گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد هفتم
آيه و ترجمه


و إ ذا تتلى عليهم ءايتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا إ ن هذا إ لا اءسطير الا ولين (31)
و إ ذ قالوا اللهم إ ن كان هذا هو الحق من عندك فأ مطر علينا حجارة من السماء اءو ائتنا بعذاب اءليم (32)
و ما كان الله ليعذبهم و اءنت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون (33)
و ما لهم اءلا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجد الحرام و ما كانوا اءولياءه إ ن اءولياؤ ه إ لا المتقون و لكن اءكثرهم لا يعلمون (34)
و ما كان صلاتهم عند البيت إ لا مكاء و تصدية فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون (35)




ترجمه :

31- و هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده مى شود مى گويند شنيديم (چيز مهمى نيست !) ما هم اگر بخواهيم مثل آن را مى گوئيم اينها افسانه هاى پيشينيان است (ولى دروغ
مى گويند و هرگز مثل آن را نمى آورند).
32- و (به خاطر بياور) زمانى را كه گفتند: پروردگارا! اگر اين حق است و از طرف تو است بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، يا عذاب دردناكى براى ما بفرست .
33- ولى خداوند، تا تو در ميان آنها هستى آنها را مجازات نخواهد كرد، و (نيز) تا استغفار مى كنند خدا عذابشان نمى كند.
34- چرا خدا آنها را مجازات نكند با اينكه از (عبادت موحدان در كنار) مسجد الحرام جلوگيرى مى كنند در حالى كه سرپرست آن نيستند، سرپرست آن فقط پرهيزكارانند ولى بيشتر آنها نمى دانند.
35- نماز آنها (كه مدعى هستند ما هم نماز داريم ) نزد خانه (خدا) چيزى جز (صوت كشيدن ) و (كف زدن ) نبود، پس ‍ بچشد عذاب (الهى ) را به خاطر كفرتان !
تفسير
بيهوده گويان
در آيه گذشته نمونهاى از منطق عملى (مشركان ) خرافى مكه بيان شد، در آيات مورد بحث نمونه اى از منطق فكرى آنها منعكس شده است تا روشن شود كه آنها نه داراى سلامت فكر بودند و نه درستى عمل ، بلكه همه برنامه هايشان بى اساس و ابلهانه بود!.
در آيه نخست مى گويد: (هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده شود مى گويند آن را شنيديم (اما چيز مهمى نيست ) اگر بخواهيم مثل آن را مى گوئيم )!
(و اذا تتلى عليهم اياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا)
(اينها كه محتواى مهمى ندارد، همان افسانه هاى پيشينيان است )! (ان هذا الا اساطير الاولين ).
اين سخن را در حالى مى گفتند كه بارها به فكر مبارزه با قرآن افتاده ،
و از آن عاجز گشته بودند، آنها به خوبى مى دانستند كه توانائى بر معارضه با قرآن ندارند، ولى از روى تعصب و كينه توزى و يا براى اغفال مردم مى گفتند اين آيات مهم نيست ما هم مثل آن را مى توانيم بياوريم اما هيچگاه نياوردند، اين يكى از منطقه اى نادرستشان بود كه با ادعاهاى تو خالى و بى اساس مانند همه جباران تاريخ سعى داشتند كاخ قدرتشان را چند روزى بر پا دارند.
در آيه بعد منطق عجيب ديگرى را بازگو مى كند و مى گويد:( (به خاطر بياور) هنگامى را كه (دست به دعا بر مى داشتند و) مى گفتند خداوندا اگر اين (آئين و اين قرآن ) حق است و از ناحيه تو است بارانى از سنگ از آسمان بر سر ما فرود آور)! (و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء).
(يا به عذاب دردناك (ديگرى ) ما را گرفتار كن ) (او ائتنا بعذاب اليم ).
اين سخن را به خاطر آن مى گفتند كه بر اثر شدت تعصب و لجاجت چنان مى پنداشتند كه آئين اسلام صددرصد بى اساس است و گرنه كسى كه احتمال حقانيت آن را مى دهد چنين نفرينى به خود نمى كند، اين احتمال نيز وجود دارد كه سركردگان مشركان براى اغفال مردم گاهى چنين سخنى را مى گفتند تا به افراد ساده لوح نشان دهند آئين محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به كلى باطل است ، در حالى كه در دلشان چنين نبود.
گويا مشركان در اين سخن مى خواستند اين مطلب را وانمود كنند كه تو درباره انبياى پيشين مى گوئى خداوند دشمنانشان را گاهى به وسيله بارانى از سنگ مجازات كرد (همانند قوم لوط) اگر راست مى گوئى تو نيز چنين كن !
در مجمع البيان از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده : (پس از آنكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليه السلام ) را در غدير خم به خلافت منصوب كرد و فرمود: (من كنت مولاه
فعلى مولاه ) اين مسئله در همه جا منتشر شد، نعمان بن حارث قهرى (كه از منافقان بود) خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و گفت : به ما گفتى شهادت به توحيد و نفى بتها بدهيم ، و گواهى به رسالت تو بدهيم ، و دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زكوة دادى ، همه را پذيرفتيم ، ولى به اين قناعت نكردى و اين پسر (منظورش على بن ابى طالب (عليه السلام ) است !) را خليفه كردى و گفتى (من كنت مولاه فعلى مولاه ) آيا اين سخن از تو است يا دستورى از طرف خداست ؟
پيامبر فرمود: به خدائى كه جز او معبودى نيست از ناحيه خداست ، نعمان برگشت در حالى كه مى گفت (اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء): خداوندا اگر اين سخن از ناحيه تو است بارانى از سنگ از آسمان بفرست چيزى نگذشت كه سنگى بر او سقوط كرد و كشته شد.
اين حديث منافات با آن ندارد كه آيه پيش از داستان غدير نازل شده باشد، زيرا شاءن نزول آيه جريان نعمان نبوده بلكه نعمان در نفرين خود از آيهاى كه قبلا نازل شده بود، اقتباس كرد و اين نظير آن است كه ما در دعاى خود از قرآن اقتباس مى كنيم و مى گوئيم (ربنا آتنا فى الدنيا حسنة ) و فى الاخرة حسنة (شرح بيشتر درباره حديث فوق و مدارك فراوانى كه از كتب اهل سنت براى آن داريم در ذيل آيه (سئل سائل بعذاب ) واقع در آغاز سوره (معارج ) به خواست خداوند بزرگ خواهد آمد).
در آيات گذشته دو ايراد از ناحيه مخالفان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شد كه يكى از آنها باطل بودنش واضح بوده ، لذا قرآن به پاسخ آن نپرداخته ، و آن اينكه گفتند: ما اگر بخواهيم مى توانيم مثل قرآن را بياوريم مسلما اين يك ادعاى كاذب و تو خالى بود و اگر مى توانستند حتما آورده بودند، بنابر اين نيازى به
پاسخ نداشته است .
ايراد دوم آنها اين بود كه اگر اين آيات حق است و از طرف خدا است پس ما را مجازات كند و بلا بر ما فرود آرد قرآن در سومين آيه مورد بحث به آنها چنين پاسخ مى دهد:
(هيچگاه خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه تو در ميان آنها هستى (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ).
در حقيقت وجود پر بركت تو كه (رحمة للعالمين ) هستى مانع از آن است كه بر اين گناهكاران بلا نازل گردد، و همانند اقوام گذشته كه به طور دسته جمعى و يا انفرادى با وسائل مختلف از ميان رفتند، نابود گردند.
سپس اضافه مى كند همچنين خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه استغفار كنند (و از او تقاضاى عفو نمايند) (و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ).
در تفسير اين جمله مفسران احتمالاتى داده اند بعضى گفته اند منظور اين است كه بعضى از مشركان بعد از گفتن جمله آيه قبل از گفتار خود پشيمان شده اند و عرضه داشته اند: غفرانك ربنا: (خدايا ما را بر اين گفتار ببخش ) و همين سبب شد كه حتى بعد از خروج پيامبر از مكه گرفتار بلا و نابودى نشوند.
جمع ديگرى گفته اند اين جمله اشاره به باقيمانده مؤ منان در مكه است زيرا پس از هجرت پيامبر جمعى كه قادر بر هجرت نبودند همچنان در مكه باقى ماندند و وجود آنها كه پرتوى از وجود پيامبر بود مانع از نزول عذاب بر مشركان مكه شد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين جمله مفهوم يك جمله شرطيه را دارد يعنى اگر آنها از كردار خود پشيمان شوند و به درگاه خدا روى آرند و استغفار كنند مجازات الهى از آنها برداشته خواهد شد.
در عين حال جمع ميان اين احتمالات در تفسير آيه نيز بعيد نيست ، يعنى ممكن است آيه اشاره به همه اينها باشد
در هر حال مفهوم آيه اختصاص به مردم عصر پيامبر ندارد بلكه يك قانون كلى درباره همه مردم است لذا در حديث معروفى كه در منابع شيعه از حضرت على (عليه السلام ) و در منابع اهل تسنن از شاگرد على (عليه السلام ) ابن عباس نقل شده مى خوانيم كان فى الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احدهما فدونكم الاخر فتمسكوا به و قراء هذه الاية : در روى زمين دو وسيله امنيت از عذاب الهى بود يكى از آنها (كه وجود پيامبر بود) برداشته شد.
هم اكنون به دومى (يعنى استغفار) تمسك جوئيد سپس آيه فوق را تلاوت فرمود.
از آيه فوق و اين حديث روشن مى شود كه وجود پيامبران وسيله مؤ ثرى براى امنيت مردم در برابر بلاهاى سخت و سنگين ، و پس از آن استغفار و توبه و روى آوردن به درگاه حق عامل ديگرى است .
اما اگر عامل دوم نيز برچيده شود جوامع بشرى هيچگونه مصونيتى در برابر مجازاتهاى دردناكى كه به خاطر گناهانشان در انتظار آنهاست نخواهند داشت ، اين مجازاتها در شكل حوادث دردناك طبيعى ، و يا جنگهاى خانمانسوز و ويرانگر يا اشكال ديگر آشكار مى شوند، همانگونه كه انواع مختلف آن را را تا كنون ديده يا شنيده ايم .
در دعاى كميل كه از حضرت على (عليه السلام ) نقل شده مى خوانيم اللهم اغفر لى الذنوب التى تنزل البلاء: (خداوندا گناهانى را كه مايه نزول بلاها مى شود بر من ببخش اين تعبير نشان مى دهد كه اگر استغفار نباشد بسيارى از گناهان مى توانند سرچشمه نزول بلاها شوند.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه منظور از استغفار گفتن و تكرار جمله
(خدايا مرا ببخش ) يا( اللهم اغفر لى ) نيست ، بلكه روح استغفار يك حالت بازگشت به سوى حق و آمادگى براى جبران گذشته است .
در آيه بعد مى گويد اينها استحقاق عذاب الهى را دارند: (چرا خداوند آنها را عذاب نكند و حال آنكه مانع از رفتن مؤ منان به مسجد الحرام مى شوند)
(و ما لهم الا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجد الحرام )
و اين اشاره به زمانى است كه مسلمانان در مكه بودند و حق نداشتند آزادانه در كنار خانه خدا اقامه نماز جماعت كنند و با انواع مزاحمتها و شكنجه ها روبرو مى شدند، و يا اشاره به ممانعتهائى است كه بعدا از انجام مراسم حج و عمره نسبت به مؤ منان به عمل مى آوردند.
عجيب اينكه اين مشركان آلوده خود را صاحب اختيار و سرپرست اين كانون بزرگ عبادت مى پنداشتند ولى قرآن اضافه مى كند آنها هرگز سرپرستان اين مركز مقدس نبودند (و ما كانوا اوليائه ).
هر چند خود را متوليان و صاحبان اختيار خانه خدا مى پنداشتند، تنها كسانى حق اين سرپرستى را دارند كه موحد و پرهيز كار باشند (ان اوليائه الا المتقون ).
(ولى غالب آنها از اين واقعيت بى خبرند) (و لكن اكثرهم لا يعلمون ).
گر چه اين حكم درباره مسجد الحرام گفته شده است ، ولى در واقع شامل همه كانونهاى دينى و مساجد و مراكز مذهبى مى شود متوليان و متصديان آنها بايد از پاك ترين و پرهيزكارترين و فعالترين مردم باشند كه اين كانونها را پاك و زنده و مركز تعليم و تربيت و بيدارى و آگاهى قرار دهند، نه مشتى افراد كثيف و وابسته و خود فروخته و آلوده كه اين مراكز را تبديل به (دكه تجارتى ) و مركز تخدير افكار و بيگانگى از حق سازند، و به عقيده ما اگر
مسلمانان همين دستور اسلامى را درباره مساجد و كانونهاى مذهبى اجرا مى كردند امروز جوامع اسلامى شكل ديگرى داشت .
عجيبتر اينكه آنها مدعى بودند كه نماز و عبادتى دارند و به كارهاى احمقانه خود، نعره زدنها و كف زدنهاى در اطراف خانه خدا، نام نماز مى گذاشتند، لذا قرآن اضافه مى كند: (نماز آنها در كنار خانه خدا كعبه چيزى جز صوت كشيدن و كف زدن نبود) (و ما كان صلاتهم عند البيت الا مكاء و تصدية ).
در تاريخ مى خوانيم كه گروهى از اعراب در زمان جاهليت به هنگام طواف خانه كعبه لخت مادرزاد مى شدند، و صوت مى كشيدند و كف مى زدند و نام آن را عبادت مى گذاشتند، و نيز نقل شده هنگامى كه پيامبر در كنار حجرالاسود رو به سوى شمال مى ايستاد (كه هم مقابل كعبه باشد و هم بيت المقدس !) و مشغول نماز مى شد دو نفر از طائفه (بنى سهم ) در طرف راست و چپ آن حضرت مى ايستادند يكى (صيحه ) مى كشيد و ديگرى كف مى زد تا نماز پيامبر را مشوش كنند.
در تعقيب اين جمله مى گويد اكنون كه همه كارهاى شما حتى نماز و عبادتتان اين چنين ابلهانه و زشت و شرم آور است مستحق مجازاتيد (پس بچشيد عذاب الهى را به خاطر اين كفرتان ) (فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون ).
هنگامى كه انسان صفحات تاريخ عرب جاهلى را ورق مى زند و قسمتهائى را كه از آن در قرآن آمده مورد بررسى قرار مى دهد مى بيند با كمال تعجب در عصر ما كه به اصطلاح عصر فضا و اتم نيز است كسانى هستند كه با تكرار اعمال زمان جاهليت خود را در صف عبادت كنندگان مى پندارند آيات قرآن و گاهى اشعارى كه در مدح پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و على (عليه السلام ) است با نغمه هاى موسيقى تواءم مى كنند و حركاتى شبيه رقص به سر و گردن و دستهاى خود مى دهند، و نام آن
را بزرگداشت اين مقدسات مى گذارند، اين اعمال گاهى به نام وجد و سماع و زمانى به نام ذكر و حال و گاهى به نامهاى ديگر در خانقاهها و غير خانقاهها انجام مى گيرد.
در حالى كه اسلام از همه اين كارها بيزار است و اين اعمال نمونه ديگرى از اعمال جاهلى است .
در اينجا يك سئوال باقى مى ماند و آن اينكه در آيه سوم مورد بحث نفى مجازات و عذاب از آنها (البته با دو شرط) شده است ولى در آيه چهارم اثبات عذاب گرديده ، آيا اين دو با هم تضاد ندارند؟
پاسخ اين است كه آيه اول اشاره به مجازاتهاى دنيوى است ، و آيه دوم ممكن است اشاره به مجازاتهاى جهان ديگر باشد و يا اشاره به اين باشد كه اين گروه استحقاق مجازات در همين دنيا دارند و زمينه آن براى آنها فراهم است و اگر پيامبر از ميان برود و توبه نكنند دامان آنها را خواهد گرفت .
آيه و ترجمه


