گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد هشتم
[طهارت خون أنوار مقدّسه إلهیّه]






اشاره

پس از آن که این مقدّمه معلوم شد عرض می کنم که اگر حقیر هم قائل شوم به طهارت خون أنوار مقدّسه إلهیّه مستحق ملامت و تخطئه نخواهم بود و خلاف إجماع هم نیست با اینکه با أدلّه و برهان قائل می باشم.نهایت اینست که دیگران مناقشه و خدشه خواهند نمود در أدلّه حقیر که این أدلّه تمام نیست و این سهل أمری است.و لا حول و لا قوّه إلاّ باللّه العلیّ العظیم.

أوّلا عرض می کنم که نجاست خون إنسان مطلقا اگرچه خون آن بزرگواران بوده باشد ضروری دین نیست و بر فرض ضروری دین بودن نزد حقیر نظری است.

و ثانیا آنکه إجماعی هم نیست و بر فرض إجماعی بودن هم مخالفت إجماع مضر نیست،لکن (1)المشهور بین أصحابنا الحکم بنجاسه دمهم و بولهم و غائطهم و لغیرهم بنآء علی أنّ الحکم تابع لصدق الاسم و لأنّهم معلّمون لغیرهم فیجب مشارکتهم لهم فی الحکم لیقتدی بهم.و قیل بالطّهاره لما روی عنه:ان الحجّام لمّا حجمه شرب ما فی المحجمه من دمه الشّریف فقال صلّی اللّه علیه و آله ما معناه:أمّا جسدک فقد حرمه[للّه]علی النّار و لا تعد(الحدیث)؛

ص:397

1- (1)) -از اینجا تا پایان عبارات عربی را-چنان که در جای خود یادآور خواهیم شد-پاچناری از رساله طاهریّه ی شیخ أحمد أحسائی أخذ کرده است.
و لمّا بال صلّی اللّه علیه و آله فی القاروره و شربته أمّ سلمه و رأیها (1)و لم ینهها عن ذلک. (2)أقول 3:الاعتبار

ص:398

1- (1)) -رأیها/در دستنوشت:رایها.
2- (2)) -در فروع کافی در«باب کسب الحجّام»آمده است: «أبو علی الأشعریّ،عن محمّد بن عبد الجبّار،عن أحمد بن النّضر،عن عمرو بن شمر،عن جابر،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:احتجم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حجمه مولی لبنی بیاضه و أعطاه و لو کان حراما ما أعطاه،فلمّا فرغ قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أین الدّم؟قال:شربته یا رسول اللّه!فقال:ما کان ینبغی لک أن تفعل و قد جعله اللّه عزّ و جلّ لک حجابا من النّار؛فلا تعد.»(الکافی،ط.غفّاری، 116/5). همین روایت،با تفاوت اندک،در کتاب من لا یحضره الفقیه صدوق هم(کتب المعیشه،باب المعایش و المکاسب و الفوائد و الصّناعات،ح3585/ ط.غفّاری،160/3)آمده است. شیخ طوسی نیز روایت را به نقل از کلینی در تهذیب(ط.خرسان،/355/6کتاب المکاسب، باب المکاسب،ح 131،ش پیوسته:1010)آورده است. آخوند مولانا محمّد تقی مجلسی(مجلسی أوّل)در روضه المتّقین(ط.بنیاد کوشانپور، 415/6)،ذیل«و قد جعله اللّه لک حجابا من النّار فلا تعد»نوشته است:«یدلّ علی أنّ الجاهل معذور و مثاب فی بعض المواضع». فرزند برومندش،محدّث بلندپایه،علاّمه مولانا محمّد باقر مجلسی(مجلسی ثانی)در کتاب گرانقدر مرآه العقول(74/19 و 75)ضمن تصریح به ضعف سند روایت مورد گفتگو فرموده است: «قوله علیه السّلام:حجابا من النّار.لعلّ ترتّب الثّواب و عدم الزّجر و اللّوم البلیغ لجهالته و کونه معذورا بها؛و لا یبعد أن یکون ذلک قبل تحریم الدّم؛و أمّا جعل من فی قوله:من النّار بیانیّه فلا یخفی بعده.». همین بزرگوار در کتاب کرامند ملاذ الأخیار(329/10)،پس از تصریح به ضعف سند،در مقام إفادتی بشرح تر برآمده است و از جمله فرموده: «قوله صلّی اللّه علیه و آله:ما کان ینبغی.لعلّ ترتّب الثّواب و عدم الزّجر و اللّوم البلیغ،لجهالته و کونه معذورا بها،لا سیّما فی صدر الإسلام؛و لا یبعد أی یکون ذلک قبل تحریم الدّم؛و أمّا جعل من فی قوله: من النّار بیانیّا کما قیل فلا یخفی بعده.-
ص:399

ص:400

ص:401

ص:402

ص:403

ص:404

شاهد بالطّهاره لأنّ النّجاسه الخبیثه أثر المعاصی و الذّنوب و هم صلّی اللّه علیهم مطهّرون من جمیع الذّنوب الکبائر و الصّغائر قد أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا؛و بهذا قال بعض أصحابنا،و به قال الشّافعیّ؛و یمکن أن یقال:انّه لا منافاه بین القولین فإنّ الأوّلین قائلون بوجوب الغسل من فضلاتهم و وجوب الغسل لا یستلزم النّجاسه کما ورد فی اغتسال أمیر المؤمنین علیه السّلام حین غسّل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و هو طاهر و مطهّر و إنّما فعل ذلک لتجری السّنّه بذلک فکذلک هنا و یکون الغسل تعبّدا لا لنجاسه (1)(2).

و مؤیّد قول به طهارت است جمله[ای]از أخبار.از آن جمله در سماء[و]عالم بحار فی فصل الحجامه و الحقنه:

الطّبّ:عن محمّد بن الحسین،عن فضاله بن أیّوب،عن إسماعیل،عن أبی عبد اللّه جعفر[الصّادق،عن أبی جعفر]الباقر علیهما السّلام أنّه قال:ما اشتکی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله وجعا قطّ إلاّ کان مفزعه إلی الحجامه.

و قال أبو طیبه:حجمت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله (3)و أعطانی دینارا و شربت دمه.فقال رسول اللّه (4):أشربت؟قلت:نعم.قال:و ما حملک علی ذلک؟قلت:أتبرّک به.قال:أخذت أمانا من الأوجاع و الأسقام و الفقر و الفاقه،و اللّه ما تمسّک النّار (5).

ص:405

1- (1)) -لنجاسه/در دستنوشت:النجاسه.
2- (2)) -چنان که پیش از این إشارت رفت-از لفظ«المشهور»تا اینجا،عبارات مأخوذ است از رساله طاهریّه ی شیخ أحمد أحسائی که نامبرده در پاسخ مسائل«آخوند ملاّ محمّد طاهر» نوشته است. از برای عبارت أحسائی که با نقل پاچناری تفاوت بسیار اندکی دارد،نگر:الشّیخ أحمد الأحسائیّ:مجدّد الحکمه الإسلامیّه،عبد الرّسول زین الدّین،276/3.
3- (3)) -در بحار:«صلّی اللّه علیه و آله»(به جای«ص»).
4- (4)) -در بحار:+صلّی اللّه علیه و آله.
5- (5)) -در بحار:+أبدا.
بیان:«أبو طیبه»بفتح الطّاء و سکون یاء (1)المثنّاه التّحتانیه ثمّ الباء الموحّده-هو من الصّحابه،و اسمه نافع،و کان حجّاما،مولی محیصه بن مسعود الأنصاریّ.ذکره فی الرّجالین من العامّه (2). (3)

اگرچه این حدیث سابقا ذکر شد به طور نقل به معنی لکن خوش داشتم عین عبارت حدیث را نقل کنم که باعث زیادتی اطمینان قلب گردد.

مؤلّف مجرم گوید که:چهار نکته در این حدیث است که از آنها استنباط می شود طهارت خون آن بزرگواران:

أوّل آنکه:استفهام فرمود که آیا شرب کردی دم را و حال آنکه آن جناب علیه السّلام می دانست که أبو طیبه شرب کرد دم را،و استفهام دلیل جهل نیست چنانچه خداوند عالم فرمود به موسی علیه السّلام: وَ مٰا تِلْکَ بِیَمِینِکَ (4)الایه.پس اگر دم آن جناب علیه السّلام نجس بود در حین إراده أبو طیبه باید منع فرماید او را و حال آنکه منع نفرمود.

دویم آنکه:سؤال فرمود که چه چیز تو را واداشت که شرب کنی دم را و حال آنکه سببش را هم می دانست که به جهت تبرّک (5)است.پس چیزی که آن جناب علیه السّلام بدانند که سبب تبرّک است البتّه باید طاهر باشد.

سیّم آنکه:فرمودند أخذ کردی أمان را از أوجاع و أسقام و فقر و فاقه.پس خونی که این خواص و أوصاف را داشته باشد یقینا باید طاهر باشد.

ص:406

1- (1)) -یاء/در بحار نیامده است.
2- (2)) -ذکره فی الرجالین من العامه/چنین است در دستنوشت!؛و چنان که دیده می شود معنای روشنی ندارد. صورت صحیح عبارت،همان است که در بحار آمده:«کذا ذکره بعض الرّجالیّین من العامّه» (بحار الأنوار،119/59).
3- (3)) -از برای دیدن أصل عبارات بحار الأنوار در این مقام،نگر:بحار الأنوار،119/59.
4- (4)) -قرآن کریم:س 20،ی 17.
5- (5)) -تبرّک/در دستنوشت:بترک.
چهارم آن فرمایشی که فرمودند که:و اللّه مسّ (1)نمی کند تو را آتش.پس إنصاف بدهید چیزی را که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله قسم یاد فرماید که سبب حفظ از آتش است چگونه می شود که نجس و پلید بوده بوده باشد. (2)

و دیگر آنکه:در أواخر سماء[و]عالم بحار فی باب البقول و أنواعها فی ذیل حدیث «فضل الدّبا»نقلا عن شارح الإکمال بأنّ المؤمنین کانوا یتبرّکون ببصاق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و نخامته و یدلکون بذلک وجوههم و شرب بعضهم بوله صلّی اللّه علیه و آله و بعضهم دمه صلّی اللّه علیه و آله ممّا هو معروف من عظیم اعتنائهم باثاره الّتی یخالف فیها غیره. (3)

ص:407

1- (1)) -مسّ/چنین است در دستنوشت به تشدید سین.
2- (2)) -بوده بوده باشد/چنین است در دستنوشت.
3- (3)) -أصل عبارت مذکور در بحار را که اینجا با قدری تسامح و نقل به معنا آمده است،نگر در: بحار الأنوار،230/63. و أمّا کسی که پاچناری باز بتسامح«شارح الإکمال»می گوید و مجلسی بدرست از وی به «الشّارح صاحب إکمال الإکمال»تعبیر کرده و پس از نقل عبارتی از حدیثنامه مسلم سخن وی را به عنوان شرح آورده است،گویا همان محمّد بن خلفه بن عمر تونسیّ وشتانی مشهور به أبی(ف:827 ه.ق.)باشد که إکمال إکمال المعلم لفوائد کتاب مسلم اش شرحی است نامبردار بر حدیثنامه مسلم. «أبه»که این«أبی»بدان منسوب است از دیهیهای تونس بشمار است(نگر:الأعلام زرکلی، 115/6؛و:معجم المطبوعات العربیّه ی یوسف الیان سرکیس،363/1)؛و این که در بعض جایهای شرح أصول الکافی ی مازندرانی.(ط.بیروت،315/2،و 174/3 و 197 و 255، و 24/4 و 69 و 121 و 276،و 3/5 و 122 و 232،و 39/6 و 46 و 79 و 114 و 167 و 257 و 423،و 143/7 و 202 و 210 و 214 و 224 و 360،و 206/9،و 274/11 و 400،و 289/12 و 293 و 358 و 456 و 498)و بحار الأنوار(60/4،و 114/17 به جای «الأبی»،«الآبی»آمده درست نیست(لیک باید در نسخه ها فرونگریست و دید که آیا این دگرگشتگی از قلم ماتنان تراویده است،یا ناشی از سهو طابعان است؛بویژه که در مواضعی نیز در هردو کتاب«الأبی»چاپ شده است).-
و مؤیّد قول به طهارت است کلام سیّدنا و مولانا بحر العلوم (1)أعلی اللّه مقامه که در منظومه فقه در أواخر باب مکان می فرماید:

نظم و السّرّ فی فضل صلوه المسجد قبر لمعصوم به مستشهد

برشّه من دمه مطهّره طهّره اللّه لعبد ذکره (2)

یعنی:سرّ و جهت این که نماز در مسجد فضیلت و ثواب دارد به جهت قبر معصومی است در آن مسجد که شهید شده است و پاشیده شده است خون طاهر او در آن مسجد طاهر و پاک گردانیده است خداوند عالم آن خون را از برای هر بنده که یاد خدا نماید.

عبارت آن مرحوم صریح است در طهارت خون آن انوار مقدّسه إلهیّه و دیگر این که عبد حقیقی ایشان اند؛اگرچه از عبارت ایشان عموم فهمیده می شود لکن شمولش «محمّد صلّی اللّه علیه و آله و آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله»را قدر متیقّن است.

و مؤیّد قول به طهارت است کلام مرحوم نراقی أعلی اللّه مقامه در طاقدیس که در باب شهادت سیّد الشّهداء سلام اللّه علیه می فرماید:

ص:408

1- (1)) -بحر العلوم/سیّد محمّد مهدی بن مرتضی بن محمّد بروجردی طباطبائی(1155-1212 ه.ق.)،ملقّب به«بحر العلوم»،فقیه بزرگ إمامی،زبانزد به کرامات و مقامات بلند معنوی.
2- (2)) -الدّرّه النّجفیّه،ط.مکتبه المفید،ص 100. این دو بیت علاّمه بحر العلوم در مشابه همین بحث طهارت دماء معصومان علیهم السّلام در خصائص فاطمیّه ی کجوری(ص 905)و اللّمعه البیضاء قراچه داغی(ص 90)مورد استشهاد قرار گرفته است. ملاّ زین العابدین گلپایگانی هم در یکی از رساله هایش(نگر:أنوار الولایه،ص 439)پس از آوردن این بیتها به بحث طهارت دماء معصومان علیهم السّلام پرداخته است.
شعر چون که مُردند و گذشتند از حیات خونشان شد پاک تر زابِ فُرات

از شهادت می شود خونِ پلید خوشتر و صافی تر از آبِ سفید (1)

الحال شروع می شود در ذکر أدلّه طهارت:

[ادله طهارت]

أوّل،آیت تطهیر است که: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (2)و ترجمه ظاهر او این است که:این است و جز این نیست که إراده می فرماید خداوند (3)عالم از برای اینکه از شماها رجس را-ای أهل بیت نبوّت!-ببرد و از برای اینکه طاهر و پاک نماید شما را پاک و طاهر کردنی.

بدان که از برای«رجس»چندین معنی آمده است:أوّل:لعنت.دویم:کفر.سیم:

عذاب.چهارم:شطرنج.پنجم:غنا.ششم:قذر.هفتم:أعمال قبیحه و ذنوب.هشتم:

وسوسه شیطان.نهم به معنی شک.لکن بعضی از فضلاء فرموده است که«رجس» اگرچه در لغت به معنی قذر است و او أعمّ از نجاست است لکن شیخ رحمه اللّه در تهذیب فرموده است اینکه رجس به معنی نجس است بدون خلاف. (4)

ص:409

1- (1)) -طاقدیس چاپ کتابفروشی فرهومند را یک دور در پی این دو بیت تصفّح کردم؛نیز مظانّ وجدان را در چاپ أمیر کبیر(به اهتمام حسن نراقی)بررسیدم؛لیک عجاله این بیتها را نیافتم؛ و اللّه أعلم بحقیقه الحال.
2- (2)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 33.
3- (3)) -خداوند/در دستنوشت یک یاء هم بالای دال نخست آمده است(گویا رونویسگر ابتدائا «خدای»نوشته و سپس منصرف شده و آن را به«خداوند»بدل ساخته است.
4- (4)) -آن معانی و این قول را پاچناری بتلخیص و استنباط خویش،از مادّه«ر ج س»در مجمع البحرین طریحی(ط.عادل،148/2 و 149)برگرفته و البتّه به اشتباه آشکاری نیز دچار آمده است و آن این که«غنا»را طریحی،در آنجا،نه در معنای«رجس،که در تفسیر «قول الزّور»در آیه سی ام سوره حج،آورده است(نیز سنج:تفسیر غریب القرآن همو، ص 245)؛فلاحظ.
مؤلّف مجرم گوید که:رجس به هر معنی از معانی مذکوره که إطلاق شود در این آیه شریفه،منافات ندارد با مطلب حقیر؛زیرا که خداوند عالم إراده می فرماید از اینکه ظاهر ایشان را طاهر و پاک فرماید از قذر و باطن ایشان را از قذر ذنوب و أعمال قبیحه و معاصی و شک و وسوسه.بلی؛بحثی که وارد می آید-چنانچه وارد آورده اند کثیری از مردم-،این است که گفته شود که ذهاب معاصی و أعمال قبیحه و شک و أمثال آن،فروع وجود آنها است در ایشان،و آن منافی با عصمت است.جواب،این است که:علی حسب التّحقیق تفسیر آیه شریفه اینست که:نمی خواهد خدا مگر آنکه ببرد از شما در عقول و أوهام خلایق قبیح را که أحدی تعقّل و توهّم قبیح نکند نسبت به شما أهل بیت نبوّت و پاک گرداند شما را در عقول و أفهام خلایق پاک کردنی،یا نسبت دهد شما را به پاکی نسبت دادنی؛یعنی:بگوید به خلق و برساند به آنها که شما پاکید از گناهان،نه آنکه می خواهد که شما را پاک گرداند از قبایح و قبایح را از شما زایل گرداند از جهت آنکه قبیح از قبیح کننده زایل نمی گردد.و لهذا«یذهب»فرمود و«یزیل»نفرمود چون که إزاله لازم دارد که رجس بوده باشد و زایل گردد.و اگر کسی بگوید که در جای دیگر فرموده است که: إِنَّ الْحَسَنٰاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئٰاتِ (1)یعنی:بدرستی که کارهای نیکو کارهای بد و قبیح را می برند؛پس ظاهر می شود که بدکننده پاک می شود از بدیها،جواب اینست که:بدیها را از کتاب کرام الکاتبین محو می کنند.پس تطهیر به معنی پاک گردانیدن است در عقول و أوهام خلایق،به معنی آنکه أحدی از خلایق ایشان را گناهکار ندانند و پاک دانند از گناهان عمدا و سهوا و غلطا و غفله از جهت آنکه گناه قبیح است و فاعل قبیح ملوّث به قبح می شود اگرچه عمدا (2)نکند و مخفی نماند که گناهکار از

ص:410

1- (1)) -سوره مبارکه هود،آیه 114.
2- (2)) -عمدا/چنین است در دستنوشت بدون إظهار نشان تنوین بر روی دال یا ألف سپسین. موافق تصریح شمس قیس رازی،واژگان منوّن خاصّی چون«حقّا»و«عمدا»و«مرحبا» و«قطعا»را فارسی زبانان از دیرباز«حقّا»و«عمدا»و«مرحبا»و«قطعا»می گفته اند-
گناه پاک نمی شود از جهت آنکه شده ناشده نمی شود و کرده ناکرده نمی شود مثلا زناکننده زنا کردن از او زایل نمی گردد و همچنین سایر معاصی.پس اگر أحدی از آل عبا صلوات اللّه علیهم أجمعین گناهی کرده باشند عمدا یا سهوا یا غلطا یا غفله،چگونه از آن گناه پاک می گردد؟!بلی،گناه آمرزیده و بخشیده می شود چنانچه از برای سایر مردم است مگر حضرت مریم چونکه او هم معصومه بود لفظ تطهیر ذکر شده است: إِذْ قٰالَتِ الْمَلاٰئِکَهُ یٰا مَرْیَمُ إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفٰاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفٰاکِ عَلیٰ نِسٰاءِ الْعٰالَمِینَ (1)پس بعد از آنکه معلوم شد که خداوند عالم در مقام چنین حمایتی و چنین إحسانی است از برای ایشان که راضی نباشد أحدی از خلایق توهّم رجس درباره ایشان نماید،پس چگونه راضی می شود که گفته شود درباره ایشان که خون ایشان نجس است؟!بلکه به (2)مقتضای«الإحسان بالإتمام» (3)اینست که راضی نباشد که أحدی نسبت نجاست به ایشان بدهد.

دویم:در فقره زیارت چهارم است که:«أشهد أن دمک سکن فی الخلد» (4)یعنی:

شهادت می دهم که خون تو ساکن است در خلد.پس خونی که ساکن شده است در بهشت خلد چگونه می شود که نجس باشد؟و حال آنکه از أحادیث ظاهر می شود که بهشت محلّ کثافت و خباثت نیست؛پس خونی که قبل از قیام قیامت ساکن بهشت خلد شود باید پاک ترین پاکهای (5)عالم بوده باشد و حال آنکه هرکس که مستحقّ بهشت است

ص:411

1- (1)) -سوره مبارکه آل عمران،آیه 42.
2- (2)) -به/در دستنوشت هست لیک زائد می نماید.
3- (3)) -عبارت«الإحسان بالإتمام»در بعض متون دیده شد(نگر:عجائب الاثار جبرتی، 423/3)لیک حق آنست که آنچه مشهور و زبانزد است،«الإکرام بالإتمام»است.
4- (4)) -الکافی،ط.غفّاری،576/4.
5- (5)) -پاکهای/چنین است در دستنوشت.لیک به خطّی اندکک متفاوت با خطّ متن و بدون-
الحال به بهشت آخرت نمی برند او را بلکه در بهشت برزخی می برند که وادی السّلام بوده باشد تا آنکه قیامت قیام کند،آن وقت قابلیّت بهشت آخرت را پیدا می کند و خون آن بزرگوار به مجرّد شهادت ساکن شد در بهشت خلد.

اگر بگوئی که:عالم بهشتی مقتضی تغیّر و تبدّل است که آن خون را طیّب و طاهر گرداند،در جواب می گویم که:ایشان به حسب عوالم یکسان می باشند.آنچه در عالم ذر بوده اند در عالم دنیوی و برزخی و آخرتی همان می باشند که بوده اند.دیگر چنین نیست که عوالم مغیّر و مبدّل ایشان بشود زیرا که عوالم در تحت رتبه ایشان می باشد و تصرّف آنها در وجود ایشان محال و ممتنع است؛زیرا که ایشان ولیّ مطلقند و ولیّ مطلق تصرّف در همه موجودات می کند،بدون عکس. (1)

و کسی اگر بگوید که در باقی أئمّه علیهم السّلام چه می گوئی،عرض می کنم که:در جامعه کبیره است:«و انّ أرواحکم و نورکم و طینتکم واحده» (2)؛پس قائل به فصلی هم نیست.

سیّم:آن که در زیارت مفجعه می خوانی (3):«السّلام علیک یا أبا عبد اللّه و علی الدّمآء السّآئلات»یعنی:سلام بر تو و بر خونهای جاری بونده.و نمی شود که در چنین مقامی شخص بر آن جناب سلام کند و در عقب آن بر خونهای نجس سلام کند.مثلا هرگاه شخص أوّلا به پادشاه سلام کند و در عقب آن به قاطرچی یا جاروب کش سلام نمی کند،بلکه سلام می کند به کسی که تالی مرتبه پادشاه باشد مثل وزیر و ولیعهد او.

پس از سیاق سلام که أوّل سلام می کنی به کسی که«طهر طاهر مطهّر من طهر طاهر مطهّر»است،باید کسی باشد که تالی مرتبه او باشد نظر به این که در زیارت ششم

ص:412

1- (1)) -یعنی:و لا عکس؛لا بالعکس.
2- (2)) -تهذیب الأحکام،ط.خرسان،98/6.
3- (3)) -نگر:الذّریعه إلی تصانیف الشّیعه،80/12. سنج:بحار الأنوار،235/98.
حضرت أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه می خوانی:«أشهد انّک طهر طاهر مطهر من طهر طاهر مطهر» (1)و جناب إمام حسین صلوات اللّه و سلامه علیه از صلب آن بزرگوار است.

چهارم به روایت منتخب حدیث مرغ خون آلود که پرواز نمود به باغستان مدینه بر سر درختی قرار گرفت؛در همه آن شب گریه و زاری می نمود؛از اتّفاق یهودی دختر کور و شل و زمین گیری داشت که مبتلا شده بود به جذام و از مدینه بیرون کرده بودند او را و در بستانی از بستانهای مدینه مانده بود هر شب پدر آن دختر نزد او می رفت به تسلّی او.قضاء آن شب را به سبب مانعی نرفت.آن دختر به انتظار پدر خواب نرفت تا وقت سحر صدای گریه و ناله ای می شنید خود را به زمین کشیده از پی صدا رفت تا به آن درخت که مرغ در آن بود رسید.چون ناله سوزناکی با أثری بود او نیز با مرغ هم ناله و گریه شد،ناگاه قطره[ای]از آن خون به یک چشم او بچکید فی الفور بینا شد.

قطره[ای]به چشم دیگرش چکید آن نیز بینا شد،و قطره[ای]به دستهایش چکید فی الفور شفا یافت،و قطره[ای]به پایش چکید شفا یافت،و هر قطره ای که به بدنش می رسید به أعضایش می مالید فی الفور جمیع أعضایش صحیح شد. (2)

ص:413

1- (1)) -کامل الزّیارات ابن قولویه،ط.قیّومی،ص 101.
2- (2)) -در باب نخست از مجلس ششم منتخب طریحی(ویژه روز سوم دهه محرّم)می خوانیم: «روی عن طریق أهل البیت علیهم السّلام:أنّه لمّا استشهد الحسین بقی فی کربلاء صریعا و دمه علی الأرض مسفوحا و إذا بطائر أبیض قد أتی و مسح بدمه و جاء و الدّم یقطر منه فرأی طیورا تحت الظّلال علی الغصون و الأشجار و کلّ منهم یذکر الحبّ و العلف و الماء،فقال لهم ذلک الطّیر المتلطّخ بالدّم:یا ویلکم!أتشتغلون بالملاهی و ذکر الدّنیا و المناهی و الحسین فی أرض کربلاء فی هذا الحرّ ملقی علی الرّمضاء ظام مذبوح و دمه[در مطبوع:دمعه]مسفوح،فعادت الطّیور کلّ منها قاصده کربلاء فرأوا سیّدنا الحسین علیه السّلام ملقی فی الأرض جثّه بلا رأس و لا غسل و لا کفن،قد سفت علیه السّوافی،و بدنه مرضوض قد هشمته الخیل بحوافرها،زوّاره وحوش القفار،و ندبته جنّ السّهول و الأوعار[در مطبوع:الاوغار]،قد أضاء التّراب من أنواره و أزهر الجوّ من إزهاره،فلمّا رأته الطّیور تصایحن و أعلنّ بالبکاء و الثّبور و تواقعن علی دمه-
ص:414

ص:415

ص:416

ص:417

ص:418

ص:419

ص:420

حال إنصاف بدهید که خونی که دختر یهودیّه را شفا دهد فی الفور،چگونه می شود که نجس باشد؟!شفآء به این کیفیّت بجز معجزه بودن چیزی دیگر نیست و چیز نجس قابلیّت معجزه را ندارد.

و اگر بگوئی که:بسیار چیزهای حرام و أدویه محرّمه موجب شفای بعض أمراض می شود،جواب دو چیز است:

أوّل آنکه معصوم علیه السّلام فرموده است:«لا شفآء بالحرام».پس هرگاه ببینی که چیز حرامی در مزاج کسی نافع شد و شفا یافت اعتقاد کن بر این که تقدیر خداوند عالم شده بود که آن شخص شفا یابد لکن مقارن شد آن تقدیر با آن چیز حرام،نه آنکه آن چیز حرام شفا داده باشد؛زیرا که کلام إمام علیه السّلام،کلام خداوند عالم است،و در کلام خداوند عالم خلافی نیست.

و بعضی که گفته اند که در مقام ضرورت دیگر حرامی نیست تا آنکه«لا شفآء بالحرام» (1)در کار باشد،جواب اینست که:آن ضرورتی که موجب حلیّت حرامی

ص:421

1- (1)) -در کتاب شریف کافی آمده است: «علیّ بن إبراهیم،عن أبیه،عن ابن أبی عمیر،عن عمر بن أذینه قال:کتبت إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام أسأله عن الرّجل یبعث له الدّواء من ریح البواسیر فیشربه بقدر اسکرجه من نبیذ صلب لیس یرید به اللّذّه و إنّما یرید به الدّواء.فقال:لا و لا جرعه.ثمّ قال:إنّ اللّه-عزّ و جلّ-لم یجعل فی شیء ممّا حرّم شفاء و لا دواء.»(الکافی،ط.غفّاری،413/6). و نیز: «محمّد بن یحیی،عن محمّد بن أحمد،عن یعقوب بن یزید،عن محمّد بن الحسن المیثمی، عن معاویه بن عمّار قال: سأل رجل أبا عبد اللّه علیه السّلام عن دواء عجن بالخمر نکتحل منها؟فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام:ما جعل اللّه -عزّ و جلّ-فیما حرم شفاء.»(الکافی،ط.غفّاری،414/6).
می گردد،آن ضرورتی است که إمام معصوم سلام اللّه علیه بفرماید ضرورت است و تنصیص نماید که در این ضرورت باید این حرام را مرتکب شد؛مثل این که می فرماید اگر کسی بخواهد تو را بکشد از جهت نخوردن شراب،شراب را بخور به جهت حفظ نفس؛نه آن ضرورتی که خود ضرورت فهمیده باشی،زیرا که ضرورت تو معتبر نیست. (1)

دویم آنکه:شفاء به این نحو و به این کیفیّت معجزه است،و چیز نالایق و نجس معجزه را نشاید.

