گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
تاریخ قیام زهرا
اشاره








قد کان بعدك انباء و هنبثۀ لو کنت شاهدها لم تکثر الخطب ابدت رجال لنا نجوي صدورهم لما مضیت و حالت دونک الترب
صفحه 19 از 86
صبّت علی مصائب لوانها صبّت علی الایام صرن لیالیا قد کنت ارتع تحت ظلال محمد لا اختشی ضیما و کان جمالیا والیوم أخضع
بعد از تو- اي پدر (ص)- چه خبرهاي ناگوار و چه مصیبتهایی بمن رسید » [ للذیل واتقی ضیمی وادفع ظالمی بردائیا [ صفحه 40
روزي که رفتی و روي در نقاب خاك پوشیدي، دشمنیهایی را که بعضی در سینهي خود » « که اگر بودي هیچیک اهمیّتی نداشت
با مرگ او بلایی بر جان من ریخت که اگر بر سر روزگار میبارید، سیاهی شب را بر سر آن » « نهفته داشتند، آشکار کردند
ولی امروز از » «. آن روز در سایهي محمد (ص)- که زیبایی و شکوه زندگی من بود- از هر بیم و هراسی درامان بودم » « میکشید
از اشعار منسوب به « پیش فرومایگان فروتنانه میگذرم و بیداد و ستمی را که بر من یورش آورده است با رداي خود دفع میکنم
[ زهرا (ع) [ صفحه 41
چگونه به قضاوت تاریخ بنشینیم؟
اگر براي رسیدن به تفکري پربار و زاینده، و به تخصص و مهارتی فنی، در کلیهي انواع و موضوعات تحقیقات عقلی، برکناري از
باورها و ذهنیات، و تأمل و دقت در اظهار رأي، و آزاد اندیشه، از شراط لازم شمرده شود، عیناً همین مقدمات از اساسیترین شرایط
و لوازم کار هر مورخی است که بخواهد در بررسی احوال پیشینیان، تاریخ دقیق و قابل اطمینانی را بنویسد، تاریخی که خطوط
زندگی گذشتگان، را که به گنجینهدار زمان سپرده شده است- ترسیم کند، و عناصري از شخصیتشان را- که در خود شناخته، یا
معاصرینشان در آنان شناختهاند- تصویر نماید، و زمینهي لازم را براي تحقیقاتی جامع، دربارهي هر موضوعی، از موضوعات آن
دورهي خاص گذشته فراهم کند، تا به مدد آن تحقیقات، نوع تاریخی و اجتماعی آن دوره، و درجهي ارزش و اهمیّت آن از
جنبههاي مختلف، زندگی اجتماعی و زندگی فردي که مدار تحقیق و مورد توجه محقق است شناخته شود. این ابعاد تحقیق، حیات
دینی، اخلاقی و سیاسی و جنبههاي دیگري است که یک جامعهي انسانی از ائتلاف آنها به وجود میآید. اما این تحقیقات و
پژوهش ها، آن گاه ما را به منزل مقصود میرساند، که موجودیت علمی خود را، از جهان واقعی انسانهاي مورد مطالعه کسب
کند، نه این که [ صفحه 42 ] ساخته و پرداختهي دنیاي ذهنیّات و باورها و عواطف مورخ باشد، دنیایی که تعبد و تقلید محض از
واقعیات، پیش دیدهي محقق میگسترد نه آن که خود احیاناً با فرضیاتی بیمأخذ، و حد سیاتی سر به هوا، بنیان مینهد، و تنها با
خیال سبک پروزا به سوي آن بال میگشاید، دنیایی که برپایهي تحقیق و استنتاجات مسلم بنا شده، و فارغ از آن قید و بندي است
که بر دست و پاي نویسنده میپیچد، چنان که نمیتواند اندیشهي خود را بگونهاي که در تحقیق علمی شایسته است، بکار گیرد.
وقتی به پژوهش تاریخی میپردازیم، اما واقعیت را- چنان که هست- خوب و یا بد ثبت نمیکنیم، یا تحقیق خود را در شیوههاي
صد درصد علمی محدود نمیسازیم، یا احتمالات و فرضیاتی را که به کمک آنها، مواد بیارزش و مغشوش، از مسائل قابل تحقیق
و بررسی، باز شناخته میشوند، به کار نمیگیریم، بلکه تنها اسیر عواطف و پیشداوريهایی میشویم که از دیگران به ما رسیده
است، و ما تحت تأثیر آنها، در شناخت تاریخ نسلهاي گذشته خود اقدام میکنیم. آن چه به دست آوردهایم، هرگز تاریخ زندگی
انسانهایی نیست، که روزي بر کرهي خاکی زیسته، و جزیی از کل بشریت بودهاند، و احساس و شعور و گوناگونی آنان را به
اختلاف و نزاع میکشانده، و انگیزههاي مختلف خیر و شر در دل آنها خلجان میکرده است، بلکه چنان تاریخی، شرح احوال
انسانهایی است، که مخلوق ذهن ما هستند و ذهنیات ما آنها را به دنیاي دور دست خیال، پرواز داده است. اما اگر بخواهیم، در
کمال آزادي اندیشه، بیان کنندهي واقعیت تاریخی دنیاي انسانها باشیم، و نه مانند قصهپردازي که آن چه مینویسد، پرداخته و
الهام ذهن اوست، باید عواطف خود را به کناري بگذاریم و یا چنان مهار آن به دست گیریم، که همواره در اختیار ما باشد، و در
آن کسی و چیزي اثر نگذارد، و در همهي احوال اندیشهي خویش را که چراغ راه تحقیق ماست، از قید تعلق به خود آزاد سازیم،
زیرا پس از آن که مسؤلیّت پژوهش و جستجو در تاریخ را پذیرفتیم و در کار خود به امانت تعهّد کردیم، نباید اندیشهي ما جزو
صفحه 20 از 86
ملک ما شمرده شود. با حصول این شرایط [ صفحه 43 ] است که تحقیق ما به تمام معنی جامعالشرایط، و مبتنی بر تفکر صحیح و
استنتاج دقیق، نامیده میشود. متاسفانه عوامل گوناگونی که نقادان تاریخ در تحقیقاتشان، از آزادي اندیشه محروم ساخته فراوان
بوده است. به عنوان مثال، همه- و به تعبیر درستتر بسیاري از مورخان، تنها به بررسی ابعاد خاصی از زندگی که مورد مطالعهي
آنها بوده است، بسنده کرده، و احیاناً تاریخ را به قالبی ریختهاند که تنها هنر زیباگویی آنها را بنمایاند، مخصوصاً وقتی مورخ
خوشسخن، خواسته است برداشتهاي خود را به تفصیل بیان کند. اما غالباً حاصل این کار، صورت بیرنگ و رمقی از تاریخ
است که چیزي از دنیاي آن جامعه را نشان نمیدهد، دنیایی که حالات و شئون زندگی سرشار از کوشش، حرکت و کار آنها را
تصویر میکند. خواننده در بحثهاي آینده، به تناسب حوصلهي موضوع- از همین دورهي بحرانی که در این فصول مورد مطالعهي
ماست- از این نوع تحقیقات نمونههایی خواهد یافت. (منظور از دورهي بحرانی، زمان و موقعیتی است که بعد از رحلت رسول
گرامی اسلام (ص) پیش آمد، و در آن دوره، مسالهاي اساسی در تاریخ اسلام با شکلی تغییرناپذیر، بنیان گرفت، و آن، نوع قدرتی
بود که میبایست سرپرستی امور مسلمانان را به عهده گیرد...) همهي ما میخواهیم که تاریخ اسلام، در دورهي نخستین و درخشان
خود، به تمام معنی از هر شائبهاي پاك، و ساحت آن از آنچه حیات انسانی را به شرارتها و هوسمنديها میآلاید، منزه باشد.
میدانیم که تاریخ صدر اسلام، از نمونههاي والا و برجستهي تاریخ انسان، سرشار است. طلوع این عصر از لحظهاي آغاز میشود که
بزرگترین تاریخساز، روزگار، براي گشودن ورقی تازه در تاریخ این کرهي خاکی قیام کرد، و عقیدهي الهی را تا درجهاي ارتقاء
داد که هرگز حکمت الهی در عالم فلسفه و علم بدان دست نیازیده بود. در حقیقت نه تنها رسول خدا (ص) از نفحات روح مقدس
خود، در کالبد آن [ صفحه 44 ] عصر دمید، و تاریخ صدر اسلام، تحت تأثیر آن روح بزرك درونمایهاي الهی گرفت، بلکه یاران
برگزیدهي او چنان سرشت خودي خود را، در جوهر الهی فانی کردند که تنها روي دل به جانب آفریدگاري داشتند که هستی از
نور او روشنایی گرفته، و تابیده است، و به سوي او باز میگردد. همچنان که معلم بزرگشان، در لحظهي نزول اولین وحی الهی،
تمام هستی را بدیدهي فنا دیده بود و از هر سو نداي الهی را میشنید و در هرجا پرتو آثار خداوندي را میدید، و سراسر جهان به
چشم او نموداري از آیات شورانگیز الهی بود. براستی در این عصر، یعنی صدر اسلام، یکباره ارزشها و امتیازات مادي فروریخت،
فرمانده و فرمانبر در برابر قانون و اجراي آن یکسان شدند. میزان ارزش معنوي و کرامت انسانی، تنها تقوي الهی یعنی: آراستگی
روح، خویشتنداري و تعالی نفس تا برترین درجهي انسانیت، شناخته شد. با معیارهاي ارزشی این عصر، بزرگداشت غنی به سبب
مالش، و خوار شمردن فقر به سبب تهیدستش، حرام و مردود، و تنها مایهي امتیاز انسانها- بر طبق نص صریح قرآن کریم- نیروي
براي اوست آن چه کسب کرده و بر علیه اوست آن » کار آنها شد که: لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت: سورهي بقره از آیهي 286
در چنین زمانی میبینیم که انسانها به قصد جهاد در راه بهبود نوع، ایثارگرانه بر یکدیگر سبقت میگیرند « چه کسب کرده است
مفهوم این جهاد، براي همیشه مکتبی را که بر اساس سعادت فردي در این جهان بنیاد شده، الغاء میکند، و آن را از شمار کارهاي
اسلامی خارج میداند. این جا باید بگویم: عصري که این همه افتخارات در آن جمع شده، براستی در خور بهترین تقدیس و تبجیل
و اعجاب و تقدیر است. اما آیا چرا من باید در پیرامون موضوعی، که نمیخواستم چندان سخن طولانی شود، بحث را گسترده کنم،
در صورتی که در کنار موضوع اصلی- که به تفصیل مورد بحث است- نباید در مسألهي دیگري افراط کرد؟ باید گفت که براستی
همین مسالهي جنبی، حماسهي این عصر [ صفحه 45 ] و داراي چنان جاذبهاي است که مرا وادار میکند که به بحث مشروح بپردازم.
صدر اسلام، بیتردید در معنویت و روحانیت، و در اعتدال و درستی، درخشانترین دورهي تاریخی انسانی است. بلی این را به خوبی
میدانم، و با کمال غرور، آن را قبول دارم. اما گمان نمیکنم این امتیاز، ما را از دقت و تعمق در تحقیقات علمی باز دارد! یا
بررسی تاریخی موضوعی از این دورهي خاص- که اکنون مورد بحث ماست- با آن موافق و مناسب نباشد. یا اصولا کسی بپندارد،
تحقیق در مسالهي فدك، اگر بر این مبنا و اساس صورت گیرد که آنجا بر حسب موازین شرع، به ناچار یکی از طرفین دعوا-
صفحه 21 از 86
ابوبکر یا زهرا (ع)- بر خطا بوده است، یا بالاخره به شهادت سلسلهي حوادث جنبی خلافت و سقیفه، و شرایط حاکم بر آن، قصهي
خلافت و طرح سقیفه، واقعهاي بدون مقدمه و زمینهي قبلی نبوده است، درخشش و شکوهمندي آن عصر را نقض میکند. و چه
پندار بدي است این که بسیاري از ما، در تبیین و تشریح افتخارات آن دوره، بر این تصوریم، که مردان آن روز- و به تعبیر صریحتر
ابوبکر و عمر و امثال آنان- که از سرشناسان جامعهي آن عصرند، نباید مورد نقد و محاکمه قرار گیرند بدین دلیل که بانیان عظمت
آن روز و ترسیمکنندگان خطوط طلائی آن دورهاند و تاریخ زندگی آنان، تاریخ آن روزگار است، و لذا چنانچه مزیّت و منقبتی
از آنان سلب شود، چنان است که شکوه و عظمت تاریخ صدر اسلام- که مورد اعتقاد همهي مسلمانان است- از آن گرفته شود.
میخواهم، به اختصار از این بحث- که جاي تحقیق مفصلی دارد- بگذرم و بررسی دقیق، و بحث طولانی را به عهدهي فرصت و
تالیف دیگري بگذارم. اکنون تنها کافی است که مطالبی مطرح کنم و از درجهي واقعیت آن بپرسم. درست است که اسلام در
زمان دو خلیفهي اول قدرتمند، فتوحات مسلمین پی در پی، زندگی جامعهي اسلامی، هم سرشار از خیر و برکات، و هم در تمامی
زمینهها از انگیزههاي معنوي و روحانی درخشان و در پرتو تعلیمات قرآن، در شکوفائی تمام [ صفحه 46 ] بود، ولی آیا میتوان
پذیرفت که تنها عامل این مواهب، وجود صدیق و فاروق بر مسند حکومت بوده است؟ البته جواب کامل این سؤال، اکنون از مجال
و موضوع بحث ما خارج است، لیکن میدانیم که مسلمانان در عصر دو خلیفهي اول، در کار حمایت دین، به اوج غیرت و غرور، و
در دفاع از عقیده، در کمال بیپروائی و جانبازي بودند. حتی تاریخ این شاهد زنده را براي ما ثبت کرده است که روزي عمر به منبر
شخصی از میان جمع مسلمانان «؟ اگر روزي شما را از کارهاي معروف به منکر بگردانیم، چه خواهید کرد » : رفت و از مردم پرسید
عمر «. در آن صورت تو را به توبه فراخواهیم خواند، و اگر توبه کردي، از تو میپذیریم، و از خطایت در میگذریم » : جواب داد
سپاس خداي را، که به » : عمر وقتی جواب او را شنید، گفت « گردنت را خواهیم زد » : آن مرد جواب داد «؟ و اگر توبه نکردم » : گفت
و نیز میدانیم که افراد گروه مخالف- یاران علی (ع) پیوسته مترصد «. امت ما مردانی داد که اگر به کژي گرائیم، ما را براستی آرد
و مراقب کارهاي خلیفه حاکم بودند و آن روز، با کمتر اشتباه و انحراف حکومت، میتوانستند یکسره دنیایی را زیر و رو کنند. کما
این که روزي که عثمان قصري خرید، یا خویشانش را به ولایت مسلمین رساند، یا روزي که از سیرهي والاي پیامبر (ص)، عدول
کرد، بر او شوریدند، با آن که مردم در زمان عثمان بسیار نرمتر، و مسامحه کارتر از زمان دو خلیفه پیشین بودند. از این واقعه
میتوان دریافت، که حکام در چنان وضعیت حسّاسی بودند- که اگر هم به فرض میخواستند- هرگز مجالی براي تغییر و تبدیل در
اساس سیاست، و مسائل عمدهي آن نمییافتند، چون تمام کارهاي آنان تحت مراقبت و نظارت دائم مسلمانانی بود که با کمال
اخلاص، به اصول اسلامی اعتقاد داشتند، و خود را موّظف میدانستند که بر کار حکومت و حاکمین نظارت پیوسته داشته باشند،
بعلاوه اگر حکام کاري به خطا میکردند، در معرض اعتراض و انتقاد شدید گروهی [ صفحه 47 ] قرار میگرفتند که همواره بر این
اصل پاي میفشردند که حکومت باید برمبناي قواعد ناب اسلامی اعمال شود، و معتقد بودند: یگانه شخصی که میتواند روح
اسلام را در قالب حکومت متبلور سازد، علی (ع) وارث و وصی رسول خدا (ص)، و ولی مؤمنان بعد از آن حضرت است. اما
فتوحات اسلامی، در صدر کارها و حوادث این دوره به حساب میآید، لیکن همه میدانیم این فتوحات براي حکومت موجود در
زمان شیخین- بدان گونه که معروف است- در تاریخ مجد و افتخاري ببار نمیآورد. زیرا وقتی همهي کارهاي جنگ، و تهیه
تجهیزات، و طرح و نقشهي آن بگونهاي انجام میگرفت که نوعی کار گروهی امتی بود که به حکم شخصیت کامل خود، آن را
عملی باقی میدانست، چگونه این کار میتواند ساختهي دست حاکمی باشد که شرري از آتش جنگ به دامن او نرسیده، و در
کارها رأیی مستقل نداشته است، و تنها نقش او به صدور فرمان جنگ خلاصه میشده که آن هم، کمترین نقشی در پیروزي بازي
نمیکرده است؟ اعلان جنگ خلیفهي آن روز چه در زمان فتح شام و چه در هنگام تسخیر عراق و مصر، هیچگونه قدرتی در
حکومت، یا توانایی شخصی براي او اثبات نمیکند، تا این کار نشانه تهیهي تجهیزات، به وسیلهي وي محسوب شود، بلکه قوّت
صفحه 22 از 86
سخن پیامبر (ص) را مینماید، که فتح کشورهاي ایران و روم را، و عدهاي حتمی فرموده بود، و همین بشارت، دل و جان مسلمان را
از غرور و آرزو، ایمان و یقین، سرشار میساخت. تاریخ آن روز گویاي این حقیقت است، که بسیاري از آنان که بعد از رسول خدا
(ص) در زندگی عملی خود، گوشهنشینی اختیار کردند، تنها وقتی از انزوا خارج شدند که این بشارتهاي نبوي را به خاطر
آوردند. این بشارت و ایمان مرتکز در دلها، نیرویی بود که تمام شرایط لازم، و سپاهیان و تجهیزات جنگ را آماده میکرد. امر
دیگري که سبب کامیابی مسلمانان شد، و آنها را در میدانهاي جنگ، به پیروزي رساند- و هیچگونه ارتباطی به حکومت شورا
نداشت- از حسن شهرتی [ صفحه 48 ] ناشی میشد، که رسول خدا (ص) در اطراف و اکناف جهان پراکنده بود، به گونهاي که
مسلمین به هر سویی به قصد فتح روي مینمودند در پیشایش آنها سپاهی معنوي به تبلیغ و ترویج اصول اسلام، فاتحانه رفته و راه
را هموار ساخته بود. اما در موضوع فتوحات، مسؤلیت و نقش دیگري مطرح بود که تنها وظیفهي حاکمین بشمار میآمد، و
مسلمانان بقیهي کارها را انجام میدادند، این وظیفهي اختصاصی حکّام، عبارت بود از این که وقتی کشوري با نیروي مسلمین فتح
میشد، روح و معنوّیت اسلام را در آن گسترش دهند، و نمونههاي والاي قرآنی را به مردم ارائه نمایند، و شعور وجدانی و شناخت
دینی مردم را- که برتر از شهادتین- است وسعت و عمق بخشند. اما نمیدانم در این مورد، میتوانیم براي شیخین امتیازي قائل
شویم؟ یا مانند پارهاي از محققان تردید کنیم، و آنچه را که تاریخ ممالک مفتوحه، در دورهي اسلامی خود میگوید بپذیریم؟
همهي شرایط شیخین را در تکوین زندگی نظامی مؤثري که در روزگاران آنان به وجود آمد، و در بناي سیاست خاص که در پیش
گرفتند، مساعدت و یاري کرد. اما نمیدانیم اگر ممکن میشد که آن دو، شرایط و موقعیت خود را، با علی (ع) عوض کنند، وضع
آنها چگونه بود؟ اگر صدیق و فاروق در موقعیت علی (ع) قرار میگرفتند، و زمامداري جامعهي اسلامی در آن شرایط، به آنان
واگذار میشد- شرایطی که از هر جهت علی را در پیش گرفتن سیاست، و شیوهي حکومتی جدید امکان میداد، و برخورداري از
انواع خوشگذرانیها و ناز و نعمتها را میسر میساخت- آیا آن دو، مانند علی (ع)، خود را از آن مواهب و لذایذ، به سود اسلام و
حق، محروم میکردند و با تنآسائی و کامجویی به مخالفت برمیخاستند؟ علی چنین کرد، و در اخلاص عمل و خداجویی محض،
و صداقت و امانت در حکومت ضربالمثل تاریخ شد. البته من نمیخواهم بگویم که شیخین، در اعمال روش پسندیده در
حکومت، و در پیش گرفتن اعتدال در سیاست و زندگی، کاملا مجبور بودند، بلکه منظور من [ صفحه 49 ] این است که خواه و
ناخواه، شرایط حاکم بر آن روز چنین شیوهاي را ایجاب میکرد، و به علاوه نمیخواهم به طور کلی آنان را در تاریخ بیاثر قلمداد
کنم، و چگونه چنین کاري ممکن است! آنان بودند که در آن روز، در ماجراي سقیفه، کلیّهي خطوط تاریخ اسلام را ترسیم
کردند. تنها مقصد این است که آنها، مخصوصا، در بناي تاریخ زمان خود و در پیروزیهاي نظامی و معنوي آن دوره کماثر بودند.
