گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد هفتم
الحدیث السّابع و العشرون:فی التّخویف و الوعظ






اشاره

روی فی نهج البلاغه عن امیر المؤمنین علیه السّلام انّه قال:و اعلموا انّه لیس لهذا الجلد الرّقیق

ص:222

1- (1)) -سوره مبارکه بقره،آیه 44.
2- (2)) -قیچی.
3- (3)) -این روایت به صورت زیر آمده:در وسائل الشیعه،ج 16،ص 151،باب وجوب الإتیان بما یأمر؛مستدرک الوسائل،ج 12،ص 205،باب وجوب الاتیان بما یؤمر آمده است:«... رایت جماعه تقرض شفاههم بمقاریض النار کلما قرضت وفت فقلت یا جبرئیل من هؤلاء قال هؤلاء خطباء امتک یقولون ما یفعلون...».
4- (4)) -رضوی:-نه.
صبر علی النّار فارحموا نفوسکم فانّکم قد جرّبتموها فی مصائب الدّنیا فرأیتم جزع احدکم من الشّوکه تصیبه و العثره تدمیه و الرّمضاء تحرقه فکیف اذا کان بین طابقین من نار ضجیع حجر و قرین شیطان اعلمتم انّ مالکا اذا غضب علی النّار حطم بعضها بعضا لغضبه و اذا زجرها توثّبت بین ابوابها جزعا من زجرته ایّها الیفن الکبیر الّذی قد لهزه القتیر کیف انت اذا التحمت اطواق النّار بعظام الاعناق و نشبت الجوامع حتّی اکلت لحوم السّواعد فاللّه اللّه معشر العباد و انتم سالمون فی الصّحه قبل السّقم و فی الفسحه قبل الضّیق فاسعوا فی فکاک رقابکم من قبل ان تغلق رهائنها. (1)

ترجمه:حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ایمائی در این کلام شریف به بعضی از احوال جهنّم فرموده،اعاذنا اللّه و سایر المؤمنین منه،که:بدانید ای مردمان!که به درستی که نیست این پوست نازک جسد آدمی را صبر و طاقتی بر آتش جهنّم؛پس رحم کنید به نفس های خود و کاری مکنید که موجب سوختن شما شود.به درستی که شما تجربه کرده و آزموده اید نفس خود و صبر او را در مصیبت های دنیا،پس هریک دیده اید جزع کردن و مضطرب شدن خود را از خاری که به عضوی از اعضای شما می رسد و لغزشی که روی دهد،به خون می آورد بدن شما را و زمین بسیار گرم می سوزاند او را و تاب نمی آورد؛پس چگونه خواهد بود حال او،هرگاه بوده باشد میان دو آجر بزرگ از آجرها[ی]ی که در آتش جهنّم افروخته شده و هم خواب شما سنگ تفتیده شده در آتش و هم نشین شما شیطان باشد.آیا دانسته اید که مالک که خازن نیران و معذّب اهل عصیان است،هرگاه غضب و شدّت کند بر آتش جهنّم،از صولت او اجزای آتش یکدیگر را برهم می شکنند از شدّت غضب او؛و هرگاه زجر و آزار کند مالک جهنّم، آتش برمی جهد از زیادتی جزع و اضطراب در میان درّ[ه]های جهنّم،از شدّت زجر

ص:223

1- (1)) -شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،ج 10،ص 122؛نهج البلاغه،ص 266،الوصیه بالتقوی؛ بحار الأنوار،ج 8،ص 306،باب 24-النار أعاذنا اللّه و...
و تندی مالک؟!ای مرد پیر بزرگی که مخلوط شده او را کمال پیری (1)!چگونه[ای]تو هرگاه بچسبد به استخوان های گردن تو طوق های آتشین و فرو رود به اعضای تو غل هایی که در جهنّم،دست ها را به گردن ها می بندد تا آنکه بخورد و جدا کند گوشت های بازوها را؛پس به یاد آورید خدا را،ای گروه بندگان او (2)!و حال آنکه در این دنیا شما به سلامت و در حال صحّت اید و پیش از آنید که شما بیمار شوید به الم عذاب قیامت و در گشادگی و وسعتید،پیش از تنگی قیامت؛پس سعی کنید در خلاص کردن گردن های خود از عذاب،پیش از آنکه بسته شود درهای خلاص کردن (3)و از گرو (4)درآوردن بدن ضعیف از دست مالک نیران.

[مالک جهنّم و شدّت عذاب الهی]

بیان:«اعلموا»هرچند هرکس را علم حاصل است که گوشت و پوست و استخوان، تاب آتش این زمان ندارد چه جای آتش نیران،که به مراتب اشدّ و المش احدّ است؛ نهایت چون غفلت و عدم احتراز از چیزی چند که اثرش عذاب و نکال و حاصلش عصیان و وبال است،موجب انتهاک (5)در معاصی شده،گویا علم ندارد و این مراتب را نمی داند و این فنّی است از فنون بلاغت.چنانچه می گویند کسی را که آزار پدر خود می کند که:اگر پدر تو است آزارش مکن!با وجودی که علم به پدری او دارد امّا چون به مقتضای پسری عمل نمی کند،گویا شک دارد.

«فارحموا نفوسکم»؛اشعار است به آنکه نعمت های غیر متناهیه الهی موجب عبودیّت و بندگی،و شکر منعم حقیقی واجب است.هرگاه تخلّف از این امر متحتّم می نمایید،اقلا باید رحم بر بدن ضعیف و جسم نحیف نموده،عصیان منعم و موجد حقیقی که مثمر عقوبات ابدیّه است،ننمایید.

ص:224

1- (1)) -رضوی:کمال مردی.
2- (2)) -رضوی:گروه مردمان بندگان.
3- (3)) -رضوی:-گردن های خود...خلاص کردن.
4- (4)) -رضوی:کدورت.
5- (5)) -آلوده شدن(دهخدا).
«افرایتم جزع احدکم»؛در این فقره اضعف آزارها را بیان فرموده که ابلغ است در عدم صبر بر عذاب شدید الهی.

«طابقین»؛به اعتبار آنکه محسوس می شود که جسم صلبی که کسب حرارت و گرمی از آتش کند،بدن از حرارت آن بیشتر تأثیر می یابد.

«قرین شیطان»؛اشاره به آن است که تابع و متبوع در یک مرتبه از عذابند و ایماء به ذلّت و خواری شخص معذّب است.

«توثبت بین أبوابها»؛در این فقره و سابقش،بیان کمال صولت مالک جهنّم و سرعت اجابت آتش او را و خوف و اطاعت آتش و غلظت و نفاذ امر مالک،فرموده که به مرتبه ای است که به محض امر مالک اجزای آتش مضطرب و متلاشی می شود؛به مرتبه[ای]که نزدیک به آن می شود که از حدود جهنّم به در روند و مبالغه کامله است در انزجار آتش از امر مالک جهنّم و شدّت عذاب الهی را به مقایسه عظمت و بزرگواری خودش می توان دانست.

معهذا در آیات بسیار،بعضی از خصوصیّات و شداید آن را بیان فرموده؛چنانچه در سوره[ای]فرموده که:«اگر اهل جهنّم از شدّت عطش استغاثه کنند و به فریاد ایشان رسند،آبی به ایشان می دهند که چون نزدیک روی خود برند که بیاشامند،گوشت و پوست روی ایشان بریان و پخته می شود». (1)و در جایی دیگر می فرماید که:«آدم و سنگ باعث زیادتی[و]برافروختن آتش می شود». (2)و در جایی دیگر می فرماید که:

«هرگاه پخته و ریخته می شود پوست های بدن اهل جهنّم،عوض آن پوست دیگر بر بدن ایشان خلق می شود تا آنکه بچشند عذاب را». (3)غرض با این همه وعید و تهدید،شرح

ص:225

1- (1)) -سوره مبارکه کهف،آیه 29.
2- (2)) -اشاره به آیه 24 سوره مبارکه بقره فَاتَّقُوا النّٰارَ الَّتِی وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَهُ.
3- (3)) -سوره مبارکه نساء،آیه 56.
شمّه[ای]از عذاب دردناک جهنّم نشده و همه می دانیم که احدی را صبر بر چنین عذابی و راه نجاتی نیست.

معهذا ارتکاب معاصی می کنیم و باک از آن نداریم و این معنی اگر از راه عدم اعتقاد باشد،کفر است نعوذ باللّه و اگر از راه بی پروایی و عدم مبالات باشد،اشدّ فسوق و معاصی است؛پس عاقل بصیر و متدبّر خبیر،باید اعظم هموم او عذاب و حساب قیامت باشد و رحم بر این جثه ناتوان خود نماید.عجب تر آنکه اگر اهل دنیا،وعید زدن و اندک آزاری بر فعلی نمایند،این کس اقدام بر آن فعل نمی نماید از ترس آن آزار و با وجودی که مخبر صادق بیان مراتب عذاب نموده باشد،پروایی ندارد.و اللّه یعلم.

الحدیث الثّامن و العشرون:فی حسن الظّن باللّه

اشاره

روی ثقه الاسلام باسناده عن أبی جعفر علیه السّلام قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله قال اللّه -تبارک و تعالی-لا یتّکل العاملون لی علی اعمالهم الّتی یعملونها لثوابی فانّهم لو اجتهدوا و أتعبوا انفسهم أعمارهم فی عبادتی کانوا مقصّرین غیر بالغین فی عبادتهم کنه عبادتی فیما یطلبون عندی من کرامتی و النّعیم فی جنّاتی و رفیع الدّرجات العلی فی جواری و لکن برحمتی فلیثقوا و فضلی فلیرجوا و الی حسن الظّن بی فلیطمئنّوا فانّ رحمتی عند ذلک تدرکهم و منّی یبلغهم رضوانی و مغفرتی تلبسهم عفوی فانّی أنا اللّه الرّحیم و بذلک تسمّیت. (1)

ترجمه:حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود که:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده که حق تعالی فرموده که (2):تکیه و اعتماد نکنند جماعتی که از برای رضا و خشنودی من عمل می کنند بر عمل هایی که می کنند از برای حصول ثواب من؛پس به درستی که اگر ایشان کمال

ص:226

1- (1)) -کافی،ج 2،ص 71،باب حسن الظّن باللّه عز و جل؛بحار الأنوار،ج 67،ص 385،باب 59 -الخوف و الرّجا و حسن الظن؛أعلام الدین،ص 42،فصل آخر فی السؤال و البیان.
2- (2)) -رضوی:-حق تعالی فرموده که.
سعی و اهتمام نموده،مشقّت دهند نفس های خود را در مدّت عمر خودشان (1)،خواهند بود تقصیرکننده و نخواهند رسید در بندگی من،به کنه عبادت من در آن چیزی که طلب می کنند نزد من از کرامت و بخشش من و نعمتی که مهیّاست در بهشت من و مرتبه های بلندی که در همسایگی من است؛و لیکن باید که به رحمت من همگی اعتماد،و زیادی بخشش مرا،پس باید که امید داشته باشند و به سوی نیکی گمان به من باید،که آرام گیرند؛پس به درستی که رحمت من نزد این حالت،ایشان را درمی یابد و از من به ایشان می رسد خشنودی و آمرزش من؛و می پوشاند گناه ایشان را در گذشتن من؛پس به درستی که منم خداوند بخشاینده و رحم کننده؛و به این نام نامیده شده ام.

[شکر و تقصیر]

بیان:«لثوابی»؛مراد آن است که باید مراد،آن عامل ثواب و رضای خدا و آن عمل مقبول باشد که اگر به نیّت دیگر مثل ریا و غیره عمل کند،اثری بر آن مترتّب نخواهد شد بلکه وبالش به او عاید می شود.

«فانّهم لو اجتهدوا»؛حضرت سیّد ساجدین و سند زاهدین در مقام اجتهاد در عبودیّت در یکی از سجدتین شکر در نماز تهجّد،دعایی می خوانده که مضمونش آن است که:«خداوند من!قسم به عزّت و جلال و بزرگی تو که اگر به درستی که من از روزی که از نو پدید آوردی و ایجاد کردی مرا از اوّل روزگار،بندگی کنم تو را مادامی که مخلّد است و می باشد پروردگاری تو به سبب هرموی در هربرهم زدن چشمی به قدر حمد و شکر همه خلایق،هرآینه تقصیرکننده خواهم بود در رسیدن و به جا آوردن شکر پنهان تر،و کمتر نعمتی از نعمت های تو بر من،و اگر به درستی که من می خاییده (2)باشم معدن های آهن دنیا را به نیش های خود و شخم کرده باشم زمین دنیا را به پلک های چشم خود و گریسته باشم از ترس تو،مثل دریاهای آسمان ها و زمین ها

ص:227

1- (1)) -رضوی:عمرشان.
2- (2)) -نرم کردن چیزی با دندان(دهخدا).
و اشک چشم من خون و چرک باشد،هرآئینه این اندکی خواهد بود در بسیار آنچه واجب است از حق تو بر من،و اگر آنکه تو مرا عذاب کنی بعد از این عبادت،مرا به قدر عذاب همه خلایق و بزرگ کنی از برای آتش جهنّم،جثّه و بدن مرا و پر کنی همه طبق های جهنّم را از من،تا آنکه نبوده باشد در آتش،عذاب کرده شده به غیر از من، و نبوده باشد از برای جهنّم هیزمی به غیر از من،هرآئینه این به سبب عدالت تو بر من، اندکی خواهد بود از بسیار آنچه من سزاوار شده ام از عقوبت تو». (1)

مؤلّف گوید که:مراد حضرت در این دعا آن است که اگر تو به عدالت سلوک کنی چنین خواهد بود؛زیرا که به ازاء هرشکری،شکری لازم است؛چنانچه در اوایل کتاب اشاره شد.و هرعبادت که این کس کند آلات و ادوات را خدا داده و توفیق و هدایت نیز از اوست؛معهذا نعمت های او غیر متناهی است؛اقلا نعمت ایجاد را چه کسی از عهده شکرش بیرون می آید.نهایت آنکه حق تعالی به تفضّل سلوک می نماید و طلب شکری که لایق جناب مقدّس او باشد،طلب نمی کند و به اندک عبادتی و شکری راضی می شود و می بخشاید و به وسعت رحمت خود با بندگان معامله می نماید و شفاعت مقبوله رسول خدا و اوصیای اطهارش را وسیله غفران می کند و اگر اجتناب از کبایر معاصی نمایند، صغایر را عفو نموده،ندای إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبٰائِرَ مٰا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ (2)را به گوش هوش هرعاصی رسانیده و به موجب رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ (3)برّ و فاجر را به مراتب عالیه بهشت می رساند.

