گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلدششم
آيه و ترجمه


و لما وقع عليهم الرجز قالوا يموسى ادع لنا ربك بما عهد عندك لئن كشفت عنا الرجز لنؤ منن لك و لنرسلن معك بنى إ سرءيل (134)
فلما كشفنا عنهم الرجز إ لى أ جل هم بلغوه إ ذا هم ينكثون (135)
فانتقمنا منهم فأ غرقنهم فى اليم بأ نهم كذبوا بايتنا و كانوا عنها غفلين (136)




ترجمه :
134 - هنگامى كه بلا بر آنها مسلط مى شد مى گفتند: اى موسى از خدايت براى ما بخواه به عهدى كه با تو كرده رفتار كند، اگر اين بلا را از ما مرتفع سازى قطعا به تو ايمان مى آوريم و بنى اسرائيل را با تو خواهيم فرستاد.
135 - اما هنگامى كه بلا را پس از مدت معينى كه به آن مى رسيدند از آنها برمى داشتيم پيمان خويش را مى شكستند!
136 - سرانجام ما از آنها انتقام گرفتيم و آنها را در دريا غرق كرديم زيرا آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند .
تفسير :
پيمانشكنيهاى مكرر
در اين آيات واكنشى را كه فرعونيان در برابر بلاهاى آموزنده و بيدار كننده پروردگار نشان دادند، بيان شده است ، و از مجموع آنها استفاده مى شود كه آنان هنگامى كه در چنگال بلا گرفتار مى شدند - همانند همه تبهكاران - موقتا از خواب
غفلت بيدار مى گشتند، و به دست و پا مى افتادند و از موسى (عليه السلام ) مى خواستند كه دست به دعا بردارد و نجات آنها را از خدا بخواهد اما همين كه طوفان بلا و امواج حوادث فرو مى نشست ، همه چيز را فراموش كرده به حال اول باز مى گشتند.
(در آيه نخست مى خوانيم هنگامى كه بلا بر آنها مسلط ميشد، مى گفتند اى موسى ، براى ما از خدايت بخواه تا به عهدى كه با تو كرده است وفا كند، و دعايت را در حق ما مستجاب نمايد) (و لما وقع عليهم الرجز قالوا يا موسى ادع لنا ربك بما عهد عندك ).
اگر تو اين بلا را از ما برطرف سازى ، سوگند ياد مى كنيم كه قطعا هم خودمان به تو ايمان خواهيم آورد و هم بنى اسرائيل را آزاد ساخته و با تو مى فرستيم (لئن كشفت عنا الرجز لنؤ منن لك و لنرسلن معك بنى اسرائيل ).
(رجز) در معانى زيادى به كار رفته است (بلاهاى سخت ، طاعون ، بت و بت پرستى ، وسوسه شيطان ، و برف يا تگرگ سخت ).
ولى همه اينها مصداقهاى مختلفى است از مفهومى كه ريشه اصلى آن را تشكيل مى دهد، زيرا ريشه اصلى آن به طورى كه راغب در كتاب مفردات گفته ، همان اضطراب است و به گفته (طبرسى ) در (مجمع البيان ) مفهوم اصليش انحراف از حق مى باشد، بنابراين اگر به مجازات و كيفر و بلا (رجز) گفته مى شود، براى اين است كه بر اثر انحراف از حق و ارتكاب گناه ، دامان انسان را ميگيرد، همچنين بت پرستى يكنوع انحراف از حق و اضطراب در عقيده است ، و نيز به همين جهت عربها به يكنوع بيمارى كه به شتر دست مى دهد و سبب لرزش پاى او مى گردد، تا آنجا كه مجبور است گامها را كوتاه بردارد، گاهى راه برود و گاهى توقف كند (رجز) (بر وزن مرض ) مى گويند، و اينكه ملاحظه مى كنيم به اشعار جنگى ، رجز اطلاق مى شود آن نيز به خاطر آن است كه داراى مقطعه اى كوتاه و نزديك
به هم مى باشد.
به هر حال منظور از رجز در آيات فوق ، ظاهرا همان مجازاتهاى بيدار كننده پنجگانهاى است كه در آيات قبل به آن اشاره شد، اگر چه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اشاره به بلاهاى ديگرى باشد كه خداوند بر آنها نازل كرد، كه در آيات گذشته به آن اشاره نشده است ، از جمله بلاى طاعون و يا برف و تگرگ شديد و مرگبار كه در تورات نيز به قسمت اخير اشاره شده است .
در مورد جمله (بما عهد عندك ) و اينكه منظور از آن عهد الهى كه نزد موسى بوده چيست مفسران گفتگو كرده اند، آنچه نزديكتر به نظر ميرسد اين است كه منظور از آن وعدهاى است كه خدا به موسى داده بود كه اگر دعا كند، دعايش به اجابت مى رسد، ولى اين احتمال را نيز داده اند كه منظور از عهد همان عهد نبوت است و با باء قسم مى باشد يعنى (ترا به حق مقام نبوتى كه دارى سوگند مى دهيم ) كه براى برطرف شدن اين حوادث دردناك دعا كن .
در آيه بعد، اشاره به پيمانشكنى آنها كرده ، و مى گويد: (هنگامى كه بلا را پس از مدت تعيين شدهاى از آنها برمى داشتيم ، پيمان خود را مى شكستند نه خودشان ايمان مى آوردند و نه بنى اسرائيل را از زنجير اسارت رها مى ساختند (فلما كشفنا عنهم الرجز الى اجل هم بالغوه اذا هم ينكثون )
جمله (الى اجل هم بالغوه ) اشاره به اين است كه موسى ، براى آنها مدتى تعيين مى كرد، و مى گفت در فلان وقت ، اين بلا برطرف خواهد شد، براى اينكه كاملا روشن شود اين دگرگونى تصادفى نبوده ، بلكه به بركت درخواست او از خدا بوده است .
جمله (اذا هم ينكثون ) با توجه به اينكه (ينكثون ) فعل مضارع است و دليل بر استمرار مى باشد نشان مى دهد كه آنها مكرر با موسى پيمان مى بستند سپس آنرا مى شكستند، بطورى كه پيمان شكنى جزء برنامه آنها شده بود.
آخرين آيه ، سرانجام اين همه خيره سرى و سركشى و پيمانشكنى را در دو جمله كوتاه بيان مى كند، نخست به صورت سربسته مى گويد: ما از آنها انتقام گرفتيم (فانتقمنا منهم )
سپس اين انتقام را شرح مى دهد و مى گويد آنها را در دريا غرق كرديم زيرا آنها آيات ما را تكذيب كردند، و از آن غافل بودند (فاغرقناهم فى اليم بانهم كذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين )
نه اينكه براستى غافل بودند، زيرا بارها با وسائل مختلف موسى (عليه السلام ) به آنها گوشزد كرده بود، بلكه عملا همچون غافلان بيخبر كمترين توجهى به آيات خدا نداشتند. شك نيست كه منظور از انتقام الهى اين نيست كه خداوند همانند اشخاص
كينه توز به مقابله برخيزد و در برابر اعمال ديگران واكنش نشان دهد بلكه منظور از انتقام الهى آن است كه جمعيت فاسد و غير قابل اصلاح را كه در نظام آفرينش حق حيات ندارند، نابود سازند، و انتقام در لغت عرب چنانكه سابقا هم گفته ايم به معنى مجازات و كيفر دادن است ، نه آنچنانكه در فارسى امروز از آن فهميده مى شود.
آيه و ترجمه


و أ ورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشرق الا رض و مغربها التى بركنا فيها و تمت كلمت ربك الحسنى على بنى إ سرءيل بما صبروا و دمرنا ما كان يصنع فرعون و قومه و ما كانوا يعرشون (137)




ترجمه :
137 - و مشرقها و مغربهاى پربركت زمين را به آن قوم تضعيف شده (زير زنجير ظلم و ستم ) واگذار كرديم و وعده نيك پروردگارت بر بنى اسرائيل ، بخاطر صبر و استقامتى كه نشان دادند، تحقق يافت و آنچه فرعونيان (از كاخهاى مجلل مى ساختند، و آنچه از باغات داربستدار فراهم ساخته بودند درهم كوبيديم !
تفسير :
سرانجام دردناك قوم فرعون
پس از نابودى قوم فرعون و درهم شكستن قدرت آنها، بنى اسرائيل كه ساليان دراز در زنجير اسارت و بردگى به سر مى بردند، وارث سرزمينهاى پهناور آنها شدند، آيه فوق به همين معنى اشاره كرده ، مى گويد: (مشرقها و مغربهاى پر بركت زمين را در اختيار جمعيت مستضعف و استعمار شده قرار داديم ) (و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها التى
باركنا فيها)
همانطور كه سابقا هم اشاره كرده ايم (ارث ) در لغت به معنى مالى است كه بدون تجارت و معامله از كسى به كسى مى رسد، اعم از اينكه از مردگان باشد يا از زندگان .
(يستضعفون ) كه از ماده استضعاف گرفته شده معادل كلمه استعمار است كه در عصر و زمان ما به كار مى رود و مفهوم آن اين است كه قومى ستم پيشه جمعيتى را تضعيف كنند تا بتوانند از آنها در مسير مقاصدشان بهره كشى نمايند، منتها اين تفاوت را با كلمه استعمار دارد، كه استعمار ظاهرش به معنى آباد ساختن است و باطنش به معنى ويرانگرى ، ولى استضعاف ظاهر و باطنش هر دو يكى است !. و تعبير به كانوا يستضعفون اشاره به اين است كه فرعونيان به طور مداوم آنها را در ضعف و ناتوانى نگه مى داشتند، ضعف و ناتوانى فكرى ، و اخلاقى و اقتصادى از هر نظر و در تمام جهات .
و تعبير به مشارق الارض و مغاربها (مشرقها و مغربهاى زمين ) اشاره به سرزمينهاى وسيع و پهناورى است كه در اختيار فرعونيان بود، زيرا سرزمينهاى كوچك ، مشرقها و مغربهاى مختلف و به تعبير ديگر افقهاى متعدد ندارد، اما يك سرزمين پهناور، حتما اختلاف افق و مشرقها و مغربها، به خاطر خاصيت كرويت زمين ، خواهد داشت ، به همين دليل است كه ما اين تعبير را كنايه از وسعت سرزمين فراعنه گرفتيم .
و جمله (باركنا فيها) اشاره به آبادى فوق العاده اين منطقه ، يعنى مصر و شام است ، كه هم در آن زمان و هم در اين زمان از مناطق پر بركت دنيا محسوب ، و بطورى كه بعضى از مفسران نوشته اند در آن روز كشور فراعنه بقدرى وسعت داشت كه سرزمين شامات را هم در بر مى گرفت .
بنابراين منظور حكومت بر تمام كره زمين نبوده است ، زيرا اين موضوع
مسلما بر خلاف تاريخ است ، بلكه منظور حكومت بنى اسرائيل بر سراسر سرزمين فراعنه مى باشد.
سپس مى گويد: وعده نيك پروردگار تو در زمينه پيروزى بنى اسرائيل - به خاطر صبر و استقامتى كه نشان دادند - تحقق يافت (و تمت كلمة ربك الحسنى على بنى اسرائيل بما صبروا).
و اين همان وعدهاى است كه در آيات قبل (آيه 128 و 129 همين سوره ) به آن اشاره شده است .
گرچه در اين آيه تنها سخن از بنى اسرائيل و سرانجام استقامت آنها در برابر فرعونيان به ميان آمده ولى بطورى كه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود، اين موضوع اختصاص به قوم و ملتى ندارد، بلكه هر جمعيت مستضعفى بپاخيزند و براى آزادى خود از چنگال اسارت و استعمار كوشش كنند و در اين راه استقامت و پايمردى نشان دهند سرانجام پيروز خواهند شد، و سرزمينهائى كه بوسيله ظالمان و ستمگران اشغال شده است آزاد مى گردد.
و در پايان آيه اضافه مى كند كه ما قصرهاى زيباى فرعون و فرعونيان و كاخهاى مجلل و بناهاى پر زرق و برق و جالب آنها و همچنان باغات پرشكوهشان را نابود ساختيم (و دمرنا ما كان يصنع فرعون و قومه و ما كانوا يعرشون ).
صنع آنچنانكه (راغب ) در كتاب مفردات گفته (غالبا) به معنى كارهاى جالب مى آيد، و در آيه فوق به معنى معماريهاى زيبا و چشمگير عصر فرعونيان آمده است .
و ما يعرشون در اصل به معنى درختان و باغهائى است كه بوسيله نصب داربستها برپا ميشوند و منظره زيبا و پرشكوهى دارند.
دمرنا از ماده (تدمير) به معنى هلاك كردن و نابود ساختن است .
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه نابودى اين كاخها و آن باغها اولا با
چه وسيله بوده ؟ و ثانيا چه ضرورتى داشته است ؟
در پاسخ مى گوئيم :بعيد نيست زلزله ها و سيلابهاى جديدى اين وضع را ايجاد كرده باشد و ضرورت آن از اينجا روشن مى شود كه تمام فرعونيان در دريا غرق نشدند بلكه خود فرعون و جمعى از خاصان و لشكريان او كه در تعقيب موسى (عليه السلام ) بودند از ميان رفتند، و مسلما اگر قدرت مالى و اقتصادى باقيماندگان كه تعداد نفوس آنها در سراسر مصر بسيار زياد بود بر جا مى ماند باز توانائى اين را داشتند كه بنى اسرائيل را درهم بكوبند و يا لااقل مزاحمتهاى بزرگى براى آنها فراهم سازند، اما تهى شدن دست آنها از اين وسائل سبب شد كه براى هميشه به طغيانگرى آنها خاتمه داده شود.
آيه و ترجمه


و جوزنا ببنى إ سرءيل البحر فأ توا على قوم يعكفون على أ صنام لهم قالوا يموسى اجعل لنا إ لها كما لهم ءالهة قال إ نكم قوم تجهلون (138)
إ ن هؤ لاء متبر ما هم فيه و بطل ما كانوا يعملون (139)
قال أ غير الله أ بغيكم إ لها و هو فضلكم على العلمين (140)
و إ ذ أ نجينكم من ءال فرعون يسومونكم سوء العذاب يقتلون أ بناءكم و يستحيون نساءكم و فى ذلكم بلاء من ربكم عظيم (141)




ترجمه :
138 - و بنى اسرائيل را از دريا (سالم ) عبور داديم در مسير خود به جمعيتى رسيدند كه اطراف بتهايشان با تواضع و خضوع گرد آمده بودند (در اين هنگام بنى اسرائيل ) به موسى گفتند توهم براى ما معبودى قرار ده همانگونه كه آنها معبودان (و خدايان دارند! گفت : شما جمعيتى جاهل و نادان هستيد.
139 - اينها (را كه مى بينيد) سرانجام كارشان نابودى است و آنچه انجام مى دهند باطل (و بيهوده ) است .
140 - (سپس ) گفت آيا غير از خداوند معبودى براى شما بطلبم ، خدائى كه شما را بر جهانيان (و مردم عصرتان ) برترى داد
141 - بخاطر بياوريد زمانى را كه از (چنگال ) كسان فرعون نجاتتان بخشيديم آنها كه مرتبا شما را شكنجه مى دادند، پسرانتان را ميكشتند و زنانتان را (براى خدمتكارى ) زنده مى گذاشتند و در اين آزمايش بزرگى از ناحيه خدا براى شما بود.
تفسير :
پيشنهاد بتسازى به موسى
در اين آيات به قسمت حساس ديگرى از سرگذشت بنى اسرائيل كه به دنبال پيروزى آنها بر فرعونيان واقع شد، اشاره شده است ، و آن مساله توجه آنها به بت پرستى است كه نخستين جوانه آن در اين آيات ، مورد بحث قرار گرفته ، و نتيجه نهائى آن بطور مفصل در سوره طه از آيه 86 تا 97 و بطور مختصر در آيه 148 به بعد از همين سوره آمده است .
در واقع ، با پايان گرفتن جريان فرعون گرفتارى بزرگ داخلى موسى ، يعنى درگيرى او با جهال بنى اسرائيل و افراد سركش و لجوج آغاز گرديد، و به طورى كه خواهيم گفت اين گرفتارى براى موسى (عليه السلام ) به درجات ، سختتر و سنگين تر و طاقت فرساتر از درگيرى با فرعون و فرعونيان بود! و همين است خاصيت درگيريهاى داخلى .
در آيه نخست مى گويد: ما بنى اسرائيل را از دريا (رود عظيم نيل ) عبور داديم (و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر).
اما در مسير خود به قومى برخورد كردند كه با خضوع و تواضع ، اطراف بتهاى خود را گرفته بودند (فاتوا على قوم يعكفون على اصنام لهم ).
(عاكف ) از ماده عكوف به معنى توجه به چيزى و ملازمت آميخته با احترام به آن مى باشد.
افراد جاهل و بيخبر آنچنان تحت تاثير اين صحنه قرار گرفتند كه بلافاصله نزد موسى آمدند و گفتند براى ما هم معبودى قرار بده همانطور كه آنها معبودان دارند! (قالوا يا موسى اجعل لنا الها كما لهم آلهة ).
موسى (عليه السلام ) از اين پيشنهاد جاهلانه و نابخردانه ، بسيار ناراحت شد، به آنها
رو كرد و گفت : (شما جمعيت جاهل و بى خبرى هستيد! (قال انكم قوم تجهلون ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - از اين آيه به خوبى استفاده مى شود، كه سرچشمه بت پرستى ، جهل و نادانى بشر است ، از يكطرف جهل او نسبت به خداوند و عدم شناسائى ذات پاك او و اينكه هيچگونه شبيه و نظير و مانند براى او تصور نمى شود.
از سوى ديگر جهل انسان نسبت به علل اصلى حوادث جهان كه گاهى سبب حوادث را به يك سلسله علل خيالى و خرافى از جمله بت ، نسبت دهد.
از سوى سوم جهل انسان به جهان ماوراء طبيعت و كوتاهى فكر او تا آنجا كه جز مسائل حسى را نمى بيند و باور نمى كند، اين نادانيها دست به دست هم داده و در طول تاريخ ، سرچشمه بت پرستى شده اند و گر نه چگونه يك انسان آگاه و فهميده ، آگاه به خدا و صفات او، آگاه از علل حوادث ، آگاه از جهان طبيعت و ماوراء طبيعت ، ممكن است قطعه سنگى را فى المثل از كوه جدا كند، قسمتى از آن را در ساختمان منزل ، و يا پله هاى خانه مصرف كند، و قسمت ديگرى را معبودى بسازد، و در برابر آن سجده نمايد و مقدرات خويش را به دست او بسپارد؟!
جالب اينكه در گفتار موسى (عليه السلام ) در آيه فوق مى خوانيم كه به آنها مى گويد شما جمعيتى هستيد كه در جهالت به طور مستمر غوطه وريد (چون تجهلون فعل مضارع است و غالبا دلالت بر استمرار مى كند) به خصوص اينكه متعلق جهل ، در آن بيان نشده و اين خود دليل بر عموميت و توسعه آن مى باشد.
از همه جالبتر اينكه بنى اسرائيل ، با جمله اجعل لنا الها (معبودى براى ما قرار بده ) نشان دادند كه ممكن است چيزى كه هرگز منشا اثرى نبوده ، نه
زيانى داشته و نه سودى دارد، با انتخاب و قرارداد و گذاردن نام بت و معبود بر آن ، ناگهان سرچشمه آثارى گردد، پرستش آن انسان را به خدا نزديك كند، و بى احترامى به آن دور، عبادتش سرچشمه خير و بركت ، و تحقيرش منشا ضرر و زيان گردد، و اين نهايت جهل و بى خبرى است .
درست است كه منظور بنى اسرائيل اين نبوده براى ما معبودى بساز كه خالق جهان باشد، بلكه منظورشان اين بوده معبودى بساز كه با پرستش آن به خدا نزديك شويم و مايه خير و بركت گردد، ولى آيا با يك نامگذارى و يا مجسمه سازى ، ممكن است يك موجود بى روح و بى خاصيت ، ناگهان سرچشمه اين خواص و آثار گردد؟ آيا چيزى جز خرافه و جهل و خيالات واهى و پندارهاى بى اساس ‍ مى تواند چنين كارى را توجيه كند؟!
2 - شك نيست كه بنى اسرائيل قبل از مشاهده اين گروه بت پرستان زمينه فكرى مساعدى بر اثر زندگى مداوم در ميان مصريان بت پرست براى اين موضوع داشتند، ولى مشاهده اين صحنه تازه گويا جرقه اى شد كه زمينه هاى قبلى ، خود را نشان دهند، اما در هر حال اين جريان نشان مى دهد كه انسان تا چه اندازه ، تحت تاثير محيط قرار دارد، محيط است كه مى تواند او را به خداپرستى سوق دهد، و محيط است كه مى تواند او را به بت پرستى بكشاند، محيط است كه منشا انواع مفاسد و بدبختيها و يا سرچشمه صلاح و پاكى مى گردد (اگر چه انتخاب خود او نيز عامل نهائى است ) و به همين جهت اصلاح محيط در اسلام فوق العاده مورد توجه قرار دارد.
3 - موضوع ديگرى كه از آيه به خوبى استفاده مى شود اين است كه در ميان بنى اسرائيل به راستى افراد ناسپاس فراوانى بودند، با آنكه آنهمه معجزات موسى را مشاهده كردند و آن همه مواهب الهى شامل حالشان شده بود، چيزى از نابودى دشمن سرسختشان فرعون در ميان امواج نگذشته بود، و آنها به لطف پروردگار از دريا گذشتند، اما ناگهان همه اين مسائل را به دست فراموشى سپرده ، از موسى تقاضاى بتسازى كردند!.
در نهج البلاغه مى خوانيم يكى از يهوديان در حضور على (عليه السلام ) به مسلمانان ايراد كرد و گفت : شما هنوز پيامبرتان را به خاك نسپرده بوديد كه اختلاف كرديد؟
على (عليه السلام ) اين پاسخ دندانشكن را در جواب يهودى فرمود انما اختلفنا عنه لا فيه و لكنكم ما جفت ارجلكم من البحر حتى قلتم لنبيكم اجعل لنا الها كما لهم آلهة فقال انكم قوم تجهلون : (ما درباره دستورات و سخنانى كه از پيامبرمان رسيده اختلاف كرده ايم ، نه درباره خود پيامبر و نبوتش (تا چه رسد به الوهيت پروردگار) ولى شما پايتان از آب دريا خشك نشده بود كه به پيامبرتان پيشنهاد كرديد، براى ما معبودى قرار بده آنچنان كه اين بتپرستان معبودانى دارند، و او در جواب به شما گفت : شما جمعيتى هستيد كه در جهل غوطه وريد)!
در آيه بعد مى خوانيم كه موسى (عليه السلام ) براى تكميل سخن خود به بنى اسرائيل گفت : (اين جمعيت بت پرست را كه مى بينيد، كارشان به هلاكت مى انجامد و عملشان باطل و بى اساس است ) (ان هؤ لاء متبر ما هم فيه و باطل ما كانوا يعملون ).
يعنى هم عملشان بيهوده و رنجهايشان بى نتيجه است و هم سرانجام يك قوم
بت پرست و مشرك ، به هلاكت و نابودى مى كشد (زيرا (متبر) از ماده (تبار) به معنى هلاكت است ). و باز براى تاكيد اضافه كرد آيا معبودى غير از خدا براى شما انتخاب كنم ؟ همان خدائى كه شما را بر جهانيان (مردم عصر خود) برترى داد (قال أ غير الله ابغيكم الها و هو فضلكم على العالمين ).
يعنى اگر انگيزه پرستش خدا، حس شكرگزارى باشد، همه نعمتهاى شما از ناحيه خدا است و اگر انگيزه پرستش و عبوديت ، منشا اثر بودن باشد، باز آن هم مربوط به خدا است ، بنابراين به هر حسابى باشد جز خداوند قادر منان شايسته پرستش نيست .
در آيه بعد خداوند يكى از نعمتهاى بزرگ خود را به بنى اسرائيل ، ياد آور مى شود، تا با توجه به اين نعمت بزرگ حس شكرگزارى در آنها تحريك گردد، و بدانند شايسته پرستش و خضوع و عبادت ، تنها ذات پاك او است ، و هيچ دليلى ندارد كه در مقابل بتهائى كه كمترين سود و زيانى ندارند، سر تعظيم فرود آورند.
نخست مى گويد: (به خاطر بياوريد هنگامى كه شما را از چنگال آل فرعون نجات داديم آنها مرتبا شما را شكنجه مى دادند و مجازات مى كردند (و اذ انجيناكم من آل فرعون يسومونكم سوء العذاب )
(يسومون ) از ماده (سوم ) و اصل آن چنانكه راغب در مفردات مى گويد دنبال چيزى رفتن است و به طورى كه از قاموس ‍ استفاده مى شود يك نوع معنى استمرار و ادامه نيز در آن افتاده ، بنابراين معنى يسومونكم سوء العذاب
اين است كه آنها به طور مستمر به دنبال مجازاتهاى دردناك و شكنجه دادن شما بودند.
سپس - همانطور كه روش قرآن در بيان تفصيلى مطالب پس از بيان اجمالى آنها است - اين عذاب و شكنجه مستمر را چنين شرح مى دهد كه آنها پسران شما را به قتل مى رسانيدند، و زنان و دخترانتان را (براى خدمتگزارى و بردگى ) زنده نگه مى داشتند (يقتلون ابنائكم و يستحيون نسائكم ).
و در اين آزمايش بزرگى از ناحيه خداوند براى شما بود (و فى ذلكم بلاء من ربكم عظيم ).
ظاهر آيات قبل و بعد نشان مى دهد كه اين جمله را موسى (عليه السلام ) از طرف خداوند براى بنى اسرائيل كه پس از عبور از درياى نيل به هوس بت پرستى افتادند بيان كرده است .
اگر چه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه مخاطب اين آيه يهوديان عصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده باشند، زيرا تفسير اول احتياج به تقدير دارد و اينكه آيه در اصل قال موسى قال ربكم ...: (موسى گفت پروردگار شما چنين گفته است )... بوده است و اين بر خلاف ظاهر است .
ولى با توجه به اينكه اگر روى سخن در اين آيه به يهوديان معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد ارتباط آيات قبل و بعد به كلى بريده مى شود، اين آيه به صورت جمله معترضهاى درمى آيد، تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد.
(ضمنا بايد توجه داشت كه نظير اين آيه با تفاوت بسيار كمى در سوره بقره آيه 49 گذشت ، براى توضيح بيشتر به جلد اول صفحه 165 تا 167 مراجعه فرمائيد).
آيه و ترجمه


