گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
فصل بیست و یکم تخت جمشید و ویرانههاي دیگر






آثار دورههاي هخامنشی و ساسانی
این فصل را به یک بررسی انتقادي درباره کاخها و بقایاي ساختمانی عهد باستان که در چند میلی اراضی جلگه پلوار و مرودشت
واقع شدهاند و سیاحان در فاصله چند میلی شمالی شیراز به سیر و سیاحت آنها توانند پرداخت اختصاص میدهم.
در این محل در جوار و بلکه تقریبا در دیدگاه یکدیگر به احتمال قوي جالبترین مجموعه ویرانههاي عظیم که به دورههاي مختلف
تعلق دارند واقع شده است که شاید مانند آنرا در هیچجاي دیگر دنیا نتوان یافت.
صفحه 136 از 570
این آثار به دو دوره مربوط است: عهد هخامنشی و زمان ساسانیان و سه قسم کار و هنر باستانی را به ما نشان میدهد: حجاريهاي
کاخها، کندن قبرها در سینه کوه و نقوش برجسته در سنگها.
آثار دوره هخامنشی را به چهار دسته میتوان تقسیم کرد:
-1 کاخهاي ویران در مقر شاهی استخر (که باید شرحی از آثار بعدي مربوط به دوره ساسانیان و عهد اسلامی بر آن افزود چون
آثاري هم از این ادوار در آنجا باقی مانده است).
ص: 141
-2 مقبرههاي سنگی و آتشگاهها و آثار دیگر در نقش رستم.
-3 آثاري که در پهناي مرودشت دیده میشود.
-4 صفه یا ایوان عظیم تخت جمشید با قصرها و تالارهاي ویران آن و قبرهائی که در عقب آن هست.
آثار ساسانی نیز به چهار دسته تقسیم میشود و آن به ترتیبی که مسافر هنگام ورود از سمت شمالی در راه خود مشاهده میکند
بیان خواهد شد:
-1 کتیبههاي به زبان پهلوي در غار حاجیآباد.
-2 نقشهاي برجسته از مراسم درباري و نبردها و پیروزي پادشاهان این سلسله که بر سینه کوه در زیر قبور سلاطین هخامنشی
کندهکاري شده و آنجا با عنوان نقش رستم مشهور شده است. این نامگذاري از آن جهت است که ایرانیان میپنداشتهاند که آن
نقشها راجع به داستان دلاوري قهرمان ملی آنهاست.
-3 کندهکاري همانندي در طرف دیگر یا جنوبی جلگه پلوار است که باز بنا به دلیل بیاساس دیگر به نقش رجب معروف شده
است و معلوم نیست مقصود از رجب کیست.
-4 کتیبههاي پهلوي در ایوان تخت جمشید باآنکه حجاريهاي دوره ساسانی لااقل شش تا هفتصد سال و در مواردي هم بهمراتب
نوتر از آثار هخامنشی است باز من شرح این دسته را قبلا مطرح خواهم ساخت، زیراکه اولا مسافر وارد از شمال زودتر به این آثار
برخورد میکند بعلاوه علاقهام این است که زمینه را براي موضوع اصلی این فصل که سبک معماري و کاخهاي ویران تخت
جمشید است هموار سازم.
آثار دوره ساسانی:
-1 کتیبههاي حاجیآباد
در فصل سابق اشاره کردم که بعد از ترك- نمودن سیوند مسافري که به طرف جنوب در حرکت است از دره وسیعی که با
ص: 142
صخرههائی محصور میباشد رد میشود که از سطح آن رودخانه پلوار مسیر عمیقی در خاك نرم براي خود فراهم ساخته است. در
بین راه این دره ده حاجیآباد است و بر دیواره سنگی سمت شمالی که در حدود یک میلی آنجا واقع است چند غار طبیعی به عمق
و اندازه قابل ملاحظهاي هست. یکی از این غارها عموما به اسم شیخ علی نامیده میشود که بدون تردید از افراد زاهد مورد
احترامی بوده که در آنجا گوشه انزوا اختیار کرده بود. آن محل، تنگه شاه سروان نیز خوانده میشود، پنج لوحه چهارگوش در
ارتفاع شش هفت پا از کف زمین بر تخته سنگ حجاري شده است که دو تا کاملا پرداخته و شامل کتیبههاي معروف شاپور اول به
دو زبان است که در جلد اول ذکر نمودم و بنابر ترجمه متن آن آقاي تامس این فرض را که دلیل بارزي در صحت آن موجود
صفحه 137 از 570
نیست نموده است که پادشاه مزبور کیش مسیحی داشته.
از قرار معلوم موریه نخستین کسی بود که به درون آن غار رفت و کرپورتر هم اولین کسی است که کتیبهها را استنساخ کرد، سپس
تصویرهائی از آنرا فلاندن و کوست و بعدا هم استولزه فراهم ساختند و کلیشههائی از آن در سال 1835 بوسیله سر. اي. استانوس
مأمور انگلیسی مقیم بوشهر به انگلستان رسید که کشف خطوط پهلوي آن هنوز به پایه علمی نرسیده و با آنچه از خواندن دیگر
کتیبههاي حاجیآباد مستفاد میشود هنوز زود است که عقیده خود را درباره مسیحی بودن آن پادشاه که آقاي تامس ادعا نموده و
یا مهارت تیراندازي او (تیر و کمان) که دکتر هوگ عنوان کرده است به رشته تحریر درآورم، هرچند که ظاهرا قول شخص ثانوي
مورد تأیید بسیاري از دانشمندان میباشد باز ترجیح میدهم که خویشتن را در پناه سپر بیاطلاعی که عاري هم ندارد قرار دهم.
-2 حجاريهاي نقش رستم
اشاره
بطوريکه در فصل سابق ذکر کردم از چاپارخانه درهموبرهم پوزه به عزم دیدار هر دو دسته از آثار هخامنشی و ساسانی که در
انتهاي دیواره سنگی است و به نام حسین کوه معروف است حرکت کردم.
ص: 143
آنجا حد شمالی جلگه پلوار و در سه میلی حاجیآباد واقع است. بعد از آنجا به ناحیه پهناور مرودشت میرسیم. از ایستگاه پست تا
آن محل خط مستقیم شاید بیش از یک میل و نیم نباشد. وقتی که بر بام طویله بالا رفتم توانستم نشانه سه کندهکاري عظیم را که بر
سینه کوه بود تشخیص بدهم و آن سه تا از چهار مقبره شاهان است که علامتی سیاه و کوچک در وسط هریک نشانه درگاه
دستخورده آنهاست، اما باآنکه فاصله مستقیم تا آنجا چندان زیاد نبود بواسطه راهآبهاي متعدد ناچار شدم بیش از یک میل
اضافی در جهت شرقی طی کنم.
در مواقع دیگر سال مسافر باید همین انحراف را در جانب غربی طی کند.
سراسر این صخرهها که شامل قبرهاي پادشاهان است بیش از دویست یارد طول ندارد و آن از آثار سلاطین ساسانی است که سطح
زیرین مقبره را به فرمان آن شهریاران نامی تا کف خاك یا قدري بالاتر نرم و صاف کردهاند. رويهمرفته این حجاريها بر دو قسم
است: یکی مربوط به اوایل دوره ساسانی، زمان اردشیر و شاپور اول که نیمه قرن سوم میلادي است، دیگر متعلق به اواسط پادشاهی
ساسانیان در دوره فرمانروائی بهرام چهارم و پنجم در اواخر قرن چهارم میلادي و بعد از آن است.
راجع به هنر دوره ساسانی در اوایل قرن هفتم بهتر است به آثار بیستون رجوع شود. فقط در ابتداي قرن حاضر (نوزدهم) نقشهاي
برجسته نقش رستم بهدرستی شناخته و معلوم شده است، هرچند که ایرانیان هنوز میپندارند که آن چهره ستبر با ریش بلند تصویر
هم نموده بود. از اینرو زیاد «1» کسی جز رستم قهرمان محبوب ملی آنها نیست. این اشتباهی است که صد سال پیش نیبور
حیرتآور نیست که در قرن پانزدهم باربارو سیاح ونیزي با عظمت تام از پوچ و خام بودن فرض خود چنین تعبیر کرد که آن تصویر
چهره مرد جوانی را مینموده که میگفتهاند نامش سامسون بوده و یا سر. تی. هربرت در سال 1627 با اطلاع
______________________________
Niebuhr-(1)
ص: 144
صفحه 138 از 570
تاریخی بیشتري آن تصویر را قهرمان دلاوري چون اردشیر (شوهر ملکه هستر) پنداشت که نیمتاجی بر سر داشت و تا پنجاه سال
پیش هم نویسندگانی بودند که تصویرهاي اصلی را به دو دسته تقسیم میکردند بعضیها را پادشاهان ساسانی میپنداشتند و بعضی
دیگر را فرمانروایان اشکانی که پیش از ایشان سلطنت داشتند.
لوحه اول- بهرام و ملکه
نقوش برجسته در نقش رستم هفتتاست، هرچند که بر تختهسنگها چنین ملاحظه میشود که لوحههاي دیگر نیز ناتمام مانده
است، زیراکه بعد از عبور از اولین قبر شاهی و پیش از رسیدن به نقش آخرین محل تیشهکاري بر کوه دیده میشود که
درحالحاضر داراي کتیبههاي مربوط به دوره بعدي اسلامی و سه سوراخ کوچک است که ظاهرا براي نقش دیگري درنظر گرفته
بودند. رو به مغرب که همان جبهه قبر مزبور است با نخستین لوحه دوره ساسانی برخورد میکنیم.
این الواح چهارتاست با لوحهاي پنجمی که قدري کوچکتر است. طول سراسر صحنه نوزده پاست تصویر وسطی که از جهت
راست است یکی از پادشاهان ساسانی است با تاج خاص کروي در سر و هاله ستونهاي نور که در پشت سر تصویر و موهاي
حلقهوار هم در دو طرف صورتی خوشمنظر دیده میشود و ریش او در زیر چانه گره خورده است.
لباس به سبک زمان ساسانی بر تن و شلواري در پا دارد، دست چپش بر قبضه شمشیر است و در دست راست هم که دراز کرده
است حلقه زرین علامت پادشاهی است. نیمه دیگر صفحه پیکري قدري کوچکتر و رودرروي پادشاه طرف راست صحنه است
که آن نیز هیبت شاهانه و موهاي حلقهوار در دور و تاج افتخار بر سر دارد. صورت بیریش و موهاي افشان بر دور شانه و نماي
ظاهري بدن از جلو و برآمدگی میان تقریبا بدون استثنا تمام نویسندگان را به این گمان انداخته است که آن چهره زن و محبوبه
یکی از پادشاهان ساسانی است.
ص: 145
کرپورتر از این لحاظ تا آن اندازه غلو نموده که مینویسد جاذبه و جمال از وجنات ملکه نمودار است و به همان اندازه برازنده
شاهی مینماید که از قیافه نیک مردانه پادشاه که در کنار او ایستاده است نمایان است. لذا این نجیبزاده فاضلنما آن دو نقش را
به بهرام پنجم (یا بهرام گور) و زن او نسبت داده و از قرار معلوم در این زمینه دلیل بارزي جز این نداشته است که داستان فراق و
وصال آن دو از افسانههاي بسیار محبوب ایرانیان بشمار میرود.
بین تصویر پادشاه و ملکه (اگر چهره دومی صورت زنی باشد که بنابر احتمال و قیاس مردود انگاشتن آن کار آسانی بهنظر
نمیرسد) صورت کوچک سخت سائیدهشدهاي هست که گویا کودکی باشد که دیولافوا را بر آن داشته است که تصور کند این
تصاویر سهگانه شامل بهرام دوم و زن او (بنابر قول دارمستتر و دختر یکی از بزرگان یهودي بابل بوده) و فرزند آنها است و همین
نقش سهگانه بر سکههاي آن دوره دیده میشود. از طرف دیگر نیز بههیچوجه محل احتمال نیست که فاش نمودن صورت زنان در
اواخر قرن سوم میلادي مجاز بوده است.
از اینرو من راجع به تشخیص این چهرهها وقت بیشتري صرف نمیکنم.
پشت سر پادشاه دو تن از جنگاوران یا ملازمان ایستادهاند که آن تصویر نزدیکتر ریش انبوه و موهاي بافته و کلاهخود نوكتیز بر
سر دارد که به رسم زمان ساسانیان سر حیوانی است که در این مورد اکثرا سر اسب پنداشتهاند و دست راست را با انگشت سبابه به
علامت حرمت بلند کرده است. اینکه نقش مزبور از تباهی روزگار مصون مانده است از آن جهت است که آنرا نیک پرداختهاند
بهطوريکه بعد از گذشت 1300 تا 1500 سال باز وضع و تازگی حیرتانگیزي دارد.
صفحه 139 از 570
لوحههاي دوم و سوم- نبردهاي سواره
دو لوحه بعدي و از روي ترتیب لوحه پنجمی نیز مثل نقوش برجستهاي که در فیروزآباد هست (که در فصل آینده به آن اشاره
خواهم کرد) به نوع دیگري از حجاري ساختمانی تعلق دارد
ص: 146
چون علامت شکوه و جلال مراسم درباري و یا پیروزي بر دشمنی اسیر در آنها مشهود نیست، بلکه راجع به نبردهاي دلیرانه و سواره
پادشاهان جنگاور است.
از اینرو در این نقشها آثار و بساط آدابآمیز درباري به حرکات بیتکلف و آزاد مبدل میشود و همین امر قدر و مقام بسیار به
کار هنرمندانی میدهد که آنرا طرح کردهاند و حجاريهاي نیمه دوم دوره ساسانی را در تاریخ مقام شامخی میبخشد.
- سبک و شکل تاج یا کلاهخود که پادشاه در یکی از این نقوش بر سر دارد باعث شده است که تصویر را به بهرام چهارم ( 388
399 میلادي) منسوب دارند. اگرچه این موضوع که تصویر مزبور متعلق به آن پادشاه باشد محل تأمل و تردید است، ولی شکی
نیست که نقشهاي برجسته آن دوره غالبا راجع به صحنههاي جنگ و پیکار بوده است، دو نقش که اکنون مورد توجه ما است و
یکی را بر بالاي دیگري بر تختهسنگ نقش رستم کندهاند در زیر نقش دومی مقبره هخامنشی متعلق به داریوش فرزند هیستاسب
است.
پنجاه سال پیش حضرات فلاندن و کست آنرا از زیر خاك بیرون آوردند و تمیز کردند درحالحاضر هم تا کمر در زیر خاك
است، دو تن سواره در آن صحنه دیده میشوند که به حال چهارنعل با نیزه مشغول پیکارند و جنگاور سمت چپ گویا خود پادشاه
است، نفر دست راست کلاهخودي بر سر دارد.
صحنه فوقانی هم راجع به قسمت بعدي پیکار است و در اینجا اسب حریف بر گرده فروافتاده و سوارش بر زین مانده و نیزهاش در
اثر ضربت پادشاه دلاور کج- شده است. پادشاه کلاهخود خاصی پوشیده و دو بال از هرسوي کره ساسانی (آرایش موي سر بهرام
چهارم) آویخته و ترکش بزرگی به کمر و چیزي منگوله- وار بر دو شانه دارد. آرایش همانندي هم بر فرق حریف دیده میشود.
در پشت سر او گماشته یا علمداري بیرق عجیبی به دست گرفته است. بعلاوه پیکره مردي در زیر سم اسب وي پایمال شده است،
در این نقشها سوار و مرکبها با زره نیمتنهاي دیده میشوند. این الواح باهم مدارك پرارزش راجع به ادوات جنگی آن زمان
ص: 147
محسوب میگردد. لوحه تحتانی بواسطه آنکه دیرزمانی در زیر خاك مانده بود نیک محفوظ مانده، در صورتیکه صحنه فوقانی
سخت لطمه و سائیدگی یافته است.
این نقش ثانوي 24 پا طول و 12 پا ارتفاع دارد.
لوحه چهارم- شاپور و بهرام
در بین مقبرههاي دوم و سوم شاهی چهارمین نقش برجسته (قبلا اشاره نمودم) دیده میشود و آن اولین قلم از نقوشی است که در
نقش رستم و شاپور و دارابگرد به یادگار جنگ ظفرنمون ایران و روم، شاپور اول است که والرین امپراتور سالخورده رومی درادسه
(- اورفه) به سال 260 میلادي اسیر افتاد. بیچارگی قیصر لاتین که آیا با بیحرمتیهائی که مورخان بعدي نوشته و یا شاید از خود
صفحه 140 از 570
ساخته باشند قرین بوده یا نه باز کار برجسته درخشانی بهشمار میرفته که در فکر مردم زمان تأثیر بسیار داشته است.
این صحنه که 35 پا طول و 16 پا ارتفاع دارد و در پائین 4 پا از کف زمین بالاتر است، چهره اصلی خود شاپور است که پیکري
بزرگتر از اندازه طبیعی است و بر اسب سوار است و دو تن از رومیها در جلو او به حال احترام و نیایش دیده میشوند: یکی
یا میریادس فراري گمنامی از انطاکیه است که در اثر این کار وهنآور شهریار کامگار عز و مقام «1» قیصر اسیر، دیگر سیریادیس
شاهواري یافته بوده است.
پادشاه ساسانی داراي چهره زیباست که در کتیبهها و سکههاي آن دوره نیز دیده میشود با حلقههاي برجسته موي درشت سر که
تاج کروي بر آن نهاده شده است و ریش نیک پرورشیافتهاش در زیر چانه گره خورده است و گردن بندي از جواهرات دور
گردن دارد.
در پشت سر او در فضا و همچنین از قبضه شمشیر و دم تابیده اسب جنگی او نوار علامت خاندان شاهی در هوا مواج است، شلواري
به سبک زمان پوشیده است و درحالیکه با دست چپ قبضه شمشیر خود را گرفته، دست راستش را براي
______________________________
Cyriadis-(1)
ص: 148
چهارمین حجاري: نقش رستم شاپور و والرین
ص: 149
تماس با دست گشاده سیریادیس که برپا ایستاده دراز نموده و چنین مینماید که حلقه شاهی (سیداریس) را به او عطا میکند.
سردار آشوري لباس رومی بر تن دارد و همچنین قیصر که بر زانو افتاده و هر دو دست را با وضع استدعا دراز نموده و از وجناتش
حالت نزاري نمودار است، والرین هم طوقی دور سر خود دارد و هر دو اسیر پا در زنجیر دارند.
به کفل اسب پادشاه بوسیله زنجیري منگولهاي آویزان است که در اکثر حجاريهاي زمان ساسانی دیده میشود. عقب پادشاه در
قسمت بالا گماشتهاي ایستاده و انگشت سبابه را به نشانه احترام بلند کرده کلاه بلندي بر سر و موهائی بافته دارد. در پائین
تختهسنگ هم محل نقش دیگري آماده شده بوده و کتیبهاي به خط پهلوي به نظر من، البته نه مثل آقاي دیولافوا که با اطمینان
کامل اظهار نظر نموده است، شرح پیروزي ادسه است. راجع به پرداختن سراسر صحنه چنین مینماید که قسمتهاي مختلف را
هنرمندان متعدد ساخته باشند، نقش شاپور اول و والرین بسیار نیکو پرداخته شده است.
اسب پادشاه را هم نیک ساختهاند اگرچه مانند دیگر نقشهاي دوره ساسانی توسن فربه سنگینی است نه یک اسب چالاك رزمی
شاهانه. تأسف دارم عکسی را که خودم از این نقش برجسته گرفته بودم در اینجا چاپ نشده است چون جزئیات را بهتر مینموده
.( است و در ازاي آن کلیشه ضمیمه از ناشر فرانسوي کتاب مادام دیولافوا گرفته شده است (صفحه 148
لوحه پنجم- جنگ سواره
در زیر چهارمین مقبره پادشاهان هخامنشی بقایاي صحنه نبردي سواره است که قبلا هم اشاره کردم و آن صحنهاي مشرف بر کف
زمین است، طول آن 20 پا و ارتفاعش 11 پاست در اینجا هم دو تن سواره مشغول پیکارند و کسی که در طرف راست واقع شده
حالت نزاري دارد. اسبش بر کفل افتاده و نیزه حریف، سوارش را از زین برکنده و گلوي او را شکافته و نیزه خود او هم
ص: 150
صفحه 141 از 570
دو نیمه به هوا پرت شده است. این سوار جنگاور کلاهخودي که جقهاي در نوك آن نصب گردیده بر سر دارد.
پنجمین حجاري: صحنه جنگ سواره
حریف فاتح او که از سمت چپ صحنه به حالت تاخت پیش میتازد در اثر ضربت و آسیب صورتش مخدوش شده، اما جقهاي که
سه شاخه در نوك آن است بر سر نهاده و بر شانه او و سر اسبش یراقهائی که سابقا اشاره نمودم دیده میشود و ترکش بزرگی به
پهلوي او آویزان است. پادشاه و اسب هر دو زرهپوشاند و پشت شقههاي ران اسب نواري در هوا تموج یافته و در زیر شکم حیوان
رشتههایی از پولکهاي فلزي یا مدال آویخته است. در پشت سر پادشاه نشان شاهی که در این مورد بیرقی با طرح و شکل تازه
است دیده میشود، در این صحنه پیکري
ص: 151
لگدکوب، دیده نمیشود هرچند که روح و وضع حقیقی نبرد بهنظر میرسد، اما این تناسب در مورد سوارها و حیوانات رعایت
نشده است.
لوحه ششم- بهرام دوم و درباریان
وقتی که به طرف مغرب پیش میرویم به سطح صافی بر تخته سنگی میرسیم که نقشی ناتمام دارد و در نزدیکی انتهاي پرتگاه در
زیر تنها ستونی که از رأس آن بالا آمده است صحنه ششم حجاري شده است که اندازه آن 17 پا در 8 پاست و از لحاظ موضوع و
سبک کار با دیگر آثار عهد ساسانی تفاوت بسیار دارد.
این صحنه بر قسمت برآمده تختهسنگی کندهکاري شده و دنباله آن در دور صخره ادامه یافته است و نه تن به ردیف ایستادهاند که
پنج تا در سمت چپ و چهار نفر در طرف راستاند و هر دو دسته به پیکري که درمیان است مینگرند و پائین بدن آنها تا حدود
سینه در پشت حد و حایلی پنهان شده است.
افرادي که در طرف راست ایستادهاند کلاههاي بلند با نیم تاج دارند با ریش و موي سر که بافته است و دست راست و انگشتان
سبابه را بلند کردهاند.
از افراد سمت چپ دو تن نیز کلاهخود که قبلا ذکر کردم بر سر دارند که در رأس آن سر حیوانی نصب شده است که نویسندگان
به تفاوت سر اسب یا شیر یا سگ نوشتهاند و یک نفر هم سربرهنه با موهاي ضخیم مجعد است و دو تن آخري در حاشیه تختهسنگ
حجاري شدهاند و در میان دو دسته خود پادشاه قرار دارد رو به تماشاگر هرچند که سر پادشاه به طرف شانه راست است و بنابراین
نیمرخ است، وي دیهیم بالدار بهرام دوم را بر سر دارد. در این صحنه کرسی هم بهنظر میرسد.
رالینسن با اثر و علامتی که در آن یافته بود تصور نمود که آن صحنهاي از زندگانی بهرام دوم باشد. وي که با ظلم و خشونت
شروع به پادشاهی کرده بود به ترغیب مغ، درباریان از وي بازخواست نمودند و پادشاه در جواب سرزنش ایشان وعده اصلاحات و
بهبود امور داد. اما من شک دارم که هیچ سلطانی از روي میل به تهیه چنین یادگاري از وقایع زندگانی خود رضایت دهد. اگر
انگلستان در
ص: 152
آکادمی سلطنتی داشت آیا به رئیس آن دستور میداد که از جریان صدور فرمان ماگناکارتا (سند آزادگی «1» زمان پادشاهی جان
مردم انگلیس) تابلو بزرگی تهیه نماید؟
در کنار این صفحه به قول فلاندن طرح تصویري بر تختهسنگ کندهاند که چون خودم متوجه آن نشدم آنچه دیگران راجع به آن
صفحه 142 از 570
گفتهاند نقل میکنم:
موریه میگوید نقش دیگر حیرتآوري در عقب تختهسنگ بر کنار حجاري دیده میشود که جزئی از آن بهشمار میرود.
کرپورتر مینویسد در انتهاي صحنه کاملا جدا از تصاویر دیگر طرح تصویر فوقالعادهاي هست که در سنگ بهصورت دندانه-
داري کنده شده است که به طرحهاي ناشیوار بچه مدرسهها بیشباهت نیست.
لوحه هفتم هرمزد و اردشیر
این لوحه به فاصله دو سه پا از نقش برجستهاي که تازه تعریف کردهام واقع شده است و آن هفتمین و آخرین از این نقوش و شاید
هم اولین نقش برجسته بوده است و صحنهاي را نشان میدهد که بر دیواره طرف دیگر دره بر تختهسنگی در نقش رجب و همچنین
در حوالی فیروزآباد و ظاهرا تصویر اردشیر بابکان بانی سلسله ساسانی است که اهورامزدا دیهیم شاهنشهی را به او اعطا میکند. این
دو نقش هم سوار اسب کنده شده است و مرکبهاي بیتناسب در این مورد قدري درشتتر از اسبهاي سواري است.
در مرکز صحنه پیشانی اسبها برهم قرار گرفته و طول سراسر صحنه 22 پاست. تصویري که در طرف راست بیننده است چنانچه از
نوشتههاي بر یال اسبش استنباط میشود اهورامزداست که تاج ویژه بر سر دارد و موي بافته بر رأس تاج انبوه شده و روي شانهها
فروریخته است و ریش او بهصورت چهارگوش آراسته است بدون آنکه گره خورده باشد. وي در دست چپ عصا دارد که در
حجاري زمان ساسانیان نشانه الوهیت است و با دست راست که دراز کرده است نیمی از حلقه شاهی را که نواري از آن آویزان
است در دست دارد و به پادشاه تفویض میکند.
______________________________
John.(1)
ص: 153
هر دو پیکره شلوار جادار درازي پوشیدهاند و از کفل هر دو اسب برطبق معمول منگوله آویزان است.
بر فرق اردشیر دیهیم گردي است که عموما نشانه آتش میپندارند.
کلاهخود تنگ که بر گونه و عقب سر او بهنظر میرسد نمونه جالبتوجهی از سبک سلاح دوران قدیم است. دست چپ او بلند
شده و ظاهرا آنرا جلو دهانش برده است، ریش گردي دارد و موهائی که افشان بر شانهاش ریخته است. بر گردن اسب او یراقی
است که با مدالها مزین گردیده است. زیور مقابل بر اسب اهورامزدا سر فلزي شیر است.
در عقب پادشاه تصویر دیگري است که چتري در دست دارد که بیشباهت با نظیر آن در نقشهاي برجسته پادشاهان هخامنشی
نیست. هیکل لگدکوب شدهاي بر زمین زیر سم هر دو اسب افتاده و آن کسی که در زیر سم توسن پادشاه است نیز خودي در سر و
نواري در عقب آن دارد که عموما فرض میکنند آرتابان آخرین پادشاه اشکانی باشد.
در سمت دیگر پیکري که اهورامزدا در زیر سم اسب دارد چنین بهنظر میرسد که مارها اطراف سرش چنبر زدهاند که به صورتهاي
مختلف تعبیر شده است.
کرپورتر با طرز ابهامآمیزي دیو و شیطان زمانه بتپرستی آرساسید پنداشته، تامس نیز مبهما کلاهخود ماردار ماديها شمرده و
رالینسن به اهریمن تعبیر نموده، پرو آنرا ضحاك مظهر پلیدي و جور پنداشته است. بر یال هر دو اسب کتیبههائی به دو خط پهلوي و
ترجمه شده به شرح ذیل است: «1» یونانی منقور است کتیبه شانه اسب پادشاه که اول بار بوسیله دوساسی
این نقش پرستشگر اهورامزدا خداوند اردشیر شاه شاهان از تبار خدایان پسر خداوند بابک پادشاه است. کتیبه یونانی بر یال اسب
صفحه 143 از 570
اهورامزدا حاکی است که آن تصویر زاوش (زئوس- خداوند یونانیان) است.
______________________________
De Ssacy-(1)
ص: 154
-3 حجاريهاي نقش رجب
اشاره
آنچه ذکر شد مجموع نقوش برجسته دوره ساسانی در نقش رستم بود. اینک ما باز به سمت جنوبی دره عطف توجه میکنیم.
در آنجا بعد از عبور از زاویه کوه که در کنار جلگه مرودشت واقع است وقتی که به جانب تخت جمشید قرار میگیریم در حدود
دو میلی کاخ مرکزي آن بر دامنه صخره به یک تورفتگی طبیعی میرسیم که پهلو و عقب آنرا تراشیده و براي حجاري صاف کرده
بودند. این تختهسنگ را چنان سنگ و خار فراگرفته و از نظر پنهان است که از هر پنج تن مسافر شاید چهار نفر متوجه آن نشوند.
حاشیه این صخره به سمت عقب کوه امتداد مییابد و بر هر سه جبهه آن آثار حجاري اوایل عهد ساسانی دیده میشود که
کموبیش نظیر همان است که قبلا شرح دادم. آثار این طرف دره، بیشتر از حجاري سمت دیگر دستخوش آسیب گردیده و شاید
علت آن مجاورت این قسمت به جلگه تخت جمشید باشد که بنابر قول شاردن، وزیر اعظم شاه صفی اول شصت مأمور فرستاد که
این آثار را محو کنند تا اروپائیان کمتر به آن حدود رفتوآمد نمایند.
اگر حجاريهاي نقش رجب از گزند حملهوران تازي مصون مانده باشد خرابی آنرا لابد به این جانور کلان باید نسبت داد.
باوجوداین هنوز یک قسمت از نقوش آن به حد اعلی ممتاز است و بعضی نویسندگان آنرا از آثار نقش رستم برتر شمرده و بعضی
دیگر هم در ردیف نقوش برجسته بیشاپور محسوب داشتهاند.
لوحه اول- هرمزد و اردشیر
در سمت راست این قسمت تورفتگی لوحه اول باز همان صحنه تفویض دیهیم شاهی از جانب اهورامزدا به اردشیر است، 21 پا طول
آن و 9 پا ارتفاع آن است، دو تن سوار در وسط مقابل یکدیگرند و اهورامزدا مثل صحنه سابق تاج بر سر دارد و حلقه شاهی
(سیداریس) را به پادشاه اعطا میکند، ولی در این صحنه پیکري در زیر سم اسبها نیست. جامهها و زیورها را با بیرحمی بسیار
ضایع کردهاند و کله اردشیر هم تقریبا از بین رفته است.
ص: 155
لوحه دوم- هرمزد و اردشیر
صفحه وسطی صحنه همانندي است، ولی در اینجا پیکرههاي اصلی برپا ایستادهاند و اطرافیانی نیز دیده میشوند 18 پا طول و 10 پا
ارتفاع آن است. پیکرههاي عظیم در وسط باز اهورامزدا و اردشیرند که مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند و حلقه شاهی را با دست
صفحه 144 از 570
راست خود گرفتهاند. مظهر الوهیت تاجی بر سر و عصا در دست چپ دارد.
هفتمین حجاري: اهورامزدا و اردشیر
پادشاه در طرف چپ تاج کروي متورمی بر سر دارد. بین آن دو، دو چهره کوچک است که تقریبا از بین رفته و ظاهرا کودكاند
که بنابر حدس و قیاس دو فرزند شاپورند که پیش از آنکه او به شاهی رسیده باشد متولد شدند. در عقب پادشاه دو خادم یکی
سایبانی در دست دارد، دیگري نگهبانی است با ریشی انبوه
ص: 156
چنانکه صورتش تقریبا محو گردیده است. در عقب اهورامزدا، اما در صفحه جداگانهاي که شاید با آن بیارتباط نباشد دو صورت
دیگر دیده میشود و چون صورتها بیریش است سبب این تصور شده است که زن باشند و یکی از مفسران چنان راه اغراق
پیموده که یکی از آن دو را دختر آرتابان (مادر شاپور) گمان کرده است، و دیگري را زن وزیر اردشیر.
من معتقدم که در حجاريهاي اوایل ساسانی چهره شبیه به زن اصلا نیست و حدس میزنم که این صورتهاي صاف متعلق به
خواجههاي درباري باشد.
در سمت چپ لوحه اصلی بر قسمتی از صخره نیمتنهاي حجاريشده که با انگشت به طرف کتیبهاي به زبان پهلوي که در ارتفاع
زیاد از سطح زمین کندهاند اشاره میکند.
فلاندن و کست مدعی شدهاند که این تصویر را ایشان کشف کردهاند، ظاهرا غافل از این نکته که سی سال قبل از آنها موریه و
اوزلی شرحش را نوشته بودند.
لوحه سوم- شاپور و گارد شاهی
از میان سه نقش آنکه سالمتر مانده است با آنکه صورتها را شکستهاند صفحه آخري واقع در سمت چپ آن فرورفتگی است.
اندازه آن بزرگتر یعنی 23 پا طول و 14 پا پهناست شاپور اول سوار بر اسب و نه تن از پاسداران عمدهاش در التزام رکاباند که
وضع و قواره آنها را با شکل تختهسنگ متناسب درآوردهاند. نماي آن بهکلی نادرست است و تناسب در تصاویر هم بهطوريکه در
حجاريهاي عهد ساسانی فراوان دیده میشده است چندان درست نیست، اما باز از لحاظ شمایل نسبتا وزین و شباهت با وضع و
شکل البسه و اسلحه آن زمان، این صحنه ارزش خاص دارد.
پادشاه تاج کروي بر سر دارد و موهاي او پیچیده است و جامهاش با گیره بر سینه چپ تنگ بسته شده است و همچنین نیمتنه چسبان
و شلوار جادار که اینک نیک میشناسیم، اسب پادشاه به اندازه طبیعی و با یراقها آراسته است. همراهان
ص: 157
غیر از یکی از آنها کلاه بلند گرد بر سر دارند که داراي علاماتی است که شاید نشان درجات ایشان است، سه نفر پیادهاند و بر
شمشیر بلند تکیه دادهاند و بقیه سوارند. راجع به هویت چهره اصلی از روي کتیبهاي که به خط پهلوي و یونانی بر سینه اسب هست
و آن اولین بار بوسیله دوساسی کشف شده است و کتیبه دیگر که بر سطح صافی در همان نزدیکی است به شرح ذیل است:
این پیکره ستایشگر خداوند اهورامزدا شاپور شاه شاهان اعم از آریائی یا غیر آن از نژادها و مذهبهاي گوناگون فرزند پرستنده »
«. اهورامزدا اردشیر شاهنشاه آریائی از تبار خدایان و از نسل و نژاد خدائی بابک پادشاه است
انتقاد
صفحه 145 از 570
قبل از آنکه شرح حجاريهاي زمان ساسانیان را در نقش رستم و نقش رجب خاتمه بدهم جا دارد نظریه خود را درباره ارزش
هنري آن آثار بهنحو اجمال بیان کنم. نقایص آثار مزبور از لحاظ تناسب و طراحی و پرداختن کار مشهود و نیک آشکار است.
بیمهارتی و یکنواختی تصدیعآور در مورد طرح و شکل و جزئیات تصاویر قابل انکار نیست مگر صحنه جنگاوري سواره، باقی
مایه خستگی است و فاقد ذوق عالی است تا هم موجب تعالی آثار و هم عامل حسن تأثیر شود.
غیر از این نقایص رويهمرفته در آثار هنرمندان عهد ساسانی ابتکار و اصالت نمایان و پیداست که به ارزش هنري آثار خود توجه
داشتهاند و همچنین معلوم است که شیوه کار را از نمونههاي دوره هخامنشی که در زیر نظر ایشان بوده است اقتباس ننمودهاند،
برعکس کار آنها ابتکار و نتیجه همان عصر و زمانه است و با آنکه شاید تحتتأثیر آثار رومی که ایران در دوره اشکانیان با آن
ارتباط وسیعی یافته بود قرار گرفته باشد، اصالت ایرانی خود را محفوظ داشته و بهصورت کار و هنر رومی درنیامده است، در
صورتیکه از جهات نگاره و لباس تابع نفوذ رومی گردیده است چنانکه اثراتش مشهود میباشد. اما در آنچه مربوط به وجود
پادشاه است که همهجا در میان صحنه قرار گرفته آثار و علائم سادگی و حتی برازندگی نیک دیده میشود، از لحاظ پیکر و قامت
شاهانه و اسب و لباس و همچنین
ص: 158
اسلحه و ابزار وضعی را داراست که نشانه پیشرفت بسیار نسبت به آثار قبل از عهد ساسانیان بهشمار میرود و این به نظر من بیشتر از
آن جهت درخور اهمیت است که مربوط به قبل از دورهاي میشود که گوئی هنري اصلا در آنجا نبوده است.
با از بین رفتن اشکانیان (ارساسید) و تجدید نیروي آئین دینی ملی تکان جدیدي هم در روح ملی پیدا شده بوده است. چنانکه از
نقوش برجسته زمان پادشاهان نخستین ساسانی دیده میشود و همچنین در قصرها و بناهاي عمومی که آنها برپا ساخته بودند. سپس
بار دیگر تجدید حیاتی در زمان پادشاهی بهرام چهارم پیدا شد و دوره فترت مجدد نیز با تجدید آثار هنري که شاید تابع نفوذ
بیزانتین (رم شرقی) بوده در پادشاهی خسرو دوم یا خسرو پرویز بهوجود آمد. راجع به تأثیر هنر عهد ساسانی در دیگر کشورها و
دورههاي بعد بعضی از نویسندگان نظریاتی قرین حدس و قیاس اظهار کردهاند که من از پیوستن به این دسته خودداري خواهم
در نشریه «1» کرد، ولی یادآوري میشود که در این زمینه به کتاب تخیلآمیز آقاي دیولافوا و مقاله جالبتوجه آقاي فنه اسپیرز
معماران انگلیس به سال 1892 میتوان مراجعه نمود.
کتیبههاي ساسانی در تخت جمشید
دو کتیبه دیگر نیز به زبان پهلوي هست که درخور ذکر است: یکی در یازده و دیگري دوازده سطر که بر سردر جنوبی کاخ
داریوش در صفه تخت جمشید قرار دارد و آن راجع است به پادشاهی شاپور دوم و شاپور سوم که نخستینبار اوزلی آنرا در سال
1811 استنساخ نموده و به انگلستان آورده است. کسانیکه نوشتهاند در صفه هخامنشی از دوره فرمانروائی سلوکیدها و اشکانیان یا
ساسانیان اثري نیست ظاهرا متوجه این کتیبهها نشده بودند.
آثار هخامنشی
حال از آثار ساسانی در دره پلوار توجه خود را به دوره پیشتر مسیر تاریخ و زمان معطوف میسازم تا موضوع غامضتر، ولی
جالبتر
______________________________
Phene Spiers-(1)
صفحه 146 از 570
ص: 159
آثاري را بررسی کنم که در همان حوالی موجود و به باعظمتترین ادوار تاریخ ایران مربوط است و بهوجهی نمایان هرچند که به
صورتی ویران کار و حجاري شاهنشاهان هخامنشی- داریوش، خشیارشا و اردشیر را در نظر ما جلوهگر میسازد.
قبلا نیز وقتی که درباره مقر و مقبره کوروش صحبت شده بود اشاراتی مقدماتی در این باب نمودهام. اینک بعد از آن آثار بسیار
کهن و فرمانروایان دورههاي پیشین بنابر توالی طبیعی به شرح پایتخت جانشین برجستهتر وي میپردازم.