استاد عقاد و مسألهي فدك
استاد عباس محمود عقاد، در پیش روي من گشوده است. من با شوق تمام، « فاطمه و فاطمیّون » در حین نوشتن این مطالب، کتاب
آن را به دست آوردم، تا شاید داوري و نظر وي را دربارهي نزاع فاطمه (ع) و خلیفه اول، بدانم در حالی که یقین دارم امروز،
روزگار پذیرفتن بیچون و چراي کار گذشتگان، و تایید بی تأمّل و مقلّدوار نظر آنان، سپري شده است و زمانی که از تعمقّ در هر
موضوعی از موضوعات، دینی، مذهبی، تاریخی و غیر آن پرهیز میشد پایان یافته، با آن که متأسفانه، سالهاي فراوان و قرون
متمادي، بر تاریخ اسلام چنین گذشته است- شاید نخستین کسی که اولین خشت کج این بنا را گذاشت، خلیفهي اول بود آن
روزي که بر سر آن مرد فریاد زد، و او را مورد ترس و بیم قرار داد! مردي که از وي دربارهي آزادي انسان و تقدیر میپرسید- اما
آیا وقت آن نرسیده است که خداوند ما را از شیوهي نامیمونی که همواره روح اسلام را آزرده است آسوده کند؟ به هر صورت، جا
داشت که انتظار تحقیق سودمندي را داشته باشیم، و متوقع باشم که استاد، جنبههاي مختلف فدك را بررسی کرده، و رهآورد
صفحه 23 از 86
جستجوي او، تحفهي دلانگیزي براي ما باشد اما متأسفانه، واقعیت امر بر خلاف این بود! زیرا سخن ایشان در این باره، چنان به
اختصار و اجمال بود، که صلاح دانستم بیآن که چیزي [ صفحه 50 ] بدان بیفزایم، عینا آن را در معرض مطالعه و قضاوت
اما داستان مسأله فدك نیز، از احادیثی است که به قول متفق علیه نمیرسد، لیکن » : خوانندهي عزیز قرار دهم. ایشان میگوید
حقیقتی که در آن اختلاف نیست این است که بدانیم فاطمه، بزرگتر از آن است که به ناروا چیزي ادعا کند، و صدیق نیز، بزرگتر
از آن است که حقی را که فاطمه بر آن اقامهي شهود کرده است، از وي سلب نماید. و اما چه سخنی سخیفی است که گفته شود:
ابوبکر چون میترسید علی با انفاق محصول فدك، مردم را به سوي خود دعوت کند، آن را از زهرا باز گرفت. زیرا ابوبکر، عمر،
عثمان و علی عهدهدار خلافت مسلمین شدند، و کسی نگفت: شخصی به سبب مالی که گرفت، با آنان بیعت کرد، و در هیچ خبر
موثق یاحتی شایعهاي نیز، چنین سخنی وارد نشده است بعلاوه، ما دلیلی روشنتر از رأي خلیفه در مسألهي فدك، براي برائت ذمّهي
وي در قضاوت نمیبینیم. زیرا سرانجام چنان شد که خلیفه، با رضایت فاطمه درآمد و محصول فدك را میگرفت، و صحابه نیز، با
رضایت وي خشنود بودند، و خلیفه هم جیزي از عواید فدك را براي خود برنمیداشت تا کسی علیه او ادعایی داشته باشد. تنها
مسأله، دشواري امر قضاوت بود که در پایان کار به اختلاف میان طرفین انجامید. طرفینی که- رضوان الله علیهم اجمعین- صادق
قبل از هر چیز، میبینیم که استاد میخواهد چنان وانمود کند، که مسألهي فدك، جدال پایانناپذیري است و بحث « مصدّق بودند
این « محاکمهي » در آن، به نتیجهي قاطع و سودمندي نمیرسد، تا به این بهانه از بررسی دقیق آن خودداري ورزد. من در بخش
کتاب، جواب این ابهامات را براي خواننده بیان خواهم کرد، از این گذشته، میبینیم که وي، بعد از این که حدیث مسألهي فدك را
از احادیثی میشناسد که به مقطع متفق علیه نمیرسد، در آن، دو حقیقت غیرقابل انکار میبیند. اول: صدیّقه (ع) والاتر از آن است
که بتوان تهمت کذبی را به او نسبت داد. دوم: صدیق بزرگتر از آن است که حقی را سلب کند که بر آن اقامهي بیّنه شده است.
بنابر این وقتی در درستی موضع [ صفحه 51 ] خلیفه، و انطباق آن با قانون، جاي سخنی نباشد، پس جدالی که پایان ندارد،دربارهي
چه موضوعی است؟ و چگونه است که داستان فدك به مقطع متفق علیهی نمیرسد؟ قطعا نویسنده آزاد است، که دربارهي هر
موضوعی به حکم پسند ذوق و مطلوب اندیشهي خود، اظهارنظر کند، اما مشروط بر اینکه، مدارك و اسناد رأي خود را بر خواننده
عرضه کند و همهي مفروضاتی را که در آن مساله، به نتیجهاي خاص منتهی میشود، بیان دارد. اما سخن استاد را چگونه میتوان
و آن گاه بلافاصله، و بدون ارائه مدرکی، به اظهار رأئی میپردازد « این مساله مورد بحث محققان است » : پذیرفت، وقتی میگوید
که به توضیح و شرح بسیار نیازي دارد و در خور دقت نظر فراوانی است؟ وقتی به رأي ایشان توجه کنیم، سؤالاتی بدین ترتیب
مطرح میشود: اگر ساخت مقدس زهرا (ع) پاکتر از آن است که بتوان تهمت کذبی به آن نسبت داد، پس در آن دعوا چه نیازي به
اقامه شهود بود؟ آیا قوانین قضایی اسلام، حکم قاضی را به استناد علم خود منع میکند؟ و اگر چنین باشد، میتوان گفت که بنا به
عرف دین گرفتن ملک از مالک جایز است؟ علاوه بر اینها سؤالات دیگري نیز در این زمینه وجود دارد که باید بر همه آنها
جوابی علمی داد و به کمک استنباط در جستجوي پاسخ آنها برآمد که به وقت مناسب میگذاریم. من میخواهم در عین بینظري،
با اجازهي استاد بگویم که تبرئه هردو طرف دعوا، زهرا(ع) و خلیفه، غیرممکن است. زیرا اگر موضوع مورد منازعهي منحصر به این
بود که فاطمه (ع) به مطالبه فدك برمیخاست، و خلیفه با خواست وي مخالفت میکرد، به این دلیل که مستمسکی قانونی نبود، تا
به حکم آن، به نفع زهرا (ع)، رأي دهد، و قضیهي مطالبهي زهرا (ع)، در همین حد به پایان میرسید، میتوانستیم بگوئیم که آن
بزرگوار، حقی را که صاحب آن بود، میخواست، اما چون به سبب نداشتن مدرکی شرعی، خلیفه از تسلیم آن خودداري کرد، از
خواستهي خود چشم پوشید، زیرا متوجه شد که بر حسب قوانین قضایی و سنن شرع، نسبت به فدك حقی ندارد. [ صفحه 52 ] اما
آن چه میدانیم بر خلاف همه اینها است. خصومت و نزاع آن دو، شکلهاي مختلفی به خود گرفت و تا جایی ادامه یافت، که زهرا
(ع) ابوبکر را به صراحت مورد اتهام قرار داد، و سوگند خورد که براي همیشه از او ناخشنود خواهد بود. به هر صورت، ما در میان
صفحه 24 از 86
دو فرض قرار داریم: یکی این که بپذیریم زهرا (ع) مصرا مدّعی مالی بود- که هر چند در واقعیت امر مالک آن بود- به حکم
قوانین قضاي اسلامی، در آن هیچگونه حقی نداشت. و دوم این که مسؤلّیت را متوجه خلیفه بدانیم و بگوئیم: فاطمه (ع) از حقی
منع شد، که بر خلیفه واجب بود آن را ادا کند یا به نفع وي راي دهد- با توجه به تفاوتی که از نظر حقوقی بین این دو تعبیر وجود
دارد و در فصول آینده روشن خواهد شد- بدین ترتیب تبرئه زهرا (ع) از ادعایی که بر خلاف قوانین شرعی بوده است، و در همان
حال برتر دانستن ساحت خلیفه، از منع حقی که براساس همان قانون ادایش واجب است، اموري هستند که جمعشان اجتماع
نقیضیین است. ما این بحث را براي فرصت دیگري میگذاریم. اما استاد، حکم خلیفه را دربارهي فدك روشنترین دلیل برائت، و
ثابت قدم او در اجراي حق، و عدم تجاوزش از حدود شریعت میشمرد! آنهم به دلیل این که اگر فدك را به فاطمه (ع) تسلیم
میکرد، مسلما وي راضی میشد و صحابه نیز به راضت او خشنود میشدند. اما او چنین کاري نکرد. اینجا مانند او فرض میکنیم،
که مقتضاي قانون اسلامی، خلیفه را ملزم میکرد، تا به صدقه بودن فدك راي دهد. اما چرا از دادن سهم خود و دیگر صحابه- که
به تصریح استاد بخاطر جلب رضایت زهرا (ع) از آن میگذشتند، به زهرا خودداري کرد؟ این کار از نظر دین حرام شمرده میشد؟
یا موضوع دیگري او را بر آن میداشت، که از این کار سرباز زند؟ از اینها گذشته، وقتی صدیقهي زهرا (ع) قول حتمی داد که
عواید و محصولات فدك را در وجوه خیر و مصالح عموم صرف کند، چه عاملی از تسلیم آن جلوگیري کرد؟ [ صفحه 53 ] اما
در توجیه حکم خلیفه سخیف میداند، در همین فصل خواهیم دانست که واقعا چه ،« فاطمه و فاطمیّون » آنچه را که نویسنده کتاب
رأیی سخیف است.
موضع طرفین منازعه و ریشههاي عاطفی آن
اگر بپذیریم که باورها و ذهنیات مردم، اصولا بمنزلهي وحی آسمانی نیست، که راه هرگونه بحث و مجادلهاي بر آن بسته باشد، و
بررسی مسائل گذشتگان- چنان که بعضی پنداشتهاند- کفر و زندقه و انکار اصول عمدهي نبوت محسوب نمیشود، پس میتوانیم
بپرسیم: چه انگیزهاي صدیقه را بر آن داشت که قیام خود را با فدك آغاز کند، آنهم به شدتی که اصولا براي قدرت حاکم و
نیروي مسلط روز، هیچگونه هیبت و جلالی نشناسد یا نخواهد بشناسد؟ شکوه و جلالی که میتوانست، حکومتگران را از شرار
سرکش و زبانهي آتش قیام او حفظ کند، و تحت نفوذ خود حقیقت واقعه، و دستگاه حکومت را، از رسوا شدن باز دارد، و چنان
کند که حقیقت کارهاي حکومت، زیر پوشش بماند و براي تاریخ آشکار نگردد، و بلکه نخستین لحظات و مراحل اولیهي منازعهي
او (ع)، آژیر خطر قیام، و در شکل، و روز پایانی، علما بصورت انقلابی کوبنده انقلابی برخوردار از معنی تمام و واقعی کلمه، و بر
کنار و مصون از هرگونه ضعف و آسیب درآید. و باز بپرسیم که چه عاملی به آن قوت بخشید که نفی صریح حقانیت فاطمه،
هدف قدرت حاکم، یا بهتر بگوئیم هدف شخص خلیفه گردد، به نحوي که رور در روي زهرا (ع) بایستد، و هرگز به خاطرش
نگذرد، که با این کار، تاریخ در اولین صفحات خود، براي او بابی خواهد گشود، و دشمنی او با اهلبیت رسول (ص) را بیان
خواهد کرد؟ به هر صورت آیا کار او- به عنوان اولین شخص معارض با زهرا (ع)- که [ صفحه 54 ] در تسلیم حق، گستاخی
ورزید، و موضعی مخالف، یا به ظاهر قیافهاي موافق و در حقیقت مخالف، به خود گرفت، و از رضایت و اخلاص ناشی میشد؟ یا
اساسا روش او اطاعت از قانون بود، و چنان که بعضی میپندارند، خود را ملتزم به رعایت نص قانون میشمرد، و نمیخواست به
هیچ وجهی، از قانون الهی تجاوز کند؟ با بالاخره این که برخورد تعجبآورش با فاظمه (ع)، با نقش او در ماجراي سقیفه در ارتباط
بود؟ منظور از ارتباط این است، که این دو حالت هدف خاصی را دنبال میکرد، یا دو هدف به ظاهر جداگانه داشت، که در یکجا
به نقطهاي واحد میرسید؟ بهتر است که غایت و مقصود نهایی این اقدامات را، بجاي نقطه، دایرهاي بگوئیم. دائرهاي پهناور به
وسعت و گستردگی دولت و خلافت پیامبر (ص) که خلیفه به شیرینی آرزوهاي دو دست، خوابهاي طلایی آن، بارها لبخند زده،
صفحه 25 از 86
و چه بسیار در راه وصال آن کوشیده بود. به روشنی قابل درك است، و شرایط تاریخی حاکم بر نهضت فاطمه (ع) نیز نشان
میدهد که براي خاندان بنیهاشم، در عین مصیبت درگذشت پیشواي بزرگ، همه موجبات قیام علیه وضع موجود، و دگرگون
ساختن آن، و تاسیس حکومتی تازه فراهم شده و براي زهرا (ع) نیز، همهي امکانات قیام و اسباب معارضه گرد آمده بود. معارضه و
مقابلهاي که در آن معارضان بر این بودند که کار بهرجا بینجامد، معارضهاي مسالمتآمیز باشد و مایهي تفرّق مسلمین نگردد.
همچنین وقتی واقعیت تاریخی مسألهي فدك، و کشمکشهاي مربوط به آن را بررسی کنیم، آشکار میشود که این مساله، طبعیت
آن قیام را بخود گرفته است، و ما بعدا روشن خواهیم کرد که واقعیت و انگیزههاي این منازعات، در حقیقت، شورشی علیه سیاست
حاکم و مظاهر آن بود سیاست بیگانه با شیوههاي حکومتی که زهرا (ع) با آن خو گرفته بود، و براستی این منازعه، به هیچ وجه با
امور مالی و نظام اقتصادي که خلافت شورا را در پیش گرفته بود ارتباطی نداشت، گو این که احیانا [ صفحه 55 ] شکلی مادي به
خود میگرفت.
دو حادثه
اگر بخواهیم ریشههاي قیام فاطمه (ع) را، از بررسی اصول آن، یا آنچه باید اصول شناخته شود، باز شناسیم باید نظري همه جانبه و
عمیق به مسائل آن روز بیفکنیم، تا روشن شود که در تاریخ صدر اسلام، دو حادثه، متقارب وجود داشت، که یکی بازتاب و
عکسالعمل طبیعی دیگري بود. و ریشههاي اولیّه آن دو حادثه، در کنار هم امتداد داشت به وجهی که گاهی یکی با دیگري
برخورد میکرد- یا به تعبیر درستتر- به نقطهاي میرسیدند که طبیعتا مستعد بود مایهي ادامهي آن دو حادثه گردد. یکی از آنها،
قیام فاطمه (ع) علیه خلیفهي اول بود، و تا آنجا پیش رفت که نزدیک بود موجودیت سیاسی او را متزلزل کند و خلافتش را به
فراموش خانهي تاریخ بسپارد. و واقعهي دوم نقطهي مقابل آن. در این جا عایشه امالمؤمنین، دختر خلیفهي فقید، در روي علی (ع)
ایستاد. علی همسر صدّیقه که بر پدرش قیام کرده بود. سرنوشت چنان خواسته بود، که هر دو قیامگر با شکست روبرو شوند، با
تفاوتهائی که در کار آن دو وجود داشت، و آن مربوط به رضایتی بود که هریک در قیام خود، احساس میکرد، و اطمینان قلبی
که به درستی کار خود داشت، و بهرهاي که از پیروزي در راه حق- حقی که در آن هیچگونه انحرافی نیست- به دست میآورد. اما
بیعت مرا باز » : شکست آنان بدین ترتیب بود که زهرا (ع)، ظاهرا شکست خورد، اما بعد از این که خلیفه پشیمان و گریان گفت
اي کاش بقصد جنگ خارج نمیشدم و طاعت خود » : و سیدهي عایشه نیز، شکست خورد، به طوري که آرزو میکرد «! پس گیرید
آري، این دو قیام هر دو در موضوع و رهبر بهم نزدیک بودند، اما هیچگاه از سرچشمه و خاستگاه «. را به عصیان نمیآوردم
همانندي مایه نگرفته بودند. ما به خوبی میدانیم تغییر حالتی که [ صفحه 56 ] با شنیدن خبر خلافت علی (ع)، بر عایشه عارض شد،
به روزهاي اول زندگی علی و عایشه باز میگردد. روزهایی که همسر و دختر پیامبر (ص)، بر سر تصاحب قلب آن بزرگ با هم
رقابت میورزیدند. لازمهي طبیعی این رقابت، آن بود که خودبخود آثاري فراوان بجاي گذارد و احساس مختلفی از کینه و دشمنی
ما بین دو رقیب ایجاد کند، و به تدریج یاران و دوستانی در اطراف آنان گرد آورد. همین رقابت بود که عملا در یکی از دو طرف،
قدرت یافت، و آن قضیهي شوم عایشه و علی را پیش آورد. و ناچار از سوي دیگر نیز دامنه پیدا میکرد، که چنین شد، و کسی را
فرا گرفت که امالمؤمنین- دخترش- پیوسته در خانه پیامبر (ص)، به نفع وي کار میکرد. بلی، منشأ دگرگونی و تغییر حالت
امالمؤمنین، احیاي خاطرات روزهایی بود که علی (ع)، رسول خدا (ص) را به طلاق او تحریص کرد و داستان آن- افک- مشهور
است. این توصیهي علی (ع)، اگر چیزي را نشان دهد آن است که وي از کار عایشه، آزرده و از رقابت او با زهرا (ع) ناراحت است
و نیز روشن میکند که نزاع و ستیز همسر رسول گرامی (ص) و فرزند او، چنان گسترش یافته که به علی (ع) و کسانی که نتایج این
رقابت را با اهمیت تلقی میکردند، رسیده بود است. از این ماجرا میتوان دریافت که این شرایط، به خلیفه اول نسبت به علی و
صفحه 26 از 86
همسرش (ع)، احساس تازهاي میداد. به علاوه از یاد نمیبریم که ابوبکر، از زهرا (ع) خواستگاري کرده، و پیامبر (ص) آن را
نپذیرفته، ولی پس از آن با اجابت تقاضاي علی (ع)، زهرا به همسري علی (ع) درآمده بود. این ردّ و قبول، در دل خلیفه- وقتی در
حد انسانی طبیعی، و داراي احساسی مانند دیگران دانسته شود- حسرت و غبطهاي خاص- اگر در تعبیر احتیاط کنیم- نسبت به علی
برانگیخت و اینجا زهرا (ع) بود که آن رقابت را، بین علی و او پیش آورد، که به پیروزي رقیب انجامید. و همچنین باید بدانیم که
ابوبکر، شخصی است که رسول بزرگ (ص)، او را [ صفحه 57 ] براي خواندن سورهي توبه به جانب کفّار فرستاد، ولی از نیمههاي
راه بازگرداند. و اینجا نیز ارادهي الهی بر این قرار گرفته بود که رقیب- همان کسی که در مسألهي زهرا پیروز شده بود- بار دیگر
بر او تفوّق جوید. تمام این عوامل باعث میشد تا ابوبکر دخترش را، در مسابقهاي که با زهرا (ع) براي کسب مقام برتر، نزد رسول
خدا (ص) داشت، پیوسته تحت نظارت و دقّت داشته باشد، و مانند همه پدران تحت تأثیر عواطف او قرار گیرد. و چه میدانیم؟
شاید گاهی فکر میکرد، فاطمه نیز، پدرش را به اقامهي نماز جماعت در مسجد وادار و تشویق میکرده است، به قیاس روزي که
امالمؤمنین- که همواره در خانه پیامبر (ص) به نفع پدر کار میکرد- زمینه را فراهم کرد تا او در زمان بیماري آن حضرت، امام
جماعت باشد. نمیتوان انتظار داشت که تاریخ، براي هر واقعهاي شرحی کافی، در اختیار ما بگذارد، مگر امري که دلایلی کافی
براي اثبات آن جمع آمده باشد. اما میتوان پذیرفت که وقتی کسی، تحت تأثیر چنان احوالی قرار گیرد که ابوبکر را، زیر اثر و نفوذ
خود گرفته بود، واکنش هاي معروف او را نشان دهد. و اگر زنی، با همان رقابتها مواجه گردد، که حتی پنجرهي واسطه، بین
خانهي او و پدرش، بر آن شهادت میداد، هرگز نباید سکوت کند، مخصوصا وقتی مخالفان بر آن باشند که حق قانونی وي را- که
در مشروعیّت آن تردیدي نیست- از وي سلب کنند.
بعد سیاسی قیام زهرا
آن چه گذشت جنبهي عاطفی قیام فاطمه (ع) بود. اما قیام او ابعاد گوناگونی دارد، که جهت و بعد سیاسی آن از هر لحاظ
[ برجستهتر و با اهمیتتر است. البته غرض از کلمهي سیاسی، هرگز مفهوم رایج و آشناي روزگار ما نیست، که در [ صفحه 58
مخفی کاري و دغلبازي خلاصه میشود، بلکه منظور مفهوم حقیقی آن است، که منزه از هرگونه پنهان کاري و دروغبازي است.
جویندهي دقیق، در مطالعه و بررسی مراحل و اشکال مختلفی که این نزاع بخود میگیرد، هرگز معنی مطالبهي قطعی زمینی را
نمیبیند، بلکه این منازعه، براي او مفهوم گسترهتري دارد، و در اعماق خود تصمیم راسخی را نشان میدهد که بر آن است تا تخت
و تاج حکومتی غصب شده، و قدرت و مجدي به تباهی افتاده، را بازستاند و امتی را که به جاهلیّت گذشتهي خود بازپس گشته
است، به راه اعتدال باز آورد. از این رو فدك سمبلی از معنائی عظیم است که هرگز، در چهارچوب آن قطعه زمین تصاحب شدهي
حجاز، نمیگنجد. و همین معناي رمزي فدك است که نزاع مربوط به آن را، از قالب مخاصمهاي سطحی و محدود، به جانب قیام و
مبارزهاي وسیع و پردامنه سوق میدهد. براي تحقیق در این معنی، خواننده را دعوت میکنم که اسناد و مدارك تاریخی و مسلم
فدك را مطالعه کند و به این پرسشها پاسخ گوید: آیا مسألهي فدك را نزاعی مادّي میداند؟ آیا در اطراف فدك- به معنی محدود
و مشخص آن- اختلافی میبیند؟ آیا بر سر تصاحب محصولات و درآمد آن، به هر اندازهاي هم که گفته شود، منازعهاي و
مسابقهاي بوده است؟ آیا اصولا دو طرف منازعه، بدون این که موضوعی در بین باشد، باهم به خصومت و نزاع برخاسته بودند؟
حاشا که مسألهي فدك چنین تصور شود! منازعهي فدك قیامی علیه اساس حکومتی است، و فریاد آسمانگیري که فاطمه (ع)
خواست به وسیلهي آن سنگ کجی را که تاریخ بعد از ماجراي سقیفه بر آن بنا شد، در هم فروشکند. براي اثبات این معنی، کافی
است به خطبهاي که زهرا (ع) در مسجد نبی (ص) رویاروي خلیفه، و در حضور جمعیّت انبوهی از مهاجر و انصار، ایراد فرمود،
نگاهی بیفکنیم، در این خطبه، بیشتر سخن در مدح علی ستایش موضعگیريهاي اسلامی و جاودانهي اوست، و اثبات حق اهل بیت
صفحه 27 از 86
رسول (ص)، آن جا که میگوید: [ صفحه 59 ] (آنها وسیلهي رسیدن انسانها به خداوند، و خاصان و پاکان اویند، و گواهان غیب
و در ضمن سرزنش و نکوهش مسلمانان، هشدار میداد که: آنان به نگونبختی (.« الهی، و میراثبران خلافت و حکومت پیامبرانند
درافتادهاند، و ناشایستی را به خطا و بی تدبیر برگزیده و به آئین گذشتگان خود، بازپس گشتهاند. و به قصد آب، به آبشخور
دیگرن دست یازیدهاند، و امر مهم خلافت را، به نااهل آن سپرده و با این کارها، به فتنهي عظیمی فروافتاداند و سپس به انگیزههاي
شومی که آنان را به ترك قرآن وامیدارد، توجّه میدهد، و بالاخره مخالفت آشکارشان را به حکم و فرمان الهی، در باب خلافت
و امامت بیان میدارد. بنابراین مسأله، در اینجا مسألهي میراث و صدقه نیست، مگر به همان اندازهاي که به موضوع سیاست حاکم
مربوط است و هیچگونه به مطالبهي زمین و خانه نیز ارتباطی ندارد، بلکه از دید زهرا (ع) مسأله، مسألهي اسلام و کفر و ایمان و
نفاق و نص و شورا است، و بار دیگر این هدف عالی سیاسی را در سخنانش با زنان مهاجر و انصار میبینیم: آنجا که میگوید:
چگونه رهبري امت را، از پایگاه رسالت و قواعد استوار نبوت، و مهبط روحالامین دور ساختند، و آن را از دست آگاهان دنیا و »
دین باز گرفتند؟ باید بدانند که این کار زیانی آشکار است، اما چرا با ابوالحسن بدشمنی برخاستند؟ به خدا سوگند، تنها علتی که
باعث این دشمنی شد، قدرت شمشیر او در جهاد، سختگیري و شدت عمل او در برابر حق، یورش عبرتآموز او به جاي دشمنان
و گستاخی و بیپروایی او در راه خدا بود. به خدا اگر مانع نمیشدند تا زمامی را که رسول خدا (ص)، به پیش دست علی (ع)
انداخته بود، بردارد، آن را در دست امامت میگرفت، و کاروان امت را چنان عادلانه و بزرگوارانه پیش میبرد که در این کاروان،
نه مرکب رنجی ببیند و نه راکب اضطرابی یابد. و آنان را به آبشخوري میرساند که چشمهي زلال و نوشین آن، پیوسته به گوارایی
بجوشد و چنان سیراب بازشان میگرداند که ي [ صفحه 60 ] عقل به حیرت ماند. بدون این که در برابر این کار و مسؤلیت در پی
سود و بهرهاي برآید، مگر این که تنها، شدت عطش خود را به جرعهي آبی، و ضعف گرسنگی را به نان خشکی فرو نشاند. و در
آن صورت، درهاي برکات الهی، از آسمان و زمین بر آنان گشوده میشد اما دریغا! این کار را نکردند و خداوند آنها را بدین
کارشان مؤاخذه خواهد کرد. بیا و به سخن من گوش فرا دار! اگر در این جهان دیر بمانی، روزگار شگفتیهاي خود را به تو نشان
خواهد داد، و چنان چه در کار آن به عجب درمانی، باز هم تو را تازهتر از تازهتري به اعجابی دیگر خواهد کشاند، و خواهی
بسیار بعد معبودي یافتند و بد » ؟ پرسید: اینان به کجا پناهنده شدند و به چه دلیلی استناد کردند و به کدام رشتهاي چنگ زدند
بخدا سوگند، با این کار واماندگان و عقب افتادگان را بر «! دمسازي اختیار کردند، و راستی ظالمان چه بد مبادلهاي نمودند
پیشروان، مقدم داشتند و ناتوان را بر نیرومندان برگزیدند، و دماغ عزّت را بر خاك ذلّت ساییدند؟ آنان که کار بد خود را شاهکار
اي واي بر آنان! آیا آن که خلق را بحق رهبري میکند، سزاوارتر به « سخت مفسدند ولی خود نمیدانند » میپندارند، بدانند که
پیروي است یا آن که نمیداند؟ مگر آن که خود هدایت شود. پس شما را چه شده است که چنین حکم میکنید؟) بعلاوه در
جایی، از زنان پیامبر (ص) نقل نشده است که در باب میراث، با ابوبکر به مخاصمه برخاسته باشند، از این رو این سؤال پیش میآید
که آیا آنان در برابر حطام دنیوي از زهرا (ع)، پارساتر، و در زندگی به سیرهي پیامبر (ص) نزدیکتر بودند؟ یا این که به ماتم پیامبر
(ص) نشسته بودند، و فرزند رسول خدا در سوگ پدر آسوده خاطر بود؟ یا بالاخره اوضاع سیاسی روز، در کارهاي حکومتیان این
تفاوت را بوجود آورده بود، و زهرا (ع) را به مقابله و منازعهاي شدید و خطرناك واداشته، بیآن که براي زنان پیامبر دردسري
فراهم شود؟ [ صفحه 61 ] ظن غالب بر این است که زهرا (ع) میتوانست در میان پیروان همسرش، و یاران برگزیدهي وي (ع)- که
هیچ گونه تردیدي در صداقت او نداشتند- کسی را پیدا کند، و به همراه علی (ع)، بیّنه لازم را در اثبات مدعاي خود، اقامه نماید اما
میدانیم که او هر گز چنین نکرد. آیا این کار به ما نشان نمیدهد که هدف اوالاي فاطمه (ع) که قدرت طلبان به خوبی آن را
میشناختند- اثبات میراث و مال پدري نبود، بلکه وي همت در محو آثار سقیفه بسته بود، و حصول این مقصود، نه با اقامهي بیّنه در
باب فدك، بلکه با این وسیله ممکن بود که وي از گمراهی و خطاکاري مردم، شواهد زندهاي ارائه دهد، و این بیّنه را در پیشگاه
صفحه 28 از 86
تمامی ملّت اقامه نماید. آري این بود آن امري که در طول مبارزات، هدف اصلی زهرا (ع) را تشکیل میداد.
سخن آئینه شخصیّت
در این جا لازم است به سخنان خلیفه توجه کنیم، وقتی خطبهي زهرا (ع) به پایان رسید و مسجد را ترك گفت، وي به منبر رفت و
اي مردم! این هیاهو چیست؟ هر کس حرفی دارد! کجا آین آروزها در زمان رسول خدا (ص) مطرح بود؟ هر کس » : چنین گفت
شنیده است، بگوید! و هر کس دیده است، شهادت دهد! او روباهی است که شاهد او دم اوست، او کانون تمام فتنههاست، مانند
امطحال... بدانید که من اگر بخواهم میگویم، و اگر بگویم اسرار را فاش میکنم، ولی مادامی که با من کار نباشد سکوت خواهم
اي یاران رسول خدا! سخن بعضی از نادانان، که در میان شمایند به من رسیده است، حال » : آن گاه رو به انصار کرد و گفت «. کرد
آن که شما باید بیش از هر کس پایبند پیما رسول خدا باشید. شما همان کسانی هستید که پیامبر به شهرتان آمد، و به او پناه دادید،
این گفتهها «. و یاریش کردید. بدانید من کسی نیستم که دست و زبانم به هر [ صفحه 62 ] ناسزاواري به لطف و کرم باز باشد
گوشهاي از شخصیت خلیفه را، به ما مینمایاند و موضع منازعهي زهرا (ع) را با وي روشن میکند نکتهي مهمّی که اکنون، از
منازعهي زهرا (ع) و تلّقی خلیفه، از آن براي ما آشکار میشود، این است که خلیفه، کاملا دریافت که هرگز احتجاج زهرا (ع)، به
میراث یا نحله ارتباطی ندارد و تنها به اصطلاح امروز، مبارزهاي سیاسی است و به قصد دادخواهی به نفع همسر بزرگوارش- که
خلیفه و اطرافیانش میخواستند وي را از مقام الهی و طبیعیش، در عالم اسلام دور کنند - آغاز کرده است. از این رو ابوبکر تنها از
علی (ع) سخن گفت و- العیاذ بالله او را، اسداله الغالب را به روباه مانند کرد، و کانون فتنه و امطحال شمرد، و فاطمهي بزرگ را به
دم، پیرو و دنبالهي او، تشبیه نمود، و از میراث، هیچ گونه سخنی به میان نیاورد.
علی و عباس و میراث دانستن فدك
در اینجا باید به ملاحظهي روایتی بپردازیم، که در صحاح اهل سنّت آمده است، این روایت میگوید که در روزگار عمربن
پیامبر فدك را در حیات خود به فاطمه بخشیده » : خطاب، مابین علی و عباس، چندي در باب فدك اختلاف بود. علی میگفت
تا این که سرانجام آن .« فدك ملک رسول خداست و من نیز وارث اویم » : و عباس از قبول این سخن سرباز میزد و میگفت «. است
شما کار خویش بهتر میشناسید، و من هم فدك را به » : دو، رفع دعوا را به خلیفه بردند. عمر از داوري بین آن دو ابا کرد و گفت
اگر این حدیث صحیح باشد، از آن چنین برمیآید که حکم ابوبکر، دربارهي فدك حکمی سیاسی و موقت، «: شما واگذار میکنم
و موضعگیري او در آن لحظات حساس، به مقتضاي مصالح و منافع حکومت بوده است. و گرنه عمر در هنگام منازعه علی و عباس،
چرا [ صفحه 63 ] روایتی را که قبلا خلیفه نقل کرده بود نادیده گرفت و آن را به گوشه فراموشی افکند و فدك را به علی و عباس
واگذار نمود؟ و ضمنا کار او، در برابر آن دو، نشان میدهد که تسلیم فدك، نه به وجه توکیل، بلکه بر این اساس است که آن
میراث پیامبر میشناسد. زیرا اگر این کار به عنوان وکالت فرض شود منازعه و اختلاف علی و عباس، در امر فدك موجّه نمینماید،
آن هم به صورتی که آیا پیامبر (ص) فدك را به فاطمه بخشیده است، یا از وي (ص) باز مانده است؟ بعلاوه این اختلاف و نزاع،
چه معنایی دارد اگر فرض کنیم، ابوبکر فدك را جزء اموال مسلمین میدانست، و آن دو را وکیل کرد، تا عهدهدار حفاظت آن
باشند، و عمر با قطع نزاعشان به آنان گفت که فدك را میراث پیامبر (ص) یا حق فاطمه نمیداند، و بالاخره به خود آنها واگذاشت،
تا به نیابت وي به نگهداري و آبادي آن بپردازند؟ همانطوري که وقتی آن را منحصرا تسلیم علی نمیکند، میفهمیم که عمر باور
نداشته است که پیامبر فدك را به فاطمه بخشیده است، نتیجه آن که تسلیم فدك به علی و عباس جز به طریق ارث وجه دیگري
نمیتواند داشت. به هر صورت در این مساله، دو وجه قابل تصور است. اول: عمر خلیفه را- در باب نفی ارث گذاشتن پیامبر (ص)-
صفحه 29 از 86
به جعل حدیث متهم کرد. دوم: عمر حدیث را تأویل کرد، و از آن معنایی غیر از نفی توریث فهمید، اما این تأویل را به ابوبکر
نگفت، و با او نیز در حین بیان حدیث مجادله و بحثی پیش نیاورد. بالاخره هر یک از دو معنی پذیرفته شود، جهت و رنگ سیاسی
مساله آشکار است. و گرنه- وقتی با سیاست بازي در ارتباط نباشد- چگونه عمر خلیفه را به جعل حدیث متهم میکند؟ و چرا
تأویل خود را مخفی میدارد، و تفسیر و برداشت خود را به موقع نمیگوید، در حالی که میدانیم در مواري که او بخواهد از اظهار
[ مخالفت با خلیفه اول و حتی پیامبر (ص) باکی ندارد؟ [ صفحه 64
فدك مقدمهي قیام
حال چون دانستیم که زهرا (ع)، پس از آن که حزب حاکم، فدك را به تصرف گرفت، آن را به عنوان میراث مطالبه کرد و آن هم
به این دلیل بود که اصولا ضرورتی نبود تا مردم در تصرف مواریث خود، یا در تسلیم آن به صاحبانش، از خلیفه اذن بگیرند، و به
این ترتیب زهرا (ع) هم، نیازي نمیدید که در این امر به خلیفه مراجعه کند، و از او نظر بخواهد و بعلاوه او خلیفه را شخصی
ستمکار و متجاوز به حقوق دیگران میدانست، و مطالبهي او عکسالعملی بود در مقابل اقدام خلیفه، که فدك را به تصرف گرفته،
و به اصطلاح امروز ملّی کرده بود. آري، وقتی این معنی روشن شد که زهراي بزرگ (ع) حقوق خویش را پیش از آن که از وي
بگیرند مطالبه نکرد، خود به خود براي ما آشکار میشود که شرایط و موقعیت زمان، چنان بود که معارضین هیئت حاکم- علی و
فاطمه (ع)، و یارانشان - را وادار میکرد، میراث را به عنوان زمینهساز مقابله، مغتنم بدانند، و با روشی مسالمتآمیز که مصالح
عالیهي جامعهي اسلامی آن روز، ایجاب میکرد، حکومت را به غضب اموال، به بازي گرفتن اصول شرع، و بی حرمتی به ساحت
قانون، متهم و محکوم سازند.
