گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلدششم
آيه و ترجمه


و ما أ رسلنا فى قرية من نبى إ لا أ خذنا أ هلها بالبأ ساء و الضراء لعلهم يضرعون (94)
ثم بدلنا مكان السيئة الحسنة حتى عفوا و قالوا قد مس ءاباءنا الضراء و السراء فأ خذنهم بغتة و هم لا يشعرون (95)




ترجمه :
94 - ما در هيچ شهر و آبادى پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه اهل آنرا به ناراحتيها و خسارتها گرفتار ساختيم شايد (بخود آيند و به سوى خدا) بازگردند.
95 - سپس (هنگامى كه اين هشدارها در آنها اثر نگذاشت ) نيكى (و فراوانى نعمت و رفاه ) به جاى بدى (و ناراحتى و گرفتارى ) قرار داديم آن چنان كه فزونى گرفتند (و همه گونه نعمت و بركت يافتند و مغرور شدند) و گفتند (تنها ما نبوديم كه گرفتار اين مشكلات شديم ) به پدران ما نيز ناراحتيهاى جسمى و مالى رسيد چون چنين شد آنها را ناگهان به اعمالشان گرفتيم (و مجازات كرديم ) .
تفسير :
اگر هشدارها موثر نيفتد
اين آيات كه بعد از ذكر سرگذشت جمعى از پيامبران بزرگ مانند نوح و هود و صالح و لوط و شعيب ، و پيش از پرداختن به سرگذشت موسى بن عمران آمده ، اشاره به چند اصل كلى است كه در همه ماجراها حكومت مى كند، اصولى كه اگر در آن بينديشيم پرده از روى حقايقى پر ارزش كه تماس با زندگى همه ما دارد برخواهد داشت .
نخست مى گويد: (ما در هيچ شهر و آبادى ، پيامبرى نفرستاديم مگر
اينكه مردمش را گرفتار ناراحتيها و بلاها ساختيم ، تا كمى به خود آيند و دست از طغيان و سركشى بردارند و به سوى آن كس كه همه نعمتها از وجودش سرچشمه مى گيرد بازگردند (و ما ارسلنا فى قرية من نبى الا اخذنا اهلها بالباساء و الضراء لعلهم يضرعون
اين به خاطر آن است كه مردم تا در ناز و نعمتند كمتر گوش شنوا و آمادگى براى پذيرش حق دارند اما هنگامى كه در تنگناى مشكلات قرار مى گيرند و نور فطرت و توحيد آشكارتر مى گردد، بى اختيار به ياد خدا مى افتند و دلهايشان آماده پذيرش مى گردد، ولى اين بيدارى كه در همه يكسان است در بسيارى از افراد زودگذر و ناپايدار است و به مجرد برطرف شدن مشكلات بار ديگر در خواب غفلت فرو مى روند ولى براى جمعى نقطه عطفى در زندگى محسوب مى شود و براى هميشه ، به سوى حق باز مى گردند، و اقوامى كه در آيات گذشته از آنها سخن گفته شد، جزء دسته اول بودند!
لذا در آيه بعد مى گويد: هنگامى كه آنها در زير ضربات حوادث و فشار مشكلات تغيير مسير ندادند و همچنان در گمراهى خود باقى ماندند، ما مشكلات را از آنها برداشتيم و به جاى آن گشايش و نعمت قرار داديم ، تا آنجا كه بار ديگر زندگانى آنها رونق گرفت و كمبودها به فزونى تبديل شد و مال و نفرات آنها فراوان گرديد (ثم بدلنا مكان السيئة الحسنة حتى عفوا).
(عفوا) از ماده (عفو) است كه گاهى به معنى كثرت و زيادى آمده و گاهى به معنى ترك كردن و اعراض نمودن و گاهى نيز به معنى محو آثار چيزى كردن ، ولى بعيد نيست كه ريشه همه آنها همان ترك كردن بوده باشد، منتها گاهى چيزى را به حال خود رها مى كنند تا ريشه بدواند و توالد و تناسل كند و افزايش يابد،
و گاهى رها مى كنند تا تدريجا محو و نابود گردد، از اين جهت به معنى افزايش و يا نابودى نيز آمده است .
در آيه مورد بحث نيز مفسران سه احتمال داده اند. نخست اينكه ما به آنها امكانات داديم تا افزايش يابند و آنچه را كه در دوران سختى از نفرات و ثروتها از دست داده بودند بيابند.
ديگر اينكه ما آنچنان به آنها نعمت داديم كه مغرور شدند، و خدا را فراموش كردند و شكر او را ترك گفتند.
ديگر اينكه ما به آنها نعمت داديم تا بوسيله آن آثار دوران نكبت را (محو) كردند و از بين بردند.
البته اين تفاسير گرچه مفهومش با هم متفاوت است ولى از نظر نتيجه چندان با هم تفاوت ندارد.
سپس اضافه مى كند به هنگام برطرف شدن مشكلات ، به جاى اينكه به اين حقيقت توجه كنند كه نعمت و (نقمت ) به دست خدا است و رو به سوى او آورند، براى اغفال خود به اين منطق متشبث شدند، كه اگر براى ما مصائب و گرفتاريهائى پيش آمد، چيز تازهاى نيست پدران ما نيز گرفتار چنين مصائب و مشكلاتى شدند دنيا فراز و نشيب دارد و براى هر كس دوران راحتى و سختى بوده است سختيها امواجى ناپايدار و زود گذرند (و قالوا قد مس آبائنا الضراء و السراء).
در پايان ، قرآن مى گويد: هنگامى كه كار به اينجا رسيد و از عوامل تربيت كمترين بهرهاى نگرفتند، بلكه بر غرور خود افزودند (ناگاه آنها را به مجازات خود گرفتيم ، در حالى كه آنها هيچ خبر نداشتند و غافلگير شدند) و به همين جهت مجازات براى آنها، سخت دردناك بود (فاخذناهم بغتة و هم لا يشعرون ).
آيه و ترجمه


و لو أ ن أ هل القرى ءامنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركت من السماء و الا رض و لكن كذبوا فأ خذنهم بما كانوا يكسبون (96)
افأ من أ هل القرى أ ن يأ تيهم بأ سنا بيتا و هم نائمون (97)
او أ من أ هل القرى أ ن يأ تيهم بأ سنا ضحى و هم يلعبون (98)
أ فأ منوا مكر الله فلا يأ من مكر الله إ لا القوم الخسرون (99)
او لم يهد للذين يرثون الا رض من بعد أ هلها أ ن لو نشاء أ صبنهم بذنوبهم و نطبع على قلوبهم فهم لا يسمعون (100)




