گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دهم
مقدمه





بسم الله الرحمن الرحیم

این دفتر که دهمین دفتر میراث حوزه علمیّه اصفهان است، در حالی به محضر اصحاب اندیشه و معرفت، تقدیم می گردد که از شروع این مجموعه، حدوده ده سال می گذرد. این مجموعه در این مدت با فراز و نشیب های زیاد، راه خود را طی کرده و در حدود 63 رساله از میراث گرانبار اندیشه وران مکتب اصفهان را در خود جای داده است.

بخش احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان، علاوه بر این مجموعه، چهارده اثر مستقل در بیست و سه جلد نیز به چاپ رسانده است که سپاس خویش به درگاه حضرت معبود می بریم که رهین لطف او جلّ و علا این آثار صورت حیات پذیرفت. و له المنه علینا و لنا الشکر له تعالی.

بخش احیاء تراث همچنان مصمم است این راه را ادامه دهد و اسفار گران مایه فرزانگان اصفهان را آماده و به جامعه علمی تقدیم کند.

در این مدت اشراف و عنایت ویژه زعیم حوزه علمیه اصفهان حضرت آیت اللّه العظمی مظاهری، بسیار کارساز و امیدبخش بوده است و به برکت همت و لطف و محبّت حضرت ایشان و مسئول دفتر محترم ایشان، سرور گرامی و معزّز جناب آقای حاج حسن مظاهری این کار سترگ به راه خود ادامه می دهد. همچنین سرور مکرم حجت الاسلام سید احمد سجادی مدیر محترم مرکز تحقیقات رایانه ای که لطف فرموده و مشفقانه و دلسوزانه با همتی مثال زدنی، این مجموعه های پژوهشی را مساعدت فرمودند.

در این دفتر نیز چند رساله از عالمان اصفهان به چاپ رسیده است که در ذیل به معرفی آن می پردازیم:

ص :19

رسالهٌ فی الحبوه

این رساله از آثار گرانمایه فقیه بزرگوار سید اسداللّه شفتی (1227 1290 ق) مشهور به حجت الاسلام ثانی، فرزند بزرگوار فقیه بزرگ سید محمدباقر شفتی است. در این اثر حجت الاسلام ثانی به مواردی از ترکه پدر که به فرزند پسر بزرگ می رسد، اشاره کرده و پیرامون آن به تفصیل سخن رانده است. این رساله در شرح کلام محقق حلی در شرایع الاسلام پیرامون حبوه است. حبوه همان لوازم شخصی پدر است که به فرزند پسر بزرگ می رسد که در شمارش تعداد آن اختلاف است و قدر متیقن آن که سید مرتضی و شیخ طوسی بر آن ادعای اجماع کرده اند: لباس، انگشتر، شمشیر و مصحف است و بیشتر از آن تا ده چیز از جمله زره و نوشته ها و راحله را ذکر کرده اند.

دانشمندان اسلامی در طول دوران شکوهمند اسلامی در این موضوع علاوه بر پرداختن به این موضوع در مبحث ارث آثار فراوان و فاخر فقهی بالغ بر 13 رساله مستقل نگاشته اند که از جمله می توان به: حبوه الولد الذکر، شهید ثانی؛ الحبوه، ملا محمد اسماعیل خواجویی؛ الحبوه، میرزا ابوالقاسم قمی مشهور به میرزای قمی؛ الحبوه، محمد ابراهیم بن محمد کاشانی؛ الحبوه، شیخ هادی بن محمدامین تهرانی نجفی و حبوه فی الحبوه، منظومه ای با حدود 70 بیت اشاره کرد.(1)

این رساله به همت جناب حجت الاسلام سید مهدی شفتی و مساعدت بخش تحقیقات کتابخانه مسجد سید به انجام رسیده است.

منبع الخیرات

این رساله که از آثار گرانبهای فقیه وارسته، ملا محمدعلی آرانی کاشانی (1177 1244 ق) است، پیرامون اسرار نماز است و مؤلّف با قلمی روان و تأثیرگذار به بررسی اجزاء، ارکان و افعال نماز پرداخته و به بیان اسرار معرفتی آن مبادرت ورزیده است. البته این رساله بی پایان مانده و مؤلّف بزرگوار آن موفّق به اتمام آن نگشته است. از این

ص :20

1- 1 فهرستواره دستنوشت های ایران (دنا)، ج 4، ص 484 486.
عالم پر اثر بیش از چند رساله که در میراث حدیث شیعه و رساله حاضر، چاپ نگردیده است.

حجله العرائس در صیغ عقود

بنابر فرمایش خود مؤلّف، جناب محمدباقر بن اسماعیل حسینی خاتون آبادی (1070 1127 ق) این رساله بنابه درخواست سلطان حسین صفوی نگاشته شده است و پیرامون صیغه های عقد ازدواج دائم و موقّت و کفاره افطار روزه ماه مبارک رمضان نوشته شده است.

مقدمه این رساله با نثری بسیار زیبا آغاز شده است، پس از آن مؤلّف برخی از احکام نکاح را آورده و بعد از آن صیغه های عقد موقت را بنابر درخواست شاه سلطان حسین از یک سال تا چهل سال را آورده اند، سپس به آداب شب زفاف پرداخته و روایاتی در این باب ذکر کرده است و در پایان به بحث کفارات روزه ماه مبارک رمضان پرداخته است.

این رساله را جناب حجت الاسلام سید محمود نریمانی بر اساس سه نسخه، تصحیح و تحقیق کرده است.

مباحث اعتقادیه

این رساله مجموع شش نکته پیرامون شرح معضلات حدیثی و تبیین معارف قرآنی و نکات حکمی است که همه بر مبنا و ممشای اهل حکمت متعالیه بر قلم حکیم ملا علی نوری (1246 ق) جاری گردیده است. همت محقق آن ستودنی است که این مطالب در ظاهر پراکنده و در باطن بر یک مسلک را در پایان رساله ای در یکی از کتابخانه های اصفهان یافته و با تحقیق دریافته است از حکیم نوری است. این نکات هرچند کوتاه است، امّا گرانمایه و ارجمند است و محقق آن جناب محمدمسعود خداوردی نیز در آماده سازی آن کوشیده است و در این مجموعه به اهل ادب و معرفت تقدیم گردیده است.

ص :21

حلو التناول و سهل التداول فی مسئله التداخل

تداخل اسباب و اجتماع علل در ایجاد مسبب واحد از مباحث علم اصول فقه است و در فقه کاربرد فراوانی دارد. و در آثار عالمان شیعه از قرن پنجم به بعد بیشتر و منسجم تر مطمح نظر بوده است. این رساله اثر فقیه والا تبار حاج میرزا زین العابدین موسوی خوانساری (1190 1275 ق)، پدر صاحب روضات است و به همت جناب حجت الاسلام شیخ مهدی باقری سیانی، تحقیق گردیده است. رساله حاضر اثری است که همت مبارک تراجم نگار، تبارشناس و عالم جلیل القدر آیت اللّه سید محمد علی روضاتی رحمه الله در آماده سازی آن پر رنگ بوده است و این مایه بسی مباهات است که در این مجموعه به زیور طبع آراسته می گردد.

حقیقت منی، مذی، وذی و ودی

محمد جعفر بن محمد طاهر خراسانی، اصفهانی، یزدی، کرباسی (1080 1175) ق از شاگردان علامه مجلسی و دارای حدود 22 اثر گرانقدر علمی است.

رساله حاضر رساله ای کوتاه و کم برگ شامل مبحثی از مباحث کتاب طهارت است که در آن به تعریف هر یک از میاه چهارگانه پرداخته و احکام آن را به اجمال بیان فرموده است. تحقیق و تصحیح این اثر توسط جناب حجت الاسلام مجتبی مطهری پور به انجام رسیده است.

لب النظر

رساله ای است کوتاه از فقیه بارع و ذوفنون ملا حبیب اللّه کاشانی (1262 1340 ق) در علم منطق که مباحث منطقی را در ده باب و بسیار مختصر تحریر فرموده اند و در هر جمله ای از آن، جمله هایی نهفته است و نیاز به دقت و تأمل فراوان دارد.

این اثر را باید در شمار آثار سبک گزیده نویسی و مختصرنگاری و در برخی موارد باید گفت دشوارنویسی که در دوره هایی از دوران های علمی اسلامی رایج بوده و خود نماد تبحر و چیره دستی دانشمندان اسلامی به حساب می آمده ثبت کرد. از این گروه آثار می توان به صمدیه شیخ بهائی و منظومه منطق تفتازانی اشاره کرد.

ص :22

ظهور این نوع نگارش در دوره اسلامی از افتخارات مسلمانان است، چرا که این کار با انگیزه های ارزنده و عمیقی همراه بوده است. از جمله سهولت آموزش و حفظ و فراگیری تمدن کلیات و امّهات هر علم بوده است و نیز سنجش مهارت و توانمندی نگارش فرزانگان عالم علم به حساب می آمده است.

این رساله به همت جناب سید مصطفی موسوی بخش، تصحیح و تحقیق گردیده است. از ملا حبیب اللّه کاشانی چند رساله دیگر در مجموعه میراث حوزه اصفهان به چاپ رسیده است و در دفتر پنجم کتابشناسی مفصل آثار ایشان به چاپ رسیده است.

کتابشناسی عاصی اصفهانی

کتابشناسی آثار دانشمندان از موضوعات وابسته به احیاء تراث و کتابشناسی ها از آثار وابسته به تصحیح و تحقیق نسخ خطی می باشد. از همین رو کتابشناسی و نسخه پژوهی آثار دانشمندان اصفهان در دستور کار قرار گرفته است. از جمله این کتابشناسی ها، کتابشناسی آثار عالم پر تألیف و فراوان نگار جناب ملا محمدمحسن بن محمدرفیع رشتی اصفهانی (ق 12 1237 ق) متخلّص و مشهور به عاصی است که به همت جناب آقای مصطفی صادقی تحقیق گردیده است.

در این کتابشناسی 169 اثر ملا محمدمحسن معرفی و تعداد 93 نسخه از آن در کتابخانه های مختلف معرفی گردیده است.

فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد (بخش اول)

فهرست نویسی نسخ خطی دروازه ورود به گنجینه بی بدیل نسخه های خطی است، لذا در مجموعه میراث حوزه علمیه اصفهان، چاپ فهرست نسخ خطی در دستور کار قرار گرفته است. این مجموعه در بردارنده فهرست یکصد نسخه خطی حوزه علمیه نجف آباد است که به صورت مفصّل به نگارش درآمده است و بخش دوم و سوم آن در دفاتر دیگر میراث به خواست خدا پی در پی خواهد آمد.

آمین و الحمد للّه رب العالمین

دفتر احیاء تراث

ص :23

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

محمّدجواد نورمحمّدی

(24)


رساله فی الحبوه

اشاره


مؤلّف: علاّمه سیّد أسداللّه بن محمّد باقر شفتی قدس سره

(1228 1290 ق)

تحقیق و تصحیح: سیّد مهدی شفتی


مقدّمه تحقیق


الحمد للّه ربّ العالمین، و الصلاه و السلام علی سیّد النبیّین نبیّنا محمّد، و علی سیّد الوصیّین علیّ أمیرالمؤمنین، و علی الأئمّه الطاهرین الأوصیاء من بعده، لاسیّما قائمهم خاتم الوصیّین بقیّه اللّه فی الأرضین الحجّه بن الحسن العسکریّ المهدیّ المنتظر عجّل اللّه تعالی له الفرج و النصر.

یکی از فقیهان نامدار ولی گمنامِ شهر عالم پرور اصفهان که زمانی ریاست عامّه آن بر دوش او قرار داشت، مرحوم علاّمه حاج سیّد اسداللّه موسوی اصفهانی، معروف به «حجّه الإسلام ثانی» است.

او فرزند ششم از هشت فرزند فقیه و مجتهد صاحبدل، مرجع نامدار شیعه، مرحوم حاج سیّد محمّد باقر شفتی، معروف به «حجّه الإسلام» است که پس از پدر مفتخر به لقب «حجّه الإسلام» گردید.

ص :25

وی در علم و عمل و زهد و تقوا به درجه ای رسید که مردم در بسیاری از مکارم اخلاق و محامد اوصاف، او را بر پدرش مقدّم می داشتند.(1)

این عالم فرزانه آثار ارزشمند علمی فراوانی از خود بر جای نهاده، که از آن میان رساله فقهی کم حجمی در موضوع «حبوه» می باشد که پیرامون آن رساله های بسیاری توسّط فقها و علما به رشته تحریر درآمده است.

این رساله کم حجم ولی پر محتوا، از آثار منتشر نشده مرحوم حاج سیّد اسداللّه قدس سره است که نسخه خطّی آن ضمن مجموعه ای از رسائل فقهی ایشان با عنوان «الفقه الإستدلالی» به همراه تألیف دیگر ایشان با عنوان «رساله فی الإستصحاب» در فهرست کتابخانه آستانه مقدّسه حضرت معصومه علیهاالسلام معرّفی شده است.(2)

ما با امید به تهیّه تصویری از این مجموعه خطّی به کتابخانه آستانه مقدّسه حضرت معصومه علیهاالسلام مراجعه کرده و آن را درخواست نمودیم، ولی با درخواست ما موافقت نشد!

امّا پس از چند صباحی نسخه ای از شرح شرائع الإسلام مرحوم حاج سیّد اسداللّه؛ که شامل شرحِ «کتاب الفرائض» بود، در کتابخانه مرحوم آیه اللّه گلپایگانی یافتیم(3) که از اتّفاق مؤلّفِ گرانقدر، رساله حاضر را در بحثِ حبوه آن به طور کامل همراه با اضافاتی آورده است؛ و هذا من فضل ربّنا.

برای دریافت نسخه مورد نظر با مراجعه به کتابخانه آیه اللّه گلپایگانی رحمه الله ، با گشاده رویی و رغبتِ تمام، تصویر نسخه یاد شده در اختیار ما قرار گرفت(4)، که قسمت

ص :26

1- 1 مکارم الآثار، ج 3، ص 836.
2- 2 فهرست نسخه های خطّی کتابخانه آستانه حضرت معصومه علیهاالسلام ، ج 2، ص 95 ش 484.
3- 3 فهرست نسخه های خطّی کتابخانه آیه اللّه گلپایگانی، ج 1، ص 120، ش 126.
4- 4 در همین جا از لطف و بزرگواری مسئول محترم آن کتابخانه، جناب آقای ابوالفضل عرب زاده، کمال تشکّر را می نماییم.
مربوط به مبحث حبوه آن اینک تقدیم محضر خوانندگان عزیز و دوست داران دانش می گردد.

در ابتدای رساله شرح حال مختصری از زندگانی مرحوم حاج سیّد اسداللّه قدس سره آورده ایم به امید آنکه در نظرها مقبول افتد.

در پایان از تمام کسانی که ما را در تهیّه این اثر یاری کردند، صمیمانه سپاسگزاری می کنیم؛ و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله، و اللعن علی أعدائهم أجمعین.

اصفهان

سیّد مهدی شفتی

12 رمضان المبارک 1432 ه

ص :27

ص :28

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم


زندگینامه مؤلّف



نام و شهرت


حاج سیّد اسداللّه موسوی اصفهانی، فرزند حاجی سیّد محمّدباقر حجّت الاسلام شفتی قدس سره ، مشهور به «حجّت الاسلام ثانی»؛ عالم فاضل زاهد متّقی، و فقیه محقّق مدقّق؛ دانشمندی که در علم و عمل و زهد و تقوا و فطانت و کیاست و شهرت و ریاست به چنان درجه اعلایی رسید که بعضی او را در برخی مراتب و مقامات و ملکات روحانی، بر پدر بزرگوارش ترجیح داده اند.


شرح حالِ والدِ ماجد مؤلّف


پدر بزرگوار حاج سید اسداللّه حاج سیّد محمّدباقر حجّت الاسلام شفتی، فرزند آقا سیّد محمّد نقی، در سال 1180 ه در قریه ای از قرای طارم علیا که در فاصله شصت کیلومتری شهر شفت واقع است، متولّد می گردید.

ص :29

او در حدود سال 1187 ه به اتّفاق خانواده به «شفت» که در جنوب غربی شهر رشت واقع است، مهاجرت کرده و در آنجا مقدّمات علوم را نزد پدر و دیگر اساتید فرا می گرفت.

سپس جهت تکمیل معلوماتِ خود در سال 1197 ه به سنّ هفده سالگی به عتبات مشرّف گردید و چند سالی در کربلا به درس وحید بهبهانی و مرحوم آقا سیّد علی طباطبائی «صاحب ریاض» حاضر شده و در نجف اشرف به مدّت هفت سال از محضر اساتیدی چون: مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء و سیّد بحرالعلوم، استفاده برد و سپس در کاظمین به مجلسِ درس آقا سیّد محسن اعرجی وارد شد و خوشه چین خرمن این بزرگان گردید.

او سرانجام در سال 1205 ه به ایران بازگشته و شهر اصفهان را وطن خود اختیار کرد. آنگاه در سال 1215 ه راهی شهر مقدّس قم شده ودر آنجا به مدّت شش ماه از محضر عالمِ محقّق مرحوم میرزای قمّی کسب فیض می نمود. وی همچنین در کاشان مدّتی در مجلس درسِ مرحوم ملاّ مهدی نراقی حاضر شده و سرانجام دوباره به اصفهان بازگشته و تا پایان عمرِ پر برکتش در آنجا رحل اقامت افکند.

سیّد حجّت الاسلام در اصفهان به جز امامت و ارشاد و تدریسِ دروس عالی و نوشتن کتاب های بسیار در فقه و اصول و رجال که از امور متداول بین مراجع عصر بوده دو کار را نیز فراتر از دیگران پی ریزی می کرد، یکی اجرای احکام و حدود شرعی، و دیگری ساختن مسجدی بزرگ و بی همتا در نوع خود.

از مهمترین تألیفات ایشان می توان به مطالع الأنوار (شرح شرائع الإسلام)؛ تحفه الأبرار (در احکام نماز)؛ الزهره البارقه (در حقیقت و مجاز)؛ قضاء و شهادات؛ الرسائل الرجالیّه و سؤال و جواب، اشاره کرد.