[یأس از رحمت خداوند،بزرگترین کبایر]

«یمنه وجوده فی جواری»؛چون حق تعالی را مکانی نیست،همسایگی او کنایه از قرب معنوی عبد است؛چنانچه بیت اللّه می گویند به اعتبار شرف آن.«الی حسن الظّنّ»؛

ص:228

1- (1)) -امالی صدوق،ص 299،المجلس التاسع و الأربعون؛مفتاح الفلاح،ص 315.
2- (2)) -سوره مبارکه نساء،آیه 31.
3- (3)) -سوره مبارکه اعراف،آیه 156.
و در حدیث قدسی واقع شده که:«من نزد گمان نیکوی بنده خودم». (1)بدان که حق تعالی به بهانه می آمرزد و اعظم شرایط استجابت دعا آن است که داعی گمان خود را به خداوند کریم نیکو گرداند و در حین دعا چنین پندارد که حاجت او در،در خانه است و به زودی به او می رسد و مأیوس بودن از رحمت خدا از جمله اکبر کبائر است.پس باید هرچند بنده،گناهکار باشد نظر به رحمت الهی داشته باشد؛چنانچه قبل از این گذشت که در دل مؤمن،نور خوف و رجا به مرتبه ای است که اگر به وزن درآورند در اصل تفاوت ندارد؛پس باید که طرف خوف از اعمال ناشایست خود و طرف امید به رحمت وسیع خدا باشد.«تلبسهم عفوی»؛اشاره به آن است که گویا آمرزش سر تا پای او را گرفته مثل لباس.و اللّه یعلم.

الحدیث التاسع و العشرون:فی الوضوء

اشاره

روی الشیخ الطایفه فی التهذیب باسناده عن بکیر و زراره ابنی اعین انّهما سألا أبا جعفر علیه السّلام عن وضوء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فدعا بطشت او بتور فیه ماء فغسل کفّیه ثمّ غمس کفه الیمنی فی التّور فغسل وجهه بها و استعان بیده الیسری بکفّه علی غسل وجهه ثمّ غمس کفه الیمنی فی المآء فاغترف بها من المآء فغسل یده الیمنی من المرفق الی الاصابع لا یرد المآء الی المرفقین ثم غمس کفه الیمنی فی المآء فاغترف بها من المآء فافرغه علی یده الیسری من المرفق الی الکفّ لا یرد المآء الی المرفق کما صنع بالیمنی ثمّ مسح راسه و قدمیه الی الکعبین بفضل کفّیه لم یجدّد مآء. (2)

ص:229

1- (1)) -«فان اللّه عز و جل یقول أنا عند ظن عبدی...».کافی،ج 2،ص 72،باب حسن الظن باللّه؛ وسائل الشیعه،ج 15،ص 229،باب وجوب حسن الظن باللّه.
2- (2)) -تهذیب الاحکام،ج 1،ص 56،باب صفه الوضوء؛وسائل الشیعه،ج 1،ص 392،باب کیفیه الوضوء و...؛الإستبصار،ج 1،ص 57،باب النهی عن استقبال الشعر...
ترجمه:زراره که از اکابر اصحاب حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام است،با برادرش سؤال کردند از آن حضرت،از کیفیّت وضوء رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله؛پس طلبید حضرت علیه السّلام طشتی یا ظرفی دیگر که سرگشاده بود و آب داشت؛پس شست هردو دست خود را و بعد از آن دست راست خود را فرو برد در آب و برداشت کفی از آب و شست به آن روی خود را و در حال شستن مددکاری نمود به دست چپ در شستن روی خود؛پس دست راست فرو برد مرتبه دیگر و کفی از آب برداشت و شست دست راست خود را از مرفق تا سر انگشتان و ردّ آب نکرد به سوی مرفق؛بعد از آن فرو برد دست راست خود را و کفی برداشت از آب (1)و ریخت بر دست چپ خود از مرفق تا سر دست و به دستور آب را برنگردانید به مرفق،چنانچه دست راست را شسته بود؛پس مسح کرد سر و پای ها را تا هردو کعب،به زیادتی رطوبتی که در دستش بود و آب تازه به جهت مسح برنداشت.

بیان:«فدعا بطشت او تور»؛ظاهر آنست که تردید از راوی است و چون بیان وضوی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می فرماید و فعل اوضح و به ضبط اقرب است لهذا به زبان،بیان نفرمود و به عنوانی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وضو ساخته بود،وضو ساخت.و اینکه بیان نیّت نفرموده از جهت آن است که نیّت،معلوم است و سائل می دانسته و آن امر قلبی است و حضرت علیه السّلام ممکن است که چون وضوئی مشابه وضوی شرعی که نماز به سبب آن مباح می شود،می ساخته باشد به جهت بیان و این محتاج به نیّت نیست یا آنکه حضرت در دل نیّت نموده باشد و وضوی او،وضویی بوده باشد که نماز به آن توان کرد و از این حدیث شریف معلوم می شود استحباب آنکه باید ظرفی که وضو سازند،سرگشاده باشد.

«فغسل کفّیه»؛این بیان استحباب آن است که پیش از آنکه دست را داخل ظرف کنند،دست را بشویند اگر به جهت نجاست متوهمه باشد،محتمل است که ظرف را کج

ص:230

1- (1)) -رضوی:-و شست...برداشت از آب.
نموده آب بر دست ریخته شسته باشد و اینکه این معنی مذکور نشده،چون سایل می دیده به ظهور گذارده شده باشد و اگر یقینا دست پاک بوده باشد ظاهر آن است که دست داخل توان نمود و به عنوان اغتراف آب برداشته،دست ها را شست.

«و استعان بیده الیسری»؛چون اکمال شستن روی،لازم است و گاه باشد دست راست را به سبب حرکت و بلندکردن،سستی به هم رسد؛هرگاه دست چپ را بر زیر مرفق دست راست گذارند،اکمال غسل بدون سستی به عمل می آید و ممکن است استعانت در شستن روی به سبب بلندکردن مندیل و کلاه و امثال آن باشد.بعضی گفته اند که:استعانت در اصل شستن روی است که به هردو دست بشوید و این را اگرچه اهل سنّت،واجب می دانند امّا شیعه مبطل نمی دانند و حمل بر تقیّه بعید است؛زیرا که رسول صلّی اللّه علیه و آله تقیّه نمی فرمود و حضرت باقر علیه السّلام اگر تقیّه فرموده باشد حکایت وضوی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نخواهد بود با وجودی که باقی افعال صریحست که مخالف طریقه عامّه بوده؛مثل شستن دست ها که اهل سنّت معکوس می شویند و اگر گوییم که در حین شستن؛سنّی حاضر بوده و بعد از آن رفته،ابعد است.

«ثم غمس کفه الیمنی»؛دلالت دارد بر اینکه سنّت باشد که در همه افعال وضو آب را از دست راست بردارند و در شستن دست راست بعد از برداشتن به دست چپ بریزند و دست راست (1)را بشویند،چنانکه متعارفست.

«لا یرد المآء الی المرفق»؛صریح در وجوب،ابتداکردن شستن به مرفق و منتهی شدن آن به سر انگشتان است،به خلاف اهل سنّت و کیفیت دلالت آیه کریمه بعد از این بیان می شود.

تحقیق:مضمضه و استنشاق در این حدیث مذکور نشده با وجودی که معلوم است که رسول صلّی اللّه علیه و آله ترک مستحب نمی نماید یا از جهت بداهت آن،یا علم سائل به آن باشد و اگر گوییم مراد حضرت علیه السّلام بیان واجبات وضو بوده نه مستحبّات،بحث لازم می آید

ص:231

1- (1)) -رضوی:-بعد از برداشتن...دست راست.
که شستن دست ها قبل از وضوء از جمله مستحبات و مذکور است،مگر گوییم که دست مبارک آن حضرت به نجاست آلوده بوده و آن بعید است،از جهت آنکه ظاهر حدیث آن است که دست مبارک خود را داخل ظرف نموده،آب برداشته باشد.

[معانی إلی در آیه و ایدیکم الی المرافق]

در آیه کریمه واقع شده که: وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ (1)؛اهل سنّت استدلال می نمایند که إِلَی از برای انتهای غایت است پس باید که دست ها را از سر انگشتان شروع به شستن دست نماید و منتهی شود شستن به مرفق؛چنانچه می گویند که:رفتم از بصره تا کوفه و آخر رفتن،کوفه است.

جواب آنکه:«إلی»چند استعمال دارد:گاهی از برای انتهای غایت است و گاهی به معنی«مع»می آید؛چنانچه در قرآن واقع (2)شده لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَهُمْ إِلیٰ (3)؛ یعنی:مع أموالکم.و فرموده که مَنْ أَنْصٰارِی إِلَی اللّٰهِ (4)؛یعنی:مع اللّه؛پس معنی چنین است که:

«بشویید دست ها را با مرفق ها»و مبداء و منتهی شستن از احادیث معلوم می شود.و بر تقدیری که«إلی»از برای انتهاء غایت باشد در اینجا مراد،غایت و نهایت عضو شسته شده است؛یعنی زیاده از مرفق را مشوی!پس«إلی»از برای انتهاء مغسول است،نه غسل.و اما کعبین که در پاها منتهای مسح است؛مطابق رأی اهل سنّت دو استخوان برآمده است که در طرف راست و چپ هرپایی می باشد؛و در هردو پا،چهار کعب است.و نزد اکثر علماء شیعه سیّما متأخرین،برآمدگی است که در پشت پاها می باشد و علاّمه رحمه اللّه را اعتقاد آن است که عبارت است از مفصلی که میان ساق و قدم است و در حین قطع قاب در آن میان ظاهر می شود و شیخ بهاء الدّین محمّد رحمه اللّه متابعت علاّمه رحمه اللّه نموده و از کلام اطبّا و ارباب تشریح استدلال بر این مطلب کرده و شک نیست که

ص:232

1- (1)) -سوره مبارکه مائده،آیه 6.
2- (2)) -رضوی:وارد و واقع.
3- (3)) -سوره مبارکه نساء،آیه 2.
4- (4)) -سوره مبارکه صف،آیه 14.
احتیاط در آن است که تمام پشت پاها را مسح کنند تا موافقت به جمیع اقوال شده باشد.

و باقی تفاصیل و مقدّمات از کتب فقهیّه ظاهر می شود.و اللّه یعلم.

الحدیث الثلاثون:فی الغسل

اشاره

روی الشیخ الطایفه باسناده عن محمّد بن مسلم عن احدهما علیهما السّلام قال:سالته متی یجب الغسل علی الرجل و المرأه فقال:اذا ادخله فقد وجب الغسل و المهر و الرّجم. (1)

ترجمه:محمّد بن مسلم می گوید:پرسیدم از حضرت باقر یا صادق-صلوات اللّه علیهما- که چه وقت واجب می شود غسل بر مرد و زن؟پس فرمود حضرت که:هرگاه دخول واقع شود،غسل واجب و تمام مهر لازم؛و اگر زنای زن شوهردار واقع شود،یا آنکه زنا کننده زن داشته باشد،سنگ سار نمودن و کشتن او به این عنوان مشروع می شود.

بیان:واجب سازنده غسل،شش امر است:حیض و استحاضه؛اگر پنبه ای که با خود می دارند پر خون شود،اعم از آنکه سیلان کند یا نه،که شامل متوسطه و کثیره باشد.

و نفاس؛که خون ولادت و زاییدن است.و مس و دست مالیدن بر مرده آدمی؛به شرطی که سرد شده باشد و غسلش نداده باشند.و موت آدمی؛که بر زنده هایی که حاضرند، واجب کفایی است که او را غسل دهند.و جنب شدن؛و سبب جنابت،غایب شدن و دخول سر ذکر است در فرج زن اتّفاقا،و در دبر آدمی و فرج حیوانات موافق مشهور، خواه انزال منی شده باشد یا نه،و خواه فاعل باشد یا قابل.و همچنین جنابت متحقّق می شود به بیرون آمدن منی در خواب و بیداری بدون دخول؛مثل آنکه به دست،کسی طلب منی کند.و باقی غسل ها سنّت است.و غسل،ارتماسی می باشد و ترتیبی؛امّا غسل ارتماسی آن است که نیّت غسل کند و یک دفعه به آب فرو رود و دو دفعه حقیقتا

ص:233

1- (1)) -کافی،ج 3،ص 46،باب ما یوجب الغسل علی الرجل و المرأه؛الاستبصار،ج 1، ص 108؛وسائل الشیعه،ج 2،ص 182،باب وجوب الغسل علی الرجل و المرأه.
متعسر بلکه متعذر است.امّا هرچند به دفعه حقیقیّه اقرب باشد،بهتر است.و غسل ترتیبی آن است که نیّت کند و سر و گردن را بشوید و بعد از آن،طرف راست و بعد از آن، طرف چپ را از سر دوش تا قدم بشوید و اعضاء مشترکه میان طرفین را مثل عورتین احتیاط آن است که با هردو طرف بشوید و در این غسل،پی درپی به جای آوردن شستن لازم نیست و اگر در هرنوع غسل،تمام اعضاء بیرون از آب باشد،احوط است و تفصیل جزئیّات و مسایل متعلقه به آن در کتب فقهیّه مسطور است.

[مهر و رجم]

«و المهر»؛به محض عقد،نصف مهر لازم می شود؛لهذا اگر قبل از دخول،طلاق یا موت احد زوجین واقع شود نصف مهر باید داد و اینجا چون حضرت علیه السّلام حکم دخول را فرموده مراد،تمام مهر است.

«و الرجم»؛چون در حدّ زنا می باید در چهار مجلس فاعل یا مفعول اقرار کنند؛یا آنکه چهار شاهد عادل شهادت دهند که ما دیدیم که دخول واقع شد،مثل دخول میل در سرمه دان و بعد از آن اگر محصن و محصنه نباشند،صد تازیانه زنند و اگر مرد محصن و زن محصنه باشد،رجم کنند و چون رجم،عظیم تر بود،حضرت فرمود که:ترتّب حکم بر دخول می شود و فرقی نیست در احکام و ترتّب آن،که سهل باشد مثل غسل؛یا عظیم باشد مثل رجم؛یا وسط باشد مثل مهر دادن.و اللّه یعلم.

