گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
حرکت؛ ج 3، ص: 285







حرکت: تکان خوردن، جابه جا شدن، مقابل سکون/ هر یک از سه نشانۀ نوشتاري زیر، زبر و پیش.از حرکت به معناي نخست در
بابهاي طهارت، صلات، حج و صید و ذباحه سخن گفتهاند.هنگام تلقین میّت، مستحب است با دست راست شانۀ راست میّت و با
دست چپ شانۀ چپ او را گرفته و دهان را به
-542 / 10 ؛ مستمسک العروة 6 -9 / ی 3 􀀀 3) العروة الوثق ) .318 -317 / 515 ؛ مهذّبالاحکام 6 / ی 2 􀀀 288 ؛ العروةالوثق -286 /9 (2)
.217 (5) .216 -210 / 4) جواهر الکلام 43 ) .465 -462 / 544 ؛ مستند العروة (الصلاة) 4
ص: 286
تلقین).در نمازهاي واجب، واجب است بدن و مکان نمازگزار ()) «1» گوشش نزدیک نموده، به شدت تکان بدهند و تلقین کنند
استقرار داشته باشد، یعنی ساکن و بدون حرکت باشد (() استقرار).بر لال واجب است در تکبیرة الاحرام (() تکبیرة الاحرام) و
سایه قرار دادن «3» . و نیز بنابر مشهور هنگام تلبیه (() تلبیه) زبان خود را همراه با اشارة انگشت حرکت دهد «2» ذکرهاي واجب نماز
از شرایط صحّت تذکیه (() تذکیه) آن است که حیوان پس از «4» . بر بالاي سر در حال حرکت بر مرد مُحرم (() احرام) حرام است
صفحه 201 از 457
ذبح حرکتی بکند که نشانگر حیات یا استقرار حیات او باشد؛ هرچند به پلک زدن یا حرکت دادن دم باشد. برخی، علاوه بر آن،
از حرکت به معناي دوم در باب صلات سخن گفتهاند.اخلال عمدي به حرکات «5» . خروج خون به مقدار متعارف را لازم دانستهاند
اعراب). ()) «6» کلمه در قرائت و نیز ذکرهاي واجب نماز موجب بطلان آن میشود
حرم؛ ج 3، ص: 286
در مدینه/ مدفن پیامبران و امامان علیهم السّلام (() « وُعَیر » و « عائر » حَرَم: محدودهاي گرداگرد کعبۀ معظّم/ حدّ فاصل بین دو کوه
مشاهد مشرّفه).حرم مکّه: اطلاق حرم در کلمات فقها به حرم مکّه انصراف دارد. 1 حرم مکّ ه به محدودهاي از اطراف کعبه گفته
میشود که- برحسب روایات- جبرئیل به امر خداوند حدود آن را براي حضرت ابراهیم علیه السّلام مشخص نمود و آن حضرت
براي شناسایی آنها در مبادي ورودي نشانهایی (اعلام یا انصاب) نصب کرد که امروزه به شکل ستونهایی پابرجا و مشخص کنندة
حدود حرم است. 2 هم اکنون براي تعیین حدود حرم شش نشانه در شش مسیر ورودي (میقات) و در هر مسیر دو ستون در دو
طرف جاده وجود دارد. محل نصب این ستونها و فاصلۀ هریک از حدود تا مسجد الحرام به شرح زیر است:
/36 (5) .394 / 4) جواهر الکلام 18 ) .64 / 3) الحدائق الناضرة 15 ) . 211 و 315 / 2) جواهر الکلام 9 ) .120 / ی 2 􀀀 1) العروة الوثق )
294 .فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت /20 2 (8) .345 / 60 و 41 / 1 جواهر الکلام 5 (7) .515 / ی 2 􀀀 287 ؛ العروة الوثق /9 (6) .125
علیهم السلام، ج 3، ص: 287
1. مسیر جدّه به مکّه، در حدیبیّه (شمیس) بیست کیلومتر. 2. مسیر مدینه به مکّه، در تنعیم، شش کیلومتر. 3. مسیر جعرانه به مکّه، در
بطن نَمِره، پانزده کیلومتر. 4. راه عراق از ذات عِرْق به مکّه، در وادي نَخلَه، نوزده کیلومتر. 5. راه طائف از عرفات به مکّه، در مُزدَلفه
از احکام حرم در بابهاي طهارت حج، جهاد، لقطه، حدود، «3» . 21 کیلومتر. 6. مسیر یمن به مکّه، در اضاءَة لِبْن، دوازده کیلومتر
قصاص و دیات سخن گفتهاند که به مهمترین موارد آن اشاره میشود.دخول حرم: احرام بستن (() احرام) براي دخول مکّه قبل از
«5» . برخی، براي دخول حرم نیز- هرچند قصد دخول مکّه را نداشته باشد- احرام را واجب دانستهاند «4» . ورود به حرم واجب است
و «6» ، غسل کردن براي دخول حرم، جویدن اذخِر (() اذخر)، پیاده شدن از مرکب و درآوردن کفش و به دست گرفتن آن مستحب
کسی که جهت به جا آوردن مناسک حج- خواه براي خود «7» . دخول حرم با سلاح مکروه است، مگر آنکه روي آن پوشیده باشد
بنابر قول برخی، «8» . یا به نیابت دیگري- با احرام داخل حرم شود و بمیرد، ذمّهاش بري میشود و از حج واجب کفایت میکند
تلبیه). کافر نمیتواند داخل ()) «9» کسی که براي عمرة مفرده از غیر مکّه محرم شده است، هنگام دخول حرم باید تلبیه را قطع کند
حرم شود و در صورت دخول، با علم به حرمت تعزیر میشود. اگر کافري در حرم بمیرد، براي دفن به بیرون حرم منتقل میشود؛
شکار در حرم: شکار حیوانات وحشیِ «10» . بلکه بنابر تصریح برخی، در صورت دفن، نبش قبر شده و به بیرون حرم منتقل میگردد
شکارچی مُحِلّ ضامن قیمت آن است و شکارچی مُحرم علاوه بر ضمانِ قیمت، «11» . غیر دریاییِ حرم حرام و موجب ضمان است
کفّارة آن (قربانی کردن)
/ 6) الحدائق الناضرة 16 ) .326 -325 / 5) مستند الشیعۀ 13 ) .438 -437 / 4) جواهر الکلام 18 ) .237 / 3) راهنماي حرمین شریفین 1 )
-322 / 278 ؛ مستند الشیعۀ 11 /18 (9) . 295 و 366 / 8) جواهر الکلام 17 ) .326 / 7) مستند الشیعۀ 13 ) .57 / 75 ؛ مستند الشیعۀ 12
.294 / 286 و 20 /18 (11) .289 -288 / 10 ) جواهر الکلام 21 ) .326
ص: 288
آیا صید حیوانی که میخواهد وارد حرم شود در «12» . را باید بدهد و در صورت نداشتن کفاره، ضامن دو برابر قیمت آن است
بنابر مشهور، «13» . بیرون حرم بر مُحلّ جایز است یا حرام؟ مسئله اختلافی است. متأخران و برخی قدما آن را مکروه دانستهاند
صفحه 202 از 457
همچنین است حکم «14» . خوردن حیوان وحشیِ ذبح شده توسط مُحرم- خواه در حرم یا بیرون حرم- بر مُحرم و مُحلّ حرام است
قطع گیاه حرم: قطع گیاهان و درختان حرم، جز درختان میوه، خرما، اذخر و «15» . حیوانی که مُحلّ آن را در حرم ذبح کرده است
آنچه در ملک شخصی روییده حرام است. البته اگر گیاه و درخت قبل از ساختن خانه وجود داشته، کندن و قطع آن جایز نیست.
برخی در ثبوت حکم یاد شده براي سایر املاك جز خانه اشکال کردهاند. در جواز قطع گیاهان و درختان خشکیده اختلاف است.
در قطع درختان کفّاره نیز ثابت است. کفّارة قطع درختان حرم بنابر قول مشهور- بلکه بر آن ادعاي اجماع شده- در درخت «16»
بزرگ یک گاو و در درخت کوچک یک گوسفند و در قطع بعض آن، قیمت درخت است. دیگر اقوال در مسئله عبارت است از:
چرانیدن شتر و مانند آن در حرم «17» . عدم لزوم کفّاره مطلقا، ثبوت یک گاو به جهت کفّاره مطلقا و ثبوت قیمت درخت مطلقا
رامِ 􀀀 اتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَ 􀀀 ا تُق 􀀀 وَ ل » جنگ در حرم: آغاز کردن جنگ در حرم به نصّ آیۀ شریفۀ «18» . براي مُحرم و مُحلّ جایز است
…« فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ » حرام بوده است؛ لیکن در اینکه این حکم به آیۀ شریفۀ «19…» «
جُرم و مجرم در حرم: بنابر قول منسوب «21» . نسخ شده یا نه، اختلاف است. بنابر قول به عدم نسخ، حرمت همچنان باقی است «20»
به مشهور- بلکه اجماعی که ادّعا شده- ارتکاب قتل در حرم همچون ارتکاب آن در ماههاي حرام موجب تغلیظ در دیه (دیۀ کامل
مجرمی که بیرون حرم مرتکب جرم و مستحق کیفر (حدّ، تعزیر یا قصاص) «22» . به اضافۀ یک سوم دیه) میشود
(19) .420 /18 (18) .428 -425 /20 (17) .421 -412 .(16) .292 (15) .288 /18 (14) .297 -296 (13) .295 -294 /20 (12)
.27 -26 / 22 ) جواهر الکلام 43 ) .33 / 21 ). حاشیۀ شرائع الاسلام/ 305 ؛ جواهر الکلام 21 ) . 20 ) توبه/ 5 ) . بقره/ 191
ص: 289
گشته، اگر به حرم پناه ببرد، دستگیري و کیفر او جایز نیست؛ بلکه باید بر او سخت بگیرند تا از حرم بیرون رود. البته اگر در حرم
لقطۀ حرم: آیا برداشتن لقطۀ حرم (() لقطه) مطلقا جایز است، یا مطلقا «23» . مرتکب جرم شده باشد، در همان جا کیفر میشود
مکروه است، یا در صورت کمتر بودن از درهم جایز و در صورت بیشتر بودن از آن مکروه یا حرام است، یا با قصد تملّک مطلقا
سایر احکام: «24» . حرام و با قصد اعلام آن مطلقا جایز است و یا براي عادل جایز و براي فاسق حرام است؟ اقوال مختلف است
«25» . حرم، بویژه مکّه از جمله مکانهایی است که دفن کردن میّت در آن مستحب و انتقال میّت از جایی دیگر به آن جا، جایز است
در اینکه براي طلبکار جایز «26» . سنگ ریزههایی که براي رمی جمرات (() رمی جمره) به کار میرود باید از حرم برداشته شود
برخی گفتهاند: «27» . است از بدهکاري که در بیرون حرم مالی را از او قرض کرده، آن را در حرم مطالبه کند یا نه، اختلاف است
حرم مدینه: از حرم به معناي دوم «28» . اگر مدیون براي فرار از پرداخت بدهی به حرم پناه آورده، طلبکار حقّ مطالبه در حرم ندارد
ظلّ » و « ظلّ عائر » در باب طهارت و حج سخن گفتهاند.مدینۀ منوّره همچون مکّۀ مکرّمه داراي حرم است. حرم مدینه حدّ فاصل بین
قطع درختان حرم و نیز شکار حیوانات وحشی در «29» . دو کوه در شرق و غرب مدینه است که این شهر را در میان گرفتهاند « وَعَیر
محدودة بین دو حَرّه (ریگزار) در شرق و غرب مدینه (() بین الحرَّتین) بنابر دیدگاه اکثر فقها، بلکه نظر منسوب به مشهور، حرام
برخی دیگر بین قطع درختان و شکار تفصیل داده، در اوّل قائل به حرمت و در دوم «31» . برخی قائل به کراهت شدهاند «30» . است
بنابر تصریح بعضی، در حکم یاد شده، تفاوتی بین گیاهان و درختان نیست؛ هرچند ظاهر کلمات «32» . قائل به کراهت شدهاند
البته آنچه در حرم مکّه استثنا شده در «33» . برخی اختصاص حکم به درختان است
.371 -369 / 27 ) مختلف الشیعۀ 5 ) .289 / 26 ) مسالک الافهام 2 ) .141 / ی 2 􀀀 25 ) العروة الوثق ) .284 /38 (24) .47 -46 /20 (23)
؛ 386 ؛ الوسیلۀ/ 196 / 30 ) المبسوط 1 ) .77 -75 / 409 ؛ جواهرالکلام 20 -408 / 29 ) الحدائق الناضرة 17 ) .32 / 28 ) کتابالسرائر 2 )
-77 / 553 ؛ جواهر الکلام 20 -552 / 276 ؛ جامع المدارك 2 / 37 ؛ جامع المقاصد 3 -36 / الجامع للشرائع/ 231 ؛ تحریر الاحکام 2
33 ) مستند الشیعۀ ) .339 / 209 ؛ ارشاد الأذهان 1 / 32 ) شرائع الاسلام 1 ) .21 / 450 ؛ الدروس الشرعیۀ 2 / 31 ) قواعد الاحکام 1 ) .79
صفحه 203 از 457
36 .ص: 290 / 333 ؛ مهذّب الاحکام 15 /13
لیکن «35» ؛ بنابر قول به حرمت، در صورت ارتکاب، کفّاره ثابت نیست، هرچند گناه کرده است «34» . حرم مدینه نیز مستثنا است
«38» . هرچند غسل کردن مستحب است «37» ؛ براي دخول حرم مدینه احرام بستن واجب نیست «36» . خوردن شکار حرام است
حرمت؛ ج 3، ص: 290
حرمت: از احکام تکلیفی الزامی/ آنچه در شرع مقدس داراي احترام است (() احترام).حرمت به معناي نخست عبارت است از ملزم
کردن شارع مکلف را به ترك فعلی. بنابر این، حرام، فعلی است که مکلّف از سوي شارع ملزم به ترك آن است. 1 از این عنوان در
اصول فقه سخن گفتهاند.واژة حرمت و مشتقات و نیز مرادف آن در هر لغتی، همچنین صیغۀ نهی (لاتَفعل) بر حرمت دلالت میکند.
البته در چگونگی دلالت صیغۀ نهی بر حرمت اختلاف است که آیا به وضع (() وضع) است یا به حکم عقل؟ بدین معنا که از صیغۀ
نهی صرف منع- قطع نظر از الزامی بودن آن- فهمیده میشود، لیکن عقل تا زمانی که از جانب شارع رخصتی نرسد،
1 الاصول (39) .60 /5 (38) .79 / 37 ) جواهر الکلام 20 ) .415 / 36 ) الحدائق الناضرة 17 ) .79 (35) .77 / 34 ) جواهر الکلام 20 )
. العامۀ/ 63
ص: 291
مکلّف را ملزم به ترك مفاد آن میداند؛ چه اینکه این الزام مقتضاي مقام مولائیّت شارع و عبودیّت مکلّف است.برخی، مفاد صیغۀ
ان کان کذا فلا بأس فیه؛ اگر چنین باشد، بأسی در آن » (لایصلح) در روایات را حرمت دانستهاند و نیز گفتهاند: ظاهر مفاد جملۀ
«2» . حرمت است « ان لم یکن کذا ففیه بأس؛ اگر این گونه نباشد داراي بأس است » اباحه و ظاهر مفاد مفهوم آن، یعنی جملۀ « نیست
اقسام: حرمت به لحاظ متعلقش دو گونه است: 1. افعالی که حرمتشان ذاتی است، بدین معنا که نهی از فعل به لحاظ مفسدة موجود
در خود آن فعل صورت گرفته است، نه به لحاظ عروض امري خارجی، مانند زنا و دزدي که به لحاظ مفسدة موجود در زنا و
دزدي حرام شده است. 2. افعالی که حرمتشان عرضی است، بدین معنا که نهی از فعل به لحاظ مفسدة موجود در فعل صورت
نگرفته، بلکه فعل به لحاظ عارض شدن امري خارج از آن حرام شده است، مانند حرمت تکتُّف (() تکتّف) در نماز به سبب قصد
حکم) (() حکم تکلیفی) ()) «3» . تشریع آن، یا حرمت فعلی به سبب نذر ترك آن و یا حرمت آمیزش با همسر در حال حیض
حرمت ابدي؛ ج 3، ص: 291
حرمت ابدي: حرمت همیشگی ازدواج بین دو نفر (() ازدواج).
حرمت ابطال؛ قاعده؛ ج 3، ص: 291
() قاعدة حرمت ابطال
حرمت تکلیفی؛ ج 3، ص: 291
حرمت تکلیفی
حرمت ظاهري؛ ج 3، ص: 291
() حکم ظاهري
صفحه 204 از 457
حرمت واقعی؛ ج 3، ص: 291
() حکم واقعی
حرمت وضعی؛ ج 3، ص: 291
() بطلان
حرم الحرم؛ ج 3، ص: 291
حَرَم الحَرَم: محدودة چهار فرسخی متصل به حرم مکّه از چهار طرف. 1از آن در باب حج سخن گفتهاند.
.322 / 1 مستند الشیعۀ 13 (4) .65 - 3) الاصول العامۀ/ 63 ) . 2) عوائد الایّام/ 67 و 241 )
ص: 292
«2» . بنابر قول اکثر، بلکه مشهور، شکار کردن در حرم الحرم مکروه است.برخی، آن را حرام و موجب ثبوت کفّاره دانستهاند
حرم کوفه؛ ج 3، ص: 292
() کوفه
حرمین؛ ج 3، ص: 292
حَرَمین: حرم مکّ ه و مدینه/ مکّه و مدینه.حرمین بر محدودهاي از مکّه و مدینه اطلاق میشود که داراي احکامی ویژه است (()
حرم). البتّه به مناسبت به خود مکّه (() مکّه) و مدینه (() مدینه) نیز عنوان حرم اطلاق شده است.
حروریّه؛ ج 3، ص: 292
حروریّه: خوارج.حُرورا نام محلی نزدیک کوفه است و چون نخستین اجتماع خوارج در آن محلّ بوده، به آنان حروریّه گفتهاند.
1برخی، حروریّه را به گروهی از خوارج تعریف کردهاند 2 (() خوارج).
حروف حلقی؛ ج 3، ص: 292
1 و از آنها به مناسبت در باب صلات نام « أ، ح، خ، ع، غ، ه » : حروف حلقی: حروف ادا شونده از حلق.حروف حلقی عبارتند از
اظهار (() اظهار) - « کُفُواً أَحَدٌ » و * « أَنْعَمْتَ » بردهاند.شایسته است تنوین یا نون ساکن، که پیش از حروف حلقی قرار گرفته- مانند
گردد، لیکن واجب نیست. 2
حروف شمسی؛ ج 3، ص: 292
ت، ث، د، ذ، ر، ز، س، ش، ص، ض، ط، » : حروف شمسی: حروفی که لام تعریف در آنها ادغام میشود.حروف شمسی عبارتند از
مقابل حروف قمري 1 (() حروف قمري).از این حروف به مناسبت در باب صلات نام بردهاند. ،« ظ، ل ن
1 مجمع (3) .299 / 304 ؛ جواهر الکلام 20 / 380 ؛ الحدائق الناضرة 15 / 461 ؛ مدارك الاحکام 8 -460 / 2) مسالک الافهام 2 )
صفحه 205 از 457
1 مستند العروة (7) .521 / ی 2 􀀀 2 العروةالوثق (6) .288 / 1 جواهرالکلام 9 (5) .388 / 2 مستند الشیعۀ 15 (4) .« حرر » البحرین/ واژة
.479 / (الصلاة) 3
ص: 293
«2» . در حروف شمسی ادغام (() ادغام) لام تعریف واجب است
حروف قسم؛ ج 3، ص: 293
و یا « رازق » و « خالق » یا دیگر الفاظ مختص به خدا، مانند « اللّ
􀀀
ه » با اضافه شدن حروف یاد شده بر لفظ .« تا » و « واو » ،« با » : حروف قسم
« با » قسم منعقد میگردد. بنابه گفتۀ برخی، اصل حروف قسم « حکیم » و « علیم » اسمهایی که اغلب براي خدا به کار میروند، از قبیل
که تنها بر لفظ جلاله؛ « تا » که بر اسم ظاهر داخل میشود و در مرحلۀ آخر « واو » است که بر اسم ظاهر و مضمر در میآید؛ سپس
1 از این حروف در باب یمین سخن .« تالرّحمان » و « تربّ الکعبۀ » در میآید و به ندرت بر غیر آن اضافه میشود، مانند « اللّ
􀀀
ه »
« اللّ لَافعَلَنَّ کَذا
􀀀
هِ » گفتهاند.حروفی که قسم با آنها منعقد میشود سه حرف یاد شده است. بنابه دیدگاه برخی، در صورت گفتن جملۀ
و نیّت قسم، قسم منعقد میگردد. 2 (() قسم) « اللّ
􀀀
ه » با حذف حرف قسم و مجرور خواندن لفظ
حروف قمري؛ ج 3، ص: 293
ا، ب، ج، ح، خ، ع، غ، ف، ق، ك، م، و، ه، » : حروف قمري: حروفی که لام تعریف در آنها ادغام نمیشود.حروف قمري عبارتند از
در مقابل حروف شمسی 1 (() حروف شمسی). از این حروف به مناسبت در باب صلات نام بردهاند.لام تعریف در حروف ،« ي
قمري ادغام (() ادغام) نمیشود؛ بلکه واجب است اظهار (() اظهار) گردد. 2
حروف مبانی؛ ج 3، ص: 293
حروف مبانی: حروف تشکیل دهندة کلمه. 1حروف مبانی بر هیچ معنایی خواه مستقل یا غیر مستقل، دلالت ندارد.
؛252 -251 2 (4) . 233 و 251 -226 / 1 جواهر الکلام 35 (3) .520 / ی 2 􀀀 365 ؛ العروة الوثق / 2) کتاب الصلاة (شیخ انصاري) 1 )
1 منهاج (7) .520 / ی 2 􀀀 2 العروة الوثق (6) .208 / 1 منهاجالصالحین (سید محمدسعید حکیم) 1 (5) .200 -199 / مسالک الافهام 11
.189 / الصالحین (خویی) 1
ص: 294
مقابل آن حروف معانی (() حروف معانی) قرار دارد. از آن به مناسبت در باب صلات نام بردهاند.تکلّم به دو حرف یا بیشتر در نماز
موجب بطلان آن است. همچنین تکلّم به یک حرف به شرط آنکه داراي معنایی باشد؛ بنابر این، تکلّم به حرفی از حروف مبانی
موجب بطلان نماز نخواهد شد؛ لیکن برخی گفتهاند: تکّلم به یک حرف مطلقا- هرچند از حروف مبانی باشد- بنابر احتیاط موجب
حرف) ()) «2» . بطلان نماز است
حروف متجانس؛ ج 3، ص: 294
حروف مُتجانِس: دو حروف هم جنس.عنوان یاد شده به مناسبت در باب صلات به کار رفته است.دو حرف اصلی متجانس که در
تبدیل میشود. موارد خاص مستثنا هستند 1 « مَدَّ » که به « مَدَدَ » یک کلمه کنار هم قرار میگیرند، واجب است ادغام گردند، مانند
(() ادغام).