جهانگردان سابق
جا دارد این بحث را با پیشدرآمدي از بعضی نکتههاي کلی در باب تاریخ و وضع چهار دسته از آثار قدیم که در زیر نظر ما است
و همه نیز به یک دوره مربوط است و کموبیش نمونههاي واحدي را روشن میسازد مطرح کنم. خرابههاي استخر و مقبرههاي
سنگی نقش رستم و قطعاتی که در آن جلگه پراکنده است و ستونهاي ایوان تخت جمشید بدون هیچگونه شک و تردید از
یادگارهاي جانشینهاي کوروش و مقر و مقبره شاهنشاهان نامی است و این اطلاعات هم فقط در دورههاي نسبتا اخیر بهدست آمده
است. به عقیده من اولین باري که نویسندهاي اروپائی راجع به خرابههاي تخت جمشید ذکري نموده است فرایر اودریکوس بود که
در حدود سال 1325 میلادي از یزد به خوزستان سفر و در بین راه چنین مشاهده کرده بود:
شهري به نام کومروم هست که سابقا از بلاد مهم بود و در دوران قدیم آسیب بزرگی از ناحیه فرمانروایان آن بر رومیها وارد شده »
« بود. محیط آن بالغ بر پنجاه میل است. در آنجا هنوز کاخهائی پابرجاست، اما از سکنه خالی است
از قرار معلوم فرایر گرامی هیچگونه سابقه ذهنی راجع به کومروم نداشته، چنانکه 150 سال بعد نیز جهانگرد ونیزي جوزفا باربارو،
سامسون و رستم را یکی فرض کرده بود و لابد تخت جمشید که وي نام آنرا کامارا نوشته از آثار یهود و بند امیر را هم به حضرت
طبقه روحانی شیراز به من اظهار داشتهاند که علما را » : سلیمان نسبت میداده، در قرن هفدهم ماندلسلو اطلاع بیشتري داشته است
عقیده
ص: 160
.« بر این است که تخت جمشید باستانی چهل منار داشته و ویرانههاي کاخ کوروش در آنجا واقع بوده است
اگر برادران روحانی (مسیحی) شیراز با افراد بیشتري رابطه میداشتند طی دو قرن آینده آن همه تغییرات متفاوت و بیاساس درباره
تخت جمشید به ما نمیرسید، زیراکه عدهاي آنرا بناي لامخ (از بزرگان یهود) و برخی دیگر مقبره نوح دانسته و بعضیها نیز
نوشتهاند که در اثر انفجار آتشفشان معدوم گردید و باز دسته دیگر آنجا را پرستشگاه بتپرستان نامیده و تاریخ بناي آنرا به 3000
سال قبل منسوب داشتهاند.
الفباي میخی
بهراستی که مایه انبساط خاطر است که در این عصر روشنائی علم و دانش استوار، نظري هم به روزگار گذشته بیندازیم تا بدانیم
که دیگران در آن دوره تاریکی با زحمت فراوان چه کارهائی کردهاند، ولی این موضوع بههیچوجه از قدر و امتنان ما نسبت به
کسانی مانند شاردن و کمپر و لوبرن نخواهد کاست که در اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هیجدهم با خواندن کتیبهها و پیبردن به
و همچنین نیبور که خدمت و کار مبتنی بر فضل و دانش وي قدر و «1» داستان تصاویر بناهاي هخامنشی خدماتی انجام دادهاند
اعتبار خاصی به نیمه قرن گذشته داده است، یا نسبت به افرادي مثل ریچ، اوزلی و کرپورتر در اوایل قرن نوزدهم که تصویرها و
متنهاي استنساخی دقیق را نخستینبار به اروپا آوردند و بدینترتیب کار پژوهندگان که بواسطه این اکتشافات بسیار علاقهمند و
صفحه 147 از 570
هشیار شده بود آسان شده است.
این توفیق درواقع از خواندن خط میخی بدست آمده است. احتیاجی نیست که من داستان این اکتشافات را که هم نیک شنیدنی و
هم بسیار جالب
______________________________
1)- چند تن از جهانگردان قرن هفدهم که قصد تألیف و انتشار کتاب به میزان کثیر داشتند هنرمندانی را با خود به ایران بردند تا )
تصاویر موردعلاقه را براي ایشان فراهم سازند که از آن جملهاند پیترو دلاواله و کمپفر. هربرت تصویرهاي کتابش را در کشور خود
تهیه نمود و کار او راجع به تخت جمشید قرین نتایج سرشار بود، استریوس نیز به همین نحو عمل کرده است.
ص: 161
توجه است تکرار کنم و اظهار همین مطلب بس ابتدا پروفسور گروتفند که در آلمان و بعد از او آقاي بورنوف در پاریس و
پروفسور لارسن در بن (آلمان) و مستقل از کار این حضرات، سر. هنري رالینسن که در آن موقع سرگرد بوده در خود ایران
رفتهرفته با رسیدگی دقیق و صبورانه و با بصیرت برکتآمیز خود از این آثار و علایم که قرنها مایه حیرت و سرگردانی اهل تحقیق
بود نخست به خواندن الفبا و درنتیجه آن کشف خود زبان کامیاب شدند و از آن پس راز و رموز تخته سنگهاي عظیم بیستون و
حجاريهاي تخت جمشید و کتیبههاي نقش رستم در نظر اهل جهان آشکار شد و افراد بشر اطمینان حاصل کردند که به خواندن
نوشتهها و مشاهده کار دست خود داریوش شاه توفیق یافتهاند. از برکت این اکتشافات حیرتآور دیگر دوره حدس و قیاس سرآمد
و بهجاي اصل و ریشه آن آثار بحث و کاوش درباره مضامین این آثار جالبنظر ابدي پیش آمده است و نیک پیداست که این
رشته سر دراز خواهد داشت.
تصاویر ممتاز
در حین این اکتشافها بود که با اقدام بلندنظرانه و روشنفکرانه دولت فرانسه در طبع و نشر پیدرپی کلیشههاي بسیار ممتاز تکسیه،
فلاندن و کست، کار تحقیق و بررسی اهل فضل و دانش آسانتر شد. هرچند که در مقابل اثرات فن عکاسی کار ایشان و
بهخصوص کار تکسیه گاهی خیالانگیز و غالبا نیز توأم با اشتباه است، باز در قدر و منزلت مقام این هنرمندان بنام، آنچه سخن گفته
شود مبالغه نخواهد بود آن هم به مناسبت تلاش کار در سرزمینی است که فقط کسانی مشکلات و موانعش را درمییابند که خود
به آنجا سفر کرده باشند.
جاي هیچگونه تردید نیست که خدمات ایشان کار بررسی هنر و معماري ایران را رونق فراوان بخشیده است. در دورههاي بعدي
صنعت عکاسی هم به یاري اهل تحقیق آمد و با وجود نوري قوي و به همان نسبت سایه سخت تیره مشرق زمین باز تا حال در این
زمینه نتایج بینظیري بدست آمده است. به هر صورت
ص: 162
باید قدر و ارزش آثار و الواحی را که استولز و دیولافوا تهیه کردهاند نیک بشناسیم و سپاسگزار ایشان باشیم.
نام واقعی
با وجود همه وسایل و دانش استواري که از این رازها راجع به آن آثار در اختیار ماست باز معلوم نیست چه نام واقعی قدیمی ایرانی
را داریوش و جانشینهاي وي براي مقر و کاخهاي خود که در جلگههاي مدوس و آراکس ساخته بودند و فعلا به استخر و
پرسپولیس (تخت جمشید) معروفاند بهکار میبرند. نام نخستین راجع به شهر و مقر اهالی و عنوان ثانوي خاص کاخها و عمارات
صفحه 148 از 570
پادشاهی بوده است. اما اسم استخر در هیچکدام از کتابها و آثار یونانی دیده نمیشود و گمان میرود که از اصل پهلوي باشد،
در صورتی که کلمه پرسپولیس که عنوان جهانی آنجا شده است تا ظهور اسکندر که دویست سال هم از برپا ساختن آن بناها
گذشته بود شنیده نشده بوده است و بنابر ارتباطی جناسی رفتهرفته رواج یافته است.
اینها از مطالبی است که هنوز کتیبههاي میخی به روشن شدن آنها مددي نرسانیده است و بعید مینماید که پیگیري و کاوش نسل
آینده هم به حل آن فایق آید.
تاریخ استخر و تخت جمشید
اشاره
دستگاههاي متعدد پادشاهان مختلف هخامنشی را بهترتیبی که در مسیر ما واقع میشوند مورد امعان نظر قرار میدهیم.
با آنکه تخت جمشید در اثر حمله سردار مقدونی به آنجا یکباره شهرتی اروپائی یافت قبل از آن تاریخ کسی در خارج از ایران
نامی از وجود آن نشنیده بوده است.
پادشاه عظیم الشأن برطبق معمول زمستانها در مقر شوش و تابستانها را در اکباتانا سفیران خارجی یا واردین ملتجی را بار میداد و
چنین مینماید که بواسطه وضع معتدل اقلیمی تخت جمشید فقط موسم بهار را در آنجا بسر میبرد تا میوههاي نوبر پیشکش
ملتهاي خویش را دریافت و گزارش ارکان دولتش را استماع کند و باج و ستایش اتباعش تقدیم درگاه شود.
ایوان بزرگ با کاخها و تالارهاي آن مخصوص مراسم تشریفاتی بوده نه محل اقامت و کار، اما بواسطه مجاورت آن با پاسارگاد
کوروش و مجامع اختصاصی
ص: 163
آن بود که بر اهمیتش بیفزود. در اینجا شاهنشاه رسما جلوس مینمود و در آتشگاه- هاي مغان به نیایش اهورامزدا میپرداخت و
بنابر روایت ایرانیان در آنجا داریوش نسخه اوستا را که با حروف زر و سیم بر 12000 ورق پوست گاو، نیک پرداخته نوشته شده
بود جا داده بود و باز در همینجا آرامگاه شش تن از پادشاهان هخامنشی واقع است، ولی درحالیکه ایوان را براي برگزاري مراسم
باشکوه درباري اختصاص داده بودند اقامتگاه شاهی در حوالی آن بوده و محل اقامت و کار همه طبقات مردم تا کوهپایه امتداد
داشته است.
در خرابههاي جلگه پلوار که استخر باشد و در اینجا شرح آن بیان میشود شاید آثار و یادگارهاي عظمت کهن را بتوان کشف
کرد. با یورش اسکندر و به آتش کشیدن یک تا چند کاخ آن با فرمان وي که من داستانش را بهزودي شرح خواهم داد تخت
جمشید ناگاه از نظرها افتاد و جز نام چیزي از آن برجا نماند، مگر در دوره بیاثر تسلط سلوکیدها (که هنگام برانداختن ایشان باز از
در سال 164 پیش از میلاد به غارت آنجا پرداخت) باز نام و نشانی یافت و چنین «1» این لحاظ اهمیتی احراز کرد که آنتیوش اپیغان
مینماید که در دوره فرمانروائی اشکانیان این شهر که در سال 200 میلادي مقر یکی از فرمانداران محلی بود نامش به استخر مبدل
و در همینجا بر اثر ضعف و انحطاط عمومی آئین ملی، آتشگاههاي زردشتی یکی بعد از دیگري دچار حریق شد «2» گردیده
______________________________
Antiochus Epihanes-(1)
2)- قصه ایرانی تأسیس استخر را به استخر فرزند افسانهاي کیومرث نسبت میدهد، اما استخر را به کلمه پهلوي به معنی حوض یا )
انبار آب منسوب میدارند و شاهد آنرا هم انبار عظیمی میشمارند که در یکی از سه ارتفاع جالب توجهی در میان جلگه مرودشت
صفحه 149 از 570
هست که میگویند عضد الدوله پادشاه دیلمی در قرن دهم میلادي ساخته. اما از قرار معلوم این نام قرنها قبل از ساختن آن انبار
وجود داشته، مگر آنکه تصور کنیم که انبار آب را خیلی پیشتر از پادشاهی عضد الدوله ساخته باشند و او فقط آنرا وسیع و تعمیر
کرده باشد. در هرحال بهتر است از این مقال درگذریم و فرض کنیم که آنجا به نام دیگر بوده و بعدا با ترجمه تسمیهاي محلی
تطبیق یافته است.
بهترین شرح راجع به استخر را اوزلی در سفرنامه خود جلد دوم نگاشت.
ص: 164
ربۀ النوع قرار داشته که یکی از کاهنان آن با نام ساسان پدر بابک یا پاپک جد اردشیر بوده که در سال «1» و همینجا معبد آناهید
226 میلادي حکومت اشکانی را برانداخت و خاندانی را اساس نهاد که هنوز داراي اسم جد او است.
در اثر تجدید نیروي دینی و روح ملی که بواسطه تأسیس خاندان ساسانی پدید آمده بود، استخر بار دیگر پایتخت تشریفاتی
امپراتوري شد و باآنکه اردشیر اقامتگاه خود را به گور یا جور (فیروزآباد فعلی) و جانشینهاي او به تیسفون و سلوکیه به بیشاپور و
دستگرد انتقال دادند، استخر محل خزانه و آتشگاه خاندان شاهی باقی ماند و در آنجا سر پادشاهان مقهور را بر دار میآویختند.
میگویند بوسیله شاپور دوم جمعیت آنجا سخت تقلیل یافت چون وي دوازده هزار خانوار را به نصیبین کوچ داد (بدون شک این
حرف خیلی اغراق- آمیز است). هنگامی که اعراب در سال 639 میلادي بر ایران تاختند استخر از جمله نقاطی بود که ابتدا با
موفقیت در مقابل حمله عمر مقاومت نمود و بعد از پنج سال تسلیم شد و مقدار جمعیت آن که پس از شورش بر ضد حاکم عرب و
قتل او ترقی کرده بود باز جبرا کاهش یافت. در همان قرن ارگ آنجا بوسیله خلیفه معاویه بر رأس یکی از صخرههاي جالب
توجهی که اشاره نمودم بنا شد.
در قرن دهم میلادي سه تن از جغرافیدانهاي عرب از آن نام میبرند یکی مسعودي که در آنجا کتابی حاوي تصویر و تاریخ تمام
پادشاهان ساسانی دید که تألیف ابو اسحاق اصطخري اهل آنجا بود و بنابر نوشته او شهري به اندازه متوسط بود با ارگی مستحکم
که در حدود یک میل مساحت داشت.
______________________________
1)- آناهیتا، آناهید یا تاناتا که همان انائه تیس یونانیهاست خرابههاي معبدي است که راجع به آن وقتی که درباره کنگاور در )
جلد اول این کتاب شرحی مینوشتم اشاره نمودم که وي ربۀ النوعی بوده که از پایان قرن پنجم قبل از میلاد در کیش رسمی
ایرانیان همان سهم و اثري را داشته که استارته در میان فنیقیها و میلیتا در نزد بابلیها و الیتا در نظر اعراب و افرودیت در میان
یونانیان. بنابر قول پلوتارك مجسمه آناهیتا در تمام شهرهاي بزرگ ایران نصب شده بود و میگویند اصلش از ارمنستان یا
کپادوکیه بوده و ترجمه رایج نام وي به ارتمیس یا دیانا بهنظر من صحیح نیست.
ص: 165
مقدسی بخصوص از مسجد آنجا یاد کرده است. در پایان قرن مزبور بواسطه شورشهاي پیدرپی که در دوره صمصام الدوله از
خاندان آل بویه رخ داده بود ویران گردید. هرگاه قول حمد اللّه مستوفی معتبر باشد باید که در قرن چهاردهم تجدید آبادي و
عظمت نموده باشد چون وي وسعت آنرا چهارده در ده فرسخ نوشته که کاخهاي تخت جمشید و همه اراضی مسکون از پایتخت
هخامنشی در جلگه پلوار تا ارگ استخر را که در قرون وسطی بر بالاي تختهسنگ نوكتیز ساخته بودند شامل میگشت.
این ارگ را اتابکان فارس زندان رسمی کرده بودند و تا سال 1576 هم به این عنوان از آنجا استفاده مینمودند. در سال 1621 پ.
دلاواله آنجا را مخروب یافت. راجع به بناهاي دیگر غیر از سکو و مقبرههاي تخت جمشید و قبوري که در نقش رستم بر کوه کنده
بودند مسافران قرون هفدهم و هیجدهم شرح و بسطی ندادهاند و این کار اکتشافی آثار قدیم شهر مزبور بهعهده جهانگردان دوران
صفحه 150 از 570
جدید افتاده است و آنجا با هر نامی که داشته جمعیت زیادي در دورادور کاخهاي داریوش و خشیارشا گرد آمده بودند و در زمان
چند خاندان پادشاهی نیز چندبار پایتخت رسمی ایران بوده است.
-1 خرابههاي استخر
اشاره
ویرانههائی که باقی است و جهانگردان استخر مینامند به دو دسته تقسیم میشود: یکی آنهائی که در اطراف پلوار اندکی قبل از
اینکه آن رودخانه بین تخت جمشید و نقش رستم به جلگه مرودشت وارد شود واقع است، دیگر ویرانههائی است که بر تپه محکم
یا دژي که سابقا هم به آن اشاره کردهام واقع گردیده است. بناهاي دسته اول بر صفهاي واقع شدهاند که رودخانه در فاصله
محدودي از چاپارخانه پوزه آنرا حلقهوار سیر میکند.
جهانگردان در میان آثار ویرانههایی که باقی است کاخ و معبد و قلعه سراغ کردهاند، ولی بهنظر من هیچ روشن نیست که این
حدسیات مقرون به صحت باشد، اما قدرمسلم این است که ویرانههاي موجود مربوط به یک
ص: 166
شهر زمان هخامنشی و معاصر با ساختمانهاي مجاور در تخت جمشید و متأخر بر آثار پاسارگاد میباشد.
از لحاظ جنس ساختمانی و سبک و پرداختن بنا شباهت تامی با عماراتی دارد که بر ایوان کاخ ساخته بودند هرچند که وضع کار
در استخر به کلی از قرار دیگر و حتی نامعلوم است.
نزدیک کوهسار در سمت جنوبی، بقایاي درگاه بزرگی است که با سنگ ساختهاند و بدونشک مدخل عمده شرقی شهر بوده و
آن در وسط، دو معبر دارد: یکی براي عبور حیوانات و کاروانها و دیگر خیابان دوبر جهت پیادهها. ستون سنگی که این دو راه را
از هم جدا میسازد هنوز در آنجا مشهود است. اندکی در سمت شمالی آن بقایاي ساختمانی کاخی دیده میشود مشتمل بر پایهها
و قطعات پراکنده و ستونهاي هشتضلعی و چندین درگاه و شاهنشین و ستونی هم خاکستريفام تیره بهارتفاع 25 پا و قطر دو پا یا
سرستونی از گاو دوسر نظیر آنچه در تخت جمشید هست و در شوش نیز پیدا شده است. این ستونی که باقی است هم مفتاح بعضی
مسائل مبهم و هم مصداق شرح قابل توجهی است که مقدسی درباره آن بیان کرده است چنانکه وي مینویسد:
مسجد اصلی استخر (اصطخر) در جوار بازار واقع و به سبک زیباترین مساجد سوریه ساخته شده است، ستونهائی گرد دارد و بر »
«. هر ستون سر گاو است و گفتهاند که آنجا آتشگاه بوده و بازار از سه جانب آنرا فراگرفته است
این بود وضع و حال آنجا در قرن دهم میلادي که شکی در ذهن ما باقی نمیگذارد که آن بناي هخامنشی بوده که مسلمانها به
مسجد مبدل کردند.
کرپورتر و دیگر جهانگردان معاصر نام محلی آنرا که حرم جمشید باشد ذکر نمودهاند.
در سمت شمالی نزدیک رودخانه این خرابهها با بقایاي دیواري که کنارههاي نامرتبی دارد و آثار حلقههاي نیمهمدوري در یک
طرف آن دیده میشود و مجرائی که روزگاري آب پلوار به آن میریخته احاطه گردیده است و مثل این است که
ص: 167
این دیوار را خیلی دیرتر از بناي اصلی ساخته باشند و شاید هم در دوره سلطه اسلامی بنا شده باشد. این است جمع خرابههاي باقی
مانده از آن محلی که روزگاري مرکز تجارتی مقر داریوش بوده است. حفریاتی در تلها و تپههاي آن حدود ممکن است به
صفحه 151 از 570
اکتشافهاي رضایتبخش منجر شود.
سهگنبدان
هنگامی که از صفه تخت جمشید نظر به جلگه مرودشت میافکنیم برجستهترین چشمانداز در جلو ما سه برآمدگی سنگی مجزاست
که راست از میان جلگه در مسافت هفت تا هشت میلی سمت شمال غربی از جلگه برآمده است. قسمت پائین این صخرهها داراي
دامنههاي شیبدار است که بر فراز آنها پرتگاه بسیار تندي سر به فلک کشیده است و آن به نوك باریک ناهمواري منتهی میشود.
این تپهها سه گنبدان نام دارند، اسامی آنها را حمد اللّه مستوفی در قرن چهاردهم استخر شکسته و سنگوان ذکر نموده و در قرن
حاضر فریزر استخر شکوسته و شمگان نام برده و بینینگ استخر شهرك و کومفیروز و استک غیله و غیلان نوشته است. نولد که،
آخرین مرجع ما است و مینویسد که تپه وسطی که ارگ استخر در قرون وسطی و همچنین مخازن آب در آنجا ساخته شده بود
اسم، قدیمیاش را از دست داده و حالا میانقلعه نامیده میشود. موریه، دوبد و فلاندن بر آن بالا رفته و شرحش را نوشتهاند. فلاندن
آنرا قلعهسرو خوانده است. وي نقشه سه منبع آب را که در قرن دهم آنجا ساخته بودند و اشاره کردهام تهیه نموده.
در ساختمان این انبارها از فرورفتگی و برآمدگیهاي طبیعی کوه استفاده شده است و بدینمناسبت ما را به یاد حوضهاي معروف
جنات عدن میاندازد. بر همین تپه بقایاي درگاه برج و باروهاي کاخ قدیمی هست و همین آثار و خرابهها بر صخره شهرك نیز که
مجاور آنجاست دیده میشود. ارتفاع آن از کف جلگه 1200 پاست و گمان میکنم که تمام مساحت بین استخر قرون وسطی و
دوره هخامنشی در یکی از ادوار گذشته کموبیش بوسیله افرادي در حومه و توابع آنجا مسکون
ص: 168
بوده است که همه اسم واحدي داشتند و شهري که به رسم و روال مشرق زمین شامل آلونکهاي گلی سستبنیاد است زود و
آسان از روي زمین ناپدید میشود.
-2 مقبرههاي پادشاهان در نقش رستم
اشاره
اینک توجه خود را به دیوارهاي سنگی حسین کوه معطوف میسازیم به آن قسمتی که محتوي قبرها است که تقریبا 200 پا طول
آن است و در بالاي لوحههاي منقور پادشاهان ساسانی مقبرههاي ممتاز پیشینیان آنهاست که قدر و مقام بیشتري داشتهاند.
این آرامگاهها چهارتا است و غیر از دومی از سمت شرقی که مقبره داریوش فرزند هیستاسب است علایم عمومی بقیه هم از جهت
بنا و هم آرایش چنان به یکدیگر شباهت دارد که وصف کردن یکی مثل تعریف کردن همه آنهاست.
حسینکوه که در بلندترین نقطه 800 پا از کف جلگه ارتفاع دارد در انتهاي غربی این بلندي به 200 و حتی 100 و کمتر میرسیده
و در جبهه تا به حد نصف و دوسوم ارتفاع کلی تنزل مینماید. در آنجا رو به جلگه، معماران شاهی در قسمت فرورفتگی صخره
جایگاه تابوتهاي پادشاهان را کندهاند. از بیرون، این مقبرهها نماي صلیب عظیمی را دارند که بسته به وضع طبیعی کوه اندازه آنها
کموبیش تغییر مییابد، لبههاي صلیب ارتفاع متساوي دارد یعنی 24 پا که جمعا 72 پا میشود و درحالیکه قسمت بالا و پائین 35 پا
59 پاست. 1 / پهنا دارد، لبه میانه یا متقارب از یک سر تا سر دیگر 2
صفحه 152 از 570
قسمت زیرین مقبره هم برطبق معمول 35 پا از کف زمین بلندتر است و کسی از آن و بخصوص سر در قسمت میانه، بالا نتواند
رفت، مگر آنکه با طناب او را بالا بکشند و چنانکه خواهیم دید جنازه شاهی را نیز به همینترتیب بالا میبردند. مسافران متعددي
که در این قرن از قسمت داخلی مقبرهها دیدن نمودند ولی تا حد مطلوب به مقصود خویش نرسیدند.
ص: 169
علایم خارجی
علامتهاي مقبرهها از بیرون به شرح ذیل است: در قسمت پائین صلیب تراشیدگی است با پنج تا شش پا عمق و قسمت تحتانی
عقب آن عمودي است بدون هیچگونه آراستگی و تزئین، سپس دهانه میانه است که درگاه مقبره در آنجا است و شکل حجاري
نماي کاخهاي هخامنشی را دارد، چهار سر ستون گاو نیمهجدا بر سکوئی قرار گرفته با شکاف عمیقی در تختهسنگ به این صورت
درآوردهاند بر بالاي آن ستونی است حاوي کتیبه که با تراشهاي ظریفی آراسته شده است. در بین دو ستون وسطی، درگاه واقع
است که به شکل صندوق تراشیدهاند و سبک تزئین قسمت فوقانی آن بیچونوچرا از آثار مصري اقتباس گردیده است. درگاه از
طرف خارج به چهار جزء تقسیم شده سه قسمت فوقانی آن هیچوقت به مرحله حجاري نرسیده و یک پارچه سنگ است و صخره
تحتانی را که در حدود چهار پا ارتفاع دارد به قصد مدخل شکافتهاند و رأس آن با قطعه سنگی که بر محوري قرار گرفته بود
مسدود شده.
این سنگ دیگر در آنجا نیست و روزنه قبر که بواسطه دستخوردگیها آسیب کلی دیده نقطه سیاهی در وسط نماي بنا بهنظر
میرسد. اما مهارت و استادي در کار طاقچه فوقانی دیده میشود و در آنجاست که اثر مهارت در کار نمودار است و قسمت حاوي
کتیبه چنانکه بیان شده است برآمدگی یا تاج درخور ملاحظهاي دارد که شامل دو طبقه است و در هرکدام چهار تصویر منقور
گردیده (بیست و هشت تا در دو ردیف) که بازوان را براي نگاهداري جسمی که در بالاي سر آنها است بلند کردهاند.
این تصاویر در جامههاي گوناگون از اقوام مختلف است. طاقچه این ایوان را که بدون شک اقتباسی از سکوئی است که تاج
خسروانی بر آن قرار گرفته بهوجه حیرتانگیزي دندانهدار کندهاند و رأس آن به سر شیر یا گاو منتهی میشود و بر نوك آن دو
چیز دیده میشود. در طرف چپ نیز ایوان کوچکی بر سه پله واقع گردیده که شاهنشاه در آنجا برپا ایستاده، اندازه قامتش هفت
پاست در جامه پادشاهی و تاجی بر سر و در دست چپ کمانی دارد که ته آن بر زمین است
ص: 170
و دست راستش به علامت سوگند یا نیایش به طرف چیزي که در بالاي سر در فضا شناور است بلند شده و بهطوريکه حالا از
کتیبههاي آنجا نیک آشکار است اهورامزدا، پروردگار است که نظیر آن در مقبرههاي آشوري هم دیده میشود.
مظهر الوهیت بهصورت انسان و نیمتنه مجسم گردیده که سر و آرایش آن با همان وضع و هیبت پادشاهی است و قسمت تحتانی
بدن را پرها فراگرفته است، حلقهاي بر دور سینه او است و ستونهاي دراز نور در عقب او تابان است و بالهائی او را در هوا نگاه
داشته است.
این شمایل رودرروي پادشاه قرار گرفته و دست خود را به علامت خیر و دعا درباره او بلند نموده است و حلقه پادشاهی را در
دست دیگر دارد و در عقب اهورامزدا نیز چیز دیگري بهصورت برجسته در طاقچه حجاري شده و آن آتشگاهی است که شعلههاي
جاویدان چون درخت کاجی تجسم یافته است.
در گوشه فوقانی سمت راست قرص خورشید در آسمان درخشان است و این نکته را هم باید افزود که در ایوان بر دو پهلوي صخره
صفحه 153 از 570
در سه ردیف قائم تصاویري تک و باهم حجاري شده است که با اسلحه یا بیسلاح از پاسداران پادشاهند.
وضع داخلی
ترتیب داخلی این مقبرهها قدري متفاوت است و آن بستگی به طرحی دارد که استادکار در نظر داشته و یا تعداد جنازههائی که
میخواستهاند در آنجا دفن کنند، ولی وضع اساسی بناها تفاوتی ندارد یعنی باید با قد دولا از درگاهی کوتاه وارد شد. مسافري را
که راهنما یا اهل ده مجاور با طناب بالا کشیده باشند ابتدا به راهرو که معمولا سقف صافی دارد وارد میشود، گاهی این سقف
منحنی است که بر کوه کندهاند بعد از این راهرو و مشرف به آن رواق- هائی است که در هرکدام چاله عمیقی است که سرپوش
سنگی دارد و به قصد مدفن سلاطین تهیه شده بوده است. حداکثر تعداد این قبور در مقبرههاي هخامنشی نهتا است، این چالهها را از
صدها سال پیش تاراج کردهاند و دیگر در آنجا چیزي براي اهل کاوش باقی نمانده است، درون مقبره تیره و تار و مایه افسردگی
است و مثل قبور اهرام مصر بوي زننده و حشرات هم بسیار دارد.
ص: 171
مقبره اولی
خصایص هریک از این مقبرههاي سلاطین را میتوان جداگانه مورد توجه قرار داد. مقبره اول که از سمت مشرق نسبت به قبور
نقش رستم اولین مقبره است جهتی مخالف دارد و در فرورفتگی عمیق تختهسنگی کنده شده است و رو به مغرب است نه سمت
جنوب، از اینرو وقتی که من آنجا را بازدید میکردم باب کار عکاسی نبود و شیب سنگ بهقدري تند و سریع است که حتی
بلدهاي پابرهنه محلی نیز نمیتوانند از آن بالا بروند تا دیگران را با ریسمان بالا بکشند و در هیچجا هم نخواندهام که مسافري
اروپائی داخل آنرا دیده باشد.
براي رسیدن به این مقبره نردبان یا منجنیق لازم است و همین مانع دسترسی به آنجا و بعلاوه عدم تابش آفتاب خیرهکننده چشم در
نیمه روز، نسبت به مقبرههاي دیگر محفوظتر مانده و چنین مینماید که استادي تیشهکار فقط چند روز پیش آنرا پرداخته است.
مقبره داریوش
به ترتیب ردیف مقبرهبندي جالبتوجهترین همه آنها است از آن جهت که بنابر رازي که کتیبههاي میخی براي ما باز نمودهاند
مدفن یکی از بزرگترین شاهنشاهان ایران داریوش فرزند هیستاسب است و این معنی از سه ردیف کتیبههاي میخی به سه زبان
پارسی، ایلامی و آشوري که در فاصله بین ستونهاي مرکزي ایوان و قسمتی از سطح فوقانی صخره که بر بالاي سر پادشاه است
استنباط میگردد. خطوطی که بر دیوارها نقش شده بود خاصه متن پارسی با مرور زمان آسیب فراوان دیده، ولی باز از مضمون این
نوشتهها چنین اطمینان حاصل میشود که سخنان خود داریوش را میخوانیم که به درگاه اهورامزدا احترام و نیایش تقدیم میدارد و
القاب و تبار خویش را برمیشمارد و نام کشورهاي امپراتوري پهناور خود و ملتهائی را که به او خراج میدهند شرح میدهد.
بنابراین افرادي که در جامههاي گوناگون و از ملتهاي مختلفاند که نقش آنها بر پلکان شاهی دیده میشود از مردم دیارهاي
متعددند که وي را پادشاه و شاهنشاه میشناسند.
صفحه 154 از 570
ص: 172
دو تن از همکاران آقاي دیولافوا بوسیله «2» و هوسی «1» این مطلب در سال 1885 به ثبوت پیوسته است، زیراکه حضرات بابین
منجنیق به آنجا بالا رفته و نام ساترابنشینهاي متعدد را که در زیر قدم بعضی تصاویر منقور شده است کشف نمودند. داخل مقبره
داریوش را چند تن از جهانگردان این قرن دیدهاند و گمان میکنم کرپورتر نخستین کسی بود که پی برد که آنجا قبر فرزند
هیستاسب میباشد. وضع داخلی مدفن از دیگر قبرها بکلی متمایز است، زیراکه رواقها و چالههاي متعدد ته نه عدد محل جنازههاي
دیگر دیده میشود که سه تا از آنها در روبروي مدخل و نیک معلوم است که از اول کنده بودند و حال آنکه در فضاي سمت چپ
جاي شش جنازه دیگر است که ظاهرا بعدها افزوده شده است.
آرامگاه داریوش کبیر
در این مقبره که در سینه کوه واقع است حالت تأثر به انسان عارض میشود، زیراکه علاوهبر آن وجود بزرگواري که آرامگاه به نام
اوست این موضوع نیز یک ماجراي واقعی تاریخ است که تا هفت سال پس از وفات پادشاه
______________________________
Babin-(1)
Housay-(2)
ص: 173
آنجا مأمن خواجه باوفاي داریوش شده بود که با وجود همهگونه ترغیب باز قبر سرور خود را ترك نمینموده است.
شاید از این ماجرا هم جالبتر خاطره واقعه غمانگیزي است که در موقع فراهم ساختن مقبره پیش آمده بود و هنگامی که از پائین بر
آن بنا نظاره میکنیم تصویرش در ذهن ما منعکس میشود، چون پدر و مادر شهریار اظهار علاقه کرده بودند که جریان ساختن قبر
را تماشا کنند، پس داریوش شاه امر فرمود چهل تن از مغها بوسیله ریسمان ایشان را براي ملاحظه مقبره بالا بکشند و بطوري که
میگویند نفرات روحانی چون ناگهان ماري در آنجا دیده و ترسیده بودند ریسمان را رها و دو وجود محمول را سرنگون و قربانی
کردند. آن چهل نفر گناهکار هم با آنکه خرقه روحانی بر تن داشتند به مرگ محکوم شدند.
مقبرههاي سوم و چهارم
کار حجاري مقبره سوم از لحاظ اینکه نیک محفوظ مانده بسیار درخور توجه است، در تخت جمشید هیچچیزي از وضوح و تازگی
ستونهائی که در ایوان است و سرستون گاو بر آن است بارزتر نیست و یا ستونهائی که بر زوایاي تختگاه است و حال آنکه نماي
مقبره چهارمی بیشتر از سایر قبرها صدمه دیده، ستونها و سردرها تغییر صورت داده است و همچنین است ستونهائی که پایه ایوان
است. در این مقبره بیشتر از سایر قبور کاوشهائی معمول گردیده است، زیرا که آسانتر میتوان بر آن بالا رفت. ایران و قضیه ایران
173 مقبرههاي سوم و چهارم ..... ص : 173 ج 2
وان سوزرلند و سر. اوزلی و سرهنگ دارسی و سر. رابرت کرپورتر و بارن- دوبد و فلاندن و مونزي از جمله سیاحان اروپائیاند که
در این قرن بر آن بالا رفتهاند.
سه رواق طاقدار در عقب آن است که هرکدام حاوي قبري است و سرپوشهاي سنگی قبرها را شکسته یا بردهاند. هیچکدام از
مقبرهها مگر قبر داریوش که بدون شک قدیمتر از همه است کتیبهاي یا اثري که هویت آنها را معلوم سازد ندارد و هیچ دلیل
درستی هم در دست نیست که سه تن جانشین داریوش یعنی خشایارشا و اردشیر اول و داریوش دوم آنها را فراهم ساخته باشند و یا
صفحه 155 از 570
اینکه بتوان گفت که این قبرها در چه زمانی بنا شده است.
ص: 174
نمونه مصري
از میان همه مقبرههاي هخامنشی تنها این چند قبر شاهی وضع و شکل مذهبی دارند. در تخت جمشید پادشاه به کاخ یا تالار بار
ورود و یا براي تقدیم شدن درود و احترامات از ناحیه بندگان خویش جلوس میکند. در بیستون سومین و چهارمین آرامگاههاي
شاهی
به مناسبت پیروزي بر سرکشان مدعی خاندان خود جشن برپا میدارد و از هر دو بابت به درگاه خداوند توانا سپاسگزاري مینماید،
ولی در این مورد خاص بهکاري متضمن نثار و قربانی مبادرت میورزد.
وي که وجودي مزداپرست است سرور جهانیان، ولی بنده پیشگاه اهورامزدا است. از جهت انتخاب محل آرامگاه و ترتیب دفن و
آرایش خارجی مقبره متناسب با دعاوي قرین قدر و جلال پادشاهی خاندان هخامنشی است که هنوز با گذشت 2500 سال در
گوش ما طنینانداز عظمت مقام شاهنشاه بزرگ است. در میان مقبرههاي شاهی که من در دیارهاي مختلف جهان دیدهام کمتر
دستگاهی پرداخته دست آدمیزاد بوده و در هیچکجا نیز مانند این قبور نفوذ طبیعت مؤثر و جالبتوجه نبوده است. در اینجا ناگزیر
وجه مقایسهاي با مقبرههاي سنگی مصر واقع در
ص: 175
پیش میآید از این لحاظ بایستی که آرامگاههاي نقش رستم و تخت جمشید مستقیما زیر تأثیر و از روي نمونههاي جلگه «1» تب
نیل ساخته شده باشد.
بطوريکه دیدهایم قبر کوروش در آرامگاه برجسته و رفیعی قرار گرفته است. این موضوع که کمبوجیه به چه وضعی دفن شده است
اطلاع درستی در دست نیست. اما داریوش بنابر تجربیاتی که اسلاف او از سفر رزمی مصر بهدست آورده بودند و از روي اطلاعاتی
که مصريها داده بودند و شاید هم حضور استادانی از آن دیار مقبرهاي نیک برازنده برپا ساخته است و درحالیکه دسترسی به آن
براي ابناي بشر خالی از امکان نیست باز آنرا چنان فراهم ساخته است که همواره نمودار عظمت جاودانی وي باقی بماند.
در اینجا هم وجه تشابه و هم دلیل تفاوت بهنظر میرسد. پادشاهان هردو کشور در مقبرههائی که بوسیله رنج و کار بسیار افراد بشر
و با هزینه گزاف فراهم آمده است در سینه کوه مدفون شدهاند تا جنازه آنها دستخوش لطمه و گزندي واقع نشود، اما درحالیکه
اجساد مومیائی مصري در محلی که دور از نظر و دسترسی انسان نهاده شده بود و در نتیجه آراستگی آن فقط به قسمت داخلی
مقبره محدود گردیده است و غرض هم این بوده است که چشم بشر بار دیگر بر آن نیفتد، شرع و آئین زردشتی با جهد و اهتمام
تمام عظمت قدر و مقام شهریار متوفی را به رخ اهل عالم میکشد و اگر نمونهاي مصري مورد علاقه و کنجکاوي باشد بهتر است
آنرا در میان مقبرههاي جلگه نیل و صخرههاي بنی حسن جستجو نمود، نه در راهروهاي طاقدار ساخته و پرداخته جلگه آرامگاه
پادشاهان.
شرع و آئین زردشتی
در اینجا قهرا این پرسش پیش میآید که چگونه است پادشاهانی که کیش زردشتی داشتند طرفدار و بانی مقبرههائی شدهاند که
صفحه 156 از 570
بههیچوجه با موازین معروف منع و نهی این آئین درباره دفن کردن جسد سازگار نیست؟ در قبال این سؤال وارد، سعی خواهم کرد
جوابی بدهم. نخست باید این نکته را در خاطر داشت که اوستاي معروف زمان ما فقط از دوره نخستین پادشاه
______________________________
Thebes-(1)
ص: 176
226 میلادي) تدوین یافته است و اجراي تام و تمام قواعد زردشتی بر ضد تدفین خواه از راه سوزاندن - ساسانی اردشیر بابکان ( 40
جسد یا به خاك نهادن آن که سبب آلودگی عناصر اصلی و نیمهالهی طبیعت میشود فقط از آن موقع مرسوم و مجري شده است.
