گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد هشتم
آيه و ترجمه


انما الصدقت للفقراء و المسكين و العملين عليها و المؤ لفة قلوبهم و فى الرقاب و الغرمين و فى سبيل الله و ابن السبيل فريضة من الله و الله عليم حكيم (60)




ترجمه :

60- زكات مخصوص فقراء و مساكين و كاركنانى است كه براى (جمع آورى ) آن كار مى كنند، و كسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مى شود، و براى (آزادى ) بردگان ، و بدهكاران ، و در راه (تقويت آئين خدا، و واماندگان در راه ، اين يك فريضه (مهم ) الهى است و خداوند دانا و حكيم است .
تفسير :
مصارف زكات و ريزهكاريهاى آن
در تاريخ اسلام دو دوران مشخص ديده مى شود، دوران مكه كه همت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مسلمانان در آن مصروف تعليم و تربيت نفرات و آموزش و تبليغ مى شد، و دوران مدينه كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آن دست به تشكيل حكومت اسلامى و پياده كردن و اجراى تعليمات اسلام ، از طريق اين حكومت صالح زد. بدون شك يكى از ابتدائى و ضروريترين مساءله ، به هنگام تشكيل حكومت تشكيل (بيت المال ) است كه به وسيله آن نيازهاى اقتصادى حكومت بر آورده شود، نيازهائى كه در هر حكومتى بدون استثناء وجود دارد.
به همين دليل يكى از نخستين كارهائى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مدينه انجام داد تشكيل بيت المال بود كه يكى از منابع آنرا (زكات ) تشكيل ميداد، و طبق مشهور
اين حكم در سال دوم هجرت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تشريع شد. البته همانگونه كه بعدا به خواست خدا اشاره خواهيم كرد، حكم زكات قبلا در مكه نازل شده بود، اما نه به صورت وجوب جمع آورى در بيت المال ، بلكه خود مردم اقدام به پرداخت آن مى كردند، ولى در مدينه دستور جمع آورى و (تمركز) آن از ناحيه خداوند در آيه 103 توبه صادر گرديد.
آيه مورد بحث كه مسلما بعد از آيه وجوب اخذ زكات نازل شده ، (هر چند در قرآن از آن ذكر گرديده است ) مصارف گوناگون زكات را بيان مى كند.
و جالب اينكه آيه ، با كلمه انما كه دليل بر انحصار است ، آغاز شده ، و اين نشان مى دهد كه بعضى از افراد خود خواه ، يا بيخبر، انتظار داشتند بدون هيچگونه استحقاق ، سهمى از زكات دريافت دارند كه با كلمه انما دست رد به سينه همه آنها زده شده است . در دو آيه قبل از اين آيه ، نيز اين معنى منعكس بود كه بعضى بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم خرده مى گرفتند كه چرا سهمى از زكات را در اختيار آنها نمى گذارد و حتى در صورت محروم شدن از آن خشمگين مى شدند، اما به هنگام برخوردارى ابراز رضايت مى كردند. به هر حال آيه فوق به روشنى مصارف واقعى زكات را بيان كرده ، و به تمام توقعات بيجا پايان مى دهد، و آنرا در هشت مصرف خلاصه مى كند:
1 - (فقراء) نخست مى گويد: (صدقات و زكات براى فقيران است ) (انما الصدقات للفقراء).
2- (مساكين ) (والمساكين ). در اينكه فقير و مسكين با هم چه تفاوتى دارند بحثى است كه در پايان تفسير آيه خواهد آمد.
3- (عاملان ) و جمع آورى كنندگان زكات (والعاملين عليها).
اين گروه در حقيقت كارمندان و كاركنانى هستند كه براى جمع آورى
زكات و اداره بيت المال اسلام تلاش و كوشش مى كنند، و آنچه به آنها داده مى شود در حقيقت به منزله مزد و اجرت آنها است ، و لذا فقر در اين گروه به هيچوجه شرط نيست .
4- (مؤ لفة قلوبهم ) يعنى كسانى كه انگيزه معنوى نيرومندى براى پيشبرد اهداف اسلامى ندارند، و با تشويق مالى ميتوان تاءليف قلب ، و جلب محبت آنان نمود (والمؤ لفة قلوبهم ).
توضيح بيشتر درباره اين گروه بعدا خواهد آمد.
5- (آزاد ساختن بردگان ) (وفى الرقاب ).
يعنى سهمى از زكات ، تخصيص به مبارزه با بردگى ، و پايان دادن به اين موضوع ضد انسانى ، داده مى شود، و همانگونه كه در جاى خود گفتهايم برنامه اسلام در مورد بردگان برنامه (آزادى تدريجى ) است كه نتيجه نهائيش آزاد ساختن همه بردگان بدون روبرو شدن به واكنشهاى نامطلوب اجتماعى آن مى باشد، و تخصيص سهمى از زكات ، به اين موضوع ، گوشهاى از اين برنامه را تشكيل ميدهد.
6- (اداء دين بدهكاران ) و آنها كه بدون جرم و تقصير زير بار بدهكارى مانده و از اداى آن عاجز شده اند (والغارمين ).
7- (در راه خدا) (و فى سبيل الله ).
همانگونه كه در پايان آيه اشاره خواهيم كرد منظور از آن تمام راههائى است كه به گسترش و تقويت آئين الهى منتهى شود، اعم از مساءله جهاد و تبليغ و مانند آن .
8- (واماندگان در راه ) (وابن السبيل ).
يعنى مسافرانى كه بر اثر علتى در راه مانده ، و زاد و توشه و مركب كافى براى رسيدن به مقصد ندارند، هر چند افراد فقير و بيبضاعتى نيستند، ولى بر اثر
دزد زدگى ، يا بيمارى ، يا گم كردن اموال خود، و يا علل ديگر، به چنين وضعى افتاده اند، اينگونه اشخاص را بايد از طريق زكات به مقدارى كه براى رسيدن به مقصد لازم است بى نياز ساخت .
در پايان آيه به عنوان تاءكيد روى مصارف گذشته مى فرمايد: (اين فريضه الهى است ) (فريضة من الله ).
و بدون شك اين فريضه ، حساب شده ، و كاملا دقيق ، و جامع مصلحت فرد و اجتماع است ، زيرا (خداوند دانا و حكيم است ) (و الله عليم حكيم ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
نكته ها
1- فرق ميان (فقير) و (مسكين )
در ميان مفسران گفتگو است كه آيا فقير و مسكين ، مفهوم واحدى دارند و به عنوان تاءكيد در آيه فوق ذكر شده اند؟ و بنابراين مصارف زكات ، هفت مصرف مى شود، و يا اينكه دو مفهوم مخالف دارند؟
غالب مفسران و فقها احتمال دوم را پذيرفتهاند، ولى در ميان طرفداران اين عقيده ، نيز در تفسير اين دو كلمه ، گفتگوهاى زيادى است ، اما آنچه نزديكتر به نظر مى رسد اين است كه (فقير) به معنى كسى است كه در زندگى خود كمبود مالى دارد، هر چند مشغول كسب و كارى باشد و هرگز از كسى سؤ ال نكند، اما (مسكين ) كسى است كه نيازش شديدتر است و دستش از كار كوتاه است ، و به همين جهت از اين و آن سؤ ال مى كند.
شاهد اين موضوع ، نخست ريشه لغت مسكين است كه از ماده (سكون ) گرفته شده ، گويا چنين كسى بر اثر شدت فقر، ساكن و زمينگير شده است .
ديگر اينكه ملاحظه موارد استعمال اين دو كلمه در قرآن معنى فوق را تاءييد
مى كند، از جمله در آيه 16 سوره بلد ميخوانيم : او مسكينا ذا متربة : يا مسكين خاك نشينى را اطعام كند و در آيه 8 سوره نساء ميخوانيم : و اذا حضر القسمة اولوا القربى و اليتامى و المساكين فارزقوهم : هر گاه خويشاوندان و يتيمان و مسكينان ، در موقع تقسيم ارث ، حضور يابند، چيزى از آن به آنها ببخشيد از اين تعبير استفاده مى شود كه منظور از مساكين سائلانى است كه گاه در اين مواقع حضور مى يابند.
و در آيه 24 سوره قلم ميخوانيم ان لا يدخلنها اليوم عليكم مسكين : امروز هيچ مسكينى نبايد در محوطه زراعت شما حضور يابد! كه اشاره به - سائلان است .
همچنين تعبير به اطعام مسكين يا طعام مسكين در آيات متعددى از قرآن نشان ميدهد كه مساكين افراد گرسنهاى هستند كه حتى نياز به يك وعده غذا دارند.
در حالى كه از پارهاى از موارد استعمال كلمه (فقير) در قرآن به خوبى استفاده مى شود كه افراد آبرومندى كه هرگز روى سؤ ال ندارند اما گرفتار كمبود مالى هستند، در مفهوم اين كلمه واردند، مانند آنچه در آيه 273 سوره بقره ديده مى شود للفقراء الذين احصروا فى سبيل الله لا يستطيعون ضربا فى الارض يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف : (انفاق براى فقيرانى است كه در راه خدا گرفتار شده اند، و آنچنان ظاهر خويش را حفظ مى كنند كه جاهل از شدت عفت نفس آنان ، چنين مى پندارد كه غنى و بى نيازند).
از همه اينها گذشته در روايتى كه محمد بن مسلم از امام صادق (عليهالسلام ) يا امام باقر (عليهالسلام ) نقل كرده مى خوانيم كه از آن حضرت درباره (فقير) و (مسكين ) سؤ ال كردند، فرمود: الفقير الذى لا يسئل و المسكين الذى هو اجهد منه الذى يسئل : (فقير كسى است كه سؤ ال نمى كند، و مسكين حالش از او سخت تر است ،
و كسى است كه از مردم سؤ ال و تقاضا مى كند) (1).
همين مضمون در حديث ديگرى از ابو بصير از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده است ، و هر دو صراحت در مفهوم فوق دارد.
البته پارهاى از قرائن گواهى بر خلاف آنچه در بالا گفتيم مى دهد، ولى هر گاه مجموع قرائن موجود را در نظر بگيريم ، روشن مى شود كه حق همان است كه در بالا گفته شد.
2- آيا لازم است زكات به هشت قسمت مساوى تقسيم شود؟
بعضى از مفسران يا فقهاء عقيده دارند كه ظاهر آيه فوق اين است كه بايد زكات مال به هشت سهم مساوى تقسيم گردد، و هر كدام در مصرف خود صرف شود، مگر اينكه مقدار زكات بقدرى ناچيز باشد كه نتوان آنرا به هشت سهم قابل ملاحظه تقسيم كرد.
ولى اكثريت قاطع فقها براينند كه اصناف هشتگانه فوق مواردى است كه صرف زكات در آنها مجاز است ، و تقسيم كردن در آن واجب نيست .
سيره قطعى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان اهلبيت (عليهمالسلام ) و ياران آنها نيز اين معنى را تاءييد مى كند، به علاوه با توجه به اينكه زكات يك ماليات اسلامى است و حكومت اسلامى موظف است آنرا از مردم وصول كند، و هدف از تشريع آن رفع نيازمنديهاى گوناگون جامعه اسلامى مى باشد، طبعا چگونگى مصرف آن در اين مصارف هشتگانه بستگى به ضرورتهاى اجتماعى از يكسو، و نظر حكومت اسلامى از سوى ديگر دارد.
3- در چه زمانى زكات واجب شد؟
از آيات مختلف قرآن از جمله آيه 156 سوره اعراف ، و آيه 3 سوره نمل ، و آيه 4 سوره لقمان ، و آيه 7 سوره فصلت كه همه از سورههاى مكى هستند، چنين استفاده مى شود كه حكم وجوب زكات در مكه نازل شده است ، و مسلمانان موظف به انجام اين وظيفه اسلامى بوده اند، ولى به هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مدينه آمد و پايه حكومت اسلامى را گذارد و طبعا نياز به تشكيل بيت المال پيدا كرد، از طرف خداوند ماموريت يافت كه زكات را از مردم شخصا بگيرد (نه اينكه خودشان به ميل و نظر خود در مصارف آن صرف كنند).
آيه شريفه خذ من اموالهم صدقة ... (سوره توبه 103) در اين هنگام نازل ، شد، و مشهور اين است كه اين در سال دوم هجرت بود، سپس مصارف زكات به طور دقيق در آيه مورد بحث كه آيه 60 سوره توبه است بيان گرديد، و جاى تعجب نيست كه تشريع اخذ زكات در آيه 103 باشد و ذكر مصارف آن كه مى گويند در سال نهم هجرت نازل شده در آيه 60، زيرا مى دانيم آيات قرآن بر طبق تاريخ نزول جمع آورى نشده ، بلكه به فرمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هر كدام در مورد مناسب قرار داده شده است .
4-- منظور از مؤ لفة قلوبهم چه اشخاصى هستند؟
آنچه از تعبير مؤ لفة قلوبهم فهميده مى شود آن است كه يكى از مصارف زكات كسانى هستند كه به خاطر ايجاد الفت و محبت به آنها زكات داده مى شود، ولى آيا منظور از آن كفار و غير مسلمانانى است كه به خاطر استفاده از همكارى آنها در جهاد از طريق كمك مالى تشويق مى شوند ؟ يا مسلمانان ضعيف الايمان را نيز شامل ميگردد ؟
همانگونه كه در مباحث فقهى گفته ايم مفهوم آيه ، و همچنين پارهاى از روايات كه در اين زمينه وارد شده مفهوم وسيعى دارد، و تمام كسانى را كه با تشويق مالى ، از آنها به نفع اسلام و مسلمين جلب محبت مى شود، در بر مى گيرد، و دليلى بر تخصيص آن به كفار نيست .
5- نقش زكات در اسلام
با توجه به اينكه اسلام به صورت يك مكتب صرفا اخلاقى ، و يا فلسفى و اعتقادى ، ظهور نكرد، بلكه به عنوان يك (آئين جامع ) كه تمام نيازمنديهاى مادى و معنوى در آن پيشبينى شده ، پا به عرصه ظهور گذاشت ، و نيز با توجه به اينكه اسلام ، از همان عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، با تاءسيس حكومت همراه بود، و همچنين با توجه به اينكه اسلام توجه خاصى به حمايت از محرومان و مبارزه با فاصله طبقاتى دارد، روشن مى شود كه نقش بيت المال ، و زكات كه يكى از منابع درآمد بيت المال است ، از مهمترين نقشها است .
شك نيست كه هر جامعهاى داراى افرادى از كار افتاده ، بيمار، يتيمان بى سرپرست ، معلولين ، و امثال آنها مى باشد كه بايد مورد حمايت قرار گيرند. و نيز براى حفظ موجوديت خود در برابر هجوم دشمن ، نياز به سربازان مجاهدى دارد كه هزينه آنها از طرف حكومت پرداخته مى شود،
همچنين كارمندان حكومت اسلامى ، دادرسان و قضات ، و نيز وسائل تبليغاتى و مراكز دينى ، هر كدام نيازمند به صرف هزينهاى است كه بدون يك پشتوانه مالى منظم ، و مطمئن ، سامان نمى پذيرد.
به همين دليل در اسلام مساءله زكات كه در حقيقت يكنوع (ماليات بر - درآمد و توليد و (ماليات بر ثروت راكد) محسوب مى شود، از اهميت خاصى برخوردار است ، تا آنجا كه در رديف مهمترين عبادات قرار گرفته ، و در بسيارى
از موارد با نماز همراه ذكر شده ، و حتى شرط قبولى نماز شمرده شده است !
حتى در روايات اسلامى ميخوانيم كه اگر حكومت اسلامى از شخص ، يا اشخاصى ، مطالبه زكات كند، و آنها در برابر حكومت ، ايستادگى كنند و سرباز زنند، مرتد محسوب مى شوند، و در صورتى كه اندرزها در مورد آنها سود ندهد، توسل به نيروى نظامى ، در مقابل آنها جايز است ، داستان اصحاب رده (همان گروهى كه بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سر از پرداخت زكات باز زدند و خليفه وقت به مبارزه با آنها برخاست و حتى على (عليهالسلام ) اين مبارزه را امضاء كرد و شخصا يكى از پرچمداران در ميدان جنگ بود) در تواريخ اسلام مشهور است .
در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : من منع قيراطا من الزكاة فليس هو بمومن ، و لا مسلم ، و لا كرامة !: كسى كه يك قيراط از زكات را نپردازد نه مؤ من است و نه مسلمان و ارزشى ندارد.
جالب توجه اينكه از روايات استفاده مى شود كه حدود و مقدار زكات آن چنان دقيقا در اسلام تعيين شده ، كه اگر همه مسلمانان زكات اموال خويش را بطور صحيح و كامل بپردازند، هيچ فردى فقير و محروم در سرتاسر كشور اسلامى باقى نخواهد ماند.
در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم ولو ان الناس ادوا زكاة اموالهم ما بقى مسلم فقيرا محتاجا!... و ان الناس ما افتقروا، و لا احتاجوا، و لا جاعوا، و لا عروا، الا بذنوب الاغنياء!: (اگر همه مردم زكات اموال خود را بپردازند مسلمانى فقير و نيازمند، باقى نخواهد ماند، و مردم فقير و محتاج و گرسنه و برهنه نمى شوند مگر به خاطر گناه ثروتمندان )!
و نيز از روايات استفاده مى شود كه اداى زكات باعث حفظ اصل مالكيت و
تحكيم پايه هاى آنست ، بطورى كه اگر مردم اين اصل مهم اسلامى را فراموش كنند شكاف و فاصله ميان گروهها آنچنان مى شود كه اموال اغنياء نيز به خطر خواهد افتاد.
در حديثى از امام موسى بن جعفر (عليهالسلام ) مى خوانيم حصنوا اموالكم بالزكاة : (اموال خود را بوسيله زكات حفظ كنيد). همين مضمون از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امير مؤ منان على (عليهالسلام ) نيز در احاديث ديگر نقل شده است . براى اطلاع بيشتر از اين احاديث به ابواب يك و سه و چهار و پنج از ابواب زكات از جلد ششم وسائل مراجعه فرمائيد.
نكته آخر
6- آخرين نكتهاى كه توجه به آن لازم است اين است كه در آيه مورد بحث در مورد چهار گروه كلمه (لام ) ذكر شده (انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المؤ لفة قلوبهم ) و اين تعبير معمولا نشانه (ملكيت ) است .
ولى در مورد چهار گروه ديگر كلمه (فى ) آمده است (و فى الرقاب و الغارمين و فى سبيل الله و ابن السبيل ) و اين تعبير معمولا براى بيان مصرف است .
در ميان مفسران در تفسير اين (اختلاف تعبير) گفتگو است ، بعضى معتقدند كه گروه چهارگانه اول ، مالك زكات ، مى شوند، و گروه چهارگانه دوم ، مالك ، نخواهند شد، و تنها جايز است زكات در مورد آنان مصرف گردد.
بعضى ديگر معتقدند كه اين اختلاف تعبير اشاره به نكته ديگرى است و
آن اينكه گروه چهارگانه دوم استحقاق بيشترى براى زكات دارند، زيرا كلمه (فى ) براى بيان ظرفيت است ، گويا اين گروه چهارگانه ظرف زكات مى باشند و زكات مظروف آنها است ، در حالى كه گروههاى نخستين چنين نيستند.
ولى ما در اينجا احتمال ديگرى را انتخاب كردهايم و آن اينكه شش گروه (فقراء، مساكين ، عاملين عليها، مؤ لفة قلوبهم ، غارمين ، و ابن السبيل كه بدون فى ذكر شده اند يكسان مى باشند و عطف بر يكديگر و دو گروه ديگر كه (فى الرقاب ) و (فى سبيل الله ) است و با كلمه (فى ) بيان گرديده ، وضع خاصى دارند، شايد اين تفاوت تعبير از اين نظر باشد كه گروههاى ششگانه مى توانند مالك زكات شوند، و مى توان زكات را به خود آنها پرداخت (حتى بدهكاران و كسانى كه از اداى دين خود ناتوانند، البته در صورتى كه اطمينان داشته باشيم آنرا در مورد اداى دين خود مصرف مى كنند).
ولى دو گروه مالك زكات نمى شوند، و نمى توان به آنها پرداخت ، بلكه بايد در مورد آنها مصرف گردد، مثلا بردگان را بايد از طريق زكات خريد و آزاد كرد، روشن است كه آنها در اين صورت مالك زكات نمى شوند، و همچنين مواردى كه تحت عنوان (فى سبيل الله ) مندرج است ، از قبيل هزينه جهاد، تهيه اسلحه و يا ساختن مسجد و مراكز دينى و مانند آنها هيچيك مالك زكات نيستند، بلكه مصرف آنند.
و به هر حال اين تفاوت در تعبير نشان ميدهد كه تا چه اندازه تعبيرات قرآن حساب شده است .
آيه و ترجمه


و منهم الذين يؤ ذون النبى و يقولون هو اءذن قل اءذن خير لكم يؤ من بالله و يؤ من للمؤ منين و رحمة للذين اءمنوا منكم و الذين يؤ ذون رسول الله لهم عذاب اءليم (61)




ترجمه :

61- از آنها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى دهند، و مى گويند او خوشباور و گوشى است !، بگو خوشباور بودن او به نفع شماست (ولى بدانيد) او ايمان به خدا دارد و (تنها) تصديق مؤ منان مى كند، و رحمت است براى كسانى از شما كه ايمان آورده اند، و آنها كه فرستاده خدا را آزار مى دهند عذاب دردناكى دارند.
شان نزول :
اين حسن است نه عيب !
براى آيه فوق شاءن نزولهائى ذكر شده كه بيشباهت به يكديگر نيست ، از جمله اينكه گفته اند: اين آيه درباره گروهى از منافقان نازل شده ، كه دور هم نشسته بودند و سخنان ناهنجار، درباره پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گفتند، يكى از آنان گفت : اين كار را نكنيد، زيرا، مى ترسيم به گوش محمد برسد، و او به ما بد بگويد (و مردم را بر ضد ما بشوراند).
يكى از آنان كه نامش (جلاس ) بود گفت : مهم نيست ، ما هر چه بخواهيم ميگوئيم ، و اگر به گوش او رسيد نزد وى مى رويم ، و انكار مى كنيم ، و او از ما مى پذيرد، زيرا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) آدم خوشباور و دهنبينى است ، و هر كس هر چه بگويد قبول مى كند، در اين هنگام آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت :
تفسير :
در اين آيه همانگونه كه از مضمون آن استفاده مى شود سخن از فرد يا افرادى در ميان است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را با گفته هاى خود آزار مى دادند و مى گفتند او انسان خوشباور، و دهن بينى است (و منهم الذين يؤ ذون النبى و يقولون هو اذن ).
(اذن ) در اصل به معنى گوش است ، ولى به اشخاصى كه زياد به حرف مردم گوش مى دهند، و به اصطلاح (گوشى ) هستند نيز اين كلمه اطلاق مى شود.
آنها در حقيقت يكى از نقاط قوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه وجود آن در يك رهبر كاملا لازم است ، به عنوان نقطه ضعف نشان ميدادند و از اين واقعيت غافل بودند كه يك رهبر محبوب ، بايد نهايت لطف و محبت را نشان دهد، و حتى الامكان عذرهاى مردم را بپذيرد، و در مورد عيوب آنها پردهدرى نكند (مگر در آنجا كه اين كار موجب سوء استفاده شود).
لذا قرآن بلافاصله اضافه مى كند كه : (به آنها بگو اگر پيامبر گوش به سخنان شما فرا مى دهد، و عذرتان را مى پذيرد، و به گمان شما يك آدم گوشى است اين به نفع شما است )! (قل اذن خير لكم ).
زيرا از اين طريق آبروى شما را حفظ كرده ، و شخصيت تان را خرد نمى كند عواطف شما را جريحهدار نمى سازد، و براى حفظ محبت و اتحاد و وحدت شما از اين طريق كوشش مى كند، در حالى كه اگر او فورا پردهها را بالا ميزد، و دروغگويان را رسوا مى كرد، دردسر فراوانى براى شما فراهم مى آمد، علاوه بر اينكه آبروى عدهاى به سرعت از بين مى رفت ، راه بازگشت و توبه بر آنها بسته مى شد، و افراد آلودهاى كه قابل هدايت بودند در صف بدكاران جاى مى گرفتند
و از اطراف پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دور مى شدند.
يك رهبر مهربان و دلسوز، و در عين حال پخته و دانا، بايد همه چيز را بفهمد، ولى بايد بسيارى از آنها را به روى خود نياورد، تا آنها كه شايسته تربيتند، تربيت شوند و از مكتب او فرار نكنند و اسرار مردم از پرده برون نيفتد.
اين احتمال نيز در معنى آيه وجود دارد كه خداوند در پاسخ عيب جويان مى گويد: چنان نيست كه او گوش به همه سخنان فرا، دهد، بلكه او گوش به سخنانى مى دهد كه به سود و نفع شما است ، يعنى وحى الهى را مى شنود، پيشنهاد مفيد را استماع مى كند و عذرخواهى افراد را در مواردى كه به نفع آنها و جامعه است مى پذيرد.
سپس براى اينكه عيب جويان از اين سخن سوء استفاده نكنند، و آنرا دستاويز قرار ندهند، چنين اضافه مى كند: (او به خدا و فرمانهاى او ايمان دارد، و به سخنان مؤ منان راستين گوش فرا ميدهد، و آنرا مى پذيرد و به آن ترتيب اثر ميدهد) (يؤ من بالله و يؤ من للمؤ منين ).
يعنى در واقع پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دو گونه برنامه دارد: يكى برنامه حفظ ظاهر و جلوگيرى از پرده درى ، و ديگرى در مرحله عمل ، در مرحله اول به سخنان همه گوش فرا ميدهد، و ظاهرا انكار نمى كند، ولى در مقام عمل تنها توجه او به فرمانهاى خدا و پيشنهادها و سخنان مؤ منان راستين است ، و يك رهبر واقعبين بايد چنين باشد، و تاءمين منافع جامعه جز از اين راه ممكن نيست لذا بلافاصله
مى فرمايد: (او رحمت براى مؤ منان شما است ) (و رحمة للذين آمنوا منكم ).
ممكن است در اينجا سؤ ال شود كه در پارهاى از آيات قرآن مى خوانيم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) (رحمة للعالمين ) است (انبياء - 107).
ولى آيه مورد بحث مى گويد: رحمت براى مؤ منان است ، آيا آن عموميت با اين (تخصيص ) سازگار است ؟!
اما با توجه به يك نكته ، پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود، و آن اينكه : رحمت ، درجات و مراتب دارد كه يكى از مراتب آن قابليت و استعداد است ، و مرتبه ديگر (فعليت ).
مثلا باران رحمت الهى است ، يعنى اين قابليت و شايستگى ، در تمام قطرات آن وجود دارد كه منشاء خير و بركت و نمو و حيات باشد، ولى مسلما ظهور و بروز آثار اين (رحمت ) تنها در سرزمينهاى آماده و مستعد است ، بنابراين هم مى توانيم بگوئيم تمام قطرههاى باران ، رحمت است و هم صحيح است گفته شود اين قطرات در سرزمينهاى مستعد و آماده ، (مايه ) رحمت است ، جمله اول اشاره به مرحله اقتضا و قابليت است ، و جمله دوم اشاره به مرحله وجود و فعليت .
در مورد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) او بالقوه براى همه جهانيان مايه رحمت است ، ولى بالفعل مخصوص مؤ منان مى باشد.
تنها چيزى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه نبايد آنها كه پيامبر ع را با اين سخنان خود ناراحت مى كنند و از او عيب جوئى مى نمايند، تصور كنند كه بدون مجازات خواهند ماند، درست است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در برابر آنها وظيفهاى دارد كه با بزرگوارى و وسعت روح خود با آنان روبرو شود، و از رسوا ساخت شان خوددارى كند، ولى مفهوم اين سخن چنين نيست كه آنها در اين اعمال خود بدون كيفر خواهند ماند، لذا در پايان آيه مى فرمايد: (آنها كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را آزار مى رسانند عذابى دردناك دارند) (و الذين يؤ ذون رسول الله لهم
عذاب اليم ).
آيه و ترجمه


يحلفون بالله لكم ليرضوكم و الله و رسوله اءحق اءن يرضوه اءن كانوا مؤ منين (62)
اءلم يعلموا اءنه من يحادد الله و رسوله فاءن له نار جهنم خلدا فيها ذلك الخزى العظيم (63)




ترجمه :

62- براى شما، سوگند به خدا ياد مى كنند تا شما را راضى كنند، در حالى كه شايسته تر اين است كه خدا و رسولش را راضى سازند، اگر (راست مى گويند و) ايمان دارند.
63- آيا نمى دانند هر كس با خدا و رسولش دشمنى كند، براى او آتش دوزخ است كه جاودانه در آن مى ماند، اين يك رسوائى بزرگ است !
شان نزول :
از گفتار بعضى از مفسران چنين استفاده مى شود كه در آيه فوق مكمل آيه گذشته است ، و طبعا در همان شان نزول نازل شده ، ولى جمعى ديگر از مفسران ، شان نزول ديگرى براى اين دو آيه نقل كرده اند و آن اينكه : هنگامى كه در نكوهش تخلف كنندگان از غزوه تبوك آياتى نازل شد يكى از منافقان گفت : به خدا سوگند اين گروه نيكان و اشراف ما هستند، اگر آنچه را محمد در باره آنها مى گويد راست باشد، اينها از چهارپايان هم بدترند، يكى از مسلمانان اين سخن را شنيد و گفت : به خدا آنچه او مى گويد حق است ، و تو از چهارپا بدترى ! اين سخن به گوش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد به دنبال آن مرد منافق فرستاد و از او پرسيد چرا چنين
گفتى ، او سوگند ياد كرد كه چنين سخنى نگفته است ، مرد مؤ منى كه با او طرف بود و اين سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گزارش داده بود گفت خداوندا خودت راستگو را تصديق ، و دروغگو را تكذيب فرما. آيات فوق نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت .
تفسير:
قيافه حق بجانب منافقان !
يكى از نشانه هاى منافقان و اعمال زشت و شوم آنها كه قرآن كرارا به آن اشاره كرده ، اين است كه آنها براى پوشاندن چهره خود بسيارى از خلافكاريهاى خود را انكار مى كردند و با توسل به سوگندهاى دروغين مى خواستند مردم را فريب داده و از خود راضى كنند.
در آيات فوق قرآن مجيد پرده از روى اين عمل زشت برداشته ، هم آنها را رسوا مى كند، و هم مسلمانان را آگاه مى سازد كه تحت تاءثير اينگونه سوگندهاى دروغين قرار نگيرند.
نخست مى گويد: (آنها براى شما سوگند به خدا ياد مى كنند تا شما را راضى كنند (يحلفون بالله لكم ليرضوكم ).
روشن است كه هدف آنها از اين سوگندها، بيان حقيقت نيست ، بلكه مى خواهند با فريب و نيرنگ چهره واقعيات را در نظرتان دگرگون جلوه دهند، و به مقاصد خود برسند، و گر نه اگر هدف آنها اين است كه واقعا مؤ منان راستين را از خود خشنود سازند، لازم تر اين است كه خدا و پيامبرش را راضى كنند، در حالى كه آنها با اعمالشان خدا و پيامبر را به شدت ناراضى كردند.
لذا قرآن مى گويد: اگر آنها راست مى گويند و ايمان دارند، شايسته تر
اين است كه خدا و پيامبرش را راضى كنند)! (و الله و رسوله احق ان يرضوه ان كانوا مؤ منين )
جالب توجه اينكه در جمله فوق چون سخن از (خدا) و (پيامبر) در ميان است و قاعدتا بايد (ضمير) به صورت (تثنيه ) آورده شود، ولى با اين حال ضمير مفرد به كار رفته است (منظور ضمير (يرضوه ) مى باشد) اين تعبير در حقيقت اشاره به اين است كه رضايت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از رضايت خدا، جدا نيست ، و او همان مى پسندد كه خدا مى پسندد، و به تعبير ديگر اين اشاره به حقيقت توحيد افعالى است ، چرا كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مقابل خدا از خود استقلالى ندارد، و رضا و غضب او همه به خدا منتهى مى شود، همه براى او و در راه او است .
در پاره اى از روايات نقل شده كه در عصر پيامبر مردى ضمن سخنان خود چنين گفت : (من اطاع الله و رسوله فقد فاز، و من عصاهما فقد غوى ): (كسى كه خدا و پيامبرش را اطاعت كند رستگار است ، و كسى كه اين دو را مخالفت كند گمراه و نارستگار است ).
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين تعبير را شنيد كه او خدا و پيامبر را در يك رديف قرار داده و با (ضمير) تثنيه ذكر كرده ، ناراحت شد، و فرمود: (بئس الخطيب انت ، هلا قلت و من عصى الله و رسوله )؟ (تو بد سخنگوئى هستى ! چرا نگفتى هر كس نافرمانى خدا و پيامبرش را كند...) (بلكه با ضمير تثنيه آوردى و گفتى هر كه آن دو را مخالفت كند).
در آيه بعد اين گونه افراد منافق را شديدا تهديد مى كند، و(مگر نمى دانند كسى كه با خدا و رسولش دشمنى و مخالفت كند براى او آتش دوزخ است كه جاودانه در آن مى ماند). (الم يعلموا انه من يحادد الله و
رسوله فان له نار جهنم خالدا فيها).
سپس براى تاءكيد اضافه مى كند (اين رسوائى و ذلت بزرگى است ) (ذلك الخزى العظيم ).
(يحادد) از ماده (محادة ) و از ريشه (حد) است كه به معنى طرف و نهايت چيزى مى باشد، و از آنجا كه افراد دشمن و مخالف در طرف مقابل قرار مى گيرند، اين ماده (محادة ) به معنى عداوت و دشمنى نيز آمده است ، همانگونه كه در گفتگوهاى روزمره كلمه (طرفيت ) را به معنى (مخالفت و دشمنى ) به كار مى بريم .
آيه و ترجمه


يحذر المنفقون اءن تنزل عليهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهم قل استهزءوا اءن الله مخرج ما تحذرون (64)
و لئن سأ لتهم ليقولن اءنما كنا نخوض و نلعب قل اء بالله و ءايته و رسوله (65)
كنتم تستهزءون لا تعتذروا قد كفرتم بعد إ يمنكم إ ن نعف عن طائفة منكم نعذب طائفة بأ نهم كانوا مجرمين (66)




ترجمه :

64- منافقان از آن بيم دارند كه آيهاى بر ضد آنها نازل گردد و به آنها از اسرار درون قلبشان خبر دهد، بگو: استهزا كنيد، خداوند آنچه را از آن بيم داريد آشكار مى سازد!.
65- و اگر از آنها بپرسى (چرا اين اعمال خلاف را انجام داديد) مى گويند ما بازى و شوخى مى كرديم ، بگو آيا خدا، و آيات او، و پيامبرش را مسخره مى كنيد.
66- (بگو) عذر خواهى نكنيد (كه بيهوده است ، چرا كه ) شما پس از ايمان آوردن كافر شديد، اگر گروهى از شما را (به خاطر توبه ) مورد عفو قرار دهيم ، گروه ديگرى را عذاب خواهيم كرد، زيرا آنها مجرم بودند.
شان نزول :
براى آيات فوق شان نزولهاى متعددى نقل شده كه همه مربوط به كارهاى منافقان پس از جنگ تبوك است .
از جمله اينكه : گروهى از منافقان در يك جلسه سرى ، براى قتل پيامبر توطئه كردند كه پس از مراجعت از جنگ تبوك در يكى از گردنه هاى سر راه
به صورت ناشناس كمين كرده ، شتر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را رم دهند، و حضرت را بقتل برسانند. خداوند پيامبرش را از اين نقشه آگاه ساخت ، و او دستور داد جمعى از مسلمانان مراقب باشند، و آنها را متفرق سازند، هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آن عقبه (گردنه ) رسيد، عمار مهار مركب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در دست داشت ، و حذيفه از پشت سر آنرا مى راند در اين هنگام گروه منافقان كه گويا صورتهاى خود را پوشيده بودند فرا رسيدند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به حذيفه فرمود: به صورت مركبهاى آنها بزن و آنها را دور كن ، حذيفه چنين كرد.
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بدون خطر از عقبه گذشت به حذيفه فرمود: آنها را نشناختى ؟ عرض كرد نه ، هيچيك از آنها را نشناختم ، سپس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نام همه آنها را براى او برشمرد، حذيفه عرض كرد: حال كه چنين است چرا گروهى را نمى فرستى آنها را به قتل برسانند؟ فرمود: (دوست ندارم عرب بگويند هنگامى كه محمد بر يارانش پيروز شد به كشتن آنها پرداخت )!
اين شاءن نزول از امام باقر (عليهالسلام ) نقل شده و در كتب متعددى از حديث و تفاسير نيز آمده است ،
در شاءن نزول ديگرى مى خوانيم : كه گروهى از منافقان هنگامى كه موضع پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در برابر دشمن در تبوك مشاهده كردند، از روى تمسخر گفتند: اين مرد گمان مى كند كه قصرهاى شام و دژهاى نيرومند شاميان را تسخير خواهد كرد چنين چيزى محال است محال ، خداوند پيامبر خود را از اين واقعه آگاه ساخت ، و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد راه را بر اين گروه ببندند، سپس آنها را صدا زد و ملامت كرد و فرمود: شما چنين و چنان گفتيد، آنها عذر آوردند كه ما قصد و غرضى نداشتيم ، مزاح و شوخى مى كرديم و بر اين موضوع سوگند ياد كردند!
تفسير:
برنامه خطرناك ديگرى از منافقان
در آيات گذشته ديديم كه چگونه منافقان نقاط قوت را نقطه ضعف مى پنداشتند و براى ايجاد تفرقه در ميان مسلمانان روى آن تبليغ مى كردند).
در آيات مورد بحث به قسمت ديگرى از برنامه ها و روشهاى آنها اشاره شده است .
از آيه نخست چنين استفاده مى شود كه خداوند براى دفع خطر منافقان از پيامبر، گهگاه پرده از روى اسرار آنها برمى داشت ، و آنان را به جمعيت معرفى مى كرد، تا مسلمانان به هوش باشند، و به دام آنها گرفتار نشوند، و آنها نيز متوجه موقعيت خويش شوند، و دست و پاى خود را جمع كنند، روى اين جهت غالبا آنان در يك حالت ترس و وحشت به سر مى بردند، قرآن به اين وضع اشاره كرده ، مى گويد:
(منافقان مى ترسند كه بر ضد آنها سورهاى نازل شود، و آنان را به آنچه در دل دارند آگاه سازد) (بحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهم ).
ولى عجيب اينكه بر اثر شدت لجاجت و دشمنى باز هم دست از استهزاء و تمسخر نسبت به كارهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گويد (به آنها بگو: هر چه مى خواهيد استهزاء و تمسخر نسبت به كارهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) برنمى داشتند، لذا خداوند در پايان اين آيه به پيامبرش مى گويد (به آنها بگو: هر چه مى خواهيد استهزاء كنيد، اما بدانيد خدا آنچه را از آن بيم داريد آشكار ميسازد، و شما را رسوا مى كند)! (قل استهزءوا ان الله مخرج ما تحذرون ).
البته جمله استهزءوا (مسخره كنيد) از قبيل امر براى تهديد است ، همانند
اينكه انسان به دشمنش مى گويد: هر قدر كارشكنى و اذيت و آزار در قدرت دارى بكن ، پاسخ آنها را يكجا خواهم داد اينگونه تعبيرات در مقام تهديد ذكر مى شود.
ضمنا بايد توجه داشت كه از آيه فوق استفاده مى شود كه منافقان در دل از حقانيت دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با خبر بودند، و ارتباط او را با خدا به خوبى مى دانستند، ولى با اين حال بر اثر لجاج و عناد و دشمنى با حق ، به جاى اينكه در برابر او تسليم باشند، كارشكنى مى كردند، به همين دليل قرآن مى گويد: منافقان از اين بيم داشتند كه آياتى بر ضد آنها نازل شود، و مكنون خاطرشان را آشكار سازد.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه جمله ينزل عليهم مفهومش اين نيست كه اين گونه آيات بر منافقان نازل مى شد، بلكه منظور اين است كه درباره آنها و بر ضد آنها بوده ، هر چند بر شخص پيامبر نازل مى گرديد.
در آيه بعد به يكى ديگر از برنامه هاى منافقان اشاره كرده ،(اگر از آنها بپرسى كه چرا چنين سخن نادرستى را گفته اند، و يا چنين كار خلافى را انجام داده اند، مى گويند: ما مزاح و شوخى مى كرديم و در واقع قصد و غرضى نداشتيم )! (و لئن سئلتهم ليقولن انما كنا نخوض و نلعب )
در واقع اين راه فرار عجيبى بود كه توطئه ها را مى چيدند، و سمپاشيها را مى كردند، به اين قصد كه اگر رازشان آشكار نشد و هدف شومشان تحقق يافت ، به مقصود جدى خود رسيده باشند، اما اگر پرده ها كنار رفت و رازشان فاش شد،
خود را در زير نقاب مزاح و شوخى پنهان سازند، و با اين عذر و بهانه از مجازات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مردم فرار كنند.
منافقان امروز و منافقان هر زمان كه برنامه هاى يكنواختى دارند از اين روش بهره بردارى فراوان مى كنند، حتى گاه مى شود جديترين مطالب را در لباس مزاحها و شوخيهاى ساده مطرح كنند، اگر به هدفشان رسيدند چه بهتر، و الا با عنوان كردن شوخى و مزاح از چنگال مجازات فرار مى كنند.
اما قرآن با تعبيرى قاطع و كوبنده ، به آنها پاسخ مى گويد، و به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور ميدهد كه به آنها بگو: (آيا خدا، و آيات او، و رسولش ، را مسخره مى كنيد و به شوخى مى گيريد؟! (قل ا بالله و آياته و رسوله كنتم تستهزئون )
يعنى آيا با همه چيز مى توان شوخى كرد، حتى با خدا و پيامبر و آيات قرآن ؟!
آيا اين امور كه از جديترين مسائل هستند شوخى پذيرند؟!
آيا مساءله رم دادن شتر، و سقوط پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از آن گردنه خطرناك ، چيزى است كه بتوان زير نقاب شوخى آنرا پوشاند؟ و يا استهزاء و مسخره كردن آيات الهى ، و اخبار پيامبر از پيروزيهاى آينده مطلبى است كه به بازى گرفته شود!. همه اينها گواهى مى دهد كه آنان اهداف خطرناكى داشتند كه در زير اين پوششها قرار مى دادند.
سپس به پيامبر دستور مى دهد صريحا به اين منافقان بگو: (دست از اين عذرهاى واهى و دروغين برداريد) (لا تعتذروا)
چرا كه (شما بعد از ايمان راه كفر پيش گرفتيد) (قد كفرتم بعد ايمانكم ) اين تعبير نشان مى دهد كه گروه بالا از آغاز در صف منافقان نبودند،
بلكه در صف مؤ منان ضعيف الايمان بودند و پس از ماجراى فوق راه كفر پيش گرفتند.
اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق وجود دارد كه اين گروه پيش از اين هم در صف منافقان بودند، ولى چون ظاهرا مرتكب خلافى نشده بودند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مسلمانان وظيفه داشتند با آنها معامله افراد مؤ من كنند، ولى هنگامى كه پس از ماجراى جنگ تبوك پرده كنار رفت ، و كفر و نفاق آنها بر ملا شد، به آنها اخطار گرديد كه شما از اين پس در صف مؤ منان نخواهيد بود.
سرانجام ، آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه (اگر ما گروهى از شما را ببخشيم گروه ديگرى را به خاطر اينكه مجرم بودند، مجازات خواهيم كرد (اءن نعف عن طائفة منكم نعذب طائفة بانهم كانوا مجرمين ).
اينكه ميگويد گروهى را مجازات ميكنيم بخاطر جرم و گناهشان ، دليل بر آن است كه گروه مورد عفو افرادى هستند كه آثار جرم و گناه را با آب توبه از وجود خود شسته اند.
در آيات آينده مانند آيه 74 نيز قرينهاى بر اين مطلب وجود دارد. روايات متعددى در ذيل اين آيه وارد شده كه حكايت از آن مى كند كه بعضى از اين منافقان كه وصف حالشان در آيات بالا آمده ، از كرده خود پشيمان شدند، و توبه كردند، ولى بعض ديگر همچنان بر روش خود باقى بودند (براى توضيح بيشتر به تفسير نور الثقلين جلد 2 صفحه 239 مراجعه شود).
آيه و ترجمه


المنفقون و المنفقت بعضهم من بعض يأ مرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون اءيديهم نسوا الله فنسيهم إ ن المنفقين هم الفسقون (67)
وعد الله المنفقين و المنفقت و الكفار نار جهنم خلدين فيها هى حسبهم و لعنهم الله و لهم عذاب مقيم (68)
كالذين من قبلكم كانوا اءشد منكم قوة و اءكثر اءمولا و اءولدا فاستمتعوا بخلقهم فاستمتعتم بخلقكم كما استمتع الذين من قبلكم بخلقهم و خضتم كالذى خاضوا اءولئك حبطت اءعملهم فى الدنيا و الاخرة و اءولئك هم الخسرون (69)
اء لم ياءتهم نباءالذين من قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود و قوم إ برهيم و اءصحب مدين و المؤ تفكت اءتتهم رسلهم بالبينت فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا اءنفسهم يظلمون (70)




ترجمه :

67- مردان منافق و زنان منافق همه از يك گروهند، آنها امر به منكر، و نهى از معروف ، ميكنند، و دستهايشان را (از انفاق و بخشش ) ميبندند، خدا را فراموش كردند و خدا آنها را فراموش كرده (رحمتش را از آنها قطع منافقان
قطعا فاسقند.
68- خداوند به مردان و زنان منافق و كفار وعده آتش دوزخ داده ، جاودانه در آن خواهند ماند، همان براى آنها كافى است ، و خدا آنها را از رحمتش دور ساخته ، و عذاب هميشگى براى آنها است .
69- (شما منافقان ) همانند كسانى هستيد كه قبل از شما بودند (و راه نفاق پوئيدند) آنها از شما نيرومندتر و اموال و فرزندانشان فزونتر بود، آنها از بهره خود (در دنيا در راه هوسها و گناه ) استفاده كردند، شما نيز از بهره خود (در اين راه ) استفاده كرديد همان گونه كه آنها استفاده كردند شما (در كفر و نفاق و استهزاى مومنان فرو رفتيد همانگونه كه آنها فرو رفتند، (ولى سر انجام ) اعمالشان در دنيا و آخرت نابود شد و آنها زيانكارانيد.
70- آيا خبر كسانى كه پيش از آنها بودند به آنان نرسيده ، قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مدين (قوم شعيب ) و شهرهاى زير و رو شده (قوم لوط) كه پيامبرانشان با دلائل روشن به سوى آنها آمدند (ولى نپذيرفتند) خداوند به آنها ستم نكرد اما خودشان بر خويشتن ستم مى كردند.
تفسير :
نشانه هاى منافقان
در اين آيات نيز بحث همچنان درباره منافقان و رفتار و نشانه هاى آنها است . اما در نخستين آيه مورد بحث اشاره به يك مطلب كلى مى كند و آن اينكه ممكن است روح نفاق به اشكال مختلف ظاهر شود، و در چهرههاى متفاوت خودنمائى كند كه در ابتدا جلب توجه نكند، مخصوصا خودنمائى روح نفاق در يك مرد با يك زن ممكن است متفاوت باشد، اما نبايد فريب تغيير چهره هاى نفاق را در ميان منافقان خورد، بلكه با دقت روشن مى شود كه همه در يك سلسله صفات كه قدر مشترك آنان محسوب مى شود شرى كند، لذا مى گويد
(مردان منافق و زنان منافق همه از يك قماشند) (المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض ).
سپس به ذكر پنج صفت از اوصاف آنان مى پردازد:
اول و دوم :
(آنها مردم را به (منكرات ) تشويق ، و از (نيكيها) باز مى دارند) (ياءمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف ).
يعنى درست بر عكس برنامه مؤ منان راستين كه دائما از طريق (امر به معروف ) و (نهى از منكر) در اصلاح جامعه و پيراستن آن از آلودگى و فساد كوشش دارند، منافقان دائما سعى مى كنند كه فساد همه جا را بگيرد، و معروف و نيكى از جامعه برچيده شود، تا بهتر بتوانند در چنان محيط آلودهاى به اهداف شومشان برسند.
سوم :
آنها دست دهنده ندارند، بلكه دستهايشان را مى بندند، نه در راه خدا انفاق مى كنند، نه به كمك محرومان مى شتابند، و نه خويشاوند و آشنا از كمك مالى آنها بهره مى گيرند (و يقبضون ايديهم ).
روشن است آنها چون ايمان به آخرت و نتائج و پاداش (انفاق ) ندارند، در بذل اموال سخت بخى لند، هر چند آنها براى رسيدن به اغراض شوم خود، اموال فراوانى خرج مى كنند و يا به عنوان رياكارى بذل و بخششى دارند، اما هرگز از روى اخلاص و براى خدا دست به چنين كارى نم يزنند.
چهارم :
تمام اعمال و گفتار و رفتارشان نشان مى دهد كه (آنها خدا را فراموش كرده اند) و نيز وضع زندگى آنها نشان مى دهد كه (خدا هم آنها را از بركات و توفيقات و مواهب خود فراموش نموده ) يعنى با آنها معامله فراموشى كرده است و آثار اين دو فراموشى در تمام زندگى آنان آشكار است (نسوا الله فنسيهم ).
بديهى است نسبت (نسيان ) به خدا به معنى فراموشى واقعى نيست ، بلكه
كنايه از اين است كه با آنها معامله شخص فراموشكار مى كند، يعنى هيچگونه سهمى از رحمت و توفيق خود براى آنها قائل نمى شود.
اين گونه تعبير حتى در سخنان روزمره نيز ديده مى شود كه مثلا ميگوئيم : چون تو وظيفه خود را فراموش كردى ، ما هم به هنگام پرداختن مزد و پاداش تو را فراموش خواهيم كرد، يعنى مزد و پاداشى به تو نخواهيم داد.
اين معنى در روايات اهلبيت (عليهمالسلام ) نيز كرارا وارد شده است . قابل توجه اينكه : موضوع نسيان پروردگار با فاء تفريع بر نسيان آنها عطف شده است ، يعنى فراموشكارى آنها نسبت به فرمان الهى و ذات پاك او اثرش اين است كه خدا هم آنها را از مواهب خويش محروم مى سازد و اين نتيجه عمل آنها است .
پنجم :
اينكه منافقان فاسقند و بيرون از دائره اطاعت فرمان خدا (ان المنافقين هم الفاسقون ).
آنچه در آيه فوق درباره صفات مشترك منافقان گفته شد در هر عصر و زمانى ديده مى شود. منافقان عصر ما با چهرههاى جديدى كه به خود گرفتهاند، در اصول فوق همانند منافقان قرون پيشين هستند، هم تشويق به فساد مى كنند، هم جلو كار نيك را مى گيرند، هم بخيل و ممسكيد، و هم خدا را در تمام زندگانيشان فراموش كرده اند، و هم قانونشكن و فاسقند. و عجيب اينكه با تمام اين اوصاف ، مدعى ايمان به خدا و اعتقاد محكم و مبرم به مبانى دينى و اسلامى نيز هستند!
در آيه بعد، مجازات شديد و دردناك آنها، در اين جمله كوتاه بيان شده است : (خداوند مردان و زنان منافق و همه كفار و افراد بى ايمان را وعده آتش جهنم داده ) (وعد الله المنافقين و المنافقات و الكفار نار جهنم ).
همان آتش سوزانى كه (جاودانه در آن خواهند ماند) (خالدين فيها) و (همين يك مجازات كه تمام انواع عذابها و كيفرها را در بر دارد براى آنها كافى است ) (هى حسبهم ).
و به تعبير ديگر آنها نياز به هيچ مجازات ديگرى ندارند، زيرا در دوزخ همه نوع عذاب جسمانى و روحانى وجود دارد.
و در پايان آيه اضافه كند: خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته و عذاب هميشگى نصيبشان نموده است (و لعنهم الله و لهم عذاب مقيم ).
بلكه اين دورى از خداوند، و بعد از پروردگار، خود بزرگترين عذاب و دردناكترين كيفر براى آنها محسوب مى شود.
تكرار تاريخ و درس عبرت
آيه بعد براى بيدار ساختن اين گروه از منافقان ، آينه تاريخ را پيش روى آنها مى گذارد، و با مقايسه زندگى آنان با منافقان و گردنكشان پيشين ، عبرت انگيزترين درسها را به آنها مى دهد، و مى گويد: شما همانند منافقان پيشين هستيد، و همان مسير و برنامه و سرنوشت شوم را تعقيب مى كنيد (كالذين من قبلكم ).
(همانها كه از نظر نيرو از شما قويتر، و از نظر اموال و فرزندان از شما افزونتر بودند) (كانوا اشد منكم قوة و اكثر اموالا و اولادا).
(آنها از نصيب و بهره خود در دنيا، در طريق شهوات و آلودگى و گناه و فساد و تبهكارى ، بهره گرفتند، شما منافقان اين امت نيز از نصيب و بهره خود همان گونه كه منافقان پيشين بهره گرفته بودند، بهره بردارى كرديد)
(فاستمتعوا بخلاقهم فاستمتعتم بخلاقكم كما استمتع الذين من قبلكم بخلاقهم )
(خلاق ) در لغت به معنى نصيب و بهره است ، و چنانكه راغب در
مفردات گويد: از ريشه (خلق ) گرفته شده است (گويا به اين جهت كه انسان بهره هاى خود را متناسب خلق و خوى خود در اين جهان دريافت مى دارد).
سپس مى گويد: شما در كفر و نفاق و سخريه و استهزاء مؤ منان ، فرو رفتيد، همانگونه كه آنها در اين امور فرو رفتند (و خضتم كالذى خاضوا).
سرانجام پايان كار منافقان پيشين را براى هشدار به گروه منافقان معاصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و همه منافقان جهان ، با دو جمله بيان مى كند:
نخست اينكه : آنها كسانى هستند كه همه اعمالشان در دنيا و آخرت بر باد رفته و مى رود، و هيچ نتيجه مثبتى از آن عائدشان نمى گردد
(اولئك حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخرة ).
ديگر اينكه آنها زيانكاران حقيقى ، و خسران يافتگان واقعى هستند
(و اولئك هم الخاسرون ).
آنها ممكن است استفاده هاى موقت و محدودى از اعمال نفاق آميز خود ببرند، ولى اگر درست بنگريم مى بينيم نه در زندگى اين دنيا از اين رهگذر طرفى مى بندند، و نه در جهان ديگر بهره اى دارند، همانگونه كه تاريخ اقوام پيشين اين واقعيت را روشن مى سازد كه چگونه نكبتهاى نفاق دامانشان را گرفت و آنها را به زوال و نابودى كشاند، و عاقبت شوم و شرشان روشنگر سرنوشت آنها در جهان ديگر است . هنگامى كه مى بينيم آنها با آنهمه امكانات ، و اموال و فرزندان ، به جائى
نرسيدند، و اعمالشان به خاطر بى ريشه بودن تحت تاثير عامل نفاق همگى حبط و نابود شد، شما كه در سطحى پائين تر از آنها از نظر قدرت و توانائى قرار داريد به طريق اولى به چنان سرنوشت شومى گرفتار خواهيد شد.
بعد روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده ، به عنوان استفهام انكارى چنين مى گويد: آيا اين گروه منافق از سرنوشت امتهاى پيشين ، قوم نوح ، و عاد، و ثمود، و قوم ابراهيم ، و اصحاب مدين (قوم شعيب ) و شهرهاى ويران شده قوم لوط با خبر نشدند (الم ياتهم نبا الذين من قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مدين و المؤ تفكات ).
اين اقوام كه روزگارى بخشهاى مهمى از جهان را در اختيار داشتند، هر كدام بر اثر تبهكارى و طغيان و سركشى ، و فرار از حق و عدالت ، و پرداختن به انواع ظلم و بيدادگرى و فساد، به نوعى گرفتار كيفر الهى گشتند.
قوم نوح با امواج كوبنده طوفان و غرقاب ، و قوم عاد (قوم هود) به وسيله بادهاى تند و وحشتزا، و قوم ثمود (قوم صالح ) با زلزله هاى ويرانگر، و قوم ابراهيم با سلب انواع نعمتها، و اصحاب مدين (قوم شعيب ) به وسيله ابر آتشبار، و قوم لوط با زير و رو شدن شهرهاى آنان همگى نابود شدند.
تنها جسمهاى بيجان ، و استخوانهاى پوسيده در زير خاك ، و يا در ميان امواج آب ، از آنان باقى ماند.
اينها ماجراهاى تكان دهنده اى است كه مطالعه و بررسى آن هر انسانى را كه كمترين احساس در قلب او باشد تكان مى دهد.
هر چند خداوند آنها را هيچگاه از لطف خود محروم نساخت ، و پيامبرانشان
را با دلائل روشن براى هدايت آنان فرستاد (اتتهم رسلهم بالبينات ).
ولى آنها به هيچيك از مواعظ و اندرزهاى اين مردان الهى گوش فرا ندادند و براى زحمات طاقتفرسايشان در راه روشنگرى خلق خدا ارجى ننهادند.
بنابراين هرگز خداوند به آنها ستم نكرد، اين خودشان بودند كه به - خويشتن ستم روا داشتند! (فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون ).
آيه و ترجمه


و المؤ منون و المؤ منت بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و يطيعون الله و رسوله اولئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم (71)
وعد الله المؤ منين و المؤ منت جنت تجرى من تحتها الا نهر خلدين فيها و مسكن طيبة فى جنت عدن و رضون من الله اءكبر ذلك هو الفوز العظيم (72)




ترجمه :

71- مردان و زنان با ايمان ولى (و يار و ياور) يكديگرند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، و نماز را بر پا مى دارند، و زكات را مى پردازند، و خدا و رسولش را اطاعت مى نمايند، خداوند به زودى آنها را مورد رحمت خويش قرار مى دهد خداوند توانا و حكيم است .
72- خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهائى از بهشت وعده داده كه نهرها از زير (درختان ) آنها جارى هستند، جاودانه در آن خواهند ماندو مسكنهاى پاكيزه اى در بهشتهاى عدن (نصيب آنها ساخته ) و رضا (و خشنودى ) خدا (از همه اينها) برتر است !، و پيروزى بزرگ همين است .
تفسير:
نشانه هاى مؤ منان راستين در آيات گذشته علائم و جهات مشترك مردان و زنان منافق مطرح گرديد كه در پنج قسمت خلاصه مى شد: امر به منكر نهى از معروف امساك و بخل فراموش كردن خدا و مخالفت فرمان پروردگار.
در آيات مورد بحث علائم و نشانه هاى مردان و زنان با ايمان بيان شده است ، كه آنهم در پنج قسمت خلاصه مى شود و درست نقطه مقابل يكايك صفات منافقان است .
آيه از اينجا شروع مى شود كه مى فرمايد: مردان و زنان با ايمان دوست و ولى و يار و ياور يكديگرند (و المومنون و المومنات بعضهم اولياء بعض ).
جالب اينكه درباره منافقان كلمه اولياء ذكر نشده بود، بلكه جمله بعضهم من بعض كه دليل بر وحدت هدف و هماهنگى صفات و كردار است ، به چشم مى خورد، اشاره به اينكه منافقان هر چند در صف واحدى قرار دارند و گروههاى مختلفشان در مشخصات و برنامه ها شريكند، روح مودت و ولايت در ميان آنها وجود ندارد! و هرگاه منافع شخصى آنان به خطر بيفتد حتى به دوستان خود خيانت خواهند كرد، به همين دليل در آيه 14 سوره حشر مى خوانيم : تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى : آنها را متحد فكر مى كنى در حالى كه دلهايشان پراكنده است .
پس از بيان اين اصل كلى به شرح جزئيات صفات مومنان مى پردازد:
1- نخست مى گويد: آنها مردم را به نيكيها دعوت مى كنند (يامرون بالمعروف ).
2- مردم را از زشتيها و بديها و منكرات باز مى دارند (و ينهون عن المنكر).
3- آنها به عكس منافقان كه خدا را فراموش كرده بودند نماز را بر پا مى دارند و به ياد خدا هستند و با ياد و ذكر او، دل را روشن ، و عقل را بيدار و آگاه مى دارند (و يقيمون الصلوة ).
4- آنها بر خلاف منافقان كه افرادى ممسك و بخيل هستند بخشى از اموال خويش را در راه خدا، و حمايت خلق خدا، و به بازسازى جامعه انفاق مى نمايند و زكوة اموال خويش را مى پردازند (و يؤ تون الزكوة ).
5- منافقان فاسقند و سركش ، و خارج از تحت فرمان حق ، اما مومنان اطاعت فرمان خدا و پيامبر او مى كنند (و يطيعون الله و رسوله ).
در پايان اين آيه اشاره به نخستين امتياز مومنان از نظر نتيجه و پاداش كرده ، مى گويد: خداوند آنها را به زودى مشمول رحمت خويش ‍ مى گرداند
(اولئك سيرحمهم الله ).
كلمه رحمت كه در اينجا ذكر شده مفهومى بسيار وسيع دارد كه هر گونه خير و بركت و سعادتى را در اين جهان و جهان ديگر، در برمى گيرد، و اين جمله در حقيقت نقطه مقابل حال منافقان است كه خداوند آنها را لعنت كرده ، و از رحمت خود دور ساخته است .
شك نيست كه وعده رحمت به مومنان از طرف خداوند، از هر نظر قطعى و اطمينان بخش است ، زيرا او هم قدرت دارد، و هم حكيم است ، نه بدون علت وعده مى دهد، و نه هنگاميكه وعده داد، از انجام آن عاجز مى ماند.(ان الله عزيز حكيم ).
آيه بعد قسمتى از اين رحمت واسعه الهى را كه شامل حال افراد با ايمان مى شود و در دو جنبه مادى و معنوى شرح مى دهد.
نخست مى فرمايد: خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهائى از بهشت
وعده داده است كه از زير درختهاى آن نهرها جريان دارد (وعد الله المومنين و المومنات جنات تجرى من تحتها الانهار).
از ويژگيهاى اين نعمت بزرگ اين است كه زوال و فنا و جدائى در آن راه ندارد، و آنان جاودانه در آن مى مانند (خالدين فيها).
ديگر از مواهب الهى به آنها اين است كه خداوند مسكنهاى پاكيزه و منزلگاههاى مرفه در قلب بهشت عدن در اختيار آنها مى گذارد (و مساكن طيبة فى جنات عدن ).
عدن در لغت به معنى اقامت و بقاء در يك مكان است ، و لذا به معدن كه جايگاه بقاى مواد خاصى است اين كلمه اطلاق مى شود، بنابراين مفهوم عدن با خلود شباهت دارد، ولى از آنجا كه در جمله قبل به مساله خلود اشاره شده ، چنين استفاده مى شود كه جنات عدن محل خاصى از بهشت پروردگار است كه بر ساير باغهاى بهشت امتياز دارد.
در احاديث اسلامى و كلمات مفسران اين امتياز به اشكال مختلف بيان شده است در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين مى خوانيم كه فرمود: عدن دار الله التى لم ترها عين و لم يخطر على قلب بشر، لا يسكنها غير ثلاثة النبيين و الصديقين و الشهداء: عدن آن خانه پروردگار است كه هيچ چشمى آن را نديده ، و به فكر كسى خطور نكرده و تنها سه گروه در آن ساكن مى شوند: پيامبران ، صديقان (آنها كه پيامبران را تصديق كردند و از آنها حمايت كردند) و شهيدان .
در كتاب خصال از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين نقل شده : من سره ان يحيا حياتى و يموت مماتى و يسكن جنتى التى واعدنى الله ربى ، جنات عدن ... فليوال على بن ابى طالب عليه السلام و ذريته عليهم السلام من بعده : كسى كه دوست دارد حياتش همچون من و مرگش نيز همانند من بوده
باشد، و در بهشتى كه خداوند به من وعده داده در جنات عدن ساكن شود، بايد على بن ابى طالب (عليهالسلام ) و فرزندان بعد از او را دوست دارد.
از اين حديث روشن مى شود كه جنات عدن باغهائى است از بهشت كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و جمعى از خاصان پيروان او در آنها مستقر خواهند شد.
اين مضمون در حديث ديگرى از على (عليه السلام ) نيز نقل شده كه جنات عدن جايگاه پيامبر اسلام است .
سپس اشاره به نعمت و پاداش معنوى آنها كرده مى فرمايد: رضايت و خشنودى خدا كه نصيب اين مومنان راستين مى شود از همه برتر و بزرگتر است (و رضوان من الله اكبر).
هيچكس نمى تواند آن لذت معنوى و احساس روحانى را كه به يك انسان به خاطر توجه رضايت و خشنودى خدا از او، دست مى دهد توصيف كند، و به گفته بعضى از مفسران حتى گوشه اى از اين لذت روحانى از تمام بهشت ، و نعمتها و مواهب گوناگون و رنگارنگ و بى پايانش ، برتر و بالاتر است .
البته ما هيچيك از نعمتهاى جهان ديگر را نمى توانيم در اين قفس دنيا و زندگانى محدودش ، در فكر خود ترسيم كنيم ، تا چه رسد به اين نعمت بزرگ روحانى و معنوى .
البته ترسيم ضعيفى از تفاوتهاى معنوى و مادى را در اين دنيا مى توانيم در فكر خود مجسم كنيم مثلا لذتى كه از ديدار يك دوست مهربان و بسيار صميمى بعد از فراق و جدائى ، به ما دست مى دهد، و يا احساس روحانى خاصى كه از درك يك مسئله پيچيده علمى كه ماهها يا سالها به دنبال آن بوده ايم براى ما حاصل مى شود و يا جذبه روحانى نشاط انگيزى كه در حالت يك عبادت خالص ، و مناجات آميخته با حضور قلب ، به ما دست مى دهد، با لذت هيچ غذا و طعام و مانند آن از لذتهاى
مادى قابل مقايسه نيست .
در اينجا نيز روشن مى شود كه مى گويند: قرآن به هنگام شرح پاداش مومنان و نيكوكاران تنها روى نعمتهاى مادى تكيه كرده ، و از جذبه هاى معنوى در آن خبرى نيست ، در اشتباهند، زيرا در جمله بالا رضايت خدا كه مخصوصا با لفظ نكره بيان شده اشاره به گوشه اى از خشنودى خداست ، از همه نعمتهاى مادى بهشت برتر شمرده شده و اين نشان مى دهد كه تا چه حد آن پاداش معنوى پر ارزش و گرانبهاست .
البته دليل اين برترى نيز روشن است زيرا روح در واقع به مانند گوهر است ، و جسم همچون صدف ، روح فرمانده است و جسم فرمانبر، تكامل روح هدف نهائى است ، و تكامل جسم وسيله است ، بهمين دليل تمام شعاعهاى روح از جسم وسيعتر و دامنه دارتر مى باشد، و لذتهاى روحى نيز قابل مقايسه با لذات جسمانى نيست همانگونه كه آلام روحى بمراتب دردناكتر از آلام جسمانى است .
و در پايان آيه اشاره به تمام اين نعمتهاى مادى و معنوى كرده اين پيروزى بزرگى است (ذلك هو الفوز العظيم ).
آيه و ترجمه


يايها النبى جهد الكفار و المنفقين و اغلظ عليهم و ماوئهم جهنم و بئس المصير (73)




ترجمه :

73- اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن ، و بر آنها سخت گير، جايگاهشان جهنم است و چه بد سرنوشتى دارند
تفسير :
پيكار با كفار و منافقان
سرانجام در اين آيه دستور به شدت عمل در برابر كفار و منافقان داده و مى گويد: اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن (يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين ).
و در برابر آنها روش سخت و خشنى در پيشگير (و اغلظ عليهم ).
اين مجازات آنها در دنياست ، و در آخرت جايگاهشان دوزخ است كه بدترين سرنوشت و جايگاه است (و ماواهم جهنم و بئس ‍ المصير).
البته طرز جهاد در برابر كفار روشن است ، و آن جهاد همه جانبه ، و مخصوصا جهاد مسلحانه است ، ولى در طرز جهاد با منافقان بحث است ، زيرا مسلما پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با منافقان جهاد مسلحانه نداشت ، چه اينكه منافق كسى است كه ظاهرا در صفوف مسلمين قرار دارد و بحكم ظاهر محكوم به تمام آثار اسلام است . هر چند در باطن كارشكنى مى كند، چه بسا افرادى كه مى دانيم ايمان واقعى ندارند، ولى بخاطر اظهار اسلام نمى توانيم رفتار يك نامسلمان با آنها كنيم .
لذا همانگونه كه از روايات اسلامى و گفتار مفسران استفاده مى شود بايد گفت : منظور از جهاد با منافقان انواع و اشكال ديگر مبارزه غير از مبارزه مسلحانه است ، مانند مذمت و توبيخ و تهديد و رسوا ساختن آنها، و شايد جمله (واغلظ عليهم ) اشاره به همين معنى باشد.
البته اين احتمال در تفسير آيه وجود دارد كه منافقان مادام كه وضعشان آشكار، و اسرار درونشان بر ملا نشده ، داراى احكام اسلامند، اما هنگامى كه وضعشان مشخص شد به حكم كفار حربى خواهند بود، و در اين حال نبرد مسلحانه نيز با آنها مجاز است .
ولى چيزى كه اين احتمال را تضعيف مى كند، اينست كه در اين حالت اطلاق كلمه منافق بر آنها صحيح نيست ، بلكه در صف كفار حربى قرار خواهند گرفت ، زيرا همانطور كه گفتيم منافق كسى است كه ظاهرش اسلام و باطنش كفر باشد.
آيه و ترجمه


يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفرو كفروا بعد إ سلمهم و هموا بمالم ينالوا و مانقموا إ لا اءن اءغنئهم الله و رسوله من فضله فإ ن يتوبوا يك خيرا لهم و إ ن يتولوا يعذبهم الله عذابا اءليما فى الدنيا و الاخرة و مالهم فى الا رض من ولى و لا نصير (74)




ترجمه :

74- به خدا سوگند مى خورند كه (سخنان زننده در غياب پيامبر) نگفته اند، در حالى كه قطعا سخنان كفر آميز گفته اند، و پس از اسلام كافر شده اند، و تصميم (به كار خطرناكى ) گرفتند كه به آن نرسيدند، آنها فقط از اين انتقام مى گيرند كه خداوند و رسولش آنان را به فضل (و كرم ) خود بى نياز ساختند! (با اين حال ) اگر توبه كنند براى آنها بهتر است ، و اگر روى گردانند خداوند آنها را در دنيا و آخرت به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد و در سراسر روى زمين نه ولى و حامى دارند و نه ياورى !
شان نزول :
درباره شاءن نزول اين آيه روايات مختلفى نقل شده كه هم آنها نشان
مى دهد بعضى از منافقان ، مطالب زننده اى در باره اسلام و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفته بودند و پس از فاش شدن اسرارشان سوگند دروغ ياد كردند كه چيزى نگفته اند و همچنين توطئه اى بر ضد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) چيده بودند كه خنثى گرديد.
از جمله اينكه از منافقان بنام جلاس در ايام غزوه تبوك پس از شنيدن بعضى از خطبه هاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شديدا آن را انكار كرد و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را تكذيب نمود، و پس از بازگشت به مدينه شخصى بنام عامر بن قيس كه اين جريان را شنيده بود، خدمت پيامبر آمد و سخنان جلاس را بازگو كرد ولى هنگامى كه خود او نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد موضوع را انكار نمود، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به هر دو دستور داد در مسجد در كنار منبر سوگند ياد كنند كه دروغ نمى گويند هر دو سوگند ياد كردند، ولى عامر عرض كرد: خداوندا! آيه اى بر پيامبرت نازل كن و آن كس كه راستگو است معرفى فرما!
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مومنان آمين گفتند.
جبريل نازل شد و آيه فوق را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ابلاغ كرد، هنگامى كه به جمله فان يتوبوا يك خيرا لهم رسيد جلاس گفت : اى رسولخدا، پروردگار به من پيشنهاد توبه كرده است و من از گناه خود پشيمانم و توبه مى كنم ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) توبه او را پذيرفت . و نيز همانگونه كه در سابق اشاره كرديم نقل كرده اند كه گروهى از منافقان تصميم داشتند بهنگام بازگشت از جنگ تبوك ، در يكى از گردنه هاى ميان راه شتر پيامبر را رم دهند، تا حضرت از بالاى كوه به دره پرت شود، ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پرتو وحى الهى از اين ماجرا آگاه شد، و نقشه شوم آنها را نقش بر آب كرد، مهار ناقه را به دست عمار سپرد و حذيفه هم از پشت سر ناقه را مى راند، تا مركب كاملا در كنترل باشد، حتى به مردم دستور داد از راه ديگر بروند تا منافقان نتوانند در لابلاى مردم پنهان شوند و نقشه خود را عملى كنند، و هنگامى كه در آن تاريكى شب صداى آمدن عده اى را پشت سر خود در آن گردنه شنيد،
به بعضى از همراهان دستور داد كه فورا آنها را باز گردانند، آنها كه حدود دوازده ، يا پانزده نفر بودند و قسمتى از صورت خود را پوشانيده بودند هنگامى كه وضع را براى اجراى نقشه خود نامساعد ديدند متوارى شدند، ولى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آنها را شناخت و نامهايشان را يك بيك براى بعضى از يارانش برشمرد.
ولى چنانكه خواهيم ديد آيه اشاره به دو برنامه از منافقان مى كند يكى گفتار نابجائى از آنها، و ديگرى توطئه اى كه خنثى شد و به اين ترتيب به نظر مى رسد كه هر دو شان نزول تواءما صحيح باشند.
تفسير :
توطئه خطرناك
پيوند اين آيه با آيات گذشته كاملا روشن است زيرا همه سخن از منافقان مى گويند، منتهى در اين آيه پرده از روى يكى ديگر از اعمال آنان برداشته شده و آن اينكه : هنگامى كه مى بينند اسرارشان فاش شده واقعيات را انكار مى كنند و حتى براى اثبات گفتار خود به قسمهاى دروغين متوسل مى شوند.
نخست مى گويد منافقان سوگند ياد مى كنند كه چنان مطالبى را درباره پيامبر نگفته اند (يحلفون بالله ما قالوا)
در حالى كه اينها به طور مسلم سخنان كفر آميزى گفته اند (و لقد قالوا كلمة الكفر). و به اين جهت پس از قبول و اظهار اسلام راه كفر را پيش گرفته اند (و كفروا بعد اسلامهم ).
البته آنان از آغاز مسلمان نبودند كه كافر شوند بلكه تنها اظهار اسلام مى كردند، بنا بر اين همين اسلام ظاهرى و صورى را نيز با اظهار كفر در هم شكستند.
و از آن بالاتر آنها تصميم خطرناكى داشتند كه به آن نرسيدند
(و هموا بما لم ينالوا).
اين تصميم ممكن است اشاره به همان داستان توطئه براى نابودى پيامبر در ليلة العقبة بوده باشد كه شرح آن در شاءن نزول گذشت و يا اشاره به تمام كارها و فعاليتهائى است كه براى به هم ريختن سازمان جامعه اسلامى ، و توليد فساد و نفاق و شكاف ، انجام مى دادند، كه هرگز به هدف نهائى منتهى نشد.
قابل توجه اينكه هوشيارى مسلمين در حوادث مختلف سبب مى شد كه منافقان و نقشه هاى آنها شناخته شوند مسلمانان همواره در كمين آنها بودند تا اگر سخنى از آنها بشنوند براى پيشگيرى و اقدام لازم ، به پيامبر گزارش دهند، اين بيدارى و اقدام به موقع و به دنبال آن نزول آيات ، و تصديق خداوند، موجب رسوائى منافقان و خنثى شدن توطئه هاى آنها مى شد.
در جمله بعد براى اينكه زشتى و وقاحت فعاليتهاى منافقان و نمك نشناسى آنها كاملا آشكار شود اضافه مى كند: آنها در واقع خلافى از پيامبر نديده بودند و هيچ لطمه اى از ناحيه اسلام بر آنان وارد نشده بود، بلكه به عكس در پرتو حكومت اسلام به انواع نعمتهاى مادى و معنوى رسيده بودند، بنابراين آنها در حقيقت انتقام نعمتهائى را مى كشيدند كه خداوند و پيامبر با فضل و كرم خود تا سرحد استغنا به آنها داده بودند (و ما نقموا الا ان اغناهم الله و رسوله من فضله ).
شك نيست كه بى نياز ساختن و رفع احتياجاتشان در پرتو فضل پروردگار و خدمات پيامبر چيزى نبود كه بخواهد انتقام آن را بگيرند، بلكه جاى حقشناسى و سپاسگزارى داشت ، اما اين حق ناشناسان زشت سيرت خدمت و نعمت را با جنايت پاسخ گفتند. و اين تعبير زيبا و رسائى است كه در بسيارى از گفته ها و نوشته ها
به كار مى رود، مثل اينكه به كسى كه سالها به او خدمت كرده ايم و بعد به ما خيانت مى كند، مى گوئيم : گناه ما فقط اين بود كه به تو پناه داديم و از تو دفاع كرديم و حد اكثر محبت را نموديم .
سپس آنچنان كه سيره قرآن است راه بازگشت را به روى آنان گشوده ، مى گويد: اگر آنان توبه كنند براى آنها بهتر است (فان يتوبوا يك خيرا لهم ).
و اين نشانه واقع بينى اسلام و اهتمام به امر تربيت ، و مبارزه با هر گونه سختگيرى و شدت عمل نابجا است ، كه حتى راه آشتى و توبه را به روى منافقانى كه توطئه براى نابودى پيامبر كردند و سخنان كفر آميز و توهينهاى زننده داشتند باز گذارده بلكه از آنها دعوت به توبه مى كند.
اين در حقيقت چهره واقعى اسلام است ولى چقدر بى انصافند آن كسانى كه اسلام را با چنين چهرهاى ، دين فشار و خشونت معرفى كرده اند.
آيا در دنياى امروز هيچ حكومتى هر چند طرفدار نهايت نرمش بوده باشد در برابر توطئه گرانى كه بر ضد او نقشه كشيده اند حاضر به چنين انعطاف و محبتى مى باشد؟ و همانطور كه در شان نزول خوانديم يكى از مجريان اصلى اين برنامه هاى نفاق انگيز با شنيدن اين سخن توبه كرد و پيامبر هم توبه او را پذيرفت .
در عين حال براى اينكه آنها اين نرمش را دليل بر ضعف نگيرند، به آنها هشدار مى دهد كه اگر به روش خود ادامه دهند، و از توبه روى برگردانند خداوند در دنيا و آخرت آنان را به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد (و ان لم يتولوا يعذبهم الله عذابا اليما فى الدنيا و الاخرة ).
و اگر مى پندارند كسى در برابر مجازات الهى ممكن است به كمك آنان بشتابد سخت در اشتباهند، زيرا آنها در سراسر روى زمين نه ولى و سرپرستى خواهند داشت و نه يار و ياورى (و ما لهم فى الارض من ولى و لا نصير).
البته مجازاتهاى آنها در آخرت روشن است ، اما عذابهاى دنياى آنها همان رسوائى و بى آبروئى و خوارى و بدبختى و مانند آن است .
آيه و ترجمه


و منهم من عهد الله لئن ءاتئنا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصلحين (75)
فلما اتئهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون (76)
فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون (77)
الم يعلموا ان الله يعلم سرهم و نجوئهم و ان الله علم الغيوب (78)




ترجمه :

75- از آنها كسانى هستند كه با خدا پيمان بسته اند كه اگر خداوند ما را از فضل خود روزى كند قطعا صدقه خواهيم داد و از شاكران خواهيم بود.
76- اما هنگامى كه از فضل خود به آنها بخشيد بخل ورزيدند، و سرپيچى كردند، و روى گردان شدند.
77 - اين عمل (روح ) نفاق را در دلهايشان تا روزى كه خدا را ملاقات كنند بر قرار ساخت ، اين بخاطر آن است كه از پيمان الهى تخلف جستند و دروغ گفتند.
78 - آيا نمى دانستند كه خداوند اسرار و سخنان در گوشى آنها را مى داند، و خداوند از همه غيوب (و پنهانيها) آگاه است .
شان نزول :
در ميان مفسران معروف است كه اين آيات در باره يكى از انصار به نام ثعلبة بن حاطب نازل شده است ، او كه مرد فقيرى بود و مرتب به مسجد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى آمد اصرار داشت كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دعا كند تا خداوند مال فراوانى به او بدهد!، پيغمبر به او فرمود: قليل تؤ دى شكره خير من كثير لا تطيقه مقدار كمى كه حقش را بتوانى ادا كنى ، بهتر از مقدار زيادى است كه توانائى اداء حقش را نداشته باشى آيا بهتر نيست كه توبه پيامبر خدا تاءسى جوئى و به زندگى ساده اى بسازى ، ولى ثعلبه دستبردار نبود، و سرانجام به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرض كرد به خدائى كه ترا به حق فرستاده سوگند ياد مى كنم ، اگر خداوند ثروتى به من عنايت كند تمام حقوق آنرا مى پردازم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) براى او دعا كرد.
چيزى نگذشت كه طبق روايتى پسر عموى ثروتمندى داشت از دنيا رفت و ثروت سرشارى به او رسيد، و طبق روايت ديگرى گوسفندى خريد و بزودى زاد ولد كرد، آنچنان كه نگاهدارى آنها در مدينه ممكن نبود، ناچار به آباديهاى اطراف مدينه روى آورد و آنچنان مشغول و سر گرم زندگى مادى شد كه در جماعت و حتى نماز جمعه نيز شركت نمى كرد.
پس از مدتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مامور جمع آورى زكات را نزد او فرستاد، تا زكات اموال او را بگيرد، ولى اين مرد كم ظرفيت و تازه به نوا رسيده و بخيل ، از پرداخت حق الهى خوددارى كرد، نه تنها خوددارى كرد، بلكه به اصل تشريع اين حكم نيز اعتراض نمود و گفت : اين حكم برادر جزيه است يعنى ما مسلمان شده ايم كه از پرداخت جزيه معاف باشيم و با پرداخت زكات ، چه فرقى ميان ما و غير مسلمانان باقى مى ماند؟!
در حالى كه او نه مفهوم جزيه را فهميده بود، و نه مفهوم زكات را، و يا فهميده بود اما دنيا پرستى اجازه بيان حقيقت و اظهار حق به او نمى داد بهر حال هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سخن او را شنيد فرمود: يا ويح ثعلبه ! يا ويح ثعلبه ! واى بر ثعلبه اى واى بر ثعلبه ! و در اين هنگام آيات فوق نازل شد.
شاءن نزولهاى ديگرى نيز براى آيات فوق نقل شده كه كم و بيش با داستان ثعلبه مشابه است ، و از مجموع شاءن نزولهاى فوق ، و مضمون آيات ، چنين استفاده مى شود كه شخص يا اشخاص مزبور در آغاز در صف منافقان نبودند، ولى به خاطر همين گونه اعمال به آنها پيوستند.
تفسير :
منافقان كم ظرفيتند
اين آيات ، در حقيقت روى يكى ديگر از صفات زشت منافقان انگشت مى گذارد و آن اينكه : به هنگام ضعف و ناتوانى و فقر و پريشانى ، چنان دم از ايمان مى زنند كه هيچكس باور نمى كند آنها روزى در صف منافقان قرار گيرند، و حتى شايد آنهائى را كه داراى امكانات وسيع هستند مذمت مى كنند كه چرا از امكاناتشان به نفع مردم محروم استفاده نمى كنند؟
اما همينكه خودشان به نوائى برسند چنان دست و پاى خود را گم كرده و غرق دنيا پرستى مى شوند كه همه عهد و پيمانهاى خويش را با خدا به دست فراموشى مى سپارند، گويا به كلى تغيير شخصيت داده ، و درك و ديد ديگرى پيدا مى كنند، و همين كم ظرفيتى كه نتيجه اش دنيا پرستى و بخل و امساك و خود خواهى است روح نفاق را چنان در آنان متمركز مى سازد كه راه بازگشت را به روى آنان مى بندد! در آيه نخست مى گويد: بعضى از منافقان كسانى هستند كه با خدا پيمان
بسته اند كه اگر از فضل و كرم خود به ما مرحمت كند قطعا به نيازمندان كمك مى كنيم و از نيكوكاران خواهيم بود. (و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصالحين ).
ولى اين سخن را تنها زمانى مى گفتند كه دستشان از همه چيز تهى بود و به هنگامى كه خداوند از فضل و رحمتش سرمايه هائى به آنان داد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روگردان شدند (فلما آتاهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون ).
اين عمل و اين پيمان شكنى و بخل نتيجه اش اين شد كه روح نفاق بطور مستمر و پايدار در دل آنان ريشه كند و تا روز قيامت و هنگامى كه خدا را ملاقات مى كنند ادامه يابد (فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه )
اين به خاطر آن است كه از عهدى كه با خدا بستند تخلف كردند، و به خاطر آن است كه مرتبا دروغ مى گفتند (بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون ).
سرانجام آنها را با اين جمله مورد سرزنش و توبيخ قرار مى دهد كه آيا آنها نمى دانند خداوند اسرار درون آنها را مى داند و سخنان آهسته و در گوشى آنان را مى شنود، و خداوند از همه غيوب و پنهانيها با خبر است ؟! (الم يعلموا ان الله يعلم سرهم و نجواهم و ان الله علام الغيوب ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - از جمله فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم به خوبى استفاده مى شود كه بسيارى از گناهان و صفات زشت ، و حتى كفر و نفاق ، علت و معلول يكديگرند، زيرا جمله فوق با صراحت مى گويد: بخل و پيمان شكنى آنها سبب شد كه نفاق در دلهايشان ريشه دواند، و همين گونه است گناهان و كارهاى خلاف ديگر، و لذا در بعضى از عبارات مى خوانيم كه گاهى گناهان بزرگ سبب مى شود كه انسان بى ايمان از دنيا برود.
2 - منظور از يوم يلقونه كه ضمير آن به خداوند برمى گردد همان روز رستاخيز است ، زيرا تعبير لقاء الله و مانند آن در قرآن معمولا درباره قيامت آمده است ، درست است كه با مرگ ، دوران عمل پايان مى يابد، و پرونده كار نيك و بد بسته مى شود، ولى آثار آنها همچنان در روح انسان تا قيامت بر قرار خواهد ماند.
البته اين احتمال را هم داده اند كه ضمير يلقونه به بخل باز گردد، يعنى تا آن زمانى كه نتيجه و كيفر بخل خويش را دريابند. همچنين احتمال داده شده است كه منظور از ملاقات پروردگار لحظه مرگ باشد.
ولى همه اينها خلاف ظاهر آيه است ، و ظاهر همان است كه گفتيم .
(درباره اينكه منظور از ملاقات پروردگار چيست ؟ در ذيل آيه 46 سوره بقره (جلد اول صفحه 156) بحثى داريم به آن مراجعه فرمائيد).
3 - از آيات فوق نيز استفاده مى شود كه پيمان شكنى و دروغ از صفات منافقان است و آنها هستند كه پيمان خود را كه با تاكيدات فراوان با خدا
بسته اند زير پا مى گذارند، و حتى به پروردگار خويش دروغ مى گويند حديث معروفى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شده نيز اين حقيقت را تاكيد مى كند كه فرمود: للمنافق ثلاث علامات ، اذا حدث كذب ، و اذا وعد اخلف ، و اذا ائتمن خان !: منافق سه نشانه دارد: به هنگام سخن گفتن دروغ مى گويد، و به هنگامى كه وعده مى دهد تخلف مى كند، و هرگاه امانتى به او بسپارند، در آن خيانت مى نمايد.
جالب اينكه در داستان فوق (داستان ثعلبه ) هر سه نشانه وجود دارد، او هم دروغ گفت و هم پيمان شكنى كرد، و هم در اموالى كه خداوند به عنوان امانت خويش به او سپرده بود خيانت نمود!
حديث فوق به صورت موكدترى از امام صادق (عليه السلام ) از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در كتاب كافى آمده است ، آنجا كه مى فرمايد: ثلاث من كن فيه كان منافقا و ان صام و صلى و زعم انه مسلم من اذا ائتمن خان ، و اذا حدث كذب ، و اذا وعد اخلف !: سه چيز است در هر كس باشد منافق است ، هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند، و خود را مسلمان بداند: كسى كه در امانت خيانت كند، و در سخن دروغ گويد، و به هنگام وعده تخلف جويد.
البته ممكن است به ندرت گناهان فوق از افراد با ايمان صادر شود و سپس توبه كنند، ولى استمرار آن نشانه روح نفاق و منافقگرى است .
4 - اين نكته نيز لازم به تذكر است كه آنچه در آيات فوق خوانديم يك بحث تاريخى و مربوط به زمان گذشته نبود، بلكه بيان يك واقعيت اخلاقى و اجتماعى است كه در هر عصر و زمان ، و در هر جامعه اى ، بدون استثناء، نمونه هاى فراوانى دارد.
اگر به اطراف خود نگاه كنيم (و حتى شايد اگر به خودمان بنگريم !) نمونه اى از اعمال ثعلبة بن حاطب و طرز تفكر او را، در چهره هاى مختلف ، مى يابيم ، چه بسيارند كسانى كه در شرائط عادى يا به هنگامى كه تنگدستند، در صف مومنان داغ و قرص و محكم قرار دارند، در همه جلسات مذهبى حاضرند، پاى هر پرچم اصلاحى سينه مى زنند، با هر منادى حق و عدالت هم صدا هستند، و براى كارهاى نيك گريبان چاك مى كنند، و در برابر هر فسادى فرياد مى كشند.
ولى به هنگامى كه به اصطلاح ، درى به تخته مى خورد، به نوائى مى رسند پست و مقامى پيدا مى كنند، و سرى در ميان سرها در مى آورند، يك مرتبه تغيير چهره و بالاتر از آن تغيير ماهيت مى دهند، آن شور و عشق سوزان نسبت به خدا و دين در آنها فروكش ‍ مى كند، ديگر در جلسات سازنده خبرى از آنان نيست ، در هيچ برنامه اصلاحى حضور ندارند، نه براى حق گريبان چاك مى كنند و نه ديگر در برابر باطل فرياد مى كشند!
قبلا كه محلى از اعراب نداشتند و موقعيتى در اجتماع ، هزار گونه عهد و پيمان با خدا و خلق خدا بسته بودند، كه اگر روزى امكاناتى پيدا كنند، چنين و چنان خواهند كرد، و حتى هزار گونه ايراد و انتقاد به متمكنان وظيفه نشناس داشتند، اما آن روز كه وضعشان دگرگون شد تمام عهد و پيمانها را بدست فراموشى سپردند، و همه ايرادها و انتقادها همچون برف در تابستان آب شد.
آرى اين كم ظرفيتى يكى از نشانه هاى بارز منافقان است ، مگر نفاق چيزى جز دو چهره بودن و يا دوگانگى شخصيت هست ؟ تاريخچه زندگى اينگونه افراد بارزترين نمونه دوگانگى شخصيت است ، اصولا انسان با ظرفيت دو شخصيتى نمى شود.
شك نيست نفاق همچون ايمان داراى مراحل مختلف است . بعضى آنچنان
اين خوى پليد در روحشان رسوخ كرده كه در قلبشان اثرى از ايمان به خدا باقى نمانده ، هر چند خود را در صف مومنان جا زده اند!.
ولى گروهى ديگر با اينكه داراى ايمان ضعيفى هستند، و واقعا مسلمانند اعمالى را مرتكب مى شوند كه متناسب وضع منافقان است ، و رنگى از دوگانگى شخصيت دارد، آنكس كه پيوسته دروغ مى گويد ولى ظاهرش صدق و راستى است ، آيا دو چهره و منافق نيست ؟
كسى كه ظاهرا امين است و به همين دليل مورد اعتماد مردم مى باشد كه امانتهاى خود را به او مى سپارند، اما در واقع در آنها خيانت مى كند، آيا گرفتار دوگانگى شخصيت نمى باشد؟
همچنين آيا آنها كه عهد و پيمان مى بندند ولى هرگز پايبند به آن نيستند عملشان عمل منافقان محسوب نمى شود؟!
اتفاقا يكى از بزرگترين بلاهاى اجتماعى و عوامل عقب ماندگى وجود همين گونه منافقان در جوامع انسانى است ، و اگر چشم بر هم نگذاريم و به خودمان دروغ نگوئيم چه بسيار مى توانيم از اين منافقان ثعلبه صفت در اطراف خود و در جوامع اسلامى بشمريم ، و عجب اينكه با اينهمه عيب و ننگ و دور افتادگى از روح تعليمات اسلام باز گناه عقب افتادگى خود را به گردن اسلام مى گذاريم !
آيه و ترجمه


الذين يلمزون المطوعين من المومنين فى الصدقت و الذين لا يجدون الا جهدهم فيسخرون منهم سخر الله منهم و لهم عذاب اليم (79)
استغفر لهم اولا تستغفر لهم ان تستغفرلهم سبعين مرة فلن يغفرالله لهم ذلك بانهم كفروا بالله و رسوله و الله لا يهدى القوم الفسقين (80)




ترجمه :

79 - كسانى كه از صدقات مومنان اطاعت كار عيبجوئى مى كنند، و آنهائى را كه دسترسى جز به مقدار (ناچيز) توانائيشان ندارند مسخره مى نمايند خدا آنها را مسخره مى كند (كيفر استهزا كنندگان را به آنها ميدهد) و براى آنان عذاب دردناكى است .
80 - چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى ، (حتى ) اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى هرگز خداوند آنها را نمى آمرزد، چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند، و خداوند جمعيت فاسقان را هدايت نمى كند.
شان نزول :
روايات متعددى در شاءن نزول اين آيات در كتب تفسير و حديث نقل شده ، كه از مجموع آنها چنين استفاده مى شود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) تصميم داشت لشكر اسلام را براى مقابله با دشمن (احتمالا براى جنگ تبوك آماده سازد، و نياز به گرفتن كمك از مردم داشت ، هنگامى كه نظر خود را اظهار فرمود، كسانى كه توانائى داشتند مقدار قابل ملاحظه اى به عنوان زكات يا كمك بلا عوض به ارتش اسلام خدمت كردند
ولى بعضى از كارگران كم درآمد مسلمان مانند ابوعقيل انصارى يا سالم بن عمير انصارى با تحمل كار اضافى و كشيدن آب در شب و تهيه دو من خرما كه يك من آن را براى خانواده خويش ذخيره كرد و يك من ديگر را خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آورد، كمك ظاهرا ناچيزى به اين برنامه بزرگ اسلامى نمود.
ولى منافقان عيبجو به هر يك از اين دو گروه ايراد مى گرفتند: كسانى را كه زياد پرداخته بودند، به عنوان رياكار معرفى مى كردند، و كسانى را كه مقدار ظاهرا ناچيزى كمك نموده بودند به باد، مسخره و استهزاء مى گرفتند كه آيا لشكر اسلام نياز به چنين كمكى دارد؟
آيات فوق نازل شد و شديدا آنها را تهديد كرد و از عذاب خداوند بيم داد!.
تفسير :
كار شكنى منافقان .
در اين آيات اشاره به يكى ديگر از صفات عمومى منافقان شده است كه آنها افرادى لجوج ، بهانه جو، و ايرادگير، و كارشكن هستند، هر كار مثبتى را، با وصله هاى نا مناسبى تحقير كرده ، و بد جلوه مى دهند. تا هم مردم را در انجام كارهاى نيك دلسرد سازند، و هم تخم بدبينى و سوء ظن را در افكار بپاشند، و به اين وسيله چرخهاى فعاليتهاى مفيد و سازنده در اجتماع از كار بيفتد.
قرآن مجيد شديدا اين روش غير انسانى آنها را نكوهش مى كند، و مسلمانان را از آن آگاه مى سازد، تا تحت تاثير اينگونه القائات سوء قرار نگيرند و هم منافقان بدانند كه حناى آنان در جامعه اسلامى رنگى ندارد!
نخست مى فرمايد: آنها كه به افراد نيكوكار مؤ منين در پرداختن صدقات و كمكهاى صادقانه ، عيب مى گيرند، و مخصوصا آنها كه افراد با ايمان تنگدست را كه دسترسى جز به كمكهاى مختصر ندارند، مسخره مى كنند، خداوند آنان را مسخره مى كند، و عذاب دردناك در انتظار آنها است ! (الذين يلمزون المطوعين من المومنين فى الصدقات و الذين لا يجدون الا جهدهم فيسخرون منهم سخر الله منهم و لهم عذاب اليم )
يلمزون از ماده لمز (بر وزن طنز) به معنى عيبجوئى و مطوعين از ماده طوع (بر وزن موج ) به معنى اطاعت است ، ولى معمولا اين كلمه به افراد نيكوكار و آنهائى كه علاوه بر واجبات به مستحبات نيز عمل مى كنند اطلاق مى شود.
از آيه فوق استفاده مى شود كه منافقان از گروهى عيبجوئى مى كردند، و گروهى را مسخره مى نمودند، روشن است سخريه درباره كسانى بوده كه تنها قادر به كمك مختصرى به ارتش اسلام بودند، و لابد عيبجوئى مربوط به كسانى بوده كه به عكس آنها كمكهاى فراوانى داشتند، دومى را به عنوان رياكارى و اولى را به عنوان كم كارى تخطئه مى نمودند.
در آيه بعد تاكيد بيشترى روى مجازات اين گروه از منافقان نموده و آخرين تهديد را ذكر مى كند به اين ترتيب كه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نموده مى گويد: چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى ، حتى اگر هفتاد بار براى آنها از خداوند طلب آمرزش نمائى هرگز خدا آنها را نمى بخشد (استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم )
چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند و راه كفر پيش گرفتند
و همين كفر آنها را به دره نفاق و آثار شوم آن افكند (ذلك بانهم كفروا بالله و رسوله ).
و روشن است هدايت خدا شامل حال كسانى مى شود كه در طريق حق طلبى گام برمى دارند و جوياى حقيقتند، ولى خداوند افراد فاسق و گنهكار و منافق را هدايت نمى كند (و الله لا يهدى القوم الفاسقين ،
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - اهميت به كيفيت كار است نه كميت - اين حقيقت به خوبى از آيات قرآن بدست مى آيد كه اسلام در هيچ موردى روى كثرت مقدار عمل تكيه نكرده ، بلكه همه جا اهميت به كيفيت عمل داده است ، و براى اخلاص و نيت پاك ، ارزش فوق العادهاى قائل شده كه آيات فوق نمونه اى از اين منطق قرآن است .
همانگونه كه ديديم براى عمل مختصر كارگر مسلمانى كه شبى را تا صبح نخوابيده ، و با قلبى پر از عشق به خدا، و اخلاص و احساس ‍ مسئوليت در برابر مشكلات جامعه اسلامى ، كار كرده و توانسته است با اين بيدار خوابى يك من خرما به سپاه اسلام در لحظات حساس كمك كند، فوق العاده اهميت قائل شده ، و كسانى را كه اينگونه اعمال ظاهرا كوچك و واقعا بزرگ را تحقير مى كنند، شديدا توبيخ و تهديد مى كند، و مى گويد مجازات دردناك در انتظار آنها است .
از اين موضوع اين حقيقت نيز روشن مى شود كه در يك جامعه سالم اسلامى به هنگام بروز مشكلات ، همه بايد احساس مسئوليت كنند، نبايد چشمها تنها به متمكنان دوخته شود، چرا كه اسلام متعلق به همه است ، و همه بايد در حفظ آن از جان و دل بكوشند.
مهم اين است كه هر كس از مقدار توانائى خود دريغ ندارد، سخن از بسيار
و كم نيست ، سخن از احساس مسئوليت و اخلاص است ،
قابل توجه اينكه در حديثى مى خوانيم كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سؤ ال شد: اى الصدقة افضل : كدام صدقه و كمك از همه برتر است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: جهد المقل يعنى مقدار توانائى افراد كم در آمد!
2 - صفتى كه در آيات فوق درباره منافقان عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) خوانديم - مانند ساير صفات آنان - اختصاصى به آن گروه و آن زمان ندارد، بلكه از صفات زشت همه منافقان در هر عصر و زمان است ، آنها با روح بدبينى خاصى كه دارند سعى مى كنند هر كار مثبتى را با وصله هاى ناجور از اثر بيندازند سعى مى كنند هر نيكوكارى را به نوعى دلسرد كنند، و حتى با سخريه و استهزاء و كم اهميت جلوه دادن خدمات بى آلايش افراد كم درآمد، شخصيت آنها را در هم بشكنند و تحقير كنند، تا همه فعاليتهاى مثبت در جامعه خاموش گردد و آنها به هدفهاى شومشان نائل گردند.
ولى مسلمانان آگاه و بيدار، در هر عصر و زمان ، بايد كاملا متوجه اين نقشه شوم منافقان باشند، و درست بر عكس آن گام بردارند، يعنى از خدمتگزاران جامعه تشويق به عمل آورند، و براى خدمات ظاهرا كوچك توام با اخلاص ، ارج فراوان قائل شوند، تا كوچك و بزرگ به كار خود دلگرم و علاقمند گردند و نيز بايد همگان را از اين نقشه ويرانگر منافقان آگاه سازند تا دلسرد نشوند.
3 - جمله سخر الله منهم (خداوند آنها را مسخره مى كند) به اين معنى نيست كه خداوند اعمالى همانند آنان انجام ميدهد، بلكه همانگونه كه مفسران گفته اند: منظور اين است كه مجازات استهزا كنندگان را به آنها خواهد داد، و يا آنچنان با آنها رفتار مى كند كه همچون استهزا شدگان تحقير شوند!.
4 - شك نيست كه عدد سبعين (هفتاد) در آيات فوق براى تكثير است نه براى تعداد، به عبارت ديگر مفهوم آيه اين است كه هر قدر براى آنها استغفار كنى خداوند آنان را نمى بخشد، درست مانند اينكه كسى به ديگرى مى گويد: اگر صد بار هم اصرار كنى قبول نخواهم كرد، مفهوم اين سخن آن نيست كه اگر يكصد و يكبار اصرار كنى مى پذيرم ، بلكه منظور اين است كه مطلقا نخواهم پذيرفت .
اين گونه تعبير در حقيقت براى تاكيد مطلب است ، و لذا در سوره منافقان آيه 6 همين موضوع به عنوان نفى مطلق ذكر شده است آنجا كه مى فرمايد: سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم : تفاوت نمى كند چه براى آنها طلب آمرزش كنى يا نكنى خدا آنها را نخواهد بخشيد.
شاهد ديگر اين سخن ، علتى است كه در ذيل آيه ذكر شده و آن اينكه آنها به خدا و پيامبرش كافر شده اند و خدا فاسقان را هدايت نمى كند روشن است كه براى اينگونه افراد هيچ مقدار استغفار سبب نجات نخواهد شد.
ولى عجب اينكه در روايات متعددى كه از طرق اهل تسنن نقل شده مى خوانيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بعد از نزول آيه فوق چنين فرمود: لازيدن فى الاستغفار لهم على سبعين مرة ! رجاء منه ان يغفر الله لهم ، فنزلت : سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم : به خدا سوگند بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار مى كنم به اين اميد كه خداوند آنها را بيامرزد، در اين هنگام آيه (سوره منافقان ) نازل شد كه خداوند در آن مى فرمايد: تفاوت نمى كند چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى ، هرگز خدا آنها را نمى آمرزد.
مفهوم روايات فوق اين است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از عدد هفتاد در آيه مورد بحث تعداد فهميده است و لذا فرموده من بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار مى كنم ، در حالى كه همانطور كه گفتيم آيه مورد بحث مخصوصا با توجه به علتى كه در ذيل آن آمده به روشنى به ما مى فهماند كه عدد هفتاد براى تكثير است و كنايه از نفى مطلق توام با تاكيد مى باشد.
بنابراين روايات فوق چون مخالف با قرآن است ابدا قابل قبول نيست بخصوص كه اسناد آنها از نظر ما نيز معتبر نمى باشد.
تنها توجيهى كه مى توان براى روايات فوق كرد (هر چند خلاف ظاهر است ) اين است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از نزول آيات فوق اين جمله را مى فرموده ، و هنگامى كه آيات فوق نازل شد، از استغفار براى آنها صرف نظر فرمود.
روايت ديگرى نيز در اين باره نقل شده كه ممكن است ريشه اصلى روايات فوق باشد كه به هنگام نقل به معنى دگرگون شده است ، و آن اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: لو علمت انه لو زدت على السبعين مرة غفر لهم لفعلت يعنى اگر مى دانستم كه هرگاه بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار كنم خداوند آنان را مى بخشد چنين مى كردم .
مفهوم اين سخن (مخصوصا با توجه به كلمه لو كه براى امتناع مى باشد) اين است كه مى دانم خدا آنها را نمى بخشد، ولى بقدرى قلبم از عشق به هدايت بندگان خدا و نجاتشان آكنده است ، كه اگر فرضا بيش از هفتاد بار استغفار باعث نجاتشان مى شد چنين مى كردم .
به هر حال مفهوم آيات فوق روشن است ، و هر حديثى بر خلاف آنها باشد يا بايد آنرا توجيه كرد و يا كنار گذاشت .
آيه و ترجمه


فرح المخلفون بمقعدهم خلف رسول الله و كرهوا ان يجهدوا بامولهم و انفسهم فى سبيل الله و قالوا لا تنفروا فى الحر قل نار جهنم اشد حرا لو كانوا يفقهون (81)
فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا جزاء بما كانوا يكسبون (82)
فان رجعك الله الى طائفة منهم فاستذنوك للخروج فقل لن تخرجوا معى ابدا و لن تقتلوا معى عدوا انكم رضيتم بالقعود اول مرة فاقعدوا مع الخلفين (83)




ترجمه :

81 - تخلف جويان (از جنگ تبوك ) از مخالفت با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خوشحال شدند و كراهت داشتند كه با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كنند و (به يكديگر و به مومنان ) گفتند در اين گرما حركت (به سوى ميدان ) نكنيد، به آنها بگو آتش دوزخ از اين هم گرمتر است اگر بفهمند!
82 - آنها بايد كمتر بخندند و بسيار بگريند، اين جزاى كارهائى است كه انجام مى دادند.
83 - هرگاه خداوند تو را به سوى گروهى از آنان بازگرداند و از تو اجازه خروج (به سوى ميدان جهاد) بخواهند، بگو هيچگاه با من خروج نخواهيد كرد و هرگز همراه من با دشمنى نخواهيد جنگيد، چرا شما نخستين بار به كناره گيرى راضى شديد، اكنون نيز با متخلفان بمانيد!
تفسير :
باز هم كار شكنى منافقان
و
رفتار و افكار آنها است ، تا مسلمانان به روشنى اين گروه را بشناسند و تحت تاثير نقشه هاى شوم آنان قرار نگيرند.
نخست مى فرمايد آنها كه در تبوك ) از شركت در جهاد تخلف جستند، و با عذرهاى واهى در خانه هاى خود نشستند، و به گمان خود سلامت را بر خطرات ميدان جنگ ترجيح دادند، از اين عملى كه بر ضد رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مرتكب شدند، خوشحالند (فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله ).
و از اينكه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كنند و به افتخارات بزرگ مجاهدان نائل گردند كراهت داشتند (و كرهوا ان يجاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله ).
آنها به تخلف خودشان از شركت در ميدان جهاد قناعت نكردند، بلكه با وسوسه هاى شيطانى كوشش داشتند، ديگران را نيز دلسرد يا منصرف سازند و به آنها گفتند: در اين گرماى سوزان تابستان به سوى ميدان نبرد حركت نكنيد
(و قالوا لا تنفروا فى الحر).
در حقيقت آنها مى خواستند هم اراده مسلمانان را تضعيف كنند، و هم شريك هاى بيشترى براى جرمشان فراهم سازند.
سپس قرآن روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده و با لحن قاطع و كوبنده اى به آنها چنين پاسخ مى گويد: به آنها بگو آتش سوزان دوزخ از اين هم گرمتر و سوزانتر است اگر بفهمند! (قل نار جهنم اشد حرا لو كانوا يفقهون )
ولى افسوس كه بر اثر ضعف ايمان ، و عدم درك كافى ، توجه ندارند كه چه آتش سوزانى در انتظار آنها است آتشى كه يك جرقه كوچكش از آتشهاى دنيا سوزنده تر است .
دو آيه بعد اشاره به اين مى كند كه آنها به گمان اينكه پيروزى بدست
آورده اند و با تخلف از جهاد و دلسرد كردن بعضى از مجاهدان به هدفى رسيده اند، قهقهه سر مى دهند و بسيار مى خندند، همانگونه كه همه منافقان در هر عصر و زمان چنينند.
ولى قرآن به آنها اخطار مى كند كه بايد كم بخندند و بسيار بگريند
(فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا).
گريه براى آينده تاريكى كه در پيش دارند، گريه براى مجازاتهاى دردناكى كه در انتظار آنها است ، گريه به خاطر اينكه همه پلهاى بازگشت را پشت سر خود ويران ساخته اند، و بالاخره گريه براى اينكه اينهمه استعداد و سرمايه عمر را از دست داده و رسوائى و تيره روزى و بدبختى براى خود خريده اند.
و در آخر آيه مى فرمايد: اين جزاى اعمالى است كه آنها انجام مى دادند
(جزاء بما كانوا يكسبون ).
از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور اين است اين گروه بايد در اين جهان كم بخندند و بيشتر گريه كنند، زيرا مجازاتهاى دردناكى در پيش دارند كه اگر از آن آگاه شوند بسيار گريه خواهند كرد و كمتر مى خندند.
ولى گروهى از مفسران احتمال ديگرى در معنى اين جمله داده اند و آن اينكه : اينها هر قدر بخندند با توجه به عمر كوتاه دنيا خنده آنان كم خواهد بود، و در آخرت آنقدر بايد گريه كنند كه گريه هاى دنيا در برابر آن ناچيز است .
ولى تفسير اول با ظاهر آيه و تعبيرات مشابه آن كه در گفته ها و نوشته ها مى آيد سازگارتر است بخصوص اينكه لازمه تفسير دوم اين است كه صيغه امر به معنى اخبار بوده باشد و اين بر خلاف ظاهر است .
حديث معروفى كه بسيارى از مفسران از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده اند كه
فرمود: لو تعلمون ما اعلم لضحكتم قليلا و لبكيتم كثيرا: اگر آنچه را من (از كيفرهاى هولناك قيامت ) مى دانم شما هم مى دانستيد، كم مى خنديديد و بسيار گريه مى كرديد نيز شاهد معنى اول است (دقت كنيد).
در آخرين آيه مورد بحث اشاره به يكى ديگر از روشهاى حساب شده و خطرناك منافقان مى كند و آن اينكه آنها به هنگامى كه كار خلافى را آشكارا انجام مى دهند براى تبرئه خود ظاهرا در مقام جبران برمى آيند و با اين نوسانها و اعمال ضد و نقيض ، چهره اصلى خود را پنهان مى دارند.
آيه مى گويد: هرگاه خداوند ترا به سوى گروهى از اينها بازگرداند و از تو اجازه بخواهند كه در ميدان جهاد ديگرى شركت كنند، به آنها بگو هيچگاه با من در هيچ ميدان جهادى شركت نخواهيد كرد، و هرگز همراه من با دشمنى نخواهيد جنگيد! (فان رجعك الله الى طائفه منهم فاستاذنوك للخروج فقل لن تخرجوا معى ابدا و لن تقاتلوا معى عدوا)
يعنى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بايد آنها را براى هميشه مايوس كند، و روشن سازد كه به اصطلاح حنايشان ديگر رنگى نخواهد داشت و كسى فريبشان را نخواهد خورد، و اين گونه دامها را چه بهتر كه برچينند و به جاى ديگرى ببرند كه در اينجا كسى ديگر به دامشان نخواهد افتاد!.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه جمله طائفه منهم (گروهى از ايشان ) نشان مى دهد كه همه آنان حاضر نبودند از اين طريق وارد شوند و پيشنهاد شركت در جهاد ديگرى را عرضه بدارند، شايد به خاطر اينكه بعضى بقدرى رسوا و شرمنده بودند كه حتى حاضر به حضور در محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و چنين پيشنهادى نمى شدند.
سپس دليل عدم قبول پيشنهاد آنها را چنين بيان مى كند: شما براى
نخستين بار راضى شديد كه از ميدان جهاد كناره گيرى كنيد و در خانه ها بنشينيد، هم اكنون نيز به متخلفان بپيونديد، و با آنها در خانه ها بنشينيد، (انكم رضيتم بالقعود اول مرة فاقعدوا مع الخالفين ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - شك نيست كه اگر اين گروه از منافقان پس از تخلف ، پشيمان مى شدند و توبه مى كردند، و سپس براى شستشوى گناه سابق خود پيشنهاد در ميدانهاى جهاد ديگر داشتند، خدا از آنها ميپذيرفت ، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دست رد به سينه آنها نمى گذارد، بنا بر اين معلوم مى شود كه اين پيشنهاد نيز يكنوع شيطنت و كار منافقانه بوده است ، و به اصطلاح تاكتيكى بوده براى استتار چهره زشت خود و ادامه به اعمال سابق .
2 - كلمه خالف به معنى متخلف است ، و اشاره به كسانى است كه در ميدان جهاد، با عذر و يا بدون عذر شركت نداشتند.
بعضى نيز گفته اند كه خالف به معنى مخالف است ، اشاره به اينكه شما هم برويد و با گروه مخالفان همصدا شويد، و اين كلمه را به معنى فاسد نيز تفسير كرده اند، چه اينكه خلوف به معنى فساد و خالف به معنى فاسد در لغت آمده است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه همه معانى بالا از اين كلمه در آيه فوق اراده شده باشد چرا كه گروه منافقان و دوستان آنان داراى تمام اين صفات رذيله بوده اند.
3 - باز تذكر اين موضوع را لازم مى دانيم كه مسلمانان عصر ما نيز در
برابر منافقان محيط خود كه از روشهاى مشابهى با منافقان اعصار پيشين استفاده مى كنند، بايد از همان برنامه محكم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيروى كرده و يكبار كه در دام آنان افتادند، ديگر فريب آنها را نخورند و به اشكهاى تمساحانه آنها وقعى ننهند كه مرد مسلمان هيچگاه دو بار در يك دام نمى افتد!.
آيه و ترجمه


و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره انهم كفروا بالله و رسوله و ماتوا و هم فسقون (84)
و لا تعجبك امولهم و اولدهم انما يريد الله ان يعذبهم بها فى الدنيا و تزهق انفسهم و هم كفرون (85)




ترجمه :

84 - بر هيچيك از آنها كه بميرد نماز نخوان ، و بر كنار قبرش (براى دعا و طلب آمرزش ) نايست چرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند، و در حالى كه فاسق بودند از دنيا رفتند.
85 - مبادا اموال و اولادشان مايه اعجاب تو گردد، (اين براى آنها نعمت نيست بلكه ) خدا مى خواهد به وسيله آن ، آنها را در دنيا عذاب كند، و جانشان برآيد در حالى كه كافر باشند.
تفسير :
روش محكمتر در برابر منافقان .
پس از آنكه منافقان با تخلف صريح از شركت در ميدان جهاد پرده ها را دريدند و كارشان بر ملا شد، خداوند به پيامبرش دستور مى دهد روش صريحتر و
محكمترى در برابر آنها اتخاذ كند تا براى هميشه فكر نفاق و منافقگرى از مغزهاى ديگران برچيده شود، و منافقان نيز بدانند در جامعه اسلامى محلى براى آنها وجود نخواهد داشت .
لذا مى فرمايد: بر هيچيك از آنها منافقان ) كه از دنيا مى روند نماز مگزار! (و لا تصل على احد منهم مات ابدا).
و هيچگاه در كنار قبر او براى طلب آمرزش و استغفار نايست (و لا تقم على قبره ).
در حقيقت اين يكنوع مبارزه منفى ، و در عين حال موثر، در برابر گروه منافقان است ، زيرا به جهاتى كه در گذشته گفتيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمى توانست رسما دستور قتل آنها و پاكسازى محيط جامعه اسلامى را از اين طريق صادر كند، ولى مبارزات منفى به حد كافى در بى اعتبار ساختن آنان ، و انزوا و طردشان از جامعه اسلامى ، اثر مى گذارد.
زيرا مى دانيم يك فرد مؤ من راستين ، هم در حال حيات و هم پس از مرگ محترم است ، به همين دليل در برنامه هاى اسلامى دستور غسل و كفن و نماز و دفن او داده شده است كه با احترام هر چه بيشتر، با تشريفات خاصى ، او را به خاك بسپارند، و حتى پس از دفن در كنار قبر او بيايند و براى گناهان و لغزشهاى احتمالى او از خداوند طلب بخشش كنند.
عدم انجام اين مراسم درباره يك فرد به معنى طرد او از جامعه اسلامى است ، و اگر اين طرد كننده ، شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده باشد، ضربه اى سخت و سنگين به حيثيت چنين فرد مطرودى وارد خواهد آمد، در حقيقت اين يك برنامه مبارزه حساب شده در برابر گروه منافقان در آن زمان بود كه امروز هم مسلمانان بايد از روشهاى مشابه آن استفاده كنند.
يعنى مادام كه افراد اظهار اسلام مى كنند و به ظواهر اسلام پاى بندند بايد
معامله يك مسلمان با آنها كرد هر چند باطنشان طور ديگرى باشد ولى اگر پرده ها را دريدند و نفاق خود را ظاهر كردند بايد با آنها همانند بيگانگان از اسلام رفتار نمود.
در پايان آيه بار ديگر دليل اين دستور را روشن مى سازد و مى فرمايد: اين حكم به خاطر آن است كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شدند (انهم كفروا بالله و رسوله ).
و در حالى كه فاسق و مخالف فرمان خدا بودند از دنيا رفتند نه از كرده خود پشيمان شدند و نه با آب توبه لكه هاى گناه را از دامان شستند (و ماتوا و هم فاسقون ).
در اينجا ممكن بوده است سؤ الى براى مسلمانان مطرح شود كه اگر منافقان براستى اينهمه از رحمت خدا دورند و بايد مسلمانان هيچگونه ابراز محبت و علاقه در مورد آنان نكنند، پس چرا خداوند به آنها اينهمه محبت كرده و اينهمه مال و فرزند (نيروى اقتصادى و انسانى ) را در اختيارشان قرار داده است .
خداوند در آيه بعد روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده و پاسخ اين سؤ ال را چنين مى دهد اموال و فرزندانشان هيچگاه نبايد مايه اعجاب تو شود (و لا تعجبك اموالهم و اولادهم ).
چرا كه به عكس آنچه مردم ظاهر بين خيال مى كنند، اين اموال و فرزندان نه تنها باعث خوشوقتى آنها نيست ، بلكه خداوند مى خواهد آنانرا بوسيله اينها در دنيا مجازات كند، و با حال كفر جان بدهند (انما يريد الله ان يعذبهم بها فى الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون ).
اين آيه كه نظير آنرا در همين سوره (آيه 55) داشتيم اشاره به اين
واقعيت مى كند كه امكانات اقتصادى و نيروهاى انسانى در دست افراد ناصالح نه تنها سعادت آفرين نيست ، بلكه غالبا مايه دردسر و بلا و بدبختى است ، زيرا چنين اشخاصى نه اموال خود را به مورد مصرف مى كنند، تا از آن بهره مفيد و سازنده اى بگيرند، و نه فرزندان سر براه و با ايمان و تربيت يافته اى دارند كه مايه روشنى چشم آنان و حل مشكلات زندگانيشان گردد، بلكه اموالشان غالبا در راه هوسهاى كشنده و سركش و توليد فساد، و تحكيم پايه هاى ظلم مصرف مى گردد، و مايه غفلت آنها از خدا و مسائل اساسى زندگى است و فرزندانشان هم در خدمت ظالمان و فاسدان قرار مى گيرند، و مبتلا به انواع انحرافهاى اخلاقى مى شوند، و سرانجام دردسر آفرين خواهند بود.
منتها براى كسانى كه ثروت و نيروى انسانى را اصيل مى پندارند و چگونگى مصرف آن ، براى آنها مطرح نيست ، زندگانى اينگونه اشخاص دورنماى دل - انگيزى دارد اما اگر به متن زندگيشان نزديكتر شويم و به اين حقيقت نيز توجه كنيم كه چگونگى بهره بردارى از اين امكانات مطرح است تصديق خواهيم كرد كه هرگز افراد خوشبختى نيستند.
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - درباره شان نزول آيه نخست روايات متعددى وارد شده است ، كه خالى از اختلاف نيست .
از بعض از اين روايات استفاده مى شود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگامى كه عبد الله بن ابى ( منافق مشهور) از دنيا رفت بر او نماز گزارد، و كنار قبر او ايستاد و دعا كرد، حتى پيراهن خود را به عنوان كفن بر او پوشانيد، سپس آيه فوق نازل شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از تكرار اين كار نهى كرد.
در حالى كه از بعضى ديگر از روايات برمى آيد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم
داشت نماز بر او بگزارد، جبرئيل نازل شد و اين آيه را بر او خواند و او را از اين كار باز داشت .
بعضى ديگر چنين مى گويند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نه نماز بر او گزارد و نه تصميم بر اين كار داشت ، بلكه تنها پيراهن خود را براى تشويق قبيله عبد الله فرستاد، تا به عنوان كفن در تن او كنند و هنگامى كه پرسيدند چرا چنين اقدامى فرموديد در حالى كه او مرد بى ايمانى است ؟ گفت : پيراهن من باعث نجات او از عذاب الهى نخواهد شد، ولى من اميدوارم كه به خاطر اين عمل گروه زيادى مسلمان شوند، و چنين نيز شد كه پس از اين جريان عده فراوانى از قبيله خزرج مسلمان گشتند.
از آنجا كه اين روايات با هم اختلاف فراوان دارد ما از ذكر آنها به عنوان يك شان نزول صرف نظر كرديم به خصوص اينكه طبق گفته بعضى از مفسران بزرگ مرگ عبد الله بن ابى در سنه 9 هجرى واقع شد در حالى كه آيات فوق در حدود سال هشتم نازل شده است (الميزان جلد 9 صفحه 385).
ولى آنچه جاى انكار نيست اين است كه از لحن آيه چنين برمى آيد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از نزول اين آيه بر منافقان نماز مى گزارد، و بر كنار قبر آنها توقف مى كرد، چرا كه آنها ظاهرا مسلمان بودند ولى پس از نزول اين آيه
بطور قطع اين برنامه براى هميشه تعطيل شد.
2 - از آيه فوق همچنين استفاده مى شود كه ايستادن در كنار قبور مومنان و دعا براى آنها جايز است ، زيرا نهى در آيه مخصوص به منافقان است ، بنابراين مفهوم آيه اين مى شود كه زيارت قبور مؤ منان يعنى ايستادن كنار قبرهاى آنان و دعا كردن جايز است .
ولى آيه فوق درباره اين موضوع كه آيا مى توان به قبور آنها توسل جست و به بركت آنان از خدا حاجتى تقاضا كرد؟ سكوت دارد، هر چند مجاز بودن اين موضوع از نظر روايات اسلامى مسلم است .
آيه و ترجمه


و إ ذا اءنزلت سورة اءن ءامنوا بالله و جهدوا مع رسوله استذنك اءولوا الطول منهم و قالوا ذرنا نكن مع القعدين (86)
رضوا بأ ن يكونوا مع الخوالف و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون (87)
لكن الرسول و الذين ءامنوا معه جهدوا بأ مولهم و اءنفسهم و اءولئك لهم الخيرت و اءولئك هم المفلحون (88)
اءعد الله لهم جنت تجرى من تحتها الا نهر خلدين فيها ذلك الفوز العظيم (89)




ترجمه :

86 - و هنگامى كه سوره اى نازل گردد كه ايمان به خدا بياوريد و همراه پيامبرش جهاد كنيد كسانى كه از آنها (گروه منافقان ) توانائى دارند از تو اجازه مى خواهند و مى گويند: بگذار ما با قاعدين (آنها كه از جهاد معافند) بوده باشيم .
87 - آنها راضى شدند كه با متخلفان باشند، و بر دلهايشان مهر نهاده شده ، لذا نمى فهمند
88 - ولى پيامبر و آنها كه با او ايمان آوردند با اموال و جانهايشان به جهاد پرداختند و همه نيكيها براى آنهاست و آنها رستگارانند.
89 - خداوند براى آنها باغهائى از بهشت فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جارى است ، جاودانه در آن خواهند بود، و اين رستگارى (و پيروزى ) بزرگى است .
تفسير :
دون همتان و مومنان راستين
در اين آيات باز سخن درباره منافقان است ، منتها زشتكاريهاى آنان با
اعمال نيك مؤ منان راستين در اينجا مقايسه شده است ، و با اين مقايسه انحراف و بيچارگى آنان روشنتر مى شود.
در آيه نخست مى گويد: هنگامى كه سوره اى درباره جهاد نازل مى شود و از مردم دعوت كه به خدا ايمان بياورند (يعنى بر ايمان خود ثابت قدم بمانند و آنرا تقويت نمايند) و همراه پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در راه او جهاد كنند، در اين هنگام منافقان قدرتمند كه توانائى كافى از نظر جسمى و مالى براى شركت در ميدان جنگ دارند از تو اجازه مى خواهند كه در ميدان جهاد شركت نكنند و مى گويند بگذار ما با قاعدين (آنها كه از جهاد معذورند) باشيم (و اذا انزلت سوره ان آمنوا بالله و جاهدوا مع رسوله استاذنك اولوا الطول منهم و قالوا ذرنا نكن مع القاعدين ).
طول (بر وزن قول ) به معنى امكانات و توانائى مالى آمده است ، بنابراين اولوا الطول به معنى كسانى است كه داراى قدرت مادى كافى براى حضور در ميدان جنگ هستند، و با اين حال مايل بوده اند در صف افراد ناتوان يعنى آنها كه از نظر جسمى يا مالى توانائى جهاد نداشته اند، بمانند.
اصل اين كلمه از طول (بر وزن پول ) كه ضد عرض است گرفته شده و تناسب اين دو معنى با يكديگر روشن است ، زيرا توانائى مالى و جسمى يكنوع كشش و ادامه و طول قدرت را مى رساند.
در آيه بعد قرآن آنها را با اين جمله مورد ملامت و مذمت قرار مى دهد كه آنها راضى شدند با متخلفان باقى بمانند (رضوا بان يكونوا مع الخوالف ) همانطور كه سابقا نيز اشاره كرديم خوالف جمع خالفة از ماده خلف به معنى پشت سر است ، به همين جهت به زنان كه به هنگام رفتن مردان به خارج از منزل ، در منزل باقى مى مانند خالفة گفته مى شود، و در آيه مورد
بحث منظور از خوالف تمام كسانى است كه به نحوى از شركت در ميدان جنگ معذور بودند اعم از زنان و يا پيران و يا بيماران و كودكان .
بعضى از احاديث كه در تفسير آيه وارد شده نيز به اين موضوع اشاره كرده است .
بعدا اضافه مى كند كه اينها بر اثر گناه و نفاق به مرحله اى رسيده اند كه بر قلبهايشان مهر زده شده ، به همين دليل چيزى نمى فهمند (و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون ).
در آغاز سوره بقره درباره معنى مهر نهادن بر قلب سخن گفتيم .
در آيه بعد از گروهى كه در نقطه مقابل اين دسته قرار دارند و صفات و روحيات آنها، و همچنين سرانجام كارشان درست به عكس ‍ آنها است ، سخن به ميان آمده آيه چنين مى گويد: اما پيامبر و آنها كه با او ايمان آوردند با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند (لكن الرسول و الذين آمنوا معه جاهدوا باموالهم و انفسهم ).
و سرانجام كارشان اين شد كه انواع نيكيها و سعادتها و پيروزيها و خيرات مادى و معنوى در اين جهان و جهان ديگر نصيبشان است (و اولئك لهم الخيرات ) و گروه رستگاران همينها هستند (و اولئك هم المفلحون ).
كلمه الخيرات به اصطلاح صيغه جمع توام با الف و لام است ، و عموميت از آن استفاده مى شود، تعبير جامعى است كه هر گونه موفقيت و پيروزى و موهبت و خيرى را اعم از مادى و معنوى شامل مى گردد.
تعبيرات اين دو جمله طبق قواعدى كه در علم معانى بيان آمده است همگى دليل بر انحصار است ، يعنى تعبيرات فوق نشان مى دهد كه رستگاران
تنها اين گروهند و همچنين كسانى كه استحقاق هر گونه خير و سعادتى را دارند تنها اين دسته اند، همانها كه با تمام وجود و امكاناتشان جهاد مى كنند.
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اگر ايمان و جهاد توام گردد هر گونه خير و بركتى را با خود همراه خواهد داشت ، و جز در سايه اين دو، نه راهى به سوى فلاح و رستگارى است ، و نه نصيبى از خيرات و بركات مادى و معنوى .
اين نكته نيز شايان توجه است كه از مقابله صفات اين دو گروه با هم چنين استفاده مى شود كه منافقان به خاطر فقدان ايمان ، و آلودگى فوق العاده به گناه ، افرادى نادان و بى خبرند، و به همين جهت از علو همت كه زائيده فهم و شعور و آگاهى است محرومند، آنها راضيند كه با بيماران و كودكان بمانند ولى از شركت در ميدان جهاد با آنهمه افتخاراتش ابا دارند.
اما در مقابل ، افراد با ايمان آنچنان روشن بينى و فهم و درك و علو همت دارند كه تنها راه پيروزى بر مشكلات را جهاد، آنهم با تمام امكاناتشان ، يافته اند. اين همان درس بزرگى است كه قرآن در بسيارى از آياتش به ما داده و باز هم از آن غافليم .
در آخرين آيه مورد بحث به قسمتى از پاداشهاى اخروى اين گروه اشاره كرده ، مى گويد: خداوند باغهائى از بهشت براى آنان فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارد (اعد الله لهم جنات تجرى من تحتها الانهار).
و تاكيد مى كند: اين نعمت و موهبت عاريتى و فناپذير نيست بلكه جاودانه در آن مى مانند (خالدين فيها).
و اين پيروزى بزرگى است (ذلك الفوز العظيم ).
تعبير به اعد الله لهم (خدا براى آنها آماده ساخته ) نشانه اهميت موضوع
و احترامى است كه خدا براى اين گروه قائل است كه از پيش اين مواهب را براى آنان آماده كرده است .
آيه و ترجمه


و جاء المعذرون من الا عراب ليؤ ذن لهم و قعد الذين كذبوا الله و رسوله سيصيب الذين كفروا منهم عذاب اءليم (90)




ترجمه :

90 - و معذوران از اعراب (نزد تو) آمدند كه به آنها اجازه تخلف از جهاد) داده شود، اما آنها كه به خدا و پيامبرش دروغ گفتند (بدون هيچ عذرى در خانه خود) نشستند، به زودى كسانى را كه از آنها كافر شدند (و معذور نبودند) عذاب دردناكى خواهد رسيد.
تفسير :
در اين آيه به تناسب بحثهاى گذشته ، پيرامون منافقان بهانه جو و عذر تراش اشاره به وضع دو گروه از تخلف كنندگان از جهاد شده است : نخست آن دسته كه واقعا معذور بوده اند.
و ديگر گروهى كه بدون عذر و به عنوان سركشى و عصيان سر از انجام اين وظيفه بزرگ باز زدند.
نخست مى گويد: گروهى از اعراب باديه نشين كه از شركت در ميدان جهاد معذور بودند نزد تو آمده اند تا به آنها اجازه داده شود و معاف گردند
(و جاء المعذرون من الاعراب ليؤ ذن لهم ).
و در مقابل ، كسانى كه به خدا و پيامبر دروغ گفتند، بدون هيچ عذرى در خانه خود نشستند و به ميدان نرفتند (و قعد الذين كذبوا الله و رسوله ).
در پايان آيه ، گروه دوم را شديدا تهديد كرده ، مى گويد: به زودى آن
دسته از ايشان كه كافر شدند گرفتار عذاب دردناكى خواهند شد سيصيب الذين كفروا منهم عذاب اليم ).
آنچه در تفسير آيه فوق گفتيم همان چيزى است كه با قرائن موجود در آيه سازگارتر است ، زيرا از يكسو مى بينيم كه اين دو گروه در برابر يكديگر قرار داده شده اند، و از سوى ديگر كلمه منهم نشان ميدهد كه تمام اين دو گروه كافر نبودند، از مجموع اين دو قرينه استفاده مى شود كه معذرون معذوران حقيقى بوده اند.
ولى در برابر اين تفسير دو تفسير ديگر نيز گفته شده .
نخست اينكه : منظور از معذرون كسانى است كه عذرهاى واهى و دروغين براى فرار از جهاد مى تراشند، و منظور از گروه دوم آنهائى است كه حتى زحمت عذرتراشى به خود نمى دهند، و صريحا از اطاعت فرمان خدا در باره جهاد سرباز ميزنند.
دوم اينكه معذرون همه گروههائى را شامل مى شود كه با اظهار عذر اعم از اينكه راست باشد يا دروغ از شركت در جهاد خوددارى مى كنند.
ولى قرائن نشان مى دهد كه معذرون همان معذوران واقعى هستند.
آيه و ترجمه


ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذين لا يجدون ما ينفقون حرج إ ذا نصحوا لله و رسوله ما على المحسنين من سبيل و الله غفور رحيم (91)
و لا على الذين إ ذا ما اءتوك لتحملهم قلت لا اءجد ما اءحملكم عليه تولوا و اءعينهم تفيض من الدمع حزنا اءلا يجدوا ما ينفقون (92)
إ نما السبيل على الذين يستذنونك و هم اءغنياء رضوا بأ ن يكونوا مع الخوالف و طبع الله على قلوبهم فهم لا يعلمون (93)




ترجمه :

91 - بر ضعيفان و بيماران و آنها كه وسيله اى براى انفاق (در راه جهاد) ندارند ايرادى نيست (كه در ميدان مبارزه شركت نكنند) هرگاه براى خدا و رسولش خير خواهى كنند (و از آنچه در توان دارند مضايقه ننمايند، چه اينكه ) بر نيكوكاران راه مؤ اخذه نيست ، و خداوند آمرزنده و مهربان است .
92 - و (نيز) ايرادى نيست بر آنها كه وقتى نزد تو آمدند كه آنها را بر مركبى (براى ميدان جهاد) سوار كنى گفتى مركبى كه شما را بر آن سوار كنم ندارم (از نزد تو) بازگشتند در حالى كه چشمانشان اشكبار بود، چرا كه چيزى كه در راه خدا انفاق كنند نداشتند.
93 - راه مؤ اخذه تنها به روى كسانى باز است كه از تو اجازه مى خواهند در حالى كه بى نيازند (و امكانات كافى دارند) آنها راضى شدند كه با متخلفان بمانند، و خداوند بر دلهايشان مهر نهاده لذا چيزى نمى داند.
شاءن نزول :
در مورد آيه اول چنين نقل شده كه يكى از ياران با اخلاص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد: اى پيامبر خدا! من پير مردى نابينا و ناتوانم ، حتى كسى كه دست مرا بگيرد و به ميدان جهاد بياورد، ندارم ، آيا اگر در جهاد شركت نكنم معذورم ؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سكوت كرد، سپس آيه نخست نازل شد و به اينگونه افراد اجازه داد.
از اين شان نزول چنين استفاده مى شود كه حتى نابينايان به خود اجازه نمى دادند كه بدون اطلاع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از شركت در جهاد سر باز زنند، و به اين احتمال كه شايد وجودشان با همين حالت براى تشويق مجاهدان و يا حداقل سياهى لشكر، مفيد واقع شود از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كسب تكليف مى كردند.
در مورد آيه دوم نيز در روايات مى خوانيم كه هفت نفر از فقراى انصار خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و تقاضا كردند وسيله اى براى شركت در جهاد در اختيارشان گذارده شود، اما چون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وسيله اى در اختيار نداشت ، جواب منفى به آنها داد، آنها با چشمهاى پر از اشك از خدمتش خارج شدند و بعدا بنام بكائون مشهور گشتند.
تفسير :
معذورانى كه از عشق جهاد اشك مى ريختند!
در اين آيات براى روشن ساختن وضع همه گروهها از نظر معذور بودن يا نبودن در زمينه شركت در جهاد تقسيم بندى مشخصى شده است ، و اشاره به
پنج گروه گرديده كه چهار گروهشان واقعا معذورند، و يك گروه منافقند و غير معذور!
در آيه نخست مى گويد: كسانى كه ضعيف و ناتوان هستند بر اثر پيرى و يا نقص اعضاء همچون فقدان بينائى ) همچنين بيماران و آنها كه وسيله لازم براى شركت در ميدان جهاد در اختيار ندارند بر آنها ايرادى نيست كه در اين برنامه واجب اسلامى شركت نكنند (ليس ‍ على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذين لا يجدون ما ينفقون حرج )
اين سه گروه در هر قانونى معافند، و عقل و منطق نيز معاف بودن آنها را امضاء مى كند، و مسلم است كه قوانين اسلامى در هيچ مورد از منطق و عقل جدا نيست .
كلمه حرج در اصل به معنى مركز اجتماع چيزى است ، و از آنجا كه اجتماع و انبوه جمعيت توام با تنگى و ضيق مكان و كمبود جا است ، اين كلمه به معنى ضيق و تنگى و ناراحتى و مسئوليت و تكليف آمده است ، و در آيه مورد بحث به معنى اخير يعنى مسئوليت و تكليف مى باشد.
سپس يك شرط مهم براى حكم معافى آنها بيان كرده ، مى گويد اين در صورتى است كه آنها از هر گونه خير خواهى مخلصانه درباره خدا و پيامبرش دريغ ندارند (اذا نصحوا لله و رسوله )
يعنى گر چه آنها توانائى گرفتن سلاح بدست و شركت در ميدان نبرد ندارند ولى اين توانائى را دارند كه با سخن و طرز رفتار خود مجاهدان را تشويق كنند و مبارزان را دلگرم سازند، و روحيه آنها را با شمردن ثمرات جهاد تقويت كنند و به عكس تا آنجا كه توانائى دارند در تضعيف روحيه دشمن و فراهم آوردن مقدمات شكست آنها كوتاهى نورزند، زيرا كلمه نصح كه در اصل به معنى اخلاص ‍ است كلمه جامعى است كه هر گونه خير خواهى و اقدام مخلصانه را
شامل مى شود، و چون مساله جهاد مطرح است ناظر به كوششها و تلاشهائى است كه در اين زمينه صورت مى گيرد.
بعدا براى بيان دليل اين موضوع مى فرمايد: اينگونه افراد مردان نيكو كارى هستند و براى نيكوكاران هيچ راه ملامت و سرزنش و مجازات و مؤ اخذه وجود ندارد
(ما على المحسنين من سبيل ).
و در پايان آيه خدا را با دو صفت از اوصاف بزرگش به عنوان دليل ديگرى بر معاف بودن اين گروههاى سه گانه توصيف مى كند و مى گويد: خداوند غفور و رحيم است (و الله غفور رحيم ).
غفور از ماده غفران به معنى مستور ساختن و پوشيدن است ، يعنى خداوند به مقتضاى اين صفت ، پرده بر كار افراد معذور و ناتوان مى اندازد و عذرشان را مى پذيرد، و رحيم بودن خدا اقتضاكه تكليف شاق و مشكل بر كسى ننهد و او را معاف دارد، اگر اين گروهها مجبور به حضور در ميدان بودند با غفوريت و رحيميت خداوند سازگار نبود، يعنى خداوند غفور و رحيم حتما آنها را معاف خواهد داشت .
از پاره اى از روايات كه مفسران در ذيل آيه نقل كرده اند چنين استفاده مى شود كه گروههاى معذور نه تنها از تكليف معافند و از مجازات بر كنار ، بلكه به مقدار اشتياقشان به شركت در ميدان جهاد در پاداشها و افتخارات مجاهدان شريكند، چنانكه در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم :
هنگامى كه از غزوه تبوك بازگشت و به نزديكى مدينه رسيد فرمود: شما در اين شهر مردانى را پشت سر گذاشتيد كه در تمام مسير با شما بودند!، هر گامى كه برداشتيد، و هر مالى كه در اين راه انفاق كرديد، و هر سرزمينى را كه پيموديد با شما همراهى داشتند!
عرض كردند: اى رسولخدا چگونه با ما بودند با اينكه در مدينه ماندند؟
فرمود: به اين دليل كه آنها به خاطر عذر نتوانستند در جهاد شركت كنند اما قلبشان با ما بود).
سپس به گروه چهارمى اشاره مى كند كه آنها نيز از شركت در جهاد معاف شدند، و مى گويد: همچنين بر آن گروه ايراد نيست كه وقتى نزد تو آمدند كه مركبى براى شركت در ميدان جهاد در اختيارشان بگذارى ، گفتى مركبى در اختيار ندارم كه شما را بر آن سوار كنم ، ناچار از نزد تو خارج شدند در حالى كه چشمهايشان اشكبار بود و اين اشك به خاطر اندوهى بود كه از نداشتن وسيله براى انفاق در راه خدا سر چشمه مى گرفت (و لا على الذين اذا ما اتوك لتحملهم قلت لا اجد ما احملكم عليه تولوا و اعينهم تفيض من الدمع حزنا الا يجدوا ما ينفقون ).
تفيض از ماده فيضان به معنى ريزش بر اثر پر شدن است هنگامى كه انسان ناراحت مى شود اگر ناراحتى زياد شديد نباشد چشمها پر از اشك مى شود بى آنكه جريان يابد، اما هنگامى كه ناراحتى به مرحله شديد رسيد اشكها جارى مى شود.
اين نشان مى دهد كه اين گروه از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بقدرى شيفته و دلباخته و عاشق جهاد بودند، كه نه تنها از معاف شدن خوشحال نشدند، بلكه همچون كسى كه بهترين عزيزانش را از دست داده است ، در غم اين محروميت اشك مى ريختند.
البته شك نيست كه اين گروه چهارم از گروه سوم كه در آيه قبل ذكر شد جدا نيستند، ولى به خاطر امتياز خاصى كه بر آنها دارند، و نيز به خاطر قدردانى از اين گروه ، بطور مستقل ضمن يك آيه وضع حالشان مجسم شده است
ويژگى آنها در اين بود كه :
اولا به اين قناعت نكردند كه خودشان وسائل لازم براى شركت در جهاد ندارند، بلكه نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و با اصرار از او مطالبه مركب كردند.
ثانيا هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها جواب منفى داد نه تنها از معاف گشتن شادمان نشدند، بلكه فوق العاده منقلب و ناراحت و اندوهناك گشتند، به خاطر اين دو جهت خداوند آنها را بطور مشخص و جداگانه بيان كرده است .
در آخرين آيه ، حال گروه پنجم را شرح ميدهد يعنى آنها كه به هيچوجه در پيشگاه خدا معذور نبوده و نخواهند بود، و مى فرمايد: راه مواخذه و مجازات تنها به روى كسانى گشوده است كه از تو اجازه مى خواهند در جهاد شركت نكنند در حالى كه امكانات كافى و وسائل لازم براى اين كار در اختيار دارند و كاملا بى نيازند
(انما السبيل على الذين يستاذنونك و هم اغنياء).
سپس اضافه مى كند: اين ننگ براى آنها بس است كه راضى شدند با افراد ناتوان و بيمار و معلول در مدينه بمانند و از افتخار شركت در جهاد محروم گردند (رضوا بان يكونوا مع الخوالف ).
و اين كيفر نيز آنها را بس كه خداوند قدرت تفكر و ادراك را از آنها به خاطر اعمال زشتشان گرفته و بر دلهايشان مهر نهاده و به همين دليل چيزى نمى دانند (و طبع الله على قلوبهم فهم لا يعلمون ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - از اين آيات به خوبى روحيه قوى و عالى سربازان اسلام روشن مى شود كه چگونه عشق به جهاد و شهادت دلهاى آنها را گرم نگاه مى داشت كه اين افتخار را بر هر افتخار ديگرى مقدم مى داشتند، و از همين جا يكى از عوامل
مهم پيشرفت سريع اسلام در آن روز و عقب ماندگى امروز ما روشن مى شود.
ما چگونه مى توانيم انتظار داشته باشيم كسانى كه به هنگام معاف شدن از شركت در جهاد همچون ابر بهارى اشك مى ريختند با آنها كه با هزار و يك بهانه مى خواهند از صف مجاهدان خارج شوند يكسان باشند ؟!.
اگر آن روح ايمان و آن عشق به جهاد و آن افتخار كردن به شهادت امروز هم در ميان ما مسلمانان زنده شود پيروزى و پيشرفت همانگونه است كه در آغاز اسلام بود.
بدبختى اينجاست كه ما اسلام را يك پوشش سطحى و ظاهرى براى خود قرار داده ايم بى آنكه در اعماق وجودمان نفوذ كند، و باز هم توقع داريم بر جاى مسلمانان نخستين تكيه زنيم !.
2 - از آيات گذشته اين موضوع نيز استفاده شد كه هيچكس به طور كلى از همكارى با مجاهدان راه خدا، معاف نيست ، حتى آنها كه بيمارند و نابينا و طبعا قادر به برداشتن اسلحه و شركت در ميدان نبرد نيستند، ولى با زبان و تبليغ و اعمال خود مى توانند مشوق مجاهدان و پشتيبان برنامه هاى آنها باشند، آنها نيز بايد اين رسالت خود را فراموش نكنند و به كلى از برنامه ها كنار نروند. در حقيقت جهاد مراحلى دارد و معذور بودن از يك مرحله آن دليل بر معذور بودن از مراحل ديگر نيست .
3 - جمله ما على المحسنين من سبيل (راهى براى مؤ اخذه نيكوكاران وجود ندارد) در مباحث فقهى سر چشمه قانون وسيعى شده است ، و از آن احكام فراوانى استفاده كرده اند، مثلا هر گاه امانتى در دست شخص امينى بدون هيچگونه افراط و تفريط تلف شود، چنين شخصى نبايد ضامن باشد، و از جمله دلائلى كه
بر آن اقامه مى كنند آيه فوق است ، زيرا او محسن و نيكوكار است و مرتكب عمل خلافى نشده ، به همين دليل اگر او را مسئول و ضامن بدانيم ، مفهومش اين است كه نيكوكاران را نيز مى توان مؤ اخذه كرد.
البته شك نيست كه آيه فوق در مورد مجاهدان است ، ولى مى دانيم كه مورد يك آيه ، از عموميت حكم نمى كاهد، و به تعبير ديگر مورد هرگز مخصص نيست .
آيه و ترجمه


يعتذرون إ ليكم إ ذا رجعتم إ ليهم قل لا تعتذروا لن نؤ من لكم قد نبأ نا الله من اءخباركم و سيرى الله عملكم و رسوله ثم تردون إ لى علم الغيب و الشهدة فينبئكم بما كنتم تعملون (94)
سيحلفون بالله لكم إ ذا انقلبتم إ ليهم لتعرضوا عنهم فأ عرضوا عنهم إ نهم رجس و مأ وئهم جهنم جزاء بما كانوا يكسبون (95)
يحلفون لكم لترضوا عنهم فإ ن ترضوا عنهم فإ ن الله لا يرضى عن القوم الفسقين (96)




ترجمه :

94 - هنگامى كه به سوى آنها (كه از جهاد تخلف كردند) بازگرديد از شما عذر خواهى مى كنند، بگو عذر خواهى مكنيد، ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد چرا كه خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته ، و خدا و رسولش اعمال شما را مى بينند، سپس به سوى كسى كه آگاه از پنهان و آشكار است باز مى گرديد و او شما را به آنچه انجام مى داديد آگاه مى كند (و جزا ميدهد).
95 - هنگامى كه به سوى آنان بازگرديد براى شما سوگند ياد مى كند كه از آنها اعراض (و صرف نظر) كنيد، از آنها اعراض كنيد (و روى گردانيد) چرا كه آنها پليدند و جايگاهشان دوزخ است ، به كيفر اعمالى كه انجام مى دادند.
96 - با سوگند از شما مى خواهند كه از ايشان راضى شويد، اگر شما از آنها راضى شويد خداوند از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد.
شان نزول :
بعضى از مفسران مى گويند اين آيات درباره گروهى از منافقان كه تعدادشان بالغ بر هشتاد نفر مى شد نازل گرديد زيرا به هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از تبوك بازگشت دستور داد هيچكس با آنها مجالست نكند و سخن نگويد و آنها كه خود را در فشار شديد اجتماعى ديدند در مقام عذر خواهى برآمدند، آيات فوق نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت .
تفسير :
به عذرها و سوگندهاى دروغينشان اعتنا نكنيد
اين سلسله از آيات همچنان پيرامون اعمال شيطانى منافقان سخن مى گويد، و پرده از روى كارهايشان ، يكى پس از ديگرى ، برمى دارد، و به مسلمانان هشدار مى دهد فريب اعمال رياكارانه و سخنان ظاهرا دلپذير آنها را نخورند.
در آيه نخست مى گويد: هنگامى كه شما (از جنگ تبوك ) به مدينه باز مى گرديد، منافقان به سراغ شما مى آيند و عذر خواهى مى كنند يعتذرون اليكم اذا رجعتم اليهم ).
از تعبير يعتذرون كه فعل مضارع است چنين برمى آيد كه قبلا خداوند پيامبر و مسلمانان را از اين موضوع آگاه كرد كه منافقان دروغگو، به عنوان عذر خواهى ، به زودى نزد آنها خواهند آمد لذا طرز پاسخگوئى آنها را نيز به مسلمانان تعليم داد.
در اينجا روى سخن را به پيامبرش به عنوان رهبر مسلمين كرده ، مى گويد: به منافقان بگو عذر خواهى مكنيد، ما هرگز به سخنان شما ايمان نخواهيم آورد
(قل لا تعتذروا لن نؤ من لكم ).
چرا كه خداوند ما را از اخبار شما آگاه ساخته بنابراين ما از نقشه هاى شيطانى شما به خوبى باخبريم ! (قد نبانا الله من اخباركم ).
ولى در عين حال راه بازگشت و توبه ، به سوى شما باز است ، و به زودى خداوند و پيامبرش اعمال شما را مى بينند (و سيرى الله عملكم و رسوله )
اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه منظور از اين جمله مساله توبه نيست ، بلكه هدف آنست كه در آينده نيز خداوند و پيامبرش (طبق وحى الهى ) از اعمال و نقشه هاى شما آگاه مى شود و آنها را نقشه بر آب خواهد كرد، بنابراين نه امروز از دست شما كارى ساخته است و نه فردا!.
ولى تفسير اول با ظاهر آيه سازگارتر است .
ضمنا توجه داشته باشيد كه درباره اين جمله و مساله عرضه داشتن همه اعمال امت بر پيامبرش (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بحث مشروحى داريم كه در ذيل آيه 105 همين سوره خواهد آمد.
بعد مى فرمايد همه اعمال و نيات شما امروز ثبت و بايگانى مى شود، سپس به سوى كسى كه اسرار پنهان و آشكار را ميداند باز مى گرديد، و او شما را به اعمالتان آگاه مى كند و جزاى آنرا به شما خواهد داد (ثم تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون ).
در آيه بعد بار ديگر اشاره به سوگندهاى دروغين منافقان مى كند و مى فرمايد: آنها براى فريب شما به زودى دست به دامن قسم مى زنند، و هنگامى كه به سوى آنان بازگشتيد سوگند به خدا ياد مى كنند كه از آنها صرف نظر كنيد، و اگر خطائى كرده اند مشمول عفوشان سازيد (سيحلفون بالله لكم اذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم ).
در حقيقت آنها از هر درى وارد مى شوند، گاهى از طريق عذر خواهى ميخواهند خود را بيگناه قلمداد كنند، و گاهى با اعتراف به گناه تقاضاى عفو و گذشت دارند، شايد به يكى از اين طريق بتوانند در دل شما نفوذ كنند.
ولى شما به هيچوجه تحت تاثير آنان قرار نگيريد و از آنها روى گردانيد اما به عنوان اعتراض و خشم و انكار! نه به عنوان عفو و بخشش و گذشت (فاعرضوا عنهم ).
آنها تقاضاى اعراض دارند، اما اعراض به معنى گذشت شما هم اعراض كنيد ولى به معنى تكذيب و انكار و اين دو تعبير مشابه با دو معنى كاملا متضاد لطافت و زيبائى خاصى دارد كه بر اهل ذوق پوشيده نيست .
سپس به عنوان تاكيد و توضيح و بيان دليل مى فرمايد: چرا كه آنها موجوداتى پليدند، و بايد از چنين موجودات پليدى صرف نظر كرد (انهم رجس )
و چون چنينند جايگاهى جز جهنم نخواهند داشت (و ماويهم جهنم ).
زيرا بهشت جاى نيكان و پاكان است ، نه جايگاه پليدان و آلودگان !
اما همه اينها نتيجه اعمالى است كه خودشان انجام داده اند (جزاء بما كانوا يكسبون ).
در آخرين آيه مورد بحث اشاره به يكى ديگر از سوگندهاى آنها شده و آن اينكه با اصرار و سوگند از شما مى خواهند كه از آنها خشنود شويديحلفون لكم لترضوا عنهم ).
سوگندى كه در آيه قبل گذشت به خاطر اين بود كه مومنان عملا واكنشى در مقابل آنها نشان ندهند، ولى سوگندى كه در اين آيه ، به آن اشاره شده ، براى آن است كه علاوه بر جنبه عملى ، قلبا هم از آنها خشنود شوند!
جالب اينكه در اين مورد خداوند نمى فرمايد: از آنها راضى نشويد، بلكه
با تعبيرى كه بوى تهديد از آن مى آيد مى فرمايد: اگر هم شما از آنها راضى شويد خدا هرگز از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد (فان ترضوا عنهم فان الله لا يرضى عن القوم الفاسقين ).
شك نيست آنها از نظر دينى و اخلاقى اهميتى براى خشنودى مسلمانان قائل نبودند، بلكه مى خواستند از اين راه كدورتهاى قلبى آنانرا بشويند تا در آينده از عكس العملهاى آنان در امان بمانند، ولى خداوند با تعبير لا يرضى عن القوم الفاسقين به مسلمانان هشدار ميدهد كه اينها فاسقند و جاى اين ندارد كه از آنها راضى شوند، اينها دامهاى فريبى است كه بر سر راه شما مى گذارند، بيدار باشيد در آنها گرفتار نشويد!.
چه خوبست مسلمانان در هر عصر و زمان مراقب نقشه هاى شيطانى و شناخته شده منافقان باشند كه با استفاده از همان نيرنگها و دامهاى گذشته ، در برابر آنان ظاهر نشوند، و مقاصد شوم خود را با استفاده از اين وسائل پياده نكنند.
آيه و ترجمه


الا عراب اءشد كفرا و نفاقا و اءجدر اءلا يعلموا حدود ما اءنزل الله على رسوله و الله عليم حكيم (97)
و من الا عراب من يتخذ ما ينفق مغرما و يتربص بكم الدوائر عليهم دائرة السوء و الله سميع عليم (98)
و من الا عراب من يؤ من بالله و اليوم الاخر و يتخذ ما ينفق قربت عند الله و صلوت الرسول اءلا إ نها قربة لهم سيدخلهم الله فى رحمته إ ن الله غفور رحيم (99)




ترجمه :

97 - عربهاى باديه نشين كفر و نفاقشان شديدتر است و به جهل از حدود (و مرزهاى ) آنچه خدا بر پيامبرش نازل كرده سزاوارترند، و خداوند دانا و حكيم است .
98 - گروهى از (اين ) اعراب باديه نشين چيزى را كه (در راه خدا) انفاق مى كنند غرامت محسوب مى دارند، و انتظار حوادث دردناكى براى شما ميكشند حوادث دردناك براى آنهاست ، و خداوند شنوا و داناست .
99 - گروه (ديگرى ) از عربهاى باديه نشين ايمان بخدا و روز رستاخيز دارند، و آنچه را انفاق مى كنند مايه تقرب نزد خدا، و دعاهاى پيامبر ميدانند، آگاه باشيد اينها مايه تقرب آنها است ، خداوند به زودى آنانرا در رحمت خود وارد خواهد ساخت ، چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است .
تفسير :
باديه نشينان سنگدل و با ايمان
در اين آيات سه گانه - به تناسب بحثهائى كه درباره منافقان مدينه گذشت - پيرامون حال منافقان باديه نشين ، و نشانه ها و افكار آنها، و همچنين درباره مؤ منان مخلص و راستين باديه گفتگو شده است .
شايد به اين علت كه به مسلمانان هشدار دهد چنين نپندارند كه منافقان تنها همان گروهى هستند كه در شهرند بلكه منافقان باديه نشين از آنها خشنترند، و به گواهى تاريخ اسلام ، مسلمانان بارها مورد هجوم اين گروه واقع شده بودند، مبادا پيروزيهاى پى در پى لشكر اسلام سبب شود كه آنها اين خطر را ناديده بگيرند.
به هر حال در آيه نخست مى فرمايد: اعراب باديه نشين (به حكم دورى از تعليم و تربيت و نشنيدن آيات الهى و سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كفر و نفاقشان شديدتر است (الاعراب اشد كفرا و نفاقا).
و باز به همين دليل ، به جهل و بيخبرى از حدود فرمانها و احكامى كه خدا بر پيامبرش نازل كرده است سزاوارترند (و اجدر ان لا يعلموا حدود ما انزل الله على رسوله ).
اعراب از كلماتى است كه معنى جمعى دارد، اما مفردى براى آن از نظر لغت عرب نيست و چنانكه ائمه لغت مانند مولف قاموس و صحاح و تاج العروس و ديگران گفته اند اين كلمه تنها به عربهاى باديه نشين اطلاق مى شود، و به هنگامى كه بخواهند معنى مفرد را ادا كنند، همين كلمه را با ياء نسبت ، به صورت اعرابى ميگويند
بنابراين به خلاف آنچه بسيارى تصور ميكنند، اعراب جمع عرب نيست
اجدر از ماده جدار به معنى ديوار است ، سپس به هر چيز مرتفع و شايسته اطلاق شده است ، به همين جهت اجدر معمولا به معنى شايسته تر استعمال مى شود.
در پايان آيه مى فرمايد خداوند دانا و حكيم است يعنى اگر در باره عربهاى باديه نشين چنين داورى مى كند روى تناسب خاصى است كه محيط آنها با اينگونه صفات دارد (و الله عليم حكيم ).
اما براى اينكه چنين توهمى پيدا نشود كه همه اعراب باديه نشين ، و يا همه باديه نشينان ، داراى چنين صفاتى هستند، در آيه بعد اشاره به دو گروه مختلف در ميان آنها مى كند.
نخست مى گويد: گروهى از اين عربهاى باديه نشين كسانى هستند كه بر اثر نفاق يا ضعف ايمان هنگامى كه چيزى را در راه خدا انفاق كنند، آنرا ضرر و زيان و غرامت محسوب مى دارند نه يك موفقيت و پيروزى و تجارت پر سود (و من الاعراب من يتخذ ما ينفق مغرما)
ديگر از صفات آنها اين است كه همواره در انتظار اين هستند كه بلاها و مشكلات شما را احاطه كند، و تيره روزى و ناكامى به سراغ شما بيايد (و يتربص بكم الدوائر).
دوائر جمع دائره و معنى آن معروف است ، ولى به حوادث سخت و دردناك كه انسان را احاطه مى كند، عرب نيز دائره و در حال جمعى دوائر مى گويد. در واقع آنها افرادى تنگ نظر و بخيل و حسودند، بخل آنها سبب مى شود كه هر گونه خدمت مالى را در راه خدا غرامت بپندارند، و حسادتشان موجب اين مى شود كه هميشه در انتظار بروز مشكلات و گرفتاريها و مصائب براى ديگران باشند سپس اضافه مى كند آنها نبايد در انتظار بروز مشكلات و نزول بلاها بر شما باشند چرا كه اين مشكلات و ناكاميها و بدبختيها تنها به سراغ اين گروه منافق بيايمان و جاهل و نادان و تنگ نظر و حسود ميرود (عليهم دائرة السوء)
سرانجام آيه را با اين جمله كه خداوند شنوا و دانا است پايان ميدهد (و الله سميع عليم ).
هم سخنان آنها را مى شنود و هم از نيات و مكنون ضمير آنها آگاه است .
و در آخرين آيه به گروه دوم يعنى مؤ منان با اخلاص باديه نشين اشاره كرده مى گويد: گروهى از اين عربهاى باديه نشين كسانى هستند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند (و من الاعراب من يؤ من بالله و اليوم الاخر)
به همين دليل هيچگاه انفاق در راه خدا را غرامت و زيان نمى دانند، بلكه با توجه به پاداشهاى وسيع الهى در اين جهان و سراى ديگر، اين كار را وسيله نزديكى به خدا و مايه توجه و دعاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه افتخار و بركت بزرگى است مى دانند (و يتخذ ما ينفق قربات عند الله و صلوات الرسول ).
در اينجا خداوند اين طرز فكر آنها را با تاكيد فراوان تصديق مى كند و
مى گويد: آگاه باشيد كه اين انفاقها به طور قطع مايه تقرب آنها در پيشگاه خداوند است (الا انها قربة لهم ).
و به همين دليل خدا آنان را به زودى در رحمت خود فرو مى برد (سيدخلهم الله فى رحمته ).
و اگر لغزشهائى از آنها سرزده باشد به خاطر ايمان و اعمال پاكشان آنها را مى بخشد زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است (ان الله غفور رحيم ).
تاكيدهاى پى در پى اى كه در اين آيه ديده مى شود راستى جالب است ، كلمه الا و ان كه هر دو براى بيان تاكيد مى باشد، و سپس جمله سيدخلهم الله فى رحمته مخصوصا با توجه به فى كه ورود و غوطهور شدن در رحمت الهى را مى رساند، و بعدا جمله آخر كه با آن شروع شده ، و دو صفت از صفات مهر آميز خدا (غفور و رحيم ) را ذكر مى كند، همه بيان كننده نهايت لطف و رحمت خدا درباره اين گروه است ، شايد به اين جهت كه اين گروه با محروم بودن از تعليم و تربيت ، و عدم دسترسى كافى به آيات الهى و سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باز از جان و دل اسلام را پذيرا شده اند و با نداشتن امكانات مالى (كه وضع باديه نشينان ايجاب مى كند) از انفاق در راه خدا خود دارى نمى كنند بنا بر اين شايسته هر گونه تقدير و تشويقند بيش از آنچه شهرنشينان متمكن شايستگى دارند.
مخصوصا توجه به اين نكته لازم است كه در مورد اعراب منافق عليهم دائرة السوء كه نشان دهنده احاطه بدبختيها به آنها است به كار رفته ، اما در مورد اعراب با ايمان و فداكار كلمه فى رحمته كه بيانگر احاطه رحمت الهى به آنها است ذكر شده است ، يكى رحمت او را احاطه كرده و ديگرى را بدبختيها!
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - اجتماعات شكوهمند
از آيات فوق اهميتى را كه اسلام به جامعه هاى بزرگ و مراكز پرجمعيت تر مى دهد روشن مى شود، جالب اينكه اسلام از محيطى عقب افتاده برخاست ، محيطى كه بوئى از تمدن در آن به مشام نمى رسيد، در عين حال اهميت خاصى براى عوامل سازنده تمدن قائل است و مى گويد: آنها كه در نقاط دور افتاده از شهر زندگى مى كنند، حتى از نظر ايمان و معلومات مذهبى عقبترند.
چرا كه آنها امكانات كافى براى تعليم و تربيت در اختيار ندارند.
لذا در نهج البلاغه مى خوانيم كه على (عليهالسلام ) فرمود: و الزموا السواد الاعظم فان يد الله مع الجماعة : (به مراكز بزرگ بپيونديد، زيرا دست خدا همراه جماعت است ).
ولى مفهوم اين سخن آن نيست كه همه مردم رو به سوى شهرها آورند، و روستاها را كه مايه آبادى شهرها است به ويرانى بكشانند، بلكه به عكس بايد علم و دانش شهر را به روستا برد، و براى تقويت اصول تعليم و تربيت و پايه هاى دين و ايمان و بيدارى و آگاهى آنان كوشش و تلاش كرد.
بدون شك اگر روستانشينانرا به حال خود رها كنند و دريچه اى از علوم و دانشهاى شهرى و آيات كتب آسمانى و تعليمات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيشوايان بزرگ را به سوى آنها نگشايند، كفر و نفاق به سرعت آنها را فرا خواهد گرفت ، آنها مخصوصا در برابر تعليم و تربيت صحيح ، پذيرش بيشترى دارند، زيرا قلبه اى صاف ، و افكار دست نخورده ، در ميان آنان فراوان ، و شيطنتها و حيله گريهاى شهر در ميان آنها كمتر است !
2 - شهريان باديه نشين
گر چه (اعرابى ) به معنى باديه نشين است ، ولى در اخبار و روايات اسلامى مفهوم وسيعترى پيدا كرده ، و به تعبير ديگر مفهوم اسلامى آن با منطقه جغرافيائى بستگى ندارد بلكه با طرز تفكر و منطقه فكرى مربوط است : آنها كه دور از آداب و سنن و تعليم و تربيت اسلامى هستند - هر چند شهرنشين باشند - اعرابيند، و باديه نشينان آگاه و آشنا به آداب و سنن اسلامى اعرابى نيستند.
حديث مشهور من لم يتفقه منكم فى الدين فهو اعرابى : هر كس از شما از دين و آئين خود آگاه نشود، اعرابى است كه از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده گواه روشن بر گفتار فوق است .
در خبر ديگرى مى خوانيم من الكفر التعرب بعد الهجرة : (تعرب بعد از هجرت از شعب كفر است ).
و نيز از على (عليهالسلام ) در نهج البلاغه نقل شده كه گروهى از اصحاب عصيانگرش را مخاطب ساخته فرمود: (و اعلموا انكم صرتم بعد الهجرة اعرابا): بدانيد شما بعد از هجرت ، اعرابى شديد!.
در دو حديث فوق اعرابى شدن نقطه مقابل (هجرت ) قرار داده شده ، و با توجه به اينكه مفهوم وسيع هجرت نيز جنبه مكانى ندارد بلكه اساس آن انتقال فكر از محور كفر به محور ايمان است معنى اعرابى بودن نيز روشن مى شود، يعنى بازگشت از (آداب و سنن اسلامى ) به (آداب و سنن جاهليت ).
3 - در آيات فوق در باره باديه نشينان با ايمان خوانديم كه آنها انفاق خود را مايه (قرب ) به خدا مى دانند، مخصوصا اين كلمه به صورت جمع و (قربات )
آمده بود كه نشان مى دهد كه آنها نه يك قرب ، بلكه قربها در آن مى جويند، و شك نيست كه قرب و قربت در برابر پروردگار به معنى نزديكى مكانى نمى باشد، بلكه نزديكى مقامى ، يعنى رفتن به سوى او كه كمال مطلق است ، و پرتوى از صفات جمال و جلالش را بر صفحه فكر و جان افكندن