إ ن الذين كفروا ينفقون اءمولهم ليصدوا عن سبيل الله فسينفقونها ثم تكون عليهم حسرة ثم يغلبون والذين كفروا إ لى جهنم يحشرون (36)
ليميز الله الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا فيجعله فى جهنم اءولئك هم الخسرون (37)




ترجمه :

36- آنها كه كافر شدند اموالشان را براى بازداشتن مردم از راه خدا انفاق مى كنند، آنها اين اموال را (كه براى بدست آوردن آن زحمت كشيده اند در اين راه ) انفاق مى نمايند اما مايه حسرت و اندوهشان خواهد شد و سپس شكست خواهند خورد.
و (در جهان ديگر اين ) كافران همگى به سوى دوزخ مى روند.
37- (اينها همه ) به خاطر آن است كه خداوند (مى خواهد) ناپاك را از پاك جدا سازد و ناپاكها را روى هم بگذارد و متراكم سازد و يكجا در دوزخ قرار دهد و اينها هستند زيانكاران .
شاءن نزول :
در تفسير على بن ابراهيم و بسيارى ديگر از تفاسير چنين آمده است كه آيه فوق در مورد جنگ بدر و كمك هاى مالى مردم مكه نازل شده است ، زيرا هنگامى كه مشركان مكه به وسيله قاصد ابوسفيان از جريان آگاه شدند اموال فراوانى جمع و جور كردند تا به جنگجويان خود كمك كنند، اما سرانجام شكست
خوردند و كشته شدند و به سوى آتش دوزخ شتافتند و آنچه را در اين راه مصرف كرده بودند مايه حسرت و اندوهشان شد.
البته در آيه نخست اشاره به ساير كمك هاى آنها در مبارزاتشان بر ضد اسلام نيز هست و مساءله به طور كلى مطرح شده است .
بعضى نيز گفته اند كه آيه درباره كمك هاى ابوسفيان براى استخدام دو هزار مزدور در جنگ احد نازل شده است ولى از آنجا كه آيات در رديف آيات مربوط به جنگ بدر قرار گرفته شاءن نزول اول صحيحتر به نظر مى رسد.
تفسير
شاءن نزول آيه هر چه باشد مفهوم آيه يك مفهوم جامع است كه تمام كمك هاى مالى دشمنان حق و عدالت را براى پيشرفت مقاصد شومشان در بر مى گيرد.
نخست مى گويد: كافران و دشمنان حق اموالشان را انفاق مى كنند تا مردم را از راه خدا باز دارند (ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله )
اما اين صرف اموال هيچ گاه پيروزى براى آنها نمى آفريند (به زودى اين اموال را انفاق مى كنند اما سرانجام مايه حسرت و اندوهشان خواهد بود (فسينفقونها ثم تكون عليهم حسرة ).
(سپس مغلوب طرفداران حق مى شوند) (ثم يغلبون ).
نه تنها در زندگى اين جهان گرفتار حسرت و شكست مى شوند بلكه در سراى ديگر اين (كافران دسته جمعى به سوى دوزخ مى روند) (والذين كفروا الى جهنم يحشرون ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1- از اين آيه استفاده مى شود كه آنها حتى قبل از شكست خوردن متوجه بيهودگى كار خود مى شوند و چون نتيجه كافى در برابر اموالى كه صرف كرده اند نمى بينند گرفتار رنج و اندوه مى گردند، و اين يكى از مجازاتهاى آنها در دنيا است .
مجازات ديگرشان شكست برنامه هايشان است ، زيرا افراد زر خريد و مزدور و آنها كه به عشق مال و ثروت نبرد مى كنند هرگز نمى توانند در برابر افراد با ايمانى كه به خاطر هدف مقدسى مى جنگند بايستند.
حوادث دنياى معاصر ما نيز بارها نشان داده كه دولتهاى نيرومند كه سربازانشان را با پول و وسائل شهوت تشويق به جنگ مى كردند در برابر ملتهاى كوچكى كه از روى ايمان مى جنگيدند به رسوائى مغلوب شدند.
علاوه بر اين دو مجازات دنيا، مجازات سومى نيز در جهان ديگر در پيش دارند كه همان گرفتارى آتش خشم و غضب الهى است .
2- آنچه در آيه فوق آمده در جهان امروز ما نيز نمونه هاى فراوانى دارد، نيروهاى اهريمنى استعمار، و طرفداران ظلم و فساد و ستمگرى ، و حاميان مذاهب خرافى و باطل ، سرمايه هاى كلانى براى پيشبرد اهدافشان و بازداشتن انسانها از راه حق به اشكال مختلفى مصرف مى كنند، گاهى در لباس مزدوران جنگى ، و زمانى در شكل كمك هاى ظاهرا انسانى ، مانند ساختن بيمارستانها و درمانگاهها، و زمان ديگرى به شكل كمك هاى فرهنگى و مانند آن ، اما ماهيت و هدف نهائى همه يكى است و آن توسعه استعمار و ظلم و ستم است و اگر مؤ منان راستين همانند مجاهدان بدر صفوف متشكل و پرمقاومتى داشته باشند، مى توانند همه اين نقشه ها را
نقش بر آب كنند و حسرت اين سرمايه ها را به دلشان بگذارند، و سرانجام جمعشان را به دوزخ بفرستند!.
3 بعضى از مفسران گفته اند كه اين آيه يكى از نشانه هاى صدق دعوت پيامبر است ، زيرا از حوادث بعد كه شكست دشمنان اسلام است خبر مى دهد، اگر چه آنها براى پيروزى اموال زيادى مصرف كردند ولى اگر ما آيه را يك اخبار غيبى مربوطه به حوادث آينده هم ندانيم حداقل نشانه محتوى دقيق و حساب شده قرآن درباره مبارزه حق و باطل است و عظمت قرآن و تعليمات اسلام را روشن مى سازد.
پس از آنكه در آيه گذشته سه نتيجه شوم انفاقهاى مالى دشمنان حق بازگو شد در آيه بعد مى فرمايد: اين حسرت و شكست و بدبختى (براى آن است كه خداوند مى خواهد ناپاك را از پاك در اين جهان و جهان ديگر جدا سازد) (ليميز الله الخبيث من الطيب ).
اين يك سنت الهى است كه براى هميشه (پاك ) و (ناپاك ) (مخلص ) و (رياكار) (مجاهد راستين ) و (دروغين ) (كارهاى الهى ) و (شيطانى ) برنامه هاى انسانى و ضد انسانى ناشناخته نمى مانند، بلكه سرانجام صفوف از يكديگر مشخص مى گردد، و حق جلوه خود را نشان خواهد داد، و البته اين در صورتى است كه طرفدارانش همانند مسلمانان راستين بدر از آگاهى و فداكارى كافى برخوردار باشند.
سپس اضافه مى كند: خداوند ناپاكها را به يكديگر ضميمه مى كند و همه را متراكم مى سازد، و در جهنم قرار مى دهد (و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا فيجعله فى جهنم ).
خبيث و ناپاك از هر گروه و در هر شكل و لباس سرانجام شكل واحدى خواهند داشت ، و پايان كار همه آنها زيان و خسران خواهد بود چنانكه قرآن مى گويد آنها زيانكارانند (اولئك هم الخاسرون ).
آيه و ترجمه


قل للذين كفروا إ ن ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف و إ ن يعودوا فقد مضت سنت الا ولين (38)
و قتلوهم حتى لا تكون فتنة و يكون الدين كله لله فإ ن انتهوا فإ ن الله بما يعملون بصير(39)
و إ ن تولوا فاعلموا اءن الله مولئكم نعم المولى و نعم النصير (40)




ترجمه :

38- بكسانيكه كافر شدند بگو: چنانچه از مخالفت باز ايستند (و ايمان آورند) گذشته آنها بخشوده خواهد شد و اگر به اعمال سابق باز گردند سنت خداوند در گذشتگان درباره آنها جارى مى شود.
39- و با آنها پيكار كنيد تا فتنه (شرك و سلب آزادى ) برچيده شود و دين (و پرستش ) همه مخصوص خدا باشد و اگر آنها (از راه شرك و فساد باز گردند و از اعمال نادرست ) خوددارى كنند (خداوند آنها را مى پذيرد) خدا به آنچه انجام مى دهند بيناست .
40- و اگر سرپيچى كنند بدانيد (ضررى به شما نمى زنند) خداوند سرپرست شماست ، او بهترين سرپرست و بهترين ياور است .
تفسير
تفسير مى دانيم روش قرآن اين است كه بشارت و انذار را با هم تواءم مى كند يعنى همانگونه كه دشمنان حق را تهديد به مجازاتهاى سخت و دردناك مى نمايد، راه بازگشت را نيز به روى آنها باز مى گذارد.
آيه نخست از آيات مورد بحث همين روش را تعقيب مى كند، و به پيامبر دستور مى دهد: (به افرادى كه كافر شده اند بگو: اگر از مخالفت و لجاجت و طغيان و سركشى باز ايستند و به سوى آئين حق باز گردند گذشته آنها بخشوده خواهد شد) (قل للذين كفروا ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف ).
از اين آيه استفاده مى شود كه با قبول اسلام گذشته هر چه باشد مورد عفو قرار مى گيرد و اين همان چيزى است كه در روايات اسلامى به عنوان يك قانون كلى آمده است گاهى به عبارت (الاسلام يجب ما قبله ): (اسلام ما قبل خود را مى پوشاند) و يا به تعبير ديگر كه از طرق اهل سنت از پيامبر نقل شده (ان الاسلام يهدم ما كان قبله ، و ان الهجرة تهدم ما كان قبلها و ان الحج يهدم ما كان قبله ) (اسلام آنچه را كه قبل از آن است از ميان مى برد، و هجرت كردن نيز قبل خود را از ميان مى برد، و حج خانه خدا ما قبل خود را محو مى كند).
منظور اين است اعمال و كارهاى خلاف و حتى ترك فرائض و واجبات كه قبل از اسلام انجام گرفته به خاطر پذيرش اسلام از ميان خواهد رفت و اين قانون عطف به گذشته نمى شود لذا در كتب فقه اسلامى مى خوانيم بر شخصى كه مسلمان مى شود حتى قضاء عبادات گذشته لازم نيست .
سپس اضافه مى كند اما اگر از روش نادرست خود باز نايستند (و به اعمال
سابق باز گردند سنت خداوند در پيشينيان درباره آنها انجام مى شود) (و ان يعودوا فقد مضت سنة الاولين ).
منظور از اين سنت همان سرنوشتى است كه دشمنان حق در برابر انبياء، و حتى خود مشركان مكه در برابر پيامبر در جنگ بدر به آن گرفتار شدند، در سوره غافر آيه 51 مى خوانيم انا لننصر رسلنا والذين امنوا فى الحيوة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد: (ما رسولان خود و مؤ منان را در زندگى دنيا و روز رستاخيز كه گواهان بر مى خيزند يارى مى كنيم ) همچنين در سوره اسراء آيه 77 پس از ذكر در هم پيچيده شدن زندگى دشمنان اسلام مى خوانيم : سنة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحويلا: (اين سنت ما درباره پيامبران پيشين است و اين سنت هرگز دگرگون نمى شود).
از آنجا كه در آيه قبل دشمنان را براى بازگشت به سوى حق دعوت كرده بود و اين دعوت ممكن بود اين فكر را براى مسلمانان ايجاد كند كه ديگر دوران جهاد پايان يافته و هيچ راهى جز انعطاف و نرمش در پيش نيست ، براى رفع اين اشتباه اضافه مى كند: (با اين دشمنان سرسخت مبارزه كنيد و پيكار را همچنان ادامه دهيد تا فتنه برچيده شود و دين يكپارچه براى خدا باشد) (و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين كله لله ).
(فتنه ) همانگونه كه در تفسير آيه 193 سوره بقره گفته ايم مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه اعمال فشار را شامل مى شود، لذا گاهى در قرآن كلمه فتنه به معنى شرك و بت پرستى كه انواع محدوديتها و فشارها را براى جامعه در بر دارد گفته شده ، همچنين به فشارهائى كه از ناحيه دشمنان براى جلوگيرى از گسترش دعوت اسلام و به منظور خفه كردن نداى حق طلبان و حتى باز گرداندن مؤ منان به سوى كفر به عمل مى آيد (فتنه ) اطلاق شده است .
در آيه فوق بعضى از مفسران فتنه را به معنى شرك و بعضى به معنى كوشش هاى دشمنان براى سلب آزادى فكرى و اجتماعى از مسلمانان گرفته اند، ولى حق اين است كه مفهوم آيه مفهوم وسيعى است كه هم (شرك ) را شامل مى شود و (به قرينه جمله و يكون الدين كله لله ) و هم ساير فشارهائى كه از طرف دشمنان به مسلمانان وارد مى شد.
هدف جهاد و يك بشارت
آيه فوق به دو قسمت از اهداف مقدس جهاد اسلامى اشاره مى كند:
1- بر چيدن بساط بت پرستى و از ميان بردن بتكده ها، زيرا همان طور كه در بحث اهداف جهاد گفته ايم آزادى دينى مخصوص ‍ كسانى است كه از يكى از اديان آسمانى پيروى كنند، و در برابر آنها اعمال فشار براى تغيير عقيده صحيح نيست ، ولى بت پرستى نه دين است و نه مكتب بلكه خرافه است و انحراف ، و حكومت اسلامى بايد نخست از طريق تبليغ و اگر ممكن نشد از طريق توسل به زور بساط بت پرستى را از همه جا برچيند و بتخانه ها را ويران كند.
2- به دست آوردن آزادى بيان و تبليغ و نشر اسلام ، در اين قسمت نيز اسلام اجازه مى دهد كه اگر كسانى با اعمال خود جلو آزادى عمل مسلمانان را در نشر و تبليغ و دعوت به اسلام بگيرند آنها حق دارند متوسل به جهاد آزادى بخش شوند و راه را براى تبليغ منطقى بگشايند (براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه جلد دوم صفحه 15 تا 18 مراجعه فرمائيد).
در تفسيرهاى اهل سنت مانند تفسير آلوسى (تفسير روح البيان ) و تفاسير مختلف شيعه از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: لم يجى ء تاءويل هذه الاية و لو قام قائمنا بعد سيرى من يدركه ما يكون من تاءويل هذه الاية و ليبلغن دين محمد ما بلغ الليل حتى لا يكون مشرك على ظهر الارض :
(تاءويل و تفسير نهائى اين آيه هنوز فرا نرسيده است ، و هنگامى كه قائم ما قيام كند كسانى كه زمان او را درك كنند تاءويل اين آيه را خواهند ديد، به خدا سوگند كه در آن موقع دين محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به تمام نقاطى كه شب پوشش آرام بخش خود را بر آن مى افكند خواهد رسيد تا در سراسر روى زمين مشرك و بت پرستى باقى نماند.
نويسنده تفسير المنار روى تعصب خاصى كه در مسئله قيام حضرت مهدى (عليه السلام ) دارد اين حديث را انكار كرده است و اين بخاطر پيشداورى غلطى است كه او در زمينه مسئله قيام حضرت مهدى دارد عجيب اين است كه او طبق تصريحات تفسيرش تمايل خاصى به مكتب وهابيه دارد، در حالى كه وهابيان سختگير نيز با صراحت تمام ظهور حضرت مهدى (عليه السلام ) را امر مسلم و روايات آن را متواتر مى دانند كه اسناد و مدارك آن در ذيل آيه 33 سوره توبه (در همين جلد) خواهد آمد و نيز به نقطه اصلى اشتباه مفسر مزبور و پاسخ آن اشاره خواهيم كرد، و مطالب مشروحترى در كتاب مصلح بزرگ جهانى نيز آورده ايم و اگر پاره اى از روايات مربوط به ظهور حضرت مهدى (عليه السلام ) نادرست و يا مشتمل بر خرافاتى باشد سبب نمى شود كه اينهمه روايات صحيح و متواتر را ناديده بگيريم .
در ذيل آيه بار ديگر در برابر شدت عمل دست دوستى و محبت را به سوى آنها دراز مى كند و مى گويد (اگر از راه و روش ‍ خود دست بر دارند خداوند به آنچه عمل مى كنند آگاه است و با لطف و مرحمت خاص خويش با آنان رفتار خواهد كرد) (فان انتهوا فان الله بما يعملون بصير).
(اما اگر باز به سرپيچى خود ادامه دهند و در برابر دعوت حق تسليم نشوند بدانيد پيروزى براى شما و شكست در انتظار آنهاست ، زيرا خداوند مولى و
سرپرست شماست (و ان تولوا فاعلموا ان الله موليكم ).
(او بهترين مولى و رهبر و بهترين يار و ياور است ) (نعم المولى و نعم النصير).
آيه و ترجمه


