گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد دهم
سوره رعد


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و 43 آيه است
محتواى سوره رعد
همانگونه كه قبلا هم گفتهايم ، سوره هاى مكى چون در آغاز دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و به هنگام درگيرى شديد با مشركان نازل شده است غالبا پيرامون مسائل عقيدتى مخصوصا دعوت به توحيد و مبارزه با شرك و اثبات معاد سخن مى گويد، در حالى كه سوره هاى مدنى كه پس از گسترش اسلام و تشكيل حكومت اسلامى نازل گرديد، پيرامون احكام و مسائل مربوط به نظامات اجتماعى ، طبق نيازمنديهاى جامعه بحث مى كند.
سوره مورد بحث (سوره رعد) كه از سوره هاى مكى است نيز همين برنامه را تعقيب كرده است و پس از اشاره به حقانيت و عظمت قرآن ، به بيان آيات توحيد و اسرار آفرينش كه نشانه هاى ذات پاك خدا هستند مى پردازد.
گاهى از برافراشتن آسمانهاى بيستون ، سخن مى گويد و زمانى از تسخير خورشيد و ماه به فرمان خدا.
گاه از گسترش زمين و آفرينش كوهها و نهرها و درختان و ميوه ها، و زمانى از پرده هاى آرام بخش شب كه روز را مى پوشاند.
گاه دست مردم را مى گيرد و به ميان باغهاى انگور و نخلستان و لابلاى زراعتها مى برد، و شگفتى هاى آنها را بر مى شمرد.
سپس به بحث معاد و زندگى نوين انسان و دادگاه عدل پروردگار مى پردازد. و اين مجموعه معرفى مبدء و معاد را، با بيان مسئوليتهاى مردم و وظائفشان و اينكه هر گونه تغيير و دگرگونى در سرنوشت آنها، بايد از ناحيه
خود آنان شروع شود تكميل مى كند.
دگر بار به مساله توحيد باز مى گردد، و از تسبيح رعد و وحشت آدميان از برق و صاعقه ، بحث مى كند، و زمانى از سجده آسمانيان و زمينيها در برابر عظمت پروردگار.
سپس براى اينكه چشم و گوشها را بگشايد و انديشه ها را بيدار كند، و بى خاصيت بودن بتهاى ساخته و پرداخته دست بشر را روشن سازد، آنها را دعوت به انديشه و تفكر مى كند و براى شناخت حق و باطل ، مثال ميزند، مثالهائى زنده و محسوس ، و براى همه قابل درك .
و از آنجا كه ثمره نهائى ايمان به توحيد و معاد، همان برنامه هاى سازنده عملى است به دنبال اين بحثها، مردم را به وفاى به عهد وصله رحم و صبر و استقامت و انفاق در پنهان و آشكار و ترك انتقام جوئى دعوت مى كند.
دگر بار به آنها نشان مى دهد كه زندگى دنيا ناپدار است ، و آرامش و اطمينان جز در سايه ايمان به خدا حاصل نمى شود.
و سرانجام دست مردم را مى گيرد و به اعماق تاريخ مى كشاند و سرگذشت دردناك اقوام ياغى و سركش گذشته و آنهائى كه حق را پوشاندند يا مردم را از حق باز داشتند بطور مشخص نشان مى دهد، و با تهديد كردن كفار با تعبيراتى تكان دهنده سوره را پايان مى بخشد.
بنابراين سوره رعد، از عقايد و ايمان ، شروع مى شود و به اعمال و برنامه هاى انسان سازى پايان مى يابد.
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


المر تلك ايت الكتب و الذى انزل اليك من ربك الحق و لكن اكثر الناس لا يؤ منون (1)
الله الذى رفع السموت بغير عمد ترونها ثم استوى على العرش و سخر الشمس و القمر كل يجرى لا جل مسمى يدبر الامر يفصل الايت لعلكم بلقاء ربكم توقنون (2)
و هو الذى مد الارض و جعل فيها روسى و انهرا و من كل الثمرت جعل فيها زوجين اثنين يغشى اليل النهار ان فى ذلك لايت لقوم يتفكرون (3)
و فى الارض قطع متجورت و جنت من اعنب و زرع و نخيل صنوان و غير صنوان يسقى بماء وحد و نفضل بعضها على بعض فى الاكل ان فى ذلك لايت لقوم يعقلون (4)



ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - المر - اينها آيات كتاب (آسمانى ) است ، و آنچه از طرف پروردگار بر تو نازل شده حق است ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند.
2 - خدا همان كسى است كه آسمان را - بدون ستونى كه قابل رؤ يت باشد - آفريد سپس
بر عرش استيلا يافت (و زمام تدبير جهان را بدست گرفت ) و خورشيد و ماه را مسخر ساخت كه هر كدام تا زمان معينى حركت دارند كارها را او تدبير مى كند آيات را (براى شما) تشريح مى نمايد تا به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد
3 - و او كسى است كه زمين را گسترد و در آن كوهها و نهرهائى قرار داد و از تمام ميوه ها در آن دو جفت آفريد (پرده سياه ) شب را بر روز مى پوشاند، در اينها آياتى است براى آنها كه تفكر مى كنند.
4 - و در روى زمين قطعاتى در كنار هم قرار دارد كه با هم متفاوتند و باغهائى از انگور، و زراعت ، و نخلها، كه گاهى بر يك پايه مى رويند و گاهى بر دو پايه ، همه آنها از يك آب سيراب مى شوند و با اينحال بعضى از آنها را از جهت ميوه بر ديگرى برترى مى دهيم ، در اينها نشانه هائى است براى آنها كه عقل خويش را بكار مى گيرند.
تفسير :
نشانه هاى خدا در آسمان و زمين و جهان گياهان
بار ديگر به حروف مقطعه قرآن كه در 29 سوره آمده است ، در آغاز اين سوره برخورد مى كنيم ، منتها حروف مقطعهاى كه در اينجا ذكر شده ، در واقع تركيبى است از (الم ) كه در آغاز چند سوره آمده و (الر) كه در آغاز چند سوره ديگر بيان شده ، و در واقع اين سوره تنها سورهاى است كه در آغاز آن (المر) ديده مى شود، و از آنجا كه به نظر مى رسد حروف مقطعه آغاز هر سوره پيوند مستقيمى با محتواى آن سوره دارد، محتمل است اين تركيب كه در آغاز سوره رعد است اشاره به اين باشد كه محتواى سوره (رعد) جامع محتواى هر دو گروه از سوره هائى است كه با (الم ) و (الر) آغاز مى شود، و اتفاقا دقت در محتواى اين سوره ها اين موضوع را تاييد مى كند.
در باره تفسير حروف مقطعه قرآن تاكنون در آغاز سوره هاى بقره و آل
عمران و اعراف ، بحثهاى مشروحى داشتهايم ، كه نيازى به تكرار آنها نمى بينيم .
به هر حال نخستين آيه اين سوره از عظمت قرآن سخن مى گويد:
(اينها آيات كتاب بزرگ آسمانى است ) (تلك آيات الكتاب )
(و آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است حق است ) (و الذى انزل اليك من ربك الحق ).
و جاى هيچگونه شك و ترديد در آن ديده نمى شود، چرا كه بيان كننده حقايق عينى جهان آفرينش و روابط آن با انسانها مى باشد.
حقى است كه با باطل آميخته نشده و به همين دليل نشانه هاى حقانيتش از چهره اش هويدا است ، و نياز به استدلال بيشترى ندارد.
(اما با اين همه ، مردم بوالهوس و نادان كه اكثريت را تشكيل مى دهند به اين آيات ايمان نمى آورند) (و لكن اكثر الناس لا يؤ منون ).
چرا كه اگر انسان را به حال خودش وا گذارند و پيروى معلمى پاكدل را كه در مسير زندگى ، هدايت و تربيتش كند نپذيرد و همچنان در پيروى از هوسها آزاد باشد، غالبا راه را گم كرده ، به بيراهه مى رود.
اما اگر مربيان الهى و هاديان راه حق ، امام و پيشواى آنها باشند و او خود را در اختيارشان بگذارد، اكثريت به راه حق مى روند.
سپس به تشريح قسمت مهمى از دلائل توحيد و نشانه هاى خدا در جهان آفرينش مى پردازد، و انسان خاكى را در پهنه آسمانها به گردش وا مى دارد، و اين كرات با عظمت و نظام و حركت و اسرار آن را به او نشان مى دهد، تا به قدرت بى پايان و حكمت بى انتهايش ‍ پى برد، و چه زيبا مى گويد:
خدا همان كسى است كه آسمانها را چنانكه مى بينيد بدون ستون بر پا داشت يا آنها را با ستونهاى نامرئى بر افراشت (الله الذى رفع السماوات بغير عمد ترونها)
براى جمله (بغير عمد ترونها) دو تفسير گفته اند: نخست اينكه همانگونه كه مى بينيد آسمان ، بيستون است (گوئى در اصل چنين بوده ، ترونها بغير عمد)
ديگر اينكه (ترونها)، صفت براى (عمد) بوده باشد كه معنيش چنين است ، آسمانها را بدون ستونى كه مرئى باشد، برافراشته است ، كه لازمه آن وجود ستونى براى آسمان است ، اما ستونى نامرئى !.
و اين همان است كه از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) در حديث حسين بن خالد آمده است ، او مى گويد از امام ابى الحسن الرضا (عليهالسلام ) پرسيدم ، اينكه خداوند فرموده و السماء ذات الحبك (سوگند به آسمان كه داراى راههاست ) يعنى چه ، فرمود: اين آسمان راههائى به سوى زمين دارد... حسين بن خالد مى گويد عرض كردم چگونه مى تواند راه ارتباطى با زمين داشته باشد در حالى كه خداوند مى فرمايد آسمانها بيستون است ، امام فرمود: سبحان الله ، اليس الله يقول بغير عمد ترونها؟ قلت بلى ، فقال ثم عمد و لكن لا ترونها: عجيب است ، آيا خداوند نمى فرمايد بدون ستونى كه قابل مشاهده باشد؟ من عرض كردم آرى ، فرمود: پس ستونهائى هست و ليكن شما آنرا نمى بينيد.
اين آيه با توجه به حديثى كه در تفسير آن وارد شده است ، پرده از روى يك حقيقت علمى برداشته كه در زمان نزول آيات ، بر كسى آشكار نبود، چرا كه در آن زمان هيئت بطلميوس با قدرت هر چه تمامتر، بر محافل علمى جهان و بر افكار مردم حكومت مى كرد، و طبق آن آسمانها به صورت كراتى تو در تو همانند طبقات پياز روى هم قرار داشتند و طبعا هيچكدام معلق و بيستون نبود، بلكه هر كدام بر ديگرى تكيه داشت ، ولى حدود هزار سال بعد از نزول اين آيات ، علم و دانش بشر به اينجا رسيد كه افلاك پوست پيازى ، به كلى موهوم است و آنچه واقعيت دارد، اين است كه كرات آسمان هر كدام در مدار و جايگاه خود، معلق و ثابتند، بى آنكه تكيه گاهى داشته باشند، و تنها چيزى كه آنها را در جاى خود ثابت ميدارد، تعادل قوه جاذبه و دافعه است كه يكى ارتباط با جرم اين كرات دارد و ديگرى مربوط به حركت آنهاست .
اين تعادل جاذبه و دافعه به صورت يك ستون نامرئى ، كرات آسمان را در جاى خود نگه داشته است .
حديثى كه از امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در اين زمينه نقل شده بسيار جالب است ، طبق اين حديث امام فرمود: هذه النجوم التى فى السماء مدائن مثل المدائن الذى فى الارض مربوطة كل مدينة الى عمود من نور.
: (اين ستارگانى كه در آسمانند، شهرهائى هستند همچون شهرهاى روى زمين كه هر شهرى با شهر ديگر (هر ستاره اى با ستاره ديگر) با ستونى از نور مربوط است ).
آيا تعبيرى روشنتر و رساتر از ستون نامرئى يا ستونى از نور در افق ادبيات آن روز براى ذكر امواج جاذبه و تعادل آن با نيروى دافعه پيدا
مى شد؟
سپس مى فرمايد: (خداوند بعد از آفرينش اين آسمانهاى بيستون كه نشانه بارز عظمت و قدرت بى انتهاى او است ، بر عرش استيلا يافت ، يعنى حكومت عالم هستى را بدست گرفت ) (ثم استوى على العرش )
درباره معنى (عرش ) و تسلط خداوند بر آن در سوره اعراف ذيل آيه 54 به قدر كافى بحث شده است .
بعد از بيان آفرينش آسمانها و حكومت پروردگار بر آنها، سخن از تسخير خورشيد و ماه مى گويد: (او كسى است كه خورشيد و ماه را مسخر و فرمانبردار و خدمتگذار ساخت ) (و سخر الشمس و القمر).
چه تسخيرى از اين بالاتر كه همه اينها سر بر فرمان او هستند، و خدمتگذار انسانها و همه موجودات زنده اند. نور ميپاشند، جهانى را روشن ميسازند، بستر موجودات را گرم نگه ميدارند، موجودات زنده را پرورش مى دهند، در درياها جزر و مد مى آفرينند و خلاصه سرچشمه همه حركتها و بركتها هستند.
اما اين نظام جهان ماده جاودانى و ابدى نيست ، (و هر كدام از اين خورشيد و ماه تا سرآمد مشخصى كه براى آنها تعيين شده است در مسير خود به حركت ادامه مى دهند) (كل يجرى لاجل مسمى ).
و به دنبال آن مى افزايد كه اين حركات و گردشها و آمد و شدها و دگرگونيها بيحساب و كتاب نيست و بدون نتيجه و فائده نمى باشد بلكه (اوست كه همه كارها را تدبير مى كند)، و براى هر حركتى حسابى ، و براى هر حسابى هدفى در نظر گرفته است (يدبر الامر).
(او آيات خويش را براى شما برمى شمرد و ريزه كاريهاى آنها را شرح مى دهد تا به لقاى پروردگار و سراى ديگر ايمان پيدا كنيد) (يفصل الايات لعلكم بلقاء ربكم توقنون ).
به دنبال آيه قبل كه انسان را به آسمانها ميبرد و آيات الهى را در عالم بالا نشان مى دهد دومين آيه از آيات توحيدى اين سوره ، انسان را به مطالعه زمين و كوهها و نهرها و انواع ميوه ها و طلوع و غروب خورشيد دعوت مى كند، تا بينديشد كه محل آسايش و آرامش او در آغاز چه بوده و چگونه به اين صورت در آمده است .
مى گويد: (او كسى است كه زمين را گسترش داد) (و هو الذى مد الارض ).
آنچنان آن را گسترد كه براى زندگى انسان و پرورش گياهان و جانداران آماده باشد، گودالها و سراشيبيهاى تند و خطرناك را بوسيله فرسايش كوهها و تبديل سنگها به خاك پر كرد، و آنها را مسطح و قابل زندگى ساخت ، در حالى كه چين خوردگيهاى نخستين آنچنان بودند كه اجازه زندگى به انسان نميدادند.
اين احتمال نيز در اين جمله وجود دارد كه منظور از (مد الارض ) اشاره به همان مطلبى باشد كه دانشمندان زمين شناسى مى گويند كه تمام زمين در آغاز زير آب پوشيده بود، سپس آبها در گودالها قرار گرفت و خشكيها تدريجا از آب سر بر آوردند و روز به روز گسترده شدند، تا به صورت كنونى در آمدند.
پس از آن به مساله پيدايش كوهها اشاره مى كند و مى فرمايد: (خداوند در زمين كوهها قرار داد) (و جعل فيها رواسى ).
همان كوههائى كه در آيات ديگر قرآن (اوتاد) (ميخهاى ) زمين معرفى
شده شايد به دليل اينكه كوهها از زير به هم پنجه افكنده اند و همچون زرهى تمام سطح زمين را پوشانده كه هم فشارهاى داخلى را از درون خنثى كنند و هم نيروى فوق العاده جاذبه ماه و جزر و مد را از بيرون ، و به اين ترتيب ، تزلزل و اضطراب و زلزله هاى مداوم را از ميان ببرند و كره زمين را در آرامش براى زندگى انسانها نگه دارند.
ذكر كوهها بعد از ذكر گسترش زمين گويا اشاره به آن است كه نه زمين آنچنان گسترده است كه هيچ پستى و بلندى در آن نباشد كه در اين صورت هرگز بارانها و آبها روى آن قرار نميگرفت و يا همه جا تبديل به باتلاق ميگشت و طوفانها دائما بر سطح آن جريان داشت ، ولى با آفرينش كوهها از هر دو جهت امن و امان شد.
و نه تمامش كوه و دره است كه قابل زندگى نباشد، و در مجموع تركيبى است از مناطق مسطح و صاف و كوهها و دره ها كه بهترين تركيب را براى زندگى بشر و ساير موجودات زنده تشكيل مى دهد. سپس به آبها و نهرهائى كه در روى زمين ، جريان دارد اشاره كرده مى گويد: (و در آن نهرهائى قرار داد) (و انهارا).
سيستم آبيارى زمين بوسيله كوهها، و ارتباط كوهها با نهرها، بسيار جالب است ، زيرا بسيارى از كوههاى روى زمين ، آبهائى را كه به صورت برف در آمده در قله خود يا در شكافهاى دره هايشان ذخيره مى كنند كه تدريجا آب مى شوند و به حكم قانون جاذبه از مناطق مرتفعتر به سوى مناطق پست و گسترده روان ميگردند و بى آنكه نياز به نيروى ديگرى باشد در تمام مدت سال به طور طبيعى بسيارى از زمينها را آبيارى و سيراب مى كنند.
اگر شيب ملايم زمينها نبود، و اگر آبها به اين صورت در كوهها ذخيره نميشد، آبيارى اغلب مناطق خشك امكان پذير نبود، و يا اگر امكان داشت هزينه
فوق العاده زيادى لازم داشت .
بعد از آن به ذكر مواد غذائى و ميوه هائى كه از زمين و آب و تابش آفتاب به وجود مى آيد و بهترين وسيله براى تغذيه انسان است پرداخته ، مى گويد: (و از تمام ميوه ها دو جفت در زمين قرار داد) (و من كل الثمرات جعل فيها زوجين اثنين ).
اشاره به اينكه ميوه ها موجودات زنده اى هستند كه داراى نطفه هاى نر و ماده ميباشند كه از طريق تلقيح ، بارور مى شوند.
اگر (لينه ) دانشمند و گياهشناس معروف سوئدى در اواسط قرن 18 ميلادى موفق به كشف اين مساله شد كه زوجيت در جهان گياهان تقريبا يك قانون عمومى و همگانى است و گياهان نيز همچون حيوانات از طريق آميزش نطفه نر و ماده ، بارور مى شوند و ميوه مى دهند، قرآن مجيد در يكهزار و يكصد سال قبل از آن ، اين حقيقت را فاش ساخت ، و اين خود يكى از معجزات علمى قرآن مجيد است كه بيانگر عظمت اين كتاب بزرگ آسمانى مى باشد.
شكى نيست كه قبل از (لينه ) بسيارى از دانشمندان اجمالا به وجود نر و ماده در بعضى از گياهان پى برده بودند، حتى مردم عادى ميدانستند كه مثلا اگر نخل را بر ندهند يعنى از نطفه نر روى قسمتهاى ماده گياه نپاشند ثمر نخواهد داد، اما هيچكس بدرستى نميدانست كه اين يك قانون تقريبا همگانى است ، تا اينكه لينه موفق به كشف آن شد، ولى همانگونه كه گفتيم قرآن قرنها قبل از وى ، از روى آن پرده برداشته بود.
و از آنجا كه زندگى انسان و همه موجودات زنده و مخصوصا گياهان و ميوه ها بدون نظام دقيق شب و روز امكان پذير نيست در قسمت ديگر اين آيه از اين موضوع سخن به ميان آورده ، مى گويد: خداوند بوسيله شب ، روز را ميپوشاند و پرده بر آن ميافكند (يغشى الليل النهار).
چرا كه اگر پرده تاريك آرامبخش شب نباشد، نور مداوم آفتاب ، همه گياهان را مى سوزاند و اثرى از ميوه ها و بطور كلى از موجودات زنده بر صفحه زمين باقى نمى ماند.
با اينكه در كره ماه ، روز، دائمى نيست ، اما همين مقدار كه طول روزها به مقدار پانزده شبانه روز كره زمين است ، حرارت در وسط روز در كره ماه آنقدر بالا ميرود كه اگر آب و مايع ديگرى در آنجا باشد به نقطه جوشش و بالاتر از آن مى رسد و هيچ موجود زندهاى را كه در زمين ميشناسيم ، تاب تحمل آن گرما را در شرائط عادى ندارد.
و در پايان آيه مى فرمايد: (در اين موضوعات كه گفته شد، آيات و نشانه هائى است براى آنهائى كه تفكر مى كنند) (ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون ).
آنها كه در اين نظام بديع و شگرف ، مى انديشند، در نظام نور و ظلمت ، در نظام كرات آسمانى و گردش آنها و در نظام نور افشانى خورشيد و ماه و خدمتگزارى آنان نسبت به انسانها، و در نظام گسترش زمين و اسرار پيدايش كوهها و نهرها و گياهان و ميوه ها، آرى آنها در اين آيات قدرت لا يزال و حكمت بى پايان آفريدگار را به روشنى مى بينند.
در آخرين آيه مورد بحث ، به يك سلسله نكات جالب زمين شناسى و گياه شناسى كه هر كدام نشانه نظام حساب شده آفرينش است اشاره كرده ، نخست مى فرمايد:
(در زمين قطعات مختلفى وجود دارد كه در كنار هم و در همسايگى يكديگرند) (و فى الارض قطع متجاورات ).
با اينكه اين قطعات همه با يكديگر متصل و مربوطند، هر كدام ساختمان
و استعدادى مخصوص به خود دارند، بعضى محكم ، بعضى نرم ، بعضى شور، بعضى شيرين و هر كدام استعداد براى پرورش نوع خاصى از گياهان و درختان ميوه و زراعت را دارد، چرا كه نيازهاى انسان و جانداران زمينى بسيار زياد و متفاوت است ، گوئى هر قطعه از زمين ماموريت بر آوردن يكى از اين نيازها را دارد، و اگر همه يكنواخت بودند، و يا استعدادها به صورت صحيحى در ميان قطعات زمين تقسيم نشده بود، انسان گرفتار چه كمبودهائى از نظر مواد غذائى و داروئى و ساير نيازمنديها مى شد، اما با تقسيم حساب شده اين ماموريت و بخشيدن استعداد پرورش آن به قطعات مختلف زمين همه اين نيازمنديها به طور كامل بر طرف مى گردد.
ديگر اينكه در همين زمين باغها و درختانى وجود دارد از انواع انگور و زراعتها و نخلها (و جنات من اعناب و زرع و نخيل ).
و عجب اينكه اين درختان و انواع مختلف آنها، گاهى از يك پايه و ساقه ميرويند و گاه از پايه هاى مختلف (صنوان و غير صنوان ).
(صنوان ) جمع (صنو) در اصل به معنى شاخه اى است كه از تنه اصلى درخت بيرون مى آيد و بنابراين صنوان به معنى شاخه هاى مختلفى است كه از يك تنه بيرون مى آيد.
جالب اينكه گاه مى شود كه هر يك از اين شاخه ها، نوع خاصى از ميوه را تحويل مى دهد، ممكن است اين جمله اشاره به مساله استعداد درختان براى پيوند باشد
كه گاه بر يك پايه چند پيوند مختلف ميزنند و هر كدام از اين پيوندها رشد كرده و نوع خاصى از ميوه را به ما تحويل مى دهد، خاك يكى ، و ريشه و ساقه يكى ، اما ميوه و محصولش مختلف و متفاوت است !
و عجيبتر اينكه ، (همه آنها از يك آب سيراب مى شوند) (يسقى بماء واحد).
و با اين همه ، بعضى از اين درختان را بر بعض ديگر از نظر ميوه برترى ميدهيم (و نفضل بعضها على بعض فى الاكل ).
حتى بسيار ديده ايم كه در يك درخت يا در يك شاخه ، ميوه هائى از يك جنس وجود دارد كه طعمها و رنگهاى متفاوت دارند، و در جهان گلها بسيار ديده شده است كه يك بوته گل و حتى يك شاخه ، گلهائى به رنگهاى كاملا مختلف عرضه مى كند.
اين چه آزمايشگاه و لابراتوار اسرار آميزى در شاخه درختان به كار گذارده شده است كه از مواد كاملا يكسان ، تركيبات كاملا مختلف توليد مى كند كه هر يك بخشى از نيازمندى انسان را برطرف مى سازد.
آيا هر يك از اين اسرار دليل بر وجود يك مبدء حكيم و عالم كه اين نظام را رهبرى كند نيست .
اينجاست كه در پايان آيه مى فرمايد: (در اين امور نشانه هائى است از عظمت خدا براى آنها كه تعقل و انديشه مى كنند) (ان فى ذلك لايات لقوم يعقلون ).
نكته ها
1 - در نخستين آيه مورد بحث ، در ابتدا اشاره به اسرار آفرينش و توحيد شده بود، ولى در پايان آيه مى خوانيم يفصل الايات لعلكم بلقاء ربكم توقنون :
(خداوند آيات خويش را براى شما تشريح مى كند تا به قيامت و معاد ايمان بياوريد اين سؤ ال پيش مى آيد كه چه رابطه اى بين مساله توحيد و معاد است كه يكى به عنوان نتيجه ديگرى ذكر شده است ؟!.
پاسخ اين سؤ ال با توجه به اين نكته روشن مى شود كه اولا قدرت خداوند بر ايجاد اين جهان ، دليل بر قدرت او بر اعاده آن است ، همانگونه كه در آيه 29 سوره اعراف مى خوانيم كما بدأ كم تعودون : (همانگونه كه شما را در آغاز آفريد باز ميگرداند و يا در اواخر سوره يس مى خوانيم : آيا خدائى كه آسمانها و زمين را آفريد قدرت ايجاد مثل آن را ندارد).
ثانيا همانگونه كه در بحثهاى معاد گفته ايم ، اگر عالم آخرت نباشد، آفرينش اين جهان ، بيهوده خواهد بود، چرا كه اين زندگى به تنهائى نميتواند هدفى براى آفرينش اين جهان پهناور باشد قرآن مجيد ضمن آيات مربوط به معاد (سوره واقعه آيه 62) مى گويد: و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون : (شما كه اين جهان را ديده ايد چگونه متذكر نميشويد كه حتما جهانى بعد از آن خواهد بود).
2 - معجزات علمى قرآن .
در قرآن مجيد، آيات فراوانى است كه پرده از روى يك سلسله اسرار علمى كه در آن زمان از چشم دانشمندان پنهان بوده ، برداشته ، كه اين خود نشانه اى از اعجاز و عظمت قرآن است و محققانى كه در باره اعجاز قرآن بحث كرده اند، غالبا به قسمتى از اين آيات اشاره نموده اند.
يكى از اين آيات آيه اى است كه در بالا ذكر شد كه در باره زوجيت گياهان بحث مى كند، همانگونه كه گفتيم مساله زوجيت در جهان گياهان به صورت يك
قضيه جزئى براى بشر از قديم الايام شناخته شده بود، اما به عنوان يك قانون كلى و همگانى ، نخستين بار در اروپا در اواسط قرن هيجدهم بوسيله دانشمند ايتاليائى (لينه ) پرده از روى آن برداشته شد، اما قرآن براى مسلمانان از هزار سال حتى بيشتر خبر داده بود.
اين موضوع در سوره لقمان آيه 10 نيز آمده است : و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فيها من كل زوج كريم : (از آسمان آبى فرستاديم و بوسيله آن در زمين از هر زوج گياه مفيد رويانديم ).
در بعضى از آيات ديگر نيز اشاره به اين موضوع شده است .
3 - تسخير خورشيد و ماه .
در آيات فوق خوانديم كه خداوند خورشيد و ماه را مسخر كرده است ، آيات فراوانى در قرآن مجيد داريم كه مى گويد كرات آسمانى و موجودات زمينى و شب و روز و مانند آن ، همه مسخر انسانند،
در يك مورد مى خوانيم : (خداوند نهرها را مسخر شما كرد) و سخر لكم الانهار (ابراهيم - 32).
و در مورد ديگر مى فرمايد: (كشتى را مسخر شما ساخت ) و سخر لكم الفلك (ابراهيم - 32) و در جاى ديگر شب و روز را براى شما تسخير كرد سخر لكم الليل و النهار (نحل - 12).
و در جاى ديگر (خورشيد و ماه را مسخر شما ساخت ) و سخر لكم الشمس و القمر (ابراهيم - 33) و در جاى ديگر (دريا را به تسخير شما در آورد تا گوشت تازه از آن استفاده كنيد) و هو الذى سخر البحر لتاكلوا منه لحما طريا (نحل - 14).
و در جاى ديگر مى فرمايد: (آيا نميبينى خداوند همه آنچه را روى زمين است مسخر شما ساخت )؟ اءلم تر ان الله سخر لكم ما فى الارض (حج - 65).
و بالاخره در جاى ديگر مى خوانيم : (خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است ، همگى را مسخر شما ساخت ) و سخر لكم ما فى السماوات و ما فى الارض جميعا منه (جاثيه - 13).
از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه اولا انسان تكامل يافته - ترين موجود اين جهان است ، و از نظر جهانبينى اسلام آنقدر به او ارزش و مقام داده شده است كه همه موجودات ديگر را مسخر اين انسان ساخته ، انسانى كه خليفة الله است و قلبش ‍ جايگاه نور خدا!.
ثانيا روشن مى شود كه تسخير در اين آيات به اين معنى نيست كه انسان اين موجودات را همگى تحت فرمان خود در مى آورد، بلكه همين اندازه كه در مسير منافع و خدمت او حركت دارند و فى المثل كرات آسمانى براى او نور افشانى مى كنند يا فوائد ديگرى دارند در تسخير او هستند.
هيچ مكتبى اينقدر براى انسان ارزش و الا قائل نشده ، و در هيچ فلسفه اى انسان اين همه موقعيت و شخصيت ندارد، و اين از ويژگيهاى مكتب اسلام است ، كه ارزش وجودى انسان را تا اين حد بالا ميبرد، كه آگاهى از آن اثر عميق تربيتى دارد، چرا كه وقتى انسان فكر كند كه خدا اينهمه عظمت به او داده است ، و ابر و باد و ماه و خورشيد و فلك همه در كارند و همگى سرگشته و فرمانبردار و خدمتكار اويند، چنين انسانى تن به غفلت و پستى نميدهد و خود را اسير شهوات و برده ثروت و مقام و زر و زور نميسازد، زنجيرها را در هم ميشكند و به اوج آسمانها پرواز مى كند.
چگونه مى توان گفت خورشيد و ماه مسخر انسان نيستند، در حالى كه با نور افشانى خود، صحنه حيات انسان را روشن و گرم و آماده ميسازند، كه اگر نور خورشيد نباشد هيچگونه جنبش و حركتى در كره زمين وجود نخواهد داشت ، و از سوى ديگر بوسيله جاذبه خود، حركت زمين را در مدارش تنظيم مى كند
و جزر و مد، در درياها با همكارى ماه مى آفريند، كه خود سرچشمه بركات و منافع فراوانى است . كشتيها، درياها، نهرها، شبها و روزها، هر كدام به نحوى به انسان خدمت مى كنند، و در طريق منافع او در حركتند. دقت در اين تسخيرها و نظام حساب شده آنها، دليل روشنى است بر عظمت و قدرت و حكمت آفريدگار.
آيه و ترجمه


