گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد هفتم
آيه و ترجمه


و قالت اليهود عزير ابن الله و قالت النصرى المسيح ابن الله ذلك قولهم بأ فوههم يضهون قول الذين كفروا من قبل قتلهم الله اءنى يؤ فكون (30)
اتخذوا اءحبارهم و رهبنهم اءربابا من دون الله و المسيح ابن مريم و ما اءمروا إ لا ليعبدوا إ لها وحدا لا إ له إ لا هو سبحنه عما يشركون (31)
يريدون اءن يطفوا نور الله بأ فوههم و يأ بى الله إ لا اءن يتم نوره و لو كره الكفرون (32)
هو الذى اءرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون (33)




ترجمه :

30- يهود گفتند: (عزير) پسر خدا است ! و نصارى گفتند مسيح پسر خدا است ! اين سخنى است كه با زبان خود مى گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است ، لعنت خدا بر آنها باد، چگونه دروغ مى گويند؟!
31- (آنها) دانشمندان و راهبان (تاركان دنيا ) را معبودهائى در برابر خدا قرار دادند و (همچنين ) مسيح فرزند مريم را ، در حالى كه جز به عبادت معبود واحدى كه هيچ معبودى جز او نيست دستور نداشتند، پاك و منزه است از آنچه شريك وى قرار مى دهند.
32- آنها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند، ولى خداجز اين نمى خواهد كه نور خود را كامل كند هر چند كافران كراهت داشته باشند.
33- او كسى است كه رسولش را با هدايت و آئين حق فرستاد تا او را بر همه آئينها غالب گرداند هر چند مشركان كراهت داشته باشند.
تفسير
بت پرستى اهل كتاب
در آيات گذشته پس از بحث پيرامون مشركان و لغو پيمانهاى آنها و لزوم بر چيده شدن آئين بت پرستى اشاره به وضع (اهل كتاب ) شده بود كه آنها نيز تحت شرائطى بايد با مسلمانان همزيستى مسالمت آميز داشته باشند و در غير اين صورت بايد با آنها مبارزه كرد.
در آيات مورد بحث وجه شباهت اهل كتاب مخصوصا يهود و نصارى را با مشركان و بت پرستان بيان مى كند تا روشن شود كه اگر در مورد اهل كتاب نيز تا حدودى سختگيرى به عمل آمده به خاطر انحرافشان از توحيد و گرايش آنها به نوعى از (شرك در عقيده ) و نوعى از (شرك در عبادت ) است .
نخست مى گويد: (يهود گفتند: (عزير) پسر خدا است )! (و قالت اليهود عزير ابن الله ).
(و مسيحيان نيز گفتند: (مسيح ) پسر خدا است )! (و قالت النصارى المسيح ابن الله ).
(اين سخنى است كه آنها با زبان مى گويند و حقيقتى در آن نهفته نيست ) (ذلك قولهم بافواههم ).
(اين گفتگوى آنها شبيه گفتار مشركان پيشين است ) (يضاهئون قول الذين كفروا من قبل ).
(خداوند آنها را بكشد و به لعن خود گرفتار و از رحمتش دور سازد، چگونه دروغ مى گويند و حقائق را تحريف مى كنند) (قاتلهم الله انى
يؤ فكون ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1- (عزير) كيست ؟
(عزير) در لغت عرب همان (عزرا) در لغت يهود است ، و از آنجا كه عرب به هنگامى كه نام بيگانه اى را به كار مى برد معمولا در آن تغييرى ايجاد مى كند، مخصوصا گاه براى اظهار محبت آن را به صيغه (تصغير) در مى آورد، (عزرا) را نيز تبديل به عزير كرده است ، همانگونه كه نام اصلى (عيسى ) كه (يسوع ) است و (يحيى ) كه (يوحنا) است پس از نقل به زبان عربى دگرگون شده و به شكل (عيسى ) و (يحيى ) در آمده است .
به هر حال (عزير) يا (عزرا) در تاريخ يهود موقعيت خاصى دارد تا آنجا كه بعضى اساس مليت و درخشش تاريخ اين جمعيت را به او نسبت مى دهند و در واقع او خدمت بزرگى به اين آئين كرد، زيرا به هنگامى كه در واقعه (بخت النصر) پادشاه (بابل ) وضع يهود به وسيله او به كلى درهم ريخته شد، شهرهاى آنها به دست سربازان (بخت النصر) افتاد و معبدشان ويران و كتاب آنها تورات سوزانده شد، مردانشان به قتل رسيدند و زنان و كودكانشان اسير و به بابل انتقال يافتند، و حدود يك قرن در آنجا بودند.
سپس هنگامى كه كورش پادشاه ايران بابل را فتح كرد، عزرا كه يكى از بزرگان يهود در آن روز بود نزد وى آمد و براى آنها شفاعت كرد، او موافقت كرد كه يهود به شهرهايشان باز گردند و از نو (تورات ) نوشته شود.
در اين هنگام او طبق آنچه در خاطرش از گفته هاى پيشينيان يهود باقى مانده بود (تورات ) را از نو نوشت .
به همين دليل يهود او را يكى از نجات دهندگان و زنده كنندگان آئين خويش مى دانند و به همين جهت براى او فوق العاده احترام قائلند.
اين موضوع سبب شد كه گروهى از يهود لقب (ابن الله ) (فرزند خدا) را براى او انتخاب كنند، هر چند از بعضى از روايات مانند روايت (احتجاج طبرسى ) استفاده مى شود كه آنها اين لقب را به عنوان احترام به (عزير) اطلاق مى كردند، ولى در همان روايت مى خوانيم : هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از آنها پرسيد: (شما اگر (عزير) را به خاطر خدمات بزرگش احترام مى كنيد و به اين نام مى خوانيد پس چرا اين نام را بر موسى (عليه السلام ) كه بسيار بيش از عزير به شما خدمت كرده است نمى گذاريد؟ آنها از پاسخ فرو ماندند و جوابى براى اين سؤ ال نداشتند.
ولى هر چه بود اين نامگذارى در اذهان گروهى از صورت احترام بالاتر رفته بود و آنچنانكه روش عوام است آن را طبعا بر مفهوم حقيقى حمل مى كردند و او را به راستى فرزند خدا مى پنداشتند، زيرا هم آنها را از در بدرى و آوارگى نجات داده بود، و هم به وسيله بازنويسى تورات به آئينشان سر و سامانى بخشيد. البته همه آنها چنين عقيده اى را نداشته اند، ولى از قرآن استفاده مى شود كه اين طرز فكر در ميان گروهى از آنها كه مخصوصا در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
مى زيسته اند وجود داشت به دليل اينكه در هيچ تاريخى نقل نشده كه آنها با شنيدن آيه فوق اين نسبت را انكار و يا سر و صدا به راه انداخته باشند و اگر چنين بود حتما واكنش از خود نشان مى دادند.
از آنچه گفتيم پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود كه : امروز در ميان يهود چنين عقيده اى وجود ندارد و هيچكس عزير را پسر خدا نمى داند، با اينحال چرا قرآن چنين نسبتى را به آنها داده است ؟
توضيح اينكه : لزومى ندارد همه يهود چنين اعتقادى را داشته باشند، همين قدر مسلم است كه در عصر نزول آيات قرآن در ميان يهود گروهى با اين عقائد وجود داشته اند. به دليل اينكه هيچگاه نسبت فوق را انكار نكردند و تنها طبق روايات آن را توجيه نمودند و نامگذارى عزير را به (ابن الله ) به عنوان يك احترام معرفى كردند كه در برابر ايراد پيامبر كه چرا اين احترام را براى خود موسى قائل نيستيد عاجز ماندند.
و به هر حال هر گاه عقيده اى را به قومى نسبت مى دهند لزومى ندارد كه همه آنها در آن متفق باشند بلكه همين مقدار كه عده قابل ملاحظه اى چنين عقيده اى را داشته باشند كافى است .
2- مسيح فرزند خدا نبود
در مورد مسيحيان جاى ترديد نيست كه آنها (مسيح ) را فرزند حقيقى خدا مى دانند و اين نام را به عنوان احترام و تشريفات بلكه به معنى واقعى بر او اطلاق مى كنند و صريحا در كتب خود مى گويند كه اطلاق اين نام بر غير مسيح به معنى واقعى جائز نيست ، و شك نيست كه اين يكى از بدعتهاى نصارى است و همانگونه كه در جلد 4 صفحه 220 233 گفتيم : مسيح هرگز چنين ادعائى نداشت و او تنها خود را بنده و پيامبر خدا معرفى مى كرد، و اصولا معنى ندارد كه رابطه پدر و فرزندى كه مخصوص ‍ جهان ماده و عالم ممكنات است ميان
خداوند و كسى بر قرار گردد.
3- اقتباس اين خرافات از ديگران
قرآن مجيد در آيه فوق مى گويد آنها در اين انحرافات شبيه بت پرستان پيشين هستند.
اشاره به اينكه از آنها تقليد كرده اند كه بعضى از خدايان را خداى پدر و بعضى را خداى پسر و حتى بعضى را خداى مادر و يا همسر مى دانستند. در ريشه عقائد بت پرستان (هند) و (چين ) و (مصر) قديم اينگونه افكار ديده مى شود كه بعدها به ميان يهود و نصارى رخنه كرده است .
در عصر حاضر گروهى از محققان به فكر افتاده اند كه مندرجات (عهدين ) (تورات و انجيل و كتب وابسته به آنها) را با عقائد (بودائيان ) و (برهمائيان ) مقايسه كرده ، ريشه هاى محتويات اين كتب را در ميان عقائد آنان جستجو كنند، و قابل ملاحظه اين است كه بسيارى از معارف (انجيل ) و (تورات ) با خرافات بودائيان و برهمائيان تطبيق مى كند حتى بسيارى از داستانها و حكاياتى كه در انجيل موجود است عين همان است كه در آن دو كيش ديده مى شود.
اگر امروز محققان به اين فكر افتاده اند قرآن اين حقيقت را در چهارده قرن پيش در آيه بالا به طور اشاره بيان كرده است .
4- جمله (قاتلهم الله ) گر چه در اصل به معنى اين است كه خدا با آنها مبارزه كند و يا آنها را بكشد، ولى به طورى كه (طبرسى ) در (مجمع البيان ) از (ابن عباس ) نقل كرده اين جمله كنايه از لعنت است ، يعنى خداوند آنها را از رحمت خود به دور دارد.
در آيه بعد به شرك عملى آنان (در مقابل شرك اعتقادى ) و يا به تعبير ديگر شرك در عبادت اشاره كرده ، مى گويد: (يهود و نصارى دانشمندان و راهبان
خود را، خدايان خود، در برابر پروردگار قرار دادند) (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله ).
و نيز (مسيح فرزند مريم را به الوهيت پذيرفتند) (و المسيح ابن مريم ).
(احبار) جمع (حبر) به معنى دانشمند و عالم و (رهبان ) جمع (راهب ) به افرادى گفته مى شود كه به عنوان ترك دنيا در ديرها سكونت اختيار كرده و به عبادت مى پرداختند.
شك نيست كه يهود و نصارى در برابر علماء و راهبان خود سجده نمى كردند و براى آنها نماز و روزه و يا سائر عبادتها را انجام نمى دادند، ولى از آنجا كه خود را بدون قيد و شرط در اطاعت آنان قرار داده بودند و حتى احكامى را كه بر خلاف حكم خدا مى گفتند واجب الاجرا مى شمردند قرآن از اين پيروى كوركورانه و غير منطقى تعبير به عبادت كرده است .
اين معنى در روايتى كه از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده ، آمده است كه فرمودند: (اما و الله ما صاموا لهم و لا صلوا و لكنهم احلوا لهم حراما و حرموا عليهم حلالا فاتبعوهم و عبدوهم من حيث لا يشعرون ):
(به خدا سوگند آنان (يهود و نصارى ) براى پيشوايان خود روزه و نماز بجا نياوردند ولى پيشوايانشان حرامى را براى آنان حلال ، و حلالى را حرام كردند و آنها پذيرفتند و پيروى كردند و بدون توجه آنان را پرستش نمودند).
در حديث ديگرى چنين آمده است كه عدى ابن حاتم مى گويد: خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدم در حالى كه صليبى از طلا در گردن من بود، به من فرمود: اى (عدى )! اين بت را از گردنت بيفكن ! من چنين كردم ، سپس نزديكتر رفتم شنيدم اين آيه را مى خواند (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا...) هنگامى كه آيه را تمام كرد گفتم : ما هيچگاه پيشوايان خود را نمى پرستيم ! فرمود: آيا
چنين نيست كه آنها حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مى كنند و شما از آنها پيروى مى كنيد؟ گفتم : آرى چنين است ، فرمود: همين عبادت و پرستش آنها است ).
دليل اين موضوع روشن است زيرا قانونگزارى مخصوص خدا است ، و هيچ كس جز او حق ندارد چيزى را براى مردم حلال و يا حرام كند و قانونى بگزارد، تنها كارى كه انسانها مى توانند انجام دهند كشف قانونهاى پروردگار و تطبيق آن بر مصاديق مورد نياز است .
بنابر اين اگر كسى اقدام به قانونگزارى بر ضد قوانين الهى كند، و كسى آن را به رسميت بشناسد و بدون چون و چرا بپذيرد، مقام خدا را براى غير خدا قائل شده است ، و اين يكنوع شرك عملى و بت پرستى و به تعبير ديگر پرستش غير خدا است .
از قرائن چنين بر مى آيد كه : يهود و نصارى براى پيشوايان خود چنين اختيارى را قائل بودند كه گاهى قوانين الهى را به صلاحديد خود تغيير دهند و هم اكنون مسئله گناه بخشى در ميان مسيحيان رائج است كه در برابر كشيش اعتراف به گناه مى كنند و او مى گويد: بخشيدم !.
نكته ديگرى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه : چون نوع پرستش و عبادت مسيحيان نسبت به (عيسى ) با پرستش يهود نسبت به پيشوايشان تفاوت داشته يكى واقعا مسيح را پسر خدا مى دانسته و ديگرى به خاطر اطاعت بى قيد و شرط به عنوان عبادت كردن پيشوايان معرفى شده اند لذا آيه فوق نيز ميان آن دو تفاوت قائل شده و حسابشان را از هم جدا كرده است و مى گويد: (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله ).
سپس حضرت مسيح را جدا كرده مى گويد: (و المسيح ابن مريم ) و اين نشان مى دهد كه در تعبيرات قرآن همه ريزه كاريها رعايت مى شود.
در پايان آيه روى اين مسئله تاءكيد مى كند كه تمام اين بشر پرستيها بدعت و از مسائل ساختگى است (و هيچگاه به آنها دستورى داده نشده كه خدايان متعدد براى خود انتخاب كنند بلكه به آنها دستور داده شده كه تنها يك معبود را بپرستند) (و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا).
(معبودى كه هيچكس جز او شايسته پرستش نيست ) (لا اله الا هو).
(معبودى كه منزه است از آنچه آنها شريك وى قرار مى دهند) (سبحانه عما يشركون ).
يك درس آموزنده
قرآن مجيد در آيه فوق درس بسيار پر ارزشى به همه پيروان خود مى دهد و يكى از عاليترين مفاهيم توحيد را ضمن آن خاطر نشان مى سازد، و مى گويد: هيچ مسلمانى حق ندارد اطاعت بى قيد و شرط انسانى را بپذيرد، زيرا اين كار مساويست با پرستش ‍ او، همه اطاعتها بايد در چهار چوبه اطاعت خدا در آيد و پيروى از دستور انسانى تا آنجا مجاز است كه با قوانين خدا مخالفت نداشته باشد اين انسان هر كس و هر مقامى مى خواهد باشد.
زيرا اطاعت بى قيد و شرط مساوى است با پرستش ، و شكلى است از بت پرستى و عبوديت ، اما متاءسفانه مسلمانان با فاصله گرفتن از اين دستور مهم اسلامى و بر پا ساختن بتهاى انسانى گرفتار تفرقه ها و پراكندگيها و استعمارها و استثمارها شده اند و تا اين بتها شكسته نشود و كنار نرود نبايد انتظار بر طرف شدن نابسامانيها را داشته باشند.
اصولا اين گونه بت پرستى از بت پرستيهاى زمان جاهليت كه در برابر سنگ
و چوب سجده مى كردند خطرناكتر است زيرا آن بتهاى بى روح پرستش كنندگان خويش را هيچگاه استعمار نمى كردند، اما انسانهائى كه به شكل بت در مى آيند بر اثر خودكامگى ، پيروان خود را به زنجير اسارت مى كشند و گرفتار همه گونه انحطاط و بدبختى مى گردانند.
در سومين آيه مورد بحث تشبيه جالبى براى تلاشهاى مذبوحانه و بى سرانجام يهود و نصارى و يا همه مخالفان اسلام حتى مشركان كرده است و مى گويد: اينها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولى خداوند اراده كرده است كه اين نور الهى را همچنان گسترده تر و كاملتر سازد، تا همه جهان را فرا گيرد، و تمام جهانيان از پرتو آن بهره گيرند هر چند كافران را خوشايند نباشد (يريدون ان يطفئوا نور الله بافواههم و يابى الله الا ان يتم نوره و لو كره الكافرون ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1- در اين آيه آئين خدا و قرآن مجيد و تعاليم اسلام به نور و روشنائى تشبيه شده و مى دانيم كه نور سرچشمه حيات و جنبش و نمو و آبادى در روى زمين و منشا هر گونه زيبائى است .
اسلام نيز آئينى است تحرك آفرين كه جامعه انسانى را در مسير تكاملها به پيش مى برد و سرچشمه هر خير و بركت است .
تلاشها و كوششهاى دشمنان را نيز به دميدن و فوت كردن با دهان تشبيه كرده است و چه قدر مضحك است كه انسان نور عظيمى همچون نور آفتاب را بخواهد با پف كردن خاموش كند؟ و براى مجسم كردن حقارت تلاشهاى آنها تعبيرى از اين رساتر به نظر نمى رسد و در واقع كوششهاى يك مخلوق ناتوان در برابر اراده
بى پايان و قدرت بى انتهاى حق غير از اين نخواهد بود.
2- مسئله خاموش كردن نور خدا در دو مورد از قرآن آمده يكى آيه فوق و ديگرى آيه 8 از سوره صف و در هر دو مورد به عنوان انتقاد از تلاشهاى دشمنان اسلام ذكر شده ولى در ميان اين دو آيه مختصر تفاوتى در تعبير ديده مى شود، در آيه محل بحث يريدون ان يطفئوا ذكر شده در حالى كه در سوره صف يريدون ليطفئوا آمده است و مسلما اين تفاوت در تعبير اشاره به نكته اى است .
راغب در مفردات در توضيح تفاوت اين دو تعبير مى گويد: آيه نخست اشاره به خاموش كردن بدون مقدمه است ولى در آيه دوم اشاره به خاموش كردن توام با توسل به مقدمات و اسباب است .