حزب بازي قدرت طلبان
اگر بخواهیم که اسباب و اشکال منازعه را به مدد شناخت شرایط حاکم بر آن، و تأثیر آن شرایط را در مسأله منازعه بشناسیم، لازم
تا جائی که به حبث ما -« انقلاب » است که با نگاهی زود گذر، آن احوال را بررسی کنیم، و تصویر روشنی از آن روز دگرگونی و
مربوط است- بدست دهیم. [ صفحه 65 ] مقصود از انقلاب- وقتی عصر خلیفه اول، با تعبیر انقلابی توصیف میشود- مفهوم حقیقی
کلمه است که برابر با دگرگونی و تلّون قدرت حاکمه است. در این روز انقلابی، امامت و رهبري بصورت جمهوري مبتنی بر شورا،
شکل میگیرد و صلاحیّت و مشروّعیت خود را، از گروههاي ظاهرا انتخابگر کسب می کند و از شکل نخستین اسلامی خود که
نیرو و حقانیّت را از آسمان میگرفت، جدا میشود. در اینجا باید بیاد آوریم، به راستی لحظهاي که بشیربن سعد، به عنوان اولین
نفر، دست بیعت در دست خلیفه گذاشت، در تاریخ اسلام نقطهي تحولی شد که بهترین دورهي اسلام را به پایان برد، و روزگار
دیگري را آغاز کرد- ما بررسی و داوري در آن ماجرا را بعهدهي تاریخ باز میگذاریم- اما این واقعه در لحظهي خاصی اتفاق
افتاد. لحظهاي که مقدسترین وسیله ارتباط آسمان و زمین، مبارك و جوشانترین سرچشمهي خیر و نعمت، و بهترین مایهي جلا و
صفاي روح انسان قطع شد، یعنی لحظهي تلخ و شومی که سید بشر، آخرین لحظهي حیات مقدس خود را سپري کرد و روح الهی
او بملأ اعلی و قاب قوسین او ادنی پرواز فرمود، از آن ساعت مردم مسلمان به شوریده حالی، به سوي خانهي پیامبر (ص)- که نور
وجودش از آن میتابید- هجوم آوردند تا با روزگار سعادتآفرین او وداع کنند و نبّوتی را که دلیل وادي مجد و سرمایهي جهان
عظمت امت بود تشییع نمایند. مردم مسلمان، دستخوش خاطرات گوناگون، بر گرد آن بیت مقدس، یاد شگفتیهاي نبّوت و عظمت
پیامبر در خاطرها، خاطرهها نقشآفرین صحنهي اندیشههایشان، بیاد میآوردند دهسالی را که تحت رعایت و هدایت بهترین انبیاء و
مهربانترین پدران، و در دامن نعمتها و راحتها زیسته بودند چه رؤیاي دلنشینی بود که روزگاري از آن بهرهمند شده بودند، و
صفحه 30 از 86
انسانیت در برههاي از زمان حیات خود، در پناه لطف آن به شکوفایی رسیده بود! و اکنون آنان از خواب خوش بیدار شده بودند. به
[ ناگوارترین حالی که خفتهاي میتواند بیدار شود؟ [ صفحه 66
نقطهي تحول در تاریخ
در همین احوال که سایهي سیاه این مصیبت عظیم، جان مسلمانان را به تیرگی میکشاند، و این سکوت دردناك، نفس را در
سنیهها بسته بود، و تنها اشک و حسرت بود که از احترام و یاد آن در گذشتهي بزرگ، در خاطر و چهرهي آنان، سخن میگفت،
ناگهان صدایی در فضا طنین افکند، و رشتهي سکوتی را که جان همهي حاضران را بهم پیوند داده بود، برید. این صدا اعلان
رسول خدا نمرده است، او تا دین خود را بر همهي ادیان آشکار و پیروز نکند نخواهد مرد. پیامبر برخواهد گشت و دست » : میکرد
مبادا کسی از مرگ پیامبر سخن » : و میگفت «. و پاي کسی را که شایعهي مرگ او را بپراکند و هوچیگري به راه اندازد، خواهد برد
همهي چشمها به جانب صاحب صدا خیره شد، تا فریادگر را دریابد. بعد از «. بگوید، و گرنه با شمشیر گردن او را خواهم زد
حیرت، دریافتند عمربن خطاب است، خطیبوار در میان مردم ایستاده، و حرف وراي خود را با چنان قوتی فریاد میکند، که راه
هرگونه چون و چرایی را میبندد. از این بود که مجددا مسالهي حیات آن حضرت بر زبانها افتاد و بحثت و گفتگو دربارهي سخن
عمر شروع شد و عدهاي در اطراف او گرد آمدند. به احتمال زیاد گفتهي عمر، باعث شگفتی و بالاخره مورد تکذیب بسیاري از
آنان شد، و گروهی نیز کوشیدند با او مجادله کنند. اما او به سختی روي سخن خود ایستاد. در همین حال که هر لحظه مردم
بیشتري بر او جمع میشدند، و دربارهي کار و حرف او سخن میگفتند، و از رفتار او شگفتی مینمودند، ابوبکر- که هنگام وفات
اگر کسی محمد (ص) را میپرستید، باید » : پیامبر (ص) در منزل خود در سنح بود- در رسید و روي خود به مردم کرد و گفت
شخص » : بداند که او در گذشته است و اگر خداوند را میپرستید خداوند زندهي نامیر است که خود- تبارك و تعالی- میفرماید
اگر او نیز به مرگ و یا » : تو و همهي خلق البته به مرگ از دار دنیا خواهد رفت. آیه 30 [ صفحه 67 ] سورهي زمر، و نیز میفرماید
چون عمر سخن او را شنید، «. شهادت درگذشت، باز شما به دین جاهلیت خود رجوع خواهید کرد؟ آیهي 144 سورهي آل عمران
ما در این حکایت آنچه را که بعضی از «. گویی این آیه را هرگز نشنیده بودم » : واقعه درگذشت پیامبر خدا را پذیرفت و گفت
محققان پنداشتهاند، نمیبینیم، به نظر آنها خلیفهي اول، قهرمان آن لحظات حساس و بحرانی بود، و نیز آن چنان کسی که موضعش
زیرا که اصولا این مساله داراي چندان اهمیتی نبود و در تاریخ، کسی را » ، در برابر سخنان عمر، مقدمات خلافت او را فراهم کرد
سراغ نداریم که نظر عمر را تأئید کرده باشد بنابر این سخن او نظري فردي و بیارزش بود.
احساس خلیفه در هنگام رحلت رسول
اما بحث، جاي آن دارد که به توصیف خلیفه از آن حالت، توجه کنیم. توصیف خالی از احساس و بی تفاوتی که از آتش جانگذار
دلهاي مردم، در آن روز، جرقهاي برآن نزده بود، و در سخنانی که در میان جمعیت گفت به طور کلی چیزي از آن فاجعهي کبري
اگر کسی محمد (ص) را میپرستید، بداند که او در » : بر زبان او نرفت. تا جایی که به سردي، و بر خلاف انتظار اظهار داشت
در صورتی که آن حال و موقعیت از ابوبکر- که میخواست رهبري مردم را در دست گیرد- چنان مطلبید که از آن «... گذشت
فقید اعظم حداقل به وجهی ستایش کند که با عواطف و احساسات سرشار از یاد و حسرت آن روز، موافق باشد. اما این سؤال براي
هر که محمد (ص) را میپرستید، بداند که او در » : ما مطرح است که چه کسی سید موحدین (ص) را میپرستید، که او میگوید
آیا از سخنان عمر فهمیده میشود که او رسول خدا (ص) را میپرستیده است؟ آیا مگر اجتماع آن روز، اجتماع ؟« گذشته است
مؤمنانی که به زبان اشک خونین، از [ صفحه 68 ] خاطرات رسول و پایداري و دلبستگیش به دین الهی سخن میگفت، موجی از
صفحه 31 از 86
ارتداد بود، تا ابوبکر اخطار کند عمر و بقاي دین الهی محدود به حیات محمد (ص) نمیشود زیرا او خداوند معبود نیست؟ به هر
صورت سخنی که ابوبکر در آن حال به مردم گفت، با وضع و موقعیت آنها نسبتی نداشت، و با نظر عمر بیارتباط و با احساس و
حالت آن روز مردم نیز، ناموافق بود. باید بگوئیم که پیش از ابوبکر هم، کسانی بودند که با عمر به مناقشه پرداخته بودند، که ذکر
آن بعدا خواهد آمد.
ماجراي سقیفه
اما همزمان با اجتماع مذکور، جمع دیگري از انصار، به ریاست سعدبن عباده، بزرگ طائفه خزرج، در سقیفهي بنیساعده برپا شده
بود. در این اجتماع او از مردم خواست ریاست و خلافت را به او واگذارند پس از این که آنها پذیرفتند، سخنان بسیاري مابین آنها
پیشنهاد » : دستهاي از انصار جواب دادند «؟ اگر مهاجرین نپذیرند و بگویند که ما اولیاء و عترت پیامبریم » : گذشت. از جمله گفتند
در همین گیرودار، «. این اول خواري ماست » : سعد گفت «. میکنیم از ما یک نفر و از آنان هم یک نفر براي این کار انتخاب شود
عمر از خبر سقیفه آگاه شد و به منزل رسول خدا (ص) که ابوبکر هم در آنجا بود آمد و شخصی را با پیغام، به نزد ابوبکر فرستاد
باز عمر کسی را فرستاد که امري ضروري است، و حتما باید بیایی. در این « من گرفتار و مشغولم » : که پیش من بیا! او جواب داد
حال ابوبکر پیش عمر شتافت. عمر قضیّه را به اطلاع وي رساند و به شتاب به سوي جمع سقیفه روان شدند. ابوعبیده نیز همراه [
صفحه 69 ] آنان بود در آنجا ابوبکر، به سخن پرداخت و نسبت و قرابت مهاجرین را با رسول خدا (ص)، و این نکته را که آنان
ما در مقام امارتیم و شما در منصب وزارت، و ما هرگز بخود رایی و بیمشورت و » : اولیاء و عترت پیامبرند، یادآوري کرد، و افزود
اي گروه انصار! کار خود را در » : در این وقت حباببن منذربن جموح برخاست و گفت «. حضور شما کاري انجام نخواهیم داد
دست خود گیرید! زیرا مردم در سایهي قدرت شمایند، و هرگز کسی جرأت مخالفت با شما را ندارد، و جز رأي شما اجرا نخواهد
شد. شما اهل عزّت و قوتّید، و از عدد و کثرت و قدرت و عظمت برخوردار، و چشم مردم تنها به دست و کار شماست. اختلاف
نورزید و گرنه زمام کارها از اختیار شما بیرون خواهد رفت. اگر مهاجرین، آنچه را گفتم نپذیرند خواهیم گفت: از شما امیري باشد
هیهات! هرگز دو شمشیر در یک غلاف نمیگنجد، بخدا عرب، به امارت » : عمر وقتی حرف او را شنید گفت «. و از ما هم امیري
شما تن درنخواهد داد، در حالی که پیامبر اسلام از شما نیست. اما براي عرب امري طبیعی است که رهبري و زمامداري خود را، به
کسانی بسپارد که پیامبر از آنان بوده است. چه کسی میتواند در کسب قدرت و جانشینی محمد (ص) با ما بستیز برخیزد، در حالی
اي گروه انصار! زمام امر را در دست گیرید، و حرف این مرد » : حباببن منذر گفت «؟ که مائیم که از دوستان و عشیرهي او هستیم
و یاران او را نپذیرید! این گروه سهمی را که در امر حکومت دارید از بین خواهند برد. اگر پیشنهاد شما را نپذیرند، آنها را از این
شهر بیرون کنید. چون شما، براي این کار از آنان شایستهترید. از قدرت شمشیرهاي شما بود که مردم به این دین گردن نهادند. منم
آن که پناه و افتخار و درمان درد شمشیرم. بزرگ بیشهي شیرانم. بخدا سوگند، که اگر بخواهید اوضاع را بهمان صورت اول
اي گروه » : ابوعبیده گفت «. خودت را بکشد » : صفحه 70 ] جواب داد ] «. اگر چنینی خدا تو را بکشد » : عمر گفت «. درمیآوریم
در این «! انصار! شما اولین کسانی هستید که به یاري اسلام برخاستید. اکنون اولین کسانی نباشید که باعث تغییر و تبدیل شوید
اي گروه انصار! بدانید که محمد (ص) از قریش است، و قوم وي به او » : هنگام، بشیربن سعد پدر نعمانبن بشیر برخاست و گفت
این عمر، و این هم ابوعبیده، با هر یک از این دو » : ابوبکر گفت «. نزدیکترند، بخدا که من هرگز با آنان به نزاع نخواهم پرداخت
با بودن تو این پیشنهاد را نخواهیم پذیرفت، زیرا تو بزرگ مهاجرین، و در نماز که اصل و » : آن دو گفتند «! مایلید، بیعت کنید
و چون دستش را پیش آورد که با وي بیعت کنند، بشیربن سعد پیشدستی «! عمدهي دین است خلیفهي پیامبري، دستت را پیش آور
اي بشیر! عجب شکافی ایجاد » : کرد، و قبل از آن دو، با ابوبکر بیعت نمود. حباببن منذر وقتی بیعت او را دید، فریاد برآورد
صفحه 32 از 86
بخدا، » : اسیدبن حضیر، رئیس قبیلهي اوس، بیاران خود گفت «؟ کردي! آیا به حکم رقابت، امارت را براي پسر عم خود نپسندیدي
با این حرف او، آنان به بیعت ابوبکر برخاستند و مردم نیز، به «. اگر شما بیعت نکردید، خزرج امتیازي ابدي بر شما پیدا خواهد کرد
دنبال آنها چنین کردند. [ 3] . در این حکایت، میبینیم که عمر ماجراي سقیفه و اجتماع انصار را میشنود، و ابوبکر را از آن آگاه
[ میکند. [ صفحه 71
کارها بر اساس نقشهي معیّن
اگر بپذیریم که وحی الهی، این خبر را به عمر نرسانده، ناگزیر باید بگوئیم، وي بعد از رسیدن ابوبکر و یقین او از وفات رسول خدا
(ص) خانهي پیامبر را ترك کرده است. اما چرا او خانه پیامبر را ترك کرد، و چرا خبر سقیفه را تنها به ابوبکر گفت؟ با توجه به
نکات بسیار دیگري که براي آنها توضیح و توجیه قابل قبولی نیست، باید قبول کرد که در اینجا، مابین ابوبکر و عمر و ابوعبیده،
روي نقشهي معینی، سازش و توافق قبلی وجود داشته است، براي تأئید این فرض تاریخی شواهد زیادي میتوان یافت. اولا: چنان که
گذشت، عمر خبر سقیفه را تنها به ابوبکر اختصاص داد، و پس از این که او به عذر مشغله از رفتن خودداري کرد، در فراخواندش
اصرار ورزید، و به محض این که مقصود خود را به او فهماند، به طرف او آمد و به تعجیل با هم به جانب سقیفه حرکت کردند،
روشن است که بعد از عذر آوردن ابوبکر، به آسانی ممکن بود مکه شخص دیگري از بزرگان مهاجرین را طلب کند. اما چرا این
کار را نکرد؟ البته علت این اختصاص و اصرار را نمیتوان دوستی فیمابین آن دو دانست، چون موضوع، مسألهي دوستی نبود، و
کشمکش و جدال میان انصار، ربطی به این نداشت که عمر دوستی براي خود بیابد، بلکه متوقف به این امر بود که براي اثبات
حقانیت مهاجرین، همدستی پیدا کند، و آن هم هر کس که میخواهد باشد. فراموش نمیکنیم که او کسی را نزد ابوبکر فرستاد، و
خود پیش وي نرفت، تا شخصا خبر را به وي برساند چون بیم این بود که خبر آن منتشر شود و بنیهاشم یا دیگران بشنوند. و نیز
براي بار دوم، از همان پیک خواست به ابوبکر اطلاع که امر مهمی در پیش است، و او حتما باید حاضر شود. ما در این جا حضور
خاص ابوبکر را [ صفحه 72 ] تنها به این معنی، قابل قبول میدانیم که موضوعی خاص، یعنی اجراي نقشهي از پیش ساختهاي در بین
باشد. ثانیا: عکسالعمل عمر در مقابل خبر وفات پیامبر (ص)، و ادّعاي او دال بر اینکه آن حضرت نمرده است که نمیتوان گفت
عمر در آن لحظهي فاجعه، اسیر اضطراب و پریشانی شده بود و از بیخودي و ناهشیاري آن حرفها را بر زبان آورد. زیرا تمام عُمر
عمر لحظهاي را نشان نمیدهد که او، داراي چنین حالتی باشد، و مخصوصا، نقشی که او مستقیما بعد از آن قضیه، در سقیفه ایفا
کرد نیز، مؤید همین معنی است. یعنی کسی که تحت تأثیر آن مصیبت بزرگ و فاجعه کبري، خود را باخته، و عقل خود را از دست
داده بود، ساعتی بعد به احتجاج و مجادله برخاست و به سختی در مقابل مردم به مبارزه و مقاومت پرداخت. همچنین میدانیم که
عمر خود، به این نظر اعتقاد نداشت، چه با سخنی که، چند روز یا چند ساعت پیش در آن لحظه دشوار و سخت، گفت ثابت کرد
که به این نظر اعتقاد ندارد. آن لحظهي دشوار، وقتی بود که بیماري پیامبر (ص) شدت یافته بود، و آن حضرت میخواست که با
کتاب خدا براي ما کافی » : نوشتن مکتوبی، مردم را از گمراهی بعد از خود باز دارد، اما عمر با او (ص) به مخالفت برخاست و گفت
چنان که در صحاح اهل سنّت آمده است. بنابراین براي عمر «. است، و پیامبر هذیان میگوید، یا درد و ضعف بر او غلبه کرده است
مسلم بود، که رسول خدا (ص) خواهد مرد، و آن بیماري به رحلت آن بزرگوار خواهد انجامید، و گرنه بدو اعتراض میشد. در
تاریخ ابنکثیر آمده است: عمربن زائدهي آیهاي را که ابوبکر براي عمر خواند، قبل از او براي وي قرائت کرد، ولی عمر قانع نشد.
اما وقتی همان کلام را از زبان خاص ابوبکر شنید، پذیرفت، و به آن راضی شد. تمام این وقایع را جز این به چه وجهی میتوان
تفسیر و توجیه کرد، که عمر خواست با سخنان خود، بذر اضطراب در دلها بپاشد تا جمعیّت حاضر متوجه او [ صفحه 73 ] شوند و
افکار همه، در غیاب ابوبکر، به تکذیب یا تأیید او مشغول شود. و در امر خلافت کاري صورت نگیرد و بنا به تعبیر او امري که باید
صفحه 33 از 86
قطعا در حضور ابوبکر انجام یابد، در غیبت وي حادث نشود. اما بعد از این که ابوبکر رسید خاطرش آسوده شد، و اطمینان یافت
که تا صداي مخالفی برمیآید، خلافت به تمامی و به سهولت، به دست خاندان هاشم نخواهد افتاد. و سپس از آنجا براي دریافت
خبر وقایعی که حدس میزد، روان شد. و سرانجام آنچه را انتظار میکشید، در پیش روي دید. ثالثا: شکل حکومتی که از ماجراي
سقیفه زاده شد، که در آن ابوبکر خلافت، ابوعبیده، مسؤلیت امور مالیه و بیتالمال، و عمر قضا را بدست گرفت. [ 7] . مناصب
عالیهاي که به اصطلاح امروز، ریاست قوهّ مجریه ریاست امولی مالی و اقتصادي، و ریاست قوه قضائیه مینامیم. و مجموعهي این
مسؤلیّتها و مناصب و مقامهاي اصلی، و اساسی را تشکیل میداد. روشن است که تقسیم مراکز حیاتی در حکومت آن روز، آن
هم بدینگونه، در میان سه نفري که در سقیفهي بنیساعده صاحب نقشی معروف بودند، امري تصادفی و پیشبینی نشده، نمیتواند
. [8] « اگر ابوعبید زنده بود او را بعنوان خلیفه معرفی میکردم » : باشد. رابعا: گفتهي عمر در واپسین دم حیات خود که گفت
میدانیم که این کفایت ابوعبیده نبود که تمناي خلافت او را بر دل عمر رویاند. زیرا او، به شایستگی علی (ع) براي خلافت، اعتقاد
میورزید. معهذا در مرگ و حیات خود نمیخواست امر امت اسلامی بدو سپرده شود. [ 6] و نیز علت آن ترجیح، امانت ابوعبیده
هم نبود که به زعم فاروق، پیامبر (ص) بر آن شهادت داده بود. زیرا پیامبر بزرگوار، تنها او را نستوده بود، بلکه در میان بزرگان
اسلام و در آن روز، بودند کسانی که بیشتر از او، به افتخار انواع ستایشهاي پیامبر (ص) رسیده [ صفحه 74 ] بودند، چنان که در
کتب معتبر اهل سنّت و تشیع آمده است. خامساً: متهم کردن زهرا (ع) حکومتگران را به سیاستبازي، چنانکه در فصل آینده
اي عمر! شیري بدوش که خود در آن سهیم باشی، » : خواهیم دید. سادساً: سخنان امیرالمؤمنین علی (ع) با عمر- آنجا که میفرماید
روشن است که آن حضرت به تبانی و توافق آن دو، و .« [ امروز کار او را محکم و استوار کن تا فردا نوبت بهرهگیري به تو رسد [ 7
به سازش قبلی آنها روي نقشهاي معیّن، اشاره میفرماید و گرنه روز سقیفه خود نمیتوانست مجال این نوع محاسبات و معاملات
سیاسی باشد که عمر بتواند بهرهاي از شیر شتر آن بدست آورد. سابعاً: آنچه در نامهي معاویه به محمدبن ابیبکر- رضواناللهعلیه-
آمده است، در این نامه معاویه پدر او- ابوبکر- و عمر را متهّم میکند که براي غصب حق علی (ع)، سازش و تبانی کرده، و
ما و پدرت، در عهد پیامبر فضیلت و حق علی را » : نقشههایی سرّي براي حمله به امام علیهالسلام تنظیم نمودهاند، معاویه میگوید
صادقانه میشناختیم، و امتیاز او را بر خود پذیرفته بودیم. اما آنگاه که خداوند آنچه را در پیشگاه او بود، براي رسول خدا برگزید،
و وعدهاش تمام، دعوتش آشکار، و حجتش را ظاهر کرد، و روح مقدّس او را به حضرت خویش فرا خواند، در آن هنگام، پدر تو
و فاروق اولین کسانی بودند که حقش را ربودند، و در کار او با توافق و تبانی به مخالفت برخاستند و او را به بیعت خود
8] . در این نامه به وضوح ] «. فراخواندند. اما او در این کار تعلّل ورزید و بدان تن درنداد. درنتیجه، آن دو، در پی آزار او برآمدند
میبینیم که معاویه، بیعت خواستن ابوبکر و عمر از امام [ صفحه 75 ] را، با ثمّ به دو فعل (اتفّقا و اتّسقا) عطف کرده است که این
خود، حکایت میکند موضوع با نقشهاي قبلی و حساب شده و منظّم دنبال میشده، و سازش براي رسیدن به خلافت پیش از آن
کارهایی بوده است که آن روز به اقتضاي سیاست بدان پرداخته باشند.
خلیفه و آرزوي خلافت
دربارهي این جنبهي تاریخی فدك، نمیخواهم بیش از این بحث کنم، اما به کمک این فرض تاریخی، میتوانم بگویم که- بر
خلاف تصوّر بسیاري- خلیفه به حکومت بیرغبت نبود، و حتی در نقشههایی که او در سقیفه بازي میکرد نشانههایی میبینیم که
بر قضیه آگاه بوده است. مثلا پس از این که شرایط اساسی خلیفهي آیندهي را برشمرد، قضیه را چنان مطرح کرد که آن مهم در
انحصار او قرار گیرد و سرانجام هم بدان دست یافت. بدین ترتیب که امر خلافت را به دویارش- عمر و ابوعبیده که هرگز بر او
برتري نداشتند- تعارف کرد، و خود بخود نتیجهي این تردید و تعارف، این شد که خلافت به خود اختصاص یابد. پس این شتاب
صفحه 34 از 86
آگاهانهاي که ابوبکر بکار بست، و شرایطی را که به نظر او خلیفهي آن روز لازم داشت، تنها به دو یارش منطبق کرد، و نهایتاً به
انتخاب خود او منجر شد، همه براي این بود که میخواست خلافت را از انصار بگیرد، و در آن واحد، براي خود تثبیت کند، و لذا
وقتی دو یارش خلافت را به او پینشهاد کردند، حتی کوچکترین نشانه تردیدي هم از خود نشان نداد. عمر خود، در ضمن سخن
مفصلی که وي را حسدورزترین قریش خواند، شهادت داد که ابوبکر در روز سقیفه، ماهرانه نقش سیاسی عجیبی را بازي کرده
است. [ 9] . [ صفحه 76 ] در مطالبی که از زمان رسول خدا (ص)، دربارهي شیخین، روایت شده است نکاتی میبینیم که تمایلات
سیاسی و ریاست طلبی را در دل آنها، نشان میدهد و مسلّم میکند که آنان، دربارهي مسائل دیگر کمتر میاندیشیدهاند. چنان که
از میان شما کسی را میشناسم که دشمنان اسلام بر سر تأویل قرآن با او » : از طریق عامّه رسیده است. روزي رسول خدا (ص) فرمود
«؟ یا رسولالله آیا آن کس من هستم » : ابوبکر گفت «. به جنگ برخواهند خاست همان طوري که در راه تنزیل آن با من جنگیدند
و مقصودش علی بود. اما «. نه، او کسی است که کفش خود را تعمیر میکند » : فرمود «؟ آیا منم یا رسولالله » : عمر گفت « نه » : فرمود
جنگ بر سر تأویل قرآن تنها بعد از وفات پیامبر، تحققّ مییافت، و کسی که در این راه به مبارزه برمیخاست ناچار زمامدار مردم
بود. و از این رو ابوبکر و عمر، هر کدام به حسرت آرزو میکردند، که اي کاش کسی که در راه تأویل قرآن میجنگد، آنان
باشند، در صورتی که میدانیم جنگ در راه تنزیل قرآن، در عهد رسولالله (ص) براي آنان میسر بود، و از آن بهرهاي نداشتند. این
معنی جنبهاي از شخصیت آنان را نشان میدهد، همان جنبهاي که ما در صدد شناختن آن هستیم. اما سخن بیش از این است، زیرا
مسلم است که بسیاري از مردم، و در پیشاپیش آنها عایشه و حفصه، در زمان رسول (ص) به نفع عمر و ابوبکر، [ 10 ] ، کار [ صفحه
77 ] میکردند، چنان که در لحظات آخر عمر پیامبر (ص)- که همهي دلایل، بر رسیدن زمان وصیّت آن حضرت جمع شده بود- با
بعضی از زنان پیامبر (ص) پیکی » : شتاب تمام، پدران خود را فرا خواندند. بیشک همین دو نفر منظور روایتی هستند که میگوید
11 ] وقتی بر نکتهي مذکور آگاهی یابیم، و نیز بدانیم که این کار بر ] « را به پیش اسامه فرستادند که در سفر خویش تأخیر کند
خلاف رأي پیامبر (ص)، انجام گرفته است- زیرا اگر جز این بود، وقتی دستور فرمود که در حرکت عجله کند، چگونه او به
گستاخی خودداري کرد؟ در حالی که سفر او با کسانی که واجب بود همراه او باشند بیشک از تحقق نتایج سقیفه، جلوگیري
میکرد- همهي اینها برنامهي دقیق و بهم پیوستهاي را نشان میدهد که با روش طبیعی و حساب شده، جریان داشته و مؤید نظري
است که قبلا ابراز کردهایم. نظر شیعه، در بیان علتی که رسول گرامی (ص) را به تجهیز سپاه اسامه وا میداشت، معروف است.
بدین ترتیب که آن حضرت احساس میکرد بعضی از اصحاب در امري همدست شدهاند، و این سازش و همدستی جبههي مخالفی
را در مقابل علی (ع) بوجود آورده است.
سورهي توبه و خلیفه
اگر در نکتهي مذکور جاي تردیدي باشد، در این موضوع شکی نداریم که پیامبر بزرگ (ص)، بارها علی (ع) و ابوبکر را براي
قضاوت همهي مسلمین، به ترازوي قیاس نهاد، تا آنان به چشم خود ببینند که در میزان عدالت، آن دو هرگز برابر نیستند. و گرنه آیا
معاف داشتن ابوبکر از خواندن سورهي توبه، براي کفّار آن هم بعد از آن که آن حضرت او را بدین کار مکلف کرد- امري طبیعی
است؟ بعلاوه چرا [ صفحه 78 ] وحی الهی پس از این که ابوبکر به نیمه راه رسید، بر رسول گرامی نازل شد و دستور داد او
برگردد. و براي انجام دادن آن مهّم علی فرستاده شود؟ آیا این عمل را کاري عبث، یا ناشی از اشتباه و ناآگاهی میتوان دانست؟ یا
مسأله، وجه ثالثی دارد، بدین ترتیب که رسول اکرم احساس کرد که رقیب معارض و مخالف سرسخت وصی و ابنعم او (ص)،
ابوبکر است و لذا به امر خداوند خواست که او را بفرستد و پس از آگاهی همهي مردم، بازگرداند، و علی را- که همانند خود وي
بود- اعزم دارد. تا بدین وسیله، درجهي اختلاف بین این دو شخصیت را براي مسلمانان آشکار سازد. و نیز مقدار این رقیب را
صفحه 35 از 86
بنماید که خداوند، در ابلاغ یک سورهي قرآن براي گروهی، او را امین نمیشمارد، پس چگونه ممکن است خلافت و حکومت
مطلقه را در صلاحیت او بداند؟
نتیجهي بحث
بطور خلاصه، از آن چه به شرح گفته و روشن شد، به دو نتیجهي زیر میتوانیم رسید: اول: ابوبکر دائم به خلافت میاندیشید، و در
آروزي آن، روزشماري میکرد، و در روز سقیفه با دلباختگی و اشتیاق تمام براي آن آغوش گشود. دوم: صدیق و فاروق و
ابوعبیده، در صدد بوجود آوردن حزب مهمی بودند، که هر چند اکنون، نمیتوانیم با خطوط روشنی آن را تصویر کنیم، ولی وجود
آن را با دلایل و قرائن متعددي، میتوان ثابت کرد که البته این کار را کسر و نقصی براي شأن و مقام آنان نمیدانیم، و اگر در امر
خلافت ن ّ ص ی از رسول نباشد، چنان که در امور مربوط به آن بیندیشند یا بر سیاست و مشی واحدي، با هم توافق و سازش کنند، بر
آنان نمیتوان خطایی دانست. اما اگر نص مسلمی از نبی اکرم باشد، این فرض که آنان از تمایلات سیاسی و هواي ریاست بر کنار
[ بودهاند، یا فکر خلافت، در روز سقیفه بالبداهه بوده است، هرگز آنها را در پیشگاه خداوند و دادگاه وجدان تبرئه [ صفحه 79
نمیکند.
شرایط و موقعیت حزب حاکم و چگونگی رفتار آن با اهلبیت رسول و دیگر مخالفان
من اکنون در صدد تحلیل موقعیّتی نیستم که در آن انصار، با ابوبکر و عمر و ابوعبیده همدستی کردند. و نمیخواهم که به شرح،
ماهیت اجتماع اسلامی، و طبیعت سیاسی آن بپردازم، یا از تطبیق ماجراي سقیفه بر ریشههاي عمیق طبیعت عرب سخنی بگویم، زیرا
همهي این مسائل از موضوع بحث ما خارج است. تنها به بررسی این موضوع بسنده میکنم که حزب متشکل از افراد سه گانه (عمر،
ابوبکر، ابوعبیده)- که مقدر شد عهدهدار امور جامعهي اسلامی شود- داراي مخالفینی بود که از سه گروه زیر تشکیل میشد: اول:
انصار، یعنی کسانی که در سقیفه با ابوبکر و دو یارش، به مجادله برخاستند و گفتگوهایی در میان آنها گذشت و بالاخره به پیروزي
قریش انجامید، به این سبب که اندیشهي وراثت دینی در طبع و ذهن عرب راسخ بود، و ضمناً انصار، به علت تمایلات گوناگون،
دسته دسته شدند و در مقابل یکدیگر ایستادند. دوم: بنیامیه، یعنی کسانی که در صدد بودند تا سهمی از حکومت به دست آورند
و بدینوسیله قسمتی از شکوه سیاسی خود در دورهي جاهلیت را بازگردانند. سرکردهي اینان ابوسفیان بود. سوم: خاندان بنیهاشم و
خواص یارانشان مانند عمار، سلمان، ابوذر و مقداد- رضواناللهعلیهم- و گروههایی از مردم که بنیهاشم را به حکم الهی، و نحوهي
سیاستی که در اسلام با آن خو گرفته بودند وارث طبیعی پیامبر (ص) میشناختند. اما ابوبکر و دو یارش، در ماجراي سقیفهي
بنیساعده با گروه اول سازش کردند، و در آن موقعیّت نظر خود را متوجه نقطهاي نمودند، که از نظر بسیاري از [ صفحه 80 ] مردم
مقبولیت تام داشت و آن بدین ترتیب بود که وقتی پیامبر (ص) به قریش تعلّق داشت، به طور طبیعی آن قبیله، از دیگر مسلمانان در
به دست گرفتن خلافت و قدرت سزاوارتر بودند. اما حقیقت این است که ابوبکر و حزبش، از اجتماع انصار در سقیفه، از دو جهت
سود برد. اول: این که انصار به این طرز فکر رسیدند که نمیتوانند از آن روز به بعد در خط علی باشند و حکم او را چنان که
بایست، گردن نهند، این نکته را بعدا روشن خواهیم کرد. دوم: همهي شرایط موجود در سقیفه، به بهترین وجهی، به خدمت ابوبکر
درآمد و او را، در اجتماع انصار، چنان تنها مدافع مهاجرین معرفی کرد، که هیچگاه و هیچ موقعیتی نمیتوانست بدانگونه که منافع
او را تأمین کند، با توجه به این که آن جمع، از بزرگان مهاجرین خالی بود، و هرگز با حضور آنان، مسئلهي خلافت به نتیجهي آن
روز سقیفه نمیانجامید. و ابوبکر از پوشش سقیفه بیرون آمد، در حالی که لباس خلافت را بر تن داشت، و گروهی از مسلمین به او
دست بیعت داده بودند که یا نقطهنظرهاي او مورد قبولشان بود، و یا خلافت سعدبن عباده را غیرقابل تحمل میدانستند. اما دستهي
صفحه 36 از 86
دوم- بنیامیه- گروهی نبودند که مخالفتشان، براي هیئت حاکمه دردسري بوجود آرود، اگر چه ابوسفیان آنها را به تهدیدهایی بیم
داد، و موقع بازگشت از سفري که پیامبر بزرگ (ص)، او را براي جمع آوري زکات فرستاده بود، از شورش خود و یارانش علیه
آنان سخنانی گفت. لیکن چون حکومتگران از طبیعت بنیامیه و جاهطلبی و مالدوستی آنان آگاه بودند، جلب حمایشتان براي
حکومت کار سادهاي بود. چنان که سرانجام ابوبکر این کار را کرد. و بخود اجازه داد - و به تعبیر صحیحتر و چنان که روایت
[ میگوید، عمر به او اجازه داد [ 12 ] - که آنچه را [ صفحه 81 ] از اموال و زکات مسلمین در دست ابوسفیان بود، به او واگذارد [ 13
و بعد از آن هم از خوان حکومت سهمی براي بنیامیه تعیین کند، و بعضی از نواحی مهم مملکت را به آنان بسپارد. و چنین بود که
حزب حاکم، در دو جبهه به پیروزي دست یافت. اما این پیروزي، آن را در خط سیاسی خود به تناقضی فاحش کشاند، زیرا که
شرایط سقیفه حکومتگران را ملزم میکرد، تا خویشاوندي و قرابت با رسول (ص)، ارزش و ملاك خاصی تلقی کنند و وراثت را
اصل رهبري دینی بدانند. و همین حال بعدا رنگ و نوع تازهاي به معارضه بخشید و آن را نمایانتر ساخت، بدین معنی که اگر
قریش، از تمام قبایل عرب به رسول خدا (ص) نزدیکتر، و اولیتر به جانشینی او، دانسته میشد به دلیل این که پیامبر (ص) از قریش
بود، خود به خود بنیهاشم نیز نسبت به بقیهي قریش برتري مییافت. این معنی عیناً همان مطلبی است که علی (ع) در ضمن سخنان
وقتی مهاجرین خویشاوندي با رسول خدا را، حجت برتري خود به انصار بدانند، » : خود، به آن اشاره میکند آن جا که میفرماید
همین حجت در مقابل مهاجرین براي ما وجود دارد و اگر حقی را به اثبات برساند به نفع ماست نه آنها، و در غیر این صورت
اما این که » : و عباس در خلال سخن خود، همین معنی را براي ابوبکر توضیح داد، وي گفت «. انصار بر ادعاي خود باقی خواهند بود
در این « میگویی، شما شجرهي رسول خدا هستید عاري از حقیقت است که شما همسایگانید و مائیم شاخهي اصیل آن اصل طیّبه
جبهه، علی (ع) که رهبري بنیهاشم را به عهده داشت، وحشت عظیمی در دل حکومتگران انداخته بود. زیرا شرایط خاصش او را
از دو طریق، بر ضد حکومت یاري و قوت میداد. [ صفحه 82 ] نخست: پیوستن گروههاي زرپرست و مادي، مانند بنیامیه و مغیرهبن
شعبه و نظایر آنان به علی (ع)، که روشن بود رأي و حمایت خود را به بازار فروش گذاشته، به دنبال قیمت بیشتري میگشتند، این
معنی را جاي جاي در گفتههاي ابوسفیان میبینیم. در روز ورودش به مدینه، که با خلافت برآمده از سقیفه، برخورد میکند زمانی
که با علی به گفتگو مینشیند، و او را تشویق به قیام می نماید. و بالاخره در پیوستن او به جانب حکومت، و سکوت گرانبهایش
پس از اعلان مخالفت با خلیفه، اختیار این سکوت، وقتی است که به دستور ابوبکر همهي اموالی به عنوان زکات و مالیات، در سفر
خود وصول کرده، به خود او تعلق میگیرد. غیر از ابوسفیان عتاببن اسید نیز همین راه را پیمود که در همین فصل به راز و رمز کار
او اشاره خواهیم کرد. بدین ترتیب میبینیم که زربندگی و مالپرستی، سایهي شوم خود را بر دل و جان گروهی از مردم آن روز
فرو افکنده، و واضح بود که علی (ع) به کمک آنچه رسول خدا (ص) براي وي گذاشته بود از خمس و غلات- زمینهاي فدك-
که عواید و محصول قابل ملاحظهاي داشت، و قبلا شرح آن گذشت، میتوانست تمایلات آنان را ارضا کند و آنها را به سوي خود
اصل درخت »: آورد. اما وجه دیگري که امکان پایداري و مقابله علی (ع) را میافزود، همان معنایی است که خود به اشاره میفرماید
منظور این است که نظر و حمایت عمومی مردمی که آن روز، براي ستایش «. را دستاویز و بهانه کردند، و میوه انرا ضایع نمودند
اهل بیت نبوي (ع)، و اعتراف به برتري حقانیت آنان، در آنجا گرد آمده بودند در گیر و دار این معارضه، براي علی (ع) پشتوانهي
محکمی بود. اما در این احوال، هیئت حاکمه خود را با وضع مادي وخیمی روبرو میدید. زیرا نواحی مختلف مملکت، که بودجه
دولت از آن تأمین میشد، تا استقرار کامل حکومت جدید، و استحکام پایگاهش در مرکز، به فرمان و اطاعت آن تن درنمیداد. در
حالی که تمامی مدینه از آن پس نیز، هرگز تسلمی حزب حاکم نشد. [ صفحه 83 ] امکان این امر که روزي ابوسفیان و دیگران- که
رأیشان را به زر حکومت فروخته بودند- از حمایت خلیفه دست بردارند و در مقابل مال بیشتر، به نفع دیگري، قرار داد خود را فسخ
کنند- که چنین کاري در هر حال از قدرت مالی علی (ع) ساخته بود- حزب حاکم را بر آن میداشت، تا اموالی را که خطر بزرگی
صفحه 37 از 86
براي موجودیتش میآفرید، از علی، که در آن لحظات آمادهي مقابله نبود، بازگیرد، تا در ضمن تضمین همکاري و حمایت انصار
از خلیفه، قدرت مالی مخالفین را در تأسیس حزبی از نیازمندان و پولپرستان، رو به تحلیل برد، و آنان را خلع سلاح کند. ما این
فرض را دربارهي شیوه کار گروه حاکم بعید نمیدانیم، زیرا کاملا با مقتضیات روشی که خواه ناخواه در پیش گرفته بود، انطباق
تام دارد، و میدانیم صدیق، رأي و نظر بنیامیه را گاهی به مال خرید. روزي که از همهي آنچه از اموال مسلمین در اختیار ابوسفیان
بود، چشم پوشید و گاهی به مقام. روزي که او را به ولایت منصوب کرد، در این باره در تاریخ میخوانیم: آن روز که ابوبکر به
به او «. ما را به ابوفصیل چه کار! خلافت از آن بنیعبدمناف است، و باید در دست آنان قرار گیرد » : خلافت رسید، ابوسییان گفت
بنابراین، جاي شگفتی نیست، اگر گفته .« [ حق خویشاوندي را ادا کرد. [ 14 » : گفت «. پسرت را به والیگري منصوب کرد » : گفتند
شود ابوبکر، از اهل بیت رسول (ص) امکانات مالیشان را باز گرفت، تا بدین وسیله پایههاي حکومت خود را استحکام بخشد، و یا
اینکه بیمناك بود مبادا علی محصولات فدك و غیر آن را در راه دعوت مردم به خود صرف کند. و اصولا این کار چگونه ممکن
است از شخصی مانند ابوبکر بعید و عجیب شمرده شود؟ در صورتی که او، تا جایی از پول بیتالمال براي [ صفحه 84 ] خریدن
رأي، و جلب قلوب مردم، سود جست که مورد اتهام یکی از زنان پرهیزکار زمان خود واقع شد. چنان که آمده است: روزي که
مردم بر ابوبکر جمع آمده بودند، او سهمی از بیتالمال را به زنان مهاجر و انصار اختصاص داد، و از جمله سهمیهي زنی از
سهمی است که » : جواب داد ؟« این چیست » : بنیعدي بنالنجار را، به وسیله زیدبن ثابت فرستاد. آن زن بزرگوار از زید ثابت پرسید
و آن را به «. با رشوه مرا از دینم باز میگردانید! بخدا هرگز از او چیزي نخواهم پذیرفت » : گفت .« ابوبکر براي زنان فرستاده است
ابوبکر باز گرداند. [ 15 ] . اینجا این سؤال براي من مطرح است که وقتی ثروتی که ابوسفیان، مأمور حکومت، به عنوان زکات وصول
کرده به جیب خودش باز میگردد، و نصیب خود او میشود، نمیدانم خلیفه این اموال را از کجا به دست آورده، اگر فرض کنیم
که بقیهي اموالی نبود که از نبی اکرم (ص)، باز مانده بود و اهلبیت نیز همان را مطالبه میکردند؟ چه این فرض درست باشد- که
این مال همان بود که از پیامبر (ص) باز مانده بود و زهرا (ع) آن را مطالبه میکرد- و چه درست نباشد، در اصل این مسأله، تفاوتی
بوجود نمیآورد که بنا به این روایت، بعضی از معاصران خلیفه، آنچه را که امروز به کمک تحقیقات تاریخی، دربارهي آن روز
درك میکنیم، احساس کردهاند. به این نکته نیز، توجه داریم که شرایط اقتصادي روز، ایجاب میکرد که حکومت، براي آمادگی
در برابر حوادث قابل پیشبینی، قوّهي مالی خود را تقویت کند، و در راه افزایش آن بکوشد. و شاید خود این امر باعث شد، که
حکومتگران فدك را به دست گیرند، چنان که به وضوح از سخنان عمر فهمیده میشود. نامبرده وقتی ابوبکر را از تسلیم فدك
دولت نیازمند مالی است که با صرف آن بنیاد حکومت را استحکام بخشد، و » [ منع کرد، در توجیه کار خود گفت: [ صفحه 85
از این کار نظر شیخین در مورد «. یاغیان را رام کند، و حرکات تجزیهطلبانهاي که به دست مرتدین انجام میگیرد، سرکوب نماید
مالکیت شخصی نیز، روشن میشود. یعنی بنا به رأي آنان، خلیفه حق دارد براي صرف در امور مملکت، و کارهاي حکومت، اموال
مردم را- هر چند بلاعضو و بدون اجازه- مصادره کند! بدین ترتیب در زمانی که قدرتهاي سلطهگر، به مالی احتیاج دارند، افراد
نسبت به مال و عقارشان ملکیت ثابتی ندارند. و میدانیم بسیاري از آنان که بعد از ابوبکر و عمر به خلافت دست یافتند، این سنت
نامیمون را در پیش گرفتند، و تاریخ زندگی آنان، پر است از داستان مصادرههایی که به دست آنها انجام گرفته است. آیا سرآغاز
همهي این کارها، جز آن بود که ابوبکر این بدعت ناپسند را، تنها دربارهي املاك فرزند پیامبر (ص) بکار بسته بود؟ اما حزب
حاکم در برابر جهت دوم معارضه بنیهاشم بین دو امر مردد بود. اول: در مسألهي خلافت، براي اصل خویشاوندي با پیامبر (ص)
ارزشی نداند، یعنی لباس شرعیی که بر خلافت ابوبکر پوشانده بود، از آن خلع کند. دوم: با خود مبارزه کند، و بر اصول اعلان شده
در سقیفه پایدار بماند، ولی حقی براي بنیهاشم نداند، و هیچ گونه امتیازي در برابر بزرگان مسلمین براي آنان قائل نشود. یا وقتی
براي آنان حقی بشناسد، که معارضه و مخالفت آنان به معناي مقابله با حکومت موجود، و وضع مورد تأیید مردم، نباشد. اما گروه
صفحه 38 از 86
قدرت طلب، این راه دوم را برگزید که به آرائی که آن را در کنگره انصار- در سقیفه- حمایت میکرد، وفادار بماند ولی با این
دستاویز، مخالفان را بکوبد که مخالفتشان، بعد از بیعت مردم با خلیفه معنایی جز فتنهسازي و آشوبگري- که در عرف اسلام تحریم
شده است- ندارد. البته این کار، شیوهي موقتی بود که حکومت جویان، فرصت طلبانه در مقابل [ صفحه 86 ] بنیهاشم در پیش
گرفتند، و شرایط خاص آن روز نیز، به یاري آنان آمد چنان که بعدا خواهیم گفت. اما آنچه احساس میکنیم، و تاریخ نیز همان را
میگوید، سیاست حکومتگران بدینگونه بود که از همان لحظهي اول در مقابل خاندان محمد (ص) خطمشی معینی در پیش
گرفتند، تا اندیشهاي را که پیوسته بنیهاشم را در مبارزات خود پشتیبانی میکرد، بر اندازند همان طوري که مخالفت آنان را در
نطفه خفه کردند. میتوان گفت که این سیاست، چند هدف را دنبال میکرد. از جمله: الغاء امتیاز خاص خاندان بنیهاشم، دور
کردن یاران و هواداران مخلص آنان از کارهاي مهم حکومتی آن روز، زدودن ارزش و مقام ارجمندي که آن خاندان حرمتساز در
اذهان مسلمین داشت. این نظر را در چند واقعهي تاریخی تأیید میکند. اولاً: رفتار خلیفه و یاران او با علی، که به درجهاي از
سختگیري و خشونت بود که عمر او را به سوزاندن خانه، تهدید کرد، اگر چه در خانهي او فاطمه فرزند رسول خدا (ص) باشد.
