گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد نهم
الرساله المهدیه





اشاره


مؤلّف: مولی محمد صادق مینای اصفهانی

تحقیق و تصحیح : محمدجواد نورمحمّدی


مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

سپاس خداوند بزرگ را که خردورزی را افتخار و مباهات بندگان خویش خواند و در کتاب مبین خود، فرازهایی وزین و نورانی در ستایش عقل مداری و اندیشه وری به بشریت هدیه کرد و در پرتو آموزه های وحیانی به انسانها آموخت، حیات طیبه چیزی جز ره یافت به عرصه علم و معرفت نیست.

این مجموعه گرانسنگ که نهمین دفتر از آن به اهل ادب و پژوهش تقدیم می گردد، میراثی پربار و گرامی از آثار علمی بزرگان و اهل فضیلت مکتب اصفهان است.

به هنگام آماده سازی میراث دفتر نهم، حوزه علمیه اصفهان یکی از بزرگترین وزنه های تحقیقی و علمی خود «حضرت آیت اللّه حاج سید محمدعلی روضاتی قدس سره » را از دست داد. او که محققی متتبع و محدثی رجالی، کتاب شناس، تبارشناس؛ و تراجم نگاری چیره دست و تراث پژوهی پر سابقه و فرهیخته بود و سالیان دراز در پژوهش های محققانه، گوی سبقت از همگنان خود ربوده و در حدود هفتاد سال جامعه اسلامی و اندیشمندان حوزوی و دانشگاهی از فیض وجود او بهره مند شدند.

از چاپ اولین اثر وی به نام «زندگانی آیت اللّه روضاتی» در سال 1332 شمسی تا «تکمله طبقات اعلام الشیعه» که به سال 1391 و در آخرین روزهای حیات آن بزرگوار به چاپ رسید همواره مجامع علمی اعمّ از حوزوی و دانشگاهی از برکات آثار علمی و نکته سنجی های تحقیقی او بهره مند بوده است.

آن بزرگوار علاوه بر جنبه های علمی و تحقیقی، یک روحانی وارسته و مقیّد به ظواهر شرع بود و از اینرو بر حفظ باورهای درست و اصیلی که یک شیعه باید بدان

ص :19

معتقد باشد، تأکید بسیاری داشت. در تحقیقات و آثارش دفاع از حریم ولایت اهل بیت علیهم السلام مشهود بود. تأکید خاصی بر لزوم رعایت حجاب کامل شرعی بانوان و نیز رعایت شؤون اخلاقی از سوی آقایان داشت. به هنگام بیرون آمدن از منزل و نیز سوار شدن بر اتومبیل، آیات و ادعیه وارده را با تلفظ صحیح به دقت و شمرده قرائت می فرمود؛ در دعاها و به هنگام ادای فرائض و مناجات با معبود از کتاب دعایی که گلچینی از ادعیّه مجربه و جمع آوری شده توسط نیاکانشان بود، استفاده می کردند.

استاد به ویژه در دو سه دهه آخر حیات در مجالس و همایش ها و بزرگداشت ها شرکت نجست و اجازه نداد که برایش نکوداشتی برگزار گردد. بیشترین وقت ایشان به مطالعه و تحقیق و تعلیق و تحشیه و تألیف می گذشت. سماحتی فراوان در اعطاء نسخه های خطی به محققان داشت و چون در می یافت که کسی اهل تحقیق و احیاء میراث گذشتگان است بی دریغ مساعدت می فرمود و از محققان جوان هر چند خود کوهی از تجربه و اندیشه و در شمار بزرگان اهل تحقیق بود تقدیر و تجلیل می کرد و چنین بزرگوارانه محقق پرور بود.

فراوان اتفاق افتاده بود که نسخه ای ارزشمند و کم نظیر و یا منحصر را به محققی می داد که در پی تحقیق و تصحیح سِفری از اَسفار گرانبهای سلف صالح بود. وقتی می فهمید یکی از دوستان و ارادتمندانشان در حال تحقیق در موضوعی است یا تصحیح آثار بزرگی را در دست دارد، نکته های بدیعی را که در می یافت برایش نگهداری می کرد و در فرصت مناسب به ایشان می داد.

در یکی از ایام، چون دریافته بود که در حال تحقیق در آثار سید بهاءالدین محمد بن محمدباقر مختاری نائینی هستیم، فرمودند: «آقا! من مجموعه ای از چند اثر مختاری نائینی را که نزدم بود برایتان آماده کرده ام؛ ببرید و استفاده کنید و در صورتی که نیاز است از آن برای خود عکس تهیه کنید. اثری نیز از ایشان چاپ شده است و در کتابخانه ام بوه، امّا هر چه جستجو کردم نیافتم تا خدمتتان تقدیم کنم!». این حالات و صدها مورد چون این چیزی جز تجلیل از علم و تحقیق و ترویج پژوهش نبود.

در نگارش دارای سبک ارزنده ای بودند که جا دارد در مقالی به آن پرداخته شود.

ص :20

متون با صلابت و استواری از ایشان به جامعه علمی شیعه تقدیم شده است. حضرت آیت اللّه روضاتی رضوان خدا بر او باد در استدلال های علمی، دقت های تحسین آمیز و اعجاب آفرینی داشتند و در رجال، تبارشناسی تراجم و کتابشناسی، اطلاعات وسیع داشتند. و دقت ها و موشکافی های ایشان در این عرصه، بزرگان را به خضوع و تسلیم وا می داشت. از همین رو آثار ایشان در موضوع خود در زمره متون مرجع و اصلی رشته خود به حساب می آید.

باری، آن بزرگوار را بر گردن مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان نیز منّتی عظیم بود که همیشه مورد لطف ایشان بود و مساعدت آن فرزانه دوران گره گشا و امیدبخش بود. این مرکز مفتخر است که چهار جلد از آثار ارزنده علامه سید محمدعلی روضاتی را به چاپ رسانده است.

سرانجام آیت اللّه حاج سید محمدعلی روضاتی در صبح روز پنج شنبه 29 تیر 1391 شمسی، برابر با 29 شعبان 1433 قمری، جان به جان آفرین تسلیم کرد و در تکیه صاحب روضات در تخته پولاد در کنار اجداد بزرگوارش در خاک آرمید.

امید است که سیره و روش و آثار و میراث ماندگار آن فرهیخته سرلوحه کار و تلاش محققان علوم اسلامی گردد.

آنچه در دفتر نهم این مجموعه ارائه گردیده، آثاری چند از دانشمندان و فرهیختگان مکتب اصفهان است که در این مقدمه به اختصار به معرفی آن می پردازیم:

***

رساله المهدیه

اثر کلامی محمدصادق مینا از علمای اصفهانی ساکن هند است که در همان دیار زیسته، خوانده، نگاشته و بدرود حیات گفته است. از این اثر یک نسخه شناسایی شده که تصحیح حاضر نیز بر اساس آن صورت انجام پذیرفته است. در این اثر مبحث امامت و اثبات خلافت بلافصل امام الموحدین علی علیه السلام با تفصیل بیشتری ارائه گردیده است که فضای کلامی شیعی گری آن صریح تر و مشهود گردیده است. در تصحیح این اثر از

ص :21

زحمت بی دریغ دوست فاضل و گرامی حجت الاسلام سید محمود نریمانی بهره مند شده ام.

عدم انفعال ماء قلیل

تنها اثر فقهی موجود از فقیه بزرگوار مرحوم آیت اللّه سید ناصرالدین حجت نجف آبادی است. این اثر ابعاد فقهی آیت اللّه حجت نجف آبادی را هویدا می کند و قبل از آن تصور نمی شد که ایشان در مبانی فقهی نیز تا این مقدار توان فقهی داشته اند. محقق در مقدّمه تحقیق خویش، التفاتی ویژه و ارزنده به مشرب فکری و زندگی مؤلّف رساله نموده است که در خور توجه است. همت جناب حجت الاسلام مهدی باقری سیانی بر تحقیق و تصحیح این اثر گمارده شد.

رساله فی أحکام الید

رساله احکام الید که با عنوان های دیگری از جمله: «باسط الأیدی بالبینات فی تساقط الأیدی و البینات»، «حجیه الید»، و «رساله فی قاعده الید و کشفها عن الملک» نیز آمده، از آثار فقیه بارع و دقیق النظر سید بهاءالدین محمد بن محمد باقر حسینی مختاری نائینی است. این رساله مختصر پیرامون قاعده ید و احکام و فروعات مختلف آن است که مؤلّف برخی ادلّه مسئله را بررسی، و ابعاد آن را کاویده است.

پیرامون قاعده ید رسائل مستقل متعددی تألیف گردیده است که از جمله آنها می توان به «رسالهٌ فی قاعده الید»، سید احمد بن محمد باقر بهبهانی و «رساله فی الید و کیفیه ایجابها من الملک» از میرزا محسن قره داغی تبریزی و «فائده فی حجیه الید» شیخ حر عاملی، اشاره کرد.

رساله حاضر توسط دوست فاضل، حجه الاسلام سید محمود نریمانی، تحقیق و تصحیح گردیده است.

رساله شرح مناجات خمس عشر

این رساله شرح شش مناجات از مناجات های پانزده گانه عارفانه و دل انگیز خمس عشر است که به امام زین العابدین منسوب است و به همت فقیه بارع آیت اللّه

ص :22

ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی نگارش یافته است. مؤلّف این اثر ظاهراً بنا داشته همه این مناجات ها را شرح کند، امّا موفق به انجام آن نشده است. این اثر توسط جناب حجت الاسلام قاسم ترکی تحقیق گردیده است.

رساله تاریخ فلسفه غرب

این اثر از مرحوم آقا میرزا باقر امامی از حکمای مکتب فلسفی اصفهان، متوفای 1361 قمری است و به صورت اختصار پیرامون تاریخ فلاسفه غرب و اشاره ای کوتاه به عقاید و نظرات آنان است و از شخصیت های فلسفه غرب از قبل از میلاد شروع کرده و تا دوره اسلامی را بررسی کرده است. در این اثر فرقه ها و مکتب های فلسفی نیز مطرح شده و گزیده اندیشه ها و نظرات آنان طرح و سپس به اندیشه وران آن مکتب و فرقه نیز اشاره رفته است. این رساله را آیت اللّه حاج آقا علاءالدین مدرس (1344 1413)، در ایامی که به خدمت علاّمه شیخ محمود مفید (1297 1382 ق) تحصیل می کرده به دست آورده اند و اکنون به اهتمام جناب سید محمدعلی مدرس مطلق، فرزند بزرگوار آیت اللّه حاج آقا علاءالدین مدرس و بر اساس نسخه دستخط مؤلّف، آماده و ارائه گردیده است.

رساله اعجاز القرآن

اثر آیت اللّه سید محمدحسن مجتهد اصفهانی (1207 1263) از بزرگان فقه و اصول و جامع معقول و منقول وی دارای آثار زیادی است و اغلب آثار وی چاپ نشده است. این رساله در پاسخ به سؤال ناصرالدین شاه قاجار در اعجاز قرآن بوده است که از تعدادی از عالمان اصفهان پرسیده است. نویسنده همین مطالب را به اجمال در حضور شاه قاجار بیان کرده و ناصرالدین شاه با پسندیدن این جواب، دستور به کتابت آن جواب داده است، این رساله در نوع خود در عین اختصار، بدیع و گرانبها است.

فهرستواره نسخ خطی کتابخانه شهرداری اصفهان

این اثر فهرست اجمالی 213 نسخه خطی است که در کتابخانه شهرداری اصفهان

ص :23

موجود است و تاکنون فهرستی برای آن تهیه نشده است. از این رو اطلاع و آگاهی از آن برای احیاء تراث ضرورت دارد. این فهرستواره را جناب آقای دکتر مرتضی تیموری که از سال 1337 تا 1377 رئیس کتابخانه های دانشگاه اصفهان بوده و اکنون مشاور امور کتابخانه و رئیس شورای تأمین منابع کتابخانه های شهرداری اصفهان است، تهیه کرده است، ایشان اطلاع مناسبی از نسخ خطی کتابخانه شهرداری اصفهان داشته است و مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان با کسب اجازه از ایشان برای تکمیل و تنظیم آن، اثر را به جناب حجت الاسلام نریمانی سپرد. ایشان نیز بر آن کاست و فزودهای فراوانی را اعمال کرده و در جهت رفع نقایص و افزودن برخی اطلاعات ضروری، زحمت زیادی را بر خود هموار کردند. اکنون این اثر به پیشگاه اهل علم و تحقیق تقدیم می شود و امیدواریم کار آماده سازی فهرست تفصیلی آن کتابخانه به انجام رسد و در اختیار محققان قرار گیرد. در این جا از بذل محبت جناب ایشان سپاسگذاری می کنیم.

* * *

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان افتخار و اقتدار امروز خویش را رهین عنایت ویژه زعیم بزرگوار حوزه علمیه اصفهان حضرت آیت اللّه العظمی مظاهری دامت معالیه می داند که یقینا نظر صائب و پر برکت ایشان پشتیبان معنوی و ارزشمندی برای مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان بوده و هست.

در مدت فعالیت این مرکز تحقیقات، دفتر معظم له همواره ارتقاء و کیفیت بخشی به آثار را وجهه همت خویش قرار داده و تأثیر بسزایی در رشد و تعالی این مجموعه داشته است.

همچنین از مدیریت محترم مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه ، جناب حجه الاسلام حاج سید احمد سجادی که همواره دغدغه ادامه بهتر و مناسبتر دفتر احیاء تراث اصفهان را داشته و آن را پیگیری کرده اند، صمیمانه سپاس گزاری می کنم.

همچنین از سروران عزیز همکار در دفتر احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان جناب حجه الاسلام حاج سید محمود نریمانی که همّت و دقت های

ص :24

علمی و فنی ایشان بسیار مؤثر و راه گشا بود و نیز جناب حاج شیخ مصطفی صادقی که زحمت آماده سازی نهایی و چاپ رساله را پیگیری کرده اند و سرکار خانم لیلا صدری و سرکار خانم الهه پوری که صبورانه حروف نگاری و صفحه آرایی اثر را در قسمت رایانه انجام داده اند سپاسگزارم.

امیدواریم الطاف و مراحم حضرت ولی اللّه الاعظم عجل اللّه تعالی فرجه همواره بر این مجموعه مستدام بوده و حیات طیبه مجموعه به برکت عنایات خاص آن حضرت تضمین گردد.

آمین و الحمد للّه رب العالمین

دفتر احیاء تراث

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

محمّدجواد نورمحمّدی

ص :25

(26)


مقدمه تحقیق

رساله ای که اکنون به محضر اهل تحقیق و پژوهش تقدیم می گردد ، رساله ای در اثبات واجب تعالی و شرح مختصری پیرامون اصول دین است و در بحث امامت به تفصیل بیشتری در آن قلم زده شده است.

این رساله که به تصریح مؤلّف آن «الرساله المهدیه» نام گرفته و به نام مهدی قلی خان یکی از بزرگان هند نامگذاری شده است ، یکی از آثار مختصر شیعی در علم شریف و پر ارج کلام اسلامی و از بارقه های افکار مولی محمدصادق مینای اصفهانی رحمه الله ، مقیم هند است و مؤلّف در پایان رساله، ابراز امیدواری کرده است تا بتواند اثری مفصّل در این زمینه تألیف کند. متأسفانه از این اثر نسخه دیگری یافت نشد، این نسخه نیز مغلوظ است و کاتب اطلاعات کتابتی کاملی نداشته است. در پایان نسخه تاریخ 1071 موجود است که یقیناً تاریخ کتابت است نه تاریخ تألیف، چرا که مؤلّف در 1061 فوت کرده است. امّا کاتب طوری نوشته که ممکن است اشتباه شود که تاریخ تألیف 1071 باشد، عنوان اثر بر اساس تحقیق ما به یقین از محمد صادق مینا است و الذریعه و دیگران تصریح و تأیید کرده اند و بنابراین این تاریخ کتابت نیز همچون دیگر غلط های کاتب

ص :27

می باشد. این اثر در سال 1080 بر روضه مقدسه حضرت رضا وقف گردیده است و تاریخ های بررسی متعددی که در صفحه اول، کتابت و مهر شده است.

از مقدمه مؤلّف به دست می آید که وی این اثر را علاوه بر دلائل عقلی با تکیه بیشتری بر براهین و دلائل نقلی نگارش کرده است. چرا که احساس کرده آثار کلامی در این زمینه کافی و مناسب نیست. عبارت مؤلّف در این رابطه چنین است: «صنّفوا لهذه المطالب [اثبات واجب تعالی و صفاته تعالی] تصنیفات کثیره و أ لّفوا تألیفات وافره، لکن اکتفوا ببراهین العقلیه و لم یزیّنوه بالنقلیه...».

محمدصادق مینا، در این رساله مبانی اعتقادی خود را در بحث امامت به تفصیل بیان کرده و به بررسی ابعاد نصب وصی بلافصل رسول مکرّم صلی الله علیه و آله پرداخته و جفاها و ستم های آن دوران را بر امام الموحدین علی علیه السلام و اهل بیت رسول اکرم صلی الله علیه و آله برشمرده است.

نسخه منحصر این رساله به شماره 12 9 در کتابخانه آستان قدس رضوی(1) که هزاران درود و ثناء بر آرمیده در آن خاک باد موجود است و ما اثر را بر اساس این نسخه تصحیح کرده ایم .

در ابتدای این مقال به شرحی از زندگی مؤلّف رساله و شناسایی آثار او پرداخته ایم و از آن جهت که شرح حال ایشان به تفصیل در جایی مطرح نشده ضرورت یافت اطلاعات موجود در پیرامون زندگی و آثار ایشان را تنظیم و در ابتدای رساله بیاوریم. سپس به ارائه متن رساله اقدام کرده ، با بضاعت اندک خویش به تحقیق آن دست زده ایم . تا چه قبول افتد و چه در نظر آید .

در پژوهش این اثر زحمات فراوان جناب حجه الاسلام سید محمود نریمانی در برطرف کردن مشکلات پژوهشی رساله بسیار شایسته تقدیر است و اگر همت ایشان نبود هرگز کار به شکل کنونی به انجام نمی رسید. توفیق روز افزون ایشان را از درگاه احدیت خواستارم.

ص :28

1- 1 فهرست آستان قدس رضوی، ج 1، ص 34.
شرح حال میرزا صادق مینا

اشاره


صاحب اثر، جناب مولی محمد صادق بن میرزا محمد صالح اصفهانی(1)، یا میرزا صالح(2)، متخلّص به «صادق» و مشهور به میرزا صادق مینا(3)، جدّ میرزا طاهر نصرآبادی، صاحب تذکره نصرآبادی است .

میرزا صادق اصفهانی در مطلع دوازدهم از مجلّد سوّم از صبح صادق که از آثار خود اوست به اجمال به زندگی خود اشاره کرده است که در اینجا برخی مطالب آن را می آوریم:

در سال 1018 در بندر سورت(4) هندوستان تولّد یافته و پدرش محمد صالح در خدمت میرزا عبدالرحیم خان خانان (964 1036) از سرداران معروف اکبر و جهانگیر و مترجم واقعات بابری به فارسی، می زیسته است، بنابراین دهه اوّل زندگی وی در بندر سورت گذشته است. وی در سال 1027 با پدر خود به اللّه آباد رفته و پدرش در آن سامان در دستگاه شاهزاده پرویز پسر جهانگیرخان، منصب «میر سامانی» یافته است. پس از آن چند سال نیز در شهر پتنه و جونپور به تحصیل پرداخته است پس از هشت سال در سن 18 سالگی در سال 1035 با پدر به حیدرآباد دکن رهسپار گردیده است. سال بعد (1036 ق) در دستگاه شاهزاده «شاه جهان»، سمت واقعه نویسی پیدا کرده است و این در حالی بوده که وی 18 سال بیشتر نداشته است. در سال اول سلطنت شاه جهان (1037 ق) از طرف وی به مأموریت به جهانگیر نگر (داکا)

ص :29

1- 1 طبقات اعلام الشیعه ، ج 5 ، ص 275 .
2- 2 تذکره نصرآبادی ، ص 64 .
3- 3 مشهور است چون وی در هنگام اسب جهانیدن به زمین افتاد و یک چشم او ناقص شده ، طبیبان چشمی از مینا ساخته به جای آن گذاشتند و پس از آن به میرزا محمد صادق مینا شهرت یافت؛ همان.
4- 4 بندر سورت یا بنابر بعضی متون سورات در شمال غربی هند واقع شده است.
پایتخت بنگاله رفته و با رتبه بخشی از طرف قاسم خان، حاکم بنگاله در جنگ بر ضدّ یکی از رؤسای افغان شرکت جسته است.(1)

در تذکره نصرآبادی چنین آمده است : «میرزا صادق ولد میرزا صالح جدّ راقم است که در هندوستان به عرصه وجود آمده در کمال استعداد و نهایت قابلیت بود... از جمیع علوم ، خصوصاً هندسه و حساب و اسطرلاب و اصول ریاضی بهره ور بود، با وجود اینها در سپاهی گری و شجاعت و تهوّر هم ممتاز بود، چنانچه از قِبَل پادشاه زاده شجاع با متمرّدان ولایت بنگاله، در دریا و صحرا، مکرّر جنگ های مردانه کرده و شرح آنها را به نظم آورده جهت فقیر فرستاده بود . پس از آن میرزا طاهر بیست و دو بیت از ابیات ایشان را آورده است» .(2)

در دوره سرکشی قاسم خان، جزو سردارانی بود که با او جنگیدند و به همین سبب مورد سرزنش اعظم خان و سلام خان، پسران قاسم خان قرار گرفت و در سلیم آباد بنگاله به زندان افتاد و پس از چندی در سال 1048 قمری رهایی یافت و گویا بعد از آن عزلت گزیده است.(3)


استادان


از آنچه که در کتب تراجم رقم خورده است به دست می آید که وی تمام عمر خود را در هند سپری کرده است ، تحصیلات وی نیز در همان جا بوده و از استادان ایشان نیز جز اندکی ما را اطلاع چندانی حاصل نشد. باری از استادان ایشان می توان تنها به دانشمند زیر اشاره کرد:

ص :30

1- 1 به نقل از مجله یادگار، سال دوم، شماره 14، ص 19 20؛ صبح صادق، مطلع دوازدهم از مجلد سوم.
2- 2 تذکره نصرآبادی، محمد طاهر نصرآبادی، ص 64 و 65 .
3- 3 طبقات أعلام الشیعه ، ج 5 ، ص 275؛ با تصحیح و مقابله باب اول و بیست فصل از باب دوم شاهد صادق، ص 9.
1 حکیم و فیلسوف، مولی محمود فاروقی جونفوری؛

آقا بزرگ در الذریعه وی را در زمره استادان مینای اصفهانی نام برده است. همچنین در کتاب سبحه المرجان به نقل از صبح صادق تصریح به استادی وی کرده است. وی از بزرگان حکمت و فلسفه در فواربه که منطقه ای آباد در شرق دهلی است، بوده است. وی تحصیلات خویش را در محضر جدش مولانا شیخ محمد شاه که از بزرگان علمای منطقه بود آغاز کرد. همچنین از محضر مولانا شیخ محمد افضل جونفوری که از علمای راسخین بود بهره مند گردید. او در حالی که هفده سال بیشتر نداشت بخش اعظم از علوم اسلامی عصر خویش را فراگرفته بود. نقل شده است که وی از شدّت دقّت و اندیشه وری در تمام عمر چیزی نگفت که از آن بازگردد. هرگاه از او سؤال می کردند اگر حاضر الذهن بود جواب می داد و در غیر این صورت می گفت در حال حاضر حاضر الذهن نیستم.