صفحه 206 از 457
حروف معانی؛ ج 3، ص: 294
حروف معانی: حرفهاي داراي معانی غیر مستقل.به حروفی که تنها با انضمام به اجزاي جمله معنایی را افاده میکنند، حروف معنا
که حرف جَرّ و « ب» که بیانگر عطف یا قسم است و « و» ؛ که دلالت بر تملیک و تعلیل و مانند آن دارد « ل» اطلاق میشود، مانند
داراي معانی مختلفی است. 1 این عنوان در باب صلات به کار رفته است.تکلّم عمدي به یک حرف داراي معناي مستقل در نماز،
به معناي بپرهیز- موجب بطلان نماز است؛ هرچند برخی در بطلان آن تردید کردهاند. بنابر قول به عدم بطلان نماز با - « ق» مانند
تکلّم به یک حرف مهمل (بی معنا) آیا تکلّم به حرفی از حروف معانی موجب بطلان نماز میگردد؟ بسیاري از معاصران گفتهاند:
در صورتی که
.11 / ی 3 􀀀 1 العروة الوثق (4) . 1 المسائل المنتخبۀ (سیستانی)/ 124 (3) .10 -9 / ی 3 􀀀 2) العروة الوثق )
ص: 295
«2» . معناي آن حرف را قصد کند، نماز باطل میشود
حروف معجم؛ ج 3، ص: 295
حروف معجم: حروف بیست و هشتگانۀ عربی.حروف معجم در زبان عرب بنابر مشهور 28 حرف است. برخی آن را 29 حرف
دانستهاند. اختلاف در همزه و الف است که مشهور، آن دو را یک حرف به شمار آوردهاند. 1 از این عنوان در باب دیات نام
بردهاند.دیۀ جنایت بر زبان در صورتی که موجب از بین رفتن قدرت تکلّم گردد، بنابر مشهور بر حسب حروف معجم محاسبه
میشود. اگر آسیب دیده نتواند به هیچ یک از حروف تکلّم کند، بر جانی دیۀ کامل ثابت میگردد. در غیر این صورت، دیه بر 28
حرف توزیع میشود و مجنیّ علیه به نسبت حروفی که قادر بر تلفظ نیست مستحق دیه خواهد بود. 2 (() زبان)
حروف هجاء؛ ج 3، ص: 295
() حروف معجم
حروف یرملون؛ ج 3، ص: 295
از آن به مناسبت در باب صلات نام بردهاند.در قرائت نماز ادغام تنوین یا نون ساکن در .« ي، ر، م، ل، و، ن » حروف یَرْمَلُون: حروف
حروف یرملون واجب نیست (() ادغام). گروهی آن را- بنابر احتیاط- لازم دانستهاند. 1
حرّه؛ ج 3، ص: 295
حُرّه: زن آزاد، مقابل کنیز (() آزادي). (() بردگی)
حَرَّة لیلی؛ ج 3، ص: 295
() بین الحرّتین
حَرَّة واقِم؛ ج 3، ص: 295
صفحه 207 از 457
() بین الحرّتین
حُرّیت؛ ج 3، ص: 295
() آزادي
2 مبانی (4) .289 / 214 ؛ مبانی تکملۀ المنهاج 2 / 1 جواهر الکلام 43 (3) .11 / ی 3 􀀀 47 ؛ العروة الوثق -45 / 2) جواهر الکلام 11 )
.519 / ی 2 􀀀 1 العروة الوثق (5) .210 / 287 ؛ جواهر الکلام 43 / تکملۀ المنهاج 2
ص: 296
حریر؛ ج 3، ص: 296
() ابریشم
حریص؛ ج 3، ص: 296
() حرص
حریم؛ ج 3، ص: 296
حریم: محدودهاي از اطراف زمین احیا شده/ عِرْض (() آبرو).حریم به معناي نخست به محدودهاي پیرامون مکان احیا شده از زمین
موات گفته میشود که بهرهبرداري کامل از آن مکان متوقف بر آن محدوده است و تحت تصرف دیگري جز کسی که آن را احیا
از این عنوان در باب احیاء موات بحث کردهاند.حکم: زمین مواتِ احیا شده داراي حریم است و حریم آن به احیا «1» . کرده، نیست
کنندة آن مکان اختصاص دارد. از این رو، از شرایط احیاي زمین موات، حریم نبودن آن براي ملک دیگري است.در اینکه حریم
زمین به تبع احیاي آن، در ملک مالک آن در میآید یا مالک نسبت به آن تنها حقّ اولویّت و اختصاص پیدا میکند، اختلاف
حریم تنها در زمین موات (() زمین موات) ثابت است؛ از این رو، زمینهاي ملکیاي که در مجاورت یکدیگر قرار دارند، «2» . است
قلمرو حریم: حریم دوگونه «3» . مانند شهرها حریم ندارند و صاحب هر ملک میتواند در ملک خود هرگونه تصرف مشروعی بکند
است: حریم عین مال، قطع نظر از منفعت آن، مانند حریم خانه یا دیوار و یا خود قنات و چاه؛ و حریم منفعت، مانند حریم قنات و
چاه به لحاظ منفعت مطلوب آن؛ یعنی استفاده از آب آن براي شرب یا کشاورزي و مانند آن.تفاوت حریم عین با حریم منفعت در
این است که در اوّلی هیچ گونه تصرفی براي دیگري جایز نیست؛ اما در دومی تنها احداث مثل آنچه قبلًا احداث گردیده، مانند
حفر چاه یا قنات در محدودة حریم منفعت، جایز نیست؛ لیکن احیاي آن به کشاورزي یا بناي ساختمان جایز است.براي تعیین قلمرو
حریم عین مال به عرف و متعارف هر منطقه- با توجه به موقعیت و شرایط مکانی و منطقهاي- رجوع میشود و ضابطۀ کلّی آن
عبارت است از محدودهاي که بهرهبرداري کامل
414 ؛ جامع المقاصد / 3) تذکرة الفقهاء (ق) 2 ) .36 -34 / 166 ؛ جواهر الکلام 38 / 2) الانوار اللوامع 11 ) .232 / 1) ایضاح الفوائد 2 )
.202 / 26 ؛ تحریر الوسیلۀ 2 /7
ص: 297
از عین مال متوقف بر آن باشد. به عنوان مثال، حریم خانه، محدودة ریختن خاك و زباله و جریان آب باران و راه ورود و خروج از
قلمرو «4» . آن است و قلمرو حریم چاه یا قنات، محدودهاي است که بهرهبرداري، اصلاح و لاي روبی قنات متوقف بر آن است
صفحه 208 از 457
حریم منفعتِ چاه آب و نیز چشمه در روایات تعیین شده و مشهور بر اساس آن فتوا دادهاند. حریم چاه آب شرب شتران چهل ذراع
و چاه آب کشاورزي و غیر آن شصت ذراع از چهار طرف است. برخی، احیاي محدودة یاد شده را مطلقاً؛ خواه به احداث چاه یا
قلمرو حریم چشمه (قنات و چاه) هزار ذراع در زمین سست و پانصد «5» . غیر آن از زراعت، درختکاري و مانند آن، جایز ندانستهاند
«6» . ذراع در زمین سخت است
حزب؛ ج 3، ص: 297
حزب: گروه، دسته و جمعیّت.از آن به مناسبت در بابهاي جهاد و سبق و رمایه نام بردهاند.تقسیم و سازماندهی سپاهیان به گروههاي
مختلف هنگام جنگ- که امروزه به شکل دسته، گروهان، گردان، تیپ، لشکر و سپاه انجام میشود- و تعیین فرمانده براي هر
گروه، براي امام (فرماندة جنگ) مستحب است. 1مسابقۀ تیراندازي همان گونه که بین دو نفر صحیح است، بین دو گروه نیز صحیح
است. در لزوم تساوي تعداد دو دسته و عدم لزوم آن، اختلاف است. 2
حزن؛ ج 3، ص: 297
() اندوه
حزنه؛ ج 3، ص: 297
حَزْنَه: زمین ناهموار و فراز و نشیب دار یا داراي درخت و سنگ.از آن در باب طهارت سخن گفتهاند.کسی که باید وضو بگیرد یا
غسل کند
(5) .202 -198 / 53 ؛ تحریر الوسیلۀ 2 - 46 و 52 -36 / 264 ؛ جواهر الکلام 38 -263 / 156 ؛ جامع الشتات 3 / 4) الروضۀ البهیۀ 7 )
.364 / 2 جامع المقاصد 8 (8) .75 / 1 المبسوط 2 (7) .44 (6) .41 / جواهر الکلام 38
ص: 298
ولی آب ندارد، بنابر قول مشهور باید در حزنه به اندازة برد یک تیر- حدود دویست گام- در چهار طرف، در صورت احتمال
«1» . وجود آب، به جست و جو بپردازد و پس از مأیوس شدن از آب در آن محدوده تیمم نماید
حزوره؛ ج 3، ص: 298
حَزْوَرَه: مکانی بین صفا و مروه. 1از آن در باب حج نام بردهاند.عمره گزاري که قربانی همراه خود آورده یا قربانی- به جهت کفّاره
صید و غیر آن- بر عهدهاش آمده، واجب است قربانی را در مکه ذبح یا نحر کند. افضل مکانها در مکّه براي کشتن قربانی حزوره
است؛ 2 لیکن به گفتۀ برخی با توسعۀ مسجد الحرام، این مکان داخل در مسجد شده است؛ از این رو، در موقعیّت جدید، عمل به
استحباب یاد شده امکان ندارد. 3
حس؛ ج 3، ص: 298
حسّ: ادراك و دریافتن چیزي با یکی از حواس پنج گانه.به آنچه به وسیلۀ یکی از حواس بینایی، بویایی، چشایی، شنوایی و
بساوایی درك میشود، محسوس و به ادراك و دریافت آن توسط حواس یاد شده، حسّ گویند.این عنوان در بابهاي شهادات،
قصاص و دیات به کار رفته است.از اسباب بطلان وضو، خواب است؛ به گونهاي که چشم نبیند و گوش نشنود. 1در شهادت علم
صفحه 209 از 457
شاهد باید مستند به یکی از حواس پنج گانه باشد؛ بدین معنا که- به عنوان مثال- در دیدنیها دیده و در شنیدنیها شنیده باشد، مگر
مواردي که استثنا شده و استفاضه (سَماع) در آنها پذیرفته است (() استفاضه)؛ لیکن برخی در شرط بودن حصول علم از طریق
حواس ظاهري در شهادت اشکال کرده و گفتهاند: معیار در شهادت خبر دادن از روي علم است؛ خواه آن علم از طریق حواس
ظاهري حاصل شود یا از طریق تواتر (() تواتر) یا قراین و شواهد یقینآور. 2
(3) .197 / 1 جواهر الکلام 19 (2) .101 / 448 ؛ تحریر الوسیلۀ 1 / 250 ؛ الروضۀ البهیۀ 1 / 80 ؛ الحدائق الناضرة 4 / 1) جواهر الکلام 5 )
3 احکام و آداب حج (گلپایگانی)/ (4) .197 -196 / 328 و 338 ؛ جواهر الکلام 19 / 206 ؛ الحدائق الناضرة 15 / 2 کشف اللثام 6
.445 / 132 ؛ تحریر الوسیلۀ 2 -128 /41 2 (6) .402 / 1 جواهر الکلام 1 (5) .172
ص: 299
در از بین بردن حسّی از حواس پنجگانۀ دیگري به جنایت، قصاص و در صورت عدم امکان آن، دیه یا ارش (() ارش) ثابت است.
(() بینایی) (() بویایی) (() چشایی) شنوایی) (() بساوایی)
حسادت؛ ج 3، ص: 299
() حسد
حسب؛ ج 3، ص: 299
از «1» . حَسَب: شرافت خانوادگی.از شرافت و نجابت خانوادگی پدران و آنچه مردم از مفاخر آنان میشمارند، حسب تعبیر میشود
آن به مناسبت در باب حج، تجارت و نکاح سخن گفتهاند.فخر کردن به حسب یا نسب خود، چنانچه مستلزم تحقیر دیگران باشد،
از «3» . به خدمت گرفتن کسی که به جهت حسب و نسب، اکرام وي لازم است- مانند سادات- مکروه میباشد «2» . حرام است
شرایط ازدواج، کفو بودن زن و مرد در دین است؛ بدین معنا که اگر زن مسلمان است، شوهر وي نیز باید مسلمان باشد؛ لیکن کفو
از مصادیق تدلیس که موجب «4» . بودن آن دو، در شرافت خانوادگی (هم سطح بودن موقعیت اجتماعی دو خانواده) شرط نیست
ثبوت خیار در عقد نکاح میگردد این است که یکی از دو زوج به دروغ مدّعی حسب عالی براي خود باشد، به شرط آنکه به گونۀ
تدلیس). (() اشراف) ()) «5» شرط یا وصف در عقد نکاح ذکر شود
حِسْبه؛ ج 3، ص: 299
() امور حسبی
حسد؛ ج 3، ص: 299
حسد: ناخشنودي از موفقیّت کسی و زوال نعمت او را تمنا کردن. 1از آن در بابهایی نظیر صلات و شهادات سخن گفتهاند.
(5) .110 -106 /30 (4) .467 / 3) جواهر الکلام 22 ) .155 / 2) المعتمد فی شرح المناسک 4 ) .« حسب » 1) مجمع البحرین/ واژة )
.52 / 1 رسائل الشهید الثانی (ق)/ 304 ؛ جواهر الکلام 41 (6) .135 / 357 ؛ مهذّب الاحکام 25 / هدایۀ العباد (گلپایگانی) 2
ص: 300
حسد از صفات بسیار زشت و از خطرناكترین و بزرگترین گناهان (() گناه کبیره) و نخستین گناهی است که فرزند آدم (قابیل)
و «3» روایات متعددي از حسد با لحنی شدید نکوهش کرده «2» . بدان مبتلا گردید و بر اثر ابتلاي به آن برادرش (هابیل) را کشت
صفحه 210 از 457
معرفی کردهاند.البته بنابر «6» و آفت دین «5» نابود کنندة ایمان، همچون آتش که هیزم را نابود میکند «4» ، آن را از ریشههاي کفر
تصریح گروهی، حسد در صورتی که در گفتار یا کردار بروز کند، گناه کبیره به شمار رفته و حرام است و صرف خطور آن در
تظاهر به حسد «8» . حدیث رفع).حسد از موانع قبولی نماز شمرده شده است ()) «7» قلب بدون ترتّب اثري بر آن، حرام نمیباشد
«9» . موجب زوال عدالت (() عدالت) میگردد؛ در نتیجه شهادت حسود پذیرفته نمیشود
حسم؛ ج 3، ص: 300
حَسْم: بند آوردن خون موضع قطع شده با داغ کردن و مانند آن.حسم در لغت به معناي قطع و منع و در اصطلاح عبارت است از
اینکه موضع قطع شده از دست یا پاي بزهکار به سبب اجراي حد، در روغن جوشیده فروبرده و یا با آهن گداخته داغ شود تا رگها
بسته و جریان خون قطع گردد. 1 از این عنوان در باب حدود سخن گفتهاند.حسم، پس از قطع دست دزد مستحب است و هزینۀ آن
از بیت المال پرداخت میگردد. 2 در اجراي حدّ محارب (() محاربه) پس از قطع هر یک از دست راست و پاي چپ وي حسم
انجام میگیرد 3 (() داغ).
/ 7) الدروس الشرعیۀ 2 ) .366 (6) .365 (5) .339 (4) .368 -365 / 3) وسائل الشیعۀ 15 ) . 2) رسائل الشهید الثانی (ق)/ 310 و 312 )
9) مسالک ) .617 / 8) مستمسک العروة 5 ) .53 -52 / 150 ؛ جواهر الکلام 41 -149 / 25 ؛ الدرر النجفیۀ 3 / 126 ؛ مفاتیح الشرائع 2
/ 3 جواهرالکلام 41 (12) .504 / 2 کتاب السرائر 3 (11) .504 / کتاب السرائر 3 ؛« حسم » 1 لسان العرب/ واژة (10) .184 / الافهام 14
.596
ص: 301
حسن علیه السّلام؛؛ ج 3، ص: 301
ی علیه السّلام با کنیۀ ابامحمّد، سبط اکبر 􀀀 امامحسن علیه السّلام؛ امام: دومین پیشوا از پیشوایان معصوم علیهم السّلام.امام حسن مجتب
اللّ علیها و دومین امام از امامان
􀀀
اللّ علیه و آله، فرزند بزرگ امیرمؤمنان علی علیه السّلام و حضرت فاطمه سلام ه
􀀀
رسول خدا صلّی ه
ائمه) ()) «1» . ی علیه السّلام در قبرستان بقیع مستحب است 􀀀 دوازده گانه است.زیارت امام مجتب
حُسن خلق؛ ج 3، ص: 301
() اخلاق
حُسن شرعی؛ ج 3، ص: 301
() حسن و قبح عقلی
حسن ظاهر؛ ج 3، ص: 301
حُسن ظاهر: نیکو بودن ظاهر شخص از دیدگاه شرع مقدس.عنوان حسن ظاهر در بحث عدالت مطرح است و مراد از آن، این است
که از دیدگاه شرع مقدس ظاهر شخص نیکو باشد؛ بدین معنا که پایبندي به حدود و احکام شرع مقدس در گفتار و رفتار او تجلّی
یابد. مقابل آن حسن باطن قرار دارد که عبارت است از ملکۀ نفسانیاي که شخص را بر پایبندي به حدود و احکام شرع مقدس
برمیانگیزاند. 1 از آن در بابهاي اجتهاد و تقلید، صلات و شهادات بحث کردهاند.اکثر قدما- بنا بر آنچه به آنها نسبت داده شده-
صفحه 211 از 457
عدالت را به حسن ظاهر تعریف کردهاند؛ لیکن قول منسوب به مشهور این است که عدالت ملکۀ نفسانی است و حسن ظاهر مظهر و
کاشف آن است. 2 برخی، کلام قدما را حمل بر کاشفیّت حسن ظاهر کردهاند. 3بنابر قول دوم، آیا حسن ظاهر کاشف تعبّدي از
عدالت است؛ حتّی اگر از آن ظن به عدالت شخص حاصل نشود، یا کاشف عقلایی است که تنها در صورت افادة علم یا ظنّ به
حسن باطن، کاشف از عدالت شخص خواهد بود؟ مسئله محلّ بحث است 4 (() عدالت).
؛299 -290 / 2 جواهر الکلام 13 (3) .70 / 1 مستند الشیعۀ 18 (2) .433 / 88 ؛ الحدائق الناضرة 17 -87 / 1) جواهر الکلام 20 )
3 رسائل فقهیۀ (شیخ (4) . 300 ؛ التنقیح (الإجتهاد و التقلید)/ 253 ؛ رسائل فقهیۀ (شیخ انصاري)/ 8 - الأجتهاد والتقلید (صدر)/ 291
28 .فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، / ی 1 􀀀 4 الأجتهاد والتقلید (صدر)/ 322 ؛ العروة الوثق (5) . 9 و 24 - انصاري)/ 8
ج 3، ص: 302
حسن ظنّ؛ ج 3، ص: 302
«1» ، حُسن ظنّ: گمان خوب دربارة کسی.از آن به مناسبت در باب طهارت سخن گفتهاند.حسن ظنّ به خدا در هر زمان و هر حالت
احتضار) مستحب است.برخی، حسن ظنّ به خدا در همۀ حالات، بویژه حال احتضار را ()) «3» و احتضار «2» بویژه در حال بیماري
مستحب است حاضران، فرد محتضر و نیز «5» . از آداب دعا، حسن ظنّ به اجابت آن از سوي خداوند است «4» . واجب دانستهاند
در روایاتی به حسنّ ظنّ به مؤمنان با حمل افعال آنان بر صحّت، سفارش شده است «6» . بیمار را به حسن ظنّ به خدا سفارش کنند
قاعدة صحّت). ()) «7»
حسن عسکري علیه السّلام؛ امام؛ ج 3، ص: 302
حسن عسکري علیه السّلام؛ امام: پیشواي یازدهم از امامان معصوم علیهم السّلام.امام حسن عسکري علیه السّلام با کنیۀ ابامحمّد،
اللّ علیه و آله است.زیارت امام عسکري علیه السّلام در سامرا و
􀀀
فرزند امام هادي علیه السّلام و یازدهمین جانشین رسول خدا صلّی ه
دعا نزد قبر آن حضرت مستحب است. 1 (() ائمه)
حُسن عقلی؛ ج 3، ص: 302
() حسن و قبح عقلی
حسن القضاء؛ ج 3، ص: 302
حُسن القضاء: نیکو پرداخت کردن بدهی.عنوان یاد شده در باب قرض و دین به کار رفته است.مستحب است بدهکار در پرداخت
بدهی خود به گونهاي رفتار کند که رضایت طلبکار جلب گردد، مثل آنکه
؛229 / 4) وسائل الشیعۀ 15 ) .237 / 3) هدایۀ الامّۀ 1 ) .129 / 2) منتهی المطلب 7 ) .370 / 294 ؛ الحدائق الناضرة 3 / 1) ذکريالشیعۀ 1 )
(8) .354 -353 / 24 و 15 / 7) الحدائق الناضرة 10 ) .294 / 6) ذکري الشیعۀ 1 ) .498 / 5) کشف الغطاء 3 ) .16 / ی (ج) 2 􀀀 العروة الوثق
.59 / 7 و 15 ؛ بحار الانوار 102 / 1 الدروس الشرعیۀ 2
ص: 303
دین را به موقع ادا کند و با تمکن از ادا، آن را به تأخیر نیندازد.از دیگر مصادیق حسن القضاء پرداخت قرض به بیشتر از مبلغ
سهل القضاء) ()) «1» . دریافتی- بدون شرط- است
صفحه 212 از 457
حسن و قبح عقلی؛ ج 3، ص: 303
حُسْن و قُبْح عقلی: حکم عقل به خوبی یا بدي کاري قطع نظر از حکم شارع؛ مقابل حسن و قبح شرعی.از آن در اصول فقه بحث
کردهاند.از دلایل چهارگانۀ استنباط نزد اصولیان عقل است. احکام عقل (ادراکات عقل) دوگونه است: مستقل و غیر مستقل.مستقل
ي و کبراي دلیل، هر دو عقلی باشند. و غیر مستقل آن است که یکی از آن دو عقلی و دیگري غیر عقلی 􀀀 آن است که صغر
باشد.تلازم بین احکام عقل و شرع: بین احکام عقل و احکام شرع ملازمه وجود دارد؛ بدین معنا که آنچه عقل بدان حکم میکند،
شرع نیز بدان حکم میکند. عکس آن نیز چنین است. بنابر این، احکام شرع از احکام عقل به دست میآید.مستقلات عقلی که
حکم شرع از آن به دست میآید تنها در یک مسئله است؛ مسئلۀ حسن و قبح یا تحسین و تقبیح عقلی.مراد از حسن و قبح عقلی این
است که افعال قطع نظر از حکم شارع مقدس، در ذات خود داراي حسن و قبحیاند که عقل بدان حکم میکند. مراد از حکم عقل،
ادراك آن است؛ زیرا کار عقل، ادراك خوب یا بد بودن چیزي است، نه امر و نهی.مراد از حُسن، بودن فعل به گونهاي است که
فاعل آن سزاوار ستایش و پاداش باشد و مراد از قبح، بودن فعل به گونهاي است که مرتکب شوندة آن مستحق سرزنش و کیفر
باشد.اشاعره، حسن و قبح عقلی را انکار کرده و گفتهاند: عقل نسبت به حسن و قبح افعال حکمی ندارد؛ بلکه آنچه را که شارع
تحسین کرده، حَسَن و آنچه او تقبیح کرده، قبیح است. بنابر این، چنانچه شارع به عکس حکم کند و قبیح را حَسَن و حَسَن را قبیح
قرار دهد، حقیقت فعل نیز منقلب میشود؛ یعنی قبیح، حَسن و حَسن قبیح
.654 / 188 ؛ تحریر الوسیلۀ 1 / 1) الحدائق الناضرة 20 )
ص: 304
میگردد. آنان در تأیید نظریهشان نسخ را مطرح کردهاند که شارع با نسخ، حرامی را واجب یا واجبی را حرام میگرداند.در مقابلِ
اشاعره، امامیّه معتقدند: افعال، قطع نظر از حکم شارع، داراي حسن و قبح ذاتیاند. برخی افعال در ذات خود حَسن، و برخی دیگر
قبیح و برخی، نه حَسن و نه قبیحاند. و شارع مقدس امر نمیکند جز به حَسن، و نهی نمیکند جز از قبیح؛ از این رو، خداوند به
«1» . راستگویی امر کرده است؛ زیرا راستگویی ذاتاً نیکو است و از دروغگویی نهی کرده است؛ چون دروغگویی ذاتاً قبیح است
حسود؛ ج 3، ص: 304
() حسد
حسین علیه السّلام؛ امام؛ ج 3، ص: 304
اللّ علیه و آله از امامان معصوم علیهم السّلام.امام حسین علیه السّلام داراي کنیۀ
􀀀
حسین علیه السّلام؛ امام: سومین جانشین پیامبر صلّی ه
اللّ علیها و سومین امام
􀀀
اللّ علیه و آله، فرزند امیرمؤمنان علیه السّلام و حضرت فاطمه سلام ه
􀀀
اباعبداللّ و دومین سبط رسول خدا صلّی ه
􀀀
ه
از امامان دوازده گانه است.احکام مربوط به آن حضرت به مناسبت در بابهاي صلات و اطعمه و اشربه آمده است.زیارت (()
زیارت) امام حسین علیه السّلام، بویژه از نزدیک و در روزهاي عرفه، عید فطر، عید قربان، اوّل و نیمۀ ماه رجب، نیمۀ شعبان، عاشورا
و اربعین (بیستم ماه صفر) و شبهاي قدر مستحب است. 1 نیز عزاداري و اظهار حزن و اندوه براي اهل بیت علیهم السّلام، بویژه امام
حسین علیه السّلام، بخصوص در روز عاشورا 2 و نیز گریه کردن 3 براي آن حضرت استحباب دارد و از حرمت جزع و بیتابی در
مصیبت، جزع کردن بر آن حضرت استثنا شده است. 4حائر (() حائر) امام حسین علیه السّلام از چهار مکانی است که مسافر در آن
جا بین تمام یا قصر خواندن نمازهاي چهار رکعتی مخیّر است؛ هرچند به قول مشهور، تمام خواندن، افضل است 5 (() اماکن اربعه).