ص :30

سرانجام این عالمِ مجاهد در سنّ حدود 80 سالگی، در دوّم ربیع الثانی سال 1260 ه ، رحلت نموده، پیکر مطهّرش را در مقبره مسجدی که خود ساخته بود، به خاک می سپردند.


نسب شریف


نسب وی، چنانچه پدر بزرگوارش در مقدّمه کتاب «مطالع الأنوار» فرموده، با بیست و سه واسطه به امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام می رسد، که بدین ترتیب است:

سیّد اسد اللّه، فرزند سیّد محمّدباقر، فرزند محمّدنقی (به نون)، فرزند محمّدزکی، فرزند محمّدتقی، فرزند شاه قاسم، فرزند میر اشرف، فرزند شاه قاسم، فرزند شاه هدایت، فرزند امیر هاشم، فرزند سلطان سیّد علی قاضی، فرزند سیّد علی، فرزند محمّد، فرزند علی، فرزند محمّد، فرزند موسی، فرزند جعفر، فرزند اسماعیل، فرزند احمد، فرزند محمّدِ مجدور، فرزند احمد مجدور، فرزند محمّد أعرابی، فرزند أبوالقاسم أعرابی، فرزند حمزه، فرزند امامِ هفتم حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام .(1)


تولّد تحصیل


وی در سال 1228 هجری قمری در اصفهان متولّد شد(2) و در دامن تربیت پدر بزرگوار خود نشو و نما نموده و بعضی از مقدّمات علوم را نزد وی فرا گرفت.

او علاوه بر شاگردی در خدمت پدرش، از محضر جمعی از علمای دیگر مانند آقا

ص :31

1- 1 مطالع الأنوار، ج 1، ص 1.
2- 2 رجال و مشاهیر اصفهان، میر سید علی جناب، ص 153 با مکارم الآثار، معلم حبیب آبادی، ج 3، ص 836، امّا آغا بزرگ در «الکرام البرره، ج 1، ص 124» تولّد او را سال 1227 نوشته است.
سیّد ابراهیم قزوینی (صاحب ضوابط)، ملاّ احمد تربتی، و شیخ نوح جعفری نجفی نیز استفاده نمود.

وی پس از اتمام مقدّمات به نجف اشرف مهاجرت نمود و در آنجا خدمت جمعی از اساتید بزرگ مانند مرحوم آیه اللّه شیخ محمّدحسن نجفی (صاحب جواهر) به تحصیل پرداخت تا به مقامات عالیه علم واجتهاد نائل شده و مقامات علمی و زهد و تقوای او مورد گواهی و تصدیق علما و اساتید خود واقع گردید.

صاحب جواهر قدس سره او را فقیه و مجتهد قلمداد کرد و به این دو مرتبه تصریح کرد و به قلم مبارک خود در اجازه نامه ای آن را نگاشت و در آن مردم را به فتواهای او ارجاع داد، به گونه ای که در کلّیه شهرهای ایران فتواهای وی مورد اطمینان قرار گرفت و به آن عمل شد.

در قسمتی از این اجازه نامه چنین آمده:

ولدنا و قرّه أعیننا التقیّ النقیّ و المهذّب الصفیّ، العالم العامل و الفاضل الکامل الأدیب الأریب، ذو الفطنه الوقّاده، و القریحه النقّاده، والأخلاق الکریمه، و الفطره المستقیمه، العظیم الحلیم الأوّاه، المیرزا أسداللّه، نجل حجّه الإسلام و ملجأ الأنام، ذی النور الظاهر و الفضل الباهر، السیّد محمّد باقر، سلّمهما اللّه تعالی.

وی در ادامه، مردم را ترغیب به تبعیّت از وی کرده و قبول فتاوی و امتثال از فرامینش را بر آنها واجب می شمارد، می نویسد:

فالواجب علی کافّه المتدیّنین إنفاذ حکمه، و امتثال أوامره و نواهیه، و قبول فتواه، و الإهتداء بنوره و هداه، فإنّه نعم الکفیل لأیتام الشیعه، و نعم الرکن للشریعه مدّ اللّه تعالی شأنه فی أیّامه و زاد فی تأییده و تسدیده.(1)

ص :32

مرحوم حاج سیّد اسداللّه در سال 1260 ه به امر و اصرار پدر به اصفهان مراجعت نمود و از عجایب اینکه در همان سال، پدرش وفات یافت و وی مرجع امور شرعیّه و مورد وثوق و قبول قاطبه اهالی اصفهان، به خصوص علما و بزرگان واقع گردید، چندان که در «تاریخ اصفهان» می نویسد:

نماز جماعتش کمتر از پنج هزار نفر هیچ گاه شماره نشدی.(1)


در گفتار بزرگان


همه شرح حال نویسان، از وی به بزرگی یاد نموده و مقامات علمی و ملکات نفسانی و زهد و تقوای او را ستوده اند.

1 مرحوم آیه اللّه میرزا محمّد باقر چهارسوقی در کتاب «روضات الجنّات» ضمن شرح حال پدر بزرگوارش از ایشان یاد کرده، که ترجمه قسمتی از آن را در اینجا می آوریم:

سیّد اسداللّه فرزند افضل و خلف اسعد ارشد و فقیه اوحد و حبر مؤیّد و نور مجرّد و عماد اعمد، صاحب نفس قدسی و فرشته انسی، جلیل اوّاه و محبوب دلها و ممدوح افواه مولانا و سیّدنا سیّد اسداللّه ....

حجّت الاسلام این بزرگوار را بسیار دوست می داشت و مردم را به متابعت و تجلیل او امر می فرمود و او را از جهت قوّت نظر و قدرت استنباط بر فخرالمحقّقین فرزند علاّمه حلّی ترجیح می داد و این مطلب را در جواب کسی

ص :33

1- 1 تصویر کامل این اجازه نامه چهار برگی را که به خطّ شریف مرحوم صاحب جواهر است، در پایان کتاب «منتخب الصحاح» از تألیفات مرحوم حاج سیّد اسداللّه، که به سال 1431 ه = 1389 ش توسّط کتابخانه مسجد سیّد اصفهان به چاپ رسیده، آورده ایم.
که از احوال او از ایشان پرسید، فرمود.

مردم اصفهان همگان او را به عدالت می ستودند و برای درک نماز جماعتش ازدحام می کردند وارادتمند او بوده و وی را ستایش می نمودند و او را در بسیاری از مکارم اخلاق و صفات حسنه بر پدر بزرگوارش برتر می شمردند.(1)

2 مرحوم ملاّ محمّد تنکابنی از معاصران وی، در کتاب «قصص العلماء» درباره ایشان می نویسد:

آقا سیّد اسداللّه بن آقا سیّد محمّدباقر حجّت الاسلام، افتخار اماثل و اشباه عالم، اوّاه در اخلاق و تقاوت و نقاوت و زهادت و عبادت و فقاهت، اوحد اهل عصر است و از تلامذه آقا سیّد ابراهیم و شیخ محمّدحسن و شیخ مرتضی است. و او را با مؤلّف کتاب صداقت و موادت است... .(2)

3 محمّدحسن خان اعتماد السلطنه در کتاب «المآثر والآثار» می نویسد:

حاج سیّد اسداللّه مجتهد اصفهانی حجّت الاسلام بن الحاج سیّد محمّدباقر مجتهد شفتی رشتی حجّت الاسلام، در فقاهت و اجتهاد و ورع و زهد و تقوی مسلّم مسلمین بود. بنظم شعر نیز قدرتی داشت. آب فرات را این بزرگوار در نجف اشرف جاری ساخت .(3)


تألیفات


از مرحوم حاج سیّد اسداللّه أعلی اللّه مقامه کتاب های علمی فراوانی به یادگار مانده، از جمله:

ص :34

1- 1) روضات الجنّات، ج 2، ص 295.
2- 2) قصص العلماء، ص 152.
3- 3) المآثر و الآثار، ج 1، ص 188.
1) کتابی در امامت

2) رساله در تجوید

3) رساله در تقلید

4) حواشی بر کتاب تحفه الأبرار پدر دانشمندش

5) حواشی بر نخبه (رساله عملیه مرحوم حاجی کلباسی قدس سره )

6) حاشیه بر کتاب جامع عبّاسی (کتاب الحجّ)

7) رساله در شناخت تکالیف

8) کتابی در رجال

9) شرح شرائع الإسلام (استدلالی در بیش از 15 مجلّد بزرگ)

10) رساله در احکام خمر و عصیر

11) کتاب الغیبه (درباره امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه)

12) مناسک حجّ

13) منتخب الصحاح

14) رساله در استصحاب

15) رساله در حقیقت شرعیّه

16) رساله در اوامر و نواهی

17) رساله در تقلید از میّت

18) رساله در نماز شب

19) رسائل فقهی (هشت رساله در موضوعات مختلف فقهی)

20) رساله عملیّه

ص :35

آثار و خدمات


از مرحوم حجّت الاسلام ثانی، آثار خیریّه و باقیات الصالحات چندی بجای مانده، که از مهمترین آنها است:

1) رساندن آب فرات به نجف اشرف

2) تعمیرات مسجد سهله

3) تکمیل بنای مسجد سیّد و نوشتن وقفنامه برای آن


مسافرت به عتبات و وفات در بین راه


سرانجام مرحوم حاج سیّد اسداللّه در سال 1290 ه ق، به قصد زیارت اعتاب مقدّسه ائمّه عراق علیهم السلام ، از اصفهان حرکت نموده و در بین راه بیمار گشته، در شب سلخ جمادای دوم همان سال در منزل «کرند» از توابع کرمانشاه وفات یافته، بدن او را از آنجا تا نجف اشرف با احترام شایسته، مردم بر سر دست و دوش حرکت داده و در آن زمین مقدّس به خاک می سپارند.

مرحوم حاج سیّد اسداللّه را در اطاق سمت راست وارد شونده به صحن مطهّر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام از درب قبله، مقابل قبر علاّمه فقیه مرحوم حاج شیخ مرتضی انصاری قدس سره دفن کردند.

ص :36

ص :37

برگ اول نسخه خطی رساله فی الحبوه

ص :38

ص :39

متن الرساله

اشاره


برگ پایانی نسخه خطی رساله فی الحبوه

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قوله(1):

الثالثه: یحبی الولد الأکبر من ترکه أبیه بثیاب بدنه و خاتمه وسیفه ومصحفه، و علیه قضاء ما علیه من صلوه و صیام، و من شرط اختصاصه أن لایکون سفیهًا و لا فاسد الرأی علی قول مشهور، و أن یخلّف المیّت مالاً غیر ذلک، ولو لم یخلّف سواه لم یخصّ منه بشیء، ولو کان الأکبر أنثی لم تحب و أعطی الأکبر من الذکور، [إنتهی کلام المحقّق قدس سره فی الشرائع].

إعلم: أنّا کتبنا قبل ذلک رساله فی الحبوه أحببنا إدراجها فی شرح العباره و الإقتصار علیها، و هی هذه:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، الحمد للّه ربّ العالمین، والصلوه علی محمّد وآله الطاهرین، و لا حول و لا قوّه إلاّ باللّه العلیّ العظیم. و بعد فهذه کلمات رسمتها علی العجله فی تحقیق الحال فی أمر الحبوه؛ إلی آخر الرساله.

ثمّ بعد، أن عزمنا علی إدراجها فی هذا الشرح نسخناه و بدّلنا ذلک بتنقیح بعض المسائل المهمّه أزید ممّا حرّرناه فی الرساله نذکرها فی طیّ مقامات.

ص :40

1- 1) أی: قول المحقّق الحلّی قدس سره فی الشرائع، کتاب الفرائض، ج 2، ص 319.
[ المقام الأوّل ]


المقام الأوّل: فی أصل الحکم، فنقول: إعلم أ نّه قد أجمع أصحابنا علی أ نّه یخصّ الولد الذکر أو أکبر أولاد الذکور فی ترکه أبیه بثیاب بدنه و خاتمه و سیفه و مصحفه، و قد نقل الإجماع صریحًا فیه جماعه و ظاهرًا جماعه أخری، فمن الأوّلین: السیّد المرتضی فی الإنتصار و الشیخ فی الخلاف و غیرهما.

قال فی الإنتصار:

و ممّا انفردت به الإمامیّه أنّ الولد الذکر یفضل دون سائر الورثه بسیف أبیه و خاتمه و مصحفه، و باقی الفقهاء یخالفون فی ذلک.

إلی أن قال: و أجمعت الطائفه من التخصیص له بهذه الأشیاء.(1)

و قال فی الخلاف:

یخصّ الابن الأکبر من الترکه بثیاب جلد المیّت و سیفه و مصحفه دون باقی الورثه. و خالف جمیع الفقهاء فی ذلک. دلیلنا: إجماع الفرقه و أخبارهم، إنتهی(2).

و قال فی الغنیه ما سیأتی منه.

ص :41

1- 1) الإنتصار، ص 582 و 583.
2- 2) الخلاف، ج 4، ص 115، مسأله 129.
و عن کتاب الإعلام للمفید:

اتّفقت الإمامیّه علی أنّ الولد الذکر الأکبر یفضل فی المیراث علی من هو دونه فی السنّ من الذکور بسیف أبیه و خاتمه و مصحفه إن خلّف ذلک أو شیئًا منه مع ترکته ما سواه، و إن لم یخلّف شیئًا من ذلک، لم یفضل علی باقی الذکور من الأولاد، و أجمعت العامّه علی خلاف ذلک و انکاره.(1)

و قال فی السرائر ما سیأتی منه.

و من الثانین: الشیخ فی المبسوط، کما سیأتی عبارته.

و یدلّ علی ذلک مضافًا إلی الإجماع المذکور جمله من الأخبار کالصحیح المرویّ فی الکافی و التهذیب عن حریز عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «إذا هلک الرجل فترک بنین، فللأکبر السیف و الدرع و الخاتم و المصحف، فإن حدث، به حدث فللأکبر منهم».(2)

و الخبر المرویّ فیهما عن ابن أذینه عن بعض أصحابه عن أحدهما علیهماالسلام : «أنّ الرجل إذا ترک سیفًا و سلاحًا، فهو لابنه و إن کان له بنون [فهو(3)] فلأکبرهم».(4)

و الصحیح المرویّ فی الکافی و التهذیب و الفقیه عن حمّاد بن عیسی عن ربعی بن عبداللّه عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «إذا مات الرجل فسیفه و خاتمه و مصحفه و کتبه و رحله و راحلته و کسوته لأکبر ولده، فإن کان الأکبر ابنه فللأکبر من الذکور».(5)

و لیس فی الفقیه: و راحلته.

و الصحیح المرویّ فی الکافی و التهذیب عن ابن أبی عمیر عن ربعی بن عبداللّه عن

ص :42

1- 1) الإعلام، ص 53.
2- 2) الکافی، ج 7، ص 85، حدیث 1؛ التهذیب، ج 9، ص 275، حدیث 4.
3- 3) ما بین المعقوفین من المصدر.
4- 4) الکافی، ج 7، ص 85، حدیث 2؛ التهذیب، ج 9، ص 275، حدیث 5.
5- 5) همان، ص 86 ، حدیث 4؛ التهذیب، ج 9، ص 275، حدیث 7 ؛ الفقیه، ج 4، ص 346، حدیث 5746.
أبی عبداللّه علیه السلام قال: «إذا مات الرجل فللأکبر من ولده سیفه و مصحفه و خاتمه و درعه».(1)

و الموثّق المرویّ فی التهذیب عن زراره و محمّد بن مسلم و بکیر و فضیل بن یسار عن أحدهما علیهماالسلام : «أنّ الرجل إذا ترک سیفًا أو سلاحًا، فهو لابنه و إن کانوا اثنین، فهو لأکبرهما».(2)

و الموثّق المرویّ فی التهذیب عن شعیب(3) بن یعقوب العقرقوفی، قال: «سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن الرجل یموت ما له من متاع بیته؟ قال: السیف، و قال: المیّت إذا مات فإنّ لابنه السیف و الرحل و الثیاب ثیاب جلده».(4)

و الصحیح المرویّ فی الفقیه عن أبی بصیر عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «المیّت إذا مات فإنّ لابنه الأکبر السیف و الرحل و ثیاب جلده».(5)

و الموثّق کالصحیح المرویّ فی التهذیب عن أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السلام قال: «کم من إنسان له حقّ لایعلم [به(6)]. قلت: جعلت فداک و ما ذاک أصلحک اللّه؟ قال: إنّ صاحبی الجدار کان لهما کنز تحته لا یعلمان به، أما أ نّه لم یکن بذهب و لا فضّه. قلت: فما کان ؟ قال: کان علمًا. قلت: فأیّهما أحقّ به؟ قال: الکبیر، و کذلک نقول نحن.(7)

و الموثّق المرویّ فیه عن علیّ بن أسباط عن أبی الحسن الرضا علیه السلام قال: «سمعناه و ذکر کنز الیتیمین، فقال: کان لوحًا من ذهب فیه: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم لا إله إلاّ اللّه محمّد رسول اللّه، عجبت لمن أیقن بالموت کیف یفرح؟ و عجبت(8) لمن أیقن بالقدر کیف یحزن؟ و عجبت(9) لمن رأی الدنیا و تقلبها بأهلها کیف یرکن إلیها؟ و ینبغی لمن عقل

ص :43

1- 1) همان ، حدیث 3؛ التهذیب، ج 9، ص 275، حدیث 6.
2- 2) التهذیب، ج 9، ص 276، حدیث 8.
3- 3) شعیب ثقه عین؛ جش صه، منه [أنظر رجال النجاشی، ص 195؛ و خلاصه الأقوال، ص 167].
4- 4) التهذیب، ج 9، ص 276، حدیث 9.
5- 5) الفقیه، ج 4، ص 346، حدیث 5746؛ و فیه: الثیاب ثیاب جلده.
6- 6) ما بین المعقوفین من المصدر.
7- 7) التهذیب، ج 9، ص 276، حدیث 10.1 و 2 فی المخطوطه: «عجب».
عن اللّه أن لا یستبطئ اللّه فی رزقه و لا یتّهمه فی قضائه. فقال له حسین بن أسباط: فإلی من صار إلی أکبرهما؟ قال: نعم.(1)

و قد ذکر فی الوسائل و تبعه الأستاد فی الجواهر(2) ما رواه الشیخ عن سماعه قال: «سألته عن الرجل یموت ما له من متاع البیت؟ قال: السیف و السلاح و الرحل و ثیاب جلده».(3)

و فیه نظر ظاهر، لأنّ الظاهر أنّ المراد منه المتاع الّذی لا تشارکه الزوجه فیه، و علی کلّ حال فلا دلاله له علی هذا المقام.

