گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد ششم
مقدمه






اشاره

فرزانگان علم و معرفت معتقدند که در هرکار پاک و مقدّسی که در عالم وجود تحقّق می یابد اذن پروردگار متعال و عنایت ویژه ذات مقدّس خداوندی در آن مشهود است و اراده و مشیّت حق تعالی باعث آن گردیده است.و هرعنایت و توفیقی که از آن ذات پاک و بی انباز رسد سزاوار سپاس و حمد است و لیاقت حمد نیز ثنایی جدید را می طلبد و انسان را به خضوع و خشوع و عبودیتی ابدی می رساند.«فلک الحمد ابدا ابدا دائما سرمدا یزید و لا یبد کما تحب و ترضی». (1)

توفیق عرضه رسائلی از میراث مکتوب مکتب اصفهان و نیز دیگر پژوهش های مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان عنایتی است که از سوی خدای سبحان نصیب این مرکز گردیده است و خداوند را بر آن شاکریم.امید است این توفیق همچنان ادامه یابد.

آنچه به خواست خدا در دفتر ششم از میراث حوزه علمیه اصفهان ارائه می شود چند رساله گرانبها از میراث مکتوب فرزانگان مکتب اصفهان است که در این بدرقه کوتاه با توصیفی اجمالی به محضر اهل خرد تقدیم می گردد.

الرقیمه النوریه

رساله بلند«الرقیمه النوریه»شاهکار علمی ذهن خلاّق و جان نورانی حکیم متألّه

ص:21

1- (1)) -اقبال الاعمال،ص 685؛بحار الانوار،ج 91،ص 98.
و عارف بزرگوار ملاعلی نوری قدّس سرّه است.همو که مکتب حکمت متعالیه را به بازار علم و معرفت کشاند و به انزوای دهه های متمادی آن خاتمه داد.

این رساله در تحلیل قاعده«بسیط الحقیقه کل الأشیاء و لیس بشیء منها»است و در واقع پاسخی است بر درخواست فقیه اصولی میرزای قمی-اعلی اللّه مقامه-صاحب قوانین الاصول که درباره این قاعده در کلام صدر المتألهین-رضوان اللّه علیه-سؤال نموده است.

تصحیح و تحقیق این رساله مفصّل،به همت محقق توانا جناب آقای دکتر حامد ناجی اصفهانی براساس سه نسخه،انجام گرفته است،محقق گرامی اثر در مقدمه ای ارزنده،هفت نکته شاخص و 5 مبنای اصیل در این رساله را که مؤلف بر آن اصرار ورزیده و تایید و اثبات کرده،آورده است.پاسخ اشکالات میرزای قمی بر این رساله که تقریبا رساله ای به همین اندازه را فراهم آورده در دستور کار چاپ در مجموعه میراث حوزه علمیه اصفهان قرار دارد که امیدواریم در دفترهای بعدی زمینه چاپ آن فراهم شود.

شصت استفتاء فقهی از شیخ بهایی قدّس سرّه

پیرامون استفتاءات فقهی از شیخ اجل،بهاء الدین محمد عاملی-اعلی اللّه مقامه-در مجلّد پیشین این مجموعه،رساله ای با نام«هفت استفتاء فقهی از شیخ بهایی»آوردیم.

از این مجموعه استفتاءات،چند نسخه دیگر نیز شناسایی شده و امید است بتوانیم در دفترهای بعدی آنها را نیز تحقیق و منتشر نمائیم.از زیبائیهای این پژوهشها،کاویدن و غبار روبی از تراث علمی کم برگ و کوتاه-و گاه پراکنده-اندیشمندان شیعه است که از جمله آنها یک استفتاء از شیخ بهایی است که در مقدمه محقق معرفی و متن آن به طور کامل آمده است.این رساله به همّت محقق متتبّع و نسخه شناس پرکار،حجه الاسلام و المسلمین آقای صدرایی خویی تحقیق گردیده است.

شرح فقره ای از نهج البلاغه

این اثر یکی از فراوان پژوهه های کوتاه قامت پیرامونی نهج البلاغه است؛که به خامه

ص:22

علامه میر سید احمد علوی عاملی-اعلی اللّه مقامه-نگاشته شده و از سوی این بنده تحقیق گردیده است.این گونه کوتاه نگاری و تک نگاری ها از سوی عالمان نهج پژوه شیعه و حتّی سنّی،فراوان وجود دارد که احیاء آن برای دریافت تأملات اندیشمندان تراز اوّل شیعه در کلمات معصومین علیهم السّلام ضرورت دارد.

علامه میر سید احمد علوی در این نگارش به بررسی کوتاهی از یک فرازنامه هفدهم نهج البلاغه،پرداخته است.نامه هفدهم امام علی علیه السّلام در نهج البلاغه در جواب یکی از نامه های معاویه که منکر فضیلت های شخصیتی و نسبی امام الموحدین علیه السّلام بوده،به رشته تحریر قدوسی آن امام همام درآمده است.

فراز مورد بحث در این رساله-که به رساله نسب معاویه نیز مشهور است- «لا الصّریح کاللّصیق»است که امام در تبیین نسب معاویه فرموده است.در این اثر ایشان با کمک از منابع تاریخی مورد توجه اهل سنت،به بحث پیرامون معنا و مفهوم این فراز پرداخته است.

اجازات آخوند مولی محمد تقی مجلسی قدّس سرّه

این مجموعه دربردارنده پنجاه و دو اجازه و انهاء است که آخوند مولی محمد تقی مجلسی-اعلی اللّه مقامه-برای شاگردان و شخصیت های معاصر خویش نگاشته است.

محقق محترم جناب سید جعفر حسینی اشکوری با آوردن مقدمه ای کوتاه و سودمند اجازات را پی درپی آورده و در مواردی که لازم بوده در پاورقی توضیحاتی را افزوده است.

نخبه التبیان

این اثر،تألیف علامه فرزانه ملا حبیب اللّه شریف کاشانی-اعلی اللّه مقامه-است که به همّت جناب آقای عماد جبّار کاظم،استادیار دانشگاه استان واسط عراق تحقیق و تصحیح گردیده است.محقق گرامی در مقدمه با نگاهی به شرح حال مؤلف اثر،به بیان شیوه تحقیق و تصحیح خود در متن پرداخته است.

ص:23

تنوّع آثار علمی ملا حبیب اللّه کاشانی و دقت علمی و موشکافانه ایشان،ضرورت پرداختن به آثارش را بیشتر می کند.امید آنکه بتوانیم بیشتر و بهتر به تحقیق و نشر آثار آن عالم گرانمایه بپردازیم.

در دفتر پنجم میراث حوزه علمیه اصفهان،کتابشناسی آثار ملا حبیب اللّه کاشانی را به همّت محقق گرامی جناب آقای مجید غلامی جلیسه آورده ایم.

اقل و اکثر

رساله اصولی اقل و اکثر ارتباطی،تدوینی ارزنده و ابتکاری شایسته از علامه سید جواد عاملی قدّس سرّه-دایره المعارف فقه شیعه و صاحب مفتاح الکرامه-است.وی در این رساله نظرات سه تن از فقهاء و اصولیین بزرگ در این موضوع را جمع آوری و تدوین نموده است.این سه فقیه و اصولی بزرگ سید محسن أعرجی کاظمینی-قدّس سرّه- صاحب«المحصول»،شیخ جعفر کاشف الغطاء-قدس سره-صاحب«کشف الغطاء»و شیخ محمد تقی رازی نجفی اصفهانی-قدس سره-صاحب«هدایه المسترشدین»هستند که صاحب مفتاح الکرامه نظرات آنان را در این مجموعه به شکل زیبایی جمع آوری کرده است.

این رساله به همت جناب حجه الاسلام آقای مهدی باقری تصحیح و تحقیق گردیده است.

مدارس اصفهان

رساله ای است از مؤلّفی ناشناخته،که به همّت دوست فاضل و ارجمند آقای مجید غلامی جلیسه تحقیق و آماده شده است.تنها نسخه این اثر در کتابخانه مجلس شورای اسلامی موجود بوده و از همین جهت گرانبها و قابل توجه است.

مؤلف به معرفی مدارس علمیه اصفهان در عصر قاجار پرداخته و محقق نیز در

ص:24

ضرورت سامان دهی پژوهش های پیرامون تاریخ حوزه های علمیه شیعه مقدمه ای تاکید کرده.و به تحلیل و بررسی این مجموعه همّت گمارده اند.

نکته ای که به حق شایسته است متولّیان پژوهش حوزه های علمیه و مراکز مدیریتی حوزه های علمیه بر آن اهتمام ورزند،تهیه و آماده سازی شناسنامه ای جامع،مفصّل و گویا از حوزه های علمیه شیعه است.

محقق اثر،سعی کرده است با افزودن پاورقی های سودمند توضیحی و نیز ارائه منابع تکمیلی،بر غنای اثر بیفزاید.

در پایان مقدمه ذکر چند نکته ضروری می نماید:

1-تأخیر دفتر ششم میراث حوزه علمیه اصفهان به ضرورت اجتناب ناپذیر برخی پژوهشهای مستقل بود که از سوی این مرکز تحقیقات در دست تحقیق است و به خواست خداوند متعال به زودی به زیور طبع آراسته خواهد شد.با این حال از علاقمندان این مجموعه میراث به دلیل تأخیر،عذر می خواهیم.و العذر عند کرام الناس مقبول.

2-از همه دوستان این مجموعه که در آماده سازی و به انجام رساندن آن همّت گزیدند صمیمانه سپاسگزاریم.از محققین گرامی رساله های قیّم میراث حوزه علمیه اصفهان،همچنین محققین عزیز بخش احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان حجج اسلام آقایان محمد بیدقی،مصطفی صادقی،قاسم ترکی،سید مصطفی موسوی بخش و نیز از حروف نگار دفتر ششم سرکار خانم صدری که با حوصله به تنظیم این دفتر همّت گماردند،تشکر کرده و برای همه آنها آرزوی توفیق و سربلندی داریم.

3-پیشاپیش از اظهار لطف سروران عزیز و محققین گرامی در بیان دیدگاههای

ص:25

خویش و نقد و نظرهای سازنده سپاسگزاری می نمایم و امیدواریم بتوانیم از نقدهای مدون و دیدگاههای علمی و پژوهشی ارسالی،کمال استفاده را در ارتقاء این مجموعه بنمائیم.

و آخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمین 20 جمادی الثانیه 1431 ولادت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام اللّه علیها محمّد جواد نورمحمّدی

ص:26

الرقیمه النوریه

اشاره

مؤلّف:ملاّ علی نوری

تحقیق و تصحیح:حامد ناجی اصفهانی

مقدمه

اشاره

رساله حاضر،الرقیمه النوریه،یکی از نگاشته های جاودان فلسفی در تحلیل قاعده بسیار پیچیده«بسیط الحقیقه کلّ الأشیاء و لیس بشی منها»است،این نگاشته به خامه علاّمه سترگ آخوند ملاّ علی نوری است،که پیش از ورود به معرّفی آن،اشارتی گذرا به زندگی این حکیم متألّه خواهیم داشت.

صدر الحکماء المتأخرین و قدوه ارباب الیقین،سرکار آخوند ملا علی نوری بزرگترین شارح حکمت صدرایی در سده سیزدهم هجری است،وی در منطقه نور مازندران چشم گشود و در مازندران و قزوین از محضر سیّد حسن و سیّد حسین قزوینی فقه و اصول را فراگرفت،سپس به اصفهان آمد و از محضر میرزا ابو القاسم مدرّس اصفهانی بهره برد و بالاخره به آستانه عارف الهی و حکیم متألّه آقا محمّد بید آبادی راه یافت و معارف الهی و سیر و سلوک را آموخت.

وی در طی عمر طولانی خود،حوزه ای هفتاد ساله در دروس معقول گشود، و شاگردان بس فرهیخته ای را تربیت کرد،همچون حاج ملا هادی سبزواری،میرزا ابو القاسم راز شیرازی،ملا محمّد جعفر لنگروی،ملا اسماعیل درب کوشکی،میرزا حسن نوری،ملا اسماعیل واحد العین،ملا آقای قزوینی و دیگران.

ص:27

سرانجام این حکیم در پی عمری طویل در 22 رجب سال 1246 ق در اصفهان به جانب حضرت حقّ شتافت.و پس از آن که سیّد حجه الاسلام به پیکرش نماز گذارد؛بر طبق وصیتش به نجف اشرف برده شد،و در پی تشییع کم نظیری در کفش کن باب طوسی مدفون گشت (1)

الرقیمه النوریه فی قاعده بسیط الحقیقه

بنابر نسخه های برجای مانده از این اثر،این رساله در چند مرحله به رشته تحریر در آمده است.

براساس نسخه موجود در کتابخانه مجلس شورای اسلامی،در ذیل مجموعه 1915،که گویی اساس چاپ همین بخش در مجلّد چهارم منتخبات آثار حکمای الهی ایران صص 545-598 توسط علاّمه فقید استاد سیّد جلال الدین آشتیانی قرار گرفته است؛حکیم ملاّ علی نوری رساله ای کوتاه در مقاله بسیط الحقیقه به رشته تحریر در آورده است.

فقیه اصولی میرزا ابو القاسم قمی،مجتهد نامدار حوزه قم که دوستی دیرینه ای با حکیم نوری داشته و مراسلاتی گوناگون بین آنها ردّ و بدل شده است،درخواست نگارش رساله ای از حکیم نوری در این موضوع نموده است،که وی را بر آن داشته که پاسخ دوست دیرین و مجتهد عصر خود را بدهد.

در پشت برگه نخستین نسخه آستان قدس رضوی آمده است:«کتاب رقیمه مرحوم مغفور جنّت مکان،رئیس الحکماء المتألّهین،نور الحکمه آخوند ملاّ علی نوری -طاب ثراه-که در جواب گرامی تعلیقه رئیس الفقهاء و الاصولیین جامع المعقول و المنقول،طوبی آشیان فاضل قمی-اعلی اللّه مقامه-که به ایشان نوشته بوده و سؤال از کلام

ص:28

1- (1)) -نیز بنگرید:مکارم الاثار،ج 4،ص 1264؛ریحانه الادب،ج 6،ص 261؛طرائق الحقائق، ج 3،ص 214.
استاد الحکماء و العرفا صدر المتألّهین و نور السالکین ملاّ صدرا شیرازی-طاب ثراه-در کتاب اسفار،بسیط الحقیقه کلّ الاشیاء از حقیقت معنی آن سؤال فرمودند،و آن جناب جواب شافی مرقوم داشته که بیان حقیقت آن است».

افزون بر این،در متن رساله اشارات گوناگونی بدین موضوع وجود دارد،همچون:

«و لکنی لست أجسّر کلّ الجساره...و لست أطمئنّ کلّ الاطمینان فی الرخصه من صاحب الشریعه و من جانب الحجه-عجل اللّه فرجه،علیه السّلام فإنّ العباره قاصره و ظواهر الالفاظ متبادره،و مع ذلک کلّه خفت إساءه الأدب؛فإنّ امتثال الأمر الأعلی من المهمّ الأهمّ الأوهب،و کیف لا!؟و قد أمر المولی الأعظم،مولی الکلّ،مقتداء الجلّ و الکلّ، فخر العرب و العجم-مدّ اللّه ظلّه الأعلی-..».

بنابدین عبارت،حکیم نوری تحاشی از ورود به بیان برخی از حقایق الهی داشته که فرمان پیشوای شریعت را مصحّحی جهت بیان آن دانسته است.

حکیم نوری پس از نگارش متن رساله خود،دیباجه ای بر آن نگاشته که به صراحت از پاسخگویی خود در قبال محقّق قمی یاد کرده است،«امّا بعد فهذه النمیقه الوجیزه، الموسومه بالرقیمه النوریه...امتثالا لأمر الأعلی...یعنی أمر المولوی،مولی أصحاب السعاده،مولی طلاّب الحقیقه،مولی الکلّ فی الکلّ،مولی الجلّ و القلّ،خلیفه بقیه اللّه تعالی فی أرض الدنیا،و نائب صاحب الأمر...مد اللّه ظلّه الأعلی،و منّ علینا بإدامه بقائه...»

براساس این دیباجه،افزون بر مراتب ارادت زائد الوصف نویسنده به محقّق قمی نام این نگاشته مسلّما«رقیمه نوریه»خواهد بود.

پس از نگارش رساله و ارسال آن به محقّق قمی،وی تعلیقه هایی نقضی بر رساله نوری نگاشته که همین امر دستمایه پاسخ بدان شده است،براساس پاره ای از نسخ کامل این اثر،پاسخ به اشکالات محقّق قمی،نگاشته ای تقریبا به اندازه متن رساله را فراهم آورده،که تا حال تحریر بر نگارنده معلوم نشده است که اصل این پاسخها از خود حکیم نوری است یا یکی از شاگردان وی.

ص:29

در مجموعه های کامل این اثر،یعنی متن رساله،و دفاعیه از آن،دیباجه رساله به دلیل نامعلومی تغییر یافته،و گویی در صورت نهایی اندکی شده است،که البته این امر با توجه به نگارشهای متعدّد از یک اثر توسّط حکیم نوری بعید نمی نماید،همچون تحریرهای مختلف تفسیر سوره توحید و شرح حدیث زینب عطاره.

پاره ای از اشارات حکمی در رقیمه نوریه

1-حکیم نوری بر این باور است،که دریافت حقیقت اصالت وجود موجب حصول یقینی می باشد:

«فانّ المسأله اسّ أساس المعرفه و من لم یتحقق بها لم یمکن أن یکون من اصحاب المعرفه و عندی أنّ البصیره فی الدین و الوصول الی درجه الیقین لا یتصوّر إلاّ بتحقیق هذه المسأله و تأسیسها...»(ب11/-الف12/)

و در این راستا تقریر خود را در باب وجود،منحصر به فرد دانسته است:

و هذا المنهج الذی سلکنا فی الکشف عن الوجود و عن موجودیته و عن حقیقه حال ما یخالفه،لم أر إلی الان أحدا استشعربه،أو کتابا أشعر إلیه فیه»

2-فهم تشکیک خاصی جز به الهام حضرت حق میسّر نیست،که این مرتبه برای مؤلف رساله فراهم آمده است.

«الوجه الآخر فی التشکیک فالأمر فیه خفی غایه الخفاء...قلّ من یصل إلی حقیقه المقصود فیه و کنه المرام،إلاّ من أیّده اللّه...لدرک أمثال هذا المقام،و خلقه لأجله...

و نوّره بنور التعلّم من لدن العلیم العلام،و علمه بطریق الإلهام و لکنّی أقول...کما یقول البرهان علی ما ألهمنی اللّه...»(الف26/)

3-قاعده بسیط الحقیقه،مسأله ای سخت پیچیده است که پیکره بسیاری از معارف بدو وابسته می باشد:

«لعمر الحبیب أنما فی الغموض و الإعضال فی مرتبه لاثانی لها،و فی کونها أصل

ص:30

الحقایق و أس الأسطقسات فی المعارف منزله لا شریک لها،ظاهره سهل أنیق،باطنه صعب مستصعب عمیق»(الف40/)

4-حکیم نوری تحلیل اوصاف رحمت واسعه الهی،یعنی مرتبه«کن وجودی»را در رساله مبسوطی نگاشته،که بظاهر همان رساله شرح حدیث زینب عطاره (1)است.

«و بالجمله اوصاف تلک الرحمه الواسعه و ألقابها و أسمائها...کثیره جدّا،لا یتیسّر إحصاؤها فی هذه الوجیزه و أوردت کثیرا منها فی الرساله المفصّله المبسوطه...» (ب59/)

5-انکار وجود جهان خارج،و انحصار وجود به خداوند،گفتار پاره ای از صوفیان گمراه است:

«و لیس المراد کما تحققت و تعرفت أنّ الموجودات العینیه،المحسوسه الوجود أو المعقوله کلها امور اعتباریه تعمّلیه الاّ الواجب-تعالی شأنه-سبحانک هذا من عظیم البهتان...و لا یتفوّه بأمثاله اقل العاقل فضلا عن الأماجد و الأفاضل؛اللّهم إلاّ طائفه من الملاحده الصوفیه الضالّه المضلّه»(الف55/)

6-حکیم نوری برخلاف رأی جمهور و آقا حسین خوانساری در عدم جواز تقلید در اصول دین و جواز در فروع،بر این باور است که پاره ای از اصول می تواند تقلیدی باشد.

«فکأنّه-طاب ثراه-لما لم یجوّز التقلید المتعارف فی الأصول و خصصه بالفروع وفاقا للمشهور و ما علیه الجمهور،و خلافا لأصحاب التحقیق الذین یشربون من کأس الرحیق شرابا طهورا،فاصرّوا و استکبر استکبارا»(الف46/)

7-کلام حکما در برخی موارد رمزی است،و صاحب درایت،حق جسارت بر آنان را ندارد،و باید کلمات آن را بر محمل صحیحی حمل نماید.

ص:31

1- (1)) -تحقیق این رساله توسط نگارنده انجام شده که،در ذیل میراث حدیث شیعه ش 19 به چاپ رسیده است.
«و الحق أن کلمات الأقدمین مرموزه غالبا،بل بعض الأقدمین کسقراط مثلا عادته أن یرمز فی أقواله و یأتی بألفاظ ظواهرها مستشنعه تشمئزّ منه الأفهام...فلا ینبغی من الرجل العلمی و المرء الإیمانی،صاحب شعار التقوی...یحمل کلماتهم المرموزه علی مجرّد ظواهر ألفاظها المنکره المکروهه...»(ب37/-الف38/)

نسخه های تصحیح

در تصحیح اثر حاضر از سه نسخه خطی استفاده گردید:

1-«س»،نسخه کتابخانه مدرسه عالی سپهسالار،ش 6459،به خط نسخ محمد علی کرمانشاهی،در تاریخ 1297 ق.در پایان این نسخه چنین آمده است:«قد کتبت هذه النسخه الشریفه الموسومه برقیمه(کذا)النوریه من النسخه التی کتبت من النسخه التی کتبت من النسخه التی کتبت فی النسخه التی بخطّ المصنّف؛فهذه رابعه النسخ و قد فرغت من تسویدها فی یوم السبت،السابع عشر من شهر ربیع الأول من شهور سنه الألف و مأتین و السبع و التسعین و الکاتب المستدعی الخاطی اقل الطلبه،الساکن فی مدرسه سپهسالار محمد علی کرمانشاهی الاصل.

این نسخه نسبت به سایر نسخ،از استواری در خور توجهی برخوردار است،لذا پایان صفحات این نسخه،در تصحیح حاضر درج گردید.

درخور توجّه است که این نسخه در بردارنده دفاعیات رساله نیز می باشد.

2-«الف»،نسخه کتابخانه آستان قدس رضوی،ش 8127،خط نسخ،مورخ 1303 ق.این نسخه در موارد متعدّدی نادرست است،و کلمات به صورت شگرفی نقاشی شده است.

3-«د»،نسخه کتابخانه دانشگاه تهران،ش...،این نسخه دربردارنده دیباجه ای مغایر با دو نسخه قبل است،و گویی تحریر میانی این اثر می باشد.

این دیباجه در پانوشت صفحه اوّل آمده است.

