گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دهم
[جمع بندی نتیجه روایات]






و بدانکه: اخبار از پیغمبر مختار و ائمه اطهار بر این مضمون بسیار است و همین قدر از برای طالب حق و صاحب عقل کافی است و محصّل مضمون آنچه از این اخبار به انضمام بعضی از آنها با بعضی مفهوم می شود، آن است که نماز اشرف عبادات و اقرب قربات است و حضور قلب در جمیع عبادات، خصوص نماز مطلوب و مقصود حضرت معبود است. بلکه نماز بدون آن قابل درجه قبول نمی شود و هر قدر از آن که با حضور قلب واقع شود، مقبول خواهد بود و شیطان رجیم و دیو لئیم غایت جد و نهایت سعی و جهد دارد که آدمی را از این منفعت عظمی و موهبت کبری محروم سازد و عبادتش را به این وسیله از درجه اعتبار و قبول بیندازد و به هر نوع که ممکن شود آدمی را به وادی شک و شبهه افکند و آتش حسرت و ندامت بر خرمن اعمال بندگان اندازد و همه را به

ص :98

1- 1) الکافی، ج 3، ص 267، باب من حافظ علی صلاته أوضیعها، حدیث 1. «کنت صلیت خلف أبی عبداللّه علیه السلام بالمزدلفه فلمّا انصرف التفت إلیّ، فقال: یا أبان! الصلوات الخمس المفروضات من أقام حدودهن و حافظ علی مواقیتهن...».
یک دفعه بسوزاند و تباه گرداند، و لیکن طالبان قرب درگاه حضرت اله و بندگان آگاه را لازم است که پیروی بزرگان دین مبین و مخلصان حقیقت بین نموده، خود را از این ورطه رهانند و اعمال و عبادات خود را به درجه قرب و قبول رسانند.


[حکایاتی از حضور قلب اولیای الهی در نماز]


صدوق رحمه الله در کتاب امالی به سند معتبر، حدیثی روایت کرده است که ماحصل مضمونش این است که: «در عهد حضرت سید الساجدین امام زین العابدین علیه السلام شیطان لعین به درگاه حضرت رب العالمین عرض کرد که: الهی! مرا از اول دنیا تا به این زمان مهلت دادی و بر قلوب بنی آدم مسلّط [13] نمودی و من از آن زمان تا به حال بندگان مخلص تو را بسیار دیدم، اخلاص و ارادت احدی را در درگاه تو مثل اخلاص و ارادت این مرد یعنی حضرت سید الساجدین ندیدم و عبادت احدی به عبادت وی نمی رسد، ولیکن در خدمت تو عرض حاجتی دارم که مرا اذن دهی تا او را امتحان کنم. خطاب عزّت در رسید که ای ملعون رجیم! تو خود معترفی که از اول عالم تا به این زمان اخلاص و ارادت احدی را مثل اخلاص و ارادت وی ندیده ای، چگونه میل امتحان و آزمایش او را داری؟ آن ملعون عرض کرد که: الهی! متوقعم که حاجت مرا برآوری و اذن دهی در امتحان وی. خطاب از حضرت رب الارباب به وی رسید که تو را اذن دادم، ولیکن می دانم که سعی تو نابود و تو خائب و مردود خواهی شد، پس شبی از شبها که آن حضرت در محراب عبادت ایستاده مشغول نماز [و] تهجد بود، آن مردود به صورت ماری شد که ده سر داشته باشد و از پیش محراب آن حضرت علیه السلام خود را ظاهر نمود، دهنها گشوده و از هر دهنش آتش فرو می ریخت و به هر دهن یک انگشت پای آن حضرت را گرفته به دم فرو برد و به دندان گزید و آن حضرت چنانکه متوجه تضرع و زاری بود برقرار بود و اصلا متعرض آن ملعون نگردید، تا نماز خود را به اتمام رسانید. آنگاه به وی خطاب فرمود که: ای ملعون! از من دور شو، نمی گذاری که ساعتی با

ص :99

پروردگار خود مناجات نمایم، آن ملعون منکوب و مخذول از نظر آن حضرت غائب شد و آن حضرت باز مشغول تضرع و ابتهال گردید».(1)

و هم در آن کتاب حدیثی دیگر روایت کرده است که مضمونش این است که: «آن جناب روزی به عبادت در محراب ایستاده بود و مشغول نماز بود و در پیش روی آن حضرت چاهی عمیق بود و حضرت امام محمدباقر علیه السلام طفل خردسالی بود و در کنار محراب آن حضرت چنانکه عادت اطفال است می گردید و بازی می کرد، از اتفاق خود را کشانید تا به کنار چاه رسانید و سرنگون به چاه در افتاد؛ آن حضرت اصلا ملتفت فرزند ارجمند و نهال برومند خود نگردید و همچنان مشغول تضرع و زاری بود، مادر حضرت امام محمدباقر علیه السلام چون حال فرزند سعادتمند خود را بر آن منوال دید، زاری کنان بر چاه دوید و شروع در فریاد و افغان نمود، آن حضرت باز متوجه وی نگردید. آن زن از سوز درون بی ادبانه زبان گشود و به آن حضرت خطاب نمود که: نمی دانم شما بنی هاشم چه مقدار سنگین دل بوده اید که طفل من به چاه درافتاده است و تو مشغول نمازی! [14] القصه؛ آن حضرت نماز خود را به پایان رسانید و بر سر چاه آمد و دست یازید و فرزند سعادتمند خود را از چاه بیرون آورد و به دست مادرش داد و فرمود که: این فرزند تو، مرا به حال خود بگذار تا مشغول مناجات با قاضی الحاجات شوم».(2)

ص :100

1- 1) این روایت در امالی صدوق یافت نشد و لیکن بسنجید: الهدایه الکبری، ص 214، الباب السادس باب الامام علی السجاد علیه السلام ؛ مناقب آل ابی طالب علیهم السلام ، ج 4، ص 134، فصل فی معجزاته علیه السلام . «... إنّ إبلیس لعنه اللّه ناجی ربه، فقال: إنّی قد رأیت العابدین لک من عبادک منذ أول العهد إلی عهد علی بن الحسین علیهماالسلام فلم أر أعبد لک و لا أخشع منه...».
2- 2) این روایت در امالی صدوق یافت نشد و لیکن بسنجید: الهدایه الکبری، ص 215، الباب السادس باب الامام علی السجاد علیه السلام ؛ دلائل الامامه، ص 197، خبر أمّه و السبب فی تزویجها. «کان قائماً یصلی حتی زحف ابنه محمد علیهماالسلام و هو طفل إلی بئرٍ کانت فی داره بالمدینه عمیقه فسقط فیه فنظرت إلیه أمه فصرخت و انقلبت...».
و در بعض کتب معتبره مذکور است که: در زمان سابق مرد مؤمن عارفی بود که از کثرت نماز، پیشانیش مانند زانوی شتر پینه کرده و از بسیاری روزه، چشمهای وی به مغاک(1) سرش فرورفته بود، روزی شیطان رجیم و دیو لئیم خود را بر وی آشکار نمود، آن مرد مؤمن نگاه کرد، دید که آن ملعون اسباب خدعه و فریب بر خود آویخته و مهرهای رنگارنگ از پس پشت و پیش روی خود فرو ریخته است و چند افسار نیز بر دوش افکنده.

از وی پرسید که ای ملعون! اینها چیست که بر خود آویخته، گفت: اینها اسباب فریب بندگان خدا است. پرسید که این افسارها چیست که با خود برداشته؟ گفت: اینها به جهت جمعی از بندگان مخلص است که به این امور فریفته نمی شوند و باید ایشان را به افسار به دام فریب گرفتار نمود.

آن مرد چون خود را از جمله مخلصین می پنداشت پرسید که: افساری که برای فریب من مهیا نموده ای کدام است؟ آن ملعون گفت: تو از جمله بی افسارانی که به افسار احتیاج نداری. آن مرد پرسید که آن کسان که به افسار احتیاج دارند کیانند، آن ملعون گفت: اگر می خواهی آن کسان را بشناسی به همراه من بیا تا یکی از ایشان را به تو نشان دهم، آن مرد همراه وی روانه شد.

آن ملعون اسم اعظم خدا بر وی خواند که از نظرها مخفی گردید، پس به همراه وی رفت تا به در سرائی رسیدند، شیطان داخل شد، آن مرد نیز از عقب وی به آن سرا درآمد، دید زنی تنور می سوزاند و طفلی در اطراف وی می گردد و بازی می کند، آن زن چون تنور خود را سوزانید و خواست که نان در آن بندد، مؤذن گفت: اللّه اکبر؛ آن زن خمیر را گذارد و برخواست و وضو ساخت و به نماز ایستاد. آن طفل باز به بازی مشغول بود، شیطان دست یازید و از جیب خود سیبی یا اناری بیرون آورد و در نزد آن طفل بر زمین انداخت، آن طفل دست یازید که انار را از زمین بردارد، شیطان آن انار را به جانب

ص :101

1- 1) گودال.
تنور حرکت داد، آن طفل از عقب انار روان شد، چون به نزدیک انار رسید، شیطان انار را به لب تنور برد، طفل از عقب انار به لب تنور آمد، چون خواست که انار را برباید، شیطان دست یازید و انار را در تنور افکند، طفل از عقب انار سراشیب شد و در تنور افتاد. آن زن در نماز [15] بود، اصلا متزلزل نشد و به آرام دل و آرام تن، نماز خود را تمام کرد، آنگاه بر سر تنور آمد، دید که آن طفل در میان آتش نشسته است و با آتش بازی می کند و آتش او را اذیت نمی رساند، دست دراز کرد و طفل را از تنور بیرون آورد و در کناری نشانید و خود مشغول نماز شد، شیطان گفت که: این زن یکی از آن کسان است که به افسار احتیاج دارد، پس از نظر آن مرد غائب شد.(1)

ای عزیز! مردان راه حق چنین بوده اند که تن به افسار شیطان رجیم در نداده اند و به خدعه و نیرنگ وی، از راه بیرون نرفته اند و به بنیان اخلاص و ارادت ایشان دامنی نرسیده است.

القصه؛ مقتضای اخبار و احادیث، آن است که اهتمام به حضور قلب در جمیع عبادات خصوصا در نماز، امری است مهم و غافل شدن از آن غفلتی است عظیم و پستی است ظاهر و دوری است از مرتبه قرب، پیدا و باهر؛ و چه مصیبتی است از این عظیمتر که آدم عاقل در مدت شصت یا هفتاد سال یا بیشتر یا کمتر، در اوقات نماز به نماز بایستد و با معبود خود مناجات کند و امیدها به سوی خود(2) داشته باشد، پس چون روزِ عرض شود، دیوان عمل خود را از ثواب نماز، خالی بیند و میوه حسرت و ندامت از شاخسار اعمال ناشایست خود چیند و اصلا ثمری به وی عاید نگردد.

و این است معنی قول خدای تعالی: «خَسِرَ الدُّنْیَا وَ الاْآخِرَهَ ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ(3)». یعنی: زیان کار است در دنیا و آخرت، این است زیان کاری آشکار هویدا.

ص :102

1- 1) 2 نسخه ناخوانا است و گویا چنین است نیز ممکن است «امیدها به سوی خدا» باشد.3) سوره مبارکه حج، آیه 11.
و در جای دیگر فرموده است: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالاْءَخْسَرِینَ أَعْمَالاً * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا(1)». یعنی: بگو یا محمد؛ آیا آگاه کند شما را به کسانی که در زیان است عملهای ایشان، آن چنان کسانی که نابود است سعی ایشان در حیات دنیا و ایشان گمان دارند که کارهای نیکو از ایشان صادر می شود.


مطلب چهارم: [ذکر دوائی نافع در ازاله غفلت و توجه قلب]

در ذکر دوائی که نافع است در ازاله غفلت و توجه قلب در نماز به جانب حضرت عزّت جل شأنه.

بدانکه: حصول ایمان مقتضی آن است که بنده مؤمن تعظیم کند از برای حق سبحانه و تعالی که به وی ایمان آورده است و اذعان به بزرگی و عظمت وی کرده است و مقتضی آن است که پیوسته بنده مؤمن، خائف و ترسناک باشد از خدا، به سبب کم بودن عمل خود و بسیاری تقصیر خود و حیا داشته باشد از تقصیر خود، پس مؤمن اگر متصف به ایمان باشد، در واقع از این صفات خالی نخواهد بود، هر چند که این صفات در اشخاص به قوت و ضعف باشند به سبب قوت و ضعف ایمان ایشان.

پس منفک شدن مؤمن در حال نماز از این صفات نخواهد بود، مگر به جهت تفرقگی حواس و اغتشاش احوال و کثرت فکر در امور دنیا و میل قلب به جانب امور متفرقه که به تدبیر [16] آنها اهتمام تمام دارد، زیرا که مشغول نمی کند مؤمن را از نماز، مگر افکار وارده بر وی که مشغول می کنند قلب را از توجه به سوی معبود بحق و این معنی فی الحقیقه مرضی است که عارض قلب می شود و آن را از امر خود منع می کند.

و دفع این ناخوشی نمی شود، مگر به دفع کردن سبب آن و قلع ماده و سد منبع آن.


[اسباب خواطر قلبی]


پس می گوئیم که سبب این خطرات که بر قلب عارض می شوند، یا امری است

ص :103

1- 1) سوره مبارکه کهف، آیات 104 103.
خارجی که بر قلب عارض می گردد و منشأ فساد و قساوت آن می شود و یا امری است باطنی که در قلب ثابت است.


[اسباب ظاهری]


اما قسم اول: پس لا محاله سبب عروض آن امر خارجی باشد، پس یا دیدن چشم خواهد بود، صورت محبوبی یا چهره امر غیر مطلوب و نامرعوبی، زیرا که دیدن چشم باعث می شود که قلب متوجه شود به آنچه آدمی دیده است و چون متوجه شود یا از آن سرور و بهجتی حاصل خواهد شد و یا ملال و نفرتی و بر هر تقدیر، قلب مشغول خواهد شد به تدبیر جلب آنچه موجب سرور و بهجت است و دفع آنچه باعث ملال است و نفرت، و به این سبب افکار گوناگون و خواطر از حد افزون بر قلب عارض و بعد از عروض آنها لامحاله قلب از توجه به جانب پروردگار منحرف و به جانب آن منصرف خواهد شد.

و یا شنیدن گوش است امری چنین را به تقریبی که در دیدن چشم ذکر رفت؛ و تو تأمل کن در اینکه هرگاه به اسبی یا استری یا چیز دیگر، محتاج باشی و در وقت نماز ببینی یا بشنوی که فلان کس اسبی که مناسب است دارد و می فروشد، آیا در تمام نماز در فکر خریدن آن نخواهی بود؟ و همچنین هرگاه بشنوی که فلان دشمن در صدد اذیت و ایذای تو است، آیا مجموع قلب تو متوجه دفع آن نخواهد شد؟

پس اگر به قلب، متوجه تحصیل مطلوب و دفع امر غیر گشتی، پس به کدام قلب متوجه نماز و مناجات با معبود بی نیاز خواهی شد و حال آنکه تو را یک قلب بیش نیست که: « مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ (1)» یعنی: حق تعالی به یک مرد دو قلب عطا نفرموده است.

پس دوای این مرض مهلک آن است که چشم از خوب و بد و خیر و شر بپوشی

ص :104

1- 1) سوره مبارکه احزاب، آیه 4.
و گوش به مرغوب و نامرغوب دنیا ندهی و امور خود را به مدبّر امور واگذاری و شواغل دیدنی و شنیدنی را از خود دور داری و قلب را به کلّیّته متوجه معبود بحق و قادر مطلق نمائی و در جمیع احوال بر این منوال باشی تا در نماز نیز قلب به حال خود باشد و متوجه معبود یگانه گردد و از غیر او روی امید برگرداند.

