گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد هفتم
[اجماع بر خلافت ابو بکر]





دفع مقال:باید دانست که،اهل سنّت،اتفاق دارند بر اینکه خلافت ابی بکر،به اجماع ثابت است،نه به نصّ.چنانکه قاضی عبد الجبّار که از فضلای عظیم القدر است نزد عامّه، تصریح نموده که:جمعی که اثبات خلافت ابو بکر،به نصّ می نمایند،آن جماعت را بکریّه می نامیم؛و حق آن است که درباره ابو بکر،نصّی نیست.و حدیثی چند که نقل نموده اند که:حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرموده:«اقتدوا بالذین من بعدی ابو بکر و عمر» (4)و«اصحابی کالنّجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم و الائمّه من قریش» (5)و غیر این ها از احادیث موضوعه،بر فرض تسلیم،دلالت بر امامت ندارد.عجب تر آنکه،این همه

ص:181

1- (1)) -بحار الأنوار،ج 21،ص 387،باب 36 حجه الوداع و ما جری فیها؛اعلام الوری،ص 132؛ البدایه و النهایه،ج 7،ص 349،باب ذکر شیء من فضائل امیر المؤمنین؛کشف الیقین، ص 250،المبحث الثامن.
2- (2)) -رضوی:-من و...مومنه.
3- (3)) -رضوی:آقای مومنان شدی.
4- (4)) -بحار الانوار،ج 49،ص 189،باب 15 ما کان یتقرب به المامون؛الصوارم المهرقه، ص 100؛انساب الاشراف،ج 1،ص 540.
5- (5)) -عیون اخبار الرضا،ج 2،ص 87،باب فی ذکر من جاء عن الرضا علیه السّلام؛ارشاد القلوب،ج 2،ص 334،فی فضائله من طریق اهل البیت.
نصوص جلیّه صریحه که درباره امیر المؤمنین علیه السّلام وارد شده،این طبقه تأویلات و توجیهات بعیده نمایند و از این عبارات مجعوله،استدلال نمایند لهذا جمعی از علمای ایشان که شناعت این را پی برده (1)،تصریح نموده اند که:باید امامت از راه اجماع ثابت شود نه به نص،با وجودی که در کتب خود چیزی چند ذکر نموده اند که متناقض است با این روایات موضوعه،مثل آنچه در صحیح خود نقل نموده اند که:

«در روز قیامت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،در سر حوض کوثر مردم را آب دهد و فرماید که:

کجایند صحاب های من؟جمعی آمده گویند که:ما از جمله اصحابیم و عطش بر ایشان غلبه کرده،آب طلبند.رسول صلّی اللّه علیه و آله،ایشان را منع نموده،آب ندهد و فرماید که:شما از دین به پس پشت (2)برگشتید و مرتد شدید» (3)؛پس بنا بر نقل ایشان،باید که اگر کسی دست درزده (4)اقتدا به اصحاب کند،هدایت یافته باشد.و در باب اجماع می گوییم که:چون در امر امامت،اختیار امّت را دخلی نیست و قبل از این نیز اشاره شد،باید اجماع معتمد نباشد؛یا آنکه اجماعی که در باقی امور حجّت است،اتّفاق جمیع اهل حل و عقد است و معلوم است که چنین اجماعی نشد.و بر فرض وقوع اطّلاع مردم،جمیعا،و رضای ایشان در هنگام فوت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله چگونه معلوم شد؟ و رضای اهل شرق و غرب عالم کجا مبیّن گردید؟و اگر گویند:اجماع بعض امّت کافی

ص:182

1- (1)) -رضوی:بی پرده.
2- (2)) -رضوی:-به پس پشت.
3- (3)) -در صحیح بخاری،ج 7،ص 208،حدیث به این صورت آمده که با ترجمه متن مقداری اختلاف دارد.«عن أبی هریره انه کان یحدث ان رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و سلّم-قال:یرد علی یوم القیامه رهط من أصحابی،فیجلون عن الحوض فأقول یا رب!أصحابی،فیقول انک لا علم لک بما أحدثوا بعدک انهم ارتدوا علی ادبارهم القهقری»؛و«حدثنا أحمد بن صالح،حدثنا ابن وهب،أخبرنی یونس عن إبن شهاب عن ابن المسیب،انه کان یحدث عن أصحاب النبی-صلی اللّه علیه و سلم-ان النبی-صلّی اللّه علیه و سلّم-قال:یرد علی الحوض رجال من أصحابی فیحلؤون عنه فأقول یا رب أصحابی!فیقول انک لا علم لک بما أحدثوا بعدک انهم ارتدوا علی ادبارهم القهقری».
4- (4)) -رضوی:کسی در راه.
است؛لازم می آید که اهل هرقریه که اتّفاق بر باطلی کنند حجّت باشد؛معهذا اتّفاقی که برخلافت معاویه و یزید شده،اقوی از اتّفاق بر خلافت ابو بکر بود؛و معتمد نمی دانند.

[تفسیر آیه ای در مورد ابو بکر]

تبصره:اهل سنّت از آیه ثٰانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمٰا فِی الْغٰارِ (1)،به شش وجه استدلال بر فضیلت ابو بکر نموده اند؛اوّل:آنکه حق تعالی،ابو بکر را ثانی اثنین رسول فرموده (2).

جواب آنکه:این اخبار از عدد و معلوم است که اگر مؤمنی را با دیگری ذکر کنند، چنانچه متعارف است،کمال به جهت دیگری حاصل نمی شود.

دوّم:آنکه حق تعالی،ابو بکر را موصوف به اجتماع با رسول صلّی اللّه علیه و آله ساخته در یک مکان،از جهت الفتی که میان ایشان بود.

جواب آنکه:این نیز مثل اوّل است،زیرا که مسجد رسول اشرفست از غار،و در آنجا مؤمن و غیر مؤمن مجتمع می باشند؛و همچنین کشتی نوح علیه السّلام،پیغمبر و[غیره]در آنجا بود.

سیّم:آنکه حق تعالی به لفظ صاحب،مضاف به پیغمبر ذکر فرموده.

جواب آنکه:در قرآن،اطلاق صاحب،بر کافر شده؛در آنجا که فرموده: قٰالَ لَهُ صٰاحِبُهُ وَ هُوَ یُحٰاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ (3)و در بسیاری از اشعار و کلمات و احادیث،اطلاق صاحب،بر چیزهای دیگر نیز واقع شده.

چهارم:شفقت و ملاطفت رسول صلّی اللّه علیه و آله بر او که فرموده: لاٰ تَحْزَنْ.

جواب آنکه:این وبال است و معصیت،به جهت آنکه صریح است بر آنکه از ابو بکر، اندوه واقع شده و رسول صلّی اللّه علیه و آله او را نهی نموده؛اگر اندوه و حزن ابو بکر،طاعت بود،پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،نهی از طاعت فرموده باشد و این کفر است و اگر معصیت بود،پس اقدام ابو بکر بر معصیت،چگونه فضیلت می تواند بود.

ص:183

1- (1)) -سوره مبارکه توبه،آیه 40.
2- (2)) -برخی موارد به جهت رعایت شرایط فعلی اصلاح گردیده است.
3- (3)) -سوره مبارکه کهف،آیه 37.
پنجم:آنکه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله خبر داد که خدا با ماست و لطف حق را با خود و ابو بکر به یک مرتبه قرار داد.

جواب:لفظ متکلّم مع الغیر در مقام تعظیم،ایراد می شود،پس مراد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، به تنهایی باشد؛و دیگر آنکه چون ابو بکر گفت:اندوه من بر علیّ بن ابی طالب علیه السّلام است که بر فراش تو خوابیده؛جان خود را فدا نمود و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله،به علم خود می دانست که او را ضرری نخواهد رسید؛فرمود که:خدا با ماست؛یعنی با من و علی علیه السّلام است.با وجودی که چون خدا علّت و موجد اشیاء است،با هرموجودی از حیوان و جماد و نبات می باشد و اگر لطف او لمحه نباشد همه معدوم صرف می شوند.

ششم:آنکه خبر داد خدا از نزول سکینه و آرام بر ابو بکر و فرموده: فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ (1)؛و از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،هرگز سکینه زایل نمی شد؛پس،نزول سکینه بر رسول که همیشه سکینه با او بوده،نمی تواند بود.

جواب آنکه:این خلاف مفاد آیه است،از جهت اینکه آیه دال است بر اینکه نزول سکینه و تأیید به جنود،بر شخص واحد واقع شده؛چنانکه فرمود: فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهٰا؛ پس،اگر ابو بکر صاحب سکینه بوده باشد،صاحب جنود نیز خواهد بود،و از اینکه او صاحب جنود باشد،اخراج نبی صلّی اللّه علیه و آله از نبوّت لازم می آید و این آیه از جهت[این است که]خداوند عالمیان در دو جای از قرآن،بیان نزول سکینه بر پیغمبر خود نموده و مؤمنان با او بوده اند و ایشان را شریک گردانید (2)با آن حضرت؛ چنانکه فرموده: فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَهَ التَّقْویٰ (3).و در جای (4)دیگر فرموده: ثُمَّ أَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهٰا (5)؛اگر ابو بکر نیز می داشت،هرآینه خداوند عالمیان

ص:184

1- (1)) -سوره مبارکه توبه،آیه 40.
2- (2)) -رضوی:نگردانیده.
3- (3)) -سوره مبارکه فتح،آیه 26.
4- (4)) -رضوی:موضع.
5- (5)) -سوره مبارکه توبه،آیه 26.
شریک می گردانید او را با حضرت درین آیه و مخصوص نمی گردانید حضرت را به نزول سکینه.و از این دو آیه معلوم شد که نزول سکینه بر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله با عدم مفارقت سکینه از او منافاتی ندارد.

الحدیث الثالث عشر:فی امامه حسن بن علی علیهما السّلام

روی الکلینی باسناده عن سلیم بن قیس الهلالی قال:شهدت وصیّه أمیر المؤمنین علیه السّلام حین أوصی الی ابنه الحسن علیه السّلام و أشهد علی وصیّته الحسین و محمّدا علیهما السّلام و جمیع ولده و رؤساء شیعته و أهل بیته.ثم دفع الیه الکتاب و السّلاح و قال لابنه الحسن علیه السّلام یا بنی ّ! أمرنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ان أوصی الیک و ان ادفع الیک کتبی و سلاحی کما أوصی الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و دفع الیّ کتبه و سلاحه و أمرنی ان آمرک اذا حضرک الموت أن تدفعها إلی أخیک الحسین علیه السّلام ثم أقبل الی ابنه الحسین علیه السّلام فقال و أمرک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أن تدفعها إلی ابنک هذا ثم أخذ بید علی بن الحسین ثم قال لعلی بن الحسین و أمرک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أن تدفعها الی ابنک محمّد بن علی و اقراءه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و منّی السّلام» (1).

ترجمه:سلیم بن قیس از اصحاب حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است و روایات بسیار از آن حضرت نقل کرده و ثقه و معتمد است؛می گوید:دیدم وصیّت کردن امیر المؤمنین علیه السّلام را هنگامی که وصیّت به فرزند خود امام حسن علیه السّلام می نمود و بر آن وصیّت گواه گرفت حضرت امام حسین و محمّد حنفیّه علیهم السّلام و همه فرزندان خود و سرکرده های شیعیان و اهل خانه خود را؛و به آن حضرت داد،نوشته و اسلحه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،که علامت امامت است و نزد او بود و (2)فرمود که:ای فرزند،امر کرده مرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله اینکه وصیّت کنم به سوی تو و بدهم به تو نوشته ها و سلاح را،همچنان که وصیّت کرده به

ص:185

1- (1)) -در کافی،ج 1،ص 297،باب الاشاره و النص علی الحسن بن علی علیه السّلام؛تهذیب الاحکام، ج 9،ص 176،باب الوصیه و وجوبها،با اندکی اضافات؛و در أعلام الوری،ص 207،الفصل الثانی،با اندکی اختلاف.
2- (2)) -رضوی:او بود به آن حضرت و.
سوی من رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و داده به من کتاب ها و سلاح خود را و امر کرده مرا،که تو را امر کنم که (1)هرگاه برسد وقت مردن تو،بدهی این ها را که علامت امامت است به برادرت حضرت امام حسین علیه السّلام؛و خطاب به حضرت امام حسین علیه السّلام کرده فرمود که:امر کرده تو را رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله اینکه بدهی علامات امامت را به پسرت،این پسر؛پس گرفت دست علی بن الحسین را و فرمود که:امر کرده تو را رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،که بدهی این علامات را به پسرت محمّد بن علیّ الباقر علیهما السّلام،و برسانی سلام من و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را به آن حضرت.