و وعدنا موسى ثلثين ليلة و أ تممنها بعشر فتم ميقت ربه أ ربعين ليلة و قال موسى لا خيه هرون اخلفنى فى قومى و أ صلح و لا تتبع سبيل المفسدين (142)




ترجمه :
142 - و ما به موسى سى شب وعده گذارديم سپس آنرا با ده شب (ديگر) تكميل نموديم به اين ترتيب ميعاد پروردگارش (با او) چهل شب تمام شد و موسى به برادرش هارون گفت جانشين من در ميان قوم من باش و (آنها را) اصلاح كن و از روش مفسدان پيروى منما.
تفسير :
وعده گاه بزرگ
در اين آيه اشاره به يكى ديگر از صحنه هاى زندگى بنى اسرائيل و درگيرى موسى با آنها شده است و آن جريان رفتن موسى به ميعادگاه پروردگار و گرفتن احكام تورات از طريق وحى و تكلم با خدا و آوردن جمعى از بزرگان بنى اسرائيل به ميعادگاه براى مشاهده اين جريان و اثبات اينكه هرگز خداوند را با چشم نمى توان ديد مى باشد، كه به دنبال آن داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل و انحراف از مسير توحيد و آن غوغاى عجيب سامرى ذكر شده است .
نخست مى گويد: (ما به موسى (عليه السلام ) سى شب (يك ماه تمام ) مواعده كرديم ، سپس با ده روز ديگر آن را كامل ساختيم ، و وعده خدا با او در چهل شب پايان يافت ) (و واعدنا موسى ثلثين ليلة و اتممناها بعشر فتم ميقات ربه اربعين ليلة ).
(ميقات ) از ماده وقت به معنى وقتى است كه براى انجام كارى تعيين
شده است ، و معمولا بر زمان اطلاق مى شود، اما گاهى به مكانى كه بايد كارى در آن انجام پذيرد، گفته مى شود، مانند (ميقات حج ) يعنى مكانى كه هيچكس بدون احرام نمى تواند از آنجا بگذرد.
سپس چنين نقل كه (موسى به برادرش هارون گفت : در ميان قوم من جانشين من باش و در راه اصلاح آنها بكوش و هيچگاه از طريق مفسدان پيروى مكن ) (و قال موسى لاخيه هارون اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين ).
در اينجا به چند موضوع بايد توجه داشت
1 - نخستين سؤ الى كه در مورد آيه فوق پيش مى آيد اين است كه چرا وعده چهل روز يكجا بيان نشده بلكه نخست مى فرمايد سى روز، سپس ده روز به عنوان متمم بر آن مى افزايد در حالى كه در آيه 151 بقره اين چهل روز به صورت واحد، ذكر شده است ؟
مفسران درباره اين تفكيك ، تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند، ولى آنچه بيشتر به نظر ميرسد و با روايات اهلبيت (عليهم الاسلام ) نيز سازگار است اين است كه گرچه در متن واقع ، بنا بر چهل روز بوده اما خداوند براى آزمودن بنى اسرائيل نخست موسى (عليه السلام ) را براى يك مواعده سى روزه دعوت نمود سپس آن را تمديد كرد، تا منافقان بنى اسرائيل صفوف خود را مشخص ‍ سازند.
از امام باقر (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: هنگامى كه موسى (عليه السلام ) به وعدهگاه الهى رفت با قوم خويش قرار گذاشته بود غيبت او سى روز بيشتر طول نكشد، اما هنگامى كه خداوند ده روز بر آن افزود، بنى اسرائيل گفتند: موسى (عليه السلام ) تخلف كرده است ، و به دنبال آن دست به كارهائى كه مى دانيم زدند (و
گوساله پرستى كردند).
در اينكه اين چهل روز، موافق چه ايامى از ماه هاى اسلامى بوده ، از بعضى روايات استفاده مى شود از آغاز ذيقعده شروع ، و به دهم ذيحجه (عيد قربان ) ختم گرديده است ، اگر مى بينيم تعبير به چهل شب (اربعين ليله ) در قرآن شده است نه چهل روز، ظاهرا به خاطر اين است كه مناجات موسى (عليه السلام ) و گفتگويش با پروردگار بيشتر در شب انجام مى شده است .
2 - سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه مگر هارون پيامبر نبود كه موسى (عليه السلام ) او را به جانشينى خود و رهبرى و امامت بنى اسرائيل منصوب كرد؟
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه مقام نبوت چيزى است و مقام امامت چيز ديگر، هارون پيامبر بود ولى عهده دار مقام رهبرى همه جانبه بنى اسرائيل نبود، بلكه مقام امامت و رهبرى همه جانبه مخصوص موسى (عليه السلام ) بود، اما به هنگامى كه مى خواست براى مدتى از قوم خود جدا شود، برادرش را به عنوان امام و پيشوا انتخاب كرد.
و از اينجا روشن مى شود كه مقام امامت مقامى برتر از مقام نبوت است (شرح بيشتر درباره اين موضوع را در سرگذشت ابراهيم ذيل آيه 124 سوره بقره جلد اول صفحه 311 بيان كرديم ).
3 - باز سؤ ال ديگرى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه چگونه موسى (عليه السلام ) به برادر خود گفت : در اصلاح قوم بكوشد و از پيروى راه مفسدان
خوددارى كند با اينكه هارون ، پيامبر بود و معصوم و هرگز پيرو طريق مفسدان نبود.
در پاسخ مى گوئيم : اين در حقيقت يكنوع تاكيد براى توجه دادن برادر به اهميت موقعيت خود در ميان بنى اسرائيل مى باشد و شايد اين موضوع را نيز مى خواست براى بنى اسرائيل روشن سازد، كه در برابر اندرزها و نصايح و رهبريهاى خردمندانه هارون ، تسليم باشند و امر و نهى و اندرز او را بر خود سنگين نشمرند، و دليل بر كوچكى خود ندانند، همانطور كه هارون با آن مقام برجستهاش در برابر نصيحت و اندرز موسى (عليه السلام ) كاملا تسليم بود.
يك ميقات يا چند ميقات
4 - چهارمين سؤ الى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه آيا موسى (عليه السلام ) تنها يك اربعين به ميقات رفت و در همين اربعين بود كه احكام تورات و شريعت آسمانى خود را از طريق وحى دريافت داشت و نيز در همين اربعين بود كه جمعى از بزرگان بنى اسرائيل را به عنوان نماينده همه قوم با خود برد، تا شاهد نزول احكام تورات باشند و نيز به آنها بفهماند كه خداوند به هيچوجه با چشم مشاهده نميشود؟ و يا اينكه اربعينهاى متعددى بوده ؟ در يكى تنها براى گرفتن احكام و در ديگرى همراه بزرگان بنى اسرائيل و احتمالا اربعين ديگرى براى مقاصدى غير از اينها با خداوند ميعاد داشته است (چنانكه از سفر خروج تورات كنونى از باب 19 تا 24 نيز چنين استفاده مى شود).
باز در اينجا در ميان مفسران گفتگو است ، ولى آنچه با توجه به آيه مورد بحث و آيات قبل و بعد آن ، بيشتر به ذهن مى رسد، اين است كه همه مربوط به يك واقعه است ، زيرا گذشته از اينكه تعبير آيه بعد و لما جاء موسى لميقاتنا
(هنگامى كه موسى به ميقات آمد) كاملا متناسب با وحدت اين دو جريان است ، آيه 145 همين سوره به خوبى نشان مى دهد كه جريان الواح تورات و دريافت احكام اين شريعت نيز در همين سفر بوده است .
تنها چيزى كه ممكن است دليل بر تعدد ميعادهاى موسى با بنى اسرائيل گرفته شود، آيه 155 همين سوره است (و اختار موسى قومه سبعين رجلا لميقاتنا ...) كه به خواست خدا بزودى ضمن بيان تفسير آن ، عدم منافاتش را روشن خواهيم ساخت .
5 - حديث منزله
بسيارى از مفسران اهل تسنن و شيعه در ذيل آيه مورد بحث اشاره به حديث معروف منزله كرده اند، با اين تفاوت كه مفسران شيعه آن را به عنوان يكى از اسناد زنده خلافت بلا فصل على (عليه السلام ) گرفته ، ولى بعضى از مفسران اهل تسنن ضمن عدم قبول آن ، تاخت و تاز بيرحمانه و تعصب آميزى به شيعه دارند.
براى روشن شدن اين بحث ، نخست لازم است اسناد و متن اين حديث را بطور فشرده بياوريم ، و سپس درباره دلالت آن ، و بعد در مورد حملاتى كه آن دسته از مفسران به ما دارند بحث و بررسى كنيم :
اسناد حديث منزله
1 - عده زيادى از صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره جريان جنگ تبوك چنين نقل كرده اند: ان رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خرج الى تبوك و استخلف عليا فقال ا تخلفنى فى الصبيان و النساء قال ا لا ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى
الا انه ليس نبى بعدى : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به سوى تبوك حركت كرد و على (عليه السلام ) را به جاى خود قرار داد، على (عليه السلام ) عرض كرد آيا مرا در ميان كودكان و زنان ميگذارى (و اجازه نمى دهى با تو به ميدان جهاد بيايم ) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: آيا راضى نيستى كه نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى (عليه السلام ) باشى جز اينكه پيامبرى بعد از من نخواهد بود عبارت بالا در معتبرترين كتب حديث اهل تسنن يعنى صحيح بخارى نيز از سعد بن ابى وقاص نقل شده است .
در صحيح مسلم كه آن هم از كتب درجه اول آنان محسوب مى شود در باب فضائل الصحابه همين حديث از سعد نقل شده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى : تو نسبت به من ، به منزله هارون از موسى هستى جز اينكه بعد از من پيامبرى نيست در اين حديث كه صحيح مسلم نقل كرده مطلب به صورت كلى اعلام شده و اشاره به جنگ تبوك ديده نميشود.
و نيز در همان كتاب كمى پس از ذكر حديث به گونه كلى گفتار پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در جنگ تبوك ، همانند صحيح بخارى جداگانه آورده است .
در سنن ابن ماجه نيز عين اين مطلب آمده است .
در سنن ترمذى مطلبى بر اين اضافه دارد كه معاويه روزى به سعد گفت چرا ناسزا به ابو تراب (يعنى على (عليه السلام ) نميگوئى ؟! گفت : من سه مطلب را به خاطر دارم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره على (عليه السلام ) فرمود، هنگامى كه به ياد اين سه مطلب ميافتم نميتوانم به او ناسزا بگويم ، سپس يكى از اين سه مطلب را جريان
جنگ تبوك و جملهاى را كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حق على (عليه السلام ) فرمود، ذكر مى كند. در كتاب مسند احمد در حدود ده مورد اشاره به اين حديث شده است كه گاهى در آن از جنگ تبوك سخن به ميان آمده و گاهى بدون ذكر جنگ تبوك اين جمله بطور كلى بيان گرديده است .
در يكى از اين موارد نقل مى كند كه ابن عباس نشسته بود جمعى نزد او آمدند و به او گفتند يا به همراه ما بيا و يا اين عده اى كه در مجلس نشسته اند از مجلس بروند (ما با تو سخنى داريم ) ابن عباس گفت : من با شما مى آيم ، تا آنجا كه ميگويد: ابن عباس داستان جنگ تبوك و گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نقل كرد و در آخر آن اضافه نمود: انه لا ينبغى ان اذهب الا و انت خليفتى : شايسته نيست كه من بروم مگر اينكه تو جانشين من باشى .
در كتاب خصائص نسائى نيز عين اين حديث آمده است و همچنين در كتاب مستدرك حاكم و تاريخ الخلفاء سيوطى و صواعق المحرقه ابن حجر و سيره ابن هشام و سيره حلبى و كتب بسيار ديگر.
و ميدانيم اين كتب از كتابهاى معروف و درجه اول اهل تسنن است .
قابل توجه اينكه حديث فوق را تنها سعد بن ابى وقاص از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل نكرده است بلكه عده اى از صحابه كه تعداد آنها بيش از بيست نفر است آنرا نقل كرده اند: از جمله جابر بن عبد الله و ابو سعيد خدرى و اسماء بنت عميس و ابن عباس ‍ و ام سلمه و عبد الله بن مسعود و انس بن مالك و زيد بن ارقم و ابو ايوب و جالبتر اينكه معاويه و عمر بن خطاب نيز اين حديث را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده اند.
محب الدين طبرى در ذخائر العقبى نقل مى كند كه مردى نزد معاويه آمد و سؤ الى از او كرد، معاويه در پاسخ گفت : اين مساله را از على (عليه السلام ) بپرس او بهتر ميداند، مرد گفت اى امير مؤ منان ! (منظورش معاويه بود) جواب تو در اين باره از جواب على (عليه السلام ) نزد من خوشتر است ، معاويه گفت : سخن بدى گفتى و سپس گفت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حق على (عليه السلام ) اين جمله را فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى ، سپس افزود هنگامى كه عمر مطلبى برايش ‍ مشكل ميشد از على (عليه السلام ) مى پرسيد.
ابو بكر بغدادى در تاريخ بغداد از عمر بن خطاب چنين نقل مى كند: مردى را ديد كه به على ناسزا ميگويد، عمر گفت : من گمان ميكنم مرد منافقى باشى !، براى اينكه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم ميفرمود: انما على منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى .
حديث منزله در هفت مورد
نكته ديگر اينكه بر خلاف آنچه بعضى تصور ميكنند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين
سخن را تنها در جنگ تبوك نفرموده ، بلكه در چندين مورد ديگر نيز اين جمله از او شنيده شده است ، از جمله اينكه :
1 - در يوم المؤ اخاة اول يعنى در نخستين مرتبه كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مكه ميان يارانش پيمان برادرى بست ، على (عليه السلام ) را براى اين پيمان براى خودش انتخاب نمود و فرمود: انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى .
2 - در يوم المؤ اخاة ثانيه يعنى روز ديگرى كه در مدينه ميان مهاجر و انصار پيمان برادرى برقرار ساخت باز در اينجا على (عليه السلام ) را به عنوان برادرى خود انتخاب نمود و اين جمله را به او فرمود: و انت منى بمنزلة هارون من موسى غير انه لا نبى بعدى و انت اخى و وارثى .
3 - ام سليم كه از زنان با شخصيت و از دعوت كنندگان به سوى اسلام بود و پدر و برادرش در ميدان جهاد در خدمت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شربت شهادت نوشيدند، و به خاطر اينكه شوهرش ، دعوت اسلام را نپذيرفت از او جدا شد، گهگاه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى ديدنش به خانه او مى آمد (و او را تسلى ميداد) روزى به او فرمود: اى ام سليم ان عليا لحمه من لحمى و دمه من دمى و هى منى بمنزلة هارون من موسى على گوشتش از گوشت من و خونش از خون من و او نسبت به
من همانند هارون است نسبت به موسى .
4 - ابن عباس ميگويد: روزى عمر بن خطاب گفت : نام على را به بدى نبريد زيرا من از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سه جمله درباره او شنيدم كه اگر يكى از آنها را ميداشتم از آنچه آفتاب بر آن ميتابد نزد من محبوبتر بود، من و ابوبكر و ابو عبيده و جمعى از اصحاب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد او بوديم و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تكيه بر على كرده بود، دست بر شانه او زد سپس فرمود: انت يا على اول المؤ منين ايمانا و اولهم اسلاما ثم قال انت منى بمنزلة هارون من موسى : اى على تو نخستين مردى هستى كه به خدا ايمان آوردى و نخستين كسى هستى كه اسلام را پذيرفتى ، تو نسبت به من همانند هارون به موسى هستى .
5 - نسائى در كتاب خصائص نقل مى كند كه على (عليه السلام ) و جعفر و زيد درباره سرپرستى فرزند حمزه با هم گفتگو داشتند و هر كدام ميخواست ، اين خدمت به او سپرده شود، در اين موقع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى
6 - در آن روز كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد درهاى خانه هائى كه به مسجد (منظور مسجد پيامبر است ) گشوده ميشد، بسته شود و تنها در خانه على (عليه السلام ) را باز گذارد، جابر بن عبد الله نقل مى كند كه به على (عليه السلام ) فرمود: انه يحل لك من المسجد ما يحل لى و انك منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى
بعدى : آنچه از مسجد براى من مجاز است براى تو نيز مجاز است زيرا تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى .
موارد ششگانه بالا كه غير از جريان غزوه تبوك است ، همه را از كتب معروف اهل تسنن آورديم و گرنه در رواياتى كه از طرق شيعه وارد شده ، موارد ديگرى نيز از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه اين جمله را فرمود.
از مجموع اينها به خوبى استفاده مى شود كه حديث منزله ، موضوعى نبوده است كه اختصاص به داستان تبوك داشته باشد بلكه يك فرمان عمومى درباره على (عليه السلام ) براى هميشه بوده است .
و از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از دانشمندان اهل سنت مانند آمدى تصور كرده اند كه اين حديث متضمن حكم خاصى در مورد جانشينى على (عليه السلام ) در غزوه تبوك بوده است و ربطى به ساير موارد ندارد، به كلى بى اساس است ، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مناسبتهاى مختلف و در جريانهاى گوناگون اين جمله را تكرار فرموده و اين نشان مى دهد كه يك حكم عمومى است .
محتواى حديث منزله
اگر با بينظرى حديث فوق را بررسى كنيم و از پيشداوريهاى تعصب آميز و بهانه جوئيها، خود را بركنار داريم ، از اين حديث استفاده ميكنيم كه على (عليه السلام ) تمام مناصبى را كه هارون نسبت به موسى (عليه السلام ) و در ميان بنى اسرائيل داشت - به جز نبوت - داشته است ، زيرا لفظ حديث عام است و استثناء جمله الا انه لا نبى بعدى نيز اين عموميت را تاكيد مى كند، و هيچگونه قيد و شرطى در
حديث وجود ندارد، كه آن را تخصيص بزند، بنابراين امور زير را از حديث ميتوان استفاده كرد:
1 - على (عليه السلام ) بالاترين و افضل امت بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، همانگونه كه هارون چنين مقامى را داشت .
2 - على (عليه السلام ) وزير پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و معاون خاص و پشتيبان او و شريك در برنامه رهبرى او بود، زيرا قرآن همه اين مناصب را براى هارون ثابت كرده است آنجا كه از زبان موسى ميگويد:
و اجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى ، اشدد به ازرى و اشركه فى امرى (سوره طه آيه 29 تا 32): وزيرى از خاندانم براى من قرار ده ، هارون برادرم را، نيروى مرا به او افزايش ده ، و او را در برنامه من شريك ساز.
3 - على (عليه السلام ) علاوه بر برادرى عمومى اسلامى مقام خاص اخوت و برادرى اختصاصى و معنوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دارا بود.
4 - على جانشين و خليفه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود و با وجود او هيچكس ديگر چنين شايستگى را نداشت .
پرسشها پيرامون حديث منزله
جمعى از متعصبان ايرادهائى به حديث فوق دارند كه قسمتى از آن به قدرى سست است كه به راستى شايسته طرح نيست تنها با شنيدن بعضى از اينگونه ايرادات بايد اظهار تاسف كرد كه چرا پيشداوريهاى حساب نشده به عده اى اجازه نميدهد حقايق روشن را بپذيرند، ولى قسمتى از آنها كه قابل طرح و گفتگو است ذيلا از نظر ميگذرانيم :
ايراد اول - اين حديث تنها يك حكم محدود و خصوصى را بيان ميكند، زيرا در غزوه تبوك وارد شده آنهم به هنگامى كه على (عليه السلام ) از ماندن در مدينه در ميان زنان و كودكان ناراحت بود و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى دلدارى او اين جمله را بيان كرد، بنابراين منظور اين بوده كه تنها تو بر اين گروه زنان و كودكان حكومت و رهبرى دارى !!
پاسخ اين ايراد از بحثهاى گذشته به خوبى روشن شد كه بر خلاف تصور اين ايراد كنندگان حديث مزبور، در يك واقعه و تنها در واقعه تبوك صادر نشده بلكه در موارد متعددى ، به عنوان يك قانون كلى ذكر شده است كه ما هفت مورد آنرا با ذكر اسنادش از كتب دانشمندان اهل تسنن در بحثهاى گذشته آورديم .
از اين گذشته ماندن على (عليه السلام ) در مدينه يك كار ساده به منظور نگهدارى زنان و كودكان نبود، بلكه اگر هدف اين بود از بسيارى از افراد ديگر اين كار ساخته بود و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بزرگترين قهرمان شجاع سپاهش را براى هدف كوچكى آن هم در زمانى كه به مبارزه يك امپراطورى بزرگ (امپراطورى روم شرقى ) ميرفت نميگذاشت ، پيدا است هدف اين بوده كه در غيبت طولانى او دشمنان فراوانى كه در اطراف مدينه بودند و منافقانى كه در خود مدينه وجود داشتند از فرصت براى درهم كوبيدن مدينه ، كانون اسلام ، استفاده نكنند، تنها كسى كه ميتوانست اين مركز حساس را حفظ و نگهدارى كند، على (عليه السلام ) بود.
ايراد دوم - ميدانيم - و در تواريخ مشهور آمده است - كه هارون در زمان خود موسى (عليه السلام ) از دنيا رفت ، بنابراين تشبيه به هارون ، اثبات نميكند كه على (عليه السلام ) بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جانشين او باشد.
شايد اين مهمترين ايرادى است كه به اين حديث شده است ، ولى جمله
الا انه لا نبى بعدى پاسخ اين ايراد را به خوبى مى دهد، زيرا اگر گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه ميگويد تو به منزله هارون نسبت به من هستى ، مخصوص به زمان حيات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، جمله الا انه لا نبى بعدى هيچ لزومى نداشت ، زيرا وقتى سخن مخصوص به زمان حيات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد، درباره بعد از او سخن گفتن كاملا نامناسب است (و به اصطلاح اين استثناء جنبه منقطع پيدا مى كند كه بر خلاف ظاهر كلام ميباشد)
بنابراين وجود اين استثناء به خوبى نشان مى دهد كه گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ناظر به زمان بعد از مرگ او نيز بوده است منتها براى اينكه اشتباه نشود و كسانى على (عليه السلام ) را به نبوت بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر نگزينند، ميفرمايد: تو همه اين مقامها را دارى ولى بعد از من پيامبر نخواهى بود، بنابراين مفهوم كلام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين مى شود كه تو تمام مقامات هارون را دارى ، نه تنها در حيات من ، بعد از وفات من هم اين مقامات ادامه خواهد يافت (جز مقام نبوت ).
و به اين ترتيب روشن مى شود كه تشبيه على (عليه السلام ) به هارون از نظر مقامات است نه از نظر مدت ادامه اين مقامات ، هارون نيز اگر زنده ميماند مسلما هم مقام جانشينى موسى را داشت و هم مقام نبوت را.
و با توجه به اينكه هارون طبق صريح قرآن هم مقام وزارت و معاونت موسى (عليه السلام ) را داشت و هم شريك در رهبرى (تحت نظر موسى بود، و هم پيامبر بود، تمام اين مقامات بجز نبوت براى على (عليه السلام ) ثابت ميگردد، حتى بعد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به گواهى جمله الا انه لا نبى بعدى .
ايراد سوم - ايراد ديگرى كه در اين زمينه شده است اين است كه لازمه استدلال به اين حديث آن است كه على حتى در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) منصب ولايت و رهبرى امت را داشته است ، در حالى كه دو امام و دو رهبر در عصر واحد ممكن نيست ؟
ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين ايراد نيز معلوم مى شود و آن اينكه بدون شك هارون نيز در عصر موسى (عليه السلام ) مقام رهبرى بنى اسرائيل را داشت ، ولى نه يك رهبر مستقل بلكه رهبرى كه زير نظر موسى (عليه السلام ) انجام وظيفه ميكرد، على (عليه السلام ) نيز در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معاون او در مساله رهبرى امت اسلام بود و بنابراين بعد از وفات او رهبر مستقل محسوب خواهد گشت .
در هر حال حديث منزله كه از نظر اسناد از محكمترين روايات اسلامى است كه در كتب تمام گروههاى مسلمين بدون استثنا آمده است از نظر دلالت نيز براى اهل انصاف در زمينه افضليت على (عليه السلام ) نسبت به تمام امت و همچنين جانشينى بلا فصل او نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) روشن است ، ولى عجيب اين است كه بعضى نه تنها دلالت حديث را بر خلافت نپذيرفتند، بلكه گفته اند كمترين فضيلتى را نيز براى على (عليه السلام ) ثابت نمى نمايد و اين براستى حيرت آور است ؟!!
آيه و ترجمه


