گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
حرف د؛ ج 3، ص: 567






اشاره
دائم الحدث- دیۀ مغلّظه
ص: 567
دائم الحدث؛ ج 3، ص: 567
مانند «1» ، دائم الحدث: کسی که حدثش استمرار دارد.عنوان یاد شده به فردي اطلاق میشود که پیوسته حدث از او سر میزند
مبطون (() مبطون) و مسلوس (() مسلوس) که قادر به کنترل حدث (خروج مدفوع، ادرار و باد معده) خود نیستند. در کلمات برخی،
استحاضه). از احکام آن در باب طهارت سخن گفتهاند.دائم الحدث، یا ()) «2» عنوان دائم الحدث بر مستحاضه نیز اطلاق شده است
باید به قصد استباحه و جواز خواندن نماز، وضو بگیرد و یا به نیّت استباحه و رفع حدث. صحّت وضو با قصد رفع حدث به تنهایی
«3» . اختلافی است
دائم السفر؛ ج 3، ص: 567
() کثیر السفر
دائن؛ ج 3، ص: 567
() دَین
دادخواست؛ ج 3، ص: 567
دادخواست: نوشتۀ داد خواه به دادگاه (() دعوا).
دادخواهی؛ ج 3، ص: 567
دادخواهی [/ تحاکم؛ ترافع]: طرح دعوا در دادگاه براي احقاق حق.عنوان یاد شده در باب قضاء به کار رفته است.دادخواهی نزد
کسی که شایستگی قضاوت ندارد جایز نیست و طرح دعوا نزد وي دادخواهی نزد طاغوت به شمار میرود که در قرآن کریم از آن
صفحه 366 از 457
به صراحت نهی شده است؛ 1 مگر آنکه براي احقاق حق چارهاي جز مراجعه به وي نداشته باشد، که در این صورت، بنابر قول
مشهور جایز است 2 (() قضاوت).
3) جامع المقاصد ) .465 / ی 1 􀀀 110 ؛ العروة الوثق / 141 ؛ ذکري الشیعۀ 2 / 2) تذکرة الفقهاء 1 ) .56 / 1) منهاج الصالحین (سیستانی) 1 )
.64 - 35 ؛ القضاء والشهادات (شیخ انصاري)/ 60 / 2 جواهر الکلام 40 (5) . 1 نساء/ 60 (4) .379 -377 / 203 ؛ مفتاح الکرامۀ 1 /1
ص: 568
دعوا). ()) «3» هر گاه کسی علیه دیگري نزد حاکم شرع دادخواهی کند، رسیدگی به دعواي او بر حاکم واجب است
دادرسی؛ ج 3، ص: 568
() داد خواهی
داد زدن؛ ج 3، ص: 568
() فریاد
دادگاه؛ ج 3، ص: 568
دادگاه [مجلس قضا؛ مجلس حکم]: محل رسیدگی به دعاوي.از احکام آن در باب قضاء سخن گفتهاند.مستحب است دادگاه در
محیطی باز یا فضایی باشد که مردم به آسانی به آن جا دسترسی دارند. 1 برخی گفتهاند: مکروه است مسجد به طور دایم دادگاه
قرار داده شود؛ هرچند قضاوت کردن در مسجد به طور اتفاقی کراهت ندارد؛ لیکن برخی مطلقا قائل به عدم کراهت شدهاند.
2چنانچه یکی از دو طرف دعوا خواستار احضار طرف دیگر به دادگاه باشد، بنابر قول بسیاري، بر قاضی واجب است خواستۀ او را
اجابت و خصمش را به دادگاه احضار کند؛ مگر مواردي که استثنا شده است (() احضار).به قول بسیاري از فقها، سوگند باید در
دادگاه صورت گیرد و قسم خوردن در غیر مجلس حکم فاقد اعتبار است، مگر آنکه قسم خورنده از حضور در دادگاه معذور
باشد، مانند بیمار و زمین گیر و زن خانه نشین. 3 (() قضاوت)
دارالإسلام؛ ج 3، ص: 568
دارالإسلام: سرزمین مسلمانان.دارالاسلام به سرزمینی گفته میشود که احکام اسلام در آن منطقه نافذ و جاري است. 1 برخی قدما
براي دارالاسلام سه مصداق ذکر کردهاند: شهري که در اسلام بناشده و مشرکان به آن راه نیافتهاند، مانند بغداد و بصره؛ شهري که
به کافران تعلّق داشته است، لیکن مسلمانان آن را به تصرف خود درآوردهاند؛ و شهري که از
1 (7) .211 -208 / 3 مستند الشیعۀ 17 (6) .81 -80 2 (5) .73 / 1 جواهر الکلام 40 (4) .300 / 3) کتاب القضاء (گلپایگانی) 1 )
.78 / الدروس الشرعیۀ 3
ص: 569
بنابر «3» . برخی دارالاسلام را تنها به دو مورد اوّل اختصاص دادهاند «2» . آنِ مسلمانان بوده، لیکن به سیطرة کفّار در آمده است
تعریف و تقسیم یاد شده، دارالاسلام سرزمینی خواهد بود که تحت تصرف مسلمانان و احکام اسلام در آن، جاري باشد، هرچند
از این عنوان در بابهاي طهارت، خمس، جهاد و لقطه سخن گفتهاند.میّتی که در دارالاسلام «4» . مسلمانان در آن جا زندگی نکنند
البته «5» . پیدا شده و مسلمان یا کافر بودن وي معلوم نیست، محکوم به مسلمانی و تجهیز (غسل، کفن، نماز و دفن) او واجب است
صفحه 367 از 457
مراد از دارالاسلام در این جا منطقهاي است که مسلمانان در آن جا سکونت دارند.اگر کسی در دارالاسلام گنجی بیابد، در
صورتی که اثر اسلام (() اثر اسلام) بر آن نباشد، از آنِ یابنده است؛ لیکن باید خمس آن را بپردازد (() خمس). در صورت وجود
دفاع از دارالاسلام در برابر یورش کفّار، واجب «6» . اثر اسلام بر آن، در اینکه حکم لقطه (() لقطه) را دارد یا نه، اختلاف است
اهل کتاب (() اهل کتاب) با پذیرفتن شرایط ذمّه و پرداخت جزیه (() جزیه) میتوانند در «7» . کفایی (() وجوب کفایی) است
«8» دارالاسلام زندگی کنند و از حقوق شهروندي برخوردار باشند؛ لیکن بنابر مشهور، حقّ سکونت در حجاز (() حجاز) را ندارند
(() اهل ذمّه).براي اهل ذمّه احداث معبد در دارالاسلام جایز نیست و در صورت احداث، حاکم اسلامی باید آن را ویران سازد،
مگر در شهرهاي فتح شده با صلح، با این مفاد که زمین مال ذمّیان باشد و آنان در مقابل، به دولت اسلامی مالیات (() خراج)
لیکن معابد موجود «9» ؛ بپردازند؛ امّا اگر مفاد صلح نامه این باشد که زمین از آنِ مسلمانان باشد، احداث معبد در آن جایز نیست
کودك پیدا شده در دارالاسلام محکوم به مسلمانی است. مراد از دارالاسلام در «10» . قبل از فتح بنابر مشهور تخریب نمیگردند
«11» . این جا منطقهاي است که مسلمانان در آن زندگی میکنند نه منطقۀ کافرنشینی که تحت تصرف مسلمانان است
(7) .29 -27 / 6) جواهر الکلام 16 ) .315 / 5) المعتبر 1 ) .276 (4) .275 / 3). تذکرة الفقهاء (ق) 2 ) .343 / 2) المبسوط 3 )
11 ) جواهر الکلام ) .78 / 10 ) مسالک الافهام 3 ) .283 -280 (9) . 227 و 289 / 8) جواهر الکلام 21 ) .486 -485 / تحریرالوسیلۀ 1
.181 /38
ص: 570
دار الایمان؛ ج 3، ص: 570
() دار الإسلام
دار الحرب؛ ج 3، ص: 570
دار الحَرب [دارالکفر]: سرزمین کافران.دار الحرب به سرزمینی گفته میشود که کافران در آن سکونت دارند و احکام کفر در آن
مقابل آن دار الاسلام (() دارالاسلام) قرار دارد.از آن در بابهاي صلات، خمس، جهاد، تجارت، عتق، «1» . جا نافذ و جاري است
لقطه و دیات سخن گفتهاند.در فرض اختلاف دو یا چند نفر بر سر امامت جماعت، براي تقدیم یکی از آنان به مرجّحات رجوع
میشود. از جمله مرجّحات، پیشگام بودن یکی از آنان در هجرت از دارالحرب به دار الاسلام است که در صورت برابر بودن آنان
در آگاهی از احکام شرعی (فقه) به آن رجوع میشود.برخی گفتهاند: مرجّح فوق مربوط به قبل از فتح مکّه میباشد و پس از فتح
استفاده از آلات و اثاث معابد ویران شده در دار «2» . مکّه، هجرت قطع شده است؛ از این رو، در زمان ما چنین مرجّحی وجود ندارد
گنج پیدا شده در دار الحرب، از آنِ یابندة آن است؛ خواه اثر اسلام (() اثر اسلام) بر آن «3» . الحرب، تنها در مساجد جایز است
اموال حربیان (() اهل حرب) در «4» . باشد یا نباشد و چنانچه ارزش آن به بیست دینار یا بیشتر برسد، باید خمس آن پرداخت گردد
دار الحرب، اعم از منقول و غیر منقول که با جنگ و پیروزي بر ایشان، به دست آمده غنیمت رزمندگان مسلمان است، مگر اشیایی
که ویژة پادشاهان دار الحرب است.این گونه اموال، از انفال (() انفال) به شمار میرود؛ چنان که غنایم به دست آمده از جنگی که
اموال منقول یا غیر منقولی که مسلمان در دار الحرب از «5» . بدون اذن امام صورت گرفته جزو انفال و از آنِ امام علیه السّلام است
«6» . ساکنان حربی آن بدون جنگیدن با آنان به دست میآورد، از آنِ خود او است؛ لیکن باید خمس آن را بپردازد
/ 5) جواهر الکلام 16 ) .20 / 27 ؛ مستند الشیعۀ 10 /16 (4) .133 /14 (3) .363 / 2) جواهر الکلام 13 ) .78 / 1) الدروس الشرعیۀ 3 )
.229 /24 (6) . 123 و 126 ،6 -5
صفحه 368 از 457
ص: 571
مالی که در دارالحرب پیدا میشود و احتمال میرود از آنِ مسلمان باشد، مانند چادر و سلاح، محکوم به حکم لقطه (() لقطه)
کافري که در «7» . است. از برخی قدما نقل شده است که پس از گذشت یک سال از تعریف آن، غنیمت به شمار میرود
دارالاسلام امان (() امان) گرفته، اگر براي تجارت و مانند آن با قصد بازگشت به دار الاسلام، به دارالحرب برود، امانش محفوظ
است؛ لیکن اگر به قصد سکونت و ماندن به دارالحرب برود، امانش نسبت به خود او باطل میشود ولی نسبت به اموالی که در دار
کافر حربیاي که در دار الحرب اسلام آورده، خون و اموال منقولش محترم است. فرزندان نابالغ «8» . الاسلام دارد، محفوظ است
براي مسلمان، سکونت در دارالحرب در «9» . وي نیز در این حکم ملحق به اویند؛ لیکن اموال غیر منقول وي، غنیمت مسلمانان است
صورت عدم امکان عمل به تکالیف دینی خود، حرام، و در صورت امکان، هجرت از آن جا واجب است. درصورت امکان عمل به
از این رو، پس از برقراري آتش بس «10» . وظایف شرعی در دارالحرب ترك آن جا و هجرت به دار الاسلام مستحب خواهد بود
(() آتش بس) بازگرداندن زنانی که به دار الاسلام هجرت کرده و مسلمان شدهاند، مطلقا و نیز مردان در صورت شرط نکردن آن
در قرارداد آتش بس و عدم تمکّن آنان بر عمل به تکالیف دینی در دارالحرب، جایز نیست؛ اما در صورت شرط بازگرداندن مردان
از اسباب آزادي قهري برده، اسلام آوردن او در دار «11» . و تمکّن آنان از عمل به وظایف دینی و عدم خوف بر آنها، جایز است
بنابر تصریح گروهی، اقامۀ حدّ بر مسلمان در «12» . الحرب، قبل از مولایش و خروج وي از آن جا پیش از مولاي خود میباشد
دارالحرب مکروه است، جز در قتل عمدي که مسلمانی، مسلمانی دیگر را در آن جا بکشد. در این فرض قاتل در دار الحرب
«14» . برخی در کراهت اقامۀ حدّ اشکال کردهاند «13» . قصاص میشود
498 ؛ جامع المقاصد / 13 ) قواعد الاحکام 1 ) .145 (12) .308 - 303 و 307 (11) .38 -34 (10) .143 (9) .104 (8) .154 /21 (7)
.213 / 14 ) جواهر الکلام 21 ) .422 /3
ص: 572
اگر مسلمانی در دارالحرب، کودك گمشدهاي را بیابد، درصورتی که در آن جا مسلمانی که امکان تولد کودك از او میرود،
در اینکه اگر کافر حربی در دارالحرب مال مسلمانی را «15» . زندگی نکند، کودك پیدا شده محکوم به بردگی و مال یابنده است
از بین ببرد، ضامن است یا نه اختلاف میباشد. برخی میان از بین بردن در حال جنگ با مسلمانان و غیر حال جنگ تفصیل داده و
اگر در دارالحرب، مسلمانی، مسلمانی دیگر را به گمان کافر «16» . در فرض اوّل، وي را در صورت مسلمان شدن، ضامن ندانستهاند
حربی بودن وي بکشد، قصاص نمیشود؛ حتّی بنابر قول اکثر، دیه نیز بر عهدهاش ثابت نمیگردد و تنها کفّارة قتل مسلمان بر
قتل). ()) «17» عهدهاش میآید
دار الشرك؛ ج 3، ص: 572
() دار الحرب
دارع؛ ج 3، ص: 572
دارع: زرهدار.عنوان یاد شده در باب جهاد آمده است.از آداب جهاد این است که نیروهایی که زره بر تن و کلاه خود بر سر دارند
پیشاپیش سپاه حرکت کنند و بی زرهها و بی کلاهان (حاسر) پشت سر آنان قرار گیرند. 1
دار الکفر؛ ج 3، ص: 572
صفحه 369 از 457
() دار الحرب
دارو؛ ج 3، ص: 572
دارو: دوا.دارو عبارت است از هر مادهاي که براي درمان یا تسکین و یا پیشگیري بیماري به بیمار تجویز میشود. از آن در بابهاي
صلات، صوم، حج، نکاح، اطعمه و اشربه سخن گفتهاند.استفاده از داروي در بر دارندة مسکرات یا دیگر اشیاي حرام جز در
. 1 الکافی فی الفقه/ 253 ؛ غنیۀ النزوع/ 200 (18) .409 /43 (17) .628 -626 /41 (16) .92 /34 ؛138 /24 (15)
ص: 573
حال ضرورت و انحصار درمان به آن حرام است. در جواز استفاده از داروي در بردارندة مواد مست کننده در حال ضرورت
سجده بر گیاه خوراکی جایز نیست؛ لیکن در جواز سجده بر گیاه «1» . اختلاف است. قول منسوب به مشهور عدم جواز است
آیا روزه با رسیدن دارو به درون بدن از غیر راه دهان و بینی، «2» . دارویی که استفاده از آن تنها جنبۀ دارویی دارد، اختلاف است
در اینکه هزینۀ درمان زوجه جزء نفقه (() نفقه) به شمار میرود، «3» . مانند تزریق (() تزریق) باطل میشود؟ مسئله اختلافی است
اختلاف است. برخی قائل به تفصیل شده و گفتهاند: داروهایی که نیاز به آنها متعارف است و در مداواي بیماریهاي جزئی و رایج
به کار میرود، جزء نفقه محسوب میگردد؛ امّا داروهایی که در بیماریهاي صعب العلاج و نامتعارف کاربرد دارد، بویژه در
همراه داشتن داروهایی که ممکن است «4» . صورتی که تأمین آنها مستلزم پرداخت مبلغی زیاد باشد، جزء نفقه به شمار نمیرود
پزشکی) (() درمان) ()) «5» . انسان در سفر به آنها نیاز پیدا کند، مستحب است
دار الهجره؛ ج 3، ص: 573
دار الهجره: مدینۀ طیّبه (() مدینه)/ دار الاسلام (() دار الاسلام).
داعی؛ ج 3، ص: 573
داعی: انگیزه، قصد.داعی عبارت است از حالت و کشش درونی که انسان را بر انجام دادن عملی بر میانگیزد. فقها در بخش
عبادات در مسئلۀ نیّت، این بحث را مطرح کردهاند که نیّتِ (قصد قربت) معتبر در عبادات آیا داعی است یا گذراندنِ به جا آوردنِ
عمل براي خدا در ذهن؟ بنابر قول نخست، در تحقق
3) جواهر ) .495 -493 / 421 ؛ مستمسک العروة 5 / 2) جواهر الکلام 8 ) .445 -444 / 34 ؛ جواهر الکلام 36 / 1) مستند الشیعۀ 15 )
(5) .317 -316 / 338 ؛ تحریر الوسیلۀ 2 -335 / 4) جواهر الکلام 31 ) .286 / 543 ؛ تحریر الوسیلۀ 1 / ی 3 􀀀 297 ؛ العروة الوثق / الکلام 16
.338 / ی 4 􀀀 169 ؛ العروة الوثق / جواهر الکلام 18
ص: 574
نیّت، صرف وجود انگیزة انجام دادن عبادت در نفس انسان براي خدا کافی است؛ بر خلاف قول دوم که نیّت با گذراندن آن
نیّت). ()) «1» انگیزه در ذهن تحقق مییابد
داغ؛ ج 3، ص: 574
داغ: بسیار گرم و سوزان/ اثر بر جاي مانده از گذاردن آهن گداخته بر بدن حیوان یا انسان/ آهن گداختهاي که براي معالجه یا
علامت گذاري بر پوست انسان یا حیوان میگذارند.از داغ به معناي نخست به مناسبت در باب اطعمه و اشربه سخن
صفحه 370 از 457
گفتهاند.خوردن غذاي داغ کراهت دارد و مستحب است لحظاتی صبر کند تا از داغی بیفتد. 1از داغ به معناي دوم و سوم در بابهاي
زکات، اطعمه و اشربه وحدود سخن گفتهاند.مداوا کردن زخم با شکافتن و داغ نهادن بر آن، در صورت حصول بهبودي با آن در
نظر اهل خبره، بدون بیم بر جان، جایز است. 2مستحب است محل قطع دست و پاي دزد و محارب را پس از اجراي حدّ و بریدن-
جهت جلوگیري از خونریزي- با روغن زیتون داغ کنند. 3داغ نهادن بر صورت حیوان مکروه است. 4حیوانی که به جهت زکات یا
صدقه و یا جزیه گرفته میشود، مستحب است بر مواضعی از بدنش که مقاومتر و آشکار است، از قبیل رانها و بن گوش، با داغ
کردن، علامت نهند و عنوانی را که جهت آن گرفته شده (زکات، صدقه و جزیه) بر داغ (به معناي سوم) بنویسند. 5
دالان؛ ج 3، ص: 574
دالان [دهلیز]: راهروي باریکی میان در ورودي و ساختمان.عنوان یاد شده به مناسبت در باب صلح و یمین آمده است.اگر مالک
طبقۀ بالا و پایین ساختمان
1 وسائل الشیعۀ (2) . 532 م 943 -531 / 17 ؛ توضیح المسائل مراجع 1 / 157 ؛ کتاب الطهارة (شیخ انصاري) 2 / 1) جواهر الکلام 9 )
3 جامع عباسی/ (4) . 163 ؛ التحفۀ السنیۀ/ 346 / 2 تحریر الوسیلۀ 2 (3) .261 / 38 ؛ مستند الشیعۀ 15 / 398 ؛ الدروس الشرعیۀ 3 /24
.456 / 5 جواهر الکلام 15 (6) .483 / 26 ؛ وسائل الشیعۀ 11 / 4 مفاتیح الشرائع 2 (5) .542 / 419 ؛ جواهر الکلام 41 -418
ص: 575
در مالکیّت دالان، بایکدیگر اختلاف کنند و هیچ کدام براي اثبات ادعاي خود بیّنهاي نداشته باشد، با وجود راه پلۀ طبقۀ بالا از
دالان، حکم به مالکیت مشترك هر دو میشود؛ اما اگر راه پله از بیرون ساختمان باشد، حکم به مالکیّت دالان براي مالک طبقۀ
را به کار برده، دالان هم جزو آن محسوب میشود و « دار » کسی که قسم خورده به خانهاي وارد نشود، اگر لفظ «1» . پایین میگردد
«2» . را به کار برده، دالان جزو آن نخواهد بود. در نتیجه در صورت دوم با دخول در دالان قسم شکسته نمیشود « بیت » اگر لفظ
دام؛ ج 3، ص: 575
دام: ابزار شکار و گرفتار کردن حیوانات/ جانور اهلی علف خوار (() اهلی).دام به معناي نخست، عبارت است از وسیلهاي همچون
تور و مانند آن که براي گرفتار کردن و صید جانوران در جایی کار میگذارند. از آن در باب صید و ذباحه سخن گفتهاند.کسی
که به قصد صید، دامی میافکند آنچه در دام افتد مالک میشود، هرچند پس از به دام افتادن فرار کند؛ از این رو، چنانچه کسی
دیگر آن را صید کند مالک نمیشود؛ 1 لیکن اگر گستردن دام به قصد صید نباشد، بنابر تصریح برخی، صرف به دام افتادن موجب
مالکیت نمیشود، مگر آنکه دام گستر آن را بگیرد. و اگر دیگري آن را بگیرد مالک آن میشود. 2اگر کسی دام دیگري را
غصب و با آن صید کند صید از آنِ غاصب است نه مالک دام، هرچند غاصب به جهت غصب مرتکب گناه شده است. البته اجرة
المثل استفاده از دام بر عهدة غاصب است که به مالک میپردازد 3 (() اجرة المثل). (() آلات صید)
دامان؛ ج 3، ص: 575
دامان: دامن.از آن به مناسبت در باب صلات و نکاح نام بردهاند.
1 جواهر (3) .260 / 306 ؛ مسالک الافهام 11 -305 / 2) جواهر الکلام 35 ) .296 / 109 ؛ مسالک الافهام 4 / 1) تذکرة الفقهاء 16 )
.299 / ي 6 􀀀 3 کلمۀ التقو (5) .299 / ي 6 􀀀 204 ؛ کلمۀ التقو 2 (4) .204 -202 / الکلام 36
ص: 576
صفحه 371 از 457
بوسیدن و نشاندن دختر بچۀ شش ساله بر دامن توسط «1» . مستحب است نگاه نمازگزار در تشهد و بین دو سجده به دامانش باشد
«3» . برخی معاصران ترك آن را بنابر احتیاط لازم دانستهاند «2» . نامحرم بدون شهوت مکروه است
دامعه؛ ج 3، ص: 576
است 1 (() دامیه)؛ لیکن برخی گفتهاند: « دامیه » دامعه: زخم نافذ در گوشت و موجب جریان خون.به گفتۀ برخی فقها دامعه همان
معروف میان لغویان، مغایرت آن دو با یکدیگر است. دامعه جراحت توأم با جریان خون است؛ بر خلاف دامیه که خون با آن
جریان ندارد. برخی لغویان عکس آن را گفته و معتقدند دامیه زخم توأم با جریان خون و دامعه زخم سبکتر از آن است.جمعی از
تعبیر میشود بنابر « شجاج » فقها نیز بر این نظرند. 2 از عنوان یاد شده در باب دیات سخن گفتهاند.جراحت سر و صورت که از آن به
قول مشهور داراي هشت مرتبه است. 3 مرتبۀ دوم آن دامیه است. دیۀ دامیه- که به مرتبۀ متلاحمه (() متلاحمه) نرسیده- دو شتر
است؛ بنابر این، دیه دامعه دو شتر خواهد بود. 4 (() جراحت)
دامغه؛ ج 3، ص: 576
دامغه: جراحتی که پردة مغز را شکافته و به مغز رسیده است.از آن در باب قصاص و دیات سخن رفته است.قصاص: از آنجا که در
جنایت دامغه زنده ماندن مجنیّ علیه بسیار بعید مینماید فقها دامغه را از مراحل هشت گانۀ شجاج (جراحت سر و صورت) به شمار
نیاوردهاند. با مرگ مجنیّ علیه بر اثر دامغه و عمدي بودن جنایت، قصاص با وجود شرایط آن ثابت است. در صورت زنده ماندن
وي تنها دیه ثابت است و
/ 244 ؛ هدایۀ العباد (گلپایگانی) 2 / 3) تحریر الوسیلۀ 2 ) .93 -90 / 83 ؛ مبانی العروة (النکاح) 1 /29 (2) .387 / 1) جواهر الکلام 10 )
4 (7) .317 / 3 جواهر الکلام 43 (6) .429 / 2 کشف اللثام 11 (5) .690 -689 / 1 قواعد الاحکام 3 (4) . 308 ؛ وسیلۀ النجاة/ 699
.323 -322
ص: 577
دیات: اگر مجنیّ علیه بر اثر دامغه بمیرد، دیۀ آن دیۀ کامل «1» . قصاص- به دلیل خطر داشتن براي جان جنایتکار- جاري نمیشود
یا جانی علاوه بر آن باید ارش «2» است؛ امّا اگر زنده بماند، در اینکه دیۀ آن همانند دیۀ مأمومه (() آمّه) یک سوم دیۀ نفس است
جراحت) ()) «3» . (() ارش) بپردازد، اختلاف است
دامیه؛ ج 3، ص: 577
نیز نامیدهاند 1 (() دامعه)، « دامعه » دامیه: جراحت نافذ در گوشت به مقدار اندك و موجب جریان خون.دامیه، که برخی آن را
یعنی نخستین مرحله (() « حارصه » مرحلۀ دوم از مراحل هشت گانۀ شجاج (جراحت سر و صورت) است. البته برخی آن را با
حارصه) مترادف دانستهاند. 2 اختلاف یاد شده تنها در نامگذاري است و تأثیري در حکم ندارد.از آن در باب قصاص و دیات
سخن گفتهاند.در دامیه قصاص ثابت است. 3 دیۀ دامیه دو شتر است. 4 (() جراحت)
دانستن؛ ج 3، ص: 577
() علم
صفحه 372 از 457
دانشآموز؛ ج 3، ص: 577
دانشآموز: فراگیرندة دانش.از عنوان یاد شده در بابهاي زکات، جهاد، شهادات و دیات سخن گفتهاند.آیا دانشآموز نیازمندي که
توانایی کسب و کار را دارد، لیکن تحصیل علم- اعم از واجب و مستحب- مانع کار کردن او است، استحقاق دریافت زکات را
دارد؟مسئله بین جواز و عدم جواز مطلقا و جواز در صورت عینی بودن وجوب تحصیل (() وجوب عینی) اختلافی است. البته در
جایی که تحصیل علم نه واجب باشد و نه مستحب، گرفتن زکات جایز نیست.اختلاف یاد شده در فرضی است که زکات از سهم
فقرا داده شود؛ اما اگر از
274 ؛ جواهر / 3) الروضۀ البهیۀ 10 ) . 407 ؛ الجامع للشرائع/ 600 / 2) کتاب السرائر 3 ) .355 / 337 و 42 -336 / 1) جواهر الکلام 43 )
؛ 455 ؛ النهایۀ/ 775 -452 / 2 مسالک الافهام 15 (5) .429 / 1 کشف اللثام 11 (4) . 336 ؛ تفصیل الشریعۀ (الدیات)/ 258 / الکلام 43
.322 /43 4 (7) .355 / 3 جواهر الکلام 42 (6) . الوسیلۀ/ 444
ص: 578
اللّ ) داده شود، بنابر قول مشهور- که موضوع این سهم را هر مصلحتی که مطلوب خدا است میدانند- جایز
􀀀
اللّ (() سبیل ه
􀀀
سهم سبیل ه
ادب کردن دانشآموز نابالغی که کاري ناشایست انجام داده، با اجازة ولیّ او به «1» . است به شرط آنکه تحصیل علم راجح باشد
مقدار ضرورت جایز است، به شرط آنکه موجب دیه نشود. اگر به این حد برسد- مانند آنکه بر اثر زدن، صورت دانشآموز سرخ
و برخی تا پنج یا شش «3» برخی، زدن دانشآموز را تا سه ضربۀ خفیف «2» . یا بدنش کبود شود- دیه بر عهدة معلم ثابت است
برخی گفتهاند: ادب کردن دانش آموز بالغ «4» . ضربۀ سبک- در حدي که موجب ثبوت دیه نگردد- با اذن ولیّ او جایز دانستهاند
مربی شنا چنانچه در مراقبت از دانشآموز نابالغ کوتاهی کند و «5» . با زدن در صورت ارتکاب گناه منوط به اذن حاکم شرع است
برخی، در فرض نخست مربی را ضامن دانستهاند، «6» . او غرق شود، ضامن دیۀ او است و اگر دانش آموز بالغ باشد ضامن نیست
چنان که «7» . هرچند در حفظ دانشآموز کوتاهی نکرده باشد؛ لیکن به سبب اشتباه در آموزش موجب غرق شدن او شده است
آموزش) ()) «8» . برخی، در فرض دوم، مربی را در صورت کوتاهی و تقصیر ضامن دانستهاند
دانق؛ ج 3، ص: 578
دانِق: واحدي در وزن.دانق- معرّب دانگ- از ابزار توزین است که در زمان ائمّه علیهم السّلام رایج بوده است و وزن درهم را با آن
تعیین میکردند. دانق، معادل هشت دانه جُوِ متوسط 1 و برابر با یک ششم درهم است؛ بنابر این، یک درهم معادل شش دانق
خواهد بود 2 (() درهم).
3) الفتاوي المیسرة (سیستانی)/ ) .523 / 2) مجمع المسائل 1 ) .228 -226 / 105 ؛ مستمسک العروة 9 -104 / ی 4 􀀀 1) العروة الوثق )
8) کشف اللثام ) .107 -106 / 7) جواهر الکلام 43 ) .1025 / 6) شرائع الاسلام 4 ) .424 (5) .423 / 4) صراط النجاة 1 ) .434 -433
.174 / 2 جواهر الکلام 15 (10) . 1 الاوزان و المقادیر/ 22 و 26 ؛ اوزان المقادیر/ 134 (9) .257 /11
ص: 579
دانه؛ ج 3، ص: 579
دانه: تخمک لقاح یافته و رشد کردة گیاهان که میتواند منشأ گیاه جدید شود.عنوان یاد شده به مناسبت در باب زکات و تجارت
«1» . به کار رفته است.زکات: بنابر قول مشهور، زمان تعلّق زکات به گندم و جو هنگام بسته و سفت شدن دانههاي آنها است
صفحه 373 از 457
«2» تجارت: فروختن خوشه (() خوشه)، مانند خوشۀ گندم، جو و برنج قبل از شکلگیري و بسته شدن دانههاي آن صحیح نیست
(() بدوّ صلاح). (() بذر)
دایره؛ ج 3، ص: 579
دایره: خطّ منحنی یا گرد که معمولا محیط بر چیزي است/ سازي ضربی به شکل حلقهاي چوبی که یک روي آن از پوست است
(() دف).دایره به معناي نخست در بابهاي طهارت، صلات و صوم به کار رفته است.براي تشخیص خون بکارت از حیض در
صورت اشتباه، پنبهاي درون شرمگاه گذاشته میشود. اگر خون دایره وار در پنبه شکل بگیرد، خون بکارت و اگر در آن فرو رود،
خون حیض است. 1در صحّت نماز جماعت با یک امام گرد کعبه به صورت دایرهاي اختلاف است 2 (() استداره).گرد کردن
نگین انگشتر 3 و نیز محاسن، 4 مستحب است.بنابر قول مشهور، نمودار شدن نوري ضعیف و دایره وار گرد هلال، نشانۀ دو شبه
بودن ماه و ثبوت اوّل ماه در شب قبل نیست. 5 (() دایرة هندي) (() دایرة نصف النهار)
دایرة نصف النّهار؛ ج 3، ص: 579
دایرة نصف النّهار: دایرهاي فرضی.دایرة نصف النّهار دایرهاي است فرضی که بر قطب شمال و قطب جنوب و سمت الرأس و سمت
القدم میگذرد. این
(5) .118 / 2 الحدائق الناضرة 11 (4) .532 / ی 1 􀀀 140 ؛ العروة الوثق / 1 جواهر الکلام 3 (3) .77 /24 (2) .214 / 1) جواهر الکلام 15 )
142 ؛ کفایۀ / 278 ؛ صراط النجاة 2 / 5 منهاج الصالحین (خویی) 1 (7) .418 / 110 ؛ کشف الغطاء 2 /2 4 (6) .79 / 3 وسائل الشیعۀ 5
.290 / 263 ؛ الحدائق الناضرة 13 / الاحکام 1
ص: 580
عنوان به مناسبت در باب صلات به کار رفته است.وقت نماز ظهر زوال خورشید است که با میل پیدا کردن آن از دایرة نصف النهار
از فوق الارض (بالاي افق) به سمت غرب تحقق مییابد (() زوال). چنان که نیمۀ شب زمانی خواهد بود که خورشید از تحت
«1» . الارض (پایین افق) به دایرة نصف النهار برسد
دایرة هندي؛ ج 3، ص: 580
دایرة هندي: صفحۀ شاخص جهت تعیین وقت و ساعت.براي رسم دایرة هندي در زمین مسطّح و صاف، دایرهاي رسم میگردد،
سپس شاخصی نوك تیز به مقدار تقریبی یک چهارم قطر دایره به صورت عمود در مرکز دایره نصب میشود. با طلوع آفتاب، سایۀ
شاخص در دو نوبت علامت گذاري میشود: یکی پس از طلوع آفتاب، زمان ورود نوك سایۀ شاخص در دایره و دیگري پس از
زوال، هنگام خروج سایه از دایره.آنگاه بین دو علامت خطی مستقیم کشیده و سپس نصف میشود و در مرحلۀ آخر، بین نقطۀ
وسط خط و مرکز دایره خطی رسم میگردد که از آن به خطّ نصف النهار تعبیر میشود. 1 این عنوان به مناسبت در باب صلات به
کار رفته است.وقت نماز ظهر هنگام زوال خورشید و گذشتن آن از خط نصف النهار است. از جمله راههاي تشخیص آن، دایرة
هندي است که با میل پیدا کردن سایۀ شاخص از روي خط نصف النهارِ دایرة هندي به سمت مشرق، زوال تحقق مییابد و وقت
نماز ظهر است. 2 البته در علامت بودن این دایره براي زوال در همۀ زمانها اشکال شده است. ضمن آنکه این ادعا که شاخص در
همۀ مکانها به اندازة یک چهارم قطر دایره است، صحیح نیست؛ زیرا شاخص در مکانهاي با عرض 42 درجه و دو دقیقه به عنوان
مثال باید کمتر از یک چهارم باشد؛ 3 از این رو، گفتهاند: اندازة شاخص باید به گونهاي باشد که سایۀ آن قبل از زوال وارد دایره
صفحه 374 از 457
شود. 4 برخی نیز گفتهاند: احتیاط آن است که علامت منصوص در
2 (3) .163 -162 / 103 ؛ الحدائق الناضرة 6 -102 / 1 جواهر الکلام 7 (2) .231 / 109 ؛ التنقیح (الصلاة) 1 / 1) الحدائق الناضرة 6 )
.238 / 4 التنقیح (الصلاة) 1 (5) .138 - 3 الحبل المتین/ 137 (4) .162 / 103 ؛ الحدائق الناضرة 6 / جواهر الکلام 7
ص: 581
«5» . تشخیص زوال مراعات شود؛ هرچند بعد از میل خورشید از خطّ نصف النهار باشد
دایگی؛ ج 3، ص: 581
دایگی: شیر دادن و پرورش کودك دیگري.از احکام آن در بابهاي اجاره، نکاح و دیات سخن گفتهاند.اجاره: زن میتواند با اجازة
شوهر براي دایگی اجیر شود 1 و در صورت عدم رضایت شوهر و منافات داشتن دایگی با حقّ واجب زوج، اجاره دادن خود براي
این کار بر زن حرام و اجاره باطل است. 2مشاهدة کودك توسط دایه یا توصیف آن، به گونهاي که جهالت بر طرف گردد، شرط
صحّت عقد اجاره است. در اینکه مشخص بودن محلّ شیر دادن نیز شرط است یا نه، اختلاف است. 3زنی که تنها براي دایگی اجیر
شده، کارهایی همچون پرستاري، نگهداري و شستن لباسهاي کودك بر او واجب نیست، مگر آنکه حضانت و پرستاري یا بردن در
منزل در متن عقد ذکر شود که در فرض آخر، مراقبت از کودك لازمۀ آن خواهد بود. 4نکاح: مستحب است دایهاي که براي
کودك برمیگزینند، آزاد، دوازده امامی، عاقل، عفیف و زیبا باشد و اجیر کردن کنیز، غیر دوازده امامی، کم خرد، زنازاده، زشت
صورت، بد خوي و زنی که از راه زنا حامله و داراي شیر شده، مکروه است. 5در حال اضطرار میتوان زن ذمّی (() اهل ذمّه) را
براي دایگی برگزید. در این صورت سزاوار است او را از نوشیدن شراب و خوردن گوشت خوك بازداشت؛ لیکن سپردن کودك
به وي براي بردن به منزل مکروه است. این کراهت دربارة دایۀ مجوسی شدیدتر است. 6دیات: دایه امین است (() امانت) و اگر
مدّعی فوت کودك شود قولش پذیرفته است. 7 اگر دایه کودك را به خانوادهاش بازگرداند، لیکن آنان، منکر فرزندي وي باشند،
قول دایه پذیرفته میشود، مگر آنکه دروغگویی وي ثابت گردد که در این صورت بنابر مشهور باید کودك آنان
/ 3 جواهر الکلام 27 (8) .363 -362 / 2 مستند العروة (الإجارة) 1 (7) .293 / 1 جواهر الکلام 27 (6) .103 / 5) جواهر الکلام 7 )
6 (11) . 511 م 2488 / 307 ؛ توضیح المسائل مراجع 2 -306 / 5 جواهر الکلام 29 (10) .605 / 4 الحدائق الناضرة 21 (9) .299 -298
.239 / 7 مبانی تکملۀ المنهاج 2 (12) .308 / جواهر الکلام 29
ص: 582
زنی که دایگی کودکی را پذیرفته، بدون اجازة «8» . را به خانوادهاش تحویل دهد و در صورت عدم تحویل باید دیۀ او را بپردازد
اگر بر اثر غلتیدن دایه در خواب روي «9» . ولیّ کودك نمیتواند او را به دایهاي دیگر تحویل دهد و اگر چنین کند ضامن است
کودك، وي بمیرد، در ثبوت دیه بر دایه یا عاقلۀ او (() عاقله) اختلاف است. برخی قائل به تفصیل شده و گفتهاند: اگر علّت پذیرش
مرضعه) (() رضاع) ()) «10» . کودك، فقر و نیاز بوده، دیه بر عاقله است و اگر فخر فروشی و مانند آن بوده، بر عهدة خود دایه است
داین؛ ج 3، ص: 582
داین: طلبکار (() دین).
دایی؛ ج 3، ص: 582
دایی: برادر مادر.از آن در بابهاي تجارت، نکاح، اطعمه و اشربه و ارث نام بردهاند.انسان میتواند مالک دایی خود- که برده است-
صفحه 375 از 457
گردد، گرچه مکروه است 1 (() بردگی). دایی مَحرم انسان است؛ بنابر این، ازدواج با او جایز و صحیح نیست؛ هرچند با واسطه
باشد، مانند دایی پدر یا مادر. در این حکم فرقی بین دایی نسبی و رضاعی (() رضاع) نیست. 2نفقۀ دایی (() نفقه) بر انسان واجب
نیست، هرچند مستحب است. 3خوردن از منزل دایی بدون اذن او در حدّ متعارف، بدون تباه کردن و علم نداشتن به ناخشنودي وي
جایز است (() خوردن). 4دایی در ارث جزء طبقۀ سوم به شمار میرود. اگر وارث میّت منحصر به دایی او باشد، همۀ مال به او
میرسد و اگر متعدد باشند، مال به طور مساوي میان آنان تقسیم میشود، مگر آنکه برخی پدري و مادري یا پدري و برخی دیگر
مادري باشند، که در این صورت، دایی مادري، اگر یکی باشد یک ششم و اگر متعدد
1 جواهر (11) .224 -223 / 86 ؛ مبانی تکملۀ المنهاج 2 -85 (10) .84 / 9) جواهر الکلام 43 ) .84 -83 / 238 ؛ جواهر الکلام 43 (8)
.406 /36 4 (14) .371 -368 /31 3 (13) . 241 و 309 /29 2 (12) .145 -144 / الکلام 24
ص: 583
اگر دایی با دیگر افراد طبقۀ سوم جمع شود، «5» . باشند یک سوم ارث میبرند و باقی مانده به دایی پدري و مادري میّت میرسد
«6» . بنابر مشهور دو سوم مال به عمو و عمه و یک سوم آن به دایی و خاله میرسد که به طور مساوي میانشان تقسیم میگردد
داییزاده؛ ج 3، ص: 583
داییزاده: فرزند دایی.از آن در باب تجارت و ارث سخن گفتهاند.تملّک کردن داییزاده مکروه و آزاد کردن وي پس از خرید
مستحب است 1 (() بردگی).داییزاده از طبقۀ سوم ارثبران به شمار میرود و چنانچه میّت جز داییزاده وارثی نزدیکتر به خود
نداشته باشد، همۀ اموالش به او میرسد و در صورت تعدد داییزاده، اعم از دختر و پسر به مقدار ارث پدرشان به تساوي ارث
میبرند؛ بنابر این، اگر بعضی داییزادگان از دایی پدري و مادري یا پدري و بعضی دیگر از دایی مادري میّت باشند، بر داییزاده
از دایی مادري یک ششم در صورت یکی بودن و یک سوم در صورت تعدد از ترکۀ میّت داده میشود و باقی مانده به داییزاده از
دایی پدر و مادري یا پدري میّت داده میشود 2 (() ارث).
دبا؛ ج 3، ص: 583
دَبا: ملخ کوچک ناتوان از پرواز. 1عنوان یاد شده در باب اطعمه و اشربه به کار رفته است.خوردن دبا از جهت عدم صدق اطلاق
شکار بر آن- به دلیل ناتوانی از پرواز- حرام است. 2 (() ملخ)
دباسی؛ ج 3، ص: 583
دُباسی: نوعی کبوتر با رنگی بین سیاه و سرخ 1 (() کبوتر).