بیان:اعلام آن حضرت،امام حسن علیه السّلام را به اینکه وصیّت کند به امام حسین علیه السّلام از جهت آن بود که سادات حسنی و اولاد آن حضرت را طمع در امامت نباشد.و اعلام امام حسین،به امامت علی بن الحسین علیه السّلام،نص بر آن بوده که بعد از او امامت در اعقاب خواهد بود.و اعلام علیّ بن الحسین به امامت امام محمّد باقر علیه السّلام به جهت تنصیص یا تبلیغ سلام رسول خدا یا اظهار معجزه بود و علامت امامت،علم و سلاح رسول صلّی اللّه علیه و آله و وصیّت ظاهره است؛چنانچه در حدیثی وارد شده که:«گفتند به حضرت امام رضا علیه السّلام که:هرگاه امام فوت شود به چه علامت شناخته می شود امامی که بعد اوست؟فرمود که:

امام را چند علامت می باشد؛یکی آنکه بزرگتر اولاد پدرش باشد و در او فضیلت و علم باشد و وصیّت ظاهره در او باشد،به مرتبه ای که هرگاه قافله بیاید و بپرسد که:فلان کس که امام بود،وصیّت به چه کس نمود؟همه کس بگویند که:وصیّت کرد به فلان کس.

و سلاح رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله در میان ما به منزله تابوت شهادت است در میان بنی اسرائیل؛ زیرا که تابوت هرکجا بود،امامت در آنجا بود.» (2)و در حدیثی دیگر در باب علم ائمّه،

ص:186

1- (1)) -رضوی:مرا که امر کنم تو را.
2- (2)) -«بأی شیء یعرف بعد الإمام؟قال:إن للإمام علامامت،ان یکون اکبر ولد أبیه بعده،و یکون فیه الفضل،و إذا قدم الرکب المدینه،قال:إلی من أوصی فلان؟قالوا:إلی فلان،و السلاح فینا بمنزله التابوت فی بنی اسرائیل،یدور مع الامام حیث کان»؛الامامه و التبصره،ص 137؛ خصال،ج 1،ص 116،الإمامه لا تصلح إلا لرجل؛و نیز در کافی،ج 1،ص 284،باب الامور التی توجب حجه الامام.با اندکی اختلاف در عبارت آمده است.
واقع شده که:«سیف تمار می گوید که:من و جمعی از شیعیان،در خدمت حضرت صادق علیه السّلام،در حجر اسماعیل نشسته بودیم که حضرت فرمود:در اینجا از برای ما جاسوسی هست.ما به طرف راست و چپ ملتفت شده،کسی را ندیدیم و گفتیم:

جاسوس نیست در اینجا.حضرت سه مرتبه فرمود که:قسم به پروردگار کعبه و عمارت خانه که اگر من می بودم میان حضرت موسی و خضر علیهم السّلام،خبر می دادم ایشان را که من داناترم از ایشان،و خبر می دادم ایشان را به علمی چند که نزد ایشان نبود؛از جهت آنکه موسی و خضر علیهم السّلام،که دو پیغمبر عظیم الشأن بودند،داده شده بود به ایشان علم اموری که واقع شده و گذشته و داده نشده بود علم آینده،و آنچه بعد از ایشان تا روز قیامت واقع شود.و به تحقیق که علم گذشته و آینده تا روز قیامت از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به ما میراث رسیده (1)».و در حدیث دیگر منقول است که:«پرسیدند از حضرت امام رضا علیه السّلام از تفسیر آیه کریمه «إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا (2)؛فرمود که:مراد، ائمّه از آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله است که باید برساند امام سابق،امانت امامت را به امام بعد از خودش و مخصوص نسازد امامت را به غیر از امام به حق،و دور نکند آن را از امام به حق» (3).مؤلّف (4)گوید که:ممکن است نزول آیه کریمه درین باب شده،گو[اینکه] امانات دیگر نیز داخل باشد یا آنکه اعظم افراد امانت،امامت باشد.و اللّه یعلم.

ص:187

1- (1)) -«...لو کنت بین موسی و الخضر لأخبرتهما أنی اعلم منهما و لأنبأتهما بما لیس فی ایدیهما لأن موسی و الخضر أعطیا علم ما کان و لم یعطیا علم ما یکون...»کافی،ج 1،ص 260،باب أن الائمه علیه السّلام یعلمون علم ما کان...؛بصائر الدرجات،ص 129،باب فی الائمه انهم اعطوا علم ما مضی.
2- (2)) -سوره مبارکه نساء،آیه 58.
3- (3)) -«سألت الرضا علیه السّلام عن قول اللّه عز و جل إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا قال هم الائمه من آل محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أن یؤدی الامام الامانه الی من بعده و لا یخص بها غیره و لا یزویها عنه»کافی،ج 1،ص 276،باب أن الامام علیه السّلام یعرف الامام الذی یکون من بعده؛بحار الانوار،ج 23،ص 276،باب ان الامانه فی القرآن الإمامه.
4- (4)) -رضوی:-مولف.
الحدیث الرابع عشر:فی النّص علی الحسین علیه السّلام

روی الکلینی باسناده عن محمّد بن مسلم قال سمعت ابا جعفر علیه السّلام یقول لما حضر الحسن علیه السّلام الوفات قال للحسین علیه السّلام یا أخی انّی اوصیک بوصیّه فاحفظها إذا انامت فهیئنی ثمّ وجهنی الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لا حدّث به عهدا ثمّ اصرفنی الی أمّی علیها السّلام ثمّ ردّنی فادفنی بالبقیع و اعلم انه سیصیبنی من عایشه ما یعلم اللّه و الناس بغضها و عداوتها للّه و لرسوله علیه السّلام و عداوتها لنا اهل البیت علیهم السّلام،فلمّا قبض الحسن علیه السّلام و وضع علی السریر ثم انطلقوا به الی مصلّی رسول اللّه(ص)الذی کان یصلّی فیه علی الجنایز فصلّی علیه الحسین و حمل و ادخل الی المسجد فلما اوقف علی قبر رسول اللّه(ص)ذهب ذو العونیین الی عایشه فقال لها انّهم قد اقبلوا بالحسن لیدفنوه مع النبی(ص)فخرجت مبادره علی بغل بسرج فکانت اوّل امرأه و رکبت فی الاسلام سرجا فقالت نحوّا ابنکم عن بیتی فانّه لا یدفن فی بیتی و یهتک علی رسول اللّه(ص)حجابه فقال لها الحسین(ع) قدیما هتکت أنت و أبوک حجاب رسول اللّه(ص)،و ادخلت علیه بیته من لا یحبّ قربه و انّ اللّه تعالی سایلک عن ذلک یا عایشه (1).

ترجمه:محمّد بن مسلم می گوید که:شنیدم از حضرت امام محمّد باقر-صلوات اللّه علیه-که می فرمود:چون رسید هنگام فوت شدن حضرت امام حسن علیه السّلام،گفت به حضرت امام حسین علیه السّلام که:ای برادر من،به درستی که من وصیّت می کنم ترا به وصیّتی،پس به خاطر نگاه دار.هرگاه من فوت شوم،تغسیل و تحنیط و تکفین من به جای آور،بعد از آن مرا متوجّه ساز به خدمت جدّم (2)رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله تا آن که عهد خود را با او تازه گردانم،بعد از آن ببر مرا به سوی مادرم فاطمه علیها السّلام؛پس مرا برگردان و دفن

ص:188

1- (1)) -کافی،ج 1،ص 300،باب الاشاره و النص علی الحسین بن علی؛و در بحار الأنوار،ج 44، ص 142،باب 22.
2- (2)) -رضوی:مرا به سوی جدّم مرا متوجه ساز یعنی رسول خدا.
کن در قبرستان بقیع.و بدان که زود باشد که برسد مرا از عایشه آن قدر آزار که خدا می داند.و مردم می دانند دشمنی و عداوت او را از برای خدا و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و از برای ما که اهل بیت رسول خداییم.پس چون قبض روح مبارک آن حضرت شد و گذاردند او را بر تابوت و بردند آن حضرت را به محلّ نماز رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که بود،که در آن مکان نماز بر جنازه ها می کرد،و حضرت امام حسین علیه السّلام بر او نماز کردند و برداشتند و بردند و داخل کرده شد به (1)سوی مسجد.

پس چون باز داشته شد بر قبر (2)رسول صلّی اللّه علیه و آله،رفت صاحب دو چشم،یعنی جاسوس و دیده بان،نزد عایشه[رفت]و گفت که:به درستی که آورده اند حضرت امام حسن علیه السّلام را که دفن کنند با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله؛پس از خانه بیرون آمده،پیش دستی نمود بر استری که زین داشت؛پس آن[او]اوّل زنی است که در اسلام بر زین سوار شد و گفت:دور برید پسر خود را از خانه من؛پس به درستی که دفن کرده نمی شود در خانه من که باعث بر آن شود که پرده خانه (3)رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دریده شود.پس فرمود حضرت امام حسین علیه السّلام که:مدّت هاست که تو و پدرت،پرده و حجاب (4)رسول خدا را دریدید و داخل کردی به (5)خانه او کسی را که آن حضرت،نزد یکی او را دوست نمی داشت، و خدا تو را از این سؤال خواهد کرد.

و در حدیث دیگر واقع شده که آن تتمّه این است که:«بدان ای عایشه!که برادر من داناتر مردم بود به خدا و رسول خدا و داناتر است به تأویل کتاب خدا؛و این را می داند که هتک ستر رسول خدا نباید کرد؛زیرا که خدا در قرآن می فرماید که:«ای جماعتی که ایمان آورده اید،داخل مشوید خانه های پیغمبر را مگر آنکه رخصت داده شوید» (6)؛و تو

ص:189

1- (1)) -رضوی:برداشتند و داخل کردند به.
2- (2)) -رضوی:بر سر قبر.
3- (3)) -رضوی:-خانه.
4- (4)) -رضوی:پرده حجاب.
5- (5)) -رضوی:را درید ید و داخل گردیدید به.
6- (6)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 53.
داخل خانه رسول خدا کردی مردها را بی رخصت آن حضرت،و حال آنکه خدا فرموده که:«ای گروهی که ایمان دارید بلند مکنید آوازهای خود را بالای آواز پیغمبر» (1)؛و به عمر خودم قسم!که به تحقیق که زدی تو بر زمین در خانه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله،از برای پدرت و عمر،نزد گوش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله کلنگ ها؛و خدا فرموده که:«به درستی که آن جماعتی که پست می کنند آوازهای خود را نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،این جماعت اند که خدا امتحان کرده دل های ایشان را از برای پرهیزکاری (2)».و به عمر خودم قسم!که به تحقیق که داخل کردند پدرت و عمر[را]بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله (3)،به سبب نزدیکی خودشان،از آن حضرت آزار[دادند]،و رعایت نکردند پدرت و عمر حق رسول خدا را،در آنچه فرموده بود ایشان را خدا،بر زبان رسول خودش.و به درستی که خدا از مؤمنین در حالت موت حرام کرده،آنچه در حالت زندگی حرام کرده.

به خدا قسم ای عایشه!که آنچه تو ناخوش داری از دفن کردن حضرت امام حسن علیه السّلام،نزد پدرش،اگر جایز می بود میان ما و میان خدا،هرآینه می دانستی که او دفن کرده می شد هرچند به خاک مالیده شود دماغ تو.بعد از آن محمّد بن الحنفیّه سخن گفته،فرمود که:

ای عایشه!یک روز بر استر و یک روز بر شتر سوار می شوی؛تو اختیار نفس خود نداری و مالک زمین نیستی از راه دشمنی بنی هاشم» (4).

بیان:«انّی اوصیک»؛وصیّت به ضروریّات دفن محتاج الیه نبود،از جهت اعلام به وصیّت ظاهره که دلیل امامت است،این مراتب را وصیّت فرمود.و این نیز معلوم است

ص:190

1- (1)) -سوره مبارکه حجرات،آیه 2.
2- (2)) -سوره مبارکه حجرات،آیه 3.
3- (3)) -رضوی:قسم که داخل بودن پدرت بر رسول خدا.
4- (4)) -کافی،ج 1،ص 302،باب الاشاره و النص علی الحسین بن علی.بحار الأنوار،ج 44، ص 142،باب 22-جمل تواریخه و أحواله.
که موافق مذهب اهل حق به دلیل اخبار بسیار که:«امام را غسل و کفن و نماز نمی کند مگر امام». (1)

«ما یعلم اللّه»؛از راه اعجاز،اخبار به واقعه بعد از وفات خود فرمود و بیان آن نمود که:آزار بسیار از آن[عایشه]به من و به تو می رسد؛زیرا که باید به قدر بغض و عداوت، آزار رساند و بغض او از برای خدا و رسول در مرتبه اعلی بود.«ذو العوینین»؛یا اسم مردی یا (2)مراد جاسوس است.«فکانت اوّل امرأه»صریح است بر کراهت سواری زنان بر زین و منشأ این فعل ناشایست این[عایشه]شده.«فی بیتی»،به اعتبار زوجیّت و ارث او که قدر نه یک از هشت یک،که فریضه زوجات است،اسناد بیت به خود داده به اعتبار آنکه سکنی آن خانه در مدّت حیات رسول،با او بوده.و چه خوب گفته شاعری:

تجملّت تبغّلت و لو عشت تفیّلت لک التّسع من الثّمن و للکلّ تصرفت (3)

یعنی،به شتر سوار شدی در جنگ با امیر المؤمنین علیه السّلام،و به استر سوار شدی در منع فرزند رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از زیارت قبر جدّش و اگر زنده می ماندی بر فیل نیز سوار می شدی؛و از برای تو بود،نه یک از هشت یک از خانه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بر تقدیر ارث و همه را تصرّف کردی به جهت دفن پدرت و عمر».