ثمّ العجب من صاحب الوسائل أ نّه سیذکر هذا الخبر بعینه فی باب حکم اختلاف الزوجین فی متاع البیت(4)، فکیف ذکره فی المقام ؟!

و الأولی إیراد جمله من عبارات الأصحاب لتبیین جمله من الفروع المتعلّقه بالباب.

قال فی المقنعه:

و إذا ترک الإنسان ابنین أحدهما أکبر من صاحبه، أو أولادًا ذکورًا فیهم واحد هو أکبرهم سنًّا، حبی الأکبر من ترکته بثیاب بدنه، و بخاتمه الّذی کان یلبسه، و بسیفه و مصحفه، و علی هذا الأکبر أن یقضی من والده ما فاته من صیام و صلوه دون اخوته، فإن کان الذکر فاسد العقل أو سفیهًا فلا یحب بشیء من ذلک، فإن لم یخلّف المیّت من ثیاب بدنه إلاّ ما کان علیه میراثًا بین أهله و لم یحب بها الأکبر من ولده.(5)

ص :44

1- 1) التهذیب، ج 9، ص 276، حدیث 11.
2- 2) أنظر جواهر الکلام، ج 39، ص 128.
3- 3) وسائل الشیعه، ج 26، ص 99، حدیث 10.
4- 4) أنظر وسائل الشیعه، ج 26، ص 215، حدیث 2.
قال فی الإنتصار ما سیأتی نقله.

و قال فی النهایه:

و إذا خلّف المیّت ولدین ذکرین أحدهما أکبر من الآخر، أعطی الأکبر منهما ثیاب بدنه و خاتمه الّذی کان یلبسه و سیفه و مصحفه. و علی [ هذا(1)] الأکبر أن یقضی عنه ما فاته من صیام أو صلوه دون أخیه الآخر. وکذلک إذا کانوا جماعه، أعطی الأکبر منهم ما ذکرناه. فإن کان الأکبر [من الأولاد(2)] أنثی، لم تعط شیئًا، و أعطی الأکبر من الذکور. فإن کانوا سواء فی السنّ، لم یخصّ واحد منهم بشیء من جمله الترکه. و کذلک إن کان الأکبر سفیهًا أو فاسد الرأی لم یخصّ(3) من الترکه بشیء. و إن لم یخلّف المیّت غیر ما ذکرناه من ثیاب جلده و سیفه و خاتمه، کان من(4) الورثه، و لم یخصّ واحد منهم بشیء علی حال.(5)

و قال فی المبسوط فی آخر باب میراث الحمل و الأسیر و المفقود و غیر ذلک:

و قال أصحابنا: إنّ الابن الأکبر یخصّ بسیفه و مصحفه و خاتمه و ثیاب جلده، فإن کانوا جماعه فی سنّ واحد اشترکوا فیه. و إن کان لم یخلّف غیر ذلک یسقط هذا الحکم. و فی أصحابنا [من قال:(6)] إنّ ذلک یقوّم علیهم دون أن یعطوا بلا تقویم.(7)

و قال أبو الصلاح فی الکافی:

و من السنّه أن یحبی الأکبر من ولد الموروث بسیفه و مصحفه و خاتمه

ص :45

1- 1) المقنعه، ص 684.
2- 2 و 3 ما بین المعقوفین من المصدر.2) فی المصدر: «لم یحب».
3- 3) فی المصدر: «بین».
4- 4) النهایه، ص 633.
5- 5) ما بین المعقوفین من المصدر.
6- 6) المبسوط، ج 3، ص 342.
و ثیاب مصلاّه دون سائر الورثه، و یقسّم الباقی.(1)

و قال فی الغنیه:

و یستحبّ أن یخصّ الأکبر من الولد الذکور بسیف أبیه و مصحفه و خاتمه إذا کان هناک ترکه سوی ذلک بدلیل إجماع الطائفه. و من أصحابنا من قال: یحتسب بقیمه ذلک علیه من سهمه، لیجمع بین ظاهر القرآن و ما أجمعت علیه الطائفه. و کذا قال فیما رواه أصحابنا من أنّ الزوجه لا ترث من الرباع و الأرضین شیئًا، فحمله علی أ نّها لاترث من نفس ذلک، بل من قیمته.(2)

و قال فی الوسیله:

و یأخذ الابن الکبیر ثیاب بدن الوالد و خاتمه الّذی یلبسه و سیفه و مصحفه بخمسه شروط: ثابت العقل، و سداد الرأی، و فقد آخر فی سنّه، و حصول ترکه سوی ما ذکرناه، و قیامه بقضاء ما فاته من صلوه و صیام.(3)

و قال فی الجامع:

و یجب و قیل: یستحبّ أن یخصّ الولد الذکر غیر السفیه و لا الفاسد الرأی من الترکه بخاتم والده و ثیاب جلده و سیفه و مصحفه، و روی فی بعض الروایات: و کتبه و سلاحه و رحله و راحلته. فإن کانا اثنین فأکبرهما، فإن تساویا فی السنّ اشترکا فیه، فإن کان الأکبر بنتًا فللأکبر من الذکور و لا تخصیص لبنت. و جعل بعض أصحابنا تخصیصه به بقیمته، فإن لم یخلّف ترکه سوی ذلک فلا حباء .(4)

ص :46

1- 1) الکافی فی الفقه، ص 371.
2- 2) غنیه النزوع، ص 324.
3- 3) الوسیله، ص 387.
4- 4) الجامع للشرائع، ص 509.
و قال فی السرائر:

و یخصّ ولد الأکبر من الذکور إذا لم یکن سفیهًا فاسد الرأی بسیف أبیه و مصحفه و خاتمه و ثیاب جلده، إذا کان هناک ترکه سوی ذلک، فإذا لم یخلّف المیّت غیره، یسقط(1) هذا الحکم و قسّم بین الجمیع، فإن کان له جماعه من هذه الأجناس، خصّ بالّذی [کان(2)] یعتاد لبسه ویدیمه دون ما سواه من غیر احتساب به علیه.

و ذهب بعض أصحابنا إلی أ نّه یحتسب علیه بقیمته من سهمه لیجمع بین ظواهر القرآن و ما أجمعت الطائفه علیه، و هو تخریج السیّد المرتضی ذکره فی الإنتصار. و ذهب بعض أصحابنا إلی أنّ ذلک مستحبّ تخصیصه به دون أن یکون [ذلک(3)] مستحقًّا له علی جهه الوجوب، و هو اختیار أبی الصلاح الحلبی فی کتابه الکافی.(4)

و الأوّل من الأقوال هو الظاهر المجمع علیه عند أصحابنا، المعمول به، وفتاویهم فی عصرنا هذا و هو سنه ثمان و ثمانین و خمسمائه علیه بلا خلاف بینهم فیه.(5)

قال فی المتن ما تقدّم منه.(6)

و قال فی النافع:

یحبی الولد الأکبر بثیاب بدن المیّت و خاتمه و سیفه و مصحفه إذا خلّف

ص :47

1- 1) فی المصدر: سقط.3 و 4 ما بین المعقوفین من المصدر.
2- 2) الکافی فی الفقه، ص 371.
3- 3) السرائر، ج 3، ص 258.
4- 4) شرائع الإسلام، ج 2، ص 319.
المیّت غیر ذلک، ولو کان الأکبر بنتًا أخذه الأکبر من الذکور و یقضی عنه ما ترک من صیام و صلوه. و یشترط(1) بعض الأصحاب أن لا یکون سفیهًا و لا فاسد الرأی.(2)

و قال.(3)

ص :48

1- 1) فی المصدر: «و شرط».
2- 2) المختصر النافع، ص 260.
3- 3) فی المخطوطه هنا بیاض.
[المقام الثانی]


المقام الثانی: فی أنّ الحبوه المذکوره، أی الأشیاء المذکوره، هل تعطی الولد الذکر مجّانًا بلا احتساب علیه بقیمته، أو یحتسب علیه من إرثه ؟ فیه قولان:

الأوّل: أنّها لا یحتسب علیه، بل تدفع إلیه مجّانًا، و هو المشهور بین الأصحاب، بل قد ادّعی علیه فی السرائر الإجماع، حیث قال فی عبارته السابقه مشیرًا إلی القول بعدم الإحتساب:

و الأوّل من الأقوال هو الظاهر المجمع علیه عند أصحابنا، المعمول به، و فتاویهم فی عصرنا هذا علیه، بلا خلاف بینهم.(1)

و الثانی: أ نّها تحتسب علیه، و هو مذهب جماعه منهم السیّد المرتضی فی الإنتصار، قال:

و ممّا انفردت الإمامیّه به أنّ الولد الذکر الأکبر یفضل دون سائر الورثه بسیف أبیه و خاتمه و مصحفه. و باقی الفقهاء یخالف(2) فی ذلک. و الّذی یقوی فی نفسی أنّ التفضیل للأکبر من الذکور بما ذکرنا (3) إنّما هو بأن یخصّ بتسلیمه

ص :49

1- 1) السرائر، ج 3، ص 258.
2- 2) فی المصدر: «یخالفون».
3- 3) فی المصدر: «بما ذکروه».
إلیه و تحصیله فی یدیه(1) دون باقی الورثه و إن احتسب بقیمته علیه، و هذا علی کلّ حال انفراد من الفقهاء، لأ نّهم لا یوجبون ذلک و لا یستحبّونه و إن کانت القیمه محسوبه علیه.

و إنّما قوّینا ما بیّناه و إن لم یصرّح به أصحابنا، لأنّ اللّه تعالی یقول: «یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلاَدِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الاْءُنثَیَیْنِ(2)»، و هذا الظاهر یقتضی مشارکه الأنثی للذّکر فی جمیع ما یخلّفه المیّت من سیف و مصحف و غیرهما، و کذلک [ظاهر آیات(3)] میراث الأبوین و الزوجین یقتضی أنّ لهم السهام المذکوره من جمیع ترکه المیّت، فإذا خصّصنا الذکر الأکبر بشیء من ذلک من غیر احتساب بقیمته علیه، ترکنا هذه الظواهر.

و أصحابنا لم یجمعوا علی أنّ الذکر الأکبر، یفضل بهذه الأشیاء من غیر احتساب بالقیمه و إنّما عولوا علی أخبار رووها تتضمّن تخصیص الأکبر بما ذکرناه من غیر تصریح باحتساب علیه أو بقیمته؛ و إذا خصّصناه بذلک اتباعًا لهذه الأخبار و احتسبنا بالقیمه علیه، فقد سلمت ظواهر الکتاب مع العمل بما أجمعت علیه الطائفه من التخصیص له بهذه الأشیاء، فذلک أولی.

و وجه تخصیصه بذلک مع الإحتساب بقیمته علیه أ نّه القائم مقام أبیه و السادّ مسدّه، فهو أحقّ بهذه الأمور من النسوان و الأصاغر للمرتبه و الجاه، إنتهی(4).

و قد حکی هذا القول فی المختلف و المسالک و غیرهما(5) عن ابن الجنید، و العلاّمه فی

ص :50

1- 1) فی المصدر: «فی یده».
2- 2) سوره النساء، آلآیه 11.
3- 3 ما بین المعقوفین من المصدر.
4- 4 الإنتصار، ص 582.
5- 5 مختلف الشیعه، ج 9، ص 17؛ مسالک الأفهام، ج 13، ص 130؛ رسائل الشهید الثانی (رساله فی الحبوه)، ج 1، ص 532.
المختلف نفی عنه البأس، ثمّ قال:

و یؤیّده الروایات المتضمّنه لتخصیصه بسلاحه و رحله و راحلته، ولو لا الإحتساب بالقیمه لزم الإجحاف علی الورثه.(1)

و قد مال إلیه الشهید الثانی فی الرساله(2)، و ذهب إلیه الفاضل فی کشف اللثام قال:

الأقوی ما فی الإنتصار من الإحتساب علیه بالقیمه من الإرث، لعموم أدلّته من غیر معارض، فإنّ اختصاص الأعیان [به(3)] علی ما فی الأخبار و الفتاوی لا ینافی الإحتساب، إنتهی.(4)

و ظاهر جماعه کثیره التوقّف فی ذلک، کالشیخ فی المبسوط(5)، و شیخنا الشهید فی المسالک(6)، و ابن فهد فی المهذّب.(7)

و المستند لهذا القول هو ما ذکره المحدث له و هو السیّد رحمه الله من الجمع بین الظواهر و الأخبار الوارده فی الباب؛ و ما أشار إلیه فی المسالک من أ نّه لو لا الإحتساب، لزم الإجحاف بالورثه(8)، مع اعتبار ما عدا الأربعه.

و قد أجاب جماعه عن الوجه الأوّل بتخصیص الظواهر بما مرّ من الإجماع و الأخبار.(9)

أقول: و هذا الجواب إنّما هو علی تقدیر تسلیم دلاله الأخبار و الإجماع علی أنّ دفع هذه الأجناس إلی الولد الأکبر مجّانًا، و أمّا مع عدم تسلیم ذلک فلا، فإنّ مراد السیّد رحمه الله منع دلالتهما علی ذلک، بل غایه ما دلاّ علیه هو الإختصاص، و هو أعمّ من المجّانیه؛ ألا تری قوله: و أصحابنا لم یجمعوا علی أنّ الذکر الأکبر، یفضل بهذه الأشیاء من غیر احتساب

ص :51

1- 1 مختلف الشیعه، ج 9، ص 22.
2- 2 رسائل الشهید الثانی (رساله فی الحبوه)، ج 1، ص 535.
3- 3 ما بین المعقوفین من المصدر.
4- 4 کشف اللثام، ج 9، ص 418.
5- 5 المبسوط، ج 3، ص 342.
6- 6 مسالک الأفهام، ج 13، ص 130.
7- 7 المهذّب البارع، ج 4، ص 380.
8- 8 أنظر مسالک الأفهام، ج 13، ص 131.
9- 9 أنظر رسائل الشهید الثانی (رساله فی الحبوه)، ج 1، ص 534.
علیه(1) بالقیمه، و إنّما عولوا علی أخبار رووها تتضمّن تخصیص الأکبر بما ذکرناه من غیر تصریح باحتساب علیه، إلی آخره.(2)

و الحاصل: أنّ مراد السیّد رحمه الله أنّ الظواهر دلّت علی أنّ الترکه بین الورثه بالحصص مطلقًا، و هذه الأخبار و الاجماع المنطبق علیها، لا دلاله فیها إلاّ علی اختصاص الولد الأکبر بهذه الأعیان، و العمل بظاهر الظواهر و ظاهر هذه الأدلّه، یقتضی أن تکون هذه الأعیان بعینها للولد الأکبر بأن یفضل بها بعینها علی سائر الورثه، و أمّا أ نّها زائده علی سهمه أم لا، فلا دلاله فیها.

و نظیر ذلک فی باب الإرث موجود، فإنّ ما دلّ علی أنّ الزوجه لا ترث من الأرض و العقار و انّما ترث من عداها من الورثه، لا یقتضی رفع استحقاقها عنها بالمرّه، بل إنّما لا ترث من أعیانها و إنّما ترث من قیمتها، و قد أشاره إلی ذلک، ابن زهره فی الغنیه فی عبارته السابقه.(3)

فإن قلت: ظاهر الأصحاب فی تسمیتهم ذلک بالحبوه و إنّه یحبی الولد الأکبر بها أ نّها لا تحتسب علیه.

قلت: لفظ الحبوه و ما یشتقّ منها لیست فی الأخبار و لا فی کلمات أکثر القدماء، و إنّما اشتهرت هذه اللفظه من زمان المصنّف(4) و ما بعده؛ أنّ الحباء حاصل علی التقدیرین.

فإن قلت: ظاهر اللام الملکیّه لا الإختصاص.

قلت: مع عدم تسلیم ذلک بنفسه الملکیّه حاصله علی التقدیرین کما لا یخفی، فلا وجه لما ذکره جماعه فی الإستدلال فی الأخبار علی المجّانیه دون الإحتساب بأنّ اللام ظاهره فی الملکیّه، بل لا وجه لجعل المجّانیه فی مقابله الإحتساب، لأ نّها مجّانیه علی

ص :52

1- 1 «علیه» لم یرد فی المصدر.
2- 2 الإنتصار، ص 582.
3- 3 أنظر غنیه النزوع، ص 324.
4- 4 یعنی مصنّف الشرائع المحقّق الحلّی قدس سره .
کلّ حال، إذ لا یؤخذ منه عوض فی ذلک إلاّ فی وجه و هو أنّ ذلک عوض ما یلزم علیه من قضاء الصوم و الصلوه، و هو خارج عن المقام، و سیأتی الکلام فیه، لأنّ ذلک علی تقدیره یمکن أن یکون عوضًا عن التفضیل.

و ممّا یؤیّد ما ذکرناه و قوّیناه إنّه لا ینبغی الریب علی القول بالمجّانیه کون ذلک إرثًا، فینبغی حینئذ أن یذکر ذلک فی طیّ ذکر المواریث فی الآیات و الأخبار خصوصًا الأخبار الوارده فی المواریث، و کذا فی کتب الأصحاب، فإنّ الأصحاب لم یذکروا ذلک فی طیّ تسهیم المواریث، و إنّما ذکروا ذلک بعنوان الحبوه و العطیّه، و هذا یؤیّد الإحتساب، فتدبّر.