مفهوم این تهدید آن است که فاطمه و خاندان او درنظر هیئت حاکمه، از چنان حرمتی برخودار نبودند که با آنان نیز، همان روشی
را در پیش گیرند که در مقابل سعدبن عباده اتّخاذ کردند، در آن روز که مردم میخواستند او کشته شود. از نمونههاي گزنده این
خشنونت، وصف ابوبکر از علی (ع) است که گفت: او- العیاذ بالله. کانون هر فتنه است،- و آن مایهي شرافت انسان را- به امّطحال،
ثانیا: خلیفهي اول، هیچ «. رسول خدا از ما و شماست » : که احب اهلها الیها البغی، تشبیه کرد و هم عمر به صراحت به علی گفت
کس از بنیهاشم را در کاري از کارهاي مهم حکومت، شرکت نداد و حتی کسی از آنان را به ولایت وجبی از کشور بزرگ
اسلام، منصوب نکرد. در صورتی که بنیامیه بخش عظیمی از امور مملکتی را در دست داشتند. خواننده از گفتگویی که مابین عمر
و ابنعباس گذشت، به خوبی درخواهد [ صفحه 87 ] یافت که این حالت زاییدهي سیاست آگاهانهاي بود، که مدتها تعقیب میشد،
دراین گفتگو، عمر آشکارا میگوید که از واگذاشتن مجدد حکومت حمص به ابنعباس، بمیناك است. و از این وحشت دارد که
مبادا بنیهاشم، به ولایت ناحیهاي از مملکت اسلامی دست یابند، و پس از گذشت او بر کار خود باقی باشند، و در امر خلافت
واقعهاي که بر خلاف میل اوست پیش آید. [ 16 ] . اما وقتی توجه داشته باشیم، که به نظر عمر دست یافتن خاندانی از خاندانهاي
بزرگ، به ولایت ناحیهاي از کشور اسلامی، مقدمات رسیدن آنان را به خلافت، و عالیترین مقام حکومتی، فراهم میکند، و نیز
بنیامیه همواره سیاست روشنی را تعقیب میکنند تا افرادي از آنان به کارها منصوب شوند، چنان که در زمان ابوبکر و عمر، مشاغل
و مناصب عمده را در عرصهي ادارهي مملکت به چنگ آوردهاند، و از طرف دیگر، عمر حداقل میداند شورایی که خود به ابتکار
و به بدعت پیریزي کرده است بزرگ خاندان بنیامیه- عثمان- را به خلافت خواهد رساند، آري همه و همه نتیجهي مهمی را به
دست میدهد، و حقیقتی را ثابت میکند که شواهدي نیز، براي تأیید آن وجود دارد. و آن عبارت است از این است که دو خلیفهي
اول، زمنیهي لازم را براي استقرار حکومت بنیامیه فراهم کردند، در حالی که یقین داشتند، ایجاد و احیاي قدرت مجدد براي
بنیامیه- دشمنان دیرینهي بنیهاشم- تراشیدن رقیبی است از امویان، در برابر آن، و تبدیل مخالفت و کینهي فردي است به دشمنی
و نزاعی قبیلهاي است که استعداد نزاع و رقابت را، به کاملترین صورت در ذات خویش مهیا داشت. طبیعت آتش این گونه مقابله و
ستیزها، این است که پیوسته گستردهتر و شعلهورتر میشود، زیرا هرگز از وجود شخص واحدي زبانه نمیکشد و بلکه خاندانی
بزرگ را در کام حریص خود میگیرد. براي ما از این قرائن روشن است [ صفحه 88 ] که سیاست صدیق و عمر، بر این بود که
سنگ بناي حکومت بنیامیه را بگذارند و همین سیاست بود که در طول زمان، مخالفت و مخالفین عمدهاي را براي علی و
خاندانش (ع) تضمین کرد. [ 17 ] . ثالثا: خلیفه، خالدبن سعیدبن عاص را، که در مقام فرماندهی لشکر، براي فتح شام گسیل داشته
بود، برکنار کرد، آن هم تنها به سبب این که، عمر او را از تمایل و علاقه خالد نسبت به بنیهاشم و آل محمد (ص)، هوشیار و
صفحه 39 از 86
آگاه کرد، و موضع او را در مقابل آنان، بعد از وفات رسول اکرم (ص)، به یاد او آورده بود. [ 18 ] . اگر در این زمینه به تحقیق
بیشتري بپردازیم، قصّهي شوراي عمر را هم بدین شواهد خواهیم افزود. در این شورا عمر، تا جائی که میتوانست، مقام علی را فرود
آورد و او را در صف پنج نفري قرار داد که در هیچ معنایی از معانی و خصلتهاي اسلامی، همتاي علی نبودند. از جمله زبیر، یکی از
آنان، و کسی بود که روز درگذشت رسول بزرگ (ص)، خلافت را حق مشروع و مسلم علی (ع) میدانست. میبینیم که عمر با این
سیاست، زمانی که همین زبیر را در شورا در برابر علی قرار داد، چگونه آن اندیشه را از خاطرش زدود، و او را رقیب سرسخت علی
ساخت. به هر صورت گروه حاکم میکوشید، بنیهاشم را با سائر مردم برابر قلمداد کند و اختصاص قرابت و خویشاوندي با رسول
خدا (ص) را، از آنان باز گیرد، تا شاید به این وسیله، اندیشهاي را که پیوسته مایهي تقویت و حمایت آنان در کار مبارزه و معارضه
بود، تضعیف کند. اگر چه حکومتگران مطمئن بودند که علی (ع) در آن لحظات حساس و دشوار اسلام، علیه آنان برنخواهد
خاست، ولی از اضطراب قیام و شورش او هیچگاه آسوده نبودند، و لذا طبیعی بود که از آرامش موجود استفاده [ صفحه 89 ] کنند
و در تجهیز مادي و معنوي خود بکوشند، پیش از آن که علی آنان را به جنگی نابودکننده غافلگیر سازد.
تقویت خود با تضعیف مخالفین
با توجه به آنچه گذشت، طبیعی است که خلیفه، آن حالت معروف و تاریخی خود را، در مقابل زهرا (ع) و در موضوع فدك، به
خود گیرد، زیرا در اینجاست که اغراض دو گانه او بهم گرنه میخورد، و دو طرح اساسی سیاست او، پیریزي میشود، چون
انگیزههاي او در بازگرفتن فدك، او را وامیداشت که آن طرح را دنبال کند، تا ثروتی را که از دید حکومتگران آن روز،
سلاحی نیرومند بود، از دست دشمن برباید و به کمک آن، قدرت خود را استحکام بخشد. اگر چنین نبود با آن که زهرا (ع) قول
[ قطعی داد که درآمد و محصولات فدك را، در راه خیر و مصالح عامه صرف کند، چرا ابوبکر از تسلیم آن خودداري کرد؟ [ 19
تنها میتوانیم گفت که او میترسید زهرا (ع) گفتهي خود را به گونهاي تفسیر کند که با صرف محصول فدك در راه مقاصد
سیاسی منطبق گردد. بعلاوه اگر بگوئیم که فدك به همهي مسلمین تعلق داشت چه عاملی او را از جلب رضایت فاطمه، دختر رسول
خدا (ص)، باز میداشت؟ در صورتی که این کار، براي ابوبکر با چشمپوشی از سهم خود و صحابه، میّسر میشد. آیا آن عامل جز
این بود که او میخواست، به این وسلیه خلافت خود را تقویت کند؟ با توجه به این که میدانیم زهراي بزرگ، براي همسر خود
پشتیبانی قوي و سندي قاطع بود، و در اثبات حقانیت او- علی علیهالسلام- در خلافت، براي یاران اما حجتی کافی به شمار میآمد،
با توجه به این اهمیت مقام زهرا (ع)، [ صفحه 90 ] میبینیم که خلیفه در ایفاي نقش خود در برابر او (ع)- که مدعی بود فدك
صدقه رسول خدا (ص) است- کاملا موفق بود، و خط سیاسی مناسبی را که آن موقعیت حساس ایجاب میکرد، پیمود. او از
فرصت به دست آمده به خوبی استفاده کرد، و زیرکانه و غیرمستقیم، در اذهان مسلمین القاء نمود که زهرا زنی از زنان جامعهي
اسلامی است، و آراء و دعاوي او، حتی در مسالهي کوچکی مانند فدك، نمیتواند حجت باشد تا چه رسد به موضوعی مانند
خلافت، بعلاوه وقتی او امروز به مطالبهي زمینی برخاسته است که در آن حقی ندارد، چه بسا ممکن است فردا به همین شیوه،
درصد مطالبهي تمام مملکت اسلامی برآید، که آنجا هم به باطل است. از بحث گذشته به این نتیجه میرسیم که این کار ابوبکر-
- یعنی ضمیمه کردن فدك به اموال عمومی- به دو.جه قابل تفسیر است. 1- شرایط اقتصادي خاص این کار را ایجاب میکرد. 2
ابوبکر اندیشناك بود که مبادا علی از ثروت همسر خود، فاطمه، براي دست یافتن به قدرت استفاده کند. و موضع او در مقابل
دعوي زهرا (ع) و گستاخی او در نپذیرفتن سخنان فاطمه، به دو علت زیر باز میگردد: 1- به طوفان احساساتی که خلیفه را، در میان
امواج خود گرفته بود، و ما در گذشته به پارهاي از سرچشمههاي آن اشاره کردیم. 2- به وحدت جامعه که ابوبکر روش کار خود
را، با بنیهاشم بر پایهي آن گذاشته و بهانه ساخته بود و ما آن را از آثار حکومت آن روز نشان دادیم.
صفحه 40 از 86
عظمت امام و صبر معجزآساي او در برابر حاکم
شاید برترین نمونهاي که امیرالمؤمنین علی (ع) از فداکاري در راه اسلام، و اخلاص در عشق الهی نشان داد- اخلاصی که او را از
خود، و اعتبارات شخصی [ صفحه 91 ] تهی کرد، و از او حقیقت والا و خداگونهاي ساخت و به ابدیّت پیوند زد- نقش افسانهاي او
در خلافت شورا بود. علی- علیه الصلوه والسلام- با این کار مَثلِ اعلاي فناي فی الله را که جزئی از طبیعت او بود نشان داد. اگر
رسول خدا (ص) توانست بناي بتپرستی را درهم ریزد و نابود سازد، به کمک آنچه از حقایق الهی به علی درآموخت، نیز،
توانست که چنان چشم جان او را به خدا بینا کند، که در وجود او، حیات انسانی با تمایلات و احساساتش فرو میرد و هستی او به
حیات انسانی با تمایلات و احساساتش فرو میرد و هستی او به حیات الهی و عقیدتی قائم شود. [ 20 ] . اگر براي فداکاريهاي
[ ستایشانگیز انسان، کتابی نوشته شود، سرآغاز آن کتاب، که سطر سطرش را به نور جاودانگی نگاشتهاند، کارهاي علی است. [ 21
. و اگر براي آن احکام و اصول آسمانی که محمد (ص)، براي انسانیت آورد، در درازي زمانها و نسلها در روي زمین نمونهي
مجسمی جستجو شود، علی مَثلِ زندهي آن است. و اگر حقیقت این بود که پیامبر (ص) بعد از خود در میان امت خویش، علی و
قرآن را بر جاي گذاشت [ 22 ] براستی آنها را در یکدیگر گنجاند تا قرآن تفسیر لفظی علی بزرگ، و علی نمونه عملی قرآن کریم
باشد. و اگر خداوند متعال، در آیهي شریفهي مباهله، علی را نفس رسول خدا (ص) شمرد [ 23 ] میخواست مسلمین را آگاه کند
که وجود و امتداد طبیعی محمد (ص)، و [ صفحه 92 ] پرتو درخشان روح بزرگ اوست. و اگر نبیاکرم (ص) از مکه به قصد
هجرت، و هراسان بر جان خویش، خارج شد و علی را بر بستر خود خواباند تا بجاي او آماج هجوم کفار باشد، کار او بدین معنی
بود که خداي بزرگ و حکیمی که خطوط زندگی آن دو بزرگ را رسم میکرد، وقتی به اقتضاي حکمتش چارهاي نبود جز این
که یکی براي اعلاي اسلام بماند، و دیگري جان خویش در راه آن فدا کند، حکیمانه چنین میپسندید که شخصیّت اول، اسلام را
زنده بدارد، و شخصیت دوم نیز، با قربانی شدن همان کار را انجام دهد. اگر علی تنها کسی بود که حکم آسمانی، خوابیدنش را در
مسجد و داخل شدنش را در آن به حالت جنابت [ 24 ] ، جایز شمرد، معنی این اختصاص آن بود که قداست و پاکی مسجد جزیی از
عظمت صفات او بود، زیرا که مسجد سمبل و رمز صامت آسمانی در دنیاي ماده، و علی سمبل و رمز زنده الهی در جهان روح و
عقیده بود. اگر آسمان فتوت و جوانمردي علی را ستود، و خشنودي خود را از او اعلان کرد- چمان که منادي آسمانی گفت:
لاسیف الاّ ذوالفقار و لافتی الاّ علی [ 25 ] - با این ستایش میخواست بگوید: قدرت و فتوت علی (ع) است که میتواند، اسلام و
تعلیمات قرآنی را بر پهنهي زمین بگسترد، و مردانگی اوست که انسانیت به پایهي آن دست نخواهد یافت و اخلاص پاکبازان و
دلاوري قهرمانان، به اوج رفیع و دست نیافتنی آن نتواند، رسید. اما از عجایب روزگار این که همین اوج جوانمردي- که مورد
تقدیس هاتف آسمانی است- به چشم مشایخ سقیفه، عیبی و نقصی میآید که به گناه آن باید علی، مجازات بیند و فروتر از صدیق
قرار گیرد. صدیق که تنها امتیازش این است که [ صفحه 93 ] سالهایی از عمر خود را، در کفر و شرك گذرانده است. و من
نمیدانم چگونه پیوند جاهلیت و اسلام در زندگی یک شخص، سبب شد که او بر شخصیتی که سراسر عمر خود را با اخلاص تمام
براي خدا، گذرانده بود، برتري جوید؟! اگر انسان به کمک تحقیقات جدید این نیروي طبیعی را، که با آن اجسام در مداري
مشخص، و برگرد محوري معین میچرخند، دریافته است، صدها سال پیش نیرویی مانند آن در وجود علی پدیدار گشت لیکن این
حقیقت خارج از مفاهیم فیزیک بود، و از قواي الهی و نیروهاي آسمانی مایه میگرفت. بدین معنی که ارادهي الهی براي اسلام، به
علی نیروي فطري بخشید و براي پاسداري آن به وي مقامی والا داد، تا در زمان حیات خویش، محوري باشد که حیات معقول
اسلامی به دور وجود او بگردد، و در روحانیت و معنویت، علم و عقل، و روح و جوهر از او مدد گیرد. این شخصیت معنوي و شأن
روحانی و والاي علی بود، و رسیدن او به خلافت ظاهري، یا برکنار ماندنش از آن، هرگز در مقام او (ع) ذرهاي تأثیر نداشت. همین
صفحه 41 از 86
نیروي آسمانی بود که اثر سحرآمیز خود را، در عدل عمر میگذاشت و بارها او را تحت تأثیر خط مستقیم خود درمیآورد. تا آن
و اثر جبري آن روزي آشکار شد که مسلمانان، با اجتماعی بینظیر در تاریخ ملتها، در « لولا علی لهلک العمر » : جا که گفت
اطراف شمع وجود او گرد آمدند و سرنوشت خلافت عامهي مسلمین، در دست قدرت و کفایت او قرار گرفت. از توجه به این
حقایق روشن میشود که وجود علی، با نیرویی که خداوند در ذات او نهاده بود، ضرورتی از ضرورات اجتناب ناپذیر اسلام بود
26 ] ، و خورشیدي که [ صفحه 94 ] بعد از پیامبر (ص) منظومهي اسلامی چنان به آئین خود، به گرد او میچرخید که ممکن نبود ]
تغییري در آن پیش آید، حتی- چنان که خواننده میداند- عمر نیز به خط گردش آن گردن نهاد. همچنین آشکار میشود، که
چگونه انقلاب و دگرگونی ناگهانی در سیاست حاکمهي آن روز، میسر نبود چون- علاوه بر طفره و محال بودنش- با مخالفت آن
نیروي فظري که در وجود و شخصیت امام بود روبرو میشد. لذا طبیعی بود که با احتیاط و احتراز از آن نیروي بیدار و هشیاري که
پاسدار اعتدال و انتظام بود، به تدریج راهی منحنی در پیش گیرد تا سرانجام، در نقطهاي به حکومت اموي پیوند یابد. چنان که
وقتی رانندهاي اتومبیل خود را در دست انحراف میبیند. با توجه به آن نیروي طبیعی که در حال حرکت به آن اعتدال میدهد،
مسیر خود را در جهت مخالف کج میکند. این فصل درخشان و پرعظمت مقام امام در خور این است که جداگانه، و آن چنان که
باید، مورد تحقیق قرار گیرد که ما در فرصتهاي آینده به آن خواهیم پرداخت، تا مگر گوشهاي را از شخصیت علی کشف کنیم،
و نشان دهیم که چگونه مخالف حکومت موجود است و پاسدار اصول اسلامی! و چگونه در عین این که قدرت مسلط حاکم را از
انحراف باز میدارد، در همان حال با آن مخالفت میکند. اگر چه تمام کارها و جهتگیريهاي امام، حیرتآور و شگفتانگیز
است، اما براستی موضع وي (ع) در امر خلافت بعد از رسول خدا (ص)، درخشانترین و معجزآساترین آنهاست. اگر اسلام در هر
زمانی پاکبازي میطلبید که به جان در راه آن فداکاري کند، همچنین قهرمان دیگري میخواست که این قربانی را بپذیرد و به این
وسیله خداي اسلام را یاري دهد، و همین حکمت بود که در روز مبارك هجرت، علی را به بستر مرگ فرستاد، و پیامبر (ص) را به
سوي مدینهي نجات روان کرد، چنان که قبلا به اشاره گفتیم. اما براي امام، در روزهاي سخت بعد از رحلت برادر بزرگوارش
رسول اکرم، [ صفحه 95 ] آن دو قهرمان وجود نداشت، تا به قیام برخیزد. زیرا اگر او جان خود را در راه استقرار خلافت، در مسیر
الهی خود، فدا میکرد کسی نبود که دو جانب رشتهي مسؤلیت را در دست گیرد، که فرزندان عزیز رسول خدا (ص)، هنوز سنین
کودکی را میگذراندند و قدرت لازم را نداشتند.
