گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد هشتم
سوره يونس (عليه السلام )



اين سوره در مكه نازل شده و 109 آيه است
بسم الله الرحمن الرحيم
محتوى و فضيلت اين سوره
اين سوره كه از سوره هاى مكى است ، و به گفته بعضى از مفسران بعد از سوره اسراء و قبل از سوره هود نازل شده است همانند بسيارى از سوره هاى مكى روى چند مساءله اصولى و زير بنائى تكيه مى كند، كه از همه مهمتر مساءله (مبدء) و (معاد) است .
منتها نخست از مساءله وحى و مقام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن مى گويد، سپس به نشانه هائى از عظمت آفرينش كه نشانه عظمت خدا است مى پردازد، بعد، مردم را به ناپايدارى زندگى مادى دنيا و لزوم توجه به سراى آخرت و آمادگى براى آن از طريق ايمان و عمل صالح متوجه مى سازد.
و به تناسب همين مسائل قسمتهاى مختلفى از زندگى پيامبران بزرگ از جمله نوح و موسى و يونس (عليهماالسلام ) را بازگو مى كند و به همين مناسبت نام سوره يونس بر آن گذارده شده است .
و باز براى تاءييد مباحث فوق ، سخن از لجاجت و سرسختى بت پرستان به ميان مى آورد، و حضور و شهود خدا را در همه جا براى آنها ترسيم مى كند، و مخصوصا براى اثبات اين مساءله از اعماق فطرت آنان كه به هنگام مشكلات آشكار مى شود و به ياد خداى واحد يكتا مى افتند، كمك مى گيرد.
و بالاخره براى تكميل بحثهاى فوق در هر مورد مناسبى از بشارت و انذار، بشارت به نعمتهاى بى پايان الهى براى صالحان و انذار و بيم دادن طاغيان و گردنكشان ، استفاده مى كند.
لذا در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه فرمود: (من قرء سورة يونس فى كل شهرين او ثلاثة لم يخف عليه ان يكون من الجاهلين و كان يوم
القيامة من المقربين ): (كسى كه سوره يونس را در هر دو يا سه ماه بخواند بيم آن نمى رود كه از جاهلان و بى خبران باشد، و روز قيامت از مقربان خواهد بود).
اين به خاطر آن است آيات هشدار دهنده و بيدار كننده در اين سوره فراوان است ، و اگر با دقت و تاءمل خوانده شود، تاريكى جهل را از روح آدمى بر طرف مى كند، و اثر آن حد اقل چند ماهى در وجود او خواهد بود، و هرگاه علاوه بر درك و فهم محتواى سوره ، به آن نيز عمل كند، به طور يقين روز رستاخيز در زمره مقربان قرار خواهد گرفت .
شايد نياز به يادآورى نداشته باشد كه فضائل سوره ها همانگونه كه سابقا هم گفته ايم ، تنها با تلاوت آيات ، بدون درك معنى ، و بدون عمل به محتواى آن فراهم نمى گردد، زيرا تلاوت ، مقدمه فهم است ، و فهم مقدمه عمل !.
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


الر تلك ءايت الكتب الحكيم (1)
اء كان للناس عجبا اءن اءوحينا إ لى رجل منهم اءن اءنذر الناس و بشر الذين ءامنوا اءن لهم قدم صدق عند ربهم قال الكفرون إ ن هذا لسحر مبين (2)



ترجمه :

بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - الر - آن آيات كتاب حكيم است .
2 - آيا اين براى مردم موجب شگفتى است كه به يكى از آنها وحى فرستاديم كه مردم را انذار كن و به كسانى كه ايمان آورده اند بشارت ده كه براى آنها پاداشهاى مسلم نزد پروردگارشان (و سابقه نيك ) است (اما) كافران گفتند اين ساحر آشكارى است .
تفسير:
رسالت پيامبر
در اين سوره بار ديگر با حروف مقطعه قرآن روبرو مى شويم كه به صورت الف و لام و راء ذكر شده است ، و ما در آغاز سوره بقره و سوره آل عمران و اعراف به اندازه كافى در تفسير اين گونه حروف سخن گفته ايم و به خواست خدا در آينده نيز در موارد مناسب بحث خواهيم كرد و نيز مطالب تازه اى بر آن خواهيم افزود.
به دنبال آن نخست اشاره به عظمت آيات قرآن كرده ، مى گويد: (آنها آيات كتاب حكيم است ) (تلك آيات الكتاب الحكيم ).
تعبير به (آنها) (اسم اشاره بعيد) به جاى هذه (اينها) (اسم اشاره به نزديك ) كه نظير آن در آغاز سوره بقره نيز آمده است ، از تعبيرات لطيف قرآن محسوب مى شود، و كنايه از عظمت و والا بودن مفاهيم قرآن است .
زيرا مطالب پيش پا افتاده و ساده را غالبا با اسم اشاره نزديك مى آورند، اما مطالب مهمى كه در سطح بالا و گوئى بر فراز آسمانها در يك افق عالى قرار گرفته ، با اسم اشاره دور بيان مى كنند، و اتفاقا در تعبيرات روزمره ، ما نيز از اين تعبير استفاده مى كنيم ، و براى عظمت اشخاص هر چند در حضورشان بوده باشيم (آن جناب ) يا (آن حضرت ) مى گوئيم ، نه اين جناب و اين حضرت ، ولى به هنگام تواضع كلمه (اينجانب ) را به كار مى بريم .
توصيف كتاب آسمانى يعنى قرآن به (حكيم ) اشاره به اين است كه آيات قرآن داراى آنچنان استحكام و نظم و حسابى است كه هر گونه باطل و خرافه و هزل را از خود دور مى سازد، جز حق نمى گويد و جز به راه حق دعوت نمى كند.
آيه دوم به تناسب اشاره اى كه در آيه قبل به قرآن مجيد و وحى آسمانى شده ، يكى از ايرادات مشركان را نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيان مى كند، همان اشكالى كه به طور مكرر در قرآن مجيد آمده و تكرارش نشان مى دهد از ايرادات مكرر مشركان بوده است و آن اينكه چرا وحى آسمانى از ناحيه خدا بر انسانى نازل شده ، چرا فرشته اى ماءموريت اين رسالت بزرگ را به عهده نگرفته است ؟! قرآن در پاسخ اينگونه سؤ الات مى گويد: (آيا تعجبى براى مردم دارد كه ما وحى به مردى از آنان فرستاديم ) (اكان للناس عجبا ان اوحينا الى رجل منهم )
در واقع جواب ايراد آنها با كلمه (منهم ) (از جنس آنان ) داده شده است
يعنى اگر رهبر و راهنما، همجنس پيروانش باشد و دردهاى آنها را بداند و از نيازهايشان آگاه گردد جاى تعجب نيست ، تعجب در اين است كه از غير جنس آنها باشد كه بر اثر نا آگاهى از وضعشان نتواند آنها را رهبرى كند.
سپس به محتواى اين وحى آسمانى اشاره كرده ، آنرا در دو چيز خلاصه مى كند:
نخست اينكه به او وحى فرستاديم كه (مردم را انذار كند و از عواقب كفر و گناه بترساند) (ان انذر الناس ).
ديگر اينكه (به افراد با ايمان بشارت ده كه براى آنان در پيشگاه خدا قدم صدق است ) (و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم ).
در اينكه منظور از قدم صدق چيست ؟ در ميان مفسران بحث است ، اما روى هم رفته يكى از سه تفسير (يا هر سه با هم ) براى آن قابل قبول است .
نخست اينكه اشاره به آن است كه ايمان (سابقه فطرى ) دارد و در حقيقت مؤ منان با ابراز ايمان ، مقتضاى فطرت خود را تصديق و تاءكيد كرده اند (زيرا يكى از معانى قدم ، سابقه است ) چنانكه مى گويند لفلان قدم فى الاسلام - او قدم فى الحرب (يعنى : فلانكس در اسلام يا در جنگ و مبارزه ، سابقه دارد).
دوم اينكه اشاره به مساءله معاد و نعمتهاى آخرت باشد، زيرا يكى از معانى قدم ، مقام و منزلة است (به تناسب اينكه انسان با پاى خود به منزلگاهش وارد مى شود) يعنى براى افراد با ايمان مقام و منزله ثابت و مسلمى در پيشگاه خدا است كه هيچ چيز نمى تواند آنرا تغيير دهد و دگرگون سازد.
سوم اينكه قدم به معنى پيشوا و رهبر است ، يعنى براى مؤ منان پيشوا و رهبرى صادق فرستاده شده است .
روايات متعددى كه در تفاسير شيعه و اهل تسنن در ذيل اين آيه وارد شده و قدم صدق را به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا ولايت على (عليهالسلام ) تفسير كرده است ، مؤ يد
همين معنى است .
و همانگونه كه گفتيم ممكن است بشارت به همه اين امور، هدف از تعبير فوق بوده باشد.
باز در پايان آيه به يكى از اتهاماتى كه مشركان كرارا براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ذكر مى كردند اشاره كرده ، مى گويد: (كافران گفتند اين مرد ساحر آشكارى است ) (قال الكافرون ان هذا لساحر مبين ).
كلمه (ان ) و (لام تاءكيد) و صفت (مبين )، همه نشانه تاءكيدى است كه آنها روى اين تهمت داشتند و تعبير به (هذا) (اسم اشاره به نزديك ) براى اين بوده كه مقام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را تحقير كنند.
اما اينكه چرا نسبت سحر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دادند روشن است ، زيرا در برابر سخنان اعجازآميز و برنامه هاى و قوانين درخشان و ساير معجزاتش پاسخ قانع كننده اى نداشتند، جز اينكه فوق العادگى آنرا با سحر تفسير كنند، و به اين صورت ، پرده جهل و بى خبرى ، براى ساده لوحان ، روى آن بيفكنند.
اينگونه تعبيرها كه از ناحيه دشمنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صادر مى شد خود دليل روشنى است بر اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كارهاى خارق العاده اى داشته كه افكار و دلها را به سوى خود جذب مى كرده است ، مخصوصا تكيه كردن روى سحر در مورد قرآن مجيد خود گواه زنده اى بر جاذبه فوق العاده اين كتاب آسمانى است كه آنها براى اغفال مردم آنرا زير پرده سحر مى پوشاندند.
به خواست خدا در ذيل آيات مناسب باز در اين باره سخن خواهيم گفت .
آيه و ترجمه


إ ن ربكم الله الذى خلق السموت و الا رض فى ستة اءيام ثم استوى على العرش يدبر الا مر ما من شفيع إ لا من بعد إ ذنه ذلكم الله ربكم فاعبدوه اء فلا تذكرون (3)
إ ليه مرجعكم جميعا وعد الله حقا إ نه يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ليجزى الذين ءامنوا و عملوا الصلحت بالقسط و الذين كفروا لهم شراب من حميم و عذاب اءليم بما كانوا يكفرون (4)




ترجمه :

3 - پروردگار شما خداوندى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد سپس بر تخت (قدرت ) قرار گرفت و به تدبير كار (جهان ) پرداخت ، هيچ شفاعت كننده اى جز به اذن او وجود ندارد، اين است خداوند پروردگار شما، پس او را پرستش كنيد، آيا متذكر نمى شويد؟!
4 - بازگشت همه شما به سوى او است خداوند وعده حقى فرموده ، او خلق را آغاز كرد سپس آنرا باز مى گرداند، تا كسانى را كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به عدالت جزا دهد و براى كسانى كه كافر شدند نوشيدنى از مايع سوزان است و عذاب دردناكى بخاطر آنكه كفر مى ورزيدند.
تفسير:
خداشناسى و معاد
قرآن پس از اشاره به مسئله وحى و نبوت در نخستين آيات اين سوره ، به
سراغ دو اصل اساسى تعليمات همه انبياء يعنى (مبداء) و (معاد) مى رود، و در دو آيه فوق اين دو اصل مهم را در ضمن عباراتى كوتاه و گويا بيان .
نخست مى گويد: (پروردگار شما همان خداوندى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد) (ان ربكم الله الذى خلق السموات و الارض فى ستة ايام
همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم كلمه (يوم ) در لغت عرب و (روز) در فارسى و معادل آن در ساير لغات در بسيارى مواقع به معنى دوران استعمال مى شود چنانكه مى گوئيم : روزى در كشور ما استبداد حكومت مى كرد، ولى اكنون در پرتو انقلاب روز آزادى است ، يعنى دورانى استبداد بود و پس از پايان استبداد دوران رهائى مردم رسيده است .
بنابراين مفهوم جمله فوق اين مى شود كه پروردگار آسمان و زمين را در شش دوران آفريده است و چون درباره اين دورانهاى ششگانه سابقا سخن گفته ايم از تكرار آن خوددارى مى كنيم .
سپس اضافه مى كند: (خداوند پس از آفرينش جهان زمام امور آنها را در دست گرفت ) (ثم استوى على العرش ).
(همه كارهاى جهان به فرمان او است ، و همه چيز در قبضه تدبيرش ) (يدبر الامر).
كلمه (عرش ) گاهى به معنى (سقف )، و گاهى به معنى چيزى كه داراى سقف است ، و زمانى به معنى تخته اى بلند پايه مى آيد، اين معنى اصلى آن است اما معنى كنائى آن همان قدرت است ، چنان كه ميگوئيم فلان شخص بر تخت نشست ، و يا پايه هاى تختش ‍ فرو ريخت ، و يا او را از تخت به زير آوردند، همه اينها كنايه از قدرت يافتن و يا از دست دادن قدرت است در حالى كه ممكن است اصلا تختى
در كار نبوده باشد، به همين دليل (استوى على العرش ) به معنى اين است كه خداوند زمام امور جهان را بر دست گرفت .
(تدبر) از ماده (تدبير) در اصل از (دبر) (بر وزن ابر) به معنى پشت سر و عاقبت چيزى است بنابراين تدبير به معنى بررسى كردن عواقب كارها، و مصالح را سنجيدن و بر طبق آن عمل نمودن است . پس از آنكه روشن شد خالق و آفريدگار (الله ) است و زمام اداره جهان هستى به دست او است و تدبير همه امور به فرمان او مى باشد معلوم است كه بتها اين موجودات بى جان و عاجز و ناتوان هيچگونه نقشى در سرنوشت انسانها نمى توانند داشته باشند لذا در جمله بعد مى فرمايد: (هيچ شفاعت كننده اى جز به اذن و فرمان او وجود ندارد) (ما من شفيع الا من بعد اذنه ).
آرى (اين چنين است (الله ) پروردگار شما، او را بايد پرستش كنيد نه غير او) (ذلكم الله ربكم فاعبدوه ).
(آيا با اين دليل روشن متذكر نمى شويد؟) (افلا تذكرون ).
در آيه بعد همانگونه كه اشاره كرديم سخن از معاد مى گويد و در جمله هاى كوتاهى هم اصل اين مسئله و هم دليل ، و هم هدف آن را بيان مى دارد.
نخست مى گويد: (بازگشت همه شما به سوى خدا است ) (اليه مرجعكم جميعا).
سپس روى اين مساءله مهم تكيه و تاءكيد كرده اضافه مى كند: (اين وعده
قطعى خداوند است ) (وعد الله حقا).
بعد با اين عبارت اشاره به دليل آن كرده ، مى گويد: (خداوند آفرينش را آغاز كرد و سپس تجديد مى كند.) (انه يبدوا الخلق ثم يعيده ).
يعنى آنها كه در معاد ترديد دارند بايد آغاز خلقت را بنگرند، كسى كه جهان را در آغاز ايجاد كرد توانائى اعاده آن را دارد، اين استدلال به صورت ديگرى در سوره (اعراف ) آيه 29 ضمن يك جمله كوتاه بيان شده است كما بداءكم تعودون : (همانگونه كه شما را در آغاز ايجاد كرد باز مى گرداند) كه شرح آن در تفسير سوره اعراف گذشت .
آيات مربوط به معاد در قرآن نشان مى دهد كه علت عمده ترديد مشركان و مخالفان ، اين بوده كه در امكان چنين چيزى ترديد داشته اند و با تعجب سؤ ال مى كردند آيا اين استخوانهاى پوسيده و خاك شده بار ديگر لباس حيات و زندگى در بر مى كند و به شكل نخست باز مى گردد؟ لذا قرآن نيز روى همين مساءله (امكان ) انگشت گذارده و مى گويد: فراموش نكنيد آن كسى كه جهان را از نو سامان مى بخشد و مردگان را زنده مى كند همان آفريدگارى است كه در آغاز چنين كرده است .
سپس سخن از هدف معاد به ميان مى آيد كه اين برنامه (براى آن است كه خداوند افرادى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند به عدالت پاداش دهد)، بى آنكه كوچكترين اعمال آنها از نظر لطف و مرحمت او مخفى و بى اجر بماند (ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط ).
(و آنها كه راه كفر و انكار پوئيدند و طبعا عمل صالحى نيز نداشتند (زيرا ريشه عمل خوب اعتقاد خوب است ) مجازات دردناك ، و نوشيدنى از آب گرم و سوزان و عذاب اليم به خاطر كفرشان در انتظارشان است ). (و الذين كفروا لهم شراب من حميم و عذاب اليم بما كانوا يكفرون ).
نكته ها
در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت
1 - با اينكه خداوند مكان و محلى ندارد و مخصوصا با توجه به اينكه در اين جهان نيز همه جا هست و از ما به ما نزديكتر است موجب شده كه مفسران در تفسير اليه مرجعكم جميعا در آيه فوق و آيات ديگر قرآن تفسيرهاى گوناگون كنند.
گاهى گفته مى شود منظور اين است به سوى پاداش و جزاى خدا باز مى گرديد.
و شايد بعضى از جاهلان اين تعبير را دليلى بر تجسم خداوند در قيامت بدانند كه بطلان اين عقيده واضحتر از آن است كه نياز به بيان داشته باشد.
اما آنچه با دقت در آيات قرآن به دست مى آيد اين است كه عالم حيات و زندگى همچون كاروانى است كه از جهان عدم به حركت در آمده ، و در مسير بى انتهاى خود به سوى بى نهايت كه ذات پاك خدا است پيش مى رود، هر چند مخلوقات محدودند و محدود هرگز بى نهايت نخواهد شد ولى سير او به سوى تكامل نيز متوقف نمى گردد، حتى پس از قيام قيامت باز اين سير تكاملى ادامه مى يابد (چنانكه در بحث معاد شرح داده ايم ).
قرآن مى گويد يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا: (اى انسان تو با تلاش و كوشش به سوى پروردگارت پيش مى روى ).
و نيز مى گويد (يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك ): (اى روحى كه در پرتو ايمان و عمل صالح به سر حد آرامش و اطمينان رسيده اى به سوى پروردگارت باز گرد).
و از آنجا كه آغاز اين حركت از ناحيه آفريدگار شروع شده و نخستين جرقه حيات از او پديد آمده و اين حركت تكاملى نيز به سوى او است تعبير به
(رجوع ) و بازگشت شده است .
كوتاه سخن اينكه اين گونه تعبيرها علاوه بر اينكه اشاره به آغاز حركت عمومى موجودات از ناحيه خدا است هدف و مقصد اين حركت را كه ذات پاك او است نيز مشخص مى كند.
و با توجه به اينكه تقديم كلمه (اليه ) دليل انحصار است روشن مى شود كه هيچ وجودى جز ذات پاك او نمى تواند مقصد حركت تكاملى انسان باشد نه بتها و نه هيچ مخلوق ديگر، زيرا همه اينها محدودند و مسير انسان يك مسير نامحدود است .
2 - (قسط) در لغت به معنى پرداختن سهم ديگرى است و لذا مفهوم دادگرى در آن نهفته است ، جالب اينكه در آيه فوق اين كلمه تنها در مورد كسانى كه عمل صالح دارند و پاداش نيك دريافت مى كنند گفته شده ، ولى در مورد كيفر بدكاران عنوان نشده است ، اين به خاطر آن است كه مجازات و كيفر شكل در آمد و سهميه ندارد، و به تعبير ديگر كلمه قسط تنها متناسب پاداش نيك است نه مجازات .
آيه و ترجمه


هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب ما خلق الله ذلك إ لا بالحق يفصل الايت لقوم يعلمون (5)
إ ن فى اختلف اليل و النهار و ما خلق الله فى السموت و الا رض لايت لقوم يتقون (6)




ترجمه :

5 - او كسى است كه خورشيد را روشنائى و ماه را نور قرار داد، و براى آن منزلگاه هائى مقدر كرد تا عدد سالها و حساب (كارها) را بدانيد، خداوند اين را جز به حق نيافريده او آيات (خود را) براى گروهى كه اهل دانشند شرح مى دهد.
6 - مسلما در آمد و شد شب و روز و آنچه خداوند در آسمانها و زمين آفريده آيات (و نشانه هائى ) است بر آنها كه پرهيزكارند (و گناه چشم دلشان را نابينا نكرده است ).
تفسير:
گوشه اى از آيات عظمت خدا
در آيات گذشته اشاره كوتاهى به مساءله مبداء و معاد شده بود، ولى از اين آيات به بعد اين دو مساءله اصولى كه مهمترين پايه دعوت انبياء بوده است به طور مشروح مورد بحث قرار مى گيرد و به تعبير ديگر آيات آينده نسبت به گذشته از قبيل تفصيل و اجمال است .
نخستين آيه مورد بحث اشاره به قسمتهائى از آيات عظمت خدا در جهان آفرينش كرده مى گويد: (او كسى است كه خورشيد را ضياء و روشنى و قمر را نور قرار داد) (هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا).
خورشيد با نور عالمگيرش نه تنها بستر موجودات را گرم و روشن مى سازد بلكه در تربيت گياهان و پرورش حيوانات سهم عمده و اساسى دارد، و اصولا هر حركت و جنبشى در كره زمين وجود دارد حتى حركت بادها و امواج درياها و جريان رودها و آبشارها - اگر درست دقت كنيم از بركت نور آفتاب است ، و اگر روزى اين اشعه حياتبخش از كره خاكى ما قطع شود در فاصله كوتاهى تاريكى و سكوت و مرگ همه جا را فرا خواهد گرفت .
ماه با نور زيبايش چراغ شبهاى تار ما است ، نه تنها شبروان را در بيابانها رهبرى مى كند بلكه روشنائى ملائمش براى همه ساكنان زمين مايه آرامش و نشاط است .
سپس به يكى ديگر از آثار مفيد وجود ماه اشاره كرده مى گويد: (خداوند براى آن منزلگاه هائى مقدر كرد تا شماره سالها و حساب زندگى و كار خويش را بدانيد) (و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب ).
يعنى اگر مى بينيد ماه از نخستين شب كه هلال باريكى بيش نيست رو به افزايش
مى رود تا حدود نيمه ماه و از آن پس تدريجا نقصان مى يابد تا يكى دو روز آخر ماه بعد در تاريكى محاق فرو مى رود و بار ديگر به شكل هلال ظاهر مى گردد، و همان منزلگاه هاى پيشين را طى مى كند، اين دگرگونى عبث و بيهوده نيست ، بلكه يك تقويم بسيار دقيق و زنده طبيعى است كه عالم و جاهل مى توانند آن را بخوانند و حساب تاريخ كارها و امور زندگى خود را نگهدارند و اين اضافه بر نورى است كه ماه به ما مى بخشد.
سپس اضافه مى كند اين آفرينش و اين گردش مهر و ماه سرسرى و از بهر بازيگرى نيست (خداوند آن را نيافريده است مگر به حق ) (ما خلق الله ذلك الا بالحق ).
و در پايان آيه تاءكيد مى كند كه (خدا آيات و نشانه هاى خود را براى آنها كه مى فهمند و درك مى كنند شرح مى دهد) (يفصل الايات لقوم يعلمون ).
اما بيخبران بى بصر چه بسيار از كنار همه اين آيات و نشانه هاى پروردگار مى گذرند و كمترين چيزى از آن درك نمى كنند.
در آيه دوم به قسمتى ديگر از نشانه ها و دلائل وجودش در آسمان و زمين پرداخته مى گويد: (در آمد و شد شب و روز و آنچه خداوند در آسمان و زمين آفريده است نشانه هائى است براى گروه پرهيزكاران ) (ان فى اختلاف الليل و النهار و ما خلق الله فى السموات و الارض لايات لقوم يتقون ).
نه تنها خود آسمانها و زمين از آيات خدا است بلكه تمام ذرات موجوداتى كه در آنها وجود دارد هر يك آيتى و نشانه اى محسوب مى شود، اما تنها كسانى آنها را درك مى كنند كه در پرتو تقوا و پرهيز از گناه ، صفاى روح و روشن بينى يافته ،
و مى توانند چهره حقيقت و جمال يار را ببينند.
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - در اينكه ميان (ضياء) و (نور) چه تفاوتى است مفسران گفتگوى فراوان دارند بعضى هر دو را مترادف و به يك معنى دانسته اند، و بعضى گفته اند (ضياء) كه در مورد، نور خورشيد در آيه فوق به كار رفته همان نور قوى است ، اما كلمه نور كه درباره ماه به كار رفته نور ضعيفتر است .
سومين نظر در اين باره اين است كه (ضياء) به معنى نور ذاتى است ولى (نور) مفهوم اعمى دارد، كه ذاتى و عرضى را هر دو شامل مى شود، بنابراين تفاوت تعبير در آيه فوق اشاره به اين نكته است كه خداوند خورشيد را منبع جوشش نور قرار داد در حالى كه نور ماه جنبه اكتسابى دارد و از خورشيد سرچشمه مى گيرد.
اين تفاوت با توجه به پاره اى از آيات قرآن صحيحتر به نظر مى رسد زيرا در آيه 16 سوره نوح مى خوانيم : (و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا) و در آيه 61 سوره فرقان مى خوانيم : (و جعل فيها سراجا و قمرا منيرا) با توجه به اينكه (سراج ) (چراغ ) نور از خودش پخش مى كند و منبع و سرچشمه نور است و خورشيد در دو آيه فوق تشبيه به سراج شده است روشن مى شود كه در آيات مورد بحث نيز اين تفاوت بسيار متناسب است .
2 - در اينكه آيا (ضياء) جمع است يا مفرد در ميان اهل ادب و نويسندگان لغت اختلاف است . بعضى مانند نويسنده كتاب (قاموس ) آن را مفرد دانسته اند، ولى بعضى ديگر مانند (زجاج ) (ضياء) را جمع (ضوء) مى دانند، نويسنده تفسير (المنار) و تفسير (قرطبى ) نيز اين معنى را پذيرفته اند و مخصوصا (المنار) بر اساس آن استفاده خاصى از آيه كرده است و مى گويد: ذكر ضياء به صورت جمع در قرآن در مورد نور آفتاب اشاره به چيزى است كه علم امروز پس از قرنها آن را اثبات كرده است و آن اينكه نور آفتاب مركب از هفت نور
و يا به تعبير ديگر هفت رنگ است ، همان رنگهائى كه در رنگين كمان ، و به هنگام عبور نور از منشورهاى بلورين ديده مى شود.
ولى جاى اين سؤ ال باقى مى ماند كه مگر نور ماه - هر چند ضعيفتر است - مركب از رنگهاى مختلف نيست ؟.
3 - در اينكه مرجع ضمير (قدره منازل ) (براى آن منزلگاه هائى قرار داد) تنها ماه است و يا ماه و خورشيد هر دو را شامل مى شود باز در ميان مفسران گفتگو است بعضى معتقدند كه اين ضمير گرچه مفرد است اما به هر دو باز مى گردد و نظير آن در ادبيات عرب كم نيست .
انتخاب اين نظر به خاطر آن است كه نه تنها ماه بلكه خورشيد هم منزلگاه هائى دارد و هر وقت در برج مخصوصى است و همين اختلاف برجها مبداء پيدايش تاريخ و ماه هاى شمسى است .
ولى انصاف اين است كه ظاهر آيه نشان مى دهد كه اين ضمير مفرد تنها به (قمر) كه نزديك آن است باز مى گردد و اين خود نكته اى دارد، زيرا:
اولا - ماههائى كه در اسلام و قرآن به رسميت شناخته شده ماههاى قمرى است .
و ثانيا - ماه كره اى است متحرك و منزلگاههائى دارد و اما خورشيد در وسط منظومه شمسى قرار گرفته و حركتى در مجموع اين منظومه ندارد، و اين اختلاف برجها و سير خورشيد در صور فلكى دوازده گانه كه از (حمل ) شروع مى شود و به (حوت ) ختم مى گردد به خاطر حركت خورشيد نيست بلكه به خاطر حركت زمين به دور خورشيد است و اين گردش زمين سبب مى شود كه خورشيد را هر ماه روبروى يكى از صور فلكى دوازده گانه ببينيم ، بنابراين خورشيد منزلگاههاى مختلف ندارد بلكه تنها ماه داراى منزلگاهها است . (دقت كنيد).
آيه فوق در حقيقت اشاره به يكى از مسائل علمى مربوط به كرات آسمانى
مى كند، كه در آن زمان از نظر علم و دانش بشر پوشيده بود و آن اينكه ماه داراى حركت است و اما خورشيد حركتى ندارد.
4 - در آيات فوق آمد و شد شب و روز يكى از نشانه هاى خدا شمرده شده است ، و اين به خاطر آن است كه اگر نور آفتاب يكنواخت و به طور مداوم بر زمين مى تابيد مسلما درجه حرارت در زمين به قدرى بالا مى رفت كه قابل زندگى نبود (مانند حرارت سوزان ماه در روزهايش كه به اندازه 15 شبانه روز زمين طولانى است ) و همچنين اگر شب به طور مستمر ادامه مى يافت همه چيز از شدت سرما مى خشكيد (همانند شبهاى طولانى ماه ) ولى خداوند اين دو را پشت سر يكديگر قرار داده تا بستر حيات و زندگى را در كره زمين آماده و مهيا سازد.
نقش عدد و حساب و تاريخ و سال و ماه در نظام زندگى بشر و پيوندهاى اجتماعى و كسب و كار بر همه كس روشن و آشكار است .
5 - مساءله عدد و حساب كه در آيات فوق به آن اشاره شده در واقع يكى از مهمترين مسائل زندگى بشر در تمام زمينه ها است .
مى دانيم اهميت يك موهبت هنگامى آشكار مى شود كه زندگى را بدون آن مورد مطالعه و بررسى قرار بدهيم ، روى اين حساب ، فكر كنيد اگر يك روز تاريخ (امتياز روزها، ماهها و سالها) از زندگى بشر برداشته شود و مثلا نه روزهاى هفته روشن باشد و نه روزهاى ماه و نه شماره ماهها و سالها، در اين موقع تمام مسائل تجارى ، اقتصادى ، سياسى و هر گونه قرار داد و برنامه زمان بندى شده به هم مى ريزد، و هيچ كارى نظم و انضباطى به خود نخواهد گرفت ، حتى وضع كشاورزى ، دامدارى و صنايع توليدى نيز دچار هرج و مرج مى شود.
اما از آنجا كه خداوند، انسان را براى يك زندگى سعادتبخش ، و تواءم
با نظام ، آفريده ، وسائل آنرا نيز در اختيارش گذاشته است .
درست است كه انسان با يك تاريخ قرار دادى مى تواند كارهاى خود را تا حدودى منظم سازد، ولى اگر بر پايه يك ميزان طبيعى استوار نباشد نه عموميت پيدا مى كند و نه چندان قابل اعتماد است .
گردش ماه و خورشيد (يا صحيحتر زمين به دور خورشيد) و منزلگاههائى كه دارند يك تقويم طبيعى را پى ريزى مى كند كه همه جا و براى همه كس روشن و قابل اعتماد است .
همانطور كه مقدار شبانه روز كه يك واحد كوچك تاريخى است ، بر اثر يك عامل طبيعى يعنى حركت زمين به دور خود به وجود مى آيد، ماه و سال نيز بايد متكى به يك گردش طبيعى باشد، و به اين ترتيب حركت ماه به دور كره زمين يك واحد بزرگتر (ماه كه تقريبا مساوى 30 روز است ) و حركت زمين به دور آفتاب واحد عظيمترى يعنى سال را تشكيل مى دهد.
گفتيم تقويم اسلامى بر اساس تقويم قمرى و گردش ماه است ، درست است كه گردش خورشيد در برج هاى دوازده گانه نيز وسيله خوبى براى تعيين ماه هاى شمسى است ، ولى اين تقويم با اينك طبيعى است به درد همه نمى خورد، و تنها دانشمندان نجوم از طريق رصدهاى نجومى مى توانند، بودن خورشيد را در فلان برج تشخيص دهند، به همين دليل ديگران مجبورند به تقويم هائى كه بوسيله همان منجمان تنظيم شده مراجعه كنند.
ولى گردش منظم ماه به دور زمين ، تقويم روشنى به دست مى دهد كه حتى افراد بى سواد و بيابان گرد نيز قادر به خواندن خطوط و نقوش آن هستند.
توضيح اينكه قيافه ماه هر شب در آسمان به گونه خاصى غير از شب قبل و بعد است به طورى كه در شب در تمام ماه وضع و قيافه ماه در آسمان يكسان نيست ، و اگر كمى در وضع ماه هر شب دقت كنيم كم كم عادت خواهيم كرد كه با دقت
تعيين كنيم آن شب ، چندمين شب ماه هست .
ممكن است بعضى تصور كنند از نيمه دوم ماه به بعد منظره هاى نيمه اول ماه عينا تكرار مى شود، و مثلا چهره ماه در شب بيست و يكم درست مانند شب هفتم است ، ولى اين يك اشتباه بزرگ است ، زيرا قسمت ناقص ماه در نيمه اول طرف بالا است در حالى كه قسمت ناقص در نيمه دوم طرف پائين است و به تعبير ديگر نوكهاى هلال در آغاز ماه به سمت شرق است ، در حالى كه نوكهاى ماه در اواخر ماه به سمت غرب مى باشد، به علاوه ماه در اوائل ماه در سمت غرب ديده مى شود، ولى در اواخر بيشتر در سمت شرق و بسيار ديرتر طلوع مى كند.
به اين ترتيب مى توان از شكل ماه با تغييرات تدريجى اش به عنوان يك روز شمار استفاده كرد، و با دقت روزهاى ماه را از شكل ماه بدست آورد.
به هر حال ما در اين موهبت كه نامش را (نظام تاريخى ) مى ناميم ، مديون اين آفرينش الهى هستيم ، و اگر حركات ماه و خورشيد (زمين ) نبود، چنان هرج و مرج و ناراحتى در زندگى براى ما پديد مى آمد كه حسابى براى آن متصور نبود.
زندانيانى كه در سلولهاى انفرادى و تاريك گرفتار شده اند و زمان را گم كرده اند اين سرگردانى و بلاتكليفى را كاملا احساس ‍ كرده اند.
يكى از زندانيانى كه در عصر ما حدود يكماه در سلول تاريك انفرادى عمال استبداد گرفتار شده بود نقل مى كرد كه من براى تشخيص وقت نماز هيچ وسيله اى نداشتم جز اينكه به هنگامى كه نهار مى آوردند نماز ظهر و عصر مى خواندم و به هنگامى كه شام مى آوردند، نماز مغرب و عشا و نماز صبح را نيز معمولا همراه آوردن صبحانه مى خواندم ! براى اينكه روزها را بشمرم حساب وعده هاى غذا را در نظر مى گرفتم ، هر سه وعده غذا را يك روز حساب مى كردم ! اما نمى دانم چه شد هنگامى كه از زندان بيرون آمدم حساب من با حساب مردم
در خارج تفاوت پيدا كرده بود!.
آيه و ترجمه


إ ن الذين لا يرجون لقاءنا و رضوا بالحيوة الدنيا و اطمأ نوا بها و الذين هم عن ءايتنا غفلون(7)
اءولئك مأ وئهم النار بما كانوا يكسبون (8)
إ ن الذين ءامنوا و عملوا الصلحت يهديهم ربهم بإ يمنهم تجرى من تحتهم الا نهر فى جنت النعيم(9)
دعوئهم فيها سبحنك اللهم و تحيتهم فيها سلم و ءاخر دعوئهم اءن الحمد لله رب العلمين(10)




ترجمه :

7 - آنها كه اميد لقاى ما (و رستاخيز) را ندارند، و به زندگى دنيا خشنود شدند، و بر آن تكيه كردند، و آنها كه از آيات ما غافلند.
8 - (همه ) آنها جايگاهشان آتش است به خاطر كارهائى كه انجام مى دادند.
9 - (ولى ) كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند خداوند آنها را در پرتو ايمانشان هدايت مى كند، از زير (قصرهاى ) آنها نهرها، در باغهاى بهشت ، جريان دارد.
10 - گفتار (و دعاى ) آنها در بهشت اين است كه خداوندا! منزهى تو، و تحيت آنها سلام ، و آخرين سخنشان حمد مخصوص ‍ پروردگار عالميان است .
تفسير:
بهشتيان و دوزخيان
در آغاز اين سوره همانگونه كه اشاره شد، قرآن نخست يك بحث اجمالى پيرامون مساءله مبدء و معاد نموده ، سپس به شرح آن پرداخته است ، در آيات قبل شرحى پيرامون مساءله معاد بود، و در آيات مورد بحث شرحى پيرامون معاد، و سرنوشت مردم در جهان ديگر، ديده مى شود.
نخست مى فرمايد: (كسانى كه اميد لقاى ما را ندارند و به رستاخيز معتقد نيستند و به همين دليل تنها به زندگى دنيا خشنودند و به آن اطمينان مى كنند ...) (ان الذين لا يرجون لقائنا و رضوا بالحيوة الدنيا و اطمانوا بها).
(و همچنين آنها كه از آيات ما غافلند و در آنها انديشه نمى كنند، تا قلبى بيدار و دلى مملو از احساس مسئوليت پيدا كنند...) (و الذين هم عن آياتنا غافلون ).
(اين هر دو گروه جايگاهشان آتش است ، به خاطر اعمالى كه انجام مى دهند) (اولئك ماويهم النار بما كانوا يكسبون ).
در حقيقت نتيجه مستقيم عدم ايمان به معاد همان دلبستگى به اين زندگى محدود و مقامهاى مادى و اطمينان و اتكاء به آن است ، و نتيجه آن نيز آلودگى از نظر عمل و فعاليتهاى مختلف زندگى است و پايان آن چيزى جز آتش نخواهد بود.
همچنين غفلت از آيات الهى ، سرچشمه بيگانگى از خدا، و بيگانگى از خدا سرچشمه عدم احساس مسئوليت ، و آلودگى به ظلم و فساد و گناه است ، و سرانجام
آن چيزى جز آتش نمى تواند باشد.
بنابراين هر دو گروه فوق يعنى آنها كه ايمان به مبدء يا ايمان به معاد ندارند، مسلما از نظر عمل آلوده خواهند بود و آينده هر دو گروه تاريك است .
اين دو آيه بار ديگر اين حقيقت را تاءكيد مى كند كه براى اصلاح يك جامعه و نجات آن از آتش ظلم و فساد، تقويت پايه هاى ايمان به (خدا) و (معاد) دو شرط ضرورى و اساسى است چرا كه بدون ايمان به خدا، احساس مسئوليت از وجود انسان برچيده مى شود، و بدون توجه به معاد ترس از مجازات از ميان خواهد رفت ، و به اين ترتيب اين دو پايه اعتقادى پايه تمام اصلاحات اجتماعى است .
سپس اشاره به حال گروه ديگرى مى كند كه نقطه مقابل اين دو گروه مى باشند و مى گويد (كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، خداوند به كمك ايمانشان آنها را هدايت مى كند) (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات يهديهم ربهم بايمانهم ).
اين نور هدايت الهى كه از نور ايمانشان سرچشمه مى گيرد، تمام افق زندگانى آنها را روشن مى سازد، در پرتو اين نور آنچنان روشن بينى پيدا مى كنند كه جار و جنجالهاى مكتبهاى مادى ، و وسوسه هاى شيطانى ، و زرق و برقهاى گناه ، و زر و زور، فكر آنها را نمى دزدد، و از راه به بيراهه گام نمى نهند.
اين حال دنياى آنها (و در جهان ديگر خداوند در باغهاى پر نعمت بهشت قصرهائى به آنها مى بخشد كه از زير آنها نهرهاى آب جريان دارد) (تجرى من تحتهم الانهار فى جنات النعيم ).
آنها در محيطى مملو از صلح و صفا و عشق به پروردگار و انواع نعمتها به
سر مى برند.
هر زمان كه جذبه ذات و صفات خدا وجودشان را روشن مى سازد، (مى گويند پروردگارا منزه و پاك از هر گونه عيب و نقصى ) (دعويهم فيها سبحانك اللهم )
و هر زمان به يكديگر مى رسند سخن از صلح و صفا مى گويند (و تحيتشان آنجا سلام است ) (و تحيتهم فيها سلام ).
و سرانجام هرگاه از نعمتهاى گوناگون خداوند در آنجا بهره مى گيرند به شكر پرداخته و مى گويند: (حمد و سپاس مخصوص ‍ خداوندى است كه پروردگار عالميان است ) (و آخر دعواهم ان الحمد لله رب العالمين ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - منظور از ملاقات پروردگار كه در آيه نخست آمده مسلما ملاقات حسى نيست بلكه منظور علاوه بر ملاقات پاداش و كيفرهاى پروردگار، يكنوع شهود باطنى است كه انسان در قيامت نسبت به ذات مقدس پيدا مى كند، زيرا آيات و نشانه هاى او را همه جا آشكارتر مى بيند و ديد و درك تازه اى براى شناختش مى يابد
2 - در جمله (يهديهم ربهم بايمانهم ) سخن از هدايت انسان در پرتو ايمان به ميان آمده است ، اين هدايت ، مخصوص به زندگى جهان ديگر نيست ، بلكه در اين جهان نيز انسان مؤ من در پرتو ايمانش از بسيارى اشتباهات و فريبكاريها و لغزشهائى كه مولود طمع ، خود خواهى ، هوى و هوس است نجات مى يابد، و راه خود را در جهان ديگر به سوى بهشت در پرتو اين ايمان پيدا مى كند، چنانكه قرآن مى گويد: (يوم ترى المؤ منين و المؤ منات يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم ) در آن روز مردان و زنان با ايمان را مى بينى كه شعاع نورشان
در پيشاپيش رو، و در طرف راستشان در حركت است ).
و در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ان المؤ من اذا خرج من قبره صور له عمله فى صورة حسنة فيقول له انا عملك فيكون له نورا و قائدا الى الجنة : (هنگامى كه مؤ من از قبر خود خارج مى شود، اعمالش به صورت زيبائى نمايان مى گردد و با او سخن مى گويد كه من اعمال تواءم و به صورت نورى در مى آيد كه او را به سوى بهشت هدايت مى كند!
3 - در آيات فوق تجرى من تحتهم الانهار آمده است ، در حالى كه در آيات ديگر قرآن (تجرى من تحتها الانهار) ديده مى شود، و به تعبير ديگر در موارد ديگر مى خوانيم كه از زير درختان بهشت نهرها جريان دارد، اما در آيه فوق مى خوانيم از زير پاى بهشتيان نهرها جارى است .
اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه حتى قصرهاى بهشتيان بر روى نهرها بنا شده ، كه لطف و زيبائى فوق العاده اى به آنها مى بخشد.
و يا اشاره به اينكه نهرهاى بهشتى به فرمان آنها هستند و در قبضه قدرتشان مى باشد، چنانكه در سرگذشت فرعون مى خوانيم كه مى گفت اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى : (آيا حكومت مصر در اختيار من نيست و اين نهرها به فرمان من جريان ندارند).
اين احتمال نيز داده شده است كه كلمه (تحت ) به معنى (بين ايدى ) باشد يعنى در مقابل آنها نهرهاى آب جريان دارد.
4 - جالب توجه اينكه در آخرين آيه مورد بحث اشاره به سه حالت و يا سه نعمت و لذت بزرگ بهشتيان شده است :
حالت نخست توجه به ذات پاك پروردگار و لذتى كه از اين توجه به آنها
دست مى دهد كه قابل مقايسه با هيچ لذتى نيست .
حالت دوم لذتى است كه بر اثر تماس داشتن با مؤ منان ديگر در آن محيط پر از صلح و تفاهم پيدا مى شود كه بعد از لذت توجه به خدا از همه چيز برتر است .
حالت سوم لذتى است كه از انواع نعمتهاى بهشتى به آنها دست مى دهد و باز آنها را متوجه به خدا مى سازد، و حمد و سپاس او را مى گويند (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


و لو يعجل الله للناس الشر استعجالهم بالخير لقضى إ ليهم اءجلهم فنذر الذين لا يرجون لقاءنا فى طغينهم يعمهون (11)
و إ ذا مس الانسن الضر دعانا لجنبه اءو قاعدا اءو قائما فلما كشفنا عنه ضره مر كأ ن لم يدعنا إ لى ضر مسه كذلك زين للمسرفين ما كانوا يعملون (12)




ترجمه :

11 - اگر همانگونه كه مردم در بدست آوردن خوبيها عجله دارند، خداوند (به كيفر اعمالشان ) مجازاتشان كند عمرشان به پايان مى رسد (و همگى نابود خواهند شد) ولى آنها كه اميد لقاى ما را ندارند بحال خودشان رها مى كنيم تا در طغيانشان سرگردان شوند.
12 - و هنگامى كه به انسان زيان (و ناراحتى ) برسد ما را (در همه حال ) در حالى كه به پهلو خوابيده ، يا نشسته ، يا ايستاده است مى خواند، اما هنگامى كه ناراحتى او را بر طرف ساختيم چنان مى رود كه گوئى هرگز ما را براى حل مشكلى كه به او رسيده نخوانده ، اينگونه براى اسرافكاران اعمالشان زينت داده شده است .
تفسير:
انسانهاى خودرو!
در اين آيات نيز همچنان سخن پيرامون مساءله پاداش و كيفر بدكاران است .
در آيه نخست مى گويد: (اگر خداوند مجازات مردم بد كار را سريعا و در اين جهان انجام دهد و همانگونه كه آنها در بدست آوردن نعمت و خير و نيكى عجله دارند، در مجازاتشان تعجيل كند، عمر همگى به پايان مى رسد و اثرى از آنها باقى نمى ماند) (و لو يعجل الله للناس الشر استعجالهم بالخير لقضى اليهم اجلهم ).
ولى از آنجا كه لطف خداوند همه بندگان حتى بدكاران و كافران و مشركان را نيز شامل مى شود، در مجازاتشان عجله به خرج نمى دهد، شايد بيدار شوند و توبه كنند، و از بيراهه به راه بازگردند.
به علاوه اگر مجازات با اين سرعت انجام مى گرفت ، حالت اختيار كه پايه تكليف است تقريبا از ميان مى رفت ، و اطاعت مطيعان جنبه اضطرارى به خود مى گرفت ، چرا كه در صورت تخلف فورا مجازات دردناكى را در برابر خود مى ديدند.
اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق داده شده است كه گروهى از كفار لجوج - همانگونه كه آيات قرآن كرارا بازگو كرده - به پيامبران مى گتند اگر شما راست مى گوئيد هر چه زودتر از خدا بخواهيد ما را نابود يا مجازات كند، و اگر خدا مى خواست اين تقاضاى آنها را بپذيرد احدى از آنها باقى نمى ماند.
ولى تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد.
و در پايان آيه مى فرمايد: (مجازاتشان همين بس كه افرادى را كه ايمان به رستاخيز و لقاى ما ندارند به حال خود رها مى كنيم تا در طغيانشان حيران و سرگردان شوند)، نه حق را از باطل بشناسند، و نه راه را از چاه (فنذر الذين لا يرجون لقائنا فى طغيانهم يعمهون ).
آنگاه اشاره به وجود نور توحيد در فطرت و عمق روح آدمى كرده مى گويد: (هنگامى كه به انسان زيانى مى رسد، و دستش از همه جا كوتاه مى شود، دست به سوى ما دراز مى كند و ما را در همه حال در حالى كه به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده است مى خواند) (و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما)
آرى خاصيت مشكلات و حوادث دردناك ، كنار رفتن حجابها از روى فطرت پاك آدمى است ، در كوره حوادث تمام قشرهاى سياهى كه روى اين فطرت را پوشانده است مى سوزد و از ميان مى رود، و براى مدتى ، هر چند كوتاه درخشش اين نور توحيدى آشكار مى گردد.
سپس مى گويد اما اين افراد، چنان كم ظرفيت و بى خردند كه (به مجرد اينكه بلا و ناراحتى آنها را بر طرف مى سازيم ، آنچنان در غفلت فرو مى روند كه گويا هرگز از ما تقاضائى نداشتند و ما نيز به آنها كمكى نكرديم ) (فلما كشفنا عنه ضره مر كان لم يدعنا الى ضر مسه )
(آرى اين چنين اعمال مسرفان در نظرشان جلوه داده شده است ) (كذلك زين للمسرفين ما كانوا يعملون ).
در اينكه چه كسى اعمال اينگونه افراد را در نظرشان جلوه و زينت مى دهد، در ذيل آيه 122 سوره انعام جلد پنجم تفسير نمونه صفحه 428 بحث كرده ايم و اجمال سخن اين است كه :
زينت دهنده خداوند است اما از اين طريق كه اين خاصيت را در اعمال
زشت و آلوده آفريده كه هر قدر انسان به آنها بيشتر آلوده شود، بيشتر خو مى گيرد و نه تنها قبح و زشتى آنها تدريجا از ميان مى رود بلكه كم كم به صورت عملى شايسته در نظرشان مجسم مى گردد!
و اما چرا در آيه فوق اينگونه افراد به عنوان (مسرف ) (اسرافكار) معرفى شده اند به خاطر اين است كه چه اسرافى از اين بالاتر كه انسان مهمترين سرمايه وجود خود يعنى عمر و سلامت و جوانى و نيروها را بيهوده در راه فساد و گناه و عصيان و يا در مسير بدست آوردن متاع بى ارزش و ناپايدار اين دنيا به هدر دهد، و در برابر اين سرمايه چيزى عائد او نشود.
آيا اين كار اسراف نيست و چنين كسان مسرف محسوب نمى شوند.
نكته ها
در اينجا به يك نكته بايد توجه كرد
انسان در قرآن كريم
درباره (انسان ) تعبيرات مختلفى در قرآن مجيد آمده است .
در آيات زيادى از او به (بشر) تعبير شده .
و در آيات فراوانى به انسان ، و در آياتى نيز به عنوان (بنى آدم ) و عجيب اينكه در بسيارى از آياتى كه از او به انسان تعبير شده صفات نكوهيده و مذمومى براى او ذكر گرديده است .
مثلا در آيات مورد بحث انسان به عنوان يك موجود فراموشكار و حق نشناس معرفى شده .
در جاى ديگر به عنوان يك موجود ضعيف (خلق الانسان ضعيفا - نساء - 38) و در جاى ديگر به عنوان يك موجود ستمگر و كفران كننده (ان الانسان لظلوم كفار - ابراهيم - 34).
و در جائى ديگر انسان را بخيل (و كان الانسان قتورا - اسراء - 100).
و در مورد ديگر موجودى عجول (و كان الانسان عجولا - اسراء - 11) .
و در جاى ديگر كفور و كفران كننده (و كان الانسان كفورا - اسراء - 67 ).
و در مورد ديگر موجودى پرخاشگر (كان الانسان اكثر شى ء جدلا - كهف - 54).
و در جاى ديگر ظلوم و جهول (انه كان ظلوما جهولا - احزاب - 72).
و در جاى ديگر كفور مبين و كفران كننده آشكار (ان الانسان لكفور مبين - زخرف - 19).
و در مورد ديگر موجودى كم ظرفيت و دمدمى مزاج كه هنگام نعمت بخيل و به هنگامى بلا پر جزع است (ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا - معارج - 19 و 20 و 21).
و در جاى ديگر مغرور حتى در برابر خدايا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم - انفطار - 6).
و در مورد ديگر موجودى كه به هنگام نعمت طغيان مى كند (ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى - علق - 6).
به اين ترتيب مى بينيم (انسان ) در قرآن مجيد به عنوان موجودى كه داراى جنبه هاى منفى فراوان و نقطه هاى ضعف متعددى است معرفى شده است .
آيا اين همان انسانى است كه خدا او را در (احسن تقويم ) و (بهترين ساختمان )، آفريده است ؟ (لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم - تين - 4).
و نيز آيا اين همان انسانى است كه خدا معلم او بوده و آنچه را نمى دانسته است به وى آموخته است (علم الانسان ما لم يعلم - علق - 5).
و آيا اين همان انسانى است كه خدا بيان به او آموخته (خلق الانسان علمه البيان - رحمان - 3).
و بالاخره آيا اين همان انسانى است كه خدا او را در مسير پروردگار به
سعى و تلاش واداشته (يا ايها الانسان انك كادح ربك كدحا - انشقاق - 6).
بايد ديد اينها چه انسانى هستند كه با آنهمه كرامت و محبت الهى اينهمه نقاط ضعف و نارسائى از خود نشان مى دهند؟!
ظاهر اين است كه اين بحثها همه مربوط به انسانهائى است كه تحت تربيت رهبران الهى قرار نگرفته بلكه به صورت گياهى خودرو پرورش يافته اند، نه معلمى و نه راهنمائى ، و نه بيدار كننده اى داشته اند، شهواتشان آزاد و در ميان هوسها غوطه ور هستند.
بديهى است چنين انسانى نه تنها از امكانات فراوان و سرمايه هاى عظيم وجود خويش بهره نمى گيرد، بلكه با بكار انداختن آنها در مسيرهاى انحرافى و غلط به صورت موجودى خطرناك و سرانجام ناتوان و بينوا در مى آيد.
والاانسانى كه با استفاده از وجود رهبران الهى و بكار گرفتن انديشه و فكر و قرار گرفتن در مسير حركت تكاملى و حق و عدالت به مرحله (آدميت ) گام مى نهد و شايسته نام (بنى آدم ) مى شود، بجائى مى رسد كه بجز خدا نمى بيند، آنچنان كه قرآن مى گويد و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا: (ما آدميزادگان را گرامى داشتيم و صفحه خشكى و دريا را جولانگاه آنها قرار داديم و از روزيهاى پاكيزه به او بخشيديم و بر بسيارى از مخلوقات خود فضيلت و برتريش داديم ) (سوره اسراء آيه 70).
آيه و ترجمه


و لقد اءهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جاءتهم رسلهم بالبينت و ما كانوا ليؤ منوا كذلك نجزى القوم المجرمين (13)
ثم جعلنكم خلئف فى الا رض من بعدهم لننظر كيف تعملون (14)




ترجمه :

13 - ما امتهاى پيش از شما را، به هنگامى كه ظلم كردند، هلاك كرديم ، در حالى كه پيامبرانشان با دلايل روشن به سراغ آنها آمدند ولى آنها ايمان نياوردند، اينگونه گروه مجرمان را جزا مى دهيم .
14 - سپس شما را جانشينان آنها در روى زمين - پس از آنان - قرار داديم تا بنگريم شما چگونه عمل مى كنيد.
تفسير :
ستمگران پيشين و شما
در اين آيات نيز اشاره به مجازاتهاى افراد ستمگر و مجرم در اين جهان مى كند و با توجه دادن مسلمانان به تاريخ گذشته به آنها گوشزد مى نمايد كه اگر راه آنان را بپويند به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
در آيه نخست مى گويد: (ما امتهاى قبل از شما را هنگامى كه دست به ستمگرى زدند و با اينكه پيامبران با دلائل و معجزات روشن براى هدايت آنان آمدند هرگز به آنها ايمان نياوردند، هلاك و نابود ساختيم ) (و لقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جائتهم رسلهم بالبينات و ما كانوا ليؤ منوا).
و در پايان آيه مى افزايد (اين برنامه مخصوص جمعيت خاصى نيست ، اينچنين مجرمان را كيفر مى دهيم ) (كذلك نجزى القوم المجرمين )
در آيه بعد مطلب را صريحتر بيان مى كند و مى گويد:
(سپس شما را جانشين آنها در زمين قرار داديم تا ببينيم چگونه عمل مى كنيد) (ثم جعلناكم خلائف فى الارض من بعدهم لننظر كيف تعملون ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - قرون جمع (قرن ) معمولا به معنى يك زمان طولانى استعمال مى شود ولى همانگونه كه علماى لغت گفته اند به معنى قوم و جمعيتى كه در عصر واحدى زندگى مى كنند نيز آمده است زيرا ماده اصلى آن به معنى اقتران و نزديكى است - در آيه مورد بحث نيز به همين معنى يعنى گروه و اقوام (هم عصر) به كار رفته .
2 - در آيات فوق علت نابودى اقوام گذشته ظلم و ستم ذكر شده است ، اين بخاطر آن است كه واژه ظلم آنچنان مفهوم جامعى دارد كه هر گونه گناه و فسادى را در بر مى گيرد.
3 - از جمله و ما كانوا ليؤ منوا (چنان نبود كه ايمان بياورند) استفاده مى شود كه خداوند تنها آن گروهى را به هلاكت كيفر مى دهد كه اميدى به ايمان آنها در آينده نيز نباشد، و به اين ترتيب اقوامى كه در آينده ممكن است ايمان بياورند مشمول چنين كيفرهائى نمى شوند.
زيرا فرق بسيار است بين اينكه گفته شود ايمان نياورند و يا گفته شود چنان نبود كه ايمان بياورند. (دقت كنيد)
4 - جمله لننظر كيف تعملون (ببينيم چگونه عمل مى كنيد) مسلما نه به معنى نگاه كردن با چشم است ، و نه تفكر و نگاه قلبى ، چون خداوند از هر دو پيراسته است ، بلكه مفهوم آن حالتى شبيه انتظار است يعنى شما را به حال خود واگذارده ايم و منتظريم كه چه خواهيد كرد.
آيه و ترجمه


و اذا تتلى عليهم اياتنا بينت قال الذين لا يرجون لقاءنا ائت بقران غير هذا او بدله قل ما يكون لى ان ابدله من تلقاى نفسى ان اتبع الا ما يوحى الى انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم (15)
قل لو شاء الله ما تلوته عليكم و لا ادرئكم به فقد لبثت فيكم عمرا من قبله افلا تعقلون(16)
فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب بايته انه لا يفلح المجرمون (17)




ترجمه :

15 - و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مى شود كسانى كه اميد لقاى ما (و رستاخيز) را ندارند مى گويند قرآنى غير از اين بياور، و يا آنرا تبديل كن (و آيات نكوهش بتها را بردار!) بگو من حق ندارم كه آنرا از پيش خود تغيير دهم ، فقط از چيزى كه بر من وحى مى شود پيروى مى كنم ، من اگر معصيت پروردگارم را كنم از مجازات روز بزرگ (قيامت ) مى ترسم .
16 - بگو اگر خدا مى خواست من اين آيات را بر شما نمى خواندم و از آن آگاهتان نمى كردم چه اينكه مدتها پيش از اين در ميان شما زندگى نمودم آيا نمى فهميد؟!
17 - چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد و آيات او را تكذيب مى كند، مسلما مجرمان رستگار نخواهند شد.
شان نزول :
بعضى از مفسران گفته اند كه اين آيات در باره چند نفر از بت پرست نازل
شد، چرا كه خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و گفتند: آنچه در اين قرآن درباره ترك عبادت بتهاى بزرگ ما، لات و عزى و منات و هبل و همچنين مذمت از آنان وارد شده براى ما قابل تحمل نيست ، اگر مى خواهى از تو پيروى كنيم ، قرآن ديگرى بياور كه اين ايراد در آن نباشد،! و يا حداقل اين گونه مطالب را در قرآن كنونى تغيير ده ! آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير :
اين آيات نيز در تعقيب آيات گذشته كه پيرامون مبدء و معاد سخن ميگفت در همين زمينه و مسائل مربوط به آن بحث مى كند. نخست به يكى از اشتباهات بزرگ بت پرستان اشاره كرده مى گويد: (هنگامى كه آيات آشكار و روشن ما بر آنها خوانده مى شود، آنها كه به رستاخيز و لقاى ما ايمان ندارند مى گويند قرآن ديگرى غير از اين بياور و يا لااقل اين قرآن را، تغيير ده ) (و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين لا يرجون لقائنا ائت بقرآن غير هذا او بدله ).
اين بيخبران بينوا، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را براى رهبرى خود نمى خواستند، بلكه به پيروى از خرافات و اباطيل خويش ‍ دعوت مى كردند، قرآنى از او مى خواستند كه دنباله رو انحرافاتشان باشد، نه اصلاح كننده مجتمعشان ، آنها نه فقط به قيامت ايمان نداشتند و در برابر كارهاى خود احساس مسئوليت نمى كردند، بلكه اين گفتارشان نشان مى داد، اصلا مفهوم نبوت را نفهميده بودند، يا به بازى مى گرفتند.
قرآن با صراحت آنها را از اين اشتباه بزرگ در مى آورد، و به پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه به آنها بگو: (براى من ممكن نيست كه از پيش خود آنرا تغيير
دهم ) (قل ما يكون لى ان ابدله من تلقاء نفسى ).
سپس براى تاكيد اضافه مى كند (من فقط پيروى از چيزى مى كنم كه بر من وحى مى شود) (ان اتبع الا ما يوحى الى ).
نه تنها نمى توانم تغيير و تبديلى در اين وحى آسمانى بدهم ، بلكه (اگر كمترين تخلفى از فرمان پروردگارم بكنم ، از مجازات آن روز بزرگ (رستاخيز) مى ترسم ) (انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم ).
در آيه بعد به دليل اين موضوع مى پردازد و مى گويد به آنها بگو: من كمترين اراده اى از خودم درباره اين كتاب آسمانى ندارم (و اگر خدا مى خواست اين آيات را بر شما تلاوت نمى كردم و از آن آگاهتان نمى ساختم ) (قل لو شاء الله ما تلوته عليكم و لا ادريكم به ).
به دليل اينكه (سالها پيش از اين در ميان شما زندگى كردم و هرگز اين گونه سخنان را از من نشنيده ايد، اگر آيات از ناحيه من بود لابد در اين مدت چهل سال از فكر من بر زبانم جارى مى شد و حداقل گوشه اى از آن را بعضى از من شنيده بودند (فقد لبثت فيكم عمرا من قبله ).
آيا مطلبى را به اين روشنى درك نمى كنيد (افلا تعقلون ).
باز براى تاكيد اضافه مى كند كه من به خوبى مى دانم بدترين انواع ظلم و ستم آن است كه كسى بر خدا افتراء ببندد، (چه كسى ستمكارتر است از كسى كه دروغى را به خدا نسبت بدهد) (فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا).
بنابراين چگونه چنين گناه بزرگى را ممكن است من مرتكب بشوم
(همچنين كار كسى كه آيات الهى را تكذيب مى كند، نيز بزرگترين ظلم و ستم است ) (او كذب باياته ).
اگر شما از عظمت گناه تكذيب و انكار آيات حق بيخبريد من بى خبر نيستم ، و به هر حال اين كار شما جرم بزرگى است ، و مجرمان هرگز رستگار نخواهند شد (انه لا يفلح المجرمون ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - مشركان از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خواستند كه يا قرآن را تعويض به كتاب ديگر كند و يا آن را تغيير دهد. فرق ميان اين دو روشن است ، در تقاضاى اول هدفشان اين بود كه اين كتاب به كلى برچيده شود و به جاى آن كتاب ديگرى از سوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار گيرد، اما در تقاضاى دوم مى خواستند حداقل آياتى كه مخالف بتهاى آنها بود اصلاح گردد، تا هيچگونه احساس ناراحتى از اين ناحيه نكنند!.
و مى بينيم كه قرآن با چه لحن قاطعى به آنها پاسخ مى گويد: كه نه تبديل در اختيار پيامبر است ، نه تغيير و نه حتى دير و زود شدن وحى .
و براستى چه افكار پست و خامى داشتند، پيامبرى را مى پرستيدند كه پيرو خرافات و هوسهاى آنها باشد، نه پيشوا و رهبر و مربى و راهنما!.
2 - قابل توجه اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در پاسخ دو تقاضاى آنها، تنها به عدم توانائى بر انجام خواسته دوم قناعت مى كند و مى فرمايد: من نمى توانم از پيش خود آن را تغيير دهم ، و با اين بيان ، خواسته اول نيز به طريق اولى نفى شده است ، زيرا هنگامى كه تغيير بعضى از آيات از صلاحيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيرون باشد، آيا تعويض مجموع اين كتاب آسمانى ممكن است در اختيار او قرار گيرد، اين يك
نوع فصاحت در تعبير است كه قرآن در نهايت فشردگى و اختصار، همه مسائل را بازگو مى كند بدون يك جمله يا يك كلمه زائد و اضافى .
3 - ممكن است گفته شود دليلى كه در آيات فوق بر نفى انتساب قرآن به شخص پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اينكه حتما از ناحيه خدا است ذكر شده ، قانع كننده نمى باشد چه لزومى دارد كه اگر اين كتاب مستند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد، حتما بايد نمونه آن را قبلا از او شنيده باشند.
اما پاسخ اين سؤ ال با كمى دقت روشن است ، زيرا طبق آنچه روانشناسان گفته اند نبوغ فكرى و اكتشاف و ابداع مسائل تازه و نو ظهور در انسان معمولا از سن بيست سالگى شروع مى شود، و حداكثر به سى و پنج الى چهل سالگى مى رسد، يعنى اگر انسان تا اين تاريخ دست به ابتكار تازه اى نزند، بعد از آن غالبا امكانپذير نيست
اين موضوع كه امروز به عنوان يك كشف روانشناسى تلقى مى شود مسلما در گذشته تا اين حد روشن نبوده ، ولى غالب مردم با هدايت فطرت به اين موضوع توجه دارند كه عادتا ممكن نيست انسان روش و مكتبى داشته و چهل سال در ميان قوم و ملتى زندگى كند و مطلقا آنرا بروز ندهد، قرآن نيز روى همين اصل تكيه مى كند كه چگونه تا اين سن و سال ممكن بود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين افكارى داشته باشد و آنرا مطلقا مكتوم دارد.
4 - همانگونه كه در ذيل آيه 21 سوره انعام اشاره كرده ايم در موارد زيادى از قرآن گروهى به عنوان ستمكارترين مردم (با تعبير اظلم ) معرفى شده اند، و در ابتدا شايد به نظر برسد كه اينها با هم تضاد دارد، زيرا هنگامى كه يك دسته به عنوان ستمكارترين معرفى شود، دسته ديگر چگونه مى تواند اين عنوان را به خود بپذيرد.
در پاسخ اين سؤ ال گفته ايم كه همه اين عناوين به يك عنوان باز مى گردد و آن مساله شرك و كفر و عناد است ، و افترا و تكذيب آيات الهى ، در آيات مورد، بحث
نيز از همين ريشه است (براى توضيح بيشتر به جلد پنجم صفحه 183 مراجعه فرمائيد).
آيه و ترجمه


و يعبدون من دون الله ما لا يضرهم و لا ينفعهم و يقولون هؤ لاء شفعؤ نا عند الله قل اتنبئون الله بما لا يعلم فى السموت و لا فى الا رض سبحنه و تعلى عما يشركون (18)




ترجمه :

18 - و غير از خدا چيزهائى را پرستش مى كنند كه نه به آنها زيان مى رساند و نه سودى به آنان مى دهد، و مى گويند اينان شفيعان ما نزد خدا هستند بگو: آيا خداوند را به چيزى خبر مى دهيد كه در آسمانها و زمين سراغ ندارد؟ منزه است او، و برتر است از آن شريكهائى كه قرار مى دهند.
تفسير :
معبودهاى بى خاصيت
در اين آيه نيز بحث (توحيد)، از طريق نفى الوهيت بتها، تعقيب شده است ، و با دليل روشنى بى ارزش بودن بتها اثبات گرديده : (آنها غير از خدا معبودهائى را مى پرستند كه نه زيانى به آنان مى رساند كه از ترس زيانشان آنها را بپرستند، و نه سودى مى رساند كه به خاطر سودشان مورد، عبادت قرار دهند) (و يعبدون من دون الله ما لا يضرهم و لا ينفعهم ).
بديهى است اگر بتها فرضا منشا سود و زيانى بودند ، باز هم شايسته عبوديت نبودند، ولى قرآن با اين تعبير مى خواهد اين نكته را بفهماند كه بت پرستان كوچكترين بهانه اى براى اين كار ندارند و موجوداتى را مى پرستند كه مطلقا بى خاصيتند و اين بدترين و زشتترين پرستش است .
سپس به ادعاى واهى بت پرستان پرداخته ، مى گويد (آنها مى گويند: اين بتها شفيعان ما در پيشگاه خدا هستند، يعنى مى توانند از طريق شفاعت منشا سود و زيانى شوند، هر چند مستقلا از خودشان كارى ساخته نباشد (و يقولون هؤ لاء شفعائنا عند الله ).
اعتقاد به شفاعت بتها يكى از انگيزه هاى بت پرستى بود، و چنانكه در تواريخ آمده هنگامى كه (عمرو بن لحى )، بزرگ عرب ، براى استفاده از آبهاى معدنى شام و مداواى خويش به آن منطقه رفته بود، وضع بت پرستان نظر او را به خود جلب كرد، هنگامى كه دليل اين پرستش را از آنها پرسيد، به او گفتند اين بتها سبب نزول باران ، و حل مشكلات ، و شفاعت در پيشگاه خدا هستند، او كه يك مرد خرافى بود تحت تاثير قرار گرفت و خواهش كرد بعضى از بتها را در اختيار او بگذارند تا به حجاز بياورد، و به اين طريق بت پرستى در ميان مردم حجاز رواج يافت .
قرآن در پاسخ اين پندار مى گويد (آيا شما خداوند را به چيزى خبر مى دهيد كه در آسمانها و زمين سراغ ندارد) (قل اتنبؤ ن الله بما لا يعلم فى السماوات و لا فى الارض ).
كنايه از اينكه اگر خدا چنين شفيعانى مى داشت ، در هر نقطه اى از زمين و آسمان كه بودند، از وجودشان آگاه بود، زيرا وسعت علم خداوند چنان است كه كوچكترين ذره اى در آسمان و زمين نيست ، مگر اينكه از آنها آگاهى دارد.
و به تعبير ديگر اين درست به آن مى ماند كه به كسى بگويند تو چنين نماينده اى دارى ، و او در پاسخ بگويد من از وجود چنين نماينده اى خبر ندارم ، و اين بهترين دليل بر نفى وجود او است ، چرا كه ممكن نيست كسى از وجود نماينده خود بى خبر باشد.
و در پايان آيه براى تاكيد مى فرمايد: (خداوند منزه ، و برتر است از
شريكهائى كه براى او مى سازند) (سبحانه و تعالى عما يشركون ).
(درباره شفاعت به طور مشروح در جلد اول صفحه 163 و جلد دوم صفحه 196 بحث شده است ).
آيه و ترجمه


و ما كان الناس الا امة وحدة فاختلفوا و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم فيما فيه يختلفون(19)




ترجمه :

19 - و (در آغاز) همه مردم امت واحدى بودند سپس اختلاف كردند، و اگر فرمانى از طرف پروردگار تو (درباره عدم مجازات سريع آنان ) نبود، در آنچه اختلاف داشتند ميان آنها داورى مى كرد.
تفسير :
اين آيه به تناسب بحثى كه در آيه قبل در زمينه نفى شرك و بت پرستى گذشت اشاره به فطرت توحيدى همه انسانها مى كند و مى گويد: (در آغاز همه افراد بشر امت واحدى بودند) و جز توحيد در ميان آنها آئين ديگرى نبود (و ما كان الناس الا امة واحدة ).
اين فطرت توحيدى كه در ابتدا دست نخورده بود با گذشت زمان بر اثر افكار كوتاه و گرايشهاى شيطانى ، دستخوش دگرگونى شد، گروهى از جاده توحيد منحرف شدند و به شرك روى آوردند و طبعا جامعه انسانى به دو گروه مختلف تقسيم شد گروهى موحد و گروهى مشرك (فاختلفوا).
بنابراين شرك در واقع يكنوع بدعت و انحراف از فطرت است ، انحرافى كه از مشتى اوهام و پندارهاى بى اساس سرچشمه گرفته است .
در اينجا ممكن بود اين سؤ ال پيش بيايد كه چرا خداوند اين اختلاف را از طريق مجازات سريع مشركان بر نمى چيند؟ تا بار ديگر همه جامعه انسانى موحد شوند.
قرآن بلافاصله براى پاسخ به اين سؤ ال اضافه مى كند، (اگر فرمان سابق الهى دائر بر آزادى بشر در مسير هدايت كه رمز تكامل و پيشرفت او است نبود، خداوند به زودى در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كرد، و مشركان و منحرفان را به كيفر مى رسانيد (و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم فيما فيه يختلفون )
بنابراين ، (كلمه ) در آيه فوق اشاره به سنت و فرمان آفرينش دائر به آزادى انسانها است كه از آغاز چنين بوده است ، چه اينكه اگر منحرفان و مشركان بلافاصله مجازات شوند، ايمان موحدان تقريبا جنبه اضطرارى و اجبارى پيدا مى كند و حتما از روى ترس و وحشت خواهد بود، و چنين ايمانى نه مايه افتخار است ، و نه دليل بر تكامل ، خداوند اين داورى و كيفر را بيشتر براى سراى ديگر گذاشته است تا نيكوكاران و پاكان آزادانه راه خود را انتخاب كنند.
آيه و ترجمه


و يقولون لو لا اءنزل عليه اية من ربه فقل انما الغيب لله فانتظروا انى معكم من المنتظرين(20)




ترجمه :

20 - و مى گويند چرا معجزه اى از پروردگارش بر او نازل نمى شود؟ بگو غيب (و معجزات ) براى خدا (و به فرمان او) است شما در انتظار باشيد من هم با شما در انتظارم (شما در انتظار معجزات اقتراحى و بهانه جويانه باشيد و من هم در انتظار مجازات شما!).
تفسير :
معجزات اقتراحى
دگر بار قرآن به بهانه جوئيهاى مشركان به هنگام سرباز زدن از ايمان و اسلام مى پردازد و مى گويد: (مشركان چنين مى گويند كه چرا معجزه اى از ناحيه خداوند بر پيامبر نازل نشده است ) (و يقولون لو لا انزل عليه آية من ربه ).
البته به قرائنى كه بعدا اشاره خواهيم كرد، منظور آنها هر گونه معجزه اى نبوده است ، زيرا مسلما پيامبر اسلام علاوه بر قرآن معجزات ديگرى نيز داشته و تواريخ اسلام و بعضى از آيات قرآن گواه بر اين حقيقت است .
بلكه منظور آنها اين بوده كه هر وقت معجزه اى به ميل خود پيشنهاد كنند فورا آن را انجام دهد!
آنها چنين مى پنداشتند كه اعجاز امرى است در اختيار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و هر وقت و هر گونه اراده كند مى تواند انجام دهد، و علاوه بر اين موظف است از اين نيروى خود در برابر هر مدعى لجوج و بهانه جو استفاده كند و مطابق ميل او عمل نمايد.
لذا بلافاصله به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين دستور داده مى شود كه (به آنها بگو معجزه مخصوص خدا و مربوط به جهان غيب و ماوراء طبيعت است ) (فقل انما الغيب لله ).
بنابراين چيزى نيست كه در اختيار من باشد و من بر طبق هوسهاى شما هر روز معجزه تازه اى انجام دهم ، و بعدا هم با عذر و بهانه اى از ايمان آوردن خوددارى كنيد.
و در پايان آيه با بيانى تهديد آميز به آنها مى گويد: (اكنون كه شما دست از لجاجت بر نمى داريد در انتظار باشيد، من هم با شما در انتظارم ) (فانتظروا
انى معكم من المنتظرين ).
شما در انتظار مجازات الهى باشيد، و من هم در انتظار پيروزيم !؟
و يا اينكه شما در انتظار آمدن چنين معجزاتى باشيد، و من هم در انتظار مجازات شما افراد لجوجم !
نكته ها
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - همانگونه كه در بالا اشاره كرديم كلمه (آيه ) (معجزه ) اگر چه مطلق است و هر گونه معجزه اى را شامل مى شود ولى قرائنى در دست است كه نشان مى دهد آنها طالب معجزه براى شناخت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبودند، بلكه آنها خواهان معجزات اقتراحى بودند، يعنى هر روز معجزه اى به نظرشان مى رسيد، آن را به پيامبر پيشنهاد مى كردند و انتظار داشتند او هم تسليم پيشنهاد آنان باشد، گوئى پيامبر انسان بيكارى است كه كليد همه معجزات را در دست گرفته و منتظر است كسى از راه برسد و پيشنهادى به او بكند!
غافل از اينكه اولا معجزه كار خدا است ، و تنها به فرمان او انجام مى گيرد، و ثانيا معجزه براى شناخت پيامبر و هدايت است و يك مورد آن هم براى اين منظور كافى است ، و پيامبر اسلام علاوه بر آن ، به اندازه كافى معجزه به آنها نشان داده بود، و بيش از آن چيزى جز يك مشت اقتراحات هوس آلود نبود.
شاهد بر اينكه منظور از (آيه ) در جمله فوق معجزات اقتراحى است اينكه :
اولا - ذيل آيه آنها را تهديد مى كند، و اگر آنها براى كشف حقيقت خواهان معجزه بودند جاى تهديد ندارد.
ثانيا - در چند آيه قبل خوانديم كه آنها به قدرى لجوج بودند كه به پيامبر پيشنهاد مى كردند كتاب آسمانى خود را به كتاب ديگرى تبديل كند
و يا حداقل آياتى كه اشاره به نفى بت پرستى است تغيير دهد!
ثالثا - طبق اصل مسلمى كه در تفسير آيات داريم (القرآن يفسر بعضه بعضا): آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند ما مى توانيم از آياتى مانند آيات 90 - 94 سوره اسراء به خوبى بفهميم كه اين بت پرستان لجوج طالب معجزه براى هدايت نبودند لذا گاهى مى گفتند ما به تو ايمان نمى آوريم تا چشمه هائى از اين زمين خشكيده بيرون بياورى ، ديگرى مى گفت اينهم كافى نيست بايد قصرى از طلا داشته باشى ، ديگرى مى گفت اينهم براى ما قانع كننده نيست بايد جلو چشم ما به آسمان پرواز كنى ، سپس اضافه مى كرد كه پرواز به آسمان نيز كافى نيست مگر اينكه نامه اى از طرف خدا براى ما بياورى ! و از اين گونه ترهات و لا طائلات .
از آنچه در بالا گفتيم روشن شد كسانى كه خواسته اند اين آيه فوق را دليل بر نفى هر گونه معجزه ، يا نفى معجزات غير از قرآن بدانند، در اشتباهند (توضيح بيشتر درباره اين موضوع را به خواست خدا ذيل آيه 59 از سوره اسراء خواهيد خواند).
2 - كلمه (غيب ) در جمله (انما الغيب لله ) ممكن است اشاره به اين باشد كه معجزه امرى است مربوط به عالم غيب ، و در اختيار من نيست و مخصوص خدا است .
و يا اشاره به اين است كه مصالح امور و اينكه در چه موردى حكمت ايجاب نزول معجزه را مى كند جزء اسرار غيب است ، و مخصوص خدا است ، او هر مورد را كه صلاح بداند، و طالب معجزه را جوياى حقيقت ببيند، معجزه را نازل مى كند، چرا كه غيب و اسرار نهان مخصوص ذات پاك او است .
ولى تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد.
آيه و ترجمه


و اذا اءذقنا الناس رحمة من بعد ضراء مستهم اذا لهم مكر فى اياتنا قل الله اءسرع مكرا ان رسلنا يكتبون ما تمكرون (21)
هو الذى يسيركم فى البر و البحر حتى اذا كنتم فى الفلك و جرين بهم بريح طيبة و فرحوا بها جاءتها ريح عاصف و جاءهم الموج من كل مكان و ظنوا اءنهم اءحيط بهم دعوا الله مخلصين له الدين لئن اءنجيتنا من هذه لنكونن من الشكرين(22)
فلما اءنجئهم اذا هم يبغون فى الا رض بغير الحق يأ يها الناس انما بغيكم على اءنفسكم متع الحيوة الدنيا ثم الينا مرجعكم فننبئكم بما كنتم تعملون (23)




ترجمه :

21 - هنگامى كه به مردم رحمتى پس از زيانى كه به آنها رسيده مى چشانيم آنها در آيات ما مكر مى كنند (و دست به توجيهات ناروا براى آن نعمت و رحمت مى زنند) بگو خداوند از شما سريعتر چاره جوئى مى كند، و رسولان ما آنچه مكر مى كنيد (و نقشه مى كشيد) مى نويسند.
22 - او كسى است كه شما را در خشكى و دريا سير مى دهد تا اينكه در كشتى قرار مى گيريد و بادهاى موافق آنها را (به سوى مقصد) حركت مى دهند و خوشحال مى شوند ناگهان طوفان شديدى مى وزد و امواج از هر سو به سراغ آنها مى آيد و گمان مى برند هلاك خواهند شد در اين موقع خدا را از روى اخلاص عقيده مى خوانند كه اگر ما را نجات دهى حتما از سپاسگزاران خواهيم بود.
23 - اما هنگامى كه آنها را رهائى بخشيد، (دوباره ) در زمين ، بدون حق ، ستم مى كنند اى مردم ستمهاى شما به زيان خود شماست ، بهره اى از زندگى دنيا (مى بريد) سپس بازگشت شما بسوى ماست و (خدا) شما را به آنچه عمل مى كرديد خبر مى دهد.
تفسير :
در اين آيات باز سخن از عقائد و كارهاى مشركان و سپس دعوت آنها به توحيد و نفى هر گونه شرك است .
در آيه نخست اشاره به يكى از نقشه هاى جاهلانه مشركان كرده ، مى گويد: هنگامى كه مردم را براى بيدارى و آگاهى ، گرفتار مشكلات و زيانهائى مى سازيم سپس آن را بر طرف ساخته ، طعم آرامش و رحمت خود را به آنها مى چشانيم به جاى اينكه متوجه ما شوند اين آيات و نشانه ها را به باد مسخره و استهزاء گرفته ، و يا با توجيهات نادرست در مقام انكار آنها بر مى آيند و مثلا بلاها، و مشكلات را به عنوان غضب بتها و نعمت و آرامش را دليل بر شفقت و محبت آنان مى گيرند، و يا به طور كلى همه را معلول يك مشت تصادف مى شمرند (و اذا اذقنا الناس رحمة من بعد ضراء مستهم اذا لهم مكر فى آياتنا).
كلمه (مكر) در آيه فوق كه به معنى هر گونه چاره انديشى است اشاره به توجيهات ناروا و راههاى فرارى است كه مشركان در برابر آيات پروردگار و ظهور بلاها و نعمتها مى انديشيدند.
اما خداوند به وسيله پيامبرش به آنها هشدار مى دهد كه (به آنها بگو خدا از هر كس در چاره انديشى و طرح نقشه هاى كوبنده قادرتر و سريعتر است ) (قل الله اسرع مكرا).
همانگونه كه مكرر اشاره كرده ايم (مكر) در اصل به معنى هر گونه چاره انديشى تواءم با پنهان كارى است ، نه به آن معنى كه در فارسى امروز از آن مى فهميم كه تواءم با يكنوع شيطنت است ، بنابراين هم در مورد خداوند صدق مى كند و هم در مورد بندگان .
اما اينكه در آيه مورد بحث مصداق اين مكر الهى چيست ؟ ظاهرا اشاره به همان مجازاتهاى پروردگار است كه بعضا در نهايت اختفا و بدون هيچ مقدمه و با سرعت هر چه تمامتر انجام مى گيرد، حتى گاهى خود مجرمان را با دست خودشان مجازات مى كند، بديهى است كه آن كس كه از همه قادرتر، و بر دفع موانع و تهيه اسباب تواناتر است ، نقشه هاى او نيز سريعتر خواهد بود.
و به تعبير ديگر او هر زمان اراده مجازات و تنبيه كسى كند بلافاصله تحقق مى يابد، در حالى كه دگران چنين نيستند.
سپس آنها را تهديد مى كند كه گمان نبريد اين توطئه ها و نقشه ها فراموش مى گردد، (فرستادگان ما، يعنى فرشتگان ثبت اعمال ، تمام نقشه هائى را كه براى خاموش كردن نور حق مى كشيد مى نويسند) (ان رسلنا يكتبون ما تمكرون ).
و بايد خود را براى پاسخگوئى و مجازات در سراى ديگر آماده كنيد.
درباره ثبت اعمال ، و فرشتگان مامور آن ذيل آيات مناسب بحث خواهيم كرد.
در آيه بعد دست به اعماق فطرت بشر انداخته و توحيد فطرى را براى آنها تشريح مى كند كه چگونه انسان در مشكلات بزرگ و به هنگام خطر، همه چيز را جز خدا فراموش مى نمايد، اما به محض اينكه بلا بر طرف شد، آتش خاموش گشت و مشكل حل گرديد بار ديگر ستمگرى را پيشه مى كند و از خدا بيگانه مى شود.
نخست مى گويد: (او خدائى است كه شما را در صحرا و دريا سير مى دهد) (هو الذى يسيركم فى البر و البحر).
(تا هنگامى كه در كشتى قرار مى گيريد و بادهاى موافق سرنشينان كشتى را آرام آرام به سوى مقصد حركت مى دهند و همه شادمان و خوشحالند) (حتى اذا كنتم فى الفلك و جرين بهم بريح طيبة و فرحوا بها).
(اما ناگهان طوفان شديد و كوبنده اى مى وزد، و امواج از هر سو به طرف آنها هجوم مى آورد، آنچنان كه مرگ را با چشم خود مى بينند و دست از زندگانى مى شويند) (جائتها ريح عاصف و جائهم الموج من كل مكان و ظنوا انهم احيط بهم ).
درست در چنين موقعى به ياد خدا مى افتند (و او را از روى اخلاص مى خوانند و آئين خود را براى او از هر گونه شرك و بت پرستى خالص مى كنند)! (دعوا الله مخلصين له الدين ).
در اين هنگام دست به دعا بر مى دارند و مى گويند: (خداوندا! اگر ما را از اين مهلكه رهائى بخشى سپاسگزار تو خواهيم بود نه ستم مى كنيم و نه به غير تو روى مى آوريم ) (لئن انجيتنا من هذه لنكونن من الشاكرين ).
(اما هنگامى كه خدا آنها را رهائى مى بخشد و به ساحل نجات مى رسند شروع به ظلم و ستم در زمين مى كنند) (فلما انجاهم اذا هم يبغون فى الارض بغير الحق ).
ولى (اى مردم بدانيد هر گونه ظلم و ستمى مرتكب شويد و هر انحرافى از حق پيدا كنيد زيانش متوجه خود شما است ) (يا ايها الناس انما بغيكم على انفسكم ).
آخرين كارى كه مى توانيد انجام دهيد اين است كه (چند روزى از متاع زندگى دنيا بهره مند شويد) (متاع الحيوة الدنيا).
(سپس بازگشت شما به سوى ما است ) (ثم الينا مرجعكم ).
(آنگاه ما شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه خواهيم ساخت ) (فننبئكم
بما كنتم تعملون ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - آنچه در آيات فوق خوانديم مخصوص به بت پرستان نيست ، بلكه يك اصل كلى درباره همه افراد آلوده و دنياپرست و كم ظرفيت و فراموشكار است ، به هنگامى كه امواج بلاها آنها را احاطه مى كند و دستشان از همه جا كوتاه ، و كارد به استخوانشان مى رسد، و يار و ياورى براى خود نمى بينند، دست به درگاه خدا بر مى دارند و هزار گونه عهد و پيمان با او مى بندند و نذر و نياز مى كند كه اگر از اين بلاها رهائى يابيم چنين و چنان مى كنيم .
اما اين بيدارى و آگاهى كه انعكاسى است از روح توحيد فطرى براى اينگونه اشخاص چندان به طول نمى انجامد، همينكه طوفان بلا فرو نشست و مشكل حل شد پرده هاى غفلت بر قلب آنها فرو مى افتد پرده هاى سنگينى كه جز طوفان بلا نمى توانست آن را جابجا كند.
با اينكه اين بيدارى موقتى ، اثر تربيتى در افراد فوق العاده آلوده ندارد حجت را بر آنها تمام مى كند، و دليلى خواهد بود بر محكوميتشان .
ولى افرادى كه آلودگى مختصرى دارند در اين گونه حوادث معمولا بيدار مى شوند و مسير خود را اصلاح مى كنند، اما بندگان خدا حسابشان روشن است ، در آرامش همان قدر به خدا توجه دارند كه به هنگام سختى زيرا مى دانند هر خير و بركتى كه ظاهرا از عوامل طبيعى به آنها مى رسد آنهم در واقع از ناحيه خدا است .
و به هر حال اين يادآورى و تذكر در آيات فراوانى از قرآن مجيد آمده است .
2 - در آيات فوق نقطه مقابل (ضراء) (ناراحتى و زيان ) (رحمت )
ذكر شده است نه (سراء) (خوشى و مسرت ) اشاره به اينكه هر گونه خوبى به انسان برسد از ناحيه خدا و رحمت بى پايان او است در حالى كه بديها اگر به عنوان درس عبرت نباشد از اثرات اعمال خود انسان مى باشد.
3 - در آغاز دومين آيه مورد بحث ضميرها به صورت مخاطب ذكر شده ، اما در اثناء آيه به صورت غائب در مى آيد، و مسلما اين نكته اى دارد، بعضى از مفسران گفته اند كه اين تغيير لحن آيه به خاطر آن است كه وضع حال مشركان را به هنگامى كه گرفتار طوفان و بلا مى شوند به عنوان درس عبرتى براى ديگران بيان كنند به همين دليل آنها را غائب فرض كرده و بقيه را در حضور.
بعضى ديگر گفته اند نكته اش بى اعتنائى و تحقير آنها است گوئى نخست آنها را خداوند به حضور مى پذيرد و مخاطب مى سازد، سپس آنها را از خود دور كرده و رها مى نمايد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه به صورت يك ترسيم طبيعى از چگونگى وضع مردم باشد، تا آن زمان كه در كشتى نشسته اند و از ساحل دور نشده اند در ميان جمعند، و بنابراين مى توانند مخاطب باشند، اما هنگامى كه كشتى آنها را از ساحل دور مى كند و از چشمها تدريجا پنهان مى شوند به صورت گروه غائبى در شمار مى آيند و اين يك ترسيم زنده از دو حالت مختلف آنها است .
4 - جمله (احيط بهم ) به معنى اين است كه آنها از هر سو در احاطه امواج بلا قرار گرفته اند ولى در اينجا كنايه از هلاكت و نابودى است ، كه لازمه آن مى باشد.
آيه و ترجمه


انما مثل الحيوة الدنيا كماء اءنزلنه من السماء فاختلط به نبات الا رض مما ياءكل الناس و الا نعم حتى اذا اءخذت الا رض زخرفها و ازينت و ظن اءهلها اءنهم قدرون عليها اءتئها اءمرنا ليلا اءو نهارا فجعلنها حصيدا كاءن لم تغن بالا مس كذلك نفصل الايت لقوم يتفكرون (24)
و الله يدعوا الى دار السلم و يهدى من يشاء الى صراط مستقيم (25)




ترجمه :

24 - زندگى دنيا همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم كه بر اثر آن گياهان گوناگون كه مردم و چهار پايان از آن مى خورند، مى رويد، تا زمانى كه روى زمين زيبائى خود را (از آن ) گرفته و تزيين مى گردد و اهل آن مطمئن مى شوند كه مى توانند از آن بهره مند گردند (ناگهان ) فرمان ما شب هنگام يا در روز براى نابودى آن ) فرا مى رسد (سرما يا صاعقه اى را بر آن مسلط مى سازيم ) و آنچنان آنرا درو مى كنيم كه (گوئى ) هرگز نبوده است اينچنين آيات خود را براى گروهى كه تفكر مى كنند شرح مى دهيم .
25 - و خداوند دعوت به سراى صلح و سلامت مى كند و هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى نمايد.
تفسير :
دورنماى زندگى دنيا
در آيات گذشته اشاره اى به ناپايدارى زندگى دنيا شده بود، در نخستين آيه مورد بحث اين واقعيت ضمن مثال جالبى تشريح شده تا پرده هاى غرور و غفلت
از مقابل ديده هاى غافلان و طغيانگران كنار زند.
(زندگى دنيا همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم ) (انما مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه من السماء).
اين دانه هاى حياتبخش باران بر سرزمينهاى آماده مى ريزند، (و به وسيله آن گياهان گوناگون كه بعضى قابل استفاده براى انسانها، و بعضى براى حيوانات است ، مى رويند) (فاختلط به نبات الارض مما ياكل الناس و الانعام ).
اين گياهان علاوه بر خاصيتهاى غذائى كه براى موجودات زنده دارند سطح زمين را مى پوشانند و آن را زينت مى بخشند، تا آنجا كه (زمين بهترين زيبائى خود را در پرتو آن پيدا كرده و تزيين مى شود) (حتى اذا اخذت الارض زخرفها و ازينت ).
در اين هنگام شكوفه ها، شاخساران را زينت داده و گلها مى خندند، و گياهان در پرتو نور آفتاب مى درخشند، و ساقه ها و شاخه ها همراه وزش باد در طربند دانه هاى غذائى و ميوه ها كم كم خود را نشان مى دهند، و صحنه پر جوشى را از حيات و زندگى به تمام معنى كلمه مجسم مى كنند، كه دلها را پر از اميد و چشمها را پر از شادى و سرور مى سازند، آنچنان كه (اهل زمين مطمئن مى شوند، كه مى توانند از مواهب اين گياهان بهره گيرند) هم از ميوه ها و هم از دانه هاى حياتبخششان (و ظن اهلها انهم قادرون عليها).
(اما ناگهان فرمان ما فرا مى رسد (سرماى سخت و يا تگرگ شديد و يا طوفان درهم كوبنده اى بر آنها مسلط مى گردد) و آنها را چنان درو مى كنيم كه گويا هرگز نبوده اند)! (اتاها امرنا ليلا او نهارا فجعلناها حصيدا كان لم تغن بالامس ).
(لم تغن ) از ماده (غنا) به معنى اقامت كردن در مكانى است ، بنابراين جمله (لم تغن بالامس ) يعنى (ديروز در اين مكان نبوده است ) و اين كنايه از اين است كه چيزى به كلى از ميان برود آنچنان كه گوئى هرگز وجود نداشته !
در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: (اين چنين آيات خود را براى افرادى كه تفكر مى كند تشريح مى كنيم ) (كذلك نفصل الايات لقوم يتفكرون ).
آنچه گفته شد ترسيم روشن و گويائى از زندگى زودگذر و فريبنده و پر زرق و برق دنياى مادى است كه نه مقام و ثروتش قابل دوام است و نه جاى امنيت و سلامت مى باشد.
لذا در آيه بعد با يك جمله كوتاه اشاره به نقطه مقابل اينگونه زندگى كرده و مى فرمايد (خداوند به دارالسلام ، خانه صلح و سلامت و امنيت دعوت مى كند) (و الله يدعوا الى دار السلام ).
در آنجا كه نه از اين كشمكشهاى غارتگران دنياى مادى خبرى است ، و نه از مزاحمتهاى احمقانه ثروت اندوزان از خدا بيخبر، و نه جنگ و خونريزى و استعمار و استثمار، و تمام اين مفاهيم در كلمه دارالسلام (خانه صلح و سلامت ) جمع است .
و هر گاه زندگى در اين دنيا نيز شكل توحيدى و رستاخيزى به خود گيرد آن هم تبديل به دارالسلام مى شود، و از صورت آن مزرعه بلا ديده طوفان زده در مى آيد.
سپس اضافه مى كند (خدا هر كس را بخواهد (و شايسته و لايق ببيند) به سوى راه مستقيم ، همان راهى كه به دارالسلام و مركز امن و امان منتهى مى شود، دعوت مى كند) (و يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ).
نكته ها
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - از آنجا كه قرآن يك كتاب انسانسازى و تربيت است در بسيارى از موارد براى روشن ساختن حقايق عقلى متوسل به ذكر مثال مى شود و گاهى
موضوعاتى را كه آغاز و انجامش ، سالها طول مى كشد در يك صحنه زودگذر و قابل مطالعه در برابر چشمان مردم مجسم مى سازد.
بررسى تاريخ پر ماجراى عمر يك انسان يا يك نسل كه گاهى يكصد سال طول مى كشد براى افراد عادى كار آسانى نيست ، اما هنگامى كه صحنه اى همانند زندگى بسيارى از گياهان كه در چند ماه خلاصه مى شود (از تولد و رشد و نمو و زيبائى و سپس نابودى ) در مقابل او قرار دهند بسيار راحت مى تواند چگونگى زندگى خود را در اين آئينه شفاف ببيند
درست اين صحنه را در مقابل چشم خود مجسم كنيد، باغى است پر از درخت و سبزه و گياه كه همگى به ثمر نشسته و غوغاى حيات در سرتاسر آن نمايان است ، اما در يك شب تاريك يا يك روز روشن ناگهان ابرهاى سياه آسمان را ميپوشاند، رعد و برق و سپس طوفان و رگبارهاى شديد و تگرگهاى دانه درشت آنرا از هر سو درهم مى كوبد.
فردا كه به ديدن آن باغ مى آئيم درختان در هم شكسته ، گياهان از هم پاشيده و پژمرده ، و همه چيز را در هم به روى خاك ريخته در مقابل خودمان مشاهده مى كنيم آنچنان كه باور نمى كنيم اين همان باغ سرسبز خرمى است كه ديروز بروى ما مى خنديد.
آرى چنين است ماجراى زندگى انسانها مخصوصا در عصر و زمان ما كه گاه يك زلزله يا يك جنگ چند ساعته چنان يك شهر آباد و خرم را در هم مى كوبد كه چيزى جز يك ويرانه با يك مشت اجساد قطعه قطعه شده باقى نمى گذارد.
وه چه غافلند مردمى كه به چنين زندگى ناپايدار دل خوش كرده اند؟!
در جمله (اختلط به نبات الارض ) بايد توجه داشت كه (اختلاط) در اصل آنچنان كه (راغب ) در (مفردات ) گفته : به معنى جمع ميان دو چيز يا بيشتر است ، خواه مايع باشند يا جامد، و (اختلاط) اعم از (امتزاج ) است (زيرا
امتزاج معمولا در مايعات گفته مى شود) بنابراين معنى جمله چنين مى شود كه بوسيله آب باران ، گياهان از هر قسم به هم مى آميزند، گياهانى كه بدرد انسان مى خورد يا مورد استفاده حيوانات است .
جمله فوق اشاره ضمنى به اين حقيقت نيز مى كند كه خداوند از آب باران كه يكنوع و يك حقيقت بيشتر ندارد انواع و اقسام گياهانى را مى روياند كه نيازمنديهاى مختلف انسانها و حيوانات را با مواد غذائى گوناگونشان تامين مى كنند.
آيه و ترجمه


للذين اءحسنوا الحسنى و زيادة و لا يرهق وجوههم قتر و لا ذلة اءولئك اءصحب الجنة هم فيها خالدون (26)
و الذين كسبوا السيات جزاء سيئة بمثلها و ترهقهم ذلة ما لهم من الله من عاصم كاءنما اءغشيت وجوههم قطعا من اليل مظلما اءولئك اءصحب النار هم فيها خالدون (27)




ترجمه :

26 - كسانى كه نيكى كردند، پاداش نيك و زياده بر آن دارند و تاريكى و ذلت چهره هايشان را نمى پوشاند آنها ياران بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند.
27 - اما كسانى كه مرتكب گناهان شدند جزاى بدى بمقدار آن دارند و ذلت و خوارى چهره آنها را مى پوشاند و هيچ چيز نمى تواند آنها را از (مجازات ) خدا نگهدارد، (چهره هاشان آنچنان تاريك است كه ) گوئى پاره هائى از شب تاريك صورت آنها را پوشانده ، آنها ياران آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند.
تفسير :
روسفيدان و روسياهان
در آيات گذشته اشاره به سراى آخرت و روز رستاخيز شده بود، به همين مناسبت ، آيات مورد بحث سرنوشت نيكوكاران و آلودگان به گناه را در آنجا تشريح مى كند.
نخست مى گويد: (كسانى كه كار نيك انجام دهند پاداش نيك و زياده بر آن دارند) (للذين احسنوا الحسنى و زيادة ).
در اينكه منظور از (زيادة ) در اين جمله چيست ميان مفسران گفتگو است ولى با توجه به اينكه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند، اشاره به پاداشهاى مضاعف و فراوانى است كه گاهى ده برابر و گاهى هزاران برابر (به نسبت اخلاص و پاكى و تقوا و ارزش ‍ عمل ) بر آن افزوده مى شود، در آيه 160 سوره انعام مى خوانيم من جاء بالحسنة فله عشر امثالها: (كسى كه كار نيكى انجام دهد ده برابر به او پاداش داده خواهد شد.
و در جاى ديگر مى خوانيم : فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله : (اما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند خداوند پاداش آنها را بطور كامل مى دهد و از فضل و كرم خود نيز بر آن مى افزايد (سوره نساء آيه 127).
در آيات مربوط به انفاق در سوره بقره (آيه 261) نيز سخن از پاداش
نيكوكاران تا هفتصد برابر و يا چند مقابل آن به ميان آمده است .
نكته ديگر كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه كاملا امكان دارد، كه اين اضافه در جهان ديگر مرتبا افزايش يابد، يعنى هر روز موهبت و لطف تازه اى از ناحيه خداوند به آنها ارزانى داشته شود و اين در واقع نشان مى دهد كه زندگى جهان ديگر يكنواخت نيست و به سوى تكامل در يك شكل نامحدود پيش مى رود.
رواياتى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در تفسير اين آيه نقل كرده اند كه منظور از (زيادة ) توجه به جلوه ذات پاك پروردگار و استفاده از اين موهبت بزرگ معنوى است ممكن است اشاره به همين نكته باشد.
در پاره اى از روايات كه از ائمه اهلبيت نقل شده (زياده ) به نعمتهاى دنيا تفسير شده است كه خداوند علاوه بر پاداش جهان ديگر نيكوكاران را از آن بهره مند مى سازد.
ولى هيچ مانعى ندارد كه كلمه (زياده ) در آيه فوق اشاره به همه اين مواهب بوده باشد.
سپس اضافه مى كند (نيكوكاران در آن روز چهره هاى درخشانى دارند و تاريكى و ذلت ، صورت آنها را نمى پوشاند) (و لا يرهق وجوههم قتر و لاذلة ).
(يرهق ) از ماده (رهق ) به معنى پوشاندن قهرى و اجبارى است و (قتر) به معنى غبار و يا دود است .
و در پايان آيه مى فرمايد: (اين گروه ياران بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند) (اولئك اصحاب الجنة هم فيها خلدون ).
تعبير به اصحاب اشاره به تناسبى است كه ميان روحيه اين گروه و محيط بهشت وجود دارد.
در آيه بعد سخن از دوزخيان به ميان مى آيد كه در نقطه مقابل گروه اولند مى گويد كسانى كه مرتكب گناهان مى شوند جزاى بدى به مقدار عملشان دارند) (و الذين كسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها).
در اينجا سخنى از (زياده ) در كار نيست ، چرا كه در پاداش زياده ، فضل و رحمت است اما در كيفر، عدالت ايجاب مى كند كه ذره اى بيش از گناه نباشد. ولى آنها به عكس گروه اول چهره هائى تاريك دارند (و ذلت ، صورت آنها را مى پوشاند) (و ترهقهم ذلة ).
ممكن است سؤ ال شود كه عدالت ايجاب مى كند بيش از گناهشان كيفر نبينند و اين تاريكى چهره و گرد و غبار مذلت بر آن نشستن چيز اضافه اى است .
اما بايد توجه داشت كه اين خاصيت و اثر عمل است كه از درون جان انسان به بيرون منعكس مى گردد، درست مثل اين است كه بگوئيم افراد شرابخوار بايد تازيانه بخورند و در عين حال شراب انواع بيماريهاى معده و قلب و كبد و اعصاب را ايجاد مى كند.
به هر حال ممكن است بدكاران گمان كنند راه فرار و نجاتى خواهند داشت و يا بتها و مانند آنها مى توانند برايشان شفاعت كنند اما جمله بعد صريحا مى گويد كه (هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند آنها را از مجازات الهى دور نگه دارد) (ما لهم من الله من عاصم ).
تاريكى چهره هاى آنها به اندازه اى زياد است كه (گوئى پاره هائى از شب تاريك و ظلمانى ، يكى پس از ديگرى بر صورت آنها افكنده شده است ) (كانما اغشيت وجوههم قطعا من الليل مظلما).
(آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن مى مانند) (اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ).
آيه و ترجمه


و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اءشركوا مكانكم اءنتم و شركاؤ كم فزيلنا بينهم و قال شركاؤ هم ما كنتم ايانا تعبدون (28)
فكفى بالله شهيدا بيننا و بينكم ان كنا عن عبادتكم لغفلين (29)
هنالك تبلوا كل نفس ما اءسلفت و ردوا الى الله مولاهم الحق و ضل عنهم ما كانوا يفترون (30)




ترجمه :

28 - بخاطر بياوريد آن روز را كه همه آنها را جمع مى كنيم سپس به مشركان مى گوئيم شما و معبودهايتان در جاى خودتان باشيد (تا به حسابتان رسيدگى شود) سپس آنها را از هم جدا مى كنيم (و از هر يك جداگانه سؤ ال مى نمائيم ) و معبودهايشان (به آنها) مى گويند شما (هرگز) ما را عبادت نمى كرديد!.
29 - همين بس كه خدا ميان ما و شما گواه است كه ما از عبادت كردن شما غافل (و بيخبر) بوديم .
30 - در آن هنگام (و در آنجا) هر كس عملى را كه قبلا انجام داده است مى آزمايد و همگى به سوى الله ، مولا و سرپرست حقيقتى خود باز مى گردند، و آنها را كه به دروغ شريك خدا قرار داده بودند گم و نابود مى شوند.
تفسير :
يك صحنه از رستاخيز بت پرستان
اين آيات نيز بحثهاى گذشته را در زمينه (مبدء) و (معاد) و وضع مشركان دنبال مى كند، و بيچارگى آنها را به هنگامى كه در محضر عدل الهى و در پيشگاه حسابرسى او حاضر مى شوند مجسم مى سازد.
نخست مى گويد: (به خاطر بياوريد روزى را كه همه بندگان
و محشور مى كنيم ) (و يوم نحشرهم جميعا).
(سپس به مشركان ميگوئيم شما و معبودهايتان در جاى خود باشيد تا به حسابتان رسيدگى شود) (ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركائكم ).
جالب اين است كه در آيه فوق از (بتها) تعبير به (شركائكم ) شده ، يعنى (شريكهاى شما) در حالى كه مشركان بتها را شريك خدا قرار داده بودند، نه شريك خودشان .
اين تعبير در حقيقت اشاره لطيفى به اين نكته است كه بتها در واقع شريك خدا نبودند و اين اوهام و خيالات بت پرستان بود كه اين موقعيت را به آنان بخشيد، يعنى آنها شريكان انتخابى شما هستند، و اين درست به آن مى ماند كه كسى ، معلم يا رئيس نا صالحى براى مدرسه اى انتخاب بكند، و كارهاى نادرستى از او سرزند، ما به او مى گوئيم بيا ببين اين معلم تو و اين رئيس تو چه كارى كه نكرده است (در حالى كه نه معلم و نه رئيس او است ، بلكه معلم و رئيس مدرسه است ولى او انتخابشان كرده ).
سپس اضافه مى كند كه (ما اين دو گروه (معبودان و عابدان ) را از يكديگر جدا مى كنيم ) و از هر كدام جداگانه سؤ ال مى نمائيم (همانگونه كه در تمام دادگاهها اين مساله معمول است كه از هر كس جداگانه بازپرسى به عمل مى آيد).
از بت پرستان سؤ ال مى كنيم به چه دليل اين بتها را شريك خدا قرار داديد و عبادت كرديد؟ و از معبودان نيز مى پرسيم به چه سبب شما معبود واقع شديد
و يا تن به اين كار داديد؟ (فزيلنا بينهم ).
در اين هنگام شريكانى را كه آنها ساخته بودند، به سخن مى آيند (و مى گويند شما هرگز ما را پرستش نمى كرديد) (و قال شركائهم ما كنتم ايانا تعبدون ).
شما در حقيقت هوى و هوسها و اوهام و خيالات خويش را مى پرستيديد، نه ما را و از اين گذشته اين عبادت شما نسبت به ما نه به امر و فرمان ما بوده و نه به رضايت ما، و عبادتى كه چنين باشد در حقيقت عبادت نيست .
سپس براى تاءكيد بيشتر مى گويند (همين بس كه خدا گواه ميان ما و شما است كه ما به هيچوجه از عبادت شما آگاه نبوديم ) (فكفى بالله شهيدا بيننا و بينكم ان كنا عن عبادتكم لغافلين ).
در اينكه منظور از بتها و شركاء در آيه فوق چه معبودهائى است ، و اينكه چگونه آنها چنين سخن مى گويند در ميان مفسران گفتگو است .
بعضى احتمال داده اند كه منظور معبودهاى انسانى و شيطانى و يا از فرشتگان است كه داراى عقل و شعور و ادراكند، ولى با اين حال خبر ندارند كه گروهى آنها را پرستش مى كنند، به خاطر اينكه يا در غياب آنها چنين عبادتى صورت گرفته و يا پس از مرگ آنها (مانند انسانهائى كه پس از مرگشان مورد پرستش قرار گرفته اند).
بنابراين سخن گفتن آنها كاملا طبيعى خواهد بود، و اين آيه نظير آيه 41 سوره سبا مى باشد كه مى گويد: و يوم يحشرهم جميعا ثم يقول للملائكة اءهؤ لاء اياكم كانوا يعبدون : (آن روز كه خداوند همه را جمع و محشور مى كند سپس به فرشتگان مى گويد: آيا اين گروه شما را عبادت مى كردند؟!
احتمال ديگرى كه بسيارى از مفسران ذكر كرده اند اين است كه در آن روز خداوند حيات و شعور در بتها مى آفريند آنچنان كه بتوانند حقايق را بازگو كنند، و جمله بالا كه از زبان بتها نقل شده كه آنها خدا را به شهادت مى طلبند كه از عبادت عابدان خود غافل بودند، بيشتر تناسب با همين معنى دارد چرا كه بتهاى سنگى و چوبى اصلا چيزى نمى فهمند.
اين احتمال را نيز مى توانيم در تفسير آيه بگوئيم كه تمام معبودها را شامل مى شود منتها معبودهائى كه عقل و شعور دارند، به زبان خود حقيقت را بازگو مى كنند، ولى معبودهائى كه داراى عقل و شعور نيستند به زبان حال و از طريق منعكس ساختن آثار عمل سخن مى گويند، درست مثل اينكه مى گوئيم رنگ رخسار تو از سر درونت خبر مى دهد، قرآن نيز در آيه 21 سوره فصلت مى گويد كه پوسته اى انسان در عالم رستاخيز به سخن در مى آيند و همچنين در سوره زلزال مى گويد زمينهائى كه انسان روى آنها زندگى داشته ، حقايق را بازگو مى كنند.
اين مساله در عصر و زمان ما مساله پيچيده اى نيست جائى كه يك نوار بى زبان تمام گفته هاى ما را روى خود ضبط و به هنگام لزوم بازگو مى كند، تعجبى ندارد كه بتها نيز واقعيات اعمال عبادت كنندگان خود را منعكس نمايند!.
به هر حال (در آن روز و در آن مكان و در آن حال - همانگونه كه قرآن در آخرين آيه مورد بحث مى گويد - (هر كس اعمال خويش را كه قبلا انجام
داده است مى آزمايد و نتيجه بلكه خود آن را مى بيند) چه عبادت كنندگان و چه معبودهاى گمراهى كه مردم را به عبادت خويش ‍ دعوت كردند، چه مشركان و چه مؤ منان از هر گروه و از هر قبيل (هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت ).
(و در آن روز همگى به سوى الله كه مولى و سرپرست حقيقى آنان است باز مى گردند) و دادگاه محشر نشان مى دهد كه تنها حكومت به فرمان او است (و ردوا الى الله موليهم الحق ).
(و سرانجام تمام بتها و معبودهاى ساختگى كه به دروغ آنها را شريك خدا قرار داده بودند، گم و محو و نابود مى شوند (و ضل عنهم ما كانوا يفترون ).
چرا كه آنجا عرصه ظهور و بروز تمام اسرار مكتوم بندگان است و هيچ حقيقتى نمى ماند مگر اينكه خود را آشكار مى سازد اصولا در آنجا موقفها و مقاماتى است كه نه نياز به سؤ ال دارد، نه جدال و گفتگو، بلكه تنها وضع حال حكايت از همه چيز مى كند و نيازى به مقال نيست !
آيه و ترجمه


قل من يرزقكم من السماء و الا رض اءمن يملك السمع و الا بصر و من يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى و من يدبر الا مر فسيقولون الله فقل اءفلا تتقون (31)
فذلكم الله ربكم الحق فما ذا بعد الحق الا الضلل فاءنى تصرفون (32)
كذلك حقت كلمت ربك على الذين فسقوا اءنهم لا يؤ منون (33)




ترجمه :

31 - بگو چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد و يا چه كسى مالك (و خالق ) گوش و چشم هاست و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى سازد و چه كسى امور (جهان ) را تدبير مى كند؟ به زودى (در پاسخ ) مى گويند: خدا، بگو پس چرا تقوا پيشه نمى كنيد (و از خدا نمى ترسيد)؟!
32 - اينچنين است خداوند پروردگار حق شما، با اينحال بعد از حق جز گمراهى وجود دارد؟ پس چرا (از پرستش او) روى مى گردانيد؟!
33 - اينچنين فرمان پروردگارت بر فاسقان مسلم شده كه آنها (پس از اينهمه طغيان و گناه ) ايمان نخواهند آورد.
تفسير :
در اين آيات سخن از نشانه هاى وجود پروردگار و شايستگى او براى عبوديت است و بحثهاى آيات گذشته را در اين زمينه تعقيب مى كند.
نخست مى فرمايد: به مشركان و بت پرستانى كه در بيراهه سرگردانند (بگو
چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟) (قل من يرزقكم من السماء و الارض ).
(رزق ) به معنى عطا و بخشش مستمر است ، و از آنجا كه بخشنده تمام مواهب در حقيقت خدا است ، (رازق ) و (رزاق ) به معنى حقيقى تنها بر او اطلاق مى شود، و اگر اين كلمه در غير مورد او به كار رود، بدون شك جنبه مجازى دارد، همانند آيه 233 سوره بقره كه در زمينه زنان شيرده مى گويد و على المولود له رزقهن و كسوتهن بالمعروف (پدران موظفند زنانى را كه فرزندانشان را شير مى دهند بطور شايسته روزى دهند و لباس بپوشانند.)
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه بيشتر روزيهاى انسان از آسمان است ، باران حياتبخش از آسمان مى بارد، و هوا كه مورد نياز همه موجودات زنده است نيز بر فراز زمين قرار گرفته ، و از همه مهمتر نور آفتاب كه بدون آن هيچ موجود زنده و هيچگونه حركت و جنبشى در سرتاسر زمين وجود نخواهد داشت از آسمان است ، و حتى حيوانات اعماق درياها از پرتو نور آفتاب زنده اند زيرا مى دانيم غذاى بسيارى از آنها گياهان بسيار كوچكى است كه در لابلاى امواج در سطح اقيانوس در برابر تابش نور آفتاب رشد و نمو مى كند، و قسمت ديگرى از آن حيوانات از گوشت ديگر حيوانات دريا كه وسيله آن گياهان تغذيه شده اند استفاده مى كنند.
ولى زمين تنها به وسيله مواد غذائى خود ريشه گياهان را تغذيه مى كند و شايد به همين دليل است كه در آيه فوق نخست سخن از ارزاق آسمان و سپس ارزاق زمين به ميان آمده است (به تفاوت درجه اهميت )
سپس به دو قسمت از مهمترين حواس انسان كه بدون آن دو، كسب علم و دانش براى بشر امكانپذير نيست اشاره كرده مى گويد: (و بگو چه كسى است كه مالك و خالق گوش و چشم و قدرت دهنده اين دو حس آدمى است )؟ (اءمن
يملك السمع و الابصار).
در واقع در اين آيه نخست به نعمتهاى مادى ، و بعد به مواهب و روزيهاى معنوى كه بدون آنها نعمتهاى مادى فاقد هدف و محتوا است اشاره شده .
كلمه (سمع ) مفرد (و به معنى گوش ) و ابصار جمع (بصر) به معنى بينائى و چشم است ، و در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا (سمع ) در همه جا در قرآن مفرد ذكر شده و اما (بصر) گاهى به صورت جمع و گاهى به صورت مفرد آمده ؟، پاسخ اين سؤ ال را در جلد اول صفحه 56 ذكر كرده ايم .
بعد از دو پديده مرگ و حيات كه عجيب ترين پديده هاى عالم آفرينش است سخن به ميان آورده ، مى گويد (و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى كند)؟ (و من يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى ).
اين همان موضوعى است كه تاكنون عقل دانشمندان و علماى علوم طبيعى و زيست شناسان در آن حيران مانده است كه چگونه موجود زنده از موجود بى جان به وجود آمده است ؟ آيا چنين چيزى كه تلاش و كوشش مداوم دانشمندان تاكنون در آن به جائى نرسيده است مى تواند يك امرى ساده و وابسته به تصادف و حوادث رهبرى نشده و بدون برنامه و هدف طبيعت بوده باشد؟ بدون شك پديده پيچيده و ظريف و اسرارآميز حيات نيازمند به علم و قدرت فوق العاده و عقل كلى است .
او نه تنها در آغاز موجود زنده را از موجودات بى جان زمين آفريده است بلكه علاوه بر اين سنت او بر اين قرار گرفته كه حيات نيز جاودانى نباشد و به همين جهت مرگ را در دل حيات آفريده ، تا از اين طريق ميدان را براى دگرگونيها و تكامل باز گذارد.
در تفسير آيه فوق اين احتمال نيز داده شده كه علاوه بر مرگ و حيات مادى مرگ و حيات معنوى را نيز شامل مى شود، زيرا انسانهاى هوشمند و پاكدامن
و با ايمان را مى بينيم كه گاهى از پدر و مادرى آلوده و بى ايمان و گمراه متولد مى شوند، عكس آن نيز مشاهده شده است كه برخلاف قانون وراثت انسانهاى بى ارزش و مرده از پدر و مادر ارزشمندى به وجود آمده اند.
البته مانعى ندارد كه آيه فوق اشاره به هر دو قسمت باشد زيرا هر دو از عجائب آفرينش و از پديده هاى اعجاب انگيز جهانند و روشنگر اين حقيقتند كه علاوه بر عوامل طبيعى ، دست قدرت آفريدگار عالم و حكيمى در كار است .
(در جلد پنجم صفحه 356 ذيل آيه 95 سوره انعام توضيحات ديگرى نيز در اين باره داده ايم ).
بعد اضافه مى كند: (چه كسى است كه امور اين جهان را تدبير مى كند)؟ (و من يدبر الامر).
در حقيقت نخست سخن از آفرينش مواهب ، سپس سخن از حافظ و نگهبان و مدبر آنها است .
بعد از آنكه قرآن اين سؤ الات سه گانه را مطرح مى كند بلافاصله مى گويد: (آنها بزودى در پاسخ خواهند گفت : الله .)
از اين جمله به خوبى استفاده مى شود كه حتى مشركان و بت پرستان عصر جاهليت خالق و رازق و حياتبخش و مدبر امور جهان هستى را خدا مى دانستند، و اين حقيقت را از طريق عقل و هم از راه فطرت دريافته بودند كه اين نظام حساب شده جهان نمى تواند مولود بى نظمى و يا مخلوق بتها باشد.
و در آخر آيه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد: (به آنها بگو آيا با اين حال تقوا را پيشه نمى كنيد) (فقل ا فلا تتقون ).
تنها كسى شايسته عبادت و پرستش است كه آفرينش و تدبير جهان به دست
او است ، اگر عبادت به خاطر شايستگى و عظمت ذات معبود باشد، اين شايستگى و عظمت تنها در خدا است ، و اگر براى اين باشد كه مى تواند سرچشمه سود و زيان گردد اين نيز مخصوص خدا است .
پس از آنكه نمونه هائى از آثار عظمت و تدبير خداوند را در آسمان و زمين بيان كرد و وجدان و عقل مخالفان را به داورى طلبيد و آنها به آن معترف گرديدند، در آيه بعد با لحنى قاطع مى فرمايد: (اين است الله ، پروردگار بر حق شما)! (فذلكم الله ربكم الحق ).
نه بتها، و نه ساير موجوداتى را كه شريك خداوند در عبوديت قرار داده ايد و در برابر آنها سجده و تعظيم مى كنيد.
آنها چگونه مى توانند شايسته عبوديت باشند در حالى كه نه فقط نمى توانند در آفرينش و تدبير جهان شركت كنند، بلكه خودشان سر تا پا نياز و احتياجند.
سپس نتيجه گيرى مى كند (اكنون كه حق را بروشنى شناختيد، آيا بعد از حق چيزى جز ضلال و گمراهى وجود دارد؟) (فما ذا بعد الحق الا الضلال ).
با اين حال چگونه از عبادت و پرستش خدا روى مى گردانيد، با اينكه مى دانيد معبود حقى جز او نيست ؟! (فانى تصرفون ).
اين آيه در حقيقت يك راه منطقى روشن را براى شناخت باطل و ترك آن پيشنهاد مى كند، و آن اينكه نخست بايد از طريق وجدان و عقل براى شناخت حق گام برداشت ، هنگامى كه حق شناخته شد، هر چه غير آن و مخالف آن است باطل و گمراهى است ، و بايد كنار گذاشته شود.
و در آخرين آيه براى بيان اين نكته كه چرا آنها با وضوح مطلب و روشنائى حق به دنبال آن نمى روند مى گويد: (اينگونه فرمان خدا درباره اين افراد كه
از روى علم و عمد و بر خلاف عقل و وجدان سر از اطاعت پيچيده اند صادر شده كه آنها ايمان نياورند) (كذلك حقت كلمة ربك على الذين فسقوا انهم لا يؤ منون ).
در واقع اين خاصيت اعمال نادرست و مستمر آنها است كه قلبشان را چنان تاريك و روحشان را چنان آلوده مى كند كه با وضوح و روشنى حق آنرا نمى بينند و به بيراهه مى روند.
بنابراين آيه فوق هيچگونه دلالت بر مساله جبر ندارد، بلكه اشاره به آثار اعمال خود انسان مى باشد ولى شك نيست كه اين اعمال چنان خاصيتى را به فرمان خدا دارد.
درست مثل اين است كه به كسى بگوئيم صدبار به تو گفتيم گرد مواد مخدر و مشروبات الكلى مگرد، اكنون كه گوش ندادى و شديدا معتاد شدى ، محكوم به اين هستى كه مدتها در بدبختى بمانى .