در عهد داریوش اثر و نفوذ کیش اوستائی به هماناندازه نبود که بعدا پیش آمده است و شاید هم مقررات آنرا به نحو تام و تمام
درباره طبقه مغها مرعی میداشتند. باري فرمانروائی که یکی از مدعیان شخصی خویش را از میان پیروان آن کیش برانداخته بود
لابد زیر بار قواعد ناهنجار آن طبقه نمیرفته است.
جسدسوزانی، چنانکه هرودوت نقل میکند چون با قدر و حرمت عناصر خداوندي منافات داشته منع شده بوده است. پارسیان
بیاندازه مبهوت شده بودند وقتی که شنیدند کمبوجیه جنازه آمازیس را به آتش کشیده بود. نهادن جسد در دخمه که طعمه
پرندگان شود از قدیم مرسوم بود و در مورد افراد عادي استخوان مرده را به قصد پیشگیري از پراکندگی، مومیائی و سپس دفن
میکردند و همین نحوه تدفین اتباع خویش را سلاطین در مقبرههاي سنگی انجام میدادند و بدینطریق بود که این رفتار تجاوز
نمایان نسبت به آئین مزداپرستی در زیر سایه و اثر نام خود او وقوع یافته بوده است.
میگویند آتشگاه بود
مقابل قبرهاي شاهی سومی و چهارمی در نقش رستم برآمدگی نیمهساختگی دیده میشود. در روي آن محل روبروي مقبره
چهارمی که در انتهاي غربی است ساختمان چهارگوش خاصی است که غرض از بناي آن مورد اختلاف نظر است، ظاهرا اروپائیان
به استناد دلیل زردشتیها یا آتشپرستان چون درون این ساختمان از دود آتش سیاه شده است در سراسر این قرن آنجا را آتشگاه
پنداشتهاند. اهالی محل در دورههاي مختلف گاهی آنجا را کورنیخانه (کرنايخانه؟) یا نقارهخانه و زمانی هم کعبه زردشت
نامیدهاند که نام اولی ناشی از عادت ابلهانه کلانی است که روستائیان ایرانی در تسمیه اسامی و اصطلاحات دارند و عنوان ثانوي نیز
تکرار همان سنت و روالی است که اشاره کردهام.
ص: 177
این بنا شامل برجی است چهارگوش که طول هر ضلع آن 23 پا و نیم است و از جرزهاي سفید سنگی که با مرمر قابل اشتباه است
ساخته شده است.
ارتفاع آن از کف واقعی که در زیر خاك پنهان و قسمتی از آن بعد از حفاري پانزده سال پیش بوسیله معتمد الدوله والی فارس
خالی مانده است 35 پا است. سه جبهه آرامگاه (به غلط نامیده شده آتشگاه) در نقش رستم
این بنا پاك و سفید است، ولی تورفتگیهائی دارد که مثل قاب پنجره یا طاقچه است و در آن تختهسنگ سیاه گذاشتهاند و جمعا
ششتا است. دو پنجره زیرین مستطیل و وسطی مربع و پنجرههاي فوقانی هم مربع، اما قدري کوچکتر است که در زیر گچبري
دندانهداري واقع است که در گرداگرد رأس بنا دیده میشود و سطح نما هم از چندین حفره و روزنه یکشکل خاصی پوشیده شده
است که
صفحه 157 از 570
ص: 178
هرکدام از یک تا چهار پا طول و پنج پا و نیم پهنا و یک پا و نیم عمق دارند و ظاهرا این حفرهها و طاقها به قصد تزیین بوده است.
جبهه چهارمی که مقابل مقبره شاهی است و از همانجا میتوان به داخل بنا رفت درگاهی دارد با ارتفاع شش پا و عرض پنج پا و
در اصل شانزده پا بلندي داشته و حالا تا دوسوم این مقدار از کف زمین بالاست و سابقا با پلکانی به رأس آن میرفتهاند که اطاقی
در آنجاست به مساحت 12 پا مربع و 18 پا ارتفاع.
کف اطاق را با تختهسنگها فرش کردهاند و سقف صاف آن هم با دو قطعه سنگ فرش شده است، ولی قسمت خارجی، طاق
ضربی دارد و چهار تختهسنگ در آنجا بهکار رفته که یکی از آنها را زلزله اوایل این قرن از جا کنده است. قسمت زیرین برج بسیار
محکم بنا گردیده و بعضی از سنگها را به احتمال گنجیابی کندهاند.
از قرار معلوم درگاه بواسطه سقوط سنگی که بر محوري متکی بوده مدتی مسدود مانده و خط و شیار آن هنوز دیده میشود و
آقاي دیولافوا کشف نمود که بر کف اطاق قسمت لیزي بوده که با کمک چرخ، اجناس سنگین را میتوانستند به داخل بکشند.
اینها مشخصات عمده برج مزبور است که در آن حوالی منحصر بهفرد نیست چنانکه در مورد محلی بنام زندان در پاسارگاد
ساختمان مشابهی بوده است، اشاره نمودهام.
برج سومی در دامنه کوه پیرمرد واقع در یازده میلی جنوب شرقی فسا است.
غرض از ساختمان آن چه بوده است؟
اینک رسیدگی این مطلب پیش میآید که آنرا براي چه قصد و منظوري ساخته بودند. از لحاظ من تردیدي نیست که آتشگاه
نبوده است، زیراکه هیچگونه شباهتی به آتشکدههاي ویران و یا آنچه بر سکهها دیده میشود ندارد. تازه چه مقصودي ممکن بود
از برافروختن شعلههاي مقدس در آن مکان تاریک زندانمانند که درز و راهی به هواي آزاد نداشته است در میان باشد؟ فلاندن و
کست تصور نموده بودند که این طاق شاید براي حنوط پاشیدن و آماده ساختن جنازه پادشاه قبل از نهادن آن در مقبره که
ص: 179
روبروي همانجا بوده بهکار میرفته است. اگرچه در مورد دیگر دلایلی در اثبات این عقیده اظهار نمودم که نعش کوروش را
مومیائی کرده بودند باز در هیچجا و کتابی نخواندهام و یا در خود اوستا اثري نیست که دال بر صحت این قول و رعایت و رواج
چنین رسم و قاعدهاي باشد و برفرض هم چنین مقصودي در بین بوده چرا در جاي تاریک و مسدود که انجام منظور در آنجا خالی
از اشکال و محظور نبوده بایستی این کار شده باشد.
رالینسن گمان کرده است که شاید آنجا خزانه شاهی بوده است. این مطلب هم حدس است که دلیل استواري در تأیید آن نمیتوان
در همانجا هم بوده در جوار «1» یافت، چون معلوم نیست که چرا گنجینههاي شاهی را بهجاي داخل شهر که به گفته دیودور
مقبرهها قرار داده باشند. با آنکه چنین خزانهاي در پاسارگاد وجود داشته است به چهسبب در نوبندجان نیز آنرا ساخته باشند.
دیولافوا نظري را که بیشتر مقرون به حقیقت مینماید اظهار نموده است که آنجا آرامگاه بوده و جنازه پادشاه را موقتا در آنجا
امانت مینهادند تا تحلیل برود سپس به آرامگاه ابدي که در صخره مقابل بود انتقال میدادند. اما باز میتوان گفت که دلیل و
شاهدي براي وجود چنین رسم و کاري دردست نیست و بدین طریق حکم اوستا هم درباره عرضه داشت جنازه در فضاي آزاد
مجري نمیگردیده است. بعلاوه این برج بههیچوجه شباهتی به دخمه چنانکه دیده و یا تعریف شده است ندارد.
اکتشاف خود دیولافوا نیز اگر صحیح باشد (من بدبختانه این موضوع را قبلا نشنیده بودم تا در محل، اقدام به تحقیقاتی کرده باشم)
صفحه 158 از 570
نظریه دیگري درباره طرز تدفین دائمی بوسیله کشاندن چیزي سنگین و یا خود تابوت به داخل آن غرفه اظهار کرده است، هرچند
که فعلا علامت و اثري در این زمینه بهنظر نمی رسد، لذا من چنین استنتاج میکنم به شرحی که قبلا اشاره نمودم شباهت آنرا با
مقبرههاي لیقیه (لیکیه) تأیید مینماید که این دستگاه و آنهائی که در پاسارگاد و نوبندجان
______________________________
Diodorus-(1)
ص: 180
وجود داشته مقبرهاي متعلق به شاهزادگان بوده است و شاید هم نمونهاي از شیوه تدفین بسیار قدیمی بهشمار میرفته که بعد از
ساختن مقبرهاي که به فرمان داریوش فراهم شده از بین رفته است.
آقاي پرو که حرفش خوشبختانه در تأیید نظر این جانب است دلایل بیشتري اظهار و استنباط مینماید که زندان در پاسارگاد
بطوريکه آقاي دیولافوا گمان کرده است مقبره کمبوجیه پدر کوروش بوده به همان نحو، نظیر آن در نقش رستم نیز قبر هیستاسب
پدر داریوش بوده است.
آتشکده
پیش از آنکه سرانجام با حسین کوه تودیع کنیم آثار دیگري نیز هست که باید مورد توجه قرار داد و دوتا از آنها بههیچوجه خالی
از اهمیت نیست و در انتهاي غربی رشتهکوه به آن برخورد میکنیم و آن در برآمدگی تخته سنگی منحصربهفرد دیده میشود که
حجاري کردهاند بدون اینکه پایه یا سرستونی داشته باشد.
ارتفاع آن پنج پا و نیم و قطر آن یک پا و نیم است و معلوم نیست که به ساختمانی تعلق داشته و شاید هم اثر یادبود یا نذري است.
در نزدیکی همانجا بر بالاي صخره محوطهاي چهارگوش و مسطح هست که بوسیله پلکان به آنجا بالا میروند و گمان میرود که
دخمه بوده است. در شصت قدمی آن مکان در زاویه تختهسنگی در جهت شمالی دو آتشکده دیده میشود که وجودشان قابل
تردید نیست با اندازههاي متفاوت پهلوي هم بر رأس صخرههائی که تا کف جلگه 13 پا ارتفاع دارد، کنده شدهاند.
یکی از آنها داراي پنج پا و نیم دیگري پنج پا ارتفاع است، جناحین آنها بیشباهت به طاق نیست و در هرگوشه هم ستونی بهنظر
میرسد و بر نوك آن محلی شبیه به سنگر دیده میشود که جاي سوخت بوده است، با یک پا پهنا و هشت اینچ عمق و البته کاملا
از آن قبیل آتشکدهها نیست که در حجاريها و یا بر سکهها دیده میشوند و بعید است که این دو اثر از قدیمترین یادگارهاي
مزداپرستی
ص: 181
در ایران باشند. موریه مینویسد که قدري جلوتر از آنجا چند روزنه و پنجره هم دیده است به اندازههاي مختلف، اما یک طرح و
شکل و کتیبهاي نیز در بالاي آنهاست که در فرورفتگی کوه کنده شده است. من متوجه آن نشدم، ولی کرپورتر که دیده بوده،
کتیبهاي وجود نداشته است.
-3 خرابههائی که در جلگه مانده است
تا اینجا رسیدگی خود را درباره ابنیه و آثار سمت شمالی جلگه مرودشت تمام کردهایم و به طرف پلکان و عمارت بزرگی که
هدف فعلی ما است رهسپار شده به شرح داستان برجستگی پایدار آن میپردازیم و در سر راه آثاري را که در خارج از حوزه خود
صفحه 159 از 570
تخت جمشید و مشتمل بر سه اثر است موردتوجه قرار میدهیم.
در جلگه سمت شمالی پلکان در نیمه راه بین نقش رستم و تقریبا روبروي نقش رجب بنائی از سنگ سفید یا جرزهاي عظیم که
هرکدام ده پا طول و چهار پا ضخامت دارد در دو طبقه دیده میشود که مرتبه تحتانی لبهاي بهاندازه دو پا جلوتر از طبقه بالا دارد.
سطح طبقه فوقانی سی و هفت پاي مربع و ارتفاعش از سطح جلگه هشت پا است و اهل محل آنرا تخت رستم و گاهی تخت طاوس
مینامند و عنوانی است که مأخذ و مفهوم درستی ندارد و در ایران معمولا به غالب خرابههاي قدیمی اطلاق میشود.
حدس زدهاند که شاید آنجا پایگاه آتشکدهاي بوده، اما این حرف به هیچوجه قابل تأیید نیست. در نیم میلی پلکان در سمت شمال
و نزدیکی صخرهها یک درگاه سنگی با سردر و دیوارههاي سنگی هست که پیکري روحانی را در رداي بلندبالاي سردر بهصورت
برجستهاي کندهاند، شبیه به آنچه در سردرهاي تخت جمشید و در خرابه قصر ابو نصر در نزدیکی شیراز دیده میشود. خرابه سومی
چندین سال است که از بین رفته، ولی محل آن هنوز معلوم است و سیاحان سابق از کمپفر تا لوبرن و دیگران از آن اسم بردهاند و
جا دارد ذکري از آن بهمیان آید و آن تکستونی است که بر پایههائی در سمت جنوب غربی جلگه تخت جمشید قرار-
ص: 182
گرفته و شاید از بقایاي ساختمانی باشد که از بین رفته است و ایلات صحرانشین آنرا فروانداختهاند تا از میلههاي فلزي که در آن
بهکار رفته استفاده نمایند.
-4 تخت جمشید
اشاره
سیر و بررسیها اکنون ما را به خود ایوان و کاخ رسانیده است که با خرابههاي حوالی آن بیش از دو قرن پیش به این طرف همان
تخت جمشیدي شناخته شده است که اسکندر تسخیر کرد و طعمه آتش ساخت و در پنجاه سال اخیر هم بنابر کتیبههائی که بر آثار
آن دیده میشود همان بناهائی است که نخستین پادشاهان هخامنشی برپا ساختند.
این مسئله تاریخی که آیا واقعا همین کاخ و بناها بود که سردار مقدونی به آتش کشیده و آنجا واقعا قلعه و ارگ تخت جمشید
بوده است که عدهاي از نویسندگان قدیم شرح و بسط وافی راجع به آن باقی گذاشتهاند و اینکه آیا کارهاي ساختمانیاش تمام و
کامل شده بود و به چه وضع و ترتیبی دچار آسیب و انحطاط گردید مطالبی است که جوابش را تا انجام تعریف خرابههاي کنونی
که از این راه اطلاعاتی در دسترس ما خواهد افتاد به تأخیر خواهم انداخت و همچنین مطالب فنی و هنري که از این آثار استنباط
میشود و فقط قسمتی از آن تابهحال روشن گردیده است مثلا از آن جمله این مطلب که طرح و منشأ ایوان و تالارهاي آن از کجا
اقتباس شده است و اصل و نوع و مقصود و کیفیت سنگتراشی و کنده- کاري که سراسر این ابنیه را مزین نموده و آن بناها و آثار
متعدد با چه هدف و منظور ساخته شدهاند در موقع خود یعنی هنگامی که زمینه وافی براي استنباط و قیاس فراهم شده باشد
دال بر اینکه کاخهاي تخت «1» موردتوجه قرار خواهد گرفت. اما میتوانم این مطلب را بیدرنگ عنوان کنم که نظریه فرگسون
جمشید به دو منظور ساخته شده است: یکی مقاصد دولتی و دیگر جنبه روحانی که مبتنی بر نیایش مذهبی بوده است که در بحث
فعلی ما مورد تأیید واقع نخواهد گردید و درواقع از هیچ منبع و مقامی نیز حمایت و دفاعی درباره آن سراغ ندارم و اصلا حیرانم که
چگونه و بنابر چه دلیل و برهانی ممکن بود چنین نظریهاي
______________________________
صفحه 160 از 570
Fergusson-(1)
ص: 183
پیدا شده باشد. این جانب آن دستگاهها و ابنیه را بطوريکه هست یعنی شامل مجموعهاي از تالارهاي شاهی و کاخها که مختص
رشتههاي گوناگون زندگانی تشریفاتی پادشاه کبیر بوده است بیان خواهم کرد.
چگونگی ورود
از پوزه به قصد تخت جمشید رهسپار شدم. از کنار پرتگاه و قسمت حجاري نقش رجب عبور نمودم و رو به جنوب در جهت
کوهی که در عقب تخت جمشید، کوه رحمت معروف است و (سابقا شاه کوه نام داشت) پیش رفتم بعد از بیست دقیقه در سمت
چپ صحنه بزرگ که با ابهت تمام در کنار کوهپایه نیک استوار مینمود و بر سطح خود جرزها و ستونهاي خراب را جا داده بود
و با تصاویر آن قبلا آشنا بودم از دور نمایان گردید. این راه ورود به صحنه از جانب شمالی است.
در زاویه شمال غربی ارتفاعاتی محاذي صحنه هست که از آنجا بدون اینکه از پلکان بزرگ ورودي استفاده شود میتوان به ایوان
عظیم وارد شد. پلکان در فاصله هفتاد قدمی این نقطه واقع و در گوشهاي از جبهه اصلی که مقابل پهناي مرودشت در سمت مغرب
است ساخته شده است، چون این کلام را به خاطر داشتم که پلکان آنقدر هموار مینماید که آدم سواره هم قادر است از آن
رفتوآمد کند، از اینرو حاشیه صحنه را تا جلو پلکان خراب سیر و سواره از آن عبور کردم و در مرتبه بالا در محلی قبل از سردر
کاخ خشیارشا که جرزهائی با سر گاو دارد پیاده شدم.
ایوان
زیرسازي تخت جمشید مشتمل بر ایوان بزرگی است با سه ضلع متساوي که در کوهپایه بنا گردیده است و دامنه کوه را با کف
زمین همسطح کردهاند تا عملیات معماري آسان شده باشد و سپس با جرزهاي سنگی عظیم ساختمان و نماسازي شده است که
شامل ایوانی است قائم، ارتفاع آن به تفاوت از بیست تا تقریبا پنجاه پا از سطح جلگه است. محور بنا درواقع از شمال غربی به
جنوب شرقی است، اما بهمنظور سادگی و تسهیل من آنرا شمالی جنوبی حساب میکنم از این جهت طولش 1523 پا و عرضش از
شرق به غرب 920 پاست.
ص: 184
نقشه تخت جمشید
ص: 185
اثر صخره اصلی در چندجا بر سطح ایوان دیده میشود و همچنین بیاندازگیهاي آن به همین علت اصلی خواه براي آراستگی
خودش و خواه براي ایوانهاي مختلف یا سطحی که بناهاي متعددي در آنجا ساخته شده است.
درواقع یکی از پلکان را در ایوان مرکزي از کوه اصلی کندهاند و مخزن آبی نیز در کوه حفر شده است و پسوپیشرفتگی کوه را
از روي سلیقه و صنعت با انطباق دادن وضع خارجی بنا و آراستگی نما از همه سمت و بخصوص در جبهه شمالی دیوارها با
جرزهاي سنگی بزرگ که غالبا افقی و گاهی قائم قرار دادهاند ترکیب یافته و خیلی زیبا و پاکیزه کار گذاشته شده است، با ساروج
یا سیمان درز گیري نکردهاند، بلکه با بستهاي فلزي بهم مربوط ساخته و با قیر گرفتهاند.
صفحه 161 از 570
بعضی از ستونها تا پنجاه پا طول و شش تا ده پا ضخامت دارد. در اصل گچبري و دیواره در گرداگرد ایوان وجود داشته و بر
آراستگی آن از سمت جلگه میافزوده است. این ملحقات بهکلی از بین رفته است.
در دیوار جنوبی چهار کتیبه به خط میخی هست دوتا به زبان پارسی باستان، یکی عیلامی و یکی هم آشوري و حاکی است که از
داریوش کبیر است و بنابر رسم و شیوهاي که در کتیبههاي مقبرهها نیز دیدهایم وي اهورامزدا را نیایش میکند و کشورهاي قلمرو و
اتباع خویش را برمیشمارد و بارگاه خود را در پناه عنایات پروردگار قرار میدهد.
کف ایوان بزرگ با آنکه از سنگ شکسته و زباله و در بعضی جاها نیز با خاك و شن انباشته شده بود باز پیداست که به چهار
حوزه تقسیم شده بوده است که هم ناشی از وضع کوهستانی آنجا و هم بنابر طرح و نقشه معماري است. کوتاه- ترین و
کوچکترین، ایوان باریکی است در سمت جنوب با صد و هشتاد پا عرض و در حدود بیست پا ارتفاع از سطح جلگه و چنین
مینماید که هیچوقت ساختمانی نداشته است.
در سطح ثانوي درگاه خشیارشا با سرستون گاو نر است، قدري در عقب آن تالار صد ستون است که ارتفاع آن سی و پنج تا چهل
پا از کف جلگه است
ص: 186
سپس ایوان دیگري است که ده پا از سطح کاخ خشیارشا بالاتر قرار گرفته و بالاخره در ارتفاع مجدد ده پا ایوانی است که در آنجا
کاخهاي داریوش و خشیارشا بنا گردیده بوده است.
با چه ساختهاند؟
تمام این بناها و خود ایوان و دیوارهاي خارجی را از یک جنس ساختهاند. ترکیب پاکیزه و رنگآمیزي عالی و درخشندگی بسیار
بناها بعضیها را به این تصور انداخت که مرمر در آنها بهکار رفته است، اما بعضی دیگر قسمتهاي مختلف را جدا و بواسطه رنگ
سنگهاي چخماق و سیاه درجهبندي کردهاند. دو قرن پیش، لوبرن و نیبور نیز در قرن گذشته این خطا را حقا خاطرنشان کردند.
جنسی که هر یارد مربع از حجاري و تیشهکاري و روسازي بناهاي تخت جمشید را تشکیل داده و درواقع بهنظر من همه آثار دوره
کوهستانات خود ایران است. «1» هخامنشی بدون استثنا با آن ساخته شده است، سنگ
مقبرههاي شاهی با همین سنگ حجاري شده و اعلامیه سرورانه بیستون نیز بر همین سنگها منقور گردیده و قبر کوروش هم با آن
بنا شده است. این سنگ که از جهت جنس و ظاهر به مرمر شباهتی دارد مناسبترین جنسی بوده که آسان فراهم میگردیده است.
رنگهاي گوناگون آنکه بسته به تابش نور تغییر مییابد براستی حیرتانگیز است. گاهی مانند برف سفید، گاهی سرخفام در
بعضی جاها تیره و غالبا خاکستري است و هرگاه کاملا صاف و تمیز شود کبود مینماید.
تردیدي هم نیست که این جنس را از کجا آورده بودند، چون از وضع و ظاهر کوه رحمت پیداست که سنگ را از کجا کندهاند و
هنوز تختهسنگ و سنگپارههاي درشت براي تیشهکاري یا حمل در آن حوالی ریخته است و سنگریزه نیز در سراسر دامنه دیده
میشود و شاید هم بهدلیل عمده همین وفور ماده اصلی بوده که تخت جمشید را در آن محل برپا کردهاند، زیراکه احتیاجی در
حمل سنگ به جاهاي دوردست نبوده و کارگران سنگ را از کوه کنده و تراش نموده و به محل بنا میبردهاند.
______________________________
Calcareous Limestone-(1)
ص: 187
صفحه 162 از 570
دورنما
از صد و پنجاه سال پیش ایرانیان این آثار را تخت جمشید خواندهاند. نام قبلی آن که تا قرن چهاردهم نیز ذکر آن دیده میشود و
هنوز هم متداول است چهلمنار بود که بواسطه ستونهاي عظیم تالار خشیارشاست که در اصل تعداد آن خیلی بیشتر از حالا بوده و
طی قرون رفتهرفته کمتر شده است. عدد چهل بهطوریکه ذکر شد رقمی تمام و از روزگار قدیم علامت کثرت است و شاید هم
سابقا ستونها به همین تعداد بوده. گاهی نیز عنوان همریشه چهل و هزار ستون داشته است.
هربرت در سال 1627 نوشته بود که منظره ایوان او را به یاد کاخ ویندزور در شهر ایتن انداخته بود، در صورتی که بهنظر من اصلا
شباهتی فیمابین آنها نیست و در همه عالم جز آثار بعلبک در سوریه (فعلا لبنان. م) بنائی که بهراستی با تخت جمشید قابل مقایسه
باشد سراغ ندارم. تشبیه کردن آن با بناهاي سنگی یا ارگ که در آتن قدیم و پرگامس بوده و فعلا در سالزبورگ و کونیک شتین
بر بالاي کوه هست چندان درست نیست، زیراکه کاخهاي تخت جمشید بر صفهاي در جلگه بنا گردیده که بواسطه حوالی صاف و
هموار و ماوراي کوهستانی کوه رحمت دیدگاه ممتازي نداشته است.
درواقع به عقیده من جهانگردان درباره عظمت ساختمانی و اهمیت دور- نماي تخت جمشید اندکی راه مبالغه پیمودهاند. هنگامی
که در جلگه مرودشت به طرف آن پیش میرویم از دور چندان برجسته نمینماید و شاید حتی در موقعی که عمارتهاي اطراف
آن برپا و استوار بوده باز وضع حدود و حوالیاش مانع برجستگی آن میگردیده است.
فقط وقتی که در مقابل ایوان و آثار کاخهاي ویران قرار میگیریم عظمت آن در ذهن انسان اثر میکند، از اینرو بعید نیست که
بعضی مسافران در نظر اول احساس نومیدي نمایند، اما شخص هرچه بیشتر در میان آن آثار سیر و درنگ نماید تحسین و
شگفتیاش دوچندان میشود و رفتهرفته با تجسم آبادانی و شکوه تخت جمشید اصلی در ذهن ما به همان صورت و هیبتی که در
زمان داریوش و
ص: 188
خشیارشا بوده جلوهگر میشود، آنگاه درمییابیم که دستگاه شاهنشاهی برتر و برازندهتر از آن به دست انسان بنا نشده بوده است.
پلکان بزرگ
متناسب با حواشی غریب و وضع و ترکیب ساختمانی ایوان کاخ بطورکلی پلکان بزرگ که درواقع یگانه وسیله دسترسی و ورود به
کاخ- هاست نبایستی که در وسط، بلکه تقریبا پهلوي جبهه شمال غربی ساخته شده باشد.
دیواره مقابل ایوان را عمدا تورفتگی دادهاند و در دهنهاي که بدینترتیب پیدا شده است در یک نگاه دو ردیف جلبتوجه میکند
که به طرفین راست و چپ انحراف یافته است و هرکدام داراي پنجاه و هشت پله است، در رأس هریک از این دو رشته پاگردي
هست که به یکدیگر ملحق میشود.
این رشته ثانوي یا فوقانی که هرکدام چهل و هشت پله دارد (مجموع کل 212 پله) پاگردي مرکزي با هفتاد پا طول که سطح آن با
سر ایوان برابر است و در اینجا از سطح جلگه سی و چهار پا بالاتر است، منتهی میگردد.
چنانکه قبلا هم اشاره نمودم پلهها بسیار کوتاه و فقط داراي چهار اینچ عمق است با بیست و دو پا و نیم عرض و پانزده اینچ پهنا،
چندین پله و بنابر توجه اوزلی شانزده تا هفده تا را بر یک صخره کوه تراشیدهاند. با در نظر گرفتن 2400 سال تاثیرات هوا و
صفحه 163 از 570
حوادث، باز رويهمرفته به وجه حیرتانگیزي محفوظ مانده است.
دستگاه پلکان بهعقیده من از ارکان ضروري کاخهاي هخامنشی به شمار میرفته است. من با نظر بعضی از سیاحان هیچ موافق
نیستم که متفقا آنرا از بهترین پلکان موجود در جهان پنداشتهاند. پلکان کاخ پیروپیلا در آتن هرچند که از روي سبک و سلیقه
متفاوتی ساخته شده، باز به عقیده این جانب خیلی برازندهتر مینماید. در بناهاي همسبک و ردیف تخت جمشید باید گفت که
پلکان بزرگ کاخهاي سارگن و سناخریب در نینوا بیشتر جالب نظر بوده است.
موضوع قابلتوجه این است که نه در پلکان و نه بر دیوارهاي ایوان کتیبه یا اثر دیگري دیده نمیشود و تاریخ ساختن پلکان را هم
قطعا نمیتوان
ص: 189
دورنماي تخت جمشید از سمت مشرق
ص: 190
معین کرد، ولی چون راست به کاخ خشیارشا منتهی میشود بعید نیست که در زمان او ساخته شده باشد، هرچند که ابنیه قدیمتر
داریوش هم لابد پلکان داشته است.
رواق خشیارشا
درست در مقابل و به فاصله چهل و پنج پا از رأس پلکان خرابههاي هیبتآمیز ساختمانی است که از روي مضمون کتیبههاي میخی
که بر آن است رواق یا شاهنشین خشیارشا بوده، این بنا شامل سه قسمت است:
یکی دروازه عظیم که با ستونهائی از پیکر گاو نر آراسته و روبروي جلگه واقع است، دیگر تالار داخلی که سقف آن بر چهار
ستون بزرگ قرار داشته و باز دروازه مشابهی که بهطرف کوه باز میشده است.
از بنا و نما و عظمت آن و همچنین متن کتیبه میتوان اطمینان داشت که این ساختمان مختص موارد تشریفاتی و مخصوص ورود به
تالار بزرگی بوده که همین پادشاه قدري آنطرفتر در آنجا ساخته بوده است. آنچه در این درگاه بیش از هرچیز دیگر جلب نظر
میکند این است که اثر بارزي از هنر دوره هخامنشی است که از صنعت قدیمتر آشوري مایه دارد و شاید هم از تالار نمرود یا
خرسآباد اقتباس شده باشد و بر آن هیولاي دو گاو دیده میشود که دو قدم جلو آنها رو به تماشاگر بر دروازه حجاري گردیده،
درحالیکه پاهاي عقبی برخلاف وضع آرامی که پاهاي جلو دارند با هیبت تمام به پیش بلند شده است.
جهانگردان سابق این حیوانات چهارپا را ستونهاي سنگی یکپارچه پنداشته بودند درصورتیکه با دقت وافی ملاحظه خواهد شد
که مرکب از چهار سنگ جداگانه است. اندازه آنها ارتفاع هیجده پا و طول نوزده پاست با جمع کل ارتفاع و دروازه که این
پیکرهها در قسمت پائین آن است سی و پنج پا و طول بیست و یک پا و ضخامت شش پا و عرض راهرو بین آنها دوازده پاست.
سر حیوان که در طرف راست تماشاگر است پاك از بین رفته و گردن حیوان در طرف چپ باقی است، اما قسمت جلو آن بهطوري
محو شده که قابل تشخیص
ص: 191
پلکان اصلی
ص: 192
نیست. بر گردن حیوان بندي از گل آویزان و بر سینه و پاهاي جلو هردو حیوان و شانهها و یال و کفل موهاي پیچان افشان است.
سیاحان سابق سعی نمودند که این دو حیوان و حیوانات مشابه آن بر دروازههاي شرقی را درست مشخص سازند، اما تردیدي نیست
صفحه 164 از 570
که وضع و شکل آنها به گاو نر شبیه است و از وقتی که فلاندن و کست سر یکی از گاوها را از زیر خاك درآوردهاند جاي
شبههاي باقی نمانده است. عضلات بدن حیوان و شکل و هیبت صوري آنها حاکی از حالت مبارزهجوئی غرورآمیز و بلندپروازي و
نیرو است.
کتیبه خشیارشا
در بالاي پیکره گاو نر بر قسمت داخلی دیواره دروازه بر هردو طرف دو لوحه منقور گردیده است به سه زبان که پیداست سخنان
خشیارشاست و آن بدینشرح است: آهورامزدا خداي بزرگ است که زمین را آفرید، که آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که
به افراد شادمانی داد، که خشیارشا را پادشاه کرد، پادشاه یگانه از میان شهریاران بسیار و یگانه فرمانروا از میان فرمانروایان بیشمار،
پادشاه این سرزمین بزرگ و پهناور فرزند داریوش شاهنشاه هخامنشی. خشیارشا میگوید با عنایت آهورامزدا این دروازه را براي
مردم همه کشورها ساختم و آن است که پدرم ساخته است. هرکاري که در دیده زیباست بهیاري پروردگار آهورامزدا ما کردهایم.
خشیارشا میگوید آهورامزدا مرا حفظ فرماید و پادشاهی مرا نگاه دارد آنچه من کردم و آنچه پدرم کرد آهورامزدا نگهبان آن
.« باشد
یادگاريهاي سفر
از کتیبه افتخارآمیز یادبود مزبور بیشتر جهانگردان بهعقیده من بااحساس ملال و بیزاري به خط و اثر سیاحان اروپائی دورههاي پیش
که نام خود را بر دروازه و گاهی نیز بر پیکره سنگی گاو یادگار گذاشتهاند عطف توجه مینمایند. باید اذعان کنم که من اهل این
قبیل کارهاي احساساتی نیستم، ولی ساختمانی که به آن وضع یأسآور ویرانه است با چنین کاري از قدر و اعتبار آن چیزي
نمیکاهد، بلکه به نظر این جانب در اثر یادگاريهاي سیاحان نامی گذشته که گاهی با دست خود نوشتهاند بیشتر جالبتوجه
میشود، همان کسانی
ص: 193
که همه مسافران طبقه هوشمند تخت جمشید خواه و ناخواه با نام ایشان به همان اندازه اسم خود خشیارشا آشنا میباشند. افرادي که
با نوشتههاي خویش ذهن هزاران نفر از هموطنان خود را که شاید هیچگاه قدم به سرزمین ایران نمی گذاشتهاند روشن و برخوردار
ساختهاند. بنابراین بدون احساس خشم و بیزاري و بلکه با خشنودي سرشار بود که من در آنجا با حروف درشت نام جان ملکم
و در زیر اسامی مزبور «4» جی. بریجز ،«3» سروان جیکول بروك ،«2» و سروان ویلیام کمپبل «1» نماینده مختار را به تاریخ 1800
و سروان جان «9» جی. سوزرلند ،«8» تی. شریدن ،«7» ا. چ. ویلوك ،«6» و بهتاریخ 1809 جیمز موریه «5» نام سر. هارفرد جونز
نیویورك هرالد و به سال 1870 ،«11» بر دیوار سمت راست نام استانلی .«10» مکدونالد را به سالهاي 1808 و 1810 و 1826 دیدم
به تاریخ 1840 سی. جی. ریچ اي. تایلر، اي. استورمن و اي. تود و ،«15» ف. لاگیش ،«14» لابوردونه ،«13» تکسیه ،«12» گوبینو
ستوان ،«17» ستوان مونتایث ،«16» همچنین اعضاي هیأت نمایندگی ملکم در سفر دوم به سال 1810 که از جمله ایشان اچ. الیس
و اس. مانستی نماینده اعزامی با همراهانش در سال 1804 . قدیمترین نامی را که متوجه شدم به ،«19» و ستوان پوتینگر «18» لیندزي
تاریخ 1704 بود بین آن دوره و زمان اخیر باید اسامی کارستن نیبور، 1765 و دبلیو فرانکلین 1787 یاد شود.
تالار مرکزي
در عقب دروازه ورودي پیکره دو هیولا دوتا از چهار ستون بسیار بلند با سرستون سهبر، قرار دارد که در تخت جمشید و تالار
صفحه 165 از 570
خشیارشا و تالار
______________________________
1)- سرجان ملکم نویسنده تاریخ ایران و حاکم بمبئی. )
W .Compbell-(2)
J .Colebrook-(3)
4)- مترجم کتاب فرشته. )
5)- که بعدا سر. هارفرد جونز بریجز شد. )
6)- نویسندهاي که نامش بارها تکرار شد، وي نویسنده حاجی بابا و در تهران کاردار سفارت بوده. )
7)- بعدا سر. اچ. ویلوك در تهران کاردار سفارت. )
T .Sheridan-(8)
J .Southerland-(9)
10 )- بعدا سر. جان مکدونالد کینر وزیر مختار در تهران و مؤلف یادداشتهاي جغرافیائی راجع به ایران. )
سیاح و کاشف افریقا که بهعنوان خبرنگار روزنامه به ایران آمده بود. Stanley-(11)
.« سه سال در آسیا » 12 )- کنت دوگوبینو وزیر مختار فرانسه در تهران و نویسنده کتاب )
13 )- مؤلفی که نامش چندین بار ذکر شده نویسنده کتابی در باب ارمنستان. )
Labourdonnaye-(14)
Ph .Laguiche-(15)
16 )- الیس نماینده انگلیس در تهران. )
17 )- بعدا ژنرال سر. مونتایث. )
18 )- بعدا سر. لیندزي بیتون. )
19 )- سیاح بلوچستان بعدا سر. اچ. پوتینگر. )
ص: 194
صد ستون و تالار اردشیر در شوش نیز هست. آنچه از این چهار ستون مانده چهل و شش پا ارتفاع دارد و دراصل سقف تالار
مرکزي یا کاخ با هشتاد و دو پا مساحت بر آن قرار گرفته بوده است. ستون دست چپ داراي سه جرز است و بریدگیهاي آنکه
سی و نه تا است باهم یکسان نیست شاید زلزله استوانهها را از جا کنده باشد.
ستون دومی دست راست پائین افتاده و قطعاتش در خاك اطراف فرورفته است.
وضع ستون دست چپ هم کموبیش از همین قرار است. در زمان شاردن هر چهار ستون برپا بود. استولزه تصور کرده بود که
سرستونها کله اسب داشته ولی بهنظر من براي این نظر او دلیلی نیست و سرستونها مانند دیگر بناهاي هخامنشی سر گاو داشته
است.
دروازه دومی
این تالار به دروازه دیگر یا رابط که در جبهه شرقی است مربوط میشود. دروازه دومی هم ستونهاي عظیم سنگی بر طرفین با دو
هیولاي گاو، رو به سمت کوه دارد، ولی وضع و ترکیب آنها با آنچه در جبهه غربی است متفاوت و بیشتر به آثار آشوري شبیه
صفحه 166 از 570
است. بدنه و پاهاي گاو نر بسیار قوي و خیلی جالب نظر است و بر شانههاي آنها به سبک آشور، بال دیده میشود با پرها که
ظریف و زیبا در برجستگیهائی ظاهرا زوالناپذیر منقور گردیده است.
حیرتانگیز آن است که این هیولا صورت انسان دارد، اما بوسیله کلنگ عناصر مخرب وضع و ترکیب آنها خراب و از حال واقعی
خارج شده است، ولی ریش تابیده انبوه بر سینه ستبر آن نمودار است و از بناگوشها گوشواره آویزان و رشتههاي زلف روي چهره
محو گردیده آدمی و بر سر آنها نیز نیمتاج بلندي است که پرهائی در نوك آن است و دستههاي مدور بهصورت شاخ در جلو سر
بهنظر میرسد.
این منظره مهیب از دیرباز توجه سیاحان را جلب نموده بود چنانکه دکتر فرایر عالیقدر شرحی در اینباره نوشته است. اما اینکه چرا
سرستونهاي با سر گاو به طرف جلگه، ولی ستونهاي بالدار با قیافه انسان که مهیبتر مینماید رو به کوه واقع شده است مطلبی
است که پیش از این محل اعتنا و بحث واقع نشده
ص: 195
حجاري بر ایوان کاخ خشیارشا
ص: 196
است و معلوم نیست که دلیلش روزي کشف شود و یا به چهعلت این دو دروازه بزرگ را در دو انتهاي تالار داخلی ساختهاند.
بهنظر نمیرسد که بحثی در این مورد ضرور باشد.