محمد صادق مینا که افتخار شاگردی وی را داشته است در صبح صادق از این استاد خود چنین نقل کرده است که چون به کمال رسید از جونفور به اکبرآباد مرکز خلافت رفت و آصف خان که از بزرگان امرای سلطان شاه جهان بود دیدار کرد و پس از مدتی به جونفور بازگشت و به تدریس مشغول گشت.

از آثار وی می توان به الشمس البازغه در حکمت و الفرائد که در شرح الفوائد الغیاثیه قاضی عضدالدین ایجی است، نام برد.

آن جناب در نهم ماه ربیع الاول سال 1062 درگذشت.(1)

گویا آن جناب را رابطه ای با ملا محسن فیض کاشانی رحمه الله بوده است ؛ چنانچه از اشاره مؤلّف در ذیل بحث صفات ذات و صفات فعل به دست می آید ، وی در آن جا می فرماید : « ... و الأول کمال فی نفسه و نقصه و الثانی لیس کذلک و کل منهما علی قسمین، کما حقق استادنا أدام اللّه بقائه فی کتابه المسمی بالوافی ...» .

ص :31

1- 1 سبحه المرجان، غلام علی آزاد، چاپ سنگی، ص 53 54.
این در حالی است که از چگونگی ارتباط فیض کاشانی با میرزا محمد صادق مینا هیچ خبری نداریم. از نظر زمانی این ارتباط یا آشنایی و ارادت استبعادی ندارد، چون میرزا محمد صادق در 43 سالگی در سال 1061 یا 1062 وفات کرده و در آن زمان سن فیض کاشانی 54 بوده است. امّا در هیچ جا جز آنچه در رساله حاضر آمده ذکری از این ارتباط علمی به میان نیامده است.


شعر و شاعری در زندگی مینای اصفهانی


میرزا صادق مینا، در سرودن شعر نیز دستی داشته است و در به تصویر کشیدن واقعه های اجتماعی و جنگ ها، مهارتی تمام داشته است؛ وی چنانچه در شرح احوالاتش نیز آمده، شرح جنگ های مردانه خویش را به نظم کشیده و مجموعه ای از آن فراهم کرده است. بخشی از این مجموعه را نوه او محمد طاهر نصرآبادی، در تذکره خود آورده و بیان کرده که اشعارش را برای وی فرستاده و او نمونه ای از آن را ذکر کرده است.

علاقه به شعر و شاعری در زندگی او در اثر دیگری از وی نیز تجلی کرده است. او «صبح صادق» را که در شرح احوالات شعرا و ادبا است، تألیف کرده و به زندگی و شعر آنان پرداخته است.

از نمونه های شعر او جز اندکی چیزی نمی دانیم و آن را در اینجا برای آشنایی محققان می آوریم:

به نام خداوند مینا و می خداوند چنگ و خداوند نی

از او ساغر ماه گردون نشین و زو دور جام سپهر برین

دف از ذکر نامش شود گر خموش بر آتش بدارندش ارباب هوش

شفاعت گر می کشان مصطفی است که ته جرعه اش بهره انبیاست

عجب نیست بی سایه خیرالانام کش از نور می ناپدید است جام

ص :32

صفت جنگ


نشستم بر آن باره گام زن به اوج فلک یافتم خویشتن

نوردیدنش در جهان کار بود به دستش زمین همچو طومار بود

ازو تا به خور یک قدم راه بود که پیشاپیش غرّه ماه بود

یکی داستان گویم ای دوستان بسی تازه تر از گل بوستان

به بنگاله بودم به سال غنا غنایم همه نغمه کرّنا

سپهدار بودم در ادرکبور به نزدیکی دشمن از دوست دور

فرنگی و ار جنگیم دشمنان به دریا چو گرداب بازی کنان

ز من حمله بود و ازیشان درنگ زمن تیر بود و ازیشان تفنگ

ز تیر تفنگ اندران مرحله برآورد گفتی هوا آبله

ز تیر و کمان یلان گاه جنگ شد انگشتری تیرهای تفنگ

ز تیر و کمان و ز تیر تفک(1) شهاب و ستاره نمود از فلک

ز تیر تفک شد تفک هر خدنگ ز نوک گزی رفته در هر تفنگ



ایضاً له تعریف بنگاله

خوشا ملک بنگاله در برشکال(2) سوادش به روی زمین همچو خال

زمین پر ز آب و هوا پر ز میغ(3) نهان آب در سبزه چون آب تیغ

سپاه ابر پیوسته در های و هوی تو گویی بلالی است تکبیر گوی

ص :33

1- 1 تفک: چوبی باشد میان تهی به درازای نیزه که گلوله ای از گل ساخته در آن نهند و پف کنند تا به زور نفس، آن بیرون آید و جانور کوچک مانند گنجشک را به آن زنند؛ دهخدا.
2- 2 برشکال: فصل باران در هندوستان؛ دهخدا.
3- 3 میغ: ابر؛ دهخدا.
ز گلها زمین گنج پور پشنگ(1) نگهبان او اژدهایی چو گنگ

ز کوه آبشار آن چنان ریخته تو گفتی فلک کهکشان ریخته


تألیفات


1 الرساله المهدیه؛ رساله حاضر است که به رساله «اثبات واجب» نیز مشهور و در اثبات ذات واجب تعالی و سایر اصول دین است.

2 شاهد صادق؛ مولی محمدصادق اصفهانی در ابتدای نسخه نام خود و پدر و نیز وطنش را آورده و می گوید:

کوچه گرد دیار نادانی صادق صالح سپاهانی

شاهد صادق دائره المعارفی از علوم مختلف است که به همت مؤلّف آن در یک مقدمه و پنج باب و یک خاتمه فراهم آمده است؛ و به دلیل جمع آوری اطلاعات فراوان در زمینه های گوناگون، حائز اهمیت بسیار است و از جمله در بحث حوادث تاریخی از اوّل تا سال 1042 مطالب ارزشمندی را فراهم آورده است.

محمدصادق مینا در مقدمه شاهد صادق آورده است: در هزار و پنجاه و چهار از هجرت سید الابرار که خاطری شاد و دلی آباد داشتم، خواستم صحیفه ای بنگارم و مجموعه ای فراهم آورم مشتمل بر انواع علوم و آداب و القاب و اقسام جدّ و هزل از هر باب تا در محاضرات به کار آید و مطالعه اهل فضل را شاید و ارباب طرب را نشاط و انبساط افزاید؛ و همگی همّت بر آن گماشتم که از آیات بینات و اخبار سید الاخیار و صحابه و تابعین و احوال ملوک و سلاطین و اقوال علما و حکما و متکلمین و لطایف فصحا و شعرا و ظرفا آنچه مناسب مقام نماید در ذیل آن نگاشته آید.

پس مدت سه سال در آن خیال بودم و لحظه ای از حال نیاسودم و بسی رنج کشیدم

ص :34

1- 1 پشنگ: نام برادرزاده فریدون و پدر منوچهر؛ دهخدا.
تا هر صفحه را گنجی دیدم مشحون بر جواهر نکات و نوادر حالات؛ با خود گفتم: هر فصلی و نقلی را به جای خود نهم.

... پس از سفرهای دور و دراز، سامان اقامتی فراهم آمد و فرصتی دست داد تا آن یادداشت ها و منقولات را نظم و ترتیبی دهم و اسم آن را «شاهد صادق» نهادم، زیرا گواه حال من است و نامه اعمال من.

باری این اثر با پانصد و چهل و دو فصل، در سن سی و هفت سالگی مؤلّف و به سال 1054 تألیف گردیده است.

شاهد صادق در چهار مرحله، توسط دانشجویان دانشگاه آزاد نجف آباد، تصحیح و تحقیق گردیده است و برای نگارش این شرح حال از آن تحقیق ها بهره فراوانی برده ایم.(1)

ص :35

1- 1 [1] تصحیح و مقابله باب اول و بیست فصل از باب دوم، این اثر زیر نظر استاد راهنما دکتر عطا محمد رادمنش و استاد مشاور دکتر جمشید مظاهری توسط خانم نفیسه قدیریان در سال 1383 به عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد در 550 صفحه، در دانشگاه آزاد اسلامی انجام گرفته است. [2] از فصل بیست و یکم تا چهل و یکم باب دوم و هشتاد فصل باب پنجم و خاتمه، با مقدمه و یادداشت ها و فهرست ها توسط خانم مریم محبیان زیر نظر استاد دکتر جمشید مظاهری و استاد مشاور دکتر ابوالقاسم سرّی، در 566 صفحه، در تابستان 1384 به عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد انجام گرفته است. [3] همچنین فصل چهل و یکم تا پایان باب دوم و باب سوم با مقدمه و پاره ای یادداشت ها و فهرست ها توسط خانم ریحانه پیشگاهی زیر نظر استاد جمشید مظاهری و استاد مشاور دکتر ابوالقاسم سرّی در 744 صفحه، در تابستان 1384 به عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد ارائه گردیده است. [4] تصحیح و مقابله باب چهارم آن نیز توسط خانم مریم فریدی دستجردی، زیر نظر استاد دکتر محمد عطا رادمنش و استاد مشاور استاد جمشید مظاهری در 354 صفحه، در زمستان 1383 به عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد ارائه گردیده است.
از این رساله نسخ متعددی وجود دارد که در ذیل معرفی می گردد .

1 تهران، ملک ش: 7/3624، نستعلیق، ق 11 ؛ [ف: ج 7، ص 5]

2 تهران، دانشگاه ش: 5733، نسخ، ق 13، 276 برگ؛ [ف: ج 16، ص 78]

3 قم، مرعشی ش 8227، نستعلیق، 1244 ه ، 257 برگ؛ [ف: ج 21، ص 190]

4 تهران، دانشگاه ش: 9575، نستعلیق، 1244 ه ، 212 برگ؛ [ف: ج 17، ص 409]

5 تهران، ملک ش 2232، حسین بن محمد حسن موسوی درب امامی، نسخ، ذیحجه 1269، 296 برگ؛ [ف: ج 3، ص 488]

6 تهران، مجلس ش 5028، محمدرضا بن نجفعلی تهرانی اصفهانی، نستعلیق، 1269، 346 برگ؛ [ف: 14، ص 333]

7 تهران، سپهسالار ش: 2910، نستعلیق هندی، 26 رمضان 1273 ه ، بی کا؛ [ف: ج 5 ، ص 131]

8 تهران، حقوق ش 46 ب، میرزا مسیح کاتب کمره ای، نسخ، 1297 ه ، 415 برگ؛ [ف 143]

9 تهران، مجلس ش: 770، فصل 1 و 2 و 3، نسخ، 1314، 383 برگ؛ [ف: ج 2، ص 483]

10 تهران، دانشگاه ش: 2222 ف، محمد صادق بن محمدرضای تویسرکانی، نستعلیق، 1314؛ [فیلمها ف: ج 1، ص 128]

11 تهران، سپهسالار ش 2909، عبدالکریم ساروی، نستعلیق تحریری، چهاردهم ربیع الثانی 1319، 528 برگ؛ [ف: ج 5، ص 131]

12 قم، مرعشی ش 2/ 11305، حاج عبداللّه ثقه الاسلامی، نستعلیق تحریری، 5

ص :36

اسفند 1319 ش، 66 برگ (12 تا 77)، در حاشیه تصحیح شده است. این مجلّد شامل فصل 79 کتاب و در علم اخبار و سیر می باشد و گزارش سالها را از سال اول هجری تا 1041 ق که عصر مؤلّف بوده، به ترتیب آورده و اتفاقات مهم هر سال را به صورت مختصر بیان کرده است. [ف: ج 28، ص 465]

13 تهران، ملی ش 1599، عبدالکریم، نستعلیق، 1321، 412 برگ؛ [ف: ج 4، ص 86]

14 تهران، سپهسالار ش: 4/ 7534، بی تا؛ [ف: ج 5، ص 132]

15 تهران، دانشگاه ش: 2193 ف، بی تا؛ [فیلمها ف: ج 1، ص 128]

16 تهران، دانشگاه ش: 1110، نستعلیق، بی تا، 426، برگ؛ [ف: ج 2، ص 594]

17 تهران، بانکی پور، بی تا؛ [میراث اسلامی، 5 / 627].(1)

3 رجال(2) ؛ شاید همان صبح صادق باشد که در رجال و اثری مفصل است .

4 صبح صادق ؛ در رجال و تراجم ، به زبان فارسی و در چهار جلد که به نام شاهزاده شجاع پسر شاه جهان، نگارش یافته است. در کتاب مولی محمدصادق اصفهانی به ذکر شرح حال و تراجم احوال مردان سیاست و علم و ادب تا سال 1048 ق پرداخته است .(3) مؤلّف، این اثر را در سال 1048 تألیف کرده است .

از این اثر دو نسخه موجود است:

1 مشهد، رضوی، ش: 27924، نستعلیق، قرن 12، 262 برگ؛ [ف: ج 27، ص 198].

2 تهران، دانشگاه در فهرست میکرو فیلم های دانشگاه به شماره 1223 معرفی گردیده است و کتابت آن به سال 1192 ق می باشد .

ص :37

1- 1 فهرستواره دستنوشته های ایران (دنا)، ج 6، ص 327328 از نسخه 157495 تا 167512.
2- 2 دانشمندان و بزرگان اصفهان ، ج 2 ، ص 718 .
3- 3 الذریعه ، ج 15 ، ص 6 7 .
5 القلائد.(1)

6 نظم گزیده

در فهرست نسخه های خطی مرعشی جلد 28، ص 464 در مجموعه 11305 رساله اول(2) این اثر معرفی شده است. در این اثر اسامی شعرا به ترتیب حروف تهجی در 2 باب و هر بابی را با 2 فصل و از هر شاعری چند بیت از اشعار معروف او را آورده است. تاریخ تألیف این کتاب سال 1036 ق می باشد. این رساله 11 برگی که معلوم است بخشی از یک کتاب است، شاید بخشی از صبح صادق، اثر دیگر مؤلّف باشد. واللّه العالم.


وفات


باری، سرانجام میرزا محمدصادق مینا در 19 ربیع الاوّل 1061 ق(3) در هند در سن 44 سالگی در حالی که سن شکوفایی علمی وی فرا نرسیده بود، فوت کرده است. درباره علت فوت آن جناب در سن جوانی در تواریخ چیزی ذکر نشده است.

والسلام

محمّد جواد نورمحمّدی

ص :38

1- 1 همان .
2- 2 در این نسخه دو اثر از مینای اصفهانی است و گویا به اشتباه در فهرست با عنوان «ناظم تبریزی، میرزا صادق» معرفی شده است؟
3- 3 در تذکره نصرآبادی، محمد طاهر نصرآبادی با تصحیح محسن ناجی نصرآبادی، ص 90، عنوان 95، تاریخ فوت چنین است و از آنجا که جدّ مؤلّف بوده است قابل اعتماد است، امّا آقابزرگ در الذریعه، ج 15، ص 6 7، فوت ایشان را 1062 ذکر کرده است که ظاهراً قول صحیح همان کلام صاحب تذکره نصرآبادی است.
برگ اول نسخه خطی الرساله المهدیّه

ص :39

برگ پایانی نسخه خطی الرساله المهدیّه

ص :40

متن رساله


بسم اللّه الرحمن الرحیم

اللّهم إنّا نحمدک حمداً تلألأ لوجوب وجودک ما فی عالم الملک و الملکوت؛ و نشکرک شکراً لیفیض نعمائک فی نهایه(1) العز و الجبروت ؛ نستهدیک هدایه تعصمنا من الذلل و الهبوط؛ و نستعینک استعانه توصلنا إلی مراتب اللاهوت؛ و نصلی علی رسولک محمد سید الأنبیاء و سند الأصفیاء و شفیع المذنبین و الأتقیاء و علی آله و أولاده، هم مصابیح الدجی و مشکاه الهداه و سفینه النجاه و أئمه الهدی .

و بعد ، فنقول أضعف مخلوق الخالق، ابن محمد صالح ، محمد صادق: کنت اختلج ببالی أن أأ لّف(2) رسالهً یشتمل علی إثبات الواجب(3) تعالی و صفاته الثبوتیّه و السلبیه؛ و إثبات النبوه و الإمامه و المعاد، بحیث تکون صراطاً مستقیماً لأهل الرشاد و طریقاً قویماً لمن طلب السداد.

لکن منعنی حوادث الحدثان و تغیر الأزمان و تشیت البال و تفریق الأحوال؛ و أن صنّفوا لهذه [B/1] المطالب، تصنیفات کثیره و أ لّفوا تألیفات وافره، لکن اکتفوا ببراهین العقلیّه و لم یزیّنوه بالنقلیّه.

ص :41

1- 1 المخطوطه: نهایت.
2- 2 فی المخطوطه: «ألّف» و الصحیح ما أدرجناه.
3- 3 فی المخطوطه: «واجب» و الصحیح ما أدرجناه.
فإذا(1) أمرنی علی ما اختلج فی خاطری، أمیر من الأمراء و علّمنی جلیل من الأجلاّء الذی عجز عن مدائحه لسان البشر و محیی عن هیبه(2) عدله آثار الشر، لهذا سُمّی باسم عبد إمام الثانی العشر، شید البنیان، قامع العصیان، قالع الکفران، مهدی قلی خان لازال دوام إقباله و أورق أغصان آماله، أن أأ لّف رساله مخزونه فی الخاطر، فها أنا ذا شرعت فی المقصود ، بعون الملک المعبود ، و سمّیته ب«الرساله المهدیه» و رتّبته علی مقدمه و أبواب و کل باب علی فصول .

أما المقدمه :

ففی تعریف علم الکلام و بیان الحاجه إلیه و موضوعه .

و هو علم یبحث عن أحوال المبدأ و المعاد علی نهج قانون الإسلام و موضوعه الموجود من حیث هو موجود.(3)

ص :42

1- 1 مفاجأه: منه رحمه الله .
2- 2 المخطوطه: «هیبت» .
3- 3 لم یتعرض رحمه الله بیان الحاجه إلی علم الکلام .
المقصد الأول: فی إثباته تعالی و فیه فصول

[الفصل] الأول: فی کیفیه استدلال کل فرقه علی إثباته تعالی

[برهان حدوث العالم]


استدلوا المتکلمین(1) علی وجوده تعالی بحدوث الأجسام و تقریر استدلالهم : إنّ العالم حادث للدلائل الداله علیه، فلابد من محدِث و یجب الانتهاء إلی محدِث غیر حادث و هو الواجب تعالی و إلاّ لزم الدور أو التسلسل؛ و هما باطلان .


[برهان اتقان الصنع]


و أیضا [A/2] استدلوا علیه بالنظر إلی المصنوعات و تقریره : أ نّا نشاهد المصنوعات و کل مصنوع لابد له من صانع، فیجب أن ینتهی إلی صانع غیر مصنوع و استدلّ الطبیعیین علی وجوده تعالی بحال الحرکه.

و تقریره أن یقال : لا شک فی وجود متحرِّک و لابد له من محرِّک غیر ذاته إذ الحرکه أمر ممکن لابد له من عله لا محاله، فیجبُ الانتهاء إلی محرِّک غیر متحرِّک أصلا، دفعاً للدور و التسلسل و المحرّک الذی لا متحرّک هو الواجب .

ص :43

1- 1 البراهین القاطعه فی شرح تجرید العقائد الساطعه، ج 2، ص 27، الفصل الأول: فی وجوده؛ الحاشیه علی حاشیه الخفری علی شرح التجرید، ص 59.
و قال بعضهم : لا شک فی وجود متحرک و لابد له من غایه هی أشرف من ذاته و من مباشر التحریک، فیجب أن ینتهی إلی غایه لا غایه أشرف منها دفعاً للدور و التسلسل و الغایه التی لا غایه لها هی الواجب تعالی .

و استدلّ المهندسون من کثره الموجودات علی مبدأ واحد و طریق استدلالهم : إنّ الأعداد متکثره و کل عدد متکثر ینتهی إلی الواحد، فیجب أن ینتهی الموجودات المتکثره إلی واحد لا یکون من جنسها؛ و الواحد الذی لا یکون من جنسها هو الواجب .

و استدلّ الحکماء المتألهین(1) علی إثباته تعالی بالوجود ، بأ نّه واجب أو ممکن؛ و هذا الاستدلال أوثق و أحسن من الاستدلالات السابقه، لأنّ بنائه علی اللِّم و لا شک فی إفاده الیقین و الجزم؛ و أما استدلالات السابقه بنائها علی الإنّ و لا یفید الیقین، لجواز أن یکون للمعلول [B/2] عله وراء هذه العله.


[الفصل] الثانی: فی بیان الاستدلال علی وجوده تعالی


و فیه وجوه:

الأول : لو لم یکن واجب الوجود موجوداً کانت الحقایق و الماهیات برمّتها ممکنه و کل موجود ممکن، لابد له من عله موجوده لیرجّح جانب وجوده علی العدم؛ و تلک العله الموجوده إما نفس المجموع أو داخل فیه أو خارج عنه.

أمّا الأول : فباطل، لامتناع کون الشیء عله لنفسه.

و الثانی : أیضا محال للزوم أن یکون الشیء عله لنفسه و لعلله، لأنّ کل واحد من الأجزاء المرکب، له مدخل فی الترکیب، فبقی أن تکون عله الموجودات موجوداً خارجاً من سلسله الممکنات و الموجود الخارج منها لا یکون إلا واجب الوجود .

الثانی : أ نّه لا شک فی وجود الموجودات، فإن کان واحد منها واجباً ثبت المطلوب

ص :44

1- 1 أنظر: جامع الأفکار و ناقد الأنظار، النص، ص 108.
و إلاّ کانت بأسرها ممکنه و کل ممکن لابد له من عله، فعلتها أیضا لو کانت ممکنه، فیلزم الدور لو کانت العله ممکن الأول أو التسلسل لو کان کل واحد منها عله للآخر و هما باطلان، فیجب الإنتهاء إلی موجود لایحتاج فی وجوده إلی العله و هو واجب الوجود .

الثالث : أ نّه لا شک فی وجود موجود، فإن کان واجبا ثبت المطلوب و إن کان ممکنا، فلابد له من مؤثر موجود بالضروره، فننقل الکلام إلیه، فإمّا أن یلزم الدور أو التسلسل أو ینتهی إلی الواجب و هو المطلوب.

و النقل متکاثره بذلک حیث لاتحصی، کما قال اللّه تعالی : « وَ لَئِنْ سَأَ لْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الاْءَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّه ُ [A/3](1)»، و قوله عزوجل : « سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الاْءَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (2)»، و قوله جل جلاله : « الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ * الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ * مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (3).»

و کما مرّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله علی عجوزه و سألها ما سئل و أمرنا باتخاذه حیث قال : «علیکم بدین العجائز» .(4)

و ما رواه عن أبی عبداللّه، جعفر الصادق علیه السلام فی جواب الزندیق(5)، حیث أثبت علیه التوحید بطریق البرهان و آمن الزندیق و أقرّ به .

فی الکافی باسناده عن علی بن منصور قال : قال هشام بن الحکم : «کان بمصر زندیق یبلغه عن أبی عبداللّه علیه السلام أشیاء، فخرج إلی المدینه لیناظره، فلم یصادفه بها و قیل له: أ نّه خارج بمکه، فخرج إلی مکه و نحن مع أبی عبداللّه علیه السلام ، فصادفنا و نحن مع أبی

ص :45

1- 1 سوره لقمان ، الآیه 25 .
2- 2 سوره الحشر ، الآیه 1 .
3- 3 سوره الفاتحه ، الآیات 1 3 .
4- 4 أنظر : بحار الأنوار ، ج 66 ، ص 135 ، باب أن العمل جزء الإیمان ، و أن الإیمان مبثوث علی الجوارح ، ذیل ح 30 .
5- 5 فی المخطوطه: «زندیق» و الصحیح ما أدرجناه.
عبداللّه علیه السلام فی الطواف و کان اسمه عبدالملک و کنیته أبوعبداللّه، فضرب کتفه کتف أبی عبداللّه علیه السلام ، فقال له أبوعبداللّه علیه السلام : ما اسمک؟

قال : اسمی عبدالملک .