1 ایضاح (9) .167 -165 / 2 الروضۀ البهیۀ 8 (8) . 192 ؛ إصباح الشیعۀ/ 472 / 1 تحریر الاحکام 4 (7) .182 (6) . 172 و 181 /39 (5)
/ 185 و 36 / 1 جواهر الکلام 20 (11) .178 / 96 ؛ جواهر الکلام 36 / 2 کتاب السرائر 3 (10) .324 / 142 ؛ قواعد الاحکام 3 / الفوائد 4
.317
ص: 584
دبّاغی؛ ج 3، ص: 584
دَبّاغی: عمل جدایی پشم و چربی از پوست حیوان و تبدیل آن به چرم یا پوست صنعتی.از آن در بابهاي طهارت، صلات و اطعمه و
صفحه 376 از 457
استفاده از پوست «1» . اشربه سخن گفتهاند.پوست مردار حیوانی که داراي خون جهنده است، بنابر مشهور با دباغی پاك نمیشود
حیوان حرام گوشتی که تذکیه (() تذکیه) شده- بنابر قول به تذکیهپذیر بودن آن- در غیر نماز جایز است؛ لیکن در اینکه جواز آن
مشروط به دباغی است یا نه اختلاف است. اشتراط، به مشهور نسبت داده شده است، امّا مشهور متأخران قائل به کراهت استعمال آن
بدون دباغی یا استحباب دباغی آن شدهاند. برخی بین استفاده از آن در مایعات و غیر مایعات تفصیل داده و در صورت اوّل دباغی
«2» . را شرط دانستهاند.بنابر قول به لزوم دباغی، در اینکه منشأ آن توقّف طهارت پوست بر دباغی است یا صرف تعبّد، اختلاف است
()) «4» . امامت دباغ در نماز براي غیر صنف دباغان مکروه است «3» . بر عدم جواز دباغی با شیء نجس ادعاي اجماع شده است
پوست)
دبر؛ ج 3، ص: 584
دُبُر: مخرج غائط، مقعد.عنوان یاد شده در بسیاري از ابواب نظیر طهارت، صلات، صوم، حج، نکاح، طلاق، و حدود به کار رفته
است.عورت بودن دبر: دبر مانند قُبُل عورت به شمار میرود 1 و تمامی احکام عورت از قبیل وجوب پوشاندن آن در نماز و از هر
بینندة محترم جز همسر، مالک (مذکر) و کنیز و کودك غیر ممیز، بر آن مترتّب است 2 (() عورت).آمیزش در دبر: بنابر مشهور،
آمیزش با زوجه و هر زنی که آمیزش با او از قُبُل جایز است، مانند کنیز، از دبر نیز جایز است؛ لیکن با کراهت شدید، بویژه در
صورت ناخشنودي زن. 3 همچنین بنابر
/ 201 ؛ الحدائق الناضرة 5 / 351 و 36 -349 /6 ،73 / 2) جواهر الکلام 8 ) .332 / 302 ؛ مستمسک العروة 1 -301 / 1) جواهر الکلام 5 )
-2 /2 2 (6) .182 / 6 و 8 / 1 جواهر الکلام 2 (5) .193 / ی 3 􀀀 391 ؛ العروة الوثق -390 /13 (4) .352 -351 / 3) جواهر الکلام 6 ) .523
.503 / ی 5 􀀀 111 ؛ العروة الوثق -103 / 3 جواهر الکلام 29 (7) .305 / ی 1 􀀀 6؛ العروة الوثق
ص: 585
آمیزش با مرد در دبر لواط به شمار میرود و از گناهان کبیره (() «4» . مشهور آمیزش با زوجه از دبر در حال حیض کراهت دارد
چنان که آمیزش با زن اجنبی از دبر حرام و بنابر مشهور زنا محسوب «5» ؛ گناه کبیره) و موجب ثبوت حدّ لواط (() لواط) است
زنا).آمیزش از دبر با همسر قبل از نه سالگی بنابر تصریح برخی همچون قُبُل حرام ()) «6» میشود و موجب ثبوت حدّ زنا است
آمیزش با حیوان)؛ چنان که در حرمت ()) «8» در احکام و آثار مترتّب بر آمیزش با حیوان، تفاوتی میان قُبُل و دُبُر نیست «7» . است
احرام) تفاوتی میان آن دو وجود ندارد.آثار آمیزش در دبر: تمامی آثار ()) «10» و مُحرم «9» آمیزش بر روزه دار بنابر مشهور
و الحاق فرزند «14» عدّه «13» ، ثبوت همۀ مهر «12» ، حرمت ازدواج «11» ، آمیزش از قُبُل، از قبیل تحقق جنابت بنابر قول مشهور
()) «17» احصان) و حلال شدن زن سه طلاقه بر همسر سابقش ()) «16» بر آمیزش از دبر نیز مترتّب است؛ مگر تحقق احصان «15»
همچنین «18» . تحلیل) و نیز تحقق رجوع در ایلاء (() ایلاء) که آمیزش از دبر کافی نیست و تنها با آمیزش از قُبُل محقق میشوند
آیا عدم تمکین زوجه نسبت به آمیزش از دبر نشوز (() «19» . وطی در دبر زوجه کفایت از آمیزش واجب در چهار ماه نمیکند
سایر احکام: گذاشتن مقداري پنبه در دبر میّت در صورت احتمال خروج «20» . نشوز) محسوب میشود یا نه؟ مسئله اختلافی است
لمس کردن دبر و حتّی باطن آن موجب بطلان وضو نیست؛ هرچند وضو گرفتن پس از آن «21» . نجاست از آن، مستحب است
برخی نیز در استحباب وضو پس از لمس خدشه «22» . مستحب است. از برخی قدما بطلان وضو بر اثر لمس آن نقل شده است
«23» . کردهاند
/18 (10) .220 -219 /16 (9) .636 / 284 و 41 /36 (8) .416 /29 (7) .260 (6) .378 -374 /41 (5) .228 / 4) جواهر الکلام 3 )
- 120 و 211 /32 (14) .75 /31 (13) .349 / 12 ) جواهر الکلام 29 ) .4 / 31 ؛ الحدائق الناضرة 3 /3 (11) .351 -349 / 297 و 20
صفحه 377 از 457
19 ) العروة ) .159 -158 / 330 ؛ مسالک الافهام 10 /33 (18) .161 -160 /32 (17) .272 /41 (16) .110 / 222 و 29 /31 (15) .213
21 ) جواهر ) .140 / 303 ؛ مدارك العروة (اشتهاردي) 29 / 20 ) جواهر الکلام 31 ) .67 / 505 ؛ مستمسک العروة 14 -504 / ی 5 􀀀 الوثق
.115 -112 / 23 ) الحدائق الناضرة 2 ) .418 -417 /1 (22) .207 -206 / الکلام 4
ص: 586
دَبور؛ باد؛ ج 3، ص: 586
() باد
دثار؛ ج 3، ص: 586
دِثار: لباسی که روي لباسهاي دیگر میپوشند.دثار به لباسی گویند که روي لباسهاي دیگر بر تن میکنند و نیز چیزي مانند چادر و
پتو که شخص هنگام خوابیدن روي خود میاندازد. عنوان یاد شده در باب طهارت به کار رفته است.تیمّم (() تیمّم) با امکان وضو
یا غسل صحیح نیست، مگر در مواردي، از جمله براي خوابیدن که بنابر قول مشهور، تیمّم بر دثار (لحاف یا لباس) مطلقا، حتی بدل
از غسل صحیح است. برخی، مشروعیّت آن را تنها به بدل از وضو اختصاص دادهاند و برخی، قدر متیقن آن را صورتی دانستهاند
«1» . که پس از قرار گرفتن شخص در رختخواب، متذکر شود که وضو ندارد
دَحْو الارض؛ ج 3، ص: 586
() روز دحو الأرض
دخان؛ سوره؛ ج 3، ص: 586
دخان؛ سوره: چهل و چهارمین سورة قرآن کریم.از آن به مناسبت در باب صلات سخن گفتهاند.سورة دخان از حوامیم (() حوامیم)
است و قرائت آن در نمازهاي واجب و مستحب، 1 در شب 2 یا روز جمعه 3 و نیز صد مرتبه در هر شب از شبهاي ماه رمضان 4
مستحب است.
دخانیات؛ ج 3، ص: 586
دخانیات: آنچه از توتون و تنباکو به صورت سیگار و جز آن استعمال میشود.از آن در باب صلات و صوم و نیز مسائل مستحدثه
سخن گفتهاند.کشیدن سیگار و دیگر انواع دخانیات در صورتی که ضرر مهمی داشته باشد حرام است. 1
.117 / 2 تذکرة الفقهاء 4 (3) .299 / 141 ؛ بحار الانوار 92 / 478 ؛ وسائل الشیعۀ 6 / 1 کشف الغطاء 3 (2) .192 / ی 2 􀀀 1) العروة الوثق )
.600 / 1 توضیح المسائل مراجع 2 (6) .362 / 4 وسائل الشیعۀ 10 (5) .280 / 3 رسائل الشهید الثانی 1 (4)
ص: 587
بنابر تصریح بسیاري از معاصران، اجتناب از رساندن دود دخانیات به حلق «2» . سجده کردن بر برگ توتون و تنباکو صحیح است
مواد مخدّر) ()) «4» . برخی نیز فتوا به وجوب اجتناب دادهاند «3» . بنابر احتیاط، بر روزه دار واجب است
دختر؛ ج 3، ص: 587
صفحه 378 از 457
دختر: فرزند اناث، مقابل پسر/ انسان مؤنث، مقابل مذکّر/ دوشیزه (() باکره).از دختر به معناي نخست در بابهاي صلات، جهاد،
نکاح و ارث سخن گفتهاند.دختر از محارم نسبی (() نسب) است 1 (() محرم).بنابر قول مشهور، نماز و روزة قضاي پدر و مادر بر
دختر واجب نیست، هرچند فرزند ارشد باشد و میّت پسري نداشته باشد. 2انسان مالک دختر خود نمیشود؛ از این رو، نمیتواند او
بر « فاطمه » را به بردگی بگیرد و به محض خریدن وي، به طور قهري آزاد میشود 3 (() بردگی).نهادن نام زنان صالح- با ترجیح نام
دیگر نامها- بر نوزاد دختر بر ولیّ او مستحب است 4 (() نام گذاري).چنان که ختنۀ دختر بویژه در هفت سالگی بر ولیّ او مستحب
میباشد 5 (() ختنه).ازدواج و آمیزش با زنی موجب حرام شدن دختر زن بر مرد میشود 6 (() ربیبه).ازدواج شخص با دختر قابلۀ
خود بنابر مشهور مکروه است. 7بنابر مشهور، حضانت دختر تا هفت سالگی با مادر است و پدر حق جلوگیري و مخالفت ندارد 8
(() حضانت).دختر از طبقۀ اوّل ارث به شمار میرود و سهم او نصف سهم پسر است؛ البته اگر میّت در طبقۀ اوّل وارثی جز دختر
نداشته باشد، تمامی ارث به او میرسد 9 (() ارث).از دختر به معناي دوم در باب طهارت، حجر و نکاح سخن گفتهاند.بنابر قول
مشهور، مرد نامحرم میتواند بدن دختر بچۀ مردهاي را که بیش از سه سال ندارد، بدون لباس غسل دهد. 10 برخی قدما جواز آن را
مقیّد به
(4) .974 / 903 م 1605 و 1 / 3) توضیح المسائل مراجع 1 ) .393 / ی 2 􀀀 421 ؛ العروة الوثق / 252 ؛ جواهر الکلام 8 / 2) مستند الشیعۀ 5 )
3 جواهر (7) .141 / 40 ؛ مستمسک العروة 7 -35 / 2 جواهر الکلام 17 (6) .263 / 1 تحریر الوسیلۀ 2 (5) .554 / ی 3 􀀀 العروة الوثق
.291 / 8 جواهر الکلام 31 (12) .484 / 7 جامع المقاصد 12 (11) .349 /29 6 (10) .262 5 (9) .254 /31 4 (8) .141 / الکلام 24
.441 -439 / ي 5 􀀀 164 ؛ مصباح الهد / 70 ؛ جامع المدارك 1 /4 10 (14) .112 /39 9 (13)
ص: 588
برخی قدما غسل دادن دختر بچۀ کمتر از پنج سال را «12» . و برخی دیگر به عدم وجود مَحرم کردهاند «11» عدم وجود هم جنس
ادرار دختر بچۀ «14» . برخی معاصران گفتهاند: مرد میتواند دختر بچۀ غیر ممیّز (() ممیّز) را غسل دهد «13» . نیز جایز دانستهاند
شیرخوار بنابر مشهور در صورت ملاقات با لباس، همچون ادرار انسان بالغ باید آب کشیده شود و غسالۀ آن با فشردن خارج گردد؛
برخلاف ادرار پسر بچۀ شیرخوار که صرف آب ریختن روي آن کفایت میکند و نیازي به فشردن و اخراج غساله (() غساله) ندارد.
بنابر قول مشهور، دختر وقتی نه سال قمرياش تمام شد بالغ میگردد، مگر آنکه دیگر نشانههاي بلوغ، از قبیل روییدن موي «15»
بلوغ).حفظ مال از تبذیر (() تبذیر) و اسراف (() اسراف) و روي آوردن به ()) «16» درشت بر شرمگاه، قبل از آن تحقق یافته باشد
کارهایی از قبیل بافندگی و تولید و غیر آن از فعالیتهاي مناسب زنان، از نشانههاي رشد دختر است. از دیگر راههاي ثبوت رشد
رشد).بوسیدن دختر بچۀ شش ساله و ()) «17» وي، شهادت دو مرد عادل یا چهار زن عادل و یا یک مرد و دو زن عادل است
«19» . برخی معاصران احتیاط واجب را در ترك آن دانستهاند «18» . نشاندن او بر دامن توسط نامحرم، بدون شهوت مکروه است
دختر برادر؛ ج 3، ص: 588
() برادرزاده
دختر خاله؛ ج 3، ص: 588
() خالهزاده
دختر خوانده؛ ج 3، ص: 588
صفحه 379 از 457
() فرزند خوانده
دختر خواهر؛ ج 3، ص: 588
() خواهرزاده
دختر دایی؛ ج 3، ص: 588
() داییزاده
/ 15 ) مدارك الاحکام 2 ) . 320 م 560 / 14 ) توضیح المسائل مراجع 1 ) . 13 ) المقنع/ 62 ) . 12 ). المقنعۀ/ 89 ) .174 / 11 ) المبسوط 1 )
/ 18 ) جواهر الکلام 29 ) .151 / 51 ؛ مسالک الافهام 4 (17) .38 / 16 ) جواهر الکلام 26 ) .167 -164 / 333 ؛ جواهر الکلام 6 -332
. 308 ؛ وسیلۀ النجاة/ 699 / 19 ) هدایۀ العباد (گلپایگانی) 2 ) .93 -90 / 83 ؛ مبانی العروة (النکاح) 1
ص: 589
دختر زن؛ ج 3، ص: 589
() رَبیبه
دختر عمو؛ ج 3، ص: 589
() عموزاده
دختر عمّه؛ ج 3، ص: 589
() عمّهزاده
دخول؛ ج 3، ص: 589
دخول: داخل شدن/ آمیزش (() آمیزش).از احکام دخول به معناي نخست، در بابهاي طهارت، صلات، حج، جهاد و تجارت سخن
گفتهاند.طهارت: بنابر تصریح برخی، دخول در قبر از سمت پاي میّت، با حالت سر برهنگی، پا برهنگی و باز بودن دکمههاي لباس،
داخل «2» . همچنین داخل شدن به مستراح با پاي چپ و بردن نام خدا هنگام دخول و پناه بردن از شرّ شیطان، مستحب است «1»
اللّ علیه و آله جایز نیست. در دیگر مساجد، دخول به صورت عبور
􀀀
شدن جنب و حائض در مسجد الحرام و مسجد النبی صلّی ه
وضو گرفتن جهت «4» . داخل شدن پدر در قبر فرزند مکروه است «3» . (بدون توقف) یا براي برداشتن چیزي از آن جایز است
مشاهد مشرّفه)؛ غسل کردن براي دخول به حرم مکّه و مدینه (() حرم)، شهر مکّه و ()) «6» و مشاهد مشرّفه «5» دخول به مسجد
دعا کردن، استعاذه و پناه بردن به خدا از آتش «7» ؛ اللّ علیه و آله و نیز ورود به کعبه
􀀀
مدینه، مسجد الحرام و مسجد النبی صلّی ه
مستحب است.صلات: پیشی گرفتن بر دیگران در دخول به مسجد و پس از همه خارج شدن از «8» ، جهنم هنگام دخول در حمام
حج: داخل «9» . آن و داخل شدن به مسجد با پاي راست و ذکر نام خدا و خواندن دعاهاي وارد شده هنگام دخول، مستحب است
شدن به حرم مکّه بدون احرام (() احرام) جایز نیست. افرادي که به جهت شغلشان ناگزیر از تردد زیاد هستند و یا کسانی که از
جویدن گیاه اذخر هنگام دخول حرم، مکّه و مسجد الحرام مستحب «10» . عمرة قبلی آنها یک ماه نگذشته، از این حکم مستثنایند
صفحه 380 از 457
دخول به مکّه از قسمت بالاي آن مستحب است. برخی، آن را مختص کسی دانستهاند که ورودش از سمت مدینه است. «11» . است
«12»
6) العروة ) .19 / 5) جواهر الکلام 1 ) .127 / ی 2 􀀀 4) العروة الوثق ) .56 -49 /3 (3) .57 -56 /2 (2) . 310 و 284 / 1) جواهر الکلام 4 )
9) جواهر الکلام ) .129 -128 / 8) الدروس الشرعیۀ 1 ) . 267 و 278 / 62 و 19 -60 / 153 ؛ جواهر الکلام 5 /2 (7) .345 / ی 1 􀀀 الوثق
.281 / 11 ) جواهر الکلام 19 ) .143 -141 / 449 ؛ مستمسک العروة 11 -437 / 10 ) جواهر الکلام 18 ) .408 / ی 2 􀀀 81 ؛ العروة الوثق /14
.282 (12)
ص: 590
باب بنی شیبه) و ورود به کعبه، بویژه براي کسی که نخستین بار حج ()) «13» همچنین دخول به مسجد الحرام از باب بنی شیبه
به قول برخی، محرم به احرام عمرة مفرده در صورتی که بیرون از حرم احرام بسته باشد، هنگام «14» . میگزارد، مستحب است
از آداب زیارت، خواندن «16» . داخل شدن به حرم با سلاح آشکار مکروه است «15» . دخول حرم، تلبیه (() تلبیه) را قطع میکند
جهاد: دخول کفّار به مسجد الحرام و دیگر مساجد جایز نیست. «17» . اذن دخول هنگام ورود به حرم معصومان علیهم السّلام است
برخی، دخول کفّار در حرم مکّه را مطلقا جایز ندانستهاند، امّا ورود آنان به غیر حرم از سرزمین حجاز (() حجاز) را با اذن امام «18»
تجارت: داخل شدن به بازار پیش «19» . جایز دانسته و افزودهاند: اگر کافر بدون اذن امام وارد حجاز شود تعزیر (() تعزیر) میگردد
«21» . خواندن دعاهاي وارد شده هنگام ورود به بازار مستحب است «20» . از همه و خروج از آن پس از همه مکروه است
در؛ ج 3، ص: 590
در: وسیلهاي باز و بسته شونده در ورودي و خروجی مکانی، محلّ ورود و خروج از مکانی.احکام آن در بابهاي صلات، حج،
صلح، صید و ذباحه و حدود آمده است.صلات: بنابر قول برخی، نمازگزاردن در برابر درِ باز مکروه است. 1حج: مستحب است
کسی که میخواهد وارد مسجد الحرام گردد، مقابلِ در
.421 / 17 ) الحدائق الناضرة 17 ) .326 / 16 ) مستند الشیعۀ 13 ) .278 / 15 ) جواهر الکلام 18 ) .82 / 14 ) مستند الشیعۀ 13 ) .283 (13)
(21) .456 / 20 ) جواهر الکلام 22 ) .213 -212 / 48 ؛ تحریر الاحکام 2 -47 / 19 ) المبسوط 2 ) .287 -286 / 18 ) جواهر الکلام 21 )
.238 -236 / 1 الحدائق الناضرة 7 (22) .452
ص: 591
همچنین «3» . چنان که مستحب است از باب بنی شیبه (() باب بنی شیبه) داخل شود «2» ؛ ورودي بایستد و دعاي وارد شده را بخواند
پس از ورود به مسجد، مستحب است مقابلِ درِ کعبه هنگام ورود به آن بایستد و ضمن گرفتن حلقۀ آن دعاي وارد شده را بخواند.
چنان که مستحب است پس از طواف و نماز آن، «5» ؛ خروج از مسجد الحرام از باب حنّاطین (() باب حنّاطین) مستحب است «4»
البته امروزه با توسعۀ مسجد الحرام چنین دري بین صفا و «6» . براي رفتن به صفا جهت سعی از درِ مقابل حجر الاسود خارج شود
مسجد وجود ندارد و آن قسمت ضمیمۀ مسجد شده است.مستحب است حج گزار هنگام وداع کعبه دستش را بر درِ کعبه بگذارد و
ایستادن بر در مشاهد مشرّفه (() مشاهد مشرّفه) و خواندن دعاهاي مأثور و «7» .« ی بابِکَ فَتَصَدَّقْ عَلَیهِ بِالجَنَّۀِ 􀀀 المِسْکِینُ عَل » : بگوید
بنابر «9» . اللّ علیه و آله از باب جبرئیل (() باب جبرئیل) مستحب است
􀀀
ورود به مسجد النّبی صلّی ه «8» . اذن دخول، مستحب است
قول مشهور، بر اهالی مکّه مکروه است با قرار دادن در و مانند آن براي خانههاي خود مانع ورود حاجیان به آنها گردند. از برخی
صلح: تمامی کسانی که درِ خانههایشان به کوچۀ بن بست باز میشود؛ در مالکیّت آن «10» . قدما حرمت آن نقل شده است
مشترکند. بر خلاف کسی که تنها دیوار خانهاش به سمت کوچه است، بدون آنکه دري به آن باز باشد. مالک چنین خانهاي
صفحه 381 از 457
بن بست).باز کردن در به کوچۀ غیر بن بست جایز است؛ خواه قبل از ()) «11» نمیتواند بدون اجازة آنان دري به کوچه باز کند
صید و ذباحه: در اینکه به صرف بستن در بر روي صید (() صید) تملّک حاصل میشود یا «12» . آن در دیگري گشوده باشد یا نه
حدود: سرقت از خانۀ در بسته، سرقت از حرز (() حرز) محسوب میشود و در صورت باز بودن در منزل، با «13» . نه، اختلاف است
در اینکه سرقت در و قطعات آن، «14» . وجود انسانی بیدار در آن اختلاف است. منشأ اختلاف، حرز بودنِ نگاه و مراقبت است
(8) .55 /20 (7) .413 /19 (6) .66 / 5) جواهر الکلام 20 ) .338 / 4) الحدائق الناضرة 17 ) .283 / 3) جواهر الکلام 19 ) .96 /16 (2)
12 ) جواهر ) .161 -160 / 11 ) منهاج الصالحین (خویی) 2 ) .350 / 10 ) الحدائق الناضرة 17 ) .19 / 9) الدروس الشرعیۀ 2 ) .101
614 ؛ غایۀ / 246 ؛ کشف اللثام 10 / 14 ) مجمع الفائدة 13 ) .54 / 523 ؛ مجمع الفائدة 11 / 13 ) مسالک الافهام 11 ) .246 / الکلام 26
.253 / المراد 4
ص: 592
«15» . سرقت از حرز به شمار میرود یا نه، اختلاف است
درّاج؛ ج 3، ص: 592
دُرّاج: رنگین تاج.درّاج پرندهاي است زیبا، خوش آواز، کمی بزرگتر از کبک، با بالهاي کوتاه و پاهاي نسبتاً بلند. 1از آن به
مناسبت در باب حج و اطعمه و اشربه نام بردهاند.درّاج از پرندگان حلال گوشت است. 2کشتن آن در حال احرام موجب ثبوت
کفّاره (() کفّاره) و کفّارة آن یک برّه (() حَمَل) است. 3 (() پرنده)
درایه؛ علم دِرایه؛ ج 3، ص: 592
؛ علم: علمی دربارة حدیث.موضوع علم درایه حدیث است؛ اعم از سند، متن، نحوة تحمل (فرا گرفتن) و آداب نقل آن. و حدیث،
کلامی است که بیانگر قول، فعل و یا تقریر و امضاي معصوم علیه السّلام باشد. بنابر این، اطلاق حدیث بر کلام غیر معصوم مَجاز
است. 1فایدة علم درایه، بازشناسی حدیثِ پذیرفته از غیر پذیرفته است که نتیجۀ آن، عمل به اوّلی و اجتناب از دومی خواهد بود.
2متن حدیث: متن حدیث عبارت است از الفاظ و قالب حدیث که گویاي مفاد آن است.متن حدیث به لحاظ وضوح یا عدم وضوحِ
دلالت بر مقصود، به نصّ، مجمل، ظاهر و مؤوّل تقسیم میشود؛ زیرا لفظ یا تنها یک معنا دارد و احتمال معنایی دیگر در آن
نمیرود، که به آن نصّ میگویند، یا معنایی دیگر در آن محتمل است. در فرض دوم، یا احتمال هر دو معنا یکسان است، که به آن
مجمل گویند و یا یکی بر
1 وصول (19) .242 /20 3 (18) .317 / 2 جواهر الکلام 36 ( 1 فرهنگ بزرگ سخن. ( 17 (16) .515 -514 / 15 ) جواهر الکلام 41 )
. 2 نهایۀ الدرایۀ (سید حسن صدر)/ 86 (20) . الاخیار/ 88 ؛ الحبل المتین/ 4
ص: 593
دیگري رجحان دارد. در فرض دوم اگر احتمال مرجوح- به دلیلی- مقصود باشد، به آن مؤوّل، و اگر احتمال راحج مقصود باشد،
سند حدیث: به سلسلۀ راویان حدیث تا معصوم علیه السّلام سند حدیث اطلاق میشود.حدیث به لحاظ سند «3» . به آن ظاهر گویند
به متواتر (() تواتر) و واحد (() خبر واحد)، و خبر واحد به صحیح (() حدیث صحیح)، حسن (() حدیث حسن)، موثّق (() حدیث
تحمّل حدیث: براي فراگرفتن حدیث هشت طریق ذکر کردهاند: سماع، «4» . موثّق) و ضعیف (() حدیث ضعیف) تقسیم میشود
قرائت، اجازه، مناوله، کتابت، اعلام، وصیّت و وجاده (() تحمّل حدیث).آداب نقل: بنابه گفتۀ عالمان علم درایه، چنانچه راوي،
حدیث را با شرایط آن فراگرفته باشد، میتواند آن را از کتاب خود- در صورتی که تصحیح شده باشد- روایت کند و مستحب
صفحه 382 از 457
است ابتدا سند حدیث و سپس حدیث را نقل نماید.راوي میتواند به نقل مفاد حدیث اکتفا کند و لازم نیست عین الفاظی را که
فراگرفته نقل نماید؛ به شرط آنکه نقل به معنا موجب اخلال در مراد و تغییر معنا نشود. از این رو، لازم است راوي به خواصّ الفاظ
جرح و تعدیل: عالمان درایه، شناخت راویان حدیث از «5» . و کیفیت ترکیب صحیح آنها در ایفاي معانی از بعد ادبی آشنا باشد
جهت عدالت و فسق، مورد اعتماد بودن و نبودن، امامی و غیر امامی بودن و دیگر جهات را بر فقیه لازم دانستهاند تا بتواند حدیث
صحیح را از ضعیف باز شناسد؛ چنان که شناخت طبقات و مراتب راویان از لحاظ تقوا و دانش و توانایی حفظ حدیث را، جهت
الفاظ دلالت کننده بر «6» .( ترجیح روایتی بر روایتی دیگر هنگام تعارض (() تعارض) بر فقیه واجب دانستهاند (() تعادل و تراجیح
تعدیل راوي- که در کتابهاي رجالی آمده- عبارتند از: عدل (عادل)، ثقه، حجّت، صحیح الحدیث (روایتش صحیح است)، متقن
(حدیثش از اتقان لازم برخوردار است)، حافظ،
.161 (6) .152 -148 (5) .93 -92 (4) . 3) وصول الاخیار/ 89 )
ص: 594
ثبت، صدوق، شیخ، صالح، معتقد، وجه، عالم، و غیر آن.الفاظ دلالت کننده بر جرح عبارتند از: ضعیف، کذّاب، غالی، وَضّاع
چگونگی تدوین و ضبط حدیث: نوشتن و «7» . للحدیث (جعل کنندة حدیث)، مضطرب، ساقط، متروك الحدیث، مخلط و غیر آن
ثبت حدیث به منظور حفظ آن، جایز، بلکه واجب است. لازم است نویسنده، حدیث را به گونۀ صحیح، ضبط کند و حروف و
کلمات آن را واضح بنویسد.سزاوار است نویسنده در آغاز- پس از نام خدا- مشخصات (نام، کنیه و نسب) استادي را که حدیث را
و مانند آن پس از نوشتن نام خدا و نیز « عزّوجلّ » از او فراگرفته، بنویسد. چنان که مستحب است به حمد و ستایش خداوند با نوشتن
اللّ علیه و آله و امامان معصوم علیهم السّلام همراه ذکر صلوات و سلام بر آنان و یاد کرد راویان صالح
􀀀
نوشتن نام پیامبر اسلام صلّی ه
حدیث) ()) «8» . اللّ ) اهتمام ورزد
􀀀
اللّ عنه) یا ترحّم (رحمه ه
􀀀
و عالمان دین با ترضیّ (رضی ه
دَرء؛ قاعده؛ ج 3، ص: 594
() قاعدة درء
دربان؛ ج 3، ص: 594
دربان [حاجب]: نگهبان در.عنوان یاد شده به مناسبت در باب قضاء به کار رفته است.بر قاضی هنگام نشستن بر مسند قضاوت
قراردادن دربان براي خود مکروه است، بلکه مستحب است محلّ قضاوت به گونهاي باشد که ارباب رجوع به راحتی به قاضی
دسترسی داشته باشند. 1 البتّه بنابر تصریح برخی اگر گماردن حاجب مانع دسترسی ارباب رجوع به قاضی شود و از این بابت متضرّر
گردند، حرام خواهد بود. 2
310 ؛ اسس القضاء و / 2 ایضاح الفوائد 4 (10) .80 -79 / 87 ؛ جواهر الکلام 40 / 1 المبسوط 8 (9) .195 -193 (8) .193 -192 (7)
. الشهادة/ 69
ص: 595
درخت؛ ج 3، ص: 595
درخت: گیاهی بزرگ، داراي ریشه، ساقه و شاخه.از آن به مناسبت در بابهاي طهارت، حج، جهاد، تجارت، ضمان، صلح، مساقات،
ودیعه، اجاره، نکاح و احیاء موات نام بردهاند.کاشتن درخت: کاشتن درخت، بویژه درخت میوه و بخصوص درخت خرما مستحب،
صفحه 383 از 457
از جمله مکروهات در «2» . قطع درخت: قطع کردن درختان میوه، بویژه خرما مکروه است «1» . و در روایات بر آن تأکید شده است
و نیز بنابر قول «4» کندن و قطع کردن درختان حرم مکّه «3» . جهاد، قطع کردن و سوزاندن درختان دشمن، جز هنگام ضرورت است
جز درخت میوه، از جمله خرما و گیاه اذخِر (() اذخر) و نیز درختی که در ملک انسان «5» منسوب به مشهور، درختان حرم مدینه
حرم).حریم درخت: حریم درخت کاشته ()) «6» روییده- حرام است و در درختان مکّه کفّاره نیز بنابر قول مشهور ثابت میشود
شده در زمین موات، در صورت موات بودن اطراف آن، مقداري است که ریشه و شاخۀ درخت آن را پوشش داده یا زمینۀ سرایت
حریم).سرایت درخت به ملک دیگري: ()) «7» و پوشش دارد؛ بنابر این، دیگري حقّ احیاي این محدوده را با کاشتن درخت ندارد
در صورت سرایت ریشه یا شاخۀ درخت به ملک همسایه، وي میتواند آن را به سمت ملک صاحب درخت برگرداند و در صورت
عدم امکان، شاخهها راببُرد.در اینکه بریدن باید با اذن مالک، و با خود داري وي، با اذن حاکم شرع باشد یا نه، و نیز در اینکه
مساقات بر درخت: عقد مساقات بر درختان میوهاي که ریشۀ «8» . بریدن آنها بر مالک درخت واجب است یا نه، اختلاف است
مساقات).مراقبت از درخت: در وجوب آبیاري و جلوگیري درخت ()) «9» ماندگار دارند، مانند درخت خرما و انگور صحیح است
برخی، ترك «10» . از نابودن شدن، اختلاف است
-425 (6) . 77 و 79 /20 (5) .420 -412 /18 (4) .66 / 3) جواهر الکلام 21 ) .40 -39 /19 (2) .31 / 41 و 19 / 1) وسائل الشیعۀ 17 )
.504 / 613 ؛ مسالک الافهام 8 / 10 ) کشف اللثام 7 ) .62 -61 /27 (9) .278 -277 /26 (8) .52 /38 (7) .426
ص: 596
برخی دیگر گفتهاند: در صورتی که ترك آبیاري و تضییع درخت مصداق اسراف باشد، ترك «11» . آبیاري را مکروه دانستهاند
صحیح است.آمیزش (() «14» یا سایۀ آن «13» سایر احکام: اجاره دادن درخت جهت استفاده از میوه «12» . آبیاري حرام است
آمیزش) و تخلّی (() تخلّی) زیر درخت میوه مکروه است؛ لیکن در اینکه کراهت محدود به درختی است که بار دارد یا شامل
زمین و آنچه متصل به آن است، مانند درخت، در صورت «15» . درخت میوهاي که فعلًا میوه ندارد نیز میشود، محلّ بحث است
مطهرات). (() باغ) (() برگ) ()) «16» نجس شدن، با تابیدن خورشید (() خورشید) به آن با شرایطی پاك میشود
دَرد؛ ج 3، ص: 596
درد: احساس ناراحتی از آسیب در بدن.عنوان یاد شده به مناسبت در باب قسم و حدود به کار رفته است.مولایی که قسم خورده
بردهاش را جهت تأدیب بزند، مسمّاي زدن کفایت میکند؛ لیکن در اینکه باید زدن درد آور باشد یا نه، اختلاف است. 1شرط
تحقق حدّ (() حدود) و تعزیر (() تعزیر) با تازیانه، احساس درد از سوي بزهکار است؛ از این رو، بنابه تصریح برخی پوشیدن لباس
زیاد یا ضخیم که موجب عدم احساس یا کاهش درد گردد، جایز نیست. 2 (() بیماري)
دُرد؛ ج 3، ص: 596
دُرد: مواد ناخالص ته نشین شدة مایعات.از آن به مناسبت در باب تجارت سخن گفتهاند.در معاملۀ مایعاتی همچون روغن و شیره،
در صورتی که دُرد آن بیشتر
/ 15 ) جواهر الکلام 2 ) .345 (14) . 13 ) مستند العروة (الإجارة)/ 370 ) .398 / 12 ) جواهر الکلام 31 ) .118 / 11 ) قواعد الاحکام 3 )
/ 325 ؛ مسالک الافهام 11 -323 / 1 جواهر الکلام 35 (17) . 119 م 192 / 129 ؛ توضیح المسائل مراجع 1 / ی 1 􀀀 16 ) العروة الوثق ) .60
.359 / 2 جواهر الکلام 41 (18) .272 -271
ص: 597
صفحه 384 از 457
از مقدار متعارف نباشد، خریدار، حقّ فسخ معامله یا گرفتن ارش (() ارش) ندارد؛ امّا اگر بیشتر از حدّ متعارف باشد و خریدار قبل
«1» . از معامله از آن آگاهی نداشته باشد، عیب به شمار میرود و خریدار میتواند معامله را فسخ کند یا ارش آن را بگیرد
درع؛ ج 3، ص: 597
دِرع: هر لباسی که دست داخل آن رود/ پیراهن (() پیراهن)/ زره (() زره).درع در لغت به معناي پیراهن است؛ لیکن در کلمات
فقها به معناي هر لباسی که دست داخل آن شود نیز آمده است. از آن به معناي نخست در باب صلات و حج سخن گفتهاند.صلات:
مستحب است زن هنگام نماز سه جامه بر تن داشته باشد: درع (پیراهن بلند تا قدم)، روسري و چادر. 1 برخی، این سه جامه را درع،
پیراهن بلند تا قدم و روسري دانستهاند که ظاهراً مرادشان از درع همان چادر است. 2حج: پوشیدن درع بر مرد محرم (() احرام)
حرام است؛ هرچند دوخته نباشد. 3
دَرَك؛ ج 3، ص: 597
() ضمان دَرَك
درمان؛ ج 3، ص: 597
درمان: مداوا کردن.از احکام آن در بابهاي طهارت، نکاح، اطعمه و اشربه، حدود و قصاص سخن گفتهاند که در سه بخش ارائه
میشود. 1. درمان شونده: در صورتی که زندگی بیمار متوقف بر درمان باشد، بر او واجب است نسبت به درمان خود اقدام کند. 1
در وجوب درمان بر کسی که کنترل بول و غائط خود را از دست داده (مسلوس و مبطون) اختلاف است. 2رتق (() رتق) در زن، در
صورت وجود آن قبل از عقد ازدواج، موجب ثبوت حقّ خیار فسخ عقد براي مرد است، در صورتی که درمان آن امکان پذیر
؛87 / 2 المبسوط 1 (3) .22 / 1 الحدائق الناضرة 7 (2) .227 / 499 ؛ جامع المدارك 3 / 282 ؛ الروضۀ البهیۀ 3 / 1) جواهر الکلام 23 )
309 ؛ الفقه / 1 منهاج الصالحین (سیستانی) 3 (5) .297 / 8؛ تذکرة الفقهاء 7 -5 / 3 مستند الشیعۀ 12 (4) .108 / مجمع الفائدة 2
.65 / ي 4 􀀀 149 ؛ مصباح الهد -148 / 464 ؛ مصباح المنهاج 3 -463 / ی 1 􀀀 2 العروة الوثق (6) .10 - والمسائل الطبیۀ/ 9
ص: 598
نباشد یا ممکن باشد لیکن زن از آن امتناع کند. بر زن نیز درمان آن واجب نیست؛ در نتیجه شوهر نمیتواند وي را بر آن اجبار
اگر کسی به دیگري آسیبی برساند و آسیب دیده بر اثر کوتاهی در درمان خود بمیرد، هرچند آسیب دیده به خاطر ترك «3» . کند
2. درمان کننده: بر پزشک حاذق در امر درمان، مداوا کردن بیماران واجب «4» . درمان مق ّ ص ر میباشد، لیکن جانی ضامن است
پزشکی).مداوا کردن دزد پس از قطع دست وي به بند ()) «5» کفایی (() وجوب کفایی) و دریافت اجرت در ازاي آن جایز است
حسم).درمان بیماري که امید بهبود وي نمیرود بر پزشک واجب نیست؛ از ()) «6» آوردن خون موضع قطع شده، مستحب است
این رو، خود داري از ادامۀ درمان بیمار محتضر (() احتضار) جایز است؛ لیکن کشتن وي از روي ترحّم (آتانازي) حرام و مصداق
اجهاز). 3. وسیلۀ درمان (دارو): درمان کردن با برخی وسائل، مستحب، با ()) «7» قتل نفس و موجب قصاص و ثبوت دیه است
آب زمزم، «10» ، صدقه «9» ، دعا «8» ، برخی جایز، با برخی مکروه، و با برخی دیگر حرام است.مستحب: درمان و استشفا به قرآن
به خوردن و غیر آن- و - «13» مستحب است.جایز: درمان و استشفا به تربت امام حسین علیه السّلام «12» ، و نیم خوردة مؤمن «11»
آب ناودان کعبه، «16» ، آب باران «15» ، انواع داروها و عسل «14» ، قبور سایر معصومان علیهم السّلام و نیز قبور شهدا و عالمان دینی
جایز است. خوردن تربت معصومان، جز امام حسین علیهم «19» ، و خورده طعامهاي کنار ریخته شده از سفره «18» بول شتر «17»
صفحه 385 از 457
مکروه: درمان «20» . السّلام، به جهت استشفا جایز نیست، مگر آنکه با نوشیدنیاي مُجاز، مثل آب مخلوط و در آن مستهلک گردد
حرام: درمان و استشفا به وسیلۀ محرمات، جز در حال ضرورت و «21» . و استشفا با آبهاي گرم معدنی مکروه است
. 7) استفتائات پزشکی/ 39 ) .542 / 6) جواهر الکلام 41 ) .136 / ی 5 􀀀 5) العروة الوثق ) .27 /42 (4) .338 -335 / 3) جواهر الکلام 30 )
.260 /25 (11) .374 / 433 و 9 / 10 ) وسائل الشیعۀ 2 ) . 345 ؛ التحفۀ السنیۀ/ 344 / 9) وسائل الشیعۀ 25 ) .176 / 8) بحار الانوار 92 )
358 و 502 ؛ مدارك الاحکام / 326 ؛ جواهر الکلام 36 / 13 ) الروضۀ البهیۀ 7 ) .422 / 12 ) التحفۀ السنیۀ/ 197 و 313 ؛ کشف الغطاء 2 )
502 ؛ مسالک / 646 ؛ جواهر الکلام 36 - 15 ) زبدة البیان/ 808 و 645 ) .52 / 14 ) جواهر الکلام 2 ) .164 / 114 ؛ تحریر الوسیلۀ 2 /4
.324 / 209 و 7 / 18 ) الروضۀ البهیۀ 3 ) .262 (17) .265 / 16 ) وسائل الشیعۀ 25 ) .288 / 160 ؛ بحار الانوار 66 / الافهام (کاظمی) 4
424 ؛ مستند الشیعۀ / 21 ) جواهر الکلام 36 ) .164 / 20 ) تحریر الوسیلۀ 2 ) .254 -253 / 378 ؛ مستند الشیعۀ 15 / 19 ) وسائل الشیعۀ 24 )
.236 /15
ص: 599
«23» . در جواز درمان به خمر و سایر مشروبات الکلی حتّی در حال ضرورت اختلاف است «22» . انحصار درمان به آن، حرام است
(() بیماري) (() بهبود)
درمانگاه؛ ج 3، ص: 599
() بیمارستان
درمنه؛ ج 3، ص: 599
دِرمَنه: گیاهی خوش بو.درمنه، گیاهی است بوتهاي و خودرو از خانوادة کاسنیها که داراي برگ و گلی معطر و خاصیت دارویی
است و به مناسبت در باب حج به کار رفته است.از حرمت استعمال گیاهان خوش بو براي محرم (() احرام) بنابر قول به حرمت آن،
گیاهانی که به جهت بوي خوش آنها کاشته نمیشوند و از آنها نیز عطر گرفته نمیشود مانند، درمنه، استثنا شده است و بوییدن آنها
در حال احرام، حرام نیست. 1
درّ نجف؛ ج 3، ص: 599
دُرّ نجف: سنگی قیمتی منسوب به نجف اشرف.درّ نجف سنگی است سفید و شفاف در سرزمین نجف اشرف که از آن نگین
انگشتر میسازند، 1 و به مناسبت در باب صلات و مزار آمده است.