صفحه 213 از 457
.500 / 2 وسائل الشیعۀ 14 (3) .434 / 1 الحدائق الناضرة 17 (2) .185 - 202 ؛ اصطلاحات الاصول/ 184 -187 / 1) اصول الفقه 1 )
.103 / 5 شرائعالاسلام 1 (6) .300 / 235 ؛ صراط النجاة 5 / 4 التنقیح (الطهارة) 9 (5) .164 / 3 الحدائق الناضرة 4 (4)
ص: 305
تربت (() «6» . سلام و درود فرستادن بر امام حسین علیه السّلام و لعنت کردن قاتلان آن حضرت هنگام نوشیدن آب مستحب است
تربت) امام حسین علیه السّلام احکام ویژهاي دارد، مانند جواز خوردن آن جهت شفا. (() ائمّه)
حسینیه؛ ج 3، ص: 305
حسینیه: محل برگزاري مراسم مذهبی بویژه سوگواري امام حسین علیه السّلام.از آن در بابهایی نظیر طهارت، صلات و وقف به
مناسبت سخن گفتهاند.حسینیه حکم مسجد (() مسجد) را ندارد؛ بنابر این، احکام مسجد، مانند حرمت دخول جنب (() جنابت) و
حائض (() حیض) در آن و وجوب فوري ازالۀ نجاست از آن، بر حسینیه جاري نمیشود. 1استفاده از حسینیه در غیر جهتی که براي
آن وقف شده، در صورت منافات داشتن با آن جایز نیست، مانند اجراي برنامههاي نمایشی یا ورزشی و دفن کردن میّت در آن. 2
فروختن حسینیه یا تبدیل آن به مسجد جایز نیست، مگر آنکه بر اثر خرابی قابل استفاده نباشد و امکان تعمیر آن نیز وجود نداشته
باشد، که در این صورت میتوان آن را فروخت و با پول آن ملکی خرید و در همان راستا وقف کرد. 3
حشرات؛ ج 3، ص: 305
حشرات: جانوران ریز و نیز ساکن درون زمین.عنوان حشرات بر جانوران ریز همچون پشه و مگس و نیز جانورانی که درون زمین
لانه دارند، مانند مار، عقرب و موش اطلاق میشود و از آن در بابهاي طهارت، حج، تجارت، صید و ذباحه و اطعمه و اشربه سخن
گفتهاند.خوردن حشرات- غیر از ملخِ قادر بر پرواز (() ملخ)- حرام است. 1 در اینکه حشراتِ داراي خون جهنده و پوست
.341 / 350 ؛ توضیح المسائل مراجع 1 / 2 جامع المسائل (فاضل) 1 (8) .518 / 1 توضیح المسائل مراجع 1 (7) . 6) جامع عباسی/ 344 )
. 296 و 178 / 1 جواهر الکلام 36 (10) .224 / 518 و 2 / 3 سؤال و جواب (یزدي)/ 155 ؛ توضیح المسائل مراجع 1 (9)
ص: 306
خرید «2» . قابل استفاده، تذکیهپذیرند یا نه، اختلاف است. مشهور قول دوم است. بنابر قول اوّل، پوست آنها با تذکیه، پاك میشود
در اینکه کشتن یا از «3» . و فروش حشرات داراي منافع حلالِ مورد توجه عُقلا، مانند زنبور عسل و کرم ابریشم جایز و صحیح است
بدن انداختن حشرات ریز، مانند پشه، کک و مگس در صورتی که بر بدن نشینند و آزار نرسانند براي مُحرم جایز است یا نه،
اختلاف است. قول مشهور در شپش حرمت است. کشتن حشراتی همچون مار و عقرب در صورت خوف از آزار رساندن آنها،
و ادرار کردن در «5» سؤر حشرات (() سؤر) پاك «4» . براي محرم جایز است؛ لیکن در صورت عدم خوف، مسئله اختلافی است
«6» . لانۀ آنها مکروه است
حشر؛ سوره؛ ج 3، ص: 306
حشر؛ سوره: پنجاه و نهمین سورة قرآن کریم.از آن در باب صلات نام بردهاند.در روایات به تلاوت سورة حشر سفارش 1 و قرائت
آن در نماز استخاره (() نماز استخاره) وارد شده است. 2خواندن بخش پایانی (آیات 21 تا آخر) سورة حشر در رکعت هشتم نافلۀ
ظهر همراه سورة اخلاص مستحب است. 3
صفحه 214 از 457
حَشَفه؛ ج 3، ص: 306
() ختنه گاه
حشویه؛ ج 3، ص: 306
حَشویه: از فرقههاي اسلامی.حشویه بر فرقهاي از عامّه (اهل سنّت) اطلاق میشود که به هر خبري، هرچند متناقض عمل میکنند و به
ظواهر قرآن، هرچند مخالف با دلیل قطعی تمسک میجویند و در بُعد اعتقادي قائل به جبر و جسمیت و شباهت خداوند به
331 ؛ مستند الشیعۀ -329 / 4) کشف اللثام 6 ) .5 / 495 ؛ منهاج الصالحین (خویی) 2 / 37 و 345 ؛ تحریر الوسیلۀ 1 /22 (3) .199 (2)
6) مستند ) .368 / 5) جواهر الکلام 1 ) . 176 و 202 ، 368 ؛ مناسک حج (مراجع) 153 -364 / 350 ؛ جواهر الکلام 18 -346 /11
.83 / 480 ؛ الحدائق الناضرة 6 / 3 کشف الغطاء 3 (9) .160 / 2 جواهر الکلام 12 (8) .474 / 1 کشف الغطاء 3 (7) .394 / الشیعۀ 1
ص: 307
و تقلید (() تقلید) در «1» ، خلقش میباشند. آنان خداوند را به داشتن دست، گوش و چشم توصیف کرده و مصافحه با او را روا
در کلمات برخی فقها، عنوان حشویه بر کسانی که به هر حدیثی عمل میکنند «2» . اصول دین (() اصول دین) را جایز میشمارند
لیکن اطلاق رایج عنوان یاد شده همان معناي نخست میباشد که موضوع این مقاله است. از این عنوان در «3» ؛ نیز اطلاق شده است
باب طهارت و ارث سخن گفتهاند.حشویه در صورت التزام به لوازم اعتقادات خود که مستلزم انکار خداوند است، نجس و کافرند
کفر).بنابر قول مشهور، مسلمانان، هرچند در اعتقادات و مذهب باهم متفاوت باشند، از ()) «4» و احکام کفر بر ایشان جاري است
برخی قدما گفتهاند: «5» . یکدیگر ارث میبرند. البته آن که محکوم به کفر و نجاست است، مانند ناصبی از مسلمان ارث نمیبرد
«6» . بدعت گذاران از معتزله (() معتزله)، خوارج (() خوارج) و حشویه از مسلمانان ارث نمیبرند
حشیش؛ ج 3، ص: 307
() مواد مخدر
حصان؛ ج 3، ص: 307
حَصان: زن عفیف و پاکدامن.عنوان یادشده در باب نکاح آمده است.ازجمله ویژگیها و امتیازاتی که در گزینش همسر باید مورد
توجّه قرار گیرد حصان بودن او است. 1
حَصر؛ ج 3، ص: 307
() احصار
حصور؛ ج 3، ص: 307
ی علیه السّلام، حصور 􀀀 حَصور: بی اشتها به زنان.از آن به مناسبت در باب نکاح سخن رفته است.خداوند در مقام ستایش حضرت یحی
بودن را از
256 ؛ کتاب الملل و -255 / 404 ؛ روضۀ المتقین 9 / 1) السلفیۀ بین اهل السنۀ و الامامیۀ/ 170 ؛ شرح نهج البلاغۀ (ابن ابی الحدید) 6 )
صفحه 215 از 457
5) جواهر الکلام ) .410 -409 / ي 1 􀀀 4) مصباح الهد ) .93 / 29 ؛ النور الساطع 1 / 3) المعتبر 1 ) . 2) معارج الاصول/ 199 ) .96 / النحل 1
.487 / ی 5 􀀀 38 ؛ العروة الوثق / 1 جواهر الکلام 29 (7) . 6) المقنعۀ/ 701 ) .31 /39
ص: 308
مفسران در معناي حصور اختلاف نظر دارند. بنابر تعریف آن به کسی که اشتیاق و اشتهایی به زنان «1» . صفات وي برشمرده است
ی علیه السّلام را 􀀀 ندارد، برخی فقها با استناد به آن بر استحباب ترك ازدواج براي حصور استدلال کردهاند؛ زیرا خداوند حضرت یحی
«2» . بر این صفت میستاید؛ لیکن مشهور براي حصور قائل به استحباب ازدواج شده و از استدلال یاد شده پاسخهاي متعدد دادهاند
حِصّه؛ ج 3، ص: 308
() سهم
حصیر؛ ج 3، ص: 308
حصیر: زیرانداز بافته شده از مثل ساقههاي نی یا برگهاي خرما.از آن به مناسبت در باب طهارت و صلات نام بردهاند.بنابر مشهور،
خورشید حصیر نجس شده به بول و دیگر نجاساتی که جِرم ندارند و یا جرم آنها از بین رفته و رطوبت آنها باقی است را پاك
میکند 1 (() خورشید).ته کفش و عصاي نجس با راه رفتن روي حصیر پاك نمیشود. 2سجده بر حصیر در صورتی که از موادّ
روییده از زمین همچون ساقههاي نی بافته شده باشد، صحیح است. 3 سقف زدن براي مسجد جز به مثل حصیر کراهت دارد. 4
حضانت؛ ج 3، ص: 308
حضانت: نگهداري و تربیت کودك.بسیاري حضانت را به ولایت بر نگهداري کودك و آنچه در ارتباط با مراقبت و تربیت او
است، مانند بهداشت، تغذیه، آموزش و سایر مصالح کودك 1 و برخی به حق نگهداري و تربیت کودك 2 و بعضی دیگر به
نگهداري و تربیت کودك 3 تعریف کردهاند. از این عنوان در باب نکاح و لقطه سخن گفتهاند.ماهیّت حضانت: در اینکه حضانت
از سنخ ولایت، همچون ولایت پدر و جدّ
253 ؛ مستمسک / 1 جواهر الکلام 6 (3) .22 - 14 و 19 / 15 ؛ جواهر الکلام 29 -11 / 2) الحدائق الناضرة 23 ) . 1) آل عمران/ 39 )
(7) .148 / 4 مجمع الفائدة 2 (6) . 3 المراسم العلویۀ/ 66 (5) .68 / 2 مستمسک العروة 2 (4) .151 / 81 ؛ التنقیح (الطهارة) 3 / العروة 2
292 ؛ جواهر الکلام / 460 ؛ کفایۀ الاحکام 2 / 458 ؛ نهایۀ المرام 1 / 271 ؛ الروضۀ البهیۀ 5 / 12 ؛ التنقیح الرائع 3 / 1 تحریر الاحکام 4
. 3 تفصیل الشریعۀ (النکاح)/ 556 (9) .33 / 2 تحریر المجلّۀ 2 قسم 3 (8) .473 -472 / 283 ؛ جامع المدارك 4 /31
ص: 309
پدري بر فرزند نابالغ است، یا حقّی از حقوق، ظاهر کلمات فقها مختلف است.قول نخست، ظاهر کلمات کسانی است که حضانت
را به ولایت بر نگهداري و تربیت کودك معنا کردهاند. بنابراین قول، حضانت قابل اسقاط نخواهد بود. برخی حضانت را از سنخ
برخی براي مادر، آن را «4» . حقوق برشمردهاند؛ لیکن در این که از حقوق قابل اسقاط است یا غیر قابل اسقاط، اختلاف کردهاند
برخی گفتهاند: مراد از ولایت در تعریفِ حضانت و مانند آن، «6» . امّا قابل انتقال از راه ارث نیست «5» ؛ حقّی قابل اسقاط دانستهاند
معناي اعم آن، یعنی قدرت بر تصرّف است که با حق بودنِ حضانت منافات ندارد، بنابراین، مراد کسانی که حضانت را به ولایت
حکم: حضانت بنابر اینکه از سنخ ولایت، همچون «7» . تعریف کردهاند با کسانی که آن را به حق تعریف نمودهاند، یکی است
لیکن بسیاري مادر را مستحق اجرت بر «8» ؛ ولایت پدر بر فرزند باشد، بر مادر بدون اینکه مستحق اجرت باشد، واجب است
صفحه 216 از 457
حضانت دانسته و گفتهاند: در صورتی که مادر بیش از آنچه دیگران براي حضانت دریافت میکنند، مطالبه کند، پدر میتواند
هرگاه مادر از «9» . حضانت فرزند را به دیگري واگذار کند؛ لیکن در سقوط حق حضانت مادر در این صورت اختلاف است
حضانت امتناع کند، حضانت به پدر منتقل میشود، و اگر پدر نیز امتناع کند بنابر قول برخی، پدر بر آن توسط حاکم شرع اجبار
برخی گفتهاند: چون حضانت حقّی قابل اسقاط است بر پدر نیز واجب نیست؛ لیکن اگر ترك حضانت موجب تضییع «10» . میشود
صاحبان حقّ حضانت: پدر و مادر بر فرزندان خود حقّ حضانت «11» . فرزند شود، بر پدر واجب کفایی (() وجوب کفایی) میباشد
دارند و با وجود آنان، دیگري چنین حقّی ندارد.در صورت اشتراك آنان در زندگی، هردو با هم عهده دار امر حضانتاند و هر
یک وظایف خود را در قبال فرزند انجام میدهد؛ لیکن در صورت جدایی آن دو از یکدیگر و اختلاف بر سر عهده داري حضانت
کودك، بنابر قول مشهور- بلکه
.282 / 39 ؛ مهذّب الاحکام 25 / 55 ؛ مصباح الفقاهۀ 2 / 411 ؛ حاشیۀ المکاسب (یزدي) 1 / 464 ؛ الشرح الصغیر 2 / 4) الروضۀ البهیۀ 5 )
286 ؛ حاشیه بر رسالۀ ارث/ / 6) منیۀ الطالب 3 ) .303 / 286 ؛ منهاج الصالحین (سید محسن حکیم) 2 / 5) منهاج الصالحین (خویی) 2 )
/ 9) وسیلۀ النجاة/ 762 ؛ منهاج الصالحین (سید محسن حکیم) 2 ) .284 / 8) جواهر الکلام 31 ) .212 -211 / 7) بلغۀ الفقیه 3 ) .26
(10) .148 / ي 7 􀀀 374 ؛ کلمۀ التقو / 286 ؛ هدایۀ العباد (گلپایگانی) 2 / 312 ؛ منهاج الصالحین (خویی) 2 / 303 ؛ تحریر الوسیلۀ 2
.411 / 464 ؛ الشرح الصغیر 2 / 11 ) الروضۀ البهیۀ 5 ) .396 / القواعد و الفوائد 1
ص: 310
بر آن ادّعاي اجماع شده- در دو سال نخست زندگی فرزند (دوران شیر خوارگی) مادر به حضانت کودك بر پدر اولویّت دارد
و پس از آن، اگر فرزند پسر باشد، پدر اولویّت مییابد و اگر دختر باشد تا هفت سالگی، مادر و پس از آن، پدر اولویّت «12»
برخی ثبوت حقّ حضانت براي مادر در دو سالِ نخست را مشروط به شیردادن کودك توسط وي دانسته و گفتهاند: اگر «13» . دارد
اولویّت مادر به حضانت دختر تا نه سال؛ اولویّت او به حضانت دختر «14» . شیر دهنده غیر مادر باشد حقّ حضانت مادر ساقط است
تا زمانی که با مردي دیگر ازدواج نکرده و به حضانت پسر تا هفت سال و اولویّت مادر مطلقاً (نسبت به دختر و پسر) تا زمانی که
در اینکه «16» . با مرگ هر یک از والدین، حقّ حضانت به دیگري منتقل میشود «15» . ازدواج نکرده، از دیگر اقوال در مسئله است
با فوت پدر و مادر حقّ حضانت به چه کسی منتقل میشود، اقوال مختلف است. مهمترین آنها عبارتند از: 1. انتقال حقّ حضانت به
جدّ پدري و در صورت فقدان وي، کسی بر کودك حقّ حضانت نخواهد داشت. در این صورت اگر کودك مالی داشته باشد،
حاکم شرع با مال طفل کسی را براي حضانت وي اجیر میکند و اگر مالی نداشته باشد، حضانت وي بر مؤمنان واجب کفایی
2. انتقال حقّ حضانت به جدّ پدري و در صورت نبودن وي، به دیگر بستگان کودك بر حسب مراتب ارث. بنابر «17» . خواهد بود
این، آن که در ارث بردن به کودك نزدیکتر است، عهده دار حضانت وي میگردد و در صورت تعدد و تساوي، مانند دو خواهر،
3. انتقال حقّ حضانت به نزدیکان کودك بر حسب مراتب ارث و در صورت تعدّد آنان و تساوي «18» . میان آنان قرعه زده میشود
در قرابت، میان ایشان قرعه زده میشود. این قول به اکثر فقها، بلکه- در فرض نبودن جدّ پدري- به مشهور نسبت داده شده است.
4. انتقال به جدّ پدري و با نبودن وي به وصیّ او یا وصیّ پدر کودك و در صورت نبودن وصیّ به نزدیکان کودك بر حسب «19»
شرایط حضانت کننده: آزاد و عاقل بودن و نیز- در صورت محکوم بودن «20» . مراتب ارث
؛525 -524 / 13 ). ریاض المسائل 10 ) .473 / 285 ؛ جامع المدارك 4 -284 / 522 ؛ جواهر الکلام 31 / 12 ) ریاض المسائل 10 )
.336 / 15 ) الانوار اللوامع 10 قسم 2 ) .87 -86 / 334 ؛ الحدائق الناضرة 25 / 14 ) الانوار اللوامع 10 قسم 2 ) .290 / جواهر الکلام 31
/ 18 ) قواعد الاحکام 3 ) .296 / 97 ؛ کفایۀ الاحکام 2 / 654 ؛ الحدائق الناضرة 25 / 17 ). کتاب السرائر 2 ) .293 / 16 ) جواهر الکلام 31 )
/ 460 ؛ کفایۀ الاحکام 2 / 95 ؛ الروضۀ البهیۀ 5 / 19 ) الحدائق الناضرة 25 ) . 14 ؛ اللمعۀ الدمشقیۀ/ 177 -13 / 102 ؛ تحریر الاحکام 4
صفحه 217 از 457
.297 / 20 ) جواهر الکلام 31 ) .121 / 471 ؛ منهاج الصالحین (سیستانی) 3 / 295 ؛ نهایۀ المرام 1
ص: 311
کودك به مسلمانی- مسلمان بودن و در مادر، علاوه بر آن ازدواج نکردن با مردي دیگر، شرایط حضانت کنندهاند. بنابر این، در
ی به حضانت کودك است. حکم یاد شده در فرض عاقل بودن 􀀀 صورت آزاد بودن یکی از والدین و برده بودن دیگري، فرد آزاد اول
یکی و دیوانه بودن دیگري یا مسلمان بودن یکی و کافر بودن دیگري نیز جاري است. در شرط بودن مثل عدالت، مقیم بودن
حضانت لقیط: حضانت کودك پیدا «21» . (مسافر نبودن) و سلامت از بیماري مسري خطرناك، مانند جذام و پیسی، اختلاف است
شده بر عهدة یابنده او است، مگر آنکه ناتوان از آن باشد که در این صورت کودك را به حاکم شرع تحویل میدهد.در اینکه در
پایان حضانت: حقّ حضانت تا قبل «22» . فرض نخست (توانمند بودن) میتواند کودك را به قاضی تحویل دهد یا نه، اختلاف است
از بلوغ کودك و رشد عقلی وي ثابت است. با رسیدن وي به سنّ بلوغ با رشد عقلی، ولایت پدر و مادر نسبت به او پایان مییابد و
«23» . خود فرد اختیار دار امور خویش میگردد
.301 /31 (23) .175 -174 / 22 ) جواهر الکلام 38 ) .289 -286 / 341 ؛ جواهر الکلام 31 -338 / 21 ) الانوار اللوامع 10 قسم 2 )
ص: 312
حضر؛ ج 3، ص: 312
بادیه) و مقابل حاضر ) « بَدْو » گویند. مقابل حضر « حضري » یا « حاضر » و به ساکنان آنها « حضر » حَ َ ض ر: شهر و روستا.به شهر و روستا
بادیه نشینی که در مکانی خاص استقرار ندارد) قرار دارد (() بادیه نشین).در کلمات فقها حضر در مقابل سفر (() ) « بَدَوي » یا « بادي »
سفر) آمده و مراد از آن، محل سکونت، اعم از شهر و روستا است. چنان که مراد از سفر، خروج از محل سکونت به قصد پیمودن
مسافتی خاص میباشد (() وطن).
حضور؛ ج 3، ص: 312
حضور: حاضر شدن یا بودن در مکانی یا زمانی، مقابل غیبت.از آن در بابهاي طهارت، صلات، حج، جهاد، طلاق، قضاء و حدود
اعلام مؤمنان به مرگ مؤمن جهت حضور «1» . سخن گفتهاند.طهارت: حضور جنب و حائض نزد محتضر (() احتضار) مکروه است
صلات: نماز «2» . در تشییع جنازه و نماز میّت، بر اولیاي وي مستحب است. چنان که بر مؤمنان نیز شتاب در حضور استحباب دارد
حج: بیمار ناتوان از رمی «4» . و نیز نماز عید فطر و قربان در زمان حضور امام علیه السّلام و حاکمیّت وي واجب است «3» جمعه
جمره (() رمی جمره) میتواند براي رمی نایب بگیرد؛ لیکن در صورت امکان مستحب است او را نزد جمره بَرَند و نایب در حضور
جهاد: غنایم جنگی به کسانی داده میشود که براي جهاد به جبهه رفتهاند؛ هرچند نجنگیده باشند، مانند نوزاد «5» . وي رمی کند
«6» . رزمندهاي که قبل از تقسیم غنایم به دنیا آمده است. به کسانی که براي غیر جنگیدن حضور یافتهاند، سهمی تعلّق نمیگیرد
از شرایط صحّت «7» . طلاق: بنابر مشهور، وکیل گرفتنِ شخص حاضر براي اجراي صیغۀ طلاق همچون غایب، صحیح و جایز است
طلاق، شنیدن صیغۀ طلاق توسط دو شاهد عادل است. در اینکه حضور در مجلس طلاق نیز شرط صحّت آن است یا نه، اختلاف
«8» . است
.395 - 5) مناسک حج (مراجع)/ 394 ) .396 / ی 3 􀀀 4) العروة الوثق ) .151 / 3) جواهر الکلام 11 ) .85 (2) .21 / ی 2 􀀀 1) العروة الوثق )
.177 / ي 7 􀀀 241 ؛ کلمۀ التقو / 8) مجمع المسائل 2 ) .23 /32 (7) .199 -198 / 6) جواهر الکلام 21 )
ص: 313
صفحه 218 از 457
از شرایط صحّت طلاق پاکی زن از حیض است و طلاق دادن در ایّام حیض باطل است؛ لیکن این شرط منوط به حضور زوج در
منطقۀ سکونت زوجه است؛ امّا اگر زوج، غایب و در شهري دیگر باشد، چنانچه پس از مدّتی درنگ- که به طور معمول، علم به
انتقال همسرش از طُهر مواقعه به طهر پس از آن حاصل میشود- او را طلاق دهد و سپس معلوم شود که حیض بوده، طلاق صحیح
قضاء: اگر طرف دعوا خواهان حضور طرف دیگر در دادگاه باشد و قاضی او را احضار کند، حضور بر وي واجب است؛ «9» . است
در شنیدن ادّعاي خواهان، حضور خوانده در «10» . ی علیه 􀀀 لیکن برخی نه احضار را بر حاکم واجب دانستهاند و نه حضور را بر مدّع
حدود: اقامۀ حدود مشروط به حضور گواهان نیست؛ بنابر این، «11» . شهري که دعوا (() دعوا) علیه او صورت گرفته شرط نیست
()) «12» در صورت غیبت یا مرگ آنان نیز حدّ اقامه میشود؛ لیکن در صورت فرار ایشان- به جهت شبهه- حد اقامه نمیشود
قاعدة درء). (() احضار)
حضور قلب؛ ج 3، ص: 313
حضور قلب: توجه قلبی به خداي متعال.حضور قلب که از آن به اقبال نیز تعبیر میشود عبارت است از توجه باطنی و قلبی انسان به
خداي متعال و درك و شعور این حقیقت که در محضر او است؛ به گونهاي که خدا را انیس خود بیابد و از گفت و گو و مناجات
با او لذّت ببرد. از این عنوان در بابهاي طهارت، صلات، صوم و حج سخن گفتهاند.حضور قلب، روح عبادت است و عبادت بدون
آن پذیرفته نیست؛ هرچند بر حسب تکلیف ظاهري صحیح باشد. 1از این رو، سزاوار است نمازگزار موانع حضور قلب، مانند
کسالت، خستگی، خواب آلودگی و نیاز داشتن به تخلّی (() تخلّی) را قبل از آغاز به نماز بر طرف
1 روضۀ (13) .468 (12) .413 / 11 ) تحریر الوسیلۀ 2 ) .31 -30 / ی [تکملۀ] 3 􀀀 10 ) العروةالوثق ) .30 -29 / 9) جواهر الکلام 32 )
.432 -431 / ی 2 􀀀 251 ؛ العروة الوثق / 481 و 12 / المتقین 1
ص: 314
سازد. بدین رو، در مواردي که نمازگزاردن در اوّل وقت به دلیل کسالت و مانند آن با حضور قلب امکانپذیر نیست و با تأخیر از
«2» . اوّل وقت زمینۀ آن فراهم میگردد، تأخیر افضل است
حطیطه؛ ج 3، ص: 314
حَطیطه: مقدارِ کاهش یافته از بهاي کالا پس از معامله (() استحطاط).
حطیم؛ ج 3، ص: 314
حَطیم: حدّ فاصل بین رکن حجر الاسود و درِ کعبه.حطیم از برترین و ارزشمندترین مکانهاي روي زمین و با فضیلتترین نقطۀ
مسجد الحرام و محل پذیرفته شدن توبۀ حضرت آدم علیه السّلام است. وجه نامگذاري این نقطه از اطراف کعبه به حطیم یا به جهت
ازدحام جمعیت براي دعا و نماز است و یا به جهت ریختن گناهان و پاك شدن بنده در آن مکان. 1 از آن در باب حج و لعان نام
بردهاند.دعا کردن، نماز گزاردن و نیز گرفتن پردة کعبه و چسبانیدن صورت و شکم به آن در محدودة حطیم مستحب است. 2در
لعان (() لعان)، بلکه در سایر مواردِ قسم دادن، تغلیظ در سوگند بر حاکم مستحب است. تغلیظ با گفتار، زمان و مکان صورت
میگیرد. مکان، مانند قسم دادن در حطیم براي حاضران در مکّه. 3
حظر؛ ج 3، ص: 314
صفحه 219 از 457
()) حَظْر: حرمت.حظر در لغت به معناي منع و در کلمات فقها به معناي حرمت- از احکام پنج گانۀ تکلیفی- به کار رفته است 1
حرمت).