قال : فما کنیتک؟

قال : کنیتی أبوعبداللّه .

فقال له أبوعبداللّه علیه السلام : فمن هذا الملک الذی أنت عبده؟ أ من ملوک الأرض، أم من ملوک السماء؟ و أخبرنی عن ابنک: عبد إله السماء، أم عبد إله الأرض؟ قل : ما شئت تخصم .

قال هشام بن الحکم : فقلت للزندیق : أما ترد علیه؟ قال : فقبح قولی.

فقال أبوعبداللّه علیه السلام : إذا فرغت من الطواف فأتنا، فلما فرغ أبو عبداللّه علیه السلام ، أتاه الزندیق، فقعد بین یدی أبی عبداللّه علیه السلام و نحن مجتمعون عنده .

فقال أبوعبداللّه علیه السلام [B/3] للزندیق : أتعلم أنّ للأرض تحتا و فوقا؟ قال : نعم .

قال: فدخلت تحتها؟ قال : لا؛ قال : فما یدریک ما تحتها؟ قال : لا أدری، إلاّ أنّی أظن أن لیس تحتها شیء .

فقال أبوعبداللّه علیه السلام : فالظن عجز لما لایستیقن .

ثم قال أبوعبداللّه علیه السلام : أفصعدت السماء؟ قال : لا ؛ قال : أفتدری ما فیها؟ قال : لا .

قال : عجبا لک! لم تبلغ المشرق و لم تبلغ المغرب و لم تنزل الأرض و لم تصعد السماء و لم تجز هناک؛ فتعرف ما خلقهن و أنت جاحد بما فیهن؟! و هل یجحد العاقل ما لا یعرف؟

قال الزندیق : ما کلّمنی بهذا أحد غیرک .

فقال أبوعبداللّه علیه السلام : فأنت من ذلک فی شک، فلعله هو، و لعله لیس هو.

فقال الزندیق : و لعل ذلک .

فقال أبوعبداللّه علیه السلام : أیّها الرجل! لیس لمن لایعلم حجه علی من یعلم و لا

ص :46

حجه للجاهل یا أخا أهل مصر! تفهم عنی، فإنّا لا نشک فی اللّه أبداً ، أما تری الشمس و القمر و اللیل و النهار یلجان فلایشتبهان و یرجعان قد اضطرا، لیس لهما مکان إلاّ مکانهما، فإن کانا یقدران علی أن یذهبا، فلِمَ یرجعان؟ و إن کانا غیر مضطرین، فلِمَ لایصیر اللیل نهارا، و النهار لیلا؟ اضطرّا و اللّه یا أخا أهل مصر إلی دوامهما و الذی اضطرّهما أحکم منهما و أکبر .

فقال الزندیق : صدقت .

ثم قال أبوعبداللّه علیه السلام : یا أخا أهل المصر! أنّ الذی تذهبون إلیه و تظنون أ نّه الدهر، إن کان الدهر یذهب بهم، لِمَ لایردهم؟ و إن کان یردهم، لِمَ لایذهب بهم؟ القوم مضطرون یا أخا أهل مصر! لِمَ السماء مرفوعه و الأرض موضوعه؟ [A/4] لِمَ لایسقط السماء علی الأرض؟ لِمَ لاتنحدر الأرض فوق طباقها و لایتماسکان و لایتماسک من علیها ؟

قال الزندیق : أمسکهما اللّه ربهما و سیدهما.

قال : فآمن الزندیق علی یدی أبی عبداللّه علیه السلام .

فقال له حمران : جعلت فداک، إن آمنت الزنادقه علی یدک قد آمن الکفار علی یدی أبیک.

فقال المؤمن الذی آمن علی یدی أبی عبداللّه [ علیه السلام ] : إجعلنی من تلامذتک .

فقال أبوعبداللّه علیه السلام : یا هشام بن الحکم! خذه إلیک، فعلّمه هشام و کان معلم أهل الشام و أهل المصر الإیمان و حسنت طهارته، حتی رضی بها أبو عبداللّه علیه السلام » .(1)


الفصل الثالث : فی أن واجب الوجود تعالی و تقدس واحد، لوجوه

الأول : أ نّه لو کان الواجب تعالی اثنین لابد أن یکون مشترکین فی الماهیه و مختلفین فی الهویه، فکل واحد منهما مرکب من ما به الامتیاز و ما به الاشتراک، و کل مرکب مفتقر إلی أجزائه، فیلزم افتقار الواجب لذاته بالغیر و هو باطل، فتثبت أنه واحد .

ص :47

1- 1 الکافی ، ج 1 ، ص 72 73 ، باب حدوث العالم و إثبات المحدث ، ح 1 .
الثانی : أنّه لو کان الواجب الوجود اثنین، لابد أن یکون الوجوب مشترکا بینهما، فحینئذٍ الوجوب إما تمام حقیقتهما أو داخل فیهما أو خارج عنهما و کل ذلک باطل.

أما الأول: فلأنّ الوجوب لو کان تمام الحقیقه المشترکه بینهما، فلابد من شیء أن یمتاز أحدهما عن الآخر، و ذلک الممیز إما فصل أو غیره، فإن کان الممیز فصلا، لزم ترکّب الواجب و هو محال؛ و إن کان غیره، [B/4] فیکون الواجب لذاته فی تشخصه و تعینه محتاج إلیه و هو أیضاً محال، للزوم افتقار الواجب لذاته.

و أما الثانی: لأنّ الوجوب لو کان داخلا فی حقیقتهما لزم الترکب فی الواجب و هو باطل.

و أما الثالث : فلأنّ الوجوب لو کان خارجا عنهما یکون عارضا، فیلزم الاحتیاج أیضا و هو باطل، فبقی أن یکون الواجب تعالی واحدا.

الثالث : أ نّه لو کان اللّه تعالی أکثر من واحد، إما أن یکونا فی جمیع الأفعال و الأعمال متفقین أو مختلفین و الأول یرفع الأثنیه والثانی یوجب الفساد، کما قال اللّه سبحانه و تعالی : « لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا (1)»، و قال عزّ اسمه : « وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ (2)»، و قوله تعالی : « شَهِدَ اللَّهُ أَ نَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلاَئِکَهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَآئِمًا بِالْقِسْطِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (3).»

و قول أبی عبداللّه جعفر بن محمد علیه السلام فی جواب الزندیق(4) الذی سأله فی الکافی عن هشام بن الحکم فی حدیث الزندیق الذی أتی أباعبداللّه علیه السلام : «لایخلو قولک : إنهما اثنان، من أن یکونا قدیمین قویین أو یکونا ضعیفین أو یکون أحدهما قویا و الآخر ضعیفا، فإن کانا قویین فلِمَ لایدفع کل واحد منهما صاحبه و یتفرّد بالتدبیر؟ و إن زعمت أنّ أحدهما قویٌ و الآخر ضعیف، ثبت أ نّه واحد، کما تقول للعجز الظاهر فی الثانی .

ص :48

1- 1 سوره الأنبیاء ، الآیه 22 .
2- 2 سوره البقره ، الآیه 163 .
3- 3 سوره آل عمران ، الآیه 18 .
4- 4 فی المخطوطه:«زندیق»، و الصحیح ما أدرجناه.
فإن قلت : إنّهما إثنان لم یخلو من أن یکونا متفقین من کل وجه أو متفرقین من کل جهه، فلمّا رأینا الخلق منتظما و الفلک جاریاً و التدبیر واحداً [A/5] و اللیل و النهار و الشمس و القمر دلّ علی صحه الأمر و التدبیر و إیتلاف الأمر، علی أنّ المدبر واحد، ثم یلزمک أن ادعیت اثنین، فرجه ما بینهما حتی یکونا اثنین، فصارت الفرجه ثالثا بینهما قدیما معهما، فیلزمک ثلاثهً فإن ادعیت ثلاثه لزمک ما قلت فی الإثنین حتی یکون بینهم فرجه، فیکونوا خمسه، ثم یتناهی فی العدد إلی ما لا نهایه له فی الکثره».(1)

الرابع : قول اللّه سبحانه : « قُلْ هُوَ اللّه ُ اَحَدٌ * اللّه ُ الصَّمَدُ * لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ * وَ لَمْ یَکُنْ لَّهُ کُفُواً أَحَدٌ (2).»

فی الکافی عن خزّاز(3) عن أبی عبداللّه قال : «أنّ الیهود سألوا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فقالوا : أنسب لنا ربک، فلبث ثلاثاً لایجیبهم ، ثم نزلت « قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ » إلی آخرها ».(4)

و أیضا فیه عن حماد بن عمرو النصیبی، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : سألته عن : « قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ » قال : «نسبه اللّه إلی خلقه أحداً صمداً أزلیّاً صمدیاً لا ظل له یمسکه و هو یمسک الأشیاء بأظلّتها، عارف بالمجهول، معروف عند کل جاهل، فردانیا لا خلقه فیه و لا هو فی خلقه غیر محسوس و لا مجسوس لاتدرکه الأبصار، علا فقرب، و دنا فبعد، و عصی فغفر، و أطیع فشکر، لاتحویه أرضه و لاتقلّه سماواته، حامل الأشیاء بقدرته، دیمومیّ لاینسی و لایلهو و لایغلط و لایلعب و لا لإرادته فصل و فصله جزاء و أمره واقع، لم یلد فیورث و لم یولد فیشارک «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوا أَحَد »» .(5)

وهب بن [B/5] وهب القرشی، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، عن أبیه محمد بن علی الباقر، فی

ص :49

1- 1 الکافی ، ج 1 ، ص 8 81 ، باب حدوث العالم و إثبات المحدث ، ح 5.
2- 2 سوره الإخلاص، الآیه 4 1.
3- 3 المراد هو أبو أیوب الخزاز.
4- 4 الکافی ، ج 1 ، ص 91 ، باب النسبه ، ح 1 ، فیه : عن محمد بن مسلم .
5- 5 نفس المصدر ، ح 2.
قول اللّه تعالی : « قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَد » قال : ««قل» أی أظهر ما أوحینا إلیک و نبأناک به بتألیف الحروف التی قرأناها لک لیهتدی بها من « أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ (1)» و هو اسم مکنی مشار إلی غائب، فالهاء تنبیه علی معنی ثابت و الواو إشاره إلی الغائب عن الحواس کأنّ قولک : «هذا» إشاره إلی الشاهد عند الحواس.

و ذلک أنّ الکفار نبّهوا علی آلهتهم بحرف إشاره الشاهد المدرک، فقالوا : هذه آلهتنا المحسوسه، المدرکه بالأبصار، فأشر أنت یا محمد إلی إلهک الذی تدعوا إلیه حتی نراه و ندرکه و لا نأله فیه ، فأنزل تبارک و تعالی : « قُلْ هُوَ »، فالهاء تثبیت للثابت و الواو إشاره إلی الغائب عن درک الأبصار و لمس الحواس و أنه تعالی عن ذلک ، بل هو مدرک الأبصار و مبدع الحواس» .(2)

قال الباقر علیه السلام : «اللّه، معناه: المعبود الذی أله الخلق عن درک ماهیّته و الإحاطه بکیفیته» .(3)

(4) و یقول العرب: «ألِهَ الرجل»، إذا تحیّر فی الشیء، فلم یحط به علماً و «وَلَهَ»، إذا فزع إلی شیء مما یحذره و یخافه و الإله هو المستور عن حواس الخلق.

قال الباقر علیه السلام : «الأحد الفرد المتفرد(5) »(6) و الأحد و الواحد بمعنی واحد و هو المتفرد الذی لا نظیر له.

و التوحید: الإقرار بالوحده و هو الانفراد و الواحد المتباین الذی لاینبعث من شیء

ص :50

1- 1 سوره ق ، الآیه 37 .
2- 2 التوحید ، ص 88 ، باب تفسیر « قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدْ » إلی آخرها ، ح 1 .
3- 3 نفس المصدر ، ص 89 ، ح 2 ؛ بحار الأنوار ، ج 3 ، ص 222 ، باب التوحید و نفی الشرک ، ح 12 .
4- 4 ظاهر العباره من هنا عباره الصدوق لا الروایه .
5- 5 التوحید ، ص 90 ، باب تفسیر « قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَد» إلی آخرها ، ح 2 ؛ بحارالأنوار ، ج 3 ، ص 222 ، باب التوحید و نفی الشرک ، ح 12 .
6- 6 ظاهر العباره من هنا عباره الصدوق لا الروایه .
و لایتحد بشیء و من ثم قالوا : إنّ بناء العدد من الواحد و لیس الواحد من العدد لأنّ العدد

لایقع علی الواحد، بل یقع علی الاثنین، فمعنی قوله : « اللّه ُ أَحَدٌ » أی: المعبود الذی یأله الخلق عن إدراکه و الإحاطه [A/6] بکیفیته فرد بإلهیته ، متعال عن صفات خلقه .

إعلم أنّ معنی قولنا : الواجب الوجود واحد، أ نّه لا شبه و لا نظیر له فی الأشیاء و لاینقسم و لایتجری فی وجود و لا عقل و لا وهم.

کما نقل الصدوق، عن أمیرالمؤمنین و یعسوب(1) الدین علیه السلام ، بإسناده قال علیه السلام : «إنّ القول فی أنّ اللّه واحد علی أربعه أقسام، فوجهان منها لایجوزان علی اللّه عزوجل و وجهان یثبتان فیه.

فأمّا الذان لایجوزان علیه، فقول القائل: «واحد» یقصد به باب الأعداد، فهذا ما لایجوز، لأنّ ما لا ثانی له، لایدخل فی باب الأعداد .

أما تری أنه کفر من قال : « ثالِثُ ثَلاثَهٍ (2)» ، و قول القائل: «هو واحد من الناس» یرید به النوع من الجنس ، فهذا ما لایجوز علیه ، لأ نّه تشبیه، و جلّ ربنا و تعالی عن ذلک .

و أما الوجهان الذان یثبتان فیه، فقول القائل: «هو واحد لیس له فی الأشیاء شبه»، کذلک ربنا و قول القائل: «أ نّه ربنا عزوجل أحدیّ المعنی»، یعنی به أ نّه لاینقسم فی وجود و لا عقل و لا وهم، کذلک ربنا عزوجل» .(3)


الفصل الرابع: فی أن الواجب لذاته لایجوز أن یکون جوهراً أو عرضاً


أما عدم کونه عرضا فظاهر، لأ نّه محتاج إلی المعروض .

و أما عدم کونه جوهرا، لأنّ أقسام الجوهر منحصره فی خمسه(4) : الجسم و الهیولی و الصوره و النفس و العقل و لا یمکن أن یکون أحد من الأشیاء الخمسه واجبا لذاته.

ص :51

1- 1 فی المخطوطه : «یعصوب» .
2- 2 سوره المائده ، الآیه 73 .
3- 3 التوحید ، ص 84 ، باب معنی الواحد و التوحید و الموحد ، ح 3 .
4- 4 أنظر : نهایه الحکمه ، ص 117 ، الفصل الثالث : فی أقسام الجوهر الأولیّه .
أما الأول: فلأ نّه مرکب و کل مرکب مفتقر إلی أجزائه .(1)

أما الثانی و الثالث: فلأنّ کل منهما فی وجودهما و تحصلهما فی الخارج، مفتقر إلی الآخر .

و أما الرابع: فلأ نّه فی فعله و أثره محتاج إلی الجسم، [B/6] و الواجب لذاته منزّه عن الإفتقار و الإحتیاج .

و أما الخامس: فلأ نّه ثبت کونه معلولاً أولاً، فلو کان واجباً لذاته، یلزم کونه عله أولاً و هذا خلف .

أو یقال : إنّ المراد بالجوهر، ماهیه، إذا وجدت فی الخارج [وجدت] لا فی الموضوع، فلایجوز أن یکون الواجب لذاته جوهراً، لأن لیس له ماهیه وراء وجوده، بل ماهیته عین وجوده .

ص :52

1- 1 فی المخطوطه: «الأجزائه» و الصحیح ما أدرجناه .
المقصد الثانی: فی صفاته و فیه فصول

[الفصل] الأول : فی أنه تعالی، قادر مختار یصدر الأفعال و الآثار

منه لذاته، بحیث إن شاء فعل ، و إن لم یشأ لم یفعل، لیس شیء منهما لازماً لذاته مجبور.

فیهما وجوه:

الأول : لو کان فعله تعالی علی وجه الإیجاب، یجب أن یکون العالم قدیماً و ذلک باطل، لأ نّا نشاهد قطعاً علی التبدّل و التغیّر فی أجناس الموجودات و أنواعها و أشخاصها من اللیل و النهار و الموت و الحیاه(1) و تغیر الأزمان و الدهور، و کل ذلک برهان واضح علی الحدوث و بطلان القدم.

فإن قلت : لِمَ لایجوز أن الواجب لذاته أوجد جوهراً قدیماً لا جسماً و جسمانیاً علی سبیل الإیجاب، ثم أوجد و خلق ذلک الجوهر هذا العالم علی سبیل الاختیار.

قلنا : فیکون ذلک الجوهر واسطه بین الواجب لذاته و الواجب لغیره، و الواسطه غیر معقوله، لأ نّا نعنی بالعالم، ما سوا اللّه و ذلک ثابت بالنقل و الإجماع؛ کان اللّه و لم یکن معه شیء.(2)

ص :53

1- 1 فی المخطوطه : الموه والحیات.
2- 2 اقتباسٌ من روایه مفصله فی التوحید للشیخ الصدوق عن جابر الجعفی عن أبی جعفر علیه السلام : «... و لکن کان اللّه و لا شَیْءَ معه، فخلق الشیء الذی جمیع الأشیاء منه...». التوحید، ص 66، باب التوحید و نفی التشبیه، ح 20.
و الثانی : [A/7] أ نّه لو کان موجباً، یلزم أن یکون الفعل و الترک لازماً لذاته، فلا یکون قادراً علی الآخر و ذلک نقص، تعالی عن ذلک علواً کبیراً.

الثالث : قوله تعالی : «تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (1)» ، «قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ * تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَ تُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ (2)»، فتلک الآیه، بیان ظاهره علی أ نّه تعالی شأنه قادر، قدرته علی وجه الأتم الأکمل .

و قول أبی عبداللّه علیه السلام فی جواب عبداللّه الدیصانی حین سأل عن هشام بن الحکم ، فی الکافی عن محمد بن إسحاق «قال : إن عبداللّه الدیصانی سأل هشام بن الحکم، فقال له : أ لک رب؟ فقال : بلی ، قال : أ قادر هو؟ قال : نعم؛ قادر قاهر ، قال : یقدر أن یدخل الدنیا کلها البیضه لایکبر البیضه و لایصغر الدنیا؟

قال هشام بن الحکم : النظره . فقال له : قد أنظرتک حولاً ، ثم خرج عنه. فرکب هشام إلی أبی عبداللّه علیه السلام ، فاستأذن علیه، فأذن له . فقال له : یابن رسول اللّه، أتانی عبداللّه الدیصانی بمسأله لیس المعوّل فیها إلاّ علی اللّه و علیک .

فقال له أبوعبداللّه : عماذا سألک؟ فقال : قال لی : کیت و کیت . فقال أبوعبداللّه علیه السلام : یا هشام کم حواسّک؟ قال : خمس، قال : أیها أصغر ؟ قال : الناظر، قال : و کم قدر الناظر؟ قال : مثل العدسه أو أقل منها ، فقال له : یا هشام! فانظر أمامک و فوقک فاخبرنی بما تری؟ فقال : أری سماء و أرضاً و دوراً و قصوراً و براری و جبالاً و أنهاراً [B/7] .

فقال له أبوعبداللّه علیه السلام : إنّ الذی قدر أن یدخل الذی تراه العدسه أو أقل منها، قادر

ص :54

1- 1 سوره الملک ، الآیه 1 .
2- 2 سوره آل عمران ، الآیه 26 و 27 .
أن یدخل الدنیا کلها البیضه لایصغر الدنیا و لایکبر البیضه، فأکب علیه هشام و قبّل یدیه و رأسه و رجلیه .

و قال : حسبی یابن رسول اللّه و انصرف إلی منزله و غداً علیه الدیصانی .

فقال : یا هشام! إنّی جئتک مسلماً و لم أجئک متقاضیاً للجواب .

فقال له هشام : إن کنت جئت متقاضیاً فهاک الجواب، فخرج الدیصانی عنه حتی أتی باب أبی عبداللّه علیه السلام ، فاستأذن علیه فأذن له، فلمّا قعد قال له : یا جعفر بن محمد! دلنی علی معبودی .

فقال له أبوعبداللّه علیه السلام : ما اسمک؟ فخرج عنه و لم یخبره باسمه .

فقال له أصحابه : کیف لم تخبره باسمک؟

قال : لو کنت قلت له : عبداللّه، کان یقول : من هذا الذی أنت له عبد؟

فقالوا له: عد إلیه و قل له: یدلک علی معبودک و لایسألک عن اسمک، فرجع إلیه و قال: یا جعفر بن محمد ! دلنی علی معبودی و لاتسألنی عن اسمی.

فقال له أبوعبداللّه علیه السلام : إجلس، فإذا غلام له صغیر فی کفه بیضه یلعب بها، فقال أبوعبداللّه علیه السلام : یا غلام! ناولنی البیضه، فنأوله إیاها .

فقال أبوعبداللّه : یا دیصانی! هذا حصن مکنون له جلد غلیظ و تحت الجلد الغلیظ، جلد رقیق و تحت الجلد الرقیق، ذهبه مائعه و فضه ذائبه(1)، فلا الذهبه المائعه، تختلط بالفضه الذائبه و لا الفضه الذائبه، تختلط بالذهبه المائعه، فهی علی حالها لم یخرج منها خارج مصلح، فیخبر عن صلاحها و لا دخل فیها مفسد، فیخبر عن فسادها لایدری [A/8] للذکر خلقت أم للأنثی، تنفلق عن مثل ألوان و الطواویس، أتری لها مدبرا؟

قال : فأطرق ملیّاً ، ثم قال : أشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شریک له و أن محمداً عبده و رسوله و أنک إمام و حجه من اللّه علی خلقه و أنا تائب ممّا کنت فیه»(2)؛ تمّ الحدیث .

ص :55

1- 1 الذائب : الجامد و هو أشد لطافه من المائع ، منه رحمه الله .
2- 2 الکافی ، ج 1 ، ص 79 80 ، باب حدوث العالم و إثبات المحدث ، ح 4 .
فهذا الخبر، دلّ علی أ نّه تعالی، قادر و قدرته فی نهایه الکمال؛ و عالم و علمه فی غایه القصوی .

إذا عرفت هذا، فاجزم أن قدرته تعالی شامله لجمیع المقدورات، لأنّ عله المقدوریه هی الإمکان و ما سوی اللّه تعالی کلّهم ممکن لما عرفت، فالقدره شامله لجمیعهم.