/ 1 جواهر الکلام 18 (24) .34 / 444 ؛ مستند الشیعۀ 15 / 23 ) استفتائات پزشکی/ 49 ؛ جواهر الکلام 36 ) .170 / 22 ) تحریر الوسیلۀ 2 )
.« درّ » 1 لغت نامۀ دهخدا/ واژة (25) . 421 ؛ مناسک حج (مراجع)/ 164 م 338 / 399 ؛ تحریر الوسیلۀ 1 / 329 و 20 -327
ص: 600
«2» . در دست کردن انگشتري که نگینش درّ نجف باشد و زیاد نگاه کردن به آن مستحب است
درنده؛ ج 3، ص: 600
درنده: حیوان گوشتخوار.عنوان درنده به حیوان داراي چنگال یا دندان نیش که طعمۀ خود را تکه تکه میکند و درهم میشکند،
اطلاق میگردد؛ خواه از تیرة پرندگان باشد، مانند عقاب و باز یا از غیر آنها، مانند شیر، پلنگ و گرگ. 1 از این عنوان در بابهاي
صفحه 386 از 457
طهارت، صلات، حج، تجارت، صید و ذباحه و اطعمه و اشربه سخن گفتهاند.درندگان، حرام گوشتاند، 2 لیکن جز سگ و
خوك، پاك 3 و بنابر مشهور تذکیه پذیرند (() تذکیه)؛ بنابر این، با تذکیه، استفاده از پوست، مو و مانند آن براي تهیّۀ لباس یا
چیزي دیگر، جایز است؛ 4 هرچند در اینکه جواز استفاده از پوست آنها مشروط به دباغی (() دباغی) است یا نه، اختلاف است. 5از
شرایط لباس نمازگزار آن است که از پوست و موي حرام گوشتان تهیّه نشده باشد و نماز با لباس تهیّه شده از آن باطل است. 6در
اینکه خرید و فروش درندگان مطلقا باطل است یا مطلقا صحیح است و یا تنها خرید و فروش درندگانی که نفعی از آنها برده
نمیشود، مانند شیر و گرگ باطل است، اختلاف میباشد. بنابر قول سوم، تنها معاملۀ درندگانِ داراي نفع، مانند باز شکاري صحیح
است. 7 البته در صحّت خرید و فروش سگ شکاري اختلافی نیست؛ چنان که بنابر قول مشهور، خرید و فروش سگ گله، مزرعه و
خانه نیز صحیح است. 8 نگهداري درندگان خطرناك و موذي حرام است. 9سایر احکام: واجب است میّت به گونهاي دفن گردد
که درندگان نتوانند جسد را از خاك بیرون آورند. 10 چنان که از موارد جواز نبش قبر جهت انتقال جسد، بیم از بیرون آوردن
جسد توسط درندگان است. 11 از محرّمات احرام (() احرام) کشتن جانواران وحشی است؛ لیکن کشتن
369 و -368 /1 3 (5) . 292 و 294 2 (4) .199 / 1 جواهر الکلام 36 (3) .403 / 152 ؛ وسائل الشیعۀ 14 / 2) الدروس الشرعیۀ 1 )
-136 8 (10) .39 /22 7 (9) .65 -64 6 (8) .73 / 5 جواهر الکلام 8 (7) . 199 ؛ الاحکام الواضحۀ (فاضل)/ 412 /36 4 (6) .371
.137 / ی 2 􀀀 11 العروة الوثق (13) .290 /4 10 (12) .40 9 (11) .138
ص: 601
درندگان در صورت حملۀ آنها یا بیم بر خود یا دیگري، بر محرم جایز است. در غیر این صورت، در جواز کشتن آنها اختلاف
در هر صورت، کشتن آنها موجب ثبوت کفّاره نیست، جز شیر بی آزار که بنابر قول گروهی، در کشتن آن کفّاره ثابت «12» . است
است و کفّارة آن قربانی کردن یک گوسفند نر است. در وجه ثبوت کفّاره که به جهت احرام است یا حَرم (() حرم) اختلاف است.
بنابر قول اوّل، کفّاره بر عهدة محرم ثابت است، هرچند شیر را در خارج حرم کشته باشد، و بنابر قول دوم، احرام خصوصیتی ندارد،
حیوان وحشیاي که توسط سگ شکاريِ «13» . کشتن شیر در حرم موجب ثبوت کفّاره است؛ کشنده مُحرم باشد یا غیر مُحرم
آموزش دیده، صید شده و قبل از تذکیه مرده، حلال است؛ لیکن شکار سایر درندگان شکاري آموزش دیده، بنابر مشهور حلال
«14» . نیست
درنگ؛ ج 3، ص: 601
() مکث
درو؛ ج 3، ص: 601
درو: چیدن غلّه و مانند آن.عنوان یاد شده در باب زکات به کار رفته است.بنابر مشهور، دادن مقداري گندم و جو به فقیري که
هنگام درو کردن در مزرعه حاضر میشود، مستحب است. برخی قدما آن را واجب دانستهاند. 1زمان وجوب اخراج زکات گندم
وجو- که مأمور جمع آوري زکات میتواند آن را مطالبه کند و زکات دهنده در صورت تأخیر ضامن خواهد بود- پس از درو
کردن و جدا سازي آن از خوشه و کاه است. 2
؛568 / 13 ) کتاب السرائر 1 ) .225 -224 / 177 ؛ مهذّب الاحکام 13 -176 / 349 ؛ جواهر الکلام 20 -344 / 12 ) مستند الشیعۀ 11 )
/ 14 ) جواهر الکلام 36 ) .177 - 174 و 176 / 359 ؛ ذخیرة المعاد/ 610 ؛ جواهر الکلام 20 / 329 ؛ الدروس الشرعیۀ 1 / ایضاح الفوائد 1
/ 2 جواهر الکلام 15 (16) .12 -10 / 15 ؛ جواهر الکلام 15 -12 / 14 ؛ الحدائق الناضرة 12 -12 / 1 مدارك الاحکام 5 (15) .10 -8
صفحه 387 از 457
.220
ص: 602
درود؛ ج 3، ص: 602
درود: سلام (() سلام)/ صلوات (() صلوات).
دروغ؛ ج 3، ص: 602
دروغ [کذب]: ضد راستی.کذب بنابر معروف، نقیض صدق است.صدق کلام عبارت است از مطابقت، و کذب آن عبارت است از
عدم مطابقت؛ لیکن در اینکه مطابِق (مطابقت کننده) چیست، آیا ظهور کلام گوینده است یا مراد متکلم از کلام؟ و نیز مطابَق
(مطابقت شونده) چیست، آیا واقع است یا اعتقاد گوینده و یا هر دو؟ احتمالات و اقوالی مطرح است. مشهور، کذب را به عدم
مطابقت ظهور کلام خبري با واقع تعریف کردهاند. برخی، آن را به عدم مطابقت خبر با اعتقاد خبر دهنده و برخی دیگر به عدم
مطابقت خبر با واقع و اعتقاد خبر دهنده؛ هر دو، تعریف کردهاند.از سوي دیگر، گروهی از فقها مطابِق را مراد گوینده و مطابَق را
برخی گفتهاند: قدر متیقّن معناي دروغ، مخالفت «1» . واقع دانسته و دروغ را به عدم مطابقت مراد گوینده با واقع تعریف کردهاند
ظهور کلام و مراد گوینده با واقع و اعتقاد؛ هر دو است.بنابر تعریف دروغ به عدم مطابقت یا مخالفت مراد گوینده با واقع، توریه (()
توریه) از مصادیق دروغ نخواهد بود؛ برخلاف تعریف آن به عدم مطابقت ظهور عرفی کلام با واقع که در این صورت، توریه
از عنوان کذب در بابهاي مختلفی نظیر صوم، تجارت، شهادات و حدود سخن گفتهاند.حکم: دروغ «2» . مصداق کذب میشود
گفتن حرام، بلکه از گناهان کبیره (() گناه کبیره) شمرده شده است.البته در اینکه مطلقا گناه کبیره است، هرچند مفسدهاي بر آن
«3» . مترتّب نشود یا تنها در صورت ترتّب مفسده، مانند ایجاد فتنه و قتل نفس محترم و نیز دروغ بر خدا و حجتهایش، اختلاف است
در حرمت دروغ، تفاوتی بین دروغ در گفتار و نوشتار، بلکه دروغ با اشاره و مانند آن- که در عرف براي خبر دادن به کار میرود-
نیست؛ حتّی مَجازها، کنایهها و مبالغهها نیز- که گوینده از لازم
2) حاشیۀ المکاسب ) 65 -48 / 398 ؛ المکاسب المحرمۀ (امام خمینی) 2 -395 / 18 ؛ مصباح الفقاهۀ 1 / 1) کتاب المکاسب 2 )
.108 / 386 ؛ المکاسب المحرمۀ (امام خمینی) 2 -385 / 13 ؛ مصباح الفقاهۀ 1 -11 / 3) کتاب المکاسب 2 ) .39 / (ایروانی) 1
ص: 603
کلامش خبر میدهد نه از مضمون آن- مشمول حکم حرمت است، مانند این سخن که زید خاکسترش زیاد است، که کنایه از
سخاوت وي میباشد. در صورت سخی نبودن زید و عدم تأویل دیگر براي این سخن، این نوع سخن کنایی نیز حرام و مصداق
البته در مبالغه، اگر ملاك مبالغه (وجه شبه و مانند آن) وجود داشته باشد و مبالغه تنها در نحوة اداي آن باشد، از «4» . کذب است
نیز در حرمت دروغ، فرقی بین جدّي و شوخی بودن آن نیست. بنابر این، اگر کسی به شوخی از «5» . موضوع کذب خارج است
آمدن مسافري که مخاطب در انتظار او است، خبر دهد تا وي فریب خورد و حاضران بخندند، سخن او مصداق کذب و حرام است؛
اما اگر کلام مخالف واقع، خود مصداق شوخی باشد؛ به گونهاي که گوینده به قصد مزاح، مفاد خاصی را با آن کلام انشا کند،
بدون اینکه قصد حکایت و اخبار از واقع را داشته باشد، بنابر تصریح برخی با معلوم بودن مقصود گوینده، حرام نیست، مانند اطلاق
موارد استثنا: از حرمت دروغ دو مورد استثنا شده است: 1. جایی که دروغ گفتن ضرور باشد؛ «6» . شجاع بر فرد ترسو به قصد مزاح
بنابر این، دروغ گفتن براي دفع ضرر بدنی یا مالی از خود یا دیگري جایز است؛ لیکن برخی در این صورت، توریه را براي کسی
برخی دیگر توریه را واجب ندانسته و دروغ «7» . که توان آن را دارد واجب دانستهاند؛ بلکه این قول به مشهور نسبت داده شده است
صفحه 388 از 457
2. جایی که هدف از دروغ گفتن اصلاح بین مردم باشد. بنابر این، دروغ گفتن براي «8» . گفتن را براي دفع ضرر جایز دانستهاند
اللّ علیه و
􀀀
آثار دروغ: بنابر نظر جمعی از فقها، نسبت دروغ دادن به خدا، پیامبر صلّی ه «9» . آشتی دادن بین دو یا چند نفر جایز است
در بیع مرابحه (() بیع مرابحه)، «10» . آله و دیگر معصومان علیهم السّلام در حال روزه موجب بطلان روزه و ثبوت کفّاره است
مواضعه (() بیع مواضعه) و تولیه (() بیع تولیه) اگر معلوم شود فروشنده در اخبار از قیمت خرید، به خریدار دروغ گفته، بنابر مشهور،
-72 / 6) جواهر الکلام 22 ) .395 / 16 ؛ مصباح الفقاهۀ 1 / 5) کتاب المکاسب 2 ) .54 -52 / 4) المکاسب المحرمۀ (امام خمینی) 2 )
/ 27 ؛ مسالک الافهام 9 / 8) جامع المقاصد 4 ) .22 / 7) کتاب المکاسب 2 ) .389 / 16 ؛ مصباح الفقاهۀ 1 -15 / 73 ؛ کتاب المکاسب 2
/ 9) کتاب المکاسب 2 ) .405 -404 / 131 ؛ مصباح الفقاهۀ 1 / 73 ؛ المکاسب المحرمۀ (امام خمینی) 2 -72 / 207 ؛ جواهر الکلام 22
.376 -375 / 10 ) مصباح الفقیه 14 ) .31
ص: 604
بر قاضی واجب است شهادت دهندة به دروغ «11» . خریدار بین فسخ عقد و گرفتن کالا با بهایی که در عقد تعیین شده، مخیّر است
«13» . اگر کسی به دروغ ادّعاي نبوّت کند، کشتنش واجب است «12» . را تعزیر کند
درّه؛ ج 3، ص: 604
درّه [بطن وادي]: فرورفتگی بین دو کوه.به فرورفتگی نسبتاً دراز بین دو کوه که معمولًا رود در آن جریان دارد درّه گویند و ازآن به
مناسبت در بابهاي صلات، انفال و حج سخن گفتهاند.نمازگزاردن در محلّ جریان سیل 1 و نیز فرود آمدن مسافر در درّه مکروه
اللّ علیه و آله و امامان معصوم علیهم السّلام دارد (()
􀀀
است. 2درّهها از انفال به شمار میروند که اختصاص به پیامبر صلّی ه
انفال).مستحب است حاجی پیش از وقوف (() وقوف) به مشعر، نزدیک مشعر در بطن وادي فرودآید و دعا بخواند. 3
درهم؛ ج 3، ص: 604
دِرهم: مسکوکی از نقره.درهم پولی فلزي از جنس نقره است که از صدر اسلام تا اوائل سدة چهاردهم هجري واحد پولی رایج در
میان مسلمانان بود. وزن آن در اصطلاح شرع و فقه، شش دانق است. با احتساب هر دانق هشت حبۀ جُوِ متوسط، وزن درهم مساوي
48 دانۀ جو خواهد بود. با این حساب، درهم کمتر از مثقال شرعی است و یک مثقال شرعی برابر است با یک
1 (14) .440 (13) .252 / 12 ) جواهر الکلام 41 ) .431 / 49 ؛ الروضۀ البهیۀ 3 / 207 ؛ مهذّب الاحکام 18 / 11 ) الحدائق الناضرة 19 )
428 .فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم / 3 الحدائق الناضرة 16 (16) .334 / ی 4 􀀀 2 العروة الوثق (15) .432 / مستند الشیعۀ 4
السلام، ج 3، ص: 605
درهم و سه هفتم درهم. در نتیجه هفت مثقال شرعی برابر با ده درهم خواهد بود.درهم علاوه بر کاربرد آن به عنوان پولی فلزي،
از احکام آن در بابهاي طهارت، صلات، زکات، تجارت، قرض، صلح، مضاربه، نکاح، لقطه و «1» . واحد وزن نیز به شمار میرفت
دیات سخن رفته است.درهم به لحاظ پولی: درهم همانند دینار بر خلاف پولهاي امروزي داراي ارزش ذاتی است؛ بدین جهت
احکامی ویژه دارد که پولهاي اعتباري ندارند (() پول).به فروختن درهم در برابر درهم یا دینار (() دینار) بیع صرف (() صرف)
در معاملۀ درهم در برابر درهم، گرفتن «2» . میگویند که شرط صحّت آن تقابض ثمن (بها) و مثمن (کالا) در مجلس عقد است
کالایی که در برابر دراهمی معیّن فروخته شده، همان دراهم «3» . زیادي- مانند فروختن پنج درهم به شش درهم- ربا و حرام است
داد و ستد با دراهم آمیخته با فلزي دیگر غیر از نقره (دراهم «4» . تعیّن مییابد و جایگزین کردن دراهمی دیگر صحیح نیست
مغشوش) چنانچه معامله با آن رایج باشد، صحیح است، و اگر رایج نباشد و مقدار غشّ (خلط) نزد عرف تسامح پذیر نباشد، معامله
صفحه 389 از 457
برخی گفتهاند: وجوب شکستن و از رده خارج کردن دراهم مغشوشِ «5» . تنها پس از روشن شدن مقدار خلط صحیح خواهد بود
مصالحۀ دراهم در برابر یکدیگر صحیح است و شرط «6» . غیر رایج در میان مردم- در راستاي از بین بردن مادّة فساد- بعید نیست
چنان که مضاربه با درهم و دینار صحیح است (() مضاربه)؛ بلکه بر شرطیت درهم یا «7» . صحّت آن تقابض در مجلس عقد نیست
کسی که از دیگري دراهمی قرض گرفته و آن دراهم پیش از پرداخت، از «8» . دینار بودن مال مضاربهاي ادّعاي اجماع شده است
نقرة مسکوك از «9» . اعتبار افتاده، آیا همان دراهمِ از اعتبار افتاده بر ذمّۀ او است یا دراهم رایج و معتبر فعلی؟ مشهور قول اوّل است
اشیاي نه گانهاي است که زکات به آنها تعلّق میگیرد.نصاب آن دویست درهم و زکات آن یک
17 ؛ تحریر -16 (5) .18 (4) .13 (3) .4 -3 / 2) جواهر الکلام 24 ) . 179 ؛ الاوزان والمقادیر/ 27 و 31 -174 / 1) جواهر الکلام 15 )
.66 /25 (9) .356 (8) .230 / 7) جواهر الکلام 26 ) .495 / 6) تحریر الوسیلۀ 1 ) .495 / الوسیلۀ 1
ص: 606
چهلم (پنج درهم) است. با اضافه شدن هر چهل درهم بر دویست درهم، یک درهم بر زکات آن افزوده میشود. بنابر این، زکات
«11» . به دراهم مغشوش زکات تعلّق نمیگیرد، مگر آنکه خالص آن به حدّ نصاب برسد «10» . 240 درهم شش درهم خواهد بود
برخی گفتهاند: اگر اختلاط به اندازهاي باشد که نقرة مسکوك بر آن صدق نکند، زکات به آن تعلّق نمیگیرد؛ هرچند خالص آن
به حدّ نصاب برسد و اگر اختلاط کم باشد؛ به گونهاي که عرفاً عنوان نقرة مسکوك بر آن صادق باشد، در صورتی که مجموع آن
در چارپایانی که به عنوان زکات پرداخت «12» . به حدّ نصاب برسد، زکات واجب میشود؛ هرچند خالص آن به حدّ نصاب نرسد
میگردند سن خاصی معتبر است (() اسنان فرائض)، مانند بنت مَخاض (() بنت مخاض) یا ابن لبون (() ابن لبون)؛ لیکن با نبود
چارپاي واجد شرایط براي پرداخت، بنابر مشهور، باید چارپایی کم سالتر از آن به اضافۀ بیست درهم یا یک گوسفند بپردازد، و
چنانچه چارپاي موجود بزرگتر از آن باشد، آن را میپردازد و بیست درهم یا یک گوسفند از زکات گیرنده دریافت میکند.
مستحب است مَهر به اندازة مهر السُنّه، یعنی پانصد درهم باشد و بیشتر از آن مکروه است. برخی قدما مهر بیشتر را صحیح «13»
«14» . ندانسته و گفتهاند: اگر مهر بیش از مهر السنّه قرار داده شود، به مهر السنّه برمیگردد و دادن بیش از آن بر شوهر واجب نیست
کسی که مالی را در غیر حرم (() حرم) پیدا کرده، چنانچه ارزش آن کمتر از یک درهم باشد، میتواند آن را به قصد تملّک
بردارد و نیازي به اعلام نیست؛ امّا اگر بیش از یک درهم ارزش داشته باشد، حقّ برداشتن به قصد تملّک را ندارد و اگر بردارد
واجب است اعلام کند. در صورتی که مال پیدا شده (لقطه) به اندازة درهم باشد، آیا حکم صورت اوّل را دارد یا صورت دوم،
درهم یکی از شش چیزي است که دیۀ قتل با آنها تعیین و محاسبه «15» . اختلاف است. بر قول دوم ادعاي اجماع شده است
میگردد.
/31 (14) .121 -118 / 13 ) جواهر الکلام 15 ) .296 - 12 ) مستند العروة (الزکاة)/ 293 ) .195 (11) .181 - 172 و 180 /15 (10)
.282 -278 /38 (15) . 18 و 47 -15
ص: 607
درهم به لحاظ وزن: به گفتۀ گروهی، مستحب است کافوري که «16» . دیۀ قتل مرد مسلمان بر حسب درهم، ده هزار درهم است
براي حنوط (() حنوط) استفاده میشود کمتر از وزن یک درهم نباشد و افضل از آن، معادل وزن چهار درهم، و حدّ کامل آن به
درهم به لحاظ مساحت: لباس و بدن نمازگزار باید پاك باشد؛ لیکن «17» . اتفاق فقها معادل وزن سیزده و یک سوم درهم است
خون کمتر از درهم- جز خونهاي حیض، نفاس و استحاضه- مَعفُوّ است (() خون). در اینکه بخشودگی شامل خونِ به اندازة درهم
مراد از درهم در این جا- بنابر آنچه معروف میان فقها است- درهم بَغْلی است که اندکی «18» . نیز میشود یا نه، اختلاف است
درهم بغلی). (() نقدین) ()) «19» بزرگتر از درهم اسلامی است
صفحه 390 از 457
درهم اسلامی؛ ج 3، ص: 607
() درهم
درهم بغلی؛ ج 3، ص: 607
درهم بَغْلی [درهم وافی]: نوعی درهم رایج در عصر جاهلی و صدر اسلام.درهم بغلی، منسوب به شهري قدیمی نزدیک بابِل (از
به فتح ) « بَغَلّی » دانستهاند. 2برخی آن را « رأس البغل » است. 1 برخی، آن را منسوب به پادشاهی با نام « بَغْل » شهرهاي عراق) به نام
غین و تشدید لام) ضبط کردهاند.درهم بغلی از نظر حجم و وزن، بزرگتر و سنگینتر از درهم شرعی است؛ زیرا درهم شرعی
شش دانق (معادل 48 دانۀ جو) و در هم بغلی هشت دانق (معادل 64 دانۀ جو) وزن دارد؛ بنابر این، وزن درهم بغلی، به اندازة یک و
یک سوم درهم شرعی است. 3
/ 2 ذکري الشیعۀ 1 (21) .329 / 1 الحدائق الناضرة 5 (20) .119 -113 (19) .113 -107 /6 (18) .187 -184 /4 (17) .4 /43 (16)
.280 / 177 ؛ غنائم الایّام 2 - 3 الحبل المتین/ 176 (22) .136
ص: 608
از عنوان یاد شده به مناسبت در باب طهارت نام بردهاند.لباس و بدن نمازگزار باید پاك باشد؛ لیکن خون کمتر از درهم- جز
خونهاي حیض، نفاس و استحاضه- در نماز بخشوده است. در اینکه بخشودگی شامل خون به اندازة درهم نیز میشود یا نه،
در مساحت درهم بغلی سه نظر مطرح «4» . اختلاف است. مراد از درهم در این جا- بنابر قول معروف میان فقها- درهم بغلی است
است: نزدیک به وسعت فرورفتگی کف دست؛ به اندازة بند بالاي انگشت شصت و بهمقدار بند بالاي انگشت میانی. برخی قدما-
درهم) ()) «5» . بنابر آنچه از ایشان نقل شده- مساحت آن را اندازة مساحت دینار دانستهاند
درهم شرعی؛ ج 3، ص: 608
() درهم
درهم وافی؛ ج 3، ص: 608
() درهم بغلی
دریا؛ ج 3، ص: 608
دریا: تودة بسیار بزرگی از آب.از آن در بابهاي طهارت، خمس، حج، تجارت، صید و ذباحه و اطعمه و اشربه سخن رفته است.آب
دریا و ماهیهاي آن از مباحات است (() مباحات اصلی) و فروختن آنها قبل از تملّک صحیح نیست. 1جانوران دریایی: بنابر قول
مشهور، انواع جانوران دریایی- جز ماهی پولک دار، میگو و پرندة دریایی، مانند مرغابی- از حرام گوشتان به شمار میروند. ماهی
بی پولک نیز بنابر مشهور حرام است 2 (() حیوان).در تذکیه پذیر بودن حیوانات حرام گوشت دریایی اختلاف است 3 (() تذکیه).
بنابر قول مشهور سگ و خوك دریایی پاکند. 4 صید جانور دریایی براي محرم (() احرام) جایز است. 5سفر دریایی: سفر دریایی
براي تجارت 6 و نیز در حال طوفانی بودن دریا مکروه است. 7 کسی که نذر کرده پیاده به
301 ؛ الاوزان والمقادیر/ -299 / 332 ؛ مستند الشیعۀ 4 -328 / 119 ؛ الحدائق الناضرة 5 -113 (5) .113 -107 / 4) جواهر الکلام 6 )
صفحه 391 از 457
3 (8) . 243 و 250 -241 / 59 و 94 ؛ جواهرالکلام 36 / 2 مستند الشیعۀ 15 (7) .345 / 282 ؛ جواهر الکلام 22 / 1 المبسوط 3 (6) .50
6 مستند (11) .295 / 5 جواهر الکلام 18 (10) .368 / 214 ؛ جواهر الکلام 5 -213 / 4 الحدائق الناضرة 5 (9) .253 / جواهر الکلام 36
.334 / ی 4 􀀀 7 العروة الوثق (12) .26 / الشیعۀ 14
ص: 609
اموال بدست آمده از کشتی غرق شده در دریا اگر به وسیلۀ «8» . مکّه رود، باید از خشکی برود و با سفر دریایی نذر محقق نمیشود
امواج آب به ساحل افتاده باشد، از آنِ صاحبش است؛ امّا اگر با غواصی به دست آمده، بنابر قول برخی، از آنِ غوّاص است. برخی
کسی «9» . گفتهاند: اگر صاحب اموال- به جهت یأس از دستیابی به مال خود- از آنها اعراض کرده باشد، از آنِ غوّاص خواهد بود
که در سفر دریایی مرده است، اگر رساندن او به خشکی ممکن نباشد یا دشوار باشد، پس از تجهیز (غسل دادن، کفن کردن و نماز
خواندن بر او) و بستن جسمی سنگین به پایش یا قراردادن وي درون چیزي- مثل خُم- که به زیر آب میرود، او را به دریا
غوّاصی: جواهري مانند درّ و لؤلؤ که با غوّاصی در دریا به دست میآید، اگر ارزش آن در حّد یک دینار یا بیشتر «10» . میافکنند
«12» . ساحل دریا: ساحل دریا از انفال (() انفال) به شمار میرود «11» . باشد، واجب است خمس آن پرداخت گردد
دزدي؛ ج 3، ص: 609
() سرقت
دساستین؛ ج 3، ص: 609
دَسّاسَتَیْن: دو رکعت نافلۀ نماز صبح. 1دسّ در لغت به معناي پنهان کردن چیزي درون چیزي دیگر است. 2 علّت نامگذاري نافلۀ
صبح به دسّاستین، قرار گرفتن آن در ادامۀ نماز شب و پنهان شدن آن در نافلۀ شب است 3 (() نافلۀ صبح).
دست؛ ج 3، ص: 609
دست: از اعضاي بدن.دست قسمتی از بدن است که بر سرِ بازو تا انگشتان و نیز بر مچ تا سر
1 (13) .119 (12) .40 -39 /16 (11) .292 / 10 ) جواهر الکلام 4 ) .195 / 400 ؛ کتاب السرائر 2 / 9) جواهر الکلام 40 ) .527 (8)
.145 / 3 مسالک الافهام 1 (15) .« دسس » 2 العین/ واژة (14) .15 / کشف اللثام 3
ص: 610
انگشتان اطلاق میشود. از آن در بابهاي طهارت، صلات، حج، صید و ذباحه، اطعمه و اشربه، حدود، قصاص و دیات سخن
«2» . مستحب است استبرا (() استبراء) با دست چپ انجام گیرد «1» . گفتهاند.طهارت: استنجا (() استنجاء) با دست راست مکروه است
کسی که میخواهد به قصد وضو، دست خود را داخل «3» . از واجبات وضو شستن دستها از آرنج (() آرنج) تا سر انگشتان است
ظرف آبی کند، مستحب است قبل از آن، دستان خود را در حدث ناشی از بول و خواب یک بار و در حدث ناشیاز غائط دو بار
«5» . وضو).مستحب است شرکت کنندگان در مراسم تدفین- جز خویشان میّت- با پشت دست بر قبر خاك بریزند ()) «4» بشوید
در تیمّم، زدن کف دو دست بر زمین و مسح «6» . چنان که گذاشتن دست بر قبر و خواندن هفت بار سورة قدر مستحب است
()) «8» تیمّم).کف دست از مواضعی است که حنوط آنها واجب است ()) «7» پیشانی با آنها و نیز مسح پشت آن دو واجب است
صلات: کف دستان از «9» . حنوط).شستن دستها تا آرنج براي غسل دهندة میّت پس از هر یک از غسلهاي سه گانه مستحب است
در صورت عدم امکان سجده بر آنچه سجده بر آن صحیح است، «10» . هفت موضعی است که هنگام سجده باید بر زمین قرار گیرد
صفحه 392 از 457
امور ذیل در نماز مستحب است: - بلند کردن دستها «11» . سجده بر لباس، و با عدم امکان آن، سجده بر پشت دست انجام میگیرد
تا محاذي نرمی گوش یا صورت و یا موضع نحر (فرو رفتگی گلو) هنگام گفتن تکبیرة الاحرام (() تکبیرة الاحرام) و دیگر
و چسبانیدن پستانها به «13» قرار دادن دستها با انگشتان بسته بر روي رانها هنگام قرائت براي مردِ نماز گزار - «12» . تکبیرهاي نماز
بلند کردن دستها تا مقابل صورت، به گونهاي که کف - «14» . سینه با دو دست- جهت پوشاندن حجم آنها- براي زن نماز گزار
«15» . دست به سمت آسمان باشد، هنگام قنوت
.173 /5 (7) .321 (6) .310 /4 (5) .332 (4) .162 -159 / 3) جواهر الکلام 2 ) .328 / ی 1 􀀀 2) العروة الوثق ) .70 / 1) جواهر الکلام 2 )
(15) .614 / ی 2 􀀀 14 ) العروة الوثق ) .387 /10 (13) .233 -229 /9 (12) .438 -437 /8 (11) .135 /10 (10) .154 (9) .176 /4 (8)
.368 / جواهر الکلام 10
ص: 611
نهادن دستها بر زمین پیش از زانوها - «16» . - قرار دادن دستها با انگشتان باز بر زانوها براي مرد و بر رانها براي زن در حال رکوع
قرار دادن - «18» . نهادن دست بر زمین و تکیه بر آنها براي قیام - «17» . براي مرد و عکس آن براي زن، هنگام رفتن براي سجده
دستها با انگشتان بسته محاذي گوش و جدا بودن بازوها از بدن و بلند بودن آرنج از زمین براي مرد و چسبیده بودن بازوها به بدن و
بلند کردن دستها در تکبیر - «20» . قرار دادن دستها بر رانها در حال نشستن و تشهّد - «19» . آرنج بر زمین براي زن هنگام سجده
بلند کردن دستها به طرف آسمان هنگام دعا کردن «21» . اوّل نماز میّت (() نماز میّت). استحباب آن در دیگر تکبیرها اختلافی است
استلام). در رمی جمره، ()) «23» ابتهال).حج: استلام حجر الاسود با دست کشیدن به آن نیز محقق میشود ()) «22» مستحب است
رمی جمره).کسی که یک پر کبوتر را در حرم مکّه کنده، واجب ()) «24» پرتاب کردن سنگ باید با دست باشد نه با چیزي دیگر
صید و ذباحه: بستن دو دست و یک پا در ذبح گوسفند، هر دو دست و هر دو «25» . است با همان دستی که کنده، مالی صدقه دهد
و «27» اطعمه و اشربه: شستن دستها پیش و پس از غذا خوردن «26» . پا در ذبح گاو و دو دست تا زانو در نحر شتر، مستحب است
غذا خوردن با دست راست، مستحب و با دست چپ، «28» . نیز خشک کردن آنها با حوله پس از شستن بعد از غذا مستحب است
()) «30» حدود: از حدودي که بر مُحارب جاري میشود، قطع کردن دست راست و پاي چپ او است «29» . مکروه است
محاربه).قصاص: در قطع عمدي دست دیگري، قصاص ثابت است و مجنیّ علیه میتواند دست جانی را قطع کند. آیا کف دستی
که انگشت دارد در برابر بریدن کف دست بدون انگشت، قطع و دیۀ انگشتان
-85 / 21 ) جواهر الکلام 12 ) . 574 و 590 (20) .575 -573 / ی 2 􀀀 19 ) العروة الوثق ) .188 (18) .172 -171 (17) .389 -387 (16)
24 ) مناسک حج ) .340 / 23 ) جواهر الکلام 19 ) .46 / 497 ؛ وسائل الشیعۀ 7 / 22 ) کشف الغطاء 3 ) .440 / 88 ؛ الحدائق الناضرة 10
-447 (27) .132 -131 / 26 ) جواهر الکلام 36 ) .312 / 311 ؛ الحدائق الناضرة 15 -310 / 25 ) جواهر الکلام 20 ) . (مراجع)/ 393
.573 /41 (30) . 454 و 465 (29) .449 (28) .448
ص: 612
()) «31» به او پرداخت میگردد، یا دست کامل در برابر ناقص قصاص نمیشود، بلکه تنها دیه ثابت است؟ مسئله اختلافی است
انگشت).قصاص قطع دست از بازو (() بازو)، قطع آن از آرنج است و جانی نسبت به مقدار باقی مانده باید ارش (() ارش) بپردازد.
انسان دست بریدهاي که از سوي دیگري کشته شده، درصورتی که دیۀ دست خود را گرفته باشد یا دستش در قصاص قطع «32»
برخی، پرداخت دیۀ دست را به قاتل نپذیرفته «33» . شده باشد، اولیاي او پیش از قصاص قاتل باید دیۀ دست را به اولیاي وي بدهند
جنایتکاري که دستهاي چند نفر را به تعاقب (پی در پی) قطع کرده، بنابر «34» . و قائل به قصاص قاتل بدون پرداخت دیه شدهاند
قول مشهور، دو دست و دو پاي وي- به ترتیب براي قطع نخستین دست، همان دست جانی و همین طور تا قطع پاي دوم در برابر
صفحه 393 از 457
مقابل قول مشهور، ثبوت قصاص «35» . چهارمین دست- قصاص میشود و به افراد باقی مانده از مال جانی دیه پرداخت میگردد
تنها در صورتی است که جانی دست داشته باشد؛ بنابر این، پا در مقابل دست قطع نمیشود بلکه در فرض بالا براي دست سوم و
دیات: دیۀ جنایت بر دو دست به بریدن آنها از مچ، دیۀ کامل و بر یک دست از مچ، نصف آن «36» . مازاد دیه گرفته میشود
است. دیۀ قطع تمامی انگشتان دو دست نیز دیۀ کامل است؛ لیکن در صورت قطع دو دست از مچ، براي انگشتان دیۀ افزونی محاسبه
«38» . در قطع کف دست، در صورتی که مادر زاد یا به سبب آفت یا آسیبی بدون انگشت باشد، ارش ثابت است «37» . نخواهد شد
بنابر مشهور، دیۀ قطع دست از آرنج یا شانه همان دیۀ دست از مچ (نصف دیۀ کامل) است؛ هرچند برخی، علاوه بر آن، در مقدار
در قطع بیش از مفصل مچ و مقداري از ساعد و یا قسمتی از بازو، بالاتر از آرنج، بنابر «39» . افزون بر مچ، قائل به ارش شدهاند
ذراع) ()) «40» . مشهور علاوه بر دیه، در مقدار اضافی ارش ثابت است
34 ) تکملۀ ) 337 (33) .402 / 32 ) جواهر الکلام 42 ) .93 - 540 ؛ تکملۀ منهاج الصالحین/ 92 / 339 ؛ تحریر الوسیلۀ 2 -338 /42 (31)
(37) .272 -270 / 397 ؛ مسالک الافهام 15 -396 / 36 ) کتاب السرائر 3 ) .111 -110 / 35 ) مجمع الفائدة 14 ) . منهاج الصالحین/ 87
-246 (40) .248 -246 / 39 ) جواهر الکلام 43 ) .246 / 423 ؛ جواهر الکلام 43 / 38 ) مفتاح الکرامۀ (ق) 10 ) .245 / جواهر الکلام 43
.301 -300 / 249 ؛ مبانی تکملۀ المنهاج 2
ص: 613
دستبسته؛ ج 3، ص: 613
() تکتّف
دستبند؛ ج 3، ص: 613
() زیور
دست زدن؛ ج 3، ص: 613
() کف زدن
دستشویی؛ ج 3، ص: 613
() مستراح
دستکش؛ ج 3، ص: 613
دستکش: پوششی از جنس چرم، پارچه و مانند آن براي دست.از آن در باب صلات و حج نام بردهاند.نجس بودن لباسهاي
پوشیدن لباس دوخته بر زن «1» . کوچک، که به تنهایی عورت را نمیپوشانند از قبیل جوراب و دستکش در نماز اشکال ندارد
قفازین).در مواقعی که پزشک یا پرستار ناگزیر از دست زدن به عورت بیمار یا ()) «2» محرم بنابر مشهور جایز است، جز دستکش
هریک از مرد و زن اجنبی ناگزیر از دست زدن به بدن یکدیگر است، در صورت امکان باید از دستکش و مانند آن استفاده کنند
«3» . که به طور مستقیم تماس با بدن صورت نگیرد
صفحه 394 از 457
دستگردان؛ ج 3، ص: 613
دستگردان: گرفتن وجوه شرعی از مالک و بازگرداندن آن به وي.دستگردان این است که حاکم شرع
. 341 ؛ مناسک حج (مراجع)/ 168 و 538 / 2) جواهر الکلام 18 ) . 469 و 475 / 128 ؛ توضیح المسائل مراجع 1 / 1) جواهر الکلام 6 )
. 491 و 952 ؛ نجاة العباد (امام خمینی)/ 363 / 3) توضیحالمسائل مراجع 2 )
ص: 614
(مجتهد جامع شرایط) یا وکیل او و یا فرد مستحق، وجوه شرعی، از قبیل زکات و خمس را از مالک بگیرد و آن را دوباره به وي
برگرداند. عنوان یاد شده از عناوین جدید است که در کلمات معاصران در باب زکات و خمس مطرح شده است.حکم: شارع
مقدّس جهت رفع نیاز نیازمندان، براي آنان سهمی معیّن به عنوان زکات، خمس یا غیر آن در اموال اغنیا قرار داده است. از این رو،
توسل به حیله براي عدم پرداخت آن و در نتیجه تضییع حقّ نیازمندان جایز نیست.براین اساس، حاکم شرع نمیتواند مالی را به
عنوان زکات یا خمس از مالک بگیرد و سپس آن را به وي ببخشد و با این حیله، ذمّۀ او را از حقّی که بر عهدهاش آمده فارغ سازد.
چنان که فقیرِ مستحق نیز حق ندارد با تبانی قبلی با مالک، آن را این چنین دست گردان کند.البته فقیر میتواند بدون تبانی، آنچه را
از مالک گرفته به عنوان هدیه به او بدهد به شرط آنکه دادن چنین هدیهاي در شأن فقیر باشد.اگر شخص مقداري زیاد از وجوه
شرعی بدهکار باشد، ولی در شرایط فعلی نتواند آن را ادا کند، در صورتی که قصد توبه دارد، بنابر قول برخی حاکم شرع میتواند
با دست گردان کردن ذمّۀ او را فارغ سازد؛ هرچند بهتر آن است که با امید به تمکّن مالی او در آینده، پرداخت تمامی آن هنگام
تمکّن بر وي شرط شود؛ لیکن برخی، قائل به چنین ولایتی براي حاکم شرع نشده و آن را تنها براي فرد مستحق با وجود داعی
به تصریح برخی، کسی که خمس بدهکار است و نمیتواند یکباره آن را بپردازد، میتواند با دست «1» . عقلایی جایز دانستهاند
گردان کردن آن با حاکم شرع- در صورت صلاحدید- آن را از وي قرض بگیرد و سپس به تدریج بپردازد.چگونگی دست
گردان: دست گردان خمس دو گونه متصوّر است: یکی، آنکه شخص تمامی مبلغ خمس را به حاکم شرع بپردازد و سپس آن را به
قرض بگیرد.دیگر، آنکه مقداري از خمس را که نزدش
.302 / 184 ؛ مهذّب الاحکام 11 -183 / ی 4 􀀀 1) العروة الوثق )
ص: 615
موجود است به حاکم بپردازد و حاکم پس از قبول، آن را به وي قرض دهد، و سپس شخص براي بار دوم همان مبلغ را به حاکم
بپردازد و حاکم دوباره آن را به وي برگرداند و همین طور تا پرداخت همۀ مبلغ بدهکاري. در این صورت نیز تمامی مبلغ خمس، به
شرط و فایدة دستگردان: دستگردان باید با «2» . عنوان قرض به ذمّۀ شخص منتقل میشود و او بدهکار خمس به حاکم میگردد
مجتهد جامع شرایط یا نمایندة وي صورت گیرد. فایدة دست گردان این است که خمس به ذمّۀ شخص منتقل میشود و در نتیجه
میتواند در اموالی که خمس به آنها تعلّق گرفته تصرف کند و اگر با آنها تجارت کند، سود حاصل، از آنِ او خواهد بود، در حالی
«3» . که بدون دست گردان، تصرف در آن اموال، حرام و در صورت تجارت، تنها مالک بخشی از سود خواهد شد نه همۀ آن
احکام: بنابر قول برخی، دینی که از راه دست گردان بر ذمّۀ شخص میآید از مئونه (() مئونه) به شمار نمیرود؛ ازاین رو، بدهکار
نمیتواند مبلغ بدهی را از سود سال کسر کند و سپس خمس سود باقی مانده را محاسبه نماید؛ بلکه باید ابتدا- بدون در نظر گرفتن
«4» . دین- خمس سود حاصل را محاسبه کند و آن را بپردازد و سپس از باقی ماندة آن، بدهی خویش را بپردازد
دستگیره؛ ج 3، ص: 615
دستگیره: دسته، قطعهاي که براي گرفتن چیزي متصل به آن است.از آن در باب حج و اطعمه و اشربه سخن گفتهاند.گرفتن دستگیرة
صفحه 395 از 457
دستگیره: دسته، قطعهاي که براي گرفتن چیزي متصل به آن است.از آن در باب حج و اطعمه و اشربه سخن گفتهاند.گرفتن دستگیرة
اللّ علیه و
􀀀
اناري شکل منبر مسجد النّبی و کشیدن صورت و چشمها به آن براي کسی که توفیق زیارت قبر شریف رسول خدا صلّی ه
آله نصیبش شده، مستحب است. 1
3) مجمع ) .223 -221 / 31 و 67 ؛ دلیل تحریر الوسیلۀ (الخمس) 1 / 301 ؛ توضیح المسائل مراجع 2 -300 / 2) مهذّب الاحکام 11 )
1 احکام و آداب حج (گلپایگانی)/ (5) . 67 م 1852 / 360 ؛ توضیح المسائل مراجع 2 / 4) تحریر الوسیلۀ 1 ) .365 -364 / المسائل 1
.569
ص: 616
«2» . آشامیدن آب از قسمت دهانۀ ظرف مستحب و از قسمتهاي دستگیره و شکستۀ آن مکروه است
دستگیري؛ ج 3، ص: 616
دستگیري: بازداشت کردن/ یاري و کمک کردن (() اعانت).از دستگیري به معناي نخست در باب حدود سخن گفتهاند.محارب (()
محاربه) و نیز هر فردي که حدّي- جز حدود مرتبط با حق الناس، مانند قذف (() قذف) و دزدي (() سرقت)- بر گردن او است،
چنانچه قبل از دستگیر شدن توبه کند، توبهاش پذیرفته و حدّ از وي ساقط میشود؛ اما آنچه از جهت حق الناس، مانند قتل، جرح و
یا وارد کردن ضرر مالی به دیگري، بر ذمّۀ او است، ساقط نمیگردد. 1 (() حبس)
دستمال؛ ج 3، ص: 616
دستمال: پارچهاي براي پاك کردن، خشک کردن یا قرار دادن چیزي در آن.از آن به مناسبت در باب طهارت و اطعمه و اشربه نام
بردهاند.خشک کردن اعضاي وضو با دستمال و مانند آن بنابر مشهور مکروه است؛ لیکن در اینکه خشک کردن تنها با مثل دستمال
مکروه است یا با هر چیزي دیگر نیز همچون آستین لباس کراهت دارد، محل بحث است. 1خشک نکردن دستها با دستمال و مانند
آن پس از شستن آنها جهت غذا خوردن و نیز خشک کردن آنها پس از شستن بعد از غذا مستحب است. 2پاك کردن دست
آغشته به غذا با دستمال و مانند آن، قبل از پاك کردن غذاي آن با زبان، مکروه است. 3
دستمزد؛ ج 3، ص: 616
() اجرت
دسیسه؛ ج 3، ص: 616
() خیانت
؛346 -345 / 1 جواهر الکلام 2 (4) .581 / 1 جواهر الکلام 41 (3) .608 / 29 ؛ توضیح المسائل مراجع 2 / 2) الدروس الشرعیۀ 3 )
34 .فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت / 3 الدروس الشرعیۀ 3 (6) .241 / 2 مستند الشیعۀ 15 (5) .417 -413 / الحدائق الناضرة 2
علیهم السلام، ج 3، ص: 617
دشتبان؛ ج 3، ص: 617
اشتْقان). ()) «1» دشتبان: نگهبان خرمنگاهها
صفحه 396 از 457
دشمنی؛ ج 3، ص: 617
دشمنی: خصومت و عداوت.دشمنی عبارت است از مخالفت، بد خواهی و کینهتوزي در حقّ کسی یا نسبت به چیزي که در گفتار
یا رفتار خصومت آمیز و کینه توزانه و آزار دهندة دشمن بروز میکند. از این عنوان در بابهاي طهارت، صلات، حج، جهاد،
تجارت، قضاء و شهادات سخن گفتهاند.از موارد جواز نبش قبر و انتقال میّت به مکانی دیگر، بیم از نبش قبر توسط دشمن است.