فرگسن تصور میکرد که آنجا بطوريکه در تورات هم مندرج است تالار دادگاه بوده، ولی من تصور میکنم با منش و روش
سخت شاهواري که سلاطین هخامنشی درباره جلال و عظمت مقام پادشاهی داشته و از ذکر آن در کتیبهها نیز فرونگذاشتهاند
حاضر شده باشد تا این درجه با اتباع خویش محشور و قرین شده باشند. بنابراین من آن رواق را فقط ورودیه برازندهاي به کاخ و
تالارهاي بار که در عقب آن واقع شده است تلقی میکنم چنانکه نظیر آن در لوکسور و کرناك هم بوده است.
آبانبار
در طرف چپ یا شمالی رواق خشیارشا در صخره طبیعی تا سطح ایوان مخزن آب بود. در آنجا پایههاي ساختمانی که از بین رفته
است دیده میشود، با بدنه واحدي که ستونهاي بیشمار داشته است و در آثار دیگر نویسندگان ندیدهام که متوجه این موضوع
شده باشند. در سمت دیگر یا جنوبی دروازه مخزن یا آبانباري بوده که بنابر قول باکینگهام ستونهاي بزرگی داشته که بینینگ
نوشته است از صخره واحدي درآورده بودند، اما بهطوريکه از یادداشتهاي خودم استنباط میشود در خود کوه کنده شده بوده
است و دیوارهائی داشته که سه پا از کف زمین بالاتر است و از قرار معلوم بوسیله مجراهاي زیرزمینی آب به آنجا میآوردهاند که
در اینباره بعدا شرحی ذکر خواهم کرد و آن براي آبیاري یا جلوه باغی که بین رواق و تالار بار خشیارشا بوده بهکار میرفته است.
کاخ خشیارشا:
پلکان
اشاره
اینک به عمارت دیگر نزدیک میشویم که بدون شک رکن عمده مباهات و افتخار تخت جمشید اصلی بهشمار میرفته و
صفحه 167 از 570
ستونهاي آن طی قرون وسطی، عنوان چهلمنار به آن داده است و بقایاي آن نیز هنوز برازندهترین آثار دوره فرمانروائی فرزند
داریوش محسوب میشود.
ص: 197
در فاصله پنجاه و چهار یارد از رواق خشایارشا در طرف جنوب و محور طولی ایوان به پلکانی بس عالی برخورد میکنیم که
زیباترین آثار حجاري آرایشی زمان هخامنشی و اثري نیک ممتاز در ردیف برج و بناهاي مصري و سردرها و عمارات معابد یونانی
و دیوارههاي با نقشونگار محرابهاي بزرگ بودائی و نماهاي غربی کلیساهاي گوتیگ و مایه امتیاز تخت جمشید از خرابههاي
دیگر است و معماري عهد داریوش و جانشینهاي او را از لحاظ عظمت و مزیت پایه و مقام جداگانهاي میدهد.
نماي ایوان برجسته حجاريشده که تالار بار شاهی در آنجاست، هفتاد و دو یارد امتداد دارد. ارتفاع اصلی از کف پائین یازده پا و
نیم است و سردر بزرگ در آنجا واقع شده است. بوسیله چهار ردیف پله به رأس آن میرسند که دو رشته آن از کناره ایوان به
سمت پاگردي در وسط آن مربوط میشود و دو ردیف دیگر از دو انتهاي شمالی و جنوبی به جانب ایوان بالا میرود. هر ردیف
سی و یک پله دارد که پانزده پا و نیم طول و چهارده اینچ عمق آن است. وقتی که به زودي ملاحظه خواهد شد که از این پلکان به
محلی که تالار شاهنشاه بوده می رفتهاند دلیل بناي چهار رشته پلکان مزبور را که وسیله رفتوآمد آسان براي گروههاي متعدد
جهت تقدیم درود و هدایا فراهم میساخته در خواهیم یافت و میتوان استادي و همچنین هوش و دانائی معمار آنرا تحسین و
ستایش فراوان نمود.
حجاريها
بر دیوار جلو پاگرد میانه که محل تلاقی رشته پلکان متفاوت است، حجاريهائی است از نوع و اندازههاي خاص که هم از لحاظ
حسن تأثیر ممتاز و هم متناسب با بقیه کندهکاريهاست. در وسط صفحهاي مستطیل دیده میشود که از قرار معلوم براي نقش و
حجاري پیشبینی شده بود، ولی آن کار ناتمام مانده و این یکی از شواهدي است که نشان میدهد حتی در روزگار قدیم سلاطین
هخامنشی نیز مانند جانشینهاي متأخر خود به اتمام آنچه اسلاف ایشان شروع کرده بودند اعتنائی نداشتند. در سمت راست سه
ص: 198
پلکان شمالی و صحن تالار خشیارشا
ص: 199
پاسدار مسلح با سپر و نیزه و در طرف چپ هم چهار تن مشابه دیگر با قلاب کمر روبروي صفحه خالی مزبور ایستادهاند.
در عقب سر این افراد روي دیوار پیکره گاوي هست که برپا خاسته با شیري که چنگال و دندانهایش در ران گاو فرورفته گلاویز
شده است. چون این تصویر در جاهاي متعدد در پلکان تخت جمشید دیده میشود جا دارد تحت بررسی مختصري درآید.
بعضی از نویسندگان معناي خاصی براي این تصویر تصور کردهاند مثلا لیارد مینویسد پیروزي شیر بر گاو و فتح خورشید یا رکن
حرارت بر آب یا عنصر برودت است. با آنکه وجه تناسبی بین گاو و رطوبت متصور است بهنظر من هیچ وجه قیاس و ارتباطی مابین
شیر و خورشید نیست.
بعضیها نیز بین آن صورت و هنگامی که خورشید وارد مدار نوروز می شود ارتباطی تصور نمودهاند. عده دیگر هم گفتهاند که
آن جدال گاو و شیر نمودار مبارزه بین اهورامزدا و اهریمن یا نیکی با پلیدي است و شیر علامت نیروي درهم- شکن و مخرب
است.
صفحه 168 از 570
جواب این حرف آن است که در هیچیک از بناي تخت جمشید پیروزي بر اهریمن را منقوش نساختهاند، به احتمال قوي آن پیکار
فقط جنبه نمونه و تصویر دارد که بر غالب دیوارهاي تخت جمشید بین پادشاه و هیولاي مهیب که مدعی و رقیب تختوتاج او است
دیده میشود و شیر علامت پیروزي شاهانه و گاو نشانه نیروي کلان و مهیب، اما مقهور است.
مراسم در نوروز
حال به مطالعه دیوار اصلی آن محوطه تخت و بلندي میپردازیم که تصاویر برجسته تشریفاتی آن کلیدي است که بدانوسیله می
توان پی برد که چه نوع مراسمی در آنجا معمول میشده است. در سه خط طولانی از هر دو طرف راست و چپ تا کنار پلکان
آخري صفهایی دیده میشود، ولی ارتفاع کامل ایوان بعدها نقصان یافته و قسمت بالاي تصاویر صدمه و شکست دیده و فقط
نیمه پائین بدن باقی مانده است.
ص: 200
در هر انتها و گوشه که در اثر الحاق پلهها ایجاد گردیده باز همان پیکر شیر و گاو بهنظر میرسد. دستههائی که در انتهاي شرقی
است باآنکه چندین قرن در زیر خاك مانده بوده باز تازگی حیرتانگیز درخشانی دارد.
بعد از آن حاشیه سهگوش لوحههائی براي کتیبهپردازي آماده شده بود که بنابر مفاد یادداشتهاي خودم قسمت طرف چپ سائیده
و محو گردیده، ولی کتیبه سمت راست به خط میخی در نیایش پروردگار اهورامزدا و ذکر نام خشیارشا، شاه بزرگ و شاهنشاه
فرزند داریوش پادشاه هخامنشی است.
از این لوحه در سه صف افرادي که اشاره نموده بودم و قد هرکدام بالغ بر سه پاست به جانب مرکز رواناند. دسته دیگر هم از
طرف مقابل این نقطه در حرکتاند. این دو ردیف بهصورت بارزي دو طبقه از افراد را نشان میدهد، آنها که در طرف چپاند با
نیزه و اسلحه و ادوات موسیقی با ارابه و اسب به وجه نمایانی درباریان و پاسداران شاهنشاهاند، دسته دیگر در طرف راست به
قسمتهاي جزء تقسیم و به اندازه و شبیه درختان سرو حجاري شدهاند. از قیافه و لباس ایشان پیداست که به اقوام مختلف تعلق
دارند با چیزهائی که در دست دارند یا همراه میبرند از قبیل گاو و الاغ و گوسفند و شتر و میوه و ظروف و جواهرات و زیورآلات
و بطورکلی هدایا مربوط به تقدیم درود و نیایش اتباع شاهنشاهی است و تردیدي باقی نمیماند که این تصاویر راجع به مراسمی
است که هرساله در کاخهاي شاهی معمول میگردیده است.
در مواردي که شاهنشاه در فصل مساعد و مطلوب بهار به تخت جمشید میآمده است تا گزارش مأموران خود را استماع کند و
در آتن هم باشکوه و جلال «1» احترامات و خراج اتباع خویش را دریافت دارد به همان وضع و حالی که در بناهاي پارتنون
محدودتري منقوش شده است.
ستونها
اینک که در مرتبه فوقانی ایوان هستیم به جالبتوجهترین آثار خارجی آن ویرانهها نزدیک شدهایم که به گفته شاعر:
______________________________
. Parthenon-(1)
ص: 201
صفحه 169 از 570
ستونهاي سنگ خارا که روزگاري سر بر آسمان و کاخ جمشید را در پرسپولیس استوار داشت، حال بناي ویرانه عظیم او با پلههاي
شکسته در کناره کوه سرنگون فروافتاده است. اما همه آن ستونها هم بهطوريکه دستگاه عکاسی گواه است فرونیفتادهاند و با
وجود خرابکاريهاي پلیدانه هنوز خوشبختانه ستونهائی هست که از گزند زمانه مصون مانده و هرچند آسیب فراوان دیدهاند و
منظره غمانگیزي دارند باز طرح و چگونگی اصلی آن ابنیه را در نظر ما روشن میسازند و مشتمل بوده است بر تالار مرکزي با
شش ردیف ستون که هر ردیف خود شش ستون داشته با رواقهاي پیشآمدهاي که سه سمت شمالی و شرقی و غربی داراي دو
رج ستون و هر رج هم شش ستون و جمعا با هفتاد و دو ستون بوده که درحالحاضر سیزده ستون برجاست.
هر نقشه و طرحی که (از جمله نقشهاي که به دستور این جانب تهیه شده بوده است) من دیدهام تمام ستونها در جاي اصلی خود
نمودار نیست، در چندین جا پایههاي ستونها هنوز محفوظ مانده و قطعات شکسته در نزدیکی آنها از هر طرف فروریخته است.
سطح درونی این پایهها که در اصل به یکدیگر متصل بود مثل روز اول نرم و صاف مانده و سوراخ بستها که آنها را به هم
میپیوسته است هنوز دیده میشود. از استوانههائی که بهصورت کموبیش مصدوم معلوم است و یا آثار ویرانی که در آن حوالی
است نیک آشکار میگردد که در این دستگاه ستون- بندي نیز دو سبک کار عهد هخامنشی رعایت شده است.
در رواق جلو و تالار مرکزي ستونها در بالا از سه استوانه ترکیب یافته و به دو نیمه سر گاو منتهی میشده است که گردن خالی
آنها مثل رواق خشایارشا تکیهگاه گچبري بوده است. ستونها شامل سه قطعه سنگ بوده، اما در رواقها استوانه سادهتري داراي
سرستون سر گاو بهکار رفته، ستونهاي چهارجرزي بیشتر دیده میشود هرچند که در سر همه ستونها نیز یکسان سرستون گاو
بهکار نبردهاند، بلکه سر اسب افسانهاي که شاخی بر پیشانی داشته است دیده میشود.
ص: 202
هر هفتاد و دو ستون بدون استثنا شیاردار و داراي ارتفاع متساوي بوده ستونهاي تالار مرکزي پایههاي چهارگوش و ستونهاي
رواق پایه گرد مزین داشتهاند، شبیه ستونهاي پرپیلیا (در آتن) که گفتهاند مانند گل (نیلوفر آبی) بوده که وارونه شده باشد، اما
شباهت بیشتري به زنگ ناقوس داشته که با برگهاي دراز آراسته و معکوس بر زمین نهاده باشند.
اندازه و ابعاد
رواقهاي خارجی 140 پا طول و 28 پا عرض و با تالار مرکزي 71 پا فاصله دارند، ولی بین رواقهاي مزبور چهار ساختمان
یکپارچه فرعی است که معلوم نیست به چه منظوري بنا شده است، سپس به تالار مرکزي وارد میشویم که در زیر و حوالی آن
فلاندن و کوست آثار و مجراهاي زیرزمینی یافتهاند ابعاد خارجی این تالار که بدون شک مایه اصلی افتخار تخت جمشید بوده
است از هر طرف 140 پاست که تقریبا پنجاه یارد میشود که میتوان متناسبا آنرا با تالار کرناك جلگه نیل مقایسه نمود و بهنظر من
بایستی که از لحاظ استادي و هنر، ساختمان والاتري بوده باشد، زیراکه با وجود عدم تناسبی که در ستونها دیده میشود و فقدان
حجاريهاي متعددي که روي ستونهاي مصري را زینت داده است نماي خارجی این تالار بیپیرایهتر و بنابر این از منظره معابد
نمایانتر است. «1» توتمس
مسئله دیوارها
در تالار خشایارشا دو مسئله مهم که حل آن بیشتر بر حدسیات نویسندگان مبتنی بوده است نه اطلاعات و تحقیقات محلی روبرو
صفحه 170 از 570
میشویم:
یکی موضوع دیوارهاست و دیگر مسئله سقف. آیا تالار مرکزي با دیوار محصور شده بود و با رواقها بوسیله دیوار ارتباط و شکل
کثیر الاضلاع بزرگی داشته است. فرگسون چنین گمان میکرده است. وي در اطراف تالار و طرفین ایوان دیوارهائی تصور نموده
که با خشت خام به ضخامت هیجده پا ساخته شده بود با پنجرهها و طاقچهها نظیر آنچه در کاخ داریوش هم بوده است و در انتهاي
هر ضلع نیز پاسدارخانه ساخته بودند، اما تا آنجا که من اطلاع دارم این مطلب هم صحیح است که در
______________________________
Thothmes-(1)
ص: 203
هیچ نقطه دیگر در ایوان یا سایر جاها رواقهائی که از دستگاه مرکزي که به دلیل ساختمانی با آن مربوط است کاملا جدا شده
را با تردید باید تلقی نمود. «1» باشد دیده نشده است، از اینرو قول اصلاحی کوست و شیپیه
از جهت دیگر چنین بهنظر میرسد که بیشتر بناهاي صفه تخت جمشید دیوار داشته و باآنکه قسمتهائی که با گل و خشت ساخته
شده بود ناپدید شده است پایههاي سنگی و قاب پنجره و طاقچهها در همهجا دیده میشود، در صورتی که در تالار خشیارشا
کمترین اثري از پنجره و طاقچه و درگاه نیست که به نظر من دلیل غیرقابل ردي است که هیچگاه از این قبیل چیزها با ترکیبات
سنگی در آنجا ساخته نشده بوده است و قابل تصور هم نیست که روزگاري در آنجا بوده و بعدا بهکلی از بین رفته باشد.
فرگسن جواب این مسئله را به این نحو داده است که فقط دیوار گلی با روکار کاشی میناکاري داشته است، اما هیچگونه اثري در
تأیید این نظریه به دست نیامده و معلوم هم نیست که چگونه پایههاي سنگی را در همه دیوارها بهکار برده بودند، مگر در این تالار،
بعلاوه دیوارهائی با وضع و ابعاد مزبور این تالار را از حالت و هیبت خاص خود میانداخته و شاید هم طرح معماري آنرا مختل
میساخته است.
ظاهرا هیچکس انکار ندارد که این تالار بطوريکه از حجاريهاي آن برمیآید تالار بار عظیم و تالار شاهنشاهی یا تختگاه شاهنشاه
بوده است. در آن شاهنشین، وي بر تخت و در زیر سایبان به همان قسمی که در دیگر کاخها نیز بوده است و شرحش خواهد آمد
جلوس مینموده تا اتباعش او را تماشا کنند و شاهنشاه نیز آنها را دیده باشد و افراد مردم در رواقها و از میان ستونها فراهم
میآمدند تا درود و احترامات خویش را به پیشگاه وي تقدیم دارند.
در چنین محل و با چنین وضع و حالی فضاي کافی و نور فراوان به منظور سهولت حرکت و دیدار ضرور بود و عظمت و سطوت
وجود شاهنشاه درخور کتمان
______________________________
Chipiey-(1)
ص: 204
نبود، بلکه برخلاف، کمال ابراز و درخشندگی را ایجاب مینمود که بدینترتیب اسباب دیگر براي کموبیش کردن نور و
پسوپیش نمودن خلق مورد نمییافته است.
این بساط و کار در مشرق زمین سابقه بسیار قدیم داشته است و مفتاح اسرار دیرین اکنون در زیر نظر خود ما است، چون در همین
تالارها و ایوانهاي بیدر و دیوار پادشاهان متأخر ایران از شاه عباس به این طرف چنانکه در فصل تهران و اصفهان ملاحظه شد
خود را به اتباع خویش نشان میدادهاند و جلو این تالارها را فقط با پارچه گرانبها و پرده میپوشانیدهاند و اگر این شاهد بارز جدید
هم به حد وافی مایه اقناع نباشد میتوانیم روزگار بعید را که مقارن زمان تخت جمشید بوده و شواهدي معتبر که از آن عهد و زمانه
صفحه 171 از 570
باقی مانده است در نظر بیاوریم یعنی به شوشان یا سوزا که کاخ زمستانی همین شهریاران در آنجا بوده و بناهاي سنگینتر ایشان را
ما در اینجا تحت بررسی داریم، توجه نمائیم.
در همهجا باغچهسراي شاهی پردههاي سفید و سبز و آبی با بندهاي ممتاز کتانی و ارغوانی و گاهی نیز حلقههاي نقره و ستونهاي
مرمر داشته است، بنابراین بدون اینکه بهصورت قطع ضرورتی براي قول نظریه هریک از دو دسته صاحبنظران فرانسوي باشد که
نامشان یاد شده است و یا رد قطعی این موضوع که دیوارهایی، تالار مرکزي را با حواشی ستونبندي ارتباط میداده است باز
بهعقیده من قول ایشان در زمینه کشف حقیقت از آنچه نویسندگان انگلیسی گفتهاند بیشتر مقرون به صواب است و آن دستگاه
عظیم در هنگامی که خشیارشا مراسم دربار باشکوه خود را آنجا برگزار مینموده بهر وضع و صورتی که بوده با آنچه فرگسن
فرض و عنوان کرده است کمترین شباهتی ندارد.
سقف
استدلال مشابهی نیز راجع به این موضوع پیش میآید که در اینجا یا دیگر عمارتهاي تخت جمشید مسئله سقف چه صورتی داشته
است.
جاي شک نیست که در این مورد نقطههاي خالی در ستونهاي دوسر و زبانه جرزهاي زاویه در چند بناي دیگر بهمنظور جا دادن
سر تیرها بوده است و این
ص: 205
سقفها به هیچ احتمالی سنگی نبوده است، زیراکه ستونها چندان محکم و یا بقدر کافی نزدیک هم نبوده که قادر به نگاهداري
وزن آن باشد و هیچ قسم نمونهاي هم از این نوع سقف یافته نشده و چنین چیزي بههیچوجه با سبک معماري زمان تطبیق نمیکرده
است.
از جانب دیگر بنابر قول مورخان یونانی بخصوص کیتوس کورتیوس احتمال قوي آن است که سقف بناهاي تخت جمشید از چوب
سرو آزاد بوده و شاهد این فرض آثاري است که در خود ایوان بهدست آمده بوده است و تخته سرو را به خاطر حفاظت با نوعی
برچسب گلی میاندودند، چنانکه بواسطه ضرورت اقلیمی همین کار طی قرون در ایران سابقه و رواج داشته است. اما چون دلیل
قاطع در اینباره به دست نیامده است ترجیح میدهم که از اظهار نظر قطعی خواه مثبت یا منفی خودداري نمایم و به همین علت نیز
فرض بیپرواي فرگسن را درباره سقف ابنیه هخامنشی رد میکنم.
تنها وسیله مقایسه و تشابه بهنظر او حجاري بالاي مقبره شاهی در نقش رستم و عقب تخت جمشید بوده که بر سقفی مانند
برآمدگی و نماي کاخهاي مجاور آنجاست که نقشی از پادشاه در حال دعا و نیایش هست و بر کرسی یا جایگاه دوطبقهاي ایستاده
است. وي این صحنه را تقلیدي از عمارتهاي غیرمذهبی ایوان پنداشته و بهحدي هم راه مبالغه پیموده که اظهار داشته است
تردیدي وجود ندارد که مانند مقبره، بناهاي تخت جمشید هم طبقات متعدد داشتهاند. ولی کمترین دلیل و برهانی براي تأیید این
قول در میان نیست.
کاخ داریوش
اشاره
صفحه 172 از 570
وقتی که از تالار خشیارشا از سمت شمال به طرف جنوب پیش میرویم از همان راهی که اکثر مسافران هم میروند و جاي پا دیده
می شود، در طرف جنوب به بناي دیگر که کوچکتر، ولی کاملتر است میرسیم که مطابق کتیبههائی که همانجاست به کاخ
داریوش شهرت یافته است. این بنا شامل تالار مرکزي است داراي شانزده ستون در چهار ردیف و هر ردیف هم چهار ستون با
ایوانی که هشت ستون در دو برج در جبهه غربی دارد و آثاري که ظاهرا علامت
ص: 206
اطاقهائی است که در عقب آن ساخته شده بود. این تنها بناي روي صفه است که در جبهه جنوبی است و پلکان در طرفین آن
ساخته شده که مدخل عمده کاخ بهشمار میرفته است. بعدا پلکان سومی نیز بر آن افزوده شده بود و همچنین مدخل دیگري هم
در سمت غربی مقابل کناره ایوان اصلی و جلگه مرودشت است. براي هر مسافري که مثل من از طرف شمال وارد میشود این راه
طبیعی ورود است و بنابراین بنا را از سمت عقب به طرف جلو سیر و قدمبهقدم آنرا تعریف میکنم.
مدخل جناحی
تمام این بنا بر صفهاي که از تالار خشیارشا تقریبا ده پا بلندتر است واقع گردیده، ابعادش 132 پا طول و 96 پا عرض است. وقتی که
از پلکان دو پهلوي جبهه غربی بالا میرویم کتیبهاي که قسمتی از آن پنهان است بر دیوار ایوان مشاهده میشود و روي دیوار مقابل
پلکان که در اینجا هم پیکره شیر و گاو و در طرفین آن هست لوحهاي است داراي کتیبهاي که نیک محفوظ مانده و حاکی است
که آن پلکان را اردشیر سوم صد و پنجاه سال بعد از ایجاد آن بنا اضافه کرده است. بر بالاي پلهها از درگاهی عبور میکنیم که
دیوارههاي آن شاید در اثر زلزله کج و به طرف یکدیگر خم شده است.
از میان رواقی عبور نموده به درگاه دوم و از آنجا هم به تالار مرکزي وارد میشویم. سنگهاي طرفین این درگاه (که گویا مانند
دروازه دیگر بوسیله اردشیر اصلاح و تعمیر یافته است) پیکر دیگري از جدال شاه با هیولا (گاهی گاو نر یا اسب افسانهاي شاخدار یا
شیر و یا عنصري مرکب از همه این علامات مختلف) حجاري شده است.
در همه این نقشهاي برجسته پادشاه با متانت کامل و بیدغدغه خاطر به سبک خشک یکنواخت خنجري در شکم هیولا
فرومیکند و حیوان از جلو وي بر کفل به عقب میافتد و شاه شاخ او را آرام در چنگ میگیرد.
تالار مرکزي
بواسطه ساختمان این راهرو (که شاید بعدا افزوده شده است) فقدان همآهنگی در نقشه بناي تالار مرکزي بهنظر میرسد، وسعت
آن
ص: 207
مبارزه شاه با جانور افسانهاي- کاخ داریوش
ص: 208
پنجاه پاي مربع است و با چندین جرز سنگی حجاريشده بزرگ متمایز و بواسطه بی حفاظی تقریبا سیاه شده است و چنین مینماید
که آن جرزها از یکدیگر جدا بوده و در سراسر حاشیه شاید قسمت اصلی بنا را تشکیل میداده است.
بعضی از این جرزها که بزرگتر و بلندتر است در درگاه بهکار رفته با گچبریهاي شیاردار برآمده و جرزهاي کوچکتر را براي
نفوذ نور سوراخ کرده و یا به عنوان طاقچه ساخته بودند که هنوز هم در خانههاي ایرانی متداول و جاي اسباب و لوازم خانگی
صفحه 173 از 570
است.
در سمت شمالی تالار دو درگاه و دو طاقچه است در جبهه شرقی یک درگاه و سه طاقچه و در طرف جنوبی که مدخل اصلی است
یک درگاه و چهار پنجره و بر این دروازه تصویر دستهجمعی متداول دوره هخامنشی را حجاري کردهاند، به این صورت که شاه از
کاخ در حال خروج است و دو تن از ملازمان چتري بر سر او نگاه داشتهاند.
روبروي آنجا بناي دیگري با شانزده ستون هست که سقف بر آن قرار داشته اما از استوانه یا ستونها اثري باقی نیست. در محوطه
بیرونی دیواري است که چند پنجره دارد و هشت ستون دیگر هم رواق را مزین ساخته و دیوارهاي شرقی و غربی هریک با درگاه و
طاقچه و ستون سنگی یکپارچه عظیم به ارتفاع بیست و دو پا است. در قسمت خارجی رواق مانند طرفین تالار مرکزي و همچنین
در عقب آن یعنی سمت شمالی آثار مبهمی دیده میشود که گویا اقامتگاههائی با وسعت مختلف بوده است.
کتیبهها
کاخ داریوش بهوجهی نامعمول کتیبههاي فراوان دارد، ابتدا باید کتیبههائی را در نظر داشت که راجع به نام آنجاست و در خطوطی
باریک اطراف قاب پنجرهها و طاقچهها و یا در سه لوحه بر بالاي درگاهها منقور شده است و ظاهرا جرز بزرگ در گوشه جنوب
غربی کاخ محل جالب توجهی براي صنعتگري حجار بهشمار میرفته است.
ص: 209
در اینجا کتیبهاي به خط میخی حاکی است که داریوش به اتمام این بنا توفیق نیافته و فرزند او خشیارشا آن کار را به پایان رسانیده
است. در همینجا کتیبهاي هم به خط نسخ و غزلی به فارسی دیده میشود از سلطان ابراهیم فرزند شاهرخ و نواده تیمور. در همان
نزدیکی چنانکه گوئی خواسته باشند نهایت عدم تناسب را نشان بدهند، سی سال پیش یکی از شیرازيهاي غیور، خطی طولانی
شرحی به افتخار ناصر الدین شاه یادگار کنده است.
بر درگاه جنوبی همین بنا کتیبههاي پهلوي شاپور دوم و سوم که قبلا اشاره نمودم کنده شده است. متأخران هم در اثرگذاري به این
بنا کوتاهی ننموده و آثار درخور توجهی از نام و نشان خویش باقی گذاشتهاند. بر درگاه عمده شمالی لیست درازي از دستههاي
انگلیسی که از آنجا گذستهاند، با نام سرهنگ مکدونالد (سر. جی. م. کینر) به سال 1820 در رأس آنها و در یکی از طاقچههاي
غربی هم متوجه اسم دوست خود پرفسور وامبري شدم که با دیدن آن خطوط و آثار ظاهرا ترغیب به این کار شده بود.
کاخ داریوش
ص: 210
پلکان جنوبی
بهطوريکه ذکر شد مدخل اصلی قصر داریوش در سمت جنوب واقع شده بود، حفریات فلاندن و کوست در پنجاه سال قبل در
اینجا حجاريها و کتیبههائی را که نویسندگان سابق درست متوجه نشده بودند نیک نمایان ساخته است. در اینجا هم مثل تالار
بزرگ خشیارشا جبهه ایوان (صفه) بوسیله کنده- کاريهاي ممتاز آرایش یافته و دو دسته جنگاوران مسلح با نیزههاي عظیم و
سپري بر دوش رو به صحنه مرکزي در حرکتاند که مانند دو صحنه مشابه دیگر که در انتهاي خروجی است حاوي کتیبهاي میخی
راجع به پادشاهی هر دو شهریار یعنی داریوش و خشیارشاست و از هر ضلعی هم پلکانی به سمت ایوان میرود و باز پیکره سنگی
شیر و گاو بر گوشه فوقانی پلکان دیده میشود. در قسمت درونی پلهها نیز یک ردیف تصاویر که بسیار عالی منقور کردهاند از
صفحه 174 از 570
پائین تا بالاي پلکان در کنار عابرین حجاري شده است.
نوع بنا
مانند بناهاي قبلی این ساختمان هم دو مسئله را پیش میآورد که حل یکی از آنها وابسته به وجود خود بناست و دیگري متساویا
راجع به همه ابنیه ایوان است. پس ابتدا باید دید که نوع و منظور از ساختمانش چه بوده است؟
این بنا به اندازه کافی وسعت نداشته تا به عنوان تالار بهکار رفته باشد. از جهت دیگر دستگاههاي حوالی آن چنین وانمود میکند
که محل اقامت بوده است و کسانی که از راه خطا میپنداشتهاند که تخت جمشید درواقع مجموعهاي از بناها و معابد مذهبی بوده،
لابد با نظر فرگسن همآهنگاند که آنجا را مقر روحانیان و شاید عبادتگاه پنداشته بوده است، براي چنین نظریهاي هیچگونه شاهد
و دلیلی فراهم نیست.
از طرف دیگر چنانکه غالبا هم پنداشتهاند، هنگامی که شاهنشاه هر ساله به مقر تخت جمشید میآمده، آنجا اقامتگاه اختصاصی وي
بوده است. اما با میزانی که من از وضع و چگونگی زندگانی شهریاران خاور زمین در دست دارم گمان نمیکنم که آنجا براي
استقرار پادشاه و همراهان و حرمسراي شاهانه کافی بوده است و تصور میکنم فقط اقامتگاه رسمی او بوده که در آنجا به کارهاي
خصوصی
ص: 211
خود میپرداخته و صرف طعام و استراحت مینموده، ولی همراهان و دبیران و خواجهها و حرمسرا و کودکان و پرستاران در بناهاي
دیگر و مجاور اقامت میکردهاند.
مسئله دیوارها
مسئله دیگر که نامعلومتر است راجع به نوع و جنس دیوارهاست که بدون چونوچرا عامل الحاق و پیوستگی درگاهها و طاقچهها و
پنجرههاي این کاخ و دیگر بناهاي صفه (ایوان) بوده است که هنوز هم باقی است. اینکه گفتهام بیچونوچرا فقط از جهت زمینه
است، بلکه در سطوح داخلی و سردرهاي سنگی که ذکر کردهام آثاري بهنظر میرسد که آنها را در اصل با دیوارهائی که از جنس
متفاوتی ساخته شده بود ارتباط میداده است.
راجع به کیفیت و نوع بناي این دیوارها برطبق مشاهداتم در سایر کشورهاي مشرق زمین نمیتوانم نظریات مشکوك بسیاري از
نویسندگان را تأیید نمایم. دیوارهاي مزبور نه از جرزهاي سنگی و نه بهطوريکه کاتن رالینسن میپندارد از پارهسنگ بنا نشده بوده
است. چون نشانهاي از این قبیل آثار مطلقا در آنجا یافته نشده است و از آجر سوخته هم که بسیار بادوام است ساخته نشده بود، زیرا
نمونهاي از این آجرها در آنجا دیده نمیشود.
من تردیدي ندارم که دیوارهاي ابنیه تخت جمشید از خشت خام یا گل بوده که در بناهاي بابل و نینوا و شوش هم مرسوم بوده
است و خشت خام را هنوز هم در همه خانههاي ایرانی از قصر همایونی تا مسکن روستائی بهکار میبرند و جنس دیوارهاي تخت
جمشید را فقط به این ماده میتوان نسبت داد که با گذشت زمان و آسیب باد و باران در طی قرون شسته و ناپدید شده است.
فرگسن هم که همین نظریه را داشته آنرا در عالم هنر رجعت به اصل (خاك) نام داده است، خاصه وقتی که هوس و مهارت مردم
مشرق زمین را از زمان سناخریب تا دوره پادشاه کنونی در نظر بیاوریم که دیوارهاي گلی را با استادي گچاندود مینمایند و پاکیزه
میآرایند و یا آنکه بوسیله کاشیهاي شفاف و منقوش
صفحه 175 از 570
ص: 212
میپوشانند، گمان نمیرود که موردي براي تردید این نظریه باقی بماند که در دیوارهاي تخت جمشید از اندود گچی استفاده شده
بوده است، نه تزئینات کاشیکاري، زیراکه قطعاتی از این کاشیها در بناهاي ایوان (صفه) پیدا نشده است. در شوش وضع متفاوتی
بوده، ولی حتی در شوش نیز دیوارهاي داخلی را بیشتر بوسیله گچ سفید و گاهی با ماده قرمزي رنگ میکردند و فرش و پرده بر
آن میآویختند.
اکتشافات آینده در تخت جمشید شاید این نظریهام را تأیید کند.
کاخ اردشیر سوم
قبل از آنکه این قسمت ایوان را ترك کنم جا دارد خاطرنشان سازم که در پهلوي آن در جهت شمال غربی کاخ داریوش آثار
ساختمانی دیده میشود که اول بار نیبور متوجه آن شده بود و فلاندن و کوست آنرا مشخص نمودند. با آنکه از جهات وضع ظاهر
و اندازه، خیلی نامعلوم است و ترکیبش قابل تشخیص نیست باز بعضی از نویسندگان حدس زدهاند که حرمسرا بوده.
وقتی که از کاخ داریوش مستقیم به طرف جنوب برویم به ویرانههاي بنائی میرسیم که در انتهاي گوشه جنوب غربی ایوان فوقانی
واقع شده است. بوسیله پلکانی دوپهلو که سخت آسیب دیده و در جهت شمالی است به این بناي ویران راه است و بر جبهه آن
تصاویري حجاري شده است و دو کتیبه به خط میخی نظیر آنچه در پلکان غربی کاخ داریوش دیدیم حاکی است که بیانات اردشیر
سوم است، ولی معلوم نیست که وي آن بنا را ساخته یا تعمیر نموده و یا بر آن چیزي افزوده باشد.
این موضوع که بناي مزبور مقابل کاخ داریوش واقع گردیده است که بنا بر شرح قبلی وسعت کافی براي اقامت متعلقان شاهی
نداشته بعضیها آنجا را حرمسرا پنداشتهاند، ولی دلیلی در تأیید این قول نیست و بقایاي آن منحصر به پی چند ستون است که
کرپورتر دو ردیف پنج ستونی تمیز داده بود و در جلو آن سه ردیف دیگر چهار ستونی بود، اما در نقشه فلاندن و کوست فقط سه
ستون نامرتب منعکس شده با چهار ردیف چهار ستونی در قسمت مقدم آن. ایشان آنرا بناي شماره 4 و دیگران ساختمان جنوب
غربی نام دادهاند.
ص: 213
کاخ خشیارشا
در مشرق این بنا و دنباله ایوان اصلی فوقانی که بلندترین بقایاي ساختمانی تخت جمشید در آنجاست ویرانههائی است که از قرار
معلوم در میان بناهاي آنجا سومین کاخ عظیم اصلی بهشمار میرفته است.
نبشتههائی بر پلهها و درگاهها و جرزهاي رفیع گوشهها آشکار میسازد که مانند تالار بار بزرگ بوسیله خشایارشا ساخته شده و از
اینرو طبیعی است که به عنوان کاخ آن شهریار شهرت یافته است.
درواقع تزئینات ساختمانی آن شباهت تام با قصر پدر وي دارد، غیر از آنکه این ساختمان رو به طرف شمال است و از هر جهت بر
پایه و میزان بزرگ- تري بنا شده است. در جلو آن ایوانی بوده که با چهار ردیف پلکان از سمت مشرق و دو رشته پله از طرف
مغرب به آن وارد میشدند، این پلهها به حالت غمانگیزي خراب افتاده است. پس از بالا رفتن از پلکان به رواق یا مدخل اصلی
کاخ میرسیم که پایههاي دو ردیف ستون که هر ردیف شش ستون داشته در آنجا دیده میشود بوسیله چند درگاه از آنجا به تالار
ستوندار مرکزي میرفتهاند که سقفش بر سی و شش ستون یعنی در شش ردیف شش ستونی قرار گرفته بود، و حالا فقط پایه آن
ستونها باقی است.
صفحه 176 از 570
از میان این تالار در فاصله کمی تا کف آن که فعلا نیک مشهود است آبرو زیرزمینی است که تکسیه بیتأمل وافی به آن عنوان
حمام داده است، ولی هیچ اثري دال بر این موضوع و یا آثاري از وجود حمام در آنجا یافته نشده است و جاي تردید مختصري
است که آن مجرا براي جریان آب و یا فاضل آب بوده که آثارش در قسمتهاي دیگر ایوان در زیر تالار خشیارشا نیز دیده
میشود. کرپورتر آنرا با آبانبار کوهپایه شرقی و یا مخزن سنگی که در نزدیکی رواق خشیارشا است مربوط دانسته است.
در اینجا هم چند بناي کوچکتر در حوالی آن هست که ظاهرا چهار بنا در هر طرف و از تالار مرکزي به دو تا از آنها راه بوده
است. درگاهها و پنجرهها
ص: 214
و طاقچههاي اطراف تالار با حجاريهائی شبیه به کاخهاي سابق آراسته شده است به این صورت که پادشاه ایستاده و ملازمان چتر
بر سر او گرفتهاند.
این پیکره بر چارچوب دروازه حجاري شده است، ولی در حاشیه چند پنجره آثاري هم از کارهاي تجملی و پذیرائیهاي شهریار
دیده میشود، یعنی ملازمان را نشان میدهد که حیواناتی را پیش میبرند یا جام و ظرف غذا یا عطردان حمل میکنند.
در جهت جنوبی دو رشته پلکان از انتهاي شرقی و غربی به ایوان کاخ منتهی و در قسمت بیرونی آن چهار طاقچه با آرایش گچبري
دیده میشود و بطور اختصاصی و استثنا در این بنا از زاویه جنوب غربی پلکان دیگري در خود کوه کندهاند که بیکتیبه یا تزئین از
طبقه پائین یا جنوبی به مرتبه فوقانی میرسد.
مزایاي کلی که درباره کاخ داریوش برشمردهایم در قصر فرزند او نیز بوده است و به احتمال قوي همان ساختمانی است که
خشیارشا در آنجا اقامت مینموده و به کشورداري میپرداخته و محل پذیرائیهاي رسمی او بهشمار میرفته است، ولی براي بارعام
چنانکه شرحش گذشت، تالار بزرگ را بهکار میبرده است که رواقها و ستونهاي بزرگ داشته.
پلکان شرقی، کاخ خشیارشا
ص: 215
تپه بزرگ
قبل از ترك کردن این کاخ توجهی به این مطلب بیمناسبت نیست که بین رواق سمت شمالی و عقب ستونهاي تالار بزرگ
خشیارشا تل خاکی است داراي تقریبا صد یارد طول که فعلا فقط بهصورت تپه است و از سطح ایوان به اندازه قابل ملاحظهاي
ارتفاع دارد و حدس زدهاند که در زیر این توده خاك آثار دستگاه دیگري نهفته است. کرپورتر احتمال داده است که در زیر آن
همان تالار عیش و بزمی بوده که اسکندر در عالم مستی بهکار پلید آتش افروختن دست یازیده بود. سیزده سال پیش آقایان
استولزه و اندریس از میان قسمتی از آن شیاري حفر کردند، ولی جز خرده مصالح بنائی چیز دیگري به دست نیامد.