/ 1 کتاب السرائر 1 (3) . 400 و 969 / 268 ؛ توضیح المسائل مراجع 1 / ی 2 􀀀 166 ؛ العروة الوثق / 2) مدارك العروة (اشتهاردي) 12 )
269 ؛ جواهر -268 / 467 ؛ کشف اللثام 6 / 2 الدروس الشرعیۀ 1 (4) .328 -327 / 272 ؛ الروضۀ البهیۀ 2 / 615 ؛ جامع المقاصد 3
؛ 227 و 270 ،99 / 15 ؛ کتاب السرائر 1 / 1 المبسوط 1 (6) . 230 و 233 / 62 و 40 -61 / 3 جواهر الکلام 34 (5) .66 / الکلام 20
.126 / مختلف الشیعۀ 2
ص: 315
حظیّ؛ ج 3، ص: 315
اسب دوانی). ()) «1» حَظیّ: ششمین اسب در مسابقه
حفاظت؛ ج 3، ص: 315
() حفظ
حفر؛ ج 3، ص: 315
حفر: کندن و گود کردن زمین.احکام آن در بابهاي طهارت، خمس، غصب، احیاء موات، حدود و دیات آمده است.طهارت: اگر
براي تحصیل طهارت (وضو یا غسل) آب در دسترس نباشد، کندن چاه در صورت مشقت نداشتن واجب است. 1 کندن قبر به
اندازة قامت انسان متوسط یا تا ترقوة وي (() ترقوه) مستحب است. 2خمس: تعلق خمس به مثل گنج و معدن پس از کسر هزینههاي
انجام گرفته براي کندن و استخراج آن است. 3غصب: کسی که در ملک دیگري غاصبانه چاهی کنده است، در صورت درخواست
مالک واجب است آن را پر کند. 4احیاء موات: کندن چاه در زمین موات به قصد تملّک، قبل از رسیدن به آب، تحجیر (() تحجیر)
به شمار میرود و موجب حقّ اختصاص براي حفر کننده است و اگر به آب برسد، حفر کننده مالک چاه و آب آن میشود.
5حدود: اگر کسی فردي را در گودالی که دیگري کنده بیندازد و او آسیب ببیند یا کشته شود، آن که او را انداخته ضامن است نه
حفر کنندة گودال. 6دیات: اگر کسی در ملک خود یا مکان مباح، چاهی یا گودالی بکند و کسی در آن بیفتد، ضامن نیست؛ لیکن
اگر در ملک دیگري بدون اجازة مالک یا در محلّ عبور و مرور مردم چنین کاري کند، ضامن خواهد بود. 7 (() چاه)
.82 /16 3 (4) .301 -299 / 2 جواهر الکلام 4 (3) .170 / ي 7 􀀀 170 ؛ مصباح الهد / ی 2 􀀀 1 العروة الوثق (2) .214 / 1) جواهر الکلام 28 )
.100 -97 /43 7 (8) .45 /42 6 (7) .116 /38 5 (6) .206 /37 4 (5)
ص: 316
حفظ؛ ج 3، ص: 316
حفظ: مراقبت و نگهداري کردن از کسی یا چیزي/ به یاد سپردن.حفظ به معناي نخست عبارت است از نگهداري و محافظت کردن
از کسی یا چیزي به منظور دفاع از آن یا جلوگیري از وارد آمدن آسیب به آن. از آن به مناسبت در بابهایی نظیر جهاد، ودیعه،
اطعمه و اشربه و حدود سخن گفتهاند.حکم: حکم حفظ و نیز چگونگی آن بر حسب متعلق حفظ، از قبیل جان، آبرو، مال و امانت،
متفاوت است.حفظ جان: حفظ جانِ خود و هر مسلمانی، واجب و در معرض هلاکت قرار دادن آن، همچنین تعرض به جان انسان
صفحه 220 از 457
محترم، حرام است. از این رو، دفاع از جان خود در برابر مهاجم، جایز، بلکه در صورت انحصار حفظ جان به دفاع، واجب است.
دفاع).حفظ جان به لحاظ اهمیّت آن ()) «1» همچنین است دفاع از جان مؤمنی دیگر، هر چند برخی در وجوب آن اشکال کردهاند
در صورت تزاحم با دیگر واجبات یا ارتکاب محرّمات، بر آنها مقدم میشود؛ از این رو، خوردن مردار در حال اضطرار (()
چنان که به جهت حفظ جان، خوردن غذاي دیگري در حال اضطرار، حتّی بدون اذن «2» ؛ اضطرار) براي حفظ جان، واجب است
تقیّه) جایز است.حفظ آبرو: ()) «4» و نیز اظهار کفر با اعتقاد قلبی به اسلام، در حال تقیّه - «3» وي- در صورت عدم امکان اذن
آبرو و ناموس آدمی همچون جان او از حرمت ویژهاي برخوردار است. از این رو حفظ آن در برابر تعرض کنندة به آن، واجب
آبرو).حفظ مال: دفاع از مال در برابر مهاجم جایز، ()) «6» یا آبروي مسلمانی دیگر «5» است؛ خواه نسبت به آبروي خود انسان باشد
حفظ امانت: حفظ مالی که نزد کسی به امانت «8» . بلکه بنابر دیدگاه برخی، در صورت غلبۀ ظنّ به سلامتِ جان، واجب است «7»
امانت). ()) «9» . گذاشته شده، واجب و کوتاهی در نگهداري آن حرام و ضمان آور است
2) جواهر ) . 31 ؛ الفقه و المسائل الطبیۀ/ 181 - 652 ؛ جامع الشتات (خواجویی)/ 30 -650 / 433 و 41 /36 ؛16 / 1) جواهر الکلام 21 )
3) جواهرالکلام ) .125 / 340 ؛ کتاب السرائر 3 / 127 ؛ کتاب الحج (شاهرودي) 3 / 432 ؛ مسالک الافهام 12 - 427 و 431 / الکلام 36
/ 5) جواهر الکلام 21 ) .426 / 158 ؛ القواعد الفقهیۀ (مکارم) 1 / 4) القواعد و الفوائد 2 ) . 437 ؛ بحوث فی الفقه (الإجارة)/ 216 /36
؛333 / 660 ؛ کشف الغطاء 4 -650 / 6) جواهر الکلام 41 ) .192 / 35 ؛ ارشاد الطالب 1 / 365 ؛ حاشیۀ المکاسب (ایروانی) 1 / 371 و 41
؛306 -303 / 9) مهذّب الاحکام 18 ) .233 -232 / 8) شرائع الاسلام 1 ) (16) / 7) جواهر الکلام 21 ) . اسس الحدود و التعزیرات/ 466
.88 - مصطلحات الفقه/ 86
ص: 317
دفاع).از حفظ به معناي دوم ()) «10» حفظ اسلام: دفاع از اسلام در برابر دشمنی که اساس آن را تهدید میکند واجب است
(یادسپاري) در بابهاي اجتهاد و تقلید، صلات و قضاء سخن گفتهاند.کسی که حمد و سوره را به یاد ندارد میتواند از روي قرآن
«11» . بخواند. در اینکه از رو خواندن قرائت در نمازهاي واجب براي کسی که آن را از حفظ دارد جایز است یا نه، اختلاف است
چنانچه امام در رکعات نماز شک کند، به مأمومی که آن را به یاد دارد رجوع میکند و به شک خود اعتنا نمینماید همچنین است
بنابر قول «14» . و با نذر واجب میشود «13» حفظ کردن قرآن و تحمّل مشقت جهت آن، مستحب است «12» . اگر مأموم شک کند
برخی، از شرایط قاضی، غلبۀ حفظ است؛ بدین معنا که فراموشی بر او چیرگی نداشته باشد. با غلبۀ فراموشی در کسی نصب او به
برخی غلبۀ حفظ را از شرایط مرجع تقلید نیز بر شمردهاند.در نتیجه تقلید از مرجع تقلید فاقد شرط «15» . عنوان قاضی صحیح نیست
«16» . یاد شده صحیح نیست
حق؛ ج 3، ص: 317
حق: مرتبهاي از سلطنت متعلق به شخص/ متعلق الزام شارع/ مقابل باطل.از حق به معناي نخست در باب تجارت سخن گفتهاند.
برخی نیز در خصوص آن، رسالهاي مستقل نوشتهاند.
.436 -435 / 217 ؛ مستند العروة (الصلاة) 3 -216 / 511 ؛ مستمسک العروة 6 / ی 2 􀀀 11 ) العروة الوثق ) .14 / 10 ) جواهر الکلام 21 )
15 ) جواهر ) . 14 ) الرسائل العشر (حلّی)/ 410 ) .65 / 1020 ؛ هدایۀ الامّۀ 3 / 13 ) منتهی المطلب (ق) 2 ) .44 / 12 ) جواهر الکلام 12 )
.6 -5 / 62 ؛ منهاج الصالحین (خویی) 1 / 43 ؛ الروضۀ البهیۀ 3 / 16 ) ذکري الشیعۀ 1 ) .11 / 20 ؛ مبانی تکملۀ المنهاج 1 / الکلام 40
ص: 318
لیکن در معناي اصطلاحی حق، همچنین تمایز آن از حکم (() «1» ؛ ماهیت حق: واژة حق در لغت به معناي ثبوت و ثابت آمده است
صفحه 221 از 457
حکم) و ملک، در کلمات فقها بحثهاي بسیار و نظرات مختلفی مطرح است؛ بدون آنکه به نتیجهاي مشخص و شفاف- که حق را از
آن دو کاملا متمایز، و خصایص و ویژگیهاي هریک را معلوم کند- رسیده باشند. از این رو، برخی فقها چیزهایی را از مصادیق حق
مهمترین دیدگاهها در بارة حق عبارتند از: 1. حق عبارت «2» . بر شمردهاند؛ در حالی که برخی دیگر آنها را جزو احکام میدانند
است از مرتبهاي از سلطنت؛ ضعیفتر از سلطنت موجود در ملکیت، که شارع مقدس آن را براي انسان به عنوان انسان یا براي فردي
معین بر چیزي قرار داده است؛ خواه آن چیز عینی خارجی باشد، مانند حق تحجیر (() تحجیر) نسبت به زمین موات و حق مرتهن
نسبت به عین رهنی و حق طلبکار نسبت به اموال میّت؛ یا انسانی معیّن، مانند حق قصاص که متعلق آن جانی است؛ و یا عقدي،
مانند حق خیار که متعلقش عقد میباشد. در همۀ این موارد، صاحب حق بر متعلق حقّ خود گونهاي سلطنت دارد؛ لیکن قلمرو این
سلطنت جهتی خاص است، بر خلاف ملک که گسترة سلطنتی آن همۀ جهات را در بر میگیرد. از این رو، حق مرتهن تنها سلطنت
او بر استیفاي دین خود از مال رهنی- در صورت خودداري بدهکار از پرداخت بدهی- است و نمیتواند آن را ببخشد یا وقف
نماید و یا در آن تصرفی دیگر بکند. چنان که حق خیار تنها سلطنت بر فسخ یا امضاي معامله، و حق شفعه تنها سلطنت شفیع بر
تملک سهم شریک به بهاي فروخته شده است. بر خلاف ملک که مالک میتواند در مملوك خود هر نوع تصرفی- اعم از
فروختن، بخشیدن، مصالحه کردن، وقف کردن و جز آن- بکند. بنابر این، سلطنت ناشی از ملک، سلطنتی تام و قوي و سلطنت
ناشی از حق، سلطنتی ضعیف و ناقص است. از این رو، کسی که زمین مواتی را تحجیر مینماید، نسبت به آن حق اولویت پیدا
. 2) نظریۀالعقد/ 32 ) .« حقق » 1) لسان العرب/ واژة )
ص: 319
میکند، اما مالک آن نمیگردد و در نتیجه اغلب آثار ملک بر آن بار نمیشود؛ لیکن اگر آن را احیا کند، مالک آن میگردد و
تمامی آثار ملک بر آن بار میشود (() احیاء موات).تفاوت حق با حکم در این دیدگاه، آن است که در حق، صاحب حق، سلطنت
دارد و میتواند آن را اسقاط کند؛ در حالی که حکم صرف رخصت در انجام دادن کاري یا ترك آن، یا مترتّب کردن اثري
خارجی بر به جا آوردن یا ترك عملی است، بدون آنکه مکلف سلطنتی بر آن داشته باشد. از این رو، حق اسقاط آن را ندارد و امر
آن تنها به دست حاکم است.البته از دیدگاه یاد شده حق و حکم در این جهت که هر دو مجعول به جعل شارع اند، نقطۀ اشتراکی
2. حق مرتبۀ ضعیفی از ملک یا نوعی از آن است. در نتیجه صاحب حق نسبت به آنچه زمام آن در دست او است، مالک «3» . دارند
میباشد.تفاوت حق با ملک در این نگاه، تنها در قوّت و ضعف یا- به تعبیر دیگر- عموم و خصوص استیلا و سلطنت است؛ بدین
معنا که ملک با دخول شیء تحتِ سلطنت با همۀ شئون و جهاتش تحقق مییابد؛ اما تحقّق حق به داخل شدن آن تحت سلطنت به
بعض جهتها و حیثیتهایش میباشد.تفاوت حق با حکم نیز روشن است؛ چه اینکه حکم صرف رخصت در انجام دادن کاري یا ترك
برخی فقها، دو دیدگاه یاد شده را یکی دانسته و گفتهاند: مراد کسانی «4» . آن، و یا مترتب کردن اثر بر کاري یا ترك آن میباشد
که حق را به مرتبۀ ضعیف ملک تعریف کردهاند این است که ملک و حق هر دو از مقولۀ سلطنت هستند؛ با این تفاوت که ملک،
سلطنتی قوي و حق سلطنتی ضعیف است، نه این که ملک به لحاظ شدّت و ضعف و کمال و نقص داراي مراتبی است که مرتبۀ
شاهد بر این قول، تعریف حق به سلطنت ضعیف است در کلمات «5» . قوي و کامل آن، ملک و مرتبۀ ضعیف و ناقصش حق است
بسیاري از کسانی که حق را به مرتبهاي ضعیف از
4) حاشیۀ کتاب ) .387 / 10 ؛ مهذّب الاحکام 3 / 14 ؛ کتاب البیع (اراکی) 1 -13 / 55 ؛ بلغۀ الفقیه 1 / 3) حاشیۀ المکاسب (یزدي) 1 )
.348 / 92 ؛ جامع المدارك 3 / 14 ؛ نهایۀ المقال/ 3؛ المکاسب و البیع (نائینی) 1 -13 / 452 ؛ بلغۀ الفقیه 1 - المکاسب (همدانی)/ 451
.144 -143 / 5) مصباح الفقاهۀ 1 )
ص: 320
صفحه 222 از 457
3. حق عبارت است «6» . ملک تعریف کردهاند. بنابر این، معناي سلطنت و ملک و حق یکی است؛ هرچند حق اخصّ از آن دو است
از اعتباري خاص- غیر از اعتبار سلطنت و ملک- که داراي آثاري ویژه است. یکی از آن آثار، سلطنت بر فسخ در حق خیار یا بر
4. حق عبارت است از اعتباري خاص- غیر از اعتبار «7» . تملک به عوض در حق شفعه و یا بدون عوض در حق تحجیر میباشد
ملک و سلطنت- که نزد عقلا سلطنت بر اسقاط و نقل را در پی دارد. بنابر این تعریف، حق، سلطنت و قدرت اعتباري بر اسقاط و
5. حق، مشترك لفظی است؛ بدین «8» . نقل نیست؛ لیکن نزد عقلا هر صاحب حقّی بر متعلق حق خود و تصرف در آن سلطنت دارد
معنا که در هر موردي عبارت است از اعتباري خاص که داراي اثري خاص است. بنابر این، حق ولایت چیزي جز اعتبار ولایت
اولیا- از قبیل حاکم، پدر و جدّ پدري- و حق رهانت چیزي جز اعتبار گرو بودن عین به رهن گذاشته شده نیست. از آثار اعتبار در
ی علیه و در مورد دوم، جواز استیفاي دین از عین رهنی با فروختن آن هنگام خود داري 􀀀 مورد نخست، جواز تصرف ولیّ در مال مولّ
بدهکار از پرداخت بدهی است. بنابر این، اضافۀ حق به ولایت یا رهانت، اضافۀ بیانی است؛ یعنی حقّی که عبارت است از ولایت و
رهانت، نه اینکه حق چیزي و ولایت و رهانت چیزي دیگر باشد. البته بنابر این دیدگاه در برخی موارد بر حسب دلیل، حق به معناي
سلطنت به کار میرود؛ بدین معنا که شارع در آن موارد، سلطنت را اعتبار کرده است، مانند حق قصاص، حق شفعه و حق خیار که
در این موارد، به ترتیب، حق عبارت است از سلطنت بر جانی، و سلطنت بر ضمیمه کردن حق شریک به سهم خود با تملک قهري
6. حق با حکم یکی است و تنها تفاوت آن دو در آثار است. در این دیدگاه، «9» . آن و سلطنت بر عقد؛ به فسخ یا امضاي معامله
حق عبارت است از حکم تکلیفی یا وضعی که به فعل انسان تعلق میگیرد و قابل اسقاط است. تفاوت آن با حکم
9) حاشیۀ کتاب ) .45 -40 / 8) کتاب البیع (امام خمینی) 1 ) . 7) حاشیۀ المکاسب (آخوند)/ 4 ) .39 / 6) کتاب البیع (امام خمینی) 1 )
.44 / المکاسب (اصفهانی) 1
ص: 321
اصطلاحی آن است که حکم اسقاط ناپذیر است؛ چرا که امر آن به دست مکلف نیست، و تفاوت آن با ملکیت اصطلاحی آن است
که متعلق ملکیت، عینی خارجی یا کلّی در ذمّه و یا منفعتی از منافع است، و هیچ گاه فعل انسان مستقیماً متعلق ملکیت به معناي
اصطلاحی آن واقع نمیشود؛ هرچند متعلق ملکیت به معناي سلطنت واقع میشود؛ چنان که اعمال انسان به لحاظ منافع آن متعلق
ملکیت اصطلاحی قرار میگیرد. بر خلاف حق که مستقیماً به فعل انسان (صاحب حق) تعلق میگیرد، و مَنْ عَلَیهِ الحق (کسی که
صاحب حق علیه او حقّی دارد) گاه مشخص است، چنان که در حق شفعه و خیار چنین است و گاه مشخص نیست، چنان که در حق
رابطۀ حق و اسقاط: از ویژگیهاي حق قابلیت آن براي اسقاط «10» . تحجیر این گونه است و مَنْ عَلَیْهِ الحقّ همۀ افراد بشر است
است.صاحبان همۀ دیدگاههاي یاد شده اجمالًا بر این مطلب اتفاق نظر دارند. اختلاف مطرح در این بخش این است که آیا قوام حق
به قابلیّت آن براي اسقاط است، به گونهاي که عدم امکان اسقاط حقّی کشف از حق نبودن آن میکند و آن را مصداق حکم قرار
میدهد، یا اینکه چنین نیست؛ بلکه حق هرچند بر حسب طبع و فی حدّ نفسه قابلیت اسقاط را دارد، لیکن مشروط به عدم وجود
دلیلی بر خلاف آن است. به عبارت دیگر، اصل در حقوق قابلیت آنها براي اسقاط است، مگر آنکه حقّی به دلیلی خاص از این
اصل خارج شود. بسیاري از فقها قول نخست را پذیرفته و گفتهاند: از قواعد پذیرفته شده نزد عقلا این است که هر صاحب حقّی
میتواند حق خود را اسقاط کند و این، بارزترین ویژگی حق، بلکه بدیهیترین مرتبۀ آن است. بنابر این، حق بودن چیزي با عدم
امکان اسقاط آن ناسازگار است.در نتیجه عدم امکان اسقاط چیزي نشانۀ حکم بودن آن است، مانند حق ولایت پدر بر فرزند و حق
استمتاع زوج از زوجه (() استمتاع). بنابر این دیدگاه، تقسیم حقوق به حقوق قابل اسقاط و غیر قابل اسقاط صحیح نخواهد بود.
«11»
؛51 -50 / 92 ؛ منیۀ الطالب 3 / 11 ) الرسائل الفشارکیۀ/ 446 ؛ المکاسب و البیع (نائینی) 1 ) .387 -384 / 10 ) مبانی العروة (النکاح) 2 )
صفحه 223 از 457
- 73 ؛ الفقه، القانون/ 356 / 142 ؛ ارشاد الطالب 4 - 39 ؛ نظرة فی الحقوق/ 140 / نهج الفقاهۀ/ 8؛ نظریۀ العقد/ 34 ؛ مصباح الفقاهۀ 2
. 357 ؛ تفصیل الشریعۀ (الطلاق- المواریث)/ 217
ص: 322
برخی نیز «12» . در مقابل، برخی در اعتبار قاعدة عقلایی فوق اشکال کرده و حقوق را حقیقتاً به دو قسم یاد شده منقسم دانستهاند
گفتهاند: حق هرچند بر حسب طبع خود قابل اسقاط است و در نتیجه اصل در حقوق قابلیت آن براي اسقاط میباشد؛ لیکن این، در
صورتی است که دلیلی بر خلاف آن وارد نشده باشد و با وجود دلیل بر خلاف، از اصل اوّلی خارج میشود، مانند حق پدر بر
بعضی گفتهاند: هر چند تقسیم حق به قابل و غیر قابل اسقاط بودن صحیح است؛ اما موردي که حق بودن «13» . فرزند و عکس آن
برخی دیگر گفتهاند: ویژگیهاي اسقاط، نقل و انتقال همۀ حقوق را «14» . آن احراز شود، لیکن قابل اسقاط نباشد، ثابت نشده است
در بر نمیگیرد؛ از این رو، ممکن است حقّی پیدا شود که همه یا بعضی ویژگیهاي یاد شده را نداشته باشد و ثمرة وجود این
خواص در جایی است که یکی از آنها در چیزي یافت شود، که در این صورت، علم به حق بودن آن پیدا میشود؛ لیکن در صورت
متعلّق حق: از ویژگیهاي حق- که آن «15» . عدم وجود هیچ یک از آن ویژگیها در چیزي، آن شیء محکوم به حکم بودن نمیشود
را از ملک متمایز میسازد- تعلق آن به افعال است؛ بر خلاف ملک به معناي اصطلاحی که به طور مستقیم به اعیان و منافع تعلق
میگیرد.انواع حقوق: حقوق به پنج نوع تقسیم شده است: 1. حقوقی که قابل اسقاط، نقل و انتقال نیستند، مانند حق پدر بر فرزند،
حق فرزند بر پدر و حق استمتاع از زوجه براي زوج. 2. حقوقی که اسقاط پذیرند، لیکن قابل نقل و انتقال نیستند، مانند حق غیبت
. (() حق غیبت) و حق قذف (() قذف)؛ یعنی حقّی که به سبب غیبت کردن یا نسبت زنا دادن، براي طرف مقابل پیدا میشود. 3
حقوقی که با مرگ صاحب حق به طور قهري به ورثۀ او منتقل میشوند؛ قابل اسقاط نیز هستند؛ لیکن قابل نقل
15 ) حاشیۀ کتاب ) .47 (14) .46 -45 / 13 ) کتاب البیع (امام خمینی) 1 ) .52 -51 / 12 ) حاشیۀ کتاب المکاسب (اصفهانی) 1 )
.452 - المکاسب (همدانی)/ 451
ص: 323
نیستند، مانند حق شفعه بنابر قول مشهور و حق رهانت (() حق رهانت). 4. حقوقی که اسقاط، انتقال و نقل پذیرند؛ خواه رایگان یا
در مقابل عوض.بسیاري از حقوق چنین اند، مانند حق خیار، حق قصاص و حق تحجیر. 5. حقوقی که اسقاط و نیز نقل آنها تنها به
گونۀ مجانی صحیح است، نه در مقابل عوض، مانند حق قَسْم (تقسیم شبها براي زنان متعدد) بنابر نظر برخی که زن میتواند آن را
البته در اینکه نوع نخست از حقوق است یا از احکام، اختلاف است، چنان که گذشت و «16» . اسقاط کند یا به هووي خود ببخشد
در فرضی که حق یا حکم بودن چیزي مشکوك باشد یا با احراز حق بودن، «17» . نیز برخی در حق بودن نوع دوم اشکال کردهاند
قابلیت آن براي اسقاط یا نقل و انتقال مشکوك باشد، مباحثی مطرح است که خارج از قلمرو فرهنگ است.حقوق و تجارت: در بیع
(() بیع)، مبیع (کالا) باید عین خارجی باشد؛ از این رو، منافع و حقوق نمیتواند در بیع، مبیع قرار گیرد؛ لیکن در جانب ثمن (بها)
عین بودن شرط نیست؛ از این رو، منافع نیز میتواند ثمن قرار گیرد؛ اما در ثمن قرار گرفتن حقوق اختلاف است. البته حقوق غیر
قابل اسقاط و نقل و انتقال بدون اختلاف نمیتواند ثمن قرار گیرد؛ لیکن حقوق قابل نقل و انتقال یا غیر قابل آن دو، ولی قابل
از حق به معناي دوم در بابهاي قضاء، شهادات، حدود و نیز به مناسبت «18» . اسقاط از دیدگاه برخی میتواند در بیع ثمن واقع شود
اللّ متعلَّق الزام
􀀀
اللّ و حق النّاس تقسیم میگردد.منظور از حق ه
􀀀
در بابهایی نظیر حج سخن گفتهاند.حق در این کاربرد به دو بخش حق ه
شرعی (امر و نهی) اعم از فعل و ترك است که الزام به آن نه به لحاظ منافع و مصالح دیگران، بلکه به لحاظ مصالح و منافع عام،
یعنی ملاکات احکام میباشد، مانند گزاردن نماز و حج و گرفتن روزه و ترك شرب خمر، زنا و لواط.مراد از حق النّاس چیزهایی
است که الزام شرعی به آن به لحاظ مصالح و منافع
صفحه 224 از 457
18 ) کتاب ) .51 -50 / 17 ) بلغۀ الفقیه 1 ) .389 -388 / 109 ؛ مهذّب الاحکام 3 -106 / 17 ؛ منیۀ الطالب 1 / 16 ) بلغۀ الفقیه 1 )
.7 / 23 ؛ مهذّبالاحکام 17 / 9؛ منهاج الصالحین (خویی) 2 -8 / المکاسب 3
ص: 324
دیگران است، مانند حرمت تصرف در مال دیگري بدون اجازة وي، وجوب بازگرداندن امانت به صاحبش، وجوب پرداخت بدهی
اللّ و حق النّاس را چنین تعریف کردهاند: آنچه متعلّق
􀀀
برخی، حق ه «19» . دیگري در صورت مطالبۀ او و وجوب اداي زکات و خمس
اللّ است و چنانچه مصلحت آن مربوط
􀀀
خطاب شارع قرار گرفته، چنانچه مصلحت آن براي مخاطب آن باشد، مانند نماز و حج، حق ه
به غیر مخاطب باشد، حق الناس (حق غیر) است؛ خواه آن غیر، فردي معیّن باشد، مانند وجوب اداي امانت به صاحبش و یا به
اللّ نیز دارد و این دو فریضه مجمع
􀀀
اوصاف معلوم باشد، مانند دادن زکات و خمس به مستحقّان آن (البته زکات و خمس جنبۀ حق ه
اللّ به شمار میرود، مانند حدود و احکام
􀀀
هر دو حق اند). و چنانچه غیر نه به شخصش معلوم باشد و نه به وصف، حق از حقوق ه
اللّ
􀀀
برخی دیگر گفتهاند: مراد از حق ه «20» . سیاسی شریعت مقدس که مخاطب آنها حاکمان در راستاي مصلحت عمومی جامعهاند
یا امرهاي خدا است که بیانگر طاعت او میباشد و یا خود طاعت پرورگار است.بنابر اعتبار نخست، حقوق بندگان که خداوند امر
اللّ
􀀀
اللّ خواهند بود، چون اداي آنها به امر خدا است؛ در نتیجه، حق الناس همواره توأم با حق ه
􀀀
به اداي آنها کرده، در بردارندة حق ه
اللّ و حق الناس: 1. در حق الناس دعاوي
􀀀
تفاوتهاي حق ه «21» . اللّ بدون حق الناس وجود دارد، مانند امر به نماز
􀀀
است؛ لیکن حق ه
ی علیه بخواهد قسم بخورد و با ردّ قسم از 􀀀 بدون بیّنه (() بیّنه) و اقرار (() اقرار) شنیده میشود؛ زیرا صاحب حق میتواند از مدّع
اللّ چنین نیست و دعاوي بدون بیّنه یا اقرار شنیده
􀀀
ی علیه به مدّعی و قسم خوردن او ادعایش ثابت میشود؛ در حالی که در حق ه 􀀀 مدّع
اللّ و حق النّاس است، مانند سرقت که سوگند نسبت به حق النّاس آن جاري میشود،
􀀀
نمیشود، مگر در حقوقی که آمیزهاي از حق ه
اللّ
􀀀
اللّ (حدّ) جریان ندارد. در جریان سوگند در حق مشترك، مانند قذف اختلاف است. بیشتر فقها جانب حق ه
􀀀
لیکن نسبت به حق ه
«22» . را غلبه دادهاند و در نتیجه قسم در آن جریان ندارد
(22) .43 / 21 ) القواعد و الفوائد 2 ) . 165 ؛ التحفۀ السنیۀ/ 17 / 20 ) مهذّب الاحکام 11 ) .620 -619 / 19 ) مبانی تحریرالوسیلۀ 1 )
.119 -118 / 205 ؛ مهذّب الاحکام 27 / ی [تکملۀ] 3 􀀀 العروةالوثق
ص: 325
اللّ دعواي غیابی شنیده نمیشود؛ بر خلاف حق النّاس که دعوا علیه غایب مسموع است. بنابر این، حکم بر غایب در حق
􀀀
2. در حق ه
اللّ و حق النّاس باشد، مانند سرقت، تنها
􀀀
ی به مرکّب از حق ه 􀀀 اللّ همچون نوشیدن شراب و ارتکاب زنا نافذ نیست.در صورتی که مدّع
􀀀
ه
اللّ به شمار میرود، مانند حدّ زنا، چنانچه حاکم
􀀀
3. در حدودي که حق ه «23» . نسبت به حق النّاس آن دعواي غیابی شنیده میشود
علم به ثبوت آن پیدا کند، اقامۀ آن بر او واجب است؛ لیکن در بقیۀ حدود، از قبیل حدّ قذف، تنها در صورت مطالبۀ صاحب حق،
اللّ غیر حدود، شاهد فرع (()
􀀀
4. در حق النّاس و نیز بنا به قول برخی در حق ه «24» . حد اجرا میشود و بدون مطالبۀ او اجرا نمیشود
اللّ محض (حدود) مانند حدّ زنا، لواط و مساحقه
􀀀
شهادت فرع) همچون شاهد اصل (() شهادت اصل) پذیرفته است؛ لیکن در حق ه
اللّ و حق النّاساند شاهد فرع پذیرفته نیست.