الحدیث الحادی و الثلاثون:فی التیمّم

قال زراره لأبی جعفر علیه السّلام:ألا تخبرنی من أین علمت و قلت:ان المسح ببعض الراس و بعض الرجلین فضحک و قال:یا زراره قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:و نزل به الکتاب من اللّه عزّ و جلّ لانّ اللّه قال: فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ فعرفنا ان الوجه کلّه ینبغی ان یغسل ثمّ قال:

وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ فوصل الیدین الی المرفقین بالوجه فعرفنا انّهما ینبغی لهما ان یغسّلا الی المرفقین ثم فصّل بین الکلامین فقال: وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ فعرفنا حین قال

ص:234

برؤسکم انّ المسح ببعض الراس لمکان البآء ثم وصل الرّجلین بالراس کما وصل الیدین بالوجه فقال: وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ؛ فعرفنا حین وصلهما بالراس انّ المسح علی بعضها ثم فسرّ ذلک (1)رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله للنّاس فضیّعوه ثمّ قال: فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ فلمّا ان وضع الوضوء عمن لم یجد المآء اثبت بعض الغسل مسحا لانه قال بوجوهکم ثمّ وصل بها و ایدیکم منه أی من ذلک التیمّم لانه علم انّ ذلک اجمع لم یجز علی الوجه لانه یعلّق من الصّعید ببعض الکف و لا یعلّق ببعضها ثم قال:

مٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ (2)و الحرج الضیق. (3)

ترجمه:زراره به حضرت باقر علیه السّلام عرض نمود که:آیا خبر نمی دهی مرا که از کجا دانستی و گفتی که در وضو مسح به بعض سر و پاها باید نمود،نه کل آن ها؟پس حضرت خندید و فرمود که:ای زراره!این حکم را رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود و قرآن نیز از جانب خدا چنین نازل شده،از جهت آنکه خدا فرموده در باب وضو که:«بشویید روی های خود را»؛پس دانستیم که روی به تمامی سزاوار است که شسته شود.پس فرمود:

«بشویید دست های خود را تا مرفق ها»و متّصل نمود حکم دست ها تا مرفق ها را،به روی؛پس دانستیم که دست ها تا مرفق ها سزاوار است که به تمامی شسته شود.بعد از آن فاصله نمود میان دو حکم به اینکه فرمود که:«مسح کنید به سرهای خود»؛پس هنگامی که فرمود بِرُؤُسِکُمْ که«با»حرف جر است،افاده بعضیّت می کند،بر سر «رؤس»درآمد دانستیم که به درستی که مسح به بعض سر باید نمود از جهت«باء»، پس وصل کرد پای ها را به سر،همچنان که وصل کرد دست ها را به روی و فرمود که:

«مسح کنید پای ها را تا دو کعب»؛پس دانستیم در هنگامی که وصل کرد پای ها را به

ص:235

1- (1)) -رضوی:-ذلک.
2- (2)) -سوره مبارکه مائده،آیه 6.
3- (3)) -من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 103،باب التیمم؛و در تهذیب الاحکام،ج 1،ص 61،باب صفه الوضوء؛الاستبصار،ج 1،ص 62،باب مقدار ما یمسح من الرأس،با مقداری اختلاف در عبارت آمده.
سر،این را که مسح می باید بر بعض پای ها واقع شود.و بعد از نزول آیه وضو رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله تفسیر کرد از برای مردم و ضایع کردند تفسیر او را؛پس فرمود که:«اگر نیابید آبی به جهت وضو،پس قصد کنید به جهت تیمّم،زمین مرتفعی را که پاکیزه باشد و مسح کنید به روی های خود»؛پس چون برطرف شد وضو ساختن از کسی که آب نیابد،ثابت کرد این را که بعضی از اعضایی که در وضو شسته می شود،مسح کنید؛زیرا که فرمود بِوُجُوهِکُمْ و به دستور«باء»حرف جر،که افاده تبعیض می کند داخل نمود،بعد از آن وصل نمود به روی،حکم دست ها را،و فرمود که: وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ و مِنَ نیز افاده بعضیت می کند یعنی از بعضی از آن قصد کرده شده.دست ها را مسح کنید از جهت آنکه دانسته شده که آن دست به تمام اجزاء،جاری بر روی نمی شود از برای آنکه می رسد خاک به بعضی از دست،و به بعضی دیگر از اجزاء دست،خاک نمی رسد؛پس فرمود که:ما نمی خواهیم که قرار دهیم بر شما حرج در تکالیف و حرج به معنی تنگی است.

بیان:«فضحک»؛خنده حضرت یا از راه ملاطفه و شفقت بر زراره بود؛یا از طریقه سؤال و استفسار او.و در جواب،اوّلا فرمود که:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله حجّت بر خلق،و قول او بس است در دلیل بودن؛و بعد از آن فرمود که:آیه کریمه صریح است بر این مدّعا؛ و اوّلا در باب وضو،استدلال و ردّ مذهب اهل سنّت نمود که پای ها را در وضو می شویند و می گویند که در آیه وضو فرموده که: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰهِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ (1)و ترجمه ظاهر لفظش این است که:ای جماعتی که ایمان آورده اید هرگاه اراده کنید که بایستید به نماز،پس بشویید روی های خود را و دست های خود را تا مرفق ها و مسح کنید به سرهای خود و پای های خود تا دو کعب.و قرات مشهوره آن است که«و أرجلکم»به نصب،پس باید عطف باشد بر«أیدیکم»،و«فاغسلوا»عامل در او باشد

ص:236

1- (1)) -سوره مبارکه مائده،آیه 6.
پس دلالت کرد که باید پای ها،مثل روی و دست ها شسته شود و این استدلال که اهل سنّت می نمایند از چند جهت باطل است:

اوّل آنکه:حق تعالی که اعضای مغسوله را ذکر فرموده،یکی را که روی باشد، منتهایی به جهت آن قرار نداده و یکی دیگر که دست ها باشد،منتهایی قرار داده؛ و فرموده که:تا مرفق ها و اعضاء ممسوحه را نیز چنین بیان فرموده زیرا که فرموده:

«برؤسکم»و منتهایی از برای آن ذکر نفرموده،از جهت آنکه مسح هربعضی از سر که به عمل آید کافی است؛و یکی دیگر که از اعضای ممسوحه است،فرموده که: إِلَی الْکَعْبَیْنِ و منتهایی از برای آن قرار داده و نظم آیه کریمه در کمال حسن و بلاغت، و عضوین مغسولین،یکی بدون ذکر انتهاء و یکی با وجود ذکر انتهاء و عضوین ممسوحین نیز چنین،و این نهایت لطف دارد.

دوّم آنکه:بعد از توسّط«و امسحوا»که عامل در«رؤس»است،عطف «و أرجلکم»بر«أیدیکم»جایز نیست؛زیرا که هرگاه کسی بگوید که:بزن زید و عمرو را؛و احسان کن بکر و خالد را؛هیچ کس از اهل لسان نمی فهمد که خالد،عطف باشد بر عمر و باید او را زدن؛بلکه هرعاقلی حکم می کند و از این عبارت می فهمد که،دو کس اول را باید زد و دو کس ثانی را باید احسان نمود.

سیّم آنکه:اگر چنین باشد که اهل سنّت می گویند،از قبیل لغز و معمّا می شود و نخواهیم دانست که پای ها را باید مسح نمود یا شست؟!زیرا که عطف بر محل،شایع و متعارف؛و در کلام بلغا و فصحا و اشعار بسیار وارد است و احتمال دارد که«أرجلکم» منصوب،عطف بر محلّ«برؤسکم»که نصب بر مفعولیّت است باشد؛پس باید عطف بر «أیدیکم»که بعید و«فامسحوا»متوسط است،جایز نباشد،تا مدّعا بدون اشتباه معلوم شود.

چهارم آنکه:مطابق قرائت اکثر قرّا«أرجلکم»مجرور واقع شده و بنابراین قرائت، صریح است که باید عطف بر«برؤسکم»باشد و جوابی که از این آخر،اهل سنّت

ص:237

می گویند آن است که:شاید مجرور به مجاورت«برؤسکم»باشد نه به عطف؛و این معلوم البطلان است و ضرورتی داعی نیست،خصوصا در جایی که اشتباه واقع شود و معلوم نشود که مجرور است به عطف،و باید پای ها مسح شود؛یا به جوار،و باید غسل شود.و بعضی دیگر از اهل سنّت که لاعلاج شده اعتراف نموده اند که«و أرجلکم» عطف بر«برؤسکم»،و عامل در آن«فامسحوا»باشد.و می گویند مراد آن است که:

پای ها را باید شستن به اندک شستنی که شبیه به مسح باشد.و این حرف شنیع تر از اوّل است؛زیرا که هرگاه آیه کریمه و قول رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و احادیث بسیار دلالت بر مسح پای ها نمود،داعی و دلیل چیست که باید مراد از مسح،شستن خفیف باشد که معنی مجازی است.و از این حدیث شریف استنباط می شود که:معطوف در حکم معطوف علیه است و همچنان که باید بعض سر مسح شود،پای ها تا کعبین چنین است.و اشعار فرمود به ابلغ وجهی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که مفسّر قرآن است؛تبلیغ و تفسیر و توضیح نموده و عامّه ضایع و تحریف قرآن نموده اند و بعد از آن در تیمم نیز از راه باطن، (1)که افاده تبعیض می کند،استدلال فرموده«لانّه علم انّ ذلک اجمع لم یجز علی الوجه».

حاصل استدلال حضرت بر مسح بعض دست ها در تیمّم آن است که:چون حق تعالی فرمود که:«مسح کنید دست های خود را از آن صعید طیّب»که مراد خاک است و«من»افاده بعضیّت می کند؛یعنی از آن صعید به اعتبار آنکه چون دست،پستی و بلندی و منفذهای کوچک دارد و چون بر خاک گذارده شود خاک به تمام اجزاء آن نمی رسد و حق تعالی فرموده که:از بعض آن صعید مسح کنید؛پس هرگاه دست ها به تمام اجزائه بر روی،جاری نتواند شد،بر پشت دست ها نیز جاری نخواهد شد؛پس معلوم است که رسیدن صعید به تمام اجزاء دست واجب نیست؛پس مسح بعض دست، کافی باشد.و از این حدیث استدلال نموده اند بعضی که:باید در تیمّم،بعضی از اجزاء خاک در دست بماند که به آن مسح واقع شود.و مشهور خلاف آن و حدیث دلالت بر

ص:238

1- (1)) -رضوی:با.
چسبیدن صعید ندارد واگرنه بایست به اجسام صلبه مثل سنگ و غیره تیمّم جایز نباشد بلکه سنّت،تکانیدن دست هاست؛چنانچه اکثر فقها تصریح نموده اند.

«و الحرج الضیق»؛چون شریعت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شریعتی است که مسامحه در آن بسیار واقع شده و حق تعالی در این شریعت توسعه زیاده از مابین آسمان تا زمین قرار داده چنانچه در اخبار دیگر وارد شده،لهذا حرج و تنگی رفع شده.و اما کیفیّت تیمّم در حدیث عمّار مفصّل شده که:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در مقام بیان تیمّم از برای عمّار هردو دست مبارک خود را پایین آورده،گذارد بر خاک؛پس مسح کرد هردو جبین خود را به انگشتان خود و پشت دست ها را هریک به کف دست دیگر و از این حدیث شریف معلوم می شود که زدن دست ها به شدّت در کار نیست بلکه گذاردن دست ها بر خاک با وجود اندک اعتمادی که خاک به اکثر اجزای دست برسد کافی است و خلاف است که یک بار باید دست بر خاک گذارد یا دوبار؛و احادیث در این،متعارض است و جمع به این عنوان می توان نمود که اگر بدل از غسل باشد دوبار،و اگر بدل از وضو باشد یک بار،و بر تقدیر آنکه دوبار باید بر خاک گذارد خلاف است که دو زدن بر خاک پی درپی باید،یا آنکه یک بار بزند و رو را مسح کند و یک بار دیگر بزند و دست ها را مسح کند؛مشهور ثانی است و دست ها باید که تا بند سر دست که در دزد قطع می شود مسح شود.و اللّه یعلم.

الحدیث الثانی و الثلاثون:فی الصّلوه

روی الصّدوق:انّه کتب الرّضا علی بن موسی الی محمّد بن سنان فیما کتب من جواب مسایله انّ علّه الصّلوه انّها اقرار بالرّبوبیّه للّه عزّ و جلّ و خلع الانداد و قیام بین یدی الجبّار جلّ جلاله بالذّل و المسکنه و الخضوع و الاعتراف و الطّلب للاقاله (1)من سالف الذّنوب و وضع الوجه علی الارض کلّ یوم اعظاما للّه عزّ و جلّ و ان یکون ذاکرا غیر ناس

ص:239

1- (1)) -رضوی:الاقاله.
و لا بطر و یکون خاشعا متذلّلا راغبا طالبا للزّیاده فی الدّین و الدّنیا مع ما فیه من الایجاب و المداومه علی ذکر اللّه عزّ و جلّ باللّیل و النّهار لئلا ینسی العبد سیّده و مدبّره و خالقه فیبطر و یطغی و یکون فی ذکره لرّبه عزّ و جلّ و قیامه بین یدیه زاجرا له عن المعاصی و مانعا من انواع الفساد. (1)

ترجمه:در باب علّت وجوب نماز که محمد بن سنان به خدمت حضرت امام رضا علیه السّلام نوشته،سؤال کرده این بود که:علّت وجوب نماز این است که اقراری است به پروردگاری خداوند عالمیان؛و از اصل برکندن و ابطال نمودن معارضه هایی که اهل شرک از برای خدا قرار می دهند و ایستادنی است پیش روی خداوند (2)جبّار قادر مختار،که عزیز و جلیل است بزرگواری او،به خواری و بیچارگی و تضرّع و اعتراف کردن و طلب فریادرسی کردن از گناهان گذشته و گذاردن روی بر زمین،هرروز از جهت تعظیم خدا و اینکه به یاد آورد و فراموش ننماید و او را غفلت روی ندهد و همیشه خشوع و تذلّل نماید؛و رغبت دارنده و طلب کننده باشد زیادتی این را در دین و دنیا با وجود آنچه در نماز است از واجب بودن؛و مداومت نمودن بر یاد خدا در شب و روز تا آنکه فراموش نکند بنده،آقا و تدبیرکننده امور و آفریننده خود را؛پس اگر فراموشی و نسیان روی دهد او را،غفلت روی می دهد و طغیان می کند در اینکه به یاد آورد پروردگار خود را؛و آنکه باشد در ایستادن او پیش روی خداوند خودش دورکننده و منع کننده از اقسام فسادها و معصیت ها.

بیان:بدان که نماز اعظم عبادات و اقرب قربات است و بعد از اقرار و اذعان به اصول عقاید،عبادتی اعظم از نماز نیست.و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده که:«از من نیست کسی که

ص:240

1- (1)) -من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 214،باب عله وجوب خمس صلوات؛وسائل الشیعه،ج 4، ص 8،باب وجوب الصلاه؛بحار الأنوار،ج 79،ص 261،باب،علل الصلاه.
2- (2)) -رضوی:خداوند عالمیان.
استخفاف به نماز خود رساند و چنین کسی بر سر حوض کوثر بر من وارد نمی شود،به خدا قسم که وارد نمی شود». (1)و حضرت صادق علیه السّلام فرموده که:«نمی رسد شفاعت ما به کسی که استخفاف به نماز (2)نماید». (3)و باز آن حضرت فرمود که:«بندگی و فرمان برداری خدا در زمین،این است که خدمت او کنند و چیزی از خدمت خدا برابری نمی کند با نماز؛و از این جهت بود که حضرت زکریّا مشرّف به خطاب و ندای ملایک شد در حالتی که در محراب به نماز ایستاده بود». (4)و ایضا فرمود که:«اوّل چیزی که حق تعالی محاسبه بنده خود به آن می کند نماز است؛پس هرگاه مقبول شد چیزی از نماز او،باقی اعمال و عبادات او مقبول می شود و هرگاه نماز مقبول نشد،رد می شود باقی عمل او». (5)

و باز فرمود که:«بنده هرگاه نماز را در وقت خود به جای آورد و محافظت بر آن کرد، بالا می رود در حالتی که سفید و پاکیزه است و می گوید که چنانکه مرا حفظ کردی،خدا تو را حفظ کند و هرگاه در وقت به جای نیاورد،برمی گردد و رد می شود و حال آنکه سیاه و تاریک است و می گوید:چنانکه مرا ضایع و نابود کردی،خدا تو را ضایع

ص:241

1- (1)) -«لیس منی من استخف بصلاته لا یرد علیّ الحوض لا و اللّه...».من لا یحضره الفقیه،ج 1، ص 206،باب فرض الصلاه...؛وسائل الشیعه،ج 4،ص 25،باب تحریم الاستخفاف بالصلاه.
2- (2)) -رضوی:-خود رساند...استخفاف به نماز.
3- (3)) -«...لا ینال شفاعتنا من استخف بالصلاه»کافی،ج 3،ص 270،باب من حافظ علی صلاته...؛وسائل الشیعه،ج 4،ص 24،باب 6،تحریم الاستخفاف بالصلاه و...
4- (4)) -«إن طاعه اللّه عز و جل خدمته فی الارض و لیس شیء من خدمته یعدل الصلاه فمن ثم نادت الملائکه زکریا و هو قائم یصلی فی المحراب».من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 208،باب فضل الصلاه...؛وسائل الشیعه،ج 4،ص 39،باب استحباب اختیار الصلاه...
5- (5)) -«اول ما یحاسب به العبد علی الصلاه فاذا قبلت قبل منه سائر عمله و اذا ردت علیه رد علیه سائر عمله».مستدرک الوسائل،ج 3،ص 25،باب 6،تحریم الاستخفاف بالصلاه و...؛ من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 208،باب فضل الصلاه.
گرداند» (1)پس باید که بنده محافظت نماز خود نموده،اوّلا:مواظبت بر اوقات نماید و در اوّل وقت به جای آورد.