و لما جاء موسى لميقتنا و كلمه ربه قال رب أ رنى أ نظر إ ليك قال لن ترئنى و لكن انظر إ لى الجبل فإ ن استقر مكانه فسوف ترئنى فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا فلما أ فاق قال سبحنك تبت إ ليك و أ نا أ ول المؤ منين (143)




ترجمه :
143 - و هنگامى كه موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، عرض كرد پروردگارا خودت را به من نشان ده تا تو را ببينم ! گفت : هرگز مرا نخواهى ديد، ولى به كوه بنگر اگر در جاى خود ثابت ماند مرا خواهى ديد، اما هنگامى كه پروردگارش جلوه بر كوه كرد آنرا همسان زمين قرار داد و موسى مدهوش به زمين افتاد، موقعى كه به هوش آمد عرض كرد: خداوندا منزهى تو (از اينكه قابل مشاهده باشى ) من به سوى تو بازگشتم و من نخستين مؤ منانم .
تفسير :
تقاضاى مشاهده پروردگار
در اين آيات و آيات بعد صحنه عبرتانگيز ديگرى از صحنه هاى زندگى بنى اسرائيل نشان داده شده است ، و آن اينكه جمعى از بنى اسرائيل با اصرار و تاكيد از موسى (عليه السلام ) خواستند كه خدا را مشاهده كنند و اگر او را مشاهده نكنند، هرگز ايمان نخواهند آورد، موسى (عليه السلام ) از ميان آنها هفتاد نفر را انتخاب كرد و همراه خود به ميعادگاه پروردگار برد، در آنجا تقاضاى آنها را به درگاه اله
عرضه داشت ، پاسخى شنيد كه همه چيز را براى بنى اسرائيل در اين زمينه روشن كرد، قسمتى از اين ماجرا در سوره بقره آيه 55 و 56، و قسمتى از آن در سوره نساء آيه 153، و قسمت ديگرى در آيات مورد بحث و قسمتى هم در آيه 155 همين سوره بيان شده است .
در آيات مورد بحث ، نخست ميگويد: هنگامى كه موسى (عليه السلام ) به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، عرض كرد: پروردگارا خود را به من نشان ده تا به تو بنگرم (و لما جاء موسى لميقاتنا و كلمه ربه قال رب ارنى انظر اليك ).
ولى به زودى اين پاسخ را از پيشگاه پروردگار شنيد كه هرگز مرا نخواهى ديد (قال لن ترانى ).
ولى به كوه بنگر، اگر بجاى خود ايستاد مرا خواهى ديد! (و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى ).
هنگامى كه خداوند بر كوه جلوه كرد آنرا محو و نابود و همسان با زمين نمود! (فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا).
موسى (عليه السلام ) از مشاهده اين صحنه هولانگيز چنان وحشت زده شده كه مدهوش به روى زمين افتاد (و خر موسى صعقا).
و هنگامى كه به هوش آمد، عرضه داشت پروردگارا منزهى تو، من به سوى تو باز ميگردم و توبه ميكنم و من نخستين مؤ منانم (فلما افاق قال سبحانك تبت اليك و انا اول المؤ منين ).
نكته ها
در اين آيه چند نكته است كه بايد مورد توجه قرار گيرد:
1 - چرا موسى تقاضاى رؤ يت كرد؟
نخستين سؤ الى كه پيش مى آيد اين است ، موسى (عليه السلام ) كه پيامبر بزرگ و اولوا العزم پروردگار بود و به خوبى ميدانست ، خداوند نه جسم است و نه مكان دارد و نه قابل مشاهده و رؤ يت است چگونه چنين درخواستى كه حتى در شان افراد عادى نيست از پروردگار كرد؟
گرچه مفسران پاسخهاى مختلفى گفته اند، ولى روشنترين جواب اين است كه موسى (عليه السلام ) اين تقاضا را از زبان قوم كرد، زيرا جمعى از جاهلان بنى اسرائيل اصرار داشتند كه بايد خدا را ببينند تا ايمان آورند (آيه 153 نساء گواه بر اين مطلب است ) و او از طرف خدا ماموريت پيدا كرد كه اين تقاضا را مطرح كند تا همگان پاسخ كافى بشنوند، در حديثى كه در كتاب عيون اخبار الرضا (عليه السلام ) از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) نقل شده است نيز به اين موضوع تصريح شده است .
از قرائن روشنى كه اين تفسير را تاييد مى كند اين است كه در همين سوره آيه 155 ميخوانيم كه موسى (عليه السلام ) پس از اين ماجرا عرض كرد: اتهلكنا بما فعل السفهاء منا: آيا ما را به خاطر عملى كه سفيهان ما انجام دادند، به هلاكت ميرسانى ؟ از اين جمله روشن مى شود كه نه تنها موسى چنين تقاضائى را نداشت بلكه شايد هفتاد نفرى هم كه با او به ميعادگاه رفته بودند چنين منطقى نداشتند، آنها تنها افراد دانشمند و نمايندگان بنى اسرائيل بودند، تا مشاهدات خود را براى توده جاهل و بيخبر كه پيشنهاد مشاهده پروردگار داشتند بيان كنند.
2 - آيا مشاهده خدا امكانپذير است !
در آيه فوق ميخوانيم كه خداوند به موسى (عليه السلام ) ميگويد به كوه بنگر اگر در جاى خود باقى ماند مرا خواهى ديد آيا مفهوم اين سخن اين است كه براستى خداوند قابل مشاهده است ؟
پاسخ اين است كه اين تعبير در حقيقت كنايه از محال بودن چنين موضوعى است ، همانند جمله حتى يلج الجمل فى سم الخياط (كافران در بهشت نميروند مگر آنكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد) و از آنجا كه معلوم بوده كوه در برابر جلوه خداوند محال است پايدار بماند، چنين تعبيرى ذكر شده است .
3 - منظور از جلوه خدا چيست ؟
مفسران در اينجا گفتگوى بسيار كرده اند، ولى آنچه از مجموع آيات به نظر ميرسد اين است كه خداوند، پرتوى از يكى از مخلوقات خود را بر كوه ظاهر ساخت (و آشكار شدن آثار او به منزله آشكار شدن خود او است ) آيا اين مخلوق يكى از آيات عظيم الهى بوده كه براى ما ناشناخته مانده ؟ و يا نمونه اى از نيروى عظيم اتم و يا امواج مرموز و تكاندهنده يا صاعقه اى عظيم و وحشتناك كه كه بر كوه زد و برقى خيره كننده و صدائى مهيب و وحشتناك و نيروئى عظيم از آن برخاست ، آنچنان كه كوه به كلى از هم پاشيد.
گويا خداوند با اين كار ميخواست دو چيز را به موسى (عليه السلام ) و بنى اسرائيل نشان دهد:
نخست اينكه آنها قادر نيستند، پديده كوچكى از پديده هاى عظيم جهان خلقت را مشاهده كنند، با اين حال چگونه تقاضاى مشاهده پروردگار و خالق را ميكنند.
ديگر اينكه همانطور كه اين آيت عظيم الهى با اينكه مخلوقى بيش نبود خودش قابل مشاهده نبود بلكه آثارش يعنى لرزه عظيم ، و صداى مهيب او شنيده ميشد، اما اصل آن يعنى آن امواج مرموز يا نيروى عظيم ، نه با چشم ديده ميشد و نه با حواس ديگر قابل درك بود، با اين حال آيا هيچكس در وجود چنين آيتى ميتوانست ترديد كند و بگويد چون خودش را نميبينم و تنها آثارش را ميبينم نميتوانم به آن ايمان بياورم ؟ جائى كه درباره يك مخلوق چنين قضاوت كنيم درباره خداوند بزرگ چگونه ميتوانيم بگوئيم چون قابل مشاهده نيست به او ايمان نمى آوريم با اينكه آثارش همه جا را پر كرده است .
احتمال ديگرى در زمينه تفسير آيه داده شده است و آن اينكه موسى (عليه السلام ) براستى براى خودش تقاضاى مشاهده كرد ولى منظور او مشاهده با چشم نبود كه لازمه آن جسميت بوده باشد و با مقام موسى (عليه السلام ) سازگار نباشد، بلكه منظور يك نوع ادراك و مشاهده باطنى بوده است ، يك شهود كامل روحى و فكرى ، زيرا بسيار مى شود كه كلمه رؤ يت در اين معنى به كار ميرود، مثلا ميگوئيم : من در خودمان اين قدرت را ميبينم كه اين كار را انجام دهيم در حالى كه قدرت ، چيز قابل مشاهده اى نيست ، بلكه منظور اين است ما به وضوح اين حالت را در خودمان مى يابيم .
موسى (عليه السلام ) ميخواست به چنين مقامى از شهود و معرفت برسد، در حالى كه رسيدن به چنين مقامى در دنيا ممكن نيست ، اگر چه در آخرت كه عالم شهود و عالم بروز است ، امكان دارد.
ولى خداوند در پاسخ موسى (عليه السلام ) گفت : چنين رؤ يتى هرگز براى تو ممكن نيست و براى اثبات مطلب ، جلوه اى بر كوه كرد و كوه از هم متلاشى شد، و بالاخره موسى (عليه السلام ) از اين درخواست توبه نمود.
ولى اين تفسير از جهاتى بر خلاف ظاهر آيه مورد بحث است ، و لازمه آن ارتكاب مجاز از چند جهت ميباشد به علاوه با بعضى از روايات كه در تفسير آيه نيز وارد شده ، سازگار نيست ، و حق همان تفسير اول است .
4 - موسى (عليه السلام ) از چه چيز توبه كرد؟
آخرين سؤ الى كه در اين باره ، مطرح مى شود اين است كه موسى (عليه السلام ) چرا پس از بهوش آمدن عرضه داشت تبت اليك در حالى كه كار خلافى انجام نداده بود چه اينكه اگر اين درخواست را از طرف بنى اسرائيل كرده عملى بر طبق ماموريت بوده است و انجام وظيفه نموده ، و اگر براى خودش به منظور شهود باطنى سوال كرده ، اين هم كار خلافى محسوب نميشود ولى از دو جهت ميتوان اين سؤ ال را پاسخ گفت ، نخست اينكه موسى (عليه السلام )
به عنوان نمايندگى از بنى اسرائيل چنين درخواستى را كرد و باز در همين مقام و به همين صورت نمايندگى ، تقاضاى توبه و اظهار ايمان نمود.
ديگر اينكه موسى (عليه السلام ) اگر چه ماموريت داشت كه تقاضاى بنى اسرائيل را مطرح كند، ولى به هنگامى كه جريان تجلى پروردگار پيش آمد و حقيقت امر آشكار شد، مدت اين ماموريت پايان يافته بود، در اين موقع بايد به حالت نخست ، يعنى قبل از ماموريت بازگردد، و ايمان خويش را ابراز دارد تا اشتباهى براى كسى باقى نماند و آن را به صورت توبه و با جمله انى تبت اليك و انا اول المؤ منين بيان فرمود.
5 - خداوند به هيچوجه قابل رؤ يت نيست
اين آيه از آياتى است كه به خوبى گواهى مى دهد كه به هيچ وجه خدا را نمى توان ديد زيرا كلمه لن طبق مشهور در ميان ادباء براى نفى ابد است ، بنابراين جمله لن ترانى مفهومش چنين مى شود كه نه در اين جهان و نه در جهان ديگر مرا نخواهى ديد.
و اگر (فرضا) كسى در اين موضوع ترديد كند كه لن براى نفى ابد است ، باز اطلاق آيه و اينكه نفى رؤ يت بدون هيچ قيد و شرطى ذكر شده ، دليل بر اين است كه در هيچ زمان و در هيچ شرائطى خداوند قابل رؤ يت نيست .
دلائل عقلى نيز ما را به همين حقيقت رهنمون ميگردد، زيرا رؤ يت مخصوص اجسام است ، بنابراين اگر در روايات اسلامى يا آيات قرآن تعبير لقاى پروردگار آمده است ، منظور همان مشاهده با چشم دل و ديده خرد است زيرا قرينه عقلى و نقلى بهترين شاهد براى اين موضوع ميباشد (در ذيل آيه 102 سوره انعام نيز در اين زمينه بحثهاى ديگرى داشتيم ).
آيه و ترجمه


قال يموسى إ نى اصطفيتك على الناس برسلتى و بكلمى فخذ ما ءاتيتك و كن من الشكرين (144)
و كتبنا له فى الا لواح من كل شى ء موعظة و تفصيلا لكل شى ء فخذها بقوة و أ مر قومك يأ خذوا بأ حسنها سأ وريكم دار الفسقين (145)




ترجمه :
144 - (خداوند) گفت : اى موسى من تو را بر مردم با رسالتهاى خويش و با سخن گفتنم (با تو) برگزيدم پس آنچه را به تو داده ام بگير و از شكرگزاران باش .
145 - و براى او در الواح اندرزى از هر موضوعى نوشتيم و بيانى از هر چيز كرديم پس آن را با جديت بگير و به قوم خود بگو به نيكوترين آنها عمل كنند (و آنها كه به مخالفت برخيزند كيفرشان دوزخ است ) و به زودى (اين ) دار فاسقان را به شما نشان خواهيم داد.
تفسير :
الواح تورات
سرانجام در آن ميعادگاه بزرگ ، خداوند، شرايع و قوانين آئين خود را بر موسى (عليه السلام ) نازل كرد.
نخست به او فرمود: اى موسى ! من ترا بر مردم برگزيدم ، و رسالات خود را به تو دادم ، و ترا به موهبت سخن گفتن با خودم نائل كردم (قال
موسى انى اصفيتك على الناس برسالاتى و بكلامى ).
اكنون كه چنين است آنچه را به تو دستور داده ام بگير و در برابر اين همه موهبت ، از شكرگزاران باش (فخذ ما آتيتك و كن من الشاكرين ).
آيا از اين آيه استفاده مى شود كه تكلم با خدا از امتيازات مخصوص موسى (عليه السلام ) در ميان پيامبران بود؟ يعنى تو را از ميان پيامبران براى اين كار برگزيدم ؟. حق اين است كه آيه فوق در صدد اثبات چنين مطلبى نيست ، بلكه به قرينه ذكر رسالات ، كه همه پيامبران دارا بودند، هدف آيه بيان دو امتياز بزرگ موسى (عليه السلام ) بر توده مردم است ، يكى دريافت رسالات خدا، و ديگرى گفتگوى با پروردگار كه هر دو مقام رهبرى او را در ميان امت خويش تثبيت ميكرد.
سپس اضافه ميكند كه در الواحى كه بر موسى (عليه السلام ) نازل كرديم ، از هر موضوعى پند و اندرز كافى و شرح و بيان مسائل مورد نياز در امور دين و دنيا و فرد و اجتماع براى او نوشتيم (و كتبنا له فى الالواح من كل شى ء موعظة و تفصيلا لكل شى ء).
سپس به او دستور داديم كه با نهايت جديت و قوت اراده اين فرمانها را برگير (فخذها بقوة ).
و به قوم خود نيز فرمان ده كه بهترين آنها را انتخاب كنند (و أ مر قومك ياخذوا باحسنها).
و نيز به آنها اخطار كن كه مخالفت با اين فرمانها و فرار از زير بار مسئوليتها و وظائف ، نتيجه دردناكى دارد، و پايانش دوزخ است و به زودى جايگاه فاسقان را به شما نشان خواهيم داد (ساريكم دار الفاسقين ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - ظاهر آيه اين است كه خداوندالواحى بر موسى (عليه السلام ) نازل كرد كه شرايع و قوانين تورات در آن نوشته شده بود، نه اينكه الواحى در دست موسى (عليه السلام ) بود و فرمان خدا اين دستورات در آن منعكس گرديد، اما اينكه اين الواح چگونه بوده ؟ و از چه جنس و ماده اى ؟ در قرآن ، بحثى از آن به ميان نيامده ، تنها كلمه الواح به طور سربسته آمده است ، و اين كلمه جمع لوح است ، كه در اصل از ماده لاح يلوح به معنى ظاهر شدن و درخشيدن گرفته شده و چون با نوشتن بر روى يك صفحه ، مطالب آشكار مى گردد و مى درخشد، به صفحه اى كه بر آن چيزى مى نويسند لوح مى گويند ولى در روايات و گفتار مفسران احتمالات گوناگونى پيرامون كيفيت و جنس اين لوح آمده است ، كه چون هيچكدام جنبه قطعى نداشت از ذكر آنها خوددارى شد.
2 - از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه خداوند با موسى (عليه السلام ) سخن گفت ، سخن گفتن خدا با موسى (عليه السلام ) از اين طريق بوده است كه امواج صوتى را در فضا يا اجسام مى آفريد، گاهى اين امواج صوتى از لابلاى شجره وادى ايمن ، و گاهى در كوه طور به گوش موسى ميرسيد، و اينكه بعضى از افرادى كه جمود بر الفاظ دارند پنداشته اند اينگونه آيات دليل بر تجسم خدا است ، بسيار بى اساس است .
البته شك نيست كه اين كلام چنان بوده است كه موسى (عليه السلام ) با شنيدن آن ، شك نداشت كه از طرف خداوند و براى سخن گفتن با او است ، اين علم براى موسى (عليه السلام ) يا از طريق وحى و الهام حاصل شده بود و يا از قرائن ديگر.
3 - از تعبير من كل شى ء موعظة چنين استفاده مى شود كه همه مواعظ و اندرزها و مسائل لازم در الواح موسى (عليه السلام ) نبود، زيرا ميگويد از هر چيزى ، اندرزى براى او نوشتيم ، و اين به خاطر آن است كه آئين موسى (عليه السلام ) آخرين آئين و شخص ‍ موسى (عليه السلام ) خاتم انبياء نبود، و مسلما در آن زمان به مقدار استعداد مردم ، احكام الهى نازل گشت ، ولى هنگامى كه مردم جهان به آخرين مرحله از تعليمات انبياء رسيدند، آخرين دستور كه شامل همه نيازمنديهاى مادى و معنوى مردم بود نازل گرديد.
و از اينجا روشن ميشود اينكه در بعضى از روايات در زمينه ترجيح مقام على (عليه السلام ) بر مقام موسى (عليه السلام ) آمده است كه على (عليه السلام ) آگاه به همه قرآن بود و در قرآن بيان همه چيز آمده است (نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء) در حالى كه در تورات بخشى از اين مسائل آمده ، طبق همين مطلب است .
4 - اينكه در آيه بالا ميخوانيم بهترين اين دستورات را بگيرند نه به اين معنى است كه در ميان آنها، بد و خوب بوده است و آنها وظيفه داشته اند خوبها را بگيرند و بدها را رها كنند، و يا خوب و خوبتر داشته ، و موظف بوده اند تنها خوبترها را انتخاب نمايند، بلكه گاهى كلمه افعل تفضيل به معنى صفت مشبهه مى آيد و آيه مورد بحث ظاهرا از اين قبيل است ، يعنى احسن به معنى حسن است ، اشاره به اينكه جميع اين دستورات حسن است و نيك .
اين احتمال نيز در آيه فوق وجود دارد كه و
افعل تفضيل بوده باشد، اشاره به اينكه در ميان اين دستورات ، امورى مجاز شمرده شده است (همانند قصاص ) و امورى از آن بهتر معرفى شده (همانند عفو و گذشت ) يعنى به پيروانت بگو كه تا ميتوانند آنچه بهتر است انتخاب كنند، فى المثل عفو را بر قصاص (جز در موارد خاص ) ترجيح دهند.
5 - در مورد جمله ساريكم دار الفاسقين (بزودى خانه فاسقان را به شما نشان مى دهم ) ظاهر اين است كه منظور از آن ، دوزخ ميباشد، كه قرارگاه كسانى است كه از اطاعت فرمان خدا و انجام وظائف خويش خارج شده اند.
اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه منظور اين است كه اگر با اين دستورات مخالفت كنيد به همان سرنوشتى گرفتار خواهيد شد كه قوم فرعون و فاسقان و گنهكاران ديگر، به آن گرفتار شده اند، و سرزمين شما تبديل به دار فاسقان خواهد شد.
آيه و ترجمه


سأ صرف عن ءايتى الذين يتكبرون فى الا رض بغير الحق و إ ن يروا كل ءاية لا يؤ منوا بها و إ ن يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و إ ن يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بأ نهم كذبوا بايتنا و كانوا عنها غفلين (146)
و الذين كذبوا بايتنا و لقاء الاخرة حبطت أ عملهم هل يجزون إ لا ما كانوا يعملون (147)




ترجمه :
146 - به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبر ميورزند از ايمان به آيات خود منصرف ميسازيم (بطورى كه ) اگر هر آيه و نشانه اى را ببينند به آن ايمان نمى آورند و اگر راه هدايت را ببينند راه خود انتخاب نمى كنند و اگر طريق گمراهى را ببينند راه خود انتخاب ميكنند (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند.
147 - و كسانى كه آيات ما و لقاى رستاخيز را تكذيب (و انكار) كنند اعمالشان نابود ميگردد آيا جز آنچه را عمل كرده اند پاداش داده ميشوند.
تفسير :
سرنوشت متكبران بحثى كه در اين دو آيه آمده است در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از آيات گذشته در زمينه سرنوشت فرعون و فرعونيان و سركشان بنى اسرائيل است ، خداوند در اين آيات اين حقيقت را بيان مى كند كه اگر فرعونيان و يا سركشان
بنى اسرائيل با مشاهده آنهمه معجزات و شنيدن آن همه آيات الهى به راه نيامدند به خاطر آن است كه ما افراد متكبر و خودخواه را كه در برابر حق جبهه گيرى ميكنند - به جرم اعمالشان - از قبول حق باز ميداريم و به تعبير ديگر اصرار و ادامه به سركشى و تكذيب آيات الهى آنچنان در فكر و روح انسان اثر ميگذارد كه به صورت موجودى انعطاف ناپذير و غير قابل نفوذ در برابر حق درمى آيد.
لذا نخست مى فرمايد: بزودى كسانى را كه در زمين ، به غير حق تكبر ورزيدند از آيات خود، منصرف مى سازيم (ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق ).
و از اينجا روشن مى شود كه آيه فوق ، هيچگونه منافاتى با دلائل عقلى ندارد كه براى توجيه آن ، همانند بسيارى از مفسران ، مرتكب خلاف ظاهر شويم ، اين يك سنت الهى است كه نسبت به آنها كه لجاجت و سركشى را به آخرين حد ميرسانند، توفيق هر گونه هدايت و راهيابى را سلب مى كند، و به تعبير ديگر: اين خاصيت اعمال زشت خود آنها است كه با توجه به انتساب همه اسباب به خدا كه مسبب الاسباب نهائى است به او نسبت داده شده است .
اين موضوع نه موجب جبر است و نه محذور ديگر، تا بخواهيم دست به توجيه آيه بزنيم .
ضمنا بايد توجه داشت كه ذكر بغير الحق بعد از تكبر به عنوان تاكيد است ، زيرا هميشه تكبر و خود برتربينى و تحقير بندگان خدا، بدون حق است اين تعبير همانند آيه 61 از سوره بقره ميباشد آنجا كه ميگويد: و يقتلون النبيين بغير الحق (آنها كه پيامبران را بناحق ميكشند).
بخصوص اينكه با كلمه فى الارض همراه است ، كه به معنى سركشى و طغيان در روى زمين مى آيد، و مسلما چنين عملى ، هميشه به غير حق است .
سپس به سه قسمت از صفات اين گونه افراد متكبر و سركش و چگونگى
سلب توفيق حقپذيرى از آنها اشاره كرده ميفرمايد:
آنها اگر تمام آيات و نشانه هاى الهى را ببينند، ايمان نمى آورند! (و ان يروا كل آيه لا يؤ منوا بها).
و نيز اگر راه راست و طريق درست را مشاهده كنند، انتخاب نخواهند كرد (و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا).
و به عكس اگر راه منحرف و نادرست را ببينند، راه خود انتخاب ميكنند (و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا).
بعد از ذكر اين صفات سه گانه كه همگى حكايت از انعطاف ناپذيريشان در برابر حق ميباشد، اشاره به دليل آن كرده ميگويد: اينها همه به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند (ذلك بانهم كذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين ).
شك نيست كه تنها با يك يا چند مرتبه ، تكذيب آيات الهى ، انسان استحقاق چنان سلب توفيقى پيدا نخواهد كرد، و راه توبه و بازگشت ، هنوز به روى او باز است ، ولى بدون شك ادامه و اصرار در اين راه ، او را به جائى ميرساند كه حس تشخيص نيك و بد و راه راست و منحرف (رشد و غى ) از او سلب ميگردد.
آيه بعد كيفر چنين اشخاصى را بيان كرده ميگويد: آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و لقاى رستاخيز را منكر شوند اعمالشان به كلى حبط و نابود ميگردد (و الذين كذبوا باياتنا و لقاء الاخرة حبطت اعمالهم
حبط به معنى باطل و بيخاصيت نمودن عمل است ، يعنى اين گونه افراد حتى اگر كار خيرى انجام دهند، نتيجه اى براى آنها نخواهد داشت (توضيح
بيشتر درباره اين موضوع را در ذيل آيه 217 سوره بقره بيان كرده ايم ).
و در پايان آيه چنين اضافه مى كند، اين سرنوشت براى آنها، جنبه انتقامى ندارد، اين نتيجه اعمال خود آنها است ، بلكه عين اعمال آنها است كه در برابرشان مجسم شده ، آيا آنها جز اعمالى را كه انجام مى دادند، جزا داده ميشوند؟ (هل يجزون الا ما كانوا يعملون ).
اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه دليل بر تجسم اعمال ، و حضور خود اعمال نيك و بد در قيامت مى باشد.
آيه و ترجمه


