گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد هفتم
سوره انفال



از سورههاى مدنى است و داراى 75 آيه است
دور نما و فشرده مباحث اين سوره
در هفتاد و پنج آيهاى كه در سوره انفال وجود دارد مباحث بسيار مهمى مطرح شده است :
نخست اشاره به بخش مهمى از مسائل مالى اسلام از جمله انفال و غنائم كه پشتوانه مهمى براى بيت المال محسوب مى گردد، شده است .
سپس مباحث ديگرى مانند:
صفات و امتيازات مؤ منان واقعى ، و داستان جنگ بدر، يعنى نخستين برخورد مسلحانه مسلمانان با دشمنان ، و حوادث عجيب و عبرتانگيزى كه در اين جنگ واقع شد.
قسمت قابل ملاحظهاى از احكام جهاد و وظائف مسلمانان در برابر حملات پيگير دشمن .
جريان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و داستان آن شب تاريخى هجرت (ليلة المبيت ).
وضع مشركان و خرافات آنها قبل از اسلام .
چگونگى ضعف و ناتوانى مسلمانان در آغاز كار و سپس تقويت آنها در پرتو اسلام .
حكم خمس و چگونگى تقسيم آن .
لزوم آمادگى رزمى و سياسى و اجتماعى براى جهاد در هر زمان و مكان .
برترى نيروهاى معنوى مسلمانان بر دشمن على رغم كمبود ظاهرى نفرات آنها.
حكم اسيران جنگى و طرز رفتار با آنها.
هجرت كنندگان و آنها كه هجرت نكرده اند.
مبارزه و در گيرى با منافقان و راه شناخت آنها و بالاخره يك سلسله مسائل اخلاقى و اجتماعى سازنده ديگر.
به همين دليل جاى تعجب نيست كه در پارهاى از روايات كه در فضيلت تلاوت اين سوره وارد شده ، مانند روايتى كه از امام صادق (عليه السلام ) به ما رسيده مى خوانيم كه فرمود:
من قرء الانفال و برائة فى كل شهر لم يدخله نفاق ابدا و كان من شيعة امير المؤ منين (عليه السلام ) حقا و ياكل يوم القيامة من موائد الجنة معهم حتى يفرغ الناس من الحساب .
كسى كه سوره انفال و برائت را در هر ماه بخواند، هرگز روح نفاق در وجود او وارد نخواهد شد و از پيروان حقيقى امير مؤ منان على (عليه السلام ) خواهد بود و در روز رستاخيز از مائدههاى بهشتى با آنها بهره مى گيرد، تا مردم از حساب خويش فارغ شوند.
زيرا همانطور كه سابقا هم اشاره شد فضائل سورههاى قرآن و پاداشهاى بزرگى كه به تلاوت كنندگان وعده داده شده تنها در پرتو خواندن الفاظ آن به دست نمى آيد بلكه خواندن مقدمهاى است براى انديشه ، و انديشه وسيلهاى است براى فهم ، و فهم مقدمهاى است براى عمل ، و از آنجا كه در سوره انفال و برائت صفات منافقان و همچنين مؤ منان راستين تشريح شده آنها كه آن را بخوانند و در زندگى خود پياده كنند هيچگاه گرفتار روح نفاق نخواهند شد و همچنين از آنجا كه در اين دو سوره به صفات مجاهدان راستين و گوشهاى از فداكاريهاى سرور مجاهدان على (عليه السلام ) اشاره شده آنها كه محتويات اين دو سوره را درك و اجرا نمايند از شيعيان راستين امير مؤ منان (عليه السلام ) خواهند بود.
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول فاتقوا الله واصلحوا ذات بينكم و اطيعوا الله و رسوله ان كنتم مومنين (1)



ترجمه :

1 از تو درباره انفال (غنائم و هر گونه مال بدون مالك مشخص ) سؤ ال مى كنند بگو: انفال مخصوص خدا و پيامبر است ، پس از (مخالفت فرمان ) خدا بپرهيزيد و ميان برادرانى را كه با هم ستيزه دارند آشتى دهيد و اطاعت خدا و پيامبرش را كنيد اگر ايمان داريد.
شان نزول :
از ابن عباس چنين نقل شده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در روز جنگ بدر براى تشويق جنگجويان اسلام جوائزى براى آنها تعيين كرد و مثلا فرمود كسى كه فلان فرد دشمن را اسير كند و نزد من آورد چنين پاداشى را به او خواهم داد، اين تشويق (علاوه بر روح ايمان و جهاد كه در وجود آنها شعلهور بود) سبب شد كه سربازان جوان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در يك مسابقه افتخار آميز با سرعت به سوى هدف بشتابند، ولى پير مردان و افراد سالخورده در زير پرچمها توقف كردند، هنگامى كه جنگ بدر پايان پذيرفت ، جوانان براى گرفتن پاداشتهاى افتخارآميز خود به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شتافتند، اما پير مردان به آنها گفتند كه ما نيز سهمى داريم ، زيرا ما تكيه گاه و مايه دلگرمى شما بوديم و اگر كار بر شما سخت مى شد و عقبنشينى مى كرديد ، حتما به سوى ما مى آمديد، در اين موقع ميان
دو نفر از انصار مشاجره لفظى پيدا شد و راجع به غنائم جنگ با يكديگر گفتگو كردند، آيه فوق نازل شد و صريحا غنائم را متعلق به پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معرفى كرد كه هر گونه بخواهد با آن رفتار كند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم آنرا به طور مساوى در ميان همه جنگجويان تقسيم كرد، و دستور داد كه ميان برادران دينى صلح و اصلاح شود.
تفسير
همانگونه كه در شاءن نزول خوانديم آيه فوق پس از جنگ بدر نازل شده و پيرامون غنائم جنگى صحبت مى كند و به صورت قانون كلى ، يك حكم وسيع اسلامى را بيان ميدارد، خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده و مى گويد: از تو درباره انفال سؤ ال مى كنند (يسئلونك عن الانفال ).
بگو انفال مخصوص خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است (قل الانفال لله و الرسول ).
بنابر اين تقوا را پيشه كنيد و در ميان خود اصلاح كنيد و برادرانى را كه با هم ستيزه كرده اند آشتى دهيد (فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم ).
و اطاعت خدا و پيامبرش كنيد، اگر ايمان داريد (و اطيعوا الله و رسوله ان كنتم مؤ منين ) .
يعنى تنها ايمان با سخن نيست ، بلكه جلوهگاه ايمان ، اطاعت بى قيد و شرط در همه مسائل زندگى از فرمان خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، نه تنها در غنائم جنگى در همه چيز بايد گوش به فرمان و تسليم اوامر آنها باشيد.
انفال چيست ؟
انفال در اصل از ماده نفل (بر وزن نفع ) به معنى زيادى است ، و اين كه به نمازهاى مستحب نافله گفته مى شود چون اضافه بر واجبات است ، و همچنين اگر نوه را نافله مى گويند به خاطر اين است كه بر فرزندان افزوده مى شود، نوفل به كسى گفته مى شود كه بخشش زياد داشته باشد.
و اگر به غنائم جنگى نيز انفال گفته شده است ، يا به جهت اين است كه يك سلسله اموال اضافى است كه بدون صاحب ميماند و به دست جنگجويان ميافتد در حالى كه مالك خاصى براى آن وجود ندارد، و يا به اين جهت است كه جنگجويان براى پيروزى بر دشمن ميجنگند، نه براى غنيمت ، بنابر اين غنيمت يك موضوع اضافى است كه به دست آنها ميافتد.
در اينجا به سه نكته مهم بايد توجه داشت :
1 گرچه آيه فوق در زمينه غنائم جنگى وارد شده است ، ولى مفهوم آن يك حكم كلى و عمومى است ، و تمام اموال اضافى يعنى آنچه مالك خصوصى ندارد را شامل مى شود، به همين دليل در رواياتى كه از طريق اهلبيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده ميبينيم كه مفهوم وسيعى براى انفال بيان شده است ، در روايات معتبر از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم :
انها ما اخذ من دار الحرب من غير قتال كالذى انجلى عنها اهلها و هو المسمى فيئا و ميراث من لا وارث له ، و قطائع الملوك اذا لم تكن مغصوبة و الاجام ، و بطون الاوديه ، و الموات ، فانها لله و لرسوله و بعده لمن قام مقامه يصرفه حيث يشاء من مصالحه و مصالح عياله :
انفال اموالى است كه از دار الحرب بدون جنگ گرفته مى شود و همچنين
سرزمينى كه اهلش آنرا ترك كرده و از آن هجرت مى كنند و آن فيى ء ناميده مى شود و ميراث كسى كه وارثى نداشته باشد، و سرزمين و اموالى كه پادشاهان به اين و آن مى بخشيدند در صورتى كه صاحب آن شناخته نشود و بيشهزارها و جنگلها و درهها و سرزمينهاى موات كه همه اينها از آن خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بعد از او براى كسى است كه قائم مقام او است ، و او آن را در هر راه كه مصلحت خويش و مصلحت مردمى كه تحت تكفل او هستند ببيند، مصرف خواهد كرد.
گرچه همه غنائم جنگى در حديث بالا نيامده است ، ولى در حديث ديگرى كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده مى خوانيم : ان غنائم بدر كانت للنبى خاصة فقسمها بينهم تفضلا منه : غنائم بدر مخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود و او به عنوان بخشش آنها را در ميان جنگجويان تقسيم كرد.
از آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم كه مفهوم اصلى انفال نه تنها غنائم جنگى بلكه همه اموالى را كه مالك خصوصى ندارد شامل مى شود و تمام اين اموال متعلق به خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و قائم مقام او است ، و به تعبير ديگر متعلق به حكومت اسلامى است و در مسير منافع عموم مسلمين مصرف مى گردد.
منتها در مورد غنائم جنگى و اموال منقولى كه با پيكار به دست سربازان ميافتد، قانون اسلام چنانكه در همين سوره شرح خواهيم داد بر اين قرار گرفته كه چهار پنجم آنرا به عنوان تشويق و جبران گوشهاى از زحمات جنگجويان به آنها داده شود، و تنها يك پنجم از آن به عنوان خمس در مصارفى كه ذيل آيه 41 اشاره خواهد شد مصرف گردد، و به اين ترتيب غنائم نيز در مفهوم عمومى انفال مندرج است و در اصل ، ملك حكومت اسلامى است و بخشيدن چهار پنجم آن به جنگجويان به عنوان عطيه و تفضل است (دقت كنيد).
2- ممكن است تصور شود كه آيه فوق (بنابر اين كه غنائم جنگى را نيز شامل شود) با آيه چهل و يكم همين سوره كه مى گويد: تنها يك پنجم غنائم (خمس آنها) متعلق به خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ساير مصارف است منافات دارد زيرا مفهوم آن اين است كه چهار پنجم باقيمانده به جنگجويان متعلق است . ولى با توجه به آنچه در بالا گفته شد، روشن مى شود كه غنائم جنگى در اصل همه متعلق به خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، و اين يكنوع بخشش و تفضل مى باشد كه چهار پنجم آنرا در اختيار جنگجويان ميگذارند و به تعبير ديگر حكومت اسلامى چهار پنجم حق خود را از غنائم منقول در مورد مجاهدين مصرف مى كند و به اين ترتيب هيچگونه منافاتى باقى نميماند.
و از اينجا نيز روشن مى شود كه آيه خمس آنچنانكه بعضى از مفسران پنداشتهاند آيه انفال را نسخ نمى كند، بلكه هر دو به قوت خود باقى هستند.
3- همانگونه كه در شاءن نزول خوانديم در ميان بعضى از مسلمانان مشاجرهاى در مورد غنائم جنگى واقع شد و براى قطع اين مشاجره نخست ريشه آن كه مساءله غنيمت بود زده شد و به طور دربست در اختيار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار گرفت ، سپس دستور اصلاح ميان مسلمانان و افرادى كه با هم مشاجره كردند، به ديگران داد. اصولا اصلاح ذات البين و ايجاد تفاهم و زدودن كدورت ها و دشمنى ها و تبديل آن به صميميت و دوستى ، يكى از مهمترين برنامه هاى اسلامى است .
ذات به معنى خلقت و بنيه و اساس چيزى است ، و بين به معنى حالت ارتباطى و پيوند ميان دو شخص يا دو چيز است ، بنابراين اصلاح ذات البين به معنى اصلاح اساس ارتباطات و تقويت و تحكيم پيوندها و از ميان بردن عوامل و اسباب تفرقه و نفاق است .
در تعليمات اسلامى به اندازهاى به اين موضوع اهميت داده شده كه به عنوان
يكى از برترين عبادات معرفى گرديده است ، امير مؤ منان على (عليه السلام ) در آخرين وصايايش به هنگامى كه در بستر شهادت بود به فرزندانش فرمود: انى سمعت جدكما رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يقول : اصلاح ذات البين افضل من عامة الصلوة و الصيام : من از جد شما پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم كه مى فرمود اصلاح رابطه ميان مردم از انواع نماز و روزه مستحب هم برتر است
در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: صدقة يحبها الله اصلاح بين الناس اذا تفاسدوا و تقارب بينهم اذا تباعدوا عطيه و بخششى را كه خداوند دوست دارد اصلاح بين مردم است هنگامى كه به فساد گرايند و نزديك ساختن آنها به يكديگر است به هنگامى كه از هم دور شوند. و نيز در همان كتاب از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه به مفضل (يكى از ياران امام ) فرمود: اذا راءيت بين اثنين من شيعتنا منازعة فافتدها من مالى هنگامى كه ميان دو نفر از پيروان ما مشاجره اى ببينى (كه مربوط به امور مالى است ) از مال من غرامت بپرداز (و آنها را با هم صلح ده ).
و به همين دليل در يكى ديگر از روايات مى خوانيم كه مفضل روزى دو نفر از شيعيان را ديد كه در مورد ارث با هم نزاع دارند آنها را به منزل خود دعوت كرد، و چهارصد درهم كه مورد اختلاف آنها بود به آنها پرداخت و غائله را ختم كرد، سپس به آنها گفت : بدانيد كه اين از مال من نبود، ولى امام صادق (عليه السلام ) به من دستور داده است كه در اينگونه موارد با استفاده از سرمايه امام ، صلح و مصالحه در ميان ياران ايجاد كنم .
علت اينهمه تاءكيد در زمينه مساءله اجتماعى با كمى دقت روشن مى شود زيرا
عظمت و توانائى و قدرت و سربلندى يك ملت ، جز در سايه تفاهم و تعاون ممكن نيست ، اگر مشاجره ها، اختلافات كوچك اصلاح نشود، ريشه عداوت و دشمنى تدريجا در دلها نفوذ مى كند، و يك ملت متحد را به جمعى پراكنده مبدل مى سازد، جمعى آسيب پذير، ضعيف و ناتوان و زبون در مقابل هر حادثه و هر دشمن ، و حتى ميان چنين جمعيتى بسيارى از مسائل اصولى اسلام همانند نماز و روزه و يا اصل موجوديت قرآن به خطر خواهد افتاد.
به همين دليل بعضى از مراحل اصلاح ذات البين شرعا واجب و حتى استفاده از امكانات بيت المال براى تحقق بخشيدن آن مجاز است و بعضى از مراحل آن كه با سرنوشت مسلمانان زياد تماس ندارد مستحب مؤ كد است .
آيه و ترجمه


إ نما المؤ منون الذين إ ذا ذكر الله وجلت قلوبهم و إ ذا تليت عليهم ءايته زادتهم إ يمنا و على ربهم يتوكلون (2)
الذين يقيمون الصلوة و مما رزقنهم ينفقون (3)
اءولئك هم المؤ منون حقا لهم درجت عند ربهم و مغفرة و رزق كريم (4)




ترجمه :