و اعلموا اءنما غنمتم من شى ء فاءن لله خمسه و للرسول و لذى القربى و اليتمى و المسكين و ابن السبيل إ ن كنتم اءمنتم بالله و ما اءنزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان و الله على كل شى ء قدير (41)




ترجمه :

41- و بدانيد هر گونه غنيمتى به شما رسد خمس آن براى خدا و براى پيامبر و براى ذى القربى و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه است ، اگر شما به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدائى حق از باطل ، روز درگيرى دو گروه (با ايمان و بى ايمان يعنى روز جنگ بدر) نازل كرديم ، ايمان آورده ايد، و خداوند بر هر چيزى قادر است .
تفسير
خمس يك دستور مهم اسلامى
در آغاز اين سوره ديديم كه پاره اى از مسلمانان بعد از جنگ بدر بر سر تقسيم غنائم جنگى مشاجره كردند و خداوند براى ريشه كن ساختن ماده اختلاف غنائم را دربست در اختيار پيامبر گذاشت تا هر گونه صلاح مى داند آن را مصرف كند و پيامبر آنها را در ميان جنگجويان به طور مساوى تقسيم كرد.
اين آيه در حقيقت بازگشت به همان مسئله غنائم است به تناسب آياتى كه درباره جهاد، قبل از اين گفته شد، زيرا در چند آيه قبل اشارات مختلفى به موضوع جهاد گرديد و از آنجا كه جهاد غالبا با مسئله غنائم آميخته است تناسب با ذكر حكم غنائم دارد (بلكه چنانكه خواهيم گفت قرآن در اينجا حكم
را از مساءله غنائم جنگى نيز فراتر برده و به همه درآمدها اشاره كرده است ).
در آغاز آيه مى فرمايد: بدانيد هر گونه غنيمتى نصيب شما مى شود يك پنجم آن ، از آن خدا و پيامبر و ذى القربى (امامان اهل بيت ) و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه (از خاندان پيامبر) مى باشد (و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ).
و براى تاءكيد اضافه مى كند: (كه اگر شما به خدا و آنچه بر بنده خود در (روز جنگ بدر) روز جدائى حق از باطل ، روزى كه دو گروه مؤ من و كافر در مقابل هم قرار گرفتند، نازل كرديم ايمان آورده ايد بايد به اين دستور عمل كنيد و در برابر آن تسليم باشيد (ان كنتم امنتم بالله و ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان ).
در اينجا توجه به اين نكته لازم است : با اينكه روى سخن در اين آيه به مؤ منان است ، زيرا پيرامون غنائم جهاد اسلامى بحث مى كند و معلوم است مجاهد اسلامى مؤ من است ، ولى با اين حال مى گويد: اگر ايمان به خدا و پيامبر آورده ايد اشاره به اينكه نه تنها ادعاى ايمان نشانه ايمان نيست بلكه شركت در ميدان جهاد نيز ممكن است نشانه ايمان كامل نباشد و اين عمل به خاطر اهداف ديگرى انجام گيرد، مؤ من كامل كسى است كه در برابر همه دستورات مخصوصا دستورات مالى تسليم باشد و تبعيضى در ميان برنامه هاى الهى قائل نگردد.
و در پايان آيه اشاره به قدرت نامحدود الهى كرده مى گويد و خدا بر همه چيز قادر است (و الله على كل شى ء قدير).
يعنى با اينكه در ميدان بدر از هر نظر شما در اقليت قرار داشتيد و دشمن ظاهرا از هر نظر برترى چشمگيرى داشت خداوند قادر توانا آنها را شكست داد و شما را يارى كرد تا پيروز شديد.
نكته ها :
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت .
1- روز جدائى حق از باطل
نام روز جنگ (بدر) در اين آيه روز جدائى حق از باطل (يوم الفرقان ) و روز درگيرى گروه طرفداران كفر با گروه طرفداران ايمان ذكر شده ، اشاره به اينكه اولا روز تاريخى بدر روزى بود كه نشانه هاى حقانيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ظاهر گشت ، زيرا قبلا وعده پيروزى به مسلمانان داده بود در حالى كه ظاهرا هيچ نشانه اى از آن وجود نداشت ، و چنان عوامل مختلف غير منتظره براى پيروزى دست به دست هم داد كه آن را نمى شد بر تصادف حمل كرد، بنابراين صدق آياتى كه بر اين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در چنين روزى نازل شده دليل آن در خودش نهفته است .
(ثانيا) درگيرى بدر (يوم التقى الجمعان ) در واقع يك نعمت بزرگ الهى براى مسلمانان بود كه گروهى در آغاز از آن پرهيز داشتند اما همين درگيرى و پيروزى سالها آنها را جلو برد، و اسم و آوازه آنها در پرتو آن در سراسر جزيره عرب پيچيد، و همه را به انديشه در آئين جديد و قدرت حيرت انگيزى كه در پرتو آن در جزيره عرب تولد يافته بود وادار نمود، و ضمنا در آن روز كه روز وا نفسا براى امت كوچك اسلام بود مؤ منان راستين اسلام از مدعيان كاذب شناخته شدند، پس اين روز از هر نظر روز جدائى حق از باطل بود.
2- در آغاز سوره گفتيم ميان آيه انفال و اين آيه تضادى وجود ندارد و لزومى ندارد كه يكى را ناسخ ديگرى بدانيم ، زيرا به مقتضاى آيه انفال غنائم جنگى نيز متعلق به پيامبر است .
ولى پيامبر چهار پنجم آن را به جنگجويان مى بخشد و يك پنجم آن را براى مصارفى كه در آيه تعيين شده نگاه مى دارد (براى توضيح بيشتر به بحث ما در ذيل آيه نخست همين سوره مراجعه كنيد.
3- منظور از ذى القربى چيست ؟
خويشاوندان نيست و نه همه خويشاوندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بلكه امامان اهل بيت هستند دليل بر اين موضوع روايات متواترى است كه از طرق اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است . و در كتب اهل سنت نيز اشاراتى به آن وجود دارد.
بنابراين آنها كه يك سهم از خمس را متعلق به همه خويشاوندان پيامبر مى دانند در برابر اين سئوال قرار مى گيرند كه اين چه امتيازى است كه اسلام براى اقوام و بستگان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قائل شده است ، در حالى كه مى دانيم اسلام ما فوق نژاد و قوم و قبيله است .
ولى اگر آن را مخصوص امامان اهل بيت بدانيم با توجه به اينكه آنها جانشينان پيامبر و رهبران حكومت اسلامى بوده و هستند علت دادن اين يك سهم از خمس به آنها روشن مى گردد، به تعبير ديگر (سهم خدا) و (سهم پيامبر) و (سهم ذى القربى ) هر سه سهم متعلق به (رهبر حكومت اسلامى ) است ، او زندگى ساده خود را از آن اداره مى كند و بقيه را در مخارج گوناگونى كه لازمه مقام رهبرى امت است مصرف خواهد نمود، يعنى در حقيقت در نيازهاى جامعه و مردم .
بعضى از مفسران اهل سنت مانند نويسنده (المنار) چون (ذى القربى ) را همه خويشاوندان دانسته است ، براى پاسخ اشكال فوق به دست و پا افتاده و براى حكومت اسلامى پيامبر تشريفاتى قائل شده و او را موظف دانسته كه قوم و قبيله خويش ‍ را بوسيله اموال گرد خود نگاه دارد!، روشن است كه چنين منطقى به هيچ وجه با منطق حكومت جهانى و انسانى و حذف امتيازات قبيلگى سازگار نيست (در اين زمينه توضيح ديگرى داريم كه در بحثهاى آينده خواهد آمد)
4- منظور از (يتيمان ) و (مسكينان ) و (واماندگان در راه ) تنها ايتام و مساكين
و ابناء سبيل بنى هاشم و سادات مى باشند، اگر چه ظاهر آيه مطلق است و قيدى در آن ديده نمى شود، دليل ما بر اين تقييد روايات زيادى است كه در تفسير آيه از طرق اهل بيت وارد شده و مى دانيم بسيارى از احكام در متن قرآن به طور مطلق آمده ولى شرائط و قيود آن بوسيله سنت بيان شده است و اين منحصر به آيه مورد بحث نيست تا جاى تعجب باشد.
به علاوه با توجه به آنكه زكوة بر نيازمندان بنى هاشم به طور مسلم حرام است بايد احتياجات آنها از طريق ديگرى تاءمين گردد و اين خود قرينه مى شود بر اينكه منظور از آيه فوق خصوص نيازمندان بنى هاشم است لذا، در احاديث مى خوانيم كه امام صادق (عليه السلام ) مى فرموده خداوند هنگامى كه زكوة را بر ما حرام كرد خمس را براى ما قرار داد بنابراين زكوة بر ما حرام است و خمس حلال
5- آيا غنائم منحصر به غنائم جنگى است ؟
موضوع مهم ديگرى كه در اين آيه بايد مورد بررسى دقيق قرار گيرد و در حقيقت قسمت عمده بحث در آن متمركز مى گردد، اين است كه لفظ (غنيمت ) كه در آيه آمده است تنها شامل غنائم جنگى مى شود يا هر گونه در آمدى را در بر مى گيرد؟!.
در صورت اول آيه تنها خمس غنائم جنگى را بيان مى كند و براى خمس در ساير موضوعات بايد از سنت و اخبار و روايات صحيح و معتبر استفاده كرد و هيچ مانعى ندارد كه قرآن به قسمتى از حكم خمس و به تناسب مسائل جهاد اشاره كند و قسمتهاى ديگرى در سنت بيان شود.
مثلا در قرآن مجيد نمازهاى پنجگانه روزانه صريحا آمده است ، و همچنين به نمازهاى طواف كه از نمازهاى واجبه است اشاره شده ، ولى از نماز آيات كه مورد
اتفاق تمام مسلمانان اعم از شيعه و سنى است ذكرى به ميان نيامده است ، و هيچكس را نمى يابيم كه بگويد چون نماز آيات در قرآن ذكر نشده و تنها در سنت پيامبر آمده نبايد به آن عمل كرد، و يا اينكه چون در قرآن به بعضى از غسلها اشاره شده و سخن از ديگر غسلها به ميان نيامده است بايد از آن صرف نظر كرد، اين منطقى است كه هيچ مسلمانى آن را نمى پذيرد.
بنابراين هيچ اشكالى ندارد كه قرآن تنها قسمتى از موارد خمس را بيان كرده باشد و بقيه را موكول به سنت نمايد و نظير اين مسئله در فقه اسلام بسيار زياد است .
ولى با اين حال بايد ببينيم كه غنيمت در لغت و در نظر عرف چه معنى مى دهد؟!
آيا راستى منحصر به غنائم جنگى است و يا هر گونه در آمدى را شامل مى شود؟
آنچه از كتب لغت استفاده مى شود، اين است كه در ريشه معنى لغوى اين كلمه عنوان جنگ و آنچه از دشمن به دست مى آيد، نيفتاده است ، بلكه هر در آمدى را شامل مى شود، به عنوان شاهد به چند قسمت از كتب معروف و مشهور لغت كه مورد استناد دانشمندان و ادباى عرب است اشاره مى كنيم :
در كتاب (لسان العرب ) جلد دوازدهم مى خوانيم (والغنم الفوز بالشى ء من غير مشقة ... و الغنم ، الغنيمة و المغنم الفيى ء... و فى الحديث الرهن لمن رهنه له غنمه و عليه غرمه ، غنمه زيادته و نمائه و فاضل قيمته ... و غنم الشى ء فاز به ...:
غنم يعنى دسترسى يافتن به چيزى بدون مشقت ، و غنم و غنيمت و مغنم به معنى فيى ء است (فيى ء را نيز در لغت به معنى چيزهائى كه بدون زحمت به انسان مى رسد ذكر كرده اند...)
و در حديث وارد شده كه گروگان در اختيار كسى است كه آن را به گرو گرفته ، غنيمت و منافعش براى اوست و غرامت و زيانش ‍ نيز متوجه اوست و نيز غنم به معنى زيادى و نمو و اضافه قيمت است ، و فلان چيز را به غنيمت گرفت يعنى به او دسترسى پيدا كرد.)
و در كتاب (تاج العروس ) جلد نهم مى خوانيم (و الغنم الفوز بالشيى ء بلا مشقة ): (غنيمت آن است كه انسان بدون زحمت به چيزى دست يابد).
در كتاب (قاموس ) نيز غنيمت بهمان معنى فوق ذكر شده است .
و در كتاب (مفردات راغب ) مى خوانيم غنيمت از ريشه (غنم ) به معنى (گوسفند) گرفته شده و سپس مى گويد (ثم استعملوا فى كل مظفور به من جهة العدى و غيره ) يعنى : (سپس در هر چيزى كه انسان از دشمن و يا غير دشمن به دست مى آورد به كار رفته است ) حتى كسانى كه يكى از معانى غنيمت را غنائم جنگى ذكر كرده اند انكار نمى كنند كه معنى اصلى آن معنى وسيعى است كه به هر گونه خيرى كه انسان بدون مشقت به آن دست يابد گفته مى شود.
در استعمالات معمولى نيز غنيمت در برابر غرامت ذكر مى شود، همان طور كه معنى غرامت معنى وسيعى است و هرگونه غرامت را شامل مى شود غنيمت نيز معنى وسيعى دارد و به هرگونه در آمد قابل ملاحظه اى گفته مى شود اين كلمه در (نهج البلاغه ) در موارد زيادى به همين معنى آمده است ، در خطبه 76 مى خوانيم (اغتنم المهل ): (فرصتها و مهلتها را غنيمت بشماريد).
و در خطبه 120 مى فرمايد (من اخذها لحق و غنم ): (كسى كه به آئين خدا عمل كند به سر منزل مقصود مى رسد و بهره مى برد)
در نامه 53 به مالك اشتر مى فرمايد: (و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم ): در برابر مردم مصر همچون حيوان درنده اى مباش كه خوردن آنها را غنيمت و درآمدى براى خود فرض كنى ).
و در نامه 45 به عثمان بن حنيف مى فرمايد: (فو الله ما كنزت من دنياكم تبرا و لاادخرت من غنائمها وفرا): (به خدا سوگند از دنياى شما طلائى نياندوختم و از غنائم و درآمدهاى آن اندوخته اى فراهم نكردم ).
و در كلمات قصار، در جمله 331 مى فرمايد ان الله جعل الطاعة غنيمة الاكياس : (خداوند اطاعت را غنيمت و بهره هوشمندان قرار داده است ).
