گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد یازدهم
مقدمه





سپاس مخصوص ذات بی انباز و یاری است که بر هر نعمتی از نعمت های جسیمش بر ما منت ها است و انسان از عهده شکر محبت بی کران او برنمی آید. و درود بر پیامبر بزرگی و بزرگواری و شرافت و انسانیت، حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله.

و از جمله نعمت های سبحانی فراغت و فرصت پرداختن به گنجینه آثار دانشمندان اسلامی است که خداوند بزرگ موهبت فرمود؛ و چه نعمتی بالاتر و ارزشمندتر از نعمت و امنیت دانش اندوزی و دانش آموزی و تحقیق و بهره وری از خوان گسترده مأدبه بزرگ آفرینش و سفره پر رزق علوم آل محمد علیهم السلام است.

هر جامعه ای که توفیق استفاده از این موهبت الهی یابد، راه کمال و سعادت یافته و فرزندانش بر شریعه «بحارالأنوار» روزی خوار خواهند بود و بزرگانش از چشمه سار «مناجات شعبانیه» جام برگیرند و شهروندانش از آبشار صادق آل محمد علیهم السلام جرعه های «کونوا لنا زیناً»(1) بنوشند و سرفصل سخن خطیبان و خداوندان سخنوری اش «جواهر الکلام» معرفت باشد و بهره بردن از عالمانش «غایه الآمال» شاگردان و نشان افتخار «العلم حیاهٌ»(2) بر جان دارند.

در چنین جامعه ای منشور زندگی مردم دعای «اللهم ارزقنا توفیق الطاعه و...»(3) است و سلحشوران و سربازانش زره «جوشن کبیر» و «دعای مرزبانان سید الساجدین» بر تن جان دارند و تجار و بازاریانش خلعت زیبای «من اتجر بغیر علم فقد ارتطم فی الربا»(4) ی امیر بیان را بر تن کنند.

ص :17

1- 1 الأمالی، شیخ صدوق، ص 484، المجلس الثانی و الستون، حدیث 17.
2- 2 غرر الحکم، ص 62.
3- 3 المصباح، کفعمی، ص 280.
4- 4 الکافی، ج 5، ص 154، باب آداب التجاره، حدیث 23.
و چنین است که ما برآنیم این اسفار گرانبها و آثار فاخر انسان ساز و جامعه ساز همچنان به محضر اهل علم و ادب و معرفت و پژوهش تقدیم گردد. چنین باد پروردگارا.

* * *

دفتر یازدهم در حالی به محضر خردورزان و اندیشه وران تقدیم می گردد که ده دفتر اول تلک عشرهٌ کاملهٌ با همه فراز و نشیب ها با عنایت حضرت ولی اللّه الاعظم به ارباب تحقیق و پژوهش تقدیم گردید. و امیدواریم این مجموعه گرانبار و نورانی که در بردارنده آثاری است که حاصل زحمات طاقت فرسای عالمان مکتب اصفهان در تشریح و تبیین علوم اسلامی و اهل بیت علیهم السلام است، همچنان ادامه یابد و بتواند غبار غربت از نقاب اسفار قیّم تحقیق و تصحیح نشده عالمان اصفهان برگیرد.

زهی سعادت است که رهین همت زعیم حوزه علمیه اصفهان، حضرت آیت اللّه العظمی مظاهری و سروران عزیز مرکز تحقیقات رایانه ای، احیاء تراث و تحقیق و تصحیح نسخه های خطی در اصفهان، عرصه یک پایگاه و جایگاه مناسب را یافته و این مرکز لجنه ای مناسب برای احیاء آثار دانشمندان و بزرگان اسلامی در حوزه با عظمت اصفهان گردیده است. امید است این انسجام، زمینه و زمانه احیای آثار بلندمنزلت دانشمندان حوزه فخیم و بالنده اصفهان را بیش از پیش فراهم آورد.

* * *

در این دفتر نیز هفت رساله زیور طبع یافته است که به معرفی اجمالی این گرامی آثار می پردازیم:

آثار الأصفی این اثر که به خامه عالم گمنام نجف آباد، آقا سید هاشم حسینی به رشته تحریر

ص :18

درآمده است در زمره تک نگاره های عرصه تفسیر کتاب اللّه العزیز، قابل بررسی و نقد و داوری است.

آثار الأصفی را می توان در آثار تفسیری مأثور و روایی طبقه بندی کرد که در آن در برخی موارد تحلیل و بررسی و اظهار نظر مؤلّف وجود دارد. از این عالم مفسّر و دارای طبع لطیف شعر آئینی تاکنون اثری چاپ نشده است و حتی گزاره های مناسبی از آثارش نیز در تذکره های محلی و غیر آن نیامده است.

از همین رو در مقدمه تحقیق، در فراخور مقدمه، تحقیقی مناسب از حالات ایشان آمده است.

ردّ المظالم

در بحث ردّ المظالم از مباحث فقهی کمتر رساله مستقل به نگارش درآمده است و این موضوع مهم و فراوان ابتلای اجتماعی هرچند دانشمندان اسلامی به آن در خلال جوامع و آثار فقهی خود پرداخته اند، امّا به صورت مستقل و مستوفی با تأسف به آن پرداخته نشده است. و ما جز این رساله، رساله مستقلی در این باب نیافتیم. مؤلّف این رساله، فقیه و اصولی متبحّر، ملا محمدحسن بن محمدتقی موسوی اصفهانی است که آثار فراوانی از ایشان در علوم اسلامی برجای مانده است. رساله حاضر به همت حجت الاسلام سید محمود نریمانی تحقیق گردیده است.

حرمه محارم الموطوء علی الواطی

این رساله از آثار پرمایه سید شفتی قدس سره است که به لطف الهی چند اثر دیگر ایشان نیز در این مجموعه به ثمر رسیده است. این اثر که عهده دار بیان حرمت مادر، خواهر و دختر موطوء در ازدواج برای واطی است، از مباحث و مسائل باب نکاح فقه شیعه و از موضوعات اجتماعی فقه شیعه است و بیان گر حکم دیدگاه فقهی و دینی شیعه درباره این معضل اخلاقی و اجتماعی است.

در این موضوع علاوه بر مباحث مفصّلی که در جوامع فقهی در ذیل این مبحث آمده رساله های مستقلی نیز از سوی عالمان شیعه تدوین گردیده است که از جمله این آثار

ص :19

و رساله های مستقل، رساله حاضر است و به همت حجه الاسلام آقای حاج سید مهدی شفتی از احفاد آن بزرگوار تصحیح و تحقیق گردیده است.

العشره الکامله

این رساله نیز در علم تجوید و از رشحات قلم فیض اثر عالم ذوفنون و فقیه متضلع، ملاّ حبیب اللّه کاشانی است که بر اساس نسخه مرکز احیاء میراث اسلامی قم به همت محقق گرامی سید مصطفی موسوی بخش تحقیق و تصحیح گردیده است. ایشان تمامی قواعد تجوید قرآن را در ده فصل بیان می کنند که به همین خاطر به العشره الکامله نام گذاری گردیده است.

آب نیسان و قمر در عقرب

تحقیقی روایی بر استحباب خوردن آب نیسان و فوائد آن و همچنین موضوع داخل شدن قمر در برج عقرب است که در روایات آثار وضعی نامطلوب آن از جمله در ازدواج بیان گردیده است.

شرح ابیات دهدار

محمود بن محمد دهدار عیانی شیرازی از عارفان شیعی قرن دهم است. او در عرفان، ریاضیات و علم اعداد تبحّر فراوان داشته و ریاضت ها و زحمت های زیادی کشیده است. وی در شناخت بعضی از اسرار حروف و اعداد که یکی از مسائل مورد توجه و عنایت در عرفان نظری و عملی است منظومه ای سروده است. پس از آن حکیم و عارف الهی ملا محمدجعفر لاهیجی از شاگردان ملا علی نوری و معاصر با حاجی کلباسی متوفای 1261 ق به شرح این اثر پرداخته است و به همت دوست عزیز جوان و خوش قریحه جناب آقای محمدمسعود خداوردی تحقیق و تصحیح گردیده است.

فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد (بخش دوم)

ص :20

این فهرست، بخش دوم فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد است که در آن یکصد نسخه معرفی گردیده است و به خواست خداوند بخش پایانی آن نیز در دفتر بعدی ارائه می گردد. از جمله نکات مهم و قابل توجه در این فهرست اطلاعات مفیدی از عالمان نجف آباد شامل دست خط ها و یادداشت های ابتدا و انتهای نسخ است که سعی شده در نسخه شناسی ها آورده شود و می تواند در تکمیل و بازیابی اطلاعات زندگی عالمان نجف آباد رهگشا باشد.

از جمله آثار مهم و ارزنده این نسخه های خطی می توان به موارد زیر اشاره کرد؛ بخش قابل توجه از مجموعه فقهی سفینه النجاه به خط مؤلّف آن سید حسین بن سید علی حسینی قاینی (قرن 13) که از اموال ورثه سید حسین خراسانی بوده است.

دستخط علامه جلیل القدر شیخ بهایی که به جلال الدین محمد جرفادقانی اجازه داده اند.

نسخه ای از تهذیب الاحکام شیخ طوسی به سال 980 قمری که کهن ترین نسخه این بخش از فهرست است.

تفصیل این موارد و موارد دیگر در مقدمه فهرست آمده است.

در پایان از سروران عزیز همکار در دفتر احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان جناب حجت الاسلام سید محمود نریمانی که همت و دقت های علمی ایشان بسیار مؤثر و راه گشا بود و نیز سید مصطفی موسوی بخش و نیز شیخ مصطفی صادقی که چاپ رساله را پیگیری کردند و سرکار خانم لیلا صدری و سرکار خانم الهه پوری که صبورانه حروف نگاری و صفحه آرایی اثر را در قسمت رایانه انجام داده اند سپاسگزارم.

امیدوارم این مجموعه و همکاران، مورد توجه و لطف حضرت ولی عصر عجل اللّه تعالی فرجه قرار بگیریم و حیات طیبه همه سروران به برکت عنایات خاص آن حضرت تضمین گردد.

و الحمد للّه رب العالمین

دفتر احیاء تراث

ص :21

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

محمّدجواد نورمحمّدی

ص :22

آثار الأصفی

اشاره


مؤلّف: سید محمدهاشم بن حسین حسینی نجف آبادی

تحقیق و تصحیح: محمدجواد نورمحمدی


مقدمه تحقیق

اشاره


حمد و سپاس الهی سرآغاز سخن و درود بر پیامبر عظیم الشأن و خاندان پاکش، ریسمان استوار الهی در سیر کمال است. و قرآن کریم مأدبه الهی در زمین(1) و «تبیاناً لِکُلِّ شئٍ»(2) عالم وجود است.

آنچه در این رقیمه مبارکه تقدیم علاقمندان علوم قرآنی می گردد، تفسیری بر سوره جمعه است که به خامه روان و بی پیرایه عالمی از روحانیان نجف آباد به رشته تحریر درآمده است. این اثر اولین رساله است که از ایشان به چاپ می رسد. در این مقدمه شرح حال ایشان را در وسع و مجال کنونی و نیز شیوه تصحیح و تحقیق را به محضر اهل ادب و اندیشه تقدیم می کنیم.


نگاهی به زندگی سید محمدهاشم بن حسین حسینی نجف آبادی


عالم بزرگوار سید هاشم بن حسین حسینی نجف آبادی از عالمان نجف آباد بوده

ص :23

1- 1 در روایت چنین است: «إِنَّ هذَا القُرآنَ مَأْدُبَهُ اللّه فَتَعَلَّمُوا مَأْدُبَتَهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ...»؛ وسائل الشیعه، ج 6، ص 168، باب وجوب تعلم القرآن و تعلیمه کنایه، حدیث 13.
2- 2 اقتباس از آیه 89 سوره مبارکه نحل.
است که متأسفانه از زندگی، تحصیلات و استادانش بی اطلاع هستیم و بر ما معلوم نیست که روزگار چگونه گذرانده است. امّا این را می دانیم که به مرحوم سید اسداللّه بیدآبادی فرزند سیدِ شفتی ارادتی تام داشته است و چنین بر می آید که شاگردی او را کرده است و در خدمت او زانوی ادب بر زمین نهاده است.

سیدهاشم حسینی نجف آبادی به دستور مرحوم سید اسداللّه بیدآبادی به روستای اشترجان(1) در لنجان اصفهان رفته و مشغول تبلیغ و ترویج احکام دین گردیده است.(2)

مرحوم سیدهاشم حسینی آثارالاصفی را که تفسیر سوره جمعه است در اشترجان نوشته و به آصف الدوله هدیه کرده است و نام گذاری اثر نیز بر اساس نام آصف الدوله انجام گرفته است.

مهاجرت وی به لنجان به درخواست آصف الدوله از مرحوم سید اسداللّه بیدآبادی صورت پذیرفته است، چرا که آصف الدوله می خواسته است در روستاهای ملکی وی کسی عهده دار مسائل دینی باشد.(3)

براساس درخواست آصف الدوله مرحوم سید اسداللّه بیدآبادی، آقا سید هاشم را که از شاگردان و مورد وثوق شان بوده به اشترجان می فرستند. اینکه او چه مقدار به سید اسداللّه نزدیک بوده و چه مقدار زمانی در محضر سید گذرانده در جایی نیامده است.


تألیفات آقا سیدهاشم


خوشبختانه از پدر گرامی آیت اللّه سیدناصرالدین حجت نجف آبادی آثار ارزشمندی بجای مانده است که دست یافتن به اطلاعات آن را رهین همت محقق دقیق جناب حجت الاسلام آقای حاج شیخ ابوالفضل حافظیان هستیم. ایشان در فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه حججی این آثار را معرفی کرده اند که ما در اینجا

ص :24

1- 1 اشترجان (اشترگان) جزء منطقه لنجان که تا شهر اصفهان 36 کیلومتر و تا پیربکران 12 کیلومتر فاصله دارد، واقع گردیده است و وجه تسمیه آن گویا این بوده که در آنجا اشتر زیاد بوده است و لذا آنجا را اشترگان یعنی جائی که اشتر زیاد دارد و سپس در زمان تسلط اعراب بر اصفهان معرب گردیده و اشترجان گفته اند و یا اینکه در لهجه قدیم اصفهان جیم و گاف فارسی شبیه یکدیگر تلفظ می شده است. (آثار ملی اصفهان، ص 822).
2- 2 مقدمه آثار الاصفی.
3- 3 فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه حججی؛ ابوالفضل حافظیان؛ ص 193.
همان معرفی را می آوریم.

1 آثارالاصفی

این اثر تفسیر سوره مبارکه جمعه است که برای هدیه به آصف الدوله در 1289 ق به نگارش درآمده است. وی این تفسیر را در یک مقدمه و دوازده باب تنظیم کرده است.

این اثر در 108 برگ در ابعاد 11×18 سانتی متر در مجموعه نسخه های خطی کتابخانه ی آیت اللّه حججی نجف آباد به شماره 128 نگهداری می شود.

2 تحفه الشریعه للوصول الی الوسیله

این اثر تفسیری فارسی از سوره مبارکه حدید است که مؤلّف آن را در یک مقدمه و 29 مجلس و یک خاتمه برای تقدیم به حجت الاسلام سید محمدباقر شفتی، اعلم علمای زمان نگاشته است. شروع تألیف اثر در غرّه رجب1292 و اتمام تألیف آن در اواخر محرم1293 بوده است. مؤلّف در پایان هر مجلس، اشعاری در سوگواری سیدالشهداء خطاب به حجت الاسلام سید محمدباقر شفتی آورده است. نسخه این اثر در کتابخانه آیت اللّه حججی به شماره 129 نگهداری می شود. تحفه الشریعه که به احتمال زیاد به خط مؤلّف می باشد در 212 برگ در ابعاد 15×22 سانتی متر می باشد که به وسیله آیت اللّه سیدناصرالدین حجت بر اهالی نجف آباد وقف گردیده است.

3 اعلام الفقهاء

از این اثر با تأسف گزارشی نداریم جز آن که مرحوم آقا سید هاشم حسینی در آثارالاصفی و هدیه الملوک که از تألیفات اوست، از آن نام برده است.

4 کنزالعرفان فی تفسیر القرآن

از این اثر نیز نسخه ای نمی شناسیم و ایشان در آثارالاصفی از آن یاد کرده است.

5 هدیه الملوک

این اثر تفسیر سوره الرحمن است که به صورت مجلس، مجلس آماده گردیده است.

ص :25

مؤلّف این اثر را به نام ظل السلطان شروع کرده و به نام ناصرالدین شاه به پایان می رساند و در آن از مجتهد زمان جناب سید اسداللّه بیدآبادی، فرزند حجت الاسلام شفتی به عظمت یاد می کند. مؤلّف این تفسیر را در 26 صفر 1285 به پایان رسانده است. هدیه الملوک در 102 برگ در ابعاد 11 × 18 سانتی متر به خط مؤلّف در گنجینه نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه حججی نجف آباد به شماره 100 نگهداری می شود.

6 کنزالمعارف

از آن در هدیه الملوک نام برده شده است و تا کنون نسخه ای از آن شناسایی نشده است.

7 مجمع الحجج در فقه

مؤلّف از این اثر در اثر دیگرش آثارالاصفی یاد کرده و نسخه ای از آن سراغ نداریم و به تبع اطلاعاتی نیز.


خدمات و آثار ماندگار


از خدمات ارزنده ایشان احداث مسجد خواجه نصیرالدین طوسی مشهور به مسجد نصیر واقع در خیابان قدس نجف آباد است. مرحوم سید هاشم زمین این مسجد را از مال شخصی خود خریداری کرده است و با مکنتی که داشته که در آن روزگار موقعیت مالی ایشان خوب بوده خود به ساخت این مسجد اقدام کرده است. مرحوم سید هاشم خودش از بنّایی اطلاع خوبی داشته است و معمار مسجد، خودش بوده است و شبستان مسجد را خودشان احداث کردند. پس از ایشان پسرشان سید مصطفی ایوان آفتاب رو و ایوان جنوبی را نیز ساختند.(1) در زمان مرحوم آیت اللّه سید ناصرالدین حجت کاشی کارهای ایوان شمالی و ایوان غربی و حوض خانه انجام می گیرد و پس از ایشان نیز مرحوم حجت الاسلام حاج سید حسن حجت مناره ها و سردر مسجد را

ص :26

1- 1 مصاحبه با سید محمدعلی حجت نجف آبادی در 29/10/1392.
می سازند و کاشی کاری های ایوان جنوبی را انجام می دهند.

مرحوم آقا سید هاشم بر این مسجد هفت مغازه وقف می کنند که در ضلع جنوبی مسجد و در خیابان قدس واقع است.

همچنین احداث چاه آب و سقاخانه که در آن روزگار از نیازهای ضروری مردم بوده و اهمیت بسزایی داشته در کنار مسجد در خیابان قدس نیز از خدمات مرحوم سید هاشم حسینی نجف آبادی است.

یکی دیگر از خدمات مرحوم سید هاشم نجف آبادی بنیان حمام عمومی نصیر بوده است که در همین محله و خیابان قدس شرقی نجف آباد قرار دارد. سنگ بنای اولی این حمام با ایشان بوده و پس از ایشان آیت اللّه سید ناصرالدین حجت نجف آبادی به تکمیل آن پرداخته و برای اینکه رضا شاه در آن دخل و تصرفی نکند و موقوفه را تصاحب نکنند، به نام خودشان ثبت دادند و پس از آن این حمام نیز وقف گردید.(1)


فرزندان سید هاشم

از مرحوم سید هاشم حسینی، چهار فرزند را سراغ داریم که در اینجا ذکر می کنیم.

1 حکیم سید ناصرالدین حجت نجف آبادی؛ این بزرگ همان است که در مجموعه میراث حوزه علمیه اصفهان، دفتر چهارم از او دیوان قدریه را به چاپ رسانده ایم و شرح احوالات او را در ابتدای آن آورده ایم.(2)

2 سید مصطفی حجت؛ ایشان نیز اهل علم بوده است و دارای پنج فرزند به نام های آغابیگم، زهرا بیگم، ساره بیگم، مریم بیگم و سید حسن بوده است و دو فرزند اوّل ایشان از همسری بوده که در روستای باغ وحش داشته است. این روستا و روستاهای اطراف آن از جمله اشترگان امروز به ایمان شهر شناخته می شوند. سه فرزند بعدی نیز از همسر نجف آبادی ایشان بوده است. ساره بیگم که دختر بزرگ همسر نجف آبادی ایشان بوده است بسیار زیبا بوده و یاغی ها می خواستند این دختر را از پدرش بگیرند که ایشان هم مقاومت کرده، و راضی به ازدواج دخترش با یاغی ها نشده است. سرانجام

ص :27

1- 1 مصاحبه با سید محمدعلی حجت نجف آبادی در 21/4/1393.
2- 2 همان.
ایشان در سال 1292 قمری در دفاع از ناموس خویش در سن 42 سالگی جان خویش و دخترش ساره بیگم را در این دفاع غیرتمندانه از دست داد و می توانیم بگوییم شهید شده است، چرا که مرگی که در دفاع از ناموس باشد شهادت است.

3 سید رکن الدین؛ این فرزند با سید ناصرالدین از یک شکم بوده و دو قلو بوده اند و بیش از 6 ماه عمر نکرد و در همان سن کودکی فوت کرد.

4 شاه بیگم؛ او تنها دختر مرحوم سید هاشم است و شوهرش حاج محمد اسماعیل حجتی بوده است و نوادگان ایشان هم اکنون در نجف آباد هستند. این بانو در حدود سال 1255 قمری متولد شده اند و در کهولت سن بدرود حیات گفته است.(1)


درگذشت


مرحوم سید محمد هاشم حسینی نجف آبادی در یکشنبه دوم جمادی الاولی 1311 قمری بدرود حیات گفتند و در مسجد خودش، مسجد نصیر در مقبره ای خانوادگی که خود آن را احداث کرده بودند به خاک سپرده شد. روانش شاد و روحش با اجداد طاهرینش محشور باد.


تمجید از آصف الدوله و مبانی آن

یکی از مباحث مهم تاریخی تقرّب و نزدیکی جستن عالمان به دربار سلاطین و تمجیدها و تعاریفی است که عالمان همواره در کتابهای خود از شاهان و دولتمردان و سیاستمداران داشته اند. و در همین راستا انگیزه تقرب علما به دربار یا چرایی این ارتباط و تمجیدها همواره مطرح بوده است.

در شریعت اسلام از زمان رسول اللّه صلی الله علیه و آله و دوران اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام این مسئله مطرح و راهکارهای آن به خوبی و درستی طرح گردیده است و ابعاد آن واکاوی شده است. «تقیّه» که در واقع یک تاکتیک و سلاح برنده برای حفظ جان و مال و ناموس و آبروی مؤمنان بوده در اسلام از واجبات شمرده شده است و تعابیری همچون «مَنْ لا تقیّه له لا دین له»(2) و «اِنّ التقیهَ دینی و دینُ آبائی»(3) و امثال آن اهمیت

ص :28

1- 1 همان.
2- 2 فقه الرضا علیه السلام ، ص 338، باب حق النفوس، حدیث 89 .
آن را طرح کرده است.

تقیّه به معنی اظهار کلام یا رفتاری غیر از آنچه که اعتقاد واقعی شخص است به خاطر حفظ جان، مال و یا آبرو و یا به دست آوردن چیزی که به مصلحت جامعه و دین آن شخص است.

تقیّه یک تغییر روش و شیوه عمل است که شخص بتواند خود را در شرایط مختلف حفظ کند.

این اصل مهم دینی باعث گردیده است بزرگان شیعه بتوانند بسیاری از آثار و نوشته ها و نیز شخصیت ها و حتی شهرها و مناطق را با آن حفظ کنند.

هنگامی که عمار را زیر شکنجه مجبور کردند به پیامبر ناسزا بگوید با چشمانی اشکبار به خدمت رسول خدا آمد و حکایت گفتار ناشایست خود را با شرمساری برای پیامبر بیان کرد و پیامبر رأفت و مهربانی به او فرمود: ای عمار اگر باز هم در حوادث روزگار در تنگنا قرار گرفتی و چنین توانستی خود را نجات دهی، چنین کن و خود را خلاص کن که خداوند این را بر تو جرمی نمی نویسد.

این کلام هنگامی صادر شد که امین وحی بر پیامبر نازل شد و این آیه را بر پیامبر در تأیید صداقت عمار هدیه آورد که: «إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاْءِیمَانِ(1)» هر چه زمان از عصر پیامبر فاصله گرفت و وارد دوران اهل بیت علیهم السلام شد، تقیّه و ضرورت حفظ جان و مال و ناموس شیعه بیشتر احساس شد و اهل بیت یاران خویش را به حفظ خود با سلاح تقیّه دعوت کردند تا دعوت و دعوت گران بمانند و زمینه و زمانه ترویج آخرین آئین یکتاپرستی همواره باقی باشد و مصباح دیانت فروغی دو چندان گیرد.

پس از دوران اهل بیت علیهم السلام شاگردان مکتب آن بزرگواران با همین روش به دربار سلاطین راه یافتند و نه تنها خودباخته زر و زیور حکومتیان نشدند که آنان را دل باخته مکتب و آئین خویش کردند. و از ثروت آنان برای ترویج و تشیید مبانی دیانت استفاده بردند. از این دسته از عالمان شیعه که بزرگان و مفاخر شیعه در میان آنان هستند می توان به: خواجه نصیرالدین طوسی، سید مرتضی، سید بن طاووس، علامه حلی،

ص :29

1- 1 وسایل الشیعه، ج 16، ص 210، باب وجوب التقیه مع الخوف... ، حدیث 24؛ المحاسن، ج 1، ص 255، باب التقیه، حدیث 31.
شیخ بهائی، محقق ثانی، فیض کاشانی، علامه مجلسی و دیگران نام برد.

حضرت امام خمینی قدس سره در برابر عده ای بی اطلاع و سطحی نگر و یا مغرض که عمل این دسته از عالمان را تقبیح و مذمت می کردند و تیغ تیز ملامت را بر گلوی شریعت می نهادند و تیر زهرآلود خود را به سوی عالمان شیعه نشانه رفته بودند، فرمودند:

از عصرهای اوّل اسلام تا حالا... ما می بینیم که این اسلام را به همه ابعادش روحانیون حفظ کرده اند، به همه ابعادش یعنی معارفش را روحانی حفظ کرده است، فلسفه اش را روحانی حفظ کرده است، اخلاقش را روحانی حفظ کرده است، فقه اش را روحانی حفظ کرده است، احکام سیاسیش را روحانی حفظ کرده است. همه اینها با زحمتهای طاقت فرسای روحانیین محفوظ شده است. تمام ابعادی که اسلام دارد و قرآن دارد، آن مقداری که در خور فهم بشر است. تمام اینها را این جماعت عمامه به سر به قول این آقایان درست کرده اند. یک طایفه ای از علما، اینها گذشت کرده اند از یک مقاماتی و متصل شده اند به یک سلاطینی، با اینکه می دیدند که مردم مخالفند، لکن برای ترجیح دیانت و ترویج تشیع اسلامی و ترویج مذهب حق، اینها متصل شده اند به یک سلاطینی و این سلاطین را وادار کرده اند خواهی نخواهی برای ترویج مذهب دیانت، مذهب تشیع. اینها آخوند درباری نبودند، این اشتباهی است که بعضی از نویسندگان ما می کنند.

نباید کسی تا به گوشش خورد که مثلاً مجلسی رضوان اللّه علیه محقق ثانی رضوان اللّه علیه نمی دانم شیخ بهایی رضوان اللّه علیه با سلاطین روابط داشتند و می رفتند سراغ اینها، همراهی شان می کردند، خیال کند که اینها مانده بودند برای جاه و عزت و احتیاج داشتند به اینکه سلطان حسین و شاه عباس به آنها عنایتی بکنند، این حرف ها نبوده در کار آنها، گذشت کردند، یک مجاهده نفسانی کرده اند برای اینکه این مذهب را به وسیله آنها به دست آنها در یک محیطی که اجازه می گرفتند که شش ماه دیگر اجازه بدهید ما حضرت امیر را سب بکنیم...! اینها در یک همچو محیطی که سب حضرت امیر اینطوری ها بوده و رایج بوده و از مذهب تشیع هیچ خبری نبوده اینها رفته اند مجاهده کرده اند.

در زمان ائمه هم بودند، علی بن یقطین از وزرا بود، حضرت امیر بیست و چند سال

ص :30

به واسطه مصالح عالیه اسلام در نماز اینها رفت، سایر ائمه علیهم السلام هم گاهی مسالمت می کردند.(1)

یکی از روش های دیگری که دانشمندان از پرتو همین تفکّر آسمانی استنباط و اتخاذ کردند، نوشتن آثار به نام سلاطین و پادشاهان و نیز تقدیم آثار به حکمرانان و امیران بوده است. این کار سهم بزرگی در حفظ آثار آنان داشته است و زمینه ساز رشد و ماندگاری آثار آنان را فراهم کرده است.

این آثار بر اساس مبانی دینی به نگارش درآمده و حاوی معارف و فرهنگ شیعی است که پادشاهان خود را وظیفه مند دانسته اند تا آنان را ترویج کنند. تقدیر الهی در این حرکت ظریف و مدبرانه چنین رقم خورد که آثاری که در مبانی اعتقادی و عملی مخالف بسیاری از امور و فعالیت های پادشاهان بود، با ثروت آنان و به دست خود آنان ترویج و تکثیر و عرضه گردید.

رساله آثار الاصفی که در واقع به نام آصف الدوله تألیف گردیده است بر همین مبنا به نگارش درآمده است و از این رو این عالمان نه تنها قابل سرزنش نیستند، بلکه به دلیل این تدابیر حکیمانه سزاوار تمجید و تکریم هستند. لعل اللّه یحدث بعد ذلک امراً که این کمترین در گذشته های دور علاقه ای به این موضوع داشته و مقدمات تدوین یک پژوهش کامل در این زمینه را فراهم کرده است و امید که این رساله انگیزه ای شود برای تکمیل و تدوین نهایی آن برگه ها و پژوهش ناتمام.


لطافت شعر آئینی آقا سید هاشم حسینی


از زیبائی های آثار تفسیری آقا سید هاشم حسینی نجف آبادی، ذوق شعری و لطافت شعر آئینی اوست. او در پایان هر مجلس و تفسیر هر آیه به رسم اهل موعظت، گریزی به حادثه خونبار عاشورا زده و اشعاری با سوز و گداز در وصف حادثه عاشورا سروده است و نیز ذکری از مصائب دیگر ائمه معصومین کرده و اشعاری را در مصائب آن بزرگواران سروده است.

ص :31

1- 1 صحیفه نور، ج 1، ص 430 431 با اندکی دخل و تصرف در عبارت.
این اشعار مجموعه ای گرانبها و ارزنده در شعر آئینی منطقه ماست. ذوق روان و استفاده از ترکیب های زیبا و انسجام شعر او، حلاوتی دوچندان به اشعار او بخشیده است. هر چند جانمایه های ضعیف تاریخی نیز در مضامین شعر او موجود است، امّا صفای ضمیر و هماهنگی ترکیب ها و تشبیهات و استعارات در شعر او از نکات قابل توجه است.

وی اغلب اشعار خود را خطاب به آصف الدوله سروده و به نوعی در واگویی این درد جانسوز آصف الدوله را طرف سخن خویش قرار داده است.

در جایی می گوید:

یک سلیمان، صد هزاران اهرمن آن همه تیغ سنان و یک بدن

آن لب خشکیده و آن جسم پاک آن تن غلطان بخون بر روی خاک

سر نهاده از غریبی بر تراب سبط پیغمبر وصی بوتراب

یا می فرماید:

آصفا بودی کجا ای شهریار تا ببینی ظلم بی حد و شمار

کز گروه شامی [و] کوفی رسید بر حسین آن کشته قوم عنید

بر زمین بنهاد آن یک روی او کافری زد نیزه بر پهلوی او

آن یکی برد از جفا عمامه اش مشرکی کند از برش دراعه اش

گشت تاراج حوادث پیرهن مانده عریان، تن برهنه، بی کفن

یک طرف گرمی ز حرّ آفتاب یک طرف سوزان هوا هم چون تراب

جسم شه تفسیده در آن سرزمین مانده غرق خون شه دنیا و دین


سبک تفسیری آقا سید محمدهاشم

در میان آثار تفسیری عالمان شیعه تفاسیری با سبک های گوناگون به رشته تحریر درآمده است. از سبک آیه به آیه و تفسیر قرآن به قرآن تا تفسیر روایی و مأثور و از تفسیرهای سبک ادبی تا تفاسیر عرفانی و سبک عقلی و استدلالی همه از مبانی مختلف و مشرب های گوناگون عالمان مسلمان است که در نگارش ها و نگرش های تفسیری آنها رخ نموده است. وقوف بر سبک های تفسیری تأثیر بسزایی در فهم دقیق تر و بررسی

ص :32

و تحلیل جامع تر از دستاوردهای قرآنی است.

تفسیر حاضر، تفسیری بر سبک روایی و مأثور است که برای تبیین آیات الهی به روایات بیشتر توجه دارد و توضیحات کوتاهی نیز مؤلّف در جای جای اثر از خود آورده است. این روش تفسیری در دو اثر تفسیری دیگرش یعنی تحفه الشریعه در تفسیر سوره حدید و هدیه الملوک تفسیر سوره الرحمن نیز پی گرفته شده است.


روش تحقیق رساله


از مرحوم سید محمدهاشم حسینی هفت اثر به ثبت رسیده است که از این تعداد سه اثر دارای نسخه خطی می باشد که هر سه در تفسیر می باشد و تنها نسخه های این اثر نیز در کتابخانه فرزندشان آیت اللّه سید ناصرالدین حجت نجف آبادی بوده و چنانچه گفتیم هم اکنون در کتابخانه آیت اللّه حججی نگهداری می شود. از آنجا که ایشان از شاگردان مرحوم حاج سید اسداللّه شفتی بوده و درباره حیات علمی ایشان هیچ کاری صورت انجام نپذیرفته بود و به خصوص احیای آثار قرآنی نسبت به دیگر آثار علوم اسلامی از اهتمام ویژه ای برخوردار بود به تحقیق و تصحیح این رساله شریف اقدام گردید.

نسخه منحصر به فرد این رساله شریف در کتابخانه آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی نجف آباد در زمره کتابهای کتابخانه وقفی مرحوم آیت اللّه سید ناصرالدین حجت نجف آبادی نگهداری می شود و در فهرست کتابخانه آیت اللّه حججی به شماره 128 معرفی گردیده است.

در تصحیح این رساله روش متداول در تصحیح نسخه های خطی را پیش گرفته ایم و پس از مقابله آغازین و تقویم النص به مستند سازی آیات و روایات و نقل قول ها پرداخته ایم و برای مباحث مختلف طرح شده در رساله عنوان گذاری کرده ایم تا راه یافتن به مطالب آسان تر گردد. پس از این به ویرایش نهایی اثر پرداخته ایم و در پایان به نگارش مقدمه رساله در معرفی مؤلّف و مطالب لازم به توضیح پرداخته ایم.

امید است این اثر تفسیری از کتاب اللّه عزیز موجب نورانیّت دل ها گردد و قدمی در راه ترویج معارف قرآن باشد و توشه ای برای روز بی توشه. آمین.

ص :33

صفحه اول نسخه خطی آثار الاصفی

ص :34

صفحه آخر نسخه خطی آثار الاصفی

ص :35

رساله آثار الاصفی

اشاره


بسم اللّه الرحمن الرحیم و به استعین

نحمدک اللّهمّ یا من شهدت بوحدانیّتک السماء المزیّنه بالکواکب المنوّره و نشکرک اللّهمّ یا من أقرّت بربوبیتک أرض الحامله و بالهیّتک سنه الرسول الناطقه(1) و بفردانیتک وجود الأشیاء دلائل واضحه. و نصلّی و نسلّم علی نبیّک الأمیّ الهاشمی الذی أنزلت علیه القرآن بلسان عربی مبین و جعلته بشیرا للمؤمنین و نذیرا للملحدین و اصطفیته علی تبلیغ رسالتک من الأوّلین و الآخرین، و علی أخیه و صهره و وصیّه الذی جعلته قرآنا ناطقا و إماما مبینا، و علی سائر أهل بیته الذین أذهبت عنهم الرجس و طهّرتهم تطهیرا.

چنین گوید تراب نعال علماء و افقر و احقر سلسله فضلاء، هاشم بن حسین الحسینی السّاکن فی قریه الاشترجان من قراء اللّنجان من بلوک الإصفهان که: چون حسب الحکم محکم لازم الاطاعه سرکار حجه الإسلام قبله الأنام نایب الإمام خاتم المجتهدین و سید العلماء الموحّدین سمی جدّه ابن عم سید المرسلین الحاج سید اسداللّه بن مرحمت و غفران پناه، جنّت و رضوان آرامگاه، حجه الإسلام ملاذ الانام، معاذ الخاصّ و العام، افقه [2] الفقهاء و اعلم العلماء، سید المجتهدین و خاتم المحقّقین، الحاج سید محمدباقر الشفتی أعلی اللّه مقامه و نوّر اللّه تربته از نجف آباد اصفهان، وارد اشترجان لنجان شدم بعد از آنکه در این باره نیز تعلیقه طلیعه[ای] از جانب سرکار عظمت مدار، جلالت آثار، آسمان وقار، امیرالامراء و نصیرالوزراء، انوشیروان الدوران و آصف الدهر و الزمان، الحاج آصف الدوله العلیّه العالیه زید اجلاله و الطافه و عدله صادر گردیده که این حقیر فقیر در قراء متعلّق به ایشان بوده باشم به جهت ترویج دین مبین و نشر احکام سید المرسلین

ص :36

1- 1 در نسخه: «ناطقه».
و از خان نعم ایشان هر صبح و شام دهن را آلوده سازم و خواطر پریشان را از پریشانی دهر آسوده نمایم، با خود خیال نمودم که بعد از مدتی که از الطاف بلانهایات ایشان خود را متنعّم دیدم، باید زبان قلم را اندکی مترنّم سازم مِن باب آنکه منعِم را بر منعَم حقی عظیم است، باید منعَم از عهده شکر منعِم مهما امکن برآید و روزگار را به بطالت نگذراند، و تحفه ای که لایق باشد ارسال خدمت آن منعِم بنماید علی قدر الوسع و الطاقه، و تحفه شخص ملاّ بجز کتاب و تصنیف و تألیف چیزی نیست، لهذا بر خود لازم دانستم که تحفه و هدیه به خطّ خود از تصنیفات و تألیفات خود، روانه خدمت آن شهریار زید اجلاله بنمایم، چون خود را و تصانیف خود را لایق این شخص بزرگ ندیدم، متمسّک شدم به یکی از سور قرآن مجید ربّانی و فرقان حمید سبحانی و کلام اللّه را مخلوط به هدیه و تحفه خود نمودم که شاید [3] به برکت کلام اللّه، تحفه حقیر مقبول درباران کامکار گردد و به وسیله همّت ایشان این تحفه، تحفه روزگار گردد. لهذا سوره مبارکه جمعه را به جهت قرائت جمعه ایشان تفسیر نمودم از روی اختصار به قدر فهم و قابلیّت خود، و آن را هدیّه آن شهریار کامکار نمودم.

و این تصنیف و تألیف بعد از ظهور تصانیف و تألیفات چند است که از حقیر ظهور یافته، مثل «اعلام الفقهاء» در علم فقه و «کنزالعرفان» در علم تفسیر و «مجمع الحجج» نیز در علم فقه که هر یک به لسان عربی مکتوب شده و هر یک از این سه کتاب مشتمل بر مجلدات است و از حوادث دوران و مکاره زمان در حیّز تعویق و تعطیل است، امید که به یاری خلاّق عالم و نصرت خاتم المجتهدین، الحاج سیّد اسداللّه روحی فداه و اعانت سرکار عظمت مدار، الحاج آصف الدّوله زید اجلاله و بقای عمر و فراغت، این سه کتاب ناتمام، تمام شود در این اعانت و یاری ایشان ذخیره روز جزا و معاون یوم المعاد آن شهریار گردد.

و مرتب نمودم این کتاب را بر یک مقدمه و دوازده باب و این کتاب را هم مسمّی نمودم بعون اللّه ب«آثار الأصفی»؛ امید که خلاّق عالم، تفسیر این سوره را به قلم شکسته این بی مقدار ذخیره روزشِمار گرداند و اللّه الموفّق و المعین.


مقدمه: در بیان معنی جمعه و ثواب روز جمعه و فضل آن


ص :37

[معنی کلمه سوره و جمعه]


السوره فی اللغه(1) طائفه من القرآن التی أقلّها ثلاث آیات(2)؛ یعنی سوره در لغت به معنی طائفه[ای] از قرآن است و اقل آن سه آیه می باشد و سوره ای در قرآن نیست که سه آیه و چهار آیه کمتر [4] باشد و معنی جمعه در لغت: «لاجتماع الناس فیه»(3) و فی الحدیث: «سمّیت الجمعه جمعه، لأنّ اللّه جمع فیها خلقه لولایه محمّد صلی الله علیه و آله و وصیّه فی المیثاق فسمّاه یوم الجمعه»(4)، یعنی: جمعه را به آن جهت جمعه نامیدند برای آنکه مردم در آن روز جمع می شوند در مساجد به جهت نماز جمعه؛ و در حدیث وارد شده که: «جمعه به این جهت جمعه شد، برای اینکه خداوند جمع کرد خلق را در آن روز برای عهد و میثاق گرفتن به ولایت محمّد صلی الله علیه و آله و وصیّ او در روز الست، پس نامید آن روز را جمعه».


[فضیلت روز جمعه]

و اما فضیلت روز جمعه از حدّ تحریر و تقدیر تقریر بیرون است و اخبار در فضل آن بسیار وارد شده، بعضی از آن در این هدیه به سمع اشرف خواهد رسید.

روی الکلینی عن علی بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن أبی بصیر، عن أبی الحسن الرضا علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله :«إنّ یوم الجمعه سید الأیّام یضاعف اللّه عزّوجلّ فیه الحسنات و یمحو(5) فیه السیئات و یرفع فیه الدرجات و یستجیب فیه الدعوات و یکشف فیه الکربات و یقضی فیه الحوائج العظام و هو یوم فیه عتقاء و طلقاء من النار ما دعا به أحد من الناس و عرف حقّه و حرمته إلاّ کان حقّا علی اللّه عزّوجلّ أن یجعله من عتقائه و طلقائه من النار، فإن مات فی یومه و لیلته، مات شهیدا و بعث آمنا و ما استخف أحد بحرمته و ضیّع حقّه إلاّ کان حقّا علی اللّه عزّوجلّ أن یصلیه نار جهنّم إلاّ أن یتوب»[5].(6)

ص :38

1- 1 در نسخه: «الغه».
2- 2 الکشاف، ج 1، ص 239؛ تفسیر سوره مبارکه بقره؛ مجمع البحرین، ج 2، ص 452، ماده «سور».
3- 3 مفردات غریب القرآن، ص 97، کتاب الجیم و ما یتّصل بها؛ النهایه فی غریب الحدیث، ج 1، ص 297، باب الجیم مع المیم.
4- 4 الکافی، ج 3، ص 415، باب فضل یوم الجمعه و لیلته، حدیث 7؛ وسائل الشیعه، ج 7، ص 377، باب وجوب تعظیم یوم الجمعه، حدیث 7.
5- 5 در نسخه: «یمحوا».
یعنی: روایت کرده است محمّد بن یعقوب کلینی طاب ثراه از علی بن محمّد و او از سهل بن زیاد و او از ابی بصیر و ابی بصیر از جناب امام رضا علیه السلام که آن حضرت فرمودند که: فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله که: «به درستی که روز جمعه سید روزهاست، مضاعف می فرماید خداوند عزّوجلّ در روز جمعه حسنات را و محو می فرماید در آن روز گناهان را و بلند می گرداند در آن روز درجات را و مستجاب می گرداند در آن دعاها را و کشف می فرماید در آن کرب و همّ را و بر می آورد در آن حوائج را، و روز جمعه روزی است که در آن هست آزاد شدگان(1) از آتش جهنّم و نیست کسی از خلق که دعا کند در آن روز و عارف باشد بحق آن و حرمت آن، مگر اینکه بر خداست که بگرداند او را از آزاد شدگان(2) و رهانیده شدگان(3) از آتش جهنم، پس اگر مُرد در روز جمعه یا شب جمعه، مرده است شهید و مبعوث می شود در روز قیامت در امان باری تعالی، و نیست کسی که استخفاف کند حرمت روز جمعه را و ضایع کند حقّ آن را، مگر آنکه بر خدا لازم است که برساند او را و گرفتار نماید او را به آتش جهنّم، مگر اینکه توبه کند».

و روی أبیجعفر الطوسی قدس اللّه روحه، عن النبی صلی الله علیه و آله أ نّه قال: «إنّ یوم الجمعه سید الأیّام و هو یوم أعظم عنداللّه تعالی من یوم الفطر و یوم الأضحی و فیه خمس خصال: خلق اللّه فیه آدم و اهبط اللّه فیه آدم إلی الأرض و فیه توفی اللّه آدم و فیه ساعه لا یسأل اللّه عزّوجلّ فیها أحد شیئا [6] إلاّ اعطاه ما لم یسأل حراما و ما من ملک مقرب و لا سماء و لا أرض و لا ریاح و لا جبال و لا شجر إلاّ و هی تشفق من یوم الجمعه».(4)

یعنی: روایت کرده است شیخ طوسی از پیغمبر صلی الله علیه و آله که آن حضرت فرمودند که: «به درستی که روز جمعه سید روزهاست و بزرگتر است روز جمعه نزد خداوند از عید فطر و عید اضحی. و در روز جمعه است پنج خصلت: خلق کرد خداوند در آن آدم را و فرو فرستاد در روز جمعه آدم را به زمین و در آن روز وفات یافت آدم و در روز جمعه ساعتی

ص :39

1- 1 الکافی، ج 3، ص 414، باب فضل یوم الجمعه و لیلته، حدیث 5؛ وسائل الشیعه، ج 7، ص 376، باب وجوب تعظیم یوم الجمعه، حدیث 4، با اختلاف کمی.
2- 2 در نسخه: «شده گان».
3- 3 در نسخه: «شده گان».
4- 4 در نسخه: «شده گان».
است که سؤال نمی کند در آن ساعت احدی از مردم خداوند را مگر اینکه خداوند به او عطا می کند مسئول او را مادامی که سؤال نکند حرامی را و نیست ملکی مقرّب و نه آسمان و نه زمین و نه بادها و نه کوهها و نه درختها، مگر اینکه همه دوست دارند و طالب اند روز جمعه را».

و عن انس بن مالک، عن النبی صلی الله علیه و آله قال: «إنّ لیله الجمعه و یوم الجمعه أربع و عشرون ساعه للّه عزّوجلّ فی کلّ ساعه ستمائه الف عتیق من النار».(1)

یعنی: از انس بن مالک روایت است که او روایت کرده است از رسول خدا صلی الله علیه و آله که آن حضرت فرمودند که: «به درستی که شب جمعه و روز جمعه بیست و چهار ساعت است، از برای خداوند است در هر ساعتی از این بیست و چهار ساعت ششصد هزار نفر آزاد شده از آتش جهنّم».

و عن اصبغ بن نباته، عن امیرالمؤمنین علیه السلام قال: «لیله الجمعه لیله غرّاء و یومها [7[ یوم ازهر و من مات لیله الجمعه، کتب له براءه من ضغطه القبر، و من مات یوم الجمعه، کتب له براءه من النار».(2)

یعنی: روایت شده است از اصبغ بن نباته که او روایت کرده است از امیرالمؤمنین علیه السلام که آن حضرت فرمودند که: «شب جمعه روشن است و روز آن اظهر است و هر که بمیرد شب جمعه نوشته می شود برای او برات آزادی از فشار قبر و هر که بمیرد در روز جمعه نوشته می شود برای او برات آزادی از آتش جهنّم».

و عن أبی الحسن علیه السلام فی حدیث طویل: «و أما الیوم الذی حملت فیه مریم، فهو یوم الجمعه للزوال و هو الیوم الذی هبط فیه الروح الأمین و لیس للمسلمین عید کان أولی منه، عظّمه اللّه تبارک و تعالی و عظّمه محمّد صلی الله علیه و آله ، فأمره أن یجعله عیدا فهو یوم الجمعه».(3)

ص :40

1- 1 الخصال، ص 392، باب السبعه، حدیث 92؛ وسائل الشیعه، ج 7، ص 380، باب وجوب تعظیم یوم الجمعه، حدیث 17.
2- 2 من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 423، باب وجوب الجمعه و فضلها، حدیث 1246؛ وسائل الشیعه، ج 7، ص 379، باب وجوب تعظیم یوم الجمعه، حدیث 13.
3- 3 الکافی، ج 1، ص 480، باب مولد ابی الحسن موسی بن جعفر علیهماالسلام ، حدیث 4؛ وسائل الشیعه، ج 7، ص 376، باب وجوب تعظیم یوم الجمعه، حدیث 5.
یعنی: روایت است از ابی الحسن علیه السلام در حدیث طولانی که آن حضرت فرمودند: «و اما روزی که مریم مادر عیسی حامله شد به عیسی، روز جمعه بود وقت زوال. و روز جمعه روزی است که نازل شد از بهشت در آن روح الامین بر پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و نیست از برای مسلمانان عیدی که بهتر از روز جمعه باشد و بزرگ گردانیده است خداوند او را و بزرگ گردانیده است او را محمد مصطفی، پس امر کرده است که آن را عید گردانند و آن روز جمعه است».

و از این قبیل احادیث در فضل روز جمعه بسیار است و این وجیزه را زیاده بر این گنجایش نیست و اغلب اخبار در کتاب «کنز العرفان» ذکر کرده ام. پس بر هر مسلم مؤمنی لازم است که روز جمعه دست از مشاغل [8] دنیوی بردارد و این روز را اندکی به مقام خود که عبادت است صرف نماید. شش روز دنیا را صرف دنیا کند و یک روز را که جمعه باشد صرف عقبی نماید.


[علل بی برکت شدن کار دنیا در روز جمعه]


و حال اینکه هر امری که در روز جمعه انجام دهند آن امر معیوب و غیر مرغوب و بی خیر و برکت است بعلل چند:

یکی آنکه: وضع شی ء در غیر موضوع له شده است و اثری بر آن مترتب نیست، چون یخ گرفتن و یخ طلب کردن و یخ گذاردن در کوره حدّاد در حین تلهّب آن.

و یکی دیگر: مخالفت خلاّق عالم که امر به عبادت در این روز فرموده و او طلب دینی کرده.

یکی دیگر آنکه: یهود و نصاری قدر روز جمعه خود را دارند، لا محاله من باب رغم انف آنها مسلم هم باید قدر روز جمعه را بداند تا محل صرف و تعرض یهود و نصاری من باب تعصّب و غیرت مذهبی نشود.

یکی دیگر: به نظر درآورد که در این روز جمعه بود که فرزند فاطمه زهراء علیهاالسلام در صحرای کربلاء با لب تشنه و شکم گرسنه، بدن طیّب طاهر او را کوفیان دغا و شامیان اشقیا از دم شمشیر و نیزه و خنجر پاره پاره کردند، چگونه شخص میل کند که در این

ص :41

روز مشغول به امور دنیوی بوده باشد!


[ذکر مصائب سیدالشهداء و اشعار مؤلّف]


آه و وا ویلاه از داهیه عظمی کربلا، ای آصف دوران و ای سلیمان زمان، کاش در روز عاشورا بودی در صحرای کربلا آن وقتی که فرزند پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله می فرمود: «هل من مغیث یغیثنی و هل من معین یعیننی و هل من شربه من الماء سبیل»(1) به عوض آب کوفیان بی حیا شمشیر و نیزه حواله آن حضرت می نمودند [9] تو هم آب می دادی و هم جان در راهش می دادی!

لمؤلّفه:

کاش بودی آصفا در کربلا تا بدیدی تو سلیمان در بلا

اوفتاده دست اهریمن حسین زیر خنجر، زیر شمشیر [و] سنین

نه برادر نه پسر نه یاوری نه معین نه انیس مادری

یک سلیمان صد هزاران اهرمن آن همه تیغ سنان یک بدن

آن لب خشکید(2) و آن جسم پاک آن تن غلطان بخون بر روی خاک

سر نهاده از غریبی بر تراب سبط پیغمبر وصی بوتراب

تا که برداری سرش از روی خاک هم نهی مرهم تو بر آن جسم چاک

دور سازی از سلیمان اهرمن بر تن عریان او سازی کفن

بس کن ای آقا حدیث کربلا پر نمودی قلب آصف از بلا

رنجه دادی خاطر آن شهریار داستانی دیگر از قرآن بیار



[تفسیر] «بسم اللّه الرحمن الرحیم»


«الرحمن مشتق من الرحمه و من أبنیه المبالغه و أبلغ من الرحیم و مختصّ بذات اللّه تعالی لا یسمّی به غیره و لایوصف به أحد من الناس». یعنی: رحمن مشتق از رحمت

ص :42

1- 1 در مقاتل معتبر به این صورت وجود ندارد و برخی از جملات آن با اندکی اختلاف در عبارت آمده است. بنگرید به: اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 61، مبارزه اصحاب الحسین علیه السلام و استشهادهم؛ موسوعه کلمات الامام الحسین علیه السلام ، ص 574، مقتل الرضیع؛ ینابیع الموده، ج 3، ص 75، مقتل اصحاب الحسین علیه السلام .
2- 2 در نسخه: «خوشکیده».
است و از بناهای مبالغه است و ابلغ از رحیم است و این اسم مختص ذات بی زوال خداوندیست و هیچ کس دیگر را به این اسم نخوانند و به این وصف احدی را ننامند و توصیف نکنند. می گویند که: فلان رحیم و رحیم القلب است و لیکن نمی گویند که: فلان رحمن و رحمن القلب است.

یعنی: به نام خداوند بسیار بخشاینده بر گناهکاران خلایق و مهربان است و قال عیسی بن مریم: «الرحمن، رحمن الدنیا [10] و الرحیم، رحیم الآخره».(1) یعنی فرمود عیسی علیه السلام که: معنی «الرحمن»، رحم کننده بر جمیع عباد است در دنیا از مؤمن و کافر و فاسق و فاجر به آنچه ایشان را احتیاج است و «رحیم»، رحم کننده در آخرت است مؤمنان را دون کافران. و رحمت اول را عام نامند و رحمت اخیر را رحمت خاص گویند.

پس «رحمن» صفت عام خداوند است و اسم خاصّ او و «رحیم» اسم عام خداست و صفت خاص او؛ چنانچه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند به روایت عکرمه که: «خدا را صد جزء رحمت است، یک جزء آن را به دنیا فرستاد و در میان همه خلق پهن کرد و فرو گرفت هرکس و هر چیز را و جمیع نعم دنیا از اثر آن یک جزء رحمت است و نود و نه جزء دیگر را در خزانه احسان خود ذخیره نمود تا در آخرت این یک جزء را با آن نود و نه جزء ضم کرده بر بندگان خود نثار نماید».(2)

بلی گناه آخر دارد و رحمت خداوند آخر ندارد. همین حدیث با مسرّت مؤمنان را بس است که فرمودند معصوم علیهم السلام که: «در روز قیامت این قدر خداوند گنه کاران [را[ بیامرزد که شیطان هم به طمع افتد».(3)

و چون قدر و منزلت «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» از جمیع آیات قرآنی بالاتر بود خداوند هم او را مفتاح هر سوره ای از سور قرآن قرار داد و آن را در اول نماز واجب کرد.

ص :43

1- 1 التبیان، ج 1، ص 29، سوره الفاتحه.
2- 2 تفسیر مجمع البیان، ج 1، ص 54، تفسیر سوره الفاتحه؛ روضه المتقین، ج 2، ص 318.
3- 3 امالی شیخ صدوق، ص 273 274، المجلس السابع و الثلاثون، حدیث 2، نص روایت این است: «إذا کان یوم القیامه نشر اللّه تبارک و تعالی رحمته حتی یطمع إبلیس فی رحمته».
و عن أبی هریره، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: «یا أبا هریره إذا توضأت، فقل: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و إذا غشیت أهلک، فقل: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، فإن حفظتک یکتبون لک الحسنات حتی تغتسل من [11] الجنابه، فإن حصل من تلک المواقعه ولد کتبت له(1) من الحسنات بعدد نفس ذلک الولد و بعدد أنفاس أعقابه إن کان له عقب، حتی لایبقی عنهم أحد. یا أباهریره إذا رکبت دابه، فقل: بسم اللّه و الحمد للّه، یکتب لک الحسنات بعدد کلّ خطوه، و إذا رکبت سفینه، فقل: بسم اللّه و الحمد للّه، یکتب لک الحسنات حتی تخرج منها».(2)

یعنی روایت شده از ابی هریره(3) از رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمودند: «یا ابا هریره! هرگاه وضو گرفتی، پس بگو: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» و چون نزدیک به عیال خود رفتی بگو: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» به درستی که ملائکه حفظه تو، می نویسند برای تو حسنات تا اینکه غسل جنابت بنمائی، پس اگر حاصل(4) شود از این مواقعت فرزندی، نوشته می شود برای خواننده «بسم اللّه» حسنه به عدد نفس های آن فرزند در دار دنیا و به عدد نفس های اولادهای آن فرزند، هرگاه بوده باشد از برای آن فرزند عقبی، تا اینکه نماند از آنها احدی. ای ابا هریره! هرگاه سوار شدی مرکبی را، پس بگو: «بسم اللّه و الحمد للّه»، می نویسد برای تو ملائکه حسنات به عدد هر قدمی که آن دابه بر می دارد و چون سوار کشتی شدی، پس بگو: «بسم اللّه و الحمد للّه»، می نویسد برای تو تا وقتی که از کشتی خارج شدی».

و عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: «من رفع قرطاسا من الأرض فیه: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» اجلالا للّه تعالی، کتب عند اللّه من [12] الصدیقین و خفّف عن والدیه و إن کانا من المشرکین»؛(5) یعنی: از رسول خدا9 مرویست که فرمودند که: «کسی که بردارد کاغذی را از زمین که در آن نوشته باشد «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»، از برای جلال و بزرگی خدا، نوشته می شود نزد خداوند از جمله صدیقین و تخفیف داده می شود گناه والدینش

ص :44

1- 1 در مصدر: «کتب لک».
2- 2 تفسیر رازی، ج 1، ص 171، تفسیر سوره الفاتحه.
3- 3 در نسخه: «انس بن مالک».
4- 4 در نسخه: «حصل».
5- 5 تفسیر الرازی، ج 1، ص 271، تفسیر سوره الفاتحه.
و عذاب ایشان، اگر چه بوده باشند از مشرکین».

و عن علی بن أبی طالب علیه السلام قال: «لما نزلت «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : أوّل ما أنزلت هذه الآیه علی آدم، قال: أمن ذریّتی من العذاب ما داموا علی قرائتها، ثمّ رفعت فانزلت علی إبراهیم [ علیه السلام ] فتلاها و هو فی کفه المنجنیق، فجعل اللّه علیه النار بردا و سلاما، ثمّ رفعت بعده فما أنزلت إلاّ علی سلیمان و عندها قالت الملائکه: ألآن تمّ واللّه ملکک، ثمّ رفعت فأنزلها اللّه تعالی علیّ ثمّ یأتی أمّتی یوم القیمه و هم یقولون: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»، فإذا وضعت أعمالهم فی المیزان ترجحت حسناتهم».(1)

یعنی: و از امیرالمؤمنین علیه السلام منقول است که فرمودند که: «چون نازل شد «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله : اول نزول این آیه بر آدم علیه السلام بود و چون این آیه بر او نازل شد فرمود که: امان یافت ذریّه من از عذاب تا وقتی که مشغول قرائت این آیه باشند. پس بالا رفت این آیه و نازل شد مرّه دویم بر ابراهیم علیه السلام ، پس خواند(2) آن را ابراهیم در حالکونی که بود [13] در کفّه منجنیق، پس گردانید خداوند بر او آتش را سرد و سلامت، پس بالا رفت آیه بعد از آن و نازل نشد، مگر بر سلیمان علیه السلام ، پس نزد نزول این آیه گفتند ملائکه که: الان تمام کرد خداوند ملک را بر تو، پس باز بالا رفت، پس خداوند نازل کرد آن را بر من، پس می آیند امّت من روز قیامت و می گویند: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»، پس چون می گذارند اعمال ایشان را در کفّه میزان زیاد می شود حسنات ایشان».

«و کان اللّه بالمؤمنین رحیما فهو رحیم بهم فی ستّه مواضع: فی القبر و حسراته، و القیامه و ظلماته، و قرائه الکتاب و فزاعاته(3)، و الصراط و مخافاته، و النار و درکاته، و الجنّه و درجاته»(4)؛ یعنی: خداوند هست بر مؤمنان رحم کننده، پس او رحیم است به

ص :45

1- 1 تفسیر غرائب القرآن، ج 1، ص 81 ، تفسیر سوره الفاتحه.
2- 2 در نسخه: «خاند».
3- 3 در نسخه: «مخافته»، بدل «قرائه الکتاب و فزاعاته»، آنچه در متن آمده از مصادر می باشد.
4- 4 تفسیر الرازی، ج 1، ص 172، تفسیر سوره الفاتحه؛ تفسیر غرائب القرآن، ج 1، ص 81 ، تفسیر سوره الفاتحه.
مؤمنان در شش موضع: در قبر و حسرات قبر، و در قیامت و ظلمات آن، و در میزان و ترس آن، و در صراط و مخافات آن، و در آتش و درکات آن، و در جنّت و درجات آن.

پس بر مؤمن واجب است که همیشه به ذکر این آیه در هر مقام و هر شغل و هر عمل قیام نماید و احادیث در فضل آیه «بسم اللّه» از حد و حصر بیرون است و اغلب آن را در کتاب «کنزالعرفان» به بسطی کامل ایراد نموده ام و این وجیزه گنجایش زاید بر آنچه که ذکر شد ندارد.

به هر حال ثمرات «بسم اللّه» بسیار است و مقرّبین درگاه احدیّت همیشه به ذکر «بسم اللّه» قیام و اقدام نموده اند. چنانچه در صبح نوزدهم ماه مبارک رمضان در بین نماز، ابن ملجم مرادی [14] چون ضربت بر فرق امیرالمؤمنین علیه السلام زد، حضرت فرمودند: «بسم اللّه و باللّه فزت و ربّ(1) الکعبه».(2)


[مصیبت بریدن سر حضرت سید الشهدا]

و در وقتی که شمر ولد الزنا تیغ بر گلوی پسر فاطمه گذارد، مظلوم کربلا فرمودند: «بسم اللّه و باللّه و علی سنه رسول اللّه، أقتل عطشانا و أنا بن رسول اللّه؟ أقتل عطشانا و أنا بن فاطمه الزهراء؟ أقتل عطشانا و أنا بن امیرالمؤمنین؟!»؛ یعنی: آیا کشته می شوم من تشنه و حال اینکه منم فرزند رسول خدا [ صلی الله علیه و آله ] آیا من کشته می شوم و حال اینکه منم فرزند فاطمه زهرا [ علیهاالسلام ] آیا من کشته می شوم و حال اینکه منم فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام ؟ و آن حرام زاده شرم نکرد و سر آن سرور را از خنجر فولاد برید و آن سلیمان زمان را سر از تن جدا کرد، نمی دانم سرکار عظمت مدار آصف الدوله که الحق آصف الشریعه است در کجا بود که در آن حین قطره آبی به حلق نازنینش بریزد و از تیغ آبدار دمار از روزگار شمر ولد الزنا برآورد آه وا ویلاه.

لمؤلّفه:

آصفا بودی کجا ای شهریار تا ببینی ظلم بی حدّ [و] شمار

ص :46

1- 1 در نسخه بربّ است و در منابع موجود و ربّ می باشد.
2- 2 خصائص الائمه، ص 63؛ مناقب آل أبی طالب، ج 1، ص 385.
کاز گروه شامی کوفی رسید بر حسین آن کشته قوم عنید

بر زمین بنهاد آن یک روی او کافری زد نیزه بر پهلوی او

آن یکی برد از جفا عمّامه اش مشرکی کَند از برش دراعه اش

گشت تاراجِ حوادث پیرهن مانده عریان، تن برهنه، بی کفن

یک طرف گرمی ز حرّ آفتاب یک طرف سوزان هوا هم چون تراب

جسم شه تفسیده(1) در آن سرزمین[15 ]مانده غرق خون شه دنیا و دین

آصفا ای شهریار کامکار کاش بودی آن زمان در آن دیار

تا که بودی سایه جسم نازکش کرده از دیبا کفن جسم [و] تنش

خون بشستی زآب دیده موی او رو نهادی لحظه ای بر روی او

بس کن ای آقا، سخن کوته نما آذر افکندی تو بر ارض [و] سما

تو مگو آقا، بگو عبد ذلیل شرم کن در نزد مولای جلیل

این سخن از قول مردم شد بیان الامان از شخص نادان الامان


[تفسیر آیه اول: یسبح للّه ما فی السماوات...]


«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَ مَا فِی الاْءَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ»

شرعت بعون اللّه فی تفسیرها علی نهج الاختصار، فاعتبروا یا أولی الأبصار من الصغار و الکبار.

«یسبح للّه»؛ أی ینزهه عن جمیع النقایص و المعایب و التسبیح ما فی السماوات و ما فی الأرض، الأصل فیه التنزیه، فمعنی سبحان اللّه أبرء اللّه من السوء تبرّیه.


[تسبیح موجودات]


و تسبیح الموجودات إمّا بلسان الحال أو بلسان المقال؛ و أمّا بلسان الحال، فإنّ کل

ص :47

1- 1 گرم شده، گداخته (فرهنگ معین).
ذره من الموجودات تنادی بلسان حالها علی وجود صانع حکیم واجب لذاته؛ و أمّا بلسان المقال و هو فی ذوی العقول ظاهر، و أمّا غیرهم من الحیوانات و الجمادات غیر معلوم عندنا، لعدم المجانسه، فإنّ کل طائفه منها یسبّح ربّها بلغاتها و أصواتها، و أما الجمادات، فإنّ لها أیضا تسبیحا غیر معلوم عندنا و معلوم عند ربّها، کما قال اللّه تبارک و تعالی: «إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ [16] لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیْحَهُمْ(1)» کافٍ فی الاستدلال لأهل الإیمان.

ملخّص کلام این است که: معنی «یسبح للّه» یعنی به پاکی و پاکیزگی یاد می کنند خدای را آنچه در آسمانهاست از بدایع علوی و آنچه در زمین است از کواین سفلی، یعنی: تنزیه می کنند خدای را از جمیع نقایص و معایب، و تسبیح اصل در آن تنزیه است، پس معنی «سبحان اللّه» یعنی مبراست از بدی خداوند عالم، نهایت تبرّی و تسبیح موجودات، یا به لسان حال است یا به لسان مقال، و اما به لسان حالش ظاهر است به درستی که جمیع موجودات ندا می کنند به زبان حال بر وجود حضرت واجب الوجود و صانع خود، و اما به لسان قالش، پس آن در ذوی العقول ظاهر، و امّا در غیر ذوی العقول از حیوانات و جمادات، پس به درستی که هر طائفه از آن تسبیح می کنند خدای خود را به لغت های خود و صوتهای خود.


[تسبیح جمادات]

و امّا جمادات، پس به درستی که از برای آنها می باشد تسبیحی غیر معلوم و غیر مفهوم نزد ما(2)

و بالجمله فالذی یکشف به عن معنی مقصود قول و کلام و قیام الشیء بهذا الکشف قول منه و تکلیم و إن لم یکن بصوت مقروع و لفظ موضوع، و من الدلیل علیه ما ینسبه القرآن إلیه تعالی من الکلام و القول و الأمر و الوحی و نحو ذلک مما فیه معنی الکشف عن المقاصد و لیس من قبیل القول و الکلام المعهود عندنا معشر المتلسنین باللغات و قد سماه اللّه سبحانه قولا و کلاما.

و عند هذه الموجودات المشهوده من السماء و الأرض و من فیهما ما یکشف کشفا صریحا عن وحدانیه ربها فی ربوبیته و ینزهه تعالی عن کل نقص و شین فهی تسبح اللّه سبحانه.

و ذلک أنها لیست لها فی أنفسها إلا محض الحاجه و صرف الفاقه إلیه فی ذاتها و صفاتها و أحوالها. و الحاجه أقوی کاشف عما إلیه الحاجه لا یستقل المحتاج دونه و لا ینفک عنه فکل من هذه الموجودات یکشف بحاجته فی وجوده و نقصه فی ذاته عن موجده الغنی فی وجوده التام الکامل فی ذاته و بارتباطه بسائر الموجودات التی یستعین بها علی تکمیل وجوده و رفع نقائصه فی ذاته أن موجده هو ربه المتصرف فی کل شیء المدبر لأمره.

ص :48

1- 1 سوره مبارکه اسراء، آیه 44.
2- 2 در تسبیح جمادات مفسران نظرات ارزنده ای را طرح کرده اند که جای طرح و بحث فراوانی دارد و این مقال گنجایش آن را ندارد. در اینجا به نظر علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در تفسیر سوره اسراء آیات 40 تا 55 اشاره می کنیم: و التسبیح تنزیه قولی کلامی و حقیقه الکلام الکشف عما فی الضمیر بنوع من الإشاره إلیه و الدلاله علیه غیر أن الإنسان لما لم یجد إلی إراده کل ما یرید الإشاره إلیه من طریق التکوین طریقا التجأ إلی استعمال الألفاظ و هی الأصوات الموضوعه للمعانی، و دلّ بها علی ما فی ضمیره، و جرت علی ذلک سنه التفهیم و التفهّم، و ربما استعان علی بعض مقاصده بالإشاره بیده أو رأسه أو غیرهما، و ربما استعان علی ذلک بکتابه أو نصب علامه.
ثم النظام العام الجاری فی الأشیاء الجامع لشتاتها الرابط بینها یکشف عن وحده موجدها، و أنه الذی إلیه بوحدته یرجع الأشیاء و به بوحدته ترتفع الحوائج و النقائص فلا یخلو من دونه من الحاجه، و لا یتعری ما سواه من النقیصه و هو الرب لا رب غیره و الغنی الذی لا فقر عنده و الکمال الذی لا نقص فیه.

فکل واحد من هذه الموجودات یکشف بحاجته و نقصه عن تنزه ربه عن الحاجه و براءته من النقص حتی أن الجاهل المثبت لربه شرکاء من دونه أو الناسب إلیه شیئا من النقص و الشین تعالی و تقدس یثبت بذلک تنزهه من الشریک و ینسب بذلک إلیه البراءه من النقص فإن المعنی الذی تصور فی ضمیر هذا الإنسان و اللفظ الذی یلفظه لسانه و جمیع ما استخدمه فی تأدیه هذا المقصود کل ذلک أمور موجوده تکشف بحاجتها الوجودیه عن رب واحد لا شریک له و لا نقص فیه.

فمثل هذا الإنسان الجاحد فی کون جحوده اعترافا مثل ما لو ادعی إنسان أن لا إنسان متکلما فی الدنیا و شهد علی ذلک قولا فإن شهادته أقوی حجه علی خلاف ما ادعاه و شهد علیه و کلما تکررت الشهاده علی هذا النمط و کثر الشهود تأکدت الحجه من طریق الشهاده علی خلافها.

فإن قلت: مجرد الکشف عن التنزه لا یسمی تسبیحاً حتی یقارن القصد و القصد مما یتوقف علی الحیاه و أغلب هذه الموجودات عادمه للحیاه کالأرض و السماء و أنواع الجمادات فلا مخلص من حمل التسبیح علی المجاز فتسبیحها دلالتها بحسب وجودها علی تنزه ربها.

قلت: کلامه تعالی مشعر بأنّ العلم سار فی الموجودات مع سریان الخلقه فلکل منها حظ من العلم علی مقدار حظه من الموجود، و لیس لازم ذلک أن یتساوی الجمیع من حیث العلم أو یتحد من حیث جنسه و نوعه أو یکون عند کل ما عند الإنسان من ذلک أو أن یفقه الإنسان بما عندها من العلم قال تعالی حکایه عن أعضاء الإنسان: «قَالُوآا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ» حم السجده: 21 و قال: «فَقَالَ لَهَا وَ لِلاْءَرْضِ ائْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قَالَتَآ أَتَیْنَا طَآئِعِینَ» حم السجده: 11 و الآیات فی هذا المعنی کثیره، و سیوافیک کلام مستقل فی ذلک إن شاء اللّه تعالی.

و إذا کان کذلک فما من موجود مخلوق إلاّ و هو یشعر بنفسه بعض الشعور و هو یرید بوجوده إظهار نفسه المحتاجه الناقصه التی یحیط بها غنی ربه و کماله لا رب غیره، فهو یسبح ربه و ینزهه عن الشریک و عن کل نقص ینسب إلیه.

و بذلک یظهر أن لا وجه لحمل التسبیح فی الآیه علی مطلق الدلاله مجازا فالمجاز لا یصار إلیه إلاّ مع امتناع الحمل علی الحقیقه، و نظیره قول بعضهم: إنّ تسبیح بعض هذه الموجودات قالی حقیقی کتسبیح الملائکه و المؤمنین من الإنسان و تسبیح بعضها حالی مجازی کدلاله الجمادات بوجودها علیه تعالی و لفظ التسبیح مستعمل فی فی الآیه علی سبیل عموم المجاز، و قد عرفت ضعفه آنفا.

(1)، ولی معلوم و واضح نزد پروردگار خود، چنانچه خود خلاق عالم

ص :49

1- و الحق أنّ التسبیح فی الجمیع حقیقی قالی غیر أنّ کونه قالیا لا یستلزم أن یکون بألفاظ موضوعه و أصوات مقروعه. (المیزان، علامه طباطبایی، ج 13، ص 108 111، ذیل آیات 40 55 سوره اسری).
می فرماید که: «اِنْ مِنْ شَی ءٍ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبِیْحَهُمْ(1)»، پس این آیه در مقام استدلال کافیست از برای اهل ایمان. بلی هندی زبان، عجمی را نمی فهمد و عجم زبان، ترک را نمی فهمد و خروس زبان کلاغ را نمی فهمد، چگونه انسان زبان جماد و حیوان را می یابد.[17]

«الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ الْعَزِیْزُ الْحَکِیْمُ»؛ یعنی: تسبیح می کنند آنچه در آسمانها و زمین هاست، پادشاهی را که مُلک او بی زوال است و آن پادشاه پاک و بی عیب است و عزیز و ارجمند است و غالبی است که مغلوب نگردد و گَرد مذلّت بر دامن کبریائی او ننشیند و حکیم و صواب کار و درست کردار در همه امور است، پس در جائی که اهل آسمانها و زمین ها و آنچه که شی ء بر آن صدق شود، تسبیح خداوند تعالی کنند و حال اینکه آنها خالی از تکلیف اند! چرا باید انسان که اکمل موجودات است با کثرت ذنوب از ذکر خداوند و تسبیح آن غافل باشد و عمر گرانمایه را صرف عصیان و ذنوب بالمرّه نماید. نظم:

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری(2)


[تسبیح حیوانات در آیات و روایات]


این است که در اخبار رسیده است که هر حیوانی چه ذکر[ی] دارد. بعضی از آن در این وجیزه به سمع آن شهریار می رسد و تفصیل آن [را] در کتاب کنزالعرفان به بسطی

ص :50

1- 1 سوره مبارکه اسراء، آیه 44.
2- 2 دیباچه گلستان سعدی.
کامل ذکر کرده ام.

روی محمد بن الحارث التمیمی عن الحسین علیه السلام : «أ نّه قال... إذا صاح البازی یقول: یا عالم الخفیّات و یا کاشف البلیّات و إذا صاح الطاوس یقول: مولای ظلمت نفسی و اغتررت بزینتی، فاغفر لی و إذا صاح الدرّاج یقول: الرحمن علی العرش استوی و إذا صاح الدیک یقول: من اعرف اللّه [18] لم ینس ذکره و إذا قرقرت الدجاجه تقول: یا إله الحق أنت الحق و قولک الحق یا اللّه یا حق و إذا صاح الباشق یقول: آمنت باللّه و الیوم الآخر... و إذا صاح الشاهین یقول: سبحان اللّه حقّا حقّا و إذا صاحت البومه تقول: البعد من الناس راحه(1)...» إلی آخر الحدیث.(2)

یعنی روایت کرده است محمّد بن حارث تمیمی از جناب سید الشهداء [ علیه السلام ] که آن حضرت فرمودند: «چون فریاد کند باز می گوید: یا عالم الخفیّات و یا کاشف البلیّات و چون فریاد کند طاوس می گوید: مولای ظلمت نفسی و اغتررت بزینتی فاغفر لی و چون فریاد کند درّاج(3) می گوید: الرحمن علی العرش استوی و چون فریاد کند خروس می گوید: من اعرف اللّه لم ینس ذکره و چون تقرقر کند مرغ می گوید: یا إله الحقّ أنت الحق و قولک الحق یا اللّه یا حق و چون فریاد کند باشق(4) می گوید آمنت باللّه و الیوم الآخر... و چون فریاد کند شاهین می گوید: سبحان اللّه حقّا حقّا و چون فریاد کند بوم که جغد باشد می گوید: البعد من الناس راحه...» تا آخر حدیث.

پس از این اخبار معلوم شد و از آیات قرآنی که هر چیزی تسبیح خداوند را می نماید و در عالم خود عقل و شعور دارند، چنانچه باز خداوند در قرآن مجید می فرماید که: سلیمان علیه السلام فرمود: «یا أَیُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أوتِیْنا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ(5)» و باز می فرماید در کلام مجید خود: «وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِیَ لا أَرَی

ص :51

1- 1 در مصادر: «انس».
2- 2 الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 248، الباب الرابع فی معجزات الإمام الحسین بن علی علیهماالسلام ، حدیث 5 ؛ بحارالانوار، ج 61، ص 27، ابواب الحیوان و اصنافها، حدیث 8.
3- 3 پرنده ای است شبیه کبک و از آن بزرگتر، پرهایش دارای خال های سیاه و سفید و نوک آن کوتاه است. قرقاول، مرغ بهشتی.
4- 4 نام پرنده ای که فارسی آن باشه است، یکی از پرندگان شکاری کوچکتر از باز، با چشمانی زرد رنگ که رنگ پشتش خاکستری تیره و شکمش سفید با لکه های خیالی است. قرقی، قوش. (معین).
5- 5 سوره مبارکه نمل، آیه 16.
الْهُدْهُدَ[ (1)»19] و این تهدید و وعید را احدی از عقلا نمی کند بر کسی که عقل و شعور و تکلیف نداشته باشد، چه جائی که رسول خداوند چنین تهدیدی بنماید به مرغی، پس ثابت شد که مرغ یا غیر آن عاقل است و مکلّف است در عالم خود به تکلیفی که سلیمان او را تهدید می نماید.

و باز در جای دیگر از قرآن می فرماید: «حَتی إذا اَتَوا عَلی وادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَهٌ یا أیُّها النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ(2)» و در جای دیگر می فرماید: «وَ الطَّیْرُ صآفّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیْحَهُ(3)» معنی آن این است که: «کلّ من الطیر قد علم صلاته و تسبیحه».

و در حدیث وارد شده که راوی می گوید: کنت جالسا عند أبی جعفر علیه السلام فقال: «أتدری ما تقول هذه العصافیر عند طلوع الشمس و بعد طلوعها؟ قلت: لا، قال: إنّها تقدّس ربّها و تسأله قوت یومها»(4)، یعنی نشسته بودم نزد ابی جعفر علیه السلام فرمودند آن حضرت: «آیا می دانی چه می گویند این گنجشک ها نزد طلوع آفتاب و بعد از طلوع آن؟ عرض کردم: نه یابن رسول اللّه فرمودند: تقدیس می کنند خداوند خود را و سؤال می کنند از او قوت روز خود را».

«و قالوا بعض الثقات و رأیت أیضا فی بعض الکتب: أنّ فی بعض الأوقات اشتد القحط و عظم حرّ الصیف و الناس خرجوا إلی الاستسقاء فلما(5) افلحوا، قال: خرجت إلی بعض الجبال فرأیت ظبیّه جائت إلی موضع کان فی الماضی من الزمان مملوا من الماء و لعلّ تلک الظبیّه کانت تشرب منه، فلمّا وصلت الظبیّه إلیه ما وجدت فیه شیئا من الماء و کان أثر العطش [20] الشدید ظاهر علی تلک الظبیّه، فوقفت و حرکت رأسها إلی جانب السماء فاطبق الغیم(6) و جاء الغیث الکثیر».(7)

یعنی ذکر کردند از برای حقیر بعضی از ثقات اخلاء و نیز به همین مضمون دیدم در بعض کتب که به درستی که در بعض اوقات که شدت قحط بوده و نهایت گرمی هوا در صیف و مردم بیرون رفته اند به جهت دعای باران و فلاح و نجاحی از برای آنها حاصل

ص :52

1- 1 سوره مبارکه نمل، آیه 20.
2- 2 سوره مبارکه نمل، آیه 18.
3- 3 سوره مبارکه نور، آیه 41.
4- 4 بحارالأنوار، ج 61، ص 94، أبواب الحیوان و أصنافها.
5- 5 در نسخه: «فلم» و آنچه در متن آورده ایم از مصدر می باشد.
6- 6 در نسخه: «الغنم».
7- 7 این کلام علامه مجلسی است بعد از روایتی که نقل کرده اند.
نشده که بارش باشد، گفت که: بیرون رفتم به بعض کوه ها پس دیدم آمد آهویی یا پازنی(1) در موضعی که چشمه آب یا مکان اجتماع آب بود در زمان های سابق و شاید آن آهو یا آن پازن از آن مکان آب خورده بود، پس چون آمد در مکانِ آب و ندید، نهایت تشنگی هم در آن ظاهر بود، پس دیدم که ایستاد و سر خود را حرکت داد به سوی آسمان، پس ابر آمد گرفت یکدیگر را و باران بسیار بارید.

به هر حال کلّ موجودات، شب و روز در ذکر خداونداند از حیوان و نبات و جماد و ممکنات و این انسان بی چاره یک روز جمعه را هم هموار نمی کند به خود که بعض از آن روز را و بعض از شب آن را، یک فکری از برای قیامت و بعد از موت خود بنماید و این قدر غافل از خلاق عالم نباشد، لا محاله به قدر یک حماری در ذکر بوده باشد، یا نصف حمار، بل عشر حمار که شب و روز این زبان بسته چه قدر قرائت سوره «انا انزلناه» می کند، یا به روایتی لعن بر عشاران(2) می کند در حالت صوت بلند.(3)

و از این طرف نظر کند که آقایان و امامانِ او، با این همه قدر [21] و منزلت، چقدر کوشش می نمودند در امر عبادت.


[مهلت خواستن حضرت سیدالشهدا در شب جمعه]


حتی جناب سیّدالشهداء علیه السلام در روز تاسوعا از کوفیان و شامیان مهلت خواستند که امشب، شب جمعه است(4) و این شب را به ما مهلت بدهید تا وداع عبادت خدای خود را بنمایم و فردا امر از شماست، و راضی نشدند، حتی شمر ولد الزنا فریاد کرد که: ای عبّاس! به برادرت بگو که همین الان یا بنای جنگ را بگذار یا بایزید بیعت کن و مهلت نیست. آخر، جمعی از سرداران تیغ ها کشیدند از غلاف و فریاد کردند که: ای شمر ولد الزنا! هرگاه کافری یک شب از شما مهلت طلبد، مهلت به او می دهید و فرزند پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله یک شب زیادتر از شما مهلت نخواسته است، او را مهلت نمی دهید، هرگاه او را

ص :53

1- 1 بز کوهی (فرهنگ دهخدا).
2- 2 باج گیران.
3- 3 بنگرید: کشف الیقین، ص 434، المبحث السادس و العشرون فی قصه اصحاب الکهف؛ بحار الأنوار، ج 40، ص 170، الباب الثالث و التسعون، علمه علیه السلام (امیرالمؤمنین).
4- 4 در اینکه روز عاشورا چه روزی بوده است اختلاف نظر وجود دارد.
مهلت دادید فبها و الاّ بنای نزاع با شما است، لابد و ناچار آن حضرت را مهلت دادند و آن شب تا به صبح آن حضرت گاه در نماز و گاه در تلاوت قرآن و گاه در مناجات و گاه در گریه و زاری و گاه با اهل حرم، گرم وداع.

کاش ای آصف دوران و سرکرده خوبان در آن شب بودی و تو هم با ایشان گرم نماز و تهجّد و گریه و زاری بودی؛ آه وا ویلاه.


[اشعار مؤلّف در حالات شب عاشورای سیدالشهدا]


لمؤلّفه:

کاش بودی آصف اندر آن زمین تا بدیدی حال آن سلطان دین

کاندر آن شب بود گاهی در نماز گاه کردی با خدا راز [و] نیاز

گه به خواهر می سپردی کودکان اشک می بارید گه از دیدگان

گه سکینه رفته در آغوش باب زاشک خود دامان شه کردی پرآب

کی پدر از تشنگی پژمرده ام بلکه بتوان گفت بابا [مرده ام] [22]

ای پدر دست من [و] دامان تو من شوم بابا بلاگردان تو

تشنگی تا کی به ما باشد روا العطش تا کی بگویم، تا کجا؟

اصغرت بابا ز بی شیری هلاک مادرش زین غم فتاده روی خاک

آل پیغمبر چرا این سان شدند دست گیر قوم بی ایمان شدند

سر به زیر افکند شاه از انفعال آه آه از خجلت اهل [و] عیال

کاش بودی شهریارا آصفا اندر آن شب در زمین کربلا

تا ز آب دیده آل مصطفی می نمودی جمله سیراب از وفا

قصّه کوته کن شکن آقا بنان داستان دیگری را کن بیان

قلب آصف را مکن افزون ملول بشکن این خامه که آزارد رسول

الا لعنه اللّه علی القوم الظالمین.


[تفسیر آیه دوم: هو الذی بعث فی الأمیین رسولا]


«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

ص :54

«هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الاْءُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ.»

شرعت بعون اللّه فی تفسیرها علی طریق الإیجاز و الاختصار إنشاء اللّه تعالی.

الأمیّ فی اللغه(1) من لا یقرء کتابا و لا یکتب و الأمیّین هم العرب لأ نّهم کانوا لا یکتبون و لا یقرؤن من بین الأمم و ظهور الکتابه أولا بالطائف و هم أخذوها من أهل الحیره و المعنی أ نّه بعث من قوم أمیّین.

یعنی اوست کسی که برانگیخت در میان ناخوانندگان و نانویسندگان که اهل مکه باشند رسولی از جمله ایشان؛ یعنی آن هم اُمّی مثل ایشان؛ می خواند آن رسول بر امّتها آیت های کلام اللّه را و پاک می سازد آنها را از دنس و خبس عقاید و می آموزاند ایشان را قرآن و احکام شریعت و معالم دین و حکمت، اگر چه بودند این قرآن یاد گرفته شدگان و آموخته گان دین و مذهب به برکت این پیغمبر پاک، پیش از بعثت در گمراهی روشن و کفر و شرک و مذهب اختراعی.


[فرق رسول و نبی و محدّث]


کلام بر سر فَرق رسول و نبی و محدث است. و وردت(2) الأخبار عن الأئمّه الأطهار فی الفرق بین النبی و الرسول و المحدث: «فإنّ الرسول من یظهر له الملک، فیکلمه و النبی هو الذی یری فی منامه و ربّما اجتمعت النبوّه و الرساله فی شخص واحد و المحدث الذی یسمع الصوت و لا یری الصوره».(3)

یعنی و وارد شده است اخبار از ائمه اطهار در فرق میانه نبی و رسول و محدث. «به درستی که رسول کسیست که بر او ظاهر شود ملک و با او تکلّم کند، و نبی آن چنان کسیست که می بیند ملک را در خواب(4) نه در بیداری و بسا باشد که نبوّت و رسالت در شخص واحد جمع شود، و مُحدث کسیست که می شنود صوت ملک را ولیکن نمی بیند او را»، به هر حال پیغمبر ما صلی الله علیه و آله هم رسول بود و هم نبی و هر دو حال با او بوده، چنانچه

ص :55

1- 1 در نسخه: «الغه».
2- 2 در نسخه: «ورده».
3- 3 الکافی، ج 1، ص 177، باب الفرق الرسول و النبی و المحدث، حدیث 4.
4- 4 در نسخه: «خاب».
خداوند او را نبی امی در جایی یاد کرده و رسول امّی در این سوره و جاهای دیگر یاد فرموده(1)، بلکه می توان گفت که بی نزول ملک و بی دیدن ملک چه در خواب و چه در بیداری، عالم بود به آنچه که باید عالم باشد از آنچه بوده و خواهد بود الی یوم القیمه؛ به علّت آنکه وصی او و خلیفه او علی بن ابی طالب علیه السلام معلّم جبرئیل علیه السلام بود(2) و اخبار در این باره وارد گردیده، بلکه اخبار و آثار وارد شده که آن حضرت عالم بود به آنچه که خداوند از او و از امّت او خواسته، ولی مأمور نبوده به اظهار آنها تا روز آن و وقت آن که جبرئیل خبر بیاورد که حال وقت تلاوت فلان آیه و ظهور فلان امر و مطلب [است].


[تطبیق «کان عرشه علی الماء» بر منزلت ائمه اطهار]


و او نبی و رسولی بود که وصیّش از همه پیغمبران بهتر بود و همین قدر در فضیلت و جلالش بس که همه ملائکه و پیغمبران، بل جمیع موجودات مأمور شدند به قبول ولای او و اهل بیت او و کافّه موجودات به برکت و طفیل وجود ایشان مخلوق شدند و اخبار و آثار از ائمه اطهار در این خصوصات بسیار وارد شده که این مختصر گنجایش ذکر آنها را ندارد و در تفسیر کنزالعرفان به طریق تفصیل و اطناب ذکر کرده ام، طالب آن به آن کتاب رجوع نماید و در این مختصر [اشاره] به اندکی از آن اخبار می شود.

منها فی الکافی عن محمد بن الحسن، عن سهل، عن ابن محبوب، عن عبداللّه بن الرحمن، عن داود الرقی قال: «سألت أباعبداللّه علیه السلام عن قول اللّه عزّوجلّ: «وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماء(3)» فقال [ علیه السلام ]: ما یقولون؟ قلت: یقولون: إنّ العرش کان علی الماء و الربّ فوقه. فقال [ علیه السلام ]: کذبوا من زعم هذا، فقد صیّر اللّه محمولا و وصفه بصفه المخلوق و لزمه إنّ الشیء الذی یحمله أقوی منه: قلت: بیّن لی جعلت فداک، فقال: إنّ اللّه حمل دینه و علمه. [24] الماء قبل أن تکون أرض أو سماء أو جنّ أو إنس أو شمس أو قمر فلمّا أراد أن یخلق الخلق، نثرهم بین یدیه، فقال لهم: من ربّکم؟ فأول من نطق رسول اللّه [ صلی الله علیه و آله ] و أمیرالمؤمنین علیه السلام و الأئمّه [ علیهم السلام ]، فقالوا: أنت ربّنا فحملهم العلم و الدین، ثمّ قال للملائکه: هؤلاء حمله دینی و علمی و أمنائی فی خلقی فهم المسؤلون، ثمّ قیل لبنی آدم:

ص :56

1- 1 سوره مبارکه اعراف، آیه 157 و 158.
2- 2 در منابع روایتی یافت نشد بنگرید: مستدرک سفینه البحار، ج 2، ص 23، تمثله (جبرئیل) بصوره اشخاص.
3- 3 سوره مبارکه هود، آیه 7.
اقروا للّه بالرّبوبیه و لهؤلاء النفر(1) بالولایه و الطاعه، فقالوا: نعم ربّنا أقررنا، فقال اللّه للملائکه: أشهدوا، فقالت الملائکه: شهدنا علی أن لا یقولوا [غدا]: «إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ * أَوْ تَقُولُوآا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَآؤُنَا مِن قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّهً مِّن بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ(2)» یا داود! ولایتنا مؤکده علیهم فی المیثاق».(3)

و فی بعض النسخ: «نحن اول المخلوقات و العالم بجمیع الموجودات و باعث ایجاد المخلوقات من فضل اللّه تعالی».(4)

یعنی: روایت کرده کلینی رحمه الله در کتاب کافی از داود رقی که گفت: «سؤال کردم از اباعبداللّه علیه السلام از قول خداوند که می فرماید: «وَ کَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَآءِ» حضرت فرمودند: مردم می گویند چه؟ عرض کردم: می گویند که: به درستی که عرش بر روی آب است و خداوند بر بالای او می باشد، حضرت فرمودند: دروغ گفتند هر که این اعتقاد دارد، پس به تحقیق که خداوند به قول ایشان محمول واقع شده و وصف کرده اند او را به صفت مخلوق و از این لازم می آید که حامل اقوی و اعظم از محمول باشد و آن محمول خدای شما باشد.

عرض کردم بیان بفرما تو [26] پس حضرت فرمودند که: به درستی که خداوند حمل کرد دین و علم خود را بر آب قبل از آنکه پیدا شود زمین و آسمان یا جن و انس یا آفتاب یا ماه، پس چون اراده کرد که خلق کند خلق را، جمع کرد ایشان را نزد دست قدرت خود، پس فرمود به ایشان: کیست خدای شما؟ پس اوّل کسی که جواب داد، رسول خدا صلی الله علیه و آله بود با امیرالمؤمنین [ علیه السلام ] و ائمه طیبین [ علیهم السلام ] از اولاد ایشان، پس گفتند: «أنت ربّنا»، پس خداوند علم و دین را بار ایشان کرد، پس فرمود به ملائکه که: اینها حمله دین من اند و علم من، و امناء من در خلق من، پس ایشانند مسئولون، پس فرمود خداوند به بنی آدم که: اقرار کنید به خدائی، و به این چند نفر به ولایت و طاعت، پس گفتند خلایق: «بلی ربّنا اقررنا»، پس فرمود خداوند به ملائکه که: شاهد باشید، پس ملائکه گفتند: شاهدیم

ص :57

1- 1 در نسخه: «القوم».
2- 2 سوره مبارکه اعراف، آیات 172 و 173.
3- 3 الکافی، ج 1، ص 132 133، باب العرش و الکرسی، حدیث 7.
4- 4 منبع آن را نیافتم لکن به منهاج البراعه، ج 1، ص 381 رجوع شود.
بر آنچه اینها گفتند، پس حضرت فرمودند: یا داود! ولایت ما مؤکّد شد بر ایشان در روز میثاق که یوم الست باشد».

و در بعض نسخ این علاوه شده که حضرت فرمودند که: «ماییم اول مخلوقات و عالم به جمیع موجودات و باعث ایجاد مخلوقات».

البته چنین است کسی که حامل علم خدا و دین خدا و امین خدا باشد، چگونه علم و حکمت را تعلیم بندگان نکند و چگونه عالم بما کان و بما یکون نباشد، این است که می فرماید: «وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ(1)» هرگاه اینها نبودند احدی از ناس و ملائکه به شاه راه هدایت فائق [27] نمی گردیدند و تمام علوم از فلسفه(2) و نحو و طب و نجوم و اعداد و هیئت و منطق و معانی و بیان و رمل و جفر و اسطرلاب و اوراد و فقه و اصول و تفسیر و لغت و اخبار، کلا از این خانواده به مردم رسیده، این است که خداوند می فرماید: «وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ»، پس هر کس که از این پیغمبر و ائمه فیضی به او نرسد و از آنچه از ایشان رسیده بهره ای برندارد، داخل سلسله «وَ إِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ» می باشد.

نطفه پاک بباید که شود قابل فیض ورنه هر سنگ [و] گلی، لؤلؤ [و] مرجان نشود(3)

هرگاه جامه حریر یا دیبا یا قطن یا کتان باشد و چرک و کدورت او را فروگرفته باشد می توان او را به تدبیرات عملی از صابون و چوبه و طین، یا منتهاش زدن آن جامه با آب به سنگ، یا نهایت استعمال تیزاب است، بالاخره پاک خواهد شد.

ولیکن صابون و چوبه و طین و زدن با آب به سنگ و استعمال تیزاب در حق خود چرک و کدورت و نجاست بلاثمر است، حنظل(4) به استعمال عسل و تشرّب نمودن او از آب شیرین، بلکه از انگبین شیرین نمی شود، و خربوزه به تشرّب نمودن آب تلخ و شیرین، از شیرین خارج نمی شود، این است که قرآن تزکیه می کند قلوبی که زنگ و کدورت او را گرفته باشد، آن وقت «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ» ثمر در حقّ او خواهد کرد و اگر ثمر در حق او نکرد، بلا شبه خود را در «ضَلاَلٍ مُبِینٍ» بداند، نعوذ باللّه

ص :58

1- 1 سوره مبارکه جمعه، آیه 2.
2- 2 در نسخه: «فلسوه».
3- 3 غزلیات حافظ.
4- 4 هندوانه ابوجهل (فرهنگ معین و عمید).
من نفوس الخبیثه الردیه.

این بود که عقل اوّل که رسول خدا باشد [28] و عقل دوم که ولی خدا باشد، با این قرآن مجید و معجزات و آیات باهره نتوانستند که ابوجهل و خلفاء ثلث را با تبعه ایشان از قید جهل و ظلالت بیرون بیاورند و بر هیچ یک نه کلام خدا و نه کلام رسول خدا و نه ولی خدا تأثیر نکرد و آخر کردند آنچه که نباید بنمایند.


[اشعار مؤلّف در مصائب صدیقه طاهره سلام اللّه علیها]


و بعد از پیغمبر در بر پهلوی دختر پیغمبر زدند و بازوی او را شکستند و عمّامه از سر علی برداشتند و ریسمان جفا بر گردنش انداختند و او را به این حال از خانه بیرون کشیدند از برای بیعت کردن بدترین خلایق! اف بر تو باد ای دنیای تبه روزگار! آه وا ویلاه.

لمؤلّفه:

آصف ار بودی در آن روز از وفا جان خود در راه شه کردی فدا

دست بسته نور حق [و] عین نور از جفای کافری کلب عقور(1)

چونکه آوردند شاه لافتی تا در خانه به این حال اشقیاء

فاطمه آن بنت خیرالمرسلین زوج خود را چون بدیدش این چنین

دست آورد [و] گرفت دامان شاه گفت: ای قوم دغای دین تباه!

بهر چه از خانه شه را می برید سر برهنه سوی مسجد می کشید

دست بسته دست حق از بهر چیست این چنین خاری به وی از بهر کیست

دست کوته کی کنم از دامنش سر برهنه چون ببینم من سرش

گفت اشقی الاشقیا یعنی عمر دست کش از دامن خیرالبشر

تا برم این سان به سوی مسجدش از تنش سازم جدا آخر سرش

گفت زهرا: کی عنید بی حیا شرم کن از روی [29] خیرالانبیاء

آخر، این داماد پیغمبر بود این علی مرتضی، حیدر بود

ص :59

1- 1 گاز گیرنده.
بر سرش عمّامه نه، دستش گشا بیش از این بی حرمتی منما روا

در غضب شد آن سگ بی آبرو خوی شیطانی بُروز آمد ز او

دین بداد از دست [و] از عقبی گذشت بازوی زهرای اطهر را شکست

ناله زد زهرا و رفت آخر ز هوش در فلک افتاد آواز [و] خروش

خامه آقا شده آذرفشان آتش افکنده به جان انس [و] جان

آصف الدوله شده زار و حزین زین مصیبت اشک ریزد بر زمین


[تفسیر آیه: و آخرین منهم لمّا یلحقوا بهم...]


«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»

شرعت بعون اللّه فی تفسیرها بطریق الإیجاز لا بطریق الإطناب و اللّه الموفّق بالصواب و إلیه المرجع و المآب.

یعنی و دیگر مبعوث نمود خداوند عالم، این رسول را در میان جماعت دیگر از ایشان که هنوز لاحق نشده اند به ایشان، ولی بعد ملحق خواهند شد و در پی ایشان خواهند آمد و متابعت خواهند کرد و اوست غالب بر همه و استوار در اقوال و افعال.


[نظر اول: و آخرین منهم ایرانیان هستند]


و روی أ نّه لمّا قرأ صلی الله علیه و آله هذه الآیه، قیل له: من هؤلاء؟ فوضع یده علی کتف سلمان، فقال: «لو کان الإیمان عند الثریّا لناله رجال من هؤلاء».(1) و قیل: هم الذین یأتون بعدهم إلی یوم القیمه.(2)

یعنی و روایت شده است که چون خواند [30] رسول خدا صلی الله علیه و آله این آیه را، اصحاب پرسیدند که: یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! آنها چه کسانند؟ حضرت دست مبارک بر دوش سلمان نهاد و فرمود که: «اگر ایمان به ثریّا بسته باشد هر آینه فراگیرند مردانی که از این جماعت باشند»، یعنی از اهل عجم، و گفته اند بعضی از مفسرین که: آنها کسانیند که می آیند بعد از

ص :60

1- 1 تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 558.
2- 2 همان.
این تا روز قیامت.

و از سهل ساعدی مرویست که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند که: «در اصلاب امّت من مردان و زنان باشند که بی حساب به بهشت روند».(1)

و از امام محمّدباقر علیه السلام مرویست که: «پیغمبر مبعوث است به هر که مشاهده او کرده و هر که بعد از ایشان باشد از عرب و عجم(2) و غیر اینها تا روز قیامت»، چنانچه فرمودند: «حلاله حلال إلی یوم القیمه و حرامه(3) حرام إلی یوم القیمه»(4) کنایه از بقای دین و شریعت و طریقه آن حضرت است که باقیست تا روز قیامت و نسخی از برای آن نیست، پس آن حضرت، پیغمبر است بر جمیع بنی آدم از روز بعث تا روز قیامت، بلکه بر جمیع جنیّان و پریان، بلکه بر احجار و جبال و میاه و اشجار و آسمان و زمین و غیر اینها از آنچه ماسوی اللّه است، و تمام موجودات او را [قبول دارند به] نبوّت و رسالت، و ائمّه از ذریّه آن حضرت را هم قبول دارند به امامت و ولایت، چنانچه اخبار و آثار از ائمه طاهرین در این باب بسیار وارد گردیده و این مختصر گنجایش ذکر آنها را ندارد و اغلب آنها را در کتاب کنزالعرفان به وجهی مبسوط [31] ایراد نموده ام، طالب آن به آن کتاب رجوع نماید و ببیند قدر و منزلت ایشان را نزد خدا و جمیع موجودات چه قدر طالب بوده اند که با ایشان بوده باشند، حتی درختی که رسول خدا پشت به آن می دادند و وعظ می فرمودند، نالید چنانچه صدای ناله او را حضّار مجلس استماع نمودند، وقتی که حضرت بر منبر سه پلّه بالا رفته بودند، که چرا حضرت ترک تکیه کردن به او را فرموده اند.(5)

و سنگ ریزه در کف آن حضرت تسبیح کرد و شهادت داد [به] نبوّت آن حضرت(6)، و ملائکه فخر می کردند به نوکری و خدمت کاری ایشان، حتی آب دست شوی او و داماد او را ملائکه می بردند به جهت زیادتی جاه و جلال و تزکیه نفس قدسی خود و تیمّن

ص :61

1- 1 الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج 18، ص 93. تفسیر قوله تعالی: «ذَلِکَ فَضْلُ اللّه.»
2- 2 در تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص 7، سوره الجمعه تا این جا آمده است.
3- 3 در نسخه: «حلالها و حرامها» آمده که ظاهراً سهو شده است.
4- 4 الکافی، ج 2، ص 17، باب الشرائع، حدیث 2.
5- 5 مناقب الامام امیرالمؤمنین علیه السلام ، ج 1، ص 97، الباب الثالث عشر: باب ذکر الجذع و المنبر.
6- 6 الاحتجاج، ج 1، ص 53، احتجاجه صلی الله علیه و آله علی الیهود.
و تبرّک جستن به آن آب تا مصداق «وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ(1)» بوده باشند، چنانچه به ذکر یک حدیث روح افزا در این هدیه اشاره می کنم و آن این است:


[ذکر فضیلتی از فضائل علی علیه السلام ]


و عن ابن عباس رضی الله عنه قال: «کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی مجلسه و عنده جماعه من المهاجرین و الأنصار، فنزل علیه جبرئیل، فقال یا محمد صلی الله علیه و آله ! الحقّ یقرؤک(2) السلام و یقول لک احضر علیّا [ علیه السلام ] و اجعل وجهک مقابلا بوجهه، ثمّ عرج جبرئیل علیه السلام إلی السماء، فدعا رسول اللّه صلی الله علیه و آله علیّا [ صلی الله علیه و آله ] فاحضره و جعل وجهه مقابلا لوجهه، فرفع نورا من وجههما إلی السماء، فنزل جبرئیل ثانیا و معه طبق فیه رطب فوضعه بینهما، ثم قال: کلا فأکلا ثمّ أحضر طشتا و إبریقا، فقال: یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! قد أمرک اللّه أن تصبّ الماء علی ید علی بن أبیطالب علیه السلام ، فصبّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله [32] الماء علی ید علی بن أبیطالب علیه السلام ، فکلما أصب الماء علی ید علی بن أبیطالب علیه السلام لم یقع منه قطره فی الطشت، فقال علی علیه السلام : یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! لم أر شیئا من الماء یقع فی الطشت، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : یا علی! إنّ الملائکه یتسابقون علی الأخذ الماء الذی یقع من یدیک، فیغسلون به وجوههم لیتبرّکوا به»(3) و غیر ذلک من الأخبار کثیره جدّا.

یعنی و روایت شده از ابن عباس رضی الله عنه که گفت: «بود رسول خدا صلی الله علیه و آله در مجلس خود و نزد آن حضرت بودند جماعتی از مهاجر و انصار، پس نازل شد بر پیغمبر صلی الله علیه و آله جبرئیل و عرض کرد یا محمد صلی الله علیه و آله خداوند تو را سلام می رساند و می فرماید به تو که: حاضر کن دامادت علی بن ابی طالب علیه السلام را و بگردان(4) مقابل صورت خود را به صورت علی بن ابی طالب علیه السلام ، پس بالا رفت جبرئیل علیه السلام و طلبیدند رسول خدا صلی الله علیه و آله علی [ علیه السلام ] را پس حاضر شد امیرالمؤمنین علیه السلام و رسول خدا، چون حضرت ظاهر شد، روی مبارک خود را مقابل کرد با روی پسر عمّ خود، پس بلند شد نوری از میان این دو صورت مبارک و رفت تا آسمان، پس نازل شد در مرّه ثانی باز جبرئیل علیه السلام و با او بود یک طبقی که در آن موجود بود رطب تازه، پس گذارد جبرئیل علیه السلام آن طبق را میانه آن دو بزرگوار، پس عرض

ص :62

1- 1 سوره مبارکه جمعه، آیه 3.
2- 2 در نسخه: «یقراؤک».
3- 3 الفضائل، ص 93، فی فضائل الإمام علی علیه السلام .
4- 4 در نسخه: + «و».
کرد که بخورید از این رطب، پس میل فرمودند هر دو رطب را، پس حاضر کرد جبرئیل علیه السلام طشت و ابریقی و گفت: یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! به تحقیق که امر کرده است تو را خلاق عالم که بریزی آب بر دست علی علیه السلام ، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله ریخت آب را بر دست داماد خود، پس هر چه [33] آب ریخته می شد بر دست علی [ علیه السلام ]، قطره ای از آن آب ها در طشت ریخته نمی شد، پس عرض کرد امیرالمؤمنین علیه السلام : یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! نمی بینم چیزی از آبها که در طشت ریخته شود، فرمودند رسول خدا صلی الله علیه و آله : یا علی! به درستی که ملائکه پیشی می گیرند بر گرفتن آب هایی که از دست تو می ریزد و می شویند صورت های خود را به آن آب از برای اینکه تبرّک بجویند به آن آب». و غیر از این، اخبار کثیره وارد شده.


[نظر دوم: آخرین منهم، ملائکه می باشند]


پس «آخَرِیْنَ» که خداوند در قرآن مجید بیان فرموده که: «وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» مراد ملائکه و غیر آنها می باشند، پس خوشا(1) به احوال آنها که به تولی آنها و اولاد آنها و دوستی با ایشان تبرّک می جویند و دین و عقبای(2) خود را معمور می سازند و خود را داخل سلسله «وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ» می گردانند.

و بدا به احوال آن قومی که با این طایفه و سلسله در مقام خصم و عداوت باشد، یا اینکه نه خوب باشد و نه بد نعوذ باللّه من شر حاسد اذا حسد بلی، طایفه با ایشان در ظاهر و باطن عداوت نمودند و خود را در ظلالت ابدیه سرمدیه انداختند و تا روز قیامت جگر عالمی را کباب کردند، فرزند فاطمه زهرا [ علیهاالسلام ] در صحرای کربلاء، طفل شیرخوار خود را بر سر دست گرفت و هر چه نالید که آیا یک مسلمانی هست که یک قطره آب به این طفل شیرخوار بی گناه من بریزد و او را از قید تشنگی برهاند؟ احدی جواب نداد، بلکه عوض آب تیر زهرآلود بر حلق آن طفل معصوم زدند در آغوش باب بزرگوار... ؛ آه آه وا ویلاه وا مصیبتاه وا حسرتاه. [34]

ص :63

1- 1 در نسخه: «خشا».
2- 2 در نسخه: «عقبی».
[اشعار مؤلّف در شهادت حضرت علی اصغر]


شهسوار کربلا یعنی حسین بر کف خود داشت اصغر، نور عین

گفت: ای قوم جهول پُرخطا تا به کی بی شرمی، آخر کو حیاء

آب کُر باشد به قول کوفیان ناروا بر ما به زعم شامیان

طفل شش ماهه به هر دین بی گناه خاصّه این طفلی که باشد هم چو ماه

روز سیّم شد که بی شیر است [و] آب از عطش گردیده اعضایش کباب

این همه آبی که در هم می رود سوی دریا روز و شب داخل شود

قطره ای زان بر لب اصغر دهید تا نمیرد تشنه ای قوم عنید

کافری تیری به شصت کین نهاد از برای خاطر ابن زیاد

زد به حلق اصغر شیرین زبان تا قفایش پاره زان تیر سنان

بر رخ بابا بزد لب خنده ای رفت تا خلد برین(1) پرّنده ای

شه بلندش کرد سوی آسمان گفت ای خلاّق هر کون [و] مکان

در ره امّت فدا شد اصغرم اصغرم شد کشته همچون اکبرم

تا تو بخشایی(2) گناه امّتان(3) بردو خون این دو طفل نوجوان

آصفا ای شهریار روزگار گریه کن بر حال شاه تاجدار

چشم خود کن روشن از اشک بصر در عزای زاده خیر البشر

نظم آقا مایه حزن تو شد بی اشارت کی نویسم خود به خود


والسّلام


[تفسیر آیه ذلک فضل اللّه یؤتیه...]


ص :64

1- 1 در نسخه: «بر این».
2- 2 در نسخه ببخشایی.
3- 3 شهادت حضرت سید و سالار شهیدان برای اینکه گناه امت بخشیده شود از نظر مبانی کلاسی شیعه مورد تردید جدی است و طرح اندیشه گناه بخشی با شهادت امام حسین علیه السلام شبیه به آنچه مسیحیان درباره به دار آویختن حضرت مسیح علی نبینا و آله و علیه السلام آورده اند که برای بخشش گناهان مسیحیان بوده است، اندیشه ای موهوم و بی اساس به نظر می رسد.
«بسم اللّه الرحمن الرحیم»

«ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَآءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ»

شرعت بعون اللّه و توفیقه فی تفسیرها علی طریق الإیجاز و الاختصار و اللّه العالم بکل الأحوال. [35]

یعنی این «بعث» که پیغمبر به آن مبعوث شده یا این اقرار و اعتقاد به این پیغمبر نصیب هر که شد، این نعمت را می دهد خداوند بر سبیل تفضّل به هر که می خواهد از بندگان بر مقتضای حکمت بالغه. و خداوند صاحب فضل بزرگ است و نعم دنیا و آخرت در نزد او هیچ است.


[تفسیر فضل اللّه]

و قال بعض المفسرین: الفضل الذی أعطاه محمّدا و هو النبوّه لکافه خلق الأولین و الآخرین إلی یوم القیمه و هو فضل اللّه یعطیه من یشاء باقتضاء الحکمه.(1)

بلی چنین است، چنانچه در اول تفسیر آیه ذکر کردم مفاد همین قول را با زیادتی تابعین تا روز قیامت، بلی کم نعمتی و فضلی نیست متابعت خداوند و قبول نبوت آن حضرت و اطاعت او و قبول ولایت ائمه و متابعت ایشان، خداوند همه ما را به این طریقه حقّه ثابت بدارد و اگر نیست عطا کند، چنانچه وعده فرموده در همین آیه مبارکه، و در این مقام کلام بسیار است.

و کلّی از آن [را] در کتاب کنز العرفان به بسطی کامل ایراد نموده ام رجوع به آن کتاب شود، نه هر که مدّعی اسلام و قبول ولایت شود، ادّعایش مسموع باشد، بلی در ظاهر ثمر دنیوی شاید داشته باشد و لیکن در باطن امر نه چنین است. قبول آثاری دارد و عدم قبول هم آثاری دارد و هر اثری، تأثیری دارد، شکر تأثیرش حلاوت و شیرینی است و تریاک و حنظل، تأثیرش تلخی و مرارت است. دوستان و موالی اهل بیت [ علیهم السلام [ احوالشان دیگر احوالی است و دشمنان و اعادی ایشان، احوال و رفتار[36]شان دیگر وضعی است.

ص :65

1- 1 تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 559، سوره الجمعه.
روی ابوالفضل(1) محمد بن عبداللّه الشیبانی، عن محمد بن المفضّل، عن موسی بن جعفر، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام : «اختبروا شیعتی بخصلتین، فإن کانت فیهم فهم شیعتی الأول محافظتهم علی أوقات الصلاه و مواساتهم مع إخوانهم المؤمنین بالمال فإن لم تکونوا فابعد».(2)

یعنی: روایت کرده است ابوالفضل(3) از محمد بن المفضل از موسی بن جعفر از امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمودند: «بیازمایید شیعیان ما را به دو خصلت، پس اگر یافتید این دو خصلت را در ایشان، پس ایشانند شیعیان ما، اوّل از آن محافظت کردن ایشان نماز خود را در اوقات فضیلت آنها و نرمی و همواری و راه رفتن ایشان با برادران دینی خود به مال های خود، پس هرگاه نباشند صاحب این دو صفت پس دور شو از ایشان».

و روی عن أنس بن مالک، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «إن اللّه تبارک و تعالی یبعث فی یوم القیمه عبادا یتهلّل وجوههم نورا عن یمین العرش و عن شماله بمنزله الأنبیاء و لیسوا بأنبیاء و بمنزله الشهداء و لیسوا بالشهداء، فقام أبوبکر، فقال: أنا منهم یا نبی اللّه؟ فقال: لا، فقام عمر و قال: أنا منهم؟ فقال: لا، ثمّ وضع رسول اللّه صلی الله علیه و آله یده علی رأس علی بن أبیطالب علیه السلام ، فقال: هذا و شیعته».(4)

یعنی: و روایت کرده انس بن مالک که گفت که: فرمود رسول اللّه صلی الله علیه و آله که: «به درستی که خداوند عالم مبعوث و محشور می کند در روز قیامت بندگانی چند را که می درخشد روهای آنها از طرف راست عرش و از طرف [37] چپ عرش، به منزله پیغمبران می باشند و پیغمبر نیستند و به منزله شهیدانند در مقام قرب و شهدا نیستند، پس ابوبکر به طمع خام افتاد و برخاست(5) و عرض کرد: یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! آیا من از ایشانم، حضرت فرمودند: نه، پس برخاست خلیفه ثانی عمر و عرض کرد: یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! آیا من از ایشانم؟ حضرت فرمودند: نه، پس حضرت گذارد دست خود را بر سر علی بن ابی طالب علیه السلام و فرمودند: این است و شیعیان او».

ص :66

1- 1 در نسخه: «ابوالمفضل»، و آنچه در متن آورده ایم از مصدر می باشد.
2- 2 جامع الاخبار، ص 35، الفصل السابع عشر. در آخر روایت آمده است: «... المؤمنین بالمال و إن لم تکونا فیهم فأعزب ثمّ أعزب ثمّ أعزب».
3- 3 در نسخه: «ابو المفضل».
4- 4 جامع الأخبار، ص 33، الفصل السابع عشر.
5- 5 در نسخه: «برخواست».
پس آثار تشیع دیگر آثاریست.

حافظ:

[هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست ]نه هر که سر نتراشد قلندری داند

و هر که لایق هدایت نباشد، اگر شب و روز در نزد رسول بوده باشد و به کرّات و مرّات اعجاز و آیات ملاحظه نماید، کفر و زندقه او زیادتر می شود و اصلا نور ایمان در او ظاهر نخواهد شد و کلام حق در او مؤثّر نمی شود، بلکه اضلال او افزون می شود و باعث اضلال دیگران هم خواهد شد، مثل خلیفه ثانی که هم ضال بود و هم مضّل یکی از شنایع اضلال او با وجود بودن خدمت چنین رسولی همیشه شب و روز این است:

روی البخاری فی مسنده عن عبداللّه بن عباس رضی الله عنه قال: «لمّا اشتد بالنبی مرضه الذی مات فیه، قال ائتونی بدوات و قرطاس أکتب لکم کتابا لا تضلّوا بعدی أبدا، قال عمر: إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قد غلب علیه الوجع و یقول الهذیان».(1)

یعنی روایت کرده است محمد بن اسمعیل بخاری که یکی از فحول علماء عامّه است در کتاب مسند خود از عبداللّه [بن] عبّاس که گفت [38] که: «چون اشتداد یافت مرض موت پیغمبر صلی الله علیه و آله ، حضرت فرمودند: بیارید برای من دوات و کاغذ تا بنویسم برای شما نوشته ای که دیگر بعد از من هرگز به ضلالت نیفتید، عمر گفت: به درستی که رسول خدا صلی الله علیه و آله غالب شده او را مرض موت و وجع، و می گوید هذیان را» یعنی کلماتش از روی شعور و فهم نیست و حال اینکه خداوند در حقش می فرماید: «وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَی(2)» و مردم هم قبول کردند حرف این ضالّ مضلّ را و انداخت خلق اوّلین و آخرین را به گمراهی ابدی، و آل رسول [را] منزوی ساخت در خانه های خود هم چون علی علیه السلام ؛ و شیاطین و جبت و طاغوت به جای پیغمبر صلی الله علیه و آله نشستند و این همه ثمرات حضور رسول و آیات و معجزات و قرآن در حق او به جز افزوده شدن گمراهی دیگر ثمری نداشت تا اینکه به دو سه روز فاصله همین شقی در خانه همین پیغمبر را سوزانید و خُورد، خُورد تأثیر کرد تا ظهور کلّی آن در کربلا شد که

ص :67

1- 1 صحیح البخاری، ج 7، ص 9، کتاب المرضی و الطب؛ مسند احمد، ج 1، ص 33، مسند عبداللّه بن العباس بن عبدالمطلب؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 76، باب ترک الوصیه لمن لیس له شیء یوصی فیه (با اندکی تغییر در متن روایت).
2- 2 سوره مبارکه نجم، آیات 3 و 4.
فرزند فاطمه [ علیهاالسلام ] را کشتند و او را برهنه در خاک، بی دفن و کفن انداختند و آتش بر خیمه های او زدند تا اینکه قناعِ(1) اهل بیت او را سوزانیدند.

راوی می گوید: من در گوشه[ای] ایستاده بودم که دیدم دخترکی، چون بَدر منیر و آفتاب عالم گیر از ترس آتش از خیمه بیرون دوید، آتش به گوشه معجر او افتاد و از ترس حالت خاموش [39] کردن آتش را نداشت من با خود گفتم اللّه، حال دختر پیغمبر می سوزد، اسب انداختم از عقب او که آتش را خاموش کنم، آن دخترک چون مرا در پی خود دید بر روی زمین نشست و گفت: ای شیخ! بر من رحم کن، من پدر ندارم، گفتم: ای دخترک! من به جهت ایذا و اذیّت و برهنه کردن تو نیامده ام، بلکه آمده ام آتش از جامه تو دور کنم که نسوزی، دیدم خجلت کشید و از شدّت حیا سر خود را به زیر انداخت و گریه شدید گلوی او را گرفت و می خواهد با من حرفی بزند و گریه او را مهلت نمی دهد، گفتم: ای دختر! مطلب خود را بیان کن، فرمود با گریه و زاری: ای شیخ! راه نجف از کدام راهست، گفتم: راه نجف را چه می کنی؟ گفت: می خواهم بروم نزد جدم علی علیه السلام و شکایت این قوم را به آن حضرت نمایم. آه نمی دانم آصف الدوله دوران کجا بود که دست آن دختر را گرفته به وادی نجف اشرف ببرد و او را از دست قوم ضلال برهاند، آه وا ویلاه.


[مرثیه در آتش افتاده به اهل حرم]


لمؤلّفه:

آتش افتاد از بلا بر معجرش معجرش می سوخت از کین در برش

سر به زیر افکنده گریان زار زار همچو ابری کو ببارد در بهار

گفت با وی مطفی نار حریق کی شده در نار نمرودی غریق

کوثرا باشد بما حاجت بگو گرچه در ما نیست شرم آبرو

لیک می سوزد دلم بر حال تو ای دریغ از بخت [و] از اقبال تو

رحم نَبْوَد(2) ذرّه[ای] در قلب ما وای بر این حال [40] بر این ضرب ما

ص :68

1- 1 پارچه ای که بدان زنان سر خود را پوشانند، روسری.
گفت آن کودک به صد حال خراب بلکه با صد رنج [و] با چشم پر آب

من ندارم با تو حاجت در جهان غیر این حاجت که می سازم بیان

حاجتم این است ای شیخ خلف! که نمایی تو به من راه نجف

تا روم آنجا شکایت سر کنم داد زین اشرار بد اختر کنم

پیش جدّم مرتضی، زاری کنم اشک بر رخسار خود جاری کنم

گویم ای شیر خدا! فرزند تو قوّت جان تو و دلبند تو

با لب تشنه ز دست اشقیا شد سرش از خنجر اعدا جدا

بر سر نی شد سر او جلوه گر نه به بالینش برادر نه پسر

رفت بر یغما همه اموالمان گشته سوزان از جفا خرگاهمان

دستگیر شامی [و] کوفی شدیم هم اسیر [و] هم ذلیل [و] هم یتیم

قصّه کوته کن تو آقا از بیان آتش افکندی تو بر جان جهان

خامه تو قلب آصف را شکست گرد حزن اندر دل پاکش نشست

شهریارا آصفا نکته مگیر نکته گیری دور است از طبع امیر

هر که دارد هر چه در طبعش هنر زاید از آن کی طلب سازد بشر

بی هنر دانی که باشد در جهان آنکه بی خدمت، ز حق خواهد جنان



[تفسیر آیه مثل الذین حملوا التوراه]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»

شرعت باعانته فی تفسیرها [41] علی نهایت الاختصار لأولی الأبصار.

یعنی مثل آنها که بار کرده شده اند به تورات و مأمور شده اند به آموختن تورات و بر دوش کشیدن بار تکلیف آن و عمل به آن، پس برنداشتند بار تورات را و اکتفا به حفظ

ص :69

کردن و خواندن آن کردند و در آن آنچه بود قبول نکردند و آن اظهار نبوّت و خبر به آمدن محمد صلی الله علیه و آله است. مثل آنها مثل درازگوشی است که بر می دارد، کتاب های بزرگ گرانبار را از علوم، و زجر می کشد در حمل آن و نفع و فایده از آن علوم از برای درازگوش نیست، بد است مثل کسانی که تکذیب کردند به آیت های خدا که دالّند بر صحّت نبوّت سیّد انبیاء صلی الله علیه و آله ، و خداوند راه فلاح و رستگاری را ننماید بر گروه ستمکاران که بر نفس خود ظلم کردند و از طریق حق تجاوز نمودند.

«و بئس کلمه ذمّ کما أنّ نعم کلمه مدح»(1) أی: مثل الذین کذّبوا و هم المکذّبون بآیات الدالّه علی نبوّه محمّد صلی الله علیه و آله و یجوز أن یکون الذین صفه للقوم و المخصوص بالذّم محذوفا تقدیره «بئس هذا المثل»، لأ نّه سبحانه ذم مثلهم و المراد به ذمّهم.

یعنی و «بئس» کلمه ذم و مذمّت است، چنانچه در مقابل آن «نعم» کلمه مدح و خوبیست و زاید بر این گفتگو نمودن مناسب مقام چندان نیست.

به هر حال تطویل کلام در هر مقام محوّل به کنزالعرفان است، بلی قاری قرآن و سایر کتب سماوی از تورات و انجیل و زبور و صحف و غیر اینها؛ و تعلیم و تعلّم آنها وقتی خوبست که از برای قاری آن و حافظ و حامل آن ثمری داشته باشد و هرگاه بلاثمر شد، بعینه مثل درازگوشیست [42] که هزار جلد قرآن بار او کرده و اصلا نه از جلد خبر دارد و نه از کاغذ و نه از مرکّب و نه از سوره و نه از آیه و نه از تفسیر و نه از ترجمه و نه از محکم و نه از متشابه و نه از عام و نه از خاص و نه از ناسخ و نه از منسوخ و نه از تجوید و نه از فصاحت و نه از بلاغت و نه از واجب و نه از حرام و نه از مندوب و نه از مکروه و نه از طریقه صرف و نه از نحو و نه از منطق و نه از معانی و نه از بیان و نه از حکمت و نه از کلام و نه از نجوم و نه از هندسه و نه از رمل و نه از جفر و نه از اسطرلاب و نه از ظاهر و نه از باطن و نه از عرف متشرّعه و نه از عرف عام و نه از مطلق و نه از مقیّد و نه از شأن نزول و نه از خواص السور(2) و نه از ثواب و نه از عقاب و نه از اوامر و نه از نواهی و نه از قصص و نه از ترتیب و نه ترتیل و نه نازل و نه از منزول علیه و نه از عربی و نه از عجمی و نه از ترکی، هیچ خبر ندارد، همین قدر می داند که باری بار اوست و زجری در حمل

ص :70

1- 1 بنگرید: مجمع البحرین، ج 1، ص 148، ماده «بأس».
2- 2 نسخه: خواص الصور.
آن دارد.

بلکه بنی آدمی که حامل قرآن و حافظ آن و عالم به احکام آن هست، هزار بار بدتر است از حمار حامل، به علّت آنکه تکلیفی از برای حمار نیست اصلا در این بارها، و انسان که مکلّف تحمّل این بارها می باشد و قوه ادراک آن را دارد و عمل به آن نمی کند، چونست احوال او، لهذا حاملین تورات و انجیل که در آن آیات واضحه بر نبوّت پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله بود، خواندند و دانستند و اغماض و غمض عین نمودند، البته در حق آنها «بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ» نازل می شود.


[چند نکته از کلام تورات در حقانیّت نبوت محمد صلی الله علیه و آله ]


و آیات [43] دالّه بر نبوّت آن حضرت در کتب تورات و اناجیل و زبور و صحف بر وجه ظهور موجود است و اغلب آنها [را] در کنز العرفان به بسطی کامل ایراد نموده ام و جزئی از آن در این وجیزه ذکر می شود و آن این است در تورات:

«ولو قام نار یعود بی اشرائیل کموشی یداعوا ذونای پانیم ناوی مفزنجا مع هنحا کامانی نافتم لخا اذا نای الو تشماعون ال اشموعیل قول شفیخا هوت برختی اتواهر بینی او توابیم اودما و دشیم اشاره نسی ام یولدا و قالا قم ناوی یبقرب اخهم کامو خاونا تبتی دیاری بنیمو و دبیر لاهم ات کل اشراصو توادر زتیم باد اصوات و هایوشما در شبینا ینوخ هکویم اوتوبیم اشمعیل نواید و قیدار و دمئرا موسان اشماع و نادود و ما وحدد و تیمایطور ناقیس و اقدما».

یعنی: و برانگیخته است خدای تعالی پیغمبری از فرزندان یعقوب، مثل موسی می خواند خدای را روبروی شما پیغمبری از میان پسر برادران شما برانگیزانم که بخواند خدای را که از او بشنوند و به دین او عمل کنند، قسم به حق اسمعیل قبول کردم از تو، این عطیه است بر تو ای ابراهیم که بزرگ کنم و برکت دهم نسل او را، از اوست کاملان خلق که او محمّد است، از اوست دوازده امام، و پیغمبری برخیزانم از برادرزاده های ایشان که چون تو بگذارم سخنان خود را به دهن او و بگوید به ایشان که ایمان بیاورید در آنچه بفرمایم شماها را و پراکنده [44] کنم شماها را در ولایت ها و باشید به سرزنش در میان قوم و او از فرزندان اسمعیل است علی و حسن و حسین، عابد، باقر، صادق،

ص :71

کاظم، رضا، تقی، نقی، حسن، مهدی.

پس با این آیات تورات در نبوّت پیغمبر و در ولایت دوازده امام، چگونه یهود منکر بعثت آن حضرت گردیدند و چگونه یهودیان این دین، منکر ولایت و امامت اولاد ایشان که دوازده امامند شدند، پس علم به تورات و آیات آن و حامل شدن این تکالیف را مثل حماری می ماند که حمل کتاب در ظهر او شود، بلکه بدتر.

از کتب آسمانی گذشتیم، طفلی در میان یهود چون از مادر متولد شد، ابیاتی چند که صراحت داشت بر بعثت رسول اللّه و آنچه که از جفای امّت او به اولاد او می رسد بر زبان جاری ساخت و در میان ایشان ابیات آن طفل، مشهور است و چند بیت از آن در این وجیزه ذکر می شود و آن این است:

آیتا ائتا امتا مزعزع بریاتا عابدا هد مداتا بیدین امتا

یعنی: بیایند گروهی و طائفه ای که از جای بکنند و حرکت دهند تمام خلق را کرده شود خرابی ها به دست پسر کنیز، چونکه حضرت از هاجر بود او را به پسر کنیز نسبت داد.

بعالما دنشا و حردین کرشا جبارین حالشا و هلمین قیشا

یعنی: مردی باشد که دور کند دنیا را از خود و براند دنیا را و جبّاران را راست کند و بشکند. و خوار کند مذهب و روش پادشاهان را.

محمّد کایأ اعایاءا یطمع هویا ویهی کلیلیا

یعنی: آن شخص محمّد است چه نیکو مردیست به اصلاح فرو می نشاند دین ها و رسم های پیش را و دین او همه را فرو گیرد.

و عصی مترسا و ناصا و حلسا و نسا(1)

یعنی: به سختی بیفتند و به تنگی بیفتند و پاره پاره شوند اشاره به صحرای کربلاست.

تفیصا شعر فاعلی ید سادسنا کصرفا تبرو فانتیا لحربا

یعنی: به خنجر جفا بریده شود بر کنار رودخانه در صحراء، امتحان کرده شود در اوقاتی که زفاف بعضی از آنها در آن وقت باشد.

ص :72

1- 1 بنگرید: کتاب محضر الشهود فی رد الیهود 5، با کمی اختلاف.
با وجود این اخبارات و آیات از خدا و طفل یک روزه، در حقیت رسول صلی الله علیه و آله و اولاد طاهرین او مع هذا باز حمارها، بلکه سگهای امّت از اینها چشم پوشیده، بعضی از آنها در کربلا جمع شدند و فرزند این رسول را از دم شمشیر و نیزه، پاره پاره کردند و زفاف بعضی از آنها را بدل به عزا کردند، مثل قاسم نوداماد به روایتی که در آن روز یوم عرس(1) ایشان بوده باشد؛ آه واویلاه و وارزئاه و واحزناه.


[اشعار مؤلّف در رثاء قاسم بن الحسن]


لمؤلّفه:

بست عقد فاطمه شاه زمن از برای قاسم آن نجل حسن

بهر سور این عروسی شاه دین کرد شوری در سما و در زمین

مهر کابین عروس تشنه کام شد به اذن حضرت خیرالانام

غرقه در خون پاره پاره، جسم چاک اوفتد نُه روز قاسم روی خاک

بر سر نیزه سرش گردد بلند پاره گردد جمله اعضا، بند بند

نوعروس از خون او بندد نگار سر برهنه بر شتر گردد سوار

چون به این کابین عقدش بسته شد قلب زهرا از برایش [46] خسته شد

بوسه قاسم داد آن دم دست شاه رفت گریان شاه زاده حجله گاه

شه دو شه زاده سپردی دست هم عالمی زین ماجرا خورده به هم

هر دو شه زاده نشسته بی قرار هر یکی از تشنگی گریان [و] زار

گفت قاسم با عروس دل دو نیم گفت و گو بنما تو با طفل یتیم

کاش بودی زنده باب زار من تا بدیدی حالت افکار من

دست زد تا از رخش گیرد نقاب از سحاب آید برون آن آفتاب

آفتاب از باختر آید برون گوشه ابرو نماید از درون

وی شود از مقدمش فصل بهار سرو رقص آید کنار جویبار

زلف مشکین را کند عنبرشکن تا نیارد کس دگر مشک ختن

ص :73

1- 1 بحث عروسی حضرت قاسم در منابع معتبر کمتر مطرح گردیده و بزرگانی چون شهید مطهری در آن تشکیک جدی کرده اند.
نوعروس از شرم همچون آفتاب شد نهان بار دگر، زیر سحاب

گفت قاسم: کی عروس نامدار از چه رخ پوشی بر این افگار(1) زار

آنچه دارم در جهان مال پدر جمله را دادم به تو بهر نظر

باز کن رخ را که بینم روی تو کرد رویت مشک افشان موی تو

نوعروس خسته داد او را جواب کی شبیه مصطفی و جدّ [و] باب

من نخواهم هیچ از مال جهان نه ز باغ [و] نه ز راغ(2) بوستان

گر تو داری لطف ای عالیجناب تشنه ام من تشنه ام یک قطره آب

رفته از بی آبی آب و رنگ من هیچ ناید آب اندر چنگ من

گفت قاسم: از خجالت مرده ام من هم ای ناکام چون تو تشنه ام

شد جگر اندر برم این دم کباب از برای تو ایا علیا جناب

سیّدا آقا قلم را سر شکن این قدر [47] آتش به عالم تو مزن

قلب آصف پر نمودی از ملال شرم کن از کردگار ذوالجلال



[تفسیر آیه قل یا ایها الذین هادوا]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ.»

یعنی: بگو ای محمّد صلی الله علیه و آله : ای گروهی که ملّت یهود [را] اختیار کرده اید، اگر دعوی می کنید به زعم خود که شما دوست خدایید، دون مردمان دیگر از عرب و عجم ایمان آورنده، پس آرزو کنید از خدا مرگ را اگر هستید شما راست گویان.


[بررسی لغات آیه]


الزعم، قول مشترک بین العلم و الظن فاستعمل الزعم مرّه مقام الظن و استعمل مرّه

ص :74

1- 1 آزرده، خسته، مجروح.
2- 2 مرغزار، دامن کوه، صحرا.
مقام العلم؛ و الأولیاء جمع ولیّ یولّیها عند الحاجه و اللّه ولیّ المؤمنین، لأ نّه یولّیهم النصره عند حاجتهم و المؤمن ولیّ اللّه لهذه العلّه؛ التمنّی، الآمال، فهو یتعلق بالماضی و المستقبل.

یعنی قول و کلمه «زعم» قولیست مشترک میانه علم و ظن پس استعمال می شود گاهی «زعم» در جای ظن؛ و استعمال می شود کلمه «زعم»، گاهی در جای علم. یعنی در هر دو مقام می توان استعمال نمود.

و «اولیاء» جمع ولی است که یاری کرده می شود نزد حاجت، و خداوند ولیّ مؤمن است به علّت آنکه یاری می کند ایشان را نزد حاجات ایشان، و مؤمن هم ولیّ خداست به این علّت، کما قال اللّه: «کُونُوآا أَنصَارَ اللَّهِ(1)» و لفظ «تمنّی» آرزوست و آن متعلّق است هم به ماضی و هم به استقبال و «أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَآءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ(2).» [48]


[دیدگاه اولیاء اللّه درباره مرگ]

و تمام مطلب از لغت و نحو و صرف و اخبار و تفسیر، در تفسیر کنزالعرفان ذکر شده است و از اسلوب این کتاب بعض مطالب خارج است و ایراد آن بلا فایده است. بلی، اولیاء اللّه از موت و مرگ خائف نمی باشند، بلکه دنیا از برای آنها زندان است، چنانچه [در] حدیث است که فرمودند: «الدنیا سجن المؤمن و جنّه الکافر»(3)، چگونه شخص عاقل دانا خود را در زندان بلا خواهد، بلکه شب و روز در فکر حیله و تزویر و خدعه است که به هر نوع باشد خود را از زندان نجات دهد.

پس مؤمن کسی است که همیشه طالب مردن باشد و از موت فرار و گریزی نداشته باشد و طالب خانه و منزل و اهل و عیال و وطن و اصدقا باشد، خانه ما و منزل ما و اهل و عیال و وطن و اصدقا ما بهشت است و ما در زندان بلا و خانه و منزل دنیای فانی و فراشان غضب و زندان بانان و مرزبان، دنیا ساخته ایم و از خانه و وطن حقیقی

ص :75

1- 1 سوره مبارکه صف، آیه 14.
2- 2 سوره مبارکه یونس، آیه 62.
3- 3 من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 363، باب النوادر و هو آخر الأبواب وصیه رسول اللّه صلی الله علیه و آله لعلی علیه السلام ، حدیث 5762.
رمیده ایم.

گنج علم «ما ظَهَر مع ما بَطَن» گفت: از ایمان بود حبّ وطن

این وطن، مصر و عراق [و] شام نیست این وطن، شهریست کان را نام نیست

تا به کی در چاه طبعی سرنگون؟ یوسفی، یوسف، بیا از چَه بُرُون

تا عزیز مصر ربّانی شوی وا رهی از جسم [و] روحانی شوی(1)

این است که خداوند اگر چه خطابش با یهود است و لیکن مفاد آیه عموم دارد، یهود و غیر یهود را، خصوصا اهل اسلام که می فرماید: «إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ[(2).»49]


[اندرز بر توجّه به وطن حقیقی]


ای هوشیار همانا که وطن و منزل خود را ندیده ای و فراموش کرده ای، لهذا خو، به غربت و زندان کرده ای و زندان را وطن حساب کرده ای و هر روزه مصیبتی که چقدر خلایق در این زندان از ضیق و تاریکی و در بند و زنجیر و ایذا و اذیّت زندانیان به عرصه هلاک افتاده اند و تو هر روزه ذوق و شوقت به این زندان زیادتر شده. نظم:

این قدر در شهر تن ماندی اسیر کان وطن یک باره رفتت از ضمیر(3)

و الاّ چرا باید شخص از وطن مألوف که موت و عقبی باشد، فراموش کند با آن نعم عظیمه و الطاف جسیمه موت مؤمن و بعد از آن، پس اخبار و آثار در مدح و راحت موت و بعد از موت از حَیّز(4) تقریر و تسطیر بیرون است و ما اندکی از آن در این مختصر ذکر می نماییم.

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «إذا رضی اللّه عن عبد، قال: یا ملک الموت! إذهب إلی فلان فأتنی بروحه(5) حسبی من عمله، [قد بلوته] فوجدته حیث أحبّ، فینزل ملک الموت و معه خمسمائه من الملائکه، معهم قضبان(6) الریاحین و أصول الزعفران، کل واحد منهم یبشره

ص :76

1- 1 شیخ بهایی، نان و حلوا، بخش 9، فی تأویل قول النبی صلی الله علیه و آله : حب الوطن من الایمان.
2- 2 سوره مبارکه جمعه، آیه 6.
3- 3 شیخ بهایی، نان و حلوا، بخش 9، فی تأویل قول النبی صلی الله علیه و آله : حب الوطن من الایمان، در نسخه: «رفتد از ظمیر» آمده است.
4- 4 جای، مکان، کرانه، جهت.
5- 5 در نسخه: «بروح».
6- 6 در نسخه: «اغصان».
ببشاره سوی بشاره صاحبه، و یقوم الملائکه صَفَّین لخروج روحه، معهم الریحان، فإذا نظر إلیهم إبلیس وضع یده علی رأسه [ثم صرخ] فیقول له جنوده: ما لک یا سیدنا؟ فیقول: أما ترون ما أعطی هذا العبد من الکرامه؟ أین کنتم هذا؟ قالوا: جهدنا به فلم یطعنا».(1)

یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند که: «هرگاه رضا باشد خداوند از بنده ای، فرماید: ای عزرائیل! برو به سوی فلان بنده من و بیار نزد من روح او را، [50] بس است مرا عمل او در دار دنیا، پس یافتم او را آنچنان که می خواستم، پس فرود آید ملک الموت و با او باشد پانصد ملک و با آن ملائکه باشد شاخه های ریحان بهشت و بیخ های زعفران جنّت. هریک از آن ملائکه بشارت دهند محتضر را به بشارتی جداگانه غیر بشارت آن دیگری، و بایستند ملائکه دو صف از برای بیرون آمدن روح مؤمن، و با ایشان باشد ریحان، پس چون نظر کند به سوی ملائکه شیطان، بگذارد دست خود را بر سر خود و فریاد کند؛ لشکرش نزد او جمع آیند و بگویند به او که: چه می شود تو را ای سیّد و آقای ما، پس می گوید که: نمی بینید که چه داده اند به این بنده از کرامت بزرگ، کجا بودید شما؟ جواب گویند که: ما کوشش و سعی خود را کردیم که او را اغوا کنیم و از این فیوضات باز داریم، نشد».

پس مؤمنی که اول منزل آخرتش که موت باشد به این خوبی باشد، چرا باید از مرگ و موت ابا و انکار داشته باشد و خوشش از موت نیاید، همانا که یا عقل ندارد، یا توشه ندارد، یا وطن را خراب کرده است که روی در وطن ندارد.

و قال الصادق صلی الله علیه و آله : «إذا أتاه ملک الموت لقبض روحه جزع عند ذلک، فیقول له ملک الموت: یا ولی اللّه! لاتجزع فوالذی بعث محمّدا صلی الله علیه و آله أنا أبرّ بک(2) و أشفق علیک من والد رحیم، فافتح عینیک فانظر، فینظر و یری رسول اللّه صلی الله علیه و آله و أمیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه و الحسن و الحسین علیهم السلام ، فهؤلاء رفقائک [قال: فیفتح عینه فینظر] فینادی روحه مناد من

ص :77

1- 1 معارج الیقین، فی اصول الدین، ص 488، الفصل السادس و الثلاثون و المائه: فی الروح، حدیث 6؛ بحارالأنوار، ج 6، ص 161، أبواب الموت، باب سکرات الموت و شدائده، حدیث 29، با اختلاف کمی.
2- 2 در نسخه: «منک».
قبل ربّ العزّه، فیقول: یا أیتها النفس المطمئنّه ارجعلی إلی ربک و إلی محمّد صلی الله علیه و آله و أهل بیته، راضیه بالولایه، مرضیّه بالثواب، فادخلی فی عبادی، یعنی محمّدا و أهل بیته و ادخلی جنّتی فما من شیء أحبّ إلیه من خروج روحه و اللحوق بالمنادی».(1)

یعنی فرمود جناب صادق علیه السلام : «هرگاه آمد نزد مؤمن عزرائیل برای قبض روح او، جزع کند بنده مؤمن نزد این حال، پس می گوید به او ملک الموت: ای ولیّ خدا! جزع مکن به حقّ آن کسی که محمد صلی الله علیه و آله را مبعوث کرد به نبوّت، من به تو مهربان تر و مشفق ترم از پدر مهربان، بگشا چشم های خود را و نظر کن، پس نظر کند مؤمن، پس می بیند رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را، پس می گوید ملک الموت که: اینها رفقاء تواند، پس ندا می کند روح او را منادی از قِبَل پروردگار و می گوید آن منادی: ای نفس آرام گرفته به ذکر من و فارغ از غیر من، بازگرد به سوی پروردگار خود و به سوی محمّد صلی الله علیه و آله و اهل بیت طاهرین او در حالتی که پسند کننده باشی ولایت اهل بیت را و پسندیده شده ای نزد خدا به اعمال صالحه، پس در او داخل شو، در زمره بندگان شایسته من که محمّد صلی الله علیه و آله باشد و اهل بیت او و درآ در بهشت من با ایشان، پس نیست چیزی نزد آن محتضر بهتر و خوب تر از بیرون رفتن روح او از بدن او و ملحق شدن او به آنکه او را ندا می کند که خدا و اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله و خود آن حضرت باشد».

پس مؤمن همیشه طالب ملاقات [52] خدا و رسول خدا و آل طاهرین ایشان در اعلا درجات بهشت است، چگونه منکر موت و کاره آن خواهد بود و حال اینکه کراهت ثمری از برای وجود موت ندارد. خواه طالب و خواه کاره، مرگ خواهد آمد، پس کاری بکن که از مرگ نترسی و کاره نباشی، به هر حال رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام در حال جان دادن محتضر در بالای سر ایشان حاضر می شوند و پانصد ملک با شاخه های ریحان به دیدن و بشارت دادن میّت می آیند، پس چرا پسر فاطمه، حسین [ علیهماالسلام ] در وقت جان دادن احدی به نزد او نیامد و عوض پانصد ملک سیصد [و[ هشتاد هزار کافر با شمشیر و نیزه و خنجر به بالین او حاضر شدند و به عوض ریحان

ص :78

1- 1 الکافی، ج 3، ص 127، باب أن المؤمن لایکره علی قبض روحه، حدیث 2، با اختلاف کمی.
و زعفران، تیرهای کفّار و اعادی بود و از خون های بدن طیّب و طاهر آن حضرت، رنگ رو و بدن و لباس آن حضرت سرخ شده بود و پر و شاخ درآورده بود، کاش آصف الدوله دوران و آن شهریار زمان در آن زمین بود و آن تیرها و نیزه ها را از آن بدن طیّب بر بدن خود می خرید، یا آنکه خون از رخسار آن جناب پاک می کرد، آه واویلاه و واحزناه و وامصیبتاه.


[در مصائب وجود نازنین سیدالشهدا علیه السلام ]


لمؤلّفه:

آصف از نزد سلیمان دور بود یا که از چشمان او مستور بود

تا سلیمان را ببیند در بلا کرد او یکصد هزار از اشقیا

کرد اهریمن صفت آن بی حیا رأس فرزند نبی از تن جدا

کافری انگشت انگشتر برید دست [53] شه را ظالم دیگر برید

کرد بی دینی به نوک نیزه ها رأس شه را همچو ماهی بر سما

آن سر پر نور گاهی در تنور گرد او افلاکیان گرم نشور

گاه گشته زینت بزم یزید گاه زیر تخت آن کلب عنید

گاه بر لب چوب خضران بوسه گر گاه افتاده سراندر طشت زر

گاه از حسرت نظر بر دختران گاه گریان گشته بهر کودکان

گاه بهر زینب [و] کلثوم زار گشت گریان همچو ابر نوبهار

اشک ریزان گشته آن نور مبین بهر فرزند علیلش(1) عابدین

سیّد سجّاد در غُل، روز و شب همچو نی رنجور گشته از تعب

دست بسته بر شتر بیمار(2) زار پای در غل بر شتر گشته سوار

گو بیانی تا بگویم گو بیان تا که از آن ماجرا سازم بیان

ص :79

1- 1 و 2 توصیف حضرت سید الساجدین و زین العابدین امام سجاد علیه السلام به علیل و بیمار در سوگنامه ها و مراثی شاعران به خطا فراوان طرح گردیده است. در صورتی که بیماری حضرت سجاد علیه السلام که به عنایت الهی برای حفظ امام معصوم بوده در یک مقطع زمانی کوتاه بوده است و امام با فضیلتی چون آن بزرگوار با کمالات بی شمار به امام زین العابدین بیمار شایسته نیست.
بشکن ای آقا تو این نیش قلم تو مکن از این نمط دیگر رقم

آصفا منما دگر زار و حزین اشک بارید از دو چشمش بر زمین

داورا ای پادشاه ذوالجلال کن دلش را خالی از رنج [و] ملال

در حیاتش کن فزون عزّ [و] شرف در مماتش کن تو مأوی در نجف

اجر [و] مزدش را بده در واپسین در بهشت عدن در خلد برین

تو ببخشا نجل پاکش از کرم بر شه لب تشنگان، میر حرم


[تفسیر آیه و لا یتمنونه ابداً]


«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«وَ لاَ یَتَمَنّونَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ»

شرعت بعونه و نصرته فی تفسیرها إنشاء اللّه تعالی.

یعنی: [54] و آرزو نکنند یهود مرگ را هرگز به سبب آنچه از پیش فرستاده اند از اعمال قبیحه و تحریف و تغییر احکام الهیه و عدم اعتقاد به بعضی احکام اللّه و معتقد بودن و عمل نکردن به آنها از روی فسق و فجور و ظلم و بغی و عدوان و خدا داناست به ستمکاران فرورفته در عناد و طغیان، اگر چه این کلام در حق یهود است و طغیان آنها ولیکن حکایت ظلم و بغی و عدوان و ستم و جور و تعدّی بدی آن نسبت نه به یهود تنهاست در حق مسلم هم ظلم و بغی و عدوان و ستم و جور و تعدّی بد است و بلا اشکال، صاحب این صفات ذمیمه داخل ظالمین است به عموم لفظ ظلم.

قال بعض العارفین: قد أبطل اللّه تعالی قول الیهود فی ثلاث أ نّهم زعموا أولیاء اللّه فکذّبهم بقولهم: «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ(1)» و الثانی و افتخروا بأ نّهم أهل الکتاب و العرب لا کتاب لهم فشبّههم اللّه تعالی بالحمار یحمل أسفارا، و باهوا بالسبت و أ نّه لیس للمسلمین بمثله فقرّر لنا الجمعه.(2)

یعنی: بعضی از اهل عرفان گفته اند که: خداوند باطل کرد قول یهود را در سه جا، به

ص :80

1- 1 سوره مبارکه بقره، آیه 94.
2- 2 بنگرید: تفسیر رازی، ج 30، ص 8، تفسیر سوره الجمعه، با کمی اختلاف.
درستی که ایشان زعمشان بود که اولیاء اللّه می باشند، پس خداوند تکذیب ایشان کرد به فرموده خود که فرمود: «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» إلی آخره، دویّم فخر می کردند که ایشان اهل کتابند و عرب را از برای ایشان کتابی نیست، پس خداوند شبیه کرد ایشان را به درازگوشی که بر او بار شود و بارکش اسفار تورات باشد [55] و مباهات می کردند بر خلق دیگر به روز شنبه و نبودن آن روز از برای مسلمین و مثل آن، پس خداوند قرار داد از برای ما روز جمعه را رغما لانف یهود مردود.

و قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «والذی نفسی بیده لایقولها أحد منهم إلاّ أغص بریقه»(1)، فلولا أ نّهم عرفوا صدق النبی صلی الله علیه و آله و أ نّهم لو تمنّوا لماتوا من ساعتهم لتمنوا، و لم یتمنّ أحد منهم، فکان هذا أحد معجزاته [ صلی الله علیه و آله ]».(2)

ملخص کلام و مفاد حدیث این است که: «رسول خدا یهودان را فرمود: به حقّ آن کسی که نفس من به ید قدرت اوست که هیچ کس از شما تمنّای مرگ را نکند، الاّ آنکه مرگ بر او واقع شود»، ایشان هم تمنّای مرگ نکردند، پس این آیه از معجزات آن حضرت است که خبر داد ایشان هرگز تمنّای مرگ نخواهند کرد به جهت معرفت ایشان به صدق مقال آن حضرت.


[ظلم و انواع و احکام آن]


و الظلم مشتق من الظلمه و الظالم من یتعدّ حدود اللّه بدلیل قوله تعالی: «وَ مَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولآئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ(3)» و فی الحدیث: «ألا و أنّ الظلم ثلثه ظلم لا یغفر، و ظلم لا یترک، و ظلم مغفور لا یطلب، فأما الظلم الذی لایغفر فالشرک باللّه تعالی، و أمّا الظلم الذی یغفر، فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات(4) و أما الظلم الذی لا یترک فظلم العباد بعضهم بعضا».(5)

ص :81

1- 1 بحارالانوار، ج 9، ص 322، باب 2، احتجاجه صلی الله علیه و آله علی الیهود فی مسائل شتی، حدیث 15.
2- 2 تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 560، تفسیر سوره الجمعه.
3- 3 سوره مبارکه بقره، آیه 229.
4- 4 در نسخه «من الزلات» به جای «عند بعض الهنات»، آنچه آورده ایم از مصدر می باشد، قابل توجه است که در مجمع البحرین آمده: «و أما الظلم الذی یغفر فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات یعنی الصغیره من الزلات ».
5- 5 بنگرید: نهج البلاغه، ج 2، ص 95، خطبه 176؛ مجمع البحرین، ج 3، ص 95، ماده «ظلم»، با اختلاف کمی.
و ظلم مشتق از ظلمت است و ظالم آن کسی است که تجاوز کند از حدود اللّه به دلیل آیه کریمه که می فرماید: «وَ مَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولآئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» یعنی هر کس که تجاوز کرد و بیرون رفت [56] از حدود اللّه پس این گروه هستند از ظالمین، پس ظلم انواع می باشد، یکی ظلم شرک است، یکی ظلم بر نفس است، یکی دیگر ظلم به غیر است، و حقیر را اعتقاد این است که ظلم به غیر باز اشّد از ظلم کفر باشد، به علّت آنکه باز ظلم کفر و شرک، ظلم به نفس است و عفو آن راجع به خلاق عالم است با توبه حقیقی و دخول در اسلام، و اما ظلم به غیر اگر چه از اهل اسلام باشد، اعسر از آن ظلم است در عفو و هر یک از این ظلم ها نیز انواع است و انواع هر یک به نحو تفصیل در کتاب کنزالعرفان به بسطی کامل ایراد کرده ام، طالب آن به آن کتاب رجوع کند.

و امّا ظلم به غیر یا ظلم بر نفس غیر است چون ضرب و شتم و قتل و جرح و سبّ و دشنام و غیبت و تهمت و غیر اینها که در مقام خود ذکر کرده ام، و یکی دیگر از انواع ظلم بر غیر، اکل مال غیر است بدون استحقاق شرعی، چه نقدا و چه جنسا و چه از مأکول و چه از غیر مأکول و چه از ملبوس و چه از دواب و غیر اینها و این قسم را مظلمه و حقّ الناس گویند، و علاج این قسم ظلم با قدرت به جز رد کردن به صاحبش حق او را چاره ای نیست و این رد کردن حق را در شرع «ردّ مظالم» گویند، و چون شخص ردّ مظالم عباد نمود، فارغ البال است در قیامت.


[نگاهی کوتاه به ردّ مظالم عباد]

و عشری از اعشار و یکی از هزار مسئله رد مظالم در این وجیزه در نهایت اختصار ذکر خواهد شد و آن اندک و عشر از اعشار این است: [57]

الأول: وجوب إیصال مال الغیر إلی صاحبه و حرمه أکل مال الغیر بدون رضائه و الدلیل علی الأمرین قبح التصرف فی مال الغیر عقلا و شرعا من دون رضی المالک و کذا عدم جواز حبس حق الغیر من دون سبب شرعی، و یدل علی ذلک الاجماعات المنقوله، بل الضروره من الدین و النصوص الوارده عموما و خصوصا کتابا و سنّه، و اما النصوص

ص :82

الوارده فی الکتاب قوله تعالی: «لاَ تَأْکُلُوآا أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَکُونَ تِجَارَهً عَن تَرَاضٍ(1)» و قوله تعالی أیضا: «وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ * الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ * وَ إِذَا کَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ(2)» و قوله تعالی أیضا: «فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُم بَعْضًا فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ(3)» و قوله تعالی أیضا: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤَدُّوا الاْءَمَانَاتِ إِلَی أَهْلِهَا وَ إِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ(4)» و قوله تعالی: «إِنَّ کَثِیرًا مِّنَ الاْءَحْبَارِ وَ الرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ(5)» و قوله تعالی أیضا: «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا(6)» و غیر ذلک من الآیات.

و أمّا السنه، فکثیر جدّا، منها: ما رواه الصدوق باسناده عن معاویه بن وهب قال: «قلت لأبی عبداللّه علیه السلام : أ نّه ذکر لنا أنّ رجلا من الأنصار مات و علیه دیناران دینا، فلم یصلّ علیه النبی صلی الله علیه و آله و قال: صلّوا علی صاحبکم حتی ضمنهما(7) عنه بعض قراباته، فقال أبوعبداللّه علیه السلام : ذاک الحقّ»(8)، إلی آخره.

و منها: ما رواه الکلینی عن عبیداللّه الطویل، عن شیخ من النخع، قال: «قلت لأبی عبداللّه علیه السلام : إنّی لم أزل والیا منذ زمن الحجّاج إلی یومی هذا، فهل لی من توبه؟ قال: فسکت ثمّ أعدّت علیه، فقال: لا حتّی تؤدّی کلّ ذی حقّ [58] حقّه».(9)

و منها: ما رواه عن علی بن أبیحمزه عن أبیبصیر، قال: سمعت أباعبداللّه علیه السلام یقول: «من أکل من مال أخیه ظلما و لم یردّه(10) إلیه أکل جذوه من النار یوم القیامه».(11)

و منها: فی ثواب ردّ المظلمه، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «درهم یردّه العبد إلی الخصماء، خیر من عباده ألف سنه، و خیر له من عتق ألف رقبه من النار و أعطاه اللّه بکل دانق ثواب نبیّ، و بکلّ درهم، مدینه من درّه(12) حمراء».

و قال صلی الله علیه و آله : «من ردّ أدنی شیء إلی الخصماء، جعل اللّه بینه و بین النار سترا کما بین

ص :83

1- 1 سوره مبارکه نساء، آیه 29.
2- 2 سوره مبارکه مطففین، آیات 1 3.
3- 3 سوره مبارکه بقره، آیه 283.
4- 4 سوره مبارکه نساء، آیه 58.
5- 5 سوره مبارکه توبه، آیه 24.
6- 6 سوره مبارکه بقره، آیه 275.
7- 7 در نسخه: «ظمنهما».
8- 8 الکافی، ج 5، ص 93، باب الدین، حدیث 2، با کمی اختلاف.
9- 9 همان، ج 2، ص 331، باب الظلم، حدیث 3.
10- 10 در نسخه: «یؤده».
11- 11 الکافی، ج 2، ص 333، باب الظلم، حدیث 15.
12- 12 در نسخه: «درّ».
السماء و الأرض و یکون فی عداد(1) الشهداء».

و قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «من أرضی الخصماء من نفسه، وجبت له الجنّه بغیر حساب، و یکون فی الجنّه رفیق إسمعیل بن إبراهیم».

و قال صلی الله علیه و آله : «إنّ فی الجنّه مدائن من نور و علی المدائن أبواب ذهب مکلّله بالدرّ و الیاقوت، و فی جوف المدائن قباب من مسک و زعفران، من نظر إلی تلک المداین یتمنّی [أن یکون] له مدینه منها، قالوا: یا نبی اللّه صلی الله علیه و آله لمن(2) هذه المدائن؟ قال: للتائبین النادمین [من المؤمنین]، المرضیّین الخصماء من أنفسهم، فإنّ العبد إذا ردّ درهما إلی الخصماء، [أکرمه اللّه کرامه سبعین شهیدا، فإنّ درهما یرّده العبد إلی الخصماء]، خیر له من صیام النهار و قیام اللیل و من ردّ ناداه ملک من تحت العرش: یا عبداللّه! استأنف العمل، فقد غفر لک ما تقدّم من ذنبک».

و قال صلی الله علیه و آله : «من مات غیر تائب عن المظالم(3) زفرت جهنّم فی وجهه ثلاث زفرات، فأوّلها لایبقی دمعه إلاّ جرت علی(4) عینیه و الزفره الثانیه لایبقی دم إلاّ خرج من منخریه، و الزفره الثالثه لا یبقی قیح إلاّ خرج من فمه، فرحم اللّه من تاب ثمّ أرضی الخصماء، فمن فعل فأنا(5) کفیله بالجنّه».(6)

و الزاید من ذلک خارج عن [59] أسلوب الکتاب و اللّه الموفّق بالصواب و الیه المرجع و المآب.

مجمل از تفصیل این است که اوّل وجوب ایصال مال غیر است به سوی صاحبش و حرمه اکل مال غیر است بدون رضاء مالک، و دلیل برین دو حکم و دو امر، قبح تصرف در مال غیر است عقلا و شرعا، بدون رضاء مالک و همچنین حبس نمودن مال غیر، بدون سبب شرعی، و دلالت می کند بر آنچه ذکر شد، اجماعات منقوله از علما، بلکه از ضروریات دین می توان شمرد و نصوص بسیار در این باره وارد شده، بعضی به

ص :84

1- 1 در نسخه «اعداد».
2- 2 در نسخه: «ممن».
3- 3 در مصدر: «عن المظالم».
4- 4 در مصدر: «خرجت من»، بدل «جرت علی».
5- 5 در نسخه: «أنا».
6- 6 مستدرک الوسائل، ج 12، ص 104 105، باب وجوب ردّ المظالم إلی أهلها، حدیث 3؛ بحارالأنوار، ج 101، ص 295 296، الباب العاشر: عقاب من أکل أموال الناس ظلما، حدیث 11 15.
طریق عموم، و بعضی به طریق خصوص، چه در کتاب اللّه و چه در اخبار و سنن.

و امّا نصوص وارده در کتاب: یکی فرموده خلاق است که می فرماید: «لاَ تَأْکُلُوآا أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَکُونَ تِجَارَهً عَن تَرَاضٍ(1)» و هکذا: «وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ(2)» إلی آخره، و همچنین «فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُم(3)» إلی آخره، و همچنین: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ(4)» إلی آخره، و همچنین «إِنَّ کَثِیرًا(5)» إلی آخره، و همچنین: «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا(6)» و غیر از اینها از آیات باهرات.

و امّا اخبار و آثار زیاد وارد شده، از آن جمله خبر معاویه بن وهب است که گفت: گفتم: «مذکور شد برای ما که به درستی که مردی از انصار فوت شد و بر او و ذمّه او بود دو دینار قرض، پس نماز نکرد رسول خدا9 بر او، و فرمودند: بروید و بر او نماز کنید تا اینکه ضامن بشوند خویشان او آن دو دینار دین او را؛ فرمودند ابوعبداللّه [ علیه السلام ]: این راست است».

و همچنین روایت کلینی از شیخ نخعی است که گفت: گفتم [60] به أبی عبداللّه علیه السلام که: «من حاکم بوده ام از زمان حجاج تا به حال و حکومت از من زایل نشده، آیا از برای من توبه ای هست، گفت که: ساکت شد حضرت، پس دوباره عرض کردم این مطلب را، حضرت فرمودند: نه توبه تو قبول نیست تا آنکه بدهی بر هر ذی حقی حق او را».

و همچنین روایت ابی بصیر است که گفت: شنیدم از اباعبداللّه علیه السلام که می فرمودند: «هر که بخورد مال برادر خود را به ظلم و عدوان و رد نکند به سوی او حقّ او را، خورده است جذوه[ای] از آتش را روز قیامت». یعنی قطعه از آتش جهنّم.

و همچنین در ثواب ردّ مظلمه فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله : «درهمی که رد کند بنده به سوی خصم خود بهتر است از عبادت هزار سال و بهتر است از برای او از آزاد کردن هزار بنده از آتش، و عطا می کند خداوند به او به عوض هر دانگی(7) از درهمِ رد کرده، ثواب یک پیغمبر، و به هر درهمی که پس دهد به سوی ذی حق، خداوند به او شهری عطا کند که از پارچه درّ قرمز باشد».

ص :85

1- 1 سوره مبارکه نساء، آیه 29.
2- 2 سوره مبارکه مطففین، آیه 1.
3- 3 سوره مبارکه بقره، آیه 283.
4- 4 همان، آیه 67.
5- 5 سوره مبارکه توبه، آیه 24.
6- 6 سوره مبارکه بقره، آیه 275.
7- 7 شش یک از درهم را گویند. (فرهنگ عمید و معین).
و باز فرمودند: «کسی که رد کند ادنی چیزی از مظالم عباد را به سوی صاحبش، می گرداند خداوند میانه او و آتش، حجابی که قطر آن به قدر فاصله میانه آسمان و زمین باشد، یعنی پانصد سال، و شمرده می شود این رد کننده مظالم، داخل زمره شهداء».

و فرمودند رسول خدا صلی الله علیه و آله که: «هر که راضی کند از خود خصم خود را، واجب می شود از برای او بهشت، بدون حساب و می باشد در بهشت رفیق اسمعیل بن ابراهیم».

و باز فرمودند آن(1) [61] حضرت صلی الله علیه و آله که: «به درستی که در بهشت شهرهای چند می باشد از نور، و بر در دروازه های آن شهرها، درها می باشد از طلای احمر که مکلّل به جواهر از درّ و یاقوت است و در میان آن شهرها قبّه ها می باشد از مشک و زعفران، هر که نظر کند بر این شهرها، آرزو می کند که کاش از برای او بود یکی از این شهرها، عرض کردند اصحاب که یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله از برای کیست این شهرها؟ فرمودند آن حضرت که: این شهرها از برای توبه کنندگان از اکل مال مردم است، و از برای آنهاست که نادم اند از آنچه کرده اند و راضی کرده اند خصم های خود را از خود، پس به درستی که هرگاه بنده رد کند به سوی خصم خود درهمی، بهتر است از برای او از روزه روزها و نماز شب ها، و هر که رد کند مال مردم را به سوی مردم، ندا کند ملکی از زیر عرش الهی که: ای بنده خدا! عمل را از سر گیر که خداوند آمرزید گناهان گذشته تو را».

و فرمودند رسول خدا صلی الله علیه و آله که: «کسی که بمیرد بدون توبه از ردّ مظالم، می تابد زفیر جهنّم بر او سه تابش و سه شعله، اوّل آن زفیرها که بر او می تابد، باقی نمی گذارد در چشم او اشک را مگر آنکه از شدت الم، تمام سرازیر می شود؛ و زبانه دویم که بر او می تابد، باقی نمی گذارد خون در بدن او مگر آنکه، تمام از دو سوراخ بینی او سرازیر می شود؛ و زبانه سیم که بر او می تابد باقی نمی ماند در بدن او قیحی(2) مگر آنکه تمام از دهن او بیرون می آید مراد چرک ریم و اخلاط بدن است پس فرمودند [62]: خدا بیامرزد کسی را که توبه کند، پس راضی کند خصم های خود را و هر که چنین کند، من ضامن می شوم بهشت را از برای او».

و زاید بر این تطویل کلام خارج از اسلوب کتاب است و خدا توفیق دهنده است به

ص :86

1- 1 در نسخه: + «از».
2- 2 زردآب؛ ریم (چرک) بی آمیزش خون، چرک، پلشت. (دهخدا و معین)
ثواب و به سوی اوست بازگشت همه عباد.

به هر حال صفت ظلم و بغی و عدوان بد صفاتی است، آنچه که بنده در دار دنیا عبادت کند این ظلم چنان آتشی است که همه را می سوزاند، خصوصا ظلم به غیر، خصوصا ظلم به اولاد رسول [ صلی الله علیه و آله ]، خصوصا ظلم به فرزند بتول، کدام ظلم است در عالم از این ظلم بدتر که کسی سر فرزند فاطمه را با لب تشنه و شکم گرسنه از تن جدا سازد و فرزندان او را در حضور او پاره پاره کند و اموال او را تاراج کنند و فرزندان و زنان او را اسیر کنند و جوانی مثل شاه زاده علی اکبر در برابرش سر از تن جدا کنند.

ای آصف الدوله دوران کاش بودی در کربلا آن وقتی که علی اکبر اراده میدان می نمود، می دیدی که مادر و پدر و عمّه و خواهر و برادر چه می کردند، تا تو هم مثل ابر بهار زار زار گریه می کردی و نمی گذاردی که آن جوان به میدان کارزار برود و خود جان خود را فدای او و پدر او می کردی، آه واویلاه و واحزناه.


[اشعار مؤلّف در سوگ شهادت حضرت علی اکبر]


لمؤلّفه:

شد چو اکبر عازم میدان کین اشک ریز آمد سوی سلطان دین

بوسه زد دست پدر او بی حساب کی پدر از دست من شد صبر تاب

رخصتم ده کار بر تو گشته تنگ تا رود اکبر به میدان بهر جنگ [63]

تا به کی بینم غریبت ای پدر کن تصوّر که نداری تو پسر

کن تو بابا اکبر خود را فدا تا شود مستمسکت روز جزا

این قدر تو مریز اشک گوهرین پر نمودی دامن از درّ ثمین

وقت آنست که ببینی داغ من چون خزان بی برگ بینی باغ من

گر ندیدم عیش کامی در جهان گر نچیدم گل ز بستان زمان

شکر للّه اکبرت مسرور شد هر چه می جستم همان مقدور شد

گر بمانم در جهان صد سال بیش بی پدر یک دم نیرزد عمر خویش

عاشقم بابا که در خون پر زنم شایقم(1) بابا که بهرت سر دهم

طالبم کز خون، پدر بندم حنا مایلم کاین سر ز تن گردد جدا

ص :87

1- 1 راغب، مشتاق.
نه مرا میلی به سر، نه با تن است قصّه من قصّه آن کُه کن است

دور شد بابا، ز دستم رفته تاب رخصتم ده رخصت ای عالی جناب

روی کردند در وطن پیشینیان من عقب افتاده ام بابا امان

دستم از دنیا اگر کوته شده خرگهم در عرش خرگه زن زده

قطره ام من سوی عمّان می روم ذره ام تا مهر تابان می روم

در عقب بابای من ناله مکن من بلاگردان تو، گریه مکن

سیّدا، آقا، جهان آذر زدی آتش اندر هفتمین کشور زدی

آصف الدوله ز آذرهای تو گشته نالان چون تو و هاهای تو


[تفسیر آیه قل ان الموت الذی تفرّون منه]


«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ ثُمَّ [64] تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَهِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ»

شرعت بعونه و نصره فی تفسیرها علی نهایه الاقتصار لأهل العبره و أولی الأبصار.

یعنی بگو ای محمّد صلی الله علیه و آله : به درستی که آن مرگی که از او گریزانید، پس به درستی که آن رسنده است به شما، پس باز می گردید به سوی دانای آشکار و نهان، پس خبر می دهد شما را به آنچه می کنید در دار دنیا از بدی و خبث احوال.

و قال البیضاوی: المعنی: یخافون أن تتمنوه بلسانکم مخافه أن یصیبکم، فتأخذوا بأعمالکم لاحق بکم لا تفوتونه.(1)

یعنی بیضاوی می گوید: معنی آیه این است که: ای یهود! خوف می کنید که تمنّا کنید مرگ را به زبان های خود از خوف اینکه مبادا بگیرد شما را، پس شما بگیرید مرگ را به اعمال خود یعنی به اعمال حسنه، یا اینکه شما را اعتقاد این است که فرار از مرگ می کنید و حال اینکه شما رو به مرگ می روید، هر چه از سال و ماه و هفته و روز و ساعت از عمر شما می رود نزدیک به مرگ می شوید.

ص :88

1- 1 تفسیر البیضاوی، ج 5، ص 338، تفسیر سوره الجمعه.
[در بی ثمر بودن فرار از مرگ]


و قال امیرالمؤمنین علیه السلام : «کل امرئ لاق ما یفرّ منه»(1) یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «هرکسی می رسد به آنچه از او فرار می کند».

بلی فرار کردن از مرگ بلا فایده و بلاثمر است، عمر انسان سال به سال و ماه به ماه و هفته به هفته و روز به روز و ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه و نفس به نفس می گذرد و شمرده می شود نفس ها تا اینکه موعد سرآید: «فَإِذَا جَآءَ(2) أَجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَهً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ(3)» آن وقت فی الفور مرگ خواهد رسید، خواه فرار کنی و خواه فرار نکنی. نظم:

چرا غم می خوری از بهر مردن؟[65 ]که هم غم خورده ای هم خواهی مردن(4)

عملی بکن که از مرگ نترسی، به جهت آنکه مرگ به کسی کاری نمی کند، هر چه می کند عمل خود شخص می کند، اعمال است که مرگ را بد می کند، مثل اینکه آب نهایت گوارایی را دارد، و لیکن همین که آتش در زیر دیگ بسیار می سوزد، آب گوارنده را سوزنده می کند، مرگ هم بعینه مثل آب گوارنده می باشد و شخص را از مهالک دنیوی خلاص می کند و به راحت ابدی می اندازد، و لیکن آتش اعمال خود شخص این آب گوارنده را زقوم و حمیم و یحموم و سوزنده می کند؛ نعوذ باللّه من سوء أفعالنا و أعمالنا.

بلکه هرگاه انسان انسان باشد، آب سوزنده را آب حیات می کند از سر آتش بر می دارد و آتش را از زیر آب دور می کند و در هوای خنک می گذارد تا گوارنده شود، نه مثل ماها که آب گوارنده را سوزنده می کنیم و آن وقت از ملاقات آن خوف داریم. نظم:

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست(5)

ص :89

1- 1 نهج البلاغه، ج 2، ص 33، خطبه 149.
2- 2 در نسخه: «إنّ»، بدل «فإذا جاء».
3- 3 سوره مبارکه اعراف، آیه 34.
4- 4 مصرع دوم اینچنین آمده: «مگر آنان که غم خوردن نمردن؟». از اشعار و رباعی هایی است که سینه به سینه و به صورت شفاهی نقل شده است.
چرا باید بعد از مرگ ما را خبر کنند به آنچه در دار دنیا کرده ایم از زشتی ها؟ با آنکه چه قدر شرّ را خلاّق عالم از لطف و کرم خود بخشیده باشد و هنوز «فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ» ذکر شود.

و مطلب در این مقام طول دارد، محول به کنزالعرفان حقیر است ما به بسط کلام و در این وجیزه نهایت اختصار می شود به جهت نسوختن دماغ خواننده.


[پرداختن به امور آخرت اصلاح کننده امور دنیا نیز هست]


بلی امثال ماها آنچه که کار می کنیم از برای دنیاست، مثل اینکه ما را از برای کار دنیای محض خلق کرده باشند، بالمرّه از خیال آخرت بیرون می باشیم، این است که از مرگ انکار [66] داریم، از شدّت انس در دنیا و حال اینکه هرگاه به امور آخرت هم بپردازیم، البته خلاّق عالم علاوه به عطا کردن نعم اخروی، نعم دنیوی هم عطا خواهد کرد، چونکه ما زاهد در دنیا نیستیم و کارهای دنیا را هم صورت خواهد داد.

حکی عن بعض الصالحین: أ نّه سأل عن توبه رجل، فقال: إنّی کنت رجلا دهقانا، فاجتمع علیّ أشغال الدنیا فی لیله واحده، کنت أحتاج إلی أن أسقی زرعا و کنت حملت حنطه إلی الطاحونه، فذهب حماری، فقلت: إن اشتغلت بطلب الحمار، فأتنی سقی الزرع. و إن اشتغلت بالسقی، ضاع الطحن و الحمار؛ و کان ذلک لیله الجمعه و بین قریتی و الجامع مسافه بعیده، فقلت: أترک هذه الأمور کلّها و أمضی إلی صلاه الجمعه. فمضیت و صلّیت، فلمّا انصرفت و مررت بالزرع، فإذا هو قد سقی، فقلت: من سقاه؟ فقیل: إنّ جارک أراد أن یسقی زرعه، فغلبته عیناه من النوم، فدخل الماء زرعک، فلمّا وافیت باب الدار إذا أنا بالحمار علی المعلف، فقلت: من ردّ هذا الحمار؟ قالوا: استأصل علیه الذئب، فلتجأ إلی البیت، فلمّا دخلت الدار، إذا أنا بالدقیق موضع هناک، فقلت: کیف سبب هذا؟ فقالوا: إنّ الطحان طحن هذا بالغلط، فلمّا علم(1) أ نّه لک، ردّه إلی منزلک، فقلت: ما أصدق من کان للّه، کان اللّه له و من أصلح للّه أمرا أصلح اللّه له أموره.(2)

یعنی: و روایت شده است از بعض صالحین از سبب توبه مردی، پس گفت آن مرد

ص :90

1- 1 حافظ، غزل شماره 71.
2- 2 در نسخه: «اعلم».
که: من مردی بودم دهقان و زارع، پس جمع شد از برای [67] من سه کار از کارهای دنیا و یک شب محتاج شدم که زراعت خود را آب دهم و بار کردم بار گندم را که به سوی آسیاب(1) [ببرم]، پس چون بار را در آسیاب گذاردم حمارم فرار کرد، اگر پی حمار می رفتم، زرع بی آب می ماند و اگر زراعت آب می دادم، آسیاب ضایع می ماند و حمار مفقود می شد و بود این شب هم شب جمعه و میانه قریه ما و مسجد جامع، مسافت بعیده بود، با خود گفتم: همه این کارها را ترک می کنم و می روم به سوی نماز جمعه، پس رفتم و نماز کردم و چون برگشتم، عبورم به مزرعه افتاد، پس دیدم آب خورده است زراعت، گفتم: چه کسی این زراعت را آب داده است؟ گفتند: همسایه باغ تو خواست که زراعت خود را آب دهد، غلبه کرد بر چشم او خواب، پس رفت آب [و] داخل زرع تو شد.

پس چون آمدم به در خانه رسیدم، دیدم حمار بر سر آخُر ایستاده، گفتم: چه کسی این درازگوش را آورد؟ گفتند: گرگ از عقب او انداخت، لابد پناه به خانه صاحب آورد.

پس چون وارد خانه شدم دیدم که بار آرد در کنار خانه گذارده است، پرسیدم سبب آن را، گفتند: آسیابان اشتباه کرده است و این آرد را به خیال آرد دیگری خورد کرده، چو معلومش شده که از تو بوده، خودش برداشته آورده است در خانه، با خود گفتم: چه خوب گفته است آنکه فرموده است: هر که هست از برای خدا، خدا هم هست از برای او، و هر کس که اصلاح کند امری را از امور آخرت از برای خدا، خدا هم اصلاح خواهد کرد امر دنیای او را.


[ترس از مرگ یا ترس از اعمال]


[68] بلی، اجل که رسید چاره ای به جز مردن نیست، اگر کسی اجل او نرسیده باشد و اسباب مرگ از برای او موجود شود؛ البتّه نخواهد مرد و اگر اسباب زندگی از برای کسی موجود باشد و باید بمیرد، البتّه خواهد مرد، پس فرار کردن از موت چه ثمر دارد و چه فایده، اگر باید نمیری نخواهی مرد، اگر چه مرگ را در حضور خود ملاحظه کنی. تا وقت معیّنِ معلوم، از مرگ مترس، از اعمال زشت خود بترس. نظم:

ص :91

1- 1 تمام موارد در نسخه: «آسیاء» آمده است.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آ تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من ز او عمری بگیرم جاودان(1) او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ(2)

به همین مضمون کلام امیرالمؤمنین علیه السلام وارد گردیده است. و اگر از زود آمدن مرگ می ترسی و از طول کشیدنش خشنودی، پس ترک عبادت مکن و معاصی را مرتکب مباش و صله رحم بنما و نفعت به مردم برسد، تا داخل سلسله ای گردی که خداوند در حقّ ایشان می فرماید: «وَ أَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الاْءَرْضِ(3)» هر کس نفعش به مردم می رسد خداوند او را در روی زمین نگاه می دارد، به خلاف آن که نفعش به مردم نرسد، اجلش نزدیک می شود، خصوصا کسی که ضرر او بر مسلمین وارد آید. او که اجلش اقرب از شخص بلانفع است، و خداوند دوست می دارد بنده ی فیّاض را و دشمن می دارد بنده ی لئیم بخیل را.

«الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّهَ وَ لاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ(4)» از برای لئام همین آیه بس است و از برای اسخیاء و فیاضان و اهل عبادت و زهد و تقوی [69] همین بشارت بس است که: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَهٍ تُنجِیکُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ(5)» هیچ مجاهده و جهادی در راه خدا بهتر از بذل مال به قدر قدرت و توانی نیست و خداوند جهاد مال را در آیه شریفه مقدّم بر جهاد نفس قرار داده، پس تا عنان اموال در دست توست و به دست دیگری نیفتاده ذخیره ای از برای قیامت خود مهیّا کن که بعد از تو کسی به فکر تو نخواهد افتاد. نظم:

ای که دستت می رسد کاری بکن(6) پیش از آن کز(7) تو نیاید هیچ کار(8)

برگ عیشی به گور خویش فرست کس نیارد ز پس، تو پیش فرست(9)

ص :92

1- 1 در مصدر: «من از او جانی برم بی رنگ و بو».
2- 2 مولوی، دیوان شمس، غزلیات، شماره 1326.
3- 3 سوره مبارکه رعد، آیه 17.
4- 4 سوره مبارکه توبه، آیه 34.
5- 5 سوره مبارکه کهف، آیه 10 و 11.
6- 6 در نسخه: «ای که تا دستد رسد کاری بکن».
7- 7 در نسخه: کاز.
8- 8 سعدی، مواعظ، قصیده شماره 28، در مدح امیر انکیانو.
9- 9 سعدی، گلستان، دیباچه.
[اجل محتوم چاره ناپذیر است]


به هر حال اگر مرگ موعود نرسیده کس نخواهد مرد و اگر رسیده و حتم شده و اجلّ معلّق نیست، چاره پذیر نیست به جز تن به مرگ دادن؛ و در این باب دو حکایت ذکر می شود از حکایت مرگ و نجات از آن از برای عبرت اهل بصر.

قال السید الجزائری فی کتاب أنواره(1): إنّ رجلا عالما من علماء تستر و کان صاحبا لنا و کان بیته علی جوف الشطّ، فکان لیله من اللیالی قدّموا إلیه طعاما فجلس هو و أهله و أولاده لیأکلون، فاتفق أ نّهم نسوا احضار الملح، فقال لزوجته، احضری الملح، فقامت و مضت فابطاءت؛ فتبعها الولد فابطاء و قامت البنت و تبعتهم الجاریه و هم یریدون الإتیان بالملح من الحجره الأخری [70] فتعجب ذلک العالم و خرج فی أثرهم فلمّا وضع رجله خارج العتبه(2) انهلت تلک الحجره فی الماء مع ما فیها و کان بین البیت و الماء یقرب من طول المناره فسلّموا کلّهم بحمد اللّه تعالی و فی هذا التاریخ بعضهم موجود فی الشیراز.

یعنی: سیّد نعمت اللّه جزائری در کتاب انوار النعمانیّه خود نقل کرده است که: مرد عالمی از علماء تستر بود و او صاحب ما بود و خانه او در کنار شط واقع شده بود، شبی از شبها از برای او طعام آوردند، پس او و اهل و عیال او نشستند از برای غذا خوردن، اتفاقا نمک را فراموش نموده بودند که حاضر کنند در سفره، پس آن مرد عالم گفت به زوجه خود: نمک حاضر کن، پس زن برخاست(3) و رفت که نمک حاضر کند، طول کشید آمدن او، پس از عقب او رفت پسر او، او هم طول داد آمدن را، پس دختر از عقب او رفت او هم طول داد، پس کنیز از عقب آنها رفت و همه رفتند در حجره عقبی که نمک بیاورند و طول کشید آمدن آنها، پس آن عالم تعجّب کرد از نیامدن آنها، خود عالم هم از پی آنها رفت و چون از حجره پا را بیرون گذارد، فی الفور حجره با آنچه در او بود خراب شد و ریخت در آب شط، و طول حجره و آب و فاصله آنها به قدر یک مناره بلند بود، پس همه آنها سالم ماندند بحمداللّه تعالی.

ص :93

1- 1 انوار النعمانیه فی معرفه النشأه الانسانیه، این کتاب جدیدا چاپ نشده، فقط چند مرتبه چاپ سنگی شده است و نسخه های خطی متعددی از آن در کتابخانه ها موجود می باشد.
2- 2 آستانه در.
3- 3 در نسخه: «برخواست».
و من عجائب الأمور أنّ جماعه من اللصوص، دخلوا دار رجل بالیل لیسرقوه، فلما دخلوا الدار رأوا أنّ لذلک الرجل ولد رضیع مشدود فی المهد، فقالوا: نخاف أن یبکی و یستیقظ أمّه و أبوه من بکائه، فأخذوا ذلک الولد من المهد و أخرجوه من الدار و وضعوه خارج الحوش و شرعوا فی نقل أثاث البیت و وضعوه فی الحوش، فلما فرغوا من نقل الأثاث، رجعوا إلی داخل البیت لعلّه أن یکون قد بقی شیء، فلمّا دخلوا، استیقظت المرئه فطلبت ولدها، فلم تره، فقالت لزوجها: أین المهد؟ فخرجا إلی الحوش یطلبون الولد، فلما خرجوا من البیت، قد وقع سقفه و جدرانه فرأوا(1) الولد فی المهد مع جمیع أثاث البیت، فلمّا أصبحوا الصباح حفروا التراب فإذ اللصوص أموات تحت التراب، فانظر إلی هذا التقدیر العزیز الحکیم.

یعنی: از امور عجیبه روزگار این است که جماعتی از دزدان در شب داخل خانه مردی شدند به جهت دزدی، پس چون داخل خانه شدند، دیدند که این صاحبخانه طفلی دارد شیرخوار و در گهواره گذارده، گفتند دزدان که: می ترسیم این طفل گریه کند و از گریه او پدر و مادر او بیدار شوند، پس گرفتند آن طفل را از گهواره و از خانه او را بیرون بردند و گذاردند او را بیرون سراء، پس شروع کردند به بیرون بردن اسباب خانه از خانه و حجره و گذاردند آنها را در میان سرای، چون فارغ شدند از بیرون بردن اسباب، برگشتند دوباره داخل حجره شدند که شاید چیز دیگر مانده باشد، چون داخل اطاق شدند، [72] زن از خواب بیدار شد و طفل خود را طلبید او را نیافت، پس گفت به شوهر خود که: چه شده طفلِ در مهد و مهد، پس زن و شوهر هر دو از حجره بیرون آمدند در صحن خانه که طفل خود را بیابند، چون خارج از بیت شدند طاق خانه و دیوارها به یک دفعه بر روی هم خراب شد، پس دیدند طفل را با مهد و اسباب خانه در صحن سرای، پس چون صبح شد، خاکها را عقب ریختند دیدند که دزدان هلاک شده اند در زیر خاک و خداوند طفل را با گهواره و اثاث البیت حفظ نموده به اعانت و یاری دزدان و دزدان را هلاک نموده، پس نظر عبرت بنما به آنچه خداوند عزیز قادر می کند.

پس مرگ، هر کسی را خواهد گرفت، خواه صالح و خواه طالح، چنانچه خداوند به

ص :94

1- 1 در نسخه: «فرؤ».
رسول خود صلی الله علیه و آله می فرماید: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُم مَّیِّتُونَ(1)» پس چه فراری از مرگ می توان کرد که هر جا بروی به دست او گرفتاری «کُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَهُ الْمَوْتِ(2)» کیست که مرگ را نچشد.

چنانچه جناب سیّد الشهداء علیه السلام به اصرار برادرِ با جان برابرِ خود، محمّد حنفیّه تفأل از قرآن زدند در رفتن به کربلا یا ماندن در مدینه، این آیه آمد که: «کُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَهُ الْمَوْتِ» یعنی: هر نفسی می چشد مرگ را، این بود که آن حضرت فرمودند: محمل ها را بر شترها بستند و عازم کربلا از راه مکه معظمه شدند.

راوی می گوید که: من وارد مدینه شدم دیدم زن و مرد مدینه همه عزادار و گریان و نالان روی به کوچه بنی هاشم [73] می روند، پرسیدم: چه خبر است در مدینه که مردم تمام عزادارند؟

شخصی گفت که: ای مرد! امروز حسین بن علی علیه السلام از مدینه با اهل و عیال می روند و مردم به این جهت عزادارند، می گوید: من هم رفتم در کوچه بنی هاشم دیدم که خلق همه عزادار، نالان و گریان ایستاده اند که ناگاه دیدم از خانه حسین جوانی بیرون آمد، عمّامه پیغمبر بر سر او دو گیسوی مجعّد(3) مسلسل در اطراف سر او، صورت به عینه، صورت پیغمبر صلی الله علیه و آله ، پرسیدم: این جوان کیست که این قدر شباهت به رسول خدا صلی الله علیه و آله دارد و مردم از دیدن او به ناله و فغان آمدند؟ گفتند: این هجده ساله حسین علیه السلام علی اکبر است؛ آه واویلاه و وااسفاه.


[در توصیف امام حسین و همراهان بنی هاشمی]

لمؤلّفه:

دیدم آمد ماه بیرون از حجاب یا که ظاهر شد به عالم آفتاب

نوخطی دیدم کلاله(4) گِرد دوش مه عذاری کرده یغما عقل [و] هوش

ابروانش طعنه می زد بر هلال در جبینش نور حیّ ذوالجلال

ص :95

1- 1 سوره مبارکه زمر، آیه 30.
2- 2 سوره مبارکه آل عمران، آیه 185 و سوره مبارکه انبیاء، آیه 35 و سوره مبارکه عنکبوت، آیه 57.
3- 3 موی ناصاف (فرهنگ معین).
4- 4 موی پیچیده و ناصاف، همان مجعد (دهخدا).
در تکلّم گوییا پیغمبر است هر که دیدی گفت: شبه حیدر است

کوچه و بازار، شهر [و] کوه ها گشته روشن زان جمال با صفا

گفتم آیا کیست این رشک ملک؟ ماه است این یا آفتابست بر فلک؟

احمد است این یا که جبریل امین ملک است یا خازن خلد برین

یوسف است از مصر کنعان آمده جان است این، کز نزد جانان آمده

گیسویست یا نافه مشک ختن(1) نافه او مشک تبّت را شکن

نزد ماه عارضش گشته [74] خجل جمله خوبان از خطا و از چِکِل(2)

جمله مبهوت از جمالش حوریان حرز خوان بر وی تمام قدسیان

سیر کن در گِرد آن قدسی سرشت هم ملایک هم همه اهل بهشت

گفتم: آیا کیست ای اهل نظر این مه رخشنده در شکل بشر؟

گفت شخصی: کین شبیه مصطفی است نسل پاک فاطمه ز آل عباست

اکبر است این قرّه العین حسین نیست کس در حسن وی در نشأتین

از عقب دیدم جوانی گلعذار گِرد سر، افکنده موی تابدار

آمد از خانه برون با کرّ و فرّ عارض وی طعنه زن بر ماه بدر

گفتم: آیا کیست این رشک پری اینکه بر خورشید دارد سروری؟

دیگری گفت: این نهال نو چمن نام وی قاسم بود سبط حسن

دیگری آمد برون چون نخل طور پای تا سر قامت وی غرق(3) نور

عارضش پر نور، چون قرص قمر شه سواری با وقار و کرّ [و] فرّ

از رخش پیدا اساس سروری کرّ و فرّش کرّ و فرّ حیدری

گوشه ابروش خال هاشمی دست [و] بازو دست [و] بازوی علی

گفتم: آیا کیست این خسرو اساس از ملک یا از پریست این یا ز ناس؟

گفت شخصی: کین مه بدر جلی نام وی عبّاس فرزند علی

بعد از آن دیدم که شاهی تاجدار یا رسولی یا نبیّ نامدار

آمد از خانه برون آن شهریار با جلال [و] شوکت [و] با اقتدار

ص :96

1- 1 در نسخه: «خطن».
2- 2 گِل و لای (دهخدا)، آلودگی.
3- 3 در نسخه: غرقه.
صد چو آدم صد چو نوحی چاکرش موسی [و] عیسی، تو گفتی خادمش

خادم و دربان وی الیاس [و] لوط در سرایش [75] قدسیان کرده هبوط

پادشاهان خادم درگاه وی نُه فلک یک قبّه از خرگاه وی

از مکان تا لامکان زیر نگین مالک الملک همه روی زمین

افسر قدرش به خالق متّصل ذاتش از هر عیب [و] نقصی منفصل

در وجودش عقل حیران چون خدا در عدم او صاحب ملک لواء

پست ترین منزل گهش عرش برین کس چو وی نه ز اولین [و] آخرین

گفتم: آیا کیست این سرّ خدا کیست این بی مثل در جمع شما؟

گفت شخصی: علّت ایجاد است این علّت معلول را بنیاد است این

نطق ما در وصف او ابکم(1) بود خالقش بر خلقتش اعلم بود

لیک دانیم اوست شاه عالمین سبط زهرا، نسل پیغمبر، حسین

آصفا معذور دارم از رقم برد از دستم عنان خود قلم

سیّدا آقا قلم داری نما خود نگه داری نما زین گفته ها


[تفسیر آیه یا ایها الذین آمنوا اذا نودی للصلاه]


«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلاَهِ مِن یَوْمِ الْجُمُعَهِ فَاسْعَوْا إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ»

شرعت بعون اللّه و إرادته فی تفسیرها علی نهایه الاقتصار و الاختصار و اللّه المعین لأولی الأبصار.

یعنی: ای گروهی که ایمان به خدا و رسول او به روز جزا و معاد آورده اید و قبول دارید احکام شریعت مصطفوی را، چون ندا داده شوید برای نماز در روز جمعه، پس بشتابید به سوی ذکر خدا که نماز [76] جمعه باشد، و بگذارید و ترک کنید خرید

ص :97

1- 1 گنگ.
و فروش(1) و سایر عقود و نقل و انتقال باشد و ترک بیع و شرا بهتر است از برای شما از معامله دنیوی، اگر هستید دانا به منافع و مضارّ خود.

و النداء: الصوت الرفیع و قد یعبّر به عن الأذان فی الشرع.

و الصلاه فی اللغه: الدعاء و فی عرف المتشرّعه: الأرکان المخصوصه و یرید بها الصلاه المفروضه.

و الذکر فی هذه الآیه یشتمل الصلاه و القرآن لقوله تعالی: «أَقِمِ الصَّلاَهَ لِذِکْرِی(2)» و المراد بالبیع إعطاء الثمن و أخذ المثمن بأیّ الأقسام و الشراء من لوازم البیع، لأنّ أحدهما مربوط بالآخر.

یعنی «نداء»: صوت بلند است و به تحقیق که تعبیر می شود به نداء از اذانِ نماز در لسان شرع.

و «نماز» در لغت: دعاست و در عرف متشرّعه: ارکان مخصوصه است و مراد از آن نماز فریضه است.

و مراد از «ذکر» در این آیه شمول دارد، هم نماز و هم قرآن را و صریح است در نماز، چون نماز قرآن هم دارد به علّت آنکه خداوند می فرماید: «أَقِمِ الصَّلاَهَ لِذِکْرِی» یعنی: برپا بدار نماز را برای یاد کردن من.

و مراد به بیع دادن ثمن و گرفتن مثمن است به هر نحو که بوده باشد و شراء از لوازم بیع است، به علت آنکه هریک از بیع و شراء مربوط به یکدیگراند و از لوازم هم می باشند، بیع بی شراء ممکن نیست و شراء بی بیع هم نمی شود.

پس از آیه شریفه ظاهر می شود دو چیز یکی: وجوب نماز جمعه و یکی: حرمت بیع و شراء در آن حین، [77] به علّت آنکه ظاهر امر در وجوب است و ظاهر نهی در حرمت.


[اهمیت نماز جمعه در روایات]


و وجوبه ثابته بالنص و الاجماع، کما قال اللّه تعالی: «فَاسْعَوْا إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ» و الأمر للوجوب و النهی للتحریم و إنّما یجب السعی و یحرم البیع لأجل الواجب.

ص :98

1- 1 در نسخه: فروخت.
2- 2 سوره مبارکه طه، آیه 14.
و قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی خطبته: «إعلموا أنّ اللّه قد افترض علیکم الجمعه فی مقامی هذا، فی یومی هذا، فی شهری هذا، من عامی هذا، فمن ترکها فی حیاتی، أو بعد موتی و له إمام عادل استخفافا بها أو جحودا لها، فلا جمع اللّه له شمله و لا بارک له فی أمره، ألا و لا صلاه له، ألا و لا زکوه له، ألا و لا حجّ له، ألا و لا صوم له، ألا و لا برکه له حتّی یتوب، فإن تاب، تاب اللّه علیه».(1)

و قال أمیرالمؤمنین علیه السلام فی خطبته: «و الجمعه واجبه علی کل مؤمن، إلاّ علی الصبی و المریض و المجنون و الشیخ الکبیر و الأعمی و المسافر و المرأه و العبد الملوک و من کان علی رأس فرسخین».(2)

و قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «الجمعه واجبه أو الجمعه حقّ واجب علی کل مسلم، إلاّ أربعه: عبد مملوک أو امرأه أو صبی أو مریض».(3)

و تفصیل المطلب مذکور فی کتابی الکبیر المسمی بکنزالعرفان و تطویل الکلام فی هذا الکتاب خارج عن أسلوب الکتاب.


[آداب، سنن و اعمال شب و روز جمعه]


به هر حال آداب و سنن و فضایل و اعمال شب و روز جمعه بسیار است از واجب و ندب، و اغلب و اکثر آن در کتاب کنزالعرفان و مجمع الحجج ایراد نموده ام و در این وجیزه به ذکر قلیلی از آن اکتفا می شود.

فعلیک یا آصف بالسنن الوارده فی یوم الجمعه و لیلته، منها: إتیان النساء و غسل الرأس و اللحیه [78] بالخطمی و أخذ الشارب و تقلیم الأظافیر و تغییر الثیاب و استعمال الطیب و الغسل و کثره الصلاه علی محمد صلی الله علیه و آله و آله و قرائه القرآن، سیّما سوره الجمعه و الأدعیه الوارده فیه و النوافل و غیر ذلک، فإذا اطلع الفجر من یوم الجمعه، فخذ یا آصف سلمک اللّه تعالی شیئا من شاربک و أقلم أظفارک و اغتسل.

ص :99

1- 1 نهایه الإحکام، ج 2، ص 9، الفصل الأول: شرائط صلاه الجمعه.
2- 2 من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 431، باب وجوب الجمعه و فضلها، حدیث 1263.
3- 3 وسائل الشیعه، ج 7، ص 301، باب وجوبها علی مکلف إلاّ الهرم و المسافر و العبد و المرأه، حدیث 23 و 24.
فقال الباقر علیه السلام : «من أخذ شیئا من شاربه و أظفاره فی کلّ یوم جمعه(1) و قال حین یأخذ: بسم اللّه و باللّه و علی سنه محمّد و آل محمد صلی الله علیه و آله ؛ لم تسقط منه قلامه و لا جزازه إلاّ کتب له بها عتق نسمه و لم یمرض إلاّ مرضه الذی یموت فیه».(2)

یعنی: پس بر تو باد ای آصف دوران! به سنّت های وارده در روز جمعه و شب آن، از آن جمله سنن مواقعت با زنان است، خواه دائمی و خواه متعه، و شستن سر و ریش به خطمی، و گرفتن شارب و چیدن ناخن ها، و پوشیدن لباس پاکیزه مشروعه، و استعمال نمودن عطریّات، و غسل روز جمعه، و بسیار فرستادن صلوات بر محمد صلی الله علیه و آله و آل او، و قرائت قرآن خصوصا سوره جمعه و ادعیّه وارده در روز جمعه، و نمازهای نافله، و غیر از اینها، پس چون طالع شود فجر روز جمعه، بگیر ای آصف دوران! چیزی از شارب های خود، و بگیر ناخن های خود را از دست و پا در هر روز جمعه، و بفرما در حین گرفتن ناخن و شارب این دعا را: «بسم اللّه و باللّه و علی سنّه محمد صلی الله علیه و آله ».

به درستی که جناب باقر علیه السلام فرمودند که: «هر که در وقت شارب زدن و ناخن چیدن این دعا را بخواند، نمی افتد [79] از شارب و ناخن او چیزی بر زمین، إلاّ آنکه نوشته می شود به هر یک از آن، ثواب یک بنده آزاد کردن و نمی میرد در آن هفته، و ناخوش و مریض نمی شود، إلاّ به مرض موت حتمی».

پس بیست عدد ناخن دست و پا می شود و در گرفتن آن ثواب بیست بنده آزاد کردن به او داده می شود و هم چنین به هر عدد مویی که از شارب گرفته شود، ثواب یک بنده آزاد کردن به شخص عطا کرده می شود.

و منها إتیان النساء فی یوم الجمعه، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «من جامعتها یوم الجمعه بعد العصر فقضی بینکما ولد، فإنّه یکون معروفا مشهورا عالما».(3)

و أمّا غسل الرأس و اللحیه بالخطمی، روی ابن بکیر عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «غسل الرأس بالخطمی فی کل جمعه أمان من البرص و الجنون».(4)

ص :100

1- 1 در مصدر: «أظفاره و شاربه کل جمعه»، بدل «شاربه و أظفاره فی کل یوم جمعه».
2- 2 الکافی، ج 6، ص 491، باب قص الأظفار، حدیث 9، با اختلاف کمی.
3- 3 من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 554، باب ما أوصی النبی صلی الله علیه و آله علیا علیه السلام فی آداب النکاح، حدیث 4899.
و أمّا تقلّم الأظفار و قصّ الشارب عن محمد بن طلحه، قال: قال أبوعبداللّه علیه السلام : «تقلیم الأظفار و قصّ الشارب و غسل الرأس بالخطمی کل جمعه ینفی الفقر و یزید فی الرزق».(1)

و قال أیضا علیه السلام : «من أخذ من شاربه و قلم من أظفاره و غسل رأسه بالخطمی یوم الجمعه کان کمن أعتق نسمه».(2)

و أما تغییر اللباس و الغسل و الطیب، روی الصدوق رحمه الله ، عن زراره قال: قال أبوعبداللّه علیه السلام : «لا تدع الغسل یوم الجمعه فإنّه سنّه و شمّ الطیب و لبس صالح ثیابک».(3)

و فی الخصال قال: «کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله إذا کان یوم الجمعه و لم یکن عنده طیب، دعا ببعض خُمُرِ نسائه قبلها فی الماء(4) ثمّ وضعها علی وجهه».(5)

یعنی: یکی از سنن روز جمعه مجامعت با زنان است، فرمودند رسول خدا صلی الله علیه و آله : «کسی که مجامعت کند با زنان [80] روز جمعه بعد از نماز عصر، اگر خداوند فرزندی روزی او کند، پس به درستی که می باشد او مشهور و معروف و عالم ربّانی».

و امّا شستن سر و ریش به خطمی، روایت می کند ابن بکیر از ابی عبداللّه علیه السلام که فرمودند: «شستن سر به خطمی روز جمعه، امان است از برص و جنون».

و اما گرفتن ناخن و زدن شارب، روایت است از محمد بن طلحه که گفت: فرمود جناب ابوعبداللّه علیه السلام که: «گرفتن ناخن و زدن شارب و شستن سر به خطمی هر روز جمعه، می برد فقر را و زیاد می کند روزی را».

و فرمودند باز آن حضرت: «کسی که بزند شارب خود را و بگیرد ناخن خود را و بشوید سر را به خطمی هر روز جمعه(6)، مثل کسی می ماند که بنده در راه خدا آزاد کرده باشد».

و امّا تغییر لباس و غسل و استعمال طیب در روز جمعه، روایت می کند شیخ

ص :101

1- 1 الکافی، ج 3، ص 418، باب التزین یوم الجمعه، حدیث 10.
2- 2 همان، ج 6، ص 491، باب قص الأظفار، حدیث 10.
3- 3 همان، ج 3، ص 418، باب التزین یوم الجمعه، حدیث 6.
4- 4 در کتب روایی شیخ صدوق یافت نشد، بنگرید: الکافی، ص 417، باب التزین یوم الجمعه، حدیث 4.
5- 5 در مصدر: «بالماء»، بدل «فی الماء».
6- 6 در خصال یافت نشد، بنگرید: الکافی، ج 6، ص 511، باب الطیب، حدیث 10.
صدوق رحمه الله از زراره که گفت: فرمود ابوعبداللّه علیه السلام که: «ترک مکن غسل روز جمعه را، به درستی که آن سنّت است و همچنین بوی خوش را و لباس خوب را».

و می گوید صدوق رحمه الله در کتاب خصال خود که: «می شد روز جمعه[ای] و نبود از برای رسول خدا صلی الله علیه و آله عطری، می طلبیدند بعضی خمر زنان خود را یعنی مقنعه های سر ایشان را که همیشه آلوده به عطر بود و آب به آن می رسانیدند، پس آن مقنعه تر شده از آب را که معطر بود بر صورت مبارک خود می مالیدند».


[ثواب صلوات در شب و روز جمعه]


و امّا بسیار فرستادن صلوات بر رسول صلی الله علیه و آله و آل او [ علیهم السلام ]و ثواب آن، روی عن عبداللّه بن سنان، قال: قال أبوعبداللّه علیه السلام : «إذا کان عشیّه الخمیس و لیله الجمعه نزلت ملائکه من السماء [81] و معها أقلام الذهب و صحف الفضّه لایکتبون عشیّه الخمیس و لیله الجمعه و یوم الجمعه إلی أن تغیب الشمس إلاّ الصلاه علی النبی صلی الله علیه و آله و آله[ علیهم السلام ]».(1)

و روی الصدوق فی ثواب الأعمال، عن أبی الحسن الرضا علیه السلام ، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «من صلّی علیّ یوم الجمعه مائه صلاه، قضی اللّه له ستّین حاجه من حوائج الدنیا و الآخره منها ثلاثون حاجه للدنیا و ثلاثون حاجه للآخره».(2)

و روی مفضّل عن أبی جعفر علیه السلام قال: «ما من شیء یعبد اللّه به یوم الجمعه، أحبّ إلی اللّه من الصلاه علی محمّد صلی الله علیه و آله و آل محمّد[ علیهم السلام ]».(3)

یعنی: روایت شده از عبداللّه سنان که گفت: فرمود ابوعبداللّه علیه السلام : «هرگاه بشود شب پنج شنبه و شب جمعه، نازل می شوند ملائکه از آسمان و با آنها است قلم های طلا و صفحه های نقره، نمی نویسند شب پنج شنبه و شب جمعه و روز جمعه تا غروب آفتاب مگر صلوات بر رسول صلی الله علیه و آله و آل او[ علیهم السلام ]».

و روایت کرده شیخ صدوق ابن بابویه قمی رحمه الله در کتاب ثواب الاعمال خود از جناب ابی الحسن الرضا علیه السلام که فرمودند: «فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله : کسی که صلوات بفرستد بر

ص :102

1- 1 الخصال، ص 393، باب السبعه، حدیث 95.
2- 2 ثواب الأعمال، ص 156، ثواب من صلّی علی النبی صلی الله علیه و آله یوم الجمعه، با اختلاف کمی.
3- 3 الکافی، ج 3، ص 429، باب نوادر الجمعه، حدیث 3.
من روز جمعه صد صلوات، خداوند برمی آورد شصت حاجت او را از حوائج دنیا و آخرت، از آن جمله سی حاجت از برای دنیای او و سی حاجت از برای آخرت او».

و روایت می کند مفضّل از ابی جعفر علیه السلام که فرمودند: «نیست چیزی که عبادت کرده شود خداوند به آن در روز جمعه که بهتر و محبوب تر باشد نزد خداوند عالم از صلوات بر محمّد صلی الله علیه و آله [82] و آل محمّد[ علیهم السلام ]».

و قال أبوجعفر علیه السلام : «إذا صلّیت العصر یوم الجمعه، فقل: اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اَلاَْوصِیَاءِ الْمَرْضیّیْنَ بِأَفْضَلِ صَلَواتِکَ وَ بارِکْ عَلَیْهِمْ بِاَفْضَلِ بَرَکاتِکَ وَ الصَّلاهُ وَ السلامُ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ وَ عَلی أَرْواحِهِمْ وَ أَجْسادِهِمْ وَ رَحْمَهُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُهُ، قال: من قالها فی دبر العصر، کتب اللّه له مائه الف حسنه و محی عنه مائه الف سیّئه و قضی له مائه الف حاجه و رفع له مائه الف درجه».(1)

یعنی فرمود ابوجعفر علیه السلام : «هرگاه کردی نماز عصر روز جمعه را، پس بگو: اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اَلاَْوصِیَاءِ الْمَرْضیّیْنَ بِأَفْضَلِ صَلَواتِکَ وَ بارِکْ عَلَیْهِمْ بِاَفْضَلِ بَرَکاتِکَ وَ الصَّلاهُ وَ السلامُ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ وَ عَلی أَرْواحِهِمْ وَ أَجْسادِهِمْ وَ رَحْمَهُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُهُ، فرمودند: کسی که بگوید این صلوات را در عقب نماز عصر، بنویسد خداوند عالم برای او صد هزار حسنه و محو کند از برای او صد هزار گناه و برآورد از برای او صد هزار حاجت و بلند کند از برای او صد هزار درجه در بهشتِ عنبر سرشت».

و در روایت دیگر وارد شده است که: «از برای خواننده این صلوات است ثواب عبادت ثقلین».(2)


[ثواب قرائت قرآن در روز جمعه]

و أمّا ثواب قرائه القرآن فی یوم الجمعه، سیما سورته، عن النبی صلی الله علیه و آله قال: «من قرء سوره الجمعه اعطی عشر حسنات بعدد من أتی الجمعه و بعدد من لم یأتها فی أمصار

ص :103

1- 1 تهذیب الأحکام، ج 3، ص 19، باب العمل فی لیله الجمعه و یومها، حدیث 68، با کمی اختلاف.
2- 2 وسائل الشیعه، ج 7، ص 400، باب ما یستحب أن یقرأ و یقال عقیب الجمعه و العصر، حدیث 7.
المسلمین».(1)

و عن أبیعبداللّه علیه السلام قال: «من الواجب علی کلّ مؤمن إذا کان لنا شیعه أن یقرأ فی لیله [83] الجمعه بالجمعه و سبّح اسم ربّک [الأعلی]؛ و فی صلاه الظهر بالجمعه و المنافقین، فإذا فعل [ذلک] فکانّما یعمل [ک]عمل رسول اللّه صلی الله علیه و آله و کان ثوابه و جزاؤه علی اللّه الجنّه».(2)

یعنی: و امّا ثواب قرائت قرآن در روز جمعه خصوصا سوره جمعه از رسول خدا صلی الله علیه و آله مرویست که فرمودند: «کسی که بخواند سوره جمعه را عطا می کند خداوند به او ده حسنه به عدد هر که به نماز جمعه حاضر شده و به عدد هر که به نماز جمعه هم حاضر نشده در بلاد مسلمین».

و از جناب ابی عبداللّه علیه السلام مرویست که فرمودند که: «از جمله واجبات بر هر مؤمن است هرگاه بوده باشد از جمله شیعیان ما که بخواند در شب جمعه سوره جمعه را و سوره «سبّح اسم ربّک» را، و در نماز ظهر بخواند سوره جمعه و منافقین را، پس هرگاه چنین کرد، مثل آن است که عمل رسول اللّه صلی الله علیه و آله کرده باشد و هست ثواب او و جزاء او بر خداوند عالم بهشت».


[فضیلت روز جمعه بر روزهای هفته]


و أمّا فضل یوم الجمعه علی سائر أیّام الأسبوع روی محمّد بن إسمعیل بن بزیع، عن الرضا علیه السلام قال: «قلت له: بلغنی أنّ یوم الجمعه أقصر الایّام؟، قال کذلک هو، قلت: جعلت فداک کیف ذلک؟ قال: إنّ اللّه تعالی یجمع أرواح المشرکین تحت عین الشمس، فإذا رکدت الشمس عذّب اللّه أرواح المشرکین برکود الشمس ساعه، فإذا کان یوم الجمعه لایکون للشمس رکود رفع اللّه عنهم العذاب لفضل یوم الجمعه».(3)

یعنی: و اما فضل روز جمعه بر سایر روزهای هفته، روایت است از محمد بن اسمعیل

ص :104

1- 1 مستدرک الوسائل، ج 4، ص 352، باب استحباب قراءه سور القرآن سوره سوره، حدیث 95؛ تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 557، تفسیر سوره الجمعه.
2- 2 ثواب الأعمال، ص 118، ثواب قراءه سوره الجمعه، و المنافقون و سبّح اسم ربک الأعلی.
3- 3 الکافی، ج 3، ص 416، باب فضل یوم الجمعه و لیلته، حدیث 14.
[بن] بزیع از جناب امام رضا علیه السلام که گفت [84]: «گفتم به آن حضرت: رسیده است به ما اینکه روز جمعه کوتاه ترین روزهاست فرمودند: بلی چنین است، عرض کردم: فدایت شوم چگونه است آن؟ فرمودند: به درستی که خداوند عالم جمع می فرماید ارواح مشرکین را در زیر چشمه خورشید، پس چون رکود شمس می شود یعنی خورشید مکث می کند اندکی در زوال ظهر و بعد از آن میل به مغرب می کند عذاب می کند خداوند عالم ارواح مشرکین را به رکود شمس ساعتی، پس چون روز جمعه شود نیست از برای خورشید رکودی، رفع می کند خداوند از مشرکین عذاب را در روز جمعه وقت زوال، از برای فضیلت روز جمعه».

به هر حال کلام درباره جمعه و آنچه ذکر شد بسیار است، محوّل به کنزالعرفان است و در این وجیزه زیاده بر این باعث ملال است، روز جمعه این قدر فضل و قدر دارد که خداوند از ارواح مشرکین عذاب را در وقت زوال آن بر می دارد، خداوند لعنت کند قومی را که در وقت زوال ظهر جمعه، بهترین ساعت ها بهترین خلق را در حالت تشنگی و گرسنگی و بدن پاره پاره از دم شمشیر سرش را از خنجر آبدار از قفا بریدند به دوازده ضربت و بعد از آن، آن بدن طیّب [و] طاهر را برهنه در آفتاب انداختند و سرش را بر نوک نیزه جفا نمودند، آه واویلاه ای آصف دوران و ای شهریار متشرّع زمان، کجا بودی که فرزند فاطمه را به آن حالت مشاهده نمایی و سر خود را به دم خنجر شمر گذاری و التماس کنی که به عوض این [سر] مبارک، سر مرا جدا کن و از این [85] پاره پاره تشنه گرسنه بگذر، شمر چون بر گرده فرزند رسول [ صلی الله علیه و آله ] نشست و سر او را در حالت سجود جدا می کرد، گویا آن مظلوم با خداوند خود گرم مناجات بود و می فرمود:


[سروده مؤلّف در مناجات سیدالشهدا در هنگام شهادت]

لمؤلّفه:

بارالها ای خدای لایزال ای کریم [و] ای رحیم ذوالجلال

آگهی از تشنگی های حسین عالمی بر بی کسی های حسین

نه پدر دارم نه فرزندی به سر نه برادر، نه کس از قوم بشر

جسمم از شمشیر [و] خنجر چاک چاک غرقِ خون افتاده ام بر روی خاک

ص :105

هم جگر هم قلب من تفسیده شد هم دهن، هم حلق من خشکیده شد

این همه آب فرات از مال ماست قطره ای از مال ما بر ما رواست

هر چه گویم تشنه ام ای قوم کین هر چه نالم هر چه زارم من چنین

ندهندم قطره ای ز آب حیات تشنه لب آخر چشیدم من ممات

سهل باشد ای خدای ذوالمنن تشنه گردم کشته، مانم بی کفن

سهل است ار گردد سرم بر نیزه ها یا شود زینب اسیر اشقیا

یا تنم عریان بماند بر زمین یا شوم پامال اسب مشرکین

دخترم گردد اسیر کوفیان عابدین در قید [و] بند شامیان

یا شود صد پاره جسم اکبرم یا طپان در خون بماند اصغرم

یا خورد در شام زان کلب عنید بر لب [و] دندان من چوب یزید

در عوض ای خالق کون [و] مکان عفو بنما تو گناه امّتان

آصف الدّوله که آید بعد از این چونکه هست از شیعیان مخلصین

در بهشت عدن کن مأوای او در جوار ما بده [86] تو جای او


[تفسیر آیه فاذا قضیت الصلاه]


«بسم اللّه الرحمن الرحیم»

«فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلاَهُ فَانتَشِرُوا فِی الاْءَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»

شرعت بعون اللّه فی تفسیرها علی نهج الایجاز و اللّه العالم بتفسیرها.

یعنی: پس چون گذارده شود نماز جمعه، پس پراکنده و متفرق شوید در زمین برای تجارت یا کار دیگر از امور دنیوی و بجویید از فضل خدا یعنی روزی را به وسیله معاملات و یاد کنید خدا را یاد کردن بسیار در همه حال و همه وقت شاید که ناجی و رستگار شوید.


[در تفسیر فانتشروا]

و إذا صلّیتم الجمعه و فرغتم منها، فتفرقوا فی الأرض و اطلبوا الرزق فی الشراء

ص :106

و البیع؛ و هذا إباحه و لیس بأمر و إیجاب.

و عن النبی صلی الله علیه و آله قال فی قوله: «فَانْتَشِرُوا» الآیه «لیس بطلب الدنیا و لیکن عیاده مریض و حضور جنازه و زیاره أخ فی اللّه و المراد بقوله: «وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّه َ» طلب العلم».(1)

و عن أبی عبداللّه علیه السلام أ نّه قال: «الصلاه یوم الجمعه و الانتشار یوم السبت»(2)، و الانتشار إباحه بعد نهی و بعض السلف کانوا یشغلون نفوسهم بعد الجمعه بشیء من أمور الدنیا امتثالا للآیه. «وَ اذْکُرُوا اللّه َ کَثِیراً» اشاره إلی أنّ المرأ لا ینبغی أن یغفل عن ذکر ربّه فی کل حال.

یعنی: و چون گذاردید نماز جمعه را و فارغ شدید از نماز، پس متفرّق شوید در زمین و طلب کنید رزق را در بیع و شراء و این امر، امر اباحی می باشد نه وجوبی.[87]

و از رسول خدا صلی الله علیه و آله مرویست که فرمودند: «در آیه «فَانْتَشِرُوا فِی الاْءَرْضِ» نیست مراد آن، طلب دنیا بلکه مراد عیادت مریض و تشییع جنازه و زیارت برادران دینی از برای خداست و مراد به «وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّه َ» طلب علم است».

و جناب ابی عبداللّه علیه السلام فرمودند: «نماز روز جمعه است و انتشار روز شنبه است»، و انتشار اباحه است بعد از نهی، و بعضی از سالفین بودند که مشغول می کردند خود را بعد از نماز جمعه به یکی از امور دنیوی از برای امتثال فرموده خلاّق عالم.


[تفسیر واذکروا اللّه کثیرا]

و مراد به «وَ اذْکُرُوا اللّه َ کَثِیراً»»، اشاره است به اینکه مؤمن نباید غافل باشد از ذکر خدا در هر حال.

و عن النبی صلی الله علیه و آله قال: «من ذکر اللّه مخلصا فی السوق عند غفله الناس و شغلهم بما هم فیه کتب اللّه له ألف حسنه و یغفر اللّه له یوم القیامه مغفره لم تخطر علی قلب بشر».(3)

یعنی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «کسی که یاد کند خدا را از روی اخلاص در بازار،

ص :107

1- 1 بحارالانوار، ج 86، ص 128، الباب الأول: باب وجوب صلاه الجمعه و فضلها.
2- 2 من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 267، باب الأیام و الأوقات التی یستحب فیها السفر، حدیث 2397.
3- 3 وسائل الشیعه، ج 7، ص 166، باب استحباب ذکر اللّه فی السوق، حدیث 1، با کمی اختلاف.
وقتی که مردم همه غافل اند و مشغول اند به اموری که در دست دارند، می نویسد خداوند عالم از برای او هزار حسنه و می آمرزد برای او روز قیامت آمرزیدنی که هرگز به خاطر احدی خطور نکرده باشد».

و قال ابیعبداللّه علیه السلام : «من قال حین یدخل السوق: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له، لَهُ الملک و له الحمد و هو علی کلّ شیء قدیر، اعطی من الأجر بعدد ما خلق اللّه إلی یوم القیامه».(1)

یعنی فرمود: ابی عبداللّه [88] علیه السلام : «کسی که بگوید در وقت داخل شدن به بازار دعای گذشته را، عطا می کند خداوند به او از اجر و مزد به عدد آنچه که خلق شده و می شود تا روز قیامت».

پس شخص در هر حال عبادت خلاّق عالم را می تواند کرد، اگر چه در بازار باشد و ذکر کثیر در قرآن شامل نماز و قرائت قرآن و حدیث و موعظه و تدریس و مناظره علما با یکدیگر و تسبیح و تهلیل و تمجید و تقدیس و تکبیر و دعا و اوراد و اذکار و صلوات بر محمّد صلی الله علیه و آله و آل او می باشد؛ و مراد از کثرت، زیادتی آنست در هر حال، چون هیچ یادی و ذکری بالاتر و بهتر از یاد خدا و ذکر خدا نیست، مشروط بر اینکه از روی اخلاص و خالی از ریا و سمعه بوده باشد.

بلی، هر کس در یاد خدا بوده باشد، شب و روز البتّه رستگار خواهد بود و هر که خدا را فراموش کند، صدور همه معاصی و ذنوب از او خواهد بروز کرد.


[خوف خدا نیز ذکر است]

یاد خدا نه به ذکر تنها است، بلکه خوف از خدا هم ذکر بزرگ خداست و هر که نه از خدا ترسد و نه در ذکر خدا باشد، دیگر از چه امری باک دارد، اکل حرام در نزد او الذّ(2) از حلال می شود، ظلم و بغی و عدوان در نزد او مرغوب و عدل و انصاف و راست رفتاری و درست کرداری و عبادت و بندگی خلاّق عالم، در نزد او زشت و کریه و ناپسند می افتد، این است که غافل از خدا همیشه انکار اهل حق را دارند و از رفاقت و مجالست

ص :108

1- 1 عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج 1، ص 34، باب فیما جاء عن الرضا علیه السلام من الاخبار المجموعه، حدیث 42.
2- 2 بسیار لذیذتر.
و همنشینی ایشان ابا و امتناع دارند.

[89] هرگاه یکی از اهل حق را ببینند او را مسخره و بی عقل و دیوانه و سفیه پندارند و هرگاه یکی از امثال و اقران خود را که در اعمال و افعال اشنع از او باشد و مال و منال و زخارف باطلی دنیوی او از ناظر جاهل غافل بیشتر باشد، او را اعقل و اعلم و اجلل از خود یا دیگری داند.

و شب و روز در خیال این است که خود را برساند به آنچه از برای آن منظور موجود است و اگر شبی مؤمنی تا به صبح قرآن مجید در منزل او بخواند، منزجر و مکره می باشد و می گوید که کاش فلان از نزد ما به جای دیگر نقل می شد و ما را از صدمه صوت و اعمال خود نجات می داد و حواس ما از نبودن او جمع می شد.

لمؤلّفه:

ناریون مر ناریون را طالب اند نوریون مر نوریون را جاذب اند(1)

ذرّه ذرّه کاندرین ارض [و] سماست جنس خود را همچو کاه [و] کهرباست(2)

پس یاد خدا بودن فلاح و رستگاریست و غافل از خدا بودن خطا و زیان کاریست از جمله ذکر خداوند و یاد او بودن، تفکّر و تأمّل در منابع و بدایع خلقت او نمودن و از مصنوع پی به صانع و از مخلوق پی به خالق و از معلول پی به علّت بردن، اعظم عبادات است و همچنین حفظ نفس نمودن از اکل حرام و جمع اموال محرّمه و ظلم ننمودن به عباد اللّه و با ایشان در مقام لطف و مهربانی بودن و قضای حوائج ایشان نمودن، نیز از اهمّ اذکار اللّه است و همچنین شب و روز در فکر ترویج شریعت مطهره بودن و نشر احکام کردن و امر به معروف [90] و نهی از منکر کردن و دوست داشتن اهل حق و اهل علم، و منکر اهل بغی و ظلم بودن نیز از اعاظم اذکار اللّه است، گیرم که شخص شب و روز ورد زبانش «لا اله الا اللّه» باشد و بغی و ظلم او عالم را گرفته باشد و جاذب حرام مثل مغناطیس در حق آهن بوده باشد و منکر اهل حق و طالب و دوست دار اهل باطل

ص :109

1- 1 مولوی در مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش 1 می گوید: ناریان مر ناریان را جاذب اند نوریان مر نوریان را طالب اند
2- 2 مولوی در مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش 89 می گوید: ذره ذره کاندرین ارض و سماست جنس خود را هر یکی چون کهرباست
بوده باشد، این ذکر از برای او بی ثمر است. نظم:

گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار کو زهر بهر دشمن کو مهره بهر یار(1)


[حال ابنای زمان و تمجید آصف الدوله]


این است که اغلب خلق از هر طائفه به ظلالت و گمراهی می باشند و نظر به ابنای دهر و زمان می کنند و نزدیک است که دین اسلام بالمرّه از میان برداشته شود نعوذ باللّه من غضب الرّحمن و لیکن الحق بدون خوش آمد و سالوسی و چاپلوسی و خدعه و مکر و گفتن کلام نافهمیده و نارسیده، سر کار عظمت مدار جلالت آثار آصف الدوله العلّیه العالیه در عهد خود و زمان خود خلاف اهل زمان و اهل عهد خود می باشد، صیت عدل و انصاف و مروّت و مهربانی او نسبت به برایا و رعایا از آن ظاهرتر است که محتاج به تقریر یا تسطیر باشد، مهما امکن جمیع اعمال و افعال خود را به نهج شریعت مطهّره نبوی صلی الله علیه و آله از امور معاشیّه و معادیّه می نماید و خود را از ذکر خداوند جلّ جلاله در هیچ حال خالی نمی گذارد، ندیدیم از وجود شریفش نسبت به خلقی از عباد اللّه ظلمی و جوری وارد بیاید یا در فکر مال حرام و اخذ و جمع آن بوده باشد و حال آنکه [91[ هرگاه طالب آنها بود اسباب آن بر وجه اتم و اکمل خداوند با قدرت به(2) ایشان عطا فرموده و مع هذا روز به روز در عبادت و تواضع و فروتنی و شکسته نفسی و زهد و تقوی و ورع و انکار اهل بغی و تشنیع و تقبیح ایشان می نماید و آثار فلاح و رستگاری در وجود شریف ایشان للّه الحمد ظاهر و هویدا می باشد، ترسیدم که زیاده بر این توصیف و تعریف کنم قصد قربتم تمام شود و ایشان هم راضی نباشند، کاش آنچه نوشتم ننوشته بودم بس است.

هر که خوبی می کند به خود می کند و هر که بدی می کند به خود می کند، «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لاِءَنفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا(3)» چه ضرور به تعریف و توصیف من «یُضِلُّ مَن یَشَآءُ وَ یَهْدِی مَن یَشَآءُ(4)»، اللّهمّ اجعله من أولیائک المقربین فإنّ أولیائک لاخوف علیهم و لا

ص :110

1- 1 دیوان اشعار خاقانی، قطعه 70، در آنجا آمده: «کو مهر بهر دوست».
2- 2 در نسخه: «با».
3- 3 سوره مبارکه اسراء، آیه 7.
4- 4 سوره مبارکه نحل، آیه 93 و سوره مبارکه فاطر، آیه 8 .
هم یحزنون.(1)

به هر حال در یاد خدا بودن و ذکر او را نمودن از نماز و روزه و خمس و زکوه و حج و جهاد با نفس و امر به معروف و نهی از منکر و تولّی جستن به آل رسول و تبرّا نمودن از اعادی ایشان، [هر] کدام ذکر است از قرآن و تلاوت آن و نظر در اخبار و آثار ائمّه اطهار نمودن؛ خصوصا روز جمعه که سیّد روزهاست. و سیّد ذکرها هم نماز است.

لهذا یک نماز از برای شب های جمعه ایشان و یک نماز از برای روزهای جمعه ایشان من باب یادگاری هر جمعه در این اوراق مسوّده ذکر می نماید، امید که خلاّق عالم اعانت فرموده ایشان را که این دو نماز را در هر هفته اتیان فرمایند و ترک نکنند و این فقیر سراپا تقصیر را نیز به دعای خیر یاد فرمایند [92] و آن دو نماز این است:


[نماز شب جمعه و ثواب آن]

و امّا صلاه لیله الجمعه، قال أنس بن مالک، قال رسول اللّه[ صلی الله علیه و آله ]: «من صلّی لیله الجمعه أو یومها أو لیله الخمیس أو یومه أو لیله الاثنین أو یوم الاثنین، أربع رکعات یقرأ فی کلّ رکعه «فاتحه الکتاب» سبع مرات و «إنا أنزلناه» مرّه واحده و یفصل بینهما بتسلیمه، فإذا فرغ منها، فیقول: «اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد» مائه مرّه و مائه مرّه أیضا «اللّهمّ صلّ علی محمّد و علی جبرئیل» أعطاه اللّه تعالی سبعین ألف قصر، فی کل قصر سبعون ألف دار، فی کل دار سبعون ألف بیت، فی کل بیت سبعون ألف جاریه»(2) و اعطی جمیع ما یرید.

یعنی: و امّا نماز شب جمعه، روایت کرده انس بن مالک از رسول خدا صلی الله علیه و آله که آن حضرت فرمودند: «کسی که در شب جمعه یا روز جمعه یا شب پنج شنبه یا روز پنج شنبه یا شب دوشنبه یا روز دوشنبه این نماز را بکند و آن چهار رکعت است، می خواند در هر رکعتی سوره مبارکه حمد را هفت دفعه و «انا انزلناه» یک دفعه، هر دو رکعت به یک سلام، پس چون فارغ شد از نماز می گوید: «اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد» صد

ص :111

1- 1 اشاره به آیه 62 سوره مبارکه یونس.
2- 2 وسائل الشیعه، ج 8 ، ص 175، باب استحباب صلاه کل یوم و لیله من الأسبوع، ح 5، با کمی اختلاف.
مرتبه، و صد مرتبه هم می گوید: «اللّهمّ صلّ علی محمّد و علی جبرئیل»، عطا می کند خداوند عالم به او هفتاد هزار قصر، در هر قصری هفتاد هزار سرای و در هر سرایی هفتاد هزار بیت که حجره باشد و در هر حجره ای هفتاد هزار حوریّه» و عطا می کند به او هر چه بخواهد.


[نماز روز جمعه و ثواب آن]

و امّا صلاه یوم الجمعه، روی عن أمیرالمؤمنین[93] علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «من أراد أن یدرک فضل یوم الجمعه، فلیصلّ قبل الظهر أربع رکعات، یقرأ فی کل رکعه «فاتحه الکتاب» مرّه و «آیه الکرسی» خمس عشره مرّه و «قل هو اللّه أحد» خمس عشره مرّه، فإذا فرغ من [هذه] الصلاه، استغفر اللّه تعالی سبعین مرّه و یقول: «لاحول و لا قوّه إلاّ باللّه العلیّ العظیم» خمسین مرّه و یقول: «لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له» خمسین مرّه و یقول: «صلّی اللّه علی النبی الأمیّ و آله» خمسین مرّه، فإذا فعل ذلک لم یقم من مکانه حتّی یعتقه اللّه من النار و یتقبّل صلاته و یستجیب دعاؤه و یغفر له و لأبویه و یکتب اللّه تعالی له بکل حرف خرج من فمه(1) حجّه و عمره و یبنی له بکلّ حرف مدینه و یعطیه ثواب من صلّی فی مساجد الأمصار الجامعه من الأنبیاء علیهم السلام ».(2)

یعنی: روایت شده است از جناب امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمودند: «فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله : کسی که بخواهد دریابد فضیلت روز جمعه را، پس قبل از ظهر چهار رکعت نماز بگذارد، در هر رکعتی «حمد» یک مرتبه و «آیه الکرسی» پانزده مرتبه و «قل هو اللّه أحد» پانزده مرتبه، پس چون فارغ شد از نماز، هفتاد مرتبه «استغفراللّه» بگوید و پنجاه مرتبه بگوید: «لا حول و لا قوّه إلاّ باللّه العلیّ العظیم» و پنجاه مرتبه بگوید: «لا إله الاّ اللّه وحده لا شریک له» و پنجاه مرتبه هم بگوید: «صلّی اللّه علی النبی الأمیّ و آله»، پس چون چنین کرد بر نمی خیزد از مکان خود تا اینکه خداوند او را آزاد کند از آتش جهنّم و قبول کند نماز او را و مستجاب کند دعای او را [94] و بیامرزد او را و پدر و مادر او را، و بنویسد خداوند تعالی برای او به عدد هر حرفی که از دهن او بیرون آمده یک حج

ص :112

1- 1 در نسخه: «فیه» و آنچه آورده ایم از مصدر است.
2- 2 مصباح المتهجد، ص 316، صلاه أخری یوم الجمعه؛ مستدرک الوسائل، ج 6، ص 54 55، باب استحباب التنفل یوم الجمعه بالصلاه المرغبه، حدیث 6.
و یک عمره و بنا کند از برای او به عدد هر حرفی شهری در بهشت و عطا کند به او ثواب هرکس که نماز کرده در مساجد جامعه شهرهای اسلام از پیغمبران».

پس «وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَّعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» اشاره به این جور عبادت ها می باشد، پس زهی سعادت کسی که همیشه در یاد خدا باشد، خصوصا در روزهای جمعه، بلکه در همه اوقات و عبادات هم قولیست و هم اعتقادی و هم بدنی، و هیچ کس ذکر بدنی را مثل مظلوم کربلا در روز جمعه نکرد، با لب تشنه و شکم گرسنه، چهار هزار زخم تیر و نیزه و خنجر بر بدن خود خرید، و سر را راضی شد که بر سر نیزه کنند و شهر به شهر و دیار به دیار بگردانند، گاهی در تنور خولی اصبحی ملعون گذارده شود بر روی خاکستر، آه وا مصیبتاه وا اسفاه!


[در مصیبت سر امام حسین در تنور]


لمؤلّفه:

چونکه بنهادی سر شه در تنور شد تنور از نور آن سر غرقِ نور

نور تابید از تنور کوفیان از مکان بگذشت شد تا لامکان

نور حق اندر تنوری جا گرفت آتش از آن بر دل زهرا گرفت

آفتابی منکسف شد پشت ماه ماه تابی منخسف گشت و سیاه

کس ندیده در تنوری آفتاب آفتابی رخ به خاکستر حجاب

صورت شه روی خاکستر نهاد غلغل اندر هفتمین کشور فتاد

جبرئیل افکند خود را بر زمین حضرت میکال هم گشتی [95] چنین

از فلک آمد رسول مصطفی همرهش آمد علیّ مرتضی

شال بر گردن رسول عالمین سر برهنه مرتضی با شور [و] شین

فاطمه کرده گریبان چاک چاک از فلک نالان بیامد سوی خاک

همره ایشان گروه قدسیان جمله گریان، بر سر و سینه زنان

آمدند با ازدحام شین [و] شور خانه خولیّ بر گرد تنور

من عجب دارم ز تبدیلات دهر اف بر این تبدیل [و] تغییرات دهر

گاه در عقرب رود ماه منیر گاه در جوزا گذارد او سریر

ص :113

گاه مهر آید به برج سرطان گاه در برج اسد گیرد مکان

ماه گردد منخسف در ظلّ ارض مهر گردد منکسف در طول عرض

یوسف افتد گاه اندر قعر چاه گاه بنشیند به تخت بارگاه

گاه نوح از شور طوفان در ملال گاه بر جودی درآید با جلال

گه خلیل آید به بام منجنیق گه رود بر جانب نار حریق

گاه گردد آتش او را گلستان گاه قربان می کند آرام جان

خانه فرعون که موسی رود بر سر دار از جفا عیسی رود

احمد آید گاه سوی بولهب بولهب از دیدنش در تاب [و] تب

شاه مظلومان حسین خون جگر در تنور کوفیان بنهاده سر

فاطمه گفت: ای حسین آرام جان تو کجا و این تنور کوفیان

مادر ای آرام جانم وای وای مادر ای روح [و] روانم وای وای

ریش پر خون تو پر خاکستر است مادرت میرد که خاکت بستر است

جای مهمان این است ای پیغمبران[96 ]العجب ثمّ العجب از کوفیان

بس کن ای آقا که عالم سوختی بهر آصف غم به غم اندوختی

آصف از این غم تنش کاهیده شد ذات پاکش زین الم رنجیده شد

داستان آخرین را کن بیان هم عنان گردان [و] هم بشکن بنان


[تفسیر آیه و إذا رأوا تجاره أو لهوا]


«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَهً أَوْ لَهْوًا انفَضُّوا إِلَیْهَا وَ تَرَکُوکَ قَائِماً قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَارَهِ وَ اللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ»

شرعت بعونه و نصرته فی تفسیرها من دون الاطناب لأولی الألباب.

یعنی: و هرگاه ببینید کاروانی از تجار یا لهو یا لعبی که طبل زدن و دست به دست کوفتن باشد و متفرّق شوند از مسجد و بروند به سوی آن تاجر یا لهو و لعب و بگذارند تو را بر منبر ایستاده، بگو به ایشان: آنچه نزد خداست از ثواب نماز جمعه و استماع خطبه بهتر است از استماع طبل و نفع تجارت و خدا بهترین روزی دهندگان است و به شما

ص :114

خواهد رسانید روزی را به هر قدر که مقدّر کرده، اگر چه در این وقت پی آن نروید و روزی از خدا طلب کنید نه از آن راه که مظنّه وصول به آن دارید، شاید که بخل کنند و نفعی به شما نرسانند و ذکر خدا بهتر از ذکر تجارت است.


[در تفسیر و شأن نزول و اذا رأوا تجارهً او لهواً]


«وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَهً» إلی آخره و التقدیر و إذا رأوا تجاره انفضّوا إلیها أو لهوا انفضوا إلیه فحذف أحدهما لدلاله الآخر علیه.

و عن الصادق علیه السلام : «انصرفوا إلیها(1) «قُلْ ما عِنْدَاللّه ِ» من الثواب علی سماع الخطبه و الثبات و الصلاه مع النبی صلی الله علیه و آله أحسن عاقبه من اللهو و من التجاره».(2)

عن جابر بن عبداللّه: «أقبل عیر و نحن نصلّی مع رسول اللّه صلی الله علیه و آله الجمعه فانفض الناس إلیها، فما بقی غیر اثنی عشر رجلا أنا فیهم».

و قیل: قدم دحیّه بن خلیفه الکلبی بتجاره من زیت الشام و النبی صلی الله علیه و آله تخطب یوم الجمعه، فقاموا إلیه بالبقیع خشیه أن یسبقوا إلیه، فلم یبق مع النبی صلی الله علیه و آله إلاّ رهط، فنزلت الآیه، فقال صلی الله علیه و آله : و الذی نفس محمّد صلی الله علیه و آله بیده لو تتابعتم حتی لا یبقی أحد منکم لیسال بکم الوادی نارا».(3)

و قیل: «کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یصلّی بالناس یوم الجمعه و دخلت عیر و بین یدیها قوم یضربون بالدفوف و الملاهی فترک الناس الصلاه و مرّوا و ینظرون إلیهم، فأنزل اللّه الآیه «وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَهً» إلی آخر الآیه».(4)

تقدیر چنین است: «و اذا رأوا تجاره انفضّوا إلیها، أو لهوا انفضّوا إلیه»، پس حذف شده است یکی از آنها که «و إذا رأوا» باشد از برای دلالت آن یک دیگری را.

و از جناب صادق علیه السلام است که: «به جای «انفضّوا»، «انصرفوا(5) إلیها» است، و مراد از «قل ما عند اللّه» یعنی: آنچه نزد خداست از ثواب استماع خطبه و ثبات قدم، و نماز

ص :115

1- 1 در مصدر: + ««وَ تَرَکُوکَ قَائِماً» تخطب علی المنبر، و قیل: أراد قائما فی الصلاه».
2- 2 بحارالانوار، ج 22، ص 60، الباب السابع و الثلاثون، با کمی اختلاف.
3- 3 تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 563 564، تفسیر سوره الجمعه، با کمی اختلاف.
4- 4 تفسیر القمی، ج 2، ص 367، تفسیر سوره الجمعه.
5- 5 در نسخه: «إن صرفوا».
کردن با رسول صلی الله علیه و آله بهتر است عاقبت آن، از دیدن لهو و عمل تجارت».

و از جابر بن عبداللّه مرویست که: «قافله ای آمد در مدینه و ما با رسول اللّه صلی الله علیه و آله نماز می کردیم روز جمعه، پس رفتند مردم به سوی آن قافله، پس نماند باقی به غیر از دوازده نفر مرد و من در میان آنها بودم».

و بعضی گفته اند که: «آمد دحیه کلبی به تجارت روغن زیت از شام، و رسول خدا صلی الله علیه و آله خطبه می خواند روز جمعه، پس مردم برخاستند و رفتند به سوی او در بقیع از ترس آنکه مبادا دیگری از اهل اسلام یا از غیر اسلام بر ایشان سبقت گیرد در اخذ و بیع و شراء روغن زیت، پس نماند باقی با رسول خدا صلی الله علیه و آله مگر معدودی که یا نه نفر باشد یا زیاده از ده نفر باشد یا قریب به چهل نفر باشد، به اختلاف لغت در رهط، پس نازل شد این آیه، پس فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله : به آن کسی که جان من در قبضه قدرت اوست، هرگاه شما هم در عقب ایشان رفته بودید تا اینکه کسی از شما نزد من باقی نمانده بود از این وادی، آتشی به سوی شما روان می گشت و شما را می سوخت».

و ذکر کرده اند که: «رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز می کرد با مردم روز جمعه، پس داخل شد کاروان و با ایشان بود قومی که دف و دایره می زدند و بازی می کردند، پس مردم چون ایشان را به لهو و لعب دیدند، پس ترک کردند نماز را و رفتند در پی لهو و لعب و نظر می کردند به سوی آنها، پس نازل شد این آیه مبارکه در حق سیر کنندگان و در حق بیع و شرا کنندگان در وقت نماز و خطبه روز عید جمعه که دیگر بعد از این به این نوع رفتار نکنند که عاقبت آن عذاب است».

بلی هر که دانا و عاقل است، هرگز حضور الهی را و عبادت او را بدل نخواهد کرد به امور باطله دنیوی، به علّت آنکه خلاّق عالم و رزّاق بنی آدم به دست اوست جمیع امور از نفع و رزق و دولت و فقر و ثروت و طول عمر و هر چه شخصی طلب کند از امور دنیوی و اخروی، و کسی کاری از وجودش [99] ساخته نمی شود، و هر کس که با او باشد خدا هم با اوست و هر که از خدا برگشت جمیع امورش تمام بر نحو بطلان و فساد است، نعم ما قیل الشاعر: نظم:

چون از او گشتی همه چیز از تو گشت چون از او گشتی همه چیز از تو گشت(1)

ص :116

1- 1 مولوی.
پس می رسد انسان را که در عرض هفته یک شب جمعه و یک روز جمعه را در حضور پادشاه حقیقی برود و کارهای ایام هفته را درست کند و خطاهای هفته گذشته را عذرخواهی کند و شش روز را صرف امور دنیوی نماید و یک شب و یک روز را، بلکه بعضی از شب و روز را صرف طلب آخرت که خانه حقیقی و منزل همیشگی خود بنماید و چند ساعتی را در فکر خود بوده باشد، و خورد خورد و کم کم لذّت حضور پادشاه حقیقی را بر پادشاه مجازی اختیار کند و «تُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشَآءُ(1)» را منظور نظر خود بیاورد و ببیند که خلاّق عالم از برای اهل عبادت و ایمان چه مقرّر فرموده در دار باقی و خود را مقیّد به امور فانیه دنیوی بالمرّه نگرداند.


[اندرز در ایمان به آمدن رزق الهی]


قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «الرزق یطلب العبد و هو اسرع(2) من أجله»، و قال أیضا صلی الله علیه و آله : «إنّ الرزق یطلب العبد کما یطلبه أجله»(3)، و قال أیضا صلی الله علیه و آله : «لو أنّ أحدکم فرّ من رزقه کما یفرّ من الموت لأدرکه رزقه کما یدرکه الموت».(4)

یعنی: فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله که: « رزق، خودش طلب می کند بنده را، چنانچه طلب می کند موت انسان را»، و باز فرمودند صلی الله علیه و آله که: «به درستی که رزق طلب می کند بنده را چنانچه طلب می کند او را مرگ او»، [100] و باز فرمودند: «اگر کسی از شما بگریزد از روزی خود، چنانچه می گریزد از اجل خود، به درستی که می رسد روزی او به او چنانچه می رسد اجل او به او».

و فرمودند رسول خدا صلی الله علیه و آله (5): «دع الحرص علی الدنیا و لاتطمع فی العیش و لا تجمع من المال و أنت لا تدری لمن تجمع و أنت لا تدری فی أرضک باقی أم فی غیرها فإنّ الرزق مقسوم و کد المرء لا ینفع فقیر کلّ من یطمع و غنّی کلّ من یقنع».(6)

ص :117

1- 1 سوره مبارکه آل عمران، آیه 26.
2- 2 در مصدر: «أشد».
3- 3 بحارالأنوار، ج 100، ص 33، الباب الثانی: الإجمال فی الطلب، حدیث 62.
4- 4 الکافی، ج 2، ص 57، باب فضل الیقین، حدیث 2.
5- 5 در مصادر روایت از أمیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است.
6- 6 بحارالانوار، ج 100، ص 33، الباب الثانی: الاجمال فی الطلب، حدیث 62، این روایت در بحار و مصادر دیگر به صورت شعر آمده: دع الحرص علی الدنیا و فی العیش فلا تطمع و لا تجمع من المال فلا تدری لمن تجمع و لاتدری أفی أرضک أم فی غیرها تصرع فإنّ الرزق مقسوم و کد المرء لاینفع فقیر کان مع یطمع غنی کل من یقنع
یعنی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «رها کن حرص را و طمع مکن زندگانی دنیا را و جمع مکن مال دنیا را و حال اینکه تو نمی دانی که از برای که جمع می کنی و تو نمی دانی که در وطن خود، خواهی ماند یا انقلابات دهر تو را به غربت و جای دیگر خواهد برد، به درستی که روزی قسمت شده است و جهد و سعی مرد نفعی نمی رساند، همیشه محتاج است هر که طمع کار است و غنیست هر که قانع است به داده خدا».

جاء جبرئیل علیه السلام إلی النبی صلی الله علیه و آله ، فقال: «یا محمّد صلی الله علیه و آله ! عش ما شئت فإنّک میّت، و أحب ما شئت فإنّک مفارقه، و اجمع ما شئت فإنّک تارکه، و اعمل ما شئت فإنّک مجازی به(1)، و اعلم أنّ شرف(2) الإنسان قیامه باللیل(3) و عزّه استغنائه عن الناس».(4)

یعنی: جبرئیل[ علیه السلام ] آمد نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و عرض کرد: «یا احمد! بمان در دنیا آنقدر که خواهی که سرانجام مرگ است، و دوست دار آنچه خواهی که آخر جداییست، و جمع کن آنچه که خواهی که آخر گذاردن و رفتن است، و بکن هر عملی که خواهی که آخر به جزای آن رسیدن است، بدانکه بزرگواری آدمی نماز کردن شب است و عزیزی او بی نیازی از مردم است».[101]

و قال امیرالمؤمنین علیه السلام : «من اشتاق إلی الجنّه سارع إلی الخیرات و من راقب الموت ترک اللذّات و من زهد فی الدنیا هانت علیه المصائب».(5)

و قال علیه السلام :«الزهد فی الدنیا ثلاثه أحرف: زاء و هاء و دال، فأمّا الزاء فترک الزّینه، و أمّا الهاء فترک الهواء، و أمّا الدال فترک الدنیا».(6)

یعنی: فرمود امیرالمؤمنین علیه السلام : «هر که آرزومند بهشت باشد می شتابد به سوی خیرات، و هر که منتظر مرگ باشد دست بر دارد از لذّت های دنیا، و هر که پارسایی

ص :118

1- 1 در نسخه: «مجاز»، و آنچه در متن آمده از مصدر است.
2- 2 در نسخه: «أشرف»، و آنچه در متن آمده از مصدر است.
3- 3 در نسخه: «بالیل».
4- 4 معارج الیقین، فی اصول الدین، ص 296، الفصل السادس و الستون: فی الزهد فی الدنیا و الرغبه فی الآخره، حدیث 5.
5- 5 همان، حدیث 7، با کمی اختلاف.
6- 6 همان، ص 29، حدیث 9.
اختیار کند در دنیا آسان شود بر او مصیبت ها».

و باز فرمودند امیرالمؤمنین علیه السلام که: «زهد در دنیا سه حرف است: زا و ها و دال، و اما زاء آن ترک زینت دنیاست، و امّا هاء زهد، ترک هوا دنیاست، و امّا دال زهد، ترک دنیاست».


[عوض زهد در دنیا زهد از آخرت کرده ایم!؟]


پس به عوض زهد در دنیا و زخارف دنیا، ما و امثال ما، زهد از آخرت کرده ایم و با این اعمال شنیعه، توقّع(1) بهشت و دخول آن را داریم، بلی اگر خداوند تفضّل کند و بدون عمل، بلکه با عمل زشت و توبه از اعمال بد ما را ببرد بهشت آن مدخلیّتی به حساب و قاعده ای ندارد، و الا این رفتار و کردارهای بجز مصیرات(2) به جهنّم چاره ای نیست، نعم ما قیل البهایی رحمه الله :

نظم:

جدّ تو آدم، بهشتش جای بود قدسیان کردند بهر او سجود

یک گنه ناکرده گفتندش تمام مذنبی مذنب برو بیرون خرام

تو طمع داری که با چندین گناه داخل جنّت شوی ای رو سیاه

بلی چیزی که هست امید رجاء در، در خانه خلاّق بسیار است [102] و به اندک عملِ خیر، بسیار از گناهان بزرگ را می آمرزد، چنانچه عقل در حقّ خودش و ذات بی زوالش حیران است در عطاهای او و بذل و بخشش های به آن کثرت و زیادتی باز عقل قاصر است و «إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا(3)» بشارت و رجاییست که قابل تعریف و توصیف نیست، بلی یک بازگشتی هم می خواهد از روی حقیقت نه مجاز، من جمله عملی که بسیار کم نماید و نفع آن در آخرت بسیار باشد و بسیار غریب و عجیب است یکی این است:


[ثواب کار کردن مرد در منزل]


ص :119

1- 1 در نسخه: متوقّع.
2- 2 بازگشت گاه. (دهخدا)
3- 3 سوره مبارکه زمر، آیه 53.
عن علی بن أبیطالب علیه السلام قال: «دخل علینا رسول اللّه صلی الله علیه و آله و فاطمه جالسه عند القدر و أنا أنقی العدس(1)، قال: یا أباالحسن! قلت: لبیک یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! قال: اسمع منّی و ما أقول إلاّ من أمر ربّی ما من رجل یعین امرأته فی بیتها إلاّ کان له بکل شعره علی بدنه، عباده سنه، صیام نهارها و قیام لیلها(2)، و أعطاه اللّه من الثواب مثل ما أعطاه الصابرین داود(3) النبی علیه السلام و یعقوب علیه السلام و عیسی علیه السلام.

یا علی! من کان فی خدمه العیال فی البیت و لم یؤنف، کتب اللّه اسمه فی دیوان الشهداء و کتب له بکلّ یوم و لیله ثواب ألف شهید، و کتب له بکل قدم ثواب حجّه و عمره، و أعطاه اللّه بکل عِرق فی جسده مدینه فی الجنّه.

یا علی! ساعه فی خدمه العیال و خدمه البیت(4) خیر من عباده ألف سنه و ألف حجّه و ألف عمره، و خیر من عتق ألف رقبه و ألف غزوه و عیاده ألف مریض و ألف جمعه و ألف جنازه و ألف جائع یشبعها و ألف عار یکسوها و ألف فرس یوجّهه فی سبیل اللّه»(5)، إلی آخر الحدیث.

یعنی: فرمود جناب امیرالمؤمنین علیه السلام که: «داخل شد رسول خدا[103] صلی الله علیه و آله بر ما و فاطمه علیهاالسلام نشسته بود نزدیکش و من عدس پاک می کردم، فرمودند رسول خدا صلی الله علیه و آله : یا اباالحسن! عرض کردم: لبیک یا رسول اللّه! فرمودند: بشنو از من آنچه می گویم و نمی گویم مگر آنچه خداوند امر کرده که بگویم، نیست هیچ مردی که اعانت کند زوجه خود را در خانه خود، مگر اینکه به عدد هر مویی که در بدن اوست، خداوند به او عطا کند ثواب یک سال عبادت که روزها شخص روزه باشد و شب ها احیاء نموده باشد، و عطا کند خداوند به او مثل ثواب صابرین همچون داود(6) و یعقوب و عیسی [ علیهم السلام ] بوده باشند.

یا علی! کسی که بوده باشد در خدمت عیال در خانه و منّتی بر عیال نگذارد، بنویسد خداوند اسم او را در دفتر شهداء و بنویسد از برای او به هر روز و شبی که خدمت کند،

ص :120

1- 1 در نسخه: «عدس»، آنچه در متن درج شده از مصدر است.
2- 2 در نسخه: «لیالیها».
3- 3 در نسخه: «أعطی الصابرین کاالداود»، بدل «أعطاه الصابرین داود».
4- 4 مصدر: «و خدمه البیت».
5- 5 معارج الیقین فی أصول الدین، ص 275، باب التاسع و الخمسون: فی خدمه العیال، حدیث 1، با کمی اختلاف.
6- 6 در نسخه: که دارد.
ثواب هزار شهید و بنویسد برای او به هر قدمی، ثواب یک حج و یک عمره، و عطا کند به او به هر رگی که در بدن اوست، شهری در بهشت!

یا علی! یک ساعت خدمت عیال و خانه کردن، بهتر است از عبادت هزار سال و هزار حج و هزار عمره، و بهتر است از آزاد کردن هزار بنده و هزار غزوه و عیادت هزار مریض و هزار نماز جمعه و تشییع هزار جنازه و سیر کردن هزار گرسنه و پوشیدن هزار برهنه و هزار اسب دادن به کسی که به جهاد فی سبیل اللّه رود».

و حدیث طول دارد و این وجیزه گنجایش تمام این حدیث و سایر اخبار را ندارد محول به کنزالعرفان و مجمع الحجج است طالب کلّ آن به آن دو کتاب رجوع نماید.

پس عبادت کردن خدا و ذکر خدا و یاد خدا که به این سهلی و آسانی باشد، بنده معصیت بزرگ، [104] صعب و دشوار را چرا باید مرتکب شود که آن ریختن خون پسر فاطمه زهرا باشد با برادران آن حضرت، اللّه از بیگانگی از خدا و بی شرمی از رسول که دو دست فرزند علی بن ابی طالب جدا شده باشد و باز ظالمی از عقب یا جلو درآید و گرز آهن بر سر آن حضرت بزند و او را از اسب دراندازد و باز هم خود را از امّت رسول حساب کند، آه وا ویلاه و وا رزناه.

لمؤلّفه:


[در سوگ شهادت قمر بنی هاشم]


شد چو عبّاس علی، دستش جدا از جفای شامیان بی حیا

مشک را شه زاده بر دندان گرفت تیر و تیغ از کوفیان بر جان گرفت

تا که شاید آب را آن محترم زود آرد بهر اطفال حرم

زود آرد آب را آن گلعذار تا برآرد از سکینه انتظار

ظالمی تیری به مشک آب زد بر زمین از آب خون خوناب زد

کافر دیگر فکند از خشم کین تیری بر چشم امام راستین

تیر وی بنشست تا نزدیک پر بر میان چشم آن چشم بشر

چشم دیگر داشت سوی خیمه گاه دم به دم در ناله و افغان [و] آه

کافری تخم زنا از پیش رو آهنین گرزی زدی بر فرق او

ص :121

سر شکست [و] فرق درهم خورد شد پای عبّاس از سواری کند شد

بر زمین افتاد آن نور مبین همچو مهری کافتد از چرخ برین

کرد فریاد آن زمان با شور و شین کای برادر جان برادر جان حسین

کشته شد عبّاست از ظلم [و] جفا یا اخا ادرک اخاک یا اخا

چون به گوش شاه آوازش رسید چون زمین [و] آسمان بر خود طپید

گفت: غم از حد فزون بر دل نشست داغ عبّاس این زمان پشتم شکست

ای خدا [105] آگاهی از سوز دلم تیره شد شمع شب افروز دلم

خواهرا زینب گریبان کن تو چاک بر سر افشان دخترانم را تو خاک

بی برادر گشته را یاری کنید این برادر کُشته را یاری کنید

زینبا دیگر ندارم من کمر نه دگر دارم برادر نه پسر

شکر للّه هر چه بودم ز اقربا بهر امّت کردم ایشان را فدا

سیّدا سرکار آصف رنجه شد جسم زارش زین مصیبت خسته شد

اشک ریزان شد چو ابر نوبهار آصف الدّوله امیر کامکار

شهریار از اول فتح الکتاب قلب وی از مثنوی گشته کباب

من ندارم باک ز آنچه گفته ام من ندارم خوف ز آنچه کرده ام

هر چه کردم هر چه گفتم تاکنون نامد از عمّان یکی قطره برون

این قدر شد کاخر از لطف اله دست خالی نامدم تا بارگاه

تحفه دنیا بیارندت همین اهل دنیا از کهین [و] از مهین

بهر عقبی تحفه ات آورده ام آنچه گفتندم بکن من کرده ام

تحفه ام از کلّ عالم بهتر است هدیه ام اعظم تر از هفت کشور است

قیمت این تحفه را داند خدا اللّه اللّه از کلام کبریا

حق نگهدارت بود ای شهریار نجل پاکت جمله باشند کامکار

تا جهان برپاست باشد حیدرت حیدر است و دوستدار(1) حیدر است

حیدرا باشی همیشه پایدار تاج رفعت بر سرت ای شهریار

ص :122

1- 1 در نسخه: دوستار.
همچو حیدر در دو عالم سروری سروری و شهریار کشوری

سیدا آقا بکن ختم کتاب زاین سخن واللّه اعلم بالصّواب

قد فرغت من تحریره و تصنیفه و تألیفه فی السابع و العشرین [106] من شهر من شهور سنه 1289 من الهجره النبویّه علی هاجرها ألف ألف سلام و تحیّه. تمت.

ص :123

منابع تحقیق


1 آثار ملی اصفهان، ابوالقاسم رفیعی مهرآبادی، نشر: انجمن آثار ملی، تهران، 1352 ش.

2 الأمالی، شیخ صدوق، تحقیق: قسم دراسات الاسلامیه، چاپ اول، نشر: مؤسسه بعثت، قم، 1417 ق.

3 بحارالانوار، علامه مجلسی، تحقیق: عبدالرحیم ربانی و محمدباقر بهبودی، چاپ سوم، نشر: دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق.

4 البیان، شیخ طوسی، تحقیق: احمد حبیب قصیر عاملی، چاپ اول، نشر: مکتب الاعلام الاسلامی، 1409 ق.

5 تفسیر جوامع الجامع، شیخ طبرسی، تحقیق: مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1421 ق.

6 تفسیر رازی، فخر رازی، چاپ سوم.

7 تفسیر غرائب القرآن، حسن بن محمد نیشابوری، تحقیق: شیخ زکریا عمیرات، چاپ اول، نشر: دار الکتب العلمیه، بیروت، 1416 ق.

8 تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، تحقیق: سید طیب موسوی جزائری، نشر: مکتبه الهدی، نجف، 1387 ق.

9 تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، تحقیق: سید حسن موسوی خرسان، چاپ چهارم: نشر: دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1365 ش.

10 ثواب الأعمال، شیخ صدوق، تحقیق: سید محمدمهدی و سید حسن خرسان، چاپ دوم، نشر: شریف رضی، قم، 1368 ش.

11 جامع الاخبار، محمد بن محمد شعیری، نشر: چاپخانه حیدریه، نجف.

12 الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، تحقیق: احمد عبدالعلیم بردونی، دار احیاء

ص :124

التراث العربی، بیروت، 1405 ق.

13 الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، تحقیق: به اشراف سید محمدباقر موحد ابطحی، چاپ اول: نشر: مؤسسه امام مهدی، قم، 1409 ق.

14 خصائص الائمه، سید رضی، تحقیق محمد هادی امینی، نشر: مجمع البحوث الاسلامیه، مشهد، 1406 ق.

15 الخصال، شیخ صدوق، تحقیق: علی اکبر غفاری، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1403 ق.

16 صحیح بخاری، بخاری، نشر: دار الفکر، 1401 ق.

17 صحیفه نور، مجموعه رهنمودهای حضرت امام خمینی، چاپ دوم با تجدید نظر و اضافات، تدوین سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1370.

18 الفضائل، ابن شاذان، منشورات المطبعه الحیدریه و مکتبتها، نجف اشرف، 1381 ق.

19 الکافی، شیخ کلینی، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ سوم، نشر: دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1367 ش.

20 الکشاف، زمخشری، نشر: کتابخانه مصطفی البابی حلبی، مصر، 1385 ق.

21 کشف الیقین، علامه حلی، تحقیق: حسین درگاهی، چاپ اول، تهران، 1411 ق.

22 اللهوف فی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، چاپ اول، نشر: انوار الهدی، قم، 1417 ق.

23 مجمع البحرین، شیخ طریحی، تحقیق: سید احمد حسینی، چاپ دوم، نشر: مکتب نشر الثقافه الاسلامیه، 1408 ق.

24 مجمع البیان، شیخ طبرسی، تحقیق: گروهی از علما و محققین، چاپ اول، نشر: مؤسسه اعلمی، بیروت، 1415 ق.

25 محضر الشهود فی رد الیهود، حاج بابا قزوینی، تحقیق: سید احمد حسینی، نجف.

26 مسالک الافهام الی آیات الاحکام، جواد کاظمی، تحقیق: محمدباقر شریف زاده، چاپخانه حیدری.

27 مصباح المتهجد، شیخ طوسی، چاپ اول، نشر: مؤسسه فقه الشیعه، بیروت، 1411.

28 معارج الیقین فی اصول الدین، شیخ محمد سبزواری، تحقیق: علاء آل جعفر، چاپ

ص :125

اول، ناشر: مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث، قم، 1410 ق.

29 مفردات غریب القرآن، راغب اصفهانی، چاپ دوم، نشر: دفتر نشر کتاب، 1404 ق.

30 مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، تحقیق: گروهی از اساتید نجف، نشر: کتابخانه حیدریه، نجف، 1376 ق.

31 من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ دوم، نشر: جامعه مدرسین، قم.

32 موسوعه کلمات الامام الحسین علیه السلام ، گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام ، چاپ سوم، نشر: دارالمعروف، 1416 ق.

33 نهایه الإحکام، علامه حلی، تحقیق: سید مهدی رجایی، چاپ دوم، نشر: مؤسسه اسماعیلیان، قم، 1410 ق.

34 النهایه فی غریب الحدیث، ابن اثیر، تحقیق: طاهر احمد زاوی و محمود محمد طناحی، چاپ چهارم، نشر: مؤسسه اسماعیلیان، قم، 1364 ق.

35 نهج البلاغه، سید رضی، تحقیق: شیخ محمد عبده، چاپ اول، نشر: دار الذخائر، قم، 1412 ق.

36 وسائل الشیعه، حر عاملی، تحقیق و نشر: مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ دوم، قم، 1414 ق.

37 ینابیع الموده، سلیمان بن ابراهیم قندوزی، تحقیق: سید علی جمال اشرف حسینی، چاپ اول، نشر: اسوه، قم، 1416 ق.

ص :126

ص :127

ص :128

ص :129

ص :130

ص :131

ص :132

ص :133

ردّ المظالم

اشاره


مؤلّف: محمدحسن بن محمدتقی موسوی اصفهانی

محقق: سید محمود نریمانی


مقدمه تحقیق


یکی از مسائل مهم فقهی که در برخی از ابواب فقه همچون لقطه، اختلاط مال حلال به حرام، عاریه، دین، ودیعه و صرف از آن بحث شده «ردّ مظالم» می باشد، مؤلّف أقوال علما را در این زمینه در تمام این ابواب جمع آوری کرده اند، بدون این که نظری از خود در این باب بیان بفرمایند.

ص :134

ص :135

ص :136

ص :137

ص :138

ص :139

ص :140

شرح حال مؤلّف


سید محمدحسن مجتهد اصفهانی، فرزند عالم ورع متقی و جامع معقول و منقول، سید محمدتقی مشهور به مستجاب الدعوه، عالم فاضل جلیل و محقق کامل بی بدیل می باشد، ایشان در حدود سال 1207 ق متولد شده و در سال 1267 ق به دار باقی شتافته است، برای کسب اطلاعات بیشتر از تحصیل، اساتید و تألیفات این عالم بزرگوار به میراث حوزه اصفهان دفتر نهم، ص 417، مقدمه تحقیق رساله اعجاز القرآن با تحقیق حجت الاسلام محمدجواد نورمحمدی مراجعه فرمایید.


اصطلاح ردّ مظالم


مصطلح شدن رد مظالم، ظاهراً از زمان شهید اول به بعد متداول و مستعمل شده

ص :141

است. و در آن زمان عمومیت داشته و شامل ظلم مادی و غیر مادی (مثل ضرر جسمی و عرضی) می شده؛ این استظهار از جستجو در مطاوی آثار فقهای بزرگ شیعه قابل رؤیت است و در واقع در آثار قبل از شهید اوّل اصطلاح رد مظالم یافت نمی شود هر چند مبحث رد مظالم با عناوین دیگر به صورت پراکنده در ابواب فقهی آمده است امّا چنین بر می آید که این اصطلاح از زمان شهید اول در کتب فقهی متداول گردیده است.

از آن پس به تداول ایام تا عصر حاضر به اموالی که در ذمه انسان باشد و نتواند به صاحبانش برساند، اطلاق گردیده است و در ظاهر چنین است که در زمان مؤلّف نیز این اصطلاح به همین معنی بوده، زیرا تمام بحث هایی که از علمای گذشته جمع آوری کرده در همین باب است.


استعمال «ردّ مظالم» در کلام فقهای متقدم

1 در اللمعه الدمشقیه شهید اول آمده: «و من مندوبات صلاه الاستسقاء، و هی کالعیدین، و یحول الرداء یمینا و یسارا، و لتکن بعد صوم ثلاثه آخرها الاثنین أو الجمعه، و التوبه و ردّ المظالم».(1)

2 در کتاب رسائل کرکی، جوابات المسائل الفقهیه، یکی از سؤالاتی که از این فقیه بزرگوار شده این است: «مسأله لو کان علی شخص مال من ردّ المظالم أو من الزکاه...».(2)

3 در کتاب رسائل شهید ثانی آمده: «ضابطه کلی: إذا أوصی المیت بصلاه أو صوم أو کلیهما أو غیر ذلک، و کان مشغول الذمه من جهه حج أو ردّ المظالم أو کفارات و أشباه ذلک».(3)

4 در لوامع صاحبقرانی مجلسی اول آمده: «هرکس حقی از حقوق واجبه در مالش باشد، مانند زکات و خمس و ردّ مظالم و ندهد حق سبحانه و تعالی آن حق را ماری کند آتشی و در گردنش اندازد در روز قیامت».(4)

ص :142

1- 1 اللمعه الدمشقیه، ص 34، کتاب الصلاه، و نیز بنگرید: الألفیه و النفلیه، ص 145، النوافل؛ البیان، ص 218، الفصل الخامس: فی باقی النوافل.
2- 2 رسائل الکرکی، ج 2، ص 264، جوابات المسائل الفقهیه.
3- 3 رسائل الشهید الثانی، ج 2، ص 1238، وصیه المیت بصلاه و هو مشغول الذمه من جهه أخری.
5 در هدایه الامه شیخ حر عاملی آمده: «العاشر: فی وجوب ردّ المظالم إلی أهلها إن عرفهم و إلاّ تصدق بها».(1)

همچنین ایشان در وسائل الشیعه باب مستقلی با عنوان: «باب وجوب ردّ المظالم إلی أهلها و اشتراط ذلک فی التوبه منها، فإن عجز استغفر اللّه للمظلوم» مطرح کرده اند و 6 روایت در این باب آورده اند.(2)

در میان علماء متقدم، ظاهراً، این بحث به صورت مستقل مطرح نشده و رساله ای مستقل در این باب نوشته نشده، تنها رساله ای که در این باب به صورت مستقل نگاشته شده همین رساله است که می شود گفت منحصر به فرد است.


نظر علمای معاصر در باب ردّ مظالم


1 آیه اللّه العظمی خوئی در توضیح رد مظالم در کتاب «صراط النجاه» می فرمایند: «المظالم هی أموال الآخرین التی استولی علیها الإنسان عمدا أو جهلا، ثم التفت لذلک و لو إجمالا، فیجب ردّها علی أصحابها، واللّه العالم».(3)

2 آیه اللّه العظمی سیستانی مدّظله العالی در کتاب «فقه للمغتربین» در تعریف بعضی از اصطلاحات که در فتاوایش وارد شده می فرمایند: «ردّ المظالم: التصدق علی الفقراء نیابه عن من له حق مالی متعلق بذمه الدافع، و لا یمکن الوصول إلیه».(4)


روش تحقیق


این رساله تک نسخه و به خط مؤلّف می باشد، نسخه خطی آن در کتابخانه مرکز احیاء میراث اسلامی به شماره 5/1480 موجود می باشد و ما نیز این رساله شریف را بر اساس همین نسخه تصحیح نموده ایم. در اینجا بر خود لازم می دانم از این مرکز که همیشه همکاری لازم را در تهیه نسخه برای میراث حوزه اصفهان داشته اند تشکر نمایم.

ص :143

1- 1 لوامع صاحبقرانی، ج 5، ص 455، باب ما جاء فی مانع الزکاه.
2- 2 هدایه الأمه، ج 4، ص 14، البحث العاشر: وجوب ردّ المظالم إلی أهلها.
3- 3 وسائل الشیعه، ج 16، ص 53، باب وجوب ردّ المظالم إلی أهلها... .
4- 4 صراط النجاه آیت اللّه خویی، با تعلیقات میرزا جوادآقا تبریزی، ج 5، ص 133، مسائل تتعلق بالزکاه و الصدقات و الخیرات و الکفارات و ردّ المظالم.
از آنجا که نسخه بسیار بدخط بود نقل قول های آن را با مصادری که مؤلّف از آنها نقل کرده بود، تطبیق و موارد اختلافی را در پاورقی تذکر دادیم و مواردی که در نسخه افتاده بود را در کروشه [ ] اضافه کرده ایم.

در پایان از حجت الاسلام حاج سید احمد سجادی که زمینه تحقیق این رساله را برای بنده فراهم کردند و از حجت الاسلام محمدجواد نورمحمدی که از راهنمایی های ایشان در تحقیق این رساله بهره بردم تشکر می نمایم.

و من اللّه التوفیق

سید محمود نریمانی

اول شعبان سال 1435

برابر با 10/3/1393

ص :144

صفحه اول نسخه خطی رد مظالم

ص :145

صفحه آخر نسخه خطی رد مظالم

ص :146

بسم اللّه الرحمن الرحیم


مسأله فی تحقیق معنی ردّ المظالم

اشاره


قال فی القواعد: و یشترط فی الممتزج بالحرام الاشتباه فی القدر و المالک، فلو عرفهما سقط، و لو عرف المالک خاصه صالحه و المقدار خاصه أخرجه.(1)

فی الإرشاد: و فی الحلال المختلط بالحرام و لایتمیّز و لایعرف صاحبه و لا قدره، و لو عرف المالک خاصه صالحه، و لو عرف القدر خاصه تصدّق به.(2)

قال المحقّق الشیخ علی: أی یجب الخمس فی هذا القسم أیضا و الظاهر أنّ مصرفه مصرف الخمس و إنّما یکتفی بإخراج خمسه و تحل الباقی إذا لم یعلم فی الجمله أنّ الحرام أزید من الخمس، فإن علم أخرج الزائد بحسب غلبه الظن؛ و فی مصرف الزیاده تردّد و ینبغی أن یتصدق بها و لا یخفی أنّه لو لم یکن الخلیط و هو الحلال قد ضمن و کان مما یجب فیه الخمس أنّ هذا الإخراج لایکفی و قد بقی من صور الحلال المختلط بالحرام مما ذکره المصنف صوره أخری و هی أن یعلم المالک و القدر و حکمهما ظاهر فلذا ترکها.(3)

ص :147

1- 1 قواعد الأحکام، ج 1، ص 363، مطلب فی الشرائط.
2- 2 إرشاد الأذهان، ج 1، ص 293، ما یجب فیه الخمس.
3- 3 فی هامش النسخه: «قیل: إن الأقسام ههنا أحد عشر: الأول: أن یعتقد یقینا و حکمه واضح؛ الثانی: أن یعتقد ظنا، فالصلح للمظنون [و] أن لسقوط الخمس احتمالان؛ الثالث: أن یعلم صاحبه ظنا و القدر یقینا و فی إعطائه وجهان؛ الرابع: أن ینعکس فالصلح لا غیر؛ الخامس: أن یعلم صاحبه ولا یعلم قدره أصلا فالصلح؛ السادس: أن یجهل مطلقا فالخمس بمستحقه؛ السابع: أن یجهل المالک أصلا و یعلم القدر یقینا فالصدقه للفقراء بعد الیأس؛ الثامن: أن یعلم قدره تخمینا و أ نّه أزید من الخمس فالزائد صدقه و فی الخمس ما تقدم؛ التاسع: أن یعلم أنّه أنقص من الخمس قطعا فالصدقه لیس إلاّ؛ العاشر: أن یتردّد بین الخمس و الناقص و یقطع بنفی الزیاده فالوجهان؛ الحادی عشر: أن یتردّد بین الخمس و الزیاده فالزیاده صدقه و فی الخمس لأهله ما تقدم». [أنظر الینابیع الفقهیه، ج 29، ق 1، ص 396، مسائل الخمس، مسأله 28 و فیه عشره أقسام؛ القسم التاسع والعاشر واحد، فیه: (التاسع: أن یعلم أ نّه أنقص من الخمس قطعا فالصدقه لیس إلاّ أن یتردّد بین الخمس و الناقص و یقطع بنفی الزیاده فالوجهان).]
[قول علامه الحلی فی الارشاد]


و فی صرف الإرشاد: و تراب الصیاغه یباع بالنقدین معا أو بغیرها و یتصدّق بالثمن بجهاله أربابه.(1)

و فی دیونه: و لو جهله المالک تصدّق به عنه مع الیأس.(2)

و فی ودیعته: و یجب ردّها علی المالک و إن کان کافرا.

و لو جهله تصدّق و ضمن أو أبقاها أمانه و لا ضمان.(3)

و فی لقطته: و لو أخذ الشاه فی العمران حبسها ثلاثه أیام، فإن لم یأت صاحبها باعها و تصدق بالثمن، قال: و لو أن یعرف بنفسه و بغیره، فإن جاء صاحبها [فله(4)] و إلاّ تخیّر بین الملک و الضمان، و بین الصدقه و الضمان، و بین الإبقاء أمانه و لا ضمان.(5)


[قول المحقق الحلی فی الشرایع]


فی خمس الشرایع: الحلال إذا اختلط بالحرام و لا یتمیّز وجب فیه الخمس.(6)

و فی صرفه: و تراب الصیاغه یباع بالذهب و الفضه معا أو بعوض غیرهما، ثم یتصدّق به، لأنّ أربابه لا یتمیّزون.(7)

و فی دیونه: و لو لم یعرف المالک اجتهد فی طلبه و مع الجهل(8) یتصدّق به عنه علی قول.(9)

و فی ودیعته: و یجب إعادتها علی المغصوب منه إن عرف؛ و إن جهل عرّفت سنه، ثم جاز التصدّق بها عن المالک و یضمن المتصدّق إن کره صاحبها.(10)

ص :148

1- 1 إرشاد الأذهان، ج 1، ص 369، بیع الصرف.
2- 2 نفس المصدر، ج 1، ص 390، أحکام الدین ما یجب فی الدین.
3- 3 نفس المصدر، ج 1، ص 438، ما یجب فی الودیعه.
4- 4 ما بین المعقوفتین من المصدر.
5- 5 إرشاد الأذهان، ج 1، ص 442، أحکام اللقطه.
6- 6 شرائع الإسلام، ج 1، ص 135، ما یجب الخمس فیه و فی قسمه.
7- 7 نفس المصدر، ج 2، ص 306، فی مسائل الربا.
8- 8 فی المصدر: «الیأس».
9- 9 شرائع الاسلام، ج 2، ص 325، فی القرض.
و فی لقطته: و إن کان شاه حبسها ثلاثه أیام، فإن لم یأت صاحبها، باعها الواجد و تصدّق بثمنها(1) قال: و یجب تعریفها حولا، فإن جاء صاحبها، و إلاّ تصدّق بها أو استبقاها أمانه و لیس له تملکها و لو تصدّق [بها] بعد الحول فکره المالک، فیه قولان: أرجحها أ نّه لا یضمن، لأ نّها أمانه و قد دفعها دفعا مشروعا.(2)

قیل(3): الحرام إذا اختلط بالحلال یجب الخمس عشره أقسام:

الأول: العلم بالقدر و المالک، فالدفع.

الثانی: الجهل فیهما، فالخمس.

الثالث: العلم بالمالک حسب، فالصلح.

الرابع: الظن بالمالک، فالصلح.

الخامس: العلم بالقدر، فالصدقه.

السادس: الظن بالقدر، فالصدقه.

السادس: الظن فیهما، فالصلح و هو یسقط فیه نظر.

السابع: القدر یقینا و المالک ظنا، ففی الصدقه وجهان.

الثامن: المالک یقینا والقدر ظنا، فالصلح.

التاسع: یظن قدره أزید من الخمس، فالزائد صدقه و فی الخمس وجهان.

العاشر: یعلم نقصه من الخمس، فالصدقه، إلاّ أن یتردد بین الخمس و الناقص و یقطع علی نفی الزیاده فالوجهان و الخمس لأربابه علی الأصح و الصدقه للفقراء.

و لو امتنع المالک من الصلح، قال صاحب التذکره: یدفع إلیه الخمس و یحل الباقی لأنّ الشرع طهر المال به.(4)

و فی النافع: و فی الحرام إذا اختلط بالحلال و لم یتمیز.(5)

و فی المختلف: أوجب الشیخ(6) و أبوالصلاح(7) و ابن ادریس(8) الخمس فی الحلال إذا

ص :149

1- 1 نفس المصدر، ص 404، فی عقد الودیعه.
2- 2 نفس المصدر، ج 4، ص 805، فی الملتقط.
3- 3 نفس المصدر، ص 806، فی اللقطه.
4- 4 لم نعثر علی قائله، أنظر: ینابیع الفقهیه، ج 29، ق 1، ص 396، مسائل الخمس، مسأله 28.
5- 5 تذکره الفقهاء، ج 5، ص 422، الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیّز و لا عرف مقدار الحرام.
6- 6 المختصر النافع، ص 63، کتاب الخمس.
7- 7 النهایه و نکتها، ج 1، ص 448، فی بیان أنواع ما یجب فیه الخمس.
اختلط بالحرام و لم یتمیّز أحدهما من الآخر و لم یذکر ذلک ابن الجنید و لا ابن أبی عقیل و لا المفید.

لنا أ نّه قد وجب إخراج بعضه و لا طریق إلی الخروج من العهده إلاّ بالخمس، لأ نّه المطهر للأموال.

و ما رواه الحسن بن زیاد، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «إنّ رجلا أتی أمیرالمؤمنین علیه السلام ، فقال: یا أمیرالمؤمنین إنّی أصبت مالا لا أعرف حلاله من حرامه، فقال له: أخرج الخمس من ذلک، فإنّ اللّه تعالی قد رضی من المال بالخمس، فاجتنب ما کان صاحبه یعمل»(1).(2)


[قول المحقق الحلی فی المختصر النافع]


و فی صرف النافع: ما یجتمع من تراب الصیاغه یباع بالذهب و الفضه أو بجنس من غیرهما و یتصدّق به لأربابه، لأنّ أربابه لا یتمیّزون.(3)

و فی دیونه: و لو لم یعرف صاحب الدین اجتهد فی طلبه و من الیأس، قیل: یتصدّق به عنه.(4)

و فی ودیعته: و لو جهله، عرفها کاللقطه حولا، فإن وجده و إلاّ تصدّق بها عن المالک إن شاء و یضمن إن لم یرض.(5)

و فی لقطته: و فی روایه ضعیفه: یحبسها عنده ثلاثه أیام، فإن جاء صاحبها و إلاّ تصدّق بثمنها.(6)

قال المحقق الشیخ علی: و لا یفتقر إلی إذن الحاکم علی الظاهر و إن کان أحوط و الظاهر أ نّه لایتصدّق بعینها شیء. هل یشترط فی الصدقه بثمنها مضی الحول، فیه تردد ینشأ من عموم الأمر بالتعریف و من إطلاق الإذن بالصدقه و الأول أحوط.(7)

ص :150

1- 1 الکافی فی الفقه، ص 170، الخمس.
2- 2 السرائر، ج 2، ص 209، باب الخمس و الغنائم.
3- 3 تهذیب الأحکام، ج 4، ص 124، باب الخمس و الغنائم، ح 15؛ وسائل الشیعه، ج 9، ص 506، باب وجوب الخمس فی الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیز، ح 1.
4- 4 مختلف الشیعه، ج 3، ص 317، الخمس فی الحلال المختلط بالحرام.
5- 5 المختصرالنافع، ص 129، الفصل الخامس: فی الربا.
6- 6 نفس المصدر، ص 136، الفصل الثامن: فی السلف.
7- 7 نفس المصدر، ص 150، کتاب الودیعه و العاریه.
قال فی النافع: و یعرف حولا، فإن جاء صاحبه و إلاّ تصدّق به [عنه] أو استبقاه أمانه و لا یملک و لو تصدّق به بعد الحول فکره المالک لم یضمن الملتقط علی الأشهر. و إن وجده فی غیر الحرام یعرف حولا، ثم الملتقط بالخیار بین التملک و الصدقه و ابقائها أمانه. و لو تصدّق بها فکره المالک ضمن الملتقط.(1)


[قول العلامه الحلی فی القواعد]


و فی صرف القواعد: و تراب الصیاغه یباع بالجوهرین معا أو بغیرهما لا بأحدهما، ثم یتصدّق به مع جهل أربابه.(2)

و فی دیونه: و لو جهل المالک اجتهد فی طلبه، فإن أیس منه، قیل: یتصدّق به عنه.(3)

و فی ودیعته: و لو جهل عرفت سنه، ثم تصدّق بها عن المالک مع الضمان و إن شاء أبقاها أمانه أبدا من غیر ضمان، و لیس له التملک مع الضمان علی إشکال.(4)

و فی لقطته: و لو کانت شاه حبسها ثلاثه أیام، فإن جاء المالک و إلاّ باعها، و فی اشتراط الحاکم إشکال و تصدّق بثمنها و ضمن أو احتفظ(5) و لا ضمان و فی الصدقه بعینها أو قبل الحول بثمنها إشکال.(6)

قال: و إن کان أزید من الدرهم وجب تعریفها حولا، ثم إن شاء تملّک أو تصدّق و ضمن فیهما و إن شاء احتفظها للمالک ولا ضمان.(7)


[قول الشهید الثانی فی الروضه]


و فی الروضه: المال الحلال المختلط بالحرام و لا یتمیّز و لا یعلم صاحبه و لا قدره بوجه، فإنّ إخراج خمسه حینئذ یطهر المال من الحرام، فلو تمیّز کان للحرام حکم المال المجهول المالک حیث لایعلم.

ص :151

1- 1 لم نعثر علیه.
2- 2 المختصر النافع، ص 253 254، کتاب اللقطه.
3- 3 قواعد الأحکام، ج 2، ص 38، الفصل الثالث: فی الصرف.
4- 4 نفس المصدر، ص 102، أحکام الدین.
5- 5 نفس المصدر، ص 190، الفصل الثالث: أحکام الودیعه.
6- 6 فی المصدر: «احتفظه».
7- 7 قواعد الأحکام، ج 2، ص 206، لقطه الحیوان.
و لو علم صاحبه و لو فی جمله قوم منحصرین، فلابد من التخلّص منه و لو بصلح و لا خمس، فإن أبی قال فی التذکره(1): دفع إلیه خمسه إن لم یعلم زیادته أو ما یغلب [179[ علی ظنّه إن علم زیادته أو نقصانه.

و لو علم قدره کالربع و الثلث وجب إخراجه أجمع صدقه لا خمسا، و لو علم قدره جمله، لا تفصیلا، فإن علم أ نّه یزید عن(2) الخمس خمّسه و تصدّق بالزائد و لو ظنا. و یحمل قویا کون الجمیع صدقه.

و لو علم نقصانه عنه، اقتصر علی ما یتیقّن به البراءه صدقه علی الظاهر و خمسا فی وجه، و هو أحوط، و لو کان الحلال الخلیط مما یجب فیه الخمس، خمّسه بعد ذلک بحسبه و لو تبیّن المالک بعد إخراج الخمس ففی الضمان له وجهان أجودهما ذلک.(3)

و فی صرفه: و یجب علی الصائغ الصدقه به مع جهل أربابه بکل وجه. و لو علمهم فی محصورین وجب التخلّص منهم، و لو بالصلح مع جهل حق کل واحد بخصوصه و یتخیّر مع الجهل بین الصدقه بعینه و قیمته. و الأقرب الضمان لو ظهروا و لم یرضوا بها أی بالصدقه لعموم الأدله الداله علی ضمان ما أخذت الید، خرج منه ما إذا رضوا أو استمرّ الاشتباه فیبقی الباقی.

و وجه العدم إذن الشارع له فی الصدقه، فلا یتعقب الضمان، و مصرف هذه الصدقه الفقراء و المساکین و یلحق بها شابهها من الصنائع الموجبه لتخلف أثر المال، کالحداده و الطحن و الخیاطه.

و لو کان بعضهم معلوما وجب الخروج من حقه، و علی هذا یجب التخلّص من کل غریم یعلمه، و لذلک تحقق(4) عند الفراغ من عمل کل واحد، فلو أخّر حتی صار مجهولا أثم بالتأخیر، و لزمه حکم ما سبق.(5)

و فی دیونه: و لو جهله و یئس منه، تصدّق به عنه فی المشهور.

و قیل: یتعیّن دفعه إلی الحاکم، لأنّ الصدقه تصرف فی مال الغیر بغیر إذنه، و یضعف

ص :152

1- 1 تذکره الفقهاء، ج 5، ص 422، الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیّز و لاعرف مقدار الحرام.
2- 2 فی المصدر: «علی».
3- 3 الروضه البهیه، ج 2، ص 67 68، الحلال المختلط بالحرام.
4- 4 فی المصدر: «و ذلک یتحقق»، بدل «و لذلک تحقق».
5- 5 الروضه البهیه، ج 3، ص 386 387، الفصل الخامس: فی بیع الصرف.
بأ نّه إحسان [180] محض إلیه، لأنّه إن ظهر و لم یرض بها ضمن له عوضها و إلاّ فهی أنفع من بقاء العین المعزوله المعرضه لتلفها بغیر تفریط المسقط لحقه. و الأقوی التخییر بین الصدقه و الدفع إلی الحاکم و إبقاؤه فی یده.(1)

و فی لقطته: فإن لم یجد صاحبها باعها و تصدّق بثمنها و ضمن إن لم یرض المالک علی الأقوی، و له إبقاؤها بغیر بیع، و إبقاء ثمنها أمانه إلی أن یظهر المالک أو یئس(2) منه، و لا ضمان حینئذ إن جاز أخذها کما یظهر من العباره، و الذی صرح به غیره عدم جواز أخذ(3) شیء من العمران و لکن لو فعل لزمه هذا الحکم فی الشاه.

و کیف کان فلیس له تملکها مع الضمان علی الأقوی، للأصل و ظاهر النص و الفتوی عدم وجوب التعریف حینئذ، و غیر الشاه یجب مع أخذه تعریفه سنه کغیره من المال أو یحفظه لمالکه من غیر تعریف أو یدفعه إلی الحاکم.(4)

و فیه: فی لقطه المال کلام طویل نافع.(5)


[قول الفیض الکاشانی فی مفاتیح الشرائع]

و فی المفاتیح: و یجب فی الحلال المختلط بالحرام غیر معلوم القدر و لا الصاحب علی المشهور، للخبرین، فیحل الباقی إن لم یعلم زیادته علی الخمس، و معه یتصدّق بها بعده کذا قالوه، و لم یذکره القدیمان(6) و المفید، و الأولی أن یتصدّق بما تیقّن انتفاؤه عنه علی الفقراء بعد الیأس عن العلم بالمالک و له أن یتصدّق بالخمس منه لما ورد فی مثله فی عده أخبار: «تصدّق بخمس مالک، فإن اللّه عزّوجل رضی من الأشیاء بالخمس و سائر المال لک حلال»(7).(8)

و فی دیونه: و إن لم یعرف صاحبه اجتهد فی طلبه، و قیل: مع الیأس یتصدّق عنه کما فی الخبر: «و ینوی القضاء [181] مع الظفر».(9)

ص :153

1- 1 نفس المصدر، ج 4، ص 18، کتاب الدین.
2- 2 فی المصدر: «ییأس».
3- 3 فی المصدر: «الأخذ».
4- 4 الروضه البهیه، ج 7، ص 89 90، الفصل الثانی: فی لقطه الحیوان.
5- 5 نفس المصدر، ص 92، الفصل الثالث: فی لقطه المال.
6- 6 هما ابن الجنید و ابن أبی عقیل.
7- 7 الکافی، ج 5، ص 125، باب المکاسب الحرام، ح 5؛ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 368 369، باب المکاسب، ح 186.
8- 8 مفاتیح الشرائع، ج 1، ص 226 227، وجوب الخمس فی الحلال المختلط بالحرام.
و فی آخر: «و هو کسبیل مالک، فإن جاء طالب أعطیه»(1)، قیل: و یجب العزل عند الوفاه و الوصیه به لیتمیّز الحق و البعد عن تصرّف الورثه فیه.

و فی الخبر: «فإن حدث بک حدث فأوصی به إن جاء له طالب أن یدفع إلیه».(2)

و فی آخر: «تطلب له وارثا(3) و إلاّ فهو کسبیل مالک، ثم قال: ما عسی أن یصنع بها، ثم قال: یوصی بها فإن جاء لها طالب و إلاّ فهی کسبیل مالک».(4)

و الشیخ علی وجوب العزل مع الیأس و إن لم یحضر الوفاه، و حمل علی استبقاء ما یساوی الدین، و فی الصحیح: «أطلبه، قال: و قد طال فأصدق عنه؟ قال: أطلبه».(5)

و فی صحیح آخر: «لاجناح علیه بعد أن یعلم اللّه أن نیته الأداء»(6).(7)

و فی ودیعته: و لو کان غاصبا لها یمنع منها و ینکر و یعبد علی صاحبها إن عرف، و إن جهل عرف سنه ثم جاز التصدّق بها، و یضمن مع کراهه صاحبها علی المشهور للخبر، خلافا للحلی(8) حیث أوجب ردّها إلی إمام المسلمین، و مع التعذر یبقی أمانه ثم یوصی بها إلی عدل إلی حین التمکن من المستحق، و قواه فی المختلف.(9)

و المفید(10) أوجب إخراج الخمس قبل التصدّق و لم یذکر التعریف و تبعه الدیلمی، أما التملک بعد التعریف فلم یذکره أحد و إن جعل فی الروایه کاللقطه.(11)

و فی لقطته: و إن کان شاه ففی الخبر: «أ نّه یحبسها عنده ثلاثه أیام و یعرف فإن لم

ص :154

1- 1 لم نعثر علیه.
2- 2 من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 331، باب میراث المفقود، حدیث 5708؛ وسائل الشیعه، ج 26، ص 301، باب حکم میراث المفقود، ح 10، و فیهما: «أعطیته».
3- 3 الکافی، ج 7، ص 153، باب میراث المفقود، ح 1؛ الإستبصار، ج 4، ص 197، باب میراث المفقود الذی لایعرف له وارث، ح 3.
4- 4 فی المصادر: + «فإن وجدت له وارثا».
5- 5 تهذیب الأحکام، ج 7، ص 177، باب الرهون، ح 38؛ وسائل الشیعه، ج 26، ص 254، باب حکم ما تعذر إیصال مال من لا وارث له، ح 7.
6- 6 تهذیب الأحکام، ج 6، ص 188، کتاب الدیون، ح 21؛ وسائل الشیعه، ج 18، ص 362، باب أنّ من کان علیه دین لغائب وجب علیه نیه القضاء، ج 2.
7- 7 تهذیب الأحکام، ج 6، ص 188، باب الدیون و أحکامها، ح 20؛ وسائل الشیعه، ج 18، ج 18، ص 362، باب أنّ من کان علیه دین لغائب وجب علیه نیه القضاء، ح 1.
8- 8 مفاتیح الشرائع، ج 3، ص 129، وجوب نیه أداء الدین و المبادره إلیه.
9- 9 السرائر، ج 4، ص 84، باب الودیعه.
10- 10 مختلف الشیعه، ج 6، ص 60، ودیعه الظالم و أحکامها.
11- 11 المقنعه، ص 627، باب الودیعه.
یأت صاحبها باعها و تصدّق بثمنها»(1)؛ و إن کان أعم من الموجود فی العمران لکنه حمل علیه جمعا.

و لو ظهر المالک و لم یرض بالصدقه ففی الضمان [182] وجهان و یحتمل فی غیر الشاه، بل مطلقا التعریف سنه، ثم التصدّق أو التملک کغیر الحیوان من الأموال عملا بالعموم.(2)


[قول الشیخ الطوسی فی النهایه]


و فی النهایه: و إذا حصل مع الإنسان مال قد اختلط الحلال بالحرام و لایتمیّز له و أراد تطهیره، أخرج منه الخمس و حل له التصرف فی الباقی. و إن تمیّز له الحرام وجب علیه إخراجه و ردّه إلی أربابه؛ و من ورث مالا ممن یعلم أ نّه کان یجمعه من وجوه محظوره، مثل الربا و الغصب و ما یجری مجراهما و ما(3) یتمیّز له المغصوب [منه] و لا الربا، أخرج منه الخمس و استعمل الباقی، و حل له التصرف فیه.(4)

و فی صرفه: و لا یجوز بیع تراب الصیاغه، فإن بیع کان ثمنه للفقراء و المساکین یتصدّق به علیهم، لأنّ ذلک لأربابه الذین لایتمیّزون.(5)

و فی ودیعته: و علیه أن یرّدها إلی أربابها إن عرفهم؛ فإن لم یعرفهم عرّفها حولا کما تعرف اللقطه، فإن جاء صاحبها و إلاّ تصدّق بها عنه.(6)

و فی دیونه: فإن لم یظفر به، تصدّق به عنه، و لیس علیه شیء.(7)

و فی لقطته: و أمّا الذی یجده فی غیر الحرم، فیلزمه أیضا أن یعرّفه سنه؛ فإن جاء صاحبه ردّ علیه؛ و إن لم یجئ، کان کسبیل ماله، و یجوز له التصرف فیه؛ إلاّ أ نّه یکون ضامنا له متی جاء صاحبه وجب علیه ردّه؛ فإن تصدّق به عنه، لزمه أن یغرمه له متی جاء،

ص :155

1- 1 تهذیب الأحکام، ج 6، ص 397، باب اللقطه والضاله، ح 36؛ وسائل الشیعه، ج 25، ص 459، باب حکم التقاط الشاه و الدابه، ح 6.
2- 2 مفاتیح الشرائع، ج 3، ص 183، حکم ما یوجد من الحیوان فی العمران.
3- 3 فی المصدر: «لم».
4- 4 النهایه، ص 197، باب الخمس و الغنائم.
5- 5 نفس المصدر، ص 383، باب الصرف و أحکامه.
6- 6 نفس المصدر، ص 436، باب الودیعه و العاریه.
7- 7 نفس المصدر، ص 307، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی والمیت.
إلاّ أن یشاء صاحب المال أن یکون الأجر له، فیحتسب له بذلک عند اللّه.(1)


[قول ابن إدریس الحلی فی السرائر]


و فی السرائر: و إذا اختلط المال الحرام بالحلال، حکم فیه بحکم الأغلب، فإن کان الغالب حراما احتاط فی إخراج الحرام منه، فإن لم یتمیّز له، أخرج الخمس و صار الباقی و التصرف فیه مباحا؛ و کذلک إن ورث ما لم(2) یعلم أنّ صاحبه جمع بعضه من جهات محظوره من غصب و ربا و غیر ذلک، و لم یعلم مقداره، أخرج خمسه(3) و استعمل الباقی استعمالا مباحا.

فإن غلب فی ظنه أو علم أنّ الأکثر حرام، اختلط فی إخراج الحرام منه؛ هذا إذا لم یتمیّز له الحرام، فإن تمیّز له بعینه أو بمقداره، وجب إخراجه قلیلا کان أو کثیرا و لا یجب علیه إخراج الخمس منه و یردّه إلی أربابه إذا تمیّزوا، فإن لم یتمیّزوا جدّ فی طلبهم و طلب وارثهم(4)، فإن لم یجدهم و قطع علی انقراضهم، سلّمه إلی إمام المسلمین، فإنّه ماله إن کان ظاهرا، أو حفظه علیه إن کان مستترا و غائبا من أعدائه.

و قد روی أ نّه یتصدّق به عنهم(5).(6)

و فی لقطته: و من وجد [شیئا] فی الحرم، فلایجوز له أخذه، فإن أخذه فلیعرّفه سنه، فإن جاء صاحبه و إلاّ تصدّق به عنه، و کان ضامنا إذا جاء صاحبه و لم یرض بفعله، و إذا وجد فی غیر الحرم فلیعرّفه سنه.(7) ثم هو کسبیل ماله یعمل به ما شاء، إلاّ أ نّه ضامن إذا جاء صاحبه؛ هذا آخر کلام شیخنا(8) فی الباب المشار إلیها و هو الحق الیقین، لأنّه مال الغیر، و الرسول صلی الله علیه و آله قال: «لایحل مال امرئ مسلم إلاّ عن طیب نفس منه»(9) و هذا ما

ص :156

1- 1 نفس المصدر، ص 320، باب اللقطه و الضاله.
2- 2 فی المصدر: «ما لا»، بدل «ما لم».
3- 3 فی المصدر: «الخمس».
4- 4 فی المصدر: «ورّاثهم».
5- 5 الکافی، ج 5، ص 125، باب المکاسب الحرام، ح 5؛ وسائل الشیعه، ج 9، ص 506، باب وجوب الخمس فی الحلال إذا اختلط بالحرام، ح 4.
6- 6 السرائر، ج 2، ص 209 210، باب الخمس و الغنائم.
7- 7 فی المخطوطه تکرر جمله: «فإن جاء صاحبه و إلاّ تصدّق به عنه و کان ضامنا إذا جاء صاحبه و لم یرض بفعله و إذا وجد فی غیر الحرم فلیعرّفه سنه».
8- 8 النهایه، ص 197، باب الخمس و الغنائم.
9- 9 عوالی اللئالی، ج 3، ص 473، باب الغصب.
طابت نفسه بالصدقه عنه.

و أما الذی یجده فی غیر الحرم، فیلزمه أیضا تعریفه(1) سنه، فإن جاء صاحبه رد علیه و إن لم یجئ کان کسبیل ماله [بعد السنه] و التعریف فیها و یجوز له التصرف فیه بسائر أنواع التصرفات إلاّ أ نّه یکون ضامنا له بقیمته بعد السنه، متی جاء صاحبه وجب [184 [ردّه علیه، فإن تصدّق به عنه لزمه أیضا أن یغرمه له متی جاء صاحبه(2) إلاّ أن یشاء صاحبه أن یکون له الأجر و یرضی بذلک فیحتسب له بذلک عند اللّه تعالی.

و جمیع النماء المنفصل و المتصل بعد الحول فی هذا الضرب یکون لمن وجدها دون صاحبها، لأ نّها بعد الحول صارت کسبیل ماله و لصاحبها قیمتها فحسب، فهو فی هذا الضرب بین خیرتین، بین أن یتصدّق بها بعد السنه و یکون ضامنا لقیمتها بعد الحول إذا جاء صاحبها و لم یرض بفعله و بین أن یجعلها کسبیل ماله و یضمن قیمتها لصاحبها بعد السنه و التعریف.

و إلی هذا یذهب شیخنا فی مسائل خلافه(3) إلی أنّ لقطه غیر الحرم، یعرفها سنه، ثم هو مخیّر بعد السنه بین ثلاثه أشیاء، بین أن یحفظها علی صاحبها، و بین أن یتصدّق بها عنه و یکون ضامنا إن لم یرض صاحبها بذلک و بین أن یتملّکها و یتصرّف فیها، و علیه ضمانها إذا جاء صاحبها.

و هذا مذهب الشافعی و أبی حنیفه اختاره هاهنا، لأنّ بینهما خلافا فی لقطه الفقیر و الغنی و الصحیح الحق الیقین، إجماع أصحابنا علی أ نّه بعد السنه یکون کسبیل ماله أو یتصدّق بها بشرط الضمان و لم یقولوا هو بالخیار بعد السنه فی حفظها [علی صاحبها].

و شیخنا أبوجعفر فی الجزء الأول فی مسائل خلافه(4) و مبسوطه(5) قال: مسأله: إذا وجد نصابا من الأثمان أو غیرها من المواشی عرّفها سنه، ثم هو کسبیل ماله و ملکه، فإذا حال بعد ذلک علیه حول و أحوال لزمته زکاته، لأ نّه مالکه و إن کان ضامنا لها، و أما صاحبه فلا زکاه علیه، لأنّ مال الغائب [185] الذی لایتمکّن منه، لا زکاه فیه.

ص :157

1- 1 المخطوطه: «تعرفه»، و ما أدرجنا من المصدر.
2- 2 فی المصدر: «صاحبه».
3- 3 الخلاف، ج 3، ص 577، أنواع اللقطه.
4- 4 نفس المصدر، ج 2، ص 111 112، حکم الزکاه فی اللقطه.
5- 5 المبسوط، ج 1، ص 226، مال التجاره هل فیه زکاه أم لا؟
و قال الشافعی(1): إذا کان بعد سنه هل تدخل فی ملکه بغیر اختیاره؟ علی قولین: أحدهما و هو المذهب: أ نّه لایملکها إلاّ باختیاره.

و الثانی: یدخل بغیر اختیاره، فإذا قال: لایملکها إلاّ باختیاره، فإذا ملکها فإن کان من الأثمان یجب مثلها فی ذمته و إن کانت ماشیه وجب قیمتها فی ذمته، فأمّا الزکاه فإذا حال الحول من حین التقط، فلا زکاه فیها لأنّه أمین، و أما صاحب المال فله مال لایعلم موضعه علی قولین مثل الغصب.

و أما الحول فإنّه لا(2) یملکها فهی أمانه أبدا فی یده، و رب المال علی قولین مثل الضاله، و إذا ملکها الملتقط و جاء الحول فهی کرجل له ألف و علیه ألف، فإن قال: الدین یمنع فهاهنا یمنع، فإن قال: لا یمنع فهاهنا لایمنع إذا لم یکن له مال سواه بقدره، فإن کان له سواه لزمته زکاته، و رب المال علی قولین کالضاله و الغصوب.

قال: دلیلنا ما روی عنهم علیهم السلام أ نّهم قالوا: لقطه غیر الحرم یعرّفها سنه، ثم هو کسبیل ماله(3)، و سبیل ماله أن یجب فیه الزکاه، قال: فبهذا الظاهر یجب فیه الزکاه. هذا آخر کلام شیخنا فی مسائل الخلاف، فی الجزء الأول فی کتاب الزکاه.

فلو کان بعد السنه لایدخل فی(4) ملکه و هو مخیّر بین ثلاث، خیّر علی ما قاله فی الجزء الثانی فی کتاب اللقطه فی مسائل الخلاف، لمّا وجبت علیه الزکاه بعد السنه و التعریف و حول الحول بعد ذلک و استدلاله بأن قال: دلیلنا ما روی عنهم علیهم السلام أنّهم قالوا: لقطه غیر الحرم یعرّفها سنه [186 [ثم هی کسبیل ماله.

و ما قالوا یکون مخیرا بعد السنه بین ثلاث خیّر علی ما یذهب الشافعی إلیه فی أحد قولیه، و أیضا من قال بهذا القول لایوجب التعریف و إنّما یوجب التعریف حتی یملّکها، فأما إذا لم یرد أن یتملّکها، فلایجب علیه التعریف و لا خلاف بین أصحابنا فی وجوب التعریف فی هذه السنه .

فدلّ هذا أجمع أنّ الذی اختاره شیخنا فی الجزء الثانی مذهب الشافعی و أن مذهبنا

ص :158

1- 1 المجموع، ج 15، ص 267، کتاب اللقطه.
2- 2 فی المصدر: «فإن لم»، بدل «فإنّه لا».
3- 3 الکافی، ج 5، ص 137، باب اللقطه و الضاله، ح 2؛ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 389، باب اللقطه و الضاله، ح 1، و فیهما: «عن أبی عبداللّه علیه السلام أ نّه قال فی اللقطه: یعرّفها سنه ثم هی کسائر ماله».
4- 4 فی المخطوطه: + «ملکها».
و قول أصحابنا و روایاتهم بخلاف ذلک.(1)

و فی دیونه: و من کان علیه دین وجب علیه أن ینوی قضاءه علی ما قدّمناه، فإن حضرته الوفاه، سلّمه إلی من یثق بدیانته و جعله وصیه فی تسلیمه إلی صاحبه.

فإن مات من له الدین، سلّمه إلی ورثته، فإن لم یعلم [له] وارثا اجتهد فی طلبه(2)، فإن لم یجده سلّمه إلی الحاکم، فإن قطع علی أ نّه لا وارث له کان لإمام المسلمین.

و قد روی أ نّه إذا لم یظفر بوارث له، تصدّق به عنه و لیس علیه شیء(3) أورد ذلک شیخنا أبوجعفر فی نهایته(4) من طریق الخبر إیرادا لا اعتقادا، لأنّ الصدقه لا دلیل علیها من کتاب و لا سنه مقطوع بها و لا إجماع، بل الإجماع و الأصول المقرره(5) لمذهبنا تشهد بأن الإمام یستحق میراث من لا وارث له.(6)

و فی صرفه: و لایجوز بیع تراب الصیاغه، فإن بیع کان ثمنه للفقراء و المساکین، یتصدّق به علیهم، لأنّ ذلک لأربابه الذین لایتمیّزون.

فإن تمیّزوا ردّ علیهم أموالهم و اصطلحوا فیما بینهم ما رواه أصحابنا و وجد فی روایاتهم.(7)

و فی ودیعته: و إذا علم المودَع أنّ المودِع لایملک الودیعه، لم یجز ردّها علیه(8) مع الاختیار، بل یلزمه ردّ ذلک إلی مستحقه إن عرفه بعینه، فإن لم یعرفه بعینه، تعیّن(9) له حملها إلی [187] الإمام العادل، فإن لم یتمکّن لزمه الحفظ بنفسه من حیاته و من(10) یثق إلیه فی ذلک بعد وفاته إلی حین التمکّن من المستحق.

و من أصحابنا من قال: تکون و الحال هذه فی الحکم کاللقطه علی ما روی فی بعض الروایات و الأول أحوط.

و إذا(11) کانت الودیعه من حلال و حرام لایتمیّز أحدهما من الآخر، لزم ردّ جمیعها إلی

ص :159

1- 1 السرائر، ج 3، ص 142 145، باب اللقطه.
2- 2 فی المخطوطه: «طلبته» و ما أدرجناه من المصدر.
3- 3 أنظر: وسائل الشیعه، ج 26، ص 23، باب أنّ الکافر یرث الکافر إذا لم یکن وارث مسلم.
4- 4 النهایه، ص 307، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی و المیت.
5- 5 فی المخطوطه: «مقرّره».
6- 6 السرائر، ج 2، ص 37، إذا غاب الدائن.
7- 7 نفس المصدر، ج 3، ص 384، باب الصرف و أحکامه.
8- 8 فی المخطوطه: «علیها».
9- 9 فی المصدر: «فإن لم یتعیّن»، بدل «فإن لم یعرفه بعینه تعیّن».
10- 10 فی المصدر: «بمن».
11- 11 فی المصدر: «إن».
المودِع متی طلبها بدلیل إجماع أصحابنا.(1)