و أمّا الممتنع، فعدم شمول القدره علیه باعتبار أ نّه لایلیق به تعلق أثر القدره، لأ نّه یوجب النقص فی القدره، کما قال أفضل السالکین حافظ :

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ورنه تشریف تو بر بالای کس، کوتاه نیست

و قال الفلاسفه(1) : صدور الأثر عنه بالإیجاب لا بالاختیار، و أوردوا علی هذا المطلب وجوه ضعیفه و أوردنا منها الوجهین الذین عمده بین إستدلالاتهم :

[الوجه] الأول : الواجب الوجود لذاته، إمّا أن یکون مستجمعاً لجمیع شرائط التأثیر أو لا .

فعلی الأول: یجب الفعل، لامتناع تخلف الأثر عند استجماع الشرائط .

و علی الثانی : یجب الترک، لأنّ تحقق المشروط عند عدم تحقق الشرط محال .

و الجواب عنه، بأ نّه تعالی مستجمع لجمیع شرائط التأثیر لذاته و لایجب الفعل لأنّ إیجاد الفعل فی وقت دون وقت، لعدم تعلق الإراده .

فإن قلت : تعلق الإراده فی هذا الوقت و عدم تعلقه فی غیره، ترجیح بلا مرجّح .

قلنا : العلم بإصلاح [B/8] حال العالَم مرجح لإیجاد العالم فی ذلک الوقت دون وقت آخر .

و الوجه الثانی : أ نّه إن لم یکن صدور الأثر عنه تعالی بالإیجاب، فیکون بالاختیار

ص :56

1- 1 جامع الأفکار و ناقد الأنظار، ج 1، ص 336، النص، تتمیمٌ؛ القول السدید فی شرح التجرید، ص 275، الفصل الثانی: فی صفاته تعالی.
و الثانی باطل، لأنّ مقدوره تعالی، إما موجود أو معدوم و صدور الأثر فیهما بالاختیار باطل ، لأنّ ما یکون وجوده حاصلاً واجب و ما لایکون کذلک ممتنع، فلا اختیار حینئذ .

قلنا فی جوابهم : إنّ المعدوم لایمتنع مطلقا، بل امتناعه بالنسبه إلیه فی الحال و أثر الواجب تعالی فیه بالنسبه إلی الاستقبال و لایغنی بالقدره إلاّ هذا .

إذا عرفت هذا ، إعلم أنّ جمهور الحکماء ذهبوا إلی قول باطل و هو أ نّه تعالی لایصدر عنه شیئان مختلفان(1) أو أشیاء مختلفه بدون واسطه، لأ نّه إن صدر عنه تعالی شیئان مختلفان(2)، لابد أن یکون مصدریته(3) لأحدهما، غیر مصدریّته للآخر و حینئذ تلک المصدریه إما داخل فیه أو خارج عنه أو أحدهما داخل و الآخر خارج.

فعلی الأول و الثالث، یلزم الترکیب فی ذاته تعالی.

و علی الثانی، یلزم التسلسل، لأنّ عله المصدریه الخارجه عن ذاته ما هی؟ إما ذاته أیضا أو خارجه عنها، فعلی الأول ، الأول. و علی الثانی، الثانی؛ و هلم جرّا .

و الجواب: أن کون الشیء مصدر الشیء من الأمور الإضافیه العقلیه و التسلسل فیه لایکون نقصاً فیه، تعالی عن ذلک علواً کبیراً .

و أیضا ما قالوا : لو کان صحیحاً یلزم أن لایصدر عنه تعالی شیء أصلاً، لأنّ ما قالوا فی الإثنین، قلنا فی الواحد أیضاً و بطلانه ظاهر .


الفصل الثانی: فی أنه تعالی عالم بذاته و بجمیع الأشیاء کلیاتها و جزئیاتها

اشاره


« لاَ یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّهٍ (4)»، لوجوه:

الأول : إنّ العلم کمال مطلق للموجود من حیث هو موجود؛ و کل ما هو کذلک ، هو لایمتنع علی [A/9] الواجب لذاته و کل کمال لایمتنع علی الواجب لذاته، فهو حاصل له بالفعل ، إذ هو کامل باعتبار ذاته، فالعلم حاصل له باعتبار ذاته .

ص :57

1- 1 و 2 فی المخطوطه: «شیئین مختلفین»، و الصحیح ما أدرجناه.1 فی المخطوطه: «مصدریه»، و الصحیح ما أدرجناه.
2- 2 سوره سبأ ، الآیه 3.
و الثانی : أ نّه تعالی عالم بذاته و العلم بذاته یوجب العلم بجمیع ما سواه و العلم بعلّه(1) الأشیاء ، إما أ نّه عالم بذاته، لأنّ العلم عبارهٌ عن حضور المدرَک عند المدرِک و لا شک أنّ ذاته تعالی و تقدس، حاضر عنده لیس غائباً عنه، فیکون عالماً بذاته، کما قال اللّه تعالی : « أَ لاَ یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ (2)»، فإنّ الحکم بأنّ الفاعل العالم بذاته عالم لما صدر عنه .

و إما أن العلم بذاته یوجب العلم بجمیع الأشیاء، لأنّ ذاته مبدء و موجب و عله لجمیع ما سواه و العلم بالعله یوجب العلم بالمعلول .

الثالث : أ نّه، تعالی عن جسم و جسمانی و غیر محتاج إلی الإرتباط بالغیر، بل محض الوجود الحقیقی المنزه عن الماهیّه و الأعراض و ذلک یدلّ علی علمه بذاته أوّلا و بواسطه یدل علی علمه بأفعاله، لأنّ المانع من العلم، علائق المادیّه و شواغلها.

و إذا عرفت أنّ الموجود المجرد عن الماده، فهو غیر محتجب عن ذاته، فنفس وجوده إذن معقولیه لذاته و عقلیه لذاته، فوجوده إذن، عقل و عاقل و معقول .

و بیان ذلک ، أ نّک قد عرفت أنّ المعقول هو المجرد عن الماده و علائقها ، ثم لیس ینعکس الموجبه الکلیه، موجبه کلیه حتی یکون کل ما یکون مجرداً عن الماده فهو معقول ، لکن المجرد عن الماده، إما أن یصح أن یعقل أو لایصح أن یعقل و محال أن لایصح أن یعقل ، فإنّ کل موجود یمکن أن یعقل، فإذن إنّما یصح أن یعقل، إما بأن لایتغیر فیه شیء حتی یصیر مغفولاً بالفعل أو بأن یتغیر فیه شیء، حتی یصیر کالحال فی المعقولات بالقوه التی یحتاج إلی مجرد، تجردها عن الماده حتی یصیر معقولا.

لکن هذا الحکم لایصح فی المجرد بالفعل ، فإذن المجرد [B/9] بالفعل، لایحتاج إلی أن یتغیر فیه شیء حتی یصیر معقولا بالفعل ، فهو إذن معقول بالفعل، فهو عاقل لذاته، فإنّه إن لم یکن عاقلا لذاته، لکان معقولا بالقوه؛ و قد فرضناه معقولا بالفعل ، هذا خلف .

ص :58

1- 1 فی المخطوطه: «بالعلّه»، و الصحیح ما أدرجناه.
2- 2 سوره الملک ، الآیه 14 .
الرابع : أ نّه تعالی ، أفعاله و أعماله محکم و متقن، خالیه عن وجود الخلل و النقصان و یشتمل علی حکم مصالح و کل من کان کذلک، فهو عالم بأفعاله ، ثم بواسطه یدل علی علمه بذاته، لأ نّه تعالی، یعلم أنّ ذاته مصدر لتلک الأفعال .

الخامس : ما نقل بروایه صحیحه عن أمیرالمؤمنین و هادی المضلّین و یعسوب(1)الدین و إمام المتقین علیه السلام ، فی خطبته فی الکافی(2) باسناد صحیحه عن أبی عبداللّه علیه السلام : «أنّ أمیرالمؤمنین علیه السلام ، استنهض الناس فی حرب معاویه فی المره الثانیه ، فلما حشد(3) الناس، قام خطیبا ، فقال :

الحمد للّه الواحد الأحد الصمد المتفرّد الذی لا من شیء کان، و لا من شیء خلق ما کان ، قدره بان بها من الأشیاء [و بانت الأشیاء(4)] منه ، فلیست له صفه تنال، و لا حد تضرب له فیه الأمثال، کَلَّ دون صفاته تحبیر اللّغات و ضلّ هناک تصاریف الصفات و حار فی ملکوته عمیقات مذاهب التفکیر و انقطع دون الرسوخ فی علمه، جوامع التفسیر و حال دون غیبه المکنون، حجب من الغیوب ، تاهت فی أدنی أدانیها طامحات العقول فی لطیفات الأمور .

فتبارک(5) الذی لایبلغه بعد الهمم و لایناله غوص الفطن و تعالی الذی لیس له وقت معدود و لا أجل [A/10] ممدود و لا نعت محدود و سبحان الذی لیس له أول مبتدأ و لا غایه منتهی و لا آخر یفنی ، سبحانه هو کما وصف نفسه و الواصفون لایبلغون نعته ، حد الأشیاء کلها عند خلقه، إبانه لها من شبهه و إبانه له(6) شبهها ، فلم یحلل فیها ، فیقال : «هو فیها کائن» و لم ینأ عنها ، فیقال : «هو منها بائن» و لم یخل منها ، فیقال له : «أین»؟

ص :59

1- 1 فی المخطوطه : «یعصوب» .
2- 2 الکافی ، ج 1، ص 134 ، باب جوامع التوحید ، ح 1 ؛ التوحید، ص 41 42، باب التوحید و نفی التشبیه، ح 3 .
3- 3 أی: جمع.
4- 4 ما بین المعقوفتین من المصدر .
5- 5 المصدر: + «اللّه».
6- 6 المصدر: + «من».
لکنّه سبحانه أحاط بها علمه، و أتقنها صنعه، و أحصاها حفظه ، لم یعزب عنه خفیات غیوب الهواء، و لا غوامض مکنون ظلم الدجی، و لا ما فی السماوات العلی إلی الأرضین السفلی ، لکل شیء منها حافظ و رقیب،(1) کل شیء منها بشیء محیط و المحیط بما أحاط منها الواحد الأحد الصمد، الذی لایغیّره صروف الأزمان و لایتکأّده(2) صنع شیء کان ، إنّما قال لما شاء : «کن»، فکان .

ابتدع ما خلق بلا مثال سبق و لا تعب و لا نصب و کل صانع شیء، فمن شیء صنع و اللّه لا من شیء صنع ما خلق و کل عالم، فمن بعد جهل تعلّم و اللّه لم یجهل و لم یتعلم ، أحاط بالأشیاء علما قبل کونها ، فلم یزدد بکونها علما ، علمه بها قبل أن یکوّنها، کعلمه بعد تکوینها، لم یکوّنها لتشدید سلطان و لا خوف من زوال و لا نقصان و لا استعانه علی ضدٍّ مناو(3) و لا ندٍّ مکاثر و لا شریک مکابر ، لکن خلایق مربوبون و عبادٌ داخرون .

فسبحان الذی لایؤوده خلق ما ابتدأ و لا تدبیر ما برأ و لا من عجز و لا من فتره بما خلق اکتفی، علم ما خلق و خلق ما علم، لا بالتفکیر فی علم حادث أصاب ما خلق، و لا شبهه دخلت علیه فیما [B/10] لم یخلق ، لکن قضاء(4) مبرم و علم محکم و أمر متقن .

توحّد بالربوبیه و خصّ نفسه بالوحدانیه، و استخلص بالمجد و الثناء، و تفرّد بالتوحید و المجد و السناء، و توحّد بالتحمید، و تمجد بالتمجید، و علا عن اتخاذ الأبناء، و تطهّر و تقدّس(5) عن ملامسه النساء، و عزوجل عن مجاوره الشرکاء .

فلیس له فی ما خلق ضدٌّ و لا له فیما ملک ندٌّ و لم یشرکه فی ملکه أحد ، الواحد الأحد

ص :60

1- 1 المصدر: + و.
2- 2 أی: «لا یشق علیه»، مجمع البحرین، ج 4، ص 5، ماده «کأد».
3- 3 فی هامش الکافی: مناو: أی معاد؛ و فی التوحید: مثاور أی مواثب، [...] داخرون أی صاغرون، [...] لا یؤوده أی لایثقله.
4- 4 المخطوطه : «قضائه» ، و ما أدرجناه من المصدر .
5- 5 المخطوطه : «تقدّس» ، و ما أدرجناه من المصدر .
الصمد المبید للأبد(1) والوارث للأمد، الذی لم یزل و لایزال وحدانیا أزلیاً، قبل بدء الدهور و بعد صروف(2) الأمور الذی لایبید و لاینفد بذلک أصف ربّی، فلا إله إلا اللّه من عظیم ما أعظمه؟! و من جلیل ما أجلّه؟! و من عزیز ما أعزّه؟! و تعالی عما یقول الظالمون عُلُوّاً کبیراً» .

إذا عرفت أنه تعالی عالم بذاته و بجمیع ما سواه ، إعلم أن بعض الحکماء، نفوا علمه تعالی، منهم من نفوا علمه تعالی بذاته، لأنّ العلم نسبهٌ و النسبه لایکون إلاّ بین شیئین(3) متغایرین، هما طرفا ما بالضروره؛ و نسبه الشیء إلی نفسه محال، إذ لاتغایر هناک.(4)

و أجابوا بمنع کون العلم نسبه محضه، بل هو صفه حقیقته ذات نسبه إلی المعلوم و نسبه الصفه إلی الذات، ممکنه .

فإن قیل : تلک الصفه تقتضی نسبه بین العالم و المعلوم، فلایجوز بأن یکونا متحدین .

قلنا : هی تقتضی نسبه بینها و بین المعلوم و نسبه أخری بینها و بین العالم و هما ممکنان.

و أما النسبه بین العالم و المعلوم، فهی بعینها النسبه الأولی من هاتین المذکورتین، اعتبرت بالعرض فیما بینهما .

و إن سلّمنا کون العلم نسبه محضه بین العالم و المعلوم، لکن التغایر الاعتباری کافٍ لتحقق هذه النسبه، فإنّ ذات الباری تعالی باعتبار صلاحیّتها [A/11] للمعلومیه فی الجمله، مغایره لها باعتبار صلاحیتها للعالمیه فی الجمله و هذا القدر من التغایر، یکفی لتحقّق النسبه .

ص :61

1- 1 أی هو الذی أبد الأبد حتی صار الأبد أبدا، منه رحمه الله .
2- 2 المخطوطه : «صرف» ، و ما أدرجناه من المصدر .
3- 3 المخطوطه: «الشیئین» و ما أدرجناه من المصدر.
4- 4 المواقف، ج 3، ص 103.
و منهم من قال : أ نّه تعالی، عالم بذاته لکن لایعلم غیر ذاته و ذلک لأنّ العلم صوره مساویه للمعلوم، مرتسمه فی العالم و لا خفاء فی أنّ صوره الأشیاء المختلفه مختلفه، فیلزم کثره(1) المعلومات، کثره(2) الصور فی الذات الأحدی من کل وجه .(3)

الجواب : أنّ علمه تعالی بالأشیاء، لیس بارتسام صور الأشیاء فیه، بل بحضور الأشیاء أنفسها عنده و الأشیاء کلها حاضر عنده غیر غائب عنه ، تعالی عما یقول الظالمون .

و منهم من قال : إنّه تعالی، لایعلم الجزئیات المتغیره و المتشکله.

أمّا المتغیّره، فلأ نّه إذا علم أنّ عمرواً شرب الخمر، ثم تاب و صلح، فإمّا أن یزول ذلک العلم و یعلم أ نّه تاب أو یبقی ذلک العلم بحاله؛ و الأول یوجب التغیر فی ذاته من صفه إلی أخری؛ و الثانی یوجب الجهل و کلاهما نقص .(4)

و الجواب : لانسلم لزوم التغیر فیه تعالی، بل التغیر إنّما هو فی الإضافات؛ و التغیر الإضافی لایوجب النقص فی ذاته تعالی .

حاصله ، أنّ التغیّر لایلزم فی صفه موجوده، بل فی مفهوم اعتباری، هذا و تأمّل .


بیان و توضیح لعلم الواجب تعالی


و لیعلم کما قال المحقق الخفری قدس سره (5): إنّ للواجب الوجود علمین:

أحدهما : علم کمالی إجمالی و هو عین ذاته تعالی، و هو کونه باعتبار ذاته بحیث یصیر منشأ لانکشاف صنع الموجودات، کما نقل عن بهمنیار، ففی شهود العلمی الکمالی ،

ص :62

1- 1 و 2 المخطوطه : «کسره» .1 أنظر : شرح المقاصد فی علم الکلام ، ج 2 ، ص 89 .
2- 2 أنظر : المواقف ، ج 3 ، ص 98 .
3- 3 أنظر: الحاشیه علی حاشیه الخفری علی شرح التجرید، ص 50 52، مع اختلاف یسیر.
کان ذاته تعالی عالماً بذاته بجمیع الممکنات و عالماً و معلوماً و التغایر بین هذه المعانی إنما هو بالاعتبار .

و إلی هذا إشاره الفارابی(1) [B/11] حیث قال : واجب الوجود مبدأ کل فیض و هو ظاهر، فله الکل من حیث لا کثره فیه، فهو من حیث هو ظاهر، ینال الکل من ذاته، فعلمه بالکل بعد ذاته و العلم بذاته هو نفس ذاته و کثره علمه بالکل کثره بعد ذاته و یتحد الکل بالنسبه إلی ذاته فهو کل فی وحدته .

و ثانیهما : علم تفصیلی و هو عین ما أوجد فی الخارج و المدرک و مراتبه أربع:

أحدها : ما یعبر عنه بالعلم(2) و النور و العقل فی الشریعه و بالعقل الکل عند الصوفیه و بالعقول عند الحکماء .

فالعلم(3) الذی هو أول المخلوقات، حاضر بذاته مع ما هو تکون(4) فیه عند الواجب تعالی، فهو علم تفصیلی بالنسبه إلی العلم الإجمالی الذی هو عین ذاته، و إجمالی بالنسبه إلی ما فی(5) المراتب التی بعد هذه المرتبه .

و ثانیها : ما یعبّر عنه فی الشریعه باللوح المحفوظ، و بالنفس الکل عند الصوفیه، و بالنفوس المجرده عند الحکماء؛ فاللوح المحفوظ حاضر بذاته مع ما تنتقش فیه من صور الکلیات عند واجب الوجود، فهو علم تفصیلی بالنسبه إلی المرتبتین الّتین هما فوقها .

و ثالثها : کتاب المحو و الإثبات، و هو القوی الجسمانیه التی تنتقش فیها صور الجزئیات المادّیه(6) و هی النفوس المنطبعه فی الأجسام العلویّه و السفلیّه، فهذه القوی مع ما فیها من النفوس(7)، حاضره(8) بذواتها عند واجب الوجود تعالی .

ص :63

1- 1 أنظر: الحکمه المتعالیه فی الأسفار، ج 8، ص 217.
2- 2 المصدر: «بالقلم».
3- 3 المصدر: «فالقلم».
4- 4 المصدر: «مکنون».
5- 5 المصدر: «باقی»، بدل: «ما فی».
6- 6 المخطوطه : «المادیته» .
7- 7 المصدر: «النقوش».
8- 8 المخطوطه: «حاضر».
و رابعها : الموجودات الخارجه من الأجرام العلویّه و السفلیّه و أحوالها فإنّها [A/12] بذواتها حاضره عند واجب الوجود تعالی فی مرتبه الإیجاد .

و الحاصل : أنّ جمیع الممکنات سواء کانت کلیه أو جزئیه و سواء کانت صور الإدراکیه أو موجودات العینیه، حاضره بذواتها عند الواجب فی مرتبه الإیجاد، فهی علوم باعتبار، و معلومات باعتبار آخر.

و علی التحقیق المذکوره یندفع الإشکالات الوارده فی هذا المقام، فتدبّر .


الفصل الخامس : فی أنه تعالی حیّ، لوجوه

الأول : أ نّه قادر عالم و کل من اتصف بهما، یجب أن یکون حیّاً، لأنّ ما لا حیاه له، یمتنع أن یکون خلق الأشیاء بالقدره و یکون عالماً بها .

الثانی : أنه تعالی واهب الحیاه و کل من وهب شیء، وجب أن یتصف بذلک الشیء، لظهور امتناع إعطاء شیء لایوجد فی المعطی أصلا .

الثالث : أ نّهما أشرف من طرفی النقیض و هو الموت و أشرف النقیض ثابت له تعالی علی وجه الوجوب .

الرابع : أنّه تعالی الدرّاک و کل من کان کذلک، لابد أن یکون حیّا، فاللّه تعالی حیّ و لا شک فی أ نّه تعالی مدرِک الأشیاء کلیاتها و جزئیاتها، فیکون حیّا کما قال اللّه عزوجل : « لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ (1)» و غیرها من الآیات .(2)

الخامس : قال أمیرالمؤمنین علیه السلام فی خطبته فی الکافی(3) بإسناده عن أبی إسحاق

ص :64

1- 1 سوره البقره ، الآیه 255 ، سوره آل عمران ، الآیه 2 .
2- 2 کقوله تعالی فی سوره الفرقان ، الآیه 58 : « وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْحَیِّ الَّذِی لاَیَمُوتُ » و سوره غافر ، الآیه 65 : « هُوَ الْحَیُّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ » .
3- 3 الکافی ، ج 1 ، ص 141 ، باب جوامع التوحید ، ح 7 .
السبیعی، عن حارث بن الأعور، قال : خطب أمیرالمؤمنین علیه السلام یوماً(1) خطبه بعد العصر، فعجب الناس من حسن(2) صفته و ما ذکره من تعظیم اللّه تعالی.

قال أبو إسحاق : قلت للحارث : أ و ما حفظتها؟

قال : قد کتبتها فأملاءها علینا(3) کتابه :

[B/12] «الحمد للّه الذی لایموت و لاتنقضی عجائبه، لأنّ(4) کل یوم فی شأن من أحداث بدیع لم یکن، الذی لم یلد، فیکون فی العز شارکا(5) و لم یولد، فیکون موروثاً هالکا، و لم یقع علیه الأوهام، فتقدّره شبحاً ماثلاً و لم تدرکه الأبصار، فیکون بعد انتقالها حائلا، الذی لیست فی أوّلیّته نهایه و لا(6) للآخریّته حد و لا غایه، الذی لم یسبقه وقت و لم یتقدّمه زمان و لم یتعاوره زیادهٌ و لا نقصانٌ و لم(7) یوصف ب«أین» و لا ب«مَ» و لا مکان الذی بطن من خفیات الأمور، فظهر فی العقول(8) بما یری فی خلقه من علامات التدبیر ، الذی سئلت الأنبیاء عنه، فلم تصفه بحد و لا ببعض ، بل وصفته بفعاله و دلّت علیه بآیاته .

لایستطیع عقول المتفکّرین جحده، لأنّ من کانت السماوات و الأرض فطرته و ما فیهنّ و ما بینهنّ و هو الصانع لهنّ، فلا مدفع لقدرته الذی نأی من الخلق، فلا شیء کمثله ، الذی خلق خلقه لعبادته و أقدرهم علی طاعته بما جعل فیهم و قطع عذرهم بالحجج، فعن بیّنه هلک من هلک، و بمنّه نجا من نجا، و للّه الفضل مبدءاً و معیدا ، ثم إنّ اللّه و له الحمد، افتتح الحمد لنفسه و ختم أمر الدنیا و محل الآخره بالحمد لنفسه، فقال : « وَ قُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ (9)»»، تمّ الحدیث .

