گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلدششم
سوره اعراف



اين سوره از سوره هاى مكى است بجز آيه و اسئلهم عن القريه - تا - بما كان يفسقون كه در مدينه نازل شده است .
عدد آيات اين سوره 206 آيه و به عقيده بعضى 205 آيه است .
دورنمائى از مباحث اين سوره
همانطور كه مى دانيم بيشتر سوره هاى قرآن (80 تا 90 سوره ) در مكه نازل شده است ، و با توجه به وضع محيط مكه ، و چگونگى حال مسلمانان در آن 13 سال ، و همچنين با مطالعه تاريخ اسلام بعد از هجرت ، كاملا روشن مى شود كه چرا لحن سوره هاى مكى با مدنى فرق دارد.
در سورههاى مكى غالبا بحث از مبدء و معاد، اثبات توحيد و دادگاه رستاخيز، و مبارزه با شرك و بت پرستى ، و تثبيت مقام و موقعيت انسان در جهان آفرينش به ميان آمده است ، زيرا دوران مكه دوران سازندگى مسلمانان از نظر عقيده و تقويت مبانى ايمان به عنوان زير بناى يك نهضت ريشه دار بود.
در دوران مكه پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وظيفه داشت ، افكار خرافى بت پرستى را از مغزها بشويد، و به جاى آن روح توحيد و خداپرستى و احساس مسؤ ليت قرار دهد.
انسانهائى را كه در دوران بت پرستى ، تحقير شده و شكست خورده بودند، به عظمت مقام و موقعيت خويش آشنا سازد، و در نتيجه از آن ملت پست و زبون و خرافى و منفى ، مردمى با شخصيت ، با اراده ، با ايمان و مثبت بسازد، و دليل پيشرفت سريع و برق آساى اسلام در مدينه نيز همين زير بناى محكم بود كه در دوران مكه به دست پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و در پرتو آيات قرآن ساخته شده بود.
آيات سوره هاى مكى نيز همه متناسب با همين هدف خاص است .
اما دوران مدينه ، دوران تشكيل حكومت اسلامى ، دوران جهاد در برابر دشمنان ، دوران ساختن يك جامعه سالم بر اساس ارزشهاى انسانى و عدالت
اجتماعى بود. لذا سوره هاى مدنى در بسيارى از آياتش به جزئيات مسائل حقوقى ، اخلاقى ، اقتصادى ، جزائى و ساير نيازمنديهاى فردى و اجتماعى مى پردازد.
اگر مسلمانان امروز نيز بخواهند عظمت ديرين خود را تجديد كنند، بايد همين برنامه را عينا اجرا كنند، و اين دو دوران را بطور كامل طى نمايند، و تا آن زيربناى عقيدهاى محكم بنا نشود مسائل روبنائى ، استقامت و استحكامى نخواهد داشت .
به هر حال چون سوره اعراف از سوره هاى مكى است ، تمام مشخصات يك سوره مكى در آن منعكس است ، لذا مى بينيم :
در آغاز اشاره كوتاه و محكمى به مساله مبدء و معاد كرده .
سپس براى احياى شخصيت انسان ، داستان آفرينش آدم را با اهميت فراوان شرح مى دهد.
بعد پيمانهائى را كه خدا از فرزندان آدم در مسير هدايت و صلاح گرفته يك يك بر مى شمرد.
سپس براى نشان دادن شكست و ناكامى اقوامى كه از مسير توحيد و عدالت و پرهيزگارى منحرف مى شوند، و هم براى نشان دادن پيروزى مومنان راستين ، سرگذشت بسيارى از اقوام پيشين و انبياى گذشته مانند نوح و لوط و شعيب را بيان كرده و با سرگذشت مشروح بنى اسرائيل و مبارزه موسى با فرعون پايان مى دهد.
در آخر سوره بار ديگر به مساله مبدء و معاد باز مى گردد و انجام و آغاز را بدينوسيله تكميل مى كند.
اهميت اين سوره
در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: هر كس سوره اعراف را در هر ماه بخواند در روز قيامت ، از كسانى خواهد بود كه نه ترسى
بر آنها است و نه غمى دارند (من الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) و اگر در هر جمعه بخواند، در روز قيامت از كسانى مى باشد كه بدون حساب به بهشت مى رود
و نيز فرمود: در اين سوره آيات محكمه اى است ، قرائت و تلاوت و قيام به آنها را فراموش نكنيد، زيرا اينها روز رستاخيز در پيشگاه خدا براى كسانى كه آنها را خوانده اند گواهى مى دهند!
نكته اى كه از روايت فوق به خوبى استفاده مى شود، اين است كه رواياتى كه درباره فضيلت سوره ها آمده است به اين معنى نيست كه تنها قرائت اين سوره ها داراى آنهمه نتائج و ثمرات بزرگ است ، بلكه آنچه به اين خواندن ارزش نهائى مى بخشد همان ايمان به مفاد آنها و سپس عمل كردن بر طبق آن است . و لذا در روايت فوق مى خوانيم قرائتها و تلاوتها و القيام بها، و نيز در همين روايت مى خوانيم كه فرمود: كسى كه اين سوره را بخواند، در قيامت مصداق الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون است و اين در حقيقت اشاره لطيفى به آيه 35 همين سوره است كه مى فرمايد: فمن اتقى و اصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون : آنها كه تقوا پيشه كنند و (خويش و جامعه را) اصلاح نمايند، نه ترسى خواهند داشت و نه غمى .
همانگونه كه ملاحظه مى كنيد، اين مقام مخصوص كسانى است كه تقوا داشته باشند و در مسير اصلاح گام بردارند، به علاوه اصولا قرآن كتاب عقيده و عمل است ، و قرائت و تلاوت مقدمه اى بر اين موضوع محسوب مى شود.
راغب در كتاب مفردات ، در ذيل ماده تلاوت مى گويد مراد از يتلونه حق تلاوته اين است كه با علم و عمل از آيات قرآن ، پيروى مى كنند يعنى تلاوت مفهومى بالاتر از مفهوم قرائت دارد و با يك نوع تدبر و تفكر و عمل همراه است .
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم

المص (1)
كتب أ نزل إ ليك فلا يكن فى صدرك حرج منه لتنذر به و ذكرى للمؤ منين (2)
اتبعوا ما أ نزل إ ليكم من ربكم و لا تتبعوا من دونه أ ولياء قليلا ما تذكرون (3)



ترجمه :
1 - المص .
2 - اين كتابى است كه بر تو نازل شده و نبايد از ناحيه آن ناراحتى در سينه داشته باشى ، و هدف آن است كه بوسيله آن (همگان را از عواقب بد عقايد و اعمال نادرستشان ) بيم دهى و تذكرى است براى مومنان .
3 - (بنابراين ) از چيزى كه از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده پيروى كنيد و از سرپرستان و معبودهاى ديگر جز او پيروى نكنيد، اما كمتر متذكر مى شويد.
تفسير :
در آغاز اين سوره بار ديگر به حروف مقطعه برخورد مى كنيم كه در اينجا چهار حرف الف ، لام ، ميم و صاد است .
در مورد تفسير اين حروف ، در آغاز سوره البقره و همچنين آل عمران بحثهاى مشروحى داشتيم ، در اينجا به يكى ديگر از تفسيرهائى كه در اين زمينه جلب توجه مى كند براى تكميل بحث اشاره مى كنيم و آن اينكه : ممكن است
يكى از اهداف اين حروف ، جلب توجه شنوندگان ، و دعوت آنها به سكوت و استماع بوده باشد، زيرا ذكر اين حروف در آغاز سخن ، مطلب عجيب و نوظهورى در نظر عرب بود، و حس كنجكاوى او را برمى انگيخت ، و در نتيجه به دنباله آن نيز گوش فرا مى داد و اتفاقا غالب سوره هائى كه با حروف مقطعه شروع مى شود سوره هائى است كه در مكه نازل شده است و مى دانيم در آنجا مسلمانان در اقليت بودند و دشمنان لجوج و سرسخت ، حتى حاضر نبودند، به سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گوش فرا دهند - سهل است - گاهى آنچنان سر و صدا و غوغا به راه مى انداختند، كه صداى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان آنها گم مى شد، كه در بعضى از آيات قرآن مانند آيه 26 سوره فصلت ) اشاره به اين مطلب شده است .
و نيز در بعضى از روايات كه از طرق اهلبيت (عليهم الاسلام ) آمده مى خوانيم كه اين حروف رموز و اشاراتى است به نامهاى خداوند، مثلا المص در سوره مورد بحث اشاره به انا الله المقتدر الصادق مى باشد. يعنى من خداوند تواناى راستگو هستم و به اين ترتيب هر يك از حروف چهارگانه شكل اختصارى يكى از نامهاى خدا است .
موضوع جانشين ساختن اشكال اختصارى به جاى اشكال مفصل كلمات از قديم رائج بوده ، اگر چه در عصر و زمان ما به صورت بسيار گسترده ترى مورد بهره بردارى قرار گرفته است و بسيارى از عبارات طولانى و اسامى مؤ سسات يا انجمنها را در يك كلمه كوتاه خلاصه مى كنند.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه اين تفسيرهاى مختلف براى حروف مقطعه هيچگونه منافاتى با يكديگر ندارند، و ممكن است در آن واحد تمام اين تفسيرها به عنوان بطون مختلف قرآن ، اراده شود.
در آيه بعد، مى فرمايد: اين كتابى است كه بر تو نازل شده است ، و نبايد از ناحيه آن هيچگونه نگرانى و ناراحتى به خود راه دهى (كتاب انزل اليك فلا يكن فى صدرك حرج منه ).
حرج در لغت به معنى گرفتگى ، تنگى و هر گونه ناراحتى است ، و در اصل به معنى مركز اجتماع درختان در هم پيچيده است ، سپس ‍ توسعه يافته و به هر نوع گرفتگى و ضيق اطلاق شده است .
جمله فوق به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دلدارى مى دهد، كه چون اين آيات از ناحيه خدا است ، نبايد هيچگونه نگرانى به خود راه دهد، نه نگرانى از ناحيه بار سنگين رسالتى كه بر دوش گرفته ، و نه نگرانى از جهت عكس العملى كه دشمنان لجوج و سرسخت در برابر آن نشان خواهند داد، و نه نگرانى از ناحيه نتيجه و برداشتى كه از تبليغ اين رسالت انتظار مى رود.
با توجه به اينكه سوره از سوره هاى مكى است ، مشكلاتى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر سر راه داشت كاملا قابل درك است ، گر چه ما امروز به زحمت مى توانيم تمام جزئيات زندگانى پيامبر و يارانش را در محيط مكه و در آغاز اسلام در فكر خود مجسم سازيم ، ولى با در نظر گرفتن اين حقيقت كه او مى بايست يك جهش انقلابى در تمام زمينه ها در آن محيط فوق العاده عقب افتاده آنهم در مدتى كوتاه به وجود آورد، ابعاد مشكلاتى را كه در پيش داشت ، مى توان اجمالا درك كرد.
بنابراين جاى اين دارد كه خداوند به او دلدارى دهد كه نگران نباشد و به نتيجه كار خود كاملا اميدوار باشد.
و در جمله بعد اضافه مى كند كه هدف از نزول اين كتاب انذار و بيم دادن مردم از عواقب شوم افكار و اعمالشان است و همچنين تذكر و يادآورى براى مؤ منان
راستين (لتنذر به و ذكرى للمؤ منين ).
و اينكه مى بينيم در اين جمله انذار به عنوان يك فرمان عمومى آمده و تذكر به مؤ منان تخصيص داده شده است ، به خاطر اين است كه دعوت به سوى حق و مبارزه با انحرافات بايد به صورت همگانى انجام گيرد، ولى پيدا است كه تنها ايمان آورندگان ، از اين دعوت سود مى برند، همانها كه زمينه هاى مستعد و آماده براى پذيرش حق دارند، و آنها كه لجاج را از خود دور ساخته و در برابر حقايق تسليمند، عين اين تعبير نيز در آغاز سوره البقره گذشت آنجا كه مى فرمايد: ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين : اين كتاب ترديدى در آن نيست و مايه هدايت پرهيزگاران است (براى توضيح بيشتر به جلد اول تفسير نمونه صفحه 39 مراجعه فرمائيد). سپس روى سخن را به عموم مردم كرده و مى گويد: از آنچه از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است ، پيروى كنيد (اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم ) و به اين ترتيب ، سخن از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ماموريت و رسالت او شروع مى شود و به وظيفه مردم منتهى مى گردد.
و براى تاكيد اضافه مى كند: از فرمان غير خداوند پيروى نكنيد و از انتخاب ولى و سرپرستى جز او خوددارى نمائيد (و لا تتبعوا من دونه اولياء).
اما چون آنها كه به تمام معنى در برابر حق تسليمند و از تذكرات ، متذكر
مى گردند كمند، در پايان آيه مى گويد: كمتر متذكر مى شويد (قليلا ما تذكرون ).
از اين آيه ضمنا استفاده مى شود كه انسان بر سر دو راهى است ، يا پذيرش ولايت و رهبرى خداوند، و يا داخل شدن در (ولايت ) ديگران ، اگر مسير اول را قبول كند، (ولى ) او تنها خدا است ، اما اگر تحت ولايت ديگران قرار گيرد، هر روز بايد بار كسى را بر دوش ‍ گيرد و ارباب تازهاى انتخاب كند، كلمه اولياء كه جمع ولى است اشاره به همين معنى است .
آيه و ترجمه


و كم من قرية أ هلكنها فجاءها بأ سنا بيتا أ و هم قائلون (4)
فما كان دعوئهم إ ذ جاءهم بأ سنا إ لا أ ن قالوا إ نا كنا ظلمين (5)




ترجمه :
4 - چه بسيار شهرها و آباديها كه آنها را (بر اثر گناه فراوان ) هلاك كرديم ، و عذاب ما شبهنگام يا در روز هنگامى كه استراحت كرده بودند به سراغشان آمد.
5 - و در آن موقع كه عذاب ما به سراغ آنها آمد سخنى نداشتند جز اينكه گفتند ما ظالم بوديم (ولى اين اعتراف به گناه ديگر دير شده بود و به حالشان سودى نداشت ).
تفسير :
اقوامى كه نابود شدند
اين دو آيه ، اشاره اى به عواقب دردناك مخالفت با دستوراتى است كه در آيات قبل بيان شد، و هم در واقع فهرستى است ، اجمالى در سرگذشت اقوام متعددى همچون قوم نوح و فرعون و عاد و ثمود و لوط كه بعدا خواهد آمد.
قرآن در اينجا به آنهائى كه از تعليمات انبياء سرپيچى مى كنند و به جاى اصلاح خويش و ديگران بذر فساد مى پاشند، شديدا اخطار مى كند كه نگاهى به زندگانى اقوام پيشين بيفكنيد و ببينيد چقدر از شهرها و آباديها را ويران كرديم و مردم فاسد آنها را به نابودى كشانيديم (و كم من قرية اهلكناها).
سپس چگونگى هلاكت آنها را چنين تشريح مى كند كه عذاب دردناك ما، در دل شب ، در ساعاتى كه در آرامش فرو رفته بودند، يا در وسط روز، به هنگامى كه پس از فعاليتهاى روزانه به استراحت پرداخته بودند به سراغ آنها آمد (فجائها باسنا بياتا او هم قائلون ).
در آيه بعد سخن را چنين ادامه مى دهد: آنها به هنگامى كه در گرداب بلا گرفتار مى شدند و طوفان مجازات زندگيشان را درهم مى كوبيد، از مركب غرور و نخوت پياده شده فرياد مى زدند: ما ستمگر بوديم و اعتراف مى كردند كه ظلم و ستمهايشان دامانشان را گرفته است (فما كان دعواهم اذ جائهم باسنا الا ان قالوا انا كنا ظالمين ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - قريه در اصل از ماده قرى (بر وزن نهى ) به معنى جمع شدن آمده ، و چون قريه مركز اجتماع افراد بشر است ، اين نام بر آن اطلاق شده است ، از اينجا روشن مى شود كه قريه تنها به معنى روستا نيست ، بلكه هر گونه آبادى و مركز اجتماع انسانها را اعم از روستا و شهر شامل مى شود، و در بسيارى از آيات قرآن نيز اين كلمه به شهر يا هر گونه آبادى اعم از شهر و روستا اطلاق شده است .
قائلون اسم فاعل از ماده قيلولة به معنى خواب نيمروز و يا به معنى استراحت در نيمروز است ، و در اصل به معنى راحتى است ، و لذا پس گرفتن جنسى كه فروخته شده اقاله ناميده مى شود، زيرا طرف را از نگرانى راحت مى كند. و بيات به معنى شبانه و شبهنگام است .
2 - اين كه در آيات فوق مى خوانيم كه مجازات پروردگار در دل شب يا به هنگام استراحت نيمروز، دامان آنها را مى گرفت ، براى اين بوده است كه طعم تلخ كيفر را بيشتر بچشند، و آرامش و آسايش آنها به كلى درهم ريخته شود، همانطور كه آرامش و آسايش ‍ ديگران را به هم ريخته بودند!، و به اين ترتيب كيفرشان متناسب گناهشان است .
3 - اين موضوع نيز به خوبى از آيه استفاده مى شود كه عموم اقوام مجرم و گنهكار هنگامى كه گرفتار چنگال مجازات مى شدند و پرده هاى غفلت و غرور از مقابل چشمانشان كنار مى رفت ، همگى به گناه خود اعتراف مى كردند، ولى اعترافى كه سودى به حال آنها نداشت ، زيرا يكنوع اعتراف اجبارى و اضطرارى بود كه حتى مغرورترين افراد خود را از آن ناگزير مى بينند، و به تعبير ديگر اين بيدارى يكنوع بيدارى كاذب و زودگذر و بى اثر است كه كمترين نشانه اى از انقلاب روحى در آن نيست و به همين دليل هيچگونه نتيجه اى براى آنها نخواهد داشت ، البته اگر اين واقعيت را در حال اختيار اظهار مى داشتند دليل بر انقلاب روحى آنها و مايه نجاتشان بود.
4 - از بحثهائى كه در ميان مفسران در آيه فوق مطرح شده ، اين است كه چرا قرآن نخست مى گويد اهلكناها (ما آنها را هلاك كرديم ) بعد با كلمه فاء تفريع كه معمولا براى ترتيب زمانى است مى گويد: فجائها باسنا بياتا (بعد از آن مجازات ما شبهنگام به سراغ آنان آمد) در حالى كه چنين كيفرى قبل از هلاكت بوده ، نه بعد از هلاكت .
ولى بايد توجه داشت كه گاهى جمله بعد از فاء شرح و تفصيل جمله قبل است ، نه بيان حادثه ديگرى ، در اينجا نيز نخست موضوع هلاكت را بطور اجمال يادآور شده ، سپس به شرح آن مى پردازد و مى گويد: به هنگام شب و يا در حال استراحت نيمروز مجازات ما دامن آنها را گرفت و هنگامى كه خود را در آستانه نابودى ديدند، به ظلم و ستم خويش اعتراف كردند نظير اين موضوع در ادبيات عرب كم نيست .
5 - اين گونه آيات نبايد به عنوان شرح ماجراى گذشتگان تلقى شود، و تنها مربوط به زمان ماضى و اقوام پيشين فرض گردد، اينها اخطارهاى كوبنده اى
است براى امروز و براى فردا، براى ما و براى همه اقوام آينده ، زيرا در سنت و قانون الهى تبعيض مفهوم ندارد.
هم اكنون ، انسان صنعتى با تمام قدرتى كه پيدا كرده است ، در مقابل يك زلزله ، يك طوفان ، يك باران شديد و مانند اينها به همان اندازه ضعيف و ناتوان است كه انسانهاى قبل از تاريخ ناتوان بودند، بنابراين همان عواقب شوم و دردناكى كه ستمكاران اقوام گذشته و انسانهاى مست غرور و شهوت و افراد سركش و آلوده پيدا كردند، از انسانهاى امروز دور نيست ، بلكه قدرت عجيب انسان امروز خود مى تواند بزرگترين بلاى او بشود، و او را به دامان جنگهائى بكشاند كه محصولش نابودى نسل او است ، آيا نبايد از اين حوادث پند گيرد و بيدار شود؟!
آيه و ترجمه


فلنسلن الذين أ رسل إ ليهم و لنسلن المرسلين (6)
فلنقصن عليهم بعلم و ما كنا غائبين (7)
و الوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موزينه فأ ولئك هم المفلحون (8)
و من خفت موزينه فأ ولئك الذين خسروا أ نفسهم بما كانوا بايتنا يظلمون (9)




ترجمه :
6 - بطور قطع از كسانى كه پيامبران را به سوى آنها فرستاديم سؤ ال خواهيم كرد و از پيامبران (نيز) سؤ ال مى كنيم .
7 - و مسلما (اعمال همه را مو به مو) از روى علم (وسيع خود) براى آنان شرح خواهيم داد و ما (اصولا) غائب نبوديم (بلكه همه جا حاضر و ناظر بوديم ).
8 - و وزن كردن (اعمال و سنجش ارزش آنها) در آن روز حق است ، كسانى كه ميزانهاى (عمل ) آنها سنگين است رستگارانند.
9 - و كسانى كه ميزانهاى (عمل ) آنها سبك است افرادى هستند كه سرمايه وجود خود را به خاطر ظلم و ستمى كه به آيات ما مى كردند از دست داده اند.
تفسير :
بازپرسى عمومى
در آيات گذشته اشاره اى به شناسائى خدا و نزول قرآن مجيد بود، اما آيات مورد بحث كه سخن از معاد مى گويد، در واقع مكملى است براى آيات گذشته ، به علاوه در آيه قبل سخن از مجازات دنيوى ستمكاران در ميان بود، در
اين آيات بحث از مجازات اخروى آنها مى شود و به اين ترتيب پيوندى روشن دارند.
نخست به عنوان يك قانون عمومى مى فرمايد: از تمام كسانى كه پيامبران به سوى آنها فرستاده شدند، به طور قطع در روز قيامت سؤ ال مى كنيم (فلنسئلن الذين ارسل اليهم ).
نه تنها از آنها مى كنيم از پيامبرانشان نيز مى پرسيم كه رسالت خويش را چگونه انجام دادند (و لنسئلن المرسلين ).
بنابراين ، هم رهبران مسؤ لند و هم پيروان ، هم پيشوايان و هم تابعان ، منتها چگونگى مسئوليتهاى اين دو گروه متفاوت است .
حديثى كه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در اين زمينه نقل شده ، نيز اين معنى را تاييد مى كند، آنجا كه مى فرمايد: فيقام الرسل فيسئلون عن تاديه الرسالات التى حملوها الى اممهم فاخبروا انهم قدادوا ذلك الى اممهم ...
پيامبران را نگه مى دارند و از آنها سؤ ال مى كنند كه آيا رسالت خويش را به امتها رساندند يا نه ؟ آنها پاسخ مى گويند كه اين وظيفه را انجام داده اند.
در روايت ديگرى كه در تفسير على بن ابراهيم نقل شده نيز به اين معنى تصريح شده است .
در آيه بعد براى اينكه كسى تصور نكند كه سؤ ال از امتها و پيامبرانشان دليل بر اين است كه چيزى از علم خدا مخفى مى ماند، با قاطعيت و صراحت و تاكيد آميخته با قسم مى گويد: ما با علم و دانش خويش تمام اعمالشان را براى آنها شرح مى دهيم ، زيرا ما هرگز از آنها غائب نبوديم ، همه جا با آنها بوديم و در هر حال همراهشان (فلنقصن عليهم بعلم و ما كنا غائبين ).
فلنقصن كه از ماده قصه گرفته شده است ، در اصل به معنى پشت سر هم قرار گرفتن است ، و چون در شرح يك ماجرا، مطالب پشت سر هم پياده مى شود، به آن قصه مى گويند، و همچنين مجازاتى كه پشت سر جنايت انجام مى گردد، قصاص گفته مى شود و نيز به قيچى مقص (بر وزن پسر) مى گويند، چون موها را پشت سر هم قطع مى كند، و نيز جستجوى در باره چيزى را قص (بر وزن مس ) مى گويند، زيرا شخص جستجوگر حوادث را پشت سر هم تعقيب و دنبال مى كند از آنجا كه در آيه چهار نوع تاكيد در اين زمينه ديده مى شود (لام قسم ، و نون تاكيد، و كلمه علم كه به صورت نكره ذكر شده و منظور از آن بيان عظمت است ، و جمله ما كنا غائبين هيچگاه غائب نبوده ايم ) استفاده مى شود كه منظور آن است كه ما تمام جزئيات كار آنها را مو به مو و پشت سر هم برايشان تشريح مى كنيم تا بدانند، كوچكترين نيت يا عملى از علم ما پنهان نمى ماند.
سؤ ال براى چيست ؟
نخستين بحثى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه ما مى دانيم خدا همه چيز را مى داند و اصولا در همه جا حاضر و ناظر است با اينحال چه نيازى به سؤ ال دارد كه انبياء و امتها را عموما و بدون استثناء مورد بازپرسى قرار دهد؟!.
جواب اين پرسش روشن است ، زيرا اگر سؤ ال براى استعلام و درك واقعيت چيزى باشد در مورد كسى كه عالم است معنى ندارد ولى اگر منظور توجه دادن خود شخص و اتمام حجت به او و امثال آن بوده باشد، هيچ مانعى ندارد، درست مثل اينكه ما به شخص ‍ فراموشكارى خدمتهاى زياد كرده ايم ، و او به جاى
خدمت مرتكب خيانتهائى شده و همه اين مسائل پيش ما روشن است او را مورد بازپرسى قرار داده و مى گوئيم آيا ما اينهمه به تو خدمت نكرديم ؟ و آيا تو حق اين خدمات را ادا كردى ؟!
اين سؤ ال براى كسب علم نيست بلكه براى تفهيم طرف است ، و يا اينكه براى ابراز قدردانى از يك فرد خدمتگزار و تقدير و تشويق از او مى پرسيم در اين سفر ماموريتى كه داشتى چه كارها انجام دادى ؟ با اينكه از جزئيات آن قبلا آگاه شده ايم .
آيات سؤ ال در قرآن
ممكن است تصور شود، آيات مورد بحث كه با صراحت و تاكيد و قسم مى گويد از همه در روز قيامت سؤ ال مى كنيم ، با بعضى ديگر از آيات قرآن منافات دارد، مثلا در سوره الرحمن مى خوانيم فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان ... يعرف المجرمون بسيماهم ...
: در آن روز از هيچكس نه انس و نه جن ، سؤ الى نمى شود... بلكه افراد گناهكار از سيمايشان شناخته مى شوند و همچنين آيات ديگر كه را نفى مى كند با آيه مورد بحث كه سؤ ال را اثبات مى كند چگونه سازگار است ؟
ولى دقت در اين آيات هر گونه ابهامى را برطرف مى سازد، زيرا از مجموعه آيات مربوط به سؤ ال و جواب در روز قيامت چنين استفاده مى شود، كه مردم در آن روز، مراحل مختلفى را مى پيمايند، در پاره اى از مراحل هيچگونه سؤ ال و پرسشى از آنها نمى شود، حتى مهر بر دهان آنها مى گذارند و تنها اعضاى پيكرشان كه آثار اعمال را در خود حفظ كرده اند، به عنوان يك گواه گويا و انكار ناپذير چگونگى اعمالشان را بازگو مى كنند.
در مرحله بعد، مهر از زبان آنها برداشته مى شود، و به سخن مى آيند و از آنها پرسش مى شود، آنها نيز با مشاهده روشن شدن حقايق در پرتو گواهى اعضا، به اعمال خود اعتراف مى كنند، درست همانند مجرمى كه با مشاهده آثار عينى جرم چاره اى جز اعتراف نمى بيند.
بعضى از مفسران نيز در تفسير اين آيات احتمال داده اند كه آيات نفى كننده سؤ ال اشاره به سؤ ال و جواب زبانى است ، و آيات اثبات كننده سؤ ال اشاره به سؤ الاتى است كه از اعضاى بدن مى شود و آنها به زبانحال - همانند رنگ رخسار انسان كه خبر از سر درون او مى دهد - حقايق را بازگو مى كنند.
و در هر صورت اختلافى در ميان اين دو دسته آيات نيست .
در آيه بعد براى تكميل بحث رستاخيز، اشاره به مساله سنجش اعمال مى كند كه نظير آن در سوره هاى ديگر قرآن از جمله در سوره مؤ منون آيه 102 و 103 و سوره قارعه آيه 6 و 8 آمده است .
نخست مى گويد: مساله توزين اعمال در آن روز حق است (و الوزن يومئذ الحق ).
ترازوى سنجش اعمال در قيامت چيست ؟
درباره چگونگى توزين اعمال در روز رستاخيز، بحث فراوانى در ميان مفسران و متكلمان شده است ، و از آنجا كه بعضى چنين تصور كرده اند، وزن
و ترازو، در آن جهان ، همانند وزن و ترازو در اين جهان است ، و از طرفى اعمال انسان سنگينى و وزنى ندارد كه بتوان آن را با ترازو سنجيد، ناچار شده اند، از طريق تجسم اعمال ، و يا اينكه خود اشخاص را به جاى اعمالشان در آن روز وزن مى كنند، مشكل را حل نمايند، و حتى عبارتى از عبيد بن عمير نقل شده است كه مى گويد: يؤ تى بالرجل الطويل العظيم فلا يزن جناح بعوضة : يعنى در آن روز، افراد بزرگ جثه اى را مى آورند كه در ترازوى سنجش باندازه بال مگسى وزن ندارند! اشاره به اينكه ظاهرا آدمهاى با شخصيتى بودند و در باطن هيچ !.
ولى اگر مساله مقايسه زندگى آن جهان را با زندگى دنيا كنار بگذاريم و توجه داشته باشيم كه همه چيز در آنجا با اينجا متفاوت است ، درست همانند تفاوتى كه ميان زندگى جنين در عالم رحم ، با زندگى انسان در اين دنيا وجود دارد، و نيز توجه داشته باشيم كه در فهم معانى الفاظ نبايد هميشه ، به دنبال مصداقهاى موجود و معين برويم ، بلكه مفاهيم را از نظر نتيجه بررسى كنيم ، مساله وزن در روز رستاخيز كاملا حل خواهد شد.
توضيح اينكه در گذشته هنگامى كه مثلا نام چراغ برده مى شد ظرفى به نظر مى رسيد كه مقدارى ماده روغنى در آن ريخته شده بود و فتيله اى در ميان آن نصب گرديده و احتمالا حبابى نيز روى آن براى تنظيم هوا قرار داده شده بود، در حالى كه امروز از كلمه چراغ چيز ديگرى مى فهميم ، دستگاهى كه نه ظرفى براى روغن دارد، و نه فتيله اى ، و نه حبابى براى تنظيم هوا، اما آنچه چراغ امروز را با ديروز پيوند مى دهد همان هدف و نتيجه آن است ، يعنى وسيله اى كه تاريكى را از ميان مى برد.
در مساله ميزان نيز چنين است و در همين جهان مى بينيم كه با گذشت زمان ترازوها چه اندازه دگرگون شده اند، و حتى لفظ ميزان به وسائل ديگر سنجش نيز گفته مى شود، مانند ميزان الحراره (وسيله سنجش گرما) ميزان - الهوا (وسيله سنجش هوا) و مانند آن .
بنابراين ، آنچه مسلم است اين است كه در روز رستاخيز اعمال انسان با وسيله خاصى سنجيده مى شود نه با ترازوهائى همانند ترازوهاى دنيا، و چه بسا آن وسيله همان وجود انبياء و امامان و افراد صالح بوده باشد، و در رواياتى كه از طرق اهلبيت (عليهم الاسلام ) به ما رسيده اين مطلب به خوبى ديده مى شود.
در بحار الانوار از امام صادق (عليه السلام ) در پاسخ سؤ ال از تفسير آيه و نضع الموازين القسط چنين مى خوانيم : و الموازين الانبياء و الاوصياء و من الخلق من يدخل الجنة بغير حساب !: ميزان سنجش در آن روز پيامبران و اوصياى آنها هستند و از مردم كسانى مى باشند كه بدون حساب وارد بهشت مى شوند! (يعنى كسانى كه در پرونده اعمال آنها نقطه تاريكى وجود ندارد).
و در روايت ديگرى چنين نقل شده است : ان امير المؤ منين و الائمة من ذريته هم الموازين : يعنى امير مؤ منان و امامان از فرزندان او ترازوهاى سنجشاند.
و در يكى از زيارات مطلقه امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : السلام على ميزان الاعمال : سلام بر ميزان سنجش اعمال !
در واقع مردان و زنان نمونه جهان ، مقياسهاى سنجش اعمال انسانها هستند و هر كس به آن اندازه كه به آنها شباهت دارد، وزن دارد، و آنها كه از ايشان بيگانه اند، كم وزن يا بى وزنند.
حتى در اين جهان نيز دوستان خدا مقياس سنجشند، ولى از آنجا كه بسيارى از حقايق در اين عالم در پرده ابهام ميماند و در روز قيامت كه به مقتضاى و برزوا لله الواحد القهار (ابراهيم - 48) روز بروز و ظهور است اين واقعيتها آشكار مى گردد.
و از اينجا روشن مى شود كه چرا موازين جمع بسته شده است ، زيرا اولياى حق كه ترازوهاى سنجشند متعددند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه هر كدام از آنها در صفتى ممتاز بوده اند، بنابراين هر يك ميزان سنجش يكى از صفات و اعمال آدمى هستند و چون اعمال و صفات انسانها مختلف است الگوها و ترازوهاى سنجش نيز بايد مختلف باشد.
و نيز از اينجا روشن مى شود كه آنچه در بعضى از روايات مانند روايتى از امام صادق (عليه السلام ) وارد شده كه پرسيدند ما معنى الميزان قال العدل : معنى ميزان چيست ؟ فرمود عدل است منافاتى با آنچه گفتيم ندارد، زيرا دوستان خداوند و مردان و زنان نمونه جهان ، مظهر عدل مى باشند، عدل از نظر فكر و عدل از نظر عقيده و عدل از نظر صفات و اعمال (دقت كنيد).
در جمله بعد مى فرمايد: آنها كه ميزانهاى سنجششان سنگين است رستگارانند و آنها كه ميزانهاى سنجششان سبك است كسانى هستند كه سرمايه وجود خود را به خاطر ظلم و ستمى كه در برابر آيات ما داشتند از دست داده اند (فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم بما كانوا باياتنا يظلمون ).
بديهى است منظور از سبكى و سنگينى ميزان اعمال ، سبكى و سنگينى خود ميزان نيست بلكه ارزش و وزن چيزهائى است كه با ميزان سنجيده مى شود.
ضمنا تعبير خسروا انفسهم (سرمايه وجود خود را از دست دادند) اشاره
لطيفى به اين واقعيت است كه اين گونه اشخاص گرفتار بزرگترين زيان و خسران مى شوند، زيرا گاهى انسان زيان مى كند و تنها مال يا مقام خود را از دست مى دهد، ولى گاهى زيان مى كند و اصل وجود هستى او به هدر مى رود، بدون اينكه سرمايه اى در برابر آن بدست آورده باشد، و اين بزرگترين زيان است .
تعبير به ظلم به آيات كه در آخر آيه ذكر شده اشاره به اين است كه اينگونه اشخاص نه تنها به خود ستم مى كنند، بلكه به برنامه هاى هدايت الهى نيز ستم كرده اند، زيرا اين برنامه ها مى بايست وسيله هدايت و نجات گردد، و اگر به آن بى اعتنائى شد و اين اثر از آنها بدست نيامد، به آنها ستم شده است .
در بعضى از روايات آمده است كه منظور از آيات در اينجا، پيشوايان بزرگ دين و ائمه هدى هستند، البته همانطور كه بارها گفته ايم ، معنى اينگونه تفسيرها منحصر ساختن مفهوم آيه در آنها نيست ، بلكه آنها مصداق روشن آيات الهى هستند.
جمعى از مفسران ظلم به آيه را به معنى كفر و انكار آن گرفته اند، و البته اين معنى از مفهوم ظلم دور نيست ، و در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز ظلم به همين معنى آمده است .
آيه و ترجمه


و لقد مكنكم فى الا رض و جعلنا لكم فيها معيش قليلا ما تشكرون (10)




ترجمه :
10 - و ما تسلط و مالكيت و حكومت بر زمين را براى شما قرار داديم و انواع وسايل زندگى را براى شما فراهم ساختيم اما كمتر شكرگزارى مى كنيد (و اينهمه موهبت را بجا مصرف نمى نمائيد).
تفسير :
مقام با عظمت انسان در جهان هستى
به دنبال آياتى كه اشاره به مبدء و معاد در آنها شده بود در اين آيه و آيات بعد، انسان و عظمت و اهميت مقام او و چگونگى آفرينش ‍ اين نوع و افتخاراتى كه خداوند به او داده ، و پيمانهائى كه در برابر اينهمه نعمت از او گرفته است ، مورد بحث قرار مى گيرد، تا از اين راه پايه هاى تربيت و تكامل او محكمتر گردد.
نخست در يك آيه ، همه اين مطالب را به گونه خلاصه ذكر كرده سپس در آيات بعد بطور مشروح آورده است .
در آغاز مى گويد: ما مالكيت و حكومت ، و تسلط شما را بر زمين ، مقرر داشتيم (و لقد مكناكم فى الارض ).
و انواع وسائل زندگى را براى شما در آن قرار داديم (و جعلنا لكم فيها معايش ).
اما با اين حال كمتر شكر اين همه نعمت و موهبت را بجاى مى آوريد (قليلا ما تشكرون ).
تمكين ، تنها به اين معنا نيست كه شخصى را در محلى جاى دهند، بلكه به اين معنى است كه تمام وسائل كار را در اختيار او بگذارند، به او قدرت و توانائى بخشند ابزار كار را فراهم كنند و موانع را برطرف سازند، به مجموع اينها كلمه تمكين اطلاق مى شود، درباره يوسف در قرآن مجيد مى خوانيم : و كذلك مكنا ليوسف فى الارض : اين چنين يوسف را در سرزمين مصر تمكين بخشيديم (و همه گونه قدرت در اختيار او قرار داديم ).
اين آيه مانند بعضى ديگر از آيات قرآن ، پس از ذكر نعمتهاى پروردگارمردم را دعوت به شكرگزارى مى كند، و ناسپاسى آنها را نكوهش مى نمايد.
بديهى است ، زنده كردن حس شكرگزارى و قدردانى در مردم در برابر نعمتهاى خدا تنها براى اين است كه طبق فرمان فطرت در برابر بخشنده نعمت ، خضوع كنند، او را بشناسند و فرمانش را به جان و دل بپذيرند و به اين وسيله هدايت و تربيت شوند، نه اينكه شكرگزارى كمترين اثرى در مقام با عظمت پروردگار داشته باشد، بلكه اثر آن همانند آثار همه عبادتها و فرمانهاى او عايد خود انسان مى شود.
آيه و ترجمه


و لقد خلقنكم ثم صورنكم ثم قلنا للملئكة اسجدوا لادم فسجدوا إ لا إ بليس لم يكن من السجدين (11)
قال ما منعك أ لا تسجد إ ذ أ مرتك قال أ نا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين (12)
قال فاهبط منها فما يكون لك أ ن تتكبر فيها فاخرج إ نك من الصغرين (13)
قال أ نظرنى إ لى يوم يبعثون (14)
قال إ نك من المنظرين (15)
قال فبما أ غويتنى لا قعدن لهم صرطك المستقيم (16)
ثم لاتينهم من بين أ يديهم و من خلفهم و عن أ يمنهم و عن شمائلهم و لا تجد أ كثرهم شكرين (17)
قال اخرج منها مذء وما مدحورا لمن تبعك منهم لا ملا ن جهنم منكم أ جمعين (18)




ترجمه :
11 - ما شما را آفريديم سپس صورت بندى كرديم سپس به فرشتگان گفتيم براى آدم خضوع كنيد آنها سجده كردند جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود.
12 - (خداوند به او) فرمود: چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى در آن هنگام كه به تو فرمان دادم ؟ گفت : من از او بهترم ، مرا از آتش ‍ آفريده اى و او را از خاك !
13 - گفت : از آن (مقام و مرتبه ات ) فرودآى ! تو حق ندارى در آن (مقام و رتبه ) تكبر بورزى بيرون رو كه تو از افراد پست و كوچكى !
14 - (شيطان ) گفت : مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار).
15 - فرمود: تو از مهلت داده شدگانى !
16 - گفت : اكنون كه مرا گمراه ساختى من بر سر راه مستقيم تو براى آنها كمين مى كنم .
17 - سپس از پيشرو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغ آنها مى روم و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت .
18 - فرمود: از آن (مقام ) با ننگ و عار و خوارى بيرون رو، و سوگند ياد مى كنم كه هر كس از آنها از تو پيروى كند جهنم را از شما همگى پر مى كنم !
تفسير :
ماجراى سركشى و عصيان ابليس
در هفت سوره از سوره هاى قرآن اشاره به آفرينش انسان و چگونگى خلقت او شده است و همانطور كه در آيه پيش اشاره كرديم ، ذكر اين موضوع براى بيان شخصيت انسان و مقام و رتبه او در ميان موجودات جهان ، و احياى حس شكرگزارى در وجود او است .
در اين سوره ها با تعبيرات مختلف ، آفرينش انسان از خاك و سجود فرشتگان براى او، و سركشى شيطان و سپس موضع گيريش در برابر نوع انسان آمده است .
در نخستين آيه مورد بحث ، خداوند مى گويد: ما شما را آفريديم ، و سپس صورت بندى كرديم ، بعد از آن به فرشتگان (و از جمله ابليس كه در صف آنها قرار داشت اگر چه جزء آنها نبود) فرمان داديم ، براى آدم جد نخستين شما
سجده كنند (و لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لادم ).
همگى اين فرمان را به جان و دل پذيرفتند و براى آدم سجده كردند مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود (فسجدوا الا ابليس لم يكن من الساجدين ).
اينكه در آيه فوق ، خلقت قبل از صورت بندى بيان شده ممكن است اشاره به اين باشد كه نخست ماده اصلى انسان را آفريديم و بعد، به آن صورت انسانى بخشيديم .
ضمنا همانطور كه در ذيل آيه 34 سوره بقره گفته ايم : سجده فرشتگان براى آدم به معنى سجده پرستش نبوده است ، زيرا پرستش ‍ مخصوص خدا است ، بلكه سجده در اينجا به معنى خضوع و تواضع است (يعنى در برابر عظمت آدم خضوع كردند) و يا به معنى سجده براى خداوندى است كه چنين مخلوق موزون و با عظمتى آفريده است .
و نيز همانگونه در ذيل آن آيه گفته ايم ، ابليس از فرشتگان نبود، بلكه طبق تصريح آيات قرآن ، از قسم ديگرى از مخلوقات بنام جن بوده است (براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه جلد اول صفحه 126 مراجعه كنيد).
در آيه بعد مى گويد: خداوند ابليس را به خاطر سركشى و طغيانگرى مؤ اخذه كرد، و گفت چه چيز سبب شد كه در برابر آدم سجده نكنى و فرمان مرا ناديده بگيرى (قال ما منعك ان لا تسجد اذ امرتك
او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديد و گفت : من از او بهترم ، به دليل اينكه مرا از آتش آفريده اى و او را از خاك و گل ! (قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ).
گويا چنين مى پنداشت كه آتش برتر از خاك است ، و اين يكى از
بزرگترين اشتباهات ابليس بود، شايد هم اشتباه نمى كرد و آگاهانه دروغ مى گفت زيرا مى دانيم خاك سرچشمه انواع بركات و منبع تمام مواد حياتى و مهمترين وسيله براى ادامه زندگى موجودات زنده است ، در حالى كه آتش چنين نيست .
درست است كه آتش يكى از شرايط تجزيه و تركيب موجودات جهان است ، ولى نقش اصلى را همان مواد موجود در خاك دارند و آتش تنها وسيله اى براى تكميل آنها محسوب مى شود.
و نيز درست است كه كره زمين در آغاز كه از خورشيد جدا شد، به صورت گوى آتشينى بود كه تدريجا سرد شد، ولى بايد توجه داشت زمين مادام كه سوزان و شعله ور بود، مطلقا موجودات زنده اى نداشت از آن زمان حيات و زندگى در اين كره پيدا شد، كه خاك و گل جاى آتش را گرفت .
به علاوه هر آتشى در روى زمين پيدا شود، از موادى سرچشمه مى گيرد كه از خاك بدست آمده است ، خاك سرچشمه پرورش ‍ درختان و درختان سرچشمه پيدايش آتش مى باشند، حتى مواد نفتى يا چربى هائى كه قابل احتراقند نيز بازگشت به خاك يا حيواناتى كه از مواد نباتى تغذيه دارند مى كنند.
از همه اينها گذشته امتياز آدم در اين نبود كه از خاك است ، بلكه امتياز اصلى او همان روح انسانيت و مقام خلافت و نمايندگى پروردگار بوده است ، بنابراين به فرض كه ماده نخستين شيطان از او برتر باشد، دليل بر اين نمى شود كه در برابر آفرينش آدم با آن روح و عظمت خداداد و مقام نمايندگى پروردگار، سجده و خضوع نكند، و ظاهر اين است كه شيطان همه اين مطالب را مى دانست تنها تكبر و خودپسندى جلو او را گرفت و همه اينها بهانه بود.
نخستين قياس ، قياس شيطان بود
در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت (عليهم الاسلام ) به ما رسيده قياس كردن احكام و حقايق دينى به شدت محكوم شده است و در اين اخبار مى خوانيم نخستين كسى كه قياس كرد، شيطان بود، امام صادق (عليه السلام ) به ابو حنيفه فرمود: لا تقس فان اول من قاس ‍ ابليس : قياس مكن كه نخستين قياس كننده شيطان بود.
در منابع اهل تسنن مانند تفسير المنار و تفسير طبرى از ابن عباس و ابن سيرين و حسن بصرى نيز اين مطلب نقل شده است .
منظور از قياس اين است كه موضوعى را به موضوع ديگر كه از بعضى جهات با آن شباهت دارد مقايسه كنيم ، و همان حكمى كه درباره موضوع اول است ، درباره موضوع دوم نيز اجرا شود، بدون اينكه فلسفه و اسرار حكم اول را كاملا بدانيم ، مثل اينكه مى دانيم بول انسان محكوم به نجاست و ناپاكى است و بايد از آن پرهيز كرد، سپس عرق انسان را هم با آن مقايسه كنيم و بگوئيم چون اين دو در پاره اى از جهات و اجزاى تركيبى با هم شباهت دارند، هر دو ناپاك و نجس هستند، در حالى كه اگر چه در پاره اى از جهات با هم شباهت دارند، ولى از جهاتى هم متفاوتند، يكى رقيقتر و ديگرى غليظتر، پرهيز از يكى كار ساده اى است و پرهيز از ديگرى بسيار مشكل و طاقت فرسا، به علاوه تمام فلسفه هاى حكم اول بر ما روشن نيست ، و اين يك مقايسه تخمينى بيش نمى باشد.
به همين جهت پيشوايان ما با الهام از كلام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قياس را شديدا
محكوم كرده و باطل شمرده اند، زيرا گشوده شدن باب قياس سبب مى شود كه هر كس با مطالعه محدود و فكر كوتاه خود، به مجرد اينكه دو موضوع را از پاره اى جهات ، مساوى دانست ، حكم يكى را درباره ديگرى اجرا كند، و به اين ترتيب هرج و مرجى از نظر قوانين و احكام دينى به وجود آيد.
ممنوع بودن قياس از نظر حكم خرد منحصر به قوانين دينى نيست ، پزشكان هم اكيدا توصيه مى كنند كه هرگز نسخه بيمارى را به بيمار ديگر ندهيد، هر چند بيمارى آنها از نظر شما شبيه باشند، فلسفه آن روشن است ، زيرا دو بيمار ممكن است در نظر ما با هم شباهت داشته باشند، ولى با اين حال از جهات فراوانى ، مثلا از نظر ميزان تحمل نسبت به دارو، و گروه خونى و مثلا ميزان قند و اوره و چربى خون تفاوت ميان اين دو بوده باشد كه افراد عادى هرگز نمى توانند آنها را تشخيص بدهند، بلكه تشخيص آن منحصرا بوسيله پزشكان ماهر امكان دارد، اگر بدون در نظر گرفتن اين خصوصيات ، داروى يكى را به ديگرى بدهيم ممكن است نه تنها مفيد نباشد بلكه گاهى سرچشمه خطرات جبران ناپذيرى گردد.
احكام الهى از اين هم دقيقتر و باريكتر است و به همين دليل در روايات داريم اگر احكام خدا با قياس سنجيده شود، دين خدا از بين خواهد رفت ، يا فساد آن بيشتر از صلاح آن است .
به علاوه پناه بردن به قياس براى كشف احكام الهى نشانه نارسائى مذهب است ، زيرا هنگامى كه براى هر موضوع در مذهب ، حكمى وارد شده باشد ديگر نيازى به قياس نيست ، به همين جهت شيعه چون تمام نيازمنديها را از نظر حكم مذهبى از مكتب اهلبيت (عليهمالسلام ) كه وارثان مكتب پيامبرند (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گرفته ، نيازى نمى بيند كه دست به سوى قياس دراز كند، ولى فقهاى اهل تسنن چون
مكتب اهلبيت (عليهم الاسلام ) را كه طبق فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از قرآن بايد پناهگاه مسلمانان بوده باشد به دست فراموشى سپرده اند و در احكام اسلامى گرفتار كمبود مدرك گرديده اند، چاره اى جز اين نمى بينند كه دست به سوى قياس ‍ دراز كنند.
و اما در مورد شيطان كه در روايات مى خوانيم او نخستين كسى بود كه قياس كرد، نكته اش اين است كه او آفرينش خود را از نظر مادى با آفرينش آدم ، مقايسه نمود و برترى آتش را در پاره اى از جهات ، بر خاك دليل بر برترى همه جانبه گرفت ، بدون اينكه به ساير امتيازات خاك و از آن بالاتر به امتيازات روحانى و معنوى آدم توجه كند، و به اصطلاح از طريق قياس اولويت ، اما قياسى كه بر پايه تخمين و گمان و مطالعه سطحى و نامحدودش قرار داشت ، حكم به برترى خود بر آدم نمايد، و حتى فرمان خدا را به خاطر همين قياس باطل زير پا بگذارد!
جالب اينكه در بعضى از روايات كه از امام صادق (عليه السلام ) در كتب شيعه و اهل تسنن هر دو نقل شده است مى خوانيم : من قاس ‍ امر الدين برأ يه قرنه الله تعالى يوم القيامة بابليس : كسى كه امر دين را با قياس بسنجد خداوند در روز قيامت او را با ابليس ، قرين خواهد كرد.
كوتاه سخن اينكه : مقايسه موضوعى بر موضوعى ديگر بدون آگاهى از تمام اسرار آن نمى تواند دليل بر اتحاد حكم آنها شود، و اگر پاى قياس به مسائل مذهبى كشيده شود، ضابطه اى براى احكام باقى نمى ماند، زيرا ممكن است ، يك نفر موضوعى را طورى قياس ‍ كند و حكم تحريم آن را صادر نمايد و ديگرى
آن را با موضوع ديگر قياس كرده و حلال بشمرد!
تنها موضوعى كه مى توان به عنوان استثناء در اينجا روى آن تكيه كرد، اين است كه خود قانونگزار يا مثلا خود طبيب ، دليل و فلسفه حكم خود را بيان كند كه در اين صورت مى توان هر كجا كه آن دليل و فلسفه موجود است ، حكم را جارى ساخت ، و اصطلاحا آن را قياس منصوص العلة مى گويند، مثلا اگر طبيب به بيمار بگويد بايد از فلان ميوه پرهيز كنى ، زيرا ترش است بيمار مى فهمد كه ترشى براى او ضرر دارد و بايد از آن پرهيز كند هر چند در غير آن ميوه باشد، همچنين اگر در قرآن يا سنت ، تصريح شود كه از شراب بپرهيزيد زيرا مسكر است ، از آن مى فهميم كه هر مايع مسكرى اگر چه شراب نباشد) حرام است ، اين گونه قياس ممنوع نيست چون دليل آن ذكر شده و قطعى است ، تنها در موردى ممنوع است كه ما فلسفه و دليل حكم را به طور قطع از تمام جهات ندانيم .
البته بحث قياس ، بحثى است بسيار پردامنه ، كه آنچه در بالا گفته شد، تنها فشرده اى از آن بود، براى توضيح بيشتر به كتب اصول فقه و كتب اخبار باب قياس مراجعه فرمائيد، و ما اين بحث را در اينجا با ذكر حديث زير به پايان مى رسانيم .
در كتاب علل الشرايع چنين نقل شده كه ابو حنيفه وارد بر امام صادق (عليه السلام ) شد امام به او فرمود به من خبر داده اند كه تو در احكام خدا قياس مى كنى ، ابو حنيفه گفت : آرى چنين است من قياس مى كنم ، امام (عليه السلام ) گفت : اين كار را ديگر تكرار نكن ، زيرا نخستين كسى كه قياس كرد ابليس بود، آنجا كه گفت : خلقتنى من نار و خلقته من طين ، او آتش و گل را با هم
مقايسه كرد، در حالى اگر نورانيت و روحانيت آدم را با نورانيت آتش مقايسه مى كرد، تفاوت ميان آن دو را در مى يافت ، و برترى يكى را بر ديگرى تشخيص مى داد.
پاسخ يك سئوال
در اينجا يك سؤ ال باقى مى ماند، و آن اينكه چگونه شيطان ، با خدا سخن گفت ، مگر وحى بر او نازل مى شده است ؟
پاسخ اين سؤ ال اين است كه گفتگوى خدا، هميشه جنبه وحى ندارد، بلكه وحى عبارت از پيام رسالت و نبوت است ، و هيچ مانعى ندارد كه خداوند با شخص ديگرى نه به عنوان وحى و رسالت ، بلكه از طريق الهام درونى ، يا به وسيله بعضى از فرشتگان سخن بگويد، خواه اين شخص از صالحان و پاكان باشد، همانند مريم و مادر موسى يا از ناصالحان باشد مانند شيطان ! - اكنون به تفسير بقيه آيات باز مى گرديم :
از آنجا كه امتناع شيطان از سجده كردن ، براى آدم (عليه السلام ) يك امتناع ساده و معمولى نبود و نه يك گناه عادى محسوب مى شد، بلكه يك سركشى و تمرد آميخته به اعتراض و انكار مقام پروردگار بود، زيرا اينكه مى گويد: من از او بهترم در واقع به اين معنى است كه فرمان تو در مورد سجده بر آدم ، بر خلاف حكمت و عدالت است ، و موجب مقدم داشتن مرجوح بر راجح ! به اين جهت مخالفت او سر از كفر و انكار علم و حكمت خدا در آورد و به همين جهت ، مى بايست تمام مقامها و موقعيتهاى خويش را در درگاه الهى از دست بدهد، به همين سبب
خداوند او را از آن مقام برجسته و موقعيتى كه در صفوف فرشتگان پيدا كرده بود بيرون كرد و به او فرمود: از اين مقام و مرتبه ، فرود آى (قال فاهبط منها).
در مورد ضمير منها جمعى از مفسران معتقدند كه به آسمان يا بهشت بر مى گردد، و بعضى به مقام و درجه باز گردانده اند كه از نظر نتيجه ، چندان تفاوتى با هم ندارند.
سپس سرچشمه اين سقوط و تنزل را با اين جمله ، براى او شرح مى دهد كه تو حق ندارى در اين مقام و مرتبه ، راه تكبر، پيش گيرى (فما يكون لك ان تتكبر فيها).
و باز به عنوان تاكيد بيشتر، اضافه مى فرمايد: بيرون رو كه از افراد پست و ذليل هستى (يعنى نه تنها با اين عمل بزرگ نشدى ، بلكه به عكس به خوارى و پستى گرائيدى ) (فاخرج انك من الصاغرين ).
از اين جمله به خوبى روشن مى شود كه تمام بدبختى شيطان ، مولود تكبر او بود، اين خود برتربينى او، كه خود را در مقامى بيش از آنچه شايسته آن بود قرار داد، سبب شد كه نه تنها بر آدم سجده نكند، بلكه علم و حكمت خدا را انكار نمايد و به فرمان او خرده گيرد، و سرانجام تمام مقام و حيثيت خود را از دست بدهد، و به جاى بزرگى ، پستى و ذلت را براى خويش بخرد، يعنى نه تنها به هدف نرسيد، بلكه درست در جهت عكس آن قرار گرفت .
در نهج البلاغه در خطبه قاصعه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) به هنگام نكوهش كبر و خود برتربينى چنين مى خوانيم : فاعتبروا بما كان من فعل الله بابليس اذاحبط عمله الطويل وجهده الجهيد، و كان قد عبدالله ستة آلاف .. عن كبر ساعة واحدة فمن ذا بعد ابليس ‍ يسلم على الله بمثل معصيته ؟! كلا ما كان الله سبحانه ليدخل الجنة بشرا بامر اخرج به منها ملكا ان حكمه فى اهل السماء و اهل الارض ‍ لواحد: پند و عبرت گيريد به آنچه خداوند با ابليس
رفتار كرد، در آن هنگام كه اعمال و عبادات طولانى و تلاش و كوششهاى او را كه شش هزار سال بندگى خدا كرده بود... به خاطر ساعتى تكبر ورزيدن بر باد داد، با اينحال چه كسى بعد از ابليس مى تواند از كيفر خدا در برابر انجام همان معصيت مصون بماند؟ نه ، هرگزممكن نيست خداوند، انسانى را به بهشت بفرستد، در برابر كارى كه به خاطر آن فرشته اى را از بهشت رانده است حكم خداوند در باره اهل آسمان و زمين يكى است .
در حديثى نيز از امام على بن الحسين (عليهم الاسلام ) چنين نقل شده كه فرمود: گناهان شعب و سرچشمه هائى دارد، اولين سرچشمه گناه و معصيت پروردگار، تكبر است كه گناه ابليس بود و به خاطر آن از انجام فرمان خدا امتناع كرد و تكبر ورزيد و از كافران شد و سپس حرص بود كه سرچشمه گناه (و ترك اولى ) از ناحيه آدم و حوا شد ... سپس حسد بود كه سرچشمه گناه فرزندش ‍ (قابيل ) گرديد و نسبت به برادرش (هابيل ) حسد ورزيد و او را به قتل رسانيد.
از امام صادق (عليه السلام ) نيز نقل شده كه فرمود: اصول الكفر ثلاثة الحرص و الاستكبار و الحسد فاما الحرص فان آدم حين نهى عن الشجرة ، حمله الحرص على ان اكل منها و اما الاستكبار فابليس حيث امر بالسجود لادم فاءبى و اما الحسد فابنا آدم حيث قتل احدهما صاحبه .
اصول و ريشه هاى كفر و عصيان ، سه چيز است ، حرص و تكبر و حسد، اما حرص سبب شد كه آدم از درخت ممنوع بخورد، و اما تكبر سبب شد كه ابليس از فرمان خدا سرپيچى كند، و اما حسد، سبب شد كه يكى از فرزندان آدم ديگرى را به قتل رساند!.
اما داستان شيطان به همينجا پايان نيافت ، او به هنگامى كه خود را مطرود دستگاه خداوند ديد، طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه ، تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود كه گفت : خدايا! مرا تا پايان دنيا مهلت ده ، و زنده بگذار (قال انظرنى الى يوم يبعثون ).
اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند فرمود: به تو مهلت داده خواهد شد (قال انك من المنظرين )
گر چه در اين آيات تصريح نشده است كه چه اندازه از تقاضاى شيطان پذيرفته گرديد، ولى در آيه 38 سوره حجر مى خوانيم كه به او گفته شد انك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم : به تو تا روز معينى مهلت داده خواهد شد يعنى تمام تقاضاى او به اجابت نرسيد، بلكه به مقدارى كه خداوند مى خواست انجام شد (درباره معنى الى يوم الوقت المعلوم ذيل آيه 38 سوره حجر به خواست خدا بحث خواهيم كرد)
ولى او نمى خواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمر طولانى كند، بلكه هدف خود را از اين عمر طولانى چنين بيان كرد: اكنون كه مرا گمراه ساختى ! بر سر راه مستقيم تو كمين مى كنم و آنها را از راه بدر مى برم (قال فبما اغويتنى لاقعدن لهم صراطك المستقيم )
تا همانطور كه من گمراه شدم ، آنها نيز به گمراهى بيفتند!.
نخستين پايه گذار مكتب جبر شيطان بود!
از آيه فوق بر مى آيد كه شيطان براى تبرئه خويش ، نسبت جبر به خداوند داد، و گفت : چون تو مرا گمراه ساختى ، من نيز در گمراهى نسل آدم كوشش
خواهيم كرد.
گر چه بعضى از مفسران ، اصرار دارند كه جمله فبما اغويتنى را طورى تفسير كنند كه مفهوم آن جبر نباشد، ولى ظاهرا هيچ موجبى براى اين اصرار نيست ، زيرا ظاهر جمله معنى جبر را مى رساند و از شيطان هم ، هيچ بعيد به نظر نمى رسد كه چنين سخنى را بگويد.
گواه بر اين سخن ، حديثى است كه از امير مؤ منان على نقل شده كه به هنگام مراجعت از صفين ، پير مردى از قضا و قدركرد و حضرت در پاسخ فرمود: آنچه انجام داديم همه قضا و قدر الهى بوده پير مرد چنين پنداشت كه منظور همان مساله جبر است ، حضرت با شدت تمام ، او را از اين پندار باطل باز داشت و ضمن سخنان مفصلى به او فرمود: تلك مقالة اخوان عبدة الاوثان و خصماء الرحمان و حزب الشيطان : اين گفتار بت پرستان و دشمنان خدا و حزب شيطان است سپس قضا و قدر را به معنى قضا و قدر تشريعى يعنى فرمانها و تكاليف پروردگار تفسير فرمود. و از اينجا روشن مى شود نخستين كسى كه دم از مكتب جبر زد شيطان بود.
سپس شيطان ، براى تاييد و تكميل گفتار خود، اضافه كرد كه نه تنها بر سر راه آنها كمين مى كنم بلكه از پيشرو، و از پشت سر، و از طرف راست ، و از طرف چپ از چهار طرف ، به سراغ آنها مى روم ، و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت (ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اكثرهم شاكرين ).
ممكن است تعبير بالا، كنايه از اين باشد كه شيطان ، انسان را محاصره مى كند و سعى دارد به هر وسيله اى كه ممكن است براى وسوسه و گمراهى او
بكوشد، و اين تعبير در كلمات روزمره نيز ديده مى شود، كه مى گوئيم فلانكس از چهار طرف گرفتار قرض يا بيمارى يا دشمن شده است .
و اينكه سمت بالا و پائين ذكر نشده به خاطر آن است كه انسان معمولا در چهار سمت ، حركت و فعاليت دارد.
اما در روايتى كه از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده ، تفسير عميقترى براى اين چهار جهت ديده مى شود، آنجا كه مى فرمايد: منظور از آمدن شيطان به سراغ انسان از پيش رو اين است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه مى دهد، و منظور از پشت سر اين است كه آنها را به گردآورى اموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مى كند، و منظور از طرف راست اين است كه امور معنوى را به وسيله شبهات و ايجاد شك و ترديد، ضايع مى سازد، و منظور از طرف چپ اين است كه لذات مادى و شهوات را در نظر آنها جلوه مى دهد.
در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر فرمان بيرون رفتن ابليس از حريم قرب خدا و مقام و منزلت بالا صادر مى شود، با اين تفاوت كه در اينجا حكم طرد او به صورت تحقيرآميزتر و شديدتر صادر شده است و شايد به خاطر لجاجتى بود كه شيطان در مورد اصرار در وسوسه افراد انسان به خرج داد، يعنى در آغاز تنها گناه او سركشى از اطاعت فرمان خدا بود و به همين جهت فرمان خروج او صادر شد، اما بعدا گناه بزرگ ديگرى بر گناه خود افزود و آن تصميم گمراه ساختن دگران بود، به او فرمود: از اين مقام با بدترين ننگ و عار بيرون رو و با خوارى و ذلت فرودآى ! (قال اخرج منها مذئوما مدحورا).
و سوگند ياد ميكنم كه هر كس از تو پيروى كند، جهنم را از تو و آنها پرسازم (لمن تبعك منهم لاملئن جهنم منكم اجمعين ).
فلسفه آفرينش و مهلت دادن به شيطان
در اين گونه بحثها معمولا سؤ الات مختلفى به ذهن مى آيد كه از همه مهمتر اين دو سؤ ال است .
1 - خداوند چرا شيطان را آفريد؟ با اينكه ميدانست سرچشمه وسوسه ها و گمراهيها ميشود؟.
2 - بعد از آنكه شيطان مرتكب چنان گناه بزرگى شد، چرا خداوند تقاضاى او را مبنى بر ادامه حيات او پذيرفت ؟.
درباره سوال اول در جلد اول تفسير نمونه پاسخ گفتيم ، كه اولا خلقت شيطان از آغازخلقت پاك و بيعيبى بود و به همين دليل ، ساليان دراز در صف مقربان درگاه خدا و فرشتگان بزرگش جاى گرفته بود، اگر چه از نظر آفرينش جزء آنها نبود، سپس با سوء استفاده از آزادى خود، بناى طغيان و سركشى گذاشت و رانده درگاه خداوند گرديد و لقب شيطان را به خود اختصاص داد.
ثانيا - وجود شيطان براى پويندگان راه حق نه تنها زيانبخش نيست ، بلكه رمز تكامل نيز محسوب ميشود، زيرا وجود يك دشمن قوى در مقابل انسان ، باعث پرورش و ورزيدگى او ميگردد، و اصولا هميشه تكاملها در ميان تضادها به وجود مى آيد، و هيچ موجودى راه كمال را نمى پويد مگر اينكه در مقابل ضد نيرومندى قرار گيرد.
نتيجه اينكه شيطان گرچه به حكم آزادى اراده در برابر اعمال خلاف خود مسؤ ل است ، ولى وسوسه هاى او، زيانى براى بندگان خدا و آنهائى كه ميخواهند در راه حق گام بردارند نخواهد داشت ، بلكه به طور غير مستقيم براى آنها ثمربخش خواهد بود.
پاسخ سؤ ال دوم از آنچه در جواب سؤ ال اول گفتيم نيز روشن مى شود زيرا ادامه حيات او به عنوان وجود يك نقطه منفى براى تقويت نقاط مثبت نه تنها ضرر نداشت ، بلكه مؤ ثر نيز بود، حتى قطع نظر از وجود شيطان در درون خود ما، غرائز مختلفى وجود دارد، كه چون در برابر نيروهاى عقلانى و روحانى قرار گيرند، يك ميدان تضاد را تشكيل ميدهند كه در اين ميدان پيشرفت و تكامل و پرورش وجود انسان صورت مى گيرد، ادامه حيات شيطان نيز تقويت مبانى اين تضاد است به تعبير ديگر هميشه وجود يك راه راست با توجه به خطوط انحرافى پيرامون آن مشخص مى شود و تا چنين مقايسه اى در ميان نباشد، راه راست بازشناخته نخواهد شد.
از اين گذشته همانطور كه در بعضى از احاديث ميخوانيم ، شيطان بعد از انجام آن گناه ، سعادت و نجات خود را در جهان ديگر به كلى به خطر انداخت ، و لذا در برابر عباداتى كه كرده بود، تقاضاى عمر طولانى در اين دنيا كرد كه طبق قانون عدالت پروردگار، اين تقاضا پذيرفته شد.
اين نكته مهم را نيز بايد توجه داشت كه خداوند اگر چه شيطان را در انجام وسوسه هايش آزاد گذاشته ولى انسان را در برابر او بى دفاع قرار نداده است ، زيرا اولا نيروى عقل و خرد به او بخشيده كه مى تواند سد نيرومندى در مقابل وسوسه هاى شيطان به وجود آورد (مخصوصا اگر پرورش يابد و تربيت شود)
و ثانيا فطرت پاك و عشق به تكامل را در درون وجود انسان به عنوان يك عامل سعادت قرار داده و ثالثا فرشتگانى كه الهام بخش ‍ نيكيها هستند، به كمك انسانهائى كه ميخواهند از وسوسه هاى شيطان بركنار بمانند مى فرستد، آنچنانكه قرآن ميگويد: ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة :
آنها كه مى گويند پروردگار ما خداوند يكتا است و سپس استقامت به خرج
ميدهند، فرشتگان بر آنها نازل مى شوند (و براى تقويت روحيه آنان انواع بشارتها و دلگرميها را به آنها الهام مى دهند).
و در جاى ديگر ميخوانيم اذ يوحى ربك الى الملائكة انى معكم فثبتوا الذين آمنوا: پروردگار تو به فرشتگان وحى ميكرد كه من با شما هستم و به شما كمك مى كنم كه افراد با ايمان را در مسير حق كمك كنيد و ثابت نگاه داريد.
فرضيه تكامل انواع و آفرينش آدم
در اينكه آيا آفرينش آدم آنچنان كه قرآن مى گويد با فرضيه تكامل كه در مباحث علوم طبيعى امروز مطرح است ، سازگار است يا نه و آيا اصولا فرضيه تكامل ، از نظر دانشمندان به مرحله قطعى رسيده يا نه ؟ بحثهاى لازمى داريم كه بخواست خدا در ذيل آيات مناسبتر مانند آيات 26 تا 33 سوره حجر مطرح خواهيم كرد.
آيه و ترجمه


و يادم اسكن أ نت و زوجك الجنة فكلا من حيث شئتما و لا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظلمين (19)
فوسوس لهما الشيطن ليبدى لهما ما ورى عنهما من سوءتهما و قال ما نهئكما ربكما عن هذه الشجرة إ لا أ ن تكونا ملكين أ و تكونا من الخلدين (20)
و قاسمهما إ نى لكما لمن النصحين (21)
فدلئهما بغرور فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سوءتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة و نادئهما ربهما أ لم أ نهكما عن تلكما الشجرة و أ قل لكما إ ن الشيطن لكما عدو مبين (22)




ترجمه :
19 - و اى آدم تو و همسرت در بهشت ساكن شويد و از هر جا كه خواستيد بخوريد اما به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد شد.
20 - سپس شيطان آنها را وسوسه كرد تا آنچه را از اندامشان پنهان بود آشكار سازد و گفت پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر به خاطر اينكه (اگر از آن بخوريد) فرشته خواهيد شد يا جاودانه (در بهشت خواهيد ماند!.
21 - و براى آنها سوگند ياد كرد كه من خيرخواه شما هستم !
22 - و به اين ترتيب آنها را با فريب (از مقامشان ) فرود آورد، و هنگامى كه از آن درخت چشيدند اندامشان (عورتشان ) براى آنها آشكار شد و شروع كردند به قرار دادن برگهاى (درختان ) بهشتى بر يكديگر تا آنرا بپوشانند و پروردگارشان آنها را ندا داد كه آيا شما را از آن درخت نهى نكردم و نگفتم شيطان براى شما دشمن آشكارى است ؟
تفسير :
وسوسه هاى شيطانى در لباسهاى دلپذير
اين آيات فصل ديگرى از سرگذشت آدم را بيان ميكند، نخست ميگويد: خداوند به آدم و همسرش (حوا) دستور داد كه در بهشت سكونت اختيار كنند (و يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة ).
از اين جمله چنين استفاده مى شود كه آدم و حوا در بدو خلقت در بهشت نبودند، سپس به سوى بهشت راهنمائى شدند، و همانطور كه در سوره بقره ذيل آيات مربوط به آفرينش آدم يادآور شديم ، قرائن نشان مى دهد كه اين بهشت ، بهشت رستاخيز نبوده بلكه همانطور كه در احاديث اهلبيت (عليهم الاسلام ) نيز وارد شده است بهشت دنيا يعنى باغ سرسبز و خرمى از باغهاى اين جهان بوده كه انواع نعمتهاى پروردگار در آن فراهم بوده است .
در اين هنگام ، نخستين تكليف و امر و نهى پروردگار به اين صورت ، صادر شد:
شما از هر نقطه اى و از هر درختى از درختان بهشت كه ميخواهيد تناول كنيد، اما به اين درخت معين نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد بود (فكلا من حيث شئتما و لا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين ).
سپس شيطان كه بر اثر سجده نكردن رانده درگاه خدا شده بود و تصميم قاطع داشت تا آنجا كه مى تواند از آدم و فرزندانش انتقام بگيرد و در فريب آنان بكوشد، و نيز به خوبى ميدانست كه خوردن از درخت ممنوع ، باعث رانده شدن از بهشت خواهد شد، در صدد وسوسه آنان برآمد، و براى رسيدن به اين مقصود،
انواع دامها را بر سر راه آنان گسترد!
نخست همانطور كه قرآن مى گويد به وسوسه كردن آنان مشغول شد، تا لباسهاى اطاعت و بندگى خدا را از تن آنان بيرون كند، و عورت آنها كه پنهان بود آشكار سازد (فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهما ما ورى عنهما من سوآتهما.
و براى رسيدن به اين هدف ، بهترين راه را اين ديد كه از عشق و علاقه ذاتى انسان به تكامل و ترقى و زندگى جاويدان ، استفاده كند و هم عذر و بهانه اى براى مخالفت فرمان خدا براى آنان بتراشد، لذا نخست به آدم و همسرش گفت : خداوند شما را از اين درخت نهى نكرده جز اينكه اگر از آن بخوريد يا فرشته خواهيد شد و يا عمر جاويدان پيدا ميكنيد (و قال مانها كما ربكما عن هذه الشجرة الا ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدين .
و به اين ترتيب ، فرمان خدا را در نظر آنان به گونه ديگرى جلوه داد، و اين طور مجسم كرد كه نه تنها خوردن از شجره ممنوعه زيانى ندارد، بلكه موجب عمر جاويدان و يا رسيدن به مقام و درجه فرشتگان خواهد شد.
شاهد اين سخن جمله اى است كه در سوره طه آيه 120 از قول ابليس ميخوانيم يا آدم هل ادلك على شجرة الخلد و ملك لا يبلى اى آدم ميخواهى ترا به زندگى جاويدان و فرمانروائى كهنگى ناپذير راهنمائى كنم ؟!
در روايتى كه در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) و در عيون اخبار الرضا (عليه السلام ) از امام على بن موسى الرضا (عليهم الاسلام ) نقل شده چنين ميخوانيم كه : شيطان به آدم گفت اگر شما از اين درخت ممنوع بخوريد، هر دو فرشته خواهيد شد و براى هميشه در بهشت مى مانيد، و گرنه شما را از بهشت بيرون مى كنند! آدم با شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت ، اما شيطان براى اينكه پنجه هاى
وسوسه خود را بيشتر و محكمتر در جان آدم و حوا فرو برد، سوگندهاى شديدى ياد كرد، كه من خيرخواه شما هستم ! (و قاسمهما انى لكما لمن الناصحين ).
آدم كه هنوز تجربه كافى در زندگى نداشت ، و گرفتار دامهاى شيطان و خدعه و دروغ و نيرنگ نشده بود، و نمى توانست باور كند، كسى اين چنين قسم دروغى ياد كند، و چنين دامهائى بر سر راه او بگذارد، سرانجام تسليم فريب شيطان شد، و با ريسمان پوسيده مكر و خدعه او براى بدست آوردن آب حيات و ملك جاويدان ، به چاه وسوسه هاى ابليس فرو رفت و نه تنها آب حيات به دستش ‍ نيامد، بلكه در گرداب نافرمانى خدا افتاد، آنچنانكه قرآن آنرا در يك جمله خلاصه كرده ، ميگويد: به اين ترتيب شيطان ، آنها را فريب داد و با طناب خود آنها را در چاه فرو برد (فدلاهما بغرور).
با اينكه آدم مى بايست ، با توجه به سوابق دشمنى شيطان ، و با علم و اطلاع از حكمت و رحمت واسعه خدا و محبت و مهربانى او، تمام وسوسه ها را نقش بر آب كرده ، تسليم شيطان نشود ولى هر چه بود واقع شد.
همينكه آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشيدند، بلافاصله لباسهايشان از تنشان فرو ريخت و اندامشان آشكار گشت (فلما ذاقا الشجره بدت لهما سوآتهما).
از جمله بالا به خوبى استفاده مى شود كه به مجرد چشيدن از ميوه درخت ممنوع اين عاقبت شوم به سراغ آنها آمد، و در حقيقت از لباس بهشتى كه لباس كرامت و احترام خدا بود برهنه شدند.
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه آنها قبل از ارتكاب اين خلاف برهنه نبودند بلكه پوششى داشتند كه در قرآن ، نامى از چگونگى اين پوشش برده نشده است ، اما هر چه بوده است ، نشانه اى براى شخصيت آدم و حوا و احترام آنها محسوب ميشده كه با نافرمانى از اندامشان فرو ريخته است .
در حالى كه تورات ساختگى ميگويد: آدم و حوا در آن موقع ، كاملا برهنه بودند ولى زشتى آنرا درك نمى كردند، و هنگامى كه از درخت ممنوع كه درخت علم و دانش ! بود خوردند چشم خردشان باز شد، و خود را برهنه ديدند و از زشتى اين حالت آگاه شدند!
آدمى را كه تورات معرفى مى كند در واقع ، آدم نبود! بلكه به قدرى از علم و دانش دور بود كه حتى برهنگى خود را تشخيص نميداد، ولى آدمى را كه قرآن معرفى مى كند نه تنها از وضع خود با خبر بود بلكه از اسرار آفرينش (علم اسماء) نيز آگاهى داشت و معلم فرشتگان محسوب ميشد و اگر شيطان توانست در او نفوذ كند نه به خاطر نادانى او بود بلكه از پاكى و صفاى او سوء استفاده كرد.
شاهد اين سخن آيه 27 همين سوره است كه ميگويد: يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنة ينزع عنهما لباسهما:
اى فرزندان آدم ! شيطان شما را فريب ندهد، آنچنانكه پدر و مادرتان را از بهشت ، بيرون كرد، و لباس آنها را از تنشان جدا ساخت .
و اگر بعضى از نويسندگان اسلامى نوشته اند كه آدم در آغاز برهنه بود در واقع اشتباهى است آشكار كه بر اثر نوشته هاى تورات پيدا شده است !
به هر حال قرآن سپس ميگويد: هنگامى كه آدم و حوا چنين ديدند بلافاصله از برگهاى درختان بهشتى براى پوشيدن اندام خود، استفاده كردند
(و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة ).
و در اين موقع از طرف خداوند ندا رسيد كه مگر من شما را از آن درخت نهى نكردم ، مگر به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار و سرسخت شما است ، چرا فرمان مرا به دست فراموشى سپرديد و در اين گرداب سقوط كرديد؟
(و ناديهما ربهما ا لم انهكما عن تلكما الشجرة و اقل لكما ان الشيطان لكما عدو مبين ).
از مقايسه تعبير اين آيه با نخستين آيهاى كه به آدم و حوا اجازه سكونت در بهشت را ميداد به خوبى استفاده مى شود كه آنها پس از اين نافرمانى ، چه اندازه از مقام قرب پروردگار دور شدند و حتى از درختان بهشتى نيز فاصله گرفتند، زيرا در آيه قبل هذه الشجرة (اين درخت ) كه براى اشاره نزديك است به كار رفته و در اين آيه هم جمله نادى (ندا داد) كه براى خطاب از دور است آمده ، و هم كلمه تلكما كه براى اشاره به دور ميباشد ذكر شده .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - از جمله وسوس له (با توجه به كلمه لام كه معمولا براى نفع و فائده مى آيد) چنين استفاده مى شود كه شيطان در وسوسه هاى خود، چهره خيرخواهى و دوستى آدم را به خود گرفت ، در حالى كه در جمله وسواس اليه چنين معنى وجود ندارد، بلكه تنها به معنى نفوذ مخفيانه در قلب كسى است . و در هر حال نبايد تصور كرد كه وسوسه هاى شيطان هر چند قوى و نيرومند باشد از انسان سلب اختيار مى كند بلكه باز انسان مى تواند با نيروى
خرد و ايمان در مقابل آن ايستادگى كند و به تعبير ديگر وسوسه هاى شيطانى انسان را مجبور به كار خلاف نميكند، بلكه نيروى اختيار همچنان باقى خواهد بود، اگر چه مقاومت در مقابل آن نياز به پايمردى و ايستادگى بيشتر و گاهى تحمل درد و رنج دارد، و در هر حال اينگونه وسوسه ها سلب مسئوليت از كسى نميكند، همانطور كه در مورد آدم نكرد، لذا ملاحظه ميكنيم ، با تمام عواملى كه در برابر آدم به عنوان تشويق به نافرمانى خدا از طرف شيطان وجود داشت ، خداوند او را مسئول عملش دانست و به ترتيبى كه بعدا خواهد آمد، او را كيفر داد.
2 - شجره ممنوعه چه درختى بوده است ؟
در شش مورد از قرآن مجيد اشاره به شجره ممنوعه شده است ، بدون اينكه درباره كيفيت و يا نام آن سخنى به ميان آيد، ولى در منابع اسلامى دو نوع تفسير براى آن آمده است ، يكى تفسير مادى كه طبق معروف در روايات ، گندم بوده است بايد توجه داشت كه عرب شجرة را تنها به درخت اطلاق نميكند، بلكه به بوته هاى گياهان نيز شجره مى گويد و لذا در قرآن مجيد به بوته كدو شجره اطلاق شده است و انبتنا عليه شجرة من يقطين (صافات آيه 146).
و ديگرى تفسير معنوى كه در روايات از آن تعبير به شجره حسد شده است ، زيرا طبق اين روايات ، آدم پس از ملاحظه مقام و موقعيت خود چنين تصور كرد كه مقامى بالاتر از مقام او وجود نخواهد داشت ، ولى خداوند او را به مقام جمعى از اولياء از فرزندان او (پيامبر اسلام و خاندانش ) آشنا ساخت ، او حالتى شبيه به حسد پيدا كرد، و همين شجره ممنوعه بود كه آدم مامور بود به آن نزديك نشود.
در حقيقت طبق اين روايات ، آدم از دو درخت تناول كرد كه يكى از مقام او پائين تر بود و او را به سوى جهان ماده مى كشيد و آن گندم بود، و ديگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولياء خدا بود كه از مقام و موقعيت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حد خود تجاوز كرد به آن سرنوشت گرفتار شد.
اما بايد توجه داشت كه اين حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها يك احساس نفسانى بوده است ، بى آنكه كمترين گامى بر طبق آن بردارد.
و با توجه به اينكه آيات قرآن چنانكه كرارا گفته ايم ، داراى معانى مختلف است مانعى ندارد كه هر دو معنى از آيه اراده شود.
اتفاقا كلمه شجرة در قرآن مجيد در هر دو معنى به كار رفته است ، گاهى در معنى درختان معمولى و مادى مثل و شجرة تخرج من طور سيناء تنبت بالدهن (مؤ منون - 20) كه اشاره به درخت زيتون است ، و گاهى در شجره معنوى به كار رفته مانند والشجرة الملعونة فى القرآن (اسراء - 60)
كه منظور از آن ، جمعى از مشركان يا يهود و يا اقوام طاغى ديگر همانند بنى اميه ميباشد.
البته مفسران احتمالات متعدد ديگرى درباره شجره ممنوعه داده اند، ولى آنچه گفتيم از همه روشنتر است .
اما نكته اى كه در اينجا بايد يادآور شد (اگر چه در جلد اول تفسير نيز اشاره كرده ايم ) اين است كه در تورات ساختگى كه امروز مورد قبول همه مسيحيان دنيا و يهود است ، شجره ممنوعه به عنوان شجره علم و دانش و شجره حيات و زندگى معرفى شده است تورات ميگويد: آدم قبل از آنكه از شجره علم و دانش بخورد علم و دانشى نداشت و حتى برهنگى خود را تشخيص نميداد، و هنگامى كه از آن خورد، و به معنى واقعى آدم گرديد، از بهشت
رانده شد، از ترس اينكه مبادا از درخت حيات و زندگى نيز بخورد و همچون خدايان ! حيات جاويدان پيدا كند!.
و اين از روشنترين قرائنى است كه گواهى ميدهد، تورات فعلى كتاب آسمانى نيست بلكه ساخته مغز بشر كم اطلاعى است كه علم و دانش را براى آدم عيب مى پندارد و آدم را به گناه علم و دانش مستحق رانده شدن از بهشت خدا مى شمرد گويا بهشت جاى افراد فهميده نبود!
جالب اينكه دكتر ويليام ميلر كه او را به عنوان مفسر برجسته و تواناى انجيل (و به طور كلى عهدين ) به شمار مى آورند، در كتاب خود تحت عنوان مسيحيت چيست چنين مى نويسد: شيطان به صورت مار داخل باغ شد و حوا را راضى كرد كه از ميوه آن درخت بخورد، سپس حوا آن را به آدم داد و آدم هم از آن ميوه خورد، اين عمل والدين اوليه ما تنها يك اشتباه معمولى ، و يا خطائى از راه بيفكرى نبود، بلكه عصيان عمدى بر ضد خالق بود، به عبارت ديگر آنها مى خواستند، خدا شوند، آنها مايل نبودند مطيع اراده خدا گردند، بلكه ميخواستند اميال خود را انجام دهند، نتيجه چه شد؟ خدا آنها را به شدت سرزنش نمود و از باغ بيرون راند تا در جهان پر درد و رنج ، زندگى كنند.
اين مفسر تورات و انجيل در حقيقت ، خواسته است شجره ممنوعه تورات را توجيه كند ولى بالاترين گناه يعنى ضديت و جنگ با خدا را به آدم نسبت داده است . چه خوب بود به جاى اين گونه تفسيرها لااقل ، اعتراف به دستكارى در كتب به اصطلاح مقدسه مى نمودند.
3 - آيا آدم گناه كرد؟
از آنچه در بالا از كتب مقدس يهود و مسيحيان نقل كرديم ، چنين برمى آيد
كه آنها نه تنها معتقدند كه آدم مرتكب گناه و معصيت شد، بلكه گناه او يك گناه معمولى نبود، يكنوع گناه سنگين و پرمسئوليت و حتى مبارزه با دستگاه ربوبيت از او سر زد!. ولى مدارك اسلامى اعم از عقل و نقل به ما ميگويد:
هيچ پيامبرى مرتكب گناه نمى شود، و مقام پيشوائى خلق به شخص گناهكار، واگذار نخواهد شد، و ميدانيم كه آدم از پيامبران الهى بود، بنابراين آنچه در اين آيات ذكر شده مانند پارهاى از تعبيرات ديگر كه درباره ساير پيامبران در قرآن آمده است كه نسبت عصيان به آنها داده شده ، همگى به معنى عصيان نسبى و ترك اولى است ، نه گناه مطلق
توضيح اينكه : گناه بر دو گونه است ، گناه مطلق و گناه نسبى ، گناه مطلق همان مخالفت نهى تحريمى و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هر گونه ترك واجب و انجام حرام را شامل ميشود.
اما گناه نسبى آن است كه عمل غير حرامى از شخص بزرگى سرزند، كه با توجه به مقام و موقعيتش شايسته او نباشد، ممكن است گاهى انجام يك عمل مباح و حتى مستحب درخور مقام افراد بزرگ نباشد در اين صورت انجام آن عمل ، گناه نسبى محسوب ميشود، مثلا اگر شخص با ايمان و ثروتمندى براى نجات فقيرى از چنگال فقر، كمك بسيار مختصرى كند، شك نيست كه اين كمك هر چند ناچيز باشد، كار حرامى نيست بلكه مستحب است ، ولى هر كس آن را بشنود مذمت ميكند آنچنان كه گوئى گناهى مرتكب شده است و اين به خاطر آن است كه از چنان انسان ثروتمند و با ايمانى انتظار بسيار بيشترى ميرود.
به همين نسبت ، اعمالى كه از بزرگان درگاه پروردگار سرميزند، با موقعيت ممتازشان سنجيده ميشود، و گاهى با مقايسه به آن كلمه عصيان و ذنب (گناه ) بر آن اطلاق ميگردد، فى المثل نمازى كه ممكن است از
يك فرد عادى ، نماز ممتازى باشد براى اولياى حق ، گناه محسوب شود ، زيرا يك لحظه غفلت در حال عبادت براى آنها شايسته نيست ، بلكه بايد با توجه به علم و تقوى و موقعيتشان به هنگام عبادت غرق در صفات جلال و جمال خدا باشند. ساير اعمال آنها غير از عبادات نيز چنين است ، و با توجه به موقعيت آنها سنجيده ميشود، به همين دليل اگر يك ترك اولى از آنها سرزند، مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار ميگيرند (منظور از ترك اولى اين است كه انسان كار بهتر را رها كند و سراغ كار خوب يا مباحى برود).
در روايات اسلامى ميخوانيم كه گرفتارى يعقوب و كشيدن آنهمه زجر فراق فرزند، به خاطر آن بود كه نيازمند روزه دارى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه او آمد و او از كمك كردن به وى غفلت نمود و آن فقير، گرسنه و دلشكسته بازگشت .
اين كار اگر از يك فرد عادى سرزده بود، شايد آنقدر مهم نبود اما از يك پيامبر بزرگ الهى و رهبر امت آنچنان با اهميت تلقى شد كه مجازات بسيار شديدى از طرف خداوند براى آن تعيين گرديد. نهى آدم از شجره ممنوعه نيز يك نهى تحريمى نبود بلكه يك ترك اولى بود، ولى با توجه به موقعيت آدم با اهميت تلقى شد و ارتكاب مخالفت با اين نهى (هر چند نهى كراهتى بود) موجب چنان مؤ اخذه و مجازاتى از طرف خدا گرديد.
اين احتمال نيز از طرف بعضى از مفسران داده شده است كه نهى آدم از شجره ممنوعه نهى ارشادى بود، نه نهى مولوى توضيح اينكه گاهى خداوند از چيزى نهى مى كند به عنوان اينكه صاحب اختيار انسان و مولاى او است ، و اطاعت فرمانش بر هر انسانى لازم است چنين نهى را نهى مولوى نامند، اما
گاهى از چيزى نهى ميكند، تنها به خاطر اين كه به انسان بگويد ارتكاب اين عمل اثر نامطلوبى براى او دارد، درست همانند نهى طبيب از غذاهاى مضر و زيانبخش ، شك نيست اگر بيمار مخالفت دستور طبيب را كند، نه توهينى به او كرده و نه مخالفتى با شخص ‍ او نموده است ، بلكه ارشاد و راهنمائى او را ناديده گرفته و خود را به زحمت انداخته است
در مورد داستان آدم نيز خداوند به او فرموده بود كه خوردن از شجره ممنوعه نتيجه اش بيرون رفتن از بهشت و افتادن در زحمت و رنج است ، اين يك ارشاد است ، نه فرمان ، و به اين ترتيب آدم تنها مخالفت نهى ارشادى كرد، نه عصيان و گناه واقعى .
ولى تفسير اول صحيحتر به نظر ميرسد زيرا نهى ارشادى ، احتياج به آمرزش و غفران ندارد، در حالى كه آدم - همانطور كه در آيه بعد ميخوانيم - از خداوند تقاضاى غفران و آمرزش كرد، به علاوه دوران بهشت همانطور كه در جلد اول در ذيل آيات مربوط به آدم گفتيم ، يك دوران تعليماتى براى آدم محسوب ميشد، دوران آشنائى با تكاليف و امر و نهى پروردگار، دوران شناختن دوست از دشمن و دوران ديدن نتيجه عصيان ، و مخالفت فرمان خدا، و قبول وسوسه هاى شيطان ، و ميدانيم كه نهى ارشادى در حقيقت تكليف نيست و مسئوليت نمى آورد. در پايان اين بحث يادآور ميشويم كه گرچه كلمه نهى و عصيان و غفران و ظلم ، همه در بدو نظر به معنى گناه مطلق و حقيقى و آثار آن است ولى با توجه به مساله عصمت انبياء كه با دليل عقلى و نقلى ثابت شده ، تمام اين تعبيرها، حمل بر گناه نسبى ميشود، و اين موضوع با توجه به عظمت مقام آدم و ساير انبياء زياد دور از ظاهر لفظ نيست .
آيه و ترجمه


قالا ربنا ظلمنا أ نفسنا و إ ن لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخسرين (23)
قال اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكم فى الا رض مستقر و متع إ لى حين (24)
قال فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون (25)




ترجمه :
23 - گفتند: پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود.
24 - فرمود: (از مقام خويش فرود آئيد در حالى كه بعضى نسبت به بعض ديگر دشمن خواهيد بود (شيطان دشمن شماست و شما دشمن او) و براى شما در زمين قرارگاه و وسيله بهره گيرى تا زمانى خواهد بود.
25 - فرمود: در آن (زمين ) زنده ميشويد، و در آن ميميريد و از آن (در رستاخيز) بيرون خواهيد آمد .
تفسير :
بازگشت آدم بسوى خدا
سرانجام هنگامى كه آدم و حوا، به نقشه شيطانى ابليس ، واقف شدند و نتيجه كار خلاف خود را ديدند به فكر جبران گذشته افتادند و نخستين گام را اعتراف به ظلم و ستم بر خويشتن ، در پيشگاه خدا قرار دادند و گفتند: پروردگارا! ما بر خويشتن ستم كرديم (قالا ربنا ظلمنا انفسنا).
و اگر ما را نيامرزى و رحمت خود را شامل حال ما نكنى ، از زيانكاران خواهيم بود (و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين
و براى توبه و بازگشت به سوى خدا و اصلاح مفاسد نخستين گام اين است كه انسان از مركب غرور و لجاجت پائين آيد و به خطاى خويش اعتراف كند، اعترافى سازنده و در مسير تكامل .
جالب اينكه به قدرى در توبه و تقاضاى عفو، ادب نشان ميدهند كه حتى نميگويند خدايا ما را ببخش (اغفر لنا) بلكه ميگويند اگر ما را نبخشى از زيانكاران خواهيم بود!.
شك نيست كه هر گناه و نافرمانى پروردگار، ظلم و ستم بر خويشتن است ، زيرا همه برنامه ها و دستورات او همه در مسير خير و سعادت و پيشرفت انسان است ، بنابراين هر گونه مخالفت با آن مخالفت با تكامل خويشتن و سبب عقب ماندگى و سقوط خواهد بود، و آدم و حوا نيز اگر چه گناه نكردند، اما همين ترك اولى ، آنها را از مقام والايشان فرود آورد.
گرچه توبه خالصانه آدم و همسرش در پيشگاه خدا پذيرفته شد و همانطور كه در سوره بقره آيه 37 ميخوانيم فتاب عليه (خداوند توبه آنها را پذيرفت ) ولى به هر حال اثر وضعى آن عمل ، دامانشان را گرفت ، و دستور خارج شدن از بهشت به آنها داده شد، و فرمود: فرود آئيد در حالى كه شما با يكديگر (انسان و شيطان ) دشمن خواهيد بود (قال اهبطوا بعضكم لبعض عدو).
و زمين تا مدت معينى قرارگاه و وسيله بهره گيرى شما خواهد بود (و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين ).
و نيز به آنها گوشزد كرد، كه هم در زمين زندگى ميكنيد و هم در آن ميميريد، و از همان براى حساب در روز رستاخيز، برانگيخته خواهيد شد
(قال فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون ).
ظاهر اين است كه مخاطب در آيه قال اهبطوا بعضكم لبعض عدو آدم
و حوا و شيطان همگى هستند، ولى در آيه بعد بعيد نيست مخاطب تنها آدم و حوا باشند، زيرا آنها هستند كه از زمين برانگيخته ميشوند
ماجراى آدم و دورنماى اين جهان
گرچه بعضى از مفسران ، كه معمولا تحت تاثير افكار تند غربى قرار دارند، سعى كرده اند به داستان آدم و همسرش ، از آغاز تا پايان چهره تشبيه و مجاز و كنايه و به اصطلاح روز سمبوليك بدهند و تمام بحثهاى مربوط به اين ماجرا را حمل بر خلاف ظاهر كرده ، كنايه از مسائل معنوى بگيرند، ولى شك نيست كه ظاهر آيات حكايت از يك جريان واقعى و عينى مى كند كه براى پدر و مادر نخستين ما واقع شد، و چون ، در اين داستان نكته اى وجود ندارد كه نتوان آن را طبق ظاهر تفسير كرد، و با موازين عقلى سازگار نباشد، (تا قرينهاى براى حمل بر معنى كنائى به دست آيد) دليلى ندارد كه ما ظاهر آيات را نپذيريم و بر معنى حقيقى خود حمل نكنيم .
ولى با اين حال اين جريان حسى و عينى مى تواند اشاراتى به زندگى آينده نوع بشر در اين جهان ، در برداشته باشد.
يعنى : در صحنه پرغوغاى زندگى اين جهان ، انسانى كه از نيروى خرد و غرائز سركش تركيب شده ، و هر كدام او را به سوئى ميكشد، در برابر مدعيان دروغين كه سوابق سوء آنها همچون شيطان روشن است قرار دارد و آنها سعى دارند با وسوسه هاى مداوم خود، پرده بر روى عقل و خرد او بيفكنند، و او را به اميد آب به دنبال سراب در بيابان زندگى سرگردان سازند.
تسليم شدن در برابر وسوسه هاى آنها، نخستين نتيجه اش فرو ريختن لباس تقوا از اندام آدمى و آشكار شدن زشتيهاى او است .
نتيجه ديگرش دورى از مقام قرب پروردگار و سقوط از مقام والاى انسانيت و رانده شدن از بهشت آرامش و امنيت و افتادن در سنگلاخهاى زندگى و رنجهاى حيات مادى ميباشد.
در اين موقع باز نيروى عقل مى تواند به كمك او بشتابد، و به زودى به فكر جبران بيفتد، و او را به درگاه خدا بفرستد تا با شجاعت و صراحت ، به گناه خويش اعتراف كند، اعترافى سازنده و آگاهانه كه نقطه عطفى در زندگى او محسوب شود.
در اين هنگام بار ديگر دست رحمت الهى به سوى او دراز ميگردد و او را از سقوط هميشگى رهائى ميبخشد اگر چه كم و بيش ، گرفتار آثار تلخ وضعى گناه خود خواهد بود، ولى اين ماجرا درس عبرتى براى او خواهد شد، و مى تواند از اين شكست پايه هاى پيروزى زندگى آينده خود را محكم كند و از اين زيان سود سرشارى در آينده ببرد.
آيه و ترجمه


يبنى ءادم قد أ نزلنا عليكم لباسا يورى سوءتكم و ريشا و لباس التقوى ذلك خير ذلك من ءايت الله لعلهم يذكرون (26)
يبنى ءادم لا يفتننكم الشيطن كما أ خرج أ بويكم من الجنة ينزع عنهما لباسهما ليريهما سوءتهما إ نه يرئكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم إ نا جعلنا الشيطين أ ولياء للذين لا يؤ منون (27)
و إ ذا فعلوا فحشة قالوا وجدنا عليها ءاباءنا و الله أ مرنا بها قل إ ن الله لا يأ مر بالفحشاء أ تقولون على الله ما لا تعلمون (28)




ترجمه :
26 - اى فرزندان آدم ! لباسى براى شما فرو فرستاديم كه اندام شما را ميپوشاند و مايه زينت شماست و لباس پرهيزگارى بهتر است ، اينها (همه ) از آيات خدا است شايد متذكر (نعمتهاى او) شوند.
27 - اى فرزندان آدم ! شيطان شما را نفريبد آنچنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد و لباسشان را از تنشان بيرون ساخت تا عورتشان را به آنها نشان دهد، چه اينكه او و همكارانش شما را مى بينند و شما آنها را نمى بينيد (اما بدانيد) ما شياطين را اولياى كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند.
28 - و هنگامى كه كار زشتى انجام ميدهند ميگويند پدران خود را بر اين عمل ديديم ، و خداوند بما دستور داده است ! بگو خداوند (هرگز) دستور به عمل زشت نمى دهد آيا چيزى بر خدا مى بنديد كه نمى دانى
تفسير :
اخطار به همه فرزندان آدم
همانطور كه در آخرين بحث در آيات گذشته گفتيم ، سرگذشت آدم و درگيرى او با شيطان دورنمائى بود از زندگى همه انسانها در روى زمين ، به همين جهت ، خداوند از اين آيات به بعد يك سلسله دستورات و برنامه هاى سازنده ، براى همه فرزندان آدم ، بيان ميكند، كه در حقيقت دنباله اى است از برنامه هاى آدم در بهشت .
نخست به همان مساله لباس و پوشانيدن بدن كه در سرگذشت آدم نقش مهمى داشت ، اشاره كرده ميفرمايد: اى فرزندان آدم ، ما لباسى بر شما فرو فرستاديم ، كه (اندام شما را ميپوشاند و) زشتيهاى بدنتان را پنهان ميسازد. (يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سوآتكم ).
ولى فايده اين لباس كه براى شما فرستادهايم ، تنها پوشانيدن تن و مستور ساختن زشتيها نيست بلكه لباس تجمل و زينت كه اندام شما را زيباتر از آنچه هست نشان ميدهد، براى شما نيز فرستاده ايم (و ريشا).
ريش در اصل واژه عربى ، به معنى پرهاى پرندگان است و از آنجا كه پرهاى پرندگان لباسى طبيعى در اندام آنها است ، به هر گونه لباس ، نيز گفته ميشود، ولى چون پرهاى پرندگان غالبا به رنگهاى مختلف و زيبا است يك نوع مفهوم زينت در معنى كلمه ريش افتاده است ، علاوه بر اين به پارچه هائى كه روى زين اسب و يا جهاز شتر مى اندازند ريش گفته ميشود.
بعضى از مفسران و اهل لغت نيز آنرا به معنى وسيعترى اطلاق كرده اند
و آن هر گونه اثاث و وسائل مورد نياز انسان است ، اما مناسبتر در آيه فوق همان لباسهاى زينتى و جالب است .
به دنبال اين جمله كه درباره لباس ظاهرى سخن گفته است ، قرآن بحث را به لباس معنوى كشانده و آن چنان كه سيره قرآن در بسيارى از موارد است ، هر دو جنبه را بهم مى آميزد و ميگويد: لباس پرهيزكارى و تقوا از آن هم بهتر است (و لباس التقوى ذلك خير).
تشبيه تقوى و پرهيزكارى به لباس ، تشبيه بسيار رسا و گويائى است ، زيرا همانطور كه لباس هم بدن انسان را از سرما و گرما حفظ ميكند، و هم سپرى است در برابر بسيارى از خطرها، و هم عيوب جسمانى را مى پوشاند و هم زينتى است براى انسان ، روح تقوى و پرهيزكارى نيز علاوه بر پوشانيدن بشر از زشتى گناهان و حفظ از بسيارى از خطرات فردى و اجتماعى ، زينت بسيار بزرگى براى او محسوب ميشود. زينتى است چشمگير كه بر شخصيت او مى افزايد.
در اينكه منظور از لباس تقوى چيست در ميان مفسران گفتگو بسيار شده است ، بعضى آنرا به معنى عمل صالح و بعضى حياء و بعضى لباس عبادت و بعضى به معنى لباس جنگ مانند زره و خود و حتى سپر گرفته اند، زيرا تقوى از ماده وقاية به معنى نگاهدارى و حفظ است ، و به همين معنى در قرآن مجيد نيز آمده است چنانكه در سوره نحل آيه 81 ميخوانيم : (و جعل لكم سرابيل تقيكم الحر و سرابيل تقيكم باسكم ...) و براى شما پيراهنهائى قرار داد كه شما را از گرما حفظ مى كند و هم پيراهن هائى كه شما را در ميدان جنگ محفوظ ميدارد.
ولى همانطور كه بارها گفته ايم آيات قرآن غالبا معنى وسيعى دارد كه مصداقهاى مختلف را در بر ميگيرد، در آيه مورد بحث نيز ميتوان تمام اين معانى را از آيه استفاده كرد.
و از آنجا كه لباس تقوى در مقابل لباس جسمانى قرار گرفته ، به نظر ميرسد كه منظور از آن همان روح تقوى و پرهيزكارى است ، كه جان انسان را حفظ مى كند و معنى حياء و عمل صالح و امثال آن در آن جمع است .
در پايان آيه مى فرمايد: اين لباسهائى كه خدا براى شما قرار داده اعم از لباس مادى و معنوى ، لباس جسمانى و لباس تقوى ، همگى از آيات و نشانه هاى خدا است تا بندگان متذكر نعمتهاى پروردگار شوند. (ذلك من آيات الله لعلهم يذكرون ).
فرود آمدن لباس !
در آيات متعددى از قرآن مجيد، به جمله انزلنا (فرو فرستاديم ) برخورد مى كنيم كه ظاهرا، با مفهوم فرستادن از طرف بالا به سمت پائين ، سازش ندارد، مانند آيه مورد بحث ، زيرا خداوند در اين آيه ميفرمايد: لباسى براى شما فرو فرستاديم كه اندام شما را ميپوشاند در حالى كه ميدانيم لباس يا از پشم حيوانات گرفته مى شود و يا از مواد گياهى و مانند اينها كه همه از زمين است .
در سوره زمر آيه 6 نيز ميخوانيم و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج (براى شما هشت زوج از چهار پايان فرو فرستاد) و در سوره حديد آيه 25 ميخوانيم و انزلنا الحديد ... (آهن را فرو فرستاديم ...)
بسيارى از مفسران ، اصرار دارند كه اين گونه آيات را به معنى نزول مكانى ، يعنى از طرف بالا به پائين ، تفسير كنند مثلا بگويند چون آب باران از بالا به زمين نازل مى شود و گياهان و حيوانات از آن سيراب ميگردند، بنابراين مواد لباسها به يك معنى از آسمان به زمين فرستاده شده است ، در مورد آهن نيز سنگهاى عظيم آسمانى كه تركيبات آهن در آن وجود داشته به سوى زمين جذب شده است .
ولى با توجه به اينكه نزول گاهى به معنى نزول مقامى آمده است ، و در استعمالات روزانه نيز زياد به كار ميرود و مثلا ميگويند از طرف مقام بالا چنين دستورى صادر شده و يا ميگوئيم رفعت شكواى الى القاضى (شكايتم را به سوى قاضى بالا بردم ) هيچ لزومى ندارد كه ما اصرار بر تفسير اين آيات به نزول مكانى داشته باشيم .
و از آنجا كه نعمتهاى پروردگار از طرف مقام والاى ربوبيت به بندگان ارزانى شده تعبير به نزول در آن ، كاملا مفهوم و قابل درك است .
نظير اين موضوع ، در الفاظ اشاره به قريب و بعيد نيز ديده مى شود كه گاهى يك موضوع مهم كه از نظر مكانى در دسترس ما است ولى از نظر مقامى بسيار بلندپايه است ، با اسم اشاره بعيد از آن تعبير ميكنيم ، مثلا در فارسى ميگوئيم به آن جناب چنين معروض ‍ ميدارم (با اينكه طرف نزديك ما نشسته است ) و در قرآن مجيد ميخوانيم ذلك الكتاب لا ريب فيه : آن كتاب پر عظمت بلند پايه (يعنى قرآن ) جاى شك و ترديدى ندارد.
لباس در گذشته و حال
تا آنجا كه تاريخ نشان مى دهد هميشه انسان لباس مى پوشيده است ، ولى البته در طول تاريخ و با گذشت زمان و با تفاوت امكنه ، لباسها فوقالعاده متنوع و متفاوت بوده است ، در گذشته بيشتر لباس به عنوان حفظ از سرما و گرما و همچنين زينت و تجمل مورد استفاده قرار ميگرفته است ، و جنبه ايمنى و حفاظت آن در درجه بعد بوده ، اما در زندگى صنعتى امروز، نقش ايمنى لباس و جنبه حفاظت آن در بسيارى از رشته ها در درجه اول اهميت قرار دارد، فضانوردان ، ماموران آتش نشانى ، كارگران معادن ، غواصان ، و بسيارى ديگر، از لباسهاى مخصوص براى حفظ خود در برابر انواع خطرها استفاده مى كنند.
وسائل توليد لباس در عصر ما بقدرى متنوع شده و توسعه يافته است كه با
گذشته اصلا قابل مقايسه نيست .
نويسنده تفسير المنار در جلد هشتم در ذيل آيه مورد بحث چنين مى نويسد: يكى از روساى كشور آلمان روزى از يك كارخانه پارچه بافى ديدن ميكرد، هنگام ورود در كارخانه گوسفندانى را به او نشان دادند در حالى كه مشغول چيدن پشم از آنها بودند، پس از بازديد به هنگامى كه ميخواست از كارخانه خارج شود پارچهاى به عنوان هديه به او دادند و به او گفتند اين پارچه از پشم همان گوسفندانى است كه به هنگام ورود در برابر شما چيده شد، يعنى يكى دو ساعت بيشتر طول نكشيد كه پشم از بدن گوسفند فرود آمد و پارچه جالبى براى پوشش رئيس كشور شد!.
اما متاسفانه در عصر ما جنبه هاى فرعى و حتى نامطلوب و زننده لباس بقدرى گسترش يافته كه فلسفه اصلى لباس را دارد تحت الشعاع خود قرار مى دهد.
لباس عاملى شده براى انواع تجمل پرستيها، توسعه فساد، تحريك شهوات خودنمائى و تكبر و اسراف و تبذير و امثال آن ، حتى گاه لباسهائى در ميان جمعى از مردم به خصوص جوانان غربزده ديده ميشود كه جنبه جنون آميز آن بر جنبه عقلانيش برترى دارد و به همه چيز شباهت دارد جز به لباس ، اصولا چنين به نظر ميرسد كه كمبودهاى روانى عاملى براى به نمايش گذاردن اينگونه انواع لباسهاى عجيب و غريب است ، افرادى كه نمى توانند با كار چشمگيرى خود را به جامعه نشان دهند، سعى دارند با لباسهاى نامانوس و غريب و عجيب وجود و حضور خود را در جامعه اثبات كنند، و به همين دليل ملاحظه ميكنيم افراد با شخصيت و آنها كه داراى عقده حقارتى نيستند، از پوشيدن اين گونه لباسها متنفرند.
به هر صورت ثروتهاى عظيمى كه از طريق لباسهاى گوناگون و مدپرستيهاى مختلف و چشم هم چشميها در مساله لباس ، نابود ميشود، رقم بسيار مهمى را
تشكيل مى دهد كه اگر صرفه جوئى ميشد بسيارى از مشكلات اجتماعى را حل ميكرد و مرهمهاى مؤ ثرى بر زخمهاى جانكاه جمعى از محرومان جامعه بشرى ميگذارد.
مساله مدپرستى در لباس نه تنها ثروتهاى زيادى را به كام خود فرو ميكشد، بلكه قسمت مهمى از وقتها و نيروهاى انسانى را نيز بر باد ميدهد.
از تاريخ زندگى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ساير پيشوايان بزرگ استفاده مى شود كه آنها با مساله تجمل پرستى در لباس سخت مخالف بودند، تا آنجا كه در روايتى ميخوانيم : هيئتى از مسيحيان نجران به خدمت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند در حالى كه لباسهاى ابريشمين بسيار زيبا كه تا آن زمان در اندام عربها ديده نشده بود در تن داشتند، هنگامى كه به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و سلام كردند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پاسخ سلام آنها را نگفت حتى حاضر نشد يك كلمه با آنها سخن گويد، از على (عليه السلام ) در اين باره چاره خواستند، و علت رويگردانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از آنها جويا شدند، على (عليه السلام ) فرمود: من چنين فكر ميكنم كه اينها بايد اين لباسهاى زيبا و انگشترهاى گرانقيمت را از تن بيرون كنند سپس خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برسند آنها چنين كردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سلام آنها را پاسخ داد و با آنها سخن گفت ، سپس فرمود: و الذى بعثنى بالحق لقد أ تونى المرة الاولى و ان ابليس لمعهم :
سوگند به خدائى كه مرا به حق فرستاده است ، نخستين بار كه اينها بر من وارد شدند ديدم شيطان نيز به همراه آنها است .
در آيه بعد خداوند به همه افراد بشر و فرزندان آدم ، هشدار مى دهد كه مراقب فريبكارى شيطان باشند زيرا شيطان سابقه دشمنى خود را با پدر آنها نشان داده ، همانطور كه لباس بهشتى را بر اثر وسوسه ها از اندام او بيرون كرد، ممكن
است لباس تقوا را از اندام ايشان بيرون نمايد، لذا ميگويد: اى فرزندان آدم ! شيطان شما را نفريبد، آنچنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون ساخت و لباس آنان را از اندامشان بيرون كرد، تا عورت آنها را به آنها نشان دهد (يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنة ينزع عنهما لباسهما ليريهما سوآتهما).
در حقيقت چيزى كه اين آيه را با آيه قبل پيوند مى دهد اين است كه در آنجا سخن از لباس ظاهرى و معنوى انسان (لباس تقوا و پرهيزكارى ) در ميان آمده بود در اين آيه هشدار مى دهد كه مراقب باشيد، اين لباس تقوا را شيطان از تن شما بيرون نكند.
البته ظاهر عبارت لا يفتننكم الشيطان نهى كردن شيطان از اين عمل است ، ولى اين گونه عبارتها كنايه لطيفى براى نهى مخاطب محسوب ميشود، و به اين ميماند كه به شخص مورد علاقه خود خطاب كنيم و بگوئيم نبايد فلان دشمن به تو ضربه بزند، يعنى تو مراقب باش كه ضربه نخورى !.
سپس تاكيد مى كند كه حساب شيطان و همكارانش از ساير دشمنان جدا است ، او و همكارانش شما را مى بينند در حالى كه شما آنها را مشاهده نمى كنيد و از چنين دشمنى بايد سخت برحذر بود! (انه يراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم ).
در حقيقت آنجا كه تصور ميكنيد تنها خودتان هستيد و خودتان ، ممكن است آنها حضور داشته باشند، و براستى بايد در برابر چنين دشمن ناپيدائى كه لحظات حمله او را با دقت نمى توان پيشبينى كرد، هميشه آماده دفاع بود.
و در پايان آيه جمله اى بيان مى كند كه در حقيقت پاسخى است به يك ايراد مهم و آن اينكه اگر كسى بگويد: چگونه خداوند دادگر و مهربان دشمنى را با اين قدرت بر انسان مسلط ساخته ، دشمنى كه هيچگونه موازنه قوا
با او ندارد، به هر كجا بخواهد ميرود، بدون اينكه كسى حضورش را احساس كند، حتى طبق بعضى از روايات در درون وجود انسان همچون جريان خون در رگها حركت ميكند! آيا اين با عدالت پروردگار سازگار است ؟!
آيه در پاسخ اين سؤ ال احتمالى ميگويد: ما شياطين را اولياء و سرپرستان افراد بيايمان قرار داديم (انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤ منون ).
يعنى آنها هرگز اجازه ورود به منطقه روح و قلب افرادى كه آمادگى خود را براى پذيرش آنان اعلام نداشته اند ندارند، و به تعبير ديگر گامهاى نخستين از طرف خود انسان برداشته مى شود و اجازه ورود به كشور تن از طرف او داده ميشود، و تنها پس از موافقت خود انسان است كه شيطان ميتواند از مرزهاى روح او بگذرد، بنابراين كسانى كه دريچه هاى روح خود را به روى شياطين ببندند، آنها قدرت عبور از آن را نخواهند داشت .
آيات ديگر قرآن نيز شاهد اين حقيقت است ، در سوره نحل آيه 100 ميخوانيم انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون : تسلط شيطان بر آنها است كه به او عشق ميورزند و او را سرپرست خود انتخاب كرده اند و كسانى كه او را پرستش ميكنند.
و در آيه 47 سوره حجر مى خوانيم ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين : تو بر بندگان من تسلط نخواهى داشت ، مگر بر گمراهانى كه از تو پيروى ميكنند.
به تعبير ديگر: درست است كه ما شيطان و همكارانش را نمى بينيم ، ولى به اصطلاح ردپاى آنها را ميتوانيم مشاهده كنيم ، هر جا مجلس گناه است ، و در هر نقطه اى وسائل معصيت ، آماده است ، و در هر موقع پاى زرق و برق دنيا و تجمل پرستى به ميان مى آيد، و به هنگام طغيان غرائز، و در موقع برافروخته شدن آتش خشم و غضب حضور شيطان قطعى است ، و گويا در چنين مواردى انسان صداى وسوسه
او را با گوش دل ميشنود و ردپاى او را با چشم خود مى بيند.
در اين زمينه حديث جالبى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: لما دعا نوح ربه عز و جل على قومه اتاه ابليس لعنه الله فقال يا نوح ان لك عندى يدا! اريد ان اكافيك عليها فقال نوح انه ليبغض الى ان يكون لك عندى يد فما هى ؟ قال بلى دعوت الله على قومك فاغرقتهم فلم يبق احد اغويه فانا مستريح حتى ينسق قرن آخر و اغويهم ، فقال له نوح ما الذى تريد ان تكافئنى به ؟
قال اذكرنى فى ثلاث مواطن فانى اقرب ما اكون الى العبد، اذا كان فى احداهن .
اذكرنى اذا غضبت ؟
و اذكرنى اذا حكمت بين اثنين !
و اذكرنى اذا كنت مع امرئة خاليا ليس معكما احد!
هنگامى كه نوح به قوم خود نفرين كرد و هلاك آنها را از خدا خواست (و طوفان همه را درهم كوبيد) ابليس نزد او آمد و گفت : تو حقى بر گردن من دارى كه من ميخواهم آنرا تلافى كنم !.
نوح (در تعجب فرو رفت ) گفت بسيار بر من گران است كه حقى بر تو داشته باشم ، چه حقى ؟!
گفت : همان نفرينى كه در باره قومت كردى و آنها را غرق نمودى ، و احدى باقى نماند كه من او را گمراه سازم ، بنابراين من تا مدتى راحتم تا زمانى كه نسل ديگرى بپاخيزند و من به گمراه ساختن آنها مشغول شوم . نوح (با اينكه حد اكثر كوشش را براى هدايت قوم خود كرده بود، در عين حال ناراحت شد و) به ابليس گفت حالا چه جبرانى ميخواهى بكنى ؟. گفت : در سه موقع بياد من باش ! كه من نزديكترين فاصله را به بندگان
در اين سه موقع دارم :
هنگامى كه خشم ترا فرا ميگيرد به ياد من باش !.
و هنگامى كه ميان دو نفر قضاوت ميكنى بياد من باش !.
و هنگامى كه با زن بيگانه اى تنها هستى و هيچكس در آنجا نيست باز به ياد من باش !.
نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه جمعى از مفسران از آيه فوق چنين استفاده كرده اند كه شيطان براى انسان به هيچ وجه قابل رؤ يت نيست ، در حالى كه از پارهاى از روايات استفاده مى شود كه چنين امرى احيانا ممكن است .
ولى ظاهرا اين دو با هم منافاتى ندارند، زيرا قاعده اصلى آن است كه مشاهده نشود ولى اين قاعده مانند بسيارى از قاعده هاى ديگر موارد استثنائى دارد.
در آيه بعد اشاره به يكى از وسوسه هاى مهم شيطانى مى كند كه بر زبان جمعى از انسانهاى شيطان صفت نيز جارى مى شود و آن اينكه هنگامى كه عمل زشت و قبيحى را انجام ميدهند، اگر از دليل آن سؤ ال شود، در پاسخ ميگويند اين راه و رسمى است كه نياكان خود را بر آن يافتهايم (و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا)
سپس اضافه ميكنند:
خداوند هم ما را به آن دستور داده است (و الله امرنا بها).
مساله تقليد كوركورانه از نياكان به اضافه تهمت به ساحت مقدس پروردگار دو عذر ساختگى و ناموجه هستند، كه شيطان صفتان در اعمال خود، غالبا به آن متشبث ميشوند.
جالب اينكه قرآن در پاسخ آنها اعتنائى به دليل اول يعنى پيروى كور
كورانه از نياكان نمى كند، گويا آن را مستغنى از هر گونه جواب مى داند زيرا عقل سليم آن را درك مى كند، به علاوه كرارا در قرآن به پاسخ آن اشاره شده است .
و تنها به پاسخ دوم قناعت كرده ، مى گويد: خداوند هرگز به كارهاى زشت و قبيح فرمان نمى دهد زيرا حكم او از فرمان عقل جدا نيست (قل ان الله لا يامر بالفحشاء)
دستور به فحشاء طبق صريح آيات قرآن ، كار شيطان است نه كار خداوند، خداوند تنها به نيكيها و خوبيها فرمان مى دهد.
سپس با اين جمله آيه ختم مى شود كه آيا به خدا نسبت هائى مى دهيد كه نمى دانيد (اتقولون على الله ما لا تعلمون )
گر چه ظاهرا مناسبتر اين بود كه گفته شود: چرا چيزى را كه دروغ است و واقعيت ندارد به خدا نسبت مى دهيد؟ ولى به جاى آن فرموده است چرا چيزى را كه نمى دانيد به خدا نسبت مى دهيد؟ اين در حقيقت براى آن است كه حداقل مطالبى كه مورد قبول طرف است ، مورد استناد واقع شود و گفته شود و اگر شما يقين به دروغ بودن اين سخنان نداريد، لااقل دليلى هم بر اثبات آن نداريد، پس چرا بى دليل تهمت ميزنيد و چيزى را كه نميدانيد به خدا نسبت مى دهيد؟!
منظور از فحشاء چيست ؟
در اينكه منظور از فاحشه (كار زشت و قبيح ) در اينجا چيست ؟ بسيارى از مفسران گفته اند اشاره به رسم جمعى از اعراب در زمان جاهليت است كه لخت و برهنه مادرزاد! زن و مرد در اطراف خانه خدا طواف ميكردند، به گمان اينكه در لباسهائى كه مرتكب گناه شده اند، شايسته نيست خانه خدا را طواف كنند! البته اين تفسير متناسب با آيات قبل كه درباره لباس و پوشش انسان ، سخن
مى گويد، مى باشد.
ولى در روايات متعددى مى خوانيم كه منظور از فاحشه در اينجا گفتار پيشوايان ظالم و ستمگر است كه مردم را به پيروى خود دعوت مى كنند و معتقدند كه خدا اطاعت آنها را بر مردم فرض كرده است .
اما بعضى از مفسران مانند نويسنده المنار و الميزان مفهوم آيه را يك مفهوم وسيع گرفته اند كه هر گونه كار زشت و قبيحى را در بر مى گيرد و با توجه به وسعت مفهوم كلمه فاحشه مناسبتر همين است كه معنى آيه همان معنى وسيع كلمه باشد و مساله طواف عريان و پيروى از پيشوايان ظلم و ستم از مصاديق روشن آن محسوب مى گردد و منافاتى هم با روايات ندارد.
درباره تسليم بى قيد و شرط در برابر رسوم نياكان در ذيل آيه 170 بقره جلد اول صفحه 422 توضيح كافى داده شده است .
آيه و ترجمه


قل أ مر ربى بالقسط و أ قيموا وجوهكم عند كل مسجد و ادعوه مخلصين له الدين كما بدأ كم تعودون (29)
فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضللة إ نهم اتخذوا الشيطين أ ولياء من دون الله و يحسبون أ نهم مهتدون (30)




ترجمه :
29 - بگو پروردگارم به عدالت فرمان داده است ، و توجه خويش را در هر مسجد (و به هنگام عبادت ) به سوى او كنيد و او را بخوانيد و دين (خود) را براى او خالص گردانيد (و بدانيد) همانگونه كه در آغاز شما را آفريد (بار ديگر در رستاخيز)
بازمى گرديد.
30 - جمعى را هدايت كرده و جمعى را (كه شايستگى نداشته اند) گمراهى بر آنها مسلم ... آنها (كسانى هستند كه ) شياطين را به جاى خداوند، اولياى خود انتخاب كردند و چنين گمان مى كنند كه هدايت يافته اند.
تفسير :
از آنجا كه در آيه گذشته ، سخن از فحشاء كه مفهوم آن هر گونه كار زشتى را شامل مى شود در ميان بود، و تاكيد شده بود كه خداوند هرگز دستور به فحشاء نمى دهد، در اين آيه به اصول دستورات پروردگار در زمينه وظائف عملى در يك جمله كوتاه اشاره شده و سپس اصول عقائد دينى يعنى مبدء و معاد را به طور فشرده بيان مى كند.
نخست مى گويد: اى پيامبر به آنان بگو پروردگار من به عدالت دستور داده است (قل امر ربى بالقسط).
و مى دانيم عدالت مفهوم وسيعى دارد كه همه اعمال نيك را در بر مى گيرد، زيرا حقيقت عدالت آن است كه هر چيز را در مورد خود به كار برند و به جاى خود نهند.
گر چه ميان عدالت و قسط تفاوتى وجود دارد، عدالت به اين گفته مى شود كه انسان حق هر كس را بپردازد، و نقطه مقابلش ، آن است كه ظلم و ستم كند و حقوق افراد را از آنها دريغ دارد ولى قسط مفهومش آن است كه حق كسى را به ديگرى ندهد، و به تعبير ديگر تبعيض روا ندارد، و نقطه مقابلش آن است كه حق كسى را به ديگرى دهد.
ولى مفهوم وسيع اين دو كلمه مخصوصا به هنگامى كه جدا از يكديگر استعمال مى شوند تقريبا مساوى است و به معنى رعايت اعتدال در همه چيز و همه كار و هر چيز را به جاى خويش قرار دادن مى باشد.
سپس دستور به يكتاپرستى و مبارزه با هر گونه شرك داده مى فرمايد: توجه
قلب خويش را در هر عبادتى به او كنيد و از ذات پاك او به سوى ديگر منحرف نشويد (و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد).
او را بخوانيد و دين و آئين خود را خالص و مخصوص او قرار دهيد (و ادعوه مخلصين له الدين ).
پس از تحكيم پايه توحيد، توجه به مساله معاد و رستاخيز كرده ، مى گويد: همانگونه كه شما را در آغاز آفريد، دگربار در قيامت باز مى گرديد (كما بدأ كم تعودون .
نكته ها
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - مفسران در تفسير جمله اقيموا وجوهكم عند كل مسجد تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند:
گاهى گفته اند منظور از آن توجه به قبله به هنگام نماز است .
و گاهى گفته اند منظور شركت در مساجد به هنگام نمازهاى روزانه است .
و گاهى نيز احتمال داده اند كه هدف از آن ، حضور قلب و نيت خالص به هنگام عبادت مى باشد.
ولى تفسيرى كه در بالا ذكر كرديم ، يعنى توجه به خداوند و مبارزه با هر گونه شرك و توجه به غير خدا مناسبتر با قبل و بعد اين جمله به نظر مى رسد، اگر چه اراده همه اين معانى از مفهوم آيه نيز دور نيست .
2 - كوتاهترين استدلال براى معاد
در مورد معاد و رستاخيز مردگان بحث زياد شده است و از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه هضم اين مساله براى بسيارى از مردم كوتاه فكر در اعصار پيشين مشكل بوده است تا آنجا كه گاهى مطرح شدن مساله رستاخيز و معاد را در گفتار انبياء، دليل بر نادرست بودن دعوت آنها و حتى (العياذ بالله ) دليل بر جنون
و ديوانگى آنان مى گرفتند و مى گفتند: افترى على الله كذبا ام به جنة .
اين كه پيامبر مى گويد بعد از آنكه خاك شديد و پراكنده گشتيد باز هم زنده خواهيد شد، تهمتى است كه بر خدا بسته ، و يا ديوانه است !.
ولى بايد توجه داشت چيزى كه بيشتر موجب تعجب و شگفتى آنان مى شد مساله معاد جسمانى بود، زيرا باور نمى كردند پس از آنكه بدنهاى ما خاك گردد، و ذرات خاكش در مسير باد و طوفان قرار گيرد و به هر گوشه اى از كره زمين افشانده شود بار ديگر اين ذرات پراكنده ، از آغوش خاك و از ميان امواج درياها و از لابلاى ذرات هوا گردآورى شود، و همان انسان نخستين لباس حيات و زندگى در بر پوشد.
قرآن مجيد در آيات مختلف به اين پندار نادرست پاسخ گفته و آيه فوق يكى از كوتاهترين و جالبترين تعبيرات را در اين زمينه بازگو مى كند و مى گويد: نگاهى به آغاز آفرينش خود كنيد ببينيد همين جسم شما كه از مقدار زيادى آب و مقدار كمترى مواد مختلف ، فلزات و شبه فلزات تركيب شده است در آغاز كجا بود؟ آبهائى كه در ساختمان جسم شما به كار رفته هر قطره اى از آن ، احتمالا در يكى از اقيانوس هاى روى زمين سرگردان بود و سپس تبخير گرديد و تبديل به ابرها و به شكل قطرات باران بر زمين ها فرو ريختند، و ذراتى كه هم اكنون از مواد جامد زمين در ساختمان جسم شما به كار رفته ، روزى به صورت دانه گندم يا ميوه درخت ، يا سبزى هاى مختلف بود كه از نقاط پراكنده زمين گردآورى شد
بنابراين چه جاى تعجب كه پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال نخستين ، باز همان ذرات جمع آورى گردد و به هم پيوندند و اندام نخستين را تشكيل دهد؟ و اگر چنين چيزى محال بود چرا در آغاز آفرينش انجام شد؟ بنابراين همانگونه كه در آغاز، خدا شما را آفريده است در روز رستاخيز نيز باز مى گرداند و اين
همان مطلبى است كه در جمله كوتاه بالا مى خوانيم .
در آيه بعد چگونگى عكس العملهاى مردم را در برابر اين دعوت (دعوت به سوى نيكيها و توحيد و معاد) بيان مى كند و مى گويد: توفيق خداوند شامل حال گروهى شد و آنها را به راه حق هدايت كرد، در حالى كه گروه ديگرى گمراهى بر آنان مسلم گرديد (فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلالة ).
و براى اينكه كسى تصور نكند بدون جهت خداوند، طايفه اى را هدايت مى كند و جمع ديگرى را گمراه ، در جمله بعد اضافه مى كند: گروه گمراهان همانها بودند كه شياطين را اولياى خود انتخاب كرده بودند، و به جاى ولايت پروردگار ولايت شيطان را پذيرفتند (انهم اتخذوا الشياطين اولياء من دون الله ).
و عجب اينكه با تمام گمراهى و انحراف چنين مى پنداشتند كه هدايت يافتگان واقعى آنها هستند (و يحسبون انهم مهتدون )
اين حالت مخصوص كسانى است كه در طغيان و گناه فرو روند، و آنچنان غرق فساد و تباهى و انحراف و بت پرستى گردند كه حس ‍ تشخيص آنها به كلى دگرگون شود، زشتى ها را زيبائى ، و گمراهى ها را هدايت ، پندارند، و در اين حال درهاى هدايت به كلى به روى آنها مسدود خواهد شد، و اين همان چيزى است كه خودشان براى خويشتن فراهم ساخته اند.