پنجم آنکه:در أخبار رسیده که:هرچه به ما نسبت داده شود اگر نقص ما است قبول نکنید و اگر فضل ما باشد قبول کنید.و شکی نیست که نجس بودن خون ایشان نقص ایشان و طاهر بودن آن فضل ایشان است،پس باید طاهر باشد.

ششم آنکه:مولای متّقیان صلوات اللّه (2)و سلامه علیه به سلمان و أبو ذر فرمودند:

ص:422

1- (1)) -از برای تحقیق و تأمّل بیشتر در بحث تداوی به محرّمات،از جمله نگر: شرح أصول الکافی ی مازندرانی،253/12؛و:عوالی اللّآلی،462/3 و 463-متن و هامش -؛و:الفصول المهمّه ی شیخ حرّ عاملی،146/3-157؛و:طبّ الأئمّه،شرح و تعلیق: محسن عقیل،صص 266-269.
2- (2)) -صلوات/در دستنوشت:صلوه.
یا سلمان و یا جندب!نزّلونا عن الرّبوبیّه و ارفعوا عنّا حظوظ البشریّه فإنّا عنها مبعدون و قولوا فینا ما استطعتم فإنّ البحر لا ینزف و سرّ اللّه لا یعرف و کلمه اللّه لا توصف، فمن قال هنا بم و ممّ و لم فقد کفر. (1)یعنی:ای سلمان و ای أبو ذر!تنزّل دهید و فرود آورید ما را از مرتبه ربوبیّت-یعنی:ما را خدا ندانید-و بردارید از ما بهره ها و نصیبهای بشریّت را که ذنب و خطا و سهوها و نسیان و غفلت بوده باشد؛پس بدرستی که ما از آنها دور هستیم؛و بگوئید و قائل شوید در حق ما آنچه را قدرت دارید-و در بعضی نسخ (2)«ما شئتم»است،به جای«ما استطعتم»؛یعنی:آنچه را که بخواهید-؛پس

ص:423

1- (1)) -در مشارق أنوار الیقین برسی(ط.مازندرانی،ص 130)می خوانیم: «و عنهم علیهم السّلام أنّهم قالوا:نزّهونا عن الرّبوبیّه و ارفعوا عنّا حظوظ البشریّه-یعنی الحظوظ الّتی تجوز علیکم-فلا یقاس بنا أحد من النّاس،فإنّا نحن الأسرار الإلهیّه المودعه فی الهیاکل البشریّه،و الکلمه الرّبانیه النّاطقه فی الأجساد التّرابیّه،و قولوا بعد ذاک ما استطعتم،فإنّ البحر لا ینزف و عظمه اللّه لا توصف.». در خبر موسوم به«حدیث نورانیّت»که در همان کتاب آمده و خطاب«یا سلمان و یا جندب!»چندبار در آن تکرار شده است،از جمله می خوانیم: «یا سلمان!بنا شرف کلّ مبعوث،فلا تدعونا أربابا،و قولوا فینا ما شئتم،ففینا هلک من هلک و بنا نجی من نجی.»(همان ط.،ص 306). آیا آنچه پاچناری آورده است پیآمد خلطی میان این دو خبر نیست؟ هرچه هست،این خبر بدین صورت در متون معتبر حدیثی نیامده است،و ورود مشابه آن در مشارق أنوار الیقین رجب برسی نیز گرهی از کار نمی گشاید،زیرا نه مشارق متن معتبری است و نه برسی محدّثی مورد وثوق؛که اگر هم می بود باز عیب إرسال خبر و...همچنان برجای بود. نگارنده این سطور را در باب مضمون و مستند«نزّلونا عن الرّبوبیّه...»مقالتی است علی حده که خواهندگان را از برای مزید اطّلاع بدان حوالت است.
2- (2)) -نسخ/در دستنوشت،رونویسگر«نسخها»نوشته بود ولی مؤلّف خود آن را خط زده و«نسخ»نوشته است.
بدرستی که (1)دریا تمام نمی شود و سرّ خداوند عالم شناخته نمی شود و کلمه خداوند عالم وصف کرده نمی شود.پس هرکس که در این مقام بگوید:به چه جهت و از چه راه و به چه علّت این مرتبه را دارند؟،پس بتحقیق که کافر شده است!

پس هرکس که قائل شود به طهارت خون آن أنوار مقدّسه إلهیّه،نه إفراط کرده است که ایشان را خدا دانسته باشد،و نه تفریط نموده است که ایشان را با سایر خلق مساوی دانسته باشد در نجاست خون ایشان.و مقتضی عموم«ما استطعتم»همین است که گفته شد.پس این طهارت دم داخل است در تحت عموم قدرت و خواستن. (2)

هفتم در خطبه صد و هشتاد و یکم (3)نهج البلاغه است که:

«و لقد علم المستحفظون من أصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله أنّی لم أردّ علی اللّه و لا علی رسوله ساعه قطّ و لقد اسیته بنفسی فی مواطن الّتی تنکص فیها الأبطال و تأخّر فیها الأقدام نجده أکرمنی اللّه بها.و لقد قبض رسول اللّه و إنّ راسه لعلی صدری،و لقد سالت نفسه فی کفّی،فأمررتها علی وجهی». (4)یعنی:و هر آینه عالم و آگاه هستند ضبطکنندگان

ص:424

1- (1)) -بدرستی که/در دستنوشت:بدرتیکه.
2- (2)) -قدرت و خواستن/یعنی همان«استطعتم»و«شئتم»که مأثوراند.
3- (3)) -بنابر نهج البلاغه ی طبع صبحی صالح و شیخ فارس تبریزیان:خطبه 197.
4- (4)) -نهج البلاغه،تحقیق فارس تبریزیان،ص 391،و نیز:ط.أسوه-از روی چاپ صبحی صالح-،ص 421 و 422؛با تفاوتهائی در ضبط. این فقره سیلان نفس در روایت دیگری نیز هست که به جای خود سزاوار نگرش است. قاضی نعمان در شرح الأخبار(117/1)می آورد: «...و بإسناد له آخر یرفعه إلی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام انّه قال: أوصانی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عند وفاته و أنا مسنده إلی صدری،فقال لی:یا علیّ!أوصیک بالعرب خیرا؛یقولها:ثلاث مرّات؛ثمّ سالت نفسه فی یدی.». ابن أبی الحدید معتزلی در شرح فقره محلّ گفتگو از روایت نهج البلاغه نوشته است: «یقال:إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قاء دما یسیرا وقت موته،و إنّ علیّا علیه السّلام مسح بذلک الدّم وجهه.-
و حفظکنندگان أحادیث از أصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله آنکه من رد نکردم بر خداوند عالم و نه

ص:425

بر رسول او ساعتی هرگز و هر آینه بتحقیق که مواسات نموم با آن جناب به نفس خود در مواطن و مقاماتی که رجوع و فرار کردند شجاعان روزگار و پاکشیدند و عقب کشیدند آنها در آن مقامات،به علّت آن شجاعتی که إکرام نموده بود خداوند عالم به من و هر آینه بتحقیق که قبض روح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و حال آنکه بدرستی که سر مبارک او هر آینه بر سینه من بود (1)؛هر آینه بتحقیق که جاری شده بود خون آن بزرگوار در کف دست من پس مرور دادم آن خون را بر صورت خودم.

مؤلّف مجرم گوید:پس خون آن بزرگوار هرگاه پاک نباشد چگونه آن جناب به صورت خود مسح می نماید؟و این واضح است که آن بزرگوار در مقام افتخار بوده است به این عمل.

و مؤیّد این مطلب آن که أبو الحنوق (2)ملعون وقتی که تیر سه شعبه را انداخت به

ص:426

1- (1)) -از عائشه نقل شده است که او به هنگام وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سر آن حضرت را در کنار داشته است. درباره مدّعای منتسب به عائشه و نقد و ردّ آن،نگر:ما روته العامّه من مناقب أهل البیت علیهم السّلام، حیدر علی شروانی،ص 222 و 223؛و:المراجعات شرف الدّین،ط.حسین الرّاضی، ص 328-332(در«مراجعه»ی 76)؛و:أحادیث أمّ المؤمنین عائشه،السّیّد مرتضی العسکریّ،202/2-205؛و:معالم المدرستین،همو،234/1-236 و 238؛و:مؤسوعه الإمام علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فی الکتاب و السّنّه و التّاریخ،ط.دار الحدیث،301/1-309، 198/8 و 199،و 166/11.
2- (2)) -أبو الحنوق/چنین است در دستنوشت. در ضبط این نام میان منابع قدیم همداستانی نیست. فرهاد میرزا در قمقام زخّار در«باب تصحیح الأسامی»گوید: «أبو الجنوب اسمه عبد الرّحمن الجعفی أو زیاد بن عبد الرّحمن لعنه اللّه تعالی،و لمّا رأیت النّاس یرونه أبو الحتوف بالتّاء المثنّاه من فوق و بعد الواو فاء،و بعضهم أبو الحنوق بالحاء المهمله و النّون و القاف،أحببت توضیحه:کلاهما تصحیف و غلط و إنّما کنّی أبعده اللّه باسم ابنته جنوب بفتح الجیم و ضمّ النّون و بعد الواو باء موحده و کثیرا مّا یکتنون بأسمائهنّ.»(قمقام،ط.-
پیشانی سیّد مظلومان،أبی عبد اللّه الحسین علیه السّلام،فرمود:بسم اللّه و باللّه و علی ملّه رسول اللّه(صلّی اللّه علیه و آله).چون تیر را کشید خون مثل ناودان جاری گردید.پس خون مبارک را می گرفت و به سوی أفلاک می فشاند قطره ای از آن خون برنمی گشت.

نظم فشاندنِ شهِ دین خون به سویِ چرخ بلاشک

بُرون (1)ز مصلحتی نیست پیشِ صاحبِ مدرک

به روزِ حشر دهد تا بها به جرمِ محبّان

به جبرئیل أمانت سپرد خونِ مبارک

پس کفی دیگر از آن خون پاک بر سر و روی خویش مالید و فرمود:ألقی اللّه تعالی و جدّی رسول اللّه(صلّی اللّه علیه و آله)و أنا مظلوم ملطخ بدم یعنی ملاقات خواهم کرد پروردگار (2)و جدّ خود أحمد مختار را در حالتی که مظلوم و به خون خود خضاب کرده باشم.

جان به بحرِ خون سپردن مایه إرشادِ ماست

جان نثاری مایه صبرِ قوی بنیادِ ماست

زیبِ مردانست خونِ چهره،ما را ننگ نیست

سرخْ رو بودن ز خون،اِرثیّه از أجدادِ ماست (3)

ص:427

1- (1)) -برون/چنین است در دستنوشت به پیش باء. «برون»کوتاه شده«بیرون»است و در فرهنگها هم به زیر باء(/برون)-که ای بسا أجح است-و هم به پیش باء(/برون)ضبط گردیده.
2- (2)) -پروردگار/در دستنوشت:بپروردکار. (شایان یادکرد است که این بخش از رساله به خطّ خود مؤلّف است).
3- (3)) -ارثیّه از أجداد ماست/در دستنوشت:ارثی است از اجداد ما(به خطّ مؤلّف).
پس خونی را که آن مظلوم به صورت خود بمالد و بفرماید:می خواهم ملاقات کنم خدا و جدّم را (1)،و به او فخر کند،البتّه باید أطهر و أطیب أشیاء باشد. (2)

مؤلّف مجرم گوید که:مراد به«نفس» (3)خون است چنانچه روایتی دیگر وارد است که آن جناب(صلّی اللّه علیه و آله)نزد وفات خون قلیلی را قی نمودند و حضرت أسد اللّه الغالب صلوات [اللّه]علیه آن را مسح کردند به صورت خود.

چون که خون سبب بقای نفس است لهذا تعبیر به«نفس»شده است.ذکر مسبّب شده است و إراده سبب.

مؤلّف مجرم گوید:به مقتضای«و ما من عامّ إلاّ و قد خصّ» (4)،یجوز أن یخصّص دم الرّسول صلّی اللّه علیه و آله،کما روی فی حدیث الحجّام.

حقیر کتاب را به اینجا ختم نمودم و لکن همیشه در تفحّص و تجسّس بودم که یک نفر از علما را پیدا کنم که او هم در مقام إثبات طهارت دماء طاهرات آن أنوار مقدّسه إلهیّه برآمده باشد و شوری به سر داشته باشد در این خصوص و إخلاص کاملی داشته باشد به أهل بیت سلام[اللّه]علیهم أجمعین و در میان علما و مجتهدین اجتهاد و فضل او مسلّم بوده

ص:428

1- (1)) -دور نیست در این مقام،از این عبارت که به خطّ مؤلّف نیز هست،یک«به او»ساقط شده باشد.
2- (2)) -از«و مؤیّد این مطلب آن که ابو الحنوق ملعون...»تا اینجا به خطّ مؤلّف با رادّه ای در حاشیه إلحاق شده تا در همین جای رساله،جای بگیرد.پس تعجّبی ندارد اگر از اینجا به بعد سخن مؤلّف به همان بحث پیش از إلحاق،یعنی بحث در روایت نهج البلاغه ی شریف،راجع گردد.
3- (3)) -در روایت نهج البلاغه که لختی پیش گذشت.
4- (4)) -عبارت«ما من عامّ إلاّ و قد خصّ»سخنی أصولیانه است که از غایت اشتهار بر ألسنه فقیهان و أصولیان،مثل گردیده.
باشد،تا این که در این أوان که سنه هزار و دویست و هشتاد و هشت بوده باشد،دو کتاب از مرحوم مغفور جنّت و رضوان آرامگاه،فاضل دربندی (1)أعلی اللّه مقامه،به دست حقیر آمد که در هردو کتاب استدلال می نماید و ثابت می نماید طهارت دم آن أنوار مقدّسه إلهیّه را.یکی از آن دو کتاب مسمّی است به سعادات النّاصریّه و فارسی است (2)، و دیگری مسمّی است به أسرار الشّهاده و عربی است (3).پس از مطالعه آن دو کتاب عقده از دلم گشوده شد و سرور کاملی در قلبم حاصل شد و در مقام ترحّم و طلب مغفرت از برای آن مرحوم برآمدم و اعتقادم چنین شد که اگر آن مرحوم گناه ثقلین را

ص:429

1- (1)) -فاضل دربندی/ملاّ آقا بن عابد بن رمضان بن زاهد شیروانی دربندی(ف:1285 یا 1286 ه.ق.)،فقیه و أصولی و متکلّم إمامی،صاحب کتاب إکسیر العبادات فی أسرار الشّهادات(معروف به أسرار الشّهاده)و جواهر الإیقان و خزائن الأحکام و خزائن الأصول و سعادات ناصریّه و.... فاضل دربندی علی رغم مایه ای که در علوم مرسوم داشته است،به واسطه برخی جهتگیریهای بیش از حد عاطفی اش هم در مسائل مربوط به عزاداری إمام حسین علیه السّلام و هم در آنچه درباره آن حضرت نوشته و أحیانا شرط احتیاط علمی و إتقان و تحقیق را در آن مراعات نکرده است،بارها و بارها مورد انتقاد پسینیانش واقع گردیده.
2- (2)) -این کتاب(سعادات ناصریّه)ترجمه گونه ای است از بخشهائی از إکسیر العبادات دربندی که خود او به نام ناصر الدّین شاه قاجار ساخته و پرداخته و مدحی إفراط آمیز-که نمودی از حالات إفراطی او تواند بود-از برای شاه قاجار در مقدّمه آن قلمی کرده است.
3- (3)) -این کتاب که إکسیر العبادات فی أسرار الشّهادات نام دارد و باختصار أسرار الشّهاده خوانده می شود و متن آن در چاپ امروزینه اش،در سه دفتر ستبر عرضه گردیده است،به واسطه پاره ای مسامحات مؤلّف و نیز بعض آراء و تحلیلهای شاذّی که در آن درج کرده است، سخت مورد انتقاد کسانی که به تحقیق در تاریخ و فرهنگ و شعائر حسینی می پردازند واقع شده. به تعبیر محترمانه محدّث قمی أعلی اللّه مقامه الشّریف«أسرار الشّهاده مشتمل است بر مطالبی که اعتماد بر آن نشاید»(فواید رضویّه،ط.بخشایشی،ص 119).
نموده بود خداوند عالم به جهت این حمایت و اعتقاد او به طهارت دم آن أنوار مقدّسه إلهیّه آمرزید گناهان او را و در أعلی درجات بهشت منزل خواهد داد او را!

و الحال حقیر عبارات او را از کتاب فارسی او نقل می نمایم و این است عبارات او:

«باب نهم:در ذکر کردن أموری که متعلّق است به خون أنور أطهر (1)جناب سیّد الشّهدا روحی له الفداء،خواه آن أمور از آن قسم باشد که در ضمن وقایعی که رو داده است در روز عاشورا (2)یا غیر روز عاشوراء (3)متحقّق شده باشد و خواه از آن قسم نباشد.پس کلام در این باب در (4)چند مجلس و در چند مقام واقع خواهد شد:

مجلس و مقام أوّل در بیان حال دماء طاهره نورانیّه خلفآء اللّه (5)یعنی محمّد و آله (6)المعصومین صلوات اللّه علیه و علیهم أجمعین است (7).

پس می گوئیم:دماء ایشان أطهر أشیاء طاهرات و أطیب أجسام و جواهر نورانیّه (8)است و عقول کامله و ألباب نورانیّه (9)بر این مدّعا حاکم مثل شرع ساطع و آن أوّلا آیه (10)محکمه است و آن قول حق تعالی است (11)در کتاب مجیدش: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (12)و إفاده آن این مطلب را و شمولش بر مدّعای[ما] (13)نزد محقّقین علوم و مدقّقین فنون در غایت وضوح است زیرا که این

ص:430

1- (1)) -در چاپ سنگی سعادات ناصریّه:+اطیب.
2- (2)) -در چاپ سنگی:عاشوراء.
3- (3)) -در چاپ سنگی:عاشورا.
4- (4)) -در چاپ سنگی پیشگفته:+ضمن.
5- (5)) -در چاپ سنگی پیشگفته:+تع.
6- (6)) -چاپ پیشگفته:ال محمّد.
7- (7)) -«است»در چاپ سنگی پیشگفته نیامده است.
8- (8)) -در چاپ پیشگفته:نورانیّات.
9- (9)) -در چاپ پیشگفته:نورانیّه.
10- (10)) -در چاپ پیشگفته:ایه.
11- (11)) -«است»در چاپ پیشگفته نیامده است.
12- (12)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 33.
13- (13)) -«ما»در دستنوشت از قلم افتاده ولی در چاپ سنگی هست.
آیه (1)وافی هدایت و شافی دلالت چنانچه عصمه تامّه (2)کامله بلکه به نهج استکفاء (3)برای محمّد و آل محمّد المعصومین صلوات اللّه و سلامه علیه و علیهم أجمعین إثبات می کند (4)؛ همچنین بسیار أمور دیگر را (5)إثبات می کند، (6)یعنی بسیار أصول محکمه[ی ملکوتیّه] (7)و قواعد متقنه نورانیّه را (8)إفاده می کند.سبحان اللّه (9)!چه إنصاف خوب کرده است و چه نهج خوب فهمیده است (10)بعض أکامل علماء و أکابر عرفاء أهل سنّت أمری را که به این مقام مناسب (11)بلکه در غایت التصاق (12)است و آن قول آنست که چنانچه این آیه شریفه إفاده می نماید عصمت«محمّد و آل محمّد» (13)صلوات اللّه و سلامه علیه و علیهم أجمعین را (14)از جمیع معاصی و ذنوب و خطاها و جرایم (15)همچنین تطهیر ایشان را از هر زشتی و پلیدی (16)،پس نسبت دادن جهل بر ایشان از حمق و جهالت ناشی می شود.این حاصل کلامش است.آفرین،صدآفرین بر این کلامش باد!اگر کسی سؤال نماید که جمعی از فقهاء این مسأله را عنوان کرده اند و ظاهر کلمات ایشان اینست که مسأله طهارت دمآء «محمّد و آله (17)»المعصومین (18)از مسائل خلافیّه است،نه از مسائل إجتماعیّه (19)،پس

ص:431

1- (1)) -«آیت»در چاپ سنگی پیشگفته نیامده است.
2- (2)) -در چاپ پیشگفته:تامّه.
3- (3)) -در چاپ پیشگفته:استکفا.
4- (4)) -در چاپ پیشگفته:+و.
5- (5)) -«دیگر را»در چاپ سنگی نیست.
6- (6)) -در چاپ سنگی:«کند».
7- (7)) -از چاپ سنگی افزوده می شود.
8- (8)) -«را»در چاپ سنگی پیشگفته نیست.
9- (9)) -در چاپ پیشگفته:+تع.
10- (10)) -«است»در چاپ پیشگفته نیامده است.
11- (11)) -در چاپ پیشگفته:مناسبت.در دستنوشت هم نخست«مناسبت»نوشته شده ولی نقطه های«ت»را قلم زده اند.
12- (12)) -در دستنوشت:التّصاق[!].
13- (13)) -در چاپ سنگی پیشگفته:+را.
14- (14)) -این«را»در چاپ سنگی نیامده است(چرا که پیشتر آمده بود).
15- (15)) -در چاپ سنگی:+و.
16- (16)) -در چاپ سنگی:+جهالت.
17- (17)) -در چاپ سنگی:ال محمّد.
18- (18)) -در چاپ سنگی:+ع.
19- (19)) -در چاپ سنگی:اجماعیّه.
جواب[می دهیم] (1)از این سؤال که به محض احتمال خلاف (2)در مسأله[ای]آن مسأله از مسائل خلافیّه نخواهد شد.سلّمنا که این مسأله أوّلا مختلف فیه بود،و نظیر این در مسائل اعتقادات،مسأله بقاء أرواح در عالم برزخ بعد از مردن و این مسأله نیز در زمان علاّمه حلّی رحمه اللّه و قبل از آن از مسائل خلافیّه بود حتّی أکثر متکلّمین از عامّه و خاصّه بر آن بودند که عالم برزخ نیست زیرا که روح أمر عرضی است،به محض مردن فانی خواهد شد و أمر عذاب و عقاب و ثواب و درجات منحصر است به مابعد حشر و نشر و قیامت و همین قول را خود علاّمه اختیار کرده است و تخطئه (3)کرده است هر کسی که قائل به بقآء روح باشد در عالم برزخ و لکن مخالف در هردو مسأله منقرض شده بحمد اللّه تبارک و تعالی و بعد از آن أزمنه إجماع منعقد شده بر طبق أدلّه کثیره قاطعه ساطعه،بلکه در کثرت از حدّ و إحصآء افزون،در هردو مسأله؛یعنی إجماع منعقد شده در مسأله[ای]که ما حرف می زنیم به طهارت دماء ایشان (4)و در مسأله دویّم (5)به بقآء أرواح در عالم برزخ و بودن أرواح از قسم جواهر،نه از قسم أعراض و متنعّم (6)و ملتذ (7)شدن سعداء در عالم برزخ به أنواع نعم و آلاء و أقسام مشتهیات و معذّب شدن (8)و معاقب شدن أشقیآء (9)به أنواع و أقسام عذاب و عقوبات.به هرحال أدلّه مفیده طهارت خون«محمّد و آله» المعصومین از آن أکثر است و أزید است که به حدّ و إحصاء بیاید یا احتیاج داشته باشد به استدلال کردن به خوردن یکی از أصحاب خون حجامت رسول اللّه را و فرمودن آن حضرت که:آتش جحیم بر بدن تو حرام شد و لکن دیگر عود مکن به مثل این عمل.

ص:432

1- (1)) -از چاپ سنگی افزوده شد.
2- (2)) -در چاپ سنگی:+رفتن.
3- (3)) -در چاپ سنگی:تخطأ.
4- (4)) -عبارت«دماء ایشان و»در چاپ سنگی نیست.
5- (5)) -در چاپ سنگی:دوّم.
6- (6)) -در چاپ سنگی:منعم.
7- (7)) -در چاپ سنگی:متلذ.
8- (8)) -«شدن»در چاپ سنگی نیامده است.
9- (9)) -در چاپ سنگی:اشقیا.
بلکه تحقیق اینست که خون جمیع معصومین از أنبیآء و أوصیآء طاهر است.و چه خوب فهمیده است تحقیق این مقام را (1)آقا سیّد مهدی طباطبائی رحمه اللّه (2)-زیرا که در منظومه فقه ش فرموده:

منظومه أکثر من الصّلوه فی المشاهد خیر البقاع أفضل المعابد

و السّرّ فی فضل صلوه المسجد قبر لمعصوم به مستشهد

برشّه من دمه (3)مطهّره طهّره اللّه لعبد ذکره

و جناب سیّد أجلّ،این أحکام را از یک حدیث صحیح فهمیده است،بلکه آنچه در این أبیات است مضمون آن حدیث صحیح (4)است و آن حدیث به این نهج است:

قال:قلت له-أی:للصّادق علیه السّلام-:إنّی أکره (5)أن أصلّی فی مساجدهم.فقال علیه السّلام:لا

ص:433

1- (1)) -«را»در چاپ سنگی نیامده است.
2- (2)) -در چاپ سنگی:+تع.
3- (3)) -در چاپ سنگی:بدمه(به جای«من دمه»).
4- (4)) -سند روایت مورد گفتگو،هم در کافی ی شریف(ط.غفّاری،370/3)،و هم در تهذیب شیخ طوسی أعلی اللّه مقامه الشّریف(ط.خرسان،258/3)،«...عن إبن أبی عمیر،عن بعض أصحابه،...»؛و زین روست که برخی(نگر:کشف اللّئام،ط.مؤسّسه النّشر الإسلامیّ، 319/3؛و:جواهر الکلام،ط.دار الکتب الإسلامیّه،144/14؛و:مستند العروه الوثقی ی بروجردی،384/7)از آن به عنوان«مرسل»(/«مرسله»)یاد کرده اند؛و البتّه بسیاری (نگر:منتهی المطلب علاّمه حلّی،چاپ سنگی،386/1؛و:مدارک الأحکام عاملی، 407/4؛و:ذخیره المعاد سبزواری،افست چاپ سنگی،1-قسم 2-246/؛و:مصباح الفقیه همدانی،افست چاپ سنگی،2-قسم 2-711/؛و:جامع المدارک خوانساری، 294/1)آن را«صحیح»خوانده اند.بنابر آن که بگوئیم ابن أبی عمیر جز از ثقات روایت نکرده(یا:هنگامی که به نام شیخ روایت تصریح ننموده باشد،بیشک او از ثقات بوده)،حق آن است که سند روایت را بی إشکال،و به تعبیری:«معتبر»،بدانیم؛و اللّه أعلم.
5- (5)) -در چاپ سنگی:لأکره.
و اللّه ما من مسجد (1)إلاّ (2)و قد بنی (3)علی قبر نبیّ أو وصیّ نبیّ قتل (4)فأصاب تلک البقعه (5)قطره (6)من دمه،فأحبّ اللّه أن یذکر فیها،فأدّوا فیها الفرائض (7)و أکثروا فیها من النّوافل (8).

مضمون این حدیث شریف اینست که:

راوی ثقه عدل می گوید:من عرض کردم به خدمت إمام (9)جعفر صادق علیه السّلام که:من مکروه دارم (10)-یعنی:خوشم نمی آید-که در مساجد آنها-یعنی:مخالفین و أهل سنّت- نماز کنم.پس آن حضرت فرمود:نه نه یعنی همچنین نیست (11)و اللّه در روی زمین هیچ مسجدی نمی باشد،خواه کوچک و خواه بزرگ،خواه او را از شیعیان ما (12)کسی بنا کرده باشد (13)یا از مخالفان و أهل سنّت،مگر آنکه آن مسجد بنا شده است در واقع و نفس الأمر بر قبر نبیّی (14)از أنبیآء یا بر قبر وصیّ نبیّ و همچنین وصیّی (15)که او را کشته باشند (16)و شهید کرده باشند (17)،پس رسیده است به آن بقعه که مسجد در آن بنا شده است قطره[ای] (18)از

ص:434

1- (1)) -در چاپ سنگی:مسجد.
2- (2)) -«إلاّ»در چاپ سنگی نیست.
3- (3)) -در چاپ سنگی:بنی.
4- (4)) -در چاپ سنگی:قتل.
5- (5)) -در چاپ سنگی:البقعه.
6- (6)) -در چاپ سنگی:قطره[!!].
7- (7)) -الفرائض/در دستنوشت:الفرایض.در سنگی:الفرآئض.
8- (8)) --با تفاوتهائی در ضبط-آمده است در: الکافی،ط.غفّاری،370/3(«باب بناء المساجد و ما یؤخذ منها و...»،ح 14)؛و:تهذیب الأحکام،ط.خرسان،258/3(«باب فضل المساجد و الصّلاه فیها و فضل الجماعه و أحکامها»،ح /43پیاپی:723)؛و:همان،ط.غفّاری.
9- (9)) -در چاپ سنگی«إمام»نیامده است.
10- (10)) -در چاپ سنگی:میدارم.
11- (11)) -در چاپ سنگی:مکو(-مگو).
12- (12)) -«ما»در سنگی نیست.
13- (13)) -در سنگی:است.
14- (14)) -در سنگی:نبی.
15- (15)) -در دستنوشت و چاپ سنگی:وصیّ.
16- (16)) -در چاپ سنگی:اند(به جای«باشند»).
17- (17)) -در چاپ سنگی:اند(به جای«باشند»).
18- (18)) -موافق چاپ سنگی و به اقتضای سیاق افزوده شد.
خون آن و به سبب رسیدن قطره[ای] (1)از خون آن در سابقه عنایت أزلیّه (2)مقدّر شد که آن مسجد باشد پس حق تعالی دوست داشت به سبب رسیدن قطره[ای] (3)از خون آن وصیّ شهید به آنجا که آن موضع مسجد باشد و حق تعالی را مؤمنین و مصلّین در آنجا ذکر کنند.پس أداء (4)کنید:ای شیعیان ما!در مساجد نمازهای واجبی (5)را و بسیار کنید در مساجد نوافل را.