ترجمه :
96 - و اگر مردمى كه در شهرها و آباديها زندگى دارند ايمان بياورند و تقوى پيشه كنند بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشائيم ولى (آنها حقايق را) تكذيب كردند ما هم آنانرا به كيفر اعمالشان مجازات كرديم .
97 - آيا اهل اين آباديها از اين ايمن هستند كه عذاب ما شبانه به سراغ آنها بيايد در حالى كه در خواب باشند؟
98 - آيا اهل آباديها از اين ايمنند كه عذاب ما، روز به سراغشان بيايد در حالى كه سرگرم بازى هستند؟
99 - آيا آنها از مكر الهى غافلند در حالى كه از مكر (و مجازات ) خدا جز زيانكاران ايمن نخواهند بود.
100 - آيا كسانى كه وارث روى زمين بعد از صاحبان قبلى آن مى شوند عبرت نمى گيرند
كه اگر بخواهيم آنها را نيز به گناهانشان هلاك مى كنيم و بر دلهايشان مهر مى نهيم تا (صداى حق را) نشنوند.
تفسير :
عمران و آبادى در سايه ايمان و تقوى
در آيات گذشته سرگذشت اقوامى همچون قوم هود و صالح و شعيب و نوح و لوط بطور اجمال مورد بحث واقع شد، گرچه خود آن آيات به اندازه كافى براى بيان نتائج عبرت انگيز اين سرگذشتها كافى بود، ولى در آيات مورد بحث به صورت گوياتر، نتيجه گيرى كرده ، مى گويد: اگر مردمى كه در اين آباديها و نقاط ديگر روى زمين زندگى داشته و دارند، به جاى طغيان و سركشى و تكذيب آيات پروردگار و ظلم و فساد، ايمان مى آوردند، و در پرتو آن تقوا و پرهيزكارى پيشه مى كردند، نه تنها مورد خشم پروردگار و مجازات الهى واقع نمى شدند، بلكه درهاى بركات آسمان و زمين را به روى آنها مى گشوديم (و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ).
ولى متاسفانه آنها صراط مستقيم كه راه سعادت و خوشبختى و رفاه و امنيت بود رها ساختند، و پيامبران خدا را تكذيب كردند، و برنامه هاى اصلاحى آنها را زير پا گذاشتند، ما هم به جرم اعمالشان ، آنها را كيفر داديم (و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون ).
در اينجا به چند موضوع بايد توجه كرد:
1 - در اينكه منظور از (بركات ) زمين و آسمان ، چيست در ميان مفسران گفتگو است : بعضى آن را به نزول باران و روئيدن گياهان تفسير كردهاند، و
بعضى به اجابت دعا و حل مشكلات زندگى ، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از بركات آسمانى ، بركات معنوى و منظور از بركات زمينى بركات مادى بوده باشد ، اما با توجه به آيات گذشته تفسير اول از همه مناسبتر است ، زيرا: در آيات گذشته كه مجازاتهاى شديد مجرمان و طغيانگران را شرح ميداد ، گاهى اشاره به فرود آمدن سيلاب از آسمان ، و طغيان چشمه ها از زمين (همانند طوفان نوح ) و گاهى اشاره به صاعقه ها و صيحه هاى آسمانى ، و گاهى زلزله هاى وحشتناك زمينى شده بود، در آيه مورد بحث اين حقيقت مطرح است كه اين مجازاتها واكنش اعمال خود آنها بود و گرنه اگر انسان پاك و با ايمان باشد به جاى اينكه عذاب از آسمان و زمين فرا رسد ، بركات خدا از آسمان و زمين بر او مى بارد، اين انسان است كه بركات را تبديل به بلاها مى كند.
2 - (بركات ) جمع بركت است و همانطور كه سابقا گفتيم ، اين كلمه در اصل به معنى (ثبات ) و استقرار چيزى است و به هر نعمت و موهبتى كه پايدار بماند اطلاق مى گردد ، در برابر موجودات بى بركت كه زود فانى و نابود و بى اثر مى شوند.
قابل توجه اينكه ايمان و تقوا نه تنها سبب نزول بركات الهى مى شود، بلكه باعث مى گردد كه آنچه در اختيار انسان قرار گرفته در مصارف مورد نياز به كار گرفته شود ، فى المثل امروز ملاحظه مى كنيم قسمت بسيار مهمى از نيروهاى انسانى و منابع اقتصادى در مسير مسابقه تسليحاتى و ساختن سلاحهاى نابود كننده صرف مى گردد ، اينها مواهبى هستند فاقد هر گونه بركت ، بزودى از ميان مى روند و نه تنها نتيجه اى نخواهند داشت ، ويرانى هم ببار مى آورند ، ولى اگر جوامع انسانى ايمان و تقوا داشته باشند اين مواهب الهى به شكل ديگرى در ميان آنها در مى آيد و طبعا آثار آن باقى و برقرار خواهد ماند و مصداق كلمه بركات
خواهند بود.
3 - در آيه فوق كلمه (اخذ) كه به معنى گرفتن است در مفهوم مجازات و كيفر دادن به كار رفته ، و اين در حقيقت به خاطر آن است كه معمولا كسى را كه مى خواهند مجازات كنند نخست مى گيرند و او را با وسائلى مى بندند كه هيچگونه قدرت فرار نداشته باشد ، سپس او را كيفر مى دهند.
4 - گر چه آيه شريفه مورد بحث ، ناظر به وضع اقوام پيشين است ولى مسلما مفهوم آن يك مفهوم وسيع و عمومى و دائمى است و انحصار به هيچ قوم و ملتى ندارد و اين يك سنت الهى است كه افراد بى ايمان و آلوده و فاسد گرفتار انواع واكنشها در همين زندگى دنياى خود خواهند شد، گاهى بلاهاى آسمان و زمين بر سر آنها مى بارد، و گاهى آتش جنگهاى جهانى يا منطقهاى سرمايه هاى آنها را در كام خود فرو مى گيرد، و گاهى ناامنيهاى جسمانى و روانى آنها را تحت فشار قرار مى دهد ، و به تعبير قرآن ، اين وابسته به (كسب و اكتساب ) و اعمالى است كه خود انسان انجام مى دهد ، فيض خدا محدود و ممنوع نيست ، همانطور كه مجازات او اختصاص به قوم و ملت معينى ندارد!
چرا ملل فاقد ايمان زندگى مرفه دارند؟
از آنچه در بالا گفتيم پاسخ يك سؤ ال كه زياد در ميان جمعى مورد بحث و گفتگو است روشن مى گردد و آن اينكه اگر ايمان و تقوا، موجب نزول انواع بركات الهى است و نقطه مقابل آن باعث سلب بركات است چرا مشاهده مى كنيم ملتهاى
بى ايمانى را كه غرق ناز و نعمتند ، در حالى كه جمعى از افراد با ايمان به سختى روزگار مى گذرانند؟!
پاسخ اين سؤ ال با توجه به دو نكته روشن مى گردد:
1 - اينكه تصور مى شود ملتهاى فاقد ايمان و پرهيزگارى غرق در ناز و نعمتند ، اشتباه بزرگى است كه از اشتباه ديگرى يعنى ثروت را دليل بر خوشبختى گرفتن سرچشمه مى گيرد.
معمولا مردم اين طور فكر مى كنند كه هر ملتى صنايعش پيشرفته تر و ثروتش بيشتر باشد خوشبختر است در حالى كه اگر به درون اين جوامع نفوذ كنيم و دردهاى جانكاهى كه روح و جسم آنها را درهم مى كوبد از نزديك ببينيم قبول خواهيم كرد كه بسيارى از آنها از بيچاره ترين مردم روى زمين هستند ، بگذريم از اينكه همان پيشرفت نسبى ، نتيجه بكار بستن اصولى همانند كوشش و تلاش و نظم و حس مسئوليت است كه در متن تعليمات انبيا قرار دارد.
در همين ايام كه اين قسمت از تفسير را مى نويسيم ، اين خبر در جرائد منتشر شد كه در نيويورك يعنى يكى از ثروتمندترين و پيشرفتهترين نقاط دنياى مادى ، بر اثر خاموشى ناگهانى برق صحنه عجيبى به وجود آمد، يعنى بسيارى از مردم به مغازه ها حمله بردند و هستى آنها را غارت كردند، تا آنجا كه سه هزار نفر از غارتگران بوسيله پليس بازداشت شدند.
مسلما تعداد غارتگران واقعى چندين برابر اين عدد بوده و تنها اين عده بودند كه نتوانستند به موقع فرار كنند ، و نيز مسلم است كه آنها غارتگران حرفهاى نبوده اند كه نفرات خود را براى چنان حمله عمومى از قبل آماده كرده باشند ، زيرا حادثه يك حادثه ناگهانى بود.
بنابراين چنين نتيجه مى گيريم كه با يك خاموشى برق ، ده ها هزار نفر از مردم يك شهر ثروتمند و به اصطلاح پيشرفته تبديل به غارتگر شدند، اين نه
تنها دليل بر انحطاط اخلاقى يك ملت است بلكه دليل بر ناامنى شديد اجتماعى نيز مى باشد.
خبر ديگرى كه در جرائد بود اين خبر را تكميل كرد و آن اينكه يكى از شخصيتهاى معروف كه در همين ايام در نيويورك در يكى از هتلهاى مشهور چندين ده طبقهاى نيويورك سكونت داشت مى گويد: قطع برق ، سبب شد كه راه رفتن در راهروهاى هتل به صورت كار خطرناكى درآيد ، به طورى كه متصديان هتل اجازه نمى دادند كسى تنها از راهروها بگذرد و به اطاق خود برسد مبادا گرفتار غارتگران گردد ، لذا مسافران را در اكيپهاى ده نفرى يا بيشتر ، با مامورين مسلح به اطاقهاى خود مى فرستادند!، شخص مزبور اضافه مى كند كه تا گرسنگى شديد به او فشار نمى آورده جرئت نداشته است از اطاق خويش خارج گردد!
اما همين خاموشى برق در كشورهاى عقب مانده شرقى هرگز چنين مشكلاتى را به وجود نمى آورده و اين نشان مى دهد كه آنها در عين ثروت و پيشرفت صنايع كمترين امنيت در محيط خودشان ندارند ، از اين گذشته ناظران عينى مى گويند آدمكشى در آن محيطها همانند نوشيدن يك جرعه آب است ، به همين آسانى .
و مى دانيم اگر تمام دنيا را به كسى بدهند و در چنين شرائطى زندگى كند ، از بيچاره ترين مردم جهان خواهد بود ، تازه مشكل امنيت تنها يكى از مشكلات آنها است ، نابسامانيهاى فراوان اجتماعى ديگرى دارند كه آنها نيز به نوبه خود بسيار دردناكند ، با توجه به اين حقايق ثروت را نبايد با خوشبختى اشتباه كرد.
2 - اما اينكه گفته مى شود چرا جوامعى كه داراى ايمان و پرهيزگارى هستند عقب ماندهاند اگر منظور از ايمان و پرهيزگارى تنها ادعاى اسلام و ادعاى پايبند بودن به اصول تعليمات انبياء بوده باشد ، قبول داريم چنين افرادى عقب مانده اند ، ولى مى دانيم حقيقت ايمان و پرهيزگارى چيزى جز نفوذ آن در تمام اعمال و همه شئون زندگى نيست ، و اين امرى است كه با ادعا تامين نمى گردد.
با نهايت تاسف امروز اصول تعليمات اسلام و پيامبران خدا در بسيارى از جوامع اسلامى متروك يا نيمه متروك مانده است و چهره اين جوامع چهره مسلمانان راستين نيست .
اسلام دعوت به پاكى و درستكارى و امانت و تلاش و كوشش مى كند كو آن امانت و تلاش ؟ اسلام دعوت به علم و دانش و آگاهى و بيدارى مى كند كو آن علم و آگاهى سرشار؟ اسلام دعوت به اتحاد و فشردگى صفوف و فداكارى مى كند ، آيا براستى اين اصل به طور كامل در جوامع اسلامى امروز حكمفرما است و با اين حال عقب مانده اند؟! بنابراين بايد اعتراف كرد اسلام چيزى است و ما مسلمانان چيز ديگر.
در آيات بعد به عنوان تاكيد بيشتر روى عموميت اين حكم و اينكه قانون فوق مخصوص اقوام پيشين نبوده بلكه امروز و آينده را نيز در بر مى گيرد، مى گويد: (آيا مجرمانى كه در نقاط مختلف آباد روى زمين زندگى مى كنند، خود را از مجازاتهاى الهى در امان مى دانند كه شب هنگام در موقعى كه در خواب خوش آرميده اند (به صورت صاعقه ها و زلزله ها و مانند آن ) بر آنها فرو ريزد) (أ فامن اهل القرى ان ياتيهم باسنا بياتا و هم نائمون ).
و يا اينكه به هنگام روز در موقعى كه غرق انواع بازيها و سرگرميها هستند دامان آنها را بگيرد (او أ من اهل القرى ان ياتيهم باسنا ضحى و هم يلعبون ).
يعنى آنها در همه حال در روز و شب ، در خواب و بيدارى ، در ساعات خوشى و ناخوشى همه در دست قدرت خدا قرار دارند، و با يك فرمان مى تواند همه
زندگانى آنها را درهم بپيچد ، بدون اينكه كمترين نيازى به مقدمه چينى و فراهم ساختن اسباب قبلى و گذشت زمان داشته باشد، آرى تنها در يك لحظه و بدون هيچ مقدمه ممكن است انواع بلاها بر سر اين انسان بيخبر فرود آيد.
عجيب اين است با تمام پيشرفتى كه بشر امروز در صنايع و تكنولوژى كرده و با وجود اينكه نيروهاى مختلف جهان طبيعت را مسخر خويش ساخته ، در برابر اين گونه حوادث به همان اندازه ضعيف و ناتوان و بى دفاع است كه انسانهاى گذشته بودند، يعنى در برابر زلزله ها و صاعقه ها و مانند آن كمترين تفاوتى در حال او حتى نسبت به انسانهاى پيش از تاريخ پيدا نشده است ، و اين نشانه نهايت ضعف و ناتوانى انسان در عين قدرتمندى و توانائى او است ، اين واقعيتى است كه بايد هميشه مد نظر همه باشد.
در آيه بعد باز به شكل ديگرى و به بيان تازهاى اين حقيقت را تاكيد مى كند و مى گويد: (آيا اين مجرمان از مكر الهى ايمنند؟ در حالى كه هيچكس جز زيانكاران خود را از مكر او در امان نمى دانند) (أ فامنوا مكر الله فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون ).
همانطور كه در ذيل آيه 54 سوره آل عمران گفتيم مكر در لغت عرب با آنچه كه در فارسى امروز از آن مى فهميم تفاوت بسيار دارد، در فارسى امروز مكر به معنى نقشه هاى شيطانى و زيانبخش به كار مى رود، در حالى كه در ريشه اصلى لغت عرب ، مكر به معنى هر نوع چاره انديشى براى بازگرداندن كسى از هدفش مى باشد، اعم از اينكه به حق باشد يا به باطل ، و معمولا در مفهوم اين لغت يكنوع نفوذ تدريجى افتاده است .
بنابراين منظور از مكر الهى آن است كه خداوند، مجرمان را با نقشه هاى قاطع و شكستناپذير بدون اختيار خودشان از زندگانى مرفه و هدفهاى خوشگذرانى باز مى دارد، و اين اشاره به همان كيفرها و بلاهاى ناگهانى و بيچاره كننده است .
پاسخ به يك سؤ ال
جملهاى كه در آخر آيه فوق بود ، مى گويد: هيچكس جز زيانكاران خود را از مكر و مجازات الهى در امان نمى بيند ، اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا اين جمله پيامبران و پيشوايان بزرگ و (صالحان ) را نيز شامل مى شود؟
بعضى چنين پنداشته اند كه آنها از اين حكم خارجند و آيه فوق مخصوص به مجرمان است ، ولى ظاهر اين است كه اين يك حكم عمومى است و همه را فرا مى گيرد زيرا حتى پيامبران و امامان نيز همواره مراقب اعمال خويش بوده اند مبادا كمترين لغزشى از آنها سر بزند ، زيرا مى دانيم مقام معصوم بودن ، مفهومش اين نيست كه انجام كار خلاف براى آنها محال است ، بلكه آنها با نيروى اراده و ايمان ، و با استفاده از اختيار خود و مددهاى الهى ، در برابر خطاها و لغزشها مصونيت دارند، آنها حتى از ترك اولى مى ترسيدند، و از اينكه مسئوليتهاى سنگين خود را به انجام نرسانند بيمناك بودند، لذا در سوره انعام آيه 15 درباره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم قل انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم : (بگو من مى ترسم اگر نافرمانى پروردگارم كنم ، گرفتار عذاب روز بزرگى شوم ).
رواياتى كه در تفسير آيه فوق نقل شده نيز آنچه را گفتيم تاييد مى كند، صفوان جمال مى گويد: پشت سر امام صادق (عليه السلام ) نماز مى خواندم ، ديدم مى فرمود اللهم لا تؤ منى مكرك - ثم جهر - فقال فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون (پروردگارا مرا از مكر خود ايمن مساز) سپس آشكارتر اين قسمت از آيه را تلاوت فرمود فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون .
در نهج البلاغه نيز مى خوانيم لا تامنن على خير هذه الامة عذاب الله لقول الله سبحانه فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون : (حتى بر نيكان اين امت از كيفر الهى ايمن مباش زيرا خداوند مى فرمايد فلا يامن مكر الله الا القوم
الخاسرون ).
در حقيقت ايمن نبودن از مكر الهى به معنى ترس از مسئوليتها و خوف از كوتاهى در انجام وظائف است ، كه همواره بايد اين (ترس ) با اميد به رحمت او به طور مساوى در دلهاى افراد با ايمان باشد و موازنه اين دو است كه سرچشمه هر گونه حركت و فعاليت مثبت مى باشد و همان چيزى است كه در تعبير روايات به عنوان (خوف ) و (رجا) از آنها ياد شده است ، و تصريح شده كه افراد با ايمان همواره در ميان اين دو قرار دارند، ولى مجرمان زيانكار آنچنان كيفرهاى الهى را فراموش كرده اند كه خود را در نهايت امنيت مى بينند.
در آيه بعد بار ديگر براى بيدار ساختن انديشه هاى خفته اقوام موجود و توجه دادن آنان به درسهاى عبرتى كه در زندگى پيشينيان بوده است مى گويد: (آيا كسانى كه وارث سرزمين گذشتگان هستند و اقوامى كه به جاى آنها قرار گرفته اند ، از مطالعه حال پيشينيان متنبه نشدند؟ و اگر ما بخواهيم مى توانيم آنها را نيز به خاطر گناهانشان هلاك كنيم ، و به همان سرنوشت مجرمان گذشته گرفتار سازيم (او لم يهد للذين يرثون الارض من بعد اهلها ان لو نشاء اصبناهم بذنوبهم ).
و نيز (مى توانيم آنها را زنده بگذاريم ، و به خاطر غوطه ور شدن در گناه و فساد، درك و شعور و حس تشخيص را از آنها بگيريم ، آنچنان كه هيچ حقيقتى را نشنوند و هيچ اندرزى را نپذيرند و در زندگى حيران و سرگردان شوند) (و نطبع على قلوبهم فهم لا يسمعون )
در اينكه چگونه خداوند حس تشخيص را از اين دسته مجرمان مى گيرد
در جلد اول تفسير نمونه صفحه 53 ذيل آيه 7 سوره بقره توضيح بيشترى مطالعه خواهيد كرد.
آيه و ترجمه


تلك القرى نقص عليك من أ نبائها و لقد جاءتهم رسلهم بالبينت فما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا من قبل كذلك يطبع الله على قلوب الكفرين (101)
و ما وجدنا لا كثرهم من عهد و إ ن وجدنا أ كثرهم لفسقين (102)




ترجمه :
101 - اينها آباديهائى است كه اخبار آن را براى تو شرح مى دهيم آنها (چنان لجوج بودند كه ) به آنچه قبلا تكذيب كرده بودند ايمان نمى آوردند اينچنين خداوند بر دلهاى كافران مهر مى نهد (و بر اثر لجاجت و ادامه گناه حس تشخيص را از آنها سلب مى كند).
102 - و اكثر آنها را بر سر پيمان خود نديديم و اكثر آنها را فاسق و گنهكار يافتيم .
تفسير :
در اين دو آيه باز هم تكيه ، روى عبرتهائى است كه از بيان سرگذشتهاى اقوام پيشين گرفته مى شود ، ولى روى سخن در اينجا به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است اگر چه در واقع هدف همه هستند نخست مى گويد: اينها آباديها و شهرها و اقوامى هستند كه اخبار و سرگذشت آنها را براى تو بيان مى كنيم (تلك القرى نقص عليك من انبائه
سپس مى گويد: چنان نبود كه آنها بدون اتمام حجت ، هلاك و نابود شوند، بلكه (به طور مسلم پيامبرانشان با دلائل روشن ، به سراغ آنها آمدند و نهايت تلاش و كوشش را در هدايت آنها كردند) (و لقد جائتهم رسلهم بالبينات ).
اما آنها در برابر تبليغات مستمر، و دعوت پيگير انبياء مقاومت به خرج دادند و روى حرف خود ايستادند ، و حاضر نبودند آنچه را قبلا تكذيب كردند بپذيرند و به آن ايمان بياورند (فما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا من قبل ).
و از اين جمله استفاده مى شود كه پيامبران الهى بارها براى دعوت و هدايت آنها قيام كردند ، اما آنها چنان روى دنده لجاجت افتاده بودند كه حتى با روشن شدن بسيارى از حقايق حاضر به قبول هيچ حقيقتى نمى شدند.
در جمله بعد علت اين لجاجت و سرسختى را چنين بيان مى كند: اين چنين خداوند بر دلهاى كافران نقش بى ايمانى و انحراف را ترسيم مى كند و بر قلوبشان مهر مى نهد (كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين ).
يعنى كسانى كه در مسيرهاى غلط گام برمى دارند ، بر اثر تكرار و ادامه عمل ، انحراف و كفر و ناپاكى آنچنان بر دلهاى آنها نقش ‍ مى بندد ، كه همچون نقش سكه ثابت مى ماند (و اتفاقا معنى طبع در اصل لغت ، نيز همين است كه صورتى را بر چيزى همانند سكه نقش كنند) و اين در حقيقت از قبيل اثر و خاصيت عمل است كه به خداوند نسبت داده شده ، زيرا مسبب تمام اسباب ، و سرچشمه تاثير هر مؤ ثر بالاخره او است ، او است كه به تكرار عمل ، اين خاصيت را بخشيده كه به صورت (ملكه ) در مى آيد.
ولى واضح است كه يك چنين گمراهى جنبه اجبارى ندارد بلكه ايجاد كننده اسباب ، خود افراد انسان هستند، اگر چه تاثير سبب به فرمان پروردگار مى باشد (دقت كنيد).
در آيه بعد ، دو قسمت ديگر از نقطه هاى ضعف اخلاقى اين جمعيتها كه سبب گمراهى و نابودى آنها گرديده ، بيان شده است .
نخست مى گويد آنها افرادى پيمانشكن بودند: و ما براى اكثريت آنها عهد و پيمان ثابتى نيافتيم (و ما وجدنا لاكثرهم من عهد).
اين عهد و پيمان ممكن است اشاره به عهد و پيمان فطرى باشد كه خداوند به حكم آفرينش و فطرت از همه بندگان خود گرفته است ، زيرا هنگامى كه به آنها عقل و هوش و استعداد داد مفهومش اين بود كه از آنها پيمان گرفته ، چشم و گوش باز كنند، حقايق را ببينند و بشنوند و در برابر آن تسليم گردند و اين همان است كه در آيات آخر همين سوره ذيل آيه 172 به آن اشاره شده و تحت عنوان (عالم ذر) معروف است كه به خواست خدا شرح آن در ذيل همان آيات خواهد آمد.
و نيز ممكن است اشاره به عهد و پيمانهائى باشد كه پيامبران الهى از مردم مى گرفتند ، بسيارى از مردم آن را مى پذيرفتند و سپس ‍ مى شكستند.
و يا اشاره به همه پيمانها اعم از (فطرى ) و (تشريعى ) بوده باشد.
در هر صورت روح پيمانشكنى يكى از عوامل مخالفت با پيامبران و اصرار در پوئيدن راه كفر و نفاق و گرفتار شدن به عواقب شوم آنها است .
سپس به عامل ديگر اشاره كرده ، مى گويد: (اكثر آنها را فاسد و خارج از اطاعت فرمان يافتيم ) (و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين ).
يعنى روح تمرد و قانونشكنى و خروج از نظامات آفرينش و قوانين الهى يكى ديگر از عوامل ايستادگى و پافشارى آنها در كفر و بى ايمانى بود. بايد توجه داشت كه ضمير اكثر هم به همه اقوام و جمعيتهاى پيشين باز مى گردد، و اينكه مى گويد اكثر آنها پيمانشكن و فاسد بودند براى رعايت حال اقليتهائى است كه به انبياى گذشته ايمان آوردند و وفادار ماندند، هر چند
گاهى مؤ منان بقدرى محدود و معدود بودند كه از يك خانواده تجاوز نمى كردند، ولى روح حقطلبى كه بر سراسر آيات قرآن حكومت دارد ايجاب مى كند كه حتى حق اين يك خانواده و يا افراد معدود رعايت گردد و همه اين اقوام را منحرف و گمراه و پيمانشكن و فاسق معرفى نكند، و اين موضوع جالبى است كه مكرر در آيات قرآن با آن برخورد مى كنيم .
آيه و ترجمه


