گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد هشتم
آيه و ترجمه


قل هل من شركائكم من يبدؤ ا الخلق ثم يعيده قل الله يبدؤ ا الخلق ثم يعيده فاءنى تؤ فكون (34)
قل هل من شركائكم من يهدى الى الحق قل الله يهدى للحق اءفمن يهدى الى الحق اءحق اءن يتبع اءمن لا يهدى الا اءن يهدى فما لكم كيف تحكمون (35)
و ما يتبع اءكثرهم الا ظنا ان الظن لا يغنى من الحق شيا ان الله عليم بما يفعلون (36)




ترجمه :

34 - بگو آيا هيچيك از معبودهاى شما آفرينش را ايجاد و سپس باز مى گرداند؟ بگو تنها خدا آفرينش را ايجاد كرده سپس باز مى گرداند، با اينحال چرا از حق رويگردان مى شويد؟
35 - بگو آيا هيچيك از معبودهاى شما به سوى حق هدايت مى كند؟ - بگو تنها خدا به حق هدايت مى كند آيا كسى كه هدايت به حق مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند، شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟
36 - و بيشتر آنها جز از گمان (و پندارهاى بى اساس ) پيروى نمى كنند (در حالى كه ) گمان هرگز انسان را از حق بى نياز نمى سازد (و به حق نمى رساند) خداوند به آنچه انجام مى دهند آگاه است .
تفسير :
يكى از نشانه هاى حق و باطل
اين آيات نيز همچنان استدلالات مربوط به مبدء و معاد را تعقيب مى كند
و در نخستين آيه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد (به آنها بگو آيا هيچيك از اين معبودهائى كه شما شريك خدا قرار داده ايد مى تواند آفرينش را ايجاد كند و سپس باز گرداند) (قل هل من شركائكم من يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ).
بعد اضافه مى كند بگو خداوند آفرينش را آغاز كرده و سپس باز مى گرداند (قل الله يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ).
(با اينحال چرا از حق روى مى گردانيد و در بيراهه سرگردان مى شويد) (فانى تؤ فكون ).
در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد نخست اينكه مشركان عرب غالبا اعتقاد به معاد مخصوصا به شكلى كه قرآن مى گويد نداشتند با اينحال چگونه قرآن از آنها اعتراف مى خواهد.
ديگر اينكه در آيه قبل سخن از اعتراف مشركان بود ولى در اينجا به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد، كه تو اعتراف به اين واقعيت كن ! اين تفاوت تعبير براى چيست ؟
اما با توجه به يك نكته جواب هر دو سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه : گر چه مشركان به معاد (معاد جسمانى ) عقيده نداشتند ولى همين اندازه كه معتقد بودند آغاز آفرينش از خدا است براى پذيرش معاد كافى است چرا كه هر كس آغاز را انجام داده قادر به اعاده آن نيز هست بنابراين اعتقاد به مبدء با كمى دقت معاد را اثبات مى كند.
و از اينجا روشن مى شود كه چرا به جاى مشركان ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اعتراف به اين واقعيت مى كند، زيرا گر چه ايمان به معاد از لوازم ايمان به مبدء است ، اما چون آنها توجه به اين ملازمه نداشتند، طرز تعبير عوض شده و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به جاى آنها اعتراف مى كند.
بار ديگر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد (به آنها بگو آيا هيچيك از معبودهاى ساختگى شما هدايت به سوى حق مى كنند)؟ (قل هل من شركائكم من يهدى الى الحق ).
زيرا معبود بايد رهبر عبادت كنندگان خود باشد، آن هم رهبرى به سوى حق ، در حالى كه معبودهاى مشركان اعم از بتهاى بى جان و جاندار هيچكدام قادر نيستند بدون هدايت الهى كسى را به سوى حق رهنمون گردند، چون هدايت به سوى حق نياز به مقام عصمت و مصونيت از خطا و اشتباه دارد و اين بدون رهبرى و حمايت خداوند ممكن نيست .
لذا بلافاصله اضافه مى كند: بگو تنها خداوند هدايت به سوى حق مى كند (قل الله يهدى للحق ).
با اين حال (آيا كسى كه هدايت به سوى حق شايسته تر براى پيروى است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر آنكه هدايتش ‍ كنند) (اءفمن يهدى الى الحق احق ان يتبع اءمن لا يهدى الا ان يهدى ).
و در پايان آيه با بيانى توبيخ آميز و سرزنش بار مى گويد: (شما را چه مى شود؟ چگونه قضاوت مى كنيد)؟ (فما لكم كيف تحكمون ).
و در آخرين آيه اشاره به سرچشمه و عامل اصلى انحرافات آنها كرده مى گويد: (اكثر آنها جز از پندار و گمان پيروى نمى كنند، در حالى كه گمان و پندار هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند و به حق نمى رساند) (و ما يتبع اكثرهم الا ظنا ان الظن لا يغنى من الحق شيئا).
سرانجام با لحنى تهديد آميز نسبت به اين گونه افرادى كه تابع هيچ منطق
و حسابى نيستند مى فرمايد: (خداوند به آنچه آنها انجام مى دهند عالم است ) (ان الله عليم بما يفعلون ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - در آيات فوق خوانديم كه تنها خدا است كه هدايت به سوى حق مى كند اين انحصار يا به خاطر آن است كه منظور از هدايت تنها ارائه طريق نيست بلكه رساندن به مقصد نيز مى باشد و اين كار تنها بدست پروردگار است ، و يا به اين جهت است كه ارائه طريق و نشان دادن راه نيز در درجه اول كار خدا است ، و غير او يعنى پيامبران و راهنمايان الهى تنها از طريق هدايت او آگاه به راههاى هدايت مى شوند، و با تعليم او عالم مى گردند.
2 - اينكه در آيات فوق مى خوانيم معبودهاى مشركان نه تنها نمى توانند كسى را هدايت كنند بلكه خودشان نيازمند هدايت الهى هستند، گر چه درباره بتهاى سنگى و چوبى ، صدق نمى كند، زيرا آنها مطلقا عقل و شعورى ندارند، ولى در مورد معبودهاى صاحب شعور مانند فرشتگان و انسانهائى كه معبود واقع شدند كاملا صدق مى كند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله مزبور به معنى يك قضيه شرطيه باشد يعنى به فرض كه بتها عقل و شعور هم داشته باشند بدون راهنمائى الهى ، خودشان راه را پيدا نمى كنند، تا چه رسد كه بخواهند راهنماى دگران باشند.
و به هر حال آيات فوق به خوبى نشان مى دهد كه يكى از برنامه هاى اصلى پروردگار در برابر بندگان ، هدايت آنها به سوى حق است كه اين كار از طريق بخشيدن عقل و خرد، و دادن درسهاى گوناگون از راه فطرت ، و ارائه آيات و نشانه هايش در جهان آفرينش ‍ همچنين از طريق فرستادن پيامبران و كتب آسمانى صورت مى گيرد.
3 - در آخرين آيه مورد بحث خوانديم كه اكثر بت پرستان و مشركان دنبال گمان و پندار خويشند، در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا نفرموده است همه آنها، زيرا مى دانيم تمام بت پرستان در اين پندار باطل شريكند كه بتها را معبودهاى به حق و مالكان نفع و ضرر و شفيعان درگاه خدا مى پندارند، و به همين جهت بعضى ناچار شده اند كه كلمه اكثر را به معنى تمام تفسير كنند و معتقدند كه اين كلمه گاهى به معنى تمام آمده است .
ولى اين پاسخ چندان قابل ملاحظه نيست و بهتر اين است كه بگوئيم بت پرستان دو گروهند يك گروه كه اكثريت را تشكيل مى دهند افرادى خرافى و نادان و بيخبرند و تحت تاثير پندارهاى غلطى قرار گرفته و بتها را براى پرستش برگزيده اند، اما گروه ديگرى كه اقليت را تشكيل مى دهند رهبران سياه دل و آگاهى هستند كه با علم و اطلاع از بى اساس بودن بت پرستى براى حفظ منافع خويش ، مردم را به سوى بتها دعوت مى كنند، و به همين دليل خداوند تنها به گروه اول پاسخ مى گويد چرا كه قابل هدايتند و اما گروه دوم را كه آگاهانه اين راه غلط را مى پيمايند مطلقا مورد اعتنا قرار نداده است .
4 - گروهى از علماى اصول ، آيه فوق و مانند آن را دليل بر آن مى دانند كه ظن و گمان به هيچوجه ، حجت و سند نمى تواند باشد و تنها دلائل قطعى است كه مى تواند مورد اعتماد قرار گيرد.
اما گروهى ديگر با توجه به اينكه در ميان دلائل فقهى ، دلائل ظنى فراوان داريم (مانند حجت بودن ظواهر الفاظ و شهادت دو شاهد عادل و يا خبر واحد ثقه و امثال آن ) مى گويند آيه فوق دليل بر اين است كه قاعده اصلى در مساله ظن ، عدم حجيت است ، مگر اينكه با دليل قطعى حجت بودن آن ثابت گردد مانند چند مثال بالا.
ولى انصاف اين است كه آيه فوق تنها سخن از پندارهاى بى اساس و گمانهاى
بى پايه و خرافى مانند گمان و پندار بت پرستان مى گويد، و كار به ظن و گمان قابل اعتمادى كه در ميان عقلا موجود است ندارد، بنابراين آيه فوق و آيات مشابه آن در مساله عدم حجيت ظن به هيچوجه قابل استناد نيست (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


و ما كان هذا القران اءن يفترى من دون الله و لكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل الكتب لا ريب فيه من رب العلمين (37)
اءم يقولون افترئه قل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صدقين(38)
بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياءتهم تاءويله كذلك كذب الذين من قبلهم فانظر كيف كان عقبة الظلمين (39)
و منهم من يؤ من به و منهم من لا يؤ من به و ربك اءعلم بالمفسدين (40)




ترجمه :

37 - شايسته نيست (و امكان نداشت ) كه اين قرآن بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شود ولى تصديقى است براى آنچه پيش از آن است (از كتب آسمانى ) و تفصيلى است براى آنها، و شكى در آن نيست كه از طرف پروردگار جهانيان است .
38 - آنها مى گويند، او قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده بگو اگر راست مى گوئيد يك سوره همانند آن بياوريد و هر كس را مى توانيد غير از خدا (به يارى ) بطلبيد.
39 - (آنها از روى علم و دانش قرآن را انكار نمى كنند) بلكه آنها چيزى را تكذيب كردند كه آگاهى از آن نداشتند، و هنوز واقعيتش بر آنان روشن نشده است اينچنين پيشينيان آنها نيز تكذيب كردند پس بنگر عاقبت كار ظالمان چگونه بود؟!
40 - و بعضى از آنها ايمان به آن مى آورند و بعضى ايمان نمى آورند، و پروردگارت به مفسدان آگاهتر است (و آنها را بهتر مى شناسد).
تفسير :
عظمت و حقانيت دعوت قرآن
اين آيات به پاسخ قسمت ديگرى از سخنان نارواى مشركان مى پردازد، چرا كه آنها تنها در شناخت مبدء گرفتار انحراف نبودند، بلكه به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز افترا مى زدند، كه قرآن را با فكر خود ساخته و به خدا نسبت داده است ، لذا در آيات گذشته خوانديم كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تقاضا داشتند قرآنى غير از اين قرآن بياورد و يا لااقل آنرا تغيير دهد، اين خود دليل آن است كه قرآن را ساخته فكر او مى پنداشتند!
نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (شايسته نيست كه اين قرآن بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شده باشد) (و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون الله )
جالب اينكه به جاى نفى ساده ، نفى شانيت شده است و مى دانيم اين گونه تعبير از نفى ساده رساتر است ، اين درست به آن مى ماند كه كسى در مقام دفاع از خود بگويد شاءن من نيست كه دروغ بگويم و البته اين تعبير از اينكه بگويد من دروغ نمى گويم بسيار پرمعنى تر و عميق تر مى باشد.
سپس به ذكر دليل بر اصالت قرآن و وحى آسمانى بودنش پرداخته مى گويد: (ولى اين قرآن كتب آسمانى پيش از خود را تصديق مى كند) (و لكن تصديق الذى بين يديه ).
يعنى تمام بشارات و نشانه هاى حقانيتى كه در كتب آسمانى پيشين آمده بر قرآن و آورنده قرآن كاملا منطبق است و اين خود ثابت مى كند كه تهمت و افترا بر خدا نيست و واقعيت دارد، اصولا خود قرآن از باب (آفتاب آمد دليل آفتاب ) شاهد صدق محتواى خويش است .
و از اينجا روشن مى شود كسانى كه اين گونه آيات قرآن را دليل بر عدم تحريف تورات و انجيل گرفته اند در اشتباهند زيرا قرآن مندرجات اين كتب را كه در عصر نزول قرآن وجود داشتند، تصديق نمى كند بلكه نشانه هائى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و قرآن در اين كتب بوده مورد تاءييد قرار داده است (دقت كنيد)
در اين زمينه توضيحات بيشترى در جلد اول تفسير نمونه ذيل آيه 41 سوره بقره بيان گرديد.
سپس دليل ديگرى بر اصالت اين وحى آسمانى ذكر كرده مى گويد: (در اين قرآن شرح كتب اصيل انبياء پيشين و بيان احكام اساسى و عقائد اصولى آنها است و به همين دليل شكى در آن نيست كه از طرف پروردگار عالميان است ) (و تفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ).
و به تعبير ديگر هيچگونه تضادى با برنامه انبيا گذشته ندارد، بلكه تكامل آن تعليمات و برنامه ها در آن ديده مى شود، و اگر اين قرآن مجعول بود حتما مخالف و مباين آنها بود.
و از اينجا مى دانيم كه در اصول مسائل چه در عقائد دينى و چه در برنامه هاى اجتماعى ، و حفظ حقوق ، و مبارزه با جهل ، و دعوت به حق و عدالت و همچنين زنده كردن ارزشهاى اخلاقى و مانند اينها هيچگونه اختلافى در ميان كتب آسمانى نيست جز اينكه هر كتابى كه بعدا نازل شده ، در سطحى بالاتر و كاملتر بوده ، همچون سطوح مختلف تعليمات در دبستان و دبيرستان و دانشگاه ، تا به كتاب نهائى كه مخصوص دوران پايان تحصيل دينى امتها است يعنى قرآن رسيده است . شك نيست كه در جزئيات احكام و شاخ و برگها تفاوت در ميان اديان و مذاهب آسمانى وجود دارد ولى سخن از اصول اساسى آنها است كه همه جا هماهنگ است .
در آيه بعد دليل سومى بر اصالت قرآن ذكر كرده مى گويد: (آنها مى گويند اين قرآن را پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به دروغ به خدا نسبت داده ، به آنها بگو اگر راست مى گوئيد شما هم مثل يك سوره از آنرا بياوريد، و از هر كس مى توانيد غير از خدا براى همكارى دعوت كنيد) (ولى هرگز توانائى بر اين كار را نخواهيد داشت ، به همين دليل ثابت مى شود كه اين وحى آسمانى است ) (ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين ).
اين آيه از جمله آياتى است كه با صراحت اعجاز قرآن را بيان مى كند نه تنها همه قرآن را بلكه حتى اعجاز يك سوره را، و از همه جهانيان بدون استثناء دعوت مى كند كه اگر معتقديد اين آيات از طرف خدا نيست همانند آن و يا لااقل همانند يك سوره آنرا بياوريد.
و همانگونه كه در جلد اول در ذيل آيه 23 سوره بقره بيان كرديم ، در آيات قرآن گاهى (تحدى ) يعنى دعوت به مبارزه نسبت به مجموع قرآن و گاهى به ده سوره و گاهى به يك سوره شده است و اين نشان مى دهد كه جزء و كل قرآن همه اعجاز است .
و از آنجا كه سوره معينى ذكر نشده هر سوره از قرآن را نيز شامل مى شود
البته شك نيست كه اعجاز قرآن منحصر به جنبه فصاحت و بلاغت و شيرينى بيان و رسائى تعبيرات - آنچنان كه گروهى از قدماى مفسرين فكر كرده اند - نيست ، بلكه علاوه بر اينها از نظر بيان معارف دينى ، و علومى كه تا آن روز شناخته نشده بود، و بيان احكام و قوانين ، و ذكر تواريخ پيشين پيراسته از هر گونه خطا و خرافات ، و عدم وجود تضاد و اختلاف در آن ، نيز جنبه اعجاز دارد.
جلوه تازه اى از اعجاز قرآن
جالب اينكه با گذشت زمان جلوه هاى تازه اى از اعجاز قرآن آشكار مى شود كه در گذشته مورد توجه قرار نمى گرفت ، از جمله محاسبات فراوانى است كه روى كلمات آيات قرآن با مغزهاى الكترونيكى انجام شده ويژگيهاى تازه اى براى كلمات و جمله بنديهاى قرآن و رابطه آن با زمان نزول هر سوره ثابت كرده است و آنچه ذيلا مى خوانيد نمونه اى از آن است :
پژوهشهاى برخى از دانشمندان محقق امروز، به كشف روابط پيچيده و فورمولهاى محاسباتى بسيار دقيق منجر شده است كه حيرت انگيز است با يقين به اين امر كه چنين نظم علمى در ساختمان قرآن است ، از طريق بررسيهاى آمارى و به زبان رياضى به كشف قواعد دقيق و فورمولهاى رياضى و منحنيهاى كامل و سالمى توفيق يافته است كه از نظر اهميت و شناخت ، كشف نيوتن را در جاذبه ، تداعى مى كند.
يك قرآن شناس بزرگ نقطه شروع كارش اين مساله ساده است كه آيات نازل شده در مكه كوتاه است و آيات نازل شده در مدينه ، بلند اين يك مساله طبيعى است هر نويسنده يا سخنران ورزيده ، طول جملات و آهنگ كلمات سخنش را بر حسب موضوع سخن تغيير مى دهد:
مسائل توصيفى ، جملات كوتاه و مسائل تحليلى و استدلالى ، بلند، آنجا كه سخن ، تحريكى و انتقادى و يا بيان اصول كلى اعتقادى است لحن شعارى مى شود، و عبارات كوتاه و آنجا كه شروع داستان است و بيان كلام در نتيجه گيريهاى اخلاقى و... لحن ، آرام و عبارات طولانى و آهنگ نرم .
مسائل طرح شده در مكه از نوع اول است و مسائل طرح شده در مدينه ، از نوع دوم ، چه در مكه آغاز يك نهضت است و بيان اصول كلى اعتقادى و انتقادى ، و در مدينه يك جامعه و مسائل حقوقى و اخلاقى و قصه هاى تاريخى و نتيجه گيريهاى
فكرى و علمى .
اما قرآن يك سخن گفتن طبيعى است و ناچار تابع سبك زيبا و بليغ سخن گفتن بشر، و در نتيجه رعايت كوتاهى و بلندى آيات نيز به تناسب مفاهيم . اما اگر قبول كنيم كه اين كلام در عين حال كه يك كتاب است يك طبيعت نيز هست ، بايد اين كوتاهى و بلندى بى حساب نباشد و طبق يك قاعده دقيق علمى از آيات كوتاه آغاز كند و يكنواخت و تصاعدى رو به آيات بلند رود، بر اين اساس بايد طول هر آيه اى كوتاهتر از آيه نازل شده سال بعد و بلندتر از آيه نازل شده سال پيش باشد، و اندازه اين طولانى شدن اندازههاى دقيق و حساب شده باشد، بنابراين در طول 23 سال كه وحى نازل مى شده است ، بايد 23 طول معدل در آيات داشته باشيم !
بر اين قاعده مى توانيم 23 ستون داشته باشيم كه همه آيات بر حسب طول در اين ستونها تقسيم بندى شود، حال از كجا مى توانيم بفهميم كه اين تقسيم بنديها درست است ؟ مى دانيم كه شان نزول بعضى از آيات قرآن معلوم است برخى را روايات تاريخى معين كرده و صريحا گفته كه در چه سال نازل شده است ، و برخى را از روى مفاهيم آن مى توان تعيين كرد: مثلا آياتى كه احكامى چون تغيير قبله ، حرمت شراب ، وضع حجاب ، زكوة و خمس را بيان مى كند و آياتى كه از هجرت سخن مى گويند سال تعيين اين احكام معلوم است .
با شگفتى فوق العاده مى بينيم كه اين آيات - كه سال نزولشان معلوم است - درست در همان ستونهايى قرار مى گيرند كه در اين جدول از نظر معدل طول آيات ويژه هر سال فرض شده اند! (دقت كنيد).
آنچه جالب تر است پيدا شدن دو سه مورد استثنائى است . به اين معنى كه سوره (مائده ) آخرين سوره بزرگ نازل شده است ، در حالى كه چند آيه از آن طبق فرمول ، بايد در سالهاى اوليه نازل شده باشد. پس از تحقيق در متون تفاسير و
روايات اسلامى ، اقوال مفسران معتبرى را مى يابيم كه گفته اند اين چند آيه در اوايل نازل شده ، اما از نظر تدوين به دستور پيامبر در سوره (مائده ) جاى داده شده است به اين طريق مى توان سال نزول هر آيه را از روى اين ملاك رياضى تعيين كرد و قرآن را بر حسب سال نزول نيز تدوين نمود!
چه سخنورى است در عالم كه بتوان از روى طول عبارت ، سال اداى هر جمله اش را معين كرد؟ بخصوص كه اين متن كتابى نباشد كه مثل يك اثر علمى يا ادبى نويسنده اش نشسته باشد و آن را در يك مدت معين ، و پيوسته ، نوشته ، و بر زبانش رفته و بويژه كتابى نباشد كه نويسنده اش در يك موضوع - يا حتى زمينه تعيين شدهاى - تاءليف كرده باشد، بلكه مسائل گوناگونى است كه به تدريج بر حسب نياز جامعه و در پاسخ به سؤ الاتى كه عنوان مى شود، حوادث يا مسائلى كه در مسير مبارزه طولانى مطرح مى شود، به وسيله رهبر بيان و سپس جمع آورى و تنظيم شده است .
بلكه به گفته بعضى از مفسران ، آهنگ مخصوص لغات و كلمات قرآن نيز در نوع خود معجزآسا است .
شواهد گوناگون جالبى براى اين موضوع ذكر كرده اند از جمله جريان زير است كه براى سيد قطب مفسر معروف واقع شده :
او در ذيل آيه مورد بحث چنين مى گويد:
من از حوادثى كه براى ديگران واقع شده سخنى نمى گويم ، تنها حادثه اى را بيان مى كنم كه براى خود من واقع شد و شش نفر ناظر آن بودند (خودم و پنج نفر ديگر).
ما شش نفر از مسلمانان بوديم كه با يك كشتى مصرى ، اقيانوس اطلس را به
سوى نيويورك مى پيموديم ، مسافران كشتى 120 مرد و زن بود، و كسى در ميان مسافران جز ما مسلمان نبود، روز جمعه به اين فكر افتاديم كه نماز جمعه را در قلب اقيانوس و بر روى كشتى انجام دهيم ، و ما علاوه بر اقامه فريضه مذهبى مايل بوديم يك حماسه اسلامى در مقابل يك مبشر مسيحى كه در داخل كشتى نيز دست از برنامه تبليغاتى خود بر نمى داشت ، بيافرينيم ، بخصوص كه او حتى مايل بود ما را هم به مسيحيت تبليغ كند!.
ناخداى كشتى كه يك نفر انگليسى بود موافقت كرد كه ما نماز جماعت را در صفحه كشتى تشكيل دهيم ، و به كاركنان كشتى نيز كه همه از مسلمانان آفريقا بودند نيز اجازه داده شد كه با ما نماز بخوانند، و آنها از اين جريان بسيار خوشحال شدند زيرا اين نخستين بارى بود كه نماز جمعه بر روى كشتى انجام مى گرفت !
من (سيد قطب ) به خواندن خطبه نماز جمعه و امامت پرداختم و جالب اينكه مسافران غير مسلمان اطراف ما حلقه زده بودند و با دقت مراقب انجام اين فريضه اسلامى بودند.
پس از پايان نماز گروه زيادى از آنها نزد ما آمدند و اين موفقيت را به ما تبريك گفتند، ولى در ميان اين گروه خانمى بود كه بعدا فهميديم يك زن مسيحى يوگسلاوى است كه از جهنم تيتو و كمونيسم او، فرار كرده است !.
او فوق العاده تحت تاثير نماز ما قرار گرفته بود به حدى كه اشك از چشمانش سرازير بود و قادر به كنترل خويشتن نبود.
او به زبان انگليسى ساده و آميخته با تاثر شديد و خضوع و خشوع خاصى سخن مى گفت ، و از جمله سخنانش اين بود، بگوئيد ببينم كشيش شما با چه لغتى سخن مى گفت (او فكر ميكرد كه حتما بايد كشيش يا يك مرد روحانى اقامه نماز كند آنچنانكه در نزد مسيحيان است ، ولى ما بزودى به او حالى كرديم كه اين برنامه
اسلامى را هر مسلمان با ايمانى مى تواند انجام دهد) و سرانجام به او گفتيم كه ما با لغت عربى صحبت مى كرديم .
ولى او گفت من هر چند يك كلمه از مطالب شما را نفهميدم اما بوضوح ديدم كه اين كلمات آهنگ عجيبى داشت اما از اين مهمتر مطلبى كه نظر مرا فوق العاده بخود جلب كرد اين بود كه در لابلاى خطبه امام شما جمله هائى وجود داشت كه از بقيه ممتاز بود، آنها داراى آهنگ فوق العاده مؤ ثر و عميقى بودند آنچنان كه لرزه بر اندام من مى انداخت يقينا اين جمله ها مطالب ديگرى بودند، فكر مى كنم امام شما به هنگامى كه اين جمله ها را ادا مى كرد مملو از روح القدس شده بود!
ما كمى فكر كرديم و متوجه شديم اين جمله ها همان آياتى از قرآن بود كه من در اثناء خطبه و در نماز آنها را مى خواندم ، اين موضوع ما را تكان داد و متوجه اين نكته ساخت كه آهنگ مخصوص قرآن آنچنان مؤ ثر است كه حتى بانوئى را كه يك كلمه مفهوم آنرا نمى فهمد تحت تاثير شديد خود قرار مى دهد
در آيه بعد اشاره به يكى از علل اساسى مخالفتهاى مشركان كرده ، مى گويد: آنها قرآن را به خاطر اشكالات و ايرادهائى انكار نمى كردند (بلكه تكذيب و انكارشان به خاطر اين بود كه از محتواى آن آگاهى نداشتند) (بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ).
در واقع عامل انكار عدم آگاهى و جهل آنها بود.
اما اينكه منظور از اين جمله جهل درباره چه امورى بوده است ، مفسران احتمالات متعددى داده اند كه تمام آنها مى تواند در آيه منظور بوده باشد از جمله :
جهل به معارف دينى و مبدء و معاد، همانگونه كه قرآن از قول مشركان در مورد معبود حقيقى (الله ) نقل مى كند كه مى گفتند: اء جعل الالهة الها واحدا
ان هذا لشى ء عجاب : (آيا خدايان ما را تبديل به يك معبود كرده است اين چيز عجيبى است ) (سوره ص آيه 5) و يا در مورد معاد مى گفتند: ائذا كنا عظاما و رفاتا ءانا لفى خلق جديد افترى على الله كذبا ام به جنة : (آيا هنگامى كه ما تبديل به استخوان پوسيده شديم بار ديگر به زندگى باز مى گرديم ، گوينده اين سخن به خدا تهمت زده ، يا مجنون است ) (سجده - 10).
در حقيقت آنها هيچگونه دليلى بر نفى مبدء و معاد نداشتند و تنها جهل و بيخبرى ناشى از خرافات و عادت به مذهب نياكان سد راهشان بود.
و يا جهل به اسرار احكام .
جهل به مفهوم بعضى از آيات متشابه .
جهل به مفهوم حروف مقطعه .
و جهل به درسهاى عبرت انگيزى كه هدف نهائى ذكر تاريخ پيشينيان بوده است .
مجموع اين جهالتها و بيخبريها، آنها را وادار به انكار و تكذيب مى كرد.
در حالى كه هنوز تاءويل و تفسير و واقعيت مسائل مجهول براى آنها روشن نشده بود) (و لما ياتهم تاويله ).
(تاءويل ) در اصل لغت به معنى بازگشت دادن چيزى است ، و بنابراين هر كار يا سخنى به هدف نهائى برسد، مى گوئيم تاءويل آن آمده است ، به همين دليل بيان هدف اصلى يك اقدام ، و يا تفسير واقعى يك سخن ، و يا تفسير و نتيجه و پايان يك خواب ، و يا تحقق يافتن واقعيت يك مطلب ، همه اينها تاويل ناميده مى شود (در اين باره در جلد دوم صفحه 324 به طور مشروح سخن گفته ايم ).
قرآن سپس اضافه مى كند كه اين روش نادرست ، منحصر به مشركان عصر جاهليت نيست بلكه اقوام گمراه گذشته نيز به همين گرفتارى مبتلا بودند، آنها نيز بدون اينكه تحقيق در شناخت واقعيتها بكنند و يا انتظار براى تحقق
آنها بكشند، حقايق را انكار و تكذيب مى كردند) (كذلك كذب الذين من قبلهم ).
در آيات 113 و 118 سوره بقره نيز اشاره به وضع امتهاى گذشته ، از اين نظر، آمده است .
در واقع همه آنها عذرشان ، جهلشان بود و بدبختيشان در عدم تحقيق و عدم جستجو و شناخت واقعيتها بود، در حالى كه عقل و منطق حكم مى كند كه انسان چيزى را كه نمى داند هرگز انكار نكند، بلكه به جستجو و تحقيق بپردازد.
و در پايان آيه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد (بنگر عاقبت كار اين ستمكاران به كجا كشيد) (فانظر كيف كان عاقبة الظالمين )
يعنى اينها نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
در آخرين آيه مورد بحث اشاره به دو گروه عظيم مشركان كرده و مى گويد: اينها همگى به اين حال باقى نمى مانند بلكه (گروهى از آنان كه روح حق طلبى در وجودشان نمرده است سرانجام به اين قرآن ايمان مى آورند، در حالى كه گروهى ديگر همچنان در جهل و لجاجت پافشارى كرده و ايمان نخواهند آورد) (و منهم من يؤ من به و منهم من لا يؤ من به ).
روشن است كه اين گروه دوم ، افراد فاسد و مفسدى هستند و به همين دليل در پايان آيه مى فرمايد: (پروردگار تو مفسدان را بهتر مى شناسد) (و ربك اعلم بالمفسدين ).
اشاره به اينكه افرادى كه زير بار حق نمى روند، افرادى هستند كه شيرازه اجتماع را از هم گسيخته و در فاسد كردن نظام جامعه نقش ‍ مؤ ثرى دارند.
جهل و انكار
همانگونه كه از آيات فوق استفاده مى شود، اصولا قسمت مهمى از مخالفتها و دشمنيها و ستيز با حق ، از جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد، و به همين دليل گفته اند: سرانجام جهل كفر است !
نخستين وظيفه اى كه هر انسان حق طلبى دارد اين است كه در مقابل آنچه نمى داند سكوت و انتظار اختيار كند و به جستجو برخيزد و تمام جوانب مطلبى را كه نمى داند بررسى كند و تا دليل قاطعى بر نفى پيدا نكند به سراغ نفى نرود، همانگونه كه بدون دليل قاطع زير بار اثبات نبايد برود.
مرحوم (طبرسى ) در (مجمع البيان ) حديث جالبى را از امام صادق (عليه السلام ) در اين زمينه نقل كرده كه فرمود: (خداوند با دو آيه از قرآن ، دو درس مهم به اين امت داده است ، نخست اينكه جز آنچه مى دانند نگويند، و ديگر اينكه آنچه را نمى دانند انكار نكنند، سپس دو آيه زير را تلاوت فرمود اءلم يؤ خذ عليهم ميثاق الكتاب ان لا يقولوا على الله الا الحق (آيا خداوند پيمان كتاب آسمانى را از آنها نگرفته است كه جز حق در مورد خداوند نگويند) بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه (مشركان چيزهائى را انكار كردند كه از آن آگاهى نداشتند، در حالى كه جهل دليل بر انكار نيست ).
آيه و ترجمه


و ان كذبوك فقل لى عملى و لكم عملكم اءنتم بريون مما اءعمل و اءنا برى ء مما تعملون (41)
و منهم من يستمعون اليك اءفاءنت تسمع الصم و لو كانوا لا يعقلون (42)
و منهم من ينظر اليك اءفاءنت تهدى العمى و لو كانوا لا يبصرون (43)
ان الله لا يظلم الناس شيا و لكن الناس اءنفسهم يظلمون (44)




ترجمه :

41 - و اگر تو را تكذيب كردند بگو: عمل من براى من ، و عمل شما براى شما، شما بيزاريد از آنچه من مى كنم ، و من بيزارم از آنچه شما انجام مى دهيد.
42 - و گروهى از آنان گوش به سوى تو فرا مى دهند (اما گوئى هيچ نمى شنوند و كرند!)
43 - و گروهى از آنان به سوى تو نگاه مى كنند (اما گوئى هيچ نمى بينند) آيا تو مى توانى نابينايانرا هدايت كنى هر چند نبينند؟!
44 - خداوند هيچ به مردم ستم نمى كند ولى اين مردمند كه به خويشتن ستم مى نمايند.
تفسير :
كوران و كران
در اين آيات بحثى كه در آيات گذشته در زمينه انكار و تكذيب لجوجانه مشركان گذشت همچنان دنبال مى شود:
در نخستين آيه ، طريق جديدى براى مبارزه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تعليم داده ، مى گويد: (اگر آنها تو را تكذيب كنند به آنان بگو عمل من براى
شما براى خودتان باشد) (و ان كذبوك فقل لى عملى و لكم عملكم )
(شما از آنچه من انجام مى دهم بيزاريد، و من هم از اعمال شما بيزارم ) (انتم بريئون مما اعمل و انا برى ء مما تعملون ).
اين اعلام بيزارى و بى اعتنائى كه تواءم با اعتماد و ايمان قاطع به مكتب خويشتن است ، اثر روانى خاصى ، مخصوصا در منكران لجوج ، دارد، و به آنها مى فهماند كه هيچ اصرار و اجبارى در مورد قبول و پذيرش آنها نيست ، آنها با عدم تسليم در مقابل حق ، خود را به محروميت مى كشانند و تنها به خويشتن ضرر مى زنند.
نظير اين تعبير در آيات ديگر قرآن نيز آمده است ، همانگونه كه در (سوره كافرون ) مى خوانيم لكم دينكم و لى دين : (آئين شما براى خودتان آئين من هم براى خودم ).
و از اين بيان روشن مى شود كه محتواى اينگونه آيات هيچگونه منافاتى با دستور تبليغ يا جهاد در برابر مشركان ندارد، تا بخواهيم اين آيات را منسوخ بدانيم ، بلكه همانگونه كه گفته شد اين يكنوع مبارزه منطقى از طريق بى اعتنائى در برابر افراد لجوج و كينه توز است .
در دو آيه بعد اشاره به دليل انحراف و عدم تسليم آنها در برابر حق مى كند و مى گويد: (براى هدايت يك انسان تنها تعليمات صحيح و آيات تكان دهنده و اعجاز آميز و دلائل روشن كافى نيست ، بلكه آمادگى و استعداد پذيرش و شايستگى براى قبول حق نيز لازم است ، همانگونه كه براى پرورش سبزه و گل تنها بذر آماده كافى نمى باشد، زمين مستعد نيز لازم است .
لذا نخست مى گويد: (گروهى از آنها گوش به سوى تو فرا مى دهند اما گوئى كرند) (و منهم من يستمعون اليك ).
(با اين حال كه آنها گوش شنوائى ندارند، آيا تو مى توانى صداى خود را به گوش كران برسانى هر چند درك نكنند) (اءفانت تسمع الصم و لو كانوا لا يعقلون ).
(و گروهى ديگر از آنان چشم به تو مى دوزند و اعمال ترا مى نگرند كه هر يك نشانه اى از حقانيت و صدق گفتار تو را در بردارد، اما گوئى كورند و نابينا) (و منهم من ينظر اليك ).
(آيا با اين حال تو مى توانى اين نابينايان را هدايت كنى هر چند فاقد بصيرت باشند) (اءفاءنت تهدى العمى و لو كانوا لا يبصرون ).
ولى بدان و آنها نيز بايد بدانند كه اين نارسائى فكر و عدم بصيرت و نابينائى از ديدن چهره حق و ناشنوائى در برابر گفتار خدا، چيزى نيست كه با خود از مادر به اين جهان آورده باشند، و خداوند به آنها ستمى كرده باشد، بلكه اين خود آنها بوده اند كه با اعمال نادرستشان و دشمنى و عصيان در برابر حق روح خود را تاريك و چشم بصيرت و گوش شنوايشان را از كار انداختند چرا كه خداوند به هيچ كس از مردم ستم نمى كند، ولى مردمند كه به خويشتن ستم روا مى دارند) (ان الله لا يظلم الناس شيئا و لكن الناس ‍ انفسهم يظلمون ).
نكته ها
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - اينكه در آيه دوم مى خوانيم گوش به تو فرا مى دهند و در آيه سوم مى خوانيم به سوى تو نگاه مى كنند اشاره به اين است گروه 0ى از آنان سخنان اعجاز آميز ترا مى شنوند و گروه ديگرى اعمال معجز نشانت را كه همگى دليل
روشنى بر صدق گفتار و حقانيت دعوت تو است مى نگرند ولى هيچكدام از اين دو گروه از استماع و نظرشان بهره نمى گيرند، چرا كه نظر آنها نظر فهم و درك نيست ، بلكه نظر انتقاد و عيبجوئى و مخالفت است .
از استماعشان نيز بهره نمى گيرند چرا كه به قصد ادراك محتواى سخن نمى باشد، بلكه مى خواهند دستاويزى براى تكذيب و انكار پيدا كنند و مى دانيم قصد و نيت انسان به اعمال او شكل مى دهد، و اثرات آنرا دگرگون مى سازد.
2 - در آخر آيه دوم جمله (و لو كانوا لا يعقلون ) و در آخر آيه سوم جمله (و لو كانوا لا يبصرون ) آمده است ، اشاره به اينكه استماع يعنى پذيرش الفاظ و راه دادن آنها بگوش به تنهائى كافى نيست بلكه تفكر و تدبر لازم است ، تا انسان از محتواى آن بهره گيرد، همچنين نگاه به تنهائى اثرى ندارد بلكه بصيرت (درك مفاهيم آنچه را انسان مى بيند) لازم است تا به عمق آن برسد و هدايت شود.
آيه و ترجمه


و يوم يحشرهم كأ ن لم يلبثوا إ لا ساعة من النهار يتعارفون بينهم قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله و ما كانوا مهتدين (45)
و إ ما نرينك بعض الذى نعدهم اءو نتوفينك فإ لينا مرجعهم ثم الله شهيد على ما يفعلون(46)
و لكل اءمة رسول فإ ذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون (47)




ترجمه :

45 - بخاطر بياور روزى را كه آنها را جمع (و محشور) مى سازد، و آنچنان احساس مى كنند كه گوئى جز ساعتى از روز (در دنيا) توقف نكردند، به آن مقدار كه يكديگر را (ببينند و) بشناسند، آنها كه لقاى خداوند (و رستاخيز) را انكار كردند زيان كردند و هدايت نيافتند.
46 - و اگر ما پاره اى از مجازاتهائى را كه به آنان وعده داده ايم (در حال حياتت ) به تو نشان دهيم و يا (پيش از آنكه آنها گرفتار عذاب شوند) تو را از دنيا ببريم در هر حال بازگشتشان به سوى ماست سپس خداوند گواه است بر آنچه آنها انجام مى دادند.
47 - و براى هر امتى رسولى است ، هنگامى كه رسولشان به سوى آنها بيايد خداوند به عدالت در ميان آنها داورى مى كند و ستمى به آنها نمى شود.
تفسير:
به دنبال شرح بعضى از صفات مشركان در آيات گذشته در اينجا اشاره به وضع دردناكشان در قيامت كرده مى گويد: (به خاطر بياور آن روز را كه خداوند
همه آنها را محشور و جمع مى كند در حالى كه چنان احساس مى كنند كه تمام عمرشان در اين دنيا بيش از ساعتى از يك روز نبوده ، به همان مقدار كه يكديگر را ببينند و بشناسند) (و يوم يحشرهم كان لم يلبثوا الا ساعة من النهار يتعارفون بينهم ).
اين احساس كم بودن مقدار اقامت در دنيا يا به خاطر آن است كه اصولا در برابر زندگى جاويدان قيامت به مقدار ساعتى بيش نيست .
و يا به خاطر آن است كه اين دنياى ناپايدار چنان با سرعت بر آنها گذشته كه گوئى يك ساعت بيش نبوده است .
و يا اينكه به خاطر عدم استفاده صحيح از عمر خود چنين مى پندارند كه همه عمرشان بيش از يك ساعت ارزش نداشته است !
بنابر آنچه در تفسير فوق گفتيم جمله يتعارفون بينهم (يكديگر را مى شناسند) اشاره به مقدار درنگ آنها در دنيا است ، يعنى آنچنان عمر را كوتاه احساس مى كنند كه گويا تنها به مقدارى بوده كه دو نفر يكديگر را ببينند و معارفه اى در ميان آنها انجام گردد و از همديگر جدا شوند.
اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه منظور احساس كوتاهى زمان دوران برزخ است ، يعنى آنها در دوران برزخ در حالتى شبيه به خواب فرو مى روند كه گذشت سالها و قرون و اعصار را احساس نمى كنند، بطورى كه به هنگام رستاخيز فكر مى كنند دوران برزخشان كه شايد هزاران و يا ده ها هزار سال بوده بيش از ساعتى نبوده است .
شاهد اين تفسير آيه 55 و 56 سوره روم است كه مى گويد: و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يؤ فكون و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث فهذا يوم البعث و لكنكم كنتم لا تعلمون .
از اين دو آيه استفاده مى شود كه گروهى از مجرمان به هنگامى كه قيامت
بر پا مى شود سوگند ياد مى كنند كه دوران برزخشان ساعتى بيش نبوده است ولى مؤ منان به آنها مى گويند دورانى طولانى بوده و هم اكنون قيامت بر پا شده است و شما نمى دانيد (و مى دانيم برزخ براى همه يكسان نيست و شرح آنرا ذيل آيات مناسب خواهيم داد).
مطابق اين تفسير معنى جمله (يتعارفون بينهم ) چنين خواهد بود كه آنها بقدرى زمان برزخ را كوتاه احساس مى كنند كه هيچ مطلبى از دنيا را فراموش نكرده اند و يك ديگر را به خوبى مى شناسند.
و يا اينكه اعمال زشت يكديگر را در آنجا مى بينند و باطن يكديگر را مى شناسند و اين خود يك رسوائى بزرگ براى آنها است .
سپس اضافه مى كند در آن روز به همه آنها ثابت مى شود (افرادى كه روز رستاخيز و ملاقات پروردگار را تكذيب كردند، زيان بردند)، و تمام سرمايه هاى وجود خود را از دست دادند بى آنكه نتيجه اى بگيرند (قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله ).
(و اينها به خاطر اين تكذيب و انكار و اصرار بر گناه و لجاجت ، آمادگى هدايت نداشتند) (و ما كانوا مهتدين ).
چرا كه قلبشان تاريك و روحشان ظلمانى بود.
در آيه بعد به عنوان تهديد كفار و تسلى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين مى گويد: (اگر ما قسمتى از مجازاتهائى را كه به آنها وعده داده ايم به تو نشان دهيم و در زمان حيات خود عذاب و مجازات آنها را ببينى ، و يا اگر پيش از آنكه به چنين سرنوشتى گرفتار شوند تو را از اين دنيا ببريم بهر حال بازگشتشان بسوى ما است و خداوند شاهد و گواه اعمالى است كه انجام مى دادند) (و اما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فالينا مرجعهم ثم الله شهيد على ما يفعلون ).
در آخرين آيه مورد بحث ، يك قانون كلى درباره همه پيامبران و از جمله پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه امتها از جمله امتى كه در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى زيسته اند بيان كرده مى گويد: (هر امتى رسول و فرستاده اى از طرف خدا دارد) (و لكل امة رسول ).
(هنگامى كه فرستاده آنها آمد و ابلاغ رسالت كرد و گروهى در برابر حق تسليم شدند و پذيرفتند و گروهى به مخالفت و تكذيب برخاستند، خداوند با عدالتش در ميان آنها داورى مى كند و به هيچكس ستمى نمى شود)، مؤ منان و نيكان مى مانند و بدان و مخالفان يا نابود مى شوند و يا محكوم به شكست (فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ).
همانگونه كه درباره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امت معاصرش چنين شد، مخالفان دعوتش يا در جنگها از ميان رفتند و يا سرانجام شكست خورده ، از صحنه اجتماع طرد شدند و مؤ منان زمام امور را بدست گرفتند.
بنابراين قضاوت و داورى كه در اين آيه به آن اشاره شده همان قضاوت تكوينى و اجرائى در اين دنيا است و اما اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند اشاره به داورى خدا در قيامت باشد خلاف ظاهر است .
آيه و ترجمه


و يقولون متى هذا الوعد إ ن كنتم صدقين (48)
قل لا اءملك لنفسى ضرا و لا نفعا إ لا ما شاء الله لكل اءمة اءجل إ ذا جاء اءجلهم فلا يستخرون ساعة و لا يستقدمون (49)
قل اء رءيتم إ ن اءتئكم عذابه بيتا اءو نهارا ما ذا يستعجل منه المجرمون (50)
اء ثم إ ذا ما وقع ءامنتم به ءالن و قد كنتم به تستعجلون (51)
ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد هل تجزون إ لا بما كنتم تكسبون (52)




ترجمه :

48 - مى گويند اين وعده (مجازات ) اگر راست مى گوئيد كى عملى مى شود؟
49 - بگو من براى خودم زيان و سودى را مالك نيستم (تا چه رسد به شما) مگر آنچه خدا بخواهد، براى هر قوم و ملتى پايانى است هنگامى كه اجل آنها فرا رسد (و فرمان مجازات يا مرگشان صادر شود) نه ساعتى تاءخير مى كنند و نه ساعتى پيشى مى گيرند.
50 - بگو اگر مجازات او شبهنگام يا در روز به سراغ شما آيد (آيا مى توانيد آنرا از خود دفع كنيد) پس مجرمان براى چه چيز عجله مى كنند؟
51 - يا اينكه آنگاه كه واقع شد ايمان مى آوريد (اما بدانيد به شما گفته مى شود) حالا؟ با اينكه قبلا براى آن عجله مى كرديد؟ (اكنون چه سود؟)
52 - سپس به آنها كه ستم كردند گفته مى شود عذاب ابدى را بچشيد! آيا جز به آنچه انجام مى داديد كيفر داده مى شويد؟
تفسير:
مجازات الهى در دست من نيست
به دنبال تهديدهائى كه در آيات سابق راجع به عذاب و مجازات منكران حق ذكر شد در اين آيات نخست از قول آنها چنين نقل مى كند كه از روى استهزاء و مسخره و انكار (مى گويند اين وعده اى كه در مورد نزول عذاب مى دهى اگر راست مى گوئى چه موقع است )؟! (و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين )
اين سخن مسلما از ناحيه مشركان عصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده زيرا آيات بعد كه متضمن پاسخ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است شاهد گوياى اين مطلب مى باشد.
به هر حال آنها با اين تعبير مى خواستند بى اعتنائى كامل خود را به تهديدهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نشان دهند و هم براى افرادى كه از اين تهديدها متزلزل گشته بودند مايه قوت قلب و آرامش فكر شوند.
در برابر اين سؤ ال خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه از چند راه به آنها پاسخ گويد:
نخست اينكه مى فرمايد (به آنها بگو وقت و موعد اين كار در اختيار من نيست ، من مالك سود و زيانى براى خود نيستم ، تا چه رسد براى شما، مگر آنچه خدا بخواهد و اراده كند) (قل لا املك لنفسى ضرا و لا نفعا الا ما شاء الله ).
من تنها پيامبر و فرستاده اويم ، تعيين موعد نزول عذاب ، تنها بدست او است ، وقتى كه من درباره خودم مالك سود و زيان نباشم بطريق اولى در مورد شما نخواهم بود.
اين جمله در حقيقت اشاره به توحيد افعالى است كه در اين عالم همه چيز به خدا باز مى گردد، و هر كار از ناحيه او است ، او است كه با حكمتش مؤ منان را پيروزى مى دهد و او است كه با عدالتش منحرفان را مجازات مى كند.
بديهى است كه اين منافات با آن ندارد كه خداوند به ما نيروها و قدرتهائى داده است كه بوسيله آن مالك قسمتى از سود و زيان خويش هستيم و مى توانيم درباره سرنوشت خويش تصميم بگيريم ، و به تعبير ديگر اين آيه نفى مالكيت (بالذات ) را مى كند نه (بالغير) را و جمله الا ما شاء الله قرينه روشنى بر اين موضوع است .
از اينجا معلوم مى شود اينكه بعضى از متعصبان همانند نويسنده تفسير المنار خواسته اند از اين آيه نفى جواز توسل به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را استفاده كنند، بسيار بى پايه است .
زيرا اگر منظور از توسل اين باشد كه ما پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را صاحب قدرت و مالك سود و زيان بالذات بدانيم مسلما اين شرك است ، و هيچ مسلمانى نمى تواند به آن عقيده داشته باشد، و اما اگر اين مالكيت از ناحيه خدا باشد و تحت عنوان الا ما شاء الله قرار گيرد مانعى دارد؟ و اين عين ايمان و توحيد است .
اما او به خاطر غفلت از اين نكته ، وقت خود و خوانندگان تفسيرش را با بحثهاى طولانى تلف كرده است و متاسفانه او با تمام امتيازاتى كه در تفسيرش موجود است از اين اشتباهات فراوان دارد كه سرچشمه همه آنها را ميتوان تعصب دانست !.
سپس قرآن به پاسخ ديگر پرداخته مى گويد: (هر قوم و جمعيتى زمان و اجل معينى دارند، به هنگامى كه اجل آنها فرا رسد نه ساعتى از آن تاءخير خواهند كرد و نه ساعتى پيشى خواهند گرفت ) (لكل امة اجل اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ).
و به تعبير ديگر هيچ قوم و ملتى به هنگام انحراف از مسير حق در مقابل مجازاتهاى الهى كه نتيجه اعمال خودشان است مصونيت ندارند، هنگامى كه در چنين مسيرهائى گام بگذارند و از قوانين قطعى آفرينش منحرف شوند، امكانات خود را از دست داده و سرانجام سقوط مى كنند، همانگونه كه تاريخ جهان نمونه هاى فراوانى را از آن به خاطر دارد.
در واقع قرآن به مشركانى كه در مورد آمدن عذاب الهى تعجيل مى كردند اخطار مى كند كه بى جهت عجله نكنند، به هنگامى كه زمان آنها فرا برسد، لحظه اى اين عذاب تاءخير و تقديم نخواهد داشت .
ضمنا بايد توجه داشت كه ساعت گاهى به معنى لحظه و گاهى به معنى مقدار كمى از زمان است هر چند امروز معنى معروفش يك بيست و چهارم شبانه روز مى باشد.
در آيه بعد سومين پاسخ را مطرح كرده ، مى گويد: (به آنها بگو اگر عذاب پروردگار شب هنگام يا در روز به سراغ شما بيايد امر غير ممكنى نيست ، و آيا شما مى توانيد اين عذاب ناگهانى را از خود دفع كنيد)؟ (قل اء راءيتم ان اتاكم عذابه بياتا او نهارا).
(با اين حال مجرمان و گنهكاران در برابر چه چيز عجله مى كنند) (ما ذا يستعجل منه المجرمون ).
و به تعبير ديگر: اين مجرمان جسور اگر يقين به نزول عذاب ندارند حداقل احتمال اين را مى دهند كه ناگهان به سراغشان بيايد، آنها چه تاءمين و تضمين و دليلى در اين باره دارند كه تهديدهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هرگز به وقوع نخواهد پيوست ؟ انسان عاقل در برابر چنين احتمال ضررى بايد لا اقل رعايت احتياط كند و از آن بر حذر باشد.
نظير اين معنى در آيات ديگر قرآن به تعبيرهاى ديگرى آمده است مانند افامنتم ان يخسف بكم جانب البر او يرسل عليكم حاصبا ثم لا تجدوا لكم وكيلا: (آيا شما ايمن هستيد از اينكه خداوند در گوشه اى از زمين شما را فرو ببرد يا سنگريزه اى از آسمان بر شما ببارد و سپس نگهبانى براى خود نيابيد) (سوره اسراء آيه 68).
و اين همان چيزى است كه در علم كلام و اصول از آن به عنوان قاعده (لزوم دفع ضرر محتمل ) تعبير مى شود.
در آيه بعد چهارمين پاسخ را به آنها مى گويد و آن اينكه (اگر شما گمان مى كنيد كه به هنگام نزول عذاب ايمان بياوريد و ايمان شما پذيرفته شود، اين خيال باطلى است ) (اثم اذا ما وقع آمنتم به ).
چرا كه پس از نزول عذاب ، درهاى توبه به روى شما بسته مى شود و ايمان كمترين اثرى ندارد، بلكه (به شما گفته مى شود حالا ايمان مى آوريد، در حالى كه قبلا از روى استهزاء و انكار تعجيل براى عذاب را مى خواستيد)؟ (آلان و قد كنتم به تستعجلون ).
اين مجازات دنياى آنها است ، سپس در روز رستاخيز به كسانى كه ستم
كردند، گفته مى شود بچشيد عذاب ابدى را!) (ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد).
(آيا جز به آنچه انجام داديد كيفر داده مى شويد؟) (هل تجزون الا بما كنتم تكسبون ).
اين در واقع اعمال خود شما است كه دامانتان را گرفته است ، همانهاست كه در برابرتان مجسم شده و شما را براى هميشه آزار مى دهد.
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - همانگونه كه در ذيل آيه 34 سوره اعراف گفتيم بعضى از دين سازان عصر ما به آياتى مانند لكل امة اجل ... كه در قرآن دو بار آمده است براى نفى خاتميت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) استدلال كرده و چنين نتيجه گرفته اند كه هر دين و مذهبى سرانجام پايان مى گيرد و جاى خود را به مذهب ديگرى مى دهد.
در حالى كه (امت ) به معنى گروه و جماعت است ، نه به معنى مذهب و خصوصا پيروان يك مذهب .
هدف اين آيات آن است كه قانون حيات و مرگ مخصوص افراد نيست بلكه ملتها و گروهها نيز مشمول اين قانون هستند، و به هنگامى كه در مسير ظلم و فساد قرار گيرند منقرض خواهند شد.
مخصوصا در مورد بحث با توجه به آيه قبل و بعد از آن بروشنى اين حقيقت ثابت مى شود كه سخن از نسخ مذهب در ميان نيست ، بلكه از نزول عذاب و نابود شدن يك گروه و ملت است ، زيرا هم آيه قبل و همه آيه بعد هر دو از عذاب و مجازات دنيا بحث مى كند.
2 - با توجه به آيات فوق اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا جامعه هاى اسلامى نيز گرفتار مجازات و عذاب در اين جهان مى شوند؟.
پاسخ اين سؤ ال مثبت است ، زيرا هيچ دليلى نداريم كه اين امت مستثنى باشند، بلكه اين قانون درباره همه امتها و ملتها است ، و اينكه در بعضى از آيات قرآن (انفال - 33) خوانده ايم كه خداوند اين امت را مجازات نخواهد كرد، مشروط به يكى از دو شرط است : يا بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان آنها و يا استغفار و توبه از گناه ، نه بى قيد و شرط.
3 - آيات فوق بار ديگر اين حقيقت را تاءكيد مى كند كه به هنگام نزول عذاب درهاى توبه بسته مى شود و پشيمانى سودى نخواهد داشت ، دليل آن هم روشن است زيرا توبه در چنين حالى ، شبيه توبه اجبارى و اضطرارى است و چنين توبه اى بى ارزش ‍ مى باشد.
آيه و ترجمه


و يستنبونك اء حق هو قل إ ى و ربى إ نه لحق و ما اءنتم بمعجزين (53)
و لو اءن لكل نفس ظلمت ما فى الا رض لافتدت به و اءسروا الندامة لما راءوا العذاب و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون (54)
اءلا إ ن لله ما فى السموت و الا رض اءلا إ ن وعد الله حق و لكن اءكثرهم لا يعلمون (55)
هو يحى و يميت و إ ليه ترجعون (56)




ترجمه :

53 - از تو مى پرسند آيا آن (وعده مجازات الهى ) حق است ؟ بگو آرى بخدا سوگند قطعا حق است و شما نمى توانيد از آن جلو گيرى كنيد!
54 - و هر كس كه ستم كرده اگر تمامى آنچه روى زمين است در اختيار داشته باشد (همه را از هول عذاب ) براى نجات خويش ‍ مى دهد، و هنگامى كه عذاب را ببينند (پشيمان مى شوند اما) پشيمانى خود را كتمان مى كنند (مبادا رسواتر شوند) و در ميان آنها به عدالت داورى مى شود و ستمى بر آنها نخواهد رفت .
55 - آگاه باشيد آنچه در آسمانها و زمين است از آن خدا است ، آگاه باشيد وعده خدا حق است ولى اكثر آنها نمى دانند.
56 - او است كه زنده مى كند و مى ميراند و به سوى او باز مى گرديد.
تفسير:
در مجازات الهى ترديد نكنيد
در آيات گذشته سخن از كيفر و مجازات و عذاب مجرمان در اين جهان و جهان ديگر بود، آيات مورد بحث نيز اين موضوع را دنبال مى كند.
نخست مى گويد: (مجرمان و مشركان از روى تعجب و استفهام از تو سؤ ال مى كنند كه آيا اين وعده مجازات الهى در اين جهان و جهان ديگر حق است ؟) (و يستنبئونك اء حق هو).
البته (حق ) در اينجا در مقابل باطل نيست ، بلكه منظور اين است كه آيا اين مجازات و كيفر واقعيت دارد و تحقق مى يابد؟ زيرا (حق ) و (تحقق ) هر دو از يك ماده اند البته حق در مقابل باطل اگر به معنى وسيع كلمه تفسير شود، شامل هر واقعيت موجود مى گردد، و نقطه مقابل آن معدوم و باطل است .
خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر اين سؤ ال با تاءكيد هر چه بيشتر (بگو به پروردگارم سوگند اين يك واقعيت است و هيچ شك و ترديدى در آن نيست ) (قل اى و ربى انه لحق ).
و اگر فكر مى كنيد، مى توانيد از چنگال مجازات الهى فرار كنيد اشتباه بزرگى كرده ايد، زيرا (هرگز شما نمى توانيد از آن جلو گيرى كنيد، و او را با قدرت خود ناتوان سازيد) (و ما انتم بمعجزين ).
در واقع اين جمله با جمله فوق از قبيل بيان مقتضى و مانع است ، در جمله اول مى گويد مجازات مجرمان يك واقعيت است ، و در جمله دوم اضافه مى كند: هيچ قدرتى نمى تواند جلو آن را بگيرد، درست مانند آيات 8 و 9 سوره طور ان عذاب ربك لواقع ما له من دافع .
تاءكيدهائى كه در آيه به چشم مى خورد قابل توجه است ، از يكسو (سوگند)، و از سوى ديگر كلمه (ان ) و (لام تاءكيد) و از سوى سوم جمله (و ما انتم بمعجزين ) همه اينها تاءكيد مى كند كه به هنگام ارتكاب جرمهاى سنگين مجازات الهى حتمى است .
در آيه بعد روى عظمت اين مجازات مخصوصا در قيامت تكيه كرده مى گويد:
(آنچنان عذاب الهى وحشتناك و هول انگيز است كه اگر هر يك از ستمكاران مالك تمام ثروتهاى روى زمين باشند، حاضرند همه آن را بدهند تا از اين كيفر سخت رهائى يابند) (و لو ان لكل نفس ظلمت ما فى الارض لافتدت به ).
در واقع آنها حاضرند بزرگترين رشوه اى را كه مى توان تصور كرد، براى رهائى از چنگال عذاب الهى بدهند اما كسى از آنها نمى پذيرد و سر سوزنى از مجازاتشان بكاهد.
مخصوصا بعضى از اين مجازاتها جنبه معنوى دارد و آن اينكه (آنها با مشاهده عذاب الهى پشيمان مى شوند، ولى از اظهار ندامت كه مايه رسوائى بيشتر در برابر رقيبان مجرم يا پيروانشان مى شود خوددارى مى كنند) (و اسروا الندامة لما راءوا العذاب ).
سپس تاكيد مى كند كه (با همه اين احوال در ميان آنها به عدالت داورى مى شود، و ظلم و ستمى درباره آنان نخواهد شد) (و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ).
اين جمله تاءكيدى است بر روش قرآن در همه جا در زمينه مجازات و عدالت ، زيرا تاءكيدهاى آيه گذشته در زمينه مجازات ممكن است اين توهم را براى افراد غافل به وجود آورد كه مساءله انتقام جوئى در كار است ، لذا قرآن نخست مى گويد: داورى ميان آنها با عدالت مى شود و باز تاءكيد مى كند كه ظلم و ستمى بر آنها نخواهد رفت .
سپس براى اينكه مردم اين وعده ها و تهديدهاى الهى را به شوخى نگيرند و فكر نكنند خداوند از انجام اينها عاجز است ، اضافه مى كند (آگاه باشيد
آنچه در آسمانها و زمين است از آن خدا است و مالكيت و حكومت او تمام جهان هستى را فرا گرفته و هيچكس نمى تواند از كشور او بيرون رود) (الا ان لله ما فى السماوات و الارض ).
و نيز (آگاه باشيد وعده خداوند در مورد مجازات مجرمان حق است هر چند بسيارى از مردم كه نا آگاهى ، سايه شوم بر روانشان افكنده اين حقيقت را نمى دانند) (الا ان وعد الله حق و لكن اكثرهم لا يعلمون ).
آخرين آيه مورد بحث نيز تاءكيد مجددى روى همين مساءله حياتى است كه مى گويد (خداوند است كه زنده مى كند، و او است كه مى ميراند) (هو يحيى و يميت ).
بنابراين هم توانائى بر مرگ و ميراندن بندگان دارد و هم زنده كردن آنها براى دادگاه رستاخيز.
(و سرانجام همه شما به سوى او باز مى گرديد) (و اليه ترجعون ).
و پاداش همه اعمال خويش را در آنجا خواهيد يافت .
نكته ها
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - از جمله سؤ الاتى كه در مورد آيات فوق مطرح مى شود اين است كه آيا سؤ ال مشركان از واقعيت داشتن كيفر الهى جنبه استهزاء داشته و يا واقعا سؤ ال حقيقى بوده است ؟ بعضى گفته اند سؤ ال حقيقى نشانه شك است و با وضع مشركان سازگار نيست .
ولى با توجه به اينكه بسيارى از مشركان در ترديد بودند و گروهى از آنها نيز با علم به حقانيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خاطر لجاجت و تعصب و مانند آن به مخالفت برخاسته بودند، روشن مى شود كه سؤ ال حقيقى از آنها هيچ بعيد نيست .
2 - حقيقت (ندامت ) پشيمانى از انجام كارى است كه آثار نامطلوب آن آشكار شده است ، خواه انسان بتواند آن را جبران كند و يا نتواند، و پشيمانى مجرمان در قيامت از نوع دوم است ، و مكتوم داشتن آن به خاطر آن است كه آشكار ساختنش موجب رسوائى بيشتر مى شود.
آيه و ترجمه


يأ يها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور و هدى و رحمة للمؤ منين(57)
قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون (58)




ترجمه :

57 - اى مردم ! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده ، و درمان آنچه در سينه هاست ، و هدايت و رحمت براى مؤ منان .
58 - بگو به فضل و رحمت خدا بايد خوشحال شوند كه از آنچه گردآورى كرده اند بهتر است .
تفسير:
قرآن رحمت بزرگ الهى
در قسمتى از آيات گذشته بحثهائى در زمينه قرآن آمده ، و گوشه اى از مخالفتهاى مشركان در آنها منعكس گرديده بود، در اين آيات به همين مناسبت سخن از قرآن به ميان آمده نخست به عنوان يك پيام همگانى و جهانى ، تمام انسانها را مخاطب ساخته مى گويد:
اى مردم از سوى پروردگارتان ، موعظه و اندرزى براى شما آمد (يا ايها الناس قد جائتكم موعظة من ربكم ).
(و كلامى كه مايه شفاء بيمارى دلها است ) (و شفاء لما فى الصدور).
(و چيزى كه مايه هدايت و راهنمائى است ) (و هدى ).
(و رحمت براى مؤ منان است ) (و رحمة للمؤ منين ).
در اين آيه چهار صفت براى قرآن بيان شده است ، كه براى فهم بيشتر بايد نخست روى لغات آن تكيه كنيم .
وعظ (و موعظه ) آنچنان كه در مفردات آمده است ، نهى آميخته به تهديد است ، ولى ظاهرا معنى موعظه وسيعتر از اين باشد، همانگونه كه از (خليل ) دانشمند معروف عرب در همان كتاب مفردات نقل شده : موعظه عبارت از تذكر دادن نيكيها است كه تواءم با رقت قلب باشد، در واقع هرگونه اندرزى كه در مخاطب تاءثير بگذارد، او را از بديها بترساند و يا قلب او را متوجه نيكيها گرداند، وعظ و موعظه ناميده مى شود.
البته مفهوم اين سخن آن نيست كه هر موعظه اى بايد تاءثير داشته باشد، بلكه منظور آن است كه در قلبهاى آماده بتواند چنين اثرى بگذارد.
منظور از شفا دادن بيمارى دلها و يا به تعبير قرآن شفاى چيزى كه در سينه ها است ، همان آلودگيهاى معنوى و روحانى است مانند بخل و كينه و حسد و جبن و شرك و نفاق و امثال اينها كه همه از بيماريهاى روحى و معنوى است .
منظور از (هدايت ) راهيابى به سوى مقصود، يعنى تكامل و پيشرفت انسان در تمام جنبه هاى مثبت است .
و منظور از (رحمت ) همان نعمتهاى مادى و معنوى الهى است كه شامل حال انسانهاى شايسته مى شود همانگونه كه در كتاب مفردات مى خوانيم (رحمت ) هرگاه به خدا نسبت داده شود به معنى نعمت بخشيدن او است و هنگامى كه به انسانها نسبت داده شود به معنى رقت قلب و عطوفت است .
در واقع آيه فوق چهار مرحله از مراحل تربيت و تكامل انسان را در سايه
قرآن شرح مى دهد.
مرحله اول مرحله (موعظه و اندرز) است .
مرحله دوم مرحله پاكسازى روح انسان از انواع رذائل اخلاقى است .
مرحله سوم مرحله هدايت است كه پس از پاكسازى انجام مى گيرد.
و مرحله چهارم مرحله اى است كه انسان لياقت آن را پيدا كرده است كه مشمول رحمت و نعمت پروردگار شود و هر يك از اين مراحل به دنبال ديگرى قرار دارد و جالب اينكه تمام آنها در پرتو قرآن انجام مى گيرد.
قرآن است كه انسانها را اندرز مى دهد، و قرآن است كه زنگار گناه و صفات زشت را از قلب آنها مى شويد، و قرآن است كه نور هدايت را به دلها مى تاباند، و نيز قرآن است كه نعمتهاى الهى را بر فرد و جامعه نازل مى گرداند.
على (عليهالسلام ) در گفتار جامع خود در نهج البلاغه با رساترين تعبيرى اين حقيقت را توضيح داده است آنجا كه مى فرمايد:
... فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به على لاوائكم فان فيه شفاء من اكبر الداء و هو الكفر و النفاق و الغى و الضلال : (از قرآن براى بيماريهاى خود شفا بطلبيد، و به آن براى حل مشكلاتتان استعانت بجوئيد، چه اينكه در قرآن شفاى بزرگترين دردها است كه آن درد كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است ).
و اين خود مى رساند كه قرآن نسخه اى است براى بهبودى فرد و جامعه از انواع بيماريهاى اخلاقى و اجتماعى و اين همان حقيقتى است كه مسلمانان آن را بدست فراموشى سپرده و به جاى اينكه از اين داروى شفا بخش بهره گيرند درمان خود را در مكتبهاى ديگر جستجو مى كنند، و اين كتاب بزرگ آسمانى را فقط يك كتاب خواندنى قرار داده اند نه انديشيدنى و عملكردنى .
در آيه بعد براى تكميل اين بحث و تاءكيد روى اين نعمت بزرگ الهى يعنى قرآن مجيد كه از هر نعمتى برتر و بالاتر است ، مى فرمايد: (بگو اى پيامبر اين مردم به فضل پروردگار و به رحمت بى پايان او و اين كتاب بزرگ آسمانى كه جامع همه نعمتها است بايد خشنود بشنوند، نه به حجم ثروتها و بزرگى مقامها و فزونى قوم و قبيله هاشان ) (قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا).
زيرا اين سرمايه از تمام آنچه آنها براى خود گردآورى كرده اند بهتر و بالاتر است و هيچيك از آنها قابل مقايسه با اين نيست (هو خير مما يجمعون ).
نكته ها
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - آيا قلب كانون احساسات است
ظاهر آيه اول مورد بحث مانند بعضى ديگر از آيات قرآن اين است كه كانون
بيماريهاى اخلاقى ، (قلب ) است ، اين سخن در ابتدا ممكن است توليد اين اشكال كند كه ما مى دانيم تمام اوصاف اخلاقى و مسائل فكرى و عاطفى به روح انسان بازگشت ، قلب يك تلمبه خود كار براى نقل و انتقال خون و آبيارى و تغذيه سلولهاى بدن بيش ‍ نيست .
البته حق همين است ، كه قلب تنها ماءموريت اداره جسم انسان را دارد و مسائل روانى مربوط به روح آدمى است ، اما نكته دقيقى در اينجا وجود دارد كه با توجه به آن ، رمز اين تعبير قرآن روشن مى شود و آن اينكه در جسم انسان دو كانون وجود دارد كه هر كدام مظهر بخشى از اعمال روانى انسان است ، يعنى هر يك از اين دو كانون با فعل و انفعالات روانى فورا عكس العمل نشان مى دهد يكى (مغز) است و ديگرى (قلب ).
هنگامى كه در محيط روح مسائل فكرى را بررسى مى كنيم ، عكس العمل آن فورا در مغز آشكار مى شود، و به تعبير ديگر مغز ابزارى است براى كمك به روح در مساءله تفكر، و لذا به هنگام تفكر خون سريعتر در مغز گردش مى كند،
سلولهاى مغزى فعل و انفعال بيشترى دارند و غذاى بيشترى جذب مى كنند و امواج زيادترى مى فرستند، ولى به هنگامى كه پاى مسائل عاطفى مانند عشق و محبت و تصميم و اراده و خشم و كينه و حسد، عفو و گذشت به ميان مى آيد، فعاليت عجيبى در قلب انسان شروع مى شود، گاهى ضربان شديد پيدا مى كند، گاهى ضربانش بقدرى سست مى شود گويا مى خواهد از كار بايستد، گاهى احساس مى كنيم كه قلب ما مى خواهد منفجر بشود، اينها همه به خاطر پيوند نزديكى است كه قلب با اين سلسله مسائل روانى دارد.
از همين رو قرآن مجيد ايمان را به قلب نسبت مى دهد (و لما يدخل الايمان فى قلوبكم ) - (حجرات - 14) و يا جهل و لجاجت و عدم تسليم در مقابل حق را به عنوان نابينائى قلب تعبير مى كند (و لكن تعمى القلوب اللتى فى الصدور - حج - 46).
ناگفته نماند كه اين گونه تعبيرات مخصوص قرآن نيست ، در ادبيات زبانهاى گوناگون در زمانهاى گذشته و امروز نيز جلوه هاى مختلف اين مساءله ديده مى شود، غالبا به كسى كه علاقه داريم مى گوئيم در قلب ما جاى دارى و يا قلب ما متوجه تو است ، و يا قلب ما در گرو عشق تو است ، و هميشه سمبل عشق را ترسيمى از قلب انسان قرار مى دهند.
همه اينها به خاطر آن است كه انسان همواره اين احساس را داشته است كه به هنگام عشق و علاقه و يا كينه و حسد و مانند اينها تاءثير و تاءثر خاصى در قلب خود احساس مى كند، يعنى نخستين جرقه اين مسائل روانى به هنگام انتقال به جسم در قلب آشكار مى شود.
البته علاوه بر همه اينها، سابقا اشاره كرده ايم كه يكى از معانى قلب در لغت عقل و روح آدمى است و معنى آن منحصر به اين عضو مخصوص كه در درون سينه است نمى باشد و اين خود تفسير ديگرى براى آيات قلب مى تواند باشد اما
براى همه آنها زيرا در بعضى تصريح شده قلبه ائى كه در سينه ها است (دقت كنيد)
2 - در اينكه ميان (فضل ) و (رحمت ) كه در آيه دوم به آن اشاره شده است چه تفاوتى است در ميان مفسران گفتگو بسيار است :
الف - بعضى فضل الهى را اشاره به نعمتهاى ظاهرى ، و رحمت را اشاره به نعمتهاى باطنى دانسته اند، و يا به تعبير ديگر يكى نعمت مادى و ديگرى نعمت معنوى را مى گويد (كرارا در آيات قرآن جمله و ابتغوا من فضله يا لتبتغوا من فضله به معنى تحصيل روزى و درآمد مادى آمده است ).
ب - بعضى ديگر گفته اند: فضل الهى آغاز نعمت ، و رحمت او و دوام نعمت است (البته با توجه به اينكه فضل به معنى بخشيدن نعمت مى باشد و با توجه به اينكه ذكر رحمت پس از آن بايد چيزى اضافه بر آن بوده باشد، تفسير فوق قابل درك است ) و اينكه در روايت متعددى مى خوانيم منظور از فضل الهى وجود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و نعمت نبوت ، و منظور از رحمت پروردگار وجود على (عليهالسلام ) و نعمت ولايت است ، نيز شايد اشاره به همين تفسير باشد، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سر آغاز اسلام بود و على (عليهالسلام ) سبب بقا و ادامه حيات آن شد (يكى علت محدثه و ايجاد كننده و ديگرى مبقيه و بقا دهنده ).
بعضى ديگر احتمال داده اند كه فضل اشاره به نعمتهاى بهشتى ، و رحمت اشاره به آمرزش از گناه است .
ج - اين احتمال نيز داده شده كه فضل اشاره به نعمت عام پروردگار به دوست و دشمن مى باشد و رحمت با توجه به كلمه (للمؤ منين ) كه در آيه قبل به صورت قيد رحمت ذكر شده اشاره به رحمت ويژه او نسبت به افراد با ايمان است .
تفسير ديگرى كه براى اين دو ذكر شده اين است كه فضل پروردگار اشاره به مساءله ايمان ، و رحمت اشاره به قرآن مجيد است كه در آيه قبل از آن سخن گفته شد.
البته غالب اين معانى با هم تضادى ندارند و ممكن است همه در مفهوم جامع فضل و رحمت جمع باشد.
آيه و ترجمه


قل اريتم ما انزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حرما و حللا قل الله اذن لكم اءم على الله تفترون (59)
و ما ظن الذين يفترون على الله الكذب يوم القيمة إ ن الله لذو فضل على الناس و لكن اءكثرهم لا يشكرون (60)
و ما تكون فى شأ ن و ما تتلوا منه من قرءان و لا تعملون من عمل إ لا كنا عليكم شهودا إ ذ تفيضون فيه و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة فى الا رض و لا فى السماء و لا اءصغر من ذلك و لا اءكبر إ لا فى كتب مبين (61)




ترجمه :

59 - بگو آيا روزيهائى را كه خداوند بر شما نازل كرده مشاهده كرديد كه بعضى از آنرا حلال و بعضى را حرام كرده ايد بگو آيا خداوند به شما اجازه داده يا بر خدا افترا مى بنديد؟ (و پيش خود تحريم و تحليل مى كنيد).
60 - آنها كه بر خدا افترا مى بندند درباره (مجازات ) روز رستاخيز چه مى انديشند؟ خداوند فضل (و بخشش ) نسبت به همه مردم دارد، اما اكثر آنها سپاسگزارى نمى كنند
61 - در هيچ حال (و انديشه اى ) نيستى و هيچ قسمتى از قرآن را تلاوت نمى كنى ، و هيچ عملى را انجام نمى دهيد مگر اينكه ما ناظر بر شما هستيم در آن هنگام كه وارد آن مى شويد، و هيچ چيز در زمين و آسمان از پروردگار تو مخفى نمى ماند، به اندازه سنگينى ذره اى و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر از آن ، مگر اينكه (همه آنها) در كتاب آشكار (و لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است .
تفسير:
همه جا ناظر او است !
در آيات گذشته سخن از قرآن و موعظه الهى و هدايت و رحمتى كه در اين كتاب آسمانى است در ميان بود، و در آيات مورد بحث به همين مناسبت از قوانين ساختگى و خرافى و احكام دروغين مشركان سخن مى گويد
زيرا كسى كه ايمان به خدا دارد و مى داند همه مواهب و ارزاق از ناحيه او است بايد اين حقيقت را نيز بپذيرد كه بيان حكم اين مواهب و مجاز و غير مجاز آنها بدست پروردگار است و بدون اذن و فرمان او دخالت در اين كار ناروا است .
در نخستين آيه مورد بحث ، روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى فرمايد: (به آنها بگو: چرا اين روزيهائى را كه خداوند براى شما نازل كرده است بعضى را حرام و بعضى را حلال قرار داده ايد)؟! (قل اءرايتم ما انزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا).
و بر طبق سنن خرافى خود پاره اى از چهار پايان را تحت عنوان سائبه و بجيره و وصيله و همچنين قسمتى از زراعت و محصول كشاورزى خود را تحريم نموده ايد و خود را از اين نعمتهاى پاك محروم ساخته ، به علاوه اين مربوط به شما نيست كه چه چيز حلال و چه چيز حرام بايد باشد، اين تنها در اختيار فرمان پروردگار و خالق آنها است .
(بگو آيا خداوند به شما اجازه داده است چنين قوانينى را وضع كنيد، يا بر خدا افترا مى بنديد) (قل آلله اذن لكم ام على الله تفترون ).
يعنى اين كار از دو صورت خارج نيست ، و شق سوم ندارد، يا بايد با اجازه پروردگار صورت گرفته باشد، و يا تهمت و افترا است ، و چون احتمال اول منتفى است بنابراين چيزى جز تهمت و افترا نمى تواند باشد.
اكنون كه مسلم شد آنها با اين احكام خرافى و ساختگى خود علاوه بر محروم شدن از نعمتهاى الهى تهمت و افترا به ساحت مقدس ‍ پروردگار بسته اند، اضافه مى كند: (آنها كه بر خدا دروغ مى بندند، درباره مجازات روز قيامت چه مى انديشند؟ آيا تامينى براى رهائى از اين كيفر دردناك به دست آورده اند)؟ (و ما ظن الذين يفترون على الله الكذب يوم القيامة ).
اما (خداوند فضل و رحمت گسترده اى بر مردم دارد) به همين دليل آنها را در برابر اين گونه اعمال زشتشان فورا كيفر نمى دهد (ان الله لذو فضل على الناس ).
ولى آنها به جاى اينكه از اين مهلت الهى استفاده كنند و عبرت گيرند و شكر آن را بجا بياورند و به سوى خدا بازگردند اكثر آنان غافلند (و سپاس اين نعمت بزرگ را بجا نمى آورند) (و لكن اكثرهم لا يشكرون ).
اين احتمال نيز در تفسير اين آيه وجود دارد كه حلال بودن همه اين مواهب و روزيها (بجز اشياء زيانبخش و ناپاك كه استثنا شده ) خود يك نعمت بزرگ الهى است و بسيارى از مردم بجاى سپاسگزارى در برابر اين نعمت ، ناسپاسى مى كنند و با احكام خرافى و ممنوعيتهاى بى دليل خود را از آن محروم مى دارند.
و براى اينكه تصور نشود اين مهلت الهى دليل بر عدم احاطه علم پروردگار بر كارهاى آنها است ، در آخرين آيه مورد بحث اين حقيقت را به رساترين عبارت بيان مى كند كه او از تمام ذرات موجودات در پهنه آسمان و زمين و جزئيات
اعمال بندگان آگاه و با خبر است ، و مى گويد: (در هيچ حالت و كار مهمى نمى باشى ، و هيچ آيه اى از قرآن را تلاوت نمى كنى ، و هيچ عملى را انجام نمى دهيد مگر اينكه ما شاهد و ناظر بر شما هستيم در آن هنگام كه وارد آن عمل مى شويد) (و ما تكون فى شان و ما تتلوا منه من قرآن و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه ).
(شهود) جمع (شاهد) در اصل به معنى حضور تواءم با مشاهده با چشم و يا قلب و فكر است ، و تعبير به جمع اشاره به اين است كه نه تنها خدا بلكه فرشتگانى كه فرمانبردار او هستند و مراقب اعمال انسانها مى باشند نيز از همه اين كارها با خبرند و شاهد و ناظرند.
و همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم تعبير به صيغه جمع در مورد خداوند با اينكه ذات پاك او از هر جهت يگانه و يكتا است براى اشاره به عظمت مقام او است و اينكه همواره مامورينى سر بر فرمان او دارند، و در اطاعت امرش آماده و حاضرند، و در واقع سخن تنها از او نيست ، بلكه از او است و آنهمه ماءموران مطيعش .
سپس با تاءكيد بيشتر، مساءله آگاهى خدا را از همه چيز تعقيب كرده مى گويد: (كوچكترين چيزى در زمين و آسمان حتى به اندازه سنگينى ذره بى مقدارى ، از ديدگاه علم پروردگار تو مخفى و پنهان نمى ماند، و نه كوچكتر از اين و نه بزرگتر از اين مگر اينكه همه اينها در لوح محفوظ و كتاب آشكار علم خدا ثبت و ضبط است ) (و ما يعزب عن ربك من مثقال ذره فى الارض
و لا فى السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين ).
(يعزب ) از ماده (عزوب ) در اصل به معنى دورى و جدائى از خانه و خانواده براى يافتن مرتع از جهت گوسفندان و چهار پايان است و سپس به معنى غيبت و پنهانى بطور مطلق استعمال شده است .
(ذره ) به معنى جسم بسيار كوچك است و به همين جهت به مورچه هاى ريز نيز ذره گفته مى شود (براى توضيح بيشتر به جلد سوم صفحه 389 مراجعه فرمائيد).
(كتاب مبين ) اشاره به علم وسيع پروردگار است كه گاهى از آن تعبير به (لوح محفوظ) مى شود (در اين باره در جلد پنجم صفحه 271 نيز سخن گفته ايم ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - آيات فوق در ضمن عبارات كوتاهى اين حقيقت را ثابت مى كند كه حق قانونگزارى مخصوص خدا است و هر كس بى اذن و اجازه و فرمان او اقدام به چنين كارى كند مرتكب تهمت و افتراء بر خدا شده است ، زيرا همه روزيها و مواهب عالم از ناحيه او نازل گرديده ، و در حقيقت مالك اصلى همه آنها خدا است ، بنابراين او است كه حق دارد بعضى را (مجاز) و بعضى را (غير مجاز) اعلام كند، هر چند دستورهاى او در اين زمينه در مسير منافع و تكامل بندگان است و او كمترين نيازى به اين كار ندارد، ولى به هر حال صاحب اختيار و قانونگزار او است .
مگر اينكه اجازه اين كار را در حدودى كه صلاح مى داند به كسى مانند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واگذار كند.
چنانكه از روايات متعددى نيز استفاده مى شود كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعضى از امور را واجب يا حرام كرده است كه در زبان روايات به عنوان (فرض النبى )
ناميده شده ، البته همه اينها طبق فرمان خداوند و اختياراتى است كه به پيامبرش واگذار كرده است .
جمله (الله اذن بكم ) نيز دليل بر اين است كه ممكن است خداوند چنين اجازه اى را به كسى بدهد.
اين بحث مربوط به مساءله (ولايت تشريعى ) است كه بخواست خدا در محل ديگرى به گونه اى مشروحتر بيان خواهيم كرد.
2 - اينكه در آيات فوق در مورد ارزاق تعبير به نزول شده ، با اينكه مى دانيم تنها آب باران است كه از آسمان فرود مى آيد، يا به خاطر اين است كه اين قطرات حياتبخش ريشه اصلى همه روزيها را تشكيل مى دهد، و يا به خاطر اين است كه منظور (نزول مقامى ) است كه سابقا هم اشاره كرده ايم ، اين تعبير در سخنان روزمره نيز ديده مى شود كه اگر از شخص بزرگى دستورى يا موهبتى به شخص كوچكى بشود، مى گويند اين برنامه از (بالا) دستور داده شده ، يا از بالا به ما رسيده است .
3 - علماى علم اصول از جمله آلله اذن لكم ام على الله تفترون (اصل عدم حجيت ظن ) را ثابت كرده اند و گفته اند اين تعبير نشان مى دهد كه هيچ حكمى از احكام الهى را بدون قطع و يقين نمى توان اثبات كرد وگرنه افترا بر خدا حرام است (البته در اين استدلال بحثهائى داريم كه در مباحث علم اصول ذكر كرده ايم ).
4 - آيات فوق يك درس ديگر نيز به ما مى دهد و آن اينكه قانونگزارى در برابر قانون خدا، آئين جاهليت است ، كه به خود حق مى دادند با افكار نارسايشان احكامى وضع كنند، ولى يك خداپرست واقعى هرگز نمى تواند چنين بوده باشد
و اينكه مى بينيم در عصر و زمان ما گروهى هستند كه دم از ايمان به خدا و اسلام مى زنند و در عين حال دست گدائى به سوى قوانين ديگران كه قوانين غير اسلامى است دراز مى كنند، و يا به خود اجازه مى دهند كه قوانين اسلام را به عنوان اينكه قابل عمل نيست كنار بگذارند و شخصا به جعل قانون بپردازند، آنها نيز پيرو سنتهاى جاهلى هستند.
اسلام واقعى تجزيه پذير نيست ، هنگامى كه گفتيم مسلمانيم بايد همه قوانين آنرا برسميت بشناسيم ، و اينكه بعضى مى گويند اين قوانين همه قابل اجرا نيست پندار بى اساسى است كه از يك نوع غربزدگى و خود باختگى ناشى شده است .
البته اسلام به خاطر جامعيتى كه دارد در يك سلسله از مسائل با ذكر اصول كلى دست ما را باز گزارده است كه نيازهاى هر عصر و زمان را با شور و مشورت بر طبق آن اصول تنظيم و به اجرا در آوريم .
5 - در آخرين آيه مورد بحث به هنگام اشاره به وسعت علم پروردگار روى سه نكته تكيه كرده و فرموده : در هيچ كار و حالى نيستى ، و هيچ آيه اى تلاوت نمى كنى ، و هيچ عملى انجام نمى دهيد مگر اينكه ما شاهد و ناظر بر شما هستيم .
اين تعبيرات سه گانه در واقع اشاره به (افكار) و (گفتار) و (اعمال ) انسانها است ، يعنى خداوند همانگونه كه اعمال ما را مى بيند، سخنان ما را مى شنود، و از افكار و نيات ما آگاه و با خبر است و چيزى از اينها از محيط علم پروردگار بيرون نيست .
بدون شك نيت و حالات روحى در مرحله نخست قرار دارد و گفتار پشت سر آن است و كردار و عمل به دنبال آن ، و لذا در آيه نيز به همين ترتيب ذكر
شده است .
ضمنا اينكه مى بينيم قسمت اول و دوم به صورت مفرد و خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ذكر شده و قسمت سوم به صورت جمع و خطاب به عموم مسلمانان است ممكن است به اين جهت باشد كه مرحله تصميم گيرى در برنامه هاى اسلامى مربوط به رهبر امت و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد، همانگونه كه گرفتن آيات قرآن از سوى خدا و تلاوت آن بر مردم نيز از ناحيه او است ، ولى عمل كردن به اين برنامه ها به عموم ملت ارتباط دارد، و هيچكس از آن مستثنى نيست .
6 - در آخرين آيات فوق درس بزرگى براى همه مسلمانان بيان شده است درسى كه مى تواند آنها را در مسير حق براه اندازد و از كجرويها و انحرافات باز دارد، درسى است كه توجه به آن جامعه اى صالح و پاك مى سازد، و آن اينكه :
به اين حقيقت توجه داشته باشيم كه هر گامى بر مى داريم و هر سخنى كه مى گوئيم و هر انديشه اى كه در سر مى پرورانيم ، و به هر سو نگاه مى كنيم ، و در هر حالى هستيم ، نه تنها ذات پاك خدا بلكه فرشتگان او نيز مراقب ما هستند و با تمام توجه ما را مى نگرند.
كوچكترين حركتى در پهنه آسمان و زمين از ديدگاه علم او مخفى و پنهان نمى ماند، نه تنها مخفى نمى ماند بلكه همه آنها ثبت مى شود در آن لوحى كه محفوظ است و اشتباه و غلط و دگرگونى در آن راه ندارد، در صفحه علم بى پايان خدا، در انديشه فرشتگان مقربين و نويسندگان اعمال آدميان ، در پرونده ما و در نامه اعمال همه ما.
بى جهت نيست كه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هر زمان اين آيه را تلاوت مى كرد شديدا گريه مى نمود (كان رسول الله اذا قرء هذه
الايه بكى بكاء شديدا).
جائى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آنهمه اخلاص و بندگى و آنهمه خدمت به خلق و عبادت خالق از كار خود در برابر علم خدا ترسان باشد، حال ما و ديگران معلوم است .
آيه و ترجمه


اءلا ان اءولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (62)
الذين امنوا و كانوا يتقون (63)
لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة لا تبديل لكلمت الله ذلك هو الفوز العظيم (64)
و لا يحزنك قولهم ان العزة لله جميعا هو السميع العليم (65)




ترجمه :

62 - آگاه باشيد اوليا (و دوستان ) خدا نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند.
63 - همانها كه ايمان آوردند و (از مخالفت فرمان خدا) پرهيز مى كردند.
64 - در زندگى دنيا و در آخرت شاد (و مسرور)ند، وعده هاى الهى تخلف ناپذير است ، و اين رستگارى بزرگى است .
65 - سخن آنها تو را غمگين نسازد تمام عزت (و قدرت ) از آن خدا است و او شنوا و داناست .
تفسير:
آرامش روح در سايه ايمان
چون در آيات گذشته قسمتهائى از حالات مشركان و افراد بى ايمان مطرح
شده بود در اين آيات شرح حال مؤ منان مخلص و مجاهد و پرهيزگار كه درست نقطه مقابل آنان هستند بيان گرديده ، تا با مقايسه - همانگونه كه روش قرآن است - نور از ظلمت و سعادت از بدبختى شناخته شود.
در نخستين آيه مى گويد: (آگاه باشيد كه اولياى خدا نه ترسى بر آنان است و نه غمى دارند) (الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ).
براى فهم دقيق محتواى اين سخن بايد معنى (اولياء) بخوبى شناخته شود.
(اولياء) جمع (ولى ) در اصل از ماده (ولى يلى ) گرفته شده كه به معنى نبودن واسطه ميان دو چيز و نزديكى و پى در پى بودن آنها است ، به همين دليل به هر چيزى كه نسبت به ديگرى قرابت و نزديكى داشته باشد، خواه از نظر مكان يا زمان يا نسب و يا مقام ، (ولى ) گفته مى شود، استعمال اين كلمه به معنى (سرپرست ) و (دوست ) و مانند اينها نيز از همين جا است .
بنابراين اولياء خدا كسانى هستند كه ميان آنان و خدا حائل و فاصله اى نيست ، حجابها از قلبشان كنار رفته ، و در پرتو نور معرفت و ايمان و عمل پاك ، خدا را با چشم دل چنان مى بينند كه هيچگونه شك و ترديدى به دلهايشان راه نمى يابد، و به خاطر همين آشنائى با خدا كه وجود بى انتها و قدرت بى پايان و كمال مطلق است ، ماسواى خدا در نظرشان كوچك و كم ارزش و ناپايدار و بى مقدار است .
كسى كه با اقيانوس آشنا است ، قطره در نظرش ارزشى ندارد و كسى كه خورشيد را مى بيند نسبت به يك شمع بى فروغ بى اعتنا است .
و از اينجا روشن مى شود كه چرا آنها ترس و اندوهى ندارند، زيرا خوف و ترس معمولا از احتمال فقدان نعمتهائى كه انسان در اختيار دارد و يا خطراتى كه ممكن است در آينده او را تهديد كند، ناشى مى شود، همانگونه كه غم و اندوه معمولا نسبت به گذشته و فقدان امكاناتى است كه در اختيار داشته است ،
اولياء و دوستان راستين خدا از هرگونه وابستگى و اسارت جهان ماده
آزادند، و (زهد) به معنى حقيقيش بر وجود آنها حكومت مى كند، نه با از دست دادن امكانات مادى جزع و فزع مى كنند و نه ترس ‍ از آينده در اين گونه مسائل افكارشان را به خود مشغول مى دارد.
بنابراين (غمها) و (ترسهائى ) كه ديگران را دائما در حال اضطراب و نگرانى نسبت به گذشته و آينده نگه مى دارد در وجود آنها راه ندارد.
يك ظرف كوچك آب ، از دميدن يك انسان متلاطم مى شود، ولى در پهنه اقيانوس كبير حتى طوفانها كم اثر است و به همين دليل اقيانوس آرامش مى نامند (لكى لا تاءسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم ) (حديد - 23).
نه آن روز كه داشتند به آن دل بستند و نه امروز كه از آن جدا مى شوند غمى دارند، روحشان بزرگتر و فكرشان بالاتر از آن است كه اينگونه حوادث در گذشته و آينده در آنها اثر بگذارد.
به اين ترتيب امنيت و آرامش واقعى بر وجود آنها حكمفرماست و بگفته قرآن اولئك لهم الامن (انعام - 82) و يا به تعبير ديگر الا بذكر الله تطمئن القلوب : (ياد خدا مايه آرامش دلها است ) (رعد - 28).
خلاصه اينكه غم و ترس در انسانها معمولا ناشى از روح دنياپرستى است ، آنها كه از اين روح تهى هستند، اگر غم و ترسى نداشته باشند بسيار طبيعى است .
اين بيان استدلالى مساله بود و گاهى همين موضوع به بيان ديگرى كه شكل عرفانى دارد به اين صورت عرضه مى شود.
اولياى خدا آنچنان غرق صفات جمال و جلال او هستند و آنچنان محو مشاهده ذات پاك او مى باشند كه غير او را به دست فراموشى مى سپردند، روشن است در غم و اندوه و ترس و وحشت حتما نياز به تصور فقدان و از دست دادن چيزى و يا مواجهه با دشمن و موجود خطرناكى دارد، كسى كه غير خدا در دل او نمى گنجد و به غير او نمى انديشد و جز او را در روح خود پذيرا نمى شود، چگونه ممكن است غم و اندوه و ترس و وحشتى داشته باشد.
از آنچه گفتيم اين حقيقت نيز آشكار شد كه منظور غمهاى مادى و ترسهاى دنيوى است ، و گرنه دوستان خدا وجودشان از خوف او مالامال است ، ترس از عدم انجام وظائف و مسئوليتها، و اندوه بر آنچه از موفقيتها از آنان فوت شده ، كه اين ترس و اندوه جنبه معنوى دارد و مايه تكامل وجود انسان و ترقى او است ، به عكس ترس و اندوههاى مادى كه مايه انحطاط و تنزل است .
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در خطبه معروف (همام ) كه حالات اولياى خدا در آن به عاليترين وجهى ترسيم شده مى فرمايد: قلوبهم محزونة و شرورهم مامونة : (دلهاى آنها محزون و مردم از شر آنها در امانند) و نيز مى فرمايد و لو لا الاجل الذى كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عين شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب : (اگر اجلى كه خداوند براى آنها مقرر كرده نبود حتى يك چشم بر هم زدن ارواح آنها در بدنهايشان آرام نمى گرفت ، به خاطر عشق به پاداش الهى و ترس و وحشت از مجازات و كيفر او).
قرآن مجيد نيز در باره مؤ منان مى گويد: الذين يخشون ربهم بالغيب و هم من الساعه مشفقون : (كسانى كه از پروردگارشان با اينكه او را به خشم نمى بينند مى ترسند و از رستاخيز بيمناكند) (انبياء - 49) بنابراين آنها خوف و ترس ديگرى دارند.
در اينكه منظور از اولياء خدا چه كسانى است در ميان مفسران گفتگو است ولى آيه دوم مطلب را روشن ساخته و بگفتگوها پايان مى دهد و مى گويد: (آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند و به طور مداوم تقوا و پرهيزكارى را پيشه خود ساخته اند) (الذين آمنوا و كانوا يتقون ).
جالب اينكه ايمان را به صورت فعل ماضى مطلق آورده و تقوا را به صورت ماضى استمرارى اشاره به اينكه ايمان آنها به سر حد كمال رسيده ولى مساله تقوا كه در عمل روزمره منعكس مى شود و هر روز و هر ساعت كار تازه اى مى طلبد و جنبه تدريجى دارد براى آنها به صورت يك برنامه و وظيفه دائمى در آمده است .
آرى اينها هستند كه با داشتن اين دو ركن اساسى دين و شخصيت چنان آرامشى در درون جان خود احساس مى كنند كه هيچيك از طوفانهاى زندگى آنها را تكان نمى دهد بلكه به مضمون (المؤ من كالجبل الراسخ لا تحركه العواصف ) همچون كوه در برابر تندباد حوادث استقامت به خرج مى دهند.
در سومين آيه روى مساله عدم وجود ترس و غم و وحشت در وجود اولياى حق با اين عبارت تاكيد مى كند كه (براى آنان در زندگى دنيا و در آخرت بشارت است ): (لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة ).
به اين ترتيب نه تنها ترس و غمى ندارند بلكه بشارت و خوشحالى و سرور به خاطر نعمتهاى فراوان و مواهب بى پايان الهى هم در اين زندگى و هم در آن زندگى نصيب آنان مى شود (توجه داشته باشيد كه (البشرى ) با الف و لام جنس و به صورت مطلق ذكر شده و انواع بشارتها را شامل مى شود).
باز براى تاكيد اضافه مى كند سخنان پروردگار و وعده هاى الهى تغيير و تبديل ندارد، و خداوند به اين وعده خود نسبت به دوستانش ‍ وفا( لا تبديل لكلمات الله ).
و اين پيروزى و سعادت بزرگى است براى هر كس كه نصيبش شودذلك هو الفوز العظيم ).
و در آخرين آيه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه سر سلسله اولياء و دوستان خدا است كرده و به صورت دلدارى و تسلى خاطر به او ميگويد: سخنان ناموزون مخالفان و مشركان غافل و بى خبر تو را غمگين نكند (و لا يحزنك قولهم ).
چرا كه تمام عزت و قدرت از آن خدا است و در برابر اراده حق از دشمنان كارى ساخته نيست (ان العزة لله جميعا).
او از تمام نقشه هاى آنها با خبر است ، سخنانشان را مى شنود و از اسرار درونشان آگاه است (هو السميع العليم ).
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - منظور از بشارت در اين آيه چيست ؟
در اينكه بشارتى را كه خداوند در آيات فوق به دوستانش در دنيا و آخرت ارزانى داشته چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است
بعضى آن را مخصوص به بشارتى دانسته اند كه فرشتگان در آستانه مرگ و انتقال از اين جهان به مؤ منان مى دهد و مى گويند و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون (سجده - 30).
و بعضى ديگر آنرا اشاره به وعده هاى پيروزى پروردگار و غلبه بر دشمنان و حكومت در روى زمين مادام كه مؤ منند و صالحند مى دانند.
در بعضى از روايات اين بشارت به خوابهاى خوش كه مؤ منان مى بينند تفسير شده ولى همانگونه كه گفتيم با توجه به مطلق بودن اين كلمه و الف و لام جنس در
البشرى مفهوم وسيعى نهفته شده كه هر گونه بشارت و شادى پيروزى و موفقيت را شامل مى شود، و همه آنچه در بالا ذكر شد در آن درج است ، و در واقع هر كدام اشاره به گوشه اى از اين بشارت وسيع الهى ميباشد.
و شايد اينكه در بعضى از روايات به خوابهاى خوش و رؤ ياى صالحه تفسير شده اشاره به اين است كه هر گونه بشارت حتى بشارتهاى كوچك نيز در مفهوم البشرى افتاده است ، نه اينكه منحصر به آن باشد.
در واقع همانطور كه قبلا هم گفته شد اين اثر تكوينى و طبيعى ايمان و تقوا است كه انسان را از انواع دلهره ها و وحشتهائى كه زائيده شك و ترديد و همچنين مولود گناه و انواع آلودگيها است از روح و جسم انسان دور ميسازد، چگونه ممكن است كسى ايمان و تكيه گاه معنوى در درون جان خود نداشته باشد باز احساس آرامش كند؟
او به يك كشتى بى لنگر در يك درياى طوفانى مى ماند كه امواج كوه پيكر هر لحظه او را به سوئى پرتاب مى كنند و گردابها براى بلعيدنش دهان باز كرده اند.
چگونه كسى كه دست به ظلم و ستم و ريختن خون مردم و غصب اموال و حقوق ديگران آلوده كرده ممكن است آرامش خاطر داشته باشد، او بر خلاف مؤ منان حتى خواب آرام ندارد و غالبا خوابهاى وحشتناكى مى بيند كه در اثناء آن خود را با دشمنان درگير مشاهده مى كند و اين خود يك دليل بر ناآرامى و تلاطم روح آنهاست .
طبيعى است يك شخص جانى بخصوص اينكه تحت تعقيب باشد در عالم خواب خود را در برابر اشباح هولناكى مى بيند كه براى گرفتن و تعقيب او كمر بسته اند و يا اينكه روح آن مقتول مظلوم از درون ضمير ناآگاهش فرياد مى زند و او را شكنجه مى دهد، لذا هنگامى كه بيدار مى شود همچون يزيد ما لى و للحسين (مرا با حسين چكار)؟ و يا همچون حجاج ما لى و لسعيد بن جبير: (مرا با
سعيد بن جبير چه كار)؟! مى گويد.
2 - در ذيل آيات فوق روايات جالبى از ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) وارد شده است كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم :
امير مؤ منان على (عليه السلام ) آيه الا ان اولياء الله ... را تلاوت فرمود و سپس از ياران خويش سؤ ال كرد مى دانيد (اولياء الله ) چه اشخاصى هستند؟ عرض كردند اى امير مؤ منان شما خودتان بفرمائيد كه آنان كيانند:
امام فرمود:
هم نحن و اتباعنا فمن تبعنا من بعدنا طوبى لنا، و طوبى لهم افضل من طوبى لنا، قالوا يا امير المؤ منين ما شاءن طوبى لهم افضل من طوبى لنا؟ السنا نحن و هم على امر؟ قال لا، انهم حملوا ما لم تحملوا عليه ، و اطاقوا ما لم تطيقوا!: (دوستان خدا، ما و پيروان ما كه بعد از ما مى آيند هستند، خوشا به حال ما، و بيشتر از آن خوشا به حال آنها - بعضى پرسيدند چرا بيشتر از ما؟ مگر ما و آنها هر دو پيرو يك مكتب نيستيم و كارمان يك نواخت نمى باشد؟ فرمود: نه ، آنها مسئوليتهائى بر دوش دارند كه شما نداريد و تن به مشكلاتى مى دهند كه شما نمى دهيد)
در كتاب (كمال الدين ) از ابو بصير از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: طوبى لشيعة قائمنا المنتظرين لظهوره فى غيبته ، و المطيعين له فى ظهوره ، اولئك اولياء الله الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون : (خوشا بحال پيروان امام قائم كه در غيبتش (با خودسازى ) انتظار ظهورش را مى كشند، و به هنگام ظهورش مطيع فرمان اويند، آنها اولياى خدا هستند همانها كه نه ترسى دارند و نه غمى ).
يكى از دوستان امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه امام (عليه السلام ) فرمود: پيروان اين مكتب در لحظات آخر عمر چيزهائى مى بينند كه چشمشان با آن روشن مى شود.
راوى مى گويد من اصرار كردم چه چيز مى بينند؟ و اين سخن را بيش از ده بار تكرار كردم ولى در هر بار امام تنها به اين جمله قناعت مى كرد كه (مى بينند) ...!.
در آخر مجلس رو به سوى من كرد و مرا صدا زد فرمود: مثل اينكه اصرار دارى بدانى چه چيز را مى بينند؟ گفتم آرى قطعا! ... سپس ‍ گريستم .
امام به حال من رقت كرد و گفت آن دو را مى بينند، اصرار كردم كدام دو نفر؟ فرمود: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و على (عليه السلام ) را، هيچ انسان با ايمانى چشم از جهان نمى پوشد مگر اينكه اين دو بزرگوار را خواهد ديد كه به او بشارت مى دهند، سپس فرمود اين را خداوند در قرآن بيان كرده ، سؤ ال كردند در كجا و كدام سوره ؟ فرمود در سوره يونس آنجا كه مى گويد الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحياة الدنيا و فى الاخرة .
به مضمون همين روايت ، روايات ديگرى نيز داريم .
روشن است كه اين روايات اشاره به قسمتى از بشارتهاى افراد باايمان و تقوا است نه همه آن بشارتها، و نيز روشن است كه اين مشاهده ، مشاهده جسم مادى نيست ، بلكه مشاهده جسم برزخى با ديد برزخى است ، زيرا مى دانيم در جهان برزخ كه فاصله اى است ميان اين جهان و سراى آخرت ، روح انسان بر جسم برزخيش باقى مى ماند.
آيه 66-67
آيه و ترجمه


اءلا ان لله من فى السماوات و من فى الا رض و ما يتبع الذين يدعون من دون الله شركاء ان يتبعون الا الظن و ان هم الا يخرصون (66)
هو الذى جعل لكم اليل لتسكنوا فيه و النهار مبصرا ان فى ذلك لايت لقوم يسمعون (67)




ترجمه :

66 - آگاه باشيد تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آن خدا مى باشند، و آنها كه غير خدا را شريك او مى خوانند از منطق و دليلى پيروى نمى كنند، آنها فقط از پندار بى اساس پيروى مى كنند و آنها فقط دروغ مى گويند!
67 - او كسى است كه شب را براى شما آفريد كه در آن آرامش بيابيد و روز را روشنى بخش قرار داد، در اين نشانه هائى است براى كسانى كه گوش شنوا دارند.
تفسير:
قسمتى از آيات عظمت او
آيات فوق بار ديگر به مساله توحيد و شرك كه يكى از مهمترين مباحث اسلام و مباحث اين سوره است باز مى گردد، مشركان را به محاكمه مى كشد و ناتوانى آنها را به ثبوت مى رساند.
نخست مى گويد: (آگاه باشيد تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آن خدا مى باشند) (الا ان لله من فى السماوات و من فى الارض ).
جائى كه اشخاص ملك او باشند و از آن او، اشيائى كه در اين جهان مى باشند به طريق اولى از آن او هستند، بنابراين او مالك تمام عالم هستى است و با اين حال چگونه ممكن است مملوكهاى او شريك او بوده باشند؟!
سپس اضافه مى كند: (كسانى كه غير خدا را شريك او قرار مى دهند از
دليل و منطقى پيروى نمى كنند و هيچ سند و شاهدى بر گفتار خود ندارند) (و ما يتبع الذين يدعون من دون الله شركاء).
(آنها تنها از پندارها و گمانهاى بى اساس و بى پايه پيروى مى كنند) (ان يتبعون الا الظن )
(بلكه آنها فقط با مقياس حدس و تخمين سخن مى گويند، و دروغ مى گويند)! (و ان هم الا يخرصون ).
(خرص ) در لغت هم به معنى (دروغ ) آمده است ، و هم به معنى (حدس و تخمين )، و در اصل - همانگونه كه (راغب ) در (مفردات ) گفته - به معنى جمع آورى كردن ميوه است ، و پس از به جمع زدن و گردآورى در حساب ، و تخمين زدن ميوه بر درختان گفته شده ، و از آنجا كه حدس و تخمين گاهى نادرست از آب در مى آيد اين ماده به معنى (دروغ ) نيز آمده است .
اصولا اين خاصيت پيروى از پندار و گمان بى اساس است كه سرانجام انسان را به وادى دروغ مى كشاند.
آنها كه بتها را شريك خدا ساخته بودند تكيه گاهشان اوهامى بيش نبود، اوهامى كه حتى تصور آن امروز براى ما مشكل است كه چگونه ممكن است انسان اشكال و مجسمه هاى بيروحى بسازد و بعد مخلوق خود را ارباب و صاحب اختيار خويش بداند؟ مقدراتش را به دست آن بسپارد، و حل مشكلاتش را از او بخواهد؟! آيا اين چيزى جز دروغ و دروغپردازى مى تواند باشد؟
حتى مى توان اين را به عنوان يك قانون كلى - با كمى دقت - از آيه استفاده كرد كه هر كس از ظن و گمانهاى بى اساس پيروى كند سرانجام به دروغگوئى كشانده مى شود، راستى و صدق براساس قطع و يقين استوار است و دروغ بر اساس تخمين ها و پندارها و شايعه ها!.
سپس براى تكميل اين بحث و نشان دادن راه خداشناسى ، و دورى از شرك و بت پرستى ، به گوشه اى از مواهب الهى كه در نظام آفرينش قرار گرفته و نشانه عظمت و قدرت و حكمت (الله ) است اشاره كرده ، مى گويد:
(او كسى است كه شب را براى شما مايه آرامش قرار داد) (هو الذى جعل لكم الليل لتسكنوا فيه ):
(و روز را روشنى بخش ) (و النهار مبصرا).
اين نظام نور و ظلمت كه بارها در آيات قرآن روى آن تكيه شده ، نظامى شگفت انگيز و پر بار است ، كه از يك سو با تابش نور در مدت معين ، صحنه زندگى انسانها را روشن ساخته ، و حركت آفرين است و تلاش انگيز، و از سوى ديگر با پرده هاى ظلمانى و آرامبخش شب روح و جسم خسته را براى كار و حركت مجدد آماده مى سازد.
آرى در اين نظام حساب شده آيات و نشانه هائى از توانائى آفريدگار است ، اما براى آنها كه گوش شنوا دارند و حقايق را مى شنوند) (ان فى ذلك لايات لقوم يسمعون ).
آنها كه مى شنوند و درك مى كنند، و آنها كه پس از درك حقيقت ، آنرا به كار مى بندند.
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - آرامش و سكون كه هدف از آفرينش شب قرار داده شده يك واقعيت مسلم علمى است كه دانش امروز آنرا به ثبوت رسانده ، پرده هاى تاريكى نه تنها يك وسيله اجبارى براى تعطيل فعاليتهاى روزانه است ، بلكه اثر مستقيمى روى سلسله اعصاب و عضلات آدمى و ساير جانداران دارد و آنها را در حالت استراحت و خواب و سكون فرو مى برد، و چه نادانند مردمى كه شب را به هوسرانى زنده
مى دارند و روز را - مخصوصا صبحگاهان نشاطانگيز را - در خواب فرو مى روند و به همين دليل همواره اعصابى نامتعادل و ناراحت دارند.
2 - با توجه به اينكه ماده (ابصار) به معنى (بينائى ) است ، مفهوم جمله (والنهار مبصرا) اين مى شود كه خدا روز را بينا قرار داد در حالى كه روز بينا كننده است نه بينا، اين يك تشبيه و مجاز زيبا از قبيل توصيف سبب به اوصاف مسبب است همانگونه كه در مورد شب نيز مى گويند (ليل نائم ) يعنى (شبى كه به خواب رفته ) در حالى كه شب به خواب نمى رود بلكه شب سبب مى شود كه مردمان به خواب روند.
3 - آيات فوق يكبار ديگر ظن و گمان را محكوم كرده و مردود شناخته ، ولى با توجه به اينكه سخن از پندارهاى خرافى و بى پايه بت پرستان است ، (ظن ) در اينجا به معنى گمانهاى حساب شده عقلائى نيست كه در بعضى از موارد - مانند شهادت شهود و ظاهر الفاظ و اقرارها و مكاتبه ها - حجت است ، بنابراين آيات فوق دليلى بر عدم حجيت ظن نمى تواند باشد.
آيه و ترجمه


قالوا اتخذ الله ولدا سبحنه هو الغنى له ما فى السماوات و ما فى الارض ان عندكم من سلطان بهذا اءتقولون على الله ما لا تعلمون (68)
قل ان الذين يفترون على الله الكذب لا يفلحون (69)
متع فى الدنيا ثم الينا مرجعهم ثم نذيقهم العذاب الشديد بما كانوا يكفرون (70)




ترجمه :

68 - گفتند خداوند فرزندى براى خود انتخاب كرده ، منزه است (از هر عيب و نقص و احتياجى ) او بى نياز است ، از آن او است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، شما هيچگونه دليلى بر اين ادعا نداريد، آيا بخدا نسبتى مى دهيد كه نمى دانيد؟!
69 - بگو آنها كه به خدا دروغ مى بندند (هرگز) رستگار نمى شوند.
70 - (حداكثر) بهره اى از دنيا دارند سپس بازگشتشان به سوى ماست و بعد، مجازات شديد در برابر كفرشان به آنها مى چشانيم !.
تفسير:
اين آيات نيز همچنان بحث با مشركان را ادامه داده يكى از دروغها و تهمتهاى آنها را نسبت به ساحت مقدس خداوند بازگو، نخست مى گويد:
(آنها گفتند خداوند براى خود فرزندى اختيار كرده است )! (قالوا اتخذ الله ولدا).
اين سخن را در درجه اول مسيحيان در مورد حضرت مسيح ، سپس بت پرستان عصر جاهلى در مورد فرشتگان كه آنها را دختران خدا مى پنداشتند، و يهود در مورد (عزير) گفتند.
قرآن از دو راه به آنها پاسخ مى گويد:
نخست اينكه (خداوند از هر عيب و نقص منزه است ، و از همه چيز بى نياز است ) (سبحانه هو الغنى ).
اشاره به اينكه نياز به فرزند يا به خاطر احتياج جسمانى به نيرو، و كمك او است ، و يا به خاطر نياز روحى و عاطفى ، و از آنجا كه خداوند از هر عيب و نقصى و از هر كمبود وضعى منزه است و ذات پاكش يك پارچه غنا و بى نيازى است ممكن نيست براى خود فرزندى انتخاب كند.
(او مالك همه موجوداتى است كه در آسمانها و زمين است ) (له ما فى السموات و ما فى الارض ).
و با اينحال چه معنى دارد كه او فرزندى براى خود انتخاب كند تا او را آرامش ببخشد و يا به او كمك كند؟!
جالب اينكه در اينجا تعبير به (اتخذ) (انتخاب و اختيار كرد) شده است و اين نشان مى دهد كه آنها معتقد بودند فرزندى از خداوند متولد نشده بلكه مى گفتند خدا موجوداتى را به فرزندى خود برگزيده است ، درست همانند كسانى كه از آنها فرزند نمى شود و كودكى را از پرورشگاه و مانند آن براى خود انتخاب مى كنند، به هر حال اين جاهلان كوته بين گرفتار اشتباه مقايسه خالق و مخلوق بودند، و ذات بى نياز خدا را به وجود محدود و نيازمند خويش مقايسه مى كردند.
دومين پاسخى را كه قرآن به آنها مى گويد اين است كه : هر كس ادعائى دارد بايد دليلى بر مدعاى خود اقامه كند (آيا شما بر اين سخن دليلى داريد؟ نه ، هيچ دليلى نزد شما براى اين ادعا وجود ندارد) (ان عندكم من سلطان بهذا).
با اينحال (آيا به خدا نسبتى مى دهيد كه حداقل از آن آگاهى نداريد) (اتقولون على الله ما لا تعلمون ).
يعنى به فرض كه دليل روشن نخست را نپذيريد، بالاخره اين حقيقت را نمى توانيد انكار كنيد كه گفتار شما يك تهمت و قول به غير علم است .
در آيه بعد سرانجام شوم افترا و تهمت بر خدا را بازگو مى كند:
روى سخن را متوجه پيامبرش كرده مى گويد: (به آنها بگو: كسانى كه بر خدا افترا مى بندند و دروغ مى گويند هرگز روى رستگارى را نخواهند ديد) (قل ان الذين يفترون على الله الكذب لا يفلحون ).
فرضا كه آنها بتوانند با دروغها و افتراهاى خود چند صباحى به مال و منال دنيا برسند (اين تنها يك متاع زودگذر اين جهان است ، سپس به سوى ما باز - مى گردند و ما عذاب شديد را در مقابل كفرشان به آنها مى چشانيم ) (متاع فى الدنيا ثم الينا مرجعهم ثم نذيقهم العذاب الشديد بما كانوا يكفرون ).
در واقع اين آيه و آيه قبل دو نوع مجازات براى اين دروغگويان كه به خدا نسبت نارواى اختيار فرزند مى دهند بيان مى كند يكى اينكه هيچگاه اين دروغ و تهمت مايه فلاح و رستگارى آنها نيست ، و هرگز آنان را به هدفشان نمى رساند، بلكه در بيراهه ها سرگردان مى شوند و بدبختى و شكست دامنشان را مى گيرد.
ديگر اينكه فرضا كه با اين حرفها چند روزى مردم را اغفال كنند و از آئين بت پرستى به نوائى برسند، ولى اين تمتع و بهره گيرى دوام و بقائى ندارد و عذاب جاودان الهى در انتظار آنها است .
نكته ها
در آيات فوق به مفهوم چند كلمه بايد درست توجه كرد:
1 - كلمه (سلطان ) در اينجا به معنى دليل است ، اين كلمه از كلمه دليل هم
پرمعنى تر و هم رساتر است ، زيرا دليل به معنى راهنما است اما سلطان به معنى چيزى است كه انسان را برطرف مقابل مسلط مى سازد و متناسب موارد بحث و مجادله و گفتگو است ، و اشاره به دليل كوبنده است .
2 - (متاع ) به معنى چيزى است كه انسان از آن بهره مى گيرد، و مفهوم آن بسيار وسيع است و تمام وسائل زندگى و مواهب مادى را شامل مى شود، راغب در كتاب (مفردات ) مى گويد: (كلما ينتفع به على وجه ما، فهو متاع و متعة ): هر چيزى كه به نحوى انسان از آن بهره مى گيرد به آن متاع يا متعه گفته مى شود.
3 - تعبير به (نذيقهم ) (به آنها مى چشانيم ) كه در مورد عذاب الهى به كار رفته اشاره به اين است كه اين مجازات چنان به آنها مى رسد كه گوئى با زبان و دهان خويش آن را مى چشند، اين تعبير بسيار رساتر از مشاهده و حتى لمس كردن عذاب است .
آيه و ترجمه


و اتل عليهم نبا نوح اذ قال لقومه يقوم ان كان كبر عليكم مقامى و تذكيرى بايت الله فعلى الله توكلت فاءجمعوا اءمركم و شركاءكم ثم لايكن اءمركم عليكم غمة ثم اقضوا الى و لا تنظرون (71)
فان توليتم فما ساءلتكم من اءجر ان اءجرى الا على الله و اءمرت اءن اءكون من المسلمين(72)
فكذبوه فنجينه و من معه فى الفلك و جعلنهم خلائف و اءغرقنا الذين كذبوا بايتنا فانظر كيف كان عقبة المنذرين (73)




ترجمه :

71 - بخوان بر آنها سرگذشت نوح را، آن هنگام كه به قوم خود گفت اى قوم من اگر موقعيت و يادآورى من نسبت به آيات الهى بر شما سنگين (و غير قابل تحمل ) است (هر كار از دستتان ساخته است بكنيد) من بر خدا توكل كرده ام فكر خود و قدرت معبودهايتان را جمع كنيد و هيچ چيز بر شما مستور نماند سپس به حيات من پايان دهيد (و لحظه اى ) مهلتم ندهيد! (اما توانائى نداريد).
72 - و اگر از قبول دعوتم روى بگردانيد (كار نادرستى كرده ايد چه اينكه ) من از شما مزدى نمى خواهم مزد من تنها بر خدا است و من ماءمورم كه از مسلمين (تسليم شدگان در برابر فرمان خدا) باشم .
73 - اما آنها او را تكذيب كردند و ما او و كسانى را كه با او در كشتى بودند نجات داديم ، آنها را جانشين (و وارث كافران ) قرار داديم و كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند غرق نموديم پس ببين عاقبت كار آنها كه انذار شدند (و به انذار الهى اهميت ندادند) چگونه بود؟!
تفسير :
گوشه اى از مبارزات نوح
آيات فوق آغازى است براى شرح قسمتى از تاريخ انبياء و سرگذشت اقوام پيشين براى بيدارى مشركان و گروههاى مخالف ، خداوند به پيامبرش دستور مى دهد گفتارى را كه با مشركان داشت با شرح تاريخ عبرت انگيز پيشينيان تكميل كند.
نخست سرگذشت (نوح ) را عنوان كرده مى گويد:
(سرگذشت نوح را بر آنها تلاوت كن ، هنگامى كه به قومش گفت : اى قوم من اگر توقفم در ميان شما و يادآورى كردن آيات الهى برايتان سخت و غير قابل تحمل است ، هر كار از دستتان ساخته است انجام دهيد و كوتاهى نكنيد) (و اتل عليهم نبا نوح اذ قال لقومه يا قوم ان كان كبر عليكم مقامى و تذكيرى بايات الله )
(چرا كه من بر خدا تكيه كرده ام ) و به همين دليل از غير او نمى ترسم و نمى هراسم ! (فعلى الله توكلت ).
سپس تاكيد مى كند (اكنون كه چنين است فكر خود را جمع كنيد و از بتهاى خود نيز دعوت به عمل آوريد تا در تصميم گيرى به شما كمك كنند) (فاجمعوا امركم و شركائكم ).
(آنچنان كه هيچ چيز بر شما مكتوم نماند و غم و اندوهى از اين نظر بر خاطر شما نباشد، بلكه با نهايت روشنى تصميم خود را درباره من بگيريد (ثم لا يكن امركم عليكم غمة ).
(غمة ) از ماده غم به معنى پوشاندن چيزى است و اينكه به اندوه نيز غم
گفته مى شود، به خاطر آنست كه قلب انسان را مى پوشاند.
سپس مى گويد: اگر مى توانيد (برخيزيد، و به زندگى من پايان دهيد، و لحظه اى مرا مهلت ندهيد) (ثم اقضوا الى و لا تنظرون ).
نوح فرستاده بزرگ پروردگار با قاطعيتى كه ويژه پيامبران اولواالعزم است ، در نهايت شجاعت و شهامت با نفرات كم و محدودى كه داشت در مقابل دشمنان نيرومند و سرسخت ايستادگى مى كند و قدرت آنها را به باد مسخره مى گيرد، و بى اعتنائى خويش را به نقشه ها و افكار و بتهاى آنها نشان مى دهد و به اين وسيله يك ضربه محكم روانى بر افكارشان وارد مى سازد.
با توجه به اينكه اين آيات در مكه نازل شده در آن زمانى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز در شرائطى مشابه نوح زندگى مى كرد و مؤ منان در اقليت بودند، قرآن مى خواهد به پيامبر نيز همين دستور را بدهد كه بايد به قدرت دشمن اهميت ندهد، بلكه با قاطعيت و شهامت پيش برود، چرا كه تكيه گاهش خدا است و هيچ نيروئى تاب مقاومت در برابر قدرت او ندارد.
گر چه بعضى از مفسران اين تعبير نوح و يا شبيه آن را در تاريخ ساير انبياء يك نوع اعجاز گرفته اند چرا كه آنها با نبودن امكانات ظاهرى دشمن را تهديد به شكست كرده و از پيروزى نهائى خود خبر داده اند، و اين جز از طريق اعجاز
امكانپذير نيست ، ولى به هر حال اين يك درس است براى همه رهبران اسلامى كه در برابر انبوه دشمنان هرگز نهراسند، بلكه با اتكاء و توكل بر پروردگار و با قاطعيت هر چه بيشتر آنها را به ميدان فراخوانند، و قدرتشان را تحقير كنند كه اين عامل مهمى براى تقويت روحى پيروان و شكست روحيه دشمنان خواهد بود.
در آيه بعد بيان ديگرى از نوح براى اثبات حقانيت خويش نقل شده ، آنجا كه مى گويد (اگر شما از دعوت من سرپيچى كنيد، من زيانى نمى برم چرا كه من از شما اجر و پاداشى نخواستم ) (فان توليتم فما سئلتكم من اجر).
(چرا كه اجر و پاداش من تنها بر خدا است ) (ان اجرى الا على الله ).
براى او كار مى كنم و تنها از او پاداش مى خواهم .
(و من ماءمورم كه فقط تسليم فرمان خدا باشم ) (و امرت ان اكون من المسلمين ).
اينكه نوح مى گويد: من هيچ پاداشى از شما نمى خواهم درس ديگرى است براى رهبران الهى كه در دعوت و تبليغ خود، هيچگونه انتظار پاداش مادى و معنوى از مردم نداشته باشند، زيرا اينگونه انتظارها يكنوع وابستگى ايجاد مى كند كه جلو تبليغات صريح و فعاليتهاى آزادانه آنها را سد خواهد كرد، و طبعا تبليغات و دعوتشان كم اثر خواهد شد، به همين دليل راه صحيح دعوت به سوى اسلام و تبليغ آن نيز اين است كه مبلغان اسلامى تنها براى امرار معاش خود متكى به بيت المال باشند، نه نيازمند به مردم !.
در آخرين آيه مورد بحث سرانجام كار دشمنان نوح و صدق پيشگوئيش را
به اين صورت بيان مى كند:
(آنها نوح را تكذيب كردند ولى ما، او و تمام كسانى را كه با او در كشتى بودند نجات داديم ) (فكذبوه فنجيناه و من معه فى الفلك ).
نه فقط آنها را نجات داديم بلكه ، آنها را جانشين قوم ستمگر ساختيم (و جعلناهم خلائف ).
(و كسانى را كه آيات ما را انكار كرده بودند غرق نموديم ) (و اغرقنا الذين كذبوا باياتنا).
و در پايان روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد (اكنون بنگر عاقبت آن گروهى كه انذار شدند ولى تهديدهاى الهى را به چيزى نگرفتند به كجا كشيد) (فانظر كيف كان عاقبة المنذرين ).
آيه و ترجمه


ثم بعثنا من بعده رسلا الى قومهم فجاءوهم بالبينت فما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا به من قبل كذلك نطبع على قلوب المعتدين (74)




ترجمه :

74 - سپس بعد از نوح رسولانى به سوى قومشان فرستاديم آنها با دلايل روشن به سراغ آنها رفتند، اما آنان به چيزى كه پيش از آن تكذيب كرده بودند ايمان نياوردند اينچنين بر دلهاى تجاوزكاران مهر مى نهيم (تا چيزى را درك نكنند!)
تفسير :
رسولان بعد از نوح
پس از پايان بحث اجمالى پيرامون سرگذشت نوح ، اشاره به پيامبران
ديگرى كه بعد از نوح و قبل از موسى (مانند ابراهيم و هود و صالح و لوط و يوسف ) براى هدايت مردم آمدند كرده مى گويد:
(سپس بعد از نوح رسولانى به سوى قوم و جمعيتشان فرستاديم ) (ثم بعثنا من بعده رسلا الى قومهم ).
(آنها با دلائل روشن و آشكار به سوى قومشان آمدند) و مانند نوح با سلاح منطق و اعجاز و برنامه هاى سازنده مجهز بودند (فجائوهم بالبينات ).
(ولى آنها كه راه عناد و لجاج را مى پوئيدند و در گذشته به تكذيب پيامبران پيشين برخاسته بودند، اين پيامبران را نيز تكذيب كردند و به آنها ايمان نياوردند) (و فما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا به من قبل ).
اين به خاطر آن بود كه بر اثر عصيان و گناه و دشمنى با حق پرده بر دلهاى آنها افتاده بود آرى اين چنين بر دلهاى متجاوزان مهر مى زنيم (كذلك نطبع على قلوب المعتدين ).
نكته ها
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - جمله (فما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا به من قبل ) اشاره به اين مى كند كه گروهى در ميان امتها بوده اند كه در برابر دعوت هيچ پيامبر و مصلحى سر تسليم فرود نمى آوردند، و همچنان بر سر حرف خود ايستاده بودند، و تكرار دعوت انبياء در آنها كمترين اثرى نمى گذاشت ، بنابراين جمله مزبور اشاره به گروهى مى كند كه در دو زمان در برابر دعوت پيامبران مختلف قرار گرفتند، (زيرا ظاهر جمله اين است كه مرجع همه ضمائر يكى است ).
اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده است كه اشاره به دو گروه مختلف مى كند گروهى در زمان نوح بودند و دعوت او را تكذيب كردند و گروهى كه بعد از آنها به وجود آمدند با انكار و تكذيب پيامبران راه آنان را پيمودند،
بنابراين معنى جمله چنين مى شود: (تجاوز كاران اقوام ديگر، از ايمان آوردن به چيزى كه اقوام پيشين ، خود دارى كرده بودند سرباز زدند) البته با توجه به اينكه مخالفان دعوت نوح در طى طوفان از ميان رفتند، اين احتمال در تفسير آيه قوت پيدا مى كند، ولى به هر حال لازمه آن اين است كه در ميان مرجع ضميرهاى جمله (واو جمع در كانوا، و ليؤ منوا، و كذبوا) تفكيك قائل شويم .
2 - روشن است كه جمله (كذلك نطبع على قلوب المعتدين ) دليل بر جبر نيست و تفسير آن در خودش نهفته است زيرا مى گويد ما بر دلهاى (تجاوزكاران ) مهر مى نهيم تا چيزى را درك نكنند، بنابراين قبلا تجاوزهاى پى در پى به حريم احكام الهى و حق و حقيقت از آنها صادر مى شود، و تدريجا بر دلهاى آنها اثر مى گذارد و قدرت تشخيص حق را از آنان مى گيرد و كارشان به جائى مى رسد كه سركشى و عصيان و گناه براى آنها خوى و طبيعت ثانوى مى شود، چنانكه در مقابل هيچ حقيقتى تسليم نمى شوند.
آيه و ترجمه


ثم بعثنا من بعدهم موسى و هارون الى فرعون و ملايه بايتنا فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين (75)
فلما جاءهم الحق من عندنا قالوا ان هذا لسحر مبين (76)
قال موسى اءتقولون للحق لما جاءكم اءسحر هذا و لا يفلح السحرون (77)
قالوا اءجئتنا لتلفتنا عما وجدنا عليه ءاباءنا و تكون لكما الكبرياء فى الا رض و ما نحن لكما بمؤ منين (78)




ترجمه :

75 - بعد از آنها موسى و هارون را با آيات خود به سوى فرعون و اطرافيانش فرستاديم ، اما آنها تكبر كردند (و زير بار حق نرفتند چرا كه ) آنها گروهى مجرم بودند.
76 - و هنگامى كه حق از نزد ما به سراغ آنها آمد گفتند اين سحر آشكارى است !
77 - (اما) موسى گفت آيا حق را كه به سوى شما آمده سحر مى شمريد؟ اين سحر است ؟ در حالى كه ساحران رستگار (و پيروز) نمى شوند؟.
78 - گفتند آيا آمده اى كه ما را از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم منصرف سازى ، و بزرگى (و رياست ) در روى زمين از آن شما باشد؟ ما به شما ايمان نمى آوريم !.
تفسير :
بخشى از مبارزات موسى و هارون
در ذكر داستانهاى انبياء و امتهاى پيشين به عنوان الگوها و نمونه هاى زنده نخست سخن از نوح ، و سپس پيامبران بعد از نوح ، به ميان آمد، اكنون در اين آيات نوبت موسى و هارون و مبارزات پيگيرشان با فرعون و فرعونيان است .
در نخستين آيه مى گويد: (سپس بعد از رسولان پيشين ، موسى و هارون را به سوى فرعون و ملا او همراه با آيات و معجزات فرستاديم ) (ثم بعثنا من بعدهم موسى و هارون الى فرعون و ملائه باياتنا).
(ملا) همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم به اشراف پر زرق و برق گفته مى شود كه ظاهرشان چشم پر كن و حضورشان در اجتماع در همه جا ديده مى شود، و معمولا در آياتى از قبيل آيات مورد بحث به معنى دار و دسته و اطرافيان و مشاوران مى آيد.
و اگر مى بينيم تنها سخن از بعثت موسى به سوى فرعون و ملا به ميان آمده در حالى كه موسى مبعوث به همه فرعونيان و بنى اسرائيل بود، به خاطر آن است كه نبض جامعه ها در دست هيئتهاى حاكمه و دارو دسته آنها است ، بنابراين هر برنامه اصلاحى و انقلابى اول بايد آنها را هدف گيرى كند، چنانكه آيه 12 سوره توبه نيز مى گويد فقاتلوا ائمة الكفر: (با سردمداران كفر پيكار كنيد).
اما فرعون و فرعونيان از پذيرش دعوت موسى و هارون سرباز زدند، و از اينكه در برابر حق سر تسليم فرود آورند، تكبر ورزيدند) (فاستكبروا).
آنها به خاطر كبر و خود برتربينى و نداشتن روح تواضع ، واقعيتهاى روشن را در دعوت موسى ناديده گرفتند و به همين دليل اين قوم مجرم و گنهكار همچنان به جرم و گناهشان ادامه دادند (و كانوا قوما مجرمين ).
آيات بعد، از مبارزات چند مرحله اى فرعونيان با موسى و برادرش هارون سخن مى گويد كه مرحله نخستين آن انكار و تكذيب و افترا و متهم ساختن آنان به سوء نيت و به هم ريختن سنت نياكان و اخلال در نظام اجتماعى بوده است ، چنانكه
قرآن مى گويد:
(هنگامى كه حق از نزد ما به سوى آنها آمد (با اينكه آنرا از چهره اش شناختند) گفتند اين سحر آشكارى است )! (فلما جائهم الحق من عندنا قالوا ان هذا لسحر مبين ).
جاذبه و كشش فوق العاده دعوت موسى از يك طرف و معجزات چشمگيرش از طرف ديگر، و نفوذ روز افزون و خيره كننده اش از طرف سوم ، سبب شد كه فرعونيان به فكر چاره بيفتند و وصله اى بهتر از اين پيدا نكردند كه او را ساحر و عملش را سحر بخوانند، و اين تهمت چيزى است كه در سرتاسر تاريخ انبياء مخصوصا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ديده مى شود.
اما (موسى ) (عليه السلام ) در مقام دفاع از خويش برآمد، با بيان دو دليل پرده ها را كنار زده و دروغ و تهمت آنها را آشكار ساخت .
نخست (به آنها گفت آيا شما نسبت سحر به حق مى دهيد؟ آيا اين سحر است و هيچ شباهتى با سحر دارد) (قال موسى اتقولون للحق لما جائكم اسحر هذا).
يعنى درست است كه (سحر) و (معجزه ) هر دو نفوذ دارند اين (حق ) و (باطل ) هر دو ممكن است مردم را تحت تاءثير قرار دهند ولى چهره سحر كه امر باطلى است با چهره معجزه كه حق است كاملا از هم متمايز مى باشد، نفوذ پيامبران با نفوذ ساحران قابل مقايسه نيست ، اعمال ساحران كارهائى بى هدف ، محدود و كم ارزش است ، ولى معجزات پيامبران هدفهاى روشن اصلاحى و انقلابى و تربيتى دارد و در شكلى گسترده و نا محدود، عرضه مى شود.
به علاوه (ساحران هرگز رستگار نمى شوند) (و لا يفلح الساحرون ).
اين تعبير در واقع دليل ديگرى بر تمايز كار انبياء از سحر است ، در دليل سابق از تفاوت سحر و معجزه و چهره و هدف اين دو، جدائيشان از يكديگر اثبات شده ، اما در اينجا از تفاوت حالات و صفات آورندگان سحر و آورندگان معجزه براى اثبات مطلب استمداد مى شود.
ساحران به حكم كار و فنشان كه جنبه انحرافى و اغفالگرانه دارد، افرادى سود جو، منحرف ، اغفالگر و متقلبند كه آنها را از خلال اعمالشان مى توان شناخت اما پيامبران مردانى حق طلب ، دلسوز، پاكدل ، باهدف و پارسا و بى اعتنا به امور مادى هستند.
ساحران هرگز روى رستگارى را نمى بينند و جز براى پول و ثروت و مقام و منافع شخصى كار نمى كنند، در حالى كه هدف انبياء هدايت و منافع خلق خدا و اصلاح جامعه انسانى در تمام جنبه هاى معنوى و مادى است .
سپس سيل تهمت خود را به سوى موسى ادامه دادند، و صريحا به او گفتند: (آيا تو مى خواهى ما را از راه و رسم پدران و نياكانمان منصرف سازى )؟ (قالوا اجئتنا لتلفتنا عما وجدنا عليه آبائنا).
در واقع بت (سنتهاى نياكان و عظمت خيالى و افسانه اى آنها را پيش كشيدند تا افكار عامه را نسبت به موسى و هارون بدبين كنند كه آنها مى خواهند با مقدسات جامعه و كشور شما بازى كنند.
سپس ادامه دادند دعوت شما به دين و آئين خدا دروغى بيش نيست ، اينها همه دام است ، و نقشه هاى خائنانه (براى اينكه در اين سرزمين حكومت كنيد) (و تكون لكما الكبرياء فى الارض ).
در حقيقت آنها چون خودشان هر تلاش و كوششى داشتند براى حكومت
ظالمانه بر مردم بود، ديگران را نيز چنين مى پنداشتند و تلاشهاى مصلحان و پيامبران را همينگونه تفسير مى كردند.
اما بدانيد (ما به شما دو نفر هرگز ايمان نمى آوريم ) زيرا دست شما را خوانده ايم و از نقشه هاى تخريبيتان آگاهيم (و ما نحن لكما بمؤ منين ).
و اين نخستين مرحله مبارزه آنها با موسى بود.
آيه و ترجمه


و قال فرعون ائتونى بكل سحر عليم (79)
فلما جاء السحرة قال لهم موسى اءلقوا ما اءنتم ملقون (80)
فلما اءلقوا قال موسى ما جئتم به السحر ان الله سيبطله ان الله لا يصلح عمل المفسدين(81)
و يحق الله الحق بكلمته و لو كره المجرمون (82)




ترجمه :

79 - فرعون گفت هر جادوگر (و ساحر) آگاهى را نزد من آوريد.
80 - هنگامى كه ساحران آمدند موسى به آنها گفت آنچه (از وسايل سحر) مى توانيد بيفكنيد، بيفكنيد!
81 - هنگامى كه افكندند موسى گفت آنچه شما آورديد سحر است ، كه خداوند به زودى آنرا ابطال مى كند، چرا كه خداوند عمل مفسدان را اصلاح نمى كند.
82 - و حق را به وعده خويش تحقق مى بخشد هر چند مجرمان اكراه داشته باشند.
تفسير :
مرحله دوم مبارزه با موسى
اين آيات مرحله ديگر مبارزه را تشريح مى كند و سخن از اقدامات عملى
فرعون بر ضد موسى و برادرش هارون مى گويد.
هنگامى كه فرعون قسمتى از معجزات موسى مانند يد بيضاء و حمله مار عظيم را ملاحظه كرد و ديد ادعاى موسى بدون دليل هم نيست و اين دليل كم و بيش در جمع اطرافيان او و يا ديگران اثر خواهد گذاشت ، به فكر پاسخگوئى عملى افتاد، چنانكه قرآن مى گويد: فرعون صدا زد، تمام ساحران آگاه و دانشمند را نزد من آوريد، تا بوسيله آنها زحمت موسى را از خود دفع كنم (و قال فرعون ائتونى بكل ساحر عليم ).
او مى دانست هر كارى را بايد از طريقش وارد شد و از كارشناسان آن فن بايد كمك گرفت .
آيا براستى فرعون در حقانيت دعوت موسى شك داشت و مى خواست از اين طريق او را بيازمايد؟ و يا مى دانست او از سوى خدا است ولى فكر مى كرد، بوسيله غوغاى ساحران مى تواند مردم را آرام سازد، و موقتا از خطر نفوذ موسى در افكار عمومى جلوگيرى كند، به مردم بگويد اگر او كار خارق عادتى انجام مى دهد، ما نيز از انجام مثل آن نا توان نيستيم ! و اگر اراده ملوكانه ما تعلق گيرد، چنين چيزى براى ما سهل و آسان است .
احتمال دوم به نظر نزديكتر مى رسد و ساير آيات مربوط به داستان موسى كه در سوره طه و امثال آن است اين نظر را تاءييد مى كند، كه او آگاهانه به مبارزه با موسى برخاست .
به هر حال (هنگامى كه ساحران در روزى كه براى اين مبارزه تاريخى تعيين شده بود و دعوت عمومى نيز از مردم به عمل آمده بود، گرد آمدند، موسى رو به آنها كرد و گفت : نخست شما آنچه مى توانيد به ميدان آوريد) (فلما جاء السحرة قال لهم موسى القوا ما انتم ملقون ).
جمله (القوا ما انتم ملقون ) معنى اصليش اين است كه آنچه شما مى توانيد بيفكنيد، بيفكنيد، و اين اشاره به طنابها و عصاه اى مخصوصى است كه درون آنها خالى بود، و مواد شيميائى مخصوصى در آن ريخته بودند كه در مقابل تابش آفتاب موجب حركت و جنب و جوش آنها مى شد.
شاهد اين گفتار آياتى است كه در سوره اعراف و شعراء آمده است ، در آيه 43 و 44 سوره شعراء مى خوانيم قال لهم موسى القوا ما انتم ملقون فالقوا حبالهم و عصيهم و قالوا بعزة فرعون انا لنحن الغالبون : (موسى به آنها گفت آنچه مى توانيد بيفكنيد بيفكنيد و سپس ‍ آنها طنابها و عصاه اى خود را افكندند و گفتند به عزت فرعون ما پيروزيم .
ولى البته اين معنى را نيز در درون دارد كه هر چه در قدرت داريد به ميدان بياوريد.
به هر حال آنها آنچه را در توان داشتند بسيج كردند و همه وسائلى را كه با خود آورده بود به وسط ميدان افكندند، (در اين هنگام موسى به آنها گفت : آنچه را شما در اين ميان آورده ايد سحر است و خداوند بزودى آنرا ابطال مى كند) (فلما القوا قال موسى ما جئتم به السحر ان الله سيبطله )
شما افرادى فاسد و مفسديد چرا كه در خدمت يك دستگاه جبار و ظالم و طاغى هستيد و علم و دانش خود را براى تقويت پايه هاى اين حكومت خودكامه ، فروخته ايد، و اين خود بهترين دليل بر مفسد بودن شما است ، (و خداوند عمل مفسدان را اصلاح نمى كند) (ان الله لا يصلح عمل المفسدين ).
در واقع هر كس در آنجا عقل و هوش و دانشى داشت ، حتى پيش از غلبه موسى بر ساحران مى توانست اين حقيقت را دريابد كه عمل ساحران عمل بى اساسى است ، به دليل اينكه در راه تقويت پايه هاى ظلم و ستم قرار گرفته بود، چه كسى
نمى دانست كه فرعون غاصب و غارتگر و ظالم و مفسد است ، آيا خدمتگزاران چنين دستگاهى شريك در ظلم و فساد او نبودند؟ و آيا ممكن بود عمل آنها يك عمل صحيح و الهى باشد؟ هرگز نه ، بنابراين پيدا بود كه خداوند اين تلاش مفسدانه را باطل خواهد كرد.
آيا تعبير به (سيبطله ) (خداوند بزودى آنرا باطل مى كند) دليل بر اين است كه سحر واقعيت دارد اما خدا مى تواند آنرا ابطال كند؟ و يا اينكه منظور از اين جمله آن است كه خداوند باطل بودن آن را آشكار مى سازد؟
آيه 116 سوره اعراف مى گويد سحر ساحران در چشمهاى مردم اثر گذاشت و آنها را به وحشت افكند (فلما القوا سحروا اعين الناس ‍ و استرهبوهم ) ولى اين تعبير منافات با آن ندارد كه آنها با يك سلسله وسائل مرموز آنچنان كه در مفهوم و معنى لغوى (سحر) افتاده است ، مخصوصا با استفاده از خواص فيزيكى و شيميائى اجسام مختلف ، يك رشته حركات واقعى در آن طنابها و عصاها ايجاد كرده باشند، ولى مطمئنا اين طنابها و عصاها موجودات زنده اى آنچنان كه در چشم ظاهر بينان جلوه مى كرد نبودند، چنانكه قرآن در سوره طه آيه 66 مى گويد: فاذا حبالهم و عصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعى : (در آن هنگام طنابها و عصاهاى جادوگران بر اثر سحر خيال مى شد كه موجودات زنده اى است و مى دود)!
بنابراين بخشى از تاءثير سحر واقعيت دارد و بخشى وهم و خيال است .
و در آخرين آيه مى فرمايد: موسى به آنها گفت در اين درگيرى و مبارزه مطمئنا پيروزى با ما است ، چرا كه (خداوند وعده داده است كه حق را آشكار سازد و بوسيله منطق كوبنده و معجزات قاهره پيامبرانش ، مفسدان و باطلگرايان را رسوا كند، هر چند مجرمانى همچون فرعون و ملاش اكراه داشته باشند) (و يحق الله الحق بكلماته و لو كره المجرمون ).
منظور از بكلماته يا وعده خدا در زمينه پيروزى رسولان بر حق است و يا معجزات قاهره و نيرومند او است .
آيه و ترجمه


فما ءامن لموسى إ لا ذرية من قومه على خوف من فرعون و ملايهم اءن يفتنهم و إ ن فرعون لعال فى الا رض و إ نه لمن المسرفين (83)
و قال موسى يقوم إ ن كنتم ءامنتم بالله فعليه توكلوا إ ن كنتم مسلمين (84)
فقالوا على الله توكلنا ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظلمين (85)
و نجنا برحمتك من القوم الكفرين (86)




ترجمه :

83 - (در آغاز) هيچكس به موسى ايمان نياورد مگر گروهى از فرزندان قوم او، (آن هم ) با ترس از فرعون و اطرافيانش مبادا آنها را (با فشار و يا تبليغات گمراه كننده ) از آئينشان منحرف سازند، فرعون برترى جوئى (و طغيان ) در زمين داشت ، و او از اسرافكاران بود.
84 - موسى گفت : اى قوم من ! اگر شما ايمان به خدا آورده ايد بر او توكل كنيد اگر تسليم فرمان او هستيد.
85 - گفتند تنها بر خدا توكل داريم پروردگارا ما را تحت تاءثير گروه ستمگر قرار مده .
86 - و ما را به رحمتت از (دست ) گروه كافران رهائى بخش .
تفسير:
سومين مرحله مبارزه موسى با طاغوت مصر
در اين آيات مرحله ديگرى از داستان مبارزات انقلابى موسى و فرعون منعكس شده است .
در آغاز وضع نخستين گروه ايمان آورندگان به موسى را بيان مى كند و مى گويد (بعد از اين ماجرا تنها گروهى كه به موسى ايمان آوردند، فرزندانى از قوم او بودند) (فما آمن لموسى الا ذرية من قومه ).
اين گروه كوچك و اندك كه به مقتضاى ظاهر كلمه ذريه ، بيشتر از جوانان و نوجوانان تشكيل مى شدند، تحت فشار شديدى از ناحيه فرعون و اطرافيانش قرار داشتند، و هر زمان (از اين بيم داشتند كه دستگاه فرعونى با فشارهاى شديدى كه روى مؤ منان وارد مى كرد، آنان را وادار به ترك آئين و مذهب موسى كند) (على خوف من فرعون و ملائهم ان يفتنهم ).
چرا كه (فرعون مردى بود كه در آن سرزمين برترى جوئى داشت ) (و ان فرعون لعال فى الارض ).
(و اسرافكار و تجاوز كار بود و هيچ حد و مرزى را به رسميت نمى شناخت ) (و انه لمن المسرفين ).
در اينكه اين ذريه كه به موسى ايمان آوردند چه گروهى بودند و ضمير من قومه به چه كسى (به موسى يا به فرعون ) بازگشت مى كند، در ميان مفسران گفتگو است .
بعضى خواسته اند بگويند اين گروه نفرات اندكى از قوم فرعون و قبطيان بودند، مانند مؤ من آل فرعون ، و همسر فرعون و مشاطه او و كنيزش ، و ظاهرا
دليل انتخاب اين نظر آن است كه بنى اسرائيل ، بيشتر نفراتشان ايمان آوردند، و اين متناسب با تعبير (ذريه من قومه ) نيست ، زيرا اين گروه كوچكى را مى رساند.
ولى بعضى ديگر معتقدند كه اين گروه از بنى اسرائيل بودند، و ضمير به موسى بر مى گردد، چرا كه قبل از آن نام موسى ذكر شده ، و طبق قواعد ادبى ضمير بايد به او باز گردد.
شك نيست كه معنى دوم با ظاهر آيه موافقتر است ، شاهد ديگرى كه آن را تاءييد مى كند آيه بعد است كه مى گويد: و قال موسى يا قوم ... (موسى به گروه مؤ منان گفت اى قوم من ...) يعنى مؤ منان را به عنوان قوم من خطاب مى كند.
تنها ايرادى كه ممكن است بر اين تفسير بماند، اين است كه تمام بنى اسرائيل به موسى ايمان آوردند نه گروه كوچكى .
ولى با توجه به يك نكته اين ايراد قابل دفع است ، چرا كه مى دانيم در هر انقلابى نخستين گروهى كه به آن جذب مى شوند، جوانان هستند، گذشته از اينكه قلبهائى پاكتر و افكارى دست نخورده دارند، شور و جوشش انقلابى در آنها بيشتر است ، به علاوه وابستگيهاى مادى كه بزرگسالان را به محافظه كارى و ملاحظات مختلف دعوت مى كند در آنها نيست ، نه مال و ثروتى دارند كه از ضايع شدن آن بترسند، و نه پست و مقامى ، كه از به خطر افتادنش وحشت كنند!
بنابراين طبيعى است كه اين گروه بسيار زود جلب و جذب به موسى بشوند، و تعبير (ذريه ) بسيار با اين معنى متناسب است .
به علاوه بزرگسالانى هم بعدا به اين گروه ملحق شدند به خاطر اينكه نقشى در جامعه آن روز نداشتند و ضعيف و نا توان بودند، اين تعبير - چنانكه از ابن عباس نقل شده - در مورد آنان چندان بعيد نيست ، درست مثل اين است
كه وقتى افراد عادى و معمولى از دوستان خود را دعوت مى كنيم ، مى گوئيم برو بچه ها دعوت داشتند، هر چند بزرگسال بوده باشند! و اگر اين تعبير را بعيد بدانيم احتمال اول به قوت خود باقى است .
علاوه بر اين ذريه گر چه معمولا به فرزندان اطلاق مى شود ولى از نظر ريشه لغوى - چنانكه (راغب ) در كتاب مفردات گفته : صغير و كبير هر دو را شامل مى گردد.
نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه كرد اين است كه منظور از (فتنه ) كه از جمله ان يفتنهم استفاده مى شود، منحرف ساختن از دين و آئين موسى بر اثر تهديد و ارعاب و شكنجه بوده است و يا به معنى هر گونه توليد ناراحتى و درد سر اعم از دينى و غير دينى .
به هر حال موسى براى آرامش فكر و روح آنها با لحنى محبت آميز به آنان گفت : (اى قوم من اگر شما به خدا ايمان آورده ايد، و در گفتار خود و ايمان و اسلام خود صادقيد، بايد بر او توكل و تكيه كنيد) از امواج و طوفان بلا نهراسيد، چرا كه ايمان از توكل جدا نيست (و قال موسى يا قوم ان كنتم آمنتم بالله فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين ).
حقيقت (توكل ) واگذارى كار به ديگرى و انتخاب او به وكالت است .
مفهوم توكل اين نيست كه انسان دست از تلاش و كوشش بردارد، و به گوشه انزوا بخزد و بگويد تكيه گاه من خدا است ، بلكه مفهوم آن اين است كه هرگاه نهايت تلاش و كوشش خود را به كار زد و نتوانست مشكل را حل كند و موانع را از سر راه خود كنار زند، وحشتى به خود راه ندهد، و با اتكاء به لطف پروردگار و استمداد از ذات پاك و قدرت بى پايان او، ايستادگى به خرج دهد، و به جهاد پيگير خود همچنان ادامه دهد، حتى در جائى كه توانائى دارد نيز
خود را بى نياز از لطف خدا نداند، چرا كه هر قدرتى هست بالاخره از ناحيه او است .
اين است مفهوم توكل كه از ايمان و اسلام نمى تواند جدا باشد، چرا كه يك فرد مؤ من و تسليم در برابر فرمان پروردگار، او را بر هر چيز قادر و توانا، و هر مشكلى را در برابر اراده او سهل و آسان مى داند، و به وعده هاى پيروزى او اعتقاد دارد.
اين مؤ منان راستين دعوت موسى را به توكل اجابت كردند، (و گفتند ما تنها بر خدا توكل داريم ) (فقالوا على الله توكلنا).
سپس از ساحت مقدس خدا تقاضا كردند كه از شر دشمنان و وسوسه ها و فشارهاى آنان در امان باشند، و عرضه داشتند (پروردگارا ما را وسيله فتنه و تحت تاءثير و نفوذ ظالمان و ستمگران قرار مده ) (ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظالمين ).
(پروردگارا ما را به رحمت خود از قوم بى ايمان رهائى بخش ) (و نجنا برحمتك من القوم الكافرين ).
جالب اينكه فرعون در آيه نخست از (مسرفين ) و در سومين آيه او و اطرافيانش به عنوان (ظالمين ) و در آخرين آيه به عنوان (كافرين ) توصيف شده اند.
اين تفاوت تعبيرها شايد به خاطر اين باشد كه انسان در مسير گناه و خطا نخست از (اسراف ) يعنى تجاوز از حدود و مرزها شروع مى كند، بعد بناى ستمكارى مى گذارد و سرانجام كارش به كفر و انكار منتهى مى گردد!
آيه و ترجمه


و اءوحينا إ لى موسى و اءخيه اءن تبوءا لقومكما بمصر بيوتا و اجعلوا بيوتكم قبلة و اءقيموا الصلوة و بشر المؤ منين (87)
و قال موسى ربنا إ نك ءاتيت فرعون و ملا ه زينة و اءمولا فى الحيوة الدنيا ربنا ليضلوا عن سبيلك ربنا اطمس على اءمولهم و اشدد على قلوبهم فلا يؤ منوا حتى يروا العذاب الا ليم (88)
قال قد أ جيبت دعوتكما فاستقيما و لا تتبعان سبيل الذين لا يعلمون (89)




ترجمه :

87 - و به موسى و برادرش وحى كرديم كه براى قوم خود خانه هائى در سرزمين مصر انتخاب كنيد، و خانه هايتان را مقابل يكديگر (و متمركز) قرار دهيد، و نماز را بر پا داريد، و به مؤ منان بشارت ده (كه سرانجام پيروز مى شوند).
88 - موسى گفت پروردگارا تو فرعون و اطرافيانش را زينت و اموالى (سرشار) در زندگى دنيا داده اى و نتيجه اش اين شده كه (بندگانت را) از راه تو گمراه مى سازند، پروردگارا! اموالشان را نابود كن و دلهايشان را سخت (و سنگين ) ساز، تا عذاب دردناك را نبينند ايمان نياورند.
89 - فرمود: دعاى شما پذيرفته شد، استقامت بخرج دهيد و از راه (و رسم ) كسانى كه نمى دانند تبعيت نكنيد
تفسير:
مرحله چهارم دوران سازندگى براى انقلاب
در اين آيات مرحله ديگرى از قيام و انقلاب بنى اسرائيل بر ضد فراعنه تشريح شد
نخست اينكه خداوند مى فرمايد: (ما به موسى و برادرش وحى فرستاديم كه براى قوم خود خانه هائى در سرزمين مصر انتخاب كنيد) (و اوحينا الى موسى و اخيه ان تبوآ لقومكما بمصر بيوتا).
و مخصوصا (اين خانه ها را نزديك به يكديگر و مقابل هم بسازيد) (و اجعلوا بيوتكم قبلة ).
سپس به خود سازى معنوى و روحانى بپردازيد (و نماز را بر پا داريد) و از اين طريق روان خود را پاك و قوى نمائيد (و اقيموا الصلوة ).
و براى اينكه آثار ترس و وحشت از دل آنها بيرون رود، و قدرت روحى و انقلابى را بازيابند (به مؤ منان بشارت ده بشارت به پيروزى و لطف و رحمت خدا) (و بشر المؤ منين ).
از مجموع اين آيه استفاده مى شود كه بنى اسرائيل در آن زمان به صورت گروهى پراكنده ، شكست خورده ، وابسته و طفيلى ، و آلوده و ترسان بودند، نه خانه اى از خود داشتند و نه اجتماع و تمركزى ، نه برنامه سازنده معنوى داشتند و نه شهامت و شجاعت لازم براى يك انقلاب كوبنده !
لذا موسى و برادرش هارون ماموريت يافتند كه براى بازسازى اجتماع بنى اسرائيل مخصوصا از نظر روحى برنامه اى را در چند ماده پياده كنند:
1 - نخست به امر خانه سازى و جدا كردن مسكن خويش از فرعونيان همت بگمارند، اين كار چند فايده داشت :
يكى اينكه آنها با مالك شدن مسكن در سرزمين مصر علاقه بيشترى به دفاع از خود و از آن آب و خاك پيدا مى كردند.
ديگر اينكه از زندگى طفيلى گرا در خانه هاى قبطيان به يك زندگى مستقل ، منتقل مى شدند.
و ديگر اينكه اسرار كارها و نقشه هاى آنها به دست دشمنانشان نمى افتاد.
2 - خانه هايشان را مقابل يكديگر و نزديك به هم بسازند، زيرا قبله در اصل به معنى حالت تقابل مى باشد، و اطلاق كلمه قبله بر آنچه امروز معروف است در حقيقت معنى ثانوى براى اين كلمه است .
اين كار كمك مؤ ثرى به تمركز و اجتماع بنى اسرائيل مى كرد، و مى توانستند مسائل اجتماعى را بطور عمومى مورد بررسى قرار دهند، و به عنوان انجام مراسم مذهبى دور هم جمع شوند و براى آزادى خويش نقشه هاى لازم را طرح نمايند.
3 - توجه به عبادت و مخصوصا نماز كه انسان را از بندگى بندگان جدا، و به خالق همه قدرتها پيوند مى دهد، قلب و روح او را از آلودگى گناه مى شويد و حس اتكاى به نفس را در آنان زنده مى كند و با تكيه بر قدرت پروردگار، روح تازه اى به كالبد انسان مى دمد.
4 - به موسى به عنوان يك رهبر دستور مى دهد كه دست در درون زواياى روح بنى اسرائيل بيفكند و زباله هاى ترس و وحشت را كه يادگار ساليان دراز بردگى و ذلت بوده است بيرون بكشد، و از طريق (بشارت دادن به مؤ منان ) به فتح و پيروزى نهائى و لطف و رحمت پروردگار اراده آنها را قوى و شهامت و شجاعت را در آنها پرورش دهد.
جالب اينكه بنى اسرائيل از فرزندان يعقوبند و گروهى از آنها طبعا از فرزندان يوسفند كه او و برادرانش ساليان دراز بر مصر حكومت داشتند و در آبادى و عمران اين سرزمين كوشيدند، اما بر اثر نافرمانى خدا و بى خبرى و اختلافات داخلى روزگارشان به چنين وضع رقت بارى رسيده بود، اين جامعه
فرسوده مصيبت زده بايد نوسازى شود، و نقاط منفى خود را پاك كند، و به جاى آن خصائل روحى سازنده بنشاند تا عظمت گذشته را باز يابد.
سپس به يكى از علل طغيان فرعون و فرعونيان اشاره كرده و از زبان موسى چنين مى گويد: (پروردگارا تو فرعون و اطرافيانش را زينت و اموال در زندگى دنيا بخشيده اى ) (و قال موسى ربنا انك آتيت فرعون و ملاه زينة و اموالا فى الحيوة الدنيا).
(اما سرانجام اين ثروت و تجملات و عاقبت كارش اين شده كه آنها بندگانت را از راه تو منحرف و گمراه مى سازند) (ربنا ليضلوا عن سبيلك ).
(لام ) در (ليضلوا) به اصطلاح (لام عاقبت ) است ، يعنى يك جمعيت ثروتمند اشرافى تجمل پرست ، براى گمراه ساختن مردم از راه خدا خواه ناخواه كوشش خواهند كرد و پايان كارشان چيزى جز اين نخواهد بود، چرا كه دعوت پيامبران و برنامه هاى الهى مردم را بيدار و هشيار و متحد و متشكل مى سازد، و با اين حال مجال بر غارتگران و چپاولگران تنگ خواهد شد و روزگار بر آنها سياه ، آنها نيز از خود واكنش نشان مى دهند و به مخالفت با پيامبران بر مى خيزند.
سپس موسى (عليهالسلام ) از پيشگاه خدا تقاضا مى كند و مى گويد: (پروردگارا! اموال آنها را محو و بى اثر ساز) تا نتوانند از آن بهره گيرند (ربنا اطمس على اموالهم ).
(طمس ) در لغت به معنى محو كردن و بى خاصيت نمودن چيزى است ، و جالب اينكه در بعضى از روايات وارد شده كه پس از اين نفرين ، اموال فرعونيان به صورت سفال و سنگ در آمد، شايد كنايه از اين باشد كه آنچنان بحران اقتصادى دامانشان را گرفت كه ارزش ثروتهايشان به كلى سقوط كرد، و همچون سفال
بى قيمت شد!
بعد اضافه كرد:
(پروردگارا علاوه بر اين ، قدرت تفكر و انديشه را نيز از آنان بگير) (و اشدد على قلوبهم ).
چه اينكه با از دست دادن اين دو سرمايه ، آماده زوال و نيستى خواهند شد و راه ما به سوى انقلاب و وارد كردن ضربه نهائى بر آنان باز مى گردد.
خداوندا! اگر من از تو درباره فرعونيان چنين مى خواهم نه به خاطر روح انتقام جوئى و كينه توزى است ، بلكه به خاطر اين است كه آنها ديگر هيچگونه آمادگى براى ايمان ندارند (و تا عذاب اليم تو فرا نرسد ايمان نياورند) (فلا يؤ منوا حتى يروا العذاب الاليم ).
البته پيداست كه ايمان بعد از مشاهده عذاب - چنانكه بزودى خواهد آمد - نيز براى آنها سودى نخواهد داشت .
خداوند به موسى و برادرش خطاب كرد كه اكنون كه شما آماده تربيت و سازندگى جمعيت بنى اسرائيل شده ايد، (دعايتان نسبت به دشمنانتان اجابت شد) (قال قد اجيبت دعوتكما).
(پس محكم در راه خود بايستيد و استقامت به خرج دهيد) و از انبوه مشكلات نهراسيد و در كار خود قاطع باشيد (فاستقيما).
و هرگز در برابر پيشنهادهاى افراد نادان و بى خبر تسليم نشويد (و از راه جاهلان نرويد) بلكه كاملا آگاهانه برنامه هاى انقلابى خود را ادامه دهيد (و لا تتبعان سبيل الذين لا يعلمون ).
آيه و ترجمه


و جوزنا ببنى إ سرءيل البحر فأ تبعهم فرعون و جنوده بغيا و عدوا حتى إ ذا اءدركه الغرق قال ءامنت اءنه لا إ له إ لا الذى ءامنت به بنوا إ سرءيل و اءنا من المسلمين (90)
ءالن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين (91)
فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك ءاية و إ ن كثيرا من الناس عن ءايتنا لغفلون (92)
و لقد بواءنا بنى إ سرءيل مبواء صدق و رزقنهم من الطيبت فما اختلفوا حتى جاءهم العلم إ ن ربك يقضى بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون (93)




ترجمه :

90 - بنى اسرائيل را از دريا (رود عظيم نيل ) عبور داديم ، و فرعون و لشكرش از سر ظلم و تجاوز بدنبال آنها رفتند، تا هنگامى كه غرقاب دامن او را گرفت گفت ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند وجود ندارد، و من از مسلمين هستم !
91 - (اما به او خطاب شد) الان ؟! در حالى كه قبلا عصيان كردى و از مفسدان بودى ؟!
92 - ولى امروز بدنت را (از آب نجات مى دهيم تا عبرتى براى آيندگان باشى ، و بسيارى از مردم از آيات ما غافلند.
93 - ما بنى اسرائيل را در جايگاه صدق (و راستى منزل داديم و از روزيهاى پاكيزه به آنها عطا كرديم ، (اما آنها به نزاع و اختلاف برخاستند) و اختلاف نكردند مگر بعد از آن كه علم و آگاهى يافتند، پروردگار تو در روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف كردند داورى خواهد كرد.
تفسير:
آخرين فصل مبارزه با ستمگران
در اين آيات آخرين مرحله مبارزه بنى اسرائيل با فرعونيان و سرنوشت آنها، در عباراتى كوتاه اما دقيق و روشن ، ترسيم شده است ، و آنچنانكه روش قرآن است ، مطالب اضافى را كه از جمله هاى قبل و بعد فهميده مى شود، ترك نموده .
نخست مى گويد: (ما بنى اسرائيل را به هنگام مقابله با فرعونيان در حالى كه تحت فشار و تعقيب آنها قرار گرفته بودند از دريا (شط عظيم نيل كه به خاطر عظمتش كلمه (بحر) بر آن اطلاق شده ) عبور داديم ) (و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر).
(فرعون و لشگرش براى كوبيدن بنى اسرائيل و ظلم و ستم و تجاوز بر آنان به تعقيب آنها پرداختند، اما بزودى همگى در ميان امواج نيل غرق شدند) (فاتبعهم فرعون و جنوده بغيا و عدوا).
(بغى ) به معنى ستم و (عدو) به معنى تجاوز است ، يعنى آنها به خاطر ستم و تجاوز به بنى اسرائيل به تعقيبشان پرداختند.
جمله فاتبعهم نشان مى دهد كه فرعون و لشكرش به اختيار خود به تعقيب بنى اسرائيل پرداختند، بعضى از روايات نيز اين معنى را تاءييد مى كند و پاره اى ديگر چندان با آن سازگار نيست ، ولى به هر حال آنچه از ظاهر آيه استفاده مى شود براى ما مدرك است .
اما اينكه چگونه بنى اسرائيل از دريا گذشتند و چه اعجازى در اين موقع به وقوع پيوست شرح آن بخواست خدا در ذيل آيه 63 سوره شعراء خواهد آمد.
به هر حال اين جريان ادامه يافت (تا اينكه غرقاب دامن فرعون را فرو
گرفت ، و او همچون پر كاهى بر روى امواج عظيم نيل مى غلطيد، در اين هنگام پرده هاى غرور و بى خبرى از مقابل چشمان او كنار رفت ، و نور توحيد فطرى درخشيدن گرفت ، فرياد زد: من ايمان آوردم كه معبودى جز آنكس كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند، وجود ندارد) (حتى اذا ادركه الغرق قال آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنو اسرائيل ).
نه تنها با قلب خود ايمان آوردم بلكه عملا هم (در برابر چنين پروردگار توانائى تسليم ) (و انا من المسلمين ).
در واقع هنگامى كه پيشگوئيهاى موسى يكى پس از ديگرى بوقوع پيوست و فرعون بيش از پيش از صدق گفتار اين پيامبر بزرگ آگاه شد، و قدرتنمائى او را مشاهده كرد، ناچار اظهار ايمان نمود، به اميد اينكه همانگونه كه (خداى بنى اسرائيل ) آنها را از اين امواج كوه پيكر رهائى بخشيد، او را نيز رهائى بخشد، لذا مى گويد: به همان خداى بنى اسرائيل ايمان آوردم !.
ولى بديهى است چنين ايمانى كه به هنگام نزول بلا و گرفتار شدن در چنگال مرگ اظهار مى شود، در واقع يكنوع ايمان اضطرارى است ، كه هر جانى و مجرم و گنهكارى دم از آن مى زند، بى آنكه ارزشى داشته باشد و يا دليل بر تكامل و حسن نيت و صدق گفتار او گردد.
به همين جهت خداوند او را مخاطب ساخت و فرمود: (اكنون ايمان مى آورى در حالى كه قبل از اين طغيان و گردنكشى و عصيان نمودى ، و در صف مفسدان فى الارض و تبهكاران قرار داشتى ) (آلان و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين ).
سابقا نيز در آيه 18 سوره نساء خوانديم : (و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان : (براى كسانى كه كارهاى سوء انجام دهند، و به هنگام فرا رسيدن مرگ توبه كنند، توبه اى
نيست ).
به همين دليل بسيار ديده شده كه اگر امواج بلا فرو نشيند و از چنگال مرگ رهائى يابند باز به برنامه هاى سابق بر مى گردند.
نظير اين تعبير كه در فوق خوانديم در اشعار و سخنان ادباى عرب و عجم نيز آمده است ، مانند.
اتت و حياض الموت بينى و بينها و جادت بوصل حين لا ينفع الوصل
(به سراغ من آمد در حالى كه امواج مرگ ميان من و او قرار گرفته بود - او آماده وصال گشت در آن هنگام كه وصال سودى نداشت )!
ولى ، (امروز بدن تو را از امواج رهائى مى بخشيم تا درس عبرتى براى آيندگان باشى ) براى زمامداران مستكبر و براى همه ظالمان و مفسدان ، و نيز براى گروههاى مستضعف (فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية )
در اينكه منظور از بدن در اينجا چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، اكثر آنها معتقدند منظور همان جسم بى جان فرعون است ، چرا كه عظمت فرعون در افكار مردم آن محيط چنان بود كه اگر بدنش از آب بيرون نمى افتاد بسيارى باور نمى كردند كه فرعون هم ممكن است غرق شده باشد، و ممكن بود به دنبال اين ماجرا افسانه هاى دروغين درباره نجات و حيات فرعون بسازند، لذا خداوند بدن بى جان او را از آب بيرون افكند.
جالب اينكه بدن در لغت - آنچنانكه راغب در مفردات گفته - به معنى جسد عظيم است و اين مى رساند كه فرعون همانند بسيارى از مرفهين كه داراى زندگانى پر زرق و برق افسانهاى هستند، اندامى درشت و چاق و چله داشت !.
ولى بعضى ديگر گفته اند كه يكى از معانى (بدن ) (زره ) است و اين اشاره به آن است كه خداوند فرعون را با همان زره زرينى كه بر تن داشت از آب بيرون
فرستاد تا بوسيله آن شناخته شود و هيچگونه ترديدى براى كسى باقى نماند.
اين نكته نيز شايان توجه است كه بعضى از جمله (ننجيك ) چنين استفاده نموده اند كه خداوند دستور داد امواج ، بدن او را بر نقطه مرتفعى از ساحل بيفكند، زيرا ماده (نجوة ) به معنى مكان مرتفع و زمين بلند است .
نكته ديگرى كه در آيه به چشم مى خورد اين است كه جمله فاليوم ننجيك با فاء تفريع ، آغاز شده و اين ممكن است اشاره به آن باشد كه آن ايمان بى روح فرعون در اين لحظه نا اميدى و گرفتارى در چنگال مرگ ، اين ايمانى كه همانند جسم بى جانى بود اين مقدار تاءثير كرد كه خداوند جسم بى جان فرعون را از آب نجات داد تا طعمه ماهيان دريا نشود و هم عبرتى باشد براى آيندگان !
هم اكنون در موزه هاى (مصر) و (بريتانيا) يكى دو بدن از فراعنه به حال موميائى باقى مانده است ، آيا بدن فرعون معاصر موسى در ميان آنها است كه بعدا آنرا به صورت موميائى حفظ كرده اند يا نه ؟ دليلى در دست نداريم ، ولى تعبير (لمن خلفك ) ممكن است اين احتمال را تقويت كند كه بدن آن فرعون در ميان اينها است ، تا عبرتى براى همه آيندگان باشد، زيرا تعبير آيه مطلق است و همه آيندگان را شامل مى شود (دقت كنيد).
و در پايان آيه مى فرمايد: اما با اينهمه آيات و نشانه هاى قدرت خدا و با اينهمه درسهاى عبرت كه تاريخ بشر را پر كرده است ، (بسيارى از مردم از آيات و نشانه هاى ما غافلند) (و ان كثيرا من الناس عن آياتنا لغافلون ).
و در آخرين آيه مورد بحث ، پيروزى نهائى بنى اسرائيل و بازگشت به سرزمينهاى مقدسه را پس از رهائى از چنگال فرعونيان چنين بيان مى كند:
(ما بنى اسرائيل را در مكان صدق و راستى منزل داديم ) (و لقد بواءنا بنى اسرائيل مبوء صدق ).
تعبير به (مبوء صدق ) (منزلگاه راستين ) ممكن است اشاره به اين باشد كه خداوند به وعده خود نسبت به بنى اسرائيل وفا كرد، و آنها را به سرزمين موعود بازگرداند، و يا اينكه سرزمين صدق اشاره به پاكى و نيكى اين سرزمين است و به همين جهت تناسب با سرزمين شام و فلسطين دارد كه منزلگاه انبياء و پيامبران الهى بود.
گروهى نيز احتمال داده اند كه منظور سرزمين مصر باشد، زيرا همانگونه كه قرآن در سوره دخان مى گويد: (پس از نابودى فرعونيان باغها و چشمه ها و سرزمينها و قصرها و نعمتهائى از آنها بجاى ماند و آنها را به گروه ديگرى يعنى بنى اسرائيل داديم ) كم تركوا من جنات و عيون و زروع و مقام كريم و نعمة كانوا فيها فاكهين كذلك و اورثناها قوما آخرين (سوره دخان آيه 25 تا 28)
همين مضمون در سوره شعراء آيه 57 تا 59 آمده و در آخر آن مى خوانيم (و وارثناها بنى اسرائيل ) (ما اين باغها و چشمه ها و گنجها و قصرها را به بنى - اسرائيل داديم ).
از اين آيات بر مى آيد كه بنى اسرائيل قبل از هجرت به سرزمين شام ، مدتى در مصر ماندند، و از بركات آن سرزمين پر بار، بهره گرفتند:
سپس قرآن اضافه مى كند: (ما آنها را از روزيهاى پاكيزه ، بهره مند ساختيم ) (و رزقناهم من الطيبات ).
البته مانعى هم ندارد كه هم سرزمين مصر منظور باشد و هم اراضى شام و فلسطين .
اما آنها قدر اين نعمت را ندانستند، (و به اختلاف و نزاع با يكديگر برخاستند آنهم نه از روى نا آگاهى ، بلكه از روى علم و دانش و پس از مشاهده آنهمه معجزات موسى و دلائل صدق دعوت او) (فلما اختلفوا حتى جائهم العلم ).
ولى (پروردگار تو سرانجام در روز قيامت در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند) و اگر امروز مجازات اختلاف را نچشند، فردا خواهند چشيد! (ان ربك يقضى بينهم يوم القيامه فيما كانوا فيه يختلفون ).
اين احتمال نيز در تفسير آيه فوق داده شده است كه منظور از اختلاف اختلاف بنى اسرائيل و يهود معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در قبول دعوت آن حضرت است يعنى آنها با اينكه طبق نشانه هاى كتب آسمانى خود، صدق دعوت او را دانسته بودند اختلاف كردند، گروهى ايمان آوردند و گروه بيشترى از پذيرش دعوتش سرباز زدند، و خداوند در قيامت در ميان آنها داورى خواهد كرد.
ولى احتمال اول با ظاهر آيه سازگارتر است .
اين بود قسمتى از سرگذشت عبرت انگيز بنى اسرائيل كه در طى آياتى در اين سوره بيان شد، و چقدر حال آنان با مسلمانان امروز شبيه است : خداوند در پرتو فضلش پيروزيها به مسلمانان مى دهد، و دشمنان نيرومندشان را به طرز اعجاز آميزى در هم مى كوبد، و اين جمعيت مستضعف را بر آن زورمندان به فضل و رحمتش پيروز مى كند، ولى متاسفانه بجاى اينكه اين پيروزى را وسيله اى براى جهانى شدن آئين اسلام قرار دهند، بهانه اى براى تفرقه و ايجاد نفاق و اختلاف مى سازند، آنچنان كه تمام پيروزيهايشان به خطر مى افتد! خدا ما را از اين كفران نعمت نجات بخشد.
آيه و ترجمه


فإ ن كنت فى شك مما اءنزلنا إ ليك فسل الذين يقرءون الكتب من قبلك لقد جاءك الحق من ربك فلا تكونن من الممترين (94)
و لا تكونن من الذين كذبوا بايت الله فتكون من الخسرين (95)
إ ن الذين حقت عليهم كلمت ربك لا يؤ منون (96)
و لو جاءتهم كل ءاية حتى يروا العذاب الا ليم (97)




ترجمه :

94 - اگر در آنچه بر تو نازل كرده ايم ترديد دارى از آنها كه پيش از تو كتب آسمانى را مى خوانند سوال كن ، (بدان ) به طور قطع ، (حق ) از طرف پروردگارت به تو رسيده ، بنابراين هرگز از ترديد كنندگان مباش (البته او در چيزى كه با شهود در يافته بود هرگز ترديد نداشت ، اين درسى بود براى مردم ).
95 - و از آنها مباش كه آيات خدا را تكذيب كردند كه از زيانكاران خواهى بود.
96 - (و بدان ) آنها كه فرمان خدا بر آنان تحقق يافته ايمان نمى آورند.
97 - هر چند تمام آيات ( الهى و نشانه هاى او) به آنان برسد، تا زمانى كه عذاب اليم را ببينند (چرا كه قلوبشان را تاريكى گناه فرا گرفته و راهى به روشنائى بر آنها نيست !).
تفسير:
ترديد به خود راه مده !
چون در آيات گذشته قسمتهائى از سرگذشتهاى انبياء و اقوام پيشين ذكر شده بود، و ممكن بود بعضى از مشركان و منكران دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در صحت آنها ترديد كنند، قرآن از آنها مى خواهد كه براى فهم صدق اين گفته ها به اهل كتاب مراجعه كنند، و چگونگى را از آنها بخواهند، چرا كه در كتب
آنها بسيارى از اين مسائل آمده است .
ولى به جاى اينكه روى سخن را به مخالفان كند، پيامبر را مخاطب ساخته چنين مى گويد:
(اگر از آنچه بر تو نازل كرديم در شك و ترديد هستى از آنها كه كتب آسمانى را قبل از تو مى خوانند بپرس ) (فان كنت فى شك مما انزلنا اليك فاسئل الذين يقرؤ ن الكتاب من قبلك ).
تا از اين طريق ثابت شود كه آنچه بر تو نازل شده حق است و از طرف پروردگار (لقد جائك الحق من ربك ).
بنابراين هيچگونه شك و ترديد هرگز به خود راه مده (فلا تكونن من الممترين ).
اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه فوق بحث تازه و مستقلى را درباره صدق دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) عنوان مى كند و به مخالفان مى گويد كه اگر در حقانيت او ترديد دارند، نشانه هاى او را كه در كتب پيشين مانند تورات و انجيل نازل شده از اهل كتاب بپرسند.
شان نزولى كه در بعضى از تفاسير نقل شده نيز اين معنى را تاييد مى كند و آن اينكه : جمعى از كفار قريش مى گفتند: اين قرآن از طرف خدا نازل نشده بلكه شيطان به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) القا مى كند!، اين سخن سبب شد كه عده اى در شك و ترديد فرو روند، خداوند با آيه فوق به آنها پاسخ گفت .
آيا پيامبر ترديد داشت ؟
ممكن است در ابتدا چنين به نظر برسد كه آيه حكايت از اين دارد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در حقانيت آياتى كه بر او نازل مى شد ترديد داشت ، و خداوند از طريق فوق ترديد او را زايل كرد.
ولى با توجه به اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مساله وحى را با شهود و مشاهده دريافته بود، چنانكه آيات قرآن حاكى از همين معنى است ، شك و ترديد در اين مورد معنى نداشت ، به علاوه اين تعبير رائج است ، كه براى تنبيه دور دستان افراد نزديك را مخاطب مى كنند و سخنى را القا مى نمايند، اين همان است كه عرب با ضرب المثل معروف (اياك اعنى و اسمعى يا جاره ) (بتو مى گويم ولى همسايه تو بشنو) از آن ياد مى كند كه نظير آنرا نيز در فارسى داريم ، و اين گونه سخن در بسيارى از موارد تاثيرش از خطاب صريح بيشتر است .
به علاوه ذكر جمله شرطيه ، هميشه دليل بر احتمال وجود شرط نيست ، بلكه گاهى براى تاكيد روى يك مطلب و يا براى بيان يك قانون كلى است ، مثلا در آيه 23 سوره اسراء مى خوانيم و قضى ربك ان لا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا و اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف : (پروردگار تو فرمان داده كه جز او را پرستش نكنيد و به پدر و مادر نيكى كنيد، هر گاه يكى از اين دو نزد تو (توجه داشته باشيد در اين جمله مخاطب ظاهرا فقط پيامبر است ) به پيرى برسند هيچگاه كمترين سخن ناراحت كنندهاى به آنها مگو).
با اينكه مى دانيم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پدرش را قبل از تولد و مادرش را در دوران طفوليتش از دست داد، با اين حال حكم احترام به پدر و مادر به عنوان يك قانون كلى بيان شده است هر چند مخاطب ظاهرا پيامبر است .
و نيز در سوره طلاق مى خوانيم يا ايها النبى اذا طلقتم النساء: اى پيامبر هنگامى كه زنان را طلاق گفتيد ...
اين تعبير دليل بر اين نيست كه پيامبر زنى را در عمرش طلاق گفته بلكه بيان يك قانون كلى است و جالب اينكه مخاطب در آغاز اين جمله پيامبر است و در آخر جمله همه مردم .
و از جمله قرائنى كه تاييد مى كند منظور اصلى در آيه مشركان و كافران
است ، آيات پشت سر اين آيه است كه از كفر و بى ايمانى آنها سخن مى گويد.
نظير همين موضوع در آيات مربوط به مسيح ديده مى شود كه وقتى خداوند در روز رستاخيز از او مى پرسد آيا تو مردم را به عبادت خويش و مادرت دعوت كردى ؟! او صريحا اين مساله را انكار مى كند و اضافه مى كند ان كنت قلته فقد علمته : (اگر من چنين سخنى را گفته بودم تو مى دانستى ) (سوره مائده آيه 116).
در آيه بعد اضافه مى كند اكنون كه آيات پروردگار و حقانيت اين دعوت بر تو آشكار شده است در صف كسانى كه آيات الهى را تكذيب كرده اند مباش كه از زيانكاران خواهى شد (و لا تكونن من الذين كذبوا بايات الله فتكون من الخاسرين ).
در واقع در آيه قبل مى گويد اگر ترديد دارى ، از آنها كه آگاهى دارند بپرس ، و در اين آيه مى گويد: اكنون كه عوامل ترديد بر طرف شد بايد در برابر اين آيات تسليم باشى ، وگرنه مخالفت با حق ، نتيجه اى جز خسران و زيان در بر نخواهد داشت .
اين آيه قرينه روشنى است بر اينكه منظور اصلى در آيه گذشته ، توده مردم مى باشد، هر چند روى سخن به شخص پيامبر است ، زيرا بديهى است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هرگز تكذيب آيات الهى را نمى كرد بلكه او مدافع سر سخت آئين خود بود
سپس به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعلام مى كند كه در ميان مخالفان تو گروهى متعصب و لجوج هستند كه انتظار ايمان آنها بيهوده است ، آنها از نظر فكرى چنان مسخ شده اند، و آنقدر در راه باطل گام برداشته اند كه وجدان بيدار انسانى را به كلى
از دست داده و به موجودى نفوذ ناپذير تبديل شده اند، منتها قرآن اين موضوع را به اين تعبير بيان مى كند: كسانى كه فرمان پروردگارت بر آنها ثابت و مسجل شده ، ايمان نخواهند آورد (ان الذين حقت عليهم كلمة ربك لا يؤ منون )
(حتى اگر تمام آيات و نشانه هاى پروردگار به سراغ آنها بيايد، ايمان نخواهند آورد، تا زمانى كه عذاب اليم الهى را با چشم خود ببينند) كه آن زمان ايمان بر ايشان اثرى ندارد (و لو جائتهم كل آية حتى يروا العذاب الاليم ):
در حقيقت نخستين آيات مورد بحث ، از عموم مردم دعوت به مطالعه و تحقيق و سؤ ال از اهل اطلاع كرد، و به دنبال آن از آنها خواست كه با روشن شدن حق به حمايت و دفاع از آن بپاخيزند.
ولى در آيات اخير مى گويد نبايد انتظار ايمان آوردن همه آنها را داشته باشى ، زيرا گروهى آنقدر فاسد شده اند كه ديگر قابل اصلاح نيستند، بنابراين نه از عدم ايمان آنها دلسرد باش و نه نيروى خود را روى هدايت آنان هدر ده ، بلكه به گروهى بپرداز كه اكثريت را تشكيل مى دهند، و قابل هدايتند.
همانگونه كه بارها تكرار كرده ايم تعبيراتى مانند آيات فوق به هيچگونه دليل بر (جبر) نيست بلكه اينها از قبيل ذكر آثار عمل انسان است ، منتها چون اثر هر چيز به فرمان خدا است گاهى اين امور به خدا نسبت داده مى شود.
ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه در چند آيه قبل درباره فرعون خوانديم كه او بعد از نزول عذاب و گرفتار شدن در چنگال طوفان اظهار ايمان كرد، ولى اين گونه ايمان چون جنبه اضطرارى داشت ، براى او سودى نداشت ، اما در آيات مورد بحث مى گويد: اين تنها راه و روش فرعون نبود بلكه همه افراد لجوج و خود خواه و مستكبر و سياه دل كه به اوج طغيان رسيده اند نيز همين
حالت را دارند، آنها نيز ايمان نمى آورند مگر اينكه عذاب اليم را ببينند، همان ايمانى كه براى آنها بى اثر است .
آيه و ترجمه


فلو لا كانت قرية ءامنت فنفعها إ يمنها إ لا قوم يونس لما ءامنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا و متعنهم إ لى حين (98)




ترجمه :

98 - چرا هيچيك از شهرها و آباديها ايمان نياوردند كه (ايمانشان به موقع باشد و) مفيد به حالشان افتد، مگر قوم يونس ، به هنگامى كه ايمان آوردند عذاب رسوا كننده را در زندگى دنيا از آنان بر طرف ساختيم و تا مدت معينى (پايان زندگى و اجلشان ) آنها را بهره مند ساختيم .
تفسير:
تنها يك گروه به موقع ايمان آوردند!
در آيات گذشته درباره فرعون و فرعونيان خصوصا، ديگر اقوام پيشين عموما اين نكته ذكر شده بود كه آنها از ايمان به خدا در حال اختيار و سلامت سر باز زدند، ولى به هنگام قرار گرفتن در آستانه مرگ و كيفر الهى ، اظهار ايمان كردند، كه براى آنها سودمند نيفتاد.
در آيه مورد بحث اين مساءله را به عنوان يك قانون كلى بيان مى دارد و مى گويد: (چرا اقوام گذشته به موقع ايمان نياوردند تا ايمانشان سودمند باشد) (فلو لا كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها).
سپس قوم يونس (عليهالسلام ) را استثنا كرده مى گويد: (مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردند، مجازات رسوا كننده را در زندگى اين دنيا از آنها بر طرف ساختيم ) (الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحياة الدنيا).
(و آنها را تا وقت معلومى (تا پايان عمرشان ) بهره مند كرديم ) (و متعنا هم الى حين ).
كلمه (لو لا) به عقيده بعضى از مفسران در اينجا به معنى نفى است ، و لذا به وسيله (الا) از آن استثنا شده است .
بنابراين معنى جمله چنين مى شود: هيچ قوم و ملتى كه در شهرها و آباديها در گذشته زندگى داشتند، به طور دسته جمعى ، در برابر پيامبران الهى ايمان نياوردند، مگر قوم يونس .
اما بعضى ديگر معتقدند كه لو لا به معنى نفى نيامده ، بلكه همواره به معنى (تحضيض ) است ، (تحضيض سؤ ال تواءم با توبيخ و تحريك را مى گويند) ولى لازمه مفهوم آن در چنين مواردى نفى مى باشد. و به همين دليل مى توان چيزى را بوسيله (الا) از آن استثنا كرد.
به هر حال جاى شك نيست كه در اقوام ديگر نيز گروههاى زيادى ايمان آوردند، آنچه قوم يونس را از ديگر اقوام ممتاز مى كند اين است كه آنها همه به صورت دسته جمعى ايمان آوردند، آن هم پيش از فرا رسيدن مجازات قطعى پروردگار، در حالى كه در ميان اقوام ديگر گروه زيادى سرسختانه بر مخالفت خود باقى ماندند، تا هنگامى كه فرمان مجازات قطعى پروردگار صادر شد، آنها پس از مشاهده اين عذاب الهى غالبا اظهار ايمان كردند ولى ايمانشان به دليلى كه سابقا گفتيم فايده اى نداشت .
ماجراى ايمان آوردن قوم يونس
ماجراى آنها به اين قرار بود كه در تواريخ آمده است : هنگامى كه يونس از ايمان آوردن قوم خود كه در سرزمين (نينوا) (در عراق ) زندگى مى كردند ماءيوس شد، به پيشنهاد عابدى كه در ميان آنها مى زيست نفرين كرد در حالى كه
عالم و دانشمندى نيز در ميان آن گروه بود كه به يونس پيشنهاد مى كرد باز هم درباره آنان دعا كند و باز هم به ارشاد بيشتر بپردازد و ماءيوس نگردد.
ولى يونس پس از اين ماجرا از ميان قوم خود بيرون رفت ، قوم او كه صدق گفتارش را بارها آزموده بودند، گرد مرد دانشمند اجتماع كردند، هنوز فرمان قطعى عذاب فرا نرسيده بود، ولى نشانه هاى آن كم و بيش به چشم مى خورد، آنها موقع را غنيمت شمرده و به رهبرى عالم از شهر بيرون ريختند، در حالى كه دست به دعا و تضرع برداشته و اظهار ايمان و توبه كردند و براى اينكه انقلاب و توجه بيشترى در روح و جان آنها پيدا شود، مادران را از فرزندان جدا ساختند و لباسهاى درشت و خشن و كم اهميت در تن كردند، و به جستجوى پيامبر خويش برخاستند اما اثرى از او نديدند.
ولى اين توبه و ايمان و بازگشت به سوى پروردگار كه به موقع انجام يافته بود، و با آگاهى و اخلاص تواءم بود كار خود را كرد، نشانه هاى عذاب بر طرف شد و آرامش به سوى آنها بازگشت ، و هنگامى كه يونس پس از ماجراى طولانيش به ميان قوم خود بازگشت ، او را از جان و دل پذيرا گشتند.
شرح ماجراى زندگى خود يونس را به خواست خدا ذيل آيات 134 تا 148 سوره صافات بيان خواهيم كرد.
يادآورى اين نكته نيز لازم است كه قوم يونس هرگز در برابر مجازات قطعى قرار نگرفته بودند و گرنه توبه آنان نيز پذيرفته نمى شد، بلكه اخطارها و هشدارهائى كه معمولا قبل از مجازات نهائى مى آيد براى آنها به قدر كافى بيدار كننده بود، در حالى كه مثلا فرعونيان بارها اين اخطارها را ديده بودند، (همانند ماجراى طوفان و ملخ خوراكى و دگرگونى شديد آب نيل و امثال آن ) ولى هيچگاه اين اخطارها را جدى نگرفتند، و تنها از موسى (عليهالسلام ) خواستند كه ناراحتى را خداوند از آنان بر طرف سازند تا ايمان بياورند، اما هرگز ايمان
نياوردند.
ضمنا داستان فوق نشان مى دهد كه نقش يك رهبر آگاه و دلسوز در ميان يك قوم و ملت ، تا چه اندازه مؤ ثر و حياتبخش است ، در صورتى كه عابدى كه آگاهى كافى ندارد بيشتر روى خشونت تكيه مى كند، و منطق اسلام در مقايسه ميان عبادت نا آگاهانه ، و علم تواءم با احساس مسئوليت نيز از اين روايت مفهوم مى شود.
آيه و ترجمه


و لو شاء ربك لامن من فى الا رض كلهم جميعا اء فأ نت تكره الناس حتى يكونوا مؤ منين(99)
و ما كان لنفس اءن تؤ من إ لا بإ ذن الله و يجعل الرجس على الذين لا يعقلون (100)




ترجمه :

99 - و اگر پروردگار مى خواست تمام آنها كه در روى زمين هستند همگى (از روى اجبار) ايمان مى آوردند، آيا تو مى خواهى مردم را مجبور سازى كه ايمان بياورند؟ (ايمان اجبارى چه سودى دارد؟!)
100 - (اما) هيچكس نمى تواند ايمان بياورد جز به فرمان خدا (و توفيق و يارى و هدايت او) و پليدى (و نا پاكى كفر و گناه را بر آنها قرار مى دهد كه تعقل نمى كنند.
تفسير:
ايمان اجبارى بيهوده است
در آيات گذشته خوانديم كه ايمان اضطرارى به هيچ دردى نمى خورد، به همين جهت در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (اگر ايمان اضطرارى و اجبارى به درد مى خورد، و پروردگار تو اراده مى كرد همه مردم روى زمين ايمان مى آوردند) (و لو شاء ربك لامن من فى الارض كلهم جميعا).
بنابراين از عدم ايمان گروهى از آنان دلگير و ناراحت مباش ، اين لازمه اصل آزادى اراده و اختيار است كه گروهى مؤ من و گروهى بى ايمان خواهند بود، (با اين حال آيا تو مى خواهى مردم را اكراه كنى كه ايمان بياورند) (افانت تكره الناس حتى يكونوا مؤ منين ).
اين آيه بار ديگر تهمت ناروائى را كه دشمنان اسلام كرارا گفته و مى گويند با صراحت نفى مى كند، آنجا كه مى گويند: اسلام آئين شمشير است و از طريق زور و اجبار بر مردم جهان تحميل شده است ، آيه مورد بحث مانند بسيارى از آيات ديگر قرآن مى گويد ايمان اجبارى بى ارزش است و اصولا دين و ايمان چيزى است كه از درون جان برخيزد، نه از برون و بوسيله شمشير و مخصوصا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از اكراه و اجبار كردن مردم براى ايمان و اسلام بر حذر مى دارد.
در عين حال در آيه بعد اين حقيقت را يادآور مى شود: درست است كه انسانها مختار و آزادند، ولى باز اگر لطف الهى و فرمان پروردگار شامل حال آنها نشود هيچكس ايمان نمى آورد (و ما كان لنفس ان تؤ من الا باذن الله ).
و لذا آنها كه در مسير جهل و عدم تعقل گام بگذارند و حاضر به استفاده از سرمايه فكر و خرد خويش نباشند خداوند رجس و پليدى را بر آنها مى نهد آنچنان كه موفق به ايمان نخواهند شد (و يجعل الرجس على الذين لا يعقلون ).
نكته ها
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
ممكن است در بدو نظر چنين تصور شود كه آيه اول و دوم با هم منافاتى دارند، زيرا آيه نخست مى گويد خداوند كسى را اجبار به ايمان نمى كند، در حالى كه آيه دوم مى گويد تا فرمان و اراده پروردگار نباشد كسى ايمان نمى آورد.
ولى با توجه به يك نكته اين منافات ظاهرى و ابتدائى بر طرف مى شود و
آن اينكه ما عقيده داريم كه نه (جبر) صحيح است و نه (تفويض ) و واگذارى مطلق ، يعنى نه چنان است كه مردم در اعمال خود مجبور و بى اختيار باشند، و نه چنان است كه به تمام معنى به حال خود واگذار شده باشند، بلكه در عين آزادى اراده باز نياز به امداد الهى دارند، زيرا اين آزادى اراده را خدا به آنها مى دهد، عقل و خرد و وجدان پاك از مواهب او است ، ارشاد پيامبران و هدايت كتب آسمانى نيز از ناحيه او مى باشد، بنابراين در عين آزادى اراده باز هم سرچشمه اين موهبت و آنچه محصول آن است از ناحيه خدا است (دقت كنيد).
2 - آخرين جمله آيه اخير يعنى (و يجعل الرجس على الذين لا يعقلون ) هرگز نبايد به معنى جبر تفسير شود، چرا كه جمله (لا يعقلون ) دليل بر اختيار آنها است ، يعنى نخست افرادى از تعقل و تفكر و انديشه سرباز مى زنند، سرانجام به اين مجازات گرفتار مى شوند كه (رجس ) و پليدى شك و ترديد، و تاريك دلى ، و بينش نادرست ، بر آنها چيره مى شود، تا آنجا كه توانائى ايمان از آنها سلب مى گردد، ولى بايد توجه داشت كه مقدمات آنرا خودشان فراهم كرده اند، در واقع در چنين مواردى اذن و فرمان الهى براى ايمان وجود ندارد.
به تعبير ديگر اين جمله اشاره به آن است كه اذن و فرمان خدا بى حساب نيست ، آنها كه لايق و شايسته اند مشمول آن مى شوند، و آنها كه نالايقند محروم خواهند شد.
آيه و ترجمه


قل انظروا ما ذا فى السماوات و الا رض و ما تغنى الايت و النذر عن قوم لا يؤ منون (101)
فهل ينتظرون الا مثل اءيام الذين خلوا من قبلهم قل فانتظروا انى معكم من المنتظرين (102)
ثم ننجى رسلنا و الذين امنوا كذلك حقا علينا ننج المؤ منين (103)




ترجمه :

101 - بگو نگاه كنيد آنچه را (از آيات خدا و نشانه هاى توحيدش ) در آسمانها و زمين است ، اما اين آيات و انذارها به حال كسانى كه ايمان نمى آورند (و لجوجند) مفيد نخواهد بود.
102 - آيا آنها همانند روزهاى پيشينيان را انتظار مى كشند (و همانند بلاها و مجازاتهايشان را) بگو شما انتظار بكشيد من نيز با شما انتظار مى كشم !
103 - سپس (به هنگام نزول بلا و مجازات ) فرستادگان خود و كسانى را كه به آنان ايمان مى آوردند نجات مى داديم ، و همين گونه بر ما حق است كه مؤ منان (به تو) را رهائى بخشيم .
تفسير :
تربيت و اندرز
در آيات گذشته سخن از اين بود كه ايمان بايد جنبه اختيارى داشته باشد نه اضطرارى و اجبار، به همين مناسبت در نخستين آيه مورد بحث راه تحصيل ايمان اختيارى را نشان مى دهد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد: (به آنها بگو درست بنگريد و ببينيد در آسمان و زمين چه نظام حيرت انگيز و شگرفى است كه هر
گوشه اى از آن دليلى بر عظمت و قدرت و علم و حكمت آفريدگار است (قل انظروا ما ذا فى السماوات و الارض ).
اين همه ستارگان درخشان و كرات مختلف آسمانى كه هر كدام در مدار خود در گردشند اين منظومه هاى بزرگ و اين كهكشانهاى غول پيكر و اين نظام دقيقى كه بر سراسر آنها حكم فرما است ، همچنين اين كره زمين با تمام عجائب و اسرارش ، و اينهمه موجودات زنده متنوع و گوناگونش ، درست در ساختمان همه اينها بنگريد و با مطالعه آنها به مبدء جهان هستى آشناتر و نزديكتر شويد.
اين جمله به روشنى مساله جبر و سلب آزادى اراده را نفى مى كند و مى گويد: ايمان نتيجه مطالعه جهان آفرينش است يعنى اين كار بدست خود شما است .
سپس اضافه مى كند ولى با اينهمه آيات و نشانه هاى حق باز جاى تعجب نيست كه گروهى ايمان نياورند، چرا كه آيات و نشانه ها و اخطارها و انذارها تنها به درد كسانى مى خورد كه آمادگى براى پذيرش حق دارند، اما (آنها كه تصميم گرفته اند هرگز ايمان نياورند اين امور هيچگونه اثرى برايشان ندارد) (و ما تغنى الايات و النذر عن قوم لا يؤ منون ).
اين جمله اشاره به حقيقتى است كه بارها در قرآن خوانده ايم كه دلائل و سخنان حق و نشانه ها و اندرزها به تنهائى كافى نيست ، بلكه زمينه هاى مستعد و آماده نيز شرط گرفتن نتيجه است .
سپس با لحنى تهديد آميز اما در لباس سؤ ال و استفهام مى گويد: (آيا اين گروه لجوج و بى ايمان جز اين انتظار دارند كه سرنوشتى همانند اقوام طغيانگر و گردنكش پيشين كه گرفتار مجازات دردناك الهى شدند پيدا كنند) سرنوشتى همچون فراعنه و نمرودها و شدادها و اعوان و انصارشان ! (فهل ينتظرون الا مثل ايام الذين خلوا من قبلهم ).
و در پايان آيه به آنها اخطار مى كند و مى گويد: (اى پيامبر به آنها بگو اكنون كه شما در چنين مسيرى هستيد و حاضر به تجديدنظر نيستيد شما در انتظار بمانيد و ما هم با شما در انتظار خواهيم بود). شما در انتظار در هم شكستن دعوت حق ، و ما در انتظار سرنوشت شوم و دردناكى براى شما، همچون سرنوشت اقوام مستكبر پيشين (قل فانتظروا انى معكم من المنتظرين ).
بايد توجه داشت كه (استفهام ) در جمله (فهل ينتظرون ) استفهام انكارى است ، يعنى آنها با اين شيوه رفتارشان انتظارى جز فرارسيدن يك سرنوشت شوم نمى توانند داشته باشند.
(ايام ) گر چه در لغت جمع (يوم ) به معنى روز است ، ولى در اينجا به معنى حوادث دردناكى است كه در دوران عمر اقوام گذشته واقع شده است .
سپس براى اينكه چنين توهمى پيش نيايد كه خدا به هنگام مجازات تر و خشك را با هم مى سوزاند، و حتى يك مؤ من را در ميان يك گروه عظيم سركش و ياغى ناديده مى گيرد اضافه مى كند: ما پس از آماده شدن مقدمات مجازات اقوام گذشته (فرستادگان خود و كسانى را كه به آنها ايمان آوردند نجات و رهائى مى بخشيديم ) (ثم ننجى رسلنا و الذين آمنوا).
و در پايان مى گويد: اين اختصاص به اقوام گذشته و رسولان و مؤ منان پيشين نداشته است بلكه (همينگونه تو و ايمان آورندگان به ترا نجات خواهيم
بخشيد و اين حقى است بر ما حقى مسلم و تخلف ناپذير) (كذلك حقا علينا ننج المؤ منين ).
آيه و ترجمه


قل يا اءيها الناس ان كنتم فى شك من دينى فلا اءعبد الذين تعبدون من دون الله و لكن اءعبد الله الذى يتوفئكم و اءمرت اءن اءكون من المؤ منين (104)
و اءن اءقم وجهك للدين حنيفا و لا تكونن من المشركين (105)
و لا تدع من دون الله ما لا ينفعك و لا يضرك فان فعلت فانك اذا من الظالمين (106)
و ان يمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو و ان يردك بخير فلا راد لفضله يصيب به من يشاء من عباده و هو الغفور الرحيم (107)




ترجمه :

104 - بگو اى مردم ! اگر در عقيده من شك داريد، من كسانى را كه جز خدا مى پرستيد نمى پرستم ، تنها خداوندى را پرستش ‍ مى كنم كه شما را مى ميراند و من ماءمورم كه از مؤ منان باشم .
105 - و (به من دستور داده شده كه ) روى خود را به آئينى متوجه ساز كه خالى از هر گونه شرك است و از مشركان مباش .
106 - و جز خدا چيزى را كه نه سودى به تو مى رساند و نه زيانى ، مخوان ، كه اگر چنين كنى از ستمكاران خواهى بود.
107 - و اگر خداوند (براى امتحان يا كيفر گناه ) زيانى به تو رساند، هيچكس جز او آنرا بر طرف نمى سازد، و اگر اراده خيرى براى تو كند هيچكس مانع فضل او نخواهد شد، آنرا به هر كس از بندگانش بخواهد مى رساند و او غفور و رحيم است .
تفسير :
قاطعيت در برابر مشركان
اين آيات و چند آيه بعد كه همگى در رابطه با مساءله توحيد و مبارزه با شرك و دعوت به سوى حق سخن مى گويد، آخرين آيات اين سوره است ، و در واقع فهرست يا خلاصه اى است از بحثهاى توحيدى اين سوره ، و تاكيدى است بر مبارزه با بت پرستى كه در اين سوره كرارا بيان شده است .
لحن آيات نشان مى دهد كه مشركان گاهى گرفتار اين توهم بودند، كه ممكن است پيامبر در اعتقاد خود پيرامون بتها نرمش و انعطافى به خرج دهد، و نوعى پذيرش براى آنها قائل گردد، و آنان را در كنار عقيده به خدا به گونه اى قبول كند.
قرآن با قاطعيت هر چه تمامتر به اين توهم بى اساس پايان مى دهد، و فكر آنها را براى هميشه راحت مى كند كه هيچگونه سازش و نرمشى در برابر بت معنى ندارد، و جز (الله ) معبودى نيست ، تنها (الله ) (نه يك كلمه بيشتر، نه يك كلمه كمتر).
نخست به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه تمام مردم را مخاطب ساخته (بگو اى مردم اگر شما در اعتقاد من شك و ترديدى داريد آگاه باشيد كه من كسانى را كه - غير از خدا - پرستش مى كنيد، هرگز نمى پرستم ) (قل يا ايها الناس ان كنتم فى شك من دينى فلا اعبد الذين تعبدون من دون الله ).
تنها به نفى معبودهاى آنان قناعت نمى كند بلكه براى تاكيد بيشتر، تمام پرستش را براى خدا اثبات كرده و مى گويد: (ولى خدائى را مى پرستم كه شما را مى ميراند) (و لكن اعبد الله الذى يتوفيكم ).
و باز براى تاكيد افزونتر مى گويد: اين تنها خواسته من نيست بلكه (اين فرمانى است كه به من داده شده است كه از ايمان آورندگان به (الله ) بوده باشم ) (و امرت ان اكون من المؤ منين ).
اينكه در ميان صفات خدا تنها در اينجا روى مساءله قبض روح و ميراندن تكيه شده ، يا به خاطر آن است كه انسان در هر چه شك كند در مرگ نمى تواند ترديد داشته باشد، و يا به خاطر اينكه آنها را به مساءله مجازات و عذابهاى هلاك كننده اى كه در آيات قبل به آن اشاره شده بود متوجه سازد، و تلويحا به خشم و غضب خداوندى تهديد نمايد.
پس از آنكه اعتقاد خود را درباره نفى شرك و بت پرستى با قاطعيت بيان كرد به بيان دليل آن مى پردازد، دليلى از فطرت ، و دليلى از عقل و خرد.
(بگو به من دستور داده شده كه روى خود را به آئين مستقيمى بدار كه از هر نظر خالص و پاك است ) (و ان اقم وجهك للدين حنيفا).
در اينجا نيز تنها به جنبه اثبات قناعت نكرده بلكه براى تاكيد، طرف مقابل آن را نفى كرده مى گويد: (و هرگز و بطور قطع از مشركان نباش )! (و لا تكونن من المشركين ).
(حنيف ) چنانكه در سابق نيز گفته ايم به معنى كسى است كه از (انحراف ) به راستى و استقامت مى گرايد، و يا به تعبير ديگر از آئينها و روشهاى منحرف چشم مى پوشد و متوجه آئين مستقيم خداوند مى شود، همان آئينى كه موافق فطرت است ، و به خاطر همين موافقتش با فطرت صاف و مستقيم است .
بنابراين يكنوع اشاره به فطرى بودن توحيد در درون آن نهفته است ، چرا كه انحراف چيزى است كه بر خلاف فطرت باشد (دقت كنيد).
پس از اشاره به بطلان شرك از طريق فطرت ، اشاره به يك دليل روشن عقلى مى كند و مى گويد دستور داده شده است كه (غير از خدا اشيائى را كه نه سودى به تو مى رساند، نه زيانى ، پرستش مكن ، چرا كه اگر چنين كارى كردى ، از ستمگران خواهى بود) هم به خويشتن ستم كرده اى و هم به جامعه اى كه به آن تعلق دارى (و لا تدع من دون الله ما لا ينفعك و لا يضرك فان فعلت فانك اذا من الظالمين ).
كدام عقل و خرد اجازه مى دهد كه انسان به پرستش اشياء و موجوداتى بپردازد كه هيچگونه سود و زيانى ندارند، و در سرنوشت انسان كمترين تاءثيرى نمى توانند داشته باشند.
در اينجا نيز تنها به جنبه نفى قناعت نمى كند، و علاوه بر جنبه نفى روى جنبه اثبات نيز تكيه كرده ، مى گويد: (اگر ناراحتى و زيانى از طرف خدا به تو برسد (خواه براى مجازات باشد و يا به خاطر آزمايش ) هيچكس جز او نمى تواند آن را برطرف سازد) (و ان يمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو).
همچنين (اگر خداوند اراده كند خير و نيكى به تو برساند، هيچكس توانائى ندارد كه جلو فضل و رحمت او را بگيرد) (و ان يردك بخير فلا راد لفضله ).
(او هر كس از بندگان را اراده كند (و شايسته بداند) به نيكى مى رساند) (يصيب به من يشاء من عباده ).
چرا كه آمرزش و رحمتش همگانرا در بر مى گيرد (و او است غفور رحيم ) (و هو الغفور الرحيم ).
آيه و ترجمه


قل ياء ايها الناس قد جاءكم الحق من ربكم فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فانما يضل عليها و ما اءنا عليكم بوكيل (108)
و اتبع ما يوحى اليك و اصبر حتى يحكم الله و هو خير الحكمين (109)




ترجمه :

108 - بگو اى مردم حق از طرف پروردگارتان به سراغ شما آمده ، هر كس (در پرتو آن ) هدايت يابد براى خود هدايت شده ، و هر كس گمراه گردد به زيان خود گمراه شده ، و من ماءمور (به اجبار) شما نيستم .
109 - و از آنچه بر تو وحى مى شود پيروى كن و شكيبا باش (و استقامت نما) تا خداوند فرمان (پيروزى را) صادر كند و او بهترين حاكمان است .
تفسير :
آخرين سخن
اين دو آيه كه يكى اندرزى است به عموم مردم ، و ديگرى به خصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، دستورهائى را كه خداوند در اين دو زمينه در سراسر اين سوره بيان داشته است ، تكميل مى كند، و با آن سوره يونس پايان مى يابد.
نخست به عنوان يك دستور عمومى مى فرمايد: (به همه مردم بگو از طرف پروردگارتان حق به سوى شما آمده است ) اين تعليمات ، اين كتاب آسمانى ، اين برنامه و اين پيامبر همه حق است و نشانه هاى حق بودنش آشكار (قل يا ايها الناس قد جائكم الحق من ربكم ).
و با توجه به اين واقعيت (هر كس در پرتو اين حق هدايت شود، به سود خود هدايت يافته ، و هر كس با عدم تسليم در برابر آن راه گمراهى را برگزيند به زيان خود گام برداشته ) (فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فانما
يضل عليها).
(و من مامور و وكيل و نگاهبان شما نيستم ) (و ما انا عليكم بوكيل ).
يعنى نه وظيفه دارم كه شما را به پذيرش حق مجبور كنم ، چرا كه اجبار در پذيرش ايمان معنى ندارد، و نه اگر نپذيرفتيد مى توانم شما را از مجازات الهى حفظ كنم ، بلكه وظيفه من دعوت است و تبليغ ، و ارشاد و راهنمائى و رهبرى ، و اما بقيه بر عهده خود شما است ، كه به اختيار خود راهتان را برگزينيد.
اين آيه علاوه بر اينكه بار ديگر مساءله اختيار و آزادى اراده را تاءكيد مى كند دليل بر اين است كه پذيرش حق در درجه اول به سود خود انسان است همانگونه كه مخالفت با آن به زيان خود او است ، در واقع تعليمات رهبران الهى و كتب آسمانى كلاسهائى است براى تربيت و تكامل انسانها، نه موافقت با آن چيزى بر عظمت خدا مى افزايد، و نه مخالفت با آن چيزى از جلال او مى كاهد!
سپس وظيفه پيامبر را در دو جمله تعيين مى كند نخست اينكه (بايد تنها از آنچه به تو وحى مى شود پيروى كنى ) (و اتبع ما يوحى اليك ).
مسير راهت را خدا از طريق وحى تعيين كرده است و كمترين انحراف از آن براى تو مجاز نيست .
ديگر اينكه در اين راه مشكلات طاقت فرسا و ناراحتيهاى فراوان در برابر تو است ، بايد از انبوه مشكلات ترس و هراسى به خود راه ندهى ، (بايد صبر و استقامت و پايدارى پيشه كنى ، تا خداوند حكم و فرمان خود را براى پيروزى تو بر دشمنان صادر كند) (و اصبر حتى يحكم الله )
(چرا كه او بهترين حاكمان است ، فرمانش حق و حكمش عدالت ، و وعده اش تخلف ناپذير) (و هو خير الحاكمين ).
پروردگارا! تو به بندگان خويش به آنها كه در راه تو جهاد مى كنند، جهادى تواءم با اخلاص و ايمان ، به آنها كه در راه تو صبر و استقامت و پايمردى به خرج مى دهند، وعده پيروزى داده اى .
خداوندا! در اين لحظات و در آستانه تشكيل حكومت اسلامى ، انبوهى از مشكلات ما را احاطه كرده است ، و ما به توفيق و عنايت تو از مجاهده و استقامت بازنمى ايستيم .
بارالها! تو هم به لطفت ابرهاى تيره و تار مشكلات را برطرف ساز، و ما را به اشعه حياتبخش حق و عدالت بنواز آمين يا رب العالمين .
18 رجب 1399 - 23 خرداد ماه 1358.

1- براى اطلاع از اين روايات به تفسير نورالثقلين جلد 2 صفحه 265 و تفسير برهان جلد 2 صفحه 106 مراجعه شود.
2- مجمع البيان ، و تفسير ابوالفتح رازى ، و تفسير المنار، و تفسير الميزان ، و تفسير نورالثقلين و كتب ديگر.
3- كامل ابن اثير جلد دوم صفحه 107.