امید است که کاوشهاي بیشتري در زیر این توده خاك بنمایند نه با این امید که کاخ دیگري کشف شود، بلکه دلیل دیگري که به
همان اندازه مهم است و آن این است که معلوم شود چه قبیل آجر و کاشی و وسایل تزئین بوسیله معماران دوره هخامنشی در
بناهاي ایوان بهکار رفته بوده است.
من از این مقدار محدود حفریات خرسندي خاطري حاصل نتوانم کرد، مگر تا وقتی که مانند آکروپلیس آتن همه سطح و روي
ایوان درست زیرورو شود و فقط در این صورت است که خدمت باستانشناسان به پایان و رأي ایشان نیز به گوش اهل جهان
خواهد رسید.
بناي جنوب شرقی
صفحه 177 از 570
بناي جنوب شرقی
در ایوان تحتانی یا اصلی به فاصله 180 یارد عقب یا مشرق کاخ خشیارشا بقایاي ساختمان دیگري است که ظاهر ناقصی دارد، زیرا
که نیمی از آن تا حد درگاهها و طاقچهها زیر خاك است. این بنا از سنگهائی است که در سیاهی و صیقلی مانند سنگ کاخ
داریوش است، در محوطهاي با هشتاد و نه پا طول و شصت و یک پا پهنا و رواقی که پنجاه پا درازا و سی و پنج پا و نیم عرض
دارد، و چنین مینماید که داراي شانزده ستون در چهار ردیف و هر ردیف هم با چهار ستون بوده است و اثري از اطاقهائی در
حواشی آن دیده نمیشود و مثل این است که سراسر بنا تقلید و یا نمونه قبلی تالار بزرگ صد ستون است
ص: 216
که شرحش بزودي خواهد آمد و چنین مینماید که کاخ یا تالاري شاهانه است.
چون تصاویر پادشاه بر درگاه جنوبی با بادبزن و در درگاه شمالی با چتر و در جناحهاي شرقی و غربی پیکره پادشاه در حال جدال
با هیولاست که بر ران عقب افتاده است. اما نبشتهاي آنجا نیست که هویت شهریار را معلوم سازد.
فرگسن تصور میکند که این از نخستین ساختمانهاي ایوان است چون بهصورت یکپارچه و با صلابت و بزرگی بیشتري از دیگر
ساختمانهاست، بعضیها حدس زدهاند که شاید از آثار دوره کوروش و کمبوجیه بوده است، اما نباید فراموش کرد که فرگسن
شخصا تخت جمشید را ندیده است و در هیچ نقطه ایران هم اثري از بناهاي پیش از داریوش پیدا نشده است و درواقع به عقیده من
کوروش و کمبوجیه مدتها قبل از پایهگذاري تخت جمشید در زیر خاك غنوده بودند.
بناي مرکزي
حال به طرف شمال رو میگردانیم و همانجا در عقب تپه بزرگ که در جناح شرقی کاخ داریوش واقع است ساختمانی است که
بواسطه فقدان اثر و علامتی خاص عموما به بناي مرکزي موسوم شده است، طرحی عجیب دارد و به همین دلیل سبب فرضیات
گوناگون گردیده است و آن شامل سه درگاه بزرگ است که بر سطح درونی یا پایگاه آن تصویر پادشاه در حالت جلوس و یا در
زیر چتر شاهی و در بالاي سر او هم اهورامزدا بهصورت هاله بالدار حجاري شده است.
در درگاه شرقی به تصویر تازهاي برمیخوریم که در بناهاي بعدي مکرر خواهیم دید و آن پادشاه را بر تختی سه طبقه با سه ردیف
شامل نه تصویر در حال جلوس نشان میدهد که بازوي خود را بالا برده است و نسبتا شبیه تصویري است که در مقبرههاي نقش
رستم دیده میشود. در وسط بین درگاههاي شمالی و جنوبی پایههاي چهار ستون هست و اینکه منظور از بناي آن ساختمان
جالبتوجه چه بوده است هیچ معلوم نیست.
کرپورتر که همواره به کارها جنبه مذهبی میداده خیال کرده است که نمازخانه خصوصی پادشاه و آن چهار تا پایه هم، آتشدان
بوده است. اما براي این
ص: 217
تصور دلیلی در دست نیست. فرگسن معتقد است که عمارت شوري در مقابل قصر خشیارشا است، ولی به بقایاي هیچکدام از
رواقها شباهتی ندارد و در روبرو و یا مربوط به ساختمان دیگر خاصه کاخ خشیارشا نیست و آن به عقیده من یکی از تالارها یا
عمارتهاي متعدد بهشمار میرفته است و لزومی هم ندارد که براي تشخیص آن خود را در قید و بندهاي فرضیات گوناگون
گرفتار سازیم.
تالار صدستون
صفحه 178 از 570
سرانجام در حوزه تالارها، نه آثار دیگر به آخرین آن میرسیم که بزرگترین بناي تخت جمشید و همان ساختمانی است که از وقتی
1877 م محل آن بهدرستی شناخته شده است به تالار صدستون معروف - که در نیمه این قرن و بخصوص پس از حفریات سال 8
گردیده و آن در قسمت تحتانی ایوان یعنی در همان سطح رواق خشیارشا و آثار دیگري واقع شده است که شرحش را تازه باز
نمودهام و از همه ویرانهها به کوه نزدیکتر و در حقیقت به فاصله کمی از کوهپایه واقع است و شامل تالار تک بزرگی است که
ابعاد داخل مربع آن 225 پاست و سقفش بر صد ستون تکیه دارد، در ده ردیف که هرکدام هم ده ستون داشته و در جناح شمالی
آن رواقی بوده با شانزده ستون در دو ردیف هشت ستونی که جمع کل در سراسر بنا 116 ستون میشود.
در هریک از دو جناح رواق که اندازه آن 180 پا در 51 پاست پیکره عظیم گاو، رو به شمال دیده میشود، کرپورتر آنرا مجسمه
تصور کرده بود، نه نقوشی که برجسته کنده باشند، ولی دلیلی در میان نیست که با دیگر حجاريهاي مشابه آنجا تفاوت داشته
است یعنی نقوش سنگی نیک برجسته از جلو و در طرفین بهصورتی که در رواق خشیارشا دیدهایم.
از این رواق دو درگاه با ارتفاع و پهناي بیشتري از سایر بناها به تالار صد ستون راه دارد. در حواشی تالار چهل و هشت درگاه و
پنجره و طاقچه سنگی هست نظیر آنچه در کاخهاي داریوش و خشیارشا دیده شده است که در قدیم با دیوار خشتی به ضخامت ده
پا با هم مربوط بوده و از روزگاران خیلی سابق ناپدید شده است. داخل این تالار که بوسیله کارگران فرهاد میرزا احتشام الدوله
ص: 218
والی فارس در زیر نظر دکتر اندریس به سال 1879 حفاري شده بود پر از پایههاي سنگی و قطعات استوانه و ستون درهموبرهم
فروریخته است و از بقایا، چنین معلوم میشود که ستونها سرستون دو یا سه سره که خاص دوره هخامنشی است با پایههایی به
شکل گل نیلوفر آبی و بدنههائی با نیمتنه گاو داشته و حتی یک ستون هم سالم نمانده است، اگر قطعات یکی از آنها را جمعوجور
کنند معلوم میشود داراي 37 پا ارتفاع و بین پایهها نیز بیست پا فاصله بوده است.
حجاريها
نقوش برجسته درگاههاي این تالار از بیشتر حجاريهائی که تا حال ذکر شده است بزرگتر میباشد. در دروازههاي شرقی و غربی
جدال بین پادشاه (پهلوان) و هیولاي غیرقابل وصف باز بهصورت بارزي جالبتوجه است.
در درگاههاي جنوبی پادشاه بر تخت که روي سه سکو قرار گرفته جلوس نموده و سریر شاهانه بر اسلحه اقوام فرمانبردارش که در
ردیفهاي پنج نفرياند، نگاهداري شده است.
سایبانی ظریف را که لبههایش منگولهدار است روي سر او گرفتهاند و بر فراز آن پیکره بالدار اهورامزدا در فضا حافظ وجود پادشاه
است. این صحنه را قبلا هم دیده بودیم، ولی در دروازه شمالی تصویر بس عالیتري حجاري شده است که پادشاه را بر تخت یا
کرسی بلند عقب بستهاي در حال جلوس نشان میدهد که پاهاي او بر چهارپایه نهاده شده و نگهبانان در عقب سر او ایستادهاند و
ملازمی بادبزنی را بالاي سر پادشاه نگاه داشته است.
بر زمین در جلو او دو عودسوز دیده میشود و در عقب آن باز دو چهره دیگر است که شاید سفیران یا وزیران باشند که براي
تقدیم درود و احترامات آمدهاند. در قسمت زیرین پنج ردیف جنگاوران با نیزه و سپر و ترکش و کمان دیده میشوند که جمعا
پنجاه نفرند و تفاوت لباس و روسري ایشان نشان میدهد که از اتباع ملیتهاي گوناگون پادشاهند. در صحنههاي شاهانه، وي در
همهجا با نیم تاجی بر سر و موهاي مجعد و ریش دراز فرزده و در جبه ارغوانی امپراتوري
ص: 219
مدخل شمالی- تالار صدستون
صفحه 179 از 570
ص: 220
دیده میشود. در صحنههاي جدال، قلاب بر کمر دارد و موقرانه با دشمن گلاویز شده او را مقهور میسازد.
مدخل جنوبی- تالار صدستون
طرح بنا
این تالار بزرگ که بعد از کرناك در مصر، بهطوريکه از حجاريهاي آن برمیآید عظیمترین ساختمان جهان قدیم بوده، تالار
تخت و دربار شاهنشاه بهشمار میرفته است. هیبت آن از تالار خشیارشا کمتر، اما وسعتش بیشتر است و چون بر ایوان تحتانی بنا
.«1» شده، به احتمال قوي روشنائی کافی نداشته است
______________________________
1)- تنها راه نفوذ نور به قسمت داخل پنجره دیوار شمالی نبوده و دهنه طرف دیگر تماما با طاقچهها گرفته شده بود، از اینرو )
بواسطه روشنائی مختصر این نظر صائبتر مینماید که به محوطه درونی و میان ستونها از روزنههاي سقف نور میرسیده است.
ص: 221
در اینجا به رسم و روالی که بر درگاههاي آنجا منقوش گردیده ظاهرا یکی از پادشاهان هخامنشی براي تقدیم هدایا از جانب
خراجگذاران تابع خود جلوس مینموده است ولی این بنا را به کدامیک از شهریاران آن خاندان میتوان نسبت داد؟ سر. هنري
رالینسن به این دلیل که از آثار دیگر بهتر محفوظ مانده، آنرا به متأخرین از ایشان یعنی اردشیر سوم منسوب داشته است که من از
همین استدلال او نتیجه دیگري میگیرم.
با در نظر گرفتن این امر که صنعت و هنر ملی در زمان داریوش به اوج ترقی رسیده بود و در ایوان بناي دیگري نیست که تختگاه
محسوب شود و شکی هم نداریم که چنین محلی وجود داشته و چون طرح آن از سادهترین تالارهاي تخت جمشید و بیپیرایه است
به عقیده من همان تالار فرزند هیستاسب بوده است.
خشیارشا به رسم و شیوه تفننآمیز شرقی از راه و رسم ساختمانی پدر خود عدول نموده و بعدا نقشههاي او را تغییر داده و تالار
بزرگ را با رواقها در قسمت دیگر صفه برپا ساخته است.
بعلاوه وقتی که تالار صدستون بنا شد، ظاهرا حجاريهاي جبهه مقدم پلکان سنگی آن تمام نشده بود. صحنههاي پردبدبه شاهی که
خشیارشا بر پایه- هائی داراي چند ستون در ایوان باشکوه خود ساخته بود در اینجا بهصورت قائم بر در دروازه ورودي متمرکز دیده
میشود. تفاوت دیگري که جالب نظر است فقدان حفره یا شیار در درگاههاست که جا پاشنه در محسوب شود و این نشان میدهد
که آنجا تالار بار بوده، زیراکه درگاهها فقط بوسیله پردهها به شرحی که در کتاب استر آمده است محفوظ و پنهان میگردیده
است.
«1» دروازه پروپیلا
به فاصله 190 پا در جهت شمالی رواق آثار ویرانهاي دیده میشود که عموما دروازه یا پروپیلا که به آنجا منتهی میشود نامیدهاند.
در اوایل قرن حاضر این ویرانهها بهتر از حالا قابل تمیز بود. در شمال آنجا تکستون بزرگی قرار داشته، یادداشتهاي من مشعر بر
این است که جرزهاي سنگی شکسته
______________________________
Propylaea-(1)
صفحه 180 از 570
ص: 222
در آنجا فروریخته است، ولی تردیدي نیست که وضع و شکل دروازه دارد که بر یک ضلع آن پیکره انسان گاو مانند حجاري شده
بود.
فلاندن از قسمتهاي نیمهتمام آن قیاس کرده بود که رواق مربوط به این ملحقات، ناتمام مانده بود و بعدا نقشه دیگري جاي طرح
اصلی را گرفت. ولی در مشرق زمین لازم نیست چنین وضع و کاري را به ادوار بعد نسبت داد و بطوريکه بارها اشاره کردهام بناي
گذشتگان را ناقص و ناتمام باقی میگذاشتهاند تا محکوم به ویرانی شود و این کار البته در میان فرمانروایان نیز بیسابقه نبوده است.
آیا بوسیله اسکندر دچار حریق گردیده؟
اما مسئله مهمتر درباره تاریخ ساختمان و یا منظور از ساختن آن از بقایاي خود این بنا ناشی میشود. چون درحالیکه همه
جهانگردان قبلی بههیچوجه اثر خرابی از حریق در هیچکدام از بناهاي ایوان نیافتهاند و حیران بودند که چگونه داستان حریق را که
تقریبا همه مورخان یکندا شرحش را بازگفتهاند، با این موضوع تطبیق دهند که اسکندر یک یا چند بنا را به آتش کشیده بود،
کشفیات اخیر آشکار ساخته است که کلید آن راز در تالار صدستون نهفته مانده بود.
در حفریات سیزده سال پیش به لایه رسوبی ضخیمی از خاکستر برخوردند که در اثر تجزیه میکروسکوپی معلوم شد که از
سوختههاي چوب سرو بوده است و این ماده در هیچیک از عمارتهاي دیگر به دست نیامد. از اینرو محتمل است که خاکستر
متعلق به چوب سقفی باشد که در اثر حریق فروریخته و سرستونها و استوانهها را که مظهر شکوه و عظمت قدیم بوده در همانجا
فروانداخته است.
یکی از چیزهاي شگفتانگیز و جالبتوجه این محل که انسان را وادار به تفکر میکند این است که درمییابیم که آن واقعه ناشی
از بلهوسی سردار مست (اسکندر) و به احتمال بیشتر، عمل بیرحمانه، ولی بنابر تصمیم قبلی او بوده است.
راههاي زیرزمینی
تا اینجا داستان خود را درباره بقایاي ساختمانی که بر صفه تخت جمشید دیده میشود خاتمه داده، پیش از رها کردن این موضوع
ص: 223
جا دارد به یکی دوتا از آثار فرعی نیز اشاره کنم و از جمله چیزي که خیلی هم قابلتوجه است و به هیچوجه هم نامعلوم و مکتوم
نیست وجود عده زیادي مجراهاست که نویسندگان قدیم راههاي زیرزمینی نامیده بودند، اما به احتمال قوي راه آب است.
دهنه این مجراها لابد در زمان سابق خیلی بیشتر از حالا نمودار بود.
آبروهاي زیر کاخ خشیارشا درحالحاضر تنها مجرائی است که چشمگیر است.
کاملترین بررسیها را درباره این مجاري بالغ بر دویست سال پیش شاردن انجام داد، وي نوشته است که این راهها در پنج پا زیر
کف بنا از هر طرف کشیده شده بود.
وي از جناح شرقی آن تا سی و پنج دقیقه پیش رفت که یک چهارم فرسخ میشود و فقط بیم و هراس همراهان او را از پیشروي باز
داشته بود. وي مینویسد لبههاي این مجرا مثل شیشه صاف بود. موریه در سال 1809 آزمایش او را تکرار نمود:
در میان سنگهاي شکسته از قسمت مقدم بنا تقریبا مجاور پلکان ویران آبرو زیرزمینی بزرگی هست، ما به درون آن وارد شدیم »
که در بعضی جاها به عمق ده پا در سنگ کنده بودند. این بستر آب جهت شرقی غربی داشته در سمت مشرق شیب آن تا بیست و
پنج گام میرسیده و سپس باریک میشود، در بعضی جاها ناچار چهار دستوپا جلو رفتم، بعد دهانه فراخ میشود به حدي که آدم
صفحه 181 از 570
.« متوسط- القامه میتواند در درون آن بایستد
وضع و ترکیب چندتا از این مجراها و به احتمال قوي تعداد معدودي از آن در نقشه فلاندن و کوست منعکس است. مقداري از
آنها را در سنگ کندهاند و جاهاي دیگر سنگفرش و لبهسازي شده بود و از شرح دیگران برمیآید که ارتفاع آنها به تفاوت کم و
زیاد میشود. ورقه گل در ته آن نشان میدهد که براي چه منظوري بوده و گویا دو مصرف داشته است یا براي بردن آب خوردن و
آبیاري باغها از منابع کوهپایه یا به قصد عبور فاضل آب از ناودانهاي سقف و یا آب اضافی کف ایوان. تحقیقات بیشتري در این
زمینه نتایج عمدهاي ندارد، ولی خالی از فایده هم نخواهد بود.
ص: 224
کار ناتمام
قبلا اشاره کرده بودم که در موقع حفریات تپهاي که در عقب کاخ داریوش است آقایان استولزه و اندریس چیزي جز خردهریزهاي
بنائی نیافته بودند که حاکی از این بود که کار ساختمانی ناتمام مانده و شاید هم در اثر پیشآمد جنگ یا بلهوسی فرمانروا متوقف
شده و خیلی هم محل احتمال است که با سقوط خود پادشاه کار تعطیل شده باشد. از این قبیل شواهد در قسمتهاي دیگر ایوان نیز
دیده میشود مثلا جاهائی را براي نقش و کتیبه صاف و آماده کردند، بدون اینکه چیزي منقوش شده باشد و سنگهائی دیده
میشود که تیشهکار فقط نیمی از آن را پرداخته و بقیه را ناتمام گذاشته است.
استولزه حتی مبالغه و اظهارنظر میکند که شاید تمام ستونهاي کاخ خشیارشا را نصب نکرده بودند وگرنه بایستی که خرابههاي
زیادتري باقی مانده باشد. این معما را من بیشتر به تغییرات کلی در وضع و حال سیاسی نسبت میدهم.
مقبرههاي شاهی
اما همه جاهاي شایان توجه تخت جمشید فقط همان- هائی نیست که در صفه است، همانطوري که داریوش و سه تن از جانشینان
او صخرههاي معروف به نقش رستم را براي مقبره سنگی خود که دور از دسترسی آسان باشد برگزیده بودند، سه تن دیگر از
شهریاران همین خاندان نیز از ایشان پیروي کرده و در انجام منظور، کوه رحمت را که در مجاورت مقر فرمانروائی و محل جشنها
و بزم ایشان بوده انتخاب نمودند.
یکی از آرامگاههاي شاهی درست در عقب تالار صدستون واقع است.
مقبره دومی در فرورفتگی کوه و قدري در جهت جنوب شرقی ایوان است و سومی که ناتمام مانده است کنار صخره به فاصله
سهچهارم میل در طرف جنوب واقع شده است. زمینه کوهستان در اینجا مثل نقش رستم نیست که بلند و داراي پرتگاه باشد.
بنابراین بین دو دسته مقبرههاي مزبور تفاوت هست.
در تخت جمشید مقبره بهصورت قائم بر جاي رفیعی در کوه کنده شده است تا فقط بوسیله ریسمان یا ماشین قابل ورود باشد،
برعکس در اینجا با نهایت سهولت میتوان از پائین به مقبره وارد شد، هرچند که در مورد مقبره سومی با کشیدن پنج
ص: 225
ردیف دیوار از کف زمین تدبیراتی شده است که دسترسی به آن چندان آسان نباشد.
ابعاد این مقبرهها نیز با آرامگاههاي قدیمتر تفاوت دارد و بهطوريکه از کتیبه میخی که بر کوه کندهاند، مستفاد میشود ارتفاع آنها
هفتاد و نه پا و عرض قسمت فوقانی سی و سه پا و پهناي حاشیه متقاطع که محتوي خود قبر است پنجاه و چهار پا و نیم است.
اختلاف سوم که مایه آموزندگی است و به دوره بعدي تجلی هنري متعلق است، از نماي نیک حجاري شده آن نمایان است. در
صفحه 182 از 570
حاشیه درگاهها و سنگ سردرها سه ردیف نقش گل و بوته ظریف کندهاند و سقف با گچبري سرستون که تخت دو طبقه بر آن
قرار گرفته و جبههاش با تصاویر شیران آرایش یافته است.
485 ) اردشیر اول یا - 485 قبل از میلاد) خشیارشا ( 465 - چهار مقبره نقش رستم را بنابر احتمال متعلق به داریوش اول ( 521
424 ) گفتهاند و کار ناصوابی نخواهد بود که مقبرههاي تخت جمشید را به - 465 ) داریوش دوم یا نتوس ( 405 - درازدست ( 424
(338 - 361 ) و مقبره ناتمام ارشک ( 336 - 405 ) خشیارشا سوم یا اوکوس ( 338 - پادشاهان بعدي هخامنشی یعنی اردشیر دوم ( 361
336 ) نسبت بدهیم. - داریوش سوم یا کدمن ( 330
مقبره شمالی
تا اوایل این قرن راه مقبره شمالی یا اولی بواسطه شن و خاك مسدود بود. در اثر جدیت و کار نفرات انگلیسی رسد توپخانه که از
همراهان سر. گر، اوزلی بودند در سال 1811 راه باز و مقدار کلی دیگر از موانع هم با همت فرهاد میرزا در سال 1878 رفع شد.
درحالحاضر مدخل مقبره تا زیر درگاه گشاده است و قسمت تحتانی درگاه را با زور و فشار شکستهاند و بدون اشکال میتوان
وارد مقبره شد که اطاقی است با طاق ضربی که در سینه کوه کنده شده است. در فاصله نه پا از درگاه به دیوارهاي برخورد میکنیم
که داراي چهار پا ارتفاع و سنگی است و جبهه دو حفره یا تابوت سنگی را تشکیل میدهد که یکی بعد از دیگري کنده شده است
ص: 226
تیغهاي به عرض یک پا آن دو را از هم جدا میسازد و آنکه دورتر واقع است تا حدود سه پا از مقطع کوه امتداد دارد و چهار پا
پهنا، نه پا و نیم طول و چهار پا ضخامت آن است. سرپوش شکسته آنها که در اصل روي قبر نصب بوده حالا کنار دهانه قبر افتاده
است.
آرامگاه شمالی در قسمت عقب تخت جمشید
مقبرههاي میانه و جنوبی
به فاصله سیصد یارد در جهت جنوبی دومین مقبره سنگی واقع است. تفاوت آن با آرامگاه اولی این است که سه تورفتگی با طاق
هلالی در عقب راهرو اصلی دارد که جاي تابوت سنگی است.
در سال 1765 متوجه آن گردید. قسمت « نیبور » مقبرهاي که در انتهاي جنوبی و تا حدي دورتر از دو قبر دیگر واقع شده است ابتدا
زیرین این گور را در سنگ کوه کندهاند، اما قسمت بالا با سنگهاي درشت مستطیل ساخته شده و
ص: 227
بهطوريکه از وضع حجاري سنگ پیداست این مقبره هم ناتمام مانده بوده است.
پیکره پادشاه و اهورامزدا و عودسوز و رواق مطابق معمول دیده میشود، ولی در قسمت تحتانی رواق کار، ناتمام مانده است که
شاید فوت شهریار یا دگرگون- شدن بخت و طالع خاندان او سبب آن شده باشد.
علامت درگاه یا مدخل دیده نمیشود و بواسطه تعداد زیادي جرزهاي سنگی که در آن حوالی است بعضیها خیال کردهاند که راه
ورود سري تودرتو در آنجا وجود داشته. وضع حیرتآور در این مورد آن است که محل قبر را در کنار و همسطح جلگه اختیار
کردهاند که اگر هم بنا تمام میشده است باز برجستگی چندان نمیداشته، از اینرو استنباط میشود که فکر اصلی قرار دادن مقبره
خارج از دسترسی مقبره دیگر محل اعتنا نبوده است.
صفحه 183 از 570
تخت جمشید واقعی
تا اینجا بررسی خود را درباره همه ویرانههائی که بر صفه و یا در حوالی ایوان تخت جمشید بوده است تمام کرده، در پایان کلام
مسائلی را مطرح میسازم که هنوز از لحاظ تاریخ و باستانشناسی حل نشده است.
بارها با وضوح تمام عقیده خود را اعلام داشتهام که فقط موضوع ایوان کاخهاي پادشاهان هخامنشی چنانکه بدون شک و شبهه از
حجاريها و سنگ و نبشتهها مستفاد میشود- در میان نیست، بلکه مسئله خود تخت جمشید نیز موردنظر است که روزگاري از
عجایب جهان قدیم بود که اسکندر با نیروي ظفرنمون لشکریان مقدونی تسخیر کرد و آن شهر را براي تاراج به سربازان فاتح خود
داد و کاخ یا کاخهاي آنرا طعمه حریق ساخت:
شاهزادگان با شادمانی شدید تمجید همیکردند، و پادشاه (اسکندر) با حدت سرشار مشعلی برگرفت، طائیس او را رهبري میکرد،
تا بر قربانی خویش دست یازد.
ي دیگري را به آتش کشید. « تروا » و هلن جدیدي
ص: 228
استخر قدیم که خرابههاي آنرا در دهانه وادي پلوار بر صخرهها و مقبره- هاي سنگی نقش رستم در طرف شمالی و ایوان کاخها در
جهت جنوب دیدهایم تا مسافتی دورتر در جلگه مقابل شهر شاهی داریوش و خشیارشا گسترده شده بوده است.
آن شهر هم مانند دیگر بلاد مشرق زمین که از گل و سنگ بنا شده بود از روي کره ارض ناپدید گردید و شهرهاي دیگر نیز به
همان طریق آباد و سپس نابود شدند، ولی در مقبرههاي سنگی و در دهانههاي مستحکم درهها و دربندها و بر ایوانهاي پرستون
آثار فناناپذیر آن شهر کماکان پایدار است و بر ایوان شاهی که خواه در خارج شهر بوده است یا در درون، شهریاران در حین
توقف کوتاه خویش در این کرسی قدیمی خاندان خود اقامت مینمودند، در آنجائی که هم در موقع احداث صحنههاي جانانه دید
و هم آثارش بر ویرانههاي آن هنوز باقی است.
شک و تردید استولزه
این موضوع تا موقعی که راز الفباي میخی کشف نشده بود، مدتها نظریه اکثریت پژوهندگان بهشمار میرفت. بار دیگر استولزه
آهنگ شک و شبهه را در این مورد نیز آغاز کرد، البته وي راجع به نوع و منظور از بناهاي ایوان و عمارتهاي آن مانند دیگر
دانشمندان نظر مخالفی ابراز نمیکند، اما با بیباکی تمام منکر است که آنجا همان قصر پرسپولیس باشد که اسکندر تسخیر کرد و
دیودور سیسیلی مرجع عمده اوست که نیم قرن قبل از میلاد مسیح شرح این ماجرا را .«1» از سر مستی و یا قصدا به آتش کشید
اقتباس نموده است. «2» نوشته و او هم بیشتر مطالب خود را از وقایعنگاران زمان اسکندر و از جمله کلیتارکوس
______________________________
1)- اکثر تاریخنویسان بنابر قول کلیتارکوس نظریه اول را معتبر میشمارند. در اشعاري که شاهد آوردهام داستان معمولی طائیس )
ندیمه درباري را جنبه رمانتیک داده است، ولی دیودور قصد و غرض را در آن کار وارد پنداشته است و آن انتقام سوزاندن معابد
آتن به دست خشیارشا بوده که احتمال صحت بیشتري دارد. نولدکه، آن کار را ناشی از نمایش قدرت سردار فاتح در ذهن مردم
شرق پنداشته و بنابراین تدبیر، اثري که در فکر اقوام آسیائی مینموده است محسوب داشته.
Clitarchus-(2)
ص: 229
مورخ سیسیلی شرح ارگ و کاخهاي تخت جمشید را روشن و اظهار میکند که با سه رشته دیوار محصور شده بود. دیوار خارجی
صفحه 184 از 570
مورخ سیسیلی شرح ارگ و کاخهاي تخت جمشید را روشن و اظهار میکند که با سه رشته دیوار محصور شده بود. دیوار خارجی
آن بیست و هشت پا ارتفاع و رأس آن نیز بارو داشت. دیوار دومی پنجاه و چهار پا و سومی که در طرف داخل واقع بود یکصد و
دو پا بلندي داشت و باز مینویسد:
محوطه سومی داراي شکل چهارضلعی و دیوار آنجا به ارتفاع شصت ذراع و از سنگ بسیار سخت بود، بطوريکه ممکن مینمود »
که همواره بماند و هریک از اضلاع دروازههاي برنجی و از کنارش هم نردههاي فلزي داشته که یکی براي محافظت و دیگري به
منظور تولید ترس و رعب در ذهن ناظران بوده و بر کنار ارگ در جناح شرقی به فاصله چهار صد پا کوهی است به نام شاه کوه که
در آنجا مقبرههاي پادشاهان بوده است. در این ارگ چندین عمارت مخصوص شهریار و سردارانش با اسباب و وسایل گرانبها و
خزانههائی خاص نگاهداري نقدینه بود.
وي راجع به مقبرههاي سنگی پادشاهان باز میگوید که فقط با وسائل مکانیکی میتوانستند تابوتها را بالا بکشند. از این شرح،
بیدرنگ دو مطلب مستفاد میشود که مورخ یا از ایوان ستوندار صحبتی به میان نمیآورد و یا آنکه سخت دچار اشتباه بوده است،
منظور وي مقبرههاي تخت جمشید نیست، بلکه آرامگاههاي نقش رستم را در نظر دارد.
استولزه که فرضی را قبول دارد که بیشتر با نظریه دیودور سازگار است حدس میزند که ارگ شامل سه محوطه محصور بوده که
در مجاورت آنجا در سمت مغرب نقش رستم واقع و همان کاخهائی بوده است که اسکندر با آتش ویران کرد (دیودور مینویسد
چند قصر را آتش زد) وي راجع به لایه از سوختگی چوب سرو که در زیر کف تالار صد ستون بوده نظر میدهد که آن در نتیجه
اختلاط و ترکیب طبیعی ایجاد شده بود و ظاهرا آثار حریق بزرگ را که در دیگر ویرانههاي ایوان عنوان نموده فراموش و استدلال
میکند که نقش رستم محل متناسبتري براي اقامت و ارگ شاهی بشمار میرفته، زیرا که آب فراوان داشته و خارج از دیدگاه
مقبرهها بوده که پادشاهان مزداپرست دوست داشتند همیشه در جلو نظر باشد.
ص: 230
خلاصه کلام، وي بهکلی صفه را نادیده میانگارد و با بیاعتنائی از آن درمیگذرد تا دلیل وجودش روزي پیدا شود.
پاسخ
حال در جواب همه این حرفها باید گفت که یک جو حقیقت به از صد خروار فرض و خیال است، خاصه وقتی که حدس و قیاس
مبتنی بر قول نویسندهاي قدیم باشد، نه از معاصران و آن هم طرز اقتباس نویسندهاي سخت لاابالی.
امر واقعی و غیرقابل انکار وجود صفه و کاخهاي آن است که نیک برجاست و هیچگاه نیز از بناهاي سهگانه حضرات دیودور و
استولزه کمترین اثري یافته نشده است. چگونه ممکن است همه بناها در یک نقطه باقی مانده باشد و همه آثار در نقطه دیگر پاك
از میان رفته باشد؟ اختلاط دو دسته از مقبرههاي شاهی امري طبیعی مینماید و شاید آسان پیش آید، اما در تأیید آن هیچگونه
دلیل قاطعی فراهم نیست. پس ارزش بیان و برهان کلیتارخوس و دیودور چیست؟ و آن سه محوطه محصور در کجا واقع شده بوده
است؟ در اینکه شرح و تعریف حضرات به نحوي از انحا درباره ایوان موجود وارد باشد درکش براي من بسیار دشوار است، پس
ناگزیر دو فرض پیش خواهد آمد یا شرح دیودور راجع به بنا یا بناهاي دیگري در تخت جمشید بوده و ارگ در صورت تمایز آن
از کاخها (وي اشتباها آنها را از هم جدا پنداشته) شاید چنین محوطهاي در حدود نقش رستم وجود داشته است.
باید این حقیقت را هم در نظر داشت که در خود ایوان مکانی براي خزانه و قرارگاه پادگان قصر و دیگر ملازمان شاهی که ما از
آن باخبریم وجود نداشته و لابد این دستگاهها بوده است، از اینرو میتوان انگاشت که محوطه جداگانه ارگ یا قلعه وجود داشته،
اما درهرحال ضروري نبوده است که بنابر فرمایش دیودور آن دستگاه عظیم را در جلگه مرودشت فراهم ساخته باشند. بعلاوه امر
معقولی نیست که فرض کرد کاخ با قلعه و قرارگاه پادگان سه میل فاصله داشته.
صفحه 185 از 570
ص: 231
باري تا دلایل استواري درباره وجود قلعه و ارگ مفروض یافته نشده باشد به نظر من حضرات دیودور و کلیتارخوس خود
نمیدانستهاند که چه میفرمودهاند، چون مشخصات بنائی را که در اکباتانه و یا پایتخت دیگر معاصر و مجاور بوده است به تخت
جمشید نسبت دادهاند و یک ذره حقیقت را با صدها پیرایه بیاساس فرابستهاند.
سرگذشت ویرانی آن
ملاحظه کردهایم که بانی کاخهاي ایوان چه کسانی بودهاند و دیدهایم که همه بناها تمام نشده بود و یا دستکم چندین عمارت به
مرحله اتمام نرسیده و دلایلی اقامه کردهایم که لااقل یک بنا به دست اسکندر ویران شده بوده است. تنها موضوعی که باقی میماند
آن است که در چه دورهاي حجاريها و ساختمانها بهصورت مخروبه کنونی درآمدهاند. از یکسو زوال خاندان پادشاهی ایران،
از سوي دیگر بیاعتنائی سلوکیدها و اشکانیان و رجحان پادشاهان ساسانی به انتخاب پایتختهاي دیگر همه در ماجراي طولانی
این انحطاط و ویرانی تأثیر داشته است.
به احتمال قوي از زمان هجوم تازیان آثار فنا و زوال عمدي و خرابکاري کلی آغاز شده است، هرجا که در دسترس آنان بود
تصاویر پادشاهان را مخدوش کردند و هرگونه اسباب خرابی و آسیب بهکار بستند. بهنظر من متأخرین نیز در این تلاش نفرتانگیز
بیدخالت نبودهاند. بنابر قول شاردن شاه عباس هم مأمورانی برگماشته بود که براي بناي کاخهاي او از آنجا سنگ بیاورند و باز
امامقلی خان والی گردنفراز فارس همین کار عنیف را براي ابنیه حاکمنشین خود در شیراز کرد و وزیر شاه صفی که از رفتوآمد
پژوهندگان اروپائی به تخت جمشید که وي پذیرائی از ایشان را برعهده داشت آزردهخاطر شده بود شصت نفر مأمور فرستاد تا
آنچه از حجاريها و آثار را که قادر باشند از میان بردارند.
من رويهمرفته از این حضرات اروپائیمآب هم، دل خوشی ندارم، مگرنه این است که لوبرن در کتاب خود نوشته است که وي از
شیراز بنائی استخدام و تمام ابزار او را نیز کند و خراب کرد تا با جهد بسیار آنچه میتوانسته است از
ص: 232
قطعات مطلوب آن بناها جدا و با خود حمل کند. وي اعتراف نموده است که چند پیکره را قطعهقطعه کرده بود. هرچند که جاي
نهایت خرسندي است که از 1200 اثر حجاري و تیشهکاري که بنابر روایات در زمان او وجود داشته، وي خوشبختانه فقط چندتا از
آنها را هدف کار ناهنجار خویش ساخته است. تا هزار سال دیگر اعقاب ما باز دلایل وافی براي سیر و زیارت آثار تخت جمشید
فراهم خواهند داشت.
انتقادي هنري
باآنکه این کتاب اثري در باب هنر نیست و من داعیه فن نقد در کار هنري ندارم، باز به خود اجازه میدهم که در پایان گفتار به
نحو ایجاز ملاحظاتی درباره مشخصات و ارزش هنري آثار تخت جمشید اظهار کنم و چون این ویرانهها را با دقت بسیار از نزدیک
بازدید کردهام، میتوانم آنها را با آثار مشابه که در دیگر نقاط آسیا هست و توفیق دیدار داشتهام مقایسه نمایم و این مزیتی والاست
که در ضمن بررسیهاي خود کمتر کسی را واجد آن یافتهام.
بسیاري از کسان از گوشه اطاق کار خود بدون باك و وسواس راجع به نوع و اصل صنعت معماري هخامنشی اظهارنظر کردهاند با
وجوداین، نویسندگان ما همیشه جملگی بر یک قول نبودهاند، زیراکه از یک طرف در کتاب یکی از ایشان میخوانیم که این آثار
نویسنده دیگر اظهار عقیده میکند که: خصایص اصلی و عمده آن تا جائی که ما میتوانیم گفت .«1» تقلید صرف بوده است لاغیر
صفحه 186 از 570
.« خالی از اصالت نیست
در مقابل، نظر من بطوریکه عموما هم واقع میشود بین این دو نهایت در حد میانه است، اما در این مورد قول نویسنده اولی از سخن
گوینده ثانوي بیشتر مقرون به حقیقت است.
تاریخ سررشتهاي در جهان هنر
نخستین و ضرورترین اقدام آن است که این هنر دوره هخامنشی را با ادوار و شرایطی که زیر تأثیر آن بهوجود آمده است
______________________________
در کتاب ماد (داستان ملل) مینویسد: هنر ایرانی از سر تا ته و از هر جهت جنبه تقلید داشته است، Z .A .Ragozin 1)- راگوزین )
مگر با یک استثنا که ناشی از سبک آریائی در کار معماري و آن هم رواج ستونسازي است.
ص: 233
ارتباط دهیم و دریابیم که از چه جهاتی ممکن است صحیفه تاریخ کلید کار شود. تا آنجا که درکش براي ما مقدور است اساسا
هنري در آن دوره بوده است که ناگهان پدید آمد و دیرزمانی دوام نیافت و به فترت و انحطاط سریع و بیموقع دچار گردید. فقط
دورهاي معادل دویست سال پایدار ماند و از پیوستگی دولتهاي انزان (- انشان- نام قدیم خوزستان) و ماد و ایران که امپراتوري
واحد کوروش کبیر را تشکیل داده بود بهوجود آمد و با یورش اسکندر راه زوال پیمود.