􀀀
(() مساحقه) پذیرفته نیست. بنابر قول مشهور، در سرقت و قذف که آمیزهاي از حق ه
اللّ که بنابر قول مشهور پذیرفته است و
􀀀
5. در حق الناس، شهادت تبرعی بدون درخواست قاضی پذیرفته نیست؛ بر خلاف حق ه «25»
اللّ تخفیفی است؛ بر خلاف حق الناس. از این رو، چنانچه گواهان
􀀀
6. رویکرد اصلی در حق ه «26» . در حقوق مشترك اختلاف است
پس از شهادت، فاسق گردند، شهادت آنان در حق الناس بنا بر قول برخی معتبر است و مبناي حکم حاکم قرار میگیرد؛ در حالی
جایگاه حق الناس: معروف و مشهور نزد متشرعه «27» . اللّ ، مانند زنا حاکم نمیتواند به استناد شهادت آنان، حکم کند
􀀀
که در حق ه
اللّ است؛ بدین معنا که در موارد اجتماع دو حق و عدم امکان عمل به هر دو از
􀀀
اهمیّت و جایگاه برتر حق الناس در مقایسه با حق ه
صفحه 225 از 457
سوي مکلف، حق الناس مقدم است، مانند اینکه فردي براي گزاردن حج پول دارد، لیکن به همان مقدار بدهکار است و
موجودياش تنها کفاف یکی از دو امر رفتن به مکه و اداي
-104 (26) .191 -190 / 25 ) جواهر الکلام 41 ) .164 - 24 ) اسس الحدود والتعزیرات/ 162 ) .69 -68 / 23 ) مهذّب الاحکام 27 )
-218 / 927 ؛ جواهر الکلام 41 / 27 ). شرائع الاسلام 4 ) .214 - 269 ؛ کتاب الشهادات (گلپایگانی)/ 213 / 106 ؛ مستند الشیعۀ 18
.219
ص: 326
لیکن نظر بسیاري این «28» ؛ دین را میکند، که در این صورت اداي دین- به دلیل اهمیت حق الناس- مقدم بر گزاردن حج است
اللّ به
􀀀
اللّ و تقدیم آن وجود ندارد؛ بلکه چه بسا در مواردي، حق ه
􀀀
است که دلیلی بر اصل و کلّیت اهمیت و برتري حق الناس بر حق ه
اللّ و حق الناس، تفاوت حقوق در
􀀀
شهادت در حقوق: منشأ تقسیم حق به حق ه «29» . جهت اهم بودن آن مقدم بر حق الناس میشود
اللّ مالی، مانند خمس، زکات، نذر و کفاره و
􀀀
اللّ بر دو نوع است: حق ه
􀀀
چگونگی ثبوت آنها نزد حاکم با شهادت شهود است. حق ه
اللّ غیر مالی، مانند حدّ ارتداد، حدّ قذف و حدّ زنا.نوع اوّل با شهادت دو مرد عادل ثابت میشود و شهادت زنان، به تنهایی و
􀀀
حق ه
نیز توأم با شهادت مردان، پذیرفته نیست.نوع دوم یا با شهادت چهار مرد عادل ثابت میشود و با شهادت زنان ثابت نمیشود؛ چنان
که لواط و مساحقه بنابر قول مشهور چنین است، یا علاوه بر آن با شهادت سه مرد توأم با دو زن عادل یا دو مرد با چهار زن عادل
ثابت میشود؛ چنان که زنا این گونه است. البته حدّ رجم با شهادت دو مرد توأم با چهار زن ثابت نمیشود، بلکه تنها حدّ تازیانه با
آن ثابت میگردد (() رجم)، یا با شهادت دو مرد قابل اثباتند، همچون آمیزش با حیوان بنابر قول مشهور و نیز سایر جنایاتی که
موجب حدّ است از قبیل سرقت، نوشیدن شراب، ارتداد و قذف.حق الناس سه نوع است: غیر مالی، مالی و حق الناسی که آگاهی از
آن بر مردان دشوار است. حق الناس غیر مالی با شهادت دو مرد عادل ثابت میشود.گروهی از فقها ثبوت این نوع حق الناس را
ضابطه مند کرده و گفتهاند: حق الناسی که نه مالی است و نه مقصود از آن مال است و مردان بر حسب متعارف و غالب از آن مطلع
میگردند، مانند اسلام، تزکیه و جرح شهود (() جرح) تنها با شهادت دو مرد عادل قابل اثبات است و شهادت زنان مطلقا- به
تنهایی یا توأم با شهادت مردان- پذیرفته نیست. لیکن برخی چنین ضابطهاي را نپذیرفتهاند. البته بنابر
/ 118 ؛ مهذّب الاحکام 12 -117 / 100 ؛ کتاب الحج (شاهرودي) 1 / 29 ). مستمسک العروة 10 ) .116 -114 / 28 ) معتمد العروة 1 )
. 68 ؛ اسس الحدود و التعزیرات/ 140
ص: 327
قول مشهور، طلاق، خلع، وکالت، وصایت، نسب و هلال تنها با شهادت دو مرد عادل قابل اثبات است.حق النّاس مالی، از قبیل
دیون، غصب، عقود معاوضی، وصیت به مال و جنایتی که تنها موجب دیه میشود، مانند قتل شبه عمد و خطا، با شهادت دو مرد
عادل یا یک مرد و دو زن و یا یک مرد به ضمیمۀ قسمِ صاحب حق ثابت میگردد. بنابر قول مشهور، این نوع حقوق با شهادت دو
زن به ضمیمۀ سوگند صاحب حق نیز قابل اثبات است؛ لیکن با شهادت زنان بدون ضمیمۀ سوگند صاحب حق اثبات
نمیگردند.نوع سوم از حق الناس که غالبا آگاهی از آن براي مردان دشوار است، مانند ولادت، بکارت، عیبهاي درونی زنان از
قبیل رَتَق (() رتق) و قَرَن (() قرن) و نیز حیض و زنده متولد شدن نوزاد، با شهادت مردان و زنان اثبات میگردد.به قول مشهور، در
همۀ موارد پذیرش شهادت زنان، شرط است که شاهدان، چهار نفر باشند، مگر در دو جا: یکی وصیت به مال و دیگري زنده به دنیا
آمدن نوزاد. در این دو مورد، ثبوت مورد شهادت بر حسب شمار شهادت دهندگان است؛ بدین معنا که با شهادت چهار زن، همۀ
مال وصیت شده و همۀ ارث؛ با شهادت سه زن، سه چهارم؛ با گواهی دو زن، نصف؛ و با شهادت یک زن، یک چهارم آن اثبات
شهادت).حق به معناي سوم عبارت است از آنچه که خداوند توسط پیامبران، مردم را بدان فراخوانده است؛ اعم ()) «30» میگردد
صفحه 226 از 457
از اصول، همچون توحید، نبوت، امامت و معاد، و فروع، از قبیل نماز، روزه، امر به معروف و نهی از منکر. مقابل آن باطل قرار دارد
که همۀ آنچه را که ابلیس و حزب او خلق را بدان دعوت میکنند- از شرك و فسق و دیگر امور منهی در شریعت- دربر میگیرد.
از حق به این معنا در بابهاي اعتکاف، تجارت و قضاء سخن گفتهاند.دفاع از حق و اهل حق در برابر دشمن مهاجم واجب است «31»
(() دفاع). نقد و ردّ گفتار باطل، هرچند مستلزم غیبت نقد شونده شود، جایز و از موارد جواز غیبت (() غیبت) شمرده شده است.
«32»
16 و / 31 ) الکافی (کلینی) 2 ) .؛178 -154 / 773 ؛ جواهرالکلام 41 -767 / 260 ؛ کفایۀ الاحکام 2 -245 / 30 ) مسالک الافهام 14 )
.357 / 32 ) کتاب المکاسب 1 ) .216 / 29 و 8 / 35 ؛ الإنتصار/ 76 ؛ مرآة العقول 1 /5
ص: 328
چنان که هرگاه در دین بدعتی پدید آید و مورد از موارد تقیّه (() تقیّه) نباشد، اظهار علم جهت زدودن بدعت و احقاق حق، بر
بدعت).همچنین آنچه که موجب تقویت و چیرگی باطل بر حق شود، حرام و عوضی که در برابر آن ()) «33» عالمان واجب است
و اگر «35» . مجادله به انگیزة احقاق حق و از بین بردن باطل، جایز، بلکه از برترین طاعتها است «34» . اخذ میگردد، باطل است
اقامۀ واجب و دفع منکر متوقف بر آن باشد، واجب است (() جدال).بر قاضی واجب است در قضاوت بر اساس حق حکم کند؛ از
این رو، قبول ولایت از جانب حاکم جور جهت قضاوت جایز نیست، مگر براي کسی که امکان قضاوت به حق برایش فراهم باشد؛
بلکه در جایی که بر پاداشتن حق متوقف بر قبول ولایت از جانب حاکم ستمگر باشد، واجب است آن را بپذیرد و قصدش پذیرش
هرگاه قاضی به اشتباه، خلاف حق «36» . ولایت از جانب پیشواي عادل باشد، هرچند به ظاهر آن را از حاکم جور پذیرفته است
«37» . حکم کند، هر زمان که به اشتباه خود پی ببرد، بر او واجب است، حکم پیشین را نقض و بر اساس حق حکم کند
(36) .695 / ی 3 􀀀 203 ؛ العروة الوثق / 35 ) جواهرالکلام 17 ) .94 - 71 و 93 / 34 ) مهذّب الاحکام 16 ) .269 / 33 ). وسائل الشیعۀ 16 )
. 37 ) الوسیلۀ/ 209 ) .13 / کشف اللثام 10
ص: 329
حق آدمی؛ ج 3، ص: 329
() حق
حقّابه؛ ج 3، ص: 329
فارسی و به معناي سهم مقرر « آب » عربی و « حقّ » حَقّابه [حقّ شِرب]: مقدار آب معیّن از سهم ملک یا زمینی.حقّابه ترکیب یافته از
از آن به مناسبت در باب تجارت و احیاء «1» . دِه، مزرعه، باغ، خانه و یا کسی از یک منبع آب، مانند رود، چشمه و یا قنات است
موات سخن گفتهاند.حقّابه دار، در صورتی که در استفاده از آب به مقدار سهم خود با دیگران شریک باشد، میتواند در سهم
کسی که زمینی را «2» . خویش هر نوع تصرف مالکانه- همچون فروختن و اجاره دادن- بکند و شرکا حق جلوگیري از آن ندارند
فروخته، آیا حق شرب آن نیز داخل در معاملۀ زمین شده و در نتیجه به خریدار منتقل میگردد؟ برخی تصریح به عدم دخول آن در
نهري که میان زمینهایی واقع شده؛ لیکن سهم هر یک از صاحبان «3» . معامله کردهاند، مگر آنکه دخول آن را شرط کرده باشند
زمینها از آن نهر معلوم نیست، چنانچه مالکان زمینها در مقدار سهم خود از نهر اختلاف کنند، بنابر تصریح برخی، حق شرب براي
چنانچه صاحبان بعضی زمینها به دلیل موات بودن زمینشان، از آب نهر «4» . هر یک از آنان به نسبت مساحت زمینشان ثابت است
بهرهاي نداشته باشند، لیکن ادعا کنند قبل از موات شدن زمین، حق شرب از نهر داشتهاند، در صورتی که مالکان دیگر زمینهاي
صفحه 227 از 457
حاشیۀ نهر، منکر ادعاي آنها باشند، بنابر قول برخی، قول صاحبان زمینهاي موات در صورت سوگند خوردن
3) تذکرةالفقهاء ) .369 -367 / 221 ؛ ریاض المسائل 12 -220 / 438 ؛ جامع الشتات 2 / 1) لغت نامۀ دهخدا. ( 2) تحریر الاحکام 2 )
.38 / 4) المهذّب 2 ) .59 /12
ص: 330
کسی که زمین داراي حق شرب را براي کشاورزي «5» . پذیرفته میشود. در مقابل، برخی ادّعاي آنها را غیر قابل پذیرش دانستهاند
از صاحبش اجاره کند، در صورتی که دخول آن حق، در اجاره شرط شده باشد، حق شرب نیز داخل در اجارة زمین است و گرنه
به عرف محل رجوع میشود. اگر عرف حق شرب را داخل در اجارة زمین بداند، طبق آن عمل میشود. اما اگر عرفی وجود نداشته
«6» . باشد، در اینکه حق شرب داخل در اجاره است یا نه اختلاف است
حق اختراع؛ ج 3، ص: 330
() حق معنوي
حق اختصاص؛ ج 3، ص: 330
حق اختصاص: سلطنت بر چیزي به سبب اختصاص آن به شخص.حق اختصاص عبارت است از حق ثابت براي شخص بر چیزي به
سبب وجود علقهاي غیر از ملکیت بین او و آن چیز. 1 از عنوان یاد شده در بابهاي تجارت، وقف، وصیّت و احیاء موات سخن
گفتهاند.حکم: صاحب حقِ اختصاص در استفاده از متعلّق حق سزاوارتر از دیگران است. بنابر این، در موارد ثبوت حق اختصاص هر
گونه مزاحمت و کنار زدن صاحب حق و نیز تصرف در متعلق حق بدون اجازة او حرام است. 2متعلّق: متعلّق حق اختصاص عبارت
است از آنچه از نظر شرع یا عرف مال به شمار نیاید، مانند مدفوع تحت تصرّف انسان؛ یا مالیت عرفی داشته باشد، لیکن از نظر شرع
قابل تملک نباشد، همچون شراب تحت تصرّف مسلمان. 3دیگر متعلق حق اختصاص چیزي است که به عموم مردم تعلق دارد و
همگان در استفادة از آن یکسانند، مانند موقوفات عام، همچون مساجد، مدارس، کاروانسراها و کتابها، و غیر موقوفات، از قبیل
راهها، بازارها، خیابانها و بوستانها. چنانچه کسی در استفاده از مکانهاي یاد شده بر
254 ؛ مفتاح الکرامۀ / 303 ؛ جامع المقاصد 7 / 313 ؛ قواعد الاحکام 2 / 6) تذکرة الفقهاء (ق) 2 ) .209 -208 / 5) مختلف الشیعۀ 6 )
282 ؛ حاشیۀ / 3 الفقه علی المذاهب الاربعۀ 2 (9) .83 / 2 التعلیقۀ علی المکاسب 1 (8) .143 / 1 مصباح الفقاهۀ 1 (7) .317 /15
.44 / کتاب المکاسب (اصفهانی) 1
ص: 331
سومین عنوانی که متعلق حق «4» . دیگري پیشی گیرد، نسبت به آن حق اولویت پیدا میکند و دیگري حق مزاحمت او را ندارد
اختصاص قرار میگیرد مباحات- همچون آب دریاها، رودها و پرندگان- بدون مالک است، به شرط آنکه حیازت آن بدون قصد
حیازت مباحات).اسباب: حق ()) «5» تملّک صورت گرفته باشد که بنا بر قول برخی در این صورت حق اختصاص ثابت است
اولویت و اختصاص با اسباب زیر حاصل میشود. 1. حیازت: چنانچه کسی چیزي را که مالیت ندارد- مانند شراب- حیازت کند و
البته اگر چیزي علاوه بر عدم مالیّت، منفعت حلال قابل «6» . آن را به تصرف خود در آورد، نسبت به آن حق اختصاص پیدا میکند
از برخی، در این قسم- که مالیت «7» . اعتنا نیز نداشته باشد، از قبیل مگس و پشه، در ثبوت حق اختصاص به آن اختلاف است
کسی که بدون قصد تملّک، مباحی از مباحات اصلی، مانند هیزم و علوفۀ «8» . ندارد- عدم ثبوت حق اختصاص نقل شده است
2. اقطاع: اقطاع زمین با تحقق «9» . زمین بی مالک را حیازت کرده است، بنابر قول برخی، نسبت به آن، حق اختصاص پیدا میکند
صفحه 228 از 457
اقطاع). 3. تحجیر: تحجیرِ (سنگ چینی و مانند ()) «10» شرایط آن موجب ثبوت حق اولویت و اختصاص براي اقطاع شونده میشود
. تحجیر). 4 ()) «11» آن) زمین موات موجب ثبوت حق اولویت و اختصاص نسبت به زمین سنگ چینی شده براي تحجیر کننده است
سَبْق: پیشی گرفتن بر دیگران در استفاده از مکانهاي عمومی و موقوفات عام (() مشترکات)، همچون مساجد، موجب ثبوت حق
حق سبق). 5. احیا: احیاي زمین موات بنابر قول برخی موجب ثبوت حق ()) «12» اولویت و اختصاص براي پیشی گیرنده میباشد
احیاي زمین موات به قول برخی، از «13» . اختصاص نسبت به حریم آن است (() حریم). برخی، احیا کننده را مالک حریم دانستهاند
اسباب ثبوت حق اختصاص آن زمین براي احیا کننده است؛ هرچند بنابر قول مشهور،
.566 / 47 ؛ مفتاح الکرامۀ 14 / 5) غایۀ الآمال 1 ) .69 / 391 ؛ ارشاد الطالب 1 / 194 ؛ مهذّب الاحکام 10 / 4) التعلیقۀ علی المکاسب 2 )
9) القواعد ) .45 -44 / 8) غایۀ الآمال 1 ) .19 / 161 ؛ حاشیۀ المکاسب (ایروانی) 1 / 7) کتاب المکاسب 1 ) .34 / 6) بلغۀ الفقیه 1 )
.419 / 11 ) مسالک الافهام 12 ) .55 -54 / 279 ؛ جواهر الکلام 38 - 10 ) احیاء. الاراضی الموات/ 278 ) .182 / الفقهیۀ (بجنوردي) 1
.162 / ي 5 􀀀 166 ؛ کلمۀ التقو / 13 ) الانوار اللوامع 11 ) .194 / 12 ) التعلیقۀ علی المکاسب 2 )
ص: 332
احیاء موات).احکام: چنانچه مالی از مالیت بیفتد- مانند حیوان مملوکی که ()) «14» بلکه اجماعِ ادعا شده، احیا موجب ملکیت است
لیکن در «15» ؛ به هلاکت برسد- حق اختصاص آن براي مالک باقی است و کسی نمیتواند بدون اجازة وي در آن تصرف کند
و پس از اسقاط، دیگران «17» حق اختصاص قابل اسقاط است «16» . صورت تصرف، ضمانی متوجه تصرف کننده نخواهد بود
میتوانند در آن تصرف کنند؛ و نیز قابل انتقال قهري به دیگري از راه ارث است؛ لیکن در فرضی که متعلق حق اختصاص- به
جهت بی ارزشی و نجاست- مالیّت نداشته باشد و یا شرعاً قابل تملّک نباشد، در اینکه صلح بر آن- در ازاي پرداخت مبلغی- یا
عوض قرار دادن آن در معاملات، جایز و صحیح است یا نه، اختلاف است. البته دادن مالی براي صرف نظر کردن صاحب حق از
البته در قرار دادن آن به عنوان بها «19» . حق اختصاصِ حاصل از احیا و تحجیر قابل نقل و انتقال است «18» . آن، جایز میباشد
بیع).حق اختصاصِ حاصل از پیشی گرفتن در موقوفات عام، مانند مسجد یا اماکن عمومی از ()) «20» (ثمن) در بیع اختلاف است
لیکن دادن مالی جهت صرف نظر «22» ؛ و نه قابل نقل اختیاري «21» قبیل بازار، راه و خیابان، نه قابل انتقال قهري از راه ارث است
کردن صاحب حق از آن، جایز است.در صحت وصیّت به چیزي، برخورداري وصیّت کننده از حق اختصاص نسبت به آن کفایت
میکند. از این رو، وصیّت کردن نسبت به سگی که قابل آموزش دیدن براي شکار است- بنابر قول به عدم صحّت تملّک آن-
چنان که به قول برخی، شرط صحّت وقف، ملکیت نیست، بلکه داشتن حق اختصاص به آن نیز در صحت «23» . صحیح میباشد
کسی که مالی را غصب کرده و «24» . وقف کفایت میکند. بنابر این، وقف کردن زمین سنگ چینی (تحجیر) شده نیز صحیح است
سپس آن مال در دست او از مالیت افتاده- مانند
؛106 / 18 ) کتاب المکاسب 1 ) . 17 ) مأة قاعدة فقهیۀ/ 37 ) .380 / 16 ) ماوراء الفقه 3 ) .143 /1 (15) .128 / 14 ) مصباح الفقاهۀ 5 )
6؛ صراط النجاة / 46 ؛ منهاج الصالحین (سید محسن حکیم) 2 / 31 ؛ غایۀ الآمال 1 / 35 ؛ هدایۀ الطالب 1 / حاشیۀ المکاسب (شیرازي) 1
؛9 -8 / 20 ) کتاب المکاسب 3 ) .143 / 17 ؛ حاشیۀ المکاسب (یزدي) 2 / 19 ) بلغۀ الفقیه 1 ) .45 -44 / 208 ؛ مهذّب الاحکام 16 /3
21 ) حاشیه بر رسالۀ ارث/ 26 ؛ الخیارات (اراکی)/ 541 ؛ نظریۀ العقد/ ) .8 -7 / 23 ؛ مهذّب الاحکام 17 / منهاج الصالحین (خویی) 2
.206 / ی [تکملۀ] 2 􀀀 24 ) العروة الوثق ) . 23 ) الوصایا والمواریث/ 94 ) .241 -240 / 22 ) ماوراء الفقه 3 ) .34
ص: 333
کسی که کوزهاي را غصب کرده و کوزه از دستش افتاده و شکسته است- ضامن بدل مال (عین یا قیمت آن) است؛ لیکن در اینکه
پس از پرداخت بدل به مالک، حق اختصاص نسبت به مالِ از مالیت افتاده براي غاصب ثابت است یا براي مالک، اختلاف است.