غریب تر آنکه اهل سنت در باب منع فدک از حضرت فاطمه علیها السّلام حدیثی وضع

ص:191

1- (1)) -عیون اخبار الرضا،ج 1،ص 105،باب الاخبار الّتی رویت فی صحه...
2- (2)) -رضوی:اسم شخصی یا.
3- (3)) -این شعر در منابع مختلف با کمی اختلاف آمده،بحار الأنوار،ج 44،ص 155،باب 22 جمل،تواریخه و احواله.از ابن حجاج-شاعر بغدادی-به این صورت نقل شده-یا بنت أبی بکر لا کان و لا کنت-لک التّسع من الثّمن و بالکلّ تملکت-تجمّلت تبغّلت و إن عشت تفلّیت.و نیز در احتجاج،ج 2،ص 378؛از محمد بن ابی بکر و شرح اصول کافی،ج 6، ص 167،از محمد بن ابی بکر و یا ابن عباس به این صورت وارده شده تجملت تبغلت و ان عشت تفلیت لک التسع من الثمن و بالکل تملکت
نموده اند که:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده که:«ما گروه پیغمبران،میراث نمی گذاریم» (1)؛مع هذا،کلّ خانه رسول خدا را می گویند عایشه حسب الارث،متصرف شد.عجیب تر آنکه دفن این دو،باعث هتک حجاب رسول خدا نشد به اعتقاد ایشان و دفن فرزند رسول خدا موجب هتک حجاب می شد.

الحدیث الخامس عشر:فی النّص علی علیّ بن الحسین علیهما السّلام

روی الکلینی باسناده عن أبی جعفر علیه السّلام،قال«انّ الحسین بن علی،لمّا حضره الذی حضره دعا ابنته الکبری فاطمه بنت الحسین علیه السّلام،فدفع الیها کتابا ملفوفا و وصیّه ظاهره و کان علی بن الحسین علیه السّلام،مبطونا معهم لا یرون الا (2)انّه لما به فدفعت فاطمه الکتاب الی علیّ بن الحسین علیه السّلام،ثم صار و اللّه ذلک الکتاب الینا یا زیاد قال:قلت:ما فی ذلک الکتاب جعلنی اللّه فداک فقال فیه و اللّه ما یحتاج الیه ولد آدم منذ خلق اللّه آدم الی ان تفنی الدّنیا و اللّه انّ فیه الحدود حتّی ان فیه ارش الخدش». (3)

ترجمه:حضرت امام محمّد باقر-صلوات اللّه علیه-فرمود که (4):چون حضرت امام حسین علیه السّلام را روی داد آنچه روی داد،طلبید دختر بزرگ خود را که فاطمه نام داشت و داد به او نوشته پیچیده شده و وصیت نامه که ظاهر و هویدا بود.و حضرت علی بن الحسین علیه السّلام با ایشان بود،و اسهال داشت و ایشان گمان نمی کردند،مگر آنچه با اوست؛ پس داد فاطمه آن نوشته را به آن حضرت؛پس گردید به خدا قسم این کتاب به سوی ما ای زیاد.می گوید زیاد که گفتم:چه چیز است در این کتاب،فدای تو شوم؟فرمود آن

ص:192

1- (1)) -بحار الانوار،ج 28،ص 104،باب تمهید غصب الخلافه؛احتجاج طبرسی،ج 1، ص 104،احتجاج فاطمه الزهراء(س)علی القوم؛ارشاد القلوب،ج 2،ص 334،فی فضائله من طریق اهل البیت.
2- (2)) -رضوی:-الاّ.
3- (3)) -کافی،ج 1،ص 303،باب الاشاره و النص علی علیّ بن الحسین؛بصائر الدرجات، ص 163،باب فی الأئمه علیهم السّلام.
4- (4)) -رضوی:باقر علیه السّلام فرموده که.
حضرت که:در آن است به خدا قسم،به خدا قسم آنچه فرزندان آدم به آن احتیاج دارند، از روزی که آفریده خدا آدم را تا آنکه دنیا برطرف شود؛و اللّه!که در آن جمیع حدود هست حتی آنکه تاوان خراشی که بر عضو کسی واقع شود،هست.

بیان:«لا یرون الاّ انه لما به»؛کنایه است از شدّت مرض؛یعنی کسی گمان صحّت او نمی نمود و دادن کتاب به فاطمه،با وجودی که حضرت امام حسین علیه السّلام،به صحت او علم قطعی داشت،احتمال دارد که به سبب شدّت مرض آن حضرت و عدم قدرت او بر محافظت آن بوده باشد؛یا آنکه چون می دانست حضرت که آن ملاعین،اهل بیت عصمت را اسیر خواهند نمود و متعارف چنان است که با زنان،چندان کاوش نمی کنند،اگر وصیّت نامه نزد حضرت سیّد السّاجدین می بود،احتمال فوت داشت؛یا آنکه در هنگام سپردن،آن حضرت را فرصت ملاقات سیّد السّاجدین،نشده؛لهذا به دختر خود سپرده باشد.

«الی ان تفنی الدنیا»؛مراد آن است که در آن طومار که وصیّت حضرت،مثبت شده، علم ما کان و ما یکون بود و اختصاص حدود به ذکر به سبب آن است که فروع و جزئیات حدود،بسیار است که کسی به غیر ایشان نمی داند و احاطه به آن ها همه بسیار مشکل است.و اللّه یعلم.

الحدیث السادس عشر:فی النّص علی أبی جعفر محمّد بن

علیّ الباقر علیهما السّلام

روی ثقّه الاسلام باسناده عن أبی جعفر علیه السّلام،قال:«فلمّا حضر علیّ بن الحسین الوفات قبل ذلک اخرج سفطا او صندوقا عنده فقال یا محمّد!احمل هذا الصندوق قال:

فحمل بین اربعه فلما توّفی جاء اخوته یدّعون فی الصندوق فقالوا اعطنا نصیبا من الصندوق فقال و اللّه ما لکم فیه شیء و لو کان لکم فیه شیء ما دفعه الیّ و کان فی الصندوق سلاح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و کتبه». (1)

ص:193

1- (1)) -کافی،ج 1،ص 305،باب الاشاره و النص علی أبی جعفر؛المناقب،ج 4،ص 211،-
ترجمه:حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام،فرمود که:«چون علیّ بن الحسین علیهما السّلام را وقت وفات حاضر شد،پیش از وفات،بیرون آورده بود سبتی یا صندوقی که نزد او بود؛پس فرمود:ای محمّد،بردار این صندوق را.فرمود که:برداشته شد صندوق میان چهار نفر.

پس چون حضرت (1)فوت شد،برادران حضرت باقر علیه السّلام آمده،دعوی می کردند که آنچه در صندوق بود و می گفتند که:حصّه ما را از آنچه در صندوق است بده.حضرت فرمود که:به خدا قسم که نیست از برای شما در آن چیزی،و اگر شما را در آن بهره می بود، حضرت به من نمی داد.و بود در صندوق،سلاح رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و کتاب های آن حضرت که علامت امامت است.

بیان:«او صندوقا» (2)؛ظاهر آن است که راوی شک دارد و تردید (3)می نماید.بین اربعه؛بیان ثقل آن است که چهار نفر به اجتماع برداشتند آن را.و دادن صندوق،صریح در وصیّت است که یا آنکه وصیّت،قبل از این شده بوده و سلاح رسول را در این وقت تسلیم نموده.و اللّه یعلم. (4)

الحدیث السّابع عشر:فی النّص علی ابی عبد اللّه جعفر بن

محمّد الصّادق علیه السّلام

روی فی الکافی عن ابی الصباح قال:«نظر ابو جعفر علیه السّلام الی ابی عبد اللّه علیه السّلام یمشی فقال تری هذا،هذا من الّذین قال اللّه تعالی: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوٰارِثِینَ (5). (6)

ص:194

1- (1)) -رضوی:-حضرت.
2- (2)) -رضوی:آن صندوقات.
3- (3)) -رضوی:و تردد.
4- (4)) -رضوی:تسلیم نمود.و اللّه اعلم.
5- (5)) -سوره مبارکه قصص،آیه 5.
6- (6)) -کافی،ج 1،ص 306،باب الاشاره و النص علی ابی عبد اللّه علیه السّلام.ارشاد مفید،ج 2،ص 180،باب ذکر الامام القائم بعد ابی جعفر علیه السّلام؛اعلام الوری،ص 273،الفصل الثانی فی ذکر النص علی امامته.
ترجمه:راوی می گوید که:نظر کرد حضرت امام محمّد باقر به سوی فرزند خود حضرت صادق علیهما السّلام که راه می رفت.پس گفت به من که:می بینی تو این را که راه می رود؟این از جمله کسانی است که حق تعالی در قرآن فرموده آیه که ظاهر مدلولش این است که:«اراده داریم که منّت گذاریم بر کسانی که ضعیف گردانیده شدند در زمین و بگردانیم ایشان را امامان و بگردانیم ایشان را میراث برنده های زمین».

بیان:این آیه کریمه،نصّ صریح است بر امامت،و دلالت دارد بر رجعت، اُسْتُضْعِفُوا؛ بیان غصب حقّ ایشان است. وَ نَجْعَلَهُمُ الْوٰارِثِینَ؛ بیان نفاذ امر ایشان است در زمان رجعت یا به حسب واقع و نفس الامر.و أَئِمَّهً؛ صریح است بر نصّ امامت.و اللّه یعلم.

الحدیث الثامن عشر:فی النّص علی أبی الحسن موسی علیه السّلام

روی الکلینی باسناداه (1)عن الفیض بن المختار قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:خذ بیدی من النّار من لنا بعدک فدخل علیه (2)ابو ابراهیم علیه السّلام،و هو یومئذ غلام.فقال:هذا صاحبکم فتمسّکوا به. (3)

ترجمه:فیض می گوید:عرض کردم به حضرت صادق علیه السّلام که:بگیر دست مرا از آتش و بفرمای کیست بعد از تو از برای ما؟پس داخل شد بر آن حضرت،حضرت امام موسی علیه السّلام و آن حضرت در آن روز پسری بود؛پس فرمود پدرش که:این صاحب شماست؛چنگ در زنید به او.

بیان:«خذ بیدی من النار»؛به اعتبار آنکه«کسی که بمیرد و نشناسد امام زمان خود را،مرده است مثل مردن زمان جاهلیّت»؛پس عدم معرفت به امام زمان خود،موجب دخول آتش جهنّم است؛لهذا هرگاه راهنمایی به امام خود یافت،گویا دست او گرفته

ص:195

1- (1)) -رضوی:باسناده.
2- (2)) -رضوی:-علیه.
3- (3)) -کافی،ج 1،ص 307،باب الاشاره و النص علی ابی الحسن.
شده.و سؤال راوی از امام بعد از حضرت،به اعتبار امکان موت است نسبت به هرکس.

«فتمسّکوا به»؛حکم عام است به آنکه در جمیع احکام و شرایع،باید متمسّک به او بود و نصّ صریح است بر امامت.و اللّه یعلم.

الحدیث التاسع عشر:فی النصّ علی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام

روی ابن بابویه فی العیون باسناده عن محمّد بن اسماعیل بن الفضل الهاشمی،قال:

دخلت علی أبی الحسن موسی بن جعفر علیه السّلام،و قد اشتکی شکایه شدیده.فقلت له:ان کان ما اسأل اللّه ان لا یریناه فالی من قال:الی علیّ ابنی و کتابه کتابی و هو وصیی و خلیفتی من بعدی. (1)

ترجمه:محمّد بن اسماعیل می گوید:داخل شدم به خدمت حضرت امام موسی علیه السّلام و حال آنکه آن حضرت بیمار شده بود؛بیماری سختی.پس گفتم او را که:اگر واقع شود چیزی که من از خدای تعالی (2)طلب می کنم که خدا به من ننماید،پس امر امامت به سوی چه کس مفوّض است؟آن حضرت فرمود که:امر امامت مرجوع است به سوی پسرم علی و نوشته او نوشته من است و او وصی و جای نشین من است بعد از من.و اللّه یعلم (3).

الحدیث العشرین:فی النص علی محمّد بن علیّ الجواد علیه السّلام

روی ثقه الاسلام فی الکافی باسناده عن صفوان بن یحیی قال:«قلت للرضا علیه السّلام:قد کنّا نسألک قبل ان یهب اللّه لک أبا جعفر فکنت تقول:یهب اللّه لی غلاما فقد وهبه اللّه لک فأقرّ عیوننا فلا ارانا اللّه یومک فان کان کون فالی من.فأشار بیده الی أبی جعفر علیه السّلام و هو

ص:196

1- (1)) -عیون اخبار الرضا علیه السّلام،ج 1،ص 20،باب النص أبی الحسن موسی بن جعفر علیه السّلام؛ بحار الأنوار،ج 49،ص 13،باب النصوص علی الفصوص علیه صلوات؛کشف الغمه،ج 2، ص 298،باب مولد الرضا.
2- (2)) -رضوی:-تعالی.
3- (3)) -رضوی:و اللّه اعلم.
قایم بین یدیه فقلت:جعلت فداک هذا ابن ثلاث سنین؟!فقال:و ما یضرّه من ذلک قد قام عیسی بالحجه و هو ابن ثلاث سنین». (1)

ترجمه:صفوان که از وکلاء حضرت امام موسی علیه السّلام بود می گوید:گفتم به حضرت امام رضا علیه السّلام که:ما سؤال می کردیم از تو،پیش از آنکه حق تعالی (2)ببخشد به تو حضرت امام محمّد تقی علیه السّلام را و می گفتی که خدا خواهد بخشید به من پسری.و الحال به تحقیق که خدا شفقت کرد به تو و چشم های ما روشن شد.پس خدا ننماید به ما روز فوت تو را (3)؛اگر قضیّه تو واقع شود،امر امامت به سوی کیست؟پس حضرت به دست مبارک خود اشاره کرد به حضرت ابی جعفر علیه السّلام که کنیت امام محمّد تقی است و آن حضرت پیش روی پدرش ایستاده بود؛پس گفتم:فدای تو شوم این پسر،سه ساله است.فرمود که:ضرر نمی رساند او را کوچک بودن.به تحقیق که حضرت عیسی برپای ایستاد به آنکه حجّت الهی باشد و حال آنکه پسر سه ساله بود.

بیان:«یهب اللّه لی»؛چون اصحاب آن حضرت می دانستند که امامت در اعقاب می باشد و حضرت امام رضا علیه السّلام فرزند نداشت،سؤال و تفتیش می نمودند که چگونه خواهد شد؟و حضرت امام رضا علیه السّلام از راه اعجاز،خبر به ولادت پسرش،حضرت جواد علیه السّلام می داد.«فإلی من» (4)هرچند معلوم ایشان بود که حضرت امام محمّد تقی جواد علیه السّلام،امام خواهد بود،اما می خواستند که نص صریح که دلیل امامت است از حضرت امام رضا علیه السّلام درباره آن حضرت صادر شود؛لهذا پرسیدند:«هذا ابن ثلاث سنین»؛چون گمان مردم چنان بود که به حد تکلیف رسیدن،شرط است در امامت، استبعاد نمودند.و جواب حضرت امام رضا علیه السّلام،بر سبیل مماشات و بیان جواز آن بود

ص:197

1- (1)) -کافی،ج 1،ص 321،باب الإشاره و النص علی أبی جعفر؛روضه الواعظین،ج 1، ص 237،مجلس فی ذکر امامه ابی جعفر علیه السّلام؛اعلام الوری،ص 345،الفصل الثانی فی ذکر النصوص الداله.
2- (2)) -رضوی:-حق تعالی.
3- (3)) -رضوی:-تو را.
4- (4)) -رضوی:-فإلی من.
که حجّت صغیر باشد.واگرنه در حین سؤال ایشان،هنوز حیات حضرت امام رضا علیه السّلام باقی بود.و اللّه یعلم (1).

الحدیث الحادی و العشرون:فی النص علی أبی الحسن الثالث،علیّ

بن محمّد النقی علیه السّلام

روی الکلینی باسناده عن اسماعیل بن مهران،قال:«لما خرج أبو جعفر علیه السّلام من المدینه الی بغداد فی الدّفعه الاولی من خرجتیه.قلت له عند خروجه:جعلت فداک!انّی أخاف علیک فی هذا الوجه؛فالی من الامر بعدک؟فکر بوجهه الیّ ضاحکا و قال:لیس الغیبه حیث ظننت فی هذه السّنه.فلمّا اخرج به الثانیه الی المعتصم صرت الیه فقلت له:

جعلت فداک!انت خارج فالی من هذا الامر من بعدک (2)فبکی حتّی اخضلّت لحیته،ثمّ التفت الیّ فقال:عنده هذه یخاف علیّ الامر من بعدی الی ابنی علیّ». (3)

ترجمه:راوی می گوید که:چون حضرت امام محمّد تقی علیه السّلام از مدینه بیرون آمد که متوجّه بغداد شود در مرتبه اوّل از آن دو مرتبه که از مدینه بیرون آمد،گفتم او را نزد (4)بیرون آمدنش،که:فدای تو شوم!به درستی که من می ترسم بر تو در این توجّه؛پس به سوی کیست امر امامت بعد از تو؟پس حضرت برگردانید روی خود را به سوی من در حالتی که تبسم می نمود و فرمود که:غایب شدن من نیست در این سال چنانچه تو گمان کردی.پس چون حضرت بیرون برده شد در مرتبه دوّم به نزد معتصم،من رفتم به سوی آن حضرت و گفتم او را که:فدای تو شوم،بیرون می روی پس امر امامت به سوی کیست بعد از تو؟پس حضرت گریست تا آنکه ریش مبارکش تر شد و ملتفت شد به سوی من

ص:198

1- (1)) -رضوی:و اللّه اعلم.
2- (2)) -رضوی:من الامر هذا بعدک.
3- (3)) -کافی،ج 1،ص 323،باب الاشاره و النص علی أبی الحسن؛بحار الأنوار،ج 50،ص 118، باب النصوص علی الخصوص علیه...؛ارشاد مفید،ج 2،ص 298،باب طرف من الخبر فی النص علیه.
4- (4)) -رضوی:-بیرون آمد،گفتم او را نزد.
و فرمود:نزد این خروج ترس فوت بر من هست،امر امامت بعد از من،مرجوع است به سوی پسرم امام علی النقی علیه السّلام.

بیان:در این حدیث شریف نیز معجزه آن حضرت به خبر دادن به آنچه واقع خواهد شد،ظاهر است و گریستن آن حضرت از راه محبّت به دنیا نبوده،بلکه از راه مفارقت احبّه و دوستان یا از راه حیرت شیعیان بوده و اگرنه دوستی لقاء الهی شرعا مرغوب است.و اللّه یعلم (1).

الحدیث الثانی و العشرون:فی النّص علی ابی محمّد الحسن بن

علیّ علیهما السّلام

روی الکلینی باسناده عن یحیی بن یسار القنبری،قال:أوصی ابو الحسن علیه السّلام،الی ابنه الحسن،قبل مضیّه باربعه اشهر و اشهدنی علی ذلک و جماعه من الموالی (2).

ترجمه:یحیی بن یسار که از اولاد قنبر است می گوید که:وصیّت کرد امام علی النقی به سوی پسرش حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام،پیش از رحلتش به چهار ماه،و گواه گرفت بر این وصیّت،من و جماعتی از دوستان و شیعیان را.و اللّه یعلم.

الحدیث الثالث و العشرون:فی النّص علی صاحب الزّمان،و خلیفه

اشاره

الرّحمن صلوات اللّه علیه و علی آبائه الطّاهرین.

روی الکلینی باسناده عن رجل من اهل فارس،قال:اتیت سامرا و لزمت باب ابی محمّد علیه السّلام فدعانی فدخلت علیه و سلّمت فقال:ما الذی اقدمک قال:قلت:رغبه فی

ص:199

1- (1)) -رضوی:-و اللّه یعلم.
2- (2)) -اصول کافی،ج 1،ص 325،باب الاشاره و النص علی أبی محمد علیه السّلام؛بحار الأنوار،ج 50، ص 246،باب 2؛النصوص علی الخصوص؛اعلام الوری،ص 370،الفصل الثانی فی ذکر النصوص الدلاله.
خدمتک.قال:فقال لی:فالزم الباب.قال:فکنت فی الدار مع الخدم ثمّ صرت اشتری لهم الحوایج من السوق و کنت ادخل علیهم من غیر اذن اذا کان فی الدار رجال.قال:فدخلت علیه یوما و هو فی دار الرجال فسمعت حرکه فی البیت فنادانی مکانک لا تبرح فلم اجسر ان ادخل و لا اخرج فخرجت علی جاریه معها شیء مغطی ثم نادانی ادخل (1)فدخلت و نادی الجاریه فرجعت الیه فقال لها:اکشفی عمّا معک فکشفت عن غلام ابیض حسن الوجه و کشف عن بطنه فاذا شعر نابت من لبّته الی سرّته اخضر لیس باسود.فقال:هذا صاحبکم ثمّ امرها فحملته فما رأیته بعد ذلک حتّی مضی أبو محمّد علیه السّلام. (2)

ترجمه:مردی از اهل فارس که راوی نام او را گفته و کلینی فراموش کرده،می گوید که:آمدم به سرّ من رآی و ملازم شدم در،در خانه حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام و حضرت مرا طلبید،پس داخل شدم بر آن حضرت و سلام کردم.فرمود آن حضرت که:

چه چیز باعث آمدن تو شد؟می گوید،گفتم:خواهش ملازمت تو.گفت که حضرت فرمود که:در،در خانه باش!و بودم به امر حضرت در آن خانه با خدمتکاران حضرت.

بعد از آن چنان شدم که ضروریات ایشان را از بازار،من می خریدم و داخل می شدم بر ایشان،بدون رخصت،هرگاه آن حضرت در مهمانخانه می بودند.می گوید که داخل شدم بر حضرت روزی و آن حضرت در میهمانخانه بود.شنیدم حرکتی در آن خانه،پس حضرت آواز کردند مرا و فرمودند:در جای خود باش و حرکت مکن!من جرأت نکردم که داخل شوم و جرأت نکردم که بیرون روم،پس بیرون آمد بر من،کنیزی که با او چیزی بود پوشیده شده؛بعد از آن طلبید مرا حضرت و فرمود که:داخل شو،پس داخل شدم و طلبید آن حضرت (3)کنیز را و کنیز برگشت به سوی حضرت و فرمود که:بگشا از آنچه با تو است،پس گشود و دیدم پسری سفید خوش روی و گشود شکم مبارک او را،

ص:200

1- (1)) -رضوی:-و لا أخرج...ادخل.
2- (2)) -کافی،ج 1،ص 329،باب الأشاره و النص إلی صاحب الدار؛بحار الأنوار،ج 52،ص 26، باب 18-ذکر من رأه صلوات اللّه؛
3- (3)) -رضوی:-و فرمود...آن حضرت.
دیدم مویی روییده از کو گردن او،و رسیده به ناف او که آن موی،سیاه نبود و فرمود حضرت که:این صاحب و امام و خلیفه است شما را؛بعد از آن برد آن طفل را و دیگر ندیدم او را تا حضرت امام حسن علیه السّلام رحلت فرمود.

کشف حجاب و تحقیق صواب

«مکانک لا تبرح»؛منع حضرت،مرد فارسی را،اولا و طلبیدن ثانیا،ظاهرا به سبب آن بود که چون حضرت احساس به حرکت و آمدن عورات نموده بوده،احتیاط فرموده باشد که مبادا زنی بی ساتر بدن بیاید و بعد از آنکه ملاحظه فرمود که جاریه ایست که حضرت صاحب را و ساتر دارد و اگر نداشته باشد به عنوان تحلیل حضرت،نظر بر او مشروع می شد،او را طلبید که تنصیص بر امامت حضرت صاحب واقع شود و روییدن موی سبز!،ظاهر آن است که از خصایص حضرت باشد و نمودن آن به آن مرد (1)به جهت آن باشد که علامت خاصّه (2)را ببیند.و اللّه یعلم.

[احادیثی پیرامون حضرت مهدی علیه السّلام]

بدان که در زمان غیبت کبری،جسم مبارک آن حضرت دیده و نام مبارکش برده نمی شود و در احادیث نام مبارکش به این عنوان مثبت شده:«م ح م د» (3).و در حدیثی وارد شده که:«نام آن حضرت را نمی گوید،مگر کافری» (4).و آنکه در بعضی احادیث واقع شده که:در صفا آن حضرت نشسته،بند نعلین خود را درست می نمود و جمعی دیدند،باید بر این حمل نمود که در حین دیدن،علم به هم نمی رسد که آن حضرت

ص:201

1- (1)) -رضوی:نمودن آن از زبان مرد.
2- (2)) -رضوی:علامت خصاصه.
3- (3)) -الامامه و التبصره،ص 2؛کمال الدین،ص 430.
4- (4)) -«صاحب هذا الامر لا یسمیه بإسمه الا کافر»کافی،ج 1،ص 333،باب فی النهی عن الاسم؛کمال الدین،ص 648،باب النهی عن تسمیه القائم؛وسائل الشیعه،ج 16،ص 238 باب تحریم تسمیه المهدی علیه السّلام.
است،کو بعد (1)از مفارقت،از قراین معلوم شود که آن حضرت بوده و از احادیث معلوم می شود:«جمعی که در زمان غیبت انتظار ظهور آن حضرت کشند،افضل مردمند» (2).

چنانچه از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که فرمود:«نزدیک تر حالی که می باشند بندگان از خدا و خشنودتر حالی که می باشد خدا از بندگانش هنگامی است که نیابند حجّت خدا و امام زمان را به سبب غیبت او و امام ظاهر نشود و جای او را ندانند و ایشان باوجوداین حالت بدانند که باطل نمی شود حجّت و عهد خدا» (3)؛پس نزد این حالت،امید فرج و ظهور امام به حق داشته باشید هرصبح و شام،پس،به درستی که سخت تر حالتی که غضب خدا بر دشمنان او می باشد،هنگامی است که نیابند حجّت خدا را و از برای ایشان ظاهر نشود و حال آنکه به تحقیق که خدا می داند که دوستان او در زمان غیبت شک نمی کنند و اگر می دانست که دوستانش شک خواهند نمود به سبب غیبت،غایب گردانیده نمی شد حجّت الهی از ایشان به قدر برهم زدن چشمی و نیست این غیبت مگر بر سر بدان مردم.

مؤلف گوید که:از این حدیث معلوم می شود که زمان غیبت از برای دوستان خدا، بهترین زمان ها و ثواب ایشان اعظم و از برای دشمنان خدا که سبب غیبت شده اند بدترین زمان ها و عذاب ایشان،اشد خواهد بود و زمان غیبت،زمان امتحان است و باید متمسّک به دین خود بود که احدی از اشرار و شیاطین،این کس را از دین حق بیرون نبرند.چنانچه در حدیثی وارد شده که:«در زمان غیبت امتحان کرده می شوید و اشک

ص:202

1- (1)) -رضوی:است،و بعد.
2- (2)) -به این مضمون روایت«یا علی اعجب الناس ایمانا و اعظمهم یقینا قوم یکونون...و حجب عنهم الحجه فامنوا...»در این منابع آمده:من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 365،باب النوادر؛ وسائل الشیعه،ج 27،ص 92،باب وجوب العمل باحادیث النبی.
3- (3)) -«...اقرب ما یکون العباد من اللّه جل ذکره و ارضی ما یکون عنهم اذا افتقدوا حجه اللّه لم یظهر لهم...».کافی،ج 1،ص 333،باب نادر فی حال الغیبه؛الغیبه،ص 457،ذکر طرف من العلامات الکائنه.
ریخته می شود از چشم های مؤمنین و شما سرازیر می شوید چنانچه کشتی ها در موج های دریا سرازیر می شود و رستگار نمی شود مگر کسی که خدا از او میثاق گرفته و در دل او ایمان را نوشته،تقویت او به وحی از جانب خود نموده باشد» (1).بدان که تعیین وقت از برای ظهور حضرت صاحب حرام است،بلکه باید انتظار کشید و تعجیل آن را از حق تعالی طلبید.چنانچه حضرت صادق علیه السّلام خطاب به مهزم فرموده که:«ای مهزم!دروغ گفتند آن ها که وقت تعیین نمودند از برای ظهور حضرت و هلاک شدند آن ها که بی تابی نموده تعجیل کردند؛و رستگار شدند آن ها که (2)حق را انقیاد نموده، تسلیم و صبر و شکیبایی پیشه کردند» (3).و اللّه یعلم.

فایده:چون امامت حضرت امیر المؤمنین و باقی ائمّه علیهم السّلام به نصّ (4)رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله ثابت شد و معهذا هرامام سابق،تنصیص بر امام لاحق نموده و این کافی،بلکه زیاد است به سبب آنکه نص رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله کافی بود و در حدیث غدیر به ابلغ و اکمل وجهی مکرّر واقع شده،نهایت از راه زیادتی اتمام حجّت،هرامامی دعوی امامت و بر طبق دعوی معجزه ظاهر ساخته اگر خواهیم استیفاء ذکر معجزات ایشان نماییم غرض تألیف این کتاب که استیفاء اصول دین و اکثر فروع است از احادیث فوت می شود و کتب مؤلّفه در معجزات بسیار است،اگر خواهند رجوع نمایند.و اللّه یعلم.

ص:203

1- (1)) -«...و لتد معن علیه عیون المؤمنین و لتکفؤن کما تکفاء السفن فی امواج البحر...».کافی، ج 1،ص 336،باب فی الغیبه،ح 3،بحار الانوار،ج 51،ص 147،باب 6-ما روی فی ذلک عن الصادق علیه السّلام.
2- (2)) -رضوی:-آن ها که بی تابی...رستگار شدند.
3- (3)) -«...یا مهزم کذب الوقاتون و هلک المستعجلون».کافی،ج 1،ص 368،باب کراهیه التوقیت؛الغیبه،ص 426.
4- (4)) -رضوی:امامت امیر المؤمنین علیه السّلام و باقی ائمه طاهرین به نص.
الحدیث الرابع و العشرون:فی العدل

اشاره

روی الشّیخ السّعید فی الامالی باسناده عن عبد العظیم الحسنی عن الامام علی ابن محمّد عن ابیه محمّد بن علیّ عن ابیه الرّضا علی بن موسی علیهم السّلام قال:«خرج ابو حنیفه ذات یوم من عند الصّادق علیه السّلام فاستقبله موسی بن جعفر علیه السّلام؛فقال له:یا غلام!ممن المعصیه؟فقال:لا تخلوا من ثلاث،اما ان تکون من اللّه عزّ و جلّ و لیست منه فلا ینبغی للکریم ان یعذّب عبده بما لا یکتسبه و امّا ان تکون من اللّه و من العبد فلا ینبغی للشریک القوّی ان یظلم الشریک الضّعیف و امّا ان تکون من العبد و هی منه فان عاقبه اللّه فبذنبه و ان عفی عنه فبکرمه وجوده». (1)

ترجمه:حضرت امام رضا-صلوات اللّه علیه-فرمود که:روزی ابو حنیفه از نزد حضرت صادق علیه السّلام بیرون آمد؛پس پیش روی او برخورد[به]موسی بن جعفر علیه السّلام؛پس گفت ابو حنیفه که:ای پسر!معصیت از کیست؟حضرت امام موسی علیه السّلام فرمود که:خالی از سه شق نیست:

یکی آنکه:از خدا صادر شود و حال آنکه چنین نیست،پس بنابراین سزاوار نیست از برای خداوند کریم بخشاینده که عذاب کند بنده خود را به سبب گناهی که بنده نکرده.

دوّم آنکه:از خدا و بنده،هردو صادر شود،پس بنابراین سزاوار نیست شریک قوی را،اینکه ستم کند بر شریک ضعیف و با وجودی که خودش نیز دخیل بوده باشد،بنده را عذاب کند.

سیّم آنکه:از عبد باشد و حال آنکه چنین است،پس اگر خدا او را عذاب کند،به سبب معصیت اوست و اگر درگذرد از او،به سبب بخشش و احسان خداست.

ص:204

1- (1)) -أمالی صدوق،ص 410،مجلس الرابع و الستون؛عیون اخبار الرضا،ج 1،ص 138،باب ما جاء عن الرضا؛توحید،ص 96،باب معنی التوحید و العدل.
[مناظره بهلول و ابو حنیفه]

تحقیق حال و نقل مقال:از جمله مذاهب باطله ابو حنیفه،سه رأی افحش و اغرب است:یکی آنکه:افعال بندگان را،خدا می کند.

دوّم آنکه:چیزی که دیده نمی شود،موجود نیست.

سیّم آنکه:جنس از هم جنس خود متاذّی نمی شود.و مشهور آن است که بهلول سنگی بر سر او زده،به این فعل،ابطال هرسه مذهب او نمود؛زیرا که گفت:سر مرا شکستی؟جواب گفت که:خدا شکست نه من.گفت:درد می کند.جواب گفت:اگر راست می گویی درد را به من بنمای.دیگر گفت:تو از خاک مخلوقی و من خاک بر تو زدم.و اشاعره در رأی اوّل با ابو حنیفه موافق و ظلم بر خدا روا می دارند و این مذهب به غایت،سخیف است؛زیرا که هرگاه بنده را اختیاری نباشد،چگونه آقا او را عذاب می کند؟!و این مثل آن است که کسی غلام خود را بزند که چرا به سنّ بلوغ رسیدی یا آنکه چرا ریش تو سیاه است و همه علما و (1)عقلا اتّفاق دارند که هرگاه کسی را در فعلی که اختیاری او نباشد،آزار نمایند،قبیح است و عقلا چنین مردی را اسناد به جنون و حمق می دهند و سفیه می دانند،معهذا ثواب و عقاب باطل می شود.

[قضا و قدر]

چنانچه در حدیثی وارد شده که از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام پرسیدند که:«خبر ده ما را از رفتن ما به شام که آیا به قضا و قدر الهی بود یا نه؟حضرت فرموده که:ما به بلندی،بالا نرفتیم و به وادی،سرازیر نشدیم مگر به قضا و قدر الهی.سائل می گوید:

پس چگونه از مشقّت خود طلب ثواب از خدا نماییم؟حضرت فرمود که:گمان کردی قضایی لازم،و تقدیری واجب،که تو بر آن مجبور باشی؛این باطل و قول مجبّره کفره است؛اگر چنین می بود،نیکوکار سزاوارتر بود به ملامت از بدکردار،به اعتبار آنکه

ص:205

1- (1)) -رضوی:-علما و.
بدکردار در دنیا لذّتی برده و انتفاعی یافته و نیکوکار در دنیا نیز تعب به خود قرار داده و بنابراین مذهب باطل،طاعت و معصیّت را دخلی در ثواب و عقاب نخواهد بود؛ و اقدام بر چنین (1)کاری که در دنیا متضمّن تعب و در آخرت نیز موجب عنت (2)باشد مستلزم سفه و بی خردی و استحقاق لوم و سرزنش است» (3)؛و العیاذ باللّه خلق بهشت و دوزخ و حساب و میزان و اکثر ضروریّات دین اهل ایمان،عبث و لغو خواهد بود؛ «تعالی عمّا یقول الظّالمون علوّا کبیرا» (4)و این محض ظلم و منافی عدل است و در قرآن، آیات لا تعدّ و لا تحصی ابطال این می نماید؛از آن جمله آنکه می فرماید که: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَظْلِمُ مِثْقٰالَ ذَرَّهٍ (5)؛یعنی،«به درستی که خدا ستم نمی کند به قدر سنگینی ذرّه».و شبه و شکوک معاندین در این مقام،مستلزم انکار بدیهی است؛چنان چه شبهه نموده اند که فعل بنده،مستند به اراده اوست و آن اراده حادث است و علّتی می خواهد،اگر منتهی شود به اراده واجب،جبر لازم و اگر ارادات (6)غیر متناهیه تصوّر کنیم،متسلسل شود و تسلسل محال است و این شبهه اگرچه اقوای شبه مجبّره است امّا،جواب از چند وجه می توان گفت:اوّلا آنکه:شبهه است در مقابل محسوس،زیرا که ما چون اقدام بر فعلی نماییم بالبدیهه علم قطعی داریم که اگر خواهیم نمی کنیم (7)و مجبور نیستیم و همچنین در افعال خود اراده می کنیم بدون آنکه پیش از آن اراده دیگر باشد؛بلکه علّت ارادت،ذات حادث است و موقوف به اراده دیگر نیست تا آنکه جبر یا تسلسل لازم آید و همچنان که جبر باطل،تفویض محض نیز باطل است؛که خدا را اصلا و مطلقا دخلی در افعال بندگانش نباشد و عباد هرچه خواهند بکنند؛زیرا که لازم می آید که خدا را اختیاری در

ص:206

1- (1)) -رضوی:نخواهد بود در چنین.
2- (2)) -تباه و فاسد شدن،رنج کشیدن(دهخدا).
3- (3)) -شرح نهج البلاغه(ابن ابی الحدید)،ج 18،ص 227؛الطرائف،ج 2،ص 326،حکایات من المجبره.
4- (4)) -اشاره به آیه 23 سوره مبارکه اسراء.
5- (5)) -سوره مبارکه نساء،آیه 40.
6- (6)) -رضوی:ارادت.
7- (7)) -رضوی:اگر خواهیم می کنیم و اگر نمی خواهیم نمی کنیم.
مملکتش نباشد؛پس فعل بنده به دو چیز تمام می شود:به اراده عبد و مشیّت خدا؛ و موجب ثواب و عقاب،اراده اوست که مشیّت بر آن مترتّب و فعل از عبد واقع می شود و این است معنی«لا جبر و لا تفویض بل أمر بین الأمرین» (1)؛یعنی در افعال عباد جبر محض نیست و تفویض محض نیست.بلکه امری است (2)مابین جبر و تفویض.و مراد حضرت امیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه-که می فرماید:قضا و قدر لازم نیست،این است (3)و آنکه حضرت امام رضا-صلوات اللّه علیه-شرکت خدا را در افعال بندگانش نفی نموده،شرکتی است که منتهی به الزام و اجبار شود،نه دخلی که بعد از اراده عبد و علیّت مستقلّه بودن عبد دارد که ایجاد فعل می نماید.و بعضی از حکما که می گویند:«لا مؤثر فی الوجود الاّ اللّه» (4)؛یعنی تأثیر در هستی غیر از خدا کسی نمی کند؛اگر این معنی اراده دارند،صحیح است و این مقامی است بسیار لغزنده که اکثر فحول علما،لغزیده اند؛ نهایت اگر کسی به عین بصیرت،بدون عصبیّت نظر کند در این (5)مجملی که ایراد شد کافی و سینه طالبان حق را شافی است.و اللّه یعلم.

بدان که لفظ قدری بر جبری و تفویضی،هردو در احادیث ما اطلاق و احادیثی که در مذمّت قدری واقع شده هریک از فریقین می گویند مراد آن دیگری است.چنانچه وارد شده که:«خدا لعنت کرده قدریّه را،بر زبان هفتاد پیغمبر» (6).و آنکه روایت شده از

ص:207

1- (1)) -کافی،ج 1،ص 160،باب الجبر و القدر؛عده الداعی،ص 325،خاتمه الکتاب فی أسماء اللّه الحسنی؛بحار الأنوار،ج 4،ص 197،باب 3-عدد اساء اللّه تعالی و فضل.
2- (2)) -رضوی:-در افعال...امری است.
3- (3)) -رضوی:و قدر در افعال عباد،جبر محض نیست و تفویض محض نیست،بلکه امری است لازم،این است.
4- (4)) -بحار الأنوار،ج 5،ص 150،باب 5-الارزاق و الاسعار؛نهج الحق،ص 101،مطلب العاشر.
5- (5)) -رضوی:بدون عیب نظر کند این.
6- (6)) -«لعنت القدریه و المرجئه علی لسان سبعین نبیا...».صراط المستقیم،ج 1،ص 39،فصل الخامس؛طرائف،ج 2،ص 344 حکایات من المجبره.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که:«قدری،مجوس امّت من اند» (1).ظاهر آن است که مراد،جبریّه باشند و تشبیه از چند جهت می تواند بود؛اوّل آنکه:مجوس به اعتقادات باطله واهیه،که معلومه البطلان است قائلند و هم چنین مجبّره.

دوّم آنکه:مذهب مجوس آن است که خدا خلق افعال خود می کند،بعد آن،تبرّی و انکار از فعل خود می کند تعالی عن ذلک؛چنانکه ابلیس را که فاعل شرور و بدی ها می دانند،می گویند چنین می کند؛هم چنین مجبّره می گویند که:خدا افعال قبیحه بندگان را می کند و روز قیامت از آن تبرّی و خلق را عذاب می کند.

سیّم آنکه:مجوس می گویند:تزویج دختر و خواهر و مادر به قضا و قدر و اراده خدا واقع می شود و مجبّره نیز چنین قائلند.

چهارم آنکه:مجوس می گویند که:کسی که قدرت بر خیر دارد،قادر بر شر نیست و هم چنین به عکس.و جبری و قدری،هردو گمراه اند و آنچه در حق یکدیگر می گویند،راست است.

[مراد از استطاعت]

تحقیق بالمقام حقیق:مراد از استطاعت که در احادیث وارد شده،قدرت بر فعل است با اعانت خدا در طاعات و خذلان او در معاصی.و اعانت را گاهی تعبیر از آن به توفیق شده که آن تهییء اسباب است به جانب مطلوب خیر.چنانچه حضرت امام موسی علیه السّلام هنگامی که از آن حضرت پرسیدند که:«آیا بنده استطاعت دارد؟فرمود:بلی، امّا بعد از چهار خصلت؛یکی آنکه در راه تحصیل فعل،مانعی نباشد؛دیگر آنکه بدن صحیح و اعضا،سالم باشد؛دیگر آنکه اسباب صدور فعل از خدا وارد شده باشد؛مثل آنکه مرد،قدرت بر زنا ندارد مگر آنکه زنی را ببیند که با او زنا کند بعد از آن،زن که محلّ زناست به هم رسید؛یا آنکه خود را نگاه می دارد و امتناع از زنا می نماید؛مثل حضرت

ص:208

1- (1)) -«القدریه مجوس هذه الأمه»،مستدرک الوسائل،ج 12،ص 317،باب تحریم مجالسه اهل المعاصی؛صراط المستقیم،ج 3،ص 62.
یوسف علیه السّلام؛یا آنکه متابعت هوی نموده،اقدام بر این فعل قبیح می نماید و زنا می کند و حق تعالی اطاعت کرده نمی شود (1)به اینکه جبرا مردم را به طاعت بدارد و عصیان کرده نمی شود به اینکه مغلوب گردد.» (2)و حضرت امام محمّد باقر-صلوات اللّه علیه-فرمود که:

«در تورات نوشته شده که:ای فرزند آدم!به درستی که من تو را آفریدم و برگزیدم و تو را توانایی دادم،بعد از آن،امر به فرمان برداری و بندگی خود و نهی از معصیت خود نمودم؛پس اگر فرمان بری مرا بر طاعت،اعانت می کنم تو را و اگر عصیان من کنی، اعانت نمی کنم تو را،و در طاعت،منّت بر تو دارم و در معصیّت،حجّت خود را بر تو تمام نموده ام». (3)

الحدیث الخامس و العشرون:فی المعاد

اشاره

روی الشّیخ الصّدوق باسناده عن أبی جعفر علیه السّلام قال:کان فیما وعظ به لقمان(ع)ابنه ان قال یا بنی ّ!ان تک فی شکّ من الموت فادفع عن نفسک النّوم و لن تستطیع ذلک و ان کنت فی شکّ من البعث فادفع عن نفسک الانتباه و لن تستطیع ذلک فانّک اذا فکّرت فی هذا علمت ان نفسک بید غیرک و انما النوم بمنزله الموت و انّما الیقظه بعد النوم بمنزله البعث بعد الموت. (4)

ص:209

1- (1)) -رضوی:-جبرا...نمی شود.
2- (2)) -«...یستطیع العبد بعد اربع خصال أن یکون مخلی السرب،صحیح الجسم...».کافی،ج 1، ص 160،باب الاستطاعه؛توحید،ص 348،باب الاستطاعه.
3- (3)) -«...یا موسی انی خلقتک و اصطنعتک و قویتک و أمرتک بطاعتی و نهیتک عن معصیتی فان اطعتنی اعنتک علی طاعتی...»توحید صدوق،ص 406،باب الأمر و النهی و الوعد؛امالی صدوق،ص 308،مجلس الحادی و الخمسون؛بحار الأنوار،ج 5،ص 9،باب 1،نفی الظلم و الجور...
4- (4)) -قصص الأنبیاء،راوندی،ص 190،فصل فی حدیث لقمان؛بحار الأنوار،ج 7،ص 43،-
ترجمه:حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود که:بود در آنچه موعظه کرد به آن لقمان علیه السّلام پسر خود را اینکه ای پسر!اگر تو در شکّی از مردن،پس دفع کن از نفس خودت خواب را و هرگز قدرت بر دفع (1)آن نخواهی داشت و اگر بوده ای در شکّ از مبعوث شدن،پس برطرف کن از نفس خود بیدار شدن را و هرگز استطاعت بر این نخواهی داشت؛به درستی که هرگاه فکر کرده باشی درین،دانسته خواهی بود،که به درستی که نفس تو در دست دیگری است و خواب به منزلت مردن است و بیدار شدن بعد از خواب،به منزلت برانگیخته شدن بعد از مردن.

[واعظ و موعظه]

بیان:در موعظه و گفتن حق،لازم نیست که کسی را که موعظه می نمایند،مخالفت مقتضای آن می نموده باشد،بلکه گاه هست که از راه تثبّت و استحکام و رسوخ آن در طبایع مخاطبین،باید نمود یا آنکه اگر ایشان را غفلتی روی داده باشد (2)،آگاه و اگر فراموش نموده باشند،متذکّر شوند.و تحقیق آنکه آیا در واعظ عمل کردن به مقتضای آنچه می گوید شرط است یا نه،قبل ازین اشعاری شد؛بنابرین لازم نیست که مواعظ لقمان علیه السّلام پسرش را،از راه بدی او باشد؛بلکه گاه هست که خطاب به شخصی می شود و مراد دیگران است؛چنانچه میان عرب و عجم مشهور است که:«می گوییم به تو که بشنود همسایه».

[مرگ،حیاتی دوباره]

و در کلام امیر المؤمنین و امام المتقین-صلوات اللّه علیه-عبارتی واقع شده که خلاصه اش آنست که:«مرگ امری است یقینی که در آن شکی نیست و از راه غفلت مردم،شبیه است به شکّی که در آن یقین نباشد؛زیرا که هرروزه آدمی مردن احبّا

ص:210

1- (1)) -رضوی:دفع کردن.
2- (2)) -رضوی:دهد و داده باشد.
و اصدقاء و اقربا و بیگانگان را مشاهده می نماید؛معهذا،گرفتار طول امل شده، می پندارد که خودش نخواهد مرد»؛چنانچه محسوس است که تا آدمی حالتی دارد، گمان می کند که ازاله آن حالت از او محال و این معنی موجب غفلت است وگرنه اگر یقین واقعی باشد و این کس اسیر غرور نفس امّاره و طول امل نباشد،می داند که خواهد مرد و حساب و سؤال و میزان و جنّت و نیران و صراط هست،چه احتمال دارد که مرتکب عصیان شود.

«فادفع عن نفسک النّوم»؛دلیلی بیّن و برهانی قاطع است به مدلول أَیْنَمٰا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَهٍ (1)؛یعنی،«هرکجا که باشید درمی یابد شما را مرگ،هرچند باشید شما در عمارت های بسیار محکم»؛زیرا که در احادیث معتبره وارد شده که:«خواب،برادر مرگ است» (2)،هرگاه که چون خواب غلبه کند،از خود دفع نتوان نمود و مغلوب آن باید شد؛پس،مرگ که اقوی از آن است و روح مفارقت تامّه از بدن می نماید،چگونه آن را از خود دفع توان نمود و به تمثیلی که آن مثال شبانه روزی چند مرتبه واقع شود بدون اختیار،تذکّر مرگ حاصل می شود و همچنین در نظیرش که تمثیل به بیدار شدن واقع شده،یقین به حشر.و در آیه کریمه واقع شده تمثیلی دیگر چنانچه ظاهر مدلولش آنست که:«اگر شما شک دارید در بعث و آن را محال می دانید، ما شما را خلق نموده از کتم عدم،به حیّز وجود آورده ایم» (3)و این تمثیل اقوی است؛ زیرا که هرگاه بدون ماده و اصلی،حق تعالی ابداع خلق کند در صورتی که مواد و اجزاء صغیره و نفس باقی باشد به طریق اولی قادر بر انشاء آن مخلوق ثانیا خواهد بود.

و قصّه حضرت ابراهیم علیه السّلام که چهار مرغ مختلف را کشته،اجزاء آن ها را متفرّق و مخلوط ساخته،بر سر شش کوه تقسیم نموده،بعد از طلب هریک از آن مرغان،اجزاء

ص:211

1- (1)) -سوره مبارکه نساء،آیه 78.
2- (2)) -«...أنّ النوم اخ الموت و استدل بها علی الموت الذی لا تجد السبیل...».مستدرک الوسائل، ج 5،ص 123،باب نوادر...
3- (3)) -سوره مبارکه حج،آیه 5.
مختصّه به آن،جدا شده در هوا طیران نموده،متّصل به یکدیگر و جثّه (1)هرمرغی درست شده،حیاتی جدید یافت.و احیاء اموات که بر دست حضرت عیسی علیه السّلام و باقی پیغمبران شده،متواتر و در قرآن مجید و فرقان حمید در آیات بسیار بیان شده،دلیلی است واضح؛پس امکان آن به قدرت خداوند منّان بدیهی و واقع است و قبل از این نیز به دلیل عقلی بعث،ایماء شده،لهذا اعاده ننماییم با آنکه اخبار رسول کریم صلّی اللّه علیه و آله به حشر، کافی و آیات کریمه درین مقام شافی است.و اللّه یعلم.