يعنى خواه آنها بدون استفاده از مقدمات و خواه با توسل به اسباب مختلف براى خاموش كردن نور حق بپاخيزند، با شكست روبرو خواهند شد.
3- كلمه (يابى ) از ماده اباء به معنى شدت امتناع و جلوگيرى كردن از چيزى است و اين تعبير اراده و مشيت حتمى پروردگار را براى تكميل و پيشرفت آئين اسلام به ثبوت ميرساند و مايه دلگرمى و اميدوارى همه مسلمانان نسبت به آينده اين آئين است ، اگر مسلمانان ، مسلمان واقعى باشند!.
آينده در قلمرو اسلام !
سرانجام در آخرين آيه مورد بحث بشارت عالمگير شدن اسلام را به مسلمانان داده و با آن ، بحث آيه گذشته را دائر بر اينكه تلاشهاى مذبوحانه دشمنان اسلام به جائى نمى رسد، تكميل مى كند و با صراحت مى گويد:
او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر تمام اديان پيروز و غالب گرداند، هر چند مشركان را خوشايند نباشد (هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون ).
منظور از هدايت دلائل روشن و براهين آشكارى است كه در آئين اسلام وجود دارد و منظور از دين حق همين آئينى است كه اصولش حق و فروعش نيز حق و بالاخره تاريخ و مدارك و اسناد و نتيجه و برداشت آن نيز حق است و بدون شك آئينى كه هم محتواى آن حق باشد و هم دلائل و مدارك و تاريخ آن روشن ، بايد سرانجام بر همه آئينها پيروز گردد.
با گذشت زمان ، و پيشرفت علم و دانش ، و سهولت ارتباطات ، واقعيتها چهره خود را از پشت پرده هاى تبليغات مسموم بدر خواهد آورد و موانعى را كه مخالفان حق بر سر راه آن قرار ميدهند در هم كوبيده خواهد شد، و به اين ترتيب آئين حق همه جا را فراخواهد گرفت هر چند دشمنان حق نخواهند و از هيچگونه كار شكنى مضايقه نكنند، زيرا حركت آنها حركتى است بر خلاف مسير تاريخ و بر ضد سنن آفرينش !
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
منظور از هدايت و دين حق چيست ؟
اينكه قرآن در آيه فوق مى گويد: (ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ) گويا اشاره به دليل پيروزى اسلام بر همه اديان جهان است زيرا هنگامى كه محتواى دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هدايت بود و عقل در هر مورد به آن گواهى داد، و نيز هنگامى كه اصول و فروعش موافق حق و طرفدار حق و خواهان حق بود چنين آئينى طبعا بر همه آئينهاى جهان پيروز مى گردد.
از يكى از دانشمندان هند نقل شده كه مدتى در اديان مختلف جهان
مطالعه و بررسى مى كرد عاقبت پس از مطالعه بسيار اسلام را انتخاب كرد و كتابى به زبان انگليسى تحت عنوان (چرا مسلمان شدم ؟) نوشت و مزاياى اسلام را نسبت به همه اديان در آن روشن ساخت .
از مهمترين مسائلى كه جلب توجه او را كرده اين است كه مى گويد: اسلام تنها دينى است كه تاريخ ثابت و محفوظ دارد، او تعجب مى كند كه چگونه اروپا آئينى را براى خود انتخاب كرده است كه آورنده آن آئين را از مقام يك انسان برتر برده و خدايش ‍ قرار داده است در حالى كه هيچگونه تاريخ مستند و قابل قبولى ندارد.
مطالعه و بررسى در اظهارات كسانى كه اسلام را پذيرفته و آئين سابق خود را ترك گفته اند نشان ميدهد كه آنها تحت تاثير سادگى فوق العاده و مستدل بودن و استحكام اصول و فروع اين آئين و مسائل انسانى آن واقع شده اند مسائلى كه از هرگونه خرافه پيراسته است و نور حق و هدايت از آن جلوه گر است .
2- غلبه منطقى يا غلبه قدرت ؟
در اينكه اسلام چگونه بر همه اديان پيروز مى گردد؟ و اين پيروزى به چه شكل خواهد بود؟ در ميان مفسران گفتگو است . بعضى اين پيروزى را تنها پيروزى منطقى و استدلالى دانسته اند و مى گويند اين موضوع حاصل شده است ، زيرا اسلام از نظر منطق و استدلال قابل مقايسه با آئينهاى موجود نيست .
ولى بررسى موارد استعمال ماده اظهار (ليظهره على الدين ...) در آيات قرآن نشان مى دهد كه اين ماده بيشتر به معنى غلبه جسمانى و قدرت ظاهرى آمده است چنانكه در داستان اصحاب كهف مى خوانيم : (انهم ان يظهروا عليكم يرجموكم ): اگر آنها (دقيانوس و دار و دسته اش ) بر شما غالب شوند سنگ
سارتان مى كنند (كهف آيه 20) و نيز درباره مشركان مى خوانيم : (كيف و ان يظهروا عليكم لا يرقبوا فيكم الا و لا ذمة ): هرگاه آنها بر شما چيره شوند نه ملاحظه خويشاوندى و قرابت را مى كنند و نه عهد و پيمان را (توبه 8)
بديهى است غلبه در اينگونه موارد غلبه منطقى نيست ، بلكه غلبه عملى و عينى است به هر حال صحيحتر اين است كه پيروزى و غلبه فوق را، غلبه همه جانبه بدانيم زيرا با مفهوم آيه كه از هر نظر مطلق است نيز سازگارتر مى باشد، يعنى روزى فرا مى رسد كه اسلام هم از نظر منطق و استدلال و هم از نظر نفوذ ظاهرى و حكومت بر تمام اديان جهان پيروز خواهد شد و همه را تحت الشعاع خويش قرار خواهد داد.
3- قرآن و قيام مهدى (عليه السلام )
آيه فوق كه عينا و با همين الفاظ در سوره (صف ) نيز آمده است و با تفاوت مختصرى در سوره (فتح ) تكرار شده ، خبر از واقعه مهمى مى دهد كه اهميتش موجب اين تكرار شده است ، خبر از جهانى شدن اسلام و عالمگير گشتن اين آئين مى دهد.
گرچه بعضى از مفسران پيروزى مورد بحث اين آيه را به معنى پيروزى منطقهاى و محدود گرفتهاند كه در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و يا زمانهاى بعد از آن براى اسلام و مسلمين صورت پذيرفت ولى با توجه به اينكه در آيه هيچگونه قيد و شرطى نيست و از هر نظر مطلق است ، دليلى ندارد كه معنى آن را محدود كنيم
مفهوم آيه پيروزى همه جانبه اسلام بر همه اديان جهان است ، و معنى اين سخن آن است كه سرانجام اسلام همه كره زمين را فرا خواهد گرفت و بر همه جهان پيروز خواهد گشت .
شك نيست كه در حال حاضر اين موضوع تحقق نيافته ولى مى دانيم كه اين
وعده حتمى خدا تدريجا در حال تحقق است . سرعت پيشرفت اسلام در جهان ، و به رسميت شناخته شدن اين آئين در كشورهاى مختلف اروپائى ، و نفوذ سريع آن در آمريكا و آفريقا، اسلام آوردن بسيارى از دانشمندان و مانند اينها همگى نشان مى دهد كه اسلام رو به سوى عالمگير شدن پيش مى رود.
ولى طبق روايات مختلفى كه در منابع اسلامى وارد شده تكامل اين برنامه هنگامى خواهد بود كه (مهدى (ع )) ظهور كند و به برنامه جهانى شدن اسلام تحقق بخشد.
(مرحوم طبرسى ) در (مجمع البيان ) از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير اين آيه چنين نقل مى كند: (ان ذلك يكون عند خروج المهدى فلا يبقى احدا الا اقر بمحمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ) وعده اى كه در اين آيه است به هنگام ظهور مهدى از آل محمد صورت مى پذيرد، در آن روز هيچكس در روى زمين نخواهد بود مگر اينكه اقرار به حقانيت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى كند.
و نيز در همان تفسير از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل شده كه فرمود: (لا يبقى على ظهر الارض بيت مدر و لا وبر الا ادخله الله كلمة الاسلام ) (بر صفحه روى زمين هيچ خانه اى باقى نمى ماند نه خانه هائى كه از سنگ و گل ساخته شده و نه خيمه هائى كه از كرك و مو بافته اند مگر اينكه خداوند نام اسلام را در آن وارد مى كند)!
و نيز در كتاب (اكمال الدين ) (صدوق ) از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير اين آيه چنين نقل شده : (و الله ما نزل تاويلها بعد و لا ينزل تاويلها حتى يخرج القائم فاذا خرج القائم لم يبق كافر بالله العظيم ) (به خدا سوگند هنوز محتواى اين آيه تحقق نيافته است و تنها زمانى تحقق مى پذيرد كه (قائم ) خروج كند و به هنگامى كه او قيام كند كسى كه خدا را انكار نمايد در تمام جهان باقى
نخواهد ماند).
احاديث ديگرى نيز به همين مضمون از پيشوايان اسلام نقل شده است .
گروهى از مفسران نيز اين تفسير را ذيل آيه ذكر كرده اند.
ولى تعجب آور اين است كه نويسنده (المنار) نه تنها در اينجا تفسير فوق را نپذيرفته بلكه به تناسب وارد بحث پيرامون احاديث مهدى (عليه السلام ) شده ، و با تعصب خاصى كه در برابر شيعه دارد و به هر بهانه اى از حملات ناجوانمردانه فروگذار نمى كند به كلى احاديث مربوط به (مهدى ) را انكار كرده و آنها را متضاد! و غير قابل قبول شمرده است ! به گمان اين كه عقيده به وجود مهدى تنها مربوط به شيعه و يا آنها كه به تشيع تمايل دارند مى باشد!
و از اين گذشته اعتقاد به وجود مهدى را عاملى براى ركود و عقب ماندگى شمرده است .
به همين دليل ناگزيريم به طور كاملا فشرده بحثى در زمينه روايات مربوط به ظهور مهدى (عليه السلام ) و بحثى هم پيرامون آثار اين عقيده در پيشرفت جامعه اسلامى و مبارزه با ظلم و فساد ايراد كنيم ، تا روشن شود هر گاه پاى تعصب به ميان آيد علم و دانش از در ديگر فرار خواهد كرد و مفسر نامبرده با اين كه اطلاعات قابل ملاحظه اى در مسائل اسلامى دارد اما به خاطر اين نقطه ضعف (تعصب شديد) چگونه بعضى از حقائق روشن را وارونه ديده است !.
روايات اسلامى پيرامون ظهور مهدى (عليه السلام )
گرچه كتابهاى فراوانى به وسيله دانشمندان اهل سنت ، و علماى شيعه پيرامون احاديث مربوط به قيام مهدى نوشته شده است ، ولى به عقيده ما چيزى گوياتر و در عين حال فشرده تر از نامه اى كه گروهى از دانشمندان (حجاز) در پاسخ يكى از سؤ ال كنندگان فرستاده اند نيست ، لذا عين ترجمه آن را ذيلا از نظر
خوانندگان محترم مى گذرانيم .
اما قبلا يادآور مى شويم كه :
روايات مربوط به قيام مهدى (عليه السلام ) چنان است كه هيچ محقق اسلامى پيرو هر يك از گروهها و مذاهب باشد نمى تواند (تواتر) آن را انكار كند.
تا كنون كتابهاى زيادى در اين زمينه نوشته شده و نويسندگان آنها متفقا صحت احاديث مربوط به مصلح جهانى يعنى (مهدى (عليه السلام )) را پذيرفته اند تنها افراد بسيار معدودى مانند (ابن خلدون ) و (احمد امين مصرى ) در صدور اين اخبار از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ترديد كرده اند و قرائنى در دست داريم كه انگيزه آنها در اين كار ضعف اخبار نبوده بلكه فكر مى كردند روايات مربوط به (مهدى ) (عليه السلام ) مشتمل بر مسائلى است كه به سادگى نمى توان آنها را باور كرد، يا بخاطر اينكه احاديث درست از نادرست را نتوانسته اند جدا كنند يا تفسير آن را در نيافته اند.
در هر صورت لازم است قبل از هر چيز سؤ ال و جوابى را كه اخيرا از طرف (رابطة العالم الاسلامى ) كه زير نفوذ افراطى ترين جناحهاى اسلامى (يعنى وهابيان ) قرار دارد، نشر يافته ، از نظر خوانندگان عزيز بگذرانيم ، تا روشن شود مسئله ظهور مهدى (عليه السلام ) در ميان مسلمانان قولى است كه جملگى بر آنند و به عقيده ما مدارك لازم در اين رساله كوتاه آنچنان جمع آورى شده كه هيچ كسى را ياراى انكار آن نيست ، و اگر وهابيان سختگير نيز در برابر آن تسليم شده اند بهمين دليل است
در حدود يك سال قبل شخصى به نام (ابو محمد) از (كنيا) سوالى درباره ظهور (مهدى منتظر (عليه السلام )) از (رابطة العالم الاسلامى ) كرده دبير كل (رابطه ) يعنى (محمد صالح القزاز) در پاسخى كه براى او فرستاده است ضمن تصريح به اين كه (ابن تمية ) موسس مذهب وهابيان نيز احاديث مربوط به ظهور مهدى (عليه السلام )
را پذيرفته ، متن رساله اى را كه پنج تن از علماى معروف فعلى حجاز در اين زمينه تهيه كرده اند براى او ارسال داشته است .
در اين رساله پس از ذكر نام حضرت مهدى (عليه السلام ) و محل ظهور او يعنى مكه چنين مى خوانيم :
(... به هنگام ظهور فساد در جهان و انتشار كفر و ستم ، خداوند به وسيله او (مهدى (عليه السلام ) جهان را پر از عدل و داد مى كند همانگونه كه از ظلم و ستم پر شده است ...
او آخرين (خلفاى راشدين دوازده گانه ) است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خبر از آنها در كتب (صحاح ) داده است .
احاديث مربوط به مهدى را بسيارى از صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده اند از جمله :
عثمان ابن عفان ، على ابن ابى طالب ، طلحة ابن عبيد اله ، عبد الرحمن ابن عوف ، قرة ابن اساس مزنى ، عبد الله ابن حارث ، ابو هريره ، حذيفة ابن يمان ، جابر ابن عبد الله ، ابو امامه ، جابر ابن ماجد، عبد الله ابن عمر، انس ابن مالك ، عمران ابن حصين ، و ام سلمه .
اينها بيست نفر از كسانى هستند كه روايات مهدى را نقل كرده اند و غير از آنها افراد زياد ديگرى نيز وجود دارند.
سخنان فراوانى نيز از خود صحابه نقل شده كه در آن بحث از ظهور مهدى (عليه السلام ) به ميان آمده كه آنها را نيز مى توان در رديف روايات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار داد.
زيرا اين مسئله از مسائلى نيست كه با اجتهاد بتوان چيزى پيرامون آن گفت (بنابر اين آنها نيز طبعا اين مطلب را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيده اند).
سپس اضافه مى كند:
هم احاديث بالا كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده و هم شهادت و گواهى صحابه
كه در اينجا در حكم حديث است در بسيارى از كتب معروف اسلامى و متون اصلى حديث اعم از (سنن ) و (معاجم ) و (مسانيد) آمده است . از جمله .
سنن ابو داود، سنن ترمذى ، ابن ماجه ، ابن عمرو الدانى ، مسند احمد و ابن يعلى ، و بزاز، و صحيح حاكم ، و معاجم طبرانى (كبير و متوسط) و رويانى ، و دارقطنى ، و ابو نعيم در (اخبار المهدى ) و خطيب در تاريخ بغداد، و ابن عساكر در تاريخ دمشق ، و غير اينها.
بعد اضافه مى كند:
بعضى از دانشمندان اسلامى در اين زمينه كتابهاى مخصوصى تاليف كرده اند از جمله :
(ابو نعيم ) در (اخبار المهدى )، (ابن حجر هيثمى ) در (القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر)، (شوكانى ) در (التوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر و الدجال و المسيح )، (ادريس عراقى مغربى ) در كتاب (المهدى )، (ابو العباس ابن عبد المؤ من المغربى ) در كتاب (الوهم المكنون فى الرد على ابن خلدون ).
و آخرين كسى كه در اين زمينه بحث مشروحى نگاشته مدير دانشگاه اسلامى مدينه است كه در چندين شماره در مجله دانشگاه مزبور بحث كرده است .
باز اضافه مى كند:
عده اى از بزرگان و دانشمندان اسلام از قديم و جديد نيز در نوشته هاى خود تصريح كرده اند كه احاديث در زمينه مهدى در سر حد تواتر است (و به هيچ وجه قابل انكار نيست ) از جمله :
(السخاوى ) در كتاب (فتح المغيث )، (محمد ابن احمد سفاوينى ) در (شرح العقيدة )، (ابوالحسن الابرى ) در (مناقب الشافعى )، (ابن تيميه ) در كتاب فتاوايش ، (سيوطى ) در (الحاوى )، (ادريس عراقى ) در تاءليفى كه در زمينه
مهدى دارد، (شوكانى ) در كتاب (التوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر)... (محمد جعفر كنانى ) در (نظم التناثر)، (ابو العباس ابن عبد المؤ من ) در (الوهم المكنون ...)
در پايان بحث مى گويد: (تنها) ابن خلدون است كه خواسته احاديث مربوط به مهدى را با حديث بى اساس و مجعولى كه مى گويد: (لا مهدى الا عيسى ) (مهدى جز عيسى نيست )، مورد ايراد قرار دهد، ولى بزرگان پيشوايان و دانشمندان اسلام گفتار او را رد كرده اند، به خصوص (ابن عبد المؤ من ) كه در گفتار او كتاب ويژه اى نوشته است كه سى سال قبل در شرق و غرب انتشار يافته .
حفاظ احاديث و بزرگان دانشمندان حديث نيز تصريح كرده اند كه احاديث مهدى (عليه السلام ) مشتمل بر احاديث (صحيح ) و (حسن ) است و مجموع آن متواتر مى باشد.
بنابر اين اعتقاد به ظهور مهدى (بر هر مسلمانى ) واجب است ، و اين جزء عقايد اهل سنت و جماعت محسوب مى شود و جز افراد نادان و بيخبر يا بدعتگذار آن را انكار نمى كنند)!
مدير اداره مجمع فقهى اسلامى
محمد منتصر كنانى
اثرات سازنده انتظار ظهور مهدى (عليه السلام )
در بحث گذشته دانستيم كه اين عقيده در تعليمات اسلامى جنبه وارداتى ندارد.
بلكه از قطعيترين مباحثى است كه از شخص پايه گذار اسلام گرفته شده ، و عموم فرق اسلامى در اين زمينه متفقند و احاديث در اين زمينه متواتر مى باشد.
اكنون به سراغ پى آمدهاى اين انتظار در وضع كنونى جوامع اسلامى
برويم و ببينيم آيا ايمان به چنين ظهورى انسان را چنان در افكار رؤ يائى فرو مى برد كه از وضع موجود خود غافل مى گردد و تسليم هر گونه شرائطى مى كند؟
و يا اين كه به راستى اين عقيده يك نوع دعوت به قيام و سازندگى فرد و اجتماع است ؟
آيا ايجاد تحرك مى كند يا ركود؟
آيا مسئوليت آفرين است يا مايه فرار از زير بار مسئوليتها؟!
و بالاخره آيا مخدر است يا بيدار كننده ؟
ولى قبل از توضيح و بررسى اين سئوالات توجه به يك نكته كاملا ضرورى است و آن اين كه سازنده ترين دستورات و عالى ترين مفاهيم هر گاه بدست افراد نا وارد يا نالايق يا سوء استفاده چى بيفتد ممكن است چنان مسخ شود كه درست نتيجه اى بر خلاف هدف اصلى بدهد و در مسيرى بر ضد آن حركت كند و اين نمونه هاى بسيار دارد و مسئله انتظار بطورى كه خواهيم ديد در رديف همين مسائل است .
بهر حال براى رهائى از هر گونه اشتباه در محاسبه در اين گونه مباحث بايد به اصطلاح آب را از سرچشمه گرفت تا آلودگيهاى احتمالى نهرها و كانالهاى ميان راه در آن اثر نگذارد.
يعنى ما در بحث (انتظار) مستقيما به سراغ متون اصلى اسلامى رفته و لحن گوناگون رواياتى را كه روى مسئله انتظار تاءكيد مى كند مورد بررسى قرار مى دهيم تا از هدف اصلى آگاه شويم .
اكنون با دقت به اين چند روايت توجه كنيد:
1- كسى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد چه مى گوئيد درباره كسى كه داراى ولايت پيشوايان است و انتظار ظهور حكومت حق را مى كشد و در اين حال از دنيا مى رود؟
امام (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: هو بمنزلة من كان مع القائم فى فسطاطه ثم سكت هنيئة ثم قال هو كمن كان مع رسول الله !
(او همانند كسى است كه با رهبر اين انقلاب در خيمه او (ستاد ارتش او) بوده باشد سپس كمى سكوت كرد و فرمود: مانند كسى است كه با پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در (مبارزاتش ) همراه بوده است .)
عين اين مضمون در روايات زيادى با تعبيرات مختلفى نقل شده است .
2- در بعضى (بمنزلة الضارب بسيفه فى سبيل الله ): (همانند شمشير زنى در راه خدا)،
3- و در بعضى ديگر (كمن قارع مع رسول الله بسيفه ): (همانند كسى است كه در خدمت پيامبر با شمشير بر مغز دشمن بكوبد)!
4- در بعضى ديگر (بمنزلة من كان قاعدا تحت لواء القائم ) (همانند كسى است كه زير پرچم قائم بوده باشد).
5- و در بعضى ديگر (بمنزلة المجاهد بين يدى رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )): (همانند كسى است كه پيش ‍ روى پيامبر جهاد كند)
6- و بعضى ديگر (بمنزلة من استشهد مع رسول الله ): (همانند كسى است كه با پيامبر شهيد شود).
اين تشبيهات هفتگانه كه در مورد انتظار ظهور مهدى (عليه السلام ) در اين شش روايت وارد شده روشنگر اين واقعيت است كه يك نوع رابطه و تشابه ميان مسئله (انتظار) از يك سو، و (جهاد) و مبارزه با دشمن در آخرين شكل خود از سوى ديگر وجود دارد (دقت كنيد).
7- در روايات متعددى نيز انتظار چنين حكومتى را داشتن ، به عنوان بالاترين عبادت معرفى شده است .
اين مضمون در بعضى از احاديث از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و در بعضى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) نقل شده است ، در حديثى مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
(افضل اعمال امتى انتظار الفرج من الله عز و جل ):
(بالاترين اعمال امت من انتظار فرج از ناحيه خدا كشيدن است )
و در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم (افضل العبادة انتظار الفرج )
اين حديث اعم از اينكه انتظار فرج را به معنى وسيع كلمه بدانيم يا به مفهوم خاص يعنى انتظار ظهور مصلح بزرگ جهانى باشد، اهميت انتظار را در مورد بحث ما روشن مى سازد.
اين تعبيرات همگى حاكى از اين است كه انتظار چنان انقلابى داشتن هميشه تواءم با يك جهاد وسيع و دامنه دار است اين را در نظر داشته باشيد تا به سراغ مفهوم انتظار رفته سپس از مجموع آنها نتيجه گيرى كنيم .
مفهوم انتظار
(انتظار) معمولا به حالت كسى گفته مى شود كه از وضع موجود ناراحت است و براى ايجاد وضع بهترى تلاش مى كند.
فى المثل بيمارى كه انتظار بهبودى مى كشد، يا پدرى كه در انتظار بازگشت فرزندش از سفر است ، از بيمارى و فراق فرزند ناراحتند و براى وضع بهترى مى كوشند.
همچنين تاجرى كه از بازار آشفته ناراحت است و در انتظار فرو نشستن
بحران اقتصادى مى باشد اين دو حالت را دارد (بيگانگى با وضع موجود) و (تلاش براى وضع بهتر).
بنابر اين مسئله انتظار حكومت حق و عدالت (مهدى ) و قيام مصلح جهانى در واقع مركب از دو عنصر است ، عنصر نفى و عنصر (اثبات ) عنصر نفى همان بيگانگى با وضع موجود و عنصر اثبات خواهان وضع بهترى بودن است .
و اگر اين دو جنبه در روح انسان به صورت ريشه دار حلول كند سرچشمه دو رشته اعمال دامنه دار خواهد شد.
اين دو رشته اعمال عبارتند از ترك هر گونه همكارى و هماهنگى با عوامل ظلم و فساد و حتى مبارزه و در گيرى با آنها از يك سو، و خود سازى و خود يارى و جلب آمادگيهاى جسمى و روحى و مادى و معنوى براى شكل گرفتن آن حكومت واحد جهانى و مردمى از سوى ديگر.
و خوب كه دقت كنيم مى بينيم هر دو قسمت آن سازنده و عامل تحرك و آگاهى و بيدارى است .
با توجه به مفهوم اصلى (انتظار) معنى روايات متعددى كه در بالا درباره پاداش و نتيجه كار منتظران نقل كرديم به خوبى درك مى شود. اكنون مى فهميم چرا منتظران واقعى گاهى همانند كسانى شمرده شده اند كه در خيمه حضرت مهدى (عليه السلام ) يا زير پرچم او هستند يا كسى كه در راه خدا شمشير مى زند، يا به خون خود آغشته شده ، يا شهيد گشته است .
آيا اينها اشاره به مراحل مختلف و درجات مجاهده در راه حق و عدالت نيست كه متناسب با مقدار آمادگى و درجه انتظار افراد است ؟
يعنى همانطور كه ميزان فداكارى مجاهدان راه خدا و نقش آنها با هم متفاوت است انتظار و خود سازى و آمادگى نيز درجات كاملا متفاوتى دارد كه هر كدام از اينها با يكى از آنها از نظر (مقدمات ) و (نتيجه ) شباهت دارد، هر دو جهادند
و هر دو آمادگى مى خواهند و خود سازى ، كسى كه در خيمه رهبر چنان حكومتى قرار گرفته يعنى در مركز ستاد فرماندهى يك حكومت جهانى است ، نمى تواند يك فرد غافل و بيخبر و بى تفاوت بوده باشد، آنجا جاى هر كس نيست ، جاى افرادى است كه به حق شايستگى چنان موقعيت و اهميتى را دارند.
همچنين كسى كه سلاح در دست دارد در برابر رهبر اين انقلاب با مخالفان حكومت صلح و عدالتش مى جنگد آمادگى فراوان روحى و فكرى و رزمى بايد داشته باشد.
براى آگاهى بيشتر از اثرات واقعى انتظار ظهور مهدى به توضيح زير توجه كنيد:
انتظار يعنى آماده باش
كامل من اگر ظالم و ستمگرم چگونه ممكن است در انتظار كسى باشم كه طعمه شمشيرش خون ستمگران است ؟.
من اگر آلوده و ناپاكم چگونه مى توانم منتظر انقلابى باشم كه شعله اولش دامان آلودگان را مى گيرد؟
ارتشى كه در انتظار جهاد بزرگى است آمادگى رزمى نفرات خود را بالا مى برد و روح انقلابى در آنها مى دمد و هر گونه نقطه ضعفى را اصلاح مى كند.
زيرا چگونگى (انتظار) همواره متناسب با هدفى است كه در انتظار آن هستيم .
انتظار آمدن يك مسافر عادى از سفر .
انتظار بازگشت يك دوست بسيار عزيز.
انتظار فرا رسيدن فصل چيدن ميوه از درخت و درو كردن محصول .
هر يك از اين انتظارها آميخته با يك نوع آمادگى است ، در يكى بايد خانه را آماده كرد و وسائل پذيرائى فراهم ساخت ، در ديگرى ابزار لازم ، و داس و كمباين و...
اكنون فكر كنيد آنها كه انتظار قيام يك مصلح بزرگ جهانى را مى كشند در واقع انتظار انقلاب و ديگر گونى و تحولى را دارند كه وسيعترين و اساسى ترين انقلابهاى انسانى در طول تاريخ بشر است .
انقلابى كه بر خلاف انقلابهاى پيشين جنبه منطقه اى نداشته بلكه هم عمومى و همگانى است و هم تمام شؤ ن و جوانب زندگى انسانها را شامل مى شود، انقلابى است سياسى ، فرهنگى ، اقتصادى و اخلاقى .
نخستين فلسفه خودسازى فردى
چنين تحولى قبل از هر چيز نيازمند به عناصر آماده و با ارزش انسانى است كه بتوانند بار سنگين چنان اصلاحات وسيعى را در جهان بدوش بكشند، و اين در درجه اول محتاج به بالا بردن سطح انديشه و آگاهى و آمادگى روحى و فكرى براى همكارى در پياده كردن آن برنامه عظيم است . تنگ نظريها، كوته بينيها، كج فكريها، حسادتها، اختلافات كودكانه و نابخردانه و بطور كلى هر گونه نفاق و پراكندگى با موقعيت منتظران واقعى سازگار نيست .
نكته مهم اين است كه منتظر واقعى براى چنان برنامه مهمى هرگز نمى تواند نقش تماشاچى را داشته باشد بايد از هم اكنون حتما در صف انقلابيون قرار گيرد.
ايمان به نتائج و عاقبت اين تحول هرگز به او اجازه نمى دهد كه در صف مخالفان باشد و قرار گرفتن در صف موافقان نيز محتاج به داشتن اعمالى پاك و روحى پاكتر و برخوردارى از شهامت و آگاهى كافى است .
من اگر فاسد و نادرستم چگونه مى توانم در انتظار نظامى كه افراد فاسد و نادرست در آن هيچگونه نقشى ندارند بلكه مطرود و منفور خواهند بود، روز شمارى كنم .
آيا اين انتظار براى تصفيه روح و فكر و شستشوى جسم و جان من از لوث آلودگيها كافى نيست ؟
ارتشى كه در انتظار جهاد آزادى بخش به سر مى برد حتما به حالت آماده باش كامل در مى آيد سلاحى را كه براى چنين ميدان نبردى شايسته است بدست مى آورد، سنگرهاى لازم را مى سازد. آمادگى رزمى افراد خود را بالا مى برد. روحيه افراد خود را تقويت مى كند و شعله عشق و شوق براى چنين مبارزه اى را در دل فرد فرد سربازانش زنده نگه مى دارد ارتشى كه داراى چنين آمادگى نيست هرگز در انتظار به سر نمى برد و اگر بگويد دروغ مى گويد.
انتظار يك مصلح جهانى به معناى آماده باش كامل فكرى و اخلاقى ، مادى و معنوى ، براى اصلاح همه جهان است .فكر كنيد چنين آماده باشى چقدر سازنده است .
اصلاح تمام روى زمين و پايان دادن به همه مظالم و نابسامانيها شوخى نيست كار ساده اى نمى تواند باشد، آماده باش براى چنين هدف بزرگى بايد متناسب با آن باشد يعنى بايد به وسعت و عمق آن باشد!.
براى تحقق بخشيدن به چنين انقلابى مردانى بسيار بزرگ و مصمم و بسيار نيرومند و شكست ناپذير، فوق العاده پاك و بلند نظر، كاملا آماده و داراى بينش عميق لازم است .
و خودسازى براى چنين هدفى مستلزم به كار بستن عميق ترين برنامه هاى اخلاقى و فكرى و اجتماعى است ، اين است معناى انتظار واقعى آيا هيچكس مى تواند بگويد چنين انتظارى سازنده نيست ؟ فلسفه دوم خودياريهاى اجتماعى منتظران راستين در عين حال وظيفه دارند تنها به خويش نپردازند بلكه مراقب حال يكديگر باشند، و علاوه بر اصلاح خويش در اصلاح ديگران نيز بكوشند زيرا برنامه عظيم و سنگينى كه انتظارش را مى كشند يك برنامه فردى نيست ،
برنامه اى است كه تمام عناصر انقلاب بايد در آن شركت جويند، بايد كار به صورت دسته جمعى و همگانى باشد، كوششها و تلاشها بايد هماهنگ گردد، و عمق و وسعت اين هماهنگى بايد به عظمت همان برنامه انقلاب جهانى باشد كه انتظار آن را دارند.
در يك ميدان وسيع مبارزه دسته جمعى هيچ فردى نمى تواند از حال دگران غافل بماند بلكه موظف است هر نقطه ضعفى را در هر كجا ببيند اصلاح كند و هر موضع آسيب پذيرى را ترميم نمايد، و هر قسمت ضعيف و ناتوانى را تقويت كند زيرا بدون شركت فعالانه و هماهنگ تمام مبارزين ، پياده كردن چنان برنامه اى امكانپذير نيست .
بنابراين منتظران واقعى علاوه بر اينكه به اصلاح خويش مى كوشند وظيفه خود مى دانند كه ديگران را نيز اصلاح كنند.
اين است اثر سازنده ديگرى براى انتظار قيام يك مصلح جهانى و اين است فلسفه آن همه فضيلتها كه براى منتظران راستين شمرده شده است .
فلسفه سوم منتظران راستين در فساد محيط حل نمى شوند
اثر مهم ديگرى كه انتظار مهدى دارد حل نشدن در مفاسد محيط و عدم تسليم در برابر آلودگيها است .
توضيح اين كه هنگامى كه فساد فراگير مى شود و اكثريت يا جمع كثيرى را به آلودگى مى كشاند گاهى افراد پاك در يك بنبست سخت روانى قرار مى گيرند، بنبستى كه از ياس اصلاحات سرچشمه مى گيرد.
گاهى آنها فكر مى كنند كار از كار گذشته و ديگر اميدى به اصلاح نيست ، و تلاش و كوشش براى پاك نگاهداشتن خويش بيهوده است ، اين نوميدى و ياس ممكن است آنها را تدريجا به سوى فساد و همرنگى با محيط بكشاند و نتوانند خود را به صورت يك اقليت صالح در برابر اكثريت ناسالم حفظ كنند و همرنگ جماعت نشدن را موجب رسوائى بدانند!
تنها چيزى كه مى تواند در آنها اميد بدمد و به مقاومت و خويشتن دارى دعوت كند و نگذارد در محيط فاسد حل شوند اميد به اصلاح نهائى است ، تنها در اين صورت است كه آنها دست از تلاش و كوشش براى حفظ پاكى خويش و اصلاح ديگران بر نخواهند داشت .
و اگر مى بينيم در دستورات اسلامى ياس از آمرزش يكى از بزرگترين گناهان شمرده شده است و ممكن است افراد ناوارد تعجب كنند كه چرا ياس از رحمت خدا اينقدر مهم تلقى شده ، حتى مهمتر از بسيارى از گناهان ، فلسفه اش در حقيقت همين است كه گناهكار ماءيوس از رحمت ، هيچ دليلى نمى بيند كه به فكر جبران بيفتد و يا لااقل دست از ادامه گناه بر دارد، و منطق او اين است اكنون كه آب از سر من گذشته است چه يك قامت چه صد قامت ؟ من كه رسواى جهانم غم دنيا هيچ است !، بالاتر از سياهى رنگ ديگر نباشد، آخرش جهنم است ، من كه هم اكنون آنرا براى خود خريده ام ديگر از چه مى ترسم ؟! و مانند اين منطقها...
اما هنگامى كه روزنه اميد براى او گشوده شود، اميد به عفو پروردگار، اميد به تغيير وضع موجود، نقطه عطفى در زندگى او خواهد شد و او را به توقف كردن در مسير گناه و بازگشت به سوى پاكى و اصلاح دعوت مى كند.
به همين دليل اميد را مى توان همواره به عنوان يك عامل مؤ ثر تربيتى در مورد افراد فاسد شناخت همچنين افراد صالحى كه در محيطهاى فاسد گرفتارند، بدون اميد نمى توانند خويشتن را حفظ كنند.
نتيجه اين كه انتظار ظهور مصلحى كه هر قدر دنيا فاسدتر مى شود اميد ظهورش بيشتر مى گردد اثر فزاينده روانى در معتقدان دارد، و آنها را در برابر امواج نيرومند فساد بيمه مى كند آنها نه تنها با گسترش دامنه فساد محيط ماءيوس
نمى شوند بلكه به مقتضاى (وعده وصل چون شود نزديك آتش عشق تيزتر گردد) وصول به هدف را در برابر خويش ‍ مى بينند و كوشششان براى مبارزه با فساد و يا حفظ خويشتن با شوق و عشق زيادترى تعقيب مى گردد.
از مجموع بحثهاى گذشته چنين نتيجه مى گيريم كه اثر تخديرى انتظار تنها در صورتى است كه مفهوم آن مسخ يا تحريف شود همانگونه كه جمعى از مخالفان ، تحريفش كرده اند و جمعى از موافقان مسخش اما اگر به مفهوم واقعى در جامعه و فرد پياده شود يك عامل مهم تربيت و خود سازى و تحرك و اميد خواهد بود.
از جمله مدارك روشنى كه اين موضوع را تاييد مى كند اين است كه در ذيل آيه (وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض ...) خداوند به آنها كه ايمان دارند و عمل صالح انجام مى دهند وعده داده است كه حكومت روى زمين را در اختيارشان بگذارد از پيشوايان بزرگ اسلام نقل شده است كه منظور از اين آيه (هو القائم و اصحابه ): مهدى و ياران او هستند.
و در حديث ديگرى مى خوانيم : (نزلت فى المهدى ): اين آيه درباره مهدى (عليه السلام ) نازل شده است .
در اين آيه مهدى و يارانش به عنوان (الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ) آنها كه ايمان و عمل صالحى دارند معرفى مى شده اند، بنابراين تحقق اين انقلاب جهانى بدون يك ايمان مستحكم كه هر گونه ضعف و زبونى و ناتوانى را دور سازد، و بدون اعمال صالحى كه راه را براى اصلاح جهان بگشايد امكان پذير نيست .
و آنها كه در انتظار چنين برنامه اى هستند هم بايد سطح آگاهى و ايمان خود را بالا ببرند و هم در اصلاح اعمال خويش ‍ بكوشند.
تنها چنين كسانى هستند كه مى توانند نويد همگامى در حكومت او بخود دهند نه آنها كه با ظلم و ستم همكارى دارند، و نه آنها كه از ايمان و عمل صالح بيگانه اند نه افراد ترسو و زبونى كه بر اثر ضعف ايمان از همه چيز حتى از سايه خود مى ترسند.
و نه افراد سست و بيحال و بيكاره اى كه دست روى دست گذارده و در برابر مفاسد محيط و جامعه شان سكوت اختيار كرده و كمترين تلاش و كوششى در راه مبارزه با فساد ندارند.
اين است اثر سازنده قيام مهدى در جامعه اسلامى .
آيه و ترجمه


يأ يها الذين ءامنوا إ ن كثيرا من الا حبار و الرهبان ليأ كلون اءمول الناس بالبطل و يصدون عن سبيل الله و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اءليم (34)
يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون (35)




ترجمه :

34- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بسيارى از علما(ى اهل كتاب ) و راهبان ، اموال مردم را به باطل مى خورند و (آنان را) از راه خدا باز مى دارند، و آنها را كه طلا و نقره را گنجينه (و ذخيره و پنهان ) مى سازند، و در راه خدا انفاق نمى كنند، به مجازات دردناك بشارت ده .
35- در آن روز كه آنها را در آتش جهنم گرم و سوزان كرده و با آن صورتها و پهلوها و پشتهايشان را داغ مى كنند (و به آنها مى گويند) كه اين همان چيز است كه براى خود گنجينه ساختيد پس بچشيد چيزى را كه براى خود اندوختيد
تفسير
كنز ممنوع است
در آيات گذشته سخن از اعمال شرك آميز يهود و نصارى بود كه براى دانشمندان خود يك نوع الوهيت قائل بودند، آيه مورد بحث مى گويد: آنها نه تنها مقام الوهيت را ندارند بلكه صلاحيت رهبرى خلق را نيز دارا نيستند، بهترين گواه اين سخن خلافكاريهاى گوناگون آنها بود.
در اينجا روى سخن را به مسلمانان كرده ، مى گويد:
اى كسانى كه ايمان آورده ايد بسيارى از علماى اهل كتاب و راهبان ، اموال مردم را به باطل مى خورند، و خلق را از راه خالق باز مى دارند (يا ايها الذين آمنوا ان كثيرا من الاحبار و الرهبان لياكلون اموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل الله ).
جالب اينكه همانگونه كه سيره قرآن است در اينجا حكم را روى همه افراد دانشمندان يهود و راهبان نبرده بلكه با تعبير كثيرا در حقيقت اقليت صالح را استثناء كرده است ، و اينگونه دقت در ساير آيات قرآن نيز ديده مى شود كه در سابق به آن اشاره كرده ايم .
اما اينكه آنها چگونه اموال مردم را بيهوده و بدون مجوز و به تعبير قرآن از طريق باطل مى خورند در آيات ديگر كم و بيش به آن اشاره شده و قسمتى هم در تواريخ آمده است .
يكى اينكه : حقايق تعليمات آئين مسيح (عليه السلام ) و موسى (عليه السلام ) را كتمان مى كردند تا مردم به آئين جديد (آئين اسلام ) نگروند، منافع آنها به خطر نيفتد و هدايايشان قطع نشود، چنانكه در آيات 41 و 79 و 174 سوره بقره به آن اشاره شده است .
و ديگر اينكه : با گرفتن رشوه از مردم حق را باطل و باطل را حق مى كردند و به نفع زورمندان و اقويا حكم باطل مى دادند، چنانكه در آيه 41 سوره مائده به آن اشاره شده است .
يكى ديگر از طرق نامشروع در آمدشان اين بود كه به نام بهشت فروشى و يا گناه بخشى مبالغ هنگفتى از مردم مى گرفتند و بهشت و آمرزش را كه منحصرا در اختيار خداوند است به مردم مى فروختند كه در تاريخ مسيحيت سر و صداى زيادى بپا كرده و بحثها و جدالهائى برانگيخته است !.
و اما جلوگيرى كردنشان از راه خدا روشن است زيرا آيات الهى را تحريف مى كردند و يا به خاطر حفظ منافع خويش مكتوم مى داشتند، بلكه هر كس را مخالف مقام و منافع خود مى ديدند متهم مى ساختند، و با تشكيل محكمه هاى تفتيش مذهبى آنها را به بدترين وجهى محاكمه و به شديدترين وضعى محكوم و مجازات مى كردند.
و اگر به راستى آنها اقدام به چنين كارى نكرده بودند و پيروان خويش را قربانى مطامع و هوسهاى خود نمى ساختند امروز گروههاى زيادترى آئين حق يعنى اسلام را از جان و دل پذيرفته بودند، بنابراين به جرئت مى توان گفت : گناه ميليونها انسان كه در ظلمت كفر باقى مانده اند به گردن آنها است !.
هم اكنون نيز دستگاه كليسا و يهود براى دگرگون ساختن افكار عمومى مردم جهان درباره اسلام به چه كارهائى كه دست نمى زنند و چه تهمتهاى عجيب و وحشتناكى كه نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) روا نمى دارند.
اين موضوع به قدرى دامنه دار است كه جمعى از علماى روشنفكر مسيحى صريحا به آن اعتراف كرده اند كه روش سنتى كليسا در مبارزه ناجوانمردانه با اسلام يكى از علل بيخبر ماندن غربيها از اين آئين پاك است .
سپس قرآن به تناسب بحث دنيا پرستى پيشوايان يهود و نصارى به ذكر يك قانون كلى در مورد ثروت اندوزان پرداخته ، مى گويد: كسانى كه طلا و نقره را جمع آورى و پنهان مى كنند و در راه خدا انفاق نمى نمايند آنها را به عذاب دردناكى بشارت ده (و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم ).
(يكنزون ) از ماده (كنز) بر وزن و به معنى (گنج ) است كه در اصل به معنى جمع و جور كردن اجزاء چيزى گفته مى شود لذا شتر پر گوشت را (كناز اللحم ) مى نامند سپس به جمع آورى و نگهدارى و پنهان نمودن اموال و يا اشياء گران قيمت اطلاق گرديده است .
بنابر اين در مفهوم آن جمع آورى و نگاهدارى و گاهى پنهان كردن نيز افتاده است .
(ذهب ) به معنى (طلا) و (فضه ) به معنى نقره است .بعضى از دانشمندان لغت (طبق نقل طبرسى در مجمع البيان ) درباره اين دو لغت تعبير جالبى كرده اند و گفته اند: اينكه به (طلا) (ذهب ) گفته مى شود براى آن است كه به زودى از دست مى رود و بقائى ندارد (ماده (ذهاب ) در لغت به معنى رفتن است ) و اينكه به (نقره ) (فضه ) گفته مى شود به خاطر آن است كه به زودى پراكنده و متفرق مى گردد (انفضاض در لغت به معنى پراكندگى است ) و براى پى بردن به چگونگى حال اينگونه ثروتها همين نامگذارى آنها كافى است !.
از آنروز كه جامعه هاى انسانى شكل گرفت مسئله مبادله فرآورده هاى مختلف در ميان انسانها رواج داشت ، هر كس مازاد احتياجات خود را از فراورده هاى كشاورزى و دامى و غير آن در معرض فروش قرار مى داد، ولى در آغاز مبادله ها همواره به صورت مبادله جنس به جنس بود، زيرا پول اختراع نشده بود، و از آنجا كه مبادله جنس به جنس مشكلات فراوانى ايجاد مى كرد، زيرا چه بسا افراد
مازاد نياز خود را مى خواستند بفروشند ولى چيز ديگرى در آن حال مورد نيازشان نبود كه با آن بخرند اما مايل بودند آن را به چيزى تبديل كنند كه هر گاه بخواهند بتوانند با آن اجناس مورد نظر خويش را فراهم سازند، از اينجا مسئله اختراع (پول ) مطرح شد.
پيدايش (نقره ) و از آن مهمتر (طلا) به اين فكر تحقق بخشيد و اين دو فلز به ترتيب پول ارزان قيمت و گرانقيمت را تشكيل دادند و به وسيله آنها گردش معاملات رونق بيشتر و چشمگيرترى پيدا كرد.
بنابر اين فلسفه اصلى پول همان گردش كاملتر و سريعتر چرخهاى مبادلات اقتصادى است ، و آنها كه پول را به صورت (گنجينه ) پنهان مى كنند نه تنها موجب ركود اقتصادى و زيان به منافع جامعه مى شوند بلكه عمل آنها درست بر ضد فلسفه پيدايش پول است .
آيه فوق صريحا ثروت اندوزى و گنجينه سازى اموال را تحريم كرده است و به مسلمانان دستور مى دهد كه اموال خويش را در راه خدا، و در طريق بهره گيرى بندگان خدا به كار اندازند، و از اندوختن و ذخيره كردن و خارج ساختن آنها از گردش معاملات به شدت بپرهيزند، در غير اين صورت بايد منتظر عذاب دردناكى باشند.
اين عذاب دردناك تنها كيفر شديد روز رستاخيز نيست بلكه مجازاتهاى سخت اين دنيا را كه بر اثر بهم خوردن موازنه اقتصادى و پيدايش اختلافات طبقاتى دامان فقير و غنى را مى گيرد نيز شامل مى شود.
اگر در گذشته مردم دنيا به اهميت اين دستور اسلامى درست آشنا نبودند امروز ما به خوبى مى توانيم به آن پى ببريم ، زيرا نابسامانيهائى كه دامن بشر را، بر اثر ثروت اندوزى گروهى خود خواه و بيخبر، گرفته و به شكل آشوبها و جنگها و خونريزيها ظاهر مى شود بر هيچكس پوشيده نيست .
جمع ثروت تا چه اندازه كنز محسوب مى شود؟
در ميان مفسران در مورد آيه فوق گفتگو است كه آيا هر گونه گرد آورى ثروت اضافه بر نيازمنديهاى زندگى (كنز) محسوب مى شود، و طبق آيه فوق حرام است ؟
يا اين كه اين حكم مربوط به آغاز اسلام و قبل از نزول حكم زكات بوده و سپس با نزول حكم زكات بر داشته شده ؟
و يا اين كه اصولا آنچه واجب است پرداختن زكات سالانه است و نه غير آن ، بنابراين هر گاه انسان اموالى را جمع آورى كند و هر سال مرتبا ماليات اسلامى آن يعنى زكات را بپردازد مشمول آيه فوق نخواهد بود.
در بسيارى از روايات كه در منابع شيعه و اهل تسنن وارد شده تفسير سوم به چشم مى خورد مثلا در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين مى خوانيم : (اى مال اديت زكاته فليس بكنز): (هر مال كه زكات آن را بپردازى كنز نيست ).
و نيز مى خوانيم : هنگامى كه آيه فوق نازل شد كار بر مسلمانان مشكل گرديد و گفتند با اين حكم هيچيك از ما نمى تواند چيزى براى فرزندان خود ذخيره كند و آينده آنها را تاءمين نمايد... سرانجام از پيامبر سؤ ال كردند، پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: (ان الله لم يفرض الزكوة الا ليطيب بها ما بقى من اموالكم و انما فرض المواريث من اموال تبقى بعدكم ): (خداوند زكات را واجب نكرده است مگر به خاطر اين كه باقيمانده اموال شما براى شما پاك و پاكيزه باشد، لذا قانون ارث را درباره اموالى كه بعد از شما مى ماند قرار داده است ) يعنى اگر گردآورى مال به كلى ممنوع بود قانون ارث موضوع نداشت .
در كتاب (امالى ) (شيخ ) از پيامبر نيز همين مضمون نقل شده است كه هر كس زكات مال خود را بپردازد باقيمانده آن كنز نيست .
ولى روايات ديگرى در منابع اسلامى مشاهده مى كنيم كه مضمون آن با تفسير فوق ظاهرا و در بدو نظر سازگار نيست ، از جمله حديثى است كه در مجمع البيان از على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (ما زاد على اربعة آلاف فهو كنز ادى زكوته او لم يودها و ما دونها فهى نفقة فبشرهم بعذاب اليم )
(هر چه از چهار هزار (درهم ) كه ظاهرا اشاره به مخارج يك سال است بيشتر باشد (كنز) است خواه زكاتش را بپردازند يا نه ، و آنچه كمتر از آن باشد نفقه و هزينه زندگى محسوب مى شود، بنابراين ثروتاندوزان را به عذاب دردناك بشارت ده ).
و در كتاب (كافى ) از (معاذ بن ثير) چنين نقل شده كه مى گويد از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم مى گفت : (شيعيان ما فعلا آزادند كه از آنچه در دست دارند در راه خير انفاق كنند (و باقيمانده براى آنها حلال است ) اما هنگامى كه (قائم ) ما قيام كند تمام كنزها و ثروتهاى اندوخته را تحريم خواهد كرد تا همه را نزد او آرند و از آن در برابر دشمنان كمك گيرد و اين مفهوم كلام خداست كه در كتابش فرموده (و الذين يكنزون الذهب و الفضة ...).
در شرح حال (ابوذر) نيز كرارا و در بسيارى از كتب اين مطلب نقل شده است كه او آيه فوق را در برابر معاويه در شام هر صبح و شام مى خواند و با صداى بلند فرياد مى زد: (بشر اهل الكنوز بكى فى الجباه و كى بالجنوب و كى بالظهور ابدا حتى يتردد الحر فى اجوافهم ): (به گنج اندوزان بشارت ده
كه هم پيشانى آنها را با اين اموال داغ مى كنند و هم پهلوها و هم پشتهايشان را تا سوزش گرما، در درون وجود آنها به حركت در آيد)!.
و نيز استدلال (ابوذر) در برابر (عثمان ) به آيه فوق نشان مى دهد كه او معتقد بوده است كه آيه مخصوص مانعان زكات نيست ، بلكه غير آنها را نيز شامل مى شود.
از بررسى مجموع احاديث فوق به ضميمه خود آيه مى توان چنين نتيجه گرفت كه در شرائط عادى و معمولى يعنى در مواقعى كه جامعه در وضع ناگوار و خطرناكى نيست و مردم از زندگانى عادى بهره مندند پرداختن زكات كافى است و باقيمانده كنز محسوب نمى شود (البته بايد توجه داشت كه اصولا با رعايت موازين و مقررات اسلامى در درآمدها، اموال به صورت فوق العاده متراكم نمى شود، زيرا اسلام آنقدر قيد و شرط براى آن قائل شده است كه تحصيل چنين مالى غالبا غير ممكن است ).
و اما در مواقع فوق العاده و هنگامى كه حفظ مصالح جامعه اسلامى ايجاب كند حكومت اسلامى مى تواند محدوديتى براى جمع آورى اموال قائل شود (آنچنانكه در روايت على (عليه السلام ) خوانديم ) و يا به كلى همه اندوخته ها و ذخيره هاى مردم را براى حفظ موجوديت جامعه اسلامى مطالبه كند (آنچنان كه در روايت امام صادق (عليه السلام ) درباره زمان قيام قائم آمده است كه با توجه به ذكر علت در آن روايت ساير زمانها را نيز شامل مى شود زيرا مى فرمايد: (فيستعين به على عدوه ).
ولى تكرار مى كنيم كه اين موضوع تنها در اختيار حكومت اسلامى است و او است كه مى تواند چنين تصميمى را در مواقع لزوم بگيرد (دقت كنيد).
و اما داستان (ابوذر)، ممكن است ناظر به همين موضوع باشد كه در آن روز جامعه اسلامى آنچنان نياز شديدى داشت كه اندوختن ثروت در آنروز مخالف
منافع جامعه و حفظ موجوديت آن بود.
و يا اينكه نظر (ابوذر) به اموال بيت المال بود كه در دست عثمان و (معاويه ) قرار داشت ، و مى دانيم اين گونه اموال را با وجود مستحق و نيازمند لحظه اى نمى توان ذخيره كرد، بلكه بايد به صاحبانش داد و مسئله زكات در اينجا به هيچوجه مطرح نيست .
به خصوص همه تواريخ اسلامى اعم از شيعه و اهل سنت گواهى مى دهد كه عثمان اموال كلانى از بيت المال را به خويشاوندان خود داد، و معاويه از آن كاخى ساخت كه افسانه كاخ ‌هاى ساسانيان را زنده كرد و ابوذر حق داشت كه در برابر آنها اين آيه را خاطرنشان سازد!.
ابوذر و اشتراكيت
مى دانيم از ايرادهاى مهمى كه به خليفه سوم گرفته شده مسئله تبعيد خشونت آميز (ابوذر) به سرزمين بد آب و هواى (ربذه ) است كه منتهى به مرگ اين صحابى بزرگ و اين مجاهد فداكار راه اسلام گرديد همان كسى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره او نقل كرده اند: (آسمان سايه نيفكند و زمين در روى خود حمل نكرد كسى را كه راستگوتر از ابوذر باشد).
اين را نيز مى دانيم كه اختلاف (ابوذر) با (عثمان ) بر سر تمناى مال و مقام نبود، چه اينكه او مردى از هر نظر پارسا و وارسته بود، بلكه سرچشمه اختلاف تنها ريختوپاش خليفه سوم از بيت المال و بذل و بخشش بى حساب او به اقوام و بستگانش ‍ بود.
ابوذر در مسائل مالى مخصوصا آنجا كه به بيت المال مربوط مى شد بسيار سختگير بود و مى خواست همه مسلمانان روش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در اين زمينه تعقيب كنند، اما مى دانيم در عصر خليفه سوم جريان امور طور ديگرى بود.
به هر صورت هنگامى كه سخنان صريح و قاطع اين صحابى بزرگ بر خليفه
سوم سخت آمد نخست او را به شام فرستاد اما (ابوذر) اين بار صريحتر و قاطعتر در برابر اعمال (معاويه ) بپاخاست تا آنجا كه (ابن عباس ) مى گويد معاويه به عثمان نوشت اگر نيازى به شام دارى (ابوذر) را باز گردان كه اگر در شام بماند اين منطقه از دست تو خواهد رفت .
(عثمان ) نامه اى نوشت و (ابوذر) را احضار كرد و طبق بعضى از تواريخ به (معاويه ) دستور داد او را با ماموران خشن كه شب و روز او را به سوى (مدينه ) راه ببرند و لحظه اى راحت نگذارند، بفرستد، به گونه اى كه (ابوذر) به هنگام ورود به (مدينه ) بيمار شد و چون حضور او در مدينه نيز قابل تحمل براى دستگاه خلافت نبود، وى را به (ربذه ) فرستاد و در همانجا از دنيا رفت .
كسانى كه مى خواهند از خليفه سوم در اين باره دفاع كنند گاهى (ابوذر) را متهم مى كنند كه او عقيده اشتراكى داشت و تمام اموال را مال خدا مى دانست و مالكيت شخصى را انكار مى كرد!!.
و اين تهمت بسيار عجيبى است ، آيا با اينكه قرآن با صراحت تمام مالكيت شخصى را با شرائطى محترم شمرده ، با اينكه ابوذر از نزديكترين افراد به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود و در دامان قرآن پرورش يافته بود، و در زير آسمان راستگوتر از او پيدا نمى شد، چگونه مى توان چنين نسبتى را به او داد؟
بيابان نشينهاى دور افتاده اين حكم اسلامى را مى دانستند، آيات مربوط به تجارت و ارث و مانند آن را شنيده بودند، آيا باوركردنى است كه نزديكترين شاگردان پيامبر از اين حكم بى خبر باشد؟
آيا جز اين است كه متعصبان لجوج براى تبرئه خليفه سوم و از آن عجيبتر براى تبرئه دستگاه معاويه چنين تهمتى را بر او بسته اند، و هنوز هم گروهى چشم و گوش بسته آن را تعقيب مى كنند؟!
آرى ابوذر با الهام از آيات قرآن مخصوصا آيه (كنز) معتقد بود،
و صريحا اين عقيده خود را اظهار مى داشت ، كه بيت المال اسلام نبايد به صورت ملك خصوصى اشخاص در آيد، و نبايد از اين اموال كه حق محرومان و نيازمندان در آن است و بايد در راه تقويت اسلام و مصالح مسلمين به كار افتد، حاتم بخشى كرد، و يا افسانه كاخهاى (كسرى ) و (قيصر) را از نو زنده نمود.
به علاوه (ابوذر) عقيده داشت در آن روز كه گروهى از مسلمانان سخت در مضيقه هستند ثروتمندان جمعيت نيز به زندگى ساده ترى قانع شوند و از اموال خود در راه خدا انفاق نمايند.
اگر ابوذر گناهى داشته همين بوده است ، ولى مورخان مزدور و بنى اميه و راويان چاپلوس و متملق و دينفروش براى دگرگون ساختن چهره اين مرد مجاهد چنين تهمتهاى ناروائى را به او بسته اند.
گناه ديگر (ابوذر) اين بود كه عشق و علاقه خاصى به امير مؤ منان على (عليه السلام ) داشت اين گناه نيز به تنهائى كافى بود كه دروغ پردازان بنى اميه قدرت جهنمى خود را براى لكه دار ساختن حيثيت (ابوذر) به كار گيرند، ولى دامان او آنچنان پاك بود و راستگوئى و آگاهى او نسبت به مسائل اسلامى آنچنان روشن كه همه اين دروغ پردازان را رسوا ساخت !
از جمله دروغهاى عجيبى كه براى تبرئه خليفه سوم در اينجا به ابوذر بسته اند اين است كه طبق نقل (ابن سعد) در (طبقات ) مى گويند: جمعى از اهل كوفه به (ابوذر) در همان زمان كه در (ربذه ) بود گفتند: اين مرد (يعنى عثمان ) اينهمه كارها را با تو كرد آيا حاضرى پرچمى برافرازى و ما در زير آن با او به نبرد برخيزيم ؟ (ابوذر) گفت : نه ، اگر عثمان مرا از مشرق به مغرب بفرستد مطيع فرمانش خواهم بود!.
اين دروغ پردازان هيچ توجه نكردند كه اگر او چنين تسليم فرمان خليفه
بود اين قدر مزاحم او نمى شد كه حضورش در مدينه بار سنگينى بر خاطر خليفه باشد و بهيچوجه نتواند او را تحمل كند.
و عجيبتر از آن سخنى است كه نويسنده (المنار) در ذيل همين آيه مورد بحث ضمن اشاره به جريان ابوذر مى گويد كه داستان (ابوذر) نشان مى دهد كه در عصر صحابه (مخصوصا عثمان ) چه اندازه اظهار عقيده آزاد بود! و دانشمندان محترم بودند! و خلفاء محبت داشتند! تا آنجا كه (معاويه ) جرئت نكرد به (ابوذر) چيزى بگويد بلكه به بالاتر از خود يعنى خليفه نوشت و از او دستور خواست !
به راستى تعصب چه كارها كه نمى كند آيا تبعيد به سرزمين گرم و خشك و سوزان (ربذه ) سرزمين مرگ و آتش نمونه احترام به آزادى فكر و محبت به علماء بود؟ آيا سپردن اين صحابى بزرگ را به دست مرگ دليل بر حريت عقيده محسوب مى شد؟ آيا اگر معاويه از ترس سيل افكار عمومى به تنهائى نقشه اى براى ابوذر نكشيد دليل بر اين است كه نسبت به او احترام مى گذاشت ؟
و باز از عجائب اين داستان اين است كه مدافعان از خليفه مى گويند: تبعيد ابوذر به حكم قانون (تقديم دفع مفسده بر جلب مصلحت ) صورت گرفت ، زيرا گرچه بودن ابوذر در مدينه مصالح بزرگى داشت و مردم از علم و دانش او بهره فراوان مى بردند ولى عثمان عقيده داشت كه ماندن او در مدينه به خاطر طرز تفكر انعطاف ناپذير و خشنى كه درباره اموال داشت سرچشمه مفاسدى خواهد شد و لذا از منافع وجود او چشم پوشيده و او را به خارج از مدينه فرستاد و چون هم ابوذر مجتهد بود و هم عثمان ، در اينجا ايرادى به عمل هيچكدام وارد نخواهد شد!.
راستى ما نمى دانيم چه مفسدهاى بر وجود ابوذر در مدينه مترتب مى شد؟
آيا باز گرداندن مردم به سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مفسده است ؟
چرا (ابوذر) به خليفه اول و دوم كه در امور مالى برنامه هاى عثمان را نداشتند ايراد نكرد؟
آيا باز گرداندن مردم به برنامه هاى مالى صدر اسلام منشاء فساد بود؟
آيا تبعيد ابوذر و بريدن زبان حقگوى او سرچشمه اصلاح شد؟
آيا ادامه كار عثمان مخصوصا در مسائل مالى به انفجارى عظيم كه خود او هم قربانى آن شد نيانجاميد؟
آيا اين مفسده بود و ترك آن مصلحت ؟!
ولى چه مى توان كرد؟ هنگامى كه تعصب از در وارد مى شود منطق از در ديگر فرار مى كند.
به هر حال راه و رسم اين صحابى بزرگ بر هيچ محقق منصفى پوشيده نيست و نيز هيچ راه منطقى براى تبرئه خليفه سوم از آزارى كه به ابوذر رسانيد وجود ندارد.
كيفر ثروت اندوزان !
در آيه بعد اشاره به يكى از مجازاتهاى اينگونه افراد در جهان ديگر مى كند و مى گويد: (روزى فرا خواهد رسيد كه اين سكه ها را در آتش سوزان دوزخ داغ و گداخته مى كنند و پيشانى و پهلو و پشتشان را با آن داغ خواهند كرد)
(يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم )
و در همين حال فرشتگان عذاب به آنها مى گويند: (اين همان چيزى است كه براى خودتان اندوختيد و به صورت كنز در آورديد و در راه خدا به محرومان انفاق نكرديد) (هذا ما كنزتم لانفسكم ).
(اكنون بچشيد آنچه را براى خود اندوخته بوديد و عواقب شوم آن را دريابيد
(فذوقوا ما كنتم تكنزون )
اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تاءكيد مى كند كه اعمال انسانها از بين نمى روند و همچنان باقى مى مانند و همانها هستند كه در جهان ديگر برابر انسان مجسم مى شوند و مايه سرور و شادى و يا رنج و عذاب او مى گردند.
در اينكه در آيه فوق چرا از ميان تمام اعضاء بدن تنها (پيشانى ) و (پشت ) و (پهلو) ذكر شده در ميان مفسران گفتگو است ، ولى از ابوذر چنين نقل شده است كه : او مى گفت : اين به خاطر آن است كه حرارت سوزان در فضائى كه در پشت اين سه نقطه قرار دارد نفوذ مى كند و تمام وجود آنها را فرا مى گيرد
(حتى يتردد الحرفى اجوافهم )
و نيز گفته شده اين به خاطر آن است كه با اين سه عضو در مقابل محرومان عكس العمل نشان مى دادند: گاهى صورت را در هم مى كشيدند، و زمانى به علامت بى اعتنائى از روبرو شدن با آنها خود دارى مى كردند و منحرف مى شدند و گاهى به آنان پشت مى نمودند لذا اين سه نقطه از بدن آنها را با اندوخته هاى زر و سيمشان داغ مى كنند!
در پايان اين بحث مناسب است به يك نكته ادبى كه در آيه موجود است نيز اشاره كنيم و آن اينكه در آيه مى خوانيم : (يوم يحمى عليها) يعنى در آن روز آتش به روى سكه ها ريخته مى شود تا داغ و سوزان گردند، در حالى كه معمولا در اين گونه موارد كلمه (على ) به كار برده نمى شود، بلكه فى المثل گفته مى شود: (يحمى الحديد) آهن را داغ مى كنند.
اين تغيير عبارت شايد به خاطر اين باشد كه اشاره به سوزندگى فوق العاده سكه ها شود، چون اگر سكه اى را در آتش بيفكنند آن قدر داغ و سوزان نمى شود كه اگر آن را به زير آتش كنند و آتش به روى آن بريزند، قرآن نمى گويد
سكه ها را در آتش مى گذارند بلكه مى گويد آنها را در زير آتش قرار مى دهند تا خوب گداخته و سوزان شود و اين تعبير زنده است كه شدت مجازات اينگونه ثروت اندوزان سنگدل را بازگو مى كند.
آيه و ترجمه


إ ن عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتب الله يوم خلق السموت و الا رض منها اءربعة حرم ذلك الدين القيم فلا تظلموا فيهن اءنفسكم و قتلوا المشركين كافة كما يقتلونكم كافة و اعلموا اءن الله مع المتقين (36)
إ نما النسى ء زيادة فى الكفر يضل به الذين كفروا يحلونه عاما و يحرمونه عاما ليواطوا عدة ما حرم الله فيحلوا ما حرم الله زين لهم سوء اءعملهم و الله لا يهدى القوم الكفرين (37)




ترجمه :

36- تعداد ماهها نزد خداوند در كتاب (آفرينش ) الهى از آن روز كه آسمانها و زمين را آفريده دوازده ماه است كه از آن چهار ماه ، ماه حرام است (و جنگ در آن ممنوع مى باشد) اين آئين ثابت و پابرجا (ى الهى ) است ، بنابر اين در اين ماهها به خود ستم مكنيد (و از هر گونه خونريزى بپرهيزيد) و با مشركان (به هنگام نبرد) دسته جمعى پيكار كنيد همانگونه كه آنها دسته جمعى با شما پيكار مى كنند و بدانيد خداوند با پرهيزكاران است .
37- نسى ء (جابجا كردن و تاخير ماههاى حرام ) افزايشى در كفر (مشركان ) است كه بواسطه آن كافران گمراه مى شوند، يك سال آنرا حلال و سال ديگر آنرا تحريم مى كنند تا مطابق تعداد ماههائى كه خداوند تحريم كرده بشود (و عدد چهار به پندارشان تكميل گردد) و از اين راه آنچه را كه خدا حرام كرده حلال بشمرند، اعمال زشتشان در نظرشان زيبا جلوه داده شده و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمى كند.
تفسير
آتش بس اجبارى
از آنجا كه در اين سوره بحثهاى مشروحى پيرامون جنگ با مشركان آمده است در دو آيه مورد بحث اشاره به يكى ديگر از مقررات جنگ و جهاد اسلامى شده و آن احترام به ماههاى حرام است .
نخست مى گويد: (تعداد ماهها در نزد خدا در كتاب آفرينش از آن روز كه آسمان و زمين را آفريد دوازده ماه است ) (ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض ) تعبير به (كتاب الله ) ممكن است اشاره به قرآن مجيد يا سائر كتب آسمانى باشد، ولى با توجه به جمله (يوم خلق السموات و الارض ) مناسبتر اين است كه به معنى كتاب آفرينش و جهان هستى باشد، و به هر حال از آن روز كه نظام منظومه شمسى به شكل كنونى صورت گرفت سال و ماه وجود داشت ، سال عبارت از يك دوره كامل گردش زمين به دور خورشيد، و ماه عبارت از يك دوره كامل گردش كره ماه به دور كره زمين است كه در هر سال 12 بار تكرار مى شود
اين در حقيقت يك تقويم پر ارزش طبيعى و غير قابل تغيير است كه به زندگى همه انسانها يك نظام طبيعى مى بخشد و محاسبات تاريخى آنها را به دقت تنظيم مى كند، و اين يكى از نعمتهاى بزرگ خدا براى بشر محسوب مى شود، آنچنان كه در آيه 189 سوره (بقره ) (يسئلونك عن الاهلة قل هى مواقيت للناس و الحج ) مشروحا بحث كرده ايم .
سپس اضافه مى كند: (از اين دوازده ماه چهار ماه ، ماه حرام است ) كه هر گونه جنگ و نبرد در آن حرام است (منها اربعة حرم ).
بعضى از مفسران تحريم جنگ در اين چهار ماه را از زمان (ابراهيم خليل ) مى دانند كه در عصر جاهليت عرب نيز به عنوان يك سنت به قوت خود باقى بود، هر چند آنها طبق اميال و هوسهاى خود گاهى جاى اين ماهها را تغيير مى دادند، ولى در اسلام همواره ثابت و لا يتغير است كه سه ماه آن پشت سر هم (ذى القعده ) و (ذى الحجه ) و (محرم ) و يك ماه جدا است و آن ماه رجب است و به قول عربها سه ماه (سرد) (يعنى پشت سر هم ) و يك ماه (فرد) است .
ذكر اين نكته لازم است كه تحريم جنگ در اين ماهها در صورتى است كه جنگ از ناحيه دشمن به مسلمانان تحميل نشود، اما در اين صورت بدون شك مسلمانان بايد بپاخيزند و دست روى دست نگذارند، زيرا احترام ماه حرام از ناحيه آنان نقض نشده بلكه از ناحيه دشمن نقض گرديده است (چنانكه شرح آن ذيل آيه 194 سوره بقره گذشت ).
بعد براى تاءكيد مى گويد: (اين آئين ثابت و پا بر جا و تغييرناپذير است نه رسم نادرستى كه در ميان عرب بود كه با ميل و هوس ‍ خويش آنها را جابجا مى كردند (ذلك الدين القيم ).
از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه تحريم جنگ در اين چهار ماه علاوه بر آئين ابراهيم در آئين يهود و مسيح و سائر آئينهاى آسمانى نيز بوده است و جمله ذلك الدين القيم ممكن است اشاره به اين نكته نيز بوده باشد، يعنى از نخست در همه آئينها به صورت يك قانون ثابت وجود داشته است .
سپس مى گويد: (در اين چهار ماه به خود ستم روا مداريد با شكستن احترام آنها خويش را گرفتار كيفرهاى دنيا و مجازاتهاى آخرت نسازيد) (فلا تظلموا فيهن انفسكم ).
ولى از آنجا كه ممكن بود تحريم جهاد در اين چهار ماه وسيله اى براى
استفاده دشمنان بشود و آنها را در حمله كردن به مسلمين جسور كند در جمله بعد اضافه مى كند: (با مشركان بطور دسته جمعى پيكار كنيد همانگونه كه آنها متفقا با شما مى جنگند) (و قاتلوا المشركين كافة كما يقاتلونكم كافة ).
يعنى با اينكه آنها مشركند و بت پرست و شرك سرچشمه پراكندگى است ولى با اين حال در يك صف واحد با شما مى جنگند، شما كه موحديد و يكتا پرست و توحيد آئين اتحاد و يگانگى است سزاوارتر هستيد كه وحدت كلمه را برابر دشمن حفظ كنيد و در يك صف همچون يك ديوار آهنين در مقابل دشمنان بايستيد.
سرانجام مى گويد: (و بدانيد اگر پرهيزگار باشيد و اصول تعليمات اسلام را دقيقا اجراء كنيد خداوند پيروزى شما را تضمين مى كند زيرا خدا با پرهيزگاران است ) (و اعلموا ان الله مع المتقين ).
در دومين آيه مورد بحث اشاره به يك سنت غلط جاهلى يعنى مسئله نسى ء (تغيير دادن جاى ماههاى حرام ) كرده مى گويد: (تغيير دادن ماههاى حرام كفرى است كه بر كفر آنها افزوده مى شود) (انما النسى ء زيادة فى الكفر) (و با اين عمل افراد بى ايمان در گمراهى بيشتر قرار مى گيرند) (يضل به الذين كفروا).
(آنها در يك سال ماهى را هلال مى شمرند، و سال ديگر همان ماه را تحريم مى كنند تا به گمان خود آنرا با تعداد ماههائى كه خدا تعيين كرده تطبيق دهند) يعنى هر گاه يكى از ماههاى حرام را حذف مى كنند ماه ديگرى را به جاى آن مى گذارند تا عدد چهار ماه تكميل شود! (يحلونه عاما و يحرمونه عاما ليواطؤ ا عدة ما حرم الله ).
در حالى كه با اين عمل زشت و مسخره فلسفة تحريم ماههاى حرام را به
كلى از ميان مى بردند و حكم خدا را بازيچه هوسهاى خويش مى ساختند، و عجب اينكه از اين كار خود بسيار خشنود و راضى هم بودند، زيرا اعمال زشتشان در نظرشان جلوه كرده بود (زين لهم سوء اعمالهم ).
آنها با وسوسه هاى شيطانى چنانكه خواهد آمد ماههاى حرام را دگرگون مى ساختند و عجب اينكه آن را يك نوع تدبير زندگى و معيشت و يا پيشرفت كار در زمينه جنگها و آمادگى جنگى مى پنداشتند، و مى گفتند فاصله زياد آتش بس ورزيدگى جنگى را كم مى كند بايد آتشى بپا كرد!.
خدا نيز آن مردمى را كه شايستگى هدايت ندارند به حال خود رها مى كند و دست از هدايتشان مى كشد زيرا خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند (و الله لا يهدى القوم الكافرين ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1- فلسفه ماههاى حرام
تحريم جنگ در اين چهار ماه يكى از طرق پايان دادن به جنگهاى طويل المدة ، و وسيله اى براى دعوت به صلح و آرامش بود، زيرا هنگامى كه جنگجويان چهار ماه از سال اسلحه را به زمين بگذارند و صداى چكاچك شمشيرها يا صفير گلوله ها خاموش ‍ شود و مجالى براى تفكر و انديشه به وجود آيد احتمال پايان يافتن جنگ بسيار زياد است .
هميشه ادامه يك كار با شروع مجدد آن پس از خاموشى تفاوت دارد و دومى به مراتب مشكلتر است ، فراموش نمى كنيم كه در دوران جنگهاى بيست ساله ويتنام چه اندازه زحمت مى كشيدند تا يك آتش بس بيست و چهار ساعته در آغاز
سال نو مسيحى يا مانند آن به وجود آورند، ولى اسلام براى پيروان خود در هر سال يك آتش بس چهارماهه اعلام مى دارد و اين خود نشانه روح صلح طلبى اسلام است .
ولى همانگونه كه گفتيم اگر دشمن بخواهد از اين قانون اسلامى سوء استفاده كند و حريم ماههاى حرام را بشكند اجازه مقابله به مثل به مسلمانان داده شده است .
2- مفهوم و فلسفه (نسى ء) در جاهليت
(نسى ء) بر وزن (كثير) از ماده (نساء) به معنى تاخير انداختن است (و خود اين كلمه مى تواند اسم مصدر يا مصدر باشد) و به داد و ستدهائى كه پرداخت پول آن به تاخير مى افتد (نسيه ) گفته مى شود.
در زمان جاهليت عرب گاهى يكى از ماههاى حرام را تاخير مى انداختند يعنى مثلا به جاى ماه محرم ماه صفر را انتخاب مى كردند و تشريفات آن بدينگونه بود كه يكى از سران قبيله (بنى كنانة ) در مراسم حج در سرزمين (منى ) در يك اجتماع نسبتا بزرگ پس از تقاضاى مردم اين جمله را بر زبان جارى مى كرد و مى گفت : (من ماه محرم را امسال به تاخير انداختم و ماه صفر را به جاى آن انتخاب كردم )!
و از ابن عباس نقل شده اول كسى كه اين سنت را بر قرار ساخت (عمرو ابن لحى ) بود و بعضى گفته اند (قلمس ) مردى از بنى كنانه بود.
فلسفه اين كار در نظر آنها به عقيده بعضى اين بوده است كه گاهى تحمل سه ماه حرام پشت سر هم (ذى القعده ، ذى الحجه ، و محرم ) مشكل بوده و آن را به پندار خود مايه تضعيف روح جنگجوئى و ركود كار سربازان مى شمردند، زيرا عرب در جاهليت علاقه عجيبى به غارتگرى و خونريزى و جنگ داشت ، و اصولا
(جنگ و غارت ) جزئى از زندگى او را تشكيل مى داد، و تحمل سه ماه آتش بس پى در پى براى آنها طاقت فرسا بود، لذا كوشش مى كردند لااقل ماه محرم را از اين سه ماه جدا كنند.
اين احتمال نيز داده شده است كه گاهى به خاطر افتادن ذى الحجه در تابستان مسئله حج بر آنها دشوار مى شد و مى دانيم حج و مراسم آن براى عرب جاهلى تنها مسئله عبادت نبود بلكه اين مراسم بزرگ كه از زمان ابراهيم (عليه السلام ) به ياد مانده بود كنگره عظيمى محسوب مى شد كه مايه رونق تجارت و اقتصاد آنها بود و فوائد گوناگونى از اين اجتماع نصيب آنها مى شد، لذا جاى ماه ذى الحجة را به ميل خود تغيير داده ، و ماه ديگرى را كه هوا در آن ماه ، آمادگى بيشترى داشت بجايش قرار مى دادند، و ممكن است هر دو فلسفه صحيح باشد.
اما به هر صورت اين عمل سبب مى شد كه آتش جنگها همچنان فروزان بماند، و فلسفه ماههاى حرام پايمال شود، و مراسم حج بازيچه دست اين و آن و وسيله اى براى منافع مادى آنها گردد.
قرآن اين كار را زيادى در كفر شمرده ، زيرا علاوه بر شرك و كفر اعتقادى كه داشتند با زير پا گذاشتن اين دستور مرتكب (كفر عملى )هم مى شدند، به خصوص اينكه با اين كار دو عمل حرام انجام مى دادند يكى اينكه حرام خدا را حلال كرده بودند، و ديگرى اينكه حلال خدا را حرام نموده بودند.
3- وحدت كلمه در برابر دشمن
قرآن در آيات فوق دستور مى دهد كه به هنگام مبارزه با دشمن ، مسلمانان متفقا و در صف واحد با آنها پيكار كنند، و از اين دستور استفاده مى شود كه حتى مبارزات سياسى و فرهنگى و اقتصادى و نظامى خود را در برابر آنان هماهنگ سازند، و تنها در سايه چنين وحدتى كه از روح توحيد اسلام سرچشمه مى گيرد
توانائى بر پيروزى در مقابل دشمن دارند، اين همان دستورى است كه مدتها است به دست فراموشى سپرده شده و يكى از علل انحطاط مسلمين محسوب مى شود.
4- چگونه اعمال زشت در نظر زيبا جلوه مى كند؟
وجدان انسان در حالى كه دست نخورده باشد به خوبى نيك و بد را تشخيص مى دهد اما هنگامى كه دانسته قدم در جاده گناه و خلافكارى بگذارد فروغ وجدان كمرنگ و كمرنگتر مى شود و كار به جائى مى رسد كه زشتى و قبح گناه تدريجا از ميان مى رود.
هر گاه باز ادامه به اين كار دهد كم كم اعمال زشت در نظرش زيبا، و زيبا، زشت جلوه مى كند! و اين همان چيزى است كه در آيات فوق و آيات ديگر قرآن به آن اشاره شده .
گاهى (تزيين اعمال زشت ) به شيطان نسبت داده شده است ، مانند آيه 63 سوره (نحل ) (فزين لهم الشيطان اعمالهم ) و گاهى به صورت فعل مجهول مانند آيه فوق ذكر شده است كه فاعل آن ممكن است وسوسه هاى شيطان و يا نفس سركش بوده باشد،
و گاهى به (شركاء) (يعنى بتها) مانند آيه 137 سوره (انعام )، و حتى گاهى به خداوند نسبت داده شده است ، مانند آيه 4 سوره (نمل ) (ان الذين لا يؤ منون بالاخرة زينا لهم اعمالهم ): (كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال زشتشان را در نظرشان زيبا جلوه مى دهيم ).
بارها گفته ايم كه نسبت دادن اينگونه امور به خداوند به خاطر آن است كه اينها خاصيت عمل خود انسان محسوب مى شود، و خواص همه اشياء به دست خدا است و مسبب الاسباب او است ، و نيز گفته ايم اين گونه نسبتها هيچگونه مخالفتى با مسئله اختيار و آزادى اراده انسان ندارد.
آيه و ترجمه


ياءيها الذين اءمنوا ما لكم إ ذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم إ لى الا رض اءرضيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة فما متع الحيوة الدنيا فى الاخرة إ لا قليل (38)
إ لا تنفروا يعذبكم عذابا اءليما و يستبدل قوما غيركم و لا تضروه شيا و الله على كل شى ء قدير (39)




ترجمه :

38- اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود به سوى جهاد در راه خدا حركت كنيد سنگينى بر زمين مى كنيد (و سستى به خرج مى دهيد) آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده ايد! با اينكه متاع زندگى دنيا در برابر آخرت چيز كمى بيش نيست !.
39- اگر (به سوى ميدان جهاد) حركت نكنيد شما را مجازات دردناكى مى كند و گروه ديگرى غير از شما را بجاى شما قرار مى دهد، و هيچ زيانى به او نمى رسانيد، و خداوند بر هر چيزى توانا است .
شاءن نزول
از (ابن عباس ) و ديگران نقل شده كه آيات فوق درباره جنگ (تبوك ) نازل گرديده است ، در آن هنگام كه پيامبر از (طائف ) به سوى (مدينه ) بازگشت كرد و مردم را آماده پيكار با (روميان ) نمود.
در روايات اسلام آمده است كه پيامبر معمولا مقاصد جنگى و هدفهاى نهائى خود را قبل از شروع جنگ براى مسلمانان روشن نمى ساخت تا اسرار
نظامى اسلام به دست دشمنان نيفتد، ولى در مورد (تبوك ) چون مسئله شكل ديگرى داشت قبلا با صراحت اعلام نمود كه ما به مبارزه با (روميان ) مى رويم زيرا مبارزه با امپراطورى روم شرقى همانند جنگ با مشركان مكه و يا يهود خيبر كار ساده اى نبود، و مى بايست مسلمانان براى اين درگيرى بزرگ كاملا آماده شوند و خود سازى كنند.
به علاوه فاصله ميان مدينه و سرزمين روميان بسيار زياد بود، و از همه گذشته فصل تابستان و گرما و برداشت محصول غلات و ميوه ها بود.
همه اين امور دست به دست هم داده و رفتن به سوى ميدان جنگ را فوق العاده بر مسلمانان مشكل مى ساخت ، تا آنجا كه بعضى در اجابت دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ترديد و دودلى نشان مى دادند!.
آيات فوق نازل شد و با لحنى قاطع و كوبنده به مسلمانان هشدار داد و اعلام خطر كرد و آنها را آماده اين نبرد بزرگ ساخت .
تفسير
باز هم حركت به سوى ميدان جهاد
همانگونه كه در شاءن نزول گفتيم آيات فوق ناظر به جريان جنگ (تبوك ) است .
(تبوك )، منطقه اى است ميان مدينه و شام كه الان مرز كشور (عربستان سعودى ) محسوب مى شود، و در آن روز نزديك سرزمين امپراطورى روم شرقى كه بر شامات تسلط داشت محسوب مى شد.
اين واقعه در سال نهم هجرى يعنى حدود يك سال بعد از جريان فتح مكه روى داد، و از آنجا كه درگيرى و مقابله در اين ميدان با يكى از ابرقدرتهاى جهان آن روز بود نه با يك گروه كوچك يا بزرگ عرب ، جمعى از مسلمانان از حضور در اين ميدان وحشت داشتند، و لذا زمينه براى سمپاشى و وسوسه هاى منافقان كاملا آماده بود، آنها نيز براى تضعيف روحيه مؤ منان از هيچ چيز فروگذار نمى كردند.
فصل چيدن ميوه ها و برداشت محصول فرا رسيده بود و براى مردمى كه يك زندگى محدود كشاورزى و دامدارى دارند اين روزها ايام سرنوشت محسوب مى شود چرا كه رفاه يك سال آنها به آن بستگى دارد.
بعد مسافت ، گرمى هوا نيز چنانكه گفتيم به اين عوامل باز دارنده كمك مى كرد.
در اينجا وحى آسمانى به يارى مردم شتافت و آيات قرآن پشت سر يكديگر نازل شد و در برابر اين عوامل منفى قرار گرفت .
در نخستين آيه مورد بحث قرآن با شدت هر چه تمامتر مردم را به جهاد دعوت مى كند، گاهى به زبان تشويق ، و گاهى به زبان ملامت و سرزنش ، و گاهى به زبان تهديد، با آنها سخن مى گويد و از هر درى براى آماده ساختن آنها وارد مى شود.
نخست مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود در راه خدا و به سوى ميدان جهاد حركت كنيد سستى و سنگينى به خرج مى دهيد)؟ (يا ايها الذين آمنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى الارض ).
(اثاقلتم ) از ماده (ثقل ) به معنى سنگينى است ، و جمله (اثاقلتم الى الارض ) كنايه از تمايل به ماندن در وطن و حركت نكردن به سوى ميدان جهاد است ،
و يا كنايه از تمايل به جهان ماده و چسبيدن به زرق و برق دنيا است ، و در هر صورت اين وضع گروهى از مسلمانان ضعيف الايمان بود نه همه آنها و نه مسلمانان راستين و عاشقان جهاد در راه خدا.
سپس با سخن ملامت آميزى مى گويد: آيا به اين زندگى دنيا، اين زندگى پست و زودگذر و ناپايدار، بجاى زندگى وسيع و جاويدان آخرت راضى شديد؟ (ا رضيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة ).
(با اين كه فوائد و متاع زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت يك امر ناچيز بيش نيست ) (فما متاع الحيوة الدنيا فى الاخرة الا قليل ).
چگونه يك انسان عاقل تن به چنين مبادله زيانبارى ممكن است بدهد؟ و چگونه متاع فوق العاده گرانبها را به خاطر دستيابى به يك متاع ناچيز و كم ارزش از دست مى دهد؟
سپس مسئله را از لحن ملامت آميز بالاتر برده و شكل يك تهديد جدى به خود مى گيرد و مى گويد: (اگر شما به سوى ميدان جنگ حركت نكنيد خداوند به عذاب دردناكى مجازاتتان خواهد كرد) (الا تنفروا يعذبكم عذابا اليما).
و اگر گمان مى كنيد با كنار رفتن شما و پشت كردنتان به ميدان جهاد چرخ پيشرفت اسلام از كار مى افتد و فروغ آئين خدا به خاموشى مى گرايد سخت در اشتباهيد زيرا: (خداوند گروهى غير از شما از افراد با ايمان و مصمم و مطيع فرمان خود را به جاى شما قرار خواهد داد) (و يستبدل قوما غيركم )
گروهى كه از هر نظر مغاير شما هستند نه تنها شخصيتشان بلكه ايمان و اراده و شهامت و فرمانبرداريشان غير از شما است .
(و از اين رهگذر هيچ گونه زيانى نمى توانيد به خداوند و آئين پاك او وارد كنيد) (و لا تضروه شيئا).
اين يك واقعيت است ، نه يك گفتگوى خيالى يا آرزوى دور و دراز، چرا كه (خداوند بر هر چيز توانا است ) و هر گاه اراده پيروزى آئين پاكش را كند بدون گفتگو جامه عمل به آن خواهد پوشيد (و الله على كل شى ء قدير)
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1- در دو آيه فوق در حقيقت از هفت طريق روى مسئله جهاد تاءكيد شده است ، (نخست ) از طريق خطاب به افراد با ايمان .(دوم ) از طريق امر به حركت به ميدان جهاد. (سوم ) به وسيله تعبير فى (سبيل الله )، (چهارم ) استفهام انكارى درباره تبديل دنيا به آخرت . (پنجم ) تهديد به عذاب اليم . (ششم ) تهديد به اينكه شما را از صحنه خارج مى كند و ديگران را به جاى شما مى گذارد و (هفتم ) از طريق توجه به قدرت بى پايان خدا و اينكه سستيهاى شما هيچگونه زيانى به پيشرفت كارها نمى رساند بلكه هر زيانى باشد دامنگير خود شما مى شود.
2- از آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه دلبستگى مجاهدان به زندگى دنيا آنها را در امر جهاد سست مى كند. مجاهدان راستين بايد مردمى پارسا و زاهد پيشه و بى اعتنا به زرق و برقها باشند، امام على بن الحسين (عليهماالسلام ) در ضمن دعائى كه براى مرزبانان كشورهاى اسلامى مى كند چنين مى گويد: (و انسهم عند لقائهم العدو ذكر دنياهم الخداعة و امح عن قلوبهم خطرات المال الفتون ): (بارالها! فكر اين دنياى فريبنده را به هنگامى كه آنها در برابر دشمنان قرار مى گيرند از نظرشان دور فرما، و اهميت اموال فتنه انگيز و دلربا را از صفحه قلوبشان محو نما) (تا با دلى لبريز از عشق تو براى تو پيكار كنند).
و براستى اگر شناخت درستى از وضع دنيا و آخرت و چگونگى اين دو زندگى داشته باشيم مى دانيم كه اين يكى در مقابل آن به قدرى محدود و ناچيز است كه به حساب نمى آيد در حديثى كه از پيامبر در اين زمينه نقل شده است مى خوانيم : و الله ما الدنيا فى الاخرة الا لما يجعل احدكم اصبعه فى اليم ثم يرفعها فلينظر بم ترجع : (به خدا سوگند دنيا در برابر آخرت مثل اين است كه يكى از شما انگشت خود را در دريا بزند و سپس بردارد و بنگرد چه مقدار از آب دريا را با آن برداشته است )؟!
3- در اين كه منظور از گروهى كه خداوند در آيات فوق به آنها اشاره كرده چه اشخاصى هستند بعضى از مفسران گفته اند: (ايرانيان ) و بعضى گفته اند منظور مردم يمن مى باشند كه هر كدام با شهامتهاى فوق العاده خود در پيشرفت اسلام سهم بسيار بزرگى داشتند، و بعضى اشاره به كسانى مى دانند كه بعد از نزول اين آيات اسلام را پذيرفتند و از جان و دل در راه آن فداكارى به خرج دادند.
آيه و ترجمه


إ لا تنصروه فقد نصره الله إ ذ اءخرجه الذين كفروا ثانى اثنين إ ذ هما فى الغار إ ذ يقول لصحبه لا تحزن إ ن الله معنا فاءنزل الله سكينته عليه و اءيده بجنود لم تروها و جعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هى العليا و الله عزيز حكيم (40)




ترجمه :

40- اگر او را يارى نكنيد خداوند (او را يارى خواهد كرد همانگونه كه در مشكلترين ساعات او را تنها نگذارد) آن هنگام كه كافران او را (از مكه ) بيرون كردند در حالى كه دومين نفر بود (و يكنفر همراه او بيش نبود) در آن هنگام كه آندو در غار بودند و او به همسفر خود مى گفت غم مخور خدا با ماست ! در اين موقع خداوند سكينه (و آرامش ) خود را بر او فرستاد و با لشكرهائى كه مشاهده نمى كرديد او را تقويت نمود و گفتار (و هدف ) كافران را پائين قرار داد (و آنها را با شكست مواجه ساخت ) و سخن خدا (و آئين او) بالا (و پيروز) است و خداوند عزيز و حكيم است .
تفسير
خداوند پيامبرش را در حساسترين لحظات تنها نگذارد.
در آيات گذشته همانگونه كه گفته شد روى مساءله جهاد در برابر دشمن از چند راه تاءكيد شده بود، از جمله اين كه گمان نكنيد اگر شما خود را از جهاد و يارى پيامبر كنار بكشيد كار او و اسلام زمين مى ماند.
آيه مورد بحث اين موضوع را تعقيب كرده ، مى گويد: (اگر او را يارى
نكنيد خدائى كه در سختترين حالات و پيچيده ترين شرائط او را به شكل معجز آسائى يارى كرد قادر است باز از او حمايت كند) (الا تنصروه فقد نصره الله )
و آن زمانى بود كه مشركان مكه توطئه خطرناكى براى نابود كردن پيامبر چيده بودند و همانگونه كه در ذيل آيه 30 سوره انفال شرح آن گذشت تصميم نهائى پس از مقدمات مفصلى بر اين قرار گرفت كه عده زيادى شمشير زن از قبائل مختلف عرب خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را شبانه در حلقه محاصره قرار دهند و صبحگاهان دسته جمعى به او حمله كنند و او را در بسترش از دم شمشيرها بگذرانند.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه به فرمان خدا از اين جريان آگاه شده بود آماده بيرون رفتن از مكه و هجرت به (مدينه ) شد، اما نخست براى اين كه كفار قريش به او دست نيابند به (غار ثور) كه در جنوب مكه قرار داشت و در جهت مخالف جاده مدينه بود پناه برد در اين سفر ابوبكر نيز همراه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود.
دشمنان كوشش فراوانى براى يافتن پيامبر كردند ولى مايوس و نوميد بازگشتند و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پس از سه شبانه روز توقف در غار و اطمينان از بازگشت دشمن ، شبانه از بيراهه به سوى مدينه حركت كرد، و بعد از چندين شبانه روز سالم به مدينه رسيد و فصل نوينى در تاريخ اسلام آغاز شد.
آيه فوق اشاره به يكى از حساسترين لحظات اين سفر تاريخى كرده مى گويد (خداوند پيامبرش را يارى كرد، در آن هنگام كه كافران او را بيرون كردند) (اذ اخرجه الذين كفروا).
البته قصد كفار بيرون كردن او از (مكه ) نبود، بلكه تصميم به كشتن او
داشتند، ولى چون نتيجه كارشان بيرون رفتن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مكه شد اين نسبت به آنها داده شده است .
سپس مى گويد: اين در حالى بود كه او دومين نفر بود (ثانى اثنين ) اشاره به اينكه جز يك نفر همراه او نبود و اين نهايت تنهائى او را در اين سفر پر خطر نشان مى دهد و همسفر او ابوبكر بود.
(به هنگامى كه دو نفر به غار، يعنى (غار ثور) پناه بردند) (اذ هما فى الغار).
در آن موقع ترس و وحشت ، يار و همسفر پيامبر را فرا گرفت و پيامبر او را دلدارى داد (و گفت : غم مخور خدا با ما است ) (اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا).
(در اين هنگام خداوند روح آرامش و اطمينان را كه در لحظات حساس و پر خطر بر پيامبرش نازل مى كرد بر او فرستاد) (فانزل الله سكينته عليه ).
(و او را با لشكرهائى كه نميتوانستيد آنها را مشاهده كنيد، يارى كرد) (و ايده بجنود لم تروها).
اين نيروهاى غيبى ممكن است اشاره به فرشتگانى باشد كه حافظ پيامبر در اين سفر پر خوف و خطر بودند، و يا آنها كه در ميدان جنگ (بدر) و (حنين ) و مانند آن به يارى او شتافتند.
(و سرانجام برنامه و هدف و مكتب كفار را پائين قرار داد و برنامه و گفتار الهى در بالا قرار گرفت ) (و جعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هى العليا)
اشاره به اينكه توطئه هاى آنها در هم شكست ، آئين خرافيشان در هم پيچيده
شد، و نور خدا همه جا آشكار گشت و پيروزى در تمام جهات نصيب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلام شد.
چرا چنين نشود در حالى كه (خداوند هم قادر است و هم حكيم و دانا)، با حكمتش راههاى پيروزى را به پيامبرش نشان مى دهد و با قدرتش او را يارى مى كند (و الله عزيز حكيم ).
داستان يار غار
ماجراى مصاحبت (ابوبكر) با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين سفر و اشارات سر بسته اى كه در آيه فوق به اين موضوع شده در ميان مفسران شيعه و اهل تسنن بحثهاى مختلفى برانگيخته است .
بعضى راه افراط را پوئيده اند و بعضى راه تفريط را، (فخر رازى ) در تفسير خود با تعصب خاصى كوشش كرده كه دوازده فضيلت ! براى (ابوبكر) از آيه فوق استنباط كند و براى تكثير عدد، آسمان و ريسمان را به هم بافته ، به طورى كه پرداختن به شرح آن شايد مصداق اتلاف وقت باشد.
بعضى ديگر نيز اصرار دارند كه مذمتهاى متعددى از آيه استفاده مى شود.
نخست بايد ديد كه آيا كلمه (صاحب ) دليل بر فضيلت است ؟ ظاهرا چنين نيست زيرا از نظر لغت (صاحب ) به معنى (همنشين ) و (همسفر) به طور مطلق است ، اعم از اينكه اين همنشين و همسفر شخص خوبى باشد يا بدى ، چنانكه در آيه 37 سوره (كهف ) در داستان آن دو نفر كه يكى با ايمان و خداپرست و ديگرى بى ايمان و مشرك بود مى خوانيم : قال له صاحبه و هو يحاوره ا كفرت بالذى خلقك من تراب : (رفيقش به او گفت : آيا به خدائى كه تو را از خاك آفريده كافر شدى )؟
بعضى نيز اصرار دارند كه ضمير (عليه ) در جمله (فانزل الله سكينته عليه ) به (ابوبكر) باز مى گردد، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نياز به سكينه و آرامش نداشت ، بنابراين نزول سكينه و آرامش براى همسفر او (ابوبكر) بود.
در حالى كه با توجه به جمله بعد كه مى گويد: (و ايده بجنود لم تروها): (او را با لشكرى نامرئى يارى كرد و با توجه به اتحاد مرجع ضميرها روشن مى شود كه ضمير (عليه ) نيز به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر مى گردد، و اين اشتباه است كه ما تصور كنيم سكينه مربوط به موارد حزن و اندوه است ، بلكه در قرآن كرارا مى خوانيم كه سكينه بر شخص پيامبر نازل گشت هنگامى كه در شرائط سخت و مشكلى قرار داشت ، از جمله در آيه 26 همين سوره در جريان جنگ حنين مى خوانيم : (ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين ) (خداوند سكينه و آرامش را در آن شرائط سخت بر پيامبرش و بر مؤ منان نازل كرد و نيز در آيه 26 سوره (فتح ) مى خوانيم : (فانزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين ) در حالى كه در جمله هاى قبل در اين دو آيه هيچگونه سخنى از حزن و اندوه به ميان نيامده است بلكه سخن از پيچيدگى اوضاع به ميان آمده .
در هر حال آيات قرآن نشان مى دهد كه نزول سكينه به هنگام مشكلات سخت صورت مى گرفته و بدون شك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در (غار ثور) لحظات سختى را مى گذراند.
و عجيبتر اينكه بعضى گفته اند جمله (ايده بجنود لم تروها) به (ابوبكر) باز مى گردد!!
در حالى كه تمام بحث اين آيه بر محور يارى خداوند نسبت به پيامبر دور ميزند و قرآن مى خواهد روشن كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها نيست و اگر ياريش نكنيد خدا ياريش خواهد كرد چگونه كسى را كه تمام بحث بر محور او دور ميزند رها ساخته ، و به سراغ كسى مى روند كه به عنوان تبعى از او بحث شده
است اين سخن نشان مى دهد كه تعصبها مانع از آن شده كه حتى به معنى آيه توجه شود.
آيه و ترجمه


انفروا خفافا و ثقالا و جهدوا باءمولكم و اءنفسكم فى سبيل الله ذلكم خير لكم إ ن كنتم تعلمون (41)
لو كان عرضا قريبا و سفرا قاصدا لاتبعوك و لكن بعدت عليهم الشقة و سيحلفون بالله لو استطعنا لخرجنا معكم يهلكون اءنفسهم و الله يعلم إ نهم لكذبون (42)




ترجمه :

41- (همگى به سوى ميدان جهاد) حركت كنيد، چه سبكبار باشيد چه سنگين بار، و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد نمائيد، اين بنفع شماست اگر بدانيد.
42- (اما گروهى از آنها چنانند كه ) اگر غنائمى نزديك (و در دسترس ) و سفرى سهل و آسان باشد (به طمع دنيا) از تو پيروى مى كنند، ولى (اكنون كه براى ميدان تبوك ) راه بر آنها دور (و پر مشقت ) است (سرباز ميزنند) و به زودى سوگند ياد مى كنند كه اگر توانائى داشتيم همراه شما حركت مى كرديم (ولى آنها با اين اعمال و اين دروغها در واقع ) خود را هلاك مى كنند و خداوند مى داند آنها دروغگو هستند.
تفسير
تنپروران طماع
گفتيم جنگ تبوك يك وضع استثنائى داشت ، و تواءم با مقدماتى كاملا
مشكل و پيچيده بود، به همين جهت عده اى از افراد ضعيف الايمان و يا منافق از شركت در اين ميدان تعلل مى ورزيدند، در آيات گذشته خداوند گروهى از مؤ منان را سرزنش كرد كه چرا به هنگام صدور فرمان جهاد، سنگينى به خرج مى دهند؟ و فرمود دستور جهاد به سود خود شما است و گرنه خدا مى تواند به جاى افراد بى اراده و تن پرور مردمى شجاع و با ايمان و مصمم قرار دهد، بلكه حتى بدون آنهم قادر است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خود را حفظ كند آنچنانكه در داستان (غار ثور) و (ليلة المبيت ) حفظ نمود.
عجب اينكه چند تار عنكبوت كه بر دهانه غار تنيده شده بود سبب انحراف فكر دشمنان لجوج و سركش شد و از در غار بازگشتند و پيامبر خدا سالم ماند، جائى كه خداوند با چند تار عنكبوت مى تواند مسير تاريخ بشر را دگرگون سازد چه نيازى به كمك اين و آن دارد تا بخواهند ناز كند، در حقيقت همه اين دستورات براى تكامل و پيشرفت خود آنها است نه براى رفع نيازمندى خداوند.
به دنبال اين سخن بار ديگر مؤ منان را دعوت همه جانبه به سوى جهاد مى كند و مسامحه كنندگان را مورد سرزنش قرار مى دهد.
نخست مى گويد: (همگى به سوى ميدان جهاد حركت كنيد خواه سبكبار باشيد يا سنگين بار) (انفروا خفافا و ثقالا).
(خفاف ) جمع (خفيف ) و (ثقال ) جمع (ثقيل ) و اين دو كلمه مفهوم جامعى دارد كه همه حالات انسان را شامل مى شود، يعنى اعم از اينكه جوان باشيد يا پير، مجرد باشيد يا متاهل ، كم عائله باشيد يا پرعائله ، غنى باشيد يا فقير، بدون گرفتارى باشيد يا گرفتار، زراعت و باغ و تجارت داشته باشيد يا نه ، در هر صورت و در هر حال و در هر موقعيت بر شما لازم است هنگامى كه فرمان جهاد صادر شد همگى اين دعوت آزاديبخش را اجابت كنيد و از هر كار ديگرى چشم
بپوشيد و سلاح به دست گرفته به سوى ميدان نبرد حركت كنيد.
و اينكه بعضى از مفسران اين دو كلمه را تنها به يكى از معانى فوق محدود ساخته اند هيچگونه دليلى ندارد، بلكه هر كدام از آنها يكى از مصداقهاى اين مفهوم وسيع است .
سپس اضافه مى كند: (در راه خدا با اموال و جانها جهاد كنيد) (و جاهدوا باموالكم و انفسكم ).
يعنى جهادى همه جانبه و فراگير، چرا كه در برابر دشمن نيرومندى كه از ابر قدرتهاى آن زمان محسوب مى شد قرار داشتند، و بدون آن پيروزى ممكن نبود.
اما براى اينكه باز اشتباه براى كسى پيدا نشود كه اين فداكاريها به سود خداوند است مى گويد: (اين به نفع شما است اگر بدانيد) (ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ).
يعنى اگر بدانيد كه جهاد كليد سر بلندى و عزت و بر طرف كننده ضعف و ذلت است .
اگر بدانيد كه هيچ ملتى بدون جهاد در جهان به آزادى واقعى و عدالت نخواهد رسيد.
و اگر بدانيد كه راه رسيدن به رضاى خدا و سعادت جاويدان و انواع نعمتها و مواهب الهى در اين نهضت مقدس عمومى و فداكارى همه جانبه است !
سپس بحث را متوجه افراد سست و تنبل و ضعيف الايمان كه براى سرباز زدن از حضور در اين ميدان بزرگ به انواع بهانه ها متشبث مى شدند كرده ، و با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين مى گويد: (اگر غنيمتى آماده و سفرى نزديك بود به خاطر رسيدن به متاع دنيا به زودى دعوت تو را اجابت مى كردند) و براى نشستن بر سر
چنين سفره آمادهاى مى دويدند (لو كان عرضا قريبا و سفرا قاصدا لاتبعوك ).
(لكن اكنون كه راه بر آنها دور است سستى مى ورزند و بهانه مى آورند) (و لكن بعدت عليهم الشقة ).
عجب اينكه تنها به عذر و بهانه قناعت نمى كنند بلكه (به زودى نزد تو مى آيند و قسم ياد مى كنند كه اگر ما قدرت داشتيم با شما خارج مى شديم ) (و سيحلفون بالله لو استطعنا لخرجنا معكم ).
و اگر مى بينيد ما به اين ميدان نمى آئيم بر اثر ناتوانى و گرفتارى و عدم قدرت است .
(آنها با اين اعمال و اين دروغها در واقع خود را هلاك مى كنند) (يهلكون انفسهم ).
(ولى خداوند مى داند آنها دروغ مى گويند) (و الله يعلم انهم لكاذبون ) كاملا قدرت دارند اما چون سفره چرب و نرمى نيست و برنامه شاق و پردرد سرى در پيش است به قسمتهاى دروغ متشبث مى شوند.
اين موضوع منحصر به جنگ (تبوك ) و زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبود، در هر جامعه اى گروهى (تنبل ) يا (منافق و طماع و فرصت طلب ) وجود دارند كه هميشه منتظرند لحظات پيروزى و نتيجه گيرى فرا رسد آنگاه خود را در صف اول جابزنند، فرياد بكشند، گريبان چاك كنند و خود را از نخستين مجاهد و برترين مبارز و دلسوزترين افراد معرفى كنند تا بدون زحمت از ثمرات پيروزى ديگران بهره گيرند!.
ولى همين گروه مجاهد سينه چاك و مبارز دلسوز به هنگام پيش آمدن حوادث مشكل هر كدام به سوئى فرار مى كنند و براى توجيه فرار خود عذرها و بهانه ها مى تراشند يكى بيمار شده ، ديگرى فرزندش در بستر بيمارى افتاده ، سومى خانوادهاش گرفتار وضع حمل است ، چهارمى چشمش ديد كافى ندارد، پنجمى مشغول تهيه مقدمات است و همچنين !...
ولى بر افراد بيدار و رهبران روشن لازم است كه اين گروه را از آغاز شناسائى كنند و اگر قابل اصلاح نيستند از صفوف خود برانند!.
آيه و ترجمه


عفا الله عنك لم اءذنت لهم حتى يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكذبين (43)
لا يستذنك الذين يؤ منون بالله و اليوم الاخر اءن يجهدوا بأ مولهم و اءنفسهم و الله عليم بالمتقين (44)
إ نما يستذنك الذين لا يؤ منون بالله و اليوم الاخر و ارتابت قلوبهم فهم فى ريبهم يترددون (45)




ترجمه :

43- خداوند تو را بخشيد چرا به آنها اجازه دادى پيش از آنكه كسانى كه راست گفتند براى تو روشن شوند و دروغگويان را بشناسى ؟!
44- آنها كه ايمان بخدا و روز جزا دارند هيچگاه از تو اجازه براى جهاد (در راه خدا) با اموال و جانهايشان نمى گيرند، و خداوند پرهيزكاران را مى شناسد.
45- تنها كسانى از تو اجازه مى گيرند كه ايمان به خدا و روز جزا ندارند و دلهايشان آميخته با شك و ترديد است ، لذا آنها در ترديد خود سر گردانند.
تفسير
سعى كن منافقان را بشناسى
از آيات فوق استفاده مى شود كه گروهى از منافقان نزد پيامبر آمدند و پس از بيان عذرهاى گوناگون و حتى سوگند خوردن ، اجازه خواستند كه آنها را از شركت در ميدان (تبوك ) معذور دارد، و پيامبر به اين عده اجازه داد.
خداوند در نخستين آيه مورد بحث پيامبرش را مورد عتاب قرار مى دهد و مى گويد: (خداوند تو را بخشيد، چرا به آنها اجازه دادى كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى كنند)؟! (عفا الله عنك لم اذنت لهم ).
(چرا نگذاشتى آنها كه راست مى گويند از آنها كه دروغ مى گويند شناخته شوند) و به ماهيت آنها پى برى ؟ (حتى يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين ).
در اينكه عتاب و سرزنش فوق كه تواءم با اعلام عفو پروردگار است دليل بر آن است كه اجازه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كار خلافى بوده ، يا تنها ترك اولى بوده ، و يا هيچكدام ، در ميان مفسران گفتگو است .
بعضى آنچنان تند رفته اند، و حتى جسورانه و بى ادبانه نسبت به مقام مقدس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفته اند كه آيه فوق را دليل بر امكان صدور گناه و معصيت از او دانسته اند، و لا اقل ادبى را كه خداوند بزرگ در اين تعبير نسبت به پيامبرش ‍ رعايت كرده كه نخست سخن از (عفو) مى گويد و بد (مؤ اخذه ) مى كند رعايت نكرده اند و به گمراهى عجيبى افتاده اند.
انصاف اين است كه در اين آيه هيچگونه دليلى بر صدور گناهى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وجود ندارد، حتى در ظاهر آيه ، زيرا همه قرائن نشان مى دهد چه پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها اجازه مى داد و چه اجازه نمى داد اين گروه منافق در ميدان (تبوك ) شركت نمى جستند، و به فرض كه شركت مى كردند نه تنها گرهى از كار مسلمانان نمى گشودند بلكه مشكلى بر مشكلات مى افزودند، چنانكه در چند آيه بعد مى خوانيم : (لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا): (اگر آنها با شما حركت مى كردند جز شر و فساد و سعايت و سخن چينى و ايجاد نفاق كار ديگرى انجام نمى دادند)!
بنابراين هيچگونه مصلحتى از مسلمانان با اذن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فوت نشد، تنها چيزى كه در اين ميان وجود داشت اين بود كه اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها اجازه نمى داد مشت آنها زودتر باز مى شد و مردم به ماهيتشان زودتر آشنا مى شدند ولى اين موضوع چنان نبود كه از دست رفتن آن موجب ارتكاب گناهى باشد، شايد فقط بتوان نام ترك اولى بر آن گذارد به اين معنى كه اذن دادن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آن شرائط و در برابر سوگندها و اصرارهاى منافقين هر چند كار بدى نبود اما ترك اذن از آنهم بهتر بود تا اين گروه زودتر شناخته شوند.
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه : عتاب و خطاب مزبور جنبه كنائى داشته و حتى ترك اولى نيز در كار نباشد، بلكه منظور بيان روح منافقگرى منافقان با يك بيان لطيف و كنايه آميز بوده است .
اين موضوع را با ذكر مثالى ميتوان روشن ساخت فرض كنيد ستمگرى مى خواهد به صورت فرزند شما سيلى بزند، يكى از دوستانتان دست او را مى گيرد شما نه تنها از اين كار ناراحت نمى شويد بلكه خوشحال نيز خواهيد شد، اما براى اثبات زشتى باطن طرف به صورت عتاب آميز به دوستتان مى گوئيد: (چرا نگذاشتى سيلى بزند تا همه مردم اين سنگدل منافق را بشناسند)؟! و هدفتان از اين بيان تنها اثبات سنگدلى و نفاق اوست كه در لباس عتاب و سرزنش دوست مدافع ظاهر شده است .
مطلب ديگرى كه در تفسير آيه باقى مى ماند اين است كه مگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) منافقان را نمى شناخت كه خداوند مى گويد: مى خواستى به آنها اذن ندهى تا وضع آنها بر تو روشن گردد.
(پاسخ ) اين سؤ ال اين است كه (اولا) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از طريق علم عادى به وضع اين گروه آشنائى نداشت و علم غيب براى قضاوت درباره موضوعات كافى نيست ، بلكه بايد از طريق مدارك عادى وضع آنها روشن گردد، و ثانيا هدف تنها اين نبوده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بداند بلكه ممكن است هدف اين بوده كه همه مسلمانان آگاه شوند، هر چند روى سخن به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
سپس به شرح يكى از نشانه هاى مؤ منان و منافقان پرداخته مى گويد: (آنها كه ايمان به خدا و سراى ديگر دارند هيچگاه از تو اجازه براى عدم شركت در جهاد با اموال و جانها، نمى خواهند) (لا يستاذنك الذين يؤ منون بالله و اليوم الاخر اءن يجاهدوا باموالهم و انفسهم ).
بلكه هنگامى كه فرمان جهاد صادر شد بدون تعلل و سستى به دنبال آن مى شتابند و همان ايمان به خدا و مسئوليتهايشان در برابر او، و ايمان به دادگاه رستاخيز آنان را به اين راه دعوت مى كند و راه عذرتراشى و بهانه جوئى را به رويشان مى بندد.
(خداوند به خوبى افراد پرهيزكار را مى شناسد و از نيت و اعمال آنها كاملا آگاه است ) (و الله عليم بالمتقين ).
سپس مى گويد: (تنها كسانى از تو اجازه براى عدم شركت در ميدان جهاد مى طلبند كه ايمان به خدا و روز جزا ندارند) (انما يستاذنك الذين
لا يؤ منون بالله و اليوم الاخر):
سپس براى تاءكيد عدم ايمان آنها مى گويد : (آنها كسانى هستند كه دلهايشان مضطرب و آميخته با شك و ترديد است ) ! (و ارتابت قلوبهم ).
(به همين دليل در اين شك و ترديد گاهى قدم به پيش مى گذارند و گاهى باز مى گردند و پيوسته در حيرت و سرگردانى به سر مى برند ) و به همين جهت منتظر پيدا كردن بهانه و كسب اجازه از پيامبرند (فهم فى ريبهم يترددون )
گرچه صفات فوق به شكل فعل مضارع ذكر شده است ولى منظور از آن بيان صفات و حال منافقان و مؤ منان است و ماضى و حال و مضارع در آن تفاوت نمى كند.
به هر حال مؤ منان در پرتو ايمانشان تصميم و اراده اى محكم و خلل ناپذير دارند راه را به روشنى ديده اند، مقصدشان معلوم ، و هدفشان مشخص است ، به همين دليل با عزمى راسخ و بدون ترديد و دودلى با گامهائى استوار به پيش مى روند.
اما منافقان چون هدفشان تاريك و نامشخص است گرفتار حيرت و سرگردانى هستند و هميشه به دنبال بهانه اى براى فرار از زير بار مسئوليتها مى گردند.
اين دو نشانه مخصوص (مؤ منان ) و (منافقان ) صدر اسلام و ميدان جنگ (تبوك ) نبود بلكه هم امروز نيز (مؤ منان راستين ) را از (مدعيان دروغين ) با اين دو صفت ميتوان شناخت ، مؤ من ، شجاع و مصمم است و منافق بزدل و ترسو و متحير و عذرتراش !
آيه و ترجمه


و لو اءرادوا الخروج لا عدوا له عدة و لكن كره الله انبعاثهم فثبطهم و قيل اقعدوا مع القعدين (46)
لو خرجوا فيكم ما زادوكم إ لا خبالا و لا وضعوا خللكم يبغونكم الفتنة و فيكم سمعون لهم و الله عليم بالظلمين (47)
لقد ابتغوا الفتنة من قبل و قلبوا لك الا مور حتى جاء الحق و ظهر اءمر الله و هم كرهون (48)




ترجمه :

46- اگر آنها (راست ميگفتند و) مى خواستند (به سوى ميدان جهاد) خارج شوند وسيله اى براى آن فراهم مى ساختند، ولى خدا از حركت آنها كراهت داشت لذا (توفيقش را از آنان سلب كرد و) آنها را (از اين كار) باز داشت ، و به آنها گفته شد با قاعدين (كودكان و پيران و بيماران ) بنشينيد.
47- اگر همراه شما (به سوى ميدان جهاد) خارج مى شدند چيزى جز اضطراب و ترديد به شما نمى افزودند و به سرعت در بين شما به فتنه انگيزى (و ايجاد تفرقه و نفاق ) مى پرداختند و در ميان شما افرادى (سست و ضعيف ) هستند كه بسيار از آنها پذيرا مى باشند، و خداوند از ظالمان با خبر است .
48- آنها پيش از اين (نيز) اقدام به فتنه انگيزى كردند و كارها را براى تو دگرگون ساختند (و بهم ريختند) تا زمانى كه حق فرا رسيد و فرمان خدا آشكار گشت (و پيروز شديد) در حالى كه آنها كراهت داشتند.
تفسير
عدمشان به ز وجود!
در نخستين آيات فوق يكى ديگر از نشانه هاى كذب و دروغ آنها را بيان كرده و در حقيقت بحثى را كه در آيات قبل گذشت و فرمود و الله يعلم انهم لكاذبون تكميل مى كند و مى گويد: (اينها اگر راست مى گويند و آماده شركت در جهادند و تنها منتظر اذن تواند ميبايست همه وسائل جهاد را از سلاح و مركب و هر چه در توان دارند فراهم ساخته باشند) در حالى كه هيچگونه آمادگى در آنها ديده نمى شود (و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عدة ).
(اينها افراد تاريكدل و بى ايمانى هستند كه خدا از شركت آنها در ميدان پر افتخار جهاد كراهت دارد لذا توفيق خود را از آنها سلب كرده و آنان را از حركت باز داشته است ) (و لكن كره الله انبعاثهم فثبطهم ).
در اينكه گوينده اين سخن كيست ؟ آيا خداوند يا پيامبر است ؟ و يا نفس و باطن خودشان است ؟
در ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهر اين است كه يك فرمان تكوينى است كه از باطن تاريك و آلوده آنها برخاسته و مقتضاى عقيده فاسد و اعمال زشت آنها است و بسيار ديده مى شود كه مقتضاى حال را به صورت امر يا نهى بيرون مى آورند از آيه فوق به خوبى استفاده مى شود كه هر عمل و نيتى اقتضائى دارد كه خواه ناخواه دامان انسان را مى گيرد، و همه كس شايستگى و لياقت آن را ندارند كه در كارهاى بزرگ و راه خدا گام بردارند، اين توفيق را خداوند نصيب كسانى مى كند كه پاكى نيت و آمادگى و اخلاص در آنان سراغ دارد.
در آيه بعد به اين واقعيت اشاره مى كند كه عدم شركت اينگونه افراد در ميدان جهاد نه تنها جاى تاءسف نيست بلكه شايد جاى خوشحالى باشد، زيرا آنها نه فقط مشكلى را نمى گشايند بلكه با آن روح نفاق و بى ايمانى و انحراف اخلاقى سر چشمه مشكلات تازه اى خواهند شد.
در حقيقت به مسلمانان يك درس بزرگ مى دهد كه هيچگاه در فكر افزودن سياهى لشكر و كميت و تعداد نباشند، بلكه به فكر اين باشند كه افراد مخلص و با ايمان را انتخاب كنند هر چند نفراتشان كم باشد، اين درسى بود براى ديروز مسلمانان ، و براى امروز و براى فردا.
نخست مى گويد: (اگر آنها همراه شما به سوى ميدان جهاد (تبوك ) حركت مى كردند نخستين اثر شومشان اين بود كه چيزى جز ترديد و اضطراب بر شما نمى افزودند) (لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا).
(خبال ) به معنى اضطراب و ترديد و (خبل ) (بر وزن اجل ) به معنى (جنون ) و (خبل ) (بر وزن طبل ) به معنى (فاسد شدن اعضاء) است .
بنابراين حضور آنها با آن روحيه فاسد و تواءم با ترديد و نفاق و بزدلى اثرى جز ايجاد ترديد و شك و توليد فساد در ميان سپاه اسلام ندارد.
بعلاوه (آنها با سرعت كوشش مى كنند در ميان نفرات لشكر نفوذ كنند و به ايجاد نفاق و تفرقه و از هم گسستن پيوندهاى اتحاد بپردازند) (و لاوضعوا خلالكم يبغونكم الفتنة )
سپس به مسلمانان اخطار مى كند كه مراقب باشيد (افراد ضعيف الايمانى در گوشه و كنار جمعيت شما وجود دارند كه زود تحت تاءثير سخنان اين گروه
منافق قرار مى گيرند) (و فيكم سماعون لهم ).
(سماع ) به معنى كسى است كه حال پذيرش و شنوائى او زياد است و بدون مطالعه و دقت هر سخنى را باور مى كند.
بنابراين وظيفه مسلمانان قوى الايمان آن است كه مراقب اين گروه ضعيف باشند مبادا طعمه منافقان گرگ صفت شوند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه (سماع ) به معنى جاسوس و سخن چنين بوده باشد يعنى در ميان شما پارهاى از افراد هستند كه براى گروه منافقان جاسوسى مى كنند.
و در پايان آيه مى گويد: (خداوند همه ستمگران را مى شناسد آنها كه آشكارا و آنها كه پنهانى ستم به خويش يا به جامعه مى كنند از ديدگاه علم او مخفى نيستند (و الله عليم بالظالمين ).
در آيه بعد به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هشدار ميدهد كه اين اولين بار نيست كه اين گروه منافق به سمپاشى و تخريب مشغول مى شوند بايد به خاطر بياورى كه آنها در گذشته نيز مرتكب چنين كارهائى شدند، و الان نيز از هر فرصتى براى نيل به مقصود خود استفاده مى كنند، و چنين مى گويد اين گروه منافقين قبلا هم مى خواستند ميان شما تفرقه و پراكندگى ايجاد كنند (لقد ابتغوا الفتنة من قبل ).
و اين اشاره به داستان جنگ احد است كه عبد الله بن ابى و يارانش از نيمه راه باز گشتند و دست از يارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برداشتند، و يا اشاره به سائر مواردى است كه توطئه بر ضد شخص پيامبر و يا افراد مسلمين چيدند كه تاريخ اسلام آنها را ثبت كرده است .
آنها كارها را براى تو دگرگون ساختند، نقشه ها كشيدند تا اوضاع
مسلمانان را بهم بريزند و آنها را از جهاد باز دارند و اطراف تو خالى شود (و قلبوا لك الامور).
اما هيچيك از اين توطئه ها و تلاشها به جائى نرسيد ، و همه نقش بر آب شد و تيرشان به سنگ خورد سرانجام فتح و پيروزى فرا رسيد و حق آشكار گشت (حتى جاء الحق و ظهر امر الله ).
در حالى كه آنها از پيشرفت و پيروزى تو ناراحت بودند (و هم كارهون ).
اما خواست و اراده بندگان در برابر اراده و مشيت پروردگار كمترين اثرى نميتواند داشته باشد، خدا مى خواست تو را پيروز كند و آئينت را به سراسر جهان برساند و موانع را هر چه باشد از سر راه بردارد و بالاخره اين كار را كرد
اما موضوع مهم اين است كه بدانيم آنچه در آيات فوق بيان شده همانند مطالب ديگر قرآن اختصاصى به عصر و زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نداشته ، در هر جامعهاى گروهى منافق هميشه وجود دارند كه سعى مى كنند در لحظات حساس و سرنوشت ساز با سمپاشى و سخنچينى افكار مردم را به هم بريزند، روح وحدت را از بين ببرند، و تخم شك و ترديد را در افكار بپاشند، اما اگر جامعه بيدار باشد مسلما با يارى پروردگار كه وعده پيروزى به دوستانش داده است همه نقشه هاى آنها خنثى مى شود و توطئه هايشان در نطفه خفه مى گردد، به شرط اينكه مخلصانه جهاد كنند و با هوشيارى و دقت مراقب اين دشمنان داخلى باشند.
آيه و ترجمه


و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى اءلا فى الفتنة سقطوا و إ ن جهنم لمحيطة بالكفرين (49)




ترجمه :

49- بعضى از آنها مى گويند بما اجازه ده (تا در جهاد شركت نكنيم ) و ما را به گناه گرفتار ساز، آگاه باشيد آنها (هم اكنون ) در گناه سقوط كرده اند و جهنم كافران را احاطه كرده است !.
شاءن نززول :
گروهى از مفسران نقل كرده اند هنگامى كه پيامبران (عليهم السلام ) مسلمانان را آماده جنگ تبوك مى ساخت و دعوت به حركت مى كرد يكى از رؤ ساى طائفه بنى سلمة به نام جد بن قيس كه در صف منافقان بود خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و عرض كرد اگر اجازه دهى من در اين ميدان جنگ حاضر نشوم زيرا علاقه شديدى به زنان دارم مخصوصا اگر چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است دل از دست بدهم و مفتون آنها شوم ! و دست از كارزار بكشم ! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او اجازه داد.
در اين موقع آيه فوق نازل شد و عمل آن شخص را محكوم ساخت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رو به گروهى از بنى سلمه كرد و گفت بزرگ شما كيست ؟ گفتند جد بن قيس ، ولى او مرد بخيل و ترسوئى است ، فرمود چه دردى بدتر از درد بخل ، سپس فرمود بزرگ شما آن جوان سفيد رو بشر بن براء است (كه مردى است پر سخاوت و گشاده روى )
تفسير
منافقان بهانه تراش
شاءن نزول فوق نشان مى دهد كه انسان هر گاه بخواهد شانه از زير بار مسؤ ليتى خالى كند از هر وسيله اى براى خود بهانه مى تراشد، همانند بهانه اى كه (جد بن قيس ) منافق براى عدم حضور در ميدان جهاد درست كرد، و آن اينكه ممكن است زيبارويان رومى دل او را بربايند و دست از جنگ بكشد و به (اشكال شرعى ) گرفتار شود!.
گفتار (جد بن قيس ) مرا به ياد گفته يكى از ماموران جبار مى اندازد كه مى گفت : اگر ما مردم را تحت فشار قرار ندهيم حقوقى كه دريافت مى داريم براى ما شرعا اشكال دارد يعنى براى رهائى از اين اشكال بايد ظلم و ستم به خلق خدا كنيم .
به هر حال قرآن در اينجا روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده و در پاسخ اين گونه بهانه جويان رسوا مى گويد: (بعضى از آنها مى گويند به ما اجازه ده كه از حضور در ميدان جهاد خوددارى كنيم و ما را مفتون و فريفته (زنان و دختران زيبا روى رومى ) مساز! (و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى ).
اين احتمال نيز در تفسير و شاءن نزول آيه داده شده است كه او (جد بن قيس ) به عذر و بهانه زن و فرزند و اموال بى سرپرست خود مى خواست از جهاد صرفنظر كند.
ولى به هر حال قرآن در پاسخ او مى گويد: (آگاه باشيد كه اينها هم اكنون در ميان فتنه و گناه و مخالفت فرمان خدا سقوط كرده اند جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است ) (الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين ).
يعنى آنها به عذرهاى واهى و اينكه ممكن است بعدا آلوده به گناه بشوند هم اكنون در دل گناه قرار دارند و جهنم گرداگرد آنها را فرا گرفته است آنها فرمان صريح خدا و پيامبرش را درباره حركت به سوى جهاد زير پا مى گذارند مبادا به شبهه شرعى گرفتار شوند!.
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1- يكى از راههاى شناخت گروه منافقان در هر جامعه اى دقت در طرز استدلال آنها و عذرهائى است كه براى ترك انجام وظائف لازم مى آورند چگونگى اين عذرها به خوبى باطن آنها را روشن مى سازد.
آنها غالبا به يك سلسله موضوعات جزئى و ناچيز و گاهى مضحك و خنده آور متشبث مى شوند تا موضوعات مهم و كلى را ناديده بگيرند، و براى اغفال افراد با ايمان به گمان خود از الفباى فكرى آنها استفاده مى كنند، و پاى مسائل شرعى و دستور خدا و پيامبر را به ميان مى كشند، در حالى كه در ميان گناه غوطه ورند و شمشير به دست گرفته بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و آئين او مى تازند.
2- مفسران در تفسير جمله (و ان جهنم لمحيطة بالكافرين ) گفتگوهاى مختلفى دارند بعضى مى گويند اين جمله كنايه از آن است كه عوامل و اسباب ورود به جهنم يعنى گناهان آنها را احاطه كرده است .
و بعضى گفته اند كه اين از قبيل حوادث حتمى آينده است كه به صورت ماضى يا حال بيان مى شود، يعنى به طور قطع در آينده جهنم آنها را در بر خواهد گرفت .
ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله را به معنى حقيقى اش تفسير كنيم و بگوئيم هم اكنون جهنم موجود است و در باطن و درون اين جهان قرار
دارد و آنها در ميان جهنم هستند، اگر چه هنوز فرمان تاءثير كردن آن صادر نشده است ، همانگونه كه بهشت نيز هم اكنون وجود دارد و در باطن و درون اين جهان به همه احاطه كرده است منتها بهشتيان چون تناسب با بهشت دارند با آن مرتبط خواهند بود و دوزخيان چون متناسب با دوزخند با دوزخ .
آيه و ترجمه


إ ن تصبك حسنة تسؤ هم و إ ن تصبك مصيبة يقولوا قد اءخذنا اءمرنا من قبل و يتولوا و هم فرحون (50)
قل لن يصيبنا إ لا ما كتب الله لنا هو مولئنا و على الله فليتوكل المؤ منون (51)
قل هل تربصون بنا إ لا إ حدى الحسنيين و نحن نتربص بكم اءن يصيبكم الله بعذاب من عنده اءو بأ يدينا فتربصوا إ نا معكم متربصون (52)




ترجمه :

50- هرگاه نيكى به تو رسد آنها را ناراحت مى كند، اگر مصيبتى به تو رسد مى گويند ما تصميم خود را از پيش گرفته ايم و باز مى گردند در حاليكه خوشحالند.
51- بگو هيچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد مگر آنچه خداوند براى ما نوشته است ، او مولى (و سرپرست ) ما است و مؤ منان تنها بر خدا توكل مى كنند.
52- بگو آيا درباره ما جز يكى از دو نيكى انتظار داريد (يا بر شما پيروز مى شويم و يا شربت شهادت مى نوشيم ) ولى ما انتظار داريم يا عذابى از طرف خداوند (در آن جهان ) يا به دست ما (در اين جهان ) به شما برسد، اكنون كه چنين است شما انتظار بكشيد ما هم با شما انتظار مى كشيم .
تفسير
در آيات فوق به يكى از صفات منافقان و نشانه هاى آنها اشاره شده است و بحثى را كه در آيات گذشته و آينده پيرامون نشانه هاى منافقان مى باشد تكميل مى كند.
نخست مى گويد: (اگر نيكى به تو رسد آنها را ناراحت مى كند) (ان تصبك حسنة تسؤ هم ).
خواه اين خير و نيكى پيروزى بر دشمن باشد يا غنائم جنگى ، و خواه پيشرفتهاى ديگر.
و اين ناراحتى دليل عداوت باطنى و فقدان ايمان آنها است ، چگونه ممكن است كسى كمترين بهره از ايمان داشته باشد و از پيروزى پيامبر خدا و يا حتى يك فرد با ايمان عادى ناراحت شود؟
(ولى در مقابل اگر مصيبتى به تو برسد و گرفتار مشكلى شوى با خوشحالى مى گويند: ما از جلو پيش بينى چنين مسائلى را مى كرديم ، و تصميم لازم را گرفتيم ) و خود را از اين پرتگاه رهائى بخشيديم ! (و ان تصبك مصيبة يقولوا قد اخذنا امرنا من قبل ).
(و هنگامى كه به خانه هاى خود باز مى گردند از شكست يا مصيبت يا ناراحتى شما خوشحالند) (و يتولوا و هم فرحون ).
اين منافقان كور دل از هر فرصتى به نفع خود استفاده و لاف عقل و درايت مى زنند كه اين عقل و تدبير ما بود كه موجب شد در فلان ميدان شركت نكنيم و مشكلاتى كه دامن ديگران را بر اثر نداشتن عقل و درايت گرفت دامان ما را نگرفت ، اين سخن را چنان مى گويند كه گوئى از خوشحالى در پوست نمى گنجند!
اما تو اى پيامبر به اينها از دو راه پاسخگوى ، پاسخى دندان شكن و منطقى نخست بگو: هيچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد مگر آنچه خداوند براى ما مقرر داشته است همان خدائى كه مولاى ما و سرپرست حكيم و مهربان ما است و جز خير و صلاح ما را مقدر نمى دارد (قل لن يصيبنا الا ما كتب الله لنا هو مولانا).
آرى (افراد با ايمان تنها بر خدا توكل مى كنند) (و على الله فيتوكل المؤ منون ).
تنها به او عشق مى ورزند و از او يارى مى طلبند و سر بر آستان او مى سايند و تكيه گاه و پناهگاهشان كسى جز او نيست .
اين اشتباه بزرگى است كه منافقان گرفتار آن هستند، خيال مى كنند با عقل كوچك و فكر ناتوانشان مى توانند همه مشكلات و حوادث را پيش بينى كنند و از لطف و رحمت خدا بى نيازند، آنها نمى دانند تمام هستى شان همچون پر كاهى است در برابر يك طوفان عظيم از حوادث يا همانند قطره كوچك آبى در يك بيابان سوزان ، در يك روز تابستان ، اگر لطف الهى يار و مددكار نباشد از انسان ضعيف كارى ساخته نيست .
(و تو اى پيامبر اين پاسخ را نيز به آنان بگو كه شما چه انتظارى را درباره ما مى كشيد جز اينكه به يكى از دو نيكى و خير و سعادت خواهيم رسيد) يا دشمنان را در هم مى كوبيم و پيروز از ميدان مبارزه باز مى گرديم ، و يا كشته مى شويم و شربت شهادت را با افتخار مى نوشيم ، هر كدام پيش آيد خوش آيد كه مايه افتخار است و روشنى چشم ما (قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين ).
اما به عكس (ما در مورد شما يكى از دو بدبختى ، تيره روزى و بلا و مصيبت را انتظار مى كشيم ، يا در اين جهان و جهان ديگر به مجازات الهى گرفتار مى شويد، و يا به دست ما خوار و نابود خواهيد شد) (و نحن نتربص بكم ان يصيبكم الله بعذاب من عنده او بايدينا).
(حال كه چنين است شما انتظار بكشيد، و ما هم با شما انتظار مى كشيم ) شما در انتظار خوشبختى ما باشيد و ما هم در انتظار بدبختى شما نشسته ايم ! (فتربصوا انا معكم متربصون )
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1- مقدرات و كوششهاى ما
شك نيست كه سرنوشت ما تا آنجا كه با كار و كوشش و تلاش ما مربوط است به دست خود ما است و آيات قرآن نيز با صراحت اين موضوع را بيان مى كند مانند (و ان ليس للانسان الا ما سعى ): (انسان بهره اى جز سعى و كوشش خود ندارد) (سوره نجم آيه 39) و (كل نفس بما كسبت رهينه ): (هر كس در گرو اعمال خويش است ) (سوره مدثر آيه 38) و آيات ديگر. (هر چند تاثير تلاش و كوشش نيز از سنن الهى و به فرمان اوست ).
ولى در بيرون دايره تلاش و كوشش ما و آنجا كه از حريم قدرت ما خارج است ، دست تقدير تنها حكمران است ، و آنچه به مقتضاى قانون عليت كه منتهى به مشيت و علم و حكمت پروردگار مى شود مقدر شده است انجام پذير خواهد بود.
منتها افراد با ايمان و خداپرست كه به علم و حكمت و لطف و رحمت او مؤ من هستند همه اين مقدرات را مطابق (نظام احسن ) و مصلحت بندگان مى دانند، و هر كس بر طبق شايستگيهائى كه اكتساب كرده است مقدراتى متناسب آن دارد.
يك جمعيت منافق و ترسو و تنبل و پراكنده محكوم به فنا هستند، و اين سرنوشت براى آنها حتمى است ، اما يك جمعيت با ايمان و آگاه ، و متحد و مصمم جز پيروزى ، سرنوشتى ندارند.
بنابر آنچه گفته شد روشن مى شود كه آيات فوق نه با اصل آزادى اراده و اختيار منافات دارد و نه دليلى بر سرنوشت جبرى انسانها و بى اثر بودن تلاشها و كوششها است .
2- در قاموس مؤ منان شكست وجود ندارد
در آخرين آيه مورد بحث به منطق عجيب محكمى برخورد مى كنيم كه راز اصلى همه پيروزيهاى مسلمانان نخستين در آن نهفته شده است ، و اگر پيامبر اسلام هيچ تعليم و دستورى جز اين نداشت براى تضمين پيروزى پيروانش كافى بود، و آن اينكه مفهوم شكست و ناكامى را به كلى از صفحه روح آنها زدوده ، و به آنها ثابت كرده كه در هر حال شما پيروزيد، كشته شويد پيروزيد، و دشمن را بكشيد باز هم پيروزيد.
شما دو راه در پيش داريد كه از هر كدام برويد به منزل مقصود خواهيد رسيد، بيراهه و پرتگاه مطلقا در مسير شما وجود ندارد يك راه به سوى شهادت مى رود كه نقطه اوج افتخار يك انسان با ايمان است ، و بالاترين موهبتى است كه براى انسان تصور مى شود كه با خدا معامله كند جان را بدهد و يك حيات جاويدان و ابدى در جوار قرب پروردگار و در ميان نعمتهاى غير قابل توصيفش خريدارى كند.
راه ديگر پيروزى بر دشمن و در هم شكستن قدرت اهريمنى او و پاكسازى محيط زندگى انسانها از شر ظالمان و ستمگران و آلودگان است و اين نيز فيضى است بزرگ و افتخارى است مسلم .
سربازى كه با اين روحيه وارد ميدان مبارزه مى شود هيچگاه فكر فرار
و پشت كردن به دشمن را در سر نمى پروراند، از هيچكس و هيچ چيز نمى هراسد، ترس و وحشت و اضطراب و ترديد در وجودش راه ندارد، ارتشى كه از چنين سربازانى تشكيل شود ارتشى خواهد بود شكست ناپذير!
چنين روحيه اى را تنها از طريق تعليمات اسلامى مى توان بارور ساخت و امروز نيز اگر با تعليم و تربيت صحيح ، اين منطق بار ديگر در روح مسلمانان جلوه گر شود، عقب ماندگيها و شكستها را جبران خواهند كرد.
آنها كه درباره علل پيشرفت مسلمانان نخستين ، و علل عقب ماندگى امروز، مطالعه و بررسى مى كنند، و گاهى اين موضوع را معمائى لا ينحل مى پندارند خوب است بيايند و كمى در آيه فوق بينديشند تا پاسخ اين سؤ ال را بروشنى در آن بيابند.
قابل توجه اينكه در آيه فوق به هنگامى كه سخن از دو شكست منافقان مى گويد آنرا شرح مى دهد و يك يك بيان مى كند، ولى هنگامى كه سخن از دو پيروزى مؤ منان مى گويد، سر بسته گذاشته از آن مى گذرد، گوئى آنچنان روشن و واضح و آشكار است كه اصلا نيازى به شرح و بيان ندارد. و اين يك نكته زيبا و لطيف بلاغت است كه در آيه فوق به كار رفته .
3- صفات هميشگى منافقان
بار ديگر تاءكيد مى كنيم كه نبايد اين آيات را به شكل طرح يك مساءله تاريخى مربوط به گذشته مورد مطالعه قرار دهيم ، بلكه بايد بدانيم درسى است راى امروز و ديروز و فرداى ما و همه انسانها!
هيچ جامعه اى معمولا از يك گروه منافق ، اندك يا بسيار، خالى نيست و صفات آنها تقريبا يكسان و يكنواخت است .
آنها افرادى هستند نادان و در عين حال خود خواه و متكبر كه براى خويش
عقل و درايت فوق العادهاى قائلند.
آنها هميشه از راحتى مردم در رنج و عذابند و از ناراحتيهايشان خوشحال و خندان .
آنها هميشه در ميان انبوهى از خيالات واهى و ترديد و شك و حيرت به سر مى برند، و بهمين دليل گامى به پيش و گامى به پس ‍ مى نهند.
در مقابل آنها مؤ منان راستين با شادى مردم شاد و با غم آنها شريك و سهيمند، هيچگاه به علم و درايت خود نمى نازند، و هرگز خود را از لطف حق بى نياز نمى دانند، دلى لبريز از عشق خدا دارند، و در اين راه از هيچ حادثهاى نمى هراسند.
آيه و ترجمه


قل اءنفقوا طوعا اءو كرها لن يتقبل منكم إ نكم كنتم قوما فسقين (53)
و ما منعهم اءن تقبل منهم نفقتهم الا اءنهم كفروا بالله و برسوله و لا ياتون الصلوة الا و هم كسالى و لا ينفقون الا و هم كرهون (54)
فلا تعجبك اءمولهم و لا اءولدهم إ نما يريد الله ليعذبهم بها فى الحيوة الدنيا و تزهق اءنفسهم و هم كفرون (55)




ترجمه :

53- بگو انفاق كنيد خواه از روى ميل يا اكراه ، هرگز از شما پذيرفته نمى شود چرا كه شما قوم فاسقى بوديد.
54- و هيچ چيز مانع قبول انفاقهاى آنها نشد جز اينكه آنها به خدا و پيامبرش كافر شدند و نماز بجا نمى آورند جز با كسالت و انفاق نمى كنند مگر با كراهت !
55- و (فزونى ) اموال و اولاد آنها تو را در شگفتى فرو نبرد، خدا مى خواهد آنها را به وسيله آن در زندگى دنيا عذاب كند و در حال كفر بميرند.
تفسير
اين آيات به قسمتى ديگر از نشانه هاى منافقان و نتيجه و سرانجام كار آنها اشاره كرده و روشن مى سازد كه چگونه اعمال آنها بى روح و بى اثر است و هيچگونه بهره اى از آن عائدشان نمى شود، و از آنجا كه در ميان اعمال نيك ، انفاق در راه خدا (زكات به معنى وسيع كلمه ) و نماز (پيوند خلق با خالق ) موقعيت خاصى دارد، مخصوصا انگشت روى اين دو قسمت گذارده است .
نخست مى گويد: (اى پيامبر به آنها بگو: شما چه از روى اراده و اختيار در راه خدا انفاق كنيد و چه از روى كراهت و اجبار و ملاحظات شخصى و اجتماعى ، در هر حال از شما منافقان پذيرفته نخواهد شد) (قل انفقوا طوعا او كرها لن يتقبل منكم ).
سپس به دليل آن اشاره كرده مى فرمايد: (زيرا شما گروه فاسقى بوديد) (انكم كنتم قوما فاسقين ). نيتهايتان آلوده ، و اعمالتان ناپاك ، و قلبتان تاريك است ، و خدا تنها عملى را مى پذيرد كه پاك باشد و از شخصى پاك و با تقوا سرزند.
روشن است كه فسق در اينجا يك گناه ساده و معمولى نيست زيرا ممكن است انسان مرتكب گناهى شود در عين حال عملى خالص نيز انجام دهد، بلكه منظور از آن كفر و نفاق و يا آلوده شدن انفاقهاى آنها به ريا و تظاهر است .
و نيز هيچ مانعى ندارد كه فسق در جمله بالا به مفهوم وسيع كلمه ، شامل هر دو باشد چنانكه آيه بعد نيز اين قسمت را توضيح خواهد داد.
در آيه بعد بار ديگر عدم قبول انفاقات آنها را توضيح مى دهد و مى گويد:
هيچ چيز مانع قبول انفاقات آنها نشده جز اينكه آنها به خدا و پيامبرش كافر شده اند و هر عملى تواءم با ايمان به خدا و توحيد نبوده باشد در پيشگاه خدا قبول نيست (و ما منعهم ان تقبل منهم نفقاتهم الا انهم كفروا بالله و برسوله ).
قرآن كرارا روى اين مسئله تكيه كرده است كه شرط پذيرش اعمال صالح ايمان است ، حتى اگر عمل از روى ايمان سرزند و بعد از مدتى شخص عمل كننده راه كفر پيش گيرد عمل او حبط و نابود و بى اثر مى شود (در اين باره در جلد دوم تفسير نمونه از صفحه 69 الى 72 بحث كرده ايم ).
پس از ذكر عدم قبول انفاقهاى مالى آنها به وضع عبادات آنان اشاره كرده مى گويد: (آنها نماز را بجا نمى آورند مگر از روى كسالت و با ناراحتى و سنگينى ) (و لا ياتون الصلوة الا و هم كسالى ).
همانگونه كه (انفاق نمى كنند مگر از روى كراهت و اجبار) (و لا ينفقون الا و هم كارهون ).
در حقيقت به دو دليل انفاقهاى آنها پذيرفته نمى شود يكى به دليل آنكه از روى كفر و عدم ايمان سر مى زند، و ديگر اينكه از روى كراهت و اجبار است .
همچنين به دو علت نماز آنها پذيرفته نيست نخست به علت كفر، و ديگر بخاطر آنكه از روى كسالت و كراهت انجام مى گيرد.
جمله هاى بالا در عين اينكه وضع منافقان را از نظر عدم نتيجه گيرى از اعمالشان تشريح مى كند در حقيقت نشانه ديگرى از نشانه هاى آنها را بيان مى كند، و آن اينكه مؤ منان واقعى را از نشاطى كه به هنگام عبادت دارند و از ميل و رغبتى كه نسبت به اعمال نيك نشان مى دهند و مخلصانه به دنبال آن مى شتابند بخوبى مى توان شناخت .
همانگونه كه به وضع منافقان از طرز انجام اعمالشان مى توان پى برد، زيرا معمولا از روى بى ميلى و دلسردى و ناراحتى و كراهت اقدام به انجام كار
خير مى كنند، گوئى كسى به اجبار دست آنها را گرفته و كشان كشان به سوى كار خير مى برد.
بديهى است اعمال گروه نخست چون از عشق خدا سر مى زند و با دلسوزى تواءم است همه آداب و مقرراتش رعايت مى گردد، ولى اعمال گروه دوم چون از روى كراهت و بى ميلى است ناقص و دست و پا شكسته و بى روح است ، بنابر اين انگيزه هاى متفاوت آنها دو شكل متفاوت به اعمالشان مى دهد.
در آخرين آيه روى سخن را به پيامبر كرده مى گويد: (فزونى اموال و اولاد آنها نبايد تو را در شگفتى فرو برد) و فكر كنى كه آنها با اينكه منافقند چگونه مشمول اينهمه مواهب الهى واقع شده اند (فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم ).
چرا كه اينها به ظاهر براى آنها نعمت است اما در حقيقت (خدا مى خواهد به اين وسيله آنان را در زندگى دنيا معذب كند، و به خاطر دلبستگى فوق العاده به اين امور در حال كفر و بى ايمانى بميرند) (انما يريد الله ليعذبهم بها فى الحيوة الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون ).
در واقع آنها از دو راه به وسيله اين اموال و اولاد (نيروى اقتصادى و انسانى ) معذب مى شوند: نخست اينكه اين گونه افراد معمولا فرزندانى ناصالح و اموالى بى بركت دارند كه مايه درد و رنجشان در زندگى دنيا است ، شب و روز بايد براى فرزندانى كه مايه ننگ و ناراحتى هستند، تلاش كنند، و براى حفظ اموالى كه از طريق گناه بدست آورده اند جان بكنند، و از طرف ديگر چون به اين اموال و فرزندان بالاخره دلبستگى دارند و به سراى وسيع و پر نعمت آخرت و جهان پس از مرگ ايمان ندارند چشم پوشى از اينهمه اموال بر ايشان مشكل است تا آنجا
كه ايمانشان را روى آنها گذاشته و با كفر از دنيا مى روند، و به سخت ترين وضعى جان مى دهند؟
مال و فرزند اگر پاك و صالح باشد موهبت است و سعادت و مايه رفاه و آسايش و اگر ناپاك و ناصالح باشد رنج و عذاب اليم است .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1 بعضى سؤ ال مى كنند كه چگونه در آغاز آيه اول گفته شده است خواه از روى اختيار يا اكراه انفاق كنيد پذيرفته نمى شود.
در حالى كه در آخر آيه دوم تصريح شده كه آنها جز از روى كراهت انفاق نمى كنند آيا اين دو با هم منافات ندارد؟
ولى با توجه به يك مطلب پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه آغاز آيه اول در واقع به صورت يك (قضيه شرطيه ) است ، يعنى اگر از روى اطاعت و يا اكراه انفاق كنيد بهر شكل و بهر صورت باشد پذيرفته نخواهد شد، و مى دانيم قضيه شرطيه دليل بر وجود شرط نيست ، يعنى به فرض كه از روى ميل و اختيار هم انفاق كنند فايده ندارد چون بى ايمانند.
ولى ذيل آيه دوم بيان يك (قضيه خارجيه ) است و آن اينكه آنها هميشه از روى اكراه انفاق مى كنند (دقت كنيد).
2 درس ديگرى كه از آيات فوق مى توان گرفت اين است كه نبايد تنها به نماز و روزه مردم فريفته شد زيرا منافقان ، هم نماز مى خواندند، و هم به ظاهر در راه خدا انفاق مى كردند، بلكه بايد نمازها و انفاقهاى منافق گرانه را از اعمال پاك و سازنده مؤ منان راستين باز شناخت و اتفاقا با دقت و كنجكاوى در ظاهر عمل نيز غالبا شناخته مى شود.
و در حديث مى خوانيم (لا تنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شى ء اعتاده و لو تركه استوحش ، و لكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته ): (تنها به ركوع و سجود طولانى افراد ننگريد، زيرا ممكن است اين (عبادت عادتى ) باشد كه از تركش ناراحت شود و لكن به راستگوئى و اداء امانت آنها دقت كنيد زيرا راستى و امانت از ايمان سرچشمه مى گيرد در حالى كه ركوع و سجود عادتى با كفر و نفاق هم سازگار است ).
آيه و ترجمه


و يحلفون بالله إ نهم لمنكم و ما هم منكم و لكنهم قوم يفرقون (56)
لو يجدون ملجا اءو مغرت اءو مدخلا لولوا إ ليه و هم يجمحون (57)




ترجمه :

56- و به خدا سوگند مى خورند كه آنها از شما هستند در حالى كه از شما نيستند، ولى آنها گروهى هستند كه مى ترسند (و وحشت دارند لذا دروغ مى گويند).
57- اگر پناهگاه يا غارها يا راهى در زير زمين بيابند به سوى آن حركت مى كنند در حالى كه با سرعت و شتاب فرار مى كنند.
تفسير
نشانه ديگرى از منافقان
در آيات فوق يكى ديگر از اعمال و حالات منافقان به روشنى ترسيم شده است مى گويد: آنها به خدا سوگند ياد مى كنند كه از شما هستند (و يحلفون بالله انهم لمنكم ).
(در حالى كه نه از شما هستند و نه در چيزى با شما موافقند بلكه
گروهى هستند كه فوق العاده مى ترسند) و از شدت ترس كفر را پنهان كرده اظهار ايمان مى كنند مبادا گرفتار شوند (و ما هم منكم و لكنهم قوم يفرقون ).
(يفرقون ) از ماده (فرق ) (بر وزن (شفق )) به معنى شدت خوف و ترس است ، (راغب ) در كتاب (مفردات ) مى گويد اين ماده در اصل به معنى تفرق و جدائى و پراكندگى است گوئى آنچنان مى ترسند كه مى خواهد قلبشان از هم متفرق و متلاشى گردد.
در واقع چون تكيه گاهى در باطن ندارند همواره گرفتار ترس و وحشتى عظيم هستند و به خاطر همين ترس و وحشت هيچگاه آنچه در باطن دارند اظهار نمى كنند، و چون از خدا نمى ترسند از همه چيز مى ترسند و دائما در حال وحشت به سر مى برند، در حالى كه مؤ منان راستين در سايه ايمان آرامش و شهامت خاصى دارند.
در آيه بعد شدت بغض و عداوت و نفرت آنها را از مؤ منان در عبارتى كوتاه اما بسيار رسا و گويا منعكس مى كند مى گويد (آنها چنان هستند كه اگر پناهگاهى (همانند يك دژ محكم ) بيابند، يا دسترسى به غارهائى در كوهها داشته باشند، يا بتوانند راهى در زير زمين پيدا كنند، با سرعت هر چه بيشتر به سوى آن مى شتابند) تا از شما دور شوند و بتوانند كينه و عداوت خود را آشكار سازند (لو يجدون ملجا او مغارات او مدخلا لولوا اليه و هم يجمحون ).
(ملجاء) به معنى پناهگاه است همچون قلعه هاى محكم و يا مانند آن .
(مغارات ) جمع (مغاره ) به معنى غار است .
(مدخل ) به معنى راههاى پنهانى است مانند نقبهائى كه در زير زمين مى زنند و از آن وارد محلى مى شوند.
(يجمحون ) از ماده (جماح ) به معنى حركت شتابانه و شديدى است كه
هيچ چيز نتواند از آن جلوگيرى كند، همانند حركت اسبهاى سركش و چموش كه نتوان آنها را متوقف ساخت و به همين جهت چنين اسبى را (جموح ) مى گويند.
به هر حال اين يكى از رساترين تعبيراتى است كه قرآن درباره ترس و وحشت منافقان و يا بغض و نفرت آنان بيان كرده كه آنها اگر در كوهها و روى زمين راه فرارى پيدا كنند از ترس يا عداوت از شما دور مى شوند ولى چون قوم و قبيله اموال و ثروتى در محيط شما دارند مجبورند دندان بر جگر بگذارند و بمانند!.
آيه و ترجمه


و منهم من يلمزك فى الصدقت فإ ن اءعطوا منها رضوا و إ ن لم يعطوا منها إ ذا هم يسخطون (58)
و لو اءنهم رضوا ما ءاتئهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيؤ تينا الله من فضله و رسوله إ نا إ لى الله رغبون (59)




ترجمه :

58- و در ميان آنها كسانى هستند كه در (تقسيم ) غنائم به تو ايراد مى كنند، اگر از آن به آنها بدهند راضى مى شوند و اگر ندهند خشم مى گيرند (خواه حق آنها باشد يا نه ).
59- ولى اگر آنها به آنچه خدا و پيامبرش به آنها مى دهد راضى باشند و بگويند خداوند براى ما كافى است و به زودى خدا و رسولش از فضل خود به ما مى بخشد ما تنها رضاى او را مى طلبيم (اگر چنين كنند به سود آنهاست ).
شاءن نزول :
در تفسير (در المنثور) از (صحيح بخارى ) و (نسائى ) و از گروهى ديگر چنين نقل شده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مشغول تقسيم اموالى (از غنائم يا مانند آن ) بود كه يكى از طائفه (بنى تميم ) به نام (ذو الخويصرة ) فرا رسيد صدا زد: اى رسولخدا! عدالت كن ! پيامبر فرمود : واى بر تو اگر من عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد؟!، (عمر) صدا زد اى رسولخدا به من اجازه بده تا گردنش را بزنم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: او را به حال خود واگذار! او يارانى دارد كه نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آنها كوچك مى شمريد ولى با اينحال آنها از دين فرار مى كنند همانگونه كه تير از كمان !.
در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به اينگونه افراد اندرز داد.
تفسير
خودخواهان بى منطق
در نخستين آيه فوق به يكى ديگر از حالات منافقان اشاره شده و آن اينكه آنها هرگز راضى به حق خود نيستند، و دائما انتظار دارند از اموال بيت المال و يا منافع عمومى هر چه بيشتر بهره ببرند، خواه مستحق باشند يا نه ، دوستى و دشمنى آنها بر محور همين منافع دور مى زند، هر كس جيب آنها را پر كند از او راضى هستند و هر كس به خاطر رعايت عدالت حق ديگران را به آنها نبخشد از او ناراضى مى شوند.
حق و عدالت در قاموس آنها مفهومى ندارد، و اگر داشته باشد عادل كسى
است كه هر چه بيشتر به آنها بدهد و ظالم كسى است كه حق ديگران را از آنان باز دارد! و به تعبير ديگر آنها فاقد هر گونه شخصيت اجتماعى هستند و تنها داراى يك شخصيت فردى و در چهار چوبه منافع خويش مى باشند، و همه چيز را تنها از اين زاويه مى نگرند!.
لذا مى گويد: (بعضى از آنها در تقسيم صدقات به تو عيب مى گيرند) و مى گويند عدالت را رعايت نكردى (و منهم من يلمزك فى الصدقات ).
اما در حقيقت چنين است كه آنها به منافع خويش مى نگرند (اگر سهمى به آنها داده شود راضيند و خوشحال و تو را مجرى عدالت مى دانند هر چند استحقاق نداشته باشند) (فان اعطوا منها رضوا).
(اما اگر چيزى از آن به آنها داده نشود خشمگين مى شوند) و تو را متهم به بيعدالتى مى كنند (و ان لم يعطوا منها اذاهم يسخطون ):
(ولى اگر آنها به حق خود راضى باشند و به آنچه خدا و پيامبرش در اختيار آنها گذارده رضايت دهند و بگويند همين براى ما كافى است و اگر هم نياز بيشترى داريم خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از فضل خود به زودى به ما مى بخشند ما تنها رضاى او را مى طلبيم و از او مى خواهيم كه ما را از اموال مردم بى نياز سازد، اگر آنها چنين كنند به سود آنها است ) (و لو انهم رضوا ما آتاهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيوتينا الله من فضله و رسوله انا الى الله راغبون ).
آيا در جوامع اسلامى امروز چنين كسانى يافت نمى شوند؟
آيا همه مردم به حق مشروع خود قانعند؟ و هر كس تنها به مقدار حقش به آنها بدهد او را عدالت پيشه مى دانند؟
مسلما جواب اين سؤ الها منفى است ، با نهايت تاسف هنوز بسيارند كسانى كه مقياس سنجش حق و عدالت را منافع شخصى خويش مى پندارند، و به حقوق
خويش قانع نيستند، و اگر كسى بخواهد همه را مخصوصا محرومان را به حق مشروعشان برساند داد و فريادشان بلند مى شود.
بنابر اين لزومى ندارد براى شناخت منافقان صفحات تاريخ را ورق بزنيم يك نگاه به اطراف خود و حتى نگاهى به خودمان بكنيم مى توانيم وضع خود و ديگران را دريابيم .
پروردگارا! روح ايمان را در ما زنده كن ! و فكر شيطانى و نفاق را در ما بميران !
و به ما توفيق مرحمت فرما تا خود را آنچنان بسازيم كه به حق خويشتن قانع باشيم ! نه به ديگران اجحاف كنيم و نه عدالت را در غصب حقوق سايرين بدانيم .
هميشه خواهان عدالت باشيم و مجرى عدالت