2- مؤ منان تنها كسانى هستند كه هر وقت نام خدا برده شود دلهاشان ترسان مى گردد، و هنگامى كه آيات او بر آنها خوانده مى شود ايمانشان افزون مى گردد و تنها بر پروردگارشان توكل دارند.
3- آنها كه نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند.
4- مؤ منان حقيقى آنها هستند، براى آنان درجات (فوقالعاده اى ) نزد پروردگارشان است و براى آنها آمرزش و روزى بى نقص و عيب
تفسير :
پنج صفت ويژه مؤ منان
در آيه گذشته به تناسب گفتگوئى كه در امر غنائم ميان بعضى از مسلمانان روى داده بود سخن از تقوا و پرهيزكارى و ايمان به ميان آمد، براى تكميل اين موضوع در آيات مورد بحث صفات مومنان راستين و حقيقى در عباراتى كوتاه و پر معنى بيان شده است .
در اين آيات خداوند به پنج قسمت از صفات برجسته مؤ منان اشاره كرده كه سه قسمت آن ، جنبه روحانى و معنوى و باطنى دارد و دو قسمت آن جنبه علمى و خارجى ، سه قسمت اول عبارتند از احساس مسئوليت و تكامل ايمان و توكل و دو قسمت ديگر عبارتند از ارتباط با خدا و ارتباط و پيوند با خلق خدا.
نخست مى گويد: مؤ منان تنها كسانى هستند كه هر وقت نام خدا برده شود، دلهاى آنها به خاطر احساس مسئوليت در پيشگاهش ‍ ترسان مى گردد (انما المؤ منون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم ).
و جل همان حالت خوف و ترسى است كه به انسان دست مى دهد كه سرچشمه آن يكى از اين دو چيز است ، گاهى به خاطر درك مسئوليتها و احتمال عدم قيام به وظائف لازم در برابر خدا مى باشد، و گاهى به خاطر درك عظمت مقام و توجه به وجود بى انتها و پر مهابت او است .
توضيح اينكه : گاه مى شود انسان به ديدن شخص بزرگى كه راستى از هر نظر شايسته عنوان عظمت است مى رود. شخص ديدار كننده گاهى آنچنان تحت تاثير مقام پر عظمت او قرار مى گيرد، كه احساس يكنوع وحشت در درون قلب خويش مى نمايد، تا آنجا كه به هنگام سخن گفتن لكنت زبان پيدا مى كند
و حتى گاهى حرف خود را فراموش مى نمايد، هر چند آن شخص بزرگ نهايت محبت و علاقه را به او و همه دارد، و كار خلافى نيز از اين شخص سرنزده است ، اين نوع ترس ، بازتاب و عكس العمل درك عظمت است .
قرآن مجيد مى گويد: لو انزلنا هذا القرآن على جبل لراءيته خاشعا متصدعا من خشية الله : اگر اين قرآن را بر كوه نازل مى كرديم ، خاشع و ترسان و از خوف خدا شكافته مى شد (حشر 21)
و نيز مى خوانيم انما يخشى الله من عباده العلماء تنها بندگان عالم و آگاه از عظمت خدا، از او مى ترسند (فاطر 28).
و به اين ترتيب پيوندى ميان آگاهى و خوف ، همواره بر قرار است ، بنابراين اشتباه است ، كه ما سرچشمه خوف و خشيت را تنها عدم انجام وظايف و مسئوليتها بدانيم .
سپس دومين صفت آنها را چنين بيان مى كند: آنها همواره در مسير تكامل پيش مى روند و لحظه اى آرام ندارند، و هنگامى كه آيات خدا بر آنها خوانده شود بر ايمانشان افزوده مى شود (و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا)
نمو و تكامل ، خاصيت همه موجودات زنده است ، موجود فاقد نمو و تكامل يا مرده است و يا در سراشيبى مرگ قرار گرفته ، مؤ منان راستين ، ايمانى زنده دارند، كه نهالش با آبيارى از آيات خدا روز بروز نمو بيشتر و گلها و شكوفه ها و ميوه هاى تازه ترى پيدا مى كند، آنها همچنان مردگان زنده نما در جا نمى زنند، و در يك حال ركود و يكنواختى مرگبار نيستند، هر روز كه نو مى شود فكر و ايمان و صفات آنها هم نو مى شود.
سومين صفت بارز آنها اين است كه تنها بر پروردگار خويش تكيه و توكل مى كنند (و على ربهم يتوكلون ).
افق فكر آنها آنچنان بلند است كه از تكيه كردن بر مخلوقات ضعيف
و ناتوان هر قدر هم به ظاهر عظمت داشته باشند، ابا دارد، آنها آب را از سرچشمه مى گيرند و هر چه مى خواهند و مى طلبند، از اقيانوس بيكران عالم هستى ، از ذات پاك پروردگار مى خواهند، روحشان بزرگ و سطح فكرشان بلند، و تكيه گاهشان تنها خدا است .
اشتباه نشود مفهوم توكل آنچنانكه بعضى از تحريف كنندگان پنداشته اند، چشمپوشى از عالم اسباب و دست و روى دست گذاشتن و به گوشه اى نشستن نيست ، بلكه مفهومش خود سازى و بلند نظرى و عدم وابستگى به اين و آن و ژرفنگرى است ، استفاده از عالم اسباب جهان طبيعت و حيات ، عين توكل بر خدا است ، زيرا هر تاءثيرى در اين اسباب است به خواست خدا و طبق اراده او است .
پس از ذكر اين سه قسمت ، از صفات روحانى و نفسانى مؤ منان راستين مى گويد: آنها در پرتو احساس مسئوليت و درك عظمت پروردگار و همچنين ايمان فزاينده و بلندنگرى توكل ، از نظر عمل داراى دو پيوند محكمند، پيوند و رابطه نيرومندى با خدا و پيوند و رابطه نيرومندى با بندگان خدا آنها كسانى هستند كه نماز را (كه مظهر رابطه با خداست ) بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم در راه بندگان خدا انفاق مى كنند (الذين يقيمون الصلوة و مما رزقناهم ينفقون ).
تعبير به اقامه نماز (به جاى خواندن نماز) اشاره به اين است كه نه تنها خودشان نماز مى خوانند بلكه كارى مى كنند كه اين رابطه محكم با پروردگار همچنان و در همه جا بر پا باشد، و تعبير مما رزقناهم (از آنچه به آنها روزى داده ايم ) تعبير وسيعى است كه تمام سرمايه هاى مادى و معنوى را در بر مى گيرد، آنها نه تنها از اموالشان بلكه از علم و دانششان ، از هوش و فكرشان ، از موقعيت و نفوذشان و از تمام مواهبى كه در اختيار دارند در راه بندگان خدا مضايقه نمى كنند
در آخرين آيه مورد بحث ، موقعيت و مقام والا و پاداشهاى فراوان اينگونه مؤ منان راستين را بيان مى كند.
نخست مى گويد: مؤ منان حقيقى تنها آنها هستند (اولئك هم المؤ منون حقا).
سپس سه پاداش مهم آنها را بيان مى كند:
آنها درجات مهمى نزد پروردگارشان دارند (لهم درجات عند ربهم ).
درجاتى كه ميزان و مقدار آن تعيين نشده و همين ابهام دلالت بر فوقالعادگى آن دارد.
به علاوه آنها مشمول مغفرت و رحمت و آمرزش او خواهند شد (و مغفرة ) و روزيهاى كريم يعنى مواهب بزرگ و مستمر و همى شگى كه نقص و عيبى در آن راه ندارد و حد و حسابى براى آن نيست در انتظارشان مى باشد (و رزق كريم ) براستى ما مسلمانان كه دم از اسلام مى زنيم و گاهى آنچنان خود را طلبكار از اسلام و قرآن مى دانيم كه از روى نادانى گناه عقب ماندگيها را به گردن اسلام و قرآن مى افكنيم ، آيا اگر ما تنها مضمون اين چند آيه را كه روشنگر صفات مؤ منين راستين است در زندگى خود پياده كنيم و ضعف و زبونى و وابستگى به اين و آن را در پناه ايمان و توكل از خود دور سازيم و هر روزى كه بر ما مى گذرد، در مرحله تازه اى از ايمان و آگاهى گام بگذاريم و همواره در پرتو ايمان احساس مسئوليت در برابر آنچه در اجتماعمان مى گذرد داشته باشيم رابطه ما با خدا و خلق آنچنان قوى باشد كه از همه سرمايه هاى وجود خويش در پيشبرد اجتماع انفاق كنيم روزگارمان چنين خواهد بود كه امروز است ؟!
ذكر اين موضوع نيز لازم است ، كه ايمان مراحلى دارد و درجاتى ، ممكن
است در پاره اى از مراحل به قدرى ضعيف باشد كه جلوه هاى عملى قابل ملاحظه اى از خود نشان ندهد، و با بسيارى از آلودگيها نيز بسازد، ولى يك ايمان راسخ و حقيقى و محكم محال است از جنبه هاى عملى و مثبت و سازنده خالى شود.
و اينكه بعضيها عمل را جزء ايمان ندانسته اند تنها نظرشان به مرحله بسيار پائين ايمان بوده است .
آيه و ترجمه


كما اخرجك ربك من بيتك بالحق و ان فريقا من المؤ منين لكرهون (5)
يجدلونك فى الحق بعد ما تبين كانما يساقون الى الموت و هم ينظرون (6)




ترجمه :

5- (ناخشنودى پاره اى از شما از چگونگى تقسيم غنائم بدر) همانند آن است كه خداوند تو را از خانه ات به حق بيرون فرستاد (به سوى ميدان بدر) در حالى كه جمعى از مؤ منان كراهت داشتند (ولى سرانجامش پيروزى آشكار بود).
6- آنها با اينكه مى دانستند اين فرمان خدا است باز با تو مجادله مى كردند (و آنچنان ) ترس و وحشت آنها را فرا گرفته بود كه ) گوئى به سوى مرگ رانده مى شوند و (آن را با چشم خود ) مى نگرند.
تفسير
در آيه نخست از اين سوره خوانديم كه پاره اى از مسلمانان تازه كار از چگونگى تقسيم غنائم بدر تا حدى ناراضى بودند، در آيات مورد بحث خداوند به آنها مى گويد: اين تازگى ندارد كه چيزى ناخوش آيند شما باشد در حالى كه صلاحتان در آن است ، همانگونه كه اصل جنگ بدر كه فعلا گفتگو بر سر غنائم آن است براى بعضى ناخوش آيند بود و ديديد سرانجام چه نتائج درخشانى براى مسلمانان در بر داشت
بنابراين نبايد با ديد محدود خود، احكام الهى را ارزيابى كنيد، بلكه بايد در برابر آنها سر تسليم فرود آريد و از نتائج نهائى بهره مند شويد.
در آيه نخست مى گويد: اين ناخشنودى پاره اى از افراد از طرز تقسيم غنائم بدر، همانند آن است كه خداوند تو را از خانه و جايگاهت در مدينه به حق بيرون فرستاد در حالى كه بعضى از مؤ منان كراهت داشتند (كما اخرجك ربك من بيتك بالحق و ان فريقا من المؤ منين لكارهون ).
كلمه بالحق اشاره به اين است كه اين فرمان خروج ، طبق يك وحى الهى و دستور آسمانى صورت گرفت كه نتيجه اش وصول به حق براى جامعه اسلامى بود.
اين گروه ظاهر بين و كم حوصله در مسير راه به سوى بدر مرتبا با تو مجادله و گفتگو در اين فرمان حق داشتند، و با اينكه اين واقعيت را دريافته بودند كه اين فرمان خدا است ، ولى باز دست از اعتراض خويش بر نمى داشتند (يجاد لونك فى الحق بعد ما تبين ).
و آنچنان ترس و وحشت سراسر وجود آنها را فرا گرفته بود كه گوئى به سوى مرگ رانده مى شوند و مرگ و نابودى خويش را با چشم خود مى بينند (كانما يساقون الى الموت و هم ينظرون ).
ولى حوادث بعد نشان داد كه آنها چقدر گرفتار اشتباه و ترس و وحشت بى دليل بودند، و اين جنگ چه پيروزيهاى درخشانى براى مسلمانان به بار آورد، با ديدن چنين صحنه اى چرا بعد از جنگ بدر، در مورد غنائم زبان به اعتراض مى گشايند.
ضمنا از تعبير فريقا من المؤ منين (جمعى از مؤ منان ) روشن مى شود كه اولا اين مشاجره و گفتگو به خاطر روح نفاق و بى ايمانى نبود، بلكه بر اثر
ضعف ايمان و نداشتن بينش كافى در مسائل اسلامى بود.
و ثانيا تنها عده محدودى اين چنين فكر مى كردند و اكثريت كه از مسلمانان مجاهد راستين بودند تسليم فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اوامر او بودند.
آيه و ترجمه


و اذ يعدكم الله احدى الطائفتين انها لكم و تودون اءن غير ذات الشوكة تكون لكم و يريد الله اءن يحق الحق بكلمته و يقطع دابر الكفرين (7)
ليحق الحق و يبطل البطل و لو كره المجرمون (8)




ترجمه :