1دشمن اهل بیت علیهم السّلام (() ائمّه) ناصبی (() ناصبی) به شمار میرود، از این رو کافر و نجس است. 2هنگام رفتن براي نماز
عیدین (عید فطر و قربان) همراه داشتن سلاح جز در صورت بیم از حملۀ دشمن، مکروه است. 3هنگام جنگیدن با دشمنان دین،
نماز خوف (() نماز خوف) با شرایطی مشروعیّت مییابد. 4به مُحرمی که دشمن او را از اتمام مناسک بازداشته، مصدود گویند که
با قربانی کردن در همان مکان از احرام خارج میشود 5 (() صدّ).جهاد دفاعی در برابر دشمن متجاوزي که کمر به نابودي اساس
اسلام یا مسلمانان بسته، واجب است 6 (() جهاد)؛ چنان که دفاع در برابر دشمنی که قصد جان یا ناموس آدمی را کرده واجب است
7 (() دفاع).فرار از جنگ در جهاد ابتدایی با دشمنان دین، در صورتی که نیروي دشمن دو برابر مسلمانان یا کمتر از آن باشد جایز
نیست. 8هجو کردن دشمنان خدا و دین جایز است. 9 چنان که تبرّي جستن از آنها واجب میباشد (() تبرّي).فروختن سلاح به
دشمنان دین، که در حال جنگ با مسلمانانند و نیز در دوران صلح به قصد تقویت آنان علیه مسلمانان و به قول برخی، مطلقا حرام
است. 10
/ 2 رسائل الشهید الثانی 1 (3) . 349 م 643 / 1 توضیح المسائل مراجع 1 (2) .198 / 392 ؛ مهذّب الاحکام 9 / 1) الحدائق الناضرة 11 )
-111 /20 5 (6) .155 / 4 جواهر الکلام 14 (5) .68 / 398 ؛ نهایۀ الإحکام 2 / ی 3 􀀀 3 العروة الوثق (4) .178 / 592 ؛ الحدائق الناضرة 5
.30 -28 /22 10 (11) .49 /41 9 (10) .58 -56 /21 8 (9) .655 -651 /41 7 (8) .16 -15 /21 6 (7) .120
ص: 618
حکم قاضی «11» . فرماندة سپاه اسلام به کسانی که کارشان دشمنی افکندن میان مسلمانان است نباید اجازه شرکت در جنگ بدهد
به نفع دشمن خود، در صورت عدم تنافی دشمنی با عدالت وي، نافذ است، لیکن علیه او نافذ نیست.برخی در عدم نفوذ تأمّل و
شهادت یکی از دو خصم علیه دیگري در صورتی که منشأ خصومت، «13» . دشمنی کردن با مؤمن حرام است «12» . اشکال کردهاند
امور دنیایی باشد، پذیرفته نیست؛ لیکن به نفع وي و نیز مطلقا (له یا علیه) در صورتی که منشأ دشمنی، امور دینی باشد، پذیرفته
است.ملاك دشمنی دنیایی که مانع پذیرش شهادت میگردد این است که هرکدام از دو خصم از ناخوشی و پریشان حالی دیگري،
شاد و از خوشی و شادمانی وي اندوهگین گردد و بدي او را بخواهد. برخی، به این مطلب اشکال کرده و گفتهاند؛ این نوع عداوت
«14» . موجب فسق و خروج از عدالت میگردد. در نتیجه شهادت مطلقا پذیرفته نیست، هرچند به نفع خصم باشد
دشنام؛ ج 3، ص: 618
دشنام [سَبّ]: ناسزا، فحش.دشنام، نام یا نسبت زشتی است که هنگام ناراحتی و تنفر از کسی به او داده میشود. بنابر این، کلماتی
که مفاد آنها هتک و اهانت به دیگري است، مصداق دشنام یا سبّ به شمار میروند، مانند قذف (نسبت زنا یا لواط دادن به کسی)
و کسی را با لقب زشت خواندن، از قبیل فاسق، پست، نجس، سگ و خوك. 1 از احکام دشنام در بابهاي طهارت، تجارت و حدود
سخن گفتهاند.حکم: دشنام دادن به مسلمان حرام است، مگر آنکه طرف به سبب بدعت گذاري یا تظاهر به کارهاي خلاف شرع
مستحق آن باشد. 2 سبّ کفّار و
14 ) جواهر ) .282 / 13 ) ریاض المسائل 13 ) .72 -71 / 12 ) جواهر الکلام 40 ) .388 / 51 ؛ جامع المقاصد 3 / 11 ) تذکرة الفقهاء 9 )
.412 / 2 جواهر الکلام 41 (16) .280 / 1 مصباح الفقاهۀ 1 (15) .72 -70 / الکلام 41
صفحه 397 از 457
.412 / 2 جواهر الکلام 41 (16) .280 / 1 مصباح الفقاهۀ 1 (15) .72 -70 / الکلام 41
ص: 619
آثار: دشنام بر حسب نوع آن و فرد دشنام داده شده «3» . مخالفان (() مخالف) جایز است، لیکن قذف (() قذف) آنان جایز نیست
داراي آثار متفاوتی است، از آن جمله: 1. حدّ: دشنام دادن به مسلمان در قالب قذف، موجب ثبوت حدّ قذف (هشتاد تازیانه) است.
«5» . 2. تعزیر و تأدیب: دشنام دادن به مسلمان به غیر قذف و نیز غیر مسلمان در قالب قذف موجب ثبوت تعزیر (() تعزیر) است «4»
بنابر مشهور، در سبّ کفّار نسبت به یکدیگر، تعزیر ثابت نیست، مگر آنکه بیم فتنه باشد، که در این صورت، امام هرگونه صلاح
3. کفر و نجاست: «7» . هرگاه کودکان ممیّز (() ممیّز) یکدیگر را دشنام دهند، ادب میشوند «6» . بداند مانع پیدایی فتنه میشود
اللّ علیه و آله یا یکی از اهل بیت آن حضرت در صورتی که از روي عداوت و دشمنی باشد، موجب کفر و
􀀀
سبّ پیامبر اعظم صلّی ه
نجاست سبّ کننده میشود و او مصداق ناصبی (() ناصبی) خواهد بود؛ لیکن اگر از روي عداوت نباشد، در اینکه چنین اثري بر
اللّ علیه و آله یا یکی از امامان معصوم علیه السّلام
􀀀
4. قتل: کشتن سبّ کنندة پیامبر صلّی ه «8» . آن مترتّب میشود یا نه اختلاف است
اللّ علیها واجب است؛ نیز کشتن او براي شنوندة سبّ در صورت توانایی و ایمن بودن از ضرر، جایز، بلکه
􀀀
و یا حضرت فاطمه سلام ه
«10» ، به تصریح برخی، حکم سبّ سایر پیامبران نیز همین است «9» . واجب است، و بنابر مشهور، نیازي به اذن حاکم شرع نیست
اللّ علیه و آله یا امامان
􀀀
بنابر تصریح برخی، کسی که مادر رسول خدا صلّی ه «11» . بلکه بعضی قدما بر آن ادعاي اجماع کردهاند
«12» . معصوم علیهم السّلام را سبّ به قذف کند مرتد (() ارتداد) است و کشته میشود
/ 5) المقنعۀ/ 796 ؛ النهایۀ/ 728 ؛ مسالک الافهام 14 ) .429 / 4) جواهر الکلام 41 ) .119 -118 / 62 ؛ کتاب المکاسب 2 -61 /22 (3)
/ ی 1 􀀀 56 ؛ العروة الوثق -55 / 8) جواهر الکلام 6 ) . 7) المقنعۀ/ 798 ) .432 -431 / 6) جواهر الکلام 41 ) .474 / 433 ؛ تحریر الوسیلۀ 2
10 ) إصباح الشیعۀ/ 520 ؛ جامع ) .439 -432 / 195 ؛ جواهر الکلام 41 -194 / 9) الروضۀ البهیۀ 9 ) .87 / 141 ؛ التنقیح (الطهارة) 2
410 ؛ اللمعۀ الدمشقیۀ/ 241 ؛ الدرّ / 12 ) تحریرالاحکام 5 ) . 11 ) غنیۀ النزوع/ 428 ) .453 / الخلاف و الوفاق/ 588 ؛ مسالک الافهام 14
. المنضود (فقعانی)/ 303
ص: 620
دشول؛ ج 3، ص: 620
() غدّه
دعا؛ ج 3، ص: 620
دعا: درخواست توأم با تضرع و خضوع.دعا در لغت به معناي خواندن و درخواست کردن است و در اصطلاح عبارت است از
از آن در بابهاي صلات، حج و اطعمه و اشربه سخن گفتهاند.فضیلت و حکم «1» . درخواست توأم با خضوع و تضرع بنده از خداوند
دعا: دعا کردن، مستحب و داراي فضیلت بسیار و برترین عبادت است. در قرآن کریم و روایات معصومان علیهم السّلام نسبت به
اللّ علیه و آله از دعا به عنوان سلاح مؤمن در برابر دشمنان (ظاهري
􀀀
در روایتی از رسول خدا صلّی ه «2» . دعا تأکید فراوان شده است
در روایتی دیگر از امیر مؤمنان علیه السّلام آمده «3» . و باطنی) و نیز وسیلهاي که موجب فراوانی روزي وي میگردد تعبیر شده است
و بنابر روایتی امام کاظم علیه السّلام فرمود: بر شماباد به دعا کردن، زیرا دعا (حتی) بلایی را که «4» « دعا سپر مؤمن است » : است
ترك دعا از روي تکبر حرام و از گناهان کبیره (() گناه «5» . تقدیر و حکم نیز بر آن شده و تنها امضاي آن باقی مانده دفع میکند
بنابر قول مشهور، دعا کردن در نماز میّت براي «6» . کبیره) است که ترك کننده به حکم قرآن کریم مستحق کیفر جهنم خواهد بود
آداب: خداوند متعال در قرآن کریم دعا را همراه «7» . مؤمنان پس از تکبیر سوم و براي میّت پس از تکبیر چهارم واجب است
صفحه 398 از 457
استجابت مطرح کرده است؛ بنابر این، دعا بدون استجابت نخواهد بود؛ به شرط آنکه آداب و شرایط آن رعایت شود. مهمترین
به زبان آوردن - «8» . شرایط و آداب دعا عبارت است از: - دعا کردن با حالت خضوع و تذلّل، توأم با رقّت قلب و اشک چشم
«9» . حاجت
(4) .39 / 3) وسائل الشیعۀ 7 ) .202 -201 / 495 ؛ جواهر الکلام 7 / 2) کشف الغطاء 3 ) .200 / 1) عدة الداعی/ 9؛ جواهر الکلام 7 )
. 72 و 74 / 8) وسائل الشیعۀ 7 ) .40 / 7) جواهر الکلام 12 ) .495 / 23 ؛ کشف الغطاء 3 / 6) غافر/ 60 ؛ وسائل الشیعۀ 7 ) .36 (5) .26
.33 (9)
ص: 621
اخلاص در دعا و توجه به ذات حق تعالی با همۀ وجود و روي - «11» . و پا فشاري نمودن بر خواسته «10» - تکرار کردن دعا
و درود فرستادن بر ایشان در آغاز، میان و «13» اللّ علیه و آله
􀀀
توسل جستن به محمّد و آل محمّد صلّی ه - «12» . گردانی از غیر او
- «15» . ستایش و ثنا گفتن خداوند متعال و اعتراف به تقصیرات خود در مقام بندگی و استغفار از آنها قبل از دعا - «14» . پایان دعا
- «17» . قصد تقرب داشتن از دعا؛ زیرا دعا عبادت، بلکه برترین عبادات است - «16» . تحصیل معرفت صحیح به خداوند متعال
دعا کردن با آرامش قلب و سکون اعضا و جوارح و پرهیز از شتابزدگی و - «18» . حسن ظن داشتن به اجابت از جانب خداوند
انصاف داشتن - «20» . بلند نکردن صدا هنگام دعا و در خلوت دعا کردن - «19» . نداشتن دغدغهاي جز دعا در محضر پروردگار
صحیح و بدون غلط خواندن دعا و دعا کردن با - «21» . در دعا؛ به معناي خواستن آنچه که بر حسب شأن او برایش روا است
نیکوترین کلمات؛ از این رو، دعاهایی که در قرآن کریم و احادیث معصومان علیهم السّلام وارد شده (دعاهاي مأثور) رجحان دارد.
زمان دعا: بهترین زمان براي دعا کردن، با فضیلتترین اوقات شبانه روز است، مانند سحر، وقت اذان ظهر، نیمۀ شب، اوقات «22»
مکان دعا: بهترین مکان براي دعا مکانی است که به «23» . نمازهاي پنج گانه، جمعه، ماه رمضان، روز عرفه و شب عید فطر و قربان
جهتی داراي فضیلت و شرافت باشد، مانند حطیم (() حطیم) و مستجار (() مستجار) در کنار کعبه؛ مسجد؛ مشاهد مشرّفه (() مشاهد
مشرّفه) و روضه (() روضه).بهترین حالت و موقعیت براي دعا: دعا کردن در حال روزه؛ نماز؛ تعقیب نماز (() تعقیب)؛ قرائت و
سجود؛ بین اذان
/ 16 ) ملاذ الاخیار 5 ) .79 (15) .92 (14) .97 / 13 ) وسائل الشیعۀ 7 ) .501 / 72 و 142 ؛ کشف الغطاء 3 ،53 (12) .58 (11) .25 (10)
(22) .885 / 21 ) میزان الحکمۀ 2 ) .357 -356 / 63 ؛ لوامع صاحبقرانی 6 (20) .55 (19) .52 (18) .30 / 17 ) وسائل الشیعۀ 7 ) .85
.202 / 23 ) جواهر الکلام 7 ) .203 / 502 و 522 ؛ جواهر الکلام 7 ،496 / 56 و 140 ؛ کشف الغطاء 3 / وسائل الشیعۀ 7
ص: 622
و اقامه؛ در فاصلۀ فرود آمدن خطیب جمعه از منبر تا اقامۀ نماز جمعه؛ هنگام وزیدن باد؛ بارش باران و رویارویی دو صف جبهۀ حق
دیگر مستحبات: «24» . و باطل براي نبرد و هنگام ریختن نخستین قطرة خون شهید بر زمین، بهترین حالات و موقعیت براي دعا است
حرکت «26» ؛ بالابردن دستها هنگام دعا «25» ؛ امور زیر نیز در دعا مستحب است: حاجتهاي ریز و کوچک را نیز از خدا خواستن
دادن انگشت سبابۀ دست چپ به سمت بالا و پایین در حالت تبتّل (() تبتل) و انگشت سبابۀ دست راست به سمت چپ و راست، در
تعمیم دعا به دیگر مؤمنان؛ «28» ؛ تضرع)؛ مسح سر و صورت و سینه با دستها در پایان دعا در غیر نماز واجب ()) «27» حالت تضرع
انگشتر فیروزه و عقیق «31» ؛ دعا کردن به آنچه بر زبان جاري میشود «30» ؛ دعا کردن براي چهل مؤمن قبل از دعا براي خود «29»
«34» ؛ آمین گفتن بر دعاي مؤمن «33» ؛ گرد آمدن چهار تا چهل نفر در دعا کردن «32» ؛ به دست راست داشتن هنگام دعا
قبل از نزول بلا).دعا براي اشخاص: دعا کردن براي برادر ) «36» و دعا کردن درحال سلامت و امنیت «35» درخواست دعا از مؤمن
دینی بدون آنکه وي اطلاعی داشته باشد و نیز براي مؤمنان و مسلمانان، اعم از زنده و مرده؛ همچنین براي پدر و مادر مستحب
صفحه 399 از 457
چنان که دعا براي عروس و «38» ؛ نیز مستحب است مهمان براي میزبان دعا کند «37» . میباشد و در روایات بر آن تأکید شده است
اللّ فرجه
􀀀
دعا براي تعجیل فرج: دعا کردن براي تعجیل فرج و ظهور امام زمان عجلّ ه «39» . داماد در خطبۀ عقد مستحب است
دعا هنگام نزول بلا: در روایات بر دعا کردن «40» . الشریف مستحب، و در روایات بر زیاد دعا کردن در امر فرج تأکید شده است
دعا در نماز: دعا کردن در نماز در تمامی حالات، اعم از ایستاده، نشسته، «41» . هنگام بیم از دشمن و نزول بلا تأکید شده است
البته خواستۀ حرام «42» . رکوع و سجود، بویژه قنوت، مستحب است
.103 (33) .143 (32) .139 (31) 117 (30) .106 (29) .51 (28) .48 (27) .46 (26) .32 / 25 ) وسائل الشیعۀ 7 ) .203 -202 (24)
(41) .425 / 40 ) الوافی 2 ) .40 /29 (39) .456 / 38 ) جواهر الکلام 36 ) . 114 و 116 ،106 (37) .40 (36) .106 (35) .105 (34)
119 .ص: -118 / 42 ) جواهر الکلام 11 ) .45 - 40 و 44 -38 / وسائل الشیعۀ 7
623
خواندن دعاهایی که در حالات «43» . در دعا بنابر تصریح برخی، نماز را باطل میکند؛ بلکه بر بطلان ادعاي اجماع شده است
دعا در حج: دعا خواندن هنگام گزاردن مناسک حج، همچون زمان «44» . مختلف نماز و نیز در تعقیب آن وارد شده مستحب است
هنگام «48» ؛ هنگام ورود به کعبه و پس از نماز گزاردن در آن «47» ؛ و نیز در مسجد الحرام «46» و مشعر «45» وقوف به عرفات
و «53» هنگام قربانی «52» ؛ ی􀀀 شب عید قربان در مزدلفه)؛ زمان حرکت به سوي من ) «51» شب مزدلفه «50» ؛ و رمی جمره «49» سعی
مستحب مؤکد است.دعاهاي مأثور: دعاهاي بسیاري در مناسبتها، همچون عید قربان و عید فطر، و در مکانهاي «54» ، طواف وداع
خاص، مانند مسجد کوفه، و زمانهاي خاص، از قبیل شبهاي قدر و نیز در اوقات مختلف شب و روز، و حالات گوناگون انسان،
همچون حالت شوق و خوف، از معصومان علیهم السّلام رسیده و در کتابهاي ادعیه، از قبیل مفاتیح الجنان، فلاح السائل و اقبال،
ثبت شده است.
دعاوي؛ ج 3، ص: 623
() دعوا
دعاي استفتاح؛ ج 3، ص: 623
() دعاي توجّه
48 ) جواهر ) .47 / 204 ؛ الوافی 12 / 267 ؛ وسائل الشیعۀ 13 (47) .79 (46) .56 -50 /19 (45) .177 -176 /10 (44) .121 (43)
65 .فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت /20 (54) .156 (53) 12 (52) 81 (51) .110 -108 (50) .428 /19 (49) .60 / الکلام 20
علیهم السلام، ج 3، ص: 624
دعاي افتتاح؛ ج 3، ص: 624
دعاي توجّه).عنوان یاد شده به معناي نخست به مناسبت در باب ()) «1» دعاي افتتاح: دعایی ویژة شبهاي ماه رمضان/ دعاي توجّه
«2» . صلات آمده است.خواندن دعاي افتتاح در هر شب از ماه مبارك رمضان مستحب است
دعاي توجّه؛ ج 3، ص: 624
دعاي توجّه [دعاي افتتاح؛ دعاي استفتاح]: دعاي وارد شده در آغاز نماز قبل از قرائت.دعاي یاد شده با مضامین مختلف نقل شده
صفحه 400 از 457
مواتِ وَ الأرضَ، عالِمِ الغَیبِ و الشَّهادَةِ حَنیفاً مُسلِماً وَ ما انَا مِنَ المُشرِکینَ.انَّ صَلاتی وَ 􀀀 وَجَّهتُ وَجهیَ لِلَّذي فَطَرَ السَّ » : است، از جمله
اتِ􀀀 ماو 􀀀 وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّ » 1 و « للّ رَبِّ العَالَمین، لاشَریکَ لَهُ وَ بِذ لِکَ امِرتُ وَ انَا مِنَ المُسلِمینَ
􀀀
نُسُکی وَ مَحیايَ وَ مَماتی هِ
2 این … « اتِی وَ نُسُکِی 􀀀 ا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ. إِنَّ صَل 􀀀 ي عَلیٍّ امیرِ المُؤمِنینَ وَ م 􀀀 ی مِلَّۀِ ابراهیمَ و دینِ مُحَمَّدٍ وَ هُد 􀀀 وَ الْأَرْضَ، حَنِیفاً مُسلِماً عَل
عنوان در باب صلات آمده است.خواندن دعاي توجّه پس از تکبیرة الاحرام (() تکبیرة الاحرام) و قبل از شروع قرائت مستحب
است. افضل آن است که نخست تکبیرهاي افتتاح (() تکبیرات افتتاح) همراه دعاهاي وارد شده پس از تکبیر سوم و پنجم خوانده
شود و دعاي توجّه پس از آخرین تکبیر (تکبیر هفتم) خوانده شود. 3خواندن دعاي توجّه بنابر تصریح برخی، براي مأمومان نیز
همچون امام مستحب است به شرط آنکه مانع شنیدن قرائت امام نگردد. 4
دعاي جوشن؛ ج 3، ص: 624
دعاي جوشن: از دعاهاي معروف.از آن به مناسبت در باب طهارت نام بردهاند.
.25 -24 / 1 وسائل الشیعۀ 6 (3) .123 / 108 ؛ مصباح المتهجد/ 577 ؛ ملاذ الاخیار 5 / 2) تهذیب الاحکام 3 ) .99 / 1) مستند الشیعۀ 5 )
342 ؛ ذکري الشیعۀ / 4 تذکرة الفقهاء 4 (6) .349 -345 / 3 جواهر الکلام 10 (5) .347 -346 / 2 النهایۀ/ 70 ؛ جواهر الکلام 10 (4)
.464 /4
ص: 625
مستحب است دعاي یاد شده در جامی با کافور و مُشک نوشته و سپس «1» . نوشتن دعاي جوشن کبیر بر کفن میّت مستحب است
برخی، نوشتن دعاي جوشن «3» . برخی عدم استفاده از مشک را مطابق احتیاط دانستهاند «2» . نوشتهها شسته و بر کفن پاشیده شود
برخی گفتهاند: دعاها باید در جایی از کفن- مانند حاشیۀ قطعۀ سراسري از طرف سر «4» . صغیر را نیز بر کفن، مستحب دانستهاند
از بعضی نقل شده که شایسته است در محفظهاي قرار داده و به «5» . میّت- نوشته شود که از سرایت نجاست و کثافات مصون بماند
«6» . گردن میّت آویخته یا به بازوي راست او بسته شود؛ لیکن برخی دیگر در این قول تأمل و اشکال کردهاند
دعاي حفظ؛ ج 3، ص: 625
ی اهلِ مَملِکَتِهِ، سُبحَانَ مَن 􀀀 سُبحَانَ مَن لایَعتَدي عَل » : دعاي حفظ: دعایی جهت مصونیت از فراموشی.دعاي حفظ عبارت است از
ی کُلّ شَیءٍ 􀀀 أللّ اجعَل لِی فِی قَلبی نوراً وَ بَ َ ص راً وَ فَهمَاً وَ عِلماً انَّکَ عَل
􀀀
لایَأخُ ذُ اهلَ الأرضِ بِالوانِ العَذابِ، سُبحانَ الرَّؤُفِ الرَّحیمِ، هُمَّ
از آن به مناسبت در باب صلات نام بردهاند.خواندن دعاي حفظ در تعقیب نماز (() تعقیب) مستحب است. 1 .« قَدیرٌ
دعاي سمات؛ ج 3، ص: 625
دعاي سِمات: از دعاهاي معروف.خواندن دعاي سمات در ساعات پایانی روز جمعه مستحب است. 1
دعاي عدیله؛ ج 3، ص: 625
دعاي عدیله: از دعاهاي معروف.از آن به مناسبت در باب طهارت نام بردهاند.
4) منهاج الصالحین ) .276 / 3) کشف الغطاء 2 ) .76 / ی 2 􀀀 229 ؛ العروة الوثق / 2) جواهر الکلام 4 ) .49 / 1) الحدائق الناضرة 4 )
/ 6) منهاج الصالحین (سیدمحسن حکیم) 1 ) .76 / 105 ؛ تحریر الوسیلۀ 1 -104 / 5) منهاج الصالحین (سیستانی) 1 ) .81 / (خویی) 1
.96 / 1 مصباح المتهجد/ 416 ؛ بحار الانوار 90 (8) .618 / ی 2 􀀀 411 ؛ العروة الوثق / 1 جواهر الکلام 10 (7) .115
صفحه 401 از 457
ص: 626
تلقین اعتقادات حقّ به محتضر (() احتضار) مستحب است. بر این اساس، برخی خواندن دعاي عدیله را- که در بر دارندة مضامین
«1» . اعتقادي است- بر بالین وي مناسب دانستهاند
دعاي کمیل؛ ج 3، ص: 626
دعاي کمیل: از دعاهاي معروف.دعاي کمیل از بهترین دعاها و دعاي حضرت خضر است که امیر مؤمنان علیه السّلام آن را به
کمیل بن زیاد نخعی، از یاران خویش آموخت. از آن به مناسبت در باب طهارت و حج نام بردهاند.خواندن دعاي کمیل در شب
أَ فَمَنْ » نیمۀ شعبان و نیز شب جمعه مستحب است. 1خواندن دعاهاي طولانی، مانند دعاي کمیل در قنوت نماز جایز است. 2جملۀ
در دعاي کمیل، از آیات سورة سجده است که داراي سجدة واجب میباشد. 3 بنابر قول به « ا یَسْتَوُونَ 􀀀 اسِقاً ل 􀀀 کانَ ف 􀀀 کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ 􀀀
حرمت خواندن سورههاي عزائم (() عزائم) بر جنب و حائض، خواندن این فراز از دعا بر ایشان حرام است. 4
دعاي ندبه؛ ج 3، ص: 626
دعاي ندبه: دعایی معروف.دعاي ندبه از دعاهاي معروف است که در اعیاد چهارگانه (جمعه، فطر، قربان و غدیر) خوانده
میشود.دعاي ندبه را محمد بن مشهدي در کتاب مزار کبیر از محمد بن ابی قُرّه و او از کتاب محمد بن حسین بن سفیان بزوفري
اللّ تعالی فرجه الشریف خوانده میشود و خواندن
􀀀
نقل کرده است. در کتاب یاد شده آمده است دعاي ندبه براي امام زمان عجل ه
آن در اعیاد جمعه، فطر، قربان و غدیر مستحب است. 1
دعموص؛ ج 3، ص: 626
دُعْموص: کفچلیز (کفچلیزك).دعموص جانوري است آبزي به رنگ
4 العروة (5) . 3 سجده/ 18 (4) .83 / 2 صراط النجاة 2 (3) . 1 مناسک حج و عمره (بهجت)/ 245 (2) .19 / ی 2 􀀀 1) العروة الوثق )
.104 / 504 ؛ بحار الانوار 102 / 574 ؛ الإقبال 1 - 1 المزار الکبیر/ 573 (6) .486 -485 / ی 1 􀀀 الوثق
ص: 627
سیاه و با سر و تنهاي گرد و دمی باریک که معمولًا پس از فرورفتن آب، در برکهها دیده میشود. برخی آن را بچه وزغ دانستهاند.
از آن به مناسبت در بابهاي طهارت، تجارت و اطعمه و اشربه نام بردهاند.دعموص از مسخ شدگان (() مسوخ) به شمار رفته و «1»
«2» . خوردن آن حرام است
دعوا؛ ج 3، ص: 627
دعوا: ادّعاي شخصی علیه شخصی دیگر نزد حاکم.دعوا عبارت است از اینکه فردي که مدّعی حقّی علیه دیگري است نزد حاکم
ی علیه خویش؛ اعمّ از اینکه حقّ مورد 􀀀 شرع (قاضی) آن را از او مطالبه کند؛ خواه آن را براي خود مطالبه کند یا براي موکّل و یا مولّ
ادّعا عین خارجیِ مشخص باشد، مانند زمین معیّن، و یا غیر آن مانند دین، حقّ خیار، شفعه، فرزندي، زوجیّت و جنایت. به اقامه
« ی به 􀀀 مدّع » و به حقّ مورد ادعا « خوانده » یا « ی علیه 􀀀 مدّع » به طرف مقابل که دعوا علیه او اقامه شده ،« خواهان » یا « مدّعی » کنندة دعوا
ی به. از عنوان یاد شده در باب قضاء بحث 􀀀 ی علیه و مدّع 􀀀 گویند؛ بنابر این، ارکان دعوا سه چیز خواهد بود: مدّعی، مدّع « خواسته » یا
ی علیه: مدّعی بنابه تعریف برخی عبارت است از کسی که اگر از ادعاي خود صرف نظر کند، کسی با او 􀀀 کردهاند.مدّعی و مدّع
صفحه 402 از 457
کاري ندارد و دعوا کأن لم یکن تلقی میگردد. مقابل آن منکر است؛ یعنی کسی که اگر طرف مقابلش سکوت کند و دست از
خصومت بردارد، سکوت از او پذیرفته است و رها میشود و در غیر این صورت، سکوت از او پذیرفته نیست و باید در برابر مدّعی
پاسخگو باشد. و بنابر تعریف دیگر، مدّعی کسی است که گفتهاش خلاف اصل است و یا کسی است که ادّعاي امري پنهان را دارد
که ظاهر شرع خلاف آن است، مانند آنکه فردي علیه دیگري مدّعیِ طلبی یا مدّعیِ مالکیّت مالی باشد که در دست دیگري و
تحت تصرف او است.