درواقع پایندگی آن با استقرار خاندانی که بانی و یا حامی آن بودند توأم گشت و بعد از جلوهگر ساختن و جاودان کردن
پیروزيهاي ایشان به همان سرنوشتی گرفتار آمد که خود آن سلسله دچار شده بود. اکنون باید دید که وضع و محیط ایران در
بحبوحه آن دوره از چه قرار بوده و ایران با چه ملتها و سبکهاي بیگانه ارتباط داشته است؟ جواب این استفسار ساده است و
آسان به ذهن خواهد آمد.
نبردهاي کوروش میراثهاي افتخارآمیز نینوا و بابل را نصیب امپراتوري جدید و شهریار فاتح را بر تختهاي شهیر آن کشورها
مستقر ساخت. این سرزمینها از دیرزمانی پیش مرکز فرمانروائی پادشاهان متعددي بودند و شکوه و عظمت دربارهاي ایشان زبانزد
مردم جهان قدیم و بهخصوص صفحات تاریخ هرودوت مشحون از نامونشان ایشان بوده است و در کتابهاي مقدس نیز از آن
داستانها اشاراتی هست و پیروزي و مفاخر آنها نیز هنوز پایدار. در اثر فتوحات پیدرپی، گنجینههاي ثروت و هنر مترقی آسیاي
صغیر هم در اختیار ایران افتاد و ایرانیان را با مستعمرات یونان و سواحل (مدیترانه) بحري مربوط ساخت.
کمبوجیه افق جهانگیري را باز هم فراختر نمود و در مصر با قدیمترین تمدنها برخورد و آنرا جذب کرد و سرانجام در دوره
داریوش و خشیارشا جنگ بین لشکریان مهاجم پادشاه کبیر با جمهوريهاي اروپا درگرفت که در آن موقع مهد آزادي بودند و
بهزودي پرورشگاه پاكترین و آزادترین هنرهائی گردیدند که جهان
ص: 234
شناخته بود. غرب، شرق را پس راند و با این عقبنشینی غنایمی همراه آورد و با ثروت و سطوت خویش از قدرت هنري اقوام
جدید یعنی کلده و آشور و لیقیه و یونیه و مصر و یونان بهرهمند شد. این اثر تاریخی آن جنگ نیز بود و بهطوريکه خواهیم دید در
زمینه هنر و پیشرفت هم تأثیر فراوان نمود.
نفوذ آشور
نزدیکترین و شبیهترین تمدنها خواه و ناخواه بیشترین تأثیر را نموده بوده است. هرکسی که آثار هنري کلدانی و آشوري را که
صفحه 187 از 570
در نتیجه حفریات از تلهاي بین النهرین پیدا شده است، بررسی کرده باشد و یا با غنایمی که در نیمرود و خرسآباد و قوپونجیک
بهدست آمده است آشنا باشد، آیا باز آثار هخامنشی براي او هیچ تازگی خواهد داشت.
اینک من به برشمردن نمونههاي میراثی غیرقابل انکار هنر زمان سناخریب و بخت النصر به ترتیبی که در ایوان تخت جمشید بهنظر
ما میرسد خواهم پرداخت.
صفه مصنوعی یا برآمدگی که با سنگ روکاري شده است (ایوانهاي آشوري معمولا روکار آجري داشت، ولی در قصر سارگون
با سنگ هم فرش شده بود) که بر رأس کنگره یا بارو داشت و بوسیله رشتههاي بزرگی از پلکان بر آن بالا میرفتند (که برطبق
معمول در آشور با آجر و گاهی نیز با سنگ است) از خصایص عادي کاخهاي شاهی بر کرانههاي دجله بهشمار میرفته.
پیکره انسان بالدار با سر گاو در دروازه تقریبا عین ابو الهولهاي دربان قوپونجیک و خرسآباد است و با همان وضع و حالت و
همان نیمتاج و موهاي مجعد و همان بالهاي پردار، ولی نمونههاي تخت جمشید که به دوره هنري دیرتر مربوط میشود ناگزیر
ظرافت بیشتري دارد. از لحاظ شکل و ظاهر وضع مبالغهآمیز سابق در میان نیست، پاي پنجمی که اشارهاي هم کردهام دیگر دیده
نمیشود و عضلات اندام متناسبتر مینماید و بالها بیشتر به سمت بالا انعطاف یافتهاند و اختلاف بارزي در نوع ساختمان نیست
که جبهه در هر دو متساویا موازي دروازه ورودي است، نهآنکه در جبهه راست دیوار خارجی باشد.
ص: 235
فقط آن هیولاها از یادگارهاي حیرتآور آشوري نیست و اولین بار هم نبوده است که شیر در ایوان تخت جمشید بر گرده گاو
دیده شده و «1» حملهور شده است. جدال پادشاه با موجود غیرقابل وصف از قرنهاي پیش در نقشهاي برجسته افسانهاي ایزدوبار
هرگونه عنوان و لقب تشریفاتی شاهنشاه ایران در فهرست القاب و عناوین سلاطین آشور سابقه داشته است. جلوس شهریار بر تختی
که عقب بلند و بستهاي دارد (این کرسی نمونه آشوري است) و تخت دوطبقه که سربازان بر دست بلند میکردهاند و نیز ملازمان
رژه بندگان، منصبداران و نگهبانان و خراجگزاران همه تقلید و عاریتی است. « سایبان »
اگر اهورامزداي بالدار از بالاي سر شهریار در دستگاههاي هخامنشی به حالت پرواز و نگهدار اوست، همین کار را پروردگار در
بالاي سر سلاطین نینوا میکرده است. مشخصات پیکره خود پادشاه با هیکل بلند و موهاي مجعد و ریش و جبه شاهی در نزد آشور
نسیربال و داریوش یکسان است و منظور غائی حجاريها و اساس بناي کاخها در هر دو مورد یکی و دال بر عظمت خداوندي
شهریار است.
لیقیه و یونیه
این بود اندازه نفوذ قاطعی که مکتبهاي سابق و همجوار هنري نسبت به سبک تازه درآمده ایرانی نموده بود. در شوش که در
مجاورت سرزمین کلده واقع بوده است این شباهت و تأثیر بارزتر بهنظر میرسید، زیراکه بواسطه فقدان صخره و کوهستان یگانه
وسایل ساختمانی گل و آجر بود که بهمقدار کلان فراهم میگردید.
و بابل را به خاطر میآورد، ولی چه اثر نافذ و بارزي هنر آسیاي صغیر و «2» تلهاي عظیم شوش تپههاي سخت و محکم سیپارا
مستعمرات جزایز ایونی یونان نسبت به هنر ایرانی داشته است، اظهارنظر صریح مقدور نیست و من ترجیح میدهم که راه و ترتیب
متناسبی را اختیار کنم که کسی رد و انکار نکند، نهاینکه بحث و جدالی را شروع نمایم که آسان به نتیجه عملی نرسد. بهرحال در
دستگاههاي پاسارگاد و نقش رستم که سعی نمودهام ثابت شود فقط آرامگاه بوده است، ما
______________________________
Izdubar-(1)
صفحه 188 از 570
Sippara-(2)
ص: 236
«4» اپرله «3» ، انتیفلوس ،«2» تلمسوس ،«1» آثاري در دسترس داریم که بههیچوجه گمان نمیرود تقلید تصادفی از مقبرههاي لیقیه
باشد. «7» در کسانتوس «6» و شاید هم بهمراتب بیشتر مقبره نامی هارپی «5» و میرا
نقش گل و بتههاي مقبرهها در تخت جمشید از اصل یونانی است. اکثر نویسندگان قالب درگاه و طرز آرایش مقبره کوروش را در
مرغاب از اثرات ایونی میشمارند، ولی این قول بهنظر من اعتبار چندانی ندارد. درباره نفوذ یونان نیز بهتر آن است که فقط به تأثیر
بارز نبوغ یونانی اشاره کنم.
مصر
در هیچجا سرایت هنري و معماري تاریخ، نمایانتر و از جهت تأثیر سریعتر از مورد مصر و ایران نیست. هنوز دیري از درگذشت
کوروش نگذشته بود که تاج الوهیت میراث مصري بر جبین تصاویر وي نمودار شد و حتی شواهدي در تأیید این نظر داریم که
جسد او را هم مومیائی کرده بودند. از کتاب دیولافوا مستفاد میشود که کمبوجیه در بازگشت از لشکرکشی دره نیل صنعتگران
مصري را همراه برده و چنین مینماید که این هنرمندان بیدرنگ بهکار پرداخته بودند، زیراکه در دربار شاهی جانشین او
حجاريهاي بدیع و جدید متداول گردید، به این معنی که مقبرهها را بر محلی خارج از دسترسی در سینه کوه کندهاند.
عقیده راسخ خودم این است که داریوش این رسم را علیرغم عادت و آداب کیش کشور خویش از روي نمونه نقبهاي سنگی
جلگه نیل معمول ساخته.
در هردو مورد اختفا و درزگیري تابوت شاهی و منقور ساختن القاب و شرح دلاوري شهریار بر سنگ، قصد و مراد معمار است، در
صورتی که دینهاي متفاوت دو سرزمین در یک مورد نهان داشتن و در دیگري اشتهار و تبلیغ را از طریق نمایش نبشتههاي سنگی
تجویز میکرده است.
میراث بارز دیگري که از مصر رسیده است، گچبريهاي باریک و ظریف بر حاشیه طاقچهها و درگاههاي تخت جمشید است.
بعلاوه من بیباك از ابراز این
______________________________
Lycia-(1)
Telmessus-(2)
Antiphellus-(3)
Aperlae-(4)
Myra-(5)
Harpy-(6)
Xanthus-(7)
ص: 237
بوده و بیشک و شبهه از طرز تزئین یونانی «1» عقیده ابا ندارم که ستونهاي عهد هخامنشی باآنکه شاید از روي نمونه ماد
آراستگی یافته بوده است و استوانه آن اصلی و محلی است، پیش از تأثیر و نفوذ سبک مادي و یونانی یا بومی از اصل مصري بوده
.«2» و آن ودیعه دیگري از مخزن سرشار هنري دره نیل بهشمار میرفته است
صفحه 189 از 570
این موضوع نیز از لحاظ این جانب قدر و اعتبار بسیار دارد که با وجود ماد و مازندران بهکار بردن ستونهاي سنگی، آنهم به حد
وفور که در کلده و آشور سابقه نداشت در ایران نیز تا پادشاهی داریوش یعنی بعد از لشکرکشی کمبوجیه به مصر از آن اطلاعی
نداشتند. پس از کدام ناحیه دیگر معماران ایرانی فکر ساختمان تالارهاي وسیع و کوتاه را که ستونهاي فراوان نگهدار سقف هموار
آن بوده با ستونهاي جناحی تا زوایاي تاریک تالار امتداد مییافته است اقتباس کردهاند؟
حقیقت امر این است که در مصر تالارهاي ستوندار در جلو معابد خدایان واقع گردیده است که همان در ایران در جلو خان مقر
پادشاهان دیده میشود. ولی آنچه خداوندگار در آئین مصري مقام داشته و فرعون مظهر آن بوده در ایران خود پادشاه آن قدر و
مقام را در آئین ایرانیان داشته است. در هر دو مورد مزبور تالار از جهت معماري منظور واحدي را انجام میداده است بنابراین نظر
من آن است که این کار نیز از سرزمین مصر اقتباس شده بوده است.
یونان
منتقدین درباره این نکته که ایران از لحاظ نفوذ هنري چه دینی نسبت به یونان داشته است چندان اتفاقنظر ندارند. بین دو کشور نه
فقط در دوران
______________________________
1)- ستونهاي مادي چنانکه در کاخ معروف اکباتانا دیده میشود و هرودوت به دیوسس منسوب داشته است از چوب ساخته شده )
بود که با ورقههاي فلزي پوشانده بودند، با وجود این بهنظر من از اصل کلدانی بوده چون عین آنرا در حفریات تلهاي کلده بیرون
آوردند. اکثریت نویسندگان مثل رالینسن و دیولافوا عقیده دارند که ایرانیها بهکار بستن ستون را در معماري قصور شاهی از
ستونهاي چوبی بناهاي حقیر مازندران و گیلان گرفتهاند. بهنظر من دلیلی در تأیید این نظریه نیست.
این دو ولایت و مردم آن همواره از دیگر نقاط ایران جدا زیستهاند و بنابراین بعید است که چنین اثر و نفوذي در کار ایرانیان
جنوب البرز نموده باشند.
این از افتخارات هنري ایرانیان است که این سبک را اختراع کردهاند و » : 2)- من از تأیید قول کانن رالینسن معذورم که مینویسد )
.« بدون تردید از مصر یا آشور نیست
ص: 238
جنگ و ستیز، بلکه در زمان صلح نیز روابطی بوده است. در اینکه چه مقداري از مجسمههاي نفیس یونانی را که مایه افتخار بهشمار
میرفته است به آسیا بردهاند، اظهارنظر دشوار، ولی این موضوع مسلم است که بسیاري از معابد آتن به یغما رفته بوده است.
بعد از خاتمه جنگ دستههائی از مهاجران و صنعتگران یونانی که مجذوب تجمل و ثروت دربار ایران شده بودند پیوسته راه
پایتخت هخامنشیان را در پیش گرفتند. راجع به اثر ستونهاي یونانی در تخت جمشید و تأثیر نمونه یونیه در طرز ترکیب ستونها و
پایههاي آن اشاراتی نمودهام. خاصیت تطور و آزادي ذوق یونانی را از نهضتها و آثار جسمانی انسان نیز میتوان بازشناخت
چنانکه در نقوش برجسته تخت جمشید مشهود است و کمتر بیتناسب و یا مطابق مبانی هنري ادوار قبلی آسیاست.
اگر وجه ارتباط دقیقتري بهدست نیاید باید در نظر داشت که اولا نبوغ هنر یونانی گوناگون و هنر ایرانی بیشتر در زمینه ساختمانی
بوده است.
ثانیا هنگامی که پادشاهان نخستین هخامنشی تالار پرستون تختگاه شاهی را بر صفه تخت جمشید میساختند هنر یونانی هنوز
پیشرفتی ننموده و بوسیله سنتهاي کهنه مانع و رادع در راه خود داشته است و حال آنکه هنر ایرانی که سرانجام از آثار پرتگاه
احیا گردید. «2» سرووضعی یافته بود در زیر تیشه استادانه فیدیاس «1» مقدس آتن و مرمر پیته لیکون
صفحه 190 از 570
راثر اصالت
پس بهنظر من در حدودي که بیان شده است ایران کموبیش مدیون دیگر اقوام و سبک و هنر ایشان بوده است، ولی به آنچه وام
گرفته بود از خود نیز چیزي بیفزود تا آنجا که بدون چونوچرا مقام هنري خود را از وضع تقلید و اقتباس محض ترقی داد. ایوان
تخت جمشید هرچند برمبناي فکري بیگانه ساخته شده بود بواسطه هیبت و استحکام بناهاي خود، قدر و اعتبار خاص
______________________________
Pitelicon-(1)
Phidias-(2)
ص: 239
احراز کرد هیچ استادي که فقط تابع پیروي و تقلید بوده نمیتوانسته است آثار زیبا و باشکوه کوه رحمت را پرداخته باشد.
نماي کثیر الاضلاع ایوان نیز خود شیوه کار قدیم بود و من شک دارم که در هیچجاي دیگر به خوبی و پاکیزگی آثار جلگه
مرودشت کار انجام و با اثراتی چنان درخشان جلوهگر شده باشد. اما هنگامی که به حجاري پلهها میرسیم با ردیف طولانی از
تصاویر که بر آن دیده میشود و کتیبههاي آن و نقوش برجستهاي که مسافر زائر در حین صعود بر صفه همراه خود مشاهده میکند
آنگاه است که کار و هنر معمار و صنعتگر ایرانی را با اصالت بسیار در بهترین سبک کار مشاهده میکنیم.
مصريها در کار پلهسازي علاقه اندکی ابراز داشتند و یونانیها تقریبا هیچ اعتنائی به آن ننموده و خود سبک طرح و ترسیم دیگري
جهت جلوهگري شکوه و جلالت مذهبی یا پادشاهی داشتند. این وجه امتیازي براي هنرمند ایرانی بود که سبکی را برگزیده و
تکمیل کرده بود که درعینحال سه منظور را تأمین مینمود: هم در جا و فضا صرفهجوئی میکرد، هم در برجستگی عظمت و
جلال بناها که ناشی از آن بود کامیاب میگردید و هم به حصول یگانه هدف و مراد خویش یعنی تکریم و تجلیل دستگاه شاهی
توفیق مییافت.
به همین نحو در مورد مقبرههاي سنگی باآنکه این فکر اصلا از ناحیه مصر بوده بواسطه مهارت و وقاري که در آن بهکار بردهاند
بههیچوجه اثري خارجی نمینمود. در سینه کوه تراش عمیق صلیبوار کردن و از عهده نماسازي نیک برآمدن و صخرهها را در
نماسازي بهکار بردن و ایوان شاهنشین شهریار مطاع را نیکو پرداختن همه در اثر سبک و سلیقه تام و تمام خود ایرانیان بوده است.
ستونها با نیمتنه بزرگ گاو که ترکیب آمیختهاي از ستونهاي مصري و یونانی است به احتمال قوي اصالت محلی دارد و شکل و
وضع ناجور تالارها را ابهتی داده و سرتیرهاي چوبی سقف را به صورتی مطلوب استوار داشته است.
ص: 240
از همه بالاتر همین نکته است که میتوانیم صنعتگر ایرانی را بواسطه پیشرفت شایان توجهی که در زمینههاي هنري احراز کرده بود
تهنیت بگوئیم.
البته هنوز وي نیاموخته بود که باید زیبائی و جمال را کمال مطلوب خویش قرار دهد و ماده را تابع صورت سازد و از تطور حرکات
و اشکال خرسندي خاطر حاصل کند.
راهورسم کار او را دربست و تمام در پیش پاي او نهاده بودند، امکان انحراف مختصري در اختیار خویش داشت عظمت و جلال
دستگاه شاهی و فقط این منظور، مراد و سعی هدف کار او بهشمار میرفته. با این وصف وي سبکهاي خشک و غالبا چرند قبلی را
در کار خود پشت سر نهاد و صور ناهنجار و غریب و بیتناسب را که پیوسته از خصایص معماري مصري و آشور بود، در درجه
دوم قرار داد و درحالیکه قدر و منزلت عالی شاهنشاهی را در آثار خود همواره مرعی میداشته فرصت و امکان ابراز جنبههاي
صفحه 191 از 570
برازنده و ارزندهتر هنر را نیز از دست نمیداده است.
زمینه محدود
حالکه بنابر شرح فوق قدر و مقام هنرمند ایرانی را شناختهایم با ما است که زمینه محدود کار او را نیز خواه از جهت موضوع و یا از
لحاظ سبک باز نمائیم. احدي از ابراز شگفتی و اعجاب نسبت به ایوان تخت جمشید و پلکان چندمرتبهاي و از دروازههاي پیکرهدار
تا جرزهاي منقوش آن خودداري نتواند نمود و هیچکس هم در حین بازدید آن 1200 پیکره که هنوز بر سنگها با ابهت تمام
جلوهگرند از این فکر و احساس خالی نخواهد بود که آن آثار سخت یکنواخت و خستهکننده است.
همهجا یک موضوع در میان است، یک موضوع فقط، واحدهاي ساختمانی بزرگ همه بر یک نهجاند و با تغییراتی بسیار مختصر
همهجا همان کاخ، همان پلکان، همان کتیبه، همان سرستون، همان تالار ستوندار، همان پی و پایه ستون، همان بدنه و همان استوانه
است.
در همهجا پیکره شهریاران یکجور است. صورت یک پادشاه را با شهریار
ص: 241
دیگر تفاوتی نیست و باآنکه بعدا صورتها را با بیرحمی تمام مخدوش کردهاند باز چنین مینماید که رعایت شباهت با اصل
منظور نبوده است. در هر نقش برجسته با تکرار پیدرپی، آداب شاهانه واحدي نشان داده شده است.
شهریار در حال جلوس یا برپا و یا در حین عبور است و یا با حالتی سخت وقارآمیز خنجري در شکم جانور حملهوري فرومیکند.
اتباعش در صفهاي دراز به پیشگاه میروند، ایشان از ملیتهاي متعدداند و جامههاي مختلف بر تن دارند، اما در قدم آرام آنها
تفاوتی بهنظر نمیرسد. نگهبانان شاهی نیزه و کمان و سپر خود را با صلابت تمام در دست دارند و حتی بهندرت هم دیده نمیشود
که یکی از پاسداران بیدرنگ نیزه خود را به علامت استراحت برگرداند و یا تیري از کمان رها کند. عین این انتقاد به خود
موضوع نیز وارد است. در اینجا برخلاف حجاريهاي مصر و آشور هیچگاه صحنه جنگها و نبردها و اردوگاهها و محاصرهها و یا
منظره تعقیب دشمن بوسیله سناخریب و یا به چنگ آوردن ارابه رامسس دیده نمیشود، حتی چشماندازي نیز از زندگی آرام خواه
در حین شکار و یا از حال و روزگار مردم بهنظر نمیرسد. آن نقوش برجسته شرح تاریخی و یا کار عمدهاي را منعکس و پایدار
نمیسازند و یا از آشوبها و داستانها پردهاي برنمیدارند.
همه آثار با تکرار بیاندازه راجع به یک موضوع و نشانه مرام و منظور واحدي است و آن توصیف عظمت شاهی و شکوه و جلال
آن وجود متعالی است که عنوان نیک برگزیده، شاهنشاه کبیر دارد.
نتیجه
این بود شرح صنعت و هنر دوره هخامنشیان و حکایت تالارهاي شهریاري ایشان که در اینجا به پایان میرسانم و آن راجع به
آخرین آثار نبوغ نسبتا خالص آسیائی و میراثی از سرزمینهاي کلده و آشور و مصر درعینحال، هم مظهر عظمت وضع و کار و هم
حاکی از شکوه و جلال روزگار آن پادشاهان بوده است. ولی زمینه آن محدود و به همین دلیل نیز بیدوام بود چرا که به ظاهر و
در باطن چاشنی اصالت نداشت هم فاقد اثرات شوق و رغبت بود و هم عاري از الهامات ناشی از طبقه عام. پس همینکه پایهگذاران
که نگهدار و حامی آنها نیز بودند از
ص: 242
میان رفتند آن مآثر هم راه شکست و نیستی پیمود، تا زمانی که بانیها بودند دو قرن تمام در اوج رونق و شکوه ماند، صورتی
صفحه 192 از 570
برازنده و درخشان داشت و در نظر ایرانیان عهد باستان نمودار بسیار عالی عظمت کار بشري مینمود که از برکت وجود بزرگانی
چون کوروش و داریوش به وجه ستایشانگیزي به اهل زمین ارزانی شده بود، ولی در نظر ما مایه عبرتی خطیر از گذشت قرون
است که سنگهاي خاموش آن تاکنون با صداي رسا راز آنچه را که ناگفتنی است بازمیگویند.
ص: 243
فصل بیست و دوم از شیراز به بوشهر
شیب نردبانی کوهستانی
از فصل امعان نظر درباره آثار عظیم، اما ویران پرداخته دست انسان، اینک به یادداشتهاي سفر خود و شرح برخورد با عجایب
شگفتانگیز طبیعت میپردازم. حال ما از فلات مرکزي ایران که بین 4000 تا 6000 پا از سطح دریا ارتفاع دارد سرازیر میشویم و
در این مسیر ابتدا از جاهائی مرتفع که تا 7400 پا بلند است بالا میرویم، پس میتوان تصور نمود که پائین رفتن از طرف دیگر آن
در ناحیهاي که سی و پنج میل عرض دارد و غالبا شامل ارتفاعاتی عظیم است لابد شیب فوقالعادهاي خواهد داشت.
اختلاف اقلیمی مسیر این راه از لحاظ تغییر ناگهانی جنس علف و گیاه و میزان حرارت به همان اندازه زیاد است که از زمستانی
یخبندان در انگلستان به تابستانی که گرمتر از آن ممکن نباشد در عرض جغرافیائی خودمان وارد شویم.
این سرازیري بوسیله چهار رشته شیبهاي صخرهاي که درست آنرا به پلکان تشبیه کردهاند، طی میشود و از آنجا تنها حیواناتی
باربر مانند شتر و الاغ و قاطر میتوانند عبور کنند.
از نظر تودرتو و صعب العبور بودن هم بدون شک از سختترین معابر جهان است. در اینکه چنین راه بدي وسیله عمده رفتوآمد و
یا حملونقل
ص: 244
بار و کالا باشد حتما منطبق با عقل سلیم نیست، بلکه ناشی از عزم و سماجت خود ایرانیان است که طالب تغییر یا اصلاح و تعمیري
در آن جاده نبودهاند و این نتیجه محافظهکاري خاص مردم خاور زمین و آن کسانی است که از دیرباز دچار انحطاط فکري
شدهاند.
در چنین جادهاي بایستی از اسب صرفنظر کرد، هرچند که گاهی از آن استفاده شده است و در اینکه حیوان محکمتر و نیرومندتر
هرچند کندتر مانند قاطر بهکار میبرند آسان استنباط میشود که به چه دلیل تأسیس سرویس چاپاري در این راه میسر نشده بوده
است.
اگر اسب پست در این خط کار کند در ظرف دو هفته از پا خواهد افتاد پس ناچار با چاپارخانه و چاپارچی و شاگرد چاپار که
دیرگاهی در زندگی روزانهام رکن عمدهاي شده بودند تودیع و بقیه 160 میل راه سرازیر تا خلیج فارس را با کاروان طی کردم.
هر مسافر بهمقدار بار و اسبابی که همراه دارد حیوان بارکش کرایه میکند و در صورت وصول دعوت شب را در تلگرافخانهها یا
مسافرخانهها یا دستگاههاي رسمی توقف خواهد کرد و یا اگر فراهم شود در محلی مثل کاروانسرا خواهد ماند. معمولا این مسافت
در ظرف پنج شش روز پیموده میشود و مدت پنج روز سرعت، رضایتبخش است، زیراکه در این جاده سخت و دشوار شرط
انصاف نیست که حیوان را بیشتر از سی میل راه روزانه تحت فشار قرار داد.
بعلاوه چاروادار که قاطر کرایه میدهد خود نیز پیاده همراه مسافر است.
من براي هر قاطر در این خط سیر پنج تومان پرداخت نمودم، این مبلغ از مقدار معمولی کرایه بیشتر است، چون من سریعتر از میزان
صفحه 193 از 570
عادي حرکت میکردم و چون از قاطر خوشم نمیآمده است ترجیح دادم سوار یابو شوم، هرچند که در شیراز به من اخطار شده بود
که بوسیله اسب سفر بین آن شهر و خلیجفارس بسیار طولانی خواهد گذشت.
ص: 245
جدول خط سیر
خان زینیان
که در حومه غربی شیراز واقع و آنجا مسکن و باشگاه مأموران اداره تلگراف (« باغ شیخ » ) پس از تودیع با میزبانهاي مهربانم در
هند و اروپاست ساعت شش صبح روزي که آسمان ابري بود راه خود را به طرف جنوب تعقیب نمودم. این جاده در حدود غربی
جلگه شیراز است، سر راهم دو آبادي واقع بود. هشت میل جلوتر از رودخانه باریکی بوسیله پل عبور کردیم. در آنجا کاروانسرا و
پاسدارخانهاي به نام چنار راهدار هست که محل باجگیري است.
از این نقطه کوهپایه راه سربالا شروع و در عقب آن محل جلگه شیراز از نظر ناپدید میشود و از دور با نوك درختان سرو و
باغهاي پراکنده و گنبدهاي مساجد وداع میکنیم. جاده سربالا کماکان ادامه دارد. بعد از پنج ساعت راه- پیمودن بیانقطاع به
جلگه مرتفعی میرسیم که رودي با کف سنگی از آنجا جاري است و آن قرهآغاج (درخت سیاه) نام دارد که در مسیر تقریبا 300
میل مارپیچی خود به اسمهاي مختلف نامیده میشود که عمدهترین آن کوارومند است و از میان جلگه باریکی بنام خور زیارت
وارد دریا میشود و این همان رود سیتیو گاگوس یا سیتاکوس قدما است که در فصل راجع به پاسارگاد اشاره نمودم.
جاده از کنار رودخانه تا دو میل از میان تپهها که پوشیده از بوتهها و خارستان نیمهجان است امتداد دارد و سرانجام از دور
دیوارهاي سفید کاروانسراي خان زینیان نمایان میشود. آنجا را تقریبا سی سال پیش مشیر الملک یکی از توانگران که پیشکار
والی فارس و مردي مقتدر و سختگیر بود ساخت و دوره خدمت او بواسطه
ص: 246
بناهائی که بین شیراز و بوشهر ساخته است به نیکی یاد میشود و گمان میکنم هزاران نفر از مسافران این جاده سپاسگزار او باشند،
هرچند که شاید وي مخارج آن بناها را از کیسه دهاتیهاي بیچاره گرفته باشد.
وزیر مختار پروس در دربار تهران درگذشت و در همین راه بین شیراز و خان «1» در کاروانسراي این محل به سال 1860 مینوتولی
زینیان در سال 1871 گروهبان کالینز یکی از متصدیان اداره تلگراف هنگامی که با زن و ملازمانش سفر میکرد از طرف راهزنان
مورد حمله واقع و کشته شد، ولی او قبل از قتل دو سه تن از دزدان را به دست خود معدوم کرد.
دو سه تن دیگر از ایشان را هم حسام السلطنه فرهاد میرزا دستگیر و به سبک مجازات معمولی خویش به مکافات رسانید، یعنی آنها
را در میان جرز گلی کنار جاده زندهبهگور کرد تا مایه عبرت دیگران شود. باآنکه این محل را به من نشان ندادهاند، گمان میکنم
هنوز پابرجا باشد. از رودخانه پرآبی که در نزدیکی آنجا از زیر پل در کنار کاروانسرا میگذشت عبور و در همان محل توقف و
ناهار صرف کردم.
ارژن) ) «2» دشت ارزن
سه میل جلوتر بوسیله پلی که چندین طاق داشت از رودخانه عبور کردیم. این پل باآنکه فقط بیست سال پیش ساخته شده بود
سنگ- فرش خرابی داشت. پس از آنکه سه میل دیگر در جلگه پیش رفتیم راه سربالا در جهت شرقی شروع گردید. آنجا به نام
صفحه 194 از 570
سینه سفید مشهور است. تا چهار میل جاده پرسنگ و شیبدار بود و تپههاي اطراف خارستان و درخت سیب و گلابی و زردآلو و
تمشک صحرائی و گاهی نیز کاج داشت.
در بالاي تپه برج ویرانی بود که نشان میداد آنجا محل پاسداري و باجگیري است. از این نقطه منظره تازهاي در سمت جنوب رو به
دشت ارژن (که در آنجا زیاد میروید) آغاز و در فصل بارندگی فرورفتگی این جلگه پر از آب و دریاچهاي
______________________________
Minutoli-(1)
2)- ظاهرا این عنوان قدیمتر و شاید صحیحتر است بعضیها نیز دشت ارجن نوشتهاند. )
ص: 247
ایجاد میشود. اما وقتی که من آنجا را دیدم صورت مرداب داشت. بهترین شاهدي که میتوان درباره اظهارات بیاساس و
حیرتآور جهانگردان سابق ذکر کرد این است که قول ایشان را راجع به طول این جلگه نقل کنم و چون این محل کاملا از
کوهستان محصور شده است امکان گسترش هم در میان نبوده است.
آنها نوشتهاند که طولش شانزده در ده میل- حداکثر- و پنج در دو میل حداقل است که بهنظر من بین هفت تا هشت، در دو تا سه
میل میشود.
اصطخري در قرن دهم میلادي ذکري از دریاچه مزبور کرده است و مینویسد:
.« آب شیرین و گوارا دارد، زمانی بهکلی خشک شده بود و آبی نداشت در اینجا ماهیهاي کوچک فراوان صید میشود »
وقتی که من این جلگه را در زمستان دیدم هیچگونه علف و گیاهی در اطراف مرداب نبود و خارستان روي تپه هم قابلتوجه
نمینمود. وضع و ترکیب نواحی ایران در فصول مختلف سال به همان میزان اختلاف رأي بین نویسندگان این داستان جالبتوجه
این جلگه محدود، اما دلپذیر از » : است، چنانکه از کلام ملکم مستفاد میشود که شرح مبسوطی در وصف دشت ارژن نوشته است
کوهستان احاطه شده است و از اطراف جويها به آن وارد میشود تا دریاچهاي در وسط ایجاد کند. بعضی از این جويها که از
کوهسار بهصورت آبشار جاري است آب بسیار صاف دارد بهطوريکه شکل کوههاي مجاور در آن منعکس میشود و خیلی
«. زیباست. در کرانههاي آن کشتزارهاي آباد و انواع گلها دیده میشود و از مشاهده این وضع شگفتی فراوان به ما دست داد
جانوران
ده دشت ارژن در دامنه تپههاي شمالی واقع شده است و تلگرافخانه در خارج دهکده و وصل به آن است از میزبانم که ساکن این
ساختمان بود داستانهائی راجع به جانورانی شنیدم که در آن حوالی فراواناند. شیر بییال جنوب ایران غالبا در آن حدود دیده شده
است. در نقطه دورافتاده همین جلگه بود که در سال 1867 وقتی که سر. اوس. جان سواره از راه کتل پیرهزن بالا میرفت مورد
حمله شیر ماده قرار گرفت. این شخص راوي نقل میکرد که آخرین جانور
ص: 248
آدمخوار سیزده سال پیش ناپدید شد، اما اهل محل که در بزدلی همتا ندارند هر حیوانی را صدچندان جلوه میدهند. در تپههاي آن
حدود گراز، کفتار، گرگ، شغال، بزکوهی (که با تازي شکار میکنند) هست.
دریاچه
بامداد دیگر دهکده را ترك و در حدود یک میلی آنجا از وسط آب فراوانی که از کوهپایه مجاور فرومیریخت و از میان درختان
صفحه 195 از 570
بید و چنار به طرف مرداب جاري بود عبور کردم. در آنجا بناي کوچک گنبددار قدمگاه واقع بود که میگفتند جاي سم اسب
حضرت علی (ع) است که به همین مناسبت دهاتیها معجزاتی به آن محل نسبت میدهند.
در مقابل کوه غاري هست که مقدس میشمارند و شمعدان برنجی کوچک براي اهل نذر و ثواب گذاشته بودند. ساحل غربی
دریاچه را سیر و در شش میلی آنجا از جلو کاروانسراي ویرانی عبور کردیم. در مرداب انواع مرغابی در جنبوجوش بودند و
صدها قاز از لانههاي خود در کناره باتلاق پرواز همیکردند و صداي بالوپر آنها از راه دور به گوش میرسید.
غزالها در دشتی که از یخبندان شب پیش سفید شده بود همیخرامیدند، روباهی نیز از جلو من عبور کرد. از قسمت جنوبی مرداب
راه سربالا بر تپههائی که آب دریاچه از آنجا فرومیریزد شروع شده، راهی سخت و بکلی بیعلامت و اثر بود. ولی از این راه به
مراتب بدتر جاده سرازیر طرف دیگر است که هم طولانی و هم از هرجهت درخور لعنت مینمود و آن کتل معروف پیرهزن است.
کتل پیرهزن
بعضی از نویسندگان درباره این وجه تسمیه حیران مانده بودند، برعکس من این نام متناسب را قابلتحسین میشمارم، زیراکه در
ایران اهالی از راه استعاره و مجاز هرچیزي را که زیاد نامطلوب و فرتوت و زننده باشد به پیرزن تشبیه میکنند. من طی مسافرتم به
صدها زن سالخورده در آن سرزمین برخوردم که علاقهاي هم به روبستن نداشتند (این رفتار از ناحیه خواهران جوانتر و
خوشقیافهتر ایشان بسیار نادر است) و هنگام عبور از کتل مزبور دریافتم که بواسطه وضع و ترکیب نامرغوب آن راه، بهتر از این نام
و عنوان شاید امکان
ص: 249
(گردنه کتل) پیرزن
ص: 250
نداشته است. از دریاچه دشت ارژن تا سر گردنه که راه سرازیري آغاز میشود و 7400 پا بالاتر از سطح دریاست شاید تقریبا دو
میل باشد.
از آنجا چشمانداز بسیار عالی از فراز سلسلههاي پیدرپی به جانب دشتستان و باز جلوتر خلیجفارس هست. این سرازیري که جمعا
3000 پاست در مسافتی تقریبا چهار یا پنج میل مسیري دارد که بیشباهت با راههاي کوهستانی آلپ نیست، اما بدون سیل و سیلاب
و از اینجاست که هر مسافر انگلیسی راه را پیاده خواهد رفت، هرچند که میگویند قاطر ایرانی رويهمرفته حیوانی قويپا و قابل
اعتماد است، ولی وضع و حال یابوي من بهیچوجه از این قرار نبوده است، چون چندین بار زمین خورده بود.
واقع است که براي بسیاري از مسافران و قاطران و « میانکتل » در نیمه راه کتل پیرهزن بر یک سطح نسبۀ هموار کاروانسراي
قاطرچیهاي ناراضی این راه از روزگاران پیش استراحتگاهی فراهم میسازد. از بالاي این ارتفاعات میتوان جلگهاي را که پنج
معروف است در پائین مشاهده نمود. از آنجا تا جلگه « دشت برم » میل طول و یکی دو میل پهنا دارد و پر از درختان بلوط و به نام
دو میل دیگر راه است و عبور از یک انتها تا طرف دیگر یک ساعت وقت خواهد گرفت.
در کتابها راجع به این قسمت بلوطزار شرح دلچسبی خوانده بودم و تصور مینمودم که بر مرغزارها و زیر سایه درختان بلند آن،
سواري جانانهاي خواهم کرد. البته درختهاي بلوط در آنجا هست، اما از چمنزار و سایه هیچ اثري نیست، بلکه راهی است پر از
سنگ و درختها نیز خیلی از یکدیگر جداست و بنابراین سایهاي وجود ندارد.
در انتهاي دره جاده ناگهان به طرف چپ منحرف میشود و قدري سربالاست و در آنجا باز جلگه و منظره تازهاي پیداست و
نام دارد. « کتل دختر » سرازیري نفرتانگیز دیگري در جلو دیده میشود که
صفحه 196 از 570
کتل دختر
نمیدانم این دختر از اصلونسل پیرهزنی است که وصفش را شرح دادهام یا نه، ولی بواسطه شباهتی که از جهات وضع و ترکیب
باهم
ص: 252
در قسمت تورفتگی کوه خیمهگاه موردعلاقه بادیهنشینهاي ایل ممسنی است که عده ایشان در آن حدود بسیار زیاد است.
چادرهاي سیاه آنها که از پوست بز میسازند در کوهپایه نصب شده بود. از زنی بیحجاب، شیر بسیار مطبوعی خریداري کردم. ایل
ممسنی که در فصل آینده راجع به ولایات جنوب غربی ایران درباره آنها شرحی بیان خواهم کرد سابقا از راهزنان چیرهدست
بودند، ولی از موقع حکومت قدرتآمیز و سختگیرانه حضرت والا والی فارس که اشاره کردم وضع و رفتار نسبتا آرام دارند. این
بادیهنشینها به طرز خاصی عسل میگیرند. کندوي آنها شامل چندین کوزه گلی است که به شکل لوله کنار یکدیگر قرار میدهند
و با خار خشک میپوشانند. مدخل آن روزنهاي است که در بشقابی کبود سوراخ میکنند و لولهها را از همین روزنه میبندند.
عسل آنجا بسیار مرغوب است.
تخت تیمور
نزدیک آن محل در عقب محوطه ویرانی که سابقا حیاط مسافرخانه بود نقش برجستهاي در کوه دیده میشود و آن تقلید ناقصی از
طرز کار دوره ساسانی است و شاهزادگان قاجار علاقه سرشاري نسبت به این کار ابراز میداشتهاند.