و در نامه 41 مى خوانيم (و اغتنم من استقرضك فى حال غناك ): (هر كس در حال بى نيازيت از تو قرضى بخواهد غنيمت بشمار.)
و نظير اين تعبيرات بسيار فراوان است كه همگى نشان مى دهد (غنيمت ) منحصر به غنائم جنگى نيست .
و اما مفسران :
بسيارى از مفسران كه در زمينه اين آيه به بحث پرداخته اند صريحا اعتراف كرده اند كه غنيمت در اصل معنى وسيعى دارد و شامل غنائم جنگى و غير آن و به طور كلى هر چيزى را كه انسان به دون مشقت فراوانى به آن دست يابد مى شود حتى آنها كه آيه را به خاطر فتواى فقهاى اهل تسنن مخصوص غنائم جنگى دانسته اند باز معترفند كه در معنى اصلى آن اين قيد وجود ندارد بلكه به خاطر قيام دليل ديگرى اين قيد را به آن زده اند.
(قرطبى ) مفسر معروف اهل تسنن در تفسير خود، ذيل آيه چنين مى نويسد (غنيمت در لغت خيرى است كه فرد يا جماعتى با كوشش به دست مى آورند)... و بدانكه اتفاق (علماى تسنن ) بر اين است كه مراد از غنيمت در آيه (و اعلموا انما غنمتم ) اموالى است كه با قهر و غلبه در جنگ به مردم مى رسد، ولى بايد توجه داشت كه اين قيد همانطور كه گفتيم در معنى لغوى آن وجود ندارد، ولى در عرف شرع ، اين قيد وارد شده است .
فخر رازى در تفسير خود تصريح مى كند كه : (الغنم الفوز بالشيى ء) (غنيمت اين است كه انسان به چيزى دست يابد) و پس از ذكر اين معنى وسيع از نظر لغت مى گويد: (معنى شرعى غنيمت (به عقيده فقهاى اهل تسنن ) همان غنائم جنگى است ).
و نيز در تفسير المنار غنيمت را به معنى وسيع ذكر كرده و اختصاص به غنائم جنگى نداده اگر چه معتقد است بايد معنى وسيع آيه فوق را به خاطر قيد شرعى مقيد به غنائم جنگى كرد.
در تفسير (روح المعانى ) نوشته آلوسى مفسر معروف سنى نيز چنين آمده است كه : (غنم در اصل به معنى هر گونه سود و منفعت است ).
در تفسير (مجمع البيان ) نخست غنيمت را به معنى غنائم جنگ تفسير كرده ، ولى به هنگام تشريح معنى آيه چنين مى گويد: (قال اصحابنا ان الخمس واجب فى كل فائدة تحصل للانسان من المكاسب و ارباح التجارات ، و فى الكنوز و المعادن و الغوص و غير ذلك مما هو مذكور فى الكتب و يمكن ان يستدل على ذالك بهذه الاية فان فى عرف اللغة يطلق على جميع ذالك اسم الغنم و الغنيمة ) علماى شيعه معتقدند كه خمس در هر گونه فايده اى كه براى انسان فراهم مى گردد واجب است اعم از اينكه از طريق كسب و تجارت باشد، يا از طريق گنج و معدن ، و يا آنكه با غوص از دريا خارج كنند، و ساير امورى كه در كتب فقهى آمده است ، و مى توان از آيه بر اين مدعى استدلال كرد، زيرا در عرف لغت به تمام اينها (غنيمت ) گفته مى شود.
شگفت آور اين كه بعضى از مغرضان كه گويا براى سمپاشى در افكار عمومى ماءموريت خاصى دارند در كتابى كه در زمينه خمس نوشته اند دست به تحريف رسوائى در عبارت تفسير مجمع البيان زده ، قسمت اول گفتار او را كه متضمن تفسير غنيمت به غنائم جنگى است ذكر كرده ولى توضيحى را كه درباره عموميت معنى لغوى و معنى آيه در آخر بيان كرده است ، به كلى ناديده گرفته و يك مطلب دروغين به اين مفسر بزرگ اسلامى نسبت داده اند، مثل اينكه فكر مى كرده اند تفسير مجمع البيان تنها در دست خود آنها است و ديگرى آن را مطالعه نخواهد كرد، و عجيب اين است كه اين خيانت را تنها در اين مورد مرتكب نشده ، بلكه در موارد ديگر نيز آنچه به سود بوده گرفته ، و آنچه به زيان بوده است ناديده گرفته اند.
در تفسير الميزان نيز با استناد به سخنان علماى لغت تصريح شده كه غنيمت هر گونه فايده اى است كه از طريق تجارت يا كسب و كار و يا جنگ به دست انسان مى افتد و مورد نزول آيه گرچه غنائم جنگى است ولى مى دانيم كه هيچ گاه مورد عموميت مفهوم آيه را تخصيص نمى زند.
از مجموع آنچه گفته شد چنين نتيجه گرفته مى شود كه :
آيه غنيمت معنى وسيعى دارد و هرگونه درآمد و سود و منفعتى را شامل مى شود زيرا معنى لغوى اين لفظ عموميت دارد و دليل روشنى بر تخصيص آن در دست نيست .
تنها چيزى كه جمعى از مفسران اهل تسنن روى آن تكيه كرده اند اين است كه آيات قبل و بعد در زمينه جهاد وارد شده است و همين موضوع قرينه مى شود كه آيه غنيمت نيز اشاره به غنائم جنگى باشد.
در حالى كه مى دانيم شاءن نزولها و سياق عموميت آيه را تخصيص نمى زنند
و به عبارت روشنتر هيچ مانعى ندارد كه مفهوم آيه يك معنى كلى و عمومى باشد و در عين حال مورد نزول آيه غنائم جنگى كه يكى از موارد اين حكم كلى است بوده باشد و اينگونه احكام در قرآن و سنت فراوان است كه حكم كلى است و مصداق جزئى است :
مثلا در آيه 7 سوره حشر مى خوانيم ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا: (هر چه پيامبر براى شما مى آورد بگيريد و هر چه از آن نهى مى كند خوددارى كنيد).
اين آيه يك حكم كلى درباره لزوم پيروى از فرمانهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيان مى كند در حالى كه مورد نزول آن اموالى است كه از دشمنان بدون جنگ به دست مسلمانان مى افتد (و اصطلاحا به آن (فيى ء) گفته مى شود).
و نيز در آيه 233 سوره بقره يك قانون كلى به صورت (لا تكلف نفس الا وسعها): (هيچ كس بيش از آنچه قدرت دارد تكليف نمى شود) بيان شده در حالى كه مورد آيه درباره اجرت زنان شيرده است و به پدر نوزاد دستور داده شده است به اندازه توانائى خود به آنها اجرت بدهد، ولى آيا ورود آيه در چنين مورد خاصى مى تواند جلو عموميت اين قانون (عدم تكليف به ما لا يطاق ) را بگيرد؟!
خلاصه اينكه : آيه در ضمن آيات جهاد وارد شده ولى مى گويد: هر درآمدى از هر موردى عايد شما شود كه يكى از آنها غنائم جنگى است خمس آن را بپردازيد مخصوصا (ما) موصوله و (شيى ) كه دو كلمه عام و بدون هيچ گونه قيد و شرطند اين موضوع را تاءييد مى كنند.
6- آيا اختصاص نيمى از خمس به بنى هاشم تبعيض نيست ؟
بعضى چنين تصور مى كنند، كه اين ماليات اسلامى كه بيست درصد بسيارى از اموال را شامل مى شود و نيمى از آن اختصاص به سادات و فرزندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
دارد، يك نوع امتياز نژادى محسوب مى شود و ملاحظات جهات خويشاوندى و تبعيض در آن به چشم مى خورد، و اين موضوع با روح عدالت اجتماعى اسلام و جهانى بودن و همگانى بودن آن ، سازگار نيست .
پاسخ
كسانى كه چنين فكر مى كنند شرائط و خصوصيات اين حكم اسلامى را كاملا بررسى نكرده اند زيرا جواب اين اشكال به طور كامل در اين شرائط نهفته شده است .
توضيح اينكه (اولا) نيمى از خمس كه مربوط به سادات و بنى هاشم است منحصرا بايد به نيازمندان آنان داده شود، آن هم به اندازه احتياجات يك سال ، و نه بيشتر، بنابراين تنها كسانى از آن مى توانند استفاده كنند كه يا از كار افتاده اند، و بيمارند، و يا كودك يتيم و يا كسان ديگرى كه به علتى در بن بست از نظر هزينه زندگى قرار دارند.
بنابراين كسانى كه قادر به كار كردن هستند، (بالفعل و يا بالقوة ) مى توانند درآمدى كه زندگى آنها را بگرداند داشته باشند هرگز نمى توانند از اين قسمت خمس استفاده كنند و جمله اى كه در ميان بعضى از عوام معروف است كه مى گويند سادات مى توانند خمس بگيرند، هر چند ناودان خانه آنها طلا باشد، گفتار عوامانه اى بيش نيست ، و هيچ گونه پايه اى ندارد.
ثانيا: مستمندان و نيازمندان سادات و بنى هاشم حق ندارند چيزى از زكات مصرف كنند، و بجاى آن مى توانند تنها از همين قسمت خمس استفاده نمايند.
ثالثا: اگر سهم سادات كه نيمى از خمس است ، از نيازمندى سادات موجود بيشتر باشد بايد آن را به بيت المال ريخت و در مصارف ديگر مصرف نمود.
همانطور كه اگر سهم سادات كفايت آنها را ندهد بايد از بيت المال و يا سهم زكات به آنها داد.
با توجه به جهات سه گانه فوق روشن مى شود كه در حقيقت هيچگونه تفاوت از نظر مادى ميان سادات و غير سادات گذارده نشده است .
نيازمندان غير سادات مى توانند مخارج سال خود را از محل زكات بگيرند ولى از خمس محرومند، و نيازمندان سادات تنها مى توانند از محل خمس استفاده كنند، اما حق استفاده از زكات را ندارند.
در حقيقت دو صندوق در اينجا وجود دارد، صندوق خمس و صندوق زكات و هر كدام از اين دو دسته تنها حق دارند از يكى از اين دو صندوق استفاده كنند آن هم به اندازه مساوى يعنى به اندازه نيازمندى يك سال . (دقت كنيد)
ولى كسانى كه دقت در اين شرائط و خصوصيات نكرده اند چنين مى پندارند كه براى سادات سهم بيشترى از بيت المال قرار داده شده است و يا از امتياز ويژه اى برخوردارند.
تنها سئوالى كه پيش مى آيد اين است كه اگر هيچگونه تفاوتى از نظر نتيجه ميان اين دو نبوده باشد اين برنامه چه ثمره اى دارد؟
پاسخ اين سئوال را نيز با توجه به يك مطلب مى توان دريافت ، و آن اينكه ميان خمس و زكات تفاوت مهمى وجود دارد و آن اين است كه زكات از مالياتهائى است كه در حقيقت جزو اموال عمومى جامعه اسلامى محسوب مى شود لذا مصارف آن عموما در همين قسمت مى باشد، ولى خمس از مالياتهائى است كه مربوط به حكومت اسلامى است ، يعنى مخارج دستگاه حكومت اسلامى و گردانندگان اين دستگاه از آن تاءمين مى شود.
بنابراين محروم بودن سادات از دستيابى به اموال عمومى (زكات ) در حقيقت براى دور نگهداشتن خويشاوندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اين قسمت است تا بهانه اى به دست مخالفان نيفتد كه پيامبر خويشان خود را بر اموال عمومى مسلط ساخته است .
ولى از سوى ديگر نيازمندان سادات نيز بايد از طريقى تاءمين شوند، اين موضوع در قوانين اسلام چنين پيش بينى شده كه آنها از بودجه حكومت اسلامى بهره مند گردند، نه از بودجه عمومى ، در حقيقت خمس نه تنها يك امتياز براى سادات نيست بلكه يك نوع كنار زدن آنها، به خاطر مصلحت عموم و به خاطر اينكه هيچ گونه سوءظنى توليد نشود مى باشد.
جالب اينكه به اين موضوع در احاديث شيعه و سنى اشاره شده است : در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : (جمعى از بنى هاشم به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و تقاضا كردند كه آنها را ماءمور جمع آورى زكات چهار پايان كنند و و گفتند اين سهمى را كه خداوند براى جمع آورى كنندگان زكات تعيين كرده است ، ما به آن سزاوارتريم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اى (بنى عبد المطلب ) زكات نه براى من حلال است ، و نه براى شما ولى من به جاى اين محروميت به شما وعده شفاعت مى دهم ... شما به آنچه خداوند و پيامبر برايتان تعيين كرده راضى باشيد (و كار به امر زكات نداشته باشيد) آنها گفتند راضى شديم ).
از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه بنى هاشم اين را يك نوع محروميت براى خود مى ديدند، و پيامبر در مقابل آن به آنها وعده شفاعت داد!.
در (صحيح مسلم ) كه از معروف ترين كتب اهل تسنن است حديثى مى خوانيم كه خلاصه اش اين است : عباس و ربيعة ابن حارث خدمت پيامبر رسيدند، و تقاضا كردند كه فرزندان آنها يعنى (عبد المطلب ابن ربيعة ) و (فضل بن عباس ) كه دو جوان بودند ماءمور جمع آورى زكات شوند، و همانند ديگران سهمى بگيرند تا بتوانند هزينه ازدواج خود را از اين راه فراهم كنند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اين موضوع امتناع ورزيد و دستور داد از راه ديگر، وسائل ازدواج آنها فراهم گردد، و از محل خمس مهريه همسران آنها پرداخته شود.
از اين حديث كه شرح آن طولانى است نيز استفاده مى شود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اصرار داشت خويشاوندان خود را از دست يافتن به زكات (اموال عمومى مردم ) دور نگهدارد.
از مجموع آنچه گفتيم روشن شد كه خمس نه تنها امتيازى براى سادات محسوب نمى شود بلكه يك نوع محروميت براى حفظ مصالح عمومى بوده است .
7 منظور از سهم خدا چيست ؟
ذكر سهمى براى خدا به عنوان (لله ) به خاطر اهميت بيشتر روى اصل مسئله خمس و تاءكيد و تثبيت ولايت و حاكميت پيامبر و رهبر حكومت اسلامى است ، يعنى همانگونه كه خداوند سهمى براى خويش قرار داده و خود را سزاوارتر به تصرف در آن دانسته است پيامبر و امام را نيز بهمان گونه حق ولايت و سرپرستى و تصرف داده ، وگرنه سهم خدا در اختيار پيامبر قرار خواهد داشت و در مصارفى كه پيامبر يا امام صلاح مى داند صرف مى گردد، و خداوند نياز به سهمى ندارد.
آيه و ترجمه


إ ذ اءنتم بالعدوة الدنيا و هم بالعدوة القصوى و الركب اءسفل منكم و لو تواعدتم لاختلفتم فى الميعد و لكن ليقضى الله اءمرا كان مفعولا ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة و إ ن الله لسميع عليم (42)
إ ذ يريكهم الله فى منامك قليلا و لو اءرئكهم كثيرا لفشلتم و لتنزعتم فى الا مر و لكن الله سلم إ نه عليم بذات الصدور (43)
و إ ذ يريكموهم إ ذ التقيتم فى اءعينكم قليلا و يقللكم فى اءعينهم ليقضى الله اءمرا كان مفعولا و إ لى الله ترجع الا مور (44)




ترجمه :

42- در آن هنگام شما در طرف پائين بوديد و آنها در طرف بالا (و از اين نظر دشمن بر شما برترى داشت و كاروان (قريش ) پائينتر از شما بود (و دسترسى به آنها ممكن نبود، و ظاهرا وضع چنان سخت بود كه ) اگر با يكديگر وعده مى گذاشتند (كه در ميدان نبرد حاضر شويد) در انجام وعده خود اختلاف مى كرديد، ولى (همه اين مقدمات ) براى آن بود كه خداوند كارى را كه مى بايست انجام شود تحقق بخشد تا آنها كه هلاك (و گمراه ) مى شوند از روى اتمام حجت باشد، و آنها كه زنده مى شوند (و هدايت مى يابند) از روى دليل روشن باشد و خداوند شنوا و دانا است .
43 در آن موقع خداوند تعداد آنها را در خواب به تو كم نشان داد، و اگر فراوان نشان
مى داد مسلماء سست مى شديد و (درباره شروع به جنگ بآنها) كارتان به اختلاف مى كشيد، ولى خداوند (شما را از همه اينها) سالم نگهداشت ، خداوند به آنچه درون سينه هاست دانا است .
44- و در آن هنگام كه با هم (در ميدان نبرد) روبرو شديد آنها را به چشم شما كم نشان مى داد، و شما را (نيز) به چشم آنها كم مى نمود تا خداوند كارى را كه مى بايست انجام گيرد، صورت بخشد، (شما نترسيد و اقدام به جنگ كنيد آنها هم وحشت نكنند و حاضر به جنگ شوند و سرانجام شكست بخورند) و همه كارها به خداوند باز مى گردد.
تفسير
كارى كه مى بايست انجام گيرد
قرآن بار ديگر در آيات به تناسب سخنى كه از (يوم الفرقان ) (روز جنگ بدر) در آيه قبل آمده بود و پيروزيهائى كه در اين صحنه خطرناك نصيب مسلمانان شد جزئيات ديگرى از اين جنگ را به خاطر مسلمانان مى آورد تا به اهميت اين نعمت پيروزى واقف تر شوند.
نخست مى گويد: آن روز شما در طرف پائين و نزديك مدينه قرار داشتيد و آنها در طرف بالا و دورتر (اذ انتم بالعدوة الدنيا و هم بالعدوة القصوى ).
(عدوة ) از ماده (عدو) (بر وزن سرو) در اصل به معنى تجاوز كردن است ولى به حاشيه و اطراف هر چيز نيز عدو گفته مى شود، زيرا از حد وسط به يك جانب تجاوز كرده است ، و در آيه مورد بحث به همين معنى طرف و جانب آمده است .
(دنيا) از ماده (دنو) (بر وزن علو) به معنى پائين تر و نزديكتر مى آيد و نقطه مقابل آن (اقصى ) (و قصوى ) به معنى دورتر است .
در اين ميدان مسلمانان در سمت شمالى كه نزديكتر به مدينه است قرار
داشتند، و دشمنان در سمت جنوبى كه دورتر است ، اين احتمال نيز وجود دارد كه محلى را كه مسلمانان به حكم ناچارى براى مبارزه با دشمن انتخاب كرده بودند پائين تر و محل دشمن مرتفع تر بوده و اين يك امتياز براى دشمن محسوب مى شد.
سپس مى گويد: (كاروانى را كه شما در تعقيب آن بوديد (كاروان تجارتى قريش و ابو سفيان ) در نقطه پائين ترى قرار داشت ) (و الركب اسفل منكم
زيرا همانگونه كه سابقا گفتيم هنگامى كه ابوسفيان از حركت مسلمانان آگاه شد مسير كاروان را عوض كرد و از بيراهه از حاشيه درياى احمر با سرعت خود را به مكه نزديك ساخت ، و اگر مسلمانان مسير كاروان را گم نمى كردند ممكن بود، به تعقيب كاروان بپردازند و از در گيرى با لشكر دشمن كه سرانجام باعث آن فتح و پيروزى عظيم شد خوددارى كنند.
از همه اينها گذشته تعداد نفرات و امكانات جنگى مسلمانان در مقابل دشمن از هر نظر كمتر و ضعيف تر بود و در سطح پائينترى قرار داشتند و دشمن در سطح بالاتر لذا قرآن اضافه مى كند شرائط چنان بود كه اگر از قبل آگاهى داشتيد و مى خواستيد در اين زمينه با يكديگر وعده و قرار دادى بگذاريد حتما گرفتار اختلاف در اين ميعاد مى شديد (و لو تواعدتم لاختلفتم فى الميعاد).
زيرا بسيارى از شما تحت تاءثير وضع ظاهرى و موقعيت ضعيف خود در مقابل دشمن قرار مى گرفتيد و با چنين جنگى اصولا مخالفت مى كرديد.
ولى خداوند شما را در مقابل يك عمل انجام شده قرار داد (تا كارى را كه مى بايست انجام گيرد تحقق بخشد) (و لكن ليقضى الله امرا كان مفعولا).
تا در پرتو اين پيروزى غير منتظره و معجز آسا حق از باطل شناخته شود (و آن ها كه گمراه مى شوند با اتمام حجت باشد و آنها كه راه حق را مى پذيرند با آگاهى و دليل آشكار) (ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة ).
منظور از (حيات ) و (هلاكت ) در اينجا همان (هدايت ) و (گمراهى ) است ، زيرا روز بدر كه نام ديگرش يوم الفرقان است به روشنى تقويت مسلمانان را با يارى خداوند به همه نشان داد و ثابت كرد كه اين گروه با خدا راهى دارند و حق با آنهاست .
و در پايان مى گويد (خداوند شنوا و داناست ) (و ان الله لسميع عليم ).
فرياد استغاثه شما را شنيد و از نياتتان با خبر بود و به همين دليل شما را يارى كرد تا بر دشمن پيروز شديد.
تمام قرائن نشان مى دهد كه لااقل عده اى از مسلمانان اگر از چگونگى قدرت و سپاه دشمن با خبر بودند تن به اين در گيرى نمى دادند، هر چند گروه ديگرى از مؤ منان مخلص در برابر همه حوادث تسليم اراده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودند، به همين دليل خداوند جريان هائى پيش آورد كه هر دو گروه خواه نا خواه در برابر دشمن قرار گيرند و تن به اين پيكار سرنوشت ساز در دهند.
از جمله اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبلا صحنه اى از نبرد را در خواب ديد كه تعداد كمى از دشمنان در مقابل مسلمانان حاضر شده اند و اين اشاره و بشارتى به پيروزى بود عين اين خواب را براى مسلمانان نقل كرد و موجب تقويت روحيه و اراده آنها در پيشروى كردن به سوى ميدان بدر گرديد.
البته پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين خواب را درست ديده بود، زيرا نيرو و نفرات دشمن اگر چه در ظاهر بسيار زيادتر بود، ولى در باطن اندك و ضعيف و ناتوان بودند، و مى دانيم خوابها معمولا جنبه اشاره و تعبير دارند، و در يك خواب صحيح چهره باطنى مسئله خودنمائى مى كند.
اين خواب را پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى مسلمانان شرح داد، ولى بالاخره اين سؤ ال
در اعماق ذهنها شايد باقيمانده بود كه چگونه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در خواب چهره ظاهرى آنها را نديد و براى مسلمانان شرح نداد؟.
دومين آيه مورد بحث اشاره به فلسفه اين موضوع و نعمتى كه خداوند از اين طريق به مسلمانان ارزانى داشت مى كند و مى گويد:
(در آن زمان خداوند در خواب عدد دشمنان را به تو كم نشان داد و اگر آنها را زياد نشان مى داد مسلما به سستى مى گرائيديد) (اذ يريكهم الله فى منامك قليلا و لو اريكهم كثيرا لفشلتم ).
و نه تنها سست مى شديد بلكه (كارتان به اختلاف مى كشيد و گروهى موافق رفتن به ميدان و گروهى مخالف مى شديد) (و لتنازعتم فى الامر).
ولى خداوند شما را از اين سستى و اختلاف كلمه و تنازع و آشفتگى با اين خوابى كه چهره باطنى را نشان مى داد نه ظاهرى را، رهائى بخشيد و سالم نگهداشت ) (و لكن الله سلم ).
چرا كه خداوند از روحيه و باطن همه شما آگاه بود و او از آنچه در درون سينه هاست با خبر است (انه عليم بذات الصدور).
در آيه بعد مرحله ديگرى از مراحل جنگ بدر را يادآور مى شود كه با مرحله قبل تفاوت بسيار دارد، در اين مرحله مسلمانان در پرتو بيانات گرم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، و توجه بوعده هاى الهى ، و مشاهده حوادثى از قبيل باران به موقع ، براى رفع تشنگى ، و سفت شدن شنهاى روان در ميدان نبرد، روحيه تازه اى پيدا كردند و به پيروزى نهائى اميدوار و دلگرم گشتند آن چنان كه انبوه لشكر دشمن در نظر آنها كوچك شد و كم جلوه كرد، لذا مى گويد: (و در آن هنگام خداوند آنها را به هنگام آغاز نبرد در نظر شما كم جلوه داد) (و اذ يريكموهم اذ التقيتم فى اعينكم قليلا).
ولى دشمن چون از روحيه و اين موقعيت مسلمانان آگاه نبود بهمين دليل بظاهر جمعيت نگاه مى كرد و ناچيز در نظرش جلوه مى نمود، حتى كمتر از آنچه بودند لذا مى گويد (و شما را در نظر آنها كم جلوه مى داد) (و يقللكم فى اءعينهم ).
به اندازه اى كه از ابوجهل نقل شده كه مى گفت (انما اصحاب محمد اكلة جزور)! (ياران محمد فقط به اندازه يك خوراك شترند)، كنايه از كمى فوق العاده آنها و يا اشاره به اين بود كه از يك صبح تا به شام كار آنها را يك سره خواهند كرد، زيرا در اخبار جنگ بدر آمده كه سپاه قريش هر روز حدود ده شتر ذبح مى كردند و خوراك يك روزه لشكر يك هزار نفرى آنها بود.
به هر حال اين دو موضوع اثر عميقى در پيروزى مسلمانان داشت ، زيرا از يك سو عدد دشمن در نظر آنها كم جلوه مى كرد، تا از اقدام به جنگ ترس واهمه اى به خود راه ندهند، و از سوى ديگر نفرات مسلمانان در نظر دشمن كم جلوه مى نمود تا از اقدام به جنگى كه سرانجامش شكست آنها بود منصرف نشوند، به علاوه نيروى زيادترى در اين راه كسب نكنند و بر آمادگى جنگى خود بر گمان اينكه ارتش اسلام اهميتى ندارد نيفزايند.
لذا قرآن به دنبال جمله هاى فوق مى گويد (همه اينها به خاطر آن بود كه خداوند موضوعى را كه در هر حال ميبايست تحقق يابد انجام دهد) (ليقضى الله امرا كان مفعولا).
نه تنها اين جنگ طبق آنچه خداوند مى خواست پايان گرفت ، (همه كارها و همه چيز در اين عالم به فرمان و خواست او بر مى گردد) و اراده او در همه چيز نفوذ دارد (و الى الله ترجع الامور).
در آيه 13 سوره آل عمران كه اشاره به مرحله سومى از نبرد روز بدر شده است مى خوانيم كه دشمنان پس از شروع جنگ و مشاهده ضربات كوبنده سپاه اسلام كه مانند صاعقه بر سر آنها فرود مى آمد بوحشت افتادند، و اين بار احساس
كردند كه ارتش اسلام زياد شده است حتى دو برابر آنچه بودند و به اين ترتيب روحيه آنان متزلزل گشت و به شكستشان كمك نمود.
از آنچه گفتيم روشن مى شود كه تضادى نه ميان آيات فوق وجود دارد، و نه ميان آنها با آيه سيزدهم سوره آل عمران ، زيرا هر كدام از اين آيات اشاره به يك مرحله از جنگ است .
مرحله اول مرحله قبل از حضور در ميدان نبرد بود كه در خواب عدد آنها به پيامبر كم نشان داده شد، و مرحله دوم به هنگام ورود در سرزمين بدر بود كه مسلمانان از عدد زياد لشكر دشمن آگاه و بعضى به ترس و وحشت افتادند مرحله سوم هنگام آغاز مبارزه بود كه به لطف پروردگار و با مشاهده مقدمات اميد بخش عدد دشمن در نظرشان كم جلوه كرد (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


يأ يها الذين ءامنوا إ ذا لقيتم فئة فاثبتوا و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون (45)
و اءطيعوا الله و رسوله و لا تنزعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم و اصبروا إ ن الله مع الصبرين (46)
و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديرهم بطرا و رئاء الناس و يصدون عن سبيل الله و الله بما يعملون محيط (47)




ترجمه :

45- اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه با گروهى (در ميدان نبرد) روبرو مى شويد ثابت قدم باشيد و خدا را فراوان ياد كنيد تا رستگار شويد.
46- و اطاعت (فرمان ) خدا و پيامبرش نمائيد و نزاع (و كشمكش ) مكنيد تا سست نشوند و قدرت (و شوكت و هيبت ) شما از ميان نرود و استقامت نمائيد كه خداوند با استقامت كنندگان است .
47- و مانند كسانى نباشيد كه از سرزمين خود از روى هوا پرستى و غرور و خودنمائى كردن در برابر مردم (به سوى ميدان بدر) بيرون آمدند و (مردم را) از راه خدا باز مى داشتند (و سرانجام كارشان شكست و نابودى شد) و خداوند به آنچه عمل مى كنند احاطه (و آگاهى ) دارد.
تفسير
شش دستور ديگر در زمينه جهاد!
مفسران نوشته اند كه ابو سفيان هنگامى كه با تردستى خاصى كاروان تجارتى قريش را از قلمرو مسلمانان به سلامت بيرون برد كسى را
قريش كه عازم ميدان بدر بود فرستاد كه ديگر نيازى به مبارزه شما نيست باز گرديد، ولى ابوجهل كه غرور و تكبر و تعصب خاصى داشت سوگند ياد كرد كه ما هرگز باز نمى گرديم تا اينكه به سرزمين بدر برويم (و بدر قبل از اين جريان يكى از مراكز اجتماع عرب بود كه در هر سال يك بازار تجارتى در آن تشكيل مى شد) و سه روز در آنجا خواهيم ماند، و شترانى ذبح مى كنيم و غذاى مفصلى راه مى اندازيم و شراب مى نوشيم و خوانندگان براى ما مى خوانند و مى نوازند تا صداى ما به گوش عرب برسد و قدرت و قوت ما تثبيت گردد.
اما سرانجام كارشان به شكست كشيد و به جاى جام شراب جامهاى مرگ نوشيدند، و در عوض (خوانندگان ) (نوحه گران ) بر عزاى آنها نشستند!
آيات فوق هم اشارهاى به اين موضوع دارد و مسلمانان را از اين گونه كارها نهى مى كند، و هم به دنبال دستورهاى گذشته در مورد جهاد يك سلسله دستورهاى ديگر به آنها مى دهد.
رويهمرفته در آيات فوق شش دستور مهم به مسلمانان داده شده است :
1- نخست مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه گروهى از دشمنان را در برابر خود در ميدان نبرد ببينيد ثابت قدم باشيد (يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا).
يعنى يكى از نشانه هاى بارز ايمان ثابت قدم در همه زمينه ها مخصوصا در پيكار با دشمنان حق است .
2- خدا را فراوان ياد كنيد تا رستگار و پيروز شويد (و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون ).
شك نيست كه منظور از ياد خدا تنها ذكر لفظى نيست ، بلكه خدا را در درون جان حاضر ديدن و به ياد علم و قدرت بى پايان و رحمت وسيعش بودن است ، اين توجه به خدا روحيه سرباز مجاهد را تقويت مى كند و در پرتو آن
احساس مى نمايد كه در ميدان مبارزه تنها نيست ، تكيه گاه نيرومندى دارد كه هيچ قدرتى در برابر آن مقاومت نمى كند، و اگر هم كشته شود به بزرگترين سعادت ، يعنى سعادت شهادت رسيده است و در جوار رحمت حق رستگار خواهد بود، خلاصه ياد خدا به او نيرو و آرامش و قوت و قدرت و پايمردى مى بخشد.
به علاوه ياد و عشق خدا، عشق زن و فرزند و مال و مقام را از دل بيرون مى راند و توجه به خدا آنها را كه باعث سستى در امر مبارزه و جهاد مى شود از خاطر مى برد، چنانكه (امام سجاد) زين العابدين (عليه السلام ) در دعاى معروف صحيفه كه براى (مرزبانان اسلام ) و مدافعان سرحدات مسلمين خوانده به پيشگاه خدا چنين عرض مى كند: و انسهم عند لقائهم العدو ذكر دنياهم الخداعة و امح عن قلوبهم خطرات المال الفتون و اجعل الجنة نصب اعينهم :
(پروردگارا! (در پرتو ياد خويش ) ياد دنياى فريبنده را از دل اين پاسداران مبارز بيرون كن ، و توجه به زرق و برق اموال را از قلب آنها دور ساز، و بهشت را در برابر چشمان فكر آنها قرار ده ).
3- يكى ديگر از مهمترين برنامه هاى مبارزه توجه به مسئله رهبرى و اطاعت از دستور پيشوا و رهبر است همان دستورى كه اگر انجام نمى گرفت جنگ بدر به شكست كامل مسلمانان منتهى مى شد، لذا در آيه بعد مى گويد: (و اطاعت خدا و پيامبرش ‍ كنيد) (و اطيعوا الله و رسوله ).
4- و از پراكندگى و نزاع بپرهيزيد (و لا تنازعوا).
(زيرا كشمكش و نزاع و اختلاف مجاهدان در برابر دشمن نخستين اثرش سستى و ناتوانى و ضعف در مبارزه است ) (فتفشلوا).
(و نتيجه اين سستى و فتور از ميان رفتن قدرت و قوت و هيبت و عظمت شماست ) (و تذهب ريحكم ).
(ريح ) به معنى باد است و اينكه مى گويد: اگر به نزاع با يكديگر برخيزيد سست مى شويد و به دنبال آن باد شما را از ميان خواهد برد اشاره لطيفى به اين معنى است كه قوت و عظمت و جريان امور بر وفق مراد و مقصودتان از ميان خواهد رفت زيرا هميشه وزش بادهاى موافق سبب حركت كشتيها به سوى منزل مقصود بوده است ، و در آن زمان كه تنها نيروى محرك كشتى وزش باد بود اين مطلب فوق العاده اهميت داشت .
به علاوه وزش باد به پرچم ها نشانه بر پا بودن پرچم كه رمز قدرت و حكومت است مى باشد و تعبير فوق كنايه اى از اين معنى است .
5- سپس دستور به استقامت در برابر دشمنان و در مقابل حوادث سخت مى دهد و مى گويد: (استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است )
(و اصبروا ان الله مع الصابرين )
تفاوت ميان ثبات قدم (دستور اول ) و استقامت و صبر (دستور پنجم ) از اين نظر است كه ثبات قدم بيشتر جنبه جسمانى و ظاهرى دارد، در حالى كه استقامت و صبر بيشتر جنبه هاى روانى و باطنى را شامل مى شود.
6- در آخرين آيه مسلمانان را از پيروى كارهاى ابلهانه و اعمال غرور آميز و بى محتوا و سر و صداهاى تو خالى و بى معنى باز مى دارد، و با اشاره به جريان كار ابو سفيان و طرز افكار او و يارانش مى فرمايد: (مانند كسانى كه از سرزمين خود از روى غرور و هوا پرستى و خودنمائى خارج شدند، نباشيد) (و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس ).
(همانها كه هدفشان جلوگيرى مردم از راه خدا بود) (و يصدون عن سبيل الله ).
هم هدفشان نامقدس بود و هم وسائل رسيدنشان به اين هدف ، و ديديم كه
سر انجام با آنهمه نيرو و ساز و برگ جنگى در هم كوبيده شدند و به جاى عيش و طرب گروهى در خاك و خون غلطيدند و گروهى در عزاى آنها اشك ريختند.
(و خداوند به كارهائى كه اينگونه افراد انجام مى دهند محيط است و از اعمالشان باخبر) (و الله بما يعملون محيط).
آيه و ترجمه


و إ ذ زين لهم الشيطن اءعملهم و قال لا غالب لكم اليوم من الناس و إ نى جار لكم فلما تراءت الفئتان نكص على عقبيه و قال إ نى برى ء منكم إ نى اءرى ما لا ترون إ نى اءخاف الله و الله شديد العقاب (48)
إ ذ يقول المنفقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هؤ لاء دينهم و من يتوكل على الله فإ ن الله عزيز حكيم (49)
و لو ترى إ ذ يتوفى الذين كفروا الملئكة يضربون وجوههم و اءدبرهم و ذوقوا عذاب الحريق (50)
ذلك بما قدمت اءيديكم و اءن الله ليس بظلم للعبيد (51)




ترجمه :

48- و (به ياد آور) هنگامى را كه شيطان اعمال آنها (مشركان ) را در نظرشان جلوه داد، و گفت هيچكس از مردم بر شما پيروز نمى گردد و من همسايه (و پناه دهنده ) شمايم ، اما هنگامى كه دو گروه (جنگجويان و حمايت فرشتگان از مومنان ) را ديد به عقب بازگشت و گفت من از شما (دوستان و پيروانم ) بيزارم ! من چيزى را مى بينم كه شما نمى بينيد، من از خدا مى ترسم و خداوند شديد العقاب است !.
49- به هنگامى كه منافقان و آنها كه در دلهايشان بيمارى بود مى گفتند اين گروه (مسلمانان ) را دينشان مغرور ساخته و هر كس بر خدا توكل كند (پيروز مى گردد) خداوند عزيز و حكيم است .
50- و اگر ببينى كافران را به هنگامى كه فرشتگان (مرگ ) جان آنها را مى گيرند و
و پشت آنها مى زنند و (مى گويند) بچشيد عذاب سوزنده را (به حال آنها تاسف خواهى خورد).
51- اين در مقابل كارهائى است كه از پيش فرستاده ايد و خداوند نسبت به بندگانش هرگز ستم روا نمى دارد.
تفسير
مشركان و منافقان و وسوسه هاى شيطانى
باز در اين آيات صحنه ديگرى از جنگ بدر به تناسب آياتى كه قبلا در اين زمينه گذشت و يا به تناسب آيه اخير كه سخن از اعمال شيطانى مشركان در جنگ بدر ميگفت ترسيم شده است .
همانگونه كه مردان حق در مسيرى كه در پيش دارند مورد تاييد پروردگار و فرشتگان او هستند باطلگرايان و بدانديشان در زير چتر وسوسه هاى شيطانى و اغواى شياطين خواهند بود.
در بعضى از آيات گذشته چگونگى حمايت فرشتگان از جنگجويان بدر با تفسيرش گذشت ، در اينجا در اولين آيه مورد بحث سخن از حمايت نافرجام شيطان نسبت به مشركان به ميان آمده است .
نخست مى گويد: (و در آن روز شيطان اعمال آنها را در برابرشان آرايش و زينت داد) تا به كرده هاى خود خوشبين و دلگرم و اميدوار باشند (و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم ).
تزيين و آرايش شيطان اين چنين است كه از طريق تحريك شهوات و هوسها و صفات زشت و ناپسند انسان چهره عملش را در نظرش آنچنان جلوه مى دهد كه سخت مجذوب آن مى شود و آن را از هر جهت عملى عاقلانه و منطقى و دوست داشتنى فكر مى كند.
(و به آنها چنين فهماند كه با داشتن اينهمه نفرات و ساز و برگ جنگى هيچ كس از مردم امروز بر شما غالب نخواهد) شد و شما ارتشى شكست ناپذيريد
(و قال لا غالب لكم اليوم من الناس )
به علاوه من نيز همسايه شما و در كنار شما هستم و همچون يك همسايه وفادار و دلسوز به موقع لزوم از هيچگونه حمايتى دريغ ندارم (و انى جار لكم ).
اين احتمال نيز در تفسير اين جمله داده شده است كه منظور از كلمه (جار) همسايه نيست بلكه كسى است كه امان و پناه مى دهد، زيرا عادت عرب بر اين بود كه افراد و طوائف نيرومند در موقع لزوم به دوستان خود پناهندگى مى دادند، و در اين موقع با تمام امكانات خويش از وى دفاع مى نمودند، (شيطان ) به دوستان مشرك خود پناهندگى و امان نامه داد.
(اما به هنگامى كه دو لشكر با هم در آويختند و فرشتگان به حمايت لشكر توحيد برخاستند و نيروى ايمان و پايمردى مسلمانان را مشاهده كرد به عقب باز گشت و صدا زد من از شما يعنى مشركان بيزارم ) (فلما تراءت الفئتان نكص على عقبيه و قال انى برى ء منكم ).
و براى اين عقب گرد وحشتناك خويش دو دليل آورد: نخست اينكه :
(گفت من چيزى مى بينم كه شما نمى بينيد) (انى ارى ما لا ترون ).
من به خوبى آثار پيروزى را در اين چهره هاى خشمگين مسلمانان با ايمان مى نگرم ، و آثار حمايت الهى و امدادهاى غيبى و يارى فرشتگان را در آنها مشاهده مى كنم ، اصولا آنجا كه پاى مددهاى خاص پروردگار و نيروهاى غيبى او به ميان آيد من عقب نشينى خواهم كرد.
ديگر اينكه (من از مجازات دردناك پروردگار در اين صحنه مى ترسم ) و آن را به خود نزديك مى بينم (انى اخاف الله ).
مجازات خداوند هم چيز ساده اى نيست كه بتوان در برابرش مقاومت كرد
بلكه كيفر او شديد و سخت است ) (و الله شديد العقاب ).
آيا شيطان از طريق وسوسه يا از طريق تشكل ظاهر شد؟
در اينكه نفوذ شيطان در دل مشركان و طرح اين گفتگوها با آنها در صحنه جنگ بدر به چه صورت بوده در ميان مفسران پيشين و امروز گفتگو است ، و رويهمرفته دو عقيده وجود دارد.
1- جمعى معتقدند كه اين كار از طريق وسوسه هاى باطنى صورت گرفته است ، او با وسوسه هاى خويش و استفاده از صفات منفى و زشت شيطانى مشركان اعمالشان را در نظرشان جلوه داد و به آنها چنين وانمود كرد كه نيروى شكست ناپذيرى در اختيار دارند، و يك نوع پناهگاه و اتكاء باطنى در آنها توليد كرد.
اما پس از مجاهده سرسختانه مسلمانان و حوادث اعجاز آميزى كه سبب پيروزى آنها گرديد آثار اين وسوسه ها از دل آنان بر چيده شد، و احساس كردند كه شكست در برابر آنها قرار گرفته و هيچ تكيه گاهى براى آنها نيست بلكه كيفر و مجازات سختى از طرف خدا در انتظار آنهاست .
2- جمع ديگرى كه معتقدند كه شيطان به شكل انسانى مجسم شد و در برابر آنها آشكار گرديد، در روايتى كه در بسيارى از كتب نقل شده مى خوانيم : قريش به هنگامى كه تصميم راسخ براى حركت به سوى ميدان بدر گرفت از حمله طائفه بنى كنانه بيمناك بودند، زيرا قبلا نيز با هم خصومت داشتند، در اين موقع ابليس در چهره (سراقة بن مالك ) كه از سرشناسهاى قبيله بنى كنانه بود به سراغ آنها آمد و به آنها اطمينان داد كه با شما موافق و هماهنگم و كسى بر شما غالب نخواهد شد و در ميدان بدر شركت كرد.
اما به هنگامى كه نزول ملائكه را مشاهده كرد عقب نشينى نموده ، فرار كرد، لشكر نيز به دنبال ضربت هاى سختى كه از مسلمانان خورده بودند و با مشاهده
كار ابليس پا به فرار گذاشتند و به هنگامى كه به مكه باز گشتند گفتند سراقة بن مالك سبب فرار قريش شد، اين سخن به گوش ‍ سراقه رسيد و سوگند ياد كرد كه من به هيچ وجه از اين موضوع آگاهى ندارم ، و به هنگامى كه نشانه هاى مختلف وضع او را در ميدان بدر به او يادآورى كردند همه را انكار كرد و قسم خورد كه چنين چيزى حتما نبوده و او از مكه حركت نكرده ، به اين ترتيب معلوم شد كه آن شخص سراقة بن مالك نبوده است .
دليل طرفداران تفسير اول اين است كه ابليس نمى تواند در شكل انسانى ظاهر گردد در حالى كه طرفداران تفسير دوم مى گويند دليلى بر محال بودن اين موضوع در دست نيست ، به خصوص كه نظير آن را در داستان هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و آمدن پير مردى در شكل مردم نجد در دار الندوة نيز نقل كرده اند، به علاوه ظاهر تعبيرات و گفتگوهائى كه در آيه فوق گذشت با مجسم شدن ابليس سازگارتر است .
ولى در هر حال آيه فوق نشان مى دهد كه مخصوصا در برنامه هاى گروهى ، و جمعى ، در صورتى كه در مسير حق يا باطل باشد يك سلسله امدادها و نيروهاى الهى و يا نيروهاى شيطانى فعاليت مى كنند و آنها در هر چهرهاى خودنمائى مى كنند و پويندگان راه خدا بايد مراقب اين موضوع باشند.
در آيه بعد اشاره به روحيه جمعى از طرفداران لشگر شرك و بت پرستى در صحنه بدر مى كند و مى گويد: در آن هنگام منافقان و آنهائى كه در دل آنها بيمارى بود مى گفتند: (اين مسلمانان به آئين خود مغرور شده اند و با اين گروه كم و اسلحه ناچيز بگمان پيروزى ، و يا به خيال شهادت در راه خدا و زندگى جاويدان ، در اين صحنه خطرناك كه به مرگ منتهى مى شود گام نهاده اند)!
(اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هؤ لاء دينهم )
ولى آنها بر اثر عدم ايمان و عدم آگاهى از الطاف پروردگار و امدادهاى غيبى او از اين حقيقت آگاهى ندارند كه (هر كس بر خدا توكل كند و پس از بسيج تمام نيروهايش خود را به او بسپارد خداوند او را يارى خواهد كرد، چه اينكه خداوند قادرى است كه هيچ كس در مقابل او ياراى مقاومت ندارد، و حكيمى است كه ممكن نيست دوستان و مجاهدان راهش را تنها بگذارد) (و من يتوكل على الله فان الله عزيز حكيم ).
در اينكه منظور از (منافقان ) و (الذين فى قلوبهم مرض ) چه كسانى بوده اند مفسران گفتگوى بسيارى كرده اند، ولى بعيد نيست كه هر دو عبارت اشاره به گروه منافقان مدينه باشد، زيرا قرآن مجيد درباره منافقان كه شرح حال آنها در آغاز سوره بقره آمده است مى گويد (فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا). (در دل هاى آنان بيمارى است و خدا نيز بر بيمارى آنها مى افزايد). (بقره آيه 10).
و اين گروه يا منافقانى هستند كه در مدينه به صفوف مسلمانان پيوسته بودند و اظهار اسلام و ايمان مى كردند اما در باطن با آنها نبودند، و يا آنها كه در مكه ظاهرا ايمان آورده اند، ولى از هجرت به مدينه سرباز زدند و در ميدان بدر به صفوف مشركان پيوسته ، و به هنگامى كه كمى نفرات مسلمانان را در برابر لشكر كفر ديدند در تعجب فرو رفتند و گفتند اين جمعيت مسلمانان فريب دين و آئين خود را خوردند و به اين ميدان گام گذاردند و در هر حال خداوند از نيت باطنى آنها خبر مى دهد و اشتباه آنان و همفكرانشان را روشن مى سازد،
آيه بعد صحنه مرگ كفار و پايان زندگى شومشان را مجسم مى كند، نخست روى سخن را به پيامبر كرده مى گويد: (اگر وضع عبرت انگيز كفار را به هنگامى كه فرشتگان مرگ به صورت و پشت آنها مى زدند و به آنها مى گفتند
عذاب سوزنده را بچشيد، مشاهده مى كردى ، از سرنوشت رقت بار آنان آگاه مى شدى )
(و لو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة يضربون وجوههم و ادبارهم و ذوقوا عذاب الحريق )
گرچه (ترى ) فعل مضارع است ولى با وجود (لو) معنى ماضى مى بخشد، بنابر اين آيه فوق اشاره بوضع گذشته كافران و مرگ دردناك آنان است ، بهمين جهت جمعى از مفسران اشاره به مرگ آنها در ميدان بدر بدست فرشتگان مى دانند و بعضى از روايات تاءييد نشده نيز در اين زمينه نقل كرده اند، ولى همانگونه كه سابقا اشاره كرديم قرائنى در دست است كه فرشتگان در ميدان بدر مستقيما در جنگ دخالت نكردند، بنابر اين آيه فوق اشاره به فرشتگان مرگ ، و لحظه قبض روح و مجازات دردناكى است كه در اين لحظه بر دشمنان حق و گنهكاران بى ايمان وارد مى سازند.
(عذاب الحريق ) اشاره به مجازات روز قيامت است ، زيرا در آيات ديگر قرآن مانند آيه 9 و 22 سوره حج ، و 10 بروج نيز به همين معنى آمده است .
سپس مى گويد به آنها گفته مى شود: اين مجازات دردناك كه هم اكنون مى چشيد به خاطر امورى است كه دستهايتان پيش از شما فراهم ساخته و به اين جهان فرستاده است (ذلك بما قدمت ايديكم ).
تعبير به (دست ) به خاطر آن است كه انسان غالب اعمال خويش را به كمك دست انجام مى دهد و گر نه آيه فوق همه اعمال بدنى و روحى را شامل مى گردد.
و در آخر آيه اضافه مى كند خداوند هيچ گاه ظلم و ستم به بندگانش روا نمى دارد و هر گونه مجازات و كيفرى در اين جهان و جهان ديگر دامان آنها را بگيرد از ناحيه خود آنها است (و ان الله ليس بظلام للعبيد).
واژه (ظلام ) صيغه مبالغه و به معنى بسيار ظلم كننده است ، علت انتخاب اين واژه را در اينجا و مانند آن و هم چنين بحثهاى ديگرى پيرامون ظلم در جلد سوم تفسير نمونه صفحه 195 بيان كرديم .
آيه و ترجمه


كداءب ءال فرعون و الذين من قبلهم كفروا بايت الله فأ خذهم الله بذنوبهم إ ن الله قوى شديد العقاب (52)
ذلك بأ ن الله لم يك مغيرا نعمة اءنعمها على قوم حتى يغيروا ما بأ نفسهم و اءن الله سميع عليم (53)
كداءب ءال فرعون و الذين من قبلهم كذبوا بايت ربهم فأ هلكنهم بذنوبهم و اءغرقنا ءال فرعون و كل كانوا ظلمين (54)




ترجمه :

52- (حال اين گروه مشركان ) همانند حال نزديكان فرعون و كسانى است كه پيش از آنها بودند، آنها آيات خدا را انكار كردند خداوند هم آنان را به گناهانشان كيفر داد، خداوند قوى و كيفرش شديد است .
53 اين به خاطر آن است كه خداوند هيچ نعمتى را كه به گروهى داده تغيير نمى دهد جز آنكه آنها خودشان را تغيير دهند، و خداوند شنوا و داناست .
54 اين (درست ) به حال فرعونيان و كسانى كه پيش از آنها بودند مى ماند كه آيات پروردگارشان را تكذيب كردند و ما هم به خاطر گناهانشان آنها را هلاك نموديم فرعونيان را غرق كرديم و همه اين گروهها ظالم (و ستمگر) بودند.
تفسير
يك سنت تغييرناپذير!
در اين آيات به يك (سنت همى شگى الهى ) درباره اقوام و ملتها اشاره شده تا اين تصور پيش نيايد كه آنچه درباره سرنوشت مشركان ميدان بدر و سرانجام شوم آنها گذشت يك حكم استثنائى و اختصاصى بوده است ، بلكه اين اعمال از هر كس ‍ در گذشته سر زده ، و يا در آينده سر زند، چنان نتائجى ببار خواهد آورد.
نخست مى گويد: (چگونگى حال مشركان قريش همانند دودمان فرعون و آنها كه پيش از او بودند مى باشد) (كداءب آل فرعون و الذين من قبلهم )
(همانها كه آيات خدا را انكار كردند و خداوند آنها را به گناهانشان گرفت ) (كفروا بايات الله فاخذهم الله بذنوبهم ).
(زيرا خداوند قوى و با قدرت است و كيفر او نيز سخت و شديد است ) (ان الله قوى شديد العقاب ).
بنابر اين تنها قريش و مشركان و بت پرستان مكه نبودند كه با انكار آيات الهى و لجاجت در برابر حق و در گيرى با رهبران راستين انسانيت گرفتار كيفر گناهانشان شدند، اين يك قانون جاودانى است كه اقوام نيرومندتر و قويتر همچون فرعونيان ، و اقوام ضعيفتر را نيز در بر مى گيرد.
سپس اين موضوع را با ذكر ريشه اساسى مساءله ، روشنتر مى سازد و مى گويد: (اينها همه به خاطر آن است كه خداوند هر نعمت و موهبتى را به قوم و ملتى ببخشد هيچگاه آنرا دگرگون نمى سازد مگر اينكه خود آن جمعيت دگرگون شوند و تغيير يابند) (ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم ).
به تعبير ديگر فيض رحمت خدا بيكران و عمومى و همگانى است ولى به تناسب شايستگيها و لياقتها به مردم مى رسد در ابتدا خدا نعمتهاى مادى و معنوى خويش را شامل حال اقوام مى كند، چنانچه نعمتهاى الهى را وسيله اى براى تكامل خويش ساختند و از آن در مسير حق مدد گرفتند، و شكر آنرا كه همان استفاده صحيح است بجا آوردند، نعمتش را پايدار بلكه افزون مى سازد اما هنگامى كه اين مواهب وسيله اى براى طغيان و سركشى و ظلم و بيدادگرى و تبعيض و ناسپاسى و غرور و آلودگى گردد در اين هنگام نعمتها را مى گيرد و يا آنرا تبديل به بلا و مصيبت مى كند، بنابر اين دگرگونيها همواره از ناحيه ما است و گرنه مواهب الهى زوال ناپذير است .
در تعقيب اين هدف بار ديگر قرآن اشاره به حال قدرتمندانى همانند فرعونيان و گروهى ديگر از اقوام پيشين مى كند و مى گويد: (وضع حال و عادت بت پرستان در مورد سلب نعمتها و گرفتارى در چنگال كيفرهاى سخت ، همچون وضع و حالت فرعونيان و اقوام پيشين بود) (كداءب آل فرعون و الذين من قبلهم ).
(آنها نيز آيات پروردگارشان را كه به منظور هدايت و تقويت و سعادت آنان نازل شده بود تكذيب كرده و زير پا گذاشتند) (كذبوا بايات ربهم ).
(ما هم به خاطر گناهانشان هلاكشان كرديم ) (فاهلكناهم بذنوبهم ).
(و فرعونيان را در ميان امواج غرق ساختيم ) (و اغرقنا آل فرعون ).
(و تمام اين اقوام و افرادشان ظالم و ستمگر بودند هم نسبت به خويشتن و هم نسبت به ديگران (و كل كانوا ظالمين ).
پاسخ به يك سوال
در اينجا پرسشى پيش مى آيد كه چرا در اين فاصله كوتاه آيه (كداءب
آل فرعون ...) با مختصر تفاوتى تكرار شده است ؟
در جواب اين سؤ ال به اين نكته بايد توجه داشت كه گر چه تكرار و تاءكيد در مسائل حساس و حياتى يكى از اصول بلاغت است و در گفته هاى فصيحان و بليغان همواره ديده مى شود، ولى در آيات فوق تفاوت مهمى نيز وجود دارد كه عبارت را از صورت تكرار خارج مى سازد.
و آن اين كه آيه نخست اشاره به مجازاتهاى الهى در مقابل انكار آيات حق مى كند، و سپس حال آنها را در اين قسمت به فرعونيان و اقوام پيشين تشبيه مى نمايد.
ولى در آيه دوم اشاره به دگرگونيهاى نعمتهاى دنيا و از ميان رفتن مواهب الهى يعنى پيروزيها، امنيتها، قدرتها، و ساير افتخارات شده ، سپس حالشان به حال فرعونيان و اقوام گذشته تشبيه گرديده .
در حقيقت در يك مورد سخن در سلب نعمتها و مجازاتهاى ناشى از آن است و در مورد ديگر بحث از تغيير نعمتها و دگرگونيهاى آن .
در اين آيات به دو نكته مهم اشاره شده كه از هر نظر شايان توجه است .
نكته ها
1- عوامل حيات و مرگ ملت ها
تاريخ ، اقوام و ملتهاى گوناگونى را به ما نشان مى دهد: گروهى را كه آخرين مراحل ترقى را به سرعت طى كردند و گروهى را كه به پائينترين مرحله انحطاط رسيدند، گروه سومى كه يك روز پراكنده و وامانده و شكست خورده بودند، اما روز ديگر نيرومند و سربلند شدند، گروه چهارمى كه به عكس از عاليترين مرحله افتخار به قعر دره ذلت و خوارى سقوط كردند.
بسيارند كسانى كه از برابر صحنه هاى مختلف تاريخ به آسانى مى گذرند
بدون اينكه كمترين انديشه اى در آن كنند، و نيز بسيارند كسانى كه به جاى بررسى علل و عوامل اصلى و زيربنائى حيات و مرگ ملتها، گناه را به گردن عوامل كم اهميت كه نقش اساسى را به عهده ندارند و يا عوامل موهوم و خرافى و خيالى مى اندازند.
بسيارى تمام علت بدبختى خود را به بيگانگان و سياست هاى مخرب آنها نسبت مى دهند و عده اى همه اين حوادث را مولود گردش موافق و مخالف افلاك مى پندارند سرانجام عده اى دست به دامن قضا و قدر به مفهوم تحريف يافته اش و يا شانس و طالع و اقبال مى زنند و همه حوادث تلخ و شيرين را از اين طريق توجيه مى كنند.
همه اينها براى اين است كه از درك علل واقعى وحشت دارند.
قرآن در آيات فوق انگشت روى نقطه اصلى (دردها) و (درمانها) و عوامل پيروزى و شكست گذارده ، و مى گويد: براى يافتن عامل اصلى لازم نيست آسمانها و زمينها را جستجو كنيد و يا به دنبال عوامل موهوم و پندارى راه بيفتيد بلكه كافى است تنها در وجود، در فكر و روحيه و اخلاق خود، و در نظامات اجتماعى خودتان جستجو كنيد، هر چه هست در اينجا است !.
ملتهائى كه فكر و انديشه خود را به كار انداختند، دست اتحاد و برادرى بهم دادند، سعى و تلاش و اراده و تصميم نيرومند داشتند، و به هنگام لزوم ، جانبازى و فداكارى كردند و قربانى دادند، به طور قطع پيروز شدند، اما هنگامى كه ركود و سستى و تنبلى جاى سعى و كوشش را گرفت ، غفلت و بى خبرى به جاى آگاهى و ترديد، و دودلى به جاى تصميم ، محافظه كارى به جاى شهامت ، نفاق و تفرقه به جاى اتحاد، تن پرورى و خودخواهى به جاى فداكارى ، و تظاهر و رياكارى به جاى اخلاص و ايمان نشست ، سقوط و نكبت آغاز شد.
در حقيقت جمله (ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى
يغيروا ما بانفسهم ) برترين قانون حيات انسانها را بيان مى كند، و روشن مى سازد كه مكتب قرآن در زمينه حيات جامعه ها اصيلترين و روشنترين مكتب هاست ، حتى به آنها كه در عصر اتم ، و فضا انسان را فراموش كرده و گرداننده چرخهاى تاريخ را ابزارهاى توليد و مسائل اقتصادى كه خود مولود انسان است مى پندارند اعلام مى كند كه شما هم سخت در اشتباهيد، شما معلول را گرفته و علت اصلى را كه خود ايشان و دگرگونى انسانهاست فراموش كرده ايد، به شاخه چسبيده ايد آنهم فقط يك شاخه و ريشه اصلى را از خاطر برده ايد!،
راه دور نرويم تاريخ اسلام ، و يا صحيحتر تاريخ زندگى مسلمين ، شاهد پيروزيهاى درخشانى در آغاز كار و شكستهاى تلخ و دردناكى به دنبال آن است ، در قرون نخستين ، اسلام به سرعت در جهان پيش مى رفت ، و در همه جا نور علم و آزادى مى پاشيد، بر سر اقوام سايه علم و دانش مى گسترد، نيرو آفرين و قدرت بخش و تكان دهنده و آباد كننده بود، و تمدنى خيره كننده به وجود آورد كه در تاريخ سابقه نداشت اما چند قرن بيشتر نگذشت كه اين جوشش به خاموشى گرائيد، تفرقه و پراكندگى ، انزوا و بى تفاوتى ، ضعف و ناتوانى و در نتيجه عقب ماندگى جاى آنهمه ترقى را گرفت ، تا آنجا كه مسلمانان جهان براى وسائل ابتدائى زندگى ناچار شدند دست به دامان ديگران بزنند، فرزندان خود را براى فرا گرفتن علم و دانش راهى ديار بيگانه كنند، در حالى كه يك روز دانشگاه هاى مسلمانان برترين دانشگاه هاى جهان و مركز دانشجويان دوست و بيگانه بود، ولى كار به جايى رسيد كه نه تنها صادر كننده علم و صنعت و تكنولوژى نشدند بلكه مواد ابتدائى غذائى را نيز از خارج از كشورهاى خود وارد كردند!.
سرزمين فلسطين آنها، كه يك روز كانون مجد و عظمت مسلمين بود و حتى جنگجويان صليبى با مليونها كشته و مجروح در طى دويست سال ! نتوانستند آنرا از دست سربازان اسلام بيرون آورند، در مدت شش روز به آسانى از دست دادند! در حالى
كه براى پس گرفتن يك وجب آن را از دشمن بايد ماهها و سالها چانه بزنند چانه اى كه معلوم نيست پايانش به كجا بيانجامد؟!.
آيا اين وعده الهى كه مى فرمايد (و كان حقا علينا نصر المؤ منين ): (يارى مؤ منان بر عهده ماست ) (روم 47) تخلف پذيرفته ؟.
و يا اينكه مى گويد (و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين ): (عزت و سربلندى از آن خدا و پيامبر و مؤ منان است ) (منافقون 8) منسوخ گشته ؟!.
و يا اينكه مى گويد: (و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون ): (در كتب آسمانى پيشين نوشتيم كه زمين از آن بندگان صالح ماست ) (انبياء 105) دگرگون شده است ؟.
آيا خداوند العياذ بالله از انجام وعدههاى خود عاجز است ؟ و يا وعدههاى خويش را به دست فراموشى سپرده ؟ و يا تغيير داده ؟!... اگر چنين نيست پس چرا آنهمه مجد و عظمت و قدرت و سربلندى و افتخار از ميان رفت ؟!.
قرآن مجيد در آيه كوتاه فوق به همه اين سؤ الها و صدها سؤ ال مانند آن يك پاسخ بيشتر نمى گويد و آن اينكه سرى به اعماق قلبتان بزنيد، و نگاهى به زواياى اجتماعتان بيفكنيد، ببينيد دگرگونيها از ناحيه خود شما شروع شده است ، لطف و رحمت خدا براى همگان گسترده است ، شمائيد كه شايستگيها و لياقتها را از ميان برديد و به چنين روز غمانگيزى افتاديد!
اين آيه تنها از گذشته سخن نمى گويد كه بگوئيم گذشته با همه تلخى و شيرينى هايش گذشته است و ديگر باز نمى گردد، و سخن از آن بيهوده است .
بلكه از امروز و آينده نيز سخن مى گويد، كه اگر بار ديگر به سوى خدا آئيد، پايه هاى ايمان را محكم كنيد، انديشه ها را بيدار سازيد، تعهدها و مسئوليتهايتان را به ياد آريد، دستها را به يكديگر بفشاريد، بپاخيزيد و و فرياد كشيد، و بخروشيد، و بجوشيد قربانى دهيد و جهاد كنيد، و تلاش و كوشش
را در همه زمينه ها بكار گيريد، باز هم آب رفته به جوى آيد، روزهاى تيره و تاريك سپرى شود، افقى درخشان و سرنوشتى روشن در برابر شما آشكار مى گردد، و مجد و عظمت ديرين در سطحى عاليتر تجديد خواهد شد.
بيائيد عوض شويد: دانشمندانتان بگويند و بنويسند، جنگجويانتان پيكار كنند تجار و زحمتكشانتان تلاش كنند، جوانانتان بيشتر و بيشتر درس بخوانند و پاك شوند و تلاش كنند آگاهى بياندوزند، تا خون تازهاى در عروق جامعه شما به جريان بيفتد و آنچنان قدرت پيدا كنيد كه دشمن سرسختى كه امروز يك وجب زمين را با خواهش پس نميدهد تمام زمينها را با التماس بشما برگرداند!
ولى اينها حقائقى است كه گفتنش آسان ، و دانستن و باور كردنش مشكل ، و عمل كردن به آن مشكلتر است ، ولى بهر حال بايد در پرتو نور اميد به پيش رفت .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه مسئله رهبرى نقش بسيار مؤ ثرى در سرنوشت اقوام و ملل دارد ولى نبايد فراموش كرد كه ملتهاى بيدار همواره رهبران لايق را به رهبرى خويش مى پذيرند و رهبران نالايق و زورگو و ستمكار در برابر خشم و اراده آهنين ملتها در هم كوبيده مى شوند.
اين را نيز نبايد فراموش كرد كه ماوراى اسباب و عوامل ظاهرى يك سلسله مددهاى غيبى و الطاف الهى است كه در انتظار بندگان با ايمان و پرجوش و با اخلاص است ، ولى آنها را هم بيحساب به كسى نمى دهند، بلكه شايستگى و آمادگى لازم دارد.
اين بحث را با ذكر دو روايت پايان مى دهيم .
نخست اينكه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده (ما انعم الله على عبد بنعمة فسلبها اياة حتى يذنب ذنبا يستحق بذلك السلب : (خداوند هيچ نعمتى كه به
بنده اى بخشيده از او نمى گيرد مگر اينكه گناهى كند كه به خاطر آن مستحق سلب آن نعمت شود).
در حديث ديگرى از آن امام (عليه السلام ) مى خوانيم : (خداوند پيامبرى را مامور كرد كه اين سخن را به قوم خود بگويد كه هيچ جمعيت و گروهى كه در پرتو اطاعت من در خوشى و آسايش بوده اند از آنچه موجب رضايت من است تغيير حالت نداده اند مگر اينكه من هم آنها را از آنچه دوست مى دارند به آنچه ناخوش دارند تغيير حال داده ام ، و هر گروه و خانواده اى كه به خاطر معصيت گرفتار ناراحتى بوده اند، سپس از آنچه موجب عدم رضايت من است تغيير موضع داده اند من هم آنها را به آنچه دوست دارند رسانده و تغيير موضع داده ام ).
2- جبر سرنوشت و جبر تاريخ و ساير جبرها ممنوع !
موضوع مهم ديگرى كه از آيات فوق به روشنى استفاده مى شود اين است كه انسان سرنوشت خاصى كه از پيش تعيين شده باشد ندارد و تحت تاءثير (جبر تاريخ ) و (جبر زمان ) و (محيط) نيست ، بلكه عامل سازنده تاريخ و زندگى انسان دگرگونيهائى است كه در روش و اخلاق و فكر و روح او به اراده خودش پيدا مى شود.
بنابر اين آنها كه معتقد به قضا و قدر جبرى هستند و مى گويند همه حوادث به خواست اجبارى پروردگار است با آيه فوق محكوم مى شوند، و همچنين جبر مادى كه انسان را بازيچه دست غرائز تغيير ناپذير و اصل وراثت مى داند، و يا جبر محيط كه او را محكوم چگونگى اوضاع اقتصادى و شرائط توليد مى داند از نظر مكتب اسلام و قرآن بى ارزش و نادرست است ، انسان آزاد است و سرنوشت خود را به دست خويش مى سازد.
انسان با توجه به اصلى كه در آيات فوق خوانديم زمام سرنوشت
و تاريخ خود را در دست دارد كه براى خود افتخار و پيروزى مى آفريند و اوست كه خود را گرفتار شكست و ذلت مى سازد درد او از خود اوست و دواى او بدست خودش ، تا در وضع او دگرگونى پيدا نشود و با خودسازى خويشتن را عوض نكند تغييرى در سرنوشتش پيدا نخواهد شد!
آيه و ترجمه


إ ن شر الدواب عند الله الذين كفروا فهم لا يؤ منون (55)
الذين عهدت منهم ثم ينقضون عهدهم فى كل مرة و هم لا يتقون (56)
فإ ما تثقفنهم فى الحرب فشرد بهم من خلفهم لعلهم يذكرون (57)
و إ ما تخافن من قوم خيانة فانبذ إ ليهم على سواء إ ن الله لا يحب الخائنين (58)
و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا إ نهم لا يعجزون (59)




ترجمه :

55 بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه راه كفر پيش گرفتند و ايمان نمى آورند.
56- كسانى كه با آنها پيمان بستى سپس هر بار عهد خود را مى شكنند و (از پيمان شكنى و خيانت ) پرهيز ندارند.
57- اگر آنها را در (ميدان ) جنگ بيابى آنچنان به آنها حمله كن كه جمعيتهائى كه پشت سر آنها هستند پراكنده شوند، شايد متذكر گردند (و عبرت گيرند).
58- و هر گاه (با ظهور نشانه هائى ) از خيانت گروهى بيم داشته باشى (كه عهد خود را شكسته حمله غافلگيرانه كنند) به طور عادلانه به آنها اعلام كن (كه پيمانشان لغو شده است ) زيرا خداوند خائنان را دوست نميدارد.
59- و آنها كه راه كفر پيش گرفتند تصور نكنند (با اين اعمال ) پيروز مى شوند (و از قلمرو كيفر ما بيرون مى روند) آنها هرگز ما را عاجز نخو

تفسير
شدت عمل در برابر پيمانشكنان در اين آيات به گروه ديگرى از دشمنان اسلام كه در طول تاريخ پر ماجراى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ضربات سختى بر مسلمين وارد كردند و سرانجام نتيجه دردناك آنرا چشيدند اشاره مى كند.
اين گروه همان يهود مدينه بودند كه مكرر با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيمان بستند و پيمان خويش را ناجوانمردانه شكستند.
اين آيات روش محكمى را كه پيامبر با اين گروه پيمانشكن بايد در پيش گيرد بيان مى كند، روشى كه مايه عبرت ديگران و رفع خطر اين گروه گردد.
نخست آنها را بيارزشترين موجودات زنده اين جهان معرفى كرده مى گويد: بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه راه كفر پيش گرفتند و همچنان به آن ادامه ميدهند و به هيچ رو ايمان نمى آورند (ان شر الدواب عند الله الذين كفروا فهم لا يؤ منون ).
تعبير به الذين كفروا شايد اشاره به اين باشد كه بسيارى از يهود مدينه قبل از ظهور پيامبر اسلام طبق آنچه در كتب خود ديده بودند نسبت به وى اظهار علاقه و ايمان مى كردند، بلكه مبلغ او بودند و مردم را براى ظهورش آماده مى ساختند، ولى پس از ظهورش چون منافع مادى خويش را در خطر ديدند به كفر گرائيدند و آنچنان در اين راه سرسختى نشان دادند كه هيچ اميدى به ايمان آنها نبود، آنچنان كه قرآن مى گويد فهم لا يؤ منون .
سپس مى گويد اينها همان كسانى بودند كه با آنها عهد و پيمان بستى كه
لا اقل بى طرفى را رعايت كنند و در صدد آزار مسلمانان و كمك به دشمنان اسلام نباشند، ولى آنها هر بار پيمان خود را مى شكستند (الذين عاهدت منهم ثم ينقضون عهدهم فى كل مرة ).
نه از خدا شرم مى كردند و نه از مخالفت فرمان او پرهيز داشتند و نه از زير پا گذاردن اصول انسانى پروا مينمودند (و هم لا يتقون ).
تعبير به ينقضون و لا يتقون كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد دليل بر اين مى باشد كه آنها كرارا پيمان خود را با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شكستند.
در آيه بعد طرز برخورد با اين گروه پيمانشكن و بى ايمان و لجوج را چنين بيان مى كند كه : اگر آنها را در ميدان جنگ بيابى و اسلحه به دست گيرند و در برابر تو بايستند آنچنان آنها را در هم بكوب كه جمعيتهائى كه در پشت سر آنها قرار دارند عبرت گيرند و پراكنده شوند و عرض اندام نكنند (فاما تثقفنهم فى الحرب فشرد بهم من خلفهم ).
تثقفنهم از ماده ثقف (بر وزن سقف ) به معنى درك كردن چيزى از روى دقت و با سرعت است ، اشاره به اينكه بايد از موضعگيريهاى آنها به سرعت و با دقت آگاه شوى و پيش از آنكه ترا در يك جنگ غافلگيرانه گرفتار كنند مانند صاعقه بر سر آنها فرود آئى !.
و شرد از ماده تشريد به معنى پراكنده ساختن تواءم با اضطراب است ،
يعنى آنچنان به آنها حمله كن كه گروههاى ديگر از دشمنان و پيمانشكنان متفرق گردند و فكر حمله را از سر بيرون كنند.
اين دستور به خاطر آن است كه دشمنان ديگر و حتى دشمنان آينده عبرت گيرند، و از دست زدن به جنگ خود دارى كنند، و همچنين آنها كه با مسلمانان پيمانى دارند و يا در آينده پيمانى خواهند بست از نقض پيمان خود دارى كنند و شايد همگى متذكر شوند (لعلهم يذكرون ).
و اگر آنها در برابر تو در ميدان حاضر نشدند ولى قرائن و نشانه هائى از آنها ظاهر شده است كه در صدد پيمان شكنى هستند و بيم آن ميرود كه دست به خيانت بزنند و پيمان خود را بدون اعلام قبلى يكجانبه نقض كنند، تو پيشدستى كن ، و به آنها اعلام نما كه پيمانشان لغو شده است (و اما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء).
مبادا بدون اعلام الغاء پيمانشان به آنها حمله كنى زيرا خداوند خائنان و كسانى كه در پيمان خويش راه خيانت در پيش مى گيرند دوست نميدارد (ان الله لا يحب الخائنين ) گرچه در آيه فوق به پيامبر اجازه داده شده كه در زمينه ترس از خيانت و پيمان شكنى دشمن پيمان آنها را لغو كند ولى روشن است كه اين ترس بدون دليل نخواهد بود حتما در زمينهاى است كه آنها مرتكب اعمالى مى شوند كه نشان ميدهد در فكر پيمان شكنى و زدوبند با دشمن و حمله غافلگيرانه هستند، اين مقدار از قرائن و علائم اجازه ميدهد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيمان آنها را لغو شده اعلام كند.
جمله فانبذ اليهم از ماده انباز بمعنى افكندن و يا بمعنى اعلام كردن است ، يعنى پيمان آنها را بسوى آنها بيفكن و الغا كن و لغو آن را اعلام نما.
تعبير به على سواء يا بمعنى اين است كه همانگونه كه آنها پيمان خويش
را عملا لغو كرده اند تو هم از طرف خودت الغا كن ، اين يك حكم عادلانه و متساوى است ، و يا اينكه بمعنى اعلام كردن به يك روش واضح و بى پيرايه و خالى از هر گونه خدعه و نيرنگ است .
به هر حال آيه فوق در عين اينكه به مسلمانان هشدار ميدهد سعى كنند كه مورد حمله پيمانشكنان قرار نگيرند رعايت اصول انسانى را در حفظ تعهدات و يا الغاى پيمانها به آنها گوشزد مى كند.
در آخرين آيه مورد بحث روى سخن را به اين گروه پيمانشكن كرده به آنها هشدار ميدهد و مى گويد: مبادا آنها كه راه كفر پيش ‍ گرفتهاند تصور كنند با اعمال خيانت آميز خود پيروز شده اند و از قلمرو قدرت و كيفر ما بيرون رفتهاند (و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا).
آنها هرگز ما را عاجز نخواهند كرد و از محيط قدرت ما بيرون نخواهند رفت (انهم لا يعجزون