و اتخذ قوم موسى من بعده من حليهم عجلا جسدا له خوار أ لم يروا أ نه لا يكلمهم و لا يهديهم سبيلا اتخذوه و كانوا ظلمين (148)
و لما سقط فى أ يديهم و رأ وا أ نهم قد ضلوا قالوا لئن لم يرحمنا ربنا و يغفر لنا لنكونن من الخسرين (149)




ترجمه :
148 - قوم موسى بعد از (رفتن ) او (به ميعادگاه خداوند) از زيور آلات خود گوساله اى ساختند، جسد بيروحى بود كه صداى گاو داشت ! آيا آنها نمى ديدند كه با آنان سخن نميگويد و به راه (راست ) هدايتشان نميكند، آنرا (خداى خود انتخاب كردند و ظالم بودند.
149 - و هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد و ديدند گمراه شده اند گفتند اگر پروردگار ما، به ما رحم نكند و ما را نيامرزد به طور قطع از زيانكاران خواهيم بود.
تفسير :
آغاز گوساله پرستى يهود
در اين آيات ، يكى از حوادث اسفناك و در عين حال تعجب آورى كه بعد از رفتن موسى (عليه السلام ) به ميقات در ميان بنى اسرائيل رخ داد، بازگو شده است و آن جريان گوساله پرستى آنها است كه به دست شخصى به نام سامرى و با استفاده از زيورآلات بنى اسرائيل ، انجام گرفت .
اهميت اين داستان به اندازهاى است كه قرآن در چهار سوره به آن اشاره كرده است ، در سوره بقره آيه 51 و 54 و 92 و 93 و در نساء آيه 153 و در اعراف آيات مورد بحث ، و در طه آيه 88 به بعد.
البته اين حادثه ، همانند ساير پديده هاى اجتماعى بدون زمينه و بدون مقدمه نبوده است ، زيرا از يكسو بنى اسرائيل ساليان دراز در مصر شاهد گاوپرستى يا گوساله پرستى مصريان بودند، و از سوى ديگر به هنگامى كه از رود نيل عبور كردند صحنه بت پرستى (گاوپرستى ) قومى كه در آن سوى نيل زندگى ميكردند، توجه آنها را جلب كرد، و چنانكه در آيات قبل گذشت ، از موسى (عليه السلام ) تقاضاى بتى همانند آنها كردند، كه موسى شديدا آنانرا ملامت و سرزنش كرد.
تمديد ميقات موسى (عليه السلام ) از سى شب به چهل شب ، نيز سبب شد كه شايعه مرگ موسى (عليه السلام ) آنچنان كه در بعضى از تفاسير آمده بوسيله بعضى از منافقان ، در ميان بنى اسرائيل نشر شود.
جهل و نادانى بسيارى از اين جمعيت و مهارت و زبردستى سامرى در پياده كردن نقشه خود نيز به اين موضوعات كمك كرد و مجموعا سبب شد در مدت
كوتاهى اكثريت بنى اسرائيل به بت پرستى روى آورند و غوغائى اطراف گوساله به راه اندازند.
در آيه فوق ، نخست چنين ميگويد: قوم موسى (عليه السلام ) بعد از رفتن او به ميقات ، از زينت آلات خود گوساله اى كه تنها جسد بيجانى بود با صداى مخصوص گاو براى خود انتخاب كردند (و اتخذ قوم موسى من بعده من حليهم عجلا جسدا له خوار).
با اين كه اين كار از سامرى سرزد (چنانكه آيات سوره طه گواهى مى دهد) ولى اين عمل به قوم موسى (عليه السلام ) نسبت داده شده است ، به خاطر اينكه عده زيادى از آنها سامرى را در اين كار يارى كردند، و در واقع شريك جرم او بودند، و عده بيشترى به عمل او راضى شدند
گرچه ظاهر آيه در بدو نظر اين است كه همه قوم موسى (عليه السلام ) در اين كار شركت داشتند، ولى با توجه به آيه 159 همين سوره كه ميگويد و من قوم موسى امة يهدون بالحق و به يعدلون (از قوم موسى ، جمعيتى بودند كه به سوى حق هدايت ميكردند، و به آن توجه داشتند) استفاده مى شود كه منظور از آيه مورد بحث همه آنها نيست ، بلكه اكثريت عظيمى از آنها، اين راه را تعقيب كردند، به گواهى آيات آينده كه ناتوانى هارون را از مقابله با آنها منعكس ساخته است .
چگونه گوساله طلائى صدا كرد
كلمه خوار به معنى صداى مخصوصى است كه از گاو يا گوساله برميخيزد، جمعى از مفسران معتقدند كه سامرى با اطلاعاتى كه داشت ، لوله هاى مخصوصى در درون سينه گوساله طلائى كار گذاشته بود كه هواى
فشرده از آن خارج ميشد و از دهان گوساله ، صدائى شبيه صداى گاو بيرون مى آمد!
بعضى ديگر مى گويند: گوساله را آنچنان در مسير باد گذارده بود كه بر اثر وزش باد به دهان او كه به شكل مخصوصى ساخته شده بود، صدائى به گوش ميرسيد.
اما اينكه جمعى از مفسران گفته اند گوساله سامرى به خاطر مقدارى خاك كه از زير پاى جبرئيل برداشت و در آن ريخته بود، به صورت گوساله زنده اى درآمد و صداى طبيعى سرداد، شاهدى در آيات قرآن ندارد، چنانكه به خواست خدا در تفسير آيات سوره طه خواهد آمد، و كلمه جسدا گواه بر اين است كه حيوان زنده اى نبود، زيرا در تمام مواردى كه اين كلمه در قرآن به كار رفته است به معنى جسم بيجان آمده است .
از همه اينها گذشته ، بعيد به نظر ميرسد كه خداوند چنين قدرتى به مرد منافقى همچون سامرى بدهد كه بتواند كارى همانند معجزه موسى (عليه السلام ) انجام دهد و جسم بيجانى را جاندار سازد، كارى كه براى توده مردم مسلما گمراه كننده است و دلائل بطلان آن در نظرشان روشن نيست ، ولى اگر گوساله به شكل يك مجسمه طلائى بوده باشد دلائل بطلان آن روشن است و تنها وسيله اى براى آزمايش افراد بوده باشد، نه چيز ديگر.
نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه سامرى از آنجا كه ميدانست قوم موسى (عليه السلام ) سالها در محروميت به سر ميبردند و به علاوه روح ماديگرى چنانكه در بسيارى از نسلهاى امروز آنها نيز مى بينيم بر آنها غلبه داشت و براى زر و زيور احترام خاصى قائل بودند، لذا او گوساله خود را از طلا ساخت ، تا توجه شيفتگان و بردگان را به سوى آن جلب كند.
اما اينكه : اين ملت فقير و محروم در آن روز آنهمه زر و زيورها را از كجا آورده بودند؟ در روايات چنين آمده كه زنان بنى اسرائيل براى بزرگداشت يكى از اعياد خود، مقدار قابل ملاحظه اى از زيورآلات فرعونيان را به عاريت گرفته بودند و اين جريان مقارن غرق و نابودى آنها واقع شد، و زيورآلات مزبور در دست بنى اسرائيل باقى ماند.
سپس قرآن به عنوان سرزنش آنها ميگويد: آيا اينها نمى ديدند كه آن گوساله با آنان سخن نمى گويد و راهنمائيشان نميكند؟! (الم يروا انه لا يكلمهم و لا يهديهم سبيلا).
يعنى يك معبود واقعى حداقل بايد نيك و بد را بفهمد و توانائى بر راهنمائى و هدايت پيروان خود داشته باشد، با عبادت كنندگان خويش ، سخن بگويد و آنها را به راه راست هدايت كند و طريقه عبادت را به آنها بياموزد.
اصولا چگونه عقل انسان اجازه مى دهد كه معبود بيجانى را كه ساخته و پرداخته خود او است ، بپرستد، حتى اگر فرضا آن زيورآلات تبديل به گوساله واقعى هم شده باشد به هيچوجه شايسته پرستش نيست ، گوساله اى كه هيچ نمى فهمد و در نفهمى ضرب المثل است .
آنها در حقيقت به خودشان ظلم و ستم كردند، لذا در پايان آيه ميفرمايد: گوساله را معبود خود انتخاب كردند و ظالم و ستمگر بودند (اتخذوه و كانوا ظالمين ).
ولى با مراجعت موسى و روشن شدن مسائل ، بنى اسرائيل به اشتباه خود پى بردند، از كار خود نادم و پشيمان گشتند و از خدا تقاضاى عفو و بخشش
كردند و گفتند: اگر پروردگار ما به ما رحم نكند و ما را نبخشد به طور مسلم از زيانكاران خواهيم بود (و لما سقط فى ايديهم و رأ وا انهم قد ضلوا قالوا لئن لم يرحمنا ربنا و يغفر لنا لنكونن من الخاسرين ).
جمله و لما سقط فى ايديهم (به معنى هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد، يا هنگامى كه نتيجه شوم اعمالشان به دستشان افتاد، و يا هنگامى كه چاره از دست آنها ساقط شد) در ادبيات عرب كنايه از ندامت و پشيمانى است ، زيرا هنگامى كه واقعيات به دست انسان بيفتد و از حقيقت امر آگاه گردد، و يا به نتائج نامطلوب برسد، و يا راه چاره بر او بسته شود طبعا پشيمان خواهد شد، بنابراين پشيمانى از لوازم مفهوم اين جمله است .
به هر حال بنى اسرائيل از كرده خويش پشيمان گشتند ولى مطلب به همينجا خاتمه نيافت ، چنانكه در آيات بعد خواهيم خواند.
آيه و ترجمه


و لما رجع موسى الى قومه غضبن اءسفا قال بئسما خلفتمونى من بعدى اءعجلتم امر ربكم و اءلقى الاءلواح و اءخذ براءس اءخيه يجره اليه قال ابن اءم ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى فلا تشمت بى الاءعداء و لا تجعلنى مع القوم الظلمين(150)
قال رب اغفرلى و لاءخى و اءدخلنا فى رحمتك و اءنت اءرحم الرحمين (151)




ترجمه :
150 - و هنگامى كه موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت گفت پس از من بد جانشينانى برايم بوديد (و آئين مرا ضايع كرديد) آيا در فرمان پروردگارتان (و تمديد مدت ميعاد او در قضاوت ) عجله نموديد؟! سپس الواح را افكند و سر برادر خود را گرفت (و با عصبانيت ) به سوى خود كشيد، او گفت : فرزند مادرم ! اين گروه مرا در فشار گذاردند و نزديك بود مرا به قتل برسانند بنابراين كارى نكن كه دشمنان مرا شماتت كنند و مرا با گروه ستمكاران قرار مده .
151 - (موسى ) گفت پروردگارا! من و برادرم را بيامرز و ما را در رحمت خود داخل كن و تو مهربانترين مهربانانى .
تفسير :
عكس العمل شديد در برابر گوساله پرستان
در اين دو آيه ماجراى درگيرى موسى (عليه السلام ) با گوساله پرستان به هنگام بازگشت از ميعادگاه ، كه در آيه گذشته تنها اشاره اى به آن شده بود تشريح
گرديده ، و عكس العمل شديد موسى (عليه السلام ) كه براى بيدار ساختن اين جمعيت انجام داد، منعكس گرديده است .
نخست مى گويد: (هنگامى كه موسى خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت و صحنه زننده و نفرت انگيز گوساله پرستى را مشاهده نمود، به آنها گفت بد جانشينانى براى من بوديد و آئين مرا ضايع كرديد). (و لما رجع موسى الى قومه غضبان اسفا قال بئسما خلفتمونى من بعدى ).
اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه موسى (عليه السلام ) به هنگام بازگشت از ميعادگاه پروردگار و قبل از آنكه با بنى اسرائيل روبرو بشود، خشمناك و اندوهگين بود، و اين به خاطر آن است كه خداوند در ميعادگاه ، جريان را به موسى (عليه السلام ) گفته بود كه من قوم تو را بعد از تو آزمودم ، و سامرى آنها را گمراه ساخت (قال فانا قد فتنا قومك من بعدك فاضلهم السامرى ) (سوره طه آيه 85).
سپس موسى (عليه السلام ) به آنها گفت : (آيا در فرمان پروردگار خود، عجله نموديد) (اءعجلتم امر ربكم ).
گرچه مفسران در تفسير اين جمله ، سخن بسيار گفته اند و احتمالات گوناگون داده اند، ولى ظاهر آيات نشان مى دهد كه منظور اين است كه شما در برابر فرمان خدا به نسبت تمديد مدت سى شب به چهل شب ، عجله به خرج
داديد و در قضاوت شتاب نموديد، نيامدن مرا دليل بر مرگ و يا خلف وعده گرفتيد، در حالى كه لازم بود حداقل كمى تامل كنيد تا چند روزى بگذرد و حقيقت امر روشن گردد.
در اين هنگام كه موسى در برابر لحظاتى بحرانى و طوفانى از زندگى بنى اسرائيل قرار گرفته بود، سر تا پايش از شدت خشم برافروخته و اندوه عميقى بر روح او سنگينى مى كرد، و شديدا نگران آينده بنى اسرائيل بود، زيرا تخريب و فساد كار آسانى است ، و گاه از دست يك نفر خرابيهاى بزرگى ساخته است ، ولى اصلاح و ترميم كار مشكلى است .
مخصوصا در ميان يك ملت نادان و لجوج و متعصب ، اگر نغمه مخالفى سر داده شود، برچيدن آثار شوم آن به اين آسانى ممكن نيست .
موسى (عليه السلام ) در اينجا بايد خشم شديد خود را آشكار سازد و دست به بالاترين عكس العمل ها بزند آنچنان كه افكار تخدير شده بنى اسرائيل را به هم بريزد و انقلابى در آن جامعه منحرف شده از حق ايجاد كند، در غير اين صورت بازگشت آنها به آسانى ممكن نيست .
قرآن عكس العمل شديد موسى (عليه السلام ) را در برابر اين صحنه و در اين لحظات بحرانى و طوفانى چنين بازگو مى كند (موسى بى درنگ الواح تورات را از دست خود بيفكند و به سراغ برادرش هارون رفت و سر و ريش او را گرفت و به سوى خود كشيد)! (و القى الالواح و اخذ براءس اخيه يجره اليه ).
چنانكه از آيات ديگر قرآن مخصوصا سوره طه استفاده مى شود علاوه بر اينها شديدا هارون را مورد سرزنش و ملامت قرار داد و بر او بانگ زد كه آيا در حفظ عقائد جامعه بنى اسرائيل كوتاهى كردى و با فرمان من مخالفت نمودى ؟
در حقيقت اين واكنش از يكسو روشنگر حال درونى موسى (عليه السلام ) و التهاب و بى قرارى و ناراحتى شديد او در برابر بت پرستى و انحراف آنها بود، و از سوى ديگر وسيله مؤ ثرى براى تكان دادن مغزهاى خفته بنى اسرائيل و توجه دادن آنها به زشتى فوق العاده اعمالشان .
بنابراين اگر فرضا انداختن الواح تورات در اينجا زنندگى داشته باشد و حمله به سوى برادر كار صحيحى به نظر نرسد. اما با توجه به اين حقيقت كه بدون ابزار اين واكنش شديد، و عكس العمل پرهيجان ، هيچگاه بنى اسرائيل به اهميت و عمق خطاى خويش پى نمى بردند و ممكن بود آثار بت پرستى در اعماق ذهنشان باقى بماند، اين كار نه تنها نكوهيده نبود بلكه واجب و لازم محسوب مى گرديد.
و از اينجا روشن مى شود كه ما هيچ نيازى به توجيهاتى كه بعضى از مفسران براى سازش دادن واكنش موسى (عليه السلام ) با مقام عصمت انبياء ذكر كرده اند نمى بينيم .
زيرا مى توان گفت در اينجا موسى (عليه السلام ) به قدرى ناراحت شد كه در هيچ لحظه از تاريخ بنى اسرائيل چنين ناراحتى و خشم شديدى براى او رخ نداد، چون خود را در برابر بدترين صحنه ها يعنى انحراف از خداپرستى به سوى گوساله پرستى مى ديد و تمام آثار را در خطر مشاهده مى كرد.
بنابراين انداختن الواح و مؤ اخذه شديد برادر در چنين لحظه اى كاملا طبيعى بود.
اين واكنش شديد و اظهار خشم اثر تربيتى فوق العاده اى در بنى اسرائيل گذارد، و صحنه را به كلى منقلب ساخت ، در حالى كه اگر موسى (عليه السلام ) مى خواست با كلمات نرم و ملايم آنها را اندرز دهد شايد كمتر سخنان او را مى پذيرفتند.
سپس قرآن مى گويد: هارون براى برانگيختن عواطف موسى (عليه السلام ) و بيان بى گناهى خود گفت : (فرزند مادرم ! اين جمعيت نادان مرا در ضعف و اقليت
قرار دادند آنچنان كه نزديك بود مرا به قتل برسانند بنابراين من بى گناهم بى گناه ، كارى نكن كه دشمنان به شماتت من برخيزند و مرا در رديف اين جمعيت ظالم و ستمگر قرار مده ) (قال ابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى فلا تشمت بى الاعداء و لا تجعلنى مع القوم الظالمين ).
تعبير به (ابن ام ) در اين آيه و يا (يا ابن ام ) در آيه 94 سوره طه (فرزند مادرم ) با اينكه موسى و هارون از يك پدر و مادر بودند، به خاطر تحريك عواطف موسى (عليه السلام ) در اين حال بوده است ، سرانجام اين جريان اثر خود را گذارد و بنى اسرائيل به زودى متوجه زشتى اعمال خويش شدند و تقاضاى توبه كردند.
آتش خشم موسى كمى فرو نشست و به درگاه پروردگار متوجه شد و عرض كرد (پروردگارا من و برادرم را بيامرز و ما را در رحمت بى پايانت داخل كن ، تو مهربانترين مهربانانى ) (قال رب اغفرلى و لاخى و ادخلنا فى رحمتك و انت ارحم الراحمين ).
تقاضاى بخشش و آمرزش براى خود و برادرش نه به خاطر آن است كه گناهى از آنها سرزده بلكه يكنوع خضوع به درگاه پروردگار و بازگشت به سوى او و ابراز تنفر از اعمال زشت بت پرستان و همچنين سرمشقى است براى همگان تا فكر كنند جائى كه موسى و برادرش كه انحرافى پيدا نكرده بودند چنين تقاضائى از پيشگاه خدا كنند، ديگران بايد حساب خود را برسند و سرمشق بگيرند و رو به درگاه پروردگار آورده ، از گناهان خود تقاضاى عفو و بخشش كنند، و چنانكه دو آيه قبل نشان مى دهد بنى اسرائيل نيز چنين كردند.
مقايسه اى ميان تواريخ قرآن و تورات كنونى
همانطور كه از آيات فوق و آيات سوره طه استفاده مى شود، گوساله اى را
بنى اسرائيل ساخته نه هارون ، و طبق آيات سوره طه ، شخصى از ميان بنى اسرائيل بنام سامرى اقدام به چنين كارى كرد، اما هارون برادر و معاون و ياور موسى از پاى ننشست و حداكثر تلاش و كوشش را بكار برد، آنچنان كه نزديك بود او را به قتل برسانند.
ولى عجيب اين است كه تورات كنونى گوساله سازى و دعوت به بت پرستى را به هارون ، برادر و جانشين و وزير موسى (عليه السلام ) نسبت مى دهد! در فصل 32 از سفر خروج تورات چنين مى خوانيم :
(و هنگام ديدن قوم كه موسى از فرود آمدن از كوه درنگ مى نمايد، آن قوم نزد هارون جمع آمده وى را گفتند كه برخيز و از براى ما خدايانى بساز كه در پيشاپيش ما بروند، زيرا كه اين موسى مردى كه ما را از ملك مصر بيرون آورد نمى دانيم كه وى را چه واقع شد - و هارون به ايشان گفت : گوشواره هاى زرينى كه در گوشهاى زنان و پسران و دختران شمايند، بيرون كرده نزد من بياوريد - پس تمامى قوم گوشواره هاى زرينى كه در گوشهاى ايشان بودند بيرون كرده به هارون آوردند - و آنها را از دست ايشان گرفته ، آنرا به آلت حكاكى تصوير نموده ، از آن گوساله اى ريخته شده ساخت و گفتند كه اى اسرائيل اينانند خدايان تو كه تو را از زمين مصر بيرون آوردند ...).
و به دنبال آن مراسمى را كه هارون براى قربانى كردن در برابر اين بت تعيين كرده بود بيان مى كند!
و سپس ضمن شرح مفصلى اشاره به بازگشت موسى (عليه السلام ) و خشمناك شدن او و انداختن الواح تورات كرده مى گويد:
(و موسى به هارون گفت كه اين قوم به تو چه كردند كه به اين گناه عظيم ايشانرا مرتكب گردانيدى ؟!
- و هارون گفت كه غضب آقايم افروخته نشود كه اين قوم را مى دانى كه
مايل به بدى هستند...)!
آنچه در بالا گفته شد قسمتى از داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل در تورات كنونى با عين عبارت بود، در حالى كه خود تورات اشاره به مقام برجسته هارون در فصول ديگر كرده از جمله تصريح مى كند بعضى از معجزات موسى (عليه السلام ) به دست هارون آشكار گشت (فصل هشتم از سفر خروج تورات ).
و هارون را به عنوان پيغمبر از طرف موسى (عليه السلام ) معرفى مى كند (فصل هشتم از سفر خروج ).
و در هر صورت براى هارون كه رسما جانشين موسى (عليه السلام ) بود و عارف به معارف شريعت او، مقام والائى قائل است ، اما خرافه را ببينيد كه او را بت ساز و عامل بت پرستى معرفى نموده و حتى در برابر اعتراض موسى (عليه السلام ) به هارون عذر بدتر از گناه از او نقل كرده است كه چون اين قوم مايل به بدى بودند من هم به بدى تشويقشان كردم ! در حالى كه قرآن دامان اين دو رهبر را از هر گونه آلودگى به شرك و بت پرستى پاك مى داند.
تنها در اينجا نيست كه تاريخ قرآن مظهر پاكى انبياء و پيامبران ، و تاريخ تورات كنونى مملو از انواع اهانتها و خرافات نسبت به ساحت قدس آنها است و به عقيده ما يكى از طرق شناسائى اصالت قرآن و تحريف تورات و انجيل كنونى همين بررسى و مقايسه ميان تواريخى است كه در اين كتب پيرامون زندگى انبياء آمده است .
آيه و ترجمه


ان الذين اتخذوا العجل سينالهم غضب من ربهم و ذلة فى الحيوة الدنيا و كذلك نجزى المفترين(152)
و الذين عملوا السيات ثم تابوا من بعدها و ءامنوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم (153)
و لما سكت عن موسى الغضب اءخذ الاءلواح و فى نسختها هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون(154)