الحدیث السادس و العشرون:فی صفه الایمان

اشاره

روی الکلینی باسناده عن جابر عن أبی جعفر علیه السّلام قال:سئل أمیر المؤمنین علیه السّلام عن الایمان،فقال:إنّ اللّه عزّ و جلّ جعل الایمان علی أربع دعائم:الصّبر و الیقین و العدل و الجهاد؛فاصّبر من ذلک علی أربع شعب:علی الشّوق و الإشفاق و الزّهد و التّرقّب؛فمن اشتاق إلی الجنّه سلا عن الشّهوات و من أشفق من النّار رجع عن المحرّمات و من زهد فی الدّنیا هانت علیه المصایب و من راقب الموت سارع إلی الخیرات؛و الیقین علی أربع شعب:تبصره الفطنه و تأوّل الحکمه و معرفه العبره و سنّه الاوّلین فمن أبصر الفطنه عرف الحکمه و من تأوّل الحکمه عرف العبره و من عرف العبره عرف السّنه و من عرف السّنه (2)فکانّما کان مع الأوّلین و اهتدی الی الّتی هی اقوم و نظر الی من نجا بما نجا و من هلک بما هلک و انّما اهلک اللّه من اهلک بمعصیته و انجی من انجی بطاعته؛و العدل علی اربع شعب:غامض الفهم و غمر العلم و زهره الحکم و روضه الحلم فمن فهم فسرّ جمیع العلم و من علم عرف شرایع الحکم و من حلم لم یفرّط فی امره و عاش فی النّاس حمیدا؛ و الجهاد علی اربع شعب:علی الامر بالمعروف و النّهی عن المنکر و الصّدق فی المواطن و شنآن الفاسقین فمن امر بالمعروف شیّد ظهر المؤمن و من نهی عن المنکر ارغم انف

ص:212

1- (1)) -رضوی:جسته.
2- (2)) -رضوی:-و من عرف السنه.
المنافق و آمن کیده و من صدق فی المواطن قضی الّذی علیه و من شنأ الفاسقین غضب للّه و من غضب للّه غضب اللّه له فذلک الایمان دعائمه و شعبه» (1).

ترجمه:امام مجمع مفاخر،محمّد بن علی الباقر علیه السّلام می فرماید که:پرسیدند از حضرت امیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه و آله-از حقیقت ایمان؛پس فرمود که:حق تعالی بنا نهاده ایمان را بر چهار ستون؛اوّل:صبر؛دوّم:یقین؛سیّم:عدالت کردن؛چهارم:

مجاهده کردن در راه او.و صبر نیز چهار شعبه دارد:یکی شوق داشتن به مراتب آخرت، دیگری ترسیدن از عذاب الهی و رغبت نداشتن در دنیا و چشم دوختن بر مثوبات اخرویّه؛پس کسی که شوق دارد به آنکه واصل شود به سوی بهشت،خود را برمی کند از خواهش های نفسانیّه و کسی که بترسد از آتش جهنم،بازمی گردد ازکردن آنچه حرام است و کسی که رغبت ندارد در دنیا،آسان می شود بر او مصیبت های دنیا و کسی که چشم دوخته بر مرگ،پیش دستی می کند به سوی[به]جای آوردن نیکی ها.و یقین نیز چهار شعبه دارد:بینایی داشتن در چیزی که موجب زیرکی است و دریافتن چیزی که موصل به حکمت است و شناختن اموری که باعث عبرت گرفتن است و تتبّع نمودن طریقه گذشتگان؛پس کسی که بینایی کرد زیرکی را،می شناسد حکمت را و کسی که دریافت حکمت را،می یابد عبرت گرفتن را و کسی که دانست عبرت را،می شناسد سنّت را و کسی که شناخت سنّت را،پس گویا بوده با جماعتی که قبل ازین بوده اند و راهنمایی یافته به طریقه[ای]که آن راست تر است و گویا نظر کرده خواهد بود به سوی کسانی که رستگار شده اند و خواهد یافت که به چه سبب رستگار شدند و به سوی جمعی که هالک به هلاک معنوی شده اند،که به چه سبب هلاک شده اند؛و هلاک نکرده خدا کسانی را که هلاک کرده از گذشتگان،مگر به گناه ایشان؛و می داند که خدا رستگار کرده کسانی را که رستگار کرده به سبب فرمان برداری او.و عدالت نیز چهار شعبه دارد:

ص:213

1- (1)) -کافی،ج 2،ص 50،باب صفه الایمان؛بحار الأنوار،ج 65،ص 350،باب 27-دعائم الاسلام و الایمان...؛و با مقداری اختلاف عبارت در خصال،ج 1،ص 231،آمده است.
دریافتی که دقیق باشد و علمی که فرو رود و حکمتی که درخشان باشد و بردباری که مانند بوستانی باشد؛پس کسی که دریافت این امور را،تفسیر کرده خواهد بود همه علوم را و کسی که علم به هم رسانید،دانسته است شرایع احکام را،و کسی که بردباری به هم رسانیده،زیادتی نمی کند در کارهای خود و زندگانی می کند در میان مردم،در حالتی که حمد کرده شده باشد.و جهاد نیز چهار شعبه دارد:امرکردن به نیکی و نهی کردن از بدی و راستی در همه حال و دشمن داشتن فاسقین؛پس کسی که امر به نیکی نموده،محکم گردانیده پشت ایمان دارندگان را و کسی که نهی از منکر نموده،به خاک مالیده بینی فسق کننده را و ایمن شده از مکر آن فاسق؛و کسی که راست گوید در همه جای حکم خواهد کرد،هرچند بر ضرر خودش باشد؛و کسی که دشمن دارد فاسق ها را،بر ایشان غضب خواهد کرد از برای خشنودی خدا و کسی که از برای خدا بر فاسق غضب کند،خدا نیز بر آن فاسق غضب خواهد کرد؛و فرمود حضرت که:این است ایمان و شعبه های آن.

[مراد از صبر و یقین]

بیان:«دعائم»؛چون عمارت به ستون محکم برپاست و اگر تزلزلی در آن به هم رسد،سقف منهدم می شود؛هم چنین هرگاه یکی از این دعائم را قصوری روی دهد، ایمان کامل زایل می شود.«الصبر»؛یا مراد صبر بر مصیبات است که از جای به در نیامده،توقّع مثوبات اخرویّه داشته باشد یا آنکه صبر بر تکالیف از اوامر و نواهی مراد است که بر مشقّت طاعات و تعب عبادات،صبر نماید؛لهذا یکی از اسامی ماه مبارک رمضان شهر الصبر است؛و همچنین صبر بر خواهش نفسانی خود نموده،مرتکب حرامی نشود و بنا بر احتمال اوّل،وارد شده از اهل بیت صفوت و طهارت که:«نحن الصّابرون و شیعتنا صبر»، (1)یعنی ما صبرکنندگانیم و شیعیان ما بیشتر صبر می کنند.

ص:214

1- (1)) -این عبارت در منابع حدیثی یافت نشد ولی با عبارت«إنّا صبر و شیعتنا أصبر منّا»همراه ادامه روایت در کافی،ج 2،ص 93،باب الصبر آمده.
و آنچه به خاطر می رسد آن است که:صبر شیعیان بر شداید ائمّه و خودشان،جمیعا می باشد و در همان حدیث وجهی دیگر مذکور شده و آن وجه آن است که از جهت آنکه «ما صبر می کنیم بر چیزی چند که علم به حقیقت آن داریم و شیعیان ما صبر می کنند بر اموری که علم ایشان احاطه به حقیقت آن ننموده» (1).و در حدیثی دیگر وارد شده که:

«صبر از ایمان به منزله سر است از جسد و ایمان نیست از برای کسی که صبر نیست». (2)

مؤلف گوید که:زیرا که کسی که صبر نکند و در مصیبات جزع نماید،گاه باشد به مرتبه ای رسد که ردّه بگوید یا آنکه اعتقاد حق از او زایل شود و هرگاه ایمان کامل و اعتقاد به قدر الهی راسخ باشد،البته از انقلابات روزگار متزلزل نشده،راضی به قضاء الهی می باشد.و در حدیثی از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:«چون مؤمن را داخل قبرش کنند نماز از طرف راست او و زکوه از طرف چپ او و نیکی و احسان از بالای سر او می ایستند و صبر در کناری است؛پس چون دو ملک از برای سؤال داخل بر او می شوند،صبر می گوید:به نماز و زکوه و برّ،که اگر شما عاجز شده اید به کنار روید که من نزد مؤمن آمده دو ملک را جواب گویم». (3)غرض در باب فضیلت صبر و آنکه اعظم عبادات است،آیات و اخبار بی شمار وارد شده و شک نیست که ایمان به سبب آن کامل می شود و بدون آن اعتمادی بر ایمان نیست.

«و الیقین»؛و حقیقت یقین کامل،آن است که در عقاید،راسخ و در امور آخرت به مرتبه ای جازم باشد که گویا محسوس اوست و به شکوک و شبهات باطله فریب نخورد و

ص:215

1- (1)) -«قلت جعلت فداک کیف صار شیعتکم اصبر منکم قال:لانا نصبر علی ما نعلم و شیعتنا یصبرون علی ما لا یعلمون»کافی،ج 2،ص 93،باب الصبر.
2- (2)) -«الصبر من الایمان بمنزله الرأس من الجسد و لا ایمان لمن لا صبر له»کافی،ج 2،ص 89، باب الصبر؛وسائل الشیعه،ج 3،ص 258،باب استحباب الصبر علی البلاء؛و ج 2،ص 903، ح 13.
3- (3)) -وسائل الشیعه،ج 3،ص 255،باب استحباب الصبر علی البلاء؛مستدرک الوسائل،ج 3، ص 89،باب نوادر؛کافی،ج 2،ص 90.
با وجود خدای خود و رضای او از احدی نترسد.و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مروی است که بر سر منبر فرمود که:«احدی نمی یابد لذّت ایمان را تا آنکه بداند و علم به هم رساند که به درستی که آنچه می رسد به او،از او درنخواهد گذشت و آنچه از او درمی گذرد،به او نخواهد رسید». (1)و معلوم است که هرگاه یقین به این مرتبه رسد،مؤمن از هیچ چیز از امور دنیا مکدّر نمی شود.و از راه یقین بود که«حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در زیر دیواری که میل به افتادن داشت نشسته و حکم می فرمود میان مردم؛بعضی گفتند که:زیر این دیوار منشین که میل کرده!آن حضرت فرمود که:پاسبانی نموده هرمردی را اجلش.و چون فارغ شده،آن حضرت برخواست». (2)و آن حضرت این کار و شبیه این کار را مکرّر می کرد و می فرمود که:«نیست بنده ای مگر آنکه با او از جانب خدا،حافظی و نگاه بانی که آن،دو فرشته است،می باشد که او را محافظت می کنند از اینکه از سر کوهی یا در چاهی بیفتد؛پس چون نازل شود قضای الهی،دست از محافظت او برمی دارند». (3)اگر کسی گوید که در قرآن واقع شده که:«میندازید خود را به دست های خود به مهلکه»؛ (4)و این منافی و معارض فعل امیر المؤمنین علیه السّلام و یقین است؛جواب گوییم که:احتراز از مهالک و مضارّ،بنا بر فرموده و تکلیف الهی است به حسب ظاهر،و چون یقین کامل باشد به مرتبه[ای]که آن حضرت داشت و می دانست که رحلت او به عنوان

ص:216

1- (1)) -«لا یجد احدکم طعم الایمان حتی یعلم ان ما اصابه لم یکن...»کافی،ج 2،ص 58،باب فضل الیقین؛بحار الأنوار،ج 67،ص 147،باب 52-الیقین و الصبر علی الشدائد؛مجموعه ورام،ج 2،ص 184.
2- (2)) -«ان امیر المؤمنین علیه السّلام جلس الی حائط مائل یقضی بین الناس فقال بعضهم لا تقعد تحت هذا الحائط...»کافی،ج 2،ص 58،باب الفضل الیقین؛وسائل الشیعه،ج 15،ص 201،باب وجوب الیقین باللّه؛بحار الانوار،ج 5،ص 104،باب 3-القضاء و القدر و المشیه.
3- (3)) -«...لیس من عبد الا و له من اللّه عز و جل حافظ و واقیه معه ملکان یحفظانه...».کافی، ج 2،ص 58،باب الفضل الیقین؛وسائل الشیعه،ج 15،ص 203،باب وجوب الیقین باللّه فی الرزق.
4- (4)) -سوره مبارکه بقره،آیه 195.
شهادت و در دست ابن ملجم ملعون خواهد بود،لهذا احتراز از بعضی مهالک نمی فرمود.

پس باید که مؤمن یقین داشته،در آن مرتبه کامل باشد و داند که«برگی بدون رضای خدا از درختی نمی افتد». (1)معهذا از چیزی چند که احتمال مضرّتی و آفتی دارد،چون خدا امر فرموده احتراز نماید.و اللّه یعلم.

[مراد از عدل و جهاد]

«و العدل»؛که آن حکم به حق کردن است،هرچند بر ضرر خودش باشد و انصاف از نفس خودش نماید.چنانچه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله در آخر (2)خطبه خود مردم را فرمود که:

«بهشت و درخت طوبی بادا از برای کسی که خلق و معاشرت او نیکو باشد و طینت او پاکیزه و امور مخفیّه او شایسته و ظاهر او نیکو باشد و در راه خدا زیادتی مال خود را بدهد و زیادتی سخن خود را نگاه دارد و مردم را از نفس خود انصاف دهد». (3)و در حدیثی دیگر حضرت صادق علیه السّلام می فرماید که:«چه کس تعهد چهار صفت می نماید که من ضامن شوم از برای او چهار خانه در بهشت؛یکی آنکه در راه خدا انفاق کنی؛و از بی چیزی نترسی؛و فاش کنی سلام را در عالم،یعنی مسابقت نمایی؛و ترک کنی مجادله را هرچند حق با تو باشد؛و انصاف دهی مردم را از نفس خود». (4)

ص:217

1- (1)) -سوره مبارکه انعام،آیه 59 وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلاّٰ یَعْلَمُهٰا.
2- (2)) -رضوی:-آخر.
3- (3)) -«...طوبی لمن طاب خلقه و طهرت سجیته و صلحت سریرته و حسنت علانیته و انفق الفضل من ماله و امسک الفضل من قوله...».کافی،ج 2،ص 144،باب الانصاف و العدل؛ وسائل الشیعه،ج 15،ص 284،باب وجوب انصاف الناس؛مستدرک الوسائل،ج 11، ص 309،باب وجوب انصاف الناس.
4- (4)) -«من یضمن لی اربعه باربعه ابیات فی الجنه انفق و لا تخف فقرا و انصف الناس من نفسک...».کافی،ج 2،ص 144،باب الانصاف و العدل؛من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 62، باب فضل السخاء و الجود.
«و الجهاد»؛اعمّ است از مجاهده به بدن که آن جهاد با مخالفین دین است؛و مجاهده به مال که آن انفاق مال است در راه خدا؛و مجاهده به مال و نفس هردو،که آن حجّ است.و اعظم مجاهدات،جهاد نفس است؛یعنی جبرکردن و برانگیختن نفس و او را بر طاعت داشتن و از منهیّات اجتناب فرمودن و محاسبه آن نمودن که هرلمحه ای از لمحات حیات و عمر عزیز،که گوهری است گران بها در چه مصرف،صرف نموده.

چنانچه حق تعالی در کلام عزیز فرموده که:«به تحقیق که رستگار شد کسی که نفس خود را تزکیه نمود»؛ (1)یعنی از کثافت معاصی و اخلاق ذمیمه او را پاکیزه نمود.بدانکه چنانچه در اخبار وارد شده که:«دشمن ترین دشمنان،نفس امّاره است» (2)،که این کس را خَسِرَ الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَهَ (3)می نماید و گاه باشد که به شؤمت آن،حیات را از دست داده، هالک ازل و ابد شود.و حق تعالی از برای این جماعت مجاهدین،ضامن رسانیدن به طریقه مستقیمه حق شده و فرموده که: اَلَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا (4)؛پس واجب است بر هرشخص که مجاهده با نفس خود نماید؛اوّلا:به اینکه محاسبه او نماید و خزاین ساعات عمر را مملوّ از جواهر طاعات گرداند و بداند که در روز قیامت که روز تغابن است،که سعید غبن دارد که چرا بیشتر اکتساب عبادات و طاعات ننموده؛و شقی که غبن واقعی دارد،آرزو می نماید که او را به دنیا برگردانند که عمل شایسته به جای آورد.

معهذا به موجب شقاوت ذاتی،اگر فرضا او را برگردانند،باز مشغول معاصی می شود.

چنانچه در کتاب کریم بیان این فرموده و باید که فرض کند که به آخرت رسیده و استدعا به رجوع نموده و مقبول شده،مشغول طاعت باشد و متابعت شیاطین داخله و خارجه ننماید و سود عظیمی که در این تجارت است از دست ندهد و حیات را

ص:218

1- (1)) -سوره مبارکه شمس،آیه 9. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا.
2- (2)) -«أعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک»عده الداعی،ص 314؛عوالی اللئالی،ج 4، ص 118،الجمله الثانیه فی الاحادیث المتعلقه.
3- (3)) -سوره مبارکه حج،آیه 11.
4- (4)) -سوره مبارکه عنکبوت،آیه 69.
غنیمت داند و عمری که هرلمحه از آن را در حین معاینه مرگ اگر مقدورش شود،به تمام دنیا و ما فیها می خرد،به بطالت و لغو صرف ننماید و پیوسته موت را که هرلمحه محتمل است که بر او وارد شود منظور داشته،کمال جدّ و جهد در عبادات نماید.چنانچه در حدیثی وارد شده که:«کار کن از برای آخرت،چنانچه گویا فردا خواهی مرد؛و کار کن از برای دنیا،چنانچه گویا همیشه زنده خواهی بود». (1)و این مورث زهد از دنیا می شود که از جمله شعب و لوازم ایمان است.

[دنیا و زهد]

و زهد به آن است که رغبت در تحصیل دنیا نداشته،مطمح نظر مراتب آخرت باشد.

چنانچه حضرت صادق علیه السّلام فرموده که:«کسی که زهد در دنیا تحصیل نمود و رغبت در آن ننمود،خدا حکمت و معرفت را در دل او ثابت و زبان او را به حکمت گویا می گرداند و او را به عیب های دنیا و درد آن بینا می نماید و سالم از معاصی از دنیا بیرون برده به بهشت که دار السّلام است می رساند». (2)و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده که:«تمام نیکی ها همه در خانه ای است و گردانیده شده کلید آن،زهد در دنیا؛و فرمود که:مرد نمی یابد شیرینی ایمان را تا وقتی که پروا نداشته باشد،که چه کس دنیا را می خورد و صرف می نماید». (3)

ص:219

1- (1)) -«اعمل لدنیاک کأنک تعیش أبدا و اعمل لآخرتک کانک تموت غدا».من لا یحضره الفقیه، ج 3،ص 156،باب المعایش و المکاسب؛وسائل الشیعه،ج 17،ص 76،باب عدم جواز ترک الدنیا؛مستدرک الوسائل،ج 1،ص 146،باب عدم جواز ترک الدنیا.
2- (2)) -«من زهد فی الدنیا اثبت اللّه الحکمه فی قلبه و انطق بها لسانه و بصره عیوب الدنیا...». کافی،ج 2،ص 128،باب ذم الدنیا و الزهد فیها؛وسائل الشیعه،ج 16،ص 10،باب استحباب الزهد فی الدنیا؛من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 410،من الفاظ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.
3- (3)) -«...لا یجد الرجل حلاوه الایمان فی قلبه لا یبالی من اکل الدنیا».وسائل الشیعه،ج 16، ص 12،باب استحباب الزهد فی الدنیا؛بحار الأنوار،ج 70،ص 49،باب 122،حبّ الدنیا و ذمّها.
و در روایتی دیگر واقع شده که:«از حضرت سیّد السّاجدین و سند الزّاهدین علیه السّلام پرسید مردی از زهد در دنیا؛فرمود که:زهد ده جزء است و اعلی مراتب زهد،پست تر مرتبه از پرهیزگاری است و بالاتر مرتبه از ورع،پست تر مرتبه از یقین است و بالاتر مرتبه از یقین،پست تر مرتبه از راضی بودن به قضاء الهی است و فرمود که:به درستی که زهد را حق تعالی در قرآن تفسیر فرموده به آیه ای از قرآن که ترجمه لفظش آن است که:«تا آنکه تأسّف نخورید بر آنچه از شما فوت شود از دنیا و شاد نشوید به سبب آنچه برسد به شما از دنیا» (1). (2)و حضرت صادق علیه السّلام فرمود که:«روزی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله اندوهناک بود؛ پس آمد ملکی و با او بود کلیدهای خزین های زمین و گفت:ای محمّد صلّی اللّه علیه و آله!این کلیدهای خزین های زمین است و پروردگار تو می فرماید که:بگشای و بردار از آن خزین ها آنچه خواسته باشی بدون آنکه کم شود از آنچه از برای تو از مراتب آخرت نزد من است.پس فرمود حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله که:دنیا خانه کسی است که از برای او در آخرت خانه نباشد،و از برای دنیا کسی جمع مال می کند که عقل ندارد.آن ملک گفت:

قسم به خداوندی که تو را به حق مبعوث کرده که این سخن را در وقتی که کلیدها به من داده می شد در آسمان چهارم از ملکی شنیدم» (3)

[امر به معروف و نهی از منکر]

«علی الامر بالمعروف و النّهی عن المنکر»؛که آن را حسبه گویند و بدیهی است که

ص:220

1- (1)) -اشاره به آیه 23 سوره مبارکه حدید.
2- (2)) -«-أن رجلا سأل علی بن الحسین علیه السّلام عن الزهد فقال عشره اشیاء فاعلی درجه الزهد ادنی درجه الورع...».کافی،ج 2،ص 128،باب الذم الدنیا و الزهد فیها؛وسائل الشیعه،ج 16، ص 12،باب استحباب الزهد فی الدنیا...
3- (3)) -«خرج النبی صلّی اللّه علیه و آله و هو محزون فأتاه ملک و معه مفاتیح خزائن الارض فقال یا محمد...». کافی،ج 2،ص 129،باب الذم الدنیا و الزهد فیها؛بحار الأنوار،ج 70،ص 54،باب حب الدنیا و ذمها.
نسبت به هرشخص،لازم است که جمعی که در تحت فرمان او باشند ایشان را امر به معروف و نهی از منکر نماید،اوّلا به گفتن و ثانیا به ایذای زبانی و اگر داند که تأثیر نمی کند،جراحت رسانیدن نیز شاید جایز باشد به قدری که احتمال تأثیر کند واگرنه، انکار قلبی بر هرکس لازم است در فعل منکر و بدی؛و جمعی دیگر را که اطاعت او ننمایند،آیا گفتن لازم است؟در صورتی که احتمال ضرر نباشد،ظاهر لزوم است و خلاف است در اینکه واجب عینی یا کفایی است؛جمعی که واجب عینی (1)می دانند از حدیث حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام که فرموده:«کسی که ترک کند انکار منکر را به دل و دست و زبان،پس او مرده ای است در میان زنده ها». (2)و از آیات و اخبار دیگر نیز استدلال نموده اند.و جمعی که قائل شده اند که واجب کفایی است؛ایشان نیز از ظاهر بعضی آیات و اخبار استدلال نموده اند و شک نیست که هرگاه بعض متکفّل امر و نهی شوند از دیگران نسبت به همان شخص خاص در کار نیست؛بلی!اگر منزجر نشده باشد،واجب است؛امّا به منزله آن است که نسبت به او امر و نهی (3)واقع نشده باشد.

و علاّمه-ره-استدلال بر وجوب کفایی نموده به اینکه غرض،وقوع معروف و رفع منکر است و هرگاه احدی مرتکب شود و به فعل او،امر و نهی حاصل گردد،ارتکاب دیگران عبث خواهد بود و حق آن است که اگر در بلدی یک نفر مستجمع شرایط حسبه باشد، نسبت به او واجبست عینا.و مشهور آن است که حسبه (4)مشروط به چهار شرط است.

اوّل آنکه:امر و نهی کننده تمیز کند معروف را از منکر و معرفت به شرع داشته باشد.

دوّم آنکه:آن کسی را که امر و نهی می نمایند،اصرار داشته به خودی خود منزجر نشده باشد.

ص:221

1- (1)) -رضوی:-یا کفایی...عینی.
2- (2)) -«من ترک انکار المنکر بقلبه و یده و لسانه فهو میت بین الأحیاء».تهذیب الاحکام،ج 6، ص 181،باب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر؛وسائل الشیعه،ج 16،ص 132،باب وجوب الأمر و النهی بالقلب.
3- (3)) -رضوی:باوامر و نواهی.
4- (4)) -رضوی:-باشد،نسبت...که حسبه.
سیّم آنکه:احتمال تأثیر دهد؛

چهارم آنکه:ضرر مالی و بدنی و عرضی به خودش و به یکی از مسلمانان نرسد.

و این شروط جمیعا در حسبه فعلی و قولی است نه در قلبی؛چنانچه قبل از این اشاره شد.امّا دو شرط اوّل در جمیع انواع حسبه معتبر است.و بعضی از ظاهر آیه کریمه أَ تَأْمُرُونَ النّٰاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ (1)یعنی:آیا امر می کنید مردم را به نیکی و فراموش می کنید خود را و آیات دیگر،استنباط شرطی دیگر نیز نموده اند؛باید که آمر و ناهی،عادل باشد و ارتکاب محرمات ننماید.و از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله منقول است که فرمود:«در شب معراج گذشتم به گروهی که لب های ایشان را به مقراض ها (2)از آتش می بریدند!پس گفتم:شما کیستید؟جواب گفتند:که ما امر به نیکی می کردیم و خود به جای نمی آوردیم و نهی از منکر می نمودیم و خود به جای می آوردیم». (3)و حق این است که این شرط است در تأثیر امر و نهی،نه (4)در اصل آن؛زیرا که دو چیز واجب است:

یکی تزکیه خود،و دیگری گفتن؛و ترک یکی مستلزم ترک آن دیگر نمی شود.و این بدیهی است که اگر کسی گناهی صغیره می کرده باشد،موجب ترک حسبه نمی شود و اگر نه،بایست که عصمت در امر و نهی شرط باشد،نه عدالت.و اللّه یعلم.

«و آمن کیده»؛اگر ضمیر،راجع به نهی کننده باشد،دلالت بر عدالت او می کند.نهایت چون محتمل است که راجع به فاسق باشد،سند این مدّعی نمی شود.