صفحه 229 از 457
«25»
حق ارتفاق؛ ج 3، ص: 333
() ارتفاق
حق اسقاط؛ ج 3، ص: 333
() حق
حق امتیاز؛ ج 3، ص: 333
() حق معنوي
حق تألیف؛ ج 3، ص: 333
() حق معنوي
حق تقدم؛ ج 3، ص: 333
() اولویت
حق تولیت؛ ج 3، ص: 333
حق تولیت: حق سرپرستی و مدیریت مال وقفی.از آن در باب وقف و ارث سخن گفتهاند.حق تولیت در اصل از آنِ واقف است و او
میتواند آن را براي دیگري قرار دهد. 1برخی، حق تولیت را از مصادیق حق به معناي خاص آن برشمرده (() حق) و آن را از
حقوقی دانستهاند که از راه ارث یا غیر آن قابل نقل و انتقال به دیگري نیست 2 و به همین جهت (عدم قابلیت براي نقل و انتقال)
برخی، آن را از احکام دانستهاند؛ چه اینکه حکم ذاتاً قابل نقل و انتقال نیست. 3
110 ؛ حاشیۀ کتاب المکاسب / 2 کتاب المکاسب 6 (27) .441 / 1 تذکرة الفقهاء (ق) 2 (26) . 224 و 230 / 25 ) مصباح الفقاهۀ 3 )
114 .فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت / 38 ؛ الفوائد العلیّۀ 1 / 3 بلغۀ الفقیه 1 (28) .37 / 238 ؛ الرسائل الاحمدیۀ 3 / (اصفهانی) 5
علیهم السلام، ج 3، ص: 334
برخی گفتهاند: حق تولیت اگر از جانب حاکم شرع به کسی داده شود، قابل سقوط- به معناي رفع ید از آن- است و اگر از جانب
واقف داده شود، قابل سقوط نیست.برخی دیگر گفتهاند: در صورت واگذاري آن از جانب حاکم شرع، اگر پذیرش آن بر فرد
واجب باشد باید آن را بپذیرد و خود داري از آن جایز نیست، اما اگر قبول واجب نباشد، پس از قبول نیز میتواند از آن رفع ید
کند. و چنانچه واقف ضمن عقد وقف، حق تولیت را به یکی از موقوف علیهم واگذار کند، ردّ آن و رفع ید جایز نیست، مانند
اینکه مالی را بر اشخاص و اعقاب آنها وقف کند و ضمن وقف، تولیت را به یکی از آنان بدهد و او بپذیرد. و اگر براي اجنبی قرار
«4» . دهد، رد جایز است، هرچند بعد از قبول باشد
حق حضانت؛ ج 3، ص: 334
صفحه 230 از 457
() حضانت
حق خیار؛ ج 3، ص: 334
() خیار
حق دعوا؛ ج 3، ص: 334
ی علیه که بر اثر آن وي میتواند نزد حاکم 􀀀 حق دعوا: حق اقامۀ دعوا علیه دیگري نزد حاکم شرع.به حق ثابت براي مدّعی بر مدّع
شرع اقامۀ دعوا کند، حق دعوا گویند. از آن در بابهایی نظیر تجارت، دین، ایلاء و قضاء سخن گفتهاند.حق دعوا همچون حق خیار
و حق شفعه با واسطه به مال تعلق میگیرد. 1همچنین مصالحه جهت اسقاط آن فیالجمله مشروعیت دارد؛ 2 لیکن برخی در سقوط
ی علیه- 􀀀 آن با اسقاط- مانند اینکه مدّعی بگوید حق خودم را اسقاط کردم- اشکال کردهاند. 3مصالحه بر حق دعوا: مدّعی و مدّع
ی علیه) میداند مال مورد ادّعا به 􀀀 که بر اسقاط حق دعوا در ازاي مالی مصالحه میکنند- یا هر دو عالم به واقعاند و منکر (مدّع
مدّعی تعلّق دارد، و یا هر دو جاهل به آنند و به استناد اصول و قواعد ظاهري همچون قاعدة ید (() قاعدة ید) ادعا میکنند، و یا
یکی عالم به واقع و دیگري جاهل به آن است.در صورت جهل هر دو به واقع و نیز
؛240 - 3 مشارق الاحکام/ 239 (7) .317 / 2 جواهر الکلام 33 (6) . 1 مشارق الاحکام/ 239 (5) .30 - 4) حاشیه بر رسالۀ ارث/ 29 )
.121 / کتاب القضاء (گلپایگانی) 2
ص: 335
در صورتی که عالم به واقع، فرد مُحقّ باشد، مصالحه صحیح است، اما اگر هر دو عالم به واقع باشند یا عالم، فرد غیر مُحقّ باشد بنابر
ی علیه) ساقط میشود، و نیز 􀀀 سقوط حق دعوا با قسم: حق دعوا با سوگند خوردن منکر (مدّع «4» . قول برخی، مصالحه باطل است
«5» . چنانچه منکر سوگند نخورد و آن را به مدّعی برگرداند، امّا وي از قسم خوردن خودداري کند حق دعواي او ساقط میشود
البته این انتقال به تبع انتقال متعلّق آن (مال «6» . حق دعوا و مرگ مدّعی: با مرگ مدّعی، حق دعواي او به وارثان وي انتقال مییابد
ی علیه، در 􀀀 حق دعوا و نقل به دیگري: بنابر تصریح برخی، مصالحه بر نقل حق دعوا به غیر مدّع «7» . مورد ادّعا) به ورثه خواهد بود
ی به)- باشد، باطل است، و اگر مصالحه بر حق دعوا به تنهایی 􀀀 صورتی که موضوع نقل، تنها حق دعوا- بدون مال مورد ادعا (مدّع
برخی گفتهاند: حق دعوا تنها با نقل متعلق آن «8» . ی علیه اقامۀ دعوا کند 􀀀 نباشد، محکوم به صحّت است و آن فرد میتواند بر مدّع
ی به) قابل نقل به دیگري است و ظاهراً مراد کسانی که حق دعوا را قابل مصالحه دانستهاند همین است، نه مصالحه بر صرف 􀀀 (مدّع
ثمرة اسقاط حق دعوا: ثمرة اسقاط «9» . حق دعوا؛ لیکن برخی دیگر گفتهاند: حق دعوا از حقوق، و مصالحه بر هر حقّی جایز است
حق دعوا از راه مصالحه این است که مدّعی نمیتواند پس از مصالحه اقامۀ دعوا نماید و ادعاي او لغو و غیر مسموع خواهد بود؛
لیکن در فرض ثبوت حق مدّعی با بیّنه (() بیّنه) و یا اقرار منکر، در صورتی که مصالحه تنها بر حق دعوا باشد، بنابر تصریح برخی،
دعوا) ()) «10» . صلح باطل و اقامۀ دعوا براي مدّعی جایز است
7) حاشیه بر رسالۀ ) .122 -121 / 6) مبانی تکملۀ المنهاج 2 ) . 5) الکافی فی الفقه/ 442 ) .218 - 4) سؤال و جواب (یزدي)/ 217 )
326 ؛ سؤال و / 10 ) رسائل و مسائل 1 ) .444 / 9) جامع المقاصد 5 ) .27 -25 / 211 ؛ بلغۀ الفقیه 1 / 8) جامع الشتات 3 ) . ارث/ 25
. جواب (یزدي)/ 218
ص: 336
صفحه 231 از 457
حق رجوع؛ ج 3، ص: 336
حق رجوع: حق بازگشت و برهم زدن عقد یا ایقاع.حق رجوع عبارت است از حق بازگشت و برهم زدن قرارداد، در عقدهاي جایز،
مانند هبه (() هبه)، مضاربه (() مضاربه) و شرکت (() شرکت) که در پی حکم شارع به جواز این نوع عقود، براي دو طرف عقد
ثابت میگردد.همچنین حق بازگشت شوهر به همسر خود در طلاق رجعی (() طلاق رجعی) و حق بازگشت زوجه به بذل خود در
طلاق خلع (() خلع). از عنوان یاد شده در بابهایی نظیر تجارت، هبه و طلاق سخن گفتهاند.حق رجوع در عقدهاي جایز به معناي
جواز رجوع هر یک از دو طرف عقد و برهم زدن آن است، که حکمی شرعی است، نه حق به معناي اصطلاحی (() حق). نتیجۀ آن
آیا حق رجوع زوج به زوجه در عدّة «1» . عدم قابلیت براي اسقاط و نقل و انتقال است.چنان که مصالحه بر آن نیز صحیح نیست
طلاق رجعی (() عدّه) و نیز حق رجوع زوجه به بذل در طلاق خلع، حکمی شرعی است تا قابل اسقاط و مصالحه نباشد یا حقّی
«2» . اصطلاحی، تا قابل اسقاط و مصالحه باشد؟ مسئله اختلافی است
حق رهانت؛ ج 3، ص: 336
حق رهانت: سلطنت ثابت براي مرتهن بر مال رهنی.حق رهانت عبارت است از سلطنتی که به سبب عقد رهن براي مرتهن بر مال
رهنی حاصل میشود و بر اثر آن، مرتهن میتواند در صورت خود داري بدهکار از پرداخت بدهی، با فروختن مال رهنی، طلب
خود را وصول کند. 1 از آن در باب تجارت و رهن سخن گفتهاند.حق رهانت از حقوق قابل اسقاط است و با مرگ مرتهن به
وارث وي منتقل میشود. 2 برخی گفتهاند: حق رهانت
173 ؛ حاشیه بر رسالۀ ارث/ 28 و 30 ؛ مصباح الفقاهۀ / ی [تکملۀ] 3 􀀀 169 ؛ العروة الوثق / 408 ؛ جامع المقاصد 9 / 1) قواعد الاحکام 2 )
2 جواهر الکلام (4) .51 / 1 بلغۀ الفقیه 1 (3) . 22 ؛ وسیلۀ النجاة/ 390 و 796 -20 / 151 ؛ بلغۀ الفقیه 1 / 2) جامع الشتات 3 ) .202 /6
21 .ص: 337 قابل نقل / 258 ؛ حاشیۀ کتاب المکاسب (اصفهانی) 1 /25
اختیاري به دیگري نیست، مگر آنکه مرتهن طلب خود را با فروختن و مانند آن به دیگري منتقل کند، که در این صورت به تبع
رهن). ()) «3» انتقال دین حق رهانت نیز به دیگري منتقل میشود
حق الزحمه؛ ج 3، ص: 337
() اجرت
حق زوجیّت؛ ج 3، ص: 337
() زوجیّت
حق سبق؛ ج 3، ص: 337
حق سَبْق: اولویت ناشی از پیشی گرفتن.حق سبق عبارت است از حق اولویت در استفاده از مکانهاي عمومی همچون مساجد،
زیارتگاهها و بوستانها که به سبب پیشی گرفتن بر دیگران براي سبقت گیرنده ثابت است و از آن در باب صلات و احیاي موات
سخن گفتهاند.کسی که در استفاده از مکانی عمومی بر دیگران پیشی گیرد، نسبت به آن مکان حق اولویت پیدا میکند و در نتیجه
دیگري نمیتواند در استفاده از آن مکان مزاحم وي گردد، مگر آنکه پیشی گیرنده از آن جا اعراض و آن را ترك کند؛ 1 بلکه به
صفحه 232 از 457
قول برخی، اگر کسی او را از آن مکان به زور بلند کند و در آن جا نماز بگزارد، نمازش باطل است. 2 (() قاعدة سبق) (()
مشترکات)
حق شِرب؛ ج 3، ص: 337
() حقّابه
حق شُفعه؛ ج 3، ص: 337
() شفعه
حق عبور؛ ج 3، ص: 337
() حق مرور
حق غیبت؛ ج 3، ص: 337
گویند و از آن « حق غیبت » حق غیبت: حق ثابت براي غیبت شونده.به حقّی که بر اثر غیبت کسی براي غیبت شونده ایجاد میشود
در بابهایی نظیر طهارت و تجارت سخن گفتهاند.از دیدگاه برخی، غیبت مسلمان سبب ثبوت حقّی علیه غیبت کننده و به نفع غیبت
شونده میشود که عبارت است از وجوب حلالیت طلبیدن از او. بنابر این،
.363 -362 / ی 2 􀀀 2 العروة الوثق (5) .138 -137 / 1 القواعد الفقهیۀ (مکارم) 2 (4) .52 -51 / 49 ؛ بلغۀ الفقیه 1 (3)
ص: 338
دیدگاه مقابل آن، کفایت توبه و عدم وجوب «1» . توبه به تنهایی موجب رهایی غیبت کننده از تبعات گناه غیبت نمیشود
درخواست حلالیت است. بنابر این دیدگاه، بر اثر غیبت حقّی براي غیبت شونده ایجاد نمیشود، هرچند مستحب است غیبت کننده
برخی گفتهاند: وجوب حلالیت طلبیدن- بنابر قول به وجوب آن- نه از جهت ثبوت حقّی براي غیبت «2» . از او حلالیت بطلبد
شونده، بلکه حکمی از جانب شارع است که به جهت هتک آبروي غیبت شونده و ستمی که به او رفته، شارع آن را بر غیبت کننده
بنابر قول به ثبوت حق غیبت به معناي خاص آن، که در برابر حکم است (() حق)، حق یاد شده از حقوقی «3» . واجب کرده است
غیبت). ()) «4» . شمرده شده که از جانب صاحب حق (غیبت شونده) قابل اسقاط است، لیکن قابل نقل و انتقال به دیگري نیست
حق قبول وصیّت؛ ج 3، ص: 338
ی له.از آن در باب وصیت سخن گفتهاند.کسی که براي فردي به مالی 􀀀 حق قبول وصیّت: حق پذیرش وصیّت، ثابت براي موص
ی له (کسی که براي او وصیّت شده) قبل از قبول مرده است، بنابر قول مشهور، حق قبول به وارث وي 􀀀 وصیت کرده، لیکن موص
ی له در زمان حیات وصیّت کننده بمیرد یا پس از در گذشت او. 1در حق بودن قبول در وصیّت و بر 􀀀 منتقل میشود؛ خواه موص
ی له قبل از 􀀀 فرض حق بودن، در قابلیت آن براي انتقال از راه ارث اشکال شده است؛ بدین جهت، گروهی در فرض مرگ موص
قبول، قائل به بطلان وصیّت شدهاند. 2 (() وصیّت).
حق قَذف؛ ج 3، ص: 338
صفحه 233 از 457
() قذف
حق قَسْم؛ ج 3، ص: 338
() قَسْم
56 ؛ مهذّب الاحکام / 4) حاشیۀ المکاسب (یزدي) 1 ) .38 / 3) بلغۀ الفقیه 1 ) .72 / 2) جواهر الکلام 22 ) . 17 و 28 / 1) بلغۀ الفقیه 1 )
.129 -128 / 2 مسالک الافهام 6 (6) .17 / 1 الروضۀ البهیۀ 5 (5) .388 /3
ص: 339
حق کفالت؛ ج 3، ص: 339
حق کفالت: سلطنت مکفول له بر کفیل به سبب عقد کفالت.حق کفالت سلطنتی است که با عقد کفالت (() کفالت) براي مکفول
له بر کفیل حاصل میشود و نتیجۀ آن وجوب احضار مکفول بر کفیل هنگام مطالبۀ مکفول له است. از آن در باب کفالت سخن
حق کفالت «1» . گفتهاند.مکفول له میتواند از کفیل بخواهد مکفول را احضار کند و با احضار او، ذمّۀ کفیل از حق بري میشود
است؛ لیکن قابل نقل و انتقال اختیاري نیست؛ از این «3» و نیز قابل انتقال از راه ارث در صورت مرگ مکفول له «2» قابل اسقاط
«4» . رو، با فروش دین یا حوالۀ آن به دیگري، حق کفالت از بین میرود و به دیگري انتقال نمییابد
اللّ ؛ ج 3، ص: 339
􀀀
حق ه
اللّ ، مقابل حق الناس عبارت است از متعلّق الزام شرعی که به لحاظ مصلحت مخاطبان تشریع
􀀀
اللّ : حق ثابت براي خداوند.حق ه
􀀀
حق ه
شده است، مانند وجوب نماز، روزة ماه رمضان و حج (() حق).
حق مارّه؛ ج 3، ص: 339
حق مارّه: حق رهگذر بر درخت میوه یا زراعت در خوردن از آن.از آن در باب تجارت و اطعمه و اشربه سخن گفتهاند.تصرف در
مال دیگري بدون اجازة او حرام است. مواردي از این حکم استثنا شده است، از جمله: خوردن از میوه درخت، زراعت و سبزیها
1. منجر به براي کسی که به طور اتفاقی از کنار آنها عبور میکند، که بنابر مشهور، بلکه اجماعِ ادعا شده با شرایط زیر جایز است. 1
افساد نگردد؛ بدین معنا که شاخۀ درخت و ساقۀ گیاه و زراعت را نشکند، به قدر متعارف بخورد، خوردن در حدي نباشد که بر
محصول باغ و مزرعه تأثیر چشمگیر بگذارد. بنابر این، چنانچه چند نفر از یک جا- هرچند اندك- بخورند
/ 4) جامع المقاصد 5 ) .205 / 394 ؛ جواهر الکلام 26 / 3) جامع المقاصد 5 ) .252 / 2) مسالک الافهام 4 ) .189 / 1) جواهر الکلام 26 )
.286 / 1 الحدائق الناضرة 18 (5) .407 -406
ص: 340
و خوردن آنان نمود داشته باشد و افساد به شمار رود، جایز نخواهد بود. 2. عبور اتفاقی باشد. بنابر این، اگر از ابتدا به قصد خوردن
میوة درختی از آن جا بگذرد، خوردن جایز نیست. برخی این شرط را نپذیرفته و خوردن را هرچند با قصد آن از ابتدا جایز
3. به خوردن بسنده کند و چیزي از محصول را با خود نبرد. 4. باغ و زراعت فاقد دیوار و در باشد.بنابر این، بالا رفتن «2» . دانستهاند
از دیوار و گشودن در باغ و مانند آن تصرف در ملک دیگري محسوب میگردد و جایز نیست، مگر آنکه شاخۀ درخت بیرون از
دیوار باشد، که در این صورت خوردن از میوة آن جایز است. 5. بنابر قول برخی، علم یا ظن به ناخشنودي صاحب باغ یا مزرعه
صفحه 234 از 457
«3» . نداشته باشد. 6. به قول برخی، میوه و محصول چیده نشده باشد
حق مرور؛ ج 3، ص: 340
حق مرور [حق عبور]: حق آمد و شد در ملک دیگري.حق مرور عبارت است از حق آمد و رفت در ملک دیگري به سببی از
اسباب، مانند اینکه شخصی باغ خود را بفروشد، لیکن درختی از آن را براي خود نگه دارد، که در این صورت براي فروشنده حق
مرور تا نزد درخت در ملک خریدار تا زمانی که آن درخت وجود دارد، ثابت است؛ یا کسی که خانهاي را فروخته، لیکن اتاقی از
آن را نفروخته است و راه اتاق نیز از حیاط میگذرد، که در این صورت فروشنده براي آمد و شد به اتاق خود حق عبور از حیاط تا
اتاق را دارد.از این عنوان به مناسبت در باب تجارت سخن گفتهاند.صاحب حق عبور میتواند در قلمرو ثبوت حق، عبور و مرور
کند و مالک زمین نمیتواند مزاحم او شود.حق مرور قابل اسقاط و نیز از راه ارث قابل انتقال است، و چون مالیت دارد
-292 / 373 ؛ الحدائق الناضرة 18 / 3) مسالک الافهام 3 ) .546 / 90 ؛ جامع المسائل (بهجت) 2 / 2) منهاج الصالحین (سیستانی) 2 )
.137 -127 / 293 ؛ جواهر الکلام 24
ص: 341
صلح بر آن واقع میشود؛ لیکن فروختن آن صحیح نیست (() بیع)؛ اما در اینکه میتواند در بیع، بها (ثمن) قرار گیرد یا نه اختلاف
«1» . است. برخی فروختن آن را صحیح دانستهاند
حق مسیل؛ ج 3، ص: 341
حق مَسیل: حق آبراه در زمین دیگري.حق مسیل عبارت است از حق راه آب، ثابت براي شخص در ملک دیگري، به سببی از
اسباب، مانند اینکه کسی ملکی را به دیگري بفروشد، لیکن حق آبراه در آن زمین را براي خود محفوظ نگه دارد، یا آنکه حق
مسیل از راه مصالحه براي شخص ثابت شود. از این عنوان در باب صلح سخن گفتهاند.حقّ مسیل مالیت دارد و از حقوق قابل
اسقاط و نیز قابل نقل از طریق صلح بر آن است، به شرط آنکه از جهت عرض و طول معین باشد. همچنین از راه ارث قابل انتقال
است؛ لیکن فروختن آن صحیح نیست؛ اما بنابر قول برخی، ثمن (بهاي کالا) قرار دادن آن در بیع صحیح است (() بیع). برخی
فروختن آن را نیز صحیح دانستهاند. 1
حق معلوم؛ ج 3، ص: 341
وَ» : حق معلوم: مقداري معین از مال جهت کمک به نیازمندان.قرآن کریم یکی از ویژگیهاي نمازگزاران را این گونه بیان میکند
حق معلوم .« لِلسّ وَ الْمَحْرُومِ؛ 1 کسانی که در اموالشان حقّی معین براي سؤال کننده و محروم است
ائِلِ 􀀀 م والِهِمْ حَقٌّ عَْلُومٌ 􀀀 الَّذِینَ فِی أَمْ
در روایات به مقدار مالی که شخص بر حسب تمکن بر خود مقرر میدارد که هر روز یا هر هفته و یا هر ماه به طور مستمر به
نیازمندان بدهد، تفسیر شده است. مراد از محروم- بنابر آنچه در روایات آمده- فرد مشغول به کاري است که درآمد کافی ندارد و
از نظر مالی در
129 و 181 ؛ کلمۀ / 150 ؛ تحریر المجلّۀ 1 قسم 1 - 241 ؛ سؤال و جواب (یزدي)/ 149 / 516 ؛ روضۀ المتقین 6 / 1) تحریر الاحکام 4 )
876 ؛ تحریر / 432 ؛ مفتاح الکرامۀ 12 / 87 ؛ جامع المقاصد 5 -86 / 516 ؛ تذکرة الفقهاء 16 / 1 تحریر الاحکام 4 (2) .113 / ي 4 􀀀 التقو
. 1 معارج/ 24 و 25 (3) .245 / 181 و 2 قسم 1 / المجلّۀ 1 قسم 1
ص: 342
صفحه 235 از 457
«3» . از عنوان یاد شده به مناسبت در باب زکات سخن گفتهاند.از حقوق مستحب در اموال انسان، حق معلوم است «2» . تنگنا است
حق معنوي؛ ج 3، ص: 342
حق معنوي: امتیازي غیر مادي از قبیل حق تألیف و حق اختراع.به حقوقی که متعلَّق آنها امور اعتباري و معنوي است، حقوق معنوي
اطلاق میشود، مانند حق طبع (تکثیر و چاپ اثر)، حق اختراع، حق امتیاز انتشار روزنامه و مجله، حق استخراج معدن و حق امتیاز
آب، برق، گاز و تلفن. مقابل آن، حق عینی قرار دارد که متعلق آن عین خارجی است، از قبیل حق تحجیر (() تحجیر) و حق قصاص
(() قصاص) که متعلق اوّلی زمین و دومی جانی است.عنوان یاد شده از عناوین جدید است که فقهاي معاصر در بخش مسائل
مستحدثه و نیز در پاسخ استفتائات به برخی احکام آن اشاره کردهاند.اعتبار شرعی: در اینکه حق تألیف براي پدید آورندة اثر، حق
طبع براي ناشر و حق اختراع براي مخترع از نظر شرع معتبر است یا نه، اختلاف است. بنابر قول نخست، نویسنده میتواند دیگران را
از چاپ و پخش کتاب خود منع کند. دیگران نیز بدون اجازة صاحب اثر حق ندارند کتاب او را چاپ و توزیع کنند؛ چنان که اگر
مؤلف حق نشر را به ناشري واگذار کرده باشد، دیگر ناشران نمیتوانند بدون اجازة آن ناشر، کتاب را منتشر کنند. و نیز مخترع
میتواند دیگران را از نمونه برداري از اختراع خود و تکثیر آن منع نماید.بنابر این قول، مؤلف یا مخترع مالک محصول فکر و
اندیشۀ خود بوده و میتواند آن را بفروشد یا ببخشد و یا در آن سایر تصرفات مالکانه داشته باشد. 1در مقابل، برخی براي چنین
حقوقی از نظر شرعی اعتبار قائل نبوده و چاپ کتاب یا نمونه برداري از اختراع دیگري را بدون اشکال دانستهاند. 2البته برخی
گفتهاند: در صورتی که این گونه حقوق، قانونی و ضابطه مند
2 تحریر (5) .224 - 1 المسائل المستحدثۀ (روحانی)/ 223 (4) .17 -15 / 3) الحدائق الناضرة 12 ) .49 -46 / 2) وسائل الشیعۀ 9 )
. 252 ؛ الفتاوي المیسرة (سیستانی)/ 412 / 626 ؛ صراط النجاة 1 -625 / الوسیلۀ 2
ص: 343
حق امتیازي که دولت در مقابل دریافت مبلغی به اشخاص واگذار «3» . شده باشد و به تأیید حاکم شرع برسد، اعتبار پیدا میکند
میکند، از قبیل حق امتیاز تأسیس شرکت، حق امتیاز تلفن، آب و برق، در صورتی که قانون و عرف براي آن مالیّت قائل باشد و با
آن همچون سایر اموال رفتار کند، به تصریح برخی شرعاً اعتبار دارد و در نتیجه ارث بردن و خرید و فروش آن جایز خواهد بود.