ترجمه :
152 - آنها كه گوساله را (معبود خود) انتخاب كردند به زودى خشم پروردگار و ذلت در زندگى دنيا به آنها مى رسد، و اينچنين كسانى را كه (بر خدا) افترا مى بندند كيفر مى دهيم .
153 - و آنها كه گناه كنند و بعد از آن توبه نمايند و ايمان آورند (اميد عفو او را دارند زيرا) پروردگار تو در پى آن آمرزنده و مهربان است .
154 - و هنگامى كه خشم موسى فرو نشست الواح (تورات ) را برگرفت و در نوشته هاى آن هدايت و رحمت براى آنها كه از پروردگار خويش مى ترسند (و از مخالفت فرمانش بيم دارند) وجود داشت .
تفسير
همانطور كه گفتيم واكنش شديد موسى (عليه السلام ) سرانجام كار خود را كرد، و گوساله پرستان بنى اسرائيل كه اكثريت قوم را تشكيل مى دادند از كار خود پشيمان شدند، اين پشيمانى در چند آيه قبل نيز (آيه 149) منعكس است ، ولى
براى اينكه تصور نشود تنها اين ندامت و پشيمانى براى توبه آنها از چنين گناه عظيمى كافى بوده است ، قرآن چنين اضافه مى كند:
(كسانى كه گوساله را معبود خود انتخاب كردند به زودى خشم پروردگار و ذلت در زندگى اين جهان به آنها خواهد رسيد) (ان الذين اتخذوا العجل سينالهم غضب من ربهم و ذلة فى الحيوة الدنيا).
و نيز براى اينكه تصور نشود اين قانون اختصاصى به آنها دارد، اضافه مى كند همه كسانى را كه افترا (بر خدا) مى بندند اين چنين كيفر مى دهيم (و كذلك نجزى المفترين ).
تعبير به (اتخذوا) اشاره به اين است كه (بت ) هيچگونه واقعيتى ندارد، تنها انتخاب و قرارداد مردم بت پرست است كه به آن شخصيت و ارزش موهومى مى دهد و لذا كلمه (عجل ) را پشت سر اين جمله مى آورد، يعنى آن گوساله پس از انتخاب براى پرستش باز همان گوساله بود!
اما در اينكه اين (غضب ) و (ذلت ) چه بوده است ؟ قرآن در آيه فوق صريحا چيزى ذكر نكرده ، و تنها با اشاره سربسته اى گذشته است ، ولى ممكن است اشاره به بدبختيها و گرفتاريها و مشكلاتى بوده باشد كه بعد از اين ماجرا و قبل از حكومت در بيت المقدس ، دامان اسرائيليان را گرفت .
يا اشاره به ماموريت عجيب كشتار يكديگر باشد كه به عنوان كيفر و مجازات در برابر چنين گناه سنگينى به آنها داده شد كه شرح آن در جلد اول همين تفسير صفحه 172 گذشت .
در اينجا ممكن است اين سؤ ال پيش بيايد كه ما شنيده ايم با ندامت و پشيمانى حقيقت توبه تحقق مى يابد، چگونه بنى اسرائيل كه از كار خود پشيمان شدند مشمول عفو خدا واقع نشدند؟!
پاسخ اين سؤ ال اين است كه ما هيچ دليلى نداريم كه پشيمانى به تنهائى در
همه جا كافى بوده باشد، درست است كه ندامت يكى از اركان توبه است ، ولى يكى از اركان نه همه اركان .
گناه بت پرستى و سجده در برابر گوساله آن هم در آن مقياس وسيع و گسترده ، آن هم در آن مدت كوتاه ، آن هم براى ملتى كه آنهمه معجزات ديده بودند گناهى نبود كه به اين آسانى بخشوده شود و مثلا با گفتن يك استغفر الله همه چيز پايان يابد.
بلكه بايد اين ملت غضب پروردگار را ببيند و طعم ذلت را در اين زندگى بچشد و شلاق كيفر كسانى را كه به خدا افترا مى بندند به پيكر خود احساس كند تا بار ديگر به اين آسانى و سادگى به فكر چنين گناه عظيمى نيفتد.
در آيه بعد اين موضوع را تكميل كرده و به صورت يك قانون كلى چنين مى گويد: (اما آنها كه اعمال بدى انجام دهند، سپس توبه كنند (و شرائط توبه همگى انجام گيرد) و ايمان خود را به خدا تجديد نمايند و از هر گونه شرك و نافرمانى باز گردند، پروردگار تو بعد از آن ، آنها را مى بخشد، او بخشنده و مهربان است ) (و الذين عملوا السيئات ثم تابوا من بعدها و آمنوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم ).
پاسخ به دو سؤ ال :
1 - آيا دو آيه فوق ، جمله معترضه است كه در وسط داستان بنى اسرائيل به عنوان تذكرى به پيامبر اسلام و مسلمانان نازل شده است و يا پيام خداوند به موسى (عليه السلام ) بعد از ماجراى گوساله پرستى است .
بعضى از مفسران احتمال اول و بعضى احتمال دوم را پذيرفته اند، آنها كه احتمال اول را پذيرفته اند، به جمله ان ربك من بعدها لغفور رحيم : (پروردگار
تو بعد از توبه آمرزنده مهربان است ) استدلال كرده اند زيرا جمله بر صورت خطاب به پيامبر اسلام است ، و آنها كه احتمال دوم را پذيرفته اند، به جمله سينالهم غضب (به زودى خشم خدا دامنشان را خواهد گرفت ) كه به صورت فعل مضارع آمده تمسك جسته اند.
ولى ظاهر آيات نشان مى دهد كه اينها قسمتى از خطاب خداوند به موسى (عليه السلام ) به دنبال ماجراى گوساله پرستى است ، و فعل مضارع (سينالهم ) گواه خوبى براى اين موضوع است ، در حالى كه هيچ مانعى ندارد (ان ربك ) خطاب به موسى (عليه السلام ) باشد.
2 - چرا ايمان در آيه فوق پس از توبه آمده است ، با اينكه تا ايمان نباشد، توبه تحقق نمى پذيرد؟!
پاسخ اين سؤ ال نيز از اينجا روشن مى شود كه پايه هاى ايمان به هنگام گناه ، متزلزل مى گردد و يكنوع سستى پيدا مى كند، تا آنجا كه در روايات اسلامى مى خوانيم : (شرابخوار به هنگامى كه شراب مى خورد ايمان ندارد، و زناكار نيز به هنگام زنا ايمان ندارد!) يعنى ايمان فروغ خود را از دست مى دهد و كم نور و تاريك و كم اثر مى شود.
اما هنگامى كه توبه انجام گرفت بار ديگر فروغ اصلى را پيدا خواهد كرد آنچنان كه گوئى ايمان بار ديگر تجديد شده است .
ضمنا از اينكه در آيات فوق ، تنها روى ذلت در حيات دنيا تكيه شده ، چنين استفاده مى شود كه پس از ندامت و پشيمانى از جريان بت پرستى و چشيدن مجازاتهاى اين جهان ، توبه بنى اسرائيل از اين گناه پذيرفته شد آنچنان كه كيفر آنها را در آخرت از بين برد، اگر چه بار گناهان ديگرشان كه از آن توبه نكردند همچنان بر دوش آنها سنگينى مى كند.
آخرين آيه مورد بحث ، مى گويد: (هنگامى كه آتش خشم موسى فرو نشست (و آن نتيجه اى را كه انتظار داشت گرفت ) موسى دست كرد و الواح تورات را از زمين برداشت ، الواحى كه نوشته هاى آن سراسر هدايت و رحمت بود، اما هدايت و رحمت براى كسانى كه احساس مسئوليت مى كردند و از خدا مى ترسيدند و در برابر فرمانش تسليم بودند) (و لما سكت عن موسى الغضب اخذ الالواح و فى نسختها هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون ).
آيه و ترجمه


و اختار موسى قومه سبعين رجلا لميقتنا فلما اءخذتهم الرجفة قال رب لو شئت اءهلكتهم من قبل و ايى اءتهلكنا بما فعل السفهاء منا ان هى الا فتنتك تضل بها من تشاء و تهدى من تشاء اءنت ولينا فاغفرلنا و ارحمنا و اءنت خير الغفرين(155)
و اكتب لنا فى هذه الدنيا حسنة و فى الاخرة انا هدنا اليك قال عذابى اءصيب به من اءشاء و رحمتى وسعت كل شى ء فساءكتبها للذين يتقون و يؤ تون الزكوة و الذين هم بايتنا يؤ منون (156)




ترجمه :
155 - و موسى از قوم خود هفتاد تن از مردان را براى ميعادگاه ما برگزيد، و هنگامى كه زمين لرزه آنها را فرا گرفت (و هلاك شدند) گفت : پروردگارا! اگر مى خواستى مى توانستى آنها و مرا پيش از اين نيز هلاك كنى ، آيا ما را به آنچه سفيهانمان انجام داده اند (مجازات و) هلاك مى سازى ، اين جز آزمايش تو چيز ديگر نيست كه هر كس را بخواهى (و مستحق بدانى ) گمراه مى سازى و هر كس را بخواهى (و شايسته ببينى هدايت مى كنى ، تو ولى مائى ، ما را بيامرز و بر ما رحم كن و تو بهترين آمرزندگانى .
156 - و براى ما در اين دنيا و سراى ديگر نيكى مقرر دار، چه اينكه ما به سوى تو بازگشت كرده ايم ، (خداوند در برابر اين تقاضا به موسى ) گفت : مجازاتم را به هر كس بخواهم مى رسانم و رحمتم همه چيز را فرا گرفته و آنرا براى آنها كه پرهيزكارند و زكات را مى پردازند و آنها كه به آيات ما ايمان مى آورند، مقرر خواهم داشت .
تفسير :
نمايندگان بنى اسرائيل در ميعاد گاه خدا
در آيات فوق بار ديگر قرآن به جريان رفتن موسى (عليه السلام ) به ميعادگاه (طور) با جمعى از بنى اسرائيل بازگشت نموده و قسمت ديگرى از همان حادثه را بازگو مى كند:
در اينكه موسى (عليه السلام ) يك ميقات و ميعاد با پروردگار داشته يا بيشتر در ميان مفسران گفتگو است و هر كدام براى اثبات مقصود خود شواهدى از آيات قرآن ذكر كرده اند.
ولى همانطور كه ما در ذيل آيه 142 همين سوره يادآور شديم از مجموع قرائن موجود در آيات قرآن ، و روايات ، بيشتر چنين به نظر مى رسد كه موسى (عليه السلام ) تنها يك ميقات داشته ، آنهم به اتفاق جمعى از بنى اسرائيل بوده است .
در همين ميقات بود كه خداوند الواح تورات را نازل كرد و با موسى (عليه السلام ) سخن گفت و نيز در همين ميقات بود كه بنى اسرائيل به موسى (عليه السلام ) پيشنهاد كردند از خدا بخواهد خود را نشان دهد، و نيز در همينجا بود كه صاعقه يا زلزله اى در گرفت و موسى (عليه السلام ) بيهوش شد و بنى اسرائيل بر زمين افتادند، و در حديثى كه على بن ابراهيم (ع ) در تفسير خود نقل كرده نيز به اين موضوع تصريح شده است .
گر چه ممكن است طرز قرار گرفتن آيات اين سوره در نظر بعضى توليد اشكال كند كه چگونه خداوند نخست ، اشاره به ميعاد موسى (عليه السلام ) كرده ، سپس داستان گوساله پرستى را ذكر مى كند، بار ديگر به موضوع ميعاد باز مى گردد،
آيا اين طرز سخن با فصاحت و بلاغتى كه در قرآن وجود دارد، سازگار است ؟!. ولى با توجه به اينكه قرآن يك كتاب تاريخى نيست كه تسلسل حوادث را حفظ كند، بلكه يك كتاب هدايت و انسانسازى و تربيت است و در چنين كتابى گاه اهميت موضوع ايجاب مى كند كه ادامه بحث يك حادثه را موقتا رها كند و به بحث لازم ديگرى بپردازد و باز به ذكر حادثه اول ادامه دهد.
بنابراين هيچ لزومى ندارد كه ما آيه مورد بحث را اشاره به دنباله بحث گوساله پرستى بدانيم و بگوئيم موسى (عليه السلام ) بار ديگر بنى اسرائيل را بعد از اين ماجرا براى عذرخواهى و توبه به كوه طور برد آنچنان كه بعضى از مفسران گفته اند زيرا اين احتمال گذشته از جهات ديگر از اين نظر كه به هلاكت اين گروه كه براى عذرخواهى رفته اند انجاميده ، بعيد به نظر مى رسد، آيا ممكن است خداوند عده اى را كه بنمايندگى قوم خود براى عذرخواهى به پيشگاه او رفته اند در همانجا هلاك كند؟!
به هر حال در آيات فوق نخست مى گويد: (موسى (عليه السلام ) هفتاد نفر از قوم خود را براى ميعاد ما انتخاب كرد) (و اختار موسى قومه سبعين رجلا لميقاتنا).
ولى بنى اسرائيل چون كلام خدا را شنيدند، از موسى (عليه السلام ) تقاضا كردند از او بخواهد خود را نشان دهد (در اين هنگام زلزله عظيمى در گرفت ، و جمعيت هلاك شدند و موسى (عليه السلام ) مدهوش بر زمين افتاد، هنگامى كه به هوش آمد عرض كرد: پروردگارا! اگر تو مى خواستى مى توانستى آنها و مرا پيش از اين هلاك كنى ) يعنى من چگونه پاسخ قوم را بگويم كه بر نمايندگان آنها چنين گذشته است (فلما اخذتهم الرجفة قال رب لو شئت اهلكتهم من قبل و اياى
سپس گفت : پروردگارا اين درخواست نابجا تنها كار جمعى از سفهاى ما بود
(آيا ما را به خاطر كار آنها هلاك مى كنى ؟) (اتهلكنا بما فعل السفهاء منا).
بعضى از مفسران وجود كلمه رجفه (لرزه ) را در اين آيه و وجود كلمه صاعقه در آيه 55 سوره بقره كه مربوط به تقاضاى رويت پروردگار است دليل بر تفاوت اين دو ميقات گرفته اند، ولى چنانكه سابقا هم گفته ايم ، صاعقه در بسيارى از اوقات با لرزه شديد همراه است ، زيرا بر اثر برخورد الكتريسته هاى مثبت و منفى كه اولى در ابر و دومى در زمين است ، جرقه عظيمى به وجود مى آيد كه كوهها و زمينها را به لرزه در مى آورد و گاهى از هم متلاشى مى كند، در داستان صالح (ع ) نيز در مورد بلائى كه بر اين جمعيت گنهكار نازل شد، گاهى تعبير به (صاعقه ) شده (سوره فصلت آيه 17) و گاهى به (رجفة ) (سوره اعراف آيه 78).
و نيز بعضى از مفسران تعبير بما فعل السفهاء منا (به كارى كه سفهاى ما كرده اند) را دليل بر اين گرفته اند كه مجازات در اينجا به خاطر عملى بوده كه از بنى اسرائيل سرزده (همانند گوساله پرستى ) نه بخاطر سخنى كه در مورد تقاضاى رؤ يت خدا داشتند.
پاسخ اين سخن نيز روشن است ، زيرا سخن نيز يكى از افعال انسان است ، و اطلاق (فعل ) بر (سخن ) چيز تازه و غير معمولى نيست ، مثلا هنگامى كه مى گوئيم خداوند در قيامت به همه كارهاى ما پاداش و كيفر مى دهد، مسلما اين تعبير، سخنان ما را نيز در بر خواهد گرفت .
سپس موسى (عليه السلام ) به دنبال اين تضرع و تقاضا از پيشگاه خدا عرضه مى دارد: (پروردگارا مى دانيم اين آزمايش تو بود كه هر كه را بخواهى (و مستحق ببينى ) با آن گمراه مى كنى و هر كس را بخواهى (و شايسته بدانى ) هدايت مى نمائى ) (ان هى الا فتنتك ).
در اينجا نيز مفسران در زمينه معنى (فتنه ) سخن بسيار دارند، ولى با توجه
به اينكه (فتنه ) در قرآن مجيد مكرر به معنى آزمايش و امتحان آمده است ، چنانكه در آيه 28 سوره انفال انما اموالكم و اولادكم فتنه : (سرمايه ها و فرزندان شما وسيله آزمايش شما هستند) (و همچنين آيه 2 سوره عنكبوت و آيه 126 سوره توبه ) مفهوم آيه مورد بحث چندان پيچيده نيست .
زيرا بدون شك بنى اسرائيل در اين صحنه با آزمايش شديدى روبرو شدند، و خداوند به آنها نشان داد كه اين تقاضا (تقاضاى رؤ يت او) يك تقاضاى بى مورد و نابجا و محال است .
و در پايان آيه موسى (عليه السلام ) عرض مى كند: (بار الها تنها تو ولى و سرپرست مائى ، ما را ببخش و مشمول رحمت خود قرار ده ، تو بهترين آمرزندگانى ) (انت ولينا فاغفر لنا و ارحمنا و انت خير الغافرين ).
از مجموع آيات و روايات استفاده مى شود كه سرانجام هلاك شدگان بار ديگر زندگى را از سر گرفتند و به اتفاق موسى (عليه السلام ) به سوى بنى اسرائيل بازگشتند، و آنچه را ديده بودند براى آنها بازگو نمودند و به تبليغ و ارشاد آن مردم بيخبر پرداختند.
در آيه بعد دنباله تقاضاى موسى (عليه السلام ) از پروردگار و تكميل مساله توبه كه در آيات قبل به آن اشاره شد چنين آمده است ، موسى مى گويد:
(خداوندا در اين جهان و در سراى ديگر نيكى براى ما مقرر بدار) (و اكتب لنا فى هذه الدنيا حسنة و فى الاخرة ).
(حسنة ) به معنى هر گونه نيكى و زيبائى و خوبى است ، بنابراين همه نعمتها و همچنين توفيق عمل صالح و آمرزش و بهشت و هر گونه سعادت را شامل مى شود، و دليلى ندارد - همانند بعضى از مفسران - آنرا مخصوص به يك قسمت از اين مواهب بدانيم .
سپس دليل اين تقاضا را چنين بيان مى كند: (ما به سوى تو بازگشت كرده ايم و از سخنانى كه سفيهان ما گفته اند كه شايسته مقام با عظمت تو نبود، پوزش طلبيده ايم ) (انا هدنا اليك ).
(هدنا) از ماده هود (بر وزن صوت ) به معنى بازگشت تواءم با نرمى و آرامش است و به طورى كه بعضى از لغويين گفته اند، هم بازگشت از خير به شر را شامل مى شود و هم از شر به خير را ولى در بسيارى از موارد به معنى توبه و بازگشت به اطاعت فرمان خدا آمده است .
راغب در كتاب مفردات از بعضى نقل مى كند: (كه نامگذارى (قوم يهود) به اين نام ، بخاطر همين سخنى است كه با خدا داشتند و در واقع اين نام يكنوع مدح و ستايش از آنها بوده و زنده كننده خاطره بازگشت آنها به سوى خدا، سپس معنى اصلى فراموش شده و به عنوان نامى روى اين قوم و ملت باقى مانده است ).
ولى با توجه به اينكه بعضى ديگر از لغويين معنى آن را هر گونه بازگشت از شر به خير و يا از خير به شر ذكر كرده اند، مى توان گفت اين كلمه چندان متضمن مدح نيست بلكه ممكن است حكايت از نوسان روحى و ناپايدارى اخلاقى اين جمعيت كند.
بعضى ديگر از مفسران گفته اند علت نامگذارى اين قوم به (يهود) ارتباطى با اين سخن ندارد بلكه در اصل از ماده (يهوذا) كه نام يكى از فرزندان يعقوب است گرفته شده و سپس ذال تبديل به دال گرديده و يهودا شده و منسوب به آن يهودى مى باشد.
سرانجام خداوند دعاى موسى (عليه السلام ) را به اجابت مى رساند و توبه او را
مى پذيرد، ولى نه بدون قيد و شرط، بلكه با شرائطى كه در ذيل آيه آمده است ، مى گويد:
(خداوند فرمود عذاب و كيفرم را به هر كس بخواهم (و مستحق ببينم ) مى رسانم ) (قال عذابى اصيب به من اشاء).
بارها گفته ايم كه (مشيت ) در اينگونه موارد بلكه در همه موارد به معنى خواست مطلق و بدون قيد و شرط نيست ، بلكه خواست تواءم با حكمت و شايستگى ها و لياقتها است و به اين ترتيب پاسخ هر گونه اشكالى در اين زمينه روشن مى شود.
سپس اضافه مى كند: (اما رحمت من همه چيز را در بر گرفته است ) (و رحمتى وسعت كل شى ).
اين رحمت واسعه پروردگار ممكن است اشاره به نعمتها و بركات دنيوى باشد كه همگان را در برگرفته و بر و فاجر و نيك و بد از آن بهره مى برند.
و نيز مى تواند اشاره به همه رحمت هاى مادى و معنوى باشد زيرا نعمتهاى معنوى اختصاص به قوم و جمعيتى ندارد، هر چند شرائطى دارد كه بدون آن ، شامل كسى نمى شود، و به تعبير ديگر درهاى رحمت الهى به روى همگان گشوده است و اين خود مردمند كه بايد تصميم بگيرند و از اين در وارد شوند و اگر كسانى شرائط ورود در آن را فراهم نسازند دليل بر تقصير خود آنها است ، نه محدود بودن رحمت خدا (تفسير دوم با مفهوم آيه و جمله هاى كه بعد مى آيد سازگارتر و مناسبتر است ).
ولى براى اينكه كسانى خيال نكنند پذيرش توبه و يا وسعت رحمت پروردگار و عموميت آن ، بى قيد و شرط و بدون حساب و كتاب است ، در پايان آيه اضافه مى كند (من بزودى رحمتم را براى كسانى كه سه كار را انجام مى دهند مى نويسم ، آنها كه تقوا پيشه مى كنند، و آنها كه زكات مى پردازند، و آنها كه به آيات ما ايمان مى آورند) (فساءكتبها للذين يتقون و يوتون الزكاة
و الذين هم بآياتنا يؤ منون )
(تقوا) اشاره به پرهيز از هر گونه گناه و آلودگى است .
و زكات به معنى وسيع كلمه و طبق حديث معروف لكل شى زكاة : (براى همه نعمتها و مواهب الهى ، زكاتى هست ) تمام اعمال نيك را شامل مى شود.
و جمله و الذين هم بآياتنا يومنون ، ايمان به مقدسات را فرا مى گيرد.
و به اين ترتيب آيه مشتمل بر يك برنامه كامل و جامع است .
و اگر زكات را به معنى خصوص زكات مال تفسير كنيم ، ذكر آن از ميان ساير وظائف الهى به خاطر اهميتى است كه در عدالت اجتماعى دارد.
در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل شده است كه حضرت مشغول نماز بود، شنيد مرد عربى مى گويد: اللهم ارحمنى و محمدا و لا ترحم معنا احدا (خداوندا تنها من و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مشمول رحمت قرار بده و هيچكس ديگر را در اين رحمت وارد مكن )! هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سلام نماز را داد رو به او كرده فرمود: لقد تحجرت واسعا! يعنى (موضوع نامحدود و وسيعى را محدود ساختى و جنبه اختصاصى به آن دادى )! اشاره به اينكه رحمت بى پايان خدا به هيچ صورت نمى تواند محدود به من و تو باشد.
آيه و ترجمه


الذين يتبعون الرسول النبى الاءمى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورئة و الانجيل ياءمرهم بالمعروف و ينهئهم عن المنكر و يحل لهم الطيبت و يحرم عليهم الخبئث و يضع عنهم اصرهم و الاءغلل التى كانت عليهم فالذين ءامنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى اءنزل معه اولئك هم المفلحون(157)