و اگر این معنی از برای تو متعذّر یا متعسّر باشد، لااقل قلب را بر این بداری که در حال نماز که معیار ردّ و قبول سایر اعمال و معراج مؤمن و محل مناجات با قاضی الحاجات است به خیالی دیگر مائل نشود و از ماسوی او روی برگرداند، تا به ثواب نماز فائز گردی و از قرب معبودِ بی نیاز دور نمانی.

و ممد این معنی است اینکه در حال [17] نماز به وظائف و آداب آن عمل نمائی و در وقت قیام نظر افکنی به سجده گاه خود و در آن حال به خاطر بگذرانی که در برابر پادشاه عظیمی ایستاده ای که تو را می بیند و بر اسرار تو مطلع است، هر چند تو او را نمی بینی؛ و بدانی که رو کردن به سوی وی نمی باشد، مگر به روی دل، و روی سر مثال و تابع است؛ و بترسی از این که اگر روی دل به جانب وی نگردانی تو را از درگاه خود محروم گرداند و بی نصیب برگرداند و از مقام خدمت خود تو را دور دارد و از جناب قدس خود تو را مأیوس نماید و با خود خیال کنی که چگونه می تواند بنده ای که در خدمت آقای خود ایستاده باشد، پشت خود را به جانب او بگرداند و روی از وی برتابد و فکر خود را در غیر خدمت و رضای وی صرف کند، زیرا که شبهه ای نیست که چنین بنده ای مستحق خذلان و ناامیدی است از درگاه آقای خود در این عالم انس، پس چگونه خواهد چنین بنده به نسبت به عالم قدس و جناب مقدس الهی و پادشاه حقیقی.

و در حدیث وارد است که: «خداوند عالم نظر نمی کند به صورتها و عملهای شما، بلکه نظر می کند به سوی قلوب و نیات شما»،(1) پس به تذکر این امور و امثال اینها همت

ص :105

1- 1) جامع الأخبار، شعیری، ص 100، الفصل السادس و الخمسون فی الاخلاص؛ بحارالانوار، ج 67، ص 248، باب 54، الاخلاص و معنی قربه... «إنّ اللّه لاینظر إلی صورکم و أعمالکم و إنّما ینظر إلی قلوبکم و نیاتکم».
خود را جمع کنی و قلب را صافی نمایی و به قصد صحیح متوجه معبود حقیقی شوی، اینها همه دوای دفع امور ظاهره است.

[اسباب باطنی]

و اما اسباب باطنه؛ پس علاج آنها صعب تر و دفع آنها دشوارتر است، زیرا که کسی که فرو رفت در وادی های امور دنیا و غرق شد در آب شور این عاریت سرا، فکرش منحصر در یک امر نیست، بلکه پیوسته از شاخی به شاخی می پرد و از جائی به جائی می دود و پوشانیدن چشم و گوش ندادن به سخن ها، نفعی به وی نمی بخشد، زیرا که آنچه در دلش جای گرفته است برای اشتغال او کافی است.

پس بر چنین کسی لازم است که به قهر و غلبه، نفس را بدارد به فهمیدن اذکاری که در نماز می خواند، و منع کند آن را از توجه به امری دیگر تا آنکه اندک اندک مشغول کند نفس خود را از امور باطله و برگرداند از هواها و خواهشهای عاطله، و اعانت می کند بر علاج این امر اینکه مصلی پیش از مشغول شدن به نماز، مهیا شود به جهت قیام بحق خدمت و خالی کند دل را از خیالهای دنیا و تازه کند بر خود امور آخرت را و به خاطر بگذراند طرز ایستادن خود را در موقف حساب در نزد حضرت رب الارباب و بپردازد دل را از آنچه همتش مصروف است به آن در هر باب و باقی نگذارد برای خود امری را که قلبش توجه کند به آن.

پس اگر تسکین یافت صورت افکار دنیویه به این دوای مسکّن، و الا ناچار است از مُسهِّلی که ریشه های مرض را از اعماق عروق قلب برکند و آن مُسهِّل آن است که نظر کند در امور مهمّه خود که او را مشغول می گرداند از حضور قلب، [18] و شکی نیست در اینکه مهم بودن آن امور در نظرش، به جهت میل و خواهشی است که به آنها دارد، پس نفس خود را زجر کند به کندن آن امور از وی و محروم گرداند نفس را از آنها و قطع

ص :106

کند علاقه آنها را از نفس، و بداند که هر چه مشغول می کند او را از نماز ضد دین او و لشکر شیطان است که دشمن قدیم او است.

حق تعالی می فرماید: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ(1)» یعنی: آیا من که خداوندم عهد نکردم با شما ای بنی آدم! که عبادت نکنید شیطان را که آن دشمن آشکار شما است و اینکه عبادت کنید مرا که پروردگار شمایم، این است راه راست، پس یقین بداند که باقی ماندن آن امر ضررش بیشتر است از نبودن آن.

نقل کرده اند که: یکی از اهل معرفت، روزی در باغی از باغهای خود نماز می گذارد، ناگاه نظرش بر پر مرغی افتاد که بر شاخ درختی نشسته بود، پس ساعتی مشغول آن مرغ شد و نمازش را فراموش کرد و ندانست چه قدر نماز کرده است، چون این حالت از خود مشاهده کرد آن باغ را بر فقرا تصدق کرد تا شاید تلافی آن مشغولی کرده باشد.(2) اهل حال چنین می کرده اند تا قطع کنند ماده فکر را از خود.

و باز حکایت کرده اند که: بعضی از صاحبان انتباه، اگر نمازش به جماعت فوت می شد، آن شب را نمی خوابید و احیا می داشت تا کفاره ترک جماعت باشد و اگر نماز مغربش را تأخیر می کرد تا دو ستاره در آسمان پیدا می شد، آزاد می کرد دو غلام را!(3) همه اینها به جهت این بود که قطع کنند ماده فکر را از قلب و دفع کنند غفلت را از آن.

و این دوا قاطع است ماده علمت را و دوای سابق فائده می داد در دفع خواهشهای ضعیفه و افکاری که مشغول می کند حواشی قلب را.

ص :107

1- 1) سوره مبارکه یس، آیات 61 60.
2- 2) رسائل الشهید الثانی، ص 111. «بعضهم صلی فی حائط له فیه شجر فأعجبه ریش طائر فی الشجر یلتمس مخرجا فاتبعه نظره...».
3- 3) المحجه البیضاء، ص 170. «و کان بعضهم اذا فاتته صلاه فی جماعه اُحیی تلک اللیله...».
[درمان افکار و خواطر قوی]


اما در دفع افکار قویه، پس آن دوا نفع نمی بخشد، بلکه این افکار قویه در قلب رسوخ کرده اند و پیوسته آنها تو را می کِشند و تو آنها را دفع می کنی، پس آنها غالب می شوند بر تو و تمام نمازت در شغل محاربه و جدال می گذرد.

و مَثَل تو در این حال، مَثَل مردی است که در بیایان می رفت و مشقت بسیار کشیده بود، ناگاه به پای درختی رسید و خواست که دمی در پای آن درخت بیاساید، مرغان چند بر شاخهای آن درخت هجوم آوردند و آواز برکشیدند او را از استراحت مانع شدند. آن مرد چوبی به دست گرفت و آن مرغان را پرانید و نشست و خواست مشغول استراحت شود، باز آن مرغان معاودت نمودند و آواز برکشیدند، باز آن مرد چوب به دست گرفته مرغان پرانید و هر دفعه که مرغان را می پرانید باز بر می گشتند و او را از استراحت مانع می شدند، ناگاه مردی بر وی گذشت و با وی گفت که: هرگاه خواهی از آواز و نفیر مرغان فارغ شوی درخت را از بیخ برکن.(1)

پس ای عزیز همچنین است درخت شهوت و خواهش دنیا که چون ریشه های خود را در زمین دل محکم کرد و سر برکشید، بالضروره مرغان فکرهای دور و دراز بر آن می نشینند [19] و تو را از استراحت مانع می شوند و هر چند خواهی آنها را دفع کنی میسر نمی شود، مگر آنکه ریشه درخت را از زمین برکنی و به کناری افکنی.


[بازگشت همه خواطر به حب دنیا]

و بالجمله این مشاغل بسیارند و مرجع همه آنها به یک امر است که آن حب دنیا است و از اینجا است که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «حبّ الدنیا رأس کل خطیئه»(2) یعنی:

ص :108

1- 1) المحجه البیضاء، ص 376. «رجل تحت شجره أراد أن یصفو له فکره و کانت أصوات العصافیر تشوش علیه... فإن أردت الخلاص فاقلع الشجره».
2- 2) الخصال، ج 1، ص 25، ح 87، رأس کل خطیئه؛ مجموعه ورام، ج 1، ص 128، باب ذم الدنیا.
حب دنیا سر هر گناهی است و اساس هر نقصانی و منبع هر فسادی، پس هرکس که باطن وی محتوی بر حب دنیا باشد، نه از رهگذر آنکه از آن توشه آخرت بردارد و زاد معاد مهیا کند، طمع نکند که دلش روشن و صاف شود و لذت مناجات قاضی الحاجات را دریابد، خصوصا در نماز که معراج مؤمن(1) و دوای درد بیماران معاصی است، زیرا که آن کسی که مغرور می شود به دنیا، مسرور نمی شود به یاد خدا و مناجات او و همّت مرد با آن چیزی است که دیده اش به آن روشن می شود. پس اگر چشم وی به دنیا روشن شود قلبش لامحاله متوجه آن خواهد بود و امید نجات از برای وی نخواهد بود.

و لیکن با وجود این حال مشغول مجاهده باید شد و دست بر نباید داشت و قلب را به یاد خدا مشغول باید ساخت و اسباب شاغله را از وی دور باید کرد. اینها همه در وقتی است که دنیا را خواهد، نه از جهت توشه آخرت و تهیه زاد عقبی.

اما هرگاه دنیا را از این جهت خواهد که وسیله معموری آخرت است، پس آن ضرر ندارد و از اینجاست که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «نعم العون علی تقوی اللّه الغنی»(2) یعنی: نیکو یاری کننده ای است بر تقوی و پرهیزکاری غنی و بی نیازی از خلق. و در حدیث دیگر منقول است که: «نعم العون الدنیا علی الآخره»(3) یعنی: نیکو یاری کننده است دنیا بر آخرت.

و بدانکه: همت بستن به دنیا و مصروف نمودن فکر در آن، زیاد نمی کند مگر احتیاج را و متفرق می گرداند امور را و زیاد می کند معاصی بزرگ را. و دشمنی دنیا بعد از ایمان به خدا و رسول خدا [ صلی الله علیه و آله ] بهترین عملها است.

ص :109

1- 1) عبارت معروف «الصلاه معراج المومن».
2- 2) الکافی، ج 5، ص 71، باب الاستعانه بالدنیا، حدیث 1؛ من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 156، باب المعایش.
3- 3) همان، ص 72، باب الاستعانه بالدنیا، حدیث 8 ؛ من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 156، باب المعایش.
و در کافی بسند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که آن حضرت فرموده: «کسی که صبح کند و شام کند در حالی که دنیا بزرگترین همّ او باشد، می گرداند خداوند عالم، فقر و احتیاج را در میان دو چشم او و متفرّق می گرداند امر او را و نمی رسد او را از دنیا مگر آن قدر که قسمت او است؛ و کسی که صبح کند و شام کند در حالی که آخرت اکبر همّ او باشد خدای تعالی می گرداند غنا و بی نیازی را در دل او و جمع می کند امر او را».(1)

و هم در آن کتاب از همان جناب روایت کرده است که فرمود: «کسی که ببندد دل خود را به دنیا، بسته شود دلش به سه خصلت؛ اوّل: غم و غصّه که هرگز تمام نشود، دویّم: آرزوئی که هرگز به آن نرسد، سیّم: امیدی که هرگز حاصل نشود».(2)

و هم در آن کتاب به سند معتبر از محمد بن مسلم بن عبیداللّه روایت کرده است که گفت: «کسی از علی بن الحسین علیهماالسلام پرسید که: کدام عمل افضل است؟ آن حضرت فرمود که: [20] هیچ عملی بعد از معرفت خدا و معرفت رسول خدا بهتر نیست از دشمنی دنیا، زیرا که دشمنی دنیا شعبه ها دارد و معاصی خدا چند نوع است، پس اول چیزی که به آن معصیت خدا کردند کبر و خودبینی بود و آن معصیت شیطان است که خدا می فرماید: تکبر کرد و بود از کافران.(3)

پس بعد از آن حرص است و آن معصیت آدم و حوا است در وقتی که ایزد تعالی به ایشان فرمود که: نزدیک این درخت مروید که از جمله ظلم کنندگان خواهید بود و ایشان از آن درخت گرفتند چیزی را که به آن محتاج نبودند و این شیوه میان ذریه

ص :110

1- 1) الکافی، ج 2، ص 319، باب حب الدنیا، حدیث 15، «من أصبح و أمسی و الدنیا اکبر همّه جعل اللّه تعالی الفقر بین عینیه و شتت أمره و لم ینل...».
2- 2) همان، ج 2، ص 320، حدیث 17، «من تعلق قلبه بالدنیا، تعلق قلبه بثلاث خصال، همّ لا یفنی، و أمل لایدرک و رجاءٍ لاینال».
3- 3) اشاره است به آیات: 34 سوره بقره و 74 سوره ص، 59 سوره زمر.
ایشان ماند تا روز قیامت و از اینجا است که اکثر اوقات طلب می کند فرزند آدم، چیزی را که به آن احتیاج ندارد.

پس بعد از آن حسد بود و آن معصیت پسر آدم است که قابیل(1) به آن واسطه برادر خود را کشت، پس منشعب باشد از این سه معصیت، معاصی بسیار که از آنها است دوستی زنان و دوستی دنیا و دوستی ریاست و سروری و دوستی راحت و تن پروری و دوستی سخن گفتن و دوستی بلند مرتبه گی(2) و مال داری. پس اینها هفت خصلتند که معصیت خدا به آنها صادر می شود و همه اینها مجتمعند در حب دنیا.

و از اینجا است که پیغمبران و دانایان گفتند که: «حب دنیا سر هر گناهی است و دنیا دو دنیا است دنیای بلاغ که آدمی به آن معیشت می کند و دنیای ملعونه که آدمی را از خدمت پروردگار عالمیان باز می دارد».(3)

و هم در آن کتاب به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که فرمود: «از جمله اموری که حق تعالی در مناجات به موسی صلی الله علیه و آله فرمود این بود که: ای موسی! دنیا دار عقوبت است که در آن عقوبت کردم آدم را در وقتی که نافرمانی کرد مرا و گردانیدم من آن را ملعونه، ملعون است آنچه در آن هست، مگر آن چیزی که به آن تحصیل رضای من کنند. ای موسی! بندگان صالح من زهد ورزیدند در دنیا به قدر علم خود به ناخوشیهای آن و سایر خلق رغبت کردند در دنیا به قدر جهلشان و نیست احدی که عظیم بشمارد دنیا را، پس دیده اش به آن روشن شود و نیست احدی که حقیر بشمارد دنیا را، مگر آنکه از آن منتفع می شود».(4)

ص :111

1- 1) در متن مؤلّف روی «قابیل» خط کشیده است.
2- 2) در متن مؤلّف مرتبگی.
3- 3) الکافی، ج 2، ص 316، باب حب الدنیا و الحرص علیها، حدیث 8. «سئل علی بن الحسین علیهماالسلام أیّ الأعمال أفضل عنداللّه، قال: ما من عمل بعد معرفه اللّه عزوجل و معرفه رسوله صلی الله علیه و آله أفضل من بغض الدنیا... حب الدنیا رأس کل خطیئه...».
4- 4) همان، ص 317، حدیث 9 «فی مناجاه موسی علیه السلام یا موسی إنّ الدنیا دار عقوبه، عاقبت فیها آدم عند خطیئته و جعلتها ملعونه، ملعون ما فیها إلاّ ما کان فیها لی یا موسی...».
و اخبار در این مضمار از اهل بیت اطهار [ علیهم السلام ] بسیار وارد شده است و محصّل همه آنها آن است که دنیا دو دنیا است؛ یکی آنکه به آن تحصیل رضای جناب اقدس الهی شود؛ و دیگری اینکه به آن آدمی از ساحت قرب یزدانی دور ماند، و دنیای مذموم که خدا آن را لعن کرده است، قسم ثانی است و قسم اول ممدوح است.

ولکن به این نیز مغرور نشوی، که دنیا موضع تلبیس و غرور ابلیس است و شیطان آدمی را فریب می دهد و نفس نیز آن را مدد می کند و به آدمی چنین وا می نماید که این دنیا دنیای ممدوح است تا آنکه او را به بلاها مبتلا می گرداند و از مرحله قرب معبود حقیقی دور می افکند.

پس باید مؤمن بیداردل [21] پیوسته در صدد امتحان و آزمایش خود باشد و مدام به عقل خود رجوع کند و قلب خود را امتحان نماید که مبادا نوعی شود که به محذور مبتلا گردد و داخل شود بر وی حب دنیا از راهی که از آن غافل باشد و دلیلی بر این قوی تر از وجدان [و] عقل نیست، پس این است دوای نافع و مسهّل دافع، ولیکن این دوا تلخ است و در اکثر کامها و طباع ناگوار است و کسی به استعمال آن نمی پردازد و مرض، مزمن و عسر العلاج می شود و رفته رفته کار به جائی می انجامد که به هیچ دوا معالجه نمی شود، حتی اینکه اکابر و بزرگان سعی ها می کنند که دو رکعت نماز کنند که در آن امری از امور دنیا به خاطرشان نگذرد، برای ایشان ممکن نمی شود.

و محرّر این کلمات گوید که: وقتی به قم مشرف شدم و در آنجا به خدمت سید عزیزی رسیدم که از احفاد میرداماد بود و به قم آمده بود به زیارت و درصدد اصلاح نفس و تقویت قلب بود.

روزی در خلوتی در اثناء صحبت فرمود که: نمی دانم چه کنم که از برای من میسّر شود، یک نماز که در آن قلب متوجه معبود بی نیاز باشد و فرمود که: هر زمان که مشغول

ص :112

نماز شدم، قلب متوجه است به امور باطله، مثل جنگ رستم و اسفندیار و سلطنت کیکاوس و کیخسرو و غیر اینها و چون می گویم «السلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته» ملتفت می شوم که نماز تمام شده است و به هیچ وجه قلب توجه به نماز نداشته است، لابد بعض اوقات نماز را اعاده می کنم که شاید قلب متوجه نماز شود، از اول بدتر است!

پس در این هنگام ما و تو را چه طمع است در توجه قلب به نماز؟ ای کاشکی که سالم بماند ثلث نماز یا ربع آن یا کمتر یا بیشتر از آن از وساوس شیطان، پس باشیم ما از جمله کسانی که «مخلوط کردند عمل صالح را به عمل بد».(1)

و مجمل کلام در این مقام آن است که قلب شبیه است به قدحی که مملو باشد از سرکه مثلا و تو آب بر آن ریزی و شکی نیست که هر قدر آب بر آن داخل شود به قدر آن سرکه از قدح بیرون ریزد و حق تعالی فرموده است که: «مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ(2)» یعنی: حق تعالی نگردانیده است از برای هیچ مردی دو دل را در جوفش؛ پس تو را یک دل بیش نیست و دوستی دنیا و آخرت در یک دل نگنجد.

و در حدیث وارد است که: «مثل دنیا و آخرت، مثل دو زنند که در حباله یک مرد باشند، به قدری که یکی از آنها را خوشحال کند، آن دیگری از وی مکدر شود».(3)

و در حدیث دیگر وارد است که: «مثل دنیا و آخرت، مثل مشرق و مغرب است که هر قدر به یکی از آنها نزدیک شوی از دیگری دور خواهی شد».(4)

پس آدم عاقل باید تأمل کند که کدام از آنها به حال وی انفع است تا همت بر آن بندد

ص :113

1- 1) اقتباس از آیه 102 سوره مبارکه توبه «خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً.»
2- 2) سوره مبارکه احزاب، آیه 4.
3- 3) غرر الحکم و درر الکلم، ص 231، ش 155؛ عیون الحکم، ص 143، حدیث 3199، الفصل الثانی عشر. «إنّ الدنیا و الآخره کرجل له امرتان إذا أرضی أحداهما أسخط الأخری».
4- 4) امالی مرتضی، ج 1، ص 151، اخبار الحسن بن ابی الحسن. «مثل الدنیا و الآخره، مثل المشرق و المغرب، متی ازددت من أحدهما قربا، ازددت من الآخره بُعداً».
و دل را از دیگری [22] خالی گرداند، و پر ظاهر است که آخرت که دار باقی است، انفع است از دنیا که دار فانی است و در شرف فنا و زوال است و نعمتش ناقص است و لذّتش فانی است و عیشش ناتمام است و غم و اندوه در آن بسیار است و مصائب و نوائب در آن بی شمار است «وفقنا اللّه و ایاکم من شرور انفسنا و سیآت اعمالنا بحق محمد و آله الامجاد».


[ابواب مباحث نماز]

اشاره


و بدان که نماز مشتمل است بر سه امر مقدمات و مقامات و لواحق و منافیات، پس ناچار است در این مقام از ذکر سه باب.


باب اول: [مقدمات نماز]

اشاره


باب اول در مقدمات نماز است و آنها بر دو گونه اند: مقدمات واجبه و مستحبّه و مقدمات واجبه شش اند، طهارت از حدث و طهارت از خبث و سرّ عورت و مکان و وقت و قبله.

و مقدمات مندوبه بسیار است، مثل رفتن به مسجد و اذان و اقامه و احرام نماز بستن به هفت تکبیر و در بین تکبیرات، دعاهای توجه خواندن و امثال اینها.

و در هر یک از این امور، اسرار خفیه و رموز مخفیه مندرج است، هر چند عاقل لبیب و مشتاق حضرت حبیب، اگر تأمل نماید همه آنها را خود در می یابد، و لیکن در این مقام به ذکر اسرار یک یک از آنها می پردازیم و مخفیات رموز هر یک را به تفصیل مذکور می سازیم تا تذکره ای از برای هر کس که اراده تذکر داشته باشد. واللّه ولی التوفیق و بیده ازمه التحقیق.

پس می گوئیم که: مقصود از این باب در ضمن هفت مطلب بیان می شود.


مطلب اول: [طهارت از حدث]

اشاره


در طهارت از حدث است و آن حاصل می شود به وضو و غسل و تیمم، پس مقصود از این مطلب در ضمن سه مبحث آورده می شود.

ص :114

مبحث اول: [در اسرار وضو]

اشاره

در وضو است و آن حاصل می شود به شستن رو و دستها و مسح سر و پاها؛ و بدان که سرّ اینکه حق سبحانه تعالی امر کرده است در وضو به غَسل و مسحِ این اعضا، این است که این اعضا مباشرند از برای امور دنیویه و منهمک و فرو رفته اند در کدورات دنیه فانیه، پس امر کرد حق تعالی به غسل آنها تا پاک و طاهر شوند از کدورات ظاهریه و قابل شوند از برای مناجات با پروردگار عالمیان و در این اشاره است به سوی اینکه لازم است بر بنده این که طاهر گرداند قلب را که موضع نظر حضرت پروردگار است و رئیس بزرگ آن جوارح است از کدورات معنویه، زیرا که حق سبحانه و تعالی نظر نمی کند به صورتهای بندگان، بلکه نظر می کند به دلهای ایشان و به جهت آنکه بداند کسی که می شوید این اعضاء را پیش از مشغول شدن به عبادت حضرت پروردگار عالم که در نزد عبادت حضرت پروردگار باید دست از آلودگیهای دنیا شست، و روی از آنها برتافت، و سر را از زیر بار گران آنها بیرون آورد، و پا از آمد و شدِ تحصیل مرادات دنیا کشید، و دل را از کثافات التفات به آنها خالی نمود، تا آنکه اهلیّت عبادت حضرت پروردگار بهم [23] رساند، این است مجمل سخن در اسرار وضو.


[تفصیل اسرار هریک از اجزاء وضو]

اما تفصیل کلام در آن، پس آن است که امر فرمود به شستن وجه از جهت آنکه در آن واقع است اکثر حواس ظاهره مثل چشم که به آن رنگها ممتاز می شود و گوش که به آن آوازها امتیاز می یابد و زبان که به آن که مزه ها ادراک می شود و بینی که به آن ادراک بوها می شود؛ و پر ظاهر است که این حواس اعظم اسباب باعثه اند بر میل قلب به مشتهیات دنیا و مطالب این عاریت سرا، پس امر فرمود به شستن آن تا آنکه متوجّه شود به عبادت حق تعالی در حالی که پاک و پاکیزه باشد از این امور فانیه غیر باقیه.

پس امر فرمود به شستن دستها، زیرا که آنها مباشر می شوند اکثر امور دنیاویه را؛

ص :115

و مقدم داشت دست راست را بر دست چپ، زیرا که دست راست اقوی است از دست چپ در این مرحله و مقدم است در نیل مشتهیات طبیعیه و احوال دنیای دنیه.

پس امر فرمود به مسح پیش سر، زیرا که در آنجا واقع است دماغ که محل قوای باطنه است. از جمله آنها است قوه مفکره که بتوسط آن حاصل می شود قصد به سوی توجه به مرادات طبیعیه و منبعث می شود حواس به سوی رو کردن بر امور دنیویه که مانع است از اقبال به سوی امور اخرویه.

پس امر فرمود به مسح پاها، زیرا که آنها را مدخلی است عظیم در تحصیل مرادات و مطالب دنیا و حصول مشتهیات و مآرب آن، پس بعد از آنکه بنده این اعضا را بشوید و مسح کند، چنانکه حق مسح کردن است و در آن حال از یاد حضرت آفریدگار بیرون نرود، سزاوار می شود برای دخول در عبادت و جائز می شود او را توجه به معبود بی نیاز و مستحق می گردد برای مناجات خداوند بی شریک و انباز.(1)

در حالی که ملاحظه کننده باشی قول رسول خدا را که فرمود: مثل مؤمن خالص، مثل آب است و باید صفا و روشنی تو با حق تعالی، مانند صفا و روشنی آب باشد در وقتی که از آسمان نازل می شود و خدا آن را طهور نامیده است و پاک و پاکیزه گردان دل خود را به تقوی و یقین در نزد طهارت اعضای خود را به آب.(2)

و از علل ابن شاذان از حضرت امام رضا علیه السلام منقول است که آن حضرت فرمود جز این نیست مأمور شدند بندگان به وضو(3) به جهت آنکه بنده پاک باشد در وقتی که می ایستد در برابر حق تعالی و مناجات می کند با مجیب الدعوات و حالی که مطیع است

ص :116

1- 1) برگرفته از: رسائل الشهید الثانی، ص 113 114. «فأمر فی الوضوء بغسل الوجه لأنّ التوجه و الإقبال بوجه القلب علی اللّه تعالی به فیه أکثر الحواس الظاهره...».
2- 2) مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، ص 129، الباب الستون فی الطهاره؛ بحار الأنوار، ج 77، ص 340، الباب السابع سنن الوضوء و آدابه، حدیث 16. «مثل المؤمن الخالص کمثل الماء...».
3- 3) در نسخه خطی «سجود» آمده که اشتباه است.
مرا آن جناب را و پاک و پاکیزه باشد از دنس ها و نجاسات و برطرف شود از او کسالت و دفع شود از او نعاس و پاک شود دل او برای ایستادن در برابر خداوند جبار و جز این نیست که واجب شستن بر رو و دستها و مسح بر سر و پاها، از جهت آنکه عبد چون بایستد در برابر خداوند جبار، این چهار عضو از او نمایان است و سجود می کند به پیشانی که جزئی از روی است و خضوع و فروتنی می کند روی او و بلند می کند دستهای خود را به جانب حضرت آفریدگار و به سر حرکت می کند در حال رکوع و سجود و بپا بر می خیزد و می نشیند در برابر حضرت پروردگار(1). و این حدیث را صدوق در فقیه(2) به اندک تفاوت روایت کرده است از محمد بن سنان.

اینها که یاد کردیم، واجبات وضو است. و وضو را مستحباتی چند هست که از جمله آنها است: مضمضه و استنشاق و خواندن دعاها در نزد نظر کردن به آب و نزد هر فعلی از افعال وضو، چنانکه از حضرت امیر علیه السلام منقول است که: چون خواست متوجه وضو شود، زبان به حمد و ثنای حضرت قادر یگانه گشود و چون نظرش بر آب افتاد فرمود که: «الحمد للّه الذی جعل الماء طهورا و لم یجعله نجسا»(3) «اللهم اجعلنی من التّوابین و اجعلنی من المتطهرین(4)» یعنی: حمد و سپاس حضرت خداوندی را سزاست که گردانید آب را پاک و پاک کننده و نگردانید آن را نجس، خدایا بگردان مرا از جمله توبه کنندگان و بگردان مرا از جمله طهارت گیرندگان.

و سرّ اینکه خواهش نمود که خدا وی را از جمله توبه کنندگان و طهارت گیرندگان گرداند ظاهر است؛ زیرا که آدمی هرگاه پاک از معاصی نشود قابل [24] مناجات با

ص :117

1- 1) علل الشرائع، ج 1، ص 257، الباب 182، علل الشرائع و أصول الإسلام، حدیث 9.
2- 2) من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 56، باب عله الوضوء، حدیث 128.
3- 3) الکافی، ج 3، ص 70، کتاب الطهاره، باب النوادر، حدیث 6.
4- 4) المحاسن، ج 1، ص 46، ح 62، ثواب من ذکر اسم اللّه علی طهور. «لا یتوضأ الرجل حتی یسمی و یقول قبل أن یمس الماء: اللّهم اجعلنی من التوابین و اجعلنی من المتطهرین...».
قاضی الحاجات نمی گردد؛ و پاک شدن از معاصی حاصل نمی شود، مگر به توبه و توبه حاصل نمی شود، مگر به قبول آن، پس در نزد هر فعلی از افعال وضو، عرض مطلبی را نمود که مناسب آن مقام بود و ما آن ادعیه را در کتاب میزان الاعمال که به فارسی نوشته ایم ایراد نموده ایم و عاقل لبیب و دانای اریب چون به آنها رجوع کند، سرّ هر یک را ادراک می تواند کرد و ذکر آنها در این مقام موجب طول کلام است.

پس چون آن حضرت از وضو فارغ شدند، این دعا [را] خواندند که: «اللّهم ارزقنی تمام الوضوء و تمام الصلوه و تمام مغفرتک و رضوانک»(1) یعنی: الهی روزی کن مرا تمام بودن وضو و تمام بودن نماز و تمام مغفرت و آمرزش خود و خوشنودی خود را.

و بدانکه ذکر این دعاها یا از جهت تأدیب است که ما و تو متنبه شویم و یا از جهت آن است که گفته اند: «حسنات الأبرار سیآت المقربین»(2)، یعنی: نیکی های خوبان و طاعت ایشان، بدی و معصیت است نسبت به مقرّبان.

و در مصباح الشریعه از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که فرمود: «هرگاه خواهی که طهارت کنی و وضو بسازی نزدیک شو به آب چنانچه نزدیک می شوی به رحمت خدا، زیرا که حق سبحانه تعالی گردانیده است آب را مفتاح قرب و مناجات خود و دلیل و راهنما به سوی بساط خدمت خود و همچنانکه رحمت او می شوید گناهان بندگان را، همچنان نجاساتِ ظاهر را پاک می کند آب نه غیر آن.

حق تعالی می فرماید که: «فرو فرستادیم از سماء آبی را که پاک و پاک کننده است»(3)

ص :118

1- 1) من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 52، باب حد الوضوء و ترتیبه، حدیث 107. «زکاه الوضوء أن یقول المتوضی اللّهم إنّی أسألک تمام الوضوء و تمام الصلاه و تمام رضوانک والجنه فهذا زکاه الوضوء».
2- 2) الفتوحات المکیه، ج 4، ص 105؛ بحارالانوار، ج 11، ص 256.
3- 3) سوره مبارکه فرقان، آیه 48 «وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا.»
و فرموده است که: «گردانیدیم و خلق کردیم از آب هر چیز زنده را(1)»، پس همچنانکه زنده کرد از آب هر چیزی از نعیم دنیا را، همچنین به فضل و رحمت خود زنده گردانید دلها را به طاعت و عبادت خود؛ و فکر کن در صفا و روشنی آب و پاک و پاک کننده بودن و برکت آن و باریکی ممزوج شدن آن به هر چیزی.

و استعمال کن آن را در تطهیر اعضای خود که خدا امر کرده است تو را به تطهیر آنها، و بجا بیاور تطهیر اعضا را به آداب و فرائض و سنن آنها، زیرا که در تحت هر یک از آنها فوائد بسیار است، هرگاه تو استعمال کنی آنها را، به حرمت جاری می شود چشمه های فواید آن در دل تو. پس معاشرت کن با خلق خدا مثل ممزوج شدن آب به چیزها که می رساند هر چیز حق آن را و متغیر نمی شود از آنچه هست».(2)


مبحث دوم: در اسرار مخفیّه غسل است


بدان که غسل حاصل می شود به شستن جمیع بدن، یا به ترتیب که اول سر و گردن را بشوید، و بعد از آن جانب راست از چنبر گردن تا کف پا و ناخن ها، و بعد از آن جانب چپ به نوع جانب راست و یا به یک دفعه.

به هر تقدیر سرّ اینکه امر فرمود حکیم علی الاطلاق به شستن جمیع بدن در غسل، آن است که اقرب حالات آدمی و اشدّ آنها از حیثیت تعلق به شهوات و خواهش نفس، حال جماع است که از جمله موجبات غسل است. و پر ظاهر است که جمیع بدن را در آن مدخل است، و از اینجا است که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود که: «در زیر هر موئی جنابت است».(3)

ص :119

1- 1) سوره مبارکه انبیاء، آیه 30 «وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ أَ فَلاَ یُؤْمِنُونَ.»
2- 2) مصباح الشریعه، ص 128، الباب الستون فی الطهاره. «إذا أردت الطهاره و الوضوء فتقدم إلی الماء تقدمک إلی رحمه اللّه قد جعل الماء مفتاح قربته و مناجاته و دلیلا...».
3- 3) فقه الرضا علیه السلام ، ص 83 . «تحت کل شعره جنابه».
پس به سبب جماع جمیع بدن از ساحت کبریای خداوند بی همتا دور می گردد و غرق می شود در لذّات بدنیّه و شهوات دنیّه؛ پس شستن آن واجب می شود تا متأهل شود بدن برای مقابله با جهت شریفه و داخل شدن در عبادت منیفه و دور شود از قوای حیوانیّه و لذّات انسانیّه و شهوات دنیاویّه.

و بر عاقل لبیب پوشیده و مخفی نیست که قلب را در این لذّت مدخلی عظیم و حظّی وافر است، پس تطهیر وی از کثافات تعلقات اولی و اهم است و لازم است بر مکلف مرتاض که در آن حال به تطهیر قلب پردازد و آن را از علایق و تعلّقات تهی سازد و به توجه به عالم قدس میل دهد تا آنکه چون مشغول نماز شود، آن لذّات در نظرش در نیاید و ملتفت به آنها نشود و به لذات دائمه اخرویّه مایل گردد؛ و حسن محبوب مجازی آن را مشغول نگرداند و هیئت خلوت و حالت صحبت در آن منتقش نگردد بلکه به توجه تام و تنبه تمام ملتفت معبود [25] حقیقی شود و با خشیت و نیاز به دربار حضرت آفریدگار بی نیاز روی آورد تا قابل فیض و احسان گردد.

و از اینجا است که مقربان درگاه احدیّت و نزدیکان بارگاه صمدیّت، چون آواز اذان می شنیدند و وقت نماز داخل می شد، دست از مصاحبان می شستند و درِ صحبت و اختلاط در می بستند و پناه به درگاه حضرت اله می بردند، چنانکه از بعض زنان پیغمبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله منقول است که گفت: عادت آن حضرت این بود که با ما می نشست و صحبت می داشت و ما با وی به صحبت مشغول بودیم تا اینکه وقت نماز داخل می شد و چون آواز اذان می شنید، دست از صحبت ما می کشید، چنانکه گویا هرگز ما او را ندیده و نشناخته بودیم و او ما را ندیده و نشناخته بود.(1) مردان راه، چنین بوده اند و طریق بندگی را به این روش پیموده اند و تو

ص :120

1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 10،ص 206، فصل فی ذکر الآثار الوارده فی الصلاه؛ عده الداعی، ص 152. «کان رسول اللّه یحدثنا و نحدثه، فإذا حضرت الصلاه فکأ نّه لم یعرفنا و لم نعرفه».
هرگز نکنی آنچه تو را فرمودند خواهی که چنان شوی که مردان بودند؟(1)

و در علل ابن شاذان از حضرت امام رضا علیه السلام منقول است که: «امر کرده است خدا به غسل از جنابت، نه از خلا رفتن، به جهت آنکه جنابت از نفس انسان است و از جمیع بدن خارج می شود»(2) و خلا نیست از نفس انسان، بلکه جز این نیست که بول و غایط چیزی است از غذا حاصل می شود که از دری داخل می شود و از دری دیگر بیرون می آید.

و در فقیه همین حدیث را روایت کرده است و در آخر آن مذکور است که: «علت تخفیف در بول و غایط آن است که آنها بیشترند از جنابت و علی الدوام حاصلند، پس راضی شد خدا به وضو از آنها به جهت بسیاری آنها و بیرون آمدن آنها بی اختیار و بدون شهوت، و جنابت نمی باشد، مگر به التذاذ و شهوت».(3)


مبحث سوم: [در اسرار پنهان تیمم]


در اسرار خفیّه و امور مخفیّه تیمم است،

بدان که: تیمم واجب می شود در نزد تعذّر استعمال آب در طهارت یا به جهت نبودن آب و یا به جهت قابل نبودن محل استعمال آن به واسطه امراض و ناخوشیها برای

ص :121

1- 1 بنگرید به رباعی بابا افضل کاشانی که می فرمایند: ناکرده دمی آنچه تو را فرمودند خواهی که چنان شوی که مردان بودند تو راه نرفته ای، از آن ننمودند ورنه که زد این در، که در نگشودند
2- 2) عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج 2، ص 88، باب فی ذکر ما کتب به الرضا علیه السلام . «عله غسل الجنابه النظافه و تطهیر الإنسان نفسه مما أصاب من أذاه و تطهیر سائر جسده، لأنّ الجنابه خارجه من کل جسده...».
3- 3) من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 76، ح 171، باب العله التی من اجلها وجب الغسل. «... و عله التخفیف فی البول و الغائط أ نّه أکثر و أدوم من الجنابه فرضی فیه بالوضوء لکثرته و مشقّته و مجیئه بغیر إراده منه و لا شهوه و الجنابه لاتکون إلاّ بالاستلذاذ».
استعمال آن، پس امر فرموده است حضرت حکیم علیّ، به مالیدن خاک برای اعضای شریفه که پیشانی و دستها است از جهت تنبیه بر اینکه، چون تطهیر آنها به آب که لطیف ترین چیزها است ممکن نیست، باید خاکسار و ذلیل شوند در نزد کردگار جلیل، و منفعل شوند از عدم تطهیر خود و باقی ماندن بر کثافت واقعی که به آنها رسیده است از ارتکاب امور دنیا؛ و گویا سرّ اینکه مسح پاها به خاک واجب نشد این باشد که این دو معتادند به مجاورت، و به مالیدن خاک، بر آنها ذلت و انکساری حاصل نیست.

به هر تقدیر عاقل لبیب در این حال باید ملتفت شود به اینکه هر گاه تطهیر قلب نیز به آب صاف به تنبیهات از اوصاف رذیله(1) و تنویر آن به اخلاق جمیله ممکن نباشد، باید آن را در مقام انکسار و خاکساری بدارد تا شاید مطّلع شود بر آن سید کریم و مولای رحیم وی، در حالی که شکسته حال و متواضع باشد و بر آن ترحم نماید و به نظر میل و انعطاف بر آن نگرد و آن را از بَوادی غوایت(2) به وادی هدایت آورد و آن را به لمعه ای از لمعات انوار لامعه خود نورانی گرداند و از ظلمت کثافات عصیان و نافرمانیش برهاند؛ زیرا که در حدیث وارد است که «إن اللّه عند القلوب المنکسره»(3)، یعنی: خدا در نزد دلهای شکسته است، پس ترقی کند به این وسیله از حضیض اغفال، و تلافی کند آنچه از وی فوت شده است از اقبال به جانب حضرت ذی الجلال [26] به واسطه غفلت و اهمال وفّقنا اللّه لتدارک ما فات منّا من الأعمال و الأفعال.


مطلب دوم: در طهارت از خبث و تخلّی است

اشاره


اما طهارت از خبث، پس لازم است بر عاقل غیر غافل اینکه تفکر نماید در اینکه حکیم علی الاطلاق امر کرده است او را که چون خواهد متوجه نماز که مناجات است با

ص :122

1- 1) در نسخه «رزیله».
2- 2) گمراهی.
3- 3) این جمله در منابع روایی یافت نشد. و لکن بنگرید، العقد الحسینی، ص 37؛ مصابیح الظلام فی شرح مفاتیح الشرایع، ص 22.
حضرت بی نیاز، بدن را که پوست و قشر است، از نجاسات ظاهریه پاک کند و همچنین جامه را که ملاصق جلد است.

پس لازم است بر وی اینکه باطن را که لُب است و موضع نظر معبود از خباثات باطنیه و اخلاق ذمیمه مهلکه، پاک و پاکیزه گرداند و به آب صافِ تذکر و انتباه، غفلت و اشتباه را از خود دور نماید و به دست توبه و انابه، معاصی گذشته را از نفس دفع کند و به پای عزم بر عدم ارتکاب آنها در زمان آینده ثابت قدم بایستد. چه اگر ظاهر خود را از دنس نجاسات پاک نماید و از نجاسات باطن باک نداشته باشد، تدلیس کرده و در نظر معبود رسوا و مفتضح خواهد بود.


[در اسرار تخلّی]


و اما تخلّی، پس در آن حال متذکر شود که پر بودن باطن باعث سنگین بودن دل و زحمت است و چون از کثافات خالی شود، موجب تفریح خاطر و استراحت؛ پس در آن حال مشغول شود به دفع سنگینی های گناهان و اخلاق ذمیمه که در اعماق قلب جمع آمده و موجب قساوت و سنگینی دل شده و کسالت و غفلت در وی پدیدار گردیده است و از عبادت معبود بحق، محروم مانده است تا آنکه قلب به استراحت افتد و قابل عبادت شود و اهل مناجات با قاضی الحاجات گردد. و به این مسرور مشو که ظاهر بدن او از ثقل کثافات فارغ و سنگینی آنها رفع شد و به استراحت افتادی، زیرا که اگر به این مشعوف شوی و باطن تو بر اثقال کثافات باقی ماند، تدلیس کرده خواهی بود و این معنی موجب رسوائی و افتضاح تو خواهد شد.

و مصدِّق این کلمات، حدیثی است که در کتاب مصباح الشریعه از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود: «مستراح را از جهت آن مستراح نامیده اند که به استراحت می افتند نفوس در آنجا از اثقال نجاسات و خالی شدن معده از کثافات، و مؤمن در آن حال باید متذکر شود که کسی که خالص باشد از حطام دنیا

ص :123

و آلوده نباشد به اسباب عیش این عاریت [سرا]، عاقبت امرش چنین است که به عدول از آنها استراحت دارد، پس خود را از آنها خالی نماید و پیرامون جمع آنها نگردد و فارغ کند قلبش را از مشاغل آنها و دوری کند از اخذ و قبض آنها، چنانکه دوری می کند از بول و غایط و نجاسات دیگر؛ و فکر کند در نفس خود و بداند که چون معده سنگین شود و قوه دافعه خواهد اثقال آن را بیرون اندازد، چگونه ذلیل و عاجز می شود؛ و چون معده خالی شود، چگونه سبک و فارغ می شود.

پس بداند که چنگ [27] زدن به قناعت و تقوی مورث راحت دارین و سرافرازی نشاتین است؛ و بداند که راحتی در هوان دنیا و فارغ شدن از لذّات فانیه این عاریت سرا و تخلّی از نجاسات اموال حرام و شبهه ناک و مثل آنها است، پس خالی کند خود را از آنها و درِ کبر و خودبینی را بر روی خود در بندد و از گناهان و معاصی بگریزد، و درِ تواضع و فروتنی و حیا و پشیمانی را بر روی خود بگشاید و سعی کند در اداء اوامر و نواهی معبود بحق و پروردگار مطلق به جهت طلب زلفی و حسن مآب، و محبوس کند نفس خود را در زندان خوف و الصبر و دوری کردن از شهوات و لذّات فانیه، تا آنکه برسد به امان خدا در دار عقبی و منزل قرار، و فائز شود به رحمت حضرت پروردگار و بچشد طعم رضا و خوشنودی او را، زیرا که معوّل(1) و مقصود واقعی همین است و مابقی چیزی نیست».(2)


مطلب سوم: در ستر عورت است


بدانکه: مقصود از ستر عورت پوشانیدن مقابح بدن است از ابصار خلق، زیرا که ظاهر بدن تو موضع نظر خلایق است و باطن تو موضع نظر خالق، پس تفکر کن که

ص :124

1- 1) اعتماد کردن و تکیه نمودن.
2- 2) مصباح الشریعه، ص 126، الباب التاسع و الخمسون فی التبرز «إنّما سمّی المستراح مستراحا لاستراحه الأنفس من أثقال النجاسات و استفراغ الکثافات و القذر فیها و المؤمن یعتبر عندها أن الخالص من...».
هرگاه پوشانیدن مقابح ظاهر که موضع نظر خلق است واجب باشد، پس چگونه است حال پوشانیدن قبائح باطن که موضع نظر حق است.

و بدانکه: قبائح باطن را نمی پوشاند لباسی، مگر لباس توبه و انابه و پشیمانی از کرده های گذشته و پیرامون آن نگشتن در زمان آینده، پس در آن حال مستعد شود برای هجوم لشکر خوف و حیا بر قلب، پس ذلیل کند نفس خود را و قرار گیرد در زیر پرده خجلت و انکسار و بایستد در برابر حضرت آفریدگار، مثل ایستادن بنده گناهکار که گریخته باشد از آقای خود و بعد از پشیمانی باز گردیده باشد به سوی وی، سر در پیش و شرمسار با دیده اشکبار و سوز آه آتش بار، و از وی درخواهد عفو از تقصیرات خود را و عزم کند بر تلافی مافات.

و مصدق این کلمات است، حدیثی که در مصباح الشریعه از حضرت صادق علیه السلام منقول است که آن حضرت فرمود که: «زینت دارترین لباس مؤمن، لباس تقوی و پرهیزگاری است و نرم ترین لباسهای وی، ایمان به خدا و روز جزا است، حق تعالی فرموده است که: «لباس تقوی نیکو است».(1)

و اما لباس ظاهر، پس نعمتی است از جانب خدا که پوشانند به آن عورات خود را و گرامی داشته است به آن ذریه آدم علیه السلام را و عطا نفرموده است به دیگری از مخلوقات عالم و از برای مؤمنان آلتی است از برای اداء آنچه خدا واجب کرده است بر ایشان از نماز و غیر آن.

و بدانکه: بهترین لباس تو لباسی است که تو را مشغول نگرداند از حق تعالی، بلکه نزدیک گرداند تو را به ذکر و شکر و فرمان برداری وی، و باعث نشود تو را بر عجب و ریاء و زینت کردن و [28] مفاخرت نمودن بر امثال و اقران بر وجه خُیَلاء(2)، زیرا که این امور، آفت دین و مورث قساوت قلبند.

ص :125

1- 1) سوره مبارکه اعراف، آیه 26.
2- 2) عجب، کبر، خودپسندی.
و هرگاه جامه پوشیدی به خاطر بیاور این را که خدا پوشانیده است بر تو گناهان تو را به رحمت خود و بپوشان باطن خود را به صدق و راستی، چنانکه می پوشانی ظاهر خود را به لباس خود و بپوشان باطن خود را به لباس خوف و خشیت و ظاهر خود را به لباس فرمانبرداری و طاعت.

و به خاطر بیاور فضل و رحمت حق تعالی را از جهت آنکه خلق کرده است برای تو اسباب لباس را که بپوشانی به آن عورات ظاهره را، و گشوده است بر روی [تو] ابواب توبه و انابه را که بپوشانی به آن عورات باطنه را از گناهان و اخلاق رذیله، و رسوا مکن احدی را به برچیدن پرده از عیوب وی، زیرا که پوشانیده است حضرت خلاّق عالم بر تو، اعظم از آنها را، و مشغول شو به عیب نفس خود و چشم بپوشان از آنچه از تو نخواسته اند از عیب دیگران، و بترس از آنکه فانی کنی عمر خود را به عمل دیگران و تجارت کنی به سرمایه این و آن و از عیوب خود غافل شوی و به هلاکت ابدی گرفتار گردی، زیرا که فراموش کردن گناهان، عظیمتر عقوبتی است از جانب خدا در دنیا و وافرتر عقوبتی است در عقبی، و مادام که بنده مؤمن، مشغول است به طاعت خدا و شناختن عیوب نفس خود و ترک آنچه قبیح است در دین خدا، دور است از آفات جهان و فرو رونده است در بحار رحمت حضرت یزدان و فائز شونده است به جواهر فواید حکمت و بیان، و مادام که فراموش کننده است عیوب نفس خود را، واگذاشته می شود به حول و قوّت خود و رستگار نمی شود هرگز.

محرر کلمات گوید که: وقتی به کاشان که موطن اصلی حقیر است رفتم، در یکی از قرای آن یکی از علما به دیدن من آمد، خود را آراسته و قبائی به رنگ مرمر پوشیده و عمامه قیمتی بر سر گذارده و غایت تقطیع در لباس خود به کار برده؛ چون در نزد من نشست، به نظر حیرت در او می نگریستم و به دیده تعجب در وی نگاه می کردم و در دل خود بر حال وی می گریستم و با خود می گفتم که: آدمی چه مقدار مغرور است که نفس را که خلاّق عالم او را از سایر نفوس مکونات برگزیده و خلعت فاخر «وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی

ص :126

آدَمَ(1)»، بر وی پوشانیده و قامت قابلیتش را به لباس نفیس «لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ(2)» آراسته، به کرباسی که از گیاهی حاصل شود و به گیاهی دیگر آن را رنگ کنند و آن را بقا و ثباتی نباشد، آرایش دهد و به آن خوش دل و مشعوف باشد «ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ(3).»


مطلب چهارم: در اسرار مخفیه مکان مصلی است


چون به مکان نماز روی آوری، با خود خیال کن که به خدمت پادشاه بزرگی رو آورده ای که از تو [29] جز اخلاص و بندگی نخواسته، و از باطن تو اطلاع دارد و اسرار نهان تو بر وی پوشیده و مخفی نیست، و تو می خواهی با وی مناجات نمائی و احوال خود را بر وی معروض داری و از وی حاجتهای بزرگ بخواهی که دیگری قدرت بر برآوردن آنها [را] ندارد، و امید داری که نظر رحمت به جانب تو افکند و حوائج تو را برآورد، پس سزاوار است که در آن حال، لباس ذلّ و مسکنت پوشی و به تضرع و زاری و خضوع و خشوع کوشی، و مکانی را اختیار کنی که آن را محل نزول رحمت خود نمود، و درِ کرم و بخشش خود را در آن گشوده باشد، مانند: مساجد و مشاهد متبرّکه، و آداب مسجد و اسرار مخفیه آن در طی مطلب هفتم مذکور خواهد شد، ان شاء اللّه.


مطلب پنجم: در اسرار خفیه وقت نماز است


بدانکه: مؤمن عارف را لازم است که چون وقت نماز درآید، متصف به دو حالت باشد، یکی رجا و شعف و خوشحالی، و دیگری خوف و ترس.

اما اتصاف به خوشحالی و شعف، پس به جهت آن است که باید متذکّر شوی در آن حال که این وقتی است که پادشاه حقیقی و محبوب واقعی آن را معین فرموده است، برای اینکه به خدمتش برسی و در برابرش بایستی و قابل فیض مکالمه اش شوی و فائز

ص :127

1- 1) سوره مبارکه اسراء، آیه 70.
2- 2) سوره مبارکه تین، آیه 4.
3- 3) سوره مبارکه حج، آیه 11.
به طاعت و عبادتش گردی! پس به این جهت در دلت شوقی و سروری و در صورتت بشاشت و صبوری حاصل شود که این زمان، زمان وصول به مطلوب است.

پس مهیا شوی برای وصال با طهارت و نظافت و پوشیدن جامه هایی که صلاحیت حضور داشته باشند، همچنانکه مهیا می شوی برای ورود بر پادشاهی از پادشاهان دنیا، در وقتی که تو را به حضور خود طلبد و به بارگاه خود خواند و قابل مکالمه خود گرداند، و خود را در آن حال مانند کسی تصور کن که پادشاه عظیمی وعده داده باشد تو را که در وقت به خدمتش برسی و فرمانی برای تو صادر کند که از خواص وی و واقفان حضورش باشی و خدمات لایقه به تو رجوع فرماید و با تو بر وجه انبساط و رأفت تکلم نماید و با تو انس گیرد و تو آنچه خواهی از مصالح خود از وی طلب نمائی و تو را خلعتی فاخر عطا کند، و در میان مردم تو را سرافراز و مفتخر داند، و مادام که سلطنت او باقی باشد بر آن قرار بماند و از قدر و منزلت تو در نزد وی چیزی کم نشود، بلکه روز به روز در تزاید باشد، آیا تو در این حال منتظر آن وقت نخواهی بود و شوقت به آن وقت نخواهد کشید و پیش از آنکه آن وقت در آید همت به آن نبسته خواهی بود؟ و فکر نخواهی کرد که کی شود آن وقت درآید و پادشاه به وعده خود عمل نماید و مرا به قرب جوار خود بخواند و به شرف مکالمه خود مشرّف گرداند و خلعت فاخر در من پوشاند؟

پس ای عزیز! وعده خدا را کم از وعده پادشاه دنیا مدان، و قرب جوار وی را سهل مشمار، و نوشتن تو را از جمله [30] مقربین درگاه ایزد تعالی، پست تر از تقرّب یکی از سلاطین دنیا نه انگار؛ و بدان که نماز اعظم خدمات معبود واقعی و اقرب قربات پادشاه حقیقی است و به سجود آن وعده قرب داده است در فرمان خود که به تو فرستاده است به واسطه پیغمبر خود صلی الله علیه و آله ، و آن پیغمبر صلی الله علیه و آله که مخبر صادق و متکلّم بحق است نیز به این وعده کرده است و ضامن شده است این را که به واسطه این خدمت، در دار قرب و خلود، و متنعم گردی به نعمتی که چشمی ندیده و گوشی نشنیده باشد، و مهیا کرده است برای تو در آنجا مکانهای رفیع البنا و محبوبان خوش لقا و اطعمه بسیار و اقمشه بیشمار و کرامتهای گوناگون و نعمتهای از حد افزون و راحت ابدی و استراحت سرمدی.

ص :128

پس چه غافل است آدمی که در چنین وقتی به خدمت مخلوقی پردازد و از نماز، پهلو تهی سازد و به اداء آن نپردازد و وعده خداوند کریم عظیم را سهل شمرد و از وعده پادشاه مجازی کمتر داند، و حال آنکه دل پادشاه به دست خدا است و بی توفیق و اذن خدا، به احدی نفع و ضرر نمی تواند رسانید و اعتماد به وعده اش نیست و ملکش ناپایدار و دولتش همیشه برقرار نیست.

و از اینجا است که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله پیوسته منتظر وقت نماز می بود و انتظار آن را می کشیدند و شوق تمام به دخول آن داشتند و به بلال مؤذن خود می فرمودند که: «أرحنا یا بلال!»(1) یعنی: مرا به راحت انداز ای بلال! و از محنت مشغولی به غیر معبود فارغ ساز.

و در این سخن اشاره است به اینکه مشغولی ظاهری به غیر حق تعالی، تعب شدیدی بود نسبت به آن حضرت و هر چند دلش هرگز از یاد خدا غافل نبود، ولیکن روشنی چشمش و سرور قلبش و سکون نفسش در نماز بود. همچنانکه مکرر می فرمود که: «قره عینی و سرور قلبی فی الصّلوه»(2) یعنی: روشنی دیده و مسروری دل من در نماز است، این است سبب سرور و باعث شوق و شعف به سوی دخول وقت.

و اما سبب ترس و خوف و تزلزل و منشأ خوف و تذلل، پس آن است که در درگاه سلاطین مجازی، چنانکه امید قرب و راحت و طمع فوز و استراحت هست، بیم انحطاط و پستی و خوف بی اعتباری و تهی دستی نیز می باشد. زیرا که چنانکه ملوک موصوفند به بخشش و عطا و نوازش و سخا، همچنان موصوف به غضب و نکال و انتقام و اذلال نیز می باشند، خصوصاً سلاطین غیور و خواقینِ از پستی فطرت دور، همچنین است درگاه احدیّت و بارگاه صمدیّت که چنانکه امید قرب در آن موجود است، بیم بُعد نیز با

ص :129

1- 1) مفتاح الفلاح، ص 182، فصل القیام إلی الصلاه فی أول وقتها.
2- 2) به این عبارت حدیثی یافت نشد و لیکن بسنجید: الخصال، شیخ صدوق، ج 1، ص 165، حبب إلی النبی صلی الله علیه و آله . «جعل قره عینی فی الصلاه».
وی همراه است، و چنانکه شوق بلندی درجه است، خوف پستی مرتبه نیز هست، و چنانکه رجاء قبول اعمال است، ترس ردّ آنها و تشویش زوال است.

از وصایای لقمان است که [31] به پسر خود می فرمود: ای پسرک من! عمل را نیکو کن که قبول کننده عمل بسیار دانا است. پس مؤمن کامل باید چون وقت نماز داخل شود به خود پردازد و خوف و خشیت را شعار خود سازد و با نفس خود خطاب کند که: ای نفس! وقت ایستادن در برابر حضرت آفریدگار داخل شده است و تو آلوده به کدورات بدنیه و علایق دنیویّه، و از این حذر کن که مبادا عملت مقبول درگاه نشود و به درجه قبول نرسد و تو ناامید و تهی دست باز گردی.

و باید به خاطر خود بگذراند عظمت و جلال و قدرت و اجلال خداوند بی شبه و مثال و معبود پاینده بی زوال را، پس متذکر شود پستی رتبه و مرتبه خود را، و با خود خیال کند که چون من بنده لئیمی، کجا قابل مناجات خداوند عظیم باشد و به چه امید در برابر جناب واجب التعظیم ایستد و به کدام اطمینان درجه قرب او را طلبد.

و از اینجا است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام چون وقت نماز داخل می شد، آثار تزلزل و تململ(1) در وی ظاهر می شد و به وی عرض می کردند که: «یا امیرا! چه می شود تو را که چنین حالت متبدّل و اعضاء و جوارحت متزلزل است؟ آن حضرت می فرمود: آمد وقت اداء امانتی که عرض کرد خدا آن را بر آسمانها و زمینها و آنها از قبول و برداشتن آن ابا کردند و ترسیدند از آن».(2)

و در حدیث دیگر منقول است که: «عادت علی بن الحسین سیدالساجدین علیهماالسلام این

ص :130

1- 1) بی آرامی کردن.
2- 2) مناقب آل أبی طالب علیهم السلام ، ج 2، ص 124، فصل فی المسابقه بصالح الأعمال؛ بحارالانوار، ج 41، ص 17، باب 101 عبادته و خوفه. «إذا حضر وقت الصلاه تلوّن و تزلزل، فقیل له ما لک فیقول: جاء وقت أمانه عرضها اللّه تعالی علی السماوات و الأرض و الجبال...».
بود که هرگاه می خواست وضو بسازد، رنگ مبارکش زرد می شد، پس اصحاب آن حضرت علیه السلام به وی عرض می کردند که: این چه حالتی است که عادت شده است برای تو در وقت وضو که رنگ مبارکت زرد می شود و حالت متغیّر می گردد؟ آن حضرت می فرمود: شما نمی دانید که می خواهم در برابر کی بایستم»؟!(1)

اینها همه اشاره است به استشعار خوف و استحضار عظمت معبود بحق و التفات به سوی وی و انقطاع از غیر او. و از اینجا معلوم می شود که استشعار خوف از شعار کاملین است، چنانکه غفلت از آن علاقه مطرودین است، عافانا اللّه من الطرد و الإبعاد، بحق محمد و آله الأمجاد.


مطلب ششم: در مخفیّات رموز استقبال قبله است

بدانکه: استقبال به معنی رو کردن است به جهتی از جهات و آن متحقق نمی شود، مگر به اینکه روی از هر جهتی برتابی و به یک جهت متوجه شوی، و مراد به استقبال در نماز آن است که بگردانی روی بدن خود را به جانب کعبه معظمه که خانه خدا است و خدا آن را برگزیده است و خانه خودش خوانده است، و واجب گردانیدن این معنی بر تو، دلیلی است واضح و برهانی است لائح بر اینکه مقصود اصلی گردانیدن روی قلب است به جانب معبود حقیقی و مقصود واقعی. و گردانیدن روی ظاهر، وسیله است به سوی آنچه مقصد اصلی است از تو؛ زیرا که ظاهر، عنوان باطن و وسیله به سوی آن است و معراجی است که مؤمن از آن ترقی کند به مطالب [32] عالیه و مراتب رفیعه، و ضبطی است مر جوارح را، و تسکینی است مر آنها را به ثابت گردانیدنشان بر جهت واحده، تا اینکه سرکشی نکنند بر قلب؛ زیرا که اعضا و جوارح هرگاه سرکشی کنند و ملتفت شوند به اطراف، قلب را تابع خود گردانند و از معبود بحق برگردانند.

ص :131

1- 1) بسنجید: دعائم الاسلام، ج 1، ص 158، ذکر صفات الصلاه. «أنه کان إذا توضأ للصلاه و أخذ فی الدخول فیها أصفر وجهه و تغیّر لونه فقیل له مره فی ذلک، فقال: إنّی أرید الوقوف بین یدی ملک عظیم».
پس در حال استقبال باید روی قلب تو به جانب حضرت ذی الجلال باشد و «بترسی از اینکه هرگاه روی دل برگردانی خدا برگرداند روی تو را مثل روی حمار».(1) در عدم ادراک و التفات به معبود پاک، چنانکه این معنی از حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است.

و مخفی نیست که این، نهی است از عدم التفات به خدا و رو گردانیدن از وی به وجه قلب و عدم ملاحظه عظمت و بزرگواری وی، زیرا که کسی که ملتفت می شود از طرفی به طرفی و میل از جانبی به جانبی دیگر، ملتفت نمی شود به سوی خدا و متذکر نمی شود عظمت و بزرگواری وی را. پس غافل می شود از مطالعه انوار کبریائی وی، و کسی که چنین شود، رفته رفته این عادت در وی مستمر می شود و این در وی غالب می گردد، پس روی دل وی مانند روی دل حمار می شود در عدم تعقل امور عِلویّه و عدم افاضه شی ء از علوم واقعیّه و رسوم الهیّه بر وی.

و از این فقرات معلوم می شود که مقصود واقعی، توجه وجه قلب است به جانب معبود حقیقی و گردانیدن وجه ظاهر، وسیله است به سوی آن و مناط ثواب همان است، چنانکه در حدیثی وارد است که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هرگاه بایستد بنده به نماز و باشد هوا و قلبش به جانب خدا، از نماز فارغ می شود مانند روزی که از مادر متولد شده باشد»(2) یعنی: از گناه پاک می شود، چنانکه روزی که از مادر متولد شد، گناه نداشت.

و در مصباح الشریعه و تنبیهات قلبیه مرسلا از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود: «هرگاه به نماز بایستی و روی خود را به جانب قبله گردانی،

ص :132

1- 1) عوالی اللئالی، ج 1، ص 322، حدیث 58. «أما یخاف الذی یحول وجهه فی الصلاه أن یحول اللّه وجهه وجه حمار».
2- 2) بحارالانوار، ج 81، ص 261، باب 16، آداب الصلاه. «إذ أقام العبد إلی الصلاه فکان هواه و قلبه إلی اللّه تعالی انصرف کیوم ولدته أمه».
مأیوس شو از دنیا و آنچه در آن است و از خلق و آنچه دارند، و خالی کن دل خود را از هر چه باز دارد آن را از یاد خدا و معاینه ببین به دیده قلب، عظمت و بزرگواری حق تعالی را و به خاطر بیاور ایستادنت را در روز قیامت در برابر عرش جناب اقدس الهی سر در پیش، و بایست به پای خوف و تشویش».(1)


مطلب هفتم: در اسرار مخفیّه مقدمات مستحبّه نماز است

و آنها بسیار است، ولیکن ما به ذکر بعضی از اینها می پردازیم که در نظر شارع اهم و اسرار آنها اتم است و آن چند امر است.


[امر] اوّل: [اختیار مکان مناسب برای مناجات]


ارتیاد و اختیار مکان است که صلاحیت داشته باشد از برای مناجات با حضرت قاضی الحاجات و آن امکنه است که معبود بحق و مقصود مطلق آنها را برگزیده است برای خود و آنها را اضافه به خود نموده، خانه [33] خود خوانده است و آنها را محل اجابت و مظنّه قبول طاعت و موضع نزول رحمت و معدن رضا و مغفرت خود گردانیده، مثل مساجد و مشاهد مقدّسه و معابد مکرّمه.

پس قصد کن یکی از آنها را در حالی که ملازم سکینه و وقار و مراقب خشوع و انکسار باشی و سؤال کنی از خدا اینکه تو را از خاصان بندگان خود گرداند و به صالحان ملحق نماید و متوجه خدا شو به هیئتی که گویا بر صراط می گذری، و در دل خود متردّد باش در میان خوف و رجا و رد و قبول تا اینکه دلت خاشع شود و جوارحت خاضع گردند و اهل افاضه رحمت و مغفرت گردی و برسد به تو عطوفت جناب اقدس الهی و شامل تو گردد مرحمت غیر متناهی.

ص :133

1- 1) بسنجید: مصباح الشریعه، ص 87، الباب التاسع و الثلاثون فی افتتاح الصلاه. «إذا استقبلت القبله فآیس من الدنیا و ما فیها و الخلق و ما هم فیه و فرغ قلبک عن کل شاغل یشغلک عن اللّه تعالی و عاین بسرک عظمه اللّه عزوجل...».
و چون به در مسجد رسی به خاطر آور که قصد کرده ای پادشاه بزرگی را چنانکه در مصباح الشریعه و تنبیهات قلبیه مرسلا از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود: «چون به در مسجد رسیدی بدان که قصد کرده ای پادشاه عظیم القدری را که پا نمی گذارند بر بساط کبریای وی، مگر پاکان و مأذون نیستند در مجالست و مصاحبت وی مگر صدیقان، و خائف و ترسناک باش از پا گذاشتن بر بساط خدمت وی به نوعی که ترسناک می شوی در حضور پادشاه، زیرا که اگر غافل شوی به خطر عظیم افتی.

و بدانکه: آن پادشاه، قادر است بر آنچه خواهد نسبت به تو به عمل آور[د] از عدل و احسان و فضل و امتنان. و اگر میل کند به سوی تو به فضل و رحمت، قبول می کند از تو طاعت اندک تو را و عطا می کند به تو ثواب بسیار، و اگر مطالبه کند از تو که او مستحق صدق و اخلاص و ارادت و اختصاص است و عمل تو خالی از آنها است، دور می کند تو را از خدمت خود و ردّ می کند عمل تو را هر چند بسیار باشد و او کننده است آنچه را خواهد.

پس اعتراف کن در خدمت وی و تقصیر و فقر و احتیاج خود در برابر وی، زیرا که تو اراده کرده ای طاعت و عبادت او و انس گرفتن با جناب حضرت او، و بدان که مخفی نیست بر وی پوشیدگیهای امور برای خلایق و ظواهر ایشان و او اطلاع دارد بر همه و باش مثل فقیرترین بندگان و حقیرترین غلامان در برابر وی، و خالی کن قلب خود را از هر چه مشغول کند تو را از خدمت وی، زیرا که او پاک و پاکیزه است و قبول نمی کند از تو مگر عمل خالص را.

و نگاه کن که اسم تو در کدام دیوان ثبت است، دیوان مقرّبین یا دیوان مطرودین، پس اگر در آن حال دلت خاشع شود و لذّت مناجات با قاضی الحاجات به کام دلت درآید و بچشی از کأس رحمت و کرامت وی و بیابی در قلب توجه و اجابت او را برای خود، پس به تحقیق سزاوار خدمت او خواهی بود و اذن دخول خواهی یافت و برای تو

ص :134

امان از طرد و ابعاد خواهد بود، پس آنگاه داخل مسجد شو، و الا پس بایست بر درِ مسجد، مثل ایستادن مضطری که چاره های وی منقطع شده باشد و امید [34] و آرزوی [وی] قطع شده باشد، زیرا که حق تعالی از باطن ذلت و انکسار و صدق التجا و اضطرار از تو ملاحظه نماید، نظر می کند به جانب تو به رحمت و رأفت و میل می کند به وی به شفقت و مرحمت، و توفیق می دهد تو را به آنچه محبوب و مرضی او است، زیرا که وی کریم است. دوست [دارد] اکرام کردن به بندگان درمانده مضطر خود که به دربار کرم وی حاضر شوند و مرضات و خوشنودی وی را طلب نمایند. حق تعالی در کلام مجید خود می فرماید که: آیا کسی هست که اجابت می کند بنده مضطر درمانده را، اگر او را بخواند و برطرف می کند ناخوشیها را از وی»(1).(2)


[امر] دوم: از مقدمات مستحبه، اذان و اقامه است


و از اسرار و مخفیات رموز آن، آن است که چون آواز مؤذّن را بشنوی حاضر کن در دل خود، هول نداء روز قیامت را و کمر خود را محکم ببند در باطن و ظاهر، برای مسارعت در اجابت معبود حقیقی، زیرا که سرعت کنندگان به این ندا کسانی باشند که در روز عرضِ اکبر، ندای لطف و مرحمت شنوند، پس در حال سرعت به این ندا، لطف و مرحمت را به یاد آور، پس اگر دلت مملو شود از خوشحالی و سرور و بشاشت و صبور و مستعد شود به رغبت تمام به مسارعت به سوی این ندای عام، پس بدان که در روز قیامت ندای شادی و اکرام خواهی شنید و مرحمتهای افزون از حدّ و عدّ به تو خواهد رسید.

ص :135

1- 1) سوره مبارکه نمل، آیه 62، «أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ.»
2- 2) برگرفته از: مصباح الشریعه، ص 130، الباب الواحد و الستون فی دخول المسجد. «إذا بلغت باب المسجد فاعلم أ نّک قد قصدت باب ملک عظیم لا یطَأَ بساطه إلاّ المطهّرون و لا یؤذن لمجالسته إلاّ الصدیقون فهب القدوم إلی بساطه هیبه...».
آنگاه متوجه فصول اذان و کلمات آن شو و ببین که چگونه ابتداء آنها لفظ «اللّه» است در «اللّه اکبر» و انتهای آنها نیز همین لفظ است در «لا إله إلاّ اللّه»، پس از اینجا دریاب که: «خدا اول است و آخر و ظاهر است و باطن»(1) و در دل متوجه شو به تعظیم و تکریم خداوند کبیر در نزد شنیدن تکبیر و حقیر و پست بشمار دنیا و مافیها را تا آنکه دروغ نگفته باشی در گفتن: «اللّه اکبر» و در وقت شنیدن: «لا إله إلاّ اللّه» جمیع ماسوی را از دل بیرون کن و به خاطر بیاور حضرت رسالت پناه را در وقت شنیدن شهادت به رسالت و شهادت دِه به رسالت آن حضرت از روی اخلاص و صلوات بفرست بر آن حضرت و آل آن حضرت.

کلینی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود که: «هر کس بشنود که مؤذّن می گوید: «أَشْهَدُ أنْ لا إلهَ إِلاّ اللّه» و «أشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللّه»، پس بگوید از روی اخلاص: «أنَا أَشْهَدُ أنْ لا إلهَ إِلاّ اللّه و أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللّه، اکتفی بهما عمن أبی و جحد و اعین بهما من أقر و شهد» خدا به وی عطا می کند به وی اجر، به عدد هر کافری که انکار وحدت و رسالت کرده است و به عدد کسی که اقرار و شهادت داده است».(2)

و چون مؤذّن گوید: «حَیَّ عَلَی الصَّلَوهِ»، به دل و جان روی به نماز کن و سعی کن به سوی نماز، و چون گوید «حَیَّ عَلَی الْفَلاحِ»، بشتاب به سوی نماز که موجب فیروزی و فلاح و رستگاری است.

ص :136

1- 1) اشاره به آیه 3 سوره مبارکه حدید، «هُوَ الاْءَوَّلُ وَ الاْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ.»
2- 2) الکافی، ج 3، ص 307، باب بدء الاذان و الاقامه، حدیث 30؛ من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 288، باب الاذان و الاقامه، حدیث 891 . «من سمع المؤذن یقول: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أشهد أنّ محمدا رسول اللّه، فقال مصدقاً محتسباً: و أنا أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أشهد أنّ محمدا رسول اللّه صلی الله علیه و آله و اکتفی بهما...».
و چون گوید: «حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَلِ»، به دل بگذران به اعتقاد درست که نماز بهترین عملها است؛ و چون گوید: «اللّه اکبر» تازه کن عهد خود را به بزرگی خدا و تعظیم وی، پس ختم کن اذان را به ذکر خدا، چنانکه ابتدا کرده بودی به ذکر وی و متذکر شو این که مبدأ تو از او است و بازگشت تو نیز به سوی وی خواهد بود، و بدانکه قوام وجود تو به او است و اعتماد تو بر حول و قوّت او است و نیست حولی و قوّتی، مگر به خداوند یکتای یگانه. [35]


[امر] سوم: [در اسرار افتتاح نماز به تکبیرات هفتگانه]


اسرار خفیّه افتتاح نماز است به تکبیرات هفتگانه و خواندن دعاهائی است که در همین تکبیرات وارد است.

هرگاه به نماز ایستادی و گفتی: «اللّه اکبر» به خاطر بیاور معنی این را که خدا بزرگتر است از آنکه به وصف درآید، لمؤلّفه:

نه عارفی که بگوید ز سرّ ذات تو حرفی نه وصف ذات تو ممکن که ماوراء صفاتی

پس در آن حال متذکر شو پستی مرتبه خود، و عبادت خود را در جنب عظمت و بزرگواری معبود یگانه، و بی مقداری همت خود را از ایستادن در برابر او و قیام به وظائف عبادت او، و بازداشتن خود را در مقام خدمت او و تمام کردن وظائف بندگی او.

پس چنانکه کلینی به سند صحیح از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است، «سه مرتبه تکبیر می گوئی، پس می گوئی: «اللّهُمَّ أَنْتَ الْمَلِکُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی عَمِلْتُ سُوءً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْلِی ذَنْبِی إنَّهُ لا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاّ أَنْتَ»(1) که ترجمه اش

ص :137

1- 1) الکافی، ج 3، ص 310، باب افتتاح الصلاه... ، حدیث 7. «إذا افتتحت الصلاه فارفع کفّیک، ثم ابسطهما بسطا، ثم کبّر ثلاث تکبیرات، ثم قل: اللّهُمَّ أَنْتَ الْمَلِکُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی ذَنْبِی إنَّهُ لا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ...» با اندکی اختلاف در متن روایت.
این است: الهی توئی پادشاه بحق، نیست خدایی به جز تو، پاک و منزه می شمارم، به درستی که من [بد کردم و] ظلم کردم بر نفس خود، پس بیامرز برای من گناهان مرا، زیرا که نمی آمرزد گناهان را احدی مگر تو.

چون گفتی: «اللّهُمَّ أَنْتَ الْمَلِکُ الْحَقُّ» به خاطر بگذران عظمت مملکت و عموم قدرت خدا را و احاطه او بر جمیع عوالم.

و چون گفتی: «سُبْحَانَکَ» به خاطر بگذران، پاکی و دوری او را از نقائص و مناقص و صفات جلال، و استجماع وی بر جمیع صفات کمال را.

و چون گفتی: «إنِّی عَمِلْتُ سُوءً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْلِی» به خاطر بگذران، گناهانی که در آشکار و نهان مرتکب آنها شده، و تقصیرات خود را در برابر نظر خود حاضر گردان و خود را ذلیل و شکسته حال در مقام ذلت و انکسار بدار، و با خود خیال کن که وی با آن عظمت و جلال، مثل توئی را با این انکسار و ذلت به چنین خدمتی سرافراز و مفتخر فرموده است، پس خود را در برابر وی بازدار، با نهایت ذلت و انکسار سر خجلت و انفعال به پیش افکنده، نادم از گناهان منفعل از معاصی بی پایان.

و یقین بدان که معبود بحق و مقصود مطلق از تو دور نیست، بلکه به تو نزدیک است و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند و بر شکستگی و انکسار تو مطلع است. «آنگاه دو تکبیر دیگر بگوی و بگو: «لَبَّیْکَ وَ سَعْدَیْکَ وَ الْخَیْرَ فِی یَدَیْکَ وَ الشَّرَّ لَیْسَ إِلَیْکَ عَبْدُکَ وَ ابْنُ عَبْدَیْکَ ذَلِیلٌ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ الْمَهْدِیُّ مَنْ هَدْیْتَ لا مَلْجَأَ مِنْکَ إِلاّ إِلَیْکَ سُبْحَانَکَ وَ حَنانِیْکَ تَبارَکْتَ وَ تَعَالَیْتَ سُبْحَانَکَ رَبَّ الْبِیْتِ»(1)، که ظاهر ترجمه اش این است که: می ایستم در خدمت تو، ایستادنی بعد از ایستادنی، و استعانت می جویم به ایستادن در خدمت تو، استعانتی بعد از استعانتی، و خیر در دست تو است [36] و شر و بدی از جانب تو نیست، منم بنده تو و پسر دو بنده تو که ذلیل و بی مقدار در برابر تو ایستاده است.

ص :138

1- 1) همان.
و چون گوئی: «الْمَهْدِیَّ مَنْ هَدْیْتَ» به خاطر بیاور که نیست هدایت مگر از جانب او، و او است راه نمای هر گمراهی. و چون گوئی: «لا مَلْجَأَ مِنْکَ إِلاّ إلَیْکَ»، اعتراف کن به اینکه ملجأ و پناهی نیست از برای تو، مگر به گریختن به کنف حمایت وی، و از او نمی توان گریخت به پناه بردن به وی، پس دو تکبیر دیگر بگوی که هفت تکبیر تمام شود.

پس بگوی: «وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَواتِ وَ الاْءَرْضَ حَنِیْفاً مُسْلِمًا وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینْ إِنَّ صَلَوتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیَایَ وَ مَمَاتِی للّه ِِ رَبِّ الْعَالَمِیْنَ لا شَرِیْکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِیْنَ».(1)

و چون گوئی: «وَجَّهْتُ وَجْهِی» تا آخر، برگردان روی دلِ خود را از جمیع ماسویِ آن کسی که ایجاد کرده است آسمان و زمین را.

و بدان که چنین کسی استحقاق این دارد که روی دل به سوی وی آوری و از جمیع ماسوای وی روی برگردانی، و چون گوئی: «حَنِیْفًا مُسْلِمًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِین» شرک و دوبینی از خود دور کن و احدی را در عبادت خود شریک مگردان.

و چون گوئی: «إنَّ صَلَوتِی» بدان که نماز تو و عبادت تو و زندگی و مردن تو همه از برای خداست، پس قلب را بر این معنی ثابت بدار تا کاذب و دروغ گو نباشی و در زبان نگوئی چیزی را که دلت از آن بی خبر باشد و یا دلت بر خلاف آن باشد.

و چون گوئی: «وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ» إلی آخره، یقین بدان که تو را به این امر کرده اند و به دل در خیال غیر او مباش و امثال این معانی، و مطالب را بر قلب خود استوار و محکم کن تا به مطالب عالیه برسی و از این مقامات ترقی کنی و به مقام قرب رسی. توفیق دهد خداوند منان ما و تو را به رسیدن به این مقامات إنّه ولیّ التوفیق.

ص :139

1- 1) همان.
باب دوم در مقارنات نماز است

(1)

و آنها بر دو نوعند: ارکان و غیر ارکان.

و ارکان که به ترک آنها عمداً و سهواً نماز باطل می شود پنجند: قیام و نیّت و تکبیره الاحرام و رکوع و سجود.

و غیر ارکان که به ترک آنها عمداً نماز باطل می شود نه سهواً سه اند: قراءت و تشهد و سلام. پس مقصود از این باب در ضمن دو فصل بیان می شود.


فصل اول: در مقارنات رکنیه است

اشاره


و آنها پنجند چنانکه گذشت و مقصود از این فصل در ضمن پنج مقصد بیان می شود.


مقصد اول: در بیان اسرار قلبیّه قیام است


چون به نماز ایستادی به خاطر بگذران که در برابر خداوند قهار که جان تو در قبضه قدرت او است، ایستاده و او سبحانه مطلع است بر آشکار و نهان تو و نزدیک تر است به تو از رگ گردن تو، پس عبادت کن او را به نحوی که گویا تو او را می بینی که اگر تو او را نمی بینی او سبحانه تو را می بیند و از اسرار پوشیده تو با خبر است.

پس وادار قلب خود را در برابر وی، چنانکه بدن خود را در برابر وی باز داشته ای و [37] به زیر افکن سر خود را که اشرف و ارفع اعضای تو است در حالی که ذلیل و خوار باشی و دل خود را به تواضع و شکستگی بسته و دل خود را به لباس خشوع و تذلّل آراسته باشی و تکبّر و خودبینی را از خود دور کرده باشی، همچنانکه و بایست در برابر خالق خود مثل ایستادن در برابر پادشاهی از پادشاهان دنیا؛ زیرا که تو هر چند بر عظمت و جلال پادشاه مطلع نباشی می بینی خود را در برابر وی ذلیل و خاکسار و متغیر الاحوال و بی اعتبار؛ و بسا باشد که اگر خواهی با وی تکلیم کنی، لکنت بر

ص :140

1- 1) در نسخه: اوّل.
زبانت افتد و رعشه در اعضای تو پیدا شود و منشأ اینها همه خوفی است که در دل تو پیدا می شود در نزد تصور عظمت و جلال وی.

پس چگونه باشد حال در وقتی که در برابر پادشاه پادشاهان و اصلاح کننده امر ایشان و مطلع بر آشکار و نهان، بایستی و با وی تکلم کنی و احوال خود را بر وی عرض نمائی و از وی حاجات خود را بطلبی و دلت خاشع نگردد و اعضا و جوارحت متزلزل نشود.

حاشا که در چنین [حال] از مخلصان باشی، بلکه از غافلان محسوب گردی و از فضل و رحمت وی محروم مانی و بدان که هرگاه در آن حال، متذکر جلال و عظمت وی شوی و دلت خاشع گردد، امیدوار به مغفرت و رحمت وی خواهی بود و به تقصیرات خود اقرار و اعتراف خواهی نمود و این از عابدان، مطلوب و در نظر معبود بحق، مرغوب است.

پس در آن حال خود را چنان ببین که در پهلوی یکی از صلحاء قوم خود ایستاده و به نماز مشغولی و می خواهی که وی تو را از خوبان داند و از نیکان شمارد، و تصور کن که در چنین حالی چگونه نماز خواهی کرد، و چگونه خضوع و خشوع به عمل خواهی آورد و اعضا و جوارح خود را چگونه به شکستگی و خضوع باز خواهی داشت از خوف اینکه آن مرد عاجز فقیر تو را از صلحا نشناسد و نسبت به خشوع ندهد، و حال آنکه بسا باشد که آن صالح فقیر در دل خود به هزار محنت آلوده باشد و هزار خوف و اضطراب داشته باشد که اصلا به تو التفات نکند و بر خضوع و خشوع تو مطلع نگردد و در فکر تو نباشد، چنانکه مکرر این معنی به ظهور رسیده و بر صاحبان تجربه منکشف گردیده است.

پس با خود بگوی که: ای نفس! اگر حیا می کنی از بنده ضعیفی که نه خیر تو به دست او است و نه شری از تو دفع می تواند کرد، پس چرا حیا نمی کنی از پروردگار دانا و علام الغیوب توانا و خلاق عالم و آفریننده بنی آدم که قدرت دارد بر هر امری و علم او به هر

ص :141

چیز احاطه کرده است و سر موئی از تو غافل نمی شود و به حراست و نگهبانی تو مشغول است.

وای بر تو ای نفس! که ادعای معرفت داری، حیا از حضرت عزّت نداری، چگونه جرأت می کنی که از بنده ضعیفی بترسی و از قادر مطلق و معبود بحق پروا نداشته باشی و حال آنکه او احق است بترسیدن و اولی است به حیا از وی داشتن، زیرا که خالق و رازق تو است و خیر و شر و نفع و ضرر تو به دست او است.

پس چه بسیار است طغیان تو و چه عظیم است عدوان تو و از حد افزون است دشمنی تو با خود که عظمت و بزرگی به نظرت در نمی آید و حرمت مرد عاجز فقیری مطمح نظر تو است و از نظرت بیرون نمی رود.

و اشاره به این [38] است، حدیثی که از پیغمبر صلی الله علیه و آله منقول است که: شخصی [از] آن حضرت پرسید که: چگونه باشد حیای ما از خدا؟ فرمود که: «حیا کن از خدا چنانکه حیا می کنی از مرد صالحی از قوم و قبیله خود»(1) این است سرّ اصلی قیام.

اما دوام قیام، پس سرّش آن است که باید قلب تو متوجه باشد به سوی خدا و ایستاده باشد در برابر معبود خود، مادام که بدنت در برابر وی ایستاده است بی تفاوت.

پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «خداوند عالم رو کننده است به بنده خود مادام که او التفات نکند به دیگری»(2) و پر ظاهر است که مراد به این التفات، التفاتِ ظاهر نیست، بلکه التفات قلب و باطن است.

و از جمله اسرار قیام آن است که همچنانکه واجب است نگهداری سر و چشم و بدن

ص :142

1- 1) روضه الواعظین، ج 2، ص 460، مجلس فی ذکر الحیاء؛ مشکاه الانوار، ص 235، الفصل الخامس: فی الحیاء. «و قیل له صلی الله علیه و آله : أوصنی، قال: استحی من اللّه کما تستحی من الرجل الصالح من قومک».
2- 2) الأربعون حدیثا (شهید اول) ص 43، الحدیث الرابع عشر. «إذا قمت إلی صلاتک، فاقبل علی اللّه بوجهک یقبل علیک...».
در ظاهر از رو گردانیدن از قبله که جهت خانه معبود است ، همچنین واجب است نگهداری قلب در باطن از التفات و رو کردن به غیر معبود و اگر قلب با نجوای شیاطین روی گرداند از جانب وی، آن را به خاطر آور که خدا مطلع است بر رو گردانیدن تو و بد امری است که در عین مناجات [روی] از قاضی الحاجات برگردانی تا آنکه به حال خود برگردد و به جانب معبود خود روی آورد و از خواب غفلت بیدار شود.

و بدانکه خشوع باطن ملزوم خشوع ظاهر است و مادام که باطنت خاشع نگردد، ظاهرت خاشع نخواهد شد؛ و شاهد بر این معنی است، حدیثی که از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله منقول است که: «مردی را دید که در نماز با ریش خود بازی می کرد، فرمود که: اگر این مرد دلش خاشع می بود هر آینه اعضا و جوارحش نیز خاشع می بود، زیرا که رعیت در حکم راعی است».(1)

و مراد به رعیت در این مقام، اعضا و جوارح است که در فرمان نفس اند، و مراد به راعی، نفس که فرمان فرمای آنها است؛ و از اینجا است که در بعض فقرات ادعیه وارد شده است که: «اللهمّ اصلح الراعی و الرعیه»(2)، یعنی: بار خدایا! به اصلاح بیاور راعی و رعیت را، یعنی قلب و جوارح را. اما هرگاه ظاهر در خشوع باشد و باطن خاشع نباشد، پس آن غفلت است از عظمت پادشاه پادشاهان و حیا کردن است از خلق و فراموش کردن است از خالق. أعاذنا اللّه منه.

چو من کو در جهان باطن خرابی ظاهر آرائی ز مردم عیب خود پنهان کنی در پرده رسوائی

میان دین و دنیا مانده از خوف و رجا حیران نظر جائی و دل جائی و سر جائی و تن جائی

ص :143

1- 1) الجعفریات، ص 36، کتاب الصلاه؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 174، ذکر الکلام و الأعمال فی الصلاه. «أبصر رجلا یبعث بلحیته فی صلاته، فقال: إنّه لو خشع قلبه لخشعت جوارحه».
2- 2) رسائل شهید ثانی، ص 124؛ المحجه البیضاء، ج 1، ص 389.
به عین بندگی در هر نفس، مفتون معبودی به ظاهر در نماز اما به پیش خلق برپائی

به عقبا مائل و از شغل آن پهلو تهی سازی ز دنیای دنی بیزار و از سوداش شیدائی


مقصد دوم: در وظائف قلبیه نیت است


بدانکه نیّت عبارت است از قصد کردن فعل معین از [39] برای خدا، پس اگر تواند نیت احرار را بعمل آورد، بکند، و الا به نیّت تجّار و مزدورین اکتفا کند و الا به نیت عبید و غلامان اکتفا کند و نیت احرار و ابرار بر این وجه است که عبادت کنند از برای معبود به حق از جهت آنکه معبود، مستحق عبادت است و در نیت ایشان طمع ثواب و خوف از عقاب داخل نیست.

همچنانکه از حضرت امیر مؤمنان و مولای متقیان منقول است که فرمودند: «من عبادت نمی کنم خدا را به جهت خوف از عقاب او و نه به جهت طمع در ثواب و بهشت او، بلکه یافتم خدا را اهل عبادت پس عبادت می کنم او را به این جهت».(1)

و نیّت تاجران و مزدوران بر این وجه است که به جهت طمع مزد و ثواب، عبادت می کنند و در نیت ایشان خوف از عقاب داخل نیست و نیت عبید و غلامان بر این وجه است که عبادت ایشان از جهت خوف از عقاب است و طمع ثواب در آن داخل نیست. و گاه باشد که در نیت هم خوف از عقاب و هم طمع ثواب مندرج باشد و آن نیت نوکران و خدمتکاران است که فرمان آقای خود می برند هم از جهت آنکه مبادا ایشان را از نظر بیندازد و سیاست کند و هم به جهت آنکه به ایشان مواجب و جیره دهد.

ص :144

1- 1) نهج الحق و کشف الصدق، ص 248، الأول فی العباده؛ عوالی اللئالی، ج 2، ص 11، حدیث 18، المسلک الرابع فی أحادیث رواها... . «ما عبدتک خوفا من نارک و لا شوقا إلی جنّتک و لکن رأیتک أهلا للعباده فعبدتک».
و از وظائف قلبیه نیت آن است که در نیت عزم کند بر اجابت خدا در اتمام نماز و امتثال امر معبود بی نیاز و دوری کردن از اموری که خلل به نماز رساند و نماز را فاسد سازد و از درجه اعتبار و قبولش اندازد.

و آن امور بر دو قسمند: بعضی از آنها نماز را فاسد می سازند، ظاهرا و باطناً که بر مکلّف قضا یا اعاده آن لازم می آید و آنها در کتب فقها مذکورند و ما آنها را در کتاب میزان الاعمال یاد کرده ایم.

و بعضی از آنها نماز را از درجه قبول می اندازند و آنها در طی این رساله بیان می شود و اعظم آنها عدم حضور قلب است در نماز، چنانکه مکرر یاد کرده شد. و نیّت خالی از حضور قلب، نیت غافلان و بی باکان است، زیرا که نه در آن خوف عقاب مندرج است و نه طمع ثواب و نه عبادت کردن به جهت آنکه معبود مستحق عبادت است، و عبادت با این نیت از درجه قبول ساقط و از مرتبه اعتبار هابط است، هر چند در بعض اوقات موجب قضا و اعاده نباشد.

و اشاره به این عبادت است، حدیثی که روایت کرده است آن را عیص بن قاسم از حضرت صادق علیه السلام که آن حضرت فرمود: «به خدا قسم می گذرد بر مردی پنجاه سال که قبول نمی کند خدا از او یک نماز را! پس کدام امر از این شدیدتر و عظیم تر است؟ و فرمود: به خدا قسم شما می شناسید از همسایگان و رفیقان کسی را که اگر از برای یکی از شما نماز کند، هر آینه قبول نمی کند از او به جهت استخفاف نمودنش به نمازش؛ به درستی حق سبحانه و تعالی قبول نمی کند، مگر عمل نیکوی خالص را، پس چگونه قبول می کند نمازی را که [40] به آن استخفاف شده باشد».(1)

ص :145

1- 1) الکافی، ج 3، ص 269، باب من حافظ علی صلاته أوضیعها، حدیث 9؛ تهذیب الاحکام، ج 2، ص 240، باب فضل الصلاه، حدیث 18. «و اللّه إنّه لیأتی علی الرجل خمسون سنه، ما قبل اللّه منه صلاه واحده، فأی شیءٍ أشد من هذا و اللّه إنّکم لتعرفون من جیرانکم و أصحابکم من لو کان یصلی لبعضکم...».
و از وصایای لقمان است که به پسرش فرمود که: ای پسرک من! توشه راه آخرت مهیا کن که راه دور است و عمل را نیکو کن که قبول کننده عمل، بسیار دانا است و امثال این اخبار و احادیث در طی مقدمات گذشت.

و از جمله وظائف قلبیّه نیت نماز آن است که در دل خود، منت عظیم از معبود به حق داشته باشی که با این رتبه عالی و مرتبه متعالی، تو را با این خسّت طبع و پستی مرتبه و دنائت رتبه به خدمت خود مأمور گردانیده و به مناجات خود خوانده است و به ایستادن در برابر خود اذن داده، پس نیک تأمّل کن که با کی مناجات داری؟ و به چه کس تکلّم می نمائی؟ پس در این هنگام سزاوار آن است که غرق عرقِ خجلت و انفعال گردی و اعضا و جوارح تو از هیبت برهم لرزد و رنگ تو از خوف زرد شود.

در مقدمه ثالثه گذشت که حضرت سید الساجدین علیه السلام هرگاه به نماز می ایستاد، رنگ مبارکش متغیّر می شد و چون به سجده می رفت، سر بر نمی داشت تا آنکه عرق از او می ریخت.

و در حدیث دیگر وارد شده است که: آن حضرت هرگاه به نماز می ایستاد و اعضای مبارکش خشک می شد که گویا ساق درختی بود که حرکت نکند، مگر آنچه باد آن را حرکت دهد(1) و اخبار دیگر در این خصوص در همان مقدمه گذشت.

و در مصباح الشریعه و تنبیهات قلبیه، مرسلا از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود که: «صاحب نیت صادقه کسی است که صاحب قلب سلیم باشد، زیرا که سلامت قلب از هواجس محذورات حاصل می شود به خالص گردانیدن نیت از برای خدا در همه امور. حق تعالی در کلام مجید خود فرموده است که: «یَوْمَ لاَ یَنفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ(2)(3)»». یعنی: واللّه العالم، روزی که نفع

ص :146

1- 1) الکافی، ج 3، ص 300، باب الخشوع فی الصلاه و کراهیه العبث، حدیث 4.
2- 2) سوره مبارکه شعراء، آیه 89 88.
3- 3) مصباح الشریعه، ص 53، باب الثالث و العشرون فی النیه، «صاحب النیه الصادقه صاحب القلب السلیم، لأنّ سلامه القلب من هواجس المحذورات بتخلیص النیه للّه تعالی فی الأمور کلها، قال اللّه تعالی...».
نمی بخشد مال و فرزندان به احدی، مگر آن کسی که بیاورد به جانب خدا، قلب سلیم را. و فرمود که: نیت برمی خیزد از قلب بر قدر صفاء معرفت آن و مختلف می شود صفاء قلب به حسب اختلاف ایمان در قوت و ضعف آن و صاحب النیه خالصه، نفس و هوای او مقهورند در تحت سلطان، تعظیم خدا و حیاء از او.

و در تنبیهات، مرسلا از آن حضرت روایت کرده است که فرمود: «اخلاص در جمیع افعال مفتاح در بسته قبول اعمال است و پست ترین مرتبه اخلاص بذل بنده است، طاقت خود را در بندگی، و اینکه نداند از برای عمل خود در نزد خدا قدر و منزلتی که به واسطه عمل خود از خدا مزدی خواهد و چنان داند که اگر حق تعالی از او مطالبه کند وفاء به حق عبودیت را هر آینه او عاجز از اداء آن و منفعل و شرمسار باشد از پستی عمل خود، و بلندترین مرتبه اخلاص سالم ماندن است از جمیع گناهان و در آخرت رستگاری و خلاص است از آتش جهنم و فائز شدن است به بهشت».(1)

و در مصباح الشریعه، مرسلا از حضرت صادق علیه السلام [41] روایت کرده است که آن حضرت فرمود که: «ناچار است از برای بنده مؤمن که نیت خود را خالص گرداند در هر حرکت و سکونی، زیرا که اگر چنین نکند از غافلان خواهد بود و حق تعالی در کتاب خود غافلان را وصف فرموده است، در آنجا که می فرماید: «أُولئِکَ کَالاْءَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ(2)»، یعنی واللّه العالم، ایشان، مثل چهارپایانند، بلکه ایشان گمراه ترند، پس فرمود: «أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ»، یعنی ایشان غافلانند».(3)

ص :147

1- 1) برگرفته از: مصباح الشریعه، ص 36، الباب السادس عشر فی الإخلاص. «الإخلاص یجمع فواضل الأعمال و هو معنی مفتاحه القبول و توقیعه الرضا فمن تقبل اللّه منه... و ادنی حدَّ الإخلاص بذل العبد طاقته، ثم لایجعل لعلمه عند اللّه قدراً».
2- 2) سوره مبارکه اعراف، آیه 179.
3- 3) مصباح الشریعه، ص 53، الباب الثالث و العشرون فی النیه. «... فلابد للعبد من خالص النیه فی کل حرکه و سکون لأ نّه إذا لم یکن بهذا المعنی، یکون غافلا و الغافلون، قد ذمّهم اللّه تعالی، فقال: إن هم إلاّ کالأنعام بل هم أضل...».
مقصد سوم: در تکبیره الاحرام است


و آن «اللّه اکبر» گفتن است و معنی این کلمه شریفه آن است که خدا بزرگ تر است از آنکه به وصف درآید.

به کجات جویم ای جان، که ز غایت کمالت چو به وصف [تو] درآیم، تو به وصف در نیائی

یا معنی آن این است که خدا بزرگ تر است از آنکه ادراک به حواس ظاهره و باطنه یا قیاس کرده شود به ناس، پس چون تکلّم کند زبان تو به این کلمه طیبه، سزاوار است اینکه دلت تکذیب آن نکند، پس در دل احدی را از خدا بزرگ تر دانی، خدا تو را از جمله دروغ گویان خواهد شمرد، هر چند اینکه به زبان می گوئی مطابق واقع باشد، همچنانکه در سوره منافقون حکایت کرد از منافقین که گفتند به پیغمبر صلی الله علیه و آله «إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ(1)» تو رسول خدائی، پس فرمود «وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ» یعنی خدا شهادت [دهد]، منافقان دروغ گویانند و حال آنکه سخن ایشان مطابق واقع و پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله ، رسول خدا بود، پس نسبت دادن ایشان به دروغ از این رهگذر است که زبان ایشان با قلبشان موافقت نداشت، پس هرگاه هوا و خواهش نفس تو غالب باشد بر تو و اطاعت تو مر نفست را اقوی باشد از اطاعت خدا و تو مطیع تر باشی مر نفست را از خدا، پس او را رضای خود خوانده و بزرگ تر از حق تعالی شمرده [است].(2)

ص :148

1- 1) سوره مبارکه منافقون، آیه 1.
2- 2) تا اینجا مؤلّف گرانقدر موفق به تحریر اسرار الصلاه شده است و به انجام بقیه آن توفیق نیافته است.
منابع و مصادر تحقیق


49) الأربعون حدیثا، شهید اول، تحقیق: مدرسه امام مهدی علیه السلام ، نشر: مدرسه امام مهدی (عج)، قم، 1407 ق.

50) اسرار الآیات، صدر المتألهین شیرازی، تحقیق: محمد خواجوی، نشر: انجمن حکمت و فلسفه، تهران، 1360 ش.

51) اعتقادات علاّمه مجلسی، ترجمه: علی اکبر مهدی پور، چاپ اول، نشر: نشاط اصفهان، 1415 ق.

52) القاموس المحیط، فیروزآبادی.

53) أمالی المرتضی، علی بن حسین علم الهدی، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، نشر: دار الفکر العربی، قاهره، 1998 م.

54) الأمالی شیخ مفید، تحقیق: حسین استاد ولی و علی اکبر غفاری، چاپ اول، نشر: کنگره شیخ مفید، قم، 1413 ق.

55) الأمالی، شیخ طوسی، تحقیق: موءسسه البعثه، چاپ اول، نشر: دار الثقافه، قم، 1414 ق.

56) بحارالأنوار، علاّمه مجلسی، نشر: دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق.

57) تاریخ مدینه دمشق، أبی القاسم علی بن حسن، تحقیق: علی شیری، نشر: دار الفکر، بیروت لبنان، 1415 ق.

58) تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، تحقیق: طیّب موسوی جزائری، چاپ سوم، نشر: دار الکتاب، قم، 1404 ق.

59) تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، تحقیق: سید حسن موسوی خرسان، چاپ چهارم، نشر: دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1407 ق.

60) ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، شیخ صدوق، چاپ دوم، نشر: دارالشریف الرضی للنشر، قم، 1406 ق.

ص :149

61) جامع الأخبار، محمد بن محمد شعیری، نشر: چاپخانه حیدریه.

62) الجعفریات، محمد بن محمد ابن اشعث، نشر: مکتبه النینوی الجدید، تهران.

63) الخصال، شیخ صدوق، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ اول، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1362 ش.

64) دعائم الإسلام، قاضی نعمان مغربی، تحقیق: آصف فیضی، نشر: موءسسه آل البیت علیهم السلام ، قم، 1385 ق.

65) دلائل الإمامه، محمد بن جریر طبری، تحقیق: موسسه بعثت، نشر: بعثت، قم، 1413 ق.

66) الذریعه إلی تصانیف الشیعه، شیخ آقا بزرگ طهرانی، چاپ سوم، نشر: دار الأضواء، بیروت لبنان، 1403.

67) رسائل، شهید ثانی، نشر: منشورات مکتبه بصیرتی، قم.

68) روضه الواعظین و بصیره المتعظین، محمد بن احمد فتال نیشابوری، نشر: رضی، قم، 1375 ش.

69) شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید، ابن أبی الحدید، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، نشر: کتابخانه آیه اللّه مرعشی نجفی، قم، 1404 ق.

70) صحیح البخاری، نشر: دار الفکر، استانبول، 1401 ق.

71) الصلاه فی الکتاب والسنه، محمد ری شهری، نشر: دار الحدیث، قم، 1376.

72) عده الداعی و نجاح الساعی، ابن فهد حلی، تحقیق: احمد موحدی قمی، نشر: دار الکتب الإسلامی، 1407 ق.

73) العقد الحسینی، حسین بن عبد صمد عاملی، تحقیق: سید جواد المدرسی الیزدی، یزد.

74) علل الشرائع شیخ صدوق، چاپ اول، نشر: کتاب فروشی داوری، قم، 1385 ش.

75) عوالی اللئالی العزیزیه، ابن أبی جمهور احسائی، تحقیق: مجتبی عراقی، چاپ اول، نشر: دار سید الشهداء، قم، 1405 ق.

76) عیون أخبار الرضا علیه السلام ، شیخ صدوق، تحقیق: مهدی لاجوردی، نشر: جهان، تهران، 1378 ق.

77) عیون الحکم و المواعظ، علی بن محمد لیثی واسطی، تحقیق: حسین حسنی بیرجندی،

ص :150

نشر: دار الحدیث، قم، 1376 ش.

78) غرر الحکم و درر الکلم، عبدالواحد بن محمد تمیمی آمدی، تحقیق: سید مهدی رجائی، چاپ دوم، نشر: دار الکتاب الإسلامی، قم، 1410 ق.

79) الفتوحات المکیه، أبی عبداللّه محمد بن علی، نشر: دار صادر، بیروت لبنان.

80) فرهنگ المعجم البسیط، مترجم: محمد بندر ریگی، چاپ دوم، نشر: انتشارات اسلامی، 1386 ش.

81) الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا علیه السلام ، تحقیق: موءسسه آل البیت علیهم السلام ، نشر: موءسسه آل البیت علیهم السلام ، مشهد، 1406 ق.

82) الکافی، شیخ کلینی، تحقیق: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، چاپ چهارم، نشر: دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1407 ق.

83) المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقی، تحقیق: جلال الدین محدث، نشر: دار الکتب الإسلامیه، قم، 1371 ق.

84) المحجه البیضاء، ملا محسن فیض کاشانی، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ دوم، نشر: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.

85) مرآه العقول، علاّمه مجلسی، تحقیق: سیّد مرتضی عسکری و سید هاشم رسولی محلاتی، چاپ دوم، نشر: دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1363 ش.

86) مشکاه الأنوار فی غرر الأخبار، علی بن حسن طبرسی، نشر: المکتبه الحیدریه، نجف، 1385 ق.

87) مصابیح الظلام، محمد باقر الوحید البهبهانی، تحقیق: موءسّسه وحید بهبهانی، چاپ اول، نشر: موءسّسه وحید بهبهانی، قم، محرم الحرام 1424 ق.

88) مصباح الشریعه، منسوب به جعفر بن محمد، چاپ اول، نشر: اعلمی، بیروت، 1400 ق.

89) معانی الأخبار، شیخ صدوق، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ اول، نشر: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1403 ق.

90) مفتاح الفلاح، شیخ بهایی، نشر: دار الأضواء، بیروت، 1405 ق.

91) مناقب آل أبی طالب علیهم السلام ، ابن شهر آشوب، نشر: علامه، قم، 1379 ق.

ص :151

92) من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ دوم، نشر: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1413 ق.

93) نهج الحقّ و کشف الصدق، علامه حلی، نشر: دار الکتاب اللبنانی، بیروت، 1982 م.

94) وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، تحقیق: موءسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ اول، نشر: موءسسه آل البیت علیهم السلام ، قم، 1409 ق.

95) الهدایه الکبری، أبی عبداللّه الحسین بن حمدان الخصیبی، چاپ اول، نشر: موءسسه البلاغ والنشر لبنان، بیروت، 1411.

ص :152

حجله العرایس

اشاره


تألیف: ملا محمدباقر بن اسماعیل خاتون آبادی

تحقیق و تصحیح: سید محمود نریمانی