7- و (به ياد بياوريد) هنگامى را كه خداوند به شما وعده داد كه يكى از دو گروه (كاروان تجارى قريش يا لشكر آنها) براى شما خواهد بود اما شما دوست مى داشتيد كه كاروان براى شما باشد (و بر آن پيروز شويد) ولى خداوند مى خواهد حق را با كلمات خود تقويت و ريشه كافران را قطع كند (لذا شما را با لشگر قريش درگير ساخت ).
8- تا حق تثبيت شود و باطل از ميان برود هر چند مجرمان كراهت داشته باشند.
غزوه بدر نخستين درگيرى مسلحانه اسلام و كفر
چون در آيات گذشته اشاره اى به جنگ بدر شد، قرآن مجيد بحث را به جنگ بدر كشانده و فرازهاى حساسى از آنرا كه هر كدام يك دنيا آموزندگى در بر دارد در آيات مورد بحث و آيات آينده تشريح مى كند، تا مسلمانان اين حقايق را كه در گذشته نزديك تجربه كرده بودند براى هميشه به خاطر بسپارند و در همه عمر از آن الهام بگيرند.
براى روشن شدن تفسير اين آيات و آيات آينده قبلا بايد فشرده اى از جريان اين جهان اسلامى كه نخستين در گيرى مسلحانه مسلمانان با دشمنان سرسخت و
خون آشام بود، از نظر بگذرانيم ، تا ريزه كاريها و اشاراتى كه در اين آيات هست كاملا روشن گردد.
طبق آنچه تاريخ نويسان و محدثان و مفسران آورده اند، غزوه بدر از اينجا آغاز شد كه (ابوسفيان ) بزرگ (مكه ) در راءس ‍ يك كاروان نسبتا مهم تجارتى كه از چهل نفر با 50 هزار دينار مال التجاره تشكيل مى شد از شام به سوى مدينه باز مى گشت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ياران خود دستور داد آماده حركت شوند و به طرف اين كاروان بزرگ كه قسمت مهمى از سرمايه دشمن را با خود حمل مى كرد بشتابند و با مصادره كردن اين سرمايه ، ضربه سختى بر قدرت اقتصادى و در نتيجه بر قدرت نظامى دشمن وارد كنند.
پيامبر و يارانش حق داشتند دست به چنين حمله اى بزنند زيرا اولا با هجرت مسلمانان از مكه به مدينه بسيارى از اموالشان به دست مكيان افتاد و خسارت سنگينى به آنها وارد شد و آنها حق داشتند چنين خسارتى را جبران كنند، از اين گذشته مردم مكه در طى 13 سال اقامت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمين در آنجا كاملا نشان داده بودند كه از هيچگونه ضربه و صدمه به مسلمانان فروگذار نخواهند كرد و حتى آماده كشتن شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز شدند چنين دشمنى با هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مدينه بيكار نخواهد نشست ، و مسلما نيروى خود را براى ضربه قاطعترى بسيج خواهد كرد، پس عقل و منطق ايجاب مى كند كه مسلمانان به عنوان يك اقدام پيشگيرانه با مصادره كردن سرمايه عظيم كاروان تجارتى آنها ضربه سختى بر آنان وارد سازند، و هم بنيه اقتصادى و نظامى خود را براى دفاع از خويشتن در آينده قوى كنند، و اين اقدامى است ، كه در همه برنامه هاى جنگى دنيا، در امروز و گذشته بوده و هست ، و آنها كه بدون در نظر گرفتن اين جهات ، سعى دارند حركت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به سوى قافله در شكل يكنوع غارتگرى منعكس سازند يا افراد بى اطلاعى هستند، كه از ريشه هاى مسائل تاريخى اسلام بيخبرند،
و يا مغرضانى كه سعى دارند واقعيتها را دگرگون جلوه دهند.
به هر حال ابوسفيان از يكسو بوسيله دوستان خود در مدينه از اين تصميم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آگاه شد و از سوى ديگر چون موقعى كه اين كاروان براى آوردن مال التجارة به سوى شام مى رفت نيز مورد چنين تعرض احتمالى قرار گرفته بود، قاصدى را به سرعت به مكه فرستاد، تا جريان را به اطلاع اهل مكه برساند، قاصد در حالى كه طبق توصيه ابوسفيان بينى شتر خود را دريده و گوش آنرا بريده و خون به طرز هيجان انگيزى از شتر مى ريخت و پيراهن خود را از دو طرف پاره كرده بود و وارونه سوار بر شتر نشسته بود تا توجه همه مردم را به سوى خود جلب كند، وارد مكه شد، و فرياد برآورد: اى مردم پيروزمند كاروان خود را دريابيد، كاروان خود را دريابيد، بشتابيد و عجله كنيد اما باور نمى كنم به موقع برسيد، زيرا محمد و افرادى كه از دين شما خارج شده اند براى تعرض به كاروان از مدينه بيرون شتافتند، در اين موقع خواب عجيب و وحشتناكى كه عاتكه فرزند عبدالمطلب و عمه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ديده بود دهان به دهان مى گشت و بر هيجان مردم مى افزود.
جريان خواب اين بود كه او سه روز قبل در خواب ديده بود كه شخصى فرياد مى زند، مردم به سوى قتلگاه خود بشتابيد و سپس ‍ اين منادى بر فراز كوه (ابوقيس ) رفت و قطعه سنگ بزرگى را از بالا به حركت در آورد، اين قطعه سنگ متلاشى شد و هر قسمتى از آن به يكى از خانه هاى قريش اصابت كرد، و نيز از دره مكه سيلاب خون جارى شد.
هنگامى كه وحشت زده از خواب بيدار شد و به برادرش عباس خبر داد، مردم در وحشت فرو رفتند، اما هنگامى كه داستان اين خواب به گوش ابوجهل رسيد، گفت : اين زن پيامبر دومى است كه در فرزندان عبدالمطلب ظاهر شده ، قسم به بتهاى لات و عزى كه سه روز مهلت مى دهيم اگر اثرى از تعبير خواب
او ظاهر نشد، نامه اى را در ميان خودمان امضا مى كنيم كه بنى هاشم دروغگوترين طوائف عربند، ولى روز سوم كه از اين كار گذشت ، همان روزى بود كه فرياد قاصد ابوسفيان همه مكه را لرزان ساخت .
و از آنجا كه بسيارى از مردم مكه در اين كاروان سهمى داشتند مردم به سرعت بسيج شدند و حدود 950 نفر مرد جنگى كه جمعى از آنها بزرگان و سرشناسان مكه بودند با 700 شتر و 100 راءس اسب به حركت در آمدند، و فرماندهى لشكر به عهده ابوجهل بود.
از سوى ديگر ابوسفيان براى اينكه خود را از تعرض مسلمانان مصون بدارد، مسير خود را تغيير داد و به سرعت به سوى مكه گام بر مى داشت .
پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با 313 نفر كه تقريبا مجموع مسلمانان مبارز اسلام را در آن روز تشكيل مى دادند به نزديكى سرزمين بدر، بين راه مكه و مدينه رسيده بود كه خبر حركت سپاه قريش به او رسيد
در اين هنگام با ياران خود مشورت كرد كه آيا به تعقيب كاروان ابوسفيان و مصادره اموال كاروان بپردازد و يا براى مقابله با سپاه آماده شود جمعى مقابله با سپاه دشمن را ترجيح دادند ولى گروهى از اين كار اكراه داشتند، و ترجيح مى دادند كه كاروان را تعقيب كنند، دليل آنها هم اين بود كه ما به هنگام بيرون آمدن از مدينه به قصد مقابله با سپاه مكه نبوديم و آمادگى رزمى براى درگيرى با آنها نداريم در حالى كه آنها با پيش بينى قطعى و آمادگى كافى براى جنگ ، به سوى ما مى آيند.
اين دودلى و ترديد در اين گروه هنگامى افزايش يافت كه معلوم شد نفرات دشمن تقريبا بيش از سه برابر نفرات مسلمانان و تجهيزات آنها چندين برابر تجهيزات مسلمانان است ، ولى با همه اين حرفها پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نظر گروه اول را پسنديد، و دستور داد آماده حمله به سپاه دشمن شوند، هنگامى كه دو سپاه با هم
روبرو شدند، دشمن نتوانست باور كند كه مسلمانان با آن نفرات و تجهيزات كم به ميدان آمده اند بلكه فكر مى كرد قسمت مهم سپاه اسلام در جائى مخفى شده اند تا به موقع حمله خود را به طور غافلگيرانه شروع كنند، لذا شخصى را براى تحقيق فرستادند، اما به زودى فهميدند كه جمعيت همانست كه ديده بودند.
از طرفى همانطور كه گفتيم جمعى از مسلمانان در وحشت و ترس فرو رفته بودند، و اصرار داشتند كه مبارزه با اين گروه عظيم كه هيچگونه موازنه اى با آنها ندارد صلاح نيست ، ولى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با اين وعده الهى آنها را دلگرم ساخت و گفت : خداوند به من وعده داده كه بر يكى از دو گروه پيروز خواهيد شد، يا بر كاروان قريش يا بر لشكرشان ، و وعده خداوند تخلف ناپذير است ، بخدا سوگند گويا محل كشته شدن ابوجهل و عده اى از سران قريش را با چشم خود مى بينم ، سپس به مسلمانان دستور داد كه در كنار چاه بدر فرود آيند (بدر در اصل نام مردى از قبيله جهينه بود كه چاهى در آن سرزمين احداث كرد، بعدا آن چاه و آن سرزمين به نام سرزمين بدر و چاه بدر ناميده شد).
در اين گيرودار ابوسفيان توانست خود را با قافله از منطقه خطر رهائى بخشد، و از طريق ساحل دريا (درياى احمر) از بيراهه به سوى مكه با عجله بشتابد، و به وسيله قاصدى به لشكر پيغام فرستاد كه خدا كاروان شما را رهائى بخشيد، من فكر مى كنم مبارزه با محمد در اين شرائط لزوم ندارد چون دشمنانى دارد كه حساب او را خواهند رسيد، ولى رئيس لشكر ابوجهل به اين پيشنهاد تن در نداد، و به بتهاى بزرگ لات و عزى قسم ياد كرد كه ما نه تنها با آنها مبارزه مى كنيم بلكه تا داخل مدينه آنها را تعقيب خواهيم كرد و يا اسيرشان مى كنيم و به مكه مى آوريم تا صداى اين پيروزى به گوش تمام قبائل عرب برسد.
سرانجام لشكر قريش نيز وارد سرزمين بدر شد، و غلامان خود را براى آوردن آب به سوى چاه فرستادند، ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را گرفته و براى
بازجوئى به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آوردند، حضرت از آنها پرسيد شما كيستيد؟ گفتند: غلامان قريشيم ، فرمود: تعداد لشكر چند نفر است ، گفتند اطلاعى از اين موضوع نداريم فرمود هر روز چند شتر براى غذا مى كشند، گفتند نه تا ده شتر، فرمود جمعيت آنها از نهصد تا هزار نفر است (هر شتر خوراك يكصد مرد جنگى ).
محيط، محيط رعب آور و براستى وحشتناكى بود، لشكر قريش كه با ساز و برگ جنگى فراوان و نيرو و غذاى كافى و حتى زنان خواننده و نوازنده براى تهييج يا سرگرمى لشكر قدم به ميدان گذارده بودند، خود را با حريفى روبروى مى ديدند كه باورشان نمى آمد، با آن شرائط قدم به ميدان جنگ بگذارند.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه مى ديد يارانش ممكن است ، از وحشت شب را به آرامى نخوابند، و روز و فردا با جسم و روحى خسته در برابر دشمن قرار بگيرند، طبق يك وعده الهى به آنها فرمود: غم مخوريد اگر نفراتتان كم است ، جمع عظيمى از فرشتگان آسمان به كمك شما خواهند شتافت و آنها را كاملا دلدارى داده به پيروزى نهائى كه وعده الهى بود مطمئن ساخت بطورى كه آنها شب را به آرامى خوابيدند.
مشكل ديگرى كه جنگجويان از آن وحشت داشتند، وضع ميدان بدر بود كه از شنهاى نرم كه پاها در آن فرو مى رفت پوشيده بود، در آن شب باران جالبى باريد، هم توانستند با آب آن وضو بسازند، خود را شستشو و صفا دهند و هم زمين زير پاى آنها سفت و محكم شد، و عجب اينكه اين رگبار در سمت دشمن به طورى شديد بود كه آنها را ناراحت ساخت .
خبر تازه اى كه به وسيله گزارشگران مخفى كه از لشكر اسلام شبانه به كنار اردوگاه دشمن آمده بودند، دريافت شد و به سرعت در ميان مسلمانان انعكاس يافت اين بود كه آنها گزارش دادند، كه لشكر قريش با آنهمه امكانات ، سخت بيمناكند گوئى خداوند لشكرى از وحشت در سرزمين قلب آنها فرو ريخته است ،
فردا صبح لشكر كوچك اسلام با روحيه اى نيرومند در برابر دشمن صف كشيدند. قبلا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها پيشنهاد صلح كرد تا عذر و بهانه اى باقى نماند و نماينده اى به ميان آنها فرستاد كه من دوست ندارم شما نخستين گروهى باشيد كه مورد حمله ما قرار مى گيريد، بعضى از سران قريش مايل بودند اين دستى را كه به عنوان صلح به سوى آنها دراز شده بفشارند و صلح كنند، ولى باز ابوجهل مانع شد.
سرانجام آتش جنگ شعله ور گرديد، حمزه عموى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و على (عليه السلام ) كه جوانترين افراد لشكر بودند و جمعى ديگر از جنگجويان شجاع اسلام در جنگهاى تن به تن كه سنت آن روز بود، ضربات شديدى بر پيكر حريفان خود زدند و آنها را از پاى در آوردند، روحيه دشمن باز ضعيفتر شد، ابوجهل فرمان حمله عمومى صادر كرد، و قبلا دستور داده بود آن دسته از اصحاب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را كه از مدينه اند به قتل برسانند و مهاجرين مكه را اسير كنند و براى انجام يك سلسله از تبليغات به مكه آورند، لحظات حساسى بود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مسلمانان دستور داده بود زياد به انبوه جمعيت نگاه نكنند و تنها به حريفان خود بنگرند و دندانها را روى هم فشار دهند و سخن كمتر بگويند و از خداوند مدد بخواهند و از فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در همه حال سر نپيچند و به پيروزى نهائى اميدوار باشند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دست به سوى آسمان برداشت و عرض كرد: يا رب ان تهلك هذه العصابة ، لم تعبد: اگر اين گروه كشته شوند كسى ترا پرستش نخواهد كرد.
باد به شدت به سوى لشكر قريش مى وزيد و مسلمانان پشت به باد به آنها حمله مى كردند، استقامت و پايمردى و دلاوريهاى آنها قريش را در تنگنا قرار داده بود، در نتيجه هفتاد نفر از سپاه دشمن كه ابوجهل در ميان آنها بود، كشته شدند و در ميان خاك و خون غلطيدند و 70 نفر به دست مسلمانان اسير گشتند ولى مسلمانان تعداد كمى كشته بيشتر نداشتند، و به اين ترتيب نخستين پيكار مسلحانه
مسلمانان با دشمن نيرومندشان با پيروزى غير منتظرهاى پايان گرفت .
تفسير
اكنون كه چگونگى غزوه بدر را به طور فشرده دانستيم به تفسير آيات سوره باز مى گرديم ، در نخستين آيه مورد بحث اشاره به وعده پيروزى اجمالى خداوند در جريان جنگ بدر شده ، و مى گويد: به ياد بياوريد هنگامى را كه خداوند به شما وعده داد كه يكى از دو گروه (كاروان تجارى قريش يا لشكر آنها) در اختيار شما قرار خواهد گرفت (و اذ يعدكم الله احدى الطائفتين انها لكم )
اما شما براى پرهيز از دردسرهاى جنگ و تلفات و ناراحتيهاى ناشى از آن دوست مى داشتيد كاروان در اختيارتان قرار بگيرد، نه لشكر قريش (و تودون ان غير ذات الشوكة تكون لكم ).
در روايات آمده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها فرمود: احدى الطائفتين لكم اما العير و اما النفير كه عير به معنى كاروان و نفير به معنى لشكر است ولى همانطور كه در آيه ملاحظه مى كنيد به جاى لشكر، ذات الشوكة و به جاى كاروان غير ذات الشوكة تعبير شده است .
اين تعبير، نكته لطيفى در بر دارد، زيرا شوكة كه به معنى قدرت و شدت است در اصل از شوك به معنى خار گرفته شده ، سپس به سر نيزه هاى سربازان و بعد از آن به هر گونه اسلحه ، شوكة گفته شده ، و از آنجا كه سلاح نشانه قدرت و شدت است به هرگونه قدرت و شدت نيز، شوكة اطلاق مى شود.
بنابراين ذات شوكة به معنى سربازان مسلح ، و غير ذات شوكة به
معنى كاروان غير مسلح است كه اگر مردان مسلحى هم در آن بوده ، مسلما قابل ملاحظه نبوده اند.
يعنى گروهى از شما روى حس راحت طلبى يا علاقه به منافع مادى ، ترجيح مى دادند كه با مال التجاره دشمن روبرو شوند، نه با سربازان مسلح ، در حالى كه پايان جنگ نشان داد، صلاح و مصلحت قطعى آنها در اين بود كه قدرت نظامى دشمن را درهم بكوبند، تا راه براى پيروزيهاى بزرگ آينده هموار گردد.
لذا به دنبال آن مى گويد: خدا مى خواهد به اين وسيله حق را با كلمات خود تثبيت كند، و آئين اسلام را تقويت نمايد و ريشه كافران را قطع كند (و يريد الله ان يحق الحق بكلماته و يقطع دابر الكافرين )
بنابراين ، اين يك درس بزرگ عبرت براى همه شما مسلمانان بود كه در حوادث مختلف ، دورنگر و آينده ساز باشيد، نه كوته بين و تنها به فكر امروز، هر چند دورنگرى و مال انديشى مشكلات فراوانى در بر داشته باشد و كوته بينى تؤ ام با آسايش و منافع مادى زودگذر، زيرا پيروزى نخست يك پيروزى ريشه دار و همه جانبه است ، اما پيروزى دوم يك پيروزى سطحى و موقت است .
اين تنها درسى براى مسلمانان آن روز نبود، بلكه مسلمانان امروز نيز بايد از اين تعليم آسمانى الهام بگيرند، هرگز به خاطر مشكلات و ناراحتيها و زحمات طاقت فرسا از برنامه هاى اصولى چشم بپوشند و بسراغ برنامه هاى غير اصولى ولى ساده و كم زحمت نروند.
در آخرين آيه باز هم به طور آشكارتر پرده از روى مطلب بر مى دارد كه هدف اصلى اين برنامه (درگيرى مسلمانان با لشكر دشمن در ميدان بدر) اين بود
كه حق يعنى توحيد و اسلام و عدالت و آزادى بشر از چنگال خرافات و اسارتها و مظالم ، تثبيت و جاى گير شود و باطل يعنى شرك و كفر و بى ايمانى و ظلم و فساد ابطال گردد و از ميان برود، هر چند مشركان مجرم و مجرمان مشرك مايل نباشند (ليحق الحق و يبطل الباطل و لو كره المجرمون ).
آيا اين آيه تاءكيد همان مطلبى است كه در آيه پيش گفته شد همانطور كه در نظر ابتدائى به چشم مى خورد؟ يا مطلب جديدى را در بر دارد، بعضى از مفسران مانند (فخر رازى ) در تفسير (كبير) و نويسنده (المنار) در تفسيرش چنين گفته اند كه حق در آيه قبل اشاره به پيروزى مسلمانان در جنگ بدر بود، اما حق در آيه دوم اشاره به پيروزى اسلام و قرآن است كه نتيجه پيروزى نظامى در جنگ بدر بود، و به اين ترتيب ، پيروزى نظامى در آن شرائط خاص مقدمه پيروزى هدف و مكتب بود.
اين احتمال نيز هست كه آيه قبل اشاره به اراده خدا (اراده تشريعى كه در شكل فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آشكار شد) بوده باشد، و آيه اخير اشاره به نتيجه اين حكم و فرمان (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم انى ممدكم بالف من الملئكة مردفين (9)
و ما جعله الله إ لا بشرى و لتطمئن به قلوبكم و ما النصر إ لا من عند الله إ ن الله عزيز حكيم (10)
اذ يغشيكم النعاس اءمنة منه و ينزل عليكم من السماء ماء ليطهركم به و يذهب عنكم رجز الشيطن و ليربط على قلوبكم و يثبت به الاقدام (11)
اذ يوحى ربك إ لى الملئكة انى معكم فثبتوا الذين امنوا سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب فاضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم كل بنان (12)
ذلك بانهم شاقوا الله و رسوله و من يشاقق الله و رسوله فإ ن الله شديد العقاب (13)
ذلكم فذوقوه و اءن للكفرين عذاب النار (14)




ترجمه :

9- (به خاطر بياوريد) زمانى را (كه از شدت ناراحتى در ميدان بدر) از پروردگارتان تقاضاى كمك مى كرديد و او تقاضاى شما را پذيرفت (و گفت ) من شما را با يك هزار از فرشتگان كه پشت سر هم فرود مى آيند يارى مى كنم .
10- ولى خداوند اين را تنها براى شادى و اطمينان قلب شما قرار داد وگرنه پيروزى جز از طرف خدا نيست خداوند توانا و حكيم است .
11- (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه خواب سبكى كه مايه آرامش از ناحيه خدا بود شما را فرو گرفت و آبى از آسمان براى شما فرو فرستاد تا با آن شما را پاك و پليدى شيطان را از شما دور سازد و دلهاى شما را محكم و گامها را با آن ثابت دارد.
12- (به خاطر بياوريد) موقعى را كه پروردگارت به فرشتگانى وحى كرد من با شما هستم كسانى را كه ايمان آورده اند ثابت قدم بداريد. بزودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى افكنم ضربه ها را بر بالاتر از گردن (بر سرهاى دشمنان ) فرود آريد و دست و پاى آنها را از كار بيندازيد.
13- اين به خاطر آنست كه آنها با خدا و پيامبرش (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دشمنى ورزى
خدا و پيامبرش دشمنى كند (كيفر شديدى مى بيند) خداوند شديد العقاب است .
14- اين (مجازات دنيا) را بچشيد و براى كافران مجازات آتش (در جهان ديگر) خواهد بود.
تفسير
درسهاى آموزنده در ميدان بدر
اين آيات به قسمتهاى حساسى از جنگ بدر و نعمتهاى گوناگونى كه خداوند در اين صحنه خطرناك نصيب مسلمانان كرد اشاره مى كند، تا حس اطاعت و شكرگزارى آنها را برانگيزد و راه را به سوى پيروزيها و پيشرفتهاى آينده در برابر آنها بگشايد.
نخست به يارى فرشتگان اشاره كرده مى گويد: به خاطر بياوريد زمانى را كه از شدت وحشت و اضطراب كه از كثرت نفرات دشمن و فزونى تجهيزات جنگى آنها براى شما پيش آمده بود، به خدا پناه برديد و دست حاجت به سوى او دراز كرديد و از وى تقاضاى كمك نموديد (و اذ تستغيثون ربكم ).
در پاره اى از روايات آمده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز با مسلمانها در استغاثه و يارى طلبيدن از خداوند هم صدا بود، دست خود را به سوى آسمان بلند كرده بود و عرضه مى داشت اللهم انجز لى ما وعدتنى اللهم ان تهلك هذه العصابة لا تعبد فى الارض : خداوندا وعده اى را كه به من داده اى تحقق بخشد، پروردگارا اگر اين گروه مؤ منان نابود شوند پرستش تو از زمين بر چيده خواهد شد، و آنقدر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اين استغاثه و دعا ادامه داد كه عبا از دوشش بر زمين افتاد.
در اين هنگام خداوند تقاضاى شما را پذيرفت و فرمود: من شما را با يك هزار نفر از فرشتگان كه پشت سر هم فرود مى آيند، كمك و يارى مى كنم (فاستجاب لكم انى ممد كم بالف من الملائكة مردفين ).
مردفين از ماده ارداف به معنى پشت سر هم قرار گرفتن است ،
بنابراين مفهوم اين كلمه اين مى شود كه فرشتگان پشت سر يكديگر براى يارى مسلمانان فرود آمدند.
اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده است كه منظور اين است كه اين گروه هزار نفرى گروههاى متعدد ديگرى را پشت سر داشتند و به اين ترتيب با آيه 124 سوره آل عمران كه مى گويد پيامبر به مؤ منان مى گفت : (آيا كافى نيست كه خداوند شما را به سه هزار نفر از فرشتگان يارى كند) تطبيق مى نمايد.
ولى ظاهر اين است كه عدد فرشتگان در بدر يكهزار نفر بوده است ، و مردفين صفت آن يكهزار نفر است ، و آيه سوره آل عمران وعده اى بوده است به مسلمانان كه حتى اگر لازم شود خداوند عدد بيشترى را به يارى شما مى فرستد.
سپس براى اينكه كسى خيال نكند پيروزى به دست فرشتگان و مانند آنها است ، مى گويد خداوند اين كار را فقط براى بشارت و اطمينان قلب شما قرار داد (و ما جعله الله الا بشرى و لتطمئن به قلوبكم )
وگرنه پيروزى جز از ناحيه خداوند نيست و ما فوق همه اين اسباب ظاهرى و باطنى اراده و مشيت او است (و ما النصر الا من عند الله )
زيرا خداوند آنچنان قادر و قوى است كه هيچكس نمى تواند در برابر اراده و ايستادگى كند و آنچنان حكيم و دانا است كه يارى خود را جز در مورد افراد شايسته قرار نخواهد داد (ان الله عزيز حكيم )
آيا فرشتگان جنگيدند؟
در ميان مفسران در اين زمينه گفتگوى بسيار شده است ، بعضى معتقدند كه فرشتگان رسما وارد صحنه نبرد شدند و با سلاحهاى مخصوص به خود به لشكر دشمن حمله كردند و عده اى از آنها را به خاك افكندند، پاره اى از روايات را نيز در اين زمينه نقل كرده اند.
ولى قرائنى در دست است كه نشان مى دهد نظر گروه دوم كه مى گويند: فرشتگان تنها براى دلگرمى و تقويت روحيه مؤ منان نازل شدند، به واقع نزديكتر است .
زيرا اولا: در آيه فوق خوانديم كه مى فرمود: اينها تمام براى اطمينان قلب شما بوده است كه با احساس اين پشت گرمى بهتر مبارزه كنيد، نه اينكه آنها اقدام به جنگ كرده باشند.
ثانيا: اگر بنا شود فرشتگان ، شجاعانه سربازان دشمن را به خاك افكنده باشند چه فضيلتى براى مجاهدين بدر باقى خواهد ماند كه اين همه در روايات از آنها سخن به ميان آمده است .
ثالثا: تعداد مقتولين بدر 70 نفر بودند كه قسمت مهمى از آنها با شمشير على (عليكم السلام ) به خاك افتادند و قسمت ديگرى به دست جنگجويان اسلام كه غالبا قاتلين آنها در تاريخ به نام ذكر شده اند، بنابراين چه باقى مى ماند براى فرشتگان و چه كسى را آنها به خاك انداختند.
سپس دومين نعمت خود را به مؤ منان يادآور مى شود و مى گويد به خاطر بياوريد هنگامى را كه خواب سبكى شما را فرو گرفت كه مايه آرامش و امنيت روح و جسم شما از ناحيه خداوند گرديد (اذ يغشيكم النعاس امنة منه )
يغشى از ماده غشيان به معنى پوشاندن و احاطه كردن است ، گوئى خواب همچون پرده اى بر آنها افكنده شد و آنها را پوشاند.
نعاس به ابتداى خواب و يا خواب كم و سبك و آرام بخش گفته مى شود، و شايد اشاره به اين است كه در عين استراحت آنچنان خواب عميقى بر شما مسلط نشد كه دشمن بتواند از موقعيت استفاده كرده و بر شما شبيخون بزند.
و به اين ترتيب مسلمانان در آن شب پر اضطرار، از اين نعمت بزرگى كه
فرداى آن روز در ميدان مبارزه به آنها كمك فراوانى كرد بهره گرفتند.
سومين موهبتى را كه در آن ميدان به شما ارزانى داشت اين بود، كه آبى از آسمان براى شما فرو فرستاد (و ينزل عليكم من السماء ماء)
تا بوسيله آن شما را پاك و پاكيزه كند و پليدى شيطان را از شما دور سازد (ليطهركم به و يذهب عنكم رجز الشيطان )
اين پليدى ممكن است وسوسه هاى شيطانى بوده و ممكن است پليدى جسمانى بر اثر جنابت بعضى در آن شب و يا هر دو، و در هر حال اين آب حياتبخش كه در گودالهاى اطراف بدر جمع شده بود، در حالى كه دشمن چاهها را در اختيار گرفته بود و مسلمانان نياز شديدى براى شستشو و رفع عطش به آن داشتند همه اين پليديها را شست و با خود برد.
به علاوه خدا مى خواست با اين نعمت دلهاى شما را محكم دارد (و ليربط على قلوبكم ) و نيز مى خواست در آن شنزار كه پاى شما فرو مى رفت ، و لغزنده بود، به وسيله ريزش باران گامهاى شما را محكم كند (و يثبت به الاقدام )
اين احتمال نيز وجود دارد كه مراد از تثبيت اقدام تقويت روحيه و افزودن ميزان پايمردى و استقامت آنها در پرتو اين نعمت باشد و يا اشاره به هر دو قسمت بوده باشد.
ديگر از نعمتهاى پروردگار بر مجاهدان جنگ بدر، ترس و وحشتى بود كه در دل دشمنان افكند و روحيه آنها را سخت متزلزل ساخت در اين باره مى فرمايد: به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگار تو به فرشتگان وحى فرستاد، من با شما هستم و شما افراد با ايمان را تقويت كنيد و ثابت قدم بداريد (اذ يوحى ربك الى الملائكة انى معكم فثبتوا الذين آمنوا)
و به زودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى افكنم ، (سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب )
و اين راستى عجيب بود كه ارتش نيرومند قريش در برابر سپاه كوچك مسلمانان طبق نقل تواريخ آنچنان روحيه خود را باخته بود كه جمعى از درگير شدن با مسلمانان بسيار وحشت داشتند، گاه پيش خود فكر مى كردند اينها افراد عادى نيستند بعضى مى گفتند مرگ را بر شترهاى خويش حمل كرده و از يثرب (مدينه ) برايتان سوغات آورده اند.
شك نيست كه اين رعب افكنى در دل دشمن كه از عوامل مؤ ثر پيروزى بود بدون حساب نبود، آن پايمردى مسلمانان ، آن نماز جماعت و شعارهاى گرم و داغشان ، آن اظهار وفادارى مؤ منان راستين و سخنانى همچون سخنان سعد بن معاذ كه به عنوان نمايندگى از طرف انصار به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت باد اى رسول خدا ما به تو ايمان آورده ايم و به نبوت تو گواهى داده ايم كه هر چه مى گوئى از طرف خدا است ، هر دستورى را مى خواهى بده و از اموال ما هر چه مى خواهى برگير، به خدا سوگند اگر به ما فرمان دهى كه در اين دريا (اشاره به درياى احمر كه در آن نزديكى بود) فرو رويم فرو خواهيم رفت ، ما آرزو داريم خداوند به ما توفيق دهد خدمتى كنيم كه مايه روشنى چشم تو شود، آرى اينگونه سخنان كه به هر حال در ميان دوست و دشمن پخش مى شد به اضافه آنچه قبلا از استقامت مردان و زنان مسلمان در مكه ديده بودند، همگى دست به دست هم داد، و وحشت براى دشمنان آفريد.
باد شديدى كه به سوى جبهه دشمن مى وزيد و رگبارى كه بر آنها فرود آمد، و خاطره وحشتناك خواب عاتكه در مكه و مانند اينها عوامل ديگرى براى وحشت و اضطراب آنها بودند.
سپس فرمانى را كه در ميدان بدر به وسيله پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مسلمانان داده بود، به ياد آنها مى آورد، و آن اين بود كه هنگام نبرد با مشركان از ضربه هاى
غير كارى بپرهيزيد و نيروى خود را در آن صرف نكنيد، بلكه ضربه هاى كارى بر پيكر دشمن فرود آريد ضربه بر بالاتر از گردن ، بر مغزها و سرهاى آنها فرود آريد (فاضربوا فوق الاعناق )
و دست و پاى آنها را از كار بيندازيد (و ضربوا منهم كل بنان )
بنان جمع بنانه به معنى سر انگشت دست يا پا و يا خود انگشتان است ، و در آيه مورد بحث مى تواند كنايه از دست و پا بوده باشد و يا به معنى اصليش كه انگشتان است ، زيرا قطع شدن انگشتان و از كار افتادن آنها اگر در دست باشد قدرت حمل سلاح را از انسان مى گيرد، و اگر در پا باشد، قدرت حركت را. اين احتمال نيز وجود دارد كه اگر دشمن مهاجم پياده باشد، هدف را سر او قرار دهيد و اگر سواره باشد دست و پاى او.
همانطور كه در سابق هم اشاره كرديم بعضى اين جمله را خطاب به فرشتگان مى دانند ولى قرائن نشان مى دهد كه مخاطب در اين جمله مسلمانان هستند، و اگر هم مخاطب فرشتگان باشند ممكن است هدف از ضربه زدن بر مغزها و دست و پا ايجاد رعب و وحشت در آنها باشد آنچنانكه دست و پايشان در كار بلغزد، و سرها به زير آيد. (البته اين تفسير بر خلاف ظاهر عبارت است و بايد به كمك قرائنى كه سابقا درباره جنگ نكردن ملائكه گفتيم اثبات شود)
بعد از همه گفتگوها براى اينكه كسى اين فرمانهاى شديد و دستورات قاطع و كوبنده را بر خلاف آئين جوانمردى و رحم و انصاف تصور نكند، مى فرمايد: اينها استحقاق چنين چيزى را دارند زيرا آنان از در عداوت و دشمنى و عصيان و گردنكشى در برابر خدا و پيامبرش در آمدند (ذلك بانهم شاقوا الله و رسوله )
شاقوا از ماده شقاق در اصل به معنى شكاف و جدائى است و از آنجا كه شخص مخالف و دشمن و عصيانگر، صف خود را جدا مى كند به عمل او شقاق
گفته مى شود، و هر كس از در مخالفت و دشمنى با خدا و پيامبرش در آيد، گرفتار مجازات دردناك در دنيا و آخرت خواهد شد، زيرا خداوند (همانگونه كه رحمتش وسيع و بى انتها است ) مجازاتش شديد و دردناك است (و من يشاقق الله و رسوله فان الله شديد العقاب )
سپس براى تاءكيد اين موضوع مى گويد اين مجازات دنيا را بچشيد مجازات ضربه هاى سخت در ميدان جنگ و كشته شدن و اسارت و شكست و ناكامى و در انتظار مجازات سراى ديگر باشيد، زيرا عذاب آتش در انتظار كافران است (ذلكم فذوقوه و ان للكافرين عذاب النار)
آيه و ترجمه


ياءيها الذين امنوا إ ذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهم الادبار (15)
و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الى فئة فقد باء بغضب من الله و ماوئه جهنم و بئس المصير (16)
فلم تقتلوهم و لكن الله قتلهم و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى و ليبلى المؤ منين منه بلاء حسنا ان الله سميع عليم (17)
ذلكم و اءن الله موهن كيد الكافرين (18)




ترجمه :

15- اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه با انبوه كافران در ميدان نبرد روبرو شويد به آنها پشت نكنيد.
16- و هر كس در آن هنگام به آنها پشت كند مگر در صورتى كه هدفش كناره گيرى از ميدان براى حمله مجدد و يا به قصد پيوستن به گروهى (از مجاهدان ) بوده باشد (چنين كسى ) گرفتار غضب پروردگار خواهد شد و ماواى او جهنم و چه بد جايگاهى است .
17- اين شما نبوديد كه آنها را كشتيد بلكه خداوند آنها را كشت و اين تو نبودى (اى پيامبر كه خاك و ريگ به صورت آنها) پاشيدى بلكه خدا پاشيد و خدا مى خواست مؤ منان را به اين وسيله به خوبى بيازمايد، خداوند شنوا و دانا است .
18- سرنوشت مؤ منان و كافران همان بود كه ديديد و خداوند نقشه هاى كافران را
تفسير
فرار از جهاد ممنوع !
همانگونه كه در تفسير آيات گذشته اشاره شد بازگو كردن داستان جنگ بدر و نعمتهاى گوناگون خداوند بر مسلمانان نخستين در اين جريان بخاطر آن است كه از گذشته براى آينده درس بياموزند لذا در آيات مورد بحث روى سخن را به مؤ منان كرده و يك دستور كلى جنگى را به آنها توصيه و تاءكيد مى كند و مى گويد اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه با كافران در ميدان جهاد روبرو شديد به آنها پشت مى كنيد و فرار اختيار ننمائيد (يا ايها الذين امنوا اذا لقيتم الذين كفر وا زحفا فلا تولوهم الادبار)
لقيتم از ماده لقاء به معنى اجتماع و روبرو شدن است ولى در بسيارى از موارد به معنى روبرو شدن در ميدان جنگ آمده است .
زحف در اصل به معناى حركت كردن به سوى چيزى است آنچنان كه پاها به سوى زمين كشيده شود، همانند حركت كودك قبل از آنكه راه بيافتد و يا شتر به هنگام خستگى كه پاى خود را به روى زمين مى كشد سپس به حركت لشكر انبوه نيز گفته شده است زيرا از دور چنان به نظر مى رسد كه گوئى روى زمين مى لغزند و به پيش مى آيند. در آيه فوق بكار بردن كلمه زحف اشاره به اين است كه هر چند دشمن از نظر نفرات و تجهيزات فراوان و شما در اقليت قرار داشته باشيد نبايد از ميدان مبارزه فرار كنيد همانگونه كه نفرات دشمن در ميدان بدر چند برابر شما بود و پايدارى به خرج داديد و سرانجام پيروز شديد.
اصولا فرار از جنگ يكى از بزرگترين گناهان در اسلام محسوب مى شود
منتهى با توجه به بعضى از آيات قرآن ، آن را مشروط به اين دانسته اند كه جمعيت دشمن حداكثر دو برابر مسلمانان بوده باشد كه بحث آن به خواست خداوند در همين سوره ذيل آيه 65 و 66 خواهد آمد.
به همين جهت در آيه بعد مجازات دردناك فرار كنندگان از ميدان جهاد را با ذكر استثناهاى آن شرح مى دهد و مى فرمايد: كسانى كه به هنگام مبارزه با دشمن پشت به آنها كنند مگر در صورتى كه هدف كناره گيرى از ميدان براى انتخاب يك روش جنگى بوده باشد و يا بقصد پيوستن به گروهى از مسلمانان و حمله مجدد چنين كسى گرفتار غضب پروردگار خواهد شد (و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الى فئة فقد باء بغضب من الله ).
همانگونه كه مشاهده مى كنيم در اين آيه دو صورت از مسئله فرار، استثناء شده كه در ظاهر شكل فرار دارد اما در باطن شكل مبارزه و جهاد.
نخست صورتى است كه از آن تعبير به متحرفا لقتال شده متحرف از ماده تحرف به معناى كناره گيرى از وسط به اطراف و كناره هاست ، و منظور از اين جمله اين است كه جنگجويان به عنوان يك تاكتيك جنگى از برابر دشمن بگريزند و به كنارى بروند كه او را به دنبال خود بكشانند و ناگهان ضربه غافلگيرانه را بر پيكر او وارد سازند و يا به صورت جنگ و گريز دشمن را خسته كنند كه جنگ گاهى حمله و گاهى عقب نشينى به عنوان حمله مجدد است و به قول عربها (الحرب كر و فر )
شكل دوم آن است كه جنگجوئى خود را در ميدان تنها بيند و براى پيوستن به گروه جنگجويان عقب نشينى كند و پس از پيوستن به آنها حمله را آغاز نمايد.
بهر حال دستور تحريم فرار از ميدان نبايد به شكل خشكى تفسير شود
كه مانورها و تاكتيكهاى جنگى را از ميان ببرد همان مانورهائى كه سرچشمه بسيارى از پيروزيهاست .
و در پايان آيه مى فرمايد نه تنها فرار كنندگان گرفتار خشم خدا مى شوند بلكه جايگاه آنها دوزخ و چه بد جايگاهى است (و ماويه جهنم و بئس المصير) جمله باء از ماده بواء به معناى مراجعت و منزل گرفتن آمده ، ولى ريشه آن به معناى صاف و مسطح كردن يك محل و مكان است و از آنجا كه انسان به هنگام منزل گرفتن محل خود را صاف و مسطح مى كند اين كلمه به اين معنا آمده است ، همچنين چون انسان به منزلگاه خويش مراجعت مى كند به معناى بازگشت نيز آمده است و در آيه بالا اشاره به اين است كه آنها مشمول غضب مستمر و مداوم پروردگار مى شوند گوئى در خشم و غضب پروردگار منزل گرفته اند.
ماوى در اصل به معناى پناهگاه است و اينكه در آيه بالا مى خوانيم ماواى فرار كنندگان از جهاد جهنم است اشاره به اين است كه آنها با فرار مى خواهند پناهگاهى براى خود انتخاب كنند كه از هلاكت مصون بمانند ولى بعكس پناهگاه آنها جهنم مى شود نه تنها در جهان ديگر بلكه در اين جهان نيز در جهنمى سوزان از ذلت و بدبختى و شكست و محروميت ، پناه خواهند گرفت .
لذا در كتاب عيون الاخبار امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) در پاسخ يكى از دوستانش كه از فلسفه بسيارى از احكام سئوال مى كند در زمينه فلسفه تحريم فرار از جهاد مى نويسد: خداوند به اين دليل فرار از جهاد را تحريم كرده كه موجب وهن و سستى در دين و تحقير برنامه پيامبران و امامان و پيشوايان عادل مى گردد و نيز سبب مى شود كه آنها نتوانند بر دشمنان پيروز شوند و دشمن را به خاطر مخالفت با دعوت به توحيد پروردگار و اجراى عدالت و ترك ستمگرى و از ميان بردن فساد كيفر دهند، بعلاوه سبب مى شود كه دشمنان در برابر مسلمانان جسور شوند و حتى مسلمانان بدست آنها اسير و مقتول گردند و سرانجام آئين خداوند عز و جل بر چيده شود
در ميان امتيازات فراوانى كه على (عليه السلام ) داشت و گاهى خودش به عنوان سرمشق براى ديگران به آن اشاره مى كند همين مسئله عدم فرار از ميدان جهاد است آنجا كه مى فرمايد (انى لم افر من الزحف قط و لم يبارزنى احد الا سقيت الارض من دمه )!: (من هيچگاه از برابر انبوه دشمن فرار نكردم (با اينكه در طول عمرم در ميدانهاى زياد شركت جستم ) و هيچ كس در ميدان جنگ با من روبرو نشد مگر اينكه زمين را از خونش سيراب كردم )
عجيب اين است كه جمعى از مفسران اهل تسنن اصرار بر اين دارند كه حكم آيه فوق مخصوص جنگ بدر بوده است و اين تهديد و تشديدى كه در زمينه فرار از جهاد در آن بيان شده مربوط به جنگجويان بدر است ، در حالى كه نه تنها دليلى در آيه بر اختصاص نيست بلكه مفهوم آيه يك مفهوم كلى درباره همه جنگجويان و همه مجاهدان است ، قرائن ديگر در آيات و روايات نيز اين موضوع را تاءييد مى كند (البته اين حكم اسلامى شرائطى دارد كه در آيات آينده از همين سوره بيان خواهد شد)
سپس براى اينكه مسلمانان از پيروزى بدر مغرور نشوند و تنها بر نيروى جسمانى خودشان تكيه نكنند بلكه همواره دل و جان خود را به ياد خدا و مددهاى او گرم و روشن نگاه دارند مى گويد:
(اين شما نبوديد كه دشمنان را در ميدان بدر كشتيد بلكه خداوند آنها را به قتل رساند) (فلم تقتلوهم و لكن الله قتلهم )
(و تو اى پيامبر نيز خاك و ريگ در صورت آنها نپاشيدى بلكه خدا پاشيد)
(و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى )
در روايات اسلامى و مفسران آمده است كه در روز بدر پيامبر به على فرمود: مشتى از خاك و سنگريزه از زمين بردار و به من بده ، على (عليه السلام ) چنين كرد و پيامبر آنها را به سوى مشركان پرتاب كرد و فرمود: (شاهت الوجوه ): رويتان زشت و سياه باد! و نوشته اند اين كار اثر معجزه آسائى داشت و از آن گرد و غبار و سنگ ريزه در چشم دشمنان فرو ريخت و وحشتى از آن به همه دست داد.
شك نيست كه در ظاهر همه اين كارها را پيامبر و مجاهدان بدر انجام دادند اما اينكه مى گويد شما نبوديد كه اين كار را كرديد اشاره به اين است كه اولا: قدرت جسمانى و روحانى و نيروى ايمان كه سرچشمه اين برنامه ها بود از ناحيه خدا به شما بخشيده شد و شما به نيروى خدا داد در راه او گام برداشتيد و ثانيا: در ميدان بدر حوادث معجزآسائى كه سابقا به آن اشاره كرديم تحقق يافت كه مايه تقويت روحيه مجاهدان اسلام و موجب شكست روحيه دشمنان شد اين تاءثير فوق العاده نيز از ناحيه پروردگار بود.
در حقيقت آيه فوق اشاره لطيفى است به مكتب (لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين ) نه اجبار است و نه واگذارى مطلق بلكه چيزى است در ميان اين دو است زيرا در عين اينكه نسبت كشتن دشمنان را به مسلمانان و نسبت پاشيدن خاك را به پيامبر مى دهد در عين حال از آنها اين نسبت را سلب مى كند (دقت كنيد).
بدون شك در چنين عبارتى تناقضى وجود ندارد بلكه هدف اين است كه اين كار، هم كار شما بود، و هم كار خدا، كار شما بود چون به اراده شما انجام گرفت و كار خدا بود چون نيرو و مدد از ناحيه او بود، بنابراين آنها كه پنداشته اند آيه فوق دليل بر مكتب جبر است پاسخشان در خود آيه نهفته شده است .
و نيز اينكه قائلين به وحدت وجود آيه را دستاويزى براى مكتب خود قرار داده اند پاسخ آن نيز در خود اين آيه به طرز لطيفى منعكس است ، زيرا
اگر منظور بيان اين باشد كه خدا و خلق يكى هستند نبايد نسبت فعل را به صورتى براى آنها اثبات و به صورتى از آنها نفى كند اين نفى و اثبات خود دليل بر تعدد مخلوق و خالق است و اگر فكر خود را از پيش داوريهاى نادرست و تعصب آميز خالى كنيم خواهيم ديد كه آيه ارتباطى با هيچيك از مكتبهاى انحرافى ندارد، بلكه تنها به مكتب واسطه و امر بين الامرين اشاره مى كند آن هم بخاطر يك هدف تربيتى يعنى از ميان بردن آثار غرور كه معمولا بعد از پيروزيها، دامنگير افراد مى شود.
در پايان آيه اشاره به نكته مهم ديگرى مى كند و آن اين كه : ميدان بدر يك ميدان آزمايش براى مسلمانان بود (و خدا مى خواست مؤ منان را از سوى خود به وسيله اين پيروزى بيازمايد) (و ليبلى المؤ منين منه بلاء حسنا).
(بلاء) در اصل به معناى آزمايش كردن است منتهى گاهى بوسيله نعمتهاست كه آن را بلاء حسن مى گويند و گاهى بوسيله مصيبتها و مجازاتهاست كه به آن (بلاء سى ء) گفته مى شود، چنانكه درباره بنى اسرائيل مى خوانيم و بلوناهم بالحسنات و السيئات : (آنها را بوسيله نعمتها و مصائب آزموديم ) (اعراف 168).
خدا مى خواست در اين نخستين برخورد مسلحانه مؤ منان با دشمنان نيرومند طعم پيروزى را به آنها بچشاند و نسبت به آينده اميدوار و دلگرم سازد، اين موهبت الهى آزمونى براى همه آنها بود، ولى هرگز نبايد آنها از اين پيروزى نتيجه منفى بگيرند و گرفتار غرور شوند، دشمن را كوچك بشمرند، خودسازى و آمادگى را فراموش كنند، و از اتكاى به لطف پروردگار غفلت نمايند.
لذا با اين جمله آيه را تمام مى كند كه (خداوند هم شنواست و هم داناست ) (ان الله سميع عليم ).
يعنى خدا صداى استغاثه پيامبر و مؤ منان را شنيد و از صدق نيت و اخلاص آنها آگاه و باخبر بود، و به همين دليل همگى را مشمول لطف قرار داد و بر
دشمن پيروز ساخت ، و در آينده نيز خدا بر طبق نيات و ميزان اخلاص و اندازه پايمردى و استقامت مسلمانان با آنها رفتار خواهد كرد، مؤ منان مخلص و مجاهد سرانجام پيروز مى شوند و متظاهران رياكار و سخنگويان بى عمل شكست خواهند خورد.
در آيه بعد براى تاءكيد و تعميم اين موضوع مى فرمايد: (سرنوشت مؤ منان و كافران و عاقبت كارشان همان بود كه شنيديد (ذلكم ).
سپس به عنوان ذكر علت مى گويد خداوند نقشه هاى كافران را در برابر مؤ منان ضعيف و سست مى كند تا نتوانند آسيبى به آنها و برنامه هايشان برسانند) (و ان الله موهن كيد الكافرين ).
آيه و ترجمه


إ ن تستفتحوا فقد جاءكم الفتح و إ ن تنتهوا فهو خير لكم و إ ن تعودوا نعد ولن تغنى عنكم فئتكم شيئا و لو كثرت و اءن الله مع المؤ منين (19)




ترجمه :

19- اگر شما خواهان فتح و پيروزى هستيد به سراغ شما آمد و اگر (از مخالفت ) خوددارى كنيد براى شما بهتر است و اگر باز گرديد ما هم باز خواهيم گشت (اگر به مخالفتهاى خود ادامه دهيد ما شما را گرفتار دشمن خواهيم كرد) و جمعيت شما هر چند زياد باشند شما را بى نياز (از يارى خدا) نخواهد كرد و خداوند با مؤ منان است .
تفسير
در اينكه روى سخن در آيه فوق به سوى چه اشخاصى است ميان مفسران گفتگو است گروهى معتقدند مخاطب در اين آيه مشركانند زيرا آنها پيش از آنكه از مكه به سوى ميدان بدر خارج شوند كنار خانه كعبه آمدند و روى غرورى كه داشتند و خود را بر حق مى پنداشتند دست در پرده هاى خانه كعبه زدند و گفتند اللهم انصر اعلى الجندين و اهدى الفئتين و اكرم الحزبين (خدايا از ميان اين دو لشكر آن گروه كه برتر و هدايت يافته تر و گرامى تر است پيروز گردان ) و نيز نقل شده كه ابوجهل در دعاى خود گفت : (خداوندا آئين ما يك آئين كهن و قديمى است اما آئين محمد تازه و خام است هر كدام از اين دو آئين نزد تو محبوبتر است پيروانش را پيروز بگردان ).
لذا بعد از پايان جنگ بدر آيه فوق نازل شد و به آنها چنين گفت : (اگر شما خواهان فتح و پيروزى و آئين حق هستيد كه آئين محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيروز شد و حقانيت آن بر شما آشكار گرديد) (ان تستفتحوا فقد جاءكم الفتح ).
(و اگر دست از آئين شرك و مخالفت فرمان خدا برداريد به سود شماست (و ان تنتهوا فهو خير لكم ).
(و اگر به سوى جنگ با مسلمانان باز گرديد ما هم بار ديگر به سوى شما باز مى گرديم ) يعنى مسلمانان را پيروز و شما را مغلوب خواهيم ساخت (و ان تعودوا نعد).
و هرگز به فزونى جمعيت خود مغرور نشويد زيرا (جمعيت شما هر چند
زياد باشد موجب بى نيازى شما نخواهد بود). (و لن تغنى عنكم فئتكم شيئا و لو كثرت ).
(و خداوند با مؤ منان است ) (و ان الله مع المؤ منين ).
ولى چيزى كه اين تفسير را از نظر دور مى سازد اين است كه در آيات قبل و بعد همگى روى سخن با مؤ منان بوده و مفهوم آيات نشان مى دهد كه در ميان آنها يك نوع پيوند معنوى وجود دارد بنابراين در اين وسط در يك آيه تنها روى سخن به كفار بوده باشد بعيد به نظر مى رسد.
لذا گروهى از مفسران مخاطب را مؤ منان دانسته اند و بهترين راه تفسير آيه طبق اين نظر چنين است :
بعد از جنگ بدر چنانكه ديديم ميان بعضى از مسلمانان تازه كار و ضعيف الايمان بر سر تقسيم غنائم جنگى گفتگو واقع شد آيات نازل گرديد و آنها را توبيخ كرد و غنائم را دربست در اختيار پيامبر گذارد، و او هم به طور مساوى در ميان مسلمانان تقسيم كرد سپس براى تعليم و تربيت مؤ منان ، حوادث جنگ بدر را به ياد آنها آورد كه چگونه خداوند آنها را در برابر يك گروه نيرومند پيروز كرد.
اين آيه نيز همان مطلب را دنبال مى كند كه اگر شما مسلمانان از خداوند تقاضاى فتح و پيروزى كرديد خدا دعاى شما را مستجاب كرد و پيروز شديد.
و اگر از اعتراض و گفتگو در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خوددارى كنيد به سود شماست .
و اگر به همان روش اعتراض آميز خود باز گرديد ما هم باز مى گرديم و شما را در چنگال دشمن تنها رها مى سازيم .
و جمعيت شما هر چند زياد هم باشند بدون يارى خدا كارى از پيش نخواهند برد.
و خداوند با مؤ منان راستين و مطيع فرمان او و پيامبرش مى باشد.
از آنجا كه مخصوصا آيات آينده نيز مسلمانان را در پاره اى از مخالفتها مورد ملامت قرار مى دهد و در آيات گذشته نيز همين معنا را خوانديم و نيز از آنجا كه پيوند ميان اين آيات يك پيوند معنوى آشكار است ، تفسير دوم قويتر به نظر مى رسد.
آيه و ترجمه


يأ يها الذين اءمنوا اءطيعوا الله و رسوله و لا تولوا عنه و اءنتم تسمعون (20)
و لا تكونوا كالذين قالوا سمعنا و هم لا يسمعون (21)
إ ن شر الدواب عندالله الصم البكم الذين لا يعقلون (22)
و لو علم الله فيهم خيرا لا سمعهم و لو اءسمعهم لتولوا و هم معرضون (23)




ترجمه :

20- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت خدا و پيامبرش را كنيد و سرپيچى ننمائيد در حالى كه سخنان او را مى شنويد.
21- و همانند كسانى نباشيد كه مى گفتند: شنيديم ولى در حقيقت نمى شنيدند.
22- بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى كنند.
23- و اگر خداوند خيرى در آنها مى دانست (حرف حق را) به گوش آنها مى رسانيد ولى (با اين حالى كه دارند) اگر حق را به گوش آنها برساند سرپيچى كرده و روگردان مى شوند.
تفسير
شنوندگان ناشنوا!
اين آيات تعقيب بحثهاى گذشته در زمينه دعوت مسلمانان به اطاعت كامل
از پيامبر اسلام در جنگ و صلح و در همه برنامه هاست ، لحن آيات نشان مى دهد كه بعضى از مؤ منان از وظيفه خود در اين زمينه كوتاهى كرده بودند لذا در نخستين آيه مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت خدا و پيامبرش كنيد) (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و رسوله )
و باز براى تاءكيد اضافه مى كند (هيچگاه از اطاعت فرمان او رويگردان نشويد در حالى كه سخنان او و اوامر و نواهيش را مى شنويد (و لا تولوا عنه و اءنتم تسمعون ).
شك نيست كه اطاعت فرمان خدا بر همه لازم است چه مؤ منان و چه كافران ولى از آنجا كه مخاطبين پيامبر و شركت كنندگان در برنامه هاى تربيتى او، مؤ منان بودند روى سخن در اينجا با آنهاست .
در آيه بعد بار ديگر روى همين مسئله تكيه كرده ، مى گويد: (همانند كسانى نباشيد كه مى گفتند شنيديم ولى در حقيقت نمى شنيدند) (و لا تكونوا كالذين قالوا سمعنا و هم لا يسمعون ).
اين تعبير جالبى است كه قرآن درباره كسانى كه مى دانند ولى عمل نمى كنند و مى شنوند ولى ترتيب اثر نمى دهند و ظاهرا در صف مؤ منانند ولى مطيع فرمان نيستند ذكر كرده است ، مى گويد: آنها گوش شنوا دارند الفاظ و سخنان را مى شنوند و معانى آن را مى فهمند اما چون بر طبق آن عمل نمى كنند گوئى اصلا كر هستند، زيرا همه اين مسائل مقدمه عمل است و هنگامى كه عمل نباشد مقدمات بى فايده است .
درباره اينكه اين افراد كه قرآن مى گويد داراى چنين صفتى هستند و مسلمانان بايد بهوش باشند كه مثل آنها نشوند چه اشخاصى مى باشند؟ بعضى احتمال داده اند منظور منافقانى هستند كه خود را در صف مسلمانان جا زده بودند
و بعضى گفته اند اشاره به گروهى از يهود مى باشد و بعضى اشاره به مشركان عرب دانسته اند، ولى هيچ مانعى ندارد كه همه گويندگان بدون عمل ، از اين گروههاى سه گانه ، در مفهوم آيه وارد باشند.
از آنجا كه گفتار بدون عمل و شنيدن بدون ترتيب اثر يكى از بزرگترين بلاهاى جوامع انسانى و سرچشمه انواع بدبختيهاست بار ديگر در آيه بعد روى همين مسئله تكيه كرده و با بيان زيباى ديگرى بحث را ادامه مى دهد و مى گويد: بدترين جنبندگان نزد خدا افرادى هستند كه نه گوش شنوا دارند، و نه زبان گويا، و نه عقل و درك ، كر و لال و بى عقلند (ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون ).
از آنجا كه قرآن كتاب عمل است نه يك كتاب تشريفاتى همه جا روى نتائج تكيه مى كند و اصولا هر موجود بى خاصيتى را معدوم ، و هر زنده بى حركت و بى اثرى را مرده ، و هر عضوى از اعضاى انسان كه در مسير هدايت و سعادت او اثر بخش نباشد همانند فقدان آن مى شمرد، در اين آيه نيز كسانى كه ظاهرا گوشهاى سالم دارند ولى در مسير شنيدن آيات خدا و سخنان حق و برنامه هاى سعادت بخش نيستند، آنها را فاقد گوش مى داند و كسانى كه زبان سالمى دارند اما مهر سكوت بر لب زده نه دفاعى از حق مى كنند و نه مبارزهاى با ظلم و فساد نه ارشاد جاهل و نه امر به معروف و نه نهى از منكر و نه دعوت به راه حق بلكه اين نعمت بزرگ خدا را در مسير بيهوده گوئى يا تملق و چاپلوسى در برابر صاحبان زر و زور و يا تحريف حق و تقويت باطل بكار مى گيرند همچون افراد لال و گنگ مى داند و آنان كه از نعمت هوش و عقل بهره مندند اما درست نمى انديشند همچون ديوانگان مى شمرد!
در آيه بعد مى گويد خداوند هيچگونه مضايقه در دعوت آنها به سوى حق ندارد (اگر آنها آمادگى مى داشتند و خدا از اين نظر خير و نيكى در آنها مى ديد حرف حق را به هر صورت بود بگوش آنها مى رسانيد) (و لو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم ).
در پاره اى از روايات آمده است كه جمعى از بت پرستان لجوج نزد پيامبر آمدند گفتند: اگر جد بزرگ ما قصى بن كلاب را از قبر زنده كنى و گواهى به نبوت تو دهد ما همگى تسليم خواهيم شد! آيه فوق نازل شد و گفت اگر اينها همين سخن را از روى حقيقت مى گفتند خداوند به طرز معجز آسائى اين كار را براى آنها انجام مى داد.
ولى آنها دروغ مى گويند و بهانه مى گيرند و هدفشان شانه خالى كردن از زير بار حق است .
(و اگر با اين حال خداوند خواسته آنها را بپذيرد و سخنان حق را بيش از اين به گوش آنها بخواند و يا جدشان قصى بن كلاب را زنده كند و گواهى او را بشنوند باز روگردان مى شوند و اعراض مى كنند) (و لو اسمعهم لتولوا و هم معرضون ).
اين جمله ها درباره كسانى است كه بارها سخنان حق را شنيده اند و آيات روح پرور قرآن به گوش آنها رسيده و محتواى عالى آن را فهميده اند ولى باز بر اثر تعصب و لجاجت در مقام انكار بر آمدند اين چنين افراد شايستگى هدايت را بر اثر اعمالشان از دست داده اند و ديگر خدا و پيامبرش را با آنها كارى نيست .
اين آيه جواب دندان شكنى است براى پيروان مكتب جبر، و نشان مى دهد كه سر چشمه همه سعادتها از خود انسان شروع مى شود و خداوند هم بر طبق آمادگيها و شايستگيهائى كه مردم از خود نشان مى دهند با آنها رفتار مى كند.
نكته ها
در اينجا بايد به دو نكته توجه كرد
1- گاهى بعضى از افراد تازه كار از آيه فوق يك قياس منطقى درست مى كنند و از آن نتيجه گيج كننده اى براى خود مى گيرند و مى گويند: قرآن در آيه بالا مى گويد اگر خدا خيرى در آنها بداند حق را به گوش آنها مى رساند و اگر حق را بگوش آنها برساند سرپيچى مى كنند، نتيجه اين دو جمله اين مى شود كه (اگر خداوند خيرى در آنها ببيند سرپيچى مى كنند)! و اين نتيجه ، نتيجه درستى نيست .
ولى اشتباه آنها در اين است كه جمله (حق را بگوش آنها مى رساند) در قسمت اول سخن مفهومش اين است كه اگر آنها زمينه آماده اى داشته باشند حق را بگوش آنها مى رساند.
ولى در قسمت دوم سخن مفهومش اين است كه اگر با فراهم نبودن زمينه چنين كارى را كند آنها سرپيچى مى كنند.
بنابر اين جمله فوق در دو معنى مختلف و جداگانه در آيه فوق بكار رفته است و با اين حال نمى توان از آنها يك قياس منطقى تشكيل داد (دقت كنيد).
اين درست به آن مى ماند كه كسى بگويد من اگر مى دانستم فلان كس دعوت مرا مى پذيرد از او دعوت مى كردم ، ولى در حال حاضر وضع طورى است كه اگر دعوت كنم نخواهد پذيرفت بنابر اين دعوت نخواهم كرد.
2- شنيدن سخن حق مراحلى دارد:
گاهى انسان تنها الفاظ و عباراتى را مى شنود بدون اينكه در مفهوم آنها بينديشد گروهى از افراد لجوج هستند كه حتى حاضر به اين مقدار شنيدن نيز نيستند.
چنانكه قرآن مى گويد: و قال الذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه لعلكم تغلبون : (كافران گفتند گوش به اين قرآن فرا ندهيد و سر و صدا ايجاد كنيد شايد شما پيروز شويد) و كسى سخن حق را نشنود
و گاه انسان حاضر به شنيدن الفاظ و سخنان هست ولى هيچگاه تصميم به عمل ندارد همچون منافقانى كه در آيه 16 سوره محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها اشاره شده است آنجا كه مى گويد: و منهم من يستمع اليك حتى اذا خرجوا من عندك قالوا للذين اوتوا العلم ما ذا قال انفا: (بعضى از آن منافقان هستند كه به سخنان تو گوش فرا مى دهند اما هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند از روى انكار و يا مسخره به افراد آگاه مى گويند اين چه سخنى بود كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گفت .
و گاه وضع آنها طورى است كه حس تشخيص نيك و بد از آنها چنان سلب شده كه حتى اگر گوش فرا دهند مطلب حق را درك نمى كنند و اين خطرناك ترين مرحله است .
قرآن درباره همه اين گروه هاى سه گانه مى گويد: آنان در حقيقت افراد كر و ناشنوا هستند زيرا شنواى حقيقى كسى است كه هم گوش فرا ميدهد و هم درك مى كند و مى انديشد و هم تصميم بر عمل از روى اخلاص دارد.
و چه بسيار در عصر و زمان ما كسانى كه به هنگام شنيدن آيات قرآن (بلا تشبيه همانند شنيدن آهنگهاى موسيقى ) احساسات نشان ميدهند و سر و صدا و جمله هايى كه حاكى از شور و هيجان است ظاهر مى سازند، ولى تمام همتشان همين است و بس و در عمل آلودگان بينوائى هستند كه هيچ شباهتى با محتواى قرآن ندارند.
آيه و ترجمه


ياءيها الذين ءامنوا استجيبوا لله و للرسول اءذا دعاكم لما يحييكم و اعلموا اءن الله يحول بين المرء و قلبه و اءنه إ ليه تحشرون (24)
و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة و اعلموا اءن الله شديد العقاب (25)
و اذكروا إ ذ اءنتم قليل مستضعفون فى الاءرض تخافون اءن يتخطفكم الناس فاوئكم و اءيدكم بنصره و رزقكم من الطيبت لعلكم تشكرون (26)




ترجمه :

24- اى كسانى كه ايمان آورده ايد دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه مايه حياتتان است و بدانيد خداوند ميان انسان و قلب او حائل مى شود و اينكه همه شما نزد او (در قيامت ) اجتماع خواهيد كرد.
25- و از فتنه اى بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمى رسد (بلكه همه را فرا خواهد گرفت چرا كه ديگران سكوت اختيار كرده اند) و بدانيد خداوند كيفر شديد دارد.
26- و به خاطر بياوريد هنگامى كه شما گروهى كوچك و اندك و ضعيف در روى زمين بوديد آنچنان كه مى ترسيديد مردم شما را بربايند ولى او شما را پناه داد و يارى كرد و از روزيهاى پاكيزه بهره مند ساخت تا شكر نعمتش را به جا آوريد.
تفسير
دعوت به سوى حيات و زندگى
در تعقيب آيات گذشته كه مسلمانان را به علم و عمل و اطاعت و تسليم دعوت مى كرد در اين آيات همان هدف از راه ديگرى دنبال مى شود.
نخست مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد اجابت كنيد دعوت خدا و پيامبر را به هنگامى كه شما را به چيزى مى خواند كه شما را زنده مى كند) (يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم )
آيه فوق با صراحت مى گويد كه دعوت اسلام ، دعوت به سوى حيات و زندگى است حيات معنوى ، حيات مادى ، حيات فرهنگى ، حيات اقتصادى ، حيات سياسى بمعناى واقعى ، حيات اخلاقى و اجتماعى ، و بالاخره حيات و زندگى در تمام زمينه ها.
اين تعبير كوتاهترين و جامعترين تعبيرى است كه درباره اسلام و آئين حق آمده است اگر كسى بپرسد اسلام هدفش چيست ؟ و چه چيز مى تواند به ما بدهد؟ در يك جمله كوتاه مى گوئيم هدفش حيات در تمام زمينه ها و اين را به ما مى بخشد.
آيا مردم قبل از طلوع اسلام و دعوت قرآن ، مرده بودند! كه قرآن آنها را دعوت به حيات مى كند؟!
پاسخ اين سؤ ال اين است كه آرى آنها فاقد حيات به معنى قرآنيش بودند، زيرا مى دانيم حيات و زندگى مراحل مختلفى دارد كه قرآن به همه آنها اشاره كرده است .
گاهى به معناى حيات گياهى آمده آن چنانكه مى گويد: اعلموا ان الله يحيى الارض بعد موتها (بدانيد خدا زمين را پس از مرگ زنده مى كند.) (حديد آيه 17)
و گاهى به معناى حيات حيوانى ذكر شده مانند ان الذى احياها لمحيى الموتى خداوندى كه آن (زمين ) را زنده كرد مردگان را نيز زنده مى كند)(فصلت 39)
و زمانى به معناى حيات فكرى و عقلانى و انسانى آمده است مانند او من كان ميتا فاحييناه ... (آيا آن كس كه مرده و گمراه بود و هدايتش كرديم
همانند گمراهان است ؟) (انعام 122)
و گاهى به معناى حيات جاودان جهان ديگر آمده مانند يا ليتنى قدمت لحياتى (اى كاش براى زندگى امروز (روز رستاخيز) چيزى از پيش فرستاده بودم ). (سوره فجر آيه 24)
و زمانى به معناى علم و توانائى بى حد و انتهاء مى آيد آن چنان كه درباره خدا مى گوئيم هو الحى الذى لا يموت او زنده اى است كه برايش مرگ وجود ندارد).
با توجه به آنچه در اقسام حيات گفتيم روشن مى شود كه مردم عصر جاهلى گر چه زندگى مادى حيوانى داشتند اما از زندگى انسانى و معنوى و عقلانى محروم بودند قرآن آمد و آنها را دعوت به حيات و زندگى كرد.
و از اين جا به خوبى معلوم مى شود آنها كه دين و مذهب را در يك سلسله برنامه هاى خشك و بى روح و خارج از محدوده زندگى و در حاشيه برنامه هاى فكرى و اجتماعى مى پندارند چقدر در اشتباه ند يك دين راستين آن است كه حركت در همه زمينه هاى زندگى ايجاد كند روح بدهد فكر و انديشه بدهد، احساس مسئوليت بيافريند، همبستگى و اتحاد و ترقى و تكامل در همه زمينه ها ايجاد كند و به تمام معنى حيات آفرين بوده باشد!
ضمنا اين حقيقت نيز آشكار شد آنها كه آيه فوق را تنها به جهاد يا ايمان يا قرآن يا بهشت تفسير كرده اند و اين امور را به عنوان تنها عامل حيات در آيه فوق معرفى كرده اند، در حقيقت مفهوم آيه را محدود ساخته اند زيرا مفهوم آيه همه اينها را در بر مى گيرد و بالاتر از آنها را هر چيز، هر فكر، هر برنامه ، و هر دستورى كه شكلى از اشكال حيات انسانى را بيافريند در آيه فوق مندرج است .
سپس مى گويد: (بدانيد كه خداوند ميان انسان و قلب او حائل مى شود، و
اينكه همه شما نزد او در قيامت اجتماع خواهيد كرد) (و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه و انه اليه تحشرون ).
شك نيست كه منظور از قلب همانگونه كه سابقا هم گفته ايم روح و عقل است و اما اينكه خدا چگونه ميان انسان و روح و عقل او قرار مى گيرد احتمالات فراوانى درباره آن داده شده است :
گاه گفته مى شود: اشاره به شدت نزديكى خداوند به بندگان است ، آنچنان كه گوئى در درون جان او و ميان او و خودش قرار گرفته همانگونه كه قرآن مى گويد: (و نحن اقرب اليه من حبل الوريد) (ما از رگ گردن به انسان نزديك تريم .)
و گاه گفته مى شود: (اشاره به آن است كه گردش دلها و فكرها به دست خداست آن چنان كه در دعا مى خوانيم (يا مقلب القلوب و الابصار): (اى كسيكه گردش دلها و فكرها به دست تو است .)
و گاه گفته مى شود: منظور اين است كه اگر لطف خدا نبود هرگز انسان بحقانيت حق ، و باطل بودن باطل ، پى نمى برد.
و نيز گفته اند: منظور اين است كه مردم بايد تا فرصت دارند در انجام طاعات و كار نيك تلاش كنند زيرا خداوند ميان انسان و قلبش بوسيله مرگ حائل ايجاد مى كند.
اما با يك نظر كلى مى توان همه اين تفسيرها را در يك تفسير واحد جمع كرد و آن اينكه خداوند در همه جا حاضر و ناظر و به همه موجودات احاطه دارد در عين اينكه با موجودات اين جهان يكى نيست از آنها هم جدا و بيگانه نمى باشد، مرگ و حيات ، علم و قدرت ، آرامش و امنيت ، توفيق و سعادت همه در دست او و به قدرت اوست و بهمين دليل نه انسان چيزى را مى تواند از او مكتوم دارد و نه كارى را بى توفيق او انجام دهد و نه سزاوار است به غير او روى آورد و از
غير او تقاضا كند، چرا كه او مالك همه چيز است و محيط به تمام وجود انسان ! ارتباط اين جمله با جمله قبل از اين نظر است كه اگر پيامبر دعوت به سوى حيات مى كند فرستاده كسى است كه حيات و مرگ و هدايت و عقل همه به دست اوست .
لذا براى تاءكيد اين موضوع مى گويد نه تنها امروز در محدوده قدرت او قرار داريد بلكه در سراى ديگر نيز به سوى او خواهيد رفت اينجا و آنجا همه در برابر او قرار داريد.
سپس اشاره به عواقب شوم عدم پذيرش دعوت حيات بخش خدا و پيامبر مى كند و مى گويد: (از فتنهاى بپرهيزيد كه تنها دامن ستمكاران شما را نمى گيرد بلكه همه را فرا خواهد گرفت ) (و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة ).
(فتنه ) در قرآن مجيد در موارد متعددى بكار رفته گاهى به معناى آزمايش و امتحان و گاهى به معناى بلاء و مصيبت و عذاب آمده است اين كلمه در اصل به معناى داخل كردن طلا در كوره است تا خوبى و بدى آن آشكار شود سپس به معنى آزمايش ها كه نشان دهنده چگونگى صفات باطنى انسانهاست بكار برده شده است ، و همچنين در مورد بلاها و مجازاتها كه باعث تصفيه روح انسان و يا تخفيف گناه اوست بكار مى رود.
در آيه مورد بحث (فتنه ) به معناى بلاها و مصائب اجتماعى است كه دامن همه را مى گيرد و به اصطلاح خشك و تر در آن مى سوزند.
و در حقيقت خاصيت حوادث اجتماعى چنين است هنگامى كه جامعه در اداء رسالت خود كوتاهى كند و بر اثر آن قانون شكنى ها و هرج و مرج ها و ناامنيها و مانند آن به بار آيد نيكان و بدان در آتش آن مى سوزند و اين اخطارى
است كه خداوند در اين آيه به همه جوامع اسلامى مى كند و مفهوم آن اين است :
افراد جامعه نه تنها موظفند وظايف خود را انجام دهند بلكه موظفند ديگران را هم به انجام وظيفه وادارند زيرا اختلاف و پراكندگى و ناهماهنگى در مسائل اجتماعى موجب شكست برنامه ها خواهد شد و دود آن در چشم همه مى رود، من نمى توانم بگويم چون وظيفه خود را انجام داده ام از آثار شوم وظيفه شناسيهاى ديگران بر كنار خواهم ماند چه اينكه آثار مسائل اجتماعى فردى و شخصى نيست .
اين درست به آن مى ماند كه براى جلوگيرى از هجوم دشمنى صدهزار نفر سرباز نيرومند لازم باشد اگر عده اى مثلا پنجاه هزار نفر وظيفه خود را انجام دهند مسلما كافى نخواهد بود و نتايج شوم شكست هم وظيفه شناسان را مى گيرد و هم وظيفه نشناسان را، و همانطور كه گفتيم خاصيت مسائل جمعى و گروهى همين است .
اين حقيقت را به بيان ديگرى نيز مى توان روشن ساخت و آن اينكه : نيكان جامعه وظيفه دارند كه در برابر بدان سكوت نكنند اگر سكوت اختيار كنند در سرنوشت آنها نزد خداوند سهيم و شريك خواهند بود.
چنانكه در حديث معروفى از پيامبر نقل شده كه فرمود: (ان الله عز و جل لا يعذب العامة بعمل الخاصة حتى يروا المنكر بين ظهرانيهم و هم قادرون على ان ينكروه فاذا فعلوا ذلك عذب الله الخاصة و العامة ): (خداوند عز و جل هرگز عموم را به خاطر عمل گروهى خاص مجازات نمى كند مگر آن زمان كه منكرات در ميان آنها آشكار گردد و توانائى بر انكار آن داشته باشند در عين حال سكوت كنند در اين هنگام خداوند آن گروه خاص و همه توده اجتماع را مجازات خواهد كرد.
از آنچه گفتيم روشن مى شود كه اين حكم هم در زمينه مجازاتهاى الهى در
دنيا و آخرت صادق است ، و هم در زمينه نتائج و آثار اعمال گروهى و دسته جمعى .
در پايان آيه با زبان تهديد آميز مى گويد (بدانيد خداوند مجازاتش شديد است ) (و اعلموا ان الله شديد العقاب ).
مبادا لطف و رحمت خدا آنها را غافل كند و شدت مجازاتهاى الهى را به دست فراموشى بسپارند و آشوبها و فتنه ها دامان آنها را بگيرد همانگونه كه دامان جامعه اسلامى را گرفت و بر اثر فراموش كردن اين سنن الهى آنها را به قهقرا كشانيد.
يك نگاه كوتاه به جوامع اسلامى در عصر ما و شكست هاى پى در پى كه در برابر دشمنان دامن گيرشان مى شود و فتنه هاى (استعمار) و (صهيونيسم ) و (الحاد) و ماديگرى و مفاسد اخلاقى و متلاشى شدن خانواده ها و سقوط جوانان در دامن فحشاء و انحطاط و عقب گرد علمى ، حقيقت و محتواى آيه را مجسم مى سازد كه چگونه اين فتنه ها دامن كوچك و بزرگ ، نيك و بد و عالم و جاهل را فرا گرفته است و اينها همچنان ادامه خواهد يافت تا آن زمان كه مسلمانان روح اجتماعى پيدا كنند و نظارت همگانى را در جامعه عملا بپذيرند و دو وظيفه امر به معروف و نهى از منكر به عنوان وظيفه قطعى و تخلف ناپذير عملى گردد.
بار ديگر قرآن دست مسلمانان را گرفته و بگذشته تاريخشان باز مى
گرداند و به آنها حالى مى كند كه در چه پايه اى بوديد و اكنون در چه مرحله اى قرار داريد تا درسى را كه در آيات قبل به آنها آموخت به خوبى درك كنند.
مى گويد: (بخاطر بياوريد آن زمان را كه شما گروهى كوچك و ناتوان بوديد و در چنگال دشمنان گرفتار، و آنها مى خواستند شما را به ضعف و ناتوانى بكشانند) (و اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض ).
(آنچنان كه مى ترسيدند مشركان و مخالفان شما را به سرعت بربايند)
(تخافون ان يتخطفكم الناس )
اين تعبير، تعبير لطيفى است كه نهايت ضعف و كمى نفرات مسلمانان را در آن زمان آشكار مى سازد آن چنان كه گوئى همانند يك جسم كوچك در هوا معلق بودند كه دشمن به آسانى مى توانست آنها را بربايد و اين اشاره به وضع مسلمانان در مكه قبل از هجرت در برابر مشركان نيرومند و يا اشاره به مسلمانان بعد از هجرت در مقابل قدرتهاى بزرگ آن روز همانند ايران و روم است .
(ولى خداوند شما را پناه داد) (فاواكم ).
(و با يارى خود شما را تقويت كرد) (و ايدكم بنصره ).
(و از روزى هاى پاكيزه شما را بهره مند ساخت ) (و رزقكم من الطيبات ).
(شايد شكر نعمت او را به جا آريد) (لعلكم تشكرون ).
آيه و ترجمه


ياءيها الذين ءامنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اءمنتكم و اءنتم تعلمون (27)
و اعلموا اءنما اءمولكم و اءولدكم فتنة و اءن الله عنده اءجر عظيم (28)




ترجمه :

27- اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و (نيز) در امانات خود خيانت روا مداريد در حالى كه متوجهيد و مى دانيد.
28- و بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش است و پاداش عظيم (براى آنها كه از عهده امتحان برآيند) نزد خدا است .
شاءن نزول :
درباره نزول آيات فوق رواياتى نقل شده ، از جمله امام باقر و امام صادق عليهماالسلام چنين روايت كرده اند كه پيامبر دستور داد يهود (بنى قريظه ) (طائفه اى از يهود مدينه ) را محاصره كنند اين محاصره بيست و يك شب ادامه يافت لذا ناچار شدند پيشنهاد صلحى همانند صلحى كه برادرانشان از طائفه (بنى نضير) (گروه ديگرى از يهود مدينه ) كرده بودند بكنند به اين ترتيب كه از سرزمين مدينه كوچ كرده و به سوى شام بروند، پيامبر از اين پيشنهاد امتناع كرد (شايد به اين جهت كه صداقتشان در اين پيشنهاد مشكوك بود) و فرمود تنها بايد حكميت (سعد بن معاذ) را بپذيريد آنها تقاضا كردند كه پيامبر (ابو لبابه ) را (كه يكى از ياران پيامبر در مدينه بود) نزد آنها بفرستد و (ابو لبابه ) با آنها سابقه دوستى داشت و خانواده و فرزندان و اموالش نزد آنها بود.
پيامبر اين پيشنهاد را قبول كرد، و ابولبابه را نزد آنها فرستاد آنها با (ابولبابه ) مشورت كردند كه آيا صلاح است (حكميت سعد بن معاذ) را بپذيرند؟ ابو لبابه اشاره به گلوى خود كرد يعنى اگر بپذيريد كشته خواهيد شد، تن به اين پيشنهاد ندهيد، پيك وحى خدا جبرئيل اين موضوع را به پيامبر خبر داد.
ابولبابه مى گويد هنوز گام بر نداشته بودم متوجه شدم كه من به خدا و پيامبر خيانت كردم آيه هاى فوق درباره او نازل شد.
در اين هنگام (ابولبابه ) سخت پريشان گشت به طورى كه خود را با طنابى به يكى از ستون هاى مسجد پيامبر بست و گفت به خدا سوگند نه غذا ميخورم و نه آب مى نوشم تا مرگ من فرا رسد، مگر اينكه خداوند توبه مرا بپذيرد.
هفت شبانه روز گذشت نه غذا خورد و نه آب نوشيد آن چنان كه بى هوش به روى زمين افتاد خداوند توبه او را پذيرفت ، اين خبر وسيله مؤ منان به اطلاع او رسيد ولى او سوگند ياد كرد كه من خود را از ستون باز نمى كنم تا پيامبر بيايد و مرا بگشايد.
پيامبر آمد و او را گشود ابو لبابه گفت براى تكميل توبه خود خانه ام را كه در آن مرتكب گناه شده ام رها خواهم ساخت و از تمام اموالم صرف نظر مى كنم ، پيامبر فرمود كافى است كه يك سوم از اموالت را در راه خدا صدقه بدهى .
همين مضمون در كتب اهل تسنن نيز درباره شاءن نزول آيه آمده است ولى از آنجا كه آيات گذشته مربوط به حادثه بدر بود بعضى بعيد دانسته اند اين آيه درباره داستان يهود و بنى قريظه باشد، زيرا اين جريان مدتها بعد واقع شد و لذا گفته اند منظور از روايات فوق اين است كه داستان ابولبابه يكى از مصاديق آيه مى تواند باشد نه اينكه در اين موقع نازل گرديده باشد و اين تعبير در مورد شاءن نزول آيات سابقه دارد.
مثلا در بعضى از كتب ، از پاره اى از صحابه نقل شده كه فلان آيه در مورد قتل عثمان نازل گرديده در حالى كه مى دانيم قتل عثمان ساليان دراز بعد از وفات پيامبر بود.
اين احتمال نيز هست كه آيه در حادثه (بنى قريظه ) نازل شده باشد اما چون تناسب با آيات بدر داشته به فرمان پيامبر به آنها ملحق شده است .
تفسير
خيانت و سرچشمه آن
در نخستين آيه خداوند روى سخن را به مؤ منان كرده و مى گويد (اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خدا و پيامبر خيانت نكنيد) (يا ايها الذين آمنوا لا تخونوا الله و الرسول ).
خيانت به خدا و پيامبر آن است كه اسرار نظامى مسلمانان را به اختيار ديگران بگذارند، و يا دشمنان را در مبارزه خود تقويت كنند، و يا به طور كلى واجبات و محرمات و برنامه هاى الهى را پشت سر بيفكنند، لذا از (ابن عباس ) نقل شده كه هر كس ‍ چيزى از برنامه هاى اسلامى را ترك كند يك نوع خيانت نسبت به خدا و پيامبر مرتكب شده است .
سپس مى گويد در (امانات خود نيز خيانت نكنيد) (و لا تخونوا اماناتكم ).
(خيانت ) در اصل به معناى خود دارى از پرداخت حقى است كه انسان پرداختن آن را تعهد كرده و آن ضد (امانت ) است .
امانت گرچه معمولا به امانتهاى مالى گفته مى شود ولى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد كه تمام شئون زندگى اجتماعى و سياسى و اخلاقى را در بر مى گيرد، لذا در حديث وارد شده كه (المجالس بالامانة ): (گفتگوهائى كه در جلسه خصوصى مى شود امانت است ).
و در حديث ديگرى مى خوانيم : (اذا حدث الرجل بحديث ثم التفت فهو امانة ): هنگامى كه كسى براى ديگرى سخنى نقل كند سپس به اطراف خود
بنگرد (كه آيا كسى آن را شنيد يا نه ) اين سخن امانت است ).
روى اين جهت آب و خاك اسلام در دست مسلمانان امانت الهى است ، فرزندان آنها امانت هستند، و از همه بالاتر قرآن مجيد و تعليماتش امانت بزرگ پروردگار محسوب مى شود.
بعضى گفته اند امانت خدا آئين اوست و امانت پيامبر سنت اوست و امانت مؤ منان اموال و اسرار آنها مى باشد ولى امانت در آيه فوق همه را شامل مى شود.
بهر حال خيانت در امانت از منفورترين اعمال و از زشتترين گناهان است ، كسى كه در امانت خيانت مى كند در حقيقت منافق است ، چنانكه در حديث از پيامبر نقل شده : (آية المنافق ثلاث : اذا حدث كذب ، و اذا وعد اخلف ، و اذا ائتمن خان ، و ان صام و صلى و زعم انه مسلم ): (نشانه منافق سه چيز است :
هنگام سخن دروغ مى گويد، و بهنگامى كه وعده مى دهد تخلف مى كند و بهنگامى كه امانتى نزد او بگذارند خيانت مى نمايد، چنين كسى منافق است هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند).
اصولا ترك خيانت در امانت از وظائف و حقوق انسانى است يعنى حتى اگر صاحب امانت مسلمان هم نباشد نمى توان در امانت او خيانت كرد.
در پايان آيه مى گويد: ممكن است از روى اشتباه و بى اطلاعى چيزى را كه خيانت است مرتكب شويد ولى هرگز آگاهانه اقدام به چنين كارى نكنيد (و انتم تعلمون )
البته اعمالى همچون اعمال ابو لبابه مصداق جهل و اشتباه نيست ، بلكه عشق و علاقه به مال و فرزند و حفظ منافع شخصى گاهى در يك لحظه حساس چشم و گوش انسان را مى بندد و مرتكب خيانت به خدا و پيامبر مى شود اين در حقيقت خيانت آگاهانه است . ولى مهم اين است كه انسان زود همچون (ابولبابه ) بيدار شود و گذشته را جبران كند.
در آيه بعد به مسلمانان هشدار مى دهد كه مواظب باشند علاقه به امور مادى و منافع زودگذر شخصى پرده بر چشم و گوش آنها نيفكند و مرتكب خيانتهائى كه سرنوشت جامعه آنها را به خطر مى افكند نشوند مى گويد: (بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش و امتحان شما هستند) (و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنة ).
(فتنه ) همانطور كه سابقا هم اشاره كرديم در اين گونه موارد به معناى وسيله آزمايش است و در حقيقت مهمترين وسيله آزمون ايمان و كفر، شخصيت و فقدان شخصيت ، و ميزان ارزش انسانى اشخاص ، همين دو موضوع است .
چگونگى به دست آوردن اموال ، و چگونگى خرج كردن آنها، و طرز نگاهدارى آن ، و ميزان دلبستگى و علاقه به آن ، همگى ميدان هاى آزمايش بشر است بسيارند كسانى كه از نظر عبادات معمولى و تظاهر به دين و مذهب ، و حتى گاهى از نظر انجام مستحبات ، بسيار سخت گيرند و وفا دارند، اما به هنگامى كه پاى يك مسئله مالى به ميان مى آيد، همه چيز كنار مى رود و تمام قوانين الهى ، و مسائل انسانى ، و حق و عدالت ، به دست فراموشى سپرده مى شود.
در مورد فرزندان ، كه ميوه هاى قلب انسان و شكوفه هاى حيات او هستند نيز غالبا چنين است بسيارى از كسانى را كه به ظاهر پايبند به امور دينى و مسائل انسانى و اخلاقى هستند مى بينيم كه به هنگامى كه پاى فرزندشان به ميان مى آيد گوئى پردهاى بر افكارشان مى افتد و همه اين مسائل را فراموش مى كنند، عشق به فرزند سبب مى شود كه حرام را حلال ، و حلال را حرام بشمرند و براى تامين آينده خيالى او تن به هر كارى بدهند و هر حقى را زير پا بگذارند، بايد خود را در اين دو ميدان بزرگ امتحان ، به خدا بسپاريم و به هوش باشيم كه بسيار كسان ، در اين دو ميدان لغزيدند و سقوط كردند و نفرين ابدى را براى خود فراهم ساختند.
بايد اگر يك روز لغزشى از ما سر زد (ابولبابه ) وار در مقام جبران لغزش برآئيم و حتى اموالى كه سبب چنين لغزشى شده است در اين راه قربانى كنيم .
و در پايان آيه به آنها كه از اين دو ميدان امتحان پيروز بيرون مى آيند بشارت مى دهد كه : (پاداش بزرگ نزد پروردگار است ) (و ان الله عنده اجر عظيم ).
هر قدر عشق به فرزند بزرگ جلوه كند، و هر اندازه اموالى كه مورد نظر است زياد و مهم و جالب باشد، باز اجر و پاداش ‍ پروردگار از آنها برتر و عالى تر و بزرگ تر است .
در اينجا سؤ الاتى است از قبيل اينكه چرا خداوند با آن احاطه علمى كه دارد مردم را آزمايش مى كند؟ و اينكه چرا آزمايش خدا عمومى است و حتى پيامبران را شامل مى شود؟ و اينكه مواد آزمايش الهى و راه پيروزى در آنها چيست ؟ كه پاسخ همه اين سئوالات را در جلد اول تفسير نمونه صفحه 384 تا صفحه 390 بيان كرده ايم .
آيه و ترجمه


ياءيها الذين ءامنوا إ ن تتقوا الله يجعل لكم فرقانا و يكفر عنكم سياتكم و يغفر لكم و الله ذو الفضل العظيم (29)




ترجمه :

29 اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از (مخالفت فرمان ) خدا بپرهيزيد براى شما وسيله اى براى جدائى حق از باطل قرار مى دهد (و روشن بينى خاصى كه در پرتو آن حق را از باطل خواهيد شناخت ) و گناهان شما را مى پوشاند و شما را مى آمرزد و خداوند فضل و بخشش عظيم دارد.
تفسير
ايمان و روشنبينى
در آيات گذشته يك سلسله دستورات حيات بخش كه ضامن سعادت مادّى و معنوى بود بيان شد ولى بكار بستن آنها جز در سايه تقوا ميسر نيست ، لذا در اين آيه اشاره به اهميت تقوا و آثار آن در سرنوشت انسان مى كند، در اين آيه چهار نتيجه و ثمره براى تقوى و پرهيزكارى بيان شده است .
نخست مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر تقوى پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد به شما نورانيت و روشن بينى خاصى مى بخشد كه بتوانيد حق را از باطل به خوبى تشخيص دهيد (يا ايها الذين امنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا).
(فرقان ) صيغه مبالغه از ماده (فرق ) است و در اينجا به معناى چيزى است كه به خوبى حق را از باطل جدا مى كند.
اين جمله كوتاه و پر معنا يكى از مهمترين مسائل سرنوشت ساز انسان را بيان كرده و آن اينكه در مسير راهى كه انسان به سوى پيروزيها مى رود هميشه پرتگاهها و بيراهه هائى وجود دارد كه اگر آنها را به خوبى نبيند و نشناسد و پرهيز نكند چنان سقوط مى كند كه اثرى از او باقى نماند در اين راه مهمترين مساءله ، شناخت حق و باطل ، شناخت نيك و بد، شناخت دوست و دشمن ، شناخت مفيد و زيان بخش ، و شناخت عوامل سعادت و يا بدبختى است ، اگر به راستى انسان اين حقائق را به خوبى بشناسد رسيدن به مقصد براى او آسان است .
مشكل اين است كه در بسيارى از اين گونه موارد انسان گرفتار اشتباه مى شود باطل را به جاى حق مى پندارد و دشمن را به جاى دوست انتخاب مى كند،
و بيراهه را شاهراه .
در اينجا ديد و درك نيرومندى لازم است و نورانيت و روشن بينى فوق العاده .
آيه فوق مى گويد: اين ديد و درك ثمره درخت تقوى است اما چگونه تقوى و پرهيز از گناه و هوى و هوسهاى سركش به انسان چنين ديد و دركى مى دهد شايد براى بعضى مبهم باشد اما كمى دقت پيوند ميان اين دو را روشن مى سازد.
توضيح اينكه : (اولا) نيروى عقل انسان به قدر كافى براى درك حقايق آماده است ولى پرده هائى از حرص و طمع و شهوت و خودبينى و حسد و عشقهاى افراطى به مال و زن و فرزند و جاه و مقام همچون دود سياهى در مقابل ديده عقل آشكار مى گردد، و يا مانند غبار غليظى فضاى اطراف را مى پوشاند و پيداست كه در چنين محيط تاريكى انسان چهره حق و باطل را نمى تواند بنگرد، اما اگر با آب تقوى اين غبار زدوده شود و اين دود سياه و تاريك از ميان برود ديدن چهره حق آسان است :
به گفته شاعر
جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد
و يا به گفته شاعر ديگرى :
حقيقت سرائى است آراسته هوى و هوس گرد برخاسته نبينى
كه هر جا كه برخاست گرد نبيند نظر گرچه بيناست مرد!
و ثانيا مى دانيم كه هر كمالى در هر جا وجود دارد پرتوى از كمال حق است و هر قدر انسان به خدا نزديك تر شود پرتو نيرومندترى از آن كمال مطلق در وجود او انعكاس خواهد يافت ، روى اين حساب همه علم و دانشها از علم و دانش او سر چشمه مى گيرد و هر گاه انسان در پرتو تقوى و پرهيز از گناه و هوى و هوس به او نزديك تر شود و قطره وجود خود را به اقيانوس ‍ بيكران هستى او پيوند دهد سهم بيشترى از آن علم و دانش خواهد گرفت .
و به تعبير ديگر قلب آدمى همچون آئينه است و وجود هستى پروردگار همچون آفتاب عالمتاب ، اگر اين آئينه را زنگار هوى و هوس تيره و تار كند نورى در آن منعكس نخواهد شد، اما هنگامى كه در پرتو تقوى و پرهيزگارى صيقل داده شود و زنگارها از ميان برود نور خيره كننده آن آفتاب پر فروغ در آن منعكس مى گردد و همه جا را روشن مى سازد.
لذا در طول تاريخ در حالات مردان و زنان پرهيزكار روشن بينى هائى مشاهده مى كنيم كه هرگز از طريق علم و دانش معمولى قابل درك نيست ، آنها بسيارى از حوادث را كه در لابلاى آشوب هاى اجتماعى ريشه آن ناشناخته بود بخوبى مى شناختند و چهرههاى منفور دشمنان حق را از پشت هزاران پرده فريبنده مى ديدند!.
اين اثر عجيب تقوى در شناخت واقعى و ديد و درك انسانها در بسيارى از روايات و آيات ديگر نيز آمده است ، در سوره بقره آيه 282 اتقوا الله و يعلمكم الله :
(تقوى پيشه كنيد و خداوند بشما تعليم مى دهد)
و در حديث معروف آمده است (المؤ من ينظر بنور الله ): انسان با ايمان با نور خدا مى بيند) و در (نهج البلاغه ) در كلمات قصار مى خوانيم (اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع ): (زمين خوردن عقلها غالبا به خاطر برق طمع است كه چشم عقل را از كار مى اندازد و پرتگاه ها و لغزشگاهها را نمى بيند.
ثالثا از نظر تجزيه و تحليل عقلى نيز پيوند ميان تقوى و درك حقايق قابل فهم است ، زيرا مثلا جوامعى كه بر محور هوى و هوس مى گردد و دستگاه هاى تبليغاتى آنها در مسير دامن زدن به همين هوى و هوسها گام بر مى دارد، روزنامه ها مروج فساد مى شوند، راديوها بلندگوى آلودگى و انحرافات مى گردند، و تلويزيونها در خدمت هوى و هوسند، بديهى است در چنين جامعه اى تميز حق از
باطل ، و خوب از بد، براى غالب مردم بسيار مشكل است ، بنابر اين آن بى تقوائى سرچشمه اين فقدان تشخيص و يا سوء تشخيص است .
و يا فى المثل در خانوادهاى كه تقوا نيست و كودكان در محيط آلوده پرورش مى يابند و از همان طفوليت به فساد و بى بندوبارى خو مى گيرند در آينده كه بزرگ مى شوند تشخيص نيكى ها از بديها براى آنها مشكل مى شود، اصولا بكار افتادن نيروها و انرژيها و هدر رفتن اين سرمايه ها در راه گناه موجب مى شود كه مردم از نظر درك و اطلاع ، در سطحى پائين قرار گيرند و افكار منحطى داشته باشند هر چند در صنايع و زندگى مادى پيشروى كنند.
بنابر اين به خوبى مى بينيم كه هر بى تقوائى سر چشمه يك نوع نا آگاهى و يا سوء تشخيص است ، بهمين جهت در دنياى ماشينى امروز جوامعى را مشاهده مى كنيم كه از نظر علم و صنعت بسيار پيشرفته اند ولى در زندگى روزانه خود چنان گرفتار نا بسامانيها و تضادهاى وحشتناكى هستند كه انسان را در تعجب فرو مى برد اينها همه عظمت اين گفته قرآن را روشن مى سازد.
و با توجه به اينكه تقوا منحصر به تقواى عملى نيست ، بلكه تقواى فكرى و عقلى را شامل مى شود اين حقيقت آشكارتر خواهد شد، تقواى فكرى در برابر بى بندوبارى فكرى به اين معناست كه ما در مطالعات خود به دنبال مدارك صحيح و مطالب اصيل برويم و بدون تحقيق كافى و دقت لازم در هيچ مسالهاى اظهار عقيده نكنيم ، آنها كه تقواى فكرى را بكار مى بندند بدون شك بسيار آسانتر از بى بندوباران به نتائج صحيح مى رسند ولى آنها كه در انتخاب مدارك و طرز استدلالى بيبند و بارند اشتباهاتشان فوق العاده زياد است .
اما مطلب مهمى كه بايد جدا به آن توجه داشت و مانند بسيارى ديگر از مفاهيم سازنده اسلامى در ميان ما مسلمانان دستخوش ‍ تحريف شده بسيارند كسانى كه خيال مى كنند آدم با تقوى كسى است كه زياد بدن و لباس خود را آب بكشد
و همه كس و همه چيز را نجس يا مشكوك بداند، و در مسائل اجتماعى به انزوا در آيد و دست به سياه و سفيد نزند، و در برابر هر مسئلهاى سكوت اختيار كند، اينگونه تفسيرهاى غلط براى تقوا و پرهيزكارى در واقع يكى از عوامل انحطاط جوامع اسلامى محسوب مى گردد چنين تقوائى نه آگاهى مى آفريند و نه روشن بينى و فرقان و جدائى حق از باطل !.
اكنون كه نخستين پاداش پرهيزكاران روشن شد به تفسير بقيه آيه و ساير پاداشهاى چهارگانه آنها مى پردازيم .
قرآن مى گويد: علاوه بر تشخيص حق از باطل نتيجه پرهيز كارى اين است كه (خداوند گناهان شما را مى پوشاند و آثار آن را از وجود شما بر مى دارد) (و يكفر عنكم سيئاتكم )
به علاوه (شما را مشمول آمرزش خود قرار مى دهد) (و يغفر لكم )
و پاداش هاى فراوان ديگرى در انتظار شماست كه جز خدا نمى داند زيرا خداوند فضل و بخشش عظيم دارد) (و الله ذو الفضل العظيم ).
اين چهار اثر، ميوه هاى درخت تقوا و پرهيزكارى هستند و وجود رابطه طبيعى در ميان تقوا و پاره اى از اين آثار مانعى از آن نمى شود كه همه آنها را به خدا نسبت بدهيم زيرا كرارا در اين تفسير گفته ايم كه هر موجودى هر اثرى دارد به خواست خداست و لذا هم مى توان آن اثر را به خدا نسبت داد و هم به آن موجود.
در اينكه ميان (تكفير سيئات ) و (غفران ) چه تفاوتى است بعضى از مفسران معتقدند كه اولى اشاره به پرده پوشى در دنيا و دومى اشاره به رهائى از مجازات در آخرت است .
ولى احتمال ديگرى در اينجا وجود دارد كه (تكفير سيئات ) اشاره به آثار روانى و اجتماعى گناهان دارد كه در پرتو تقوا و پرهيزكارى از ميان مى رود،
ولى (غفران ) اشاره به مساءله عفو و بخشش خداوند و رهائى از مجازات است .
آيه و ترجمه


و إ ذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك اءو يقتلوك اءو يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير المكرين (30)




ترجمه :

30 (به خاطر بياور) هنگامى را كه كافران نقشه مى كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند، يا به قتل برسانند، و يا (از مكه ) خارج سازند، آنها چاره مى انديشيدند (و تدبير مى كردند) و خداوند هم تدبير مى كرد و خدا بهترين چاره جويان (و مديران ) است .
شاءن نزول :
مفسران و محدثان ، آيه فوق را اشاره به حوادثى مى دانند كه منتهى به هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مكه به مدينه شد، اين حوادث كه با تعبيراتى مختلف نقل شده همگى يك حقيقت را تعقيب مى كنند و آن اينكه خداوند به طرز اعجاز آميزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از دام يك خطر بزرگ و قطعى رهائى بخشيد، جريان حادثه طبق نقل (درالمنثور) چنين است :
گروهى از قريش و اشراف مكه از قبائل مختلف جمع شدند تا در (دارالندوة ) (محل انعقاد جلسات مشورتى بزرگان مكه ) اجتماع كنند، و درباره خطرى كه از ناحيه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را تهديد مى كرد بينديشند.
(مى گويند) در اثناء راه پير مرد خوش ظاهرى به آنها برخورد كرد كه در واقع همان شيطان بود (يا انسانى كه داراى روح و فكر شيطانى ) از او پرسيدند كيستى ؟ گفت پير مردى از اهل نجد هستم چون از تصميم شما با خبر شدم خواستم
در مجلس شما حضور يابم و عقيده و خير خواهى خود را از شما دريغ ندارم گفتند بسيار خوب داخل شو! او هم همراه آنها به دار الندوة وارد شد.
يكى از حاضران رو به جمعيت كرد و گفت درباره اين مرد (اشاره به پيامبر اسلام ) بايد فكرى كنيد، زيرا به خدا سوگند بيم آن مى رود كه بر شما پيروز گردد (و آئين و عظمت شما را در هم پيچد).
يكى پيشنهاد كرد او را حبس كنيد تا در زندان جان بدهد...
پير مرد نجدى اين نظر را رد كرد و گفت بيم آن مى رود كه طرفدارانش بريزند و در يك فرصت مناسب او را از زندان آزاد كنند و او را از اين سرزمين بيرون ببرند، بايد فكر اساسيترى كنيد.
ديگرى گفت او را از ميان خود بيرون كنيد تا از دست او راحت شويد، زيرا همينكه از ميان شما بيرون برود هر كار كند ضررى به شما نخواهد زد و سر و كارش با ديگران است .
پير مرد نجدى گفت به خدا سوگند اين هم عقيده درستى نيست ، مگر شيرينى گفتار و طلاقت زبان و نفوذ او را در دلها نمى بينيد، اگر اين كار را انجام دهيد به سراغ ساير عرب مى رود و گرد او را مى گيرند، سپس با انبوه جمعيت به سراغ شما باز مى گردد و شما را از شهرهاى خود مى راند و بزرگان شما را به قتل مى رساند!، جمعيت گفتند به خدا راست مى گويد فكر ديگرى كنيد.
(ابوجهل ) كه تا آن وقت ساكت بود به سخن در آمد و گفت : من عقيده اى دارم كه غير از آن را صحيح نمى دانم ! گفتند چه عقيده اى ؟ گفت از هر قبيلهاى جوانى شجاع و شمشير زن را انتخاب مى كنيم و به دست هر يك شمشير برنده اى مى دهيم تا در فرصتى مناسب دسته جمعى به او حمله كنند، و هنگامى كه به اين صورت او را بقتل برسانيد خونش در همه قبائل پخش ‍ مى شود، و باور نمى كنم طائفه بنى هاشم بتوانند با همه طوائف قريش بجنگند و مسلما در اين صورت به
خونبها راضى مى شوند، و ما هم از آزار او راحت خواهيم شد.
پير مرد نجدى (با خوشحالى ) گفت به خدا راءى صحيح همين است كه اين جوانمرد گفت من هم غير از آن عقيده اى ندارم (و به اين ترتيب اين پيشنهاد به اتفاق عموم پذيرفته شد) و آنها با اين تصميم پراكنده شدند.
جبرئيل فرود آمد و به پيامبر دستور داد كه شب را در بستر خويش نخوابد.
پيامبر شبانه به سوى غار (ثور) حركت كرد و سفارش نمود على (عليه السلام ) در بستر او بخوابد (تا كسانى كه از درز در مراقب بستر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودند او را در بسترش خيال كنند و تا صبح مهلت دهند و او از منطقه خطر دور شود).
هنگامى كه صبح شد و به خانه ريختند و جستجو كردند على (عليه السلام ) را در بستر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ديدند و به اين ترتيب خداوند نقشه هاى آنان را نقش بر آب كرد، صدا زدند پس محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كجاست ؟ فرمود نمى دانم آنها به دنبال رد پاى پيامبر حركت كردند تا به كوه رسيدند و به نزديكى غار اما (با تعجب ديدند كه تار عنكبوتى در جلو غار نمايان است به يكديگر گفتند اگر او در اين غار بود اثرى از اين تارهاى عنكبوت بر در غار وجود نداشت و به اين ترتيب باز گشتند).
پيامبر سه روز در غار ماند (و هنگامى كه دشمنان همه بيابانهاى مكه را جستجو كردند و خسته و مايوس باز گشتند او به سوى مدينه حركت كرد).
تفسير
سر آغاز هجرت
بعضى معتقدند كه اين آيه و پنج آيه بعد از آن ، در مكه نازل شده است
چون اشاره به جريان هجرت (پيامبر) مى كند، ولى طرز بيان آيه گواهى مى دهد كه بعد از هجرت نازل گرديده است چون به شكل بازگوئى حادثه گذشته است ، بنابر اين آيه اگر چه اشاره به جريان هجرت دارد ولى مسلما در مدينه نازل شده و بازگو كننده يك خاطره بزرگ و نعمت عظيم پروردگار بر پيامبر و مسلمانان است نخست مى گويد:
(بخاطر بياور زمانى را كه مشركان مكه نقشه مى كشيدند كه تو را يا به زندان بيفكنند و يا به قتل رسانند و يا تبعيد كنند) (و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك ).
كلمه (مكر) همانگونه كه قبلا نيز گفته ايم در لغت عرب به معنى تدبير و چاره انديشى و طرح نقشه است نه به معنى معروفى كه در فارسى امروز دارد، همانطور كه (حيله ) نيز در لغت به معنى چاره انديشى است . ولى در فارسى امروز به معنى نقشه هاى مخفيانه زيانبخش بكار مى رود.
سپس اضافه مى كند: (آنها نقشه مى كشند و چاره مى انديشند، و خداوند هم چاره جوئى و تدبير مى كند و او بهترين چاره جويان و مدبران است (و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين ).
اگر در حادثه هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درست بينديشيم به اين نكته برخورد مى كنيم كه آنها حد اكثر نيروى فكرى و جسمانى خويش را براى نابود كردن پيامبر اسلام به كار بردند، و حتى پس از آنكه پيامبر از چنگال آنها بيرون رفت يكصد شتر كه در آن روز سرمايه عظيمى بود براى يافتن پيامبر جايزه تعيين كردند و افرادى بسيار بخاطر تعصب مذهبى و يا بدست آوردن اين جايزه بزرگ كوه ها و بيابانهاى اطراف مكه را زير پا گذاردند، و حتى تا دم در غار آمدند ولى خداوند با يك وسيله بسيار ساده و كوچك چند تار عنكبوت همه اين طرحها را نقش بر آب كرد، و با توجه به اينكه مسئله هجرت سر آغاز مرحله نوينى از
تاريخ اسلام بلكه تاريخ بشريت بود نتيجه مى گيريم كه خداوند بوسيله چند تار عنكبوت مسير تاريخ بشريت را تغيير داد! اين منحصر به جريان هجرت نيست بلكه تاريخ انبياء نشان مى دهد كه همواره خداوند براى در هم كوبيدن گردنكشان از ساده ترين وسائل استفاده مى كرده گاهى از وزش باد، و زمانى از انبوه پشه ها، و گاهى از پرنده كوچك ابابيل ، و او مانند اينها، تا ضعف و ناتوانى بشر را در برابر قدرت بى پايانش آشكار سازد، و او را از فكر طغيان و سركشى باز دارد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه توسل به اين سه موضوع : (زندان )، (تبعيد)، و (كشتار) منحصر به مشركان مكه در برابر پيامبر نبود بلكه هميشه جباران براى كوتاه كردن زبان مصلحان و از ميان بردن نفوذ آنها در ميان توده هاى رنجديده اجتماع به يكى از اين سه موضوع توسل مى جستند، ولى همانگونه كه اقدام مشركان مكه در مورد پيامبر نتيجه معكوس داد و مقدمه تحرك و جنبش تازهاى در اسلام شد اينگونه سختگيريها در موارد ديگر نيز معمولا نتيجه معكوس بخشيده است