ترجمه :
157 - آنها كه از فرستاده (خدا) پيامبر (امى ) پيروى مى كنند كسى كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه نزدشان است مى يابند و آنها را به معروف دستور مى دهد و از منكر باز مى دارد، پاكيزه ها را براى آنها حلال مى شمرد، ناپاكها را تحريم مى كند، و بارهاى سنگين و زنجيرهائى را كه بر آنها بود (از دوش و گردنشان بر مى دارد آنها كه به او ايمان آوردند و حمايتش كردند و ياريش نمودند و از نورى كه با او نازل شده پيروى كردند آنان رستگارانند.
تفسير :
از چنين پيامبرى پيروى كنيد
اين آيه در حقيقت ، مكمل آيه گذشته درباره صفات كسانى است كه مشمول رحمت واسعه پروردگار هستند، يعنى پس از ذكر صفات سه گانه تقوى و اداء زكات و ايمان به آيات پروردگار، در اين آيه صفات ديگرى به عنوان توضيح براى آنها ذكر مى كند و آن پيروى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، زيرا ايمان به خدا از ايمان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيروى از مكتبش ‍ جدائى ناپذير است ، همچنين
تقوا و زكات نيز بدون پيروى از رهبرى او تكميل نمى شود.
لذا مى گويد: (كسانى مشمول اين رحمت مى شوند كه از فرستاده پروردگار پيروى كنند) (الذين يتبعون الرسول ).
سپس براى اين رسول ، شش صفت علاوه بر مقام رسالت بيان مى كند:
1 - او پيامبر خدا است (النبى ).
نبى به كسى گفته مى شود كه پيام خدا را بيان مى كند و به او، وحى نازل مى شود - هر چند مامور به دعوت و تبليغ نباشد - اما رسول كسى است كه علاوه بر مقام نبوت ، مامور به دعوت و تبليغ به سوى آئين خدا و ايستادگى در اين مسير مى باشد.
در حقيقت رسالت مقامى است بالاتر از نبوت ، بنابراين در معنى رسالت ، نبوت هم افتاده است ، ولى چون آيه در مقام تشريح و توضيح و تفصيل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، آن دو را مستقلا ذكر كرده . در واقع آنچه به طور سربسته در مفهوم رسول افتاده ، به صورت مستقل و روشن به عنوان تجزيه و تحليل صفات او ذكر شده است .
2 - پيامبرى كه درس نخوانده و از ميان توده جمعيت برخاسته ، از سرزمين مكه ام القرى ، كانون اصلى توحيد طلوع كرده است (الامى ).
درباره مفهوم (امى ) كه از ماده (ام ) بمعنى مادر يا (امت ) به معنى جمعيت گرفته شده است در ميان مفسران گفتگو است ، جمعى آنرا به معنى درس نخوانده مى دانند، يعنى به همان حالتى كه از مادر متولد شده باقى مانده و مكتب استادى را نديده است ، و بعضى آن را به معنى كسى كه از ميان امت و توده مردم برخاسته ، نه از ميان اشراف ، و مترفين و جباران ، و بعضى به مناسبت اينكه مكه را (ام القرى ) مى گويند اين كلمه را مرادف (مكى ) دانسته اند.
روايات اسلامى كه در منابع مختلف حديث وارد شده نيز بعضى آنرا
به معنى درس نخوانده و بعضى آنرا به معنى مكى تفسير كرده اند.
ولى هيچ مانعى ندارد كه كلمه (امى ) اشاره به هر سه مفهوم بوده باشد و بارها گفته ايم كه استعمال يك لفظ در چند معنى ، هيچگونه مانعى ندارد، و در ادبيات عرب شواهد فراوانى براى اين موضوع وجود دارد. (درباره امى بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از تكميل تفسير اين آيه مشروحا بحث خواهيم كرد).
3 - (پيامبرى كه صفات و علامات و نشانه ها و دلائل حقانيت او را در كتب آسمانى پيشين (تورات و انجيل مشاهده مى كنند) (الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل ).
در زمينه وجود بشارات مختلف در كتب عهدين (تورات و انجيل ) حتى تورات و انجيل تحريف يافته كنونى نيز پس از تكميل تفسير اين آيه بحث جداگانه خواهيم داشت .
4 - (پيامبرى كه محتواى دعوت او با فرمان عقل كاملا سازگار است ، به نيكى ها و آنچه خرد آن را مى شناسد و نزدش معروف است ، دعوت مى كند، و از بديها و زشتيها و آنچه خرد ناشناس مى شمرد، نهى مى نمايد) (ياءمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر).
5 - محتواى دعوت او با فطرت سليم هم آهنگ است ، (طيبات و آنچه را طبع سليم مى پسندد، براى آنها حلال مى شمرد، و آنچه خبيث و تنفرآميز مى باشد بر آنها تحريم مى كند) (و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث ).
6 - او بسان مدعيان دروغين نبوت و رسالت كه هدفشان به زنجير كشيدن توده هاى مردم و استعمار و استثمار آنها است ، نيست ، نه تنها بندى بر آنها نمى گذارد، بلكه (بارها را از دوش آنان بر مى دارد، و غل و زنجيرهائى را كه
بر دست و پا و گردنشان سنگينى مى كرد، مى شكند) (و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم )(1).
و چون اين صفات ششگانه به ضميمه مقام رسالت كه مجموعا هفت صفت مى شود، رويهمرفته نشانه روشن و دليل آشكارى بر صدق دعوت او است اضافه مى كند: (كسانى كه به او ايمان بياورند و مقامش را بزرگ بشمرند و او را در ابلاغ رسالتش يارى كنند، و از نور آشكارى كه با او نازل شده يعنى قرآن مجيد پيروى كنند بدون شك چنين افرادى رستگارانند) (فالذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ).
(عزروه ) از ماده (تعزير) به معنى حمايت و يارى كردن آميخته با احترام و بزرگداشت است ، و بعضى گفته اند كه اصل آن به معنى ، (منع و جلوگيرى ) است ، اگر جلوگيرى از دشمن باشد، مفهوم آن يارى كردن است ، و اگر جلوگيرى از گناه باشد، مفهوم آن مجازات و تنبيه است ، و لذا به مجازاتهاى خفيف تعزير مى گويند.
قابل توجه اينكه در آيه فوق به جاى (انزل اليه ) (انزل معه ) (با او نازل گرديد) آمده است ، در حالى كه مى دانيم شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزولى از آسمان نداشت ، ولى چون نبوت و رسالت او همراه قرآن از طرف خدا نازل شد، تعبير به (معه ) شده است .
نكته ها
در اينجا به چند موضوع مهم بايد توجه داشت :
1 - پنج دليل براى نبوت در يك آيه
در هيچيك از آيات قرآن دلائل حقانيت دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همانند آيه فوق يكجا بيان نشده است ، اگر درست در صفات هفتگانه اى كه خداوند در اين آيه براى پيامبرش ذكر كرده دقت كنيم ، پنج دليل روشن براى اثبات نبوت او خواهيم يافت .
نخست اينكه او (امى ) بود و درس نخوانده ، اما با اينحال كتابى آورد كه نه تنها سرنوشت مردم حجاز را دگرگون ساخت ، بلكه نقطه بازگشت مهمى در تاريخ بشريت بود، حتى آنها كه او را به نبوت نپذيرفته اند در عظمت كتاب و تعليماتش ترديد ندارند، آيا از يك انسان درس نخوانده ، و مكتب نديده ، و پرورش يافته يك محيط جهل و بربريت روى حسابهاى عادى ممكن است چنين كارى انجام پذيرد؟.
دوم اينكه دلائل نبوت او با تعبيرات مختلف در كتب آسمانى پيشين وجود دارد آنچنانكه انسان را به حقانيت او مطمئن مى سازد، بشاراتى در آنها آمده است كه تنها بر او تطبيق مى گردد.
سوم اينكه محتويات دعوت او با عقل و خرد سازگار است ، زيرا دعوت به معروف و نهى از منكرات و زشتيها مى كند، و اين موضوع با مطالعه تعليماتش به خوبى روشن است .
چهارم محتويات دعوت او با طبع سليم و فطرت هماهنگ است .
پنجم اگر او از طرف خدا نبود، حتما به خاطر منافع خويش دست به چنين كارى مى زد و در اين صورت نه تنها نبايد غل و زنجيرها را از مردم بگشايد بلكه بايد آنها را همچنان در جهل و بيخبرى نگهدارد تا بهتر بتواند آنها را استثمار كند، در حالى كه مى بينيم او زنجيرهاى گران را از دست و پاى بشريت گشود:
زنجير جهل و نادانى از طريق دعوت پيگير و مستمر به علم و دانش .
زنجير بت پرستى و خرافات از راه دعوت به توحيد.
زنجير انواع تبعيضات و زندگى طبقاتى از طريق دعوت به اخوت دينى و برادرى اسلامى ، و مساوات در برابر قانون .
و زنجيرهاى ديگر، هر يك از اينها به تنهائى دليلى است بر حقانيت دعوت او و مجموع آنها دليلى روشنتر.
2 - چگونه پيامبر امى بود؟
درباره مفهوم (امى ) همانطور كه در بالا گفته شد، سه احتمال معروف وجود دارد، نخست اينكه به معنى درس نخوانده است ، دوم اينكه به معنى كسى است كه در سرزمين مكه تولد يافته و از مكه برخاسته است ، سوم به معنى كسى است كه از ميان امت و توده مردم قيام كرده است ، ولى معروفتر از همه تفسير اول است كه با موارد استعمال اين كلمه نيز سازگارتر مى باشد، و همانگونه كه گفتيم ممكن است هر سه معنى با هم مراد باشد.
در اينكه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مكتب نرفت و خط ننوشت ، در ميان مورخان بحثى نيست و قرآن نيز صريحا در آيه 48 سوره عنكبوت درباره وضع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از بعثت مى گويد و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون : (پيش از اين نه كتابى مى خواندى و نه با دست خود چيزى مى نوشتى تا موجب ترديد دشمنانى كه مى خواهند سخنان ترا ابطال كنند گردد).
اصولا در محيط حجاز به اندازهاى باسواد كم بود كه افراد باسواد كاملا معروف و شناخته شده بودند، در مكه كه مركز حجاز محسوب مى شد تعداد كسانى كه از مردان مى توانستند بخوانند و بنويسند از 17 نفر تجاوز نمى كرد
و از زنان تنها يك زن بود كه سواد خواندن و نوشتن داشت .
مسلما در چنين محيطى اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد معلمى خواندن و نوشتن را آموخته بود كاملا معروف و مشهور مى شد. و به فرض اينكه نبوتش را نپذيريم او چگونه مى توانست با صراحت در كتاب خويش اين موضوع را نفى كند؟ آيا مردم به او اعتراض نمى كردند كه درس خواندن تو مسلم است ، اين قرينه روشنى بر امى بودن او است .
و در هر حال وجود اين صفت در پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تاكيدى در زمينه نبوت او بود تا هر گونه احتمالى جز ارتباط به خداوند و جهان ماوراء طبيعت در زمينه دعوت او منتفى گردد.
اين در مورد دوران قبل از نبوت و اما پس از بعثت نيز در هيچيك از تواريخ نقل نشده است كه او خواندن و نوشتن را از كسى فرا گرفته باشد، بنابراين به همان حال امى بودن تا پايان عمر باقى ماند.
ولى اشتباه بزرگى كه بايد در اينجا از آن اجتناب كرد اين است كه درس نخواندن غير از بى سواد بودن است و كسانى كه كلمه (امى ) را به معنى (بى سواد) تفسير مى كنند، گويا توجه به اين تفاوت ندارند.
هيچ مانعى ندارد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به تعليم الهى ، خواندن - يا - خواندن و نوشتن را بداند، بى آنكه نزد انسانى فرا گرفته باشد، زيرا چنين اطلاعى بدون ترديد از كمالات انسانى است و مكمل مقام نبوت است .
شاهد اين سخن آن است كه در رواياتى كه از امامان اهلبيت (عليهم السلام ) نقل شده مى خوانيم : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى توانست بخواند و يا هم توانائى خواندن داشت و هم توانائى نوشتن .
اما براى اينكه جائى براى كوچكترين ترديد براى دعوت او نماند از اين توانائى استفاده نمى كرد.
و اينكه بعضى گفته اند توانائى بر خواندن و نوشتن ، كمالى محسوب نمى شود، بلكه اين دو علم كليدى براى رسيدن به كمالات علمى هستند نه علم واقعى و كمال حقيقى پاسخش در خودش نهفته است ، زيرا آگاهى از وسيله كمالات خود نيز كمالى است روشن .
ممكن است گفته شود در دو روايت كه از ائمه اهلبيت (عليه مالسلام ) نقل شده ، صريحا تفسير (امى ) به درس نخوانده ، نفى گرديده است ، و تنها به معنى كسى كه به (ام القرى ) (مكه ) منسوب است تفسير شده .
در پاسخ مى گوئيم يكى از اين دو روايت به اصطلاح (مرفوعه ) است و سند آن فاقد ارزش ، و روايت دوم از (جعفر بن محمد صوفى ) نقل شده كه از نظر علم رجال شخص مجهولى است .
و اما اينكه بعضى تصور كرده اند كه آيه دوم سوره جمعه يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و آيات ديگرى كه به اين مضمون است دليل بر آن است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرآن را از روى نوشته بر مردم مى خواند كاملا اشتباه است ، زيرا تلاوت هم به خواندن از روى نوشته گفته مى شود و هم به خواندن از حفظ، كسانى كه قرآن يا اشعار يا ادعيه را از حفظ مى خوانند، تعبير به تلاوت در مورد آنها بسيار فراوان است . از مجموع آنچه گفتيم چنين نتيجه مى گيريم كه :
1 - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به طور قطع ، نزد كسى خواندن و نوشتن را فرا نگرفته بود، و به اين ترتيب يكى از صفات او اين است كه نزد استادى درس نخوانده است .
2 - هيچگونه دليل معتبرى در دست نداريم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از نبوت يا بعد از آن عملا چيزى را خوانده يا نوشته باشد.
3 - اين موضوع منافاتى با آن ندارد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به تعليم پروردگار قادر بر خواندن يا نوشتن بوده باشد.
بشارت ظهور پيامبر در كتب عهدين
گرچه شواهد قطعى تاريخى و همچنين محتويات كتب مقدسه يهود و نصارى (تورات و اناجيل ) نشان كه اينها كتابهاى آسمانى نازل شده بر موسى و عيسى (عليهماالسلام ) نيستند و دست تحريف به سوى آنها دراز شده است بلكه بعضى از ميان رفته اند و آنچه امروز به نام كتب مقدسه در ميان آنها است مخلوطى است از زائيده هاى افكار بشرى و قسمتى از تعليماتى كه بر موسى (عليه السلام ) و عيسى (عليه السلام ) نازل گرديده و در دست شاگردان بوده .
بنابراين اگر جملههائى كه صراحت كامل درباره بشارت ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشته باشد در آنها ديده نشود جاى تعجب نخواهد بود.
ولى با اين حال در همين كتب تحريف يافته عباراتى ديده مى شود كه اشاره قابل ملاحظهاى به ظهور اين پيامبر بزرگ دارد كه جمعى از دانشمندان ما آنها را در كتابها يا مقاله هائى كه در اين موضوع نگاشته اند جمع آورى نموده ، و چون ذكر آنهمه بشارات و بحث و گفتگو پيرامون دلالت آنها بطول مى انجامد ما تنها به چند قسمت به عنوان نمونه اشاره مى كنيم .
1 - در تورات سفر تكوين فصل 17 شماره 17 تا 20 چنين مى خوانيم : (و ابراهيم به خدا گفت كه اى كاش اسماعيل در حضور تو زندگى نمايد ... و در
حق اسماعيل (دعاى ) ترا شنيدم اينك به او بركت دادم و او را بارور گردانيده به غايت زياد خواهم نمود و دوازده سرور توليد خواهد نمود و او را امت عظيمى خواهم نمود).
2 - در سفر پيدايش باب 49 شماره 10 مى خوانيم :
(عصاى سلطنت از يهودا و فرمانفرمائى از پيش پايش نهضت خواهد نمود تا وقتى كه (شيلوه ) بيايد كه به او امتها جمع خواهد شد.)
قابل توجه اينكه يكى از معانى شيلوه - طبق تصريح مسترها كس در كتاب قاموس مقدس - فرستادن مى باشد و با كلمه (رسول ) يا رسول الله موافق است .
3 - در انجيل يوحنا باب 14 شماره 15 و 16 چنين مى خوانيم : (اگر شما مرا دوست داريد احكام مرا نگاه داريد و من از پدر خواهم خواست و او تسلى دهنده ديگر به شما خواهد داد كه تا به ابد با شما خواهد ماند).
4 - و در همان انجيل يوحنا باب 15 شماره 26 مى خوانيم : (و چون آن تسلى دهنده بيايد كه من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد يعنى روح راستى كه از طرف پدر مى آيد او درباره من شهادت خواهد داد.)
5 - و نيز در همان انجيل يوحنا باب 16 شماره 7 به بعد مى خوانيم : (ليكن به شما راست مى گويم كه شما را مفيد است كه من بروم كه اگر من نروم آن تسلى دهنده به نزد شما نخواهد آمد اما اگر بروم او را به نزد شما خواهم فرستاد ... اما چون او يعنى روح راستى بيايد او شما را به تمامى راستى ارشاد خواهد نمود، زيرا كه او از پيش خود سخن نخواهد گفت بلكه هر آنچه مى شنود خواهد گفت و شما را به آينده خبر خواهد داد.)
نكته شايان توجه اينكه : در اناجيل فارسى در جمله هاى بالا كه از انجيل يوحنا است كلمه (تسلى دهنده ) آمده ، ولى در انجيل عربى چاپ لندن (مطبعه ويليام وطس - سال 1857) به جاى آن (فارقليطا) ذكر شده است .
آيه و ترجمه


قل يأ يها الناس إ نى رسول الله إ ليكم جميعا الذى له ملك السموت و الا رض لا إ له إ لا هو يحى و يميت فامنوا بالله و رسوله النبى الا مى الذى يؤ من بالله و كلمته و اتبعوه لعلكم تهتدون (158)




ترجمه :
158 - بگو: اى مردم ! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم ، همان خدائى كه حكومت آسمانها و زمين از آن او است ، معبودى جز او نيست ، زنده مى كند و مى ميراند پس ايمان بياوريد به خدا و فرستاده اش ، آن پيامبر درس نخوانده اى كه ايمان به خدا و كلماتش ‍ دارد و از او پيروى كنيد تا هدايت يابيد.
تفسير :
دعوت جهانى پيامبر
در حديثى از امام مجتبى چنين مى خوانيم : عده اى از يهود نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و گفتند: اى محمد توئى كه گمان مى برى فرستاده خدائى و همانند موسى (عليه السلام ) بر تو وحى فرستاده مى شود؟!
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كمى سكوت كرد، سپس فرمود: آرى منم سيد فرزندان آدم و به اين افتخار نمى كنم ، من خاتم پيامبران و پيشواى پرهيزكاران و فرستاده پروردگار جهانيانم
آنها سؤ ال كردند به سوى چه كسى ؟ به سوى عرب يا عجم يا ما؟
(خداوند آيه فوق را نازل كرد، و رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به تمام جهانيان با صراحت در ضمن آن شرح داد).
ولى با اين حال پيوند و ارتباط آيه با آيه قبل در زمينه صفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و دعوت به پيروى از آئين او جاى انكار نيست .
نخست به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد: (بگو اى مردم من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم ) (قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا).
اين آيه همانند آيات بسيارى ديگر از قرآن مجيد، دليل روشنى بر جهانى بودن دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
در آيه 28 سوره سبا نيز مى خوانيم و ما ارسلناك الا كافة للناس : ترا جز به سوى همه مردم نفرستاديم .
و در آيه 19 سوره انعام مى خوانيم : و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ : (اين قرآن به من وحى شده تا شما و تمام كسانى را كه قرآن به آنها مى رسد انذار كنم ).
و در آغاز سوره فرقان مى خوانيم : تبارك الذى انزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا: (پاينده و برقرار است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش فرستاد كه جهانيان را از مسئوليتهايشان بيم دهد).
اينها نمونه آياتى است كه گواه جهانى بودن دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و در اين باره باز هم به خواست پروردگار ذيل آيه 7 سوره شورى بحث خواهيم كرد، و در ذيل آيه 92 سوره انعام نيز بحث نسبتا مشروحى در اين زمينه داشتيم سپس خدائى را كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به سوى او دعوت مى كند با سه صفت معرفى مى كند:
(خداوندى كه حكومت آسمانها و زمينها از آن او است ) (الذى له ملك السماوات و الارض ).
(خداوندى كه معبودى شايسته پرستش جز او وجود ندارد) (لا اله الا هو).
(خداوندى كه زنده مى كند و مى ميراند و نظام حيات و مرگ به فرمان او است ) (يحيى و يميت ).
و به اين ترتيب ، الوهيت غير خالق آسمان و زمين ، و هر گونه بت ، و همچنين تثليث مسيحيت را نفى مى كند، و نيز قدرت پروردگار را بر رسالت جهانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و توانائى او را بر امر معاد تاكيد مى كند.
و در پايان از همه مردم جهان دعوت مى كند كه (به خدا و فرستاده او پيامبر درس نخوانده و قيام كننده از ميان توده هاى جمعيت ايمان بياورند) (فامنوا بالله و رسوله النبى الامى ).
(پيامبرى كه تنها ديگران را دعوت به اين حقايق نمى كند، بلكه در درجه اول خودش به آنچه مى گويد، يعنى به خدا و سخنان او ايمان دارد (الذى يؤ من بالله و كلماته ).
نه تنها آياتى را كه بر خودش نازل شده مى پذيرد، بلكه تمام كتب راستين انبياء پيشين را نيز مى پذيرد.
ايمان او به آئينش كه از خلال اعمال و رفتارش آشكار است ، خود دليل روشنى بر حقانيت او است ، زيرا عمل يك گوينده ، نشان مى دهد كه تا چه اندازه به گفته خود مؤ من است ، و ايمان او به گفتارش يكى از نشانه هاى صدق و راستگوئى او است تمام تاريخ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اين حقيقت گواهى مى دهد، كه او بيش از همه به تعليمات خويش و آيات قرآن پايبند بود و ايمان داشت .
آرى (از چنين پيامبرى بايد پيروى كنيد، تا نور هدايت در قلب شما بتابد و در مسير سعادت قرار گيريد (و اتبعوه لعلكم تهتدون ).
اشاره به اينكه ايمان به تنهائى كافى نيست ، بلكه در صورتى مفيد خواهد بود كه با پيروى عملى تكميل گردد.
جالب توجه اينكه آيه فوق در مكه نازل شده است كه در آن روز پيروان اسلام ، در اقليت شديدى قرار داشتند، آنچنان كه شايد كمتر كسى احتمال مى داد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حتى بر مكه مسلط شود، تا چه رسد به جزيره عرب و يا قسمت مهم دنيا.
بنابراين كسانى كه فكر مى كنند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نخست مدعى رسالت بر مكه بود و هنگامى كه آئينش بالا گرفت به فكر تسلط بر حجاز افتاد و سپس در فكر كشورهاى ديگر فرو رفت و نامه به سلاطين دنيا نوشت و اعلام جهانى بودن آئينش ‍ را كرد پاسخ همه آنها را آيه فوق كه در مكه نازل شده است مى دهد، و مى گويد: او از آغاز كار دعوت جهانى خود را آشكار ساخت .
آيه و ترجمه


و من قوم موسى اءمة يهدون بالحق و به يعدلون (159)
و قطعنهم اثنتى عشرة اءسباطا اءمما و اءوحينا إ لى موسى إ ذ استسقئه قومه اءنِ اضرِب بعصاك الحجر فانبجست منه اثنتا عشرة عينا قد علم كل اءناس مشربهم و ظللنا عليهم الغمم و اءنزلنا عليهم المن و السلوى كلوا من طيبت ما رزقنكم و ما ظلمونا و لكن كانوا اءنفسهم يظلمون (160)




ترجمه :
159 - و از قوم موسى گروهى به سوى حق هدايت مى كنند و حاكم به حق و عدالتند.
160 - و آنها را به دوازده گروه كه هر يك شاخهاى (از دودمان اسرائيل ) بودند تقسيم كرديم و هنگامى كه موسى تقاضاى آب (براى قوم تشنه كامش در بيابان ) كرد به او وحى فرستاديم كه عصاى خود را بر سنگ بزن ناگهان دوازده چشمه از آن بيرون ريخت آنچنان كه هر گروه چشمه خود را مى شناختند و ابر را بر سر آنها سايبان ساختيم و بر آنها من و سلوى فرستاديم (و به از آنان گفتيم ) از روزيهاى پاكيزه كه به شما داده ايم بخوريد (و سپاس خدا را بجا آوريد ولى آنها نافرمانى و ستم كردند) اما به ما ستم نكردند لكن به خودشان ستم نمودند.
تفسير
گوشهاى از نعمتهاى خدا به بنى اسرائيل
در آيات فوق باز سخن پيرامون بنى اسرائيل و سرنوشت و رويدادهاى تاريخ آنها است .
در آيه نخست اشاره به واقعيتى مى كند كه شبيه آن را در قرآن ديده ايم
واقعيتى كه حكايت از روح حق طلبى قرآن دارد، و آن احترام به موقعيت اقليتهاى صالح است يعنى : چنان نبود كه بنى اسرائيل يكپارچه فاسد و مفسد باشند و اين نژاد عموما مردمى گمراه و سركش معرفى شوند بلكه در برابر اكثريت مفسده جو، اقليتى وجود داشتند صالح و ناهماهنگ با كارهاى اكثريت ، قرآن براى اين اقليت صالح اهميت خاصى قائل شده است و مى گويد: از قوم موسى (عليه السلام ) گروهى هستند كه دعوت به سوى حق مى كنند و حاكم به حق و عدالتند (و من قوم موسى امة يهدون بالحق و به يعدلون ).
اين آيه ممكن است اشاره به گروه كوچكى باشد كه تسليم در برابر سامرى و دعوت او نشدند و همه جا حامى و طرفدار مكتب موسى (عليه السلام ) بودند و يا گروههاى صالح ديگرى كه بعد از موسى (عليه السلام ) بروى كار آمدند.
ولى اين معنى با ظاهر آيه چندان سازگار نيست ، زيرا (يهدون ) و (يعدلون ) فعل مضارع است و حداقل حكايت از زمان حال يعنى عصر نزول قرآن مى كند و وجود چنين گروهى را در آن زمان اثبات مى نمايد، مگر اينكه كلمه (كان ) در تقدير بگيريم ، تا آيه اشاره به زمان گذشته بوده باشد و مى دانيم تقدير گرفتن بدون وجود قرينه خلاف ظاهر است .
و نيز مى تواند ناظر به اقليتى از يهود كه در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى زيستند بوده باشد همانها كه تدريجا و پس از مطالعه كافى روى دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سرانجام اسلام را پذيرفتند و در جمع مسلمانان راستين و حاميان مخلص ‍ در آمدند، اين تفسير با ظاهر آيه و فعل مضارع كه در آن به كار رفته است هماهنگتر است .
و اينكه در پارهاى از روايات شيعه و اهل سنت وارد شده كه اين آيه اشاره به گروه كوچكى است از بنى اسرائيل كه در ماوارء چين زندگى دارند، زندگى عادلانه و تواءم با تقوا و خداشناسى و خداپرستى ، علاوه بر اينكه با آنچه از وضع جهان آگاهيم سازگار نيست و تواريخ موجود اين موضوع را تاييد نمى كند،
احاديث مزبور از حيث سند معتبر نمى باشد، و نمى توان به عنوان يك حديث صحيح طبق قواعد علم رجال روى آنها تكيه كرد.
در آيه بعد اشاره به چند قسمت از نعمتهاى خدا بر بنى اسرائيل مى كند. نخست مى گويد: (ما آنها را به دوازده گروه تقسيم كرديم ) (تا نظمى عادلانه و دور از برخوردهاى خشونت آميز در ميانشان حكومت كند) (و قطعناهم اثنتى عشرة اسباطا امما).
روشن است هنگامى كه يك ملت داراى تقسيم بنديهاى صحيح و منظم بوده باشد، و هر بخش و يا هر گروه تحت رهبرى رهبر لايقى قرار گيرد، اداره آنها آسانتر و رعايت عدالت در ميانشان سهلتر خواهد بود، و به همين دليل تمام كشورهاى جهان مى كوشند از اين اصل پيروى كنند.
كلمه (اسباط) جمع (سبط) بر وزن ثبت و همچنين بر وزن سفت ) در اصل به معنى توسعه و گسترش چيزى به آسانى و راحتى است ، سپس به فرزندان - مخصوصا نوه ها- و شاخه هاى يك فاميل ، سبط و اسباط گفته شده است .
در اينجا منظور از اسباط همان تيره هاى بنى اسرائيل است كه هر كدام از يكى از فرزندان يعقوب (عليه السلام ) منشعب شده بودند.
نعمت ديگر اينكه هنگامى كه بنى اسرائيل در بيابان سوزان ، به سوى بيت المقدس در حركت بودند و گرفتار عطش سوزان و تشنگى خطرناكى شدند، و از موسى (عليه السلام ) تقاضاى آب كردند، (به او وحى فرستاديم كه عصايت را بر سنگ بزن و او چنين كرد، ناگهان دوازده چشمه از سنگ جوشيد) (و اوحينا الى موسى اذا ستسقاه قومه ان اضرب بعصاك الحجر فانبجست منه اثنتى عشرة عينا).
و آنچنان اين چشمه ها در ميان آنها تقسيم شد كه هر كدام به خوبى چشمه خود را مى شناختند (قد علم كل اناس مشربهم ).
از اين جمله استفاده مى شود كه اين دوازده چشمه كه از آن صخره عظيم جوشيد نشانه ها و تفاوتهائى داشته است ، آنچنان كه هر كدام از اسباط بنى اسرائيل چشمه خود را مى شناختند و اين خود سبب مى شد كه اختلافى در ميان آنها بروز نكند و نظم و انضباط حكمفرما گردد و آسانتر سيراب شوند.
نعمت ديگر اينكه در آن بيابان سوزان كه پناهگاهى وجود نداشت ، ابر را بر سر آنها سايه افكن ساختيم (و ظللنا عليهم الغمام ).
بالاخره چهارمين نعمت اين بود كه من و سلوى را به عنوان دو غذاى لذيذ و نيرو بخش بر آنها فرستاديم (و انزلنا عليهم المن و السلوى ).
درباره (من ) و (سلوى ) اين دو غذاى مطبوع و مفيد كه خداوند به بنى اسرائيل در آن بيابان ارزانى داشت ، مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند كه ما در جلد اول همين تفسير ذيل آيه 57 سوره بقره بيان كرديم و گفتيم بعيد نيست كه (من ) يكنوع عسل طبيعى بوده كه در دل كوههاى مجاور وجود داشته و يا شيره هاى مخصوص نباتى بوده كه در درختانى كه در گوشه و كنار آن بيابان مى روئيده ظاهر مى شده است ، و (سلوى ) يكنوع پرنده حلال گوشت شبيه به - كبوتر بوده است .
و به آنها گفتيم از غذاهاى پاكيزهاى كه در اختيار شما گذارده ايم بخوريد (و فرمان خدا را به كار بنديد) (كلوا من طيبات من رزقناكم ).
اما آنها خوردند و كفران و ناسپاسى كردند، آنها (به ما ستم نكردند بلكه به خودشان ستم روا داشتند (و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون )
بايد توجه داشت كه مضمون اين آيه با تفاوت مختصرى ، در سوره بقره آيات 57 و 60 آمده است منتهى در آنجا به جاى (انبجست )، (انفجرت ). آمده است ، و به عقيده جمعى از مفسران تفاوت اين دو عبارت در اين است كه
كه (انفجرت ) به معنى (بيرون ريختن آب با فشار و كثرت ) است ، ولى (انبجست ) به معنى (بيرون ريختن آب بطور مختصر و كم ) است ، و اين تفاوت شايد اشاره به آن است كه چشمه هاى آب ناگهانى از آن صخره عظيم بيرون نريخت تا مايه وحشت گردد، و توانائى كنترل آن را نداشته باشند بلكه نخست به آرامى بيرون ريخت و سپس گسترش پيدا كرد و به حد وفور رسيد.
بعضى ديگر از مفسران معتقدند كه اين دو كلمه هر دو به يك مفهوم است .
آيه و ترجمه


و إ ذ قيل لهم اسكنوا هذه القرية و كلوا منها حيث شئتم و قولوا حطة و ادخلوا الباب سجدا نغفر لكم خطيئتكم سنزيد المحسنين(161)
فبدل الذين ظلموا منهم قولا غير الذى قيل لهم فاءرسلنا عليهم رجزا من السماء بما كانوا يظلمون (162)




ترجمه :
161 - و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه به آنها گفته شد در اين قريه (بيت المقدس ) ساكن شويد و از هر جا (و بهر كيفيت ) بخواهيد از آن بخوريد (و بهره گيريد) و بگوئيد خداوندا! گناهان ما را بريز، و از در (بيت المقدس ) با تواضع وارد شويد، اگر چنين كنيد گناهان شما را مى بخشيم و نيكوكاران را پاداش بيشتر خواهيم داد.
162- اما كسانى كه از آنها ظلم و ستم (بر خويشتن ) كردند اين سخن (و آن برنامه ها) را دگرگون ساختند و غير از آنچه به آنها گفته شده بود انجام دادند لذا بخاطر ستمى كه روا داشتند بلائى از آسمان بر آنها
تفسير :
در تعقيب آيات گذشته در اين دو آيه اشاره به قسمت ديگرى از مواهب پروردگار به بنى اسرائيل و طغيانگرى آنان در برابر اين مواهب شده است .
نخست مى گويد: (به خاطر بياوريد هنگامى را كه به آنها گفته شد در اين سرزمين (بيت المقدس ) ساكن گرديد و از نعمتهاى فراوان آن ، در هر نقطه و هر گونه كه مى خواهيد استفاده كنيد) (و اذ قيل لهم اسكنوا هذه القرية و كلوا منها حيث شئتم ).
و به آنها گفتيم (از خداوند تقاضاى ريزش گناه و بخشش خطاهايتان كنيد، و از در بيت المقدس با خضوع و تعظيم وارد شويد (و قولوا حطة و ادخلوا الباب سجدا).
كه اگر اين برنامه ها را انجام دهيد، خطاهائى را كه مرتكب شده ايد مى بخشيم ، و به نيكوكاران پاداش بيشتر و بهتر خواهيم داد (نغفر لكم خطيئاتكم سنزيد المحسنين ).
ولى با اينكه درهاى رحمت به روى آنها گشوده بود، و اگر از فرصت استفاده مى كردند مى توانستند، گذشته و آينده خود را اصلاح كنند، اما ستمكاران بنى اسرائيل نه تنها استفاده نكردند بلكه فرمان پروردگار را بر خلاف آنچه به آنها گفته شده بود عمل كردند (فبدل الذين ظلموا منهم قولا غير الذى قيل لهم ).
(سرانجام به خاطر اين نافرمانى و طغيان و ظلم و ستم بر خويشتن و بر - ديگران عذابى از آسمان بر آنها نازل كرديم (فارسلنا عليهم رجزا من السماء بما كانوا يظلمون ).
بايد توجه داشت كه مضمون اين دو آيه نيز با تفاوت مختصرى در سوره بقره آيه 58 و 59 آمده است و ما تفسير آن را بطور مشروحتر در جلد اول صفحه 182 و 183 آورديم .
تنها تفاوت مهمى كه ميان آيات مورد بحث و آيات سوره بقره است اين است كه در اينجا در پايان مى گويد بما كانوا يظلمون و در آنجا بما كانوا يفسقون و شايد تفاوت اين دو به خاطر آن باشد كه گناهان داراى دو جنبه است ، يكى جنبه مربوط به پروردگار و ديگرى جنبه مربوط به خود انسان ، قرآن در آيه سوره بقره با تعبير به فسق كه مفهومش خروج از اطاعت و فرمان خدا است ، اشاره به جنبه اول كرده و در آيه مورد بحث با تعبير به ظلم اشاره به جنبه دوم نموده است .
(حطه ) چيست و چه معنى دارد؟
قابل توجه اينكه بنى اسرائيل ماءمور بودند كه به هنگام ورود به بيت - المقدس دل و جان و روح خود را با يك توبه خالصانه و واقعى كه در كلمه حطه خلاصه مى شد، از آلودگى به گناهان گذشته بشويند، و از آنهمه جرائمى كه قبل از ورود به بيت المقدس مخصوصا آزارهائى كه به پيامبر بزرگشان موسى بن عمران نمودند از خدا تقاضاى بخشش كنند.
كلمه حطه كه در واقع شعار آنها به هنگام ورود به بيت المقدس بود، صورت اختصارى از جمله (مسئلتنا حطه ) يعنى تقاضاى ما ريزش گناهان ما و يا ريزش باران عفو و رحمتت بر ما است زيرا حطه در اصل به معنى نزول چيزى از طرف بالا است .
اما اين شعار مانند همه شعارها به اين مفهوم -
زبان جارى كنند بلكه مى بايست زبانشان ترجمان روح و تمام ذرات وجودشان باشد اما همانطور كه در آيه بعد آمده است بسيارى از آنها حتى اين شعار تربيتى را مسخ كردند، و به شكل زننده اى در آوردند و آن را يك وسيله مسخره و تفريح ساختند.
آيه و ترجمه


و سئلهم عن القرية التى كانت حاضرة البحر إ ذ يعدون فى السبت إ ذ تاءتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرعا و يوم لا يسبتون لا تاءتيهم كذلك نبلوهم بما كانوا يفسقون (163)
و إ ذ قالت اءمة منهم لم تعظون قوما الله مهلكهم اءو معذبهم عذابا شديدا قالوا معذرة إ لى ربكم و لعلهم يتقون (164)
فلما نسوا ما ذكروا به اءنجينا الذين ينهون عن السوء و اءخذنا الذين ظلموا بعذاب بيس بما كانوا يفسقون (165)
فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم كونوا قردة خسين (166)




ترجمه :
163 - و از آنها درباره (سرگذشت شهرى كه در ساحل دريا بود سوال كن ، و (بخاطر بياور هنگامى را كه آنها در روز شنبه تجاوز (و طغيان در برابر قانون خدا) مى كردند، همان هنگام كه ماهيانشان روز شنبه (كه روز تعطيل و استراحت - شان بود) آشكار مى شدند اما در غير روز شنبه به سراغ آنها نمى آمدند، اينگونه آنها را به چيزى آزمايش كرديم كه در برابر آن نافرمانى مى نمودند.
164 - و هنگامى را كه گروهى از آنها (به گروه ديگر ) گفتند چرا جمعى (گنهكار) را اندرز مى دهيد كه سرانجام خداوند آنها را هلاك خواهد كرد و يا به عذاب شديدى گرفتار خواهد ساخت (آنها را به حال خود واگذاريد تا نابود شوند) گفتند: (اين اندرزها) براى اعتذار (و رفع مسئوليت ) در پيشگاه پروردگار شماست ، به علاوه شايد آنها (بپذيرند و از گناه بازايستند و) تقوى پيشه كنند.
165 - اما هنگامى كه تذكراتى را كه به آنها داده شده بود فراموش كردند، نهى كنندگان از بدى را رهائى بخشيديم و آنها را كه ستم كردند به عذاب شديدى بخاطر نافرمانى شان
گرفتار ساختيم .
166 - هنگامى كه در برابر فرمانى كه به آنها داده شده بود سركشى نمودند به آنها گفتيم به شكل ميمونها در آئيد و طرد شويد.
تفسير :
يك سرگذشت عبرت انگيز
در اين آيات صحنه ديگرى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل ، كه مربوط به جمعى از آنها است كه در ساحل دريائى زندگى مى كردند، آمده است ، منتها روى سخن در آن به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، و به او مى گويد كه از يهود معاصر خويش ‍ درباره اين جمعيت سوال كند يعنى اين خاطره را به وسيله سوال در ذهن آنان مجسم ساز، تا از آن پند گيرند، و از سركشى و كيفرى كه در انتظار سركشان است بپرهيزند.
اين سرگذشت ، چنانكه در روايات اسلامى به آن اشاره شده مربوط به جمعى از بنى اسرائيل است كه در ساحل يكى از درياها (ظاهرا درياى احمر بوده كه در كنار سرزمين فلسطين قرار دارد) در بندرى بنام ايله (كه امروز بنام بندر ايلات معروف مى باشد) زندگى مى كردند و از طرف خداوند به عنوان آزمايش و امتحان دستورى به آنها داده شد و آن اينكه صيد ماهى را در آن روز تعطيل كنند اما آنها با آن دستور مخالفت كردند و گرفتار مجازات دردناكى شدند كه شرح آنرا در اين آيات مى خوانيم .
در نخستين آيه مى فرمايد: (از قوم يهود معاصر خويش ماجراى شهرى را كه در كنار دريا قرار داشت سؤ ال كن ) (و اسئلهم عن القرية التى كانت حاضرة البحر).
(و به ياد آنها بياور زمانى را كه در روز شنبه از قانون پروردگار تجاوز
مى كردند) (اذ يعدون فى السبت ).
زيرا روز شنبه تعطيل آنها بود و وظيفه داشتند، دست از كار و كسب و صيد ماهى بكشند و به مراسم عبادت آن روز بپردازند، اما آنها اين دستور را زير پا گذاردند.
سپس قرآن آنچه را در جمله قبل سربسته بيان كرده بود چنين شرح مى دهد به خاطر بياور (آن هنگام را كه ماهيان در روز شنبه در روى آب آشكار مى شدند و در غير روز شنبه ماهى كمتر به سراغ آنها مى آمد) (اذ تاتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرعا).
(سبت ) در لغت به معنى تعطيل عمل براى استراحت است و اينكه در قرآن در سوره (نبا) مى خوانيم و جعلنا نومكم سباتا (خواب شما را مايه راحت شما قرار داديم نيز اشاره به همين موضوع است ، و روز شنبه را از اين جهت (يوم السبت ) ناميده اند كه برنامه هاى كسب و كار معمولى در آن تعطيل مى شد، سپس اين نام بر اين روز باقى ماند.
بديهى است جمعيتى كه در كنار دريا زندگى مى كنند، قسمت مهمى از تغذيه و درآمدشان از طريق صيد ماهى است ، و گويا به خاطر تعطيل مستمرى كه قبلا در روز شنبه در ميان آنها معمول بود، ماهيان در آن روز احساس امنيت از نظر صيادان مى كردند و دسته دسته به روى آب ظاهر مى شدند اما در روزهاى ديگر كه صيادان در تعقيب آنها بودند در اعماق آب فرو مى رفتند!
اين موضوع خواه جنبه طبيعى داشته ، و يا يك جنبه فوق العاده و الهى ، وسيلهاى بود براى امتحان و آزمايش اين جمعيت لذا قرآن مى گويد: ما اين چنين آنها را به چيزى كه در برابر آن مخالفت مى كردند آزمايش مى كرديم (كذلك نبلوهم بما كانوا يفسقون ).
در حقيقت جمله (بما كانوا يفسقون ) اشاره به آن است كه آزمايش آنها
به چيزى بود كه آنها را به سوى خود جلب و به نافرمانى دعوت مى كرد و همه آزمايشها همين گونه است ، زيرا آزمايش بايد ميزان مقاومت افراد را در برابر كشش گناهان مشخص كند و اگر گناه كششى به سوى خود نداشت ، آزمايش مفهومى نمى داشت .
هنگامى كه اين جمعيت از بنى اسرائيل در برابر اين آزمايش بزرگ كه با زندگى آنان كاملا آميخته بود قرار گرفتند، به سه گروه تقسيم شدند:
(گروه اول ) كه اكثريت را تشكيل مى دادند، به مخالفت با اين فرمان الهى برخاستند.
(گروه دوم ) كه قاعدتا اقليت كوچكى بودند، در برابر گروه اول به وظيفه امر به معروف و نهى از منكر قيام كردند.
(گروه سوم )، ساكتان و بى طرفان بودند، كه نه همگامى با گناهكاران داشتند و نه وظيفه نهى از منكر را انجام مى دادند.
در آيه دوم مورد بحث ، گفتگوى اين گروه را با نهى كنندگان شرح مى دهد و مى گويد: (بخاطر بياور هنگامى كه جمعى از آنها به جمع ديگرى گفتند: چرا قومى را اندرز مى دهيد كه خداوند سرانجام آنها را هلاك مى كند و يا به عذاب دردناكى كيفر خواهد داد) (و اذ قالت امة منهم لم تعظون قوما الله مهلكهم او معذبهم عذابا شديدا).
(آنها در پاسخ گفتند: ما به خاطر اين نهى از منكر مى كنيم كه وظيفه خود را در پيشگاه پروردگارتان انجام داده و در برابر او مسئوليتى نداشته باشيم ، بعلاوه شايد سخنان ما در دل آنها مؤ ثر افتد و دست از طغيان و سركشى بردارند) (قالوا معذرة الى ربكم و لعلهم يتقون
از جمله بالا چنين استفاده مى شود كه اندرز دهندگان براى دو هدف اين كار را انجام مى دادند يكى به خاطر اين كه در پيشگاه خدا معذور باشند و ديگر اينكه شايد در دل گنهكاران مؤ ثر افتد، و مفهوم اين سخن چنين است كه حتى اگر احتمال تاثير هم ندهند بايد از پند و اندرز خوددارى ننمايند، در حالى كه معروف اين است كه شرط وجوب امر به معروف و نهى از منكر احتمال تاثير است .
ولى بايد توجه داشت كه گاهى بيان حقايق و وظائف الهى بدون احتمال تاثير نيز واجب مى شود و آن در موردى است كه اگر حكم خدا گفته نشود و از گناه انتقاد نگردد كم كم بدست فراموشى سپرده مى شود و بدعتها جان مى گيرند و سكوت دليل بر رضايت و موافقت محسوب مى شود، در اين گونه موارد لازم است حكم پروردگار آشكارا همه جا گفته شود هر چند اثرى در گنهكاران نگذارد.
اين نكته نيز شايان توجه است كه نهى كنندگان مى گفتند مى خواهيم در پيشگاه (پروردگارتان ) معذور باشيم ، گويا اشاره به اين است كه شما هم در پيشگاه خدا مسئوليت داريد و اين وظيفه تنها وظيفه ما نيست ، وظيفه شما نيز مى باشد.
آيه بعد مى گويد: سرانجام دنياپرستى بر آنان غلبه كرد (و فرمان خدا را به دست فراموشى سپردند، در اين هنگام آنها را كه از گناه نهى مى كردند رهائى بخشيديم ولى ستمكاران را به كيفر سختى به خاطر فسق و گناهشان مبتلا ساختيم )
(فلما نسوا ما ذكروا به انجينا الذين ينهون عن السوء و اخذنا الذين ظلموا بعذاب بئيس بما كانوا يفسقون ).
شك نيست كه اين فراموشى ، فراموشى حقيقى كه موجب عذر است نبود، بلكه آنچنان بى اعتنائى به فرمان خدا كردند كه گوئى به كلى آنرا فراموش نموده اند.
سپس مجازات آنها را چنين شرح مى دهد: هنگامى كه (در برابر آنچه از آن نهى شده بودند، سركشى كردند به آنها گفتيم به شكل ميمونهاى طرد شده در آئيد) (فلما عتوا عما نهوا عنه قلنا لهم كونوا قردة خاسئين )
روشن است كه امر (كونوا) (بوده باشيد) در اينجا يك فرمان تكوينى است ، همانند انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون (سوره يس آيه 28
نكته ها
در اينجا به چند موضوع بايد توجه كرد:
1 - چگونه دست به گناه زدند؟
در اينكه اين جمعيت ، قانونشكنى را از كجا شروع كردند، در ميان مفسران گفتگو است ، از بعضى از روايات چنين استفاده مى شود كه نخست دست به حيله به اصطلاح شرعى زدند، در كنار دريا حوضچه هائى ترتيب دادند و راه آنرا به دريا گشودند، روزهاى شنبه راه حوضچه ها را باز مى كردند، و ماهيان
فراوان همراه آب وارد آنها مى شدند، اما به هنگام غروب كه مى خواستند به دريا بازگردند راهشان را محكم مى بستند، سپس روز يكشنبه شروع به صيد آنها مى كردند و مى گفتند خداوند به ما دستور داده است صيد ماهى نكنيد، ما هم صيد نكردهايم بلكه تنها آنها را در حوضچهها محاصره نموده ايم !
بعضى از مفسران گفته اند آنها روز شنبه قلابها را به دريا مى افكندند، سپس روز بعد آنرا از دريا بيرون مى كشيدند و به اين وسيله صيد ماهى مى نمودند.
و از بعضى از روايات ديگر برمى آيد كه آنها بدون هيچ حيلهاى با بى اعتنائى كامل روزهاى شنبه مشغول صيد ماهى شدند.
ولى ممكن است همه اين روايات صحيح باشد به اين ترتيب كه در آغاز از طريق حيله به اصطلاح شرعى - به وسيله كندن حوضچه ها و يا انداختن قلابها - كار خود را شروع كردند، اين كار، گناه را در نظر آنها كوچك و آنان را در برابر شكستن احترام روز شنبه جسور ساخت ، كم كم روزهاى شنبه علنا و بى پروا به صيد ماهى مشغول شدند و از اين راه مال و ثروت فراوانى فراهم ساختند.
2 - چه كسانى رهائى يافتند؟
ظاهر آيات فوق اين است كه از آن سه گروه (گنهكاران ، ساكتان و اندرز دهندگان ) تنها گروه سوم از مجازات الهى مصون ماندند و به طورى كه در روايات آمده است آنها هنگامى كه ديدند اندرزه ايشان مؤ ثر واقع نمى شود ناراحت شدند و گفتند ما از شهر بيرون مى رويم ، شب هنگام به بيابان رفتند و اتفاقا در همان شب كيفر الهى دامان دو گروه ديگر را گرفت .
و اما اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه تنها گروه گنهكار گرفتار
عذاب شدند و ساكتان نيز رهائى يافتند با ظاهر آيات فوق به هيچوجه سازگار نيست .
3 - آيا هر دو گروه يك نوع كيفر داشتند؟
از آيات فوق چنين برمى آيد كه كيفر مسخ شدن ، منحصر به گنهكاران بود زيرا ميگويد فلما عتوا عما نهوا عنه ... (هنگامى كه در برابر آنچه نهى شده بودند سركشى كردند...) ولى از طرفى از آيات فوق نيز استفاده كه تنها اندرز دهندگان از مجازات رهائى يافتند، زيرا مى گويد انجينا الذين ينهون عن السوء (آنها را كه نهى از منكر مى كردند رهائى بخشيديم ).
از مجموع اين دو چنين استفاده مى شود كه هر دو گروه مجازات شدند ولى مجازات مسخ ، تنها مربوط به گنهكاران بود، و مجازات ديگران احتمالا هلاكت و نابودى بوده است ، هر چند گنهكاران نيز چند روزى پس از مسخ شدن - طبق روايات - هلاك شدند.
4 - آيا مسخ جسمانى بوده يا روحانى ؟
(مسخ ) يا به تعبير ديگر تغيير شكل انسانى به صورت حيوان مسلما موضوعى بر خلاف جريان عادى طبيعت است ، البته (موتاسيون ) و جهش و تغيير شكل حيوانات به صورت ديگر در موارد جزئى ديده شده است ، و پايه هاى فرضيه تكامل در علوم طبيعى امروز بر همان بنا نهاده شده ، ولى مواردى كه در آن موتاسيون و جهش ديده شده صفات جزئى حيوانات است ، نه صفات كلى ، يعنى هرگز ديده نشده است كه نوع حيوانى بر اثر (موتاسيون ) تبديل به نوع ديگر شود، بلكه
خصوصياتى از حيوان ممكن است دگرگون گردد، و تازه جهش در نسلهائى كه به وجود مى آيند ديده مى شود، نه اينكه حيوانى كه متولد شده است با جهش تغيير شكل دهد، بنابراين دگرگون شدن صورت انسان يا حيوانى به صورت نوع ديگر امرى است خارق العاده .
اما بارها گفته ايم مسائلى بر خلاف جريان عادى طبيعى وجود دارد، گاهى به صورت معجزات پيامبران و زمانى به صورت اعمال خارق العادهاى كه از پارهاى از انسانها سر ميزند، هر چند پيامبر نباشند (كه البته با معجزات متفاوت است ) بنابراين پس از قبول امكان وقوع معجزات و خارق عادات ، مسخ و دگرگون شدن صورت انسانى به انسان ديگر مانعى ندارد.
و همانطور كه در بحث اعجاز انبياء گفته ايم ، وجود چنين خارق عاداتى نه استثناء در قانون عليت است نه بر خلاف عقل و خرد بلكه تنها يك جريان عادى طبيعى در اينگونه موارد شكسته مى شود كه نظيرش را در انسانهاى استثنائى كرارا ديده ايم .
بنابراين هيچ مانعى ندارد كه مفهوم ظاهر كلمه (مسخ ) را كه در آيه فوق و بعضى ديگر از آيات قرآن آمده است بپذيريم و بيشتر مفسران هم همين تفسير را پذيرفته اند.
ولى بعضى از مفسران كه در اقليت هستند معتقدند كه مسخ به معنى (مسخ روحانى ) و دگرگونى صفات اخلاقى است ، به اين معنى كه صفاتى همانند ميمون
يا خوك در انسانهاى سركش و طغيانگر پيدا شد، رو آوردن به تقليد كوركورانه و توجه شديد به شكم پرستى و شهوترانى كه از صفات بارز اين دو حيوان بود در آنها آشكار گشت .
اين احتمال از يكى از قدماى مفسرين به نام (مجاهد) نقل شده است .
و اينكه بعضى ايراد كرده اند كه مسخ بر خلاف قانون تكامل و موجب بازگشت و عقبگرد در خلقت است ، درست نيست ، زيرا قانون تكامل مربوط به كسانى است كه در مسير تكاملند، نه آنها كه از مسير انحراف يافته و از محيط شرائط اين قانون به كنار رفته اند، فى المثل يك انسان سالم در سنين طفوليت مرتبا رشد و نمو مى كند اما اگر نقائصى در وجود او پيدا شود، ممكن است نه تنها رشد و نموش متوقف گردد بلكه رو به عقب برگردد، و نمو فكرى و جسمانى خود را تدريجا از دست بدهد.
ولى در هر حال بايد توجه داشت كه مسخ و دگرگونى جسمانى متناسب با اعمالى است كه انجام داده اند، يعنى چون عده اى از جمعيتهاى گنهكار بر اثر انگيزه هواپرستى و شهوترانى دست به طغيان و نافرمانى خدا مى زدند و جمعى با تقليد كوركورانه كردن از آنها، آلوده به گناه شدند، لذا به هنگام مسخ هر گروه به شكلى كه متناسب با كيفيت اعمال او بوده ظاهر مى شده است .
البته در آيات مورد بحث تنها سخن از قرده (ميمونها) به ميان آمده است و از خنازير (خوكها) سخنى نيست ، ولى در آيه 60 سوره مائده گفتگو از جمعيتى به ميان آمده است كه به هنگام مسخ به هر دو صورت فوق (بعضى قرده و بعضى خنازير) تغيير چهره دادند، كه به گفته بعضى از مفسران مانند ابن عباس ، آن آيه نيز در باره همين اصحاب سبت است كه پير مردان سرجنبانان شكم پرست و شهوتپرستشان به خوك و جوانان مقلد چشم و گوش بسته كه اكثريت را تشكيل مى دادند به ميمون تغيير چهره دادند.
ولى در هر حال ، بايد توجه داشت كه طبق روايات ، مسخ شدگان تنها چند روزى زنده مى ماندند و سپس از دنيا مى رفتند، و نسلى از آنها به وجود نمى آمد.
5 - خلافكارى زير پوشش كلاه شرعى
گرچه در آيات فوق اشارهاى به حيلهگرى اصحاب سبت در زمينه گناه نشده است ولى همانطور كه اشاره كرديم ، بسيارى از مفسران در شرح اين آيات اشاره به داستان كندن حوضچه ها و يا نصب قلابها در دريا در روز شنبه كرده اند، و در روايات اسلامى نيز اين موضوع ديده مى شود بنابراين مجازات و كيفر الهى كه با شدت درباره اين گروه جارى شد، نشان مى دهد كه چهره واقعى گناه هرگز با دگرگون ساختن ظاهر آن و به اصطلاح كلاه شرعى درست كردن ، دگرگون نمى گردد، حرام ، حرام است ، خواه صريحا انجام گيرد، يا زير لفافه هاى دروغين و عذرهاى واهى .
آنها كه تصور مى كنند، گناه را مى توان با تغيير چهره صورى تبديل به يك عمل مجاز كرد در حقيقت خود را فريب مى دهند، و بدبختانه اين كار در ميان بعضى از بى خبرانى كه خود را به دين منتسب مى كنند، فراوان ديده مى شود، و همانست كه چهره مذهب را در نظر افراد دور افتاده سخت بدنما كرده است .
عيب بزرگى كه اين عمل دارد - علاوه بر زشت نشان دادن چهره مذهب - اين است كه گناه را در نظرها كوچك مى كند و از اهميت آن مى كاهد و افراد را چنان جسور در برابر گناه مى سازد كه پس از انجام اينگونه كارها كم كم آماده براى انجام گناهان بطور صريح و آشكار مى شوند.
در نهج البلاغه مى خوانيم كه على (عليه السلام ) از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل مى كند:
(روزى فرا مى رسد كه مردم به وسيله اموالشان آزمايش مى شوند، بر خدا منت
مى گذارند كه ديندارند، و در عين حال در انتظار رحمت اويند و از مجازات او خود را در امان مى بينند يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبة و الاهواء الساهية فيستحلون الخمر بالنبيذ و السحت بالهدية و الربا بالبيع : (حرام خدا را با شبهات دروغين و خيالات واهى حلال مى شمرند، شراب را تحت عنوان نبيذ و رشوه را به عنوان هديه (و حق و حساب و ربا را به نام بيع ، براى خود حلال مى پندارند (نهج البلاغه آخر خطبه 156).
بايد توجه داشت كه انگيزه اينگونه حيله ها يا پوشيدن چهره زشت باطنى خود در افكار عمومى است ، و يا فريب دادن وجدان و كسب آرامش كاذب درونى .
6 - اءشكال مختلف آزمونهاى الهى
درست است كه ماهى گرفتن از دريا براى ساحلنشينان كار خلافى نيست گاهى ممكن است خداوند براى امتحان و آزمايش ، جمعيتى را موقتا از اين موضوع نهى كند، تا مقدار فداكارى آنها روشن شود، و اين يكى از اءشكال امتحان خداوند است به علاوه روز شنبه در آئين يهود، روز مقدسى بود و دستور داشتند براى احترام آن روز و رسيدن به عبادت و برنامه هاى مذهبى دست از كسب و كار بكشند، ولى ساحلنشينان ايله همه اين مسائل را ناديده گرفتند و آنچنان مجازات شدند كه زندگينامه آنها درس عبرتى براى آيندگان شد.
آيه و ترجمه