/ 197 ؛ کشف الغطاء 2 /36 ؛34 /22 ؛82 / 110 ؛ جواهر الکلام 6 -109 / 2) وسائل الشیعۀ 24 ) .« کفچلیز » 1) لغت نامۀ دهخدا/ واژة )
.360
ص: 628
در این جا، سخن مدّعی خلاف اصل و ظاهر است؛ چون اصل در مثال اوّل، برائت ذمّۀ آن فرد از بدهی است؛ چنان که ظاهر در
برخی، به لحاظ عدم جامعیّت و مانعیّت تعاریف یاد شده، آنها «1» . مثال دوم مالکیّت او نسبت به مالی است که تحت تصرف دارد
را تعریف به خواص و لوازم دانستهاند نه تعریف به مفهوم، و رجوع به عرف را جهت یافتن مفهوم مدّعی و منکر لازم دانسته و
گفتهاند: به نظر عرف مدّعی کسی است که انشاء دعوا منوط به او است؛ خواه انشاء براي اثبات حقّی باشد- مانند ادّعاي ملکیّت
تداعی: عنوان مدّعی «2» .- مالی براي خود- یا براي برون رفت از حقّی علیه خود- مانند ادّعاي باز پس دادن امانت از سوي امین
گاه تنها بر یک طرف دعوا صادق است و بر طرف مقابل تنها عنوان منکر صادق میباشد، و گاهی بر هر دو طرف صدق میکند،
مانند آنکه مالک ساختمان با شخصی در اجارة بخشی از ساختمان در برابر مبلغی معین اتفاق نظر داشته باشد، لیکن قبل از تحویل
مورد اجاره به مستأجر، بین آن دو بر سر تعیین مورد اجاره اختلاف بیفتد و مستأجر ادعا کند که بخش غربی ساختمان را اجاره
کرده است؛ اما مالک ادعا کند که قسمت شرقی آن را اجاره داده است. در این صورت، هر یک از آن دو، در یک زمان مدّعی و
دیگري منکر است. بدین معنا که مالک ادعا میکند اجاره بر بخش شرقی واقع شده نه غربی و مستأجر ادعا میکند اجاره بر بخش
مینامند (() تداعی).شرایط پذیرش دعوا: شنیدن و « تداعی » و دعواي آنان را « متداعیان » غربی واقع شده نه شرقی.فقها این دو را
ی علیه و 􀀀 پذیرش ادعاي مدّعی توسط قاضی منوط به شرایطی است. برخی از این شرایط، شرایط مدّعی، برخی دیگر، شرایط مدّع
ی بهاند: 1. بلوغ و عقل در مدّعی. بنابر این، دعواي کودك و دیوانه شنیده نمیشود.برخی گفتهاند: بعضی 􀀀 برخی، شرایط مدّع
«3» . دعاويِ نابالغ ممیّز (() ممیّز) شنیده میشود، مانند ادعاي وي علیه شخصی که او را زده یا مالش را به غارت برده است
376 ؛ مهذّب الاحکام -371 / 61 ؛ جواهر الکلام 40 -60 / 2) مسالک الافهام 14 ) .83 / 76 ؛ الدروس الشرعیۀ 2 / 1) الروضۀ البهیۀ 3 )
.36 / ی [تکملۀ] 3 􀀀 3) العروة الوثق ) .60 /27
ص: 629
2. رشید بودن مدّعی. بنابر این، دعواي سفیه، در صورتی که مستلزم تصرف در مال باشد، پذیرفته نیست؛ هرچند در غیر موارد
3. وجود ارتباط بین مدّعی و دعوا؛ بدین معنا که مدّعی یا براي خود طرح دعوا کند یا براي «4» . استلزام تصرف، پذیرفته است
ی علیه (کسی که مدّعی، ولیّ او است) مانند آنکه مدّعی، پدر یا وصیّ یا قیّم و یا 􀀀 کسانی که با او مرتبطند، همچون موکّل و مولّ
حاکم شرع باشد.چنان که گاه مدّعی به جهت حسبه (() امور حسبی) میتواند اقامۀ دعوا کند، مانند اینکه شخصی علیه میّتی که
وارث نابالغ دارد، مدّعیِ طلبی باشد و فردي اجنبی میداند که میّت بدهی مدّعی را پرداخت کرده است؛ شهود نیز بر آن دارد. در
4. در شرط بودن جزم در دعوا اختلاف است. شرط «5» . چنین صورتی، اجنبی میتواند نزد قاضی بر برائت ذمّۀ میّت اقامۀ دعوا کند
بودن آن به مشهور نسبت داده شده است. بنابر اشتراط، چنانچه مدّعی بگوید: گمان میکنم یا احتمال میدهم چنین باشد، دعوایش
پذیرفته نیست.برخی، بین مواردي که اطلاع بر آنها مشکل است، همچون قتل و سرقت، و مواردي که چنین نیست، تفصیل داده، در
صفحه 403 از 457
موارد نخست، گمان و احتمال را نیز مسموع دانستهاند.برخی معیار در شنیدن دعوا را صدق عرفی آن دانستهاند؛ بدین معنا که بر هر
.5 «6» . موردي که از نظر عرف دعوا و نزاع صادق باشد، دعوا پذیرفته است، هرچند جزم نباشد بلکه در حدّ ظن یا احتمال باشد
6. دعوا در استحقاق مدّعی صراحت داشته باشد، و دعواي غیر «7» . دعوا براي رفع خصومت باشد، نه براي پیشگیري از آن در آینده
صریح در استحقاق شنیده نمیشود، مانند اینکه مدّعی بگوید: این کنیزي که نزد تو است، دختر کنیز من است. مگر آنکه چنین
اضافه نشود، احتمال میرود، کنیز در وضعیت فعلی، آزاد یا « هم اکنون » بگوید: این کنیز، هم اکنون مال من است؛ چون اگر قید
ی به شرط نیست. بنابر این، دعواي ملکیّت و زوجیّت و مانند آن 􀀀 در شنیدن دعوا، ذکر سبب استحقاق مدّع «8» . ملک دیگري باشد
مسموع است؛
/ 6) جواهر الکلام 40 ) .73 / 37 ؛ فقه الامام جعفر الصادق 6 / ی [تکملۀ] 3 􀀀 5) العروة الوثق ) .73 / 37 ؛ فقه الامام جعفر الصادق 6 (4)
8) العروة ) .65 / 7) مهذّب الاحکام 27 ) .412 / 65 ؛ تحریر الوسیلۀ 2 / 42 ؛ مهذّب الاحکام 27 / ی [تکملۀ] 3 􀀀 157 ؛ العروة الوثق -153
.39 / ی [تکملۀ] 3 􀀀 الوثق
ص: 630
هرچند سبب آن ذکر نشود، مگر در قتل، که برخی گفتهاند: باید مشخص باشد عمدي بوده یا غیر عمدي؛ به تسبیب بوده یا به
ی علیه نابالغ یا دیوانه 􀀀 ی علیه. بنابر این، در صورتی که مدّع 􀀀 7. بلوغ و عقل در مدّع «9» . مباشرت؛ تنهایی بوده یا با مشارکت دیگري
ی علیه معلوم و معین باشد.بنابر این، چنانچه مدّعی، علیه یکی از 􀀀 8. مدّع «10» . باشد مدّعی میتواند در برابر ولیّ آنان اقامۀ دعوا کند
دو نفر- باتردید- اقامۀ دعوا کند- مانند اینکه بگوید: من از حسن یا حسین فلان مبلغ طلب دارم- دعوایش پذیرفته نیست.برخی، آن
را مسموع دانسته و گفتهاند: فایدة شنیدن چنین دعوایی- در فرضی که آن دو اقرار کنند که یکی نامعین از ما به مدّعی بدهکاریم-
ی علیه 􀀀 حضور مدّع «11» . این است که اگر برائت ذمّۀ یکی از آن دو- هرچند به سبب اقرار دیگري- معلوم گردد، حق ثابت میشود
ی به) بنابر قول برخی، به لحاظ جنس، نوع، 􀀀 9. مورد ادّعا (مدّع «12» . شرط شنیدن دعوا نیست و دعوا علیه غایب نیز شنیده میشود
وصف و مقدار معلوم باشد. در پذیرش ادّعاي مجهول اختلاف است. برخی، بین ادعایی که مطلقا مجهول است- مانند اینکه ادعا
ی علیه لباس یا مرکبی 􀀀 ی علیه چیزي طلب دارم- و ادعایی که مجهول مطلق نیست- مثل آنکه مدّعی باشد من از مدّع 􀀀 کند من از مدّع
10 . دعوا صحیح و داراي اثر «13» . طلب دارم- فرق گذاشته و گفتهاند ادعا در صورت دوم پذیرفته است به خلاف صورت نخست
باشد.بنابر این، ادعاي محال؛ اعم از محال عقلی و عادي و شرعی، پذیرفته نیست.ادعاي هبه بدون اقباض، ادعا علیه فرد مجهول و
ادعاي ملکیت چیزي که براي مسلمان تملّک آن صحیح نیست، از قبیل شراب و خوك و مواردي از این قبیل از مصادیق دعواي
دعوا علیه قاضی: دعوا علیه قاضی همچون دیگران، پذیرفته است. «14» . نادرست و غیر برخوردار از اثر است که مسموع نخواهد بود
با وجود امام علیه السّلام، دعوا نزد او طرح میشود،
/ ی [تکملۀ] 3 􀀀 11 ) العروة الوثق ) .75 / 10 ) فقه الامام جعفر الصادق 6 ) .66 / 384 ؛ مهذّب الاحکام 27 -382 / 9) جواهر الکلام 40 )
.38 (14) .39 -38 / ی [تکملۀ] 3 􀀀 13 ) العروة الوثق ) .66 / 12 ) مهذّب الاحکام 27 ) .44
ص: 631
و با عدم حضور ایشان، نسبت به قاضیاي که در غیر محلّ اقامت مدّعی است، نزد قاضی محلّ اقامت مدّعی و نسبت به قاضی هم
وظیفۀ مدّعی: از قواعد «15» . محلّی با مدّعی، نزد جانشین ایشان و یا قاضی اي دیگر- هرچند در محلّی دیگر- اقامه دعوا میشود
مورد اتفاق در باب قضا این است که بیّنه بر مدّعی و قسم بر منکر است. بنابر این، بر شخصی که علیه دیگري ادعاي طلبی یا جنایتی
دارد، واجب است بر ادعاي خود اقامۀ بیّنه کند؛ زیرا اصل، برائت ذمّۀ طرف مقابل است، مگر آنکه خلاف آن ثابت شود. البته
معناي اینکه بیّنه بر مدّعی است، این نیست که بیّنه از منکر به هیچ وجه پذیرفته نیست؛ چون در برخی موارد بیّنه از منکر نیز پذیرفته
صفحه 404 از 457
میشود و آن در جایی است که انکار دعوا به اثبات چیزي دیگر منجرّ گردد، مانند اینکه زنی ادّعا کند فلان مرد همسر شرعی او
ی علیه: پس 􀀀 عکس العمل مدّع «16» . است؛ لیکن مرد انکار میکند و بر اینکه زن همسر شرعی مردي دیگر است اقامۀ بیّنه مینماید
ی علیه مطالبۀ پاسخ میکند. عکس العمل وي از چهار صورت خارج نیست؛ زیرا یا 􀀀 از اقامۀ دعوا و تمامیّت آن، قاضی از مدّع
سکوت میکند و پاسخ نمیدهد و یا پاسخ میدهد. در صورت دوم، مفاد پاسخ یا نفی علم به مورد دعوا است و میگوید:
ی علیه در برابر ادعاي مدّعی، اگر از روي عذر باشد، مانند آنکه 􀀀 نمیدانم، یا انکار آن و یا اقرار به آن است.سکوت: سکوت مدّع
ی علیه را 􀀀 لال یا وحشت زده باشد، قاضی به مقتضاي حال اقدام به رفع عذر میکند؛ اما اگر سکوت از روي عذر نباشد، قاضی مدّع
ترغیب به پاسخگویی میکند.در صورت استمرار سکوت، اختلاف است که آیا تا زمان پاسخگویی بازداشت میگردد، یا اینکه
قاضی از باب امر به معروف با رعایت تدریج، تا حدّ زدن بر او سخت میگیرد، یا اینکه قاضی او را تهدید به برگرداندن قسم به
مدّعی میکند؛ بدین گونه که به او میگوید: پاسخ بده،
.74 / 16 ) فقه الامام جعفر الصادق 6 ) .159 -158 / 15 ) جواهر الکلام 40 )
ص: 632
وگرنه تو را خود داري کننده از قسم یاد کردن قرار میدهم و قسم را به مدّعی بر میگردانم، و در این صورت با مقاومت وي و
استمرار سکوت، تهدید خود را عملی و پس از سوگند یاد کردن مدّعی به نفع او حکم میکند، و یا اینکه پس از سخت گیري بر
ی علیه نفی علم باشد و اینکه 􀀀 نفی علم: اگر پاسخ مدّع «17» . ی علیه و اصرار وي بر سکوت، قاضی او را تهدید مینماید 􀀀 مدّع
ی علیه را در ادعاي خود مبنی بر جهل به واقعه تصدیق میکند یا 􀀀 نمیدانم این ادعا حق است یا باطل، قاضی از مدّعی میپرسد: مدّع
ی علیه 􀀀 تکذیب؟در صورت تصدیق، دعواي او تنها با وجود بیّنه پذیرفته میشود. همچنین است اگر مدّعی بگوید: نمیدانم آیا مدّع
واقعا نمیداند یا خود را به نادانی زده است. لیکن اگر مدّعی بگوید وي خود را به نادانی زده است و گرنه واقعیّت را میداند،
ی علیه از قسم خوردن و نیز برگرداندن قسم به مدّعی خود 􀀀 ی علیه را بر نفی علم سوگند دهد. در این صورت اگر مدّع 􀀀 میتواند مدّع
داري کند، حکم علیه او صادر میشود و اگر قسم بخورد، حکم علیه او صادر نمیشود، لیکن با قسم او دعوا ساقط نمیگردد؛ بلکه
به طور موقت پرونده بسته میشود تا زمانی که مدّعی بتواند بر ادعاي خود بیّنه اقامه کند، که در این صورت وي میتواند دوباره
ی علیه در برابر مدّعی، انکار دعوا باشد، مدّعی باید بر ادّعاي خود بیّنه اقامه کند و بر 􀀀 انکار: اگر پاسخ مدّع «18» . اقامۀ دعوا نماید
ی علیه با درخواست مدّعی بر عدم صحّت ادعاي وي، قسم 􀀀 اساس بیّنه به نفع او حکم میشود، و در صورت نداشتن بیّنه، مدّع
ی علیه تقاصّ (() 􀀀 میخورد و در نتیجه، دعوا ساقط میگردد و مدّعی نمیتواند دوباره حق خود را مطالبه کند و یا حتی از مدّع
ی علیه از قسم خوردن نکول 􀀀 ی علیه، ذمّۀ وي بري نخواهد شد. و چنانچه مدّع 􀀀 تقاصّ) نماید. البته در صورت دروغ بودن قسم مدّع
کند، با درخواست قاضی، مدّعی قسم میخورد و دعوایش تثبیت میگردد. اگر او هم از قسم خوردن نکول کند، دعوایش ساقط
«19» . میشود
19 ) جواهر الکلام ) .79 -78 / 18 ) فقه الامام جعفر الصادق 6 ) .107 -106 / 211 ؛ مهذّب الاحکام 27 -207 / 17 ) جواهر الکلام 40 )
.87 -79 / 180 ؛ مهذّب الاحکام 27 -169 /40
ص: 633
ی علیه و جهل مدّعی، مدّعی را از وظیفه و حق خود در این مرحله (اقامۀ بیّنه و در صورت 􀀀 بر قاضی واجب است در فرض انکار مدّع
ی علیه را قسم دهد، او را قسم 􀀀 نداشتن بیّنه، سوگند دادن طرف مقابل) مطّلع سازد و در این صورت، چنانچه از قاضی بخواهد مدّع
ی علیه را سوگند دهد. چنان که قبل از درخواست مدّعی، قسم 􀀀 میدهد و بر قاضی جایز نیست، بدون درخواست مدّعی، مدّع
ی علیه نسبت به خواستۀ مدّعی، در صورت تحقق شرایط صحّت 􀀀 اقرار: با اقرار مدّع «20» . خوردن منکر صحیح نیست و اثري ندارد
صفحه 405 از 457
ی علیه به آنچه اقرار کرده، ملزم و پرونده مختومه میگردد.راههاي اثبات دعوا: 1. بیّنه. دعوا گاه با دو شاهد، گاه با دو 􀀀 اقرار، مدّع
بیّنه). 2. قسم (() قسم). 3. قسامه ()) «21» شاهد و یک قسم- همچون ادّعا بر میّت- و گاهی با یک شاهد و یک قسم ثابت میشود
(() قسامه). 4. اقرار (() اقرار). 5. قرعه (() قرعه). 6. علم قاضی. قاضی میتواند بر اساس علم خود حکم کند و نیازي به اثبات از
7. امارات. امارات شرعی، از قبیل یَد و تصرّف که نشانۀ مالکیّت فرد است (() قاعدة ید) و قاعدة «22» . جانب طرف دعوا ندارد
فراش که بر اساس آن فرزند مشکوك به همسر زن ملحق میشود نه مرد زنا کار (() قاعدة فراش) از دیگر راههاي اثبات دعوا به
شمار میروند؛ لیکن امارات قضایی که شارع آنها را اماره قرار نداده، همچون اثر انگشت و مانند آن، در صورت علمآور بودن
نوشتهها و اسناد اداري بنابر مشهور در اثبات موضوع حکم قضایی اعتبار «23» . براي قاضی میتواند مستند حکم وي قرار گیرد
ندارند. بلکه بر عدم اعتبار آنها ادّعاي اجماع شده است، مگر آنکه قراینی قطعی- که موجب علم قاضی شود- بر صحّت و درستی
«24» . آنها وجود داشته باشد
.435 -433 / 23 ) الفقه 100 ) .88 / 22 ) جواهر الکلام 40 ) .105 -88 / 21 ) مهذّب الاحکام 27 ) .59 / ی [تکملۀ] 3 􀀀 20 ) العروة الوثق )
.428 / 305 ؛ الفقه 100 -303 / 24 ) جواهر الکلام 40 )
ص: 634
8. عرف. عرف عبارت است از آنچه عادت مردم در معاملات بر آن جریان دارد؛ به گونهاي که گوینده میتواند با اعتماد بر فهم
عرف، معنایی را از لفظی قصد کند، بدون آنکه نیاز به قیود آن باشد.عرف از راههاي اثبات دعوا به شمار نمیرود؛ لیکن گاهی
مانند اینکه باغی فروخته «25» ؛ ابزاري براي شناخت و تشخیص موضوع دعوا خواهد بود و تأثیر آن در قضاوت تنها در این حدّ است
شود و پس از آن، فروشنده و خریدار در داخل بودن تأسیسات ساختمانی آن در معاملۀ باغ اختلاف کنند؛ بدین گونه که خریدار
9. استفاضه. بدون «26» . مدّعی دخول و فروشنده مدّعی خروج آن از معامله باشد. در این صورت، به عرف محل رجوع میشود
شک، استفاضۀ علمآور حجت و معتبر است (() استفاضه).اما استفاضهاي که علم آور نباشد، راهی براي اثبات برخی چیزها قرار
داده شده است. برخی، استفاضه را تنها در مسئلۀ نَسَب (() نسب) و مرگ و ملک مطلق (بدون ذکر سبب ملکیّت از قبیل خریدن و
قضاوت) ()) «27» . ارث) قابل استناد دانستهاند. برخی، نکاح و وقف، و برخی دیگر، عتق و ولاء را نیز بر آنها افزودهاند
.122 -120 / 27 ) فقه الامام جعفر الصادق 6 ) .129 / 26 ) جواهر الکلام 23 ) .118 / 25 ) فقه الامام جعفر الصادق 6 )
ص: 635
دعوت؛ ج 3، ص: 635
دعوت: فراخواندن کسی به چیزي یا انجام دادن کاري.از آن در بابهاي جهاد، نکاح، اطعمه و اشربه و شهادات سخن
گفتهاند.دعوت کافران به اسلام (() اسلام) قبل از شروع جنگ با آنان- درصورت نرسیدن دعوت به ایشان- از سوي امام یا
وجوب دعوت در صورت آگاهی داشتن کفّار از آن، ساقط میشود؛ لیکن براي تأکید و «1» . منصوب از جانب ایشان، واجب است
در ابلاغ دعوت- بنابر تصریح برخی- رسیدن آن به رهبر کفّار، به طور مستقیم یا از طریق «2» . اتمام حجت بر ایشان، مستحب است
در دعوت، کیفیت خاصی شرط نیست و با آنچه که مفاد آن ترغیب «3» . پیک و یا نامه کفایت میکند، هرچند به همۀ کفّار نرسد
به شهادتین و بیان محاسن و معارف اسلام باشد، حاصل میگردد؛ هرچند بهتر آن است که به کیفیّتی انجام گیرد که وارد شده
جهاد با باغی (() باغی) در صورت دعوت امام علیه السّلام یا نایب ایشان واجب و سرپیچی از آن گناه کبیره (() گناه «4» . است
دعوت مؤمنان جهت حضور در ولیمه (() ولیمه) مستحب است. در عقیقه (() عقیقه) افضل آن است که گوشت «5» . کبیره) است
خوردن غذایی که خورنده به «6» . آن را بپزند و جهت خوردن و دعا کردن براي کودك، ده نفر یا بیشتر از مؤمنان را دعوت کنند
صفحه 406 از 457
برخی، آن را مکروه «7» . آن دعوت نشده و نیز بردن همراه، مانند فرزند به مهمانیاي که از او دعوت به عمل نیامده، حرام است
برکسی که به دعوت مشهودله، تحمّل شهادت (() تحمّل شهادت) کرده، واجب است براي اداي شهادت (() اداي «8» . دانستهاند
اجابت) ()) «9» . شهادت) نیز حاضر شود
4) جواهر الکلام ) .115 / 53 ؛ مهذّب الاحکام 15 (3) .54 / 2) جواهر الکلام 21 ) .392 / 235 ؛ کنز العرفان 1 / 1) شرائع الاسلام 1 )
؛136 / 8) کتاب السرائر 3 ) .469 /36 (7) .271 /31 (6) .324 / 5) جواهر الکلام 21 ) .116 -115 / 53 ؛ مهذّب الاحکام 15 /21
.182 / 9) جواهر الکلام 41 ) .26 / الدروس الشرعیۀ 3
ص: 636
دغاره؛ ج 3، ص: 636
دَغارَه: ربودن آشکار مال (() اختلاس).
دفّ؛ ج 3، ص: 636
دَفّ: دایره.دفّ عبارت است از ساز کوبهاي با چنبر چوبی بزرگ که بر یک دهانۀ آن، پوست کشیده شده است. از آن در باب
تجارت و شهادات سخن گفتهاند.دفّ از آلات لهو (() آلات لهو) به شمار میرود؛ از این رو، به کار گیري و هر گونه اکتساب با
در حرمت به کارگیري دفّ در مراسم عروسی و ختنه اختلاف است. «1» . آن در غیر عروسی و مراسم ختنه سوري حرام است
«3» . بنابر تصریح برخی قائلان به جواز، دایره باید بدون زنگوله باشد «2» . گروهی قائل به جواز با کراهت شدهاند
دفاع؛ ج 3، ص: 636
دفاع: دفع کردن مهاجم.از احکام آن در باب جهاد و حدود سخن گفتهاند.دفاع به لحاظ موضوع آن، ابعاد و مصادیق گوناگونی
دارد، از جمله: 1. دفاع از سرزمین اسلام: دفاع از اسلام و سرزمینهاي اسلامی در برابر دشمنی که موجودیت اسلام را تهدید میکند
و یا قصد استیلا بر بلاد اسلام و ناموس و اموال مسلمانان دارد، بر هر مکلّف واجب است و شرط آن حضور امام علیه السّلام یا نایب
وي نیست. 1در صدق عنوان جهادِ مصطلح در شرع بر دفاع از سرزمینهاي اسلام بدون حضور امام یا نایب وي، اختلاف است.بنابر
قول به صدق، احکام جهاد- از قبیل حرمت فرار، تقسیم غنایم و احکام شهید (() شهید)- بر آن جاري میشود. برخی، تنها احکام
شهید را جاري دانستهاند 2 (() جهاد). 2. دفاع از نفس: دفاع از خود در برابر کسی که قصد جان آدمی را دارد، جایز،
224 ؛ المختصر / 265 ؛ المبسوط 8 / 2) ریاض المسائل 13 ) .200 / 41 ؛ الحدائق الناضرة 18 / 210 ؛ مجمع الفائدة 8 / 1) الروضۀ البهیۀ 3 )
3) الدروس ) .341 -340 / 215 ؛ مجمع الفائدة 12 / 581 ؛ کتاب السرائر 2 / 296 ؛ تذکرة الفقهاء (ق) 2 / النافع/ 279 ؛ کشف اللثام 10
2 (5) .485 / 14 ؛ تحریر الوسیلۀ 1 / 1 جواهر الکلام 21 (4) .267 / 183 ؛ ریاض المسائل 13 / 126 ؛ مسالک الافهام 14 / الشرعیۀ 2
.367 -366 / جامع الشتات 1
ص: 637
همچنین دفاع از جان مؤمن در برابر تهاجم، با داشتن توان و ایمن «3» . بلکه در صورت انحصار حفظ جان به دفاع، واجب است
«6» ، 3. دفاع از مال: دفاع از مال در برابر مهاجم، جایز «5» . برخی در وجوب آن اشکال کردهاند «4» . بودن بر جان خود واجب است
البته در فرض علم به کشته شدن- بنابر تصریح برخی- «7» . بلکه- بنابر دیدگاه بعضی- در صورت غلبۀ ظنّ به سلامت، واجب است
4. دفاع از ناموس: دفاع از عِرض (آبرو و ناموس) در صورت علم یا ظنّ به سلامت جان، واجب است. آیا در فرض «8» . حرام است
صفحه 407 از 457
بیم بر جان نیز دفاع واجب است یا نه؟محلّ بحث است؛ چنان که جواز یا حرمت دفاع از ناموس با علم به کشته شدن، اختلافی است
آبرو).دیگر احکام: بر مُحرمی که دشمن او را از برگزاري حج منع کرده، دفع وي واجب نیست، مگر آنکه بازدارنده ()) «9»
آغازگر جنگ، و محرم ناگزیر از دفاع باشد. برخی درفرض عدم اضطرار نیز درصورت علم یا ظنّ به پیروزي و عدم خطر، دفاع را
کسی که از جان یا مال و یا عِرض خود دفاع میکند، ضامن صدمات جانی و بدنی و خسارات مالی وارد بر «10» . واجب دانستهاند
مهاجم نیست، مگر آنکه حدود و شرایط دفاع را رعایت نکرده باشد.دفاع کننده باید در مقام دفاع، راهها و روشهاي آسان به دشوار
را برگزیند؛ بنابر این، جایی که خطر مهاجم با داد و فریاد دفع میشود، باید به همان اندازه بسنده کند و یا چنانچه دشمن با مجروح
کردن دفع میشود نباید او را بکشد، یا مهاجمی که با ضربۀ نخست فرار کرده نباید ضربۀ دوم را بر او وارد کند وگرنه نسبت به
دفاع در برابر حیوان مهاجم جایز است و چنانچه بر اثر آن، حیوان معیوب گردد، در صورت «11» . صدمات ناشی از آن ضامن است
اگر عاقلی در مقام دفاع از خود دیوانۀ مهاجمی را بکشد، در «12» . انحصار دفع آن به دفاع، چیزي بر عهدة مدافع نخواهد بود
صورت انحصار دفع شرّ وي به قتل، ضمانی بر عهدة مدافع
8) جواهر ) .233 -232 / 7) شرائع الاسلام 1 ) .16 /21 (6) .651 -650 /41 (5) .16 /21 (4) .652 / 16 و 41 / 3) جواهر الکلام 21 )
.664 (12) .656 -651 /41 (11) .141 -139 /20 (10) . 653 و 655 -652 (9) .652 / الکلام 41
ص: 638
«13» . نیست و بنابر مشهور، خون دیوانه هدر است. برخی قائل به پرداخت دیۀ وي از بیت المال شدهاند
دفعی؛ ج 3، ص: 638
دفعی: یکباره، مقابل تدریجی.عنوان یاد شده در بابهاي طهارت، زکات، خمس، حج، نکاح، صید و ذباحه، حدود و قصاص به کار
رفته است.طهارت: از راههاي تطهیر آب نجس قلیل، استفاده از آب کر است. در تطهیر با آب کر شرایطی ذکر شده است. یکی از
آن شرایط، به قول برخی، ریختن آب کر بر آب قلیل به صورت دفعی است. برخی، ریختن تدریجی را نیز کافی دانستهاند. 1زکات:
آیا جایز است به فقیر بیش از مئونۀ سالش زکات داد؟ اگر پرداخت یکباره صورت گیرد، جایز است؛ اما اگر به تدریج باشد،
()) پرداخت مازاد بر مئونه جایز نیست. برخی در جواز دادن بیش از مئونۀ سال در فرض نخست نیز اشکال کردهاند 2
زکات).خمس: در نصاب معدن، استخراج دفعی شرط نیست؛ بلکه اگر معدن به دفعات و طی چند مرحله نیز استخراج گردد و در
مجموع به حدّ نصاب برسد، خمس آن واجب است. 3حج: کفّارة کندن پر کبوتر در حرم (() حرم) دادن صدقه است؛ لیکن اگر
چند پر را یکباره بکند، برخی قائل به ثبوت ارش (() ارش) شدهاند. 4به گفتۀ برخی، بر مُحرمی که چند لباس دوخته را یکباره
بپوشد، به گونهاي که بر همه یک پوشیدن صدق کند، یک کفّاره ثابت است. 5پرتاب دفعی چند سنگ ریزه در رمی جمرات، در
صورت برخورد به جمره، یک رمی محسوب میشود 6 (() رمی جمره).نکاح: مردي که یک زوجۀ کبیرة غیر مدخوله و دو زوجۀ
صغیره دارد،
.20 -19 /16 3 (16) .453 /15 2 (15) .143 -140 / 1 جواهر الکلام 1 (14) .80 -79 / 186 ؛ مبانی تکملۀ المنهاج 2 -184 /42 (13)
.286 / 6 مستند الشیعۀ 12 (19) .437 -435 5 (18) .311 -310 /20 4 (17)
ص: 639
در صورتی که کبیره هر دو صغیره را شیر دهد، به گونهاي که رضاع یکباره حاصل شود، عقد هر سه باطل میشود؛ اما اگر رضاع
رضاع).هرگاه زن و شوهر کافري ()) «7» دفعی تحقق پیدا نکند، تنها عقد کبیره و صغیرهاي که زودتر شیر خورده، باطل میگردد
مردي که به عقد دائم یکباره با «8» . یکباره اسلام بیاورند، نیاز به عقد ازدواج جدید ندارند و همان عقد پیشین کفایت میکند
صفحه 408 از 457
چهار زن ازدواج کرده، در صورت بروز اختلاف میان زنان در تقسیم شبها، بنابر قول برخی، قرعه میاندازد و بر اساس آن عمل
میکند. برخی گفتهاند: مرد مختار است شب خوابی را از هر کدام آغاز کند؛ لیکن در دورهاي بعد، ملزم به رعایت همان ترتیبی
صید و ذباحه: اگر دو نفر یکباره به طرف صیدي تیر پرتاب کنند و هر دو تیر نیز «9» . است که در دور نخست اختیار کرده است
یکباره به صید اصابت کند، در صورتی که هر یک از دو تیر به تنهایی در شکار حیوان اثر بخش باشد، شکار از آنِ هر دو صیاد
صید).حدود: کسی ()) «10» است؛ اما اگر یکی به صید آسیب برساند و دیگري آن را زمین گیر کند، صید از آنِ دومی خواهد بود
که از حرز یکباره به اندازة نصاب سرقت کند، حدّ سرقت (قطع انگشتان) بر او جاري میشود، اما اگر مقدار نصاب را به تدریج و
حرز).قصاص: چنانچه بردهاي دو فرد آزاد و یا دو ()) «11» در چند مرحله از حرز خارج کند، در جریان حدّ سرقت اختلاف است
بردگی). ()) «12» بردة دو مالک را یکباره بکشد، اولیاي آن دو در به بردگی گرفتن یا قصاص او سهیمند
دَفْق؛ ج 3، ص: 639
() جستن
دفن؛ ج 3، ص: 639
دفن: به خاك سپردن مرده/ پنهان کردن چیزي در زیر خاك و مانند آن.دفن در اصطلاح عبارت است از در
-559 /41 (11) .234 -233 /36 (10) .158 / 9) جواهر الکلام 31 ) .285 / 76 ؛ تحریر الوسیلۀ 2 /30 (8) .331 / 7) جواهر الکلام 29 )
465 و 468 / 122 و 128 ؛ مجمع الفائدة 13 /42 (12) .560
ص: 640
خاك نهادن مرده؛ بدین گونه که گودالی در زمین، حفر کرده و مرده را در آن جاي دهند و رویش را بپوشانند؛ لیکن معناي لغوي
آن اعم است. جایگاه اصلی دفن به معناي نخست باب طهارت است، لیکن به مناسبت در بابهاي دیگري نظیر جهاد و تجارت نیز
آمده است.حکم: دفن کردن میّت مسلمان با کیفیّت خاص، واجب کفایی (() وجوب کفایی) است. اجزاي جدا شده از بدن میّت
«2» . دفن کردن کافر واجب نیست؛ بلکه برخی، آن را جایز ندانستهاند «1» . حتّی ناخن و دندانهاي او نیز مشمول حکم یاد شدهاند
کودکان و دیوانگان در حکم دفن تابع والدین خود هستند (() تبعیّت)؛ بنابر این، با مسلمان بودن یکی از والدین، دفن فرزند نابالغ
در دفن، قصد قربت شرط نیست؛ از این رو، اگر کودکی، میّتی را به گونۀ صحیح دفن نماید «3» . یا دیوانۀ وي واجب خواهد بود
چگونگی دفن: واجب است مرده به گونهاي دفن گردد که بوي بد آن مردم را اذیت نکند؛ بدن نیز از گزند «4» . کفایت میکند
اگر دفن میّت در زمین ممکن نباشد واجب است به هر صورتِ ممکن جسد را پنهان سازند، مانند آنکه «5» . درندگان محفوظ باشد
آن را در بنا یا تابوتی نهاده (() تابوت) و اطراف آن را ببندند یا اگر در کشتی مرده و رساندن جسد به خشکی امکان پذیر نیست،
بنابر قول مشهور واجب است مرده را «6» . پس از تجهیز (غسل و کفن و نماز) با بستن چیزي سنگین به پاي وي، او را به دریا افکنند
اگر زن کافرِ باردار همراه جنین درون «8» . برخی قدما قائل به استحباب آن شدهاند «7» . در قبر بر پهلوي راست، روبه قبله دفن کنند
رحمش بمیرد در صورتی که باردارياش از مرد مسلمان باشد، باید او را در قبر به پهلوي چپ، پشت به قبله بخوابانند، به گونهاي
در جایی که بیم بیرون آوردن جسد از سوي درندگان میرود، محکم ساختن قبر واجب «9» . که روي جنین به سمت قبله قرار گیرد
است؛ چنان که در فرض انداختن جسد به دریا واجب است جایی انتخاب
(3) .68 / 133 ؛ مستمسک العروة 4 -132 / 2) جواهر الکلام 21 ) . 112 و 117 / ی 2 􀀀 290 ؛ العروة الوثق -289 / 1) جواهر الکلام 4 )
؛295 -291 / 6) جواهر الکلام 4 ) .113 -112 / ی 2 􀀀 291 ؛ العروة الوثق -290 / 5) جواهر الکلام 4 ) .114 (4) .31 / ی 2 􀀀 العروة الوثق
صفحه 409 از 457
-297 / 9) جواهر الکلام 4 ) . 8) الوسیلۀ/ 68 ) .148 / 297 ؛ جامع المدارك 1 -296 / 7) جواهر الکلام 4 ) .114 -113 / ی 2 􀀀 العروة الوثق
.299
ص: 641
آداب: الف. «10» . گردد که به محض افکندن، طعمه حیوانات دریایی نگردد، هرچند در دراز مدت ممکن است چنین شود
مستحبات: امور زیر از مستحبات دفن به شمار میروند: - قرار دادن جنازه در چند ذراعی قبر و به تدریج در سه مرحله نزدیک قبر
بردن.- وارد کردن میّت مرد از سمت سر و میّت زن از سمت عرض در قبر.- خواندن دعاهاي وارد شده هنگام داخل کردن میّت در
قبر.- بازکردن گرههاي کفن از طرف سر و پاها.- گذاشتن صورت میّت بر خاك و تلقین او (() تلقین).- قرار دادن مقداري تربت
حضرت سید الشهداء همراه میّت در قبر (() تربت).- طهارت داشتن و برهنه بودن سر و پاي کسی که میّت را در قبر میگذارد.-
داخل شدن و بیرون آمدن کسی که میّت را در قبر میگذارد از طرف پاي میّت.- ریختن خاك در سه مرحله با پشت دست توسط
حاضرانِ غیر خویشاوند با میّت پس از گذاشتن سنگ لحد.- پاشیدن آب بر قبر از طرف سر تا پا و سپس گرداگرد آن تا جانب سر
و پاشیدن مازاد آن بر میانۀ قبر.- گذاشتن دست با انگشتان باز روي قبر و فشار دادن آن در خاك، به گونهاي که اثر آن بر قبر
بماند.- طلب آمرزش براي میّت و خواندن هفت بار سورة قدر و دعاي وارد شده.- تلقین دوبارة میّت توسط ولیّ پس از بازگشت
نماز ()) «11» حاضران.- تسلّی دادن به بازماندگان (() تسلیت).- خواندن دو رکعت نماز پس از بازگشت از مراسم تدفین
«13» ریختن خاك بر قبر توسط خویشان میّت «12» ؛ وحشت).ب. مکروهات: دفن کردن دو میّت در یک قبر، جز در حال ضرورت
زمان دفن: شتاب کردن در دفن میّت مستحب است، مگر آنکه مرگش معلوم «14» . و داخل شدن پدر در قبر فرزند خود
.341 / 12 ) جواهر الکلام 4 ) .126 -118 / ی 2 􀀀 332 ؛ العروة الوثق -299 / 11 ) جواهر الکلام 4 ) .115 -114 / ی 2 􀀀 10 ) العروة الوثق )
.127 / ی 2 􀀀 14 ) العروة الوثق ) .334 (13)
ص: 642
تأخیر در دفن میّت در صورتی که هتک او «15» . نباشد که در این صورت تا حصول علم به مرگ، واجب است دفن به تأخیر بیفتد
لیکن اگر میّت، باردار و جنین در رحم او زنده، و حفظ حیات جنین متوقف بر دفن نکردن مادر «16» ؛ به شمار رود جایز نیست
مکان دفن: دفن کردن مسلمان در جایی که هتک او به شمار میرود، مانند مزبله و نیز در «17» . باشد، تأخیر در دفن او واجب است
مکان غصبی و زمین وقف شده براي غیر دفن، مانند مسجد و مدرسه حرام است. دفن کردن مسلمان در گورستان کفّار، همچنین
جا به جایی میّت از شهري که فوت کرده به شهري دیگر مکروه است، مگر مشاهد مشرّفه (() مشاهد «18» . عکس آن جایز نیست
لیکن پس از دفن، انتقال به غیر مشاهد مشرّفه جایز نیست. در جواز نقل به «19» ؛ مشرّفه) که منتقل کردن به آن جا مستحب است
متولّی دفن: ولیّ میّت اختیار دار دفن او «20» . مشاهد مشرّفه پس از دفن، اختلاف است. عدم جواز به مشهور نسبت داده شده است
است، بدین معنا که نسبت به تجهیز (() تجهیز) میّت بر دیگران اولویّت داد.مراد از ولیّ میّت کسی است که در ارث بردن از او بر
دیگران مقدم است، مگر شوهر که در هر حال نسبت به همسرش بر دیگران اولویت دارد. در اینکه مراد از اولویّت، عدم جواز پیشی
گرفتن دیگران بر ولیّ بدون اذن او است یا تنها عدم جواز ایجاد مزاحمت براي ولیّ در صورت اقدام وي به تجهیز میّت، اختلاف
سایر احکام: اگر در جنگ و در میان کشتگان، «21» . است.بنابر قول اوّل، جواز اقدام دیگران به دفن، منوط به اذن ولیّ است
مسلمان از کافر بازشناخته نشود بنابر قول برخی، آن که آلت تناسلیاش کوچکتر است دفن میگردد.برخی گفتهاند: آن که قرعه
رزمندهاي که در معرکه «22» . (() قرعه) به نامش درآمد دفن میشود. بعضی دیگر، دفن همۀ کشتهها را به احتیاط، واجب دانستهاند
به شهادت رسیده با لباسش دفن میگردد، مگر کفشها و پوستین و بنابر قول برخی، عرقچین، شلوار، عمامه و کمربند که از
19 ) جواهر ) .116 -115 / ی 2 􀀀 18 ) العروة الوثق ) .355 (17) .351 / 16 ) توضیح المسائل مراجع 1 ) .24 -23 / 15 ) جواهر الکلام 4 )
صفحه 410 از 457
.134 -133 / 22 ) جواهر الکلام 21 ) .61 / 31 و 47 ؛ التنقیح (الطهارة) 8 (21) .360 (20) .343 / الکلام 4
ص: 643
نبش قبر جز در مواردي «23» . تنش درآورده میشوند. در این حکم، بنابر مشهور، فرقی بین خون آلود بودن یا نبودن لباسها نیست
نبش قبر). هزینۀ دفن همچون هزینههاي تهیّۀ قبر، اجرت قبرکَن و حمل کنندة جنازه از اصل ترکه ()) «24» که استثنا شده حرام است
سزاوار است مؤمن در حال حیات مکانی را براي قبر خود تهیّه کند و در آن قرآن بخواند. اهداي زمین براي «25» . برداشته میشود
بنابر قول مشهور گرفتن اجرت بر دفن جایز «26» . دفن مؤمنان مستحب است؛ چنان که مباشرت در کندن قبر مؤمن استحباب دارد
قبر) (() قبرستان) (() جنازه) (() تابوت)از دفن به معناي دوم در بابهایی نظیر طهارت، حج و حدود سخن ()) «27» . نیست
بنابر مشهور، بر حاجی مستحب است پس از حلق (() «28» . گفتهاند.دفن کردن مو، ناخن، دندان و خون انسان زنده مستحب است
بنابر مشهور، جهت رجم، واجب است مرد را تا «29» . ی، موهاي خود را در همان جا دفن کند 􀀀 تراشیدن) یا تقصیر (() تقصیر) در من
سنگسار). ()) «30» کمر و زن را تا سینه در زمین دفن کنند
دفیف؛ ج 3، ص: 643
دَفیف: بال زدن هنگام پرواز، مقابل صفیف.از آن در باب اطعمه و اشربه سخن گفتهاند.
(27) .141 / ی 2 􀀀 26 ) العروة الوثق ) .401 -399 / 71 ؛ التنقیح (الطهارة) 8 / ی 2 􀀀 25 ) العروة الوثق ) .360 -353 (24) .374 -371 /4 (23)
244 ؛ مناسک حج -243 / 29 ) جواهر الکلام 19 ) .419 / 28 ) کشف الغطاء 2 ) .116 / 211 ؛ جواهر الکلام 22 / الحدائق الناضرة 18
.347 / 30 ) جواهر الکلام 41 ) . (مراجع)/ 427 م 1133 و 440 م 1171
ص: 644
خوردن گوشت انواع گنجشک، کبوتر، قمري، کبک و دیگر پرندگانی که هنگام پرواز بال زدن آنها بیشتر از صاف نگهداشتن آن
است (() صفیف) و نیز بنابر قول منسوب به مشهور، پرندگانی که حالت بال زدنشان با حالت صاف نگهداشتن آن مساوي میباشد،
پرنده) ()) «1» . حلال است
دَفینه؛ ج 3، ص: 644
() گنج
دکمه؛ ج 3، ص: 644
دکمه: وسیلهاي کوچک از پلاستیک، فلز و مانند آن، براي به هم بستن قسمتهاي مختلف لباس.از آن به مناسبت در باب طهارت و
صلات نام بردهاند.دکمه و آستین دار بودن کفن مکروه است و در صورت استفاده از لباس شخص به عنوان کفن، دکمههاي آن
کنده میشود. 1کسی که براي گذاردن میّت در قبر وارد قبر میشود مستحب است دکمههاي لباسش باز باشد. 2باز بودن دکمههاي
لباس در حال نماز مکروه است. 3
دکّه؛ ج 3، ص: 644
دَکّه: سکو.به بناي قدري مرتفع از سطح زمین براي نشستن، دکّه گویند. عنوان یاد شده در باب احیاء موات آمده است.ساختن دکّه
و مانند آن در راههاي عمومی در صورتی که مزاحم آمد و شد رهگذران باشد جایز نیست. در جواز بناي آن در فرض وسعت راه
صفحه 411 از 457
و عدم اخلال به رفت و آمد مردم، اختلاف است؛ مگر آنکه بناي آن خارج از محدودة راه باشد، که در این صورت جایز است. 1
دل؛ ج 3، ص: 644
() قلب
.81 / 78 ؛ منهاج الصالحین (خویی) 1 / ی 2 􀀀 1 العروة الوثق (2) . 133 و 135 / 306 ؛ مهذّب الاحکام 23 -304 / 1) جواهر الکلام 36 )
184 ؛ مسالک الافهام / 44 ؛ الروضۀ البهیۀ 7 -43 / 1 تذکرة الفقهاء 16 (5) .359 / ی 2 􀀀 3 العروة الوثق (4) .284 / 2 جواهر الکلام 4 (3)
.429 /12
ص: 645
دلالت؛ ج 3، ص: 645
دلالت: نشان دادن/ کشف مدلول از وجود دالّ.از دلالت به معناي نخست در باب حج سخن گفتهاند.نشان دادن شکاري که در
خشکی زندگی میکند به شکارچی، حتّی با اشاره بر مُحرم (() احرام) حرام است؛ خواه در محدودة حرم (() حرم) باشد یا بیرون از
آن. اما بر غیر محرم، تنها در محدودة حرم، حرام است. به شرط آنکه شکارچی از جاي شکار مطّلع نباشد و یا قصد صید نداشته
باشد و گرنه حرام نخواهد بود.در موارد حرمت، در صورتی که شکارچی با دلالت او، شکار را بگیرد یا بکشد و یا آسیب برساند،
از دلالت به معناي دوم در اصول فقه، بخش الفاظ سخن گفتهاند.دلالت به این «1» . کفّاره نیز بر عهدة نشان دهنده ثابت میشود
معنا عبارت است از بودن شیء بر حالتی که علم به وجود آن، مستلزم انتقال به وجود شیء دیگر باشد، مانند صداي کوبۀ در که
و به « مدلول » به کسی که پشت در است ،« دالّ » انسان را از وجود کسی پشت در آگاه میکند. در مثال یاد شده به صداي کوبۀ در
آنچه در اصول فقه دربارة دلالت بحث شده، دلالت الفاظ بر معانی «2» . گویند « دلالت » صفت و حالت پدید آمده براي صدا
است.اقسام: براي دلالت از حیث یاد شده (دلالت لفظ بر معنا) تقسیماتی ذکر شده است.الف. تقسیم به دلالت مطابقی، تضمنی و
التزامی.دلالت مطابقی، دلالت لفظ است بر تمام معناي خود، مانند دلالت لفظ حسن بر فرد مسمّا به این نام.دلالت تضمنّی، دلالت
لفظ است بر جزئی از معنا، مانند دلالت لفظ حسن بر سر و پاي فردي که به این نام خوانده میشود.دلالت التزامی، دلالت لفظ است
«3» . بر جود و بخشندگی « حاتم » بر ملازم عقلی یا عرفی معناي خود، مانند دلالت لفظ خورشید بر نور یا دلالت لفظ
.44 -43 (3) . 2) المنطق/ 40 ) .292 /20 ؛288 -286 / 1) جواهر الکلام 18 )
ص: 646
ب. تقسیم به دلالت تصوري و تصدیقی.دلالت تصوري عبارت است از خطور معناي لفظ در ذهن هنگام شنیدن آن؛ هرچند
گوینده، آن را قصد نکرده باشد، مانند انتقال ذهن به معناي حقیقی لفظ، گرچه گوینده معناي مجازي آن را اراده کرده
باشد.دلالت تصدیقی، عبارت است از دلالت لفظ بر مقصود بودن معناي آن براي گوینده و آن در صورتی است که گوینده در
ج. تقسیم به دلالت اقتضا، تنبیه و اشاره که از آنها به «4» . مقام بیان، و جدّي باشد و قرینهاي بر ارادة خلاف معناي لفظ نیاورده باشد
دلالت اقتضا، دلالتی است که به حسب عرف، مقصود گوینده باشد و «5» . دلالت سیاقی (دلالت ریخت کلام) نیز تعبیر کردهاند
لاضَ رَرَ و » صدق و صحّت کلام از جهت عقل یا شرع یا لغت و یا عادت متوقف بر ارادة آن معنا از سوي او باشد، مانند دلالت
بر نفی آثار و احکام شرعیِ ضرري در اسلام؛ چون صدق کلام متوقف بر چنین تقدیري است، و گرنه، ضرر « لاضِ رارَ فی الاسلام
در خارج موجود است و شارع مقدس قطعا در مقام نفی آن نیست.دلالت تنبیه- که به آن دلالت ایماء نیز گویند- دلالتی است که
از نظر عرف، مقصود گوینده است؛ لیکن- برخلاف دلالت اقتضا- در این نوع دلالت، صدق و صحّت کلام متوقف بر چنین دلالتی
صفحه 412 از 457
نیست؛ بلکه سیاق و ریخت کلام موجب یقین به اراده آن میشود یا عدم ارادة آن را بعید به نظر مینمایاند، مانند دلالت جملۀ
نماز را اعاده کن) ) « أعِدِ الصلاة » بر تنبیه به این مطلب که وقت نماز سپري شده است. و یا دلالت جملۀ « خورشید طلوع کرده است »
بر بطلان نماز.دلالت اشاره دلالتی است که مدلول آن لازمۀ مدلول کلام است؛ هرچند به حسب عرف، مقصود گوینده از آوردن
اثُونَ 􀀀 صالُهُ ثَل 􀀀 وَ حَمْلُهُ وَ فِ » کلام، چنین دلالتی نیست؛ خواه این مدلول از یک کلام استنباط شده باشد یا از دو کلام، مانند دلالت آیۀ
بر اینکه «7» « کامِلَیْنِ 􀀀 ادَهُنَّ حَوْلَیْنِ 􀀀 داتُ یُرْضِعْنَ أَوْل 􀀀 والِ 􀀀 وَ الْ » و آیۀ «6» « شَهْراً
. 7) بقره/ 233 ) . 6) احقاف/ 15 ) .121 (5) .19 -18 / 4) اصول الفقه 1 )
ص: 647
کمترین مدّت حمل شش ماه است؛ با این بیان که آیۀ نخست، مجموع دوران حمل و رضاع را سی ماه، و آیۀ دوم، مدت کامل
رضاع را دو سال میداند، که با کم کردن 24 ماه (دو سال) از سی ماه، اقلّ حمل- که شش ماه است- به دست میآید.مثال دیگري
که براي این نوع دلالت ذکر کردهاند، دلالت وجوب چیزي بر وجوب مقدمۀ آن است. البته نامیدن دلالت اشاره به این نام، مسامحه
است؛ زیرا فرض این است که دلالت اشاره مقصود گوینده نیست؛ در حالی که دلالت تابع ارادة گوینده است. از این رو، حجیّت
آن از باب حجیّت ظواهر نیست، بلکه از باب حجیّت ملازمات عقلی است؛ لیکن حجیّت دو نوع پیشین (دلالت اقتضا و تنبیه) از باب
«8» . حجیّت ظواهر است
دلالت سیاقی؛ ج 3، ص: 647
() دلالت
دلّالی؛ ج 3، ص: 647
گویند. از آن در باب تجارت « سمسار » و « دلال » ، دلّالی: وساطت در خرید و فروش.از آن به سمساري نیز تعبیر شده است.به واسطه
سخن گفتهاند.حکم: دلالی، مشروع و گرفتن اجرت بر آن جایز است. 1هرگاه بازرگانی، براي فروش، کالایی در اختیار دلال
بگذارد و قیمت آن را مشخص کند و بگوید هرچه بیشتر فروختی از آنِ خودت باشد، دلال نمیتواند آن را به بیع مرابحه (() بیع
مرابحه) بفروشد؛ چون شرط بیع مرابحه اخبار از قیمت خرید کالا است؛ در حالی که دلال آن کالا را نخریده تا مشتري را از قیمت
خرید آن مطلع سازد؛ لیکن اگر دلال، خریدار را از قیمت مشخص شده آگاه سازد و کالا را به بیشتر از آن بفروشد، معامله صحیح
است؛ هرچند بیع مرابحه نخواهد بود. البته در این صورت، در اینکه دلال مستحق مبلغ مازاد خواهد بود یا آنکه آن مبلغ به عنوان
بهاي کالا به مالک برمیگردد، اختلاف است.برخی گفتهاند: پیشنهاد مالک به دلال در
.268 / 1022 ؛ تحریر الاحکام 2 / 1 منتهی المطلب (ق) 2 (9) .125 -120 / 8) اصول الفقه 1 )
ص: 648
حدّ وعدهاي است که وفاي آن بر او واجب نیست، و به جهت مجهول بودن مبلغ مازاد، چنین پیشنهادي نمیتواند تحت عنوان اجاره
(() اجاره) یا جعاله (() جعاله) قرار گیرد؛ چه آنکه در این دو عقد، عوض باید معلوم باشد. البته دلال به جهت ارزشمند بودن
کارش مستحق اجرة المثل (() اجرة المثل) خواهد بود. در مقابل، برخی چنین پیشنهادي را جعاله دانسته و گفتهاند: جهالتی که منجرّ
به نزاع نشود، به صحّت جعاله زیان نمیرساند. در نتیجه، دلال مستحق مازاد خواهد بود. برخی نیز بین صورت پیشنهاد مالک به
دلال و صورت عکس آن تفصیل داده، در فرض نخست، دلال را مستحق مبلغ مازاد و در فرض دوم، او را مستحق اجرة المثل
در فرض یاد شده، چنانچه دلال کالا را به قیمت تعیین شده از سوي مالک بفروشد، بنابر قول دوم (قول به جعاله) «2» . دانستهاند
صفحه 413 از 457
مستحق چیزي نخواهد بود. امّا بنابر دیگر اقوال، مستحق اجرة المثل است؛ و اگر کمتر از قیمت مشخص شده بفروشد، کسري را باید
بنابر مشهور، وکالت و وساطت حَ َ ض ري (اهل محل) براي بادیه نشین، بلکه هر فرد غیر بومی که براي «3» . از مال خود جبران کند
اجرت دلالی: «4» . فروش کالاي خود وارد شهر یا روستا میشود، جهت فروش کالاي وي مکروه است.برخی آن را حرام دانستهاند
اجرت دلالی در قالب اجاره یا جعاله تعیین و به دلال پرداخت میگردد و در صورت عدم تعیین، دلال مستحق اجرة المثل خواهد
بود.اجرت دلالی- در صورتی که دلال عمل را مجانی انجام نداده باشد- بر عهدة کسی است که این کار را به او واگذار کرده
است. بنابر این، هرگاه فردي، فروش کالایی و فردي دیگر خرید کالایی دیگر را بر عهدة دلالی بگذارد، باید هر دو جداگانه اجرت
ضمان: دلال امین است. بنابر این، چنانچه مال در «6» . دستمزد دلالی با اقاله (() اقاله) و فسخ معامله از بین نمیرود «5» . او را بدهند
دست او تلف شود، در صورتی که در نگهداري آن کوتاهی نکرده باشد، ضامن نیست و در فرض
؛210 -208 / 220 ؛ الحدائق الناضرة 19 / 241 ؛ الدروس الشرعیۀ 3 -240 / 390 ؛ تذکرة الفقهاء 11 - 2) المقنعۀ/ 605 ؛ النهایۀ/ 389 )
4) جواهر الکلام ) .316 / 220 ؛ فقه الصادق 18 / 3) الدروس الشرعیۀ 3 ) .316 -313 / 327 ؛ فقه الصادق 18 -323 / جواهر الکلام 23
.357 /24 (6) .92 -88 /25 (5) .461 /22
ص: 649
اختلاف بین او و صاحب مال در عدم کوتاهی کردن در نگهداري، قول دلال همراه با قسم مقدم میگردد، مگر آنکه صاحب مال
«7» . بیّنه (() بیّنه) اقامه کند
دَلک؛ ج 3، ص: 649
() مالیدن
دلو؛ ج 3، ص: 649
دَلو: سطل.دلو عبارت است از ظرفی چرمی یا فلزي و مانند آن که معمولا با آن از چاه آب میکشند. از آن به مناسبت در باب
طهارت و حج سخن گفتهاند.در صورت ملاقات آب چاه با نجاست، مقداري معیّن از آب چاه با دلو کشیده میشود. در وجوب یا
استحباب کشیدن، اختلاف است. ملاك در دلو، اندازة متعارف آن است 1 و چنانچه بزرگتر از آن باشد، بدون شک کشیدن آب
به مقدار تعیین شده کافی است؛ لیکن در اینکه مقدار اضافه از نظر وزن، جایگزین تعدادي از دلوهاي تعیین شده- که معادل آن
است- میشود یا نه، اختلاف است. 2به تصریح برخی، ابزاري که با آن آب میکشند، از جمله دلو پس از کشیدن مقدار تعیین
شده، به تبع پاك شدن آب- بنابر قول به نجاست آن- پاك میشود 3 (() نزح).مستحب است حاجی یک یا دو دلو از آب زمزم
بکشد و از آن بنوشد و بر سر و بدنش بریزد و مستحب است در صورت امکان از دلو محاذي حجر الاسود (() حجر الاسود) باشد.