پس می گوئیم:مخفی نماند که این که ذکر کرده ام،ترجمه این حدیث شریف (6)به نهج تفسیر ألفاظ و بیان فقرات آن است (7)و لکن در مقام فهم مطلب و مراد از آن به این طور باید گفت که مقصود إمام علیه السّلام (8)اینست که:بنای مساجد در هر جا و (9)هر موضع از بلاد (10)بلکه در صحراها (11)و رؤوس جبال از أعمال فاضله و مندوبه مؤکّده است هرچند آن

ص:435

1- (1)) -موافق چاپ سنگی و به اقتضای سیاق افزوده شد.
2- (2)) -در چاپ سنگی:ازلیّه.
3- (3)) -موافق چاپ سنگی و به اقتضای سیاق افزوده گردید.
4- (4)) -در چاپ سنگی:ادا.
5- (5)) -«واجبی»در اینجا به معنای«واجب»به کار رفته است؛چنان که«مستحبّی»به جای «مستحب»به کار می رود و مثلا امروزه گفته می شود:«نمازهای مستحبّی». کاربرد واژه های«واجبی»و«مستحبّی»در معنای«واجب»و«مستحب»چندان مستحدث نیست.نمونه را،در ترجمه و شرحی قدیم(احتمالا از عصر صفوی)بر رساله اعتقادات شیخ بهائی،در ترجمه«و أنّ الأغسال الواجبه ستّه»(اعتقادات شیخ بهائی،به کوشش و پژوهش جویا جهانبخش،ص 323)آمده است:«و اینکه غسلهای واجبی شش است»(همان،ص 325). (نمونه کاربرد واژه«مستحبّی»را نیز در معنای«مستحب»،نگر در:تحفه العالم شوشتری، به اهتمام صمد موحّد،ص 73).
6- (6)) -در چاپ سنگی:+بود.
7- (7)) -در سنگی«است»نیامده.
8- (8)) -در سنگی به یک«ع»اکتفا کرده اند.
9- (9)) -در چاپ سنگی:+در.
10- (10)) -در چاپ سنگی:+و قری.
11- (11)) -در دستنوشت:صحرها.در چاپ سنگی:صحراهای.
مسجد (1)در غایت صغر و کوچکی بوده باشد و لکن تحقّق و ثبوت مسجد شدن یک قطعه از زمین در سابقه عنایت أزلیّه همچنین مقضی و مقدّر شده است که بدون بودن (2)قبر نبیّی (3)از أنبیآء در آنجا یا بدون رسیدن یک قطره یا یک ذرّه از خون وصیّ معصوم مقتول به آنجا ممکن و میسّر و مقدّر (4)نباشد.پس در هرجا که (5)مسجد بنا شده است یا خواهد شد تا انقراض عالم یک قطره از خون وصیّ معصوم شهید رسیده است به آنجا یا (6)قبر نبیّی (7)از أنبیآء بوده است.پس اگر سؤال کنید (8)که در این حدیث شریف طاهر بودن (9)خون معصوم،خواه نبی باشد و خواه وصی،ذکر نشده است،پس چه طور جناب سیّد (10)أجلّ و أنبل آقا (11)سیّد مهدی طباطبائی و همچنین خودت استدلال می کنید به این حدیث شریف بر (12)طاهر و مطهّر بودن خون معصوم،پس در جواب این سؤال می گوئیم که:گویا نشنیده[ای] (13)یا نفهمیده عبارت مشهوره (14)در ألسنه را (15)که می گویند:الکنایه أبلغ من التّصریح؛زیرا که این قدر (16)جلالت و علوّ رتبت آن زمین (17)که مسجد شده است به سبب

ص:436

1- (1)) -در چاپ سنگی«مسجد»نیامده است.
2- (2)) -«بودن»در سنگی نیامده است.
3- (3)) -در چاپ سنگی:بنی[کذا].در دستنوشت:نبی.
4- (4)) -در چاپ سنگی:مقدور.
5- (5)) -«که»در سنگی نیامده است.
6- (6)) -در چاپ سنگی به جای«یا»،«و»آمده.
7- (7)) -در چاپ سنگی:بنی.در دستنوشت:نبی.
8- (8)) -در چاپ سنگی:کسی سؤال کند(به جای«سؤال کنید»).
9- (9)) -در چاپ سنگی:طاهر و مطهّر بودن(به جای«طاهر بودن»).
10- (10)) -«سیّد»در چاپ سنگی نیست.
11- (11)) -«آقا»در چاپ سنگی نیست.
12- (12)) -در چاپ سنگی:به.
13- (13)) -موافق چاپ سنگی و به اقتضای سیاق افزوده شد.
14- (14)) -در چاپ سنگی:+که.
15- (15)) -«را»در چاپ سنگی نیامده است.
16- (16)) -در چاپ سنگی:+و.
17- (17)) -در چاپ سنگی:«زمینی»(به جای«زمین»).
آن یک قطره خون است که به آن رسیده است و هر زمینی که خون آن (1)معصوم به آن نرسیده است مرتبه مسجد شدن و منزله (2)و شرافت معبد شدن برای آن مقدّر نشده است.

از این دلالت أبلغ و آکد (3)و أوثق و أمتن (4)کدام دلالت می شود؟!و اگر می خواهی مطلب و مقصد از این درجه نیز أوضح و أبین باشد تأمّل و تدبّر کن در فقره[ای] (5)که إمام علیه السّلام (6)فرمود:فأحبّ اللّه أن یذکر فیها.پس معنی این فقره شریفه اینست که حق تعالی دوست می دارد به سبب شرافت و (7)قدر و علوّ منزلت و عظم درجه و احترام رسیدن یک قطره خون از (8)معصوم به آن موضع که آن موضع مسجد و معبد باشد که (9)مسلمین و مؤمنین در آنجا ذکر او را نمایند و أفضل[عبادات] (10)و أشرف قربات را،یعنی نماز را،در آنجا به عمل بیاورند.پس کدام دلالت دلیلی از أدلّه شرعیّه از این دلالت أبلغ و آکد (11)و أوثق بلکه أوضح و أبین و أصرح خواهد شد؟!زیرا که معلوم و واضح است در نزد هر عاقل و فرزانه، بلکه در نزد هر ذی شعوری که حق تعالی هیچ چیز را از أفراد پلیدی و زشتی و خباثت و نجاست از هر نوع و (12)هر صنف بوده باشد دوست نخواهد داشت.پس مطلب بحمد اللّه تبارک و تعالی کالشّمس فی رابعه (13)النّهار در حقّ خون جمیع أنبیآء و أوصیآء معصومین است (14)».

ص:437

1- (1)) -«آن»در چاپ سنگی نیست.
2- (2)) -در چاپ سنگی:منزلت.
3- (3)) -در دستنوشت:اکد.در چاپ سنگی:اکدّ.
4- (4)) -در چاپ سنگی چیزی شبیه«امبین»کتابت گردیده است البتّه فقط با یک دندانه(شاید «أبین»؟).
5- (5)) -موافق چاپ سنگی و به اقتضای سیاق افزوده شد.
6- (6)) -در چاپ سنگی به یک«ع»اکتفا شده است.
7- (7)) -«و»در سنگی نیست.
8- (8)) -«از»در سنگی نیست.
9- (9)) -«که»در سنگی نیست.
10- (10)) -از سنگی افزوده شد.
11- (11)) -در دستنوشت:اکد.در چاپ سنگی:اکدّ.
12- (12)) -در چاپ سنگی:+از.
13- (13)) -چنین است هم در دستنوشت ما و هم در چاپ سنگی(به باء).
14- (14)) -سعادات ناصریّه(چاپ سنگی)،صص 170-173.-
تمام شد عبارت آن مرحوم از کتاب سعادات النّاصریّه.

و الحال شروع می نمایم به ذکر عبارات آن مرحوم از کتاب أسرار الشّهاده و اینست عبارت آن:

«صحح ابن عمر (1)عن رجل عن الصّادق علیه السّلام و فیه:

قلت[له]:إنّی أکره أن أصلّی فی مساجدهم.قال علیه السّلام:لا و اللّه ما من مسجد إلاّ و قد بنی علی قبر نبیّ أو وصیّ نبیّ قتل فأصاب تلک البقعه قطره من دمه،فأحبّ اللّه أن یذکر فیها،فأدّوا فیها الفرائض (2)و أکثروا فیها من النّوافل(الحدیث).

و تقریب الاستدلال بهذا الخبر ظاهر،لأنّه قد استفید منه إنّ العلّه فی فضل المساجد، أیّ مسجد کان،أی من المساجد الصّغار فی محلاّت البلاد و القری إلی المساجد العظام حتّی تنتهی إلی مسجد الحرمین و مسجد بیت المقدس و مسجد الکوفه هی ما أشیر إلیه فی الخبر من أنّ المساجد لا تبنی إلاّ علی قبر نبیّ أو وصیّ نبیّ و (3)علی ما فیه قطره من دم نبیّ أو وصیّ نبیّ؛و بعباره أخری:إنّ التّفاوت و الاختلاف فی المساجد-أی بحسب مراتب الفضل و درجات الشّرف-إنّما انبعث من التّفاوت و الاختلاف فیما بنی علیه المساجد،بمعنی أنّ أیّ مسجد من المساجد کان مدفن جمع من الأنبیآء و الأوصیآء و ذلک کالحرمین و مسجد بیت المقدس و مسجد الکوفه کان أشرف منزله و أعظم درجه.

و هکذا الحال فیما یلی ذلک،بمعنی أنّ کلّ مسجد من المساجد الّتی فی سائر (4)البلاد إن کان بنی علی قبر نبیّ أو وصیّ نبیّ،کان مسجدا أعظم فی ذلک البلد الّذی هو[فیه].

و هکذا یکون مسجدا أعظم فی ذلک البلد،إن کانت الدّمآء المصبوبه (5)فیه من نبیّ أو وصیّ

ص:438

1- (1)) -کذا فی المخطوطه!! در إکسیر العبادات:«صحیح ابن أبی عمیر».
2- (2)) -الفرائض/در دستنوشت:الفرایض.
3- (3)) -چنین است در دستنوشت.
4- (4)) -سائر/در دستنوشت:سایر.
5- (5)) -المصبوبه/در دستنوشت:المصوبه.
نبیّ أکثر من الدّماء المصبوبه (1)فی سائر (2)مساجد ذلک البلد،فهذه القطرات من دمآء نبیّ أو وصیّ نبیّ قد توجد فی ذلک المکان بنقل الملائکه إیّاها من مقتل النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله أو الوصیّ علیه السّلام إلی ذلک المکان و إن کانت المسافه بینهما بعیده،ثمّ انّ کلّ مسجد یکون فیه الدّم قلیلا یکون مسجد محلّه أو سوق أو قریه أو نحو ذلک.

و بالجمله فإنّه لا یوجد فی وجه الأرض مسجد إلاّ أنّه قد بنی علی قبر جمع من الأنبیآء،أو علی قبر جمع من الأوصیآء،أو علی قبر نبیّ واحد أو وصیّ واحد،أو علی قطرات من دم نبیّ أو وصیّ،أو علی قطره واحده من نبیّ أو علی قطره واحده من وصیّ.

فإذا علمت أنّ اختلاف المثوبات و الدّرجات فی الصّلوه فی المساجد إنّما انبعث عن عظم قدر المسجد و کثره شرفه،و هکذا عن صغر قدر المسجد و قلّه شرفه،و أنّ الاختلاف و التّفاوت بحسب عظم القدر و کثره الشّرف و صغر القدر و قلّه الشّرف إنّما انبعث عن الاختلاف و التّفاوت فیما أشرنا إلیه،کنت علی یقین و قطع بما أشرنا إلیه من أنّ الصّلوه عند قبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و هکذا عند قبور آله المعصومین ممّا لا حدّ و لا حصر لفضله و ثوابه.

ثمّ لا یخفی علیک أنّ هذا الخبر الشّریف یفید أمورا مهمّه و أحکاما کثیره،فنشیر هاهنا (3)إلی بعض منها،و ذلک مثل طهاره دم نبیّ أو وصیّ نبیّ قتل و هذا یستفاد من قوله علیه السّلام:فأصاب تلک البقعه قطره من دمه فأحبّ اللّه أن یذکر فیها.

و التّقریب ظاهر،فإنّ محبّه اللّه لتلک البقعه قد فرع علی إصابه الدّم إیّاها،فاللّه تعالی لا یحبّ الرّجس مطلقا،و یمکن التّعمیم بعد ذلک بأن یشمل«دم»دماء کلّ الأنبیآء و دماء کلّ الأوصیآء بعدم القول بالفصل،و هذا المطلب بالنّسبه إلی دمآء نبیّنا و آله المعصومین صلوات اللّه علیه و علیهم أجمعین ممّا لا إشکال فیه،فیدلّ علیه-بعد ما ذکر-قوله تعالی: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (4).فإنّ الآیه

ص:439

1- (1)) -المصبوبه/در دستنوشت:المصوبه.
2- (2)) -سائر/در دستنوشت:سایر.
3- (3)) -هاهنا/در دستنوشت:هیهنا.
4- (4)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 33.
کما أنّها من الأدلّه القاطعه لعصمه أهل الکساء،فکذا إنّها من الأدلّه الدّاله علی مطلبنا هذا، فهذا المطلب ممّا یستفاد من جمله کثیره من فقرات الأدعیه و الزّیارات،بل إنّ المستفاد من جمله من فقرات جمله من الزّیارات طهاره دمآء المستشهدین بین یدی سیّد الشّهداء أیضا و لکن دمآئهم الّتی سفکت فی کربلا.

فمن أراد أن یطّلع علی البسط فی شرح هذا الخبر فعلیه المراجعه إلی کتابنا شرح المنظومه فی فقه الإمامیّه (1). (2)».

تمام شد عبارات آن مرحوم.

و در سنه 1297 رساله فارسی عمده الفقهاء،وحید العصر،مرجع الخواص و العوام، جناب آقا شیخ زین العابدین کربلائی (3)به دست حقیر آمد (4)و اینست عبارت آن:

ص:440

1- (1)) -مراد مرحوم دربندی علی الظّاهر کتاب خزائن الأحکام است که در آن به شرح منظومه فقهی سیّد بحر العلوم رحمه اللّه علیه پرداخته و در همان زمان قدیم در تبریز و تهران به چاپ نیز رسیده است. نگر:الذّریعه،152/7؛و:مقدّمه ای بر فقه شیعه،مدرّسی،ص 309.
2- (2)) -أصل این گفتآورد را-با پاره ای دگرسانیها در ضبط-نگر در:إکسیر العبادات فی أسرار الشّهادات،تحقیق:محمّد جمعه بادی و عبّاس ملاّ عطیّه الجمریّ،380/1-382.
3- (3)) -زین العابدین کربلائی/زین العابدین بن مسلم بارفروشی مازندرانی حائری(ف:1309 ه.ق.)،فقیه نامی إمامی که نزد صاحب ضوابط(سیّد إبراهیم قزوینی)و صاحب جواهر و شیخ أعظم أنصاری و سعید العلماء مازندرانی(ملاّ محمّد سعید)شاگردی کرده و در کربلای معلّی مرجعیّت تام در تدریس و إفتاء و تقلید داشته و بسیاری از شیعیان ایران و عراق و بخارا و هند را در مسائل شرعی بدو رجوع بوده است. نگر:فوایّد رضویّه،ط.بخشایشی،ص 291(ش 378)؛و:نقباء البشر،805/2 و 806(ش 1311)؛و:تراجم الرّجال اشکوری،ط.مرعشی،227/1 و 228؛و مرآه الشّرق،760/1 و 761.
4- (4)) -گویا در اینجا،مراد،همانا کتاب مستطاب ذخیره المعاد فی تکالیف العباد(سنج:الذّریعه إلی تصانیف الشّیعه،20/10)باشد که در قالب پرسش و پاسخ تدوین گردیده است.-
ص:441

«و أمّا خون و فضلات أئمّه روحی لهم الفداء،پس نجس به معنی خبیث نیست،بلکه تبرّک به آنها باید نمود و لکن باید شست از جهت پیروی ایشان و امتثال فرمایش ایشان مثل این که بدن پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و إمام را باید غسل داد بعد از ممات از جهت فرمایش ایشان با اینکه (1)بدن ایشان أطهر أبدان می باشد حتّی آنکه بعد از فوت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله ندائی ظاهر شد که بدن پیغمبر را غسل ندهید که حاجت به غسل ندارد.حضرت أمیر علیه السّلام نشسته بود.بعد ازین نداء فرمود که:ای شیطان!دور شو که خود آن حضرت وصیّت فرموده که او را غسل دهم.پس لازم است شستن به جهت این که خود ایشان می شستند و أمر به شستن می نمودند و أبدا إظهار به این که حاجت به شستن نیست نکرده اند حتّی این که از أبی بصیر که بی چشم بود منقول است که روزی داخل شدم بر مولای خود إمام محمّد باقر علیه السّلام و آن بزرگوار مشغول نماز بوده؛پس عصاکش من به من گفت که در جامه حضرت خون می باشد.پس چون آن بزرگوار از نماز فارغ شد عرض کردم که عصاکش من به من گفت که جامه شما خون آلوده است.حضرت در جواب نفرمودند که خون ما أهل بیت پاک است و حاجت به شستن ندارد با این که مانعی به حسب ظاهر نبوده،بلکه عذر گفت که:من دمل زیاد دارم و نمی شویم جامه را تا این که خوب شود». (2)

پس عاقل لبیب و صاحب ذوق سلیم و دوست حقیقی ایشان بعد از مطالعه این

ص:442

1- (1)) -با اینکه/در دستنوشت:باینکه.
2- (2)) -از«و در سنه 1297 رساله فارسی...»تا اینجا به خطّ مؤلّف در هوامش إلحاق گردیده و با رادّه تفهیم کرده است که جای آن همین جاست که ما آوردیم.
کتاب شبهه از برای او باقی نخواهد ماند که دماء آن أنوار مقدّسه إلهیّه»محمّد و آل محمّد صلوات اللّه علیهم أجمعین»،أطهر و أطیب أشیاء است.

هذا اعتقادی،فمن شآء فلیؤمن و من شآء فلیکفر؛و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطّاهرین،و لعنه اللّه علی أعدائهم و منکری فضائلهم إلی یوم الدّین.

تمّت الرّساله الشّریفه الموسومه ب:[ال]رساله الطّاهریّه علی ید أحقر المحبّین و المخلصین سیّد محمود بن محمّد مهدی غفر اللّه لهما فی سنه 1288.

[دستخط مؤلّف بر نسخه:]حقیر مؤلّف خود مقابله نمودم این نسخه را با نسخه أصل خود؛مطابق بود.

[سجع مهر مؤلّف:]«اگرچه مجرمم عبد الرّحیم»

ص:443

ص:444

کتابنامه پژوهش

(1)

*أحادیث أمّ المؤمنین عائشه،السّیّد مرتضی العسکریّ،ج 2،ط:1،بیروت:

المجمع العلمیّ الإسلامیّ،1418 ه.ق.

*إحقاق الحق(در ردّ اتّهام و رفع إبهام)،میرزا موسی حائری اسکوئی(1279 -1364 ه.ق.)،ترجمه محمّد عیدی خسروشاهی،ج 1،تهران:انتشارات روشن ضمیر،1385 ه.ش.

*استفتائات،آیه اللّه عبد اللّه جوادی آملی،چ:2،قم:مرکز نشر إسراء،تابستان 1387 ه.ش.

*أسد الغابه فی معرفه الصّحابه،ابن الأثیر(عزّ الدّین أبو الحسن علی بن أبی الکرم محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشّیبانی)،5 ج،بیروت:دار الکتاب العربی.

*اعتقادات شیخ بهائی(متن عربی رساله الاعتقادات شیخ بهاء الدّین محمّد عاملی،به همراه سه ترجمه و شرح فارسی آن)،به کوشش و پژوهش جویا جهانبخش،چ:1،تهران:انتشارات أساطیر،1387 ه.ش.

*أعیان الشّیعه،السّیّد محسن الأمین،حقّقه و أخرجه:حسن الأمین،بیروت:

دار التّعارف للمطبوعات،1403 ه.ق.

*إکسیر العبادات فی أسرار الشّهادات،الشّیخ آغا بن عابد الشّیروانیّ الحائریّ

ص:445

1- (1)) -ناگفته نماند که دسترس ما به بعض این منابع به واسطه لوحهای فشرده رایانگی بوده است.
المعروف ب:الفاضل الدّربندیّ(ف:1285 ه.ق.)،تحقیق:محمّد جمعه بادی(و)عبّاس ملاّ عطیّه الجمری،ط:1،3 ج،قم:دار ذوی القربی،1420 ه.ق.

*الآحاد و المثانی،ابن أبی عاصم(206-287 ه.ق.)،تحقیق الدّکتور باسم فیصل أحمد الجوابره،ط:1،الرّیاض:دار الدّرایه،1411 ه.ق.

*الأربعین الحسینیّه،آیه اللّه حاج میرزا محمّد إشراقی(معروف به:أرباب/ 1273-1341 ه.ق.)،چ:2،تهران و قم:انتشارات أسوه،1379 ه.ش.

*الإرشاد فی معرفه حجج اللّه علی العباد،الشّیخ المفید(أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النّعمان العکبریّ البغدادیّ336/-413 ه.ق.)،تحقیق:مؤسّسه آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث،2 ج،ط:2،بیروت:دار المفید،1414 ه.ق.

*الإصابه فی تمییز الصّحابه،أحمد بن علیّ بن حجر العسقلانیّ(ف:852 ه.ق.)، دراسه و تحقیق و تعلیق:عادل أحمد عبد الموجود(و)علی محمّد معوض،8 ج،ط:1، بیروت:دار الکتب العلمیّه،1415 ه.ق.

*الأعلام،خیر الدّین الزّرکلی،ط:5،بیروت:دار العلم للملایین،1980 م.

*الإنصاف فیما تضمّنه الکشّاف من الاعتزال،ناصر الدّین أحمد بن محمّد بن المنیر الاسکندریّ المالکیّ؛مطبوع در ذیل الکشّاف-الکشّاف زمخشری.

*الأنوار الإلهیّه فی المسائل العقائدیّه،آیه اللّه المیرزا جواد التّبریزیّ،ط:4،قم:

دار الصّدّیقه الشّهیده سلام اللّه علیها،1425 ه.ق.1383/ ه.ش.

*البدایه و النّهایه،أبو الفداء إسماعیل بن کثیر الدّمشقی(ف:774 ه.ق.)،حقّقه و دقّق أصوله و علّق حواشیه:علی شیری،ط:1،بیروت:دار إحیاء التّراث العربیّ، 1408 ه.ق.

*التّبیان فی تفسیر القرآن،شیخ الطّائفه أبو جعفر محمّد بن الحسن الطّوسیّ(385- 460 ه.ق.)،تحقیق و تصحیح:أحمد حبیب قصیر العاملیّ،10 ج،ط:1(در ایران)، قم:مکتب الإعلام الإسلامیّ،1409 ه.ق.

*التّفسیر المنسوب إلی الإمام أبی محمّد الحسن بن علیّ العسکریّ علیهم السّلام،

ص:446

تحقیق و نشر:مدرسه الإمام المهدی عجّل اللّه فرجه الشّریف(برعایه:السّیّد محمّد باقر الموحّد الأبطحیّ)،ط:1،قم:1409 ه.ق.

*التّلخیص الحبیر فی تخریج الرّافعیّ الکبیر،أبو الفضل أحمد بن علیّ بن حجر العسقلانیّ(ف:852 ه.ق.)،12 ج،دار الفکر.

*الحاشیه علی إلهیّات الشّرح الجدید للتّجرید،المولی أحمد الأردبیلیّ(ف:993 ه.ق.)،تحقیق:أحمد العابدیّ،ط:2،قم:مرکز انتشارات دفتر تبلیغات إسلامی حوزه علمیّه قم،1419 ه.ق.1377/ ه.ش.

*الحبل المتین،الشّیخ بهاء الدّین محمّد بن الحسین بن عبد الصّمد الحارثیّ العاملیّ (ف:1030 ه.ق.)،قم:انتشارات بصیرتی(افست از روی چاپ سنگی).

*الحدائق النّاضره فی أحکام العتره الطّاهره،یوسف البحرانیّ(ف:1186 ه.ق.)، حقّقه و علّق علیه و أشرف علی طبعه:محمّد تقی الایروانیّ،ج 5،قم:مؤسّسه النّشر الإسلامیّ.

*الخرائج و الجرائح،قطب الدّین الرّاوندیّ(ف:573 ه.ق.)،3 ج،تحقیق و نشر:

مؤسّسه الإمام المهدی علیه السّلام،قم:1409 ه.ق.

*الخصائص الکبری-کفایه الطّالب اللّبیب...

*الخلاف،شیخ الطّائفه أبو جعفر محمّد بن الحسن الطّوسیّ(385-460 ه.ق.)، تحقیق:جماعه من المحقّقین،ج 1 و 4،ط:1،قم:مؤسّسه النّشر الإسلامیّ،1407 و 1414 ه.ق.

*الدّرجات الرّفیعه فی طبقات الشّیعه،صدر الدّین السّیّد علی خان المدنی الشّیرازیّ الحسینیّ(ف:1120 ه.ق.)،قدّم له:السّیّد محمّد صادق بحر العلوم،ط:2،قم:

مکتبه بصیرتی،1397 ه.ق.

*الدّرّه النّجفیّه،آیه اللّه السّید مهدی بحر العلوم(ف:1212 ه.ق.)،:محمّد هادی الأمینیّ،[قم:]مکتبه المفید،1405 ه.ق.

*الدّیباج علی صحیح مسلم بن الحجّاج،جلال الدّین عبد الرّحمن بن أبی بکر

ص:447

السّیوطی،حقّقه و علّق علیه:أبو إسحاق الحوینی الأثری،ج 4،ط:1،دار ابن عفّان، 1416 ه.ق.

*الذّریعه إلی تصانیف الشّیعه،الشّیخ آقا بزرگ الطّهرانیّ،25 ج،بیروت:

دار الأضواء.

*الذّریعه إلی تصانیف الشّیعه،الشّیخ آقا بزرگ الطّهرانیّ،ج 26(مستدرکات المؤلّف)،إعداد و تنسیق و فهرسه:السّیّد أحمد الحسینیّ[الاشکوریّ]،ط:2،بیروت:

دار الأضواء،1406 ه.ق.

*السّرائر-کتاب السّرائر...

*السّنن الکبری،أبو بکر أحمد بن الحسین بن علیّ البیهقی(ف:458 ه.ق.)،10 ج، بیروت:دار الفکر.

*السّیره الحلبیّه،الحلبی،3 ج،بیروت:دار المعرفه.

*الشّهب الثّواقب لرجم شیاطین النّواصب،محمّد بن عبد علی آل عبد الجبّار القطیفی،تحقیق:حلمی السّنان،ط:1،قم:الهادی،1418 ه.ق.1376/ ه.ش.

*الشّیخ أحمد الأحسائیّ:مجدّد الحکمه الإسلامیّه،عبد الرّسول زین الدّین،5 ج،ط:1،النّجف:طریق المعرفه(و)بیروت:مؤسّسه التّاریخ العربیّ،1428 ه.ق.

*الصّحاح(تاج اللّغه و صحاح العربیّه)،إسماعیل بن حماد الجوهریّ،تحقیق:

أحمد عبد الغفور عطّار،ط:4،بیروت:دار العلم للملایین،1407 ه.ق.

*العقائد الإسلامیّه(عرض مقارن لأهمّ موضوعاتها من مصادر السّنّه و الشّیعه)،قام بإعداده:مرکز المصطفی للدّراسات الإسلامیّه،ط:1،قم:مرکز المصطفی للدّراسات الإسلامیّه،1419 ه.ق.

*الغدیر،علاّمه شیخ عبد الحسین أمینی نجفی،ترجمه أکبر ثبوت،ج 13،چ:4، تهران:بنیاد بعثت،1369 ه.ش.

*الغدیر فی الکتاب و السّنّه و الأدب،عبد الحسین أحمد الأمینیّ النّجفیّ،بیروت:

دار الکتاب العربیّ،1387 ه.ق.

ص:448

*الفصول المهمّه فی أصول الأئمّه،محمّد بن الحسن الحرّ العاملیّ،تحقیق:

محمّد بن محمّد الحسین القائینی،3 ج،ط:1،قم:مؤسّسه معارف إسلامی إمام رضا علیه السّلام،1418 ه.ق.1376/ ه.ش.

*الفصول المهمّه فی معرفه الأئمّه[علیه السّلام]،علیّ بن محمّد بن أحمد المالکیّ المکّی (ف:855 ه.ق.)،حقّقه و وثّق أصوله و علّق علیه:سامی الغریری،2 ج،ط:1،قم:

دار الحدیث،1379 ه.ش.1422/ ه.ق.

*الفتنه و وقعه الجمل،روایه سیف بن عمر الضبی الأسدی،جمع و تصنیف:أحمد راتب عرموش،ط:7،بیروت:دار النّفائس،1413 ه.ق.

*الفوائد المدنیّه،المولی محمّد أمین الاسترآبادی(ف:1033 ه.ق.)-و بذیله:

الشّواهد المکّیّه،السّیّد نور الدّین الموسویّ العاملیّ(ف:1062 ه.ق.)،تحقیق:رحمه اللّه الرّحمتیّ الأراکی،ط:1،قم:مؤسّسه النّشر الإسلامیّ،1424 ه.ق.