و إ ذ تاءذن ربك ليبعثن عليهم إ لى يوم القيمة من يسومهم سوء العذاب إ ن ربك لسريع العقاب و إ نه لغفور رحيم (167)
و قطعنهم فى الا رض اءمما منهم الصلحون و منهم دون ذلك و بلونهم بالحسنت و السيات لعلهم يرجعون (168)




ترجمه :
167 - و (نيز بخاطر بياور) هنگامى را كه پروردگارت اعلام كرد تا دامنه قيامت كسى را بر آنها مسلط خواهد ساخت كه آنها را به طور مداوم در عذاب سختى قرار دهد، زيرا پروردگارت مجازاتش سريع (در عين حال در مقابل توبهكاران آمرزنده و مهربان است .
168 - و آنها را در زمين به صورت گروههائى پراكنده ساختيم ، گروهى از آنها صالح و گروهى غير آن هستند و آنها را به نيكيها و بديها آزموديم شايد بازگردند.
تفسير :
پراكندگى يهود
اين آيات در حقيقت اشاره به قسمتى از كيفرهاى دنيوى آن جمع از يهود است كه در برابر فرمانهاى الهى قد علم كردند و حق و عدالت و درستى را به زير پا گذاردند.
نخست مى گويد: به خاطر بياور زمانى كه پروردگار تو اعلام داشت كه بر اين جمعيت گنهكار عده اى را مسلط مى كند، كه به طور مداوم تا دامنه قيامت
آنها را در ناراحتى و عذاب قرار دهند) (و اذ تاذن ربك ليبعثن عليهم الى يوم القيامة من يسومهم سوء العذاب )
(تاذن ) و (اذن ) هر دو به معنى اعلام كردن است ، و نيز به معنى سوگند ياد كردن آمده است ، در اين صورت معنى آيه چنين مى شود كه خداوند سوگند ياد كرده است كه تا دامنه قيامت چنين اشخاصى در ناراحتى و عذاب باشند.
از اين آيه استفاده مى شود كه اين گروه سركش ، هرگز روى آرامش كامل نخواهند ديد، هر چند براى خود حكومت و دولتى تاسيس ‍ كنند، باز تحت فشار و ناراحتى مداوم خواهند بود، مگر اينكه براستى ، روش خود را تغيير دهند، و دست از ظلم و فساد بكشند.
و در پايان آيه اضافه مى كند كه پروردگار تو هم مجازاتش براى مستحقان ، سريع است ، و هم نسبت به خطاكاران توبهكار آمرزنده و مهربان . (ان ربك لسريع العقاب و انه لغفور رحيم )
و اين جمله نشان مى دهد كه خداوند راه بازگشت را به روى آنان باز گذارده ، تا كسى گمان نبرد كه سرنوشت اجبارى تواءم با بدبختى و كيفر و مجازات براى آنها تعيين شده است .
در آيه بعد به پراكندگى يهود در جهان اشاره كرده ميگويد: ما آنها را در زمين متفرق ساختيم و به گروههاى مختلفى تقسيم شدند، بعضى از آنها صالح بودند به همين دليل هنگامى كه فرمان حق و دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را شنيدند، ايمان آوردند، و جمعى ديگر چنين نبودند و حق را پشت سر انداختند و براى تامين زندگى مادى خود از هيچ كارى فروگذار نكردند (و قطعناهم فى الارض امما منهم الصالحون و منهم دون ذلك ).
باز در اين آيه ، اين حقيقت تجلى مى كند كه اسلام هيچگونه خصومتى با نژاد يهود ندارد و به عنوان پيروان يك مكتب و يا وابستگان به يك نژاد، آنها را محكوم نمى نمايد بلكه مقياس و معيار سنجش را اعمال آنها قرار ميدهد.
سپس اضافه مى كند ما آنها را با وسائل گوناگون ، نيكيها و بديها آزموديم شايد بازگردند (و بلوناهم بالحسنات و السيئات لعلهم يرجعون )
گاهى آنها را تشويق كرديم و در رفاه و نعمت قرار داديم ، تا حس شكر گزارى در آنها برانگيخته شود و به سوى حق باز آيند، و گاهى به عكس آنها را در شدائد و سختيها و مصائب فرو برديم ، تا از مركب غرور و خود پرستى و تكبر فرود آيند و به ناتوانى خويش پى برند، شايد بيدار شوند و به سوى خدا بازگردند، و هدف در هر دو حال مساله تربيت و هدايت و بازگشت به سوى حق بوده است .
بنابراين حسنات هر گونه نعمت و رفاه و آسايشى را شامل مى شود همانطور كه سيئات هر گونه ناراحتى و شدت را فرا ميگيرد، و محدود ساختن مفهوم اين دو در دايره معينى هيچگونه دليل ندارد.
آيه و ترجمه


فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتب يأ خذون عرض هذا الا دنى و يقولون سيغفر لنا و إ ن يأ تهم عرض مثله يأ خذوه اءلم يؤ خذ عليهم ميثق الكتب اءن لا يقولوا على الله إ لا الحق و درسوا ما فيه و الدار الاخرة خير للذين يتقون اء فلا تعقلون (169)
و الذين يمسكون بالكتب و اءقاموا الصلوة إ نا لا نضيع اءجر المصلحين (170)




ترجمه :
169 - بعد از آن فرزندانى جانشين آنها شدند كه وارث كتاب (آسمانى ، تورات ) گشتند (اما با اين حال ) متاع اين دنياى پست را گرفته (بر حكم و فرمان خدا ترجيح دادند) و ميگفتند (اگر ما گنه كاريم ) خداوند به زودى ما را ميبخشد (ما از كرده خود پشيمانيم ) اما اگر متاع ديگرى همانند آن به دستشان بيفتد آنرا ميگيرند (و باز حكم خدا را پشت سر ميافكنند) آيا پيمان كتاب (خدا) از آنها گرفته نشده كه بر خدا (دروغ نبندند و) جز حق نگويند و آنان بارها آنرا خوانده اند، و سراى آخرت براى آنها كه پرهيزگارى پيشه كنند بهتر است آيا نمى فهميد؟!
170 - و آنها كه به كتاب (خدا) تمسك جويند و نماز را برپا دارند (پاداش بزرگى خواهند داشت زيرا) ما پاداش مصلحان را ضايع نخواهيم كرد.
تفسير :
در آيات گذشته سخن از نياكان آنها بود، ولى در آيه فوق ، بحث از فرزندان و اخلاف آنها به ميان آمده است . نخست يادآور مى شود كه فرزندانى جانشينشان شدند كه كتاب آسمانى
يعنى تورات را از پيشينيان خود به ارث بردند، اما با اين حال فريفته متاع بى ارزش اين جهان ماده شدند، حق و هدايت را با منافع مادى خويش معاوضه ميكردند (فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب ياخذون عرض هذا الادنى ).
خلف (بر وزن حرف ) چنانكه بعضى از مفسران گفته اند غالبا به معنى فرزندان ناصالح است در حالى كه خلف (بر وزن شرف ) به معنى فرزند صالح مى آيد.
سپس اضافه مى كند هنگامى كه آنها در كشمكش وجدان از يك سو، و منافع مادى از سوى ديگر قرار ميگيرند، دست به دامن اميدهاى كاذب زده ، ميگويند ما اين منفعت نقد را مشروع يا نامشروع به چنگ مى آوريم ، خداوند رحيم و مهربان است و بزودى ما را خواهد بخشيد (و يقولون سيغفر لنا ). اين جمله نشان مى دهد كه آنها بعد از انجام چنين كارى يكنوع پشيمانى زودگذر و حالت توبه ظاهرى به خود مى گرفتند، ولى بطورى كه قرآن ميگويد: اين ندامت و پشيمانى آنها به هيچوجه ريشه نداشت به همين دليل اگر سود مادى ديگرى همانند آن به دستشان مى آمد، آنرا ميگرفتند (و ان ياتهم عرض مثله ياخذوه ).
عرض (بر وزن غرض ) به معنى موجود عارضى و كم دوام و ناپايدار است ، و به متاع جهان ماده از اينرو عرض گفته اند كه معمولا ناپايدار است ، روزى به سراغ انسان مى آيد، آنچنان كه حسابش از دست ميرود، و روزى آنچنان از دسترس انسان دور مى شود كه در انتظار ذرهاى از آن ، آه ميكشد، بعلاوه اصولا همه نعمتهاى اين جهان ناپايدار و فناپذير است .
در هر حال اين جمله اشاره به رشوه خواريهاى جمعى از يهود، و تحريف آيات آسمانى به خاطر آن ، و فراموش كردن احكام پروردگار به خاطر تضاد با منافع آنها مى كند.
لذا به دنبال آن ميفرمايد: آيا اينها به وسيله كتاب آسمانيشان تورات پيمان نبسته بودند كه بر خدا دروغ نبندند و احكام او را تحريف نكنند و جز حق چيزى نگويند؟! (الم يؤ خذ عليهم ميثاق الكتاب ان لا يقولوا على الله الا الحق ).
سپس ميگويد: اگر آنها از آيات الهى آگاهى نداشتند و دست به اين اعمال خلاف ميزدند ممكن بود براى خودشان عذرى بسازند، ولى اشكال كار اين است كه آنها كرارا محتويات تورات را ديده و فهميده بودند در عين حال آنرا ضايع ساختند و فرمانش را پشت سر انداختند (و درسوا ما فيه ).
درس در لغت به معنى تكرار چيزى است و از آنجا كه به هنگام مطالعه و فرا گرفتن چيزى از استاد و معلم ، مطالب تكرار ميگردد به آن ، درس گفته شده است ، و نيز اگر مى بينيم كهنگى و فرسودگى را درس و اندراس ميگويند به خاطر آن است كه باد و باران و حوادث ديگر پيدرپى بر بناهاى كهنه گذشته و آنها را فرسوده ساخته است .
سرانجام مى فرمايد: اينها اشتباه ميكنند، و اين اعمال و متاعها سودى براى آنها نخواهد داشت ، بلكه سراى ديگر براى پرهيزكاران بهتر است (و الدار الاخرة خير للذين يتقون ).
آيا شما حقايقى را به اين روشنى درك نميكنيد (ا فلا تعقلون ).
در برابر گروه فوق اشاره به گروه ديگر مى كند كه آنها نه تنها از هر
گونه تحريف و كتمان آيات الهى بر كنار بودند، بلكه به آن تمسك جسته و مو به مو آنها را اجرا كردند، قرآن اين جمعيت را مصلحان جهان نام نهاده و اجر و پاداش مهمى براى آنها قائل شده و در باره آنها چنين ميگويد: كسانى كه تمسك به كتاب پروردگار جويند و نماز را برپا دارند پاداش بزرگى خواهند داشت زيرا ما پاداش مصلحان را ضايع نخواهيم ساخت (و الذين يمسكون بالكتاب و اقاموا الصلوة انا لا نضيع اجر المصلحين ).
در اينكه منظور از اين كتاب تورات است يا قرآن مجيد مفسران دو گونه تفسير دارند ولى با توجه به آيات گذشته ، ظاهر اين است كه اشاره به گروهى از بنى اسرائيل باشد كه حساب خودشان را از افراد گمراه جدا ساختند.
البته شك نيست كه تمسك جستن به تورات يا انجيل - با توجه به بشاراتى كه در آنها راجع به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است - از ايمان به اين پيامبر جدا نخواهد بود
تعبير به يمسكون كه به معنى تمسك جستن است ، نكته جالبى را در بر دارد، زيرا تمسك به معنى گرفتن و چسبيدن به چيزى براى حفظ و نگهدارى آن ميباشد، و اين صورت حسى آن است ، و صورت معنوى آن اين است كه انسان با كمال جديت پايبند به عقيده و برنامه اى باشد و در حفظ و حراست آن بكوشد، تمسك به كتاب الهى اين نيست كه انسان صفحات قرآن و تورات و يا كتاب ديگرى را محكم در دست بگيرد و در حفظ و حراست جلد و كاغذ آن بكوشد، بلكه تمسك واقعى آن است كه اجازه ندهد كمترين مخالفتى با آن از هيچ سو انجام شود و در تحقق يافتن مفاهيم آن از جان و دل بكوشد.
آيات فوق به خوبى نشان مى دهد كه اصلاح واقعى در روى زمين بدون
تمسك به كتب آسمانى و فرمانهاى الهى امكانپذير نميباشد، و اين تعبير بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى كند كه دين و مذهب تنها يك برنامه مربوط به جهان ماوراء طبيعت و يا سراى آخرت نيست ، بلكه آئينى است در متن زندگى انسانها، و در طريق حفظ منافع تمام افراد بشر و اجراى اصول عدالت و صلح و رفاه و آسايش و بالاخره هر مفهومى كه در معنى وسيع اصلاح جمع است .
و اينكه مى بينيم از ميان فرمانهاى خدا مخصوصا روى نماز تكيه شده است به خاطر آن است كه نماز واقعى پيوند انسانرا با خدا چنان محكم مى كند كه در برابر هر كار و هر برنامه او را حاضر و ناظر مى بيند و مراقب اعمال خويش و اين همان است كه در آيات ديگر از آن تعبير به تاثير نماز در دعوت به امر به معروف و نهى از منكر شده است ، و ارتباط اين موضوع با اصلاح جامعه انسانى روشنتر از آن است كه نياز به بيان داشته باشد.
از آنچه گفته شد روشن مى شود كه اين يك برنامه ويژه قوم يهود نبوده است بلكه اصلى است در زندگى امتها و ملتها، بنابراين آنان كه با كتمان كردن حقايق و تحريف آنها متاعى ناپايدار و منافعى زودگذر براى خود فراهم ميسازند و به هنگامى كه نتائج شوم كار خود را مى بينند، حالت يك توبه دروغين به خود مى گيرند توبه اى كه در برابر لبخند يك منفعت مادى ديگر همچون برف در آفتاب تابستان آب مى شود، در حقيقت مخالفان اصلاح در جوامع انسانى هستند و منافع جمع را فداى منافع شخص خود ميكنند، خواه اين كار از يك يهودى سر بزند يا يك مسيحى و يا يك مسلمان !
آيه و ترجمه


و إ ذ نتقنا الجبل فوقهم كانه ظلة و ظنوا اءنه واقع بهم خذوا ما ءاتينكم بقوة و اذكروا ما فيه لعلكم تتقون (171)




ترجمه :
171 - و (نيز بخاطر بياور) هنگامى را كه كوه را بر فراز آنها همچون سايبانى بلند كرديم ، آنچنان كه گمان كردند بر آنها فرود خواهد آمد (و در اين حال از آنها پيمان گرفتيم و گفتيم ) آنچه را به شما (از احكام و دستورات ) داده ايم با قدرت (و جديت ) بگيريد و آنچه را در آن است به ياد داشته باشيد (و عمل كنيد) تا پرهيزگار شويد.
تفسير :
آخرين سخن درباره قوم يهود
نتقنا از ماده نتق (بر وزن قلع ) در اصل به معنى كندن چيزى از جايش و به سوى ديگرى پرتاب كردن است ، به زنانى كه زياد فرزند مى آورند نيز ناتق ميگويند، زيرا به آسانى فرزند را از محيط رحم جدا كرده و به خارج ميگذارند.
اين آيه آخرين آيه اى است كه در اين سوره پيرامون زندگى بنى اسرائيل سخن ميگويد و در آن سرگذشت ديگرى را به جمعيت يهود يادآورى مى كند، سرگذشتى كه هم درس عبرت است و هم دليل بر سپردن يك پيمان ميگويد: به خاطر بياوريد هنگامى كه كوه را بالاى سر آنها قرار داديم ، آنچنان كه گوئى سايبانى بر سر آنها بود (و اذ نتقنا الجبل فوقهم كانه ظلة
و آنچنان كه آنها گمان مى بردند بر سرشان سقوط خواهد كرد وحشت و اضطراب سراسر وجودشان را گرفت ، و به تضرع افتادند (و ظنوا انه واقع بهم ).
در همان حال به آنها گفتيم آنچه را از احكام به شما داده ايم با جديت و قوت بگيريد (خذوا ما آتيناكم بقوة ).
و آنچه در آن آمده است به خاطر داشته باشيد تا پرهيزگار شويد از كيفر خدا بترسيد و به پيمانهائى كه در آن از شما گرفته ايم عمل كنيد (و اذكروا ما فيه لعلكم تتقون ).
اين آيه با تفاوت مختصرى در سوره بقره آيه 63 گذشت ، و همانطور كه در آنجا گفتيم طبق گفته مفسر معروف طبرسى در مجمع البيان از قول ابن زيد، اين جريان هنگامى بود كه موسى (عليه السلام ) از كوه طور باز مى گشت و احكام تورات را با خود مى آورد، موقعى كه وظايف واجب و دستورات حلال و حرام را به قوم خود اطلاع داد، آنها تصور كردند عمل به اينهمه وظائف كار مشكلى است و به همين جهت بناى مخالفت و نافرمانى گذاردند، در اين هنگام قطعه عظيمى از كوه بالاى سر آنها قرار گرفت آنها چنان در وحشت فرو رفتند كه دست به دامن موسى (عليه السلام ) زدند، موسى (عليه السلام ) در همان حال گفت : اگر پيمان وفادارى به اين احكام ببنديد اين خطر برطرف خواهد شد، آنها تسليم شدند و در پيشگاه خدا سجده كردند و بلا از سر آنها گذشت .
نكته ها
در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد كه در سوره بقره به آنها و پاسخ آنها اشاره كرده ايم و فشرده آنرا در اينجا مى آوريم .
سؤ ال اول - آيا پيمان گرفتن در اين حال جنبه اجبارى ندارد؟
پاسخ - شك نيست كه در آن حال يكنوع اضطرار بر آنها حكومت ميكرده ، ولى مسلما بعدا كه خطر برطرف شد ادامه راه را با اختيار خود مى توانستند انتخاب كنند.
به علاوه اجبار و اكراه در عقيده معنى ندارد ولى در برنامه هاى عملى كه ضامن خير و سعادت انسان است چه مانعى دارد كه با اجبار مردم را به آن وادار كنند، آيا اگر كسى را به اجبار وادار به ترك اعتياد و يا رفتن از راه امن و امان و خوددارى از راه خطرناك كنند عيب دارد؟
سؤ ال دوم - چگونه كوه بالاى سر آنها قرار گرفت ؟
پاسخ - بعضى از مفسران معتقدند كه به فرمان خدا كوه طور از جا كنده شد و همچون سايبانى بر سر آنها قرار گرفت .
بعضى ديگر مى گويند بر اثر يك زلزله شديد چنان كوه تكان خورد كه افرادى كه پاى كوه بودند، سايه قسمت بالاى آنرا بر سر خود مشاهده كردند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه قطعه عظيمى از كوه كنده شد و در يك لحظه زودگذر بر فراز سر آنها قرار گرفت ، سپس از آنجا گذشت و به كنارى افتاد.
و در هر حال شك نيست كه اين يك موضوع خارق العاده بوده است نه يك جريان طبيعى .
موضوع ديگرى كه بايد در آيه مورد توجه قرار گيرد اين است كه نمى گويد كوه بر سر آنها سايبان شد، بلكه ميگويد همانند سايبانى گرديد (كانه ظلة ).
اين تعبير يا به خاطر آن است كه سايبان را معمولا براى اظهار محبت بالاى سر افراد قرار مى دهند، در حالى كه در آيه مورد بحث اين كار به عنوان يك بلا و تهديد بود و يا به خاطر اين است كه سايبان امرى است پايدار در حالى كه قرار گرفتن كوه بالاى سر آنها جنبه موقتى و ناپايدار داشت .
گفتيم با اين آيه آيات مربوط به سرگذشت بنى اسرائيل و حوادث گوناگون و خاطرات شيرين و تلخ در مورد آنها (در اين سوره ) پايان مى پذيرد، و اين سرگذشت آخرين سرگذشت انبياء است كه در اين سوره آمده است .
ذكر اين آيه در پايان سرگذشت آنها در اين سوره - با اينكه آخرين جريان مربوط به اين جمعيت نيست - ممكن است به خاطر اين باشد كه هدف نهائى از تمام اين ماجراها همان تمسك به آيات پروردگار و عمل به پيمانهاى او و براى رسيدن به تقوا و پرهيزكارى است كه در اين آيه و آيه پيش از آن بيان شده است .
يعنى تمام رسالت موسى (عليه السلام ) و ساير انبياء و مبارزات و درگيريهاى مستمر و سخت آنان ، و ناراحتيها و شدائد طاقتفرسائى كه تن به آن دادند، همه براى آن بوده است كه فرمان خدا و اصول حق و عدالت و پاكى و تقوا در ميان همه به طور كامل اجرا گردد