ص :53

[ المقام الثالث ]


المقام الثالث: فی أنّ تخصیص الولد الأکبر الذکر بالأشیاء المعروفه، هل هو واجب أو مستحبّ؟ قولان:

الأوّل: هو المشهور، بل ظاهر معاقد جمله من الإجماعات الوجوب، کما تقدّمت من کتاب الإعلام و الإنتصار و الخلاف.

و الثانی: هو مذهب ابن زهره فی الغنیه(1)، و أبی الصلاح فی الکافی(2)، و العلاّمه فی المختلف، حیث قال: و الأقوی الإستحباب.(3) و السبزواری فی الکفایه(4)، و الفاضل الهندی فی کشف اللثام.(5)

و نسب جماعه کالشهید فی المسالک و غیره(6) هذا القول إلی السیّد المرتضی، و هو لایسلم عن النظر، لأنّ غایه الأمر أ نّه قائل بالإحتساب و لا یلزم منه الإستحباب.

و نسب أیضًا جماعه إلی ابن الجنید فی المختصر الأحمدی، و الکیدری فی الإصباح(7)، و نصیر الدین الطوسی فی الرساله.(8)

ص :54

1- 1 غنیه النزوع، ص 324.
2- 2 الکافی فی الفقه، ص 371.
3- 3 مختلف الشیعه، ج 9، ص 21.
4- 4 کفایه الاحکام، ج 2، ص 828.
5- 5 کشف اللثام،ج 9، ص 418.
6- 6 مسالک الأفهام، ج 13، ص 129؛ المهذّب البارع، ج 4، ص 380.
7- 7 إصباح الشیعه، ص 366.
و عباره ابن الجنید علی ما حکی عنه فی المختلف هکذا:

یستحبّ أن یؤثر الولد الأکبر إذا کان ذکرًا بالسیف و آله السلاح و المصحف و الخاتم و ثیابه الّتی کانت لجسده بقیمته.(1)

و قد مال أو ذهب إلیه الشهید الثانی فی المسالک، بل الفخر فی الإیضاح، و المقدّس الأردبیلی فی مجمع الفائده.(2)

و قد استدلّ المشهور علی القول الأوّل بظاهر الأخبار، فإنّ اللام إن کانت للملکیّه کما هو الظاهر فدلالتها واضحه، و إن کانت للإختصاص فلأ نّه لایحصل الإختصاص بدون الوجوب، لأنّ الإستحباب لا یتعیّن المصیر إلیه.

فإن قلت: لعلّ المراد اختصاص الإستحباب.

قلت: قد دفع الشهید الثانی هذا الإحتمال بقوله: و ظاهرها أی ظاهر الأخبار أ نّه مختصّ بنفس المذکورات، فلایفید(3) الإختصاص بالإستحباب تخصیصه بها، لأنّ الإختصاص [حینئذ(4)] بحکمها لا بها.(5)

أقول: و فی دلاله اللام علی الوجوب نظر، بناء علی ما تقدّم من القول بالإحتساب فی المسأله السابقه، سواء قلنا بکونها للملک أو الإختصاص، خصوصًا علی الأخیر، لإمکان أن یکون المراد رجحان جعل سهمه من تلک الأعیان؛ فالعمده الإجماع إن ثبت نقلاً أو تحصیلاً، و فی کشف اللثام إنّه بمعزل عن الثبوت.(6)

و استدلّ فی المسالک و الکشف و غیرهما(7) علی القول الثانی بالأصل و عمومات

ص :55

1- 1 کشف اللثام، ج 9، ص 418، و فیه: «... أو استحبابًا کما فی الأحمدی و الغنیه و الإصباح و الرساله النصیریّه فی الفرائض » إلخ.
2- 2 مختلف الشیعه، ج 9، ص 17.
3- 3 مسالک الأفهام، ج 13، ص 130؛ إیضاح الفوائد، ج 4، ص 216؛ مجمع الفائده و البرهان، ج 11، ص 378.
4- 4) فی المصدر: «لا یفیده».
5- 5) ما بین المعقوفین من المصدر.
6- 6) مسالک الأفهام، ج 13، ص 129.
7- 7) کشف اللثام، ج 9، ص 418.
آیات الإرث و أخباره و اجمال نصوص الحبوه لعدم نصوصیّه اللام فی الوجوب، فإنّ الأصل و العمومات تقتضیان اشتراک الورثه فی جمیع ما یخلّفه المیّت، فیقتصر فیما خالفه علی موضع الیقین، و هو ما إذا دفع باقی الورثه إلیه علی وجه التراضی، فإنّه لا صراحه فی الأخبار فی الوجوب، فلا یخصّص عمومات الإرث بالإجمال.

ثمّ إنّ فی المختلف ما یظهر منه نفی الشهره عن القول الأوّل، حیث إنّه بعد نقل عباره الشیخین و أنّه تبعهما ابن البرّاج و ابن حمزه، [قال:]

إنّ هذا الکلام لا إشعار فیه بالوجوب تصریحًا، و قال ابن الجنید: یستحبّ أن یؤثر، إلی آخره.(1)

إلی أن قال:

و کلام الشیخین یوهم الوجوب من غیر أن یدلّ علیه دلاله ظاهره .(2)

أقول: و الإنصاف أنّ عبارات جمله ممّن ادّعی الإجماع، ظاهره فی الوجوب، لدلاله الجمله الخبریّه علی الوجوب، و الأخبار ظاهره فیه لدلاله اللام، فإنّه لیس المراد بالوجوب هنا الحکم التکلیفی، بل الحکم الوضعی من الملکیّه أو الإختصاص، فیخصّص الأصل و العمومات بذلک.

اللّهمّ إلاّ أن یمنع الإجماع نظرًا إلی تصریح المصرّحین بالإستحباب وهم جماعه کما عرفت.

و فی المسالک المنع من الإجماع حتّی فی الأربعه المعروفه من حیث أنّ الإجماع لابدّ له من مستند و المستند هنا [غیر] ظاهر، أی المستند الأخبار و مدلول کلّ واحد من

ص :56

1- 1) مختلف الشیعه ج 9، ص 17.
2- 2) نفس المصدر، ص 21.
الأخبار لم یعمل به الأصحاب، و الإقتصار علی الأربعه لا یخلو عن تحکّم.(1)

أقول: و سیأتی الکلام فی ذلک، و تحقیق الحال یقتضی أن یقال: إنّ القول بالإستحباب لا یتصوّر إلاّ بجعل الإستحباب حکمًا لسائر الورثه، أی یستحبّ لهم أن یجعلوا الأجناس الأربعه للولد الأکبر، و إلاّ فلا وجه له، کما یظهر لک بعد التأمّل، و هذا خلاف ظواهر الأدلّه، فالمستحبّ أن یجعلوا له الأجناس.

ثمّ المراد بالجعل له ما هو ؟ فإن کان المراد جعلها إرثًا له أو من إرثه، کان ذلک فی معنی الإحتساب، بل هو هو. و إن کان المراد جعلها له مجّانًا، فما المملک له ؟ فإن کان ذلک عطیّه منهم، فلیس ذلک التملّک من اللّه تعالی، کما هو ظاهر الأدلّه و إن اقتضاه لفظ الحباء و الحبوه فی کلماتهم، إلاّ أنّ مرادهم أنّ ذلک حبوه من اللّه تعالی، و هذا یؤیّد ما قوّیناه سابقًا من کون ذلک من باب الإحتساب لا المجّانیه.

ص :57

1- 1) أنظر مسالک الأفهام، ج 13، ص 131 و 132.
[ المقام الرابع ]


المقام الرابع: فی أنّ المحبوبه ما هو؟ فالمشهور انّه الأربعه المعروفه من الثیاب و المصحف و الخاتم و السیف، کما فی المقنعه، و المبسوط، و النهایه، و الوسیله، و الجامع، و السرائر، و المتن، و النافع، و کشف الرموز علی تأمّل فی دلاله عبارته، و جمله من کتب العلاّمه، و الدروس، و اللمعه، و المهذّب، و التنقیح، و غایه المرام، و نحوها(1)، کما مرّت أکثر عبائرهم.

و منهم من اقتصر علی الثلاثه کما فی الإعلام و الإنتصار و الغنیه، کما مرّت عباراتها، فإنّها خالیه عن الثیاب.(2)

و منهم من لم یذکر الخاتم منها کالشیخ فی الخلاف کما هو المحکیّ عن تلخیصه.(3)

و عن الصدوق فی حکایه الأکثر عنه زیاده الکتب و الرحل و الراحله، و لعلّ هذه النسبه ناشیه من ایراده فی الفقیه خبر ربعی المشتمل علیها(4)، بناء علی ما تقدّم فی صدره.(5)

ص :58

1- 1) کشف الرموز، ج 2، ص 451؛ تلخیص المرام، ص 280؛ الدروس، ج 2، ص 362؛ التنقیح الرائع، ج 4، ص 168؛ المهذّب البارع، ج 4، ص 378؛ غایه المرام، ج 4، ص 179؛ قواعد الأحکام، ج 3، ص 362.
2- 2) أنظر الإعلام، ص 53؛ الإنتصار، ص 582؛ الغنیه، ص 324.
3- 3) تلخیص الخلاف، ج 2، ص 269.
4- 4) أنظر من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 346، باب نوادر المیراث، حدیث 1.
و فیه نظر و لاسیّما بعد أن أورد الخبر فی باب نوادر المیراث.

و عن التقی زیاده آله السلاح.(1)

و فی بعض الکتب کالمسالک و مجمع الفائده، المیل علی عدم الإقتصار بالأربعه، بل علی کلّ ما اشتمل علیه الأخبار.(2)

و أمّا أخبار الباب فمشتمله علی عشره أشیاء أو تسعه:

الأوّل: السیف، و هو فی سبع روایات یعنی خبر حریز و خبری ربعی و خبر ابن أذینه و خبر الفضلاء و خبر شعیب و صحیح أبی بصیر.

و الثانی و الثالث: الخاتم و المصحف، و هی فی ثلاث روایات، یعنی خبر حریز و خبری ربعی.

و الرابع: الثیاب أو الکسوه، و هی فی ثلاث روایات، فی أحد خبری ربعی و خبر شعیب و صحیح أبی بصیر.

و الخامس: الدرع، و هو فی روایتین، فی أحد خبری ربعی و خبر حریز.

و السادس: الکتب، و هی فی أحد خبری ربعی و خبر أبی بصیر المشتمل علی کنز الیتیمین.

و السابع: الرحل، و هو فی ثلاث روایات، یعنی فی أحد خبری ربعی و خبر شعیب و خبر أبی بصیر.

و الثامن: الراحله، و هی فی أحد خبری ربعی، علی ما فی الکافی و التهذیب لا الفقیه،

ص :59

1- 1) أی بناء علی ما قال فی أوّل الفقیه من التزامه أن لا یروی فیه إلاّ ما یعمل به ( أنظر الفقیه، ج 1، ص 3).
2- 2) هکذا فی المخطوطه، و لعلّه سقط من البین شیء، و ذلک لأنّ ابن الجنید زاد علی المشهور السلاح؛ حکاه عنه فی مختلف الشیعه، ج 9، ص 38.
إذ لیس فیه علی ما فیه لفظ: و راحلته.(1)

و التاسع: السلاح، و هو فی خبر الفضلاء و خبر ابن أذینه.

و إن جعلنا فرقًا بین الثیاب و الکسوه فیصیر عشره.

و العاشر: و هو الکسوه فی أحد خبری ربعی.


بیان و تنبیه

:

الدرع المطلق کما فی العرف و اللغه: ما یلبس لدفع أثر الحدید فی الحرب، المعبّر فی لسان العجم بزره.

قال فی الصحاح:

درع الحدید مؤنّثه. إلی أن قال: و درع المرأه قمیصها.(2)

و فی القاموس:

درع الحدید قد یذکّر. إلی أن قال: و من المرأه قمیصها مذکّر. إلی أن قال: و مدرعه کمکنسه، ثوب کالدراعه و لا یکون إلاّ من صوف.

إلی أن قال: و درّعه تدریعًا: ألبسه الدرع و الرجل لبس درع الحدید کتدرع.(3)

أقول: و یحتمل أن یقال: إنّ الدرع إذا قیّد بالحدید، فهی ما مرّ من لباس الحرب، و أمّا المطلق فلا؛ ففی مجمع البحرین:

و رجل دراع علیه درع أی قمیص.(4)

و قد یؤمی إلیه المدرعه المشتقّه منه، فتأمّل.

ص :60

1- 1) الکافی، ج 7، ص 86، حدیث 4؛ التهذیب، ج 9، ص 275، حدیث 7؛ من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 346، حدیث 1.
2- 2) الصحاح، ج 3، ص 1206.
3- 3) القاموس المحیط، ج 3، ص 20.
4- 4) مجمع البحرین، ج 2، ص 26.
و قال فی المهذّب البارع بعد ذکر خبر ربعی و خبر ابن أذینه:

لم یذکر فیهما من الثیاب إلاّ الدرع.(1)

و فی الریاض:

إنّ کون المراد منهما درع الحدید لا الثوب و القمیص فی حیّز المنع، لظهور اشتراکهما بینهما لغه و وروده بالمعنی الأخیر فی الأخبار کثیرًا، فإرادته محتمل.(2)

قلت: و لا یمکن إنکار کون اللفظ ظاهرًا فی درع الحدید، و تقیید أهل اللغه بدرع الحدید لبیان ذکر تأنیث هذا اللفظ إذا کان بهذا المعنی، دون درع المرئه فإنّه مذکّر.

و ما فی المهذّب منظور فیه، و ما فی الریاض لا یفید شیئًا کما لا یخفی. و لم أجد استعمال الدرع فی حقّ الرجل فی القمیص أو فی الثیاب مطلقًا، نعم وجدناه فی حقّ المرأه فی تکفین المرأه فی الدرع(3) مع أنّ الإستعمال أعمّ.

و الحاصل: إنّ الإشتراک الّذی ادّعاه فی حقّ الرجل ممنوع، نعم لا یبعد اشتراکها بالنسبه إلی المرأه فی درع الحدید و القمیص و إن کان الأظهر کونه مجازًا فی القمیص فیها، و لمّا کان المستعمل فیه هنا درع الرجل، کان لفظ الدرع ظاهرًا فی درع الحدید، کما هو المعروف فی العرف، هذا مضافًا إلی أنّ خصوص القمیص ممّا لا قائل به فی الحبوه.

إذا عرفت هذا الإختلاف فی الأخبار، بل فی کلمات الأصحاب فی الجمله، و ما هو المعلوم من عدم امکان حمل هذه الأخبار المشتمله علی ما زاد علی الأربعه المعروفه علی التقیّه، لأنّ هذا المذهب من متفرّدات الشیعه کما عرفت؛ و ما عرفت أیضًا من عدم وفاء خبر

ص :61

1- 1) المهذّب البارع، ج 4، ص 379.
2- 2) ریاض المسائل، ج 12، ص 513.
3- 3) أنظر ذکری الشیعه، ج 1، ص 365؛ تذکره الفقهاء، ج 2، ص 13؛ مختلف الشیعه، ج 1، ص 399.
واحد بتمام الأربعه، و أخذ بعض من بعض الأخبار و بعض من بعض آخر، و ترک الباقی مع اشتمال الأکثر، بل الکلّ علی بعض الباقی تحکّم صرف، کما أشار إلیه فی المسالک.(1)

و ما عرفت أیضًا من أنّ آیات الإرث و أخباره فی إرث الأولاد مع اجتماعهم ذکورًا و أناثًا و إرث الزوجین من الربع و الثمن و إرث الأبوین من السدسین، و نحو ذلک، و خلوّ تلک العمومات عن هذا التخصیص فیها، و عدم ذکره الأصحاب فی طیّ بیان تلک العمومات.

و ما عرفت من اختلاف الأقوال فی الحبوه وجوبًا و استحبابًا، مجّانًا و احتسابًا، و عدم اطباقهم علی الوجوب مجّانًا، علمت أ نّه لابدّ من اختیار أحد أمور: إمّا استحباب هذا الحکم علی وجه یعمّ جمیع هذه العشره علی نسق واحد، کما ذهب إلیه جماعه؛ و إمّا القول بالإحتساب وجوبًا، کما ذهب إلیه جمله، لیسلم عن بعض ما مرّ؛ و إمّا بأن یکون الولد الأکبر هو الأولی بتمام ذلک إن أرادها من إرثه، فله الإختیار، و الأخبار فی بیان الإستحقاق و أنّ هذا الإختیار حقّ له، فإن لم یختر أخذها له ذلک، و لو اختار لم یکن للورثه منعه.

و قد ذکر هذا الوجه أو أشار إلیه المولی الأردبیلی، حیث قال بعد أن أشار إلی مذهب الإستحباب و مذهب الإحتساب و ارتکاب أحدهما:

أمّا الإستحباب بأخذ الأعیان مجّانًا بغیر قیمه، فللورثه یستحبّ أن یخلو له المعدودات مجّانًا و یشار کونه فی باقی الترکه بحظّه الّذی فرضه اللّه له، أو الوجوب بالقیمه أولی بأن یکون هو مخیّرًا و یفوّض الأمر إلیه و رخّص فی أن یأخذ تلک الأعیان بقیمتها عن إرثه، و إن نقص یعطیهم ثمنها، و کذا لو لم یکن غیرها، فلایجوز لأحد منعه عن ذلک، و ذلک الجمع بین الأدلّه أولی ممّا ذکراه، و تبقی الأدلّه علی ظاهرها أکثر ممّا یقول بالجمع بین الإستحباب و القیمه، و هو ظاهر.

ص :62

1- 1) مسالک الأفهام، ج 13، ص 132.
و یؤیّده عدم حمل الأخبار علی اختصاصه بالعین مجّانًا و الوجوب عدم التصریح فیها و صراحه الآیات فی قسمه المواریث علی [خلاف(1)] مقتضی الأخبار و اختلافها، فإنّ فی بعضها: السیف و السلاح، و فی أخری: السیف و الرحل و الثیاب، و فی بعضها أربعه: السیف و المصحف و الثیاب و الخاتم، و فی بعضها زیاده الدرع، و فی بعضها معها الرحل و الراحله و الکتب، کما رأیتها، و کذا العبارات.

و أن الموجود فی أصحّ الأخبار ما لایوجد القائل به، و غیرها لایخلو عن قصور ما(2)، فتأمّل. و أنّ العقل و النقل یدلاّن علی وجوب اتّباع الدلیل الیقینیّ و هو القرآن، إلاّ أن یثبت ما یوجب النقل عنه، و هو أی النقل(3) ما هو ثابت لما عرفت ما فی الدلاله و سند البعض و عدم القول ببعضها، فتأمّل.

و یؤیّده أیضًا ما روی عنهم: أ نّهم قالوا: کلّما وصل إلیکم منّا فاعرضوه علی کتاب اللّه، فاعملوا بما یوافقه و اترکوا ما یخالفه، إنتهی.(4)

أقول: و بعض کلماته لا یسلم عن النظر، خصوصًا ما نسب إلی بعض الأخبار من اشتماله علی الأربعه المعروفه، إلاّ أنّا نقول فی توضیح هذا المقال و تبیین هذا الإحتمال أنّ غایه ما ثبت من الإجماع و الأخبار المذکوره أنّ للولد الأکبر مزیّه فی هذه الأعیان علی سائر الورثه، و أمّا الملکیّه القهریّه فغیر ثابته من الإجماع، إذ لیس اجماعًا علیها، و عباره السرائر إنّما هو مشتمله علی اتّفاق أهل عصره کما عرفت، مع أ نّه مسبوق بالخلاف و ملحوق به.

ص :63

1- 1) ما بین المعقوفین من المصدر.
2- 2) فی المصدر: «من تصوّر ما».
3- 3) فی المصدر: «وهنا النقل».
4- 4) مجمع الفائده والبرهان، ج 11، ص 383.
فهرست مصادر التحقیق


* القرآن الکریم

1) إصباح الشیعه بمصباح الشریعه، قطب الدین البیهقی الکیدری، تحقیق: الشیخ إبراهیم البهادری، نشر: مؤسّسه الإمام الصادق علیه السلام ، قم، 1416 ق.

2) الإعلام، الشیخ المفید، تحقیق: الشیخ محمّد الحسون، نشر: دارالمفید للطباعه، بیروت، 1414 ق.

3) الإنتصار، الشریف المرتضی، تحقیق: مؤسّسه النشر الإسلامی التابعه لجماعه المدرّسین، قم، 1415 ق.

4) إیضاح الفوائد، محمد بن الحسن بن یوسف المطهّر الحلّی، تحقیق: الکرمانی والإشتهاردی والبروجردی، المطبعه العلمیه، قم، 1387 ق.

5) تاریخ اصفهان، میرزا حسن خان جابری، نشر: مشعل، اصفهان، 1378 ش.

6) تذکره الفقهاء، العلاّمه الحلّی، تحقیق و نشر: مؤسسه آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، 1414 ق.

7) تلخیص الخلاف، الصیمری، السید مهدی الرجائی، الطبعه الأولی، نشر: مکتبه آیه اللّه المرعشی، قم، 1408 ق.

8) تلخیص المرام فی معرفه الأحکام، العلاّمه الحلّی، تحقیق: مرکز الأبحاث والدراسات الإسلامیّه، نشر: مطبعه مکتب الإعلام الإسلامی، قم، 1421 ق.

9) التنقیح الرائع لمختصر الشرائع، المقداد السیوری، تحقیق: السید عبد اللطیف الحسینی

ص :64

الکوه کمری، الطبعه الأولی، نشر: مکتبه آیه اللّه المرعشی رحمه الله ، قم، 1404 ق.

10) تهذیب الأحکام، الشیخ الطوسی، تحقیق: السید حسن الموسوی الخرسان، نشر: دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1365 ش.

11) الجامع للشرائع، یحیی بن أحمد بن سعید الحلّی، لجنه التحقیق بإشراف الشیخ السبحانی، المطبعه العلمیه، قم، 1405 ق.

12) جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، الشیخ محمدحسن بن باقر النجفی، تحقیق: الشیخ عباس القوچانی، نشر: دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1367 ش.

13) خلاصه الأقوال فی معرفه الرجال، العلاّمه الحلّی، تحقیق: الشیخ جواد القیومی، الطبعه الأولی، نشر: مؤسسه النشر الإسلامی، 1417 ق.

14) الخلاف، الشیخ الطوسی، تحقیق: السید علی الخراسانی و السید جواد الشهرستانی و الشیخ مهدی طه نجف، نشر: مؤسسه النشر الإسلامی، قم، 1417 ق.

15) الدروس الشرعیّه فی الفقه الإمامیّه، الشهید الأوّل، تحقیق و نشر: مؤسسه النشر الإسلامی، قم، 1412 ق.

16) ذکری الشیعه فی أحکام الشریعه، الشهید الأوّل، تحقیق و نشر: مؤسسه آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، 1419 ق.

17) رجال النجاشی، النجاشی، تحقیق: السید موسی الشبیری الزنجانی، نشر: مؤسّسه النشر الإسلامی التابعه لجماعه المدرّسین، قم، 1416 ق.

18) رجال و مشاهیر اصفهان، سید علی جناب، محقق: پدر عصار، رضوان، نشر: سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری، اصفهان، 1385 ش.

19) رسائل الشهید الثانی، الشهید الثانی، تحقیق: الشیخ رضا المختاری، نشر: بوستان کتاب، قم، 1422 ق.

ص :65

20) روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السادات، السید محمدباقر الموسوی الچهارسوقی، نشر: مؤسّسه اسماعیلیان، قم، 1390 ق.

21) ریاض المسائل فی تحقیق الأحکام بالدلائل، السید علی الطباطبائی، تحقیق و نشر: مؤسسه النشر الإسلامی التابعه لجماعه المدرّسین، قم، 1412 ق.

22) السرائر، ابن إدریس الحلّی، تحقیق و نشر: مؤسسه النشر الإسلامی، قم، 1410 ق.

23) شرائع الإسلام، المحقّق الحلّی، تحقیق و تعلیق: السیّد صادق الشیرازی، نشر: إنتشارات الإستقلال، طهران، 1409 ق.

24) الصحاح، إسماعیل بن حمّاد الجوهری، تحقیق: أحمد بن عبدالغفور عطار، نشر: دار العلم للملایین، بیروت، 1407 ق.

25) غایه المرام فی شرح شرائع الإسلام، الشیخ المفلح الصیمری البحرانی، نشر: دار الهادی، بیروت، 1420 ق.

26) غنیه النزوع، إبن زهره الحلبی، تحقیق: الشیخ إبراهیم البهادری، نشر: مؤسسه الإمام الصادق علیه السلام ، قم، 1417 ق.

27) فهرست نسخه های خطی آستان مقدس حضرت معصومه، علی صدرائی خوئی، چاپ اول، نشر: زائر، 1375 ش.

28) فهرست نسخه های خطی کتابخانه عمومی آیه اللّه گلپایگانی، سید احمد حسینی، چاپ خیام، 1357 ش.

29) القاموس المحیط، محمد بن یعقوب الفیروزآبادی، تحقیق و نشر: دار العلم، بیروت، 1306 ق.

30) قصص العلماء، میرزا محمد بن سلیمان تنکابنی، انتشارات علمیّه اسلامیّه، تهران.

31) قواعد الأحکام فی معرفه الحلال و الحرام، العلاّمه الحلّی، تحقیق و نشر: مؤسسه

ص :66

النشر الإسلامی، قم، 1413 ق.

32) الکافی، الشیخ الکلینی، تحقیق: علی أکبر الغفاری، نشر: دار الکتب الإسلامیّه، طهران، 1363 ش.

33) الکافی فی الفقه، أبی الصلاح الحلبی، تحقیق: الشیخ رضا الأستادی، مکتبه أمیر المؤمنین علیه السلام ، إصفهان، 1403 ق.

34) الکرام البرره، الشیخ آقا بزرگ الطهرانی، نشر: دارالمرتضی، مشهد، 1404 ق.

35) کشف الرموز، الفاضل الآبی، تحقیق: الشیخ علی پناه الإشتهاردی، الحاج آقا حسین الیزدی، نشر: مؤسسه النشر الإسلامی، 1408 ق.

36) کشف اللثام عن قواعد الأحکام، الفاضل الهندی، تحقیق: مؤسّسه النشر الإسلامی التابعه لجماعه المدرّسین قم، 1416 ق.

37) کفایه الأحکام، المحقق السبزواری، الطبعه الحجریه، نشر: مدرسه صدر المهدوی، إصفهان.

38) المبسوط، الشیخ الطوسی، تحقیق: محمد تقی الکشفی، نشر: المکتبه المرتضویه، طهران، 1387 ق.

39) مجمع البحرین و مطلع النیّرین، فخر الدین محمد الطریحی، تحقیق: السیّد أحمد الحسینی، نشر: مکتبه نشر الثقافه الإسلامیه، 1408 ق.

40) مجمع الفائده والبرهان، المحقّق الأردبیلی، تحقیق: إشتهاردی و عراقی و یزدی، نشر: جامعه المدرّسین، 1403 ق.

41) المختصر النافع، المحقّق الحلّی، تحقیق: بإشراف الشیخ القمی، نشر: مؤسسه البعثه، طهران 1410 ق.

42) مختلف الشیعه فی أحکام الشریعه، العلاّمه الحلّی، لجنه التحقیق، نشر: مؤسسه النشر

ص :67

الإسلامی التابعه لجماعه المدرسین، قم، 1412 ق.

43) مسالک الأفهام إلی تنقیح شرائع الإسلام، الشهید الثانی، تحقیق و نشر: مؤسسه المعارف الإسلامیه، قم، 1413 ق.

44) مطالع الأنوار، حجه الإسلام الشفتی، طبع الأفست، مکتبه مسجد السید، نشر: نشاط، اصفهان 1366 ش.

45) المقنعه، الشیخ المفید، تحقیق و نشر: مؤسسه النشر الإسلامی، قم، 1410 ق.

46) مکارم الآثار، المعلّم حبیب آبادی، انجمن کتابخانه های عمومی اصفهان، 1377 1382 ش.

47) من لایحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، تحقیق: علی أکبر الغفاری، نشر: جامعه المدرّسین، قم، 1404 ق.

48) المهذّب البارع فی شرح المختصر النافع، ابن فهد الحلّی، تحقیق: الشیخ مجتبی العراقی، نشر: جامعه المدرسین، قم، 1407 ق.

49) النهایه، الشیخ الطوسی، طبعه دار الأندلس، بیروت.

50) وسائل الشیعه، الشیخ محمد بن الحسن الحرّ العاملی، تحقیق و نشر: مؤسسه آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، 1414 ق.

51) الوسیله، ابن حمزه الطوسی، تحقیق: الشیخ محمد الحسّون، نشر: مکتبه السید المرعشی، قم، 1408 ق.

ص :68

ص :69

منبع الخیرات

اشاره


تألیف: ملاّ محمد علی آرانی کاشانی

تحقیق و تصحیح: محمّد جواد نورمحمّدی


مقدمه تحقیق

رساله حاضر که به محضر علاقمندان آثار اخلاقی، معرفتی و تربیتی پیشکش می گردد، منبع الخیرات در ترجمه و تفسیر اسرار قلبیه صلوات است. این اثر از نگاشته های عالم فرزانه و دانشمند متتبّع قرن دوازدهم و سیزدهم هجری، ملا محمدعلی آرانی کاشانی است که دارای آثار متنوع و فراوانی است. در این مقدمه در چند بخش پیرامون زندگی مؤلّف، بررسی آثار، معرفی و ارائه شیوه تحقیق، نکته هایی را تقدیم ادب دوستان و پژوهشگران می نماییم.


نگاهی کوتاه به زندگی آقا ملا علی آرانی کاشانی

از شهر آران که در دوازده کیلومتری کاشان است، مردان بزرگ و عالمان با کمالی برخاسته اند که از جمله این دانشمندان، عالم سخت کوش قرن دوازدهم و سیزدهم و با آثار متنوع و ارزنده، آخوند ملا محمدعلی آرانی را می توان نام برد.

فقیه ذوفنون ملا محمدعلی آرانی کاشانی، در سال 1177 قمری در روستای آران که هم اکنون شهری آباد و معمور است از توابع کاشان در عهد حکومت کریم خان زند به دنیا آمد و در همان جا به تعلیم قرآن و کتب مشغول شد. در سال 1192 ق در کاشان زلزله سختی اتفاق افتاد و بعد از آن کریم خان زند نیز درگذشت و زندگی ملا محمدعلی

ص :69

آرانی که در سن پانزده سالگی بود، همچون بسیاری از افراد در پی حوادث روزگار دچار حوادث و مشکلات شد، امّا پدر هوشمند و فهیم وی او را دلداری داد و پشتیبانی تمام کرد و به تحصیل و بی توجهی به مشکلات زمان ترغیب و نصیحت کرد. و این اعتماد کامل و امید وافر به جهت خوابی بود که از امام الموحدین دیده بود و حضرت مشتی جواهر در دامن او ریخته بود و پس از آن ملا محمدعلی به دنیا آمده بود و پدر این فرزند را موهبت امام می دانست و آینده او را شکوهمند یافته بود. او سال ها به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و از فقهای بزرگ شیعه شد.

در سال 1214 به کربلا رفته و تا سال 1216 از محضر بزرگان بهره جسته و پس از آن به فرموده ملا محمدعلی در زندگی خود نوشت: «چنان دانستم که فارغ التحصیل شده ام و خود را بر فضلای عصر عرض کردم، همه حقیر را بر این اعتقاد تصدیق نمودند».

در همین سال بود که وهابیان خبیث در روز عید غدیر به کربلا لشکر کشیدند و بسیاری از سادات و طلاب را از دم تیغ گذراندند.

و پس از آن به کاشان بازگشت و بنای تدریس و تربیت طالبان علوم اسلامی را نهاد و بنابر آنچه خود فرموده: «جُلّ اوقات را بعد از عبادت مجیب الدعوات صرف مباحثه و تصنیف کتب اصولیه می کردم».(1)

در سال 1217 به نراق به محضر ملا احمد نراقی رسید و از صحبت آن بزرگوار فتوحات بسیار و فیوضات بی شمار برای وی حاصل و از ایشان به دریافت اجازه نائل گردید.


استادان

از استادان ملا محمدعلی آرانی می توان به بزرگان زیر اشاره کرد:

1) فقیه بارع آقا سید علی طباطبایی، صاحب ریاض المسائل،

ص :70

1- 1) میراث حدیث شیعه، دفتر پانزدهم، ص 509، زندگی خودنوشت ملا محمدعلی آرانی.
2) عالم بزرگوار سید محمد مجاهد، صاحب مفتاح الکرامه،

3) عالم فرزانه ملا احمد بن مهدی نراقی شده است.

ملا علی آرانی، بخش عمده تحصیلاتش را در محضر علاّمه دوران، حکیم و فقیه و اخلاقی مشهور، ملا احمد نراقی بوده و از او اجازه روایت دریافت کرده است و نراقی، مراجعات فقهی خود را به آرانی ارجاع می داده است.

سرانجام محقق آرانی در سال 1244 ق در سن 87 سالگی در آران رحلت کرد و سر به خاک تیره نهاد.


تألیفات آرانی

(1)

از آرانی آثار گرانبهایی به یادگار مانده است که در زیر به یادکرد نام آنان این بخش را به پایان می بریم.

1) الجواهر السنیه فی شرح العوامل المحسنیه؛

2) معین المبتدی؛ به فارسی در نحو که به سال 1213 ق تألیف گردیده است.

3) ینابیع الأصول؛ شرحی است بر کتاب عین الأصول ملا احمد نراقی(2) و در نجف اشرف تألیف شده است.

4) العجاله الحائریه؛

5) قالعه الشبهه؛ تألیف شده در نجف اشرف و درباره نجاست ملاقی متنجّس است.

6) الفوائد الصادقیه فی أمّهات المسائل المنطقیه؛

7) اصول المقاصد در شرح معالم؛ تألیف سال 1217 ق.

8) فصل الخطاب فی تحقیق السؤال و تزییف الجواب؛

9) مخزن الأسرار فی جواب المسائل؛ سؤالات فقهی ای است که از مؤلّف شده و او

ص :71

1- 1) امید است بتوانیم در شماره بعدی کتابشناسی و نسخه پژوهی آثار ملا محمدعلی آرانی را به پژوهشگران تقدیم داریم.
2- 2) الذریعه، ج 15، ص 67.
به آنها پاسخ داده است. این سؤال و جواب ها در کتاب حاضر، به ترتیب کتاب مختصرالنافع محقّق حلّی جمع آوری شده است.

10) تبصره العاقد؛ که درباره انواع صِیَغ عقد نکاح در سال 1220 ق، تألیف شده است.

11) المقاصد المهمه فی اصول احکام اللّه والرسول والأئمه؛

12) مناهل الشوارد فی تلخیص المقاصد؛

13) الدره البهیه = ارجوزه فی اصول الفقه؛

14) عویصات المهام فی شرح الفقه والاحکام؛

15) الخلاصه الحسنیه؛ به عربی در نحو، تألیف شده در ذی حجه 1226 ق.

16) معادن المسائل الشرعیه فی استنباط الأحکام الالهیه من الأدلّه التفصیلیه؛ که کتاب مفصّل فقهی است.

17) منبع الأحکام الشرعیه فی فقه الامامیه؛ که کتاب فقهی عربی استدلالی است و کوتاه تر از کتاب سابق مؤلّف است.

18) مرجع الأنام؛ که کتابی فارسی در فقه و شبیه رساله عملیه است.

19) مطلع الانوار؛

20) عوائد الأیّام فی الفوائد المتفرقه؛ که مؤلّف در آغاز آن، شرح حال خود را در ایّام تحصیل و کیفیت تألیفاتش بیان نموده است.

21) میزان الأعمال؛ رساله ای فارسی در مسائل فقه می باشد، که تألیف آن در روز یکشنبه 17 ذی قعده سال 1235 پایان یافته است.

22) العمده الالهیه علی الزبده البهائیه؛

23) تلخیص العمده فی شرح الزبده؛ تألیف این رساله که شرح صغیر بر زبده می باشد، در عصر روز یکشنبه 14 ماه رمضان سال 1238 به اتمام رسیده است.

24) تحفه الاخیار فی الرد علی القائلین بعدم العمل بالظن و قطعیه الاخبار؛

ص :72

25) حرز الداعی و نجاح الساعی؛ در دعا که تألیف آن در روز جمعه دوم ذی الحجه 1326 پایان یافت.

26) رساله ای در کیفیت نماز شب؛

27) رساله در کیفیت زیارت عاشورا؛

28) رساله فی مسئله مصالحه حق الرجوع فی العدّه الرجعیه؛ تألیف این رساله در روز چهارشنبه 17 رمضان سال 1235 به پایان رسیده است.

29) حاشیه مناهل الشوارد؛

30) زاد الناسکین؛

31) رساله فی تخصیص العام بالصفه و الشرط و الغایه؛ تألیف شده در 27 شعبان 1237.

32) شرح الأحوال من البدایه الی المآل؛

33) جامع (منبع) الخیرات فی شرح اسرار الصلوات؛

34) مجمع الرسائل؛ که مؤلّف، بنا داشته تمامی رساله های خود را در آن جمع نماید.

35) اجازه الحدیث؛

36) رساله فی اصاله اللزوم فی العقود و عموم أوفوا بالعقود؛

37) الغاز و معمیات؛

38) بیان قاعده «اجمعت العصابه علی تصحیح ما یصح عنهم» و تعیین اشخاصهم؛

39) رفع التناقض بین مسألتین اصولیتین؛

40) الطلاق الرجعی بمصالحه عدم الرجوع؛

41) عوائد الایام فی عویصات المهام؛

42) الغره الجلیه فی شرح الدره البهیه؛

43) فهرست عویصات الاحکام؛

44) مخزن الاسرار فی احکام الائمه الاطهار؛

ص :73

45) المراد من کلمه «لابأس»؛

46) مرشد العوام (مختصر)= تلخیص المرشد؛

47) مقدمه عوائد الایام فی عویصات المهام؛

48) رساله فی تحقیق «المؤمنون عند شروطهم»؛

معرفی منبع الخیرات و شیوه تحقیق آن

اثر حاضر که به تصریح مؤلّف در ابتدای رساله، منبع الخیرات در ترجمه و تفسیر اسرار قلبیه صلوات است و در زندگی خودنوشت مؤلّف از آن به جامع الخیرات، تعبیر کرده از آثار گرانبهای اخلاقی و معرفتی آقا محمدعلی آرانی است.

این اثر را باید در عداد مجموعه آثار پیرامونی اسرار الصلاه بررسی کرد. از اسرار الصلاه شهید ثانی به نام «التنبیهات العلیّه علی وظائف الصلاه القلبیه» تا «اسرار الصلاه» میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و «آداب الصلاه» و «سرّ الصلوه» حضرت امام خمینی قدس سره همه از آثاری است که به بررسی مقامات و منازل نمار، این بُراق سیر در عالم ملکوت پرداخته اند و هر کدام از صاحبان آثار برحسب اندوخته خویش و دارایی معرفتی خود، دریافت های عارفانه و محققانه خود را عرضه کرده اند.

آقا محمدعلی آرانی در این اثر بنابر آن داشته که در یک مقدمه و سه باب و یک خاتمه، مباحث مورد نظر خود را ارائه کند که با تأسف نیمه تمام مانده است. و در باب دوم که مقارنات نماز است و به مقارنات رکنیه و غیر رکنیه می پردازد و قصد دارد در مقارنات رکنیه مباحث را در پنج مقصد تقدیم کند که به سه مقصد از آن توفیق می یابد و بقیه باب دوم و همه باب سوم و خاتمه رساله باقی مانده است.

آرانی در تدوین و نگارشی زیبا و استادانه، امّا در عین حال ساده و بی آلایش و با صداقت و اخلاص، مباحث این رساله را آورده است و آنچه موجود است، دست نویسی اخلاقی و معرفتی است که گوهرهای گرانبهایی تقدیم خواننده می کند. نثر رساله در عین

ص :74

سادگی از ظرافت های ادبی و نثرهای آهنگین خالی نیست که از جمله می توان به این عبارت مصنف اشاره کرد: «و روح هر عبادتی خصوصاً نماز و مُهجه هر طاعتی سیما... واجب التعظیم و التکریم».(1)

در تصحیح این رساله چند نکته قابل ذکر است که در اینجا ذکر می شود:

1) رساله حاضر بر اساس نسخه مؤلّف که به شماره 2/4420 در کتابخانه مرکز احیاء میراث اسلامی محفوظ می باشد، تصحیح و تحقیق گردیده است. مؤلّف پس از نگارش رساله، حک و اصلاح هایی در رساله اعمال فرموده و اغلب، کلمات و جملاتی را بر متن افزوده تا فهم مطلب آسان تر و نوشته روان تر گردد. در مواردی نیز کلمه ای را خط زده که همه موارد را اعمال کرده ایم و در صورتی که مواردی نیاز به تذکّر یا سودمند بوده در پاورقی تذکّر داده ایم.

2) در این اثر مؤلّف را اهتمامی فراوان به دو کتاب ارجمند است و در جای جای رساله از آن بهره جسته است، یکی «مصباح الشریعه» که منسوب به امام صادق است و ایشان از روایات و نکات آن استفاده فراوانی می کند و دیگری توجه ویژه به «التنبیهات العلیّه علی وظائف الصلاه القلبیه» شهید ثانی است که در موارد متعدّد متن ها ترجمه ای از کتاب «التنبیهات العلیه» است.

3) آرانی که از بزرگان شیعه و عالمان پر تألیف اسلامی در شمار است قلمی روان و به دور از گرفتگی های نوشتاری دارد و آنچه بیشتر مطمح نظر او بوده است، طرح مباحث علمی و اخلاقی و ارائه دیدگاههای خود بوده است. از همین رو کمتر به آرایه های ادبی و ظرافت های نگارشی پرداخته است.

4) در این رساله مؤلّف بزرگوار در فرازهایی با آهنگ «ای عزیز» نصایحی تأثیرگذار و دل نوشته هایی اخلاقی و اندرزهایی آسمانی آورده است که روح خواننده را تحت تأثیر قرار می دهد و چون طبیبی روحانی روح های بیمار را درمان می کند.

ص :75

1- 1) رجوع شود به صفحه همین رساله.
5) مؤلّف محترم همه جا در پایان کلمات به جای «ای»، «ء» گذاشته و در برخی موارد بدون «ء» آورده است که بر اساس رسم الخط جدید همه موارد را «ای» آورده ام.

6) در رسم الخط رساله نوع پیوستگی ها و فاصله ها اندکی اصلاح گردیده است و البته با این توضیح، این اصلاح ها به طور کامل مشهود است. از جمله این اصلاح ها نمونه های زیر است: کوچها = کوچه ها، شعبها = شعبه ها، به بندد = ببندد، به بیند = ببیند، مزها = مزه ها، چشمهای = چشمه های.

امید که این اثر مورد رضایت حضرت سبحان واقع گردد و خداجویان و عارفان از آن بهره برند و بهره ای از آن نصیب این کمترین گردد.

والحمد للّه رب العالمین

محمدجواد نورمحمدی

4/1/1392

ص :76

برگ اول نسخه خطی منبع الخیرات

ص :77

برگ آخر نسخه خطی منبع الخیرات

ص :78

[خطبه رساله]

اشاره


بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و به استعین

الحمد للّه رب العالمین علی آلائه و نعمائه، و الصلوه و السلام علی سید رسله و أشرف أنبیائه و علی آله و أولاده، الأدلاّءِ الهادین أمنائه و أصفیائه، صلوه متتالیه متتابعه دائمه إلی یوم لقائه.

و بعد؛ چنین گوید مترصد فیوضات ربّانی و متقلد واردات آسمانی، محمد علی بن محمد حسن الآرانی الکاشانی بصره اللّه لعیوب نفسه و جعل غده خیرا من امسه، که: این رساله است مسمی به منبع الخیرات در ترجمه و تفسیر اسرار قلبیه صلوات که حسب الخواهش جمعی از برادران ایمانی رقمی و کلک بیان می گردد. و آن مشتمل است بر یک مقدمه و سه باب و خاتمه؛ امید از کرم عمیم و فضل جسیم حضرت خداوند عظیم آن است که آن را خالص گرداند از شوب شرکت ماسوای خود.

لا ارجو منه جدیر؛ و هو بکل شی ء قدیر؛ و حسبنا اللّه و نعم الوکیل؛ نعم المولی و نعم النصیر.

اما مقدمه: پس آن مشتمل است بر چهار مطلب


مطلب اول: [نماز اشرف عبادات]


بدانکه نماز اشرف عبادات بدنیّه و اعظم طاعات جسدانیّه است. حتی اینکه قبول آن شرط قبول سایر عبادات و طاعات است، چنانکه در اخبار و آثار اهل بیت اطهار [ علیهم السلام [ وارد است. و بعضی از آنها در طی مطلب سیم از مطالب این مقدمه شرح داده می شود.

ص :79

و روح هر عبادتی خصوصاً نماز و مُهجه هر طاعتی سیّما مناجات با معبود بی نیاز و قبول آن در محاسبه یگانه سبحان و زیاد شدن مزد آن در دار جنان و رسیدن به سبب آن به درجات مقربان و بهره مند شدن به چیزی که چشمی ندیده و گوشی نشنیده و به خاطر احدی نخلیده، از ثوابهای حضرت واهب منان، و مأجور شدن به عمل قلیل مر مزد بی شمار را از مبدأ فیض و احسان، حاصل نمی شود، مگر به حصول آن با شرایط و آداب که عمده آنها حضور قلب و توجه و اقبال به جانب معبود بحق و فیّاض مطلق و حضرت رب الارباب در حرکات و سکنات و افعال و اقوال آن و تفکر کردن در رموز و مخفیّات اسرار آن و رو کردن به قلب به جانب پروردگار عظیم و برگردانیدن روی قلب از غیر جناب اقدس واجب التعظیم و التکریم.

و بدانکه: نماز ترکیبی است که طبیب مطب ایجاد و اختراع، از جهت قطع امراض مزمنه امزجه [2] ضعیفه پرداخته است؛ و تریاق فاروقی است که حکیم کارخانه ابداع به جهت ضعف قلوب نحیفه ساخته، در دفع سموم افاعی شیاطین نافع است. و از تأثیر زهرهای ابالیس لعین مانع مخلِص اکبری(1) است که در دفع وساوس سودازدگان عالم امکان سودمند است. و ماده الحیوتی(2) است در تقویت اشتها و میل به یاد حضرت خداوند منان، صاحب مرتبه بلند.

و ماهیت آن مرکب است از اجزاء لطیفه دافعه و ادویه شریفه نافعه که اول آنها قصد و اخلاص است و انقطاع و اختصاص. و جزء(3) دیگر آن تکبیر و تمجید است و استعانت به خداوند حمید. و جزء دیگر تحمید است و ثنا و اعتراف به عظمت معبود و دعا. و جزء

ص :80

1- 1) مخلص اکبر، اسم معجونی است که در دفع سودا منفعت عظیمی دارد و بدل تریاق فاروق است و گفته اند که این دو ترکیب از تأییدات آسمانی است. منه دام ظله العالی.
2- 2) و ماده الحیوه، اسم معجونی است که قوّت اشتها را زیاد می کند و تقویت بدن می نماید. منه دام ظله.
3- 3) در متن در موارد مختلف «جزو» یا «جزؤ» آمده است.
دیگر خضوع و فروتنی و ابتهال است و اظهار تسافل و بی قدری مر حضرت ذی الجلال. و جزء دیگر خشوع و رو نهادن بر خاک است و کمال ذلت و انکسار در نزد خداوند پاک. و جزء دیگر تجدید عهد است به کلمه توحید و شهادت دادن است به وحدانیت پروردگار مجید و به یاد آوردن مر عهد قدیم است و سلام کردن بر مقربان درگاه خداوند عظیم و غیر اینها از اجزاء مندرجه در تحت آن که شرط است در هر یک از آنها حضور قلب بالخصوص و پاکیزگی و خلوص آن از کدورات و شوایب و پاک بودن آنها از مناقص و معایب تا آنکه چون دواء چنین فراهم آید و بیمار نافرمانی و عصیان، استعمال نماید، ناخوشیهای معصیت زائل گردد و باعث عدم ارتکاب معاصی باشد.

و از اینجا است که حق سبحانه و تعالی فرموده است که: «إِنَّ الصَّلاَهَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنکَرِ(1)»، یعنی نماز باز می دارد مصلّی را از بدیها و امور ناشایست. و پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «الصلوه معراج المؤمن»(2)، یعنی: نماز معراج مؤمن است، که به واسطه آن می رسد به درگاه قرب حضرت خداوند مهربان و داننده هر آشکار و نهان.

پس ناچار است که مکلفِ هشیار و بنده از خوابِ گرانِ غفلت بیدار، غایت سعی و نهایت اهتمام نماید در حضور قلب در نزد هر یک از اجزاء آن که اعظم شروط آنها است. با تحصیل شرایط و آداب دیگر که در شریعت مطهره از برای آنها مقرر است و فکر کند در اسرار نهان و امور پنهان آنها، تا آنچه مقصود حکیم علی الاطلاق است از ترکیب آن به حصول پیوندد؛ زیرا که اگر چنین نشود و شرایط آن به عمل نیاید، خواهد

ص :81

1- 1) سوره مبارکه عنکبوت، آیه 45.
2- 2) این عبارت در منابع روایی نیامده، و تنها منبعی که برای آن ذکر شده «اعتقادات مجلسی، ص 57» می باشد. در کتاب الصلاه فی الکتاب و السنه، ص 15، پاورقی ش 7، چنین آمده: عبارت «الصلاه معراج المؤمن» مع کثره تداولها علی الألسن بحیث صارت من أشهر الکلمات فی وصف الصلاه، لم نجد لها مصدرا مسندا إلی النبی صلی الله علیه و آله أو الأئمه علیهم السلام ... فالظاهر أنها لیست بروایه، بل من عبارات علمائنا المتأخرین رضوان اللّه تعالی علیهم.
بود به منزله جسد بی روح و درخت بی ثمر و نخل بی سر و عمل بی اصل و اثر، و فائده به هیچ وجه بر آن مترتب نخواهد شد.

و این شرایط و آداب بر دو گونه است: یکی از آنها شرائط ظاهریه تکلیفیه است؛ و دیگری شرایط باطنیه قلبیه.

و اول نیز بر دو [3] گونه است یکی آنکه: نقص آن موجب بطلان عمل و باعث قضا و اعاده است؛ دیگری آنکه نبودن آن موجب نقص کمال است.

و قسم اول از این دو قسم را واجبات نماز گویند. و قسم ثانی را مستحبات. و ما تفصیل این دو قسم را در کتاب میزان الاعمال بیان کرده ایم. و وضع این رساله به جهت بیان شروط باطنیه است که آنها را اسرار قلبیه گویند که به مراعات آنها می رسد قابلِ مراتب کمال، به منتهای معارج ترقّیات؛ و ظاهر می شود بر وی انواع انوار تجلیات. و اکثر این امور هر چند در نصوص وارده از اهل خصوص مذکور است و در کتب علماء راسخین و امناء کاملین مسطور؛ و لیکن مجموع آنها در یک مقام کم کسی ایراد نموده است، بلکه پرده خفا از روی همه آنها احدی نگشوده است و این فقیر خاسر و حقیر بی مقدار با اعتراف به عجز و انکسار، متصدی جمع و ترتیب و تألیف و تهذیب آنها گردید تقرّبا الی اللّه و طلبا لمرضاته امید از کرم عمیم خداوند کریم آن است که آن را از شراکت غیر خود خالص گرداند و اجر آن را در روز فقر و احتیاج کرامت فرماید.


مطلب دوم: [شرط حضور قلب در عبادات]

در بیان، مراد به قلبی است که حضور آن در عبادت شرط است و به سبب حضور آن، مرتبه عبادت، رفیع و بلند می شود.


[معانی قلب]


بدانکه قلب بر دو معنی اطلاق می شود.

معنی اول: همان گوشت پاره است که به شکل بار صنوبر است و در جانب چپ سینه

ص :82

هر حیوانی مکان دارد و میان آن تهی است و در میان آن پاره خون سیاه بسته است و آن خون منبع روح حیوانی است و آن را شغاف قلب(1) گویند.

معنی دوم: لطیفه است روحانی که آن را تعلق است به قلب به معنی اول. و گاهی آن را قلب گویند و باری روح و باری انسانش خوانند. و قلب به این معنی دریابنده است چیزها را و ادراک کننده است امور را و آن عالم است و عارف و مخاطب به خطابات و مثاب به مثوبات و مر او را علاقه است به قلب به معنی اول.

و در وجه علاقه وی با آن قلب در میان حکما خلاف است. بعضی گفته اند که: تعلّقش به قلب مثل عرض است به اجسام(2) و بعضی بر این رفته اند که: تعلّقش به وی مثل تعلّق اوصاف است به موصوفات. و بعضی گفته اند که: تعلّقش مثل تعلق ذی آلت است به آلت. و بعضی گفته اند که: مثل تعلّق متمکّن است به مکان. و بعضی چیز دیگر گفته اند و ذکر هر یک و تحقیق مقام خارج است از وضع این مختصر.

و در هر مقام از کتاب خدا و اخبار رسول خدا و ائمه هدی [ علیهم السلام ] که لفظ قلب [4[ وارد شده است مراد از آن همین معنی است. و گاهی تعبیر می شود از آن به قلب در صدر، همچنانکه باری تعالی در قرآن مجید خود فرموده است که: «فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَی الاْءَبْصَارُ وَ لَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ(3)» یعنی: واللّه یعلم؛ پس به درستی که کور نیست چشمها و لکن کور است دلها که در سینه ها است. و وجه این قید آن است که به آن اشاره کردیم و گفتیم که قلبِ روحانی را علاقه است با قلب جسدانی، پس گویا که آن قلب نیز در سینه مأوا دارد هر چند متعلق باشد به جمیع بدن و مستعمل آن هم باشد. پس تعلّق اولش به قلب جسدانی است و به واسطه آن تصرّف در سایر بدن می نماید، پس قلب جسدانی مأوی و مملکت و مطیّه(4) و بارکش آن است.

و از اینجا است که بعض علما از قلب جسدانی تعبیر به عرش می کنند و از سینه تعبیر

ص :83

1- 1) غلاف یا پرده دل را گویند.
2- 2) در نسخه: احسام و بعضی را.
3- 3) سوره مبارکه حج، آیه 46.
4- 4) مرکب.
به کرسی(1)؛ و مرادش آن است که قلب جسدانی و سینه مجری اول و مملکت قلب روحانی است که اول تصرف در آنها می کند و به واسطه آنها تصرف در سایر بدن پس قلب جسدانی و سینه به منزله عرش و کرسی است به نسبت به باری تعالی جلت عظمته هر چند این تشبیه نوع اغتشاشی دارد.

به هر حال مَثَل این قلب در بدن مَثَل پادشاه است در مملکت محروسه خود که آن را لشکری و اعوانی و اضداد و احوالی است و قبول می کند نورانیّت و اشراق و ظلمت و انفلاق را؛ و گاهی خوش وقت و منشرح است و گاهی مکدّر و منقبض است و گاهی بر تخت سلطنت خود مستقر است و زمانی در گشت و سیر است و از امور مملکت بی خبر است و گاهی روشن و صافی است و زمانی مظلم و تیره است، مثل آیینه صاف که آنچه در مقابل وی دارند صورتش در آن نقش بندد. و گاهی در صفا و نورانیّت به مرتبه ای می رسد که حقیقت اشیاء در آن نقش می بندد و به چنین قلبی اشاره کرده است پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله به قولش که فرموده است: «إذا أراد اللّه بعبد خیرا جعل له واعظا من قلبه»(2)، یعنی: هرگاه پروردگار عالم خوبی بنده ای را خواهد، می گرداند برای او موعظه کننده ای را از قلبش. یعنی: قلب او را ناصح او می کند.

و باز فرموده است که: «من کان له من قلبه واعظ کان علیه من اللّه حافظ»(3) یعنی: هرکس که باشد از برای او قلبش ناصح و واعظی، خواهد بود از برای او از جانب رب الارباب نگهبان و حافظی. و گاهی در ظلمت و تیرگی به مرتبه ای می رسد که نفع را از ضرر و خیر را از شر امتیاز نمی کند و این نه به واسطه جوهر و اصل آن است زیرا که جوهر و اصل آن روحانی است و جلاء محض و نور صرف است بلکه قلب به سبب

ص :84

1- 1) اسرار الآیات، صدر المتألهین، ص 118، قاعده فی العرش و الکرسی.
2- 2) مرآه العقول، ج 9، ص 412؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 53، ص 221.
3- 3) مرآه العقول، ج 9، ص 412.
عوارض و اموری است که از خارج بر آن وارد می شود؛ یا به یک دفعه آن را تیره و تار [5] و گرفته و بی اعتبار می گرداند و یا به تدریج.

مثال اول در این عالم عیان آن است که: کسی آیینه روشن و صافی داشته باشد و احدی مشت گلی یا غیر آن را بر آن افکند که به یک دفعه جلا و روشنی آن را بپوشاند و از حیّز انتفاع بیندازد.

و مثال ثانی آن است که: آیینه صافی را در مطبخی بگذارند و اندک اندک، مره بعد اخری و کره بعد اولی، دود به آن برسد و آن را تیره و تار گرداند و از درجه نفع و اعتبارش بیفکند.

و قلب نیز گاهی به واسطه گناهی عظیم به یک دفعه چنان مکدّر و تیره شود که بالمرّه محجوب از ادراک حق شود؛ بلکه به جائی رسد که باطل در نظرش حق نماید و حق در نظرش باطل باشد. و گاهی به تدریج به واسطه ارتکاب معاصی به این مرتبه رسد. و از این مرتبه در آیات و اخبار تعبیر به رَین(1) و طبع(2) شده است همچنان که از ضیا و روشنی قلب گاهی به سراج(3) و گاهی به مصباح(4) و گاهی به نقطه سفید(5) تعبیر شده است.

چنانکه روایت شده است از زراره بن اعین که: از اصحاب والاجنابِ حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهماالسلام بود که گفت: از حضرت امام همام امام محمدباقر علیه السلام شنیدم که فرموده: «نیست هیچ بنده ای مگر آنکه در قلبش نقطه سفیدی است، پس هرگاه گناهی از او صادر شود در آن نقطه سفید نقطه سیاهی پیدا شود، پس اگر توبه کند

ص :85

1- 1) سوره مبارکه مطففین، آیه 14 «کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم»؛ غرر الحکم و درر الکلم، ص 494، «... و استغلقت علی قلوبکم اقفال الرَین».
2- 2) سوره مبارکه توبه، آیه 87 «وَ طُبِعَ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَفْقَهُونَ.»
3- 3) مرآه العقول، ج 9، ص 413، ح 13، «قلب المؤمن أجرد فیه سراج یزهر...».
4- 4) معانی الأخبار، ص 395، باب نوادر المعانی، «... و قلب مفتوح فیه مصباح یزهر و...».
5- 5) الکافی، ج 2، ص 214، باب فی ترک دعاء الناس، حدیث 7، «... نکت فی قلبه نکته بیضاء...».
آن نقطه سیاه زائل و برطرف شود و اگر گناهی از او سر زند آن نقطه سیاه بیشتر شود تا آنکه اندک اندک تمام سفیدی دل را پنهان کند و بپوشاند، پس چون آن نقطه سیاه تمام دل را فرو گیرد صاحب آن دل هرگز به خوبی میل نکند و این است قول خدای تعالی که فرموده است: «کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَا کَانُوا یَکْسِبُونَ(1)»(2)» یعنی: بس کن، بلکه غالب شده است بر دلهای ایشان گناهانی که بودند ایشان می کردند آن گناهان را.

و رَین از روی لغت به معنی غلبه کردن گناه است بر دل. در قاموس(3) گفته است «ران ذنبه علی قلبه، رینا و ریونا، غَلَبَ» و هم حق تعالی در قرآن فرموده است: «أَن لَوْ نَشَآءُ أَصَبْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَسْمَعُونَ(4).» طبع، از روی لغت به معنی مهر زدن است بر چیزی، پس ترجمه آیه واللّه یعلم؛ این است که: اگر خواهیم می گیریم ایشان را به گناهان ایشان و مهر می زنیم بر دلهای ایشان، پس ایشان نمی شنوند چیزی را.

و بدانکه حق تعالی در این آیه کریمه، ربط داده است نشنیدن چیزی را به مهر زدن بر دل به واسطه گناه، چنانکه ربط داده است شنیدن را در جای دیگر به تقوی و پرهیزکاری. و در جای دیگر، ربط داده است تقوی را به تعلیم خود و فرموده است: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا(5)»، یعنی: و بپرهیزید از خدا و بشنوید. و فرموده است و [6[ «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ(6)» یعنی: بپرهیزید از خدا و تعلیم کند خدا شما را.

و از اینجا ظاهر می شود که چون گناهان بر دل متراکم شوند و بر روی هم بنشینند بر

ص :86

1- 2) الکافی، ج 2، ص 273، باب الذنوب، حدیث 20؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 303، باب وجوب اجتناب الخطایا، حدیث 16، نص روایت این است: «ما من عبد إلا و فی قلبه نکته بیضاء فإذا أذنب ذنبا خرج فی النکته سوداء...».
2- 1) سوره مبارکه مطففین، آیه 14.
3- 3) قاموس المحیط، ج 4، ص 230.
4- 4) سوره مبارکه اعراف، آیه 100.
5- 5) سوره مبارکه مائده، آیه 108.
6- 6) سوره مبارکه بقره، آیه 282.
دل قفل می زنند و دل سنگین می شود و از دریافتن حق کور و بی شعور می گردد. و کوتاهی می کند صاحب آن دل در امر آخرت و صلاح دین خود؛ و بزرگ می شود در نظرش امر دنیا به حدّی که همّت خود را مقصور می گرداند در امر دنیا و فکر و ذکر خود را صرف آن می کند؛ و چون امر آخرت در نزد وی مذکور می شود، داخل به گوشش نمی شود؛ و اگر بالفرض داخل گوشش هم شود از گوش دیگرش بیرون می رود. بلکه بسا هست که قلب به حدّی تیره و تار می شود که از ذکر آخرت منقبض می شود و به غضب می آید این است معنی سیاهی دل در اخبار.

چنانکه از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله منقول است که فرموده: «دل مؤمن صاف است و در آن چراغی است که روشنی می دهد و دل کافر سیاه و منکوس است».(1)

و از حضرت امام محمدباقر علیه السلام منقول است که فرموده: «قلوب سه گونه اند: دلی است منکوس که قصد نمی کند چیزی از خوبی را و آن دل کافر است؛ و دلی است که در آن نقطه سیاهی هست، پس خیر و شر در آن خلجان دارند، پس به هر کدام میل کند آن؛ یک غالب می شود بر آن؛ و دلی است که مفتوح است در آن چراغها که روشنی می دهد و نور آن فرو نمی نشیند تا روز قیامت»(2) و از اجزای حدیث معلوم می شود که مراد به قلب در اینجا، قلب جسدانی نیست، بلکه قلب روحانی است، زیرا که قلب جسدانی تا روز قیامت باقی نمی ماند.

و بدانکه مَثَل قلب، مثل قلعه است و مثل شیطان، مثل دشمن یاغی است که بر سر آن قلعه آمده باشد و خواهد آن قلعه را مفتوح نماید و داخل قلعه شود و به ملکیّت در آن تصرّف نماید؛ و صاحب قلعه اگر خواهد قلعه را نگاه دارد و نگذارد که دشمن داخل در

ص :87

1- 1) مرآه العقول، ج 9، ص 413. «قلب المؤمن أجرد فیه سراج یزهر و قلب الکافر أسود منکوس».
2- 2) الکافی، ج 2، ص 423، باب فی ظلمه قلب المنافق، حدیث 2؛ معانی الأخبار، ص 395، باب نوادر «القلوب ثلاثه، قلب منکوس لایعی علی شیء من الخیر و هو قلب الکافر...».
آن شود، لازم است که درهای قلعه را محکم فرو بندد و شکستگیهای دیوار آن را بسازد و مواقع خلل آن را مستحکم کند. پس ناچار است از اینکه صاحب قلب طریق استحکام قلعه دل را بداند تا در استحکام آن تواند کوشید.

و تفصیل این مطلب محتاج است به طول کلام و آن خارج است از مقصود از این رساله، و لیکن امری که جامع این معنی است این است که در وقت نماز رو کند به جانب جناب اقدس الهی و بداند که در برابر وی ایستاده است و اگر مصلّی او را نمی بیند، خدا وی را می بیند. همچنان که در حدیث وارد است که: «عبادت کن خدا را چنانکه گویا او را می بینی که اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند».(1) و هرگاه چنین کنی و این معنی را به خاطر بگذرانی، راههای [7] قلعه دل را از داخل شدن شیطان مسدود کرده خواهی بود، و رو خواهد کرد قلب تو به سوی جناب اقدس معبود و فارغ خواهی شد برای عبادت.

و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله مروی است که فرمود: «چون بنده به نماز می ایستد، حاضر می شود شیطان در نزد وی و می گوید بیاد بیاور فلان امر و فلان عمل را و آن بنده رو می کند به جانب آن امر تا آنکه نماز می کند و نمی داند که چه قدر نماز کرده است»(2) و از اینجا ظاهر می شود که مجرد حرکت دادن زبان منع نمی کند شیطان را از تسلط بر قلب، بلکه ناچار است از عمارت کردن دل به تقوی و پاک گردانیدن آن از صفات ذمیمه که آنها یاوران شیطان و جنود ویند. و حق تعالی می فرماید: « إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ (3)» یعنی: واللّه یعلم، آن کسانی که

ص :88

1- 1) مصباح الشریعه، ص 8 ، الباب الثانی فی العبودیه. «أعبد اللّه کأنک تراه، فإن لم تکن تراه، فإنّه یراک...»؛ امالی طوسی، ص 526، مجلس یوم الجمعه الرابع من المحرم... .
2- 2) رسائل الشهید الثانی، ص 105. «إنّ العبد إذا اشتغل بالصلاه جاءه شیطان و قال له: اذکر کذا، اذکر کذا، حتی یضل الرجل أن یدری کم صلّی» و به همین مضمون در صحیح بخاری، ج 1، ص 151، آمده «إذا نودی للصلاه أدبر الشیطان و له ضراط حتی لایسمع التأذین فإذا قضی النداء... یقول أذکر کذا، أذکر کذا لما لم یکن...».
3- 3) سوره مبارکه اعراف، آیه 201.
پرهیزگارند هرگاه برخورد ایشان را طائفه ای از شیاطین متذکر می شوند و به یاد خدا می افتند، پس ایشان بینایانند.

پس تأمل کن و ببین که چگونه تخصیص داده است بینائی را به پرهیزگاران. و از اینجا ظاهر می شود که پرهیزگاران نیز از مکر شیاطین فارغ نیستند و لیکن ایشان متذکر می شوند و می فهمند که اینها از وساوس شیاطین است، از آنها رو بر می گردانند و صاحبان رَین و طبع، از کثرت ذنوب متنبه نمی شوند، پس تو نیز تأمل کن در منتهای ذکر و عبادت خود و بهترین عملهای خود که نماز است. و متوجه شو و ببین که چون به نماز می ایستی چگونه می کشد تو را شیطان به بازارها و می گرداند تو را در کوچه ها و سیر می دهد تو را در باغستان ها و سیرگاه ها؛ و مشغول می کند تو را به محاسبه معامله کنان و جواب معاندان؛ و به یاد می آورد تو را آنچه فراموش کرده ای در محاسبات و معاملات خود و چگونه تو را می کشد به وادی دنیا و مهالک آن. و هجوم نمی آورند بر قلب تو عساکر شیاطین مگر در حال نماز و دور نمی شوند از تو به مجرد بجا آوردن صورت نماز، بلکه در آن حال بیشتر بر تو هجوم می آورند، هر چند به آن نماز تکلیف از تو ساقط می شود و از عهده تکلیف بر می آئی.

و لیکن در قبول آن محتاج است به استعمال و قواعد دیگر و اصلاح باطن از صفات خبیثه که آنها یاوران شیطانند، و اگر چنین نکنی نماز به تو نفع نمی بخشد، بلکه موجب ضرر است، نمی بینی که دوا خوردن بیش از پرهیز به بدن ضرر می رساند، بلکه همین هم بس نیست و ناچار است از اینکه باطن را به صفات حسنه نیز آراسته گردانی تا آنکه قابل رو کردن به جانب معبود مطلق شوی و بترسی [8] از تقصیر و اهمال در عبادت حضرت ذی الجلال.

حق تعالی فرموده است: «أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ(1)» یعنی: واللّه العالم، آگاه باشید که به ذکر خدا مطمئن می شوند دلها، پس تو این معنی را علامتی قرار ده میان خود

ص :89

1- 1) سوره مبارکه رعد، آیه 28.
و رها شدن قلب از وساوس شیطان؛ و هر زمان که دلت مطمئن شود و از وساوس شیطان فارغ باشد، دانسته باش که ذکر حقیقی از تو صادر گردیده است. توفیق دهد خداوند کریم ما و تو را از شر شیطان رجیم و دیو لئیم.


مطلب سوم: [آیات و اخبار حضور قلب]

در ذکر آیات و اخباری است که دلالت دارند بر آنکه حضور قلب در عبادات خصوصاً نماز که اعظم آنها است مطلوب و در نزد معبود بحق، محبوب و مرغوب است. حق سبحانه و تعالی فرموده است در وصف مؤمنان: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ(1)» تا آخرِ اوصاف. خشوع در لغت به معنی تذلّل و ذلّت بر خود قرار دادن است(2)، یعنی: واللّه العالم، به تحقیق رستگار شدند مؤمنانی که در نمازشان تذلّل دارند در نزد پروردگار و معبود خود.

و در جای دیگر فرموده است که: «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَهٌ(3)» یعنی: واللّه العالم، و آن کسانی که داده می شوند اجر و مزد اعمالی که بجا می آورند، در حالی که دلهای ایشان ترسنده و خائف است. و پر ظاهر است که متصف بودن قلب به ترس، مستلزم حضور قلب است بر اتم وجهی.

و در مقام مذمت غافلان فرموده است که: « فَوَیْلٌ لِّلْمُصَلِّینَ * الَّذِینَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ(4).» سهو را بعض علما در این مقام به غفلت تفسیر کرده است و فرموده است که: مذمت کرده است خدا ایشان را به غفلت، با وجود اینکه ایشان را نماز گذارندگان تعبیر

ص :90

1- 1) سوره مبارکه مؤمنون، آیات 1 و 2.
2- 2) فرهنگ المعجم الوسیط، ج 1، ص 501، ماده «خشع»، در معنای آن آمده: مطیع و فرمانبردار شد، خوار و ذلیل شد.
3- 3) سوره مبارکه مؤمنون، آیه 60.
4- 4) سوره مبارکه ماعون، آیات 4 و 5.
کرده است. پس مراد به غفلت از نماز، ترک نماز نیست! بلکه مراد غفلت قلب است در حال نماز که عبارت از عدم حضور قلب است.(1)

و در جای دیگر فرموده است: «فَوَیْلٌ لِّلْقَاسِیَهِ قُلُوبُهُم مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ أُولئِکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ(2)» یعنی: وای بر سیاه دلان در نزد ذکر خدا، ایشان در گمراهی آشکارند. و سیاهی دل در این مقام کنایه از عدم حضور آن است، زیرا که آن مستلزم عدم حضور قلب باشد و پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده که: «نماز به منزله ترازو است هرکس تمام داد تمام می گیرد»(3) یعنی: هر کس در این نشئه(4) فانیه نماز را با شرایط و ارکان و مکمّلات نیکو به عمل آورد، در نشئه باقیه اجر و مزد آن را تمام خواهد گرفت.

و باز آن حضرت صلی الله علیه و آله فرموده: «که دو مرد از امت من ایستند به نماز و رکوع و سجود هر دو یکی است، و لیکن تفاوت میان دو نماز ایشان به قدر تفاوت میان زمین و آسمان است».(5) و پر ظاهر است که نسبت این تفاوت نخواهد بود مگر به واسطه تفاوت وجود حضور قلب و عدم آن.

[9] و باز آن حضرت صلی الله علیه و آله فرمود که: «آیا نمی ترسد آن کسی که روی دل خود را در نماز از معبود حقیقی بر می گرداند، اینکه خدا روی او را به روی حمار برگرداند و او را مسخ کند».(6)

ص :91

1- 1) رسائل الشهید الثانی، ص 106؛ المحجه البیضاء، ملا محسن فیض، ج 1، ص 349، فضیله الخشوع. «ذمهم علی الغفله عنها مع کونهم مصلین».
2- 2) سوره مبارکه زمر، آیه 22.
3- 3) الکافی، ج 3، ص 266، باب فضل الصلاه، حدیث 13؛ من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 207، باب فضل الصلاه، حدیث 622. «الصلاه میزان، من وفی استوفی».
4- 4) در اصل: نشائه.
5- 5) عوالی اللئالی، ج 1، ص 323، حدیث 57؛ بحارالانوار، ج 81، ص 249، حدیث 41، باب آداب الصلاه «ان الرجلین من أمتی یقومان فی الصلاه و رکوعهما و سجودهما واحد...».
6- 6) همان، ص 322، حدیث 58. «أما یخاف الذی یحول وجهه فی الصلاه أن یحول اللّه وجهه وجه حمار».
و در حدیث دیگر فرموده که: «هر کس دو رکعت نماز کند و در آن دو رکعت امری از امور دنیا به خاطرش نخلد، می آمرزد خداوند عالم جمیع گناهان او را».(1)

و در حدیث دیگر فرموده که: «هر کس نگاه دارد نفس خود را در نماز فریضه و تمام کند رکوع و سجود آن را و خضوع و خشوع در آن به عمل آورد، پس تمجید و تعظیم و حمد و ثنای حقتعالی را به جای آورد تا وقت نماز دیگر داخل شود و در میان دو نماز گناهی از او صادر نشود، می نویسد خداوند عالم برای [او] ثواب یک حج و یک عمره؛ و خواهد بود آن نمازگزار از اهل علیّین».(2)

و در حدیث دیگر فرموده که: «به درستی و تحقیق نمازی هست که قبول می شود نصف آن یا ثلث آن یا ربع آن یا خمس آن تا عشر آن که ده یک آن است و نمازی هست که پیچیده می شود مانند جامه کهنه و آن را بر روی صاحبش می زنند و [و به او گفته می شود] جز این نیست که از برای تو است از نماز تو همان قدر که اقبال و رو کنی به نماز و خالق بی نیاز به قلب خود».(3)

و از امام محمدباقر علیه السلام منقول است که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هرگاه بایستد بنده مؤمن در نمازش، نظر می کند حضرت آفریدگار یگانه به جانب وی و می فرماید که: روی کن به قلب خود و سایه می افکند رحمت بر سر وی تا کنار[ه] های آسمان و ملائکه فرو می گیرند او را از اطراف وی تا کناره آسمان، و موکل می گرداند حضرت

ص :92

1- 1) همان، حدیث 59. «من صلی رکعتین و لم یحدث فیهما نفسه بشیءٍ من أمور الدنیا غفر اللّه له ذنوبه».
2- 2) من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 211، باب فضل الصلاه، حدیث 642؛ وسائل الشیعه، ج 4، ص 116، باب استحباب الجلوس فی المسجد، حدیث 2. «من حبس نفسه علی صلاه فریضه ینتظر وقتها فصلاها فی أول وقتها...».
3- 3) بحارالانوار، ج 81، ص 260، باب آداب الصلاه، حدیث 59. «أن من الصلاه لما یقبل نصفها و ثلثها و ربعها و خمسها إلی العشر و إن منها لما یلف کما یلف الثوب الخلق...».
خداوند بر وی ملکی را که بر سر وی ایستاده است و با وی می گوید که: ای نمازگزار! اگر بدانی که کی به سوی تو نظر دارد و با کی مناجات می کنی، هر آینه به هیچ کس التفات نخواهی کرد و از جای خود حرکت نخواهی نمود هرگز».(1)

و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که فرمود: «جمع نمی شود رغبت به سوی خدا و رهبت و خوف از او در دلی، مگر آنکه واجب می شود از برای او بهشت؛ پس هرگاه به نماز بایستی، رو کن به قلب خود به سوی خداوند عزوجل، زیرا که نیست هیچ بنده مؤمنی که رو کند به قلب، به جانب پروردگار عزوجل در نماز و دعای خود، مگر اینکه می گرداند و مایل می کند دلهای مؤمنان را به جانب وی، و امداد می کند او را به دوستی مؤمنان و بهشت را به وی کرامت می فرماید».(2)

و از ابوحمزه ثمالی منقول است که: «گفت: دیدم علی بن الحسین علیهماالسلام را که نماز می کرد و ردای مبارکش از دوشش افتاد و آن را به دوش نگرفت تا از نماز فارغ شد. من عرض کردم که: چرا ردای مبارک که از دوشت افتاد به دوش نگرفتی؟ فرمود: نمی دانی که در برابر کی ایستاده بودم؟ [10] پس فرمود که: قبول نمی شود از نماز بنده، مگر آن قدری که حضور قلب در آن داشته باشد! من عرض کردم که فدای تو شوم پس ما هلاک می شویم، حضرت فرمود که: کوتاه کن! به درستی که خدا تمام می کند نقص های نماز فریضه را به نافله ها».(3)

ص :93

1- 1) الکافی، ج 3، ص 265، باب فضل الصلاه، حدیث 5 . «إذ اقام العبد المؤمن فی صلاته نظر اللّه إلیه أو قال أقبل اللّه علیه حتی ینصرف و أظلته الرحمه من فوق رأسه إلی أفق السماء...».
2- 2) ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 135، ثواب الورع و الزهد؛ امالی مفید، ص 150، المجلس الثامن عشر. «لایجمع اللّه المؤمن الورع و الزهد فی الدنیا إلاّ رجوت له الجنه، ثم قال: و إنّی لأحب للرجل المؤمن منکم إذا قام فی صلاته...».
3- 3) علل الشرایع، ج 1، ص 232، باب العله التی من أجلها سمی علی بن الحسین علیهماالسلام ... ، حدیث 8 . «رأیت علی بن الحسین علیهماالسلام یصلی فسقط رداءه عن أحد منکبیه، قال: فلم یسوه حتی فرغ...».
و از فضیل بن یسار منقول است که: حضرت امام محمدباقر و امام جعفر صادق علیهماالسلام فرمودند که: «به درستی که نیست از نمازت برای تو مگر آن قدری که اقبال کنی در آن، پس اگر در نماز اقبال نداشته باشی یا غافل شوی از اداء آن، پیچیده می شود و زده می شود بر روی صاحبش».(1)

و زراره به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده است که: آن حضرت فرمود: «هرگاه به نماز بایستی پس بر تو باد به اقبال و رو کردن به نماز، زیرا که به تحقیق از برای تو خواهد بود از نمازت آن قدری که اقبال کنی به سوی آن و بازی مکن در نماز با دست خود و سر خود و ریش خود؛ و خیالهای دنیا را به دل در میاور و دهن دره مکن و خمیازه مکش».(2) تا آخر حدیث.

و محمد بن مسلم به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود: «هر کس نماز کند، پس متوجه نماز شود و امری از امور دنیا را به خاطر در نیاورد و غفلت نورزد از نماز، رو می کند خدا به سوی او مادامی که روی دل او با نماز باشد؛ پس بسا هست که نصف نمازش قبول می شود و یا ثلث آن یا ربع آن یا خمس آن؛ و جز این نیست که مأمور شده ایم ما به نمازهای نافله تا آنکه تمام شود به آنها نمازهای فریضه».(3)

و به سند معتبر از ابو بصیر منقول است که: «مردی به خدمت حضرت صادق علیه السلام عرض کرد و من می شنیدم که: فدای تو شوم من بسیار در نماز سهو می کنم، حضرت

ص :94

1- 1) الکافی، ج 3، ص 363، باب ما یقبل من صلاه الساهی، حدیث 4؛ تهذیب الاحکام، ج 2، ص 342، باب احکام السهو، حدیث 5. «إنّما لک من صلاتک ما أقبلت علیه منها، فإن أوهمها کلها أو غفل عن أدائها لفت فضرب بها وجه صاحبها».
2- 2) الکافی، ج 3، ص 299، باب الخشوع فی الصلاه، حدیث 1. «إذ اقمت فی الصلاه فعلیک بالإقبال علی صلاتک فإنّما بحسب لک منها... و لا تعبث...».
3- 3) تهذیب الاحکام، ج 2، ص 341، باب احکام السهو، حدیث 1. «إنّ العبد لیرفع له من صلاته نصفها و ثلثها و ربعها و خمسها فما یرفع... لیتم لهم بها ما نقصوا من الفریضه».
فرمود که: آیا کسی هست که سالم باشد از سهو و نسیان؟ آن مرد عرض کرد که: گمان ندارم کسی را کثیر السهوتر از خودم، آن حضرت به وی فرمود که: ای ابومحمد! به درستی بنده هست که ثلث نمازش بالا می رود و یا نصف آن یا سه ربع آن و یا کمتر از این و یا بیشتر از این بر قدر سهو او»؛(1) و گویا مراد به این سهو غفلت است از حضور قلب در نماز.

و کلینی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود که: «پدرم می فرمود که: علی بن الحسین علیهماالسلام هرگاه به نماز می ایستاد، گویا شاخ درختی بود که حرکت نکند، مگر آنچه باد آن را حرکت دهد».(2)

و ایضا به سند صحیح از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که فرموده بود: «علی بن الحسین علیهماالسلام هرگاه به نماز می ایستاد، رنگ مبارکش متغیّر می شد و هرگاه به سجود می رفت، سر از سجود بر نمی داشت تا عرق از روی مبارکش جاری می شد».(3)

و ایضاً به سند قوی از ابوبصیر روایت کرده است که گفت: شنیدم از حضرت امام محمدباقر علیه السلام که فرمود: «به درستی اول چیزی که در روز بازپسین محاسبه خواهند کرد به آن با بنده، نماز است، پس اگر قبول شود نماز، قبول خواهد شد ماسوای آن، و اگر رد شود، رد خواهد شد ماسوای آن، به درستی که نماز هرگاه [11] بلند شود در اول وقتش، بر می گردد به سوی صاحبش در حالی که سفید و نورانی باشد، در آن حال می گوید به صاحبش: محافظت کردی مرا، خدا تو را محافظت کند؛ و هرگاه بلند شود در غیر وقتش

ص :95

1- 1) الکافی، ج 3، ص 363، باب ما یقبل من صلاه الساهی، حدیث 3. «قال رجل لأبی عبداللّه علیه السلام و أنا أسمع، جعلت فداک أنّی کثیر السهو فی الصلاه فقال: و هل... علی قدر سهوه».
2- 2) همان، ص 300، باب الخشوع فی الصلاه، حدیث 4. «کان علی بن الحسین علیهماالسلام إذا قام فی الصلاه، کأ نّه ساق شجره لایتحرّک منه شیء إلاّ ما حرکهُ الریح منه».
3- 3) همان، حدیث 5. «کان علی بن الحسین علیهماالسلام إذا قام فی الصلاه، تغیّر لونه، فإذا سجد لم یرفع رأسه حتی یرفَضَّ عرقاً».
به غیر حدود و آداب آن، بر می گردد به سوی صاحبش و حال آنکه سیاه و تاریک، است؛ به صاحبش می گوید: ضایع ساختی مرا، خدا تو را ضایع کند».(1)

و ایضا کلینی به سند صحیح از عیص بن قاسم روایت کرده که گفت: حضرت صادق علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند که می گذرد بر بنده ای پنجاه سال و حال آنکه قبول نمی شود از او یک نماز! پس کدام مصیبت از این سخت تر و شدیدتر است؟! و به خدا سوگند که شما می شناسید از همسایگان و رفیقان خود کسی را که اگر نماز کند برای شما، قبول نخواهید کرد از او به جهت پستی آن. به درستی که خداوند عزوجل قبول نمی کند، مگر چیز پاکیزه را، پس چگونه قبول خواهد کرد نمازی را که به آن استخفاف رسیده باشد».(2)

و ایضا به سند صحیح از هشام بن سالم روایت کرده است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرموده: «هرگاه بایستد بنده ای به نماز و سبک کند نمازش را می فرماید حق تعالی به ملائکه که: می بینید بنده مرا، گویا چنان می پندارد که حوائج او به دست غیر من است، آیا نمی دانید که برآمدن حوائجش به دست من است؟».(3)

و به سند معتبر از حضرت امام صادق علیه السلام منقول است که: «در تفسیر کریمه «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً(4)» فرمود: مراد این نیست که خدا آزمایش می کند شما را که عمل کدام بیشتر است، بلکه مراد این است که آزمایش می کند شما را که عمل کدام صواب تر

ص :96

1- 1) الکافی، ج 3، ص 268، باب من حافظ علی صلاته أو ضیعها، حدیث 4. «... أول ما یحاسب به العبد، الصلاه، فإن قبلت، قبل ما سواها، إن الصلاه إذا ارتفعت فی أول وقتها رجعت إلی صاحبها...»؛ من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 208، باب فضل الصلاه، حدیث 626. «أول ما یحاسب به العبد، الصلاه، فإذا قبلت، قبل منه سائر عمله و إذا ردّت علیه ردّ علیه سائر عمله».
2- 2) همان، ج 3، ص 269، باب من حافظ علی صلاته أو ضیعها، حدیث 9. «واللّه إنّه لیأتی علی الرجل خمسون سنه و ما قبل اللّه منه صلاه واحده و أی شیء أشد من هذا...».
3- 3) همان، حدیث 10. «إذا قام العبد فی الصلاه فخفف صلاته، قال اللّه تبارک و تعالی لملائکته أما ترون إلی عبدی کأ نّه یری...».
4- 4) سوره مبارکه ملک، آیه 2.
و محکم تر است و جز این نیست که محکمی عمل، خوف از خدا است و نیّت صادقه نیکو. پس آن حضرت فرمود که: باقی ماندن بر عمل تا آنکه خالص شود از برای خدا، سخت تر و دشوارتر است از عمل کردن و عمل خالصی که نخواهی اینکه احدی تو را بر آن عمل مدح کند، مگر حق تعالی، و نیت افضل است از عمل، آگاه باش که نیت خود عمل است، پس تلاوت فرمود قول خدای تعالی را که: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ(1)» و فرمود که: یعنی: هر کس عمل می کند بر نیت خود».(2)

و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه التحیه و الثنا[ء] منقول است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود: «خوشا [به] حال کسی که خالص گرداند از برای خدا عمل و عبادت و دعا را، و مشغول نشود دلش به آنچه می بیند چشمهای او، و فراموش نکند یاد خدا را به سبب آنچه می شنود گوشهای او، و محزون نگردد به سبب آنچه به دیگران عطا شده است».(3)

و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است [12] که فرمود در تفسیر قول حق سبحانه و تعالی «إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ(4)»: «قلب سلیم آن است که ملاقات کند پروردگار خود را در حالی که در آن دل نباشد احدی سوای او سبحانه و فرمود که: هر دلی که در آن شکی یا شرکی باشد، آن دل ساقط است از درجه اعتبار حضرت آفریدگار و جز این نیست که زهد در دنیا مطلوب است به جهت آنکه دل بندگان خالی و فارغ شود از یاد دنیا و متوجه شود به ذکر آخرت».(5)

ص :97

1- 1) سوره مبارکه اسراء، آیه 84.
2- 2) الکافی، ج 2، ص 16، باب الاخلاص، حدیث 4. «فی قول اللّه عزوجل «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» قال: لیس یعنی أکثر عملاً و لکن أصوبکم عملا و إنّما...».
3- 3) همان، حدیث 3. «طوبی لمن أخلص اللّه العباده و الدعاء و لم یشغل قلبه بما تری عیناه و لم ینس ذکر اللّه بما تسمع أذناه و لم یحزن صدره بما أعطی غیره».
4- 4) سوره مبارکه شعراء، آیه 89 .
5- 5) تفسیر قمی، ج 2، ص 123؛ الکافی، ج 2، ص 16، باب الإخلاص، حدیث 5. «سألته عن قول اللّه عزوجل «إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» قال: القلب السلیم الذی یلقی ربه و لیس فیه أحد سواه و کل قلب فیه شرک أو شک...».
و در کافی به سند معتبر از ابوحمزه ثمالی روایت کرده است که گفت: «در مزدلفه، یعنی مشعرالحرام در عقب سر حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نماز کردم، پس چون آن حضرت از نماز فارغ گردید، متوجه من شد و فرمود که: ای ابان! این نمازهای پنجگانه واجبه، هر کس بجا آورد حدود آنها را و محافظت کند وقتهای آنها را، در روز قیامت برای او نزد خدا عهدی خواهد بود که به واسطه آن داخل بهشت شود؛ و کسی که بر پا ندارد حدود آنها را و محافظت ننماید اوقات آنها را، ملاقات خواهد کرد در آخرت خدا را در حالی که برای وی عهدی نباشد که به آن داخل بهشت شود. اگر خدا خواهد او را عذاب خواهد کرد و اگر خواهد او را خواهد آمرزید».(1)