در این نقش تیمور میرزا قهرمان است و او یکی از شاهزادگانی است که به سال 1837 پس از سرکشی نافرجام پدر خود حسینعلی
میرزا فرزند فتحعلی شاه والی فارس در لندن رحل اقامت افکنده بود. این جناب تیمور وقتی که حاکم کازرون بود تصویر خود را بر
آن تختهسنگ یادگار نقش کرد با تصویر شیري که آرام در کنار او ایستاده و نوکري قلیان بهدست و چند تن خادم و یک دانه
عقاب.
تصویرها از اندازه طبیعی بزرگتر است. که در اصل نقاشی و زراندود شده بود و فعلا کموبیش از بین رفته است. بواسطه انزجاري
که نسبت به خاندان قاجار هست هرعابر آنچه از دستش برآید از صدمه و آسیب نسبت به تصویر تیمور گردن- فراز روگردان
نیست، آنجا را گاهی تخت تیمور و گاهی نیز نقش تیمور گفتهاند.
کازرون
در پائین تپه از راه سنگفرشی به نام آبگینه، جاده از کنار مرداب به دریاچه و سپس به جلگه کازرون منتهی میشود که تا شهر در
حدود هشت میل فاصله است. وقتی که از دشت ارژن به میان کتل رسیدم تفاوت محسوسی در
ص: 253
میزان گرما احساس نمودم و این تغییر هوا در جلگه کازرون باز هم بیشتر است.
این نقطه تا اقامتگاه شب گذشته من 3700 پا اختلاف ارتفاع داشته، هوا نیک گرم و دلچسب بود و منظره درختان خرما که از دور
نمایان بود چشماندازي مینمود که با آنچه تا آن موقع در ایران دیده بودم اختلاف بسیار داشت و بنابراین باز به صحنه و اقلیم
عادي مشرق زمین رسیده بودم.
چادرنشینان در دشت کازرون
صفحه 197 از 570
کازرون که از دیرزمانی پیش روزگار آبادانیاش طی شده بود در محل و موقع بسیار متناسبی واقع شده است، هواي مطلوب و سالم
داشت و همچنین آب فراوان و بواسطه محصول پرتقال و قاطر، این ناحیه نیک مشهور است. چون نیمی از چارواداران از اهالی
همین ناحیهاند مسافر باید از عذر و بهانههاي خدعه- آمیز ایشان برحذر باشد، زیراکه ایشان ترجیح میدهند که در این مرکز
خانوادگی خویش شب را حتی بگذرانند، نهاینکه سی میل دیگر تا کتلهاي تنگستان پیش بروند.
کازرونیهاي غیور، تاریخ شهر خود را به دورههاي بسیار قدیم منسوب میدارند، اما بعید مینماید که این شهر پیش از اسلام وجود
داشته.
ص: 254
ابن بطوطه مراکشی در سال 1330 میلادي به آنجا رفته بود تا مزار ابو اسحق کازرونی را زیارت کرده باشد. اما این وجود قدسی از
آن پس پاك فراموش شده است. شهري جدید را که شامل بالا و پائین محله است جعفر خان زند در حین آشفتگیهاي اواخر قرن
گذشته ویران و برج و باروهاي آنرا با خاك یکسان کرد.
کازرون فعلا 2000 تا 2500 نفر سکنه دارد.
علاوهبر چیزهائی که اشاره کردهام این شهر بواسطه کشتیگیران پهلوان خود نیز مشهور است و نیز محصول پنبه و موم که
مکگرگور براي رفع نیازمنديهاي سربازان هندي توصیه کرده بود. در خارج شهر باغ خوشمنظرهاي هست به نام باغ نظر که بنابر
قول آرنولد مربوط به یکی از پادشاهان قدیم موسوم به تیمور میرزا بوده است. گاهی آنجا را براي اقامت خارجیها اختصاص
میدهند.
من در تلگرافخانه اقامتگاه راحتی داشتم. در جلگه کازرون خشخاش و تنباکو فراوان کاشته میشود و زمین را با آب قنات آبیاري و
بدین وسیله کشت و زرع میکنند و سبزیجات و حبوبات نیز میکارند.
دیداري از ویرانههاي شهر شاپور
هنگام توقف در کازرون خواه در حین سفر به جنوب یا برعکس هیچ مسافري نباید از بازدید ویرانهها و نقوش برجسته و
حجاريهاي پایتخت قدیم شاه شاپور که به نام او نیز مشهور است صرفنظر کند.
الواح سنگی بر کوه در اینجا خواه از لحاظ تعداد و اندازه و یا اهمیت از آنچه در فصل نقش رستم تعریف کردم بالاتر است.
شاپور در انتهاي شمال غربی جلگه کازرون واقع و تا آنجا پانزده میل فاصله است و یک سوم راه هم در مسیر جاده خلیجفارس واقع
شده است که بنا براین در بین راه نیز میتوان باین کار پرداخت و به مقصود رسید. مسافر بیگانه هنگام عزیمت از خلیجفارس باید
ترتیبی بدهد که از کمریج به آنجا برود به این ترتیب که صبح زود حرکت کند تا بتواند روز طولانی در شاپور بگذراند و چون در
آنجا وسیله اقامت نیست هنگام غروب به کازرون وارد شود. چون من قاطرها را
ص: 255
براي انجام این سفر انحرافی نیز اجیر نکرده بودم ناچار شدم چهارپایان دیگري در کازرون براي رفتن به شاپور کرایه کنم، اما فقط
با کمک حاکم که از کار گستاخانه چاروادار جلوگیري نموده بود بانجام این مقصود نایل شدم.
سفري سواره تا شاپور (بیشابور)
مسافران را بوسیله راههاي مختلف از جلگه کازرون به شاپور بردهاند. من از تیرهاي تلگراف از راه کمریج تا پنج میل رفتم، سپس با
انحرافی به سمت راست در جهت شمال غربی عازم مقصد شدم.
صفحه 198 از 570
جاده از بیشههاي خاردار مستور و برگهاي سبز این بیشهها خوراك خوشگوار شترها بود که چندین رأس از آنها با وجود
خارهاي درشتی که بر این بوتههاست سرگرم چریدن بودند.
چادرهاي ایل ممسنی سراسر جلگه مجاور را سیاه کرده بود. مردهاي ایشان قیافه ستبر و شهرنشین داشتند و زنها از دردسر رو
گرفتن فارغ بودند. در نزدیکی شاپور مساکن آنها واقع بود که بوسیله نی که از رودخانه فراهم میکنند به شکل بسیار بدوي
میسازند و با خاري تیغدار بهجاي دیوار محوطه جالبی براي گاو و گوسفند فراهم میشود.
وقتی که در جهت انتهاي شمالی جلگه روانه شدم، کوهپایه پر از تپههاي مصنوعی (تومولی) شامل سنگهاي وارفته و بناهاي
فروریخته تا حدود چند میل جلب توجه میکرد. این تپهها از کف جلگه مجاور پنجاه تا شصت پا ارتفاع داشت. در همان حوالی
صدها خاکریز قنات دیده میشود که با خرابهها و سنگها منظره خاصی تشکیل میدهد. گاهی نیز به دیوارهائی با سنگ درشت
برخورد میکنیم که به قدري مستحکم و پرمصالح ساخته شده که با وجود آسیبهاي قرون از خطر فنا مصون مانده است. آنجا
ویرانههاي شهر شاپور است.
راجع به جلگه شاپور حکایتهاي متعدد خوانده و شنیده بودم و همچنین شرح رودخانهاي که خرامان از میان این شهر ویرانه جاري
است و حجاريهائی که بر کرانههاي این رودخانه است.
ص: 256
من حیران بودم که آن آثار پس در کجاست که ناگاه از کنار صخره شمالی جاي وسیعی نمودار شد و دهانهاي که تقریبا صد یارد
عرض داشت نمایان گشت که از بالا تا پائین شکافته مینمود، از این دهانه رودخانه شاپور جاري بود و آن بستري پرسنگ و
کرانهاي پوشیده از نیزار و بوتههاي گلدار داشت.
آن سوي ساحل حجاريهاي معروف شهریار ساسانی دیده میشود. این دهانه که به تنکچکان معروف است در قسمت داخلی تا
400 یارد عرض دارد و سپس به جلگهاي باز میشود که گرد آنرا کوه فراگرفته تو گوئی آمفیتآتري بهوجود آورده است.
صخرهها در بیشتر جاها تا چندصد پا ارتفاع، سطح صافی دارند.
شهر ساسانی
هرچند بنابر نظر علما استخر یا تخت جمشید پایتخت پادشاهان ساسانی بوده و دیرزمانی اهمیت خود را از لحاظ کانون تجدید
حیات آئین ملی حفظ نموده، باز مانند اسلاف هخامنشی خویش پادشاهان این خاندان نیز بنابر راهورسم مشرقزمین به تغییر دادن
مقر خود علاقهمند و طالب نمایش و ابراز دستگاه جداگانه شاهی خود بودند.
تیسفون پایتخت اشکانی مقر دیگر این پادشاهان بهشمار میرفت، بعدا در زمان خسرو دوم کاخ باشکوهی در دستگرد و نیز در
دشت کلده ساخته شد.
در جاهاي دیگر هم اشاراتی راجع به قصور سروستان و فیروزآباد داریم، ولی هیچ کدام از پادشاهان ساسانی مثل شاپور ذوق و
علاقه بناي ساختمانهاي بزرگ نداشته است.
از آثار عمده او در شوشتر که بعدا ذکر خواهم کرد و شهر خود او واقع بین دزفول و شوشتر است که ویرانههاي آن اکنون
جنديشاپور نام دارد. بعضیها بناي پل دزفول را نیز به وي نسبت میدهند. در نقش رستم نقوش برجسته راجع به پیروزيها و
شکوه پادشاهی او را دیدهایم، اینک در محلی به نام خود او ما در یک شهر شاهی هستیم که وي آنرا بنا کرده و به مثابه
جاودانترین اثر پادشاهی خود باقی گذاشته است.
ص: 257
صفحه 199 از 570
سنت ایرانی تاریخ قدیمتري به این شهر نسبت میدهد و میگویند که شهر باستانی را اسکندر ویران کرده بود و شاپور آنرا تجدید
بنا کرد نه آنکه خود از پایه و بن ساخته باشد. بر دروازه این شهر ساسانی بود که پوست تن مانی، بانی آیین مانوي بعد از قتل او
272 میلادي آویخته شد (میگویند پوستش را کنده بودند) هنگامی که تازیان بر ایران تاختند شهر - بوسیله بهرام اول به سال 5
شاپور اولین هدف حمله و غضب بتشکنی آنها شد، حجاریها مخدوش و شهر ویران گردید.
در قرن دهم میلادي اصطخري شرحی راجع به وضع ویرانه آنجا باقی گذاشت:
بیشابور را شهریار شاپور ساخت، چهار دروازه دارد، در وسط شهر تپه خاص یا برآمدگی شبیه به برج یا گنبد هست ... در ناحیه »
شاپور کوهی است و در آن کوه مجسمههاي تمام سلاطین و سرداران و افراد ممتاز روحانی و مردان نامی که در پارس میزیستهاند.
« در آنجا کسانی هستند که به آنها نسب می رسانند و شرح روزگار آنها را به رشته تحریر کشیدهاند
با این حال حیرتانگیز است که هیچکدام از جهانگردان قدیم آنجا را ندیدهاند- هرچند که کمپفر ظاهرا بنابر شایعات شرحی
اجمالی، اما نسبتا صحیح درباره خصایص عمده آنجا نوشته است و کاشفین پرکاري مانند تاورنیه و تهونوت که هر دو از کازرون
عبور کرده بودند- تا آنکه موریه در سال 1809 به این کار پرداخت، ولی غاري که حاوي مجسمه بزرگ شاپور است بعدا کشف
شد.
خود مینویسد که پیکره مشهوري نیز در آنجا بوده است که علاقهمندانش آنرا با روغن « یادداشتهاي جغرافیائی » کینر در کتاب
میاندودهاند، اما از چنین مجسمهاي اثري باقی نیست. موریه در سفر اول و یا دوم موفق نشده است که غار واقعی را پیدا کند،
هرچند که بعضی از همراهان او غاري که خالی بود یافته بودند.
این اکتشاف چند هفته بعد ( 1811 ) نصیب سرگرد استون شده که تعریف او در کتاب اوزلی درج شده است. از آن پس جهانگردان
بسیار به آنجا رفته و شرح حجاريها و آثار باقی از روزگار شاپور را بازگفتهاند.
ص: 258
ویرانههاي فعلی
در وادي ویرانی که از سنگ انباشته است و محل شهر قدیمی است آثار معدودي قابل تشخیص میباشد. موریه نوشته است که در
آنجا مجراهاي زیرزمینی متعددي بوده است که بایستی بوسیله حفاري کشف شود و خود او نتوانسته بود اطلاع درستی در این باب
بهدست آورد و جهانگردان بعد از او هم در این زمینه توفیقی حاصل نکردهاند. محوطه ویرانی را که تقریبا صد پا مربع مساحت
دارد بعضیها برج و بعضی دیگر مسجد پنداشتهاند.
باکینگهام در سال 1816 دو آتشگاه کوچک مانند آنچه در مقبره کوروش بوده و اشاره کردهام کشف کرد و چون نوشته بود که
قابل انتقال است از قرار معلوم بعدا از آنجا بردهاند. تنها ویرانه قابل ملاحظه ساختمانی است به وسعت پنجاه پاي مربع که یکی از
دیوارهاي آن کاشیکاري زیبائی داشته و هنوز آثارش پابرجاست. اگرچه نیمی از آن در خاك پنهان مانده است و قاب پنجره
هلالی و بقایاي ستونهائی که سر گاو دارد بدون شک تقلیدي از سبک کار تخت جمشید است که شاید روزي گچبریها یا سقفی
بر آن واقع بوده است. موریه میپنداشت که صحنهاي در عقب آن وجود داشته است.
ارگ
صخره دهانه غار که از طرف جنوب شرقی پیشآمدگی دارد شبیه برج مخروطی است که دو جناح آن بوسیله دیوار کهنهاي
محصور گردیده و بر رأس آن یک بناي قدیمی است. این بنا که ایرانیان قلعه دختر مینامند بدون تردید آثار ارگی کهنه است که
صفحه 200 از 570
بر دهانه گردنه کاملا مسلط بوده است و همان ساختمانی است که اصطخري در شرح مذکور فوق به آن اشاره کرده است.
نقوش برجسته
از زاویه این تختهسنگ ما به غار وارد و راست در مقابل حجاري تصاویر برجسته واقع میشویم که مانند آثار مشابه در نقش رستم
بهتر محفوظ مانده است و موقعی که آثار آجري یا سنگی سبکتر از میان برود، باز طی قرون آینده یادگار دوران افتخارآمیز مجد و
عظمت ساسانیان باقی خواهد ماند.
از این نقوش برجسته دوتا در سمت راست دهانه یعنی کنار رودخانه و چهارتا در
ص: 259
طرف دیگر یا سمت چپ در کرانه شرقی است. من ابتدا شرح آن دوتا را که مقابل نظر تماشاگران است و در کنار جاده آسان قابل
دسترسی است بیان میکنم.
لوحه اول شاپور- والرین
اولین صحنه که برخورد میکنیم در اثر مرور زمان و بدست افراد خرابکار آسیب بسیار دیده است. قسمت فوقانی آن پاك از بین
رفته است، اما در زیر دو پاي اسب دیده میشود که چهره سواران سخت مخدوش گردیده است. اسب سمت راست پیکر مغلوبی را
که صورت او به طرف خارج و سرش بر دست راست به حالت استراحت و بازوي چپ او در کنارش بر زمین نهاده شده لگدکوب
کرده است و در مقابل سوار شخصی با حالت تضرع زانو زده است، وي جامه رومی بر تن دارد و دستها را به علامت تمنا پیش
آورده است و قیافهاي نزار دارد.
مشخصات صورت محو شده، اما وضع و حالت او مطابق عکسی که من گرفتهام و در اینجا (صفحه 260 ) چاپ شده است هنوز
سادگی و حسن تأثیر دارد و از گزند زوال نسبۀ مصون مانده است و تردیدي نیست که داستان این تصویر پیروزي شاپور بر قیصر
مقهور است و سوار اسب پادشاه کامروا و شخص متضرع والرین و پیکر مغلوبی که لگدکوب شده است لشکر شکست یافته رومی
است.
لوحه دوم شاپور- والرین و سیریادیس
صد یارد جلوتر صحنه دیگري است که بزرگتر است و یکی از الواحی است که آنتیوش، سیریادیس که مرد گمنامی از سوریه بود
در حضور والرین که امیر است خلعت و مقام بدست میآورد. طول این صحنه چهل و یک پا و ارتفاع آن بیست پاست، چون این
لوحه در زیر تخته سنگی قرار گرفته بود نیک محفوظ مانده و آن شامل سه قسمت است: در یکی شاپور سوار اسب است با بقیه
افراد صحنه در میان، در لوحهاي که 12 پا طول و 8 پا ارتفاع دارد. در عقب آن دو لوحه است که یکی در پائین و دیگري در
بالاست و در هرکدام پنج تن سوار در عقب پادشاه قرار گرفتهاند. در جلو او سه لوحه دیگر در طبقه تحتانی است و دو تا باز در
بالاي آنها شامل تصویر جنگاوران و دیگر کسان که پیاده ایستادهاند.
ص: 260
260 لوحه دوم شاپور - والرین و حال به توضیح دقیق این صحنه میپردازم و از لوحه وسطی شروع میکنم. ایران و قضیه ایران ج 2
سیریادیس ..... ص : 259
پور را بواسطه دیهیم ویژه که کرهاي هم بر آن است و موهاي طرهوار و چهره زیبا و ریش او که گره خورده و در زیر چانه است
صفحه 201 از 570
میتوان آسان تشخیص داد.
از فرق او سربندهاي ساسانی در هوا متموج و ترکش بزرگی از کمر او آویزان است و به رسم دوره ساسانی شلوار گشادي در پا
دارد و بر اسب تنومندي سوار است که در تمام صحنهها با قامت دلاور سوار متناسب نیست. وي با دست راست خود دست راست
کسی را که در کنار اسب او ایستاده گرفته است و هالهاي از تاج گل بر سر و نیمتنه رومی و پابند دارد و مانند لوحه قبل پیکر
مقهوري در زیر سم اسب پادشاه دیده میشود که حاکی از شکست و نابودي لشکریان رومی است.
نخستین نقش برجسته در شاپور: والرین در حالت تضرع
در مقابل پادشاه شخصی به زانو افتاده و او نیز جامه رومی در تن و تاج
ص: 261
گلی بر سر دارد. در جلو سر اسب کتیبهاي در پنج سطر دیده میشود، اما الفباي معمولی فارسی نیست و بر فراز آن تصویر بچه
بالداري یا مظهر نبوغ به حال پرواز است و سربندي را به شهریار تقدیم میدارد. مسئله مهم در این لوحه مانند سایر نقوش برجستهاي
که همین صحنه را نشان میدهد شباهت وضع کسی که به زانو افتاده با آن دو تن ایستاده است. آیا شخص متضرع سیریادیس است
و آنکه ایستاده والرین یا برعکس، ابتدا با دلایلی که داشتم و در اینجا قابل ذکر نیست با نظریه اول موافق بودم، اما پس از رسیدگی
دقیق تمام حجاريها به این نتیجه رسیدهام که آنکس که به زانو افتاده والرین امپراتور مخلوع است و آنکه ایستاده و دست شهریار
در دست اوست جانشین وي و امیر جدید است.
در عقب کسی که به زانو افتاده دو نفر ایستادهاند که ظاهرا منصبداران ایرانیاند. سوارهاي عقب پادشاه هم بدون شک نگهبانان
هستند که لباس پارسی بر تن دارند و دست راست هرکدام بالاست و انگشت سبابه، به طرزي که در غالب حجاريهاي زمان
ساسانی دیده میشود به حال اشاره بلند شده است و بهدرستی، علامت احترام محسوب داشتهاند.
تصاویر پنج صحنه که در مقابل شهریار است بیشتر مربوط به جنگاوران است که بعضی از ایشان اسلحه دارند و بعضی دیگر
چیزهائی که ماهیتش درست روشن نیست و اغلب صاحبنظران نفرات لشکریان مغلوب دشمن پنداشتهاند و بعضیها نیز خادمان
درباري شمردهاند. تمام این حجاريها بر تختهسنگ بلندي تیشهکاري شده است و عمق تورفتگی آن از یک تا پنج پاست.
ساحل مقابل و آبرو
در اینجا از همان راهی که آمده بودیم بازمی گردیم. حال که نقوش برجسته طرف راست دهانه را سیر کردیم رودخانه را در چند
قدمی پائین ارگ عبور و سپس الواحی را که در سمت دیگر یا شمال غربی صخره است بازدید میکنیم. دسترسی به این چند
صحنه خیلی سختتر از بقیه است، چون در ارتفاع بیست تا پنجاه پا از سطح رودخانه واقع است. درحالحاضر
ص: 262
راه یا معبري به آنجا دیده نمیشود و اگر چنین معبري روزي وجود داشته که لابد هم بوده است بعدا و شاید زمان سلطه تازیان
تبدیل به آبرو گردیده است و از کنار تختهسنگ مجرا ساختند، بدون اینکه هیچگونه احتیاطی براي محافظت نقوش مزبور نموده
باشند. بطوریکه یکی از آنها را بریدهاند و این براي آن منظور بوده است که آب چشمه کوچکی را از داخل جلگه به آسیابی که
در دشت کازرون بوده است برده باشند.
براي رسیدن به حجاريها باید از راه باریکی گذشت و سپس از ساحل رودخانه چهار دست و پا بر صخره بالا رفت. دلیل آنکه در
بعضی جاها آبرو همسطح زمین نیست، بلکه چنانکه در مورد فوق اشاره شده است که بر کمره صخره بریدگی ایجاد کردهاند این
است که در روزگاري که مجرا را ساخته بودند و مورد استفاده بود، خاك را در دو ساحل رودخانه انباشتند. حضرات استولزه و
صفحه 202 از 570
اندریس که به سال 1877 در آنجا رفته بودند تا براي کتاب سنگین خود عکسهائی تهیه نمایند این تودههاي خاك را کنده و
متفرق کردند و همه حجاريها برهنه و آشکار شده است، از اینجاست که آن محل در نظر اشخاص بیگانه ظاهر تعجبآوري دارد.
از چهار صحنه این رودخانه سه تا همسطح جریان آب و چهارمی دوازده پا بالاتر است.
صحنه سوم- خلعت گرفتن سیریادیس
نقش اول که در طرف چپ دهانه است به شکل محدب در صخره کنده شده است بیش از سی پا طول دارد که بواسطه تغییر رنگ
سنگ کبود مینماید. عکسی که از این صحنه برداشته بودم بمناسبت وضع و اندازه بزرگ صحنه اصلی قابل چاپ درنیامده است.
صحنه شامل چهار قسمت است که سراسر صفحه را فراگرفته است و تصاویر فراوان دارد. دو رشته زیرین پنج پا و نیم و دوتا در بالا
سه پا ارتفاع دارد، در وسط طبقه دومی از پائین باز هم تصویر شاپور اول سوار اسب است که همان مراسم را که قبلا ذکر کردم
انجام میدهد. وي در اینجا نیز دست مردي را که جامه رومی بر تن دارد بدست گرفته و اسب او پیکري را لگدکوب نموده است و
آن کسی که در جلو او زانو زده است
ص: 263
دومین نقش برجسته در شاپور: خلعت گرفتن سیریادیس
ص: 264
داراي همان خصایصی است که در لوحه دیگر بوده که به عقیده من والرین است و آن شخص ایستاده سیریادیس است که خلعت
دریافت میدارد.
تصاویر عقبی خادماناند که تاج گلی را به شاپور تقدیم میکنند تا به دست- نشانده اهل سوریه او تفویض شود و مظهر نبوغ هم
برفراز سر او در پرواز است و سربند ساسانی را که باز نشده است به شاپور اهدا میکند. در حجاري آن افرادي که کلاهخود
نوكتیز بر سر دارند نگهبانان شاهیاند و جمعا پنجاه و هفت نفرند و انگشت سبابه را به علامت حرمت بلند کردهاند. پانزده نفر در
پائین و چهارده تن دیگر در هریک از دو ردیفاند. در قسمت دیگر صحنه در مقابل پادشاه گروه انبوه جالبی از اسیران و
خراجگزاران و ملازمان و نشانههاي پیروزي دیده میشود.
در طبقه زیرین دو ارابه که اسبها میکشند و رومیها بیگا، مینامند و بیرقی که ظاهرا عقاب رومی است که در جنگ بدست
آمده است و دیگر خادمان که سینی بر دست دارند.
صحنه دومی که موازي با پیشگاه شاهی است داراي دو ردیف تصویر است.
دسته جلو بنابر قول تکسیه توسن جنگی والرین و فیلی همراه میبرند و دو ردیف بالا هم خادماناند که غنایم و پیشکشیها را بر
دوش حمل میکنند و دو شیر یا پلنگ همراه دارند. تصاویر مقابل پادشاه سی و سه نفرند. طبقه پائین صحنه را آب مجراي مذکور
به کلی برده است.
لوحه چهارم- اسیران
صحنه بعدي همان است که بواسطه آب مجراي آسیاب آسیب شدید دیده است. قسمت زیرین آن هم در اثر کار آقایان استولزه و
اندریس صاف و تمیز شده است و یکی از شهریاران ساسانی را سوار اسب نشان می دهد که تعظیم و تقدیمیهاي اسیران را
دریافت میدارد.
پادشاه از سمت چپ صحنه که اندازه آن بیست و یک پا طول و دوازده پا عرض است پیش میآید، کلاهخود بالداري نوكتیز بر
صفحه 203 از 570
سر دارد که در بین بالها کره ویژه ساسانی واقع شده است. موهاي سرش نیک تابیده و برآمده است و یراق خاندان ساسانی در
عقب سر و شانه او در هوا متموج است. دم اسب او گره بزرگی
ص: 265
چهارمین نقش برجسته: اسیران
ص: 266
خورده و از کفل آن حلقه منگوله معمولی آویزان و از کمر شهریار ترکش سنگینی آویخته است.
مجراي آب راست از میان پیکره اسب و سوار آن عبور نموده و دهان و بینی اسب را بکلی از بین برده است و به همین نحو صورت
کسانی نیز که به پیشگاه پادشاه میآیند آسیب دیده است. نفر اولی یکی از جنگاوران است که کلاه جمجمهايشکل بر سر اوست
و حلقههاي زلف تابیدهاش در عقب آویزان و بازوانش محکم بر دسته شمشیر بزرگی است.
وي نگاهی حاکی از تسلیم دارد که بهوجهی نیکو در نقش بر سنگ نمایان است. در عقب او سه تصویر دیگر دیده میشود که
نوعی دستمال (کفیه) که اعراب بر سر میپیچند برسر دارند و از دنبال اسب روانند. در طبقه بالا دو شتر و دو خادم دیده میشوند،
سر یک شتر نیک محفوظ مانده و از همه گروه آثار کار مشهود است و تردیدي نیست که صحنه پیروزي یکی از شهریاران
292 . م.) - ساسانی است و طرف مغلوب دارد تسلیم میشود، بنابراین حقیقت که تاج بالدار تا دوره بهرام مرسوم نشده بود ( 275
بعضیها پنداشتهاند که این صحنه مربوط به آن پادشاه است.
کانن رالینسن معتقد است که آن صحنه تسلیم شدن اهالی سجستان (سیستان) را نشان میدهد که بهرام دوم با آنها نبرد کرد و پیروز
شد. از جهت دیگر نیز آن قیافه شباهت تام با چهره شاپور اول دارد و حاکی است که با غرور تمام یکی از سفراي عرب را بار
است که در نصیبین در اولین نبرد رومی و یا در « زنوبیا » رئیس قبیله پالمیرا و شوهر «1» حضور داده است، سفیري از جانب ادناتوس
پیروزي بر علیه سیتارون پادشاه سوریه است. بواسطه شکل سربند این افراد که شبیه به کلاه اعراب است من با آن نظریه موافق هستم
که سفیري از عربستان بار مییابد.
لوحه پنجم- هرمزد و نرسی
بواسطه ارتفاع بیشتري که این نقش داشته خوشبختانه از خدشه و آسیب از نقوش دیگر محفوظتر مانده است و مجراي آب فقط
پیکره اسبها را در قسمت زیرین خراب کرده است. ارتفاع آن در حدود شانزده تا
______________________________
Odenathus-(1)
ص: 267
هیجده پاست. دو سوار وسط صحنه به یکدیگر میرسند، آنکه در طرف چپ است حلقه شاهی (سیداریس) را با ستونی از نور
تفویض و سوار مقابل براي دریافت آن دست دراز میکند. کتیبهاي به خط پهلوي در گوشه راست هست که نخستینبار بوسیله
خوانده شده است و حاکی است: «1» آقاي لونگ پریه
این تصویري از ستاینده اهورامزدا خداوند نرسی شاهنشاه اقوام آریائی و غیرآریائی از تبار خدایان فرزند ستاینده اهورامزدا »
« خدایگان شاپور شاهنشاه آریائیها و غیر ایشان از تبار خدایان و فرزند خداوند ارتشتر (اردشیر) شاهنشاه است
بنابراین اطلاع حاصل میکنیم که یکی از دو سوار نرسی است که از سال 292 تا 301 میلادي پادشاهی داشته و سپس تاج
شهریاري را کنار گذاشته است.
صفحه 204 از 570
وي را فرزند یا برادر بهرام دوم نواده یا برادرزاده شاپور اول پنداشتهاند، اما خود او در این کتیبه خویشتن را فرزند شاپور میخواند و
اظهار کرده است که شاید این شیوه سخنوري نرسی بوده که بدانوسیله از ذکر نام پادشاهان گمنام خودداري « تامس » . نواده اردشیر
نموده باشد، ولی بهنظر من بهتر است گفته نرسی درباره نسب خود حجت باشد و باید این شرح نسبی او را قبول کنیم، زیراکه
احتمال خلاف در آن نیست.
از دو پیکره، آنکه در سمت راست است پادشاه جوان است، وي تاج مرصعی بر سر دارد که کره ساسانی بر رأس آن قرار گرفته
زلف سر نرسی بسیار زیبا بافته شده است و در عقب شانه حلقهوار فروریخته است. وي قیافه آرام و ملایمی دارد و موي کوتاه ریش
او گره خورده است.
پیکره طرف چپ که سیداریس تفویض میکند بدون شک اهورامزدا است که تاج قبهدار بر سر دارد و در رأس و عقب آن زلف
طرهاياش فروریخته است.
مشخصات چهره، نیک محفوظ مانده و موي سر و ریش پیرانه دارد، نه سیماي جوانان.
دم دو پر اسب او و یراق تجملی هردو اسب و رگوپی و عضلات رانها بهوجه حیرت-
______________________________
Longperier-(1)
ص: 268
انگیزي برجسته مینماید و استادي سازنده آنرا نشان میدهد. تختهسنگی که این حجاريها بر آن شده است در اثر مرور زمان به
رنگ کبود درآمده است.
پنجمین نقش برجسته: اورمزد و نرسی
لوحه ششم- پیروزي خسرو
ششمین و آخرین صحنه سبک کار خشنتري دارد و فاقد مهارت هنري است و حجاريهاي آن از همه لوحهها بدتر است، در
فرورفتگی عمیقی واقع شده است و بواسطه سایه درخت تیره بزرگی (نارون) که در آنجاست نتوانستهام عکسی از آن بردارم. این
لوحه شامل صحنه مستطیل بزرگی است که سی و چهار پا طول آن است و داراي دو طبقه تصاویر یکی در بالا و دیگري در زیر
است.
در وسط ردیف بالا پادشاه در حال جلوس مقابل تماشاگر است، تاج دوبر بر سر دارد و موي سرش از دو پهلو سخت برآمده است.
پاها کاملا از هم جداست
ص: 269
و با دست راستش که بلند کرده است چیزي را برگرفته که فلاندن، بیرق پنداشته است، ولی بهنظر من تبر بزرگ رزمی است و
دست چپش بر دسته شمشیر است. در صحنه بالا طرف چپ گروه درباریان ایستادهاند و انگشت سبابه را بلند کردهاند. در صفحه
پائین عدهاي از اشراف ایرانی دیده میشوند (آرایش مو و لباس و شمشیر ایشان شبیه پادشاه است) که از دنبال توسن جنگی شهریار
رواناند. اسب با زین و برگ است، اما سوار ندارد، در سمت مقابل یا راست لوحه در ردیف بالا اسیر مجروحی بهنظر میرسد و
اسیر دیگر که دستش را از عقب بستهاند و خادمان ایرانی او را جلو میبرند.
در طبقه پائین نفر آخري دو سر بریده را در دست دارد و از پی او عدهاي اسیران و ملازمان در حرکتاند که در میان آنها طفلی نیز
با حالت تضرع دیده می شود که شاید فرزند امیر سربریده باشد. کودك دیگري بر فیل حقیري سوار است.
صفحه 205 از 570
کانن رالینسن به استناد اینکه مهارت هنري در این صحنه ناچیز است و تنها شهریاري که در سکههاي ساسانی مقابل تماشاگر است
و دو دست را بر دسته شمشیر صاف خود میگرفته است خسرو انوشیروان بوده تردیدي ندارد که این نقش مربوط به آن پادشاه
است. شاید قول او صحیح باشد، ولی من دلیلی براي صحت این نظر که آن تصویر خسرو اول است که از اسیران رومی خراج
دریافت میدارد سراغ ندارم، زیراکه اسیران قیافه و یا جامه رومی ندارند و علائم حاکی است که آن لوحه راجع به پیروزي بر یکی
از طوایف مشرق زمین است که امیر آنها کشته شده است.
ارزش هنري
این بود شرح الواح حجاري که در بیشاپور هست و میتوان دید که هم واجد مزایا و هم نقایص نقوش برجسته نقش رستم است.
خشونت و سنگینی در سبک کار دیده میشود و فاقد مایه استادي و ذوق هنري است. از طرف دیگر صحنهها بواسطه قرائن زمانی و
تجانس وضع و صورت وقارآمیزي دارند که هر دو کار را سزاوار تحسین میسازد. در صحنههاي بیشاپور از نبرد سواره که نقوش
نقش رستم و فیروزآباد را متنوع و ممتاز میسازد اثري نیست، اما آداب و مراسم درباري در این لوحهها عمدهترین آثاري است که
از دوره نخستین سلاطین ساسانی باقی مانده است.
ص: 270
نکته مهمتر که باید در خاطر داشت این است که ساسانیان جانشین بلافصل خاندان پارت یا اشکانی شدهاند و پیش از ایشان آثار
هنري پاك معدوم و ناپدید شده بود، پس این حجاريها شاهدي بارز و حاکی از تجدید حیات استعداد ملی است که هم شایان
توجه است و هم موجب حیرت.
غار و مجسمه شاپور
حال باید از غار بزرگی که در همان حوالی است دیدن و مجسمه شاپور اول را که در آنجاست وصف کنیم و آن یگانه مجسمه
قدیمی (به استثناي بدنه مجسمهاي که هنوز در طاق بستان وجود دارد) است که در سراسر ایران باقی مانده است. جهانگردان
بسیاري از پیدا کردن غار واقعی بازماندهاند، زیراکه گاهی هیچکس از افراد ایلات در آن حدود نیست و یا آنکه همیشه راهنمائی
صحیح نکردهاند.
این غار در قسمت علیاي تنگ شاپور واقع بر صخرهاي است به ارتفاع 700 پا، رفتن به این محل چندان آسان نیست و موجب
خستگی است و از پائین دره تا آنجا سه ربع ساعت راه است. در دهانه غار مقدار زیادي تختهسنگ ریخته است که بدون مددگار
عبور از روي آنها مقدور نیست. سپس به دهانه غار میرسیم که پنجاه پا ارتفاع و صد و چهل پا پهنا دارد.
در داخل غار پایه سنگی بزرگی است با ارتفاع چهار یا پنج پا و ده پا قطر که از صخره اصلی بریدهاند و پاي مجسمه که بر زمین
افتاده است هنوز روي پایه دیده میشود و پیداست که مجسمه را با حدت تمام از جا کنده و به پهلو انداختهاند.
بازوي چپ آن شکسته و بازوي راست از ناحیه شانه شکاف یافته است، اما دست هنوز بر ران مانده است.
صورت مجسمه سخت مخدوش و قسمت بالاي تاج و سر در زیر خاك مدفون است، با وجود این از ظواهر و آثار آشکار است که
آن پیکره شاپور اول بانی آن شهر و آن حجاريهاست و چنین مینماید که شهریار خیال داشته است بنابر مضمون کتیبهها که وي و
جانشینهاي او را همواره مقام خداوندي داده تمثال خود را چون معبودي
ص: 271
در آنجا قرار دهد و بطوريکه کینر دریافته است بعدا هم این مجسمه مورد پرستش واقع گردیده است و از ظاهر کار استنباط
صفحه 206 از 570
میشود که مجسمه از بالا و پائین به صخره اصلی متصل بوده و مثل این است که مجسمه را در همانجا کندهکاري کرده بودند و
خیلی هم به خود او شبیه شده بوده است.
ارتفاع مجسمه ظاهرا بیست پا بوده و آنچه مانده است پانزده پاست. فلاندن بلندي سر را سه پا و سه اینچ و پهناي شانه را هشت پا و
دو اینچ قید نموده است و تکسیه در کتاب خود تصویري از مجسمه کامل مزبور چاپ کرده است. باید اذعان کنم که این تصویر
کامل هرچند که با آنچه در جاي دیگر بوده متفاوت است، باز کموبیش چهره واقعی آن پادشاه را نمودار میسازد. لباس او در
اینجا با آنچه در نقوش برجسته هست زیاد تفاوت ندارد، تاج ویژه بر سر اوست و موها از دو پهلو و عقب ریخته است، سبیل و ریش
او نیک تابیده و طوقی دور گردن اوست. در بالاتنه زره پوشیده و در پائین شلوار گشاد و شمشیري هم بر پهلوي چپ اوست که
بندش بر شانه راست آویخته است.
انشعابهاي داخلی
در کنار محلی که مجسمه پائین افتاده است جاهائی را در دیوار غار صاف و آماده کرده بودند که کتیبه یا نقش بر آن بنگارند و
این کار ناتمام مانده است. اگر مسافر با درایت کافی چند شمع همراه برده باشد خواهد توانست قسمتهاي درونی کوه را نیز سیر و
تماشا کند. بیاعتمادي عاقلانه نسبت به راهنماهاي ممسنی بسیاري از مسافران را از تعقیب آن کار بازداشته است، ولی چیزهاي
بسیار براي تماشا هست. در پنجاه یارد از مدخل غار که رفتهرفته تنگتر شده است به گنبد بزرگی با ارتفاع 100 پا و محیط 120 پا
میرسیم.
بعد از این دو مدخل تازه به قسمت داخلی وارد میشویم که یکی از آن دو آبانباري دارد که در کوه کندهاند و پس از پنجاه یارد
امتداد ناگهان مسدود میشود. انبار دیگر بعد از چند حوض آب به تالار وسیعی میرسد با ستونهاي عظیم که تا سقف برآمده
است. طول این شعبه که اهل محل میگویند بیانتهاست در
ص: 272
حدود 400 یارد است. دهلیزها و انشعابات دیگر نیز هست که هرگز چنانکه باید و شاید مورد اکتشاف واقع نشده است.
کمریج
پس از بازدید و بررسی ویرانههاي شاپور در جهت جنوب غربی به جاده خروج از جلگه کازرون بازگشتم و در جاده کاروانی به
راه افتادم بعد از یک ساعت و نیم از ده شاپور یا شابور و سپس رودخانه شاپور که در سمت راست ما واقع بود عبور کردم و در
انتهاي غربی این نقطه است که از دشت کازرون بیرون میروند و پس از گذشتن از چند تپه کوتاه و اراضی ناهموار به گردنه
مارپیچی که تنگ ترکان نام دارد و از آنجا هم به جلگه کمریج میرسیم.
تیرهاي تلگراف و راه ما در امتداد تپههائی است که در سمت راست واقع است. از کازرون راه مستقیم کوهستانی به کمریج از میان
رشتههاي کوه مهمی هست که هر چند مسافت نصف میشود، اما خیلی سرازیري است و حیوانات باربر از آن راه امکان عبور
ندارند. در همین حوالی بود که به سال 1874 کاروان سروان ناپیر را ممسنیها مورد حمله و غارت قرار دادند.
بالاخره تنگ ترکان به وادي کمریج و دهکده آن میرسد که چند درخت خرما سایه باریکی بر آلونکهاي محقر آنجا افکنده
است. در این محل آسایشگاه اداره تلگراف هست که بالاخانهاي دارد که از چاپارخانه قبلی بهتر است، در اینجا به چهارپایان
قراردادي خودم که بهراحتی از کازرون حرکت کرده بودند پیوستم.
صفحه 207 از 570
کتل کمریج
در عقب دروازه دهکده جاده از رشتههاي کوهستانی بالا می رود و در فاصله نیم ساعت به قله سومین راه نردبانی مخوف طبیعی که
بین شیراز و دریاست میرسیم که به نام محلی است که تازه از آنجا آمدهایم. شیب این راه از هر چهار کتل دیگر تندتر و سختتر
است و در امتداد یک میل مسافت 1200 پا سرازیر میشود و گاهی کوره راه بهقدري باریک است که قاطرهائی که از دو جهت
آمده باشند بدون خطر امکان عبور ندارند، هرچند که شیب به حد اشد مخوف است، اما این جاده از دو کتل دیگر پیرهزن و دختر
جالبتوجهتر است، زیراکه از روي صخرهها میگذرد، نه سنگپارهها و یا سنگفرش خراب.
ص: 273
درواقع کموبیش مثل پله است و رفتوآمد قاطرها جاده را در کمره کوه بهصورت پلکان درآورده است و در سختترین قسمت،
آنجا که جاده بر گردنهاي راست معلق است دیواره ساختهاند. مناظر آن حدود تمام کوهستانی و با عظمت است و در رشتههاي
جبال شکافهاي عظیم دیده میشود و ترکیب طبقاتی روي همرفته عمودي دارد.
نگهبان جاده در کتل کمریج
در جبهههاي برهنه کوه گاهی خاك آهکی به رنگهاي گوناگون دیده میشود. در بدترین ناحیه این گردنه که کمر نام دارد در
سال 1752 اسد خان سردار افغانی را که پس از مرگ نادر شاه مدعی تخت و تاج شده بود کریم خان زند
ص: 274
بنابر توصیه رستم سلطان سرکرده ناحیه خشت مورد حمله قرار داد. نفرات رستم، خود را در زیر پرتگاهها پنهان کرده بودند.
سربازان کریم خان نیز از اصفهان و شیراز وارد و در جلگه پائین مستقر شده بودند. بین این نقطه مهیب و دریا فقط یک راه باریک
فرار هست.
اسد خان در دام عجیبی گرفتار شده بود، ولی سرانجام خود او گریخت و بعدا مورد عفو و عنایت فاتح بلندنظر قرار گرفت. پائین
رفتن از کتل سه ربع ساعت طول کشید. در دامنه کوه دوباره به کرانه رودخانه شاپور رسیدم و چندي از ساحل چپ آن جلو رفتم و
سپس در جهت جنوبی، جاده خشت را در پیش گرفتم و به آبادي کنار- تخته که تقریبا در وسط جلگه است وارد شدم.
جلگه خشت
جلگه خشت بهنظر من چندان زیبا نیامد فقط دو نخلستان وسیع داشت، ولی خارشتر و بوتههاي دیگر در آنجا فراوان بود. به راستی
که تفاوت آثار طبیعت در ایران در فصلهاي مختلف سال به اندازه اختلاف فاصله قطب جنوب تا شمال است، چنانکه یکی از
جهانگردان سابق که در موسم بهار از خشت عبور کرده بود نوشته است:
در میان کشتزارها گل خشخاش سرخ، گل میمون، گل داودي، گل میخک، گل خطمی و انواع گلهاي پیچکی و اقسام دیگري »
بود که هیچوقت در انگلستان ندیده بودم. چون فصل بهار بود همه شکوفه داشت و منظره دلپذیري ایجاد شده بود که مرا به یاد ایام
در سال 1674 در خشت بود و به قدري گرماي هوا او را ناراحت «2» مسافر فرانسوي پتی دولاکروا «1» تابستان انگلستان انداخت
ساخته بود که تمام روز در رودخانه دراز کشید و مینویسد صدها ماهی در پیرامون وي همیگشتند و سراسر بدنش را نوك
« میزدند و به قدري هم رام بودند که هر مقداري که میخواست میتوانست با دست بگیرد
کتل ملو یا ملعون
صفحه 208 از 570
در فاصله سه میل از کنار تخته، جاده در جهت جنوبی مدتی سربالا امتداد مییابد و سپس تا 1000 پا سرازیر میشود و این همان
کتل ملو
______________________________
1)- سرهنگ جانسن در کتاب سفري از هندوستان چاپ سال 1817 )
Petis de la Croix-(2)
ص: 275
است و به احتمال قوي لعنتها تماما در موقع بالا رفتن نثارش میشود و براي مسافران طرف پائین راه چندان سختی «1» ( یا (ملعون
ندارد، زیراکه هنگام سرازیري مسافر خدا را شکر میکند که سرانجام سفر سخت و دشوار خود را در کتلهاي تنگستان به پایان
رسانیده است. پس امکان فروریختن اشک شادمانی از دیدگانش به مراتب بیشتر از اظهار ناسزاگوئی خواهد بود. بعلاوه کتل ملعون
نه سنگپاره زیاد دارد و نه مثل کتلهاي قبلی مایه ناراحتی است، هرچند که در مرحله اول راه شیب تندي هست که یادآور خطر و
وخامت کتلهاي ایرانی است، کناره این کتل را روزگاري فرش کردهاند که بهتر از بیشتر جاها که من در ایران دیده بودم سالم
مینمود، اما این راه به قدري لیز و داراي دستانداز است که کاروانها از آنجا عبور نمیکنند.
گردنه (ملعون)- ملو
رودخانه دالکی
از پائین گردنه صداي خوشآیند جریان آب به گوش رسید.
در ته دره با رودخانه دالکی که در جهت جنوب غربی جاري بود برخورد کردیم.
سرچشمه این رودخانه در کوههاي فارس در ناحیه جنوبی شیراز است که با اسامی متعدد به طرف شمال غربی جاري است و
عامترین نام آن دالکی است، زیرا که از این دهکده
______________________________
باشد. « ملعون » شاید صورت ادغام شده « ملو » -(1)
ص: 276
عبور و آنرا مشروب میکند و در دشتستان به رود شاپور ملحق و در شمال بوشهر با نام رود حله یا رود شاپور وارد دریا میشود.
از رأس کتل تا ساحل رودخانه را در ظرف یک ساعت و بیست دقیقه پیاده آمدم. نسیمی کف جویبار را که آبش همانجا در زمین
وسیعی پخش میشده است نوازش میداد و با وسیله عادي ماهی فراوان صید کردم. سپس یک میل در ساحل راست رودخانه پیش
رفتم و از پلی که فقط یکی دو طاق ویرانش باقی مانده بود بگذشتم و به پل دیگر رسیدم که شش طاق سالم داشت و به راه
سنگفرش میپیوست. این پل و سنگفرش آنجا از تمام ساختمانهاي دیگر که در ایران دیده بودم سالمتر مینمود و از بناهاي
مشیر الملک بود که شرح دادهام.
برجها مکعب بلندي بر مدخل پل بود و مأموري در آنجا پاسبانی میکرد.
درحالحاضر رفتوآمد از طریق گردنهها بیخطر است، اما تا بیست سال پیش بدون محافظ مسلح عبور از آن حدود دور از امکان
بود و هنوز چند تن راهدار یا پاسبان در جاده دیده میشوند و مخارج آنها برعهده دهات مجاور است و من با چند نفر از ایشان که
کار ژاندارمري میکردند برخورد نمودم. در ته دره جاده دو میل دیگر امتداد مییابد و به محلی میرسیم که از بوي زنندهاي،
استنباط میشود که آب آنجا گوگرد دارد.
صفحه 209 از 570
در این دره باز مقداري پیش میرویم آنگاه بیابان پهناوري در جانب دریاست که در کنار و گوشه آن نخلستان سایه انداخته است
و خلیج در انتهاي دیگر این بیابان واقع است. در مسافت دو میل از دامنه کوه به دهکده دالکی میرسیم. آخرین منزل این سفر را
که میگفتهاند چهار فرسخ است پانزده میل بود که در ظرف پنج ساعت و ربع طی کردم.
دالکی
در حوالی ده دالکی که جاي کوچک و خالی از اهمیت است، گیاهی میروید به نام خارك که آنرا در بین شوشتر و دزفول
گلاب لب مینامند. این نهال به ارتفاع هفت تا ده پا رشد میکند و برگهاي خاکستري درشت دارد که من جاي دیگر
ص: 277
ندیدهام و میگفتند به رنگ سفید و ارغوانی است، از الیافی که دور غوزه آن است بافتههاي ابریشمین فراهم میساختهاند. از این
ماده حالا براي پر کردن بالش استفاده میشود.
بعد از عبور از دهکده، جاده از رودخانهاي میگذرد که آب سبزفامش داراي ماده گوگردي است و روي حوضهاي آنجا کف
قیري شناور و بوي گوگرد در هوا متصاعد است و موجب ناراحتی شامه میشود.
پدر روحانی اچ. مارتین در سال 1810 آنجا را یکی از قرحههاي طبیعت نامیده بود، اما بیمزگی این تشبیه ایشان را میتوان ناشی از
آن دانست که وقتی این نظر را اظهار میکرد، ترمومتر او هم درجه گرما را 126 نشان میداد. قدري جلوتر در جلگه چالهاي از مواد
قیري هست که از دیرزمانی پیش اهالی محل از آنجا مادهاي براي مرهم زخم پشت شتر و یا اندودن بدنه قایق و الوار سقف
میبردهاند.
به احتمال اکتشاف نفت در آنجا به سال 1884 کمپانی هوتز بوشهر امتیازي از دولت ایران تحصیل کرد، کاوش آنها بینتیجه ماند.
آن آزمایش را تجدید کرد و حفریات تا عمق هشتصد پا ادامه یافت که هنوز به نتیجه نرسیده « شرکت حقوق معدنی ایران » اما
است و بعید مینماید که تا امتحانات کامل براي امکان نفتیابی ندهند دست از این کار بردارند. در آنجا چند نهر از کوه جاري
است که بزرگترین آنها در مردابی که چندان هم راکد نیست فرومیرود. در اینجا نخلستانی آبرومند هست که مایه حظ دیدگان
ماست و براي اهالی نیز مایه حیاتی فراهم میسازد.
برازجان
از اینجا جاده به سمت جنوب در اراضی پرنشیبوفراز میگذرد که فاصله بین ما و دریاست. در این ناحیه مقداري از نقاط بالا و
پائین پیش میرویم و سرانجام به دهکده نخلستانی برازجان میرسیم. (میگویند نام واقعی آن گرازدان است) از مسافت دور انسان
تصور میکند که آنجا از لحاظ نظامی شاید حائز اهمیت است، زیراکه از فاصله چند میلی برج و باروهاي بلندي بهنظر میرسد که
در جبهه خارجی دیوار فقط سوراخهائی دیده میشود و بهراستی که شکل استحکامات زمان
ص: 278
فئودال را دارد، اما وقوف کافی به اوضاع و احوال محلی روشن میسازد که قلعهاي در کار نیست. چون همه قلعههاي ایران ویرانه
است و درخواهیم یافت که آنجا فقط بناي کاروانسراست و در میان تمام آنهائی که من دیده بودم این کاروانسرا بهتر ساخته شده
بود و بهتر هم مانده بوده است و در سال 1875 بوسیله همان بانی بافکر و خدمتگزاري که نامش را چندبار ذکر کردهام (مشیر
الملک) ساخته شده.
مسافران سابق همه از فقدان چنین محل و ساختمانی گله داشتند، من به درون کاروانسرا رفتم و آنرا بازدید نمودم، از سنگ بسیار
صفحه 210 از 570
محکم ساخته شده بود، طرح ساختمان هم قابل تحسین بود، علاوهبر ایوان و سکوها و اطاقها و اصطبل معمولی چند دستگاه
بالاخانه براي اقامت توانگرانی که با خانواده خود از آن حدود میگذشتهاند داشته است. بر در و دیوار این بنا عابرین و مسافرین با
مداد خطوط و اشکال بخصوصی از قایق و کشتی یادگار گذاشتهاند. از بام این بنا چشمانداز جلگه اطراف و شهري که دورتر واقع
بوده (میگویند 6000 نفر سکنه دارد) جالب مینمود و در همان حوالی در سال 1857 جنگ بین ایرانیان و نیروي انگلیس اتفاق
افتاد و رشتههاي کوهستانی و کتلهاي منفوري که خوشبختانه طی کرده بودم و امیدوارم که هرگز گذارم به آنجا نخواهد افتاد.
روستازادگان برازجان سرگرم بازي چوگان بودند که شباهت تام به طرز بازي هاکی ما در انگلستان دارد و چنین مینمود که به آن
بازي علاقه بسیار داشتند. در برازجان همه مردها هفتتیري به کمر انداخته بودند که در مقام استفسار پاسخ دادند که آن رسم
خاص برازجانیها و اهالی آن حوالی است و یادگاري از دوره قلدري و راهزنی و خونریزي روزگار قدیم است.
چیز دیگري که در موقع مسافرتم به آنجا جالبتوجه بود، هجوم ملخ بود که به محصولات محدود آن حدود صدمه بسیار وارد
میکرد. گرچه اهالی این ملخها را کباب میکردند و میخوردند، باز آفت بزرگی براي برازجان بود.
راه اجتناب از کتلها
قبل از آنکه از ناحیه کوهستانی و کتلها تودیع نهائی کرده باشیم باید این مطلب را ذکر کرد که از هوش چارواداران ایرانی بعید
خواهد بود که خیال کنند جادهاي که من عبور و شرحش را بیان کردم بهترین و
ص: 279
آسانترین خط سیر بین شیراز و خلیجفارس است، چون واجد هیچیک از دو مزیت نیست.
این جاده بیتأمل و بر سبیل تصادف خط عبورومرور شده است و شاید به این دلیل بود که مسافري ابتدا از آن راه رفت و دیگران از
دنبال او رفتوآمد کردند و شاید هم بنابراین دلیل بوده است که مستقیمترین راه بین شیراز و دریاست، اما باید فراموش ننمود که از
پرشیبترین جاها میگذرد و حال آنکه راه بهتر و آسانتري فراهم بوده است.
این موضوع که راه مزبور در یک قرن اخیر جاده حملونقل کالا و رفتوآمد شده است درواقع ناشی از عدم توجه و فقدان رسم
ابتکار والیان است. علاوه بر اینکه این راه از لحاظ تجارتی مزیتی ندارد. از جهت نظامی نیز پاك بیهوده است.
هیچ توپ صحرائی را از این طریق عبور نتوان داد، هرچند که قاطرها قادرند توپخانه سبکتر را با موفقیت از آن جاده حمل کنند،
ولی براي سوار و پیادهنظام به هیچ- وجه راه متناسبی نیست، زیراکه بواسطه تنگی معبر غالبا ناچار میشوند که در خط یکنفري
حرکت کنند. بنابراین از جهات تجارتی و نظامی باید راهی انتخاب شود که حتیالامکان از معابر کوهستانی و کتلهاي منفور دور
و هرچه بیشتر به مسیر رودخانهها نزدیک باشد که در این صورت میتوان از سرازیريهاي دالکی کتل ملو، کتل کمریج و تنگ
ترکان احتراز نمود و از کرانه رودخانه شاپور در همانجا که لوحههاي ساسانی را دیدهایم در امتداد رودخانه حرکت کرد و از
ارتفاعاتی که مشرف بر جلگه کازرون است اجتناب و سپس از انتهاي دشت برم و جلگه درختان بلوط عبور نمود و بدینوسیله از
کتل دختر و باز اگر از دو میلی شرقی جاده فعلی حرکت کنیم که به دشت ارژن خواهد رسید، کتل پیرهزن را نیز کنار بگذاریم.
جاده کج دیگري هم بین شیراز و بوشهر از طریق فیروزآباد هست که مسافتش 210 تا 220 میل است و از همین راه بود که لشکر
ایران در جنگ 1857 توپخانه خود را به میدان نبرد آورد و در همانجا رها کرد. این جاده نیز شیب مهیبی دارد که ناچار باید عدهاي
کلنگدار همراه باشند.
ص: 280
خوشاب
صفحه 211 از 570
خوشاب
در شش میلی جنوب برازجان آبادي خوشاب واقع است و همانجائی است که لشکریان ایران در جنگ سال 1857 به نیروي
انگلیسی که تحت فرماندهی سر. جی. اوترام بودند در هشتم فوریه شبیخون زدند و این یگانه حمله آنها در آن نبرد کوتاه بود. قواي
بریتانیا در دسامبر در جنوب بوشهر پیاده شده بودند و با حملهاي ارگ ریشهر را گرفتند و از آنجا بوشهر را بمباران و اشغال کردند.
در سوم فوریه لشکر انگلستان شامل 2200 نفر انگلیسی و 2000 سرباز هندي و بلوچ و 420 تن سوار هندي و دو توپخانه سبک
صحرائی و هیجده توپ بود. از طرف دیگر نیروي ایران به فرماندهی شجاع الملک مشتمل بر 5000 پیاده و 800 سوار و 18 توپ در
برازجان مستقر بودند و همینکه پیشروي سپاهی اوترام شروع شد ایشان اردوگاه و لوازم و اسلحه را براي حریف باقی گذاشته
سراسیمه عقبنشینی کردند.
اوترام بعد از مصرف آتشبار ایرانیان، چون واقف بود که دنبال کردن فراریان نتیجه ندارد، ترجیح داد که از تعاقب ایشان
خودداري نماید و خود را بیهوده در کتلهاي آن حدود گرفتار نکند، پس به بوشهر مراجعت نمود. ایرانیها این اقدام را شکست
دشمن تعبیر کردند و شبانگاه سوارهنظام ایران به این ستون حمله کرد، در حالیکه پیاده نظام در خوشاب مانده بودند.
انگلیسیها نیز بیدرنگ تصمیم گرفتند که جواب این زورآزمائی را بدهند پس بامداد آینده بار دیگر نیروي ایران راه عقبنشینی
پیش گرفت، درحالیکه 700 نفر کشته دادند، 16 نفر هم تلفات قواي انگلیس بود.
سپس رودخانه کارون میدان جنگ شد که در فصل دیگر شرح آن ماجرا خواهد آمد. شاید اصلا بهتر این بود که نیروي انگلیس به
بوشهر اعزام نمیگردید مگر آنکه قصد ماندن در آنجا را داشتند، غرض از این نمایش نظامی فقط تسریع در امضاي قرارداد صلح
پاریس بود که در مارس همان سال اتفاق افتاد و هدف اصلی بهشمار میرفت.
شیف
جاده کاروانی معمولی از برازجان به بوشهر از طریق احمدي میگذرد از میان اراضی که گود است و غالبا هم باتلاقی است و
مشیله نامیده میشود. این
ص: 281
ناحیه شبهجزیره بوشهر را به خشکی مربوط میسازد و مساحتش تقریبا چهل میل است. براي حضراتی که از نعمت مهماننوازي
نماینده رسمی بریتانیا در آنجا بهرهمند باشند و قایق موتوري او در اختیار باشد، از برازجان به شیف راه نزدیکتري نیز هست که
حدود 25 میل میشود که بوسیله راه کوتاه بحري که جزو سرویس ساحلی بوشهر است مسافر سعادتمند را به مقصد سفر او
میرساند.
جاده شیف مانند میز بیلیارد صاف و نرم است و خرامیدن بر آن بر سرعتی که متناسب با حرکت قاطرهاي بارکش باشد کار
دشواري نیست. در خوشاب اهالی سخت سرگرم تکان دادن ملخها از شاخههاي خمیده درختان گز بودند و با ولع سرشار آنها را
در کیسهها جمع میکردند تا بر سفره ناهار تناول شود.
در اینجا من از تیرهاي تلگراف که از جهت جنوبی به احمدي میرفته است جدا و در سمت مغرب عازم شیف شدم. در راه عده
کثیري دراج دیدم که به عادت کلی همه حیوانات شکاري از آدم بیاسلحه و سواره به همان اندازه باکی ندارند که از شکارچی
پیاده مسلح ترسناکند.
باآنکه هوا ملایم و مطبوع بود بر سطح شنزار داغ، سراب جلبتوجه میکرد و چون دریائی مینمود که همواره واپس میرفت و
جزایر کوچکی که پیدرپی به تپههاي حقیر تبدیل میگردید. قدرت منحرفکننده سراب غالبا به همان اشیاء نزدیک سطح زمین
صفحه 212 از 570
محدود میشود، اما در این سطح قدرتش بینهایت است و چیزيکه از دور مثل کاخ مرمر مینماید وقتی که جلوتر میرویم فقط
اسبی است که مشغول خوردن یونجه است.
سرانجام یک بناي چهارگوش که برجی هم داشت نمودار و زود معلوم شد که آن یگانه ساختمان آنجا و کاروانسرا بوده، قایق
موتوري سرهنگ راس ربع میل جلوتر متوقف و قایقی هم در انتظار ورودم بود که خوشبختانه از هرسمتی که دلخواه بود حرکتم
دهد. با خوشحالی فراوان زین و برگ را از روي یابو برداشتم و با حیوان اسقاط تودیع کردم و این احساس نشاطانگیز را داشتم که
بحمد الله بدون پیشآمد خطر سراسر ایران را از دریا تا دریا سیر کردم.
ص: 282
شیف در کنار خلیجی کمعمق واقع است، در طرف دیگر آن دهکده ماهی- گیري کوچک شیخ سعد واقع است. از این نقطه به
افق باز خلیج رسیدم و راست به مقصد بوشهر رهسپار شدم و رفتهرفته برجهاي بادگیر و نخلستانهاي شهر برفراز امواج بزرگ و
بزرگتر مینمود. کشتیها درست سه میل دور از ساحل لنگر انداخته بودند و این خود مبین وضع نامساعد یگانه بندر ایران بود.
پس از سیر جبهه شرقی شهر که هرچند در نظر تازهوارد از خارجه ویران و وارفته مینماید، در مقابل دیگر شهرهاي ساحلی ایران
مقام ممتاز دارد. قایق مرا، در بندرگاه حاکم پیاده کرد. پرچم بریتانیا بر بالاي دکل بلندي در اهتزاز و علامت این بود که آنجا مقر
نماینده رسمی انگلستان است. ده دقیقه بعد من مهمان یکی از افراد خودمانی خانهاي انگلیسی بودم.
بوشهر
شهري بیتاریخ است و یا آنکه فقط تاریخ 150 ساله دارد. دراصل دهکده کوچک ماهیگیري بوده، نادر شاه («1» بوشهر (ابوشهر
آنجا را در نیمه قرن گذشته بندر جنوبی و مرکز کشتیسازي براي تهیه نیروي دریائی که مورد علاقه وي بود در نظر گرفت.
کمپانی هند شرقی بعد از تعطیل کردن دستگاه خود در بندرعباس کارخانه خود را به بوشهر انتقال داد و فرمانهائی مشعر بر
تفویض امتیازات تجارتی از کریم خان زند تحصیل کرد، ولی در ابتدا، کارها چندان پیشرفت نداشت.
هنگامی که در سال 1765 نیبور از آنجا عبور مینمود فقط یک تاجر انگلیسی متصدي امور تجارتی خلیج در این شهر بود و
بهتدریج که کار کشتیرانی تجارتی در خلیجفارس بالا گرفت و کاروانها از جاده کتلها شروع به رفتوآمد کردند بوشهر نیز از
جهات وسعت و اهمیت ترقی یافت.
______________________________
1)- این اشتقاق عمومی به معنی پدر شهرها نمیتواند صحیح باشد، شهر مفرد است نه جمع، بعلاوه ابو، کلمه عربی است و شهر )
فارسی است. ژنرال شیندلر مرا متوجه ساخت که در کارنامه اردشیر بابکان نخستین پادشاه ساسانی عبارتی است دال بر اینکه در
موقع عقبنشینی به ساحل خلیج وقتی که از جانب لشکر اردشیر اشکانی تعقیب شده بود همینکه در آنجا چشمش به دریا افتاد خدا
را ستایش و آن محل را بخت ارتاخشیر نام فرمود و آتشگاهی در آنجا بنا کرد، همین نام شاید به بوشهر تبدیل یافته باشد چنانکه با
همین قیاس گواشیر، بهمنشیر و ریشهر داریم.
ص: 283
در ابتداي این قرن 6000 تا 8000 نفر سکنه داشت و باز بواسطه پیشرفت بیشتري در میزان رفتوآمدها بر جمعیت آن افزوده شد
بطوريکه درحالحاضر جمعیت مختلطی بالغ بر 15000 نفر دارد. این شهر در انتهاي شمالی شبهجزیرهاي که داراي یازده میل طول
و چهار میل پهناست واقع شده است و همان (نرامیریا) است که آریان در تاریخ خود ذکر نموده، در آنجا نیروي بحري نئارخوس
(دریا- دار اسکندر) لنگر انداخته بود و زراعت و باغهائی در آنجا مشاهده نمود.
صفحه 213 از 570
این شبه جزیره را روزگاري آب احاطه کرده بود و همین یک قرن پیش بود که از گردنه تنگی که در سمت جنوبی شهر است آب
طغیان کرد و آنرا بهصورت جزیره درآورد. از آن پس رفتهرفته زمین بالاتر آمده است و دیگر از این بابت اشکالی در کار نیست،
اما آب دریا گاهی از وسط یا ناحیه شرقی خلیج به اراضی پست نزدیک دیوار شهر میریزد و ایجاد باتلاق میکند، خود شهر فعلا
وضع برآمده بهتري دارد و بر رگههاي سنگی قرار گرفته که از سطح دریا بالاتر است و این وضع از دور منظره جالبی به شهر
میدهد.
اهالی و فرمانروایان
سکنه بوشهر مثل تمام شهرهاي ساحلی دشتستان در سابق از نسل عرب بودند و شیخی از قبیله مطریش که در نیمه قرن هفدهم از
عمان به آنجا مهاجرت کرده بود بر ایشان حکومت مینمود. در اواسط قرن گذشته شیخ نصر (که بعضی گفتهاند از همین طایفه و
از قبیله ابو مهیري نجد بود) که مردي فوق- العاده بود قدرت و مال بسیار فراهم ساخت و در دوره فرمانروائی کریم خان زند بساط
استقلال راه انداخت.
وي حاکم بحرین و بوشهر و قسمتی از دشتستان شد و کشتیهاي فراوان داشت که بدان وسیله با مسقط و هندوستان تجارت میکرد
و سربازانی از افراد عرب جمع کرده بود و از عربستان اسبهاي نژاد نجد آورد و نوع اسب منطقه خلیجفارس را اصلاح کرد و
سرانجام هنگام مرگ دو میلیون لیره براي فرزند خود ثروت باقی گذاشت. جانشین او نیز نام پدر را اختیار کرد. در موقع مرگ پدر،
از پسر خود
ص: 284
قول گرفت که نسبت به لطفعلی خان که خود در پادشاهی او یاري نموده بود وفادار بماند، اما بزودي بین آن دو نفر اختلاف افتاد.
در آغاز این قرن شیخ عبد الرسول نواده شیخ اول و فرزند نصر ثانی حاکم بوشهر شد، رفتار و اخلاق سست او فتحعلی شاه را که
درصدد تثبیت اقتدار خود در اکناف ایران برآمده بود به دخالت در کارهاي او ترغیب نمود و با وجود سوگند قرآن باز شیخ را
دستگیر و به شیراز روانه کردند که در آنجا حکم اعدام او صادر گردید.
این موقعی بود که در سال 1809 سر. هارفرد جونز در رأس هیأتی به بوشهر آمده بود. شیخ با تدابیري جان خود را نجات داد و
چنانکه در فراز و نشیبهاي زندگانی مردم مشرق زمین واقع میشود باز چندي حاکم بوشهر شد و از سال 1816 تا 1830 ، یا با
برادر خود در بوشهر نزاع داشت و یا با والی فارس دچار اختلاف بود.
هنگامی که سر. اي. ج. استانوس مأمور ثابت بریتانیا در بوشهر بود، در سال 1830 مسافري اوضاع آنجا را به حدي وخیم یافته بود
که شیخ جلو عمارت نمایندگی توپ گذاشت و با میز و صندلی و الوار و بشکههاي آب و شراب، حیاط آنجا را سنگربندي کرد.
در سال 1832 این حاکم فتنهانگیز که آنچه سنش بالا میرفت فتنه و حسادتش نیز شدت مییافت در قلعه برازجان به قتل رسید.
برادر او شیخ حسین فرزند شیخ رسول باز کار اختلافات خانوادگی را تعقیب و بر ضد حکومت مرکزي قیام نمود و با این ترتیب یا
عمرش را در بوشهر در محاصره قواي دولتی گذرانید و یا در شیراز زندانی بود. حال بدین منوال تا نیمه قرن حاضر دوام یافت و
1889 ) بوشهر - سرانجام دولت به فکر اقدام افتاد و از آن پس حاکمی از جانب دولت ایران در آنجاست. در موقع مسافرت من ( 90
از توابع سعد الملک بود که سابقا منشی والی فارس بود و از طرف امین السلطان، حاکم بنادر از دیلم تا جاسک منصوب شد.
ص: 285
پادگان بوشهر شامل 300 تا 400 نفر سرباز و 50 تا 60 تن توپچی است با چند توپ کهنه که در کنار بندرگاه حاکم افتاده است و
ایرانیان آنجا را بیدلیل قورخانه مینامند. در سال گذشته ( 1891 ) بجاي سعد الملک برادر ارشد او نظام- السلطنه که در موقع
صفحه 214 از 570
مسافرتم به شوشتر حاکم خوزستان بود منصوب شد. این تغییر حکام بوشهر در وضع سکنه آنجا تأثیر نمود. تا بیست سال پیش
افرادي که از نسل عرب بودند اکثریت داشتند هرچند که ایشان هم از جهات لباس و مذهب ایرانی شده بودند و چون میزان تجارت
بالا رفت و کار کشتیرانی محلیها نقصان یافت، عمال ایرانی نیز بر همه کارها مسلط شدهاند، اگرچه هنوز هم بوشهر افراد زیادي
از تبار عرب و یا نژاد مخلوط دارد.
در حدود صد تن ارمنی هم در بوشهر اقامت دارند که بهکار تجارت مشغولند و جمعیتی نیز بالغ بر پنجاه نفر اروپائی دارد که از آن
جملهاند اعضاي نمایندگی انگلستان و اداره تلگراف و نماینده تجارتخانهها که در سالهاي اخیر بر عده ایشان به مقدار معتنابهی
افزوده شده است.
شهر
جبهه غربی بوشهر که مقابل دریاست آبرومندترین ناحیه شهر است زیرا که محل نمایندگی بریتانیا در همین طرف است و آن
عمارت بزرگی است داراي دو حیاط و جلو دروازه آن همیشه نگهبانی هندي ایستاده است. خانههاي افراد سرشناس اروپائی و
تجارتخانهها نیز در همینجاست و بعضی از آنها ساختمانهاي سنگی دو طبقه با ایوان در جبهه دریاست.
بالاي جرزهاي عمودي خانههاي بومی در بوشهر بادگیر هست با روزنه باریکی که مخصوص جریان هواست. بعضی از بامها
سایبانی براي خواب در فصل گرما دارند. با توجه به وسعت شهر باید گفت که تعداد بازارها زیاد، ولی تنگ و محدود و بیشتر
کوچهها باریک است و تمیز نیست. در محوطه کنار دریا، چادرهاي کوتاهی است و کپرها یا آلونکهاست از ساقه و برگ نخل و
«1» آنها اقامتگاه طبقه پائین است و اگر از شهر جدید اثري در آنجا بتوان یافت نتیجه کار عاقلانه سر. ال. پلی
______________________________
L .pelly-(1)
ص: 286
1870 را که در لندن جمع شده بود صرف کار و رفاه کارگران آنجا کرد. - است که وجوه تعاونی مربوط به قحطیزدگان سال 1
در جبهه غربی یعنی در امتداد ساحل سهبر، که بواسطه دماغه شبه جزیره ایجاد میشود، شهر را سابقا با دیوارهاي بلندي که دوازده
برج و بارو و دو دروازه داشت سنگربندي کرده بودند. در جلو این قسمت دو توپ دیده میشود که از دوره پرتغالیهاست و آنرا از
ریشهر یا جزیره هرمز آوردهاند.
آخرین باري که این برج و باروها را تعمیر کردند در سال 1838 بود که محمد شاه آنجا را تجدید بنا کرد تا در مقابل حمله
احتمالی انگلیسها که در آن سال جزیره خارك را اشغال کرده بودند بهکار آید. این دیوارها بعدا خراب شده است و فعلا نمونهاي
از طرز استحکامات ایران در قرن نوزدهم است.
هوا و آب
هواي بوشهر بسیار بد است هرچند که خیلی ناسالم نیست ولی گرما در تابستان طاقتفرساست و میزان الحراره در سایه غالبا درجه
صد فارنهایت است. میزان باران سالانه دوازده اینچ میباشد، آب هم کمیاب است و چشمههاي اطراف چندان قابلتوجه نیست.
چاهها نیز در یک میلی دروازه شهر در بیابان واقع شدهاند، اما منابع عمده آب در پنج شش میلی در راه ریشهر است.
در موقع مسافرتم بهاي آب معمولی هر خرباري پنج شش پول بود و آب نوع بهتر شانزده پول. چند سال پیش یکی از بازرگانها
انبار بزرگی براي جمع کردن آب باران ساخت و آن در ماههاي آوریل و مه براي استفاده عام باز بود، ولی بعد معلوم شد که با
صفحه 215 از 570
آلوده شده است، همان چیزي که 200 سال قبل هم شاردن و کمپفر شرحی شکایتآمیز نوشتهاند، مبنی بر این « رشته » انگل بیماري
که منابع آب را در سواحل خلیجفارس آلوده میکرده است.
بندر
با آنکه بوشهر بندر عمده ایران است بههیچوجه نمیتوان ادعا نمود که لنگرگاهی متناسب با این عنوان دارد. کشتیها در وسط دریا
در فاصله سه میلی ساحل لنگر میاندازند و کاملا در معرض باد و طوفان هستند و در هواي بد
ص: 287
دسترسی به آنها دور از امکان است. همه بارها باید در قایقهاي محلی بارگیري و حملونقل شود که اسباب معطلی است.
خلیج داخلی که در ساحل غربی است لنگرگاه طبیعی مناسبی است و سابقا هم براي همین منظور بهکار میرفته است، زیراکه در
این طرف عمق دریا در کنار شهر زیاد است، ولی مانعی طبیعی در مدخل آن هست و کشتیهائی که تا ده پا آبگیر داشته باشند
امکان عبور ندارند. بوسیله لاروبی و خرج کردن چندصد لیره رفع این محظور مقدور خواهد بود بدون آنکه ساختن اسکله یا
تأسیسات دیگر ضرور باشد.
بیاعتنائی دولت ایران نسبت به این اقدام ضمن دیگر دلایل این اندیشه را در سرها انداخته بود که بعد از جنگ 1857 بطوريکه
خود ایرانیان هم گمان مینمودند نبایستی آنجا تخلیه شده باشد. راجع به میزان تجارت این بندر در فصل- هاي دیگر صحبت
خواهم کرد، در اینجا فقط خاطرنشان میشود که در سال 1889 سعد الملک درآمد گمرکی بوشهر را به 91000 تومان فروخت،
بعلاوه 5000 تومان پیشکش به خود او تعلق گرفت. مستأجر هم مبلغ سرشاري سود برد، بنابراین عوارضی که بر واردات و صادرات
افزودند خیلی بیشتر از مبلغ مزبور بود.
ریشهر
واقع شده که از دوره پرتغالیها باقی مانده است. این محل بدون تردید «1» در شش میلی جنوب بوشهر ویرانههاي قلعه ریشهر
است، زیراکه در تپههاي آنجا آجرهائی با حروف میخی و آثار قدیمی دیگر بدست « مزامبریا » قدیمترین نقطه آباد در شبهجزیره
آمده است. پرتغالیها در قرن شانزدهم مرکز تجارتی در آنجا تأسیس و قلعهاي هم بنا کردند. اما بعد از تصرف جزیره هرمز بوسیله
ایرانیان در سال 1622 از آنجا نیز اخراج شدند. این قلعه در سال 1856 تعمیر شد و لشکریان ایران آنجا را اشغال کردند و در مقابل
حمله انگلیسیها مقاومت دلیرانه، ولی بی- نتیجه نمودند.
در آن حمله چهار افسر انگلیسی کشته شدند. این قلعه محوطه چهارضلعی
______________________________
1)- اوزلی مایه اشتقاق را رئیس شهر یا سرکرده بلاد پیشنهاد کرده است که بههیچوجه معقول نیست، شاید رأس الشهر یا ریگ )
شهر بوده است. ژنرال شیندلر- اردشیر خوانده است.
ص: 288
است که 250 یارد محیط آن است و استحکاماتش هنوز هیأت مهیب و رفیعی دارد.
بقایاي خندق قدیمی نیز در آنجا دیده میشود.
در سال 1876 اداره تلگراف هندو اروپ دستگاههاي خود را به این محل انتقال داد و شش بناي پاکیزه و باشگاه و باغ و زمین تنیس
فراهم ساختند. در همینجا کابلهاي تلگراف از زیر دریا عبور میکند. در همان حوالی سبزآباد اقامتگاه تابستانی نمایندگی
صفحه 216 از 570
انگلستان واقع شده است که ساختمان وسیع و باغ قشنگی دارد اما فاصلهاش تا دریا زیاد است و گمان نمیکنم نسیمی از
خلیجفارس به آنجا برسد.
نفوذ بریتانیا
پرچم انگلستان که برفراز عمارت نمایندگی انگلیس در اهتزاز است سمبل واقعی تفوق این دولت در آنجاست. کشتیهاي متوقف
در لنگر- گاه شاید به استثناي یکی دو تا همه انگلیسی است و اجناس بازار از مصنوعات هند و انگلستان است. روپیه در آنجا مثل
قران رواج دارد، بعید نیست که بسیاري از ایرانیان سرووضع آبرومند گارد جلو دروازه بناي نمایندگی انگلستان را با ترکیب وارفته
نوکران حاکم محلی به نظر مقایسه مینگرند.
از لحاظ ظاهر و طرز بنا محله انگلیسی این شهر شباهتی با ایستگاه خط آهن در هندوستان ندارد، ولی احساسات دوستانه اهالی
چنانکه در جشن پنجاه ساله سلطنت ملکه (ویکتوریا) ابراز شده است قابلانکار نیست، زیراکه تقریبا بیست سال حفظ مصالح این
سامان از همین بندر دورافتاده برعهده خدمتگزاري صادقانه سرهنگ راس و آن نیز مبتنی بر قدرت و نفوذ انگلستان بوده است. وي
اخیرا به جانشین خود مقامی را واگذار کرده است که قدرت غیررسمی آن از جمله شواهد صامت متعددي است که از نام و شهرت
بریتانیا ناشی میشود.
ص: 289
فصل بیست