ص:32

برگه اوّل نسخه خطی الرقیمه النوریه

ص:33

برگه آخر نسخه خطی«الرقیمه النوریه»

ص:34

[الرقیمه النوریه]

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین (1)

لمّا کان الافتتاح بما لا یتمّ المهمّ إلاّ به متحتّما،و الإبتداء بما تنتفع به فی إتمام المرام مهتمّا (2)،فلیعلم أن هیهنا أمورا و أصولا (3)لا بدّ من (4)تمهیدها و تشییدها (5).أولا:

ص:35

1- (1)) -جاء فی أوّل نسخه جامعه طهران: سبحان من تمّ جماله،و جلّ جلاله،و کمل کماله،و له الحمد الأجمل و الثناء الأشمل،و منه الصلاه الأزکی،و السّلام الأوفی علی أکمل آله و أجمل حمد جماله و أشمل ثناء جلاله،أحمد الأکمل،محمّد المرسل،سیّد الرسل،و آله الأولیاء،أصفیاء الکمّل. أما بعد فهذه النمیقه الوجیزه الموسومه ب«الرقیمه النوریه»فی کشف حجب خفاء و الإختفاء عن وجه مسأله بسیط الحقیقه کلّ الأشیاء بالنحو الأشرف و الوجه الأعلی-مع قلّه البضاعه فی الصناعه الکبری-بقدر الرخصه و بمقدار الفرصه علی قدر الطاقه البشریه،امتثالا لأمر الأعلی- أدام اللّه سبحانه و تعالی اشراق نور بقائه(د:نفاءه)علی الهیاکل القوابل،للعروج(د:العروج)فی المعارج إلی الذّروه الزّلفی و الصعود فی المدارج إلی درجه الزلفه القصوی-یعنی أمر المولوی مولی أصحاب السعاده،مولی طلاّب الحقیقه،مولی الکلّ فی الکلّ،مولی الجلّ و القلّ،خلیفه بقیّه اللّه تعالی فی أرض الدنیا،و نائب صاحب الأمر-حجه اللّه و خلیفته-علیه صلواته تبارک و تعالی-علی خلیقته فی الأرض و السماء،مولی الأجلّ الأعظم الأکمل الأکرم الأفضل الأتقی، و الأورع الأفقه الأعلم،المجاهد فی سبیل الهدی،و المحامی عن الملّه العزّ،و المحجه البیضاء، الذابّ عن حرم دین اللّه تعالی و حرم الشریعه الغرّاء،مدّ اللّه ظلّه الأعلی،و منّ علینا بإدامه بقائه،و السلوی سلوا إفادته البلیغ.
2- (2)) -س:مهمّا.
3- (3)) -خ:-أمورا و أصولا.
4- (4)) -خ+أمور.
5- (5)) -خ+أمورا و أصولا.
[الشیئیه الوجودیه و الشیء الوجودی]

[1]-فمنها:أنّ الشیئیّه عند عرف العرفان علی وجهین:ثبوتیه و وجودیه.

و المراد من الشیئیّه الثّبوتیه و الشیء الثبوتی،الشیئیّه المفهومیّه،و الشیء المفهومی؛ و[الشیئیه]الوجودیه،و[الشیء]الوجودی بخلافهما؛فإنّ العقل (1)و البرهان یشهد و یقول إنّ فی المطلق الواقع (2)شیئا لا یکون بالنظر إلی نفسه مع قطع النظر عمّا هو خارج عنه آبیا عن الصدق علی الکثیرین،و لیس بمجرّد ملاحظه نفسه إلاّ أمرا مبهما محتملا للکثیرین، ممکن الصدق علیها،و یوصف نفسه بالکلّی-أی الموصوف بالکلّیّه،-و یعبّر عن وصفه الّذی هو ذلک الإمکان بالکلّیه.و هذا النحو من (3)الشیء و الشیئیّه سمّیناه بالشیء المفهومی و الشیئیّه المفهومیه،و سمّوه بالشیء الثبوتی و الشیئیه الثبوتیّه.

و من ثمّه قد یقال فی عرفهم:السمع الثبوتی و البصر الثبوتی و الإنسان الثبوتی مثلا، کما قالوا:سمعت الأشیاء قبل وجودها بالأذن الثبوتیّه و أبصرت بالأبصار الثابته أو بالسمع الثبوتی و البصر الثبوتی،و هکذا (4)،و أنّ فی الواقع المطلق شیئا بخلاف ذلک،أی لا یکون بالنظر إلی نفسه مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج عنه إلاّ آبیا عن الصدق علی الکثیرین،و لیس مجرّد (5) ]1/B[ نفسه إلاّ محوضه حیثیه ذلک الإباء،و مجرّد ذلک الامتناع؛فحقیقته حقیقه الجزئیه الحقیقه و التشخّص و التعیّن بمعنی الإباء عن الحمل علی الکثیرین،و الامتناع عن الصدق علیها،و هو ممتنع (6)الصدق علی الکثیرین بنفسه.

و ما هو بخلافه،أی القسم الأوّل الّذی هو بمجرّد نفسه ممکن الصدق علیها لا یصیر جزئیا حقیقیا شخصیا متعینا ممتنع الصدق علی الکثیرین إلاّ به.و هذا النحو من الشیء و الشیئیه،سمیّناه بالشیئیّه الوجودیه و الشیء الوجودی،و سمّوه بالوجود،و أقاموا

ص:36

1- (1)) -الف:-العقل.
2- (2)) -خ:الواقع المطلق.
3- (3)) -د:+الذی.
4- (4)) -خ:-هکذا.
5- (5)) -بمجرّد.
6- (6)) -الف:د:خ:ممتنعه.
البراهین القاطعه علی أنّه الموجود بالحقیقه و ما هو بخلافه-أی الشیء المفهومی-إنّما یصیر موجودا به بالعرض،کما أنّه یصیر به متشخّصا و أمرا شخصیّا بالعرض،و هذا ظاهر جدا.

[معرفه الشیء المفهومی و مفهوم الشییء]

[2]-و منها (1):أنّ الشیء المفهومی و مفهوم الشیء لیس بحقیقه ذلک الشیء (2)التی یترتّب علیها آثار ذلک الشیء و أحکامه.مثلا:مفهوم الإنسان و الفرس و الفلک و الملک و الماء و النار،لیس بحقیقه الإنسان التی یترتّب علیها آثار الإنسان و أحکامه الخاصّه به، کالنطق و التعجّب و الضّحک و الکتابه و التعلّم و التفکّر مثلا،و کذلک فی بواقی (3)الأمثله، مثلا مفهوم النّار الّذی اعتبروا (4)ینتزع من النار العینیه،هو بعینه لیس حقیقه النّار التی تحرّ و تسخّن و تحرّق (5)و تحیل ]2/A[ الأشیاء التی لاقتها إلی نفسها،[و]تلطّفها و تصعّدها (6).

و هذا واضح لا خفاء فیه.و من هنا قالوا:مفهوم الشیء إنّما هو ذلک الشیء بالحمل الأوّلی الذاتی (7)،لا بالحمل الشایع الصناعی.

و مرادهم:أنّ مفهوم الشیء إنّما هو نفس مفهومه لا مصداقه،و حقیقته (8)ذاته العینیه الشخصیه التی یتّصف بآثاره و أحواله و أحکامه،و یحمل علیها مفهومه حمل الکلّی علی شخصه و مصداقه و فرده،و حمل عنوان الشیء علی حقیقته.

ص:37

1- (1)) -الف،س:ثانیا.
2- (2)) -خ:-الشیء.
3- (3)) -خ:تلک
4- (4)) -کذا فی النسخ و الصحیح:اعتبروه.
5- (5)) -الف:-و تحرق.
6- (6)) -خ:تلطفها و تصورها.
7- (7)) -و إن استثنوا بعض المفاهیم،و قالوا إلاّ مفهوم الشیء المطلق،فإنه کما یحمل علی نفسه بالحمل الأوّلی کذلک یحمل علی نفسه بالحمل المتعارف،و کذلک فی أمثاله الممکن العامی و الممکن الخاصی و هذا و إن کان کذلک و لکن عندی نظر دقیق لطیف فی أمر هذا الإستثناء. (منه دام ظلّه العالی).
8- (8)) -الف:حقیقه و.
و إنّما سمّوا حمل المفهوم علی نفسه حملا أوّلیا لبداهه هذا الحمل و (1)أولیه هذا (2)الحکم،و ذاتیّا لانحصار هذا الحمل فی الذاتیّات،و لا یتصوّر فی العرضیات.مثلا یقال:

مفهوم الإنسان نفس مفهوم الحیوان و (3)الناطق.و لا یمکن أن یقال:مفهوم الإنسان نفس مفهوم الکاتب و الضاحک،کما لا یخفی.

و مناط هذا الحمل هو الإتّحاد فی المفهوم،و سمّوا حمل مفهوم الشیء علی حقیقته العینیّه و شخصه (4)العینی حملا شایعا و متعارفا،أو صناعیا لشیاعه و شیوعه،و وجه الشیوع و اعتبار أهل العرف-أی عرف أهل البرهان و النظر و أصحاب صناعه العلم و الاعتبار-مسّ الحاجه کثیرا إلیه و توفّر الدواعی شدیدا إلیه توفّرا. (5)

و کون نفس مفهوم الشیء نفس مفهوم الشیء ضروریّا أولیّا (6)حملها لا یفید فائده عند أهل الاعتبار و النظر،بخلاف خلافه،کما (7)لا یخفی علی اولی النهی؛ ]2/B[ .فإنّ الأحکام النظریه التی مسّت الحاجه إلی التعرّض لها منحصره فی الحمل الشایع المتعارف الصناعی.

[تناقض الوجود و العدم]

[3]-و منها:أنّ الوجود و العدم نقیضان و متناقضان بالذات لا بالعرض،و کلّ متناقضین بالذات لا بالعرض یکون کلّ منهما رفعا للآخر و منافیا له بالذات لا بالعرض؛ لأنّ نقیض (8)کلّ شیء رفعه،فالوجود و العدم یکون کلّ منهما رفعا للآخر،و منافیا بالذات لا بالعرض.

و المراد من قولنا:«بالذات»،فی أمثال هذا المقام،أن تکون حیثیّه ذات الوجود مثلا

ص:38

1- (1)) -الف:-و.
2- (2)) -الف:بهذا.
3- (3)) -الف:أو.
4- (4)) -س:الشخصه.
5- (5)) -الف:-شدیدا اذ حمل.
6- (6)) -الف:و:ضروری اولی.
7- (7)) -الف:لما.
8- (8)) -الف:نقیضی.
و مجرّد حیثیه نفسه مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج عنه،بعینها حیثیه المنافاه و الرافعیه و المناقضه للعدم،و کلّ ما هو خارج عن حاقّ نفس الوجود مثلا،فهو لا یرفع العدم و لا ینافیه بالذات و بالحقیقه،بل بالعرض و بتبعیّه الوجود.

و من هیهنا قالوا:إنّ تقابل السلب و الایجاب بالذات أنّما یکون بین أمرین،یکون مفهوم أحدهما بعینه رفع الآخر؛أی لا مفهوم له سوی کونه رفعا له (1)،و لأجل ذلک لا یتحقّق هذا التقابل إلاّ بین شیئین،و الحصر بینهما لا محاله عقلی،لا یسع العقل تجویز واسطه بینهما.

[کلّ ما بالعرض ینتهی إلی ما بالذات]

[4]-و منها:أنّ کلّ ما هو بالعرض (2)-أی کلّ حکم و حال ثابت لشیء بالعرض و بتبعیه شیء آخر-لا بدّ فیه من أن ینتهی إلی شیء یکون ذلک الحکم ثابتا له بالذات ]3/A[ و بالحقیقه؛فإنّ التبعیّه تلزمها المتبوعیّه،و التابع من حیث هو تابع لا بدّ له من متبوع لمکان التضائف.

و من هیهنا (3)قالوا:إنّ ما بالعرض ینتهی بما بالذات دائما،و أنّ الشیء الّذی یکون له الحکم بالعرض لا بالذات،فهو بحسب نفسه و فی (4)مرتبه ذاته خال عن ذلک الحکم بالحقیقه،غیر واجد له بالذات،و ما شمّ فی مرتبه نفسه و من حیث ذاته رائحه ذلک الحکم،و ذلک الحکم إنّما هو ثابت و متحقّق فی مرتبه ذات المتبوع،و الموصوف بذلک الحکم حقیقه إنّما هو نفس ذات المتبوع لا غیر،فإنّ المتبوع بالمعنی المراد هیهنا (5)ما هو متّصف بذلک الوصف بمجرّد ملاحظه ذاته مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج عن حاقّ نفسه،فحیثیّه ذلک الوصف (6)بعینها حیثیه ذات الموصوف به (7)فی مرتبه ذاته؛و ظاهر أنّ

ص:39

1- (1)) -خ:للاخر
2- (2)) -د:+و بتبعیه شیء آخر.
3- (3)) -الف:هنا.
4- (4)) -س،د:-فی.
5- (5)) -الف:هنا.
6- (6)) -الف:-بمجرّد ملاحظه...الوصف.
7- (7)) -س:-به.
مرتبه ذات التابع المفروض خالیه عن مرتبه ذات ذلک المتبوع المفروض،غیر واجده إیّاها،منفصله عنها و إن کان ضرب من الإتصال بینهما.

و مثاله فی المشهور و عند نظر الجمهور:کون جالس السفینه متحرّکا بالعرض،أی بتبعیه السفینه المتحرکه فی البحر،فالجالس ما شمّ رائحه حرکه السفینه بحسب نفسه بالحقیقه؛فإنّه ساکن فی الحقیقه فی مکانه الّذی جلس فیه،و إنّما تحرّک ]3/B[ بالعرض و بضرب (1)من المجاز.

و أمّا مثاله عند النظر الخاص (2)هو (3)کون الجسم أسود مثلا؛فإنّ البرهان یحکم بأنّ ما ثبت له السواد بالحقیقه إنّما هو نفس السواد لاغیر،فإنّ الشیء غیر خال عن نفسه ألبته، و واجد إیّاها،غیر منفکّ عنها؛و أمّا الجسم فهو أسود،أی ما ثبت له السواد و وجده بالعرض،لا بالذات و الحقیقه؛فإنّ مرتبه ذات الجسم خال عن السواد و السوادیه، و حیثیه ذاته غیر حیثیه السوادیه (4)منفصله عنها و إن کان بینهما نحو من الاتصال الّذی یصحّح أن یحمل أحدهما علی الآخر بالاشتقاق و التوسّط،و هذا التوسّط یرجع عند البرهان إلی التوسّط فی العروض بالمعنی المحرّر المراد هیهنا (5)،و هو غیر التوسّط فی الثبوت کما هو المشهور و علیه البرهان.و لکن هذا القدر من الاتصال و الإرتباط لا یصیّر (6)ذات الجسم واجدا للسوادیه (7)من حیث نفسه و فی مرتبه ذاته،بل یصیر أسود بضمیمه السواد الّذی قام به و عرض له؛فالضمیمه بوجدان السواد فی مرتبه نفسها أولی و أحقّ من ذات الجسم بمعنی أنّه الأصل فی ذلک الوجدان و الجسم تبع له بالضروره؛فإنّ ما بالغیر (8)یجب أن ینتهی إلی ما بالذات بالبدیهه.

ص:40

1- (1)) -د:بالضرب.
2- (2)) -الف:الخواصّ
3- (3)) -خ:هو.
4- (4)) -خ:السواد.
5- (5)) -س:هنا
6- (6)) -الف:لا یضرّ
7- (7)) -س،د:للاسودیه.
8- (8)) -د:-بالغیر
تنبیه:[فی أنّ العلم بحقائق الأشیاء لا یؤخذ من اللغه]

هذا الّذی أظهرنا و أخبرنا من عند البرهان ]4/A[ و أصحاب المعرفه لا ینافی کون الأسود حقیقه فی الجسم و مجازا فی السواد عند أصحاب اللغه و عرف العربیه.بل إنّما عرفنا عرف البرهان و عرف العقل و العرفان.[بأن]قالوا:العلم بحقایق الأشیاء لا یقتنص (1)من اللغات.

[إنّ النسبه بین الشیئین خارجه عن الطرفین]

[5]-و منها:أنّ النسبه بین الشیئین و الارتباط بین الطرفین خارج (2)عنهما،لیس بشیء منهما لضروره (3)من الفطره،فالنسبه بما هی نسبه و ما دام کونها نسبه،لا یمکن أن یحمل (4)علیها شیء أصلا،بل لا یحکم-لا علیه و لا به-أصلا،حتّی نفس النسبه؛إذ لو حمل علیه شیء أو حکم به علی (5)شیء،لصار طرفا للنسبه،موضوعا فی القضیه أو محمولا،و خرج عن کونه نسبه بین الشیئین و ارتباطا بین الطرفین-أی طرفی الموضوع و المحمول-فالنسبه بما هی نسبه و ما دام کونها نسبه لا خبر عنها و لا به،إنّما هی آله الإخبار عن الشیء و بالشیء (6)،و لا یلتفت إلیها بالذات،و لا یقصد الأوّل.و استخرج (7)من هنا المعانی الحرفیه الغیر الاستقلالیه،فإنّها کلّها معانی نسبیه و أدوات ارتباطیه،یتعرّف بها أحوال الأشیاء غیر ملتفت إلیها أصلا،إذ التفت إلیها لخرجت عن حدود الحرفیه و دخلت فی بقعه الإسمیه.

[النسبه المفهومیه و الوجودیه]

و إنّ النسبه تنقسم حسب إنقسام الشیئیه بحسب الأصل الأوّل ]4/B[ إلی ما هی من

ص:41

1- (1)) -الف:لا یقنضی.
2- (2)) -کذا فی النسخ/و الصحیح:خارجه.
3- (3)) -الف:للضروره.
4- (4)) -الف:یعمل
5- (5)) -الف:-علی
6- (6)) -الف:د:به الشیء
7- (7)) -س:-و استخرج
سنخ الشیئیه المفهومیه و إلی ما هو بخلافها-أی الوجودیه-و النسبه و الإرتباط المفهومی المطلق من جمله ما اندرج تحتها الأجناس العالیه النسبیه السبعه الفرضیّه التی تکون منها مقوله الإضافه المعروفه،و هی غیر الإضافه المطلقه،بل جنس من أجناسها السبعه،کما فصّل فی محله.

و أما النسبه الوجودیه-أی الوجود الارتباطی-فهی الوجود الذی یفتقر فی تقوّم نفسه (1)و تذوّت ذاته إلی ما هو خارج عنه (2)و (3)مقوّم و مذوّت لذاته،فهو بنفسه متعلّق بفاعله،مرتبط بجاعله،لا بارتباط زائد علی ذاته عارض لها؛و کلّ مرتبط بذاته-أی فی مرتبه ذاته-إلی شیء،لا یکون الاّ نفس الإرتباط؛لأنّ غیر الإرتباط إنّما یرتبط إلی الشیء بعروض الارتباط له،و أمّا نفس الارتباط فهو (4)مرتبط بنفسه.

[المضاف المشهوری و الحقیقی]

و من هیهنا قد قسّموا المضاف إلی المشهوری و الحقیقی،و قالوا:إنّ المضاف الحقیقی -أی المضاف بالذات و بالحقیقه-إنّما هو نفس الإضافه،و غیر الإضافه إنّما یصیر مضافا بضمیمه الإضافه و انضمامها إلیه و تقییده بها.فالمضاف المشهوری ما شمّ رائحه الإضافه بالذات و بالحقیقه،و أمّا الإضافه فهو المضاف الحقّ.و قس علی ذلک فی کل المشتقات! ]5/A[

فإنّ الأسود المشهوری إنّما هو الجسم بضمیمه السواد و انضمامه إلیه،و الأسود الحقّ الحقیقی إنّما هو نفس السواد.و لا یستبعدنّ ذلک!فإنّ الأسود مثلا کما مرّ الإیماء؛إلیه ما وجد السواد و السواد واجد نفسه غیر فاقد نفسه،لإمتناع خلوّ الشیء عن نفسه و غیر السواد إنّما یجد السواد بانضمام نفس السواد إلیه؛فالسواد أولی و أحقّ فی هذا الوجدان،

ص:42

1- (1)) -الف:نسخ
2- (2)) -د:+ذاته.
3- (3)) -د:منه.
4- (4)) -د،الف:و.
لأنّه الأصیل (1)فیه و من الأصاله فی وجدان السواد (2)لنفسه.و من ثمّه یقال فی عرف البرهان للجسم،أنّه أسود بالعرض و بضرب من المجاز،و إن کان الأمر بحسب عرف اللغه و اللغویین علی العکس من ذلک.

[الوجود الفقری الارتباطی]

فانکشف (3)أنّ الوجودات العالمیه الإمکانیه عین الارتباطات و الانتسابات و التعلّقات و الافتقارات،أی مرتبطات متعلّقات فاقرات فی ذواتها بأنفسها إلی جاعلها القیّوم-تعالی-و غیر الوجودات الإمکانیه الفاقره الذوات من المعانی و الماهیات الکلیّه و الأشیاء المفهومیه،إنّما یصیر مرتبطه متعلّقه فاقره إلی الحقّ المقوّم المذوّت لحقائق الأشیاء بضمیمه تلک الوجودات و بالعرض،لا بالذات و بالحقیقه،و إلاّ لصارت تلک الماهیات الکلیه العالمیه و المعانی الإمکانیه بجواهرها و أعراضها کلّها منحصره فی مقوله واحده و هی الإضافه،و لا یتصوّر و لا یتعقل تعدّد ]5/B[ المقوله حینئذ أصلا،سواء کانت عند التعدّد عشرا-کما علیه المشهور-أم لا،أقلّ أو أکثر،کما ذهب إلیه (4)کلّ ذاهب، و ذلک بعد ذلک ظاهر جدّا.

تتمه نوریه:[فی الإضافه الإشراقیه]

فالإضافه الوجودیه التی لنور (5)کنه ذاته-سبحانه و تعالی-إلی الأشیاء کلّها (6)،هی لیست إلاّ أوّل (7)فیض یفیض عنه تعالی-إلیها،و هی نسبه الاستوائیه و رحمته (8)الواسعه و مشیته الشامله علی ما سیظهر (9)سرّه الشریف و وجهه اللطیف،لمّا کانت لمعه نور کماله-بهر

ص:43

1- (1)) -الف:الاصل
2- (2)) -الف:+و
3- (3)) -الف:-فانکشف حینئذ
4- (4)) -س،د:الی.الف:-الیه
5- (5)) -کذا فی النسخ/و فی العباره وجه اضطراب کما لا یخفی.
6- (6)) -النسخ:+و/ضبط النصّ قیاسی.
7- (7)) -الف:الاوّل
8- (8)) -الف:رحمه
9- (9)) -الف:لیظهر
برهانه-و عکس نور جماله-جل جلاله-و اشراق نور شمس حقیقه جماله و جلاله (1)عظمت شأنه-علی هیاکل الأشیاء،عرفت بالإضافه الإشراقیه و سمیّت بها؛فإنّ حقیقه الوجود الحقیقی (2)الحقّ الغنی المطلق الواجبی،نور بالحقیقه،کما ستعلم؛و إفاضته علی الأشیاء هی نفس إضافته-تعالی-إلیها،لیس إلاّ أشراق ذلک النور الأوّل علی هیاکل الأشیاء الفاقره إلیها،و الذوات الممکنه المطلقه فی ذواتها.

[إنّ الألفاظ وضعت للحقائق العالیه أوّلا]

[6]-و منها:أنّ تعمیم معانی الألفاظ بقدر ما یساعده البرهان (3)فی کلّ مقام،ممّا یعاضده البرهان و یقوّیه (4)و یصحّحه و یؤکّده (5)و یقتضیه.

[ما أفاده المحقّق الکاشانی فی تفسیر القلم و اللوح و المیزان]

قال صاحب«الصافی»محاذیا لما أفاده فی المقام استاذه أستاذ الکلّ (6):«إنّ لکلّ معنی من المعانی حقیقه و روحا،و له صوره و قالب،و قد تتعدّد الصور و القوالب لحقیقه واحده،و إنّما وضعت الألفاظ للحقائق و الأرواح،و لوجود هما فی القوالب تستعمل الألفاظ ]6/A[ فیها علی الحقیقه،لاتّحاد مّا بینهما.مثلا:لفظ القلم إنّما وضع لآله نقش الصور فی الألواح من دون أن یعتبر فیها کونها من قصب أو حدید أو غیر ذلک،بل و لا (7)أن یکون جسما،و لأکون النقش محسوسا أو معقولا،و لا (8)کون اللوح من قرطاس أو خشب،بل مجرّد کونه منقوشا فیه.و هذا حقیقه اللوح و حدّه و روحه،فإن کان فی الوجود شیء یستطر بواسطته نقش العلوم فی ألواح القلوب،فأخلق به أن یکون هو القلم؛

ص:44

1- (1)) -الف:جلاله و جماله و.
2- (2)) -س:المحصل(؟)/لعلّ:المحصّل.
3- (3)) -الف:+أی علی الامنانه.
4- (4)) -خ:البرهان و.
5- (5)) -س:یؤکد
6- (6)) -أی الملاصدرا.
7- (7)) -الف:لا بدّ
8- (8)) -س،د:أو.
فإنّ اللّه عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ یَعْلَمْ (1)،بل هو القلم الحقیقی حیث وجد فیه روح القلم و حقیقته و حدّه،من دون أن یکون معه ما هو خارج عنه.

و کذلک المیزان مثلا،فإنّه موضوع لمعیار یعرف به المقادیر،و هذا معنی واحد هو حقیقته و روحه.و له قوالب مختلفه و صور شتّی،بعضها جسمانی و بعضها روحانی،کما یوزن به الأجرام و الأثقال،مثل ذی الکفّتین و القبان (2)و ما یجری مجریهما،و ما یوزن به المواقیت و الارتفاعات کالاسطرلاب،و ما یوزن به الدوائر[و القسی]کالفرجار (3)،و ما یوزن به الأعمده کالشاقول،و ما یوزن به الخطوط کالمسطره (4)،و ما یوزن به الشعر کالعروض،و ما یوزن به الفلسفه کالمنطق،و ما یوزن به المدرکات کالحسّ و الخیال،و ما یوزن به العلوم و الأعمال کما یوضع (5)لیوم القیامه،و ما ]6/B[ یوزن به الکلّ کالعقل الکامل،إلی غیر ذلک من الموازین.

و بالجمله میزان کلّ شیء یکون من جنسه و لفظه المیزان حقیقه فی کلّ منها باعتبار حدّه و حقیقته الموجوده فیه،و علی هذا القیاس کلّ لفظ و معنی.

و أنت إذا اهتدیت إلی الأرواح صرت روحانیا،و فتحت لک أبواب الملکوت و اهلّت لمرافقه (6)الملأ الأعلی وَ حَسُنَ أُولٰئِکَ رَفِیقاً (7)فما من شیء فی عالم الحسّ و الشهاده إلاّ و هو مثال و صوره لأمر روحانی فی عالم الملکوت،هو روحه المجرّد و حقیقته الصّرفه.» (8)

أقول:و من هنا قیل:«صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی». (9)و إلیه تنحو المثل الأفلاطونیه و تنظر أرباب الأنواع النوریه.

ص:45

1- (1)) -سوره علق،4-5.
2- (2)) -الف:القبتین.
3- (3)) -الف:کالفرجان.
4- (4)) -خ:کالمسطر.
5- (5)) -الف:وضع.
6- (6)) -الف:لموافقه.
7- (7)) -سوره النساء،الآیه 69.
8- (8)) -تفسیر الصافی،ج 1،ص 31 و 32.
9- (9)) -منشده هو الأمیر فندرسکی فی قصیدته الیائیه.
قال:«و عقول جمهور الناس فی الحقیقه أمثله لعقول الأنبیاء و الأولیاء» (1).

أقول:و من هنا ینکشف وجه الإفتقار إلی الحجه،حجه العصر علیه السّلام و الإضطرار إلیه و الإستناره بنور وجوده،الفائض جوده علی کلّ موجود مع غیبته الکبری التی یمتنع فیها لنا درک دوله مشاهدته و ادراک نعمه صحبته و الإستفاضه عن خطاب مشافهته،و تلک الاستناره منّا و الإناره منه علیه السّلام کالانتفاع بوجود الشمس فی یوم السحاب و الاستبصار بنورها فیه،فالإستبصارات لأرباب الإعتبار و العبره و الاعتبار لأصحاب البصائر و الفکره (2)لا یتصوّر ]7/A[ بصور (3)الإصابه،و لا یتّفق علی وجه المطابقه إلاّ باشراق نوره علی القلوب،و یرشّح سحاب علمه علی العقول بل القلوب و العقول لأصحاب القلوب فی هذه الدوره لا یتحصّل إلاّ بفضل من سحاب وجوده و إفاضه بحر جوده.

و قال قدّس سرّه:«فلیس للأنبیاء و الأولیاء أن یتکلّموا معهم إلاّ بضرب الأمثال،لأنّهم أمروا أن یکلّموا الناس علی قدر عقولهم،و قدر عقولهم أنّهم فی النوم بالنسبه إلی تلک النشأه، و النائم لا ینکشف له (4)شیء فی الأغلب إلاّ بمثل،و لهذا من کان یعلّم الحکمه غیر أهلها رأی فی المنام أنه یعلّق الدّر (5)فی أعناق الخنازیر» (6)،إلی قوله قدّس سرّه فقال:سبحانه: فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ الآیه (7).

[تحقیق فی أصاله الوجود و أصاله الجزئیه الحقیقیه]

[7]-و منها:أنّ المراد بأصاله الوجود فی الموجودیه أو الماهیه لیس إلاّ أنّ (8)ما ینافی العدم و البطلان (9)أوّلا و بالذات و بالحقیقه،لا بالعرض و نحو من التبعیه،ما هو؛أ هو الشیء المفهومی و الشیئیه المفهومیه التی عرفتها و حقّ المعرفه،أم لا!؟بل ما ینافی العدم

ص:46

1- (1)) -نفس المصدر السابق.
2- (2)) -الف:الفکر.
3- (3)) -الف:بصوره.
4- (4)) -الف:لهم.
5- (5)) -س:الذر.
6- (6)) -تفسیر الصافی،ج 1،ص 32.
7- (7)) -سوره آل عمران،الآیه 7.
8- (8)) -س:-أن.
9- (9)) -خ:البطلان و العدم
أوّلا و بالذات،و البطلان (1)إنّما هو أمر ما وراء الشیء المفهومی،و (2)بخلافه الذی عرفته و عرفت حکمه،و الشیء المفهومی إنّما یصیر موجودا و منافیا بالتحقیق (3)للعدم و البطلان بالعرض و بضرب من المجاز و نحو من التبعیه لذلک الأمر،و من أجل ذلک الأمر الذی هو خلاف الشیء المفهومی و وراءه ینافی ]7/B[ العدم و البطلان أوّلا و بالذات،و یکون رافعا و رفعا له بمجرّد نفسه،و نقیضا و مناقضا له بمحوضه ذاته مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج عن نفس ذاته؛یقال له الوجود و إنّه الوجود،فإنّ الوجود إنّما هو نقیض (4)للعدم و البطلان أوّلا بالذات،و یکون رافعا و رفعا له،و کذلک العدم للوجود،و کلّ ما هو غیر الوجود و العدم لا یتصوّر أن یکون بهذا الشأن إلاّ بالعرض و بالتبعیه لها (5)فی المنافاه و المناقضه،و ذلک ظاهر واضح (6)جدّا،و إنکاره فی الرکاکه و القباحه فوق المکابره و السفسطه،و الشکّ و التردید (7)فیه لیس إلاّ السفاهه (8)کلّ السفاهه.

و کذلک فی باب أصاله الجعل و المجعولیه،أی المجعول أوّلا و بالذات و أثر الجعل بالحقیقه أ هو الشیء المفهومی بنفسه،أم وراء نفس المفهوم و الشیئیه المفهومیه؟و هکذا فی جانب الجاعل.

و کذلک فی باب أصاله الجزئیه الحقیقیه و التشخّص الحقیقی الذی یعبّر عنه بامتناعه (9)عن الصدق علی الکثیرین؛أی الشیء المفهومی و المفهوم الکلّی،هل هو بنفسه یأبی عن الصدق علی الکثیرین أوّلا و بالذات،أم غیره؟و أمر وراء الشیء المفهومی الکلّی،فهو (10)بنفسه و بمجرّد ذاته یأبی عن ذلک الصدق،و غیره و خلافه.أعنی الشیء المفهومی الکلّی -لا یصیر جزئیا إلاّ بالعرض و بضرب من تبعیه ذلک الأمر المتعیّن بذاته المشخّص لما

ص:47

1- (1)) -کذا فی النسخ و فی العباره اضطراب.
2- (2)) -الف:-و.
3- (3)) -خ:-بالتحقیق.
4- (4)) -الف:یقتضی
5- (5)) -د،الف:لها.
6- (6)) -خ:-واضح.
7- (7)) -الف:التردد.
8- (8)) -س،خ:+به.
9- (9)) -الف:بامتناع.
10- (10)) -أی ذلک الأمر.(منه)
سواه ]8/A[ من المعانی و المفهومات الکلّیه؛فإنّ الکلّی بمجرّد نفسه و بإضافه أمثاله من المعانی الکلّیه و بإنضمامها إلیه ألف ألف مرّه لا یفید الجزئیه الحقیقیه أصلا.

ملخصّه بالفارسیّه:«ندار از ذات خود،و از هزار هزار ندار دیگر مثل خود،دارا نمی تواند شد،إلاّ این که منتهی بشوند به دارای از خود بالذات و غنی من جمیع الجهات».

و من ثمّه اشتهر البرهان المشهور من الفارابی فی إثبات الصانع-تعالی-بالأسدّ و الأخصر ب«البرهان الأسد و الأخصر»،فإنّ مفاده أنّ جمیع الممکنات و مجموع الممکنات التی لیست بموجوده فی نفسها و بمجرّد نفسها لا توجد إلاّ من قبل ما هو موجود بمجرّد نفسه و ذاته بالضروره،و لا حاجه فیه إلی التزام الدور (1)و (2)التسلسل و إبطالهما؛و کذلک فی باب جمیع الصفات الکمالیه للموجود بما هو موجود.

مثلا فنقول:إنّ حقیقه العلم و ما ینکشف به الشیء بالذات و حیثیه الظهور و حقیقه الانکشاف،هل هو الشیء المفهومی،أم حیثیه الظهور و الانکشاف شیء بخلاف الشیء المفهومی،و أمر وراؤه؟بمعنی أنّ مفهوم العلم و الانکشاف و الظهور لیس بحقیقه العلم فإنّ مفهوم الشیء کما علمت لیس إلاّ نفس مفهوم ذلک الشیء لا حقیقه ذلک الشیء التی تترتّب علیها آثاره و أحکامه،و ذلک مع ما أحکمنا بنیانه (3) ]8/B[ ضروری فی نفسه بحیث لا یحتاج إلی بیّنه أصلا؛و هکذا فی القدره و الإراده و الحیاه و السمع و البصر و الکلام،و کذلک فی باب جمیع المعانی و الماهیات الکلیه المتأصّله الموجوده فی الخارج؛فإنّ مفهوم الإنسان مثلا لیس بحقیقه الإنسان التی تتعجّب و تضحک و تتکلّم و تمشی و تأکّل و تشرب و تتعلّم (4)و تعلم و تکتب و تتصوّر و تتعقل مثلا؛بل مفهومه لیس إلاّ مجرد مفهومه،و لا یحمل علیه إلاّ بالحمل الأوّلی الذاتی کما علمت،و إنّما هو أمر

ص:48

1- (1)) -الف:الالتزام بالدور.
2- (2)) -خ:أو.
3- (3)) -الف:أحکمناه بنیاه.
4- (4)) -س،د:و تتعلّم.
اعتباری انتزاعی لا أثر له فی العین و لا خبر عنه فی الخارج،و لا یوجد إلاّ فی الذهن علی ما اشتهر؛و إلاّ فالحقّ الحقیق أنّ مفهوم الشیء و الشیء المفهومی-کمفهوم الانسان مثلا- ما شمّ رائحه الوجود بالحقیقه أصلا،لا فی الخارج و لا فی الذهن و العقل.

نعم للعقل أن یتعمّل لضرب من التعمّل و الإعتبار و الملاحظه له (1)و الإلتفات إلیه بحیث لا یتحصّل بحسب تلک الملاحظه التجریدیه و الإعتبار الخالی عن ملاحظه الأغیار (2)إلاّ نفس ذلک المفهوم،و بهذا الضرب من التعقّل کأنّه لا یوجد إلاّ فی العقل،و إلاّ فالموجود (3)بالذات ذهنا أو خارجا (4)بالحقیقه فهو أمر وراء نفس (5)الشیئیات المفهومیه، و المعانی و المفهومات لیست إلاّ (6)أمورا موجوده بالعرض ]9/A[ و[ال]أشیاء العلمیه هالکه باطله بالذات و بالحقیقه-کما أوضحنا-بحیث لم یبق أثر من الاختفاء.

تنبیه تصریحی،و تصریح تسجیلی إحقاقی،و إحقاق تصریحی

اشاره

[أصاله الوجود و تبعیه الأحکام منه]

(7)

فقد انکشف وجه الحقیقه عن الاختفاء (8)و بلغ إلی غایه الانجلاء،أنّ الوجود إنّما هو الأصل فی الموجودیه،و ما هو فی مرتبه الموجودیه من التشخّص و العلم و القدره و سایر الأحوال و الکمالات للموجود بما هو موجود؛و (9)مخالفه-أی مخالف الوجود-و غیره- الذی لیس إلاّ المعانی و المفهومات و الشیئیات المفهومیه،سواء کانت ماهیات و حقایق و ذوات الأشیاء کما فی حق الممکنات أم لا-لا یتصوّر أن یوجد إلاّ بالعرض و بتبعیّه الوجود المنافی للعدم بالذات،إذ الموجودیه بالحقیقه لیست إلاّ رفع العدم و ارتفاعه،

ص:49

1- (1)) -الف:له.
2- (2)) -الف:الاعتار.
3- (3)) -الف:فی الموجود.
4- (4)) -الف:+و.
5- (5)) -الف:أنفس.
6- (6)) -الف:-إلاّ.
7- (7)) -س:تفریع.الف:تفریع تنبیه.
8- (8)) -د:-الاختفاء.
9- (9)) -س:-و.
و رفع العدم بالذات و ارتفاعه بالحقیقه (1)لیس إلاّ حکم الوجود الذی هو نقیض العدم أوّلا و بالذات،فالوجود موجود،و له فی ذاته الموجودیه بالحقیقه،فإنّ الشیء أن (2)لا (3)یخلو عن نفسه،فکیف یخلو الموجودیه الحقیقیه عن نفسها؟و غیر الوجود-أعنی الشیء المفهومی-کما حرّرناه لیس موجودا إلاّ بالعرض؛إذ لیس له حکم الموجودیه إلاّ بضمیمه الوجود الحقیقی؛إذ مفهوم الشیء فی نفسه بمجرّد نفس مفهومه لیس إلاّ نفس ذلک المفهوم لاغیر،و کونه موجودا ]9/B[ أو (4)غیر ذلک ممّا هی بمنزله الوجود،و الموجود لیس له إلاّ بضرب (5)من المجاز و التبعیه،فاتقن ذلک!

تصریح تنبیهی و تفریع تسجیلی

[فی أصاله الوجود و ما یتعلّق بها]

فقد انکشف وجه الحقیقه عن حجاب الاختفاء،و طلعت شمس الحقّ من أثر البیان فی غایه الانجلاء أنّ الوجود الحقیقی الذی ینافی و یرفع العدم بالذات إنّما هو الأصل و الأصیل فی الوجود و الموجودیه،و فیما هو بمنزله (6)الموجودیه؛و مرتبتها کالتشخّص و العلم و الحیاه و القدره و الإراده (7)و السمع و البصر و غیرها من أحوال (8)الموجود بما هو موجود،و (9)کمالات الوجود بما هو وجود.

و قد علمت و تحققّت معنی تلک الأصاله و ما یخالف الوجود-أی الذی هو غیر الوجود-و لیس المراد منه هیهنا (10)إلاّ المعانی و المفاهیم و الشیئات المفهومیه،سواء کانت ماهیات و حقائق و ذواتا للأشیاء و حیثیات ذاتیه لها-کما فی حقّ الممکنات-أم لا؛کما فی حقّ الواجب-تعالی-لا یتصوّر أن یکون موجودا إلاّ بالعرض و بضرب من التبعیه

ص:50

1- (1)) -الف:-لیست...بالحقیقه.
2- (2)) -هکذا فی النسخ/و الأظهر:زیاده«أن».
3- (3)) -الف:-لا.
4- (4)) -د،الف:و.
5- (5)) -هکذا فی النسخ.
6- (6)) -س:فی منزله.
7- (7)) -الف:اراده.
8- (8)) -الف:الاحوال.
9- (9)) -الف:-و.
10- (10)) -الف:-هیهنا.
للوجود الموجود بنفسه،المنافی للعدم بمجرّد ذاته؛إذ حقیقه الموجودیه کما علمت لیست إلاّ حیثیه المنافاه للعدم بالذات،و حقیقتها إنّما هو حیثیه رفع العدم و ارتفاعه، و هذه-أی حیثیه المنافاه للعدم (1)و حیثیه ارتفاعه-لیس کما أحکمنا (2)إلاّ حکم الوجود الذی هو نقیض العدم أوّلا و بالذات،فالوجود واجد للموجودیه من باب وجدان الشیء نفسه، ]01/A[ و لیس بفاقد الموجودیه لامتناع خلوّ الشیء عن نفسه،و استحاله انفکاک الشیء عن ذاته و غیر الوجود من المعانی و المفهومات.حتّی مفهوم الوجود إنّما یحمل (3)الموجودیه و الخروج من العدم و یصیر موجودا و مرتفعا عنه العدم بضمیمه الوجود و وجدانه؛إذ الموجودیه لیست (4)إلاّ رفع العدم و ارتفاعه،و ذلک لا یکون و لا یتصوّر بغیر ما هو نقیض (5)العدم بالحقیقه إلاّ بالعرض و بتبعیه ذلک النقیض؛لأنّ رفع کلّ شیء لا یتصوّر إلاّ بتحقیق نقیضه بالذات،ممّا لم یتحقّق نقیض العدم بالذات-و هو الوجود لا غیر-کیف یتحقّق و یوجد و یتخلّص و یخرج عن العدم ما هو غیر ذلک النقیض،إذ کلّ شیء له حکم بالعرض و بتبعیه شیء آخر،فلا بدّ فی اتصافه بذلک الحکم من تقدّم اتصاف الشیء الآخر الأصیل فی الحکم علی اتصافه؛لأنّ ما بالعرض مستند بما بالذات،و هذا التقدّم ضرب آخر من غیر الأقسام الخمسه المشهوره،و هذا التقدّم یرجع بالحقیقه إلی اللاحقیه فی الحکم.

[احقیّه الوجود فی الموجودیه من الماهیه]

فإذا قلنا:أنّ الوجود متقدّم فی الموجودیه علی الماهیه فلا نعنی منه إلاّ کون الوجود أحقّ و أولی فی الموجودیه من الماهیه،إذ الوجود موجود بالحقیقه و الماهیه بالعرض.

و هذه اللاحقیه کما علمت یرجع إلی أنّ الوجود موجود بالحقیقه و غیره ممّا یوجد بالعرض و بضرب من التبعیه ما شمّ رائحه الوجود و الموجودیه، ]01/B[ و هکذا الأمر

ص:51

1- (1)) -الف:-بالذات...للعدم.
2- (2)) -الف:حکمنا.
3- (3)) -یمکن أن یقرأ ما فی س:یحل.
4- (4)) -الف:+لیس.
5- (5)) -الف:یقض.
و الحکم جار (1)بین کلّما هو بالعرض و ما هو بالذات.و من ثمّه یقال لما بالعرض أنّه ضرب من المجاز،و له الحکم بضرب من التوسّع و التجوّز؛لا علی مجری الحقیقه.و من علامه المجاز صحّه السلب کما قرّر فی محله.

[التوسّل إلی باب التناقض فی أصاله الوجود]

و إلی هذا المنهج الذی سلکناه و أخترناه فی بیان أصاله الوجود فی الموجودیه و فیما هو بمنزله الموجودیه،التوسّل بحکم التناقض،یرجع بالحقیقه ما قیل فی ذلک البیان:إنّ کلّ ما هو غیر الوجود انّما هو یوجد بالوجود،فالوجود إذا أحقّ الأشیاء بالموجودیه، و أولی منها،و کلّ ذی حقیقه إنّما یصیر ذا حقیقه بالوجود،فالوجود إذا حقیقه کلّ ذی حقیقه،و هو حقیقه بنفسه،فهو أولی و أحقّ من کلّ ذی حقیقه فی الحقیقه.

و یحقّق هذا القول و البیان کما هو لیس إلاّ ما تعرّضنا و حقّقنا من التوسّل بباب التناقض و یجب أن یحقّق هکذا،و إلاّ ففیه بظاهره نوع مصادره لا یندفع إلاّ بتأویله و إرجاعه إلی ما سلکنا و اخترنا.

و من هیهنا ادّعی جماعه من المحقّقین القائلین بأصاله الوجود أنّ الموجودیه فی الوجود و کونه أصیلا (2)فی الموجودیه بالمعنی المراد علی ما علمت من البدیهیات الأوّلیه،و وجهه أنّ کلّ من تصوّر الوجود کما هو حقّ تصوّره و تعقّل معنی المراد من الوجود و تصوّر غیر الوجود،کذلک لاضطرّ ألبته إلی الحکم و الإذعان و الاعتراف و الإیمان بأنّ الوجود موجود بالحقیقه،و غیر الوجود (3)لا یمکن أن یوجد إلاّ به،و ذلک کذلک،إذ التصوّر هیهنا کاف فی التصدیق.نعم الأمر فی التصوّر هیهنا،و الکلام فیه صعب، قلّ من اهتدی الیه سبیلا،و نحن بفضل اللّه تعالی أخرجنا دلیله و أوضحنا سبیله.

و هذا المنهج الذی سلکنا فی (4)الکشف عن الوجود و عن موجودیته و عن حقیقه حال ما یخالفه،لم أر الی الآن أحدا استشعر به أو کتابا أشعر الیه فیه،و إن کان ما قیل کما قلنا

ص:52

1- (1)) -س:جاری.
2- (2)) -الف:أصلا.
3- (3)) -الف:-کذلک لاضطرّ...الوجود.
4- (4)) -س:+الوجود.
یوجّه به و یؤدّ إلیه تتمیما له.و ظنّی أنّ هذا المنهج هو الصراط السوی و المسلک المستقیم الذی یهدی إلی سواء السبیل،و هو أوضح طریق هیهنا و منهج،و أحسن وجه و أکمل و أعدل شاهد و أتمّ دلیل کما لا یخفی علی أولی النصفه من أصحاب النهی و أرباب التتبع و الاستقراء فی حق أدلّه هذا المدّعی (1)،و لا یبعد أن لا یحتاج معه إلی دلیل و برهان آخر فی تنویر السبیل و إیضاح المدّعی و تقویه الدلیل،لفرط إناره هذا السبیل و قوّه دلاله هذا الدلیل،کأنّه البیضاء فی تلک الإضائیه،و سایر الأدلّه بمنزله السهی،مع الشمس لا یبقی أثر للسهی،بل للأنجم الزاهره و القمر القمراء،و مع ذلک کلّه نور.

و أدلّه اخری لمزید الاهتمام هیهنا،فإنّ المسأله اسّ أساس المعرفه (2)،و من لم یتحقّق بها لم یمکن أن یکون من أصحاب البصیره.و عندی ]11/B[ أنّ البصیره فی (3)الدین و (4)الوصول إلی درجه الیقین لا یتصوّر إلاّ بتحقیق هذه المسأله و تأسیسها و إحکامها و إتقانها و إیقانها و الإیمان لها.

فنقول:إنّ من الآیات الواضحات و الظاهرات الباهرات أنّ ذاتیات ماهیه الإنسان و أجزائها مثلا من الجنس العالی-و هو الجواهر-إلی الفصل الأخیر (5)-و هو الناطق-کلّ منها معنی و مفهوم علی حده،و هی معان (6)و مفهومات متکثّره متفرّقه متمایزه،کلّ منها عن البواقی بنفسه،و مفارق عنها (7)بمجرّد جوهر مفهومه،و لا یتصوّر بالنظر إلیها مع قطع النظر عمّا هو خارج عنها جهه اتحادیه بینها،جامعه لها؛و لا یتعقّل فیها أمر یجمع کلّها فی الوجود حتّی تصیر تلک المعانی و الأمور المختلفه المتعدّده المتکثّره فی أنفسها متّحده بحسب تلک الجهه الاتحادیه الجامعه،و مجتمعه بسبب ذلک الأمر الجامع لها اتحادا و اجتماعا،و تصیّرها مع اختلافها الذاتیه ذاتا واحده فی العین و أمرا وحدانیا (8)فی

ص:53

1- (1)) -س:مدعی.
2- (2)) -س:معرفه.
3- (3)) -الف:و.
4- (4)) -الف:أو.
5- (5)) -الف:الآخر.
6- (6)) -س:الف:معانی.
7- (7)) -س:+و.
8- (8)) -الف:واحده انیا.
الخارج،و تصدق تلک الأمور المختلفه و المعانی و الماهیات المتکثّره علی ذلک الأمر الوجدانی،فما لم یتصوّر و لم یتحصّل فی الواقع و العین و الخارج أمر وراء نفس تلک المعانی و المفهومات المتعدده یصدق ]21/A[ کلّ منها علیه بالذات،و ینتزع کلّ منها منه بذاته و یحمل علیه بالحقیقه،و یتصف ذلک بها،یکون حصوله فی الواقع حصولها و تحصّلاتها (1)و وجوداتها (2)و تحقّقا لها بعینه،بلا مغایره و مبائنه أصلا،لا یتصوّر لها جهه جامعه،و وجها إتحادیا،و مصداقا وحدانیا،و تحصّلا جمعیا؛و لا یتعقّل لها صوره وحدانیه عینیه یترتّب علیها آثارها الخاصّه و أحکامها الذاتیه.

و لقد اجتمعت الألسنه (3)و اتفّقت العقول السلیمه و تعاضدت الأدلّه و البراهین القاطعه علی أنّ الأجناس مطلقا متحده فی التعیّن و التحصّل فی العین مع الفصول،و مختلفه بحسب المفهوم و الاعتبار و الذهن،فلو انحصرت الشیئیه فی الشیئیه المفهومیه، و الأشیاء و ذواتها فی (4)مجرّد المعانی و المفاهیم،فکیف یتصوّر ذلک الاتحاد؟و کیف یتعقّل ذلک الاجتماع و الاختلاط؟إذ الاتحاد الحقیقی و الاجتماع التوحّدی لا یتصوّر مجرّد جهه التخالف،و الاختلاف،فإنّ جهه الاختلاف فیها لیست الأشیاء منها (5)المفهومیه،و جهه الاتحاد غیر جهه الاختلاف بالضروره،و خلاف ذلک سفسطه،فلا بدّ من أمر لا یکون من سنخ المعانی و المفهومات الکلیه المبهمه،و یکون ]21/B[ سنخه و سنخ (6)تجوهره فی الشیئیه مخالفا لسنخ (7)الشیئیه المفهومیه،یکون متحصّلا بنفسه، متعینا و متشخصّا بمجرّد ذاته،منشأ للآثار بتجوهره و إن کان محتاجا فی تذوّته و تنفّس نفسه و تجوهره فی الخارج عنه إلی الجاعل له.و یکون کلّ ما لا یکون من سنخه (8)و من

ص:54

1- (1)) -الف:تحصلا لها.
2- (2)) -الف:وجودا لها.
3- (3)) -الف:الانسه.
4- (4)) -الف:-فی.
5- (5)) -کذا.
6- (6)) -الف:نسخ.
7- (7)) -الف:لنسخ.
8- (8)) -الف:نسخه.
سنخ (1)تجوهره و تشیّئه من المعانی متحصّلا به،و متعیّنا متشخّصا،منشأ للآثار بضمیمه و بضرب من الاتحاد به،و لا نعنی بالوجود إلاّ ذلک الأمر الذی هو فی التجوهر هو الشیئیه وراء الشیئیات المفهومیه و المعانی الکلیه و مخالف لها،و ذلک ظاهر واضح جدّا.

و خلاصه هذا المساق من البیان تجری فی کلّ موجود؛إذ ما من موجود إلاّ و تصدق علیه عدّه معانی بالحقیقه،وجهه الجامعه بینها فی الصدق لا یتصوّر أن یکون مجرّد أنفسها المفهومیه التی هی بحسبها متخالفه متبائنه بالضروره،و لا یختصّ بما یصدق علیه معانی متعدّده ذاتیه،بعضها جنسیه و بعضها فصلیه،کالموجودات العالمیه الخلقیه التی ماهیاتها معانی مرکّبه من الأجناس و الفصول،و ذلک لمکان الواجب-تعالی-و کلّ موجود لا یکون ذا ماهیه مرکّبه من الجنس و الفصل،و یکون حکمه فی ذلک حکمه-تعالی-؛إذ الواجب- تعالی- ]31/A[ بنفس ذاته الأحدیه البسیطه مصداق صفاته العلیا و أسمائه الحسنی التی هی متخالفه المعنی،و تصدق تلک الصفات المتخالفه المعنی و الأوصاف المختلفه المفهوم کالوجود و الشیء و الوجوب و العلم و الحیاه و الإراده و القدره و القیّومیّه و الأزلیه و الأبدیه و السرمدیه من المعانی المتخالفه و النعوت المتغایره کلّها علی تجرّد ذاته البسیطه الأحدیه الواحده بالوحده الحقّه و حقّ الوحده.

فلو کانت الشیئیه فی متن الواقع و عالم نفس الأمر مطلقا منحصره فی الشیئیات المفهومیه و المفهومات الکلیه،فکیف یتصوّر ذلک فی حقّه-تعالی-مع بساطته من جمیع الجهات و وحده الحقه!؟إذ تلک الصفات بحسب شیئیاتها المفهومیه لیست إلاّ امورا متکثّره متعدّده متخالفه،لا تتصوّر جهه جامعه لها بینها (2)بمجرّد أنفسها،و لا شیئیه علی هذا الفرض وراء الشیئیه المفهومیه،حتّی یتصوّر أن یقال فی حقّه-تعالی-أمر ما (3)مجهول الکنه،وراء سنخ الشیئیه المفهومیه،و المفهومات الکلیه،تصدق علیه-بذاته و بالنظر إلی ذاته-مع قطع النظر عن کلّ حیثیه خارجه عن حاقّ ذاته طائفه من المعانی و المفهومات

ص:55

1- (1)) -الف:نسخ.
2- (2)) -الف:بینهما.
3- (3)) -خ:-ما.
الکلّیه،کمفهوم الوجود و الموجود و الواجب و الوجوب و القیومیه قدمیه ]31/B[ و العلم و القدیم و العلیم،و غیر ذلک من الصفات العلیا و الأسماء الحسنی و الأحوال و الأحکام، و لا یتصوّر أن یکون تجوهر ذاته الأحدیه بمفهوم ما و معنی کلّ ما لا یأبی فی نفسه عن أن یصدق علی الکثیرین مجهول الکنه؛إذ کون کنه ذاته تعالی أمرا مفهومیا کلّیا مشترکا بین الکثیرین،محتاجا فی تشخّصه و تعیّنه و امتناع صدقه علی الکثیرین إلی أمر خارج عن کنه ذاته حتّی یتحصّل و یتعیّن فی العین من البیّن الفساد.إذ هذا لیس إلاّ شأن الممکن الذی یحتاج فی تحصّله و تعیّنه و تشخصّه إلی أمر خارج عن حاقّ ذاته کالکلیّات (1)الطبیعیه و الطبائع الکلیه التی لا تتعیّن و لا تتحصّل فی العین بحیث یمتنع صدقه (2)علی الکثیرین إلاّ بضمیمه ما خارجه عن حاقّ حقیقتها المفهومیه الکلّیه.و الغنی المطلق کیف یتصوّر له الاحتیاج فی تحصّل الذات و تعیّنها و تشخّصها!؟و من أین یتصوّر حینئذ أن یکون واجب الوجود بالذات بالمعنی الّذی حقّقناه و لو جوّزنا احتاج (3)الواجب-تعالی- فی تعیّن ذاته،تعالی عن ذلک؛بل عن شائبه (4)الاحتیاج مطلقا،سواء کان فی تحصّل ذاته و تعیّنها،أو فی أمر خارج عن ذاته متعلّق بذاته سبحانه علوّا کبیرا.

فعلی ذلک الفرض-أی فرض انحصار ]41/A[ الشیئیه فی الواقع بالشیئیه المفهومیه- کیف یتصوّر و یتیسّر حصول التعیّن و تحصّل التشخّص و امتناع الصدق علی الکثیرین له -تعالی-بأمر خارج عن تجوهره-تعالی-إذ الخارجی أیضا علی ذلک الفرض کلّی،یحتاج فی الشخصیه الی أمر خارج عن ذاته،فإمّا أن یتسلسل أو یدور،و ذلک کما تری.

و هذا (5)الباب-أی باب تیسّر التشخّص (6)و تصوّر التعیّن بنفسه-برهان مستقلّ علی أصاله الوجود بالوجه المراد.

و قد علمت منّا أن لیس المراد بالحقیقه إلاّ أن الشیئیه لا یمکن أن یکون منحصرا فی

ص:56

1- (1)) -الف:-کاالکلیّات.
2- (2)) -کذا.
3- (3)) -فی النسخ:احتیاج.
4- (4)) -الکلمه غیر مقروه فی النسخ.
5- (5)) -الف:هذ.
6- (6)) -الف:الشخص.
الشیئیه المفهومیه الکلّیه الإبهامیه،و المراد من (1)الوجود هنا لیس الاّ ما یخالف فی السنخ (2)الشیئیات المفهومیه الإبهامیه الاشتراکیه.و لعمری الحبیب أنّ هذا الشیء یراد، و أنّ هذا یکاد یکون ضروریا.

[اختلاف الحمل بالشایع و الأولی یفید أصاله الوجود]

و من الوجوه القاطعه علی ذلک الأصل الأصیل أنّ الحمل علی ضربین حمل أولی (3)ذاتی،و حمل شایع صناعی (4)متعارف،و لا حمل سوی هذا بالبرهان.

أمّا الأوّل:فهو حمل یکون مفاده الاتحاد فی المفهومیه،کقولنا:«الإنسان»و«زید»، بمعنی أنّ معنی (5)الموضوع عین معنی المحمول.

و أمّا الثانی:فهو حمل یکون مفاد الاتحاد فی الوجود،کقولنا:زید إنسان،بمعنی أنّ زیدا بذاته مصداق مفهوم (6)الإنسان و متّحدا به فی الوجود.

و کلّ حمل مبناه علی اتّحاد مّا و تغایر مّا کما لا یخفی؛فلو کان (7)الوحده المحضه لم یتصوّر (8)الحمل،و لو کان (9)المغایره المحضه ]41/B[ فکذلک.

و وجه المغایره فی الحمل الأوّلی الذاتی إنّما هو نحو من الاعتبار و ضرب من التعمّل؛ إذ المحمول فیه عین الموضوع مفهوما،فلا بدّ من تعمّل التغایر بین الشیء و نفسه لتصوّر و تیسّر الحمل بهو هو،و فی الثانی إنّما هو باعتبار المفهوم؛إذ مفهوم الموضوع فیه لا بدّ أن یکون غیر المحمول إلبته.

و إذا تقرّر ذلک فنقول لو انحصر الشیئیه فی الواقع مطلقا،عینا کان أو ذهنا فی الشیئیات المفهومیه الکلّیه،و لا یتصوّر شیئیه وراءها و (10)علی خلافها،فلزم أن لا یتصوّر

ص:57

1- (1)) -الف:-من.
2- (2)) -الف:النسخ.
3- (3)) -الف:+و.
4- (4)) -الف:صناعی شایع.
5- (5)) -س:-معنی.
6- (6)) -س،الف:المفهوم.
7- (7)) -کذا.
8- (8)) -الف:لم یکن.
9- (9)) -کذا.
10- (10)) -الف:-و.
و لا یتیسّر (1)الحمل الصناعی المتعارف،و ینحصر الحمل فی الأوّلی (2)الذاتی؛إذ حینئذ لم تتصوّر جهه الوحده الجامعه بین المفاهیم المتغایره بذواتها المختلفه بأنفسها حتّی یتصوّر حمل بعضها علی بعض بهو هو،فإنّها من حیث المفهوم متغایره لیست بحسب الشیئیه المفهومیه بعضها عین بعض آخر (3)منها،و معنی هو هو إنّما هو ضرب من العینیه و التوحّد و الاتحاد،فإذ لیست الحملیه العینیه متحصّله بحسب الشیئیه المفهومیه بینها- و لیست شیئیه وراء المفهومیه حتّی تتصوّر العینیه و الاتحاد فیها للأشیاء المتغایره المعنی و المفهومات المختلفه بأنفسها-فکیف یتصوّر الحمل بین المعانی و المفهومات ]51/A[ المختلفه بأن یقال بعضها بعض آخر!؟کما یقول الإنسان حیوان،أی کلّ ما صدق علیه مفهومات الإنسان و اتّصف به صدق علیه المفهوم الحیوان و اتّصف به،و کذلک الإنسان کاتب أوضاحک مثلا، (4)و مفاد کلّ منهما حسب ما اقیم علیه البرهان و یشهد علیه الوجدان لیس إلاّ أن کلّ من ذینک العنوانین و المفهومین متحّد مع الآخر فی الوجود (5)؛إذ لا تتصوّر العینیه فی المفهوم بینهما،فلا جرم یجب (6)أن یکون ذلک الاتحاد الذی هو مفاد الحمل بهو هو فی شیئیه وراء المفهومیه،و المفروض خلافه فانکشف الانحصار-أی انحصار الحمل فی الأولی (7)البدیهی.-و لا یتصوّر الحمل الشائع الذی یبتنی کلّ العلوم الصناعیه المتعارفه الباحثه عن أحوال الأشیاء علیه،و لا یتصوّر علم من العلوم المتعارفه المدوّنه بدونه؛إذ لا مبحث فی العلوم عن الضروریات،بل لا یتعرّض لها إلاّ بالعرض و لا یدوّن فیها البدیهیات فضلا عن الأولیات،و ظاهر أنّ مفاد الحمل الأوّلی بمقتضی التسمیه بدیهی أوّلی،و ذلک ظاهر جدا.

ص:58

1- (1)) -س،الف:لا تیسر.
2- (2)) -الف:+و.
3- (3)) -الف:الآخر.
4- (4)) -س،خ:-و.
5- (5)) -الف:+و.
6- (6)) -الف:یحسب.
7- (7)) -الف:+و.
[إنّ الأمور الظاهریه لیست بأمور مفهومیه]

و من الشواهد المنبّهه الواضحه و المنبّهات البیّنه الدلاله أنّ من الظواهر المتبیّنه أن لیست الامور العینیّه التی ]51/B[ تصدق علیها المعانی الکلّیه الذهنیه مجرّد شیئیات مفهومیه و معانی کلیه و امور إبهامیه مشترکه بین الآحاد (1)و الأشخاص،مثلا بیّن أنّ زیدا و عمروا و خالدا و ولیدا و غیر ذلک من الذوات العینیّه التی تترتّب علیها الآثار و الأحکام الإنسانیه لیست مجرّد مفهومات کلیه منضمّه بعضها إلی بعض،کمفهوم الإنسانیه المرکّب من تجوهر الجنس العالی و سایر الأجناس المتوسّطه و القربیه و الفصل الأخیر،کالناطق و مفهومات اخری (2)من العرضیات،و إلاّ لم یبق فرق أصلا بین الکلیّات و مصداقاتها العینیه،و لم تحصل تفرقه بین الکلّی و الجزئی الحقیقی،فلو انحصر الشیئیه بالمفهومیه لزم کون (3)الامور العینیه و المصداقات الخارجیه مجرّد شیئیات مفهومیه کلّیه مشترکه إبهامیه،و هذا لیس إلاّ (4)السفسطه. (5)

[تقریر آخر من المقام فی أصاله الوجود]

و العجب کلّ العجب أنی فی مبلغ عمری هذا ما رأیت أحدا و ما لاقیت شخصا من القائلین بأصاله الماهیه المصرّ فیه بالغایه،المنکرین لأصاله الوجود فی الشدّه،یمکنه أن یقول و یتفوّه (6)بأنّ الأمر العینی و الزید الشخصی الخارجی مثلا مجرّد مفهوم الإنسان الکلّی الذهنی بضمیمه طائفه (7)من المفاهیم العرضیه الکلّیه،و لیس ذاته العینیه ]61/A[ الخارجیه إلاّ مجرد المفهومات الکلّیه و الشیئیات المفهومیه الإبهامیه؛بل اتّفق لی کثیر

ص:59

1- (1)) -الف:-الآحاد و.
2- (2)) -الف:آخر.
3- (3)) -الف:یکون.
4- (4)) -خ:-إلاّ.
5- (5)) -الف:الاسفسطه.
6- (6)) -الف:یتضوّه.
7- (7)) -الف:لمابقه.
المکالمه معهم و مع أعیانهم إلی أن قلت لهم-بعضهم أو جمعهم-هل یتصوّر أن یقول أو یتفوّه الرجل العلمی (1)بأنّ هذه الأشخاص الخارجیه الجزئیه المحسوسه بالحواسّ الظاهره مجرّد مفهومات کلیه و شیئیات مفهومیه؟فجعلوا یتوحّشون و یقولون و یستقدمون،کیف یتصوّر هذا؟لا یتصوّر التفوّه به من العاقل فضلا عن الفاضل،و هذا ممّا لا ریب من الأریب.و لا شکّ و لا مجال للتأمّل فیه.

فقلت لهم:إنّ مرادنا من الوجود و أصالته (2)فی الموجودیه لیس إلاّ هذه القضیه البیّنه الاتفاقیه،و لا یتصوّر خلافه من الأصل،و کیف یتصوّر أن یقال أنّ ما یأبی بمجرّد نفسه عن الصدق علی الکثیرین إنّما هو مجرّد لا یأبی عن ذلک الصدق،و بینها تقابل التناقض؟ و النقیضان بالذات هل یتصوّر أن یصدقا من جهه واحده.و لیس هذه إلاّ سفسطه.

فقالوا عند هذا:إن کان المراد من أصاله الوجود هذا،فلا یمکن خلافه،و لا یتصوّر من ذی شعور إنکاره أصلا.

و الغرض من نقل هذه المکالمه التی جرت و ذکر تلک المعامله التی (3)وقعت بینی و بینهم لیس إلاّ تنبیها علی أنّ الإنصاف ]61/B[ و الوجدان یحکمان بأنّ المراد بعد التحریر و تهذیبه کما هو حقّه ممّا و لا یمکن لأحد أن یتفوّه بخلافه،و إن کان من المخالفین الناصبین،لکلّ من قال بأصاله الوجود أو مال إلیه،المستندین بأنّ مجرد القول بذلک تصوّف (4)بحت،یکفّر قائله و یحسّن قاتله.

دخل و دفع

[فی سرّ عدم اعتراف بعض الأفاضل إلی أصاله الوجود]

المقام مقام تعجّب و إشکال،و المحلّ محلّ تحیّر و سؤال،و هو أنّ الأمر إذا کان کذلک -أی بحیث لا یتصوّر من ذوی (5)الدرایه و لا یتیسّر لأولی النّهی التّفوه بخلافه-فکیف

ص:60

1- (1)) -س:العمی.
2- (2)) -س:أصاله.
3- (3)) -س:-التی.
4- (4)) -هکذا فی النسخ.
5- (5)) -الف:ذی.
ذهبت إلی خلافه جمّ غفیر من أکابر الأفاضل و أعاظم العلماء ذوی المناقب و الفضائل، کالسید الداماد-قدّس روحه-و أمثاله من المشایخ الشوامخ،و تبعهم الأکثرون من العلماء الأتباع،و الحال أنّه لا یتصوّر و لا یتیسّر (1)التفوّه بالخلاف من أصحاب العقول السلیمه، فضلا من الأفاضل أهل العلوم الشرعیه و الفضایل الکریمه.

فاستمع لما یتلی علیک و یلقی إلیک بما بلغت فیه من کلام أئمّه الفن و ادّخرت من تحصیلاتهم (2)أنّ سبب ذلک لیس إلاّ عروض شبهات و تشکیکات قوّیه و ظهور (3)إشکالات و همیه ما اتّفقت لهولاء الأکابر الاطلاع علی کیفیه رفعها، (4)و ما تیسّرت لهم مؤونه دفعها،و ما اتضحت لهم طریقه حلّها (5).و لا استبعاد فیه،إذ ذلک ]61/A[ فضل اللّه یوتیه من یشاء. (6)

و الحقّ أنّ بعض تلک الشبهات حجب قویه یستصعب درک حقیقه (7)و رفعها،و حجج و همیه یتجلّی فی جلیل من النظر بصور العقلیه،یسرق (8)طریقه الوقوف بطرق خللها، و هی کثیره لا یمکن یناسب إیرادها فی هذه الوجیزه،لضیق (9)المجال و قلّه الفرصه و طول زمان الخجله من تعویق (10)الامتثال للأمر الأعلی و تأخیره و تأخیر المباشره بإیقاع الخدمه المقرّره التی صدر الأمر من قبل المولی-سلمه اللّه تعالی-بتعجیله و الاستعجال بتنظیمه،و لکن بمؤدّی«ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه»نتعرّض بعضا منها،ینتهی أکثرها بالآخره-إلیه و بعضا آخر لا أقوی منه فیها،و هو لدی هذا المسکین الحقیر المستعین الفقیر أمران:

ص:61

1- (1)) -الف:لا تیسّر.
2- (2)) -الف:تحصّلاتهم.
3- (3)) -س:+ظلمات.
4- (4)) -س:ترفعها.
5- (5)) -الف:دخلها.
6- (6)) -اقتباس من الجمعه،4.
7- (7)) -س،الف:حقیقه.
8- (8)) -الف:یستدق.
9- (9)) -س،الف:یضیق.
10- (10)) -الف:-تعویق.
[احتجابات فی نفی أصاله الوجود]

أحدهما:و هو المشهور بینهم بأنّه عسیر (1)الدفع جدّا،أنّ الوجود مطلقا-إمکانیا کان،أم لا-إذا کان موجودا (2)،فیجب أن یکون موجودا بنفسه،و لا یتصوّر خلافه کما یخرج من مجرّد تحریر (3)الدعوی و یستخرج من الأدلّه و الشواهد و البیّنه علی هذا المدّعی.

و حینئذ یجب أن یکون کلّ وجود وجود و کل موجود موجود (4)بالحقیقه لا بالعرض واجبا-تعالی عن ذلک علوّا کبیرا-إذ الواجب ما یجب له الوجود بنفسه،و کلّ وجود ممّا یجب له الوجود بنفسه أو غیر الوجود من المعانی المفهومیه ]71/B[ و الماهیات الکلّیه إنّما یوجد بالوجود لا بنفسه،و أمّا الوجود مطلقا فهو موجود بنفسه،و ثبوت الشیء لنفسه (5)ضروری،لامتناع خلوّ الشیء عن (6)نفسه،و الوجوب فی الوجود و (7)ضروره الوجود لیس إلاّ کون الشی ضروری الوجود بنفسه،و یمتنع مع نفسه أن لا یکون موجودا و هذا لیس إلاّ حال الوجود مطلقا أیّ وجود کان،و الأمر بخلافه لمکان الإمکان و الوجودات و الموجودات الإمکانیه و الذوات الفاقرات العالمیه،الواضحه الفقر، الظاهر[ه]العجز و المسکنه الوافره.

و الجواب عنه علی ما أفاده الاستاد الکامل،الصدر الدین الفاضل،و لم یسبقه أحد ممّن سبقه أنّ الواجب الوجود-تعالی-واجبا لیس بمجرّد ما یجب له الوجود بنفسه بل بنفسه و لنفسه.و محصّله أنّ الواجب-تعالی-هو ما یجب وجوده بالنظر إلی ذاته مع قطع النظر عن جمیع ما هو خارج عن حاقّ ذاته و مع عزل النظر عن أیّه حیثیه کانت تقییدیه أو تعلیلیه،عینیه موجوده خارجیه أو (8)ذهینه اعتباریه کما مررّنا و فصّلنا الأمر فی بعض من

ص:62

1- (1)) -س:عسر.
2- (2)) -س:موجود.
3- (3)) -کذا،الف:-تحریر.
4- (4)) -س:موجود.
5- (5)) -س:لشیء.
6- (6)) -الف:من.
7- (7)) -الف:-و.
8- (8)) -س:أم.
تلک التمهیدات الممهده،و الوجودات الإمکانیه الفاقرات الذوات لا یتصوّر أن یکون کذلک فإنّها موجوده واجبه بنفسها،و لکن لا یمکن أن تکون واجبه لنفسها لافتقارها (1)فی تقوّم أنفسها ]61/A[ و تذوّت ذواتها الوجودیه إلی الوجود الواجبی القیومی،فهی لیست بموجودات فی أنفسها و بمجرّد ذواتها مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج عن حاقّ أنفسها؛ إذ الجاعل الحقّ الحیّ القیّوم لها المقوّم لأنفسها،خارج عن حاقّ أنفسها،و مذوّت لها و جاعل إیّاها و حافظ لها،فکیف یتصوّر و یتیسّر (2)لها الوجود الذی هو نفسها بأنفسها مع عزل النظر الی القیّوم المقوّم لأنفسها،و من الضروریات الأوّلیه أنّ المتقوّم لا یتصوّر أن ینظر إلیه و یشار إلیه من حیث هو متقوّم إلاّ بعد النظر إلی مقوّمه کما هو ظاهر فی حقّ معنی الإنسان النوعی و مقوّماته (3)الجنسیه و الفصلیه من أجزائه الذاتیه؟هل یتصوّر و یتیسّر (4)لناظر أن ینظر و یلتفت إلی کنه معناه (5)،المتقوّم بمفهومی الحیوان و الناطق مع عدم النظر و الالتفات إلی کلّ من ذینک المفهومین و لا یجری الفرق بدخول المقوّم فی الإنسان و خروجه فیما نحن فیه؛إذ المناط من عدم ذلک التیسّر و عدم ذلک التصوّر لیس إلاّ الافتقار الذاتی و تحقّقه علما أو عینا،و إلاّ لم یکن الافتقار افتقارا (6)؛و ذلک خلف باطل.

[إشکال آخر ]

(7)

و أمّا آخر ]81/B[ الأمرین من الإشکالین العویصین فهو أمر عسیر (8)الدفع جدّا،دقیق مسلک دفعه،قلّ من یتصوّر منه و یتیسّر (9)له السلوک بهذا المسلک (10)،و من هنا هلک من هلک،و قلّ من نجی،و لم أر من أحد التعرض له و لدفعه صریحا،و صاحب الأسفار مع

ص:63

1- (1)) -الف:لاقتضائها.
2- (2)) -س،الف:تیسّر.
3- (3)) -الف:مفهومات.
4- (4)) -س،الف:تیسّر.
5- (5)) -س:معنی.
6- (6)) -الف:-المفتقر الیه...نفس.
7- (7)) -خ:الآخر.
8- (8)) -الف:یسر.
9- (9)) -الف:تیسّر.
10- (10)) -الف:لمسلک.
أصالته فی توحّد تأسیس هذا الأصل الأصیل و إنفراده بإقامه البراهین القاطعه علیه بالحقیقه،و تفرّده بالذبّ عنه من مسلک (1)البرهان من دون التمسّک بمجرّد الکشف و العیان،فلم یتعرّض له فیما رأیته من کتبه المبسوطه المعتبره المشهوره (2)و غیرها، و لا سیما الأسفار الأربعه،و لا بدّ لنا أوّلا من تمهید مقدمه تسهیلا للأمر.

[تمهید فی المعقولات الأوّلیه و الثانیه]

فلیعلم أنّ المعانی و المفهومات الکلّیه علی ضربین:

[1]:ضرب منها یسمّی بالمعقولات الاولی،

[2]:و ضرب آخر منها یسمّی بالمعقولات الثانیه.

[المعقول الثانی و کیفیه التعرّف علیه]

و الثانی حسبما اعتبر فی عرف العلم الکلّی المعروف بالأمور العامّه و البحث عنها ما لا یحاذیه فی العین و الخارج أمر بالانفراد و الاستقلال،و إن اتصف الأشیاء بها فی الخارج کالشیئیه المطلقه بالمعنی المصدری،بل مفهوم الشیء المطلق،فإنّه ممّا یصدق علی الأشیاء کلّها و یتّصف به الأشیاء فی الخارج،بمعنی أنّها بحسب وجوداتها العینیه و الخارجیه یتّصف بوصف الشیئیه ]91/A[ و یوصف بمفهوم الشیء المطلق،و لا یکون فی شیء منها أمر بحذائه بخصوصه و علی الاختصاص و بالانفراد و الاستقلال.

مثلا الإنسان الخارجی کزید یصدق علیه معنی الشیء الکلّی و معنی الإنسان،و سایر العوارض و الأحوال التی خارجه عن معنی الإنسان الکلّی النوعی و عارضه له فی ضمن زید،و لیس فی ذات زید أمر عینی علی حده و حیثیه خارجیه منفرده یقال أنّها شیئیتها، کما أنّ فی شخصه العینی أمر عینی علی حده کالبدن اللحمی ادحی (3)للحیاه (4)الحسیه

ص:64

1- (1)) -الف:سلک.
2- (2)) -الف:المشهور.
3- (3)) -الف:الحسّی.
4- (4)) -س،الف:لحیاه.
یقال بحسبه إنّه (1)حیوان،و فیه شیء آخر علی حده کالروح النطقی،یقال بحسبه إنّه ناطق.

و هکذا فی کلّ واحد واحد من تلک المعانی و الأحوال یتصوّر لکلّ واحد منها أو لأکثرها فی شخصیه العینی أمر منفرد بحسب ذلک الأمر بخصوصه،یصدق علی شخصه ذلک المعنی الکلّی،بخلاف معنی الشیء المطلق،فإنّه یصدق علی شخص زید مثلا،و من کل جهه من الجهات (2)الذاتیه و العرضیه تصدق علیه من جهه کونه حیوانا،و جهه بدنه أنّه شیء،و من جهه کونه ناطقا و جهه روحه یصدق علیه أنّه شیء،بحیث لا یختصّ صدقه علیه بجهه دون جهه و هکذا،و لیس فیه شیء خاصّ و أمر مخصوص یقال له شیء بحسب ذلک الأمر بعینه،و لم یصدق علیه ذلک بحسب سایر جهاته و حیثیاته الذاتیه و العرضیه إلاّ بحسب جهه ذلک الأمر (3)بعینه،فلو یتحقّق فی شخصه هذه الجهه بخصوصها فلم یصدق ]91/B[ علیه مفهوم الشیء أصلا.

فحصل و استخرج من ذلک أنّ معنی الشیء المطلق مثلا لا یتصوّر له فی الأشیاء العینیه و الموجودات الخارجیه صوره عینیه علی حده و حیثیه وجودیه بالانفراد؛و کلّ ما هو کذلک فاصطلحوا علیه الإلهیون بکونه معقولا ثانیا لا استقلال له فی العین؛و بخلافه المعقول الأوّل و هو المعنی الکلّی الذی یتصوّر أن یکون (4)له صوره عینیه علی حده، و جهه و حیثیه (5)خارجیه مستقلّه منفرده علی الوجه الذی سمعت.

فالمعقولات الثانیه هی المفهومات التی لا تحقّق لها فی الخارج بالانفراد،و لا یحاذی لها صوره عینیه و جهه حیثیه خارجیه،فلا مصداق لها فی العین بالاستقلال،و إنّما یصدق علی الأشیاء بالعرض فهی امور اعتباریه انتزاعیه لا حیثیه لها بخصوصها فی العین و الواقع،فهی لا یحصل فی الخارج إلاّ بالعرض.

ص:65

1- (1)) -الف:ان.
2- (2)) -س،الف:جهات.
3- (3)) -الف:-الأمر/س:إلا.
4- (4)) -س:-أن یکون.
5- (5)) -و جهه حیثیه.
[إنّ المعانی العامّه من المعقولات الثانیه]

إذا تقرّر ذلک و ترسّخ (1)فی سمعک،فاعلم أنّ المعانی العامّه التی تصدق علی الأشیاء کلّها و لا أعمّ منها فی المعانی و المفهومات الکلّیه،کمفهوم الشیء المطلق،و معنی «الموجود»و«الوجود المطلق»و«ما» (2)و«الذی»و«الذات»و«الجوهر» (3)و غیر ذلک، کالإمکان العامّ،بل الإمکان الخاصّ و نظایره (4)أیضا-کما سیظهر وجهه-بحیث أن یکون ]02/A[ من المعقولات الثانیه و الامور الاعتباریه الانتزاعیه التی لا توجد فی الخارج بالأصاله،بل بالعرض و التبعیه؛إذ المعنی العامّ الصادق علی الأشیاء کلّها کالشیء مثلا،لو کان له فیما (5)صدق هو علیه صوره عینیه علی حده و حیثیه خارجیه منفرده بحیث لو لم (6)یوجد تلک الحیثیه فیما صدق هو علیه،لما صدق هو علیه و صدق فیما صدق بحسب تلک الجهه بعینها و بجهه تلک الصوره بخصوصها و لا یصدق علی شیء بجهه اخری.فمن ذلک أن لا (7)یکون سایر الجهات و الحیثیات الخارجیه عن ذلک الجهه و الحیثیه بخصوصها و سایر الصور العینیه الموجودات الخارجیه غیر (8)تلک الصوره المخصوصه شیئا بالحقیقه،و إذا لم یکن شیئا بالحقیقه فهو لا شیء،لامتناع إرتفاع النقیضین،و هذه سفسطه فلا یمکن و لا یتصوّر لشیء من تلک المعانی العامّه الشامله للأشیاء کلّها، کالشیء و الوجود و«ما»و«الذی» (9)و غیرها،الوجود فی الخارج بالاستقلال،و یجب أن یکون کلّها من الامور الاعتباریه الانتزاعیه الموجوده بالعرض،و لا أفراد لها فی العین و الخارج بالأصاله إلاّ بالعرض و بنحو التبعیه.

ص:66

1- (1)) -الف:وسخ.
2- (2)) -کذا.
3- (3)) -الف:-و الجوهر.
4- (4)) -الف:نضایره.
5- (5)) -الف:فما.
6- (6)) -الف:+یکن.
7- (7)) -الف:-لا.
8- (8)) -الف:-ذلک الجهه...غیر.
9- (9)) -کذا.
و محصّله:أنّ المعانی التی تصدق علی امور[ال]متباینه (1)المحضه و الأشیاء المتخالفه البحته التی لیست من حقائقها و ذواتها جهه توافق و تطابق و جهه اشتراک ]02/B[ و سنخیه أصلا،کالواجب تعالی و المقولات العشر من الأشیاء العالمیه،و لا شیء سواها؛ فانّها امور متبائنه صرفه،لا سنخیه بین حقائقها أصلا.

[البینونیه بین الواجب و المقولات العشر]

أمّا الواجب-تعالی-فبینه و بین المقولات العشر بأنواعها و أصنافها و أشخاصها بینونه صرفه،بینونیه صفه لا بینونیه عزله؛فانّه-تعالی-هو الغنی المطلق و الغناء البحت، و الأشیاء العالمیه المنحصره فی المقولات العشر أو فی (2)أقل منها ذوات فاقره فی حاقّ ذواتها،فضلا عن أحوالها و صفاتها الفاقره إلی حاقّ ذواتها، وَ اللّٰهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَرٰاءُ، (3)و الغناء عدم الفقر (4)أو (5)بالعکس.و علی أیّ حال فتقابلا،و التقابل بینهما تقابل التناقض، و هو أتمّ أنحاء البینونه.«توحیده تمییزه عن خلقه،و حکم التمییز بینونه صفه،لا بینونیه صفه،لا بینونه عزله» (6).

أمّا المقولات العشر التی لا یتصوّر شیء خارج عنها فی الأشیاء العالمیه فهی متبائنه بالأجناس العالیه،و لا یتصوّر جهه اشتراک بین ذواتها و حیثیه سنخیه أصلا،و ذلک المعانی لمّا کانت صادقه علی مجرّد الأمور (7)المتبائنه بما هی متبائنه،و لیست بینها جهه توافق أصلا،فلا یتصوّر لها-أی لتلک المعانی-ما یحاذیها بالاستقلال فی تلک المصداقات المتبائنه یمکن أن یتصوّر و یتحقّق بحذائها فیها صوره عینیه علی حده

ص:67

1- (1)) -الف:+بالعرض.
2- (2)) -الف:-فی.
3- (3)) -اقتباس من کریمه محمّد،الآیه 38.
4- (4)) -س،د:الفرق.
5- (5)) -هکذا فی النسخ.
6- (6)) -الاحتجاج،ج 1،ص 198؛بحار الأنوار،ج 4،ص 253.
7- (7)) -الف:+الاعتبارته.
تصدق تلک ]12/A[ المعانی علی.تلک المصداقات بحسب تلک الصوره،و الجهه و الحیثیه المخصوصه الاتفاقیه التی اتفّقت کلّها فیها،لا بحسب الجهات المتبائنه البحته متبائنه متخالفه (1)الأخری التی امتازت بها (2)،و إلا فلم تکن الامور المتبائنه البحته متبائنه متخالفه صرفه لاتصافها فی الجهات الموجبه لصدق تلک المعانی العامّه المصحّحه لاتصاف تلک الذوات المتخالفه بتلک المعانی الشامله،فیلزم الترکیب فی الواجب-تعالی- و کون الأشیاء العالمیه کلّها جنسا واحدا،و کلاهما خلف ظاهر،فاسد جدّا.

[الشبهه العویصه فی إرجاع الوجود إلی المعقولات الثانیه]

و من البیّنات الواضحه أنّ معنی الموجود (3)من تلک المعانی الشامله الصادقه علی تلک الحقائق المتبائنه فی حقائقها من کلّ الوجوه فیجب أن یکون من المعقولات الثانیه التی لا توجد فی العین بالاستقلال،أی لیس له فرد بالانفراد و مصداق بالاستقلال یصدق علی الأشیاء بحسب ذلک الفرد الانفرادی،و یتحقّق فیها بسبب تحقّق تلک الحیثیه العینیه التی منه فیها،کما هو المعنی المحصّل و المقصود المحرّز من أصاله الوجود و کذلک مفهوم الوجود بلا فرق أصلا،و إن افترقا عند الجمهور،و فرق بینهما فی المشهور سائرا هذا العویص،و ما المفرّ عن هذا النظر العمیق؟و ما الحلّ من هذا المشکل الذی لا یشمّ منه، و من آثاره رائحه الانحلال ]82/B[ و الحلّ (4).

[الإجابه]

و لعمر حبیب إله العالمین صلّی اللّه علیه و آله أنّ هذا الشیء عجاب،و لا یکاد یتیسّر (5)لأحد من الأصحاب فیه الواجب بإصابه الصواب إلاّ من خصّه اللّه-تعالی-بعنایته و فضله بفصل من

ص:68

1- (1)) -الف:-البحته المتبائنه متخالفه.
2- (2)) -کذا فی النسخ،و فی العباره وجه اندماج.
3- (3)) -س:+منها.
4- (4)) -الف:+و العمر.
5- (5)) -س،الف:تیسّر.
الخطاب،و کیف لا یکون الأمر خطیرا و الشأن عجیبا،و إنّا قد فصّلنا بالقضیّتین البیّنتین المتناقضتین (1)،و ألزمنا المناقضه فی البین:

قضیه:کون الوجود منافیا بالذات للعدم،و لیس مع أصاله الوجود إلاّ هذا،و هذا من البینّات و الضروریات.

و قضیه:کون الوجود ممّا (2)یصدق علی الامور المتبائنه بما هی متبائنه،و هی یستلزم اعتباریه الوجود.

و لا مفرّ و لا مهرب عن القول بهما،و هما متناقضان یوجب صدق کلّ منهما کذب الآخر،و من أین یتصوّر وجه الجمع،و من أنّی یتیّسر الحرج.

«مبادا کار کس این گونه مشکل».

[الأقوال الوارده فی المقام]

و من جهه أمثال هذا الاشکال (3)العسیره الانحلال ارتکبوا کلّ بما ارتکبوا و تورّطوا فیما تورّطوا (4)،فهلکوا.

فقال طائفه بالاشتراک اللفظی فی کلّ ما یقال علیه-تعالی-و علی الأشیاء الموجب لتعطیل الصریح و صریح الکفر القبیح.

و الباقون النافون للاشتراک اللفظی القائلون بالمعنوی المحقّون (5)المحقّقون،منهم قالوا بأصاله الوجود و کون الوجود موجودا بالحقیقه علی الوجه الوجیه و النهج السوی و البیان الصریح الذی تحقّق منّا،و قد یصرّحون أنفسهم ]22/A[ أیضا بکون الوجود من المعقولات الثانیه و من الأمور الاعتباریه و المفهومات الانتزاعیه التی لا یتصوّر لها صوره استقلالیه فی الخارج،و لا یتیسّر (6)لها الحقیقه العینیه الانتزاعیه أصلا،و یستدلّون علیه،

ص:69

1- (1)) -الف:المتنافقین.س:المتناقضین.
2- (2)) -الف:فما.
3- (3)) -الف:+البعید.
4- (4)) -الف:تورقلوا...
5- (5)) -س:-المحقّون.
6- (6)) -س،الف:لاتیسّر.
و هذا معنی من عجب العجایب کانوا یقولون بأصاله الوجود و یصرّون فیه،و یستدلّون علیه (1).

[ما قاله صدر المتألهین فی کیفیه إطلاق الشیء علی الواجب]

قال قدوتهم الکبری و (2)عروتهم الوثقی،صدر أصحاب الصفوه و الصفا،بدر سماء المعرفه و النهی،و حجّتهم فی تحقیق حقائق الأشیاء صدر الدین صاحب الأسفار الاربعه قدّس سرّه فی شرحه لأصول الکافی فی باب اطلاق القول بأنّه-تعالی (3)-شیء ما هذه عبارته بعینها:

«اعلم أنّ من المفهومات،مفهومات عامّه شامله لا یخرج منها شیء من الأشیاء،لا ذهنا و لا عینا،و هی کمفهوم الشیء و الموجود و المخبر عنه و غیر ذلک من المعانی الشامله، و هی لشمولها (4)علی کلّ شیء لا یکون عینا لشیء،و لا یقع فی العین،بل الموجود فی الأعیان لا یکون إلاّ أمرا مخصوصا کالإنسان أو فلک أو حجر أو شجر،فیمتنع أن یقع فی الوجود ما هو شیء فقط،و لو وجد معنی الشیئیه فی الخارج للزم من وجود شیء وجود أشیاء غیر متبائنه؛إذ کلّ ما تحقّق فی الخارج فهو شیء ]22/B[ و (5)له شیئیه،و لشیئیته أیضا شیئیه اخری علی ذلک الفرض،فذهب الأمر إلی غیر النهایه،و کذا الحال (6)فی نظائره (7).فهذه معان اعتباریه یعتبرها العقل لکلّ شیء.

إذا تقرّر هذا فاعلم أنّ جماعه من المتکلّمین ذهبوا إلی مجرّد التعطیل،و منعوا عن اطلاق الشیء و الموجود و أشباهها علیه-تعالی-محتجّین علی ذلک بأنّه-تعالی-إن کان شیئا یشارک الأشیاء فی مفهوم الشیئیه و إن کان موجودا یشارک الموجودات فی معنی

ص:70

1- (1)) -س:+و کانوا یصرّحون باعتباریه الوجود و کونه من المعقولات الثانیه،و یصرّون فیه و یستدلّون علیه.
2- (2)) -س:-و.
3- (3)) -س:-تعالی.
4- (4)) -الف:بشمولها.
5- (5)) -الف:-و.
6- (6)) -الف:لحل.
7- (7)) -الف:نضائره.
الموجودیه،و کذا إن کان ذا حقیقه یشارک الحقائق فی مفهوم الحقیقه،فیلزم علیهم کون خالق الأشیاء لا شیئا،و لا موجودا،و لا ذا حقیقه،و لا ذا هویه،تعالی اللّه عمّا یقولون علوّا کبیرا (1).و بناء غلطهم علی عدم الفرق بین مفهوم الأمر و ما صدق علیه،و بین الحمل الذاتی و الحمل العرضی.

فإذا علمت هذا فنقول:قولنا«الباری شیء» (2)المراد أنّ ذاته-تعالی-یصدق علیه أنّه شیء،لا أنّ ذاته نفس هذا المعنی الکلّی الذی من أجلی البدیهیات و أعرف المتصوّرات، کیف و ذاته غیر حاصل فی عقل و لا وهم،و هذا المفهوم و نظائره أوائل البدیهیّات،و لهذا لمّا سئل أبو نجران أبا جعفر-علیه السّلام-«هل توهّم الباری أنّه شیء من الأشیاء؟أجاب بقوله:نعم،غیر معقول و لا محدود» (3).معناه أنّ ذاته تعالی و إن لم یکن معقولا لغیره و لا محدودا بحدّ إلاّ أنّه ممّا یصدق ]32/A[ علیه مفهوم الشیء،لکن کلّما یتوهّم أو یتصوّر من الأشیاء المخصوصه فهو بخلافه،و لا یشبهه أصلا شیء ممّا هو فی المدارک و الأوهام؛ لأنّ کلّ ما یقع فی الأوهام و العقول فصورها الإدراکیه کیفیات نفسانیه و أعراض قائمه بالذهن،و معانیها ماهیات کلیّه للاشتراک و الإنقسام،فهی بخلاف الأشیاء و بخلاف ما یتصوّر الأوهام و الأزمان».

ثمّ قال قدّس سرّه فی شرح الفقره الأخیره من خبر أبی نجران بعد ما شرح سایر فقراته السابقه علی تلک الفقره الأخیره حسبما انطوی فیما نقلنا منه هیهنا.

و قوله علیه السّلام«ما (4)یتوهّم شیء غیر معقول و لا محدود»أراد به أنه یجب أن یتوهّم و یتصوّر أنّه-تعالی-شیء لیس من شأنه أن یعقله بخصوصه عاقل أو یحدّده حادّ.

فان قلت:إذا امتنع أن یتوهّم أو یعقل أو یدرک،فکیف یتوهّم أنّه لا یتوهّم،أو یدرک أنّه لا یدرک؟أو کیف یعقل أنّه لا یعقل؟

ص:71

1- (1)) -اقتباس من الاسراء،الآیه 43.
2- (2)) -الف:+أن.
3- (3)) -راجع:اصول الکافی،ج 1،ص 82:«أتوهم شیئا فقال:نعم:غیر معقول و لا محدود».
4- (4)) -الف:انّما.
قلت:هذه شبهه کشبهه ترد علی قولنا:«المجهول المطلق لا یخبر عنه»،و (1)کقولنا:

«شریک الباری ممتنع»،و«اجتماع النقیضین محال»،و کقولنا:«اللاشیء و اللاممکن (2)غیر موجود فی العین و لا فی الوهم»،و قولنا:«انّ الممتنع لا ذات له».و الفرق بأنّ هذه الأمور الباطله لفرط بطلانها لا صوره لها فی العقل،و الباری-جلّ اسمه-لفرط تحصّله و نوریّته لا صوره لها فی العقل ]32/B[ و لکنّ البرهان حاکم بما یخبر (3)فی الموضعین (4)؛ و نحن (5)قد حلّلنا تلک العقده فی کتبنا العقلیه بأنّ موضوعات هذه القضایا عنوانات تحمل علی أنفسها بالحمل الذاتی الأوّلی،و لا یحمل علی شیء (6)ممّا فی الأعیان و الأذهان بالحمل المتعارف الصناعی (7)،إذ لا فرد لها إلاّ بمجرّد الفرض،فیحکم بهذا الأحکام علی تلک الفرضیات من الأفراد؛فإذا جاز لنا الحکم بالاستحاله و الامتناع أو عدم الإخبار و نحوها علی تلک الأمور التی لا صوره لها فی الذهن لفرط بطلانه فبأن یحکم بالقدّوسیه و الأحدیه و التجرّد عن المثل و الصوره علی خالق الأشیاء و محقّق الحقائق و جاعل المعقول (8)و الأوهام و ما فیها،الذی لا صوره لها فی العقل و الوهم لفرط تحصّله و شدّه ظهوره و قوّه نوریته،لکان أولی و أحری (9).فالبرهان یحکم بأنّ مبدأ سلسله الممکنات و افتقارها إلی (10)ذات أحدیه لا یعقل و لا یتصوّر،و إنّما المعقول منه أنّه لیس بمعقول، و المتصوّر منه أنّه لیس بمتصوّر (11)».إنتهی.

قوله:«بأنّ موضوعات هذه القضایا عنوانات»،إلی آخره،یعنی أنّ (12)هذه العنوانات التی تحمل علی أنفسها بالحمل الذاتی الأوّلی،و إن کانت عنوانات لأمور (13)باطله

ص:72

1- (1)) -س:-و.
2- (2)) -الف:الا.
3- (3)) -الف:یجری.
4- (4)) -الف:الموصفین.
5- (5)) -الف:عن.
6- (6)) -الف:-شیء.
7- (7)) -س:-الصناعی.الف:الضاعی.
8- (8)) -الف:المعقول.
9- (9)) -الف:أخری.
10- (10)) -س:-إلی.
11- (11)) -الف:منه أنه لم یعقل و لم یتصوّر.
12- (12)) -س:-أنّ.
13- (13)) -الف:لامورا.
الذوات رأسا،لکنها کما (1)کانت ممّا یوجد فی الأذهان،فإذا صارت من الأشیاء الموجوده فی نفس الأمر بحسب الأذهان ]42/A[ التی (2)یصحّ أصل الإخبار و الحکم فی الجمله،و لکن خصوصیه الحکم بعدم الإخبار،الامتناع و الاستحاله و نحوها (3)لا یتوجّه إلی أنفسها بعینها أصلا،بل توخذ هذه العنوانات حینئذ مجرّد عنوانات و حکایات و آلات لحاظ لأمور لا حظّ لها من التقرّر و التحصّل،و التشیّیء (4)أصلا،إلاّ بحسب الفرض و التقدیر،أی تقدیر تنفّس تلک الأمور الباطله،أی یحکم بتوسّط تلک العنوانات بنحو الآلیه،لا بطریق الأصاله علی تلک الأمور الباطله بتلک الأحکام المخصوصه بأن یلاحظ أن لو اتّفقت امورا اتّصفت بتلک العنوانات،و تنفّست و تذوّتت،بحیث تصدق هی علیها لکانت ممّا یمتنع الإخبار عنها مثلا،لا أنّ (5)تلک العنوانات بالفعل موصوفه بنفسها بتک الأحکام المخصوصه،و لا أنّ فی نفس الأمر امورا متحصّله بالفعل،متّصفه بتلک العنوانات،اتّصفت (6)بالفعل و ألبتّ و القطع بتلک الأحکام،بل یحکم بالاتصاف بوصف المحمول علی تقدیر ذات الموضوع،و یحمل وصف المحمول علیها بالحمل الغیر البتّی، و لهذا سمّیت تلک الحملیات بالحملیات الغیر البتیّه علی خلاف الحملیات البتّیه (7)التی ذوات موضوعاتها امورا متحصّله فی الواقع،متصفه بالفعل و البتّ بعنوانات محمولاتها.

فصار حاصل الکلام أنّ معنی کلّ معدوم ]42/B[ مطلق یمتنع الإخبار عنه محصّله.أن لو اتفق ما یتّصف بالمعدومیه الصرفه لا اتصف علی ذلک التقدیر بامتناع الإخبار،و هذا التقدیر تقدیر ذات الموضوع،لا تقدیر ثبوت وصف المحمول له،حتّی تصیر قضیه شرطیه؛بل هی قضیه حملیه غیر بتّیه؛و بینهما بون بعید؛إذ الأولی مبنی علی الفراغه عن فرض الذات و تقدیرها،و التقدیر إنّما یتعلّق بثبوت وصف المحمول لذات الموضوع

ص:73

1- (1)) -س:ما.
2- (2)) -الف:-التی.
3- (3)) -الف:نحو ذلک.
4- (4)) -الف:-التشیّیء.
5- (5)) -الف:لأنّ.
6- (6)) -الف:اتصف.
7- (7)) -الف:البنیه.
المتقرّر بالفعل فی الواقع.و الثانیه مبنی (1)علی ثبوت الوصف لذات الموضوع علی تقدیر الذات،فالتقدیر فی الاولی تألیفی،و فی الثانیه بسیط.و هذا مع قطع النظر عن (2)کلّ محصوره ینحلّ موضوعه (3)إلی عقد حملی ایجابی (4)،فتقدیر الذات حینئذ یرجع بالحقیقه إلی تقدیر ثبوت الوصف لذات ما و شیء ما،فصار بمنزله الشرطیه،و فی قوّتها،و لکنّ النظر الدقیق یتصوّر له اعتبار تقدیر الذات مع قطع النظر عن تقدیر اتصافها بالوصف العنوانی.و إن کان الثانی یلزم الأوّل بالقوه القربیه من الفعل؛فتفطّن هذا!

[تحقیق فی تشکیک الوجود]

فلنرجع إلی ما کنّا فیه،فأقول و اللّه یقول الحقّ و هو یهدی إلی سواء السبیل أنّ مفهوم الموجود بما هو موجود و الوجود بما هو وجود إنّما یقال علیه-تعالی-و علی غیره من الأشیاء بالتشکیک لا بالتواطوء،و القول بالتشکیک یتصوّر علی وجهین:

أحدهما: ]52/A[ کالسواد المقول علی السواد الشدید و الضعیف منه،و کلاهما سواد بالحقیقه،أی سوادیه کلّ منهما إنّما هی حقیقه السوادیه،و کلّ منهما سواد (5)بحقیقه السوادیه،إلاّ أن السواد الشدید أشدّ فی السوادیه و أقوی فی تلک الحقیقه،کأنّه أضعاف سوادیه (6)،السواد الضعیف،مشتمل علی أمثال تلک السوادیه الضعیفه و علی أضعافها،لا علی نفس تلک السوادیه؛بل فاقد لها،و لم توجد فیه تلک السوادیه من حیث هی سواد، و من حیث هو شیء و من حقیقه السوادیه و إن وجد فیه أضعافها،بل أضعاف أضعافها و أمثالها (7)و أمثال أمثالها؛فهو-أی السواد الشدید-مع کونه مشتملا علی أضعاف السواد الضعیف و أضعاف أضعافه ناقص فی السوادیه،محدود فی تلک الحقیقه،لیس بصرف السواد و السواد الصرف.و کذلک السواد الضعیف،فکلاهما محدود مرکّب لیس شیء

ص:74

1- (1)) -الف:منی.
2- (2)) -الف:+أن.
3- (3)) -کذا.
4- (4)) -الف:الایجابی.
5- (5)) -الف:-بالحقیقه أی...سواد.
6- (6)) -الف:-السواد الشدید...سوادیه.
7- (7)) -الف:-و أمثالها.
منهما (1)بسیط الحقیقه و الذات (2)،و یکون کل منهما بحیث لو اتحد بالآخر فی الوجود انضمّ إلیه الآخر انضماما اتحادیا،و أضیف إلیه إضافه تؤدّی إلی التوحید فی الذات الشخصیه لصار أتمّ و أکمل فی السوادیه،و حقیقه السواد (3)ممّا کان أوّلا قبل الانضمام و الاتحاد، و بالعکس علی العکس،أی لو فرض کونهما متّحدین أوّلا ثم عرض أن ینفصلا و ینفرزا فی الوجود،فصار کلّ منها أنقص و أضعف ممّا کان أوّلا ]52/B[ .

و الوجه الآخر من التشکیک،فالأمر فیه خفی غایه الخفاء و الاختفاء، (4)و السرّ فیه سرّ (5)مستتر (6)غایه الاستتار،و قلّ من یصل إلی حقیقه المقصود فیه و کنه المرام،إلاّ من أیّده اللّه-ولی الفضل و الانعام-لدرک أمثال هذا (7)المقام،و خلقه لأجله،و صفی مرآه قلبه بنور التقوی عن دین الظلام (8)،و نورّه بنور التعلّم من لدن العلیم العلاّم،و علّمه بطریق الإلهام.

[التشکیک الخاصّی]

و لکنّی أقول:-مستعینا باللّه تعالی شأنه،کما یقول البرهان علی ما ألهمنی اللّه سبحانه- أنّ بعضا من المفهومات و المعانی الذی (9)یعبّر و یعنون به (10)عن حقیقه من الحقائق العینیه قد یقال علی ما تحته من مراتب تلک الحقیقه المختلفه بالقوّه و الضعف و الکمال و النقص و التمامیه و النقیصه بالتشکیک،و یحمل علی تلک المراتب المختلفه بالشدّه و الضعف و التقدّم و التأخّر و الأولویه و خلافها،و یکون أقوی منها من أفراد ذلک المعنی بالحقیقه، و کذلک الضعیف منها،و لا تفاوت بینهما (11)فی کونهما ممّا یصدق علیه ذلک المعنی

ص:75

1- (1)) -الف:منها.
2- (2)) -الف:الذوات.
3- (3)) -الف:السوادیه.
4- (4)) -الف:الإخفاء.
5- (5)) -الف:-سرّ.
6- (6)) -الف:متسر.
7- (7)) -الف:-هذا.
8- (8)) -الف:الضلام.
9- (9)) -کذا فی النسخ.
10- (10)) -کذا.
11- (11)) -الف:بینها.
بالحقیقه،و لکنّه یصدق علیهما صدقا بالتفاوت،و یتحقّق فیهما تحقّقا مختلفا بالشدّه و الضعف و التقدّم و التأخّر و الأولویه.

و خلافها بأن یکون القوی من تلک المراتب الذی (1)لا أقوی منه فیها قوّیا شدیدا بالغا فی تلک الحقیقه و فی قوّتها و تمامیتها و شدّتها إلی ]62/A[ غیر النهایه تامّا کاملا،بل فوق التمام و فوق ما لا یتناهی بما لا یتناهی،بحیث لا یشوب فیها بشوب (2)من النقصان و الفقدان،و شائبه من الفقد و النقیصه،و لا یعزب عنه مثقال ذره من تلک الحقیقه (3)،و إلاّ لم یکن بالغا فیها (4)إلی النهایه،فیکون (5)صرفا فی تلک الحقیقه،و حقیقته صرف شیئیه تلک الحقیقه،و شیئیته (6)فی مرتبه نفسه مجرّد تلک الحقیقه،و مخصوصه شیئیتها (7)لا یشوب بشیء غیر تلک الحقیقه،و لا یتضمّن نقصها و لا ذرّه من فقدها و عدمها،کلّه کلّ تلک الحقیقه.

و یکون الضعیف منها-أیّ ضعیف کان من تلک المراتب المرتبه (8)المختلفه بالشدّه و الضعف و التقدّم و التأخّر و الأولویه و خلافهما-فاقدا فی مرتبه نفسه کمرتبه ذلک القوی،غیر واجد شیئا من حقیقه ما وجد من تلک الحقیقه فی مرتبه ذلک القوی البالغ إلی غیر النهایه،و لا مثقال ذره منه فائضا من ذلک القوی،ناشئا منه فیضانا لا یصیر سببا لنقصانه،و لا منشئا لضعفه و قدرته،و لا یزیده کثره العطاء إلاّ کرما وجودا بمثابه فیضان العکس من العاکس و انبجاسه (9)منه،و بوجه بمنزله فیضان الظلّ من الشاخص و انبجاسه منه.فإنّ فیضان العکس من الأصل و انبجاسه منه لا یوجب نقصانا فی الأصل،و لا ضعفا فیه،و لا یوجب إضافه العکس علی الأصل لو أمکنت زیاده فی قوّتها و تمامیه فی کمالها.

ص:76

1- (1)) -کذا.
2- (2)) -الف:مشوب.
3- (3)) -اقتباس من سبأ،3.
4- (4)) -الف:+لا.
5- (5)) -س:فیکونه.
6- (6)) -النسخ:شیئیه.
7- (7)) -هکذا فی النسخ.
8- (8)) -الف:المترتبه.
9- (9)) -انبجاس:انتشاء،انفجار.
و لا تصیر تلک الإضافه و الانضمام ]62/B[ منشسأ لحصول کمال الأصل و تمامیه (1)فی حقیقه (2)لم یکن حاملا له قبل الإضافه،بل کلّما فاضت العکوس من العاکس و کثرت، ازدادت آثاره و أفعاله،و (3)تکثّرت شؤونه و أطواره،و کلّما انبجست العکوس من الأصل ظهرت آیاته و تبیّنت بیانه سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی الْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ (4)،لا کنشوه النداوه من البحر،فإنّ النداوه لمّا کانت من سنخ حقیقه الماء مساویا للبحر فی الأصل و الحقیقه المائیه (5)،و إن کانت فی غایه الضعف و القلّه،فإذا انفصلت من البحر صار البحر فی الحقیقه المائیه ناقصا فاقدا من (6)تلک الحقیقه قدر مائیه النداوه،و إذا أضیف هذا المقدار القلیل المنفصل عن البحر الیه ازداد ماء البحر فی الواقع و إن لم یزدد فی الحسّ لقلّته بائنا منه،أی یکون الضعیف فائضا من ذلک (7)القوی،منبجسا منه بینونه صفه لا بینونه عزله،بمثابه بینونه العکس من الأصل،فإنّ العکس باین الأصل بالاحتیاج إلیه،و الأصل باین العکس بالغناء عنه،و الاحتیاج صفه العکس و الغناء صفه الأصل، و الغناء عدم الاحتیاج أو (8)بالعکس.

و لا یتصوّر بینونه أتمّ من تلک البینونه،و هذا هی البینونه الصفتیه (9)و أمثالها،لا کبینونه النّداوه من البحر؛فإنّ النداوه باین البحر بوجدان قدر معیّن من أصل (10)حقیقه المائیه، لا یوجد ذلک (11)القدر بعینه و بشخصه بخصوصه للبحر و فیه،و انفصل و انعزل عن البحر و عن التوحّد به و التحصّل فیه.و البحر باین النداوه بفقدان ذلک القدر من حقیقه المائیه بعینه و بشخصه بخصوصه و إن وجد أضعافها و أضعاف أضعافها و أمثالها و أمثال أمثالها

ص:77

1- (1)) -الف:-تمامیه.
2- (2)) -الف:فی الحقیقه.
3- (3)) -س:-و.
4- (4)) -سوره فصّلت،الآیه 53.
5- (5)) -الف:المبائنه.
6- (6)) -الف:عن.
7- (7)) -کذا.
8- (8)) -هکذا فی النسخ.
9- (9)) -الف:الصفیه.
10- (10)) -س:أصله.
11- (11)) -س:تلک.
بالغا مبلغا لا یمکن أن یحصل،و وجد فی البحر ما وجد فیه من الماء،لکنّه انفصل و انعزل عن النداوه و عن وجدانها بعینها و عن تحصّلها فیه.فصار کلّ من البحر و النداوه ناقصا فی الحقیقه المائیه،فاقدا کلّ منهما لمرتبه من أصل تلک الحقیقه،مرکّبا من حصّه عن تلک الحقیقه المائیه (1)و من فقدان ما سوی (2)تلک الحصّه (3)؛باین الضعیف من القوی بهذه البینونه،و صارت البینونه بینهما أتمّ أنحاء البینونه،و هی البینونه الصفتّیه البالغه فی البینونه إلی الغایه،بأن یکون القوی غنیا فی ذاته عن الضعیف،و الضعیف فقیرا إلی القوی فی ذاته،محتاجا إلیه فی حاقّ نفسه،و یکون القوی ذاته (4)مجرّد الغناء عن الضعیف، و الضعیف ذاته محوضه الافتقار إلی القوی.

فلم ینفصل الضعیف عن القوی انفصال شیء عن شیء بأن یکونا شیئین إثنین فی هویه الشیئیه و حقیقه الهویه،بحیث یتیسّر للعقل الصریح اللطیف الدقیق الناقد النافذ الفاروق للأشیاء و دقائق أحوالها و رقائق حیثیاتها و خفیّات جهاتها و اعتباراتها بالتعمّلات الدقیقه و اللحاظات اللطیفه ]72/B[ أن یلاحظ (5)هویه الضعیف بالانفراد، و یشیر إلیها بالاستقلال،بأن لا یحتاج و (6)لا یضطرّ فی لحاظ نفس الهویه الضعیفه بعینها إلی لحاظ هویه القوی،و لا یلجأ و لا یلجأ فی الإشاره إلی حاقّ الهویه الضعیفه (7)إلی الإشاره إلی الهویه القویه،بحیث لا یتیسّر ذلک اللحاظ الانفرادی و الإشاره الاستقلالیه بالتعمّل الشدید،إذ أقلّ مراتب الإثنینیه هو الإثنینیه العقلیه التعملّیه بأن یتیسّر للعقل المتعمّل تعمّل أن یلاحظ فی حاقّ نفس الضعیف من دون أن یلاحظ فی لحاظه هویه القوی،و یضطرّ فی ذلک اللحاظ إلی ذلک اللحاظ،فإنّ هذه أقلّ خاصیه (8)الإثنین؛إذ لا یتصوّر إثنان،و لا یتیسّر خلوّ کلّ منهما فی مرتبه نفسه عن الآخر و لا خلوّ لحاظ نفس

ص:78

1- (1)) -الف:-فاقدا کلّ منهما...المائیه.
2- (2)) -الف:السواء.
3- (3)) -الف:+فإذا.
4- (4)) -کذا.
5- (5)) -الف:یلاحظه.
6- (6)) -الف:-و.
7- (7)) -الف:-بعینها إلی...الضعیفه.
8- (8)) -الف:خاصّه.
أحدهما عن لحاظ نفس الآخر،و إلاّ فلم یکن ثمه إثنان أصلا،لا فی الواقع و لا فی الاعتبار.

و (1)أمّا بیان الملازمه،أی (2)إذا کان القوی غنیا فی نفسه عزل الضعیف،و الضعیف فقیر مضطرّ إلیه فی نفسه،و متذوتا متقوّما به؛ما اللم الذی یوجب أن لا ینفصل ذلک الضعیف عن ذلک القوی أصلا حتّی فی لحاظ التعمّل و الاعتبار!؟

فالوجه (3)و السرّ فیه هو وجود علاقه التقوّم و التذوّت و التقویم و التذویت بینهما؛إذ (4)الضروره حاکمه بأنّ المتقوّم شیء من حیث هو مقوّم-سواء کان المقوّم جزءا داخلا و فاعلا خارجا-لا یتصوّر أن یعلم و یلاحظ ]82/A[ و یحضر و ینکشف إلاّ بعد العلم بمقوّمه من حیث هو مقوّم و لحاظه و حضوره و انکشافه؛و هذا ظاهر واضح جدّا، لا یتصوّر أن یخفی علی أحد.

تصریح فیه تحصیل و تنویر

[فی البینونه الصفتیه بین الواجب و الممکن]

فإذا تحقّقت (5)بما حققّناه و بلّغت بحقیقه ما بلّغناه فاستمع لما یلقی الیک!أنّ معنی وجود المطلق و مفهوم الموجود (6)بما هو موجود الذی یقال علی حقیقه الوجود الحقیقی الواجب الغنی المطلق القوی الحقّ الذی لا یتصوّر له فوق فی القوه،البالغ (7)فی قوّه الوجود و شدّته إلی غیر النهایه،و علی ما سواه من الأشیاء العالمیه و الوجودات الفاقره و الذوات الإمکانیه بالتشکیک،فالتشکیک فیه لا یتصوّر إلاّ بالضرب الثانی من قسمی التشکیک، فإنّ معنی الوجود و مفهومه علی ما أصّلنا و أسّسنا له أفراد حقیقیه،موجود بالحقیقه، مختلفه بالکمال و النقص و القوّه و الضعف و الغنی و الفقر.

ص:79

1- (1)) -الف:-و.
2- (2)) -س:-أی.
3- (3)) -الف:و الوجه.
4- (4)) -الف:-إذ.
5- (5)) -الف:ممّا.
6- (6)) -الف:الوجود.
7- (7)) -الف:البالغه.
فلحقیقه الوجود التی هی متحقّقه بالحقیقه-و هو الوجود الحقیقی-مراتب و درجات و مقامات و منازل،مختلفه بتلک الاختلافات،و أقویها و أکملها و أتمّها و أقویها هو أصل حقیقه الوجود الواجبی (1)الذی هو صرف الوجود الّذی لا یشوب بشائبه فقد و لا غایه نقص أصلا،و عنهم علیهم السّلام:«موجود غیر فقید.» (2)

و سایر المراتب النازله من تلک الحقیقه الفائضه ]82/B[ منها،منزلتها من ذلک الأصل حسب ما أعطاه و أفاده البرهان منزله العکس من الأصل،فالبینونه بین تلک المراتب النازله الفاقره و بین ذلک الأصل الغنی المطلق الموجود الحقّ الحقیقی بینونه صفه لا بینونه عزله،کما قال واحد من (3)الصادق علیه السّلام:«توحیده تمییزه عن خلقه،و حکم التمییز بینونه صفه لا بینونه عزله.» (4)و عنهم علیه السّلام:«بان عن الأشیاء بالقهر لها،و بانت الأشیاء (5)عنه بالخضوع». (6)

و المعنی المحصّل من البینونه الصفتیه علی ما علمت و تحقّقت مما أعلمنا (7)و حققّنا هو الافتراق بالغنی و الفقر و التقویم و التقوّم الذی لا یتصوّر معه أن ینفصل الضعیف الفقیر عن القوی الغنی (8)بوجه أصلا،حتّی فی التعمّل العقلی،لفرط افتقار (9)الضعیف و شدّه احتیاجه إلی القوی،و فی الحدیث القدسی:«انّی بدک اللازم یا موسی! (10)»و إلیه ینظر قوله تعالی: وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مٰا کُنْتُمْ (11)و قد سمّیت فی عرف أصحاب العرفان حسبما

ص:80

1- (1)) -الف:+فإذا.
2- (2)) -اصول الکافی،ج 1،ص 86؛بحار الانوار،ج 3،ص 267.
3- (3)) -الف:عن.
4- (4)) -بحار الأنوار،ج 4،ص 253؛الاحتجاج،ج 1،ص 198.
5- (5)) -الف:-بالقهر...الأشیاء.
6- (6)) -لم نعثر علیه.
7- (7)) -کذا.
8- (8)) -الف:-القوی الغنی.
9- (9)) -الف:الافتقار.
10- (10)) -قارن:شرح الأسماء الحسنی،ج 1،ص 163،مع اختلاف یسیر.
11- (11)) -سوره الحدید،الآیه 4.
اقتضاء (1)البرهان هذه المعیه بالمعیّه القیومیّه،إشاره إلی هذه الدقیقه من البینونه الصفتیّه.

و قد صدر عن مصدر الحکمه أمیر المؤمنین علیه السّلام معدن النبوه من دون مرّه علی ما فی نهج البلاغه و فی (2)غیرهما:«داخل فی الأشیاء لا بالممازجه،و خارج عن الاشیاء لا بالمزائله.»، (3)[و]«داخل فی الأشیاء لا کدخول الشیء فی شیء،خارج ]92/A[ عن الأشیاء لا کخروج شیء عن شیء». (4)و المعنی علی ما انکشف من البرهان:داخل فی الأشیاء،لا کدخول شیء منفصل فی شیء منفصل آخر؛خارج عن الأشیاء لا کخروج منفصل عن شیء منفصل آخر،و نفی طبیعه الانفصال الذی هو موجب الإثنینیه إنّما هو نفس إیجاب تلک المعیّه القیومیّه و إثباتها.و المعنی المحصّل من بینونه العزله-إنّما هو علی خلاف البینونه الصفتیه،و أقلّها الانفصال فی اللحاظ و الإشاره العقلیه التعمّلیه،و هو المراد بالمزائله،و یتحقّق (5)فی صوره الممازجه و الممتزجین و إن لم یتمیزا و لم یفترقا فی الوجود،و لکنّها یتمیّزان و یفترقان أقلاّ فی اللحاظ العقلی،و التحلیل التعمّلی.

إجمال فیه إکمال:

[فی معرفه الممکن و افتقاره]

محصّل القول:أن الموجود:

[1]:إمّا أن یکون مجرّد ذاته و بالنظر إلی حاقّ نفسه مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج عن حاقّ ذاته لا یأبی عن (6)العدم،

[2]:أو لا.

ص:81

1- (1)) -س،الف:-اقتضاء.
2- (2)) -الف:+و.
3- (3)) -لم نعثر علی صریح ألفاظه فی الجوامع المعتبره و لکن قارن:شرح الأسماء الحسنی،ج 2، ص 96.
4- (4)) -بحار الانوار،ج 58،ص 105؛الفصول المهمه،ج 1،ص 201؛الاختصاص،ص 266 و لکن جاء فی شرح الأسماء الحسنی،ج 1،ص 96،بنفس عباره النصّ مع اختلاف یسیر.
5- (5)) -الف:تحقّق.
6- (6)) -الف:علی.
و الأوّل:هو الممکن.

و الثّانی:هو الواجب.

فالممکن ما لا یکون بذاته و بالنظر إلی حاقّ نفسه مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج عن حاقّ ذاته موجودا،و لا یلزم أن یکون بذاته آبیا عن العدم،و بمجرّد نفسه منافیا للبیّنه،و بمحض ذاته موجودا ممتنع العدم،فانقلب الممکن واجبا؛هذا خلف.

فلا مخلص و لا مهرب منه إلاّ بأن ]92/B[ یکون الممکن موجودا بأمر زائد علی ذاته، فالموجود بالحقیقه هیهنا (1)لیس إلاّ ذلک الزائد،و الممکن حینئذ لیس إلاّ هالکا فی نفسه (2)باطلا فی ذاته،ثابتا بما هو خارج عن حاقّ نفسه.

إیصال و إراده إکمال

[فی کیفیه رفع الوجود للعدم و بالعکس]

و إناره الحقّ الصریح الخالص و الحقیق بالتّصریح الفاحص (3)هو أنّ صراحه الفطره و الفطره السازجه الصریحه،حاکمه بأنّ الوجود لیس إلاّ حقیقه رفع العدم،و العدم لیس هو (4)إلاّ مجرّد رفع الوجود،فهما متناقضان بالذات؛إذ (5)نقیض کلّ شیء إنّما هو رفعه لا غیر بحکم الفطره،فلا تناقض بالحقیقه.

و لا تنافی بالذات عند الفطره إلاّ بین الوجود و العدم؛إذ المراد بالوجود بحکم الفطره لیس إلاّ حیثیّه شیئیه هی بنفسها و بمجرّد ذاتها حیثیه رفع العدم،و مراد الفطره من العدم لیس إلاّ مجرّد لا شیئیه هی (6)مجرّد رفع الوجود فی المنافی بالذات،و الرافع بالحقیقه للوجود لیس إلاّ رفعه و انتفاعه،و الذی هو العدم، (7)فالمنافی بالذات و الرافع بالحقیقه

ص:82

1- (1)) -الف:هنا.
2- (2)) -الف:+و حینئذ.
3- (3)) -خ:-و الحقیق بالتصریح الفاحص.
4- (4)) -الف:إلاّ هو.د:-هو.
5- (5)) -الف:أو.
6- (6)) -الف:بل.
7- (7)) -الف،س:-فی المنافی...العدم.
للعدم لیس إلاّ الوجود الذی هو مجرّد حیثیه رفع العدم،و حقیقه رافعیه و حیثیه سلبیه، فکلّ ما هو غیر الوجود أو (1)العدم بما هو غیرهما-و لو فرضا (2)و تعمّلا-لا ینافی و لا یناقض و لا یرفع الوجود (3)إلاّ بالعرض؛بمعنی أنّ ما هو غیرهما أو خارج عن حاقّ نفس کلیهما فرضا و تعمّلا لیس فی نفسه،و بمجرّد حاقّ ذاته رفعا للوجود و لا رفعا للعدم،فهو بمقتضی هذا الفرض لا یأبی فی نفسه عن الوجود و العدم،و لا ]03/A[ یتصور إباؤه و امتناعه عن واحد منهما إلاّ بالآخر،فلا یعقل و لا یتصوّر أن یصیر ذلک الغیر موجودا،أی آبیا ممتنعا (4)عن العدم،إلاّ بأمر زاید عن (5)حاقّ ذاته آب ذلک الزائد عن العدم بذاته ممتنع (6)عن نفسه یرفعه (7)بحاقّ جوهره و بالعکس علی العکس.

فالموجود بالذات و الآبی عن العدم بالحقیقه و بحاقّ نفسه مع قطع النظر عن جمیع ما هو خارج عن حاقّ ذاته،و عن کلّ حیثیه تقییدیّه أو تعلیلیه خارجیه أو اعتباریه وراء حاقّ (8)نفسه لیس إلاّ الوجود بالمعنی الذی حرّره و حصّله (9)الفطره،و ذلک المعدوم بالذات و الآبی عن الوجود بالحقیقه و الممتنع عنه بحاقّ نفسه لیس إلاّ (10)العدم الذی عینه الفطره فی مقابل الوجود.

تفریع تحصیلی و تفریع تنبیهی

[فی کیفیه وجود العدم و المفهومات الکلیه]

فالشیء مطلقا حقیقیا کان أم تقدیریا،تحقیقیا کان أم تحلیلیا تعمّلیا،ینحصر (11)عند صرف (12)الفطره فی الوجود و العدم الفطریین،و ما هو غیرهما بالتعمّل فی البین،و إلاّ فمع

ص:83

1- (1)) -الف،د:-أو.
2- (2)) -الف:فرضنا.
3- (3)) -الف:+و.
4- (4)) -د:مختلفا.
5- (5)) -د:علی.
6- (6)) -د:یمتنع.
7- (7)) -س:+عن.
8- (8)) -س،الف:-حاقّ.
9- (9)) -د:حصله.
10- (10)) -د:-إلاّ.
11- (11)) -الف:منحصره.
12- (12)) -الف:عرف.
قطع النظر عن التعمّل الصرف و صرف التعمّل،فلا شیء فی نفس الأمر و الواقع إلاّ الوجود و (1)الموجود بالذات و آثاره و أفعاله،فلا شیء إلاّ الموجود بالحقیقه کما سینکشف علی (2)بصیره الفطره عند طلوع شمس الحقیقه و ارتفاع سحاب سراب الظلمه،و کلّ ما خلا الموجود بالحقیقه لیس إلاّ باطلا صرفا،و لا شیئا بحتا و کیف لا!؟و الحصر بین ]03/B[ الموجود و اللا (3)موجود حصر فطری،و لا واسطه بین السلب و الإیجاب ضروری،و هو أوّل (4)الأوائل فی العلوم الیقینیه،و إلیه ینحلّ کلّ العلوم بالحقیقه الحقّه نظریه کانت أو بدیهیه، (5)کما فصّل (6)فی محلّه،و قد عبّر (7)عنه لسان الصدق و العصمه (8)بلا منزله بین النفی و الاثبات،و لقد قالوا أنّ منزله هذه القضیه فی التصدیقات منزله علّه العلل فی سلسله الموجودات،و الواجب تعالی شأنه أوّل الأوائل فی الذوات.

و المراد من الغیریه التعمّلیه هیهنا لا یرجع محصّله بعد البرهان و عند الفحص البالغ فی البیان إلاّ إلی المغایره بحسب (9)المعنی (10)و المفهوم (11)عند تحلیل (12)العقل و تعمّلاته و تفصیله و تعبیراته،کما لا یخفی علی من له أدنی ربط بالمقامات (13)العملیه (14)و بضاعه مزجاه (15)فی الاعتبارات الحکمیه النضیجه،فمقتضی ما امضینا بمؤدّی ما قضینا لا موجود بالحقیقه و لا بالذات إلاّ الوجود بالمعنی الذی هو حقیقه رفع العدم،و لا معدوم کذلک إلاّ العدم الذی هو مجرد رفع (16)الوجود،و کلّ ما هو غیرهما لیس إلاّ نفس المعانی و المفهومات،أیّ مفهوم کان،حتّی مفهوم الوجود و مفهوم العدم.

ص:84

1- (1)) -د:-و.
2- (2)) -الف:عن.
3- (3)) -الف:إلاّ.
4- (4)) -س،الف:أولی.
5- (5)) -د:أم ضروریه.
6- (6)) -د:حصل.
7- (7)) -الف:غیر.
8- (8)) -الف:المعصمه.
9- (9)) -س،د:-بحسب.
10- (10)) -س،د:بالمعنی.
11- (11)) -الف:-المعنی و المفهوم.
12- (12)) -س،د،الف:التحلیل.
13- (13)) -الف:فی المقامات.
14- (14)) -س،الف:-العملیه.
15- (15)) -الف:-مزحاه.
16- (16)) -الف:رفع مجرد.
و ظاهر أنّ نفس مفهوم الوجود لیس بحقیقه الوجود الذی هو بنفسه (1)حقیقه رفع العدم، و حیثیه سلبه و انتفائه،کیف لا!؟و هذا المفهوم البدیهی التصوّر مفهوم ]13/A[ کلّی انتزاعی اعتباری،لا تحصّل و لا تقرّر له إلاّ بضرب من الوجود فی الذهن،کما لا یخفی علی أحد من العقلاء فضلا عن الفضلاء.و حقیقه الوجود الذی هو بنفسه و بذاته (2)لیس إلاّ رفع العدم حقیقه،إنّما هی الوجود (3)الحقیقی العینی الآبی (4)من مجرّد نفسه الممتنع بحاقّ ذاته عن العدم و النفی و الانعدام و الإنتفاء،کما أوضحناه،و هو الحقیق بأن یسمّی بالوجود الحقیقی و الموجود بالحقیقه،کما سمّوا،لا مفهوم الوجود الذی یعبّر عن الوجود الحقیقی (5)فی ضروره التفهیم و التفهّم، (6)کسایر المفهومات التی (7)یعبّر بها عن حقایق الأشیاء،أی حقائقها العینیه.

و کذلک مفهوم العدم لیس بشیء من العدم الحقیقی الذی هو مجرّد رفع (8)الوجود الحقیقی،و قد مضی (9)بأن لا معدوم بالحقیقه (10)إلاّ هو،و هو لیس إلاّ لیسیه صرفه و عدما بحتا و بطلانا محضا،لا یعلم و لا یخبر عنها و لا به أصلا علی ما برهن علیه فی محلّه؛ و کیف لا!؟و هذا المفهوم کقرینه مفهوم الوجود-أمر متصوّر،له ضرب من الوجود و التحصّل فی الذهن؛و (11)هو یجامع الوجود و لا ینافیه (12)و لا یرفعه،و لیس بمناقض (13)، و لا نقیض لحقیقه الوجود؛بل (14)و لا لمفهوم (15)تلک الحقیقه،و کیف یناقضها و هو یجامعها؟کما لا یخفی علی اولی النهی.

ص:85

1- (1)) -س،الف:-هو بنفسه.
2- (2)) -س،الف:-بذاته.
3- (3)) -د:الموجود.
4- (4)) -خ:الإبائی.
5- (5)) -د:+به.
6- (6)) -س،الف:-و التفهّم.
7- (7)) -س،د:الذی.
8- (8)) -الف:رفع مجرّد.
9- (9)) -د:+الضروره.
10- (10)) -الف:+و.
11- (11)) -د:-و.
12- (12)) -د:لا ینافی.
13- (13)) -خ:بمتناقض.
14- (14)) -د:-بل.
15- (15)) -س:المفهوم.د:بمفهوم.
و کذلک بالحقیقه حال سایر المعانی و المفهومات الکلیه التی یعبّر بها عن الحقائق العینیه؛ ]13/B[ و الأسماء (1)الحقیقیه إنّما هی حقائق (2)الخارجیه،لیس و لا شیء من تلک المعانی و المفهومات بموجود حقیقی عینی یترتّب علیه الأحکام و الآثار،و ما شمّ شیء منها (3)رائحه من الوجود الحقیقی إلاّ بضرب من التعمّل العقلی و نحو من الوجود الذهنی کما حقّقنا و فصّلنا فی التفاصیل التی قدّمناه.

و من هنا (4)قالوا:الأعیان الثابته ما شمّت رائحه الوجود،أی الکلّیات الطبیعه التی یعبّر عنها لماهیات الکلّیه لیست بموجوده (5)بالحقیقه،و إنّما توجد بضرب من المجاز و طور من التبعیه.

و هذا أیضا من الضروریات الاتّفاقیه الذی النصفه و استقامه الفطره،قد قال به کلّ عاقل،لا یتفوّه بخلافه أقلّ عاقل،و کیف لا!؟

و لقد (6)قضیت الضروره (7)الفطریه بأنّ الامور العینیه الشخصیه و الحقائق الخارجیه المتعیّنه، (8)أیّ أمر کان و أیّه (9)حقیقه (10)کانت،لیست إلاّ بمجرّد (11)معانی و مفهومات کلّیه؛ إِنْ هِیَ إِلاّٰ أَسْمٰاءٌ سَمَّیْتُمُوهٰا أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمْ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ بِهٰا مِنْ سُلْطٰانٍ (12)

قضاء و إمضاء

[فی أقسام الشیئیه المطلقه]

و (13)إذ قد قضینا بضروره الفطره أن لا موجود بالحقیقه إلاّ الوجود (14)الحقیقی،و هو

ص:86

1- (1)) -د:-الأسماء.
2- (2)) -خ:الأشیاء.
3- (3)) -الف:-منها.
4- (4)) -د:هیهنا.
5- (5)) -الف:بموجود.
6- (6)) -الف:قد.
7- (7)) -الف:+و.
8- (8)) -د:التعیّنیه.
9- (9)) -س:أی.
10- (10)) -الف:حصّه.
11- (11)) -الف،د:لیست بمجرّد.
12- (12)) -سوره النجم،الآیه 23.
13- (13)) -د:-قضاء و امضاء.
14- (14)) -س:-الوجود.
الشیء و بحقیقه الشیئیه،و أنّ المعانی و المفهومات التی یعبّر بها عن الأشیاء (1)و الحقیقیه لیست بموجوده (2)إلاّ بضرب من التبعیه،و أن لا شیء فی الواقع المطلق إلاّ الوجود الحقیقی، ]23/A[ و ضرب من الأشیاء التعمّلیه التی لیست إلاّ تلک المفهومات و المعانی؛ و أنّ الشیئیه المطلقه منحصره (3)فیهما،إذ (4)العدم الحقیقی لیس شیء أصلا،لا أصلیه و لا تبعیه.

إعاده لمزید الفائده و تجدید الإفاده

[فی تقسیم الموجود إلی الواجب و الممکن]

فلیعلم أنّ الموجود (5)المطلق:

[1]:إمّا أن یکون موجودا آبیا عن العدم،ممتنعا عن اللیسیه الحقیقیه بذاته و لذاته، و بمجرّد حاقّ نفسه مع قطع النظر عن (6)کلّ ما هو خارج عن حاقّ حقیقه ذاته،و مع قطع النظر عن کلّ حیثیه خارجه عن جوهر نفسه،تقییدیه کانت تلک الحیثیه (7)الخارجیه (8)،أم تعلیلیه؛حقیقیه (9)،أم اعتباریه،

[2]:أم لا.

و بالجمله أنّ الموجود (10)فی الجمله: (11)

[الف]:إمّا أن یکون متقرّرا متحصّلا متقوّما متذوّتا (12)متجوهرا بذاته و لذاته،من دون أن یحتاج فی تقرّره و تحصّله و تقومّه و قوام ذاته و تجوهر (13)نفسه إلی شیء خارج عن حاقّ ذاته أصلا،

ص:87

1- (1)) -خ:الأسماء.
2- (2)) -الف،د:بموجود.
3- (3)) -د:منحصر.
4- (4)) -د:-إذ.
5- (5)) -الف:الوجود.
6- (6)) -د:-عن.
7- (7)) -د:حیثیه.
8- (8)) -س:الخارجه.
9- (9)) -الف:حقیقه.
10- (10)) -د:+و.
11- (11)) -س:بالجمله.
12- (12)) -د:-متقومّا متذوتا.
13- (13)) -د:+جوهر.
[ب]:أم لا یکون کذلک.

و الأول:هو مجرّد حقیقه الوجود الحقیقی الحقّ،الموجود بالحقیقه،الآبی بمجرّد حاقّ ذاته عن العدم الحقیقی طرّا،الممتنع بمحض حیثیه ذاته عن اللیس الواقعی المطلق رأسا حسبما اقتضاه النقاضه الذاتیه و المناقضه الحقیقیه،و هو مجرّد الأیسیه المحضه، المتنافیه بذاتها اللیسیه الصرفه،و مجرّد الإنیّه (1)الحقیقیه التی هی آبیه بنفسها للنفی و الانتفاء،و هو الواجب الوجود بذاته-تعالی-إذ لا معنی (2)للواجب (3)بالذات ]23/B[ إلاّ ما یکون موجودا بذاته،و لذاته (4)متقررا متحصّلا متقوّما متذوّتا بمجرّد (5)نفسه من دون أن یحتاج فی تجوهر ذاته و قوام حقیقه نفسه و تقرّر قوامه و موجودیته کنه ذاته و تحصّل حاقّ حقیقه نفسه إلی شیء خارج عن حاقّ ذاته أصلا،و اللّه الغنی و أنتم الفقراء (6).

و الثانی:لیس إلاّ الممکن المفتقر فی قوامه (7)إلی الواجب القائم بذاته،سواء کان (8)أمرا عینیا شخصیا،أم ذهنیا کلّیا.

و سنعود إلی شرح حاله علی نمط التحقیق إن ساعدنا مرافقه التوفیق.فانتظر مترقّبا، و ترقّب متفحّصا!

تنبیه فی تصریح و تصریح فی تنبیه

[فی سرّ عینیه الوجود فی الواجب]

فقد طلع من الافق،هذا البیان،أنّ (9)سرّ عینیه الوجود فی الواجب بالذات بمعنی أنّ وجود ذات الواجب-أی ما یطرد به عن ذاته العدم طرّا،و ما به یأبی عن اللیسیه رأسا،

ص:88

1- (1)) -الف:الاینیه.
2- (2)) -الف:لا یفنی.
3- (3)) -س:بالواجب.الف و د:فالواجب.
4- (4)) -الف:+و.
5- (5)) -الف:مجرد.
6- (6)) -اقتباس من فاطر،الآیه 15 و غیرها.
7- (7)) -د:-فی قوامه.
8- (8)) -الف:+قبل.
9- (9)) -د:هی.
و ما به یمتنع عن (1)کنه ذاته الانعدام،و یجب له القدم-إنّما هو بعینه عین کنه (2)ذاته-تعالی- و لا یتصوّر بین حقیقه وجوده و حیثیه کنه ذاته شائبه الإثنینیه أصلا،حقیقیه (3)کانت تلک الإثنینیه أم تعمّلیه؛إثنینیه (4)خارجیه (5)،أو تحلیلیه إعتباریه.و کیف لا!؟فلو کان حقیقه وجوده و حیثیه ما یطرد به عن ذاته العدم أمرا زائدا علی کنه ذاته-تعالی عن ذلک علوّا کبیرا-و لو بحسب التعمّل و التحلیل فبضرب من التفرقه و التفصیل،فلا یتصوّر حینئذ أن یصدق ]33/A[ علی ذاته أنّه (6)موجود بذاته مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج من حاقّ ذاته،و لا یعقل حینئذ فی حقّه-تعالی-أن یکون متحقّقا بمجرّد جوهر نفسه مع قطع النظر عن (7)کلّ حیثیه خارجیه،حقیقیه کانت تلک الحیثیه،أم اعتباریه.

و قد حکم ضروره الفطره بأنّه-تعالی-موجود بمجرّد ذاته من دون أن یحتاج فی وجود ذاته و تقوّم قوامه إلی شیء أصلا،هذا ظاهر جدا.

إیضاح فهم و إزاحه و هم

[فی معنی عینیه الوجود للواجب]

لا تتوهمنّ من العینیه هنا، (8)العینیه الاتحادیه،کما تقرّر (9)بین طبیعه الجنس و الفصل فی الحقایق النوعیه المرکّبه الذوات من الحقیقه (10)الجنسیه الإبهامیه و الحیثیه الفصلیه المحصّله،حتّی یتصوّر هیهنا أیضا،إنّ المراد بالعینیه هو أن تتّحد حیثیه الوجود فی حقّه -تعالی-بحیثیه ذاته الواجبیه،و اتّحدت (11)الحیثیتان فی العین، (12)هیهات!تعالی ذاته

ص:89

1- (1)) -س:علی.
2- (2)) -د:-عن اللیسیه...کنه.
3- (3)) -د:حقیقه.
4- (4)) -د:-أم تعمّلیه إثنینیه.
5- (5)) -الف:خارجه.
6- (6)) -د:-أنّه.
7- (7)) -د:-عن.
8- (8)) -س،د:ههنا.
9- (9)) -الف:-تقرّر.
10- (10)) -د:حیثیه.
11- (11)) -الف،د:اتحد.
12- (12)) -الف:-فی العین.
الأحدیه (1)الواحده بالوحده الحقه،المنزّه عن شائبه الکثره البسیطه کلّ البساطه. (2)

بل المعنی من العینیه هو أنّ حیثیه ذاته بذاته مع قطع النظر عن کلّ حیثیه وراءها (3)یکون موجودا آبیا عن العدم،فارغا عن اللیسیه،حتّی تکون حیثیه الذات بعینها و بمحوضه نفسها منافیه للعدم،نقیضا لل«لیس»؛لأنّه محض الأیس،و الأیس بنفسه ینافی اللیس،اذ اللیس نفس لا أیس، (4)و الأیس نفس لا لیس،فافهم و اغتنم و اشکر ربّک الأکرم!فإنّ الشکر یزداد به النعم. (5)

تکمله جدیده لها تبصره شدیده،و إناره غربیه فیها آراء عجیبه

[فی معرفه أحدیه الواجب]

(6)

فقد انکشف الحقّ حتّی (7)الانکشاف،و قد انجلی قمر الحقیقه عن الانخساف أنّ الحقّ الحقیقی المطلق القیومی المنزّه عن جهات النقیصه طرّا أنّما هو مجرّد حقیقه الوجود الحقیقی البحت،المعرّی عن شوائب العدم کلاّ (8)،لیس إلاّ صرف الأیس الخالص عن (9)مثالب (10)اللیس رأسا؛إذ الوجود البحت لیس إلاّ (11)رفع العدم،و الأیس الصرف لیس إلاّ صرف سلب اللیس و لا نقص و لا نقصان و لا نقیصه و لا منقصه بالحقیقه إلاّ عدم الوجود و رفعه،و لا عیب و لا عائبه بالضروره إلاّ سلب الأیس و نفیه،إذ الوجود خیر کلّه،و الخیر بالذات لیس إلاّ الأیس،قلّه و جلّه.و العدم بالحقیقه شرّ کلّه،و لا شرّ بالذات إلاّ اللیس قلّه و جلّه (12)؛و هذا ممّا اتفق علیه کلّ العقول،و أزاح عن وجهه ظلمه الشبه و الشکوک جلّ الفحول.

ص:90

1- (1)) -الف:الأحدیته.
2- (2)) -د:البسائط.
3- (3)) -س،الف،د:وراها.
4- (4)) -الف:لایس.
5- (5)) -قارن:سوره إبراهیم،الآیه 7: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ.
6- (6)) -الف:غربیه إناره
7- (7)) -الف:-حتی.
8- (8)) -د:+و.
9- (9)) -د:-عن.
10- (10)) -الف:-مثالب.
11- (11)) -س:+بحت.
12- (12)) -د:جلّه و قلّه.
فکیف یتصوّر أن لا یکون الحقّ المنزّه وجودا بحتا؟و کیف یتعقّل أن لا یکون القیّوم المطلق أیسا صرفا-تعالی عن ذلک علوّا کبیرا-و إلاّ للزم أن یکون الحقّ الغنی (1)المنزّه خلقا مشبّها،و القیوم المطلق البسیط (2)متقوّما من الأیسیه و اللیسیه مرکّبا،فلم یکن حقّا غنیا منزّها عن شائبه الافتقار و الاحتیاج، ]43/A[ و لم یکن قیّوما بسیطا مطلقا مقدّسا عن عائبه الترکّب و الازدواج،فلمّا کان کلّه الوجود فهو کلّ الوجود-لا أنّ الکلّ منه له بعض موجود-غیر فقید (3)،فلا حدّ و لا تحدید؛فإنّه الموجود بلا تحدید و لا (4)تعلیل و لا تقیید.و من هنا قال-علیه السّلام-:کلّ ما میّز تموه بأوهامکم فی أدقّ معانیه فهو مخلوق مثلکم،مردود إلیکم. (5)»

و السرّ فیه کونه موجودا (6)محدودا فی الموجودیه،ناقصا فی الوجود،مرکّبا من الوجود و العدم،إذ الوجود الصرف البسیط المحیط لا یحاط؛و المحاط لعقولنا لا یکون إلاّ محدودا کما علّل (7)به فی الأخبار الکثیره.و هذا إنّما هو سرّ التوحید؛إذ لو کان فی الوجود وجود بحت آخر غیر الحقّ الأحد الوحید (8)خارج عن حاقّ ذاته،ینفصل (9)عن کنه قوامه -تعالی عن ذلک علوا کبیرا-لکان بالضروره الفطریه کلّ منهما فی مرتبه ذاته فاقدا للآخر، خالیا بائنا عنه،فلم یکن بالضروره شیء منهما فی مرتبه ذاته وجودا بحتا،بل مؤلّفا من وجود نفسه و سلب وجود الآخر،و مرکّبا من وجدان حیثیه وجوده،و فقدان حیثیه وجودیه اخری،کسائر الموجودات الخلقیه،و الوجودات الأنفسیه و الآفاقیه،و هذا

ص:91

1- (1)) -د:الغنی الحقّ.
2- (2)) -د:البسیط المطلق.
3- (3)) -د:مقید.
4- (4)) -س،د:-تحدید و لا.
5- (5)) -بحار الأنوار ج 66،ص 293؛الفصول المهمه ج 1،ص 163؛و جاء قریبها فی تاریخ مدینه دمشق ج 66،ص 59 نقلا عن الشبلی.
6- (6)) -الف:+و.
7- (7)) -د:عمل.
8- (8)) -الف:التوحید.
9- (9)) -الف:یتفضل.
خلاف ما قضی علیه الفطره و أمضاه الضروره،فلیس کمثله شیء (1)و هو شیء بحقیقه الشیئیه (2)،و لا شیء سواه إلاّ ما هو بمنزله الظلّ و الفیء فی الحقیقه.

و لمّا کان هو الأحد الصمد،أی وجودا بحتا ]43/B[ بسیطا غنیا صرفا فلم یکن له کفوا أحد (3).

تصریح فیه تنقیح

[فی التنبیه علی قاعده بسیط الحقیقه کلّ الأشیاء فی مقام الثبوت]

فالوجود البحت الذی لا یشوب فی تذوّت (4)ذاته الأحدیه بعدم (5)حقیقی أصلا، و الأیس الصرف الذی لا یتقوّم (6)فی قوام (7)نفسه البسیط بلیسیه حقیقیه مطلقا،لا یتصوّر بضروره من الفطره أن یکون فی حقیقه الوجود و الموجودیه الحقیقیه ناقصا،و لا یتعقّل أن یفقد فی حاقّ نفسه الأحدیه من سنخ حقیقه الأیسیه الحقیقیه شیئا،و إلاّ فلم یکن فی مرتبه ذاته وجودا بحتا و أیسا صرفا،بل مرکّبا (8)من الأیسیه و اللیسیه مؤلفا (9)من الشیئیه و اللاشیئیه؛فاتّضح غایه الاتّضاح أنّ الوجود البسیط و الأیس المحیط کلّ الموجودات (10)بنحو أعلی،و أنّ بسیط الحقیقه کل الأشیاء،لا أنّ (11)الکلّ (12)منه له بعض.

و لمّا کان الوجود البسیط کل الوجودات،فلیس بشیء منها؛إذ لیس شیء من تلک الأشیاء الاّ ناقصا ضعیفا خالیا بائنا (13)عن کلّ ما هو غیره من تلک الأشیاء فاقدا کلّ من

ص:92

1- (1)) -اقتباس من الشوری،الآیه 11.
2- (2)) -اقتباس من حدیث:«أنه شیء بحقیقه الشیئیه»التوحید،ص 104،ح 2.
3- (3)) -اقتباس من التوحید،الآیه 4.
4- (4)) -د:مرتبه.
5- (5)) -د:-بعدم.
6- (6)) -الف:لا یتقواه.
7- (7)) -د:مقام.
8- (8)) -د:مؤلفا.
9- (9)) -د:مرکبا.
10- (10)) -الف:-الموجودات.
11- (11)) -الف:لأنّ.
12- (12)) -الف:کلّ.
13- (13)) -یمکن أن یقرأ فی الف:نائیا.
تلک الأشیاء لما هو (1)غیرها منها،فترکّب کلّ منها من شیئیه و لا شیئیه،و (2)حیثیه وجود و لا وجود،من ثمّه ورد من أسمائه الحسنی (3):«یا من خلق الأشیاء من العدم (4).»إذ (5)الخلیقه-کما کشفنا-متقوّم القوام من الوجود و العدم،و المنزه من العدم طرّا منحصر فی القدم،و من ثمّ یقال:«کلّ ممکن زوج ترکیبی»،فافهم!

فلو کان البسیط الحقیقی المطلق ]53/A[ و الوجود البسیط الحقّ شیئا منها (6)-تعالی- عن ذلک علّوا کبیرا-للزم الترکیب المنافی للبساطه المحضه و الکثره المناقضه للوحده الحقّه فصار فقیرا (7)و محتاجا،فانقلب فی ذاته کثیرا، (8)و فی وحدته أزواجا-و لقد قضت ضروره (9)الفطره بکونه غنیا بحتا و بسیطا صرفا و وحده محضه-فهذا (10)خلاف الضروره.

إناره فهم لإزاحه وهم

[فی أنّ بسیط الحقیقه لیس بعینه عن الموجودات]

(11)

ربّما یتوهّم من کلام هؤلاء (12)الأکابر العظام و الأفاضل الأعلام هذا-أی بسیط الحقیقه کلّ الأشیاء-أنّ مرادهم منه أنّ (13)البسیط الواجبی-القدیم المحیط القیّومی الحقّ (14)المنزّه عن صفات الإمکان،المقدّس عن سمات الحدثان-بعینه عین الموجودات العالمیه و الذوات الإمکانیه،و عین الحادثات الیومیه و الأشیاء الرفیعه و الوضیعه

ص:93

1- (1)) -الف:هو.
2- (2)) -د:+من.
3- (3)) -الف:-الحسنی.
4- (4)) -قارن:بحار الانوار،ج 91،ص 394.
5- (5)) -د:اذ الاشیاء.
6- (6)) -الف:شامها.
7- (7)) -الف:فقیرا.
8- (8)) -د:-و.
9- (9)) -س،الف:-ضروره.
10- (10)) -الف:فهو.
11- (11)) -الف:+و.
12- (12)) -د:سؤال.
13- (13)) -د:+الحقّ.
14- (14)) -د:-الحقّ.
و المزیّفه و الخسیسه (1)،بمعنی أنّ کنه ذاته تعالی عن التشبیه بالأشیاء،فضلا عن التوحّد بها و السریان فیها (2)فی مرتبه ذاته أمر مطلق منبسط فیها،متّحد بکلّ واحد منها،و یظهر لنا فی کلّ شیء بحسبه،فلا نحسّ إلاّ کنه ذات الواجب الوجود (3)،و لا نبصر و لا نسمع و لا نشمّ و لا نذوق و لا نلمس و لا نتخیّل و لا نتوهّم و لا نتعقّل إلاّ إیّاه،فهو محیط غیر محدود فی الوجود،و موجود غیر فقید،و لا شیء بالحقیقه سواه بهذا الوجه و فرید وحید وحده،لا شریک له بهذا المعنی عند هولاء الأکابر ]53/B[ ذوی المناقب و المفاخر الذین یعدّون منهم أفلاطون الإلهی و أعظم (4)تلمیذه،أرسطاطالیس الحکیم،حیث قال من قال من (5)هؤلاء:

غیرتش غیر در جهان نگذاشت زین سبب عین جمله اشیا شد

و أمثال ذلک من مقالاتهم فی هذا المقام و أمثاله.

أنشدکم باللّه العلی العظیم،یا أصحاب التصفیه (6)و المنصفه و الفضل (7)و المعرفه!هل یتصوّر من أقلّ (8)عاقل أن یقول بأمثال هذا؟و هل العار کلّ العار یتصور للعامل أعظم من هذا (9)فضلا عن (10)أن یعتقدها!؟

و العجب کلّ العجب من أمثال اولئک أنّهم کیف یتمکّنون من عند أنفسهم أن یظنّوا فی حقّ هؤلاء الأعلام بهذه الظنون الرکیکه التی تقضی ببطلانها ضروره الفطره،و إفتضاحها لیست بمنزله تکاد أن یختفی علی أرباب البدیهه،فضلا عن أصحاب البصیره.

کیف لا!؟و قد قال فیه أرسطاطالیس الحکیم،أرشد تلمیذ الأفلاطون الحکیم (11)و نقله

ص:94

1- (1)) -د:الشریعه.
2- (2)) -د:-فیها.
3- (3)) -د:-الوجود.
4- (4)) -الف:أعزّ.
5- (5)) -الف:-من.
6- (6)) -د:+و المتصفه.
7- (7)) -الف:-و العقل.
8- (8)) -د:-أقل.
9- (9)) -د:-أقل...هذا.
10- (10)) -س:-عن.
11- (11)) -الف:الأعظم.
الناقلون القائلون العاملون.و لمّا کان کلّه الوجود فهو کلّ الوجود،فهو الکلّ فی وحدته.

و بروایه و عباره اخری فهو الکلّ فی وحده،فعلی ما حملوه لا معنی له إلاّ فهو الکلّ فی کثرته،أو فی کثره. (1)

و لقد قال فیه أیضا:«بسیط الحقیقه کلّ الأشیاء،و لیس بشیء منها»و علی ما توهّموه لا معنی له إلاّ أنّه عین کلّ شیء منها (2)بالإیجاب الکلّی،و قد قال أرسطاطالیس (3)بالسلب الکلّی ]63/A[ .و نصّ علیه و صرّح علیه،و قس (4)علیه ما (5)قد یقال فیه أنّهم ما أرادوا إلاّ أن الأشیاء کلّها و (6)جلّها و قلّها لیست إلاّ المظاهر و المجالی (7)لحقیقه الحقّ الحقیقی و الوجود الحقیقی القیومی،فهی کلّها مرایا ذاته (8)و مظاهر أسمائه و صفاته،بأنّ الوجود الحقیقی عندهم لیس (9)بکلّی و لا جزئی،و لا کلّ؛ (10)بل هو أمر مطلق منبسط علی هیاکل الأشیاء یتجلّی فیها،و هذا انّما هو معنی بسیط (11)الحقیقه کلّ الأشیاء،فالخلق المشبّه لیس إلاّ المرآه و المجلاه (12)للذات،و الحقّ المنزّه لیس إلاّ ما یترائی فی تلک المراتب،فکلّ ما یترائی لنا و یظهر لمدارکنا (13)کلّها (14)عقلیه کانت أم حسیه، (15)باطنیه کانت أم ظاهریه،لیست إلاّ الذات الأحدیه بصفاتها التی هی عین ذاتها (16)البسیطه،إذ المرآه بما هی مرآه ما شمّت رائحه الظهور،فإنّها آله الظهور،و آله ظهور الشیء بما هی آله ظهوره لیست بظاهره (17)أصلا،بل الظاهر الرائی لیس إلاّ ذلک الشیء الذی هو آله ظهوره،کما لا یخفی علی اولی النهی.

ص:95

1- (1)) -د:أو فی کثره.
2- (2)) -الف:-منها.
3- (3)) -د:+ما.
4- (4)) -الف:قص.
5- (5)) -الف:علی ما.د:+قد.
6- (6)) -د:-و.
7- (7)) -الف:المجاز.
8- (8)) -س،الف:-ذاته.
9- (9)) -الف:عندهم لیس.
10- (10)) -الف:کلاّ.
11- (11)) -س:لبسیط.
12- (12)) -الف:المهلاه.
13- (13)) -الف:لمدرکنا.
14- (14)) -الف،د:کلّه.
15- (15)) -الف:حیّه.
16- (16)) -د:ذاتها.
17- (17)) -س،د:بظاهر.
فعلی هذا لیس الشیء المطلق إلاّ الحق تعالی (1)،و ما سواه ما (2)شمّت رائحه الشیئیه أصلا (3)،فإنّ مرآه الشیء بما هی مرآه الشیء لیس بشیء أصلا،بل الشیء إنّما هو ما تیائی فیها (4).

فهذا هو ما راموه من بسیط الحقیقه کل الأشیاء،و هو کسابقه ]63/B[ فی الوهن و الرکاکه و الفضیحه و التباحه،کما تری،و کیف لا!؟و أوّل فضیحه و أقل شناعه یرد علیه أنّ الجزئیه لیست إلاّ إباء الشیء فی نفسه عن الصدق علی الکثیرین،و الکلّیه لیست إلاّ عدم الإباء،فارتفاعها ارتفاع النقیضین بعینه،فکیف یتصوّر شیء لا یکون کلّیا و لا (5)جزئیا حقیقیا،و کیف یتصوّر القول (6)بها،و هل هذا إلاّ السفسطه (7)کما تری،و قد یقال أنّ معنی بسیط الحقیقه (8)کلّ الأشیاء لیس محصّله إلاّ مفاد قولهم:

چو (9)ممکن گرَد امکان برفشاند بجز واجب دگر (10)چیزی نماند

و هو ایضا فی الشناعه کما تری،و فی الرکاکه کما لا یخفی؛إذا الحکیم أرسطاطالیس (11)العظیم یقول:لمّا کان کلّه الوجود فهو کلّ الوجود و لا یقیّده بقید خروج الممکن عن غبار الإمکان،و لا یشترط فیه طریان الانعدام علی عالم الحدثان بما هو عالم الحدثان،و إلاّ فلا بدّ أن یکون الوجود الواجبی محدودا أوّلا،ثمّ بعد انعدام العالم بما هو (12)عالم یصیر وجودا صرفا محیطا، (13)لا شیء غیره.و هم یقولون بأنّ الواجب وجود بسیط فی نفسه،

ص:96

1- (1)) -د:ما.
2- (2)) -الف:+کان أظهرها من.
3- (3)) -الف:+کان أظهرها من.
4- (4)) -الف:فی المرآه.د:فیه.
5- (5)) -س،د:-لا.
6- (6)) -د:-القول.
7- (7)) -الف:لسفطه.
8- (8)) -الف:الحقیقی.
9- (9)) -س،الف،د:چه.
10- (10)) -الف:دیگر.د:-دگر.
11- (11)) -لم نعثر علی صریح العباره الآتیه،و أیظنّ أنّه-قدّس سره-نقله بالمعنی.
12- (12)) -د:-هو.
13- (13)) -د:-محیطا.
و فی مرتبه ذاته قبل وجود الأشیاء و حدوثها (1)و فنائها، (2)و لمّا کان وجودا (3)بحتا بسیطا تامّا،بل فوق التمام،فیجب أن یکون کلّ الوجودات بما هی وجود و موجود،و إلاّ فلم یکن فی مرتبه کنه ذاته قبل وجود الأشیاء و إیجادها بسیطا تامّا فی الوجود و الموجودیه. ]73/A[

[تفسیر کلام الشبستری بوجه لائق]

و هذا واضح جدا علی أنّ مراد من قال بمفاد (4)ذلک الشعر لیس إلاّ أنّ السالک قد یصیر فی شهاب سلوکه و مجاهداته الی اللّه-تعالی (5)-بقدم العبودیه و المجاهده فی سبیله (6)بحیث ینمحی فی نظر شهوده عین (7)إنانیته،و ینتفی (8)عن بصر بصیرته (9)إنّیته، فیندکّ (10)حینئذ جبل إنانیته و عینه (11)،و لا یبقی (12)فی نظره من عینه،و ذاته و صفاته لا عین، و لا أثر،لا علم له بنفسه و ذاته،و لا خبر،و یعبّرون عن هذا بالفناء،و لو (13)نفس هذا المحق الفناء أیضا عن لوح بصر عقله،صار حینئذ فانیا (14)فی الفناء؛و یعبّرون عنه بالبقاء فی الفناء،و بعباره اخری بالفناء فی التوحید،و یسمّون صاحبه بالباقی بالبقاء لا بالإبقاء، و یصطلحون علیه بالقرب النوافل حسبما ورد فی الخبر علی ما اشتهر.

و قد یفرّقون بین القرب بالنوافل و القرب بالفرائض،و یقولون إنّ الثانی أکمل و أفضل (15)من الأوّل،و یجعلون قوله-صلّی اللّه علیه و آله-:«لی مع اللّه وقت لا یسعنی

ص:97

1- (1)) -س:حدوث.
2- (2)) -الف:-فنائها.
3- (3)) -د:-وجودا.
4- (4)) -س:د:-بمفاد.
5- (5)) -الف:-تعالی.
6- (6)) -د:-إلی اللّه...سبیله.
7- (7)) -الف:عن.
8- (8)) -الف:ینبقی.
9- (9)) -الف:+أثر.
10- (10)) -الف:فیذک.
11- (11)) -د:-و ینبغی...عینه.
12- (12)) -الف:لا ینبقی.
13- (13)) -د:إذ.
14- (14)) -الف:کانیا.
15- (15)) -د:أفضل و أکمل.
فیه ملک مقرّب و لا نبی مرسل.» (1)مشیرا الیه.و الحال أنّه صلّی اللّه علیه و آله خاتم الأنبیاء و سید المرسلین صلّی اللّه علیه و آله،و النکره فی سیاق النفی یفید العموم،و یحملون حینما (2)ورد قولهم علیهم السّلام (3)-:«لنا حالات مع اللّه نحن هو،و هو نحن،و هو هو،و نحن نحن.» (4)علیه (5).

و لقد تعرّض لهذا المقال مولانا المجلسی-أعلی اللّه مقامه-فی بحار الأنوار (6)،فی کتاب السماء و العالم فی أثناء (7)مباحث حدوث العالم،فی مقام یناسب ]73/B[ الحال حیث انجرّ به المقال إلی تبدیل[ال]صفات البشریه (8)بطریق المجاهده الکبری فی سبیل اللّه -تعالی (9)-و أوّله بتأویل وجیه و وجّه فأحسن (10)توجیه و تقبّله بقبول أحسن،فبعد ما شرحناه (11)فأین و أنّی (12)فی هذا من القول بأنّ بسیط الحقیقه کلّ الأشیاء!؟

[وجوب التأویل فی کلمات القوم دون الردّ علیهم]

و الحقّ أنّ کلمات الأقدمین مرموزه غالبا،بل بعض الأقدمین (13)کسقراط مثلا عادته أن یرمز فی أقواله (14)،و یأتی بألفاظ ظواهرها مستشنعه (15)تشمئزّ منه الأفهام،أو مخالفه للحقّ، و بواطنها صحیحه حقّه،و له فی ذلک مصلحه شرعیه (16)و غرض صحیح،حتّی أنّه لو کان یصرّح بمعناها فاتت المصلحه،أو لزم (17)مفسده،أرجح ترکها من مصلحه (18)الإظهار،بل هذا منهم کأنّه اسوه حسنه فی الأنبیاء و الأولیاء المعصومین علیهم السّلام عن السهو و الخطاء

ص:98

1- (1)) -بحار الانوار،ج 18،ص 360.
2- (2)) -الف:حیثما.
3- (3)) -س،الف،د:علیه.
4- (4)) -لم نعثر علیه فی الجوامع المعتبره.
5- (5)) -خ:-و.
6- (6)) -د:فی بحار الأنوار-أعلی اللّه مقامه-
7- (7)) -د:إثبات.
8- (8)) -قارن،بحار الأنوار،ج 7،ص 34.
9- (9)) -د:و إیاه أن تکون.
10- (10)) -د:+هذا ممّا بلغ عنهم علیهم السّلام إلینا.
11- (11)) -الف:شرحناها.
12- (12)) -الف:-فأین و أنّی س:-أنّی.
13- (13)) -د:الأقدمان.
14- (14)) -س:أحواله.
15- (15)) -الف:متشتته.
16- (16)) -د:یرعیه.
17- (17)) -کذا.
18- (18)) -الف:المصلحه.
الذین لم یؤتوا من جهه سهوا أو غلطا (1)بل (2)أوتوا الحکمه و فصل الخطاب،و جاؤوا من عند اللّه (3)الوهاب بصریح الوحی و نصّ الکتاب،هذه و تیرتهم،و المجیء بالرمز شیمتهم؛ فانّ کثیرا من آیات القرآن الحکیم النازل من عند اللّه العلیم و أحادیث نبیّنا صلّی اللّه علیه و آله من هذا القبیل،و قد جرت شیمه (4)أوصیائه الانجبین،أئمّتنا (5)الأطهرین علیهم السّلام علی هذا السبیل.

فلا ینبغی من الرجل العلمی و المرء الإیمانی،صاحب شعار التقوی،الطالب لسبیل الهدی من أن لا یبالی أصلا،و لا یعتنی بجلاله شأن هؤلاء (6)الأجلّه ]83/A[ من الحکماء العظام و العرفاء الأعلام،و یرکب ظهر فکره الغیر المجرّب و متن فرس فراسه قریحه الغیر المؤدّب،و یحمل علی هؤلاء الرکبان الفرسان،و یحمل کلماتهم المرموزه علی مجرّد ظواهر ألفاظها المنکره المکروهه من دون حجّه و برهان و رعایه قانون و میزان،کمن رکض دابه جموحه من غیر جذب الخطام،أو من دون کفّ العنان،فیخرج به عن (7)الطریق المستوی لا محاله بیمینه و یساره، (8)تسقطه بالآخره،و یکسر ظهره کسره لا تنجبر أصلا، فیجعله هالکا و لئن أنجز لم یرجع إلی صورتها الاولی.و قد ورد بهذا المضمون فی الخبر و إن لم یکن الآن خصوص ألفاظ الخبر فی البال حاضرا (9)،و إنّ من کفّر أحدا لا علی وجهه لرجع المکفّر کافرا (10).و وجهه یکون علی العارف الواقف واضحا ظاهرا.

و الحق انّ من الواجب علی اللبیب الأدیب و الطالب المنصف و الحسیب أن یرجع فی

ص:99

1- (1)) -الف:غلط.
2- (2)) -الف:-لم یأتوا...بل.
3- (3)) -د:-اللّه.
4- (4)) -الف:شیئه.
5- (5)) -الف:أئمه.
6- (6)) -د:هو.
7- (7)) -س،الف:من.
8- (8)) -الف،د:یسیره.
9- (9)) -د:+من الواجب علی اللبیب الأدیب و الطالب المصنف الحسیب أن یرجع فی کل علم إلی أهله.
10- (10)) -راجع:الکافی ج 2،ص 360:«ما شهد رجل علی رجل بکفر قطّ إلاّ باء به أحدهما إن کان شهد به علی کافر صدق،و إذ کان مؤمنا رجع الکفر علیه؛فایّاکم و الطغی علی المؤمنین».
کلّ علم إلی أهله (1)إن وجد أهله بالبرهان،و إلاّ فینتظر ذٰلِکَ فَضْلُ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ (2).

هذا هو (3)بالحقیقه هو السرّ الذی ینظر إلیه قوله صلّی اللّه علیه و آله:«خذ العلم من أفواه الرجال» (4)و إیّاک أن تکون صحفیا.و من ثمّ قالوا (5)و لنعم ما قالوا قول المیت کالمیت (6)فیجب تقلید العالم الحی،کن (7)عالما (8)أو متعلّما و لا تکن (9)ثالثا. (10)

استدراک

[فی الإذعان بالخطأ فی آراء الحکماء و العرفاء]

فلیعلم أنّی لست ارید أنّ کلّ ما قال به هؤلاء الحکماء و أولئک العرفاء یجب ]83/B[ أن یکون له (11)وجه وجیه (12)و محمل (13)صحیح (14)،و لا یمکن أن یخطؤوه أو یأتوه بقول قبیح،و من أین و أنّی یتسیر هذا!؟إنّما هذا منصب من عصمه اللّه-تعالی-من المعصومین عن السهو و الخطاء،و (15)لست أقول بأنّ ما بین دفتی الأسفار و أثولوجیا (16)کالوحی النازل من السماء،و مطابق لما (17)جاء به الأنبیاء،و کشف عنه الأولیاء علیهم السّلام،و لم یأتوا بباطل أو لا طائل (18)أصلا،بل (19)نرید (20)أن جلّ کلماتهم و أکثر عباراتهم المرموزه لیست (21)المراد

ص:100

1- (1)) -د:ان من الواجب...أهله.
2- (2)) -سوره الجمعه،الآیه 4.
3- (3)) -د:-هذا هو.
4- (4)) -عوالی اللئالی،ج 4،ص 78،ح 68.
5- (5)) -د:+و لنعم ما قالوا.
6- (6)) -د:+فلا مخلص و لا مهرب من وجود.
7- (7)) -د:-فیجب...کن.
8- (8)) -راجع:غرر الحکم،ص 44،ح 135:«کن عالما ناطقا أو مستمعا واعیا و إیّاک أن تکون الثالث».
9- (9)) -د:و إیاه أن تکون.
10- (10)) -د:+هذا ممّا بلغ عنهم إلینا.
11- (11)) -د:-له.
12- (12)) -د:-وجیه.
13- (13)) -الف:متحمل.
14- (14)) -د:-وجیه.
15- (15)) -س:-و.
16- (16)) -د:اتوبوجیها مثلا کله.
17- (17)) -د:-لما.
18- (18)) -الف:طابل.
19- (19)) -د:-بل.
20- (20)) -س:نزید.
21- (21)) -کذا،و الصحیح:لیس.
منها ما یتراءی من ظواهر ألفاظها المستنکره المکروهه بالبدیهه،و لا ارید (1)غیر هذا (2)