گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد نهم
آيه و ترجمه


قالوا ينوح قد جدلتنا فأ كثرت جدلنا فأ تنا بما تعدنا إ ن كنت من الصدقين (32)
قال إ نما يأ تيكم به الله إ ن شاء و ما أ نتم بمعجزين (33)
و لا يـنـفعكم نصحى إ ن أ ردت أ ن أ نصح لكم إ ن كان الله يريد أ ن يغويكم هو ربكم و إ ليه ترجعون (34)
أ م يقولون افترئه قل إ ن افتريته فعلى إ جرامى و أ نا برى ء مما تجرمون (35)




ترجمه :

32 - گـفـتند اى نوح : با ما جر و بحث كردى ، و زياد سخن گفتى (بس است ) اكنون اگر راست مى گوئى آنچه را بما وعده مى دهى (از عذاب الهى ) بياور!
33 - (نوح ) گفت اگر خدا اراده كند خواهد آورد و شما قدرت فرار نخواهيد داشت !
34 - (امـا چه سود كه ) هر گاه خدا بخواهد شما را (بخاطر گناهانتان ) گمراه سازد و من بـخـواهـم شـمـا را انـدرز دهـم انـدرز مـن فايده اى بحالتان نخواهد داشت ، او پروردگار شماست و به سوى او بازگشت خواهيد نمود.
35 - (مـشـركـان ) مـى گـويند او (محمد) اين سخنان را بدروغ بخدا نسبت داده بگو اگر من ايـنـهـا را از پـيـش خـود سـاخـته باشم و به او نسبت دهم گناهش بر عهده من است ولى من از گناهان شما بيزارم .
تفسير :
حرف بس است ، مجازات كو؟
در اين آيات به دنباله گفتگوى نوح و قومش اشاره شده است آيه نخست از زبان قوم نوح چنين نقل مى كند آنها گفتند: اى نوح اين همه بحث و مجادله كردى بس است ، تو بسيار با ما سخن گفتى ، ديگر جائى براى بحث باقى نمانده
است (قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا).
اگر راست مى گوئى همان وعده هاى دردناكى را كه به ما مى دهى در مورد عذابهاى الهى تحقق بخش (فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين ).
اين درست به آن مى ماند كه شخص يا اشخاصى درباره مساله اى با ما سخن بگويند و در ضـمـن تـهديدهائى هم كنند و ما مى گوئيم پر حرفى بس است برويد و هر كارى از شما سـاخـتـه اسـت انـجـام دهـيـد و هـيـچ مـعـطـل نـشـويـد، اشـاره بـه ايـنـكـه : نـه بـه دلائل شما وقعى مى نهيم و نه از تهديدتان مى ترسيم و نه حاضريم بيش از اين گوش به سخنان شما فرا دهيم !
انـتـخاب اين روش در برابر آنهمه محبت و لطف پيامبران الهى و گفتارهائى كه همچون آب زلال و گوارا بر دل مى نشيند حكايت از نهايت لجاجت و تعصب و بى خبرى مى كند.
ضـمـنـا از ايـن گـفـتـار نـوح بـه خـوبـى بـر مى آيد كه مدتى طولانى براى هدايت آنها كـوشـيـده اسـت ، و از هـر فـرصـتى براى رسيدن به اين هدف ، يعنى ارشاد آنان استفاده كرده است ، آنقدر كه آن قوم گمراه اظهار خستگى از سخنان و ارشادهايش كردند.
ايـن واقـعـيت از ساير آياتى كه در قرآن درباره نوح آمده نيز به خوبى روشن مى شود، در سـوره نـوح آيـات 5 تـا 13 بـه طـور مـبـسـوط ايـن مـعـنـى را بـيـان كـرده اسـت قـال رب انـى دعـوت قـومـى ليـلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الا فرارا و انى كلما دعوتهم لتـغـفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا، ثم انى دعوتهم جهارا، ثم انى اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا: پروردگارا! من قوم خود را شب و روز به سوى تو خواندم ولى اين دعوت من چيزى جز فرار بر آنها نيفزود!، و من هـر زمـان آنـهـا را دعـوت كـردم تا تو آنانرا بيامرزى انگشتان خويش را در گوشها قرار دادند، و لباسها را
بر خود پيچيدند، و در مخالفت اصرار ورزيدند و استكبار و خود سرى نشان دادند، من باز دست از دعوت آنها بر نداشتم ، آشكارا و سپس پنهانى آنانرا به سوى تو دعوت كردم و پى در پى اصرار ورزيدم ولى آنها به هيچ وجه به سخنان من گوش فرا ندادند!
در آيـه مـورد بـحـث جـمـله جـادلتـنـا آمـده اسـت كـه از مـاده مـجـادله گـرفـتـه شـده و آن در اصـل از جـدل بـه مـعـنـى تـابـيـدن و پـيـچـيـدن شـديـد طـنـاب اسـت ، و بـه هـمـيـن دليـل بـه بـاز شـكـارى اجـدل گـفـته مى شود چرا كه از همه پرندگان پرخاشگرتر و پيچندهتر است ، سپس در مورد پيچانيدن طرف در بحث و گفتگو به كار رفته است .
بـا ايـنـكه جدال و مراء و حجاج (بر وزن لجاج ) در معنى شبيه يكديگرند ولى به طورى كه بعضى از محققين گفته اند در مراء يك نوع مذمت و نكوهش افتاده است ، چرا كه در مواردى بـه كـار مـى رود كـه انـسـان روى يـك مـسـاله بـاطـل پـافـشـارى و اسـتـدلال مـى كـنـد، ولى در مـعـنـى جـدال و مـجـادله ايـن مـفهوم الزاما وجود ندارد، اما تفاوت جـدال و حـجاج در اين است كه جدال براى باز گرداندن طرف از عقيده خود به كار مى رود اما حجاج براى دعوت او به يك عقيده و استدلال بر آن .
نوح در برابر اين بى اعتنائى ، لجاجت و خيره سرى ، با جمله كوتاهى چنين پاسخ گفت : تـنـهـا اگـر خـدا اراده كـنـد بـه ايـن تـهـديـدهـا و وعـده هـاى عـذاب تـحـقـق مـى بـخـشـد (قال انما ياتيكم به الله ان شاء)
ولى به هر حال اين از دست من خارج است و در اختيار من نيست ، من فرستاده اويم ، و سر بر فرمانش دارم بنابراين مجازات و عذابرا از من مخواهيد.
امـا بـدانـيـد هـنـگـامـى كـه فـرمـان عـذاب فـرا رسـد شـمـا نـمـى تـوانـيـد از چنگال
قدرت او بگريزيد، و به مامن و پناهگاهى فرار كنيد: (و ما انتم بمعجزين ). (معجزه ) از مـاده (اعـجـاز) بـه مـعنى ناتوان ساختن ديگرى است ، اين كلمه گاهى در مواردى به كار مى رود كه انسان مانع كار ديگرى شود و جلو او را بگيرد و او را به عجز در آورد، و گاهى در موردى كه از چنگال كسى فرار كند و از دسترس وى بيرون رود و او را ناتوان سازد، و گاهى به اين صورت كه با پيشدستى كردن طرفرا به زانو در آورد و يا خود را در مصونيت قرار دهد.
تـمـام ايـنـهـا چـهره هاى مختلفى از معنى (اعجاز) و ناتوان ساختن طرف است ، و در آيه فوق همه اين معانى محتمل است چرا كه هيچگونه منافاتى ميان آنها نيست يعنى شما به هيچ صورت نمى توانيد از عذاب او در امان بمانيد.
سـپـس اضافه مى كند (اگر خداوند به خاطر گناهان و آلودگيهاى جسمى و فكرى تان بـخـواهـد شـمـا را گمراه سازد، هرگز نصيحت من براى شما سودى نخواهد بخشيد هر چند بـخـواهـم شـمـا را نـصيحت كنم ) (و لا ينفعكم نصحى ان اردت ان انصح لكم ان كان الله يريد ان يغويكم ).
چـرا كـه (او پروردگار شمااست و به سوى او باز مى گرديد) و تمام هستى شما در قبضه قدرت او است (هو ربكم و اليه ترجعون ).
سؤ ال :
بـا مـطـالعـه ايـن آيـه فورااين سؤ ال به نظر مى رسد - و بسيارى از مفسران هم به آن اشـاره كـرده انـد - كـه مـگـر مـمـكـن اسـت خـداونـد اراده گمراه ساختن كسى را بكند؟ آيا اين دليـل بـر جـبـر نـخـواهـد بـود؟ و آيـا بـا قـبـول اصـل آزادى اراده و اخـتـيـار چـنـيـن چـيـزى قابل قبول است ؟
پاسخ :
هـمـانـگـونـه كـه از لابـلاى بـحثهاى فوق روشن شد - و بارها هم به آن اشاره كرده ايم گـاهـى يـك سلسله اعمال از انسان سر مى زند كه نتيجه آن گمراهى و انحراف هميشگى و عـدم بـازگـشـت بـه سوى حق است لجاجت مستمر و اصرار بر گناهان و دشمنى مداوم با حق طلبان و رهبران راستين ، آنچنان پرده ضخيمى بر فكر انسان مى افكند كه توانائى ديد كمترين شعاع آفتاب حق و حقيقت را پيدا نمى كند!.
و چـون ايـن حـالت ، از آثـار اعـمـالى اسـت كـه خـود انـسـان انـجـام داده بـهـيـچـوجـه دليـل بـر جـبـر نـمـى شود، بلكه عين اختيار است ، آنچه بخدا مربوط است اين است كه در چنان اعمالى چنين اثرى قرار داده است :
در قـرآن مـجـيـد آيـات مـتـعـددى بـه ايـن واقـعـيـت اشـاره مـى كـنـد كـه مـا در ذيل آيه 7 سوره بقره و... به آن اشاره كرده ايم .
در آخـريـن آيه مورد بحث سخنى به عنوان يك جمله معترضه براى تاكيد بحثهائى كه در داستان نوح در آيات گذشته و آينده عنوان شده است مى گويد: (دشمنان مى گويند اين مـطـلب را او (محمد - (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از پيش خود ساخته و به خدا نسبت داده است ) (ام يقولون افتراه ).
در پـاسخ آنها بگو (اگر من اينها را از پيش خود ساخته ام و به دروغ به خدا نسبت داده ام گناهش بر عهده من است ) (قل ان افتريته فعلى اجرامى ).
(ولى من از گناهان شما بيزارم ) (و انا برى ء مما تجرمون )
نكته ها :
در اينجا بايد به چند نكته توجه داشت :
1 - (اجرام ) از ماده (جرم ) (بر وزن جهل ) همانگونه كه سابقا هم اشاره
كرده ايم به معنى چيدن ميوه نارس و سپس هر كار ناخوش آيندى گفته شده است ، و همچنين بـه وادار كـردن كـسى به گناه نيز اطلاق مى شود، و از آنجا كه انسان در ذات و فطرت خود پيوندى با معنويت و پاكى داردانجام گناهان او را از اين پيوند الهى جدا مى سازد.
2 - بعضى احتمال داده اند كه آيه اخير درباره پيامبر اسلام نيست ، بلكه مربوط به خود نوح است چرا كه اين آيات همه مربوط به او بوده و آيات آينده نيز از او سخن مى گويد، بـنـابـراين مناسبتر اين است كه اين آيه هم مربوط به نوح باشد، و جمله معترضه خلاف ظاهر است .
ولى بـا تـوجه به اينكه اولا شبيه اين تعبير تقريبا با همين عبارت در سوره احقاف آيه 8 در مـورد پـيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده ، ثانيا آنچه درباره نوح در ايـن آيـات آمـده اسـت هـمه بصورت صيغه غايب است ، در حالى كه آيه مورد بحث بصورت مـخـاطـب مـى بـاشـد (و مـسـاءله (التـفـات ) يـعـنـى انـتـقـال از غـيـبـت به خطاب نيز بر خلاف ظاهر مى باشد) و اگر بخواهيم آيه را درباره نـوح بـدانـيـم جـمـله يـقـولون كـه بـصـورت فـعـل مـضـارع اسـت و هـمـچـنـيـن قـل كـه بـصـورت فـعـل امـر اسـت همه احتياج به تقدير دارد، ثالثا در حديثى كه از امام بـاقـر (عـليـه السـلام ) و امـام صـادق (عـليـه السـلام ) در تـفـسـيـر بـرهـان ذيـل هـمـيـن آيـه نـقـل شـد آمـده اسـت كـه آيـه فـوق در بـرابـر كـفـار مـكـه نـازل گـرديـده ، از مـجـمـوع ايـن دلائل چـنين به نظر مى رسد كه آيه مربوط به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و تهمتهاى نارواى كفار و پاسخ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنهاست .
ذكـر ايـن نـكته نيز لازم است كه معنى (جمله معترضه ) اين نيست كه سخنى بى ارتباط با اصل گفتار ذكر شود بلكه جمله هاى معترضه غالبا محتوى مطالبى است كه مفاد كلام را تـاءكـيـد و تـاءيـيـد مى كند و از آنجا كه پيوند سخن را موقتا قطع مى كند مخاطب را از يـكـنـواخـتـى رهـائى مى بخشد و لطافت و روح و تازگى به گفتار مى دهد، و مطمئنا جمله معترضه هيچگاه نمى تواند بتمام معنى بيگانه از سخن باشد
و الا بر خلاف اصول فصاحت و بلاغت است ، در حالى كه هميشه در كلمات فصيح و بليغ جمله هاى معترضه ديده مى شود.
3 - بـه هـنـگام مطالعه آيه اخير ممكن است اين ايراد به نظر برسد كه اين چگونه منطقى است كه پيامبر يا نوح در مقابل كفار بگويند اگر اين سخن افتراء است گناهش به گردن مـا، آيـا قـبـول مـسئوليت گناه افتراء سبب مى شود كه سخن آنها حق و مطابق واقع باشد و مردم موظف باشند از آن اطاعت و پيروى كنند ؟!
ولى بـا دقـت در آيـات گـذشـتـه بـه پـاسـخ ايـن ايـراد پى مى بريم : آنها در حقيقت مى خـواسـتـنـد بـگـويـنـد با اين سخنان ما كه مشتمل بر انواع استدلالهاى عقلى است ، بفرض مـحـال كـه از طـرف خـدا هـم نباشيم گناهش بگردن ما است ولى استدلالات عقلى جاى خودش ثـابـت اسـت و شـمـا بـا مـخـالفـت آن هـمـواره در گناه خواهيد بود، گناهى مستمر و پايدار (تـوجـه داشـتـه بـاشيد كه تجرمرن صيغه مضارع است كه معمولا دلالت بر استمرار مى كند).
آيه و ترجمه


و أ وحى إ لى نوح أ نه لن يؤ من من قومك إ لا من قد ءامن فلا تبتئس بما كانوا يفعلون (36)
و اصنع الفلك بأ عيننا و وحينا و لا تخطبنى فى الذين ظلموا إ نهم مغرقون (37)
و يـصـنـع الفـلك و كـلمـا مـر عـليـه مـلا مـن قـومـه سـخـروا مـنـه قال إ ن تسخروا منا فإ نا نسخر منكم كما تسخرون (38)
فسوف تعلمون من يأ تيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم (39)




ترجمه :

36 - به نوح وحى شد كه جز آنها كه (تاكنون ) ايمان آورده اند ديگر هيچكس از قوم تو ايمان نخواهد آورد بنابراين از كارهائى كه مى كنند غمگين مباش ،
37 - و (اكـنـون ) در حـضـور مـا و طـبـق وحـى مـا كشتى بساز و درباره آنها كه ستم كردند شفاعت مكن كه آنها غرق شدنى هستند.
38 - او مشغول ساختن كشتى بود و هر زمان گروهى از اشراف قومش بر او مى گذشتند او را مـسـخـره مـى كردند، (ولى نوح ) گفت اگر ما را مسخره مى كنيد ما نيز شما را همينگونه مسخره خواهيم كرد:
39 - بزودى خواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده به سراغش خواهد آمد و مجازات جاودان بر او وارد خواهد شد!.
تفسير :
تصفيه شروع مى شود.
سر گذشت نوح كه در آيات اين سوره آمده است در حقيقت در چند فراز كه هر فراز مربوط به يك دوره از مبارزات نوح در مقابل مستكبران است بيان شده :
آنـچـه در آيات قبل گذشت مرحله دعوت و تبليغ پى گير و مستمر نوح (عليهالسلام ) با نـهـايـت جـديـت ، و بـا اسـتـفـاده از تـمـام وسـائل بـود، در ايـن مـرحـله كـه سـاليـان دراز طـول كشيد گروه اندكى - اندك از نظر عدد و بسيار از نظر كيفيت و استقامت - به او ايمان آوردند.
آيـات مـورد بـحـث اشاره به مرحله دوم اين مبارزه است ، مرحله پايان يافتن دوران تبليغ و آماده شدن براى تصفيه الهى !
در آيـه نـخـست مى خوانيم : (به نوح وحى شد كه جز افرادى كه از قومت به تو ايمان آورده انـد ديـگر هيچكس ايمان نخواهد آورد.) (و اوحى الى نوح انه لن يؤ من من قومك الا من قد آمن ).
اشـاره بـه ايـنـكـه صـفـوف به كلى از هم جدا شده ، و ديگر دعوت براى ايمان و اصلاح سودى ندارد، و بايد آماده تصفيه و انقلاب نهائى شود.
و در پـايـان آيـه بـه نـوح دلدارى داده مـى گويد: (اكنون كه چنين است از كارهائى كه ايـنـها انجام مى دهند به هيچوجه اندوهناك و محزون مباش ) (فلا تبتئس بما كانوا يفعلون ).
ضـمنا از اين آيه استفاده مى شود كه خداوند قسمتهائى از علم اسرار غيب را در هر مورد كه لازم بـاشـد در اختيار پيامبرش ‍ ميگذارد همانگونه كه در اينجا به نوح خبر مى دهد كه در آينده هيچكس از آنها ايمان نخواهد آورد.
بـه هـر حـال ايـن گـروه عـصـيانگر و لجوج بايد مجازات شوند، مجازاتى كه جهان را از لوث وجـود آنـهـا پـاك كـنـد و مؤ منان را براى هميشه از چنگالشان رها سازد، فرمان غرق شـدن آنـهـا صـادر شـده اسـت ، ولى هـر چـيز وسائلى مى خواهد، نوح بايد كشتى مناسبى بـراى نجات مؤ منان راستين بسازد تا هم مؤ منان در مدت ساختن كشتى در مسير خود ورزيده تر شوند و هم بر غير مؤ منان به اندازه كافى اتمام حجت گردد.
(به نوح فرمان داديم كه كشتى بسازد، در حضور ما و طبق فرمان ما) (و اصنع الفلك باعيننا و وحينا)
مـنـظـور از كـلمه (اعيننا) (در برابر ديدگان ما) اشاره به اين است كه تمام تلاشها و كوششهاى تو در اين زمينه در حضور ما است ، بنابراين با فكر راحت به كار خويش ادامه ده ، طـبـيـعـى اسـت ايـن احـسـاس كه خداوند حاضر و ناظر است و محافظ و مراقب ميباشد به انسان هم توان و نيرو مى بخشد، و هم احساس مسئوليت بيشتر!
و از كـلمـه (وحينا) چنين بر مى آيد كه نوح چگونگى ساختن كشتى را نيز از فرمان خدا مـى آمـوخت ، و بايد هم چنين باشد زيرا نوح پيش خود نمى دانست ابعاد عظمت طوفان آينده چـه انـدازه اسـت تـا كـشـتـى خود را متناسب با آن بسازد، و اين وحى الهى بود كه او را در انتخاب بهترين كيفيتها يارى مى كرد.
در پـايـان آيـه بـه نـوح هـشـدار مـى دهد كه از اين به بعد (در باره ستمگران شفاعت و تـقـاضـاى عـفو مكن چرا كه آنها محكوم به عذابند و مسلما غرق خواهند شد) (و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون )
ايـن جـمـله به خوبى مى فهماند كه شفاعت درباره همه كس ممكن نيست بلكه شرائطى دارد كـه اگـر در كـسـى مـوجـود نباشد پيامبر خدا هم حق شفاعت و تقاضاى عفو در مورد او ندارد (به جلد اول تفسير نمونه مراجعه شود)
امـا چـنـد جـمـله هم درباره قوم نوح بشنويم آنها به جاى اينكه يك لحظه با مساءله دعوت نـوح بـه طـور جـدى بـر خـورد كـنـند و حداقل احتمال دهند كه ممكن است اينهمه اصرار نوح (عـليـه السـلام ) و دعـوتـهـاى مكررش از وحى الهى سرچشمه گرفته ، و مسئله طوفان و عـذاب حـتـمـى باشد، باز همانطور كه عادت همه افراد مستكبر و مغرور است به استهزاء و مـسخره ادامه دادند: و هر زمان كه گروهى از قومش از كنار او مى گذشتند و او و يارانش را سـر گـرم تـلاش بـراى آمـاده سـاخـتـن چـوبـهـا و مـيـخـهـا و وسائل كشتى سازى
مـى ديـدنـد مسخره مى كردند و مى خنديدند و مى گذشتند (و يصنع الفلك و كلما مر عليه ملاء من قومه سخروا منه ).
(مـلاء) آن اشـراف از خـود راضـى هـمـه جا مستضعفان را به مسخره مى گيرند و آنها را مـوجـوداتـى پست و در خور تحقير مى پندارند، چرا كه زر و زور ندارند، نه تنها آنها را مسخره مى كنند، بلكه افكارشان هر قدر بلند باشد و مكتبشان هر اندازه ريشه دار باشد و اعـمـالشـان هـر چند كاملا حساب شده باشد به پندار آنها در خور تحقير است و به همين دليـل پـنـد و انـدرز و هـشـدار و اعـلام خطر در آنها اثر نمى كند، تنها تازيانه هاى عذاب دردناك الهى بايد بر پشت آنها نواخته شود.
مى گويند اين گروههاى اشراف قوم نوح هر دسته نوعى استهزاء كه مايه خنده و تفريح بود براى خود انتخاب مى كردند.
يكى مى گفت : اى نوح مثل اينكه دعوى پيامبرى نگرفت آخر سر، نجار شدى !...
ديـگـرى مـى گـفـت : كـشـتـى مـى سـازى بـسـيـار خـوب ، دريـايـش را هـم بـسـاز! هـيـچ آدم عاقل ديدهاى در وسط خشكى كشتى بسازد؟!...
بـعـضـى ديـگـر شـايـد مـى گـفـتـنـد: اوه كشتى به اين بزرگى براى چه مى خواهى ، لا اقل كوچكتر بساز، كه اگر بخواهى به سوى دريا بكشى براى تو ممكن باشد!
مـى گـفـتند و قاه قاه مى خنديدند و مى گذشتند و اين موضوع در خانه ها و مركز كارشان به اصطلاح سوژه بحثها بود، و با يكديگر درباره نوح و كم فكرى پيروانش سخن مى گـفـتـنـد!: پـيـر مـرد را تماشا كن آخر عمرى به چه روزى افتاده است ؟ حالا مى فهميم كه اگـر بـه سـخـنـان او ايـمـان نـيـاورديـم حـق بـا مـا بـود. اصـلا عقل درستى ندارد:!
و امـا نـوح بـا اسـتـقـامت فوق العادهاى كه زائيده ايمان است با جديت فراوان به كار خود ادامه مى داد، و بى اعتنا به گفته هاى بى اساس اين كوردلان از خود
راضـى بـه سـرعـت پيشروى مى كرد، و روز به روز اسكلت كشتى آماده تر و مهياتر مى شـد، فـقـط گـاهـى سـر بـلنـد مى كرد و اين جمله كوتاه و پر معنى را به آنها مى گفت : (اگـر امـروز شـمـا مـا را مـسـخـره مى كنيد ما هم همينگونه در آينده نزديكى شما را مسخره خواهيم كرد:) (قال ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون ):
آن روز كـه شـمـا در ميان طوفان سرگردان خواهيد شد و سراسيمه به هر سو مى دويد و هـيـچ پـنـاهـگـاهى نخواهيد داشت و از ميان امواج فرياد مى كشيد و التماس مى كنيد كه ما را نـجـات ده آرى آن روز مـؤ مـنـان بـر افـكـار شـمـا و غـفـلت و جهل و بى خبريتان مى خندند
(در آن روز خواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده به سراغ او خواهد آمد و مجازات جاودان دامـنـش را خـواهـد گـرفـت ) (فـسـوف تـعـلمـون مـن يـاتـيـه عـذاب يـخـزيـه و يحل عليه عذاب مقيم )
اشـاره بـه ايـنـكـه اگـر چـه مـزاحـمتهاى شما نسبت بما عذاب دردناكى است ولى اولا ما در تـحـمـل ايـن شـدائد سربلنديم و پرافتخار، و ثانيا اينها هر چه باشد زود گذر است اما مـجـازات الهـى هـم خـوار كـنـنـده اسـت هـم پـايـان نـاپـذيـر و ايـن دو بـا هـم قابل مقايسه نيست .
نكته ها :
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - تصفيه نه انتقام
از آيـات فـوق بـخـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كه عذابهاى الهى جنبه انتقامى ندارد، بلكه بـخـاطـر تـصـفـيـه نوع بشر و از ميان رفتن آنها كه شايسته حيات نيستند و باقى ماندن صالحان صورت مى گيرد.
بـه ايـن مـعـنـى كه يك قوم مستكبر و فاسد و مفسد كه هيچ اميد به ايمان آنها نيست از نظر نـظـام آفرينش حق حيات ندارد و بايد از ميان برود، و قوم نوح چنين بودند، چرا كه آيات فـوق مـى گـويـد، اكـنـون كـه ديـگر اميدى به ايمان بقيه نيست آماده ساختن كشتى شو، و درباره ظالمان هيچگونه شفاعت و تقاضاى عفو منما.
همين موضوع در نفرين اين پيامبر بزرگ كه در سوره نوح آمده است به چشم مى خورد: رب لا تـذر عـلى الارض مـن الكـافـريـن ديـارا انـك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا: (پروردگارا احدى از اين كافران را بر روى زمين مگذار چرا كه اگر آنها بمانند بندگانت را گمراه مى سازند، و از نسل آنها نيز جز گروهى فاجر و بى ايمان به وجود نخواهد آمد)!
اصـولا در سازمان آفرينش هر موجودى براى هدفى آفريده شده است ، هنگامى كه از هدف خـود بـه كـلى مـنـحـرف شـود و تـمـام راهـهـاى اصـلاح را بـروى خود ببندد باقيماندن او بيدليل است و خواه و ناخواه بايد از ميان برود.
و به گفته شاعر
نه طراوتى نه برگى نه گلى نه ميوه دارم ـــــ متحيرم كه دهقان به چكار هشت ما را!
2 - نشانه هاى مستكبرين .
مـسـتـكبران خود خواه هميشه مسائل جدى را كه در مسير خواسته ها و هوسها و منافع آنها نيست بـه بـازى و شـوخى مى گيرند. و بهمين دليل مسخره كردن حقايق مخصوص آنچه مربوط بـه زنـدگـى مـسـتـضـعـفـان اسـت جـزئى از زنـدگـى آنـهـا را تشكيل مى دهد، بسيار ديده ايم كه آنها براى رنگ و آب دادن به جلسات
پـر گـناه خود دنبال فرد با ايمان تهى دستى مى گردند كه او را به اصطلاح ملعبه و مضحكه سازند.
و اگر در مجالس خود دسترسى به چنين افراد پيدا نكنند فرد يا افرادى از آنها را غيابا سوژه سخن قرار داده و مى گويند و مسخره مى كنند و مى خندند.
آنـهـا خـود را عـقـل كـل مـى پـنـدارنـد و بـه گـمـان ايـنكه ثروت انبوه و حرام آنها نشانه لياقت و شخصيت و ارزش آنـهـا اسـت ديـگران را نالايق و بى ارزش و فاقد شخصيت مى دانند: ولى قرآن مجيد سـخـتترين حملات خود را متوجه اين گونه افراد مغرور و متكبر كرده و مخصوصا سخريه هاى آنها را شديدا محكوم مى كند.
فـى المـثـل در تـاريـخ اسـلامـى مـى خـوانـيـم هـنـگـامـى كـه (ابـو عـقـيـل انصارى ) آن كارگر باايمان و فقير شب را بيدار ماند و به آب آوردن از چاه هاى مـديـنـه بـراى خـانـه ها ادامه داد، و مختصر خرمائى را كه از اين راه به عنوان مزد دريافت داشـتـه بـود بـه عـنوان كمك به ارتش مسلمانان براى جنگ تبوك خدمت پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آورد گـروهـى از مـنـافـقـان مـسـتـكـبـر بـر او خـنـديـدنـد آيـات قـرآن نـازل شـد و هـمـچـون صاعقه بر آنها فرو ريخت (الذين يلمزون المطوعين من المؤ منين فى الصدقات و الذين لا يجدون الا جهدهم فيسخرون منهم سخر الله منهم و لهم عذاب اليم ):
آنـها كه مؤ منان اطاعت كننده را در كمكهاى مالى در راه خدا به باد مسخره مى گيرند و آنان را كـه جز به مقدار توانائى اندك دسترسى به چيز ديگر ندارند مسخره مى كنند خداوند آنان را مسخره خواهد كرد و براى آنها عذاب دردناكى است :
3 - كشتى نوح
بـدون شـك كـشـتـى نـوح يـك كـشـتـى سـاده اى نـبـود و بـا وسائل آن روز به آسانى و
سـهـولت پـايـان نـيـافـت ، كشتى بزرگى بود كه بعلاوه بر مؤ منان راستين يك جفت از نسل هر حيوانى را در خود جاى مى داد و آذوقه فراوانى كه براى مدتها زندگى انسانها و حيوانهائى كه در آن جاى داشتند حمل مى كرد چنين كشتى با چنين ظرفيت حتما در آن روز بى سـابـقـه بـوده اسـت بـه خـصـوص كه اين كشتى بايد از دريائى به وسعت اين جهان با امواجى كوه پيكر سالم بگذرد و نابود نشود، لذا در بعضى از روايات مفسرين مى خوانيم كه اين كشتى هزار دويست ذراع طول و ششصد ذراع عرض داشت : (هر ذراع حدود نيم متر است ).
در بـعـضـى از روايـات اسـلامـى آمـده اسـت كـه مـدت چهل سال قبل از ظهور طوفان يكنوع بيمارى به زنان قوم نوح دست داد كه ديگر از آنان بچه اى متولد نشد و اين در واقع مقدمه اى براى مجازات و عذاب آنان بود
آيه و ترجمه


حـتـى إ ذا جـاء أ مـرنـا و فـار التـنـور قـلنـا احـمـل فـيـهـا مـن كـل زوجـيـن اثـنـيـن و أ هـلك إ لا مـن سـبـق عـليـه القـول و مـن ءامـن و مـا ءامـن مـعـه إ لا قليل (40)
و قال اركبوا فيها بسم الله مجرئها و مرسئها إ ن ربى لغفور رحيم (41)
و هـى تـجـرى بـهـم فـى مـوج كـالجـبـال و نـادى نـوح ابـنـه و كـان فـى معزل يبنى اركب معنا و لا تكن مع الكفرين (42)
قـال سـاوى إ لى جـبـل يـعـصـمـنـى مـن المـاء قـال لا عـاصـم اليوم من أ مر الله إ لا من رحم و حال بينهما الموج فكان من المغرقين (43)




ترجمه :

40 - (ايـن وضـع هـمـچـنان ادامه يافت ) تا فرمان ما فرا رسيد و تنور جوشيدن گرفت ، (بـه نـوح ) گـفـتـيـم از هـر جـفـتـى از حـيـوانـات (نـر و مـاده ) يـك زوج در آن (كـشـتـى ) حـمـل كـن ، همچنين خاندانت را مگر آنها كه قبلا وعده هلاك آنان داده شده (همسر نوح و يكى از فرزندانش ) و همچنين مؤ منان را، اما جز عده كمى به او ايمان نياوردند
41 - او گـفـت بـنـام خـدا بـر آن سوار شويد و به هنگام حركت و توقف آن ياد او كنيد، كه پروردگارم آمرزنده و مهربان است .
42 - و او آنها را از لابلاى امواجى همچون كوهها حركت ميداد، (در اين هنگام ) نوح فرزندش را كه در گوشه اى قرار داشت فرياد زد، پسرم : همراه ما سوار شو و با كافران مباش :
43 - گـفـت بـه كـوهـى پـنـاه مـى بـرم تـا مرا از آب حفظ كند، گفت امروز هيچ حافظى در بـرابـر فـرمـان خـدا نـيست ، مگر آن كس را كه او رحم كند، در اين هنگام موجى در ميان آندو حائل شد و او در زمره غرق شدگان قرار گرفت
تفسير :
طوفان شروع مى شود
در آيـات گـذشـتـه ديـديـم كـه چگونه نوح و مؤ منان راستين دست به ساختن كشتى نجات زدند و تن به تمام مشكلات و سخريه هاى اكثريت بى ايمان مغرور دادند، و خود را براى طـوفـان ، هـمـان طوفانى كه سطح زمين را از لوث مستكبران بى ايمان پاك مى كرد، آماده ساختند:
آيـات مـورد بـحـث سـومـيـن فـراز ايـن سـرگـذشـت يـعـنـى چـگـونـگـى نزول عذاب را بر اين قوم ستمگر به طرز گويائى تشريح مى كند.
نـخـسـت مـى گـويـد: (اين وضع همچنان ادامه داشت تا فرمان ما صادر شد و طلايع عذاب آشكار گشت و آب از درون تنور جوشيدن گرفت )! (حتى اذا جاء امرنا و فار التنور).
(تـنـور) (بـا تـشـديـد نـون ) هـمـان مـعـنـى را مـى بـخـشـد كه (تنور) در فارسى متداول امروز يعنى محلى كه نان در آن پخت و پز مى شود.
در ايـنـكه جوشيدن آب از تنور چه تناسبى با مساءله نزديك شدن طوفان دارد مفسران در آن گفتگو بسيار كرده اند.
بعضى گفته اند جوشيدن آب از درون تنور يك نشانه الهى بوده است براى نوح ، تا او متوجه جريان شود و خود و يارانش با وسائل و اسباب لازم بر كشتى سوار شوند.
گـروهـى ديـگـر احـتـمـال داده انـد كـه تـنـور در ايـنـجـا در مـعـنـى مـجـازى و كـنـائى استعمال شده ، اشاره به اينكه تنور خشم و غضب پروردگار فوران پيدا كرد و شعله ور شـد، و ايـن بـه معنى نزديك شدن عذاب كوبنده الهى است ، اين تعبير در فارسى و هم در زبان عربى آمده است كه شدت غضب را تشبيه به فوران آتش مى كنند.
ولى ايـن احـتـمـال قويتر به نظر مى رسد كه تنور به معنى حقيقى و معروف آن باشد و مـنـظـور از آن ، تـنـور خـاصى هم نباشد بلكه منظور بيان اين نكته است هنگامى كه آب از درون تـنور كه معمولا مركز آتش است جوشيدن گرفت نوح و يارانش متوجه شدند اوضاع به زودى ديگرگون مى شود و انقلاب و تحول نزديك است (آب كجا و آتش كجا)؟!
بـه تـعـبـيـر ديـگـر هنگامى كه ديدند سطح آب زير زمينى چنان بالا آمده است كه از درون تنور كه معمولا در جاى خشك و محفوظى ساخته مى شود جوشيدن گرفته فهميدند موضوع مهمى در پيش است و حادثه نو ظهورى در شرف تكوين است ، همين موضوع اخطار و علامتى بود براى نوح و يارانش كه برخيزيد و آماده شويد!
شـايـد قـوم غـافـل و بـى خـبر نيز جوشيدن آب را از درون تنور خانه هايشان ديدند ولى مانند هميشه از كنار اين گونه اخطارهاى پر معنى الهى چشم و گوش بسته گذشتند، حتى بـراى يـك لحـظـه نـيـز بـه خـود اجازه تفكر ندادند كه شايد حادثه اى در شرف تكوين باشد، شايد اخطارهاى نوح واقعيت داشته باشد.
در اين هنگام به نوح (فرمان داديم كه از هر نوعى از انواع حيوانات يك جفت (نر و ماده ) بـر كـشـتـى سـوار كـن ) تـا در غـرقـاب ، نـسـل آنـهـا قـطـع نـشـود (قـلنـا احمل فيها من كل زوجين اثنين ).
(و هـمـچـنين خاندانت را جز آنها كه قبلا وعده هلاك آنها داده شده و نيز مؤ منان را بر كشتى سوار كن ) (و اهلك الا من سبق عليه القول و من آمن ).
(امـا جـز افـراد كـمـى بـه او ايـمـان نـيـاوردنـد) (و مـا آمـن مـعـه الا قليل ).
ايـن آيـه از يـك سـو اشـاره بـه همسر بى ايمان نوح و فرزندش (كنعان ) مى كند كه داسـتـان آنـهـا در آيـات آيـنـده آمـده اسـت كـه بـر اثـر انـحراف از مسير ايمان و همكارى با گـنـاهـكاران رابطه و پيوند خود را از نوح بريدند و حق سوار شدن بر آن كشتى نجات نـداشـتـنـد، چـرا كـه شـرط سـوارى بـر آن در درجـه اول (ايمان ) بود.
و از سوى ديگر اشاره به اين مى كند كه محصول ساليان بسيار دراز تلاش پيگير نوح (عليه السلام ) در راه تبليغ آئين خويش ‍ چيزى جز گروهى اندك از مؤ منان نبود
كـه طـبـق بـعـضى از اين روايات در اين مدت طولانى تنها هشتاد نفر به او ايمان آوردند و حـتـى بـعضى ، عدد آنها را از اين هم كمتر نوشته اند. و اين خود مى رساند كه اين پيامبر بـزرگ تـا چـه حـد استقامت و پايمردى داشت كه براى هدايت هر يك از آنها بسوى خدا به طور متوسط ده سال زحمت كشيد: زحمتى كه مردم عادى حتى براى هدايت و نجات فرزندشان تحمل نمى كنند.
نـوح بـه سـرعـت بـسـتـگـان و يـاران بـا ايـمـان خـود را جمع كرد و چون لحظه طوفان و فرارسيدن مجازاتهاى كوبنده الهى نزديك مى شد (به آنها دستور داد كه بنام خدا بر كـشـتـى سـوار شـويد، به هنگام حركت و توقف كشتى نام خدا را بر زبان جارى سازيد و بياد او باشيد) (بسم الله مجراها و مرساها)
چـرا مـى گـويـد: در همه حال به ياد او باشيد و از ياد و نام او مدد بگيريد؟ براى اينكه پروردگار من آمرزنده و مهربان است (ان ربى لغفور رحيم )
بـه مـقـتـضـاى رحـمتش اين وسيله نجات را در اختيار شما بندگان با ايمان قرار داده و به مقتضاى آمرزشش از لغزشهاى شما مى گذرد.
سـرانـجـام لحـظـه نهائى فرا رسيد و فرمان مجازات اين قوم سركش صادر شد، ابرهاى تـيره و تار همچون پاره هاى شب ظلمانى سراسر آسمان را فرا گرفت ، و آنچنان رويهم مـتـراكـم گـرديد كه نظيرش هيچگاه ديده نشده بود، صداى غرش رعد و پرتو خيره كننده برق پى در پى در فضاى آسمان پخش مى شد و خبر از حادثه بسيار
عظيم و وحشتناكى مى داد.
باران شروع شد، سريع و سريعتر شدقطره ها درشت و درشتر شد و همانگونه كه قرآن در آيـه 11 سـوره قمر ميگويد گوئى تمام درهاى آسمان گشوده شده و اقيانوسى از آب از لابلاى ابرها فرو مى ريزد
از سـوى ديـگـر سطح آب زير زمينى آنقدر بالا آمد كه از هر گوشه اى چشمه خروشانى جوشيدن گرفت .
و به اين ترتيب آبهاى زمين و آسمان بهم پيوستند و دست بدست هم دادند و بر سطح زمين هـا، كـوه هـا، دشتها، دره ها جارى شدند و بزودى سطح زمين به صورت اقيانوسى در آمد. وزش بادها امواج كوه پيكرى روى اين اقيانوس ترسيم مى كرد و اين امواج از سر و دوش هم بالا مى رفتند و روى يكديگر مى غلطيدند.
(و كشتى نوح با سرنشينانش سينه امواج كوه پيكر را مى شكافت و همچنان پيش مى رفت ) (و هى تجرى بهم فى موج كالجبال ).
(نوح فرزندش را كه در كنارى جدا از پدر قرار گرفته بود مخاطب ساخت و فرياد زد فـرزندم : با ما سوار شو و با كافران مباش ) كه فنا و نابودى دامنت را خواهد گرفت (و نادى نوح ابنه و كان فى معزل يا بنى اركب معنا و لا تكن مع الكافرين )
نـوح ايـن پـيـامـبر بزرگ نه تنها به عنوان يك پدر، بلكه به عنوان يك مربى خستگى نـاپـذيـر و پـرامـيـد، حـتـى در آخـرين لحظه دست از وظيفه خود بر نداشت به اين اميد كه سخنش در قلب سخت فرزند اثر كند.
اما متاءسفانه تاءثير همنشين بد بيش از آن بود كه گفتار اين پدر دلسوز تاثير مطلوب خود را ببخشد:
لذا ايـن فـرزنـد لجـوج و كـوتـاه فـكـر به گمان اينكه با خشم خدا مى توان به مبارزه برخاست ، (فرياد زد پدر براى من جوش نزن ، بزودى به كوهى پناه ميبرم
كـه دسـت ايـن سـيـلاب بـه دامـنـش هـرگز نخواهد رسيد و مرا در دامان خود پناه خواهد داد) (قال ساوى الى جبل يعصمنى من الماء).
نـوح بـاز مـايوس نشد، بار ديگر به اندرز و نصيحت پرداخت شايد فرزند كوتاه فكر از مـركب غرور و خيره سرى فرود آيد و راه حق پيش گيرد، به او (گفت : فرزندم امروز هـيـچ قـدرتـى در بـرابـر فـرمـان خـدا پـنـاه نـخـواهـد داد (قال لا عاصم اليوم من امر الله ).
تنها نجات از آن كسى است كه مشمول رحمت خدا باشد و بس (الا من رحم ).
كوه كه سهل است ، كره زمين كه سهل است ، خورشيد و تمام منظومه شمسى با آن عظمت خيره كننده اش در برابر قدرت لا يزال او ذره بى مقدارى بيش نيست .
مـگـر بـالاتـريـن كـوهها در برابر كره زمين همچون بر آمدگيهاى بسيار كوچكى كه روى سـطـح يـك نـارنـج قـرار دارد نيست ؟ همان زمينى كه يك ميليون و دويست هزار مرتبه بايد بـزرگ شـود تـا بـه انـدازه كـره خـورشـيـد گردد، همان خورشيدى كه يك ستاره متوسط معمولى آسمان از ميان ميليونها ميليون ستاره در پهنه عالم خلقت است .
پس چه خيال خامى و چه فكر كوتاهى كه از (كوه ) كارى ساخته باشد؟! در همين هنگام مـوجـى بـرخـاسـت و جـلو آمـد و جـلوتـر و فـرزنـد نوح را همچون پر كاهى از جا كند و در لابـلاى خـود در هـم كـوبـيـد (و مـيـان پـدر و فـرزنـد جـدائى افكند و او را در صف غرق شدگان قرار داد)! (و حال بينهما الموج فكان من المغرقين )
نكته ها :
در اينجا به چند نكته مهم بايد توجه كرد:
1 - آيا طوفان نوح (عليه السلام ) عالمگير بود؟
از ظاهر بسيارى از آيات قرآن چنين بر مى آيد كه طوفان نوح (عليه السلام ) جنبه منطقه اى نـداشـتـه اسـت ، بلكه حادثه اى بوده است براى سراسر روى زمين ، زيرا كلمه ارض (زمـيـن ) بـه طـور مـطـلق ذكـر شـده مـانـنـد (رب لا تـذر عـلى الارض مـن الكـافـرين ديارا: (خداوندا بر روى زمين از كافران كه هرگز اميد به اصلاحشان نيست احدى را زنده مگذار و هـمـچـنـيـن آيـه 44 هـمـيـن سـوره هـود (آيـه آيـنـده ) و قيل يا ارض ابلعى مائك ... اى زمين آبهاى خود را فرو بر...)
از بسيارى از تواريخ نيز، جهانى بودن طوفان نوح استفاده مى شود، به همين جهت تمام نـژادهـاى كـنـونـى را به يكى از سه فرزند نوح (حام ، و سام و يافث ) كه بعد از نوح باقى ماندند باز مى گردانند.
در تـاريخ طبيعى نيز دورانى بنام دوران بارانهاى سيلابى ديده مى شود كه اگر آن را الزامـا مـربـوط بـه قـبـل از تـولد جـانـداران نـدانـيـم قابل تطبيق بر طوفان نوح نيز هست .
ايـن نـظريه نيز در تاريخ طبيعى زمين هست كه محور كره زمين تدريجا تغيير پيدا مى كند يـعـنـى قـطـب شـمـال و جـنـوب تـبـديـل بـه خـط اسـتـوا و خـط اسـتـوا جـاى قـطـب شمال و جنوب را مى گيرد، روشن است كه به هنگام گرم شدن يخهاى فوق العاده متراكم قطبى ، آب درياها به اندازه اى بالا مى آيد كه بسيارى از خشكيها را فرا مى گيرد و با نـفـوذ در لايـه هـاى زمين به صورت چشمه هاى خروشان از نقاط ديگر سر بر مى آورد، و همين گسترش آبها باعث فزونى ابرها و بارش بارانهاى زيادتر مى گردد.
ايـن مـطـلب كـه نـوح از حيوانات روى زمين نمونه هائى با خود برداشت نيز مؤ يد جهانى بودن طوفان است ، و اگر محل زندگى نوح را كوفه - آنچنان كه در بعضى از روايات آمده است - بدانيم و باز طبق روايات ديگر دامنه طوفان به مكه و خانه كعبه هم كشيده شده باشد، اين خود مؤ يد ديگرى بر جهانى بودن اين طوفان است .
ولى با اين حال احـتـمـال مـنـطـقـه اى بـودن آن نيز بكلى منتفى نيست ، زيرا اطلاق كلمه (ارض ) بر يك مـنـطـقـه وسـيـع جـهـان در قـرآن مـكـرر آمـده اسـت چـنـانـكـه در سـرگـذشـت بـنـى اسـرائيـل مـى خـوانـيـم : (و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها: (مـشـرقـهـا و مـغـربـهـاى زمـيـن را در اخـتـيـار گـروه مـسـتـضـعـفـان (بـنـى اسرائيل ) قرار داديم ).
حـمـل حـيـوانـات در كـشـتـى نـيـز مـمـكـن اسـت بـه خـاطـر اين باشد كه در آن قسمت از زمين ، نـسـل حـيـوانـات قـطـع نـگـردد، بـخـصـوص ايـنـكـه در آن روز نقل و انتقال حيوانات از نقطه هاى دور دست كار آسانى نبود (دقت كنيد).
همچنين قرائن ديگرى كه در بالا ذكر شد قابل تطبيق بر منطقه اى بودن طوفان نوح مى تواند باشد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه طوفان نوح به عنوان مجازات آن قوم سركش بود، و ما هـيـچ دليـلى در دسـت نـداريـم كـه دعـوت نـوح بـه سراسر زمين رسيده باشد، اصولا با وسـائل آن زمـان رسيدن دعوت يك پيامبر (در عصر خودش ) به همه نقاط، بسيار بعيد به نظر مى رسد.
ولى در هـر حـال هـدف قـرآن از بـيان اين سرگذشت عبرت انگيز بيان نكته هاى تربيتى مهمى است كه در آن نهفته است خواه جهانى باشد يا منطقه اى .
2 - آيا بعد از نزول عذاب توبه ممكن است ؟
از آيـات گـذشـتـه اسـتـفـاده مـى شـود كه نوح حتى بعد از شروع طوفان فرزند خود را تـبـليـغ مـى كـرد، ايـن دليـل بـر آنست كه اگر ايمان مى آورد ايمانش پذيرفته بود، در ايـنـجـا ايـن سؤ ال پيش مى آيد كه با توجه به آيات ديگر قرآن كه در گذشته نمونه هـائى از آن را داشـتـه ايـم درهـاى تـوبـه بـعـد از نزول عذاب بسته مى شود، چرا كه در اين هنگام غالب گنهكاران سركش كه مجازات را با چـشـم خـود مـى بينند بى اختيار و از روى اضطرار توبه مى كنند، توبهاى بى ارزش و بى محتوا!
اما با دقت در آيات فوق پاسخ اين سؤ ال را مى توان چنين يافت كه شروع طوفان و آغاز كار آن نشانه روشنى بر عذاب نبود، بلكه يك باران تند و بى سابقه بنظر مى رسيد، بـه هـمـيـن دليـل فـرزنـد نوح به پدر گفت من به كوه پناه مى برم تا از غرقاب نجات يـابـم بـه گـمان اينكه باران و طوفان يك باران و طوفان طبيعى است ، در چنين هنگامى باز بودن درهاى توبه مساله عجيبى نيست !.
سؤ ال ديگرى كه در مورد فرزند نوح ممكن است پيش آيد اين است كه چرا او در اين لحظه حساس تنها فرزند خود را مخاطب ساخت ، نه همه مردم را؟
ايـن مـمكن است به خاطر آن باشد كه او وظيفه دعوت عمومى اش راحتى فرزندش انجام داده بـود، ولى دربـاره فـرزند وظيفه سنگين ترى داشت و آن وظيفه ابوت علاوه بر (نبوت ) بـود بهمين دليل براى اداى اين وظيفه در آخرين لحظه روى فرزندش ‍ تاءكيد بيشتر مى كرد.
احتمال ديگرى با توجه به گفته بعضى از مفسران نيز وجود دارد كه فرزند نوح در آن مـوقـع نـه در صـف كـفـار قـرار داشـت و نـه در صـف مـؤ مـنـان و جـمـله و كـان فـى مـعـزل (او در گـوشـه تـنـهـائى قـرار گـرفـتـه بـود) را دليل بر آن دانستند، گرچه به حكم قرار نگرفتن در صف مؤ منان مستحق مجازات بود ولى كـنـاره گـيـريـش از صف كفار ايجاب مى كرد كه مورد محبت و لطف بيشترى از طريق تبليغ قرار گيرد،
بـه علاوه اين جدائى از صف كفار اين فكر را براى نوح به وجود آورده بود كه شايد از كار خود پشيمان شده باشد.
ايـن احـتـمـال نيز با توجه به آيات آينده وجود دارد كه پسر نوح با صراحت مخالفت با پدر نمى كرد بلكه به صورت منافقان بود، و در برابر او گاه اظهار موافقت مى نمود، به همين دليل نوح درباره او تقاضاى نجات از خدا كرد.
بـه هـر حـال آيـه فـوق هـيـچـگـونـه مـنافاتى با ساير آيات قرآن كه مى گويد: هنگام نزول عذاب درهاى توبه بسته مى شود، ندارد؟
3 - درسهاى تربيتى در طوفان نوح
همانگونه كه مى دانيم هدف اصلى قرآن از بيان سرگذشت پيشينيان بيان درسهاى عبرت و نكات آموزنده و تربيتى است و در همين قسمت كه تاكنون از داستان نوح خوانده ايم نكته هاى بسيار مهمى نهفته است كه به قسمتى از آن ذيلا اشاره مى شود:
الف : پـاكـسـازى روى زمين - درست است كه خداوند، (رحيم ) و مهربان است ولى نبايد فراموش كرد كه او در عين حال ، (حكيم ) نيز مى باشد، به مقتضاى حكمتش هر گاه قوم و مـلتـى فـاسد شوند و دعوت ناصحان و مربيان الهى در آنها اثر نكند، حق حيات براى آنـهـا نـيست سرانجام از طريق انقلابهاى اجتماعى و يا انقلابهاى طبيعى ، سازمان زندگى آنها در هم كوبيده و نابود مى شود.
ايـن نـه منحصر به قوم نوح بوده است و نه به زمان و وقت معينى ، يك سنت الهى است در همه اعصار و قرون و همه اقوام و ملتها و حتى در عصر و زمان ما! و چه بسا جنگهاى جهانى اول و دوم اشكالى از اين پاكسازى باشد.
ب : مـجـازات بـا طـوفـان چرا؟ - درست است كه يك قوم و ملت فاسد بايد نابود شوند و وسيله نابودى آنها هر چه باشد تفاوت نمى كند، ولى دقت در آيات قرآن نشان مى دهد كه بالاخره تناسبى ميان نحوه مجازاتها و گناهان اقوام بوده و هست (دقت كنيد).
فـرعـون تـكيه گاه قدرتش را رود (عظيم نيل ) و آبهاى پر بركت آن قرار داده بود و جالب اينكه نابودى او هم بوسيله همان شد!
نـمـرود مـتـكـى بـه لشـكـر عـظـيـمش بود و چنانكه مى دانيم لشكر كوچكى از حشرات او و يارانش را شكست داد!
قوم نوح جمعيت كشاورز و دامدار بودند و چنين جمعيتى همه چيز خود را از دانه هاى حياتبخش باران مى داند، اما سرانجام همين باران آنها را از بين برد.
و از اينجا به خوبى روشن مى شود كه چقدر برنامه هاى الهى حساب شده است و اگر مى بـيـنـيـم انـسـانـهـاى طـغـيـانـگـر عـصـر مـا در جـنـگـهـاى جـهـانـى اول و دوم بـوسـيـله مدرنترين سلاحهايشان درهم كوبيده شدند، نبايد مايه تعجب ما باشد چـرا كـه هـمـيـن صـنـايـع پـيشرفته بود كه تكيه گاه آنها در استعمار و استثمار خلقهاى مستضعف جهان محسوب مى شد!
ج : نـام خدا در هر حال و در همه جا - در آيات بالا خوانديم نوح به يارانش دستور مى دهد كه نام خدا را به هنگام حركت و توقف كشتى فراموش نكنند، همه چيز به نام او، و به ياد او، و بـا اسـتـمـداد از ذات پـاك او بـايـد بـاشـد، هـر حـركـتـى ، هـر تـوقـفـى ، در حـال آرامش و در حال طوفان ، همه بايد با نام او آغاز شود چرا كه هر كار بينام او شروع شـود (ابتر و بريده دم ) خواهد بود. همانگونه كه در حديث معروفى از پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده اسـت كـل امـر ذى بـال لم يـذكـر فـيـه بـسـم الله فـهـو ابتر (هر كار مهمى كه نام خدا در آن برده نشود نافرجام
خواهد بود).
ذكـر نـام خـدا نـه بـه عـنوان تشريفات ، بلكه به عنوان انگيزه و هدف يعنى هر كار كه انـگـيـزه خـدائى نـدارد و هـدفـش خـدا نـيـست ابتر است ، چرا كه انگيزه هاى مادى پايان مى پـذيـرد ولى انـگـيـزه هـاى الهـى تـمام نشدنى است ، هدفهاى مادى به اوج خود كه رسيد خاموش مى شود، اما هدفهاى الهى همچون ذات پاك او جاودانى خواهد بود.
د: پـنـاهـگـاهـهـاى پـوشـالى - مـعـمولا هر كس در مشكلات زندگى به چيزى پناه مى برد، گـروهـى بـه ثـروتـشان ، گروهى به مقام و منصبشان ، عدهاى به قدرت جسمانيشان ، و جمعى به نيروى فكرى شان ، ولى همانگونه كه آيات فوق به ما مى گويد، و تاريخ نشان داده ، هيچيك از اينها در برابر فرمان پروردگار كمترين تاب مقاومت ندارد، و همچون تارهاى عنكبوت كه در برابر وزش ‍ طوفان قرار گيرد به سرعت در هم مى ريزد
فـرزنـد نادان و خيره پسر نوح پيامبر (عليه السلام ) نيز در همين اشتباه بود، گمان مى كـرد كـوه مـى تـواند در برابر طوفان خشم خدا به او پناه دهد، اما چه اشتباه بزرگى ؟ حركت يك موج كار او را ساخت و به ديار عدمش فرستاد.
بـه هـمـيـن دليـل در پـاره اى از دعاها مى خوانيم من از خشم تو به سوى تو فرار مى كنم هارب منك اليك يعنى اگر پناهگاهى در برابر طوفان خشم تو باشد باز همان ذات پاك تو است و باز گشت به سوى تونه چيز ديگر.
ه : كشتى نجات - رهائى از هيچ طوفانى بدون كشتى نجات ممكن نيست
لزومـى نـدارد كـه ايـن كشتى حتما از چوب و آهن باشد، بلكه چه بسا اين كشتى نجات يك مكتب كار ساز حياتبخش مثبت است ، كه در برابر امواج طوفانهاى افكار انحرافى مقاومت مى كند و پيروانش را به ساحل نجات مى رساند.
روى همين جهت در رواياتى كه از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در كتب شيعه و اهـل تـسـنـن آمـده اسـت خـاندان او يعنى امامان اهلبيت و حاملان مكتب اسلام به عنوان (كشتى نجات ) معرفى شده اند.
(حـنش بن مغيره ) مى گويد: من به همراه ابوذر كنار خانه كعبه آمدم او دست در حلقه در خانه كرد و صدا زد منم ابوذر غفارى ، هر كس مرا نمى شناسد بشناسد. من همان جندب هستم (نـام اصـلى ابـوذر جـنـدب بـود) مـن يـار پـيـامـبـرم ، بـا گوش خود شنيدم كه مى فرمود مـثـل اهـلبـيـتـى مـثـل سـفـيـنـة نـوح مـن ركـبـهـا نـجـى (مـثـل اهـلبـيـت مـن مثل كشتى نوح است كه هر كس به آن پناه برد نجات مى يابد)
در بـعـضـى ديـگر از طرق حديث جمله فمن تخلف عنها غرق :: (و هر كس از آن تخلف كند غـرق مـى شود )- يا - من تخلف عنها هلك (هر كس از آن تخلف كند هلاك مى شود اضافه شده است .
ايـن حـديـث پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با صراحت مى گويد به هنگامى كه طـوفـانـهـاى فـكرى و عقيدتى و اجتماعى در جامعه اسلامى رخ مى دهد تنها راه نجات پناه بردن به اين مكتب است ، و ما اين مساله را بخوبى در انقلاب شكوهمند ملت ايران
آزموديم كه پيروان مكتبهاى غير اسلامى در برابر طاغوت ، شكست خوردند جز آن گروهى كه به مكتب اسلام و اهلبيت و برنامه هاى انقلابى آنها پناه بردند.
آيه و ترجمه


و قـيـل يـأ رض ابـلعـى مـاءك و يـسـمـاء أ قـلعـى و غيض الماء و قضى الا مر و استوت على الجودى و قيل بعدا للقوم الظلمين (44)




ترجمه :

44 - و گـفـتـه شـد اى زمين آبت را فرو بر، و اى آسمان خوددارى كن ، و آب فرو نشست و كـار پـايان يافت ، و (كشتى ) بر (دامنه كوه ) جودى پهلو گرفت و (در اين هنگام ) گفته شد: دور باد قوم ستمگر!
تفسير :
پايان يك ماجرا.
هـمـانـگـونـه كـه در آيـات گـذشـتـه بـطور اجمال و سر بسته خوانديم ، سرانجام امواج خـروشان آب همه جا را فرا گرفت ، آب بالا و بالاتر آمد، گنهكاران بى خبر به گمان ايـنـكه يك طوفان عادى است به نقاط مرتفع و بر آمدگيها و كوههاى زمين پناه بردند، اما آب از آن هم گذشت و همه جا در زير آب پنهان شد، اجسام بيجان طغيانگران ، و باقيمانده خانه ها و وسائل زندگانيشان در لابلاى كفها روى آب به چشم مى خورد!
نوح زمام كشتى را به دست خدا سپرده ، امواج كشتى را به هر سو مى برد در روايات آمده اسـت كـه شـش ماه تمام (از آغاز ماه رجب تا پايان ماه ذى الحجة و به روايتى از دهم ماه رجب تا روز عاشورا) اين كشتى سرگردان بود و نقاط
مختلفى و حتى طبق پاره اى از روايات سر زمين مكه و اطراف خانه كعبه را سير كرد.
سـرانـجـام فـرمـان پـايـان مـجازات و بازگشت زمين به حالت عادى صادر شد. آيه فوق چـگـونـگـى اين فرمان و جزئيات و نتيجه آن را در عبارات بسيار كوتاه و مختصر و در عين حـال فـوق العـاده رسـا و زيـبـا در ضـمـن شـش جـمله بيان مى كند و مى گويد: (به زمين دسـتـور داده شـد، اى زمـيـن آبـت را در كـام فـرو بـر )! (و قيل يا ارض ابلعى مائك ).
(و به آسمان دستور داده شد اى آسمان دست نگهدار) (و يا سماء اقلعى )
(و آب فرو نشست ) (و غيض الماء).
(و كار پايان يافت ) (و قضى الامر).
(و كشتى بر دامنه كوه جودى پهلو گرفت ) (و استوت على الجودى )
(در ايـن هـنـگـام گـفـتـه شـد: دور بـاد قـوم سـتـمـگـر )! (و قيل بعدا للقوم الظالمين )
تعبيرات آيه فوق بقدرى رسا و دلنشين است و در عين كوتاهى گويا و زنده ، و با تمام زيـبـائى آنـقـدر تـكـان دهنده و كوبنده است كه به گفته جمعى از دانشمندان عرب اين آيه (فصيحترين و بليغترين ) آيات قرآن محسوب مى شود، هر چند همه آيات قرآن در سر حد اعجاز از فصاحت و بلاغت است .
شاهد گوياى اين سخن همان است كه در روايات و تواريخ اسلامى مى خوانيم كه گروهى از كـفـار قـريـش ، بـه مـبارزه با قرآن برخاستند و تصميم گرفتند آياتى همچون آيات قرآن ابداع كنند، علاقمندانشان براى مدت چهل روز بهترين غذاها و مشروبات مورد علاقه آنان بر ايشان تدارك ديدند، مغز گندم خالص ، گوشت گوسفند و شراب كهنه ! تا با خيال راحت به تركيب جمله هائى همانند قرآن بپردازند!.
امـا هـنـگـامـى كه به آيه فوق رسيدند، چنان آنها را تكان داد كه بعضى به بعض ديگر نگاه كردند و گفتند اين سخنى است كه هيچ كلامى شبيه آن نيست ، و اصولا شباهت به كلام مخلوقين ندارد، اين را گفتند و از تصميم خود منصرف شدند و ماءيوسانه پراكنده گشتند.
(جودى ) كجا است ؟
بسيارى از مفسران گفته اند جودى كه محل پـهـلو گـرفـتـن كـشـتـى نـوح در آيـه فـوق مـعـرفـى شده كوه معروفى است در نزديكى موصل
بـعـضـى ديـگـر از مـفـسـريـن آن را كـوهـى در حـدود شـام و يـا نـزديـك (آمـد) و يـا در شمال عراق دانسته اند.
در كـتـاب مـفـردات راغـب آن را كـوهـى در مـيـان مـوصـل و الجـزيـره (نـام مـنـطـقـه اى است در شـمـال عـراق و آن غـير از الجزائر و الجزيره معروف امروز است ) بعيد نيست كه همه اينها به يك معنى باز گردد زيرا (موصل ) و آمد و (جزيره ) همه جزء مناطق شمالى عراق و نزديك شام مى باشند.
بعضى ديگر از مفسران احتمال داده اند كه منظور از جودى هر كوه و زمين محكمى است ، يعنى كـشـتـى نـوح بر يك زمين محكم كه براى پياده شدن سرنشينانش آماده بود پهلو گرفت ، ولى مشهور و معروف همان معنى اول است .
در كـتـاب (اعـلام قـرآن ) دربـاره كـوه جـودى تـحـقـيـق و تـتـبـعـى شـده اسـت كـه در ذيل مى آوريم :
(جودى نام كوهى است كه كشتى نوح بر فراز آن به خاك نشسته و نام آن در
سـوره هود آيه 44 كه قريب المضمون با مندرجات تورات است ذكر شده است ... نسبت به محل كوه جودى سه قول اظهار شده است :
1 - بـنـا بـر قـول اصـفهانى ، كوه جودى در عربستان است و يكى از دو كوهى است كه در قلمرو قبيله (طى ) واقعست .
2 - كوه جودى سلسله كار دين است كه در شمال شرقى جزيره (ابن عمر) در مشرق دجله ، نـزديـك بـه مـوصـل ، واقـع اسـت ، و اكـراد آن را بـه لهجه خود (كاردو) و يونانيان جوردى و اعراب آن را جودى خوانده اند.
در تـر گـوم يـعـنـى تـرجـمـه كـلدانـى تـورات ، و همچنين در ترجمه سريانى تورات ، محل به خاك نشستن كشتى نوح ، قلعه كوه اكراد (كاردين ) معين شده است .
جـغـرافـيـون عرب نيز جودى مذكور در قرآن را بر اين كوه منطبق كرده اند و گفته اند كه تـخـته پاره هاى كشتى نوح در قله اين كوه تا زمان بنى عباس باقى بوده است و مشركين آن را زيارت مى كرده اند.
در داسـتـانـهاى بابلى داستانى شبيه به داستان توفان نوح موجود است ، به علاوه مى توان احتمال داد كه دجله طغيان كرده باشد و مردم آن حدود دچار طوفان شده باشند.
در كـوه جودى كتيبه هاى آشورى موسوم به كتيبه هاى (ميسر) موجود است و در اين كتيبه ها نام (ارارتو) ديده شده است .
3 - در ترجمه فعلى تورات محل به خاك نشستن كشتى نوح كوهاى آرارات تعيين شده و آن كوه ماسيس واقع در ارمنستان است .
نـويسنده قاموس كتاب مقدس معنى اوليه را (ملعون ) ضبط كرده و گفته است : بنا بر روايـات ، كـشـتـى نـوح بـر فراز اين كوه به خاك نشست ، و آن را عربها (جودى ) مى نامند، و ايرانيان كوه نوح و تركان آن را (كرداغ ) به معنى كوه سراشيب مى خوانند و در نزديكى ارس واقع است .
تا قرن پنجم ارامنه در ارمنستان كوهى به نام جودى نمى شناختند، و از آن قرن شايد بر اثر اشتباه مترجمين تورات كه كوه (اكراد) را كوه آرارات ترجمه كرده اند براى علماء ارمنى چنين تصورى پيدا شده است .
شـايـد مـجـوز ايـن تـصـور آن بـوده اسـت كـه آشـوريـان بـر كـوهـهـاى شمال و جنوب درياچه (وان ) نام آرارات يا آرارتو، ميداده اند.
مـى گـويـنـد كـه حـضـرت نوح بر فراز كوه جودى پس از فرو نشستن توفان ، مسجدى سـاخـت و ارامـنـه هـم مـى گـويـند كه در پاى كوه جادى قريه (ثمانين ) يا (ثمان ) نخستين محلى بوده كه همراهان نوح بدان فرود آمده اند.
آيه و ترجمه


و نادى نوح ربه فقال رب إ ن ابنى من أ هلى و إ ن وعدك الحق و أ نت أ حكم الحكمين (45)
قال ينوح إ نه ليس من أ هلك إ نه عمل غير صلح فلا تسلن ما ليس لك به علم إ نى أ عظك أ ن تكون من الجهلين (46)
قـال رب إ نـى أ عـوذ بـك أ ن أ سـلك ما ليس لى به علم و إ لا تغفر لى و ترحمنى أ كن من الخسرين (47)




ترجمه :

45 - نوح به پروردگارش عرض كرد پروردگارا! پسر من از خاندان من است و وعده تو (در مورد نجات خاندانم ) حق است و تو از همه حكم كنندگان برترى .
46 - فرمود: اى نوح ! او از اهل تو نيست ! او عمل غير صالحى است ، بنابراين آنچه را از آن آگاه نيستى از من مخواه ، من به تو اندرز مى دهم تا از جاهلان نباشى !
47 - عـرض كرد: پروردگارا! من به تو پناه مى برم كه از تو چيزى بخواهم كه از آن آگاهى ندارم ، و هر گاه مرا نبخشى و بر من رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود.
تفسير :
سرگذشت دردناك فرزند نوح
در آيـات گـذشـتـه خـوانديم كه فرزند نوح ، نصيحت و اندرز پدر را نشنيد و تا آخرين نـفـس دسـت از لجـاجـت و خيره سرى بر نداشت و سرانجام در ميان امواج طوفان گرفتار و غرق شد.
آيـات مـورد بـحث قسمت ديگرى از همين ماجرا را بيان مى كند و آن اينكه وقتى نوح فرزند خود را در ميان امواج ديد، عاطفه پدرى به جوش آمد و به ياد
وعده الهى درباره نجات فرزندش افتاد، رو به درگاه خدا كرد و گفت :
(پـروردگـارا! فـرزندم از اهل من و خاندان من است ، و تو وعده فرمودى كه خاندان مرا از طـوفان و هلاكت رهائى بخشى ، و تو از همه حكم كنندگان برترى ، و در وفاى به عهد از هـمـه ثـابت ترى ) (و نادى نوح ربه فقال رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق و انت احكم الحاكمين ).
ايـن وعـده اشـاره بـه هـمـان چـيـزى اسـت كـه در آيـه 40 هـمين سوره آمده است ، آنجا كه مى فـرمـايـد: قـلنـا احـمـل فـيـهـا مـن كـل زوجـيـن اثـنـيـن و اهـلك الا مـن سـبـق عـليـه القـول : (مـا بـه نـوح فرمان داديم كه از هر نوعى از انواع حيوانات يك جفت بر كشتى سـوار كـن و هـمـچنين خانواده خود را جز آن كسى كه به فرمان خدا محكوم به نابودى است ).
نـوح چـنـيـن فـكـر مـى كـرد كـه مـنـظـور از جـمـله الا مـن سـبـق عـليـه القول تنها همسر بى ايمان و مشرك او است ، و فرزندش كنعان جزء آنها نيست ، و لذا چنين سخنى را به پيشگاه خدا عرضه داشت .
امـا بـلافاصله پاسخ شنيد، پاسخى تكان دهنده و روشنگر از يك واقعيت بزرگ واقعيتى كه پيوند مكتبى را ما فوق پيوند نسبى و خويشاوندى قرار مى دهد.
(اى نوح ! او از اهل تو نيست )! (قال يا نوح انه ليس من اهلك ).
(بلكه او عملى است غير صالح ) (انه عمل غير صالح ).
فـرد ناشايسته اى است كه بر اثر بريدن پيوند مكتبيش از تو، پيوند خانوادگيش به چيزى شمرده نمى شود.
(حال كه چنين است ، چيزى را كه به آن علم ندارى از من تقاضامكن ) (فلا تسئلن ما ليس لك به علم ).
(من به تو موعظه مى كنم تا از جاهلان نباشى ) (انى اعظك ان تكون من الجاهلين ).
نـوح دريافت كه اين تقاضا از پيشگاه پروردگار درست نبوده است و هرگز نبايد نجات چـنـيـن فـرزنـدى را مـشـمـول وعـده الهـى بـر نـجـات خـانـدانـش بـداند، لذا رو به درگاه پـروردگـار كـرد و گـفـت : (پـروردگارا من به تو پناه مى برم از اينكه چيزى از تو بخواهم كه به آن آگاهى ندارم ) قال انى اعوذ بك ان اسئلك ما ليس لى به علم ).
(و اگـر مـرا نبخشى و مشمول رحمتت قرار ندهى از زيانكاران خواهم بود) (و ان لا تغفر لى و ترحمنى اكن من الخاسرين ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - چرا فرزند نوح ، عمل غير صالح بود؟
بـعـضـى از مـفـسـران مـعـتـقـدنـد كـه در ايـن آيـه كـلمـه اى در تـقـديـر اسـت ، و در اصـل مـفـهـومـش چـنـيـن اسـت انـه ذو عـمـل غـيـر صـالح : (فـرزنـد تـو داراى عمل غير صالح است ).
ولى با توجه به اينكه گاهى انسان در انجام يك كار آنچنان پيش مى رود كه گويا عين آن عـمـل مـى شـود در ادبـيـات زبانهاى مختلف به هنگام مبالغه اين تعبير فراوان ديده مى شود، مثلا گفته مى شود فلانكس سرا پا عدل و سخاوت است ، و يا فلان شخص سرا پا دزدى و فـسـاد اسـت ، گـوئى آنـچـنـان در آن عـمـل غـوطـه ور گـشـتـه كـه ذات او عـيـن آن عمل گشته است .
ايـن پـيـامـبـر زاده نـيـز آنـقـدر بـا بـدان بـنـشـسـت و در اعـمـال زشـت و افـكـار نـادرسـتـشـان غـوطـه ور گـشـت كـه گـوئى وجـودش تبديل به يك عمل غير صالح شد.
بنابراين تعبير فوق در عين اينكه بسيار كوتاه و مختصر است ، گوياى يك
واقـعـيت مهم در مورد فرزند نوح مى باشد، يعنى اى نوح اگر نادرستى و ظلم و فساد در وجود اين فرزند سطحى بود، امكان شفاعت درباره او مى رفت ، اما اكنون كه سرا پا غرق فساد و تباهى است ، جاى شفاعت نيست ، اصلا حرفش را نزن !.
و ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمـال داده انـد كه اين فرزند حقيقتا، فرزند او نبود (يا فـرزنـدى نـامـشـروع بود، يا فرزند مشروع همسرش ‍ از شوهر ديگرى بوده است ) مطلب درسـتـى بـه نـظـر نـمـى رسـد، زيـرا جـمـله (انـه عـمـل غـير صالح ) در واقع به منزله علت است براى (انه ليس من اهلك ) يعنى اينكه مـى گـويـم از اهـل تـو نـيـسـت بـراى آن اسـت كـه از نـظـر عمل و كردار با تو فاصله گرفته است هر چند نسب او با تو پيوند دارد.
نكته دوم
2 - بـا تـوجـه بـه گـفـتـار نـوح در آيـات فوق و پاسخى كه خداوند به او داد اين سؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه چـگـونـه نـوح تـوجـه بـه ايـن مـسـاءله نداشت كه فرزندش كنعان مشمول وعده الهى نيست .
پـاسـخ ايـن سـؤ ال را مـى تـوان از ايـن راه داد، كه اين فرزند - همانگونه كه سابقا هم اشـاره شـد - وضع كاملا مشخصى نداشته ، گاهى با مؤ منان و گاهى با كافران بود، و چهره منافق گونه او، هر كس را ظاهرا به اشتباه مى انداخت .
بـه عـلاوه احـسـاس مـسـئوليـت شـديدى كه نوح در رابطه با فرزندش مى كرد، و عشق و عـلاقـه طـبـيـعـى كـه هـر پـدرى بـه فرزندش دارد - و پيامبران نيز از اين قانون مستثنى نيستند - سبب شد كه چنين درخواستى را از خداوند بكند.
امـا بـه مـحـض ايـنـكه از واقعيت امر آگاه شد، فورا در مقام عذر خواهى به درگاه خداوند و طلب عفو بر آمد، هر چند گناهى از او سر نزده بود، اما مقام و موقعيت پيامبر ايجاب مى كند كه بيش از اين مراقب گفتار و رفتار خود باشد، همين ترك اولى براى او با آن شخصيت ، بزرگ بود و به همين دليل از
پيشگاه خدا تقاضاى بخشش كرد.
و از ايـنـجـا پـاسـخ سـؤ ال ديـگـرى نـيـز روشن مى شود كه مگر انبياء گناه مى كنند كه تقاضاى آمرزش نمايند.
3 - آنجا كه پيوندها گسسته مى شود؟
آيـات فـوق يـكـى ديـگـر از عـاليـتـريـن درسـهـاى انـسـانـى و تربيتى را در ضمن بيان سـرگـذشـت نوح منعكس مى كند، درسى كه در مكتبهاى مادى مطلقا مفهوم ندارد اما در يك مكتب الهى و معنوى يك اصل اساسى است .
پـيـونـدهـاى مـادى (نـسـب ، خويشاوندى ، دوستى و رفاقت ) در مكتبهاى آسمانى هميشه تحت الشعاع پيوندهاى معنوى است .
در اين مكتب نور چشمى و امتياز خويشاوندى در برابر پيوند مكتبى و معنوى مفهومى ندارد.
آنـجـا كـه رابـطـه مـكـتـبـى وجود دارد، سلمان فارسى دور افتاده كه نه از خاندان پيغمبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و نـه از قـريـش ، و نـه حـتـى از اهـل مـكـه بـود، بـلكـه اصـولا از نـژاد عـرب نـبـود، طـبـق حـديـث مـعـروف (سـلمـان مـنـا اهـل البـيـت ) سـلمان از خانواده ما است جزء خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مـحـسـوب مـى شـود، ولى فـرزنـد واقـعـى و بـلا فصل پيامبرى همچون نوح بر اثر گسستن پيوند مكتبيش با پدر، آنچنان طرد مى شود كه با (انه ليس من اهلك ) روبرو مى گردد.
ممكن است چنين مساله مهمى براى آنها كه مادى مى انديشند گران آيد اما اين واقعيتى است كه در تمام اديان آسمانى به چشم مى خورد.
بـه هـمـيـن دليـل در احـاديث اهلبيت (عليهمالسلام ) درباره شيعيانى كه تنها نام تشيع بر خود مى گذارند، و اثر چشمگيرى از تعليمات و برنامه هاى عملى اهلبيت (عليهمالسلام ) در زندگانى آنها ديده نمى شود جمله هاى صريح و تكان دهنده اى مى خوانيم كه
بيانگر همان روشى است كه قرآن در آيات فوق ، پيش گرفته است .
از امـام عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عـليـهـمـاالسـلام ) نـقـل شـده كه روزى از دوستان خود پرسيد: مردم اين آيه را چگونه تفسير مى كنند (انه عـمـل غـيـر صـالح ) يـكى از حاضران عرض كرد بعضى معتقدند كه معنى آن اين است كه فـرزنـد نـوح (كـنـعـان ) فـرزنـد حقيقى او نبود. امام فرمود: كلا لقد كان ابنه و لكن لما عصى الله نفاه عن ابيه كذا من كان منالم يطع الله فليس منا: (نه چنين نيست ، او براستى فـرزنـد نوح بود، اما هنگامى كه گناه كرد و از جاده اطاعت فرمان خدا قدم بيرون گذاشت خـداوند فرزندى او را نفى كرد، همچنين كسانى كه از ما باشند ولى اطاعت خدا نكنند، از ما نيستند).
4 - مسلمانان مطرود!
بى مناسبت نيست كه با الهام از آيه فوق اشاره به قسمتى از احاديث اسلامى كنيم كه آنها نـيـز گـروه هاى زيادى را كه ظاهرا در زمره مسلمانان و يا پيروان مكتب اهلبيت هستند، مطرود دانسته و آنان را از صف مؤ منان و شيعيان خارج مى سازد:
1 - پيامبر اسلام مى فرمايد: من غش مسلما فليس منا: (آنكس كه با برادران مسلمانش تقلب و خيانت كند از ما نيست ).
2 - امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد: ليـس بـولى لى مـن اكل مال مؤ من حراما (كسى كه مال مؤ منى را به گناه بخورد، دوست من نيست ).
3 - پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد: الا و من اكرمه الناس اتقاء شره فليس منى :
(بدانيد كسى كه مردم او را به خاطر اجتناب از شرش گرامى دارند از من نيست )
4 - امـام فرمود: ليس من شيعتنا من يظلم الناس : (كسى كه به مردم ستم مى كند شيعه ما نيست )
5 - امـام كـاظـم فـرمـود: ليـس مـنـا مـن لم يـحـاسـب نـفـسـه فـى كل يوم (كسيكه هر روز به حساب خويش نرسد از ما نيست ).
6 - پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يـجبه فليس بمسلم كسى كه صداى انسانى را بشنود كه فرياد مى زند اى مسلمانان به دادم برسيد و كمكم كنيد، كسى كه اين فرياد را بشنود و پاسخ نگويد مسلمان نيست .
7 - امـام بـاقـر (عليه السلام ) به يكى از يارانش به نام جابر فرمود: و اعلم يا جابر بـانـك لا تـكـون لنـا وليـا حـتـى لو اجـتـمـع عـليـك اهـل مـصـرك و قـالوا انـت رجـل سـوء لم يـحـزنـك ذلك و لو قالوا انك رجل صالح لم يسرك ذلك و لكن اعرض نفسك على كتاب الله : (اى جابر! بدان كه تو دوست ما نخواهى بود تا زمانى كه اگر تمام اهل شهر تو جمع شوند و بگويند تو آدم بدى هستى غمگين نشوى و اگر همه بگويند تو آدم خـوبـى هـسـتـى خـوشـحـال نـشـوى ، بـلكـه خـود را بر كتاب خدا قرآن عرضه دارى و ضوابط خوبى و بدى را از آن بگيرى و بعد ببينى از كدام گروهى )
ايـن احـاديـث خـط بـطـلان بـر پـنـدارهـاى كـسـانـى كـه تـنـها به اسم قناعت مى كنند و از عمل و ارتباط مكتبى در ميان آنها خبرى نيست مى كشد، و به وضوح ثابت مى كند كه در مكتب پـيـشـوايـان الهـى آنـچـه اصـل اسـاسـى و زيـر بـنـائى اسـت ، هـمـان ايـمـان بـه مـكـتب و عمل به برنامه هاى آن است ، و همه چيز بايد با اين مقياس سنجيده شود.
آيه و ترجمه


قيل ينوح اهبط بسلم منا و بركت عليك و على أ مم ممن معك و أ مم سنمتعهم ثم يمسهم منا عذاب أ ليم (48)
تـلك مـن أ نـبـاء الغـيـب نـوحـيـهـا إ ليـك مـا كـنـت تـعـلمـهـا أ نـت و لا قـومـك مـن قبل هذا فاصبر إ ن العقبة للمتقين (49)




ترجمه :

48 - (بـه نـوح ) گـفـته شد: اى نوح ! با سلامت و بركت از ناحيه ما بر تو و بر تمام امـتهائى كه با تواند، فرود آى ، و امتهائى نيز هستند كه ما آنها را از نعمتها بهره مند مى سازيم سپس عذاب دردناكى از سوى ما به آنها مى رسد.
49 - اينها از خبرهاى غيب است كه به تو (اى پيامبر) وحى مى كنيم ، نه تو و نه قوم تو ايـنـها را قبل از اين نمى دانستيد، بنابراين صبر و استقامت كن كه عاقبت از آن پرهيزكاران است .
تفسير :
نوح به سلامت فرود آمد
اين آيات آخرين آياتى است كه درباره نوح و سرگذشت عبرت انگيزش در اين سوره آمده است كه در آن اشاره به فرود آمدن نوح از كشتى و تجديد حيات و زندگى عادى بر روى زمين شده است .
در نخستين آيه مى گويد: (به نوح خطاب شد كه به سلامت و با بركت از ناحيه ما بر تـو و بـر آنـهـا كـه با تواند فرود آى ) (قيل يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك و على امم ممن معك )
بـدون شـك (طوفان ) همه آثار حيات را در هم كوبيده بود، و طبعا زمينهاى آباد مراتع سر سبز و باغهاى خرم ، همگى ويران شده بودند، و در اين هنگام بيم آن مى رفت كه نوح و يارانش از نظر (زندگى ) و (تغذيه ) در مضيقه شديد قرار گيرند، اما
خـداونـد بـه ايـن گـروه مـؤ مـنان اطمينان داد كه درهاى بركات الهى به روى شما گشوده خواهد شد و از نظر زندگى هيچگونه نگرانى به خود راه ندهند.
بـه عـلاوه مـمـكن بود نگرانى ديگرى از نظر سلامت براى نوح و پيروانش پيدا شود كه زنـدگـى كردن در مجاورت اين باتلاقها و مردابهاى باقيمانده از طوفان ممكن است سلامت آنـهـا را بـه خـطـر افـكـنـد، لذا خـداونـد در اين زمينه نيز به آنها اطمينان داد كه هيچگونه خـطرى شما را تهديد نمى كند و آن كس كه طوفانرا براى نابودى طغيانگران فرستاد، هم او مى تواند محيطى (سالم ) و (پر بركت ) براى مؤ منان فراهم سازد.
ايـن جـمـله كـوتـاه بـه مـا مـى فـهـمـانـد كـه قـرآن تـا چـه انـدازه بـه ريـزه كـاريـهـاى مسائل اهميت مى دهد و آنها را در عباراتى بسيار فشرده و زيبا منعكس مى سازد.
كـلمـه (امـم ) جمع (امت ) است ، و اين تعبير مى رساند كه همراه نوح امتهائى بودند، ايـن عـبـارت مـمـكن است به خاطر آن باشد كه افرادى كه با نوح بودند هر يك سرچشمه پـيدايش قبيله و امتى گشتند و يا اينكه واقعا آنها كه با نوح بودند هر گروهى از قوم و قبيله اى بودند كه مجموعا امتهائى تشكيل مى دادند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه (امـم ) اصـنـاف حـيـوانـى را كـه بـا نوح بودند نيز شـامـل گـردد، زيـرا در قـرآن مجيد كلمه (امت ) بر آنها نيز اطلاق شده است ، چنانكه در سـوره انـعـام آيـه 38 مى خوانيم : و ما من دابة فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امـثـالكـم : هـيـچ جـنـبـنـده اى در روى زمـيـن و هـيـچ پـرنـده اى كـه بـا دو بـال خـود پـرواز مـى كـنـد وجـود نـدارد مـگـر ايـنـكـه آنـهـا نـيـز امـتـهـائى مثل شما هستند)
بنابراين همانگونه كه نوح و يارانش به لطف بى پايان پروردگار در برابر آنهمه مشكلات زندگى بعد از طوفان در سلامت و بركت زيستند، انواع جاندارانى كه با نوح از كشتى پياده شدند و گام به روى زمين گذاشتندنيز اين سلامت و مصونيت را به لطف الهى داشتند،
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد بـا ايـن هـمـه بـاز در آيـنـده از نـسـل هـمـين مؤ منان امتهائى به وجود مى آيند كه انواع نعمتها را به آنها مى بخشيم ، ولى آنـهـا در غرور و غفلت فرو مى روند سپس عذاب دردناك ما به آنها مى رسد (و امم سنمتعهم ثـم يـمـسـهـم مـنـا عذاب اليم ) بنابر اين چنين نيست كه اين انتخاب اصلح ، و اصلاح نوع انـسـانى از طريق طوفان آخرين انتخاب ، و آخرين اصلاح باشد، بلكه باز هم تا زمانى كـه نـوع آدمـى بـه عاليترين مرحله رشد و تكامل برسد، به خاطر سوء استفاده كردن از آزادى اراده گـاه در راه شر و فساد قدم مى گذارد و باز همان برنامه مجازات در اين جهان و سراى ديگر دامنش را مى گيرد.
جـالب ايـنـكه در جمله فوق فقط مى گويد: (سنمتعهم ) بزودى آنها را از انواع نعمتها بهره مند مى كنيم ، و بلا فاصله سخن از عذاب و مجازات آنها مى گويد، اشاره به اينكه بـهـره ورى از نـعمت فراوان در افراد كم ظرفيت و ضعيف الايمان به جاى اينكه حس ‍ شكر گـزارى و اطـاعـت را بـيـدار كـنـد، غـالبـا بـر طـغـيـان و غـرور آنـهـا مـى افـزايـد، و بـه دنبال آن رشته هاى بندگى خدا را پاره مى كند.
جـمـله اى كـه مـرحـوم (طـبـرسـى ) در مـجـمـع البـيـان از يـكـى از مـفـسـران در ذيـل ايـن آيـه نـقـل كـرده جـالب اسـت ، آنـجـا كـه مـى گويد هلك المستمتعون فى الدنيا لان الجهل يغلب عليهم و الغفلة ، فلا يتفكرون الا فى الدنيا و عمارتها و ملاذها: صاحبان نعمت در دنـيا هلاك و گمراه شدند چرا كه جهل و غفلت بر آنها غالب مى شود و جز در فكر دنيا و لذتهاى آن نيستند)
ايـن واقـعـيـت در زنـدگى كشورهاى متنعم و ثروتمند دنيا به خوبى ديده مى شود كه آنها غـالبـا در فـساد غوطه ورند، نه تنها به فكر مستضعفان جهان نيستند، بلكه روز بروز طرحى تازه براى مكيدن هر چه بيشتر خون آنها مى ريزند.
به همين دليل بسيار مى شود كه خداوند جنگها و حوادث دردناكى كه نعمتها را موقتا سلب مى كند، بر آنها فرو مى ريزد، شايد بيدار شوند.
در آخـريـن آيـه كـه بـا آن داسـتان نوح در اين سوره پايان مى گيرد، يك اشاره كلى به تمام آنچه گذشت مى كند و مى فرمايد:
(ايـنـها همه از اخبار غيب است كه به تو (اى پيامبر) وحى مى كنيم ) (تلك من انباء الغيب نوحيها اليك ).
(هـيـچـگـاه نه تو و نه قوم تو قبل از اين از آن آگاهى نداشتيد) (ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا).
با توجه به آنچه شنيدى و آنهمه مشكلاتى كه نوح در دعوتش با آن روبرو بود، و با ايـن حـال اسـتـقـامـت ورزيـد، تـو هـم صـبر و استقامت كن ، چرا كه سرانجام پيروزى براى پرهيزكاران است (فاصبر ان العاقبة للمتقين ).
نكته ها :
1 - آيه اخير به چند نكته اشاره مى كند:
1 - بيان داستان انبياء به صورت واقعى و خالى از هر گونه خرافه و تحريف تنها از طريق وحى آسمانى ممكن است و گرنه كتب تاريخ پيشينيان آنقدر با اسطوره ها و افسانه هـا آمـيـخـتـه شـده كـه شـنـاخـت حـق از باطل در آن ممكن نيست و هر قدر بيشتر به عقب بر مى گرديم ، اين آميختگى بيشتر مى شود.
بنابراين بيان سر گذشت انبياء و اقوام پيشين ، خالى از هر گونه خرافات خود يكى از نشانه هاى حقانيت قرآن و پيامبر اسلام است
2 - از ايـن آيـه استفاده مى شود كه بر خلاف آنچه برخى مى پندارندپيامبران از علم غيب آگاهى داشتند، منتها اين آگاهى از طريق الهى و به مقدارى كه خدا
مـى خـواست بود، نه اينكه از پيش خود چيزى بدانند و اگر مى بينيم در پاره اى از آيات نفى علم غيب شده اشاره به همين است كه علم آنها ذاتى نيست بلكه فقط از ناحيه خدا است .
3 - اين آيه واقعيت ديگرى را نيز روشن مى كند كه بيان سرگذشت انبياء و اقوام گذشته در قرآن تنها درسى براى امت اسلامى نيست ، بلكه علاوه بر اين يك نوع دلدارى و تسلى خـاطـر و تـقويت اراده و روحيه براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز هست ، چرا كـه او هـم بـشـر اسـت ، و بـايد از اين طريق در مكتب الهى درس بخواند و براى مبارزه با طـاغـوتـهـاى عـصـر خويش ‍ آماده تر شود، و از انبوه مشكلاتى كه بر سر راهش وجود دارد نـهـراسـد يعنى همان گونه كه نوح با آنهمه گرفتاريهاى طاقت فرسا صبر و استقامت بـه خـرج داد، و بـه ايمان آوردن يك عده بسيار كم در عمر طولانى معروفش دلخوش بود، تو هم بايد صبر و استقامت را در هر حال از دست ندهى .
در اينجا داستان نوح را با تمام شگفتيها و عبرتهايش رها كرده و به سراغ پيامبر بزرگ ديگرى يعنى هود كه اين سوره به نام او ناميده شده است مى رويم :
آيه و ترجمه


و إ لى عاد أ خاهم هودا قال يقوم اعبدوا الله ما لكم من إ له غيره إ ن أ نتم إ لا مفترون (50)
يقوم لا أ سلكم عليه أ جرا إ ن أ جرى إ لا على الذى فطرنى أ فلا تعقلون (51)
و يـقـوم اسـتـغفروا ربكم ثم توبوا إ ليه يرسل السماء عليكم مدرارا و يزدكم قوة إ لى قوتكم و لا تتولوا مجرمين (52)




ترجمه :

50 - (مـا) بـسـوى (قـوم ) عـاد، برادرشان هود را فرستاديم ، (به آنها) گفت اى قوم من ! الله را پرستش كنيد كه معبودى جز او براى شما نيست ، شما فقط تهمت مى زنيد.
51 - اى قـوم مـن ! مـن از شـمـا پـاداشـى نـمـى طـلبم پاداش من فقط بر كسى است كه مرا آفريده ، آيا نمى فهميد؟
52 - و اى قوم من ! از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد سپس به سوى او باز گرديد تا (بـاران ) آسـمـان را پـى در پى بر شما بفرستد و نيروئى بر نيروى شما بيفزايد، و روى (از حق ) بر نتابيد و گناه نكنيد.
تفسير :
بت شكن شجاع
هـمـانـگونه كه گفتيم در اين سوره داستان دعوت پنج پيامبر بزرگ و شدائد و سختيهاى ايـن دعـوتـهـا و نـتـائج آنـهـا بـيـان شـده اسـت ، در آيـات قبل سخن از نوح بود و اكنون نوبت به هود مى رسد.
همه اين پيامبران داراى يك منطق و يك هدف بودند، آنها براى نجات
بـشـريت از انواع اسارتها، و دعوت به سوى توحيد با تمام ابعادش قيام كردند، شعار همه آنها ايمان و اخلاص و تلاش و كوشش ‍ و استقامت در راه خدا بود، واكنش اقوام مختلف در برابر همه آنان نيز تند و خشن و توام با انواع قهرها و فشارها بود.
در نـخـستين آيه از اين ماجرا مى فرمايد ما به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم (و الى عاد اخاهم هودا).
در اينجا از هود تعبير به برادر مى كند، اين تعبير يا به خاطر آن است كه عرب از تمام افراد قبيله تعبير به برادر مى كند چرا كه در ريشه نسب با هم مشتركند، مثلا به يك نفر از طايفه بنى اسد اخو اسدى مى گويد و از طايفه مذحج ، اخو مذحج .
و يا اشاره به اين است كه رفتار هود مانند ساير انبياء با قوم خود كاملا برادرانه بود، نـه در شـكـل يـك امير و فرمانده ، و يا حتى يك پدر نسبت به فرزندان ، بلكه همچون يك برادر در برابر برادران ديگر بدون هر گونه امتياز و برتريجوئى .
نـخـسـتـيـن دعـوت هـود همان دعوت تمام انبيا بود، دعوت به سوى توحيد و نفى هر گونه شـرك هـود بـه آنـهـا گـفـت اى قـوم مـن ! خـدا را پـرسـتـش كـنـيـد (قال يا قوم اعبدوا الله ).
چرا كه هيچ اله و معبود شايسته جز او وجود ندارد (ما لكم من اله غيره
شما در اعتقادى كه به بتها داريد در اشتباهيد و به خدا افترا مى بنديد (ان انتم الا مفترون ).
ايـن بـتـهـا نـه شـريـك او هستند و نه منشا خير و شر و هيچ كارى از آنها ساخته نيست ، چه افـتـرا و تـهـمـتـى از ايـن بـالاتـر كـه بـراى چـنـيـن مـوجـودات بـى ارزشـى ايـن همه مقام قائل شويد.
هود (عليه السلام ) سپس اضافه كرد اى قوم من ! من در دعوت خودم هيچگونه چشمداشتى از شـمـا ندارم ، هيچگونه پاداشى از شما نمى خواهم تا گمان كنيد فرياد و جوش و خروش مـن بـراى رسـيـدن بـه مـال و مـقام است ، و يا شما به خاطر سنگينى بار پاداشى كه مى خواهيد براى من در نظر بگيريد تن به تسليم ندهيد.(يا قوم لا اسئلكم عليه اجرا)
تـنها اجر و پاداش من بر آن كسى است كه مرا آفريده به من روح و جسم بخشيده و در همه چيز مديون او هستم همان خالق و رازق من (ان اجرى الا على الذى فطرنى ).
اصولا من اگر گامى براى هدايت و سعادت شما بر مى دارم به خاطر اطاعت فرمان او است و بـنابراين بايد اجر و پاداش از او بخواهم نه از شما. به علاوه مگر شما چيزى از خود داريد كه به من بدهيد هر چه شما داريد از ناحيه او است آيا نمى فهميد؟ (افلا تعقلون ).
سـرانـجـام بـراى تـشـويـق آنـهـا و اسـتـفـاده از تـمـام وسـائل مـمـكـن بـراى بـيـدار سـاخـتـن روح حـق طـلبـى ايـن قـوم گـمـراه ، مـتـوسـل بـه بيان پاداشهاى مادى مشروط مى شود كه خداوند در اختيار مؤ منان در اين جهان مى گذارد و مى گويد:
اى قوم من ! از خدا بخاطر گناهانتان طلب بخشش كنيد (و يا قوم استغفروا ربكم ).
سپس توبه كنيد و به سوى او باز گرديد (ثم توبوا اليه ).
اگر شما چنين كنيد به آسمان فرمان مى دهد قطره هاى حياتبخش باران را بر شما پى در پى فرو فرستد (يرسل السماء عليكم مدرارا)
تـا كـشت و زرع و باغهاى شما به كم آبى و بى آبى تهديد نشوند و همواره سرسبز و خرم باشند. به علاوه در سايه ايمان و تقوا و پرهيز از گناه و بازگشت به - سوى خدا نيروئى بر نيروى شما مى افزايد (و يزدكم قوة الى قوتكم ).
هرگز فكر نكنيد كه ايمان و تقوا از نيروى شما مى كاهد، نه هرگز.
بـلكـه نـيـروى جسمانى شما را با بهره گيرى از نيروى معنوى افزايش مى دهد و با اين پـشـتـوانـه مـهـم قـادر خـواهـيـد بود اجتماعى آباد، جمعيتى انبود، اقتصادى سالم ، و ملتى پرقدرت و آزاد و مستقل داشته باشيد.
بنابراين از راه حق روى بر نتابيد و در جاده گناه قدم مگذرايد (و لا تتولوا مجرمين ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - توحيد خمير مايه دعوت همه پيامبران
تـاريـخ انـبـياء نشان مى دهد كه همه آنها دعوت خود را از توحيد و نفى شرك و هر گونه بـت پـرسـتى آغاز كردند، و در واقع هيچ اصلاحى در جوامع انسانى بدون اين دعوت ميسر نـيـسـت ، چرا كه وحدت جامعه و همكارى و تعاون و ايثار و فداكارى همه امورى هستند كه از ريشه توحيد معبود سيراب مى شوند.
اما شرك سرچشمه هر گونه پراكندگى و تضاد و تعارض و خودكامگى و خود محورى و انـحـصـار طـلبى است ، و پيوند اين مفاهيم با شرك و بت پرستى به مفهوم وسيعش چندان مخفى نيست .
آن كـس كـه خـود مـحـور يـا انـحـصـار طـلب اسـت تـنـهـا خـويـشـتـن را مـى بـيـنـد و به همين دليـل مـشـرك اسـت ، تـوحـيـد قـطـره وجـود يـك فـرد را در اقـيـانـوس پـهـنـاور جـامـعـه حـل مـى كـنـد، مـوحـد چيزى جز يك واحد بزرگ يعنى سراسر جامعه انسانى و بندگان خدا نمى بيند.
برترى جويان از نوعى ديگر از انواع شرك مايه مى گيرند، و همچنين آنها كه دائما با همنوعانشان در جنگ و ستيزند و منافع خود را از منافع ديگران جدا مى بينند، اين دوگانگى و چندگانگى چيزى جز شرك در چهره هاى مختلف نيست .
بـه هـمـيـن دليل پيامبران براى اصلاحات وسيعشان همه از همينجا شروع كرده اند، توحيد معبود (الله ) و سپس توحيد كلمه و توحيد عمل و توحيد جامعه .
2 - رهبران راستين پاداشى از پيروان نمى طلبند.
يك پيشواى واقعى در صورتى مى تواند دور از هر گونه اتهام و در نهايت آزادى به راه خـود ادامـه دهـد و هـر گـونه انحراف و كجروى را در پيروانش اصلاح كند كه وابستگى و نـيـاز مادى به آنها نداشته باشد، و گرنه همان نياز زنجيرى خواهد شد بر دست و پاى او، و قفل و بندى بر زبان و فكر او!
و منحرفان از همين طريق براى تحت فشار قرار دادن او وارد مى شوند، يا از طريق تهديد به قطع كمكهاى مادى ، و يا از طريق پيشنهاد كمكهاى بيشتر، و پيشوا و رهبرى هر قدر هم صاف و مخلص باشد باز انسان است و ممكن است در اين مرحله گام او بلرزد.
بـه هـمـيـن دليـل در آيـات فوق و آيات ديگرى از قرآن مى خوانيم پيامبران در آغاز دعوت صريحا اعلام مى كردند نياز مادى و انتظار پاداش از پيروانشان ندارند.
ايـن سـرمـشقى است براى همه رهبران مخصوصا رهبران روحانى و مذهبى منتها چون بالاخره آنـهـا كـه تـمام وقت در خدمت اسلام و مسلمين هستند بايد به طرز صحيحى نيازهايشان تامين بشود تهيه صندوق كمك و بيت المال اسلامى براى رفع نيازمنديهاى اين گروه است ، كه يكى از فلسفه هاى تشكيل بيت المال در اسلام همين مى باشد
3 - گناه و ويرانى جامعه ها
بـاز در آيـات فـوق مـى بـيـنـيـم كـه قـرآن پـيـونـد روشـنـى مـيـان مـسـائل مـعـنـوى و مـادى بـر قرار مى سازد و استغفار از گناه و باز گشت به سوى خدا را مـايـه آبادانى و خرمى و طراوت و سرسبزى و اضافه شدن نيروئى بر نيروها معرفى كرده .
اين حقيقت در بسيارى ديگر از آيات قرآن به چشم مى خورد، از جمله در سوره نوح از زبان ايـن پـيـامـبـر بـزرگ مـى خـوانـيـم : فـقـلت اسـتـغـفـروا ربـكـم انـه كـان غـفـارا يـرسـل السـمـاء عـليـكـم مـدرارا و يـمـددكـم بـامـوال و بـنـيـن و يـجـعـل لكـم جـنـات و يـجـعـل لكـم انـهـارا بـه آنـهـا گـفـتـم از گـنـاهـان خـود در پـيـشـگاه پروردگارتان استغفار كنيد كه او آمرزنده است ، تا باران آسمان را پشت سر هم بر شما فرو ريزد و شما را با اموال و فرزندان كمك بخشد و باغها و نهرها براى شما قرار دهد.
جـالب توجه اينكه در روايات اسلامى مى خوانيم كه ربيع بن صبيح مى گويد نزد حسن بودم ، مردى از در وارد شد و از خوشكسالى آباديش شكايت كرد، حسن به او گفت : استغفار كن ، ديگرى آمد از فقر شكايت كرد، به او نيز گفت استغفار كن ، سومى آمد و به او گفت : دعـا كـن خداوند پسرى به من بدهد به او نيز گفت استغفار كن ، ربيع مى گويد (من تعجب كردم ) و به او گفتم هر كس
نزد تو مى آيد و مشكلى دارد و تقاضاى نعمتى به او همين دستور را مى دهى و به همه مى گوئى استغفار كنيد و از خدا طلب آمرزش نمائيد.
وى در جـواب مـن گـفت : آنچه را گفتم از پيش خود نگفتم ، من اين مطلب را از كلام خدا كه از پيامبرش نوح حكايت مى كند، استفاده كردم و سپس آيات سوره نوح را كه در بالا ذكر شد تلاوت كرد.
آنـهـا كـه عـادت دارنـد از ايـن مـسـائل آسـان بـگـذرند فورا يكنوع ارتباط و پيوند معنوى نـاشـنـاخـتـه در مـيـان ايـن امـور قـائل مـى شـونـد و از هـر گـونـه تحليل بيشتر خود را راحت مى كنند.
ولى اگـر بـيـشـتـر دقت كنيم در ميان اين امور پيوندهاى نزديكى مى يابيم كه توجه به آنـهـا مـسـائل مـادى و مـعـنوى را در متن جامعه همچون تار و پود پارچه به هم مى آميزد و يا همانند ريشه و ساقه درخت با گل و ميوه آن ربط مى دهد.
كـدام جـامـعه است كه آلوده به گناه ، خيانت ، نفاق دزدى ، ظلم ، تنبلى و مانند آنها بشود و اين جامعه آباد و پر بركت باشد.
كدام جامعه است كه روح تعاون و همكارى را از دست دهد و جنگ و نزاع و خونريزى را جانشين آن سازد و زمينهاى خرم و سرسبز و وضع اقتصادى مرفهى داشته باشد.
كـدام جـامـعـه اسـت كـه مـردمـش آلوده انـواع هـوسـهـا بـاشـنـد، و در عـيـن حال نيرومند و پا بر جا در مقابل دشمنان ايستادگى كنند.
بـا صـراحـت بـايـد گـفـت : هـيـچ مـسـاله اخـلاقى نيست مگر اينكه اثر مفيد و سازنده اى در زنـدگـى مادى مردم دارد، و هيچ اعتقاد و ايمان صحيحى پيدا نمى شود مگر اينكه در ساختن يك جامعه اى آباد و آزاد و مستقل و نيرومند سهم به سزائى دارد.
آنـهـا كـه مـسـائل اخـلاقـى و ايـمـان مـذهـبـى و تـوحـيـد را از مسائل مادى جدا مى كنند، نه مسائل معنوى را درست شناخته اند و نه مادى را.
اگـر ديـن بـه صـورت يـك سـلسله تشريفات و آداب ظاهرى و خالى از محتوا در ميان مردم باشد بديهى است تاثيرى در نظام مادى اجتماع نخواهد داشت اما آنگاه كه اعتقادات معنوى و روحـانـى آنـچـنان در اعماق روح انسان نفوذ كند كه آثارش در دست و پا و چشم و گوش و زبـان و تـمـام ذرات وجـودش ظـاهـر گـردد، آثـار سازنده اين اعتقادات در جامعه بر هيچكس مخفى نخواهد ماند.
مـمـكـن اسـت مـا بـعـضـى از مـراحـل پـيـونـد اسـتـغـفـار را بـا نـزول بـركـات مادى نتوانيم درست درك كنيم ولى بدون شك قسمت بيشترى از آن براى ما قابل درك است .
در انقلاب اسلامى كشور ما ايران در اين عصر و زمان به خوبى مشاهده كرديم كه اعتقادات اسلامى و نيروى اخلاق و معنويت چگونه توانست بر نيرومندترين اسلحه زمان و قويترين ارتـشـهـا و قـدرتـهاى استعمارى پيروز گردد، و اين نشان مى دهد كار برد عقائد دينى و اخلاق مثبت معنوى تا چه حد در مسائل اجتماعى و سياسى زياد است .
4 - منظور از يزدكم قوة الى قوتكم چيست ؟
ظـاهـر اين جمله مى گويد: خداوند در پرتو توبه و استغفار نيروئى بر نيروى شما مى افـزايـد بـعـضـى اين جمله را اشاره به افزايش ‍ نيروى انسانى گرفته اند (چنانكه در آيـات سـوره نـوح نـيـز بـه آن اشاره شده بود) و بعضى ديگر آن را اشاره به اضافه نـيـروهـاى مـادى بـر نـيـروى مـعـنـوى دانـسـتـه اند، ولى تعبير آيه مطلق است و هر گونه افزايش نيروى مادى و معنوى را شامل مى شود، و تمام اين تفاسير را در بر مى گيرد
آيه و ترجمه


قالوا يهود ما جئتنا ببينة و ما نحن بتاركى ءالهتنا عن قولك و ما نحن لك بمؤ منين (53)
إ ن نـقـول إ لا اعـتـرئك بعض ءالهتنا بسوء قال إ نى أ شهد الله و اشهدوا أ نى برى ء مما تشركون (54)
من دونه فكيدونى جميعا ثم لا تنظرون (55)
إ نى توكلت على الله ربى و ربكم ما من دابة إ لا هو ءاخذ بناصيتها إ ن ربى على صرط مستقيم (56)
فـإ ن تـولوا فـقـد أ بـلغـتـكـم مـا أ رسـلت بـه إ ليـكـم و يـستخلف ربى قوما غيركم و لا تضرونه شيا إ ن ربى على كل شى ء حفيظ (57)




ترجمه :

53 - گـفـتـند: اى هود! تو دليلى براى ما نياورده اى ، و ما خدايان خود را به خاطر حرف تو رها نخواهيم كرد، و ما (اصلا) به تو ايمان نمى آوريم !.
54 - مـا فقط (درباره تو) مى گوئيم بعضى از خدايان ما به تو زيان رسانده (و عقلت را ربـوده انـد) (نـوح ) گفت من خدا را به شهادت مى طلبم شما نيز گواه باشيد كه من از آنچه شريك (خدا) قرار مى دهيد بيزارم !.
55 - از آنچه غير او (مى پرستيد) حال كه چنين است همگى براى من نقشه بكشيد و مرا مهلت ندهيد (اما بدانيد كارى از دست شما ساخته نيست !)
56 - چـرا كـه من توكل بر الله كه پروردگار من و شما است كرده ام ، هيچ جنبنده اى نيست مگر اينكه او بر وى تسلط دارد (اما سلطه اى توام با عدالت چرا كه ) پروردگار من بر صراط مستقيم است .
57 - و اگـر روى بـرگـردانيد من رسالتى را كه مامور بودم به شما رساندم و خداوند گـروه ديـگـرى را جـانـشـيـن شـمـا مـى كـنـد و شـمـا كـمـتـرين ضررى به او نمى رسانيد پروردگار من حافظ و نگاهبان هر چيز است .
تفسير :
منطق نيرومند هود
حال ببينيم اين قوم سركش و مغرور يعنى قوم عاد در برابر برادرشان هود (عليه السلام ) و نصائح و اندرزها و راهنمائيهاى او چه واكنشى نشان دادند.
آنها گفتند: اى هود تو دليل روشنى براى ما نياورده اى (قالوا يا هود ما جئتنا بينة ).
و مـا هـرگـز بـه خـاطر سخنان تو دست از دامن بتها و خدايانمان بر نمى داريم (و ما نحن بتاركى الهتنا عن قولك ).
و ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد! (و ما نحن لك بمؤ منين ).
و پـس از ايـن سـه جمله غير منطقى ، اضافه كردند: ما فكر مى كنيم تو ديوانه شده اى و عـلتـش ايـن بـوده كـه مـبـغـوض خـدايـان مـا گـشـتـه اى و آنـهـا بـه عقل تو آسيب رسانده اند (ان نقول الا اعتراك بعض آلهتنا بسوء).
بـدون شـك هـود - هـمـانگونه كه برنامه و وظيفه تمام پيامبران است - معجزه يا معجزاتى بـراى اثبات حقانيت خويش به آنها عرضه داشته بود، ولى آنها به خاطر كبر و غرورى كـه داشـتـند مانند ساير اقوام لجوج ، معجزات را انكار كردند و آنها را سحر شمردند، يا يك سلسله تصادفها و حوادث اتفاقى كه نمى تواند دليلى بر چيزى بوده باشد.
از ايـن گـذشـتـه نـفـى بـت پـرسـتـى دليـلى لازم نـدارد هـر كـس مـخـتـصـر عقل و
شـعـورى داشـته باشد و خود را از تعقيب برهاند آنرا بخوبى در مى يابد و بفرض كه دليل بخواهد آيا دلائل علاوه بر منطقى و عقلى به معجزه هم نياز دارد؟
و بـه تعبير ديگر آنچه در دعوت هود در آيات گذشته آمدد عوت به سوى خداوند يگانه و باز گشت به سوى او و استغفار از گناهان و نفى هر گونه شرك و بت پرستى است ، همه اينها مسائلى است كه اثبات آن با دليل عقلى كاملا امكان پذير است .
بـنـابـرايـن اگـر مـنـظـور آنـهـا از نـفـى بـيـنـة ، نـفـى دليـل عـقـلى بـوده ، مـسـلما اين سخن نادرست است ، و اگر منظور نفى معجزه بوده ، اين ادعا نـياز به معجزه نداشته است ، و به هر حال اين جمله كه آنها گفته اند ما هرگز به خاطر سـخـنـان تـو، بـتـهـاى خـود را فـرامـوش نـمـى كـنـيـم بـهـتـريـن دليـل بـر لجـاجـت آنها است ، چرا كه انسان عاقل و حقيقت جو سخن حق را از هر كس كه باشد مى پذيرد.
مـخـصـوصا اين جمله كه آنها هود را متهم به جنون كردند، جنونى كه بر اثر خشم خدايان حاصل شده بود! خود بهترين دليل بر خرافى بودن و خرافه پرستى آنها است .
سـنـگ و چوبهاى بى جان و بى شعور كه نياز به حمايت بندگان خود دارند، چگونه مى توانند عقل و شعور را از انسان عاقلى بگيرند.
به علاوه آنها چه دليلى بر جنون هود داشتند جز اينكه او، سنت شكنى كرده ، و با آداب و سـنـن خـرافـى مـحـيـطـش بـه پـيـكـار بـرخـاسـتـه بـود، اگـر ايـن دليـل جـنـون بـاشـد تـمـام مـصـلحـان جهان و مردان انقلابى كه بر ضد روشهاى غلط بپا خاستند بايد مجنون باشند.
و ايـن تـازگـى ندارد، تاريخ گذشته و معاصر پر است از نسبت جنون به مردان و زنان نيك انديش و سنت شكن كه بر ضد خرافات و استعمارها و اسارتها بپا مى خاستند.
بـه هـر حال هود مى بايد پاسخى دندان شكن به اين قوم گمراه و لجوج بدهد، پاسخى كه هم آميخته با منطق باشد، و هم از موضع قدرت ادا شود قرآن ميگويد: او در پاسخ آنها اين چند جمله را بيان كرد:
مـن خـدا را به شهادت مى طلبم و همه شما نيز شاهد باشيد كه من از اين بتها و خدايانتان بيزارم (قال انى اشهد الله و اشهدوا انى برى ء مما تشركون - من دونه ).
اشـاره بـه اينكه اگر اين بتها قدرتى دارند از آنها بخواهيد مرا از ميان بردارند، من كه آشكارا به جنگ آنها برخاسته ام و علنا بيزارى و تنفر از آنها را اعلام مى دارم ، چرا آنها، معطلند؟ انتظار چه چيز را مى كشند؟ و چرا مرا نابود نمى كنند؟!
سـپـس اضـافـه مى كند: نه فقط كارى از آنها ساخته نيست ، شما هم با اين انبوه جمعيتتان قـادر بـر چيزى نيستيد، اگر راست مى گوئيد همگى دست به دست هم بدهيد و هر نقشه اى را مـى تـوانـيـد بـر ضـد مـن بـكـشـيـد و لحـظـه اى مـرا مهلت ندهيد (فكيدونى جميعا ثم لا تنظرون ).
چرا من انبوه جمعيت شما را به هيچ مى شمرم ؟ و چرا كمترين اعتنائى به قوت و قدرت شما نـدارم ؟ شـمـائى كـه تـشـنـه خـون مـن هـسـتـيـد و هـمـه گونه قدرت داريد. براى اينكه من پـشـتـيـبـانـى دارم كـه قـدرتـش فـوق قـدرتـهـا اسـت مـن توكل بر خدائى كردم كه پروردگار من و شما است (انى توكلت على الله ربى و ربكم ).
ايـن خـود دليـل بـر ايـن اسـت كـه مـن دروغ نـمـى گـويـم ، ايـن نـشـانـه آن اسـت كـه مـن دل بـه جـاى دگرى بسته ام ، اگر درست بينديشيد اين خود يكنوع معجزه است كه انسانى تك و تنها با عقايد خرافى جمعيتى نيرومند و متعصب به پيكار برخيزد،
و حـتـى آنـهـا را تـحـريـك بـه قـيـام بـر ضـد خـود كـنـد، و در عـيـن حـال نـه تـرسـى بـه خـود راه دهـد، و نـه دشمنانش قدرت بر تصميم گيرى بر ضد او داشته باشند.
و بـعـد ادامـه داد نـه تـنـهـا شـما، هيچ جنبنده اى در جهان نيست مگر اينكه در قبضه قدرت و فرمان خدا است و تا او نخواهد كارى از آنان ساخته نيست (ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها).
ولى ايـن را نـيـز بـدانـيـد خـداى مـن از آن قدرتمندانى نيست كه قدرتش موجب خودكامگى و هـوسـبـازى گـردد و آن را در غير حق به كار برد، بلكه پروردگار من همواره بر صراط مستقيم و جاده عدل و داد مى باشد و كارى بر خلاف حكمت و صواب انجام نمى دهد (ان ربى على صراط مستقيم ).
در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت :
نـخـسـت ايـن كه ناصيه در اصل به معنى موى پيش سر مى باشد، و از ماده نصا (بر وزن نصر) به معنى اتصال و پيوستگى آمده است ، و اخذ به ناصيه (گرفتن موى پيش سر) كـنـايـه از تـسلط و قهر و غلبه بر چيزى است ، و اينكه در جمله بالا خداوند مى فرمايد: هـيـچ جـنبنده اى نيست مگر اينكه ما ناصيه او را مى گيريم ، اشاره به قدرت قاهره او بر هـمـه چـيـز اسـت ، بـه گـونـه اى كـه هيچ موجودى در برابر اراده او هيچگونه تاب مقاومت نـدارد، زيـرا مـعـمـولا هـنـگامى كه موى پيش سر انسان يا حيوانى را محكم بگيرند، قدرت مقاومت از او سلب مى شود.
اين تعبير براى آن است كه مستكبران مغرور و بت پرستان از خود راضى ، و سلطه جويان سـتـمـكـار، فـكـر نـكـنـنـد اگـر چـنـد روزى مـيـدان بـه آنـهـا داده شـده اسـت ، دليـل بـر آنـست كه مى توانند در برابر اراده پروردگار، كوچكترين مقاومتى كنند باشد كه آنها به اين واقعيت توجه كنند و از مركب غرور فرود آيند.
ديگر اينكه جمله ان ربى على صراط مستقيم از زيباترين تعبيرات در
بـاره قـدرت آمـيـخـتـه بـا عـدالت پـروردگار است ، چرا كه قدرتمندان غالبا زورگو و ظـالمـنـد، امـا خداوند با قدرت بى انتهايش ، همواره بر صراط مستقيم عدالت و جاده صاف حكمت و نظم و حساب مى باشد.
ايـن نـكته را نيز از نظر نبايد دور داشت كه سخنان هود در برابر مشركان بيان كننده اين واقـعـيـت اسـت كـه هـر قـدر دشـمـنـان لجوج بر لجاجت خود بيفزايند، رهبر قاطع بايد بر اسـتـقـامـت خـود بـيـفـزايـد، قـوم هـود او را سـخـت از بـتـهـا تـرسـانـدنـد، او در مقابل ، آنها را به نحو شديدترى از قدرت قاهره خداوند بيم داد.
سـرانـجـام هـود در آخرين سخن به آنها چنين مى گويد اگر شما از راه حق روى بر تابيد بـه مـن زيـانى نمى رسد، چرا كه من رسالت خويش را به شما ابلاغ كردم (فان تولوا فقدا بلغتكم ما ارسلت به اليكم ).
اشـاره به اينكه گمان نكنيد اگر دعوت من پذيرفته نشود براى من شكست است ، من انجام وظـيـفـه كـردم ، انـجـام وظـيـفـه ، پـيـروزى اسـت ، هـر چـنـد دعـوتـم مـورد قـبـول واقـع نـشـود، و ايـن درسـى اسـت براى همه رهبران راستين و پيشوايان راه حق ، كه هـرگـز از كـار خـود احـسـاس خـسـتـگـى و نـگرانى نكنند، هر چند مردم دعوت آنانرا پذيرا نشوند.
سـپس همانگونه كه بت پرستان او را تهديد كرده بودند، او به طرز شديدترى آنها را بـه مـجـازات الهـى تـهـديـد مـى كـند و مى گويد: اگر شما دعوت حق را نپذيريد خداوند بزودى شما را نابود كرده و گروه ديگرى را جانشين شما مى كند و هيچگونه زيانى به او نمى رسانيد (و يستخلف ربى قوما غير كم و لا تضرونه شيئا).
اين قانون خلقت است ، كه هر گاه مردمى لياقت پذيرا شدن نعمت هدايت و يا نعمتهاى ديگر پـروردگـار را نداشته باشند، آنها را از ميان بر مى دارد و و گروهى لايق به جاى آنان مى نشاند.
ايـن را هـم بدانيد كه پروردگار من حافظ همه چيز و نگاهدارنده هر گونه حساب است (ان ربى على كل شى ء حفيظ).
نـه فـرصـت از دست او مى رود، نه موقعيت را فراموش مى كند، نه پيامبران و دوستان خود را بـه دسـت نـسيان مى سپارد، و نه حساب هيچكس از علم او بيرون است ، بلكه همه چيز را مى داند و بر هر چيز مسلط است .
آيه و ترجمه


و لما جاء أ مرنا نجينا هودا و الذين ءامنوا معه برحمة منا و نجينهم من عذاب غليظ (58)
و تـلك عـاد جـحـدوا بـايـت ربـهـم و عـصـوا رسـله و اتـبـعـوا أ مـر كل جبار عنيد (59)
و أ تـبـعـوا فـى هـذه الدنـيـا لعـنة و يوم القيمة أ لا إ ن عادا كفروا ربهم أ لا بعدا لعاد قوم هود (60)




ترجمه :

58 - و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد هود و آنها را كه با او ايمان آورده بودند به رحمت خود نجات بخشيديم و از عذاب شديد آنها را رها ساختيم .
59 - و ايـن قـوم عـاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند و رسولان او را معصيت نمودند و از فرمان هر ستمگر دشمن حق پيروى كردند.
60 - بـدنـبال آنها در اين جهان لعنت (و نام ننگين ) ماند و در قيامت (گفته مى شود) بدانيد عـاد نـسـبـت به پروردگارشان كفر ورزيدند، دور باد عاد، قوم هود، (از رحمت خدا و خير و سعادت ).
تفسير :
لعن و نفرين ابدى بر اين قوم ستمگر
در آخرين قسمت از آيات مربوط به سرگذشت قوم عاد و پيامبرشان هود
به مجازات دردناك اين سركشان اشاره كرده ، نخست مى گويد:
هنگامى كه فرمان ما دائر به مجازاتشان فرا رسيد، هود و كسانى را كه با او ايمان آورده بـودنـد بـه خـاطر رحمت و لطف خاصى كه به آنان داشتيم رهائى بخشيد (و لما جاء امرنا نجينا هودا و الذين آمنوا معه برحمة منا).
و بـاز بـراى تـاكـيـد بيشتر مى فرمايد: و ما اين قوم با ايمان را از عذاب شديد و غليظ رهائى بخشيديم (و نجينا هم من عذاب غليظ).
جالب اينكه : قبل از آنكه مجازات افراد بى ايمان و ياغى و ستمكار را بيان كند، نجات و رهائى قوم با ايمان را ذكر مى كند، تا اين پندار پيدا نشود كه به هنگام عذاب الهى طبق ضـرب المـثـل مـعـروف خـشـك و تـر بـا هـم خـواهـنـد سـوخـت ، چـرا كـه او حـكـيـم اسـت و عـادل ، و مـحـال اسـت كـه حـتـى يـك فـرد بـا ايمان را در ميان انبوهى بى ايمان و گناهكار مجازات كند.
بـلكـه رحـمـت الهـى ايـن گـونـه اشـخـاص را قـبـل از درگـيـر شـدن مـجـازات بـه مـحـل امـن و امـانـى مـنتقل مى سازد، چنانكه ديديم قبل از آنكه طوفان فرا رسد كشتى نجات نوح آماده بود و پيش از آنكه شهرهاى لوط در هم كوبيده شود شب هنگام لوط و تعداد معدود ياران با ايمانش به فرمان الهى خارج شدند.
در اينكه جمله نجينا (رهائى بخشيديم ) چرا در اين آيه تكرار شده تفسيرهاى گوناگونى وجود دارد، بعضى معتقدند كه نجينا در مرحله اول اشاره به رهائى بخشيدن از مجازات دنيا اسـت و در مـرحـله دوم رهـائى از عذاب آخرت است كه با توصيف به غليظ بودن نيز كاملا سازگار است .
بـعـضـى ديـگـر بـه نكته لطيفى اشاره كرده اند كه چون سخن از رحمت الهى به ميان آمده اگـر بـلافـاصـله كلمه عذاب تكرار مى شد تناسب نداشت ، رحمت كجا و عذاب غليظ كجا، لذا نـجـيـنـا بـار ديـگـر تـكرار شده تا ميان اين دو فاصله بيفتد و چيزى از شدت عذاب و تاكيد روى آن كاسته نشود.
ايـن نـكته را نيز بايد مورد توجه قرار داد كه در آيات قرآن در چهار مورد عذاب توصيف بـه غـليـظ شده است كه با دقت در آن آيات چنين به نظر مى رسد كه عذاب غليظ مربوط بـه سـراى ديگر است مخصوصا آيات سوره ابراهيم كه در آن اشاره بر عذاب غليظ شده است با صراحت حال دوزخيان را بيان مى دارد. و بايد هم چنين باشد چرا كه هر اندازه عذاب دنيا شديد باشد باز در برابر عذاب آخرت خفيف و كم اهميت است .
ايـن تـنـاسـب نـيـز قـابـل ملاحظه است كه قوم عاد چنانكه در سوره قمر و سوره حاقه به خواست خدا خواهد آمد، افراد خشن و درشت و بلند قامت بودند، كه اندام آنها به تنه درختان نـخل تشبيه شده و به همين نسبت ساختمانهاى محكم و بزرگ و بلند داشتند تا آنجا كه در تاريخ قبل از اسلام مى خوانيم : عربها بناهاى بلند و محكم را به عاد نسبت مى دادند و مى گـفـتـنـد عـادى لذا عـذاب آنـها نيز مانند خودشان غليظ و خشن بوده است ، نه تنها در جهان ديـگـر، در اين دنيا نيز مجازات آنها بسيار شديد و خشن بود، چنانكه در تفسير سوره هاى فوق خواهد آمد.
بـعـدا گـنـاهـان قـوم عـاد را در سـه مـوضـوع خـلاصـه مـى كـنـد: نـخـسـت ايـنكه آنها آيات پـروردگـارشـان را انـكـار كـردنـد، و بـا لجـاجـت ، هـر گـونـه دليـل و مـدرك روشنى را بر صدق دعوت پيامبرشان منكر شدند (و تلك عاد جحدوا بايات ربهم ).
ديگر اينكه آنها از نظر عمل نيز به عصيان و سركشى در برابر پيامبران برخاستند (و عصوا رسله )
اينكه رسل به صورت جمع بيان شده يا به خاطر آن است كه دعوت همه پيامبران بسوى يك واقعيت است (توحيد و شاخه هاى آن ) بنابراين انكار
يـك پـيـامـبـر در حـكم انكار همه پيامبران است ، و يا اينكه هود آنها را به ايمان به انبياى پيشين نيز دعوت مى كرد و آنها انكار مى كردند.
سـومـين گناهشان اين بود كه فرمان خدا را رها كرده و از فرمان هر جبار عنيدى پيروى مى كردند (و اتبعوا امر كل جبار عنيد)
چـه گـنـاهـى از ايـن گـنـاهـان بالاتر، ترك ايمان ، مخالفت پيامبران و گردن نهادن به فرمان جباران عنيد.
جـبـار بـه كـسـى مى گويند كه از روى خشم و غضب مى زند و مى كشد و نابود مى كند، و پـيـرو فرمان عقل نيست و به تعبير ديگر جبار كسى است كه ديگرى را مجبور به پيروى خود مى كند و يا مى خواهد نقص خود را با ادعاى عظمت و تكبر ظاهرا بر طرف سازد، و عنيد كسى است كه با حق و حقيقت ، فوق العاده مخالف است و هيچگاه زير بار حق نمى رود.
ايـن دو صـفت ، صفت بارز طاغوتها و مستكبران هر عصر و زمان است ، كه هرگز گوششان بـدهـكـار حـرف حق نيست ، و با هر كس ‍ مخالف شدند با قساوت و بى رحمى ، شكنجه مى كنند و مى كوبند و از ميان مى برند.
در ايـنجا يك سؤ ال پيش مى آيد و آن اينكه اگر جبار معنايش اين است ، چرا يكى از صفات خدا در قرآن سوره حشر آيه 23 و ساير منابع اسلامى جبار ذكر شده است ؟
پاسخ اينكه : جبار در اصل ريشه لغت همانگونه كه در بالا اشاره كرديم ، يا از ماده جبر به معنى قهر و غلبه و قدرت است و يا از ماده جبران به معنى برطرف ساختن نقص چيزى است .
ولى جـبـار چـه بـه مـعـنـى اول بـاشـد يـا دوم در دو شـكـل بـه كـار مـى رود، گـاهـى بـه صـورت مذمت و آن در موردى است كه انسانى بخواهد كـمبودها و نقائص خود را با خود برتربينى و تكبر و ادعاهاى غلط جبران كند، و يا اينكه بخواهد
ديـگـرى را در بـرابـر اراده و خـواسـت دل خـويـش مـقـهـور و ذليل سازد.
اين معنى در بسيارى از آيات قرآن آمده و با صفات مذموم ديگرى احيانا همراه است مانند آيه فـوق كـه تـوام بـا عـنيد ذكر شده و در آيه 32 سوره مريم از زبان عيسى پيامبر خدا مى خوانيم و لم يجعلنى جبارا شقيا خداوند مرا جبار شقى قرار نداده است ، و يا در حالات بنى اسـرائيل درباره ساكنان ستمگر بيت المقدس مى خوانيم كه آنها به موسى گفتند ان فيها قوما جبارين : در اين سر زمين گروهى ستمگر و ستم پيشه اند (مائده آيه 22)
امـا گـاه جـبـار از همين دو ريشه در معنى مدح به كار مى رود و به كسى گفته مى شود كه نيازمنديهاى مردم و نقائص آنها را جبران مى كند، و استخوانهاى شكسته را پيوند مى دهد، و يـا ايـنكه داراى قدرت فراوانى است كه غير او در برابر او خاضع مى باشند بى آنكه بـخـواهـد بـر كـسى ستم كند و يا از قدرتش سوء استفاده نمايد و به همين جهت ، جبار به هـنـگـامـى كـه بـه اين معنى باشد با صفات مدح ديگر همراه مى گردد چنانكه در آيه 23 سـوره حـشـر مـى خـوانـيـم الملك القدوس السلام المؤ من المهيمن العزيز الجبار المتكبر: او فـرمـانـرواى پـاك و مـنـزهـى اسـت كه بندگانش هرگز از او ستم نمى بينند، و نگهبان و حافظ غير قابل شكست و قدرتمند و برتر است
روشـن اسـت كـه صـفـاتـى همچون قدوس و سلام و مؤ من ، هرگز با جبار به معنى ظالم و سـتـمـگر، و متكبر به معنى خود برتر بين سازگار نيست ، و اين عبارت به خوبى نشان مى دهد كه جبار در اينجا به معنى دوم است .
ولى از آنـجا كه بعضى تنها پاره اى از استعمالات جبار را در نظر گرفته و به ريشه لغـت و مـعـانـى مـتـعـدد آن توجه نكرده اند، چنين پنداشته اند كه به كار بردن آن درباره خداوند صحيح به نظر نمى رسد (و همچنين واژه متكبر) اما با در نظر
گرفتن ريشه هاى اصلى لغت ، ايراد برطرف مى شود.
در آخـريـن آيـه مورد بحث كه داستان هود و قوم عاد در آنجا به آن پايان مى گيرد، نتيجه اعمال زشت و نادرست آنها را چنين بيان مى كند: آنها بخاطر اعمالشان در اين دنيا مورد لعن و نفرين واقع شدند، و بعد از مرگشان جز نام بد و تاريخ ننگين از آنها باقى نماند (و اتبعوا فى هذه الدنيا لعنة ).
و در روز رسـتـاخيز گفته مى شود: بدانيد كه قوم عاد پروردگارشان را انكار كردند (و يوم القيامة الا ان عادا كفروا ربهم ).
دور باد عاد، قوم هود از رحمت پروردگار (الا بعدا لعاد قوم هود) با اينكه كلمه عاد براى معرفى اين گروه كافى است در آيه فوق بعد از ذكر عاد، قوم هود نيز ذكر شده است كه هـم تـاكـيـد را مـى رسـاند و هم اشاره به اين است اين گروه همان كسانى هستند كه پيامبر دلسوزشان هود را آنهمه ناراحت و متهم ساختند، و به همين جهت از رحمت خداوند دورند.
نكته ها :
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - قوم عاد از نظر تاريخ
گـر چـه بـعـضـى از مـورخـان غربى مانند اسپرينگل خواسته اند وجود قوم عاد را از نظر تـاريخى منكر شوند شايد به دليل اينكه در غير آثار اسلامى ذكرى از آن نيافته اند و در كـتـب عهد قديم (تورات ) اثرى از آن نديده اند، ولى مداركى در دست است كه نشان مى دهد قصه عاد بطور اجمال در زمان جاهليت عرب مشهور
بوده ، و شعراى پيش از اسلام نيز از قوم هود سخن گفته اند، حتى در عصر جاهليت بناهاى بلند و محكم را به عاد نسبت مى دادند و بر آن كلمه عادى اطلاق مى كردند.
بـعـضـى از مـورخـان مـعـتـقـدنـد عـاد بـر دو قـبـيـله اطـلاق مـى شـود، قـبيله اى از انسانهاى قـبل از تاريخ بوده اند كه در جزيره عربستان زندگى مى كرده اند، سپس از ميان رفتند و آثـارشـان نـيـز از مـيـان رفـت ، و تـاريـخ بـشـر از زندگى آنان جز افسانه هائى كه قـابـل اطـمـيـنـان نـيـسـت حفظ نكرده است ، و تعبير قرآن عاد الاولى (سوره نجم آيه 50) را اشاره به همين گرفته اند.
امـا در دوران تـاريـخ بـشـر و احـتـمـالا در حـدود 700 سـال قـبـل از مـيـلا مـسـيـح يا قديمتر، قوم ديگرى به نام عاد وجود داشتند كه در سر زمين احقاف يا يمن زندگى مى كردند.
آنـهـا داراى قـامـتـهـائى طـويـل و انـدامـى قـوى و پـرقـدرت بـودنـد، و بـه هـمـيـن دليل جنگ آورانى زبده محسوب مى شدند.
بـه عـلاوه از نـظـر تمدن تا حدود زيادى پيشرفته بودند، شهرهاى آباد، زمينهاى خرم و سـرسـبـز، باغهاى پرطراوت داشتند آنچنانكه قرآن در توصيف آنها مى گويد التى لم تخلق مثلها فى البلاد: نظير آن در بلاد جهان خلق نشده بود (فجر آيه 8)
بـه هـمـيـن جهت بعضى از مستشرقين گفته اند كه قوم عاد در حدود برهوت (يكى از نواحى حـضرموت يمن ) زندگى مى كردند و بر اثر آتشفشانهاى اطراف بسيارى از آنها از ميان رفتند و بقايايشان متفرق شدند.
به هر حال اين قوم مدتى در ناز و نعمت به سر مى بردند، ولى آنچنان كه شيوه بيشتر مـتـنـعمان است مست غرور و غفلت شدند و از قدرتشان براى ظلم و ستم و استعمار و استثمار ديگران سوء استفاده كردند و مستكبران و جباران عنيد را
پيشواى خود ساختند، آئين بت پرستى را بر پا نمودند و به هنگام دعوت پيامبرشان هود بـا آنـهـمـه تـلاش و كـوشـشى كه در پند و اندرز و روشن ساختن انديشه و افكار آنان و اتـمـام حـجـت نسبت به ايشان داشت نه تنها كمترين وقعى ننهادند بلكه به خاموش ‍ كردن نداى اين مرد بزرگ حق طلب برخاستند.
گـاهى او را به جنون و سفاهت نسبت دادند و زمانى از خشم خدايان وى را ترساندند، اما او هـمـچـون كـوه در مـقـابـل خـشـم اين قوم مغرور و زورمند ايستادگى به خرج داد، و سرانجام تـوانـسـت گـروهـى در حـدود چـهـار هـزار نـفر را پاكسازى كرده و به آئين حق بخواند، اما ديگران بر لجاجت و عناد خود باقى ماندند.
سـرانـجـام چـنانكه در آيات سوره ذاريات و حاقه و قمر خواهد آمد، طوفان شديد و بسيار كوبنده اى به مدت هفت شب و شش ‍ روز بر آنها مسلط شد كه قصرهايشان را در هم كوبيد، و اجـسـادشـان را همچون برگهاى پائيزى بر امواج باد سوار كرد و به اطراف پراكنده سـاخـت ، مـؤ مـنـان راسـتين را قبلا از ميان آنان بيرون برد و نجات داد، و زندگانى و سر نوشتشان درس بزرگ عبرتى براى همه جباران و خودكامگان گشت .
2 - لعن و نفرين ابدى بر قوم عاد باد
ايـن تـعـبـير و مشابه آن در آيات متعددى از قرآن درباره اقوام مختلفى آمده است كه پس از شرح بخشى از حالات آنها مى فرمايد: الا بعدا لثمود (سوره هود آيه 68) الا بعدا لمدين كما بعدت ثمود (سوره هود آيه 89) فبعدا للقوم الظالمين (سوره مؤ منون آيه 41) فبعدا لقـوم لا يـؤ مـنـون (سـوره مـؤ مـنـون آيـه 44) و هـمـچـنـيـن در داسـتان نوح قبلا خوانديم و قيل بعدا للقوم الظالمين (سوره هود آيه 44)
در تـمام اين آيات ، نفرين شعار گونه اى درباره كسانى كه گناه عظيمى انجام داده اند، دائر به دورى آنها از رحمت خداوند شده است .
اين درست به شعارهائى مى ماند كه امروز براى افراد و گروههاى سركش و استعمارگر و سـتـم پـيـشـه گـفـته مى شود، منتها اين شعار قرآنى بقدرى جالب و جامع است كه تنها نـاظـر بـه يـك جـنبه و يك بعد نيست ، چرا كه وقتى مى گوئيم دور باد فلان گروه ، هم دورى از رحـمـت خداوند را شامل مى شود هم دورى از سعادت ، و هم دورى از هر گونه خير و بـركـت و نـعـمـت ، و هـم دورى از بـنـدگـان خـدا. البـتـه دورى آنـهـا از خـير و سعادت عكس العـمـل دوريـشـان در درون جـان و فـكـر و در مـحـيـط عـمـل از خـدا و خـلق خـداسـت ، چـرا كه هر گونه ايده و عملى باز تابى در سراى ديگر و جـهـان پـس از مـرگ دارد، بـاز تـابـى كـامـلا مـشـابـه آن و بـه هـمـيـن دليـل ايـن دوريـهـا در ايـن جهان سرچشمه بعد و دورى در آخرت ، از رحمت و عفو و بخشش و مواهب الهى خواهد بود