«4»
حق النّاس؛ ج 3، ص: 343
اللّ عبارت است از متعلّق الزام شرعی که به لحاظ مصلحت غیر، تشریع
􀀀
حق النّاس: حق ثابت براي دیگري.حق النّاس، مقابل حق ه
شده است، مانند وجوب اداي امانت به صاحبش و حرمت تصرف در مال دیگري بدون اذن او (() حق).
حق نشر؛ ج 3، ص: 343
() حق معنوي
حُقنه؛ ج 3، ص: 343
() اماله
صفحه 236 از 457
حقو؛ ج 3، ص: 343
حَقْو: تهیگاه، جاي بستن کمربند و مانند آن 1 (() خاصره).
حقّه؛ ج 3، ص: 343
حِقّه: شتر مادة سه ساله.از آن در باب زکات نام بردهاند.شتر دوازده نصاب دارد. زکات آن در نصاب هشتم، یعنی 46 شتر، یک
حقّه، در نصاب یازدهم، یعنی 91 شتر، دو حقّه و در نصاب دوازدهم، یعنی 121 شتر، بر اساس هر پنجاه نفر شتر یک حقّه و هر
چهل نفر، یک بنت لبون (() بنت لبون) محاسبه میشود؛ لیکن اختلاف است که مالک شتران مطلقا بین محاسبه بر اساس هر یک از
دو نصاب یاد شده مخیّر است یا اینکه در صورت مطابقت نصاب با هر یک، فرد مخیّر است که بر اساس هر کدام محاسبه کند و در
صورت عدم مطابقت با یکی بر اساس دیگري محاسبه میگردد و در صورت مطابقت نداشتن با
.« حقا » 1 مجمع البحرین/ واژة (5) . 4) حواریات فقهیۀ/ 318 ) . 3) الفتاوي المیسرة (سیستانی)/ 412 )
ص: 344
هر دو، بر اساس عددي محاسبه میگردد که نسبت به نصاب فرا گیرتر است؛ بنابر این در مثل دویست شتر، مالک بین محاسبه بر
اساس هر دو نصاب (پنجاه پنجاه و چهل چهل) مخیّر است و در مثل 150 شتر که با یک نصاب (پنجاه پنجاه) مطابقت دارد، بر
اساس همان محاسبه میکند که نتیجۀ آن پرداخت سه حقّه است و در مثل 140 و 260 شتر که با هیچ یک از دو نصاب مطابقت
ندارد، در اوّلی بر اساس چهل چهل و در دومی بر پایۀ پنجاه پنجاه محاسبه میشود؛ در نتیجه زکات 140 شتر سه بنت لبون و زکات
260 شتر پنج حقّه است؛ لیکن برخی گفتهاند: چنانچه با جمع بین هر دو، مطابقت با نصاب به دست آید، واجب است بر اساس هر
دو نصاب محاسبه شود، مانند 140 و 260 شتر که زکات آنها در اوّلی دو حقّه و یک بنت لبون و در دومی دو حقّه و چهار بنت
نصاب).در دیۀ قتل شبه عمد و نیز قتل خطا در صورتی که جانی تصمیم به پرداخت شتر به عنوان دیه داشته باشد، ()) «1» لبون است
دیات). ()) «2» بنابر قول مشهور، 33 شتر از صد شتر در فرض نخست و سی نفر از آن در فرض دوم باید حقّه باشد
حقّه؛ ج 3، ص: 344
حُقَّه: واحد اندازه گیري وزن.در کلمات برخی فقها در تعیین مقدار آب کُرّ (() آب کرّ) و زکات فطره (() زکات فطره) در باب
طهارت و زکات از دو نوع حقّه نام برده شده است: حقّۀ عراقی یا بقّالی و حقّۀ اسلامبولی یا عطاري. مقدار حقۀ عراقی بنابر گفتۀ
برخی معاصران چهار اوقیۀ عراقی و به وزن، 933 مثقال و یک سوم مثقال صیرفی ( 4470 گرم) است 1 و بنابر گفتۀ صاحب جواهر
وزن آن در سال 1239 ه. ق (عصر صاحب جواهر) 640 مثقال صیرفی بوده است. 2 مقدار حقّه اسلامبولی 280 مثقال صیرفی است.
3در روایات براي تعیین مقدار آب کرّ و زکات فطره عناوین رطل و صاع و مانند آنها به کار رفته است. از سوي برخی فقها
واحدهاي یاد شده به حقّه- که در زمان
1 (3) .23 / 84 ؛ جواهر الکلام 43 -81 / 2) مهذّب الاحکام 29 ) .33 -29 / ی 4 􀀀 114 ؛ العروة الوثق -111 / 1) جواهر الکلام 15 )
348 ؛ منهاج الصالحین / 3 تحریر الوسیلۀ 1 (5) .210 / 2 جواهر الکلام 15 (4) .425 / الاوزان والمقادیر/ 23 ؛ مستمسک العروة 9
.18 / (خویی) 1
ص: 345
آنان به عنوان واحد وزن متداول بوده- برگردانده شده است؛ مثلا در تحدید مقدار کرّ گفتهاند: وزن آن به حقّۀ اسلامبولی 292 و
صفحه 237 از 457
«4» . نصف حقّه و به حقّۀ عراقی 85 حقّه و یک چهارم و نصف یک چهارم حقّه به اضافۀ دو مثقال و نیم صیرفی است
حقیقت؛ ج 3، ص: 345
حقیقت: کاربرد لفظ در معناي موضوعٌ له، مقابل مجاز.از آن در علم اصول فقه سخن گفتهاند.استعمال لفظ در معنا دو گونه است:
حقیقی و مجازي. استعمال حقیقی عبارت است از به کارگیري لفظ در معناي وضع شده براي آن [موضوع له]. به چنین معنایی،
معناي حقیقی لفظ میگویند، مقابل آن معناي مجازي قرار دارد (() مَجاز).در استعمال حقیقی، معنا مستقیم و بدون نیاز به قرینهاي
به ذهن شنونده تبادر میکند، بر خلاف استعمال مجازي.البته گاهی معناي مجازي منقلب به معناي حقیقی میگردد، مانند جایی که
کاربرد لفظ در معناي مجازي به حدّي برسد که بدون نیاز به قرینهاي، آن معنا از لفظ تبادر کند. از این انقلاب به سبب کثرت
استعمال، به وضع تعیّنی یاد میشود، مقابل وضع تعیینی 1 (() وضع).نشانهها: اصولیان در موارد نامعلوم بودن معناي حقیقیِ لفظ،
براي تشخیص معناي حقیقی از مجازي، نشانههایی بیان کردهاند که مهمترین آنها عبارتند از: 1. تبادر (() تبادر)، یعنی خطور معناي
مشکوك از لفظ به ذهن هنگام استعمال آن بدون وجود قرینهاي بر آن معنا. 2. عدم صحّت سلب لفظ از معناي مشکوك. 3. صحّت
حمل لفظ بر معناي مشکوك. 4. اطّراد (() اطّراد)، یعنی شیوع کاربرد لفظ در مصادیق مختلف معناي مشکوك به یک
اعتبار.درجایی که معناي حقیقی لفظ، معلوم، لیکن مراد متکلّم از جهت ارادة معناي حقیقی یا مجازي مشکوك باشد، اصل
.278 -277 / 1 دروس فی علم الاصول 1 (5) .221 / ی 4 􀀀 348 ؛ العروة الوثق / 18 ؛ تحریر الوسیلۀ 1 / 4) منهاج الصالحین (خویی) 1 )
ص: 346
حقیقت- که یکی از اصول لفظی (() اصل لفظی) است- جاري، و بر اساس آن کلام بر معناي حقیقی حمل میشود و در نتیجه
عذر شنونده در مخالفت با حقیقت و نیز عذر گوینده در ادعاي معناي مجازي پذیرفته نخواهد بود؛ چرا که اصل یاد شده بر هر دو
«2» . حجّت است
حقیقت شرعی؛ ج 3، ص: 346
حقیقت شرعی: به کارگیري شارع، لفظی را در معنایی خاص.حقیقت شرعی عبارت است از اینکه شارع مقدّس لفظی را در معنایی
خاص استعمال کند؛ به نحو وضع تعیینی یا تعیّنی (() وضع). از آن در علم اصول فقه بحث شده است.بدون شک الفاظی مانند
صلات، زکات، صوم و حج داراي معانی شرعیاند؛ بدین معنا که قبل از اسلام این معانی از آنها استفاده نمیشد. لیکن سخن در
این است که آیا کاربرد این الفاظ در معانی شرعی به گونۀ وضع تعیینی یا تعیّنی در عصر شارع مقدس است [تعیینی یعنی اینکه
شارع تصریح میکند من این لفظ را براي این معنا قرار دادم و تعیّنی بدین معنا است که شارع ابتدا لفظی را به طور مجاز- با قرینه-
در معنایی به کار میبرد و سپس بر اثر کثرت استعمال، در عصر شارع، مجاز به حقیقت منقلب میگردد] یا اینکه استعمال در زمان
ائمّه علیهم السّلام، به سبب کثرت کاربرد متشرعان، به وضع تعیّنی حقیقی گردیده است؟ بنابر احتمال دوم، حقیقت متشرعه ثابت
میگردد نه حقیقت شرعی.ثمرة این اختلاف در الفاظی که در عصر شارع بدون قرینه به کار رفته، اعم از کتاب و سنّت، آشکار
میشود. بنابر ثبوت حقیقت شرعی، الفاظ یاد شده بر معانی شرعی حمل میشوند و بنابر عدم ثبوت آن، الفاظ بر معانی لغوي خود
حمل میگردند یا- بنابر قول به توقف در دوران امر بین معناي حقیقی و مجازي- مجمل خواهند بود و بر هیچ یک حمل
اللّ علیه و آله از طریق اهل بیت آن
􀀀
نمیشوند.البته اختلاف یاد شده براي ما ثمرهاي ندارد؛ زیرا احادیث حضرت رسول صلّی ه
حضرت
.74 -68 / 2) اصول الفقه 1 )
صفحه 238 از 457
ص: 347
علیهم السّلام براي ما بازگو شده و کاربرد آن الفاظ در معانی شرعی در عصر آنان حقیقی است. قرآن کریم نیز اغلب، این الفاظ را
برخی گفتهاند: ثبوت حقیقت شرعی در الفاظ «1» . با قرینه و شاهد به کار برده است؛ بنابر این فایدة مهمی بر این بحث مترتّب نیست
عبادات از قبیل صلات و صوم منوط به این است که ماهیّت این گونه عبادات در اسلام ابداع شده باشد، در حالی که نوع این
عبادات در میان ملتها و ادیان پیشین رایج و متداول بوده و براي این نوع اعمال در هر زبانی، لغتی به کار میرفته است، که در زبان
عرب از آنها با الفاظ صلات، صوم، و مانند آنها تعبیر شده است؛ بنابر این، استعمال این الفاظ در عبادات خاص، اختصاص به دین
اسلام ندارد؛ هرچند در کیفیّت، اجزا و شرایط آنها تصرف و تغییر حاصل شده است؛ بنابر این، این الفاظ در کلام شارع در همان
حقیقت) ()) «2» . معانی لغوي خود به کار رفتهاند
حقیقت متشرّعه؛ ج 3، ص: 347
حقیقت متشرّعه: استعمال لفظ در معنایی خاص بدون قرینه توسط مسلمانان (() حقیقت شرعی).
حکایت؛ ج 3، ص: 347
حکایت: بازگفتن گفتار دیگري، نشان دادن از چیزي.از آن در باب صلات و نیز به مناسبت در باب اجتهاد و تقلید سخن
گفتهاند.حکایت اذان و اقامه: هنگام شنیدن اذان، اعم از اذان اعلام (() اذان اعلام) و اذان نماز، حکایت فصلهاي آن مستحب است.
1چگونگی حکایت: حکایت با بازگفتن فصول اذان بلافاصله پس از اداي هرفصل از سوي مؤذن، تحقق مییابد؛ 2 لیکن مستحب
وَ انَا اشْهَدُ انْ » : اللّ ) بگوید
􀀀
اللّ ) و شهادت به نبوّت (اشْهَدُ انَّ مُحَمَّدَاً رَسُولُ ه
􀀀
هَ الّا ه 􀀀 است هنگام شنیدن شهادت به توحید (اشْهَدُ انْ لا ال
3 و پس از شنیدن هر یک از « ی وَ جَحَ دَ وَ اعینُ بِهِما مَنْ اقَرَّ وَ شَ هِدَ 􀀀 اللّ اکتَفی بِهِما عَمَّن اب
􀀀
اللّ وَ اشْهَدُ انَّ مُحَمَّدَاً رَسُولُ ه
􀀀
هَ الّا ه 􀀀 لا ال
حَیَّ عَلَی الصَّلاة، حَیَّ عَلَی الفَلاح ) « حیعلات »
/ 3 مستند الشیعۀ 4 (4) .421 / ی 2 􀀀 1 و 2 العروة الوثق (3) .5 / 2) نهایۀ الاصول/ 44 ؛ حقائق الاصول 1 ) .83 -82 / 1) اصول الفقه 1 )
540
ص: 348
برخی، حکایت اقامه را نیز مستحب دانستهاند. 5 هرچند قول «4» . باللّ ) بگوید
􀀀
و حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَل) حولقه (لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ إلّا ه
هُمَ اقِمْها وَ 􀀀 الل » : بدین گونه باشد « قَدْ قامَتِ الصَلاة » سزاوار است حکایت «6» . منسوب به مشهور اختصاص استحباب آن به اذان است
را باید به « حیعلات » حکایت اذان در حال نماز نیز بنابر نظر گروهی مشروع است لیکن «7» .« ادِمْها وَ اجْعَلْنی مِن خَیْرِ صالِحی اهْلِها
حکایت اذان و اقامهاي که از مثل رادیو و تلویزیون غیر مستقیم «8» . تبدیل کند و در صورت عدم تبدیل نماز باطل میشود « حولقه »
نیازي به « حولقه » به « حیعلات » با حکایت همۀ فصول اذان و اقامه، بدون تبدیل «9» . شنیده میشود بنابر تصریح برخی مستحب نیست
سایر «10» . گفتن اذان و اقامه براي نماز نیست. البته برخی اکتفا به حکایت آن دو را به قصد حکایت جهت نماز مقیّد کردهاند
احکام: در صحّت قرائت نماز، قصد حکایت قرآن شرط است؛ از این رو، اگر حمد و سوره را بدون قصد حکایت قرآن، بلکه تنها
قرائت).در تحقّق غیبت (() غیبت) فرقی بین قول و فعلی که ()) «11» به قصد انشاء مضمون آن بخواند نماز باطل خواهد بود
حکایت صدا و لهجه مؤمنان یک منطقه یا قومیت به قصد خنداندن و سرگرمی در «12» . حکایت از وجود عیب میکند نیست
«13» . صورتی که موجب هتک حرمت آنان نشود بنابر تصریح بعضی جایز است
صفحه 239 از 457
حُکره؛ ج 3، ص: 348
() احتکار
حَکَم؛ ج 3، ص: 348
() تحکیم
(9) .578 / 8) مستمسک العروة 5 ) .421 / ی 2 􀀀 7) العروة الوثق ) .577 -576 / 6) مستمسک العروة 5 ) .421 / ی 2 􀀀 4 و 5 العروة الوثق (4)
363 ؛ جامع / 11 ) مستند العروة (الصلاة) 3 ) 575 -574 / 421 ؛ مستمسک العروة 5 / ی 2 􀀀 10 ) العروة الوثق ) .629 / تحریر الوسیلۀ 2
.425 / 13 ) صراط النجاة 2 ) .11 / 12 ) منهاج الصالحین (خویی) 1 ) .401 / المسائل (بهجت) 1
ص: 349
حکم؛ ج 3، ص: 349
حُکم: خطاب شرع، متعلّق به فعل مکلّف به طور مستقیم یا غیر مستقیم، مقابل حق (() حق)/ رأي صادر شده از قاضی جهت فیصله
دادن به همه یا بخشی از موضوع دعوا، مقابل فتوا (() فتوا) (() قضاوت).در کلمات فقها براي حکم به معناي نخست تعریفهاي
گوناگونی ذکر شده است، از جمله: 1. خطاب شرعی که به اقتضا یا تخییر به فعل مکلّف تعلّق گرفته است. مراد از اقتضا، وجوب،
استحباب، حرمت و کراهت و مراد از تخییر، اباحه است. 2. خطاب خداوند که به اقتضا یا تخییر و یا وضع به فعل مکلّف تعلّق گرفته
3. تشریع صادر شده از طرف خداوند براي «1» . است.مراد از وضع، احکام وضعی از قبیل شرطیّت، زوجیّت و ملکیّت است
4. تشریع شارع به جعل استقلالی یا تبعی. «2» . ساماندهی زندگی بشر. بنابر این تعریف، خطاب وسیلۀ ابراز حکم است نه خود حکم
بنابر دو تعریف اخیر، حکم، مدلول خطاب، و خطاب، دلیل آن خواهد بود؛ بر خلاف دو تعریف نخست که حکم، نفس خطاب «3»
تفاوت دو تعریف نخست در این است که تعریف «4» . دانسته شده است. تعریف حکم به خطاب، مشهور میان قدماي اصولی است
اوّل تنها احکام تکلیفی را در بر میگیرد؛ اما تعریف دوم، احکام وضعی را نیز شامل میشود. برخی به این دلیل که تعریف حکم به
اعتبار شرعی » خطاب، حکم در مرحلۀ جعل را در بر نمیگیرد و تنها مراحل بعد، یعنی تبلیغ و فعلیّت را شامل میشود، تعریف آن به
لفظ حکم داراي دو اطلاق است: «5» . را بر دیگر تعریفها ترجیح دادهاند « که مستقیم یا غیر مستقیم به فعل مکلّف تعلّق میگیرد
یکی مقابل وظیفۀ شرعی که از اصول عملی (() اصل عملی) به دست میآید و دیگري معناي عام که شامل وظیفۀ شرعی نیز
مراد از حکم در این مقاله، اطلاق دوم است و از آن در اصول فقه سخن گفتهاند. «6» . میشود
3) الحاشیۀ علی ) .104 / 2) دروس فی علم الاصول 1 ) . 39 ؛ مفاتیح الاصول/ 292 ؛ الفصول الغرویۀ/ 336 / 1) القواعد و الفوائد 1 )
.78 - 55 و 77 (6) .56 - 5) الاصول العامۀ/ 55 ) .104 / 4) دروس فی علم الاصول 1 ) .370 / کفایۀ الاصول 2
ص: 350
تقسیمات: حکم به لحاظهاي مختلف تقسیماتی دارد. به لحاظ تعلّق آن به فعل مکلّف به طور مستقیم یا غیر مستقیم، به حکم تکلیفی
(() حکم تکلیفی) و حکم وضعی (() حکم وضعی)؛ به لحاظ ثبوت آن براي چیزي به عنوان اوّلی یا ثانوي به حکم واقعیِ اوّلی و
حکم واقعیِ ثانوي (() حکم واقعی)؛ به لحاظ به دست آمدن آن از ادلّۀ قطعی یا ظنی به حکم واقعی و ظاهري (() حکم ظاهري)؛
به لحاظ صدور آن به جهت مولویّت یا ناصحیت و مرشدیت به حکم مولوي (() حکم مولوي) و حکم ارشادي (() حکم ارشادي)
و به لحاظ صدور آن ابتدا از شارع بدون داشتن پیشینهاي نزد عقلا و عرف یا صدور آن از شارع به جهت امضاي بناي عقلا و عرف
صفحه 240 از 457
به حکم تأسیسی (() حکم تأسیسی) و حکم امضایی (() حکم امضایی) تقسیم شده است.مراتب: بیشتر اصولیان براي حکم دو مرتبۀ
انشاء و فعلیّت ذکر کردهاند. برخی متأخران براي آن چهار مرتبه برشمردهاند؛ دو مرتبۀ یاد شده به اضافۀ اقتضا و تنجّز.تعریف هریک
از مراتب چهارگانه عبارت است از: مرتبۀ اقتضا: وجود مقتضی براي جعل حکم با پیدایی مانع یا فقدان شرط آن. حکم در این
مرتبه، حکم اقتضایی شأنی نامیده میشود.مرتبۀ انشاء: انشاي حکم از سوي امر کننده به سبب وجود مقتضی و عدم مانع، که به
سبب وجود مانع از الزام، ارادة جدّي نسبت به فعل و ملزم کردن مأمور وجود ندارد. حکم در این مرتبه، حکم انشایی نامیده
میشود.مرتبۀ فعلیّت: انشاي حکم از سوي امر کننده با ارادة جدّي وي نسبت به فعل و قصد الزام آن بر مأمور. حکم در این مرتبه،
حکم فعلی گفته میشود.مرتبۀ تنجّز: علم مکلّف به حکم فعلی یا قیام اماره (() اماره) بر آن نزد مکلّف. به حکم در این مرتبه، حکم
«7» . منجّز گویند که بر ترك آن عقوبت مترتّب میگردد.اطلاق حکم بر دو مرتبۀ اوّل، اطلاقی مسامحی است
.124 - 7) اصطلاحات الاصول/ 122 )
ص: 351
حکم ابتدایی؛ ج 3، ص: 351
() حکم تأسیسی
حکم ارشادي؛ ج 3، ص: 351
حکم ارشادي: مقابل حکم مولوي.حکم ارشادي در برابر حکم مولوي (() حکم مولوي) به حکمی اطلاق میشود که نه به انگیزة
برانگیختن مکلّف بر فعل مأمورٌ به یا ترك منهیٌّ عنه، که به انگیزة صرف ارشاد و هدایت او به مصلحت موجود در مأمورٌ به یا
بنابر این، حیث «1» . مفسدة موجود در منهیٌّ عنه از سوي شارع مقدس صادر میگردد، مانند اوامر و نواهی پزشک نسبت به بیمار
از این رو، برخی، حقیقت حکم «2» ؛ صدور حکم از سوي شارع نه حیث مولا بودن، بلکه حیث ناصح و مرشد بودن او است
ارشادي را اخبار از منفعت در مأمورٌ به و ضرر موجود در منهیٌّ عنه دانستهاند نه انشاء طلب؛ در نتیجه امر و نهی ارشادي را امر و
در مقابل، برخی، اوامر و نواهی ارشادي را همچون اوامر و نواهی مولوي، امر و نهی حقیقی (انشاء «3» . نهیی صوري برشمردهاند
طلب نه صرف اخبار) دانستهاند؛ با این تفاوت که در اوامر و نواهی ارشادي انشاي طلب به انگیزة تحریک و برانگیختن بر فعل یا
ترك صورت نمیگیرد؛ بلکه به انگیزة بیان این که مصلحت یا مفسدة موجود در متعلّق امر یا نهی به اندازهاي است که مکلّف
از عنوان یاد شده در اصول فقه سخن گفتهاند.بر موافقت و «4» . چارهاي جز عمل به آنچه امر شده یا ترك آنچه نهی شده ندارد
مخالفت حکم ارشادي ثواب و عقابی مترتّب نمیگردد و حکم ارشادي از این جهت تابع متعلّق خود است؛ بدین معنا که در
صورت ثبوت متعلّق در واقع و امتثال مکلّف، خاصیت و نفع آن و در صورت مخالفت، ضرر و مفسدة آن به او میرسد، و اگر
متعلّق در واقع ثابت نباشد، چیزي بر امتثال یا مخالفت مترتّب نمیشود. برخلاف امر و نهی مولوي،
173 ؛ منتهیالدرایۀ / 3) غایۀ المسئول/ 283 ؛ محاضرات فی اصولالفقه 4 ) .413 / 2) مباحث الاصول 4 ) .85 -84 / 1) عنایۀ الاصول 4 )
.267 -266 / 213 ؛ منتقی الاصول 5 - 4) بدائع الافکار/ 212 ) .173 /4
ص: 352
مانند امر به نماز که بر امتثال آن علاوه بر درك مصلحت، ثواب اطاعت امر یا نهی، و بر مخالفت علاوه بر فوت مصلحت آن، عقابِ
در تعیین مولوي یا ارشادي بودن امر و تشخیص مصادیق آن، کلمات فقها مختلف است. «5» . مخالفت امر یا نهی نیز مترتّب میشود
برخی گفتهاند: آنجا که عقل داراي حکم استقلالی است، حکم صادر شده از شارع در آن مورد ارشادي خواهد بود، مانند قبح
صفحه 241 از 457
ظلم. برخی دیگر گفتهاند: هرجا که صدور حکم مولوي مستلزم لغو گردد، حکم صادر شده در آن مورد ارشادي است و گروه
سوم برآنند که حکمی ارشادي است که از جعل حکم مولوي در آن مورد محذور عقلی همچون دور و تسلسل لازم آید، مانند
«6» . اللّ و اطیعُوا الرَّسُول) که مولوي بودن آن مستلزم اطاعتی دیگر و در نتیجه، لزوم تسلسل است
􀀀
اوامر اطاعت (اطیعوا ه
حکم اقتضایی؛ ج 3، ص: 352
() حکم
حکم امضایی؛ ج 3، ص: 352
حکم امضایی: حکم و دلیل تأیید شده از جانب شارع مقدس.پیش از ظهور اسلام، براي تنظیم مناسبات حقوقی، معاملاتی، اقتصادي
و نیز مراسم عبادي قواعد و مقرّراتی میان مردم وجود داشت که برخی از شرایع پیشین و برخی دیگر از بناي عقلا نشأت میگرفت.