4
دلوك؛ ج 3، ص: 649
دُلُوك: زوال خورشید.عنوان دلوك با اضافه به شمس در آیۀ مربوط به بیان اوقات نمازهاي یومیّه به کار رفته است 1 و فقها به تبع
در باب صلات از آن سخن گفتهاند.
.160 / 4 مستند الشیعۀ 12 (11) .277 /1 3 (10) .260 -259 / 2 جواهر الکلام 1 (9) . 7؛ الوسیلۀ/ 75 / 1 المبسوط 1 (8) .93 /25 (7)
. 1 اسراء/ 78 (12)
صفحه 414 از 457
ص: 650
در اینکه مراد از دلوك چیست، لغویان و مفسران بین سه قول اختلاف نظر دارند: زوال خورشید؛ از زوال تا غروب خورشید و
()) «2» غروب؛ لیکن بنا به تصریح جمعی از لغویان و نیز روایات صحیح از ائمه علیهم السّلام، مراد از دلوك، زوال خورشید است
زوال).
دلیل؛ ج 3، ص: 650
دلیل: مستند حکم شرعی.دلیل عبارت است از آنچه که براي اثبات حکم شرعی به آن استدلال میشود.دلیل (حجت) در اصطلاح
اصولیان به دو معنا آمده است: یکی اماره (() اماره) که دلیلی ظنّی، اما معتبر است، مانند خبر واحد (() خبر واحد) در برابر اصل
ي. از آن در اصول فقه سخن گفتهاند.اقسام: براي دلیل 􀀀 ي و کبر 􀀀 عملی (() اصل عملی) و دیگري قیاس (قضیه) مرکب از صغر
ي یا نقلی است و یا عقلی.دلیل 􀀀 ي و کبر 􀀀 تقسیماتی ذکر شده است، از جمله: 1. نقلی و عقلی: دلیل به معناي قیاس مرکب از صغر
نقلی: دلیل نقلی (شرعی) به دلیلی گفته میشود که کبراي آن برگرفته از کلام شارع باشد، خواه صغراي آن نیز شرعی باشد، مانند
آنکه دربارة آب مشکوك الطهاره گفته میشود: آبی که طهارتش مشکوك است شرعاً پاك میباشد و هر آب پاکی نوشیدنش
جایز است؛ پس نوشیدن این آب مشکوك جایز است. و یا غیرشرعی باشد، مانند این دلیل که: این مایع شراب است و هر شرابی
ي امري وجدانی است.دلیل عقلی: دلیل عقلی دو 􀀀 ي، شرعی است؛ لیکن صغر 􀀀 حرام است، پس این مایع حرام است. در این دلیل، کبر
ي و کبراي آن، هر دو عقلی باشند، و قسم دوم، دلیلی است که 􀀀 قسم است: مستقل و غیر مستقل. قسم نخست، دلیلی است که صغر
تنها کبراي آن عقلی باشد 1 (() عقل). 2. دلیل اجتهادي و فقاهتی: دلیل به لحاظ اینکه مدلول آن حکم واقعی (() حکم واقعی) یا
حکم ظاهري (() حکم
264 ؛ اصطلاحات -263 / 1 اصول الفقه 2 (3) . 97 و 124 ؛ کتاب الخلل فی الصلاة/ 89 / 2) الحبل المتین/ 132 ؛ جواهر الکلام 7 )
.135 - الاصول/ 134
ص: 651
ظاهري) است به دو قسم اجتهادي و فقاهتی تقسیم میشود.دلیل اجتهادي: دلیل اجتهادي دلیلی است که بر حکم واقعی دلالت
میکند.وجه نامیدن آن به این اسم، مناسبتی است که با تعریف اجتهاد (استفراغ وسع جهت تحصیل ظن به احکام واقعی) دارد، و
چون این دلیل موجب ظن به حکم واقعی میشود آن را دلیل اجتهادي نامیدهاند.دلیل فقاهتی: دلیل فقاهتی اثبات کنندة حکم
ظاهري است و در ظرف جهل به حکم واقعی کاربرد دارد. به این دلیل، اصل عملی نیز میگویند. و چون مفاد این دلیل علم به
3. دلیل لُبّی و لفظی: «2» . حکم ظاهري است که با تعریف فقه (علم به احکام شرعی) تناسب دارد، آن را دلیل فقاهتی نامیدهاند
دلیل لبّی دلیلی است که از نوع الفاظ نیست، مانند اجماع، سیره، بناي عقلا و مانند آن؛ در برابر دلیل لفظی همچون خبر. دلیل لبّی
«3» . اطلاق و عموم ندارد و به قدر متیّقن از مفاد آن اخذ میشود
دلیل اجتهادي؛ ج 3، ص: 651
() دلیل
دلیل خطاب؛ ج 3، ص: 651
دلیل خطاب: مفهوم مخالف.دلیل خطاب عبارت است از مفهوم کلام که در نفی و اثبات، مخالف با منطوق کلام است. از آن در
صفحه 415 از 457
اصول فقه بحث کردهاند.اصولیان دلیل عقل را به دو قسم تقسیم کردهاند: دلیل عقلی که دلالتش بر مراد منوط به خطاب شارع
است، و دلیل عقلی که عقل به تنهایی بر آن دلالت دارد. قسم نخست را به سه قسم لحن خطاب، فحواي خطاب و دلیل خطاب
تقسیم کردهاند. 1دلیل خطاب شش قسم است: مفهوم شرط، مفهوم وصف، مفهوم غایت، مفهوم حصر، مفهوم عدد و مفهوم لقب.
2در اعتبار و حجیّت دلیل خطاب بین اصولیان اختلاف است. 3 (() مفهوم)
1 (4) .140 / 364 ؛ اصول الفقه 1 / 3) مصباح الاصول 3 ) .77 -76 / 6؛ النور الساطع 1 / 10 ؛ اصول الفقه 1 / 2) فرائد الاصول 2 )
.58 -57 / 3 الحدائق الناضرة 1 (6) .104 / 2 اصول الفقه 1 (5) .34 - المختصر النافع/ 33
ص: 652
دلیل شرعی؛ ج 3، ص: 652
() دلیل
دلیل عقلی؛ ج 3، ص: 652
() دلیل
دلیل فقاهتی؛ ج 3، ص: 652
() دلیل
دلیل لُبّی؛ ج 3، ص: 652
() دلیل
دلیل لفظی؛ ج 3، ص: 652
() دلیل
دلیل نَقلی؛ ج 3، ص: 652
() دلیل
دم؛ ج 3، ص: 652
دَم: خون (() خون)/ حیوان جهت قربانی یا کفّاره در حج.دم به معناي دوم در باب حج به کار رفته و مراد از آن حیوانی است که
قربانی). ()) «1» خون آن جهت قربانی حج و یا کفّارة ارتکاب برخی محرّمات احرام (() احرام) ریخته میشود
دُم؛ ج 3، ص: 652
دُم: از اعضاي حیوان.از آن به مناسبت در باب صید و ذباحه نام بردهاند.بستن دست و پاي گاو و رها کردن دم آن هنگام ذبح
صفحه 416 از 457
مستحب است. 1حیوانی که با سگ شکاري یا سلاح جراحت برداشته و شکارچی به نحو متعارف بر سرشکار حاضر شده و آن را
زنده یافته، در صورتی که حیاتش مستقر نباشد، در حکم حیوان تذکیه شده (() تذکیه) به شمار رفته و حلال است، بدون آنکه
نیازي به تذکیه باشد؛ امّا اگر حیاتش مستقر باشد باید آن را ذبح کند تا حلال گردد. کمترین نشانۀ استقرار حیات، حرکت دادن دم
یا پا و یا چشم است. 2
دماء ثلاث؛ ج 3، ص: 652
دِماء ثَلاث: خون حیض (() حیض)، نفاس (() نفاس) و استحاضه (() استحاضه).
دماء واجب؛ ج 3، ص: 652
به معناي خون و در این جا مراد خونهایی است که به عنوان « دم » دِماء واجب: قربانیهاي واجب.دماء جمع
. 70 و 142 2 (3) .132 / 1 جواهر الکلام 36 (2) .270 / 24 و 20 / 1) جواهر الکلام 18 )
ص: 653
قربانی ریخته میشود. از آن در باب حج سخن گفتهاند.به تصریح قرآن کریم، قربانیهاي واجب در حج چهارتا است: 1. قربانی در
حج تمتع (() حج تمتع). 2. قربانی جهت احصار (() احصار). 3. قربانی جهت تراشیدن سر در حال احرام (() احرام) یا بین عمرة تمتع
و حج تمتع (() تراشیدن). 4. قربانی جهت شکار (() صید) در حرم (() حرم) و در حال احرام.وجوب قربانی در حج تمتع، ترتیبی
است؛ بدین معنا که ابتدا قربانی واجب است. در صورت عدم امکان آن، ده روز روزه واجب میشود که باید سه روز آن را در ایام
حج و هفت روز دیگر را پس از بازگشت از حج بگیرد.وجوب قربانی جهت احصار، تعیینی است؛ به این معنا که تنها قربانی،
واجب است نه چیزي دیگر.وجوب قربانی جهت تراشیدن سر و نیز صید، تخییري است و حاجی بین قربانی کردن، صدقه دادن و
«1» . روزه گرفتن مخیّر است
دم حدث؛ ج 3، ص: 653
دَم حَدَث: خونهاي حیض، نفاس و استحاضه.اطلاق دم حدث بر خونهاي یاد شده بدین جهت است که آنها علاوه بر خبث (نجس)
بودن، حدث به شمار میروند؛ یعنی موجب نقض طهارت میشوند. 1 (() حیض) (() نفاس) (() استحاضه)
دم فساد؛ ج 3، ص: 653
دَم فساد: خون استحاضه.هر خونی- جز خونهاي حیض، نفاس، زخم و جراحت و نیز بکارت- که از رحم زن خارج شود، استحاضه
نام دارد که از آن به دم فساد (خون فاسد) نیز تعبیر کردهاند؛ 1 لیکن برخی، خون خارج شدة متصل به خون حیض را که پس از
گذشت ده روز از حیض ادامه دارد، خون استحاضه و خون منفصل را دم فساد نامیدهاند. البته بر این بحث
/ 259 ؛ المهذّب البارع 1 / 1 الروضۀ البهیۀ 1 (2) .443 / 265 ؛ الدروس الشرعیۀ 1 -263 / 297 ؛ منتهی المطلب 11 / 1) تذکرة الفقهاء 8 )
. 324 ؛ ذخیرة المعاد/ 73 / 1 تذکرة الفقهاء 1 (3) .233
ص: 654
استحاضه). ()) «2» هیچ ثمرهاي مترتب نیست؛ چون خون غیر متصل نیز استحاضه به شمار میرود
صفحه 417 از 457
دمل؛ ج 3، ص: 654
دُمَل: ضایعۀ سطحی پوست.دمل به طور معمول، برآمدگی سطحی اي است که با تجمع ترشحات بدن، چرك یا خون در زیر
پوست همراه است و از آن در بابهایی نظیر صلات و حج سخن گفتهاند.خون دمل در بدن یا لباس نمازگزار و طواف کننده،
همچون خون زخم بخشوده و نمازگزاردن با آن صحیح است (() خون)؛ هرچند در اینکه مطلقا معفوّ است یا تنها در صورتی که
خون آن، جریان و ازالۀ آن مشقت داشته باشد، اختلاف است 1 (() جراحت).اگر بر دمل، جبیره باشد، براي وضو و غسل به احکام
جبیره عمل میشود 2 (() جبیره). اگر دمل در پیشانی باشد؛ به گونهاي که سجده کردن به طور متعارف بر پیشانی ممکن نباشد،
باید محلّ سجده- مثلا زمین- را گود کند؛ به گونهاي که دمل در گودي قرار گیرد، سپس جاي سالم پیشانی را بر زمین بگذارد.
3شکافتن دمل و بیرون آوردن خون آن در حال ضرورت براي مُحرم جایز است و کفّاره ندارد. 4
دم مسفوح؛ ج 3، ص: 654
دم مَسفوح: خون جهنده.به خونی که هنگام ذبح با شدّت و قوّت از رگ حیوان بیرون میجهد دم مسفوح گویند. 1 عنوان یاد شده
در قرآن و به تبع آن در کلمات فقها و در باب طهارت به کار رفته است.به تصریح قرآن کریم، 2 خوردن دم مسفوح حرام است. بر
این اساس، فقها آن را نجس و خوردنش را حرام دانستهاند.برخلاف خون مثل ماهی و پشه؛ همچنین
146 ؛ العروة -145 / ي 1 􀀀 2 الغایۀ القصو (4) .103 -100 / 1 جواهر الکلام 6 (3) .257 / 125 ؛ جواهر الکلام 3 / 2) نهایۀ الإحکام 1 )
. 2 انعام/ 145 (8) .192 / 1 منتهی المطلب 3 (7) .410 -409 /18 4 (6) .198 / 3 جواهر الکلام 10 (5) .436 / ی 1 􀀀 الوثق
ص: 655
خون). ()) «3» خون باقی مانده در بدن حیوان پس از ذبح که دم غیر مسفوح به شمار رفته و پاك است
دمیدن؛ ج 3، ص: 655
() فوت کردن
دمیّه؛ ج 3، ص: 655
دَمیّه: حائضی (() حیض) که خونش از ده روز تجاوز میکند 1 (() استحاضه).
دنائت؛ ج 3، ص: 655
() پستی
دنبلان؛ ج 3، ص: 655
دنبلان: بیضۀ چارپایان.از آن در باب اطعمه و اشربه نام بردهاند.از اعضاي حرام در حیوانات حلال گوشتِ تذکیه شده، مانند گاو و
گوسفند دنبلان است. 1
دندان؛ ج 3، ص: 655
صفحه 418 از 457
دندان: هر یک از اندامهاي سخت داخل دهان.از احکام آن در بابهاي طهارت، صلات، صوم، حج، صید و ذباحه، اطعمه و اشربه،
حدود، قصاص و دیات سخن گفتهاند.طهارت: اجزاي مردار غیر نجس العین که روح در آنها حلول نمیکند، مانند دندان و ناخن،
پاك است. 1 در اینکه مسّ چنین اعضایی از انسان مرده قبل از غسل، موجب غسل مسّ میّت (() غسل مسّ میّت) میشود یا نه،
اختلاف است. 2دفن اجزاي جدا شده از بدن مسلمان مرده، حتّی دندان و مانند آن واجب است؛ 3 لیکن دفن دندان جدا شده از
انسان زنده، مستحب است؛ چنان که نگهداري و دفن آن همراه صاحبش پس از مرگ، مستحب است. 4در اینکه دندان مصنوعی
اگر درون دهان نجس شود همچون دندان طبیعی با زوال عین نجاست پاك میشود یا تطهیر آن- پس از زوال عین نجاست- لازم
است، اختلاف میباشد. 5
.224 / 201 و 32 / 1 جواهر الکلام 3 (4) .366 -354 / 191 ؛ جواهر الکلام 5 -188 / 18 ؛ منتهی المطلب 3 / 3) الدروس الشرعیۀ 3 )
70 م 89 ؛ مستمسک العروة / 1 توضیح المسائل مراجع 1 (6) . 596 م 2626 / 342 ؛ توضیح المسائل مراجع 2 / 1 جواهر الکلام 36 (5)
4 العروة (9) . 342 م 624 / 263 ؛ توضیح المسائل مراجع 1 / 3 جواهر الکلام 4 (8) .474 -473 / 2 مستمسک العروة 3 (7) .306 /1
.469 -467 / 286 ؛ التنقیح (الطهارة) 1 -284 / 5 مستمسک العروة 1 (10) .117 / ی 2 􀀀 الوثق
ص: 656
صوم: کشیدن دندان، بلکه هر «6» . صلات: در حرمت و جواز دندان طلا براي مرد در صورتی که زینت به شمار رود، اختلاف است
حج: بنابر قول برخی، کشیدن دندان در حال احرام، «7» . عملی که موجب خون آلود شدن دهان گردد براي روزه دار مکروه است
صید و ذباحه: آیا تذکیۀ حیوان با دندان و «8» . بدون ضرورت، حرام و موجب ثبوت کفّاره (یک گوسفند) است، هرچند خون نیاید
اطعمه و اشربه: خلال کردن دندانها «9» . ناخن هنگام ضرورت صحیح است؟ اکثر، بلکه مشهور متأخران قائل به صحّت آن هستند
حدود: کسی که از روي ستم دست دیگري را با دندان گاز گرفته و او در مقام دفاع دست خود را «10» . بعد از غذا مستحب است
قصاص: در جنایت بر دندان «11» . به شدت کشیده و بر اثر آن دندان گاز گیرنده شکسته است، ضمانی متوجه دفاع کننده نیست
اصلی (غیر شیري) در صورتی که از ریشه کنده و ساقط شود، قصاص ثابت است؛ زیرا روییدن دوبارة آن عادتاً امکانپذیر نیست،
مگر آنکه نظر اهل خبره روییدن دوبارة آن باشد، که در این صورت تا زمان امید به روییدن آن منتظر میمانند و اگر در آن مدت
نروید قصاص میشود و چنانچه ناقص یا به گونهاي دیگر- مثلا زرد یا سیاه- بروید، قصاص یا دیه ثابت نیست، بلکه به تصریح
اگر جنایت «12» . گروهی، ارش (() ارش) ثابت است. آیا در صورت روییدن کامل نیز ارش ثابت است یا نه؟مسئله اختلافی است
بر دندان شیري، مانند دندان کودك، وارد گردد، باید مدتی متعارف منتظر بمانند، اگر در این مدت دندان اصلی رویید، ارش ثابت
میگردد.برخی در این صورت، دیۀ هر دندان را یک شتر دانستهاند؛ امّا اگر با گذشت زمان متعارف دندان نروید، بنابر مشهور
قصاص ثابت میشود، اگر چه دندان جانی اصلی باشد، برخی قائل به عدم ثبوت قصاص شدهاند. برخی، در دندان شیري مطلقا-
چه دندان جدید بروید یا
430 ؛ المعتمد -429 / 8) جواهر الکلام 20 ) .336 / 7) مستمسک العروة 8 ) .835 / 482 و 2 ،481 ،463 / 6) توضیح المسائل مراجع 1 )
475 ؛ توضیح / 10 ) جواهر الکلام 36 ) .397 -396 / 105 ؛ مستند الشیعۀ 15 -100 / 9) جواهر الکلام 36 ) .259 / فی شرح المناسک 4
.388 -385 / 12 ) جواهر الکلام 42 ) .352 / 665 ؛ مبانی تکملۀ المنهاج 1 -664 / 11 ) جواهر الکلام 41 ) .605 / المسائل مراجع 2
ص: 657
بنابر تصریح برخی، در شکستن دندان نیز قصاص ثابت «13» . نروید- قائل به پرداخت یک شتر نر (بعیر) براي هر دندان شدهاند
بنابر مشهور در قصاص دندان، علاوه بر همسانی نوع دندان، همسانی محلّ دندانها نیز شرط است. بنابر این، با آسیب «14» . است
دیدگی دندان ثنایاي بالا، دندان ثنایاي پایین جانی قصاص نمیشود؛ چنان که دندان آسیا در برابر دندان ثنایا قصاص نمیشود.
صفحه 419 از 457
بنابر این دندان ثنایاي پایین در برابر دندان ثنایاي بالا قصاص میشود.دیات: «16» . برخی، تساوي در محل را شرط ندانستهاند «15»
در صورت کمتر بودن دندان کسی از 28 «17» . از بین بردن همۀ دندانها موجب دیۀ کامل است که بر 28 دندان تقسیم میشود
دیۀ دوازده دندان جلو، اعم از بالا و پایین (چهار دندان ثنایا، چهار «18» . دندان، در ازاي هر دندان از مجموع دیه نیز کم میشود
دندان رباعی و چهار دندان نیش) ششصد دینار؛ یعنی هر کدام پنجاه دینار است؛ لیکن دیۀ شانزده دندان عقب، اعم از بالا و پایین
(چهار دندان ضحک و دوازده دندان آسیا) چهارصد دینار است، یعنی هر دندان 25 دینار. در تعلّق دیه به دندانها، سفید یا سیاه و یا
بر دندان زاید در صورتی که همراه دندان اصلی از بین برود، دیه تعلّق نمیگیرد؛ امّا اگر جدا «19» . زرد بودن آنها تأثیري ندارد
گانه آسیب ببیند، آیا دیه ثابت میشود- و دیۀ آن یک سوم دیۀ دندان اصلی است- یا ارش؟ مسئله اختلافی است. قول نخست
منسوب به مشهور است. برخی در هر دو صورت (خواه به تنهایی کنده شود یا همراه دندان اصلی) قائل به ثبوت ارش شدهاند.
دیۀ دندانی که بر اثر جنایت سیاه شده ولی نیفتاده، دو سوم دیۀ همان دندان است. «20» . برخی نیز حتّی ارش را ثابت ندانستهاند
در جنایت «22» . همچنین بنابر مشهور، دیۀ دندانی که لق شده نیز همین مقدار است. برخی در این فرض قائل به ارش شدهاند «21»
بر دندان شیري، درصورتی که با گذشت زمان متعارف، دندان جدید نروید، دیه، و با روییدن دندان جدید، تنها
(15) .547 / 386 ؛ تحریر الوسیلۀ 2 / 14 ) جواهر الکلام 42 ) . 548 ؛ تکملۀ منهاج الصالحین/ 92 / 393 ؛ تحریر الوسیلۀ 2 -389 (13)
.233 -231 (19) .235 (18) .232 -229 / 17 ). جواهر الکلام 43 ) .173 -172 / 16 ) مبانی تکملۀ المنهاج 2 ) .395 / جواهر الکلام 42
.376 / 239 ؛ مبانی تکملۀ المنهاج 2 (22) .235 (21) .235 -233 (20)
ص: 658
آیا دیهاي که در ازاي کنده «23» . ارش ثابت است. هرچند برخی، مطلقا؛ دندان جدید بروید یا نروید، یک شتر نر را ثابت دانستهاند
شدن دندان به آسیب دیده پرداخت میگردد، در صورت روییدن دندان جدید به جاي آن، باید به جانی برگردانده شود؟ مسئله
«24» . اختلافی است
دندان شیري؛ ج 3، ص: 658
() دندان
دندان مصنوعی؛ ج 3، ص: 658
() دندان
دنده؛ ج 3، ص: 658
دنده: استخوان پهلو.به هریک از استخوانهاي بلند و قوسی شکلی که دیوارة قفسۀ سینۀ مهره داران را میسازد، دنده گویند. از
ی، تساوي و 􀀀 احکام آن در باب ارث و دیات سخن رفته است.از نشانههاي برشمرده شده از سوي برخی براي تشخیص جنسیّت خنث
عدم تساوي دندههاي سمت چپ و راست او است. در صورت تساوي دندههاي دو طرف، ملحق به زن وگرنه ملحق به مرد میگردد
ی).بنابر مشهور دیۀ شکستن هریک از دندههاي محاذي قلب، 25 دینار؛ دیۀ کوبیدن آن دوازده و نیم دینار؛ دیۀ جابه جایی 􀀀 1 (() خنث
آن هفت و نیم دینار و دیۀ سوراخ شدن و نیز نمایان شدن آن، یک چهارم دیۀ شکستن آن است.
(25) .227 -226 / 388 و 43 / 244 ؛ جواهر الکلام 42 / 675 ؛ الخلاف 5 / 24 ) قواعد الاحکام 3 ) .241 -240 / 23 ) جواهر الکلام 43 )
.400 -399 / 284 ؛ تحریر الوسیلۀ 2 / 1 جواهر الکلام 39
صفحه 420 از 457
ص: 659
به قول مشهور، دیۀ شکستن دندههاي بالاتر از قلب، به طرف کتف و بازو، ده دینار؛ دیۀ کوبیدن آنها هفت دینار؛ دیۀ جابه جایی
برخی براي شکستن هریک از «2» . آنها پنج دینار و دیۀ آشکار شدن و نیز سوراخ شدن آنها، یک چهارم دیۀ شکستن آنها است
برخی دیگر، دیۀ شکستن دندههاي سمت چپ را که محیط بر قلباند، 25 دینار و «3» . دندهها مطلقا قائل به ثبوت 25 دینار شدهاند
«4» . دیگر دندهها را ده دینار ذکر کردهاند
دنیا؛ ج 3، ص: 659
دنیا: جهان محسوس و مادّي، مقابل آخرت.از آن در بابهاي مختلف نظیر اجتهاد و تقلید، طهارت و صلات سخن گفتهاند.در مرجع
تقلید اموري، از جمله اقبال نداشتن به دنیا و حریص نبودن بر آن، شرط است. 1 برخی این شرط را نپذیرفته و گفتهاند: روي آوردن
به دنیا اگر در حدّي باشد که عدالت را از بین ببرد، عدم آن در مرجع تقلید شرط است. بنابر این، در مرجع تقلید چیزي افزون بر
عدالت شرط نیست. 2از آداب تشییع جنازه سخن نگفتن در امور دنیوي است. 3 تسلّی دادن بازماندگان میّت و تسکین بخشیدن غم
و غصّۀ ناشی از فقدان عزیزشان با مذمّت کردن دنیا و یادآوري ناپایداري و معایب آن و نیز ذکر مصائب دنیوي وارد شده بر اولیاي
خدا مستحب است. 4فارغ ساختن دل از دنیا و امور دنیایی هنگام نماز مستحب است. 5 گریه کردن از روي عمد در نماز براي امور
دنیایی به قول مشهور- بلکه ادعاي اجماع شده- موجب بطلان آن است. آیا گریه کردن براي امور دنیا مطلقا موجب بطلان است؛
چه با صدا و چه بی صدا و یا تنها در صورت با صدا بودن؟ اختلاف است.مشهور قول دوم است. 6دعا کردن جهت امور دنیایی،
براي خود یا دیگري در نماز جایز است؛ بلکه براي امور دنیا و آخرت در حال سجده و نیز قنوت استحباب دارد. 7
؛586 -585 / 4) تحریر الوسیلۀ 2 ) .411 / 3) کتاب السرائر 3 ) .325 / 281 ؛ مبانی تکملۀ المنهاج 2 -280 / 2) جواهر الکلام 43 )
3 الألفیۀ و النفلیۀ/ (7) .237 - 2 التنقیح (الإجتهاد و التقلید)/ 236 (6) .27 / ی 1 􀀀 1 العروة الوثق (5) . تفصیل الشریعۀ (الدیات)/ 210
77 ؛ مستمسک -69 / 6 جواهر الکلام 11 (10) . 5 الألفیۀ و النفلیۀ/ 126 (9) .95 / 302 ؛ تحریر الوسیلۀ 1 / 4 کشف الغطاء 2 (8) .137
209 و 221 .ص: 660 / 7 کشف الغطاء 3 (11) .580 -578 / العروة 6
یاري جستن از دنیا براي آخرت، مانند انفاق از مال دنیا در راه خدا مستحب «8» . سخن گفتن در امور دنیایی در مسجد مکروه است
«10» . چنان که کسالت و تنبلی در کارهاي دنیا، مانند تنبلی در اصلاح امور زندگی کراهت دارد «9» ؛ است
دوا؛ ج 3، ص: 660
() دارو
دوات؛ ج 3، ص: 660
دوات: مرکّب.از آن به مناسبت در بابهاي طهارت، اجاره، و قضاء نام بردهاند.کتابت قرآن با دوات نجس، حرام، و در فرض
ارتکاب، محو آن در صورت امکان و تطهیر آن در صورت عدم امکان محو، واجب است. 1دعاهایی که مستحب است بر کفن
میّت نوشته شود، مانند جوشن کبیر و صغیر، بهتر است با تربت امام حسین علیه السّلام و یا با دوات آمیخته با تربت نوشته شود. 2اگر
کسی براي نوشتن متنی اجیر شود، آیا تهیۀ دوات بر عهدة او است یا بر عهدة کسی که او را اجیر کرده است؟ گروهی قائل به قول
اوّل شدهاند. 3 گروهی دیگر ملاك را عرف و عادت دانسته و در فرض فقدان عرف و عادت، قول دوم را اختیار کردهاند. 4در
اینکه نوشتن حکم صادر شده از سوي قاضی، در صورت درخواست مدّعی، بر او واجب است یا نه، اختلاف است.بنابر قول به
صفحه 421 از 457
وجوب، هزینۀ کاغذ، قلم و دوات از بیت المال برداشته میشود و در صورت عدم آن بر عهدة درخواست کننده است. 5
ی􀀀 2 العروة الوثق (12) .113 / 120 ؛ هدایۀ العباد (گلپایگانی) 1 / 1 تحریر الوسیلۀ 1 (11) .58 (10) .29 / 9) وسائل الشیعۀ 17 ) .84 (8)
4 مسالک (14) . 426 ؛ اللمعۀ الدمشقیۀ/ 142 / 424 ؛ ارشاد الأذهان 1 / 479 ؛ شرائع الاسلام 2 / 3 کتاب السرائر 2 (13) .78 -77 /2
؛127 / 93 و 130 ؛ جواهر الکلام 40 / 5 مجمع الفائدة 12 (15) .365 / 111 ؛ الحدائق الناضرة 21 / 230 ؛ مفاتیح الشرائع 3 / الافهام 5
50 / ی [تکملۀ] 3 􀀀 العروة الوثق
ص: 661
دواجن؛ ج 3، ص: 661
دَواجِن: جانوران دست آموز خانگی.دواجن جمع داجن، به حیواناتی اطلاق میگردد که با انسان انس گرفتهاند، مانند گوسفند،
قربانی «1» . مرغ و کبوتر. از آن در بابهاي زکات، حج و لقطه سخن گفتهاند.زکات به شتر، گاو و گوسفند خانگی تعلّق نمیگیرد
نگهداري جانوران خانگی در منزل «2» . کردن حیوان خانگی که اهل خانه آن را پرورش داده و بزرگ کردهاند مکروه است
ورود حیوان خانگی کسی به خانۀ دیگري لقطه به شمار نمیرود؛ از این رو، گرفتن وتصاحب آن جایز نیست «3» . مستحب است
لقطه). (() اهلی) ()) «4»
دوام؛ ج 3، ص: 661
دوام: محدود نبودن به وقتی خاص.از آن در ابواب عقود نظیر تجارت، رهن، وقف، مزارعه، مساقات و نکاح سخن
گفتهاند.قراردادها (عقود) به لحاظ قابلیت داشتن براي دوام و عدم آن سه نوع اند: برخی قراردادها دائمی اند و توقیت در آنها راه
ندارد؛ از این رو توقیت آن موجب بطلان عقد میشود، مانند وقف، 1 بیع 2 (() بیع) و رهن. 3 برخی دیگر از قراردادها قابلیت دوام
و همیشگی بودن را ندارند و محدود به زمانی معیناند، مانند قرارداد مزارعه 4 (() مزارعه) و مساقات 5 (() مساقات). نوع سوم
قراردادها قابلیت هر دو را دارند، مانند ازدواج که به صورت دائم (() ازدواج) و موقت (() ازدواج موقت) صحیح است. (() حرمت
ابدي)
دوخته؛ ج 3، ص: 661
دوخته: خیاطی شده.از آن در بابهاي طهارت و حج سخن گفتهاند.
/ 1 جواهر الکلام 28 (5) .273 / ي 6 􀀀 4) کلمۀ التقو ) .526 / 3) وسائل الشیعۀ 11 ) .230 / 2) جواهر الکلام 19 ) . 1) الفقه المأثور/ 450 )
.65 -63 5 (9) .15 -14 / 4 جواهر الکلام 27 (8) .55 / 3 الروضۀ البهیۀ 4 (7) .273 / 2 منیۀ الطالب 2 (6) .53
ص: 662
«2» . و در صورت نیاز به دوختن، بنابر مشهور مستحب است با نخ گرفته شده از کفن دوخته شود «1» دوخته بودن کفن مکروه است
پوشیدن آن براي حاجی پس از به جا «4» . و موجب ثبوت کفّاره (یک گوسفند) است «3» پوشیدن لباس دوخته بر مرد مُحرم حرام
پوشیدن «5» . آوردن اعمال روز دهم ذیحجه و خروج از احرام و قبل از انجام دادن طواف زیارت، مکروه و ترك آن مستحب است
قفّازین). ()) «6» لباس دوخته بر زن مُحرم بنابر قول مشهور جایز است، مگر قُفّازین
دود؛ ج 3، ص: 662
صفحه 422 از 457
دود: مادّهاي شبیه بخار، پدید آمده از سوختن اجسام.در بابهاي طهارت، صلات و صوم به کار رفته است.بنابر قول مشهور، آتش با
تبدیل کردن چیز نجس به دود، آن را پاك میگرداند. 1هنگام غسل دادن میّت، دود کردن عود و مانند آن از موادّ خوش بو
کننده، مکروه است. 2نماز گزاردن در جایی که دود و مانند آن زیاد باشد- در حدّي که ذهن نمازگزار را به خود مشغول سازد-
کراهت دارد. 3در اینکه رساندن دود غلیظ به حلق، موجب بطلان روزه میشود یا نه، اختلاف است. قول به بطلان به متأخران نسبت
داده شده است. 4
دود دادن؛ ج 3، ص: 662
() بخور
دور؛ ج 3، ص: 662
دَور: بازگشت چیزي به جاي نخست.عنوان یادشده به مناسبت در باب ضمان و حواله به کار رفته است.در ضمان (() ضمان) و
حواله (() حواله)، دور همچون ترامی (() ترامی) صحیح است. بنابر این، میشود مضمون عنه ضمانت ضامن را برعهده گیرد؛ به
عنوان مثال، فردي ضامن بدهکار شود و سپس
/ 262 ؛ تذکرة الفقهاء 8 /19 (5) .404 /20 (4) .335 / 3) جواهر الکلام 18 ) .235 / ي 6 􀀀 2) مصباح الهد ) .79 / ی 2 􀀀 1) العروة الوثق )
4 جواهر (10) .92 / 3 کشف الغطاء 3 (9) .471 /3 2 (8) .459 / 1 الحدائق الناضرة 5 (7) .341 -340 / 6) جواهر الکلام 18 ) .344
.235 / الکلام 16
ص: 663
بدهکار، ضامن او گردد و در نتیجه، بدهی اي که با ضمانت ضامن اوّل، به ذمّۀ او منتقل شده بود، با ضمانت بدهکار از او، دوباره
به ذمّۀ مدیون برمیگردد، و یا در حواله، بدهکار، طلبکار را به دیگري حواله کند و سپس محال علیه او را به بدهکار حواله دهد.
هرچند برخی قدما دور در ضمان را به دلیل نداشتن فایده و استلزام تحول فرع (مضمون عنه) به اصل (ضامن) و عکس آن، صحیح
«1» . ندانستهاند
دوربین؛ ج 3، ص: 663
دوربین: وسیلهاي براي دیدن اشیاي دور، یا عکس گرفتن و یا فیلم برداري.عنوان یاد شده در کلمات معاصران و در بابهاي صلات،
صوم و حج به کار رفته است.نگاه کردن به بدن و موي نامحرم حرام است؛ خواه با چشم غیر مسلح و یا با چشم مسلح، مانند
دوربین. 1ملاك در رؤیت هلال، دیدن با چشم عادي است؛ بنابر این، رؤیت آن با چشم مسلح، همچون دوربینهاي قوي کفایت
نمیکند؛ لیکن برخی، رؤیت با چشم مسلح را نیز کافی دانستهاند. 2بنابر تصریح برخی، عکس گرفتن و فیلم برداري با دوربین در
حال احرام (() احرام) نظر در آینه محسوب نمیشود و جایز است. بعضی گفتهاند: اگر مصداق نظر در آیینه بودن آن معلوم نباشد،
اشکال ندارد. برخی گفتهاند: در فرض معلوم بودن نیز مانعی ندارد؛ چون غرض غیر زینت است. 3
دورویی؛ ج 3، ص: 663
() نفاق
صفحه 423 از 457
دورهگرد؛ ج 3، ص: 663
دورهگرد: فاقد جاي ثابت براي کسب و کار یا زندگی.از آن در باب صلات نام بردهاند.کسی که براي کسب و کار جاي ثابتی
ندارد و براي این منظور شهر به شهر میگردد، در صورتی که بین دو سفر ده
2 توضیح المسائل (3) .96 / 1 کتاب الصلاة (محقق داماد) 2 (2) .401 -400 / 139 ؛ مستمسک العروة 13 -138 / 1) الروضۀ البهیۀ 4 )
.204 - 3 مناسک حج (مراجع)/ 203 (4) .176 / 959 و 986 ؛ فصلنامۀ فقه اهل بیت، شمارة 43 / مراجع 1
ص: 664
روز یا بیشتر در شهر خود اقامت نکند، نمازش تمام و روزهاش صحیح است.همچنین کسی که جهت زندگی، پیوسته از مکانی به
«1» . مکانی دیگر جابه جا میشود، مانند صحرانشینان که زندگی شان بیابان گردي است
دوري؛ ج 3، ص: 664
دوري: مقابل نزدیکی.از احکام آن به مناسبت در بابهاي صلات، اعتکاف، حج، طلاق و ارث سخن گفتهاند.نماز گزار بر میّت نباید
از جنازه زیاد دور بایستد. 1فاصلۀ بین مأموم و امام و نیز بین صفها در نماز جماعت، بنابر مشهور نباید از حدّ متعارف زیادتر باشد،
مگر آنکه بین آن دو، صفهاي متّصل به یکدیگر وجود داشته باشد. 2بنابر قول برخی، معتکفی که از روي نیاز مسجد را ترك
میکند، با وجود راه نزدیک نباید راه دور را برگزیند 3 (() اعتکاف).وظیفۀ کسانی که دور از مکّه سکونت دارند حج تمتّع (()
حج تمتّع) است.در اینکه ملاك دوري، 48 میل فاصله تا مکّه است یا دوازده میل، اختلاف است 4 (() آفاقی).عدّة وفات براي زن
حامله دورترین مدّت از چهار ماه و ده روز و وضع حمل است؛ بدین معنا که اگر قبل از سپري شدن چهار ماه و ده روز وضع حمل
کند باید تا چهار ماه و ده روز عدّه نگه دارد و اگر با سپري شدن مدت یاد شده وضع حمل نکند باید تا وضع حمل عدّه نگه دارد
()) 5 (() عدّه).در حَجب حِرمان (() حجب)، آن که در هر مرتبه به میّت نزدیکتر است مانع ارث بري فرد یا طبقۀ دورتر میشود 6
ارث).
دوستی؛ ج 3، ص: 664
دوستی: رفاقت و برقرار کردن ارتباط عاطفی با یکدیگر/ دوست داشتن، محبّت.از دوستی به معناي نخست در بابهاي حج، اطعمه و
اشربه و شهادات سخن گفتهاند.