ثم بعثنا من بعدهم موسى بايتنا إ لى فرعون و ملايه فظلموا بها فانظر كيف كان عقبة المفسدين (103)
و قال موسى يفرعون إ نى رسول من رب العلمين (104)
حقيق على أ ن لا أ قول على الله إ لا الحق قد جئتكم ببينة من ربكم فأ رسل معى بنى إ سرءيل (105)
قال إ ن كنت جئت باية فأ ت بها إ ن كنت من الصدقين (106)
فأ لقى عصاه فإ ذا هى ثعبان مبين (107)
و نزع يده فإ ذا هى بيضاء للنظرين (108)




ترجمه :
103 - سپس به دنبال آنها (يعنى پيامبران پيشين ) موسى را با آيات خويش به سوى فرعون و اطرافيان او فرستاديم اما آنها (با عدم پذيرش اين آيات ) بر آن ظلم كردند ببين عاقبت مفسدان به كجا كشيد؟
104 - و موسى گفت : اى فرعون ! من فرستادهاى از پروردگار جهانيانم .
105 - سزاوار است كه بر خدا جز حق نگويم ، من دليل روشنى از پروردگارتان براى شما
آورده ام ، بنابراين بنى اسرائيل را با من بفرست .
106 - (فرعون ) گفت اگر نشانهاى آوردهاى ارائه بده اگر از راستگويانى .
107 - ناگهان عصاى خود را افكند و اژدهاى آشكارى شد!
108 - و دست خود را (از گريبان ) بيرون آورد سفيد (و درخشان ) براى بينندگان بود!
تفسير :
خاطره درگيريهاى موسى و فرعون
به دنبال سرگذشت جمعى از انبياى بزرگ كه در آيات قبل به طور فشرده بيان شده در اين آيات و آيات فراوان ديگرى كه بعد از آن مى آيد، داستان موسى بن عمران و سرگذشت درگيريهاى او با فرعون و فرعونيان و سرانجام كار آنها بيان شده است .
و اينكه مى بينيم اين سرگذشت مشروحتر از سرگذشت انبياى ديگر در اين سوره بيان شده ممكن است به خاطر اين باشد كه اولا يهود و پيروان موسى بن عمران در محيط نزول قرآن زياد بوده اند و توجيه آنها به سوى اسلام به مراتب لازمتر بود و ثانيا قيام پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شباهت بيشترى به قيام موسى بن عمران داشت .
در هر حال علاوه بر اين سوره ، در سوره هاى ديگرى مانند بقره ، طه ، شعرا، نمل ، قصص و سوره هاى ديگر به قسمتهاى مختلف اين سرگذشت عبرت انگيز اشاره شده است و اگر آيات هر سوره را جداگانه مورد بررسى قرار دهيم و سپس كنار هم بچينيم خواهيم ديد كه بر خلاف آنچه بعضى تصور مى كنند جنبه تكرار ندارد بلكه در هر سوره به تناسب بحثى كه در آن سوره مطرح بوده به عنوان شاهد به قسمتى از اين سرگذشت پرماجرا اشاره شده است .
ضمنا چون كشور مصر وسيعتر و مردم مصر داراى تمدن پيشرفته ترى از قوم نوح و هود و شعيب و مانند آنها بودند، و مقاومت دستگاه فراعنه به همين نسبت بيشتر بود قيام موسى بن عمران از اهميت بيشترى برخوردار گرديد و نكات عبرت انگيز فراوانترى در بر دارد، لذا به تناسبهاى مختلف روى فرازهاى گوناگون زندگى موسى و بنى اسرائيل تكيه شده است :
به طور كلى زندگى اين پيامبر بزرگ يعنى موسى بن عمران را در پنج دوره ميتوان خلاصه كرد:
دورانهاى پنجگانه زندگى موسى
1 - دوران تولد و حوادثى كه بر او گذشت تا هنگام پرورش او در دامان فرعون .
2 - دوران فرار او از مصر و زندگى او در سرزمين مدين در محضر شعيب پيامبر.
3 - دوران بعثت او و سپس درگيريهاى فراوانى كه با فرعون و دستگاه او داشت .
4 - دوران نجات او و بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان و حوادثى كه بر آنها در راه و به هنگام ورود در بيت المقدس گذشت .
5 - دوران درگيريهاى موسى با بنى اسرائيل !
و بايد توجه داشت كه در قرآن مجيد در هر سوره از سوره هائى كه اشاره شد به يك يا چند قسمت از اين دورانهاى پنجگانه اشاره شده است از جمله در آيات مورد بحث و ده ها آيه ديگر از همين سوره كه خواهد آمد، تنها اشاره به دورانهاى بعد از بعثت موسى بن عمران و رسالت او شده است ، به همين دليل ما بحثهاى مربوط به دورانهاى قبل را به تفسير آيات مربوط به همان قسمت در سوره هاى ديگر مخصوصا سوره قصص واگذار مى كنيم .
در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد: (بعد از اقوام گذشته (يعنى قوم نوح ، هود، صالح و مانند آنها) موسى را با آيات خود به سوى فرعون و فرعونيان مبعوث كرديم ) (ثم بعثنا من بعدهم موسى باياتنا الى فرعون و ملائه ).
بايد توجه داشت كه فرعون ، اسم عام است و به تمام سلاطين مصر در آن زمان گفته مى شد ، همانطور كه به سلاطين روم ،(قيصر) و به سلاطين ايران (كسرى ) مى گفتند.
كلمه (ملا) همانطور كه سابقا هم اشاره كرديم به معنى افراد سرشناس و اشراف پر زرق و برق كه چشمها را پر مى كنند و در صحنه هاى مهم جامعه حضور دارند، گفته مى شود.
و اينكه مى بينيم موسى در درجه اول به سوى فرعون و ملا او مبعوث مى گردد علاوه بر اينكه يكى از برنامه هاى موسى نجات بنى اسرائيل از چنگال استعمار فرعونيان و استخلاص آنها از سرزمين مصر بود، و اين بدون گفتگو با فرعون امكانپذير نبود، به خاطر آن است كه طبق مثل معروف هميشه آب را بايد از سرچشمه صاف كرد، مفاسد اجتماعى و انحرافهاى محيط تنها با اصلاحات فردى و موضعى چاره نخواهد شد بلكه بايد سردمداران جامعه و آنها كه نبض سياست و اقتصاد و فرهنگ را در دست دارند در درجه اول اصلاح گردند، تا زمينه براى اصلاح بقيه فراهم گردد و اين درسى است كه قرآن به همه مسلمانان براى اصلاح جوامع اسلامى مى دهد.
سپس مى فرمايد: (آنها نسبت به آيات الهى ظلم و ستم كردند (فظلموا بها).
و مى دانيم حقيقت ظلم به معنى وسيع كلمه آن است كه چيزى را در غير محل آن به كار برند، و شك نيست كه آيات الهى ايجاب مى كند كه همگان
در برابر آن تسليم شوند و با پذيرا شدن آنها، خود و جامعه خويش را اصلاح نمايند، ولى فرعون و اطرافيانش با انكار اين آيات به اين آيات ظلم و ستم كردند.
و در پايان اضافه مى كند: بنگر سرانجام كار مفسدان چگونه بود؟! (فانظر كيف كان عاقبة المفسدين ).
و اين جمله در حقيقت يك اشاره اجمالى به نابودى فرعون و قوم سركش او است كه شرح آن بعدا خواهد آمد.
آيه گذشته در حقيقت اشاره بسيار كوتاهى به مجموع برنامه رسالت موسى و درگيريهاى او با فرعون و عاقبت كار آنها بود ، اما در آيات بعد همين موضوع بطور مشروحتر مورد بررسى قرار گرفته ، نخست مى گويد:
(موسى گفت اى فرعون من فرستاده پروردگار جهانيانم ) (و قال موسى يا فرعون انى رسول من رب العالمين ).
و اين نخستين برخورد موسى با فرعون و چهرهاى از درگيرى حق و باطل است ، و جالب اينكه گويا فرعون ، اولين بار بود كه با خطاب اى فرعون ! روبرو مى شد خطابى كه در عين رعايت ادب از هر گونه تملق و چاپلوسى و اظهار عبوديت تهى بود، چه اينكه ديگران معمولا او را به عنوان سرورا! مالكا! پروردگار! و امثال آن خطاب مى كردند.
و اين تعبير موسى براى فرعون به منزله زنگ خطرى محسوب مى شد! به علاوه اين جمله كه موسى مى گويد: (من فرستاده پروردگار جهانيان هستم )، در حقيقت يكنوع اعلان جنگ به تمام تشكيلات فرعون است ، زيرا اين تعبير اثبات مى كند، كه فرعون و مدعيان ديگرى همانند او همه دروغ مى گويند، و تنها پروردگار جهانيان خدا است .
در آيه بعد مى خوانيم كه موسى به دنبال دعوى رسالت پروردگار مى گويد : (اكنون كه من فرستاده او هستم ، سزاوار است كه درباره خداوند جز حق نگويم ، زيرا فرستاده خداوندى كه از همه عيوب ، پاك و منزه است ، ممكن نيست دروغگو باشد) (حقيق على ان لا اقول على الله الا الحق )
سپس براى تثبيت دعوى نبوت خويش اضافه مى كند: (چنان نيست كه اين ادعا را بدون دليل گفته باشم ، من از پروردگار شما ، دليل روشن و آشكارى با خود دارم ) (قد جئتكم ببينة من ربكم ).
اكنون كه چنين است بنى اسرائيل را با من بفرست (فارسل معى بنى اسرائيل ).
و اين در حقيقت قسمتى از رسالت موسى بن عمران بود كه بنى اسرائيل را از چنگال استعمار فرعونيان رهائى بخشد و زنجير اسارت و بردگى را از دست و پاى آنها بردارد، زيرا بنى اسرائيل در آن زمان به صورت بردگانى ذليل در دست قبطيان (مردم مصر) گرفتار بودند، و از وجود آنها براى انجام كارهاى پست و سخت و سنگين استفاده ميشد.
از آيات آينده و همچنين آيات ديگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه موسى مامور دعوت فرعون و ديگر مردمان سرزمين مصر به سوى آئين خويش نيز بود، يعنى رسالت او منحصر به بنى اسرائيل نبود.
فرعون با شنيدن اين جمله كه من دليل روشنى با خود دارم ، بلافاصله گفت : اگر راست ميگوئى و نشانهاى از طرف خداوند با خود دارى آن را بياور
(قال ان كنت جئت باية فات بها ان كنت من الصادقين ).
و با اين تعبير ضمن ابراز ترديد در صدق موسى ظاهرا قيافه حقجوئى و حق طلبى به خود گرفت ، آنچنانكه يك جستجوگر به دنبال حق ميگردد.
بلافاصله موسى دو معجزه بزرگ خود را كه يكى مظهر بيم و ديگرى مظهر اميد بود، و مقام انذار و بشارت او را تكميل ميكرد، نشان داد نخست عصاى خود را انداخت و به صورت اژدهاى آشكارى درآمد (فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين ).
تعبير به مبين اشاره به اين است كه راستى تبديل به اژدها شد و چشمبندى و تردستى و سحر و مانند آنها نبود، به خلافكارى كه ساحران بعدا انجام دادند، زيرا در مورد آن ميگويد آنها چشمبندى كردند و عملى انجام دادند كه تصور ميشد مارهائى است كه به حركت در آمده است .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه در آيه 10 سوره نمل و 31 قصص ميخوانيم كه عصا همانند جان به حركت در آمد و جان در لغت به معنى مارهاى باريك و سريع السير است ، و اين تعبير با تعبير ثعبان كه به معنى اژدها و مار عظيم است ظاهرا سازگار نمى باشد.
ولى با توجه به اينكه آن دو آيه مربوط به آغاز بعثت موسى ، و آيه مورد بحث مربوط به مقابله او با فرعون است ، مشكل حل مى شود، گويا در آغاز كار، خدا موسى را تدريجا با اين معجزه عظيم آشنا ميسازد، و در صحنه اول كوچكتر و در صحنه بعد عظيمتر ظاهر ميگردد.
آيا تبديل عصا به مار عظيم ممكن است :
در هر حال تبديل عصا به مار عظيم بدون شك يك معجزه است ، و با تفسيرهاى مادى معمولى نميتوان آن را توجيه كرد، بلكه از نظر يك فرد الهى و خداپرست كه همه قوانين جهان ماده را محكوم اراده پروردگار ميداند، جاى تعجب نيست كه قطعه چوبى تبديل به حيوانى شود و اين در پرتو يك قدرت مافوق طبيعى است .
ولى نبايد فراموش كرد كه در جهان طبيعت تمام حيوانات از خاك به وجود آمده اند و چوبها و گياهان نيز از خاكند، منتها براى تبديل خاك به يك مار عظيم طبق معمول شايد ميليونها سال زمان لازم باشد، ولى در پرتو اعجاز اين زمان بقدرى كوتاه شد كه در يك لحظه همه آن تكاملها و تحولها به سرعت و پيدرپى انجام يافت و قطعه چوبى كه طبق موازين طبيعى مى توانست پس از گذشتن مليونها سال به چنين شكلى در آيد در چند لحظه چنين شكلى به خود گرفت .
و آنها كه سعى دارند براى همه معجزات انبياء توجيه هاى طبيعى و مادى كنند و جنبه اعجاز آنها را نفى نموده ، همه را به شكل يك سلسله مسائل عادى جلوه دهند هر چند بر خلاف صريح كتب آسمانى باشد، بايد موقف خود را به درستى روشن كنند كه آيا آنها به خدا و قدرت او ايمان دارند و او را حاكم بر قوانين طبيعت ميدانند يا نه ، اگر نمى دانند سخن از انبيا و معجزات آنها براى آنان بيهوده است و اگر ميدانند، دليلى بر اينگونه توجيهات تكلف آميز و مخالفت با صريح آيات قرآن نيست (گر چه در خصوص آيه مورد بحث هيچيك از مفسرين با اختلاف سليقه هائى كه دارند نديده ايم دست به توجيه مادى بزنند ولى آنچه گفتيم يك اصل كلى بود).
آيه بعد اشاره به دومين اعجاز موسى كه جنبه اميد و بشارت دارد كرده ميفرمايد: موسى دست خود را از گريبان خارج كرد، ناگهان سفيد و درخشنده در برابر بينندگان بود (و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين )
نزع در اصل به معنى برگرفتن چيزى از مكانى است كه در آن قرار گرفته ، مثلا برگرفتن عبا از دوش و لباس از تن در لغت عرب ، از آن تعبير به نزع ميشود، و همچنين جدا شدن روح از تن را نيز نزع ميگويند و به همين مناسبت گاهى به معنى خارج كردن نيز آمده است ، كه در آيه مورد بحث به همين معنى است .
گرچه در آيه سخنى از محل خارج ساختن دست به ميان نيامده است ، ولى از آيه 32 سوره قصص (اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء) استفاده مى شود كه موسى دست را در گريبان ميكرد و سپس خارج مى ساخت ، سفيدى و درخشندگى خاصى داشت ، سپس ‍ به حالت نخستين بازميگشت .
در پارهاى از روايات و تفاسير ميخوانيم كه دست موسى علاوه بر سفيدى در اين حالت به شدت مى درخشيد، ولى آيات قرآن از اين موضوع ساكت است ، اگر چه منافات با آن ندارد.
و همانطور كه گفتيم اين موضوع و معجزه سابق درباره عصا، مسلما جنبه طبيعى و عادى ندارد بلكه در رديف خارق عادات پيامبران است كه بدون دخالت يك نيروى ماوراء طبيعى امكانپذير نيست .
و نيز همانطور كه اشاره شد، موسى با نشان دادن اين معجزه ميخواهد اين حقيقت را روشن سازد كه تنها برنامه من جنبه ارعاب و تهديد ندارد، بلكه ارعاب و تهديد براى مخالفان است و تشويق و اصلاح و سازندگى و نورانيت براى مؤ منان .
آيه و ترجمه


قال الملا من قوم فرعون إ ن هذا لسحر عليم (109)
يريد أ ن يخرجكم من أ رضكم فما ذا تأ مرون(110)
قالوا أ رجه و أ خاه و أ رسل فى المدائن حشرين (111)
يأ توك بكل سحر عليم (112)




ترجمه :
109 - اطرافيان فرعون گفتند: بدون شك اين ساحر دانائى است !
110 - ميخواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند، نظر شما چيست ؟ (و در برابر او چه بايد كرد).
111 - (سپس به فرعون ) گفتند (جريان كار) او و برادرش را به تاخير انداز و جمع آورى كنندگان را به همه شهرها بفرست .
112 - تا هر ساحر دانا (و كار آزموده ) اى را به خدمت تو بياورند.
تفسير :
مبارزه شروع مى شود
در اين آيات ، سخن از نخستين واكنشهاى فرعون و دستگاه او در برابر دعوت موسى و معجزاتش به ميان آمده است .
آيه نخست از قول اطرافيان فرعون چنين نقل مى كند كه آنها با مشاهده اعمال خارق العاده موسى فورا وصله سحر به او بستند و گفتند اين ساحر دانا و كهنه كار و آزمودهاى است ! (قال الملا من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم ).
ولى از آيات سوره شعراء استفاده مى شود كه اين سخن را فرعون درباره موسى گفت قال للملا حوله ان هذا الساحر عليم : فرعون به اطرافيان خود
گفت اين مرد ساحر دانائى است (شعراء - 34).
اما اين دو آيه هيچگونه منافاتى با هم ندارند، زيرا بعيد نيست كه اين سخن را نخست فرعون گفته باشد، چون همه چشمها به دهان او دوخته شده بود سپس اطرافيان متملق و چاپلوسش كه هيچ هدفى جز ارضاى رئيس خود نداشتند، و چشمشان همواره به دهان و قيافه و اشاره او دوخته شده است ، سخن او را تكرار كردند و يك زبان گفتند: صحيح است ، اين مرد ساحر آزمودهاى است اين برنامه اختصاص به فرعون و اطرافيان او ندارد، بلكه درباره همه ستمگران جهان و كارگردانان آنها صادق است
سپس افزودند هدف اين مرد اين است كه شما را از سرزمين و وطنتان بيرون براند (يريد ان يخرجكم من ارضكم ).
يعنى او نظرى جز استعمار و استثمار و حكومت بر مردم و توسعه طلبى و غصب سرزمين ديگران ندارد و اين كارهاى خارق العاده و ادعاى نبوت همه براى وصول به اين هدف است و بعد گفتند با توجه به اين اوضاع و احوال عقيده شما در باره او چيست ؟
(فما ذا تامرون ).
يعنى درباره موسى به مشورت نشستند و به تبادل نظر و شور پرداختند زيرا ماده امر هميشه به معنى فرمان نيست ، بلكه به معنى مشورت نيز مى آيد. در اينجا بايد توجه داشت كه اين جمله نيز در سوره شعرا آيه 35 از زبان فرعون نقل شده كه او به اطرافيان خود خطاب مى كند و ميگويد درباره موسى چه مى انديشيديد و چه نظر ميدهيد؟ و گفتيم اين دو منافاتى با هم ندارند
اين احتمال نيز از طرف بعضى از مفسران داده شده است كه جمله فما ذا تامرون در آيه مورد بحث خطابى باشد كه اطرافيان فرعون به فرعون كرده اند
و صيغه جمع براى رعايت تعظيم است ، ولى احتمال اول نزديكتر به نظر ميرسد.
به هر حال نظر همگى بر اين قرار گرفت كه به فرعون گفتند درباره او و برادرش (هارون ) عجله مكن و هر گونه تصميمى در اين باره را به بعد موكول كن ، ولى مامور جمع آورى به همه شهرها بفرست (قالوا ارجه و اخاه و ارسل فى المدائن حاشرين ).
تا همه ساحران ورزيده و آزموده و دانا را به سوى تو فرا خوانند و به محضر تو بياورند (ياتوك بكل ساحر عليم ).
آيا اين پيشنهاد از طرف كارگردانان دستگاه فرعون به خاطر آن بود كه واقعا احتمال مى دادند دعوى موسى دعوى صادقانه باشد، و مى خواستند او را بيازمايند، و يا اينكه به عكس او را در دعوى خود، كاذب ميدانستند، و براى هر گونه تلاش و جنبش همانند تلاشها و جنبشهاى خودشان انگيزه سياسى قائل بودند كه براى يك سلسله مقاصد شخصى انجام گرفته است ، و از آنجا كه عجله در كشتن موسى و هارون با توجه به دو معجزه عجيبش باعث گرايش عده زيادى به او ميشد و چهره نبوت او با چهره مظلوميت و شهادت آميخته شده ، جاذبه بيشترى به خود ميگرفت ، لذا نخست به اين فكر افتادند كه عمل او را با اعمال خارق العاده ساحران خنثى كنند و آبرويش را بريزند سپس او را بقتل برسانند تا داستان موسى و هارون براى هميشه از نظرها فراموش گردد! احتمال دوم با قرائن موجود در آيات به نظر نزديكتر ميرسد.
آيه و ترجمه


و جاء السحرة فرعون قالوا إ ن لنا لا جرا إ ن كنا نحن الغلبين (113)
قال نعم و إ نكم لمن المقربين (114)
قالوا يموسى إ ما أ ن تلقى و إ ما أ ن نكون نحن الملقين (115)
قال أ لقوا فلما أ لقوا سحروا أ عين الناس و استرهبوهم و جاء و بسحر عظيم (116)
و أ وحينا إ لى موسى أ ن أ لق عصاك فإ ذا هى تلقف ما يأ فكون (117)
فوقع الحق و بطل ما كانوا يعملون (118)
فغلبوا هنالك و انقلبوا صغرين (119)
و أ لقى السحرة سجدين (120)
قالوا ءامنا برب العلمين (121)
رب موسى و هرون (122)




ترجمه :
113 - ساحران نزد فرعون آمدند و گفتند: آيا اگر ما پيروز گرديم اجر و پاداش مهمى خواهيم داشت ؟
114 - گفت : آرى ، و شما از مقربان خواهيد بود!
115 - (ساحران ) گفتند اى موسى يا تو بيفكن يا ما مى افكنيم !
116 - گفت شما بيفكنيد، و هنگامى كه (وسايل سحر خود را) افكندند مردم را چشمبندى كردند و ترسانى دند و سحر عظيمى به وجود آوردند!
117 - و به موسى وحى كرديم كه عصاى خود را بيفكن ، ناگهان (به صورت مار عظيمى درآمد و) وسائل دروغين آنها را به سرعت برگرفت !
118 - (در اين موقع ) حق آشكار گرديد و آنچه آنها ساخته بودند باطل شد.
119 - در آنجا مغلوب شدند و خوار و كوچك گشتند.
120 - و ساحران (همگى ) به سجده افتادند.
121 - و گفتند ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم .
122 - پروردگار موسى و هارون .
تفسير :
چگونه سرانجام حق پيروز شد
در اين آيات گفتگو از درگيرى موسى (عليه السلام ) با ساحران و سرانجام كار او در اين مبارزه به ميان آمده است ، در نخستين آيه ميگويد: ساحران به دعوت فرعون به سراغ او شتافتند و نخستين چيزى كه با او در ميان گذاشتند اين بود كه آيا ما اجر و پاداش فراوانى در صورت غلبه بر دشمن خواهيم داشت (و جاء السحرة فرعون قالوا ان لنا لاجرا ان كنا نحن الغالبين ).
كلمه اجر گرچه به معنى هر گونه پاداش است اما با توجه به اينكه به صورت نكره است و نكره در اين گونه موارد براى تعظيم و بزرگداشت يك موضوع مى آيد، به معنى اجر و پاداش مهم و فوقالعادهاى است .
به خصوص اينكه اصل اجر و پاداش جاى ترديد و گفتگو نبود، آنچه آنها ميخواستند قبلا درباره آن از فرعون قول بگيرند مساله اجر و پاداش مهم و برجسته بود .
فرعون نيز بلافاصله وعده مساعد به آنها داد و گفت : آرى نه تنها اجر و پاداش مادى خواهيد داشت ، بلكه از مقربان درگاه من نيز خواهيد شد! (قال نعم و انكم لمن المقربين ).
و به اين ترتيب هم وعده مال به آنها داد و هم وعده مقام بزرگ ، و از تعبير آيه اين چنين استفاده مى شود كه تقرب به فرعون در آن محيط چيزى بالاتر از مال و ثروت بود، و يك موقعيت به اصطلاح معنوى محسوب ميشد كه ميتوانست سرچشمه اموال فراوان ديگرى گردد.
سرانجام موعد معينى براى مقابله موسى (عليه السلام ) با ساحران تعيين شد و چنانكه در دو سوره طه و شعراء آمده است ، از همه مردم به عنوان يك دعوت عمومى براى مشاهده اين ماجرا دعوت به عمل آمد، و اينها نشان مى دهد كه فرعون به پيروزى نهائى خود ايمان داشت .
روز موعود فرا رسيد و ساحران همه مقدمات كار خود را فراهم ساخته بودند، يك مشت ريسمان و عصا كه درون آنها گويا مواد شيميائى مخصوصى قرار داده شده بود تهيه كردند كه در برابر تابش آفتاب به صورت گازهاى سبكى در مى آمد و آن طنابها و عصاهاى توخالى را به حركت در مى آورد.
صحنه عجيبى بود، موسى (عليه السلام ) تك و تنها (فقط برادرش با او بود) در برابر انبوه جمعيت ساحران و مردم زيادى كه غالبا طرفدار و پشتيبان آنها بودند، قرار گرفت .
ساحران با غرور مخصوصى رو به سوى موسى (عليه السلام ) كردند و گفتند: يا تو شروع به كار كن و عصا را بيفكن و يا ما آغاز ميكنيم و وسائل خود را مى افكنيم (قالوا يا موسى اما ان تلقى و اما ان نكون نحن الملقين ).
موسى با خونسردى مخصوصى در پاسخ گفت : شما قبلا شروع كنيد شما وسائل خود را بيفكنيد! (قال القوا).
هنگامى كه ساحران طنابها و ريسمانها را به وسط ميدان افكندند، مردم را چشمبندى كرده و با اعمال و گفتارهاى اغراق آميز خود، هول و وحشتى در دل مردم افكندند و سحر عظيمى در برابر آنها انجام دادند (فلما القوا سحروا اعين الناس و استرهبوهم و جاؤ ا بسحر عظيم ).
كلمه سحر همانگونه كه در جلد اول تفسير نمونه ذيل آيه 102 گفته ايم در اصل به معنى خدعه و نيرنگ و شعبده و تردستى است ، گاهى نيز به معنى هر چيزى كه عامل و انگيزه آن نامرئى و مرموز باشد، آمده است .
بنابراين افرادى كه با استفاده از سرعت حركات دست و مهارت در جابجا كردن اشياء مطالب را به صورت خارق العاده ، جلوه گر ميسازند و همچنين كسانى كه با استفاده كردن از خواص شيميائى و فيزيكى مرموز، مواد و اشياء مختلف آثار خارقالعادهاى به مردم نشان ميدهند، همه در عنوان ساحر داخل هستند.
علاوه بر اينها ساحران معمولا از يك سلسله تلقينهاى مؤ ثر نسبت به شنوندگان و جمله هاى اغراق آميز و گاهى هولانگيز و وحشتناك براى تكميل كار خود استفاده ميكنند كه اثر روانى فوقالعاده اى در بينندگان و شنوندگان ميگذارد، و از آيات مختلفى كه در اين سوره و سوره هاى ديگر قرآن درباره ماجراى ساحران عصر فرعون آمده چنين استفاده مى شود كه آنها از همه اين عوامل و وسائل استفاده كرده اند، جمله سحروا اعين الناس (چشم مردم را سحر كردند) و جمله استرهبوهم (مردم را به وحشت انداختند) و يا تعبيرات ديگرى
كه در سوره هاى طه و شعرا آمده است همه گواه بر اين حقيقت است .
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - صحنه عجيب سحر ساحران
قرآن با جمله و جاؤ ا بسحر عظيم به طور سربسته اشاره به اين واقعيت كرده است كه صحنهاى را كه ساحران به وجود آورده بودند بسيار مهم و حساب شده و هولانگيز بود و گرنه كلمه عظيم در اينجا به كار نميرفت .
از تواريخ و روايات و سخنان مفسران كه در ذيل اين آيات و آيات مشابه آن آمده است نيز به خوبى وسعت ابعاد اين صحنه آشكار مى شود، بنا به گفته بعضى از مفسران ، ساحران به ده ها هزار نفر بالغ ميشدند، و تعداد وسائلى كه از آن استفاده كردند نيز دهها هزار وسيله بود، و با توجه به اينكه در آن عصر، ساحران آزموده و مجرب در مصر فراوان بودند اين موضوع جاى تعجب نيست
به خصوص اينكه قرآن در سوره طه آيه 67 ميگويد: فاوجس فى نفسه خيفة موسى يعنى صحنه به اندازهاى عظيم و وحشتانگيز بود كه حتى موسى در دل كمى ترسيد، هر چند طبق صريح نهج البلاغه ترس او به خاطر اين بوده است كه مردم ممكن است آنچنان تحت تاثير اين صحنه عظيم قرار گيرند كه باز گرداندن آنها مشكل باشد، به هر صورت همه آنها حكايت از عظمت اين صحنه ميكند.
2 - استفاده از سلاح مشابه
از اين بحث به خوبى استفاده مى شود كه فرعون با توجه به حكومت پهناورش در كشور مصر، داراى سياستهاى حساب شده شيطانى بود، براى مبارزه با موسى و هارون تنها از وسيله تهديد و ارعاب استفاده نكرد، بلكه كوشش كرد كه به گمان خود از سلاح مشابهى در برابر موسى استفاده كند، و مسلما اگر در كار خود پيروز ميشد هيچگونه نام و نشانى از موسى و مكتبش باقى نمى ماند و در آن صورت كشتن موسى (عليه السلام ) بسيار ساده و بى دردسر و موافق افكار عمومى بود، بى خبر از اينكه موسى (عليه السلام ) متكى به يك نيروى انسانى نيست كه قابل مقابله و معارضه بوده باشد، از نيروى لا يزال الهى و قدرت بيانتهاى او مدد ميگيرد كه هر مقاومتى را درهم ميكوبد و نابود مى كند، و در هر حال استفاده از سلاح مشابه بهترين راه پيروزى در برابر دشمنان سرسخت محسوب ميگردد و نيروهاى مادى را درهم ميشكند.
در اين هنگام كه همه مردم به جنب و جوش افتاده بودند و غريو شادى از هر سو بلند بود و فرعون و اطرافيانش تبسم رضايتبخشى بر لب داشتند و برق شادى از چشمانشان ميدرخشيد وحى الهى به سراغ موسى (عليه السلام ) آمد و او را فرمان به انداختن عصا داد، ناگهان صحنه به كلى دگرگون شد و رنگها از چهره ها پريد و تزلزل بر اركان فرعون و يارانش افتاد، چنانكه قرآن ميگويد: ما وحى به موسى كرديم كه عصايت را بيفكن ناگهان (به صورت اژدهائى درآمد و) با دقت و سرعت ، مارهاى دروغين و وسائل قلابى ساحران را جمع كرد (و اوحينا الى موسى ان الق عصاك فاذا هى تلقف ما يافكون ).
تلقف از ماده لقف (بر وزن وقف ) به معنى برگرفتن چيزى با قدرت
و سرعت است ، خواه بوسيله دهان و دندان باشد، يا بوسيله دست ، ولى در پارهاى از موارد به معنى بلعيدن نيز آمده است ، و در آيه مورد بحث نيز ظاهرا به همين معنى است .
يافكون از ماده افك (بر وزن كتف ) در اصل به معنى منصرف ساختن از چيزى است و از آنجا كه دروغ انسان را از حق باز ميدارد به آن افك گفته مى شود.
بعضى از مفسران در اينجا احتمال ديگرى در معنى آيه داده اند و آن اينكه عصاى موسى پس از آنكه به صورت مار عظيمى درآمد، وسائل سحر ساحران را نبلعيد بلكه آنها را از كار انداخت و به صورت نخست بازگردانيد، و چنين تصور كرده اند كه اين كار، راه هر گونه اشتباه را بر مردم مى بست در حالى كه بلعيدن آن وسائل نميتواند، مردم را قانع سازد كه موسى ساحرى قويتر از آنها نبوده است .
ولى اين احتمال نه با جمله تلقف سازگار است و نه با تناسب مطالب آيه ، زيرا تلقف همانطور كه گفتيم به معنى برگرفتن چيزى با دقت و سرعت است نه دگرگون ساختن آن .
به علاوه اگر بنا بود اعجاز موسى (عليه السلام ) از طريق ابطال سحر ساحران آشكار شود، لزومى نداشت كه عصا به شكل مار عظيمى درآيد، آنچنان كه قرآن در آغاز اين سرگذشت بيان كرده است .
از همه اينها گذشته اگر بنابر ايجاد ترديد و وسوسه باشد، بازگشتن وسائل ساحران به شكل اول نيز قابل ترديد و وسوسه است ، زيرا ممكن است احتمال داده شود كه موسى آنچنان در سحر استاد است كه توانسته سحر ديگران را ابطال كند و به حال اول برگرداند.
بلكه چيزى كه سبب شد مردم بدانند عمل موسى (عليه السلام ) يك امر خارق عادت
الهى است كه به اتكاى نيروى بيانتهاى پروردگار انجام گرفته ، اين است كه مصر در آن زمان ساحران فراوان و بسيار آزموده داشت ، و اساتيد اين فن و ساحران پر سابقه چهره هاى شناخته شده اى در آن محيط بودند در حالى كه موسى به هيچيك از اين صفات متصف نبود، مردى به ظاهر گمنام از ميان بنى اسرائيل برخاست و دست به چنان كارى زد كه همه در مقابل آن عاجز و ناتوان ماندند، از اينجا معلوم شد كه يك نيروى غيبى در كار بوده و موسى (عليه السلام ) يك فرد عادى و معمولى نيست .
در اين هنگام حق آشكار شد و اعمال آنها كه بى اساس و نادرست بود، باطل گرديد (فوقع الحق و بطل ما كانوا يعملون ).
زيرا كار موسى يك واقعيت بود و اعمال آنها يك مشت تقلب و تزوير و چشم بندى و اغفال ، و شك نيست كه هيچ باطلى در برابر حق براى هميشه ياراى مقاومت ندارد.
و اين نخستين ضربتى بود كه بر پايه قدرت فرعون جبار فرود آمد.
در آيه بعد ميگويد: به اين ترتيب آثار شكست در آنها نمايان شد و همگى خوار و كوچك و ناتوان شدند (فغلبوا هنالك و انقلبوا صاغرين ).
گرچه در تواريخ در اينجا مطالب فراوانى نوشته اند ولى حتى بدون نقل تواريخ نيز مى توان حدس زد كه در اين هنگام چه ولولهاى در ميان مردم برپا گرديد، جمعى بقدرى ترسيدند كه پا بفرار گذاشتند و عده اى فرياد ميكشيدند، بعضى بيهوش شدند، و فرعون و اطرافيانش كه با وحشت و اضطراب به اين صحنه مى نگريستند، قطرات عرق شرم بر چهره هاشان نمايان شده بود و به آينده مبهم و تاريك خود مى انديشيدند و نميتوانستند درباره چنين صحنهاى كه هيچ انتظار
آن را نداشتند فكرى كنند و براى آن راه حلى بيابند.
ضربه مهمتر آنگاه واقع شد كه صحنه مبارزه ساحران با موسى (عليه السلام ) به كلى تغيير شكل داد، ناگهان همه ساحران به زمين افتادند و براى عظمت خداوند سجده كردند (و أ لقى السحرة ساجدين ).
و فرياد زدند ما ايمان به پروردگار جهانيان آورديم (قالوا آمنا برب العالمين ).
همان پروردگار موسى و هارون (رب موسى و هارون ).
و با بيان اين جمله با صراحت اين حقيقت را بيان داشتند كه غير از اين خداى ساختگى ، پروردگارى است واقعى كه ما به او ايمان آورده ايم ، حتى به كلمه رب العالمين نيز قناعت نكردند زيرا فرعون ادعا ميكرد كه پروردگار جهانيان منم ! لذا پس از آن اضافه كردند رب موسى و هارون تا راه را به روى هر گونه سوء استفاده اى ببندند.
و اين چيزى بود كه به هيچوجه براى فرعون و دستگاه او قابل پيشبينى نبود، يعنى عده اى كه چشم اميد براى كوبيدن موسى (عليه السلام ) به آنها دوخته شده بود در صف اول مؤ منان قرار گرفتند و پيش روى عموم مردم براى خدا به خاك افتادند، و اعلام تسليم مطلق و بيقيد و شرط در برابر دعوت موسى (عليه السلام ) كردند.
البته اين موضوع كه انسانهائى اينچنين منقلب گردند نبايد جاى تعجب باشد، زيرا نور ايمان و توحيد در همه دلها وجود دارد، ممكن است پرده ها و حجابهاى اجتماعى ، زمانى كوتاه يا طولانى ، آنرا بپوشاند، اما گهگاه كه طوفانها ميوزد،
و حجابها كنار ميرود، فروغ خود را چنان آشكار ميسازد كه چشمها را خيره مى كند.
به خصوص اينكه ساحران اساتيد كهنه كارى بودند كه از همه كس به فوت و فن سحر واردتر بودند، آنها به خوبى ميتوانستند ميان معجزه و سحر فرق بگذارند، چيزى كه براى ديگران تشخيصش شايد احتياج به دقت و مطالعه داشت براى آنها از آفتاب روشنتر بود، آنها با توجه به فنون سحر كه سالها آموخته بودند، دريافتند كه كار موسى (عليه السلام ) هيچگونه شباهتى با سحر ندارد، از نيروى انسانى سرچشمه نگرفته بلكه زائيده يك قدرت ما فوق طبيعى و مافوق بشرى است ، و با توجه به اين واقعيت جاى تعجب نيست كه با آن صراحت و سرعت و بدون واهمه از آينده كار، ايمان خود را اظهار دارند.
جمله القى السحرة كه با فعل مجهول ذكر شده شاهد گويائى براى استقبال فوق العاده و تسليم مطلق ساحران در برابر موسى (عليه السلام ) است ، يعنى آنچنان جاذبه معجزه موسى (عليه السلام ) در قلب و فكر آنها اثر گذاشت كه گوئى همه را بى اختيار به زمين افكند و به اقرار و اعتراف واداشت .
آيه و ترجمه


قال فرعون ءامنتم به قبل أ ن ءاذن لكم إ ن هذا لمكر مكرتموه فى المدينة لتخرجوا منها أ هلها فسوف تعلمون (123)
لا قطعن أ يديكم و أ رجلكم من خلف ثم لا صلبنكم أ جمعين (124)
قالوا إ نا إ لى ربنا منقلبون (125)
و ما تنقم منا إ لا أ ن ءامنا بايت ربنا لما جاءتنا ربنا أ فرغ علينا صبرا و توفنا مسلمين (126)




ترجمه :
123 - فرعون گفت آيا به او ايمان آورديد پيش از آنكه به شما اجازه دهم ، حتما اين توطئهاى است كه در اين شهر (و ديار) چيده ايد تا اهلش را از آن بيرون كنيد ولى به زودى خواهيد دانست !
124 - سوگند مى خورم كه دستها و پاهاى شما را به طور مخالف (دست راست با پاى چپ يا دست چپ با پاى راست ) قطع ميكنم سپس همگى شما را به دار مى آويزم .
125 - (ساحران گفتند (مهم نيست ) ما به سوى پروردگارمان باز ميگرديم .
126 - تنها ايراد تو، به ما اين است كه ما به آيات پروردگار خويش - هنگامى كه براى ما آمد - ايمان آورده ايم ، بار الها! پيمانه صبر (و استقامت ) را تا آخر بر ما بريز و ما را مسلمان بميران (و تا پايان عمر با اخلاص و ايمان بدار).
تفسير :
تهديدهاى بيهوده
هنگامى كه ضربه تازهاى با پيروزى موسى (عليه السلام ) بر ساحران و ايمان
آنها به موسى (عليه السلام ) بر اركان قدرت فرعون فرود آمد، فرعون بسيار متوحش و دستپاچه شد، زيرا ميبيند اگر عكس العمل شديدى در برابر اين صحنه نشان ندهد، همه يا بيشتر مردم به موسى ايمان خواهند آورد، و ديگر مسلط شدن بر اوضاع غير ممكن خواهد بود، لذا بلافاصله دست به دو ابتكار زد:
نخست اتهامى كه شايد عوامپسند هم بود، به ساحران بست ، سپس با شديدترين تهديد آنها را مورد حمله قرار دادولى بر خلاف انتظار فرعون ساحران آنچنان مقاومتى در برابر اين دو صحنه از خود نشان دادند كه فرعون و دستگاه او را در شگفتى فرو بردند، و نقشه هاى آنها خنثى گشت و به اين ترتيب ضربه سومى بر - پايه هاى قدرت لرزان او فرود آمد، كه در آيات مورد بحث اين صحنه بطور جالبى ترسيم شده است :
نخست ميگويد: فرعون به ساحران گفت آيا پيش از اينكه به شما اجازه دهم به او (موسى ) ايمان آورديد؟! (قال فرعون آمنتم به قبل ان آذن لكم ).
و گويا با تعبير به (به او) نظر دارد موسى (عليه السلام ) را فوق العاده تحقير كند، و با جمله قبل ان آذن لكم شايد ميخواهد اظهار دارد كه من هم حقيقتجو و حقيقت طلبم ، اگر در كار موسى (عليه السلام ) واقعيتى وجود داشت ، خودم به مردم اجازه ميدادم ايمان بياورند، ولى اين عجله شما نشان داد كه نه تنها حقيقتى در كار نيست بلكه يكنوع توطئه و تبانى بر ضد مردم مصر در جريان است !
بهر حال جمله بالا نشان مى دهد كه فرعون جبار كه جنون قدرتطلبى همه وجود او را فرا گرفته بود، ميخواست ادعا كند كه نه تنها مردم مصر، حق ندارند بدون اجازه او عملى انجام دهند، يا سخنى بگويند، بلكه بدون فرمان و اذن او حق انديشيدن و فكر كردن و ايمان آوردن را نيز ندارند.
و اين بالاترين نوع استعمار است كه ملتى آنچنان برده و اسير گردند كه
حتى حق فكر كردن و انديشيدن و ايمان قلبى به كسى يا مكتبى را نداشته باشند.
اين همان برنامه اى است كه در استعمار نو نيز دنبال ميشود، يعنى استعمارگران تنها به استعمار اقتصادى و سياسى ، و اجتماعى قناعت نمى كنند، بلكه مى كوشند كه ريشههاى كار خود را با استعمار فكرى تقويت نمايند.
در كشورهاى كمونيستى با مرزهاى بسته و ديوارهاى به اصطلاح آهنين و سانسور شديدى كه بر همه چيز مخصوصا بر دستگاههاى فرهنگى حكومت مى كند مظاهر استعمار فكرى به وضوح ديده مى شود.
ولى در كشورهاى سرمايه دارى غرب كه بعضى گمان ميكنند، حد اقل استعمارى از نظر فكر و انديشه وجود ندارد و هر كس مى تواند آزادانه تفكر كند و بينديشد و انتخاب نمايد اين موضوع به شكل ديگرى انجام مى شود، زيرا سرمايه داران بزرگ با تسلط كامل بر مطبوعات مهم ، راديوها، تلويزيونها و به طور كلى وسائل ارتباط جمعى مقاصد و افكار خويش را در لباس آزادى فكر بر - مردم تحميل مى كنند، و با شستشوى مداوم مغزى مردم آنها را به سوئى كه ميخواهند مى كشانند و اين بلاى بزرگى است براى دنياى معاصر.
سپس فرعون اضافه كرد اين نقشه اى است كه شما در اين شهر كشيده ايد تا بوسيله آن اهل آن را بيرون كنيد (ان هذا لمكر مكرتموه فى المدينة لتخرجوا منها اهلها).
با توجه به آيه 71 سوره طه كه ميگويد انه لكبيركم الذى علمكم السحر:
موسى استاد بزرگ شما است كه به شما سحر آموخته است روشن مى شود كه منظور فرعون اين است كه شما يك تبانى توطئه حساب شده از مدتها پيش براى تسلط بر اوضاع مصر و گرفتن زمام قدرت به دست داشته ايد، نه اينكه تنها در اين چند روز كه شايد موسى با ساحران ملاقات مقدماتى داشته است ، ترتيب چنين برنامهاى را داده ايد.
و از اينجا روشن مى شود كه منظور از مدينه ، مجموع كشور مصر است و به اصطلاح الف و لام به معنى الف و لام جنس مى باشد و منظور از لتخرجوا منها اهلها تسلط موسى (عليه السلام ) و بنى اسرائيل بر اوضاع مصر و بيرون كردن اطرافيان فرعون از همه مقامات حساس و يا تبعيد عده اى از آنها به نقاط دوردست است ، آيه 110 همين سوره كه تفسير آن گذشت نيز شاهد بر اين مدعا است .
و در هر صورت اين تهمت به قدرى بى اساس و رسوا بود كه جز عوام الناس و افراد كاملا بى اطلاع نميتوانستند آن را بپذيرند، زيرا موسى (عليه السلام ) در محيط مصر حضور نداشت و هيچكس او را با ساحران نديده بود و اگر استاد معروف آنها باشد بايد همه جا مشهور گردد و بسيارى از مردم او را بشناسند، و اينها مطالبى نبود كه بتوان آنها را به اين آسانى مكتوم داشت ، زيرا تبانى با يك يا چند نفر بطور مخفيانه امكان دارد اما با هزاران نفر ساحران مصر، كه در شهرهاى پراكنده و مختلف زندگى داشتند آنهم يك چنين تبانى مهمى ، عملا امكانپذير نبود.
سپس فرعون به طور سربسته اما شديد و محكم آنها را تهديد كرد و گفت : اما بزودى خواهيد فهميد! (فسوف تعلمون ).
در آيه بعد تهديد سربستهاى را كه در جمله قبل به آن اشاره شد بطور وضوح بيان مى كند و ميگويد: سوگند ياد ميكنم كه دستها و پاهاى شما را بطور مخالف (دست راست و پاى چپ و دست چپ و پاى راست را) قطع ميكنم سپس همگى شما را به دار خواهم آويخت (لاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف ثم لاصلبنكم اجمعين ).
در حقيقت منظور اين بوده است كه آنها را با زجر و شكنجه به قتل برساند
و صحنه بسيار هولناك و عبرت انگيزى براى همگان به وجود آورد، زيرا بريدن دست و پا و سپس به دار آويختن سبب ميشد كه در انظار مردم خون از بدنشان فواره بزند و آنها نيز بر فراز دار دست و پا زنند تا زمانى كه مرگشان فرا رسد.
(توجه داشته باشيد كه دار زدن در آن زمان به صورت امروز نبود كه طناب را به گردن افراد بياويزند بلكه به زير شانه هاى آنها قرار ميدادند تا بزودى نميرند).
و شايد بريدن دست و پاها بطور مخالف براى اين بوده است كه اين كار سبب ميشده ديرتر بميرند و زجر و شكنجه بيشتر ببينند.
قابل توجه اينكه برنامهاى را كه فرعون در اينجا براى مبارزه با ساحرانى كه به موسى (عليه السلام ) ايمان آورده بودند در پيش گرفت ، يك برنامه عمومى در مبارزات ناجوانمردانه جباران با طرفداران حق است كه از يكسو از حربه تهمت استفاده ميكنند، تا موقعيت حق طلبان را در افكار عمومى تضعيف كنند و از سوى ديگر تكيه بر زور و قدرت و تهديد به قتل و نابودى مينمايند تا اراده آنها را درهم بشكنند، ولى همانطور كه در دنباله داستان موسى ميخوانيم هيچيك از اين دو حربه در طرفداران راستين حق كارگر نگرديد و نبايد كارگر شود.
ساحران در برابر هيچيك از دو حربه فرعون از ميدان در نرفتند، يكدل و يكجان در پاسخ او چنين گفتند: ما به سوى پروردگار خود بازميگرديم (قالوا انا الى ربنا منقلبون ).
يعنى اگر آخرين تهديد تو عملى بشود، سرانجامش اين است كه ما در راه خدا و در طريق استقامت و پايمردى در دفاع از آئين او، شربت شهادت خواهيم نوشيد، و اين نه تنها به ما زيانى نميرساند و از ما چيزى نمى كاهد، بلكه سعادت و افتخار بزرگى براى ما محسوب مى شود.
سپس براى اينكه پاسخى به تهمت فرعون داده باشند و حقيقت امر را بر انبوه مردمى كه تماشاچى اين صحنه بودند، روشن سازند و بيگناهى خويش را ثابت كنند، چنين گفتند: تنها ايرادى كه تو به ما دارى اين است كه ما به آيات پروردگار خود، هنگامى كه به سراغ ما آمد، ايمان آورده ايم (و ما تنقم منا الا ان آمنا بايات ربنا لما جاءتنا).
يعنى ما نه اخلالگريم و نه توطئه و تبانى خاصى بر ضد تو كرده ايم ، و نه محرك ما بر ايمان به موسى (عليه السلام ) اين بوده است كه زمام قدرت را بدست بگيريم و نه مردم اين كشور را از سرزمين خود بيرون كنيم و خودت نيز ميدانى كه ما اين كاره نيستيم ، بلكه ما هنگامى كه حق را ديديم و نشانه هاى آن را بخوبى شناختيم به نداى پروردگار خود پاسخ گفتيم و ايمان آورديم و تنها گناه ما در نظر تو همين است و بس !
در حقيقت آنها با جمله نخست به فرعون نشان دادند كه هرگز از تهديد او نمى هراسند و با شهامت به استقبال همه حوادث حتى مرگ و شهادت ميشتابند و با جمله دوم به اتهاماتى كه فرعون بر آنها وارد كرده بود، با صراحت پاسخ گفتند.
جمله تنقم از ماده نقمت (بر وزن نعمت ) در اصل به معنى انكار كردن چيزى است به زبان ، يا بوسيله عمل و مجازات نمودن ، بنابراين آيه بالا هم ممكن است به اين معنى باشد كه تنها ايراد تو بر ما اين است كه ايمان آورده ايم ، و يا به اين معنى باشد كه مجازاتى را كه ميخواهى انجام دهى به خاطر ايمان ما است .
سپس روى از فرعون برتافتند و متوجه درگاه پروردگار شدند و از او تقاضاى صبر و استقامت كردند، زيرا ميدانستند بدون حمايت و يارى او، توانائى مقابله با اين تهديدهاى سنگين را ندارند، لذا گفتند: پروردگارا پيمانه صبر
را بر ما فرو ريز و ما را با اخلاص و با ايمان تا پايان عمر بدار (ربنا افرغ علينا صبرا و توفنا مسلمين ).
و جالب اينكه آنها با جمله افرغ علينا صبرا چنين اظهار داشتند كه چون خطر به آخرين درجه رسيده است تو نيز آخرين درجه صبر و استقامت را به ما مرحمت كن (زيرا افرغ از ماده افراغ به معنى ريختن ماده سيالى از ظرف است بطورى كه ظرف از آن خالى شود).
استقامت در سايه آگاهى
ممكن است در نخستين برخورد با ماجراى ساحران زمان موسى (عليه السلام ) كه در پايان ، مؤ منان راستينى از كار در آمدند، انسان در شگفتى فرو رود كه مگر ممكن است در مدتى به اين كوتاهى چنين انقلاب و تحولى در فكر و روح انسانى پيدا شود كه از صف مخالف كاملا بريده و در صف موافق گام بگذارد، و آنچنان سر سختانه از عقيده تازه خود دفاع كند كه به تمام موقعيت و زندگى خويش پشت پا زند و شربت شهادت را شجاعانه و با چهره اى خندان تا آخرين جرعه بنوشد؟!
ولى اگر به اين نكته توجه كنيم كه آنها با سوابق زيادى كه در علم سحر داشتند به خوبى به عظمت معجزه موسى (عليه السلام ) و حقانيت او پى بردند و از روى آگاهى كامل در اين ميدان گام گذاشتند، اين آگاهى سرچشمه عشق سوزانى شد كه تمام وجود آنها را در برگرفت ، عشقى كه هيچ حد و مرزى را به رسميت نمى شناسد و ما فوق همه خواسته هاى انسان است .
آنها به خوبى مى دانستند در چه راهى گام گذاشته اند؟ و براى چه ميجنگند؟ و با چه كسى مبارزه ميكنند؟ و چه آينده درخشانى به دنبال اين مبارزه در پيش دارند؟
آرى اگر ايمان با آگاهى كامل توأ م گردد از چنين عشقى سر برمى آورد كه اينگونه فداكاريها در راه آن شگفت انگيز نيست .
به همين جهت مى بينيم آنها با صراحت و شجاعت (چنانكه در آيه 72 سوره طه آمده است ) گفتند: سوگند به همان كس كه ما را آفريده ما هرگز ترا بر دلائل روشنى كه از طرف پروردگار به ما رسيده است ، مقدم نخواهيم داشت ، تو هر چه ميخواهى بكن اما بدان كه دائره قدرتت محدود به همين زندگى دنيا است !.
و سرانجام چنانكه در روايات و تواريخ آمده است ، آنقدر در اين راه ايستادگى به خرج دادند كه فرعون تهديد خود را عملى ساخت ، و بدن هاى مثله شده آنانرا در كنار رود نيل بر شاخه هاى درختان بلند نخل آويزان نمود، و نام پرافتخار آنها در دفتر آزاد مردان جهان ثبت شد، و به گفته مفسر بزرگ مرحوم طبرسى كانوا اول النهار كفارا سحرة و آخر النهار شهداء بررة : صبحگاهان كافر بودند و ساحر، شامگاهان شهيدان نيكوكار راه خدا!
ولى بايد توجه داشت كه چنين انقلاب و تحول و استقامتى جز در پناه امدادهاى الهى ممكن نيست ، و مسلما آنها كه در مسير حق گام مى گذارند، چنين امدادهائى به سراغ آنها خواهد شتافت .
آيه و ترجمه


و قال الملا من قوم فرعون اتذر موسى و قومه ليفسدوا فى الا رض و يذرك و ءالهتك قال سنقتل أ بناءهم و نستحى نساءهم و إ نا فوقهم قهرون (127)
قال موسى لقومه استعينوا بالله و اصبروا إ ن الا رض لله يورثها من يشاء من عباده و العقبة للمتقين (128)
قالوا أ وذينا من قبل أ ن تأ تينا و من بعد ما جئتنا قال عسى ربكم أ ن يهلك عدوكم و يستخلفكم فى الا رض فينظر كيف تعملون (129)




ترجمه :
127 - اشراف قوم فرعون (به او) گفتند: آيا موسى و قومش را رها ميكنى كه در زمين فساد كنند و تو و خدايانت را رها سازند، گفت به زودى پسرانشان را ميكشيم و دخترانشان را زنده نگه ميداريم (تا خدمت ما كنند) و ما بر آنها كاملا مسلط هستيم .
128 - موسى به قوم خود گفت از خدا يارى جوئيد و استقامت پيشه كنيد كه زمين از آن خدا است و آنرا به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) واگذار مى كند و سرانجام (نيك ) براى پرهيزكاران است .
129 - گفتند: پيش از آنكه به سوى ما بيائى آزار ديديم و (هم اكنون پس از آمدنت نيز آزار مى بينيم (كى اين آزارها سر خواهد آمد؟ گفت اميد است پروردگارتان دشمن شما را هلاك كند و شما را در زمين جانشين (آنها) سازد و بنگرد چگونه عمل مى كنيد؟
تفسير :
در اين آيات صحنه ديگرى را از گفتگوى فرعون و اطرافيانش پيرامون وضع موسى (عليه السلام ) بيان مى كند، و از قرائنى كه در خود آيه است ، چنين برمى آيد كه محتواى اين آيات مربوط به مدتى پس از جريان مبارزه موسى با ساحران است .
در نخستين آيه ميگويد جمعيت اشراف و اطرافيان فرعون به عنوان اعتراض به او گفتند، آيا موسى و بنى اسرائيل را به حال خود رها ميكنى كه در زمين فساد كنند، و تو و خدايانت را رها سازند؟! (و قال الملا من قوم فرعون أ تذر موسى و قومه ليفسدوا فى الارض و يذرك و الهتك ).
از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه فرعون بعد از شكست در برابر موسى مدتى او و بنى اسرائيل را آزاد گذارد (البته آزادى نسبى ) و آنها نيز بيكار ننشستند و به تبليغ آئين موسى (عليه السلام ) پرداختند تا آنجا كه قوم فرعون از نفوذ و پيشرفت آنها بيمناك شدند، و نزد فرعون آمدند و او را تشويق به شدت عمل در برابر موسى و بنى اسرائيل كردند.
آيا اين دوران آزادى نسبى بخاطر ترس و وحشتى بود كه در دل فرعون از معجزه كوبنده موسى (عليه السلام ) به وجود آمد؟ و يا اختلافى بود كه ميان مردم مصر و حتى قبطيان درباره موسى (عليه السلام ) و آئين او پيدا شده بود، و جمعى به او تمايل پيدا كرده بودند، و فرعون مشاهده ميكرد، نميتواند در چنين شرائطى دست به كار شود و شدت عمل به خرج دهد؟
هر دو احتمال به ذهن فرعون نزديك است و ممكن است هر دو توأ ما چنين اثرى در فكر فرعون گذارده باشد.
به هر حال فرعون با اخطار اطرافيان ، تشويق به شدت عمل در برابر بنى اسرائيل شد و در پاسخ هواخواهانش چنين گفت : بزودى پسران آنها را به قتل مى رسانيم و نابود ميكنيم و زنانشان را (براى خدمت ) زنده ميگذاريم ، و ما بر آنها تسلط كامل داريم (قال سنقتل ابنائهم و نستحيى نسائهم و انا فوقهم قاهرون )
در اينكه منظور او الهتك (خدايان تو چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، آنچه با ظاهر آيه موافقتر است اين است كه فرعون هم براى خود بتها و معبودها و خدايانى داشت ، اگر چه با توجه به آيه 4 سوره نازعات انا ربكم الاعلى و آيه 38 سوره قصص ما علمت لكم من الله غيرى معلوم مى شود كه مردم مصر بزرگترين خدايشان فرعون بود و يا حد اقل او خود را بزرگ ترين معبود مصر ميدانست و معبودى براى آنها در رديف خودش قائل بود، اما با اين حال او براى خويش معبودهائى انتخاب كرده بود كه آنها را پرستش ميكرد.
نكته ديگر اينكه فرعون در اينجا دست به يك مبارزه ريشه دار و عميق ميزند و تصميم بر كارى ميگيرد كه در آينده به كلى قدرت بنى اسرائيل را درهم بشكند و آن اينكه مردان جنگى و مبارز را با كشتن فرزندان بنى اسرائيل ريشه كن سازد و تنها زنان و دختران را براى كنيزى و خدمتكارى باقى بگذارد، و اين آئين هر استعمار نو و كهنه اى است ، كه افراد مثبت و فعال را از ميان برميدارند، و يا روح مردانگى و شهامت را با وسائل گوناگون در آنها ميكشند و افراد غير فعال را زنده نگه ميدارند.
البته اين احتمال نيز هست كه فرعون ميخواسته است اين سخن به گوش بنى اسرائيل برسد و از دو جهت روحيه آنها درهم شكسته شود، يكى از نظر كشته شدن پسران و مردان آينده و ديگرى از نظر اينكه نواميسشان به چنگال دشمن خواهد افتاد.
و در هر حال با جمله انا فوقهم قاهرون ميخواهد وحشت و اضطراب را از دل پيروان خود بردارد و به آنها اطلاع دهد كه كاملا بر اوضاع مسلط است !
سئوال - در اينجا سؤ الى پيش مى آيد و آن اينكه چرا فرعون تصميم بر قتل موسى نگرفت و تنها نقشه نابود كردن فرزندان بنى اسرائيل را كشيد؟!
پاسخ - از آيات سوره مؤ من به خوبى استفاده مى شود كه فرعون در آغاز، تصميم بر قتل موسى داشت ولى اندرزهاى توأ م با تهديد مؤ من آل فرعون و اينكه اقدام به قتل موسى ممكن است خطرناك واقع شود و او براستى از طرف خدا باشد و آنچه را از مجازاتهاى الهى ميگويد، انجام پذيرد، به قدر كافى در فكر و روح فرعون اثر گذاشت .
به علاوه بعد از جريان پيروزى موسى بر ساحران اين خبر در همه جا منعكس گرديد، و در مورد طرفدارى و مخالفت با موسى (عليه السلام ) در ميان مردم مصر اختلاف افتاد شايد فرعون از اين بيم داشت كه اگر بخواهد تصميم حادى بر ضد موسى (عليه السلام ) بگيرد با واكنش شديدى كه از طرف مردمى كه تحت تاثير او واقع شده اند روبرو گردد، به اين جهات از تصميم بر قتل موسى (عليه السلام ) منصرف گرديد.
آيه بعد در حقيقت ، نقشه و برنامه اى است كه موسى (عليه السلام ) به بنى اسرائيل براى مقابله با تهديدهاى فرعون ، پيشنهاد مى كند، و شرائط پيروزى به دشمن را در آن تشريح مى نمايد، و به آنها گوشزد مى كند كه اگر سه برنامه را عملى كنند قطعا به دشمن پيروز خواهند شد نخست اينكه تكيه گاهشان تنها خدا باشد و از او يارى بطلبند (قال موسى لقومه استعينوا بالله )
ديگر اينكه به آنها ميگويد: استقامت و پايدارى پيشه كنيد و از
تهديدها و حملات دشمن نهراسيد و از ميدان بيرون نرويد (و اصبرواو)
براى تاكيد مطلب و ذكر دليل ، به آنها گوشزد مى كند كه سراسر زمين از آن خدا است و مالك و فرمانرواى مطلق او است ، و به هر كس از بندگانش بخواهد آنرا منتقل ميسازد (ان الارض الله يورثها من يشاء من عباده )
و آخرين شرط اين است كه تقوا را پيشه كنيد، زيرا عاقبت پيروزمندانه از آن پرهيزكاران است (و العاقبة للمتقين )
اين سه شرط كه يكى از آنها در زمينه عقيده (استعانت جستن از خدا) و ديگرى در زمينه اخلاق (صبر و استقامت ) و ديگرى در زمينه عمل (تقوى و پرهيزكارى ) تنها شرط پيروزى قوم بنى اسرائيل به دشمن نبود، بلكه هر قوم و ملتى بخواهند بر دشمنانشان پيروز شوند، بدون داشتن اين برنامه سه مادهاى امكان ندارد، افراد بى ايمان و مردم سست و ترسو، و ملتهاى آلوده و تبهكار، اگر هم پيروز گردند، موقتى و ناپايدار خواهد بود.
قابل توجه اينكه اين سه شرط هر كدام فرع بر ديگرى است ، پرهيزكارى بدون استقامت در برابر شهوات و زرق و برق جهان ماده ممكن نيست همان طور كه صبر و استقامت نيز بدون ايمان به خدا، بقاء و دوام ندارد
و در آخرين آيه مورد بحث شكوه و گله هاى بنى اسرائيل را از مشكلاتى كه بعد از قيام موسى (عليه السلام ) با آن دست به گريبان بودند منعكس ميسازد و ميگويد: آنها به موسى گفتند: پيش از آنكه تو بيائى ما را آزار ميدادند، اكنون هم كه آمده اى باز آزارها همچنان ادامه دارد پس كى گشايشى در كار پيدا ميشود؟ (قالوا اوذينا من قبل ان تاتينا و من بعد ما جئتنا) گويا بنى اسرائيل مثل بسيارى از ما مردم انتظار داشتند كه با قيام موسى (عليه السلام ) يكشبه همه كارها روبراه شود، فرعون از بين برود، فرعونيان نابود شوند و كشور پهناور
مصر با تمام ذخائرش در اختيار بنى اسرائيل قرار گيرد، همه اينها از طريق اعجاز، صورت گيرد و گردى هم به صورت بنى اسرائيل ننشيند
ولى موسى (عليه السلام ) به آنها فهماند با اينكه سرانجام پيروز خواهند شد، اما راه درازى در پيش دارند، و اين پيروزى طبق سنت الهى در سايه استقامت و كوشش و تلاش بدست خواهد آمد، همانطور كه آيه مورد بحث ميگويد: موسى گفت اميد است پروردگار شما دشمنتان را نابود كند و شما را جانشينان آنها در زمين قرار دهد (قال عسى ربكم ان يهلك عدوكم و يستخلفكم فى الارض ).
ذكر كلمه عسى (شايد و اميد است ) همانند كلمه لعل كه در بسيارى از آيات قرآن آمده است ، در حقيقت اشاره به اين است كه اين پيروزى و موفقيت ، شرائطى دارد كه بدون آن شرائط، به آن نخواهيد رسيد (شرح بيشتر در اين باره را در ذيل آيه 84 سوره نساء جلد چهارم صفحه 35 مطالعه فرمائيد).
و در پايان آيه ميفرمايد: خداوند اين نعمتها را به شما خواهد داد و آزادى از دست رفته را به شما برمى گرداند، تا ببيند چگونه عمل خواهيد كرد (فينظر كيف تعملون ).
يعنى پس از پيروزى ، دوران آزمايش شما شروع خواهد شد، آزمايش ملتى فاقد همه چيز كه در پرتو هدايت الهى همه چيز را پيدا كرده است . اين تعبير ضمنا اشعارى به اين دارد كه در آينده از بوته اين آزمايش خوب بيرون نخواهيد آمد، و شما هم به هنگام قدرت يافتن همچون ديگران دست به ظلم و فساد خواهيد زد.
در روايتى كه در كتاب كافى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده چنين ميخوانيم : قال وجدنا فى كتاب على صلوات الله عليه ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين انا و اهلبيتى الذين اورثنا الله الارض و نحن المتقون .
(در كتاب على (عليه السلام ) چنين يافتيم كه پس از تلاوت آيه ان الارض لله يورثها ... فرمود: من و اهلبيتم همان كسانى هستيم كه خداوند زمين را به ما منتقل ساخته و مائيم پرهيزگاران .)
اشاره به اينكه حكمى كه در اين آيه ذكر شده است ، يك حكم و يك قانون عمومى است و هم اكنون نيز زمين در واقع از آن پرهيزگاران است .
آيه و ترجمه


و لقد أ خذنا ءال فرعون بالسنين و نقص من الثمرت لعلهم يذكرون (130)
فإ ذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه و إ ن تصبهم سيئة يطيروا بموسى و من معه أ لا إ نما طئرهم عند الله و لكن أ كثرهم لا يعلمون (131)




ترجمه :
130 - و ما نزديكان فرعون (و قوم او) را به خشكسالى و كمبود ميوه ها گرفتار كرديم شايد متذكر گردند.
131 - اما (آنها نه تنها پند نگرفتند بلكه هنگامى كه نيكى (و نعمت ) به آنها مى رسيد مى گفتند به خاطر خود ماست ! ولى موقعى كه بدى (و بلا) به آنها مى رسيد مى گفتند از شومى موسى و كسان او است ! بگو سرچشمه همه اين فالهاى بد نزد خدا است (و شما را به خاطر اعمال بدتان كيفر مى دهد) اما اكثر آنها نمى دانند .
تفسير :
مجازاتهاى بيدار كننده
همانطور كه در تفسير آيه 94 از همين سوره گذشت ، يك قانون كلى الهى در مورد تمام پيامبران اين بوده است ، كه به هنگامى كه با مخالفتها روبرو مى شدند
خداوند براى تنبه و بيدارى اقوام سركش ، آنها را گرفتار مشكلات و ناراحتيها مى ساخته تا در خود احساس نياز كنند، و فطرت توحيد كه به هنگام رفاه و آسايش زير پوشش غفلت قرار مى گيرد، آشكار گردد و به ضعف و ناتوانى خويش پى ببرند و متوجه مبدا قادر و توانائى كه تمام نعمتها از ناحيه او است بشوند.
در نخستين آيه مورد بحث ، اشاره به همين مطلب در مورد پيروان فرعون مى كند و مى گويد: (ما آل فرعون را به قحطى و خشكسالى و كمبود ميوهها گرفتار ساختيم ، شايد متذكر گردند و بيدار شوند) (و لقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات لعلهم يذكرون ).
(سنين ) جمع (سنة ) به معنى سال است ، ولى معمولا هنگامى كه با كلمه (اخذ) (گرفتن ) به كار مى رود، به معنى گرفتار قحطى و خشكسالى شدن مى آيد، بنابراين اخذه السنة (سال او را گرفت ) يعنى گرفتار خشكسالى شد، و شايد علت آن اين باشد كه سالهاى قحطى در برابر سالهاى عادى و معمولى كم است ، بنابراين اگر منظور از سال ، سالهاى عادى باشد، چيز تازهاى نيست ، و از آن معلوم مى شود كه منظور سالهاى فوق العاده يعنى قحطى است .
كلمه (آل ) در اصل ، (اهل ) بوده و سپس به اصطلاح (قلب شده ) و به اين صورت درآمده است ، و اهل به معنى نزديكان و خاصان انسان است ، اعم از اينكه بستگان نزديك او باشند و يا همفكران و همگامان و اطرافيان .
با اينكه خشكسالى و قحطى ، دامان همه فرعونيان را گرفت ولى در آيه فوق ، تنها سخن از نزديكان و خاصان او به ميان آمده است ، اشاره به اينكه آنچه مهم است اين است كه آنها بيدار شوند زيرا نبض ساير مردم به دست آنها است ، آنها هستند كه مى توانند ديگران را گمراه سازند و يا به راه آورند، و به همين جهت تنها سخن از آنان به ميان آمده ، اگر چه ديگران هم گرفتار همين عواقب بودند.
اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه خشكسالى براى مصر بلاى بزرگى محسوب مى شد، زيرا مصر يك كشور كاملا كشاورزى بود و خشكسالى همه طبقات آن را تحت فشار شديد قرار مى داد، ولى مسلما آل فرعون كه صاحبان اصلى زمينها و منافع آن بودند بيش از همه زيان مى ديدند.
ضمنا از آيه فوق معلوم مى شود كه خشكسالى ، چند سال ادامه يافت زيرا كلمه (سنين ) جمع است ، به خصوص اينكه نقص من الثمرات (كمبود ميوهها) نيز به آن اضافه شده ، زيرا خشكساليهاى موقت ممكن است در درختان كمتر اثر بگذارد، اما هنگامى كه طولانى گردد، درختان را نيز از بين مى برد، اين احتمال نيز وجود دارد كه علاوه بر خشكسالى ، آفتى ميوه هاى آنها را فرا گرفته باشد.
جمله لعلهم يذكرون گويا اشاره به اين نكته است كه توجه به حقيقت توحيد در روح آدمى از آغاز وجود دارد، سپس به خاطر تربيتهاى نادرست و يا مستى نعمت آنرا فراموش مى كند، اما به هنگام گرفتارى در چنگال مشكلات مجددا يادآور مى شود و ماده تذكر كه به مفهوم يادآورى است ، مناسب همين معنى مى باشد.
قابل توجه اينكه در ذيل آيه 94 جمله لعلهم يضرعون (شايد در پيشگاه خدا خضوع كنند و تسليم شوند) آمده ، كه در واقع يكى مقدمه ديگرى مى باشد، زيرا نخست ، انسان (متذكر) مى شود و بعد در مقام خضوع و تسليم و يا تقاضا از پروردگار برمى آيد.
اما به جاى اينكه آل فرعون از اين درسهاى الهى پند بگيرند، و از خواب خرگوشى بيدار شوند، از اين موقعيت سوء استفاده كرده و جريان
حوادث را به ميل خود تفسير مى كردند، هنگامى كه اوضاع بر وفق مراد آنها بود، و در آرامش و راحتى بودند مى گفتند، اين وضع به خاطر نيكى و پاكى و لياقت ما است !. در حقيقت شايسته چنين موقعيتى بوده ايم (فاذا جائتهم الحسنة قالوا لنا هذه )
(اما هنگامى كه گرفتار ناراحتى و مشكلى مى شدند، فورا به موسى (عليه السلام ) و كسانى كه با او بودند مى بستند و مى گفتند: اين از شر قدم اينها است !) (و ان تصبهم سيئة يطيروا بموسى و من معه ).
(يطيروا) از ماده تطير به معنى (فال بد زدن ) است ، و ريشه اصلى آن كلمه (طير) به معنى (پرنده ) مى باشد، و از آنجا كه عرب فال بد را غالبا به - وسيله پرندگان مى زد، گاهى صدا كردن كلاغ را به فال بد مى گرفت و گاهى پريدن پرندهاى را از دست چپ نشانه تيرهروزى مى پنداشت ) كلمه (تطير) به معنى فال بد زدن بطور مطلق آمده است .
ولى قرآن در پاسخ آنها مى گويد: بدانيد كه سرچشمه شوميها و ناراحتى هائى كه دامان آنها را مى گرفت ، از ناحيه پروردگار بوده و خدا مى خواسته است كه آنها را گرفتار نتيجه شوم اعمالشان بكند، ولى اكثر آنها نمى دانند (الا انما طائرهم عند الله و لكن اكثرهم لا يعلمون )
قابل توجه اينكه اين طرز تفكر، مخصوص به فرعونيان نبود، هم اكنون در ميان اقوام خودخواه و گمراه نيز اين موضوع به وضوح ديده مى شود كه براى قلب حقائق و گمراه ساختن وجدان خويش يا ديگران ، هر زمان پيروزى نصيبشان شود آنرا مرهون لياقت و كاردانى خويش مى دانند، هر چند لياقت آنها كمترين اثرى در آن پيروزى نداشته باشد، و به عكس هر بدبختى دامنشان را مى گيرد فورا به بيگانگان و دستهاى مرموز و يا آشكار دشمن نسبت مى دهند هر چند خودشان عامل اصلى بدبختى بوده باشند.
قرآن مجيد مى گويد: دشمنان پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز در برابر او چنين منطقى داشتند (سوره نساء آيه 78) و در جاى ديگر مى گويد انسانهاى منحرف اين چنين هستند (سوره فصلت آيه 50) و اين در حقيقت يكى از مظاهر بارز روح خودخواهى و لجاجت است
فال نيك و بد
شايد هميشه در ميان انسانها و اقوام مختلف ، فال نيك و بد رواج داشته است ، امورى را به فال نيك مى گرفتند و دليل بر پيروزى و پيشرفت كار مى دانستند، و امورى را به فال بد مى گرفتند و دليل بر شكست و ناكامى و عدم پيروزى مى پنداشتند، در حالى كه هيچگونه رابطه منطقى در ميان پيروزى و شكست با اينگونه امور وجود نداشت و مخصوصا در قسمت فال بد، غالبا جنبه خرافى و نامعقول داشته و دارد.
اين دو گرچه اثر طبيعى ندارند، ولى بدون ترديد اثر روانى مى توانند داشته باشند، فال نيك غالبا مايه اميدوارى و حركت است ولى (فال بد) موجب ياس و نوميدى و سستى و ناتوانى است .
شايد به خاطر همين موضوع است كه در روايات اسلامى از فال نيك نهى نشده ، اما فال بد به شدت محكوم گرديده است ، در حديث معروفى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده : تفالوا بالخير تجدوه : (كارها را به فال نيك بگيريد (و اميدوار باشيد) تا به آن برسيد) جنبه اثباتى اين موضوع منعكس است و در حالات خود پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيشوايان اسلام (عليهم الاسلام ) نيز ديده مى شود كه گاهى مسائلى را به فال نيك مى گرفتند، مثلا در جريان برخورد مسلمانان با كفار مكه در سرزمين
(حديبية ) مى خوانيم هنگامى كه (سهيل بن عمرو) به عنوان نماينده كفار مكه به سراغ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از نام او آگاه گرديد، فرمود: قد سهل عليكم و امركم : (يعنى از نام (سهيل ) من تفال مى زنم كه كار بر شما سهل و آسان مى گردد.
دانشمند معروف (دميرى ) كه از نويسندگان قرن هشتم هجرى است ، در يكى از نوشته هاى خود اشاره به همين مطلب كرده و مى گويد اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فال نيك را دوست ميداشت به خاطر آن بود كه انسان هر گاه اميدوار به فضل پروردگار باشد در راه خير گام برمى دارد و هنگامى كه اميد خود را از پروردگار قطع كند، در راه شر خواهد افتاد و فال بد زدن مايه سوء ظن و موجب انتظار بلا و بدبختى كشيدن است .
اما در مورد فال بد كه عرب آنرا تطير و طيره مى نامد، در روايات اسلامى - همانطور كه گفتيم - شديدا مذمت شده ، همانطور كه در قرآن مجيد نيز كرارا به آن اشاره گرديده و محكوم شده است از جمله در حديثى مى خوانيم كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: الطيرة شرك (فال بد زدن (و آنرا مؤ ثر در سرنوشت آدمى دانستن ) يك نوع شرك به خدا است )
و نيز مى خوانيم : كه اگر فال بد اثرى داشته باشد همان اثر روانى است ، امام صادق فرمودالطيرة على ما تجعلها ان هونتها تهونت و ان شددتها تشددت و ان لم تجعلها شيئا لم تكن شيئا:(فال بد اثرش به همان اندازه است كه آنرا مى پذيرى ، اگر آن را سبك بگيرى كم اثر خواهد بود و اگر
آنرا محكم بگيرى پر اثر، و اگر به آن اعتنا نكنى ، هيچ اثرى نخواهد داشت .)
در اخبار اسلامى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است كه راه مبارزه با فال بد بى اعتنائى است ، از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه فرمود: ثلاث لا يسلم منها احد الطيرة و الحسد و الظن قيل فما نصنع قال : اذا تطيرت فامض و اذا حسدت فلا تبغ و اذا ظننت فلا تحقق : (سه چيز است كه هيچكس از آن سالم نمى ماند (و وسوسه هاى آن در درون قلب غالب اشخاص پيدا مى شود) فال بد و حسد و سوء ظن است ، عرض كردند پس چكنيم ؟ فرمود: هنگامى كه فال بد زدى اعتنا مكن و بگذر و هنگامى كه حسد در دلت پيدا شد عملا كارى بر طبق آن انجام مده و هنگامى كه سوء ظن پيدا كردى آنرا ناديده بگير. عجيب اين است كه موضوع فال نيك و بد حتى در كشورهاى پيشرفته صنعتى و در ميان افراد به اصطلاح روشنفكر و حتى نوابغ معروف وجود داشته و دارد، از جمله در ميان غربيها رد شدن از زير نردبان و افتادن نمكدان و هديه دادن چاقو به شدت به فال بد گرفته مى شود؟
البته وجود فال نيك همانطور كه گفتيم مساله مهمى نيست بلكه غالبا اثر مثبت دارد، ولى با عوامل فال بد هميشه بايد مبارزه كرد و آنها را از افكار دور ساخت و بهترين راه براى مبارزه با آن تقويت روح توكل و اعتماد بر خدا در دلها است ، همانطور كه در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است .
آيه و ترجمه


و قالوا مهما تأ تنا به من ءاية لتسحرنا بها فما نحن لك بمؤ منين (132)
فأ رسلنا عليهم الطوفان و الجراد و القمل و الضفادع و الدم ءايت مفصلت فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين (133)




ترجمه :
132 - و گفتند هر زمان آيتى براى ما بياورى كه سحرمان كنى ما به تو ايمان نمى آوريم !
133 - سپس (بلاها را پشت سرهم بر آنها نازل كرديم ) طوفان و ملخ و آفت گياهى و قورباغه ها و خون را كه نشانه هائى از هم جدا بودند بر آنها فرستاديم (ولى باز بيدار نشدند) و تكبر ورزيدند و جمعيت گنهكارى بودند.
تفسير :
بلاهاى پيدرپى و رنگارنگ
در اين آيات ، اشاره به مرحله ديگرى از درسهاى بيدار كنندهاى كه خدا به قوم فرعون داد، شده است هنگامى كه مرحله اول يعنى خشكسالى و زيانهاى مالى در آنها، اثر بيدار كننده نگذاشت ، نوبت مرحله دوم كه مجازاتهاى سخت تر و شديدتر بود فرا رسيد، و خداوند آنها را به بلاهاى پيدرپى و كوبنده كه به طور متناوب نازل مى شد، گرفتار ساخت ، اما متاسفانه باز هم بيدار نشدند!
در نخستين آيه مورد بحث به عنوان مقدمه اى براى نزول اين بلاها مى گويد: آنها همچنان در انكار دعوت موسى (عليه السلام )، مقاومت به خرج دادند، و (گفتند هر گاه آيتى براى ما بياورى كه بخواهى ما را با آن سحر كنى ، ما به تو ايمان نخواهيم آورد) (و قالوا مهما تاتنا به من آية لتسحرنا بها فما نحن لك بمؤ منين )
تعبير به آيه ، شايد به عنوان تمسخر بوده ، زيرا موسى (عليه السلام )، معجزات خود را به عنوان آيات و نشانه هاى خدا معرفى مى نمود، ولى آنها به عنوان سحر، آن را تفسير مى كردند.
لحن آيات و قرائن چنين نشان مى دهد كه دستگاه تبليغاتى فرعون كه مسلما با تناسب آن زمان ، مجهزترين دستگاه تبليغاتى بود، و نظام حاكم مصر، كاملا از آن بهره بردارى مى كرد، در همه جا بسيج شده بود، كه تهمت سحر را به عنوان يك شعار عمومى بر ضد موسى (عليه السلام ) پخش كند، زيرا هيچ وصلهاى مناسبتر از آن براى معجزات موسى (عليه السلام ) نيافته بودند، تا بدينوسيله جلو نفوذ او را در قلوب مردم بگيرند.
ولى از آنجا كه خداوند بدون اتمام حجت كافى ، هيچ جمعيتى را كيفر نمى دهد در آيه بعد مى فرمايد كه ما چندين بلا بر آنها نازل كرديم شايد بيدار شوند.
نخست طوفان را بر آنها فرستاديم (فارسلنا عليهم الطوفان )
(طوفان ) از ماده (طوف ) (بر وزن خوف ) به معنى موجود گردنده و طواف كننده است ، سپس به هر حادثهاى كه انسان را احاطه كند، طوفان گفته شده ، ولى در لغت عرب ، بيشتر به سيلابها و امواج گردنده و كوبندهاى گفته مى شود كه خانه ها را ويران مى كند و درختان را از ريشه برمى كند (اگر چه در زبان فارسى امروز، طوفان بيشتر به بادهاى شديد و كوبنده اطلاق مى گردد)
سپس ملخ را بر زراعتها و درختان آنها، مسلط ساخت (و الجراد)
در روايات وارد شده است آنچنان ملخ به جان درختان و زراعتها افتاد كه همه را از شاخ و برگ خالى كرد، حتى بدن آنها را نيز آزار مى داد آنچنان كه داد و فرياد آنها بلند شده بود.
هر بار كه بلائى فرا مى رسيد، دست به دامن موسى (عليه السلام ) مى زدند، تا از خدا بخواهد رفع بلا كند، بعد از طوفان و ملخ ‌خوارگى نيز همين تقاضا را كردند، و موسى (عليه السلام ) پذيرفت و بلا برطرف شد، ولى باز دست از لجاجت خويش برنداشتند .
بار سوم (قمل ) را بر آنها مسلط ساخت (و القمل ). در اينكه منظور از قمل چيست ؟ ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهر اين
است كه يكنوع آفت نباتى بوده كه به غلات آنها افتاد، و همه را فاسد كرد.
هنگامى كه امواج اين بلا فرو نشست و باز ايمان نياوردند، بار ديگر خداوند، نسل قورباغه را آنچنان افزايش داد كه به صورت يك بلا زندگى آنها را فرا گرفت (و الضفادع )
همه جا قورباغه هاى بزرگ و كوچك حتى در خانه ها و اطاقها و سفره ها و ظروف غذا مزاحم آنان بودند، آنچنان كه دنيا بر آنان تنگ شد ولى باز در برابر حق زانو نزدند و تسليم نشدند.
در اين هنگام خداوند خون را بر آنها مسلط ساخت (و الدم ) بعضى گفتهاند بيمارى رعاف (خون دماغ شدن ) به صورت يك بيمارى عمومى درآمد و همگى گرفتار آن شدند، ولى بيشتر روات و مفسران گفته اند رودخانه عظيم نيل به رنگ خون درآمد، آنچنان كه براى هيچ مصرفى قابل استفاده نبود!
و در پايان مى فرمايد: (اين آيات و معجزات آشكار و نشانه هاى حقانيت موسى را به آنها نشان داديم ، اما آنها در برابر آن تكبر ورزيدند و از قبول حق سرباز زدند و جمعيت مجرم و گنه كارى بودند) (آيات مفصلات فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين )
در بعضى از روايات مى خوانيم كه هر كدام از اين بلاها، در يكسال واقع مى شد يعنى يكسال طوفان و سيلاب ، سال ديگر ملخ ‌خوارگى ، و سال بعد آفات نباتى و همچنين ، ولى در بعضى ديگر از روايات مى خوانيم كه ميان هر يك از اينها با ديگرى يك ماه بيشتر فاصله نبود، ولى در هر حال شك نيست كه در فواصل مختلف و جدا از
يكديگر (چنانكه قرآن مى گويد مفصلات ) صورت گرفت ، تا مهلت كافى براى تفكر و تنبه و بيدارى داشته باشند.
قابل توجه اينكه در روايات مى خوانيم كه اين بلاها تنها دامان فرعونيان را مى گرفت و بنى اسرائيل از آن بركنار بودند، شك نيست كه اين يكنوع اعجاز بوده ، اما قسمتى از آن را مى توان با توجه به نكته زير توجيه علمى نمود، زيرا مى دانيم در كشورى با مشخصات مصر، بهترين نقطه زيبا و مورد توجه همان دو طرف شط عظيم نيل بوده است كه در اختيار فرعونيان و قبطيها قرار داشت ، قصرهاى زيبا و خانههاى مجلل و باغهاى خرم و مزارع آباد را در همين منطقه مى ساختند و طبعا به بنى اسرائيل كه بردگان آنها بودند از زمينهاى دور افتاده و بيابانها و نقاط كم آب ، سهمى مى رسيد.
طبيعى است هنگامى كه طوفان و سيلاب برخاست ، از همه نزديكتر به كام خطر دو طرف شط عظيم نيل بوده و همچنين قورباغه ها از شط برخاستند و اثر خونابه شدن شط قبل از همه در خانه هاى فرعونيان نمايان شد، و اما ملخ و آفات نباتى نيز در درجه اول متوجه نقاط سرسبزتر و پربركتتر مى شود.
آنچه در آيات فوق گفته شد، در تورات كنونى ، نيز آمده است ، ولى تفاوتهاى قابل ملاحظهاى با محتويات قرآن دارد (به سفر خروج فصل هفتم تا دهم تورات مراجعه كنيد