آن دسته از قواعد و مقررات و مراسمی که پس از اسلام شارع آنها را- هرچند با سکوت و نهی نکردن، خواه به طور کامل یا با
اصلاحات جزئی یا کلی- تأیید و امضا کرده است، احکام و ادلۀ امضایی نامیده میشود و در مقابل آن، احکام و ادلۀ تأسیسی است
1 (() حکم تأسیسی).عقود (() عقد)، ایقاعات (() ایقاع) و برخی موارد دیگر، مانند وجوب ختنه (() ختنه)، وجوب حداد زن (()
حداد)
6) اصطلاحات الاصول/ ) . 151 ؛ اصطلاحات الاصول/ 75 / 307 ؛ غایۀ المسئول/ 283 ؛ فرائد الاصول 2 -306 / 5) منتهی الدرایۀ 5 )
.176 / 187 ؛ جامع الشتات 1 / 1 مبسوط در ترمینولوژي حقوق 1 (7) .76 -75
ص: 353
از احکام امضایی اند. همچنین حجیّت بیشتر امارات (() اماره)- مانند حجیّت خبر ثقه- «2» پس از مرگ شوهر و وجوب وفا به نذر
برخی، امضایی بودن تمامی احکام وضعی (() حکم وضعی) بر خلاف احکام «3» . و نیز اصول لفظی (() اصل لفظی) امضایی است
تکلیفی (() حکم تکلیفی) را از جمله تفاوتهاي این دو دسته از احکام دانستهاند.البته امضایی بودن احکام وضعی، به اعتبار خود
احکام است، اما به اعتبار موضوعاتِ آنها، این احکام به امضایی و تأسیسی تقسیم میشوند، مانند ملکیّت که خود، حکمی وضعی
«4» . است، اما اعتبار فقر یا سیّد بودن به عنوان موضوع براي تملّک زکات و خمس، امري تأسیسی میباشد
حکم انشایی؛ ج 3، ص: 353
() حکم
حکم اوّلی؛ ج 3، ص: 353
() حکم واقعی
حکمت؛ ج 3، ص: 353
حکمت: مصلحت یا مفسدة موجود در فعل.از منظر فقهاي امامی احکام تابع مصالح و مفاسد واقعیاند؛ بنابر این، هر حکمی بر
اساس مصلحت یا مفسدة واقعی موجود در آن تشریع شده است.در اصطلاح اصولیان، حکمت عبارت است از مصلحت یا مفسدة
موجود در فعل که باعث تشریع حکم از سوي شارع گردیده است.تفاوت حکمت با علّت (() علّت) این است که حکمت هرچند
صفحه 242 از 457
منشأ تشریع حکم و غایت آن است، لیکن وجود حکم دائر مدار آن نیست؛ بدین معنا که لازمۀ عدم آن عدم حکم نیست؛ اما لازمۀ
وجود آن وجود حکم است. در نتیجه با وجود آن، عدم حکم ممکن نیست. و نیز ثبوت حکم در جایی، در صورتی که منافات با
حکمت داشته باشد ممکن نیست؛ در حالی که علت حکم امر ظاهر منضبطی است که وجود و عدم حکم دایر مدار آن است. به
عنوان مثال، مست کننده بودن، علت حرمت مایعات مست کننده است.
4) اجود التقریرات ) .89 / 252 ؛ زبدة الاصول 3 / 3) اصطلاحات الاصول/ 70 ؛ دروس فی علم الاصول 3 ) *147 / 2) معتمد العروة 1 )
.388 / 76 ؛ فوائد الاصول 4 -74 /4
ص: 354
از این رو، مایعی که مست کننده نیست، از این جهت حرام نخواهد بود؛ لیکن حکمت آن، مفسدهاي است که بر آن مترتب
میگردد، همچون غافل شدن آدم مست از خدا و شریعت او که منجرّ به ارتکاب محرّمات میشود؛ چنان که در بعضی روایات
بنابر آنچه گفته شد، علّت نمیتواند اخصّ از معلول (حکم) باشد؛ زیرا لازمۀ آن وجود معلول بدون علت «1» . بدان اشاره شده است
خواهد بود که امري محال است؛ بر خلاف حکمت که میتواند اخص از حکم باشد، مانند اختلاط میاه (() اختلاط میاه) که
حکمت لزوم عدّه (() عدّه) دانسته شده است، و حکم (لزوم عدّه) با علم به عدم اختلاط میاه- مانند مورد علم به حامله نبودن زن-
آنچه ذکر شد، مربوط به مقام ثبوت است. براي تشخیص علّت از حکمت در مقام اثبات، بعضی گفتهاند: چنانچه «2» . نیز ثابت است
در دلیل حکم، علّتی براي آن ذکر شده باشد، ظهور در علّت بودن دارد و حکمت بودن آن نیازمند قرینۀ خارجی است؛ در نتیجه
«3» . در صورت عدم وجود قرینه و شاهدي بیرونی بر حکمت بودن، علّت بودن آن ثابت میشود
حکم تأسیسی؛ ج 3، ص: 354
حکم تأسیسی [حکم ابتدایی]: حکم اختراعی شارع مقدس.حکم تأسیسی در برابر حکم امضایی (() حکم امضایی) حکمی را
گویند که شارع مقدس آن را براي نخستین بار، بدون هیچ پیشینهاي نزد عرف و عقلا اختراع و تشریع کرده است، مانند بسیاري از
احکام پنج گانۀ تکلیفی همچون نماز، روزه و ارث و نیز احکام کیفري، همچون قطع انگشتان دست دزد. 1بیشتر معاملات و عقود
رایج در میان مردم، بلکه آن دسته حقوقی که مردم نسبت به یکدیگر دارند و قوام زندگی
510 ؛ الخیارات (اراکی)/ 109 ؛ القواعد الفقهیۀ - 476 ؛ الإنصاف فی مسائل دام فیها الخلاف/ 509 -475 / 1) علل الشرائع 2 )
67 ؛ قاعدة لاضرر و لاضرار (عراقی)/ 210 ؛ معجم المصطلحات و / 503 ؛ جواهر الکلام 29 / 2) الانوار اللوامع 14 ) .12 / (بجنوردي) 5
.386 / 1 فوائد الاصول 4 (4) . 3) قاعدة لاضرر و لاضرار (عراقی)/ 211 ؛ مقالات الاصول/ 329 ) .584 / الالفاظ الفقهیۀ 1
ص: 355
اجتماعی بر آنها است، مانند زوجیت و ملکیت، از امور تأسیسی به شمار نمیآیند؛ بر خلاف عبادات که شارع مقدس آنها را ابداع
و اختراع کرده است؛ از این رو، همۀ عبادات تأسیسیاند.تمایز حکم تأسیسی از حکم امضایی به این است که در حکم تأسیسی،
شرایط، قلمرو و مفاد حکم، مستخرج از ادلۀ شرعی است؛ در حالی که در حکم امضایی با رجوع به عرف و سیرة عقلا و نحوة
«2» . اجراي حکم توسط آنان در زمان امضاي آن، میتوان به مفاد و شرایط حکم دست یافت
حکم تخییري؛ ج 3، ص: 355
() وجوب تخییري
صفحه 243 از 457
حکم تعیینی؛ ج 3، ص: 355
() وجوب تعیینی
حکم تکلیفی؛ ج 3، ص: 355
حکم تکلیفی: مقابل حکم وضعی.حکم تکلیفی، در برابر حکم وضعی (() حکم وضعی) عبارت است از حکمی شرعی که مستقیم
به فعل مکلّف تعلّق میگیرد؛ و وظیفۀ او را در ابعاد مختلف زندگی، اعم از شخصی، عبادي، خانوادگی، اقتصادي و سیاسی
مشخص میسازد، مانند حرمت نوشیدن شراب، وجوب نماز، وجوب انفاق بر بعضی از نزدیکان و اباحۀ احیاي زمین موات و وجوب
عادل بودن حاکم. 1 از این عنوان در اصول فقه سخن گفتهاند.اقسام: حکم تکلیفی به وجوب، استحباب، حرمت، کراهت و اباحه
تقسیم میشود.وجوب عبارت است از الزام شارع، مکلّف را به عملی همچون نماز، روزه و حج؛ در نتیجه واجب به فعلی گفته
میشود که شارع به گونۀ الزامی آن را از مکلّف خواسته است، بدون آنکه در ترك آن- جز در حال ضرورت- رخصتی به وي
داده باشد (() وجوب).استحباب عبارت است از اینکه شارع انجام دادن کاري را از مکلّف بخواهد؛ بدون آنکه الزامی در کار باشد؛
در نتیجه مستحب به فعلی گفته میشود که شارع
. 257 ؛ المعالم الجدیدة/ 100 / 1 دروس فی علم الاصول 1 (3) .99 -98 / 2) الشروط او الالتزامات التبعیۀ فی العقود 1 )
ص: 356
آن را از مکلّف خواسته، لیکن رخصت ترك آن را نیز به وي داده است، مانند نماز نافله (() استحباب).حرمت عبارت است از الزام
شارع، مکلّف را به اجتناب از عملی همچون دروغ و غیبت؛ در نتیجه حرام به فعلی گفته میشود که شارع به گونۀ الزامی ترك آن
را از مکلّف خواسته است، یعنی رخصتی در فعل آن- جز در حال ضرورت- به وي نداده است (() حرمت).کراهت عبارت است از
نهی شارع، مکلّف را از انجام دادن کاري با رخصت ارتکاب آن؛ در نتیجه مکروه به فعلی اطلاق میگردد که شارع از آن نهی
کرده، لیکن رخصت انجام دادن آن را نیز داده است، مانند آروغ زدن روبه آسمان (() کراهت).اباحه عبارت است از مخیّر کردن
شارع، مکلّف را بین فعل و ترك عملی بدون ترجیح یکی بر دیگري؛ در نتیجه مباح به عملی اطلاق میشود که فعل و ترك آن بر
اباحه).توجه حکم تکلیفی به انسان منوط به ()) «2» مکلّف به طور یکسان روا است، مانند راه رفتن قطع نظر از احکام عارضی آن
اهلیّت). ()) «3» . تحقق شرایط تکلیف است (() تکلیف)؛ از این رو، انسان غیر بالغ، دیوانه و ناتوان مکلّف به عمل به آن نیست
حکم توقیفی؛ ج 3، ص: 356
() توقیفی
حکم ثانوي؛ ج 3، ص: 356
() حکم واقعی
حکم حکومتی؛ ج 3، ص: 356
() حکم ولایی
حکم سلطانی؛ ج 3، ص: 356
صفحه 244 از 457
() حکم ولایی
حکم شأنی؛ ج 3، ص: 356
() حکم
حکم شرعی؛ ج 3، ص: 356
حکم شرعی: خطاب شرع، تعلّق گرفته به فعل مکلّف (() حکم).
حکم ظاهري؛ ج 3، ص: 356
حکم ظاهري: مقابل حکم واقعی.حکم ظاهري حکمی را گویند که هنگام جهل مکلّف به حکم واقعی، وظیفۀ مکلّف را مشخص
میسازد.
. 3) اوثق الوسائل/ 476 ) .65 - 258 ؛ الاصول العامۀ/ 58 / 2) دروس فی علم الاصول 1 )
ص: 357
از این عنوان در اصول فقه سخن گفتهاند.اصولیان حکم ظاهري را در برابر حکم واقعی (() حکم واقعی) بر یکی از دو معنا اطلاق
کردهاند: 1. حکم مستفاد از ادلۀ فقاهتی، که شک در حکم واقعی در موضوع آنها اخذ شده است و از آن به اصل عملی (() اصل
عملی) تعبیر میشود. مقابل آن حکم واقعی قرار دارد که مستفاد از ادلّۀ قطعی یا اجتهادي همچون امارات (() اماره) است. 2. حکم
حکم ظاهري به «1» . مستفاد از ادلّۀ غیر قطعی؛ اماره باشد یا اصل عملی. در مقابل حکم واقعی که از ادلّۀ قطعی به دست میآید
وظیفۀ مکلّف در ظرف جهل «2» . معناي دوم اعم از آن به معناي نخست است. حکم ظاهري، حکم واقعی ثانوي نیز نامیده میشود
به حکم واقعی، رجوع به امارات و با فقدان امارات، رجوع به اصول عملی است.حکمی که از اماره یا اصل عملی به دست میآید،
تکلیف ظاهري مکلّف خواهد بود، مانند اینکه هنگام شک در وجوب نماز جمعه به خبر واحد (() خبر واحد) رجوع میشود و با
در «3» . دلالت خبر واحد بر وجوب آن، نماز جمعه بر مکلّف واجب میگردد. وجوب مستفاد از اماره حکم ظاهري مکلّف است
فرض کشف مخالفت حکم ظاهري با حکم واقعی پس از امتثال آن، بحث مهمّی میان اصولیان تحت عنوان اجزاء مطرح است که
آیا امتثال حکم ظاهري کفایت از امتثال حکم واقعی میکند یا نه (() اجزاء).
حکم عقلی؛ ج 3، ص: 357
() عقل
حکم عینی؛ ج 3، ص: 357
() وجوب عینی
حکم غیابی؛ ج 3، ص: 357
ی علیه، علیه او صادر میکند حکم غیابی 􀀀 حکم غیابی: حکم صادر شده علیه طرف غایب.به رأیی که حاکم شرع در غیاب مدّع
صفحه 245 از 457
گویند و از آن در باب قضاء سخن گفتهاند.
.125 - 3) اصطلاحات الاصول/ 124 ) .4 / 2) بحر الفوائد 2 ) .6 / 75 ؛ اصول الفقه 1 - 3؛ الاصول العامۀ/ 74 / 1) بحر الفوائد 2 )
ص: 358
ی علیه 􀀀 حکم غیابی در دو صورت به شرح زیر متصور است: 1. مدّعی با حضور نزد حاکم طرح دعوا میکند. در پی آن، حاکم مدّع
را به دادگاه فرا میخواند. وي یا مطلقا از حضور در دادگاه خودداري میکند و یا از حضور نزد این قاضی خاص امتناع میورزد و
با طرح دعوا نزد قاضی اي دیگر موافق است. در فرض نخست، قاضی از مدّعی حضور شهود را مطالبه میکند، که پس از شهادت
گواهان و اثبات دعوا نزد قاضی، وي اقدام به صدور حکم غیابی علیه طرف دیگر دعوا میکند و این حکم در حق او نافذ است. در
ی علیه ترتیب اثر داده میشود یا نه، بلکه بر او واجب است نزد قاضی تعیین شده از سوي مدّعی 􀀀 فرض دوم، آیا به خواست مدّع
حضور یابد؟ مسئله اختلافی است.برخی گفتهاند: در این صورت به قرعه رجوع میشود. 2. هرکدام از متخاصمین در شهري به
قاضی اي مراجعه میکند و هریک از دو قاضی علیه طرف غایب حکم صادر میکند.در نتیجه حکم نسبت به هر دو غیابی خواهد
بود. در این صورت کدام یک از دو حکم نافذ است؟ اگر حکمی که ابتدا صادر شده مشخص باشد، به آن عمل میشود، و اگر
معلوم نباشد، به قرعه رجوع میگردد، و با علم به صدور هر دو حکم در یک زمان، در صورتی که یکی از آن دو اعلم (() اعلم) از
دیگري باشد، رأي اعلم مقدم میشود و در صورت تساوي هر دو در علم، بنابر قول برخی، مقتضاي قاعده، سقوط هر دو، و مراجعه
البته در موارد حکم غیابی، طرف «1» . به قاضی سوم مرضیّ الطرفین است.برخی در این صورت نیز رجوع به قرعه را لازم دانستهاند
دعوا) (() قضاوت) ()) «2» . غایب، پس از آگاهی از آن میتواند به حکم اعتراض کند
حکم غیري؛ ج 3، ص: 358
() وجوب غیري
حکم فعلی؛ ج 3، ص: 358
() حکم
.191 / 2) تحریر المجلّۀ 2 قسم 2 ) .380 -379 / 120 ؛ الدرّ النضید 2 -117 / 1) کتاب القضاء (گلپایگانی) 1 )
ص: 359
حکم مولوي؛ ج 3، ص: 359
حکم مولوي: حکم صادر شده از شارع به انگیزة تحریک مکلّف بر عمل.حکم مولوي، در برابر حکم ارشادي به حکمی اطلاق
میگردد که شارع مقدس به عنوان مولا به انگیزة بر انگیختن مکلّف بر فعل یا ترك، آن حکم را صادر کرده است، مانند امر به
نماز و نهی از زنا.در حکم مولوي جهت صدور حکم، مولویّت است نه مرشد و ناصح بودن، بر خلاف حکم ارشادي (() حکم
از این عنوان در اصول فقه سخن گفتهاند.از خصوصیات حکم مولوي ترتّب ثواب بر امتثال و ترتّب عقاب بر مخالفت «1» .( ارشادي
و عصیان آن است، مانند امر به نماز ظهر که اگر مکلّف آن را امتثال کند علاوه بر درك مصلحت نماز ظهر، پاداش اطاعت مأموربه
«2» . نیز به او داده میشود و در صورت ترك آن، علاوه بر فوت مصلحت آن، بر ترك مأموربه عقاب میگردد
حکم نفسی؛ ج 3، ص: 359
صفحه 246 از 457
() وجوب نفسی
حکم واقعی؛ ج 3، ص: 359
حکم واقعی: مقابل حکم ظاهري.از این عنوان در اصول فقه سخن گفتهاند.حکم شرعی دو گونه است: حکم ثابت براي چیزي به
عنوان فعلی از افعال، قطع نظر از علم یا جهل مکلّف به آن، مانند وجوب نماز صبح، حرمت دروغ، طهارت آب و نجاست ادرار و
حکم ثابت براي چیزي در ظرف جهل مکلّف به حکم واقعی. نوع اوّل، حکم واقعی و نوع دوم حکم ظاهري (() حکم ظاهري)
نامیده میشود. 1اصولیان حکم واقعی را در برابر حکم ظاهري بر یکی از دو معنا اطلاق کردهاند: 1. حکم مجعول توسط شارع
مقدس که دلیلی قطعی بر آن دلالت دارد. مقابل آن حکم ظاهري است که مستفاد از دلیلی ظنی همچون اماره (() اماره) یا اصل
عملی (() اصل عملی) است. 2. حکم مجعول توسط شارع مقدس که دلیلی قطعی یا اجتهادي، مانند اماره بر
1 (3) . 2) اصطلاحات الاصول/ 75 ) .170 / 267 ؛ نهایۀ الدرایۀ (اصفهانی) 2 -266 / 413 ؛ منتقی الاصول 5 / 1) مباحث الاصول 4 )
.6 / اصول الفقه 1
ص: 360
حکم واقعی دو قسم است: حکم واقعی ثابت «2» . آن دلالت دارد. مقابل آن حکم ظاهري است که مستفاد از اصول عملی است
براي چیزي به عنوان اوّلی آن، مانند وجوب نماز صبح، و حکم واقعی ثابت براي چیزي در حالت ضرورت، مانند جواز خوردن
مردار در حال اضطرار، که حکم اوّلی آن حرمت است؛ لیکن با پیدایی اضطرار حکم دیگري (جواز) پیدا کرده و حکم اوّلیاش
امتثال حکم واقعی ثانوي، مانند «3» . برداشته شده است.به قسم اوّل، حکم واقعی اوّلی و به قسم دوم، حکم واقعی ثانوي میگویند
تیمّم کردن در حال اضطرار، از امتثال حکم واقعی اوّلی کفایت میکند؛ لیکن در کفایت امتثال حکم ظاهري از واقعی اختلاف
است (() اجزاء).
حکم وضعی؛ ج 3، ص: 360
حکم وضعی: مقابل حکم تکلیفی.هر حکم شرعی که تکلیفی (() حکم تکلیفی) نباشد، حکم وضعی نامیده میشود و تفاوت آن
دو در این است که حکم تکلیفی ارتباط مستقیم با فعل مکلّف دارد، مانند وجوب نماز و حرمت دروغ؛ بر خلاف حکم وضعی که
ارتباط آن با فعل مکلّف غیر مستقیم است، مانند احکامی که علقۀ زوجیت را تنظیم و برقرار میسازد.اینگونه احکام به طور
مستقیم، رابطۀ خاصی را بین زوجین بر قرار میکنند و به طور غیر مستقیم بر رفتار آن دو در قبال هم اثر گذارند؛ زیرا زن و شوهر
پس از قبول زوجیّت، ملزم به رفتاري خاص در برابر یکدیگرند.بین احکام تکلیفی و وضعی ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد؛ چه آنکه
هیچ حکم وضعی اي یافت نمیشود، مگر آنکه در کنار آن حکم تکلیفیاي وجود دارد، مانند زوجیت که حکم شرعی وضعی
است و در کنارش احکامی تکلیفی از قبیل وجوب انفاق زوج بر زوجه و وجوب تمکین زوجه در برابر زوج وجود دارد، و نیز
ملکیت که حکم شرعی وضعی است که در کنار آن، احکامی تکلیفی
. 3) اصطلاحات الاصول/ 124 ) *75 - 2) الاصول العامۀ/ 74 )
ص: 361
نامگذاري این نوع احکام به احکام وضعی بدان «1» . همچون حرمت تصرف غیر مالک در مال بدون اذن مالک، یافت میشود
از این عنوان در اصول فقه و نیز در فقه، در بابهایی نظیر «2» . جهت است که غالب این احکام موضوع حکم تکلیفی واقع میشوند
حج و نکاح سخن گفتهاند.آیا احکام وضعی به طور مستقیم جعل پذیرند یا از احکام تکلیفی انتزاع میگردند؛ یعنی به تبعِ احکام
صفحه 247 از 457
تکلیفی جعل میشوند، یا اینکه احکام وضعی دو گونهاند: بعضی مستقلًا جعل پذیرند، مانند زوجیت، ملکیت، حجّیت، قضاوت،
نیابت، حرّیت و رقیّت و بعضی دیگر به تبع حکم تکلیفی، مانند شرطیت، مانعیت، سببیت و علّیت نسبت به تکالیفی که وجود یا عدم
چیزي در خود آن تکالیف یا متعلّق آنها اخذ شده است.بدین معنا که از تقیّد تکالیف به وجود چیزي، سببیت یا علّیت و یا شرطیت
انتزاع میشود و از تقیّد آن به عدم چیزي مانعیت انتزاع میگردد؛ و یا سه گونهاند: برخی به استقلال، جعل پذیرند، مانند مثالهاي
یاد شده، بعضی نه به استقلال جعل پذیرند و نه به تبع، بلکه به جعل تکوینی به تبع جعل موضوعاتشان، جعل میشوند، مانند سببیت
مطلقاً و شرطیت و مانعیت نسبت به تکلیف و دستۀ سوم به تبع جعل پذیرند، مانند شرطیت، جزئیت و مانعیت نسبت به مکلّفٌ به
احکام وضعی محصور در تعداد خاصی نیست، بلکه آنچه که به استقلال یا به تبع، «3» . (متعلّق تکلیف)؟ مسئله اختلافی است
مجعول به جعل تشریعی باشد و از احکام پنج گانۀ تکلیفی به شمار نرود، حکم وضعی است. هرچند برخی، احکام وضعی را به سه
چیز؛ سببیت، شرطیت و مانعیت؛ برخی دیگر، به پنج چیز به اضافۀ علّیت و علامت و برخی به نه چیز به اضافۀ صحّت، فساد، رخصت
حکم وضعی بر خلاف حکم تکلیفی مشروط به شرایط تکلیف نیست؛ از این رو، حکم وضعی «4» . و عزیمت محصور کردهاند
نسبت به انسان فاقد شرایط تکلیف نیز جاري است، مانند زوجیّت که
- 3) درر الفوائد (آخوند)/ 325 ) . 2) اصطلاحات الاصول/ 121 ) . 1) دروس فی اصول فقه الامامیۀ/ 397 ؛ المعالم الجدیدة/ 100 )
.69 - 396 ؛ الاصول العامۀ/ 68 / 4) منتهی الاصول 2 ) .71 - 329 ؛ الاصول العامۀ/ 69
ص: 362
بر ازدواج دختر و پسر نابالغ توسط ولیّ آنان بار میشود، همچنین ملکیت کودك نسبت به مالی که به او بخشیدهاند، و ضامن بودن
«5» . او در صورت وارد کردن خسارت به دیگري و جنب شدن کودك و دیوانه در صورت آمیزش
حکم ولایی؛ ج 3، ص: