گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد نهم
سوره هود


مقدمه
ايـن سـوره در مـكـه نـازل شده و 123 آيه است
محتوا و فضيلت اين سوره
مـشـهـور در مـيـان مـفـسـران ايـن اسـت كـه تـمـام ايـن سـوره در مـكـه نـازل شـده ، و طـبـق نـقل تاريخ القرآن ، چهل و نهمين سوره اى است كه بر پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـازل گـرديـد. و نـيـز طـبـق تـصـريـح بـعـضـى از مـفـسـران نزول اين سوره در اواخر سالهائى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مكه بـه سـر مـى بـرد يـعـنـى بعد از مرگ ابو طالب و خديجه و طبعا در يكى از سخت ترين دورانـهـاى زنـدگـانـى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه فشار دشمن و تبليغات خشن و زهرآگينش بيش از هر زمان ديگر احساس مى شد.
بـه هـمـيـن جـهـت در آغـاز ايـن سـوره ، تعبيراتى كه جنبه دلدارى و تسلى نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان دارد ديده مى شود.
قـسـمـت عمده آيات سوره را سر گذشت پيامبران پيشين مخصوصا نوح كه با وجود نفرات كم بر دشمنان بسيار پيروز شدند تشكيل مى دهد.
ذكر اين سر گذشتها هم وسيله آرامش خاطر براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان در برابر آن انبوه دشمنان بوده ، و هم درس عبرتى براى مخالفان نيرومندشان .
و بـه هـر حـال آيـات ايـن سـوره ، هـمـانـنـد سـايـر سـوره هـاى مـكـى ، اصول معارف اسلام مخصوصا مبارزه با شرك و بت پرستى و توجيه به معاد و جهان پس از مـرگ و صـدق دعـوت پـيـامـبر را تشريح مى كند، و در لابلاى مباحث تهديدهاى شديدى نسبت به دشمنان ، و دستورهاى مؤ كدى در زمينه استقامت به مؤ منان ، ديده مى شود.
در اين سوره علاوه بر حالات نوح پيامبر و مبارزات شديدش كه مشروحا
آمـده اسـت بـه سـر گذشت هود و صالح و ابراهيم و لوط و موسى و مبارزات دامنه دارشان بر ضد شرك و كفر و انحراف و ستمگرى اشاره شده .
اين سوره مرا پير كرد.
آيـات ايـن سـوره به روشنى اين امر را اثبات مى كند كه مسلمانان هرگز نبايد به خاطر كـثـرت دشـمـنـان و حـملات شديد آنان ميدان را خالى كنند، بلكه بايد هر روز بر استقامت خويش بيفزايند.
به همين دليل در حديث معروفى مى خوانيم كه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود شيبتنى سورة هود: سوره هود مرا پير كرد!
و يـا ايـنـكـه هـنـگـامـى كـه يـارانـش عـرضـه داشـتـند آثار پيرى زودرس در چهره شما اى رسولخدا نمايان شده ، فرمود: شيبتنى هود و الواقعة : سوره هود و واقعه مرا پير كرد!
و در بـعـضـى از روايـات سـوره مـرسلات و عم يتسائلون و تكوير و غير آن نيز اضافه شده است .
و از ابـن عـبـاس در تـفـسـيـر ايـن حـديـث چـنـيـن نـقـل شـده كـه مـا نـزل عـلى رسـول الله (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) آية كان اشد عليه و لا اشق من آية فـاسـتـقم كما امرت و من تاب معك : هيچ آيه اى بر پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شـديـدتـر و دشـوارتـر از آيـه اسـتـقـم كما امرت و من تاب معك ... (استقامت كن آنچنان كه دستور يافته اى و همچنين كسانى كه با تو هستند) نبود.
بعضى از مفسران نقل كرده اند كه يكى از دانشمندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در
خـواب ديـد، و از حـضـرتـش سـؤ ال كـرد، ايـنـكـه از شـمـا نـقـل شـده سوره هود مرا پير كرد آيا علتش بيان سر گذشت امتهاى پيشين و هلاك آنها است فرمود: نه ، علتش آيه فاستقم كما امرت ... بود.
بـه هـر حـال ايـن سـوره عـلاوه بـر ايـن آيـه ، آيـات تـكـان دهـنـده اى مـربـوط به قيامت و بـازپـرسـى در آن دادگـاه عدل الهى و آياتى پيرامون مجازات اقوام پيشين و دستوراتى دربـاره مـبـارزه با فساد دارد كه همگى مسئوليت آفرين است و جاى تعجب نيست كه انديشه در اين مسئوليتها آدمى را پير كند.
نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه بسيارى از آيات اين سوره تـاكـيـدى اسـت بـر مـطـالبـى كـه در سـوره قـبـل يـعـنـى سوره يونس آمده است ، و آغازش مـخـصـوصـا درسـت شـبـيـه هـمان آغاز، و برداشتن نيز در بسيارى از موارد تاكيد بر همان مسائل است .
تاثير معنوى اين سوره
امـا در مورد فضيلت اين سوره ، در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمـده اسـت : من قرء هذه السورة اعطى من الاجر و الثواب بعدد من صدق هودا و الانبياء عليهم السـلام ، و مـن كـذب بـهـم ، و كان يوم القيامة فى درجة الشهداء، و حوسب حسابا يسيرا: كـسـى كـه اين سوره را بخواند، پاداش و ثوابى به تعداد كسانى كه به هود و ساير پـيـامـبران ايمان آوردند و كسانى كه آنها را انكار نمودند خواهد داشت ، و روز قيامت در مقام شهداء قرار مى گيرد، و حساب آسانى خواهد داشت .
روشن است كه تنها تلاوت خشك و خالى اين اثر را ندارد بلكه تلاوت
اين سوره تواءم با انديشه ، و سپس عمل است كه ، انسانرا به مؤ منان پيشين نزديك ، و از مـنـكـران پـيـامـبـران دور مى سازد، و به همين دليل به تعداد هر يك از آنها پاداشى خواهد داشـت ، و چـون بـا شهيدان امتهاى گذشته هم هدف خواهد بود، جاى تعجب نيست كه در درجه آنان قرار گيرد، و حسابى ساده و آسان داشته باشد.
و نـيـز از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: كسى كه اين سوره را بنويسد و بـا خود داشته باشد، خداوند نيروى فوق العادهاى به او خواهد داد، و كسى كه آن را به همراه داشته باشد و با دشمن بجنگد بر او پيروز و غالب مى شود تا آنجا كه هر كس او را ببيند از او مى ترسد!
گـر چـه افـراد ظـاهـر بـيـن و راحت طلب از اينگونه احاديث چنين برداشت مى كنند كه فقط بودن خط و نقش قرآن با انسان براى رسيدن به اين هدفها كافى است ، ولى روشن است كـه مـنـظـور از داشـتـن ايـنـهـا بـا خـود آن اسـت كـه هـمـچـون يـك دسـتـورالعمل و برنامه زندگى همراه داشته باشد، پيوسته اين برنامه را بخواند و مو بـه مـو اجـرا كـنـد، و مسلما چنين كار آنهمه آثار را نيز خواهد داشت ، چه اينكه در اين سوره دستور استقامت ، مبارزه با فساد همبستگى در راه هدف و قسمت زيادى از تجربيات و تاريخ اقوام پيشين كه هر كدام از آنها يك درس پيروزى بر دشمن است ، وجود دارد.
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


الر كتب أ حكمت ءايته ثم فصلت من لدن حكيم خبير (1)
أ لا تعبدوا إ لا الله إ ننى لكم منه نذير و بشير (2)
و أ ن اسـتـغـفـروا ربـكـم ثـم تـوبـوا إ ليـه يـمـتـعـكـم مـتـعـا حـسـنـا إ لى أ جل مسمى و يؤ ت كل ذى فضل فضله و إ ن تولوا فإ نى أ خاف عليكم عذاب يوم كبير (3)
إ لى الله مرجعكم و هو على كل شى ء قدير (4)



ترجمه :

بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - الر - ايـن كـتـابـى است كه آياتش استحكام يافته سپس تشريح شده ، از نزد خداوند حكيم و آگاه (نازل گرديده است ).
2 - (دعـوت مـن ايـن اسـت ) كـه جـز الله را نـپـرستيد، من از سوى او براى شما بيم دهنده و بشارت دهنده ام .
3 - و ايـنـكـه از پـروردگـار خـويـش آمـرزش بطلبيد، سپس به سوى او باز گرديد تا بـطرز نيكوئى شما را تا مدت معين (از مواهب زندگى اين جهان ) بهره مند سازد، و به هر صـاحـب فضيلتى بمقدار فضيلتش ببخشد، و اگر (از اين فرمان ) روى گردان شويد من بر شما از عذاب روز بزرگى بيمناكم .
4 - (بدانيد) بازگشت شما به سوى الله است و او بر هر چيز قادر است .
تفسير :
چهار اصل مهم در دعوت انبيا
اين سوره همانند آغاز سوره گذشته و بسيارى از سوره هاى ديگر قرآن با بيان اهميت اين كـتـاب بزرگ آسمانى شروع مى شود، تا مردم به محتويات آن بيشتر توجه كنند، و با ديده دقيقترى به آن بنگرند.
ذكـر حـروف مـقـطـعـه الر خـود دليلى است بر اهميت اين كتاب بزرگ آسمانى كه با تمام اعـجـاز و عـظـمـتـش از حـروف مقطعه ساده اى كه در اختيار همگان است همچون الف ، لام ، راء تشكيل شده است (الر).
و بـه دنـبـال ايـن حـروف مقطعه يكى از ويژگيهاى قرآن مجيد را با دو جمله بيان مى كند، نخست اينكه كتابى است كه تمام آياتش ‍ متقن و مستحكم است (كتاب احكمت آياته ).
و سپس شرح و تفصيل و بيان تمام نيازمنديهاى انسان در زمينه زندگى فردى و اجتماعى مادى و معنوى ، در آن بيان شده است (ثم فصلت ).
ايـن كـتـاب بـزرگ بـا ايـن ويـژگـى از سـوى چـه كـسـى نازل شده است ؟ از نزد خدائى كه هم حكيم است و هم آگاه (من لدن حكيم خبير).
بـه مـقـتـضـاى حـكـيم بودنش آيات قرآن را محكم ، و به مقتضاى خبير و آگاه بودنش آيات قـرآن را در بـخشهاى گوناگون ، طبق نيازهاى انسان بيان داشته است ، چرا كه تا كسى از تـمـام جـزئيـات نـيـازهـاى روحـى و جـسـمـى انسان با خبر نباشد نمى تواند دستورات شايسته تكامل آفرينى صادر كند.
در واقع هر يك از صفات قرآن كه در اين آيه آمده ، از يكى از صفات خداوند سرچشمه مى گيرد، استحكام قرآن از حكمتش ، و شرح و تفصيل آن از
خبير بودنش .
در ايـنـكـه فـرق مـيـان احـكمت و فصلت چيست ؟ مفسران بحثهاى فراوان كرده اند و احتمالات زيادى داده اند، اما آنچه نزديكتر از همه ، به مفهوم آيه فوق به نظر مى رسد اين است ، كه در جمله اول اين واقعيت بيان شده است كه قرآن مجموعه واحد به هم پيوسته اى است كه هـمـچـون يـك بـناى محكم و استوار بر جا است و نشان مى دهد كه از سوى خداوند واحد يكتا نازل شده ، و به همين دليل هيچگونه تضاد و اختلاف در ميان آياتش ديده نمى شود.
امـا جـمـله دوم اشـاره بـه ايـن حـقيقت است كه اين كتاب در عين وحدت ، آنچنان شاخه ها و شعب فراوان دارد كه تمام نيازهاى روحى و جسمى انسانها را در زير پوشش خود قرار مى دهد، بنابراين در عين وحدت ، كثير است و در عين كثرت واحد.
از آيـه بـعـد مهمترين و اساسى ترين محتواى قرآن يعنى توحيد و مبارزه با شرك را به ايـن صـورت بيان مى كند: نخستين دعوت من اين است كه جز خداوند يگانه يكتا را نپرستيد (الا تعبدوا الا الله ).
و اين نخستين تفصيل از دستورات اين كتاب بزرگ است .
و دومـيـن بـرنامه دعوتم اين است كه من براى شما از سوى او نذير و بشيرم : در برابر نـافـرمـانـيـهـا و ظـلم و فـسـاد و شـرك و كـفـر، شـمـا را بـيـم مـى دهـم ، و از عـكـس العمل كارهايتان و مجازات الهى بر حذر مى دارم ، و در برابر اطاعت
و پاكى و تقوا شما را بشارت به سرنوشتى سعادتبخش مى دهم (اننى لكم منه نذير و بشير).
سومين دعوتم اين است كه از گناهان خويش استغفار كنيد، و از آلودگيها خود را شستشو دهيد (و ان استغفروا ربكم )
و چـهـارمين دعوتم اين است كه به سوى او باز گرديد و پس از شستشوى از گناه و پاك شدن در سايه استغفار، خود را به صفات الهى بيارائيد كه بازگشت به سوى او چيزى جز اقتباس از صفات او نيست (ثم توبوا اليه ).
در واقـع چـهار مرحله از مراحل مهم دعوت به سوى حق در ضمن چهار جمله بيان شده است كه دو قـسـمـت آن جـنـبـه عـقـيـدتـى و زيـر بـنـائى دارد، و دو قـسـمـت جـنبه عملى و رو بنائى : قبول اصل توحيد و مبارزه با شرك و قبول رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دو اصل اعتقادى است .
و شـسـتـشـوى از گـنـاه و تخلق به صفات الهى كه سازندگى را به تمام معنى از نظر عـمـل در بر دارد، دو دستور عملى قرآن است ، و اگر درست بينديشيم تمام محتواى قرآن در ايـن چهار بخش خلاصه مى شود، اين فهرستى است براى همه قرآن و براى تمام محتواى اين سوره .
سپس نتيجه هاى عملى موافقت يا مخالفت با اين چهار دستور را چنين بيان مى كند:
هر گاه به اين برنامه ها جامه عمل بپوشانيد خداوند تا پايان عمر شما را از زندگانى سـعـادتـبـخـش ايـن دنـيـا بـهـره مـنـد و مـتـمـتـع مـى سـازد (يـمـتـعـكـم مـتـاعـا حـسـنـا الى اجل مسمى ).
و از آن بـالاتـر ايـنـكـه بـه هـر كـس بـه اندازه كارش ، بهره مى دهد و تفاوت مردم را در چگونگى عمل به اين چهار اصل به هيچوجه ناديده نمى گيرد، بلكه
بـه هـر صـاحـب فـضـيـلتـى بـه انـدازه فـضـيـلتـش عـطـا مـى كـنـد (و يـؤ ت كل ذى فضل فضله ).
و امـا اگـر راه مـخـالفت را پيش گيريد، و در برابر اين دستورهاى چهارگانه عقيدتى و عـمـلى سـرپيچى كنيد، من از عذاب روز بزرگى بر شما بيمناكم همان روز كه در دادگاه بزرگ عدل الهى حضور مى يابيد (و ان تولوا فانى اخاف عليكم عذاب يوم كبير).
بـه هـر حـال بـدانـيـد كـه هـر كس باشيد، و در هر مقام و منزلتى قرار گيريد، سرانجام بازگشت همه شما به سوى خدا است (الى الله مرجعكم ).
و اين جمله اشاره به اصل پنجمى از اصول تفصيلى قرآن يعنى مساله معاد و رستاخيز است .
امـا هـيـچـگـاه فـكر نكنيد كه قدرت شما در برابر قدرت خدا اهميتى دارد، يا مى توانيد از فـرمـان او، و دادگـاه عـدالتـش فـرار كـنـيـد، و نـيـز تـصـور نـكـنـيـد كـه او نـمى تواند استخوانهاى پوسيده شما را بعد از مرگ جمع آورى كند، و لباس حيات و زندگى نوينى بـر آن بـپـوشـانـد چـرا كـه او بـر هـمـه چـيـز قـادر و تـوانـاسـت (و هـو عـلى كل شيى ء قدير).
پيوند دين و دنيا
هنوز كم نيستند كسانى كه گمان مى كنند دين دارى فقط براى آباد ساختن سراى آخرت و راحتى پس از مرگ است و اعمال نيك توشه اى است براى سراى ديگر و به نقش مذهب پاك و اصيل در زندگى اين جهان بكلى بى اعتنا هستند، و يا اهميت كمى براى آن قائلند.
در حـالى كـه مـذهـب پـيـش از آنـكه سراى آخرت را آباد كند، آباد كننده سراى دنيا است ، و اصولا تا مذهب در اين زندگى اثر نگذارد تاثيرى براى آن
زندگى نخواهد داشت !
قـرآن بـا صـراحـت ايـن موضوع را در آيات بسيارى عنوان كرده است و حتى گاه دست روى جزئيات مسائل گذاشته چنانكه در سوره نوح از زبان اين پيامبر بزرگ خطاب به قومش مـى خـوانـيـم : و ان اسـتـغـفـروا ربـكـم انـه كـان غـفـارا يـرسـل السـمـاء عـليـكـم مـدرارا و يـمـددكـم بـامـوال و بـنـيـن و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا: من به آنها گفتم از گناهان خود استغفار كنيد و با آب تـوبـه آنـهـا را بشوئيد كه خدا آمرزنده است ، تا بركات آسمان را پى در پى بر شما فرو فرستد، و با اموال و فرزندان شما را يارى بخشد و باغهاى سرسبز و نهرهاى آب جارى در اختيارتان قرار دهد (نوح - 9 - 11).
بـعـضـى پـيـونـد اين مواهب مادى دنيا را با استغفار و شستشوى از گناه منحصرا يك پيوند معنوى و ناشناخته مى دانند، در حالى كه دليل ندارد براى همه اينها تفسير ناشناخته كنيم .
چـه كـسـى نمى داند كه دروغ و تقلب و دزدى و فساد شيرازه زندگى اجتماعى را بهم مى ريزد؟
چـه كـسـى نـمـى دانـد كه ظلم و ستم و تبعيض و اجحاف آسمان زندگى انسانها را تيره و تار مى كند؟
و چه كسى در اين حقيقت شك دارد كه با قبول اصـل تـوحـيـد و سـاخـتـن يـك جـامـعـه تـوحـيـدى بـر اسـاس قـبـول رهـبـرى پـيـامـبـران ، و پاكسازى محيط از گناه و آراستگى به ارزشهاى انسانى - يـعـنـى هـمـان چـهـار اصلى كه در آيات فوق به آن اشاره شده - جامعه به سوى يك هدف تكاملى پيش مى رود و محيطى امن و امان ، آكنده از صلح و صفا آباد و آزاد به وجود مى آيد.
بـه هـمـيـن دليـل در آيـات فـوق پـس از ذكـر ايـن چـهـار اصـل مـى خـوانـيـم : يـمـتـعـكـم مـتـاعـا حـسـنـا الى اجـل مـسـمـى : اگـر ايـن اصول را به كار بنديد تا پايان عمر به طرز شايسته و نيكوئى بهره مند خواهيد شد.
آيه و ترجمه


أ لا إ نـهـم يـثـنـون صـدورهـم ليـسـتـخفوا منه أ لا حين يستغشون ثيابهم يعلم ما يسرون و ما يعلنون إ نه عليم بذات الصدور (5)




ترجمه :

5 - آگاه باشيد هنگامى كه آنها (سرها را بهم نزديك ساخته و سينه هاشان را در كنار هم قـرار مـى دهـنـد تا خود (و سخنان خويش ) را از او (پيامبر) پنهان دارند آگاه باشيد آنگاه كـه آنـهـا لبـاسـهـايشان را بخود مى پيچند و خويش را در آن پنهان مى دارند (خداوند) از درون و برون آنها با خبر است ، چرا كه او از اسرار درون سينه ها آگاه است .
تفسير :
گر چه بعضى از مفسران شان نزولهائى براى اين آيه ذكر كرده اند از جمله اينكه : آيه درباره اخنس بن شريق منافق نازل شده است كه مردى شيرين زبان و پشت هم انداز بود و در بـرابـر پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اظهار دوستى و محبت مى كرد، ولى در باطن عدوات مى ورزيد.
و نـيـز از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) از جـابـر بـن عـبـد الله چـنـيـن نقل شده كه گروهى از مشركان هنگامى كه از برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گذشتند سر خود را به زير افكنده حتى سر را با لباس خويش مى پوشاندند تا پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آنـان را نـبـيـنـد ايـن آيـه دربـاره آنـان نازل گشت .
ولى در هـر حال آيه بطور كلى اشاره به يكى از كارهاى احمقانه دشمنان اسلام و پيامبر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى كند كه با استفاده از روش نفاق آميز و دور كشى از حق مى خواستند ماهيت خود را از نظرها پنهان سازند تا گفتار حق را نشنوند.
لذا مـى گـويـد: آگـاه بـاشـيـد آنـهـا عـداوت پـيـامـبـر را در دل مخفى مى دارند
و سـرهـا را به زير افكنده سينه را به جلو خم مى كنند تا خود را از نظر او پنهان دارند (الا انهم يثنون صدورهم ليستخفوا منه ).
براى فهم دقيق معنى آيه بايد مفهوم جمله يثنون به درستى روشن شود.
يثنون از ماده ثنى بر وزن سنگ در اصل به معنى نزديك ساختن قسمتهاى مختلف چيزى به يكديگر است ، مثلا در مورد تا كردن لباس و پارچه گفته مى شود: ثنى ثوبه و اينكه به دو نفر اثنان گفته مى شود به خاطر آن است كه يكى را در كنار ديگر قرار مى دهيم ، و اگـر بـه مـداحى كردن ثنا خوانى گفته مى شود به خاطر آن است كه صفات برجسته طرف را يكى پس از ديگرى مى شمرند.
اين ماده به معنى خم شدن نيز آمده است چرا كه انسان با اين كار قسمتهائى از بدن خود را بيكديگر نزديك مى سازد.
و نـيـز بـه مـعـنى در دل گرفتن كينه و عداوت آمده است ، چرا كه با اين كار انسان عداوت شـخـص يا چيزى را به دل نزديك مى سازد. اين تعبير در ادبيات عرب ديده مى شود كه : اثـنـونـى صـدره عـلى البـغـضـاء: او كـيـنـه مـرا بـه دل گرفت .
با توجه به آنچه ذكر شد چنين به نظر مى رسد كه تعبير فوق ممكن است اشاره به هر گـونه مخفى كارى ظاهرى و باطنى دشمنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد كـه از يـكـسـو بـا در دل داشـتن كينه و عداوتش در ظاهر با زبان شيرين اظهار دوستى مى كردند، و از سوى ديگر به هنگام گفتگو با يكديگر سرها را به هم نزديك و سينه ها را به عقب داده و حتى لباسها را به سر مى كشيدند كه بدگوئيها و
توطئه ها را به صورت مرموزى به يكديگر برسانند، تا كسى از راز آنها آگاه نشود.
لذا قـرآن بـلافـاصـله اضافه مى كند آگاه باشيد آنها هنگامى كه خود را در جامه هاشان پنهان مى دارند پروردگار پنهان و آشكار آنان را مى داند
(الا حين يستغشون ثيابهم يعلم ما يسرون و ما يعلنون ).
چرا كه او از اسرار درون سينه ها آگاه است (انه عليم بذات الصدور).
آيه و ترجمه


و مـا مـن دابـة فـى الا رض إ لا عـلى الله رزقـهـا و يـعـلم مـسـتـقـرهـا و مـسـتـودعـهـا كل فى كتب مبين (6)




ترجمه :

6 - هـيـچ جـنـبـنـده اى در زمـيـن نـيـسـت مـگـر ايـنـكـه روزى او بـر خـدا اسـت ، او قـرارگـاه و محل نقل و انتقالش را مى داند، همه اينها در كتاب آشكارى (لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است .
تفسير :
همه ميهمان اويند!
در آخـريـن آيـه اى كـه گـذشـت اشـاره اى به وسعت علم پروردگار و احاطه او به اسرار نـهان و آشكار شده بود، آيه مورد بحث در حقيقت دليلى براى آن محسوب مى شود، چرا كه از روزى دادن خـداونـد بـه همه موجودات سخن مى گويد، همان كارى كه بدون احاطه علمى كامل به همه جهان امكان پذير نيست !
نخست مى گويد: هيچ دابه اى در روى زمين نيست مگر اينكه رزق و روزى آن بر خدا است ، و قـرارگـاه او را مـى دانـد، و از نـقـاطـى كـه از قـرارگـاهـش بـه آن منتقل مى شود (نيز) باخبر است و در هر جا باشد روزيش را به او مى رساند
(و ما من دابة فى الارض الاعلى الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها).
تـمـام ايـن حـقـائق بـا هـمـه حدود و مرزهايش در كتاب مبين و لوح محفوظ علم خداوند ثبت است (كل فى كتاب مبين ).
نكته ها :
براى فهم معنى آيه به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - گـر چـه دابـة از مـاده دبيب به معنى آهسته راه رفتن ، و قدمهاى كوتاه برداشتن است ، ولى از نـظـر مـفـهـوم لغـوى هـر گـونـه جـنـبـنـده اى را شـامـل مى شود اما گاهى به خصوص اسب و يا هر حيوان سوارى اطلاق مى گردد، و روشن اسـت كـه در آيـه مـورد بـحـث تـمـام مـوجـودات زنـده و هـمـه جـنـبـنـدگـان را شامل است .
2 - رزق به معنى عطاء و بخشش مستمر است ، و از آنجا كه روزى الهى عطاى مستمر او به موجودات است به آن رزق گفته مى شود.
ايـن نـكـتـه نـيـز لازم بـه تذكر است كه مفهوم آن تنها در نيازهاى مادى خلاصه نمى شود بلكه هر گونه عطاى مادى و معنوى را شامل مى گردد، لذا مى گوئيم : اللهم ارزقنى علما تاما: خداوندا علم كامل به من روزى كن و يا مى گوئيم : اللهم ارزقنى الشهادة فى سبيلك : خداوندا شهادت در راهت را نصيب من بگردان .
البـتـه در آيـه مـورد بـحث ممكن است نظر بيشتر روى ارزاق مادى بوده باشد، هر چند اراده مفهوم عام نيز چندان بعيد نيست .
3 - مـسـتـقر در اصل به معنى قرارگاه است ، زيرا ريشه اين لغت از ماده قر (بر وزن حر) به معنى سرماى شديد مى باشد كه انسان و موجودات زنده را خانه نشين مى كند، به همين جهت به معنى سكون و توقف نيز آمده است .
مستودع و وديعه از يك ماده است ، و در اصل به معنى رها كردن چيزى است ،
و از آنـجـا كـه امـور نـاپـايـدار رهـا مـى شـونـد، و بـه حـالت اول باز مى گردند، به هر امر ناپايدار، مستودع گفته مى شود، وديعه را نيز به خاطر اينكه سرانجام
بايد محل خود را رها كند و به صاحب اصلى باز گردد وديعه گفته اند.
در حقيقت آيه فوق مى گويد: تصور نشود كه خداوند تنها به جنبندگانى كه در جايگاه اصـلى قـرار دارنـد روزى مـى بـخـشـد و بـه اصـطلاح سهميه آنها را در خانه هايشان مى آورنـد، بـلكـه هـر كـجـا بـاشـنـد و در هر وضع و شرائطى قرار گيرند، سهم آنها را از روزى به آنان مى بخشد چرا كه هم جايگاه اصلى آنان را مى داند و هم از تمام نقاطى كه بـه آن نـقـل و مـكـان مـى كـنـنـد بـاخـبـر اسـت . از حـيـوانـات غـول پـيـكـر دريائى گرفته تا جنبندگان بسيار كوچكى كه به زحمت به چشم ديده مى شوند هر يك مناسب حالشان آنچه را لازم دارند مقرر كرده است .
اين روزى به اندازه اى حساب شده و مناسب حال موجودات است كه از نظر كميت و كيفيت كاملا مـنـطـبـق بر خواسته ها و نيازهاى آنها است ، حتى غذاى كودكى كه در رحم مادر است ، هر ماه بـلكـه هـر روز، بـا مـاه و روز ديگر تفاوت دارد هر چند ظاهرا يكنوع خون بيشتر نيست ، و نـيـز كودك در دوران شيرخوارگى با اينكه ظاهرا ماههاى پى در پى غذاى واحدى دارد، اما تركيب اين شير هر روز با روز ديگر متفاوت است !.
4 - كـتـاب مبين به معنى نوشته آشكار است و اشاره به مرحله اى از علم وسيع پروردگار مى باشد كه گاهى از آن تعبير به لوح محفوظ مى شود.
مـمكن است اين تعبير اشاره به اين باشد كه هيچكس نبايد براى به دست آوردن روزى خود كـمـتـريـن نـگرانى به خويش راه دهد، و تصور كند ممكن است در گرفتن سهم خويش ، به اصـطـلاح ، از قـلم بيفتد، چرا كه نام همگى در كتاب آشكارى ثبت است ، كتابى كه همه را احصاء كرده و آشكارا بيان مى كند.
آيـا اگـر در يـك مـؤ سـسـه نـام تـمام كارمندان و كاركنان در دفترى به روشنى ثبت شده باشد احتمال از قلم افتادن كسى مى رود؟!
تقسيم ارزاق و تلاش براى زندگى
در مورد رزق بحثهاى مهمى است كه قسمتى از آن را در اينجا از نظر مى گذرانيم :
1 - رزق - هـمـانـگـونـه كـه گفتيم - در لغت بمعنى بخشش مستمر و متداوم است اعم از اينكه مـادى باشد يا معنوى ، بنابراين هر گونه بهره اى را كه خداوند نصيب بندگان مى كند از مواد غذائى و مسكن و پوشاك ، و يا علم و عقل و فهم و ايمان و اخلاص به همه اينها رزق گـفـتـه مـى شود، و آنها كه مفهوم اين كلمه را محدود به جنبه هاى مادى مى كنند، توجه به مـوارد اسـتـعـمـال آن دقـيـقـا نـدارنـد، قـرآن دربـاره شـهـيـدان راه حـق مـى گـويـد بـل احـيـاء عـنـد ربـهـم يـرزقـون : آنـهـا زنـده اند و نزد پروردگارشان روزى مى برند (آل عمران - 169) روشن است كه روزى شهيدان ، آن هم در جهان برزخ ، نعمتهاى مادى نيست ، بـلكـه هـمـان مـواهـب مـعـنـوى اسـت كـه حـتـى تـصـورش بـراى مـا در ايـن زنـدگـى مـادى مشكل است .
2 - مـسـاله تـامـيـن نـيـازمـنديهاى موجودات زنده - و به تعبير ديگر رزق و روزى آنها - از جـالبـتـريـن مـسـائلى اسـت كـه بـا گـذشـت زمـان و پيشرفت علم ، پرده از روى اسرار آن برداشته مى شود، و صحنه هاى شگفت انگيز تازه اى از آن بوسيله علم فاش مى گردد.
در گـذشته همه دانشمندان در فكر بودند كه اگر در اعماق درياها موجودات زنده اى وجود داشـته باشد غذاى آنها از چه راهى تامين مى شود، زيرا ريشه اصلى غذاها به نباتات و گياهان باز مى گردد كه آن هم نيازمند به نور آفتاب است ، و در اعماق بيش از 700 متر مطلقا نورى وجود ندارد و يك شب تاريك ابدى بر آن سايه افكنده است .
ولى بزودى روشن شد كه نور آفتاب ، گياهان ذرهبينى را در سطح آب ، و در بستر امواج پـرورش مـى دهـد، و هـنـگـامـى كـه مرحله تكاملى خود را پيمود، همچون ميوه رسيده اى ، به اعـمـاق دريـا فـرو مـى رود، و سـفـره نـعـمت را براى موجودات زنده ژرفناى آب فراهم مى سازند.
از سوى ديگر بسيارند پرندگانى كه از ماهيان دريا تغذيه مى كنند حتى انواعى از شب پـره وجـود دارد، كـه در ظـلمـت شب همچون يك غواص ماهر به اعماق آب فرو مى رود و صيد خـود را كـه بـا امـواج مـخـصـوص رادار مـانندى كه از بينى آنها بيرون فرستاده مى شود شناسائى و نشانه گيرى كرده اند بيرون مى آورد.
روزى بـعـضـى از انـواع پـرندگان در لابلاى دندانهاى پاره اى از حيوانات عظيم الجثه دريـا نـهفته شده ! اين حيوانات كه پس از تغذيه از حيوانات دريائى دندانهايشان احتياج بـه يـك خـلال طـبـيـعى : دارد به ساحل مى آيند، دهانشان را كه بى شباهت به غار كوچكى نـيـسـت بـاز نـگه مى دارند، آن گروه از پرندگان كه روزيشان در اينجا حواله شده است بـدون هـيـچگونه وحشت و اضطراب وارد اين غار مى شوند، و به جستجوى روزى خويش در لابـلاى دنـدانـهـاى حـيوان غول پيكر مى پردازند، هم شكمى از اين غذاى آماده از عزا در مى آورنـد، و هـم حيوان را از اين مواد مزاحم راحت مى سازند، و هنگامى كه برنامه هر دو پايان پـذيـرفت ، و آنها به خارج پرواز كردند، حيوان با احساس آرامش دهان را به روى هم مى گذارد و به اعماق آب فرو مى رود!
طـرز روزى رسـاندن خداوند به موجودات مختلف ، راستى حيرت انگيز است ، از جنينى كه در شـكـم مـادر قرار گرفته و هيچكس ‍ بهيچوجه در آن ظلمتكده اسرار آميز به او دسترسى نـدارد، تـا حـشـرات گـونـاگونى كه در اعماق تاريك زمين و لانه هاى پرپيچ و خم و در لابـلاى درخـتان و بر فراز كوهها و در قعر دره ها زندگى دارند از ديدگاه علم او هرگز مـخـفـى و پـنهان نيستند، و همانگونه كه قرآن مى گويد خداوند، هم جايگاه و آدرس اصلى آنها را مى داند و هم محل سيار آنان را، و هر جا باشند روزى آنان را به آنان حواله مى كند.
جـالب ايـنـكـه در آيات فوق به هنگام بحث از روزى خواران تعبير به دابه و جنبنده شده است و اين اشاره لطيفى به مساله رابطه انرژى و حركت است ،
مى دانيم هر جا حركتى وجود دارد نيازمند به ماده انرژى زا است يعنى ماده اى كه منشا حركت گـردد، قـرآن نـيـز در آيـات مـورد بـحث مى گويد خدا به تمام موجودات متحرك روزى مى بخشد!
و اگر حركت را به معنى وسيعش تفسير كنيم گياهان را هم در بر مى گيرد، زيرا آنها نيز يـك حـركـت بـسـيـار دقـيـق و ظـريـف در مـسـيـر نـمـو دارنـد، بـه هـمـيـن دليل در فلسفه ما يكى از اقسام حركت را مساله نمو شمرده اند.
3 - آيـا روزى هـر كس از آغاز تا پايان عمر تعيين شده ، و خواه ناخواه به او مى رسد؟ يا ايـنـكـه بـايـد بـه دنـبـال آن رفـت و بـه گـفـتـه شـاعـر شـرط عقل است جستن از درها!
بعضى از افراد سست و بى حال به اتكاء تعبيراتى همانند آيه فوق ، يا رواياتى كه روزى را مقدر و معين معرفى مى كند فكر مى كنند لزومى ندارد كه انسان براى تهيه معاش زيـاد تـلاش كـنـد، چـرا كـه روزى مـقـدر اسـت و بـه هـر حال به انسان مى رسد، و هيچ دهان بازى بدون روزى نمى ماند!
اين چنين افراد نادان كه شناختشان درباره دين و مذهب فوق العاده سست و ضعيف است بهانه به دست دشمنان مى دهند كه مذهب عاملى است براى تخدير و ركود اقتصادى و خاموش كردن فـعـاليـتـهـاى مـثبت زندگى ، و تن در دادن به انواع محروميتها، به عذر اينكه اگر فلان مـوهـبـت نـصـيـب من نشده حتما روزى من نبوده ، اگر روزى من بود بدون چون و چرا به من مى رسيد و اين فرصت خوبى بدست استثمارگران مى دهد كه هر چه بيشتر خلقهاى محروم را بدوشند و آنها را از ابتدائى ترين وسائل زندگى محروم سازند.
در حـالى كـه مـخـتـصـر آشنائى به قرآن و احاديث اسلامى براى پى بردن به اين حقيقت كافى است كه اسلام پايه هر گونه بهره گيرى مادى و معنوى انسان را سعى
و كـوشـش و تـلاش مـى شمرد تا آنجا كه در جمله شعارگونه قرآنى ليس للانسان الا ما سعى بهره انسان را منحصرا در كوشش و كارش قرار مى دهد.
پـيـشـوايان اسلامى براى اينكه سرمشقى به ديگران بدهند در بسيارى از مواقع كار مى كردند كارهائى سخت و توانفرسا.
پـيـامـبـران پـيـشـين نيز از اين قانون مستثنى نبودند، از چوپانى گرفته ، تا خياطى ، و زرهـبـافـى و كـشـاورزى ، اگـر مفهوم تضمين روزى از طرف خدا، نشستن در خانه و انتظار رسـيـدن روزى بـاشـد، نـبـايـد پـيامبران و امامان كه از همه آشناتر به مفاهيم دينى هستند اينهمه براى روزى تلاش كنند.
بـنـابـرايـن مـا هـم مـى گـوئيـم روزى هـر كـس مـقـدر و ثـابـت اسـت ، ولى در عـيـن حـال مـشـروط بـه تـلاش و كـوشـش مـى بـاشـد، و هـر گـاه ايـن شـرط حاصل نشود مشروط نيز از ميان خواهد رفت . اين درست به آن مى ماند كه مى گوئيم هر كس اجـلى دارد و مـقـدار مـعـينى از عمر مسلما مفهوم اين سخن آن نيست كه اگر انسان حتى دست به انـتـحـار و خـودكـشـى و يـا تـغـذيـه از مـواد زيـانـبـخـش بـزنـد تـا اجـل مـعـيـنـى زنـده مـى مـانـد، مـفـهـومـش ايـن اسـت كـه ايـن بـدن اسـتـعـداد بـقـاء تا يك مدت قـابـل مـلاحـظـه دارد امـا مـشـروط بـه ايـنـكـه اصول بهداشت را رعايت كند و از موارد خطر بپرهيزد، و آنچه سبب مرگ زودرس مى شود از خود دور كند.
نـكـتـه مـهـم اين است كه آيات و روايات مربوط به معين بودن روزى در واقع ترمزى است روى افكار مردم حريص و دنياپرست كه براى تامين زندگى به هر در مى زنند، و هر ظلم و جنايتى را مرتكب مى شوند، به گمان اينكه اگر چنين نكنند زندگيشان تامين نمى شود.
آيات قرآن و احاديث اسلامى به اين گونه افراد هشدار مى دهد كه بيهوده دست و پا نكنند، و از طـريـق نـامـعـقـول و نامشروع براى تهيه روزى تلاش ننمايند، همين اندازه كه آنها در طريق مشروع گام بگذارند و تلاش و كوشش كنند مطمئن
باشند خداوند از اين راه همه نيازمنديهاى آنها را تامين مى كند.
خدائى كه آنها را در ظلمتكده رحم فراموش نكرد.
خـدائى كـه بـه هـنـگـام طفوليت كه توانائى بر تغذيه از مواد غذائى اين جهان نداشتند روزيشان را قبل از تولد به پستان مادر مهربان حواله كرد.
خـدائى كـه بـه هـنـگـام پـايـان دوران شـيـرخـوارگـى در آن حـال كـه نـاتـوان بـودنـد، روزيشان را به دست پدر پر مهرى داد كه صبح تا شام جان بكند و خوشحال باشد كه براى تهيه غذاى فرزندانم زحمت مى كشم .
آرى ايـن خـدا چـگـونه ممكن است به هنگامى كه انسان بزرگ مى شود و توانائى و قدرت بـه هـر گـونـه كـار و فـعـاليـت پـيـدا مـى كـنـد او را فـرامـوش نـمـايـد، آيـا عـقـل و ايـمان اجازه مى دهد كه انسان در چنين حالى به گمان اينكه ممكن است روزيش فراهم نشود در وادى گناه و ظلم و ستم و تجاوز به حقوق ديگران گام بگذارد و حريصانه به غصب حق مستضعفان پردازد.
البـتـه نـمـى تـوان انـكـار كـرد كـه بـعـضـى از روزيـهـاسـت چـه انـسـان بـه دنبال آن برود، يا نرود، به سراغ او مى آيند.
آيا مى توان انكار كرد كه نور آفتاب بدون تلاش ما به خانه ما مى تابد و يا باران و هـوا بـدون كـوشـش و فـعـاليـت بـه سـراغ مـا مـى شـتـابـد؟ آيـا مـى تـوان انكار كرد كه عقل و هوش و استعدادى كه از روز نخست در وجود ما ذخيره شده به تلاش ما نبوده است !؟
ولى ايـنـگـونـه مـواهـب بـه اصطلاح باد آورده و يا به تعبير صحيحتر مواهبى كه بدون تـلاش ، بـه لطـف خـدا، بـه مـا رسيده اگر با تلاش و كوشش خود از آن بطور صحيحى نگهدارى نكنيم آنها نيز از دست ما خواهد رفت ، و يا بى اثر مى ماند.
حـديـث مـعروفى كه از على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: و اعلم يا بنى ! ان الرزق رزقان رزق تطلبه و رزق يطلبك : بدان فرزندم ، روزى دو گونه است ،
يـك نوع آن همان روزيهائى است كه تو بايد به جستجويش برخيزى ، و گونه ديگرش روزيـهـائى اسـت كـه آن در جـسـتـجوى تو است و به سراغ تو مى آيد نيز اشاره به همين حقيقت است .
ايـن را نـيـز نـمـى تـوان انـكـار كـرد كـه در پـاره اى از مـوارد انـسـان بـه دنـبـال چـيـزى نمى رود، ولى بر اثر يك سلسله تصادفها، موهبتى نصيب او مى شود، اين حـوادث گـر چه در نظر ما تصادف است اما در واقع و از نظر سازمان آفرينش حسابى در آن مـى بـاشـد، بـدون شـك حساب اين گونه روزيها از روزيهائى كه در پرتو تلاش و كوشش بدست مى آيند جدا است ، و حديث بالا ممكن است اشاره به اينها نيز باشد.
ولى به هر حال نكته اساسى اين است كه تمام تعليمات اسلامى به ما مى گويد براى تـامـيـن زنـدگـى بـهـتر چه مادى و چه معنوى بايد تلاش بيشتر كرد، و فرار از كار به گمان مقسوم بودن روزى غلط است .
4 - در آيـات مـورد بـحث تنها اشاره به مساله رزق و روزى شده ، در حالى كه در چند آيه بـعـد، آنـجـا كـه سـخـن از بـنـدگـان توبه كار و باايمان مى گويد اشاره به متاع حسن (بهره بردارى و تمتع شايسته ) شده است .
مقابله اين دو با يكديگر اين مطلب را به ما مى فهماند كه براى همه جنبندگان : انسانها، حـشـرات ، درنـدگان ، نيكان و بدان ، همگى بهره اى از روزى است ، ولى متاع حسن و مواهب شايسته و ارزنده تنها مخصوص انسانهاى با ايمانى است كه خود را با آب توبه از هر گونه گناه و آلودگى شستشو داده اند، و نعمتهاى خدا را در مسير اطاعت فرمانش بكار مى گيرند نه در طريق هوا و هوسهاى سركش !.
آيه و ترجمه


و هـو الذى خلق السموت و الا رض فى ستة أ يام و كان عرشه على الماء ليبلوكم أ يكم أ حـسـن عـمـلا و لئن قلت إ نكم مبعوثون من بعد الموت ليقولن الذين كفروا إ ن هذا إ لا سحر مبين (7)




ترجمه :

7 - او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوران ) آفريد و عرش (قدرت ) او بـر آب قـرار داشـت ، (بـخـاطر اين آفريد) تا شما را آزمايش كند تا كداميك عملتان بهتر اسـت و اگر بگوئى شما بعد از مرگ برانگيخته مى شويد مسلما كافران مى گويند اين سحر آشكارى است !.
تفسير :
هدف آفرينش
در ايـن آيـه از سه نكته اساسى بحث شده است : نخست از آفرينش جهان هستى و مخصوصا آغـاز آفـريـنـش كـه نـشـانـه قـدرت پـروردگـار و دليـل عـظمت او است : او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد (و هو الذى خلق السماوات و الارض ‍ فى ستة ايام ).
نـيـاز به توضيح ندارد كه منظور از روز در اينجا روز معمولى بيست و چهار ساعته نيست زيـرا آن زمـان كـه آسـمـان و زمـين وجود نداشت ، نه كره زمين بود و نه حركت بيست و چهار سـاعـته اش بدور خود، بلكه منظور از آن - چنانكه سابقا هم گفته ايم - دوران است ، خواه ايـن دوران كـوتـاه بـاشـد و خـواه بـسـيـار طـولانـى و حـتـى بـه مـقـدار مـليـاردهـا سال ، و چون در ذيل آيه 54 سوره اعراف شرح كافى و جامع در اين زمينه داده ايم نيازى به تكرار نيست (به تفسير نمونه جلد 6 صفحه 200 به بعد مراجعه فرمائيد)
و نيز همانجا يادآور شديم كه آفرينش جهان در شش دوران متوالى و پى در پى با اينكه خـدا قـدرت داشـت تـمـام عـالم را در يـك لحـظـه بيافريند به خاطر آنست كه اين آفرينش تـدريـجـى كـه هـر زمـان چـهـره تـازه و رنـگ نـو و شكل بديعى پيدا مى كند، بهتر و بيشتر، قدرت و عظمت خدا را معرفى مى نمايد.
او مـى خـواسـت قـدرت خـويـش را در هـزاران چهره بنمايد، نه تنها در يك چهره ، در هزاران لبـاس حـكـمـتـش را نشان دهد، نه تنها در يك لباس ، تا شناخت ذات پاكش و همچنين شناخت قـدرت و حـكـمـتـش آسـانـتـر و روشـنتر باشد، و دلائلى به تعداد ايام و سالها و قرون و اعصارى كه بر عالم گذشته است ، براى معرفتش در اختيار ما باشد.
سپس اضافه مى كند: و عرش او (عرش خداوند) بر آب قرار داشت
(و كان عرشه على الماء).
براى فهم تفسير اين جمله بايد به مفهوم دو كلمه عرش و ماء آشنا شويم :
عـرش در اصـل بـه مـعـنـى سقف يا شيئى سقفدار است ، و به تختهاى بلند همانند تختهاى سلاطين گذشته نيز عرش گفته مى شود و همچنين داربستهائى كه درختهاى مو و مانند آنرا روى آن قرار مى دهند.
امـا ايـن كـلمـه بـعـدا بـه مـعنى قدرت نيز به كار رفته است ، همانگونه كه واژه تخت در فارسى نيز به همين معنى استعمال مى شود:
در عـربـى گـفـتـه مـى شـود فـلان اسـتـوى عـلى عـرشـه - او - ثـل عرشه : فلانكس بر تخت نشست يا تختش فرو ريخت كنايه از اينكه به قدرت رسيد و يا قدرتش نابود شد، در فارسى نيز مى گوئيم فلانكس را بر تخت نشاندند و يا از تخت بپائينش كشيدند.
ايـن نـكته را نيز بايد توجه داشت كه گاهى كلمه عرش به معنى مجموعه جهان هستى است زيـرا تـخت قدرت خداوند همه اين جهان را فرا مى گيرد و اما كلمه ماء معنى معمولى آن آب اسـت ، امـا گـاهـى بـه هـر شـئى مـايـع مـاء گـفـتـه مـى شـود مـانـنـد فـلزات مـايـع و امثال آن .
بـا آنـچـه در تـفـسـيـر ايـن دو كلمه گفتيم چنين استفاده مى شود كه در آغاز آفرينش ، جهان هـسـتـى بـه صـورت مـواد مـذابـى بـود (يـا گـازهـاى فـوق العـاده فـشـرده كـه شكل مواد مذاب و مايع را داشت ).
سـپس در اين توده آبگونه حركات شديد و انفجارات عظيمى رخ داد، و قسمتهائى از سطح آن پـى در پـى بـه خـارج پـرتـاب شـد، ايـن اتـصـال و بـه هـم پـيـوسـتـگـى بـه انـفـصـال و جـدائى گـرائيـد، و كـواكـب و سـيـارات و مـنـظـومـه هـا يـكـى بـعـد از ديـگرى تشكيل يافتند.
بنابراين جهان هستى و پايه تخت قدرت خدا نخست بر اين ماده عظيم آبگونه قرار داشت .
اين همان چيزى است كه در آيه 30 سوره انبياء نيز به آن اشاره شده است
اءولم يـر الذيـن كـفـروا ان السـمـاوات و الارض كـانـتـا رتـقـا فـفـتـقناهما و جعلنا من الماء كل شيى ء حى :
آيا آنها كه خدا را انكار مى كنند با چشم علم و دانش اين حقيقت را نديدند كه آسمانها و زمين در آغـاز به هم پيوسته بود، سپس ‍ ما آنها را از هم گشوديم و هر موجود زنده اى را از آب آفريديم .
در نخستين خطبه نهج البلاغه نيز اشارات روشنى به همين معنى شده است .
دومين مطلبى كه آيه فوق به آن اشاره مى كند هدف آفرينش جهان هستى است ، همان هدفى كـه قسمت عمده اش به گل سرسبد اين جهان يعنى انسان باز مى گردد، انسانى كه بايد در مسير تعليم و تربيت قرار گيرد و راه تكامل را
بـپـويـد و هـر لحـظه به خدا نزديكتر شود، مى فرمايد: اين آفرينش با عظمت را به اين خـاطـر قـرار داد كـه شـمـا را بـيـازمـايـد تـا كـدامـيـن بـهـتـر عمل مى كنيد (ليبلوكم ايكم احسن عملا).
ليـبـلوكم از ماده بلاء و ابتلاء به معنى آزمايش است ، همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايـم آزمـايـشـهـاى الهـى بـراى كـشـف حال و پى بردن به وضع درونى و روحى و فكرى افـراد نـيـسـت بـلكـه بـه مـعـنـى پـرورش دادن و تـربـيـت نمودن است (شرح اين موضوع ذيـل آيـه 155 سـوره بـقـره جلد اول صفحه 384 به بعد بيان شد) جالب اينكه اين آيه ارزش هـر انـسـانـى را بـه حـسـن عـمـل او مـربـوط مـى دانـد نـه بـه كـثـرت و فـزونـى عـمـل او، و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه اسـلام در هـمـه جـا روى كـيـفـيـت عمل تكيه مى كند نه روى كثرت و كميت عمل .
در حـديـثـى در هـمـيـن زمـيـنـه از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) چـنـيـن نـقـل شده : ليس يعنى اكثر عملا و لكن اصوبكم عملا، و انما الاصابة خشية الله ، و النية الصـادقـة ، ثـم قـال الابـقـاء عـلى العـمـل حـتـى يـخـلص اشـد مـن العـمـل ، و العـمـل الخـالص ، الذى لا تـريـد ان يـحـمـدك عـليـه احـد الا الله عزوجل .
خـداونـد كـثـرت عـمـل را نـمـى خـواهـد بـلكـه درسـتـى عـمـل را مـى خـواهـد، و درسـتـى عمل به آن است كه با خدا ترسى و نيت پاك تواءم باشد، سـپـس فـرمـود: نـگـهـدارى عـمـل از آلودگـى بـه ريـا و نـيـات نـادرسـت مـشـكـلتـر از خود عمل است و عمل خالص عملى است كه نخواهى هيچكس جز خدا ترا بخاطر آن ستايش كند.
سـومـيـن مطلبى كه در اين آيه به آن اشاره شده مساله معاد است كه پيوند ناگسستنى با مـسـاله آفـريـنـش جـهـان و بـيـان هـدف خـلقـت دارد، زيـرا آفـريـنـش جـهـان هـدفـش تـكـامـل انـسـانـهـا اسـت ، و تـكـامـل انسانها به خاطر آماده شدن براى زندگى در يك جهان وسيعتر و متكاملتر است ، لذا مى گويد:
اگر به آنها بگوئى شما بعد از مرگ برانگيخته مى شويد كافران از روى
تـعـجـب مـى گـويـنـد: اين باور كردنى نيست ، اين حقيقت و واقعيت ندارد بلكه اين يك سحر آشـكـار اسـت (و لئن قلت انكم مبعوثون من بعد الموت ليقولن الذين كفروا ان هذا الا سحر مبين ).
كـلمـه هذا اشاره به گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره معاد است ، يعنى ايـن ادعـائى كـه تـو دربـاره مـعاد دارى سحر آشكارى مى باشد، بنابراين كلمه سحر در اينجا به معنى سخن عارى از حقيقت و گفتار بى اساس و به تعبير ساده ، حقه و كلك است ، زيـرا سـاحـران غـالبـا بـا كـار خـود چيزهائى را به ناظران نشان مى دهند كه واقعيت و حقيقتى در آن نيست ، بنابراين كلمه سحر مى تواند به معنى هر چيز عارى از حقيقت به كار رود.
امـا ايـنـكـه بـعـضـى گـفـتـه انـد هذا اشاره به قرآن مجيد است ، زيرا قرآن نفوذ و جاذبه سـحـرانـگـيـزى در شنوندگان داشت ، صحيح به نظر نمى رسد، چرا كه در آيه سخن از معاد است نه سخن از قرآن ، هر چند جاذبه فوق العاده قرآن جاى انكار نيست .
آيه و ترجمه


و لئن أ خـرنـا عـنـهـم العـذاب إ لى أ مـة مـعـدودة ليـقـولن مـا يـحبسه أ لا يوم يأ تيهم ليس مصروفا عنهم و حاق بهم ما كانوا به يستهزءون (8)
و لئن أ ذقنا الانسن منا رحمة ثم نزعنها منه إ نه ليوس كفور (9)
و لئن أ ذقنه نعماء بعد ضراء مسته ليقولن ذهب السيات عنى إ نه لفرح فخور (10)
إ لا الذين صبروا و عملوا الصلحت أ ولئك لهم مغفرة و أ جر كبير (11)




ترجمه :

8 - و اگـر مـجـازات را تـا زمـان مـحـدود از آنـهـا بـه تـاخير اندازيم (از روى استهزا) مى گويند چه چيز مانع آن شده ؟! آگاه باشيد آن روز كه به سراغشان مى آيد هيچ چيز مانع آن نخواهد بود و آنچه را مسخره مى كردند دامنشان را مى گيرد!
9 - و اگـر بـه انـسان نعمتى بچشانيم سپس از او بگيريم بسيار نوميد و ناسپاس خواهد بود.
10 - و اگـر نـعـمـتهائى پس از شدت و ناراحتى به او برسانيم مى گويد مشكلات از من بر طرف شد و ديگر باز نخواهد گشت و غرق شادى و غفلت و فخر فروشى مى شود.
11 - مـگـر آنـهـا كـه (در سـايـه ايـمـان راسـتـيـن ) صـبـر و اسـتـقـامـت ورزيـدنـد و عمل صالح انجام دادند، كه براى آنها آمرزش و اجر بزرگى است .
تفسير :
مؤ منان پر ظرفيت و افراد بى ايمان كم ظرفيتند
در ايـن آيـات - بـه تـنـاسب بحثى كه درباره افراد بى ايمان گذشت - گوشه هائى از حـالات روانـى و نقاط ضعف اخلاقى اين گونه افراد تشريح شده ، همان نقاط ضعفى كه انسان را به راههاى تاريك و فساد مى كشاند.
نـخـسـتـيـن صـفـتـى كـه بـراى آنـهـا ذكـر مـى كـند، شوخى كردن با حقايق و مسخره نمودن مـسـائل سـرنـوشـت سـاز اسـت ، آنـهـا بـر اثـر جـهـل و نـادانـى و غـرور هنگامى كه تهديد رجـال آسـمـانى را در زمينه مجازات و كيفر بدكاران مى شنوند، و چند صباحى بر آنها مى گـذرد و خـداوند به لطفش عذاب و مجازات را تاخير مى اندازد با بيشرمى مخصوصى مى گـويـنـد چـه چـيز اين عذاب الهى را به تاخير انداخت ؟ چه شد اين مجازات ، كجا رفت اين كيفر؟ (و لئن اخرنا عنهم العذاب الى امة معدودة ليقولن ما يحبسه ).
امـت از مـاده ام (بـر وزن قـم ) بـه مـعـنـى مـادر اسـت ، و در اصـل بـه معنى انضمام اشياء به يكديگر مى باشد و به همين جهت به هر گروهى كه در هدف ، يا در زمان و مكان واحدى جمعند امت گفته مى شود، ولى اين كلمه به معنى وقت و زمان نـيـز آمـده اسـت ، چـرا كـه اجـزاى زمـان بـهـم پيوسته اند و يا به خاطر اينكه هر جماعت و گـروهـى در عـصـر و زمـانى زندگى مى كنند، در سوره يوسف آيه 45 مى خوانيم و ادكر بعد امة زندانى آزاد شده بعد از مدتى به ياد يوسف افتاد
در آيـه مـورد بحث نيز امت به همين معنى آمده است ، و لذا با كلمه معدودة توصيف شده است ، يـعـنـى اگـر مدت كوتاهى مجازات را از آنها تاخير بيندازيم مى گويند: چه چيز مانع آن شده است ؟
بـهـر حـال ايـن شـيـوه هـمـه جـاهـلان مـغـرور و بـى خبر است ، كه هر چه با تمايلات آنها سـازگـار نـباشد، در نظرشان مسخره است ، لذا تهديدهاى تكان دهنده و بيدار كننده مردان حق را، به شوخى مى گيرند و هميشه با آتش بازى مى كنند.
اما قرآن با صراحت به آنها پاسخ مى گويد: آگاه باشيد آن روز كه مجازات الهى فرا رسيد هيچ چيز جلو آن را نخواهد گرفت (الا يوم ياتيهم ليس مصروفا عنهم ).
و آنچه را مسخره مى كردند بر آنان نازل مى شود و آنها را در هم مى كوبد (و حاق بهم ما كانوا به يستهزئون ).
درسـت اسـت كـه در آن مـوقـع نـاله و فريادشان به آسمان بلند مى شود، و از گفته هاى شـرم آور خـود، پـشـيـمـان مـيـگـردند، اما نه آن ناله به جائى مى رسد و نه اين پشيمانى سودى خواهد داشت .
ديگر از نقطه هاى ضعف آنان ، كم ظرفيتى در برابر مشكلات و ناراحتيها و قطع بركات الهى است چنانكه در آيه بعد مى گويد: (و هر گاه نعمت و رحمتى به انسان بچشانيم و سـپـس آن را از او بـر گيريم او مايوس و نوميد مى شود و به كفران و ناسپاسى بر مى خيزد) (و لئن اذقنا الانسان منا رحمة ثم نزعناها منه انه ليؤ س كفور).
گـرچـه در اين آيه سخن از انسان به طور كلى به ميان آمده ولى همانگونه كه سابقا هم بـه آن اشـاره كـرديم ، كلمه (انسان ) در اين گونه آيات اشاره به انسانهاى تربيت نـايـافـتـه و خـودرو و بـى ارزش اسـت بـنـابـرايـن بـا بـحـثـى كـه در آيـه قبل درباره افراد بى ايمان گذشت ، تطبيق مى كند.
سـومـين نقطه ضعف آنها اين است كه به هنگامى كه در ناز و نعمت فرو مى روند، چنان خود بـاخـتـگى و غرور و تكبر بر آنها چيره مى شود كه همه چيز را فراموش مى كنند، چنانكه قـرآن مـى گـويـد: و اگـر نـعـمـتهائى بعد از ناراحتيها به اين انسان برسد چنان از خود مغرور مى شود كه مى گويد ديگر همه مشكلات و ناراحتيهاى من برطرف شد و هرگز باز نـخـواهـد گـشـت ، و بـه همين جهت شادى و سرور بى حساب و فخر فروشى و غرور بيجا سـر تـا پـاى او را فـرا مـى گـيـرد آنـچـنـان كـه از شـكـر نـعـمـتـهـاى پـروردگـار غـافل مى گردد(و لئن اذقناه نعماء بعد ضراء مسته ليقولن ذهب السيئات عنى انه لفرح فخور).
احتمال ديگرى در تفسير اين آيه در جمله (ذهب السيئات عنى ) نيز هست و آن اينكه هنگامى كه اين گونه اشخاص گرفتار شدائدى مى شوند و سپس به
لطـف پـروردگـار شـدائد جـاى خـود را به نعمتها مى دهد، آنها مى گويند شدائد گذشته كفاره گناهان ما بود، و تمام معاصى ما با آن شسته شد ما ديگر پاك و پاكيزه شديم !، و از مقربان درگاه خدا و به همين دليل نيازى به توبه و بازگشت به درگاه او نداريم :
سپس اضافه مى كند (تنها افراد با ايمان كه صبر را در برابر شدائد و حوادث سخت زنـدگـى پـيـشـه كـرده انـد و در هـمـه حـال از اعـمـال صالح فروگذار نمى كنند، از تنگ نـظريها و ناسپاسيها و غرور، و تكبر بر كنارند)(الا الذين صبروا و عملوا الصالحات ).
آنها نه به هنگام وفور نعمت ، مغرور مى شوند و خدا را فراموش مى كنند، و نه به هنگام شـدت و مـصـيـبت مايوس مى گردند و كفران مى كنند، بلكه روح بزرگ و فكر بلندشان (نـعـمـت ) و (بـلا) را هـر دو در خـود هـضـم كـرده و در هـر حال از ياد خدا و وظائفشان غافل نمى گردند.
و به همين دليل (براى اين افراد آمرزش و پاداش بزرگى خواهد بود)
(اولئك لهم مغفرة و اجر كبير).
نكته ها :
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
امت معدوده و ياران مهدى (عليه السلام )
1 - در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده ، امت معدوده به معنى نـفـرات كـم ، و اشاره به ياران مهدى (عليه السلام ) گرفته شده است ، به اين ترتيب معنى آيه نخستين چنين مى شود: اگر ما مجازات اين ستمگران و بدكاران را به قيام مهدى و يارانش واگذار كنيم آنها مى گويند چه چيز جلو عذاب خدا را گرفته است ؟
ولى البـته همانگونه كه گفتيم معنى ظاهر آيه اين است كه امة معدودة به معنى زمان معدود و مـعـيـن اسـت و اتـفـاقـا در روايـتـى كـه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در تفسير آيه نـقـل شده امت معدوده همين گونه تفسير گرديده ، بنابراين روايات مزبور ممكن است اشاره بـه مـعـنـى دوم آيـه و به اصطلاح (بطن ) آيه بوده باشد كه البته در اين صورت بـيـان يـك قـانون كلى در مورد ستمگران است ، نه يك مساله مربوط به مشركان و مجرمان زمـان پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مى دانيم كه قرآن آياتش معانى مختلفى دارد، معنى نخستين و ظاهر آن ممكن است يك مساله خاص يا گروه معينى باشد، اما معنى دوم آن يك معنى عام و مجرد از زمان و گروه معين .
چهار پديده كوتاه فكرى
- در آيـات فـوق سه حالت مختلف از حالات روحى مشركان و گنهكاران ترسيم شده كه در ضمن آن چهار وصف براى آنان آمده است :
نـخـسـت ايـنكه آنها در برابر قطع نعمتها يؤ وس يعنى بسيار نااميد، و ديگر اينكه كفور يعنى بسيار ناسپاسند.
و بـه عـكـس هـنـگـامـى كـه غرق نعمت مى شوند، يا حتى مختصر نعمتى به آنها مى رسد از خـوشـحـالى دسـت و پـاى خـود را گـم كـرده ، يـعنى چنان ذوق زده و غرق لذت و نشاط مى گـردنـد كـه از هـمـه چيز غافل مى شوند، و اين سرمستى از باده لذت و غرور آنها را به فساد و تجاوز از حدود الهى مى كشاند.
ديـگـر ايـنكه فخور يعنى در موقع نعمت بسيار متكبر و خود برتربين و فخر فروش مى شوند.
به هر حال اين صفات چهارگانه همه پديده هائى هستند از كوتاهى فكر و كمى ظرفيت و اينها اختصاص به گروه معينى از افراد بى ايمان و آلوده ندارد،
بلكه يك سلسله اوصاف عمومى براى همه آنها است .
ولى مـردم بـاايـمـان كـه روحـى بـزرگ ، و فـكرى بلند، و سينه اى گشاده ، و ظرفيتى وافـر دارند، نه دگرگونيهاى روزگار آنها را تكان مى دهد، نه سلب نعمتها آنانرا به نـاسـپـاسـى و نوميدى مى كشاند، و نه روى آوردن نعمتها آنها را در غرور و غفلت فرو مى برد.
لذا در آخـريـن آيـه كـه از ايـن بـه عـنـوان يك استثنا ياد مى كند بجاى كلمه ايمان صبر و استقامت را بكار مى برد (دقت كنيد)
ميزان كم ظرفيتى
3 - نـكـتـه ديـگـرى كـه بـايد به آن توجه كرد اين است كه در هر دو مورد (هم مورد سلب نعمت پس از اعطاى آن ، و هم مورد اعطاى نعمت پس از سلب آن ) تعبير به (اذقنا) كه از مـاده اذاقـه بـمـعـنى چشانيدن است شده ، اشاره به اينكه آنها بقدرى كم ظرفيتند كه حتى اگـر مـخـتـصـر نـعـمـتـى بـه آنـهـا داده شـود و سـپـس آن را از آنها بگيريم داد و فرياد و نـاسـپـاسـيـشان بلند مى شود و نيز اگر بعد از ناراحتيها مختصر نعمتى به آنها برسد چنان ذوق زده مى شوند كه سر از پا نمى شناسند:!
نعمتها همه موهبت است
4 - جالب اينكه در آيه اول نعمت را با كلمه (رحمت ) بيان كرده ، و در آيه دوم با همان كـلمـه نـعـمـت و ايـن مـمـكـن اسـت اشـاره بـه آن بـاشـد كـه نـعـمـتـهـاى الهـى هـمـه از طـريق تـفـضل و رحمت خدا به انسان مى رسد، نه از طريق استحقاق ، و اگر بنا بود نعمتها جنبه استحقاقى پيدا كند گروه كمى مشمول آن مى شدند،
يا هيچكس مشمول آن نمى شد.
اعمال نيك دو اثر دارد
5 - در آخـريـن آيـه بـه افـراد بـا ايـمـان و بـا اسـتـقـامـت كـه داراى عـمـل صـالحـنـد هـم وعـده (مـغفرت ) و آمرزش از گناه داده شده و هم وعده (اجر كبير)، اشـاره بـه ايـنكه اعمال نيك دو اثر دارد، يكى شستشوى گناهان و ديگرى جلب پاداشهاى بزرگ .
آيه و ترجمه


فـلعـلك تـارك بـعـض مـا يـوحـى إ ليـك و ضـائق بـه صـدرك أ ن يـقـولوا لو لا أ نـزل عـليـه كـنـز أ و جـاء مـعـه مـلك إ نـمـا أ نـت نـذيـر و الله عـلى كل شى ء وكيل (12)
أ م يـقـولون افـترئه قل فأ توا بعشر سور مثله مفتريت و ادعوا من استطعتم من دون الله إ ن كنتم صدقين (13)
فـإ لم يـسـتـجـيـبـوا لكـم فـاعـلمـوا أ نـمـا أ نـزل بـعـلم الله و أ ن لا إ له إ لا هـو فهل أ نتم مسلمون (14)




ترجمه :

12 - شايد ابلاغ بعض آياتى را كه به تو وحى مى شود به تاخير مى اندازى و سينه ات از ايـن جـهـت تـنـگ (و نـاراحـت ) مـى شـود كـه مـى گـويـنـد چـرا گـنـجـى بـر او نازل نشده و يا چرا فرشتهاى همراه او نيامده است ؟ (ابلاغ كن و نگران و ناراحت مباش چرا كـه ) تـو فـقط بيم دهنده (و بيانگر اعلام خطرهاى الهى ) هستى و خداوند نگاهبان و ناظر بر همه چيز است (و به حساب آنان مى رسد).
13 - بلكه آنها مى گويند اين (قرآن ) را بدروغ (به خدا) نسبت مى دهد، بگو اگر راست مـى گـوئيـد شـمـا هـم ده سوره همانند اين سوره هاى دروغين بياوريد و تمام كسانى را كه ميتوانيد غير از خدا (براى اين كار) دعوت كنيد.
14 - و اگـر آنـهـا دعـوت شـمـا را نـپـذيـرفـتـنـد بـدانـيـد بـا عـلم الهـى نازل شده و هيچ معبودى جز او نيست آيا با اينحال تسليم مى شويد؟
شان نزول :
بـراى آيـات فـوق دو شـان نـزول نقل شده كه ممكن است هر دو صحيح باشد:
نخست اينكه گروهى از رؤ ساى كفار مكه نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و گـفـتـنـد: اگـر راسـت ميگوئى كه پيامبر خدا هستى كوههاى مكه را براى ما طلا كن : و يا فـرشـتـگـانـى را بـيـاور كـه نـبـوت تـو را تـصـديـق كـنـنـد: آيـات فـوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
شـان نـزول ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نقل شده و آن اينكه پيامبر به على (عليه السلام ) فرمود من از خدا خواسته ام كه ميان من و تو برادرى بر قرار سازد و اين درخواست قبول شد و نيز خواسته ام كه تو را وصى من كـنـد ايـن درخواست نيز اجابت گرديد، هنگامى كه اين سخن به گوش بعضى از مخالفان رسـيـد (از روى عـداوت و دشـمـنى ) گفتند به خدا سوگند يك من خرما در يك مشك خشكيده از آنـچه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از خداى خود خواسته بهتر است (اگر راست مى گـويـد ) چـرا از خـدا نخواست فرشتهاى براى يارى او بر دشمنان بفرستد و يا گنجى كه او را از فقر نجات دهد - آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ داد.
تفسير :
قرآن معجزه جاويدان
از ايـن آيـات چـنـيـن بـر مـى آيـد كه گاهى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخاطر شـدت مـخـالفـت و لجـاجـت دشـمـنـان ابـلاغ بـعـضـى از آيـات را بـه آخـريـن فـرصـت مـوكـول مـى كـرده است ، لذا خداوند در نخستين آيه مورد بحث پيامبرش را با اين بيان ، از ايـن كـار نـهى مى كند: (گويا ابلاغ بعضى از آياتيكه بر تو وحى مى شود ترك مى كنى و سينه تو از آن نظر تنگ و ناراحت مى شود) (فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك و ضائق به صدرك ).
از ايـن نـاراحـت مـى شـوى كـه مـبادا آنها معجزات اقتراحى از تو بخواهند و (بگويند چرا گنجى بر او نازل نشده ؟ و يا چرا فرشتهاى همراه او نيامده )؟
(ان يقولوا لو لا انزل عليه كنز او جاء معه ملك ).
البـتـه هـمـانگونه كه از آيات ديگر قرآن مانند سوره اسراء آيه 90 تا 93 بر مى آيد آنـهـا بـا ايـن تـقـاضـاهـاى خود درخواست معجزه براى پذيرش حق و پى بردن به صدق دعوت او نمى كردند، بلكه هدفشان بهانه جوئى و لجاجت و عناد بوده است .
لذا بلافاصله اضافه مى كند (تو تنها بيم دهنده و انذار كننده اى ) (انما انت نذير).
يعنى خواه آنها بپذيرند، يا نپذيرند و مسخره كنند و لجاجت بخرج دهند.
و در پايان آيه مى گويد: (خداوند حافظ و نگاهبان و ناظر بر هر چيز است ) (و الله على كل شى وكيل ).
يعنى از ايمان و كفر آنها پروا مكن و اين به تو مربوط نيست وظيفه تو ابلاغ است خداوند خودش مى داند با آنها چگونه رفتار كند و او است كه حساب كار آنان را دارد.
از آنجا كه اين بهانه جوئيها و ايرادتراشيها بخاطر آن بود كه آنها اصولا وحى الهى را مـنـكـر بـودنـد و مى گفتند اين آيات از طرف خدا نيست ، اينها جمله هائى است كه (محمد) بـه دروغ بـر خـدا بـسـتـه ، لذا آيـه بـعـد به پاسخ اين سخن با صراحت هر چه بيشتر پـرداخـتـه ، مـى گـويـد (آنـهـا مـيـگـويـند او (پيامبر) آنها را به خدا افترا بسته ) (ام يقولون افتراه ).
(بـه آنـها بگو اگر راست مى گوئيد كه اينها ساخته و پرداخته مغز بشر است شما هم ده سوره همانند اين سوره هاى دروغين بياوريد و از هر كس مى توانيد - جز خدا - براى اين كـار دعـوت كنيد) (قل فاتوا بعشر سور مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين ).
(امـا اگـر آنـهـا دعـوت شـمـا مـسـلمـانـان را اجـابـت نـكـردنـد و حـاضـر نـشـدنـد لا اقل
ده سوره همانند اين سورهها بياورند بدانيد كه اين ضعف و ناتوانى نشانه آن است كه اين آيات از علم الهى سرچشمه گرفته ) و الا اگر ساخته فكر بشر بود، آنها هم بشرند (فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله ).
و نـيـز بـدانـيـد كـه مـعـبـودى جـز خـدا نـيـسـت و نـزول ايـن آيـات مـعـجـز نـشـان دليل بر اين حقيقت است (و ان لا اله الا هو).
(آيـا بـا ايـن حـال در بـرابـر فـرمـان الهـى شـمـا اى مـخـالفـان تـسليم مى شويد)؟ (فهل انتم مسلمون ).
آيـا بـا ايـنـكـه از شـما دعوت به مبارزه كرديم و عجز و ناتوانيتان در برابر اين دعوت ثابت شد جاى ترديد مى ماند كه اين آيات از طرف خدا است ، با اين معجزه روشن باز هم راه انكار را مى پوئيد يا تسليم خواهيد شد؟
نكته ها :
در ايـنـجـا بـه چـنـد نـكـتـه مـهـم بـايـد تـوجـه كـرد: 1 - هـمـانـطـور كـه مـى دانـيـم (لعـل ) مـعـمـولا بـراى اظـهار اميدوارى به انجام چيزى ذكر مى شود، ولى در اينجا به (مـعـنـى ) نـهى آمده است ، درست مثل اينكه پدرى مى خواهد فرزند خود را از انجام چيزى نـهـى كـند مى گويد شايد تو با فلان كس رفاقت مى كنى كه در كارهاى خود زياد جدى نيستى ، يعنى با او رفاقت مكن زيرا رفاقت با او تو را سست مى كند.
بنابراين (لعل ) در اينگونه موارد هر چند در همان معنى (شايد)به كار رفته است ، ولى مفهوم التزامى آن نهى از انجام كارى است .
در آيـات مـورد بـحـث نـيز خداوند به پيامبرش تاكيد مى كند كه ابلاغ آيات الهى را به خاطر وحشت از تكذيب مخالفان و يا تقاضاى معجزات (اقتراحى ) به تاخير نيندازد.
2 - در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه : چگونه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ممكن اسـت ابـلاغ آيات الهى را تاخير اندازد، و يا اصولا از ابلاغ آنها خوددارى كند؟ با اينكه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معصوم است و هيچگونه گناه و خطائى از او سر نمى زند.
پاسخ اين است كه هر گاه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور به ابلاغ فورى حـكـمـى بـاشـد مـسـلما بدون واهمه آن را ابلاغ خواهد كردولى گاه مى شود كه وقت ابلاغ وسيع است ، و پيامبر روى ملاحظاتى آنهم نه ملاحظاتى كه به شخص خودش باز گردد، بـلكـه ملاحظاتى كه جنبه عمومى و دفاع از مكتب دارد، ابلاغ آن را به عقب مى اندازد و اين مـسـلمـا گـنـاه نـيـسـت ، همانگونه كه نظير آن را در سوره (مائده ) آيه 67 خوانديم كه خـداونـد به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تاكيد مى كند كه آيات الهى را ابلاغ نـمـايـد و از تـهـديـدهـاى مـردم نـهـراسـد، و خـدا او را حـفـظ خـواهـد كـرد (يـا ايـهـا الرسـول بـلغ مـا انـزل اليـك مـن ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ).
در واقـع بـا اينكه تاخير ابلاغ در اينجا ممنوع نبود، ولى سرعت در آن كه توام با نشان دادن قـاطـعـيت بوده اولى محسوب ميشده است ، خداوند به اين طريق مى خواهد پيامبرش را از نـظـر روانـى تـقـويـت كـنـد و قـاطـعـيـت او را در مـقـابل مخالفان بيشتر سازد كه از جار و جنجال و در خواستهاى بى اساس و بهانه جوئيهاى مسخره آنان وحشتى به خود راه ندهد.
3 - دربـاره مـعـنـى (ام ) در آغـاز آيـه دوم (ام يـقـولون افـتـراه ...) مـفـسـران دو احـتـمـال داده انـد يـكـى ايـنـكـه بـه مـعنى (او) (يا) بوده باشد و ديگر اينكه به معنى (بل ) (بلكه ) است .
در صورت اول معنى آيه چنين مى شود كه : شايد تو آيات ما را از ترس بهانه جوئيهاى مخالفان بر آنها تلاوت نكردى ، يا اينكه آيات را خواندى ولى آنها
- آن را افترا و دروغ بر خدا قلمداد كردند.
و در صـورت دوم مـعـنـى چـنين خواهد بود: ابلاغ آيات الهى را به خاطر بهانه - جوئيهاى آنـهـا بـه تـاخـيـر نـيـنـداز، سـپس اضافه مى كند: اينها اساسا منكر وحى و نبوتند، و مى گويند پيامبر به خدا دروغ بسته است .
در حقيقت خداوند با اين بيان به پيامبرش خبر ميدهد كه درخواستهاى آنها در زمينه معجزات اقتراحى نه به خاطر حقيقت طلبى است بلكه به خاطر آن است كه آنها اصولا منكر نبوتند و اينها همه بهانه است .
به هر حال دقت در مفهوم آيات فوق ، و مخصوصا دقت روى كلمات آن ، از نظر ادبى نشان مى دهد كه معنى دوم به مفاد آيات نزديكتر است (دقت كنيد).
4 - شـك نـيـسـت كـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـايـد در مـقـابل حق طلبان معجزاتى به عنوان سند حقانيت خود ارائه كند و هيچ پيامبرى نمى تواند تـنـهـا روى ادعـا تـكيه نمايد ولى بدون شك مخالفانى كه در آيات فوق سخنى از آنان بـه مـيـان آمـده در جـسـتـجـوى حـقـيقت نبودند، و معجزاتى را كه مطالبه مى كردند معجزات اقـتـراحـى بـود (مـنـظـور از مـعـجـزات اقـتـراحـى ايـن اسـت كـه هـر كـس بـه مـيـل و هـوس خـود پـيـشـنـهـاد مـعـجـزهاى بكند و به هيچ معجزه ديگرى قناعت نكند) مسلما چنين افرادى بهانه جو هستند نه حقيقت خواه .
آيـا حـتـما لازم است پيامبر داراى گنجهاى عظيمى باشد آنچنان كه مشركان مكه پيشنهاد مى كردند؟ و يا حتما بايد فرشتهاى همراه او به تبليغ رسالت پردازد؟
از ايـن گـذشـتـه آيـا خـود قرآن از هر معجزهاى برتر و بالاتر نبود؟ اگر واقعا آنها در صدد بهانه جوئى نبودند چرا به همين گفتار قرآن گوش فرا نمى دادند كه مى گويد: (اگـر مـعتقديد اين آيات را پيامبر از پيش خود گفته برويد و همانند آن را بياوريد و از تمام مردم جهان كمك بگيريد).
5 - آيـات فـوق بـار ديـگر اعجاز قرآن را تاءكيد مى كند و مى گويد: اين يك سخن عادى نـيـسـت ، تـراوش مـغـز بـشـر نـمى باشد بلكه وحى آسمانى است كه از علم و قدرت بى پـايـان خـداونـد سـرچـشمه گرفته ، و به همين جهت تحدى مى كند و تمام جهانيان را به مـبـارزه مى طلبد و با توجه به اينكه معاصران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و حتى اقوام كه تا به امروز روى كار آمدند از انجام چنين چيزى عاجز ماندند و تن به آنهمه مشكلات دادند اما اقدامى در راه معارضه با آيات قرآن انجام ندادند روشن مى شود كه چنين كارى اصولا از بشر ساخته نبوده و نيست ، آيا معجزه چيزى غير از اين است
اين نداى قرآن هنوز در گوش ماست ، و اين معجزه جاويدان همچنان جهانيان را بسوى خود مى خـوانـد و تـمـام مـحافل علمى دنيا را تحدى مى كند نه تنها از نظر فصاحت و بلاغت يعنى شـيـريـنـى و جـذابـيت عبارات ، و رسائى مفاهيم ، بلكه از جهت محتوا، علومى كه آن زمان از نـظـر انـسـانـهـا پـنـهـان بود، قوانين و مقرراتى كه ضامن سعادت و نجات بشريت است ، بـيـانـاتى خالى از هر گونه تناقض و پراكنده گوئى ، تواريخى خالى از هر گونه خـرافـات و گـزافـگـوئى و مـانـنـد اينها (در تفسير آيات 23 و 24 سوره بقره پيرامون اعجاز قرآن مشروحا بحث كرديم جلد اول تفسير نمونه صفحه 83 به بعد).
همه قرآن يا ده سوره يا يك سوره ؟
6 - هـمـانـگـونـه كـه مـيـدانـيـم قـرآن مـجـيـد در يـكـجـا مـخـالفـان را دعـوت بـه آوردن مـثـل قـرآن كـرده اسـت (سـوره اسراء - 88) و در جاى ديگر به آوردن ده سوره همانند قرآن (مـانـنـد آيـات مـورد بـحـث ) و در مـورد ديـگـر بـه آوردن يـك سـوره مثل سورههاى قرآن (بقره - 23).
بـه هـمـيـن دليل در ميان گروهى از مفسران بحث شده كه اين تفاوت در تحدى و دعوت به مبارزه براى چيست ؟ چرا يكجا همه قرآن و جاى ديگر 10 سوره و جاى ديگر يك سوره ؟
در پاسخ اين سؤ ال طرق مختلفى پيموده اند:
الف - بـعـضـى مـعـتقدند اين تفاوت از قبيل تنزل از مرحله بالاتر به مرحله پائينتر است درسـت مـثـل ايـنـكـه كـسـى بـه ديـگـرى مـى گـويـد: اگـر تـو هـم مـثـل مـن در فـن نـويـسـنـدگـى و شـعر مهارت دارى كتاب و ديوانى همچون كتاب و ديوان من بـنـويـس بـعـد تـنـزل مـى كـنـد و مـى گـويـد يـك فـصـل مـانند آن را و يا حتى يك صفحه مثل آن ارائه بده :
ولى اين پاسخ در صورتى صحيح است كه سوره هاى (اسراء) و (هود) و (يونس ) و بـقـره بـه هـمـيـن تـرتـيـب نـازل شـده بـاشـد، البـتـه آن بـا ترتيبى كه در كتاب (تـاريـخ القـرآن ) از (فـهـرسـت ابـن نـديـم ) نـقـل شـده سـازگار است : چرا كه او مى گويد: سوره اسراء سوره 48 و هود 49 و يونس 51 و بقره نودمين سوره است كه بر پيامبر نازل شده .
امـا مـتـاسفانه اين سخن با ترتيب معروفى كه براى سوره هاى فوق در تفاسير اسلامى آمده است سازگار نمى باشد.
ب - بـعـضـى گـفـتـه انـد گـرچـه تـرتـيـب نـزول سـوره هـاى فـوق مـنـطـبـق بـر تـنـزل از مـرحـله بـالا به مرحله پائين نيست ، ولى مى دانيم كه همه آيات يك سوره با هم نـازل نـمـى شـده چـه بـسـا آيـاتـى كـه مـدتـى بـعـد نازل مى شد به دستور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خاطر تناسبهائى كه داشـت در سـوره قـبـل قرار داده مى شد. در محل كلام ما نيز ممكن است چنين باشد ، و از اين رو تاريخ سوره هاى فوق منافاتى با تنزل از مرحله بالاتر به پائين تر ندارد.
ج - احتمال ديگرى كه براى حل اين مشكل وجود دارد اين است كه اصولا
واژه قـرآن واژهـاى است كه به تمام و (بعض ) قرآن هر دو اطلاق مى شود، مثلا در آيه اول سوره جن مى خوانيم (انا سمعنا قرآنا عجبا): (ما قرآن عجيبى شنيديم ) پيدا است كه آنها قسمتى از قرآن را شنيده بودند.
اصـولا (قـرآن ) از مـاده قـرائت اسـت ، و مـى دانـيـم قـرائت و تـلاوت ، هـم بـر كـل قـرآن صـادق اسـت و هـم بـر جـزء آن ، بـنـابـرايـن تـحـدى بمثل قرآن مفهومش تمام قرآن نيست و با ده سوره و حتى يك سوره نيز سازگار مى باشد.
از سـوى ديـگـر (سوره ) نيز در اصل به معنى مجموعه و محدوده است ، و بر مجموعهاى از آيات نيز تطبيق مى كند هر چند يك سوره كامل به اصطلاح معمولى نبوده باشد.
و بـه تـعـبـيـر ديـگر سوره در دو معنى استعمال مى شود يكى به معنى مجموع آياتى كه هـدف معينى را تعقيب مى كند و ديگر يك سوره كامل كه با بسم الله شروع و پيش از بسم الله سوره بعد پايان مى پذيرد.
شـاهـد ايـن سـخن آيه 86 سوره توبه است آنجا كه مى فرمايد: (و اذا انزلت سورة أ ن آمـنـوا بـالله و جـاهـدوا مـع رسـوله ...) (هـنـگـامـى كـه سـورهـاى نازل مى شود كه ايمان به خدا بياوريد و با پيامبرش جهاد كنيد ...) روشن است كه منظور از سوره در اينجا همان آياتى است كه هدف فوق (يعنى ايمان به خدا و جهاد) را تعقيب مى كند هر چند قسمتى از يك سوره كامل باشد.
(راغـب ) نـيـز در كـتـاب مـفـردات در تـفـسـيـر آيـه اول سـوره نـور (سـورة انـزلنـاهـا...) مـى گـويـد: (اى جـمـلة من الاحكام و الحكم ...) همانگونه كه ملاحظه مى كنيم سوره را به معنى مجموعهاى از احكام تفسير كرده است .
بنابراين فرق چندانى ميان (قرآن ) و (سوره ) و (ده سوره ) از نظر مفهوم لغت باقى نمى ماند يعنى همه اينها به مجموعه اى از آيات قرآن اطلاق مى گردد نتيجه اينكه تحدى قرآن به يك كلمه و يك جمله نيست كه كسى ادعا كند من
مـى تـوانـم مـثل آيه (والضحى ) و (آيه مدهامتان ) و يا جمله هاى سادهاى از قرآن را بـيـاورم ، بـلكـه تـحدى در همه جا به مجموعه اى از آيات است كه هدف مهمى را تعقيب مى كند.(دقت كنيد).
7 - در ايـنـكـه مـخـاطـب در جـمـله (ان لم يستجيبوا لكم ) كيست در ميان مفسران گفتگو است بعضى گفتهاند مخاطب مسلمانانند، يعنى اگر منكران ، دعوت شما را اجابت نكردند و همانند ده سـوره از قـرآن را نـيـاوردنـد بـدانـيـد كـه ايـن قـرآن از طـرف خـدا اسـت و ايـن خـود دليل اعجاز قرآن است .
بـعـضى ديگر گفته اند مخاطب منكران هستند يعنى اى منكران : اگر ساير انسانها و هر چه غـيـر از خـدا اسـت دعـوت شـمـا را بـراى كـمـك كـردن بـه آوردن مثل قرآن اجابت نكردند و عاجز و ناتوان ماندند بدانيد كه اين قرآن از طرف خدا است :
البـتـه از نـظـر نـتـيـجـه تـفـاوت چـنـدانـى مـيـان دو تـفـسـيـر نـيـسـت ولى احتمال اول نزديكتر به نظر مى رسد.
آيه و ترجمه


من كان يريد الحيوة الدنيا و زينتها نوف إ ليهم أ عملهم فيها و هم فيها لا يبخسون (15)
أ ولئك الذيـن ليـس لهـم فـى الاخـرة إ لا النـار و حـبـط مـا صـنـعـوا فـيـهـا و بطل ما كانوا يعملون (16)




ترجمه :

15 - كسانى كه زندگى دنيا و زينت آن را طالب باشند اعمالشان را در اين جهان بى كم و كاست به آنها مى دهيم :
16 - (ولى ) آنـهـا در آخـرت جـز آتـش (سـهـمـى ) نـخـواهند داشت و آنچه را در دنيا (براى نـيـل بـه مـقـاصـد مـادى و بـراى غـيـر خـدا) انـجـام دادنـد بـر بـاد مـى رود و اعـمـالشـان باطل مى شود.
تفسير :
آيـات گـذشته با ذكر (دلائل اعجاز قرآن ) حجت را بر مشركان و منكران تمام كرد و از آنـجـا كـه پـس از وضـوح حـق بـاز گـروهـى ، تـنها به خاطر حفظ منافع مادى خويش ، از تـسـليـم خـوددارى مـى كـنـنـد در آيـات مورد بحث اشاره به سرنوشت اينگونه افراد دنيا پـرسـت كـرده ، مـى گويد: (كسى كه تنها هدفش زندگى دنيا و زرق و برق و زينت آن بـاشـد در هـمـيـن جـهان نتيجه اعمال خويش را در مى يابد بى آنكه چيزى از آن كم و كاست شود) (من كان يريد الحياة الدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالهم فيها و هم فيها لا يبخسون ).
(بـخس ) در لغت بمعنى نقصان حق است ، و جمله (هم فيها لا يبخسون ) اشاره به اين است كه آنها نتيجه اعمالشان را بدون كمترين نقصانى خواهند گرفت .
ايـن آيـه بـيـان يـك سـنـت هميشگى الهى است كه اعمال مثبت و مؤ ثر نتايج ، آن از ميان نمى رود، با اين تفاوت كه اگر هدف اصلى رسيدن به زندگى مادى اين جهان باشد ثمره آن چيزى جز آن نخواهد بود، و اما اگر هدف خدا و جلب رضاى او باشد هم در اين جهان تاثير خواهد بخشيد و هم نتايج پر بارى براى جهان
ديگر خواهد داشت .
در واقـع قـسـم اول از ايـن اعمال به بناى بى دوام و كوتاه عمرى مى ماند كه تنها براى يك مدت موقت ساخته و از آن استفاده مى شود، ولى بعد از آن ويران مى گردد، اما قسم دوم بـه بـنـاهـاى مـحـكـم و شـالوده دارى شـبـيـه اسـت كـه قـرنهاى متوالى برقرار مى ماند و قابل استفاده است .
نـمـونـه اين موضوع را امروز در اطراف خود به روشنى مى يابيم ، جهان غرب با تلاش پـيـگـيـر و مـنـظـم خود اسرار بسيارى از علوم و دانشها را شكافته ، و بر نيروهاى مختلف طـبـيـعـت مـسـلط گـشـتـه و بـا سـعـى و كـوشـش مـداوم و اسـتـقـامـت در مقابل مشكلات و اتحاد و همبستگى ، مواهب فراوانى فراهم نموده است .
بـنـابـرايـن گـفـتـگـو نـدارد كه آنها نتايج اعمال و تلاشهاى خود را خواهند گرفت و به پـيـروزيـهـاى درخـشانى نايل خواهند شد، اما از آنجا كه هدفشان تنها زندگى است ، اثر طبيعى اين اعمال چيزى جز فراهم شدن امكانات مادى آنان نخواهد بود.
حـتـى كـارهـاى انـسانى و مردمى آنها مانند: تاسيس بيمارستانهادرمانگاهها مراكز فرهنگى كمك به بعضى از ملتهاى فقير و امثال آن اگر دامى براى استعمار و استثمار آنان نباشد، چون بهر حال هدف مادى و حفظ منافع مادى دارد تنها اثر مادى خواهد داشت .
همچنين كسانيكه اعمال ريا كارانه انجام ميدهند اعمالى كه جنبه هاى انسانى و عبادى دارد.
لذا در آيـه بعد صريحا مى گويد: (اين گونه افراد در سراى ديگر بهرهاى جز آتش ندارند:) (اولئك الذين ليس لهم فى الاخرة الا النار).
(و تـمـام آنـچـه را در ايـن جـهان انجام داده اند در جهان ديگر محو و نابود مى شود و هيچ پاداشى در برابر آن دريافت نخواهند كرد) (و حبط ما صنعوا فيها).
و تـمـام اعـمـالى را كـه بـراى غـيـر خـدا انـجـام داده انـد باطل و نابود مى گردد (و باطل ما كانوا يعملون ).
(حـبـط) (بـر وزن وقـت ) در اصـل بـه ايـن معنى است كه حيوان از علفهاى نامناسب زياد بـخورد تا شكم او باد كند و دستگاه گوارش او بيمار و ضايع شود، اين حيوان بر اثر اين حالت ظاهرا چاق و چله بنظر مى رسد ولى در باطن مريض و بيمار است .
ايـن تعبير جالب و رسائى است درباره اعمالى كه ظاهرا مفيد و انسانى است ولى در باطن با نيتى آلوده و پست انجام يافته است .
نكته ها :
در اينجا بايد بچند نكته توجه كرد.
1 - مـمـكـن اسـت در ابـتـداء چـنـيـن بنظر رسد كه دو آيه فوق با هم يكنوع تعارض دارند، براى اينكه آيه اول مى گويد: (اشخاصى كه تنها هدفشان زندگى دنياست نتيجه همه اعـمـالشـان را بـى كـم و كـاسـت بـه آنـهـا مـيـدهـيـم امـا آيـه دوم مـيـگـويـد اعمال آنها حبط و بى خاصيت و باطل مى گردد)!
امـا بـا تـوجـه بـه ايـنـكه يكى از اين دو آيه اشاره به محيط زندگى دنيا و ديگرى به سـراى آخـرت اسـت پـاسـخ ايـن ايـراد روشـن مـى شـود آنـهـا نـتـايـج اعـمـال خـويـش را در دنـيـا بـطـور كـامـل مـى گـيـرنـد، ولى چـه سـود كـه ايـن اعـمـال ، هـر چـنـد از مهمترين كارها باشد براى آخرت آنها بى اثر است ، چرا كه هدفشان پاك و نيتشان خالص نبوده ، آنها هدفى جز وصول به يك سلسله منافع مادى نداشتند كه به آن رسيدند.
2 - ذكر كلمه (زينت ) بعد از حيوة دنيا براى اينست كه دنياپرستى و زرق و برق دنيا را محكوم كند، نه بهره گيرى معتدل و حساب شده از
مواهب اين جهان .
كـلمـه (زيـنت ) كه در اينجا بطور سر بسته بيان شده در آيات ديگر به زنان زيبا، گـنـجها و ثروتهاى عظيم ، مركبهاى گرانبها و پر زرق و برق زمينهاى زراعتى و دامهاى فراوان تفسير شده است (زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة مـن الذهـب و الفـضـة و الخـيـل المـسـومـة و الانـعـام و الحـرث (آل عمران 14).
3 - ذكـر كـلمـه (بـاطـل ) بـعـد از (حـبـط) مـمـكـن اسـت اشـاره بـه ايـن بـاشـد كـه اعـمـال آنـها ظاهرى دارد بدون محتوا و بهمين دليل نتيجه آن بر باد مى رود، سپس اضافه مـى كـنـد، اعـمـالشان اصولا از آغاز باطل و بى خاصيت است ، منتهى چون حقايق بسيارى از اشـيـاء در ايـن جـهـان شـنـاخـتـه نـمـى شـود و در سـراى ديـگـر كـه مـحـل كـشـف اسـرار اسـت ، حـقـيـقـت خـود را نـشـان مـيـدهـد، مـعـلوم مـى شـود كـه ايـنـگـونـه اعمال از آغاز چيزى نبوده است .
4 - در تـفـسـيـر آيـات فـوق در كـتـاب در (المـنـثـور) حـديـثـى نـقـل شـده كـه مـفـاد آيـه را بـخـوبـى روشـن مـى سـازد قـال رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله : اذا كـان يوم القيامة صارت امتى ثلاث فرق : فـرقـة يـعـبـدون الله خالصا و فرقة يعبدون الله رياء و فرقة يعبدون الله يعيون به دنيا.
فـيـقـول للذى كـان يـعـبـد الله للدنـيـا: بـعـزتـى و جـلالى مـا اردت بـعـبـادتـى ؟ فيقول الدنيا، فيقول لاجرم لا ينفعك ما جمعت و لا ترجع اليه انطلقوا به الى النار.
و يـقـول للذى يـعـبـد الله ريـاء: بـعـزتـى و جـلالى مـا اردت بـعـبـادتـى ؟ قـال الرياء، فيقول انما كانت عبادتك التى كنت ترائى بها لا يصعد الى منها شى ء و لا ينفعك اليوم ، انطلقوا به الى النار.
و يـقـول للذى كـان يـعـبـد الله خـالصـا: بـعـزتـى و جـلالى مـا اردت بـعـبـادتـى ؟ فـيـقـول بـعـزتـك و جـلالك لانـت اعـلم مـنـى كـنـت اعـبـدك لوجـهـك و لدارك قال : صدق عبدى انطلقوا به الى الجنة :
(پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: هنگامى كه روز قيامت مى شود، پيروان من به سه گروه تقسيم مى شوند، گروهى خدا را با اخلاص پرستش مى كردند و گروهى از روى ريا، و گروهى به خاطر اينكه به دنيا برسند، در آن هنگام خداوند به كسى كه او را بـه خـاطـر دنـيـاپـرسـتـش مـى كـرده مـى گـويـد: بـه عـزت و جـلال مـن سـوگند، بگو هدف از پرستش من چه بود؟ در پاسخ مى گويد دنيا، خداوند مى گـويد بنابراين آنچه را اندوختى به حال تو سودى نمى دهد و به آن باز نمى گردى ، او را به سوى آتش ‍ ببريد:!.
و بـه آنـكـس كـه خدا را از روى ريا عبادت مى كرده مى گويد: به عزت و جلالم سوگند، بگو منظورت از عبادت من چه بوده ؟ در پاسخ مى گويد: ريا:، مى فرمايد آن عبادتى را كـه از روى ريا انجام ميدادى چيزى از آن به سوى من صعود نمى كرد، و امروز هيچ سودى به تو نخواهم داد، او را به سوى آتش ببريد!
و به آنكس كه خدا را از روى خلوص عبادت كرده گفته مى شود به عزت و جلالم سوگند بـگـو مـنـظـورت از عـبـادت چـه بـود؟ در پاسخ ميگويد به عزت و جلالت قسم تو از آن آگاهترى ، من فقط تو را براى خودت و براى سراى آخرت مى پرستيدم مى فرمايد بنده ام راست ميگويد او را به بهشت ببريد).
آيه و ترجمه


أ فـمـن كـان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتب موسى إ ماما و رحمة أ ولئك يؤ مـنون به و من يكفر به من الا حزاب فالنار موعده فلا تك فى مرية منه إ نه الحق من ربك و لكن أ كثر الناس لا يؤ منون (17)




ترجمه :

17 - آيـا آن كـس كـه دليـل آشـكـارى از پـروردگـار خـويـش دارد و بـدنـبـال آن شاهدى از سوى او مى باشد و پيش از آن كتاب موسى كه پيشوا و رحمت بود (گواهى بر آن ميدهد همچون كسى است كه چنين نباشد آن (حق طلبان و حقيقت جويان ) به او (كـه داراى ايـن ويـژگـيـهاست ) ايمان مى آورند و هر كس از گروههاى مختلف به او كافر شـود آتـش وعـده گـاه اوسـت ، بـنـابـرايـن تـرديـدى در آن نداشته باش كه آن حق است از پروردگارت ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند.
تفسير :
در تفسير آيه فوق در ميان مفسران گفتگو بسيار است و در جزئيات كلمات آيه و ضمائر و مـوصـول و اسـم اشـاره آن نـظـرات گـونـاگـونـى داده انـد كـه نـقـل هـمـه آنها بر خلاف روش ما در اين تفسير است ، ولى دو تفسير را كه از همه روشنتر به نظر ميرسد، به ترتيب اهميت ، در اينجا مياوريم :
1 - در آغاز آيه ميگويد: (آيا كسى كه دليل روشنى از پروردگار خويش در اختيار دارد، و بـه دنـبـال آن شـاهـد و گـواهـى از سـوى خـدا آمـده و قبل از آن كتاب موسى (تورات ) به عنوان پيشوا و رحمت و بيانگر عظمت او آمده است همانند كـسـى اسـت كه داراى اين صفات و نشانه ها و دلائل روشن نيست ) (أ فمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة ).
ايـن شـخـص هـمـان پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اسـت و (بـيـنـه ) و دليـل روشن او قرآن مجيد و شاهد و گواه صدق نبوتش مؤ منان راستينى همچون على (عليه السلام ) ميباشند، پيش از او نشانه ها و صفاتش در تورات آمده است .
به اين ترتيب از سه راه روشن حقانيت دعوتش به ثبوت رسيده است .
نخست قرآن كه بينه و دليل روشنى است در دست او.
دوم كـتـب آسـمـانى پيشين كه نشانه هاى او را دقيقا بيان كرده ، و پيروان اين كتب در عصر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آنـهـا را بـه خـوبـى مـى شـنـاخـتند و به همين دليل در انتظار او بودند.
سـوم پـيـروان فـداكـار و مؤ منان مخلص كه بيانگر صدق دعوت او و گفتار او مى باشند زيـرا يـكـى از نـشـانـه هـاى حـقـانـيـت يـك مـكـتـب اخـلاص و فـداكـارى و عـقـل و درايت و ايمان پيروان آن مكتب است ، چرا كه هر مكتبى را از پيروانش مى توان شناخت :!.
آيـا بـا وجـود ايـن دلائل زنده ميتوان او را با مدعيان ديگر قياس كرد و يا در صدق دعوتش ترديد نمود؟.
سـپـس بـه دنبال اين سخن اشاره به افراد حق طلب و حقيقت جو كرده و از آنها دعوت ضمنى بـه ايـمـان مـى كـنـد و مـى گـويـد (آنـهـا بـه چـنـيـن پـيـامـبـرى كـه ايـن هـمـه دليل روشن در اختيار دارد ايمان مى آوردند) (اولئك يؤ منون به )
گرچه چنين كسانى كه با كلمه اولئك به آنها اشاره شده در خود اين آيه
ذكـر نـشـده انـد ولى با توجه به آيات گذشته ، مى توان حضور آنها را در جو اين آيه احساس كرد و مورد اشاره قرار داد.
و بـه دنـبـال آن سـرنوشت منكران را به اين صورت بيان مى كند: (هر كس از گروههاى مـخـتـلف بـه او كـافـر شـود مـوعـد و مـيعادش ‍ آتش دوزخ است )(و من يكفر به من الاحزاب فالنار موعده ).
و در پـايـان آيـه هـمـانـگـونـه كـه سـيره قرآن در بسيارى از موارد است روى سخن را به پـيـامـبر كرده ، يك درس عمومى براى همه مردم بيان مى كند و مى گويد (اكنون كه چنين اسـت و ايـن هـمـه شـاهـد و گـواه بـر صـدق دعـوت تـو وجود دارد، هرگز در آنچه بر تو نازل شده ترديد به خود راه مده ) (فلا تك فى مرية منه ).
(چرا كه اين سخن حقى است از سوى پروردگار تو) (انه الحق من ربك ).
(ولى بـسـيـارى از مـردم بر اثر جهل و تعصب و خودخواهى ، ايمان نمى آورند) (و لكن اكثر الناس لا يؤ منون ).
2 - تـفـسـيـر ديـگـرى كـه بـراى آيـه ذكـر شـده ايـن اسـت كـه هـدف اصـلى بـيـان حـال مـؤ مـنـان راستين است كه با در دست داشتن دلائل روشن و شواهدى كه بر صدق دعوت پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آمـده اسـت و گـواهى هائى كه در كتب پيشين مى بـاشـد، آنـهـا بـه اتـكـاى ايـن دلائل به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان مى آورند.
بنا بر اين منظور از جمله من كان على بينة من ربه تمام كسانى است كه با چشم باز و در دست داشتن دلائل قانع كننده به دنبال قرآن و آورنده آن شتافتند، نه شخص پيامبر.
تـرجيحى كه اين تفسير بر تفسير سابق دارد اين است كه خبر (مبتدا) در آيه صريحا آمـده اسـت ، و مـحـذوفـى ندارد، و مشار اليه (اولئك ) در خود آيه ذكر شده است و بخش اول آيـه كـه بـا افـمن كان على بينة من ربه شروع شده تا (اولئك يؤ منون به ) يك جمله كامل را تشكيل ميدهد بدون هيچگونه حذف
و تقدير.
ولى بـدون شـك تـعبيرات ديگر آيه با اين تفسير زياد سازگار نيست ، و لذا ما آن را در مرحله دوم قرار داده ايم (دقت كنيد).
در هـر حـال آيـه اشـاره بـه امـتـيـازات اسـلام و مـسـلمـيـن راسـتـيـن و اتـكـاى آنـهـا بـر دلائل مـحـكـم در انـتـخـاب ايـن مـكـتـب اسـت ، و در نـقـطـه مقابل سرنوشت شوم منكران مستكبر را نيز بيان كرده است .
نكته ها :
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - منظور از شاهد در آيه فوق چيست ؟
بـعـضـى از مـفـسـران گفته اند منظور جبرئيل پيك وحى خدا است ، و بعضى منظور از آن را پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دانسته اند، و بعضى آن را به معنى زبان پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) تفسير كرده اند (در حالى كه يتلوه را از ماده تلاوت به معنى قرائت گرفته اند، نه به معنى پشت سر آمدن ).
ولى بسيارى از بزرگان مفسران آن را به على (عليه السلام ) تفسير كرده اند.
در روايـات مـتـعـددى كـه از ائمـه مـعـصـومين به ما رسيده است ، و در بعضى از كتب تفسير اهـل سـنـت نـيـز آمـده روى تـفـسـير تاكيد شده است كه منظور از شاهد امام امير مؤ منان (عليه السـلام ) يـعـنـى نـخـسـتـيـن مـردى كـه بـه پـيـامـبـر و قـرآن ايـمـان آورد، و در تـمـام مـراحـل بـا او بـود و لحـظـه اى از فـداكـارى فـروگذار نكرد و تا آخرين نفس در حمايتش كوشيده ، مى باشد.
در حديثى مى خوانيم كه على (عليه السلام ) فرمود: درباره هر يك از مردان معروف قريش آيه يا آيه هائى نازل شده است كسى عرض كرد اى امير مؤ منان درباره شما
كـدام آيه نازل شده است ؟، امام فرمود: آيا آيه اى كه در سوره هود است نخوانده اى اءفمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه ، پيامبر بينه الهى داشت و شاهد من بودم .
در آخـرين آيه سوره رعد نيز تعبيرى ديده مى شود كه اين معنى را تاييد مى كند آنجا كه مـى فـرمـايـد: و يـقـول الذيـن كـفـروا لسـت مـرسـلا قـل كـفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب : كافران مى گويند تو پيامبر نـيـسـتى بگو همين اندازه بس كه خداوند ميان من و شما شاهد و گواه است و همچنين كسى كه علم كتاب (قرآن ) نزد او است .
در روايات بسيارى از طرق شيعه و اهل سنت چنين مى خوانيم كه منظور از من عنده علم الكتاب على (عليه السلام ) است .
ايـن نـكـتـه نـيـز لازم بـه يـاد آورى اسـت : هـمـانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم يكى از بـهـتـرين طرق شناخت حقانيت يك مكتب مطالعه در وضع پيروان و مدافعان و حاميان آن است . طـبـق ضـرب المـثـل مـعـروف امـامزاده را از زوارش بايد شناخت هنگامى ملاحظه كنيم گروهى پـاكـبـاز، بـاهـوش ، بـاايـمـان ، مـخـلص و با تقوى گرد رهبر و مكتبى جمع شده اند به خوبى مى توان دريافت كه اين مكتب و آن رهبر در يك حد عالى از صداقت و درستى است .
امـا هـنگامى كه ببينيم يك عده فرصت طلب شياد، بى ايمان ، و بى تقوا، اطراف مكتب و يا رهبرى را گرفته اند كمتر مى توان باور كرد كه آن رهبر و آن مكتب بر حق باشد.
اشـاره بـه ايـن مـطلب را نيز لازم مى دانيم كه تفسير كلمه شاهد به على (عليه السلام ) مـنـافـاتـى با اين حقيقت ندارد كه همه مؤ منان راستين و افرادى همچون ابوذرها سلمانها، و عمار ياسرها را شامل شود چرا كه اين گونه تفاسير اشاره به فرد شاخص و برتر مى كند،
يعنى منظور اصلى گروهى است كه در راس آنها آن فرد شاخص قرار گرفته است . شاهد ايـن سـخـن روايـتـى اسـت كـه از امام باقرنقل شده كه فرمود: منظور از شاهد امير مؤ منان ، سپس جانشينان او يكى بعد از ديگرى هستند.
گـر چـه در ايـن حـديث تنها معصومين ذكر شده اند ولى اين خود نشان مى دهد كه رواياتى كـه شـاهـد را مـنـحـصـرا بـه عـلى (عليه السلام ) تفسير، منظور خصوص آن حضرت نيست بلكه منظور مصداق شاخص است .
2 - چرا تنها اشاره به تورات شده ؟
هـمـانـگـونـه كه گفتيم يكى از دلائل حقانيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آيه فـوق كـتـب پيشين ذكر شده ، ولى تنها از كتاب موسى ذكرى به ميان آمده در حالى كه مى دانـيـم بـشـارات ظـهـور پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در انجيل نيز هست .
ايـن مـوضـوع مـمـكـن اسـت بـه خـاطـر آن بـاشـد كـه در مـحـيـط نـزول قـرآن و ظـهـور اسـلام يـعـنـى مـكـه و مـديـنـه بـيـشـتـر افـكـار يـهـود - از مـيـان اهـل كـتـاب - منتشر بوده است و مسيحيان در نقاط نسبتا دورترى زندگى داشتند، مانند يمن ، شـامـات ، و نـجـران كه در كوهستانهاى شمالى يمن در فاصله ده منزلى صنعاء واقع شده است .
و يـا بـه خـاطر اينكه ذكر اوصاف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در تورات به طور جامعتر و وسيعترى آمده است .
بـهـر حـال تـعـبـير به امام در مورد تورات ممكن است به خاطر اين باشد كه احكام شريعت مـوسى (عليه السلام ) به طور كامل در آن بوده و حتى مسيحيان بسيارى از تعليمات خود را از تورات مى گيرند.
3 - مخاطب در فلا تك فى مرية كيست ؟ - در اينكه مخاطب در اين جمله
كيست ؟ دو احتمال داده شده نخست اينكه مخاطب ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، يعنى كمترين شك و ترديدى در حقانيت قرآن يا آئين اسلام به خود راه مده .
البته پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به حكم اينكه وحى را با شهود درك مى كرد و نزول قرآن از طرف خدا براى او محسوس ‍ بلكه بالاتر از حس بوده ترديدى در حقانيت اين دعوت نداشت ولى اين نخستين بار نيست كه قرآن خطابى را متوجه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى كند در حالى كه منظورش عموم مردم است ، و به تعبير معروف عرب ايـن گـونـه خـطـابـهـا از قـبـيـل ايـاك اعـنـى و اسـمـعـى يـا جـاره اسـت كـه ضـرب المـثـل عاميانه آن در فارسى در به تو مى گويم ديوار تو گوش كن ، يا تو بشنو مى باشد و اين خود يكى از فنون بلاغت است كه در پاره اى از موارد براى تاكيد و اهميت و يا منظورهاى ديگر به جاى مخاطب حقيقى ديگرى را مخاطب قرار مى دهند.
احـتـمـال ديـگـر ايـنـكـه مـخـاطـب ، هـر مـكـلف عـاقـل بـوده بـاشد، يعنى فلاتك ايها المكلف العـاقـل فـى مـريـة : اى انـسـان عـاقـل و مـكـلف بـا ايـن دلائل روشـن شـك و تـرديـد در حـقـانـيـت ايـن قـرآن نـداشـتـه بـاش و ايـن احتمال بنابراين است كه منظور از من كان على بينة من ربه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نباشد بلكه همه مؤ منان راستين باشند (دقت كنيد).
ولى به هر حال تفسير اول با ظاهر آيه سازگارتر است .
آيه و ترجمه


و مـن أ ظـلم مـمـن افـتـرى عـلى الله كـذبـا أ ولئك يـعـرضـون عـلى ربـهـم و يقول الا شهد هؤ لاء الذين كذبوا على ربهم أ لا لعنة الله على الظلمين (18)
الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالاخرة هم كفرون (19)
أ ولئك لم يـكـونـوا مـعـجـزيـن فـى الا رض و ما كان لهم من دون الله من أ ولياء يضعف لهم العذاب ما كانوا يستطيعون السمع و ما كانوا يبصرون (20)
أ ولئك الذين خسروا أ نفسهم وضل عنهم ما كانوا يفترون (21)
لا جرم أ نهم فى الاخرة هم الا خسرون (22)




ترجمه :

18 - چـه كـسـى سـتمكارتر است از آنها كه بر خدا افترا مى بندند، آنان (روز رستاخيز) بر پروردگارشان عرضه مى شوند و شاهدان (پيامبران و فرشتگان ) مى گويند اينها همانها هستند كه به پروردگار دروغ بستند. لعنت خدا بر ظالمان باد!
19 - هـمـانـهـا كـه (مردم را) از راه خدا باز مى دارند و راه حق را كج و معوج نشان مى دهند و به سراى آخرت كافرند.
20 - آنـهـا هـيـچـگـاه تـوانـائى فرار در زمين ندارند و جز خدا دوستان و پشتيبانانى نمى يابند عذاب خدا براى آنها مضاعف خواهد بود (چرا كه هم گمراه بودند و هم ديگران
را بـه گـمـراهى كشاندند)، آنها هرگز توانائى شنيدن (حق را) نداشتند و حقايق را) نمى ديدند.
21 - آنـان كـسـانى هستند كه سرمايه وجود خود را از دست دادند و تمام معبودهاى دروغين از نظرشان گم شدند.
22 - (بهمين دليل ) آنها مسلما در سراى آخرت از همه زيانكارترند.
تفسير :
زيانكارترين مردم
در تـعقيب آيه گذشته كه سخن از قرآن و رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـه مـيـان آمـده آورده ، آيـات مـورد بـحـث سـرنـوشـت منكران ، و نشانه ها، و پايان و عاقبت كارشان را تشريح مى كند.
در نخستين آيه مى فرمايد: چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد (و من اظلم ممن افترى على الله كذبا)
يـعنى نفى دعوت پيامبر راستين در واقع نفى سخنان خدا است و آن را به دروغ نسبت دادن ، اصـولا تـكـذيـب پـيامبر تكذيب خدا است ، و دروغ بستن بر كسى كه جز از طرف خدا سخن نمى گويد، دروغ بستن بر ذات پاك خدا محسوب مى شود.
هـمـانـگـونـه كـه تـاكـنـون مكرر گفته ايم در قرآن مجيد در چندين آيه گروهى به عنوان سـتـمـكـارترين مردم با تعبير اظلم معرفى شده اند، در حالى كه ظاهرا كارهاى آنها با هم مـخـتـلف اسـت و مـمـكـن نـيـسـت چند گروه با داشتن چند كار مختلف هر كدام ستمكارترين مردم شـمـرده شـوند، بلكه بايد گروهى ستمكار يا ستمكارتر و گروه ديگرى ستمكارترين بوده باشند.
ولى هـمـانـگـونـه كـه در جـواب ايـن سـؤ ال بـارهـا گـفـتـه ايـم ، ريـشـه تـمـام ايـن اعمال به يك چيز يعنى شرك و تكذيب آيات الهى باز مى گردد، كه بالاترين تهمتهاست (براى توضيح بيشتر به جلد پنجم صفحه 183 مراجعه فرمائيد).
سـپـس آيـنـده شـوم آنـهـا را در قـيـامـت چـنـيـن بـيـان مـى كـند كه آنها در آن روز به پيشگاه پـروردگـار بـا تـمـامـى اعـمـال و كـردارشـان عـرضـه مـى شـونـد و در دادگـاه عدل او حضور مى يابند (اولئك يعرضون على ربهم ).
در ايـن هـنـگـام شـاهـدان اعمال گواهى مى دهند و مى گويند اينها همان كسانى هستند كه بر پـروردگـار بـزرگ و مـهـربـان و ولى نـعـمـت خـود دروغ بـسـتـنـد (و يقول الاشهاد هؤ لاء الذين كذبوا على ربهم ).
سپس با صداى رسا مى گويند لعنت خدا بر ستمگران باد (الا لعنة الله على الظالمين )
در ايـنـكـه شـاهـدان ، فـرشـتـگـان الهـى هـسـتـنـد؟ يـا مـامـوران ضـبـط اعمال ؟ و يا پيامبران ؟ مفسران احتمالاتى داده اند، ولى با توجه به اينكه در آيات ديگر قـرآن ، پـيـامـبـران خدا به عنوان شاهدان اعمال معرفى شده اند ظاهر اين است كه در اينجا نـيـز مـنـظـور هـمـانـهـا هـسـتـنـد و يـا مـفـهـوم وسـيـعـتـرى كـه آنـهـا و سـايـر شـاهـدان اعمال را دربر گيرد.
در سـوره نـسـاء آيـه 41 مـى خـوانـيـم فـكـيـف اذا جـئنـا مـن كـل امـة بـشـهـيـد و جـئنـابـك عـلى هـؤ لاء شـهـيـدا: چـگـونـه اسـت حـال آنـهـا در آن روز كـه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى طلبيم و ترا گواه آنها قرار مى دهيم .
و در مـورد حـضـرت مـسـيـح (عـليـه السلام ) در آيه 117 سوره مائده آمده است و كنت عليهم شـهـيـدا مـادمـت فـيـهـم : مـن تـا آن زمـان كـه در مـيـان پـيـروانـم بـودم بـر اعمال آنها گواه بودم .
و نيز در اينكه گوينده جمله الا لعنة الله على الظالمين خداوند است يا
شـاهـدان بـر اعـمـال ، در مـيان مفسران گفتگو است اما ظاهر آيه اين است كه اين سخن دنباله گفتار شاهدان است
آيه بعد صفات اين ظالمان را در ضمن سه جمله بيان مى كند:
نـخـسـت مـى گـويـد: آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه مـردم را بـا انـواع وسـائل از راه خـدا بـاز مـى دارنـد (الذيـن يـصـدون عـن سبيل الله )
اين كار يا از طريق القاء شبهه ، و زمانى از طريق تهديد، و گاهى تطميع ، و مانند آن ، صورت مى گيرد كه هدف همه آنها يكى است و آن باز داشتن از راه خدا است .
ديگر اينكه آنها مخصوصا سعى دارند راه مستقيم الهى را كج و معوج نشان دهند (و يبغونها عوجا).
يـعـنـى با انواع تحريفها كم و زياد كردن ، تفسير به راى و مخفى ساختن حقايق چنان مى كـنند كه اين صراط مستقيم به صورت اصليش در نظرها جلوه گر نشود، تا مردم نتوانند از اين راه بروند، و افراد حق طلب جاده اصلى را پيدا نكنند
و ديگر اينكه آنها به قيامت و روز رستاخيز ايمان ندارند (و هم بالاخرة هم كافرون ).
و عـدم ايـمـانـشان به معاد سرچشمه ساير انحرافات و تبهكاريهاى آنان مى شود چرا كه ايمان به آن دادگاه بزرگ و عالم وسيع بعد از مرگ روح و جان را تربيت مى كند.
جـالب ايـنـكـه تـمـام اين مسائل در مفهوم ظلم جمع است زيرا مفهوم وسيع اين كلمه هر گونه انـحـراف و تـغـيـيـر مـوضـع واقـعـى اشـيـاء و اعـمـال و صـفـات و عـقـائد را شامل مى شود.
ولى در آيـه بعد مى گويد: با اينهمه چنان نيست كه آنها بتوانند در روى زمين از مجازات پـروردگـار فـرار كنند، و از قلمرو قدرت او خارج شوند (اولئك لم يكونوا معجزين فى الارض )
هـمـچـنـين آنها نمى توانند ولى و حامى و پشتيبانى غير از خدا براى خود بيابند (و ما كان لهم من دون الله من اولياء).
سـرانـجـام بـه مـجـازات سـنـگـين آنها اشاره كرده مى گويد: مجازات آنها مضاعف مى گردد (يضاعف لهم العذاب ).
چـرا كـه هـم خـود گـمـراه و گـنـاهـكـار و تـبـهكار بودند، و هم ديگران را به اين راهها مى كشاندند، به همين دليل هم بار گناه خويش را بر دوش مى كشند و هم بار گناه ديگران را (بى آنكه از گناه ديگران چيزى كاسته شود).
شاهد اين سخن آنكه در آيات ديگر قرآن مى خوانيم و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم : آنـهـا در روز قـيـامـت سـنـگـيـنـى گـناه خويش ، و گناهان ديگرى را با آن ، بر دوش خود حمل مى كنند (عنكبوت - 13).
و نيز اخبار فراوانى داريم كه هر كس سنت بدى بگذارد، وزر و گناه تمام كسانى كه به آن سـنـت بـد عـمـل مـى كـنـنـد، بـراى او نـوشـتـه مـى شود همچنين هر كس سنت نيكى بگذارد معادل پاداش كسانى كه به آن عمل مى كنند براى او ثبت مى گردد.
در پـايـان آيـه ريـشـه اصلى بدبختى آنها را به اينگونه شرح مى دهد: آنها نه گوش شنوا داشتند و نه چشم بينا! (ما كانون يستطيعون السمع و ما كانوا
يبصرون ).
در حـقـيـقـت از كار انداختن اين دو وسيله مؤ ثر براى درك حقايق سبب شد كه هم خودشان به گـمـراهـى بـيـفـتند و هم ديگران را به گمراهى بكشانند چرا كه حق و حقيقت را جز با چشم باز و گوش شنوا نمى توان درك كرد.
جالب توجه اينكه در اين جمله مى خوانيم آنها توانائى شنيدن (حق را) نداشتند، اين تعبير اشـاره بـه ايـن واقـعـيـت اسـت كـه بـراى آنـهـا شـنـيـدن سـخـنـان حـق آنـقـدر سـنـگـيـن و ثقيل است كه گوئى اصلا توانائى شنيدن حق را ندارند، اين تعبير درست به اين مى ماند كه مى گوئيم شخص عاشق نمى تواند سخن از عيب معشوق خود را بشنود.
بـديـهـى اسـت ايـن عدم توانائى درك حقايق كه نتيجه لجاجت شديد و دشمنى آنان با حق و حقيقت است ، از آنها سلب مسئوليت نمى كند، و به اصطلاح اين همان چيزى است كه خودشان اسباب آن را فراهم ساخته اند در حالى كه مى توانستند اين حالت را از خود دور كنند چرا كه قدرت بر سبب ، قدرت بر مسبب است .
آيـه بـعد محصول تمام تلاشها و كوششهاى نادرست آنها را در يك جمله بيان مى كند و مى گـويـد: ايـنـهـا هـمـان كـسانى هستند كه سرمايه وجود خود را از دست داده و ورشكست شدند (اولئك الذين خسروا انفسهم ).
و ايـن بـزرگـتـريـن خـسارتى است كه ممكن است دامنگير انسانى شود كه موجوديت انسانى خـويـش را از دسـت دهـد، سـپـس اضـافـه مـى كـنـد آنـهـا بـه مـعـبـودهـائى دروغـيـن دل بـسـتـه بـودنـد امـا سـرانجام تمام اين معبودهاى ساختگى گم شدند و از نظرشان محو گشتند (و ضل عنهم ما كانوا يفترون ).
آخرين آيه مورد بحث حكم نهائى سرنوشت آنها را به صورت قاطعى چنين
بـيـان مى كند: لا جرم و بناچار آنها در سراى آخرت زيانكارترين مردمند (لا جرم انهم فى الاخرة هم الا خسرون ).
چـرا كـه هـم از نعمت چشم باز و گوش شنوا محروم شدند، و هم تمام سرمايه هاى انسانى وجود خويش را از دست دادند، و با اين حال هم بار مسئوليت خويش را بر دوش مى كشند و هم بار مسئوليت ديگران را!.
مـعـنـى اصـلى لا جـرم - جـرم (بـر وزن حـرم ) در اصـل بـه مـعـنـى چـيدن ميوه از درخت است (چنانكه راغب در مفردات آورده است ) و سپس به هر گـونـه اكـتـسـاب و تـحـصـيـل امـرى گـفـتـه شـده ، و بـر اثـر كـثـرت اسـتـعـمـال در كـسـب نـامـلايـمـات ايـن مـفـهـوم را بـخـود گـرفـتـه ، بـهـمـيـن دليـل بـه گـنـاه ، جـرم گفته مى شود، ولى هنگامى كه اين كلمه با لا به صورت لا جرم بر سر جمله اى مى آيد اين معنى را مى دهد كه هيچ چيزى نمى تواند اين موضوع را قطع و منع كند، بنابراين لا جرم به معنى لابد و ناچار و مسلما به كار مى رود.(دقت كنيد).
آيه و ترجمه


إ ن الذيـن ءامـنـوا و عـملوا الصلحت و أ خبتوا إ لى ربهم أ ولئك أ صحب الجنة هم فيها خلدون (23)
مـثـل الفـريـقـيـن كـالا عـمـى و الا صـم و البـصـيـر و السـمـيـع هل يستويان مثلا اءفلا تذكرون (24)




ترجمه :

23 - آنـها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و در برابر خداوند خاضع و تسليم بودند، آنها ياران بهشتند، و جاودانه در آن خواهند ماند.
24 - حـال ايـن دو گـروه (مؤ منان و منكران ) حال نابينا و كر و بينا و شنوا است آيا اين دو همانند يكديگرند؟ آيا فكر نمى كنيد؟
تفسير :
در تـعـقـيـب آيات گذشته كه حال گروهى از منكران وحى الهى را تشريح مى كرد، اين دو آيه نقطه مقابل آنها يعنى حال مؤ منان راستين را بيان مى كند.
نـخـسـت مـى گـويد: كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و در برابر خداوند خـاضـع و تسليم و به وعده هاى او مطمئن بودند اصحاب و ياران بهشتند و جاودانه در آن خـواهـنـد مـاند ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون ).
در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت :
1 - بـيـان ايـن سه وصف يعنى ايمان و عمل صالح و تسليم و خضوع در برابر دعوت حق در حـقـيـقـت بـيـان سـه واقـعـيـت مـرتـبـط بـا يـكـديـگـر اسـت ، چـرا كـه عمل صالح ميوه
درخت ايمان است ، ايمانى كه چنين ثمرى نداشته باشد، ايمان سست و بى ارزشى است كه نـمـى تـوان آن را بـه حـسـاب آورد، هـمـچنين مساله تسليم و خضوع و اطمينان به وعده هاى پـروردگـار از آثـار ايـمـان و عـمـل صـالح مـى بـاشـد، چـرا كـه اعـتـقـاد صـحـيـح و عمل پاك سرچشمه پيدايش اين صفات و ملكات عالى در درون جان انسان است .
2 - اخبتوا از ماده اخبات از ريشه خبت (بر وزن ثبت ) گرفته شده كه به معنى زمين صاف و وسـيع است كه انسان به راحتى و با اطمينان مى تواند در آن گام بردارد، به همين جهت اين ماده در معنى اطمينان به كار رفته است ، و به معنى خضوع و تسليم نيز آمده ، چرا كه چـنـيـن زمـيـنى هم براى گام برداشتن اطمينان بخش است ، و هم در برابر رهروان خاضع و تسليم .
بـنـابـرايـن جـمـله اخبتوا الى ربهم ، ممكن است به يكى از سه معنى زير باشد كه در عين حال جمع هر سه نيز با هم منافاتى ندارد:
1 - مؤ منان راستين در برابر خداوند خاضعند.
2 - آنها در برابر فرمان پروردگارشان تسليمند.
3 - آنها به وعده هاى خداوند اطمينان دارند.
و در هـر صـورت اشـاره بـه يـكـى از عاليترين صفات انسانى مؤ منان است كه اثرش در تمام زندگى آنان منعكس است .
جـالب ايـنـكـه در حـديثى از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم كه يكى از يارانش عـرض كرد در ميان ما مردى است كه نام او كليب است ، هيچ حديثى از ناحيه شما صادر نمى شـود مـگـر ايـنـكـه او فـورا مـى گـويـد من در برابر آن تسليم ، و لذا ما اسم او را كليب تسليم گذارده ايم .
امـام فـرمـود: رحـمـت خـدا بـر او باد، سپس اضافه كرد: آيا ميدانى تسليم چيست ؟ ما ساكت شديم ، فرمود: به خدا سوگند اين همان اخبات است كه در كلام خداوند
عزوجل الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم آمده است .
در آيـه بـعـد خـداونـد حـال ايـن دو گـروه را در ضـمـن يـك مـثـال روشـن و زنـده بـيـان مـى كـنـد و مـى گـويـد: حـال ايـن دو گـروه ، حـال نابينا و كر و بينا و شنوا است (مثل الفريقين كالاعمى و الاصم و البصير و السميع ).
آيا اين دو گروه همانند يكديگرند (هل يستويان مثلا).
آيا شما متذكر نمى شويد و نمى انديشيد (افلا تذكرون )
همانگونه كه در علم معانى بيان آمده است همواره براى مجسم ساختن حقايق عقلى و توضيح و تـبـيـين آنها در سطح عموم ، معقولات را به محسوسات تشبيه مى كنند، قرآن اين روش را زيـاد بـه كار برده ، و در بيان بسيارى از مسائل حساس و پر اهميت ، با استفاده از مثلهاى روشن و زيبا، حقايق را به عاليترين صورتى تبيين مى كند.
بـيـان فـوق نيز از همين قبيل است ، چرا كه مؤ ثرترين وسيله براى شناخت حقايق حسى در جهان طبيعت چشم و گوش است ، به همين دليل نمى توان باور كرد، كه افرادى كه از چشم و گـوش بـه طـور كـلى مـثلا بصورت مادرزاد بى بهره باشند، چيز درستى از اين جهان طـبـيـعـت درك كـنـنـد، آنـهـا مـسـلمـا در يـك عـالم بـى خـبـرى كامل به سر خواهند برد.
هـمـيـن گـونـه آنـهـا كـه بـر اثـر لجـاجـت و دشـمـنـى بـا حـق و گـرفـتـار بـودن در چـنـگـال تـعـصـب و خـودخـواهـى و خـودپرستى ، چشم و گوش ‍ حقيقت بين را از دست داده اند هرگز نمى توانند، حقايق مربوط به عالم غيب و اثرات ايمان و لذت عبادت پروردگار و شـكـوه تـسـليم در برابر فرمان او را درك كنند، اينگونه افراد به كوران و كرانى مى مـانـنـد كـه در تاريكى مطلق و سكوت مرگبار زندگى دارند، در حالى كه مؤ منان راستين با چشم باز و گوش شنوا هر حركتى را مى بينند و هر صدائى را مى شنوند و با توجه به آن راه خود را به سوى سرنوشتى سعادت آفرين مى گشايند.
آيه و ترجمه


و لقد أ رسلنا نوحا إ لى قومه إ نى لكم نذير مبين (25)
أ ن لا تعبدوا إ لا الله إ نى أ خاف عليكم عذاب يوم أ ليم (26)
فـقـال المـلا الذيـن كـفـروا مـن قـومـه مـانرئك إ لا بشرا مثلنا و مانرئك اتبعك إ لا الذين هم أ راذلنا بادى الرأ ى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنكم كذبين (27)
قال يقوم اءرءيتم إ ن كنت على بينة من ربى و ءاتئنى رحمة من عنده فعميت عليكم اءنلزمكموها و أ نتم لها كرهون (28)




ترجمه :

25 - ما نوح را به سوى قومش فرستاديم (نخستين بار به آنها گفت :) من براى شما بيم دهنده اى آشكارم .
26 - (دعـوت مـن ايـن اسـت كـه ) جز الله (خداى واحد يكتا) را نپرستيد كه بر شما از عذاب روز دردناكى مى ترسم !.
27 - اشراف كافر قومش (در پاسخ ) گفتند ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم ، و كـسـانـى را كـه از تـو پـيـروى كـرده انـد جـز گـروهـى اراذل ساده لوح نمى يابيم ، و فضيلتى براى شما نسبت به خود مشاهده نمى كنيم بلكه شما را دروغگو تصور مى كنيم .
28 - (نـوح ) گـفـت : اگـر مـن دليـل روشـنـى از پـروردگـارم داشته باشم و از نزد خود رحمتى بمن داده باشد كه بر شما مخفى مانده (آيا باز هم رسالت مرا انكار مى كنيد؟). آيا من مى توانم شما را به پذيرش اين بينه مجبور سازم با اينكه شما آمادگى نداريد؟
تفسير :
سرگذشت تكان دهنده نوح و قومش
همانگونه كه در آغاز سوره بيان كرديم در اين سوره براى بيدار ساختن افكار
و تـوجـه دادن واقعيات زندگى و سرنوشت شوم تبهكاران و بالاخره بيان راه پيروزى و موفقيت ، قسمتهاى قابل ملاحظه اى از تاريخ انبياء پيشين بيان شده است :
نخست از داستان نوح (عليه السلام ) پيامبر اولواالعزمى شروع مى كند كه ضمن 26 آيه نقاط اساسى تاريخ او را به صورت تكان دهنده اى شرح مى دهد.
بـدون شـك داسـتـان قـيـام نـوح (عـليـه السـلام ) و مـبارزه سر سختانه و پى گيرش با مـستكبرين عصر خويش ، و سرانجام شوم آنها، يكى از عبرت انگيزترين فرازهاى تاريخ بشر است كه در هر گامى از آن ، درس عبرت مهمى نهفته است .
آيات فوق نخستين مرحله اين دعوت بزرگ را بيان كرده و مى گويد: ما نوح را به سوى قومش فرستاديم ، او به آنها اعلام كرد كه من بيم دهنده آشكارى هستم (و لقد ارسلنا نوحا الى قومه انى لكم نذير مبين ).
تكيه روى مساله انذار و بيم دادن با اينكه پيامبران هم بيم دهنده بودند و هم بشارت دهنده ، به خاطر آن است كه ضربه هاى نخستين انقلاب بايد از اعلام خطر و انذار شروع شود، چرا كه تاثير اين كار در بيدار ساختن خفتگان و غافلان از بشارت بيشتر است .
اصـولا انـسـان تـا احـسـاس خـطـر مـهـمـى نـكـنـد از جـا حـركـت نـخـواهـد كـرد و بـه هـمـيـن دليـل انـذارهـا و اعلام خطرهاى انبيا به صورت تازيانه هائى بر ارواح بيدرد گمراهان چنان فرود مى آمد كه هر كس قابليت حركتى داشت به حركت در آيد!
و نـيـز بـه همين دليل در آيات زيادى از قرآن (مانند 49 حج - 115 شعراء - 50 عنكبوت - 42 فـاطـر - 70 ص - 9 احـقـاف - 50 ذاريات و آيات ديگر) همه روى همين كلمه نذير به هنگام بيان دعوت انبياء تكيه شده است .
در آيه بعد پس از ضربه نخستين ، محتواى رسالت خود را در يك جمله
خـلاصـه مـى كند و مى گويد رسالت من اين است كه غير از الله ديگرى را پرستش نكنيد (الا تعبدوا الا الله ).
و بـلا فـاصله پشت سر آن همان مساله انذار و اعلام خطر را تكرار مى كند و مى گويد: من بر شما از عذاب روز دردناكى بيمناكم (انى اخاف عليكم عذاب يوم اليم )
در حقيقت توحيد و پرستش الله (خداى يگانه يكتا) ريشه و اساس و زير بناى تمام دعوت پيامبران است ، و به همين دليل در مورد ساير پيامبران همانگونه كه در آيه دوم اين سوره و آيـه 40 سـوره يـوسـف و 23 سـوره اسـراء نـيـز آمده همين تعبير مشاهده مى شود كه آنها دعوتشان را در توحيد خلاصه مى كردند.
اگـر بـراسـتـى هـمـه افـراد جـامـعـه جـز الله را پـرسـتـش نـكـنـنـد و در مـقـابـل انـواع بـتـهاى ساختگى اعم از بتهاى برونى و درونى ، خودخواهيها، هوا و هوسها، شـهـوتـهـا پـول و مـقـام و جاه و جلال و زن و فرزند سر تعظيم فرود نياورند، هيچگونه نابسامانى در جوامع انسانى وجود نخواهد آمد.
اگـر انـسـان خـودكـامـه نـاتـوانـى را بـه صـورت يـك بـت در نـيـاورنـد، و در مـقـابل او سجده نكنند و فرمانش را به كار نبندند، نه استبداد و استعمارى به وجود خواهد آمـد و نـه آثـار شـوم آن نه ذلت و اسارت پيش مى آيد و نه وابستگى و طفيلى گرائى و تـمـام ايـن بـدبـخـتـيـهـا كـه دامـان افـراد و جوامع را مى گيرد، به خاطر همان انحراف از پرستش الله ، و روى آوردن به پرستش بتها و طاغوتها است .
اكـنـون بـبـيـنـيم نخستين عكس العمل طاغوتها و خود كامگان و صاحبان زر و زور آن عصر در برابر اين دعوت بزرگ و اعلام خطر آشكار چه بود؟
مـسـلمـا چـيـزى جـز يـك مـشـت عـذرهاى واهى ، بهانه هاى دروغين و استدلالهاى بى اساس كه برنامه همه جباران را در هر عصر و زمان تشكيل مى دهد نبود.
آنها سه پاسخ در برابر دعوت نوح دادند:
نـخـسـت اشـراف و ثروتمندانى كه از قوم نوح كافر بودند، گفتند ما تو را جز انسانى همانند خود نمى بينيم (فقال الملاء الذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا).
در حالى كه رسالت الهى را بايد فرشتگان بدوش كشند، نه انسانهائى همچون ما، به گـمان اينكه مقام انسان از فرشته پائينتر است و يا درد انسان را فرشته بهتر از انسان مى داند!
بـاز در ايـنـجـا بـه كلمه ملاء بر خورد مى كنيم كه اشاره به صاحبان زر و زور و افراد چـشـم پـركـن تـوخـالى اسـت كـه در هـر جـامـعـه اى سـرچـشـمـه اصـلى فـسـاد و تباهى را تشكيل مى دهند و پرچم مخالفت را در برابر پيامبران همينها بر افراشته مى دارند.
دليـل ديـگـر آنـهـا ايـن بـود كـه گـفتند اى نوح ما در اطراف تو، و در ميان آنها كه از تو پـيـروى كـرده انـد كـسـى جـز يـك مـشـت اراذل و جـوانـان كـم سـن و سـال نـاآگـاه و بـى خـبـر كـه هـرگز مسائل را بررسى نكرده اند نمى بينيم (و ما نريك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الراى )
اراذل جـمـع ارذل (بـر وزن اهـرم ) اسـت و آن خـود نـيـز جـمـع رذل مى باشد كه به معنى موجود پست و حقير است خواه انسان باشد يا چيز ديگر.
البـتـه شـك نـيـسـت كـه گـرونـدگـان و ايـمـان آورنـدگـان بـه نـوح ، نـه از اراذل بـودنـد و نـه حـقـيـر و پـسـت ، بـلكـه بـه حـكـم ايـنـكـه پـيـامـبـران قـبل از هر چيز به حمايت مستضعفان و مبارزه با مستكبران مى پرداختند، نخستين گروهى كه دعوت پيامبران را لبيك
مـى گـفـتـنـد هـمـان گـروه مـحروم و فقير و كم درآمد بودند كه در نظر مستكبران كه مقياس شخصيت را تنها زر و زور مى دانستند، افرادى پست و حقير به شمار مى آمدند.
و ايـنـكـه آنـهـا را به عنوان بادى الراى (ظاهر بين و بى مطالعه و كسى كه با يك نظر عـاشـق و خـواهـان چـيزى مى شود) ناميدند در حقيقت به خاطر آن بود كه لجاجت و تعصبهاى نـاروائى را كـه ديـگران داشتند، آنها نداشتند، بلكه بيشتر، جوانان پاكدلى بودند كه در نـخستين تابش حقيقت را در قلب خود به سرعت احساس مى كردند، و با هوشيارى ناشى از حـقـيـقـت جـوئى نـشـانـه هـاى صـدق را در گـفـتـه هـا و اعمال پيامبران به زودى درك مى كردند.
بـالاخـره سـومـيـن ايراد آنها اين بود كه مى گفتند قطع نظر از اينكه تو انسان هستى نه فـرشـتـه ، و عـلاوه بـر ايـنـكـه ايـمان آورندگان به تو نشان مى دهد كه دعوتت محتواى صـحـيـحـى نـدارد اصـولا مـا هـيچگونه برترى براى شما بر خودمان نمى بينيم تا به خـاطـر آن از شـمـا پـيـروى كـنـيـم (و مـا نـرى لكـم عـليـنـا مـن فضل )
و بـه هـمـيـن دليـل مـا گـمـان مـى كـنـيـم كـه شـمـا دروغ گـو هـسـتـيـد (بل نظنكم كاذبين ).
در آيات بعد پاسخهاى منطقى نوح را در برابر اين ماجرا جويان بيان مى كند، نخست مى گـويـد: اى قوم ! اگر من داراى دليل و معجزه آشكارى از سوى پروردگارم باشم ، و مرا در انجام اين رسالت مشمول رحمت خود ساخته باشد، و اين موضوع بر اثر عدم توجه بر شـمـا مـخفى مانده باشد آيا باز هم مى توانيد رسالت مرا انكار كنيد، و از پيروى من دست برداريد؟! (قال يا قوم ارايتم ان كنت على بينة من ربى و آتانى رحمة من عنده فعميت عليكم ).
در ايـنـكـه ايـن پـاسـخ مـربـوط بـه كداميك از ايرادهاى سهگانه مستكبران قوم نوح است ، مفسران گفتگوهاى فراوانى دارند، ولى با دقت روشن مى شود كه
اين پاسخ جامع مى تواند جوابگوى هر سه ايراد گردد، زيرا نخستين ايرادشان اين بود كه چرا تو انسان هستى ؟!
او در پـاسـخ مـى گـويـد: درسـت اسـت كـه مـن انـسـانـى هـسـتـم هـمـچـون شـمـا، ولى مشمول رحمت الهى واقع شده ام و دليل و بينه آشكارى به من داده است ، بنابراين انسانيتم نمى تواند مانع اين رسالت بزرگ باشد و لزومى ندارد كه فرشته باشم .
دومـيـن ايراد آنها اين بود كه پيروان تو افراد بى فكر و ظاهر بين هستند، او مى گويد: شما بى فكر هستيد كه اين حقيقت روشن را انكار مى كنيد زيرا دلائلى با من است كه براى هـر فـرد حـقـيـقـت جـوئى كافى و قانع كننده است ، مگر افرادى چون شما كه زير پوشش غرور و خودخواهى و تكبر و جاه طلبى ، چشم حقيقت بينشان از كار افتاده باشد.
سـومـين ايراد آنها اين بود كه مى گفتند ما هيچ برترى براى شما بر خود نمى يابيم و او در پـاسـخ مـى گـويـد: چـه بـرتـرى از ايـن بـالاتـر كـه خـداونـد مـرا مشمول رحمتش ساخته و مدارك روشن در اختيارم گذاشته است .
بـنـابـرايـن هـيـچ دليـلى نـدارد كـه شـمـا مـرا دروغـگـو خيال كنيد، زيرا كه نشانه هاى صدق گفتار من آشكار است .
و در پـايـان آيـه مـى گـويد: آيا من مى توانم شما را بر پذيرش اين بينه روشن مجبور سـازم در حالى كه خود شما آمادگى نداريد و از پذيرش و حتى تفكر و انديشه پيرامون آن كراهت داريد (انلز مكموها و انتم لها كارهون ).
آيه و ترجمه


و يـقوم لا أ سلكم عليه مالا إ ن أ جرى إ لا على الله و ما أ نا بطارد الذين ءامنوا إ نهم ملقوا ربهم ولكنى أ رئكم قوما تجهلون (29)
و يقوم من ينصرنى من الله إ ن طردتهم اءفلا تذكرون (30)
و لا أ قـول لكـم عـنـدى خـزائن الله و لا أ عـلم الغـيـب و لا أ قول إ نى ملك و لا أ قول للذين تزدرى أ عينكم لن يؤ تيهم الله خيرا الله أ علم بما فى أ نفسهم إ نى إ ذا لمن الظلمين (31)




ترجمه :

29 - اى قوم : من در برابر اين دعوت اجر و پاداشى از شما نمى طلبم ، اجر من تنها بر الله اسـت ، و من آنها را كه ايمان آورده اند (بخاطر شما) از خود طرد نمى كنم چرا كه آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد (و در دادگاه قيامت خصم من خواهند بود) ولى شما را قوم جاهلى مى بينم .
30 - اى قـوم ! چـه كـسى مرا در برابر (مجازات خدا) يارى مى دهد اگر آنها را طرد كنم ! آيا انديشه نمى كنيد؟
31 - مـن هـرگـز به شما نمى گويم خزائن الهى نزد من است و نمى گويم غيب مى دانم و نـمـى گـويم من فرشته ام و (نيز) نمى گويم آنها كه در نظر شما خوار مى آيند خداوند خـيـرى بـه آنـهـا نـخـواهـد داد، خـدا از دل آنـهـا آگـاهـتـر اسـت (مـن اگـر بـا اينحال آنها را برانم ) در اين صورت از ستمكاران خواهم بود.
تفسير :
من هيچ فرد باايمانى را طرد نمى كنم .
در آيات گذشته ديديم كه قوم خود خواه و بهانه جو ايرادهاى مختلفى به
نوح داشتند كه او بابيانى رسا و روشن به آنها پاسخ گفت .
آيات مورد بحث نيز دنباله پاسخگوئى به بهانه جوئيهاى آنها است .
نـخـسـتـيـن آيـه يـكـى از دلائل نـبـوت را كـه نـوح بـراى روشـن سـاخـتـن قـوم تـاريـكـدل بـيـان كـرده بـازگـو مـى كـنـد: اى قـوم ! مـن در بـرابـر ايـن دعـوت از شـمـا مال و ثروت و اجر و پاداشى مطالبه نمى كنم (و يا قوم لا اسئلكم عليه ما لا).
اجر و پاداش من تنها بر خدا است خدائى كه مرا مبعوث به نبوت ساخته و مامور به دعوت خلق كرده است (ان اجرى الا على الله ).
ايـن بـه خـوبى نشان مى دهد كه من هدف مادى از اين برنامه ندارم و جز به پاداش معنوى الهـى نـمـى انـديشم ، و هرگز يك مدعى دروغين نمى تواند چنين باشد و اينهمه دردسر و ناراحتى را بخاطر هيچ براى خود بخرد.
و ايـن مـيـزان و الگوئى است براى شناخت رهبران راستين ، از فرصت طلبان دروغين ، كه هر گامى را بر مى دارند به طور مستقيم يا غير مستقيم هدف مادى از آنان دارند.
سـپـس در پـاسـخ آنـهـا كـه اصـرار داشـتـنـد نـوح ايـمـان آورنـدگان فقير و يا كم سن و سـال را از خـود بـرانـد بـا قاطعيت مى گويد من هرگز كسانى را كه ايمان آورده اند طرد نمى كنم (و ما انا بطارد الذين آمنوا).
چرا كه آنها با پروردگار خويش ملاقات خواهند كرد و در سراى ديگر خصم من در برابر او خواهند بود (انهم ملاقوا ربهم ).
در پـايـان آيـه بـه آنـهـا اعـلام مـى كـنـد كـه مـن شـمـا را مـردمـى جاهل مى دانم (و لكنى اراكم قوما تجهلون ).
چـه جـهـل و نـادانـى از ايـن بـالاتـر كـه مـقياس سنجش فضيلت را گم كرده ايد و آن را در ثروت و تمكن مالى و مقامهاى ظاهرى و سن و سال جستجو مى كنيد، و به گمان شما افراد پاكدل و با ايمان كه دستشان تهى و پايشان برهنه است از درگاه خدا دورند، اين اشتباه بزرگ شما است و نشانه جهل و بيخبريتان !.
به علاوه شما بر اثر جهل و نادانى چنين مى پنداريد كه پيامبر بايد فرشته باشد، در حالى كه رهبر انسانها بايد از جنس آنها باشد تا نيازها و مشكلات و دردهاى آنان را بداند و لمس كند.
در آيـه بـعـد بـراى تـوضـيـح بيشتر به آنها مى گويد: اى قوم ! اگر من اين گروه با ايمان را طرد كنم چه كسى در برابر خدا (در آن دادگاه بزرگ عدالت و حتى در اين جهان ) مرا يارى خواهد كرد؟! (و يا قوم من ينصرنى من الله ان طردتهم ).
طـرد افـراد صـالح و مـؤ مـن كـار سـاده اى نـيـست ، آنها فرداى قيامت دشمن من خواهند بود و هيچكس نمى تواند در آنجا از من دفاع كند، و نيز ممكن است مجازات الهى در اين جهان دامن مرا بگيرد. آيا انديشه نمى كنيد تا بدانيد آنچه مى گويم عين حقيقت است (افلا تذكرون ).
مـيـان تفكر و تذكر اين تفاوت وجود دارد كه تفكر در حقيقت براى شناخت چيزى است هر چند هـيـچگونه اطلاعى از آن قبلا نداشته باشيم ، ولى تذكر (ياد آورى ) در موردى گفته مى شود كه انسان قبلا با آن موضوع آشنائى داشته است ، هر چند از طريق آگاهيهاى فطرى بـاشـد، و اتـفـاقـا مـسـائل مـورد بـحـث نـوح بـا قـومـش نـيـز هـمـه از ايـن قبيل است ، مطالبى است كه انسان با مراجعه به فطرت و نهاد خويش آنها را درك مى كند ولى غرور و تعصب و خود -
خواهى و غفلتشان بر روى آنها پرده افكنده است .
آخـريـن سـخنى كه نوح در پاسخ ايرادهاى واهى قوم به آنها مى گويد اين است كه اگر شـمـا خـيـال مـى كـنـيـد و انـتظار داريد من امتيازى جز از طريق وحى و اعجاز بر شما داشته باشم اشتباه است ، با صراحت بايد بگويم كه من نه به شما مى گويم خزائن الهى در اخـتـيـار مـن اسـت و نـه هـر كـارى بـخـواهـم مـى تـوانـم انـجـام دهـم (و لا اقول لكم عندى خزائن الله ).
و نه مى گويم از غيب آگاهى دارم (و لا اعلم الغيب ).
و نه مى گويم من فرشته ام (و لا اقول انى ملك ).
ايـنـگونه ادعاهاى بزرگ و دروغين مخصوص مدعيان كاذب است ، و هيچگاه يك پيامبر راستين چنين ادعاهائى نخواهد كرد، چرا كه خزائن الهى و علم غيب تنها در اختيار ذات پاك خدا است ، و فرشته بودن با اين احساسات بشرى نيز سازگار نيست .
بـنـابـرايـن هـر كـس يـكـى از ايـن سـه ادعـا يـا هـمـه آنـهـا را داشـتـه بـاشـد دليل بر دروغگوئى او است .
نـظـيـر ايـن تـعـبـيـر درباره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز در آيه 50 سـوره انـعـام ديـده مـى شـود، آنـجـا كـه مـى گـويـد: قـل لا اقـول لكـم عـنـدى خـزائن الله و لا اعـلم الغـيـب و لا اقـول لكم انى ملك ان اتبع الا ما يوحى الى : بگو من نمى گويم خزائن الهى نزد من است و نـمـى گـويم از غيب آگاهم ، و نه مى گويم فرشته ام ، من تنها پيروى از آنچه بر من وحـى مـى شـود دارم مـنـحصر ساختن امتياز پيامبر در اين آيه به مسئله وحى و نفى امور سه گـانـه بالا دليل بر اين است كه در آيات مربوط به نوح نيز چنين امتيازى در مفهوم كلام افتاده هر چند صريحا بيان نشده است .
در پايان آيه بار ديگر به موضوع ايمان آورندگان مستضعف پرداخته و
تـاكـيـد مـى كـنـد كـه مـن هـرگـز نـمـى توانم درباره اين افرادى كه در چشم شما حقيرند بـگـويـم خـداونـد هـيـچ خـيـر و پـاداش نـيـكـى بـه آنـهـا نـخـواهـد داد (و لا اقول للذين تزدرى اعينكم لن يؤ تيهم الله خيرا).
بـلكـه بـه عـكـس خـيـر ايـن جـهـان و آن جـهـان مـال آنـهـا اسـت ، هـر چـنـد دسـتـشـان از مـال و ثـروت تـهـى اسـت ، ايـن شـمـا هـسـتـيـد كـه بـر اثـر خـيـالات خـام ، خـيـر را در مال و مقام يا سن و سال منحصر ساخته ايد و از حقيقت و معنى به كلى بيخبريد.
و بـه فـرض كـه گـفـتـه شـمـا راسـت بـاشـد و آنـهـا اراذل و اوبـاش بـاشـنـد خـدا از درون جـان آنـهـا و نـيـاتشان آگاه است (الله اعلم بما فى انفسهم )
مـن كـه جـز ايـمـان و صـداقـت از آنـهـا چـيـزى نـمـى بـيـنـم ، و بـه هـمـيـن دليل وظيفه دارم آنان را بپذيرم ، من مامور به ظاهرم و بنده شناس ‍ خداست !
و اگر غير از اين كارى كنم مسلما از ستمكاران خواهم بود (انى اذا لمن الظالمين ).
ايـن احـتـمـال نـيـز در تفسير جمله آخر داده شده است كه به تمام محتواى آيه مربوط باشد يعنى اگر من ادعاى علم غيب يا فرشته بودن ، يا مالك خزائن الهى بودن كنم ، و يا ايمان آورندگان را طرد نمايم در پيشگاه خدا و وجدان در صف ستمگران خواهم بود.
نكته ها :
در اينجا بايد به چند نكته توجه كرد:
1 - همانگونه كه بارها اشاره كرده ايم آگاهى از غيب به طور مطلق و بدون هيچگونه قيد و شـرط از آن خدا است ، ولى او هر مقدار از اين آگاهى را مصلحت ببيند در اختيار پيامبران و اولياى خود مى گذارد همانطور كه در آيه 26 و 27 سوره جن مى خوانيم : عالم الغيب فلا يـظـهـر عـلى غـيـبـه احـدا الا من ارتضى من رسول (خداوند از تمام امور پنهانى آگاه است و هيچكس را از علم غيب خود
آگاه نمى كند مگر رسولانى كه مورد رضايت او هستند).
بـنـابـرايـن هـيـچـگونه تضادى ميان آيات مورد بحث كه نفى علم غيب از پيامبران مى كند و آيـات يـا روايـاتى كه آگاهى بعضى از غيوب را به پيامبران يا امامان (عليهم السلام ) نسبت مى دهد وجود ندارد.
آگـاهـى از اسـرار غـيـب بـالذات مـخـصوص خدا است و ديگران هر چه دارند بالعرض و از طريق تعليم الهى مى باشد و به همين دليل محدود به حدودى است كه او اراده مى كند.
2 - مقياس سنجش فضيلت
بار ديگر در اين آيات به واقعيت بر خورد مى كنيم كه صاحبان زر و زور و دنياپرستان مـادى كـه هـمـه چـيـز را از دريـچـه افـكـار خـود بـه همان رنگ مادى مى بينند تمام احترام و شخصيت را در داشتن ثروت و مقام و موقعيتهائى هموزن اين دو مى پندارند بنابراين تعجب نـيـست كه مؤ منان راستينى كه دستشان از مال و ثروت تهى بود در قاموس آنها به عنوان اراذل معرفى گردند و با چشم حقارت و پستى به آنها بنگرند.
ايـن مـنـحـصـر بـه قـوم نـوح نـبـود كـه مـؤ منان مستضعف مخصوصا جوانان انقلابى را كه اطـرافـش را گـرفته بودند تهى مغز و كوتاه فكر و بى سر و پا مى دانستند، تاريخ نشان مى دهد كه اين منطق در برابر پيامبران ديگر مخصوصا در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان نخستين وجود داشته است .
هـم اكـنـون نـظير اين منطق را در عصر و زمان خود مى بينيم كه مستكبران فرعون صفت ، با اتكاى به قدرت شيطانى خود مؤ منان راستين را متهم به تمام
اين موضوعات مى كنند و به صورت تكرار تاريخ همان عناوين را به مخالفان خود نسبت مى دهند
ولى هـنـگـامـى كـه يك محيط فاسد با يك انقلاب الهى پاكسازى شد اين گونه مقياسهاى سـنـجـش شـخـصـيت نيز همراه ساير عناوين موهوم به زباله دان تاريخ ريخته مى شود، و مقياسهاى اصيل و انسانى جاى آنها را مى گيرد، مقياسهائى كه در متن زندگى انسان قرار گـرفـتـه و واقعيتهاى عينى روى آن استوار است و يك جامعه پاك و آباد و آزاد از آنها مايه مـى گـيـرد، هـمـچون ايمان ، علم و آگاهى فداكارى و گذشت ، تقوا و پاكدامنى ، شهامت و شجاعت ، تجربه و هوشيارى مديريت و نظم و مانند اينها.
3 - بـعـضـى از مـفـسران مانند نويسنده المنار هنگامى كه به اين آيه مى رسد در ضمن يك جـمـله كـوتـاه بـه آنـهـا كـه عـلم غـيـب را بـراى غـيـر خـدا قـائلنـد و يـا حل مشكلاتى را از آنها مى خواهند اشاره كرده ، مى گويد: اين دو امر (علم غيب و خزائن الهى ) هـمـان چـيـزهـائى اسـت كـه قـرآن از پـيـامـبـران نـفـى كـرده امـا بـدعـتـگـزاران مـسـلمـيـن و اهل كتاب آنها را براى اولياء و قديسين اثبات مى كنند!
اگـر مـنـظـور او ايـن باشد كه هر گونه آگاهى از غيب ولو به تعليم الهى از آنها نفى شـود ايـن بـر خـلاف نـصـوص صـريـح قـرآن مـجـيـد اسـت ، و اگـر مـنـظـور او نـفـى توسل به پيامبران و اولياى الهى باشد - به اين صورت كه از آنها تقاضا كنيم كه از خـداوند حل مشكلات ما را بخواهند - اين سخن نيز مخالف آيات قرآن و احاديث مسلمى است كه از طـرق شـيـعـه و اهـل سنت نقل شده است (براى توضيح بيشتر در اين باره به جلد چهارم تفسير نمونه صفحه 363 - 369 مراجعه فرمائيد:)