4 (5) .577 / 3 مستمسک العروة 8 (4) .171 /13 2 (3) .67 / 1 جواهر الکلام 12 (2) .702 -700 / 1) توضیح المسائل مراجع 1 )
.77 -75 /39 6 (7) .276 -275 /32 5 (6) .6 -5 / جواهر الکلام 18
ص: 665
در روایتی از امیرمؤمنان «1» . دوست خوب گزیدن و دوستان زیاد گرفتن، مستحب، و در روایات بدان تشویق و ترغیب شده است
ناتوانترین مردم کسی است که در گرفتن دوست ناتوان باشد و ناتوانتر از او کسی است که دوستی را که » : علیه السّلام آمده است
در روایتی از امام صادق علیه السّلام، چارچوب دوستی- که بدون آن، دوستی تحقق نمییابد- «2» .« بدان دست یافته از دست بدهد
در پنج چیز دانسته شده است: اوّل، آنکه نهان و آشکار او براي تو یکی باشد. دوم، زینت تو را زینت خود و عیب تو را عیب خود
بداند. سوم، دستیابی به ثروت و قدرت، موضع او را نسبت به تو تغییر ندهد. چهارم، از آنچه در توان دارد نسبت به تو دریغ نکند و
دوست شدن و رفاقت با بدکار، «3» . پنجم که جامع همه خصلتهاي پیشین است، این که تو را به گاه گرفتاري و نیاز رها نکند
صفحه 424 از 457
و کسی که از روي بیاعتنایی به نماز جماعت در مسجد حاضر نمیشود، مکروه «4» نابخرد، دروغگو، بخیل، ترسو، قاطع رحم
احکام: به تصریح قرآن کریم، خوردن «6» . اعلام مراتب دوستی به دوست، به منظور استحکام پایههاي آن، مستحب است «5» . است
مگر آنکه انسان علم و یا- به تصریح برخی- ظنّ غالب به عدم رضایت وي داشته «7» ، از خانۀ دوست بدون اذن وي بیاشکال است
از «10» . دوست بودن با کسی، مانع شهادت له یا علیه او نیست «9» . نماز گزاردن در خانۀ دوست نیز همین حکم را دارد «8» . باشد
دوستی به معناي دوم در بابهاي صدقات و نکاح سخن گفتهاند.دوست داشتن اهل بیت علیهم السّلام، واجب، بلکه از ارکان ایمان
و بیزاري جستن از «12» تولّی).اظهار محبت و دوستی نسبت به دشمنان خدا، حرام، بلکه منافی با ایمان به خدا است ()) «11» است
ایشان واجب است (() تبرّي).دوست داشتن اعضاي خانواده (همسر و فرزندان) و اظهار محبت شوهر به
6) وسائل الشیعۀ ) .500 / 5) توضیح المسائل مراجع 1 ) . 32 و 34 ،30 -28 (4) 26 -25 (3) .18 (2) .18 -16 / 1) وسائل الشیعۀ 12 )
11 ) مجمع الفائدة ) .80 / 10 ) جواهر الکلام 41 ) .377 / ی 2 􀀀 9) العروة الوثق ) .407 -406 / 8) جواهر الکلام 36 ) . 7) نور/ 61 ) .54 /12
.41 / 12 ) جواهر الکلام 30 ) .527 /7
ص: 666
چنان که از آداب معاشرت، اظهار محبت نسبت به «13» . همسرش و نیز مطلع ساختن وي از محبّت خود نسبت به او مستحب است
در روایات متعددي «15» . همچنین مستحب است کسسی که مؤمنی را دوست دارد، او را از محبت خود مطلع سازد «14» . مردم است
مستحب است صدقه و انفاقهاي مستحب، «16» . از محبت به دنیا نکوهش شده و در برخی روایات، ریشۀ هر گناه دانسته شده است
«18» . قرآن کریم بر این مطلب تأکید دارد «17» . از مالی باشد که انسان آن را دوست دارد، نه از مال پست و کم ارزش
دوشنبه؛ ج 3، ص: 666
() ایّام هفته
دوشیدن؛ ج 3، ص: 666
دوشیدن: برآوردن شیر از پستان.از آن در باب تجارت و نکاح سخن گفتهاند.تصریه، یعنی ندوشیدن حیوان جهت پر شیر نشان
دادن آن براي فروش، حرام و موجب ثبوت خیار (() خیار) است. تصریه با دوشیدن حیوان در سه روز و کمتر بودن آن از مقدار
شیر موجود در پستان حیوان هنگام معامله ثابت میشود 1 (() تصریه).دوشیدن همۀ شیر حیوان در صورتی جایز است که بچۀ آن از
علوفه در حدّ کفایت تغذیه کند؛ لیکن اگر به علت کمی علف، دوشیدن شیر موجب زیان دیدن حیوان گردد حرام است، چنان که
ندوشیدن در فرض زیان نداشتن- به جهت تضییع مال- مکروه یا حرام است. البته در این صورت همۀ شیر دوشیده نمیشود، بلکه
مقداري در پستان حیوان باقی میماند. 2
دوشیزگی؛ ج 3، ص: 666
() بکارت
دوشیزه؛ ج 3، ص: 666
() باکره
52 ؛ مهذّب الاحکام -51 / 14 ) وسائل الشیعۀ 12 ) *23 -21 / 6؛ وسائل الشیعۀ 20 / 481 ؛ مهذّب الاحکام 24 / ی 5 􀀀 13 ) العروة الوثق )
صفحه 425 از 457
1 جواهر الکلام (19) . 18 ) آل عمران/ 92 ) .255 / 17 ) الدروس الشرعیۀ 1 ) .9 -8 /16 (16) .54 / 15 ) وسائل الشیعۀ 12 ) .305 /15
.397 -396 /31 2 (20) .267 -262 /23
ص: 667
دوغ؛ ج 3، ص: 667
دوغ: از فرآوردههاي لبنی.عنوان یاد شده به مناسبت در باب تجارت به کار رفته است.بنابر مشهور، هر فرعی با اصل خود و نیز فروع
یک اصل نسبت به یکدیگر، یک جنس به شمار میروند، مانند شیر و دوغ و دوغ و کشک. از این رو، در مقام داد و ستد، زیاد
«1» . گرفتن یکی در برابر دیگري- مانند فروختن یک کیلو شیر در مقابل دو کیلو دوغ ربا محسوب میشود و حرام است
دوقلو؛ ج 3، ص: 667
دوقلو: دو بچۀ تولد یافته از یک زایمان.به دو فرزندي که با فاصلۀ کوتاهی از یکدیگر (کمتر از شش ماه) از یک مادر به دنیا
میآیند دوقلو اطلاق میشود. در صورتی که فاصله بیش از شش ماه باشد، دومی محصول آبستنی جدید و محکوم به احکامی
مستقل خواهد بود. 1 از این عنوان در بابهاي طهارت، طلاق، لعان و ارث سخن گفتهاند.طهارت: ملاك بزرگتر بودن دو قلوي
پسر در احکامی همچون قضاي نماز و روزة فوت شدة میّت- که بر عهدة پسر بزرگتر است- و ارث بري حبوه (() حبوه)- که
اختصاص به وي دارد- بنابر قول برخی، زمان تولد است نه انعقاد نطفه. 2برخی، ملاك را تقدّم در انعقاد نطفه دانسته و حکم به
بزرگتر بودن دومی کردهاند 3 (() فرزند ارشد).حکم نفاس زن (() نفاس) براي هریک از دو قلوها، مستقل از دیگري است. بنابر
این، چنانچه بین تولد آنان ده روز فاصله شود و خون استمرار داشته باشد، مدّت نفاس بیست روز (براي هرکدام ده روز) خواهد
بود؛ امّا اگر فاصله کمتر باشد، دو نفاس از نظر زمانی در بعضی روزها باهم تداخل پیدا میکند. 4طلاق: زن باردار به دو قلو چنانچه
طلاق بگیرد، تا زمانی که دومی به دنیا نیامده نمیتواند با کسی ازدواج کند؛ لیکن در اینکه عدّة او با تولّد نخستین فرزند پایان
مییابد یا با تولد دومی، اختلاف است. 5
؛109 -108 / ی 3 􀀀 2 العروة الوثق (3) .260 / 1 مسالک الافهام 9 (2) .135 -134 / 350 ؛ فقه الصادق 18 / 1) جواهر الکلام 23 )
348 ؛ جواهر / 4 جامع المقاصد 1 (5) .480 / 3 رسائل آل طوق 3 (4) .358 / 154 ؛ مستند العروة (الصلاة) 5 / مستمسک العروة 7
.260 -259 / 451 ؛ جواهر الکلام 32 -450 / 5 الحدائق الناضرة 25 (6) .391 / الکلام 3
ص: 668
لعان: به تصریح برخی، اگر پدر، یکی از دو قلوها را به فرزندي بپذیرد، دیگري نیز ملحق به او میشود و او نمیتواند، دیگري را با
لعان (() لعان) از خود نفی کند. همچنین بنابر قول برخی، اگر دومی را بپذیرد و اوّلی را نفی کند، دومی نیز به او ملحق میشود و از
عتق: کسی که نذر کرده نخستین مولود کنیزش «6» . وي ارث میبرد؛ لیکن پدر- به جهت انکار فرزندي وي- از او ارث نمیبرد
آزاد باشد، اگر کنیز، دو قلو بزاید و هر دو یکباره به دنیا بیایند، هر دو آزاد خواهند بود و در صورتی که یکی پس از دیگري به دنیا
ارث: کسی که با لعان، فرزند در رحم همسرش را انکار کند و سپس «7» . بیاید، در آزادي هر دو یا اوّلی به تنهایی، اختلاف است
زن، دو قلو بزاید، دو قلوها بر اساس نسب مادري، از یکدیگر ارث میبرند. در نتیجه اگر یکی قبل از دیگري بمیرد، آن دیگري
ذو الرأسین) ()) «8» . یک ششم از ترکۀ مرده را ارث میبرد
دولاب؛ ج 3، ص: 668
صفحه 426 از 457
دولاب: چرخ چاه.دولاب چرخی است که جهت آبیاري کردن با آن از چاه آب میکشند. از آن به مناسبت در بابهاي طهارت،
زکات، مساقات، مزارعه، اجاره، شفعه و ارث سخن گفتهاند.طهارت: دولاب و مانند آن از اشیایی که به زمین متّصلاند اگر با ادرار
یا مایع نجس دیگر، نجس شوند، بنابر قول گروهی با آفتاب (() خورشید) پاك میگردند. 1زکات: زکات غلّات (گندم، جو، خرما
()) و کشمش) در صورتی که با دولاب و مانند آن از ابزارهاي دستی یا ماشینی آبیاري (() آبیاري) گردد، یک بیستم است 2
زکات).مساقات و مزارعه: اگر عقد مساقات (() مساقات) یا مزارعه (() مزارعه) از
.236 /15 2 (10) .262 / 1 جواهر الکلام 6 (9) .273 /39 (8) .365 / 127 ؛ کشف اللثام 8 (7) .84 / 6) جواهر الکلام 34 )
ص: 669
جهت ابزار کار مطلق باشد، تهّیه مثل دولاب بر عهدة مالک زمین و باغ است.برخی گفتهاند: ملاك در صورت اطلاق، عرف محل
اجاره: از شرایط صحّت اجارة حیوان «3» . است؛ بنابر این، اگر عرف تهیۀ دولاب را بر عهدة مالک بداند، وي باید آن را فراهم کند
براي چرخاندن دولاب، دیدن دولاب یا توصیف آن و نیز معلوم بودن عمق چاه و تعیین مقدار منفعت (استفاده از حیوان) از حیث
شفعه: در تعلّق حقّ شفعه به مثل دولاب از منقولات، اختلاف است. عدم «4» . زمان، مانند یک روز یا پر کردن برکهاي معیّن است
تعلق به مشهور نسبت داده شده است.بنابر این قول، چنانچه دولاب با زمین فروخته شود، بنابر نظر برخی، حقّ شفعه به آن تعلّق
شفعه).ارث: بنابر مشهور، زوجه از زمین ارث نمیبرد؛ لیکن از قیمت (و نه عین) مصالح و آلات به کار رفته در ()) «5» میگیرد
ساختمان، مانند آجر و آهن ارث میبرد. آیا دولاب، آسیاب و مانند آنها، از آلات بنا به شمار میروند تا زوجه از قیمت آنها ارث
«6» . ببرد؟دو احتمال مطرح است. برخی، بر آلت بنا بودن مثل دولاب تصریح کردهاند
دویرة الأهل؛ ج 3، ص: 669
دُوَیْرَةُ الاهل: از میقاتهاي ششگانه.دویرة الأهل یعنی منزل، و مراد منزل کسانی است که بین مکّه و سایر میقاتها قرار دارد؛ در
نتیجه از میقاتها به مکّه نزدیکتر است. از آن در باب حج سخن گفتهاند.کسانی که منزلشان به مکّه نزدیکتر از میقات است،
میتوانند براي حج (افراد یا قران) و عمره از منزل خود محرم شوند؛ هرچند محرم شدن از میقات براي آنها افضل است. 1 حکم یاد
شده- بنابر مشهور- براي ساکنان مکّه نیز ثابت و احرام آنان از منزلشان صحیح است. 2 البته کسی که
5) تلخیص المرام/ 177 ؛ جامع ) .285 / 4) جواهر الکلام 27 ) . 122 و 173 -121 / 47 و 67 ؛ مستمسک العروة 13 -46 /27 (3)
/ 398 ؛ منهاج الصالحین (خویی) 2 / 218 ؛ تحریر الوسیلۀ 2 -210 / 6) جواهر الکلام 39 ) .256 / 345 ؛ جواهر الکلام 37 / المقاصد 6
.449 / 2 الحدائق الناضرة 14 (8) .115 - 50 و 113 -49 / 447 ؛ جواهر الکلام 18 / 1 الحدائق الناضرة 14 (7) .373
ص: 670
براي حج ناگزیر از عبور از میقات است، بدون احرام نمیتواند از میقات بگذرد؛ هرچند منزلش به مکّه نزدیکتر از میقات باشد.
برخی، «4» . مراد از نزدیکی، نزدیکتر بودن به مکّه است. از برخی، اعتبار نزدیکتر بودن به عرفات (() عرفات) نقل شده است «3»
نزدیکتر بودن منزل از جهت مکّه را ملازم با نزدیکتر بودن به عرفات دانسته و گفتهاند: در عمل تفاوتی میان دو عبارت نیست،
میقات) ()) «5» . هرچند به لحاظ مفهومی متفاوتند
دهان؛ ج 3، ص: 670
دهان: از اعضاي بدن.به اوّلین قسمت دستگاه گوارش؛ شامل لبها، زبان، دندانها و غدد بزاقی دهان گویند.از احکام آن در بابهاي
طهارت، صلات، صوم، حج و تجارت سخن رفته است.طهارت: بنابر قول به نجس شدنِ درون اعضا (بواطن) نظیر دهان، اگر دهان
صفحه 427 از 457
بر اثر ملاقات با نجس یا متنجس نجس شود، با زوال عین نجاست به سبب بلعیدن آن، پاك میگردد. البته فروبردن نجس در
صورتی که در آب دهان مستهلک نشود حرام است 1 (() استهلاك).قرار دادن نگین عقیق، که بر آن، شهادت به توحید، نبوّت و
امامت نوشته شده، در دهان میّت 2 و بستن دهان او پس از مرگش 3 و نیز نزدیک کردن تلقین کننده دهان خود را به گوشهاي
میّت هنگام تلقین 4 (() تلقین)، مستحب است (() تجهیز).صلات: کسی که به سبب خوردن سیر و پیاز و مانند آن، دهانش بو
میدهد، در حدّي که بوي بد آن دیگران را میآزارد، مکروه است به مسجد برود. 5 بنابر مشهور، بستن دهان با دهان بند در نماز،
در صورتی که مانع خواندن قرائت نگردد براي مرد مکروه است. 6صوم: فروبردن اخلاط بینی اگر وارد فضاي دهان نشود روزه را
باطل نمیکند.در بطلان روزه با فروبردن اخلاط بینی
1 العروة (6) .270 / 5) مستمسک العروة 11 ) .114 / 451 ؛ جواهر الکلام 18 / 4) الحدائق الناضرة 14 ) .115 / 3) جواهر الکلام 18 )
/ ی 2 􀀀 4 العروة الوثق (9) .23 / 3 جواهر الکلام 4 (8) .124 / ی 2 􀀀 2 العروة الوثق (7) .252 -250 / 276 ؛ التنقیح (الطهارة) 3 / ی 1 􀀀 الوثق
.255 -253 / 6 جواهر الکلام 8 (11) . 508 م 915 / 125 ؛ توضیح المسائل مراجع 1 / 5 جواهر الکلام 14 (10) .120
ص: 671
آب بینی).خون آلود کردن دهان به سبب کشیدن دندان و مانند آن براي روزه ()) «7» پس از ورود به فضاي دهان اختلاف است
حج: خوشبو کردن دهان با جویدن اذخر (() اذخر) هنگام دخول حرم مکّه (() حرم) و مسجد الحرام مستحب «8» . دار مکروه است
تجارت: بنابه تصریح برخی، بوي بد دهان برده، که ناشی از بیماري باشد (() بَخَر)، عیب به شمار میرود و موجب ثبوت «9» . است
بو). (() آب دهان) ()) «10» خیار براي خریدار است و او میتواند معامله را فسخ کند یا امضا نموده و ارش (() ارش) بگیرد
دهر؛ سوره؛ ج 3، ص: 671
() انسان؛ سوره
دهري؛ ج 3، ص: 671
دهري: طبیعی مذهب، مادّي گرا.دهري، منسوب به دهر (روزگار) به کسی گفته میشود که میپندارد عالم، قدیم و پیوسته بر یک
حالت بوده و پدید آورنده و مدبّري ندارد و حیات، محدود به حیات دنیایی است و پس از مرگ، برانگیختگی و حیاتی وجود
میگویند و از اقسام کافران هستند (() « دهریّه » ندارد؛ 1 چنان که در قرآن کریم بدان اشاره شده است. 2 به پیروان این مسلک
کفر).
دهلیز؛ ج 3، ص: 671
() دالان
دیات؛ ج 3، ص: 671
دیات: اموال ثابت بر ذمّۀ انسان به سبب جنایت بر انسان آزاد.دیات جمع دیه، عبارت است از اموالی معیّن در شرع که به سبب
آسیب زدن به انسانی آزاد- اعم از جان، اعضا و منافع او- بر ذمّۀ جانی ثابت میشود. به خسارت پرداختی که مقدار آن در شرع
تعیین نشده،
236 /23 (10) .281 / 9) جواهر الکلام 19 ) . 925 م 1657 / 588 ؛ توضیح المسائل مراجع 1 / ی 3 􀀀 8) العروة الوثق ) .300 -297 /16 (7)
صفحه 428 از 457
. 2 جاثیه/ 24 (12) .246 / 37 ؛ مصباح الفقاهۀ 1 / 1 بحار الانوار 93 (11) . و 260
ص: 672
فقها در فقه بابی «1» . ارش و حکومت (() ارش) گویند. واژة دیه، گاه به معناي عام، که ارش را نیز در بر میگیرد، به کار میرود
مستقل به همین نام منعقد کرده و به تفصیل دربارة مسائل و احکام آن سخن گفتهاند.جنایت وارد بر شخص یا به کشتن او است و یا
به از بین بردن عضوي از اعضا یا منفعتی از منافع وي. هریک یا از روي عمد است و جانی به قصد ارتکاب جنایت دست به آن
میزند، یا شبه عمد، که جانی قصد ارتکاب فعل منجرّ به آسیب دیدن طرف را دارد، لیکن مقصود وي از اقدام خود ارتکاب
جنایت نیست، مانند کسی که به قصد ادب کردن، دیگري را بزند و به طور اتفاق، بر اثر آن، ادب شونده بمیرد، و یا خطاي محض
است که جانی نه قصد جنایت دارد و نه قصد فعلی که منجرّ به آن گردد، مانند کسی که به طرف حیوانی تیراندازي میکند، لیکن
اتفاقاً به انسانی اصابت نموده و منجرّ به مرگ وي میگردد، بدون آنکه تیرانداز قصد پرتاب تیر به سوي مقتول و کشتن او را داشته
دیه در جنایت عمدي- در صورت عدم امکان قصاص یا توافق بر سر پرداخت دیه- و نیز در جنایت شبه عمد بر عهدة «2» . باشد
عاقله).اسباب ضمان: 1. مباشرت در جنایت: مباشر به کسی گفته میشود که ()) «3» جانی و در خطاي محض بر عهدة عاقلۀ او است
جنایت مستقیم به او منتسب میگردد؛ هرچند به واسطۀ آلتی همچون تفنگ، بدون آنکه وي قصد ارتکاب جنایت را داشته باشد
(چه آنکه صورت قصد ارتکاب، مورد ثبوت قصاص است) مانند کسی که هدفی را به گمان حیوان بودن آن نشانه رفته و به سمت
آن تیراندازي میکند؛ در حالی که آن هدف انسان است، یا کسی که به قصد ادب کردن، کودکی را میزند و کودك اتفاقاً بر اثر
آن میمیرد.پزشکی که به سبب مباشرت در مداواي بیمار، جان یا عضو و یا منفعتی از منافع او را تلف کرده، در برابر آن ضامن و
متعهد به پرداخت دیه است، مگر آنکه قبل از معالجه از ضمان تبرّي جوید و بیمار او را
. 20 و 25 ،14 -13 (3) .4 -3 (2) .2 / 1) جواهر الکلام 43 )
ص: 673
ابرا کند، که در این صورت بنابر قول مشهور- بلکه ادعاي اجماع شده- ضامن نخواهد بود. برخی، در صورت حاذق بودن پزشک
و کوتاهی نکردن وي در معالجه و اذن دادن بیمارِ بالغ و عاقل به مداواي او، پزشک را ضامن ندانستهاند، هرچند قبل از درمان از
چنانچه کسی ناگهانی بر سر بیمار، کودك، دیوانه یا غافلِ بالغ فریاد زند و بر اثر آن، طرف بمیرد، «4» . ضمان تبرّي نجسته باشد
2. تسبیب در جنایت: و «5» . فریاد زننده ضامن دیه است؛ لیکن در اینکه دیه بر عهدة فریاد زننده است یا عاقلۀ وي، اختلاف است
آن عبارت است از وارد کردن جنایت بر دیگري به طور غیر مستقیم، با فراهم کردن مقدمات آن، به گونهاي که اگر آن مقدمات
نمیبود تلف رخ نمیداد، هرچند علّت مستقیم تلف چیزي دیگر است، مانند کندن چاه در مسیر آمد و شد مردم که فردي بر اثر
تسبیب). 3. اجتماع اسباب ()) «6» لغزیدن در آن بیفتد و بمیرد یا عضوي از او تلف شود. در این صورت، کَنندة چاه ضامن است
ضمان: چنانچه دو سبب با هم اجتماع کنند، مانند کندن چاه در محلّ غیر مجاز از سوي فردي و گذاشتن سنگ در نزدیکی آن
توسط فردي دیگر و برخورد کردن فرد سوم با سنگ و افتادن در چاه و مردن، بنابر اشهر، آن که ایجاد کنندة سبب مقدم در تأثیر
اگر مباشر و سبب با هم اجتماع کنند، در صورتی که هر دو «7» . میباشد، ضامن است، که در مثال، گذارندة سنگ خواهد بود
مساوي باشند یا مباشر قوي باشد، مباشر ضامن است، مانند اینکه کسی چاهی بکند و کسی دیگر، شخص سومی را در آن بیفکند،
که در این صورت، شخص دوم ضامن است.اگر مباشر ضعیف و مسبِّب قوي باشد، بنابر قول مشهور مسبّب ضامن است، مانند اینکه
کسی در محلّ غیر مجاز چاهی بکند و سرش را بپوشاند و شخص دوم ندانسته فردي دیگر را هُل دهد و بر اثر آن، وي در چاه بیفتد
اندازهها و انواع دیه: الف. دیۀ جان: در شریعت براي ارتکاب قتل شش نوع دیه مقرّر شده است: «8» . و بمیرد
8) مسالک الافهام ) .320 -319 / 382 ؛ مفتاح الکرامۀ (ق) 10 -381 / 7) مسالک الافهام 15 ) .46 /37 (6) .59 -57 (5) .51 -44 (4)
صفحه 429 از 457
.145 / 380 ؛ جواهر الکلام 43 /15
ص: 674
صد شتر؛ دویست گاو؛ دویست حُلّه که هر حلّه دو لباس از برد یمنی است؛ هزار دینار، هزار گوسفند و ده هزار درهم.جانی- در
صورت ثبوت دیه و مطالبۀ اولیاي مقتول- مختار است یکی از شش نوعِ یاد شده را به عنوان دیه بپردازد و اولیاي مقتول حق ندارند
مگر آنکه در موارد ثبوت قصاص، بر پرداخت دیه تراضی کنند، که در این «9» ، او را بر پرداخت یکی معیّن از آنها مجبور کنند
چنانچه قتل در یکی از ماههاي حرام (رجب، «10» . صورت، اختیار یکی از شش چیز منوط به توافق بزهکار و اولیاي دَم خواهد بود
تغلیظ).دیۀ کامل، مختصّ به مرد مسلمانِ آزاد ()) «11» ذیقعده، ذیحجه و محرّم) رخ دهد، به مقدار یک سوم بر دیه افزوده میشود
کشتن کافر دیه ندارد، مگر اهل ذمّه (() اهل ذمّه) که دیۀ مرد ذمّی هشتصد و زن «12» . است و دیۀ زن مسلمانِ آزاد نصف آن است
دیۀ برده، قیمت او است، مگر آنکه قیمت وي از دیۀ انسان آزاد بیشتر باشد که در این صورت دیۀ «13» . ذمّی چهارصد درهم است
ب. دیۀ اعضا: اعضایی که در بدن انسان یگانهاند، مانند زبان دیۀ کامل دارند، و اعضایی که جفتاند، «14» . او دیۀ انسان آزاد است
مانند چشم، هر دو با هم یک دیۀ کامل و هرکدام به تنهایی نصف دیه دارند، مگر لب پایین و بیضۀ سمت چپ که برخی، دیۀ
هریک از آن دو را دو سوم دیۀ کامل دانستهاند.برخی گفتهاند: دیۀ آنچه در بدن چهارتایی است، مانند پلکها، دیۀ کامل و دیۀ
هریک به تنهایی یک چهارم دیۀ کامل است. آنچه در بدن ده تایی است، مانند انگشتان در قطع همه، دیۀ کامل و به قول مشهور در
در شریعت براي بعضی اعضا دیهاي تعیین نشده و به جاي دیه، ارش (حکومت) ثابت است. «15» . هر یک، یک دهم دیه ثابت است
در ارش، برده براي آزاد اصل قرار داده میشود؛ بدین معنا که براي تعیین ارش جنایت بر انسان آزاد، وي برده فرض میشود؛ چنان
بردگی). ()) «16» که در مواردي که براي عضو در شرع دیه معیّن شده است، انسان آزاد براي برده اصل قرار داده میشود
(13) .32 (12) .26 / 11 ) جواهر الکلام 43 ) .198 / 149 ؛ ارشاد الأذهان 2 / 10 ) مفتاح الکرامۀ 21 ) .17 -4 / 9) جواهر الکلام 43 )
.126 / 16 ) جواهر الکلام 42 ) .192 -191 / 324 ؛ مفتاح الکرامۀ 21 -323 / 15 ) کشف اللثام 11 ) .42 (14) .41 -38
ص: 675
اعضاي داراي دیۀ معیّن بنابر قول مشهور عبارتند از: مو (() مو)، چشم (() چشم)، پلک (() پلک)، بینی (() بینی)، گوش (()
گوش)، لب (() لب)، زبان (() زبان)، دندان (() دندان)، گردن (() گردن)، فکّ (() فکّ)، دست (() دست)، پا (() پا)، انگشت (()
انگشت)، کمر (() پشت)، نخاع (() نخاع)، پستان (() پستان)، آلت تناسلی مرد (() آلت تناسلی)، بیضه (() بیضه)، شُفران (()
شفران) و کپل (() کپل).ج. دیۀ شکستن استخوان: دیۀ شکستن استخوانِ عضوِ داراي دیۀ معیّن بنابر مشهور یک پنجم دیۀ آن عضو
و دیۀ سوراخ شدن آن یک چهارم دیۀ شکستن و دیۀ کوبیده شدن استخوان هر عضو، یک سوم دیۀ آن عضو و دیۀ از جا در آمدن
استخوان).د. دیۀ منافع: منافعی که با از دست دادن ()) «17» استخوان عضو، در صورت از کار افتادن، دو سوم دیۀ آن عضو است
شنوایی)؛ بینایی هر دو ()) «19» عقل)؛ شنوایی هر دو گوش ()) «18» آنها به سبب جنایت، دیۀ کامل ثابت میشود عبارتند از: عقل
بویایی)؛ بنابر نظر مشهور، سلسل البول که با عروض آن، شخص توان ()) «21» بینایی)؛ بویایی هر دو مجراي بینی ()) «20» چشم
چشایی)؛ توان انزال در آمیزش ()) «23» مسلوس)؛ چشایی بنابر نظر برخی ()) «22» نگهدارندگی ادرار خود را از دست میدهد
گردن)؛ شکستن بعصوص و خارج ()) «26» تکلّم)؛ انحراف پیدا کردن گردن از حالت طبیعی ()) «25» انزال)؛ قدرت نطق ()) «24»
افضاء)؛ بنابر ()) «29» صوت)؛ افضا ()) «28» بعصوص)؛ صدا ()) «27» شدن مدفوع بدون اختیار به سبب آن بنابر قول مشهور
مثانه) و جمع شدن دو لب ()) «30» مشهور، آسیب دیدگی مثانۀ دختر به سبب ازالۀ بکارت که منجرّ به خروج بی اختیار ادرار گردد
دیۀ شل شدن عضوي از اعضا، دو سوم دیۀ آن عضو است، مگر در آلت تناسلی مرد که در شل شدن آن نیز «31» . بنابر قول برخی
«32» . دیۀ کامل ثابت است
صفحه 430 از 457
(24) .311 (23) .317 -314 (22) .311 -309 (21) .309 -301 (20) .301 -297 (19) .296 -291 (18) .287 -282 /43 (17)
(28) .252 / 281 ؛ الروضۀ البهیۀ 10 (27) .243 / 26 ) جواهر الکلام 43 ) .362 - 286 و 361 / 25 ) مبانی تکملۀ المنهاج 2 ) .313 -312
.376 -375 / 32 ) مبانی تکملۀ المنهاج 2 ) .207 (31) .290 (30) .275 (29) .316 / جواهر الکلام 43
ص: 676
دیاثت؛ ج 3، ص: 676
دیاثت: بی غیرت بودن.به مرد بی غیرت، دیّوث گویند.برخی، دیوّث را به کسی که مردان بیگانه را بر همسرش وارد میکند
از احکام آن در باب شهادات و حدود سخن رفته است.دیاثت از گناهان کبیره (() گناه کبیره) است و شهادت «1» . تعریف کردهاند
نسبت دیاثت دادن به دیگري- مثل «3» . در روایتی آمده است که دیوث بوي بهشت را استشمام نمیکند «2» . دیوث پذیرفته نیست
آنکه او را دیوث خطاب کند- در صورتی که مفاد آن از منظر عرف، قذف (() قذف) باشد، موجب ثبوت حدّ قذف و در غیر این
«4» . صورت، موجب ثبوت تعزیر (() تعزیر) است
دیدن؛ ج 3، ص: 676
دیدن [رؤیت؛ مشاهده]: دریافتن چیزي با چشم.حقیقت دیدن (رؤیت) ادراك مرئی (شیء دیده شده) با چشم است؛ بدین جهت با
نگاه کردن (نظر)- که حقیقت آن، دوختن چشم به طرف مرئی است، اعم از آنکه آن را ببیند یا نبیند- تفاوت دارد. 1 از احکام آن
در بابهاي طهارت، صلات، صوم، حج، تجارت، نکاح و شهادات سخن گفتهاند.طهارت: مستحب است کسی که جنازهاي را میبیند
دعاهاي دیگري نیز .« للّ الذي لَمْ یَجعَلنی مِنَ السَّوادِ الُمختَرَم؛ ستایش خداي را که مرا از هلاکت شوندگان قرار نداد
􀀀
الحَمدُ هِ » بگوید
وارد شده است. 2
1 (5) .432 / 409 ؛ مسالک الافهام 14 / 4) جواهر الکلام 41 ) .327 / 3) وسائل الشیعۀ 20 ) .129 /3 (2) .172 / 1) الروضۀ البهیۀ 9 )
.80 / 157 ؛ الحدائق الناضرة 4 / 2 وسائل الشیعۀ 3 (6) .103 / 544 ؛ مجمع البیان 3 - فروق اللغویۀ/ 543
ص: 677
غسل براي کسی که قصد مشاهدة دار آویخته را دارد مستحب است. بسیاري، استحباب را مقیّد به موردي کردهاند که از زمان به
صلات: از شرایط صحّت «3» . دار آویختن یا مرگ دار آویخته سه روز گذشته باشد. از برخی قدما وجوب این غسل نقل شده است
نماز جماعت عدم وجود حائلِ مانع رؤیت امام و مأموم، و نیز مأموم و مأمومی دیگر- که واسطۀ اتصال به امام میباشد- است.با
وجود حائل، نماز فرد پشت حائل باطل است، مگر نسبت به مأموم زن که وجود حائل بین او و امام یا دیگر مأمومان بی اشکال
حدّ ترخص با فاصله گرفتن از شهر به اندازهاي که دیوارهاي آن دیده نشود و اذان آن شنیده نشود، تحقق مییابد. در «4» . است
حدّ ترخص).صوم: اوّل ماه رمضان و شوال با دیدن هلال ماه براي بیننده ()) «5» تحقق آن به صرف ندیدن دیوار شهر اختلاف است
هلال).حج: محرم به احرام عمرة تمتّع (() عمرة تمتّع) با مشاهدة ()) «6» ثابت میشود؛ هرچند کسی جز او ماه را ندیده باشد
خانههاي مکه واجب است تلبیه (() تلبیه) را قطع کند.چنان که بنابر قول برخی، قطع تلبیه در احرام عمرة مفرده (() عمرة مفرده)
تجارت: معاملۀ کالایی همچون لباس و حیوان که غرر آن با رؤیت برطرف میشود، با «7» . هنگام مشاهدة کعبه واجب است
مشاهده- بدون ذکر اوصاف- صحیح است؛ هرچند هنگام معامله کالا وجود نداشته باشد، مگر آنکه فاصلۀ زمانی بین معامله و
مشاهده به حدّي باشد که کالا به طور عادت در آن مدت تغییر میکند، که در این صورت، معامله بدون مشاهدة مجدد یا ذکر
اوصاف باطل است؛ لیکن چنانچه احتمال تغییر بدهد معامله صحیح است و در صورت تغییر، حق خیار فسخ براي خریدار ثابت
صفحه 431 از 457
در کالایی که بر مبناي توصیف- و نه مشاهده- معامله شده و سپس هنگام تحویل و رؤیت، خلاف وصف از کار «8» . خواهد بود
خیار رؤیت). ()) «9» در آمده، براي زیان دیده حق خیار رؤیت ثابت است
؛ 98 و 100 -95 / 4) الحدائق الناضرة 11 ) .359 / 71 ؛ توضیح المسائل مراجع 1 -68 / 197 ؛ جواهر الکلام 5 / 3) الحدائق الناضرة 4 )
8) جواهر ) .326 -322 / 7) مستند الشیعۀ 11 ) .352 /16 (6) .294 -285 / 5) جواهر الکلام 14 ) . 154 و 165 / جواهر الکلام 13
.93 -92 /23 (9) .430 -429 / الکلام 22
ص: 678
نکاح: کسی که چند دختر دارد، چنانچه یکی از آنان را بدون ذکر نام و تنها با قصد، به ازدواج کسی درآورد، در صورت اختلاف
بین او و زوج در تعیین مقصود بنابر دیدگاه برخی، قول زوج مقدم است به شرط آنکه همۀ دختران را دیده باشد و اگر همه را
شهادات: مستند شهادت با توجه به مورد آن، میتواند دیدن یا شنیدن و یا هر دو باشد. در جایی «10» . ندیده باشد، عقد باطل است
که مورد شهادت فعلی از افعال باشد، مانند غصب، قتل، زنا، رضاع و ولادت، دیدن لازم است و بدون مشاهده نمیتوان شهادت داد
تحمّل شهادت). (() نگاه) ()) «11»
دیرکرد؛ ج 3، ص: 678
دیرکرد: تأخیر بازپرداخت بدهی از موعد آن.دیرکرد به معناي مطلق تأخیر یا تعویق در انجام دادن کاري است؛ لیکن مراد از آن در
فقه همان است که در شناسه آمده و از آن در مسائل مستحدثه سخن رفته است.مبلغی را که بانکها، مؤسّسات و یا اشخاص قرض
دهنده بابت دیرکردِ وام گیرنده در بازپرداخت بدهی یا اقساط وام خود میگیرند، ربا (() ربا) به شمار میرود و حرام است؛ هرچند
بدهکار به آن راضی باشد؛ مگر آنکه بدهکار در عقد لازم دیگري- جز عقد قرض- به طور مجانی، ملتزم به پرداخت مبلغی معیّن
بابت دیرکرد شده باشد که در این صورت دریافت آن بدون اشکال است. 1به تصریح برخی فقها اگر فروشنده در معاملۀ اقساطی
شرط کند که درصورت عدم پرداخت به موقع اقساط از سوي خریدار مبلغی به عنوان دیرکرد دریافت نماید، شرط باطل، لیکن
اصل معامله صحیح است. 2
.324 / 91 ؛ جامع المسائل (فاضل) 1 / 1 مجمع المسائل 2 (12) .128 / 11 ) جواهر الکلام 41 ) .181 -179 / 10 ) الحدائق الناضرة 23 )
.251 / 2 صراط النجاة 1 (13)
ص: 679
دیم؛ ج 3، ص: 679
دیم: زراعت آبیاري شده با باران.به زراعتی که با دلو، ماشین آلات و مانند آن آبیاري نشود و از آب طبیعی همچون باران مشروب
گردد، دیم گویند.زراعتی هم که با آب جاري بر روي زمین یا از طریق ریشه از آب مجاور خود سیراب میشود، حکم دیم را
دارد. از این عنوان در باب زکات سخن گفتهاند.مقدار زکات غلّات چهارگانه (گندم، جو، کشمش و خرما) در دیم و آنچه در
و زراعتی که از هر دو طریق آبیاري شده، در صورت غلبۀ یک «1» . حکم دیم است یک دهم و در غیر دیم (آبی) یک بیستم است
جهت، زکات تابع همان جهت و در صورت تساوي، در نصف زراعت یک دهم و در نصف دیگر یکبیستم زکات تعلّق میگیرد.
«2»
دین؛ ج 3، ص: 679
صفحه 432 از 457
دَین: مال کلّی ثابت بر ذمّۀ شخص براي دیگري. 1دین عبارت است از مالی کلّی که ذمّۀ فرد به آن مشغول است؛ خواه سبب آن
اختیاري باشد، مانند اشتغال ذمّۀ زوج به مهر به سبب عقد ازدواج یا اشتغال ذمّۀ قرض گیرنده به عوض قرض به سبب عقد قرض و
یا اشتغال ذمّۀ خریدار به ثمن در بیع نسیه و فروشنده به مثمن در بیع سلف (() بیع سلف)؛ و یا غیر اختیاري باشد، مانند اشتغال ذمّۀ
فرد به بدل چیزي که آن را تلف کرده است یا اشتغال ذمّۀ زوج به نفقۀ زوجه و مانند آن. 2برخی، دین را به آنچه که ذمّه بدان
مشغول است تعریف کردهاند؛ اعم از آنکه مال باشد یا حقوق، همچون حقوق الهی از قبیل نماز، روزه و حج که مکلّف انجام نداده
و ذمّهاش بدان مشغول است. 3 البته ثمرهاي بر این بحث مترتب نیست و موضوع سخن فقها در باب دین، دیون مالی است. 4تفاوت
دین با قرض در اعم بودن آن است؛ بدین معنا که قرض یکی از اسباب دین به شمار میرود؛ زیرا دین- همان گونه که گذشت-
هر مال کلّیاي است که بر ذمّۀ فرد ثابت باشد؛ لیکن قرض عبارت است از تملیک مال به دیگري در
2 تحریر (4) . 1 الجامع للشرائع/ 283 ؛ وسیلۀ النجاة/ 465 (3) .148 / 238 ؛ مستمسک العروة 9 (2) .236 / 1) جواهر الکلام 15 )
5؛ منهاج الصالحین (سید / 4 مهذّب الاحکام 21 (6) .299 / 3 جواهر الکلام 28 (5) .5 / 647 ؛ مهذّب الاحکام 21 / الوسیلۀ 1
.199 / محمدسعید حکیم) 2
ص: 680
« مدیون » و به بدهکار « دائن » برابر ضمانت پرداخت مثل یا قیمت آن توسط او، که سبب اشتغال ذمّۀ قرض گیرنده میشود. به طلبکار
دین، عنوان بابی مستقل در فقه است که فقها در این باب به تفصیل از «5» . اطلاق شده است « غریم » گویند و به هر دو « مدین » و
برخی نیز احکام آن را تحت عنوان قرض مطرح کرده و برخی هر دو را باهم عنوان یک باب قرار «6» . احکام آن سخن گفتهاند
اقسام: دین به حالّ و مؤجلّ تقسیم میشود. دین حالّ دینی است که یا مدّت ندارد و یا مدتش سر رسیده است و طلبکار «7» . دادهاند
حقّ مطالبۀ آن را دارد (() حالّ)، و دین مؤجّل عبارت است از دین مدت دار که پیش از سرآمدن مدت، طلبکار حق مطالبه ندارد
(() اجل).تعیین مدت در دین مؤجّل، گاه از سوي دو طرف عقد است و گاه از سوي شارع، مانند تعیین مدتی معیّن توسط شارع
دیات).احکاماداي دین: قصد و نیّت پرداخت دین- اعم از حالّ و مؤجّ ل- همچنین اداي دین حالّ و یا ()) «8» براي پرداخت دیه
و تأخیر در بازپرداخت، با تمکن از اداي آن حرام «9» مؤجّل، که موعد آن رسیده، در صورت مطالبۀ طلبکار بر مدیون واجب است
تعجیل در پرداخت دین با مصالحۀ بین طلبکار و بدهکار، بدین گونه که بدهکار، دین را قبل از رسیدن موعد به «10» . میباشد
طلبکار پرداخت نماید و طلبکار مقداري از طلب خود را به او ببخشد، یا مقداري از طلب را زودتر بگیرد و باقی مانده را در مهلت
طولانیتر دریافت کند، جایز است.افزودن مدت در دین مؤجل، یا مدت دار قرار دادن دین حالّ، در برابر پرداخت مبلغی افزون بر
دریافت دین حالّ یا مؤجّل که موعدش رسیده و بدهکار اقدام به پرداخت آن کرده، بر طلبکار واجب «11» . دین، ربا و حرام است
است و در صورت خود داري، با در خواست بدهکار، حاکم او را وادار به قبول و متمکن از گرفتن آن میکند، به گونهاي که از
نظر عرف تحت تصرف و سلطنت وي قرار گیرد. در این صورت، ذمّۀ مدیون بري میشود و پس از
/ 99 ؛ الروضۀ البهیۀ 4 / 6) قواعد الاحکام 2 ) .5 / 869 و 884 ؛ المختصر النافع/ 143 ؛ فقه الامام جعفر الصادق 4 / 5) شرائع الاسلام 4 )
؛18 -17 / 9) الروضۀ البهیۀ 4 ) .7 / 8) مهذّب الاحکام 21 ) .647 / 325 ؛ وسیلۀ النجاة/ 465 ؛ تحریر الوسیلۀ 1 / 7) شرائع الاسلام 2 ) .9
.122 -121 / 11 ) جواهر الکلام 23 ) .33 / 10 ) کتاب السرائر 2 ) .41 / جواهر الکلام 25
ص: 681
آن درصورت تلف، ضمانی بر عهدة وي نخواهد بود. و چنانچه مدیون نتواند مال را نزد خود نگه دارد، میتواند آن را به حاکم
در دین «12» . بدهد و ذمّهاش بري میگردد.چنان که در فرض عدم دسترسی به حاکم با کنار گذاشتن بدهی، ذمّهاش بري میشود
مؤجّ ل، طلبکار پیش از رسیدن موعد، حق مطالبه ندارد. در وجوب قبول آن در فرض پرداخت پیش از موعد از سوي بدهکار،
صفحه 433 از 457
راه بري شدن ذمّۀ بدهکار در فرض غایب بودن طلبکار و حالّ بودن دین و عدم امکان دسترسی به وي، «13» . اختلاف است
پرداخت بدهی به حاکم است و با نبود حاکم، دین بر ذمّۀ بدهکار میماند تا زمانی که آن را به طلبکار یا قائم مقام وي، همچون
و پیش از مرگ واجب است مقدار بدهی را مشخص و وصیّت کند که آن را به طلبکار بپردازند و با یأس از پیدا «14» ، ورثه بپردازد
پرداخت دین از «15» . شدن وي یا ورثهاش، مال حکم مجهول المالک را دارد و بنابر مشهور، از طرف صاحبش صدقه داده میشود
سوي غیر مدیون به صورت تبرّعی، جایز و موجب بري شدن ذمّۀ مدیون میشود؛ خواه وي زنده باشد یا مرده، اذن داده باشد یا
با مرگ مدیون، بدهی مدت دار وي حالّ میشود و پرداخت آن بر ورثه واجب است؛ لیکن در «16» . نداده، و حتی منع کرده باشد
بر مدیون واجب است هنگام حالّ شدن دین و مطالبۀ «17» . صورت مرگ دائن، بنابر مشهور، ورثۀ او باید تا سر موعد صبر کنند
طلبکار، همۀ تلاش خود را براي پرداخت دین به کارگیرد، هرچند با فروختن اجناس و اجاره دادن املاك و مانند آن، حتی با قیمت
البته فروش خانۀ مسکونی و لوازم ضروري آن، از قبیل فرش و ظروف، همچنین لباسهاي مورد نیاز و مرکب و خدمتکار «18» . کمتر
در صورتی که شأنش اقتضا کند و نیز هر چیزي دیگر که از نیازمندیها و ضروریات زندگی به شمار رود، از این حکم مستثنا است.