ص :65

1- 1 المصدر : «یوماً» .
2- 2 المخطوطه : «حسن» .
3- 3 المصدر : + «من» .
4- 4 المصدر : «لأ نّه» .
5- 5 المصدر : «مشارکا» .
6- 6 المخطوطه: «لا».
7- 7 المصدر: «لا».
8- 8 المخطوطه: «المعقول».
9- 9 سوره الزمر ، الآیه 75 .
و اختلفوا فی تحقیق معنی حیاته تعالی، فقال الحکماء(1) : إنّ حیاته تعالی عبارهٌ عن صحّه القدره و العلم، فیکون الحیاه غیرهما و علی التقدیر عین ذاته و لایکون زائداً [A/13] کسایر الصفات .

و اعلم أنّ الحیاه علی وجهین :

أحدهما : أن یکون وجود الشیء حیاته کحیاته تعالی .

الثانی : أن حیاته معنی قائماً زائداً علی وجوده کحیاه الإنسان، فإنّه ما لم ینضم الجسم النفس، لم یوصف ذلک الجسم بأ نّه حیّ ، فإنّه لو کان وجود الجسمیّه هو حیاته، لکان کلّ جسم حیاً و قد عرفت أن إنّیّته تعالی و ذاته واحد .


الفصل السادس : فی أنه تعالی مرید، لوجوه

الأول : أ نّه تعالی، رجح الأفعال و الآثار بالإیجاد فی وقت دون وقت آخر مع تساوی الأزمنه و الأوقات بالنسبه إلیه لابدّ من مرجح و ذلک المرجح هو الإراده لا غیر، لأنّ ما بین الصفات الذاتیه لهذا المرجح، إما علم أو قدره و لایجوز کونهما مرجحاً .

أما العلم المطلق، لأ نّه تابع للمعلوم، فلا یکون مرجحاً .

و أما القدره الذاتیه، لأ نّها متساویه بالنسبه إلی الفعل و الترک و من شأنها التأثیر من غیر مرجح.

و أما غیرها من الصفات لایجوز أن تکون مرجحاً، فتثبت أنّ ما بین الصفات، صفه لتعیین صدور الممکن و هو الإراده التی هی العلم بإصلاح حال العالم فی الإیجاد بوقت دون غیره .

الثانی : أنه تعالی أمر بالعباده و هذا یقتضی الإراده لقوله(2) عزوجل : « إنّما أَمْرَهُ إِذَا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (3)» و غیر ذلک من الآیات الباهرات.

ص :66

1- 1 أنظر: الأنوار الجلالیّه فی شرح الفصول النصیریّه، ص 88.
2- 2 فی المخطوطه: «قوله»، و الصحیح ما أدرجناه.
3- 3 سوره یس ، الآیه 82.
فإذا عرفت أنه تعالی یفعل الأشیاء بالإراده ، ثم اعلم اختلفوا فی معناها.

قال محقق الطوسی و جماعه من المعتزله کأبی الحسین النظام و محمود الخوارزمی(1) : هی عباره عن العلم بالنفع و تسمی بالداعی.(2)

و حاصل کلامهم، [B/13] أنّ الإراده التی هی مرجح لأحد مقدوریه علی الآخر، لیست زائده علی الذات و إلاّ لزم التسلسل فی الإراده، کما ألزم علی بعض مشایخ المعتزله، حیث [کانوا] قائلین بأ نّها حادثه، لأ نّها لو کان حادثه یتوقف علی شرط حادث، فیلزم التسلسل أو لزم تعدد القدماء، کما لزم علی بعض مشایخ المتکلمین.(3)

حیث قالوا : إنّها صفه قدیمه(4) زائده علی الذات.

قلنا : لو کانت قدیمه زائده، لزم تعدد القدماء و ذلک باطل، لما بیّنّا أنّ القدیم واحد.

فإن قلت : إذا کانت الإراده المرجحه لأحد طرفی المقدور، عین ذاته تعالی، لم یکن القدره، عین ذاته تعالی، إذ المعتبر فیها، تعلقها بالطرفین علی السواء .

قلنا : الذات باعتبار الذات بدون اعتبار کونه علما بالنفع و بالنظام الأعلی، هو القدره ، و باعتبار أ نّه علم بالنظام الأعلی، هو الإراده المرجحه، کما قال محقق الطوسی فی شرح رسالته للعلم(5) : أنّ صحه الصدور و اللاصدور هی المسمّی بالقدره و هی لایکفی فی الصدور، إلاّ بعد أن یترجّح أحد(6) الجانبین علی الآخر و الترجیح إنّما هو بالقصد الذی

ص :67

1- 1 فی المخطوطه : «الخارزمی» .
2- 2 أنظر: المواقف، ج 3، ص 118 119، المقصد الخامس: فی أنه تعالی مرید.
3- 3 أنظر: شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 2، ص 94، المبحث الرابع: فی أ نّه تعالی مرید؛ و البراهین القاطعه فی شرح تجرید العقائد الساطعه، ج 2، ص 259، المسأله الرابعه: فی إرادته تعالی.
4- 4 فی المخطوطه: «قدیم».
5- 5 أنظر: جامع الأفکار و ناقد الأنظار، ج 4، ص 392، الفصل الرابع: فی إثبات إرادته سبحانه.
6- 6 فی المخطوطه: «بعد ترجح»، بدل: «بعد أن یترجح أحد»؛ و ما أدرجناه من المصدر.
یسمی بالإراده و بالداعی و عند القدره و الإراده یجب الصدور و عند انتفاء أحدهما أو کلاهما یجب الترک .(1)


الفصل السابع : فی أنه تعالی سمیع بصیر، لوجوه

:

الأوّل : أ نّه تعالی حیّ و کل حیّ یمکن أن یکون سمیعاً و بصیراً و الإمکان فی حقه تعالی بمنزله الإیجاب، لأنّ خلوه عن صفه الکمال نقص، فیجب أن یکون سمیعاً بصیراً .

الثّانی : أ نّه ثبت بالدلائل النقلیه الظاهره علی أ نّه تعالی یبصر جمیع المبصرات و یسمع جمیع المسموعات، کما قال اللّه سبحانه و تعالی : « اللّه َ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (2)» [A/14]؛ و غیر ذلک من الآیات الداله علی اتصافه تعالی بهما .

و کما نقل عن أبی الحسن موسی علیه السلام (3) و غیره من الأئمه علیهم السلام فی الکافی(4) بإسناده عن الفتح الجرجانی، عن أبی الحسن علیهم السلام قال : سمعته یقول : «و هو اللطیف الخبیر السمیع البصیر الواحد الأحد الصمد، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً أحد(5)، لم یعرف الخالق من المخلوق و لا المنشئ من المنشأ، فرق بین من جسّمه و صوّره و أنشأه و إذ کان لایشبهه شیءٌ و لایشبه شیئاً» .

و اختلفوا فی أن المراد بهما فی کون اتصافه تعالی بهما کیف کانا، مع أ نّه تعالی منزّه عن الجوارح و الآلات .

ذهب محقق الطوسی(6) و الشیخ أبوالحسن الأشعری إلی(7) أنّ السمع و البصر إدراک

ص :68

1- 1 المصدر: «یمتنع الصدور»، بدل: «یجب الترک».
2- 2 سوره الحج ، الآیه 61 ، و فی المخطوطه : «واللّه» .
3- 3 فی المخطوطه: «علیه».
4- 4 الکافی ، ج 1 ، ص 118 119 ، باب آخر و هو من الباب الأول إلا أن فیه زیاده... ، ح 1 .
5- 5 فی المصدر : + «لو کان کما یقول المشبهه» .
6- 6 أنظر: جامع الأفکار، و ناقد الأنظار، ج 3، ص 400، الفصل الخامس: فی سمعه و بصره.
7- 7 فی المخطوطه «إلا»، و الصحیح ما أدرجناه.
المسموعات و المبصرات و هو نفس العلم بمتعلّقه الذی هو المدرک باعتبار الوجود العینی ، غایه ما فی الباب أ نّه جار فی عباره الشرع «السمیع و البصیر» ، یعنی أ نّه تعالی عالم بالمسموعات و المبصرات، کما فی قوله تعالی : « یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ (1)»، یعنی قدره اللّه .

قال محقق الطوسی قدس سره فی شرح رساله العلم(2): و لمّا کان السمع و البصر، ألطف الحواس و أشدها مناسبه للتعقل، عبّر بهما عن العلم و لذلک وصف(3) الباری تعالی بالسمع و البصر(4) دون الشامّ و الذائق و اللامس و عبّرهما عن(5) العلم بالمسموعات و المبصرات.

فنقول: مقصوده قدس سره أ نّه لما ثبت کونه تعالی متصف بالعلم، ثبت کونه عالماً بالمسموعات و المبصرات بدون الاحتیاج إلی الآلات، لتنزّهه عنها علواً کبیراً .

و ذهب سائر المتکلمین(6) إن السمع و البصر، صفتان زائدتان [B/14] غیر العلم .

فإن قلت : علی ما ذهبوا إلیه، یلزم القول بالجوارح و اللّه تعالی منزّه عنها .

قلنا : احتیاج الممکن فی الإبصار و الإسماع بالآله، لقصوره و نقصانه و مشوبه بعلائق المادیه و هو تعالی منزّه عن ذلک، فکل ما یحصّل لنا بواسطه الآلات، یحصل له تعالی بدونها.

الثالث : کما قال أبو(7)عبداللّه علیه السلام (8) فی جواب الزندیق(9) حین سأله، فقال له

ص :69

1- 1 سوره الفتح ، الآیه 10 .
2- 2 أنظر: جامع الأفکار، و ناقد الأنظار، ج 3، ص 400، الفصل الخامس: فی سمعه و بصره.
3- 3 المصدر: «وصفوا».
4- 4 المصدر: «بالسمیع و البصیر».
5- 5 المصدر: «و عنوا بهما»، بدل: «و عبّرهما عن».
6- 6 أنظر : الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب، ص 119، الصفه الخامسه؛ تفسیر المیزان ، ج 14 ، ص 156 ، تفسیر سوره طه .
7- 7 فی المخطوطه: «أبا»، و الصحیح ما أدرجناه.
8- 8 المخطوطه : «علیهم السلام» .
9- 9 فی المخطوطه: «زندیق»، و الصحیح ما أدرجناه.
علیه السلام (1) السائل : فتقول : إنّه سمیع بصیر؟ قال : «هو سمیع بصیر ، سمع(2) بغیر جارحه و بصر(3) بغیر آله ، بل یسمع بنفسه و یبصر بنفسه ، لیس قولی : إنّه سمیع، یسمع بنفسه و(4) یبصر بنفسه ، أ نّه شیء و النفس شیء آخر، و لکن أردت عباره عن نفسی؛ إذ کنت مسؤولا، و إفهاما لک؛ إذ کنت سائلا .

فأقول : إنّه سمیع بکله، لا أن الکل منه له بعض، و لکنّی أردت إفهامک و التعبیر عن نفسی و لیس مرجعی فی ذلک إلاّ إلی أ نّه السمیع البصیر العالم الخبیر بلا اختلاف الذات و لا اختلاف المعنی .

قال له السائل : فما هو؟

قال أبوعبداللّه علیه السلام : هو الرب و هو المعبود و هو اللّه ، و لیس قولی : «اللّه» ، إثبات هذه الحروف : «الألف و لام و هاء»، و لا «راء» و لا «باء»، و لکن إرجع إلی معنی و شیء(5) خالق الأشیاء و صانعها، و نعت هذه الحروف و هو المعنی سمّی به اللّه و الرحمن و الرحیم و العزیز و أشباه ذلک من أسمائه و هو المعبود جل و عزّ .

قال له السائل : فإنّا لم نجد موهوماً إلاّ مخلوقا .

قال أبوعبداللّه علیه السلام : لو کان ذلک(6) کما تقول، لکان التوحید عنّا مرتفعا، لأ نّا لم نکلّف غیر موهوم.

و لکنّا نقول : کل موهوم بالحواس مدرک به تحدّه الحواس و تمثّله فهو مخلوق ، [A/15] إذا کان النفی هو الإبطال و العدم .

و الجهه الثانیه : التشبیه ، إذا کان التشبیه هو صفه المخلوق الظاهر الترکیب و التألیف ، فلم یکن بدّ من إثبات الصانع؛ لوجود المصنوعین و الاضطرار إلیهم، أ نّهم

ص :70

1- 1 المخطوطه : «علیهم السلام» .
2- 2 المصادر : «سمیع» .
3- 3 المصادر : «بصیر» .
4- 4 الکافی: + «بصیر».
5- 5 کذا فی المخطوطه و لکن الظاهر: «هو شیء».
6- 6 المخطوطه: «کذلک»، و ما أدرجناه من المصدر.
مصنوعون و أنّ صانعهم غیرهم و لیس مثلهم، إذ کان مثلهم شبیها بهم فی ظاهر الترکیب و التألیف و فیما یجری علیهم من حدوثهم بعد إذ لم یکونوا و تنقّلهم من صغر إلی کبر و سواد إلی بیاض و قوه إلی ضعف فی أحوال موجوده لا حاجه بنا إلی تفسیرها، لتبیانها(1) و وجودها»(2) و الحدیث طویل نقلنا ما به الحاجه .


الفصل الثامن : فی أنه تعالی متکلم


اتفقوا أهل الحلّ و العقد بأ نّه تعالی متکلم، لمّا ثبت من أ نّه تعالی قادر علی جمیع الممکنات و من جملتها إلقاء الکلام لتفهیم معنی المراد، فعموم قدرته دل علی کلامه و لاتفاقهم علی أنّ الفرقان و سائر الکتب السماویه، کلام للّه و منزّل من عنده و لأنّ تکلمه تعالی مع کلیمه علیه السلام فی طور سیناء(3) متواتر لا مجال لإنکاره و لأخبار الوارده بطریق أهل البیت علیهم السلام .

و اختلفوا فی تحقیق معنی الکلام و فی قدمه و حدوثه؛ و وجه الاختلاف أن کلامه تعالی صفه له و کل صفه له تکون قدیما، فکلامه قدیم؛ و لأنّ کلامه مرکب من حروف التهجی المترتبه(4) التی تنفی کل لاحق منها بوجود سابقه و کل من کان کذلک فهو حادث، فکلامه حادث، فاضطروا فی القیاسین، إما لزوم اجتماع النقیضین أو ارتفاعهما.

فالإمامیه و المعتزله و الحنابله ذهبوا إلی أنّ کلامه تعالی، مرکب من الأصوات و الحروف و اختلفوا أیضاً [B/15] فی قدمه و حدوثه .

ص :71

1- 1 فی الکافی: «لبیانها» و فی التوحید: «لثباتها» .
2- 2 الکافی ، ج 1 ، ص 83 84 ، باب إطلاق القول بأنه شیء ، ح 6 ؛التوحید، ص 245، باب الرد علی الثنویه و الزنادقه، ح 1.
3- 3 کما قال اللّه تعالی فی سوره القصص، الآیه 30: «فَلَمَّا أَتاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئ الْوَادِ الاْءَیْمَنِ فِی الْبُقْعَهِ الْمُبَارَکَهِ مِنَ الشَّجَرَهِ أَنْ یا مُوسی إِنِّی أَنَا اللّه ُ رَبُّ الْعالَمینَ.»
4- 4 المخطوطه : «المترتبت» .
قالت الحنابله : إنّها قدیم قائم بذاته تعالی و التکلم قائم به تعالی و یصدر حروف عنه و هذا باطل، للزوم کونه تعالی محلا للحوادث .

و أما الإمامیه و المعتزله، ذهبا إلی أ نّه حادث و معنی کونه متکلما، یعنی أوجد الکلام فی شیء کایجاده فی لوح محفوظ، کقوله تعالی : « بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِیدٌ * فِی لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ(1)» أی منقوش فیه أو بلسان جبرئیل علیه السلام (2) کقوله تعالی : « إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ (3)» أو شجره الطوبی حین تکلمها مع موسی علیه السلام (4) .

فإن قلت : علی هذا لا یکون اللّه تعالی متکلما، لأنّ المتکلم من قام به الکلام .

قلنا : لیس استلزام فیه، ألا تری فی الهواء القائم به الکلام و لا یقولون : إنّه متکلما و فی المصروع حین یکلم بکلام جنّی .

و ذهب الأشاعره إلی أ نّه قدیم و قال : إنّ کلامه تعالی لیس من جنس الحروف و الأصوات، بل المراد بکلامه، کلام نفسی قائم بذاته یعبر عنه بالکلام(5) اللفظی .

فالإمامیه و المعتزله یتمسّکوا بوجوه :

الأول : أ نّه علم بالضروره من دین محمد صلی الله علیه و آله حتی العوام و الصبیان أنّ القرآن، هو، هذا الکلام المؤلَّف المنتظم من الحروف المسموعه المفتتح بالتحمید، المختتم بالاستعاذه و علیه انعقد إجماع(6) السلف .

الثانی : أنّ ما یشتهر و ثبت بالنص و الإجماع من خواص القرآن، إنّما یصدق علی هذا المؤلَّف الحادث، لا المعنی القدیم، و تلک الخواص کونه ذکراً، لقوله تعالی : « وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ » .(7)

ص :72

1- 1 سوره البروج ، الآیه 21 22 .
2- 2 فی المخطوطه : «علیهم السلام» .
3- 3 سوره الحاقه ، الآیه 40 و سوره التکویر ، الآیه 19 .
4- 4 فی المخطوطه : «علیهم السلام» .
5- 5 هذا هو الصحیح، لکن فی المخطوطه «یعبّر به بالکلام».
6- 6 فی المخطوطه: «الإجماع»، و الصحیح ما أدرجناه.
7- 7 سوره الأنبیاء ، الآیه 50 .
الثالث : قوله تعالی : «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا (1)»، منزلاً علی النبی صلی الله علیه و آله ، بشهاده النص من تلک الآیه و لقوله تعالی : « حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللَّهِ (2)» فکل ذلک یدلّ علی [A/16] أنّ کلامه تعالی حادث .

الرابع : أنّ کلامه تعالی، یشتمل علی الأخبار و الأمر و النهی و غیر ذلک، فلو کان قدیماً لزم الأخبار و الأمر و نهی بلا سامع و مأمور و منهی و کل ذلک عبث و نسبه العبث إلی الحکیم سفه؛ تعالی عن ذلک .

فإن قیل : یلزم السفه لو خوطب المعدوم و اُومر فی عدمه لِمَ لایجوز أن یقدر وجوده و طلب منه الفعل بأن یوقع فی «سیکون» .

قلنا : طلب الفعل فی الأزل و حال العدم بایقاعه فی «سیکون» لیس فیه فایده معتدٌ به .

و الأشاعره(3)، قالوا : المتکلم من قام به الکلام، لا من أوجد الکلام و لو فی محل آخر للقطع بأنّ موجد(4) الحرکه فی الجسم لایسمی متحرکا و أنّ اللّه تعالی لایسمی بخلق الأصوات مصوتاً و أ نّا إذا سمعنا قائلا یقول : «إنه لقائم» سمّیناه المتکلم و إن لم یعلم أ نّه الموجد لهذا الکلام ، بل و إن علمنا موجده هو اللّه تعالی، کما هو رأی أهل الحق .

و حینئذ، فالکلام القائم بذات الباری تعالی لایجوز أن یکون هو الحسی أعنی المنتظم من الحروف، لأ نّه حادث ضروره أ نّه له(5) ابتداء و انتهاء .

و إنّ الحرف(6) الثانیه من کل کلمه مسبوق بالأول، مشروطه بانقضائه، فیکون له الأول، فلا یکون قدیماً و الحرف الأول أیضا لمّا کان له انقضاء لایکون قدیما لامتناع طریان

ص :73

1- 1 سوره یوسف ، الآیه 2 .
2- 2 سوره التوبه ، الآیه 6 .
3- 3 لملاحظه قول الأشاعره، أنظر: شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 2، ص 100.
4- 4 المخطوطه: «موجود»، و ما أدرجناه من المصدر.
5- 5 المخطوطه: «أ نّه»، و ما أدرجناه من المصدر.
6- 6 المخطوطه: «الحروف»، و ما أدرجناه من المصدر.
العدم علی القدیم، فالمجموع المرکب منهما أیضاً لایکون قدیما و الحادث یمتنع قیامه بذات الباری، فتعیّن أن یکون هو المعنی ، المعنی النفسی إذ لا ثالث یطلق علیه اسم الکلام و هو الذی سمّی [B/16] بالکلام النفسی .

فإنّ من یورد صیغه أمر أو نهی أو نداء أو إخبار أو استخبار أو غیر ذلک، یجد فی نفسه معانی یعبّر عنها بألفاظ التی یسمیها بالکلام الحسی ، فالمعنی الذی یجده من نفسه و یدور فی خلده و لایختلف باختلاف العبارات بحسب الأوضاع و الاصطلاحات و یقصد المتکلم حصوله فی نفس السامع لیجری علی موجبه و هو الذی یسمیه کلام النفسی .

و الجواب من قول الأشاعره، أنّ تسمیه المتکلم «من قام به الکلام» لیس موافقا لللغه(1) و الاستعمال ، ألا تری فی الأخرس لایقولون: أ نّه متکلم مع أن الکلام قائم به .

و لذا أنکر قولهم ، نصیر المله و الدین الطوسی ، کما قال فی تجریده : الکلام النفسی غیر معقول، لأ نّه إذا صدر عن المتکلم کلام، فهاهنا شیئان :

أحدهما: لفظ صادر عنه.

و الثانی: إراده أو کراهه قائمه بنفسه متعلقه بالمأمور به أو المنهی عنه و ظاهر أنّ الإراده و الکراهه لیس کلاماً حقیقیاً اتفاقاً ، فتعین به اللفظ و قس علی(2) ذلک سایر أقسام الکلام .(3)

و الحاصل ، إنّ الکلام اللفظی الذی سمّیه الأشاعره کلاماً نفسیاً، لیس أمراً وراء العلم و الإراده و تسمیتها کلاماً سفسطه و لأنّ المتبادر المشهور فی استعمال الکلام، إنما هو

ص :74

1- 1 أنظر: النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر، ص 45، الفصل الثانی، فی صفاته الثبوتیه.
2- 2 فی المخطوطه: «علیه»، و الصحیح ما أدرجناه.
3- 3 أنظر: البراهین القاطعه فی شرح تجرید العقائد الساطعه، ج 1، ص 408، المسأله السابعه: فی البحث عن المسموعات.
العبارات و الألفاظ الداله و التبادر من أقوی أمارات الحقیقه، فتسمیه المعنی القائم بنفس المتکلم کلاماً لیس بشیء .(1)

و لذا قال الطوسی رحمه الله فی شرح رساله العلم : الأصل فی الکلام هو المؤلَّف من حروف المسموعه الداله بالوضع، علی [A/17] ما قصد دلاله علیه، لیحصل التفاهم هی أشخاص(2) النوع و وجوده لا یتحصل إلاّ بعد العلم بالمعانی و تقریر ترتیب أمر المؤلّف فی الذهن حتی یمکن أن یؤلّف الکلام منها، فبعض الناس کالمنطقیین، یطلقون اسم الکلام علی ذلک التقدیر فی الذهن، و بعضهم یطلقون علی ذلک العلم .

و المتکلمون یصفونه تعالی بالکلام، لورود الشریعه بذلک ، إذ لولاه لما توهّم القوم(3) الوحی .

فمنهم من قال : إنّه هو العلم .

و منهم من قال : إنّه هو زائد علی العلم، قدیم غیر مؤلّف و لا مسموع .

و منهم من قال : إنّه زائد محدث أو قدیم مؤلّف غیر مسموع، لکن یطابق المسموع .

و منهم أ نّه مؤلّف مسموع؛ و الذی یقولون مع ذلک إنّه قدیم لا یتفکرون فی معنی قولهم، انتهی .(4)

و المقصود من قوله : الأصل فی الکلام معنیً من المعانی المختلفه و إطلاق الکلام أو الکلمات علی(5) هذا المعنی مجازی لا حقیقی، کمعانی الألفاظ الموجودات العینیه و العلم بألفاظ، کما ورد فی حق عیسی علیه السلام : « وَ کَلِمَتُهُ أَ لْقَاهَا إِلَی مَرْیَمَ (6).»

ص :75

1- 1 فی المخطوطه: «لیس شیء»، و ما أدرجناه هو الصحیح.
2- 2 فی المخطوطه: «الشخاص»، و ما أدرجناه منقول من المصدر.
3- 3 فی المصدر: «العوام».
4- 4 تعلیقه علی إلهیات شرح التجرید، ص 190، المسأله السادسه: فی کلامه تعالی.
5- 5 فی المخطوطه: «إلی» و ما ادرجناه هو الصحیح.
6- 6 سوره النساء ، الآیه 171 .
و قال اللّه تعالی : « إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ (1)» و قال أمیرالمؤمنین و یعسوب(2)الدین علیه السلام : «أنا کلام الباطن».(3)

فإذا عرفت ذلک، علمت بطلان قول الأشاعره و حقیقه قول الإمامیه و المعتزله .


فصل التاسع : فی أ نّه تعالی صادق لا یتوهّم الکذب فی حقه تعالی، لوجوه

الأول: أنّ الکذب قبیح و اللّه منزه عن جمیع القبایح ، فإن قیل : الکذب قد یکون حسناً، و الکذب النافع، فبمَ نفیتم الکذب عنه مطلقا؟

قلنا: الکذب [B/17] من حیث أ نّه کذب قبیح، و الکذب النافع، حسنه من جهه الآخر لا من جهه الکذب.

الثانی: أنّ مصلحه العالم یقتضی أنّ الصدق و الوثوق بقوله، لأنّ أقواله مشتمل علی الأمر و النهی و الثواب و العقاب و لو توهّم الکذب فی حقه، ارتفع الوثوق عن قوله، لم یجب إطاعه أوامره و نواهیه.

الثالث: أنّ الکذب نقص، و اللّه تعالی منزّه عن النقص؛ و أیضا یلزم أن یکون المعلول أکمل و أبهی من العله حین کلم المعلول بالصدق و العله بالکذب و هذا باطل.

الرابع: إجماع العقلاء بصدق الأنبیاء علیهم السلام بدلاله معجزاتهم علیه، فلایجوز الکذب فی حقهم علیهم السلام ، فکیف یجوز فی حقه تعالی عن ذلک علواً کبیراً.

الخامس: کما قال اللّه عزوجل : « قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ لاَ یُفْلِحُونَ (4)» و قوله سبحانه : « وَ مَا ظَنُّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ (5)» و قوله عزّ شأنه: « اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَ فَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ (6).»

ص :76

1- 1 سوره فاطر ، الآیه 10 .
2- 2 المخطوطه : «یعصوب» .
3- 3 لم نعثر علی هذه الروایه و لکن فی البحار ، ج 30 ، ص 546 ، باب تفصیل مثالب عمر و الاحتجاج بها... : «أنا کلام اللّه الناطق» .
4- 4 سوره یونس ، الآیه 69 .
5- 5 نفس المصدر ، الآیه 60 .
6- 6 نفس المصدر ، الآیه 35 .
الفصل العاشر : فی أنه تعالی سرمدی


لأ نّه لما ثبت کونه تعالی قدیماً، ثبت کونه باقیاً مستمراً ، وجوده أزلاً و أبداً، لأنّ ما ثبت قدمه، امتنع عدمه .

و لقول أمیرالمؤمنین علیه السلام حین سأله رأس الجالوت فی حدیث فی الکافی(1) عن محمد بن یحیی عن سماعه عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : «قال رأس الجالوت للیهود : أنّ المسلمین یزعمون أنّ علیاً علیه السلام من أجدل(2) الناس و أعلمهم، فاذهبوا بنا إلیه لعلی [أسأله(3)] عن مسأله لو(4) اخطئه فیها فأتاه .

فقال : یا أمیرالمؤمنین! إنّی أرید أن أسألک(5) عن مسأله قال : سَل [A/18] عما شئت ، قال : یا أمیرالمؤمنین! متی کان ربنا؟ قال : یا یهودی! إنّما یقال : متی کان لمن لم یکن ، فکان متی کان ، هو کائن بلا کینونیّه کائن ، کان بلا کیف یکون ، بلی یا یهودی، ثم بلی یا یهودی، کیف یکون له قبل؟! هو قبل القبل بلا غایه، و لا منتهی غایه، و لا غایه إلیها، انقطعت الغایات عنده ، هو غایه کل غایه ، فقال : أشهد أنّ دینک هو(6) الحق و أنّما خالفه باطل» .

و غیر ذلک من الأخبار الوارده فی أ نّه تعالی هو الأول بحیث لا یبقی مجال الریب .

فإذا عرفت هذا ، إعلم: اختلفوا فی أنّ البقاء هل هو صفه زائده علی الذات أم لا؟

فذهب الأشاعره إلی الأول، لأنّ الواجب باق بالضروره، فلابد أن یقوم به المعنی هو البقاء.

و فیه نظر لأنّ کل من السرمدیّه و البقاء، أمر انتزاعیّ ینتزع من ذات الواجب تعالی

ص :77

1- 1 الکافی ، ج 1 ، ص 90 ، باب الکون و المکان ، ح 6 .
2- 2 فی هامش الکافی: أی أقواهم فی المخاصمه و المناظره و أعرفهم بالمعارف الیقینیه.
3- 3 ما بین المعقوفتین من المصدر.
4- 4 فی المصدر: «و».
5- 5 المصدر : «أسأله» .
6- 6 المصدر : «هو» .
باعتبار ذاته بقیامه، لیس إلاّ علی نحو قیام الأمور الانتزاعیه، إلاّ کون الذات بحیث ینتزع عنه، فزیادته علی الذات لیس إلاّ فی التعقل لا فی الخارج.

و أما زیادته علی الوجود، فباعتبار اشتماله(1) علی معنی زائد علی الوجود، بناءً علی أن معناه الموجودیه علی ثبت الاستمرار .

و ذهب الإمامیه إلی أ نّها لیست زائده علی الذات و لأنّ الذات لو کان باقیاً بالبقاء لا بنفسه، فإن افتقر صفه البقاء إلی الذات، لزم الدور، لتوقف ثبوت کل منها فی الزمان علی الآخر.

و إن افتقر الذات إلی البقاء مع استغنائه عنه، کان الواجب [B/18] هو البقاء لا الذات، هذا خلف.

و ان لم یفتقر أحدهما إلی الآخر بل اتفق تحققهما معاً، کما ذکره صاحب المواقف(2)، لزم تعدد الواجب، لأنّ کلاً من الذات و البقاء یکون مستغنیاً عما سواه، إذ لو افتقر البقاء إلی شیء آخر، لافتقر إلی الذات؛ ضروره افتقار الکل إلیه و المستغنی عن جمیع ما سواه واجب قطعاً .

هذا مع أنّ ما فرض من عدم افتقار البقاء إلی الذات محال، لأنّ افتقار الصفه إلی الذات ضروری، لأنّ البقاء لو کان صفه أزلیه زائده علی الذات قائمه به کانت باقیه بالبقاء و ذلک البقاء أیضاً باقیه إلی البقاء و هلمّ جرّاً، فیلزم التسلسل، فثبت أن البقاء لیس زائداً علی الذات .

فإن قیل: هو باق بالبقاء، لکن بقائه نفسه، لا زائداً علیه حتی تسلسل .

قلنا : فحینئذٍ، یجوز أن یکون الباری تعالی باقیاً بالبقاء هو نفسه.

و کما قال نصیر(3) المله و الدین : و وجوب الوجود یدل علی سرمدیته و نفی الزائده(4)،

ص :78

1- 1 فی المخطوطه: «لاشتماله»، و الصحیح ما أدرجناه.
2- 2 المواقف، ج 1، ص 268.
3- 3 فی المخطوطه: «النصیر»، و الصحیح ما أدرجناه.
4- 4 أنظر : کشف المراد ، ص 404 .
یعنی إذا کان الوجوب عین ذاته ، فکیف یکون السرمدیّه و البقاء زائده علی الذات، إذ لو کان البقاء زائداً علی ذاته لا یکون الواجب الوجود لذاته واجباً لذاته، فهذا خلف لما ثبت کونه تعالی واجباً لذاته .

فإن قلت : ما معنی قولکم : إنّ صفاته تعالی عین ذاته، مع أن مفهومها غیر ما یفهم من الذات و أیضا مفهوم کل صفه مغایر لما یفهم من الآخر ، فکیف یکون الصفات المتغایره متحد مع الذات و حکمتم بأ نّه تعالی واحد من جمیع الوجوه .

قلنا : قد یکون المفهومات المتعدده موجوده بوجود واحد، فالصفات بحسب المفهوم و إن کانت غیر الذات و بعضها یغایر [A/19] البعض، إلاّ أ نّها بحسب الوجود لیست أمراً وراء الذات، أعنی ذاته الأحدیّه تعالی جله ، هی بعینها صفاته الذاتیه، بمعنی أنّ ذاته بذاته وجود و علم و قدره و حیاه و إراده و سمع و بصر و غیر ذلک من الصفات.

و هی أیضاً موجود ، عالم ، قادر ، حیّ ، مرید ، سمیع ، بصیر یترتب علیها آثار جمیع الکمالات و یکون هو من حیث ذاته مبداء لها من غیر افتقار إلی معانی آخر قائمه به تسمی صفات یکون مصدراً للآثار لمنافاته الواحده و الفناء الذاتیتین و الاختصاص بالقدم، فذاته صفاته و صفاته ذاته لا تغایر بینهما.

کما قال الإمام علیه السلام أبوعبداللّه : «لم یزل اللّه ربنا و العلم ذاته و لا معلوم و السمع ذاته و لا مسموع و البصر ذاته و لا مبصر و القدره ذاته و لا مقدور، فلما أحدث الأشیاء و کان المعلوم وقع العلم منه علی المعلوم و السمع علی المسموع و البصر علی المبصر و القدره علی المقدور» .(1)


[فی تعریف صفه الذات و الفعل]

[فی تعریف صفه الذات و الفعل]

اشاره


إذا علمت هذا، إعرف أرشدک اللّه فی الدارین أنّ صفات اللّه سبحانه علی قسمین: قسم یسمی بصفه الذات؛ و قسم یسمی بصفه الفعل .

ص :79

1- 1 الکافی ، ج 1 ، ص 107 ، باب صفات الذات ، ح 1 .
و الأول : کمال فی نفسه و نقصه نقص .

و الثانی : لیس کذلک و کل منهما علی قسمین، کما حقق أستادنا أدام اللّه بقائه فی کتابه المسمی بالوافی .(1)

إعلم ، أنّ من صفات اللّه سبحانه، ما هو ثابت له عزوجل فی الأزل و هو کمال فی نفسه و علی الإطلاق و ضده نقص و یسمی بصفه الذات و هو علی قسمین :

قسم لا إضافه له إلی غیره جل ذکره أصلا، بل له وجه واحد کالحیاه و البقاء .

و قسم له إضافه إلی غیره و لکن یتأخر إضافته عنه کالعلم و السمع و البصر، فإنّها عباره عن انکشاف الأشیاء له فی الأزل کلیاتها و جزئیاتها، کلٌ فی وقته و بحسب مرتبته(2) و علی ما هو علیه، فیما لا یزال مع حصول الأوقات و المراتب له سبحانه فی الأزل مجتمعه و إن لم یحصل بعد لأنفسها و [B/19] بقیاس بعضها إلی بعض متفرقه علی ما مضی تحققه .

و هذا انکشاف حاصل له بذاته من ذاته قبل خلق الأشیاء، بل هو عین ذاته، کما أشار إلیه الإمام علی بن موسی الرضا(3) علیه السلام : «لم یزل اللّه تعالی ربنا و العلم ذاته و لا معلوم و السمع ذاته و لا مسموع و البصر ذاته و لا مبصر» و إن تأخّرت إضافته إلی الأشیاء علی حسب تأخّرها و تفرقها فی أنفسها و بقیاس بعضها إلی بعض ، کما أشار إلیه بقوله علیه السلام : «فلمّا أحدث الأشیاء و کان المعلوم وقع العلم علی المعلوم و السمع(4) علی المسموع و البصر علی المبصر» و کالقدره فإنّها عباره عن کون ذاته بذاته فی الأوّل بحیث یصح عنها خلق الأشیاء، فیما لا یزال علی وفق علمه بها .

ص :80

1- 1 الوافی، ج 1، ص 447، أبواب معرفه صفاته و أسمائه سبحانه.
2- 2 المخطوطه : «مرتبه» .
3- 3 الروایه من أبی عبداللّه علیه السلام ، کما مضی سابقا فی صفحه 79 .
4- 4 المخطوطه : «سمع» .
و هذا المعنی أیضاً ثابت له بذاته من ذاته قبل أن یخلق الأشیاء، بل هو عین ذاته ، کما قال علیه السلام : «و القدره ذاته و لا مقدور» و إن تأخّرت الإضافه عنه ، کما قال علیه السلام : «و القدره علی المقدور» و من الصفات ما یحدث بحدوث الخلق بحسب المصالح و هو ما یکون کمالاً من وجه دون وجه و قد یکون ضده کمالاً و یسمی بصفه الفعل و هو أیضاً علی قسمین :

قسم هو إضافه محضه خارجه عن ذاته سبحانه، لیس لها معنی فی ذاته زائد علی العلم و القدره و الإراده و المشیه ، کالخالقیه و الرازقیه و التکلم و نحوها .

و قسم له معنی سوی الإضافه، إلاّ أ نّه لا ینفک عنه الإضافه و المضاف إلیه کالمشیه و الإراده ، فإنّهما فی اللّه سبحانه لایتخلف عنهما المشاء و المراد بوجه، بل « إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (1)»، «ما شاء اللّه کان»(2)، فلا توجد الصفتان إلاّ بوجود متعلقها، إلاّ أنّ الإراده جزئیه و مقارنه [A/20] و المشیه کلیه و متقدمه.

و هذان القسمان إنّما یکونان کمالاً إذا تعلقا بالخیر و بما ینبغی کما ینبغی لا مطلقا و لهذا قد یخلق و قد لا یخلق و قد یرید و قد لا یرید إلی غیر ذلک، کما قال عزوجل : «یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لاَ یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ (3)»، انتهی .


الفصل الحادی عشر : فی صفاته التی لایلیق بجنابه تعالی

و فیه فصول

:

الأول : فی أ نّه لا شریک له تعالی و بما حقّقنا فی باب التوحید، علمت إثبات عدم الشرکه .

و الثانی : فی نفی المثل ، بدلیل قوله تعالی : «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ (4)» و عرفت تحقیقه فیما مضی .

الثالث : فی أ نّه تعالی، لیس بمرکب لا یتوهم فی ذاته تعالی کالأجزاء العقلیه کالجنس

ص :81

1- 1 سوره یس ، الآیه 82 .
2- 2 الکافی ، ج 2 ، ص 571 ، باب الحرز و العوذه ، ح 1 .
3- 3 سوره البقره ، الآیه 185 .
4- 4 سوره الشوری ، الآیه 11 .
و الفصل و لا لأجزاء الخارجیه کالهیولی و الصوره، لأ نّه لو کان الواجب مرکباً لافتقر فی تحقّقه إلی الأجزاء و افتقاره باطل لما مرّ، فترکّبه أیضا باطل .

الرابع : أ نّه تعالی، لیس بمتحیّز له لأ نّه لو کان متحیزاً، یکون جوهراً البته و ذلک الجوهر إما أن لا یقبل القسمه أصلا أو لا .

فعلی الأول : یکون جزء لا یتجزی، فقد ثبت إبطاله و أیضا هو أحقر الأشیاء، و الواجب تعالی عن ذلک .

و علی الثانی : إما أن یکون جسماً أو أجزائه و قد ثبت حدوث الأجسام و أجزائها ، فلایکون الواجب قدیماً هذا خلف ، لما عرفت أ نّه تعالی قدیم.

و أیضاً لو کان متحیّزاً ، لزم افتقاره فی وجوده بالتحیّز ، فیلزم ما ثبت وجوبه، دخوله فی الإمکان من جهه الافتقار و لقوله علیه السلام : «لا أین له لأ نّه أیّن الأین» .(1)

الخامس : أ نّه تعالی لا یحلُّ فی محل ، لأنّ الحلول عباره عن حصول شیء فی شیء علی نحو التبعیه و حلوله فی شیء، ینفی کونه واجباً لذاته ، لأنّ الواجب لذاته [B/20] لا یکون تابعاً لشیء و أیضاً لو حلّ فی جسم، لزم انقسامه بانقسام محله و توهم الانقسام فی حقه تعالی باطل.

و بما بیّنّا ظهر بطلان زعم أهل التصوف، أ نّه تعالی یحلّ فی العارفین، لأ نّهم لایفهمون ما یستندون به ، بل معنی کلاما یستندون خَذَلهم اللّه ، من أنّ اللّه فی قلوب العارفین و غیر ذلک أنّ ما یخطر فی قلوب العارفین من النیّات و ما فی أفعال العارفین و غیرهم، ینکشف بجناب القدس و یظهر عنده بحیث لا یعزب(2) عنه مثقال ذره ، لا أ نّه تعالی یحلّ فی محلٍ ، تعالی عن ذلک علواً کبیراً .

السادس : فی أ نّه تعالی لیس له ضد ، لأنّ الضد عباره عن امتناع تحقق الشیئین فی

ص :82

1- 1 لم نعثر علی نص العباره و لکن أنظر : الکافی ، ج 1 ، ص 88 ، باب الکون و المکان ، ح 2 ، و فیه : «إن اللّه تبارک و تعالی أیّن الأین بلا أین ...» .
2- 2 فی المخطوطه: «یعذب»، و الصحیح ما أدرجناه.
موضع واحد و تحققهما فی موضع، لا یکون إلاّ علی سبیل البدلیّه و لیس الواجب الوجود تعالی موضوع حتی یوهم فی حقه ضد بدلیل قوله علیه السلام : «لا ضد له و لا ند» .(1)

السابع : فی أ نّه تعالی لا یکون فی جهه ، لأنّ کل ما هو فی جهه، فهو جسم أو جسمانی و کل منهما ممکن ، بل حادث و الواجب لذاته لایکون شیئاً منهما .

الثامن : أ نّه تعالی لا یتحد مع شیء آخر فی الوجود لأنّ اتحاد الشیئین و صیرورتهما شیء واحداً محالٌ؛ و لأنّ فی حال صیرورتهما، إما أن یبقی شائبه من الاثنیه أو لم یبق.

فعلی الأول : لا یکون واحداً من جمیع الوجوه و هذا فی حقه باطل لأ نّه أحدیّ الذات و المعنی .

و علی الثانی : یلزم صیروره الممکن واجباً، لما ثبت أنّ غیره تعالی، داخل فی سلسله الإمکان و هذا خلف .

و لما بیّنّا ظهر بطلان زعم الصوفیه ، إذ انتهی العارف نهایه مراتب العرفان، انتهی هویته فصار الموجود هو اللّه وحده [A/21] و هذه المرتبه هو الفناء فی التوحید ، عجبت من قولهم؛ یقولون ما لایعلمون و یحکمون ما لایفهمون .

فإن قلت : إذاً ما معنی وحده الوجود الذی یقول به أکثر أهل التحقیق؟

قلنا : مرادهم بوحده الوجود ، أنّ الوجود علی قسمین : أصیل حقیقی و ظلّی اعتباری.

و وجود الأصیل منحصر فی حقه تعالی، لا یمکن استعماله فی غیره و هو واحد ، کما أنّ ذاته واحد و بهذا المعنی لا یجوز إطلاق الموجود علی غیره.

و أما الوجود الظلّی فلیس(2) بوجود حقیقه و ما سوی اللّه(3) موجود بوجوده(4) الظلّی ، فإطلاق الموجود علیه مجاز .

ص :83

1- 1 الصحیفه السجادیه ، ص 340 ، فی موقف عرفه .
2- 2 فی المخطوطه: «وجود الظلّی لیس»، و ظاهراً الصحیح ما أدرجناه.
3- 3 فی المخطوطه: «و ما سواللّه».
4- 4 فی المخطوطه: «بوجود»، و الصحیح ما أدرجناه.
ألا تری فی الشمس، فإطلاقه علی الکوکب المعین حقیقه و علی الضوء الذی ینتشر مجاز ، فمعنی قولهم : إنّ الوجود واحد ، أنّ وجود الحقیقی الأصیل واحد و لا یوجد فی غیر اللّه تعالی.

التاسع : أ نّه تعالی لا یکون محلاً للحوادث ، لأنّ اتصافه تعالی بالحوادث التی هی متغیره(1)، یوجب التغیر فیه و هو علیه محال.

و لأ نّه تعالی لو جاز اتصافه بالحادث ، لزم عدم خلوه عن الحادث ، فیکون حادثاً بما ثبت من أنّ کل ما لا یخلو عن الحوادث ، فهو حادث إما لملازمه فلوجهین :

أحدهما : أن المتصف بالحادث لا یخلو عنه و عن ضده و ضد الحادث حادث ، لأ نّه لا ینقطع إلی الحادث و لا شیء من القدیم کذلک ، لما تقرّر من أنّ ما ثبت قدمه ، امتنع عدمه .

و ثانیهما : أ نّه لا یخلو(2) عنه و عن قابلیّته و هی حادثه، لما مر من أنّ جواز أزلیه القابلیّه، تستلزم جواز أزلیه المقبول، فیلزم جواز أزلیه الحادث و هو محال.

و لأ نّه تعالی لو اتصف بالحادث ، لزم جواز أزلیه الحادث بوصف الحدوث و هو باطل [B/21] ضروره أنّ الحادث ما له أول و الأزلی ما لا أول له .

وجه اللزوم أ نّه یجوز الاتصاف بذلک الحادث فی الأزل، إذ لو امتنع لاستحالته(3) و انقلابه إلی الجواز و جواز الاتصاف بالشیء فی الأزل یقتضی جواز وجود ذلک الشیء فی الأزل، فیلزم جواز وجود الحادث فی الأزل .

العاشر : أ نّه تعالی لا یحتاج إلی شیء ، لأنّ احتیاجه تعالی، إمّا فی وجوده أو فیما یتوقف علیه وجوده إلی غیره ، فعلی التقدیرین لا یکون واجباً لذاته و هذا خلف .

الحادی عشر : أ نّه تعالی لیس متأ لّم مطلقا ، لأنّ الألم إدراک المنافی من حیث إنّه مناف، و اللّه تعالی أجلّ من أن یکون شیء منافیاً له ، إذ منافاه(4) الشیء لمبدئه محال .

ص :84

1- 1 المخطوطه : «متغیرت» .
2- 2 المخطوطه : «لا یخلوا» .
3- 3 المخطوطه: «لاستحاله».
4- 4 فی المخطوطه: «منافات».
الثانی عشر : أ نّه تعالی لیس بمرئیٍ ، آجلاً و عاجلاً و اختلفوا فی أ نّه تعالی هل یری أم لا؟

ذهب الإمامیه أ نّه لیس بمرئی و ذهب الأشاعره إلی أنّ اللّه تعالی یجوز أن یری و أنّ المؤمنین یرونه فی الجنّه منزّهاً عن المقابله و الجهه و المکان .

و احتجّوا الإمامیه بوجوه عقلیه و نقلیه :

أما العقلیه منها : أنّ الرؤیه إما باتصال شعاع العین بالمرئی أو بانطباع الشبح من المرئی فی حدقه الرائی، و کلاهما فی حق الباری تعالی ظاهر البطلان ، لکونه مجرداً و اتصال الشعاع و انطباع الشبح من أحوال المادیات ، فإذ إمتنعا فیه، امتنع الرؤیه .

و منها : أنّ شرط الرؤیه المقابله أو ما فی حکمها و هی فی حقه تعالی محال ، لتنزهه من المکان و الجهه .

أما النقلیه من الکتاب و السنه :

أما الکتاب : کقوله تعالی : « لا تُدْرِکُهُ الاْءَبْصَارُ (1)» فهذه الآیه دلّت علی أ نّه تعالی لیس بمرئی مطلقا ، لأنّ الأبصار جمع و الجمع المحلی باللام یفید الاستغراق ، فعدم [A/22] رؤیته تعالی مشتمل علی النشئتین .

و أما السنه : کقول الإمام أبی الحسن الرضا علیه السلام حین سأله أبوقره فی الکافی(2) عن صفوان قال : سألنی أبوقره المحدث، أن أدخله إلی أبی الحسن الرضا علیه السلام فاستأذنته فی ذلک فأذن لی ، فدخل علیه ، فسأله عن الحلال و الحرام و الأحکام، حتی بلغ سؤاله إلی التوحید .

فقال أبوقره : إنّا روینا أن اللّه قسّم الرؤیه و الکلام بین نبیّین فقسّم الکلام لموسی و لمحمد الرؤیه .

فقال أبوالحسن علیه السلام : «فمن المبلّغ عن اللّه إلی الثقلین من الجن و الإنس، « لاَ تُدْرِکُهُ

ص :85

1- 1 سوره الأنعام ، الآیه 103 .
2- 2 الکافی ، ج 1 ، ص 95 96 ، باب فی إبطال الرؤیه ، ح 2 .
الاْءَبْصَارُ » و «لاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْمًا (1)» و « لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ (2)» ألیس محمد؟ قال : بلی ، قال : کیف یجیئ رجل إلی الخلق جمیعاً یخبرهم أ نّه جاء من عند اللّه و أ نّه یدعوهم إلی اللّه بأمر اللّه ، فیقول : « لاَّ تُدْرِکُهُ الاْءَبْصَارُ » و «لاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْمًا » و «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ » .

ثم یقول : أنا رأیته بعینی و أنا(3) أحطت به علماً و هو علی صوره البشر؟! أما تستحون؟! ما قدرت الزنادقه أن ترمیه بهذا أن یکون یأتی من عند اللّه بشیء، ثم یأتی بخلافه من وجه آخر؟! قال أبوقره : فإنّه یقول : « وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْرَی » .(4)

فقال أبوالحسن علیه السلام :(5) بعد هذه الآیه ما یدل علی ما رأی حیث ما قال : «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی (6)» (7) یقول : ما کذب فؤاد محمد، ما رأت عیناه ، ثم أخبر بما رأی، فقال : «لَقَدْ رَأَی مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَی (8)» فآیات اللّه غیر اللّه.

و قد قال اللّه : « وَ لاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْمًا »، فإذا رأته الأبصار، فقد أحاط(9) به العلم و وقعت المعرفه، فقال أبوقره : فتکذب بالروایات؟

فقال أبوالحسن علیه السلام : إذا کانت الروایات مخالفه للقرآن کذبتها(10) و أجمع المسلمون علیه أ نّه لا یحاط به علما [B/22] و لا تدرکه الأبصار و لیس کمثله شیء» .

و عنه علیه السلام ، حین وقّع بخطه فی جواب مکتوب محمد بن عبید فی الکافی(11) باسناده عن علی بن سیف عن محمد بن عبید، قال : کتبت إلی أبی الحسن الرضا علیه السلام أسأله عن الرؤیه و ما ترویه العامه و الخاصه و سألته أن یشرح لی ذلک .

ص :86

1- 1 سوره طه ، الآیه 110 .
2- 2 سوره الشوری ، الآیه 11 .
3- 3 المصدر : «أنا» .
4- 4 سوره النجم ، الآیه 13 .
5- 5 المصدر : + «إن» .
6- 6 المصدر : + «أن» .
7- 7 سوره النجم، الآیه 11.
8- 8 سوره النجم، الآیه 18 .
9- 9 المصدر : «احاطت» .
10- 10 المصدر : «و ما» .
11- 11 الکافی ، ج 1 ، ص 96 97 ، باب فی إبطال الرؤیه ، ح 3 .
فکتب بخطه : «اتفق الجمیع لا تمانع بینهم أنّ المعرفه من جهه الرؤیه ضروره ، فإذا جاز أن یری اللّه بالعین وقعت المعرفه ضروره ، ثم لم یخلل تلک المعرفه من أن یکون إیماناً أو لیست بإیمان ، فإن کانت تلک المعرفه من جهه الرؤیه إیماناً، فالمعرفه التی فی دار الدنیا من جهه الاکتساب لیست بإیمان لأ نّها ضده ، فلا یکون فی الدنیا مؤمن لأ نّهم لم یروا اللّه عزّ ذکره.

و إن لم یکن تلک المعرفه التی من جهه الرؤیه إیماناً لم تخل هذه المعرفه التی من جهه الاکتساب أن تزول و لا تزول فی المعاد ، فهذا دلیل علی أنّ اللّه تعالی ذکره، لا یری بالعین إذ العین تؤدی إلی ما وصفناه» .

عن أبی عبداللّه علیه السلام حین مذاکره حمید بن عاصم(1) فی الکافی(2) عن عاصم بن حمید عن أبی عبداللّه علیه السلام ، قال : ذاکرت أباعبداللّه علیه السلام فیما یروون من الرؤیه، فقال : «الشمس جزء من سبعین جزءاً من نور الکرسی و الکرسی جزء من سبعین جزءاً من نور العرش و العرش جزء من سبعین جزءاً من نور الحجاب و الحجاب جزء من سبعین جزءاً من نور الستر ، فإن کانوا صادقین ، فلیملأوا أعینهم من الشمس لیس دونها سحاب» .

فکل ذلک دلّ علی امتناع رؤیته تعالی بالحواس فی النشأتین .

و استدل الأشاعره بسؤال موسی علیه السلام حکایهً عن موسی علیه السلام : « رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرَانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانی (3)» [A/23] و الاحتجاج به من وجهین :

أحدهما : أنّ موسی علیه السلام سأل الرؤیه و لو امتنع کونه مرائیاً لما سأل ، لأ نّه حینئذ إما أن یعلم امتناعه أو یجهله ، فإن علمه فالعاقل لا یطلب المحال لأ نّه عبث و إن جهله فالجاهل ممّا لا یجوز أن یکون نبیا کلیما .

ص :87

1- 1 فی الروایه : «عاصم بن حمید» .
2- 2 الکافی، ج 1، ص 98، باب فی إبطال الرؤیه، ح 7 .
3- 3 سوره الأعراف ، الآیه 143 .
و ثانیهما : أ نّه تعالی علّق الرؤیه علی استقرار الجبل و هذا ممکن فی نفسه و المعلّق علی الممکن ممکن .

و أجیب عن الأول: أنّ موسی علیه السلام إنّما سأل الرؤیه بسبب قومه لا لنفسه ، لأ نّه کان عالما بامتناعه، لکن سأل لأن یظهر علی قومه أنّ رؤیته تعالی أمر محال .

و عن الثانی: بأ نّه لا تعلّق الرؤیه علی استقرار الجبل مطلقا أو حاله السکون لیکون ممکنا، بل عقیب النظر بدلاله الفاء و هو حاله تزلزل الجبل و اندکاکه و لا إمکان الاستقرار حینئذ، کما قال نصیر المله و الدین : و تعلیق الرؤیه باستقرار الجبل المتحرک لا یدل علی الإمکان .(1)


المقصد الثالث: فی النبوه

اشاره


إعلم أن النبی لغهً إمّا مشتق من النبوه و هی الإرتفاع من الأرض، سمّی به لعلو شأنه و ارتفاع مکانه .

أو من النبی بمعنی المخبر الطریق و تسمیته به لکونه وسیله من اللّه إلی العباد و إنبائه عن اللّه .

و اصطلاحاً: هو الإنسان المخبر عن اللّه تعالی بلا واسطه أحد من البشر؛ و الرسول أخص من النبی ، لأ نّه اختص بمن له کتاب و قیل : هما متساویان .

و فیه فصول :


[الفصل] الأول : فی إرساله

إختلفوا أهل الحل و العقد فی أنّ إرسال النبی أ واجب علی اللّه سبحانه أم لا؟

ذهب أهل الحق إلی أ نّه واجب، لأنّ وجوده لطف و اللطف واجب علی اللّه [B/23] بالنسبه إلی عباده، لأنّ بسبب وجوده یعلم الناس فعل المأمور و المنهی عنه و یرتکب به و یجتنب عنه.

ص :88

1- 1 أنظر : کشف المراد ، ص 413 .
و لأنّ النبی هو الوسیله سبین اللّه تعالی و خلقه باستفادته الأحکام من العالم العلوی ، و إفاده إلی السفلی.

و لأنّ وجود النبی حسنٌ، لاشماله علی الأخبار بالعقوبه و الإحسان تحذیراً و ترغیباً و علی استفاده أحکام الشرعیه منه فیما عجز العقل، مثل الرؤیه و الکلام و المعاد الجسمانی و غیر ذلک و علی استفاده النافع و الضار.

و ذهب البراهمه(1) إلی أنّ البعثه(2) لیست بمفید ، لأنّ أحکام النبی، إمّا موافق للعقل أو مخالف.

فعلی الأول : لا حاجه إلی وجوده ، لأ نّا نعرفها بالعقل حسنها و قبحها.

و علی الثانی : غیر معقول، لأنّ العمل بما ینافی العقل غیر حسن و أجیب بأنّ ما یوافق العقل ، قسمان:

قسم: یستقلّ العقل بإدراکه.

و قسم: لا یسقل العقل بإدراکه و الإحتیاج بوجوده علیه السلام إنّما هو بالنظر إلی قسم الثانی .

إذا عرفت هذا ، فاعلم: إختلفوا فی أنّ البعثه فی کل زمان واجب أم لا.

ذهب الإمامیه بوجوبه ، لأنّ الأدله الداله علی وجوب وجود النبی، مشتمل علی کل الأزمنه، فیجب وجوده البعثه فی کل زمان .

و أما الأشاعره، فذهبوا بعدم وجوب البعثه فی کل زمان، لأنّ الحسن و القبح عندهم عقلیّین، فاکتفوا هم بما یقتضی العقل.

و اختلفوا أیضاً فی أنّ النبی المبعوث هل یجب أن یکون له شریعه غیر ما هی فی سابقه أم لا؟

ذهب الإمامیه بعدم الوجوب، لأ نّه یجوز أن یکون بعثته لتأکد [A/24] ما فی سابقه و إجراء أحکام سابقه کما فی هارون و موسی علیهماالسلام و یوشع و عیسی و لوط و إبراهیم.

ص :89

1- 1 الملل و النحل، ج 2، ص 250. «هم المخصوصون بنفی النبوات أصلاً و رأساً».
2- 2 المخطوطه : «البعثت» .
و ذهب أبوهاشم(1) و أتباعه إلی عدم جواز؛ و قالوا : العقل کاف فی الإجراء و التأکد، فلو لم یکن له شریعه لکان بعثته عبثا .(2)

و أجیب بأ نّه إذا لم یکن له شریعه لم یلزم أن یکون البعثه عبثا لجواز أن یکون البعثه مشتمله علی مصالح لا یحصل بالعقل .


الفصل الثانی : فی أنّ النبی یجب أن یکون معصوماً و کاملاً


فی العقل و منزهاً عن السهو و عن کل دنائه الآباء و عهر

الأمهات و الخلیقه و شبهها

أما وجوب کونه معصوماً لیحصل الوثوق بأقواله و أفعاله، فیحصل الغرض من البعثه و هو متابعه المبعوث إلیهم من أوامره و نواهیه و لأ نّه لو لم یکن معصوماً لجاز صدور الذنب عنه علیه السلام ، فإذا صدر الذنب عنه وجب زجره و منعه لعموم الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر .

لکن الزجر علیه حرام لقوله تعالی : « إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَ الاْآخِرَهِ (3)» فثبت وجوب کونه علیه السلام معصوماً.

و أیضا لو جاز صدور الذنب عنه علیه السلام لزم أ نّا مکلفین بالضدّین لعموم وجوب التأسی ، فإذا صدر منه الذنب و ضده وجب المتابعه، لکن متابعه المذنب حرام ، فثبت عدم صدور الذنب عنه علیه السلام .

أما وجوب کونه کاملاً فی العقل ، لأ نّه لو کان نقصاناً فی عقله و رأیه، تنفر النفس بمتابعته ، فیجب أن یکون کاملاً فی الرأی و العقل [B/24] لترغیب النفس بمتابعته و إنقادات أوامره و نواهیه .

ص :90

1- 1 وفیات الأعیان، ابن خلکان، ج 3، ص 183. «ابوهاشم عبدالسلام بن أبی علی محمد الجبائی بن عبدالوهاب... کان هو و أبوه من کبار المعتزله...».
2- 2 کشف المراد، ص 479.
3- 3 سوره الأحزاب ، الآیه 57 .
و أما وجوب عدم کونه ساهیاً لئلا یسهوا فیما تبلغه، إذ لو جاز سهوه علیه السلام جاز عدم المتابعه و جواز عدم المتابعه باطل، فجواز السهو أیضا کذلک .


الفصل الثالث : فی طریق معرفته


إعلم أنّ طریق معرفه النبی بأ نّه مبعوث من اللّه تعالی، إظهار المعجزه فی یده و هو خرق العاده بما لیس بمعتاد و طلب التحدّی و عجزوا عن معارضته بمثله ، کما فی موسی علیه السلام من العصاء و الید البیضاء حین عجزوا السحره عن المقابله و قالوا : «آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَ مُوسَی (1).»

و کما فی عیسی علیه السلام ، مطابقه بما ادعاه، حین أبرء(2) الأکمه و الأبرص بمجرد التفاته 7.

و کما فی رسولنا محمد صلی الله علیه و آله بشق القمر و اشتهاد الشجره و اشتهاد الظب و إعجاز القرآن و تسبیح الحصی و غیر ذلک مما لاتحصی .(3)

إذا عرفت هذا إعلم ، اختلفوا فی أ نّه هل یجوز إخراج ما هو خارق للعاده فی غیر النبی من الصالحین الذین یواظبون الطاعات و یحترزون المعاصی؟

ألا، فذهب الإمامیه بجوازه و یستدلون بقضیه مریم علیهاالسلام ، علی ما دلّ علیه قوله تعالی : «کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقًا (4)» أو مثل قصه آصف بن برخیا ، کما دل علیه قوله تعالی : « أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ (5)» فوقوع خرق العاده عن الصالحین، دلّ علی جوازه.

و ذهب المعتزله بمنعه و استدلوا بوجوه :

منها : أ نّه لو جاز صدوره عن غیر الأنبیاء صار شایعاً بین الناس ، فلا یکون خارقاً للعاده لم یثبت به الإعجاز .

ص :91

1- 1 سوره طه ، الآیه 70 .
2- 2 فی المخطوطه: «أبرئه»، و الصحیح ما أدرجناه.
3- 3 تأتی الروایات فی الفصل الخامس: فی نبوه نبینا محمد صلی الله علیه و آله .
4- 4 سوره آل عمران ، الآیه 39 .
5- 5 سوره النمل ، الآیه 40 .
و أجیب بأ نّه إذا صدر عن الصالحین نادراً ، لا یکون شایعاً [A/25] حتی یخرج عن حد الإعجاز .

و منها : أ نّه لو جاز صدور الخارق عن غیره ، لزم أن لا یتمیّز النبی عن غیره ، لأنّ امتیاز النبی عن سایر الناس إنّما هو بظهور المعجزه .

و أجیب بأنّ الامتیاز إذا کان منحصرا(1) فی ما ذکرتم ، تثبت قولکم و هذا ممنوع؛ لِمَ لایجوز أن یتمیّز بوجوه آخر؟ ألا تری أنّ النبی یتمیّز عن المولی بدعوه النبوه .

و منها : أ نّه لو صدر عن غیر النبی ، لبطلت دلالته علی صدق النبی ، لأنّ مبنی الدلاله علی اختصاصه بالنبی ، فإذا بطل الاختصاص، بطلت الدلاله .

و أجیب بمنع اللزوم، إنّما یلزم لو ادعی دلاله کل خارق علی صدق النبی و لیس کذلک، بل لها شرایط ، منها مقارنه الدعوی .

و أیضا اختلفوا فی أنّ العلامه الداله علی خرق العاده قبل بعثته هل هی جائز أم لا؟

ذهب الإمامیه بالجواز و استدل علیه بظهور معجزات عیسی علیه السلام حین تکلّم فی المهد مع ذکریا علیه السلام و نبیّنا صلی الله علیه و آله ، کانکسار إیوان الکسری و إطفاء نار فارس و تظلیل الغمامه و تسلیم الإحجار و شرح الصدر و غیر ذلک .

و أیضا اختلفوا فی أ نّه هل یجوز إظهار ما هو خارق للعاده فی ید الکافر علی خلاف ما ادعاه أم لا؟

ذهب الإمامیه بجوازه و استدلوا بقصه مسیلمه الکذاب حین ادعی النبوه، فقیل له : إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله دعا لأعور فارتد بصیراً ، فإن کنت صادقا فیما ادعیت ، فدع کما دعی رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فدعا مسیلمه لأعور [B/25] فذهب عینه الصحیحه.(2)

و کما نقل عن إبراهیم علیه السلام لمّا جعل اللّه علیه النار برداً و سلاماً ، قال عمه : أنا أجعل

ص :92

1- 1 فی المخطوطه: «منحصر».
2- 2 أنظر : شرح المقاصد فی علم الکلام ، ج 2 ، ص 203 .
النار علی نفسی برداً و سلاماً ، فجاءت نار فاحرقت لحیته(1) و وقوعه دل علی جوازه. و ذهب غیرهم علی عدم الجواز و استدلوا بما عرفت من أ نّهم لم یجوّزوا إظهار ما هو خارق للعاده من غیر الأنبیاء .


الفصل الرابع : فی أنّ الأنبیاء أفضل من الملائکه


اختلفوا فی أنّ النبی أفضل من الملک أو بالعکس .

ذهب الإمامیه و جمهور الأشاعره بالأول و الحکماء و المعتزله و قاضی أبی بکر و أبی عبداللّه الحلبی بالثانی.

و استدل الإمامیه و الأشاعره بوجوه :

منها : أنّ للبشر أشیاء منافیه للقوه العقلیه و موانع عن الطاعات العلمیه و العملیه کالعجب و الشهوه و غیر ذلک من الموانع الداخله و الخارجه و لیس شیء منها فی الملک و لا شک أنّ الانقیاد بالطاعات و المواظبه مما أمر اللّه مع الشواغل(2) أحمز و أشق مع غیرها و أمجد فی استحقاق الثواب و المرتبه و لا یغنی بالأفضلیه إلاّ أفضلیه استحقاق الثواب و ارتفاع الدرجه .

و منها : أنّ اللّه تعالی أمر الملائکه علی سجود آدم و لا شک أن الحکیم الحقیقی لایأمر سجود الأفضل علی المفضول ، فلو لم یکن آدم علیه السلام أفضل، لم یأمر سجودهم له .

و منها : أن آدم علیه السلام علّمهم الأسماء و لا شک فی أفضلیه المعلم علی المتعلم .

و منها : قوله تعالی : «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْرَاهِیمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ (3)» و لا شک أنّ الملائکه أیضا من العالمین ، لأنّ ما سوا اللّه داخل فی العالم، فاصطفی اللّه آدم و نوحا و إبراهیم و عمران و آلهما من الأنبیاء علی الملک، فیکون [A/26] الأنبیاء أفضل من الملائکه .

ص :93

1- 1 أنظر : کشف المراد ، ص 380 .
2- 2 المخطوطه: «الشواقل».
3- 3 سوره آل عمران ، الآیه 33 .
و استدل الحکماء و المعتزله بأفضلیه الملک علی النبی بوجوه :

منها : أنّ الملائکه ، روحانیه، مجرده من ذواتها، متعلقه بالهیاکل العلویه، مبراه عن الشهوات(1) و الغضب، الذین هما مبدأ الشرور و القبایح، متصفه بالکمالات العلمیه و العملیه بالفعل ، من غیر شوائب الجهل و النقص و الخروج من القوه إلی الفعل علی التدریج و من احتمال الغلط ، قویه علی الأفعال العجبیه و إحداث السحب و الزلازل و أمثال ذلک ، مطّلعه علی أسرار الغیب، سابقه علی أنواع الخیر و لیس کذلک حال البشر(2)، فیکون الملک أفضل من البشر، لتنزهه عن الأدناس .

و یمکن أن یجاب بأن البشر مع موانعه و تدنّسه و اشتغاله بعلائق المادیه ، الموانع عن المواظبه بالطاعات و مع حسه علی ارتکاب المعاصی، اذا واظب بالطاعه و ترک المعصیه تکون البته(3) أفضل من لایکون له شواغل و لا شک فی مواظبه الأنبیاء بالطاعات و عصمتهم عن المعاصی ، کما عرفت ، فیکون البته(4) الأنبیاء أفضل الملک ، لأنّ فی الملک لو کان ذلک الشواغل، لترکوا العباده و ارتکبوا المعاصی، کما فی قصه هاروت و ماروت .(5)

ص :94

1- 1 المخطوطه: «الشهواه».
2- 2 أنظر: بحار الأنوار، ج 57، ص 297، باب التاسع و الثلاثون: فضل الإنسان و تفضیله علی الملک؛ شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 2، ص 201.
3- 3 و 4 المخطوطه: «البتته».3 و فی معصیه الملائکه و قصه هاروت و ماروت تأمّلٌ؛ قال صاحب الأمثال فی تفسیر کتاب اللّه المنزل، ج 1، ص 318 قصه هاروت و ماروت: «کثر الحدیث بین أصحاب القصص و الأساطیر عن هذین الملکین، و اختلطت الخرافه بالحققیه بشأنهما، حتی ما عاد بالإمکان استخلاص الحقائق مما کتب بشأن هذه الحادثه التاریخیه، و یظهر أن أصح ما قیل بهذا الشأن و أقر به إلی الموازین العقلیه و التاریخیه و الأحادیث الشریفه هو ما یلی: شاع السحر فی أرض بابل و أدی إلی إحراج الناس و إزعاجهم، فبعث اللّه ملکین بصوره البشر، و أمرهما أن یعلما الناس طریقه إحباط مفعول السحر، لیتخلصوا من شر السحره. کان الملکان مضطرین لتعلیم الناس أصول السحر، باعتبارها مقدمه لتعلیم طریقه إحباط السحر. و استغلت مجموعه هذه الأصول، فانخرطت فی زمره الساحرین، و أصبحت مصدر أذی للناس. الملکان حذرا الناس حین التعلیم من الوقوع فی الفتنه، و من السقوط فی حضیض الکفر بعد التعلم، لکن هذا التحذیر لم یؤثر فی مجموعه منهم. و هذا الذی ذکرناه ینسجم مع العقل و المنطق، و تؤیده أحادیث أئمه آل البیت علیهم السلام ، منها ما ورد فی کتاب عیون أخبار الرضا [ج 1، ص 241 244، باب ما جاء عن الرضا علیه السلام فی هاروت و ماروت، ح 1]. (و قد أورده فی أحد طرقه عن الإمام الرضا علیه السلام فی طریق آخر عن الإمام الحسن العسکری علیه السلام ). أما ما تتحدث عنه بعض کتب التاریخ و دوائر المعارف بهذا الشأن فمشوب بالخرافات و الأساطیر، و بعید کل البعد عما ذکره القرآن، من ذاک مثلا أن الملکین أرسلا إلی الأرض لیثبت لهما سهوله سقوطهما فی الذنب إن کانا مکان البشر، فنزلا و ارتکبا أنواع الآثام و الذنوب و الکبائر! و النص القرآنی بعید عن هذه الأساطیر و منزه منها.
و منها : قوله تعالی : « قُل لاَّ أَ قُولُ لَکُمْ عِندِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَ لاَ أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لاَ أَ قُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ (1)»، فإنّ مثل هذا الکلام إنّما یحسن إذا کان الملک أفضل ، فکأ نّه قال : أثبت لنفسی مرتبه فوق البشریه کالملائکه .