*الکافی،أبو جعفر محمّد بن یعقوب بن إسحاق الکلینیّ الرّازیّ(ف:329 ه.ق.)، صحّحه و قابله و علّق علیه:علی أکبر الغفّاریّ،ط:3،طهران:دار الکتب الإسلامیّه، 1367 ه.ش.

*الکامل فی التّاریخ،ابن الأثیر(عزّ الدّین أبو الحسن علیّ بن أبی الکرم محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشّیبانیّ)،بیروت:دار صادر،1385 ه.ق.

*الکشّاف عن حقائق التّنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التّأویل،أبو القاسم جار اللّه محمود بن عمر الزّمخشریّ الخوارزمیّ(467-538 ه.ق.)،شرکه مکتبه و مطبعه مصطفی البابی الحلبیّ و أولاده بمصر،1385 ه.ق.

*اللّمعه البیضاء فی شرح خطبه الزّهراء علیها السّلام،المولی محمّد علیّ بن أحمد القراچه داغی التّبریزیّ الأنصاریّ(ف:1310 ه.ق.)،تحقیق:السّیّد هاشم المیلانیّ،ط:1،قم:

دفتر نشر الهادی،1418 ه.ق.

*المجموع(شرح المهذّب)،أبو زکریّا محیی الدّین بن شرف النّووی(ف:676 ه.ق.)،20 ج،دار الفکر.

ص:449

*المراجعات،عبد الحسین شرف الدّین الموسویّ،تحقیق و تعلیق:حسین الرّاضی،ط:2،بیروت،1402 ه.ق.

*المسائل السّرویّه،الشّیخ المفید(أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان العکبریّ البغدادیّ)،تحقیق:صائب عبد الحمید،ط:2،بیروت:دار المفید،1414 ه.ق.

*المستدرک علی الصّحیحین،أبو عبد اللّه الحاکم النّیسابوریّ؛و بذیله:التّلخیص، الذّهبیّ،باهتمام:یوسف عبد الرّحمن المرعشلی،4 ج،بیروت:دار المعرفه.

*المعارف،ابن قتیبه،تحقیق:ثروت عکاشه،القاهره:دار المعارف.

*المعجم الکبیر،أبو القاسم سلیمان بن أحمد الطّبرانیّ(260-360 ه.ق.)،حقّقه و خرّج أحادیثه:حمدی عبد المجید السّلفیّ،25 ج،القاهره:مکتبه ابن تیمیّه.

*المعجم فی معاییر أشعار العجم،شمس الدّین محمّد بن قیس الرّازی،به تصحیح محمّد بن عبد الوهّاب قزوینی،با تصحیح مجدّد سیّد محمّد تقی مدرّس رضوی،تهران و تبریز،کتابفروشی تهران،بی تا.

*المقنع،الشّیخ الصّدوق(أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمی/ف:

381 ه.ق.)،تحقیق:لجنه التّحقیق التّابعه لمؤسّسه الإمام الهادی علیه السّلام،قم:مؤسّسه الإمام الهادی علیه السّلام،1415 ه.ق.

*المنتخب فی جمع المراثی و الخطب المشتهر ب:الفخری،فخر الدّین الطّریحیّ النّجفیّ(ف:1085 ه.ق.)،قم:کتابخانه ارومیّه(افست از روی چاپ قدیم)،بی تا.

*المنتخب من کتاب ذیل المذیل من تاریخ الصّحابه و التّابعین،أبو جعفر محمّد بن جریر الطّبریّ،بیروت:مؤسّسه الأعلمیّ للمطبوعات،1358 ه.ق.

*الموطّأ،مالک بن أنس،صحّحه و...:محمّد فؤاد عبد الباقی،بیروت:دار إحیاء التّراث العربیّ،1406 ه.ق.

*النّهریّه،المیرزا محمّد باقر الخوانساریّ الاصفهانیّ(ف:1313 ه.ق.)-ویلیها رساله الضروریّات المسمّاه تلویح النوریّات من الکلام فی تنقیح الضروریّات من

ص:450

الإسلام و...-،باهتمام المیر سیّد أحمد الرّوضاتی،اصفهان،1337 ه.ش.1377/ ه.ق.

*أمالی السّیّد المرتضی،الشّریف أبو القاسم علیّ بن الطّاهر أبی أحمد الحسین(ف:

436 ه.ق.)،صحّحه و ضبط ألفاظه و علّق حواشیه:السّیّد محمّد بدر الدّین النّعسانیّ الحلبیّ و...،4 ج،(در 2 مجلّد)،قم:منشورات مکتبه آیه اللّه العظمی المرعشیّ النّجفیّ، 1403 ه.ق.

*أنوار الولایه،ملاّ زین العابدین الگلپایگانی(1218-1289 ه.ق.)،[قم]،بی نا، 1409 ه.ق.

*بدایه المجتهد و نهایه المقتصد،أبو الولید محمّد بن أحمد بن محمّد بن أحمد بن رشد القرطبی الأندلسی الشّهیر ب:ابن رشد الحفید(ف:595 ه.ق.)،تصحیح:خالد العطّار،2 ج،بیروت:دار الفکر،1415 ه.ق.

*تاریخ الإسلام،الذّهبیّ،تحقیق:عمر عبد السّلام تدمری،ط:1،بیروت:

دار الکتاب العربیّ،1407 ه.ق.

*تاریخ الأمم و الملوک،أبو جعفر محمّد بن جریر الطّبریّ،بیروت:مؤسّسه الأعلمیّ.

*تاریخ مدینه دمشق و ذکر فضلها و تسمیه من حلّها من الأماثل أو اجتاز بنواحیها من واردیها و أهلها،الحافظ أبو القاسم علیّ بن الحسن بن هبه اللّه بن عبد اللّه الشّافعیّ المعروف ب:ابن عساکر(499-571 ه.ق.)،دراسه و تحقیق:علی شیری ط:

1،بیروت:دار الفکر،1419 ه.ق.

*تحفه الأحوذی بشرح جامع التّرمذیّ،أبو العلا محمّد عبد الرّحمن بن عبد الرّحیم المبارکفوریّ(1283-1353 ه.ق.)،ج 1،ط:1،بیروت:دار الکتب العلمیّه،1410 ه.ق.

*تحفه العالم فی شرح خطبه المعالم،السّیّد جعفر بحر العلوم(1281-1377 ه.ق.)،2 ج(در یک مجلّد)ط:2،طهران:مکتبه الصّادق،1401 ه.ق.1360/ ه.ش.

ص:451

*تحفه العالم و ذیل التّحفه،میر عبد اللّطیف خان شوشتری(1172-1220 ه.ق.)،به اهتمام صمد موحّد،چ:1،تهران:کتابخانه طهوری،1363 ه.ش.

*تذکره الفقهاء،العلاّمه الحلّی(الحسن بن یوسف بن المطهّر)،تحقیق و نشر:

مؤسّسه آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث،ج 1-9،ط:1،قم:1414-1419 ه.ق.

*تراجم الرّجال(مجموعه تراجم أعلام أکثرهم مغمورون تنشر موادّها التّاریخیّه لأوّل مرّه)،السّیّد أحمد الحسینیّ[الاشکوریّ]،2 ج،قم:مکتبه آیه اللّه العظمی المرعشیّ النّجفیّ،1414 ه.ق.

*ترجمه الإمام الحسین علیه السّلام من کتاب بغیه الطّلب فی تأریخ حلب،کمال الدّین عمر بن أحمد بن أحمد بن أبی جراده الحلبیّ المشهور ب:ابن العدیم،تصحیح:السّیّد عبد العزیز الطّباطبائیّ،تحقیق:محمّد الطّباطبائیّ،ط:1،قم:دلیل ما،1423 ه.ق./ 1381 ه.ش.

*ترجمه الغدیر-الغدیر

*تصحیح اعتقادات الإمامیّه،الشّیخ المفید(أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النّعمان العکبریّ البغدادیّ336/-413 ه.ق.)،تحقیق:حسین درگاهی،ط:2،بیروت:

دار المفید،1414 ه.ق.

*تعطیر الأنام فی تعبیر المنام،عبد الغنی النّابلسیّ(1050-1143 ه.ق.)- و بهامشه:منتخب الکلام فی تفسیر الأحلام و الإشارات فی علم العبارات-،شرکه مکتبه و مطبعه مصطفی البابی الحلبی و أولاده بمصر،1359 ه.ق.

*تفسیر جوامع الجامع،أبو علی الفضل بن الحسن الطّبرسیّ،تحقیق و نشر:

مؤسّسه النّشر الإسلامیّ،ج 1 و 2،ط:1،قم:1418-1420 ه.ق.

*تفسیر شریف لاهیجی،بهاء الدّین محمّد بن شیخعلی الشّریف اللاّهیجی،با مقدّمه و تصحیح میر جلال الدّین حسینی ارموی(محدّث)،ج 2،تهران:علی أکبر علمی،1363 ه.ش.

ص:452

*تفسیر غریب القرآن الکریم،فخر الدّین الطّریحیّ(ف:1085 ه.ق.)،عنی بتحقیقه و التّعلیق علیه و نشره:محمّد کاظم الطّریحیّ،قم:انتشارات زاهدی.

*تفسیر من وحی القرآن،السّیّد محمّد حسین فضل اللّه،ط:2،بیروت:دار الملاک، 1419 ه.ق.

*تنزیه الأنبیاء،أبو القاسم علیّ بن الحسین الموسویّ المعروف ب:الشّریف المرتضی (ف:436 ه.ق.)،ط:2،بیروت:دار الأضواء،1409 ه.ق.

*تهذیب الأحکام،شیخ الطّائفه أبو جعفر محمّد بن الحسن الطّوسیّ(ف:460 ه.ق.)،حقّقه و علّق علیه:السّیّد حسن الموسویّ الخرسان،ط:4،طهران:دار الکتب الإسلامیّه،1365 ه.ش.

*جامع المدارک فی شرح المختصر النّافع،السّیّد أحمد الخوانساریّ،علّق علیه:

علی أکبر الغفّاریّ،ط:2،طهران:مکتبد الصّدوق،1355 ه.ش.

*جشن نامه استاد دکتر محمّد علی موحّد،زیر نظر حسن حبیبی،چ:1،تهران:

فرهنگستان زبان و أدب فارسی،1386 ه.ش.

*چشم اندازی به تحریفات عاشورا(لؤلؤ و مرجان)،میرزا حسین نوری، تحقیق و تعلیق:مصطفی درایتی،چ:1،قم:انتشارات استاد أحمد مطهّری،1379 ه.ش.1420/ ه.ق.

*جوامع الجامع-تفسیر جوامع الجامع

*جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام،محمّد حسن النّجفیّ(ف:1266 ه.ق.)، حقّقه و علّق علیه:عبّاس القوچانیّ،ط:2،طهران:دار الکتب الإسلامیّه،1365 ه.ش.

*حلیه الأبرار،السّیّد هاشم البحرانیّ(ف:1107 ه.ق.)،تحقیق:غلام رضا مولانا البروجردی،ط:1،قم:مؤسّسه المعارف الإسلامیّه،1411 ه.ق.

*حوار مع فضل اللّه حول الزّهراء علیها السّلام،السّیّد هاشم الهاشمیّ،ط:2،دار الهدی للطّباعه و النّشر،1422 ه.ق.

ص:453

*خصائص فاطمیّه-فاطمه زهرا علیها السّلام اینگونه بود

*در محضر حضرت آیه اللّه العظمی بهجت،محمّد حسین رخشاد،ج 1،چ:3، قم:مؤسّسه فرهنگی سماء،1382 ه.ش.

*ذخیره المعاد،المحقّق السّبزواریّ،قم:مؤسّسه آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث (افست چاپ سنگی).

*ذخیره المعاد،شیخ زین العابدین حائری مازندرانی،چاپ سنگی،با نظارت:

سیّد نواب جان صاحب ذاکر عظیم آبادی،به اهتمام:سیّد عابد علی،لکهنو:مطبع اثنا عشری،1298 ه.ق.

*ذکری الشّیعه فی أحکام الشّریعه،الشّهید الأوّل(محمّد بن جمال الدّین مکّی العاملی الجزینی734/-786 ه.ق.)،ج 4،تحقیق و نشر:مؤسّسه آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث،ط:1،قم:1419 ه.ق.

*رجال الخاقانیّ،الشّیخ علیّ الخاقانیّ(ف:1334 ه.ق.)،تحقیق:السّیّد محمّد صادق بحر العلوم،عنی بنشره و التّقدیم له:حسین الشّیخ حسن الخاقانیّ،ط:2، قم:مکتب الإعلام الإسلامیّ،1404 ه.ق.

*رسائل الشّریف المرتضی،تقدیم و إشراف:السّیّد أحمد الحسینیّ [الاشکوریّ]،

إعداد:السّیّد مهدی الرّجائی،ج 1 و 2،ط:1،قم:دار القرآن الکریم،1405 ه.ق.

*روان جاوید در تفسیر قرآن مجید،آیه اللّه حاج میرزا محمّد ثقفی تهرانی،5 ج، چ:2،تهران:انتشارات برهان،بی تا.

*روایات سهو النّبیّ الأکرم صلّی اللّه علیه و آله و نظریّه الإسهاء الإلهیّ عند الشّیخ الصّدوق، قصر التّمیمیّ،ط:1،قم:المرکز العالمیّ للدّراسات الإسلامیّه،1428 ه.ق.1386/ ه.ش.

*روض الجنان فی شرح إرشاد الأذهان،الشّهید الثّانی(زین الدّین الجبعیّ العاملیّ الشّامی)،قم:مؤسّسه آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث(افست چاپ سنگی)،بی تا.

ص:454

*روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن،حسین بن علیّ بن محمّد بن أحمد الخزاعیّ النّیسابوریّ مشهور به:أبو الفتوح رازی،به کوشش و تصحیح دکتر محمّد جعفر یاحقّی-و-دکتر محمّد مهدی ناصح،چ:2،مشهد:بنیاد پژوهشهای إسلامی آستان قدس رضوی علیه السّلام،1378 ه.ش.

*روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السّادات،المیرزا محمّد باقر الموسویّ الخوانساریّ،ج 2،طهران(و)قم:مکتبه إسماعیلیان،بی تا.

*روضه الفریقین،أبو الرّجاء المؤمّل بن مسرور بن أبی سهل بن مأمون الشّاشیّ العمرکی(؟شاید:الخمرکی)ثمّ المروزیّ(ف:516 یا 517 ه.ق.)،به تصحیح و تحشیه عبد الحیّ حبیبی،چ:1،تهران:انتشارات دانشگاه تهران،1359 ه.ش.

[در نقد نظر طابع روضه الفریقین که آن را«أمالی»ی أبو الرّجا-و نه تصنیف او- برگرفته است،نگر:عدّه العقل و عمده المعقول فی إیضاح مبانی الأصول-همراه با دیگر مقالات فلسفی و کلامی-،فضل بن أحمد بن خلف بخاری،به اهتمام نجیب مایل هروی،مشهد:بنیاد پژوهشهای إسلامی آستان قدس رضوی علیه السّلام،1371 ه.ش.، ص بیست و پنج.].

*روضه المتّقین فی شرح[کتاب]من لا یحضره الفقیه،المولی محمّد تقی المجلسیّ(1003-1070 ه.ق.)،ج 6،نمّقه و علّق علیه و أشرف علی طبعه:السّیّد حسین الموسویّ الکرمانیّ و الشّیخ علی پناه الاشتهاردیّ،قم:بنیاد فرهنگ إسلامی حاج محمّد حسین کوشانپور،بی تا.

*رویدادهای تاریخ إسلام،دکتر عبد السّلام ترمانینی،ترجمه جمعی از پژوهشگران،نظارت و إشراف:سیّد علیرضا واسعی،چ:1،ج 1،قم:پژوهشگاه علوم و فرهنگ إسلامی،1385 ه.ش.

*ریاض المسائل فی بیان أحکام الشّرع بالدّلائل،السّیّد علی الطّباطبائیّ(ف:

1231 ه.ق.)،تحقیق و نشر:مؤسّسه النّشر الإسلامیّ،ج 2،ط:1،قم:1412 ه.ق.

ص:455

*زبان حال(در عرفان و أدبیّات پارسی)،نصر اللّه پورجوادی،چ:1،تهران:

انتشارات هرمس،1385 ه.ش.

*زبده البیان فی أحکام القرآن،المقدّس الأردبیلی(أحمد بن محمّد/ف:993 ه.ق.)،حقّقه و علّق علیه:محمّد الباقر البهبودیّ،طهران:المکتبه المرتضویّه لإحیاء الآثار الجعفریّه.

*سبل الهدی و الرّشاد فی سیره خیر العباد،محمّد بن یوسف الصّالحی الشّامی (ف:942 ه.ق.)،تحقیق و تعلیق:عادل أحمد عبد الموجود(و)علی محمّد معوض،ط:

1،بیروت:دار الکتب العلمیّه،1414 ه.ق.

*سعادات ناصری،آقا بن عابین[کذا]بن رمضان بن الزّاهد الشّیروانیّ الدّربندیّ، چاپ سنگی(با تاریخ اختتام کتابت 1298 ه.ق.)به اهتمام مشهدی حسن بن محمّد خوانساری در چاپخانه کربلائی محمّد حسین.

*سعادات ناصریّه-سعادات ناصری.

*سنن الدّارقطنی،علیّ بن عمر الدّارقطنی(ف:385 ه.ق.)،علّق علیه و خرّج أحادیثه:مجدی بن منصور بن سیّد الشّوری،ط:1،بیروت:دار الکتب العلمیّه، 1417 ه.ق.

*سیر أعلام النّبلاء،شمس الدّین محمّد بن أحمد بن عثمان الذّهبی(ف:748 ه.ق.)،أشرف علی تحقیق الکتاب و خرّج أحادیثه:شعیب الارنؤوط،تحقیق:محمّد نعیم العرقسوسی(و)مأمون صاغرجی،ج 3،ط:9،بیروت:مؤسّسه الرّساله، 1413 ه.ق.

*سیره النّبیّ صلّی اللّه علیه[و آله]و سلّم،ألّفها:أبو عبد اللّه محمّد بن إسحاق بن یسار المطلبی(ف:151 ه.ق.)،هذّبها:أبو محمّد عبد الملک بن هشام بن أیّوب الحمیریّ(ف:

218 ه.ق.)،حقّق أصلها و ضبط غرائبها و علّق علیها:محمّد محیی الدّین عبد الحمید، ج 3،القاهره:مکتبه محمّد علی صبیح و أولاده،1383 ه.ق.

ص:456

*شجره طوبی،محمّد مهدی الحائریّ،ط:5،النّجف الأشرف،المکتبه الحیدریّه، 1385 ه.ق.

*شرح أصول الکافی،المولی محمّد صالح المازندرانیّ(ف:1081 ه.ق.)،مع تعالیق المیرزا أبو الحسن الشّعرانیّ،ضبط و تصحیح:السّیّد علی عاشور،ط:1،بیروت:

دار إحیاء التّراث العربیّ،1421 ه.ق.

*شرح الأخبار فی فضائل الأئمّه الأطهار[علیهم السّلام]،القاضی أبو حنیفه النّعمان بن محمّد التّمیمیّ المغربیّ(ف:363 ه.ق.)،تحقیق:السّیّد محمّد الحسینیّ الجلالیّ،3 ج، ط:2،قم:مؤسّسه النّشر الإسلامیّ،1414 ه.ق.

*شرح نهج البلاغه،ابن أبی الحدید،بتحقیق:محمّد أبو الفضل إبراهیم،ط:2،دار إحیاء الکتب العربیّه،1387 ه.ش.

*صراط الحقّ(فی المعارف الإسلامیّه و الأصول الاعتقادیّه)،محمّد آصف المحسنیّ،3 ج،ط:1،قم:ذوی القربی،1428 ه.ق.

*طاقدیس-کتاب طاقدیس و مثنوی طاقدیس.

*طبّ الأئمّه،ابنا بسطام النیسابوریّان،شرح و تعلیق:محسن عقیل،ط:1،قم:

طلیعه النّور،1427 ه.ق.

*طبّ الأئمّه علیهم السّلام،بروایه أبی عتاب عبد اللّه بن سابور الزّیات و الحسین ابنی بسطام النّیسابوریّین،وضع المقدّمه:السّیّد محمّد مهدی السّیّد حسن الخرسان،ط:2،قم:

انتشارات الشّریف الرّضی،1411 ه.ق.1370/ ه.ش.

*طبقات أعلام الشّیعه(نقباء البشر فی القرن الرّابع عشر/المجلّد الخامس)، الشّیخ آقا بزرگ الطّهرانیّ(1293-1389 ه.ق.)،رتّبه و حقّقه:الدّکتور السّیّد محمّد الطّباطبائیّ البهبهانیّ(منصور)،ط:1،طهران:مکتبه و متحف و مرکز وثائق مجلس الشّوری الإسلامیّ(و)مشهد:مجمع البحوث الإسلامیّه،1430 ه.ق.1388/ ه.ش.

*عالم ذر،محمّد علی سلیمانی،چ:1،بی جا،مؤسّسه اندیشه و فرهنگ دینی، 1384 ه.ش.

ص:457

*عجائب الاثار،الجبرتی(ف:1237 ه.ق.)،بیروت:دار الجیل.

*علوم حدیث(فصلنامه علمی-پژوهشی)،س 14،ش 2(پیاپی:52)، تابستان 1388 ه.ش.

*علی نامه(منظومه ای کهن سروده به سال 482 ه.ق.)سراینده ای متخلّص به ربیع (420 ه.ق.؟)،نسخه برگردان به قطع أصل نسخه خطّی کتابخانه موزه قونیه،با مقدّمه محمّد رضا شفیعی کدکنی-و-محمود امید سالار،چ:1،تهران:مرکز پژوهشی میراث مکتوب(با همکاری:کتابخانه،موزه و مرکز أسناد مجلس شورای إسلامی،کتابخانه تخصّصی تاریخ إسلام و ایران؛مؤسّسه مطالعات إسماعیلیّه)،1388 ه.ش.

*عمده القاری،العینی،25 ج،بیروت:دار إحیاء التّراث العربیّ.

*عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال،الشّیخ عبد اللّه البحرانیّ الاصفهانیّ،ج 17(قسم الإمام الحسین علیه السّلام)،تحقیق و نشر:مدرسه الإمام المهدی علیه السّلام(بإشراف:السّیّد محمّد باقر الموحّد الأبطحیّ الاصفهانیّ)،ط:1،قم:

1407 ه.ق.1365/ ه.ش.

*عوالی اللّآلی العزیزیّه فی الأحادیث الدّینیّه،محمّد بن علیّ بن إبراهیم الأحسائی المعروف ب:ابن أبی جمهور،تحقیق:مجتبی العراقی،4 ج،ط:1،قم:

1404 ه.ق.

*فاطمه بنت الحسین علیه السّلام،الدّکتور محمّد هادی الأمینیّ،ط:1،اصفهان:مکتبه الزّهراء علیها السّلام العامّه،1403 ه.ق.1362/ ه.ش.

*فاطمه زهرا علیها السّلام اینگونه بود(خصائص فاطمیّه)،شیخ محمّد باقر کجوری مازندرانی(1255-1313 ه.ق.)،تحقیق:صادق حسن زاده،چ:1،قم:انتشارات آل علی علیه السّلام،1384 ه.ش.

*فتح العزیز،أبو القاسم عبد الکریم بن محمّد الرّافعی،(ف:623 ه.ق.)،12 ج، دار الفکر.

ص:458

*فتوح البلدان،البلاذریّ(أحمد بن یحیی بن جابر)،نشره و وضع ملاحقه و فهارسه:الدّکتور صلاح الدّین المنجّد،القاهره:مکتبه النّهضه المصریّه،1956 م.

*فرائد السّمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السّبطین و الأئمّه من ذرّیّتهم علیهم السّلام،إبراهیم بن محمّد بن المؤیّد بن عبد اللّه بن علیّ بن محمّد الجوینیّ الخراسانیّ(644-730 ه.ق.)،حقّقه و علّق علیه و تصدّی لنشره:محمّد باقر المحمودیّ،2 ج،ط:1،بیروت:مؤسّسه المحمودیّ،1398-1400 ه.ق.

*فواید رضویّه،حاج شیخ عبّاس قمی،به کوشش عبد الرّحیم عقیقی بخشایشی، چ:1،قم:دفتر نشر نوید إسلام،1385 ه.ش.

*فیض القدیر(شرح الجامع الصّغیر)،محمّد عبد الرّؤوف المناوی،ضبطه و صحّحه:أحمد عبد السّلام،ج 5،ط:1،بیروت:دار الکتب العلمیّه،1415 ه.ق.

*قاموس الرّجال،الشّیخ محمّد تقی التّستریّ،ج 9،ط:1،قم:مؤسّسه النّشر الإسلامیّ،1419 ه.ق.

*قمقام زخّار و صمصام بتّار،فرهاد میرزا معتمد الدّوله،با تصحیح و حواشی سیّد محمود محرمی زرندی،چ:3،تهران:انتشارات کتابچی،1384 ه.ش.

*کتاب السّرائر الحاوی لتحریر الفتاوی،أبو جعفر محمّد بن منصور بن أحمد بن إدریس الحلّیّ(ف:598 ه.ق.)،3 ج،ط:2 و 3،قم:مؤسّسه النّشر الإسلامیّ،1410 و 1414 ه.ق.

*کامل الزّیارات،أبو القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه القمی(ف:368 ه.ق.)، تحقیق:جواد القیّومی،ط:1،قم:نشر الفقاهه،1417 ه.ق.

*کتاب المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین،أبو حاتم محمّد بن حبان بن أحمد التّمیمیّ البستیّ(ف:354 ه.ق.)،تحقیق:محمود إبراهیم زاید،3 ج، مکّه المکرّمه:دار الباز.

*کتاب الوافی،محمّد محسن المشتهر بالفیض الکاشانیّ،ج 6،ط:1،تحقیق:

ص:459

ضیاء الدّین الحسینیّ العلاّمه الاصفهانیّ،اصفهان:مکتبه الإمام أمیر المؤمنین علی علیه السّلام العامّه،1406 ه.ق.1365/ ه.ش.

*کتاب طاقدیس،ملاّ أحمد نراقی(1185 یا 1186-1245 ه.ق.)،تهران:

کتابفروشی فرهومند،بی تا.

نیز-مثنوی طاقدیس.

*کتاب من لا یحضره الفقیه،الصّدوق(أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمی/ف:381 ه.ق.)،صحّحه و علّق علیه:علی أکبر الغفّاری،ط:2،قم:

منشورات جماعه المدرّسین فی الحوزه العلمیّه.

*کفایه الطّالب اللّبیب فی خصائص الحبیب،المعروف ب:الخصائص الکبری، أبو الفضل جلال الدّین عبد الرّحمن بن أبی بکر السّیوطی(ف:911 ه.ق.)،2 ج،ط:3:

بیروت:دار الکتب العلمیّه،1424 ه.ق.

*کشف اللّثام عن قواعد الأحکام،بهاء الدّین محمّد بن الحسن الاصفهانیّ المعروف ب:الفاضل الهندیّ(1062-1137 ه.ق.)،تحقیق و نشر:مؤسّسه النّشر الإسلامیّ، ط:1،ج 1-3،قم:1416 ه.ق.

*کلّیّات فی علم الرّجال،جعفر السّبحانیّ،ط:3،قم:مؤسّسه النّشر الإسلامیّ، 1414 ه.ق.

*لسان العرب،ابن منظور(أبو الفضل جمال الدّین محمّد بن مکرم الإفریقیّ المصریّ)،قم:نشر أدب الحوزه،1405 ه.ق.1363/ ه.ش.

*لهذا کانت المواجهه،جلال الصّغیر،ط:1،بیروت:بیّنات الهدی،1421 ه.ق.

*ما روته العامّه من مناقب أهل البیت علیهم السّلام،المولی حیدر علی بن محمّد الشّروانی، تحقیق:محمّد الحسّون،بی جا،بی نا،1414 ه.ق.

*متن و ترجمه کتاب تعرّف،به کوشش دکتر محمّد جواد شریعت،چ:1،تهران:

انتشارات أساطیر،1371 ه.ش.

ص:460

*مثنوی طاقدیس،ملاّ أحمد نراقی(1185 یا 1186-1245 ه.ق)،به اهتمام حسن نراقی،چ:2،تهران:مؤسّسه انتشارات أمیر کبیر،1362 ه.ش.

نیز-کتاب طاقدیس.

*مجالس المؤمنین،علاّمه قاضی سیّد،نور اللّه شوشتری(شهادت:1019 ه.ق.)،2 ج،چ:3،تهران:کتابفروشی إسلامیّه،1365 ه.ش.

*مجمع البیان فی تفسیر القرآن،أبو علی الفضل بن الحسن الطّبرسیّ،ط:1، بیروت:مؤسّسه الأعلمیّ،1415 ه.ق.

*مجمع الفائده و البرهان فی شرح إرشاد الأذهان،المولی أحمد الأردبیلیّ(ف:

993 ه.ق.)،صحّحه و نمّقه و علّق علیه:مجتبی العراقیّ و علی پناه الاشتهاردیّ و حسین الیزدیّ الاصفهانیّ،قم:جامعه المدرّسین فی الحوزه العلمیّه.

*مجموعه آثار استاد شهید مطهّری،ج 17،چ:10،قم و تهران:صدرا، 1386 ه.ش.

*محرق القلوب:غمهای جانسوز(در تاریخ و مصیبتهای أهل بیت -علیهم السّلام-)،ملاّ محمّد مهدی نراقی(ف:1209 ه.ق.)،به اهتمام علی نظری منفرد،چ:1،قم:انتشارات سرور،1388 ه.ش.

*محن الأبرابر(در ترجمه مقتل بحار الأنوار)،محمّد حسن هشترودی تبریزی (ف:1304 ه.ق.)،به اهتمام مرتضی جنّتیان،چ:1،اصفهان:کانون پژوهش،1382 [؟]ه.ش.

*مدارک الأحکام فی شرح شرائع الإسلام،السّیّد محمّد بن علیّ الموسویّ العاملیّ(ف:1009 ه.ق.)،تحقیق و نشر:مؤسّسه آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث،ج 4، ط:1،قم:1410 ه.ق.

*مدینه المعاجز-مدینه معاجز الأئمّه....

*مدینه معاجز الأئمّه الاثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر،السّیّد هاشم

ص:461

البحرانیّ،تحقیق و نشر:مؤسّسه المعارف الإسلامیّه(بإشراف:عزّت اللّه المولائیّ)، ج 4،ط:1،قم:1414 ه.ق.

*مرآه الشّرق(موسوعه تراجم أعلام الشّیعه الإمامیّه فی القرنی الثّالث عشر و الرّابع عشر)،صدر الإسلام محمّد أمین الإمامیّ الخوئیّ(1303-1367 ه.ق.)،تصحیح و تقدیم:علی الصّدرائیّ الخوئی،2 ج،قم:مکتبه سماحه آیه اللّه العظمی المرعشیّ النّجفیّ الکبری،1427 ه.ق.1385/ ه.ش.

*مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرّسول[علیهم السّلام]،العلاّمه محمّد باقر المجلسیّ(ف:1110 ه.ق.)،ج 19،تحقیق:علی الآخوندیّ،ط:1،طهران:دار الکتب الإسلامیّه،1366 ه.ش.

*مروج الذّهب و معادن الجوهر،أبو الحسن علیّ بن الحسین بن علیّ المسعودیّ (ف:346 ه.ق.)،وضع فهارسه:یوسف أسعد داغر،4 ج،ط:2،قم:مؤسّسه دار الهجره،1409 ه.ق.

*مزدک نامه 2(یادبود دومین سالگرد درگذشت مزدک کیانفر)،خواهان و ناشر:

جمشید کیانفر دو)پروین استخری،چ:1،تهران:1388 ه.ش.

*مسائل النّاصریّات،علم الهدی السّیّد علیّ بن الحسین بن موسی الشّریف المرتضی،تحقیق:مرکز البحوث و الدّراسات العلمیّه،طهران:رابطه الثّقافه و العلاقات الإسلامیّه،1417 ه.ق.

*مستند العروه الوثقی(محاضرات آیه اللّه السّیّد أبو القاسم الموسویّ الخوئی)، مرتضی البروجردی،ج 7،قم:لطفی،1366 ه.ش.1407/ ه.ق.

*مشارق أنوار الیقین فی حقائق أسرار أمیر المؤمنین علیه السّلام،رجب بن محمّد بن رجب البرسیّ الحلّی(ف:ح 813 ه.ق.)،تحقیق:السّیّد جمال السّیّد عبد الغفّار أشرف المازندرانی،ط:1،قم:انتشارات المکتبه الحیدریّه،1384 ه.ش.1426/ ه.ق.

*مشرعه بحار الأنوار،آیه اللّه الشّیخ محمّد آصف المحسنیّ،2 ج،ط:1،قم:

مکتبه عزیزی،1381 ه.ش.1423/ ه.ق.

ص:462

*مصباح الفقیه،آقا رضا الهمدانیّ،(ف:1322 ه.ق.)،طهران:مکتبه النّجاح (افست چاپ سنگی).

*معالم المدرستین،السّیّد مرتضی العسکریّ،بیروت:مؤسّسه النّعمان، 1410 ه.ق.

*معجم الأخطاء الشّائعه(معجم یعالج الأخطاء اللّغویّه الشّائعه و یبیّن صوابها مع الشّرح و الأمثله)،محمّد العدنانیّ،بیروت:مکتبه لبنان،1985 م.

*معجم البلدان،شهاب الدّین أبو عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه الحمویّ الرّومیّ البغدادیّ،بیروت:دار إحیاء التّراث العربیّ،1399 ه.ق.

*معجم المطبوعات العربیّه و المعرّبه،یوسف الیان سرکیس،2 ج،قم:

منشورات مکتبه آیه اللّه العظمی المرعشیّ النّجفی،1410 ه.ق.

*مغنی المحتاج إلی معرفه معانی ألفاظ المنهاج،محمّد الشّربینیّ،ج 1،شرکه مکتبه و مطبعه مصطفی البابی الحلبیّ و أولاده بمصر،1377 ه.ق.

*مفاتیح الشّرائع،المولی محمّد محسن الفیض الکاشانیّ(ف:1091 ه.ق.)، تحقیق:السّیّد مهدی الرّجائی،ج 1،قم:مجمع الذّخائر الإسلامیّه،1401 ه.ق.

*مفتاح الکرامه فی شرح قواعد العلاّمه،السّیّد محمّد جواد الحسینیّ العاملیّ(ف:

1226 ه.ق.)،حقّقه و علّق علیه:محمّد باقر الخالصیّ،ج 2،ط:1،قم:مؤسّسه النّشر الإسلامیّ،1419 ه.ق.

*مقتل الحسین[علیه السّلام]،الخوارزمیّ(أبو المؤیّد الموفّق بن أحمد المکّی أخطب خوارزم/ف:568 ه.ق.)،تحقیق و تعلیق:الشّیخ محمّد السّماویّ،2 ج(در یک مجلّد)،قم:مکتبه المفید،بی تا(افست از روی چاپ أصل).

*مقتل دربندی(بازنویسی سعادات ناصریّه ی ملاّ آقای دربندی)،ویرایش و بازنویسی:علیرضا لک،چ:1،تهران:آرام دل(با همکاری:صیام)،1388 ه.ش.

*مقدّمه ای بر فقه شیعه(کلّیّات و کتابشناسی)،سیّد حسین مدرّسی طباطبائی،

ص:463

ترجمه محمّد آصف فکرت،چ:1،مشهد:بنیاد پژوهشهای إسلامی آستان قدس رضوی علیه السّلام،1368 ه.ش.

*ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار،العلاّمه محمّد باقر المجلسیّ(ف:1110 ه.

ق.)،تحقیق:السّیّد مهدی الرّجائیّ،ج 10،قم:مکتبه آیه اللّه المرعشیّ العامّه، 1407 ه.ق.

*مناقب آل أبی طالب،أبو جعفر محمّد بن علیّ بن شهر آشوب السّرویّ المازندرانیّ،تحقیق و فهرسه:د.یوسف البقاعی،5 ج،ط:2،بیروت:دار الأضواء، 1412 ه.ق.

*منتهی المطلب،العلاّمه الحلّی(ف:726 ه.ق.)،چاپ سنگی.

*من وحی القرآن-تفسیر من وحی القرآن.

*موسوعه الإمام السّیّد عبد الحسین شرف الدّین،إعداد و تحقیق:مرکز العلوم و الثّقافه الإسلامیّه(قسم إحیاء التّراث الإسلامیّ)،10 ج،ط:1،بیروت:دار المؤرّخ العربیّ،1427 ه.ق.

*موسوعه الإمام علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فی الکتاب و السّنّه و التّاریخ،محمّد الرّیشهریّ-بمساعده:السّیّد محمّد کاظم الطّباطبائیّ و محمود الطّباطبائی نژاد،ط:2، قم:دار الحدیث،1425 ه.ق.

*نثر طوبی(یا:دائره المعارف لغات قرآن مجید)،آیه اللّه حاج میرزا أبو الحسن شعرانی(ف:1352 ه.ش.)و محمّد قریب،2 ج(در 1 مجلّد)،چ:4،تهران:

انتشارات إسلامیّه،1380 ه.ش.

*نظرات فی أخطاء المنشئین،محمّد جعفر الشّیخ إبراهیم الکرباسیّ،ج 2، النّجف:مطبعه الآداب،1403 ه.ق.

*نفس الرّحمن فی فضائل سلمان رضی اللّه عنه،الحاج میرزا حسین النّوری(ف:1320 ه.

ق.)،تحقیق:جواد قیّومی الجزه ای الاصفهانیّ،ط:1،طهران:مؤسّسه الآفاق،1369 ه.ش.1411/ ه.ق.

ص:464

*نقباء البشر فی القرن الرّابع عشر،آقا بزرگ الطّهرانیّ،مع تعلیقات السّیّد عبد العزیز الطّباطبائیّ،3 ج،ط:2،مشهد:دار المرتضی للنّشر،1404 ه.ق.

*نور البراهین،(أو:أنیس الوحید فی شرح التّوحید)،السّیّد نعمه اللّه الموسویّ الجزائریّ(1050-1112 ه.ق.)،تحقیق:السّیّد مهدی الرّجائی،2 ج،ط:1،قم:

مؤسّسه النّشر الإسلامیّ،1417 ه.ق.

*نهج البلاغه،تحقیق فارس تبریزیان،ط:4،قم:مؤسّسه دار الهجره،1427 ه.ق.

*نهج البلاغه،ضبط نصّه و ابتکر فهارسه العلمیّه:الدّکتور صبحی الصّالح،ط:3، طهران و قم:دار الأسوه للطّباعه و النّشر،1421 ه.ق.

*وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزّمان،ابن خلّکان،تحقیق:إحسان عبّاس، بیروت:دار الثّقافه.

*ویژگیهای اجتهاد و فقه پویا(فقه پویا در مکتب سه فقیه)،دکتر علیرضا فیض،چ:1،تهران:پژوهشگاه علوم إنسانی و مطالعات فرهنگی،1382 ه.ش.

ص:465

ص:466

رساله ألانوار اللاّمعه لزوار الجامعه

اشاره

تألیف:بهاء الدین محمد حسینی نائینی مشهور به مختاری نائینی تحقیق و تصحیح:محمّد جواد نورمحمّدی بسم اللّه الرحمن الرحیم

مقدمه

اشاره

زیارت جامعه کبیره،از زیارت های بلندمضمون و عمیق و نورانی شیعه است که اوحدی از اولیای الهی و عارفان و فقیهان و پارسایان شیعه بر انس به آن اهتمام داشته اند و سکوت و فکر و تعمیق و معراج و اشک و آه سحر خویش را به ترنّم آن عطرآگین کرده اند.زیارتی که چنان در افقی بلند قرار دارد که والایی منزلت و معارف آن را دلیلی استوار بر صحت صدور آن از معصوم علیه السّلام دانسته اند (1).

این زیارت سند افتخاری است که بر تارک معارف توحیدی شیعه می درخشد و به یقین پژوهش در همه ابعاد آن سزا و بجا است و می طلبد که جامعه پژوهشی خوش ذوق و فرهیخته ما،همه شروح،ترجمه ها و پژوهش های پیرامون آن را اعم از خطّی و چاپی و سنگی را بکاود و در مجموعه ای گرانبها جمع آوری کند.

ص:467

1- (1)) -ر.ک به:ادب فنای مقربان،آیت اللّه جوادی آملی،ج 1،ص 87؛از برخی شاگردان معرفتی علامه طباطبایی رحمه اللّه شنیده ایم که می فرمودند:مرحوم علامه طباطبایی رحمه اللّه عمق معنا و بلندای مضامین زیارت جامعه را گواه بر صدور آن از معصوم علیه السّلام می دانستند.
زیارت جامعه و پژوهش های پیرامون آن

در میان اندیشمندان شیعه عده ای از بزرگان به شرح و توضیح معارف بلند این زیارت برگزیده،پرداخته اند که ما به نمونه ای از این شروح اشاره می کنیم:

1-الشموس اللامعه؛علامه محقق و عارف کامل سید حسین همدانی درودآبادی از شاگردان شیخ المراقبین مولی حسینقلی همدانی-قدس سرهما-؛مؤلّف،این شرح را در ذیقعده سال 1322 تمام کرده است.

2-الأعلام اللامعه فی شرح الجامعه؛سید محمد بروجردی طباطبایی(حدود 1160 ق).

3-الانوار اللامعه فی شرح الجامعه؛سید عبد اللّه شبّر(1242 ق)که مکرر چاپ شده است.

4-شرح الزیاره الجامعه الکبیره؛شیخ احمد احسائی(1243 ق)که در سال 1276 ق چاپ شده است.

5-شرح زیاره جامعه کبیره؛میرزا علی نقی طباطبائی حائری(1289 ق).

6-شرح زیاره جامعه کبیره؛میرزا محمد علی چهاردهی رشتی(1334 ق).

7-الشموس الطالعه فی شرح الزیاره الجامعه؛ریحان اللّه دارابی بروجردی (1328 ق).

8-ادب فنای مقربان؛حکیم متألّه آیت اللّه جوادی آملی در چهار جلد.

9-پرچم داران هدایت،تدبّری بر زیارت جامعه کبیره؛سید احمد سجادی،چاپ 1387.

10-مقام ولایت،در شرح زیارت جامعه کبیره؛احمد زمرّدیان،چاپ 1364.

11-فوائد نافعه شریفه در شرح زیارت جامعه کبیره؛میرزا محمد توتونچی،چاپ 1341.

12-شرح زیارت جامعه کبیره؛سید محمد تقی نقوی،چاپ 1378.

ص:468

13-حبل متین؛محمد ضیاء آبادی،چاپ 1385.

14-شرح زیارت جامعه کبیره؛علامه محمد تقی مجلسی،چاپ 1373.

15-تفسیر قرآن ناطق یا شرح زیارت جامعه کبیره؛محمد محمدی ری شهری، چاپ 1387.

16-شرح و تفسیر زیارت جامعه کبیره؛رحیم توکل،چاپ 1372.

لازم به ذکر است آنچه در اینجا آمده بخشی از شروحی است که به صورت مستقل چاپ شده،علاوه بر این در شروح تهذیب شیخ طوسی نیز شارحان به شرح این زیارت نیز پرداخته اند که در این مجال فرصت ذکر آن نیست.

بررسی سندی زیارت جامعه کبیره

در اغلب شرح های زیارت جامعه عالمان شیعه کمتر به بحث سندی زیارت جامعه پرداخته اند،شاید نظر مبارک آنها استدلال بر عدم ضرورت بحث سندی همان باشد که در کلام حکیم متألّه آیت اللّه جوادی آملی آمده باشد.ایشان چنین فرموده اند:

«یکی از مقدمات رایج برای استنباط احکام شرعی فقهی،بحث سندی روایات منقول از معصومان علیهم السّلام است و بر این اساس روایات را به دسته های صحیح،حسن، موثّق،ضعیف و...دسته بندی می کنند و برای هریک از این دسته ها جایگاه خاص و کاربرد ویژه ای قائل هستند،یعنی برخی از اینها به تنهایی می تواند مستند فتوا قرار گیرد،برخی از اینها در حد تأیید کارایی دارد،برخی از اعتبار ساقط است و اصلا کارایی ندارد و...لیکن چنان که روشن است اصل این بحث موضوعیت و ارزش ذاتی ندارد،بلکه طریقیّت دارد و ارزش آن به این است که راهی برای اطمینان به صدور حدیث از معصوم علیه السّلام است.از این رو گفته اند:از هر راهی که این اطمینان حاصل شود، کفایت می کند:خواه به عدالت راوی باشد یا به وثاقت وی،به علوّ متن روایت باشد یا به عمل کردن فقها به متن و اسناد به آن در مقام استدلال یا هر راه دیگر.لذا تصریح کرده اند که اگر متن روایت به گونه ای بود که صدور آن از غیر معصوم ممکن نبود،

ص:469

اطمینان مورد اشاره حاصل می شود و می توان به صدور آن از حجت بالغه الهی مطمئن شد.

متن زیارت جامعه کبیره به گونه ای است که هر منصفی صدور این معارف بلند را از غیر معصوم محال عادی می داند.افزون بر آن که خطوط کلی آن را با خطوط کلی معارف قرآن کریم-که مرجع نهایی در بررسی روایات است-هماهنگ می بیند و این چیزی است که ما را از بحث سندی آن بی نیاز می کند» (1).

امّا با این وصف طرح اسناد زیارت جامعه در این اثر شایسته است که تتمیمی باشد بر شرح ارزنده این زیارت نورانی توسط فقیه ذوفنون مختاری نائینی.

زیارت جامعه کبیره توسط شیخ طوسی و شیخ صدوق،در سه روایت نقل شده است که در اینجا هر سه روایت را می آوریم و سند آن را بررسی می کنیم.

*روایت اوّل:در تهذیب الاحکام شیخ طوسی آمده است:

روی محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه،قال:حدّثنا علیّ بن أحمد بن موسی و الحسین بن إبراهیم بن أحمد الکاتب،قالا:حدّثنا محمّد بن أبی عبد اللّه الکوفیّ عن محمّد بن إسماعیل البرمکیّ قال:حدّثنا موسی بن عبد اللّه النّخعیّ قال:قلت لعلیّ بن محمّد بن علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام:علّمنی یا ابن رسول اللّه قولا أقوله بلیغا کاملا إذا زرت واحدا منکم فقال:إذا صرت إلی الباب فقف و اشهد الشّهادتین و أنت علی غسل فإذا دخلت فقف و قل:اللّه أکبر اللّه أکبر ثلاثین مرّه ثمّ امش قلیلا و علیک السّکینه و الوقار و قارب بین خطاک ثمّ قف و کبّر اللّه عزّ و جلّ ثلاثین مرّه ثمّ ادن من القبر و کبّر اللّه أربعین تکبیره تمام المائه تکبیره ثمّ قل:السّلام علیکم یا أهل بیت النّبوّه و معدن الرّساله و مختلف الملائکه (2).

ص:470

1- (1)) -ادب فنای مقربان،آیت اللّه جوادی آملی،ج 1،ص 87-88.
2- (2)) -تهذیب الأحکام،ج 6،ص 96-95،باب زیاره جامعه لسائر المشاهد علی اصحابنا السلام،حدیث 1.
*سند حدیث:شیخ صدوق-علی بن احمد بن موسی و حسین بن ابراهیم بن احمد الکاتب-محمد بن ابی عبد اللّه الکوفی-محمد بن اسماعیل البرمکی-موسی بن عبد النخعی-امام هادی علیه السّلام.

اکنون به بررسی رجال موجود در سند روایت اوّل می پردازیم:

*شیخ صدوق:

مورد وثوق می باشد و درباره اش توثقات فراوانی رسیده است؛از جمله در رجال شیخ طوسی،درباره وی آمده است:جلیل القدر،حفظه،بصیر بالفقه و الأخبار و الرجال (1).

*علی بن احمد بن موسی:

«روی عن محمد بن أبی عبد اللّه مشیخه الفقیه:فی طریقه إلی حفص بن غیاث.

و روی عن محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی.مشیخه الفقیه:فی طریقه إلی ما کان فیه من حدیث سلیمان بن داود و إلی جابر بن عبد اللّه الأنصاری،و إلی عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنی و إلی محمد بن إسماعیل البرمکی.و روی عنه محمد بن علی بن الحسین بن بابویه. (2)

و روی عن محمد بن جعفر الأسدی الکوفی أبی الحسین.مشیخه الفقیه فی طریقه إلی محمد بن جعفر الأسدی أبی الحسین.و روی عن محمد بن جعفر الکوفی الأسدی.

مشیخه الفقیه:فی طریقه إلی إسماعیل بن الفضل.و روی عن محمد بن یعقوب الکلینی:

مشیخه الفقیه:فی طریقه إلی محمد بن یعقوب الکلینی» (3).

«من مشایخ الصدوق ذکره مترضیا علیه (4). (5)

ص:471

1- (1)) -رجال طوسی،ص 439،رقم 6273.
2- (2)) -ر.ک.به:تهذیب الأحکام،ج 6،ص 95،باب زیاره جامعه لسائر المشاهد،حدیث 1.
3- (3)) -معجم رجال الحدیث،ج 12،ص 278-279.
4- (4)) -عیون اخبار الرضا علیه السّلام،ج 1،باب 28،حدیث 86.
5- (5)) -معجم رجال الحدیث،ج 12،ص 278.
بنابراین درباره علی بن احمد بن موسی توثیقی نیامده است.امّا این را باید بدانیم که راه های کشف وثاقت راوی یکی این است که درباره او توثیقی از امام علیه السّلام رسیده باشد، این راه مورد اتفاق همه رجالیون است و راه دیگر این است که از یکی از اعلام متقدمین یا متأخرین درباره اش توثیق آمده باشد و نص بر وثاقت او کرده باشند (1).

علاوه بر این دو راه ذکر شده در کشف وثاقت راوی،یکی دیگر از راه هایی که بعضی برای کشف وثاقت راوی ملاک می دانند این است که بزرگان و اجلاء از او کثیرا روایت نقل کنند.

با این تعاریف می گوییم:شیخ صدوق که بزرگی و جلالت او بر کسی پوشیده نیست از علی بن احمد بن موسی 154 حدیث نقل می کند در حالی که بنایش بر نقل روایاتی است که حجت بین او و خداست و بر اساس آنها فتوی می دهد.پس امکان ندارد علی بن احمد بن موسی ضعیف باشد و شخصیت جلیل القدری مثل شیخ صدوق از او این همه روایت کند.بنابراین خود کثرت نقل شیخ صدوق،توثیق عملی شیخ صدوق بر وثاقت علی بن احمد بن موسی است.

*حسین بن ابراهیم بن احمد الکاتب:

«روی عن محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی و روی عنه محمد بن علی بن الحسین بن بابویه (2). (3)

درباره حسین بن ابراهیم نیز توثیقی نیامده است؛امّا چنانکه گفتیم،کثرت نقل.

ص:472

1- (1)) -و مما تثبت به الوثاقه أو الحسن أو ینص علی ذلک أحد الأعلام المتأخرین.بشرط أن یکون من أخبر عن وثاقته معاصرا للمخبر أو قریب العصر منه.معجم رجال الحدیث،ج 1، ص 42.
2- (2)) -ر.ک به:تهذیب الأحکام،ج 6،باب زیاره جامعه لسائر المشاهد علی أصحابنا السلام، حدیث 1.
3- (3)) -معجم رجال الحدیث،ج 6،ص 190.
حدیث اجلاء و بزرگان دلیل وثاقت است،و شیخ صدوق از وی 114 حدیث نقل کرده که یکی زیارت جامعه است.

*محمد بن ابی عبد اللّه الکوفی:

و روی عنه علی بن أحمد بن موسی و علی بن حاتم. (1)

نجاشی در رجال خود می گوید:کان ثقه صحیح الحدیث إلا أنه روی عن الضعفاء و کان یقول بالجبر و التشبیه و کان ابوه وجها روی عنه احمد بن محمد بن عیسی. (2)

تصریح نجاشی بر وثاقت او دلیل بر اطمینان از نقل اوست و نقل روایت در اینجا مانع از این اطمینان نیست،زیرا کسی که در اینجا از او روایت نقل کرده،محمد بن اسماعیل برمکی است که به تصریح خود نجاشی مورد وثوق است،و ضعیف نیست که در ذیل می آید.قول به جبر و تشبیه نیز مانع از قبول نقل او نمی شود زیرا قول به جبر و تشبیه به فرض ثبوت،ارتباطی به وثاقت و یا عدم وثاقت او در نقل حدیث ندارد.

*محمد بن اسماعیل البرمکی:

«محمد بن اسماعیل بن أحمد بن بشیر البرمکی:المعروف بصاحب الصومعه، أبو عبد اللّه،سکن قم و لیس أصله منها؛ذکر ذلک أبو العباس بن نوح.و کان ثقه مستقیما، له کتب،منها:کتاب التوحید:أخبرنا أحمد بن علی بن نوح،قال:حدثنا الحسن بن حمزه قال:حدثنا محمد بن جعفر الأسدی عن محمد بن إسماعیل بکتابه». (3)

«محمد بن إسماعیل بن أحمد بن بشیر البرمکی:المعروف بصاحب الصومعه،أبو عبد اللّه،سکن بقم و لیس أصله منها؛ذکر ذلک أبو العباس بن نوح.اختلف علماؤنا فی شأنه.فقال النجاشی:إنه ثقه مستقیم.و قال ابن الغضائری:إنه ضعیف.و قول النجاشی عندی أرجح». (4)

ص:473

1- (1)) -معجم رجال الحدیث،ج 15،ص 279.
2- (2)) -رجال نجاشی،ص 373.
3- (3)) -رجال نجاشی،باب المیم،ص 341.
4- (4)) -الخلاصه،للحلی،ص 155-156.
«محمد بن إسماعیل بن أحمد بن بشیر البرمکی المعروف بصاحب الصومعه أبو عبد اللّه لم[جش]سکن قم و لیس أصله منها؛ذکر ذلک أبو العباس بن نوح.و کان ثقه مستقیما.و ضعّفه الغضائری و الثقه ارجح». (1)

و روی عن موسی بن عبد اللّه النخعی و روی الصدوق بطریقه عنه (2).

و روی عنه محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی (3). (4)

*موسی بن عبد اللّه النخعی:

روی الزیاره الجامعه عن الهادی علیه السّلام و روی عنه محمد بن إسماعیل البرمکی (5).

و رواها الشیخ بإسناده عن الصدوق قدّس سرّه مثله (6).و رواها الصدوق قدّس سرّه فی العیون:الجزء 2، الباب 68،فی ذکر زیاره الرضا علیه السّلام بطوس،الحدیث 1.و فیه موسی بن عمران النخعی. (7)

لازم به ذکر است که تعداد روایت های نقل شده محمد بن اسماعیل البرمکی از موسی بن عبد اللّه به ده عدد می رسد و تعداد نقل او هم از امام هادی علیه السّلام به ده عدد می رسد و از امام دیگری نقل ندارد و در 223 مورد از او به موسی بن عمران النخعی نام برده شده است.

درباره موسی بن عبد اللّه النخعی توثیقی یافت نشد اما می توان ده نقل محمد بن

ص:474

1- (1)) -رجال ابن داود،ص 298.
2- (2)) -ر.ک به:من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 609،باب زیاره جامعه لجمیع الأئمه علیهم السّلام حدیث 3213.
3- (3)) -ر.ک به:تهذیب الأحکام،ج 6،ص 96،باب زیاره جامعه لسائر المشاهد،حدیث 3213.
4- (4)) -معجم رجال الحدیث،ج 16،ص 100.
5- (5)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 609،باب زیاره جامعه لجمیع الأئمه علیهم السّلام،حدیث 3213.
6- (6)) -تهذیب الأحکام،ج 6،ص 96،باب زیاره جامعه لسائر المشاهد،حدیث 1.
7- (7)) -معجم رجال الحدیث،ج 20،ص 66-67.
اسماعیل البرمکی از او را با توجه به آنچه درباره این شخصیت از نجاشی و دیگران آمده از جمله اینکه:«و کان ثقه مستقیما» (1)شاهدی بر وثاقت او دانست.

*روایت دوم:شیخ صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه سند زیارت جامعه را چنین آورده است:

روی محمّد بن إسماعیل البرمکیّ،قال:حدّثنا موسی بن عبد اللّه النّخعیّ،قال:قلت لعلیّ بن محمّد بن علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.

*سند حدیث:

شیخ صدوق-علی بن أحمد بن موسی و محمد بن أحمد السنانی و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب-محمد بن ابی عبد اللّه الکوفی-محمد بن اسماعیل البرمکی-موسی بن عبد اللّه النخعی-امام هادی علیه السّلام.

با بررسی که در سند زیارت در روایت اول به عمل آمد در اینجا فقط به ذکر مشیخه شیخ صدوق در این کتاب و بررسی احوال آنها اکتفا می کنیم.در کتاب معجم رجال الحدیث اینگونه معرفی شده اند:

«و طریق الصدوق إلیه:علی بن أحمد بن موسی و محمد بن أحمد السنانی و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب رضی اللّه عنهم،عن محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی عن محمد بن إسماعیل البرمکی». (2)

*علی بن احمد بن موسی شرح حال او در روایت قبل بیان شد.

ص:475

1- (1)) -رجال نجاشی،باب المیم،ص 341.
2- (2)) -معجم رجال الحدیث،ج 16،ص 100.
*محمد بن احمد السنانی من مشایخ الصدوق قدّس سرّه و قد أکثر الروایه عنه فی کتبه مترضیا علیه.و ربما یصفه (الصدوق قدّس سرّه)بالمکتب. (1)شیخ صدوق او را ثقه می داند و بسیار از او روایت کرده است.

همین کثرت روایت شخصیت جلیل القدری مانند شیخ صدوق دلیل وثاقت اوست.

*الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب در روایت قبل شرح حال او بیان شد.

*محمد بن ابی عبد اللّه الکوفی و محمد بن اسماعیل البرمکی و موسی بن عبد اللّه النخعی.

شرح حال این سه شخصیت در روایت قبل بیان شد.

*روایت سوم:از کتاب عیون أخبار الرضا علیه السّلام حدثنا علی بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق رضی اللّه عنه و محمد بن أحمد السنانی و علی بن عبد اللّه الوراق و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب،قالوا:

حدثنا محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی و أبو الحسن الأسدی،قالوا:حدثنا محمد بن إسماعیل المکی البرمکی،قال:حدثنا موسی بن عمران النخعی،قال:قلت لعلی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیه السّلام...

*سند حدیث:

شیخ صدوق-علی بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق و محمد بن أحمد السنانی و علی بن عبد اللّه الوراق و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب-محمد بن اسماعیل البرمکی-موسی بن عمران النخعی-امام هادی علیه السّلام

ص:476

1- (1)) -معجم رجال الحدیث،ج 16،ص 56-57.
*علی بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق:

در 23 مورد به عنوان علی بن احمد بن موسی از او نام برده شده است و شرح حال او گذشت.

*محمد بن أحمد السنانی:

شرح حال او در روایت قبل بررسی شد.

*علی بن عبد اللّه الوراق من مشایخ الصدوق قدّس سرّه...و روی عنه الصدوق فی سائر کتبه أیضا و وصفه بالرازی، العیون:الجزء 1،الباب 6،فی النصوص علی الرضا بالإمامه فی جمله الأئمه الاثنی عشر علیهم السّلام.ترضی علیه فی العیون:الجزء 1،الباب 10،فی السبب الذی قیل من أجله بالوقف علی موسی بن جعفر علیه السّلام،الحدیث 1. (1)

این شخص هم مورد اطمینان است زیرا طبق نقل فوق،از مشایخ صدوق و مورد اطمینان ایشان بوده است.

*الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب شرح حال او در روایت قبل بیان شد.

*محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی توصیف او بیان شد.

*أبو الحسین الأسدی درباره او تضعیف یا توثیقی پیدا نشد اما وجود افراد ثقه دیگری در طبقه او در مقام نقل این زیارت از طبقه قبل کافی است.

*محمد بن إسماعیل المکی البرمکی وصف او بیان شد.

ص:477

1- (1)) -معجم رجال الحدیث،ج 13،ص 91.
*موسی بن عمران النخعی وصف او بیان شد.

چنانچه ملاحظه می فرمایید در هر سه روایت در همه طبقات،روایت ثقات وجود دارند،حال برخی طبقات همه یا یک نفر که شواهد کافی بر وثاقت آن وجود دارد.با توجه به بررسی محتوایی هم که عده ای از اندیشه وران چون حضرت آیت اللّه جوادی آملی فرموده اند یا آنچه علامه مجلسی فرموده که:«لأنها اصح الزیارات سندا و اعمها موردا و افصحها لفظا و ابلغها معنی و اعلاها شأنا» (1)صحت سند آن نیز ثابت می شود.

بنابراین همه ادلّه رجالی بر صحت سند روایت زیارت جامعه دلالت دارد؛آگاهان و آنان نیز که خبیر به روایات اهل بیت علیهم السّلام هستند اذعان به علو مکانت این دعای عظیم الشأن دارند و بر صدور آن از معصوم صحه گذاشته اند،که یکی از این دسته نیز مختاری نائینی است که در رساله حاضر فرموده اند.

گذشته از این دو فصل علمی مؤیداتی نیز برای اتقان و استواری و استحکام متن این زیارت و صدور آن از معصوم وجود دارد که از آن جمله عنایت خاصّ حضرت ولی عصر-عجل اللّه تعالی فرجه-به آن است.و از آن جمله مکاشفه عالم عارف و وحید عصر علاّمه محمّد تقی مجلسی است که در شرح«من لا یحضره الفقیه»شیخ صدوق در ذیل این زیارت می فرماید:

«چون به نجف مشرّف شدم،برای اینکه لیاقت تشرّف به حرم علوی را پیدا کنم، تصمیم گرفتم که چند روزی عبادت کنم.روزها در مقام مقائم و شب ها در رواق مطهّر مشغول بودم.شبی در عالم مکاشفه«حضرت بقیّه اللّه عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف»را در حرم پدر بزرگوارش دیدم.فردا به«سرّ من رأی»مشرف شدم و چون وارد حرم شدم مهدی روحی فداه آن پاره ماه آنجا بود.ایستادم و از دور به طور مدّاحی و در حالی که با انگشت،اشاره به او می کردم،زیارت جامعه را خواندم.فرمودند:بیا جلو.ابهّت

ص:478

1- (1)) -بحار الانوار،ج 99،ص 128،چاپ بیروت.
و عظمت او مانع می شد،تا بالاخره جلو رفتم.به من تلطّف کرد و فرمود:«نعم الزیاره هذه».

یعنی:خوب زیارتی است این زیارت.گفتم:از جدّتان می باشد.و اشاره به قبر مطهّر امام هادی علیه السّلام کردم.فرمودند:بلی از جدّم صادر شده است.» (1)

شرح زیارت جامعه مختاری نائینی

از این شرح بر زیارت جامعه،دو تحریر وجود دارد.تحریر اوّل آن-که ابتدا گمان می رفت تنها نسخه موجود از این شرح است-در کتابخانه آیت اللّه گلپایگانی رحمه اللّه قم به شماره و با عنوان ضبط شده است و در رساله هم مؤلف،نام خاصی بر آن ننهاده است.

امّا به راهنمایی دوست فاضل و محقق ارجمند،جناب آقای جویا جهانبخش به سرور عزیزم حضرت آقای محمد برکت شیرازی دلالت شدم و پس از آن تصوّر این بود که نسخه ایشان کاملتر است،امّا با مطابقتی ابتدایی و ملاحظه نسخه،متوجّه شدیم نسخه جناب حاج شیخ محمد برکت تحریر دوّمی از این رساله و خیلی کاملتر و افزودگی های فراوانی دارد.این نسخه با عنوان«الانوار اللامعه لزوّار الجامعه»در کتابخانه آستان قدس رضوی به شماره عمومی 3380 موجود است.لذا درخواست کردم که با توجّه به کیفیت نسخه ایشان تحقیق این اثر را حضرت ایشان به عهده بگیرند امّا با کرامت نفس که از خصلت های بزرگان است؛نسخه خویش را برای حقیر فرستادند و حقیر را با سماحت خویش رهین منت خود کردند؛و للّه درّه.

خط هردو نسخه یکی است و از همگونی و بررسی چند رساله دیگر این مجموعه در کتابخانه آیت اللّه گلپایگانی رحمه اللّه به نظر می رسد خط مؤلّف بزرگوار آن باشد.مؤلف، شرح زیارت جامعه را از ابتدا آغاز کرده و در شرح جمله مبارک«المکرّمون»از نگارش آن باز ایستاده است.

ص:479

1- (1)) -تنقیح المقال،ج 1،ص 175،به نقل از:کلیات فی علم الرجال،آیت اللّه جعفر سبحانی، ص 37.
شیوه تصحیح و تحقیق

در این تصحیح برخی اضافات تحریر اول را که در تحریر دوم نیامده،ذکر و گزارشی مفید و مناسب از دو نسخه ارائه کرده ایم.در ابتدای این تصحیح شرحی بر احوالات سید الاعاظم سیّد بهاء الدین محمد حسینی نائینی مشهور به مختاری نائینی نگاشته ام که امید دارم مسئله آموز و نکته دار باشد.

در پایان از برادر فاضل و ارجمندم جناب حجه الاسلام سید محمود نریمانی که زحمت مقابله و آماده سازی های نهایی را بر خود هموار کردند صمیمانه تشکر می کنم.

و السلام محمّد جواد نورمحمّدی جمادی الثانی 1429 ق

ص:480

زندگی نامه و حیات علمی و آثار مختاری نائینی

اشاره

سیّد بهاء الدین محمّد فرزند محمّد باقر حسینی نائینی اصفهانی عالمی فاضل، محققی جامع و فقیهی متکلّم بوده است.وی در حدود سال 1080 ق متولّد شد.

متأسفانه اطلاعات مناسبی درباره ایشان و حیات علمی شان-همچون بسیاری از بزرگان علم و معرفت-موجود نیست.به گفته دکتر سید محمد باقر کتابی،«ایشان از ارکان فقها و اکابر حکما و متکلّمین» (1)و یا به نوشته مرحوم میر سید علی جناب در «الاصفهان»:«از بزرگان فقها و حکمای زمان سلطان حسین بوده است». (2)

ایشان پس از دوران کودکی به تحصیل علم مشغول گشت و نزد بزرگان علمای عصر خود شاگردی کرد از جمله استادان وی را علاّمه مجلسی و فاضل هندی و عموی خود سیّد روح الامین مختاری رحمه اللّه شمرده اند.

آثار و تألیفات

از آن بزرگوار متجاوز از 50 اثر ارزشمند در موضوعات مختلف در فهرست ها، کتاب شناسی ها و کتابهای تراجم ذکر گردیده است که بیانگر مراتب عالیه علمی و فلسفی و ادبی ایشان است و به فرموده برخی از بزرگان رجال،ایشان از فحول اعاظم و فقهای اصفهان بوده اند. (3)در اینجا به یادکرد آثار مختاری نائینی می پردازیم:

ص:481

1- (1)) -رجال اصفهان،دکتر سید محمد باقر کتابی،ج 1،ص 71.
2- (2)) -رجال و مشاهیر اصفهان(الاصفهان)،میر سید علی جناب،ص 522.
3- (3)) -آیت اللّه آقای حاج سید محمد علی روضاتی.
1-الإجماع 2-أحکام ید 3-إرتشاف الصافی من سلاف الشافی،مختصر«الشافی فی الامامه»سید مرتضی 4-أفضلیه القیام فی نافله العشاء 5-أمان الایمان من اخطار الأذهان 6-إناره الطروس فی شرح عباره الدّروس 7-الأنوار اللامعه لزوار الجامعه 8-التسلیم علی النبی فی التشهد الأخیر 9-تعدیل المیزان فی تعلیق علم المیزان 10-تعلیقات بر شرح صمدیه سیّد علی خان 11-تفریج القاصد لتوضیح المقاصد 12-تقویم المیراث فی تقسیم المیراث 13-حاشیه أنوار التنزیل 14-حاشیه بر حاشیه میر سید شریف جرجانی بر شرح مطالع 15-حاشیه بر تحریر القواعد المنطقیه فی شرح الشمسیه 16-حاشیه شرح مطالع 17-حاشیه مطول 18-حاشیه معالم الاصول 19-حثیث الفلجه فی شرح حدیث الفرجه 20-حدائق العارف فی طرائق المعارف 21-حسان الیواقیت فی بیان المواقیت 22-حواشی بر آیات الاحکام مقدس اردبیلی قدّس سرّه 23-رساله ای در ارث(کبیر)24-رساله ای در ارث(متوسط)25-رساله ای در ارث (صغیر)26-رساله در شرح حال خود 27-رساله در احکام الاموات 28-زواهر الجواهر فی نوادر الزواجر 29-شرح بر الفوائد الصمدیه شیخ بهائی(صغیر)30-شرح بر الفوائد الصمدیه شیخ بهائی(کبیر)31-شرح بر الفوائد الصمدیه شیخ بهائی (متوسط)32-شرح صحیفه سجادیه 33-شرح لسان المیزان لوزن أفکار الأذهان 34-صفوه الصافی من رغوه الشافی 35-عروض العروض،در عروض و قافیه 36-عمده الناظر فی عقده الناذر 37-العین فی سقی المتبایعین 38-فرائد الفوائد 39-فرائد البهیه 40-قباله قبیله 41-قسام المواریث فی اقسام التواریث 42-القول الفصل فی المسح و الغسل 43-کشف الغموض فی شرح ألطف العروض 44-لسان المیزان 45-لطائف المیراث لطائف الورّاث 46-مصفاه السفاء لإستصغاء الشفاء 47-المطرز فی اللغز 48-مقالید القصود و موالید العقود فی تفاصیل صیغ العقود

ص:482

49-منتخب الأشباه و النظایر سیوطی 50-نحو میر 51-نظام اللئالی فی الأیام و اللیالی 52-نهایه البدایه لبدایه الهدایه.

وفات

تاریخ دقیق رحلت آن جناب مشخص نیست؛اما می دانیم که در میان سالهای 1130 تا 1140 ق بوده است. (1)در کتاب رجال و مشاهیر اصفهان میر سید علی جناب آمده است:«بعضی او را از مفقودین دوره افغان شمرده اند». (2)

ص:483

1- (1)) -دانشمندان و بزرگان اصفهان،سیّد مصلح الدین مهدوی،ج 2،ص 97-896.
2- (2)) -رجال و مشاهیر اصفهان،ص 522.
برگه اوّل نسخه خطی«انوار اللامعه»کتابخانه آیت اللّه العظمی گلپایگانی

ص:484

برگه آخر نسخه خطی«انوار اللامعه»کتابخانه آیت اللّه العظمی گلپایگانی

ص:485

برگه اوّل نسخه خطی«انوار اللامعه»کتابخانه آستان قدس رضوی

ص:486

برگه آخر نسخه خطی«انوار اللامعه»کتابخانه آستان قدس رضوی

ص:487

ص:488

هو الموفق

[خطبه الکتاب]

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه الذی أوجب إکرام الزایر علی المزور (1)و ندب (2)إلی زیاره الغابر لأهل القبور، و جعل روضات المقرّبین و مشاهد الأبرار،معارج الزایرین و معاهد الأنوار و مدارک الحاجات و مبارک البرکات فهی خزاین (3)الأوطار لمن أفرخ فیها أوطار و مکفّرات الأوزار لمن توطّنها أوزار.

و الصلاه علی من زایره یزور (4)فی یوم النشور و یدخله السرور من الرّب الغفور (5)سکینه المدینه و السفینه الحصینه محمد و آله الأبرار و الأئمه الأجله الأخیار ما نثر علی مشاهدهم نور علی نور و نزلت علیها ملائکه البیت المعمور و تعانقت علی مراقدهم أیدی الضرایح و استنشق الفوز غاد و الفیض رایح.

أما بعد؛فیقول فقیر رحمه ربه بهاء الدین محمد بن محمد باقر الحسینی رزقه اللّه عین الیقین و الیقین العینی،أنّ من المعلوم الواضح و المکشوف اللایح (6)إتفاق اللاحق

ص:489

1- (1)) -فی نسخه الف:و إن کان من أهل الفسق و الزور بل العناد و الکفور،و علیه شطب.
2- (2)) -فی نسخه الف:و ندبنا إلی زیارتهم و لو بزیاره القبور لطلب الخیر و دفع الشرور،و علیه شطب.
3- (3)) -فی الهامش؛میسرات.
4- (4)) -فی نسخه الف:و یدخله السرور فی یوم الحشر و النشور،و علیه شطب.
5- (5)) -فی نسخه الف:الطاهر الطهر الطهور محمد و آله ما نشر علی مشاهدهم...،و علیه شطب.
6- (6)) -فی نسخه الف:المسلّم بین المسلم و الکافر و المؤمن و الصالح و الفاجر و الأولیا[ء]-
و السالف من الموافق و المخالف علی جلاله أئمتنا الإثنی عشر و فضایلهم المنتشره فی (1)من سمع و بصر و لا سیما فصاحتهم و بلاغتهم البالغه إلی منتهی النهایه و غایه الغایه، فإنّ شواهدها مشهوده حاضره (2)لکل ذی أذن واعیه (3)و عین ناظره فهذه خطبهم تسهّل الخطب علی کل یابس و رطب و فی صحایفهم تثیر إخلاص حائفهم و علم حاسدهم بالتحاق لاحقهم بسالفهم فی مناقبهم و محاسدهم و ذی رسایلهم أعدل الوسایل لکل جاهل وسایل إلی ما خصّهم اللّه به من أوصاف لا یعقلها إلاّ ذهن مصفی أوصاف و إن لم یبلغ کنهها أحد و إن بالغ و إن قل منها فبلغ ما بلغ فهو استجمع القلم لجمع فنونها سبحه و استطلع لبلع عیونها و رشحه (4)ثم قوع باب إستقصائها لمنع فتحه و إن صرف فی إستیفائها شقّ لسانه و فتحه.

و منها:[ 1/B ]الزیاره الجامعه الکبیره،المشتمله علی فضایلهم الکثیره المنسوبه إلی عاشرهم الشاهده لمعاشرهم بما یرغم أنوف صنوف الجاحدین و یقصم ظهور صدور الحاسدین فإنها أفضل من أن یشهد لها فاضل أو یصف فضله بکنهه بل منها الشاهد بفضل من عرف فضله علی وجهه کما یجده الآنس بمحاسن الکلام و مزایاه الغایص فی لجج کل مقام لإستخراج خفایاه فإنّه یجد مع بلاغته حلاوه سابقه و یری علی جزالته عذوبه سایغه فلیختبرها الطبع السلیم و لیذقها الذوق القویم و إنّی و إن کنت معترفا بالقصور عن الارتقاء علی تلک القصور و عجزی عن استخراج جمیع ما فی کلامهم مغمور إلاّ أن المیسور لا یسقط بالمعسور فشرحتها بحسب المقدور و رجائی من مؤلّفها و آبائه و أبنائه علیهم السّلام موفور أن یمنحنی ربی بمیامنهم التوفیق لتحقیق الحق و حق التحقیق و سمیته ب«الأنوار اللامعه لزوار الجامعه».

ص:490

1- (1)) -فی نسخه الف:البشر،بدل:من سمع و بصر.
2- (2)) -فی نسخه الف:باقیه إن شاء اللّه إلی أن تصل الدنیا بالآخره فهذه....
3- (3)) -مقتبس من آیه 12،سوره الحاقه.
4- (4)) -کذا فی النسخه.
[نبذه من أحوال مولانا علی بن محمد الهادی علیهما السّلام]

اشاره

و ها أنا أبتدی تیمّنا و تبرّکا بترجمه مؤلفها علیه السّلام و نبذ من أحواله أزین به غرّه وجه الکلام (1)و هو سیدنا و سندنا و مولانا و معتمدنا الامام المعصوم و الشهید المظلوم أبو الحسن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السّلام.

لقبه الشریف؛النقی و الهادی،ولد بالمدینه فی عهد المأمون فی ثانی رجب لسنه إثنتی عشره و مأتین من الهجره علی ما فی مصباح الکفعمی (2)و هو المشهور و یدل علیه الدعاء المأثور عن صاحب الامر علیه السّلام:«اللّهمّ انّی أسئلک بالمولودین فی رجب محمّد بن علی الثّانی و ابنه علی بن محمد المنتجب» (3)إلی آخره.

و قال الشیخ فی التهذیب:فی منتصف ذی الحجّه من السنه المذکوره؛ (4)و قال صاحب عمده المقال فی مناقب الآل:ولد فی رجب من سنه مأتین و أربعه عشره سنه من الهجره و قد سمّه المعتز باللّه فقبض فی رجب کما فی التهذیب (5)و فی یوم الاثنین ثالث رجب کما فی مصباح الکفعمی (6)من سنه أربع و خمسین و مأتین علی ما فیهما.و فی العمده:فعمره الشریف إحدی و أربعون سنه کما فی المصباح (7)و بزیاده سبعه أشهر علی ما فی التهذیب و أربعون سنه إلاّ أیاما علی ما فی العمده و فیها کان مقامه مع أبیه ست سنین و خمسه أشهر و بقی بعد أبیه ستا و ثلاثین سنه و شهورا فهی مده اقامته و علی ما فی المصباح

ص:491

1- (1)) -فی نسخه الف:و أتوسّل بذکره إلی نیل المرام و إن لم یمکن احصاء مناقبه علی التمام فأقول:و باللّه التوفیق و هو الرفیق فی الطریق مؤلفها سیدنا....
2- (2)) -المصباح،الکفعمی،ص 512.
3- (3)) -مصباح المتهجد،ص 805.
4- (4)) -التهذیب،ج 6،ص 92 باب نسب أبی الحسن علی بن محمد علیه السّلام.
5- (5)) -التهذیب،ج 6،ص 92.
6- (6)) -المصباح،الکفعمی،ص 512.
7- (7)) -مصباح المتهجد،ص 805.
مقامه مع أبیه عشر سنین فمدّه امامته إحدی و ثلاثون سنه.و أمه أم ولد )2-A( اسمها سمانه المغربیه.(و قد سمّه المعتز باللّه فقبض فی رجب علی ما فی التهذیب و فی یوم الاثنین ثالث رجب علی ما فی مصباح الکفعمی من سنه أربع و خمسین (1)و مأتین علی ما فی التهذیب و المصباح و عمده المقال فعمره الشریف علی الاوّل إحدی و أربعون سنه و سبعه أشهر علی ما فی التهذیب و إحدی و أربعون علی ما فی المصباح الکفعمی و أربعون سنه غیر أیام علی ما فی العمده و فیها کان مقامه مع أبیه ست سنین و خمسه أشهر و بقی بعد أبیه ستا و ثلاثین سنه و شهورا و فی المصباح و هی مده إمامته و علی ما فی المصباح کان مقامه مع أبیه عشر سنین فمده إمامته إحدی و ثلاثون سنه و قبره بسر من رأی قال صاحب العمده فیها).

و امّا مناقبه علیه السّلام:

فکثیره شهیره،قال فی العمده:فمنها ما حل فی الأذان محلا حلاها بأسنافها و اکتنفته شغفا بها اکتناف اللاّلی الیتیمه بأصدافها و شهد لأبی الحسن[علیه السّلام]إن نفسه موصوفه بنفایس أوصافها و إنها نازله من الدوحه النبویّه فی ذری أشرافها و شرفات أعرافها و ذلک أنّ أبا الحسن[علیه السّلام]قد خرج یوما من سرّ من رأی إلی قریه لهم (2)عرض له فجاء أعرابی (3)یطلبه فقیل ذهب إلی الموضع الفلانی فقصده فلمّا وصل إلیه قال له:ما حاجتک؟قال:أنا رجل من أعراب الکوفه،المتمسّکین بجدّک علی بن أبی طالب[علیه السّلام]و قد رکبنی دین فادح أثقلنی حمله و لم أر من أقصده لقضائه سواک.

فقال له أبو الحسن[علیه السّلام]:طب نفسا و قرّ عینا ثم أنزله فلمّا أصبح ذلک الیوم؛قال له أبو الحسن[علیه السّلام]:أرید منک حاجه،اللّه اللّه أن تخالفنی فیها.فقال الأعرابی:لا أخالفک.

فکتب أبو الحسن[علیه السّلام]ورقه بخطه معترفا فیها أن علیه للأعرابی مالا عیّنه فیها یرجح

ص:492

1- (1)) -من هنا إلی:بنفایس أوصافها فی نسخه الف علیه شطب.
2- (2)) -فی نسخه الف:لمهمّ.
3- (3)) -فی نسخه الف:فجاء رجل من الأعراب.
علی دینه و قال:خذها فإذا وصلت إلی سر من رأی أحضر إلیّ و عندی جماعه فطالبنی به و أغلظ القول علیّ فی ترک إیفائک إیاه فاللّه اللّه فی مخالفتی.فقال:أفعل و أخذ الخط فلما وصل[علیه السّلام]إلی سر من رأی و حضر عنده جماعه من کبراء أصحاب الخلیفه و غیرهم حضر ذلک الرجل و أخرج الخط و طالبه و قال کما أوصاه و ألان[علیه السّلام]القول و رفق له و جعل یعتذر إلیه و وعده بوفائه و طیبه نفسه،فنقل ذلک إلی الخلیفه المتوکّل فأمر أن یحمل إلی أبی الحسن[علیه السّلام]ثلاثون ألف درهم،فلما حملت إلیه ترکها إلی أن جاء الأعرابی،فقال:خذ هذا المال إقض منه دینک و أنفق الباقی علی أهلک و عیالک و أعذرنا.

فقال الأعرابی:یابن رسول اللّه!إنّ أملی کان یقصر عن ثلث هذا و لکن اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ (1)فأخذ المال و إنصرف (2).

و هذه منقبه من سمعها حکم له بمکارم الأخلاق و قضی له بالمناقب المحکوم بشرفها بالإتفاق إنتهی ملخّصا،و کأنه علیه السّلام جعل ذمته مشغوله بالمال للرجل و لو بالوعد فصدق إعترافه من غیر کذب و لا حاجه إلی توریه و قد ثبت من حقوقه[علیه السّلام]من حیث الإمامه و غیرها فی ذمه الخلیفه أضعاف ما رقّمه فی الصحیفه فجاز له أن یستنقذها منه بأی وجه امکن (3).

و أما کراماته و معجزاته

فکثیره أیضا منها:ما رواه إبن طاوس فی المهج و ]2/B[ الکفعمی فی حواشی مصباحه عن زرافه حاجب المتوکل أنّه قال:إنّ المتوکل کان یکرم الفتح بن خاقان و یعظّمه کثیرا حتّی أنّه کان أعزّ علیه من أولاده فأراد إظهار قربه عنده و کرامته علیه فرکب یوما و أمر الفتح بن خاقان بالرکوب معه و الناس کلهم یمشون (4)کلّ فی مرتبته قربا

ص:493

1- (1)) -سوره الانعام،الآیه 124.
2- (2)) -کشف الغمه،ج 3،ص 167،باختلاف یسیر.
3- (3)) -فی نسخه الف:فلا یقبح الکذب لأجله.
4- (4)) -فی نسخه الف:قدامهما کل فوج منهم فی مرتبتهم قربا.
و بعدا منه و کان فیهم أبو الحسن الهادی[علیه السّلام]و أصابه من الحر و المشی أذی کثیر قال زرافه:فلما رأیته قلت له:یا سیدی!یعزّ علیّ و اللّه ما یصیبک من الأذی من هذه الطایفه الطاغیه و کان[علیه السّلام]متکئا علیّ أخذا بیدیّ،فقال:یا زرافه!و اللّه لیس قدر ناقه صالح عند اللّه تعالی اعظم من قدری و منزلتی عنده و کنت أمشی معه إلی ان نزل المتوکل و أمر الناس بالرجوع فرکبوا و رجعوا إلی منازلهم فأتیت له[علیه السّلام]ببغله فرکبها و رجع و ودعته و رجعت إلی منزلی و کان عندی معلّم شیعیّ یعلم ولدی فحکیت له القصّه و ما سمعته منه[علیه السّلام]و کنا نأکل الطعام فأمسک المعلّم عن الطعام و رفع یده و قال:و اللّه لقد سمعت منه[علیه السّلام]ذلک فحلفت له و قلت:و اللّه هکذا قال[علیه السّلام]،فقال المعلّم:إعلم أن المتوکل لا یمکث فی ملکه و سلطانه أکثر من ثلاثه أیام و إنه سیهلک.

ثم قال:قم یا زرافه!إحفظ مالک و أهلک فإن الخلیفه سیهلک.قلت:من أین تقول هذا؟قال:إن اللّه تعالی یقول فی قوم صالح[علیه السّلام]: تَمَتَّعُوا فِی دٰارِکُمْ ثَلاٰثَهَ أَیّٰامٍ ذٰلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ (1)و قول الإمام إشاره إلی مثله فی المتوکل و لا یجوز کذب الامام علیه السّلام.قال زرافه:فو اللّه لم تنقض ثلاثه أیام حتّی هجم علی المتوکل إبنه المنتصر مع جماعه من الأتراک فقطّع المتوکل و الفتح بن خاقان إربا إربا بحیث لم یتمیز جسد أحدهما عن الآخر الحدیث (2). (3)

و منها:ما رواه الراوندی رحمه اللّه فی الخرایج و هی کثیره أذکر منها ثلاثه؛منها:ما رواه جماعه من أهل اصفهان منهم أحمد بن نضر (4)و محمد بن علویّه،قالوا:کان بإصبهان رجل یقال له:عبد الرحمن و کان شیعیّا،فقیل (5)له:ما السبب فی قولک بإمامه (6)علی

ص:494

1- (1)) -سوره هود،الآیه 65.
2- (2)) -مهج الدعوات،ص 265،فمن ذلک ما وجدناه....
3- (3)) -فی نسخه الف:و رواه الکفعمی أیضا فی حواشی المصباح.
4- (4)) -فی الخرائج:نصر.
5- (5)) -نفس المصدر:قیل.
6- (6)) -نفس المصدر:السبب الذی أوجب علیک به القول بإمامه....
النقی (1)[علیه السّلام]قال:شاهدت منه (2)ما اوجب ذلک علیّ و (3)هو أنّی کنت فقیرا و کان لی لسان و جرأه فأخرجنی أهل إصفهان سنه من السنین (4)فخرجت مع قوم إلی باب المتوکل متظلّمین فبینا نحن بالباب (5)إذ خرج الأمر بإحضار علی بن محمد بن الرضا علیهم السّلام فقلت لبعض من حضر:من هذا الرجل الذی (6)أمر بإحضاره؟فقیل له:هو (7)رجل علویّ تقول الرّافضه بإمامته.

ثمّ قال: (8) ]3/A[ أنّ المتوکل یحضره للقتل.فقلت:لا أبرح من ههنا حتی أنظر إلی هذا الرجل (9)فأقبل راکبا علی فرس و قد قام الناس یمنه الطریق و یسرتها (10)صفیّن. (11)

فلما رأیته وقع حبّه فی قلبی فصرت (12)أدعو له فی نفسی بأن یدفع اللّه عنه شرّ المتوکل فأقبل یسیر بین الناس و هو ینظر إلیّ (13)و لا ینظر یمنه و لا یسره فأنا (14)أکرّر فی نفسی الدّعاء له فلمّا صار بإزای (15)أقبل بوجهه علیّ (16)ثم قال:استجاب اللّه دعاءک و طوّل عمرک و کثّر مالک و ولدک (17)فارتعدت من هیبته و وقعت بین أصحابی فسألونی (18)ما شأنک فقلت:خیر و لم أخبر بذلک مخلوقا (19)ثم إنصرفنا (20)بعد ذلک إلی إصفهان ففتح اللّه

ص:495

1- (1)) -نفس المصدر:دون غیره من أهل الزمان.
2- (2)) -نفس المصدر:-منه.
3- (3)) -نفس المصدر:و ذلک.
4- (4)) -نفس المصدر:مع قوم آخرین.
5- (5)) -نفس المصدر:فکنّا بباب المتوکّل یوما إذ....
6- (6)) -نفس المصدر:قد أمر.
7- (7)) -نفس المصدر:فقیل هذا.
8- (8)) -نفس المصدر:قیل و یقدّر.
9- (9)) -نفس المصدر:أیّ رجل هو؟قال.
10- (10)) -نفس المصدر:سیرته.
11- (11)) -نفس المصدر:ینظرون اللّه.
12- (12)) -نفس المصدر:فجعلت.
13- (13)) -نفس المصدر:إلی عرف دابته لا ینظر.
14- (14)) -نفس المصدر:و أنا دائم الدّعاء.
15- (15)) -نفس المصدر:بإزائی.
16- (16)) -نفس المصدر:إلیّ بوجهه و قال.
17- (17)) -نفس المصدر:+قال.
18- (18)) -نفس المصدر:و هم یقولون.
19- (19)) -نفس المصدر:-مخلوقا.
20- (20)) -نفس المصدر:مخلوقا فانصرفنا.
علیّ بدعائه (1)وجوها من المال حتّی (2)الیوم اغلق بابی علی ما قیمته ألف ألف درهم سوی مالی خارج داری و رزقت عشره أولاد و مضی (3)من عمری نیف (4)عن سبعین سنه فأنا (5)أقول بامامته إذ (6)علم ما کان فی نفسی (7)و استجاب اللّه دعاءه فی أمری (8).

و منها:أنّه قال:إنّ لهبه اللّه بن أبی منصور الموصلی بدیار ربیعه کاتبا نصرانیّا و کان من أهل کفر توثا یسمّی یوسف بن یعقوب و کان بینه و بین والدی صداقه قال:فوافانا فنزل عند والدی،فقلت له:ما شأنک قدمت فی هذا الوقت؟قال:أحضرنی المتوکل و ما أدری ما یراد منی إلاّ أنّی إشتریت نفسی من اللّه بمائه دینار لعلی بن محمد بن الرضا علیهم السّلام معی.

فقال له والدی:قد وفقت فی هذا.

قال:و خرج إلی حضره المتوکل و إنصرف إلینا بعد أیام قلایل فرحا مسرورا فقال له والدی:حدثنی حدیثک؛قال:سرت إلی سرّ من رأی و ما دخلتها قطّ،فنزلت فی دار و قلت:أحب أن اوصل المائه دینار إلی علی بن محمد علیه السّلام قبل مصیری إلی باب المتوکل و قبل أن یعرف أحد بقدومی.قال:فعرفت أنّ المتوکل قد منعه من الرکوب و أنه ملازم لداره.فقلت:کیف أصنع رجل نصرانی یسأل عن دار ولد إبن الرضا لا آمن أن یکون ذلک زیاده فیما أحاذره.

قال:ففکّرت ساعه فی ذلک فوقع فی نفسی أن أرکب حماری و أخرج من البلد و لا أمنعه من حیث یذهب لعلی أقف علی داره من غیر أن أسأل أحدا.قال:فجعلت الدنانیر فی کاغذه و جعلتها فی کمّی و رکبت و کان الحمار یتخرّق ]3/B[ الشوارع و الأسواق و یمرّ بی حیث یشاء إلی أن صرت إلی باب دار فوقف الحمار فجهدت أن یزول

ص:496

1- (1)) -نفس المصدر:-بدعائه.
2- (2)) -نفس المصدر:+حتی أنا.
3- (3)) -نفس المصدر:من الاولاد قد بلغت.
4- (4)) -نفس المصدر:نیفا.
5- (5)) -نفس المصدر:و أنا.
6- (6)) -نفس المصدر:بإمامه هذا الذی علم....
7- (7)) -نفس المصدر:قلبی.
8- (8)) -الخرائج و الجرائح،ج 1،ص 392-393،ح 1.
فلم یزل فقلت للغلام:سل لمن هذه الدار؟فقیل له:هذه دار علی بن محمد بن الرضا علیهم السّلام.فقلت:اللّه أکبر،دلاله مقنعه.قال:و إذا خادم أسود قد خرج من الدار.

فقال:أنت یوسف بن یعقوب؟قلت:نعم.قال:إنزل!فنزلت فأقعدنی فی الدهلیز و دخل فقلت فی نفسی:و هذه دلاله أخری من أین عرف هذا الغلام إسمی و إسم أبی و لیس فی هذه البلده من یعرفنی و لا دخلته قطّ.

قال:فخرج الخادم.فقال:أین المائه دینار التی معک فی کمّک فی الکاغذه هاتها؟ فناولته إیّاها.قلت:و هذه ثالثه ثم رجع إلیّ فقال:أدخل فدخلت و هو فی مجلسه وحده.

فقال:یا یوسف!إنّ أقواما یزعمون أنّ ولایتنا لا تنفع أمثالک کذبوا و اللّه إنّها لتنفع أمثالک إمض فیما وافیت له فإنک ستری ما تحب و ستولّد لک ولد مبارک.

قال:فمضیت إلی باب المتوکل فقلت:کل ما أردت و إنصرفت.قال هبه اللّه:فلقیت إبنه بعد موت أبیه و هو مسلم حسن التشیّع فأخبرنی أنّ أباه مات علی النصرانیه و أنه أسلم بعد موت والده و کان یقول أنا بشاره مولای علیه السّلام (1).

و منها:ما روی عن خیران الأسباطی قال:قدمت المدینه علی أبی الحسن علیه السّلام فقال:

ما فعل الواثق؟قلت:هو فی عافیه،و قال:ما یفعل جعفر؟قلت:ترکته أسوء الناس حالا فی السجن،و قال:ما یفعل إبن الزیّات؟قلت:الأمر أمره و أنا منذ عشره أیام خرجت من هناک.قال[علیه السّلام]:مات الواثق و قد أقعد المتوکل جعفر و قتل إبن الزیّات!قلت:متی؟ قال:بعد خروجک بسته أیام فکان کذلک (2).

و ذکر المسعودی الدمشقی عن العامّه فی کتابه المسمی ب«غایه التحقیق» (3)أحادیث کثیره،منها:حدیث تلّ المخالی قال:قال یحیی بن هبیره:أرسل المتوکل إلی علی الهادی[علیه السّلام]فأحضره ثمّ أمر عسکره بأن یتزیّنوا و یلبسوا السلاح و یأخذ کلّ منهم بمخلاه فرسه ترابا و یکوّمه کومه واحده فصار جبلا عظیما یقال له:تلّ المخالی فأخذ بید

ص:497

1- (1)) -الخرائج و الجرائح،ج 1،ص 395،باب الحادی عشر فی معجزات الإمام علیه السّلام.
2- (2)) -نفس المصدر،ص 406.
3- (3)) -لم نعثر علیه.
الإمام علی[علیه السّلام]و صعد التّل فجلس علیّ مع المتوکل،ثم قال:یا علی أنظر إلی عسکری فینظر و إذا بعسکر عظیم.فقال المتوکل:هل رأیت عسکرا أکثر من عسکری فقال:نعم فقال:و أیّ عسکر أکثر منه فقال: ]4/A[ عسکری فقال:من أین لک عسکر فقال:عندی.

قال:إذا کان ذلک فأحبّ أن ترینی إیّاه فقال الهادی[علیه السّلام]:أنظر عن یمینک،فنظر فإذا ملایکه قایمه بأیدیهم حراب من نار و المتوکل یقول:یا علی!النار النار،و الملائکه تقول:خذوا صاحب الدار و أحرقوه بالنار فالتفت جعفر إلی المتوکل و قد خفّ عقله و ذهب رأیه.فقال[علیه السّلام]:أنظر إلی الشمال فنظر فإذا عسکر أکثر من الیمین و بأیدیهم حراب من نار فلما رآهم المتوکل غاب رشده و رأی الملائکه ترید أن تطعنه بالحراب الذی فی أیدیهم و هو یقول:یا علی!النار،النار.

و الملائکه تقول:خذوا صاحب الدار و أحرقوه بالنار فالتفت المتوکل إلی علی و هو یقول:یا علی!أدرکنی.فأخذه علی.فلما صحا قال له:أتقول أنت لو تکون لکم عسکر لم قتل الحسین[علیه السّلام]فوحق ربی و جلال ملکه لقد أتی إلیه عسکر و قد طلبوا منه الإذن أن یأمرهم بالبراز فأبی و قال:إذا برزتم إلی هولاء الکفره و قتلتموهم من یقتلنی من بعدهم فبکوا و قالوا:ما نبرح من هذه الأرض حتی نقیم المأتم علیک فی کل سنه إلی أن تقوم القیامه و ها هم بحرم جدی الحسین[علیه السّلام]إلی أن یظهر قائمنا فینصرونه فأخذ بیده المتوکل و نزل من جبل المخالی ثم أمر له بألف ألف دینار و سفط من الجوهر و قال:یا علی!أفتؤمننی أن لا تخرج علیّ و لا علی أحد من ولدی،فقال:ما هذه من شیمتی.

فقال:إنصرف بحفظ اللّه ودعته یا أبا الحسن فإنصرف و جعل الناس یهنّونه فقال:شکرتم رجلا أعطانا بعض حقّنا و فاز بالباقی،فبلغ جعفر المتوکل ذلک فلم یقل شیئا.

و قد ذکره الراوندی أیضا فی الخرائج مختصرا و لما تعذر إستقصاء الباب و لا إستیفاء اللّباب لأن المقصود فی هذا المقام نوع آخر من الکلام إقتصرنا علی ما ذکرنا.

ص:498

[الزیاره الجامعه الکبیره]

اشاره

فنقول:إعلم (1)إنّ الزیاره الجامعه الکبیره رواها الصدوق محمد بن علی بن بابویه فی الفقیه بسند معتبر و إن کان فیه ما فیه لأنّ (2)هذه الزیاره بما فیها من البلاغه و جزاله العباره تشهد بصحه الإسناد و الإستناد و لا حاجه إلی تصحیح الأسناد علی وفق ما إصطلح علیه المتأخرون.قال:حدثنا علی بن أحمد بن موسی و الحسین بن إبراهیم بن أحمد الکاتب قالا:حدّثنا محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی عن محمد بن إسمعیل البرمکی قال:

حدثنا موسی بن عبد اللّه النخعی(و البرمکی ثقه و هو المشهور بصاحب الصومعه و الباقون مجاهیل)قال(یعنی النخعی):قلت لعلی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السّلام ]4/B[ :علّمنی یابن رسول اللّه قولا أقوله بلیغا کاملا اذا زرت واحدا منکم (3).

إذا:ظرف لأقول و بلیغا:حال من الضمیر المنصوب أو نعت لقولا لأن جمله أقوله أیضا مع قیوده نعت له فلا یلزم فصل النعت عن المنعوت بالأجنبی و قد یقال:إن الأولی لا یزار بهذه الزیاره فی کلّ مره أکثر من واحد منهم علیهم السّلام فینبغی أن یزار بها فی الکاظمین و العسکریین أحد الإمامین ثم یقول مره ثانیه یزار بها الآخر و لا یشرّک فی الزیاره بها بین الإثنین منهم فصاعدا لقوله:«واحدا منکم»و هو من الغرابه بمکان فإن فی زیاره واحد مبهم منهم وجهان:أحدهما:أن یسلم علیه و یخاطبه بصیغه المفرد و المعانی العامه للکل و لا یأتی بما یخص بعضهم دون بعض.

و ثانیهما:أن یسلم علی الجمیع بصیغه الجمع و المعانی العامه الجامعه لهم لیندرج کل واحد منهم فی اللفظ و المعنی و إنما أجاب علیه السّلام سؤال السائل بالوجه الثانی کما هو واضح إما تبرّعا ببیان الأکمل أو لعلمه[علیه السّلام]بمقصود السائل فکیف لا یزار بهذه الجامعه اثنان فصاعدا،بل مقتضی ألفاظها و معانیها أن یحضر الزایر فی قلبه و نظره جمیع الإثنی عشر و إنه بهذه الکلمات یخاطب الجمیع لحضور أرواحهم و لا سیّما صاحب القبر الحاضر

ص:499

1- (1)) -فی نسخه الف:إذا عرفت هذا فاعلم.
2- (2)) -فی نسخه الف:إلاّ أنّ.
3- (3)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 609،زیاره جامعه لجمیع الأئمه علیهم السّلام.
عنده لأن علاقه الخطاب فیه أکثر و أظهر لحضور روحه و جسده المقدّسین،إن قلنا بکونه فی القبر کما هو الأظهر و لحضور روحه و الأرض المماسه لجسده إن قلنا بعروجه إلی السماء و أیضا قوله:«واحدا منکم»أعم من أن یکون مع غیره أم لا فیعم الواحد المتحقق فی ضمن العدد و أیضا إذا جاز خطاب الواحد بصیغ الجمع فخطاب الإثنین بها أولی لجواز،لأنهما أقرب إلی الجمع بل جمع عند جمع من الأصولیین و فی عرف المنطقیین.

و أما أنا فإنما أقصد خطاب الجمع أعنی الإثنی عشر بأجمعهم فالجمیع مزورون صاحب الروضه واحدا أم إثنین من قرب و الباقون من بعد إذ الغیبه و الحضور باعتبار القبور.

فقال[علیه السّلام]:«إذا صرت إلی الباب»،ظاهره باب الروضه إن ثبت کون العماره یومئذ و إلاّ فباب الصحن فالإتیان بالتکبیرات عند البابین الیوم أحوط.

«فقف خارج الباب و أشهد الشهادتین»یحصل الإمتثال معنی بقول:«لا إله إلاّ اللّه محمد رسول اللّه»و لو قال:«أشهد أن لا إله إلا اللّه و أنّ محمدا رسول اللّه»کان أقرب إلی الإمتثال بحسب لفظ الأمر.

«و أنت علی غسل»؛للزّیاره (1)و الواو للحال ]5/A[ و هل هو صفه کمال للزیاره أو شرط لها کالطهاره للصلاه المندوبه؟وجهان:أظهرهما الأول لأصاله جواز الزیاره بلا غسل حتّی یثبت المنع بدلیل.و یؤیّده خلو بعض الزیارات المأثوره عنه.

«فإذا دخلت»الباب«فقف»عنده و لا تدن من القبر و قل:«اللّه اکبر اللّه أکبر بثلاثین مرّه»؛و قولک:«اللّه أکبر»مره و إنما التکریر لبیان الکیفیه و الموالاه دون العدد حتی تصیر الثلاثون ستین و الأربعون ثمانین و المائه مأتین«ثم إمش»مشیا«قلیلا»إلی جانب القبر.«و علیک السکینه»؛و هی طمأنینه البدن«و الوقار»؛و هو سکون النفس.«و قارب

ص:500

1- (1)) -فی نسخه الف:و حمله علی غسل الجنابه و أنه یجب أن لا یکون جنبا بعید إلا أن اعتبار غسل الزیاره فی حقیقتها أو شرطا لها مطلقا أو هنا و إن کان ظاهر اللفظ بعید بل هو کمال لها فهو مستحب فی مستحّب.
بین خطاک»؛بالضم جمع الخطوه کذلک و هی ما بین القدمین لأن تقریب الخطی یوجب تکثیرها و فیه تکثیر الثواب الموهوب علی ذلک الحساب و لأن تقریبها أقرب إلی الأدب.

«ثم قف و کبّر اللّه عز و جل ثلاثین مرّه ثم أدن من القبر و کبّر اللّه أربعین تکبیره تمام المائه تکبیره»؛(مفعول لأجله أی لا تمامها أو)بدل من أربعین أو عطف بیان له،أی متمّمها و ظاهره هنا إجزاء التکبیر حال الدنو و المشی إذ لم یقل،ثم قف و کبّر کما فی الأوّلین.

[السلام علیکم یا اهل بیت النبوه]

ثم قل:«السلام علیکم»

(لما طلب السایل ما یزور واحدا منهم علیهم السّلام أی واحد کان تبرع علیه السّلام بالزیاره الجامعه للجمیع لأنه أکمل و أولی و لعله علیه السّلام علم أنّ مقصوده الجامعه لیزور بها أی واحد منهم أراد فالجواب علی وفق الطلاب من غیر تبرّع).

لا یخفی أن سکوته[علیه السّلام]عن النیه یدل علی أنه أمر قلبی لا ینفک عن شروع العاقل فی أفعاله الإختیاریه حتی لو کلّفنا بتجریدها عنه کان تکلیفا بما لا یطاق و لا ینافی کون التلفظ أحسن لیتبعه ذلک القصد القلبی لکن النیه لیست مجرد التصور و الإخطار بالقلب فالمرائی لا ینفعه تصور التقرب و لا مجرد دعواه،بل حقیقه التقرب إنطواء قلبه علی التصدیق بأنّه یفعل العباده للتقرب إلی اللّه سبحانه و مرجعه إلی کونه فقط الباعث علی الفعل لا غیر و أین هذا من مجرد تصور المعنی و التلفّظ بما یدل علیه و کیف تحصل حقیقه الشیء بمجرد تصوّره و التلفّظ به فإن المشبع مثلا هو حقیقه الطعام لا تصوره و التلفّظ به فکذا المقرب هو خلوص النفس فی الإنبعاث بهذا الباعث عن سایر البواعث لا تصوّره و إدعاؤه.

ثم«السلام»مصدر بمعنی السلامه و إنّما سمّی به اللّه سبحانه مبالغه أو بمعنی السالم أو ذی السلامه و هو ساد مسدّ الفعل فأصله:سلمت السلام بالنصب فرفع بالإبتداء لغرض الثبات و الدوام و علیهما جاء قوله تعالی: قٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ سَلاٰمٌ (1)فالرد بالأحسن

ص:501

1- (1)) -سوره هود،الآیه 69.
و المعنی الدعاء للمخاطب بالسلامه عن المکاره و الآفات و لذا سمّی تحیه لأن الموت من أعظم المکاره فیکون طلبا لحیاه المخاطب و اللام إمّا عوض عن المضاف الیه،أی سلامی،أی دعایی به و طلبی له أو سلام اللّه أی السلامه الحاصله من فعله و تقدیره أو الأعم أی سلام المسلّمین.و إمّا لتعریف الإستغراق لجمیع أفراد السلامه ]5/B[ أو الجنس أو العهد الخارجی إلی المستغرق إذ لا وجه للتخصیص و لا یناسب المقام.

و الفرق بینه و بین الإستغراق إنّ إراده جمیع الأفراد هنا من حیث العهد إلاّ أنه إتّفق تعلّقه بالکل فحصل الإستغراق و هناک من حیث الإستغراق أولا و بالذات.

و ما یتوهم من أن مقتضی المقابله کون المعهود دون الجمیع و هم شنیع؛إذ الفرق بالعهد و عدمه و اما عدد المعهود فتابع للعهود فقد یکون أقلّ ما یصدق علیه الاسم و قد یرتقی إلی حیث یستوعب الأفراد.

و أمّا العهد الذهنی فلا یناسب المقام إذ المعهود حینئذ هو البعض المبهم و لا وقع لإبهام السلام بین أفراده و کلمه«علی»لا تفید الضرر إلاّ فیما سمع منه.

و التحقیق إنها إن استعملت مع صریح النفع و ما یرادفه أو یستلزمه لم تفد الضرر نحو:

أنعمت علیهم و یصلّون علیهم و سلام علیکم کما أن اللاّم لا تفید النفع مع صریح الضرّ و ما یرادفه أو یستلزمه نحو: لَهُمُ اللَّعْنَهُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّٰارِ (1)وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (2)و إن کان المتعلق المذکور أو المحذوف من المفهومات العامه.

«یا اهل بیت النبوه» بالنّداء القریب و البعید و یمکن هنا إراده الأول نظرا إلی قرب قبورهم و أرواحهم و مساواه میّتهم لحیّهم،و الثانی نظرا إلی الموت لأنه فی حکم البعد و إلی بعد قبور البعض بل الأکثر و یمکن إراده الأعم بتوزیع القرب و البعد و لو علی عموم المشترک أو المجاز

ص:502

1- (1)) -سوره الرّعد،الآیه 25؛سوره غافر،الآیه 52.
2- (2)) -سوره البقره،الآیه 7.
و أهل الرجل،عشیرته و أقاربه و أهل الامر،ولاته و أهل البیت،سکّانه و البیت بناء تبیت فیه من شعر کان أو مدر و قد یستعار للشّرف و الشریف بجامع الجمع و الحفظ و الإضافه الأولی لامیه و الثانیه یحتملها و البیانیه علی کون البیت للشریف و النبوه بمعنی النبیّ أو ذی النبوه أو علی تشبیهها بالبیت و إذا أضفته إلیه[صلّی اللّه علیه و اله]فلامیّه لا غیر.

فإن قلت:أهل بیت النبی[صلّی اللّه علیه و اله]علی و فاطمه و الحسنان[علیهم السّلام]لا غیر و قد رویت روایات کثیره من طرق الخاصه و العامه إنّه لما نزل قوله تعالی: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1)جمعهم[صلّی اللّه علیه و اله]تحت کسائه و وضع یده علیهم و قال:«اللهم هؤلاء أهل بیتی» (2)و أرادت أم سلمه أن یدخل فیه فمنعها و قال:

«إنّک علی خیر» (3)فکیف یعم أهل البیت هنا جمیع الأئمه؟

قلت:هذا الکلام فی هذا المقام صریح فی العموم و علیه بناء عموم الآیه لعصمه الجمیع و الروایات ]6/A[ تدل علی خروج الزوجات دون باقی الأئمه لعدم الحصر فی الأربعه و إنّما إقتصر علیهم لانّ غیرهم لم یکونوا حینئذ موجودین.

نعم؛أصحاب الکساء منحصر فی الأربعه و یرشد إلی العموم ما استفاض بین الفریقین من قوله صلّی اللّه علیه و اله:«إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» (4)لأن المراد نفی الإفتراق فی الدنیا فلا بدّ من إقتران الکتاب أبدا بأحد من أهل البیت الأطیاب.و روی الصدوق فی معانی الأخبار باسناده عن سلیمان الدیلمی قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:من الآل؟فقال:ذریه محمد[صلّی اللّه علیه و اله]،قلت:فمن الأهل؟ فقال:الأئمه علیهم السّلام (5)و عن أبی بصیر عنه علیه السّلام قال:قلت:له من آل محمّد[صلّی اللّه علیه و اله]؟قال:

ذریته،فقلت:من أهل بیته؟قال:الأئمه الأوصیاء (6)[علیهم السّلام].

ص:503

1- (1)) -سوره الأحزاب،الآیه 33.
2- (2)) -الأمالی،للصدوق،ص 559.
3- (3)) -الأمالی،للطوسی،ص 264،المجلس العاشر،ح 20.
4- (4)) -کمال الدین،ص 239،باب اتصال الوصیه من لدن آدم علیه السّلام.
5- (5)) -معانی الأخبار،ص 94،باب معانی الآل و الأهل و...،ح 2.
6- (6)) -الأمالی،للصدوق،ص 240،لمجلس الثانی و الأربعون.
«و معدن» [الرساله]

بکسر الدال و النصب بالعطف علی الأهل اسم مکان من عدن یعدن بالکسر بالمکان أی أقام به و منه جنه العدن أی الإقامه أی محل الرساله(و هو بالنصب عطف علی الأهل) و کون الأئمه محل الرساله واضح إن جعلت (1)بمعنی الأحکام المرسل بها لأنّهم محلّ علمها و مجاز إن جعلت بمعنی(کون الانسان رسولا من عند اللّه لأنهم علیهم السّلام محال لوازمها من العلوم و الکمالات)النبوه الخاصه لأنّ محلّها الحقیقی هو النبی صلّی اللّه علیه و اله دون الأیمه و وجه التجوز کونهم علیهم السّلام محال لوازمها من العصمه و العلوم و المعجزات أو محال النیابه عن الرسول أو زیاده قربهم منه و إختصاصهم به حتی کأنهم هو کما جعل أمیر المؤمنین علیه السّلام نفس الرسول صلّی اللّه علیه و اله فی آیه المباهله (2).و یجوز جر«معدن»عطفا علی البیت أو النبوه فمعدن الرساله هو الرسول صلّی اللّه علیه و اله و أهله و أهل بیته هم الأئمه علیهم السّلام.

«و مختلف الملائکه»

بفتح اللام علی زنه اسم المفعول اسم مکان اختلاف القوم مجیء بعضهم خلف مجیء البعض الآخر أی محل اختلاف.

الملائکه غیر صاحب الوحی للمقابله أو مطلقا سواء کان مجیئهم لوحی أو غیره فهو أعم من مهبط الوحی أو النظر هنا إلی نزول الملایکه أنفسهم(مع قطع النظر عمّا نزلوا به) و هناک إلی ما نزل به الوحی فیتغایران و لا یتداخلان.

«و مهبط الوحی»

و مهبط بفتح الباء الموحده اسم مکان من هبط یهبط بکسرها کمضرب أی محل هبوط الوحی قال ابن فارس (3):کل ما ألقیته إلی غیرک لتعلّمه فهو وحی و هو مصدر وحی إلیه یحی کوعد یعد و أوحی إلیه بالالف مثله ثم غلب فیما یلقی إلی الأنبیاء من عند اللّه تعالی إنتهی.

ص:504

1- (1)) -فی نسخه الف:جعلنا الرساله.
2- (2)) -سوره آل عمران،الآیه 61.
3- (3)) -معجم مقاییس اللغه،ج 6،ص 93،ماده«وحی».
و قد یستعمل بمعنی الإلهام کقوله تعالی: وَ أَوْحیٰ رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ (1)و هو هنا إما بمعنی المصدر أو اسم ]6/B[ المفعول أو الفاعل أی الکلام الموحی أو الملک النازل (و لیس حینئذ تخصیصا بعد تعمیم و إن عمّت الملائکه صاحب الوحی منهم أیضا للفرق بین اختلاف الجمیع و هبوط واحد منهم بالوحی کما عرفت)و اعراب مختلف و مهبط، کاعراب معدن،فالجرّ واضح و فی النصب تجوز لأن اختلاف الملایکه و هبوطهم للوحی إنما هو إلی الرسول صلّی اللّه علیه و اله علیه لا علی الأئمه علیهم السّلام و إلیهم فإن اطلاق المختلف و المهبط علی الرسول صلّی اللّه علیه و اله أیضا و ان کان علی التجوز لان حقیقتهما إنما هو البیت فلا بد من القول بأن الملائکه لما اختلفوا إلی مکان من البیت یقرب من مکانه صلّی اللّه علیه و اله و هبطوا علی ذلک المکان جعل صلّی اللّه علیه و اله مختلفا و مهبطا مجازا کما قالوا فی مررت بزید:إنّ المرور علی مکان یقرب من مکان زید و إنما أوقعوه علی زید مجازا لکن هذا التجوز إنما هو فیه صلّی اللّه علیه و اله ابتداء و بالذات و فی الأئمه ثانیا و بالعرض و بتوسطه[صلّی اللّه علیه و اله]مع تجوز ثان هو ان زیاده اختصاصهم به[صلّی اللّه علیه و اله]و علیهم بالوحی أوجب لهم بالتجوّز وصفه[صلّی اللّه علیه و اله].

اللهم إلا أن یفسر الوحی بالإلهام أو تحدیث الملائکه مع الأیمه بغیر الأحکام فإنهم محدّثون کما وردت به الأخبار و قال تعالی فی سوره الانبیاء: وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا وَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرٰاتِ (2)الآیه و روی أبو حمزه قال:قال أبو جعفر[علیه السّلام]:یعنی الأئمه من ولد فاطمه[علیها السّلام]یوحی إلیهم بالروح فی صدورهم. (3)

و روی أن الملائکه تتنزّل علی الأئمه فی لیله القدر بما یکون فی السنه و فی سوره النحل: وَ أَوْحیٰ رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبٰالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّٰا یَعْرِشُونَ (4)و روی الکلینی باسناده عن الوشا[ء]عن الرضا علیه السّلام قال:بلغ بالنحل أن

ص:505

1- (1)) -سوره النحل،الآیه 68.
2- (2)) -سوره الأنبیاء،الآیه 73.
3- (3)) -تأویل الآیات،ص 322،سوره الأنبیاء و ما فیها من الآیات.
4- (4)) -سوره النحل،الآیه 68.
یوحی إلیها بل فینا نزلت نحن النحل و نحن المقیمون للّه فی أرضه بأمره و الجبال شیعتنا و الشجر النساء المؤمنات (1)إنتهی.

شبهوا بالنحل فکما یخرج من بطونها شراب مختلف ألوانه فیه شفاء للناس کذلک یخرج من صدورهم علوم تشربها قلوب المؤمنین فها لها شفاء و قد جاء فی أسماء أمیر المؤمنین علیه السّلام أمیر النحل (2)فقد جاء فیه یعسوب الدین و الیعسوب أمیر النحل و ذکرها الرئیس الکبیر فالأئمه من ولده أیضا نحل إلاّ أنه أمیرهم و کبیرهم و الشیعه جبال فی رفعه و رجامهم و هم أوتاد الأرض و النساء اشجار فإنها تسقی تفرعت منه الغصون و حصلت منها الثمار و النساء یلحقن من ماء الفحول و یتفرع منهن فروع علی الأصول.

ثم إعلم إنه اختلف فی حقیقه الوحی إلی النبی صلّی اللّه علیه و اله؛و کیفیته فقالت الفلاسفه:إن نفس النّبی إذا فاض علیها معنی عقلی إرتسم فی خیاله و حسه صوره مناسبه له یبصرها و یسمع کلامها (3)و هذا بظاهره کما قیل إنکار لظاهر الشرع من وجود ملک مجسم محسوس یأتیه بکلام مسموع فی الخارج و إنکار لکلام خارجی و إنما هو تقریر و اثبات لأمور ذهنیّه (4)و صور عقلیه و إتّفق الملیّون علی أن ملک الوحی جبرئیل و هو حی مدرک

ص:506

1- (1)) -لم نعثر علیه فی الکافی فانظر:بحار الأنوار،ج 24،ص 110،باب نادر فی تأویل النحل بهم علیهم السّلام،ح 1 و 2.
2- (2)) -روی ابن شهر آشوب فی مناقب آل أبی طالب،ج 2،ص 142،فصل فی انقیاد الحیوانات له علیه السّلام:«الرضا علیه السّلام فی هذه الآیه قال النبی:علیّ أمیرها فسمی أمیر النحل و یقال:إن النبی صلّی اللّه علیه و اله وجه عسکرا إلی قلعه بنی ثعل فحاربهم أهل القلعه حتی نفذت أسلحتهم فأرسلوا إلیهم کواز النحل فعجز عسکر النبی عنها فجاء علی فذلت النحل له فلذلک سمی أمیر النحل».
3- (3)) -فی نسخه الف:کما فی المنام الاّ ذلک فی الیقظه و،و علیه شطب.
4- (4)) -فی نسخه الف:فمن شبهات الاوهام بل أوهام العوام حیث حصروا الموجود الخارجی فی الاجسام و إلاّ فالصور المتحققه فی المنام و سایر موجودات عالم المثال موجودات خارجیه و محسوسه بالحس الخارجی و لیست اجساما و لا امورا ذهنیّه فقط،و علیه شطب.
للکلّیات متحرّک بالإراده معصوم (1)کغیره من الملائکه،و الوحی لفظ ینزل به یسمعه فی السماء أو یراها منقوشه فی اللوح فیقرأها و یأمره اللّه بأن ینزل بها علی النبی فیأتیه و یقرأه علیه کما دلّت علیه ظواهر الشرع و جمع من المتأخرین جمعوا بین الروحانی و الجسمانی،قال السید الفاضل نظام الدین أحمد:الأشبه أن نزول الوحی و الملک علی الأنبیاء علیهم السّلام إنما هو بأن تتلقی نفس النبی أوّلا ما یوحی إلیه تلقّیا روحانیا ثمّ یتمثل و یتصور ما یوحی إلیه فقط أو مع الملک الموحی فی الحس المشترک ثمّ فی القوّه العقلیه لأن الوحی لو کان ]7/A[ نزول ملک جسمانی یتکلّم معه فی الخارج فقط من غیر تلق روحانی لما عرض للنبی حین الوحی شبه غشیّ و لحواسه الظاهره شبه دهشه علی ما هو مشهور منقول من حال النّبی حین نزول الوحی علیه،بل کان ینبغی أن یکون توجّه نفسه الکامله علی هذا التقدیر إلی الظاهر أتم و أکمل و تکون حواسه الظاهره أصحّ و أسلم.إلی أن قال:فالقول بأن(الوحی و)صوره الملک و الکلام المعجز من عمل المتخیّله بأن تحدثهما فی الحس المشترک کما هو المشهور عن الفلاسفه مستبعد مستنکر جدا،(و کذا کون الکلام المعجز من عملها)،بل الحق أن محدث ذلک کله هو الواجب جل شأنه یحدثه فی حسه المشترک أولا ثم فی الخارج و لا استبعاد فی ذلک أصلا و لا یبعد أن یکون للقوّه المتخیّله التی للنّبی مدخل ما فی هذین الإحداثین بأن تکون معده فقط علی أن ظاهر قوله تعالی فی سوره البقره: قُلْ مَنْ کٰانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلیٰ قَلْبِکَ (2)و قوله فی الشعراء: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ* عَلیٰ قَلْبِکَ (3)یدل علی ما اخترناه(من کیفیه نزول الوحی)و التأویل خلاف الظاهر فما قاله بعض المفسرین من أن أکثر الأمه علی أن القرآن نزل علی محمد[صلّی اللّه علیه و اله]لا علی قلبه؛لکن خصّ القلب بالذکر لأن السبب فی تمکنه من الأداء إثباته فی قلبه و معنی علی قلبک:حفظک إیاه و فهمک له.

و قیل:أی جعل قلبک متصفا بأخلاق القرآن و متأدّبا بآدابه کما فی حدیث عایشه:

ص:507

1- (1)) -فی نسخه الف:تابع للأوامر الهیّه.
2- (2)) -سوره البقره،الآیه 97.
3- (3)) -سوره الشعراء،الآیه 193 و 194.
کان خلقه القرآن (1)إنتهی.فهو صرف لظاهر الآیه و هو خلاف الظاهر و یؤیّد ما اخترناه أیضا قول القاضی فی آیه الشعرا[ء]و القلب:إن أراد به الروح فذاک و إن أراد به العضو المخصوص فتخصیصه،لأن المعانی الروحانیه إنّما تنزل أولا علی الروح ثم تنتقل منه إلی القلب لما بینهما من التعلق ثم تصعد منه إلی الدماغ فینتقش بها لوح المتخیله إنتهی.

و اعلم إن ما اخترناه لیس مخالفا لقول الأکثر بل هو قول بما قالوه مع زیاده لم یصرّحوا بها،إنتهی کلام السید.و وافقه الفاضل صدر الدین الشیرازی فقال فی وجه مشاهده الرسول لجبرئیل و سماع کلامه بسمعه الحسی:إنّ المعرفه العقلیه إذا قویت و اشتدّت تصوّرت بصوره مطابقه لها و ربما تعدّت من معدن الخیال إلی مظهر خارجی کالهواء الصافی فیکون الهواء کالمرآه لها فیراها النبیّ یکلّمه معاینه و مشاهده و یسمع کلامها بجارحته السامعه إنتهی. (2)

أقول:و یحققه التجربه فربما تنبهت من النوم ]7/B[ و أنا أسمع الصوت الذی کان فی الرؤیا و کنت أسمعه فی النوم و إن جاز کونه من أغلاط الحواس فإن حضور المحسوس فی المتخیّله و الحس المشترک یوجب غلط الحاسّه فی إحساسها به بعد غیبته لقرب عهدها به کما فی الدائره المحسوسه من الشعله الجواله المتحرکه بسرعه فإن البصر یبصرها فی محلها السابق بعد انتقالها منه للسرعه و قرب العهد و فی اللاحق أیضا فیراها دایره و لیست إلاّ نقطه بل هذا هو الحق لکن لا داعی ظاهرا إلی إنکارهم ظاهر الشرع سوی تجرد الملک الوحی عندهم و عروض الغشی للنبی[صلّی اللّه علیه و اله]عند نزوله علیه (و مقتضی قولهم تقدم التلقی الروحانی علی الجسمانی و الذی ورد به الشرع عکسه و إنّه صلّی اللّه علیه و اله کان یسمع الوحی و یفهم معناه و ربما کان یسأل الملک الموحی فیفسره له و لا داعی إلی انکار ظاهر الشرع سوی انکار تجسم الملک الموحی و لو سلّم تجرده.) و لا یخفی أنه لا یمتنع تعلّق المجرد بمثال یراه النبی و یسمع کلامه و یعرضه الغشی لعظم

ص:508

1- (1)) -شرح نهج البلاغه،ج 6،ص 340،نبذ و أقول فی حسن الخلق و مدحه.
2- (2)) -انظر:ریاض السالکین،ج 1،ص 155-159.
المرئی و غرابته و ایحاشه الرائی کما فی المغشی علیه من رؤیه الجن و غیره من الحیوانات المهیبه و الصور العجیبه فلا حاجه إلی هذه التخیلات و التمحّلات.

«و معدن الرحمه»

بالنصب أو الجر و علی الأول معدن الرحمه هم أهل البیت فالمعدن للجنس لیقبل التعدد و علی الثانی هو النبی[صلّی اللّه علیه و اله]أی یا أهل بیت معدن الرحمه أی رحمته سبحانه فمعدنها مرحوم،أو رحمه المعدن علی غیره فهو الراحم و لک حملها ما علی الأعم أی الرحمه الصادره عنه و الوارده علیه و علی الأول فالمراد رحمه اللّه سبحانه علی معدن أو علی غیره بوساطته أو الأعم.

«و خزّان» [العلم]

بالنصب جمع خازن کطلاّب و طالب أی خزنه العلم.

«و منتهی الحلم»

إما عطف علی العلم أی و خزنه نهایه الحلم و اقصی مدارج کماله أو علی الخزّان أی الذین إلیهم ینتهی الحلم لأنه مکتسب منهم و مأخوذ عنهم علما و عملا،و الخزّان هم الأئمه علیهم السّلام فالأربعه السابقه إن فسّرت بالنبیّ کما فی جرّها فجمعه و إفرادها علی ظاهرهما واضحان و إن فسّر الجمیع بالأئمه علیهم السّلام کما فی النصب فالنکته فی جمع الخزّان و إفراد ما قبله الإشاره إلی تعدّد صفه العلم لتعدد الصوره الذهنیه بتعدد محالها و إن إتحد المعلوم بخلاف ما اضیفت إلیه الأربعه السابقه لأن (1)فی الجمیع الرساله أمر واحد لا یتعدد لا فی نفسه و لا بسبب اتصافهم بکونهم معدن الرساله کما أن العلم یتعدد بسبب اتصافهم بکونهم خزّانا له و کذا الملائکه و الوحی و الرحمه إن فسّرت برحمه اللّه سبحانه.

و أما إذا فسّرت برحمتهم علیهم السّلام فإفراد معدن الرحمه إشاره إلی إتحاد سبب الرحمه و طریقتها و غایتها(و إن تعددت فی ذواتها فجعل توحید الموصوف و هو المعدن اشاره

ص:509

1- (1)) -فی الأصل:لأن معنی کونهم معدن الرساله و مختلف الملایکه،و علیه شطب.
إلی اتّحاد الصفه و هو الرحمه حتی کان الجمع معدن واحد لرحمه واحده لا لأنّ اتّحاد الموصوف یستلزم اتّحاد الصفه لیرد النقض بل للعکس لأن عرضا واحدا لا یقوم بمحلین فیکون الإنتقال من الملزوم إلی لازمه و الحکم ملکه نفسانیه تبعث علی ترک المسارعه إلی الغضب المذموم أو کف النفس عنه)فی الجمیع فإن رحمتهم للّه و فی اللّه لا غیر و قوله:

«منتهی الحلم»إن عطف علی العلم فإفراده واضح و أما إن ]8/A[ عطف علی الخزّان فإفراده إشاره إلی إتّحاد مرتبه الجمیع فی الحلم و تساویهم فیها علی أن الرحمه و العلم و الحلم أرید بها الجنس و هو لا یثنّی و لا یجمع.

«و اصول الکرم»

و السخاوه أو الکرامه و العزازه أو کرم الاصل و النجابه و المراد إنهم معادن الکرم و مبادیه أو أن کرم العباد مأخوذ منهم أو إنهم أسباب لکرم اللّه و إکرامه للعباد و جمع الأصول علی الأصل فی التعبیر عن الجمع و أفرد الکرم لأن المراد به الجنس و لأنه لو جمع أیضا لتوهم التوزیع.

«و قاده» [الأمم]

جمع قاید أصله قوده قلبت واوه ألفا لتحرکها و انفتاح ما قبلها أی قایدی جمیع الأمم إلی الحق أو الجنه أو أسباب دخولها و لا بدّ من تخصیصها بالأمم المنقاده لهم أو إشتراط الإنقیاد فی العموم أو تفسیر القود بالدلاله دون الإیصال کما هو ظاهره و قد روی إنتفاع الأمم الماضیه أیضا بهداهم علیهم السّلام و برکاتهم.

«و أولیاء النعم»

ولیّ النعمه مولیها المنعم بها و کل نعمه فهی منهم حقیقه أو علی مجاز التسبیب أو علی أن النعمه إنما تکون هنیئه لو لم یتعقبها الخلود فی العذاب و ذلک یکون بالإیمان و تمامه بحبّهم و الإقرار بإمامتهم علیهم السّلام.

ص:510

«و عناصر» [الأبرار]

جمع عنصر،کقنفذ بضم أوله و ثالثه أو بفتح ثالثه کما فی القاموس (1)الأصل أی أصول.

«الأبرار» إما من حیث الذات بالولاده الحقیقیه فالأبرار الأیمه و لا محذور فی مدح کل واحد منهم بکونه أصلا و والد الآخرین منهم سوی القایم علیه السّلام أو هم الذریه من فرق أولاد الأیمه فإن أکثرهم إیراد أو من حیث أنهم أبرار بالولاده المجازیه فإنّ المتعلّم من أولاد المعلّمین و من أبناء الطریقه و ظاهر أن برّ کلّ بار فهو من میامن برکات الأئمه الأطهار[علیهم السّلام]و ناش من الإقتفاء بما لهم من الآثار و فسر العنصر فی القاموس (2)بالحسب أیضا و هو محتمل هنا فالمعنی إنهم للأبرار کمال و جمال لأنهم سبب ذلک و مثله قوله.

«و دعایم الأخیار»

إذ الدعایم بفتح الدال جمع دعامه،بکسرها و هی عماد البیت من دعمه کمنعه إذا أقامه لأنه یقام وسط البیت لیبنی علیه أو الخشب المنصوب للتعرش.و الأخیار جمع خیر،الصفه المشبهه مخفّف خیّر بالتشدید دون إسم التفضیل لأنه لم یجمع أصلا؛قالوا:

لأن صورته الحالیه تجمع علی أفعال کغیر و أغیار و الأصلیه علی أفاعل کأفاضل فلما تعارض مقتضاهما رفضوهما معا و المعنی(إن قیام الأئمه علیهم السّلام سبب لقیام الأخیار من حیث إنهم اخیار لأنهم دعاتهم إلی الخیرات و معلّموهم إیاها)أنهم علیهم السّلام دعایم الأخیار أنفسهم بالولاده کما مر أو من حیث أنهم أخیار بالولاده الروحانیه و الهدایه إلی الخیرات أو المعنی إنهم دعایم بهم ]9/B[ یدعم الأخیار دینهم و دنیاهم و أمر معاشهم و معادهم و بالجمله الأبرار و الأخیار إما أولادهم علیهم السّلام أو أشیاعهم مطلقا أو الأول الأولاد و الثانی الشیعه (3).

ص:511

1- (1)) -القاموس المحیط،ج 2،ص 91،ماده«عنصر».
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -فی نسخه الف:یدعم الأخیار دینهم بهم کما یدعم البیت بعماده و کما یصح اضافته إلی-
«و ساسه» [العباد]

جمع سایس من ساسه،سیاسه إذا أدّبه و سایسک فی العلم مؤدّبک به أی مؤدّبی العباد بآداب الشرع تعلیما و ترغیبا و ترهیبا.

«و أرکان البلاد»

أنفسها و أهلها إذ بهم ینتظم لأهلها أمر المعاش و المعاد و للبلاد أنفسها أسباب وجودها و بقائها لأن الأرض لا تخلو عن الحجه فلولاها لساخت بأهلها کما وردت به الروایات (1).

«و أبواب الإیمان»

لأنّه یخرج من عندهم العلم به و بأحکامه إلی الناس و بالإقرار بهم و بإمامتهم مدخل الإیمان فی قلوب العارفین بهم و بجحودها یخرج الإیمان عن قلوب جاحدیهم و بالإیمان بهم یدخل الإیمان فی حیّز القبول و بجحدهم یخرج عنه فإن ولایتهم أعظم أجزاء الإیمان لإستلزامه إیّاها من غیر عکس فهم کأبواب الإیمان فی الخروج و الدخول بحسب الحصول و القبول (2).

«أمناء الرّحمان»

حیث ائتمنهم علی سرّه و دینه و عباده و بلاده و أمواله.

«و سلاله النّبیّین»

أی أولادهم فإن السلاله بالضم ما أنسل من الشیء و الولد لإنه أنسل من أبیه.

ص:512

1- (1)) -الکافی،ج 1،ص 534،باب فیما جاء فی الاثنی عشر و النص علیهم علیهم السّلام،ح 17؛علل الشرایع،ج 1،ص 198،باب العله التی من أجلها لا تخلو الأرض من حجه اللّه،ح 17.
2- (2)) -فی نسخه الف:ولایتهم أعظم اجزاء الایمان فبحبهم یقبل سائر اجزائه و ببغضهم یرد فبهم دخول الایمان فی حیّز القبول و خروجه عنه.
«و صفوه المرسلین»

صفوه الشیء بالکسر أو الفتح ما صفا و خلص منه عن الکدر،و المعنی إنهم مخلوقون من صفوه الرسل أی طینتهم الصافیه أو من نطفتهم الخالصه أو مصطفون من بینهم لأنهم أفضل منهم أجمعین سوی خاتم المرسلین فالإضافه علمهما مثلها فی صفوه الماء و صفوه العسل أو إنّهم الذین اصطفاهم المرسلون من بین العباد فتوسّلوا و استشفعوا بهم إلی اللّه سبحانه فالإضافه(إلی فاعل الاصطفا)مثلها فی صفوه اللّه و لو خفضت (1)صفوه و عطفتها علی النبیین بمعنی سلاله صفوه المرسلین لکان وجها فصفوتهم محمد[صلّی اللّه علیه و آله]و سلالته الأئمه و کان ذکره بعدهم کذکر جبرئیل بعد الملائکه لکن النسخ بالنصب عطفا علی سلاله.

«و عتره خیره رب العالمین»

ذکر الصدوق رحمه اللّه فی معانی الأخبار أخبارا کثیره معتبره وردت بتفسیر العتره بالأئمه علیهم السّلام (2).

روی باسناده عن الصادق عن آبائه عن أمیر المؤمنین علیهم السّلام إنه سئل عن قول رسول اللّه:

إنی مخلّف فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،من العتره؟فقال:أنا و الحسن ]9/A[ و الحسین و التسعه من ولد الحسین تاسعهم مهدیهم و قایمهم». (3)

و عنه[علیه السّلام]:قال رسول اللّه[صلّی اللّه علیه و آله]:إنی مخلّف فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض کهاتین و ضم بین سبابتیه،فقام الیه جابر بن عبد اللّه الأنصاری فقال:یا رسول اللّه من عترتک بعدک؟قال:علی و الحسن و الحسین و الأئمه من ولد الحسین إلی یوم القیامه (4).

و عن أبی سعید الخدری قال:قال رسول اللّه[صلّی اللّه علیه و آله]:إنی تارک فیکم،الحدیث،فقیل

ص:513

1- (1)) -کذا فی النسخه حیث اعرب بهما آخر خفضت.
2- (2)) -معانی الأخبار،ص 92،باب معنی الثقلین و العتره.
3- (3)) -نفس المصدر،ص 90.
4- (4)) -نفس المصدر،ص 91.
لإبی سعید من عترته؟قال:أهل بیته. (1)و قد روت العامه أیضا حدیث الثقلین فی کتبهم بطرق کثیره و فیها:و عترتی أهل بیتی.

و منها:ما رواه أحمد بن حنبل فی مسنده بإسناده عن زید بن ثابت قال:قال رسول اللّه [صلّی اللّه علیه و آله]:إنی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی (2)و قد ذکر إبن طاوس طرفا منها فی الطرائف (3).

و حکی الصدوق فی معانی الأخبار عن أبی العباس تغلب عن إبن الأعرابی:العتره قطاع المسک الکبار فی النافجه و الریقه العذبه و شجره تنبت علی باب و جار الضب إذا خرجت من وجارها تمرّغت علی تلک الشجره فهی لذلک لا تثمر و لا تکبر و قول العرب أذل من عتره الضب مثل للذلیل و العتره ولد الرجل و ذریته من صلبه و لذلک سمیت ذریه محمد من علی و فاطمه عتره محمد[صلّی اللّه علیه و آله]،قال تغلب:فقلت لابن الأعرابی:فما معنی قول أبی بکر فی السقیفه:«نحن عتره رسول اللّه[صلّی اللّه علیه و آله]»؟قال:أراد بلدته و بیضته(و عتره محمد لا محاله ولد فاطمه)ثم قال:و قد قیل أن العتره الصخره العظیمه یتخذ الضب عندها جحرا یأوی إلیه و هذا لقله هدایته،و قیل:العتره؛أصل الشجره المقطوعه تنبت من أصولها و عروقها و قال النبی[صلّی اللّه علیه و آله]:«لا فرع و لا عتره».

قال الأصمعی:کان الرجل فی الجاهلیه ینذر نذرا اذا بلغت غنمه مائه أن یذبح شاه فکان ربما بخل بشاته فیصید الظباء یذبحها عن غنمه عند آلهتهم لیوفی بها نذره،و قال الأصمعی:العتره أیضا الریح و الشجره الکثیره اللبن و یقال:العتره الذکر،عتر،یعتر،عترا إذا انعظ(و قال الریاشی:سألت الأصمعی عن العتره)و قال:العتره نبت مثل المرزنجوش ینبت متفرقا،ثم قال الصدوق:قال مصنف هذا الکتاب:العتره علی بن أبی طالب[علیه السّلام] و ذریته من فاطمه[علیها السّلام]علی جمیع معاینها فی لغه العرب لأن الأئمه علیهم السّلام بین بنی هاشم و ولد أبی طالب کقطاع المسک الکبار ]9/B[ فی النافجه و علومهم عذبه(عند أهل

ص:514

1- (1)) -نفس المصدر،ص 90.
2- (2)) -مسند أحمد،ج 5،ص 181-182.
3- (3)) -الطرائف،ص 114،حدیث الثقلین،ح 173.
الحکمه و العقل)و هم شجره أصلها رسول اللّه[صلّی اللّه علیه و آله]و أمیر المؤمنین فرعها و الأئمه من ولده أغصانها و شیعتهم ورقها و علمهم ثمرها و هم علیهم السّلام اصول الإسلام علی معنی البلده و البیضه و هم الهداه علی معنی الصخره(العظمه التی یتخذ الضب حجرا عندها)و هم أصل الشجره المقطوعه،لأنهم وتروا و ظلموا و جفوا و قطعوا و لم یوصلوا فنبتوا من أصولهم و عروقهم لا یضرّهم قطع من قطعهم و إدبار من أدبر عنهم(إذ کانوا من قبل اللّه تعالی منصوصا علیهم)و هم المظلومون المؤاخذون بما لم یجرموه و لم یذنبوه علی معنی الظباء المذبوحه عن الغنم و منافعهم کثیره کالشجره الکثیره اللبن و هم ذکران غیر أناث علی تفسیر العتره بالذکر و هم جند اللّه و حزبه علی معنی الریح قال النبی[صلّی اللّه علیه و آله]:«الریح جند اللّه الأکبر و الریح عذاب علی قوم و رحمه لآخرین و هم کذلک کالقرآن المقرون إلیهم فی قوله[صلّی اللّه علیه و آله]:إنی مخلّف فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی؛قال اللّه تعالی: وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مٰا هُوَ شِفٰاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لاٰ یَزِیدُ الظّٰالِمِینَ إِلاّٰ خَسٰاراً (1)و قال: وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَهٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زٰادَتْهُ هٰذِهِ إِیمٰاناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزٰادَتْهُمْ إِیمٰاناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ* وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَ مٰاتُوا وَ هُمْ کٰافِرُونَ (2)و هم أصحاب المشاهد المتفرقه و برکاتهم منبثه فی المشرق و المغرب علی معنی نبت مثل المرزنجوش ینبت متفرقا» (3)،إنتهی ملخصه.

و أقول:إتفق اللّغویون (4)علی أن عتره الرجل نسله و رهطه و هذا هو المراد فی إستعمال عتره النّبی فی الأئمه علیهم السّلام و جعلها فی هذا المقام بالمعانی الآخر أو مأخوذه منهما کما فعله الصدوق تمحل و تعسف مستغنی عنه لأن کل معنی له مقام و کل مقام له معنی فإذا أضیفت إلی رجل فهی نسله و أهله لا غیر إلاّ بصارف و لیس علی أن نقلها من

ص:515

1- (1)) -سوره الإسراء،الآیه 82.
2- (2)) -سوره التوبه،الآیه 123 و 124.
3- (3)) -معانی الأخبار،ص 91،باب معنی الثقلین و العتره.
4- (4)) -الصحاح،ج 2،ص 735،ماده«عتر»؛القاموس المحیط،ح 2،ص 84،ماده«عتر».
بعض المعانی الآخر أو تشبیهها به لا یتمشی إلا بنوع تحریف أو تصحیف أو تأویل رکیک سخیف و إلاّ ظهر أنّهم (1)فسّروا العتر بالکسر بالشجر الصغار من أصل و لا یبعد تشبیه ولد الرجل بشجر صغار نابته من أصل واحد و أما بنو غیره فلا یندفع بما ارتکبه الصدوق، کیف و مجیء العتره بمعنی الجارحه المخصوصه أی الذکر أو إنعاظه لا یصحح اطلاقها علی الذکران المنسوبین إلی رجل بإضافتهم إلیه و لو صحّ لا یصفو مشربه فإنّه یقتضی تشبیههم بذکره و لا یخفی قبحه و رکاکته.

ثمّ ]01/A[ المعروف تشبیه الهداه بالعلم و الجبل العالی و نحوه مما یهتدی به الناس لا بصخره یهتدی به ضب هی علی باب جحره بل هو مستهجن جدا و کذا تسمیتهم بإسم الریح للمشارکه فی الضر و النفع ألا تری أن جل الأشیاء بل کلها کذلک و لا یحسن اطلاق الخیر علی السلطان لأنهما یضران و ینفعان ثم الخیره بکسر ثم فتح کعنبه إسم بمعنی المختار و قد یسکن یاؤه و المراد النبیّ حیث إختاره اللّه من بین الخلق أجمعین و لذا لقب بالمصطفی و المختار.

قیل:الخیره بالسکون إسم من الإختیار کالفدیه من الإفتداء و بفتح الیاء بمعنی الخیار و هو الإختیار و قیل إسم من تخیّرت الشیء أی أخترته کالطیره و هی اسم من تطیّر.

و قیل:هما بمعنی واحد و فی البارع خرت الرجل من باب باع أخیر خیرا وزان عنب و خیرا و خیره إذا فضّلته علی صاحبه و هذه خیرتی بالسکون و هو ما یختار؛إنتهی.

و یعلم منه أن المصدر بفتح الیا و الإسم بسکونها و بالجمله خیره اللّه بالکسر یروی بفتح الیاء و بسکونها إما إسما بمعنی المختار أو مصدرا من باب إطلاق المصدر علی المفعول إما بمعناه مجازا کالخلق بمعنی المخلوق أو مبالغه کالرضا بمعنی المرضی و إختیاره تعالی إیاه[صلّی اللّه علیه و اله]إکرامه و تخصیصه بالرساله و سیاده الرسل.

ص:516

1- (1)) -فی نسخه الف:فإذا اضیفت العتره إلی رجل مستعمله فی ولده کانت لا محاله بالمعنی الذی یناسبهم أعنی النسل و الرهط و العشیره لا غیر علی أن جعلها ببعض المعانی الآخر لا یتمشی إلا بنوع تحریف فی اللفظ أو المعنی لا یستقیم و لا داعی إلی ارتکابه.
و عنه[صلّی اللّه علیه و اله]:«إن اللّه اختار من خلقه بنی آدم و منهم العرب و منهم قریشا و منهم بنی هاشم و اختارنی منهم فلم أزل خیارا من خیار» (1).و فی إضافه الخیره إلی رب العالمین تقریر و تأکید لخیریه المختار و بتحقیق للإختیار فإن خالق العالمین و مربیهم أجمعین المطلع علی خفایا المزایا و المفیض علی الطبایع و السجایا هو المانح لکل واجد و المانع کل فاقد فلا یخطأ فی إختیار المختار لإنه لا یجهل بالعلن و الأسرار و تنویه بالمختار لأنه المختار عن جمیع العالمین.

«و رحمه اللّه و برکاته»

عطفان علی السلام و البرکه الخیر و النفع و النماء و الزیاده و السعاده.

«السلام علی أئمه الهدی»

سلّم علیهم خمس تسلیمات کما بنی الإیمان علی خمسه أرکان و کما أوجب اللّه علی عباده خمس صلوات فرض فی کل منها الصلاه علی نبیه و آله و آثر الخطاب فی التسلیمه الأولی تبعا للمتعارف المعهود فی تسلیم أحد المتلاقیین علی الآخر و الغیبه فی البواقی لأن الزایر لما مدحهم علیهم السّلام فی التسلیمه الأولی بما مدحهم به و استحضر ]01/B[ فی قلبه کمالاتهم المذکوره ینبغی له التنبه عن الغفله و أن یحضر فی قلبه أن علّو قدرهم و جلاله شأنهم بالنسبه إلی مرتبه الزایر بعید عن أن یعدّ من نسبه الحاضر إلی الحاضر تنزیلا لرفعه المراتب منزله بعد الغایب و أن یتذکر إنه لفرط إنحطاطه عن درجاتهم الرفیعه لا یستحق حضور مجالسهم و المخاطبه معهم فی حضرتهم و إنه إذا أذن فی الدخول إلی رفضتهم ینبغی أن لا یغفل عن أن ذلک تفضّل منهم و أن لا یترک حسن الآداب بعد و له إلی الغیبه عن الخطاب إیذانا بالإعتراف بالقصور عن درجه استحقاق الحضور.

و أئمه جمع إمام کأعمده و عماد،أصله«اءممه»بهمزتین و میمین؛قلبت الهمزه

ص:517

1- (1)) -بحار الأنوار،ج 37،ص 52،الباب الخمسون:مناقب أصحاب الکساء و فضلهم،ح 27، باختلاف.
الثانیه یاء لمجانستها لکسرتها و أدغمت المیمان بعد إسکان الأولی تخفیفا و منهم من یقرؤه بالهمزه مسهّله تخفیفا بالتسهیل و إکتفاء به عن التبدیل.

و الهدی بالضم و القصر،الهدایه و الإهتداء و منه قوله تعالی: فَاسْتَحَبُّوا الْعَمیٰ عَلَی الْهُدیٰ (1)أی أیمه الهدایه المنصوبین لأجلها القایمین بها کقولهم:أیمه الضلال فالهدی بمعنی المصدر؛و یحتمل کونه بمعنی الفاعل أی أیمه الهداه أی هداه الهداه و أیمه الأئمه فالإضافه لامیه و لک جعلها من إضافه الموصوف إلی صفته أی الأیمه الهادین.