آیا کارکردن براي اداي دین بر مدیون قادر بر کسب واجب است؟ مسئله اختلافی «19»
16 ) مهذّب ) .47 -41 / 18 ؛ جواهر الکلام 25 / 15 ) الروضۀ البهیۀ 4 ) .12 (14) .10 -9 (13) .10 -8 / 12 ) مهذّب الاحکام 21 )
.25 -22 (19) .29 (18) .18 -17 (17) .16 -15 / الاحکام 21
ص: 682
«20» . است. برخی، کار و کسب متناسب با شئون فرد را، بویژه در فرضی که تکلّف آور نباشد، جهت اداي دین، واجب دانستهاند
اعسار مدیون: بنابر آنچه در قرآن کریم آمده، طلبکار موظف است به بدهکاري که دچار تنگدستی و اعسار شده و توانایی
پرداخت بدهی خویش را ندارد تا زمان بهبود وضعیت مالی، مهلت دهد و سخت گیري و مطالبۀ دین از او در حال اعسار حرام
«22» . اعسار).اگر بدهکار مدّعی اعسار و طلبکار منکر آن باشد، بدهکار تا زمان اثبات ادعاي خود زندانی میشود ()) «21» است
بدهکاري که دارایی او- جز مستثنیات دین- کفاف بدهیهایش را نمیکند مفلس به شمار میرود و با درخواست طلبکاران، از
()) «23» سوي حاکم شرع از تصرف در اموال خود منع، و اموالش پس از فروش، بین طلبکاران به نسبت طلب آنان تقسیم میشود
تفلیس).تقاصّ: خودداري از اداي دین با توانایی بر پرداخت آن حرام است و در صورت امتناع از ادا و عدم امکانِ اجبار بر آن،
تقاص).بیع دین: فروختن دین حالّ به ()) «24» طلبکار میتواند تقاص کند، یعنی به مقدار طلب خود از اموال بدهکار بردارد
«25» بدهکار و نیز به قول مشهور به غیر بدهکار جایز است؛ لیکن در صحّت فروش دین مؤجّل، قبل از سر رسید آن اختلاف است
(() اوراق تجاري).فروختن دین در ازاي دین جایز نیست؛ لیکن در اینکه مراد فروش کلّی در ذمّه در برابر کلّی در ذمّهاي است که
هر دو پیش از عقد به سببی دیگر بر ذمّه آمده باشند یا شامل بیع کلّیاي که به سبب عقد فعلی (بیع) بر ذمّه آمده نیز میشود،
اختلاف است. مشهور قول دوم است.بنابر قول اوّل، بیع دین به دین تنها در دو دینِ ثابت بر ذمّه قبل از عقد تحقق پذیر است. بر
بیع دین به دین).تقسیم دین مشترك: تقسیم ()) «26» خلاف قول دوم که در دو دین ثابت به سبب عقد فعلی نیز معنا پیدا میکند
دین مشترك بنابر قول مشهور صحیح نیست؛ بنابر این، چنانچه ذمّۀ چند نفر به بدهی
41 ؛ جواهر الکلام / 23 ) الروضۀ البهیۀ 4 ) .353 -352 / 40 ؛ جواهر الکلام 25 -39 / 22 ) الروضۀ البهیۀ 4 ) .29 (21) .24 -23 (20)
.346 -345 (26) .346 -344 /24 (25) .391 -388 / 24 ) جواهر الکلام 40 ) .282 -279 /25
ص: 683
مشترکی بین دو نفر مشغول باشد، مانند آنکه دو نفر مال مشترکی را به چند نفر قرض بدهند، تقسیم آن- به این گونه که آنچه بر
ذمّۀ بعضی است براي یکی و آنچه بر ذمّۀ بعض دیگر است براي دیگري باشد- صحیح نیست؛ بلکه مافی الذمّۀ اشخاص بر اشتراك
صفحه 434 از 457
زکات دین: به دین، تازمانی که به دست «27» . و اشاعه باقی میماند و هر دو نفر در آنچه که دریافت و یا تلف میشود سهیمند
طلبکار نرسد، زکات تعلّق نمیگیرد.در نتیجه پرداخت آن بر طلبکار واجب نیست؛ حتی بنابر مشهور اگر عاملِ تأخیر در ادا طلبکار
بدهکار بودن مانع تعلّق زکات به مال التجاره- که بنابر قول «28» ، باشد نه بدهکار. چنان که بر بدهکار نیز زکات دین واجب نیست
حتی اگر براي پرداخت بدهی خود، جز آن، مال دیگري نداشته باشد. «29» ؛ مشهور اخراج زکات آن مستحب است- نمیباشد
چنان که مدیون بودن مانع تعلّق زکات به دیگر اموال- که پرداخت زکات آن واجب است- نمیباشد؛ هرچند دین معادل آن اموال
مراد از بدهکار «31» . پرداخت زکات به مدیون: قرآن کریم بدهکاران (غارمین) را جزو مستحقان زکات شمرده است «30» . باشد
کسی است که بدون صرف مال در معصیت، بدهی به بار آورده و توان پرداخت آن را ندارد. بسیاري از فقها در استحقاق مدیون
براي زکات، فقر را شرط دانستهاند؛ لیکن در اینکه مراد از فقر نداشتن مخارج سال است یا عدم توانایی بر پرداخت دین، هرچند
برخی نیز «32» . مخارج سال را داشته باشد، اختلاف است. برخی، قول دوم را مراد قائلان به اشتراط فقر در غارمین دانستهاند
گفتهاند: ممکن است مراد اعتبار قدرت بر اداي دین، علاوه بر داشتن مخارج سال باشد؛ بنابر این، کسی که ناتوان از هر دو یا یکی
وثیقه بر دین: گرو گرفتن (رهن) بر دین ثابت، قبل «33» . از آن دو میباشد، فقیر است و کسی که توانایی هر دو را دارد غنی است
بنابر مشهور، از شرایط مالی که به عنوان وثیقه (رهن) «34» . و یا مقارن رهن صحیح است و بر دین ثابت پس از رهن، صحیح نیست
نزد کسی گذاشته
29 ) مستند ) .61 -57 / 28 ) جواهر الکلام 15 ) .22 -21 / 54 ؛ مهذّب الاحکام 21 / 19 ؛ جواهر الکلام 25 -18 / 27 ) الروضۀ البهیۀ 4 )
؛190 -189 / 222 ؛ الحدائق الناضرة 12 / 32 ) مدارك الاحکام 5 ) . 31 ) توبه/ 60 ) .291 -289 / 30 ) جواهر الکلام 15 ) .241 / الشیعۀ 9
.143 /25 (34) .357 -355 / 33 ) جواهر الکلام 15 ) .12 / ریاض المسائل 5
ص: 684
میشود، عین و مملوك بودن آن است؛ به گونهاي که امکان قبض آن وجود داشته باشد؛ بنابر این، رهن گذاشتن دین صحیح
رهن).انتقال دین: ضمان و حواله از راههاي انتقال دین از ذمّۀ مدیون به ذمّۀ دیگري است. مراد از ضمان، تعهدي ()) «35» نیست
خاص از سوي فردي جهت پرداخت دینی است که بر ذمّۀ دیگري میباشد. در این صورت، دین از ذمّۀ مدیون به ذمّۀ ضامن منتقل
میشود (() ضمان). و مراد از حواله، انتقال دین از ذمّهاي به ذمّهاي دیگر است که ذمّۀ فرد دوم به مثل آن دین مشغول است یا
صحیح نیست.دین «37» و نیز وقف دین «36» حتی- بنابر قول مشهور- مشغول نیست (() حواله).مضاربه و وقف دین: مضاربه با دین
میّت: بدهیهاي میّت پس از برداشتن هزینههاي تکفین و تجهیز از اصل ترکۀ او پرداخت میشود. در این میان زکات و خمسِ متعلق
اما اگر عین متعلق خمس از بین رفته و خمس به ذمّۀ میّت منتقل شده «38» ؛ به عین ترکه، قبل از سایر بدهیها پرداخت میگردد
در اینکه آن مقدار از ترکه که در برابر دین قرار میگیرد، به ورثه منتقل میشود، لیکن آنان «39» . باشد، همانند دیگر دیون است
حق تصرف در آن را ندارند یا آنکه در حکم مال میّت است و به ورثه منتقل نمیشود، اختلاف است. ثمرة این بحث در مواردي
اگر فردي که کشته شده، مدیون باشد و ورثۀ او بخواهند «40» . همچون نماء و رشد و افزایش ترکه پس از مرگ، نمود پیدا میکند
دیه بگیرند، دیۀ دریافتی بسان دیگر اموال میّت، در مرحلۀ نخست باید صرف بدهیها و وصایاي او گردد و چنانچه چیزي باقی بماند
به ورثه منتقل میشود. اما اگر ورثه بخواهند قصاص کنند، در اینکه بدون ضمانتِ پرداخت بدهیهاي وي، میتوانند قصاص کنند یا
اثبات دین: حقوقی مانند دین، با گواهی دو مرد عادل یا یک مرد و دو زن عادل و یا یک مرد عادل همراه «41» . نه، اختلاف است
«42» . با قسم ثابت میگردد
-206 / 39 ) مستند الشیعۀ 9 ) .122 / 45 ؛ تحریر الاحکام 1 / 38 ) کتاب السرائر 2 ) .16 -15 /28 (37) .362 /26 (36) .117 -116 (35)
.166 -165 /41 (42) .314 -313 /42 (41) .74 / 90 و 39 -84 / 40 ) جواهر الکلام 26 ) .48 / 207 ؛ جواهر الکلام 15
صفحه 435 از 457
ص: 685
دِین؛ ج 3، ص: 685
دین: مجموع دستورهاي خداوند متعال به بندگان.دین عبارت است از شریعت مقدّس؛ اعم از اصول و فروع که پیامبران الهی آن را
عنوان یاد شده در بابهاي جهاد، نکاح، ارث و قصاص به کار رفته «1» . از طریق وحی دریافت و به بندگان خدا ابلاغ کردهاند
است.جهاد: سکونت در سرزمین کفر در صورت عدم امکان عمل به تکالیف دینی، حرام است و با تمکّن از هجرت، هجرت از آن
جا به سرزمین اسلام واجب است (() دار الحرب).کافر کتابی (() اهل کتاب) با خروج از آیین خود و دخول در آیینی دیگر که
اسلام آن را به رسمیّت نمیشناسد، مانند آیین بودا، از اهل کتاب بودن خارج میشود و احکام کافر حربی (() اهل حرب) بر او
مترتّب میگردد و در صورت دخول به آیینی که اسلام آن را به رسمیت میشناسد، مانند دخول یهودي به آیین مسیحیت، در اینکه
از او پذیرفته میشود
.« دین » 1) مجمع البحرین/ واژة )
ص: 686
نکاح: از «2» . یا نه، اختلاف است. چنان که در پذیرش یا عدم پذیرش از او در صورت بازگشت مجدد به آیین خود، اختلاف است
اسباب حرمت ازدواج بین مرد و زنی، اختلاف آنان در دین است.بنابر این، ازدواج مسلمان با کافر حرام و باطل است، مگر ازدواج
در جواز ازدواج زن شیعی با مرد غیر شیعی در صورتی که- همچون «3» . مرد مسلمان با زن کافر کتابی که به قولی جایز است
ازدواج).ارث: از موانع ارث، اختلاف در دین است، به شرط آنکه ()) «4» ناصبی (() ناصبی)- محکوم به کفر نباشد، اختلاف است
ارث).قصاص: از شرایط ()) «5» کافر، وارث باشد.بنابر این، کافر از مسلمان ارث نمیبرد، لیکن مسلمان از کافر ارث میبرد
قصاص، تساوي جانی و مجنیّ علیه در دین است؛ خواه در قصاص نفس یا قصاص اعضا. بنابر این، اگر مسلمانی کافري را بکشد یا
عضوي از اعضاي او را قطع کند قصاص نمیشود؛ اما اگر مسلمانی که به کشتن اهل ذمّه (() اهل ذمّه) عادت کرده، ذمّیاي را
اسلام) ()) «6» . بکشد، بنابر قول مشهور قصاص میشود
دینار؛ ج 3، ص: 686
دینار: سکّۀ طلا، مقابل درهم.دینار، واحد پول فلزي از جنس طلا است که از صدر اسلام، بلکه دوران جاهلی تا اوائل سدة
چهاردهم هجري قمري میان مسلمانان رایج بود. وزن دینار شرعی که به تصریح بسیاري، همواره ثابت بوده و هیچ گونه تغییري در
4 گرم است. برخی بر این مطلب / آن ایجاد نشده، یک مثقال شرعی و سه چهارم مثقال صیرفی است (() مثقال) که معادل 265
ادعاي اجماع کردهاند.یک دینار، بیست قیراط شرعی (() قیراط) و در مقایسه با درهم (() درهم) از نظر وزنی، معادل یک و سه
هفتم
/ 5) فقه الامام جعفر الصادق 6 ) .54 -52 / 102 ؛ الحدائق الناضرة 24 -92 (4) .28 -27 /30 (3) .315 -313 / 2) جواهر الکلام 21 )
.150 - 63 و 149 -61 / 151 ؛ مبانی تکملۀ المنهاج 2 -150 / 6) جواهر الکلام 42 ) .188
ص: 687
دینار همچون درهم- بر خلاف پولهاي رایج امروزي که صرفاً داراي ارزش «1» . درهم و از نظر ارزشی معادل ده درهم بوده است
اعتبارياند- علاوه بر ارزش اعتباري داراي ارزش ذاتی است و آنچه مورد نظر فقها است، همان طلاي مسکوك با وزن معیّن است.
از این عنوان در بابهاي طهارت، زکات، خمس، تجارت، حدود و دیات سخن گفتهاند.طهارت: کفّارة آمیزش در حال حیض، «2»
صفحه 436 از 457
در یک سوم نخست مدت حیض، یک دینار و در یک سوم میانی، نصف دینار و در یک سوم آخر، یک چهارم دینار است. در
چنان که در وجوب پرداخت دینار (یک مثقال طلاي خالص مسکوك) یا کفایت «3» . وجوب یا استحباب آن اختلاف است
زکات: در دینار همچون درهم، در صورت رسیدن به حدّ نصاب، زکات واجب است. در «4» . پرداخت قیمت آن اختلاف میباشد
نصاب بیست دینار، بنابر مشهور، نصف دینار (ده قیراط) با شرایطی واجب میشود که یک چهلم بیست دینار خواهد بود، و در
بیشتر از بیست دینار در هر چهار دینار افزایش، دو قیراط (یک چهلم چهار دینار، برابر یک دهم دینار) به عنوان زکات افزایش
شرط تعلق زکات به دینار، مسکوك و رایج بودن آن در بازار است؛ بنابر این، در دینار غیر مسکوك و یا مسکوك غیر «5» . مییابد
رایج زکات ثابت نیست. البته اگر قبلا رایج بوده و اکنون از رواج افتاده، زکات به آن تعلّق میگیرد. در اینکه به طلا و نقرة
زکات).پرداخت زکات ()) «6» مسکوك و رایج در بازار که براي زینت استفاده میشود، زکات تعلّق میگیرد یا نه، اختلاف است
مادیانی که در چراگاه طبیعی میچرد و یک سال از مالکیت آن گذشته، مستحب است. مقدار زکات آن، براي هر رأس از نوع
خمس: نصاب خمس معدن- بنابر نظر برخی- رسیدن قیمت آن به ارزش «7» . تازي دو دینار و از نوع غیر تازي یک دینار است
و نصاب آنچه با غواصی از «8» بیست دینار
/ 175 ؛ مستند الشیعۀ 9 - 168 و 174 / 235 و 15 / 90 ؛ جواهر الکلام 3 -89 / 133 ؛ الحدائق الناضرة 12 - 1) اوزان المقادیر/ 132 )
3). جواهر ) .333 / 11 ؛ مستمسک العروة 3 -10 / 176 و 43 -174 /15 ،235 / 279 ؛ جواهر الکلام 3 / 2) ذکري الشیعۀ 1 ) .145
-168 / 5) جواهر الکلام 15 ) .235 / 269 ؛ جواهر الکلام 3 / 64 ؛ الحدائق الناضرة 3 / 4) مسالک الافهام 1 ) .234 -230 / الکلام 3
/16 (8) .292 / 7) جواهر الکلام 15 ) .57 -56 / ی 4 􀀀 182 ؛ العروة الوثق -180 / 6) جواهر الکلام 15 ) .55 -54 / ی 4 􀀀 169 ؛ العروة الوثق
. 19 ؛ ذخیرة المعاد/ 478 -18
ص: 688
تجارت: شرط صحّت معاملۀ درهم «9» . دریا به دست میآید، همچون جواهر بنابر مشهور، رسیدن قیمت آن به قدر یک دینار است
گرفتن زیادي در «10» . و دینار با یکدیگر- که از آن به بیع صرف (() صرف) تعبیر میکنند- بنابر مشهور تقابض در مجلس است
معاملۀ دینار با دینار، ربا (() ربا) به شمار میرود و حرام است؛ لیکن در معاملۀ دینار با درهم، از آن جهت که دو جنس محسوب
چنان که معاملۀ یک درهم و یک دینار با دو درهم و دو دینار- از آن جهت که هر کدام از آن دو در «11» ؛ میشوند، اشکال ندارد
حدود: از شرایط اجراي حدّ سرقت مال، «12» . برابر جنس مخالف خود قرار میگیرد- ربا محسوب نمیشود و بدون اشکال است
دیات: دیۀ کامل مرد آزاد مسلمان صد «13» . رسیدن آن به حدّ نصاب است، که بنابر مشهور یک چهارم دینار یا قیمت آن میباشد
نقدین) ()) «14» . شتر یا دویست حلّه یا هزار گوسفند یا دویست گاو یا هزار دینار و یا ده هزار درهم است
دینار شرعی؛ ج 3، ص: 688
() دینار
دین شرعی؛ ج 3، ص: 688
دین شرعی: مقابل دین عرفی.دین شرعی عبارت است از مال ثابت بر ذمّۀ مکلّف به سبب تعلّق حقّی شرعی به اموال او براي
مستحقان، مانند خمس، زکات، کفّارات و مظالم. مقابل آن، دین
(11) .278 / 166 ؛ الحدائق الناضرة 19 - 4؛ رسائل فقهیۀ (الربا فقهیا و اقتصادیا)/ 165 -3 /24 (10) .40 -39 / 9) جواهر الکلام 16 )
.4 /43 (14) .495 /41 (13) .391 /23 (12) .391 /23 ؛13 / جواهر الکلام 24
صفحه 437 از 457
ص: 689
عرفی قرار دارد که به سبب قرض گرفتن یا معامله کردن بر ذمّۀ انسان ثابت میشود. تفاوت دین شرعی و عرفی بنابر تصریح برخی
در این است که حاکم شرع به عنوان ولیّ فقرا میتواند دیون شرعی را در صورت خود داري مدیون از پرداخت، به نفع مستحقان از
او بگیرد، بدون آنکه فقرا آن را مطالبه نمایند؛ برخلاف دین عرفی که تنها در صورت مطالبۀ طلبکار، حاکم میتواند آن را بگیرد.
از عنوان یاد شده در باب ضمان سخن گفتهاند.در اینکه جایز است فردي دیون شرعی دیگري را براي حاکم شرع ضمانت کند «1»
برخی، بین دیون شرعی عبادي که قصد قربت در آنها معتبر است، مانند زکات و خمس و دیون شرعی غیر «2» . یا نه، اختلاف است
عبادي، همچون کفّارات و مظالم تفصیل داده و در نوع دوم، ضمانت را صحیح دانستهاند و در نوع اوّل بین ضمان تبرّعی- که
شخص بدون اجازة مدیون ضمانت میکند- و ضمان اذنی- که با اجازة مدیون ضامن میشود- تفصیل داده و در فرض اوّل حکم
ضمان). (() دین) ()) «4» لیکن ضمانت دیون عرفی بدون اختلاف صحیح است «3» ؛ به بطلان نمودهاند
دین عرفی؛ ج 3، ص: 689
دین عرفی: مال ثابت بر ذمّۀ انسان به سبب قرض یا معاملۀ نسیه و یا سلف و غیر آن، مقابل دین شرعی (() دین شرعی). (() دین)
دیوار؛ ج 3، ص: 689
دیوار: بنایی صاف و عمودي از سنگ، گِل، آجر و مانند آنها.از احکام آن در بابهایی نظیر طهارت، صلات، حج، صلح، اجاره،
احیاء موات، حدود و دیات سخن گفتهاند.طهارت: تخلّی (() تخلّی) پشت دیوار مکروه است. 1 زمین از مطهّرات (() مطهّرات)
است که کف پا و ته کفش نجس با راه رفتن روي آن پاك میگردد.
1 (5) .414 / ی 5 􀀀 4) العروة الوثق ) .189 - 3) مبانی العروة (المساقاة)/ 188 ) .432 / ی 5 􀀀 2) العروة الوثق ) .42 -41 / 1) تعالیق مبسوطۀ 9 )
.328 / ی 1 􀀀 العروة الوثق
ص: 690
«3» . تیمّم بر دیوار گِلی صحیح است «2» . در اینکه مسح کف پا و ته کفش بر دیوار نیز همین حکم را دارد یا نه، اختلاف است
حدّ ترخّص).نماز خواندن مقابل دیواري ()) «4» صلات: از شرایط قصر نماز براي مسافر دیده نشدن دیوار خانههاي شهر مبدأ است
بنابر قول مشهور، مستحب است مناره «5» . که از چاه مستراح رطوبت گرفته، مکروه است. با پوشاندن دیوار کراهت برطرف میشود
حج: طواف کردن از «6» . بر روي دیوار مسجد بنا شود نه وسط مسجد. بلندتر بودن آن از دیوار، بنابر تصریح برخی کراهت دارد
()) «7» روي دیوار حِجر (() حجر اسماعیل) و نیز بالاي شاذِروان (() شاذروان) صحیح نیست و از طواف کفایت نمیکند
طواف).صلح: گذاردن چوب یا آهن و مانند آن بر دیوار همسایه بدون اجازة وي جایز نیست، و در صورت چنین درخواستی از
سوي همسایه، اجابت آن بر مالک دیوار مستحب است و اگر اجازه داد، قبل از اقدام همسایه میتواند از اجازة خود برگردد؛ لیکن
بعد از اقدام او آیا میتواند از اجازة خود برگردد یا نه، اختلاف است.بنابر قول به جواز، برخی، مالک دیوار را ضامن خسارت وارد
شده بر مالک چوب یا آهن دانستهاند. با خراب شدن دیوار و بناي دوبارة آن، استفادة مجدد از دیوار بنابر قول برخی نیاز به اذن
اگر چند نفر به طور مشاع در دیواري شریک باشند، تصرف هر یک از شرکا در آن دیوار به ایجاد بنا یا زدن سقف «8» . جدید دارد
اگر دیوار مشترك بین دو یا چند نفر خراب شود و یکی از شرکا تصمیم بر بازسازي «9» . روي آن، منوط به اجازة همۀ شرکا است
آن بگیرد، نمیتواند بقیّۀ شرکا را بر این کار مجبور کند؛ لیکن در اینکه خود میتواند بدون اجازة شرکایش نسبت به تعمیر دیوار
آیا بودن تیر سقف بر دیوارِ مورد نزاع بین دو طرف در صورت عدم وجود بیّنه موجب حکم به «10» . اقدام کند یا نه، اختلاف است
صفحه 438 از 457
«11» . ملکیّت صاحب تیر نسبت به دیوار با سوگند یاد کردن بر آن میشود یا نه؟ مسئله محلّ اختلاف است
/ ی 2 􀀀 396 ؛ العروة الوثق /8 (5) .285 / 4) جواهر الکلام 14 ) .196 / ی 2 􀀀 3) العروة الوثق ) .136 / 250 ؛ التنقیح (الطهارة) 3 -249 (2)
/ 10 ) جواهر الکلام 26 ) .568 / 265 ؛ تحریر الوسیلۀ 1 (9) .260 -256 /26 (8) .299 /19 (7) .80 -79 / 6) جواهر الکلام 14 ) .400
.263 (11) .267 -266
ص: 691
اگر سر تیر یا پایۀ ساختمان کسی روي دیوار همسایه قرار گرفته باشد و حق یا ناحق بودن آن مشخص نباشد، حکم به حق بودن آن
هرگاه دو نفر بر سر دیواري که بین دو ملک است نزاع کنند و هرکدام مدّعی مالکیت «12» . میشود، مگر آنکه خلافش ثابت شود
آن باشد، در صورتی که آجرها و سنگهاي دیوار، درون سنگها و خشتهاي ساختمان کار گذاشته شده باشد قول مالک ساختمان، به
ترصیف).گشودن در به کوچۀ بن بست براي کسی که فقط دیوار خانهاش به ()) «13» شرط عدم وجود بیّنه، با قسم پذیرفته میشود
اجاره: جایز نیست مستأجر آب یا «14» . سمت کوچه است بدون اذن صاحبان کوچه جایز نیست؛ لیکن گشودن پنجره جایز است
احیاء موات: تحجیر با مثل «15» . برفهاي خانه را پاي دیوار آن بریزد و یا کاري که- از نظر عرف- به دیوار ضرر زند، انجام دهد
تحجیر).حدود: در اجراي حدّ لواط بنابر مشهور- بلکه ادعاي اجماع ()) «16» دیوارکشی در اطراف زمین موات تحقق پیدا میکند
شده- امام بین یکی از موارد ذیل مخیّر است: زدن گردن لواط کننده با شمشیر، افکندن در آتش، سنگسار کردن، پرتاب کردن از
دیات: اگر کسی بر اثر فروریختن دیوار دیگري بر سر او بمیرد، مالک دیوار ضامن «17» . بالاي بلندي و خراب کردن دیوار بر سر او
نیست به شرط آنکه دیوار در ملک او و یا در مکانی مباح بنا شده باشد و بناي آن از استحکام لازم- که نوعاً قابل اعتماد است و در
پایه) ()) «18» . شرایط عادي خراب نمیشود- برخوردار باشد
/ 16 ) جواهر الکلام 38 ) .253 / 15 ) جامع المقاصد 7 ) .249 -246 (14) .262 / 13 ) جواهر الکلام 26 ) .568 / 12 ) تحریر الوسیلۀ 1 )
.113 /43 (18) .381 /41 (17) .68 -65
ص: 692
دیوان؛ ج 3، ص: 692
دیوان: دفتر رسمی مربوط به فهرست نامها، ارقام و مانند آنها.عنوان دیوان در گذشته کاربردها و اطلاقات متعددي داشته است، از
قبیل دیوان داوري و دیوان لشکري. در دیوان لشکري اسامی نظامیان و آمار و ارقام و مقرري مربوط به آنان ثبت میشد. دیوان
داوري نیز که به تشکیلات قضاوت مربوط میشد، سه کاربرد داشت: یکی دفتر رسمی که شکایات رسیده به دادگاه و اطلاعات و
ی علیه و نیز احکام صادر شده از سوي قاضی در آن ثبت میشد؛ دومی، گنجینه و خزانه که محلّ 􀀀 اسناد مربوط به مدّعی و مدّع
نگهداري و بایگانی اسناد و دفاتر و قرار گرفتن صندوقها بود؛ و سومی، صندوقها و کیسهها و بستههاي حاوي اشیا و اسناد قیمتی.
عنوان یاد شده در بابهاي جهاد، قضاء و دیات به کار رفته است.سزاوار است حاکم اسلامی براي ثبت اسامی نظامیان و قبایل و «1»
مستحب است قاضی در آغاز شروع به کار، دیوان داوري را از قاضی «2» . اصناف مختلف و حقوق و مقرري آنان، دفتري تهیه کند
ارتزاق صاحب دیوان (مسئول ثبت و ضبط اسامی کارمندان و نظامیان) از بیت المال (() بیت المال) جایز «3» . پیشین تحویل بگیرد
نزد امامیه، اهل دیوان (نظامیان) در صورتی که از خویشاوندان قاتل نباشند عاقلۀ یکدیگر (() عاقله) محسوب نمیشود. «4» . است
«5»
دیوانگی؛ ج 3، ص: 692
صفحه 439 از 457
دیوانگی: نوعی بیماري روانی، که فرد مبتلا به آن، قادر به کنترل اعمال خود نیست.از آن در بسیاري از بابها؛ اعم از عبادات، عقود،
ایقاعات و احکام سخن گفتهاند.اقسام: دیوانگی به دو نوع اطباقی (دائمی) و ادواري (موقّتی) تقسیم میشود. نوع اوّل، همیشگی و
دائمی است؛
/ 2) جواهر الکلام 21 ) .1995 -1982 / 215 ؛ مبسوط در ترمینولوژي حقوق 3 / 26 و 45 ؛ جواهر الکلام 21 / 1) مفتاح الکرامۀ 20 )
.422 /43 (5) .54 (4) .73 /40 (3) .215
ص: 693
لیکن نوع دوم در بعضی اوقات بر شخص عارض میشود.احکام: 1. رفع تکلیف: عاقل بودن از شرایط عمومی تکلیف است (()
تکلیف). بنابر این، عبادات دیوانه و نیز هر فعلی که ()) «1» عقل)؛ از این رو، دیوانه تکلیف ندارد و بر افعال او اثري مترتّب نیست
ترتّب اثر شرعی بر آن منوط به قصد فاعل است، مانند عقود (() عقد) و ایقاعات (() ایقاع) از دیوانه صحیح نخواهد بود؛ لیکن
افعالی که بدون قصد و ارادة فاعل، اثر شرعی دارند، اگر از دیوانه سرزند، داراي اثر است، مانند طهارت حاصل از شستن چیز نجس
بازداشتن دیوانه از ارتکاب محرّمات، بر دیگران واجب نیست، مگر محرّماتی که شارع، راضی به «2» . و جنابت مترتّب بر آمیزش
قضاي عبادات فوت شده از دیوانه در زمان دیوانگی، پس از عاقل شدن بر او «3» . تحقق آنها در خارج نیست، مانند زنا، لواط و قتل
واجب نیست، مگر آنکه قبل از دیوانگی بر او واجب شده و وي آنها را تا زمان دیوانگی انجام نداده باشد، مانند نمازي که هنگام
عاقل بودن بر او واجب شده، لیکن وي آن را به جا نیاورده است، یا براي حج مستطیع شده، لیکن حج نگزارده است. در این موارد،
2. محجور بودن: دیوانگی از اسباب ثبوت حَجْر (() «4» . قضاي نماز و به جا آوردن حج، پس از عاقل شدن بر او واجب میشود
حجر) است؛ از این رو، دیوانه از هر نوع تصرفی در مالش ممنوع است و در صورت تصرّف، به فروختن، اجاره دادن و مانند آن،
3. ولایت بر دیوانه: پدر و جدّ پدري بر اموال دیوانه ولایت دارند. این ولایت با نبود آنان، براي وصیّ «5» . اثري بر آن مترتّب نیست
و با نبود وصیّ براي حاکم شرع و با نبود حاکم شرع، بنابر تصریح برخی، براي هر شخص مطمئن و امینِ واجد شرایط لازم، ثابت
است. اگر دیوانگی پس از بلوغ (() بلوغ) عارض گردد، در اینکه پدر و جدّ پدري بر دیوانه ولایت دارند یا تنها حاکم شرع،
4. اسلام و کفر: دیوانه از حیث اسلام و کفر تابع پدر و مادر خویش است. از «6» . اختلاف است
/ ی 1 􀀀 3) العروة الوثق ) .264 - 234 و 261 / 126 ؛ مصباح الفقاهۀ 3 / 2) فرائد الاصول 3 ) . 1) بحوث فی الفقه (صلاة الجماعۀ)/ 207 )
446 ؛ تذکرة / 5) جامع المدارك 3 ) .537 / ی 4 􀀀 3؛ العروة الوثق -2 / 4) جواهرالکلام 13 ) .379 -378 / 312 ؛ التنقیح (الطهارة) 3
.104 -101 / 6) جواهر الکلام 26 ) .4 / 328 ؛ جواهر الکلام 26 / 13 ؛ غایۀ الآمال 2 -12 / الفقهاء 10
ص: 694
این رو، اگر والدین یا یکی از آن دو، مسلمان باشند، فرزند دیوانۀ آنان نیز محکوم به اسلام است و اگر هر دو کافر باشند، وي نیز
بنابر مشهور محکوم به کفر است، هرچند دیوانگیاش تا پس از بلوغ استمرار داشته باشد؛ لیکن کسی که پس از بلوغ مسلمان یا
دیگر احکام: جز «7» . کافر شده و سپس دیوانه گشته است، در صورت اوّل محکوم به اسلام و درصورت دوم محکوم به کفر است
احکام یاد شده احکام دیگري بر دیوانگی مترتّب است، از جمله: عاقل بودن از شرایط مرجع تقلید است؛ لیکن در اینکه عقل، تنها
در حال استنباط احکام شرط است یا در آن حال و در تمامی دوران عمل به فتواي وي، اختلاف است. همچنین نسبت به مرجع
نگاه کردن به «8» . تقلیدي که دیوانگیاش ادواري است، اختلاف است که در زمان عاقل بودن وي تقلید از او جایز است یا نه
عورت دیوانه حرام و پوشاندن عورت از دید وي در صورت ممیّز بودن (قوّة تشخیص بین عورت و غیر آن) واجب است (()
بنابر مشهور، بیرون کردن زکات از مال دیوانه واجب نیست؛ «10» . جلوگیري از ورود دیوانه به مسجد مستحب است «9» .( پوشش
لیکن اگر ولیّ او با مال دیوانه تجارت کند، اخراج زکات مال التجاره (() مال التجاره) بر ولیّ مستحب است. آیا حکم یاد شده
صفحه 440 از 457
در اینکه حج «11» . (عدم وجوب زکات) اختصاص به دیوانۀ اطباقی دارد یا دیوانۀ ادواري را نیز دربر میگیرد؟ مسئله اختلافی است
امّا «12» ؛ دادن دیوانه مشروع و مستحب است یا نه، اختلاف است. بنابر قول دوم، حج دادن وي به قصد رجاءِ مطلوبیت اشکال ندارد
احجاج).بنابر قول به مشروع بودن ()) «13» چنانچه وي مرتکب عملی گردد که کفّاره دارد ولیّ باید کفّاره را از مال خود بپردازد
حج دیوانه، اگر وي قبل از وقوف به مشعر (() مشعر) عاقل شود، بنابر مشهور، حجش صحیح است و از حَجّ ۀ الاسلام کفایت
از دیوانۀ اطباقی اهل کتاب، جزیه (() جزیه) «15» . کشتن دیوانگان در جنگ با کفّار جز در مواقع ضرور جایز نیست «14» . میکند
در وجوب جزیه بر «16» . دریافت نمیگردد
؛42 / 8) مستمسک العروة 1 ) .69 / 25 ؛ مستمسک العروة 4 / 183 و 39 /38 ،44 / 197 ؛ جواهر الکلام 6 / 7) الحدائق الناضرة 5 )
236 ؛ مصباح -235 ،229 /17 (12) .30 -28 /15 (11) .111 /14 (10) .5 -4 / 9) جواهر الکلام 2 ) . الإجتهاد و التقلید (صدر)/ 105
236 (16) .73 /21 (15) .229 /17 (14) .440 / 235 و 20 / 13 ) جواهر الکلام 17 ) .21 -19 / 252 ؛ مستمسک العروة 10 / ي 11 􀀀 الهد
. و 242
ص: 695
دیوانۀ ادواري اختلاف است؛ لیکن اگر زمان خردمندياش یک سال به طول انجامد، جزیه بر او واجب است، هرچند پس از آن
دیوانگی از «18» . از مستثنیات حرمت غیبت (() غیبت) غیبت از دیوانه است؛ بنابر این، ذکر عیوب وي جایز است «17» . دیوانه گردد
عیوب مجوّز فسخ عقد نکاح است. دیوانگی شوهر موجب ثبوت حقّ فسخ عقد براي همسر او است؛ خواه قبل از عقد دیوانه بوده و
لیکن دیوانگی زوجه تنها در صورتی موجب ثبوت حقّ فسخ براي «19» ؛ زن نمیدانسته و یا دیوانگی پس از عقد عارض شده باشد
زوج است که قبل از عقد بوده و زوج به آن جاهل باشد. در عروض دیوانگی براي زن پس از عقد، بنابر مشهور، شوهر حقّ فسخ
برخی قدما در خصوص دیوانگی عارض بر زوج پس از عقد گفتهاند: «20» . ندارد. در این صورت تنها میتواند او را طلاق دهد
از «21» . شرط ثبوت خیار فسخ، آن است که زوج اوقات نماز را تشخیص ندهد. در غیر این صورت زوجه حقّ خیار فسخ ندارد
«22» . شرایط ذابح (() ذبح) و نحر کنندة حیوان (() نحر) عاقل بودن است؛ از این رو، ذبح یا نحر حیوان توسط دیوانه صحیح نیست
هرگاه بیّنه (() بیّنه) بر ثبوت دینی بر ذمّۀ دیوانه شهادت «23» . در تسرّي احکام لقیط (() لقیط) بر دیوانۀ گم شده اختلاف است
بر زن دیوانه و نیز بنابر مشهور، مرد دیوانهاي «24» . دهد، در اینکه پذیرش آن منوط به قسم خوردن شهود است یا نه، اختلاف است
لیکن حد از دیوانهاي که در زمان خردمندي «25» ؛ که مرتکب یکی از محرّمات موجب حد، مثل زنا شدهاند، حد جاري نمیشود
از شرایط ثبوت قصاص، عاقل بودن جانی است. از این رو، «26» . مرتکب عمل یاد شده گشته و سپس دیوانه شده، ساقط نمیگردد
قاتل دیوانه قصاص نمیشود؛ بلکه عاقلۀ او (() عاقله) دیۀ مقتول را میپردازد. البته اگر قاتل در زمان ارتکاب قتل عاقل بوده و سپس
اگر عاقلی دیوانهاي را بکشد، قصاص نمیشود؛ لیکن در صورت عمد یا شبه «27» . دیوانه شده است، قصاص میشود
(21) .342 -341 / 20 ) جواهرالکلام 30 ) .102 -101 / 322 ؛ مسالک الافهام 8 -318 /30 (19) .70 /22 (18) .244 -243 (17)
/ 25 ) مبانی تکملۀ المنهاج 1 ) .201 /40 (24) .148 /38 (23) .97 / 22 ) جواهر الکلام 36 ) .611 / المقنعۀ/ 520 ؛ کتاب السرائر 2
.179 -177 /42 (27) .342 / 26 ) جواهر الکلام 41 ) .171 -170
ص: 696
عمد بودن قتل، دیه بر عهدة خود او، و در قتل خطا بر عهدة عاقلۀ او است.البته اگر عاقل در دفاع از خود در برابر تهاجم دیوانه
برخی گفتهاند: دیۀ مقتول در «28» . چارهاي جز کشتن او نداشته باشد، بنابر مشهور، خون مهاجم هدر و ذمّۀ مدافع بري از دیه است
«29» . این فرض از بیت المال پرداخت میشود
دَیوّث؛ ج 3، ص: 696
صفحه 441 از 457
() دیاثت
دیه؛ ج 3، ص: 696
() دیات
دیه مغلّظه؛ ج 3، ص: 696
دیۀ مُغَلَّظَه: دیۀ قتل عمد یا شبه عمد.عنوان یاد شده در باب دیات به کار رفته است.دیۀ قتل عمد در صورت تعیّن دیه، نسبت به دیۀ
قتل شبه عمد و خطا در وصف، تغلیظ مییابد. بنابر این، چنانچه دیۀ پرداختی شتر باشد باید صد شتر که وارد سال ششم شده باشند
پرداخت کند. 1برخی، تغلیظ در وصف را در دیۀ قتل شبه عمد، نسبت به قتل خطایی نیز ثابت دانستهاند؛ بدین معنا که در صورت
پرداخت شتر باید 33 نفر مادة سه ساله، 33 نفر مادة چهار ساله و 34 نفر مادة پنج ساله پرداخت کند. 2 (() تغلیظ)
.81 / 2 مهذّب الاحکام 29 (31) .219 / 1 الخلاف 5 (30) .80 -79 / 29 ) مبانی تکملۀ المنهاج 2 ) .186 -184 (28)
ص: 697
فرهنگ فقه
حرف ذ؛ ج 3، ص: