گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دهم
مقدمه تحقیق





این رساله بنابر فرمایش خود مؤلّف، جناب محمدباقر بن اسماعیل حسینی خاتون آبادی، به درخواست شاه سلطان حسین صفوی مبنی بر این که رساله ای در باب عقود نکاح و متعه و کفاره افطار روزه ماه مبارک رمضان بنگارند نوشته شده است.

مؤلّف مقدمه رساله را با نثری بسیار زیبا و جذاب آغاز کرده است که برای محققین و اهل ادب جای تأمل دارد.


نگاهی به زندگی مؤلّف


میر محمدباقر بن میر محمداسماعیل خاتون آبادی در سال 1070 ق به دنیا آمد(1) نویسنده «وقایع السنین و الاعوام» که عموی ایشان بوده و علاقه فراوانی نیز به محمدباقر داشته به دقت اخبار و آگاهی های مربوط به زندگی او را آورده است میر محمدباقر، علوم دینی را نزد پدرش محمد اسماعیل فراگرفت و همچنین از حضور آقا

ص :153

1- 1) وقایع السنین و الاعوام، ص 521.
حسین خوانساری نیز کسب علم نمود، از پدرش و علامه مجلسی و فاضل سراب نقل حدیث می کند.


شاگردان

وی پس از پدرش نیز مقام امامت و مدرّسی مسجد جامع عباسی را به عهده داشت و از این طریق تأثیر زیادی در تعلیم و تربیت افراد می نمود، از جمله شاگردان وی می توان به ملا عبدالحسین کاظمی (زنده در 1120 ق)، سید نورالدین بن سید نعمت اللّه جزایری (1158 ق)، سید احمد علوی خاتون آبادی (1161 ق)، محمد صالح قزوینی (متوفی قبل از 1191 ق) و دو فرزند دانشمند او سید اسماعیل و سید محمد اشاره کرد.


موقعیت سیاسی اجتماعی

میر محمد باقر دانشمندی مورد توجه شاه سلطان حسین بود و عنوان معلمی او را داشت و در جلسات خصوصی و عمومی با وی نشست و برخاست می کرد، علاقه شاه به وی سبب شد که در رمضان 1115 ق وی را همراه پدرش به افطاری دعوت کند و هفت ساعت با ایشان مشغول صحبت بود و از وی خواست پیرامون احکام شرع سخن بگویند. آن گاه شاه از وی درخواست نمود رساله ای در واجبات نماز و سپس رساله ای در شرایط و آداب دعا بنگارد.(1)


زهد و تقوای ملا محمدباقر خاتون آبادی

بعد از درگذشت شیخ محمدجعفر قاضی شیخ الاسلام اصفهان شاه زمان چندین جلسه برای انتخاب جانشین وی برگزار نمود، شاه و اطرافیان اصرار به پذیرش این منصب توسط میر محمدباقر داشتند، ولی ایشان نپذیرفت و علت را وجوه شرعیه درباره عدم مشرعیت این شغل عنوان کرد، هنگامی که شاه از پذیرفتن خواسته خود

ص :154

1- 1) همان، 552.
مأیوس شد، از وی خواست که کس دیگر را معرفی کند، ایشان پاسخ داد که: هرگاه بر خود اعتماد نداشته باشم بر دیگری چگونه اعتماد خواهم داشت.(1)

مرحوم سید عبدالحسین حسینی خاتون آبادی، در این باره می فرمایند: حضرت علامی فهامی یگانه زمانه میر محمدباقر سلمه اللّه سن شریفش چهل و پنج سال بود و از راقم حروف سه سال بزرگتر بود و حقّا که کمال مردانگی و همّت و تدیّن بود از چنین منصبی گذشتن او، بلغه اللّه تعالی غایه مناه و طوّل اللّه عمره فی طاعته و رضاه.(2)


وفات

در سال 1127 ق، قیمت گندم و آرد در شهر بالا رفت. جمعی از منافقین بی دین تحریک فتنه نموده و شایع کردند که میر محمدباقر، شاه را به بالا بردن قیمت ها تشویق نموده است. مردم تحریک شدند و به خانه ایشان هجوم آوردند و درِ خانه سید را آتش زدند، میر محمدباقر پیش از این حادثه نیز بیمار بود و از ناحیه سینه ناراحت بود، بعد از این واقعه، آزارش شدّت نمود و در شب سه شنبه 6 ربیع الاول 1127 به بیماری ذات الریه درگذشت.(3)


روش تحقیق


در این رساله به علت این که نثر قدیم فارسی است، برخی کلمات به صورت مخفف نگاشته شده که ما آن را به صورت کامل آورده ایم تا برای خواننده روان تر باشد، از باب نمونه: «برو = بر او»، «برین = بر این»، و «واجبست = واجب است»، شده است.

ما ابتداء به نسخه مرکز احیاء دست پیدا کردیم و آن را تایپ و مقابله نمودیم، بعد از تحقیقات اولیه به دو نسخه کتابخانه مجلس با شماره 1/239 و شماره ثبت قدیم 1/30946 و کتابخانه ملی با شماره 6/2599 دست پیدا کردیم که مقابله آن را از

ص :155

1- 1) همان، 554.
2- 2) همان، 555.
3- 3) همان، 567.
طریق رایانه انجام دادیم، و این سه نسخه هر کدام مکمل دیگری بودند، چون در هر سه نسخه، کم و کاستی هایی وجود داشت که به تنهایی نمی شد آن را مبنای تحقیق قرار داد، و از این سه نسخه در عرض هم استفاده کردیم و در موارد اختلافی، آن را که به نظر می رسید صحیح تر است، داخل متن و موارد اختلافی را از دو نسخه دیگر در پاورقی ذکر کردیم.

لازم به تذکر است که نسخه مجلس مغلوط بود که ما موارد بسیار فاحش آن را در پاورقی تذکر ندادیم، اما به علت این که موارد متعددی بود که ما از این نسخه بهره بردیم و برای تکمیل نسخه بسیار مفید بود، لذا از این نسخه استفاده کردیم.

برای نسخه های استفاده شده، رموزی قرار داده شده که از این قرار می باشد: «نسخه مرکز احیاء تراث = م»، «نسخه مجلس = ج» و «نسخه ملی = ل».

در پایان از سروران گرامی حجت الاسلام حاج سید احمد سجادی و حجت الاسلام محمدجواد نورمحمدی که ضمینه تحقیق این رساله را برای بنده فراهم نمودند، تشکر می نمایم.

اصفهان

سید محمود نریمانی

30/3/92

ص :156

برگ اول نسخه خطی حجله العرایس

ص :157

برگ آخر نسخه خطی حجله العرایس

ص :158

نسخه خطی

ص :159

نسخه خطی

ص :160

بسم اللّه الرحمن الرحیم


[مقدمه مؤلّف]

حجله عرایس ابکار(1) سخن را زینت و بها؛ و شبستان گل چهرگان بیان را روشنی و ضیا از انوار حلی و حلل؛ و فروغ شمع و چراغ حمد و ثنا و سپاس بی منتهای خداوندی است که آئینه بدن نمای جهان ابداع؛ و مرآت مظهر اشیاء عالم اختراع، در نظر واقفان اسرار نهانخانه معارف؛ و بازیافتگان محافل سرایر عوارف، بی پرده خفا و حجاب اختفا عکس پذیر صور تجلّیات(2) زیبا لعبتان قدرتهای کامله او، و جلوه گاه شواهد حسنای نیکو طلعتان حکمتهای بالغه اوست.

کریمی که به طفیل وجود با جود و ذات کامل الصّفات مسعود، محرم خلوت سرای قرب «دَنی فَتَدَلّی(3)» متّکی و ساده «فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی(4)» مظهر آثار «مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ(5)» مطلع انوار «قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ(6).»

محمّد کافرینش هست خاکش همه هستی فدای جان پاکش(7)

ص :161

1- 1) دوشیزه گان.
2- 2) م: «صورت تحلیّات»، بدل «صور تحلّیات».
3- 3) سوره مبارکه نجم، آیه 8 .
4- 4) همان، آیه 9.
5- 5) سوره مبارکه نساء، آیه 80.
6- 6) سوره مبارکه آل عمران، آیه 31.
7- 7 نظامی، بخش 5، در نعت رسول اکرم صلی الله علیه و آله .
و آل اطهار و اولاد ابرار او(1) خصوصاً، مخصوص به عقد اخوّت و وصایت، منصوص بنصّ خلافت و ولایت، ممدوح به سوره هل اتی، موصوف به خطاب «انت منّی بمنزله هارون من موسی»(2) شیر یزدان و(3) سرور غالب، شاه مردان، علی [بن] ابوطالب صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین انشاء خطبه تزویج آباء علوی با امّهات سفلی، و تولید [2] موالید ثلاث نموده تا کارخانه ایجاد انتظام یابد، و اسباب عرصه کون و فساد به التیام گراید، «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ.(4)»

امّا بعد؛ چون به میامن عنایات(5) بی منتهای خالق انس و جان و الطاف لایحصی، ازدواج بخش عناصر و ارکان جلّ شأنه و عظم برهانه، پیوسته همّت والا نهمت(6) سپهر بنیان و همواره نیّت صافی طویّت(7)، اکسیر زمان، نواب کامیاب، مالک رقاب(8)، شهسوار گردون، وقار عالمیان، ماب شهنشاه جهان و جهانیان، سرور ملوک و خواقین دوران، افتخار پادشاهان روزگار، ملجاء نامداران عرصه گیر و دار، پادشاهی که(9) حدایق ایمان را به آبیاری اجرای سنن سنیّه(10) ریّان(11)، و گلهای عقاید قلوب را به هبوب نسایم متتابعه متابعت شریعت بهیّه، خندان دارد.

سیمای سلمای(12) نیّت والا را به حلی و حلل یقین آراسته و عذار عذرای(13) عقیدت علیا را به مشّاطکی ثبات در دین پیراسته؛ سررشته دولتش بر صفحات لیالی و ایام

ص :162

1- 1) ج: + «او».
2- 2) الکافی، ج 8، کتاب الروضه، حدیث 80.
3- 3) م: «و».
4- 4) سوره مبارکه مؤمنون، آیه 14.
5- 5) ج: «عنایت».
6- 6) در م «تهمت» آمده که اشباه است، نهمت به معنای کمال مطلوب، غایت آرزو می باشد.
7- 7) نیت و قصدی که انسان آن را پنهان می کند.
8- 8) ج: «الرکاب».
9- 9) ج: «که».
10- 10) ج: «ایمان را به یاری اجزاء سر سبز و»، بدل «ایمان را به آبیاری اجرای سنن سنیه».
11- 11) سیرآب.
12- 12) صلح طلب.
13- 13) دوشیزه.
و اوراق دهور و اعوام، ثبت و نگاشته؛ و پنج نوبت صیت سلطنتش در مسدّس جهات(1) عرصه ربع مسکون(2)، عَلَم انفراد افراشته، جامه دیبای قامت زیبای قابلیتش، محلّی به حلیه علوّ حسب، عنوان نامه ابد ختامه سطوتش مطرّز(3) به طراز طغرای(4) غرّای سمو نسب قباب سرادق جاه و جلالش چون سیّارات(5) سپهر، زینت بخش بسیط زمین، غبار موکب همعنان اقبالش، سرمه بینائی چشم سلاطین با تمکین، نکته دیباچه عزّ و شرف، گوهر یکدانه این نه صدف، شاه فلک، جاه ممالک ستان، شمسه نه منظر کون و مکان، مطلع مجموعه لیل و نهار، معنی [3] بیت الغزل(6) اقتدار، السلطان بن السّلطان و الخاقان بن الخاقان شاه سُلطان حسین الحسینی الموسوی الصّفوی، بهادرخان، خلّد اللّه علی مفارق العالمین(7) ظلال جلاله و ادام للمؤمنین مواید انعامه و افضاله.

از بدو سطوع(8) آفتاب جهان(9) افروز دولت پایدار بی زوال و آغاز طلوع نیّر مملکت(10) ابد قرار از مشارق عظمت و اقبال، متوجّه ترویج شریعت مطهّره حضرت رسالت پناهی صلی الله علیه و آله و قیام به اوامر و نواهی کما هی بوده و هست تا همگی پناهندگان(11) سایه مرحمت و جملگی سایه گزینان شادروان رأفتش، عامل به مقتضای شرع اطهر و به طریق انور هدایت رهبر باشند.

و از آن راه که در امور فروج زیادتی اهتمام و نظم عقود(12) ازدواج بر نهج شرعی،

ص :163

1- 1) نسخه مجلس: «جهان».
2- 2) قسمت معمور و مسکون از کره زمین.
3- 3) آرایش داده شده.
4- 4) طره ای که بر بالای نامه، پیش از بسمله با قلم درشت نوشته می شود.
5- 5) ج: «جلالتش چون سماوات»، بدل «جلالش چون سیارات».
6- 6) شاه بیت.
7- 7) ج: «العالمین».
8- 8) گسترش یافتن.
9- 9) ج: «جهان».
10- 10) ل: «ملکت» و ج: «ملک».
11- 11) نسخه مجلس: «پناه بندگان».
12- 12) م: + «و».
باعث نظام و دوام بود و در این وقت خاطر خطیر اشرف اعلی و ضمیر منیر مقدّس معلّی متعلّق گشته که رساله[ای] بر وجه اختصار به طریق(1) خاص و تفصیلی که صفایح اوراق رقم پذیر خواهد گشت، در باب ایقاع عقود نکاح و متعه و کفّاره افطار روزه ماه مبارک رمضان نوشته شود.

لهذا حقیر قاصر خاسر(2) محمّدباقر بن اسماعیل الحسینی الخاتون آبادی، کمر جد بر میان جان استوار(3)، و رساله[ای] در آن ابواب بر نهج مأمور مشتمل بر سه مطلب نوشته هدیه محفل ارم مماثل و بزم فردوس مشاکل آن اعلی حضرت گردون بسطت ساخت؛ امیّد که از خرده گیری(4) ارباب نظر دور و در نظر بازیافتگان درگاه خسرو بلند اقبال، مقبول [4] و منظور گردد.

واللّه الموفق و المعین

ص :164

1- 1) م: «طریقی».
2- 2) ج: «خاسر».
3- 3) ج: + «بسته».
4- 4) م: «خورده گیری».
[در بیان عقد نکاح]

مطلب اول


مخفی نیست که هرگاه صیغه نکاح یا متعه میان مردی(1) و زنی جاری شد، هرگاه(2) هریک، دیگری را می بینند(3) و انواع تمتعات از هم می برند و غالب اوقات فرزند از ایشان به وجود می آید؛ اگر عقد و قصد صحیح باشد، هریک از این افعال موجب ثواب و حسنه می باشد؛ و اگر معاذ اللّه عقد صحیح نباشد، زن بر مرد غیرحلال و هریک از این افعال حرام و فرزند ولد زنا خواهد بود، مگر آنکه شبهه ای عارض شده باشد.

پس لازم است بر هرکه صیغه تزویج گوید، آنکه نهایت احتیاط را در عقد و شرایط آن رعایت نماید و صیغه را به طریقی بخواند که هیچ یک از علماء در صحّت آن خلاف(4) نکرده باشند، تا اطمینان کامل حاصل شود و معانی الفاظ را درست فهم کند و حروف را از مخارج لایقه ادا نماید و حرکات و سکونات الفاظ را درست گوید و از هریک از «اَنْکَحْتُ» وَ «زَوَّجْتُ» وَ «مَتَّعْتُ» وَ «قَبِلْتُ» قصد انشا کند.

و معنی قصد انشا آن است که قصد نماید که حلال شدن این زن را بر این مرد به

ص :165

1- 1) ج: «مرد».
2- 2) نسخه مجلس: «هرگاه».
3- 3) ج: «می پسندد».
4- 4) نسخه مجلس: «اختلاف».
طریق نکاح یا متعه؛ الحال به سبب این کلام احداث می کنم و واقع می سازم، نه آنکه نکاح یا متعه و قبول کردن آن در زمان گذشته واقع شده است و من از آن خبر می دهم.

و باید که زن یا وکیل زن، آنچه را که در صیغه می گوید که آن را ایجاب(1) می نامند تا تمام(2) نکند، مرد یا وکیل مرد، شروع در تلفظ به قبول نکند؛ و هرگاه ایجاب تمام شود، بی فاصله تلفّظ [5] به قبول نماید.

و در صحّت عقد تزویج، شرط است تعیین نمودن مرد و زن،(3) اگر مرد و زن با هم صیغه گویند، به طریق تکلم و خطاب تعیین می نمایند، و اگر وکیلهای ایشان صیغه گویند، باید اسم مرد و زن را در صیغه مذکور سازند به نحوی که ممتاز و معیّن شوند و اشتباهی در آنها نباشد(4)؛ و اگر نام ایشان را نگویند و به لفظ «مُوَکِّلی وَ مُوَکّلَتِی» تعبیر از ایشان کنند، قصد کنند به این دو لفظ ایشان را و در میان وکیلهای(5) ایشان به نحو ممتاز معهود باشند و اگر حاضر باشند(6) به لفظ «هذا و هذه» به ایشان اشاره کنند.(7)

و شرط نیست در صحت عقد نکاح دائمی، ذکر صداق(8)؛ و مراد به صداق و مهر آن

ص :166

1- 1) ج: «ایجاب».
2- 2) م: «و اتمام».
3- 3) م: + «و».
4- 4) بنگرید: شرائع الاسلام، ج 2، ص 500، فی العقد؛ مسالک الأفهام، ج 7، ص 106، یشترط تعیین المرأه عند العقد؛ الحدائق الناضره، ج 23، ص 187 188، اشتراط تعیین الزوجه؛ جواهر الکلام، ج 29، ص 157 158، یشترط فی النکاح امتیاز الزوجه.
5- 5) م: «وکیل».
6- 6) ل: «و اگر حاضر باشند».
7- 7) م: «قصد کنند به این دو لفظ... به ایشان اشاره کنند».
8- 8) بنگرید: الناصریات، ص 346، مسأله 157؛ الخلاف، ج 4، ص 363، کتاب الصداق؛ غنیه النزوع، ص 366، الفصل الثانی: ذکر المهر لیس من شرط صحه العقد الدائم؛ السرائر، ج 2، ص 576 577، احکام الصداق؛ شرائع الاسلام، ج 2، ص 547، فی احکام المهور و... .
چیزی است که مرد در عوض به زن می دهد، پس اگر در عقد، مهر را مذکور نسازند نکاح صحیح است به شرط آنکه در عقد شرط نکنند که صداق اصلا نباشد.

و تفصیل آنکه: در صورتی که در عقد، صداق را مذکور نسازند، بر زوج چه چیز لازم می شود، مناسب این مختصر نیست.(1)

و اگر مهر را مذکور کنند ضرور است که تعیین نمایند جنس و قدر و وصف آن را به طریقی که مشخص و معیّن شود و قابل زیادتی و نقصان نباشد.

و شرط نیست که مهر طلا یا نقره باشد، بلکه هر عینی که به حسب شرع مملوک باشد یا منفعتی که به ازاء آن شرعاً اجرتی توان داد هرگاه معین باشد مهر قرار(2) می توان داد، مثل آنکه مردی مهر زن را این(3) قرار دهد که تعلیم نماید به آن زن، سوره معیّنه[ای] را(4) از سوره های قرآن مجید، چنان که در حدیث(5) وارد شده است.

ص :167

1- 1) بنگرید: الناصریات، ص 334، مسأله 157؛ الکافی للحلبی، ص 293، النکاح الدائم؛ شرح اللمعه، ج 5، ص 347، الفصل السادس: فی المهر.
2- 2) ل و م: «قرار».
3- 3) م: «قرار می توان داد مثل آنکه مردی مهر زن را این».
4- 4) نسخه مجلس: «معینه را».
5- 5) الکافی، ج 5، ص 380، باب نوادر فی المهر، حدیث 5؛ تهذیب الأحکام، ج 7، ص 354، باب المهور و الأجور و ما ینعقد من النکاح من ذلک و ما لا ینعقد، حدیث 7؛ ترجمه متن حدیث این است: «زنی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمده، گفت: مرا شوهر بده آن حضرت رو به اصحاب کرده، فرمود: چه کسی با این بانو ازدواج می نماید؟ مردی برخاست و گفت: ای رسول خدا من قصد ازدواج با او دارم. آن حضرت فرمود: مهریه او را چه قرار می دهی؟ او گفت: چیزی ندارم آن حضرت فرمود: بدون مهریه نمی توانی با او ازدواج کنی. آن زن دوباره گفت: ای رسول خدا مرا شوهر بده. آن حضرت رو به اصحاب کرده و از آنها پرسید کدام یک حاضرند با آن زن ازدواج کنند آن مرد دوباره تمایل خود را برای ازدواج با آن بانو اعلام کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله به دلیل آن که نمی توانست مهریه ای برای آن زن قرار دهد، پیشنهاد او را رد کرد. آن زن برای بار سوم به آن حضرت گفت: مرا شوهر بده. در نوبت سوم که پیامبر از اصحاب سؤال کردند؟ چه کسی تمایل به ازدواج با او را دارد؟ آن مرد برای بار سوم تقاضای خود را اعلام کرد، حضرت از او پرسید: آیا چیزی از قرآن را به نیکویی می دانی؟ او گفت: بلی؛ آن حضرت فرمود: پس تو را به عقد او درآوردم بر اینکه مهریه آن بانو آموزش قرآن توسط تو به او باشد.
و مشهور میان علما رضوان اللّه تعالی علیهم آن است که: هرگاه مرد و زن قادر بر گفتن صیغه تزویج به لغت عربی(1) باشند جایز نیست که به لغتی دیگر صیغه گویند.(2)

و اگر هیچ یک از مرد و زن قادر بر عربی گفتن صیغه نباشند و قادر بر آموختن صیغه به لغت عربی باشند [6] بدون مشقتی که تحمل آن از عادت بیرون باشد و خواهند که خود صیغه گویند، لازم است که تعلّم کنند و بغیر عربی اکتفا ننمایند.

و اگر بدون مشقت مزبوره قادر بر تعلّم نباشند، جایز است که صیغه را به لغت غیرعربی که می دانند بگویند.

و اگر یکی از مرد و زن عارف به لغت عربی(3) یا قادر بر تعلّم باشد، بر او لازم است که به عربی ادا نماید و دیگری که عارف و قادر(4) نباشد، اکتفا بغیر عربی می تواند نمود؛ و هرگاه عارف به عربی و قادر بر تعلّم آن نباشند و توانند دیگری را وکیل نمود تا به

ص :168

1- 1) م: «عرف».
2- 2) بنگرید: المبسوط، ج 4، ص 197، حکم التزویج بالفارسیه إذا کانا عاجزین عن العربیه؛ شرایع الاسلام، ج 2، ص 499، کتاب النکاح: فی العقد؛ الجامع للشرایع، ص 437، فی احکام العقد؛ ارشاد الاذهان، ج 2، ص 6، ارکان النکاح، احکام الصیغه؛ تحریر الاحکام، ج 3، ص 427، الفصل الاول: فی العقد؛ اللمعه الدمشقیه، ص 161، فصل الثانی: فی العقد؛ جامع المقاصد، ج 12، ص 74، بیان حکم العقد بالعربیه و غیرها؛ شرح اللمعه، ج 5، ص 111، الفصل الثانی: فی العقد.
3- 3) ج: «عربی».
4- 4) م: «قادر و عارف».
عربی صیغه را جاری سازد(1)، علماء خلاف کرده اند در اینکه دیگری را وکیل کردن لازم است یا نه، بعضی به لزوم توکیل قائل شده اند و بیشتر برآنند که توکیل لازم نیست و مرد و زن را با امکان توکیل، جایز است صیغه گفتن به غیر عربی.(2)

و بعضی از علماء قائل شده اند که زوجین هرچند قادر بر عربی گفتن صیغه باشند، جایز است که صیغه را به غیر عربی گویند.(3)

و احوط آن است که یا مرد و زن با هم صیغه را به عربی گویند یا وکیل نمایند دیگری را تا به عربی(4) صیغه گفته شود(5) و اکتفا به غیر عربی ننمایند، به تخصیص با قدرت بر وکیل کردن شخصی که عارف به عربی باشد.

و نیز علما خلاف نموده اند(6) در اینکه(7) طرف ایجاب و قبول هر دو یک شخص می تواند بود یا نه، مثل آنکه مرد و زن هر دو یک شخص را وکیل کنند(8) و احتیاط در آن است که طرف ایجاب و قبول هر دو یک شخص نباشند.(9)

ص :169

1- 1) ج: «وکیل نموده تا صیغه را جاری سازد»، بدل «وکیل نمود تا به عربی صیغه را جاری سازد».
2- 2) بنگرید: جامع المقاصد، ج 12، ص 75، بیان حکم العقد بالعربیه و غیرها؛ الحدائق الناضره، ج 23، ص 171، المشهور بین الاصحاب عدم جواز العدول عن العربیه الی الترجمه بالفارسیه.
3- 3) ابن حمزه طوسی در «وسیله» ص 291 فرموده اند: «و إن قدر المتعاقدان علی القبول و الایجاب بالعربیه عقدا بها استحبابا».
4- 4) م: «گویند و احوط آن است که... دیگری را تا به عربی».
5- 5) بنگرید: جامع الخلاف و الوفاق، ص 438، به نقل از «خلاصه» که گفته است: «یجوز بالعجمیه مع القدره علی العربیه».
6- 6) ج: «کرده اند».
7- 7) ج: «آنکه».
8- 8) بنگرید: تذکره الفقهاء، ج 2، ص 121، احکام الوکاله.
9- 9) بنگرید: الوسیله، ص 291؛ الجامع للشرایع، ص 454، فی آداب النکاح؛ ایضاح الفوائد، ج 3، ص 26، تولی طرفی العقد.
و نکاح دایمی به هریک از لفظ «تزویج» و «نکاح» واقع می شود، به اتّفاق علما رضی اللّه تعالی عنهم اکتفا به هریک از این دو لفظ می توان نمود(1) و در قرآن مجید(2) و اخبار ائمّه اطهار(3) صلوات اللّه تعالی علیهم هریک از این دو لفظ متعدی به دو مفعول شده اند [7] به نفس، لیکن در بعضی از مواضع زوج مفعول اول است و زوجه مفعول ثانی و در بعضی دیگر برعکس و در بعضی از مواضع(4) تزویج متعدی به مفعول دویّم(5) شده است به کلمه «باء» و مفعول دویّم(6) زوجه است.

و در بعضی از اخبار(7)، متعدی شده اند به مفعول دویّم به کلمه «من» و مفعول دویم زوج است.

و چون این استعمالات همگی صحیح و موافق لغت عربی است به تخصیص استعمالی که مطابق قرآن مجید باشد که افصح کلامها است به هر یک از این وجوه که صیغه نکاح گفته شود(8) صحیح است و کسی به بطلان آن قائل نشده است.

ص :170

1- 1) الناصریات، ص 324، مسأله 152؛ المبسوط، ج 4، ص 193، فصل: فیما ینعقد به النکاح؛ غنیه النزوع، ص 341، کتاب النکاح؛ السرائر، ج 2، ص 574، صیغه عقد النکاح؛ شرائع الاسلام، ج 2، ص 498، الفصل الثانی: فی العقد و النظر فی الصیغه و الحکم و... .
2- 2) سوره مبارکه قصص، آیه 27، «قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هَاتَیْنِ.»
3- 3) الکافی، ج 5، ص 374 375، باب خطبه النکاح، حدیث 9 و ص 479 480، باب الرجل یزوّج عبده امته، حدیث 1 و 2.
4- 4) م: «زوج مفعول اول است... و در بعضی از مواضع».
5- 5) ج: «ثانی».
6- 6) ج: «دویّم».
7- 7) بنگرید: الکافی، ج 7، ص 424، کتاب القضاء، باب النوادر، حدیث 6، که در روایت آمده: «أنّی قد زوّجت هذا الغلام من هذه الجاریه»؛ الأمالی شیخ صدوق، ص 654، المجلس السادس و السبعون، حدیث 1، «ألا إنّی أشهدتکم أنّی قد زوّجت فاطمه بنت محمد من علی بن أبیطالب...».
8- 8) ج: «شد».
و ایجاب و قبول ضرور نیست که به یک لفظ باشند، مثل آنکه(1) زن «اَنْکَحْتُ»، مرد «قَبِلْتُ التَّزویج»(2)، می تواند گفت(3).(4)

و بر سر لفظ «صداق» یا لفظ «مهر» یا لفظی دیگر که دلالت بر مهر کند، کلمه «علی» و کلمه «باء» هر دو داخل می توان نمود، مثل آنکه زن گوید: «اَنْکَحْتُکَ نَفْسی عَلی صَداقِ(5) خَمْسینَ یا بِصِداقِ خَمْسینَ یا عَلی خَمْسینَ یا بِمَهْرِ خَمْسینَ».

و هرگاه در صیغه ایجاب به طریق تصریح، یا به طریق عهد، مهر(6) مذکور شود، در قبول ضرور نیست ذکر مهر و اگر مذکور شود بهتر است.

و زن هرگاه بالغه و عاقله باشد و باکره نباشد، رضای دیگری در صحّت تزویج او ضرور نیست، لیکن اگر ولیّ داشته باشد، سنّت است که به رضای او شوهر کند(7) و بعضی قائل(8) به لزوم رضای ولیّ با وجود ثیّبه بودن زن شده اند؛ و چون بعضی(9) از اخبار(10) را(11) بر آن فی الجمله دلالتی هست، احتیاط کامل مقتضی آن است که رضای ولیّ رعایت شود.

ص :171

1- 1) ج: + «هرگاه».
2- 2) م: + «گوید».
3- 3) ج: «گفت».
4- 4) شرائع الاسلام، ج 2، ص 499، فی العقد؛ تحریر الاحکام، ج 3، ص 427، الفصل الأول: فی العقد؛ شرح اللمعه، ج 5، ص 110، الفصل الثانی: فی العقد.
5- 5) ل: «صداق».
6- 6) ج: «مهر».
7- 7) المختصر النافع، ص 174، الفصل الثانی: فی أولیاء العقد؛ مسالک الافهام، ج 7، ص 187 188، استحباب الاذن من الاب و الاخ.
8- 8) ل: «قائل».
9- 9) ج: «قائل به لزوم رضای ولیّ با وجود ثیّبه بودن زن شده اند؛ و چون بعضی».
10- 10) الکافی، ج 5، ص 394، باب استیمار البکر و من یجب علیها استیمارها، ح 6، و فیها: «و أما الثیب فإنّها تستأذن و إن کانت بین أبویها إذا أرادا أن یزوجاها».
11- 11) نسخه مجلس: «را».
و اگر باکره(1) بالغه عاقله باشد و ولیّ یعنی پدر و جد پدری نداشته باشد نیز(2) رضای زوجه کافی است و رضای دیگری به اتّفاق کل علما ضرور نیست.(3)

و اگر بالغه عاقله باکره باشد و ولیّ داشته باشد در تزویج [8] او علماء خلاف نموده اند(4) و بعضی گفته اند که در این صورت نیز رضای زوجه(5) به تنهائی کافی است و بعضی گفته اند که رضای ولیّ به تنهائی(6) کافی است و رضای زوجه ضرور نیست و بعضی رضای هر دو را ضرور دانسته اند.(7)

و به اقوال دیگر نیز قائل شده اند و ترجیح یکی از اقوال به غایت مشکل است و رعایت احتیاط مقتضی آن است که بی رضای هر دو عقد واقع نشود.

بلکه احوط آن است که یکی از ولیّ و زوجه، دیگری را یا هر دو، ثالثی را وکیل نمایند تا به اصالت و وکالت(8) یا به وکالت هر دو صیغه خوانده شود(9)، و هرگاه به این طریق صیغه گفته شود، شکی در صحّت عقد نیست.

ص :172

1- 1) ج: «باکره».
2- 2) نسخه مرکز احیاء: «نیز».
3- 3) بنگرید: الانتصار، ص 283، نکاح المرأه بغیر ولیّ؛ غنیه النزوع، ص 343، کتاب النکاح؛ المختصر النافع، ص 173، الفصل الثانی: فی أولیاء العقد.
4- 4) ج: «کرده است».
5- 5) ج: «زوجه».
6- 6) ج: «تنها».
7- 7) برای ملاحظه اقوال مختلف، بنگرید: مختصر النافع، ص 173؛ کشف الرموز، ج 2، ص 112، فاضل آبی قائل این اقوال مختلف را این طور بیان می فرمایند: «القول الأول للمرتضی و المفید فی أحکام النساء، و هو اختیار الشیخ فی التبیان و صاحب الواسطه [ابن حمزه طوسی [و المتأخر [ابن ادریس حلی] و سلار و شیخنا [محقق حلی]، و نصوا جمیعاً أنّ المستحب أن لا تعقد إلاّ بإذن الأب. و القول الثانی للشیخ فی النهایه و الخلاف، و فی المبسوط اختاره أیضاً علی تردد، و ابن أبی عقیل فی المتمسک و الشیخ أجاز لها فی المتعه أن تعقد علی نفسها. و القول الثالث اختیار المفید فی المقنعه و أبی الصلاح فی الکافی.
8- 8) ج: «و وکالت».
9- 9) ج: «شود».
لیکن بعضی از متأخرین علماء هرگاه چنین عقدی را واقع می ساخته به جهت احتیاط به وکالت زن جدا و به وکالت ولیّ جدا(1) و به وکالت هر دو در(2) یک صیغه جدا، صیغه می خوانده و یک صیغه دیگر بی قید وکالت زن، ولیّ جدا می گفته و صیغ(3) را به لفظ تزویج و نکاح هر دو جاری می ساخته و اگرچه دلیلی شرعی بر رجحان(4) رعایت این نحو [9] احتیاطها نیست، لیکن بر رعایت آنها در امثال این موضع ضرری مترتب نمی شود.

و علماء خلاف کرده اند در اینکه ولایت جد مشروط است به وجود پدر(5) یا آنکه با موت پدر نیز(6) ولایت جد ثابت است(7)، احوط و مشهور آن است که با حیات و ممات پدر، ولایت جد ثابت است.

و هرگاه پدر و جد نزاع کنند در تزویج باکره رشیده و هریک خواهند که(8) او را به شخصی دهند غیر آن شخصی که دیگری اراده دارد که به او دهد، مشهور میان علماء و مدلول بعض اخبار تقدیم اختیار(9) جد است.(10)

ص :173

1- 1) م: «و به وکالت ولی جدا» تکرار شده است.
2- 2) ج: «از».
3- 3) ج «و ولیّ جدا می گفته باشد و صیغه»، بدل «ولیّ جدا می گفته و صیغ».
4- 4) ج: «احتمال».
5- 5) م: «پدر».
6- 6) م: «با موت پدر نیز».
7- 7) ظاهر عبارت ابوالصلاح حلبی در کافی، ص 292 و صریح عبارت غنیه النزوع، ص 342، کتاب النکاح مشروط بودن به وجود پدر می باشد. و محقق حلی در مختصر النافع، ص 173، الفصل الثانی: فی اولیاء العقد و علامه حلی در تذکره الفقهاء چاپ سنگی، ج 2، ص 587، کیفیه ولایه الأب و الجد و پسر علامه حلی در ایضاح الفوائد، ج 3، ص 16، عدم مشروط بودن به وجود پدر را قائل شده اند.
8- 8) م: «خواهند که».
9- 9) ج: «احتیاط».
10- 10) الخلاف، ج 4، ص 269، مسأله 23: إذا اجتمعت الأب و الجد؛ تذکره الفقهاء، چاپ سنگی، ج 2، ص 594، ترتیب الاولیاء و تزاحمهم؛ ایضاح الفوائد، ج 3، ص 17؛ جامع المقاصد، ج 12، ص 103، تقدیم اختیار الجد علی اختیار الاب عند الاختلاف.
و آنچه مذکور شد(1) در باب احوط بودن رضای ولیّ در عقد باکره رشیده در وقتی است که ولیّ مانع نباشد از شوهر دادن باکره رشیده(2) به کفو؛ و مراد به کفو در این موضع کسی است که مؤمن و صاحب عفّت(3) و قادر بر نفقه و کسوه زن باشد؛ و اگر کفوی به هم رسد و زن را خواستگاری نماید و ولیّ بدون رعایت مصلحت زن مانع باشد از تزویج؛ پس اذن و رضای آن ولیّ ضرور نیست و زن بدون رضای او شوهر می تواند کرد.

و احوط در این صورت آن است که عقد به اذن و مشورت حاکم شرع یعنی عالم عادل جامع شرایط و فتوی واقع شود.

و اگر منظور ولیّ از(4) منع، آن باشد که گمان مردی دیگر داشته باشد که بهتر از این مرد باشد، معزول از ولایت نخواهد بود.

و بهتر آن است که نکاح در روز جمعه واقع شود و در ساعتی از روز باشد که هوا گرم نباشد.

و مکروه است عقد کردن در وقتی که ماه در برج عقرب باشد؛ و از حضرت صادق صلوات اللّه علیه مروی است [10] که هرکه(5) عقد کند و ماه در عقرب باشد نیکوئی نبیند.(6)

و نیز مکروه است عقد کردن در وقتی که ماه در محاق باشد، یعنی تحت الشعاع باشد و نور نداشته باشد.(7)

ص :174

1- 1) م: «شد».
2- 2) در م عبارت «در وقتی است که ولی مانع نباشد از شوهر دادن باکره رشیده» تکراری است.
3- 3) ج: «عقد».
4- 4) م: «آن».
5- 5) ج: «گاه».
6- 6) الکافی، ج 8 ، ص 275، کتاب الروضه، حدیث 416؛ تهذیب الأحکام، ج 7، ص 407، باب الاستخاره للنکاح و الدعاء قبله، حدیث 2. «عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: من تزوج و القمر فی العقرب لم یر الحسنی».
7- 7) من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 394، باب الوقت الذی یکره فیه التزویج، حدیث 3489؛ وسائل الشیعه، ج 20، ص 115، باب کراهه التزویج و القمر فی العقرب و فی محاق الشهر، حدیث 2. «روی أ نّه یکره التزویج فی محاق الشهر».
و شرط نیست در صحّت نکاح حضور دو عادل، لیکن سنّت است که نکاح را علانیه واقع سازند(1)؛ و جمعی از مؤمنان را دعوت کنند و ایشان را بر نکاح شاهد(2) سازند(3) و مهمانی کنند(4).(5)

و نیز سنت است قبل از جریان صیغه و بعد از بسم اللّه، خواندن خطبه که مشتمل باشد بر حمد الهی، سیّما به ازاء نعمت حلال کردن تزویج؛ و نیز مشتمل باشد بر صلوات بر حضرت خاتم النبیین صلی الله علیه و آله و اهل بیت اطهار او(6)[ علیهم السلام ]؛ و در اخبار(7) و رسائل علما در این باب خطبه های طولانی مذکور است و از آن جمله است: خطبه مشهوره که بعضی(8) از آن مأخوذ است از خطبه ای که حضرت امام محمدتقی صلوات اللّه علیه در وقتی که دختر مأمون الرّشید را به جهت خود عقد می نموده، خوانده و خطبه مشهوره این است:(9)

«اَلْحَمْدُ للّه ِِ إِقْرارًا بِنِعْمِته وَ لا إِلهَ اِلاَّ اللّه اِخْلاصًا لِوَحْدَانِیَّتِهِ وَ صَلَّی اللّه ُ عَلی سَیّدِ بَرِیَّته مُحمّدٍ صَلَّی اللّه ُ عَلیْه وَ الِه وَ عَلی الاْءَصْفِیاءِ مِنْ عِتْرَتِه وَ ذُرَّیتِه، أَمّا بَعْدُ؛ فَقَدْ کانَ مِنْ فَضْلِ

ص :175

1- 1) السرائر، ج 2، ص 550، و یستحب فیه الاعلان؛ المراسم العلویه، ص 157.
2- 2) ج: «شاهد».
3- 3) بنگرید: المهذب، ج 2، ص 194، باب من یجوز له العقد فی النکاح و من لایجوز؛ شرح اللمعه، ج 5، ص 112، الفصل الثانی: فی العقد.
4- 4) در م عبارت «و مهمانی کنند» تکراری است.
5- 5) بنگرید: الکافی، ج 5، ص 367 368، باب الاطعام عند التزویج، حدیث 1 4؛ الخصال، ص 313، باب الخمسه، حدیث 91 و 92.
6- 6) ج: «او».
7- 7) بنگرید: الکافی، ج 5، ص 369 375، باب خطب النکاح، حدیث 1 9.
8- 8) نسخه مجلس: «مشهور که میان علماء بعضی»، بدل «مشهوره که بعضی».
9- 9) ج: «که دختر مأمون... و خطبه مشهوره این است».
اللّه ِ تَعالی عَلی الأَنَامِ(1) أَنْ أَغْناهُمْ بالحَلالِ عَنِ الْحَرامِ، فَقالَ سُبْحانَهُ: «وَانْکِحُوا الأَیامی مِنْکُمْ وَالصّالِحینَ مِنْ عِبادِکُم وَ إِماءِکُم إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللّه ُ مِنْ فَضْلِه وَاللّه ُ واسِعٌ عَلیمٌ(2).(3)»

وَ قالَ رَسُولهُ الکَریمُ(4) صلَّی اللّه ُ عَلیه وَ الِه: «تَناکحُوا تَناسَلُوا تَکْثُروُا، فَإِنّی(5) أُباهِی بِکُمُ الأُمَمَ یَوْمَ القِیمَهِ وَ لَوْ بِالسّقْطِ»(6) فَعَلی کِتابِ اللّه ِ وَ سُنّهِ نَبیّه وَالاْءئمَّهِ الطّاهِرینَ [11[ و بِالبرائَه مِنْ أَعْدائِهِمْ اَجْمَعینَ اَنکَحْتُ» و باقی صیغه را بگوید.

و صیغه نکاح را یا مرد با زن می خواند، یا مرد با وکیل زن می خواند، یا وکیل مرد با زن می خواند(7) یا وکیل مرد با وکیل زن می گوید؛ و بر هر تقدیر یا اذن ولیّ نباید یا باید، و بر هر تقدیری که باید، احتمالات قریبه بوقوع آن است که یا زن ولیّ را وکیل نموده، یا ولیّ زن را وکیل نموده باشد، یا هر دو دیگری را وکیل نموده باشند و جمیع این احتمالات در نه قسم بیان می شود:

قسم اوّل آنکه: زن با مرد صیغه گوید و رضای ولیّ نباید، هرگاه جمیع وجوه استعمالات از روی احتیاط رعایت شود و فرض کنیم که مهر مبلغ پنجاه تومان تازه

ص :176

1- 1) ج: «الامام».
2- 3) در کتب روایی تا اینجا یعنی آخر آیه جزء خطبه آمده و ادامه خطبه نیامده است، بنگرید: تحف العقول، ص 452؛ روضه الواعظین، ص 239، مجلس فی ذکر إمامه أبی جعفر، محمد بن علی و مناقبه علیه السلام ؛ مستدرک الوسائل، ج 14، ص 210، باب استحباب الخطبه للتزویج، حدیث 13.
3- 2) سوره مبارکه نور، آیه 31.
4- 4) ج: «رسول اللّه»، بدل «رسوله الکریم».
5- 5) ج: «فإنّ».
6- 6) بنگرید: مستدرک الوسائل، ج 14، ص 153، باب استحبابه (نکاح)، حدیث 17؛ عوالی اللئالی، ج 1، ص 259، الفصل العاشر: فی احادیث تتضمن شیئا من الآداب الدینیه، حدیث 34، و ج 3، ص 286، باب النکاح، حدیث 29، که این روایت در این کتب با عبارات مختلف آمده است.
7- 7) م: «یا وکیل مرد با زن می خواند».
سکّه باشد، زن می گوید: «اَنْکَحْتُکَ وَ زَوَّجْتُکَ نَفْسی عَلی صَداقِ خَمْسِینَ تُومانًا جَدِیدَ الضَّرْبِ»، پس بی فاصله مرد می گوید: «قَبِلْتُ النِّکاحَ لِنَفْسی عَلَی الصَّداق المَذکُورِ».

پس زن می گوید: «زَوَّجْتُکَ بِنَفْسی عَلَی الصَّداقِ المَعْلُوم»، پس مرد می گوید: «قَبِلْتُ النِّکاحَ لِنَفْسی عَلَی المَهْرِ المَعْلُومِ».

پس زن می گوید: «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ نَفْسی نَفْسَکَ عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ»؛ پس مرد همان را می گوید که گذشت.

پس زن می گوید: «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ نَفْسی مِنْ نَفْسِکَ عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ»، پس مرد همان را می گوید.

و چنانچه سابق مذکور شد، هریک از این صیغ ایجاب و قبول که گفته شود، عقد صحیح است؛ و بر این قیاس در باقی اقسام.

و بباید دانست که هرگاه شخصی که صیغه می گوید به لغت عربی اینقدر مربوط نباشد(1) که قدر مهر را ذکر نماید، باید که قبل از جریان صیغه قدر مهر را مشخص نموده، تمهید نمایند به عوض «عَلی صَداقِ خَمْسینَ تُومانًا»، «عَلَی الصَّداق المَعْلُومِ» [12[ گوید و اشاره نماید به آن قدری که تمهید شده است.

و(2) در صورتی که طرفین عقد، ربطی تمام به لغت عربی نداشته باشند، اگر قبل از خواندن صیغه به عربی(3) یا بعد از آن، معنی(4) صیغه را به فارسی با هم بگویند تا صیغه را به فارسی(5) نیز خوانده باشند بهتر است.

قسم دویّم آنکه: زن با مرد صیغه گوید و رضای ولیّ باید، و ولیّ زن را وکیل نموده باشد، در این صورت قبل از لفظ «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ» که در قسم سابق گذشت، زیاد

ص :177

1- 1) ج: «باشد».
2- 2) م: «که».
3- 3) م: «به عربی».
4- 4) ج: «معنی».
5- 5) م: «با هم بگویند تا صیغه را به فارسی».
می کند «إِصالَهً وَ وِکالَهً عَنْ جَدّی» را، اگر ولیّ جد باشد و «إِصالَهً وَ وِکالَهً عَنْ أَبِی» را، اگر ولیّ پدر باشد؛ و باقی الفاظ ایجاب و قبول، چنان است که در قسم سابق گذشت.

مثلا در عبارت اولی(1) هرگاه ولیّ پدر باشد، زن می گوید: «إِصالَهً وَ وِکالَهً عَنْ اَبی اَنْکَحْتُکَ وَ زَوَّجْتُکَ نَفْسی عَلَی صَداقِ خَمسینَ تُوماناً جَدیدَ الضَّربِ»، پس مرد همان را می گوید که گذشت.

و اگر رعایت احتیاط جریان صیغه به طریق انفراد نماید، آنچه در قسم اوّل گذشت نیز علیحده می گوید و نیز علیحده اضافه می کند بر آنچه در قسم اول گذشت(2)، «وِکالَهً عَنْ أبی یا عَنْ جَدّی» را قبل از «أَنْکَحْتُکَ وَ زَوَّجْتُکَ»، و باقی الفاظ را چنانکه گذشت می گوید.

قسم سیّم آنکه: مرد یا وکیل زن صیغه گوید و اذن ولیّ نباید و وکیل زن به جای «نَفْسِی» که در عبارات(3) قسم اوّل گذشت، می گوید: «مُوَکّلَتِی» و باقی الفاظ چنان است که در قسم اول گذشت.

پس در عبارت اولی وکیل زن می گوید: «اَنْکَحْتُکَ وَ زَوَّجْتُکَ مُوَّکِلَتی عَلی صَداقِ خَمسینَ تُوْمانًا جَدیدَ الضَّربِ»، پس بی فاصله مرد همان را می گوید که در قسم اوّل گذشت و بر این قیاس عبارات دیگر.(4)

قسم چهارم آنکه: صیغه را مرد یا ولیّ گوید و زن [13] ولیّ را وکیل نموده باشد، ولیّ می گوید: «إِصالهً وَ وِکالَهً عَنْ مُوَکِّلَتی اَنْکَحْتُکَها وَ زَوَّجْتُکَها عَلی صَداقِ خَمْسینَ تُومانًا جَدیدَ الضَّرْبِ»؛ پس مرد قبول می کند.

پس ولیّ می گوید: «إِصالهً وَ وِکالَهً عَن مُوَکّلَتی زَوَّجْتُکَ بِها عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ»، پس مرد قبول می کند.

ص :178

1- 1) ج: «ولیّ».
2- 2) م: «نیز علیحده می گوید و نیز علیحده اضافه می کند بر آنچه در قسم اول گذشت».
3- 3) ج: «عبارت».
4- 4) ج: «و بر این قیاس عبارات دیگر».
پس ولیّ می گوید: «إِصالَهً وَ وکالَهً عَنْ مُوَکِّلَتی أنْکَحْتُها وَ زَوَّجْتُها نَفْسَکَ عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ»(1) و در عبارت دیگر بدل «نفسک»، می گوید: «مِنْ نَفْسِکَ» و صورت انفراد را اگر گوید، آنچه در قسم سیّم گذشت علیحده می گوید؛ و نیز علیحده می گوید بر فرضی که نام زن زینب باشد. «اَنْکَحْتُکَ وَ زَوَّجْتُکَ بِنْتی زَیْنَبَ عَلَی الصَّداقِ(2) المَعْلُومِ» و بر این منوال، باقی عبارات(3) ایجاب را تغییر می دهد.

قسم پنجم آنکه: مرد با وکیل زن صیغه گوید و اذن ولیّ باید و ولیّ نیز وکیل زن را وکیل نموده باشد. اگر ولیّ پدر باشد، وکیل زن می گوید: «وِکالَهً عَنْ مُوَکّلَتِی وَ عَنْ اَبیها اَنْکَحْتُکَها وَ زَوَّجْتُکَها عَلی صَداقِ خَمْسینَ تُومَانًا جَدیدَ الضَّرْبِ»، پس مرد همان را که گذشت می گوید.

پس وکیل زن می گوید(4): «وِکالهً عَنْ مُوَکِلَتی وعَنْ أبیها زَوَّجْتُکَ بها عَلی صَداقِ خَمْسین تُومانًا جَدیدَ الضَّرْبِ»، پس مرد قبول می کند.

پس وکیل می گوید:(5) «وِکالَهً عَنْ مُوَکِّلَتی وَ عَنْ اَبیها اَنْکَحْتُها وَ زَوَّجْتُها(6) نَفْسَکَ عَلَی الصَّداقِ المَعْلوُم»، پس مرد(7) قبول می کند.

و اگر احتیاط خواندن صیغه را به طریق انفراد رعایت کند، آن را که در قسم سیّم گذشت نیز می خواند و نیز وکیل می گوید: «وکالَهً عَنْ مُوَکِّلِی اَنْکَحْتُکَ وَ زَوَّجْتُکَ بِنتَهُ(8) زَیْنَبَ عَلَی الصَّداقِ المَعْلُوم»، پس مرد همان را می گوید که گذشت و بر این قیاس باقی عبارات ایجاب را تغییر می دهد، اگر رعایت خواندن آنها [14] نیز نماید.

ص :179

1- 1) م: «پس مرد قبول می کند... عَلَی الصَّدَاقِ الْمَعْلُومِ».
2- 2) ج: «صداق».
3- 3) ج: «و بر این منوال، باقی عبارات».
4- 4) ل: «پس وکیل زن می گوید».
5- 5) ل: + «وِکَالَهً عَنْ مُوَکِّلَتِی وَ عَنْ أبیهَا أنْکَحْتهَا نَفْسَکَ عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلِومِ پس مرد قبول می کند، پس وکیل می گوید».
6- 6) ل: + «مِنْ».
7- 7) م: + «همان را می گوید».
8- 8) نسخه مجلس: «بِنْتَ».
قسم ششم آنکه: وکیل مرد با زن صیغه گوید و رضای ولیّ نباید، زن می گوید: «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ مُوَکِّلَکَ نَفْسی عَلی صَداقِ خَمْسینَ تُوماناً جَدِیدَ الضَّرْبِ»، پس وکیل مرد می گوید: «قَبِلْتُ النِّکاحَ لِمُوَکّلی عَلَی الصَّداقِ المَذْکُورِ».

پس زن می گوید: «زَوَّجْتُ مُوَکّلِکَ بِنَفْسِی عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ»، پس وکیل مرد می گوید: «قَبِلْتُ النِّکاحَ لِمُوَکِّلِی عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ».(1)

پس زن می گوید: «أنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ نَفْسِی مُوَکِّلَکَ عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ»، پس وکیل مرد همان را که قبل از این گفت، می گوید.

پس زن می گوید: «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ نَفْسِی مِنْ مُوَکّلِکَ عَلی الصَّداقِ المَعْلُوم»(2)، پس وکیل مرد قبول می کند.

قسم هفتم آنکه: وکیل مرد با زن صیغه گوید و اذن ولیّ باید، و ولیّ زن را وکیل نموده باشد. در این قسم زیاد می کند(3) زن قبل از «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ» و در هر عبارت «إِصالَهً و وِکالَهً(4) عَنْ أبِی» را، اگر ولیّ پدر باشد(5)؛ و «عن جدّی» را، اگر ولیّ جد باشد؛ و باقی الفاظ ایجاب و قبول چنان است که در قسم سابق گذشت.

مثلا در عبارت اولی زن می گوید: «إِصالَهً وَ وِکالَهً عَن اَبی اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ مَوّکِلَکَ نَفْسِی علی الصَّداقِ المَعْلُومِ»، پس وکیل مرد به دستور قسم سابق قبول می کند و اگر احتیاط عبارت انفراد را رعایت نماید، می گوید نیز آنچه را که در قسم سابق گذشت، و نیز می گوید آنچه را که در اوّل این قسم گذشت بدون لفظ «اصالهً».

قسم هشتم آنکه: وکیل مرد با(6) وکیل زن صیغه گوید و اذن ولیّ نباید، هرگاه احتیاط

ص :180

1- 1) م و ل: «پس وکیل مرد می گوید: «قَبِلْتُ النِّکاحَ لِمُوَکِّلِی عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ».
2- 2) ل: «پس زن می گوید: «أَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ نَفْسِی مِنْ مُوَکِّلِکَ عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ».
3- 3) م: «می گوید».
4- 4) ج: «و در هر عبارت إصالَهً وَ وِکالَهً».
5- 5) ج: «داشته».
6- 6) م: «یا».
رعایت همه استعمالات نمایند، وکیل زن می گوید: «اَنْکَحْتُ وَ زَوّجْتُ مُوَکِّلَکَ مُوَکِّلَتی عَلی صَداق خَمْسینَ تُومانًا جَدیدَ الضَّرْبِ»، پس بی فاصله [15] وکیل مرد می گوید: «قَبِلْتُ النِّکاحَ لِمُوکّلی عَلَی الصَّداقِ المَذْکُورِ(1)».

پس وکیل زن می گوید: «زَوَّجْتُ مُوَکّلَکَ بِمُوَکِّلَتی عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ»(2)، پس وکیل مرد می گوید: «قَبِلْتُ النِّکاحَ لِمُوَکّلی عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ».

پس وکیل زن می گوید: «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ مَوَکِّلَتی مُوَکِّلَکَ عَلَی الصَّداق المَعْلُومِ»، پس وکیل مرد همان را می گوید که گذشت.(3)

پس وکیل زن می گوید: «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ مُوَکّلَتی مِنْ مُوَکِّلِکَ عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ»، پس وکیل مرد قبول می کند.

قسم نهم آنکه: وکیل مرد با وکیل زن صیغه گوید و اذن ولیّ باید، و ولیّ وکیل زن را وکیل نموده باشد. وکیل زن می گوید: «وِکالَهً عَنْ مُوَکِّلَتِی زَیْنَبَ وَ عَنْ اَبیها اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ مُوَکّلَکَ نَفْسها عَلی صَداقِ خَمْسینَ تُومانًا جَدید الضَّرب»، پس وکیل مرد قبول می کند به عبارتی که در قسم سابق گذشت.

پس وکیل زن می گوید: «وِکالَهً عَنْ مُوَکّلَتی وَ عَنْ اَبیها زَوَّجْتُ مُوَکِّلَکَ بِها عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ»، پس وکیل مرد قبول می کند.

پس وکیل زن می گوید: «وِکالَهً عَنْ مُوَکِّلَتِی وَ عَنْ اَبیها اَنْکَحْتُها وَ زَوَّجْتُها مُوکّلَکَ عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ»، پس وکیل مرد قبول می کند.

پس وکیل زن می گوید: «وِکالَهً عَنْ مُوَکِّلَتی وَ عَنْ أَبِیها أَنْکَحْتُها وَ زَوَّجْتُها مِنْ مُوَکِّلِکَ

ص :181

1- 1) ل: «الْمَعْلُومِ».
2- 2) ل: «پس وکیل زن می گوید: «زَوَّجْتُ مُوَکِّلَکَ بِمُوَکِّلَتی عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ».
3- 3) ج: «پس وکیل زن می گوید... همان را می گوید که گذشت».
عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ»، پس وکیل مرد قبول می کند؛(1) و اگر رعایت احتیاط صیغه انفراد نماید، آنچه در قسم سابق مذکور شد نیز علیحده می گوید؛ و نیز آنچه در قسم سابق گذشت وکیل زن می گوید با تبدیل «مُوَکّلَتی» به «بِنْتِ مُوَکِّلِی»، مثلاً در عبارت اولی می گوید: «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ مُوَکّلَکَ بِنْتَ مَوَکِّلِی عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ» و بر این قیاس در باقی عبارات و اگر بعد از «بِنْتَ مُوَکّلی»، اسم زن را بگوید بهتر است.

و مخفی نماند که در اکثر این اقسام، صیغه های(2) ایجاب [16] و قبول را به عبارات دیگر نیز می توان گفت. مثلا ایجاب را در این قسم در صورت تشریک به این عبارت نیز می توان گفت: «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ مُوَکِّلَکَ نَفْسَ مُوَکِّلَتِی وَ بِنْتَ مُوَکِّلِی عَلی صَداقِ خَمْسینَ تُومانًا» و بر این قیاس باقی عبارات را.(3)

و چون منظور و مقصود در عقد نکاح آن است که به عربی و به لفظ تزویج یا نکاح و به فعل ماضی ادا شود و زوج و زوجه و مهر تعیین و در شق تشریک به وکالت زوجه و ولیّ هر دو در شق(4) انفراد به وکالت زوجه علیحده و به وکالت ولیّ زوجه علیحده(5) صیغه جاری شود، پس به هریک از عباراتی که مشتمل بر رعایت این شروط باشد واقع شود، عقد صحیح است.

و آنچه در اقسام مذکور شد، از جمله آن عبارات(6) است. پس اگر کسی تغییر دهد و به عباراتی(7) دیگر گوید و این شروط را در آن نیز رعایت نماید، عقد صحیح خواهد بود.

ص :182

1- 1) م: «پس وکیل زن می گوید... پس وکیل مرد قبول می کند».
2- 2) نسخ خطی: «صیغهای».
3- 3) ج: «را».
4- 4) م: «تشریک به وکالت زوجه و ولیّ هر دو در شق».
5- 5) نسخه مرکز احیاء: «و به وکالت ولیّ زوجه علیحده».
6- 6) ج: «عبارت».
7- 7) ج: «عبارتی».
مطلب دُوم: در بیان عقد متعه و بعضی از احکام آن

اشاره


بدان ایدک اللّه تعالی که شرایط و آدابی که در نکاح دائم مذکور شد، همگی در عقد متعه نیز باید که رعایت شود و فرق میان نکاح دائم و متعه در(1) چند چیز است:


[تفاوت عقد نکاح و عقد متعه]


اوّل آنکه: به اتّفاق کل علماء رضی اللّه عنهم به لفظ «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ» عقد نکاح واقع می شود، چنانکه گذشت. و خلاف است در اینکه به لفظ «مَتَّعْتُ» واقع می شود یا نه(2)؛ و اتّفاق نموده اند بر اینکه عقد متعه به هریک از این سه لفظ واقع می شود.(3)

دویّم آنکه: اگر مهر در نکاح دائم مذکور نشود(4)، عقد باطل نیست، چنانکه گذشت. به خلاف عقد متعه که اگر مهر در آن تعیین نشود به اتفاق کل علماء باطل است.(5)

سیّم آنکه: در نکاح مدّت مذکور نمی شود. زیرا که دائم است به خلاف متعه که لازم است در [17] آن تعیین مدّت به نحوی که قابل زیاده و نقصان نباشد و اشتباهی در آن

ص :183

1- 1) ج: «نیز باید که رعایت شود و فرق میان نکاح دائم و متعه در».
2- 2) شریف مرتضی در الناصریات، ص 324، مسأله: 152 و ابن ادریس حلی در السرائر، ج 2، ص 550 فرموده اند که: فقط به این دو لفظ، عقد نکاح دائم واقع می شود، و محقق حلی در المختصر النافع، ص 169، الفصل الاول: فی صیغه العقد و فاضل آبی در کشف الرموز، ج 2، ص 96، کیفیه صیغه عقد النکاح، فرموده اند: با هر سه لفظ عقد نکاح دائم واقع می شود.
3- 3) خلاصه الإیجاز، ص 45، الفصل الاول: فی العقد؛ مختصر النافع، ص 181، القسم الثانی: فی النکاح المنقطع؛ کشف الرموز، ج 2، ص 155.
4- 4) ج: «شود».
5- 5) الکافی للحلبی، ص 298، النکاح المتعه؛ الخلاف، ج 4، ص 340 فی اباحه نکاح المتعه؛ المهذب، ج 2، ص 179، باب اقسام النکاح؛ غنیه النزوع، ص 355، الفصل السادس: فی نکاح المتعه؛ السرائر، ج 2، ص 550؛ الجامع للشرایع، ص 450، احکام المتعه؛ مختلف الشیعه، ج 7، ص 217، الفصل الخامس: فی نکاح المتعه.
نرود و در(1) وقتی که مقصود زن و مرد عقد منقطع باشد یعنی متعه و در عقد مدت(2) مذکور نشود(3)، علما در آن خلاف نموده اند.

بعضی گفته اند که: عقد صحیح است و میان این زن و مرد نکاح دائم متحقّق می شود.(4)

و بعضی گفته اند که: عقد باطل است.(5)

و بعضی گفته اند که: اگر عقد به لفظ نکاح یا تزویج گفته شده است صحیح و دائم است و اگر به لفظ متعه جاری شده است، باطل است(6) و مذهب دویم اظهر و اقوی است.

لیکن، احوط آن است(7) که بعد از وقوع چنین عقدی، یا عقدی دائم تازه جاری سازند(8)، یا آن مرد آن(9) زن را طلاق گوید.

و(10) مشهور میان علماء(11) آن است که درازی و کوتاهی مدّت متعه به اختیار

ص :184

1- 1) م: + «آن».
2- 2) نسخه مرکز احیاء: «متعه».
3- 3) ج: «شود».
4- 4) الکافی للحلبی، ص 298، النکاح المتعه؛ الخلاف، ج 4، ص 340، فی اباحه نکاح المتعه؛ النهایه، ص 450، باب ضروب النکاح و ص 489، باب المتعه و احکامها؛ المهذب، ج 2، ص 241، باب نکاح المتعه؛ غنیه النزوع، ص 246، الفصل السادس: فی نکاح المتعه.
5- 5) مرحوم شیخ در کتاب المبسوط، ج 4، ص 246، فی نکاح المتعه، برخلاف نظرش در کتاب الخلاف و النهایه نظر داده و فرموده: «فان کانت المده مجهوله لم یصح»؛ و علامه حلی در تبصره المتعلمین، ص 179، الفصل الرابع فی المتعه، فرموده: لو لم یذکر الاجل فالاقرب البطلان و در تحریر الاحکام، ج 3، ص 520، الفصل الثامن: فی نکاح المتعه، فرموده: و قیل یبطل العقد و هو الاقوی.
6- 6) السرائر، ج 2، ص 550، الفرق بین نکاح الغبطه و نکاح المتعه.
7- 7) م: «آن است».
8- 8) ج: «سازد».
9- 9) ل: «مرد آن».
10- 10) ج: + «اقوی و».
11- 11) شرائع الاسلام، ج 2، ص 530، فی نکاح المنقطع؛ تحریر الاحکام، ج 3، ص 521، الفصل الثامن: فی نکاح المتعه؛ مسالک الافهام، ج 7، ص 449، یشترط فی العقد ذکر الاجل؛ الحدائق الناضره، ج 24، ص 141، فی أن ذکر الاجل شرط فی صحه نکاح المتعه.
زوجین(1) است، پس ایشان اگر خواهند(2) که مدّت را یک ساعت یا پنجاه سال قرار دهند، جایز است؛ و احوط آن است که کمتر از نصف روز نباشد به جهت خلافی که از کلام بعضی ظاهر می شود.

و هرگاه مدّت معیّن شود و زوجین شرط نمایند عدد خاصی را(3) برای جماع، عقد صحیح است.

و اگر اکتفا کنند به تعیین عدد جماع و مدّت را تعیین ننمایند، مثل آنکه مردی زنی را متعه کند که دو مرتبه با او جماع کند، پس در صحّت و بطلان آن علماء خلاف کرده اند(4) و احوط آن است که بدون تعیین(5) مدّت، عقد متعه واقع نشود.

و مشهور و اقوی آن است که مدّت متعه جایز است که متّصل به زمان عقد باشد و جایز است که منفصل باشد(6) از آن، مثل آنکه در [18] وسط ماه زنی را یکساله متعه کند و اول یکسال غرّه ماه آینده باشد؛ و بعضی منفصل را باطل دانسته اند.

و نیز مشهور آن است که هرگاه مدّت را در عقد مجمل گذارند و بیان نکنند که متّصل به زمان عقد است یا منفصل، عقد صحیح است و باید که ابتدای مدّت از زمان عقد باشد

ص :185

1- 1) نسخه مجلس: «زوجه».
2- 2) ج: «خواهد».
3- 3) ج: «از».
4- 4) بنگرید: النهایه، ص 491، باب المتعه و احکامها؛ المهذب، ج 2، ص 242، باب نکاح المتعه؛ شرائع الاسلام، ج 2، ص 531، فی النکاح المنقطع؛ ارشاد الاذهان، ج 2، ص 11، الاجل؛ مسالک الافهام، ج 7، ص 453؛ کشف اللثام، ج 7، ص 283.
5- 5) ج: + «نمودن».
6- 6) شرائع الاسلام، ج 2، ص 530، فی النکاح المنقطع؛ تحریر الاحکام، ج 3، ص 521، الفصل الثامن: فی نکاح المتعه؛ الدر المنضود، ص 195، الفصل الثانی: فی المنقطع؛ جامع المقاصد، ج 13، ص 28، اشتراط الاجل؛ مسالک الافهام، ج 7، ص 451.
و در این نیز بعضی خلاف کرده اند(1)؛ و احوط آن است که در عقد متعه مدّت را متّصل به زمان عقد قرار دهند و در اصل عقد تصریح به اتّصال نمایند.

چهارم آنکه: هرگاه(2) نکاح دائم به وجه(3) صحیح لازم واقع شود، اگر زوج خواهد که زوجه را از حباله خود بیرون کند، نمی شود، مگر(4) آنکه زن را طلاق گوید در حضور دو عادل به شروطی که در طلاق معتبر است، به خلاف عقد متعه که اگر زوج در اثناء مدت خواهد که متعه را از حباله خود بیرون کند، موقوف بر طلاق و حضور دو عادل نیست و همین بس است که باقی مدّت را به زن بخشد.

پنجم آنکه: خلافی نیست در اینکه نکاح دائم(5) سبب آن است که زوجین از هم میراث برند، به خلاف متعه که در آن علماء خلاف کرده اند.

بعضی گفته اند که: در متعه نیز زوجین از هم(6) ارث می برند، اگر موت یکی از ایشان در مدّت متعه باشد، خواه شرط میراث بردن از هم کرده باشند، یا شرط میراث نبردن کرده باشند(7)، یا مجمل گذاشته(8) باشند و این قول مشهور نیست.(9)

و بعضی گفته اند که: در هیچ یک از این شقوق از هم میراث نمی برند.(10)

ص :186

1- 1) بنگرید: شرائع الاسلام، ج 2، ص 530 531، فی النکاح المنقطع؛ تحریر الاحکام، ج 3، ص 521، الفصل الثامن: فی نکاح المتعه؛ جامع المقاصد، ج 13، ص 29، اشتراط الاجل؛ الدر المنضود، ص 195، الفصل الثانی: فی المنقطع.
2- 2) م: «هرگاه».
3- 3) ج: «بوده»، بدل «به وجه».
4- 4) م: + «به».
5- 5) ج: + «به».
6- 6) ج: «از هم».
7- 7) ج: «یا شرط میراث نبردن کرده باشند».
8- 8) م: «گذارده».
9- 9) در جامع المقاصد، ج 13، ص 38، آمده است که این قول نقل شده از ابن براج، بنگرید: المهذب، ج 2، ص 243، باب نکاح المتعه.
10- 10) خلاصه الایجاز، ص 50، الفصل الخامس: فی احکام المتعه؛ الکافی للحلبی، ص 298، النکاح المتعه؛ غنیه النزوع، ص 35، الفصل السادس: فی نکاح المتعه؛ السرائر، ج 2، ص 623 624، توارث نکاح المؤجل؛ مختلف الشیعه، ج 7، ص 227 228، هل یثبت التوارث بعقد المتعه؟؛ الدر المنضود، ص 196، الفصل الثانی: فی المنقطع.
و بعضی گفته اند که: اگر شرط میراث بردن کرده باشند، میراث می برند و اگر شرط میراث بردن نکرده باشند، میراث [19] نمی برند خواه شرط میراث نبردن کرده باشند یا مجمل گذاشته باشند، و این قول به حسب ظاهر راجح است.(1)

و بعضی گفته اند که: اگر شرط میراث نبردن کرده باشند میراث نمی برند و اگر شرط میراث نبردن نکرده باشند، می برند(2)؛(3) و شرط میراث کردن یا نکردن اگر چه در صحّت و بطلان عقد متعه دخلی ندارد، لیکن چون منشأ اشکال و نزاع است در میراث، بهتر آن است که در عقد متعه شرط کنند میراث نبردن را و به اجمال اکتفا نکنند.

و فرقهای دیگر نیز میان نکاح دائم و منقطع(4) هست، لیکن تفصیل آنها مناسب نیست با وضع این رساله بر نهجی که امر اشرف اعلی صادر شده.

و مخفی نماند که لفظ «متَّعتُ» مانند لفظ «زوّجتُ» است در اینکه متعدّی به هر دو مفعول می شود به نفس با جواز تقدیم هریک از مفعولین بر دیگری؛ و متعدی می شود به مفعول دویم به کلمه «باء»، هرگاه زوجه مفعول دویّم باشد؛ و به کلمه «من»، هرگاه زوج(5) مفعول دویّم باشد و هریک از این استعمالات صحیح است و در عقد اکتفای به هریک می توان نمود و در کلام اهل لغت تعدیه به کلمه «باء» بیشتر شده.

و اظهر و احوط آن است که زوج و زوجه و مهر و مدّت و باقی اموری که در عقد متعه(6) لازم یا راجح است ذکر آنها باید که یا صریحاً در عقد مذکور شوند(7)، مثل آنکه

ص :187

1- 1) بنگرید: النهایه، ص 492، باب المتعه و احکامها؛ الوسیله، ص 309، فصل فی بیان نکاح المتعه؛ مختصر النافع، ص 182، القسم الثانی: فی نکاح المنقطع.
2- 2) عبارات دو قول اخیر در نسخه م و ل مشوش و مجمل است و آنچه در متن آمده از نسخه ج می باشد.
3- 3) الانتصار، ص 275، نکاح المتعه.
4- 4) م: «انقطاع».
5- 5) ج: «زوج».
6- 6) ج: + «شد».
7- 7) ج: «شود».
وکیل زن به وکیل مرد گوید: «مَتَّعْتُ مُوَکِّلَتِی زَیْنَبَ مُوَکِّلَکَ مُحمَّدًا شَهْرًا هِلالیًّا مُبْتَدأَءً مِن الانِ باثْنَیْ عَشَرَ عَبّاسیًّا جَدیدَالضَّرْبِ بِشَرْطِ أنْ لا(1) تَرِثَهُ وَ لا یَرِثَها»، پس وکیل مرد می گوید: «قَبِلْتُ التَّزویجَ لِمُوکّلِی مُحمَّدٍ فی المُدَّهِ الْمَذکُورهِ بِالمَبْلَغِ المَذْکُورِ بِالشَّرطِ المَذْکُورِ».

یا سابق بر عقد تمهید امور مزبوره نمایند و آن دو شخصی که صیغه می گویند، آنها را در خاطر داشته [20] باشند و به لفظی مطابق لغت عربی به آنها اشاره نمایند، مثل آنکه وکیل زن گوید: «مَتَّعْتُ مُوَکِّلَتی مُوَکِّلَکَ(2) فِی المُدَّهِ المَعْلُومَهِ بِالْمَبْلَغِ المَعْلُومِ بِالشَّرطِ المَعْلُومِ»، پس وکیل مرد گوید: «قَبِلْتُ التَّزْوِیْجَ لِمُوَکّلی هکَذا» و به لفظ «مُوَکِّلَتِی» اشاره نماید به آن زنی که او را وکیل نموده؛ و به لفظ «مُوَکّلَکَ» اشاره نماید(3) به مردی که مخاطب را وکیل نموده(4)؛ و به لفظ «مدّت معلومه»، اشاره کند(5) به مدّت یک ماه(6) که ابتدای آن از حال جریان صیغه باشد؛ و به لفظ «مبلغ معلوم» اشاره نماید به دوازده(7) عبّاسی تازه سکّه؛ و به لفظ «شرط معلوم»، اشاره نماید به شرط میراث نبردن از هم.

و اقسامی که در نکاح دائم گذشت، در عقد متعه نیز به تفصیل(8) ذکر می شود:

قسم اوّل(9) آنکه: زن با مرد صیغه گوید و رضای ولی نباید، هرگاه مدت را فرض کنیم که یک ماه است و مهر مبلغ پنج عبّاسی تازه(10) بعد از خواندن خطبه، زن می گوید:

ص :188

1- 1) م: «لا».
2- 2) ج: «مُوَکِّلَکَ».
3- 3) ج: «نماید».
4- 4) ج: + «باشد».
5- 5) م: «نماید».
6- 6) م: «ماهه».
7- 7) نسخه مرکز احیاء: «و از ده»، بدل «به دوازده».
8- 8) م: + «گذشت در عقد متعه نیز به تفصیل».
9- 9) در نسخه ج از اینجا به بعد تا آخر نسخه عناوین و رؤوس مطالب نانوشته است که کاتب می خواسته آن را با قلم قرمز بنویسد، ولی ظاهراً فراموش کرده است، مثلا در اینجا عبارت «قسم اول» جایش سفید است.
10- 10) ج: + «سکّه».
«مَتَّعْتُکَ نَفْسی شَهْرًا هِلالیًّا مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِخَمْسِ عَبّاسیّاتٍ جَدیدَه الضَّرْبِ بشَرطِ أنْ لاتَرِثَنی وَ لا اَرَثَکَ»، پس بی فاصله مرد می گوید: «قَبِلْتُ التَّزویجَ لِنَفْسی هکذا».

و اگر بر سبیل احتیاط استعمالات دیگر لفظ متعه را نیز خواهد که بگوید، در ذکر مدّت و مهر و شرط و قبول تفاوتی نمی کند و تفاوت منحصر است در فعل «مَتَّعْتُ» با دو مفعول آن به این نحو: «مَتَّعْتُ نَفْسی نَفْسَکَ وَ مَتَّعْتُکَ بنَفْسی وَ مَتَّعْتُ نَفسی مِنْ نَفْسِکَ» و اگر مثلاً مدّت یکسال باشد، به جای شهرًا می گوید: «سَنَهً هَلالیهً» و اگر [21] مهر شصت عبّاسی باشد، به جای «بِخَمْسِ عَبّاسِیّاتٍ» می گوید: «بِسِتّینَ عَبّاسیًّا»(1) و بر این قیاس مدّت و مهر را تغییر می دهد و به قدری که قرار شده باشد ذکر می کند.

و اگر زن و مرد مربوط به لغت عربی نباشند و قادر نباشند بر اینکه مهر و مدّت را به لفظ عربی گویند، باید به نحوی که سابق بر این مذکور شد، قبل از عقد، مهر و مدّت را تعیین کنند و در وقت(2) خواندن صیغه در خاطر داشته باشند، و زن بگوید: «فِی المُدَّهِ المَعْلُومَهِ بِالمَهرِ المَعْلُومِ» و اشاره نماید به مدت معهوده و مهر معهود؛ و شرط میراث نبردن را اگر خواهند که در عقد مذکور سازند، بعد از تمهید آن در آخر صیغه می گویند: «بِالشَّرْطِ المَعْلُومِ».

و اگر معنی صیغه را به تفصیل به لغتی که می دانند، قبل از گفتن صیغه به عربی یا بعد از آن بگویند(3) تا صیغه را به لغت خود نیز خوانده باشند، بهتر است.

و چون امر اشرف اعلی صادر شده است که از یکسال تا چهل سال به تفصیل مرقوم گردد و مهر به جهت هر سال مبلغ دوازده هزار دینار(4) باشد، لهذا به تفصیل معروض(5) می گردد؛ و چون عبارتی که مرد می گوید، در همه این چهل احتمال تفاوتی ندارد، آن را

ص :189

1- 1) ج: «می گوید: بِسِتّینَ عَبّاسِیّاً».
2- 2) ج: «وقت».
3- 3) م: «بگویند».
4- 4) ج: «دینار».
5- 5) نسخه مرکز احیاء: «گردد و مهر به جهت... به تفصیل معروض».
تکرار ننمود؛ و چون به هریک از استعمالات، عقد صحیح است، اکتفا به یک استعمال نمود.

پس اگر مدّت یکسال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی سَنَهً هِلالیّهً مُبْتَدَأَهً مِن الانِ بِسِتینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّربِ»، پس مرد می گوید: «قَبِلْتُ التَّزْویجَ لِنَفْسی هکَذا».

و اگر مدّت دو سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسِی سَنَتَیْنِ هِلالِیَّتَیْنِ مُبْتَدَأَتَینِ مِنَ الانِ بِمِائَهِ وَ عشرینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ(1)». [22]

و اگر مدّت سه سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی ثَلثَ سِنِیْنَ هِلالیَّهٍ مُبْتَدأَهً مِنَ الانِ بِمِائَهٍ وَ ثَمانینَ عَبّاسیّاً جَدیدَ الضَّرب».

و اگر مُدّت چهار سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی اَرْبَعَ سِنینَ هِلالِیّهٍ(2) مُبْتَدَأَهً مِنَ الانَ بِمِأَتَیْنِ وَ اَرْبَعینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت پنج سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی خَمْسَ سِنینَ هِلالِیَّهٍ مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِثَلاثِمِائَهٍ عبّاسیٍّ جَدِیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدت شش سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی سِتَّ سِنِینَ هِلالِیَّهٍ مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِثَلاثِمِائَهٍ و سِتِّینَ عَبّاسِیّاً جَدِیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدت هفت سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی سَبْعَ سِنِینَ هِلالِیَّهٍ مُبْتَدَأَهٍ مِنَ الانِ بِأَرْبَعِمِائَهٍ وَ عِشْرِیْنَ(3) وَ ثَمانینَ عبّاسیًّا جَدِیْدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت هشت سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسِی ثَمانِیَّ سِنینَ هِلالیَّهٍ مُبْتَدأَهً مِنَ الانِ بِأَرْبَعِمِائَهٍ وَ ثَمانِیْنَ(4) عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت نه سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی تِسْعَ سِنینَ هِلالیّهٍ مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِخَمْسَمِائَهٍ وَ أَرْبَعینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

ص :190

1- 1) م: «الضَّرْبِ».
2- 2) م: «هِلالِیّهٍ».
3- 3) م: «ثمانین».
4- 4) م: «بِخَمْسِمِائَهٍ وَ أَرْبَعِینَ».
و اگر مدّت ده سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسِی عَشَرَ(1) سِنینَ هِلالیَّهٍ مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِسِتَّمِائَهِ عَبّاسیٍ جَدْیدَ الضَّربِ».

و اگر مدّت یازده سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی إِحْدَی عَشَرَهَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِن الانِ بِستِّمِائهٍ وَ سِتّینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّربِ».

و اگر مدّت دوازده سال باشد، زن [23] می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی إثْنَتَیْ(2) عَشَرَهَ سَنَهً هِلالِیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِسَبْعِمائَهٍ(3) وَ عِشْرینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْب».

و اگر مدّت سیزده سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی ثَلثَ عَشَرَهَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِسَبْعِمائَهٍ وَ ثَمانینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت چهارده سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی أَرْبَعَ عَشَرَهَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِثَمانِمِائَهٍ وَ أَرْبَعِینَ(4) عبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدت پانزده سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی خَمْسَ عَشَرَهَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِتِسْعِمِائَهٍ عَبّاسیٍّ جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت شانزده سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی سِتَّ عَشَرَهَ سَنَهً(5) هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِتِسْعَمائَهٍ وَ سِتِّینَ(6) عَبّاسیٍّ جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت هفده سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی سَبْعَ عَشَرَهَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِاَلْفٍ وَ عِشْرینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدت هیجده سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی ثَمانِیَ(7) عَشَرَهَ سَنَهً هِلالیّهً مُبْتَدَأَهً مِن الانِ بِأَلْفٍ وَ ثَمانینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

ص :191

1- 1) ج: «بِعَشْرِ».
2- 2) ج: «إثْنَی».
3- 3) م: «سبعمأه».
4- 4) م: «بِسَبْعِمِائَهٍ وَ ثَمانِیْنَ».
5- 5) ل: «سَنَهً».
6- 6) م: «وَ سِتِّیْنَ».
7- 7) ل: «ثَمانِیَ».
و اگر مدّت نوزده سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی تِسْعَ عَشَرَهَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِن الانِ بِأَلْفٍ وَ مِائهٍ وَ أَرْبَعینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».(1)

و اگر مدّت بیست سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی عِشْرینَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِأَلْفٍ وَ مِأَتَیْ عَبّاسیٍّ جَدیدَ الضَّرْب». [24]

و اگر مدّت بیست و یک سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی اِحْدی وَ عِشْرینَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِأَلْفٍ وَ مِأَتَیْن وَ سِتّینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت بیست و دو سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی اِثْنَتَیْنِ وَ عِشْرینَ سَنَهً هِلالِیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ(2) بِاَلْفٍ وَ ثَلثِماَهٍ وَ عِشْرینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّربِ».

و اگر مدت بیست و سه سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی ثَلثًا وَ عِشْرینَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِاَلْفٍ وَ ثَلاثِمِائَهٍ وَ ثَمانِیْنَ(3) عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت بیست و چهار سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی أَرْبَعًا وَ عِشْرینَ سَنَهً هِلالیّهً مُبْتَدَأَهً مِن الانِ بِاَلْفٍ وَ أَرْبَعَمائَهٍ وَ أَرْبَعینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت بیست و پنج سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی خَمْسًا وَ عِشْرینَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِأَلْفٍ وَ خَمْسِمِائَهِ عَبّاسیٍّ جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت بیست و شش سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی ستًّا وَ عِشْرینَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِأَلْفٍ وَ خَمْسمِائهٍ وَ سِتّینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت بیست و هفت سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی سَبْعًا وَ عِشْرینَ سَنَهً(4) هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِاَلْفٍ وَ سِتِّمِائَهٍ وَ عِشْرِیْنَ(5) عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».(6)

ص :192

1- 1) ل: «و اگر مدت نوزده سال باشد... جَدِیدَ الضَّرْبِ».
2- 2) ل: «بِأَلْفٍ وَ مِأَتَیْنِ وَ سِتّینَ... هِلالِیّهً مِبْتَدَأَهً مِنَ الانِ».
3- 3) م: «أَرْبَعِمِائَهٍ وَ أَرْبَعِینَ».
4- 4) ج: «سنه».
5- 5) م: «خَمْسِمِائَهٍ وَ سِتِّیْنَ».
6- 6) در ج: بیست و شش سال و بیست و هفت سال تکرار شده است.
و اگر مدّت بیست و هشت سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی ثَمانٍ وَ عِشْرینَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِأَلْفٍ وَ سِتّمِائَهٍ وَ ثَمانینَ(1) عَبّاسیًّا [25] جَدْیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت بیست و نه سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی تِسْعًا(2) وَ عِشْرینَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِأَلْفٍ وَ سَبْعِمِائَهٍ وَ أَرْبَعِینَ(3) عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت سی سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی ثَلاثینَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِأَلْفٍ وَ ثَمانِمِائَهِ عَبّاسیٍّ جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت سی و یک سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی اِحْدی وَ ثلثینَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِاَلْفٍ وَ ثَمانِمِائَهٍ وَ ستِّینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْب».

و اگر مدّت سی و دو سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسِی اثْنَتَیْنَ وَ ثَلثینَ(4) سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِأَلْفٍ وَ تِسْعِمِائَهٍ وَ عِشْرینَ عبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْب».

و اگر مدت سی و سه سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی ثَلثًا وَ ثَلثینَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبتَدَأَهً مِنَ الانِ بِأَلْفٍ وَ تِسْعِمِائَهٍ وَ ثَمانینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْب».

و اگر مدت سی و چهار سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی أَرْبَعًا وَ ثَلثینَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِأَلْفَیْنِ وَ أَرْبَعینَ عبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت سی و پنج سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی خمسًا وَ ثَلثینَ سَنَهَ هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِأَلْفَیْنِ وَ مِائَهِ عَبّاسیٍّ جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدت سی و شش سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسِی سِتّاً وَ ثَلاثِینَ سَنَهً هِلالِیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الاْنِ بِأَلْفَینَ وَ مِائَهٍ وَ سِتِّیْنَ عَبّاسِیّاً جَدیدَ الضَّرْبِ».(5)

و اگر مدت سی و هفت سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی سَبْعًا وَ ثَلاثینَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِأَلْفَیْنِ وَ مِأَتَیْنِ وَ عِشْرینَ عبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

ص :193

1- 1) ج: «سَبْعِمِائَهٍ وَ أَرْبَعِینَ».
2- 2) ج: «سَبْعاً».
3- 3) م: «سِتِّمِائَهٍ وَ ثَمانِینَ».
4- 4) ج: «وَ ثَلاثِینَ».
5- 5) م: «و اگر مدت سی و شش سال... جَدیدَ الضَّرْبِ».
و اگر مدّت سی و هشت سال باشد، زن [26] می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی ثَمانٍ وَ ثَلثینَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِأَلْفَیْنِ وَ مِأَتَیْنِ وَ ثَمانینَ عبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت سی و نه سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی تِسْعًا وَ ثَلاثینَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِأَلْفَیْنِ وَ ثَلاثِمِائَهٍ وَ أَرْبَعینَ عبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».(1)

و اگر مدّت چهل سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی أَرْبَعینَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِأَلْفَیْنِ وَ أَرْبَعِمِائَهِ عبّاسیٍ جَدیدَ الضَّرْبِ».

قسم دوّم آنکه: زن با مرد صیغه گوید و اذن ولیّ باید، و(2) ولیّ زن را وکیل نموده باشد، در این قسم زن(3) پیش از «مَتَّعْتُکَ» می گوید(4): «أَصالَهً وَ وِکالَهً عَنْ أبی»، اگر پدر او را وکیل نموده باشد؛ و می گوید(5): «أَصالَهً وَ وِکالَهً عَنْ جَدّی»، اگر جد او را وکیل نموده باشد و باقی صیغه را چنانکه در قسم اوّل گذشت می گوید.

پس هرگاه مدّت یکسال(6) باشد و پدر او را وکیل نموده باشد، می گوید: «أَصالَهً وَ وِکالَهً عَنْ أَبی مَتَّعْتُکَ نَفْسی سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بستّینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ»(7)، پس بی فاصله مرد می گوید: «قَبِلْتُ التَّزْویجَ لِنَفْسی هکَذا».

و بر این قیاس در باقی(8) استعمالات لفظ «مَتَّعتُ» و اگر رعایت احتیاط خواندن(9)

ص :194

1- 1) ج: «و اگر مدت سی و نه سال... جَدیدَ الضَّرْبِ».
2- 2) م: «و».
3- 3) م: «زن».
4- 4) ج: «و می گوید در این قسم زن پیش از مَتَّعْتُکَ»، بدل «در این قسم زن پیش از مَتَّعْتُکَ می گوید».
5- 5) ل: «أَصالَهً وَ وِکالَهً عَنْ أَبی، اگر پدر او را وکیل نموده باشد؛ و می گوید».
6- 6) ج: + «بوده».
7- 7) ج: «عَنْ أَبِی مَتَّعْتُکَ نَفْسی سَنَهً هِلالِیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الاْنِ بِسِتّینَ عَبّاسِیّاً جَدِیدَ الضَّرْبِ».
8- 8) ج: «از»، بدل «در باقی».
9- 9) نسخه مرکز احیاء: «خواندن».
صیغه را به طریق انفراد خواهد، می خواند(1) نیز آنچه را که در قسم اوّل گذشت و(2) می خواند نیز آنچه را که در این قسم گذشت(3) بی لفظ «أصالَهً».

قسم سیّم آنکه: صیغه را مرد با وکیل زن می گوید و اذن ولیّ نباید، در این صورت وکیل زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسَ مُوَکِّلَتی سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِسِتّیْنَ [27] عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرب» و مرد همان را می گوید(4) که در قسم اوّل گذشت و بر این منوال است استعمالات دیگر.(5)

قسم چهارم آنکه: مرد با ولیّ زن صیغه گوید و اذن ولیّ باید و زن ولیّ را وکیل نموده باشد، در این قسم ولیّ می گوید: «أَصالَهً وَ وِکالَهً عَنْ مُوَکّلَتِی مَتَّعْتُکَها سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِستّینَ عَبّاسیًّا جَدیدَالضَّرب»، پس مرد همان را می گوید که گذشت؛ و بر این دستور در استعمالات دیگر، مثلا در استعمال با کلمه «من» می گوید: «أَصالَهً وَ وِکَالَهً عَنْ مُوَکّلَتِی مَتَّعْتُهَا مِنْکَ سَنَهً هِلالِیَّهً» و تتمّه صیغه را می گوید و اگر احتیاط صیغه انفراد نماید، هر آنچه در قسم سیّم گذشت(6) [می گوید] و نیز می گوید(7): «مَتَّعْتُکَ بِنْتِی سَنَهً» با تتمّه صیغه.

قسم پنجم آنکه: صیغه را مرد با وکیل زن گوید و اذن ولیّ باید، و ولیّ وکیل زن را وکیل نموده باشد، در این قسم اگر پدر ولیّ(8) باشد، وکیل می گوید: «وِکالَهً عَنْ مُوَکّلَتِی وَ عَنْ أَبیها مَتَّعْتُکَهَا سَنَهً هِلالِیّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِسّتِینَ عَبّاسِیّاً جَدِیدَ الضَّرْب».

ص :195

1- 1) ج: + «و».
2- 2) ج: «و».
3- 3) ج: «نیز آنچه را که در این قسم گذشت».
4- 4) م: «می گوید».
5- 5) ج: «دیگر».
6- 6) م: «و اگر احتیاط صیغه انفراد نماید هر آنچه در قسم سیم گذشت».
7- 7) ل: «و اگر احتیاط صیغه انفراد... و نیز می گوید».
8- 8) ج: «در این اگر ولیّ» بدل «در این قسم اگر پدر ولیّ».
پس مرد به عبارتی که گذشت قبول می کند و بر این قیاس باقی استعمالات، مثلا در استعمال با کلمه «باء» وکیل زن می گوید: «وِکالَهً عَنْ مُوَکِّلَتی وَ عَنْ أَبیها مَتَّعْتُکَ بها سَنَهً».

و اگر احتیاط صیغه انفراد نماید، هر آنچه در قسم سیّم گذشت نیز می گوید و نیز می گوید: «وِکالَهً عَنْ مُوَکِّلِی(1) مَتَّعْتُکَ بِنْتهُ سَنَهً» با تتمّه صیغه و مرد همان را می گوید که گذشت.

قسم ششم آنکه: زن با وکیل مرد صیغه گوید و اذن ولیّ نباید، در این قسم زن می گوید: «مَتَّعْتُ مَوَکِّلَکَ نَفْسی سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِستّینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّربِ»، پس بی فاصله(2) [28] وکیل مرد می گوید: «قَبِلْتُ التَّزْویجَ لِمُوَکِّلی هکَذا»؛ و بر این منوال است استعمالات دیگر، مثلاً در استعمال(3) با کلمه «من» زن می گوید: «مَتَّعْتُ نَفْسی مِن مُوکِّلِکَ سَنَهً» تا آخر صیغه.(4)

قسم هفتم آنکه: زن با وکیل(5) مرد صیغه گوید و اذن ولیّ باید، و ولیّ زن را وکیل نموده باشد. در این قسم می گوید زن(6) هر آنچه را که در قسم سابق گذشت(7)، لیکن در اوّل آن زیاد می کند «أَصالَهً وَ وِکالَهً عَن أبی» را اگر ولیّ پدر(8) باشد و «عن جدّی» را اگر ولیّ جد باشد؛ و وکیل مرد همان را می گوید که در قسم سابق گذشت.

و اگر احتیاط صیغه انفراد نماید، هر آنچه در قسم سابق مذکور شد(9) نیز می گوید بی زیاده(10) و نیز زیاد می کند بر آن «وِکالَهً عَنْ أبی یا عَنْ جدّی» را.

ص :196

1- 1) ج: «مُوَکِّلَتِی».
2- 2) م: «بی فاصله».
3- 3) م: «استعمالات».
4- 4) ج: «قسم ششم آنکه... تا آخر صیغه».
5- 5) ل: «وکیل».
6- 6) م: «زن».
7- 7) ج: «مذکور شد».
8- 8) م: «پدر».
9- 9) م: «گذشت».
10- 10) م: «بی زیاده» و ج: «بی زیادتی».
قسم هشتم آنکه: وکیل زن با وکیل مرد صیغه گوید(1) و اذن ولیّ نباید، در این صورت وکیل زن می گوید(2): «مَتَّعْتُ مُوَکِّلَکَ مُوَکِّلَتِی سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِسِتّینِ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ»، پس بی فاصله وکیل مرد می گوید: «قَبِلْتُ التَّزْویج لِمُوَکِّلِی هکذا» و بر این قیاس است استعمالات دیگر.

قسم نهم آنکه: وکیل زن با وکیل مرد صیغه گوید و اذن ولیّ باید و ولیّ وکیل زن را وکیل نموده باشد. در این قسم وکیل زن می گوید: «وِکالَهً عَنْ مُوکِّلَتِی وَ عَنْ أَبیها مَتَّعْتُها مُوَکِّلَکَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِستّینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ(3)»، پس وکیل مرد می گوید: «قَبِلْتُ التَّزْویجَ لِمُوَکِّلِی هکَذا».

و اگر احتیاط صیغه انفراد نماید، وکیل زن آن را که در قسم سابق گذشت نیز [29[ می گوید؛ و نیز می گوید:(4) «وِکالَهً عَنْ مُوَکِّلِی مَتَّعْتُ بِنْتَهُ زَیْنَبَ مِنْ مُوَکِّلِکَ سَنَهً هِلالیَّهً مُبْتَدَأَهً مِنَ الانِ بِسِتّینَ عَبّاسیًّا»؛ و بر این دستور است باقی استعمالات؛ و بباید دانست که چنانکه در مطلب اوّل گذشت، صیغه های(5) مزبوره را به عبارات دیگر نیز ادا می توان نمود، هرگاه شروطی که سابق تفصیل یافت در آنها یافت شود.

و مناسب است ختم این مباحث به ذکر دو فصل(6):

ص :197

1- 1) ج: «صیغه گوید».
2- 2) م: «وکیل زن با وکیل مرد صیغه گوید» بدل «وکیل زن می گوید».
3- 3) ج: «جَدیدَ الضَّرْبِ».
4- 4) ج: «و نیز می گوید».
5- 5) نسخ خطی: «صیغهای».
6- 6) ج: «در دو فصل»، بدل «به ذکر دو فصل».
فصل اوّل: در آداب زفاف کردن

اشاره


سنّت است که مردمان در وقت بردن عروس به خانه داماد «اللّه اکبر» را مکرّر گویند و از جمله وصیّتهای حضرت سیّدالمرسلین صلی الله علیه و آله به حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه این است که: یا علی! هرگاه عروس بر تو داخل شود، موزه های(1) او را بیرون کن و پاهای(2) او را در طشتی بشوی و بپاش آن آب را تا آخر خانه(3) خود که خدای تعالی بیرون می کند از خانه تو هفتاد هزار نوع از فقر را و نازل می کند بر تو هفتاد هزار نوع از برکت را که بر سر عروس فرود می آید، تا آنکه می رسد برکت آنها به هر گوشه از خانه تو و ایمن می شود عروس از دیوانگی و خوره و پیسی تا در خانه تو باشد، و منع کن عروس را تا هفت روز(4) از خوردن شیر و سرکه(5) و گشنیز و سیب ترش.

پس علی علیه السلام سؤال نمود که یا رسول اللّه! برای چه منع کنم عروس را از خوردن چهار چیز؟ حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند که: برای آنکه به سبب خوردن این چهار چیز، رحم سرد(6) و عقیم می شود [30] و حصیری که در کنار خانه افتاده باشد، بهتر است از زنی که عقیم و نازا باشد.(7)

و از حضرت امام محمّدباقر صلوات اللّه علیه مروی است که: هرگاه عروس را به نزد تو آورند، امر کن که وضو کند و تو نیز وضو کن و دو رکعت نماز بگذار و امر کن که او نیز دو رکعت نماز بگذارد و حمد خدا بگو(8) و صلوات بر محمد و آل او بفرست و این دعا را بخوان و بگو به زنانی که با عروس آمده اند آمین گویند.

ص :198

1- 1) چکمه های.
2- 2) ج: «پای».
3- 3) ج: «خانه».
4- 4) ج: «را تا هفت روز».
5- 5) ج: «از خوردن شیر و از سرکه تا هفت روز»، بدل «از خوردن شیر و سرکه».
6- 6) ج: «خوردن این چیز رحم گردد»، بدل «خوردن این چهار چیز رحم سرد».
7- 7) امالی شیخ صدوق، ص 662، مجلس السادس و السبعون، حدیث 1.
8- 8) ج: «و حمد را»، بدل «و حمد خدا بگو».
«أَللّهُمَّ ارْزُقْنی إلْفَها وَ وُدَّها وَ رضاها و أَرْضِنی بِها وَاجْمَعْ بَیْنَنا بِأَحْسَنِ اجْتماعٍ وَ انِسِ ائتِلافٍ(1)، فَإِنّکَ تُحِبُّ الحَلالَ وَ تَکْرَهُ الحَرامَ».(2)

از حضرت صادق صلوات اللّه علیه منقول است که: چون در شب زفاف به نزد عروس روی، موی پیشانی او را بگیر و رو به قبله کن و بگو: «أَللّهُمَّ بِأَمانَتِکَ أَخَذْتُها وَ بِکَلِماتِکَ أَسْتَحْلَلْتُها فَإِنْ قَضَیْتَ لِی مِنْها وَلَداً، فَاجعَلْهُ(3) تَقیًّا مِنْ شیعَهِ الِ مُحمَّدٍ صَلَواتُکَ عَلَیْهِم وَ لاتَجْعَلْ لِلشّیطانِ فیهِ شِرْکاً وَ لا نَصیبًا».(4)

و نیز از آن حضرت مروی است که: در اوّل ملاقات تو با زن دست بر بالای پیشانی او(5) گذار(6) و این دعا را(7) بخوان: «أَللّهُمَّ عَلی کِتابِکَ(8) تَزَوَّجْتُها وَ فی أَمانَتِکَ أَخَذْتُها وَ بِکَلِماتِکَ اسْتَحلَلْتُ فَرْجَها، فَإِنْ قَضَیْتَ لِی فِی رَحِمِها شَیْئًا، فَاجْعَلْهُ(9) مُسْلِماً سَویّاً(10) وَ لا تَجْعَلْهُ شِرْکَ شَیطانٍ».(11)

و مکروه است زفاف کردن در وقتی که قمر در عقرب یا در تحت الشّعاع باشد.(12)

ص :199

1- 1) ج: «ائتلاف».
2- 2) الکافی، ج 5، ص 500، باب القول عند دخول الرجل بأهله، حدیث 1؛ وسائل الشیعه، ج20، ص 115، 116، باب استحباب الدخول علی طهر و صلاه رکعتین و الدعاء بالمأثور، حدیث 1.
3- 3) م، «فاجعلها».
4- 4) الکافی، ج 5، ص 500 501، باب القول عند دخول الرجل بأهله، حدیث 2؛ وسائل الشیعه، ج 20، ص 116، باب استحباب الدخول علی طهر و صلاه رکعتین و الدعاء بالمأثور، حدیث 2.
5- 5) ج: «او».
6- 6) ل: «بگذار».
7- 7) ج و م: «را».
8- 8) ج: + «وَ فِی أمانَتِکَ».
9- 9) ج: «فَاجْعَلْ».
10- 10) م: «سَویّاً».
11- 11) الکافی، ج 5، ص 501، باب القول عند دخول الرجل باهله، حدیث 3؛ تهذیب الاحکام، ج 7، ص 407، باب الاستخاره للنکاح و الدعاء قبله، حدیث 1.
12- 12) روایت آن قبلا در صفحه پاورقی آمده است.
ص :200

شده(1) و هنوز غسل نکرده باشد. بعضی حرام(2) و بعضی مکروه دانسته اند(3) و احوط ترک جماع است در آن حال.

و هرگاه زن خون استحاضه بیند و غسلی را(4) که به سبب استحاضه لازم باشد به عمل آورد، جماع کردن با او جایز است و اگر تقصیر کند و غسل را به عمل(5) نیاورد، اکثر علما برآنند که جماع کردن با او جایز است نیز.(6)

و بعضی از علماء جماع کردن را(7) با زن در دبر حرام(8) و بعضی دیگر مکروه

ص :201

1- 1) نسخه مرکز احیاء: «خون حیض با نفاس جمع شده»، بدل «خون حیض یا نفاس قطع شده».
2- 2) قائلی برای تحریم این مطلب به دست نیاوردیم، برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به مدارک الاحکام، ج 1، ص 336، جواز وطی ء الحائض قبل أن تغتسل.
3- 3) المعتبر، ج 1، ص 235، فی کفاره وطی ء الحائض؛ ارشاد الاذهان، ج 1، ص 228، ما یکره للحائض؛ روض الجنان، ص 78، حکم وطی ء الحائض بعد انقطاعه؛ مجمع الفائده، ج 1، ص 152، حکم وطیها بعد انقطاع الدم قبل الغسل.
4- 4) ل: «را».
5- 5) م عبارت «آورد، جماع کردن با او جایز است و اگر تقصیر کند و غسل را به عمل» تکراری است.
6- 6) بنگرید: المقنعه، ص 57، الباب 7، حکم الحیض و الاستحاضه؛ النهایه، ص 29، باب حکم الحائض و المستحاضه؛ المعتبر، ج 1، ص 248، فی جواز وطی ء المستحاضه؛ تحریر الاحکام، ج 1، ص 110، الفصل الثالث: فی الاستحاضه؛ روض الجنان، ص 85، احکام الاستحاضه.
7- 7) م: «را».
8- 8) الوسیله، ص 313، فصل فی بیان احکام الزفاف و آداب الخلوه، ایشان فرموده اند: «و حرم علیه وطؤها فی المحاش» و فاضل آبی در کشف الرموز خود فرموده اند: «فأما القدماء القمیین، و الشیخ السعید جمال الدین أبو الفتوح، و صاحب الواسطه یذهبون إلی تحریم ذلک».
دانسته اند(1) و احوط مرتکب نشدن است.

و در حدیث وارد شده است که جایز نیست جماع کردن با زن هرگاه سنّ او کمتر از نه سال باشد.(2)

و هرگاه مرد با کنیز خود جماع کند جایز است که چنین کند که منی داخل فرج نشود و بیرون بریزد و اگر چه کنیز راضی نباشد، و در زوجه احوط آن است که بی رضای او مرد چنین نکند.(3)

و حرام است جماع کردن در وقتی که مرد یا زن یا هر دو، روزه دار باشند که افطار آن(4) جایز نباشد و در وقتی که وقت نماز واجب، مضیّق [32] باشد و به سبب جماع نماز فوت شود و در شبی که صباح آن شب روزه بر یکی از ایشان واجب(5) یا بر هر دو واجب معیّن باشد و بعد از جماع تا صبح زمانی باقی نمانده باشد که گنجایش غسل و مقدّمات آن داشته باشد.

ص :202

1- 1) بنگرید: الانتصار، ص 293، وطی ء المرأه فی الدبر؛ الخلاف، ج 4، ص 336، کراهیه اتیان النساء فی ادبارهن؛ الرسائل التسع، ص 173، المسأله التاسعه: فی وطی ء الحلائل فی الدبر؛ نزهه الناظر فی الجمع بین الاشباه و النظائر، ص 101، المواضع التی یکره الجماع فیها؛ ارشاد الاذهان، ج 2، ص 31، حکم النکاح فی الدبر و تعلق الاحکام به؛ المهذب البارع، ج 3، ص 208، حکم الوطی ء فی الدبر؛ و... .
2- 2) الکافی، ج 5، ص 398، باب الحد الذی یدخل بالمرأه فیه، حدیث 1 4؛ وسائل الشیعه، ج 20، ص 101 104، باب انّه لایجوز الدخول بالزوجه حتی تبلغ تسع سنین، حدیث 1 9.
3- 3) ج: «بی رضای او چنان نکند»، بدل «بی رضای او مرد چنین نکند».
4- 4) ج: «یا هر دو روزه داشته باشند به روزه ای که افطار از آن»، بدل «یا هر دو روزه دار باشند که افطار از آن».
5- 5) ج: «واجب».
و بعضی از علماء گفته اند که: حرام است جماع کردن بر کسی که برای غسل آب نیابد(1) و جمعی(2) از علماء جماع را در این حال مکروه دانسته اند(3) و گفته اند که: هرگاه آب نیابد جماع جایز است و بدل غسل، تیمّم می کند؛ و قول دویّم اقوی است و قول اوّل احوط است.

و حرام است جماع کردن در وقتی که جماع، ضرری معتدبه به بدن رساند؛ و در وقتی که احرام بسته باشد؛ و در مکانی که عورت منکشف شود بر کسی که دیدن عورت بر او حرام باشد.(4)

و حرام است جماع کردن در مساجد و اولی و احوط اجتناب است از جماع کردن در اماکن مشرفه، مانند نزدیک ضرایح(5) مقدّسه معصومین صلوات اللّه علیهم و در وقتی که جماع کردن در آن وقت منافی احترام امامی باشد، مثل جماع کردن در روز عاشورا؛ و در غیر احوال و اوقاتی که مذکور شد، جماع کردن حلال و جایز است.

لیکن از احادیث و اخبار مستفاد می شود که بعضی از احوال و اوقات برای جماع بهتر است و باعث زیادتی خیر و خوبی است برای جماع کننده و برای فرزندی که به سبب آن جماع به وجود آید.

و بعضی دیگر از اوقات و احوال برای جماع کردن، مکروه است و ممکن است که جماع کننده یا فرزند به سبب آن جماع مبتلا شوند [33] به مرضی یا به چیزی که ناخوش باشد، و گاه باشد که پروردگار جلّ شأنه حفظ کند و اثری بد بر آن(6) جماع مترتّب

ص :203

1- 1) قائل این قول را نیافتیم.
2- 2) م: «بعضی».
3- 3) المهذب، ج 2، ص 223، فی آداب الغشیان، در عبارت اکثر علماء آمده است: جماع کردن در سفر هنگامی که برای غسل کردن نداشته باشد کراهت دارد بنگرید: الجامع للشرایع، ص 455، فی آداب النکاح؛ تحریر الاحکام، ج 3، ص 425، الفصل الرابع: فی الآداب؛ مسالک الأفهام، ج 7، ص 33، مکروهات الجماع؛ مشارق الشموس، ج 2، ص 381، الحدائق الناضره، ج 13، ص 415.
4- 4) ج: «است».
5- 5) ج: «ضریح».
6- 6) م: «بدان»، بدل «بر آن».
نشود به تخصیص وقتی که توکّل آن شخص بر جناب اقدس(1) الهی کامل باشد. لیکن چون جزم حاصل نیست که با وجود آنکه در حدیث بیان کراهت شده پروردگار تعالی شأنه البتّه حفظ خواهد نمود، بهتر آن است که به مقتضای آن(2) عمل شود.

و سند بعضی از(3) احادیث که در این باب وارد شده است، اگرچه ضعیف است، لیکن چون علما رضوان اللّه تعالی علیهم نقل آن احادیث کرده اند و در مؤلّفات خود نوشته اند، مجملی از آنها در این رساله مختصر، ذکر می شود، واللّه الموفق.

بدان ایدک اللّه تعالی که سنت است در وقت جماع کردن، بردن نام خدا و پناه بردن از شرّ شیطان، و در حدیث وارد شده است که اگر نام خدا برده نشود، شیطان با مرد شریک می شود در جماع و فرزند از جماع هر دو حاصل می شود(4)، و چون خواهد کسی(5) که شیطان شریک نشود، در وقت جماع بگوید: «بسم اللّه» و پناه برد به خدا از شرّ شیطان.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه علیه منقول است که: چون اراده جماع کنی، بگو: «اللّهُمَّ ارْزُقْنِی وَلَداً وَ اجعَلْهُ تَقِیّاً زَکِیّاً لَیْسَ فِی خَلْقِهِ زِیادَهٌ وَ لا نُقْصانٌ وَ اجْعَلْ عاقِبَتَهُ إلی خَیْرٍ».(6)

و مکروه است در وقت جماع(7) سخن گفتن، مگر به ذکر خدا؛ و مروی است که سخن گفتن در وقت جماع، سبب آن می شود که فرزند لال شود.(8)

ص :204

1- 1) ل و م: «مقدس».
2- 2) ج: «آن».
3- 3) م: «از».
4- 4) من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 404 405، باب التسمیه عند الجماع، حدیث 1؛ وسائل الشیعه، ج 20، ص 137، باب تأکّد استحباب التسمیه و الاستعاذه، حدیث 6. «قال الصادق علیه السلام : إذا أتی أحدکم أهله فلم یذکر اللّه عند الجماع و کان منه ولد کان شرک الشیطان و یعرف ذلک بحبّنا و بغضنا».
5- 5) ج: «کسی».
6- 6) الکافی، ج 6، ص 10، باب الدعاء فی طلب الولد، حدیث 12.
7- 7) ج: + «کردن».
8- 8) بنگرید: وسائل الشیعه، ج 20، ص 123 124، باب کراهه الکلام عند الجماع، حدیث 1 4.
و مکروه است جماع کردن رو به قبله و پشت به قبله(1) و جماع کردن با زن یا کنیز در خانه ای که طفلی باشد، و هرگاه چنین کنند آن طفل یا طفلی که از ایشان حاصل شود زناکار باشد.(2)

و منقول است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرموده که: به حق آن خداوندی که جانم در قبضه قدرت او است که اگر شخصی با زن خود جماع کند و در آن خانه شخصی بیدار باشد و ایشان را بیند(3) و سخن گفتن و نفس کشیدن ایشان را شنود، فرزندی که از ایشان حاصل شود، زناکار شود.(4)

و حضرت امام محمدباقر صلوات اللّه علیه فرموده که: زن را در برابر زن دیگر جماع مکن، اما کنیز را در برابر کنیز دیگر جماع کردن باکی نیست.(5)

مؤلّف گوید که: ظاهر این(6) است که مراد حضرت آن باشد که کراهت(7) اینکه کنیز را در برابر کنیز دیگر جماع کند کمتر است.

و منقول است که حضرت امام زین العابدین علیه الصّلوه و السّلام هرگاه اراده مقاربت زنان می نمود، خدمت کاران را دور می نمود(8) و درها را می بست و پرده ها را می انداخت.(9)

ص :205

1- 1) بنگرید: وسائل الشیعه، ج 20، ص 137 138، باب کراهه الجماع مستقبل القبله و مستدبرها، حدیث 1 5.
2- 2) بنگرید: وسائل الشیعه، ج 20، ص 132 133، باب کراهه جماع المرأه و الجاریه و فی البیت صبی، حدیث 1 و 2.
3- 3) ج: «به بیند».
4- 4) الکافی، ج 5، ص 500، باب کراهیه أن یواقع الرجل أهله و فی البیت صبی، حدیث 2.
5- 5) طب الأئمه، ص 133، مجامعه الحره بین یدی الحره؛ وسائل الشیعه، ج 20، ص 131 132، باب کراهه جماع الحره عند الحره و جواز جماع الأمه عند الأمه، حدیث 1. «قال الباقر علیه السلام : لا تجامع الحره بین یدی الحره، فأما الإماء بین یدی الإماء، فلا بأس».
6- 6) ج: «این».
7- 7) ج: «کراهیّت».
8- 8) ل: «خدمت کاران را دور می نمود».
9- 9) الکافی، ج 5، ص 500، باب کراهیه أن یواقع الرجل أهله و فی البیت صبی، ذیل حدیث 2؛ وسائل الشیعه، ج 20، ص 132، باب کراهه جماع المرأه و الجاریه و فی البیت صبی، ذیل حدیث 2.
و مکروه است [34] جماع کردن در حالی که مرد و زن عریان باشند(1) و اگر چنین کنند، ملائکه از ایشان دور می شوند(2)؛ و در حالی که مرد با(3) زن خضاب به حنا داشته باشند(4) و در حال جماع مکروه است نظر کردن مرد به فرج زن و مروی است که نظر کردن سبب کور شدن فرزند است.(5)

و مکروه است ایستاده جماع کردن که سبب آن می شود که فرزند در میان رخت و خواب بول(6) کند(7)؛ و در برابر آفتاب به نحوی که حایلی در میان نباشد که سبب آن می شود که فرزندی که به وجود آید، محتاج و فقیر باشد تا بمیرد.(8)

و مکروه است جماع کردن بر کسی که محتلم شده باشد، پیش از آنکه غسل کند

ص :206

1- 1) بنگرید: وسائل الشیعه، ج 20، ص 119 120، باب جواز الجماع عاریا علی کراهیه.
2- 2) ج: «عریان باشد و چنین کنند، ملائکه ایشان را دور می شوند»، بدل «عریان باشند و اگر چنین کنند، ملائکه از ایشان دور می شوند».
3- 3) م: «یا».
4- 4) الکافی، ج 5، ص 498، کتاب النکاح، باب النوادر، حدیث 8 ؛ وسائل الشیعه، ج 20، ص 124 125، باب کراهه جماع المتخضب، حدیث 1 و 2 و 3.
5- 5) امالی شیخ صدوق، ص 377 378، المجلس الخمسون، حدیث 3؛ وسائل الشیعه، ج 20، ص 121 122، باب جواز النظر إلی جمیع بدن الزوجه حتی الفرج فی حال الجماع علی کراهیه فیها، حدیث 3، 5، 6، 7 و 8 .
6- 6) ج: «فرزند در حال بول»، بدل «فرزند در میان رخت خواب بول».
7- 7) امالی شیخ صدوق، ص 664، المجلس الرابع و الثمانون، حدیث 1.
8- 8) مواردی که منبع روایت ذکر نشده همان روایت مفصلی است که شیخ صدوق در امالی مجلس 84 آورده است و ما آن را مفصلا در آینده می آوریم.
و منقول است که اگر کسی چنین کند و فرزندی بهم رسد(1)، دور نیست که دیوانه باشد.(2)

و از حضرت صادق صلوات اللّه علیه منقول است که: بعد از جماع و پیش از غسل، هرگاه اراده جماع دیگر می نموده وضو می ساخت.(3)

و مکروه است جماع کردن در پشت بام، و مروی است که: اگر کسی چنین کند و فرزندی بهم رسد،(4) منافق و ریاکار و صاحب بدعت باشد.

و مکروه است جماع کردن در زیر آسمان(5) و در میان راه(6) و در زیر درخت میوه دار که اگر فرزندی بهم رسد، جلاّد و رئیس(7) ظلمه باشد و در میان اذان و اقامه که اگر فرزندی بهم رسد، راغب باشد به خون ریختن؛ و در وقتی که زن حامله باشد که اگر فرزندی حاصل شود، در روی او نشان سیاهی باشد.

و منقول است که اگر انگشتری در دست باشد که نام خدا بر آن نقش کرده باشد، با آن جماع نکند.(8)

ص :207

1- 1) ج: «حاصل شود»، بدل «بهم رسد».
2- 2) من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 404، باب الاوقات التی یکره فیها الجماع، حدیث 4412؛ وسائل الشیعه، ج 20، ص 139 و 140، باب کراهه الجماع بعد الاحتلام قبل الغسل، حدیث 1 و 3.
3- 3) وسائل الشیعه، ج 1، ص 384 385، باب استحباب الوضوء لجماع الحامل و العود الی الجماع و إن تکرر، حدیث 2.
4- 4) م: «دور نیست که دیوانه باشد... و فرزندی به هم رسد».
5- 5) وسائل الشیعه، ج 20، ص 252، باب کراهه الجماع بعد الظهر... و تحت السماء، حدیث 2.
6- 6) وسائل الشیعه، ج 20، ص 138، باب کراهه الجماع مستقبل القبله... و علی ظهر الطریق، حدیث 3.
7- 7) ج: «و در پیش».
8- 8) مسائل علی بن جعفر، ص 188 189، حدیث 381.
و مکروه است جماع کردن با زن خود، به شهوت زن دیگری؛ و مروی است که شبی که به سفر بیرون(1) می روی، جماع مکن که اگر فرزندی حاصل شود، مال تو را به ناحق صرف خواهد کرد. و اگر به سفری بیرون روی که سه روز راه باشد، جماع مکن که اگر فرزندی به وجود آید، یاور ظالمان خواهد بود.

و در ساعت اوّل شب جماع [35] مکن که اگر فرزندی حاصل شود، ایمن نیستی که ساحر باشد و دنیا را بر آخرت اختیار نماید.(2)

و(3) جماع مکن بعد از پیشین که اگر فرزندی بهم رسد، احول(4) خواهد بود.

و مکروه است جماع کردن میان طلوع صبح تا طلوع آفتاب و از وقت غروب آفتاب(5) تا برطرف شدن(6) سرخی جانب مغرب و در روزی که آفتاب بگیرد و در شبی که ماه بگیرد و در شبی یا روزی که باد سرخ یا سیاه یا زرد بوزد و در(7) شبی یا روزی که زلزله حادث شود.(8)

و در وقتی که قمر در عقرب یا تحت الشعاع باشد و در اول و وسط و آخر ماه سوای ماه مبارک رمضان که در شب اوّل آن جماع کردن سنت است.(9)

و منقول است که جماع کردن در اوّل و وسط و آخر ماه، سبب آن می شود که اگر

ص :208

1- 1) ج: «بیرون».
2- 2) ج: «به راحت اختیار کند»، بدل «بر آخرت اختیار نماید».
3- 3) م: «و».
4- 4) کسی که یک چیز را دو می بیند.
5- 5) ل: «و از وقت غروب آفتاب».
6- 6) م: «شدن».
7- 7) م: «در».
8- 8) وسائل الشیعه، ج 20، ص 125 127، باب کراهه الجماع مابین طلوع الفجر إلی طلوع الشمس و من مغیب الشمس الی مغیب الشفق و... ، حدیث 1 و 2.
9- 9) وسائل الشیعه، ج 20، ص 128 131، باب کراهه الجماع فی اول شهر إلا شهر رمضان... ، حدیث 1 10.
فرزندی بهم رسد، ساقط می شود(1) و اگر بماند دور نیست که دیوانه شود یا به مرض صرع(2) مبتلا شود.(3)

و مکروه است جماع کردن در شب چهارشنبه از هر ماه(4) و در شب عید قربان که اگر فرزندی حاصل شود، شش انگشت یا چهار انگشت خواهد بود و در شب عید فطر که(5) اگر فرزندی به وجود آید، شر بسیار از او به ظهور رسد و در روز آخر ماه شعبان که اگر فرزندی حاصل شود، عشار و یاور ظالمان خواهد بود و بسیاری از مردمان بر دست او هلاک خواهند شد.

و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که به حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه(6) وصیّت نموده که یا علی! [36] جماع کن(7) در شب دوشنبه که اگر فرزندی به وجود آید، حافظ قرآن و راضی به قسمت خدا باشد؛ و اگر جماع کنی در شب سه شنبه و فرزندی میان شما بهم رسد، نصیب شود او را مرتبه شهادت، بعد از آنکه قائل شده باشد به «لا إلهَ إلاّ اللّه و محمّد رسول اللّه» و خدا عذاب نکند او را با مشرکان، و باشد دهانش خوشبو(8) و زبانش از غیبت و بهتان پاک و دستش بخشنده.

یا علی! اگر جماع کنی با اهل خود در شب پنجشنبه، فرزندی که به وجود آید، حاکمی باشد از حکّام شرع یا عالمی باشد از علما؛ و اگر در روز پنجشنبه با اهل خود

ص :209

1- 1) ج: «سر سال ساقط شود»، بدل «ساقط می شود».
2- 2) م: «صریح».
3- 3) وسائل الشیعه، ج 20، ص 128 131، باب کراهه الجماع فی اول شهر إلا شهر رمضان... ، حدیث 1، 2، 3، 6، 8 و 9.
4- 4) الکافی، ج 5، ص 366، باب وقت الذی یکره فیه التزویج، حدیث 3.
5- 5) نسخه مرکز احیاء: «که».
6- 6) نسخه مجلس: + «و آله».
7- 7) ج: «کن».
8- 8) نسخه مجلس: «و دهانش خوشبو باشد»، بدل «و باشد دهانش خوشبو».
جماع کنی در وقتی که آفتاب در میان آسمان باشد(1)، فرزندی که بهم رسد، شیطان نزدیک او نشود تا پیر شود و خدا روزی کند او را سلامتی در دنیا و دین.

یا علی! اگر جماع کنی در شب جمعه و فرزندی بهم رسد، خطیب گویا باشد؛ و اگر در روز جمعه بعد از نماز عصر جماع کنی و فرزندی بهم رسد، مشهور و معروف و از دانایان زمان باشد؛ و اگر جماع کنی در شب جمعه(2) بعد از نماز خفتن، امید هست که فرزندی که(3) بهم رسد از ابدال باشد.(4)

ص :212

1- 1) م: «باشد».
2- 2) ج: «و فرزندی بهم رسد، خطیب گویا... و اگر جماع کنی در شب جمعه».
3- 3) م: «فرزندی که».
4- 4) امالی شیخ صدوق، ص 662 665، المجلس الرابع و الثمانون، حدیث 1، چون مؤلّف اکثر بخشهای این روایت را ذکر کرده اند، ما هم نص این روایت را می آوریم: حدّثنا الشیخ الجلیل أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی ابن بابویه القمی رضی الله عنه ، قال: حدّثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق رضی الله عنه ، قال: حدّثنا أبو سعید الحسن بن علی العدوی، قال: حدّثنا یوسف بن یحیی الأصبهانی أبو یعقوب، قال: حدّثنی أبو علی إسماعیل بن حاتم، قال: حدّثنا أبو جعفر أحمد بن صالح بن سعید المکی، قال: حدّثنا عمرو بن حفص، عن إسحاق بن نجیح، عن خصیف، عن مجاهد، عن أبی سعید الخدری، قال: أوصی رسول اللّه صلی الله علیه و آله علی بن أبی طالب علیه السلام فقال: یا علی! إذا دخلت العروس بیتک فاخلع خفها حین تجلس، و اغسل رجلیها، وصب الماء من باب دارک إلی أقصی دارک، فإنّک إذا فعلت ذلک أخرج اللّه من دارک سبعین ألف لون من الفقر، و أدخل فیها سبعین ألف لون من البرکه، و أنزل علیک سبعین رحمه ترفرف علی رأس العروس حتی تنال برکتها کل زاویه من بیتک، و تأمن العروس من الجنون و الجذام و البرص أن یصیبها ما دامت فی تلک الدار، و امنع العروس فی أسبوعها من الألبان و الخل والکزبره و التفاح الحامض، من هذه الأربعه أشیاء. فقال علی علیه السلام : یا رسول اللّه! و لأیّ شیء أمنعها من هذه الأشیاء الأربعه؟ قال: لأنّ الرحم تعقم و تبرد من هذه الأربعه أشیاء عن الولد، و الحصیر فی ناحیه البیت خیر من امرأه لا تلد. فقال علی علیه السلام : یا رسول اللّه! فما بال الخل تمنع منه؟ قال: إذا حاضت علی الخل لم تطهر أبدا طهرا بتمام، و الکزبره تثیر الحیض فی بطنها، و تشدد علیها الولاده، و التفاح الحامض یقطع حیضها فیصیر داء علیها. ثم قال: یا علی! لا تجامع امرأتک فی أول الشهر و وسطه و آخره، فإن الجنون و الجذام و الخبل یسرع إلیها و إلی ولدها. یا علی! لا تجامع امرأتک بعد الظهر، فإنّه إن قضی بینکما ولد فی ذلک الوقت یکون أحول العین، و الشیطان یفرح بالحول فی الإنسان. یا علی! لا تتکلم عند الجماع فإنّه إن قضی بینکما ولد لا یؤمن أن یکون أخرس، و لا ینظرون أحدکم إلی فرج امرأته، و لیغض بصره عند الجماع، فإنّ النظر إلی الفرج یورث العمی فی الولد. یا علی! لا تجامع امرأتک بشهوه امرأه غیرک، فإنّی أخشی إن قضی بینکما ولد أن یکون مخنثا مؤنثا مخبلا. یا علی! من کان جنبا فی الفراش مع امرأته فلا یقرأ القرآن، فإنّی أخشی أن تنزل علیهما نار من السماء فتحرقهما. یا علی! لا تجامع امرأتک إلاّ و معک خرقه و مع أهلک خرقه، و لا تمسحا بخرقه واحده فتقع الشهوه علی الشهوه، فإنّ ذلک یعقب العداوه بینکما، ثم یردکما إلی الفرقه و الطلاق. یا علی! لا تجامع امرأتک من قیام، فإنّ ذلک من فعل الحمیر، و إن قضی بینکما ولد کان بوّالا فی الفراش کالحمیر البوّاله فی کل مکان. یا علی! لا تجامع امرأتک فی لیله الفطر، فإنّه إن قضی بینکما ولد لم یکن ذلک الولد إلاّ کثیر الشر. یا علی! لا تجامع امرأتک فی لیله الأضحی، فإنّه إن قضی بینکما ولد یکون له ستّ أصابع أو أربع أصابع. یا علی! لا تجامع امرأتک تحت شجره مثمره، فإنّه إن قضی بینکما ولد یکون جلادا قتالا عریفا. یا علی! لا تجامع أهلک فی وجه الشمس و تلألؤها إلاّ أن یرخی ستر فیسترکما، فإنّه إن قضی بینکما ولد لا یزال فی بوس و فقر حتی یموت. یا علی! لا تجامع بین الأذان و الإقامه، فإنّه إن قضی بینکما ولد یکون حریصا علی إهراق الدماء. یا علی! إذا حملت امرأتک، فلا تجامعها إلاّ و أنت علی وضوء، فإنّه إن قضی بینکما ولد یکون أعمی القلب بخیل الید. یا علی! لا تجامع أهلک فی النصف من شعبان، فإنّه إن قضی بینکما ولد یکون مشؤوما ذا شامه فی وجهه. یا علی! لا تجامع أهلک فی آخر درجه منه إذا بقی منه یومان فإنّه إن قضی بینکما ولد یکون عشارا أو عونا للظالم، و یکون هلاک فئام من الناس علی یدیه. یا علی! لا تجامع أهلک علی سقوف البنیان، فإنّه إن قضی بینکما ولد یکون منافقا مرائیا مبتدعا. یا علی! و إذا خرجت فی سفر، فلا تجامع أهلک تلک اللیله، فإنّه إن قضی بینکما ولد ینفق ماله فی غیر حق، و قرأ رسول صلی الله علیه و آله : «إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ[ »سوره مبارکه اسراء، آیه 27]. یا علی! لا تجامع أهلک إذا خرجت إلی سفر مسیره ثلاثه أیام و لیالیهن، فإنّه إن قضی بینکما ولد یکون عونا لکل ظالم علیک. یا علی! علیک بالجماع لیله الإثنین، فإنّه إن قضی بینکما ولد یکون حافظا لکتاب اللّه، راضیا بما قسم اللّه عز و جل له. یا علی! إن جامعت أهلک فی لیله الثلاثاء، فقضی بینکما ولد، فإنّه یرزق الشهاده بعد شهاده أن لا إله إلا اللّه و أنّ محمدا رسول اللّه، و لا یعذبه اللّه مع المشرکین، و یکون طیب النکهه من الفم، رحیم القلب، سخی الید، طاهر اللسان من الغیبه و الکذب و البهتان. یا علی! و إن جامعت أهلک لیله الخمیس فقضی بینکما ولد، فإنّه یکون حاکما من الحکام أو عالما من العلماء، و إن جامعتها یوم الخمیس عند زوال الشمس عن کبد السماء فقضی بینکما ولد، فإن الشیطان لا یقربه حتی یشیب، و یکون فهما، و یرزقه اللّه السلامه فی الدین و الدنیا. یا علی! فإن جامعتها لیله الجمعه، و کان بینکما ولد، فإنّه یکون خطیبا قوالا مفوها، و إن جامعتها یوم الجمعه بعد العصر، فقضی بینکما ولد، فإنّه یکون معروفا مشهورا عالما، و إن جامعتها فی لیله الجمعه بعد صلاه العشاء الآخره، فإنّه یرجی أن یکون لکما ولد من الأبدال إن شاء اللّه. یا علی! لا تجامع أهلک فی أول ساعه من اللیل، فإنّه إن قضی بینکما ولد لا یؤمن أن یکون ساحرا مؤثر للدنیا علی الآخره. یا علی! احفظ وصیتی هذه کما حفظتها عن جبرئیل صلی اللّه علیهم أجمعین.
ص :210

ص :211

ص :212

و در این حدیث مذکور است که یا علی! جماع مکن با زن خود مگر آنکه تو دستمالی به جهت خود داشته باشی و زن دستمالی به جهت خود داشته باشد(1) و هر دو خود را به یک دستمال پاک مکنید که دشمنی در میان شما بهم رسد و آخر به جدائی می کشد.

و منقول است که هرگاه مرد اراده جماع نماید(2) باید اوّل با زن ملاعبه و دست بازی [37] کند و سخنان نشاط انگیز مذکور سازد تا شهوت زن نیز به حرکت آید و بعد از آن شروع در مقاربت نماید.(3)