و ثانیا:تصحیح نیّت خود کند و مطلبش عبودیّت و بندگی و انقیاد امر الهی باشد،نه ریا و سمعه و باقی اغراض باطله؛و شرح بعضی از مراتب نیّت و اخلاص در اول کتاب شده.

ثالثا:اقبال به قلب به جانب موجد و خالق خود نماید و دل خود را به تمامی مشغول جناب احدیّت کند و در فکر آنکه به زودی فارغ و مشغول امور دنیا شود،یا آنکه در اثناء نماز،محاسبه مال یا معامله خود کند،یا آنکه در تدبیر امور دنیای خود باشد،نباشد.

رابعا آنکه:در آیات قرآنیه ای که می خواند،تدبّر نماید و اگر به آیه رحمت رسد، طلب رحمت نماید و اگر به آیه عذاب رسد،به خداوند خود پناه برد.

خامسا آنکه:چنان نماز کند که گویا وداع می کند و دیگر عمر او وفا نخواهد نمود که نماز کند،غرض آنکه یقین او به مرگ در مرتبه اعلی باشد.

سادسا آنکه:ذمّه خود را از حقوق مردم بر تقدیر قدرت،بری ساخته باشد که گاه باشد صاحب حق،نماز او را حبس نماید.

سابعا آنکه:باقی واجبات خود را به جای آورده باشد.

ثامنا آنکه:از کبائر اجتناب نموده باشد،غرض،شروط و لوازم نماز مقبول بسیار است بعد از تصحیح اصول؛بلکه بعضی از مستحبّات را نیز در آن دخلی هست.

«انّها اقرار بالرّبوبیه»؛یا به اعتبار اشتمال فاتحه الکتاب است به اقرار به ربوبیّت و اگر این اقرار اعتقادی نباشد،نماز نخواهد بود؛یا آنکه چون نماز،بعد از اقرار به وحدانیّت و پروردگاری،درست است پس گویا نماز،نفس اقرار است یا به اعتبار تشهّد که

ص:242

1- (1)) -«ان العبد اذا صلی الصلاه فی وقتها و حافظ علیها ارتفعت بیضاء نقیه تقول حفظتنی حفظک اللّه...».من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 209،باب فضل الصلاه...؛مستدرک الوسائل،ج 3، ص 95،باب وجوب محافظه الصلوات فی اوقاته.
مشتمل است بر توحید،و ضمنا خلع انداد می شود؛یا به اعتبار شهادت به توحید،که در اذان و اقامت است؛چنانچه در حدیث اذان بلال واقع شده که:«بعد از گفتن اشهد ان لا اله الاّ اللّه،می فرمودند که:خلع الانداد» (1)و خلع انداد به اعتبار غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّینَ» (2)می تواند بود.

«بالذّل»تا آخر حدیث،بیان آن است که کمال خضوع و مسکنت در نماز،معتبر است و افعال و ارکان نماز نیز دلالت بر این به احسن وجهی دارد؛به اعتبار آنکه در حدیثی وارد شده که:«اقرب حالات بنده به خدا حالت سجود است». (3)

«و المداومه علی ذکر اللّه»موجب قرب الهی و دفع بلاها می شود؛چنانچه در اخبار وارد شده که:«حیوانی صید کرده نمی شود مگر وقتی که از یاد خدا غافل می شود». (4)

«من الایجاب»؛در حدیث قدسی واقع شده که:«حق تعالی می فرماید که:نزدیکی نمی جوید به سوی من،بنده به چیزی که افضل باشد از آنچه من واجب گردانیده ام بر او»؛ (5)پس در واجب بودن نماز در پنج وقت،معلوم می شود که اعظم قرباتست.و در

ص:243

1- (1)) -این روایت با عبارات و مضامین مختلفی آمده و در من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 281، باب الاذان و الاقامه...به این صورت آمده:«لمّا اسری برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حضرت الصلاه فأذن جبرئیل علیه السّلام فلما قال:اللّه اکبر،اللّه اکبر قالت الملائکه...فلما قال:اشهد ان لا اللّه الا اللّه قالت الملائکه خلع الأنداد...».
2- (2)) -سوره مبارکه حمد،آیه 7.
3- (3)) -«اقرب ما یکون العبد الی اللّه و هو ساجد».کافی،ج 3،ص 324،باب السجود و التسبیح؛ وسائل الشیعه،ج 6،ص 380،باب استحباب طول السجود.
4- (4)) -«...و ما صید صید فی بر و لا بحر إلا بترکه التسبیح فی ذلک الیوم...».من لا یحضره الفقیه، ج 2،ص 7،باب عله وجوب الزکاه؛وسائل الشیعه،ج 9،ص 12،باب وجوبها.
5- (5)) -«ما یتقرب الی عبدی بمثل اداء ما افترضت علیه...».عوالی اللئالی،ج 1،ص 408، المسلک الثالث فی احادیث رواها الشیخ؛وسائل الشیعه،ج 1،ص 104،باب تحریم الاعجاب بالنفس.
حدیثی وارد شده که:«الصّلوه قربان کلّ تقیّ»؛ (1)یعنی نماز موجب قرب و نزدیکی هر پرهیزکاری است.«و در تفسیر آیه حٰافِظُوا عَلَی الصَّلَوٰاتِ وَ الصَّلاٰهِ الْوُسْطیٰ (2)وارد شده که:مراد از صلوات و از صلوات (3)وسطی،حضرت امیر المؤمنین است و فرزندان او که امامانند (4)». (5)و تعبیر از ایشان به صلوه،به اعتبار آن است که چون صحّت صلوت، مترتّب بر ولایت ایشان می باشد،گویا ایشان نفس صلوتند و مسایل نماز و فروع آن در کتب فقهیّه به تفصیل،مذکور است و اگر بیان کنیم موجب تطویل می شود.و اللّه یعلم.

الحدیث الثالث و الثلاثون:فی الزکوه

روی الصدوق باسناده عن عبد اللّه بن سنان عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:انّ اللّه عزّ و جلّ فرض الزکوه کما فرض الصلوه؛فلو انّ رجلا حمل الزکوه و اعطاها علانیّه لم یکن فی ذلک عیب و ذلک لانّ اللّه عزّ و جلّ فرض للفقراء فی أموال الأغنیاء ما یکتفون به ولو علم انّ الذی فرض لهم لا یکفیهم لزادهم و انّما یؤتی الفقراء فیما اتو من منع من منعهم حقوقهم لا من الفریضه. (6)

ترجمه:حضرت صادق علیه السّلام فرمود که:به درستی که خداوند عالمیان واجب گردانیده زکات را همچنان که واجب کرده نماز را؛پس اگر مردی ببرد زکات را و بدهد آن را هویدا،و ظاهر نخواهد بود در این از برای او عیبی؛و این از جهت آن است که حق تعالی واجب کرده از برای فقیران در مال های توانگران آن قدر که توانند اکتفاء نمود به آن قدر فقیران؛و اگر می دانست که به درستی که آن قدری که واجب گردانیده از برای

ص:244

1- (1)) -کافی،ج 3،ص 265،باب فضل الصّلاه عن ابی الحسن الرّضا علیه السّلام،من لا یحضره الفقیه، ج 1،ص 210،باب فضل الصلاه.
2- (2)) -سوره مبارکه بقره،آیه 238.
3- (3)) -رضوی:-و از صلوات.
4- (4)) -تفسیر عیاشی،ج 1،ص 128.
5- (5)) -رضوی:-و فرزندان او که امامانند.
6- (6)) -کافی،ج 3،ص 498،باب فرض الزکاه و...؛من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 3،باب عله وجوب الزکاه؛وسائل الشیعه،ج 9،ص 10،باب 1،وجوبها...
ایشان،بس نیست ایشان را،هرآینه زیاده قرار می داد از برای فقرا و جز این نیست که رسیده فقیران را در آنچه رسیده از منع کردن کسانی که منع نموده اند حق های ایشان را و نداده،نه از جهت کم بودن آنچه خدا قرار داده.

بیان:«زکات»؛در لغت به معنی زیاده شدن و نموکردن یا به معنی تزکیه و پاکیزه شدن است و چون به سبب دادن حق واجب،مال،زیاد و صاحب برکت می شود یا آنکه چون زکات چرک و کثافت مال است که اخراج می شود،تتمّه،خالص و پاکیزه می ماند؛ و فرض واجبی است که وجوب آن از قرآن مستفاد می شود؛و در هرآیه که امر به اقامت نماز شده،دادن زکات نیز مقرون به آن است و همچنین در زیارات ائمّه،هرکجا شهادت به اقامت صلوت واقع،مقرون به شهادت به ایتاء زکات شده؛پس معلوم می شود که بعد از نماز،عبادتی به فضیلت زکات نیست.

«لم یکن فی ذلک عیب»؛چون حمل مال کردن و نزد فقرا و مساکین بردن،موهم لوم و عیب می شد و منافی تکبّر و نخوت است و شاید جاهلی خیال کند که این ملازمت و خدمتکاری فقراء است،حضرت-صلوات اللّه علیه-رفع این وهم باطل نموده،فرمود که:

عیب و نقص در امری است که خلاف فرموده خدا و رسول باشد،نه در امری که به ابلغ واکد وجهی،شارع واجب گردانیده و باید به مصرفش صرف شود،بلکه رفع تکبّر از خود نمودن و خدمت فقراکردن،صفت کمال و موجب مثوبات عظیمه است و اینکه فرمود که:علانیّه حمل کند کسی،بحث نکند که صدقه دادن پنهان،افضل است؛چنانچه در حدیثی وارد شده که:«صدقه دادن سرا فرو می نشاند غضب خداوند رحمن را»؛ (1)زیرا که این در صدقات مستحبّه است و در واجبات هنگامی که خوف ریا باشد؛اما وقتی که احتمال ریا نباشد،عبادات واجبه،علانیّه،افضل است؛زیرا که موجب اطّلاع

ص:245

1- (1)) -«...و صدقه السّر فإنّها تطفیء الخطیئه و تطفیء غضب اللّه عزّ و جلّ...».من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 205،باب فرض الصلاه؛وسائل الشیعه،ج 9،ص 396،باب استحباب الصدقه المندوبه.
مردم و ترغیب ایشان می شود و باعث بر آن است که این کس را فاسق و تارک واجب ندانند و از این جاست که نماز واجب در مسجد و نماز سنّت در خانه افضل است.

همچنین صدقه واجبه علانیّه و صدقه مستحبّه،سرا افضل است (1)و عقوبت تارک زکات بسیار شدید است؛چنانچه در آیه کریمه واقع شده که: سَیُطَوَّقُونَ مٰا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیٰامَهِ؛ (2)یعنی زود باشد که طوق کرده شوند به سبب آنچه بخل کرده اند به آن،روز قیامت.و در احادیث واقع شده که:«زکاتی را که حبس کرده (3)،نداده اند،روز قیامت افعی عظیمی از آتش شده،مثل طوق در گردن آن شخص پیچیده می شود و او را می گزد،و می گویند به او که (4):این مالی است که از فقرا حبس نمودی و ندادی»؛ (5)و این نیز دلالت بر تجسّم اعمال دارد و در باب عذاب مانع زکات و شدّت آن،احادیث بسیار وارد شده.و حضرت صادق علیه السّلام فرمود:«نیست صاحب گاو و گوسفندی و شتری که منع کند زکات مال خود را،مگر آنکه حبس می کند خدا روز قیامت او را در بیابان بی منتهایی و پامال می کند او را هرحیوان صاحب سمی به سم خودش و می گزد او را هر صاحب نیشی به نیش خود و نیست صاحب درخت خرما و انگور و صاحب زراعتی که منع کند زکات مال خود را،مگر آنکه حق تعالی روز قیامت آن قطعه زمین را مثل طوقی در گردن او می کند تا زمین هفتم». (6)

«و إنّما یؤتی الفقراء»؛بیان آن است که چون حق تعالی به علم واقعی می دانست که، قدری که در اموال اغنیا قرار داده فقرا را کافی است و اگر هرصاحب مالی زکات خود را

ص:246

1- (1)) -رضوی:لم یکن فی...سرا افضل است،بعد از تا زمین هفتم،آمده است.
2- (2)) -سوره مبارکه آل عمران،آیه 180.
3- (3)) -رضوی:حبس کرده اند و.
4- (4)) -رضوی:و او را می گویند.
5- (5)) -«...و ما من رجل یمنع حقا فی ماله الاّ طوقه اللّه به حیه من نار یوم القیامه...».کافی،ج 3، ص 504،باب منع الزکاه؛من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 11،باب ما جاء فی مانع الزکاه.
6- (6)) -«و ما من ذی مال ابل او غنم او بقر یمنع زکاه ماله الا حبسه اللّه یوم القیامه...». من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 9،باب ما جاء فی مانع الزکاه،ج 3،ص 505،باب منع الزکاه.
بدهد دیگر فقرا را حاجتی نمی ماند؛زیاده بر قدر مقرر،قرار نداد و اگر می دانست که این قدر (1)،کفایت به فقرا نمی نماید زیاده بر آن قرار می داد؛پس هرفقیری که محتاج و بی قوت بماند و آزار کشد گناه آن بر گردن اغنیاست و عقوبتش را ایشان می کشند،به سبب آنکه حق فقرا را حبس نموده اند.