و أجیب بأ نّه لمّا نزّل قوله تعالی : « وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا یَمَسُّهُمُ الْعَذَابُ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ (2)» و المراد قریش ، استعجلوا بالعذاب تهکّماً و تکذیباً له [B/26] ، فنزلت بیاناً لأ نّه لیس له إنزال العذاب من خزائن اللّه تعالی یفتحها و لا تعلم أیضا متی نزل بهم العذاب .

و منها : قوله تعالی : « مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَهِ إِلاَّ أَن تَکُونَا مَلَکَیْنِ (3)»، یعنی أن الملائکه بالمرتبه الأعلی و فی الأکل من الشجره ارتقاءٌ إلیهما.(4)

ص :95

1- 1 سوره الأنعام ، الآیه 50 .
2- 2 نفس المصدر ، الآیه 49 .
3- 3 سوره الأعراف ، الآیه 20 .
4- 4 أنظر : بحار الأنوار ، ج 57 ، ص 296 ، باب التاسع و الثلاثون : فضل الإنسان و تفضیله علی الملک .
و الجواب أ نّهما(1) رأیا الملائکه أحسن صوره و أعظم خلقاً و أکمل قوه ، فمنّاهما مثل ذلک و خیّل أ نّهما کمال حقیقی و الفضیله المطلوبه؛ و لو سلّم، فغایته التفضیل علی قبل النبوه .


الفصل الخامس : فی نبوه نبینا محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلب


و فی أ نّه رسول من رب العالمین و خاتم النبیین

أمّا أ نّه نبی، لادعائه النبوه و إظهاره المعجزه علی موافق مدعاه ، فکل من کان کذلک، فهو نبی کما عرفت .

أما بیان معجزاته و إن کانت غیر متناهیه ، لکن أ نّا أوردنا بعض قلیل منه :

منها : القرآن و هو صلّی اللّه تحدّی به و دعی إلی الإتیان بسوره من مثله فصحاء العرب و عجزوا عن الإتیان مع أ نّهم کانوا أکثر من حصی البطحی و شهرتهم بغایه العصبیّه و الحمیّه الجاهلیه و علی المباهات و المبارات، فعجزوا و رضوا بالمقاتله بالسیوف و لم یرضوا بالمعارضه بالحروف(2) و ذلک دلیل عجزهم ، إذ العاقل لا یختار الأصعب مع حصول الأسهل إلاّ بسبب العجز.

و ثبت عندهم أنّ مثل هذا الکلام لا یصدر عن البشر ، فاعترفوا بالعجز، کما قال اللّه عزوجل : «إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِّن مِّثْلِهِ (3)» و قوله تعالی : « قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الاْءِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا (4)» و حقّق أهل العربیه بأنّ الأمر فی هذه الآیه للتعجیز .

ص :96

1- 1 فی المخطوطه: «أ نّها».
2- 2 أنظر : بحار الأنوار ، ج 17 ، ص 223 ، باب إعجاز، أم المعجزات ، القرآن الکریم ، ح 24 .
3- 3 سوره البقره ، الآیه 23 .
4- 4 سوره الإسراء ، الآیه 88 .
إعلم اختلفوا أهل التحقیق(1) [A/27] فی أنّ إعجاز الفرقان لفصاحته و بلاغته؟ أو لأسلوبه و فصاحته معاً؟ أو لأنّ اللّه تعالی صرف قلوبهم عن المعارضه ؟

ذهب الجمهور إلی الأول، و بعض المعتزله ذهب إلی أن إعجازه لأسلوبه الغریب و نظمه العجیب المخالف لما علیه کلام العرب فی الخطب و الرسائل و الأشعار .(2)

و قال القاضی الباقلانی و إمام الحرمین : إن إعجازه هو اجتماع الفصاحه مع الأسلوب الذی یخالف أسالیب کلام العرب من غیر استقلال لأحدهما ، إذ ربما یدعی أن بعض الخطب و الأشعار من کلام أعاظم البلغاء لاینحط عن جزاله القرآن انحطاطا بیّنا قاطعا للأوهام و ربما قدر نظم رکیک یضاهی نظم القرآن علی ما روی من هذیانات(3) مسیلمه الکذاب حین أراد الإتیان بالمعارضه : الفیل ما الفیل * و ما أدراک ما الفیل * له ذنب وثیل* و خرطوم طویل .(4)

و ذهب النظّام(5) و کثیر من المعتزله و المرتضی(6) من الشیعه إلی أن إعجازه بالصرفه و هی أنّ اللّه تعالی صرف همم المتحدین عن معارضته(7)، مع قدرتهم علیها و ذلک إما بسلب قدرتهم أو بسلب دواعیهم .(8)

ص :97

1- 1 أنظر: کشف المراد، ص 484، المسأله السابعه: فی نبوه نبینا محمد صلی الله علیه و آله ؛ تفسیر الرازی، ج 28، 259، تفسیر سوره الطور، آیه 34.
2- 2 أنظر: البراهین القاطعه فی شرح تجرید العقائد الساطعه، ج 3، ص 60.
3- 3 المصدر : «ترهات» .
4- 4 أنظر : شرح المقاصد فی علم الکلام ، ج 2 ، ص 184 185 .
5- 5 أنظر لتحقیق الحال فی تشیعه و عدمه أعیان الشیعه، ج 5، ص 248.
6- 6 رسائل المرتضی، ج 2، ص 323، معرفه وجه إعجاز القرآن.
7- 7 فی المخطوطه: «معارضه»، و الصحیح ما أدرجناه.
8- 8 أنظر: شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 2، ص 184، المبحث الرابع: فی بعثه سیدنا محمد صلی الله علیه و آله .
و منها : شق القمر(1) بإشارته إلی نصفین، حین قالوا کفره قریش : یا محمد أ نّا مؤمن لک و أقررنا نبوتک ، إن انتصفت القمر بالنصفین! و أشار رسول اللّه بیده إلی القمر ، فصار شقین بحیث یری الجبل بینهما ، فلما رأو فقالوا : هذا سحر مبین، مع اتفاقهم بأنّ السحر لایؤثر فی أجرام السماویه؛ و قالوا : إن أخبر بذلک التاجرون و جماعه الذی یقومون فی خارج البلد و اعترفوا به، آمنا باللّه و بنبوتک ، فسألوا المترددین؛ و قالوا : انتصف القمر فی ساعه کذا و شهر کذا .

و منها : ینبوع الماء بین أصابعه صلی الله علیه و آله (2) حتی اکتفی الخلق الکثیر من الماء [B/27] القلیل فی غزوه تبوک .(3)

و منها : إقرار الشجر و انشقاقه(4)؛ روی أنّ کفار القریش قالوا : إن أمرت أنّ هذا الشجر أقلع من مکانه و جاء، فأقر بنبوتک، أ نّا أقررنا، فأمر النبی صلی الله علیه و آله إلی الشجر، فانقلع مکانه و جاء بین یدی رسول اللّه صلی الله علیه و آله و قال بلسان فصیح : السلام علیک یا رسول اللّه، فلما رأوا(5) ذلک الکفار، قالوا: آمر لها أن ینتصف إلی نصفین، فأمر النبّی فصار ، فقالوا : آمر لنصفه أن یذهب إلی مکانه و یبقی عندک نصف الآخر، ففعل ذلک، فقالوا : آمر أن یذهب ذلک النصف أیضا و یتصل بالآخر، فأمر النبی صلی الله علیه و آله ، فصار الشجر کالأول .

و منها : إشباع خلق الکثیر من الزاد القلیل حین نزل قوله تعالی : « أَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الاْءَقْرَبِینَ » .(6)

ص :98

1- 1 أنظر : مناقب آل أبیطالب ، ج 1 ، ص 106 ، فصل: فی معجزات أفعاله .
2- 2 المخطوطه : «علیه السلام» .
3- 3 أنظر : مناقب آل أبیطالب ، ج 1 ، ص 91 ، فصل: فی تکثیر الطعام و الشراب .
4- 4 أنظر : نفس المصدر ، ص 112 ، فصل: فی إعجازه .
5- 5 فی المخطوطه : «رؤ» و الصحیح ما أدرجناه.
6- 6 سوره الشعراء ، الآیه 214 .
قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله لأمیرالمؤمنین و یعسوب(1) الدین : «دعنی بصاع من الطعام و لأدام ثلاثه کراکع، ففعل أمیرالمؤمنین ، فوادع عشیرتی و أبیک ، فدعاهم و کانوا أربعین رجلا ، فکسر رسول اللّه صلی الله علیه و آله بیده الخبز و وضع عندهم ، فشبعوا کلهم من ذلک الخبز و بقی کثیر منه و أشربهم من اللبن .

ثم قال صلی الله علیه و آله : عشیرتی إنّکم تعلمون إنّی لا تکذب قط ، فقالوا : بلی ، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : أمرنی اللّه أن أدعوکم بوحدانیه اللّه تعالی و برسالتی ، فلما سمع ذلک أبولهب ، فقام خطیبا بإیذائه(2) صلی الله علیه و آله .

فقال أبوطالب یامعاشر القریش! إن آمنتم برب محمد صلی الله علیه و آله و أقررتم برسالته ، فإنّی معکم موافق و إن أبیتم، فلا یکون بینی و بینکم رسم الوداد ، فلما تفرّق الکفار، أنزل اللّه تعالی سوره « تَبَّتْ یَدَا (3)»» إلی آخره .(4)

و منها : إقرار الضب برسالته صلی الله علیه و آله (5)؛ روی أنّ أعرابیا اصطاد ضبّا ، أن یغدو بها، فرأی ازدحموا جمّا کثیرا ، فسأل فقالوا : محمد بن عبداللّه الذی ادعی النبوه فی هذا المنزل .

فتوجه [A/28] الأعرابی إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فقال : یا محمد! إن أقرّ هذا الضبّ برسالتک، أنا أیضا أقرّ .

فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : أرسله ، فلما أرسله الأعرابی ، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : یا ضب! فقال بلسان فصیح : لبیک یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فقال : أشهد أنک رسول رب العالمین و خاتم النبیین و فاز الأعرابی بشرف الإیمان .

و منها : تسبیح الحصی فی کفه صلی الله علیه و آله (6) و غیر ذلک مما لا تحصی .

ص :99

1- 1 المخطوطه : «یعصوب» .
2- 2 المخطوطه: «بإیزائه».
3- 3 سوره المسد ، الآیه 1 .
4- 4 أنظر : مناقب آل أبیطالب ، ج 1 ، ص 305 306 ، فصل: فی المسابقه بالبیعه .
5- 5 أنظر : کفایه الأثر ، ص 172 ؛ بحار الأنوار ، ج 17 ، ص 419 ، باب ما ظهر من إعجازه صلی الله علیه و آله فی الحیوانات بأنواعها ، ح 47 .
6- 6 کنز العمال، ج 12، ص 386، باب فضائل النبی صلی الله علیه و آله و فیه معجزاته، ح 35409.
المقصد الرابع : فی الإمامه

اشاره


فهی سلطنه(1) و ریاسه عامه علی کافه المخلوقات من اللّه فی أمر الدین و الدنیا ، خلافه عن النبی صلی الله علیه و آله بحیث لا یجوز خلو أزمان من الإمام علیه السلام ، أعم من أن یکون ظاهراً أو مخفیاً ، کما قال أمیرالمؤمنین و یعسوب(2)الدین علیه السلام : «لا یخلو الأرض من قائم للّه بحجه ، إما ظاهراً مشهوراً أو خائفاً مضموراً، لئلا یبطل حجج اللّه».(3)

و فیه فصول :


[الفصل] الأول : فی وجوب نصبه

اختلفوا فی نصب الإمام بعد ارتحال النبی من دار الفناء إلی دار البقاء أ واجب أم لا؟ و علی تقدیر وجوبه ، هل علی اللّه أو علینا عقلا أو سمعا؟

ذهب الإمامیه إلی أ نّه واجبٌ علی اللّه عقلا ، لأ نّ وجوده لطف و اللطف واجب علی اللّه .

أما الأول : فلأ نّا نعلم قطعا، إذا کان للناس رئیس مطاعٌ مرشد، ینتصف للمظلوم من الظالم عن ظلمه و یمنعهم عن التغالب و یزجرهم من المعاصی و یحثهم علی الطاعه کانوا إلی الصلاح أقرب و من الفساد أبعد و لیس معنی اللطف إلا هذا .

أما الثانی : فلأ نّا لا نعلم الجدیر بذلک المنصب و کل ما دلّ علی النبوه دلّ علی وجوب الإمامه إلاّ فی مَن هو؟

فیجب علی اللّه و أخبر بالنبی ، کما قال اللّه عزوجل : « أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاْءَمْرِ مِنکُمْ (4)»، فیجب أن یعیّن أولوا الأمر الذی أوجبنا إطاعتهم.

ص :100

1- 1 المخطوطه: «سلطنت».
2- 2 المخطوطه : «یعصوب» .
3- 3 نهج البلاغه ، ج 4 ، ص 37 ، الخطبه 147 .
4- 4 سوره النساء ، الآیه 59 .
و ذهب أهل السنّه إلی أ نّه واجب علینا و استدل بوجوه :

منها : حجیه الإجماع الصحابه ، حتی [B/28] جعلوا أهمّ الواجبات، حیث اجتمعوا الصحابه بعد رحله رسول اللّه صلی الله علیه و آله (1) و نادی أبوبکر ، فقال : یا أیها الناس من کان یعبد محمداً فإن محمدا قد مات؟ و من کان یعبد بربّ محمد، فإنّه حیّ لا یموت؟ لابد لهذا الأمر ممن یقوم به فانظروا و هاتوا آرائکم رحمکم اللّه .

فتبادروا من کل جانب و قالوا صدّقت ، لکنا ننظر فی هذا الأمر و لم یقل أحد أ نّه لا حاجه إلی الإمام ، فاجتماعهم علی نصب الإمام یدل علی الوجوب من عندهم .

و یمکن أن یجاب بأ نّا لانسلم حجیّه الإجماع ، کما بیّن فی موضعه و علی تقدیر تسلیم ، فاجتماعهم علی نصب الإمام لا یدل علی أن نصبه واجب علیهم لا علی اللّه .

و منها : أنّ الشارع أمر بإقامه الحدود و تجهیز الجیوش للجهاد و کثیر من الأمور المتعلقه بحفظ النظام و حمایه الإسلام مما لا یتم إلاّ بالإمام(2) و ما لایتم الواجب المطلق إلاّ به کان مقدورا، فهو واجب(3) و لا یخفی .

و منها(4) : أنّ فی نصب الإمام استجلاب منافع لا یحصی و استدفاع مضار لا یخفی و کل ما هو کذلک فهو واجب.

و لا یخفی علی المتأمل، هذان وجهان یرجعان بالآخره إلی اللطف و لا یستلزم مدعاهم .

لایقال : نصب الإمام قد یتضمن مفاسد لا نعلمها علی التفصیل ، فلا یکون واجباً علی اللّه تعالی و أیضا نصبه إنّما یجب لو انحصر اللطف فیه ، لکن جاز أن یقوم لطف آخر مقامه ، فلا یکون واجبا علیه؛ و أیضا وجوب نصبه بوجوب تصرفه بالأمر و إعانه الدین فی کل الأوقات و الواقع خلاف ذلک .

ص :101

1- 1 الصوارم المهرقه ، ص 32 ، فی ادعاء ابن حجر أن نصب الإمام واجب علی الأمه .
2- 2 فی المخطوطه: + «و مما لایتم إلاّ بالإمام واجب» و ما أدرجناه من المصدر.
3- 3 أنظر: شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 2، ص 273.
4- 4 فی المخطوطه: «و الثانی» و الصحیح ما أدرجناه.
لأ نّا نقول : المفاسد معلومه الانتفاء، لأنّ الإمام، لطف من اللّه تعالی و واجب عصمته ، فنصبه لا یتضمن مفسده أصلا و انحصار اللطف الذی یحصل من الرأس المذکور فیه معلوم للعقلاء، فکیف یقوم غیره مقامه .(1)

[A/29] و توضیحه أ نّه لو کان له بدل لما حکم العقل، حکماً مطرداً علی استمرار الزمان، یکون المکلفین معه أقرب إلی الطاعه و أبعد من المعصیه و لکان العقل توقف الحکم بذلک علی انتفاء البدل، لکن اللازم محال و أیضا مع فرض جواز الخطاء علی المکلفین یکون اتصاف الإمامه إلی أی لطف فرض ادعی إلی وقوع الطاعه و ارتفاع المعصیه و لا کذلک مع انفراد ذلک ، فلا یقوم مقامه شیء من اللطف، و وجود الإمام لطف من اللّه تعالی تصرف أو لم یتصرف و بوجوده یتحقق نصبه.

و ذهب الخوارج إلی أ نّه غیر واجب مطلقا لکفایه العقل و ذهب أبوبکر الأصم إلی أ نّه لا یجب مع الأمر لعدم الحاجه إلیه و إنما یجب عند الخوف و ظهور الفتن .


الفصل الثانی : فی عصمته[ علیه السلام ]


اختلفوا فی أن الإمام هل یجب أن یکون معصوماً أم لا؟

ذهب الإمامیه و الإسماعیلیه إلی وجوبه و استدلوا بوجوه:

الأول : أنه علیه السلام (2) لو لم یکن معصوماً یلزم التسلسل، فهو باطل.

أما بیان اللزوم أن الغرض من وجود الإمام انتصاف المظلوم من الظالم و حکمه بما هو مقتضی الشریعه ، فلو کان غیر معصوم لصدر عنه الذنب ، فإذا صدر احتاج هو أیضا إلی إمام آخر، فکذلک إلی غیر النهایه، فیجب أن یکون معصوماً .

الثانی : أنه علیه السلام حافظاً للشرع و کل من کان کذلک، یجب أن یکون معصوماً، لأنّ

ص :102

1- 1 فی المخطوطه: «مقام» و الصحیح ما أدرجناه.
2- 2 المخطوطه : + «أ نّه» .
الکتاب و السنّه و الإجماع لیست مستقلّه فی الحفظ ، لجواز وقوع الزیاده و النقصان فیه من أحد .

و أما الإجماع، لأنّ کل واحد من أهل الإجماع یجوز علیه الخطاء علی تقدیر أن لایکون المعصوم فیهم ، فجمعهم یجوز علیهم الخطاء، لأنّ الجمله منها لیست غیر الأجزاء و الحکم إذا تعلق بکل واحد تعلق بسائر الأجزاء.

أما الکبری أ نّه لو لم یکن معصوماً، لجاز أن یزید فی أحکام الشریعه شیئاً فیه أو ینقض و یأخذ من هذا ضغثاً و من هذا ضغثاً، فیمتزجان .

کما نقل عن أبی حنیفه ، قال یوسف بن أسباط : ردّ أبوحنیفه علی رسول اللّه صلی الله علیه و آله أربعمائه حدیث و أکثر.

قیل : مثل ماذا؟

قال : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «للفرس سهمان و للرجل سهم».(1)[B/29]

قال أبوحنیفه : لا أجعل سهم بهیمه أکثر من سهم المؤمن .(2)

و أشعر رسول اللّه صلی الله علیه و آله و أصحابه البدن.

و قال أبوحنیفه : للإشعار مثله .(3)

و قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «البیعان بالخیار ما لم یتفرقا» .(4)

و قال أبوحنیفه : إذا وجب البیع فلا خیار.(5)

و کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «یقرع بین نسائه إذا أراد سفرا»(6) و أقرع أصحابه.

و قال أبوحنیفه : القرعه قمار.(7)

ص :103

1- 1 سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 952 ، باب قسمه الغنائم ، ح 2854 .
2- 2 تاریخ بغداد ، ج 13 ، ص 390 .
3- 3 نفس المصدر.
4- 4 الکافی ، ج 5 ، ص 170 ، باب الشرط و الخیار فی البیع ، ح 6 .
5- 5 تاریخ بغداد ، ج 13 ، ص 390 .
6- 6 الاختصاص ، للمفید ، ص 118 .
7- 7 تاریخ بغداد، ج 13، ص 390 .
و کما نقل عن عمر، حین سعد المنبر، و قال : أیها الناس! ثلاث کنّ علی عهد رسول اللّه و أنا أمنّعهنّ و أحرّمهنّ و أعاقب علیهنّ، قال : متعتین ، متعه الحج و متعه النساء و حیّ علی خیرالعمل(1)، فتصرفها فی الشریعه لعدم کونه معصوماً .

الثالث : أ نّه لو أقدم الإمام علی المعصیه لوجب إنکاره ، فهو مضاد بوجوب إطاعته الثابت بقوله : « وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاْءَمْرِ مِنکُمْ (2)» و هو مفوّت للغرض من نصبه، أعنی الامتثال لما أمر به و الاجتناب لما نهی عنه و إتباعه فیما یفعله .

الرابع : أ نّه لو صدر عنه الذنب، لانحطت درجته عند الناس ، لأ نّه یمنع فعل المعاصی عن العوام، فإذا ارتکب المعصیه، لاَنحط درجته عن العوام الذی یرتکب .

ثم اختلفوا الذین قالوا بالعصمه بأ نّه هل یجوز قدرته(3) علیه السلام علی المعاصی أم لا؟

ذهب أهل الحق إلی أ نّه یقدر علی فعل المعاصی، لکن لایصدر عنه ، لأ نّه لو لم یقدر علیها، کیف یستحق الثواب بترکه؟ .

أما غیر الإمامیه، ذهبوا بعدم وجوب عصمه الإمام ، لعدم عصمتهم و استدلوا بوجوه رکیکه .

إذا عرفت هذا ، فعلم(4) اختلفوا فی أنّ الإمام هل یجب أن یکون أفضل و أعلم و أشجع و أسخی أهل زمانه أم لا؟

ذهب الإمامیه إلی وجوبه ، لأنّ الإمام لو لم یکن أعلم و أفضل و أکمل و أبهی من أهل زمانه و رعیته ، إما أن یکون مساویا لهم عنهم(5) أو ناقصا .

فعلی الأول : یلزم ترجیح بلا مرجح و قد ثبت بطلانه .

و علی الثانی : یلزم تفضیل المفضول و ترجیح المرجوح و هو أیضا باطل ، لقوله

ص :104

1- 1 سفینه النجاه ، ص 211 .
2- 2 سوره النساء ، الآیه 59 .
3- 3 فی المخطوطه : «القدرته»، و الصحیح ما أدرجناه .
4- 4 کذا فی المخطوطه و الظاهر: «فاعلم».
5- 5 کذا فی المخطوطه.
تعالی : « أَ فَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّی إِلاَّ أَن یُهْدَی فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ [A/30](1).»

و ذهب أهل السنه إلی عدم وجوب ذلک الأمور فی الإمام علیه السلام ، لأ نّه لیس شیء منها فیهم .