گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد هفتم
الحدیث الثامن:فی النبوّه المطلقه






اشاره

روی ثقه الاسلام باسناده عن أبی عبد اللّه علیه السّلام،أنه قال للزندیق الذی سأله:من أین أثبت الأنبیاء و الرسل؟قال:إنّا لمّا أثبتنا (1)أن لنا خالقا صانعا متعالیا عنّا و عن جمیع ما خلق و کان ذلک الصانع حکیما متعالیا لم یجز أن یشاهده خلقه و لا یلامسوه فیباشرهم و یحاجّهم و یحاجّونه ثبت ان له سفراء فی خلقه یعبّرون عنه الی خلقه و عباده و یدلونهم علی مصالحهم و منافعهم و ما به بقاؤهم و فی ترکه فناؤهم فثبت الآمرون و الناهون عن الحکیم العلیم فی خلقه و المعبّرون عنه جلّ و عزّ و هم الانبیآء و صفوته من خلقه، حکماء مؤدبین بالحکمه،مبعوثین بها،غیر مشارکین للناس علی مشارکتهم لهم فی الخلق و الترکیب فی شیء من أحوالهم مؤیدین عند الحکیم العلیم بالحکمه؛ثم ثبت ذلک فی کل دهر و زمان فما أتت به الرسل و الأنبیآء من الدلایل و البراهین،لکیلا تخلوا أرض اللّه من حجّه یکون معه علم یدل علی صدق مقالته و جواز عدالته». (2)

ترجمه: (3)روایت کرده محمّد بن یعقوب از حضرت امام جعفر (4)الصّادق-صلوات اللّه علیه-که به درستی که گفت:به زندیقی که سؤال کرد از حضرت که از کجا،یعنی به چه دلیل ثابت می شود پیغمبران و رسولان؟حضرت فرمود که:چون ثابت کردیم که به درستی که از برای ما آفریننده ای هست که ایجاد کرده ما را،و از ما و از همه (5)آنچه آفریده،بلندمرتبه تر است و ثابت شد که این صانع،حکیم است؛یعنی همه کارها را موافق نظام اعلی و صلاح کلّ موجودات می کند.پس می باید که احکام و تکالیف

ص:81

1- (1)) -رضوی:ثبت.
2- (2)) -کافی،ج 1،ص 168،باب الاضطرار الی الحجّه؛علل الشرایع،ج 1،ص 120،(باب علت اثبات الانبیاء و الرسل)با اندکی تغییر در کلمات آمده.
3- (3)) -رضوی:بیان.
4- (4)) -رضوی:-امام جعفر.
5- (5)) -رضوی:-از همه.
و اوامر و نواهی در آنچه عقول،مستقل به فهم آن نیست به خلق برسد و جایز نیست که خلق مشاهده نمایند،یا به عضوی از اعضای خود ملامسه نمایند واجب مباین بالذات را،که منزّه است از جهت جسمیت و مکان داشتن و لوازم آن؛تا آنکه ملاقات نمایند مخلوقات او را؛و محاجّه و اقامت دلیل (1)و برهان نماید بر ایشان،و ایشان نیز جواب ها می گفته باشند و دلایل بر اجوبه خود اقامت می نموده باشند.و هراحدی از مکلّفین قابلیت وحی الهی و الهام ربّانی ندارد تا بی واسطه پیغام آوری،استعلام تکالیف و اوامر و نواهی نمایند.

پس ثابت شد که از برای خدا در میان خلق ایلچیها و سفیرها و پیغامبرها هست که تکالیف را تعبیر به عبارات واضحه الدّلالات نموده،از حق به خلق خدا و بندگان خدا می رسانند؛و راهنمایی می نمایند آن پیغمبران،خلق را بر چیزی چند که مصلحت خلق در آن است و محل نفع است خلق را،و بیان می نمایند چیزی چند را که به سبب آن چیزهاست بقاء هرنوع از مخلوقات؛و چیزی چند را (2)که در ترک آن چیزهاست بر طرف شدن موجودات؛پس ثابت شد که در خلایق،جمعی مخصوص به تأیید و وحی الهی می باشند از جانب خداوند حکیم دانا که امر به اوامر و نهی از منهیّات می نمایند، و تعبیر از فرموده الهی به عبارات واضحه الدّلالات می نمایند، (3)و این جماعت اند پیغمبران و برگزیده های خدا از میان خلق،در حالتی که تعلیم نموده شده اند به حکمت و علم و معرفت و برانگیخته شده اند به حکمت،و درین امور شریک نیستند با سایر خلق،مثل شرکتی که در خلقت و ترکیب و بشریت با سایر ناس دارند،در حالتی که تقویت کرده شده اند نزد خداوند حکیم دانا به علم و حکمت؛پس ثابت شد احتیاج به وجود انبیا در هروقت و زمانی،از آنچه آورده اند پیغمبران از دلیل ها و برهان ها،تا آنکه

ص:82

1- (1)) -رضوی:-دلیل.
2- (2)) -رضوی:-که مصلحت خلق...چیزی چند را.
3- (3)) -رضوی:-و تعبیر...می نمایند.
خالی نباشد زمین خدا از حجّتی که با او دلیلی و علامتی باشد،که دلالت کند بر راستی قول او و جایز بودن عدالت او.

تحقیق حال و دفع مقال

این حدیث شریف،دلیلیست وافی و برهانی است شافی بر اثبات نبوّت مطلقه،یعنی آنکه در هرزمان حجّتی می باید و بعد ازین انشاء اللّه تعالی دلیل خصوص نبوّت رسول بحقّ و نبیّ مطلق ایراد می شود.

[عصمت و بشر بودن نبی صلّی اللّه علیه و آله]

«لمّا اثبتنا»؛ایماء است بر آنکه بعد از اثبات توحید و صفات ثبوتیّه و سلبیّه،اثبات نبوّت می توان نمود،زیرا که اگر صانع،حکیم نباشد؛می توان گفت:شاید تکلیف ما لایطاق نموده باشد،چنانچه جمعی قایل شده اند؛و اگر نفی حمیّت نشده باشد می توان گفت:شاید مکلّف،او را مشاهده یا ملامسه نموده،بی واسطه نبی تحقیق احکام نماید، و همچنین ازین دلیل،عصمت نبی نیز ثابت می شود،زیرا که اگر و ألعیاذ باللّه،حجّت، معصوم نباشد،وثوق و اعتماد بر اقوال و افعال او نخواهد بود،بلکه هرچه گوید و کند مخالفت باید نمود؛شاید معصیتی باشد که بر آن اقدام و امر نموده باشد. (1)

«علی مشارکتهم»؛دلیل است بر آنکه می باید نبی،بشر باشد،و امتیاز او از خلق در تأیید و عصمت باشد؛نه چنانچه جمعی خیال می نموده اند که لوازم بشریّت،منافی نبوّت است،چنانچه در قرآن مجید بیان قول آن جماعت فرموده که: مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعٰامَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْوٰاقِ (2)؛یعنی،چه شده این رسول را صلّی اللّه علیه و آله که طعام می خورد و در بازارها راه می رود،مثل سایر ناس؟

ص:83

1- (1)) -رضوی:معصیتی باشد که به ترک آن اقدام نموده باشد.
2- (2)) -سوره مبارکه فرقان،آیه 7.
«ثمّ ثبت ذلک فی کلّ دهر»؛یعنی،ضرور بودن وجود سفرا و انبیا،اختصاص به بعضی ازمنه و اوقات ندارد،بلکه جهت احتیاج در هرزمانی،موجود و علت ضروری بودن حجج الهی در هرعصری،معلوم است؛تا آنکه زمین الهی خالی از حجت نباشد.

چنانچه در احادیث دیگر وارد شده که:«اگر زمین خالی از حجّت باشد هرآیینه زمین با اهلش فرومی رود و قرار نمی گیرد» (1).پس بقاء خلق و ثبات آسمان (2)و استقرار ارض،از میامن (3)برکات حجّت الهی است.

«یکون معه علم»؛بیان آن است که حجت الهی جایز و روا نیست که مخفی باشد، و اگرنه،تکلیف غافل لازم می آید.پس باید که حجّه اللّه به اظهار معجزات و ایقاع خوارق عادات،برطبق ادّعای حجّیت،اثبات حقّیّت خود نماید،به نحوی که همه کس اذعان نماید که وقوع چنین چیزی (4)بعد از دعوی نبوّت بدون تأیید و حقّیّت صورت ندارد،لهذا اگر کسی سحر یا شعبده ای از او ظاهر شود و فعلی واقع سازد که ناقصین العقول آن را معجزه پندارند،اگر خواهند که مقارن دعوی نبوّت واقع شود، نمی شود.

معهذا گاه باشد که با نبوّت بر حق،سحری ظاهر شود و معجزه آن نبی ابطال آن سحر نماید.چنانچه در زمان حضرت موسی علیه السّلام ابطال سحر سحره شده،تمام ساحران ایمان آورده،دانستند که حضرت موسی محقق و ایشان باطل اند.و بیان تفصیل کیفیت معجزه و تعریف آن در نبوّت خاصّه،انشاء اللّه تعالی می شود.

[کافی نبودن عقل در فهم تکالیف]

اگر کسی گوید که:شاید عقل کافی باشد در فهم تکالیف و احکام و احتیاج به سفراء

ص:84

1- (1)) -«عن أبی جعفر علیه السّلام قال:سمعته یقول:لو بقیت الأرض یوما واحدا بلا إمام منا لساخت الأرض بأهلها...»؛دلائل الامامه ص 437؛بحار الأنوار،ج 57،ص 213،باب 36-الممدوح من البلدان؛الاحتجاج،ج 2،ص 317.
2- (2)) -رضوی:+و زمین.
3- (3)) -جمع میمنت،برکت ها و سعادت ها.
4- (4)) -رضوی:خبری.
و انبیاء نباشد؛جواب گوییم که:مراتب عقول،متفاوت و عقل و وهم متشابه است و می بینیم که بعضی عقلا مناقضه می نمایند با بعضی در مقتضیات به عقول خود و لهذا مذاهب باطله و آرا متخالفه (1)در میان اهل ملل می باشد.

و گاه باشد که دو برادر یا پدر (2)و فرزند که متقارب العقلند،هریک چیزی را خوب و غیر آن را بد دانند و دیگری برخلاف آن حکم می نماید.و می بینیم که در مسایل فرعیّه که نصّ شارع در هریک وارد شده،اختلاف میان علما ظاهر می شود که هریک مطابق فهمیده خود،حکمی مخالف فتوای دیگری می نماید.چگونه می تواند بود که بنای شرع بر این عقول فاسده و افهام کاسده باشد (3)؟یا آنکه حسن و قبح بسیاری از احکام بر ما مخفی است که بعد از ورود شرع حکم می نماییم که آنچه شارع امر فرموده حسن و آنچه نهی نموده قبیح بوده و بعد از ورود شرع (4)گاه باشد جهت حسن و قبح به عقول معلوم شود.

بلی،اگر تمام عقول،موافق و مطابق عقل کامل که عقل رسول و ائمّه اطهار-علیهم الصّلوه و السّلام-می بود،ممکن بود که فهم تکالیف به عقول شود؛معهذا درباره رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده که: وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ* إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ (5)؛یعنی پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و آله که مؤیّد بوده،بدون وحی و الهام،حکمی نمی فرموده و در هرمقدمه منتظر وحی می بوده.اگر کسی گوید که:چگونه در اصول دین،بنا بر عقل است؟جواب گوییم که:در اول اصول که معرفت اللّه است،همگی مفطوراند (6)بر اذعان؛و لهذا هیچ احدی از اهل ملل انکار صانع ننموده،هریک صانعی اثبات نموده اند.نهایت در آنکه صانع کیست (7)و چیست،غلط نموده اند و در باقی مراتب معرفت،هرکس عقل (8)خود را از وساوس

ص:85

1- (1)) -رضوی:مختلفه.
2- (2)) -رضوی:-یا پدر.
3- (3)) -رضوی:کاسد شده.
4- (4)) -رضوی:-حکم می نماییم...ورود شرع.
5- (5)) -سوره مبارکه نجم،آیات 3 و 4.
6- (6)) -رضوی:معذورند.
7- (7)) -رضوی:یکیست.
8- (8)) -رضوی:فعل.
شیطانیه و تسویلات نفسانیه بری ساخته،فکر در مراتب دلایل نموده،حق تعالی به موجب وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا (1)؛یعنی،آن کسانی که مجاهده و سعی در تحصیل علوم حقیقیّه و معرفه اللّه نموده اند،چون بخل در مبدأ فیّاض نیست،هرآینه می نماییم به ایشان راه های خود را؛پس در (2)این مراتب به اعانت لطف،اهدا به طریق صواب می شود.

با وجودی که درین مطالب دلایل باهره و براهین لا تعد و لا تحصی هست،چنانچه وارد شده که:

و فی کلّ شیء له آیه یدلّ علی أنّه واحد (3)

یعنی:در هرچیز (4)که مشاهده کنی و ملاحظه نمایی در آن علامتی است که دلالت می کند بر آنکه صانع یگانه است و شریک ندارد.و دلایل نقلیّه (5)متواتره متکثّره نیز واقع شده تا عقلا و نقلا حجّت بر خلق تمام باشد.اگر کسی گوید که:در مسایل فرعیّه (6)نیز بایست چنین باشد.

جواب گوییم که:تعیین طریق در مقام برهان،معقول نیست؛یا آنکه چون مسائل اصول محصور است،این طریقه مستحسن و معقول است.و در مسایل فرعیّه غیر متناهیّه،اقامت برهان بر هرمسأله،متعسّر بلکه متعذّر است،دیگر آنکه چون اثبات نبوّت،موقوفست به اثبات صانع واحد عدل حکیم،و قبل از اثبات نبوّت (7)،قول احدی بر احدی حجّت نیست،لابد باید که این مراتب به عقول،مثبت شود و بعد از اثبات حجّت، قول او حجّت است و احتیاجی به دلیل عقل نیست تا حرج لازم آید.و اللّه یعلم.

ص:86

1- (1)) -سوره مبارکه عنکبوت،آیه 69.
2- (2)) -رضوی:-پس در.
3- (3)) -عده الداعی،ص 321.
4- (4)) -رضوی:چیزی.
5- (5)) -رضوی:عقلیه.
6- (6)) -رضوی:شرعیه.
7- (7)) -رضوی:چون به جای نبوّت.
الحدیث التاسع:فی إثبات نبوّه نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و آله

اشاره

روی الشیخ الطبرسی رحمه اللّه فی کتاب الإحتجاج عن أبی محمّد العسکری علیه السّلام:انّه قیل لأمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه-یا أمیر المؤمنین!هل کان لمحمد صلّی اللّه علیه و آله آیه مثل آیه موسی علیه السّلام فی رفعه الجبل فوق رؤوس الممتنعین عن قبول ما امر اللّه به؟فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام:أی و الذی بعثه بالحق نبیا،ما من آیه کانت لأحد من الأنبیاء من لدن آدم علیه السّلام الی ان انتهی الی محمد صلّی اللّه علیه و آله الا و قد کان لمحمد صلّی اللّه علیه و آله مثلها او أفضل منها،و لقد کان لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله نظیر هذه الآیه الی آیات اخر ظهرت له،و ذلک أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لمّا (1)أظهر بمکه دعوته و ابان عن اللّه مراده رمته العرب عن قسی عداوتها بضروب مکائدهم،و لقد قصدته یوما لانّی کنت اوّل الناس اسلاما،بعث (2)یوم الإثنین و صلیت معه یوم الثلثاء و بقیت معه اصلّی سبع سنین حتّی دخل نفر فی الاسلام،و اید اللّه تعالی دینه من بعد، فجاءه قوم من المشرکین فقالوا له:یا محمّد!تزعم انک رسول اللّه رب العالمین،ثم انّک لا ترضی بذلک حتّی تزعم انّک سیّدهم و افضلهم،فلئن کنت نبیّا فأتنا بآیه کما نذکره (3)عن الانبیآء قبلک:مثل نوح الذی جاء بالغرق و نجا فی سفینته مع المؤمنین،و ابراهیم الذی ذکرت انّ (4)النار جعلت علیه بردا و سلاما،و موسی الذی زعمت ان الجبل رفع فوق رؤوس اصحابه حتّی انقادوا لمّا دعاهم الیه صاغرین داخرین،و عیسی الذی کان ینبّئهم بما یأکلون و بما یدخرون فی بیوتهم فصار هؤلاء المشرکون فرقا اربع هذه تقول:ارنا و اظهر لنا آیه نوح و هذه تقول اظهر لنا آیه موسی (5)و هذه تقول:اظهر لنا آیه ابراهیم،و هذه تقول:اظهر لنا آیه عیسی علیهم السّلام.

فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: أَنَّمٰا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ (6)،اتیتکم بآیه بیّنه و هذا القرآن الذی

ص:87

1- (1)) -رضوی:-لمّا.
2- (2)) -رضوی:بابعت.
3- (3)) -رضوی:تذکره.
4- (4)) -رضوی:قسان.
5- (5)) -رضوی:-آیه نوح...موسی.
6- (6)) -سوره مبارکه ص،آیه 70.
تعجزون انتم و الامم و سایر العرب عن معارضته و هو بلغتکم فهو حجّه بیّنه علیکم،و ما بعد ذلک فلیس لی (1)الاقتراح علی ربّی وَ مٰا عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاٰغُ الْمُبِینُ (2)الی المقرین بحجّه صدقه و آیه حقّه،و لیس علیه ان یقترح بعد قیام الحجّه علی ربه ما یقترحه علیه المقترحون الذین لا یعلمون هل الصلاح او الفساد فیما یقترحون؟

قال:فجاءه جبرئیل علیه السّلام فقال:یا محمّد!انّ العلیّ الأعلی یقرأ علیک السّلم و یقول لک انّی ساظهر (3)لهم هذه الآیات و انّهم یکفرون بها الا من عصمه منهم،ولکنی أریهم (4)ذلک زیاده فی الاعذار،و الایضاح لحججک،فقل لهؤلآء المقترحین (5)لآیه نوح علیه السّلام:امضوا الی جبل أبی قبیس فإذا (6)بلغتم سفحه فسترون (7)آیه نوح علیه السّلام،فإذا غشیکم العذاب فاعتصموا بهذا و بطفلین یکونان بین یدیه.و قل للفریق الثانی المقترحین لآیه ابراهیم علیه السّلام امضوا الی حیث تریدون من ظاهر مکّه،فسترون آیه ابراهیم علیه السّلام فی النار، فاذا غشیکم البلاء فسترون فی الهواء امرأه قد أرسلت طرف خمارها فتعلّقوا به لتنجیکم من الهلاک و ترد عنکم النار.و قل للفریق الثالث المتقرحین لآیه موسی علیه السّلام:امضوا الی ظلّ الکعبه فسترون آیه موسی علیه السّلام و سینجیکم هناک عمّی حمزه،و قل للفریق الرابع و رئیسهم أبو جهل:فانت یا ابا جهل!فاثبت عندی لیصل بک اخبار هؤلآء الفرق الثلث فإن الآیه التی اقترحتها تکون بحضرتی.

فقال أبو جهل للفرق الثلث:قوموا فتفرقوا لتبین لکم باطل قول محمّد صلّی اللّه علیه و آله فذهبت الفرق الاولی الی جبل ابی قبیس،و الثانیه الی صحراء ملسآء و الثالث الی ظلّ الکعبه

ص:88

1- (1)) -رضوی:فی.
2- (2)) -سوره مبارکه نور،آیه 54؛سوره مبارکه عنکبوت،آیه 18.
3- (3)) -رضوی:انی ظهر.
4- (4)) -رضوی:ورائهم.
5- (5)) -رضوی:المقترحون.
6- (6)) -رضوی:فماذا.
7- (7)) -رضوی:عشرون.
و رأوا ما وعدهم اللّه عز و جلّ و رجعوا الی النبی صلّی اللّه علیه و آله مؤمنین و کلما رجع فریق منهم الیه و اخبروه (1)بما شاهدوا الزمه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله الایمان باللّه تعالی فاستمهل (2)ابو جهل الی ان یجیء الفریق الآخر حسب ما اوردناه فی کتاب الموسوم بمفاخر الفاطمیه ترکنا ذکره ههنا طلبا للایجاز و الاختصار.

قال:فقال امیر المؤمنین علیه السّلام:فلمّا جاءت الفرقه الثالثه و اخبروا بما شاهدوا عیانا و هم المؤمنون (3)باللّه و برسوله قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لأبی جهل:هذه الفرقه الثالثه قد جاءتک و اخبرتک بما شاهدت.فقال ابو جهل:لا ادری أصدقوا (4)هؤلاء ام کذّبوا ام حقّق لهم ذلک أم خیّل،الیهم فان رأیت انا (5)ما اقترحته علیک من نحو آیات عیسی بن مریم علیه السّلام فقد لزمنی الایمان بک (6)،و الا فلیس یلزمنی تصدیق هؤلاء علی کثرتهم.

فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:یا ابا جهل!فإن کان لا یلزمک تصدیق هؤلاء القوم علی کثرتهم و شده تحصیلهم فکیف تصدق بمآثر آبائک و مساوی اسلاف اعداءک؟و کیف تصدّق عن الصین و العراق و الشام إذا حدّثت عنها؟و هل المخبرین عن ذلک إلاّ دون هؤلاء المخبرین عن هذه الآیات مع سائر من شاهدها منهم من الجمع الکثیف الذین لا یجتمعون علی باطل یتخرصونه الاّ اذا کان بإزائهم من یکذبهم و یخبر بضد اخبارهم؟الا و کل فرقه محجوجون بما شاهدوا و انت یا ابا جهل محجوج (7)بما سمعت ممن شاهده.

ثم اخبره النبی صلّی اللّه علیه و آله بما اقترحه علیه من آیات عیسی من اکله لما اکل و اذخاره فی بیته لمّا ادّخر من دجاجه مشویّه و احیاء اللّه تعالی ایّاها و انطاقها بما فعل بها ابو جهل و غیر ذلک علی ما جاء به فی هذه الخبر،فلم یصدّق ابو جهل فی ذلک کلّه بل کان یکذّبه (8)

ص:89

1- (1)) -رضوی:و اخبروا.
2- (2)) -رضوی:فاستمیل.
3- (3)) -رضوی:عن مؤمنون.
4- (4)) -رضوی:اصدق.
5- (5)) -رضوی:-أنا.
6- (6)) -رضوی:-بک.
7- (7)) -رضوی:محجّجون.
8- (8)) -رضوی:یکذبون.
و ینکر جمیع ما کان النبی صلّی اللّه علیه و آله یخبره من ذلک،الی ان قال النبی صلّی اللّه علیه و آله لأبی جهل:اما کفاک ما شاهدت امن لتکون آمنا من عذاب اللّه عز و جل.

قال ابو جهل:انّی لأظن ان هذا تخییل و ایهام.فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:فهل تفرق بین مشاهدتک لهذا و سماعک لکلامها-یعنی الدّجاجه المشویه التی انطقها اللّه تعالی له- و بین مشاهدتک لنفسک و لسائر (1)قریش و العرب و سماعک کلامهم؟قال ابو جهل:لا.قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:فما یدریک اذا أنّ جمیع ما تشاهده و تحس بحواسک تخییل.قال ابو جهل:ما هو تخییل؟قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:و لا هذا تخییل و إلا فکیف تصح انک تری فی العالم شیئا اوثق منه-تمام الخبر؟» (2)

ترجمه:از حضرت امام محمّد عسکری-صلوات اللّه علیه-روایت شده که فرمود:گفته شد به امیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه-که:آیا بود از برای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله علامتی مثل معجزه حضرت موسی علیه السّلام که به دعای او کوه طور بر بالای سر بنی اسرائیل بلند شده، مترصد افتادن کوه و هلاک شدن بودند،از جهت آنکه ابا و امتناع نمودند از قبول کردن آنچه خداوند عالمیان امر به آن نموده و حضرت موسی خبر به آن داده بود؟حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:بلی،قسم به خداوندی (3)که برانگیخت و فرستاد رسول را پیغمبر بحق،که نبود معجزه ای از برای یکی از پیغمبران از زمان حضرت آدم علیه السّلام تا آنکه رسید نبوّت به پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و آله،مگر آنکه،بود از برای رسول صلّی اللّه علیه و آله،مثل آن و زیاده و بهتر از آن،و به تحقیق که بود از برای رسول صلّی اللّه علیه و آله،شبیه این معجزه که بلند شدن کوه طور بود با معجزات دیگر،که ظاهر شد از برای آن حضرت.به درستی که چون ظاهر ساخت

ص:90

1- (1)) -رضوی:و سایر.
2- (2)) -الإحتجاج،ج 1،ص 36؛بحار الأنوار،ج 17،ص 239،باب جوامع معجزاته،با اندکی تفاوت در عبارت.
3- (3)) -رضوی:خدای عالمیان.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله (1)،در مکّه معظّمه دعوت خود را،و اظهار نمود از جانب خدا مطلب خود را،عربان،او را از کمان های دشمنی به انواع حیله های خودشان انداختند تیرها. (2)

و به تحقیق که من رفتم به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله روزی،از جهت آنکه بود اسلام و اقرار (3)من به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پیشتر از مردم،و بیعت کردم روز دوشنبه و بنابر نسخه بعث معنی آن است که مبعوث شد آن حضرت روز دوشنبه و من با آن حضرت نماز کردم روز سه شنبه،و باقی ماندم من که به تنهایی با آن حضرت نماز می کردم هفت سال و بعد از هفت سال،جمعی قلیل داخل در اسلام شدند و تقویت کرد حق تعالی دین خود را بعد از آن.

پس آمدند جماعتی از کافران که شریک از برای خدا قرار می دادند؛و گفتند:

ای محمّد!گمان می کنی به درستی (4)که تو فرستاده پروردگار عالمیانی؟پس راضی به پیغمبری تنها نشده،گمان می کنی که برگزیده و داناتر قوم خودی؟پس اگر بوده ای تو پیغمبر،بیاور به جهت ما علامتی هویدا،چنانچه از پیغمبران پیش از تو ما نقل می کنیم؛مثل معجزه (5)حضرت نوح علیه السّلام که آورد آیتی،مثل غرق و هلاک شدن قومش و خلاصی یافتن خودش در کشتی که خود ساخته بود؛با جمعی که ایمان به او آورده بودند.و بیاور مثل معجزه حضرت ابراهیم علیه السّلام که خود نقل کردی که آتش گردانیده شد بر او سرد،به نحوی که سالم بود از ضرر سردی؛یا گرمی رسانیدن.و مثل معجزه حضرت موسی علیه السّلام که به درستی (6)که کوه طور بلند گردانیده شد بالای سرهای اصحاب او از بنی اسرائیل،تا آنکه فرمان بردند چیزی را که می خواند (7)موسی علیه السّلام ایشان را به

ص:91

1- (1)) -رضوی:خدای تعالی.
2- (2)) -رضوی:به برهان.
3- (3)) -رضوی:اینکه بود اسلام من اقرار.
4- (4)) -رضوی:-به درستی.
5- (5)) -رضوی:-مثل معجزه.
6- (6)) -رضوی:-که به درستی.
7- (7)) -رضوی:می خواست.
سوی آن چیز،با کمال ذلّت و خواری.و مثل معجزه حضرت عیسی علیه السّلام که خبر می داد قوم خود را به آنچه می خورند و آنچه ذخیره می کنند در خانه های خود.

پس این مشرکین چهار فرقه شدند؛یک جماعت می گفتند که:بنما ما را و ظاهر ساز از برای ما معجزه نوح؛و یک جماعت دیگر می گفتند:ظاهر ساز از برای ما معجزه حضرت موسی را؛و طایفه[ای]دیگر می گفتند:که بیاور از برای ما (1)معجزه حضرت ابراهیم را؛و جمعی (2)می گفتند:ظاهر کن از برای ما معجزه حضرت عیسی را علیه السّلام؛پس فرمود حضرت (3)رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که:من نیستم مگر بیم دهنده شما از عذاب الهی،که انذار من ظاهر و هویداست.و آوردم (4)به جهت شما معجزه ظاهره هویدا برطبق دعوی نبوّت؛و آوردم این قرآن را که عاجز می شوید شما و جمیع امّت ها و همه عربان از معارضه آن قرآن (5)و حال آنکه قرآن به زبان شماست؛پس،قرآن حجّت ظاهره است بر شما،و بعد از آوردن چنین معجزه ای پس بر من (6)نیست لجاج و ابرام بر پروردگارم (7).

و نیست بر رسول مگر رسانیدن دین حق هویدا به (8)سوی اقرارکننده ها به حجّت بودن و راستی آن و علامت حقیّت آن؛و نیست لازم بر پیغمبر،بعد از برپای داشتن حجّت و اقامت معجزه بر دعوی نبوّت،اینکه لجاج کند و ابرام نماید بر پروردگار خود،آنچه ابرام می کنند بر او ابرام کنندگانی که نمی دانند (9)که مطابق مصلحت است یا متضمن مفسده ایست آنچه طلب می کنند و می خواهند.

حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که:پس آمد جبرئیل علیه السّلام و گفت:ای محمّد!به

ص:92

1- (1)) -رضوی:و جمعی می گفتند:ظاهرساز از برای ما.
2- (2)) -رضوی:ابراهیم و جمعی دیگر.
3- (3)) -رضوی:-حضرت.
4- (4)) -رضوی:آورد.
5- (5)) -رضوی:همه عربان معارضه قرآن.
6- (6)) -رضوی:ورود چنین معجزه بر من.
7- (7)) -رضوی:ابرام پرورده گار.
8- (8)) -رضوی:مگر رسالت و برسانیدن و من به.
9- (9)) -رضوی:ابرام کنندگان نمی دانند.
درستی که خداوند (1)بلندمرتبه،که بالاتر سر است از همه چیز،سلام می فرستد (2)تو را، و می فرماید که:به درستی که زود باشد که ظاهر سازم از برای ایشان این علامت ها را، و با وجود ظهور این معجزات،کافر خواهند شد به آن،مگر کسی که خدا نگاه دارد او را از کفر،از آن جماعت؛و لیکن می نمایم این آیات را به جهت آنکه (3)زیاده شود اتمام حجّت ایشان، (4)و از جهت روشن و هویدا شدن و نهایت ظهور یافتن حق بر ایشان،به مرتبه ای که به وجهی از وجوه،ایشان را عذری و بهانه[ای]نباشد؛پس،بگوی آن جماعتی را که علامت و معجزه نوح علیه السّلام را طلب نموده اند (5)که بروید به سوی کوه ابی قبیس که کوه بلندی است در مکّه معظّمه،پس چون برسید به آنجا،به زودی خواهید دید آیتی مثل آیت نوح علیه السّلام؛پس چون فروگیرد شما را عذاب،چنگ درزنید و پناه آورید به این؛یعنی (6)امیر المؤمنین علیه السّلام و به دو طفل که پیش روی اویند.

و خطاب فرمود که:بگوی گروه دوم را که طلب کرده اند معجزه حضرت ابراهیم علیه السّلام را،که بروید به سوی هرسمتی که خواهید از بیرون مکّه معظّمه،که به زودی خواهید دید آیتی،مثل آیه حضرت ابراهیم علیه السّلام در ظهور آتش (7)؛پس هرگاه فروگیرد شما را بلا و عذاب،پس خواهید دید در میان هوا،زنی را که آویخته باشد،طرف روپاک (8)خود را؛ پس،چنگ زنید و متمسّک شوید به آن رو پاک آن زن،تا آنکه نجات و خلاصی شما از هلاک شدن،حاصل شود (9)و دفع کند از شما آتش را.

و بگوی به گروه سیّم که طلب نموده اند آیتی و معجزه ای مثل معجزه حضرت

ص:93

1- (1)) -رضوی:خبر جبرئیل که یا محمد!خداوند.
2- (2)) -رضوی:می رساند.
3- (3)) -رضوی:-به جهت آنکه.
4- (4)) -رضوی:بریشان اتمام حجت بریشان.
5- (5)) -رضوی:طلبیدند.
6- (6)) -رضوی:+به.
7- (7)) -رضوی:طور آتشی.
8- (8)) -دستمالی که زنان بر سر اندازند،نقاب زنان،برقع،مقنعه،معجر،چارقد.(دهخدا)
9- (9)) -رضوی:شما را حاصل شود از هلاک.
موسی علیه السّلام؛که بروید به سوی سایه خانه کعبه که به زودی خواهید دید مثل معجزه حضرت موسی (1)[علیه السّلام]و شما را نجات می دهد در آنجا عمّ من حمزه علیه السّلام.

و بگوی به طایفه چهارم که سرکرده ایشان ابو جهل است که:تو ای ابو جهل!باش نزد من تا آنکه برسد به تو خبرهای این سه (2)جماعت؛پس به درستی که آیتی که تو خواسته[ای]واقع می شود به حضور من.پس گفت ابو جهل ملعون به آن سه (3)طایفه که:

برخیزید و متفرّق شوید تا آنکه ظاهر شود از برای شما،باطل و دروغ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله.

پس رفتند گروه اوّل به سوی کوه ابی قبیس؛و فرقه دوم به سوی صحرایی که زمین آن صحرا سنگ نرمی بود؛و فرقه سیّم به سوی سایه کعبه.و دیدند آنچه خدای عزّ و جلّ وعده کرده بود ایشان را،و برگشتند به سوی (4)رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،در حالتی که ایمان آورده بودند.و هروقت که برمی گشتند گروهی از این جماعت،و خبر می دادند رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را به آنچه دیده بودند و حضرت رسول بر ابو جهل و باقی جماعت الزام می فرمودند که ایمان بیاورید به خداوند یگانه قادر توانا؛ابو جهل ملعون مهلت می طلبید که صبر کنید (5)تا بیایند آن جماعت دیگر.چنانچه در کتابی که نامش مفاخر فاطمیّه است به تفصیل بیان شده.پس حضرت امیر المؤمنین-علیه الصلوه و السّلام-می فرماید که:چون آمدند گروه سیّم و خبر دادند به آنچه دیده بودند معاینه به چشم خود و همه ایمان آورده بودند به خدا و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به ابی جهل ملعون که:این فرقه سیّم آمدند و خبر دادند تو را به آنچه دیده بودند.

گفت ابو جهل که:نمی دانم راست گفتند این جماعت یا دروغ؛و بر تقدیری که راست گفته باشند،نمی دانم که درواقع این آیات چنین ظاهر شده یا آنکه چنین به خیال ایشان درآمده و محض توهّم بوده؛پس اگر من ببینم آنچه را طلب نموده ام از تو،از وقوع مثل

ص:94

1- (1)) -رضوی:-که بروید...موسی.
2- (2)) -رضوی:-سه.
3- (3)) -رضوی:-سه.
4- (4)) -رضوی:به خدمت.
5- (5)) -رضوی:مهلت می طلبید ابو جهل ملعون که صبر کنند.
معجزه حضرت عیسی علیه السّلام،پس به تحقیق لازم می شود بر من که ایمان به تو بیاورم.

و اگر ظاهر نسازی لازم نیست مرا تصدیق کردن این جماعت،با وجود بسیاری ایشان؛ پس فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که:ای ابو جهل!اگر لازم نیست تو را تصدیق این جماعت،با وجود کثرت ایشان و بسیاری سعی و اهتمام ایشان در تحصیل (1)حق و مشاهده معجزه، پس چگونه تصدیق می کنی به خوبی ها و کمالات پدران خودت و بدی های دشمنان خودت که خبر به تو رسیده و ندیده[ای]؟و چگونه تصدیق می کنی بر بودن شهری که آن را صین گویند و مملکتی که آن را عراق و شهری که آن را شام گویند؛و کمال دوری دارد این بلاد از تو،هرگاه خبری به تو رسد که دلالت کند بر وقایع این بلاد یا اصل وجود این بلاد؟و آیا خبردهنده از چین و شام و عراق و غیرها،هست مگر کمتر از خبر دهنده از این معجزات؟با (2)سایر کسانی که مشاهده این آیات نموده اند از خلق بسیاری که همه عقل ها حکم می کند که این قدر جماعت،اتّفاق بر باطل نمی کنند که تخمین کرده باشند آن باطل را،مگر آنکه در برابر این جماعت که تخمین کرده دروغی گویند،جمعی می باشند (3)که تکذیب ایشان نموده،خبر می دهند به ضد و نقیض خبرهای ایشان،و در این صورت چون جمعی کثیر خبری به تو ای ابو جهل نقل می کنند،و در برابر کسی تکذیب نمی کند و اتّفاق این جماعت با این کثرت بر کذب محال است.پس هر فرقه[ای]حجّت بر ایشان تمام شده به آنچه دیده اند.

و بر تو ای ابو جهل!حجّت تمام می شود به آنچه بشنوی از کسانی که خود مشاهده نموده ای و به دلیل معلوم است که صادق اند.

پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله بعد از این الزام خبر داد و ابو جهل لعین را که به آنچه (4)طلب نموده بود از معجزه[ای]شبیه معجزه های حضرت عیسی علیه السّلام،از خوردن ابو جهل آنچه

ص:95

1- (1)) -رضوی:تحقیق و تحصیل.
2- (2)) -رضوی:بنابر.
3- (3)) -رضوی:نباشند.
4- (4)) -رضوی:بعد از این خبر الزام داد ابو جهل را به آنچه.
خورده بود و ذخیره نموده بود در خانه خود (1)،مرغی را که بریان کرده بودند؛و زنده گردانید (2)حق تعالی،آن مرغ بریان را و به سخن آورد،تا آنکه گفت جمیع آنچه کرده بود ابو جهل به آن مرغ؛و غیر این از چیزهای دیگر را خبر داد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،چنانچه در خبر است.پس ابو جهل ملعون تصدیق نکرده این ها را همه،بلکه تکذیب می نمود همه آنچه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله خبر می داد (3)از آنچه در خانه خود کرده بود.تا آنکه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود به ابی جهل که:آیا بس نیست تو را (4)آنچه مشاهده کردی و دیدی؟ ایمان بیاور تا آنکه باشی ایمن از عذاب الهی روز قیامت!گفت ابو جهل که:به درستی که من گمان می کنم که این ها به خیال انداختن و به وهم درآوردن است و اصلی ندارد.پس فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که:پس آیا تو فرق می کنی میان آنچه مشاهده نمودی به چشم خود و آنچه شنیدی از سخن مرغ بریان شده ای که خداوند عالمیان آن را به سخن آورد؛ و میان آنچه می بینی از موجودات،مثل نفس خودت و سایر قریش و عربان و می شنوی تو سخن ایشان را؟!ابو جهل گفت:فرق نمی یابم.حضرت فرمود که:پس چه می دانی در این هنگام که به درستی که همه (5)آنچه مشاهده می کنی و به حواس خود می یابی از قریش و عرب و نفس خودت؛شاید این ها نیز محض خیال باشد.ابو جهل گفت:این ها محض خیال نیست.رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:خبر دادن من به آنچه خورده[ای] و ذخیره نموده[ای]و سخن گفتن مرغ بریان شده نیز محض خیال نیست؛که اگر تجویز این کنی،لازم می آید که هیچ محسوسی و مشاهدی بر تو معلوم نشود؛پس چگونه صحیح می شود که در عالم ببینی چیزی را که معتمدتر از این معجزات باشد.و اللّه یعلم به.

[توسل انبیاء گذشته به پنج تن]

تحقیق و نقل:«و لقد کان لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله نظیر هذه الآیه»؛بیان آن است که آنچه در

ص:96

1- (1)) -رضوی:-در خانه خود.
2- (2)) -رضوی:گردانیدن.
3- (3)) -رضوی:نمی داد.
4- (4)) -رضوی:آیا پس نیست دور ازینچه.
5- (5)) -رضوی:-آنچه می بینی از...که همه.
امم سابقه واقع شده،از ابتلا و امتحان و معجزات پیغمبران و غیر ذلک،جمیع آن امور به عینه یا بنظیره،طابق النعل بالنّعل واقع شده.و هرمعجزه که بر دست یکی از انبیا ظاهر شده،اقوی از او بر دست حضرت رسالت پناهی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم واقع شده و بر خبیر بصیر،ظاهر است که انبیاء سابقه،مادام که متوسّل به انوار مقدّسه رسالت پناهی و ذریّه طیّبه او -علیهم الصلوه و السّلام-نمی شدند،معجزات بر دست ایشان ظاهر نمی شد.و حضرت آدم علیه السّلام که اب الانبیا بود تا متوسّل به انوار مقدّسه ایشان نشد،توبه او مقبول درگاه احدیّت نگردید.

پس معلوم است که به استدعای (1)ایشان هرنحو خرق عادتی که باشد ظاهر می شود و آنچه در احادیث شریفه واقع شده،اخبار به وقوع است که درواقع آنچه در امم سابقه شده،در این امّت نیز واقع شده (2)؛نظیر معجزات انبیاء سابقه،بلکه (3)اکمل و افضل و اعظم از آن از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و ائمّه اطهار (4)علیهم السّلام ظاهر شده«و الی آیات آخر»،اشاره به آن است که معجزاتی چند که از انبیاء سابقه واقع و ظاهر نشده،از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به ظهور رسیده،مثل شقّ قمر و قرآن که دو معجزه عظیمه است و از هیچ یک از انبیاء سابقه چنین فعلی ظاهر نشده است.

«رمته العرب عن قسیّ عداوتها»؛اشاره به آن است که همگی متوجّه معادات با آن حضرت بوده،انواع ایذا و اهانت به آن حضرت رسانیدند،حتی آنکه بر بالای بام کعبه رفته،سلاکه بچه دان شتر بود با کثافات بسیار بر سر مبارک آن حضرت انداختند؛تا آنکه حمزه سیّد الشهدا رضی اللّه عنه شمشیر گرفته به مسجد الحرام درآمد و اعاظم قریش که این (5)بی ادبی نموده بودند گرفته،سلا را با کثافات بر سبیل آن ها مالیده،همه را منکوب

ص:97

1- (1)) -رضوی:-ایشان نشد...استدعای.
2- (2)) -رضوی:واقعست.
3- (3)) -رضوی:-بلکه.
4- (4)) -رضوی:ائمّه هدی.
5- (5)) -رضوی:-که این.
و مخذول ساخت؛و در میان عرب این اهانت عظیم بوده که چیزی از کثافات بر ریش و سبیل آن ها بمالند.

مع هذا،انواع حیله ها می نمودند که اهانت به آن حضرت رسانیده،شاید ابطال نبوّت او نمایند.و داعی بر این افعال نسبت به بعضی حسد و رشک بود که چرا پسر بی پدر، مؤیّد من عند اللّه بوده،رسول و داعی بر دین حق باشد؛و نسبت به بعضی عصبیّت و حمیّت جاهلیّت و عشق مذهب باطل خودشان محرّک و باعث بود.و به لطف و اعانت الهی هرچند ایشان در اطفاء نور الهی و اخفاء حجج ربّانی کوشیدند،حق تعالی اعلاء کلمه حق نموده،تقویّت و تأیید پیغمبر خود زیاده نمود.و چون حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام قبل از همه کس با آن حضرت بیعت نموده،ربط ظاهری و باطنی زیاده از جمیع مخصوصان با آن حضرت داشت؛زیرا که در بدو فطرت،هردو از یک نور مخلوق شده بودند و پیوسته آن حضرت به خدمت شریف او قیام (1)نموده،محرم سرادقات وحی و الهام بود.و بعد از هفت سال جمعی از مشرکین آمده،خطاب با نهایت ارتیاب بی ادبانه (2)با آن حضرت نموده،گفتند که:تو خود گمان رسالت به خود داری؟ ایماء به آن نمودند که ما قایل به رسالت تو نیستیم؛بلکه تو خود یقین نداشته،به گمان، این ادّعا می نمایی و چون بر تقدیر رسالت لازم نمی دانستند،به اعتقاد باطل خود که رسول بزرگ تر و افضل از همه باشد،گفتند:«حتّی تزعم أنّک سیّدهم»؛و بعد از این مراتب از سخن،طلب معجزه حضرت نوح علیه السّلام نمودند و مجمل قصّه نوح علیه السّلام آن است که:چون به خلعت نبوّت و رسالت سرافراز گشت،به هزار،کم پنجاه سال،مشغول هدایت خلایق بود و فوجی قلیل در این مدت کثیر ایمان آوردند؛اما در این زمان،الم بسیار و آزار بی شمار از کافران به آن حضرت رسیده،صبر،پیشه نموده،قوم خود را دعا

ص:98

1- (1)) -رضوی:خدمت حضرت رسالت پناهی آمد و شد.
2- (2)) -رضوی:نهایه اثبات فی ادیانه.
و طلب هدایت (1)از جناب احدیّت به جهت ایشان می نمود و کسی التفات به نصایح و مواعظ او ننموده،معجزات او را به سحر،و سخنان او را به جنون،حمل می نمودند و عقوبت و ایذاء بسیار به او می کردند و هریک فرزندان خود را وصیّت به عدم قبول قول آن حضرت می نمودند تا آنکه یکی از امّت او دست پسر خود را گرفته،نزد آن حضرت آمد و گفت:این مرد را بشناس که ساحر و کذّاب است و از دین اسلاف خود باید انحراف اختیار ننمایی (2)و در اهانت و ایذاء این مرد تا توانی ساعی باشی،ناگاه آن پسر کف خاکی برداشته،بر روی مبارک آن حضرت پاشید؛بعد از صدور این حال،آن حضرت،شکوه به اله ذو الجلال نموده؛در این اثنا به مدلول وَ أُوحِیَ إِلیٰ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّٰ مَنْ قَدْ آمَنَ (3)،اعلام شد که من بعد،دیگر کسی هدایت نخواهد یافت؛مگر کسانی که قبل از این ایمان آورده اند.حضرت بعد از مأیوس شدن از هدایت ایشان،زبان به نفرین گشوده گفت که: رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکٰافِرِینَ دَیّٰاراً (4)یعنی پروردگارا!مگذار بر زمین از کافران،احدی را که خانه دار باشد!چون این دعا مستجاب شد (5)،مأمور شد به ساختن کشتی و بعد از ظهور اثر اجابت دعا (6)تا وقوع طوفان،رسم توالد و تناسل از میان آن قوم برافتاد و جبرئیل علیه السّلام چوب ساج آورده بنشانیدن و غرس آن؛نوح علیه السّلام را اشاره فرمود،بعد از بیست سال (7)یا چهل سال علی الخلاف،آن چوب درخت مستحکم شده،آن را برید و خشک کرد و به تعلیم جبرئیل علیه السّلام،متوجّه تراشیدن کشتی شد و در هنگام ساختن کشتی اشراف و اعیان قومش او را تمسخر می نمودند که:ای نوح علیه السّلام!بعد از دعوی منصب پیغمبری،درودگری اختیار نمودی و با وجودی که آب در جایی پیدا نیست کشتی می تراشی؛پس،تو دیوانه باشی.

ص:99

1- (1)) -رضوی:هدایت نموده.
2- (2)) -رضوی:نفرمایی.
3- (3)) -سوره مبارکه هود،آیه 36.
4- (4)) -سوره مبارکه نوح،آیه 26.
5- (5)) -رضوی:-شد.
6- (6)) -رضوی:بعد از این دعا.
7- (7)) -رضوی:-سال.
و چون از ساختن کشتی فارغ شد،فرمان آمد که:تابوتی از چوب شمشاد به جهت جسد حضرت آدم علیه السّلام بساز که بدن آن حضرت از ضرر آب محفوظ ماند. (1)و همچنین حکم شد که:اجناس وحوش و طیور و اصناف حیوانات را مجتمع ساز و به جهت بقاء نوع،از هرجنس،جفتی به کشتی درآور.و به اندک فرصتی آب از تنور در فوران آمده، یکی از مسلمانان نزد صفرودوس که پادشاه آن قوم بود رفته،او را به عذاب،تخویف و شرایط نصیحت به جای آورده،ظهور وفور آن آب را بیان نمود؛آن پادشاه فی الحال به خدمت حضرت نوح علیه السّلام آمده،تفتیش نمود.حضرت فرمود که:ای پادشاه!فرمان واجب الاذعان پروردگار چنین رسیده (2)؛و پادشاه از شدّت جوشیدن آب ترسیده، گریخت.و نوح و تابعانش که هشتاد نفر بودند در کشتی درآمده و از بلیّه طوفان ایمن گشتند و زوجه او و پسرش که کنعان نام داشت از دخول کشتی ابا نموده.کنعان،پسرش گفت که:به زودی پناه می برم به کوهی که مرا از ضرر آب،نگاه دارد.و در این اثنا موجی رسیده او را درربود.حضرت نوح متأثر شده،به درگاه آله جل شانه (3)عرض نمود که:

پسر من از اهل من است و وعده نجات فرموده[ای]به من و اهل من جواب رسید که:

چون اعمال ناپسندیده از او صادر شده از اهل تو نیست.

و تا چهل روز آب از چشمه ها زیاده از اندازه می جوشید و باران های بزرگ قطره نیز می بارید؛تا آنکه آب از بلندترین کوه ها چهل زرع گذشت و عوج بن عناق (4)با وجودی که مشرک بود چون در ترتیب کشتی به آن حضرت معاونت می نمود،نجات یافت.

و کشتی از شهر کوفه در حرکت آمده به مکّه معظمّه رسید،هفت مرتبه دور خانه کعبه طواف کرد؛آن گاه اطراف عالم را گردیده،بعد از پنج ماه بر سر کوه جودی که موافق مشهور،زمین نجف اشرف است قرار گرفت.به سبب آنکه کوه های مرتفع همگی به خود

ص:100

1- (1)) -رضوی:باشد.
2- (2)) -رضوی:پروردگار رسید.
3- (3)) -رضوی:-جل شانه.
4- (4)) -رضوی:عوج بن عنق.
بالیدند و هریک بر خود قرار می دادند (1)که محل قرار کشتی آن حضرت خواهند بود،الاّ کوه جودی،که چون پست ترین جبال بود خود را قابل این سعادت ندانست؛لهذا محلّ شرف این تشریف شد و مدّت یکماه بر سر کوه جودی (2)بود و در مدت طوفان به سبب ابر و باران و زیادتی بخار سیاه که از سطح آب مرتفع می شد روز از شب ممتاز نبود و حق تعالی دو مهره نورانی،یکی مثل آفتاب و دیگری مانند ماه بر دیوار کشتی قرار فرمود (3)و از برای آن ها حرکتی قرار داده که به آن اوقات نمازهای واجبی را معلوم کنند.

و چون ندای یٰا أَرْضُ ابْلَعِی مٰاءَکِ وَ یٰا سَمٰاءُ أَقْلِعِی (4)از جانب احدیّت رسیده، فرمان الهی را مطیع شده،آب ها به زمین فرو رفت و باریدن باران از آسمان ساکن شد.

حضرت نوح امر به کبوتری فرمود که:پرواز گرفته خبر آورد که آیا در جایی اثر عمارت و آبادی ظاهر شده یا نه؟بعد از چند ساعت،کبوتر آمده قدری برگ درخت زیتون در منقار خود گرفته،آورد؛معلوم شد که سرهای درختان از آب ظاهر شده و چند مرتبه کبوتر را فرستاد تا آخر دید که قدری گل در پای او پدید است،کبوتر را دعای خیر کرد (5)و در دامنه کوه،دهی بنا نمودند و چون هشتاد نفر در آن قریه (6)کار کردند آن موضع را سوق الثّمانین نام کردند و بعد از اتمام قریه،علّت وبا در میان مردم به هم رسیده،آن هشتاد نفر به دار بقاء،رحلت نمودند و حضرت نوح علیه السّلام و پسران او سام و حام و یافث و ازواج ایشان،از آفت وبا سالم ماندند.و حق تعالی به نوح علیه السّلام وحی فرستاد که:قوم تو را به سبب نافرمانی و کفر و عصیان هلاک نمودم؛امّا قسم به عزّت و جلال خودم که دیگر به طوفان،بندگان خود را عذاب نکنم و آن حضرت از این خبر به غایت،مسرور شد و ربع مسکون (7)را میان اولاد ثلاثه خود قسمت نمود.

ص:101

1- (1)) -رضوی:دادند.
2- (2)) -رضوی:-که چون...جودی.
3- (3)) -رضوی:قرار ده.
4- (4)) -سوره مبارکه هود،آیه 44.
5- (5)) -رضوی:نموده.
6- (6)) -رضوی:ده.
7- (7)) -منظور یک چهارم زمین است که خشکی می باشد.
[احسان حضرت نوح علیه السّلام به ابلیس]

روایت شده که بعد از رفع طوفان،ابلیس لعین به خدمت نوح علیه السّلام آمده گفت:تو درباره من احسان فرموده[ای]که بسیار شاکر شده ام؛اکنون هرچه خواهی بپرس که من در جواب تو خیانت نکنم.حضرت اعراض نموده؛وحی الهی نازل شد که از این ملعون هرچه خواهی بپرس که در این باب،حق بر زبان او (1)جاری گردانیم.

حضرت سؤال کرد که:از اخلاق بنی آدم کدام چیز (2)بیشتر باعث معاونت تو و اعوان تو می شود در ضلالت و خسران ایشان؟ابلیس گفت:حرص و بخل و بددلی و شتاب در امور.حضرت فرمود که:ای دشمن خدا!احسان من درباره تو کدام است؟گفت:دعا کردی بر اهل زمین و همه را به دوزخ فرستادی؛و الاّ روزگاری دراز مرا (3)بایست مشغول بود که این مطلب من حاصل شود.حضرت نوح علیه السّلام از دعای خود پشیمان شد.

و حضرت نوح علیه السّلام بعد از طوفان مدّتی مدید نشست و زندگانی یافت و در آخر ساعات حیات،جبرئیل با عزرائیل از وی پرسیدند که:ای پیغمبر که عمر تو درازتر از همه پیغمبران بود!جهان گذران را چگونه یافتی با زندگانی بسیار؟گفت:عالم را مانند خانه ای یافتم که دو در داشته باشد،از یک در داخل شده،لحظه ای توقّف نموده باشم و از در دیگر بیرون روم.بعد از آن به دار بقا رحلت فرموده؛فرزندان،جسد او را مدفون ساختند،بنا بر قولی در بیت المقدّس و موافق احادیث بسیار در نجف اشرف (4).

و از جمله معجزات مشهوره آن حضرت آن بود که چون از کشتی،اهل توحید بیرون آمدند مأکولات ایشان تمام شده،به غایت،گرسنه بودند؛آن حضرت مقداری ریگ از

ص:102

1- (1)) -رضوی:آن ملعون.
2- (2)) -رضوی:-چیز.
3- (3)) -رضوی:-مرا.
4- (4)) -وسائل الشیعه،ج 14،ص 387 باب استحباب زیاره آدم و نوح مع أمیر المؤمنین علیه السّلام، ح 6؛بحار الأنوار،ج 97،ص 404،باب فضل الکوفه.«عن أبی عبد اللّه علیه السّلام یقول الکوفه روضه من ریاض الجنه فیها قبر نوح و إبراهیم...».
زمین برداشته،دعا فرمود و بدیشان داد،آن ریگ ها (1)گندم بریان شده بود.و بعضی گویند که چون قومش گرسنه شده،درخت ها غرس نمود و فی الحال سبز شده،بارور شد و از (2)میوه آن درختان،مؤمنان می خوردند.

[تولد بت شکن]

و مجملی از بیان معجزه حضرت ابراهیم علیه السّلام آن است که آن حضرت در زمان نمرود بن کنعان متولّد شد و مشهور آن است که نمرود نیز تمام ربع مسکون را متصرف بود و بعد از آنکه طریقت عدالت پیش گرفته،تسخیر خلایق نمود،شیطان لعین به او وسوسه نموده دعوی الوهیّت نموده،مردم را به عبادت خود (3)خواند و بت ها در صومعه ها به صورت خود ساخته،گذارد؛و مردم را ترغیب نمود که به عبادت آن ها که مثال نحس خودش (4)بود،مشغول باشند.و خلید بن عاص که مهارت تمام در علم نجوم داشت از اجرام علویّه،استنباط نموده بود که شخصی متولّد خواهد شد که دین حق را رواج داده، طریقه بت پرستی را برطرف کند.نمرود امر نمود که:جمعی بر مردمان موکّل باشند که مردان با زنان خلوت نکنند و اگر نطفه[ای]پیش از این در رحمی قرار گرفته باشد،چون متولّد شود اگر پسر باشد به قتل رسانند.و در اندک زمانی صد هزار طفل بنا بر قولی، و هفتاد هزار طفل به قول دیگر،به قتل رسانیده.و چون مردان را جمیعا از شهر بیرون نموده،جمعی بر دروازه ها مقرّر داشته بود که مانع وصال مردان و زنان باشند؛و آزر چون از معتمدان نمرود بود بر دروازه[ای]موکّل بود. (5)چون زنان،شهر را خالی دیدند،به بیرون شتافته،می گردیدند؛اتّفاقا زوجه آزر به جایی رسید که آزر در آنجا

ص:103

1- (1)) -رضوی:دادند ریگها.
2- (2)) -رضوی:بارور شده از.
3- (3)) -رضوی:خویشی.
4- (4)) -رضوی:او.
5- (5)) -رضوی:-بود.
بود، (1)چون زوجه خود را دید (2)،میل عظیم (3)به هم رسانیده (4)،با وی خلوت کرد و مادر حضرت ابراهیم علیه السّلام حامله شد؛چندگاه حمل خود را پنهان داشت،چون از حدّ اخفا (5)گذشت به آزر گفت که:بعد از وضع حمل (6)،اگر پسر باشد نزد ملک فرستیم،چون حقّ احسان بر ما بسیار دارد.آزر به سخن زوجه خود اعتماد نمود.

مطابق مشهور میان مفسّرین و بعضی از ارباب تواریخ چنین وارد شده و حق آن است که پدر حضرت ابراهیم علیه السّلام تارخ نام داشت،و مسلمان بود و قبل از تولّد حضرت ابراهیم علیه السّلام،تارخ فوت شده،زوجه او را آزر بخواست و به حباله خود درآورد.و آزر اطّلاع از ولادت حضرت ابراهیم علیه السّلام نداشت تا آنکه آن حضرت به حد تمیز رسید،آن گاه آزر مطّلع شده چون حق تعالی محبّت او را در دل آزر انداخت به نمرود -علیه اللّعنه-اعلام ننمود و آنکه در کلام ملک علاّم واقع شده که: «قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ» (7)بنابرآن است که چون حضرت،پدر خود را ندیده بود و مادرش زوجه (8)آزر شده بود،از این جهت او را پدر می گفت؛یا آنکه در آن زمان متعارف بود که عم را پدر می گفتند و آیه کریمه وَ تَقَلُّبَکَ فِی السّٰاجِدِینَ (9)دلیل است بر این قول،زیرا که موافق مشهور،این آیه را چنین تفسیر نموده اند که:حق تعالی می بیند تو را در هنگامی که به حق در میان خلق ایستاده،هدایت می نمایی و می بیند تو را در هنگامی که می گردید نطفه تو در اصلاب طاهرین که سجده خدا می نمودند.

و میان شیعه اتّفاق است که اجداد حضرت (10)رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله تا حضرت آدم علیه السّلام، همه مسلمان بوده اند و حضرت ابراهیم علیه السّلام از اجداد رسول خداست؛پس باید که پدر

ص:104

1- (1)) -رضوی:زوجه آزر در آنجا بود آزر.
2- (2)) -رضوی:بدید.
3- (3)) -رضوی:عظیمی.
4- (4)) -رضوی:رسانیدند.
5- (5)) -رضوی:خفا.
6- (6)) -رضوی:-حمل.
7- (7)) -اشاره به آیه 27 سوره مبارکه انعام.
8- (8)) -رضوی:-ءازر...مادرش زوجه.
9- (9)) -سوره مبارکه شعرا،آیه 219.
10- (10)) -رضوی:-حضرت.
او مسلمان باشد.و آزر مطابق نص قرآنی،بت پرست بود و چون آثار وضع حمل بر مادر ابراهیم علیه السّلام ظاهر شد،از ترس به صحرایی رفته،در ته جوی بی آب،تولّد آن حضرت روی داده؛مادر (1)،او را در کرباس پیچیده،در غاری که نزدیک آن موضع بود،مضبوط گردانید.و بعد از چند روز به آن غار رفت،دید که آن فرزند ارجمند از یک انگشت خود شیر و از دیگری عسل می مکد؛مادرش متعجّب شده و چون سنّ شریف آن حضرت،به زعم بعضی،به پانزده سال رسید از مادر خود سؤال کرد که:به غیر از این بقعه دیگر جایی (2)هست؟مادرش عرض کرد که:این مغاره[ای]تنگی است،و تو (3)را از شرّ دشمنان به اینجا آوردم.

روایت شده که آن حضرت از مادر خود پرسید که:خالق من کیست؟گفت:ملک.

گفت:پروردگار ملک کیست؟مادرش گفت:ملک،ربّ اعظم است و احدی بر وی تفوّق ندارد.آن گاه حضرت ابراهیم علیه السّلام پرسید که:روی من بهتر است یا روی (4)تو؟ مادرش گفت:روی تو.پس پرسید که:بشره تو پاکیزه تر است یا پدرم؟گفت:بشره من.

گفت:پدرم خوب صورت تر (5)بود یا ملک؟گفت:پدر تو.حضرت فرمود که:ای مادر! اگر آفریدگار پدر من،ملک می بود،چرا او را بهتر از خود می آفرید؟و اگر پروردگار توست،چرا تو را نیکوتر از خود آفریده؟و اگر تو آفریدگار من باشی،چرا مرا احسن از خود آفریدی؟آن عجوزه از جواب حضرت عاجز شد.

[مناظره حضرت ابراهیم علیه السّلام با نمرود]

و چون مادر از پیش آن (6)حضرت بیرون رفت،آن حضرت از غار بیرون آمده به تفرّج انوار ستارگان مشغول شده.زهره به نظرش آمده بر سبیل استفهام،گفت: هٰذٰا

ص:105

1- (1)) -رضوی:-مادر.
2- (2)) -رضوی:جای دیگر.
3- (3)) -رضوی:که مغازه تنگ است تو.
4- (4)) -رضوی:-روی.
5- (5)) -رضوی:خوب صورت.
6- (6)) -رضوی:-آن.
رَبِّی و چون غروب کرد فرمود که: لاٰ أُحِبُّ الْآفِلِینَ (1)و همچنین ماه و آفتاب را دیده،چنین گفت.و فی الحقیقه برهانی بود که حضرت اقامت فرمود،بعد از آن فرمود که:

وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (2)؛یعنی متوجّه ساختم روی خود را و از خلق منقطع شدم و اقبال نمودم به سوی خداوندی که ایجاد نموده و از کتم عدم به صحرای وجود آورده آسمان ها و زمین را،در حالتی که میل از باطل به حق نموده،نیستم از شرک آورنده ها.بعد از آن،مادر آن حضرت را به خانه آورده به آزر گفت که:این فرزند توست؛و از خوف نمرود او را مخفی داشتم.

و حق تعالی محبّت عظیم از حضرت ابراهیم علیه السّلام به دل آزر انداخت.تا زمانی که اهانت اصنام و طعن بت پرستان بر زبان جاری ساخت و این حالات (3)به نمرود رسیده،به طلب آن حضرت فرستاد.آن حضرت تشریف برده،به خلاف اهل روزگار به سجود آن جبّار اقدام ننمود.نمرود گفت:چرا سجده نکردی بر من (4)؟فرمود که:به غیر از (5)پروردگار خود،دیگری را سجده نمی کنیم.گفت:پروردگار تو کیست؟حضرت فرمود که (6):

پروردگار من آن کس است که زنده می کند و می میراند.گفت:من نیز چنین می کنم و دو محبوس را طلب نموده،یکی را کشت و دیگری را مرخص ساخت.

و از حضرت صادق علیه السّلام مروی است که:حضرت ابراهیم علیه السّلام فرمود که:زنده کن آن کس را که کشتی اگر راست می گویی.و بعد از این مناظره چون حمق آن ملعون بر حضرت ظاهر شد،الزامی اقوی و اصرح فرموده گفت که (7):پروردگار من آفتاب را از مشرق طلوع می فرماید،تو از جانب مغرب آفتاب را (8)طلوع فرما.چون نمرود از

ص:106

1- (1)) -سوره مبارکه انعام،آیه 76.
2- (2)) -همان،آیه 79.
3- (3)) -رضوی:آن حالت خبر.
4- (4)) -رضوی:سجده من نکردی.
5- (5)) -رضوی:-از.
6- (6)) -رضوی:-که.
7- (7)) -رضوی:-که.
8- (8)) -رضوی:-آفتاب را.
معارضه عاجز شده،سکوت اختیار نمود.و حضرت متوجّه هدایت و اقامت برهان بر کافه برایا شد و جمعی کثیر به یگانگی الهی اقرار نموده،متابعت حضرت ابراهیم علیه السّلام اختیار کردند و بعد از آن خواست که بر سایر مردم ظاهر سازد عجز (1)و انکسار بت ها را، تا معلوم شود که بت ها (2)سزاوار پرستش نیستند (3)و نفع و ضرر از ایشان متصوّر نیست.

و چون عادت قوم نمرود چنان بود که چون عید آمدی جام های قیمتی و مأکولات و مشروبات ترتیب داده به بت خانه ها می بردند و نزد بت ها گذارده به عیدگاه می رفتند و بعد از برگشتن آن ها را بر یکدیگر قسمت می نمودند.و روز عید،بعضی از آن حضرت التماس رفاقت نمودند،او عذرها گفته،آهسته فرمود که: وَ تَاللّٰهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنٰامَکُمْ (4)؛ یعنی به خدا قسم که با اصنام شما مکری نمایم!و به حسب ظاهر مکر نمود،و اگرنه،مکر نبود،بلکه تدبیری بود در تنبیه قوم.و این سخن را جمعی شنیدند؛چون بتخانه از نگاهبانان خالی شد،حضرت تشریف به آن خانه برده؛از روی استهزاء،خطاب به بت ها نمود که:چرا چیزی نمی خورید و سخن نمی گویید؟بعد از آن به تبر (5)همه را شکست،الاّ بت بزرگ که تبر (6)را بر گردن آن محکم ساخت.چون قوم از عیدگاه معاودت نمودند و این حالت را مشاهده کردند (7)،فریاد و فغان بلند نمودند و جزم کردند که این کار حضرت ابراهیم علیه السّلام است؛همگی به درگاه نمرود رفته،اظهار نمودند که:حضرت ابراهیم علیه السّلام چنین کاری کرد (8)؛و حکم به احضار حضرت شد.

نمرود گفت:ای ابراهیم علیه السّلام!تو بت ها را شکسته[ای]؟حضرت جواب داد که: بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هٰذٰا (9)؛یعنی،من نکرده ام،«بلکه بزرگ بت ها این کار کرده»،بپرسید از

ص:107

1- (1)) -رضوی:که عجز.
2- (2)) -رضوی:بت ها را.
3- (3)) -رضوی:نیست.
4- (4)) -سوره مبارکه انبیاء،آیه 57.
5- (5)) -رضوی:تدبیر.
6- (6)) -رضوی:تبر او.
7- (7)) -رضوی:نمودند.
8- (8)) -رضوی:چنین قسمی یاد نمود.
9- (9)) -سوره مبارکه انبیاء،آیه 63.
ایشان اگر سخن می گویند.مشرکان از این الزام،تردّد به هم رسانیده،هریک رجوع (1)به نفس خود نموده،دانستند که حق با (2)حضرت ابراهیم علیه السّلام است.

بعد از آن حضرت علیه السّلام تنبیه بلیغ نموده فرمود که:آیا می پرستید چیزی را که نفع به شما نمی رساند و ضرر دنیوی نمی رساند؟آیا شما عقل ندارید؟و نمرود و سایر مشرکان،ساکت شده بودند (3)؛حضرت باز متوجّه هدایت خلق شدند.چون نمرود دید که مردم به شریعت آن (4)حضرت میل کردند،امر به حبس نمودن آن حضرت نمود و کفره بر سوختن آن حضرت اتّفاق نمودند.و در دامن کوهی که نزدیک آن شهر بود به امر نمرود محوّطه ترتیب دادند که طول آن شصت زرع بود (5)و عرضش چهل زرع و دیوارش بیست زرع به ذراع (6)آن زمان.و مقرّر شد که به جهت امداد و یاری بتان،هر کافری خرواری هیزم بدانجا ببرد؛چون آن محوّطه مملو شد،نفت و کبریت در آنجا ریختند و شعله آتش به مرتبه[ای]رسید که مرغان از حوالی آنجا اگر (7)پرواز می نمودند، بریان می شدند.

مشرکان متحیّر شدند که به چه نحو آن حضرت را در آنجا اندازند،در این حال شیطان لعین متمثل شده،عمل منجنیق ایشان را تعلیم کرد (8)و بعد از اتمام منجنیق، سنگی به جهت تجربه در آنجا گذارده به آتش انداخت؛بعد از آن،آن حضرت را غل کرده در منجنیق گذارده به آتش انداختند.و ملایک تعجب داشتند که چه حکمت است که چنین پیغمبر عظیم القدری را چنین هلاک می نمایند و استدعای اعانت آن حضرت نمودند،خطاب رسید که:شما مرخص اید؛اما عجب که آن حضرت التفات به امداد شما کند.بعد از آن دو ملک که موکّل بر باد و باران اند به خدمت آن حضرت آمده،اجازت

ص:108

1- (1)) -رضوی:-رجوع.
2- (2)) -رضوی:به طرف.
3- (3)) -رضوی:-بودند.
4- (4)) -رضوی:-آن.
5- (5)) -رضوی:-بود.
6- (6)) -رضوی:زرع بود به زراع.
7- (7)) -رضوی:-اگر.
8- (8)) -رضوی:نمود.
خواستند که به باد،آتش را متفرّق و برطرف سازند (1)؛یا به باران آتش را فرونشانند؛آن حضرت راضی نشد.و چون حضرت نزدیک به آتش رسید،جبرئیل علیه السّلام در میان هوا آن حضرت را ملاقات نموده گفت که:آیا حاجتی داری؟فرمود که:به سوی تو حاجتی ندارم.جبرئیل گفت:پس به آن کس که حاجت (2)داری الحال،محلّ سؤال است.

حضرت (3)در جواب فرمود که:علم او به حال من بس است از سؤال من.در این اثنا خطاب متعال خداوند ذو الجلال رسید که:

یٰا نٰارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ (4)؛یعنی ای آتش!بشو سردی سالم از ضرر (5)بر حضرت ابراهیم علیه السّلام.مفسّرین گفته اند که اگر سَلاٰماً گفته نمی شد:آن حضرت از سردی آتش متأذّی می شد. (6)در این اثناء ملایک بازوی آن حضرت را گرفته به آرام تمام او را بر زمین نشانیدند و جبرئیل به رفاقت رضوان،خلعتی از حلل بهشت آورده به او پوشانیدند و در آن زمین انواع ریاحین و سبزه روییده،چشمه آب پیدا شد و حضرت اسرافیل مأمور شد که صبح و شام مطعومات لذیذه از بهشت،جهت آن حضرت بیاورد.

«اللّهم ارزقنا».

و روز هفتم به گمان آنکه حدّت آتش،ساکن شده خواهد بود؛نمرود بر منظری عالی برآمده،متفحّص حال آن حضرت شد و پیوسته به خاطر او می گذشت که ابراهیم علیه السّلام حالتی عجب داشت،شاید که (7)آتش مضرّتی به او نرسانیده باشد.دید که آن حضرت در میان گل و ریاحین نشسته،چشمه (8)آب ظاهر شده.ناگاه بی اختیار فریاد برآورد که:ای ابراهیم!از چنین آتشی چگونه نجات یافتی و به این نعمت شتافتی؟آن حضرت جواب داد که:این از فضل و قدرت پروردگار من است.نمرود گفت که:بزرگ خدایی داری؛

ص:109

1- (1)) -رضوی:نمایند.
2- (2)) -رضوی:-حاجت.
3- (3)) -رضوی:-حضرت.
4- (4)) -سوره مبارکه انبیاء،آیه 69.
5- (5)) -رضوی:-ضرر.
6- (6)) -رضوی:از سردی هلاک می شد.
7- (7)) -رضوی:-که.
8- (8)) -رضوی:چشمه های.
نزد من آی.آن حضرت فی الحال برخواسته،قدم بر بقیه آتش که مثل کوه ها در اطراف آن ریاحین مانده بود گذارده،نزد نمرود آمده،دیگر باره او را به اقرار به وحدانیّت الهی (1)دعوت کرد؛نمرود مهلت طلبیده؛در خلوت با هارون که عمّ حضرت ابراهیم علیه السّلام بود (2)و وزیر نمرود،مشورت کرد.او گفت:بعد از آنکه خداوند موجودات سفلی شدی،بندگی خداوند علویّات (3)را اختیار می نمایی؟چون مدّت مهلت منقضی شد،حضرت،نزد نمرود آمده،طلب اسلام او نمود.گفت:در این وقت،اسلام من متعذّر است،امّا قربانی به جهت پروردگار تو به تقدیم رسانم.حضرت فرمود که:چون ایمان نمی آری قربانی هم مکن،که مقبول نیست (4)؛پس نمرود (5)بر کفر و ضلالت باقی ماند.

[معجزات حضرت موسی علیه السّلام]

و اما مجملی از معجزات حضرت موسی علیه السّلام که آن بلند شدن کوه طور بود بر بالای سر بنی اسرائیل و آن چنین است که بعد از آنکه حضرت موسی علیه السّلام (6)به استدعای نقباء بنی اسرائیل و لجاج ایشان،طلب رؤیت،عرض نمود؛که این قوم (7)به درگاه قاضی الحاجات چنین استدعای عظیمی دارند که ساحت کبریای تو از آن مبرّاست و ملائکه مقرّبین را در این مطلب مجال طمعی نیست؛نوری از انوار سرادق قدس بر آن کوه تابیده،حضرت موسی علیه السّلام جسدش بیهوش شده،دلش بیدار و زبان به اعتذار و استغفار گشوده،از آن جرأت،نادم شد که چرا استدعای بیهوده قوم را به موقف عرض رسانید و آن کوه شش پاره شد،سه قطعه آن به مدینه افتاد و آن کوه احد و ورقاء و رضوی است و سه قطعه دیگر به مکّه معظّمه افتاد (8)و آن کوه ثور و زبیر و حرّا است.

و جبرئیل علیه السّلام مأمور شد که از فردوس اعلی،نه لوح از زمرّد سبز حاضر سازد و از

ص:110

1- (1)) -رضوی:-الهی.
2- (2)) -رضوی:-بود.
3- (3)) -رضوی:علوی.
4- (4)) -رضوی:نخواهد شد.
5- (5)) -رضوی:-پس نمرود.
6- (6)) -رضوی:-که آن...موسی علیه السّلام.
7- (7)) -رضوی:-که این قوم.
8- (8)) -رضوی:-افتاد.
اغصان سدره المنتهی نه قلم بگیرد و نزد ملایک سفره (1)بدارد و به امر الهی،کتابت تورات شده،امر و نهی و وعد و وعید و حکم و مصالح و نصایح در آن الواح مثبت شد به خطاب مستطاب اِصْطَفَیْتُکَ عَلَی النّٰاسِ بِرِسٰالاٰتِی وَ بِکَلاٰمِی فَخُذْ مٰا آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشّٰاکِرِینَ (2)سرافراز گردید و آن حضرت وظایف شکرگذاری به تقدیم رسانیده،به جانب قوم مراجعت نموده،الواح نه گانه را ظاهر ساخت (3)و اوامر و نواهی و احکام که در آن مثبت شده بود،بر ایشان خواند و به تسلیم و انقیاد دعوت فرمود؛بر بنی اسرائیل قبول آن احکام شاق آمده،گفتند: سَمِعْنٰا وَ عَصَیْنٰا؛ (4)یعنی شنیدیم و اطاعت نمی کنیم.حضرت موسی علیه السّلام را ملالتی عظیم روی نموده به حضرت ربّ العزت -جلّ شأنه- (5)مناجات فرمود.و جبرئیل علیه السّلام به فرمان الهی کوهی از کوه های فلسطین را قلع نموده،محاذی معسکر بنی اسرائیل که یک فرسخ در یک فرسخ بود،بر بالای سر ایشان بداشت.حضرت موسی علیه السّلام به ایشان گفت که:ای قوم!اگر کتاب خدا را قبول کنید از این عذاب نجات یابید؛واگرنه این کوه بر شما افتد و جملگی (6)هلاک شوید.

ایشان امتناع نموده به هرطرف که ملاحظه نمودند راه خلاصی ندیده به سجده افتاده، احکام تورات را قبول کردند و در خاطر خود گذرانیدند که چون کوه از بالای سر ایشان دور شود باز تمرّد نمایند؛و چون در سجده،خوف افتادن کوه داشتند یک نصف روی خود را بر زمین گذارده به نصف دیگر ملاحظه کوه می نمودند که مبادا بر سر ایشان افتد؛ و تا حال سجده یهود بدین منوال است.آخر الامر احکام الواح را قبول نموده،التماس تخفیف از حضرت موسی علیه السّلام کردند و کوه از بالای سر ایشان دور شد.بعد از آن،

ص:111

1- (1)) -ملایک سفره:ملائکه ای که برای رساندن وحی بین خدا و رسولش سفر می کنند؛بنگرید به لسان العرب،ج 4،ص 370،ماده:«سفر».
2- (2)) -سوره مبارکه الاعراف،آیه 144.
3- (3)) -رضوی:ساختند.
4- (4)) -سوره مبارکه بقره،آیه 93.
5- (5)) -رضوی:حضرت عزت.
6- (6)) -رضوی:همگی.
حضرت موسی علیه السّلام بنی اسرائیل را به حوالی بلاد مصر برده از حدود مشرق مصر که اراضی شام است تا حدود مغرب مصر که زمین اندلس است بر ایشان مسلم شد؛چنانچه کلام ملک (1)علاّم بر آن مشعر است وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کٰانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشٰارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغٰارِبَهَا الَّتِی بٰارَکْنٰا فِیهٰا وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنیٰ عَلیٰ بَنِی إِسْرٰائِیلَ بِمٰا صَبَرُوا (2)؛یعنی به میراث دادیم کسانی را که ضعیف گردانیده شده بودند سمت مشرق زمین و سمت مغرب زمین را که مبارک گردانیدیم از برای ایشان و تمام شد فرمان پروردگار تو ای موسی بر بنی اسرائیل به سبب آنکه (3)صبر و شکیبایی پیشه کردند و به اندک اطاعتی،به این تشریف شریف سرافراز گشتند.

[معجزات حضرت عیسی علیه السّلام]

و اما مجملی از معجزه حضرت عیسی علیه السّلام آن است که:چون حضرت مریم علیها السّلام حامله شد به حضرت عیسی علیه السّلام،و او در رحم با مادر خود (4)سخن می گفت و مادر،او را جواب می داد و چون از مکالمه فارغ می شد تسبیح الهی می نمود.و چون متولّد شد (5)و مادرش در فکر قوت خود بود در آن صحرا،حضرت عیسی علیه السّلام ندا کرد که: أَلاّٰ تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا* وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَهِ تُسٰاقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا (6)؛یعنی اندوهناک مشو که قرار داد پروردگار تو و گردانید زیر پای (7)تو جدولی از آب و حرکت ده به سوی خود شاخ درخت خرما را تا آنکه بریزد بر تو خرمایی تازه.

منقول است که حضرت مریم علیها السّلام مناجات کرد که:خداوندا!چه حکمت است که در هنگامی که صحیح و سالم بودم روزی بی سعی و اهتمام به من می رسید،الحال که به سبب وضع حمل رنجورم،باید که درخت خرما را حرکت دهم؟خطاب رسید که:در آن

ص:112

1- (1)) -رضوی:-ملک.
2- (2)) -سوره مبارکه اعراف،آیه 137.
3- (3)) -رضوی:اینکه.
4- (4)) -رضوی:-خود.
5- (5)) -رضوی:-شد.
6- (6)) -سوره مبارکه مریم،آیات 24 و 25.
7- (7)) -رضوی:برای تو.
وقت دوستی تو منحصر بود به ذات مقدس الهی و الحال محبّت عیسی علیه السّلام نیز در دل تو جای کرده.و چون در هنگامی که مریم به سبب ظهور آثار وضع حمل،از بیت المقدّس بیرون آمده به صحرا شتافت،به امر الهی بنی اسرائیل از عقب او روان شده (1)،زبان به طعن او گشودند.حضرت مریم علیها السّلام از جبرئیل علیه السّلام پرسید که:چون از من سؤال کنند که این فرزند را از کجا آوردی،جواب چه گویم؟جبرئیل علیه السّلام فرمود که:در جواب ایشان اشاره فرما که من نذر کرده ام که روزه بدارم (2)و با کسی سخن نگویم.چون در آن شرع روزه صمت (3)مشروع بود و ایماء نمود (4)که:صورت واقعه را از مولود بپرسید.

ایشان گفتند که:باوجوداین فعل شنیع،مریم علیها السّلام (5)ما را استهزاء می نماید؛در این اثنا حضرت عیسی علیه السّلام به سخن آمده گفت: إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا* وَ جَعَلَنِی مُبٰارَکاً (6)تا آخر آیه کریمه؛چون یهود این معجزه را دیدند،دست از طعن حضرت مریم علیها السّلام برداشتند.

و بعد از تولّد و رسیدن به حدّ تمیز در دمشق،حضرت عیسی علیه السّلام در جوار یکی از اغنیاء به سر می برد و آن غنی به خدمات آن حضرت،قیام می نمود.در آن اثناء،متاعی نفیس از خانه آن دولتمند،دزد برد و متحیّر بودند که عمل کیست!حضرت عیسی علیه السّلام فرمود که:متاع را فلان کور و فلان مرد زمین گیر به اتّفاق دزدیده اند.چون ایشان را به دزدی منسوب ساختند،کور گفت که:من چشم ندارم که موضع متاع را ببینم.و مرد زمین گیر جواب داد که:من پایی ندارم که به جایی رفته دزدی کنم.حضرت عیسی علیه السّلام فرمود که:مرد کور،معقد (7)را به دوش خود (8)گرفته او از روزنه دست دراز کرده (9)،امتعه را

ص:113

1- (1)) -رضوی:شدند.
2- (2)) -رضوی:دارم.
3- (3)) -رضوی:روزه و سمت.
4- (4)) -رضوی:فرمود.
5- (5)) -رضوی:مریم باوجوداین فعل شنیع.
6- (6)) -سوره مبارکه مریم،آیه 30.
7- (7)) -زمین گیر.
8- (8)) -رضوی:-خود.
9- (9)) -رضوی:نموده.
برداشته؛چون کور را برپای کردند،دوش او محاذی روزنه بود.دانستند که کار ایشان است،بعد از تهدید و وعید،خود اقرار نمودند.

[خشت های طلا،سبب هلاکت]

آورده اند که:روزی حضرت با سه کس به راهی می رفت،ناگاه چشم ایشان بر دو خشت طلا افتاد که بر سر آن راه بود،رفقای آن حضرت میل تصرّف در آن ها نمودند، حضرت عیسی علیه السّلام از ایشان جدا شده،از راه اعجاز خبر داد که آن خشت های طلا سبب هلاک آن سه کس خواهد شد.آخر الامر یکی از آن سه کس (1)به بازار رفت که طعامی بیاورد و آن دو شخص بر سر خشت های طلا ماندند و با یکدیگر تمهید درست داشتند که چون رفیق بیاید،او را بکشند و قسمت خشت ها میان دو نفر درست آید؛و آورنده طعام نیز چنین فکری کرده (2)،قدری زهر داخل طعام (3)نموده،آورد که چون دو نفر میل نمایند،هلاک شوند و بدون شریک هردو خشت را (4)صاحب شود؛اتفاقا چون آن مرد طعام را آورد،آن دو نفر به موجب تمهید او را به قتل رسانیده؛ (5)خشت ها را قسمت کرده (6)،به خاطر جمع،غذا را میل کردند و آن ها نیز مردند و خشت های طلا بی صاحب ماند.چون حضرت عیسی علیه السّلام مراجعت فرموده،این حال را مشاهده نمود،خطاب به دنیا فرمود (7)که:ای دنیا!مردم در محبّت و تحصیل تو،آخرت و جان خود را،چنین (8)بر باد می دهند و تو از ایشان چنین کناره می کنی و وفاداری نمی نمایی (9).

ص:114

1- (1)) -رضوی:نفر.
2- (2)) -رضوی:نمود.
3- (3)) -رضوی:در طعام.
4- (4)) -رضوی:-را.
5- (5)) -رضوی:او را دو نفر که تمهید نموده بودند به قتل رسانیدند.
6- (6)) -رضوی:نموده.
7- (7)) -رضوی:کرد.
8- (8)) -رضوی:در راه چنین.
9- (9)) -«ان عیسی بن مریم علیه السّلام توجّه فی بعض حوائجه و معه ثلاثه نفر من اصحابه فمر بلبنات ثلاث من ذهب علی ظهر...»-بحار الأنوار،ج 14،ص 284،باب 21-مواعظ عیسی علیه السّلام-
و دیگر از معجزات آن حضرت آن بود که:از گل،شکل خفاش ساخته،باد در وی دمید تا در طیران آمد.و دیگر کور مادرزاد را و ابرص را معالجه می نمود (1)و بسیار مرده (2)را زنده کرد.

و دیگر در حضور پادشاهان (3)آن عصر مذکور ساختند،خوارق عادات که از آن حضرت روی می دهد و تومان نام مردی از اصحاب حضرت،دست و پاهای او را قطع نموده بودند؛حضرت آن دست و پای بریده را برجای خود گذارده،دست بر وی مالید، آن مرد صحیح الاعضاء از جای خود برخواسته،برفت (4).

و دیگر از معجزات آن حضرت آن بود که خبر می داد به آنچه هرکس خورده (5)و در خانه خود ذخیره نموده.

و دیگر نزول مائده بود که از آسمان،خوانی پرنعمت،به جهت حواریین نازل می شد و می خوردند.

[ارتباط قرآن با پیامبر و امام زمان علیهما السّلام]

«و هذا القرآن الذی تعجزون أنتم»؛قرآن،مأخوذ از قرء به معنی جمع است و قرآن، مجموع کلامی است،مؤلّف منتظم به بهتر جمع (6)و تألیفی که با کمال بلاغت و فصاحت، ظاهر المعنی و الدّلاله است؛به مرتبه ای که هراحدی که اندک ربطی (7)به کلام عرب دارد می داند که بالاتر از طاقت و قدرت بشر است و با وجودی که کلمات حضرت امیر المؤمنین و حضرت سیّد الساجدین-علیهما الصلاه و السّلام-در اعلی مراتب بلاغت است،اگر موازنه شود با قرآن مجید و فرقان حمید،معلوم می شود که تفاوت مابین،

ص:115

1- (1)) -رضوی:می فرمود.
2- (2)) -رضوی:مرده بسیار.
3- (3)) -رضوی:پادشاه.
4- (4)) -رضوی:رفت.
5- (5)) -رضوی:+بود.
6- (6)) -رضوی:جمیع.
7- (7)) -رضوی:راهی.
غیرمتناهی است و معهذا،این تفاوت را هراحدی می یابد.و از زمان نزول قرآن الی الآن بل الی (1)آخر الزمان،هرکس از ماهران علوم که در آیات قرآنیّه و طریقه اسلوب و حکم (2)و بدایع که در آن مستور است،تدبّر نموده درخور (3)قابلیّت خود،علوم و معارف بسیار از آن استنباط نموده،معهذا راه به بطون آن نبرده و از ظاهر لفظ به آن مقاصد راه یافته؛زیرا که به موجب آیه کریمه (4)لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ (5)تمام امور و احکام در ضمن قرآن مندرج است (6)و علم آن نزد ائمّه حق است که مفسّران قرآنند.و به این جهت است که وارد شده که:قرآن حبل المتین الهی است که از آسمان به زمین آویخته و تا قیامت در میان امّت (7)،یکی از ثقلین است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در میان امّت خود گذارده که مادام امّت،متمسّک به آن باشند،گمراه نمی شوند (8).

و ربط قرآن به امام زمان علیه السّلام از این جهت است که:در قرآن،محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و ظهری و بطنی می باشد و همه را امام به حق می داند؛و امام،شهادت بر حقّیت قرآن و قرآن شهادت بر (9)حقّیت امام زمان علیه السّلام می دهد.و در این زمان،قرآن، حجّت ظاهره در میان مردم است (10)و معجزه باهره آن حضرت و اعلی معجزات اوست و از هیچ پیغمبری چنین معجزه ظاهر نشده که بعد از او در میان امّتش بماند و باقی باشد و با وجودی که باقی معجزات آن حضرت از راه تواتر که حجّت است ثابت شده،قرآن

ص:116

1- (1)) -رضوی:-الی.
2- (2)) -رضوی:آن حکم.
3- (3)) -رضوی:بطون.
4- (4)) -رضوی:-آیه کریمه.
5- (5)) -سوره مبارکه انعام،آیه 59.
6- (6)) -رضوی:-است.
7- (7)) -رضوی:+است.
8- (8)) -«إنّی تارک فیکم الثقلین ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی...»،کافی،ج 2، ص 414،باب أدنی ما یکون به العبد مؤمنا أو کافرا أو ضالا،حدیث 1؛وسائل الشیعه،ج 27، ص 33،باب تحریم الحکم بغیر الکتاب و السنه،حدیث 9.
9- (9)) -رضوی:-حقیقت...شهادت بر.
10- (10)) -رضوی:-است.
که بالفعل موجود و ظاهر است،اعظم از همه است و در زمان حضرت رسالت پناهی صلّی اللّه علیه و آله، تمام فصحا و بلغاء عرب جمع شده به موجب وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ (1)اراده نمودند که یک آیه مثل قرآن بیاورند،بنا بر مدلول لاٰ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً (2)عاجز شده،اذعان به اعجاز بودن آن نمودند.و بر خبیر بصیر پوشیده نیست که اگر اعلم علما و افصح فصحاء چنین کلامی بیاورد،تصدیق لازم می شود که از جانب خداوند قادر متعال است؛چه جای آنکه حضرت رسالت پناهی صلّی اللّه علیه و آله که امّی و در اصل درس نخوانده بودند،هرگاه چنین کلامی بیاورد و جمیع ماهرین و بالغین در اعلی مراتب بلاغت حاضر باشند،به طریق اولی، دلالت می کند که آن حضرت،مؤیّد من عند اللّه است و این کلام خداست که به وحی الهی بر وی نازل شده و در هرزمان معجزه پیغمبر مبعوث چیزی بود (3)که اهل آن عصر ملکه راسخه در آن داشته اند.

چنانچه در حدیثی وارد شده که:در زمان حضرت موسی علیه السّلام که سحر بسیار شایع بود و ماهرین در علم سحر،بسیار بودند،معجزه آن حضرت،چیزی بود که نظیر فعل ایشان بوده،ابطال سحر ایشان می نمود.و چنانچه آن حضرت عصای خود را انداخته، اژدهایی (4)شد که جمیع تصنعات ساحران را بلع نموده همگی به سجود افتاده اقرار به نبوّت او نمودند.

و در زمان حضرت عیسی علیه السّلام،علم طب،شایع و متعارف بود و اطبّاء در معالجه امراض مزمنه ید علیا داشتند،معجزه آن حضرت معالجه مبروص که مرض او متعذر الزّوال است می نمود و کور مادرزاد که در اصل خلقت چشم او ممسوح؛یعنی محل چشم صاف بود که اثر و علامت چشم در او نبود،آن حضرت (5)دعا می نمود

ص:117

1- (1)) -سوره مبارکه بقره،آیه 23.
2- (2)) -سوره مبارکه اسراء،آیه 88.
3- (3)) -رضوی:خیر بوده.
4- (4)) -رضوی:اژدها.
5- (5)) -رضوی:-آن حضرت.
و چشم او متکوّن و روشن می شد.و بدترین امراض،که موت و ازاله حیات و ابطال جمیع قوی و جوارح باشد،دعا نموده،حیات مجددی روزی می شد و بالاتر از این احیاء،مرده[ای]بود که اجزاء او متفرّق و رمیم شده بود،می نمود.و از این بالاتر آنکه (1)پسر عجوزه ای را زنده نمود و او را مخیّر ساخت میان بقاء در دنیا و باز مردن،او به شرط مدّت عمر و قرار روزی،راضی شد به حیات؛و مدّت بیست سال تعیّش نموده، چند فرزند از او متولّد شد.

و در زمان حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که بلاغت و فصاحت، (2)کمال بود،اعجاز آن حضرت قرآن شد؛که احدی نتوانست تحدّی به آیه از آن نماید.منقول است جمعی (3)از فصحاء گفتند که:ما آیه کریمه وَ لَکُمْ فِی الْقِصٰاصِ حَیٰاهٌ (4)را که به مرتبه بلاغت باقی آیات نیست،تحدّی می نماییم.بعد از مدّت ها و فکرها و مشاوره ها که با یکدیگر نمودند،این مضمون را به عبارت دیگر ایراد نمودند و گفتند:«القتل أنفی للقتل» (5)؛و با وجودی که این کلمه نیز در کمال فصاحت است،بعد از تأمّل،هجده وجه از وجوه بلاغت در آیه کریمه یافتند که در عبارت ایشان نبود؛با وجودی که وجوهی که ایشان نیافته اند غیرمتناهی است.و در حالتی که اهل وقوف در صنعتی بسیار باشد،هرگاه در مقابل ایشان اتیان به آن صنعت به نحوی نمایند که مسلّم همه باشد،اقوی است در ظهور اعجاز.به خلاف آنکه اگر اتیان به صنعتی شود که کسی از اهل آن صنعت،در آن عصر نباشد هرچند در واقع معجزه باشد،ممکن است احدی مناقشه کند و گوید:ما از اهل این صنعت نیستیم؛شاید کسی تواند خود را در این صنعت چنین کامل گرداند که چنین فعلی از او واقع تواند شد.

ص:118

1- (1)) -رضوی:که.
2- (2)) -رضوی:-فصاحت.
3- (3)) -رضوی:-جمعی.
4- (4)) -سوره مبارکه بقره،آیه 179.
5- (5)) -المبسوط،ج 7،ص 4؛مجمع البیان،ج 1،ص 491.
لهذا در این حدیث فرمود که:«تعجزون أنتم»؛یعنی شما که صاحب این فن بلاغت شده،در هیچ عصری مثل شما فصحا و بلغا نبوده و نخواهد بود،عاجز می شوید.

و«تعجزون»فرمود که:جمله فعلیه و دلالت بر تجدّد دارد؛یعنی هرچند تدبّر و تفکّر بیشتر می نمایید (1)،اقرار به عجز خود زیاده می نمایید؛بلکه یوما فیوما عجز خود را می یابید و تصدیق به اعجاز قرآن می کنید.

«و الامم و سایر العرب»؛اشاره به آن است که هرگاه امثال شما که کامل در این صنعتید و اکمل از شما ممکن نیست،عاجز باشید از اتیان مثل قرآن،امّت های دیگر و باقی عربان به طریق اولی عاجز خواهند بود.

«فلیس لی (2)الإقتراح علی ربّی»؛یعنی بعد از اتیان معجزه مثل قرآن و اثبات نبوّت خود به آن،لازم نیست که ابرام نموده،هرچه شما به خواهش خود طلب نمایید از پروردگار خود در خواهم؛بلکه بعد از اثبات نبوّت،دیگر آنچه لازم است تبلیغ و بیان احکام (3)و تخویف از عذاب الهی و بشارت به مثوبات غیر متناهیه است.

«هل الصّلاح او الفساد فیما یقترحون» (4)؛یعنی با وجودی که بر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله تحصیل استدعای شما لازم نیست،خود نیز معرفت به خیریّت مسئول خود ندارید و گاه باشد که ضرر عاید شما شود در این استدعا،به اینکه عذابی نازل شود و رفع نشود؛یا آنکه بعد از حصول مدّعا،شیطان بر شما ملتبس ساخته،تدبیری چند در اضلال شما نماید و عقوبت اعظم و حسرت بر شما ادوم شود؛لهذا از راه اکملیّت حجّت بر ایشان، جبرئیل علیه السّلام از جانب ملک علاّم،سلام آورده،خبر به ظهور مستدعیّات آن جماعت و کفران ایشان آورده.بیان لطف الهی نسبت به قابل آن فرموده که:«إلا من عصمه منهم»؛ یعنی بعضی ایمان آورند که قابلیّت لطف داشته و جوهر طینت ایشان در بدو فطرت به

ص:119

1- (1)) -رضوی:نمایید.
2- (2)) -رضوی:فی.
3- (3)) -رضوی:احکام است.
4- (4)) -رضوی:یقین.
ماء معین معرفت آغشته،لایق تشریف هدایت باشند و زنگ کفر (1)از صفحه خاطرشان زدوده شده باشد.

«فإن کان لا یلزمک تصدیق هؤلاء»؛ایماء به حجیّت تواتر است؛خصوصا در صورتی که اهل تواتر مدّعی باشند و بر همگی چیزی معلوم و محسوس شده باشد و در باقی فقرات اشاره شده به آنکه هرگاه تواتر،مفید علم نباشد؛می باید غیر از چیزی که محسوس به یکی از حواس ظاهره باشد،دیگر چیزی معلوم کسی نشود.

معهذا الزام دیگر،حضرت بر ابو جهل نموده که او اقرار به کمالات پدران خود می نموده.معهذا از جماعتی اخبار آن (2)به او رسیده بوده،که عشری از اعشار این جماعت نبوده اند و به احسن وجهی،حضرت پیغمبر (3)صلّی اللّه علیه و آله حجّیت تواتر را بر او ثابت نموده در آخر خبر محکوم به ساخته که مطلب آن ملعون معانده و لجاج بوده؛زیرا که محسوس و مشاهد را نیز انکار نمود و بعد از آن حصول علم به محسوسات را بر او الزام فرمود؛به این وجه که علم به ذات خود و تصدیق به هستی خود نیز به احساس و علمی که تابع ادراک و احساس است می کنی.هرگاه کسی انکار باقی محسوسات نماید بر او لازم می آید که انکار هستی خود،بلکه وجود آسمان و زمین و مخلوقات را جمیعا انکار نماید و این سفسطه و انکار بدیهی است.و این فعل شنیع از اکثر امم واقع شده،که انکار محسوس نموده به تسویلات باطله شیطانیّه از راه لجاج و عناد و حمق و سفاهت بر خود قرار داده اند؛خصوصا یهود که پیوسته بر طریقه لجاج ثبات داشته و در این زمان نیز دارند.

[معجزات حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و لجاجت یهود]

در کتاب احتجاج (4)از حضرت امام[ابو]محمّد[حسن]عسکری علیه السّلام روایت شده

ص:120

1- (1)) -رضوی:کفران.
2- (2)) -رضوی:در اخبار.
3- (3)) -رضوی:-پیغمبر.
4- (4)) -الإحتجاج،ج 1،ص 50،احتجاجه صلّی اللّه علیه و آله علی الیهود فی جواز نسخ الشرایع.
که:چون آیه کریمه ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ فَهِیَ کَالْحِجٰارَهِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَهً (1)،در حق یهود و ناصبیان نازل شده،در تتمّه آیه بیان منافع سنگ و قبول خیر نمودن آن فرموده،معلوم یهود شد که دل های ایشان به سبب عدم قبول حق اصلب است از سنگ بسیار عظیم و چون بر یهود ناخوش و ناگوار آمد این سرزنش که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به ایشان نمود،جمعی از سرکرده های ایشان و صاحبان نطق (2)و بیان گفتند که:ای محمّد! به درستی که تو هجو می کنی ما را،و دعوی می نمایی بر دل های ما چیزی را که خدا می داند که دل ما (3)برخلاف گفته تو است،و در دل ما خیر بسیار هست به سبب آنکه همّت ما مصروف است بر اینکه روزه بداریم و تصدّق کنیم مال خود را،و اعانت فقیران نماییم.پس در جواب یهود حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:اما دعوی خیر که می نمایید،هنگامی افعال شما خیر است که قصد رضای الهی داشته باشید و عمل کنید بر آنچه خدا امر فرموده؛اما چیزی را که قصد ریا و سمعه داشته باشید و به عناد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به جای آورید،و خواهید اظهار توانگری خود و مال داری و طلب شرف خود نمایید،پس آن خیر نیست؛بلکه شر محض و وبال است بر صاحبش که به آن خدای تعالی (4)آن کس را عذاب خواهد نمود،بدتر عذابی.

یهود در جواب گفتند:ای محمّد!تو چنین می گویی و ما می گوییم که مال خود را نمی دهیم،مگر از برای باطل نمودن نبوّت تو و برطرف شدن سرکرده گی تو و از برای متفرّق شدن اصحاب تو و این کار را مجاهده عظیم می دانیم و وسیله ثواب عظیم از حق تعالی می سازیم.پس اقلّ مراتب آن است که تو دعوی می نمایی و ما نیز دعوی مساوی آن می کنیم و چون شاهدی بر صدق و کذب طرفین نیست،تو چه زیادتی بر ما داری؟

ص:121

1- (1)) -سوره مبارکه بقره،آیه 74.
2- (2)) -رضوی:-نطق.
3- (3)) -رضوی:-که دل ما.
4- (4)) -رضوی:-تعالی.
پس حضرت فرمود که:ای برادر و قرین آن جماعتی که مسخ و میمون شدند،بدانید به درستی که در دعوی،محق (1)و مبطل،مساوی می باشند و لیکن حجّت های خدای تعالی دلیلی است که فرق می کند حق را از باطل،و ظاهر می سازد حیله باطلان و حقیقت محقّین را،و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله غنیمت نمی داند نادانی شما را و تکلیف نمی کند شما را که قبول دعوی او بی دلیل و شاهدی نمایید؛و لیکن برپای می دارد بر شما حجّتی را از جانب خدا،که نتوانید شما دفع آن نموده و طاقت آن نداشته باشید که دوری کنید از موجب آن و اگر برود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که بنماید شما را آیتی از نزد خود،هرآئینه شک خواهید آورد و خواهید گفت که:این آیت را به تعب بجای آورده و صنعتی به کار برده و حیله[ای]نموده؛پس هرگاه شما طلب چیزی نمایید و من بنمایم شما را آنچه خواسته اید نمی رسد شما را که بگویید به حیله آورده یا آنکه مهارت در این کار داشته و هرچیز که طلب می کنید از آیات عجیبه و معجزات غریبه،پس اینک خداوند عالمیان به تحقیق وعده نموده مرا اینکه ظاهر سازد هرچیز را که شما بخواهید و طلب نمایید تا آنکه بریده شود عذر کافران شما و زیاده شود بینایی مؤمنان از شما.

یهود گفتند که (2):به تحقیق انصاف داری ای محمّد،پس اگر وفا کنی به وعده خود همچنان که انصاف دادی تو خود اوّل مرتبه،رجوع از دعوی نبوّت خواهی نمود و داخل در سلک باقی امّت شده،تسلیم احکام تورات خواهی نمود از جهت آنکه عاجز خواهی شد از آنکه بر خود قرار دادی و دعوی باطلی که نمودی و از قبل خود قصد کردی.

پس فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که:راستی (3)خبر می دهد از شما،نه وعده بد؛شما بطلبید آنچه طلب می کنید،تا آنکه بریده شود عذرهای شما در آنچه طلب می کنید.گفتند یهود که:ای محمّد!گمان داری (4)که نیست در دل ما چیزی از مددکاری فقیران و اعانت ضعیفان و نفقه دادن بر ایشان در باطل دانستن باطل و حق دانستن حق.و گمان داری که

ص:122

1- (1)) -رضوی:حق.
2- (2)) -رضوی:-که.
3- (3)) -رضوی:-راستی که.
4- (4)) -رضوی:دارید.
سنگ ها نرم تر است از دل های ما،و اطاعت خدا،سنگ ها زیاده از ما می کنند و این کوه ها که در حضور ماست؟!بیای (1)با ما تا برویم نزد بعضی و طلب گواهی کنیم بر راستی تو و دروغ ما؛پس اگر کوه سخن گفته و تصدیق تو نمود،پس حق با تو و بر ما لازم است که پیروی تو کنیم و اگر سخن گفت و تکذیب تو نمود یا آنکه ساکت ماند و جواب نگفت،بدان که تو دعوی باطل (2)می کنی و عناد می نمایی از جهت (3)خواهش خودت.

حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:خوب است؛بیایید با ما نزد (4)هرکوهی که خواهید تا طلب گواهی از آن نمایم و گواهی دهد.پس بیرون رفتند به سوی سنگلاخ تر کوهی و گفتند:ای محمّد!طلب شهادت کن از این کوه (5).پس فرمود حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله به کوه که:به درستی که طلب می کنم از تو به جاه و رتبه محمّد و آل او که نیکویانند،آن چنان جماعتی که به سبب نام بردن ایشان،حق تعالی عرش را سبک گردانید بر دوش هشت کس که حمله عرشند پس از آنی که نمی توانستند حرکت دادن عرش را جمعی کثیر از ملایک که نمی دانست عدد ایشان را کسی به غیر از خدا؛و به حق محمّد و آل محمّد که نیکویانند و به سبب نام بردن ایشان،قبول نمود حق تعالی توبه آدم علیه السّلام را؛و آمرزید گناه او را و رسانید او را به مرتبه نبوّت.و به حقّ محمّد و آل محمّد که نیکویانند و به سبب نام بردن ایشان (6)و طلب نمودن از خدا به وسیله ایشان،بلند گردانیده شد حضرت ادریس در بهشت به مکانی بلندمرتبه که گواهی دهی ای کوه از برای محمّد صلّی اللّه علیه و آله به آنچه امانت گذارده خداوند عالمیان نزد تو،که تصدیق کنی قول خدا را بر این جماعت یهود که خدا در قرآن یاد کرده قساوت دل های ایشان را؛و تکذیب ایشان نموده در اینکه انکار می کنند،فرموده رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را!پس مقارن سؤال آن حضرت،حرکت کرد کوه

ص:123

1- (1)) -رضوی:بیا.
2- (2)) -رضوی:باطل دعوی.
3- (3)) -رضوی:جهت حق.
4- (4)) -رضوی:-نزد.
5- (5)) -رضوی:از این کوه طلب شهادت کن.
6- (6)) -رضوی:-قبول...ایشان.
و لرزید و سرازیر شد؛و (1)از آن آواز و فریاد کرد که:ای محمّد!گواهی می دهم به درستی که تو پیغمبری از جانب خدایی (2)که پروردگار عالمیان است؛و به درستی که تو برگزیده جمیع خلقی.

و گواهی می دهم که دل های این یهودان چنان است که تو ذکر کردی و بیان نمودی و سخت تر از سنگ است و بیرون نمی آید از دل این جماعت هرگز خیری،چنانچه گاهی بیرون می آید از سنگ و آب جاری می شود در کوه.

و گواهی می دهم که:به درستی که این جماعت دروغ گویانند در آنچه اسناد به تو می دهند؛و می گویند که افترا بر خدای می بندی؛پس فرمود حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله که:

طلب می کنم از تو ای کوه!که حق تعالی امر فرموده تو را که فرمان من بری در هرچه در خواهم از تو به جاه محمّد و آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله،که به سبب ایشان نجات داد حق تعالی نوح را از دلتنگی سخت؛و سرد گردانید خدا آتش را بر حضرت ابراهیم علیه السّلام و گردانید آتش را بر او سردی سالم از ضرر؛و جای داد او را در میان آتش بر کرسی و فرش به مرتبه ای که ندیده بود آن طغیان کننده یعنی نمرود و قومش مانند آن را،از برای یکی از پادشاهان زمین؛و رویانید در اطراف حضرت ابراهیم علیه السّلام درخت های سبز تراوت دار و از اطراف او ظاهر ساخت انواع شکوفه هایی که یافت نمی شود مگر در چهار فصل از تمام سال.

گفت کوه:بلی گواهی می دهم از برای تو یا محمّد صلّی اللّه علیه و آله!به این؛و گواهی می دهم که اگر تو بخواهی از خدای خود اینکه بگرداند مردان دنیا را میمون ها و خوک ها هرآئینه می کند؛یا آنکه طلب کنی که بگرداند آتش را تخم چشم انسانی یا آنکه چشم انسانی را قطعه ای از آتش گرداند (3)می شود؛یا آنکه طلب کنی که آسمان به زمین آید؛یا آنکه زمین به آسمان رود،می شود؛یا آنکه بخواهی که بگردد اطراف مشرق و مغرب و تل های ریگ (4)،همه کیسه ها پر زر شود،هرآینه می شود؛و اگر طلب نمایی که زمین و

ص:124

1- (1)) -رضوی:بعد از.
2- (2)) -رضوی:پیغمبر خدایی.
3- (3)) -رضوی:گردانیده.
4- (4)) -رضوی:-ریگ.
آسمان فرمان برند تو را و کوه ها و دریاها برگردند به فرمان تو و باقی آنچه خدا آفریده از بادها و صاعقه ها و اعضای انسان و اعضای حیوان همگی فرمان تو برند (1).و هرچه به ایشان فرمایی که اطاعت کنند،چنان می شود.و بعد از این معجزه ای چنین (2)،یهود گفتند:

ای محمّد صلّی اللّه علیه و آله!بر ما مشتبه کردی و به تحقیق نشانیدی جمعی از حیله داران از جمله اصحاب خود را در عقب سنگ های این کوه،که ایشان این سخنان می گویند و ما نمی دانیم که از آن مردان می شنویم یا از کوه.و فریب نمی خورند به (3)مثل این حیله،مگر اتباع (4)تو که ضعیف العقلند و ملتبس می سازی بر عقل های ایشان؛اگر تو راست می گویی از اینجا دور شو و به مکان دیگر آمده،بفرمای کوه را که از زمین برکنده شود و بیاید به سوی تو به آن مکان؛و وقتی که کوه نزد تو حاضر شود و ما ببینیم او را،امر کن که کوه دو نصف شود از بلندی که دارد،پس بلند شود زیرین از دو قطعه آن بالای بلند از آن و سرازیر شود بلند در زیر پایین؛پس در این هنگام بگردد اصل کوه بالای کوه و بالای کوه اصل کوه،تا بدانیم که این از جانب خداست و اتفاق نمی افتد مثل این معجزه به توطئه و نه به مددکاری (5)جمعی که حیله کنند و سر از حق بپیچند.

پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله اشاره فرمود به سنگی که در آن کوه بود و به قدر پنج رطل بود و فرمود که:ای سنگ در روی زمین غلطیده نزد من آی!پس آن سنگ حرکت نموده نزد (6)حضرت آمد و گفت به شخصی که لجاج می نمود و سخن می گفت که:بردار این سنگ را و نزد گوش خود بگذار که بگوید مطابق آنچه از کوه بزرگ شنیدی و بدانی که کس در عقب سنگی نبود که سخن گوید و این سنگ جزئی است از کوه؛پس برداشت آن مرد سنگ را و نزدیک گوش خود برده،آن سنگ (7)سخن گفت مثل آنچه کوه بزرگ

ص:125

1- (1)) -رضوی:-و کوه ها...برند.
2- (2)) -رضوی:-چنین.
3- (3)) -رضوی:-به.
4- (4)) -رضوی:اصحاب.
5- (5)) -رضوی:تمهیدکار.
6- (6)) -رضوی:بخدمت.
7- (7)) -رضوی:-آن سنگ.
اوّلا گفته بود از تصدیق رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،در آنچه بیان فرموده بود از احوال دل های یهودیان و آنچه فرموده بود که انفاق ایشان اموال خود را در برطرف کردن امر محمّد صلّی اللّه علیه و آله باطل و وبال است بر ایشان.

پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله رفت (1)به سوی فضایی که وسیع بود (2)و ندا کرد و فرمود که:ای کوه!به حقّ محمّد و آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله که نیکویانند و به وساطت قرب و منزلت ایشان و سؤال بندگان خدا که به وسیله اسماء مقدّسه ایشان مستجاب شد؛و (3)فرستاد خدای تعالی بر قوم عاد بادی تند با کمال طغیان که برکند از جای خود مردم را که گویا دنباله درخت خرمای پوچ شده است و امر فرمود جبرئیل را که فریاد زند فریادزدنی هولناک در میان قوم صالح،تا آنکه گردیدند مثل علف خشک متفرق؛که از جای خود به فرمان اله برکنده شوی (4)و بیایی به سوی من و دست مبارک خود بر زمین گذارده،پیش روی خود را نشان داد.فرمود حضرت که:پس به لرزه درآمد کوه و گردید مثل تیری تند تا آنکه نزدیک انگشت مبارک آن حضرت شد و چسبید به انگشت (5)و ایستاد و فریاد کرد و گفت (6):من شنونده ام سخن تو را؛و اطاعت کننده ام ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله!و اگرچه به خاک مالیده شود بینی این عنادکننده ها.امر فرما مرا به امر خودت!پس فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که:این جماعت طلب کننده اند،این را که تو برکنده شوی از اصل خود،و دو نصف شوی،پس سرازیر شود طرف بالای تو و بالا رود پایین تو،پس بگردد و ذروه تو اصل و اصل تو ذروه.گفت کوه که:آیا تو ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله امر می فرمایی که چنین شوم؟حضرت فرمود:بلی.پس منقطع شد کوه به دو نصف و سرازیر شد بالای آن به زمین و بلند شد پایین آن بر بالای آن،پس گردید فرع کوه،اصل و اصل کوه،فرع و فریاد کرد کوه که:ای گروه یهود!اینکه می بینید بالاتر از معجزات موسی علیه السّلام است که

ص:126

1- (1)) -رضوی:-رفت.
2- (2)) -رضوی:فضایی وسیع.
3- (3)) -رضوی:-مستجاب شد و.
4- (4)) -رضوی:شود.
5- (5)) -رضوی:انگشت آنحضرت.
6- (6)) -رضوی:-و گفت.
گمان می کنید که به موسی علیه السّلام ایمان دارید؛پس،نگاه کردند یهود،بعضی به بعضی و گفتند (1)که:از این معجزه گریزی نیست.و بعضی دیگر گفتند که:این مردی است که بخت و طالعی دارد که هرچه اراده کند به جهت او می آید و کسی که چنین باشد امور عجیبه به جهت او میسّر می شود؛پس شما فریب مخورید به آنچه می بینید.پس،کوه فریاد کرد که:ای دشمنان خدا!به این سخن که می گویید،باطل کردید پیغمبری حضرت موسی علیه السّلام را؛چرا نگفتید در هنگامی که عصای آن حضرت مار شد (2)و دریا شکافته و راه ها[پدیدار]شد و کوه مثل سایه بر بالای بنی اسرائیل ایستاد،که موسی بخت و طالع دارد و اهتمام او باعث چیزهای عجیب می شود و ما فریب نمی خوریم به آنچه می بینیم؛پس،به سبب این سخن های باطل،کوه ها و سنگ ها،تمام یهودیان را که ایمان نیاورده بودند فرو برد و حجّت پروردگار عالمیان بر ایشان لازم شد.

الحدیث العاشر:فی عصمه الأنبیاء

اشاره

روی فی العیون عن أبی صلت الهروی،قال:لمّا جمع المأمون لعلیّ بن موسی الرضا علیه التحیّه و الثناء أهل المقالات من أهل الاسلام و الدّیانات من الیهود و النصاری و المجوس و الصابئین و سایر المقالات،فلم یقم احد إلاّ و قد ألزمه حجّته کأنّه الفم حجرا.قام الیه علیّ بن محمّد بن الجهم،فقال له:یابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله!ما تقول بعصمه الانبیاء؟قال:نعم.

قال:فما تعمل فی قول اللّه:عزّ و جلّ: وَ عَصیٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَویٰ (3)و فی قوله عزّ و جلّ:

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ. (4)و فی قوله عزّ و جلّ فی یوسف علیه السّلام:

وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا. (5)و فی قوله عزّ و جلّ فی داوود علیه السّلام: وَ ظَنَّ دٰاوُدُ أَنَّمٰا

ص:127

1- (1)) -رضوی:-گفتند.
2- (2)) -رضوی:-شد.
3- (3)) -سوره مبارکه طه،آیه 121.
4- (4)) -سوره مبارکه انبیاء،آیه 87.
5- (5)) -سوره مبارکه یوسف،آیه 24.
فَتَنّٰاهُ. (1)و قوله عزّ و جلّ فی نبیّه محمّد صلّی اللّه علیه و آله: وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللّٰهُ مُبْدِیهِ. (2)فقال الرضا علیه السّلام:و یحک یا علی!اتّق اللّه،و لا تنسب الی الأنبیاء اللّه الفواحش و لا تتأوّل کتاب اللّه برأیک.فإنّ اللّه عز و جل یقول: وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ. (3)امّا قوله عزّ و جلّ فی آدم علیه السّلام: وَ عَصیٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَویٰ. (4)فإن اللّه تعالی خلق آدم حجه فی أرضه و خلیفته فی بلاده لم یخلقه للجنّه و کانت المعصیه من آدم فی الجنه لا فی الأرض لیتم مقادیر أمر اللّه عز و جل فلمّا أهبط الی الأرض و جعل حجّه و خلیفه عصم بقوله عز و جل: إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِیمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَی الْعٰالَمِینَ (5).و امّا قوله عزّ و جلّ: وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ؛ انما«ظن»؛بمعنی، استیقن،ان اللّه لم یضیّق علیه رزقه لا تسمع قول اللّه عزّ و جلّ وَ أَمّٰا إِذٰا مَا ابْتَلاٰهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ (6)أی ضیّق علیه رزقه (7)و لو ظنّ انّ اللّه لا یقدر علیه لکان قد کفر.

و اما قوله عز و جل فی یوسف علیه السّلام: وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا؛ فانّها همّت بالمعصیه و همّ یوسف بقتلها ان اخبرته لعظم ما تداخله فصرّف اللّه عنه قتلها و الفاحشه.و قوله جلّ و عزّ: کَذٰلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ (8)یعنی:القتل و الفحشاء؛یعنی:الزّنا.و امّا داود فما تقول من قبلکم فیه؟قال علیّ بن محمّد بن الجهم:یقولون:انّ داوود علیه السّلام کان یصلی فی محرابه اذ تصوّر له ابلیس علی صوره طیر احسن،ما یکون من الطّیور؛فقطع داوود و قام باخذ الطّیر؛فخرج الطّیر الی الدّار؛فخرج فی اثره؛فطار الطّیر الی السّطح،فصعد فی طلبه، فسقط الطّیر فی دار أوریا بن حنّان،فاطّلع داوود فی اثر الطّیر؛فاذا بامرأه أوریا تغتسل؛ فلمّا نظر إلیها هواها.و کان قد أخرج أوریا فی بعض غزواته فکتب الی صاحبه ان قدم أوریا امام التّابوت فقدّم فظهر و فظفر أوریا بالمشرکین.فصعب ذلک علی داود فکتب إلیه

ص:128

1- (1)) -سوره مبارکه ص،آیه 24.
2- (2)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 37.
3- (3)) -سوره مبارکه آل عمران،آیه 7.
4- (4)) -سوره مبارکه طه،آیه 121.
5- (5)) -همان،آیه 33.
6- (6)) -سوره مبارکه فجر،آیه 16.
7- (7)) -رضوی:-«لا تسمع...رزقه».
8- (8)) -سوره مبارکه یوسف،آیه 24.
ثانیه انّ قدم امام التّابوت فقدّم فقتل أوریا و تزوّج داوود بامرأه أوریا.قال:فضرب الرّضا علیه السّلام یده علی جبهته و قال: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ (1).قد نسبتم نبیّا من انبیاء اللّه تعالی إلی التّهاون بصلوته حتّی خرج فی اثر الطّیر،ثم بالفاحشه،ثم بالقتل.

فقال:یابن رسول اللّه!فما کانت (2)خطیئته؟فقال:ویحک!انّ داود انّما ظنّ ان ما خلق اللّه عز و جل خلقا هو اعلم منه.فبعث اللّه عز و جل إلیه الملکین.فتسوّر المحراب (3).فقالا:

خَصْمٰانِ بَغیٰ بَعْضُنٰا عَلیٰ بَعْضٍ؛فَاحْکُمْ بَیْنَنٰا بِالْحَقِّ وَ لاٰ تُشْطِطْ وَ اهْدِنٰا إِلیٰ سَوٰاءِ الصِّرٰاطِ* إِنَّ هٰذٰا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَهً،وَ لِیَ نَعْجَهٌ وٰاحِدَهٌ فَقٰالَ أَکْفِلْنِیهٰا وَ عَزَّنِی فِی الْخِطٰابِ (4).فعجل داوود علیه السّلام (5)علی المدعی الیه.فقال: لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِکَ إِلیٰ نِعٰاجِهِ (6)؛و لم یسأل المدعی البیّنه قول علی ذلک و لم یقبل علی المدعی علیه فیقول له:

ما تقول؟فکان هذا خطیئه رسم حکم لا ما ذهبتم الیه.الا تسمع اللّه عز و جل یقول: یٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ (7)الی آخر الآیه.فقال:

یا بن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله (8)!فما قصّته مع أوریا؟قال له الرّضا علیه السّلام:انّ المرءه فی ایّام داوود کانت اذا ماتت بعلها او قتل لا تتزوج بعده أبدا؛فأوّل من أباح اللّه عز و جل له ان یتزوّج بامرأه قتل بعلها،کان داود علیه السّلام تتزوّج بامرأه أوریا لمّا قتل و انقضت عدّتها منه فذلک الّذی شقّ علی النّاس من قتل أوریا.و امّا محمّد صلّی اللّه علیه و آله؛قول اللّه عز و جل: وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللّٰهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَی النّٰاسَ وَ اللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ (9)فان اللّه عز و جل عرف نبیّه صلّی اللّه علیه و آله اسمآء ازواجه فی دار الدنیا و اسمآء ازواجه فی دار الآخره و انّهنّ امّهات المؤمنین.

احدیهنّ سمّی له زینب بنت (10)جحش.و هی یومئذ تحت زید بن حارثه.فاخفی صلّی اللّه علیه و آله

ص:129

1- (1)) -سوره مبارکه بقره،آیه 156.
2- (2)) -رضوی:کان.
3- (3)) -اشاره به آیه 21 سوره مبارکه ص.
4- (4)) -سوره مبارکه ص،آیات 22 و 23.
5- (5)) -رضوی:-علیه السّلام.
6- (6)) -سوره مبارکه ص،آیه 24.
7- (7)) -همان،آیه 26.
8- (8)) -رضوی:-صلّی اللّه علیه و آله.
9- (9)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 37.
10- (10)) -رضوی:-بنت.
اسمها و لم یبده لکیلا.یقول احد من المنافقین:انّه قال فی امرأه فی بیت رجل انّها احدی ازواجه من امّهات المؤمنین و خشی قول المنافقین.قال اللّه عزّ و جلّ: وَ تَخْشَی النّٰاسَ وَ اللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ؛ یعنی،فی نفسک.و اللّه عزّ و جلّ ما تولی تزویج أحد من خلقه الاّ تزویج حوّاء من آدم علیه السّلام و زینب من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،بقوله؛ فَلَمّٰا قَضیٰ زَیْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاکَهٰا (1)الآیه و فاطمه من علی علیه السّلام.قال:فبکی علی بن محمد بن الجهم و قال:یابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله!أنا تایب إلی اللّه تعالی من ان أنطق فی انبیاء اللّه علیهم السّلام بعد یومی هذا إلا بما ذکرته» (2).

ترجمه:ابو صلت هروی که از جمله اکابر اصحاب ثامن الائمّه،علیّ بن موسی الرّضا -علیه التّحیه و الثّنا- (3)است روایت می کند که:چون جمع کرد مأمون از برای مناظره کردن با آن حضرت علیه السّلام،اهل سخن و گفتگوها (4)و جمعی را که مهارت در مسایل اصولیّه و فروعیه داشتند از مسلمانان و صاحبان مذاهب باطله از یهود و نصاری و مجوس و جمعی که ستاره پرست بودند و باقی اهل ملل و مذاهب مختلفه،پس برنخواست یکی و گفتگو ننمود مگر آنکه آن حضرت دلیل حق را بر او لازم ساخته،او را به مرتبه ای ساکت نمود که گویا سنگی بلع نموده و گلوگیر شده.بعد از آن علی بن محمّد بن الجهم که ناصبی بود و عداوت اهل بیت علیهم السّلام داشت برخواست و گفت به حضرت که:چه می فرمایی در باب معصوم بودن پیغمبران؟حضرت فرمود که:بلی،من قائلم به آنکه از پیغمبران و حجّت های خدا گناه کوچک و بزرگ که منافی عصمت باشد صادر نمی شود.علی بن محمّد گفت که:چه می کنی آیاتی را که دلالت می کند به حسب ظاهر بر جواز صدور معصیت،بلکه وقوع آن از پیغمبران؛از آن جمله آیه کریمه که وارد شده که:«عصیان

ص:130

1- (1)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 37.
2- (2)) -امالی صدوق،مجلس العشرون،ص 92؛عیون أخبار الرضا علیه السّلام ج 1،ص 194.در این منابع با اندکی اختلاف در عبارت آمده؛بحار الأنوار،ج 11،ص 72،باب عصمه انبیاء.
3- (3)) -رضوی:صلوات اللّه علیه.
4- (4)) -رضوی:گفتگو.
نمود حضرت آدم علیه السّلام پروردگار خود را،پس گمراه شد» (1)؛و در باب حضرت یونس علیه السّلام که در قرآن فرموده که:«صاحب ماهی چون رفت از میان قوم خود غضبناک؛ پس گمان کرد این را که ما هرگز قدرت نداریم بر او» (2)؛و در باب حضرت یوسف علیه السّلام که فرموده که:«به تحقیق زلیخا عزم نمود به حضرت یوسف علیه السّلام که او را متمکن سازد از نفس خود که با او مقاربت کند و به تحقیق عزم می نمود حضرت یوسف علیه السّلام بر اجابت او،اگر نمی دید علامات حقّه پروردگار خود را» (3)؛و در باب حضرت داود علیه السّلام که فرموده که:«پس گمان کرد آن حضرت که ما امتحان می کنیم او را» (4)؛و در باب حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرموده که:«پنهان داشتی در نفس،چیزی را که خدا اظهار آن می کند» (5).بعد از آن حضرت امام رضا-صلوات اللّه علیه- (6)فرمود که:وای بر تو ای علی بن محمّد!بپرهیز از خدا (7)و نسبت مده به پیغمبران خدا معصیت و افعال بد را و بر مدار و تفسیر مکن کتاب خدا را برای خود.به درستی که خدا می فرماید که:«نمی داند تأویل متشابهات قرآن را مگر خدا و جماعتی که مهارت دارند و می دانند علم قرآن را» (8)که ایشان،پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اهل بیت اویند،بعد از آن تأویل آیات را بیان فرمود.

اما آیه اوّل که در باب حضرت آدم علیه السّلام فرموده،پس به درستی که فرمود که:حضرت آدم علیه السّلام را آفرید خدا که حجّت او باشد در روی زمین و خلیفه او باشد در شهرهای خدا و آدم را نیافرید که در بهشت باشد؛و خطیئه[ای]که از حضرت آدم علیه السّلام صادر شد در بهشت (9)،از این راه بود که آن حضرت در زمین نبود که منافات با حجّیت او داشته باشد؛ و از جهت آن،این خطیئه واقع شد از آدم علیه السّلام که تمام شود تقدیر امر الهی درباره حضرت

ص:131

1- (1)) -سوره مبارکه طه،آیه 121.
2- (2)) -سوره مبارکه انبیاء،آیه 87.
3- (3)) -سوره مبارکه یوسف،آیه 24.
4- (4)) -سوره مبارکه ص،آیه 24.
5- (5)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 37.
6- (6)) -رضوی:علیه السّلام.
7- (7)) -رضوی:خداوند.
8- (8)) -سوره مبارکه آل عمران،آیه 7.
9- (9)) -رضوی:در بهشت صادر شد.
آدم علیه السّلام و هبوط نماید به زمین؛پس چون هبوط به زمین نمود،و حق تعالی او را حجّت بر خلق و خلیفه خود گردانید،او را معصوم گردانید به نص آیه کریمه و فرمود:«به درستی که خدای تعالی برگزید آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر تمام عالمیان» (1).و امّا معنی آیه حضرت یونس علیه السّلام پس چنین است که ظن به معنی استیقن است،«یعنی (2)یقین نمود حضرت یونس که ما از راه لطف و شفقت خود بر خلق،تنگ نخواهیم گردانید روزی را بر او» (3)؛آیا نشنیده ای آیه دیگر را که می فرماید که:«امّا اگر امتحان کنیم بنده خود را،پس تنگ گردانیم بر او روزی را» (4)،و اگر (5)حضرت یونس گمان می نمود که حق تعالی قدرت ندارد بر او،هرآینه کافر می شد.و امّا آیه (6)حضرت یوسف علیه السّلام،پس تأویلش آن است که:«چون زلیخا متوجّه شد که بخواند حضرت یوسف را بر نفس خود و حضرت یوسف نیز متوجه زلیخا شد» (7)به این وجه که زلیخا متوجّه معصیت شد و حضرت یوسف متوجه شد که به قتل رساند او را از بس که عظیم بود بر آن حضرت آنچه داخل شد،پس حق تعالی بازداشت یوسف را از قتل زلیخا که فی نفسه بد بود و مضرّت داشت؛و این است که در تتمّه آیه می فرماید که:«چنین باز می داریم از حضرت یوسف بدی را که آن قتل زلیخا بود و فحشاء را که آن زناکردن بود». (8)

[داستان دروغین درباره حضرت داود علیه السّلام]

بعد از آن،حضرت فرمود در باب آیه داوود که:چه می گویند ای علی بن محمّد، کسانی که نزد شمایند در این باب؟علی بن محمّد گفت که:می گویند حضرت داوود در

ص:132

1- (1)) -سوره مبارکه آل عمران،آیه 33.
2- (2)) -رضوی:-یعنی.
3- (3)) -سوره مبارکه انبیاء،آیه 87.
4- (4)) -سوره مبارکه فجر،آیه 16.
5- (5)) -رضوی:برو روزی او را که حضرت.
6- (6)) -رضوی:-آیه.
7- (7)) -سوره مبارکه یوسف،آیه 24.
8- (8)) -سوره مبارکه بقره،آیه 169.
محراب خود نماز می کرد که ناگاه شیطان،متمثل شد به صورت مرغی به بهترین (1)صورتی از مرغان؛و حضرت داوود نماز را قطع کرد (2)که آن مرغ را بگیرد؛پس مرغ (3)از آن خانه بیرون رفت و حضرت داوود از عقب آن مرغ رفت و آن مرغ پرواز نموده،به بام رفت.و حضرت (4)بالای بام رفت در طلب مرغ؛پس آن مرغ برخواست و رفت به خانه اوریا،پسر حنان که (5)موافق تصریح از باب تواریخ،برادر داوود بود؛پس رفت حضرت داوود در عقب مرغ به خانه اوریا؛و دید که زن اوریا غسل می کند؛چون نظرش به آن زن افتاد،تعلّق به هم رسانیده،عاشق شد و اوریا را به جنگ فرستاد[ه]بود؛پس نوشت حضرت داوود به سرکرده آن لشکر که پیش دار اوریا را پیش از تابوت که از قبیل علم،پیش لشکر می بردند و چون اوریا را مقدم داشت شاید به قتل رسد (6)،اتفاقا اوریا غالب شد و فتح نمود و کافران را مغلوب ساخت.این معنی دشوار شد بر حضرت داوود؛ بازنوشت که در مرتبه دوّم که چون جنگ واقع شود،باز اوریا را مقدم دار (7)؛پس در این مرتبه اوریا شهید شد و حضرت داوود زن اوریا را تزویج نمود.حضرت چون این نامعقولات که اهل سنّت می گویند از علی بن محمّد بن الجهم (8)شنید،دست بر پیشانی خود زده فرمود که: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ (9)؛به تحقیق نسبت دادید پیغمبری از پیغمبران خدا را به آنکه سهل انگاری کند به نماز خود تا آنکه بیرون رود از عقب مرغی، بعد از آن اتیان به نامشروعی (10)کند که آن نظرکردن بر زن نامحرم باشد در وقتی که عریان باشد،بعد از آن سعی کردن در کشته شدن اوریا.

ص:133

1- (1)) -رضوی:بهتر.
2- (2)) -رضوی:نمود.
3- (3)) -رضوی:آن مرغ.
4- (4)) -رضوی:رفت به بام؛حضرت.
5- (5)) -رضوی:طلب مرغ؛باز آن مرغ پرواز نموده به خانه اوریا رفت؛چنانچه.
6- (6)) -رضوی:داشت که شاید به قتل رسانند.
7- (7)) -رضوی:مقدم لشکر دارد.
8- (8)) -رضوی:از علی ابن محمد ملعون.
9- (9)) -سوره مبارکه بقره،آیه 156.
10- (10)) -رضوی:نامشروع.
[امتحان حضرت داود علیه السّلام]

پس گفت علی بن محمّد که:چه بود گناهی که از داوود علیه السّلام صادر شد؟حضرت فرمود که:به درستی که داوود گمان کرد که حق تعالی نیافریده،آفریده[ای]را که او داناتر از داوود باشد؛پس فرستاد خدای تعالی به سوی داوود علیه السّلام،دو فرشته که به هیئتی غیر هیئت خود؛«آمدند نزد محراب» (1)و گفتند آن دو فرشته که:ما دو کسیم که طغیان نموده بعضی از ما بر بعضی؛حکم کن میان ما به حق و میل مکن و راه نمای،ما را به راه راست.این برادر من از برای اوست نود و نه بز و از برای من است یک بز و می گوید:یک بز خود را به من گذار و عزیز گردان مرا در گفتگو. (2)

پس حضرت داود علیه السّلام،بدون تدبّر،تعجیل در جواب (3)و حکم نموده،فرمود که:«به تحقیق که ستم کرده تو را به طلبیدن (4)بز تو که ضم کند به بزهای خود» (5)؛و طلب گواه ننمود و قول مدّعی علیه را قبول نکرد که بگوید:تو چه می گویی؟!پس این غلط در طریقه حکم است نه خطا به عنوانی که شما به سوی آن رفته اید.آیا نشنیده ای که خدای تعالی در قرآن می فرماید که:«ای داوود به درستی که گردانیدیم ما تو را خلیفه خود در زمین؛پس حکم کن میان مردم به حق». (6)پس گفت:یابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله!چه بود قصّه داود با اوریا؟حضرت فرمود که:حکم در زمان داود،چنین بود که هرگاه زن،شوهرش می مرد یا کشته می شد هرگز بعد از او شوهر نمی کرد؛و اوّل کسی که خداوند عالمیان حلال گردانید که زنی که شوهرش بمیرد یا کشته شود تزویج نماید،حضرت داود بود که تزویج نمود زن اوریا را چون کشته شد اوریا و (7)عدّه زن منقضی شد؛پس این (8)چیزی بود که بر مردم دشوار شد از کشته شدن اوریا.

ص:134

1- (1)) -سوره مبارکه ص،آیه 21.
2- (2)) -همان،آیه 23.
3- (3)) -رضوی:جواب نمود.
4- (4)) -رضوی:به تحقیق ستم کرده بر طلبیدن.
5- (5)) -سوره مبارکه ص،آیه 26.
6- (6)) -همان،آیه 26.
7- (7)) -رضوی:شده بود و.
8- (8)) -رضوی:شد،نمود و چون این.
[زینب و ترس پیامبر صلّی اللّه علیه و آله]

اشاره

و امّا شرح آیه (1)که درباره حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله (2)وارد شده (3):پس به درستی که شناسانیده خداوند عالمیان (4)پیغمبر خود را نام های زنانش را در دار دنیا و نام های زنانش را در دار آخرت و اعلام نموده بود که زنان پیغمبر به منزله مادرهای مؤمنان است و یکی از زنان آن حضرت را نام برده بود که زینب دختر جحش خواهد بود.و در آن وقت،زینب،زن زید،پسر حارثه بود.پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،نام زینب را پوشیده داشت (5)و اظهار نفرمود که از جمله زنان آن حضرت خواهد بود.تا آنکه نگوید (6)یکی از منافقین که:حضرت می گوید در باب زنی که در خانه مردی است که یکی از زنان او و از جمله مادرهای مؤمنین است و ترسید حضرت از سخن منافقین؛لهذا حق تعالی می فرماید که:

«ترسید (7)حضرت رسول از مردم و حال آنکه خدا سزاوارتر است که از او بترسد آن حضرت». (8)یعنی (9):آن حضرت در نفس خود احداث خوف نمود.و حق تعالی متوجّه تزویج یکی از خلق خود نشده مگر تزویج حوّا از حضرت آدم و زینب را از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به قول خود که فرموده که:چون برآورد زید از زینب حاجت خود را،تزویج نمودیم ما او را به تو؛و دیگر تزویج نمود حضرت فاطمه زهرا را به حضرت (10)امیر المومنین علیهما السّلام.گفت راوی که:پس گریست علیّ بن محمّد بن الجهم (11)و گفت:ای

ص:135

1- (1)) -رضوی:+کریمه.
2- (2)) -رضوی:درباره رسول خدا.
3- (3)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 37.
4- (4)) -رضوی:که خداوند عالمیان شناسانیده بود.
5- (5)) -رضوی:پوشیده داشت نام زینب را.
6- (6)) -رضوی:نگویند.
7- (7)) -رضوی:ترسیدی.
8- (8)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 37.
9- (9)) -رضوی:-یعنی.
10- (10)) -رضوی:دیگر حضرت فاطمه را که تزویج نمود حضرت.
11- (11)) -رضوی:علی بن محمد الجهم.
فرزند رسول خدای صلّی اللّه علیه و آله!من توبه می کنم به سوی خدا از اینکه سخن گویم درباره پیغمبران خدا بعد از امروز مگر چیزی که تو (1)فرمودی.

تحقیق و رفع اشتباه:

«لعلیّ بن موسی علیه السّلام»؛یعنی از جهت مناظره و گفتگو و تحقیق حق نمودن،پس مطلب مأمون،یا یافتن حق و رفع اشتباه خودش بود یا اظهار علم حضرت بود که بر مردم معلوم شود رتبه آن حضرت و احاطه علمش به متشابهات قرآن.

«و قد الزم حجّته»؛چون به موجب«نحن (2)نکلّم النّاس علی قدر عقولهم» (3)،هرکس را مطابق فهمش الزام می نمود و دلیلی که باعث هدایت او بود القاء می فرمود،اضافه حجّت به آن شخص شده:«کأنّه القم حجرا»؛بنابر متعارف است که بعد الزام و سکوت تام (4)،می گویند که (5)گلوگیر و نفس گیر شده و چون سنگ،اصلب اجسام است و انسداد مجاری غذا و هوا بیشتر می نماید،بر سبیل مبالغه،حجر استعاره شده.

«بعصمه الانبیاء»؛ظاهر آن است که«باء»به معنی فی باشد و حروف جاره همه به معنی یکدیگر می آیند و چون عامّه،عصمت حجّت را لازم نمی دانند و خطاها از برای انبیاء اثبات می نمایند و تأویل بعضی آیات که موهم عدم عصمت است نمی دانند؛علی بن محمّد خواست که بر حضرت،عدم عصمت که مخالف مذهب حق است،لازم آید.

«قال نعم»؛چون تأویل متشابهات را معصوم می داند و احاطه تام به دلایل قطعیّه در باب عصمت نموده و حضرت خواست که در چنین مجمعی که جمیع اهل ادیان حاضراند،بیان حق فرماید؛فرمود که:بلی،ادّعآء عصمت حجّت می نمایم و دلیل بر

ص:136

1- (1)) -رضوی:پیغمبران،من بعد...مگر به آنچه تو.
2- (2)) -رضوی:-نحن.
3- (3)) -کافی،ج 8،ص 268؛مستدرک الوسائل،ج 11،ص 208.این حدیث در منابع با اختلاف در عبارت آمده.
4- (4)) -رضوی:سکوت تمام.
5- (5)) -رضوی:-که.
طبق مدّعا دارم و تأویل متشابهات آیات می نمایم. (1)عَصیٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَویٰ (2)؛این آیه کریمه در اول و آخر به حسب ظاهر،مطابق مدّعای خصم است،زیرا که عصیان و گمراهی،هردو منافی عصمت است و تأویلش بعد از این،با تأویل باقی آیات،بیان می شود.

فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ (3)؛چنانچه در ترجمه ظاهر الفاظ این حدیث شریف گذشت،علی بن محمّد،نفهمیده،بلکه چنان یافته بوده که مظنون حضرت یونس چنان بوده که ما قدرت بر او نداریم و او هرچه خواهد،می تواند کرد و خدا را بر او تسلّطی نیست و نفی قدرت خدا معصیت،بلکه شرک است.