فایده:بدانکه زکات واجب نمی باشد مگر در نقدین؛که آن طلا و نقره است به شرطی که مسکوک باشد به سکّه که معامله بر آن کنند؛و به قدر نصاب باشد؛و سال بر آن بگذرد؛و در غلّه های چهارگونه که آن جو و گندم و خرما و مویز است؛و در چهارپایان سه گانه که آن شتر و گوسفند و گاو است؛و در باقی چیزها مثل مادیان و سودی که از تجارت به هم رسد و برنج و عدس و ماش و امثال آن سنّت است؛امّا نصاب،پس در طلا اوّلا بیست مثقال است که آن چهار دانگ و نیم مثقال صیرفی که متعارف این زمان است باشد و در آن نیم مثقال واجب است تا آنکه برسد به بیست و چهار مثقال،چون به این قدر رسد نیم مثقال و ده،یک مثقال باید داد و از این قرار هر چهار مثقال که اضافه شود،عشر مثقال،در زکات اضافه می شود تا به چهل مثقال برسد، که در آن یک مثقال واجب خواهد بود و در نقره،نصاب اوّلش دویست درهم است و در آن پنج درهم واجب است و همچنین هرگاه چهل درهم بر دویست درهم اضافه شود، یک درهم می دهد و قبل از رسیدن به دویست،و بعد از دویست به چهل نرسیده،عفو است و چیزی واجب نیست.

و امّا نصاب شتر،اوّلا پنج است و همچنین تا بیست و پنج،هرپنج را گوسفندی واجب است پس چون برسد به بیست و شش،در آن یک بنت مخاض،آن شتری است که یک سالش تمام و داخل سال دوّم شده،واجب است و دیگر چون برسد به سی و شش،در آن یک بنت لبون،که آن شتر دو ساله است واجب می شود،دیگر چهل و شش که برسد،باید یک شتر حقّه داد که آن شتری است که داخل سال چهارم شده

ص:247

1- (1)) -رضوی:که قدری که قرار داده.
باشد و دیگر به شصت و یک که برسد،باید یک جذعه داد،که آن شتری است که داخل سال پنجم شده باشد و دیگر هفتاد و شش و در آن دو بنت لبون واجب است و دیگر نود و یک است و در آن،دو شتر حقّه واجب است و دیگر صد و بیست و یک است و در این نصاب،مخیّر است که هرچهل را یک بنت لبون یا هرپنجاه را یک حقه بدهد و مابین دو نصاب،عفو است.

و از برای گاو دو نصاب است یکی سی،و در آن تبیعی واجب است،که آن گاو یکساله است؛و دیگری چهل،که در آن مسنّه که آن گاو دو ساله است واجب می شود.

و امّا گوسفند،نصاب اوّل آن چهل و یک است و در آن یک گوسفند واجب می شود؛ دیگر صد و بیست و یک است و در آن دو گوسفند واجب می شود؛دیگر دویست و یک است و در آن سه گوسفند واجب می شود و چون به سیصد رسید،حکم کلّی می شود و هرصد گوسفند را یکی می دهد به هرقدر که برسد و مابین نصابین معفو است و مسایل فروع زکات و خصوصیّات آن در کتب فقهیّه مذکور است.و اللّه یعلم.

الحدیث الرابع و الثلاثون:فی الصّوم

روی الصدوق باسناده عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله انّه قال:«الصوم جنّه من النار» (1)؛و قال «الصایم فی عباده و ان کان نایما علی فراشه ما لم یغتب مسلما» (2)و قال:«قال اللّه تبارک و تعالی:الصوم لی و انا اجزی به و للصّایم فرحتان حین یفطر و حین یلقی ربّه عزّ و جلّ و الذی نفس محمّد صلّی اللّه علیه و آله بیده لخلوف فم الصایم عند اللّه اطیب من ریح المسک» (3)؛

ص:248

1- (1)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 74،باب فضل الصیام؛وسائل الشیعه،ج 10،ص 395،باب استحباب الصوم.
2- (2)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 74،باب فضل الصیام؛امالی صدوق،ص 551،المجلس الثانی و الثمانون.
3- (3)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 75،باب فضل الصیام؛وسائل الشیعه،ج 10،ص 400،-
و قال صلّی اللّه علیه و آله لأصحابه:«ألا أخبرکم بشیء إن فعلتموه تباعد الشیطان منکم کما تباعد المشرق من المغرب قالوا:بلی یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال:الصوم یسوّد وجهه و الصدقه یکسر ظهره و الحبّ فی اللّه عزّ و جلّ و الموازره علی العمل الصالح یقطع دابره و الإستغفار یقطع و تینه و لکلّ شیء زکوه و زکوه الأبدان الصّیام» (1).

ترجمه:روایت کرده شیخ صدوق-رحمه اللّه علیه-که حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:روزه،سپری است از آتش جهنّم.و باز فرمود که:روزه دار در بندگی خداست و ثواب عبادت به جهت او نوشته می شود و اگرچه خوابیده باشد بر روی رختخواب خود،مادامی که مسلمانی را غیبت نکند.و فرمود که:خداوند عالمیان فرموده که:روزه عبادتی است از برای من و من خود ثواب می دهم به سبب روزه،و از برای روزه دو شادی است؛یکی هنگامی که افطار می کند و دیگری هنگامی که قبض روح او شده، برمی خورد به پروردگار خود؛قسم به خداوندی که نفس محمّد صلّی اللّه علیه و آله در دست قدرت اوست که هرآئینه بوی دهن روزه دار نزد خدا نیکوتر است از بوی مشک و گفت آن حضرت به اصحاب خود که:آیا خبر ندهم شما را به چیزی که اگر به جای آورید آن چیز را دور شود شیطان از شما همچنان که دور شده محل طلوع آفتاب از محلّ غروبش؟گفتند:بلی خبر ده ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله!فرمود که:روزه،سیاه می گرداند روی شیطان را؛و تصدّق دادن،می شکند پشت او را؛و دوستی کردن با مردمان در راه خدا و مواظبت کردن بر کردار شایسته،می برد عقب شیطان را؛و طلب آمرزش کردن،جدا می کند رگ دل شیطان را؛و از برای هرچیز زکاتی است و زکات بدن ها،روزه است.

ص:249

1- (1)) -کافی،ج 4،ص 62،باب ما جاء فی فضل الصوم و...؛من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 75، باب فضل الصیام؛تهذیب الاحکام،ج 4،ص 191،باب ثواب الصیام.
بیان:«جنّه»؛همچنان که سپر،دفع ضرر حربه می کند و نمی گذارد که ایذایی به بدن رسد،همچنین روزه، (1)پاسبانی بدن (2)نموده،نمی گذارد که ضرر عذاب به او رسد.

«و ان کان نایما»؛چون در حالت خواب،صادق است که امساک می نماید و روزه او تحقق شرعی دارد،ثواب عبادت در نامه اعمال او نوشته می شود؛یا آنکه تفضّلا حق تعالی ثواب صوم را چنین قرار داده که در تمام اجزاء آن ثواب عبادت در نامه اعمالش نوشته شود و دور نیست که چون در خطبه[ای]که در آخر ماه شعبان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله خواند که:«انفاسکم تسبیح»؛ (3)یعنی نفس کشیدن در ماه مبارک ثواب تسبیح دارد و در خواب،نفس کشیده می شود؛لهذا ثواب تسبیح در نامه اعمال ثبت می شود.

«ما لم یغتب مسلما»؛دلیل است بر شدّت عقوبت غیبت و بر آنکه موجب حبط اعمال می شود و بر آنکه غیر مسلم را غیبت نمودن،جایز باشد اگرچه در روزه باشد.

«الصّوم لی و انا اجزی به»؛چون روزه عبادت مخفی و از شایبه ریاء در اکثر اوقات بری است و چنین تعبی که در تمام روز در مجامع و خلوت،امساک از مأکول و مشروب شود،معلوم است که از قصد ریا خالی است و احتمال دارد که از راه مدح،این عبادت را اسناد به خود داده و من خود جزا می دهم؛یعنی تدارکی عظیم که سزاوار بزرگواری و عظمت خدا باشد،کرامت خواهد فرمود به سبب این عبادتی که خالص از برای خداست.

«و حین یلقی ربّه»؛گویا تشبیه شادی محسوس،در حین افطار در تحقّق و وقوع فرمود به فرح،هنگام لقاء الهی؛هرچند فرح ثانی به مراتب شتّی،اعظم و اعلی است و با هم ذکر شده تا معلوم شود که این دو فرح ثابت و محقق است،همچنان که اوّل واقع می شود.

ص:250

1- (1)) -رضوی:-همچنین روزه.
2- (2)) -رضوی:-بدن.
3- (3)) -وسائل الشیعه،ج 10،ص 313،باب 18،تأکد استحباب الاجتهاد؛امالی صدوق،ص 93، المجلس العشرون.(...أنفاسکم فیه تسبیح...).
«یسوّد وجهه»؛چون تسویلات شیطانیه در ابطال روزه تأثیر نمی نماید،معهذا حق تعالی به وعده حتم،خود نگاهداری می نماید و شیطان خایب (1)و خاسر و ناامید می شود،گویا روی او سیاه می شود به سبب روزه،بلکه به برکت روزه؛وسوسه در معاصی دیگر نیز نمی نماید و چون شیطان مانع خیرات است و صدقه هرچند به ریا مقرون شود،باز به اعتبار اعانت کردن خدا،روزه گیرنده را بر صدقه و دعا،ثوابی عظیم عاید می شود و گویا پشت شیطان شکسته می شود.

«و الموازره»؛هرگاه مداومت بر خیرات و اعمال صالحه شود،گویا شیطان را از ریشه برکنده و طلب مغفرت که رفع معاصی می کند گویا و تین،که رگ قلب و منشاء حیات می باشد از شیطان بریده می شود و او را هلاک گردانیده.

«و زکات الابدان الصّیام»؛از جهت آنکه روزه تعب بدنی است و به سبب امساک، ضعف و لاغری روی می دهد،پس بدن،مزکی شده و اگر گوشتی از غذای مشتبه در بدن روییده باشد،به سبب روزه و تعب امساک،ریخته می شود و لهذا ماه مبارک رمضان را شهر الصبر نامیده اند.و اللّه یعلم.

الحدیث الخامس و الثلاثون:فی الحجّ

روی الصدوق باسناده عن امیر المؤمنین علیه السّلام انّه قال:«ما من مهلّ یهلّ بالتّلبیه الاّ اهل من عن یمینه من شیء الی مقطع التراب و من عن یساره الی مقطع التراب و قال له الملکان:ابشر یا عبد اللّه و ما یبشر اللّه عبد الاّ بالجنّه» (2)؛«و من لبّی فی احرامه سبعین مرّه ایمانا و احتسابا اشهد اللّه له الف ملک ببراءه من النار و براءه من النفاق و من انتهی الی

ص:251

1- (1)) -ناامید.
2- (2)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 203،باب فضائل الحج...؛وسائل الشیعه،ج 12،ص 378، باب استحباب رفع الصوت بالتلبیه.
الحرم فنزل و اغتسل و اخذ نعلیه بیده ثمّ دخل الحرم حافیا تواضعا للّه عزّ و جلّ محی اللّه عنه مائه الف سیّئه و کتب له مائه الف حسنه و بنی له مائه الف درجه و قضا له مائه الف حاجه و من دخل مکّه بسکینه غفر اللّه له ذنبه و هو ان یدخلها غیر مستکبّر و لا متجبّر و من دخل المسجد حافیا علی سکینه و وقار و خشوع غفر اللّه له و من نظر الی الکعبه عارفا بحقّها غفر اللّه له ذنوبه و کفی ما اهمّه» (1).

ترجمه:حضرت امیر المؤمنین و امام المتّقین-صلوات اللّه علیه-می فرماید که:«نیست اهلال کننده به حجّی که آواز به گفتن تلبیه بلند کند مگر آنکه متابعت او در آن تلبیه می کند هرکس که از دست راست او و هرکس که از دست چپ اوست؛تا جایی که خاک زمین برطرف می شود و می گویند به او دو ملک،که بشارت باد تو را ای بنده خدا و حال آنکه بشارت خدا نیست مگر به بهشت؛»و«کسی که هفتاد مرتبه در احرام تلبیه گفت از روی ایمان و از جهت طلب ثواب،گواه می گیرد حق تعالی از برای او هزار فرشته را، و می فرماید که:بدانید ای گروه ملایک!که این شخص بری است از آتش جهنّم و از آنکه منافق باشد و کسی که برسد به حرم و از راحله خود به زیر آید و غسل کند و نعلین خود را به دست گیرد،بعد از آن داخل حرم شود پای برهنه،از راه فروتنی کردن از برای خدا،حق تعالی برطرف می کند از او صد هزار گناه را؛و می نویسد از برای او صد هزار حسنه؛و بنا می کند از برای او صد هزار مرتبه در بهشت؛و برمی آورد از برای او صد هزار حاجت؛و کسی که داخل مکّه شود به آرام دل و اطمینان،می آمرزد از برای او گناه او را؛و فرمود که:مراد از آرام،آن است که داخل شود بدون تکبّر و تجبّر و کسی که داخل مسجد الحرام شود پای برهنه به آرام تن و دل و رقّت قلب،می آمرزد خدا او را؛ و کسی که نظر کند به سوی کعبه در حالتی که شناسا باشد و بداند حق آن خانه را، می آمرزد خدا گناهان او را؛و برمی آورد مطلبی چند را که به کدورت آورده او را».

ص:252

1- (1)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 204،باب فضائل الحج.
بیان:«ما من مهلّ یهلّ»؛اهلال،آواز بلندکردن است؛چنانچه می گویند:اهلّ الصّبی، هرگاه فریاد زند و در اینجا می گویند:اهلّ بالحجّ در هنگامی که احرام بسته،تلبیه بگوید.و لزوم احرام در حجّ تمتّع و افراد،به دو چیز می شود؛یکی نیّت احرام و دیگری آنکه تلبیه بگوید و در حج قران بعد از نیت،لزوم آن به اشعار و تقلید هدی یا تلبیه است و تلبیه که در حج و عمره،موافق مشهور واجب این عبارت است که:«لبّیک،اللهمّ لبّیک، لبّیک (1)لا شریک لک لبّیک،ان الحمد و النّعمه و الملک لک». (2)

«من عن یمینه»؛اگر من موصوله در اینجا از برای ذوی العقول،مستعمل نباشد،مراد آن است که جمادات و نباتات و حیوانات که بر زمین اند از طرفین تا منتهای زمین متابعت او می نمایند در گفتن تلبیه،که منبیء است از اطاعت فرمان واجب الاذعان خداوند منّان؛و اگر مراد موافق وضع من،ذوی العقول باشد،مدّعا آن خواهد بود که تمام ملایک که بر روی زمین اند متابعت او می کنند.

«الی مقطع التّراب»؛اگرچه ظاهر صفحه زمین مراد است امّا دور نیست که اعماق زمین نیز مراد باشد؛یعنی خلقی که از طرفین بر روی زمین و زیر زمین اند تا جایی که زمین منتهی شود،زیرا که در اعماق و اجواف زمین نیز موجودات هستند.

«الملکان»؛مراد دو ملکی است که با هرکس می باشند و اعمال را می نویسند؛ و چون ملکین به فرمان الهی بشارت می دهند،می فرماید که بشارت خدا نیست مگر به بهشت؛زیرا که جایزه می باید به قدر بزرگی جایزه دهنده باشد.

«و براءه من النّفاق»؛نفاق،بدترین اخلاق است و حقیقتش آن است که به زبان چیزی گوید و به دل خلاف آن را اعتقاد دارد و اگر و العیاذ باللّه نفاق در اصول و فروع دین باشد،کفر و بدترین معاصی است.

ص:253

1- (1)) -رضوی:-لبیک.
2- (2)) -کافی،ج 4،ص 335،باب التلبیه،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام؛من لا یحضره الفقیه،ج 2، ص 317،باب فرائض الحج.
«و من انتهی الی الحرم»؛از اطراف مکّه معظمه،حدود حرم معلوم و غسل دخول حرم،سنت است.و از این حدیث شریف استفاده می شود سنّت بودن آنکه پای برهنه داخل شوند و اگرچه محتمل است که پای برهنه بودن در اوّل دخول حرم کافی و مؤدّی سنّت باشد اما ظاهر آن است که تا دخول مسجد الحرام مستمر بدارد؛و آنکه نعلین خود را به دست گیرد،دور نیست که این فعل نیز سنّت باشد امّا چون متعارف چنین است که هرکس که پای خود برهنه کند کفش را به دست می گیرد،چندان دلالتی ندارد.

«و لا متجبّر»؛مراد آن است که دخولش از راه حکومت و نخوت نباشد،بلکه از راه عبودیّت و اطاعت باشد.

«عارفا بحقها»؛معرفت حق خانه،آن است که بداند که خانه ای است که خدا برگزیده و آن را مشعر عبادت و محلّ استجابت گردانیده،تمام خلایق را امر به ورود آن نموده و از همه بقاع زمین آن را ممتاز گردانیده و احترام آن را لازم قرار داده.

«کفی ما اهمّه»؛یعنی اموری که دل او را مشغول ساخته،اهتمام به وقوع آن دارد، برآورده می شود؛یا آنکه امری چند که وقوع یا عدم وقوعش باعث کدورت او شده،رفع می نماید.و در حدیث دیگر واقع شده که:«کدورت دنیا و آخرت را از او رفع می کند». (1)

فایده:در این حدیث و احادیث دیگر مکرر شده (2)ذکر بیرون رفتن آن شخص به سبب هرعملی از اعمال از گناهان،و هرگاه که در مرتبه اوّل و ایقاع عبادت اوّله از گناهان بیرون رفت،مرتبه ثانیه،توّهم آن می شود که تحصیل حاصل باشد.جواب آنکه ممکن است از برای تأکید و تثبّت باشد که بدانند که دیگر اصلا و مطلقا گناهی نمی ماند؛ یا آنکه گناهانی که به صیغه جمع واقع شده،معنی مجازی و نوع مراد باشد و هرفعلی از

ص:254

1- (1)) -«من نظر الی الکعبه بمعرفه فعرف من حقنا و حرمتنا مثل الذی عرف من حقها و حرمتها غفر اللّه له ذنوبه و کفاه هم الدنیا الآخره».کافی،ج 4،ص 241،باب فضل النظر إلی الکعبه؛ وسائل الشیعه،ج 13،ص 263،باب استحباب اکثار النظر الی الکعبه.
2- (2)) -رضوی:دیگر مذکور شده که.
افعال حج اختصاص به آمرزش یک نوع و افراد آن داشته باشد،از جهت آنکه گناه مالی و بدنی؛و بدنی منقسم به قولی و فعلی؛و همچنین حقوق خدا،و حقوق مردم،و مرکب از هردو،می باشد و در بعضی از اخبار وارد شده که گناهان،خواص و مضار مختلفه می دارد؛بعضی تغییر می دهد نعمت ها را؛و بعضی باعث عذاب دنیا می شود؛و بعضی حبس رزق می کند؛و بعضی باعث رسوایی می شود در دنیا یا آخرت؛و بعضی سبب کوتاهی عمر می شود و همچنان که هردوایی را خصوصیّت به نوعی از مرض هست که آن خصوصیت در دوای دیگر نیست،دور نیست که هرفعلی از افعال حج را خصوصیت به آمرزش نوعی از معصیت باشد که آن خصوصیّت در فعل دیگر نباشد.و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده که:«بعضی از گناهان هست که تکفیر و ازاله آن نمی کند مگر وقوف به عرفات». (1)و حج در لغت به معنی قصد است و چون حج،مرکّب است از افعال بسیار که در هریک قصدی معتبر است لهذا مجموع را حج گفته اند و حج،سه نوع دارد:تمتع؛ و افراد؛و قران؛و تفصیل هریک و مسایل آن در رساله های منفرده و کتب فقهیّه مسطور است.و اللّه یعلم.

الحدیث السادس و الثلاثون:فی الجهاد

روی الشیخ الصدوق باسناده عن امیر المؤمنین علیه السّلام انّه قال:إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بعث سریّه فلمّا رجعوا قال:مرحبا بقوم قضوا الجهاد الأصغر و بقی علیهم الجهاد الأکبر،قیل، یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و ما الجهاد الأکبر؟قال:جهاد النّفس ثمّ قال علیه السّلام.أفضل الجهاد من جاهد نفسه التی بین جنبیه. (2)

ص:255

1- (1)) -«ان من الذنوب ما لا یکفره الا الوقوف بعرفه».عوالی اللئالی،ج 4،ص 33،الجمله الاولی فی احادیث متفرقه زیاد.
2- (2)) -وسائل الشیعه،ج 15،ص 163،باب وجوبه...؛بحار الأنوار،ج 47،ص 65،باب 45- مراتب النفس و...؛امالی صدوق،ص 466،المجلس الحادی و السبعون.
ترجمه:فرمود حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام که:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرستاد قدری از لشکر را به جهاد؛پس چون برگشتند فرمود که:وسعت دهد خدا گروهی را که به جای آوردند جهاد کوچک را و باقی ماند بر ایشان مجاهده بزرگ.گفتند:ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله!کدام است جهاد بزرگ؟فرمود که:آن مجاهده و معارضه با نفس امّاره است.پس فرمود آن حضرت که:بهترین جهادها (1)مجاهده کسی است که مجاهده با نفسی کند که میان هردو پهلوی اوست.

بیان:«سریّه»؛قطعه[ای]از لشکر را می گویند که از پنج نفر کمتر و از چهارصد بیشتر نباشد.«مرحبا»؛الرحب بضم راء،به معنی وسعت و مفعول مطلق فعل محذوف است به این تقدیر که«رحبت بلادک مرحبا»که مصدر میمی باشد،و این لفظ در مقام تواضع و مهربانی مستعمل می شود و جهاد با نفس آن است که پیروی خواهش او ننموده او را بر طاعت بدارد و نگذارد که طغیان و خانه آخرت را ویران کند.

«من جاهد نفسه»؛خبر افضل الجهاد است و به حسب ظاهر،محمول نمی شود مگر آنکه مصدر را تأویل به اسم فاعل کنیم به این نحو که افضل مجاهدین کسی است که مجاهده با نفس خود کند؛یا آنکه خبر مضاف محذوف باشد به این عنوان که افضل الجهاد،جهاد«من جاهد نفسه بین جنبیه»،چون نفس،مجرّد است و مجرّد را مکانی نمی باشد،ممکن است در اینجا مراد از نفس،قلب که منشاء انبعاث روح حیوانی است باشد که مناط حس و حرکت است؛و ممکن است مراد،قوای حیوانیّه که لازمه بشریّت است از شهوت و غضب و اشباه آن باشد؛و بیان مجاهده با نفس و محاسبه آن قبل از این شده.و اللّه یعلم.

الحدیث السابع و الثلاثون:فی الاعتکاف

روی الصدوق باسناده عن أبی جعفر علیه السّلام قال:المعتکف لا یشمّ الطیب و لا یتلذّذ

ص:256

1- (1)) -رضوی:جهاد.
بالریحان و لا یماری و لا یشتری و لا یبیع قال:و من اعتکف ثلاثه أیّام فهو یوم الرابع بالخیار إن شاء زاد ثلثه أخری و إن شاء خرج من المسجد فإن أقام یومین بعد الثلثه فلا یخرج من المسجد حتّی یتمّ ثلاثه أیّام أخری. (1)

ترجمه:حضرت امام محمد باقر علیه السّلام فرمود که:اعتکاف کننده،نبوید بوی خوش را؛ و تحصیل لذّت نکند به ریحان؛و مجادله با مردم نکند؛و خرید و فروش نکند.و فرمود که:کسی که سه روز اعتکاف به جای آورد،پس او در روز چهارم مختار است اگر خواهد زیاد کند سه روز دیگر و اگر خواهد بیرون آید از مسجد،پس اگر بماند دو روز بعد از آنکه سه روز اعتکاف به جای آورده بود،پس بیرون نرود تا آنکه تمام کند سه روز ثانی را نیز.

بیان:«اعتکاف»؛گوشه گیر بودن و از جای خود حرکت نکردن است به حسب لغت؛ و در شرع،توقّف خاص است در مسجد به شرط داشتن روزه.و مشهور آن است که باید در مسجدی باشد که پیغمبری یا وصیّ او در آن نماز جماعت یا جمعه کرده باشد و مسجد موصوف به این وصف،مسجد مکّه و مدینه و مسجد جامع بصره و کوفه است و بنا بر قولی در هرمسجد جامعی جایز است و چون دو روز اعتکاف به جای آورد،روز سیّم واجب می شود؛چنانچه این حدیث شریف دلالت دارد و از مسجد بیرون نمی تواند آمد،مگر از برای حاجت ضروری.و باقی شرایط و آداب و احکام آن در کتب فقهیّه است.

«و لا یتلذّذ بالرّیحان»؛بعد از ذکر آنکه از مطلق بوی خوش اجتناب کند،مبالغه ریحان را ذکر کرد که چون حدّت بویش بیشتر،کراهتش اشدّ است.

ص:257

1- (1)) -کافی،ج 4،ص 677،باب أقل ما یکون الإعتکاف...؛من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 186، باب الإعتکاف...؛تهذیب الاحکام،ج 4،ص 288،باب 66،الإعتکاف و ما یجب فیه.
«و لا یماری»؛هرچند ممارات و مجادله مطلقا مکروه است.حتی آنکه روایت شده که:«اگر محق باشی نیز ممارات مکن»؛ (1)امّا در حال اعتکاف بدتر است.

«و لا یبیع»؛خلاف است؛مثل خلاف در بیع،وقت ندای اذان روز جمعه؛که آیا بیع باطل است؛یا آنکه بیع لازم و این فعل حرام است.و در اعتکاف اقوی ثانی؛و در جمعه، اقوی اوّل است.و اللّه یعلم.

الحدیث الثامن و الثلاثون:فی فضل الدّعاء

(2)

روی ثقه الاسلام باسناده عن حنان بن سدیر عن أبیه قال:قلت لأبی جعفر علیه السّلام:أیّ العباده افضل؟فقال:ما من شیء افضل عند اللّه عزّ و جلّ من ان یسئل و یطلب ممّا عنده و ما احد أبغض الی اللّه ممن یستکبر عن عبادته و لا یسئل ما عنده. (3)

ترجمه:پدر حنان بن سدیر می گوید:عرض کردم به خدمت حضرت امام محمد باقر علیه السّلام که:کدام عبادت بیشتر فضیلت دارد؟پس آن حضرت فرمود که:نیست چیزی نزد خدا افضل و بهتر از اینکه سؤال کرده شود خدا را،و طلب کرده شود از آنچه نزد اوست؛و نیست احدی دشمن تر به سوی خدا،از کسی که تکبّر کند از بندگی او و طلب نکند آنچه را نزد اوست.

بیان:در احادیث بی شمار و آیات بسیار،شرح فضیلت دعا شده و بالاتر از این نیست که ترک دعا را استکبار نامیده و وعید به دخول جهنّم فرموده؛و مدح خلیل خود کرده که: إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَأَوّٰاهٌ (4)و در احادیث تفسیر(أواه)به بسیار دعاکننده شده

ص:258

1- (1)) -«...و أن تترک المراء و ان کنت محقا...»کافی،ج 2،ص 122،باب التواضع...؛ وسائل الشیعه،ج 12،ص 108،باب استحباب جلوس الانسان.
2- (2)) -رضوی:-فضل.
3- (3)) -کافی،ج 2،ص 466،باب فضل الدعا؛مستدرک الوسائل،ج 5،ص 169،باب استحباب اختیار الدعا؛بحار الأنوار،ج 90،ص 294،باب فضله و الحث علیه.
4- (4)) -سوره مبارکه توبه،آیه 114.
و وعده اجابت به جهت داعی نموده و وعده الهی خلف نمی شود و در حدیث میسّر، واقع شده که حضرت صادق علیه السّلام فرمود که:«ای میسّر!دعا کن و حاجات خود را از خدا درخواه و مگوی که امر گذشته و بر وفق تقدیر ممضی شده و دعا فایده ندارد؛به درستی که در نزد خدا مرتبه عظیمی هست که کسی به آن مرتبه نمی رسد،مگر به سبب دعا؛ و سؤال از خدا؛و اگر آنکه بنده دهان خود را ببندد و سؤال از خدا نکند به او چیزی داده نمی شود؛پس سؤال (1)کن ای میسّر!تا آنکه داده شوی؛و نیست دری که کوبیده شود مگر آنکه امید آن هست که گشوده گردد از برای صاحبش». (2)و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:«دعا،سلاح مؤمن و ستون دین است و نور آسمان ها و زمین است». (3)و حضرت صادق علیه السّلام فرمود که:«به درستی که دعا،برمی گرداند قضایی را که به تحقیق از آسمان فرود آمده و محکم شده باشد؛محکم شدنی»؛ (4)غرض در باب دعا،احادیث لا تعدّ و لا تحصی وارد شده و باید که آدمی همیشه دعا و تضرّع نماید به جهت آنکه یا بلایی نازل شده؛یا احتمال نزول دارد.و[در]ردّ بلا،دعا می کند؛معهذا آدمی در همه حالات محتاج است؛پس باید به خالق خود التجا برده،تضرّع و مسئلت نماید و آن قدر که سؤال و دعا از جناب الهی،ممدوح و مرغوب[است]،طلب از مخلوق و سؤال از ایشان، مذموم است و در باب شرایط و آداب دعا کتب علی حده تألیف شده.و اللّه یعلم.

ص:259

1- (1)) -رضوی:پس دعا.
2- (2)) -«یا میسر ادع اللّه و لا تقل إن الامر قد فرغ منه إن عند اللّه منزله لا تنال الا بمسأله...».کافی، ج 2،ص 466،باب فضل الدّعا؛عده الداعی،ص 29،باب الاول فی الحث علی الدعاء.
3- (3)) -«الدعاء سلاح المومن و عمود الدین و نور السماوات و الارض».کافی،ج 2،ص 468، باب الدّعا سلاح المؤمن؛وسائل الشیعه،ج 7،ص 38،باب استحباب الدّعا عند الخوف.
4- (4)) -«ان الدعاء یرد القضاء و قد نزل من السماء و قد ابرم ابراما».کافی،ج 2،ص 469،باب إنّ الدعا یرد البلاء و القضاء؛وسائل الشیعه،ج 7،ص 36،باب جواز الدعاء برد البلاء.
الحدیث التاسع و الثلاثون:فی فضل القرآن

روی فی الکافی عن لیث ابن أبی سلیم رفعه قال:قال النبی صلّی اللّه علیه و آله:نوّروا بیوتکم بتلاوه القرآن و لا تتخذوها قبورا کما فعلت الیهود و النصاری صلّوا فی الکنایس و البیع و عطلّوا بیوتهم فانّ البیت إذا کثر فیه تلاوه القرآن کثر خیره و اتّسع أهله و أضاء لأهل السماء کما تضیء نجوم السماء لاهل الدنیا. (1)

ترجمه:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:نورانی گردانید خانه های خود را به سبب تلاوت قرآن؛و فرا مگیرید و قرار مدهید خانه های خود را از قبیل قبرها،همچنان که کرده اند یهود و نصاری که نماز کردند در معبدهای خود و معطّل گذاردند خانه های خود را؛پس به درستی که خانه،چون در آن بسیار خوانده شود قرآن،بسیار می شود خیر آن خانه؛ و وسعت می دهد اهل آن خانه را؛و روشنی می دهد از برای اهل آسمان،همچنان که روشنی می دهد ستاره های آسمان از برای اهل دنیا.

بیان:«نوّروا»؛مراد نور معنوی است که به برکت تلاوت به هم می رسد.

«و لا تتخذوها قبورا»؛معنی آن است که خانه خود را خالی از نماز مگذارید،که مثل قبر و صاحبی که در آن نماز نکند،مثل مرده خواهد بود به سبب غفلت او از عبادت.

و دور نیست که مراد نهی از دفن در خانه ها باشد و وجه مناسبت،بدی ترک تلاوت است؛مثل بدی دفن؛و ممکن است تشبیه به اعتبار ظلمت و تاریکی قبر باشد؛و در خانه مراد ظلمت معنوی خواهد بود و قرینه بر این معنی است،قول حضرت که فرمود:

«نوّروا بیوتکم...و عطلّوا بیوتهم»یهود و نصاری نماز در خانه ها را جایز نمی دانند و خانه ها را معطّل می گذارند؛اگر کسی گوید که:ترغیب در نماز در مساجد بسیار وارد شده،پس چگونه حضرت نهی می فرماید که:خانه ها را خالی از نماز و تلاوت

ص:260

1- (1)) -کافی،ج 2،ص 610،باب البیوت التی یقرأ فیها القرآن؛وسائل الشیعه،ج 6،ص 200، باب استحباب قراءه القرآن؛بحار الأنوار،ج 89،ص 200،باب 23-فضل قراءه القرآن.
مگذارید؟جواب:آنکه ترک نماز از خانه ها،واجبات و مستحبّات را جمیعا،مذموم است؛بلکه باید قدری اگرچه نماز سنّتی باشد،در خانه کرده شود با آنکه جایز نداشتن، بد باشد؛امّا اگر اتفاقا روزی نماز در خانه کرده نشود باکی نباشد و در این حدیث مبالغه است در تلاوت،اگرچه در نماز باشد.

«و اتسع اهله»؛ممکن است وسعت معیشت مراد باشد؛یا آنکه به سبب تلاوت،خانه وسیع نماید و این کس وسیع یابد.

«و اضاء لاهل السّمآء»؛ممکن است (1)روشنی واقعی باشد که ملایک آن را یابند؛ و ممکن است روشنی معنوی باشد و به قرینه تشبیه معنی اوّل اولی است.و از حضرت باقر علیه السّلام منقول است که فرمود که:«کسی که بخواند قرآن را ایستاده در نماز خود، می نویسد خدا از برای او به سبب هرحرفی صد حسنه؛و کسی که بخواند در نماز نشسته،می نویسد به ازاء هرحرفی پنجاه حسنه و کسی که بخواند در غیر نماز، می نویسد از برای او ده حسنه». (2)و در احادیث دیگر وارد شده که:«روز قیامت،قاری قرآن را می گویند که بخوان آیات را و به مراتب بهشت بالا رو» (3).و در فضیلت قرآن کافی است آنچه در خطبه غدیر گذشت که:«قرآن و اهل بیت را رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در میان مردم گذارده که مادام که متمسّک به این دو چیز باشند،گمراه نشوند» (4)؛و قرآن بزرگ تر و اهل بیت کوچک تر؛و قرآن حبل المتین الهی است که از آسمان به زمین آویخته.و اللّه یعلم.

ص:261

1- (1)) -رضوی:-وسعت معیشت...ممکن است.
2- (2)) -«من قرأ القرآن قائما فی صلاته کتب اللّه له بکل حرف مائه حسنه...».کافی،ج 2، ص 611،باب ثواب قراءه القرآن؛وسائل الشیعه،ج 6،ص 187،باب استحباب کثره قراءه القرآن.
3- (3)) -«إذا کان یوم القیامه یقال لقاریء القرآن:اقرأ وارق،فکلما قرأ آیه رقی درجه»؛امالی صدوق،ص 440-441،المجلس السابع و الخمسون،ح 10.
4- (4)) -«...انی مخلف فیکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی...». ارشاد القلوب،ج 2،ص 305،فی فضائله من طریق اهل البیت؛اعلام الوری،ص 132.
الحدیث الاربعون:فی الفروض علی الجوارح

اشاره

روی الصدوق باسناده عن أمیر المؤمنین علیه السّلام:انّه قال فی وصیّته لابنه محمّد بن الحنفیّه رضی اللّه عنه:یا بنی ّ!لا تقل ما لا تعلم بل لا تقل کلّما تعلم فانّ اللّه تبارک و تعالی قد فرض علی جوارحک کلّها فرایض یحتج بها علیک یوم القیامه و یسئلک عنها و ذکرها و وعظها و حذّرها و ادّبها و لم یترکها سدی.

فقال اللّه عزّ و جلّ: وَ لاٰ تَقْفُ مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤٰادَ کُلُّ أُولٰئِکَ کٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (1)و قال عزّ و جلّ: إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِکُمْ مٰا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّٰهِ عَظِیمٌ (2)ثمّ استعبدها بطاعته.فقال عزّ و جلّ: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ. (3)فهذه فریضه جامعه واجبه علی الجوارح.و قال عزّ و جلّ: أَنَّ الْمَسٰاجِدَ لِلّٰهِ فَلاٰ تَدْعُوا مَعَ اللّٰهِ أَحَداً (4)یعنی:بالمساجد الوجه و الیدین و الرکّبتین و الابهامین.و قال عزّ و جلّ: وَ مٰا کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لاٰ أَبْصٰارُکُمْ وَ لاٰ جُلُودُکُمْ (5)یعنی:بالجلود الفروج،ثمّ خصّ کلّ جارحه من جوارحک بفرض و نصّ علیها ففرض علی السمع ان لا تصغی به الی المعاصی.فقال عزّ و جلّ: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتٰابِ أَنْ إِذٰا سَمِعْتُمْ آیٰاتِ اللّٰهِ یُکْفَرُ بِهٰا وَ یُسْتَهْزَأُ بِهٰا فَلاٰ تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّٰی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ (6)و قال عزّ و جلّ: وَ إِذٰا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیٰاتِنٰا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّٰی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ (7)ثم استثنی عزّ و جلّ موضع النسیان.فقال: وَ إِمّٰا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطٰانُ فَلاٰ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْریٰ مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ (8)و قال عزّ و جلّ: فَبَشِّرْ عِبٰادِ* اَلَّذِینَ

ص:262

1- (1)) -سوره مبارکه اسراء،آیه 36.
2- (2)) -سوره مبارکه نور،آیه 15.
3- (3)) -سوره مبارکه حج،آیه 77.
4- (4)) -سوره مبارکه جن،آیه 18.
5- (5)) -سوره مبارکه فصّلت،آیه 22.
6- (6)) -سوره مبارکه نساء،آیه 140.
7- (7)) -سوره مبارکه انعام،آیه 68.
8- (8)) -همان.
یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولٰئِکَ الَّذِینَ هَدٰاهُمُ اللّٰهُ وَ أُولٰئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبٰابِ (1)و قال عزّ و جلّ: وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرٰاماً (2)و قال عزّ و جلّ: وَ إِذٰا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ (3)فهذا ما فرض اللّه عزّ و جلّ علی السمع و هو عمله و فرض علی البصران لا ینظر به الی ما حرّم اللّه عزّ و جلّ علیه فقال عزّ من قایل: قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ (4)فحرم ان ینظر احد الی فرج غیره و فرض علی اللسان الاقرار و التعبیر عن القلب ما عقد علیه.فقال عزّ و جلّ: قُولُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْنٰا (5)الآیه.و قال عزّ و جلّ: وَ قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً. (6)و فرض علی القلب و هو امیر الجوارح، الّذی به تعقل و تفهم و تصدر عن امره و رأیه.فقال عزّ و جلّ: إِلاّٰ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمٰانِ (7)الآیه.و قال عزّ و جلّ:حین اخبر عن قوم اعطوا الایمان بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ (8)و قال تبارک و تعالی: اَلَّذِینَ قٰالُوا آمَنّٰا بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ (9)و قال عزّ و جلّ: أَلاٰ بِذِکْرِ اللّٰهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ. (10)و قال عزّ و جلّ: وَ إِنْ تُبْدُوا مٰا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحٰاسِبْکُمْ بِهِ اللّٰهُ فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشٰاءُ (11)و فرض علی الیدین الاّ تمدّهما الی ما حرّم اللّه عزّ و جلّ علیک و ان تستعملهما بطاعته.فقال عزّ و جلّ:

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰهِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ (12)و قال عزّ و جلّ: فَإِذٰا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقٰابِ (13)و فرض علی الرجلین ان تنقلهما فی طاعته و ان لا تمش بهما مشیّه

ص:263

1- (1)) -سوره مبارکه زمر،آیات 18-17.
2- (2)) -سوره مبارکه فرقان،آیه 72.
3- (3)) -سوره مبارکه قصص،آیه 55.
4- (4)) -سوره مبارکه نور،آیه 30.
5- (5)) -سوره مبارکه بقره،آیه 136.
6- (6)) -همان،آیه 83.
7- (7)) -سوره مبارکه نحل،آیه 106.
8- (8)) -سوره مبارکه مائده،آیه 41.
9- (9)) -همان.
10- (10)) -سوره مبارکه رعد،آیه 28.
11- (11)) -سوره مبارکه بقره،آیه 284.
12- (12)) -سوره مبارکه مائده،آیه 6.
13- (13)) -سوره مبارکه محمّد،آیه 4.
عاص.فقال عزّ و جلّ: وَ لاٰ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبٰالَ طُولاً* کُلُّ ذٰلِکَ کٰانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً (1)و قال عزّ و جلّ: اَلْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلیٰ أَفْوٰاهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنٰا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (2)فاختبر عنها انّها تشهد علی صاحبها یوم القیامه فهذا ما فرض اللّه تبارک و تعالی علی جوارحک فاتّق اللّه یا بنی ّ و استعملها بطاعته و رضوانه و ایّاک ان یراک اللّه تعالی ذکره عند معصیته او یفقدک عند طاعته فتکون من الخاسرین و علیک بقراءه القرآن و العمل بما فیه و لزوم فرایضه و شرایعه و حلاله و حرامه و امره و نهیه و التّهجد به و تلاوته فی لیلک و نهارک فانّه عهد من اللّه تبارک و تعالی الی خلقه فهو واجب علی کل مسلم ان ینظر کل یوم فی عهده و لو خمسین آیه و اعلم ان درجات الجنّه علی عدد آیات القرآن فاذا کان یوم القیامه یقال لقاری:اقراء و ارق فلا یکون فی الجنّه بعد النبیین و الصدیقین ارفع درجه منه». (3)

ترجمه:حضرت امیر المؤمنین و امام المتقین-صلوات اللّه علیه و آله-در وصایای خود به فرزندش محمّد حنفیّه-رضی اللّه عنه-فرمود که:ای پسر من!مگوی چیزی را که ندانی، بلکه مگوی هرچه را دانی؛پس به درستی که خداوند عالمیان واجب گردانیده بر اعضا و جوارح تو همه،واجب هایی چند،که حجّت بر تو تمام کرده به آن ها روز قیامت و سؤال می کند تو را از آن واجبات و ذکر کرده آن ها را و موعظه فرموده و بیم داده و تأدیب کرده و باز نگذارده آن ها را مهمل؛پس فرمود در کتاب عزیز که:از عقب مرو (4)چیزی را که تو را به آن چیز علمی نیست؛به درستی که گوش و چشم و دل،همه این ها سؤال کرده می شوند.و باز فرموده که:شما را می رسد عذابی عظیم،در هنگامی که فراگیرید بعضی از بعضی سخن را بر زبان های خود؛و بگویید به دهن های خود چیزی را که از برای شما به آن علمی نیست و می پندارید این را سهل و حال آنکه نزد خدا عظیم

ص:264

1- (1)) -سوره مبارکه اسراء،آیات 38-37.
2- (2)) -سوره مبارکه یس،آیه 65.
3- (3)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 626،باب الفروض علی الجوارح؛وسائل الشیعه،ج 15، ص 169،باب الفروض علی الجوارح.
4- (4)) -دنبال نکن،پیروی مکن.
است؛پس طلب بندگی کرد و خواند مردم را به فرمان برداری خود.پس فرمود به نصّ قرآن که:ای جماعتی که ایمان آورده اید،رکوع و سجود و بندگی کنید پروردگار خود را؛و بکنید خیر و نیکی را شاید رستگار شوید؛پس این واجبی است به نصّ قرآن، جامع جمیع واجبات که خدا بر اعضا لازم گردانیده.و باز فرموده که:به درستی که مساجد از برای خداست؛پس مخوانید با خدا احدی را.و فرمود که:مراد از مساجد روی و دست ها و زانوها و سرشصت پای هاست.و دیگر،خدا فرموده که:نیستید شما که بپوشانید این را که گواهی دهد بر شما گوش شما و نه آنچه شهادت می دهد چشم های شما و پوست های بدن شما.و فرمود حضرت که:مراد به پوست های شما فرج هاست؛ پس تخصیص داد هرجارحه ای از جارح های تو را به واجبی و تصریح بر آن نمود؛پس واجب گردانید بر گوش،این را که گوش ندهید به گناهی.و فرمود خدای عزّ و جلّ که:به تحقیق فرستاد خدا بر شما در کتاب خود این را،که هرگاه شنیدید آیات خدا را،که کافر می شوند به آن آیات،و سرزنش کرده می شوند به سبب آن آیات،پس منشینید شما با این جماعت تا آنکه خوض کنند در حدیثی و گفتگویی غیر این؛به درستی که هرگاه شما با این جماعت بنشینید در این هنگام مثل ایشان خواهید بود و باز فرمود خدای عزّ و جلّ و خطاب به رسول خود نمود که:هرگاه دیدی جماعتی را که خوض و گفتگو می کنند در آیات ما پس از ایشان اعراض کن،تا آنکه گفتگو کنند در سخنی غیر آن؛ پس استثناء نمود حق تعالی محل فراموشی را پس فرمود که اگر به فراموشی اندازد تو را شیطان،پس منشین بعد از یاد آمدن تو با گروه ستمکاران و فرمود که:پس بشارت ده بندگانی را که می شنوند سخن را،و پیروی می کنند بهتر آن را،این جماعت اند که هدایت کرده خدا ایشان را؛و این جماعتند صاحبان عقل.و باز مدح جمعی نموده فرمود که:

هرگاه گذشتند به لغو و سخن باطل،گذشتند کریمانه.و فرمود که:جماعتی که هرگاه شنیدند لغو را،اعراض کردند از آن پس این چیزی است که خدا واجب گردانیده بر گوش و این است عمل و کار گوش؛و واجب کرده بر چشم که به سبب آن نظر نکنند به

ص:265

سوی چیزی که خدا بر او حرام کرده؛پس فرمود خداوندی که عزیز است قول او و خطاب به رسول خود کرده فرمود که:بگوی مؤمنین را که بپوشانند چشم های خود را و حفظ کنند و نگاه دارند فرج های خود را؛پس (1)گردانید این را که نگاه کند احدی به فرج و عورت غیر خود؛و واجب گردانید بر زبان که اقرار و تعبیر کند از مراد دل و آنچه دل را بر آن بندند.پس فرمود خدای عزّ و جلّ که:بگویید ایمان آوردیم به خدا،و به آنچه فرستاده شده به سوی ما.و باز فرمود که:بگویید از برای مردم خوبی را.و واجب گردانید بر دل،که پادشاه و سرکرده اعضاست آنچنان امیری،که به آن،چیزها را درمی یابد،و می فهمد اموری که صادر از اعضا می شود از فرموده دل و رأی او.

پس خدای عزّ و جلّ فرمود که:مگر،کسی که جبر کرده شود و حال آنکه دل او آرام گرفته باشد به سبب ایمان.و باز خدا فرمود:هنگامی که خبر داد از گروهی که،داده شده بودند ایمان بر زبان های خودشان و ایمان نیاورده بود دل های ایشان.و باز فرمود در مقام مذمّت که:آن جماعتی که گفتند به دهن های خود که،ایمان آوردیم و حال آنکه ایمان نیاورده دل های ایشان.و باز فرموده که:متنبّه باشید!که به سبب یاد خدا آرام می گیرد دل ها.و فرمود که:اگر اظهار کنید آنچه در نفس های شماست،یا آنکه مخفی دارید آن را،محاسبه می کند شما را خدا به سبب آن،پس می آمرزد خدا کسی را که خواهد؛و عذاب می کند کسی را که خواهد.

و واجب کرده بر دو دست،که آن ها را دراز نکنی به سوی چیزی که خدا حرام کرده بر تو،و اینکه کارفرمایی،دست ها را به فرمان برداری خدا.پس فرمود که:ای گروهی که ایمان آورده اید!هرگاه اراده کنید که به نماز بایستید پس بشویید روی ها و دست های خود را تا مرفق ها و مسح کنید به بعضی از سرها و پای های خود را (2)تا دو کعب.و باز فرمود که:هرگاه برخورید به جماعتی که کافر شده اند،بزنید گردن های

ص:266

1- (1)) -رضوی:+حرام.
2- (2)) -رضوی:-را.
ایشان را و واجب کرده بر پای ها،اینکه نقل فرمایید آن ها را در فرمان برداری خدا؛و راه نروید به پای ها مثل راه رفتن کسی که عصیان کننده باشد.

پس خدا فرمود در بیان نصیحت حضرت لقمان به پسرش که:راه مرو در زمین از روی تکبّر؛به درستی که تو نخواهی شکافت زمین را و نخواهی رسید از درازی به کوه ها؛همه این ها بد است و نزد پروردگار تو ناخوش است.و فرمود که:در روز قیامت مهر می گذاریم بر دهن های ایشان؛و سخن می گوید با ما،دست های ایشان؛و گواهی می دهد پای های ایشان به آنچه بودند که کسب می کردند؛پس خدا خبر داد از پای ها، اینکه گواهی می دهد بر ضرر صاحبش،روز قیامت؛پس این است چیزی که خداوند عالمیان واجب گردانید بر جوارح و اعضای تو؛پس بپرهیز ای پسر من!و کارفرمای اعضا را به تحصیل فرمان برداری و خوشنودی خدا؛و بپرهیز (1)از اینکه ببیند حق تعالی تو را نزد معصیت خود؛یا آنکه نیابد تو را نزد فرمان برداری خود؛پس اگر چنین کنی، خواهی شد از جمله زیان کاران؛و برتو است که بخوانی قرآن را و عمل کنی به آنچه در آن است؛و لازم دانی واجبات و شرایع و حلال و حرام و امر و نهی خدا را؛و نماز شب کنی به قرائت و تلاوت کنی قرآن را در شب و روز خودت؛پس به درستی که قرآن عهدی است از خداوند عالمیان به سوی خلقش؛پس آن واجب است بر هرمسلمانی که نظر کند هرروز در عهد خدا و اگرچه پنجاه آیه باشد و بدان که مراتب بهشت بر عدد آیات قرآن است؛پس هرگاه روز قیامت شود به قاری قرآن گفته می شود که بخوان قرآن (2)و به مراتب بهشت بالا رو؛پس نمی باشد در بهشت،بعد از پیغمبران و بسیار راست گویان کسی که بلندمرتبه تر باشد از قاری قرآن.

بیان:«بل لا تقل کلما تعلم»؛زیرا که گاه باشد چیزی چند داند،که مصلحت در اظهار آن نباشد و ضررها عاید او شود؛یا آنکه منافی تقیّه باشد؛یا آنکه مردم چون قابلیت فهم

ص:267

1- (1)) -رضوی:-ای پسر من...و بپرهیز.
2- (2)) -رضوی:-قرآن.
آن نداشته باشند،غلط فهمند و اگر آنچه گوید از اصول باشد،دین ایشان مختل؛و اگر از فروع باشد،عبادتشان فاسد گردد؛پس سخن را به اهلش باید القا نمود و ملاحظه مصالح آن باید کرد.

«و تحسبونه هینا»؛بیان آن است که به حسب ظاهر بسیار سهل و آسان و اندک می نماید که این کس چیزی را که نداند در مقام افاده درآید،اما در واقع بسیار بسیار عظیم است؛زیرا که فتوی به رأی و اختراع و ابتداع در دین و اعظم فسوق است؛نعوذ باللّه منه.و صاحب کشّاف که از متعصّبان اهل سنّت است،اقرار نموده که این آیه در باب عایشه (1)نازل شده.

«و افعلوا الخیر»؛تمام عبادات و مبرّات و واجبات و مستحبات مالیه و بدنیّه در تحت این امر داخل و آیه کریمه در بیانش کافل است و اشتمال (2)دارد بر فریضه جمیع جوارح؛لهذا حضرت فرمود که:فهذه فریضه جامعه؛ وَ أَنَّ الْمَسٰاجِدَ لِلّٰهِ (3)موافق این تفسیر که حضرت فرموده،دلالت می کند بر اینکه سجده غیر خدا جایز نباشد و تعظیم کسی به فعلی که شبیه به سجده نتوان نمود؛بلکه ائمّه را نیز.حتی به بعضی از مساجد سبعه،یعنی بالجلود الفروج؛اگرچه ممکن است که جمیع پوست بدن شهادت می داده و ذکر فروج از جهت اهمیّت باشد.

[شهادت جوارح و معاصی آن ها]

نهایت ظاهر تفسیر حضرت آن است که:مقصود بالذّات از جلود،فروج است و تعبیر به جلود از جهت ناخوشی لفظ فروج باشد و در آیات دیگر که این لفظ واقع شده از جهت ضرورت است،که مبادا حکم شرعی مشتبه یا ملتبس (4)شود.

ص:268

1- (1)) -الکشاف،ج 3،ص 222،ذیل آیات 12-13-15،سوره مبارکه نور.
2- (2)) -رضوی:احتمال.
3- (3)) -سوره مبارکه جن،آیه 18.
4- (4)) -رضوی:ملتبس یا مشتبه.
«ان لا تصغی به الی المعاصی»؛گوش دادن به باطل،مثل غیبت مؤمنان؛و شنیدن (1)کذب؛و بهتان؛و عقاید اهل بطلان؛معصیت است و همچنین استماع نغمات و مقامات؛ و همه این ها در تحت معاصی مندرج است.

و إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ (2)؛ دلالت دارد که گوینده (3)و گوش دهنده هردو در معصیت شریک و متساوی اند. فِی آیٰاتِنٰا (4)؛ احتمال دارد که حجج الهیّه باشد؛و خوض در ایشان این معنی دارد که،بد آن ها را گویند؛یا تکذیب ایشان نمایند؛یا تدبیر در اطفاء (5)نور ایشان نمایند.و احتمال دارد که آیات قرآنیّه باشد،که تحریف کنند؛یا در متشابهات برای باطل خود تأویلات نمایند؛یا آنکه چیزهای غیر واقع اسناد دهند؛چنانچه می گفتند: إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ (6)؛ یعنی نیست این قرآن مگر افسانه های گذشته. وَ إِمّٰا یُنْسِیَنَّکَ (7)؛ از خصایص امّت مرحومه است که حق تعالی این امّت را به سبب سهو و نسیان معاقبه نمی کند و خطاب به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله،و مراد امّت است و اگرنه شأن آن حضرت ارفع از آن است که با گروه ستمکاران بنشیند.

فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ (8)؛ بعضی گفته اند ضمیر احسنه،راجع به قول است؛یعنی می شنوند سخن را و پیروی می کنند بهتر سخنان را؛و احتمال دارد که به مصدر یتّبعون راجع باشد؛یعنی متابعت می کنند،بهتر متابعت کردنی.

«فحرم ان ینظر احد الی فرج غیره»؛در اوّل آیه،امر شده که چشم خود را از نظر به جایی که نباید نمود،نگاهدارند (9)؛مثل نظرکردن به عورتی که نظر آن شخص بر او حرام است؛یا نظر به ناموس مردم؛یا خانه ایشان و مطّلع شدن بر خفیّات امور خلایق.و در

ص:269

1- (1)) -رضوی:پوشیدن.
2- (2)) -سوره مبارکه نساء،آیه 140.
3- (3)) -رضوی:گوینده معصیت.
4- (4)) -سوره مبارکه انعام،آیه 68.
5- (5)) -رضوی:انهاء.
6- (6)) -سوره مبارکه انعام،آیه 25.
7- (7)) -همان،آیه 68.
8- (8)) -سوره مبارکه زمر،آیه 18.
9- (9)) -اشاره به آیه 30 سوره مبارکه نور.
آخر آیه امر است به آنکه حفظ فرج خود باید نمود که (1)دیگری بر آن نظر نکند و این هر دو،فرض بصر و چشم است. وَ قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً (2)؛ امر است به آنکه ایذای زبانی به مردم نباید رسانید و با همه کس سخن خوب باید گفت. قٰالُوا آمَنّٰا بِأَفْوٰاهِهِمْ (3)؛ این آیه کریمه دلالت دارد بر رأی آن کس که ایمان را اعمّ از اسلام می داند و مشهور آن است که در ایمان،اعتقاد به قلب نیز شرط است. أَوْ تُخْفُوهُ یُحٰاسِبْکُمْ بِهِ اللّٰهُ (4)، اعتقاد،هرچند مخفی باشد محاسبه بر آن می شود. فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ (5)؛ اشاره به آن است که بعد از عبادات و طاعات،بدون عفو الهی غفران واقع نمی شود؛چنانچه قبل از این بیان شد و محتمل است که مراد از مشیّت،علم باشد؛یعنی علم سابق الهی تعلّق به غفران و عذاب هرکس گرفته که آن شخص به اختیار خود مقتضاء آن را به عمل خواهد آورد.و اللّه یعلم.

خاتمه:

فیها وصیه،ای برادر ایمانی و ای مؤمن حقانی!این ضعیف چون به مقتضاء«الدّال علی الخیر کفاعله» (6)آنچه از اصول و بعضی از فروع ضرور بود ایراد نموده،باید که تو نیز خود را معاف نداشته در مدلول این اخبار و آثار تدبّر نمایی و از آن بهره وافی اخذ کنی و بناء دین خود،بر تقلید و متابعت مذهب پدر و مادر نگذاری و به عین بصیرت در این رساله نظر کنی و مضامینش را حفظ نمایی و از مدلولش انحراف نورزی،که عن قریب داعی حتمی الهی تو را به دار بقاء خوانده و طیّ این وادی بدون توشه تقوی، میسّر نمی شود و بدون عقاید حقّه،اعمال را اثری نیست.فرصت غنیمت شمار و از دار

ص:270

1- (1)) -رضوی:خود نماید که.
2- (2)) -سوره مبارکه بقره،آیه 83.
3- (3)) -سوره مبارکه مائده،آیه 41.
4- (4)) -سوره مبارکه بقره،آیه 284.
5- (5)) -همان.
6- (6)) -کافی،ج 4،ص 27،باب فضل المعروف؛من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 380،و من الفاظ رسول اللّه...؛وسائل الشیعه،ج 16،ص 286.
فنا توشه بردار و اسیر هوا و هوس مباش که محاسب در کمین حساب؛و معاتب در فکر عتاب؛و عن قریب قیامت قایم؛و میزان منصوب؛و صراط بر روی جهنّم کشیده؛و در توبه بسته شده؛ندامت را سودی نیست و پشیمانی را نفعی نه.

«فاتقوا اللّه ما استطعت (1)»؛و مپندار که از عهده تکالیف بیرون آمدن،آسان است.

حضرت (2)رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و زبده انبیاء صلّی اللّه علیه و آله می فرماید که:پیر کرد مرا آیه کریمه فَاسْتَقِمْ کَمٰا أُمِرْتَ؛ (3)(4).یعنی مستقیم شو و برپای دار اوامر را همچنان که مأمور شده وَ مٰا عَلَیْنٰا إِلاَّ الْبَلاٰغُ (5)(6)،و اللّه اعلم بحقیقه الحال و هو حسبی و نعم الوکیل (7).

ص:271

1- (1)) -اشاره به آیه 16 سوره مبارکه تغابن فَاتَّقُوا اللّٰهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِیعُوا.
2- (2)) -رضوی:-حضرت.
3- (3)) -سوره مبارکه هود،آیه 112.
4- (4)) -شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،ج 11،ص 213،باب بیان احوال العارفین...؛روضه الواعظین،ج 2،ص 475،مجلس فی ذکر إیذان الشیب:«...قال شیّبتنی هود فقیل له فی ذلک فقال قوله فَاسْتَقِمْ کَمٰا أُمِرْتَ».
5- (5)) -رضوی:+المبین.
6- (6)) -سوره مبارکه یس،آیه 17.
7- (7)) -رضوی:-و اللّه اعلم...الوکیل.
ص:272