و چرا سکوت کرد؟
و علی بر سر دو راهی بود، دو راه سخت و دشوار! اول: به قیام مسلحانه دست زند، و علناً در مقابل ابوبکر بایستد. دوم: به زهر تلخ
خاموشی بسازد، و نیش خار را در چشم، و عقدهي غم را در گلو تحمل کند، اما براي قیام در انتظار چه روزي بود؟ این سؤالی
است که ما میخواهیم با بررسی شرایط آن لحظات دشوار، به جواب آن دست یابیم. حکومتگران، کسانی نبودند که با هر
مخالفتی از مسند قدرت پائین آیند. و به طوري که آنها را میشناسیم در حفظ خلافت، در نهایت دلبستگی، و شدت جانبازي و
عشق بودند، بدین معنی که از قدرت نویافتهي خود، تا پاي جان دفاع میکردند، و سرسختانه به مقابلهي مخالفان برمیخاستند. در
چنین حالی طبیعی بود که شخصی مانند سعدبن عباده فرصت را غنیمت بداند، و براي رسیدن به خواستههاي سیاسی خود، اعلان
نه » : جنگ کند. چون میدانیم وقتی به قدرت رسیدگان، از او خواستند که بیعت کند، آنها را به قیام و شورش تهدید کرد و گفت
بخدا بیعت نمیکنم. تیري که در ترکش دارم بر جان شما مینشانم، و سنن نیزه را با خون شما خضاب میکنم، و شما را از تیغ خود
صفحه ] «. میگذرانم و اگر جون و انس هم به یاریتان بیایند، خود و خانواده و یارانم میجنگیم و هرگز با شما بیعت نخواهیم کرد
96 ] به احتمال زیاد، او هیئت حاکمه را تنها تهدید میکرد، و این گستاخی و جرأت را نداشت که در مقام اولین مخالف، بر روي
صفحه 42 از 86
خلافت موجود، شمشیر کشیده باشد. به تهدید شدید و غلیظ که به منزلهي اعلان جنگ بود، قناعت میورزید، و در انتظار روزي
بود که با وخیمتر شدن اوضاع، شمشیر مخالفت خود را با دیگر مخالفان، هم صدا کند. بدین ترتیب از نظر او، مصلحت چنین بود
که حماسه سرایی و رجزخوانی خود را ادامه دهد، و تهدید خود را شدت بخشد، تا مگر قدرت حاکم ناتوان شود، و صداي رسایی،
به مخالفت برخیزد، در آن هنگام او نیز قیام خود را آشکار سازد، و چون روز اول راه ادعاها و مخالفت خود را از نو درپیش گیرد،
و به زور شمشیر مهاجرین را از مدینه اخراج کند. همان کارهایی که سخنگوي روز سقیفه- حباببنمنذر- از زبان او میگفت.
گذشته از این، ما بنیامیه و تشکل سیاسی آنها را در راه کسب قدرت و مقام، فراموش نمیکنیم و به یاد میآوریم که در سالهاي
آخر دورهي جاهلیت مکّه، ابوسفیان، پیشواي کفار مکه و مخالفان اسلام و پیامبر (ص) و عتاب بن اسید بن ابیالعاص بن امیه، امیر
مطاع مکه بود. و ما وقتی به آنچه تاریخ آن روز میگوید، [ 27 ] ، مینگریم میبینیم: روزي که پیامبر بزرگ اسلام رحلت فرمود، و
خبر این واقعه به مکه و عامل آن، عتاب بن اسید بن ابیالعاص بن امیه رسید، عتاب متواري شد، و در همین حال که عتاب مخفی و
متواري بود، مدینه دچار هرج مرج و آشوب گردید، و نزدیک بود که مردم آن به کفر باز گردند، البته علتی که براي بازگشت
آنها از اسلام بیان شده، ما را قانع نمیکند و من یقین ندارم که بازگشت دوبارهي آنها به اسلام بدان سبب باشد که پیروزي ابوبکر
را پیروزي و غلبهي خود، بر مردم مدینه پنداشتند، چنان که بعضی گمان کردهاند. زیرا خلافت ابوبکر، از روز رحلت پیامبر (ص)
آغاز میشود و به احتمال زیاد خبر [ صفحه 97 ] خلافت او و رحلت پیامبر (ص)، همزمان به مکه رسید. به نظر من مساله به این
ترتیب بود، که امیر اموي یعنی عتاب بن اسید، میخواست سیاستی را که خاندان او، در آن لحظات در پیش میگرفت بداند و از
این رو مخفی شد، و آن هرج و مرج را شایع کرد. اما وقتی فهمید که ابوسفیان، بعد از خشم و قهر، به رضایت رسیده و با
حکومتگران به توافقهایی به نفع بنیامیه دست یافته است، مجدداً از پنهانگاه بیرون آمد و آفتابی شد، و کارها به مجاري طبیعی
خود، و به سود او بازگشت. بدین ترتیب میبینیم که در آن روز مابین امویان ارتباطی سیاسی برقرار بود، و این فرض قدرت پنهانی
من طوفانی » : را که در پس گفتههاي ابوسفیان نهفته بود، براي ما روشن میکند. سخنانی که به خشم با ابوبکر و یاران او گفت
به کسی که جانم در دست اوست، دست آنان را به یاري » : و در مورد علی و عباس گفت « میبینم که جز خون آن را آرام نمیکند
بنابراین بنیامیه آماده خروج بودند، و مخصوصا وقتی به علی پیشنهاد کردند، تا جبههي مخالف را «. خواهم گرفت و بالا خواهم برد
رهبري کند، براي آن حضرت آشکارتر شد. اما این هم براي او آشکار بود که آنان جمعیّت قابل اعتمادي نیستند و تنها میخواهند
به وسیلهي او به اغراض و اطماع خود دست یابند، و لذا پیشنهاد آنها را رد کرد. بعلاوه آن روز قابل پیشبینی بود که بنیامیه،
وقتی مخالفت گروههاي مسلح را ببینند، و ناتوانی هیئت حاکمه را، در تضمین منافعشان احساس کنند، سر از حلقهي اطاعت بیرون
خواهند کشید، و مفهوم انشعاب و انشقاق آنها از بقیهي مسلمانها، در آن روز، اظهار خروجشان از دین و جدایی مکه از مدینه بود.
در این شرایط قیام علی، قیامی خونین بود و نزاعها و کشمکشهاي دیگري، با اهداف گوناگون، به دنبال داشت. و با آن زمینهاي
فراهم میشد که در آغاز کار آشوبگران و از آن پس منافقان به آروزهاي خود دست یابند. این چنین شرایط خست و دشواري به
علی اجازه نمیداد که به تنهایی، در مقابل حکومت، فریاد اعتراض برآورد. زیرا چنان که گفتیم، شورش هاي مختلفی برپا [ صفحه
98 ] میشد و گروههاي با اغراض متنّوع و متعدد درگیر قتال میشدند. این درگیريهاي بنیان و موجّودیت اسلام را در معرض
تهدید قرار میداد، آن هم در لحظات حساسی که ضروري بود همه مسلمانان بر گرد رهبري واحدي جمع شوند، و با تمرکز قواي
خود قادر به مقابله با آشوبهایی باشند که هر لحظه گمان میرفت روزگار آبستن آن باشد.
علی و وصایت
علی، کسی بود که در انتظار زندگی خویش، در نهایت آمادگی بود که جان خود را در راه خدا نثار کند، او از روزي که آفتاب
صفحه 43 از 86
وجودش، در بیت اللّه الحرام، طلوع کرد تا صبحی که با شهادت در مسجد کوفه، غروب عمر خود را به زوال برد، با مقام فطري و
منصب الهی خود، در راه مصالح عالیهاي که رسول خدا (ص) بر آن سفارش کرده و نگهبان آن ساخته بود، فداکاري کرد. اما با
خانهنشینی علی، رسالت محمد (ص) بخشی از معناي خود را از دست داد، زیرا وقتی رسول خدا (ص)، مأمور به تبلیغ دعوت و
واللّه که من در تمام عرب، جوانی را نمیشناسم » : انذار شد. خاندان و عشیرهي خویش را جمع کرد، و در ضمن اعلان نبوت، فرمود
علی، برادر، وصّی، » : و از امامت برادر خود نیز چنین فرمود « که بهتر از آن چه من براي شما آوردهام، براي خاندان خود آورده باشد
28 ] . مفهوم این کار پیامبر (ص)، این است که امامت ] .« و خلیفهي من در میان شماست. سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید
علی، تکملهي طبیعی نبوت محمد (ص) است، و وحی الهی همزمان، نبوّت محمد (ص) کبیر و امامت محمد [ صفحه 99 ] صغیر را
اعلان کرده است. علی کسی بود که رسول گرامی (ص) او را، و به کمک او اسلام را، پرورش داد، و بزرگ کرد. یعنی علی و
اسلام دو فرزند عزیز او (ص) بودند. و از این رو، علی نسبت به اسلام احساس برادري میکرد، و این احساس او را واداشت که با
تمام هستی خود، در راه آن فداکاري کند. حتی میبینیم در جنگهاي ردّه [ 29 ] ، که مسلمانان آن روز به پا کردند، شرکت جست
و فرماندهی شخص دیگري او را از قیام به این کار واجب و مقدس منع نکرد. زیرا اگر چه ابوبکر حق او را سلب کرده و میراثش
را، به ناروا گرفته بود، اسلام او را به پایگاهی رفیع و والا برآورده، و اخوّت صادق او را شناخته، و آن را به خط نور، بر صفحات
قرآن کریم ثبت کرده بود.
چه راهی براي علی باز بود و جز سکوت چه میتوانست کرد؟
و علی (ع) بر آن شد که سکوت کند اما چه میتوانست کرد؟ یا چه راهی را در پیش میتوانست گرفت؟ آیا میتوانست با سخنان
پیامبر گرامی، در برابر گروه حاکم، به احتجاج برخیزد و به احادیث نبودي استناد جوید، سخنانی که پیامبر در آنها اعلان کرده بود
که علی محوري است که فلک اسلامی، باید به دور آن بچرخد، و پیشوائی است که دست قدرت و ارادهي الهی، او را براي اهل
زمین پرورش داده است؟ راستی باید به سخنان پیامبر احتجاج کند؟ بارها این سؤال به ذهن او گذشت، اما جواب آن، جواب
ملالتزایی بود که مشکلات و سختیهاي آن روز، به او میداد، و وضعیت موجود بر او تحمیل میکرد. به ناچار براي مدتی از
توّسل به [ صفحه 100 ] نصوص پیامبر (ص)، خاموش ماند. ما از چهرهي مشوش و پریشانی که از آن شرایط و احوال شناختهایم،
روشن خواهیم کرد که در آن روز که افکار تب زده و هوسهاي شعلهخیز، مغز و جان حزب حاکم را به چنگ قدرت گرفته و
میزان الحرارهي قدرت طلبی آنها، نقطه انفجار را نشان میداد، احتجاج به کلام مقدس نبوي، نتایج کاملا زیانباري را بدنبال داشت.
زیرا اکثر احادیثی را که پیامبر (ص)، دربارهي خلافت فرموده بود، تنها کسانی از مهاجر و انصار، که در مدینه سکونت داشتند،
شنیده بودند. و لذا این احادیث، به منزلهي امانتی گرانبها در خزینهي خاطر آنان بود که میبایست بوسیلهي آنان، به دیگر مسلمین
آن روز، و زمانها و نسلهاي آینده انتقال یابد. و چنانچه امام علی (ع) در برابر مردم مدینه، با سخنانی که از زبان مقدس پیامبر
شنیده بودند، احتجاج میکرد، و از آن احادیث نبوي، دلیلی بر امامت و خلافت خود اقامه مینمود بیتردید عکسالعمل حزب
حاکم این بود که علی بزرگ، صدیّق امت را، در مدعّایش تکذیب کند و احادیثی را، که مشروعیّت خلافت شورا را نفی میکرد و
مقبولّیت و معنوّیت دینی را از آن میگرفت، انکار نماید. اما از طرف دیگر، آن حق مجسّم، در قبال انکار آنان، و در تأیید خود
صداي رسایی را نمیشنید. چون بسیاري از قریش، و در پیشاپیش آنها بنیامیه، به شکوه فریباي قدرت، و تنعّم دلانگیز پادشاهی،
چشم دوخته بودند، و انتخاب خلیفه بر اساس کلام نبوي را، تثبیت امامت الهی میدیدند، و گمان میکردند اگر این نظریه، در
شکل حکومت اسلامی تحقّق یابد، خلافت از خاندان بنیهاشم، در انحصار خانوادهي محمدي (ص) در خواهد آمد و دیگران،
زیان دیده و خسارت کشیده از معرکه خارج خواهند شد. ما عینا این طرز تفکر را در سخنان عمر میبینم. او در بیان علت محروم
صفحه 44 از 86
قبیلهي شما راضی نمیشوند که خلافت و نبوت به دست شما سپرده » : کردن خلافت از علی- علیهالسلام- به ابنعباس میگوید
30 ] . [ صفحه 101 ] این سخنان نشان میدهد که واگذاشتن خلافت به علی، در بدایت امر، در ذهن عامه، به معنی انحصار ] .« شود
خلافت در بنیهاشم بود. در صورتی که در حقیقت آن روز خلافت علوي، براي تودهي مردم، استقرار شکلی ثابت، براي خلافتی
بود که مشروعیت خود را از وحی الهی میگرفت، و نه از انتخاب مردم، بنابراین، اگر علی از بزرگان قریش، همراه و پشتیبانی
مییافت، او را در رویارویی با حکومتگران مصمم و امیدوار میساخت. اما متأسفانه چنین نبود. او وقتی به مردم مراجعه میکرد و
من بعد از خود، در میان » : کلام رسول خدا (ص) را، به یاد آنان میآورد، که خلافت را به اهلبیت اختصاص داده، و فرموده بود
صدایی به هواداري برنمیخاست و دستی به مددکاري بلند .« شما، دو ثقل میگذارم، کتاب خدا و عترت، یعنی اهلبیت خود را
نمیشد. اما پیش از همهي مسلمین، انصار سخنان پیامبر را کم گرفتند و بیارج پنداشتند. آنان از شدت حرص و ولعشان به
حکومت و قدرت، اجتماع سقیفه را برپا کردند تا به شخصی از میان خود، دست بیعت دهند اگر علی (ع) در برابر اینان به سخنان
پیامبر (ص) استدلال میکرد، در این دعواي عدالت، نه یار و همراهی از آنان مییافت و نه حتی کسی در تایید سخن او شهادت
میداد. چون اگر به فرض، علی را تایید میکردند، در طول یک روز، در کار خود تناقضی فاحش بوجود آورده بودند و این امري
به جز » : بود که طبیعتا از آن پرهیز داشتند و آن را دشوار میدانستند. اما در بیعت قبیله اوس با ابوبکر و گفتهي شخصی که گفت
مانند فرض گذشته تناقضی نیست، چون هدف مشخص از تشکیل اجتماع سقیفه، مسأله « علی، هرگز با کسی بیعت نخواهیم کرد
انتخاب خلیفه بود، نه متابعت از کلام نبوي، یعنی اصولا بازگشت از آن هدف، در طول یک روز راهی نداشت. اما در اعتراف و
اقرار مهاجرین به حقانیت علی نیز، جاي بحثی نیست، براي این که میدانیم انصار با نظر واحدي در سقیفه گرد نیامده، بلکه تنها
براي [ صفحه 102 ] مشاوره و مذاکره جمع شده بودند، و از این رو میبینیم حباب بن منذر- از انصار- میکوشید که با برانگیختن
روح حماسه و هیجان در دل آنان و با سخنان و رجزخوانیهاي پر سر و صداي خود، ناخود آگاه آنها را با خود هم عقیده و همراه
کند، و روشن بود که انصار براي تأیید فکر و طرحی آمدهاند، که تنها گروهی آن را قبول دارند.
و علی به احادیث نبوي احتجاج نکرد!
به هر دو صورت امام (ع) به خوبی میدانست که اگر براي اثبات حقانیّت خود، آشکارا به احادیث نبوي استناد کند، حزب حاکم را
به جانب انکار این احادیث، و گستاخی بیشتري خواهد راند و از طرف دیگر نیز کسی در راه مبارزه او را یاري نخواهد داد. چون
مردم، یا دستهاي بودند که تمایلات قدرتطلبانه آنان را به انکار سخن پیامبر وامیداشت، و نمیتوانستد پس از ساعاتی از انکار به
اقرار رجوع کنند، و یا جمعی بودند که مفهوم سخن پیامبر (ص) را وقف خلافت به خاندان هاشم میدانستند، و از آنان هم کسی به
دفاع برنمیخاست. در اینجا اگر هیئت حاکمه و وابستگانش در انکار احادیث نبوي، رسما تأییدي به دست میآورد، و سایرین نیز
در آن باره، حداقل سکوت میکردند، سخنان پیامبر بزرگ اسلام، ارزش و اثر واقعی خود را از دست میداد، و به این وسیله همهي
مستمسکات امامت علوي ضایع میگشت، و به علاوه، جهان اسلام غیر از مدینهالنبی (ص)، به انکار حقانیت علی، که منطق قدرت
مسلط آن روز بود، معتقد میشد، و به حقیقت آن دست نمییافت. از طرف دیگر میبینیم که اگر علی (ع)، در دعواي خود و
اقامهي شهادت با کلام نبوي، به جلب گروه همدستی موفق میشد، و در مقابل انکار حکومتگران میایستاد، در حقیقت با یاران
خود علیه حکومت و حملهي شدید حکومتگران مواجه میشد، که سرانجام کار به جنگ با حزب حریص حاکم میانجامید،
حزبی که تا مرز نابودي از موجودیت خود دفاع میکرد، و هرگز در برابر آن مخالفت و معارضه [ صفحه 103 ] خطرناك ساکت
نمیماند، و در نتیجه احتجاج آشکار علی به سخنان پیامبر عملا او را به رویارویی و مبارزه مستقیم میکشانید، در صورتی که قبلا
دانستیم آن بزرگ نمیتوانست علنا علیه حکومت موجود قیام کند، و با آن قدرتطلبان به پیکار برخیزد. به علاوه احتجاج به کلام
صفحه 45 از 86
پیامبر، در آن شرایط، نتیجهاي روشنتر از این نداشت که سیاست حاکم را وادارد تا به هر شیوهي دقیق ممکن، در صد محو کردن و
زدودن آن احادیث از اذهان مسلمین برآید، و به اعمال احتیاطهاي لازم بپردازد زیرا با این جریان فهمیده بود که در کلام نبوي،
قدرت خطرناکی نهفته است، که در هر زمانی میتواند زمینهي لازم را براي قیام مخالفین آماده کند. به یقین اگر عمر، خطري را که
بنیامیه، بعد از این که علی (ع) در زمان خلافت خود به احادیث نبوي احتجاج فرمود، و زبانزد شیعیان شد، دریافتند، میشناخت
میتوانست آن را از ریشه قطع کند، و بسیار پیش از بنیامیّه در خاموش کردن نور الهی آن بکوشد. و مسلما اعتراض امام با توسل
به احادیث پیامبر (ص)، در آن لحظهي حساس، عمر را براي اجراي چنین نقشهاي هوشیار میکرد. لذا علی (ع) براي حفظ این
احادیث از خطرات سیاست بازي در عین تلخ کامی سکوت کرد، و دشمن را از آن غافل ساخت، تا جایی که عمر به صراحت
31 ] . اما آیا نمیتوان تصور کرد که علی (ع) بر ] .« طبق صریح گفتهي پیامبر علی، ولی و سرپرست هر مرد و زن مؤمن است » ، گفت
شرافت مقام حبیبش و برادرش، که از هر چیز براي او عزیزتر بود، میترسید و بیمناك بود که اگر علنا به احادیث نبوي استناد کند،
گفتهي پیامبر (ص) را بیارج و قدر شمارند؟ آري او کارهاي فاروق را در مقابل پیامبر (ص)، فراموش نکرده بود. این صدا و
تصویر آن روز، را در گوش و چشم داشت که رسول بزرگ قلم و کاغذي طلبید، تا مکتوبی بنویسد و با آن [ صفحه 104 ] مسلمین
و عمر خود بعدها در حضور «! پیامبر هذیان میگوید! یا درد بر او غلبه کرده است » : را براي همیشه از گمراهی بازدارد و عمر گفت
ابنعباس اعتراف کرد که رسول خدا میخواست، علی را کتبا براي خلافت تعیین کند و او از ترس فتنه، آن حضرت را از آن کار
بازداشته است. [ 32 ] . در این جا سخن بر سر این نیست که آیا پیامبر (ص) میخواست، حقانّیت علی را براي خلافت کتباً تاکید کند
یا نه. مهم این است که به چگونگی روبرو شدن عمر، با دستور پیامبر، بیندیشیم و ببینیم وقتی عمر در حضور رسول خدا، به نام
ترس از فتنه، او را به منقصتی متهم میکند که نص قرآن کریم، و ضرورات اسلام، آن حضرت را از آن تنزیه کرده است، هر قدر
هم که با حسن نیت باشیم، آیا میتوانیم بگوئیم که بعد از وفات، عاملی میتوانست او را، از اتهام دیگري نبست به ساحت آن
حضرت بازدارد؟ بنابراین احتجاج علی (ع) به احادیث نبوي، نه تنها به مثابهي ادعاي محض تلقی میشد، و مخالفین میگفتند که
پیامبر علی را، نه از جانب خداوند، بلکه به حکم عواطف براي خلافت برگزیده است، حتی جدال و ستیزه از شکل نخستین خود هم
شدیدتر میشد، چون فتنهاي که از این کار برمیخاست، قطعا خطرناکتر از آن بود که عمر پیشبینی میکرد با اعلان کتبی امامت
علی، و آگاهی همهي مردم، به وجود خواهد آمد. و هنگامی که رسول خدا (ص)، در لحظات آخر عمر پربرکت خود، به علت
سخنان عمر از تصریح در باب خلافت، خودداري فرمود، بدیهی است که وصی او نیز احتجاج نبوي را، از سخنانی که همو خواهد
گفت ترك خواهد کرد. حاصل بحث این است که به جهات زیر، علی تا زمان مقتضی، ناگزیر بود از استناد به کلام نبوي
- 1- در آن روز کسی از بزرگان اسلام را نمییافت، که مطمئن از تأیید و پشتیبانی او باشد. 2 [ خودداري کند: [ صفحه 105
احتجاج به احادیث، در درجهي اول، حاکمین را از ارزش واقعی آن آگاه میکرد، و آنها را بر آن میداشت که در نابود و بیاعتبار
کردن احادیث نبوي، به انواع وسائل دست یازند. 32 - اعتراض به سخنان نبی اکرم، به معنی قیام همه جانبه، علیه حکومت بود که
امام در چنان موقعیتی آن را نمیخواست. 4- اتهام عمر به ساحت پاك پیامبر (ص) در لحظات آخر زندگیش، به علی نشان داد که
قدرتطلبان، چگونه در راه رسیدن به حکومت از همه چیز خود میگذرند و با چه استعدادي آمادهاند از آن دفاع کنند. و باو
هشدار داد که اگر در باب امامت خود، به احادیث نبوي استناد کند، چه بسا کاري مانند گذشته تکرار خواهد شد.
و امام مبارزه خود را با فدك آغاز کرد
امام علی- علیهالسلام- به ناچار به تصمیم نهایی خود رسید. اختیار سکوت! ترك قیام مسلحانه در برابر حاکمین در نهان و آشکارا!
قیامی که سلاح آن حکم و تصریح پیامبر بود. و سکوت! تا زمانی که اطمینان یابد که میتواند افکار عمومی را، علیه ابوبکر و دو
صفحه 46 از 86
یارش بسیج کند. از همان روزهاي سخت و دشوار این هدف او بود، و کوشش خود را با آن آغاز کرده بود. ابتداي کار چنین بود
که پنهانی با رهبران مسلمین، و بزرگان مدینه دیدار میکرد و به زبان وعظ، براهین الهی و آیات خداوندي را، به یاد آنان میآورد.
در همهي این احوال همسرش در کنار او، موضع و حقانّیت او را تأیید میکرد، و در این [ صفحه 106 ] جهاد سري، همرزم و
همدست او بود. اما در این دیدار و تماسها بر آن نبود که گروهی را براي جنگ متشکل کند، زیرا میدانیم، علی در همه حال
یارانی داشت که به ستایش قلبی او را فریاد میکردند، و عاشقانه و پروانهوار گرد او بودند، بلکه میخواست با این دیدارها، همهي
مردم را با خود همراه سازد. و اینجاست که فدك را، به عنوان نخستین برنامهي جدید علی، میبینیم، و قیام فاطمهي بزرگ (ع)، که
طرح دقیق آن به دست هارون نبی، علی (ع)، ریخته شده بود، در اصل و فلسفهي خود، با آن گردش شبانه پیوند میخورد و چنان
نیرویی را به دست میآورد که به تدریج، موقعیت خلیفه را به خطر اندازد، و خلافت او را به پایان برد با همان حالتی که نمایشی
داستانی به آن منتهی میشود. نقش فاطمه (ع) در این خلاصه میشود که اموالی را که صدیق از او گرفته بود، مطالبه کند و آن را
مقدمهاي براي مناقشه در مسالهاي اساسی، یعنی خلافت، قرار دهد، و به مردم بفهماند روزي که از جانب علی برگشتند، و به سوي
ابوبکر منحرف شدند، روز هوس و انحراف آنان بود، و با کار خود به خطا درافتادند، و با کتاب الهی به مخالفت برخاستند، و از
آبشخوري که از آنان نبود نوشیدند. شکل گرفتن این فکر در ذهن زهرا (ع)، او را بر آن داشت که وضع زمان را از مسیر انحرافی
به خط مستقیم الهی سوق دهد. و از دامان حکومت اسلامی، که پایههاي اولیهاش در سقیفه نهاده شده بود، آلدگی انحراف را پاك
کند. از این رو دلیرانه بهپا خاست و خلیفهي حاکم را، به خیانت آشکار و به بازي گرفتن شرافت قانون الهی، متهم ساخت و نتایج
معرکهي انتخاب سقیفه را که از آن، ابوبکر برآمد، به مخالفت با کتاب خدا و صواب و صلاح عقل محکوم کرد. این کار زهرا (ع)
از دو ویژگی و امتیاز خاص، برخوردار بود که علی (ع) نمیتوانست خود آن را بجاي همسرش انجام دهد. اول: زهرا (ع) به سبب
مصیبت عظیمی که به او رسیده بود، و ارج و مقام والایی که در پیش پدر خود (ص) داشت، بهتر از علی میتوانست عواطف را [
صفحه 107 ] بشوراند، و مسلمانان را تحت تأثیر جاذبهي روح بزرگ پدر خود، و طیف روزگار درخشان او، قرار دهد و احساسات
آنها را متوجه مسائل اهلبیت سازد. دوم: تا زمانی که او در مقام یک زن بپا خاسته، و هارون محمد (ص)- علی- در خانهي
خویش، به سکوتی تلخ و صلحی موقت، تن در داده بود، به انتظار این که مردم بر او جمع شوند، و اگر زمان ایجاب کند، به رهبري
قیام برخیزد، و در غیر این صورت در خواباندن فتنهها بکوشد، منازعهي زهرا (ع) هرگز، شکل جنگی مسحلانه- که نیازي به
رهبري داشت که فرماندهی آن را تعهد کند- به خود نمیگرفت. به هر تقدیر، زهرا (ع) به پا خاسته بود، و پایداري میکرد، چه
قیامی همگانی را علیه خلیفه ترتیب دهد و چه مبارزهي او در محدودهي جدال و نزاعی عادي بماند. ولی او کار را بجایی
نمیکشاند که مایهي فتنه و انشقاق در جامعهي اسلامی گردد. بدین ترتیب امام (ع) بر این تصمیم بود که فریادش را با زبان زهرا
(ع) به گوش مردم برساند، و خود در انتظار فرصتی مناسب دور از معرکه بماند، و نیز میخواست با قیام زهرا، براي همهي پیروان
قرآن، در بطلان خلافت موجود برهانی قائم اقامه کند. به یقین خواستهي امام (ع)، به تمامی حاصل شد. چرا که زهرا حق و حقانیت
علی را، با سخنانی که سرشار از روح هنر و زیبایی، و پیکار و ستیزندگی بود- به همهي انسانها ابلاغ کرد.
مراحل قیام و مبارزه زهرا
مبارزهي فاطمه (ع) در چند مرحله بود: اول: رسولی پیش ابوبکر فرستاد که در مسائل میراث با او بحث کند و حقوق او را مطالبه
نماید. این اولین گامی بود که زهرا (ع) برداشت، و مقدمهاي شد که خود مستقیما به این کار برخیزد. دوم: در اجتماعی خاص
رودرروي خلیفه درایستاد و با این مقابله خواست [ صفحه 108 ] که در طلب حقوق خود- از خمس و فدك و غیر آن- اصرار و
مقاومت ورزد، و درجهي آمادگی خلیفه را بشناسد. اما لزومی ندارد که ترتیب کارها و اقدامات زهرا (ع) را، به گونهاي بدانیم که
صفحه 47 از 86
در آن، مطالبهي فدك، به عنوان نحله و بخشش، مقدم بر میراث باشد- چنان که بعضی از محققین شیعه دانستهاند- بلکه به نظر من،
باید مطالبهي ارث را مقدم شمرد. چون روایت، خود صراحت دارد که فرستادهي زهرا (ع) تنها به مطالبهي میراث فرستاده شده بود،
و به تناسب مقام این رسالت، و به حکم ترتیب طبیعی مساله نیز، چنین صحیحتر است که ادعاي میراث اولین قدم باشد. به علاوه در
میان این دو طرق- طلب نحله و میراث- مطالبهي میراث براي احقاق حق، نزدیکترین راه است براي این که موضوع توارث در
قوانین اسلامی، اصلی است مسلّم، و جاي اشکالی نیست اگر زهرا (ع)، فدك را به عنوان میراث پدر خویش (ص) بخواهد، زیرا
اگر خلیفه به فرض، بیخبر از صدقه بودن فدك باشد، بیشک به میراث بودن آن یقین دارد، و ضمنا چنین مطالبهاي، با ادعاي
فدك به عنوان نحله، تناقضی ندارد، چون میراث پیامبر، تنها شامل فدك نمیشود، بلکه تمام ما ترك آن حضرت را در برمیگیرد.
سوم: خطبهي آن حضرت در مسجد النبی، در دهمین روز رحلت پیامبر (ص). چنان که در شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید آمده
است. چهارم: سخنان او (ع) با ابوبکر و عمر، زمانی که براي عذرخواهی به دیدار او رفته بودند، در آنجا وي نارضایتی خود را از
آن دو، ابراز میفرماید، و خشم خداوند و رسول او را نسبت به ایشان به سبب همان ناخشنودي، بیان میدارد. پنجم: سخنان او با
زنان مهاجر و انصار، روزي که به دیار او آمده بودند. ششم: وصیت او به علی، که هیچ کس از دشمنانش در مراسم تجهیز و تدفین
[ صفحه 109 ] حاضر نشوند. چنان که میبینیم این آخرین وصیت زهرا (ع) هم، نشان دهندهي ناخشنودي وي از حکومت است.
آیا زهرا در قیام خود شکست خورد؟
قیام زهرا (ع) به معنایی شکست خورد و از جهات دیگري، به پیروزي رسید. از این نظر که نتوانست بنیان حکومت خلیفه را، با
حمله کوبندهاي که در روز دهم رحلت پیامبر (ص)، متوجه آن ساخت، براندازد شکست خورد. البته ما نمیتوانیم تمام عواملی را
که در این شکست، موثر افتاد، روشن کنیم اما میدانیم که شخصیّت خلیفه- ابوبکر- مهمترین عامل بود، چون او از فوت و فن
سیاستبازي، بهرهي کافی داشت، و با تردستی خاصی، با مساله روبرو شد. نمونهاي از این سیاست را در سخنانش در برابر زهرا (ع)،
و پس از آن با انصار، میبینیم. قضیّه چنین بود که بعد از این که فاطمه بزرگ، خطبهي خود را در مسجد به پایان برد، چنان
مینمود که از رقّت و دلسوزي نسبت به زهرا (ع) میسوزد و میگدازد. در حالی که پس از خروج آن بزرگ زن از مسجد، آتش
این هیاهو چیست؟ هر کس سخن و آرزویی دارد! او » : خشم خلیفه زبانه کشید، و بیشک اسیر شعلهي غصب خود شد که گفت
و ما همهي سخنان او را قبلا گفتهایم. این دگرگونی انقلاب از آن هه نرمی و ملایمت، به «... روباهی است که دم او شاهد اوست
این خشم تند و سرکش، مقدار استیلاي هنرمندانهي او را بر حواس و مشاعر، و توانایی او را در همسازي با شرایط، و ایفاي نقش به
تناسب موقعیت، مینمایاند. اما از نظر دیگر مبارزهي زهرا (ع) پیروز شد، او حق را به قوهاي قاهر مجهز [ صفحه 110 ] کرد، و طاقت
جدیدي به توان آن افزود، که تا جاودان در میدان مبارزات مذهبی پایدار بماند، و این پیروزي را، هم در طول حرکت خود نشان
داد، و هم در سخنان احتجاج گونهاش با صدیق و فاروق، به هنگامی که با حالتی خاص به دیدارش آمده بودند، بیان کرد. او
شما » : گفت « آري » : گفتند «؟ اگر حدیثی از رسول خدا (ص) برایتان نقل کنم، خواهید پذیرفت و به آن عمل خواهید کرد » : گفت
خشنودي فاطمه خشنودي من و خشم » : را به خدا سوگند میدهم، آیا از رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم- نشیندید که فرمود
فاطمه خشم من است. هر کس فاطمه را دوست بدارد مرا دوست دارد، و هر کس فاطمه را بر سر خشم آورد مرا به خشم آورده
من خدا و فرشتگانش را به شهادت میطلبم که شما دو » : گفت .« آري این سخنان را از رسول خدا شنیدهایم » : 33 ] . گفتند ] ؟« است
نفر مرا آزرده و خمشگین ساختهاید و هرگز در صدد رضایت من نبودهاید. آن گاه رسول خدا را ملاقات کنم، در پیش او از شما
34 ] . این حدیث براي ما روشن میکند که او (ع)، پیوسته در اعتراض خود پاي میفشرد، و خشم و غصب ] « شکایت خواهم کرد
خود را نسبت به آنان آشکار میکرد، تا بالاخره در منازعهي خود به نتیجهاي برسد. نتیجهاي که اکنون، بر آن نیستیم که به بررسی
صفحه 48 از 86
دقیق آن [ صفحه 111 ] بپردازیم و نظر خاصی را بدست دهیم. زیرا علاوه بر این که از موضوع بحث، خارج است، کار خلیفه را نیز
بیش از این میدانیم که با او، در چنین مناقشهاي وارد شویم. قصد ما در حال حاضر این است که افکار زهرا (ع) و وجههي نظر او را
تا حد ممکن روشن کنیم. زهرا (ع) یقین داشت که در مبارزهي خود پیروزي بزرگی را کسب کرده است. اما پیروزي او، پیروزي
عقیدتی و دینی بود- و نه مثلا پیروزي نظامی- به نظر من پیروزي او، در این بود که ثابت کرد صدیق شایستهي غضب خدا و رسول
اوست زیرا کسی را به خشم آورده، و دل و جان کسی را آزرده بود که بنا به نصّ حدیث نبوي صحیح، خدا و رسولش با غضب او
غضبناك میشدند و با خشم او خشمگین میگردند و از این رو نمیتواند به خلافت خدا و جانشینی رسولش زمامدار مسلمین
باشد، در پایان این بحث آیاتی از کلام الهی را، که مؤید این معنی است نقل میکنیم: و ما کان لکم ان توءذوا رسولالله و لا
و نباید هرگز رسول خدا را بیازارید و نه پس از وفات هیچگاه زنانشان را » : تنکحوا ازواجه من بعده ابدا ان ذلکم کان عند الله عظیما
به نکاح خود درآورید که این کار نزد خدا (گناهی) بسیار بزرگ است. احزاب / 53 . ان الذین یوذون الله و رسوله لعنهم الله فی
آنان که خدا و رسول را به عصیان و مخالفت آزار و اذیت میکنند خدا آنان را در دنیا و » : الدنیا والاخره و اعد لهم عذابا مهینا
احزاب / 57 . یا ایها الذین آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله «. آخرت لعن کرده، و بر آنان عذابی با ذلّت و خواري مهیّا ساخته است
ممتحنه / 13 . و من یحلل علیه «. الا اي اهل ایمان! هرگز قومی را که خدا بر آنان غضب کرده یار و دوستدار خود مگیرید » : علیهم
[ طه / 81 . [ صفحه 113 «. و هر کس مستوجب خشم من گردید همانا خوار و هلاك خواهد شد » : غضبی فقد هوي
گوشههایی