و ان تعجب فعجب قولهم اءءذا كنا تربا اءءنا لفى خلق جديد اءولئك الذين كفروا بربهم و اءولئك الاءغلل فى اءعناقهم و اءولئك اءصحب النار هم فيها خلدون (5)
و يستعجلونك بالسيئة قبل الحسنة و قد خلت من قبلهم المثلت و ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم و ان ربك لشديد العقاب (6)




ترجمه :

5 - و اگر ميخواهى (از چيزى ) تعجب كنى عجيب گفتار آنها است كه مى گويند آيا هنگامى كه خاك شديم (بار ديگر زنده ميشويم و) به خلقت جديدى باز ميگرديم ؟! آنها كسانى هستند كه به پروردگارشان كافر شدهاند و آن غل و زنجيرهاست در گردنشان ، و آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند!.
6 - آنها پيش از حسنه (و رحمت ) از تو تقاضاى تعجيل سيئه (و عذاب ) مى كنند با اينكه قبل از آنها بلاهاى عبرتانگيز نازل شده ، و پروردگار تو نسبت به مردم با اينكه ظلم مى كنند داراى مغفرت است و هم پروردگارت عذاب شديد دارد.
تفسير :
تعجب كفار از معاد.
بعد از بحثى كه پيرامون نشانه هاى عظمت خداوند در آيات قبل گذشت ، در نخستين آيه مورد بحث به مساله معاد ميپردازد، و با ارتباط و پيوستگى خاصى كه ميان مساله مبدء و معاد است ، اين بحث را تحكيم مى بخشد و مى گويد: اگر ميخواهى تعجب كنى از اين گفتار آنها تعجب كن كه مى گويند آيا هنگامى كه خاك شديم بار ديگر آفرينش تازه اى پيدا خواهيم كرد؟! (و ان تعجب
فعجب قولهم ءاذا كنا ترابا اءئنا لفى خلق جديد).
اين همان تعجبى است كه همه اقوام جاهلى از مساله معاد داشتند، و آفرينش و حيات جديد را بعد از مرگ محال مى پنداشتند، در حالى كه در آيات گذشته و ساير آيات قرآن به اين مساله به خوبى پاسخ گفته شده است و آن اينكه چه فرقى ميان آغاز خلقت و تجديد خلقت است ؟ همان كسى كه قادر بود در آغاز آنها را بيافريند قادر است بار ديگر جامه هستى و حيات را در اندامشان بپوشاند، گويا اينها آغاز خلقت خويش را فراموش كرده اند كه در تجديد آن بحث و گفتگو مى كنند.
سپس وضع فعلى و سرنوشت آينده اين گروه را در سه جمله بيان مى كند: ابتدا مى گويد: (اينها كسانى هستند كه به پروردگارشان كافر شدند) (اولئك الذين كفروا بربهم ).
چرا كه اگر خداوند و ربوبيت او را قبول داشتند، هرگز در قدرت او در مساله معاد و تجديد حيات انسان ترديد نمى كردند، بنابراين خرابى كار آنها در معاد، مولود خرابى كارشان در توحيد و ربوبيت خدا است .
ديگر اينكه بر اثر كفر و بى ايمانى و خارج شدن از زير پرچم آزادگى توحيد، خود را گرفتار غلها و زنجيرها كرده اند، و زنجيرهاى بت پرستى ، هواپرستى ، ماده پرستى و جهل و خرافات را با دست خود بر گردن خويش نهاده اند
(و اين غلهاست در گردنهايشان ) (و اولئك الاغلال فى اعناقهم ).
(چنين افرادى با اين وضع و اين موقعيت ، مسلما اصحاب دوزخند، و جاودانه در آن خواهند ماند) و جز اين نتيجه و انتظارى در باره آنان نيست (و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ).
در آيه بعد، به يكى ديگر از سخنان غير منطقى مشركان پرداخته و مى گويد: آنها به جاى اينكه از خداوند به وسيله تو تقاضاى رحمت كنند، درخواست تعجيل عذاب و كيفر و مجازات مى نمايند (و يستعجلونك بالسيئة قبل الحسنة ).
چرا اين قوم اينقدر لجوج و جاهلند؟ چرا آنها نمى گويند اگر راست ميگوئى رحمت خدا را چنين و چنان بر ما نازل بگردان ، بلكه مى گويند اگر سخن تو راست است ، عذاب خدا را بر ما فرو فرست !.
آيا آنها فكر مى كنند مجازات الهى دروغ است ؟ با اينكه در گذشته عذابهائى بر امتهاى سركش پيشين نازل گرديد كه اخبار آن بر صفحات تاريخ و در دل زمين ثبت است (و قد خلت من قبلهم المثلات ).
سپس اضافه مى كند: (خداوند، هم در برابر زشتيها و ستمهاى مردم ، داراى مغفرت است و هم داراى كيفر شديد است ) (و ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم و ان ربك لشديد العقاب ).
هرگز شدت مجازات او مانع رحمت عامش نخواهد بود، همانگونه كه رحمت عام او نبايد اين اشتباه را پيش آورد كه او به ظالمان فرصت مى دهد كه هر چه بخواهند بكنند، چرا كه در چنين مواردى شديد العقاب است ، و دستيابى به آثار هر يك از اين دو صفت پروردگار يعنى (ذو مغفرة و شديد العقاب )
به زمينه هائى كه در وجود خود انسان است بستگى دارد.
نكته ها :
1 - تعجب از آفرينش جديد چرا؟
از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه يكى از مشكلات پيامبران در مقابل اقوام مشرك اثبات مساله (معاد جسمانى ) بوده است زيرا آنها هميشه از اين موضوع تعجب مى كردند كه چگونه انسان بعد از خاك شدن بار ديگر به حيات و زندگى باز مى گردد، و همين تعبير كه در آيات مورد بحث ديديم (ءاذا كنا ترابا اءئنا لفى خلق جديد) با مختصر تفاوتى در هفت مورد ديگر از آيات قرآن ديده مى شود (مؤ منون - 35، مؤ منون - 82، نمل - 67، صافات - 16 و 53، ق - 3، واقعه - 47).
و از اين روشن مى شود كه اين اشكال از نظر آنها بسيار مهم بوده است كه همه جا روى آن تكيه مى كردند، ولى قرآن مجيد در عبارات بسيار كوتاهى ، جواب قاطع به آنها مى دهد، مثلا: در آيه 29 سوره اعراف با جمله كما بداءكم تعودون كه چند كلمه بيشتر نيست به اين موضوع پاسخ دندانشكن مى دهد، و مى گويد: همانگونه كه در آغاز شما را آفريد باز ميگرديد و در جاى ديگر مى گويد: و هو اهون عليه : (باز گشت شما حتى از آغاز سادهتر و آسانتر است ) (روم - 27) چرا كه در آغاز هيچ نبوديد و اكنون استخوان پوسيده يا خاك شده اى لااقل از شما موجود است .
و در بعضى از موارد دست مردم را مى گيرد و به مطالعه عظمت و قدرت خدا در آفرينش اين زمين و آسمان پهناور وا ميدارد كه آيا آن كس كه قدرت دارد اين همه كرات و كهكشانها و ثوابت و سيارات را بيافريند قادر بر اعاده خلقت
نيست ؟! (يس - 8).
2 - آيا خداوند ستمگران را مى بخشد؟.
در آيات فوق خوانديم كه پروردگار نسبت به مردم با ظلمى كه دارند، داراى مغفرت و آمرزش است ، مسلما منظور اين نيست كه خداوند ظالمى را كه بر ظلمش اصرار دارد مشمول عفو مى كند، بلكه ميخواهند به ظالمان نيز امكان بازگشت و اصلاح خويش را به اين وسيله بدهد، و الا مشمول جمله دوم كه مى گويد پروردگار تو شديد العقاب است خواهد بود.
ضمنا از اين آيه استفاده مى شود كه گناهان كبيره (از جمله ظلم ) نيز قابل بخشش است (منتها با تمام شرائطش ) اين آيه و مانند آن به گفتار نادرستى كه از قديم از معتزله نقل شده كه ميگفتند گناهان كبيره هرگز بخشيده نخواهد شد پاسخ قاطع مى دهد.
و در هر حال ، ذكر (مغفرت وسيع ) پروردگار و (عقاب شديد) او در واقع براى قرار دادن همگان در خط ميانه خوف و رجاء است كه عامل مهم تربيت انسان مى باشد، نه هرگز از رحمت خدا مايوس شوند، هر چند جرمشان سنگين باشد، و نه هرگز از مجازات او خود را در امان بدانند هر چند گناهشان خفيف باشد.
و لذا در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم لو لا عفو الله و تجاوزه ما هنا احدا العيش ، و لو لا وعيد الله و عقابه لا تكل كل واحد: اگر عفو و بخشش خدا نبود، هرگز زندگى در كام كسى گوارا نميشد و اگر تهديدهاى الهى و مجازاتش نبود، هر كسى تكيه به رحمت او مى كرد و هر چه مى خواست انجام مى داد.
و از اينجا روشن مى شود آنها كه به هنگام انجام گناهان ، مغرورانه مى گويند:
خدا كريم است ، در واقع به كرم خدا تكيه نكرده اند آنها دروغ مى گويند و در واقع بى اعتنا به كيفر پروردگارند.
آيه و ترجمه


و يقول الذين كفروا لو لا اءنزل عليه ءاءية من ربه انما اءنت منذر و لكل قوم هاد (7)




ترجمه :

7 - و آنها كه كافر شدند مى گويند چرا آيت (و اعجازى ) از پروردگارش بر او نازل نشده ؟
تو تنها بيم دهنده اى ، و براى هر گروهى هدايت كننده اى است (و اينها همه بهانه است نه جستجوى حقيقت ).
تفسير :
باز هم بهانه جوئى !.
پس از آنكه در آيات گذشته اشاراتى به مساله (توحيد)، و اشاره اى به مساله (معاد) شد، در آيه مورد بحث به يكى از ايرادات مشركان لجوج در زمينه (نبوت ) مى پردازد، و مى گويد: (كافران مى گويند: چرا معجزه و نشانه اى از پروردگارش بر او نازل نشده است ) (و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه آية من ربه ).
واضح است كه يكى از وظائف پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، ارائه معجزات به عنوان سند حقانيت و پيوندش با وحى الهى است ، و مردم حقيقتجو به هنگام شك و ترديد در دعوت نبوت اين حق را دارند كه مطالبه اعجاز كنند، مگر اينكه دلائل نبوت از طريق ديگر آشكار باشد.
ولى بايد به يك نكته دقيقا توجه داشت كه مخالفان انبياء، همواره داراى حسن نيت نبودند، يعنى معجزات را براى يافتن حق نمى خواستند، بلكه به عنوان لجاجت و عدم تسليم در برابر حق هر زمان پيشنهاد معجزه و خارق عادت عجيب و
غريبى مى كردند.
اين گونه معجزات كه معجزات اقتراحى ناميده مى شود هرگز براى كشف حقيقت نبوده ، و به همين دليل پيامبران هرگز در برابر آن تسليم نميشدند، در حقيقت اين دسته از كافران لجوج فكر مى كردند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ادعا مى كند من قادر بر انجام همه چيزم و خارقالعاده گر ميباشم ! و در اينجا نشسته ام كه هر كس پيشنهاد هر امر خارق العادهاى كند براى او انجام دهم !.
ولى پيامبران با ذكر اين حقيقت كه معجزات بدست خدا است و به فرمان او انجام مى گيرد و ما وظيفه تعليم و تربيت مردم را داريم ، دست رد بر سينه اين گونه افراد ميزدند.
لذا در آيه مورد بحث مى خوانيم كه به دنبال اين سخن مى فرمايد: اى پيامبر (تو فقط بيم دهنده اى و براى هر قوم و ملتى هادى و رهنمائى است ) (انما انت منذر و لكل قوم هاد).
در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد :
1 - جمله (انما انت منذر و لكل قوم هاد) چگونه مى تواند پاسخ كافران نسبت به تقاضاى معجزه بوده باشد.
جواب اين سؤ ال با توجه به آنچه در بالا گفتيم روشن است زيرا پيامبر، يك خارقالعاده گر نيست كه به درخواست هر كس و براى هر مقصد و هر منظور دست به اعجاز بزند، وظيفه او در درجه اول انذار يعنى بيم دادن به آنها كه در بيراهه ميروند و دعوت به صراط مستقيم است البته هر گاه براى تكميل اين انذار و آوردن گمراهان به صراط مستقيم نياز به اعجازى باشد، مسلما پيامبر كوتاهى نخواهد كرد، ولى در برابر لجوجانى كه در اين مسير نيستند هرگز چنين وظيفه اى ندارد.
در واقع قرآن مى گويد: اين كافران وظيفه اصلى پيامبر را فراموش كرده اند كه مساله انذار و دعوت به سوى خدا است و چنين پنداشته اند كه وظيفه اصلى او اعجازگرى است .
2 - منظور از جمله لكل قوم هاد چيست ؟
جمعى از مفسران گفته اند كه اين هر دو صفت (منذر) و (هادى ) به پيامبر بر مى گردد و در واقع جمله چنين بوده است انت منذر و هاد لكل قوم : (تو بيم دهنده و هدايت كننده براى هر جمعيتى هستى ).
ولى اين تفسير خلاف ظاهر آيه فوق است ، چرا كه (واو) جمله (لكل قوم هاد) را از (انما انت منذر) جدا كرده است ، آرى اگر كلمه (هاد)، قبل از (لكل قوم ) بود اين معنى كاملا قابل قبول بود ولى چنين نيست .
ديگر اينكه هدف اين بوده است كه دو قسم دعوت كننده به سوى حق را بيان كند: اول دعوت كننده اى كه كارش انذار است ، و ديگر دعوت كننده اى كه كارش هدايت است .
حتما سؤ ال خواهيد كرد كه ميان (انذار) و (هدايت ) چه تفاوت است ؟.
در پاسخ ميگوئيم كه انذار براى آن است كه گمراهان از بيراهه به راه آيند، و در متن صراط مستقيم جاى گيرند ولى هدايت براى اين است كه مردم را پس از آمدن به راه به پيش ببرد.
در حقيقت (منذر) همچون (علت محدثه ) و ايجاد كننده است ، و هادى به منزله (علت مبقيه ) و نگهدارنده و پيش برنده ، و اين همان چيزى است كه ما از آن تعبير به (رسول ) و امام مى كنيم ، رسول ، تاسيس شريعت مى كند و امام حافظ و نگهبان شريعت است (شك نيست كه هدايت كننده بر شخص پيامبر در موارد ديگر اطلاق شده اما به قرينه ذكر منذر در آيه فوق مى فهميم كه منظور از هدايت كننده كسى است كه راه پيامبر را ادامه مى دهد و حافظ و نگهبان
شريعت او است ).
روايات متعددى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در كتب شيعه و اهل تسنن نقل شده كه فرمود: (من منذرم و على هادى است ) اين تفسير را كاملا تاييد مى كند به عنوان نمونه به چند روايت از آنها اشاره مى كنيم :
1 - (فخر رازى ) در ذيل همين آيه در تفسير اين جمله از ابن عباس چنين نقل مى كند:
وضع رسول الله يده على صدره فقال انا المنذر، ثم اوما الى منكب على (عليهالسلام ) و قال انت الهادى بك يهتدى المهتدون من بعدى : (پيامبر دستش را بر سينه خود گذاشت و فرمود: منم منذر! سپس به شانه على اشاره كرد و فرمود توئى هادى ! و بوسيله تو بعد از من هدايت يافتگان هدايت مى شوند).
اين روايت را دانشمند معروف اهل تسنن علامه ابن كثير در تفسير خود، و همچنين علامه ابن صباغ مالكى در (فصول المهمه ) و گنجى شافعى در (كفاية الطالب ) و طبرى در تفسير خود و ابو حيان اندلسى در كتاب تفسيرش به نام (بحر المحيط) و همچنين علامه نيشابورى در تفسير خويش و گروه ديگرى نقل كرده اند
- حموينى كه از علماى معروف اهل تسنن است در كتاب (فرائد السمطين ) از ابو هريره اسلمى چنين نقل مى كند: ان المراد بالهادى على (عليهالسلام ).
3 - ميرغياث الدين نويسنده كتاب (حبيب السير) در جلد دوم كتاب خود صفحه 12 چنين مينويسد، قد ثبت بطرق متعدده انه لما نزل قوله تعالى انما انت منذر و لكل قوم هاد قال لعلى انا المنذر و انت الهادى بك يا على يهتدى المهتدون من بعدى (به طرق متعددى نقل شده هنگامى كه آيه (انما انت منذر
و لكل قوم هاد) نازل شد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليهالسلام ) فرمود من منذرم و تو هادى اى على ! بوسيله تو هدايت يافته گان هدايت مى شوند).
آلوسى در (روح المعانى ) و شبلنجى در (نور الابصار) و شيخ سليمان قندوزى در (ينابيع الموده ) نيز اين حديث را به همان عبارت يا نزديك به آن نقل كرده اند.
گر چه راوى اين حديث در غالب طرق آن ابن عباس است ، ولى منحصر به ابن عباس نيست ، بلكه از ابو هريره (طبق نقل حموينى ) و از خود على (عليهالسلام ) (طبق نقل ثعلبى ) نيز روايت شده است ، آنجا كه فرمود المنذر النبى و الهادى رجل من بنى هاشم يعنى نفسه : (منذر پيامبر است و هدايت كننده مردى از بنى هاشم است كه منظور حضرت خود او بود).
گر چه در اين احاديث تصريح به مساله ولايت و خلافت بلافصل نشده است ولى با توجه به اينكه هدايت به معنى وسيع كلمه منحصر به على (عليهالسلام ) نبود بلكه همه علماى راستين و ياران خاص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين برنامه را انجام مى دادند، معلوم مى شود معرفى على (عليهالسلام ) به عنوان هادى به خاطر امتياز و خصوصيتى است كه او داشته است ، او برترين مصداق هادى بوده و چنين مطلبى جدا از ولايت و خلافت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نخواهد بود.
آيه و ترجمه


الله يعلم ما تحمل كل اءنثى و ما تغيض الارحام و ما تزداد و كل شى ء عنده بمقدار (8)
علم الغيب و الشهدة الكبير المتعال (9)
سواء منكم من اءسر القول و من جهر به و من هو مستخف باليل و سارب بالنهار (10)




ترجمه :

8 - خدا از جنين هائى كه هر انسان يا حيوان ماده اى حمل مى كند آگاه است ، و نيز از آنچه رحمها كم مى كنند (و پيش از موعد مقرر ميزايند) و هم از آنچه افزون مى كنند، و هر چيز نزد او مقدار معينى دارد.
9 - او از غيب و شهود آگاه است و بزرگ و متعالى است .
10 - براى او تفاوت نمى كند كسانى كه پنهانى سخن بگويند يا آشكار سازند، و آنها كه شبانگاه مخفيانه حركت مى كنند يا در روشنائى روز.
تفسير :
علم بيپايان خدا.
در اين بخش از آيات قسمتى از صفات پروردگار را مى خوانيم كه هم ، بحث توحيد را تكميل مى كند و هم بحثهاى معاد را.
سخن از علم وسيع پروردگار و آگاهى او بر همه چيز است ، همان علمى كه سرچشمه نظام آفرينش و شگفتيهاى خلقت و دلائل توحيد است ، همان علمى كه پايه معاد و دادگاه بزرگ قيامت است ، و در اين آيات روى هر دو قسمت (علم به نظام آفرينش و علم به اعمال بندگان ) تكيه شده است .
نخست مى گويد (خداوند از جنين هائى كه هر زن يا هر حيوان ماده حمل
مى كند آگاه است ) (الله يعلم ما تحمل كل انثى ).
(و همچنين آنچه را كه رحمها كم مى كنند و قبل از موعد مقرر بيرون مى ريزند) ميداند (و ما تغيض الارحام ).
و (همچنين از آنچه از موعد مقرر افزون نگاه ميدارند نيز با خبر است ) (و ما تزداد).
در تفسير سه جمله بالا در ميان مفسران گفتگو بسيار است :
بعضى همانگونه كه در بالا گفتيم آنرا اشاره بصورتهاى سهگانه حمل دانسته اند، كه گاهى به موعد مقرر متولد مى شود و گاهى قبل از موقع (گوئى زمان لازم را در خود فرو برده است ) و گاهى بعد از موعد مقرر تولد مى يابد، خداوند همه اينها را ميداند و از تاريخ تولد جنين و لحظه آن بيكم و كاست آگاه است ، و اين از امورى است كه هيچكس و هيچ دستگاهى دقيقا نميتواند آنرا مشخص كند، اين علم مخصوص ذات پاك پروردگار است و دليل آن هم روشن است چرا كه استعداد رحمها و جنينها كاملا متفاوت مى باشد، و هيچكس از اين تفاوتها دقيقا آگاه نيست .
بعضى ديگر گفته اند كه جمله هاى سه گانه بالا اشاره به سه حالت مختلف از اعمال (رحم ) در ايام باردارى است : جمله اول اشاره به خود جنين است كه رحم آن را حفظ مى كند، و جمله دوم اشاره به خون حيض است كه در آن مى ريزد و جذب جنين مى گردد، و آن را ميمكد و در خود فرو ميبرد، و جمله سوم اشاره به خونهاى اضافى است كه در ايام حمل ، احيانا به خارج ريخته مى شود و يا
به هنگام تولد و بعد از آن دفع مى گردد.
احتمالات ديگرى نيز در تفسير آيه داده اند كه در عين حال هيچيك از آنها با يكديگر تضاد ندارد، و ممكن است آيه فوق اشاره به مجموع اين تفاسير باشد، هر چند ظاهر همان تفسير اول است ، زيرا جمله (تحمل )، حمل جنين را ميرساند و جمله هاى (تغيض ) و (تزداد) به قرينه آن اشاره به كم و زيادى دوران حمل است .
در حديثى كه در كافى از امام باقر (عليهالسلام ) يا امام صادق (عليهالسلام ) در تفسير اين آيه نقل شده چنين مى خوانيم : الغيض كل حمل دون تسعة اشهر، و ما تزداد كل شى ء يزداد على تسعة اشهر: (غيض هر حملى است كه كمتر از 9 ماه متولد شود و ما تزداد هر چيزى است كه از 9 ماه افزون شود).
در دنباله حديث مى فرمايد و كلما راءت المراءة الدم الخالص فى حملها فانها تزداد و بعدد الايام التى زاد فيها فى حملها من الدم : (هر زمان زن ، خون خالص در حال حمل ببيند به تعداد ايام آن ، بر دوران حملش افزوده مى شود)!.
سپس قرآن اضافه مى كند: (هر چيز در نزد خدا به مقدار و ميزان ثابت و معين است ) (و كل شى ء عنده بمقدار).
تا تصور نشود كه اين كم و زيادها بيحساب و بيدليل است ، بلكه ساعت و ثانيه و لحظه آن حساب دارد، همانگونه كه اجزاى جنين و خون رحم ، همه
داراى حساب و كتاب است .
آيه بعد در حقيقت دليلى است بر آنچه در آيه قبل بيان شد، مى گويد:
(خداوند غيب و شهود (پنهان و آشكار) را ميداند) (عالم الغيب و الشهادة ).
و آگاهى او از غيب و شهود به اين دليل است كه (او بزرگ است و متعالى و مسلط بر هر چيز) و به همين دليل در همه جا حضور دارد، و چيزى از ديدگان علم او پنهان نيست (الكبير المتعال ).
و براى تكميل اين بحث و تاكيد بر علم بى پايان او اضافه مى كند، براى خداوند هيچ تفاوتى ندارد كسانى كه سخن خود را مكتوم دارند، و يا آنها كه آشكار كنند او همه را ميداند و ميشنود (سواء منكم من اسر القول و من جهر به ).
(و نيز براى او تفاوت نمى كند، كسانى كه مخفيانه در دل شب و در ميان پرده هاى ظلمت گام برميدارند و آنها كه آشكارا در روز روشن به دنبال كار خويش ميروند) (و من هو مستخف بالليل و سارب بالنهار).
اصولا براى كسى كه در همه جا حضور دارد، نور و ظلمت ، تاريكى و روشنى ، غيب و شهود مفهومى ندارد، او به طور يكسان از همه اينها آگاه و با خبر است .
نكته ها :
1 - قرآن و جنين شناسى .
در قرآن مجيد كرارا به مساله جنين و عجائب و شگفتيها و نظاماتش به عنوان
يك دليل بر توحيد و خداشناسى و علم بيپايان حق اشاره شده است ، البته جنين شناسى به عنوان يك علم ، بسيار تازه و جوان است ، در گذشته اطلاعات محدودى دانشمندان در باره جنين و مراحل مختلف آن داشتند، ولى با پيشرفت علم و دانش ، جهش فوق العادهاى در اين علم پيدا شد، و اسرار و شگفتيهاى فراوانى از اين عالم خاموش و بى سر و صدا براى ما مكشوف گشت ، بطورى كه مى توان گفت : يك دنيا درس توحيد و خداشناسى در آفرينش جنين و مراحل تحول و تكامل آن نهفته است .
چه كسى مى تواند به موجودى كه از دسترس همگان بيرون است و به تعبير قرآن در ظلمات ثلاث قرار گرفته و زندگانيش فوق العاده ظريف و دقيق است ، رسيدگى كند و به مقدار لازم مواد غذائى در اختيار او بگذارد، و در تمام مراحل هدايتش كند.
در آيات فوق هنگامى كه مى گويد: خداوند ميداند هر حيوان مادهاى چه در عالم رحم دارد مفهومش اين نيست كه تنها از جنسيت آن (يعنى نر و ماده بودن ) آگاه است ، بلكه از تمام مشخصات ، استعدادها ذوقها، و نيروهائى كه بالقوه در آن نهفته شده آگاه است ، امورى كه هيچكس با هيچ وسيله اى نميتواند از آن آگاهى يابد.
بنابراين وجود اين نظامات حساب شده در جنين و رهبرى آن در مسير تكامل دقيق و پيچيده اش جز از يك مبدء عالم و قادر ممكن نيست .
2 - همه چيز اندازه دارد.
در آيات مختلفى از قرآن مجيد، مى خوانيم كه هر چيزى محدود به حدى است كه از آن حد تجاوز نمى كند، در سوره طلاق آيه 3 مى فرمايد قد جعل الله لكل شى ء قدرا: (خدا براى هر چيز مقدار و اندازه اى قرار داده است ) و در سوره حجر آيه 21 مى خوانيم و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر
معلوم : هر چيزى خزائنش نزد ما است و جز به مقدار معين آن را نازل نميكنيم در آيات مورد بحث نيز خوانديم : و كل شى ء عنده بمقدار.
اينها همه اشاره به آن است كه هيچ چيز در اين عالم بيحساب نيست ، حتى موجوداتى را كه گاهى در جهان طبيعت ، ما بيحساب و كتاب فرض مى كنيم همه آنها دقيقا حساب و كتاب دارند، چه ما بدانيم يا ندانيم ، و اصولا حكيم بودن خداوند، نيز مفهومى جز اين ندارد، كه همه چيز در آفرينش او برنامه و حد و اندازه دارد.
آنچه را از اسرار آفرينش امروز بوسيله علوم دريافته ايم ، اين حقيقت را كاملا تاكيد مى كند مثلا خون انسان كه حياتى ترين ماده وجودى او است ، و عهده دار رساندن تمام مواد لازم به تمام ياخته هاى بدن انسان است از بيست و چند ماده تركيب يافته ، نسبت اين مواد و اندازه و كيفيت هر يك بقدرى دقيق است كه با كمترين تغيير سلامت انسان به خطر مى افتد و به همين دليل براى شناخت نارسائيهاى بدن فورا به سراغ آزمايش خون و اندازه گيرى مواد قندى و چربى و اوره و آهن و ساير اجزاء تركيبيش ميروند و از كمى و زيادى اين اجزاء فورا به علل نارسائيهاى بدن و بيماريها پى مى برند.
تنها خون انسان نيست كه تركيبى اين چنين دقيق دارد، اين دقت و محاسبه در سراسر عالم هستى موجود است .
ضمنا با توجه به اين نكته روشن مى شود كه آنچه را گاهى ما بينظمى ها و نابسامانيهاى عالم هستى مى پنداريم در واقع مربوط به نارسائى علم و دانش ما است ، و يك موحد و خداپرست راستين هيچگاه نميتواند چنين تصورى در باره عالم داشته باشد، و پيشرفت تدريجى علوم گواه اين واقعيت است .
و نيز اين درس را مى توانيم بياموزيم كه جامعه انسانيت كه جزئى از مجموعه نظام هستى است اگر بخواهد سالم زندگى كند بايد اين اصل (كل شى ء عنده بمقدار) بر سراسر آن حكومت داشته باشد، از هر گونه افراط و تفريط و كارهائى
كه حساب و كتاب در آن نيست بپرهيزد، و در تمام نهادهاى اجتماعى حساب و كتاب را حاكم سازد.
3 - براى خداوند غيب و شهود يكسان است .
در آيات مورد بحث ، بر اين موضوع تكيه شده كه غيب و شهود در پيشگاه خدا روشن است ، اساسا غيب و شهود دو مفهوم نسبى است كه در مورد موجودى كه علم و هستيش محدود است به كار ميرود، فى المثل ما داراى حواسى هستيم آنچه در شعاع ديد و شنوائى و ساير حواس ما قرار دارد براى ما شهود است ، و آنچه از حوزه ديد و شنيد ما بيرون است نسبت به ما غيب محسوب مى شود، و اگر فرضا قدرت ديد ما نامحدود بود و به داخل و باطن اشياء و ذرات عالم نفوذ مى كرد، همه چيز براى ما شهود بود.
و از آنجا كه همه چيز غير از ذات پاك خداوند محدود است ، براى همه آنها غيب و شهود وجود دارد، ولى ذات خدا چون نامحدود است و همه جا حضور دارد بنابراين همه چيز براى او شهود است و غيب در باره ذات پاكش مفهوم ندارد، و اگر ميگوئيم خداوند عالم الغيب و الشهادة مى باشد معنيش اين است آنچه براى ما غيب يا شهادت محسوب مى شود براى او يكسان و شهادت است .
فرض كنيد ما به كف دست خود در روشنائى نگاه كنيم ، آيا ممكن است از آنچه در آن است بيخبر باشيم ؟ عالم هستى در برابر علم خداوند بمراتب از اين واضح و آشكارتر است .
4 - آثار تربيتى توجه به علم خدا
هنگامى كه در آيات فوق مى خوانيم خداوند سخنان پنهانى و آشكار و رفت و آمدهاى روزانه و شبانه و حركات شما را يكسان ميداند، و در پيشگاه علم او همه آشكار است ، هر گاه به اين حقيقت : راستى ايمان داشته باشيم و نظارت دائمى او را بر خود احساس ‍ كنيم دگرگونى عميقى در روح و فكر و گفتار و كردار ما
پيدا مى شود.
در روايتى كه از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده در پاسخ سؤ ال كسى كه ميپرسد برنامه زندگانى شما چيست ؟ امورى را مى فرمايد، از جمله اينكه : علمت ان الله مطلع على فاستحييت : (يكى از برنامه هاى من اين است كه دانستم خداوند از تمام كارهاى من آگاه و با خبر است و لذا از نافرمانى او حيا و شرم دارم )!.
در تاريخ اسلام و زندگى روزانه مسلمانان متعهد، جلوه هاى فراوانى از اين حقيقت را مشاهده مى كنيم .
مى گويند پدر و فرزندى وارد باغى شدند، پدر به قصد چيدن ميوه بدون اجازه صاحب باغ به بالاى درختى رفت ، فرزندش كه نوجوان با معرفتى بود صدا زد پدر پائين بيا، پدر متوحش شد و خود را جمع كرد و فورا پائين آمد، پرسيد نفهميدم چه كسى بود كه مرا مى ديد، گفت : كسى از بالاى سرت ! نگاه به بالا كرد چيزى نديد، گفت منظورم خدا است كه ما فوق و محيط بر همه ما است ، چگونه ممكن است از نگاه كردن انسانى وحشت داشته باشى اما از اينكه خدا ترا در هر حال مى بيند، وحشت نميكنى ؟ اين چه ايمانى است ؟!
آيه و ترجمه


له معقبت من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم و اذا اراد الله بقوم سوء افلا مرد له و ما لهم من دونه من وال (11)




ترجمه :

11 - براى انسان مامورانى است كه پى در پى ، از پيش رو، و از پشت سرش او را از حوادث (غير حتمى ) حفظ مى كنند، (اما) خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملتى ) را تغيير نمى دهد مگر آنكه آنها خود را تغيير دهند، و هنگامى كه خدا اراده سوئى به قومى (بخاطر اعمالشان ) كند هيچ چيز مانع آن نخواهد شد، و جز خدا سرپرستى نخواهند داشت .
تفسير :
محافظان غيبى !
در آيات گذشته خوانديم كه خدا بحكم عالم الغيب و الشهادة بودن ، از پنهان و آشكار مردم با خبر و همه جا حاضر و ناظر است .
در آيه مورد بحث اضافه مى كند كه خداوند علاوه بر اين حافظ و نگاهبان بندگان خود نيز مى باشد: براى انسان مامورانى است كه پى در پى از پيش رو، و پشت سر او قرار مى گيرند و او را از حوادث حفظ مى كنند (له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله )
اما براى اينكه كسى اشتباه نكند كه اين حفظ و نگاهبانى بيقيد و شرط است و انسان مى تواند خود را به پرتگاهها بيفكند و دست به هر ندانم كارى بزند و يا مرتكب هر گونه گناهى كه مستوجب مجازات و عذاب است بشود و باز انتظار داشته باشد كه خدا و ماموران او حافظ وى باشند اضافه مى كند كه : خداوند سرنوشت هيچ قوم و ملتى را تغيير نمى دهد مگر اينكه آنها تغييراتى در خود ايجاد كنند! (ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم ).
و باز براى اينكه اين اشتباه پيش نيايد كه با وجود ماموران الهى كه عهده دار حفظ انسان هستند، مساله مجازات و بلاهاى الهى چه معنى دارد، در پايان آيه اضافه مى كند كه هر گاه خداوند به قوم و جمعيتى اراده سوء و بدى كند هيچ راه دفاع و بازگشت ندارد (و اذا اراد الله بقوم سوء فلا مرد له ).
و هيچكس غير خدا نمى تواند والى و ناصر و ياور آنها باشد (و ما لهم من دونه من وال ).
به همين دليل هنگامى كه فرمان خدا به عذاب و مجازات يا نابودى قوم و ملتى صادر شود، حافظان و نگهبانان دور مى شوند و انسانرا تسليم حوادث مى كنند!
نكته ها :
1 - معقبات چيست ؟
(معقبات ) چنانكه طبرسى در مجمع البيان و بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفته اند جمع (معقبه ) است و آن هم به نوبه خود جمع معقب مى باشد و به معنى گروهى است كه پى در پى و به طور متناوب به دنبال كارى مى روند.
ظاهر اين آيه آن است كه خداوند به گروهى از فرشتگان ، ماموريت داده كه در شب و روز به طور متناوب به سراغ انسان بيايند و از پيش رو و پشت سر
نگاهبان و حافظ او باشند.
بدون ترديد انسان در زندگى خود در معرض آفات و بلاهاى زيادى است ، حوادثى از درون و برون ، انواع بيماريها، ميكربها، انواع حادثه ها و خطراتى كه از زمين و آسمان مى جوشد، انسان را احاطه كرده اند، مخصوصا به هنگام كودكى كه آگاهى انسان از اوضاع اطراف خود بسيار ناچيز است و هيچگونه تجربه اى ندارد، در هر گامى خطرى در كمين او نشسته است ، و گاه انسان تعجب مى كند كه كودك چگونه از لابلاى اينهمه حوادث جان به سلامت مى برد و بزرگ مى شود، مخصوصا در خانواده هائى كه پدران و مادران چندان آگاهى از مسائل ندارند و يا امكاناتى در اختيار آنها نيست مانند كودكانى كه در روستاها بزرگ مى شوند و در ميان انبوه محروميتها، عوامل بيمارى و خطرات قرار دارند.
اگر براستى در اين مسائل بينديشيم احساس مى كنيم كه نيروى محافظى هست كه ما را در برابر حوادث حفظ مى كند و همچون سپرى از پيش رو و پشت سر محافظ و نگهدار ما است .
در بسيارى از مواقع ، حوادث خطرناك براى انسان پيش مى آيد و او معجز آسا از آنها رهائى مى يابد بطورى كه احساس مى كند همه اينها تصادف نيست بلكه نيروى محافظى از او نگهبانى مى كند.
در روايات متعددى كه از پيشوايان اسلام نقل شده نيز روى اين تاكيد شده است ، از جمله :
در روايتى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه فوق فرمود: يحفظ بامر الله من ان يقع فى ركى او يقع عليه حائط او يصيبه شى ء حتى اذ جاء القدر خلوا بينه و بينه يدفعونه الى المقادير و هما ملكان يحفظانه بالليل و ملكان من نهار يتعاقبانه يعنى : به فرمان خدا انسان را حفظ مى كند از اينكه در چاهى سقوط كند يا ديوارى بر او بيفتد يا حادثه ديگرى براى او پيش بيايد
تا زمانى كه مقدرات حتمى فرا رسد در اين هنگام آنها كنار مى روند و او را تسليم حوادث مى كنند، آنها دو فرشتهاند كه انسان را در شب حفظ مى كنند و دو فرشتهاند كه در روز كه به طور متناوب به اين وظيفه مى پردازند.
در حديثى ديگر از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : ما من عبد الا و معه ملكان يحفظانه فاذا جاء الامر من عند الله خليا بينه و بين امر الله : هيچ بندهاى نيست مگر اينكه دو فرشته با او هستند و او را محافظت مى كنند، اما هنگامى كه فرمان قطعى خداوند فرا رسد، او را تسليم حوادث مى كنند بنابراين آنها تنها او را از حوادثى كه به فرمان خدا قطعيت نيافته حفظ مى كنند).
در نهج البلاغه نيز مى خوانيم كه امير مؤ منان على (عليهالسلام ) فرمود: ان مع كل انسان ملكين يحفظانه فاذا جاء القدر خليا بينه و بينه : با هر انسانى دو فرشته است كه او را حفظ مى كنند، اما هنگامى كه مقدرات حتمى فرا رسد او را رها مى سازند
همچنين در خطبه اول نهج البلاغه در توصيف فرشتگان و گروههاى مختلف آنها مى خوانيم : و منهم الحفظة لعباده : گروهى از آنها حافظان بندگان اويند البته عدم آگاهى از وجود اين فرشتگان از طريق حس يا از طريق علوم و دانشهاى طبيعى هرگز نمى تواند دليل بر نفى آنها باشد چرا كه اين منحصر به مورد بحث ما نيست ، قرآن مجيد و همچنين مذاهب ديگر خبر از امور فراوانى كه ما وراء حس ‍ انسان است داده اند كه بشر از طرق عادى نمى تواند از آنها آگاهى يابد.
از اين گذشته همانگونه كه در بالا گفتيم ما در زندگى روزانه خود، نشانه هاى واضحى از وجود چنين نيروى محافظى مى بينيم و احساس مى كنيم كه در برابر
بسيارى از حوادث مرگبار بطور اعجاز آميزى نجات مى يابيم كه تفسير و توجيه همه آنها از طريق عادى و يا حمل بر تصادف مشكل است ، (و من خود بعضى نمونه هاى آن را در زندگى ديده ام كه راستى حيرت آور بوده ، حتى براى شخص ديرباورى مثل من دليلى بوده است براى وجود آن محافظ نامرئى !)
2 - هميشه تغييرات از خود ما است ! (يك قانون كلى .)
جمله ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم كه در دو مورد از قرآن با تفاوت مختصرى آمده است ، يك قانون كلى و عمومى را بيان مى كند، قانونى سرنوشت ساز و حركت آفرين و هشدار دهنده !
اين قانون كه يكى از پايه هاى اساسى جهان بينى و جامعه شناسى در اسلام است ، به ما مى گويد مقدرات شما قبل از هر چيز و هر كس در دست خود شما است ، و هر گونه تغيير و دگرگونى در خوشبختى و بدبختى اقوام در درجه اول به خود آنها بازگشت مى كند، شانس و طالع و اقبال و تصادف و تاثير اوضاع فلكى و مانند اينها هيچكدام پايه ندارد، آنچه اساس و پايه است اين است كه ملتى خود بخواهد سربلند و سرفراز و پيروز و پيشرو باشد، و يا به عكس خودش تن به ذلت و زبونى و شكست در دهد، حتى لطف خداوند، يا مجازات او، بى مقدمه ، دامان هيچ ملتى را نخواهد گرفت ، بلكه اين اراده و خواست ملتها، و تغييرات درونى آنهاست كه آنها را مستحق لطف يا مستوجب عذاب خدا مى سازد.
به تعبير ديگر: اين اصل قرآنى كه يكى از مهمترين برنامه هاى اجتماعى اسلام را بيان مى كند به ما مى گويد هر گونه تغييرات برونى متكى به تغييرات درونى ملتها و اقوام است ، و هر گونه پيروزى و شكستى كه به قومى رسيد از همينجا سرچشمه مى گيرد، بنابراين آنها كه هميشه براى تبرئه خويش به دنبال عوامل برونى مى گردند، و قدرتهاى سلطه گر و استعمار كننده را همواره عامل بدبختى خود مى شمارند، سخت در اشتباهند، چرا كه اگر اين قدرتهاى جهنمى پايگاهى
در درون يك جامعه نداشته باشند، كارى از آنان ساخته نيست .
مهم آن است كه پايگاههاى سلطه گران و استعمار كنندگان و جباران را در درون جامعه خود در هم بكوبيم ، تا آنها هيچگونه راهى براى نفوذ نداشته باشند.
آنها بمنزله شيطانند، و مى دانيم شيطان به گفته قرآن بر كسانى كه عباد الله مخلصين هستند راه ندارد، او تنها بر كسانى چيره مى شود كه پايگاهى در درون وجود خود براى شيطان ساخته اند.
اين اصل قرآنى مى گويد: براى پايان دادن به بدبختيها و ناكاميها بايد دست به انقلابى از درون بزنيم ، يك انقلاب فكرى و فرهنگى ، يك انقلاب ايمانى و اخلاقى ، و به هنگام گرفتارى در چنگال بدبختيها بايد فورا به جستجوى نقطه هاى ضعف خويشتن بپردازيم ، و آنها را با آب توبه و بازگشت به سوى حق از دامان روح و جان خود بشوئيم ، تولدى تازه پيدا كنيم و نور و حركتى جديد، تا در پرتو آن بتوانيم ناكاميها و شكستها را به پيروزى مبدل سازيم ، نه اينكه اين نقطه هاى ضعف كه عوامل شكست است در زير پوششهاى خود خواهى مكتوم بماند و به جستجوى عوامل شكست در بيرون جامعه خود در بيراهه ها سرگردان بمانيم !
تاكنون كتابها يا مقالات زيادى در باره عوامل پيروزى مسلمانان نخستين ، و عوامل عقب نشينى مسلمين قرون بعد، نوشته شده است ، كه بسيارى از بحثهاى آنان به كاوش در سنگلاخ و بيراهه مى ماند، اگر بخواهيم از اصل فوق كه از سرچشمه وحى به ما رسيده الهام بگيريم بايد هم آن پيروزى و هم آن شكست و ناكامى را در تغييرات فكرى و عقيدتى و اخلاقى و برنامه هاى عملى مسلمانان جستجو كنيم و نه غير آن ، در انقلابهاى معاصر از جمله انقلاب ملت ما (مسلمانان ايران ) انقلاب الجزائر، انقلاب افغانستان ، و مانند آن به وضوح حاكميت اين اصل
قرآنى را مشاهده مى كنيم . يعنى بى اينكه دولتهاى استعمارى و ابرقدرتهاى سلطه گر روش خود را تغيير دهند، هنگامى كه ما از درون دگرگون شديم همه چيز دگرگون شد.
و به هر حال اين درسى است براى امروز و فردا، و فرداهاى ديگر، براى همه مسلمانها، و همه نسلهاى آينده !
و مى بينيم تنها رهبرانى پيروز و موفق شدند كه ملت خود را بر اساس اين اصل رهبرى كردند و دگرگون ساختند، تاريخ اسلام و تاريخ معاصر مملو است از شواهدى بر اين اصل اساسى و جاودانى كه ذكر آنها ما را از روش بحثمان در اين تفسير دور مى سازد.
آيه و ترجمه


هو الذى يريكم البرق خوفا و طمعا و ينشى السحاب الثقال (12)
و يسبح الرعد بحمده و الملئكة من خيفته و يرسل الصوعق فيصيب بها من يشاء و هم يجدلون فى الله و هو شديد المحال (13)
له دعوة الحق و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء الا كبسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببلغه و ما دعاء الكفرين الا فى ضلل (14)
و لله يسجد من فى السموت و الارض طوعا و كرها و ظللهم بالغدو و الاصال (15)




ترجمه :

12 - او كسى است كه برق را به شما نشان مى دهد كه هم مايه ترس است هم اميد و ابرهاى سنگين بار ايجاد مى كند.
13 - و رعد تسبيح و حمد او مى گويد، و (نيز) فرشتگان از ترس او، و صاعقه ها را مى فرستد و هر كس را بخواهد گرفتار آن مى سازد در حالى كه آنها (با مشاهده اينهمه آيات خدا باز هم ) در باره خدا به مجادله مشغولند، و او قدرتى بى انتها (و مجازاتى دردناك ) دارد.
14 - دعوت حق از آن او است و كسانى كه (مشركان ) غير از خدا مى خوانند به دعوت آنها پاسخ نمى گويند، آنها همچون كسى هستند كه كفهاى خود را به سوى آب مى گشايد تا آب بدهانش برسد و هرگز نخواهد رسيد، و دعاى كافران جز در ضلال (و گمراهى ) نيست !
15 - همه آنها كه در آسمانها و زمين هستند از روى اطاعت يا اكراه و همچنين سايه هاى آنها - هر صبح و عصر - براى خدا سجده
تفسير :
بخش ديگرى از نشانه هاى عظمت او.
قرآن در اينجا بار ديگر به آيات توحيد و نشانه هاى عظمت خدا و اسرار آفرينش مى پردازد و با انگشت گذاشتن روى قسمتهاى مختلفى از پديده هاى طبيعى و اشاره هاى كوتاه و پر معنى به اسرار و خواص آنها، رابطه بندگان را با خدا نزديكتر كرده ، نور ايمان و معرفت را در قلبهايشان مى پاشد.
نخست به برق (برقى كه در ميان قطعات ابر پيدا مى شود) اشاره كرده مى گويد: او كسى است كه برق را كه مايه ترس و طمع مى باشد به شما ارائه مى دهد! (هو الذى يريكم البرق خوفا و طمعا).
از يكسو شعاع درخشانش چشمها را خيره مى كند و صداى رعب انگيز رعد كه از آن برمى خيزد گاهى شما را به وحشت مى اندازد، و ترس و اضطراب از خطرات آتش سوزى ناشى از آن مخصوصا براى آنها كه در بيابانها زندگى مى كنند و يا از آن عبور دارند، آنان را آزار مى دهد.
اما از آنجا كه غالبا همراه آن رگبارهائى به وجود مى آيد و تشنه كامان بيابان را آب زلالى مى بخشد و درختان و زراعت را سيراب مى كند، آنها را به اميد و طمع مى كشاند، و در ميان اين بيم و اميد، لحظات حساسى را مى گذرانند.
سپس اضافه مى كند: او كسى است كه ابرهاى سنگين و پربار ايجاد مى كند كه قادر به آبيارى زمينهاى تشنهاند (و ينشى ء السحاب الثقال ).
بركات رعد و برق
مى دانيم از نظر علمى پيدايش برق به خاطر آنست كه دو قطعه ابر با الكتريسته هاى مختلف (مثبت و منفى ) به هم نزديك مى شوند و درست همانند
سر دو سيم برق كه به هنگام نزديكى جرقه ميزند آنها نيز جرقه عظيمى ايجاد كرده و به اصطلاح تخليه الكتريكى مى شوند.
اگر جرقه هاى كوچكى كه از سر دو سيم در برابر چشم ما آشكار مى شود، صداى خفيفى دارند، در عوض صداى جرقه آسمانى برق به خاطر گسترش ابر و بالا بودن ميزان الكتريسته بقدرى شديد است كه (رعد) را به وجود مى آورد.
و هر گاه قطعه ابرى كه داراى الكتريسته مثبت است به زمين كه هميشه الكتريسته منفى دارد نزديك شود، جرقه در ميان زمين و ابر ايجاد مى شود، كه آن را (صاعقه ) مى گويند، و خطرناك بودنش به همين دليل است كه يك سر آن ، زمين و نقطه هاى مرتفعى است كه به اصطلاح نوك اين سيم را تشكيل مى دهد، حتى يك انسان در يك بيابان ممكن است عملا تبديل به نوك اين سيم منفى شود و درست جرقه وحشتناكى بر سر او فرود آيد و در يك لحظه كوتاه تبديل به خاكستر شود، و نيز به همين دليل است كه به هنگام رعد و برق در بيابانها بايد فورا به كنار درخت يا ديوار يا كوه و يا هر نقطه مرتفعى پناه برد، و يا در گودالى دراز كشيد.
به هر حال برق كه از نظر بعضى شايد شوخى طبيعت محسوب مى شود، با اكتشافات علمى روز ثابت شده كه فوائد و بركات فراوانى دارد كه ذيلا به سه قسمت آن اشاره مى شود.
1 - آبيارى - برقها معمولا حرارات فوق العاده زياد گاه در حدود 15 هزار درجه سانتيگراد! توليد مى كنند، و اين حرارت كافى است كه مقدار زيادى از هواى اطراف را بسوزاند و در نتيجه فشار هوا فورا كم شود، و مى دانيم در فشار كم ، ابرها مى بارند، و به همين دليل ، غالبا متعاقب جهش برق رگبارهائى شروع مى شود و دانه هاى درشت باران فرو مى ريزند، و از اينرو برق در واقع يكى از وظائفش آبيارى است .
2 - سمپاشى به هنگامى كه برق با آن حرارتش آشكار مى شود قطرات باران
با مقدارى اكسيژن اضافى تركيب مى شوند و آب سنگين يعنى آب اكسيژنه (2 2) ايجاد مى كنند و مى دانيم آب اكسيژنه يكى از آثارش ‍ كشتن ميكربها است ، و به همين جهت در مصارف طبى براى شستشوى زخمها به كار مى رود، اين قطرات آب اكسيژنه هنگامى كه بر زمينها مى بارد، تخم آفات و بيماريهاى گياهى را از ميان مى برد، و سمپاشى خوبى از آنها مى كند و به همين جهت گفته اند هر سال كه رعد و برق كم باشد آفات گياهى بيشتر است !.
3 - تغذيه و كود رسانى - قطرات باران كه بر اثر برق و حرارت شديد و تركيب ، يك حالت اسيد كربنى پيدا مى كند كه به هنگام پاشيده شدن بر زمينها و تركيب با آنها يكنوع كود مؤ ثر گياهى مى سازد.
و گياهان از اين طريق تغذيه مى شوند.
بعضى از دانشمندان گفته اند مقدار كودى كه در طى سال از مجموع برقهاى آسمان در كره زمين به وجود مى آيد دهها مليون تن است ! كه رقم فوق العاده بالائى مى باشد.
بنابراين مى بينيم همين پديده ظاهرا پيش پا افتاده و بى خاصيت طبيعت چقدر پربار و پر بركت است ، هم آبيارى مى كند، هم سمپاشى مى كند، و هم تغذيه ، و اين نمونه كوچكى از اسرار شگرف و پردامنه عالم هستى است كه رهنمون روشنى بر مساله خداشناسى مى تواند باشد.
اينها همه از يك سو بركات برق است ، و از سوى ديگر آتش سوزى هائى كه از يكنوع آن (صاعقه ) به وجود مى آيد گاهى ممكن است انسان يا انسانها يا درختانى را بسوزاند. هر چند اين امر كم و نادر است ، و قابل اجتناب ، ولى مى تواند عامل خوف و ترس شود، و به اين ترتيب ، آنچه در آيه فوق خوانديم كه برق هم مايه ترس است و هم اميد، ممكن است اشاره به مجموع اين امور باشد.
و نيز ممكن است جمله (و ينشى ء السحاب الثقال ) كه در آخر آيه
فوق آمده ، ارتباط با همين خاصيت برق داشته باشد كه ابرها را سنگين بار از دانه هاى پر پشت باران مى سازد!
آيه بعد به صداى رعد مى پردازد كه از برق هرگز جدا نيست و مى فرمايد: رعد تسبيح و حمد خدا مى گويد (و يسبح الرعد بحمده )
آرى اين صداى پر طنين جهان طبيعت كه ضرب المثل در عظمت صوت است ، از آنجا كه توام با پديده برق مى باشد و هر دو در خدمت يك هدف هستند و خدمات پر ارزش و حساب شدهاى دارند كه در بالا به آن اشاره شد عملا تسبيح خدا مى گويد و به تعبير ديگر: رعد زبان گوياى برق است ، كه حكايت از نظام آفرينش و عظمت خالق مى كند.
اين همان چيزى است كه ما نام آن را زبان حال مى گذاريم : يك كتاب پرمحتوا، يك قصيده غرا، يك تابلو زيبا و دل انگيز، يك ساختمان محكم و منظم و حساب شده ، با زبان حال خود از علم و دانش و مهارت و ذوق نويسنده و گوينده و نقاش و معمار سخن مى گويند، آنها را مدح مى كنند، و مى ستايند.
ذرات اين عالم هستى كه همه اسرار آميزند و نظام بسيار دقيق و حساب شدهاى دارند، همگى از پاكى خداوند و منزه بودن او از هر گونه عيب و نقص ، سخن مى گويند، (آيا تسبيح چيزى جز تنزيه و پاك دانستن مى باشد؟) و همگى از قدرت و علم و حكمت او خبر مى دهند (آيا حمد چيزى جز بيان صفات كمال است ؟).
اين احتمال را نيز جمعى از فلاسفه داده اند كه تمام ذرات اين جهان هر يك
براى خود نوعى از عقل و شعور دارند و از روى همين عقل و شعور، تسبيح و تقديس خدا مى كنند، نه تنها با زبان حال و حكايت كردن وجودشان از وجود خدا، بلكه با زبان قال نيز او را مى ستايند.
نه تنها صداى رعد و يا ساير اجزاى جهان ماده ، تسبيح او مى گويند كه همگى فرشتگان نيز از ترس و خشيت خدا، به تسبيح او مشغولند (و الملائكة من خيفته ).
آنها از اين مى ترسند كه در انجام فرمان پروردگار و مسئوليتهائى كه در نظام هستى بر عهده آنها گذارده شده كوتاهى كنند و گرفتار مجازات الهى شوند، و مى دانيم هميشه وظيفه ها و تكاليف براى آنها كه احساس مسئوليت مى كنند ترس آفرين است ، ترسى سازنده كه شخص را به تلاش و حركت وا مى دارد.
و براى توضيح بيشتر در زمينه رعد و برق اشاره به صاعقه ها مى كند و مى فرمايد: خداوند صاعقه ها را مى فرستد و به هر كس بخواهد بوسيله آن آسيب مى رساند (و يرسل الصواعق فيصيب بها من يشاء).
ولى با اين همه ، و با مشاهده آيات عظمت پروردگار در عالم آفرينش در پهنه زمين و آسمان ، در گياهان و درختان و رعد و برق و مانند آنها، و با كوچكى و حقارت قدرت انسان در برابر حوادث ، حتى در برابر يك جرقه آسمانى باز هم گروهى از بيخبران در باره خدا به مجادله و ستيز برمى خيزند (و هم يجادلون فى الله ).
در حالى كه خداوند قدرتى بى انتها، و مجازاتى دردناك و كيفرى سخت دارد (و هو شديد المحال ).
(محال ) در اصل از (حيله ) و (حيله ) به معنى هر نوع چاره انديشى پنهانى و غير آشكار است (نه به معنى چاره جوئيهاى مخرب كه در زبان فارسى به آن مشهور شده است ) و مسلم است كسى كه توانائى بر چاره انديشى آن هم با قدرت و شدت دارد كسى است كه هم از نظر توانائى فوق العاده است و هم از نظر علم و حكمت ، و به همين دليل بر دشمنانش مسلط و پيروز مى باشد، و كسى را ياراى فرار از حوزه قدرت او نيست ، به همين جهت مفسران هر يك شديد المحال را طورى تفسير كرده اند كه همه در واقع از معنى بالا ريشه گرفته است ، بعضى آنرا به معنى شديد القوه ، بعضى شديد العذاب ، بعضى شديد القدرة ، بعضى شديد الاخذ و مانند آن تفسير نموده اند.
آخرين آيه مورد بحث به دو مطلب اشاره مى كند:
نخست اينكه دعوت حق از آن خداست (له دعوة الحق ).
يعنى هر گاه او را بخوانيم مى شنود، و اجابت مى كند، هم آگاهى از دعاى بندگان دارد و هم قدرت بر انجام خواسته هاى آنها، و به همين دليل خواندن او و تقاضاى از ذات مقدسش حق است نه باطل و بى اساس .
ديگر اينكه خواندن بتها و تقاضاى از آنها دعوت و دعاى باطل است ، زيرا كسانى را كه مشركان غير از خداوند مى خوانند و براى انجام خواسته هايشان به آنها پناه مى برند هرگز به آنان پاسخ نمى گويند دعايشان را اجابت نمى كنند (و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء).
آرى اين چنين است دعوت باطل چرا كه پندار و خيالى بيش نيست و هر گونه
علم و قدرتى براى بتها قائل باشند كاملا موهوم و بى پايه و بى اساس است .
مگر (حق ) چيزى جز عينيت و واقعيت و مايه خير و بركت ، و باطل چيزى جز پندار و توهم و مايه شر و فساد مى باشد؟ سپس - همانگونه كه روش قرآن است - براى مجسم ساختن اين موضوع عقلانى مثال حسى زيبا و رسائى بيان مى كند و مى گويد: آنها كه غير خدا را مى خوانند به كسى مى مانند كه بر كنار آبى كه سطح آن از دسترس او دور است نشسته و به آن اشاره مى كند، به اين اميد كه آب به دهان او برسد و هرگز نمى رسد چه خواب و پندار بيهوده اى ؟! (الا كباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببالغه ).
آيا مى توان در كنار چاه نشست و دست به سوى آب دراز كرد و با اشاره ، آب را به دهان فرستاد؟ اين كار جز از يك انسان ساده لوح و ديوانه سر ميزند؟
اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق وجود دارد كه بت پرستان را به كسى تشبيه مى كند كه كف دستان خود را كاملا صاف و افقى گرفته وارد آب مى كند، و انتظار دارد آب در دست او بند شود، در حالى كه به محض اينكه دست را از آب بيرون آورد قطرات آب از لابلاى انگشتان و كف دست او بيرون مى ريزد و چيزى باقى نمى ماند.
تفسير سومى نيز براى اين جمله كرده اند و آن اينكه بت پرستان كه براى حل مشكلاتشان به سراغ بتها مى روند مانند كسى هستند كه مى خواهد آب را در مشت خود نگاه دارد آيا هيچگاه آب را مى توان در مشت نگاه داشت ؟ و اين از ضرب المثل معروفى در ميان عرب گرفته شده كه وقتى مى خواهند براى كسى كه كوشش بيهوده مى كند مثالى بزنند مى گويند هو كقابض الماء باليد: او مانند كسى است كه مى خواهد آب را با دست خود بگيرد.
شاعر عرب نيز مى گويد:

فاصبحت فيما كان بينى و بينها


من الود مثل قابض الماء باليد

: (كار من به جائى رسيد كه براى حفظ محبت ميان خود و او مانند كسى بودم كه مى خواست آب را در دست نگاهدارد).
ولى تفسير اول از همه روشنتر به نظر مى رسد!
و در پايان آيه براى تاكيد اين سخن مى گويد درخواست كافران از بتها چيزى جز گام برداشتن در گمراهى نيست (و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال ).
چه ضلالتى از اين بالاتر كه انسان سعى و كوشش خود را در بيراههاى كه هرگز او را بمقصد نمى رساند بكار برد، خسته و ناتوان شود اما نتيجه و بهره اى نگيرد.
در آخرين آيه مورد بحث براى اينكه نشان دهد بت پرستان چگونه از كاروان عالم هستى جدا گشته و تك و تنها در بيراهه ها سرگردان شده اند چنين مى فرمايد:
(همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از روى اطاعت و تسليم و يا از روى كراهت و همچنين سايه هاى آنها، هر صبح و شام ، براى خدا سجده مى كنند)
(و لله يسجد من فى السموات و الارض طوعا و كرها و ظلالهم بالغدو و الاصال ).
نكته ها
1 - منظور از سجده موجودات چيست - سجده در اين گونه موارد به معنى خضوع و نهايت تواضع و تسليم است ، يعنى همه فرشتگان و انسانها و همه صاحبان عقل و انديشه براى خدا متواضعند و در برابر فرمان او خاضع مى باشند، منتهى گروهى سجده و خضوعشان تنها جنبه تكوينى دارد، يعنى در برابر قوانين عالم هستى و آفرينش خاضعند، ولى گروهى علاوه بر سجود تكوينى سجود تشريعى
نيز دارند يعنى با ميل و اراده خود در برابر خداوند سجده مى كنند، مثلا همين كه مى بينيم جسم و جان آنها تسليم قوانين حيات و مرگ و نمو و رشد و سلامت و بيمارى و مانند آن است اين حالت تسليم و خضوع در برابر قوانين آفرينش در حقيقت يك نوع سجود تكوينى از ناحيه آنها است .
2 - تعبير به (طوعا و كرها) ممكن است اشاره به اين باشد كه مؤ منان از روى ميل و رغبت در پيشگاه پروردگار به سجده مى افتند و خضوع مى كنند، اما غير مؤ منان هر چند حاضر به چنين سجده اى نيستند تمام ذرات وجودشان از نظر قوانين آفرينش تسليم فرمان خدا است چه بخواهند و چه نخواهند.
ضمنا بايد توجه داشت كه (كره ) (بر وزن جرم ) به معنى كراهتى است كه از درون انسان سرچشمه مى گيرد و كره (بر وزن شرح ) به معنى كراهتى است كه عامل بيرونى داشته باشد و در مورد بحث چون غير مؤ منان تحت تاثير عوامل بيرون ذاتى مقهور قوانين آفرينش هستند كره (بر وزن شرح ) به كار رفته است .
اين احتمال نيز در تفسير (طوعا و كرها) داده شده است كه منظور از طوعا جرياناتى از جهان آفرينش است كه موافق ميل فطرى و طبيعى يك موجود است (مانند ميل طبيعى موجود زنده براى زنده ماندن ) و منظور از كرها تمايلى است كه از خارج تحميل بر يك موجود مى شود مانند مرگ يك موجود زنده بر اثر هجوم ميكربها و يا عوامل ديگر.
3 - (ظلال ) جمع (ظل ) به معنى سايه است ، ذكر اين كلمه در آيه فوق نشان مى دهد كه منظور از سجود تنها سجود تشريعى نيست ، زيرا سايه هاى موجودات از خود اراده و اختيارى ندارند، بلكه تسليم قوانين تابش نور مى باشند، و بنابراين سجده آنها، تكوينى ، يعنى تسليم در مقابل قوانين خلقت است .
البته ذكر كلمه (ظلال ) (سايه ها) دليل بر اين نيست كه همه آنها كه در آسمان
و زمين هستند، وجودشان مادى است و داراى سايه اند، بلكه تنها اشاره به آن دسته از موجوداتى است كه سايه دارند، مثل اينكه گفته مى شود، علماء شهر و فرزندانشان در فلان مجلس شركت كردند، يعنى فرزندان كسانى كه فرزند داشتند، و از اين جمله هرگز استفاده نمى شود كه همه علماى شهر، صاحب فرزندند (دقت كنيد).
به هر حال سايه گر چه يك امر عدمى بيش نيست كه همان فقدان نور است ولى چون از هر طرف ، وجود نور آن را احاطه كرده ، براى خود موجوديت و آثارى دارد، و تصريح به اين كلمه در آيه فوق شايد براى تاكيد است كه حتى سايه هاى موجودات هم در پيشگاه خداوند خاضعند.
4 - (آصال ) جمع (اصل ) (بر وزن دهل ) و آن نيز جمع (اصيل ) است ، كه از ماده اصل گرفته شده و به معنى آخر روز است ، از اين نظر كه اصل و پايه شب محسوب مى شود!
و (غدو) جمع (غداة ) به معنى اول روز است (و گاهى به معنى مصدرى نيز استعمال شده است ).
گر چه سجده و خضوع موجودات عالم هستى در برابر فرمان خدا مخصوص صبح و عصر نيست بلكه هميشگى و در همه ساعات است ، ولى ذكر اين دو موقع يا به عنوان كنايه از دوام اين موضوع است ، مثل اينكه ميگوئيم فلان كس هر صبح و شام مشغول تحصيل علم است ، يعنى هميشه تحصيل علم مى كند، و يا به خاطر آن است كه در جمله قبل ، سخن از سايه هاى موجودات به ميان آمده و سايه ها بيش از هر وقت در اول و آخر روز خود را نشان مى دهند،
آيه و ترجمه


قل من رب السموت و الارض قل الله قل افاتخذتم من دونه اولياء لا يملكون لانفسهم نفعا و لا ضرا قل هل يستوى الاعمى و البصير ام هل تستوى الظلمت و النور ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشبه الخلق عليهم قل الله خلق كل شى ء و هو الوحد القهر (16)




ترجمه :

16 - بگو چه كسى پروردگار آسمانها و زمين است ؟ بگو الله ! (سپس ) بگو آيا اوليا (و خدايانى ) غير از او براى خود برگزيدهايد كه (حتى ) مالك سود و زيان خود نيستند (تا چه رسد به شما) بگو آيا نابينا و بينا يكسان است ؟ يا ظلمتها و نور برابرند؟ آيا آنها شريكانى براى خدا قرار دادند بخاطر اينكه آنان همانند خدا آفرينشى داشتند و اين آفرينشها بر آنها مشتبه شد؟! بگو خدا خالق همه چيز است و او است يكتا و پيروز!
تفسير :
بت پرستى چرا؟
از آنجا كه در آيات گذشته بحثهاى فراوانى در باره شناخت وجود خدا بود در اين آيه به بحث پيرامون اشتباه مشركان و بت پرستان مى پردازد و از چند طريق اين بحث را تعقيب مى كند.
نخست روى سخن را به پيامبر كرده ، مى گويد: از آنها بپرس پروردگار و مدبر آسمانها و زمين كيست (قل من رب السموات و الارض ).
سپس بى آنكه پيامبر در انتظار پاسخ آنها بنشيند دستور مى دهد كه خود پاسخ اين سؤ ال را بده ، و (بگو الله ) (قل الله )
سپس آنها را با اين جمله مورد سرزنش و ملامت قرار مى دهد كه به آنها بگو آيا غير خدا را اولياء و تكيه گاه و معبود خود قرار دادهايد؟ با اينكه اين بتها حتى نسبت به خودشان مالك سود و زيانى نيستند؟! (قل افاتخذتم من دونه اولياء لا يملكون لانفسهم نفعا و لاضرا).
در حقيقت نخست از طريق (ربوبيت خدا) و اينكه او مالك و مدبر عالم است و هر خير و نيكى از ناحيه اوست و توانائى بر دفع هر شر و بدى دارد بحث مى كند يعنى هنگامى كه شما قبول داريد خالق و پروردگار اوست بنابراين هر چه مى خواهيد بايد از او بخواهيد نه از بتها كه آنها قادر بر حل هيچ مشكلى در باره شما نيستند.
و ديگر بار مطلب را از اين فراتر ميبرد و مى فرمايد آنها حتى مالك سود و زيان خود نيستند، تا چه رسد به شما، با اين حال چه گرهى را مى توانند براى شما بگشايند كه به سراغ پرستش آنها ميرويد، آنها در كار خودشان بيچاره هستند با اين حال چه انتظارى از آنها داريد.
سپس با ذكر دو مثال روشن و صريح وضع افراد (موحد) و (مشرك ) را مشخص مى كند:
نخست مى گويد: (بگو آيا نابينا و بينا يكسان است )؟ (قل هل يستوى الاعمى و البصير).
همانگونه كه نابينا و بينا يكسان نيست ، همچنين كافر و مؤ من ، يكسان نيستند، و بتها را نمى توان در كنار (الله ) قرار داد.
ديگر اينكه (آيا ظلمات و نور يكسانند)!! (ام هل تستوى الظلمات و النور).
ظلمتى كه كانون انحراف و گمراهى و اشتباه و خطر است ، با نورى كه راهنما و حياتبخش است ، چگونه مى توان آن دو را با هم يكسان دانست و چگونه مى توان
بتها را كه ظلمات محضند در كنار (خدا) كه نور مطلق عالم هستى است ، قرار داد، چه مناسبتى ايمان و توحيد كه نور روح و جان است ، با شرك و بتپرستى كه مايه ظلمت و تاريكى روان است دارد؟
سپس از راه ديگرى بطلان عقيده مشركان را مدلل تر مى سازد و مى گويد: (آنها كه براى خدا شركائى قرار دادند آيا به خاطر آنست كه اين شريكان دست به آفرينش و خلقت زدند و اين خلقتها براى آنها مشتبه شد، و گمان كردند كه بتها نيز همانند خدا مستحق عبادتند) زيرا آنها همان مى كنند كه خدا مى كند! (ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشابه الخلق عليهم ).
در حالى كه چنين نيست و حتى بت پرستان نيز چنين عقيده اى در باره بتها ندارند، آنها نيز خدا را خالق همه چيز ميدانند و عالم خلقت را در بست مربوط به او ميشمارند.
و لذا بلافاصله مى فرمايد: (بگو خدا خالق همه چيز است و او است يگانه و پيروز) (قل الله خالق كل شى ء و هو الواحد القهار).
نكته ها :
1 - خالقيت و ربوبيت با معبوديت مرتبط است .
از آيه فوق اولا اين نكته استفاده مى شود آنكس كه خالق است ، رب و مدبر است ، چرا كه خلقت يك امر دائمى است ، چنان نيست كه خداوند موجودات را بيافريند و كنار بنشيند، بلكه فيض هستى به طور دائم از طرف خدا صادر مى شود و هر موجودى لحظه به لحظه از ذات پاكش هستى مى گيرد، بنابراين برنامه آفرينش و تدبير عالم هستى همچون آغاز خلقت همه بدست خدا است ، و به همين دليل مالك سود و زيان او است ، و غير او هر چه دارند از اوست با اين وصف آيا غير الله شايسته عبوديت مى باشد؟!
2 - چگونه سؤ ال و جواب را هر دو خودش مى گويد؟
با توجه به آيه فوق اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه خداوند به پيغمبرش فرمان مى دهد از مشركان سؤ ال كند كه پروردگار زمين و آسمان كيست ؟ و بعدا بدون اينكه منتظر پاسخ آنها باشد، به پيامبرش دستور مى دهد، او جواب اين سؤ ال را بگويد؟ و باز بلافاصله بدنبال آن مشركان را به باد سرزنش مى گيرد كه چرا بتها را پرستش مى كنيد؟ اين چه رسم سؤ ال و جواب است ؟
ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه گاهى جواب يك سؤ ال بقدرى روشن است كه نياز به اين ندارد كه در انتظار پاسخ از طرف بنشينيم مثل اينكه از طرف مقابل سؤ ال مى كنيم الان شب است يا روز، و بلافاصله خودمان جواب ميگوئيم : مسلما شب است ، و اين كنايه لطيفى است از اينكه مطلب بقدرى روشن است كه نياز به انتظار كشيدن براى پاسخ ندارد.
به علاوه مشركان ! خالقيت را مخصوص خداوند ميدانستند، هرگز نميگفتند بتها آفريننده زمين و آسمانند، بلكه عقيده داشتند كه آنها شفيعانند، و قادر بر رسانيدن سود يا ضرر به انسان ، و به همين دليل معتقد بودند بايد آنها را عبادت كرد!.
ولى از آنجا كه (خالقيت ) از (ربوبيت ) (تدبير و اداره عالم هستى ) جدا نيست مى توان مشركان را به اين سخن ملزم ساخت و گفت : شما كه خالقيت را مخصوص خدا مى دانيد بايد ربوبيت را هم مخصوص او بدانيد، و به دنبال آن عبادت هم مخصوص او است .
3 - هم چشم بينا و هم نور آفتاب لازم است .
ذكر دو مثال (نابينا و بينا) و ظلمات و نور، گويا اشاره به اين حقيقت است كه براى مشاهده يك واقعيت عينى دو چيز لازم است هم چشم بينا، و هم اشعه نور، كه با نفى هر يك از اين دو مشاهده صورت نميگيرد، اكنون بايد فكر كرد
چگونه است حال كسانى كه از هر دو محرومند هم از بينائى هم از نور كه مشركان مصداق واقعى آنند، هم چشم عقلشان كور است و هم محيط زندگيشان را ظلمت كفر و بتپرستى فرا گرفته و به همين دليل در بيراهه ها و پرتگاهها سرگردانند، به عكس مؤ منان كه با ديده حقبين و برنامه روشن و استمداد از نور وحى و تعليمات انبياء مسير زندگى خود را به روشنى پيدا كرده اند.
4 - آيا خالقيت خدا نسبت به همه چيز دليل بر جبر است ؟
جمعى از طرفداران مكتب جبر به جمله الله خالق كل شى ء در آيه فوق براى اثبات مقصد خود استدلال كرده اند و گفته اند كلمه كل شى ء آنچنان وسيع است كه اعمال بندگان را نيز شامل مى شود پس آفريننده كارهاى ما نيز خدا است يعنى ما از خود اختيار نداريم !
اين سخن را از دو راه مى توان پاسخ گفت ، نخست اينكه جمله هاى ديگر اين آيه اين سخن را كاملا نفى مى كند، زيرا بت پرستان را شديدا مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهد اگر واقعا ما در اعمالمان اختيارى نداريم توبيخ و سرزنش براى چيست ؟ اگر خدا خواسته بت پرست باشيم ، ديگر چرا او را سرزنش مى كند؟ و چرا براى هدايت و تغيير مسيرش استدلال مى كند؟ اينها همه دليل بر اين است كه مردم در انتخاب راه خود آزاد و مختارند.
ديگر اينكه خالقيت بالذات در همه چيز مخصوص خدا است ، اما اين منافات با مختار بودن ما در افعالمان ندارد چرا كه قدرت ما و عقل و شعور ما و حتى اختيار و آزادى اراده ما همه از ناحيه او است ، بنابراين از يك نظر هم او خالق است (نسبت به همه چيز و حتى افعال ما) و هم ما فاعل مختاريم ، و اين دو در طول هم است ، نه در عرض هم ، او آفريننده همه وسائل فعل است و ما استفاده كننده از اين وسائل در راه خير يا شر.
اين درست به آن ميماند كه كسى كارخانه برق يا تاسيسات لوله كشى آب
را آماده ساخته و همه را در اختيار ما قرار داده است ، مسلما ما هر گونه استفاده اى از آن برق و اين آب كنيم ، بدون كمك او امكان پذير نبوده و نيست ، ولى با اين حال تصميم نهائى با خود ما است كه از اين برق ، اطاق عمل جراحى را براى بيمار مشرف به مرگى روشن سازيم ، يا يك مجلس و كانون فساد و آلودگى ، يا بوسيله آن آب رفع عطش تشنه كامى كنيم و گلى پرورش دهيم و يا در پى خانه بيگناهى بريزيم و ديوار او را ويران سازيم .
آيه و ترجمه


اءنزل من السماء ماء فسالت اءودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حلية اءو متع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق و البطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الا رض كذلك يضرب الله الا مثال (17)




ترجمه :

17 - خداوند از آسمان آبى فرستاد و از هر دره و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد، سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد - و از آنچه (در كورهها) براى بدست آوردن زينت آلات يا وسائل زندگى آتش روى آن روشن مى كنند نيز كفهائى مانند آن به وجود مى آيد - اما كفها به بيرون پرتاب مى شوند ولى آنچه به مردم سود ميرساند (آب يا فلز خالص ) در زمين ميماند خداوند اينچنين مثال ميزند.
تفسير :
ترسيم دقيقى از منظره حق و باطل .
از آنجا كه روش قرآن ، به عنوان يك كتاب تعليم و تربيت ، متكى به مسائل عينى است ، براى نزديك ساختن مفاهيم پيچيده به ذهن انگشت روى مثلهاى حسى جالب و زيبا در زندگى روزمره مردم ميگذارد، در اينجا نيز براى مجسم ساختن
حقايقى كه در آيات گذشته پيرامون توحيد و شرك ، ايمان و كفر و حق و باطل گذشت ، مثل بسيار رسائى بيان مى كند.
نخست مى گويد: (خداوند از آسمان آبى را فرو فرستاده است ) (انزل من السماء ماء).
آبى حياتبخش و زندگى آفرين ، و سرچشمه نمو و حركت :
و در اين هنگام درهها و گودالها و نهرهاى روى زمين هر كدام به اندازه گنجايش و وسعت خود بخشى از اين آب را پذيرا مى شوند (فسالت اودية بقدرها).
جويبارهاى كوچك دست به دست هم مى دهند و نهرهائى به وجود مى آورند، نهرها به هم مى پيوندند و سيلاب عظيمى از دامنه كوهسار سرازير مى گردد، آبها از سر و دوش هم بالا ميروند و هر چه را بر سر راه خود ببينند برميدارند و مرتبا بر يكديگر كوبيده مى شوند، در اين هنگام كفها از لابلاى امواج ظاهر مى شوند، آنچنان كه قرآن مى گويد سيلاب ، كفهائى را بر بالاى خود حمل مى كند (فاحتمل السيل زبدا رابيا).
(رابى ) از ماده (ربو) (بر وزن غلو) به معنى بلندى و برترى است و ربا كه به معنى سود يا پول اضافى يا جنس ديگر است نيز از همين ماده و به همين معنى است ، چون اضافه و زيادى را ميرساند.
پيدايش كفها منحصر به نزول باران نيست بلكه (در فلزاتى كه بوسيله آتش ذوب مى شوند تا از آن زينت آلات يا وسائل زندگى بسازند آنها نيز كفهائى همانند كفهاى آب دارند) (و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله ).
بعد از بيان اين مثال كه به صورت وسيع و گسترده ، نه تنها در مورد آب ، كه در مورد همه فلزات ، چه آنها كه زينتى هستند و چه آنها كه وسائل زندگى را از آن ميسازند، بيان مى كند به سراغ نتيجه گيرى ميرود، و چنين مى فرمايد:
(اينگونه خداوند براى حق و باطل ، مثال ميزند) (كذلك يضرب الله الحق و الباطل ). سپس به شرح آن ميپردازد و مى گويد: (اما كفها به كنار ميروند و اما آبى كه براى مردم مفيد و سودمند است در زمين ميماند) (فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ).
كفهاى بيهوده و بلند آواز و ميان تهى كه هميشه بالانشين هستند اما هنرى ندارند بايد به كنارى ريخته شوند و اما آب خاموش و بيسر و صداى متواضع و مفيد و سودمند ميماند و اگر روى زمين هم نماند در اعماق زمين نفوذ مى كند و چيزى نميگذرد كه به صورت چشمه سارها و قناتها و چاهها سر از زمين برميدارد، تشنه كامان را سيراب مى كند، درختان را بارور، و گلها را شكفته و ميوه ها را رسيده ، و به همه چيز سر و سامان مى دهد.
و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر و دعوت به مطالعه دقيقتر روى اين مثال مى فرمايد: اين چنين خداوند مثالهائى ميزند (كذلك يضرب الله الامثال ).
نكته ها
در اين مثال پر معنى كه با الفاظ و عبارات موزونى ادا شده و منظره حق و باطل را به عاليترين صورتى ترسيم كرده حقايق فراوانى نهفته است كه در اينجا به قسمتى از آن اشاره مى كنيم :
1 - شناخت حق و باطل كه همان شناخت واقعيتها از پندارها است ، گاهى براى انسان چنان مشكل و پيچيده مى شود، كه حتما بايد سراغ نشانه رفت و از
نشانه ها، حقايق را از اوهام ، و حق را از باطل شناخت .
قرآن در مثال بالا اين نشانه ها را چنين بيان كرده است :
الف - (حق هميشه مفيد و سودمند است ، همچون آب زلال كه مايه حيات و زندگى است ، اما باطل بيفايده و بيهوده است ، نه كفهاى روى آب هرگز كسى را سيراب مى كنند و درختى را ميرويانند، و نه كفهائى كه در كوره هاى ذوب فلزات ظاهر مى شود. مى توان از آنها زينتى و يا وسيله اى براى زندگى ساخت ، و اگر هم مصرفى داشته باشند، مصارف بسيار پست و بيارزشند كه به حساب نمى آيند، همانند صرف كردن خاشاك براى سوزاندن :
باطل همواره مستكبر، بالانشين ، پرسروصدا، پر قال و غوغا ولى تو خالى و بى محتوا است ، اما حق متواضع ، كم سر و صدا، اهل عمل و پر محتوا و سنگين وزن است .
ج - حق هميشه متكى به نفس است ، اما باطل از آبروى حق مدد مى گيرد و سعى مى كند خود را به لباس او در آورد و از حيثيت او استفاده كند، همانگونه كه هر دروغى از راست فروغ مى گيرد، كه اگر سخن راستى در جهان نبود، كسى هرگز دروغى را باور نمى كرد، و اگر جنس خالصى در جهان نبود، كسى فريب جنس قلابى را نمى خورد، بنابراين حتى فروغ زودگذر باطل و آبروى و حيثيت موقت او به بركت حق است ، اما حق همه جا متكى به خويشتن است و آبرو و اثر خويش !
2 - زبد چيست ؟
(زبد) معناى كفهاى روى آب و يا هر گونه كف مى باشد و مى دانيم آب
زلال كمتر كف به روى آن آشكار مى گردد چرا كه كفها به خاطر آلوده شدن آب به اجسام خارجى مى باشد، و از اينجا روشن مى شود كه اگر حق به صفا و پاكى اصلى باقى بماند هرگز كفهاى باطل اطراف آن آشكار نميگردد، اما هنگامى كه حق بر اثر برخورد به محيطهاى آلوده رنگ محيط را به خود گرفت ، و حقيقت با خرافه ، و درستى يا نادرستى و پاكى يا ناپاكى آميخته شد، كفهاى باطل در كنار آن آشكار مى شوند.
اين همان چيزى است كه على (عليهالسلام ) در نهج البلاغه به آن اشاره فرموده آنجا كه مى گويد: لو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين : اگر باطل از آميزش با حق خالص شود، بر حقجويان مخفى نخواهد ماند، و اگر حق از آميزش باطل رهائى يابد، زبان بدگويان از آن قطع خواهد شد!.
بعضى از مفسران گفته اند كه در آيه فوق در حقيقت سه تشبيه است (نزول آيات قرآن ) از آسمان وحى تشبيه به نزول قطرات حياتبخش باران شده ، (دلهاى انسانها تشبيه به زمينها و دره ها كه هر كدام به اندازه وسعت وجودشان بهره مى گيرند، و (وسوسه هاى شيطانى ) به كفهاى آلوده روى آب تشبيه شده است ، كه اين كفها از آب پيدا نشده ، بلكه از آلودگى محل ريزش آب پيدا مى شود و به همين جهت وسوسه هاى نفس و شيطان از تعليمات الهى نيست ، بلكه از آلودگى قلب انسان است ، و به هر حال سرانجام ، اين وسوسه ها از دل مؤ منان برطرف مى گردد و آب زلال وحى كه موجب هدايت و حيات انسانهاست باقى ميماند!
3 - هميشه بهره ها به ميزان آمادگيهاست و لياقتهاست !
از اين آيه ضمنا استفاده مى شود كه در مبدء فيض الهى هيچگونه بخل و محدوديت و ممنوعيت نيست ، همانگونه كه ابرهاى آسمان بدون قيد و شرط، همه جا باران ميپاشند، و اين قطعه هاى مختلف زمين و درهها هستند كه هر كدام
بمقدار وسعت وجود خويش از آن بهره مى گيرند، زمين كوچكتر بهره اش كمتر و زمين وسيعتر سهمش بيشتر است ، و همين گونه است قلوب و ارواح آدميان در برابر فيض خدا!
4 - باطل دنبال بازار آشفته مى گردد! هنگامى كه سيلاب وارد دشت و صحراى صاف مى گردد و جوش و خروش آب فرو مينشيند اجسامى كه با آب مخلوط شده بودند تدريجا تهنشين مى كنند و كفها از ميان ميروند و آب زلال چهره اصلى خود را آشكار مى سازد، و به همين ترتيب باطل به سراغ بازار آشفته ميرود، تا از آن بهره گيرد، اما هنگامى كه آرامش پيدا شد و هر كسى به جاى خويشتن نشست ، و معيارها و ضابطه ها در جامعه آشكار گشت ، باطل جائى براى خود نميبيند و به سرعت كنار ميرود!
5 - باطل تنها در يك لباس ظاهر نمى شود. يكى از خصائص باطل اين است كه هر (لمحه به شكلى و هر لحظه به لباس ديگرى در مى آيد)، تا اگر او را در يك لباس شناختند، در لباس ديگر بتواند چهره خود را پنهان سازد، در آيه فوق نيز اشاره ظريفى به اين مساله شده است ، آنجا كه مى گويد: كفها نه تنها بر آب ظاهر ميگردند در هر كوره اى و هر بوته اى كه فلزات ذوب مى شوند كفهاى تازه به شكل جديد و در لباس تازه اى آشكار مى شوند، و به تعبير ديگر حق و باطل همه جا وجود دارد، همانگونه كه كفها در هر مايعى به شكل مناسب خود آشكار مى شود.
بنابراين بايد هرگز فريب تنوع صورتها را نخوريم و در هر كجا منتظر باشيم كه باطل را با صفات ويژه اش - كه صفات آنها همه جا يكسان است و در بالا اشاره شد - بشناسيم و آنها را كنار بزنيم .
6 - بقاى هر موجود بسته به ميزان سود رسانى او است !
در آيه فوق مى خوانيم آنچه به مردم سود ميرساند باقى و بر قرار ميماند
(و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ).
نه تنها آب كه مايه حيات است ميماند و كفها از ميان ميروند، بلكه در فلزات چه آنها كه براى (حليه ) و زينتند و چه آنها كه براى تهيه متاع و وسائل زندگى ، در آنجا نيز فلز خالص كه مفيد و سودمند يا شفاف و زيبا است ميماند و كفها را بدور ميافكنند.
و به همين ترتيب انسانها، گروهها، مكتبها، و برنامه ها به همان اندازه كه مفيد و سودمندند، حق بقاء و حيات دارند، و اگر ميبينيم انسان مكتب باطلى مدتى سر پا ميماند اين به خاطر آن مقدار از حقى است كه به آن آميخته شده كه به همان نسبت حق حيات پيدا كرده است !.
7 - چگونه حق ، باطل را بيرون مى ريزد.
كلمه (جفاء) كه به معنى پرتاب شدن و به بيرون پريدن است ، نكته لطيفى در بردارد و آن اينكه باطل به جائى مى رسد كه قدرت نگهدارى خويش را ندارد، و در اين لحظه از متن جامعه به خارج پرتاب مى گردد، و اين در همان حال است كه حق به جوشش ‍ مى آيد، هنگامى كه حق به خروش افتاد، باطل همچون كفهاى روى ديك كه به خارج پرتاب مى شود بيرون مى افتد و اين خود دليلى است بر اينكه حق هميشه بايد بجوشد و بخروشد تا باطل را از خود دور سازد!.
8 - باطل در بقاى خود مديون حق است .
همانگونه كه در تفسير آيه گفتيم ، اگر آبى نباشد هرگز كف نميتواند به حيات خود مستقلا ادامه دهد، همين گونه اگر حق نبود، باطل هم فروغى نداشت ، اگر افراد درستكار نبودند كسى تحت تاثير افراد خائن واقع نميشد و فريب آنها را نمى خورد، پس همين جولان و فروغ كاذب باطل مديون بهره بردارى از فروغ حق است (كان دروغ از راست مى گيرد فروغ !).
9 - مبارزه حق و باطل هميشگى است .
قرآن در اينجا براى مجسم ساختن حق و باطل مثالى گفته كه مخصوص به زمان و مكان معينى نيست صحنه اى است كه همه سال در نقاط مختلف جهان در مقابل چشم انسانها مجسم مى شود، و اين نشان مى دهد كه پيكار حق و باطل يك پيكار موقت و موضعى نيست ، اين رگ رگ آب شيرين و شور همواره بر خلايق تا نفخ صور جريان دارد مگر آن زمانى كه جهان و انسانها به صورت يك جامعه ايده آل (همچون جامعه عصر قيام مهدى (عليهالسلام ) در آيد كه پايان اين مبارزه اعلام گردد، لشگر حق پيروز و بساط باطل برچيده شود، و بشريت وارد مرحله تازه اى از تاريخ خود گردد، و تا زمانى كه اين مرحله تاريخى فرا نرسد بايد همه جا در انتظار برخورد حق و باطل بود، و موضعگيرى لازم را در اين ميان در برابر باطل نشان داشت .
10 - زندگى در پرتو تلاش و جهاد.
مثال زيباى فوق اين اصل اساسى زندگى انسانها را نيز روشن مى سازد كه حيات بدون جهاد، و بقاء و سربلندى بدون تلاش ممكن نيست ، چرا كه مى گويد، آنچه را مردم براى تهيه وسائل زندگى (ضروريات زندگى ) و يا زينت (رفاه زندگى ) به درون كوره ها ميفرستند، همواره زبد و كفهائى دارد، و براى بدست آوردن اين دو (وسائل ضرورى و وسائل رفاهى - ابتغاء حلية او متاع ) بايد مواد اصلى را كه در طبيعت به صورت خالص يافت نمى شود و همواره آميخته با اشياء ديگر است در زير فشار آتش در كوره قرار داد، و آنها را تصفيه و پاكسازى كرد، تا فلز خالص و پاك از آن بيرون آيد و اين كار جز در سايه تلاش و كوشش و مجاهده انجام نمى شود.
اصولا طبيعت زندگى دنيا اين است كه در كنار گلها، خارها و در كنار نوشها، نيشها، و پيروزيها در لابلاى سختيها و مشكلات قرار دارد، و از قديم
گفته اند (گنجها در ويرانه ها است ، و در بالاى هر گنجى اژدهاى خطرناكى خفته است آيا آن ويرانه و اين اژدها چيزى جز همان انبوه مشكلات كه در بدست آوردن هر موفقيتى وجود دارد مى باشد.
در داستانهاى ايرانى خودمان نيز رستم براى رسيدن به پيروزيش مجبور بود از هفت خوان بگذرد كه هر كدام اشاره به نوعى از انبوه مشكلات بوده كه در مسير هر فعاليت مثبتى است .
به هر حال قرآن اين حقيقت را كه بدون تحمل رنجها انسان به هيچ موفقيتى نائل نمى شود بارها به عبارات مختلف بيان داشته است .
در آيه 214 سوره بقره مى خوانيم ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما ياتكم مثل الذين خلوا من قبلكم مستهم الباساء و الضراء و زلزلوا حتى يقول الرسول و الذين آمنوا معه متى نصر الله الا ان نصر الله قريب : (آيا گمان كرديد كه به همين سادگى داخل بهشت ميشويد در حالى كه هنوز نمونه اى از سرنوشت پيشينيان براى شما پيش نيامده است ، همانها كه در انبوه پريشانيها و ناراحتيها گرفتار شدند و آنچنان كارد به استخوانشان رسيد و به لرزه افتادند كه پيامبرشان و آنها كه با او ايمان آورده بودند صدا زدند، يارى خدا كجاست ؟ در اين لحظات بسيار سخت و دردناك يارى الهى به سراغ آنها آمد و به آنها گفته شد، نصرت الهى نزديك است !
مثلهاى قرآن .
نقش مثال در توضيح و تفسير مباحث ، نقش انكارناپذيرى است ، و به همين دليل در هيچ علمى بى نياز از ذكر مثال براى اثبات حقايق و روشن ساختن و نزديك نمودن آنها به ذهن نداريم ، گاه مى شود يك مثال بجا كه درست هماهنگ و منطبق با مقصود است ، مطلب را از آسمان به زمين مى آورد، و براى همه قابل فهم مى سازد.
روى هم رفته مى توان گفت : مثال در مباحث مختلف علمى و تربيتى و اجتماعى و اخلاقى و غير آن ، نقشه اى مؤ ثر زير را دارد:
1 - مثال ، مسائل را حسى مى كند - از آنجا كه انس انسان بيشتر با محسوسات است و حقايق پيچيده عقلى از دسترس افكار نسبتا دورتر است ، مثالهاى حسى آنها را از فاصله دور دست نزديك مى آورد و در آستانه حس قرار مى دهد، و درك آن را دلچسب و شيرين و اطمينان بخش مى سازد.
2 - مثال ، راه را نزديك مى كند - گاه مى شود كه براى اثبات يك مساله عميق منطقى و عقلانى بايد انسان به استدلالات مختلفى متوسل گردد كه باز هم ابهام اطراف آن را گرفته است ، ولى ذكر يك مثال روشن و كاملا هماهنگ با مقصود چنان راه را نزديك مى سازد كه ، تاثير استدلالها را افزايش مى دهد و از ضرورت استدلالات متعدد ميكاهد.
3 - مثال ، مسائل را همگانى مى سازد - بسيارى از مباحث علمى است كه در شكل اصليش تنها براى خواص قابل فهم است ، و توده مردم استفاده چندانى از آن نميبرند، ولى هنگامى كه با مثال آميخته ، و به اين وسيله قابل فهم گردد، مردم در هر حد و پايه اى از علم و دانش باشند، از آن بهره مى گيرند، بنابراين مثالها به عنوان يك وسيله تعميم علم و فرهنگ ، كار برد غير قابل انكارى دارند.
4 - مثال ، درجه اطمينان به مسائل را بالا ميبرد - كليات عقلى هر قدر مستدل و منطقى باشند مادام كه در ذهن هستند اطمينان كافى نمى آفرينند، چرا كه انسان همواره اطمينان را در عينيت جستجو مى كند، مثال به مسائل ذهنى عينيت مى بخشد، و كار برد آنها را در عالم خارج روشن مى سازد، و به همين دليل در ميزان باور و پذيرش و اطمينان نسبت به يك مساله اثر ميگذارد.
5 - مثال ، لجوجان را خاموش مى سازد - بسيار مى شود كه ذكر كليات مسائل به صورت مستدل و منطقى براى خاموش كردن يك فرد لجوج كافى نيست
و او همچنان دست و پا ميزند، اما هنگامى كه مساله در قالب مثال ريخته شود راه را چنان بر او ميبندد كه ديگر مجال بهانه گيرى براى او باقى نميماند.
بد نيست براى همين موضوع مثالهائى مطرح كنيم ! تا معلوم شود نقش مثال تا چه اندازه مؤ ثر است .
در قرآن مجيد مى خوانيم كه خداوند در برابر كسانى كه در مورد آفرينش حضرت مسيح (عليهالسلام ) تنها از مادر ايراد مى كردند، كه مگر ممكن است انسانى بدون پدر متولد شود، مى فرمايد: ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب : مثل عيسى در نزد خدا همانند آدم است كه او را از خاك آفريد (آل عمران - 59).
درست دقت كنيد ما هر قدر بخواهيم در برابر افراد لجوج بگوئيم كه اين كار در برابر قدرت بيپايان خدا كار ساده اى است باز ممكن است بهانه گيرى كنند، اما هنگامى كه به آنها بگوئيم آيا قبول داريد كه آدم و انسان نخستين از از خاك آفريده شده است ؟ خداوندى كه چنين قدرتى دارد چگونه نميتواند انسان را از بشرى بدون پدر متولد سازد؟
و در مورد منافقانى كه چند صباحى در سايه نفاق خود زندگى ظاهرا آرامى دارند قرآن مجيد مثال زيبائى دارد و آنها را به مسافرى تشبيه مى كند كه در يك بيابان تاريك در شب ظلمانى گرفتار رعد و برق و طوفان و باران شده است ، آنچنان سرگردان است كه راه به جائى ندارد، تنها هنگامى كه برق آسمان ظاهر مى شود، فضاى بيابان چند لحظه روشن مى گردد و او تصميم مى گيرد به سوئى حركت كند بلكه راه را بيابد، اما به سرعت برق خاموش مى شود و او همچنان سرگردان باقى ميماند!
آيا براى ترسيم حال يك منافق سرگردان كه با استفاده از روح نفاق و عمل
منافقانه خود مى خواهد به زندگيش ادامه دهد تعبيرى از اين جالبتر مى شود؟ (سوره بقره - 20).
و يا اينكه هنگامى كه به افراد ميگوئيم در راه خدا انفاق كنيد، خداوند انفاق شما را چندين برابر پاداش مى دهد، ممكن است افراد عادى نتوانند كاملا مفهوم اين سخن را درك كنند، اما هنگامى كه گفته شود انفاق همانند بذرى است كه در زمين افشانده مى شود كه از آن هفت خوشه ميرويد و در هر خوشه اى ممكن است ، يكصد دانه بوده باشد، مساله كاملا قابل درك مى گردد مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة ماة حبة (بقره - 261).
غالبا ميگوئيم اعمال ريائى بيهوده است و نتيجه اى از آن عائد انسان نمى شود، ممكن است اين سخن براى عده اى سنگين بيايد كه چگونه يك عمل سودمند مانند بناى يك بيمارستان و مدرسه اگر چه به قصد تظاهر و رياكارى باشد در پيشگاه خدا بيارزش است ولى قرآن با ذكر يك مثال كاملا آن را دلچسب و مفهوم مى سازد و مى گويد فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه و ابل فتركه صلدا:
عمل اينگونه اشخاص همانند قطعه سنگى است كه مقدارى خاك روى آن ريخته باشند و در آن بذرى بيفشانند، هنگامى كه باران ميبارد به جاى اينكه اين بذر بارور شود آنرا همراه خاكهاى سطحى روى سنگ ميشويد و به كنارى مى ريزد، اين چنين است حال اعمال ريائى و بيريشه ! (بقره - 264).
راه دور نرويم در همين مثال مورد بحث در باره مبارزه حق و باطل چقدر اين مساله خوب مجسم شده و به طور دقيق ترسيم يافته ، مقدمات ، نتيجه ها، صفات ويژگيها و آثار هر يك از حق و باطل در همين مثال منعكس است ، آنچنانكه براى همگان قابل فهم و اطمينان بخش و براى لجوجان ساكت كننده ، و از همه گذشته زحمت بحثهاى طولانى و مفصل را از دوش برميدارد.
در يكى از روايات مى خوانيم كه يكى از ماديها (زنادقه ) خدمت امام صادق (عليهالسلام ) رسيد و عرض كرد خداوند مى فرمايد هر زمان كه پوست تن دوزخيان از شدت آتش بسوزد ما پوست ديگرى بر آنها ميپوشانيم تا طعم عذاب را به خوبى بچشند گناه آن پوست ديگر چيست كه آنهم مجازات شود؟!
امام فرمود: آن پوست هم عين پوست اول است و هم غير آن ، سؤ ال كننده قانع نشد و از اين پاسخ نتوانست چيزى بفهمد، ولى امام (عليهالسلام ) با ذكر يك مثال گويا آنچنان مساله را روشن ساخت كه جائى براى گفتگو باقى نماند، فرمود: ملاحظه كن يك خشت پوسيده و فرسوده را خرد ميكنى و سپس همان خاك را گل كرده و در قالب ميريزى و يك خشت نو از آن ميسازى ، اين همان خشت اول است و از يك نظر غير آن .
اما در اينجا ذكر يك نكته كاملا ضرورى است و آن اينكه مثال با اين همه نقشه اى ارزنده و مؤ ثرش در صورتى مى تواند نقش اساسى خود را ايفا كند كه كاملا موافق و هماهنگ با مطلبى باشد كه مثال براى آن انتخاب شده است ، و الا گمراه كننده و مخرب خواهد بود، يعنى به همان نسبت كه يك مثال درست و هماهنگ مفيد و مؤ ثر است ، يك مثال انحرافى مخرب و ويرانگر و گمراه كننده مى باشد.
و به همين دليل منافقان و بدانديشان هميشه براى گمراه ساختن مردم و اغفال سادهدلان از مثالهاى انحرافى استفاده مى كنند، و براى دروغ خود از فروغ مثال كمك مى گيرند، و بايد به دقت مراقب اينگونه مثلهاى انحرافى و سوء استفاده از مثال باشيم .
آيه و ترجمه


للذين استجابوا لربهم الحسنى و الذين لم يستجيبوا له لو ان لهم ما فى الارض جميعا و مثله معه لافتدوا به اءولئك لهم سوء الحساب و ماوئهم جهنم و بئس المهاد (18)




ترجمه :

18 - براى آنها كه اجابت دعوت پروردگارشان را كردند (سرانجام و پاداش و) نتيجه نيك است ، و آنها كه اجابت دعوت او را نكردند (آنچنان در وحشت عذاب الهى فرو ميروند كه ) اگر تمام آنچه روى زمين است ، و همانندش ، از آن آنها باشد همگى را براى رهائى از عذاب مى دهند (ولى از آنها پذيرفته نخواهد شد) براى آنها حساب بدى است و جايگاهشان جهنم و چه بد جايگاهى است !
تفسير :
آنها كه دعوت حق را اجابت كردند.
پس از بيان چهره حق و باطل در ضمن يك مثال رسا و بليغ در آيات گذشته ، در اينجا اشاره به سرنوشت كسانى مى شود كه دعوت حق را اجابت كردند و به آن گرويدند و هم كسانى كه از حق روگردان شده ، به باطل روى آوردند.
نخست مى گويد: (براى كسانى كه اجابت دعوت پروردگارشان كردند، پاداش نيك و نتيجه سودمند و عاقبت محمود است ) (للذين استجابوا لربهم الحسنى )
(حسنى ) (نيكى ) معنى وسيعى دارد كه هر خير و سعادتى را شامل مى شود، از خصلتهاى نيك و فضائل اخلاقى گرفته تا زندگى اجتماعى پاك و پاكيزه و پيروزى بر دشمن و بهشت جاودان .
سپس ميافزايد (و آنها كه اجابت اين دعوت پروردگار را نكردند، سرنوشتشان بقدرى شوم و رقتبارست كه اگر تمام روى زمين و حتى همانندش مال آنها باشد حاضرند همه اينها را براى نجات از آن سرنوشت شوم بدهند) و تازه
از آنها پذيرفته نخواهد شد (و الذين لم يستجيبوا له لو ان لهم ما فى الارض جميعا و مثله معه لافتدوا به ).
براى ترسيم عظمت عذاب و كيفر آنها، تعبيرى از اين رساتر نمى شود كه يك انسان مالك همه روى زمين ، بلكه دو برابر آن باشد، و همه را بدهد تا خود را رهائى بخشد، و سودى نداشته باشد.
اين جمله در حقيقت اشاره به اين است كه آخرين آرزوى يك انسان كه برتر از آن تصور نمى شود، اين است كه مالك تمام روى زمين شود، ولى شدت مجازات ستمگران و مخالفان دعوت حق در آن حد و پايه است كه حاضرند اين آخرين هدف دنيوى بلكه برتر و بالاتر از آن را هم فدا كنند و آزاد شوند، و تازه به فرض كه از آنها پذيرفته مى شد تنها نجات از عذاب بود اما از پاداشهاى فوق العاده عظيم اجابت كنندگان دعوت حق خبرى نبود.
و از اينجا روشن مى شود كه تعبير و مثله معه تنها به اين معنى نيست كه همانند مجموع كره زمين را بر آن بيفزايد بلكه منظور آن است كه هر قدر بيش از آن هم مالك باشند حاضرند براى رهائى خود بدهند، دليل آن هم روشن است چرا كه انسان همه چيز را براى خودش مى خواهد هنگامى كه خودش غرق عذاب باشد، مالكيت همه دنيا براى او چه سودى دارد؟
و به دنبال اين بدبختى (عدم پذيرش همه آنچه در زمين است در برابر نجات او) اشاره به بدبختى ديگر آنها كرده مى گويد؟ آنها داراى حساب سخت و بدى هستند (اولئك لهم سوء الحساب ).
در اينكه منظور از سوء الحساب چيست ؟ مفسران تعبيرات گوناگونى دارند، بعضى معتقدند كه منظور حساب دقيق و بدون كمترين گذشت است ، زيرا سوء الحساب به معنى ظلم و ستم در باره خداوند عادل هيچ مفهومى ندارد.
حديثى كه از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده نيز اين تفسير را تاييد مى كند، در
اين حديث مى خوانيم كه امام به يكى از ياران خود فرمود: چرا فلانكس از تو شكايت دارد؟ عرض كرد: شكايتش به خاطر اين است كه من حقم را تا آخر از او گرفتم ، هنگامى كه امام اين سخن را شنيد به حالت غضبناك نشست ، سپس فرمود: كانك اذ استقصيت حقك لم تسى ء ارأ يت ما حكى الله عز و جل : و يخافون سوء الحساب ، اتراهم يخافون الله ان يجور عليهم لا و الله ما خافوا الا الاستقصاء فسماه الله عز و جل سوء الحساب فمن استقصى فقد اسائه : گويا گمان ميكنى اگر تا آخرين مرحله حقت را بگيرى بدى نكردى ، اين چنين نيست ، آيا سخن خدا را نديده اى كه مى فرمايد: و يخافون سوء الحساب (بدكاران از بدى حساب ميترسند) آيا تو فكر ميكنى كه آنها از اين ميترسند كه خدا بر آنها ستم كند؟ نه به خدا سوگند، آنها از اين ميترسند كه خدا حساب آنها را دقيقا و تا آخرين مرحله برسد، خداوند نام اين را سوء حساب نهاده است و بنابراين هر كسى زياد دقت و سختگيرى در كشيدن حساب بكند بد حسابى كرده است .
بعضى ديگر گفته اند كه منظور از سوء الحساب آنست كه محاسبه آنها توام با سرزنش و توبيخ و مانند آن است ، كه علاوه بر وحشت از اصل حساب آنها را رنج مى دهد.
بعضى ديگر نيز گفته اند منظور از سوء الحساب ، سوء الجزاء است ، اين يعنى پاداش بدى براى آنهاست ، اين درست به آن ميماند كه ميگوئيم فلانكس حسابش پاك است و يا فلانكس حسابش تيره و تاريك است ، يعنى نتيجه حساب آنها خوب يا بد است ، و يا اينكه ميگوئيم حساب فلانكس را كف دست او بگذار!، يعنى بر طبق كارش مجازاتش كن .
اين تفسيرهاى سه گانه در عين حال با همديگر منافاتى هم ندارند، و ممكن است همه آنها از آيه استفاده شود، يعنى اينگونه اشخاص ‍ هم محاسبه سخت و دقيقى را پس مى دهند، و هم در حال محاسبه مورد توبيخ و سرزنش قرار مى گيرند و هم كيفر آنها بعد از حساب بدون كم و كاست به آنان داده مى شود.
در پايان آيه به سومين مجازات و يا نتيجه نهائى مجازات آنان اشاره كرده مى فرمايد: جايگاه آنان دوزخ و چه بد جايگاهى است ؟ (و ماءويهم جهنم و بئس المهاد).
(مهاد) در اصل از ماده مهد به معنى آماده و مهيا كردن است و به معنى بستر، كه انسان به هنگام استراحت و آرامش از آن استفاده مى كند، نيز آمده است ، چرا كه آنرا آماده و مهيا براى استراحت كردن مى سازد، ذكر اين كلمه اشاره به آن است كه اينگونه طغيانگران به جاى اينكه در بستر استراحت بيارمند بايد روى شعله هاى آتش سوزان قرار گيرند!.
نكته :
از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه مردم در قيامت به دو گروه تقسيم مى شوند، گروهى هستند كه خداوند حساب آنها را به آسانى و سهولت رسيدگى مى كند و هيچگونه سختگيرى در موردشان نخواهد كرد فاما من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا (سوره انشقاق - 8) و به عكس كسانى هستند كه با شدت به حساب آنها رسيدگى مى شود و ذره و مثقال آن مورد دقت قرار مى گيرد چنانكه در باره بعضى از بلاد كه مردم آن سركش و گنهكار بودند مى فرمايد فحاسبناها حسابا شديدا و عذبناها عذابا نكرا (طلاق - 8) و يا در آيه مورد بحث كه تعبير به سوء الحساب شده .
اين به خاطر آن است كه عده اى در زندگى دنيا و رسيدگى به حساب ديگران فوق العاده سختگيرند و به اصطلاح مو را از ماست مى كشند، سعى دارند حق خود را تا آخرين دينار به هر قيمتى شده بگيرند، و به هنگامى كه خطائى از ديگرى سر زده ، تا آخرين حد ممكن او را مجازات كنند، اينها كسانى هستند كه در زندگى كمترين گذشت ، حتى در مورد زن و فرزند و برادر و دوستان ندارند، و از آنجا كه زندگى جهان ديگر بازتاب و انعكاس از زندگى اين جهان است ، خداوند نيز در حساب آنها چنان سختگيرى مى كند كه بايد در برابر هر كارى كه كرده اند جوابگو باشند بى آنكه كمترين گذشتى در باره آنها شود.
اما به عكس كسانى هستند آسانگير و پر گذشت و بزرگوار، مخصوصا به هنگامى كه در برابر دوست و آشنا و يا كسانى كه بر آنها حق دارند و يا افراد ضعيف قرار مى گيرند، آنقدر بزرگوارند كه سعى مى كنند در بسيارى از موارد خود را به تغافل زنند و گناهان بعضى را ناديده بگيرند، البته گناهانى كه نسبت به آنها جنبه شخصى دارد، خداوند در مورد اين گونه اشخاص آسان مى گيرد و آنها را مشمول عفو بى پايان و رحمت وسيع خود قرار مى دهد، و با حساب يسير و آسان آنها را محاسبه مى كند و اين درسى است بزرگ براى همه انسانها مخصوصا كسانى كه مصدر كارى هستند و با گروه زيادى سر و كار دارند.
آيه و ترجمه


اءفمن يعلم اءنما اءنزل اليك من ربك الحق كمن هو اءعمى انما يتذكر اءولوا الاءلبب (19)
الذين يوفون بعهد الله و لا ينقضون الميثق (20)
و الذين يصلون ما اءمر الله به اءن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب (21)
و الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم و اءقاموا الصلوة و اءنفقوا مما رزقنهم سرا و علانية و يدرءون بالحسنة السيئة اءولئك لهم عقبى الدار (22)
جنت عدن يدخلونها و من صلح من ءابائهم و اءزوجهم و ذريتهم و الملئكة يدخلون عليهم من كل باب (23)
سلم عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار (24)




ترجمه :

19 - آيا كسى كه ميداند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده حق است همانند كسى است كه نابيناست ؟! تنها صاحبان انديشه متذكر مى شوند!
20 - آنها كه به عهد الهى وفا مى كنند و پيمان را نمى شكنند.
21 - و آنها كه پيوندهائى را كه خدا به آن امر كرده است برقرار مى دارند، و از پروردگارشان مى ترسند و از بدى حساب (روز قيامت ) بيم دارند. 22 - و آنها كه بخاطر ذات (پاك ) پروردگارشان شكيبائى مى كنند، و نماز را بر پا ميدارند، و از آنچه به آنها روزى داده ايم ، در پنهان و آشكار، انفاق مى كنند، و با حسنات ، سيئات را از ميان مى برند، پايان نيك سراى ديگر از آن آنهاست .
23 - باغهاى جاويدان بهشت كه وارد آن مى شوند و همچنين پدران و همسران و فرزندان صالح آنها، و فرشتگان از هر درى بر آنان و
24 - (و به آنها مى گويند) سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان چه پايان خوب اين سرا نصيبتان شد!.
تفسير :
درهاى هشتگانه بهشت و برنامه اولوا الالباب .
در آيات مورد بحث ، ترسيم و تجسمى از جزئيات برنامه هاى سازنده طرفداران حق به چشم ميخورد كه بحث آيات گذشته را تكميل مى نمايد.
در اولين آيه مورد بحث به صورت يك استفهام انكارى مى فرمايد: (آيا كسى كه مى داند آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده حق است ، همانند كسى است كه نابينا است )؟ (ا فمن يعلم انما انزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى ).
چه تعبير جالبى ؟ نمى گويد: آيا كسى كه مى داند كه اين قرآن بر حق است مانند كسى است كه نمى داند، بلكه مى گويد آيا كسى كه اين را مى داند همانند اعمى است ؟ اين تعبير اشاره لطيفى است به اينكه ندانستن اين واقعيت به هيچوجه امكان پذير نيست مگر اينكه چشم دل انسان به كلى از كار افتاده باشد، و گر نه چگونه ممكن است دارنده چشم بينا و سالم چهره آفتاب را نبيند و عظمت اين قرآن درست همانند نور آفتاب است .
و لذا در پايان آيه اضافه مى كند:، (تنها كسانى متذكر مى شوند كه اولوا الالباب و صاحبان مغز و انديشه اند). (انما يتذكر اولوا الالباب ).
(الباب ) جمع (لب ) به معنى (مغز) هر چيز است ، بنابراين نقطه مقابل اولوا الباب افراد بى مغز و پوك و ميان تهى و بى محتوا هستند.
اين آيه به گفته بعضى از مفسران بزرگ با تاكيد هر چه بيشتر، مردم را دعوت به فراگيرى علم و مبارزه با جهل مى كند، چرا كه افراد فاقد علم را نابينا و اعمى شمرده است .
سپس به عنوان تفسير (اولوا الالباب ) ريز برنامه هاى طرفداران حق را بيان كرده و قبل از هر چيز انگشت روى مساله وفاى به عهد و ترك پيمانشكنى گذارده ، مى گويد: (آنها كسانى هستند كه به عهد الهى وفا مى كنند و پيمان را نمى شكنند) (الذين يوفون بعهد الله و لا ينقضون الميثاق ).
شك نيست كه عهدالله (عهد الهى ) معنى وسيعى دارد: هم شامل عهدهاى فطرى و پيمانهائى كه خدا به مقتضاى فطرت از انسان گرفته مى شود (همانند فطرت توحيد و عشق به حق و عدالت و هم پيمانهاى عقلى يعنى آنچه را كه انسان با نيروى تفكر و انديشه و عقل از حقايق عالم هستى و مبدء و معاد درك مى كند، هم پيمانهاى شرعى يعنى آنچه را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مؤ منان در رابطه با اطاعت فرمانهاى خداوند و ترك معصيت و گناه پيمان گرفته همه را شامل مى گردد.
و طبيعى است كه وفا به پيمانهائى كه انسان با ديگر انسانها ميبندد، نيز در اين مجموعه وارد است ، چرا كه خدا فرمان داده كه اين پيمانها نيز محترم شمرده شود، بلكه هم در پيمانهاى تشريعى داخل است و هم در پيمانهاى عقلى .
دومين ماده برنامه آنها، حفظ پيوندها و پاسدارى از آنهاست ، چنانكه مى فرمايد: (آنها كسانى هستند كه پيوندهائى را كه خداوند امر به حفظ آن كرده برقرار مى دارند) (و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل ).
تعبيرى از اين وسيع تر در اين زمينه نمى توان پيدا كرد، چرا كه انسان ارتباطى با خدا، ارتباطى با پيامبران و رهبران ، ارتباطى با ساير انسانها اعم از دوست و همسايه و خويشاوند و برادران دينى و همنوعان دارد، و ارتباطى نيز با خودش ، دستور فوق مى گويد بايد همه اين پيوندها را محترم شمرد، حق همه را ادا كرد، و كارى كه منجر به قطع يكى از اين پيوندها مى شود انجام نداد.
در حقيقت انسان يك موجود منزوى و جدا و بريده از عالم هستى نيست بلكه
سر تا پاى وجود او را پيوندها و علاقه ها و ارتباطها تشكيل مى دهد.
از يكسو با آفريننده اين دستگاه پيوند دارد كه اگر ارتباطش را از او قطع كند نابود مى شود همانگونه كه نور يك چراغ با قطع شدن خط ارتباطى آن با مبدء مولد برق .
بنابراين همان طورى كه از نظر تكوينى پيوند با اين مبدء بزرگ دارد از نظر اطاعت فرمان و تشريع نيز بايد پيوند خود را بر قرار كند.
از سوئى ديگر پيوندى با پيامبر و امام به عنوان رهبر و پيشوا دارد، كه قطع آن او را در بيراهه ها سرگردان مى كند.
از سوى سوم پيوندى با تمام جامعه انسانيت و بخصوص با آنها كه حق بيشترى بر او دارند همانند پدر و مادر و خويشاوندان و دوستان و استاد و مربى .
و از سوى چهارم پيوندى با نفس خويش دارد، از نظر اينكه مامور به حفظ مصالح خويشتن و ترقى و تكامل آن شده است .
بر قرار ساختن هر يك از اين پيوندها در واقع مصداق يصلون ما امر الله به ان يوصل است و قطع هر يك از اين پيوندها، قطع ما امر الله به ان يوصل است ، چرا كه خدا دستور وصل همه اين پيوندها را داده است .
از آنچه گفتيم ضمنا تفسير احاديثى كه در رابطه با اين آيه وارد شده است روشن مى شود كه گاهى آن را به اقوام و بستگان تفسير فرموده اند و گاهى به امام و پيشواى دين و گاهى به آل محمد و زمانى به همه افراد با ايمان !
مثلا در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه از آنحضرت در باره تفسير (الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل ) سؤ ال شد فقال قرابتك (فرمود: منظور خويشاوندان تو است ).
و نيز در حديث ديگرى از همان امام (عليهالسلام ) مى خوانيم كه فرمود: نزلت
فى رحم آل محمد و قد يكون فى قرابتك : (اين جمله در باره پيوند با آل محمد صادر شده است و گاهى در خويشاوندان و بستگان تو نيز هست ).
جالب اينكه در پايان اين حديث مى خوانيم كه امام فرمود: فلا تكونن ممن يقول للشى ء انه فى شى ء واحد: (از كسانى مباش كه معنى آيات را منحصر به مصداق معينى بدانى ).
اين جمله اشاره روشنى به وسعت معانى آيات قرآن است كه مكرر خاطر - نشان كرده ايم باز در حديث سومى از همان پيشواى بزرگ مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: هو صلة الامام فى كل سنة بما قل او كثر ثم قال و ما اريد بذلك الا تذكيتكم : (منظور برقرار ساختن پيوند با امام و پيشواى مسلمين در هر سال از طريق كمك مالى است ، كم باشد يا زياد، سپس فرمود: منظور من با اين كار فقط اين است كه شما را پاك و پاكيزه كنم ).
سومين و چهارمين برنامه طرفداران حق آنست كه (آنها از پروردگارشان ، خشيت دارند و از بدى حساب در دادگاه قيامت ميترسند) (و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب ).
در اينكه ميان (خشيت ) و (خوف ) چه تفاوتى وجود دارد، با اينكه هر دو نزديك به يكديگر است بعضى گفته اند: خشيت ، خوف است كه توام با احترام طرف و توام با علم و يقين باشد، و لذا در قرآن اين حالت مخصوص دانشمندان شمرده شده است ،، انما يخشى الله من عباده العلماء:
(از ميان بندگان خداوند، تنها علما و دانشمندان از او خشيت دارند) (فاطر - 28).
ولى با توجه به موارد استعمال كلمه خشيت در قرآن كه در آيات بسيارى
به كار رفته است روشن مى شود كه درست به همان معنى خوف به كار رفته و بصورت مرادف با آن استعمال شده است .
در اينجا يك سؤ ال پيش مى آيد و آن اينكه آيا ترس از پروردگار چيزى جز ترس از حساب و مجازات او هست ، با اينحال چه تفاوتى ميان يخشون ربهم و (يخافون سوء الحساب ) وجود دارد؟
پاسخ اين است كه ترس از خداوند الزاما هميشه به معنى ترس از مجازات و حساب او نيست ، بلكه عظمت مقام او و احساس ‍ سنگين بودن وظيفه بندگى (حتى بدون توجه به مجازات و كيفر) در دلهاى افراد با ايمان خود بخود ايجاد يكنوع حالت ترس و وحشت مى كند، ترسى زائيده ايمان و آگاهى از عظمت خدا و احساس مسئوليت در برابر او (آيه 28 فاطر ممكن است اشاره به همين معنى باشد).
سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد در رابطه با سوء الحساب است ، آيا براستى در قيامت به هنگام محاسبه اعمال افراد، (بد حسابى ) وجود دارد؟!
پاسخ اين سؤ ال را در چند آيه قبل كه عين اين كلمه به كار رفته بود، بيان كرديم و گفتيم : منظور از آن رسيدگى دقيق و بدون گذشت و حساب كردن تمام جزئيات و به اصطلاح مو را از ماست كشيدن مى باشد، و حديث جالبى نيز در همين زمينه وارد شده بود كه در آنجا بيان شد.
و همانگونه كه در آنجا گفتيم اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از سوء الحساب ، محاسبه توام با سرزنش و توبيخ باشد، و بعضى سوء الحساب را به معنى سوء الجزاء يعنى پاداش بد تفسير كرده اند همانگونه كه ميگوئيم حساب فلانكس را كف دستش بگذار يعنى مجازاتش كن .
اين احتمال را نيز داديم كه سوء الحساب ، يك مفهوم جامع داشته باشد و همه اين معانى را شامل شود.
(پنجمين ) برنامه آنها استقامت است ، در برابر تمام مشكلاتى كه در مسير اطاعت و ترك گناه و جهاد با دشمن و مبارزه با ظلم و فساد وجود دارد آنهم صبر و استقامتى براى جلب خشنودى پروردگار، و لذا مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه بخاطر جلب رضايت پروردگارشان صبر و استقامت به خرج دادند، (و الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم ).
كرارا مفهوم (صبر) را كه (استقامت به معنى وسيع كلمه ) است ، يادآور شده ايم و اما تعبير به (وجه ربهم ) يكى از دو معنى را ميرساند:
نخست اينكه وجه در اين گونه موارد به معنى (عظمت ) است ، همانگونه كه به (نظر) و (راى ) مهم گفته مى شود هذا وجه الراءى : (يعنى اين راءى مهمى است و اين شايد به خاطر آنست كه وجه در اصل به معنى صورت است و صورت انسان مهمترين قسمت ظاهرى بدن او است ، زيرا اعضاى مهم گويائى و بينائى و شنوائى در آن قرار گرفته است .
ديگر اينكه (وجه رب ) در اينجا به معنى (رضايت و خشنودى پروردگار) است ، يعنى آنها به خاطر جلب رضاى حق در برابر همه مشكلات صبر و استقامت بخرج مى دهند، استعمال وجه در اين معنى ، به خاطر آن است كه انسان هنگامى كه مى خواهد جلب رضايت كسى را كند صورت او را به خود متوجه مى سازد، (بنابراين وجه در اينجا جنبه كنائى دارد).
در هر صورت اين جمله دليل روشنى است بر اينكه صبر و شكيبائى و بطور كلى هر گونه عمل خير در صورتى ارزش دارد كه (ابتغاء وجه الله ) و براى خدا باشد، و اگر انگيزه هاى ديگرى از قبيل رياكارى و جلب توجه مردم كه او آدم با استقامت و نيكوكارى است ، و يا حتى براى ارضاى غرور خود، كارى را انجام دهد
بيارزش است .
و به گفته بعضى از مفسران گاهى انسان در برابر حوادث ناگوار صبر مى كند تا مردم بگويند چقدر با استقامت است ؟ و گاهى از ترس ‍ اينكه نگويند چه آدم كم ظرفيتى است ؟ و گاهى به خاطر اينكه دشمنان شماتتش نكنند، و گاهى به خاطر اينكه ميداند بيتابى و جزع بيهوده است ، و گاهى به خاطر اينكه چهره مظلوميت به خود بگيرد، و بيارى او برخيزند، هيچيك از اين امور دليل بر كمال نفس ‍ انسانى نيست .
اما هنگامى كه به خاطر اطاعت فرمان خدا و اينكه هر حادثه اى در زندگى رخ مى دهد دليل و حكمتى دارد صبر و استقامت به خرج مى دهد آنچنان كه عظمت حادثه را در هم مى شكند، و از گشودن زبان به كفران و آنچه دليل به جزع است خوددارى مى كند، اين همان صبرى است كه در آيه فوق به آن اشاره شده و ابتغاء وجه الله محسوب مى شود.
(ششمين ) برنامه آنها اين است كه (آنها نماز را بر پا ميدارند) (و اقاموا الصلوة ).
گر چه اقامه نماز يكى از مصاديق وفاء بعهد الله ، و حتى مصداق زنده اى براى حفظ پيوندهاى الهى و از يك نظر از مصاديق صبر و استقامت است ، ولى از آنجا كه اين مفاهيم كلى پاره اى از مصداقهاى بسيار مهم دارد كه در سرنوشت انسان فوق العاده مؤ ثر است ، در اين جمله و جمله هاى بعد روى آنها انگشت گذارده شده .
چه چيز مهمتر از اين است كه انسان هر صبح و شام رابطه و پيوند خود را با خدا تجديد كند، با او به راز و نياز بر خيزد و بياد عظمت او و مسئوليتهاى خويش بيفتد، و در پرتو اين كار، گرد و غبار و زنگار گناه را از دل و جان بشويد، و با پيوستن قطره وجود خود به اقيانوس بيكران هستى حق ، مايه بگيرد، آرى نماز همه اين بركات و آثار را دارد.
و به دنبال آن (هفتمين ) برنامه حقجويان را با اين عبارت بيان مى كند (آنها كسانى هستند كه از آنچه به آنان روزى داده ايم در پنهان و آشكار انفاق مى كنند) (و انفقوا مما رزقنا هم سرا و علانية ).
تنها در اين آيه نيست كه مساله انفاق يا زكات ، به دنبال نماز قرار مى گيرد، در بسيارى از آيات قرآن اين ترادف به چشم مى خورد، چرا كه يكى پيوند انسان را با خدا و ديگرى پيوند او را با (خلق ) محكم مى كند.
در اينجا توجه به جمله (مما رزقناهم ) كه هر گونه موهبتى را اعم از مال ، علم ، قدرت ، موقعيت و نفوذ اجتماعى و غير آن را شامل مى شود لازم است ، چرا كه انفاق نبايد يك بعدى باشد بلكه در تمام ابعاد و همه مواهب انجام گيرد.
تعبير به (سرا و علانية ) (پنهان و آشكار) اشاره ديگرى به اين واقعيت است كه آنها در انفاقهاى خود به كيفيتهاى آن نيز نظر دارند، چرا كه گاهى اگر انفاق پنهانى صورت گيرد بسيار مؤ ثرتر است ، و اين در مواردى است كه حفظ حيثيت طرف چنين ايجاب مى كند و يا نسبت به انفاق كننده كه مصون از ريا و نشان دادن عمل بديگران باشد و گاه اگر آشكار انجام گيرد اثرش وسيعتر و بيشتر خواهد بود، و اين در مواردى است كه باعث تشويق ديگران به اين كار خير و تاسى و اقتدا به او شود و يك عمل خير او سبب دهها يا صدها يا هزاران كار خير مشابه گردد.
و از اينجا روشن مى شود كه قرآن در انجام يك عمل مثبت آنچنان باريك بين است كه تنها به اصل كار توجه نمى كند، بلكه تاكيد دارد كه هم اصل عمل خير باشد و هم كيفيت انجام آن (در مواردى كه يك كار ممكن است با كيفيات مختلفى انجام گيرد).
بالاخره (هشتمين ) و آخرين برنامه آنها اين است كه (آنها بوسيله حسنات )، (سيئات ) خود را از ميان مى برند) (و يدرئون بالحسنة السيئة ).
به اين معنى كه به هنگام ارتكاب يك گناه و لغزش ، تنها به پشيمان شدن
و ندامت و استغفار قناعت نمى كنند، بلكه عملا در مقام جبران بر مى آيند، و هر اندازه گناه و لغزش آنها بزرگتر باشد به همان اندازه حسنات بيشترى انجام مى دهند، تا وجود خود و جامعه را از لوث گناه با آب حسنات بشويند.
(يدرئون ) از ماده (درء) (بر وزن زرع ) به معنى دفع كردن است .
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه آنها بدى را با بدى تلافى نمى كنند، بلكه سعى دارند اگر از كسى نسبت به آنها بدى برسد، با انجام نيكى در حق وى ، او را شرمنده و وادار به تجديد نظر كنند، همانگونه كه در آيه 35 سوره فصلت مى خوانيم : ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم : (بدى را به آنچه نكوتر است از خود دور ساز كه در اين هنگام كسى كه ميان تو و او دشمنى و عداوت است تغيير چهره مى دهد گوئى دوست صميمى تو است )!.
در عين حال هيچ مانعى ندارد كه آيه مورد بحث در صدد بيان هر دو معنى باشد.
در احاديث اسلامى نيز احاديثى به مضمون هر دو تفسير وارد شده است .
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه به معاذ بن جبل فرمود: اذا عملت سيئة فاعمل بجنبها حسنة تمحها: (هنگامى كه كار بدى كردى در كنار آن كار خوبى انجام ده كه آنرا محو كند
و در نهج البلاغه مى خوانيم كه امير مؤ منان على (عليهالسلام ) فرمود: عاتب اخاك بالاحسان اليه و اردد شره بالانعام عليه : (برادرت را در برابر كار خلافى كه انجام داده است بوسيله نيكى سرزنش كن ، و شر او را از طريق انعام و احسان به او برگردان ).
البته بايد توجه داشت اين يك حكم اخلاقى و مخصوص به مواردى است كه اين گونه برنامه ها مؤ ثر واقع مى شود، و گر نه اجراى حدود و كيفر بدكاران كه به عنوان يك قانون در قوانين اسلامى آمده است ، در همه كسانى كه مشمول آن هستند يكسان اجرا مى شود.
و در پايان آيه پس از ذكر برنامه هاى مختلف گذشته ، اشاره به عاقبت كار (اولوا الالباب ) و انديشمندان و طرفداران حق و عاملان به اين برنامه ها كرده مى فرمايد: (عاقبت نيك سراى ديگر از آن آنهاست ) (اولئك لهم عقبى الدار):
آيه بعد توضيحى است براى اين سرانجام نيك و عاقبت خير مى گويد: (سرانجام كار آنها باغهاى جاويدان بهشت است كه هم خودشان وارد آن مى شوند و هم پدران و همسران و فرزندان صالح آنها) (جنات عدن يدخلونها و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم ).
و چيزى كه اين نعمتهاى بزرگ و بى پايان را تكميل مى سازد، اين است كه (فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند) (و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب ).
و به آنها مى گويند: (سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان ) (سلام عليكم بما صبرتم ).
آن صبرها و استقامتهاى شما در راه انجام وظائف و مسئوليتها و تحمل شدائد و مصائب بود كه اين سلامت را به وجود آورد، در اينجا در نهايت امنيت و آرامش خواهيد بود، نه جنگ و نزاعى ، و نه خشونت و دعوائى ، همه جا امن و امان است ،
و همه چيز به روى شما لبخند ميزند و آرامش خالى از هر گونه پريشانى خاطر اينجاست !.
و در پايان مى فرمايد: (چه پايان نيك و چه عاقبت خوبى )؟ (فنعم عقبى الدار).
نكته ها :
1 - چرا تنها صبر ذكر شده است ؟
جمله سلام عليكم بما صبرتم مى گويد درود فرشتگان به بهشتيان به اين گونه است كه مى گويند سلام بر شما باد به خاطر صبر و استقامتتان ، در حالى كه در آيات فوق به هشت قسمت از كارهاى نيك و برنامه هاى مهم آنها اشاره شده ولى در اين جمله تنها انگشت روى يكى از آن هشت برنامه گذارده و آن صبر است .
نكته اين موضوع را از بيان زنده و پر مغز على (عليهالسلام ) مى توان دريافت : ان الصبر من الايمان كالراءس من الجسد و لا خير فى جسد لا راءس معه و لا فى ايمان لا صبر معه : (صبر نسبت به ايمان مانند سر است در مقابل تن ، تن بيسر بقائى ندارد و ايمان بدون صبر نيز، ارزشى نخواهد داشت ).
در حقيقت پشتوانه همه برنامه هاى سازنده فردى و اجتماعى ، همان شكيبائى و استقامت است و اگر آن نباشد هيچكدام از آنها به سامانى نميرسد، چرا كه در مسير هر كار مثبتى مشكلات و موانعى است كه جز با نيروى استقامت نمى توان بر آنها پيروز شد، نه وفاى عهد بدون استقامت و صبر ميسر است ، و نه حفظ پيوندهاى الهى ، و نه ترس از خدا و دادگاه قيامت ، و نه اقامه صلوة و انفاق از مواهب الهى ، و نه جبران خطاها بوسيله حسنات !
2 - درهاى بهشت .
هم از آيات قرآن و هم از روايات به خوبى استفاده مى شود كه بهشت درهائى دارد، ولى اين تعدد درها نه به خاطر آن است كه عده وارد شوندگان به بهشت آن گونه اند كه اگر بخواهند از يك در وارد شوند توليد زحمت مى كند، و نه از جهت آن است كه يكنوع تفاوت گروهى و طبقاتى وجود دارد، كه هر گروهى موظفند از يك در وارد شوند، و نه براى نزديكى و دورى راه است ، و نه به خاطر زيبائى و تنوع به خاطر كثرت درها! اصولا درهاى بهشت همانند درهاى دنيا كه در مدخل باغها و قصرها و خانه ها ميگذارند نيست .
بلكه اين درها اشاره به اعمال و كارهائى است كه سبب ورود به بهشت مى شوند، و لذا در پاره اى از اخبار مى خوانيم كه (بهشت درهائى به نامهاى مختلف دارد، از جمله : درى دارد كه به عنوان باب المجاهدين ! (در مجاهدان ) ناميده مى شود، و مجاهدان مسلح به همان سلاحى كه با آن جهاد كردند از آن در وارد بهشت مى شوند و فرشتگان به آنها خوش آمد مى گويند)!.
از امام باقر (عليهالسلام ) در حديثى مى خوانيم : و اعلموا ان للجنة ثمانية ابواب عرض كل باب منها مسيرة اربعين سنة : (بدانيد كه بهشت هشت در دارد كه عرض هر درى از آنها به اندازه چهل سال راه است )!.
اين خود نشان مى دهد كه (در) در اين گونه موارد، مفهومى وسيعتر از آنچه در تعبيرات روزانه گفته مى شود دارد.
و جالب اينكه در قرآن مى خوانيم كه جهنم (هفت ) در دارد (لها سبعة ابواب ) (حجر - 44) و طبق روايات بهشت داراى (هشت ) در است ، اشاره به اينكه طرق وصول به سعادت و بهشت جاويدان از طرق وصول به جهنم بيشتر است ،
و رحمت خدا بر غضب او پيشى مى گيرد (يا من سبقت رحمته غضبه ) (جوشن كبير).
و جالبتر اينكه در مورد برنامه هاى (اولوا الالباب ) در آيات فوق نيز اشاره به هشت برنامه شده بود كه هر كدام از آنها در واقع درى از درهاى بهشت و طريقى براى وصول به سعادت جاودان است .
3 - بستگان بهشتيان به آنها ملحق مى شوند.
نه تنها آيه فوق كه بعضى ديگر از آيات قرآن نيز صريحا اين مطلب را بيان مى كند كه در جمع بهشتيان ، پدران و همسران و فرزندان آنها كه صالح بوده اند وارد مى شوند، و اين در حقيقت براى تكميل نعمتهاى الهى بر آنان است ، تا هيچ كمبودى حتى از نظر فراق افراد مورد علاقه خود نداشته باشند، و از آنجا كه در آن سرا كه سراى نوين و متكاملى است همه چيز تازه و نو مى شود آنها نيز با چهره هاى تازه و نو و محبت و صميميتى داغتر و گرمتر وارد مى شوند، محبتى كه ارزش نعمتهاى بهشتى را چند برابر مى كند.
گر چه در آيه فوق تنها پدران و فرزندان و همسران ذكر شده اند، ولى در واقع همه بستگان در اين جمع ، جمعند، چرا كه حضور فرزندان و پدران بدون حضور برادران و خواهران و حتى ساير بستگان ممكن نيست ، و اين مطلب با كمى دقت روشن مى شود، زيرا هر گاه كسى بهشتى باشد پدر صالح او نيز به او ملحق مى شود، و از آنجا كه پدر صالح بهشتى است ، همه فرزندانش به او مى پيوندند و به اين ترتيب برادران به هم ملحق مى شوند. و با همين محاسبه ساير بستگان نيز در آن جمع حضور خواهند داشت (دقت كنيد).
4 - جنات عدن چيست ؟
(جنات ) به معنى باغها و (عدن ) به معنى (توقف طولانى ) است و در اينجا به معنى ابديت است ، و اينكه به معدن ، معدن مى گويند به خاطر توقف
طولانى موادى در آن مكان است .
از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه بهشت براى بهشتيان سراى ابدى و جاويدان است ، ولى همانگونه كه در ذيل آيه 72 سوره توبه گفتيم از پاره اى از آيات قرآن بر مى آيد كه جنات عدن محل خاصى است از بهشت . كه بر ساير باغهاى بهشت امتياز دارد، و تنها سه گروه در آنجا ساكن مى شوند: (پيامبران ) و (صديقان ) يعنى ياران خاص آنها، و شهداء.
5 - شستن آثار گناه .
در اينكه (حسنات ) و (سيئات ) اجمالا روى يكديگر اثر متقابل دارند شكى نيست ، و ما حتى نمونه هاى اين موضوع را در زندگى روزمره خود مييابيم ، گاه مى شود كه انسان ساليان دراز زحمت ميكشد، و با تحمل مشقت فراوان سرمايهاى مياندوزد، اما با يك ندانم كارى يا هوسبازى ، يا بيمبالاتى آنرا از دست مى دهد، اين چيزى جز نابود كردن حسنات مادى سابق نيست كه در قرآن از آن تعبير به (حبط) شده است .
و گاه به عكس ، انسان مرتكب اشتباهات فراوانى مى شود، و بار خسارتهاى سنگينى را بر اثر آنها بدوش ميكشد، اما با يك عمل عاقلانه و حساب شده ، و يا مجاهده شجاعانه ، همه آنها را جبران مينمايد، چنانكه مثلا در مسير همين انقلاب اسلامى كه در عصر و زمان خود با آن مواجه بوديم كسانى را ديديم كه مرتكب گناهان فراوانى در نظام ظالم و جبار سابق شده بودند و به همين عنوان نيز در زندان بودند، اما به هنگام بروز جنگ با دشمنان مملكت ، آنها را بخاطر تخصصهاى نظاميشان به ميدان دعوت كردند، آنها نيز با شجاعت و فداكارى بى نظيرى ضربات مهلكى بر پيكر دشمن وارد ساختند، و در اين ميان بعضى شهيد شدند، و بعضى
ماندند و در هر دو صورت گذشته خود را جبران نمودند.
در آيات مورد بحث كه مى فرمايد: و يدرئون بالحسنة السيئة (انديشمندان با ايمان ، سيئات خود را با حسنات دفع مى كنند) نيز به همين مطلب اشاره شده است .
چرا كه انسان غير معصوم ، خواه ناخواه گرفتار لغزشهائى مى شود اما، مهم آنست كه بعد از آن به فكر جبران باشد، نه تنها آثار اجتماعى گناه را با اعمال خيرش بشويد بلكه آن تاريكى و ظلمتى كه از گناه بر قلب و روان آدمى مينشيند آنرا نيز با حسنات پاك كند، و به نورانيت و صفاى فطرى بازگرداند.
اين كار در لسان قرآن به عنوان (تكفير) (پوشاندن ) و پاك كردن ناميده مى شود (در جلد دوم تفسير نمونه صفحه 69 به بعد توضيحات ديگرى نيز در اين زمينه داده ايم ).
البته همانگونه كه در تفسير آيات فوق گفتيم جمله و يدرئون بالحسنة ممكن است اشاره به يك فضيلت اخلاقى مهم ديگر باشد و آن اينكه اولوا الالباب ، بدى ديگران را با بدى پاسخ نمى دهند، و بجاى انتقام ، گرفتن ، نيكى مى كنند، تا طرف ، خود شرمنده و شرمسار گردد و به سوى پاكى باز گردد و خويش را اصلاح كند.
آيه و ترجمه


و الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثقه و يقطعون ما اءمر الله به ان يوصل و يفسدون فى الاءرض اءولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار (25)
الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر و فرحوا بالحيوة الدنيا و ما الحيوة الدنيا فى الاخرة الا متع (26)




ترجمه :

25 - و آنها كه عهد الهى را پس از محكم كردن ميشكنند، و پيوندهائى را كه خدا دستور برقرارى آن را داده قطع مى كنند: و در روى زمين فساد مينمايند، لعنت براى آنهاست و بدى (و مجازات ) سراى آخرت !
26 - خدا روزى را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) وسيع و براى هر كس بخواهد (و مستحق ببيند) تنگ قرار مى دهد ولى آنها به زندگى دنيا شاد (و خوشحال ) شدند در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت متاع ناچيزى است .
تفسير :
دنيا پرستان تبهكار!
از آنجا كه نيك و بد همواره با مقايسه يكديگر به خوبى روشن مى گردد پس از ذكر صفات (اولوا الالباب ) و حقطلبان كه در آيات گذشته مشروحا آمد، در قسمتى از آيات مورد بحث ، بخشى از صفات اصلى مفسدان و آنها كه عقل و انديشه واقعى خود را از دست داده اند بيان ميدارد، و مى گويد:
(و آنها كه عهد الهى را بعد از محكم كردن ميشكنند، و پيوندهائى را كه خدا فرمان به برقرارى آن داده ، قطع مى كنند، و در روى زمين افساد مينمايند، لعنت و مجازات سراى ديگر از آنهاست ) (و الذين ينقضون عهد الله من بعد
ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار).
و در حقيقت تمام مفاسد عقيدتى و علمى آنها در سه جمله فوق ، خلاصه شده است :
1 - شكستن پيمانهاى الهى كه شامل پيمانهاى فطرى ، و پيمانهاى عقلى ، و پيمانهاى تشريعى مى شوند.
2 - قطع رابطه ها: رابطه با خدا، رابطه با رهبران الهى ، رابطه با خلق ، و رابطه با خويشتن 3 - آخرين قسمت كه ثمره دو قسمت قبل است ، فساد در روى زمين است .
كسى كه پيمانهاى خدا را بشكند، و پيوندها را از هر سو ببرد، آيا كارى جز فساد انجام خواهد داد؟!
اين تلاشها و كوششها از ناحيه اين گروه به خاطر رسيدن به مقاصد مادى ، و يا حتى خيالى ، صورت مى گيرد، و به جاى اينكه آنها را به هدف ارزنده اى نزديك كند، دور مى سازد، چرا كه لعنت به معنى دورى از رحمت خدا است .
جالب اينكه در اين آيه و آيه گذشته ، دار (خانه و سرا) به صورت مطلق آمده است ، اشاره به اينكه سراى واقعى در حقيقت ، سراى آخرت است چرا كه هر سراى ديگر (البته خلل مى گيرد)!
در آيه بعد اشاره به اين مى كند كه روزى و زيادى و كمى آن ، بدست خدا
است : (خداوند روزى را براى هر كس بخواهد وسيع ، و براى هر كس بخواهد تنگ قرار مى دهد) (الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر).
اشاره به اينكه آنها كه به خاطر جلب در آمد بيشتر در روى زمين فساد مى كنند، پيوندهاى خدائى را مى برند، و عهد الهى را ميشكنند تا در آمد و بهره بيشترى از زندگى مادى پيدا كنند، توجه به اين حقيقت ندارند كه روزى و كم و زياد آن بدست خدا است .
اين جمله علاوه بر اين مى تواند پاسخ به سؤ الى كه صريحا در آيه ذكر نشده است ، باشد و آن اينكه بعد از بيان دو گروه حاميان حق و باطل ، در آيات قبل ، اين سؤ ال پيش مى آيد: چگونه خداوند همه اينها را از مواهب و روزيهاى خود برخوردار مى سازد؟!.
آيه در پاسخ اين سؤ ال مى گويد: روزى و كم و زياد آن دست خدا است ، و به هر صورت متاعى است زودگذر، آنچه بايد روى آن حساب كرد، همان سراى ديگر و سعادت ابدى است .
ولى به هر حال نكته مهم اين است كه (مشيت الهى ) در زمينه روزيها اين نيست كه خدا بى حساب و بدون استفاده از اسباب ، به كسى روزى فراوان دهد و يا روزى او را كم كند، بلكه مشيت او بر اين قرار گرفته است كه آنرا در لابلاى اسباب اين جهان جستجو كند كه (ابى الله ان يجرى الامور الا باسبابها)!
سپس اضافه مى كند كه (پيمان شكنان و مفسدان فى الارض ، تنها به زندگى دنيا خشنود و خوشحالند در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت ، متاع ناچيزى بيش نيست ) (و فرحوا بالحيوة الدنيا و ما الحيوة الدنيا فى الاخرة الا متاع ).
ذكر (متاع ) به صورت (نكره ) براى بيان ناچيز بودن آنست ، همانگونه كه در فارسى ميگوئيم فلان موضوع متاعى بيش نيست ، يعنى متاعى بيارزش !.
نكته ها :
1 - مفسد فى الارض كيست ؟
فساد كه نقطه مقابل صلاح است ، به هر گونه تخريب و ويرانگرى گفته مى شود، و به گفته (راغب ) در (مفردات )، الفساد خروج الشى ء عن الاعتدال قليلا كان او كثيرا، و يضاده الصلاح ، و يستعمل ذلك فى النفس و البدن و الاشياء الخارجة عن الاستقامة : (فساد هر گونه خارج شدن اشياء از حالت اعتدال است ، كم باشد يا زياد، و نقطه مقابل آن صلاح است و اين در جان و بدن و اشيائى كه از حد اعتدال خارج مى شوند، تصور مى شود).
بنابراين تمام نابسامانى هائى كه در كارها ايجاد مى گردد، و همه افراط و تفريطها در كل مسائل فردى و اجتماعى ، مصداق فساد است .
در قرآن مجيد نيز در بسيارى از موارد (فساد) و (صلاح ) در برابر يكديگر قرار گرفته اند، در سوره شعراء آيه 152 مى خوانيم الذين يفسدون فى الارض و لا يصلحون : (آنها كه در زمين فساد مى كنند و اصلاح نمى كنند).
در سوره بقره آيه 220 مى فرمايد: و الله يعلم المفسد من المصلح : (خداوند مفسدان را از مصلحان ميشناسد).
و در سوره اعراف آيه 142 مى خوانيم : و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين : (اصلاح كن و راه مفسدان را پيروى مكن ).
در بعضى از موارد ايمان و عمل صالح را در برابر فساد قرار داده است ، ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض : (آيا آنها را كه ايمان و عمل صالح بجا آوردند همانند مفسدان فى الارض قرار دهيم ) (سوره ص آيه 27).
از سوى ديگر در بسيارى از آيات قرآن ، (فساد) با كلمه (فى الارض )، همراه ذكر شده كه نشان مى دهد، نظر به جنبه هاى اجتماعى مساله است ، اين
تعبير در بيست و چند مورد از قرآن به چشم ميخورد.
و از سوى سوم (فساد و افساد) در آيات مختلف قرآن مجيد با گناهان ديگرى كه شايد غالبا جنبه مصداق دارد ذكر شده كه بعضى از اين گناهان فوق العاده بزرگ و بعضى از آن كوچكتر است مثلا:
گاهى همرديف با جنگ با خدا و پيامبر آمده است مانند انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا (مائده - 33).
و گاهى همرديف با هلاك كردن حرث و نسل (انسانها و زراعتها) و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل (بقره - 205).
و زمانى در كنار قطع پيوندهائى كه خدا به آن فرمان داده است مانند الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون فى الارض (بقره - 27).
و گاه در كنار برترى جوئى و سركشى قرار گرفته تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا: (اين سراى آخرت است ، كه آن را براى كسانى قرار ميدهيم كه اراده برترى جوئى در زمين و فساد ندارند) (قصص - 83).
گاه (فرعون ) را مفسد مى شمارد، و بهنگام توبه كردن در حال غرق شدنش در نيل مى گويد: الآن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين : هم اكنون ايمان مى آورى در حالى كه قبلا گناه كردى و از مفسدان بودى (يونس - 91).
و نيز اين كلمه (فساد فى الارض ) گاه در مورد سرقت به كار رفته ، همانگونه كه در داستان برادران يوسف مى خوانيم كه پس از اتهامشان به سرقت گفتند:
تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الارض و ما كنا سارقين : (بخدا سوگند شما مى دانيد ما نيامده ايم كه در زمين مصر فساد كنيم و ما هرگز سارق نبوده ايم ) (يوسف - 73).
و گاه در مورد همرديف كمفروشى بيان شده همانگونه كه در داستان شعيب
مى خوانيم و لا تبخسوا الناس اشيائهم و لا تعثوا فى الارض مفسدين :) كم فروشى نكنيد و حق مردم را كم نگذاريد و در زمين فساد نكنيد) (هود - 85).
و بالاخره گاهى به معنى به هم ريختن نظام عالم هستى و جهان آفرينش آمده است لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا: (اگر در زمين و آسمان غير از خداوند يگانه الله ، خدايان ديگرى بودند فاسد مى شدند) (انبياء - 22).
از مجموع اين آيات كه در سوره هاى مختلف قرآن آمده به خوبى استفاده مى شود كه فساد به طور كلى ، يا فساد فى الارض يك معنى بسيار وسيع دارد كه بزرگترين جنايات همچون جنايات فرعون و ساير جباران ، و كارهاى كمتر از آن را و حتى گناهان همچون كمفروشى و تقلب در معامله را شامل مى شود، و البته با توجه به مفهوم وسيع فساد كه هر گونه خروج از حد اعتدال را شامل مى شود، اين وسعت كاملا قابل درك است .
و با توجه به اينكه مجازاتها بايد با ميزان جرم ، مطابقت داشته باشد روشن مى شود كه هر گروهى از اين مفسدان بايد يكنوع مجازات شوند و مجازات همه يكنواخت نيست .
حتى در آيه 33 سوره مائده كه (مفسد فى الارض ) با (محارب با خدا و پيامبر) همراه ذكر شده ، چهار نوع ، مجازات مى بينيم كه حتما حاكم شرع بايد در هر مورد مجازاتى را كه با مقدار جنايت متناسب است برگزيند (كشتن - بدار آويختن - قطع ايدى و ارجل - و تبعيد) فقهاى ما در بحث محارب و مفسد فى الارض شرائط و حدود اين مجازاتها را در كتب فقهى مشروحا بيان كرده اند.
و نيز براى ريشه كن كردن اين گونه مفاسد، در هر مورد بايد به وسيله اى
متشبث شد، گاهى نخستين مرحله امر به معروف و نهى از منكر، يعنى نصيحت و اندرز و تذكرات ، كافى است ، ولى زمانى هم فرا مى رسد كه بايد به آخرين درجه شدت عمل يعنى جنگ متوسل شد.
ضمنا تعبير به فساد فى الارض ما را به يك واقعيت در زندگى اجتماعى انسانها رهنمون مى شود و آن اينكه مفاسد اجتماعى ، معمولا موضعى نخواهند بود و در يك منطقه نمى توان آنها را محصور ساخت ، بلكه در سطح اجتماع و در روى زمين گسترش پيدا مى كنند و از يك گروه به گروه ديگر سرايت خواهد كرد.
اين نكته نيز از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه يكى از اهداف بزرگ بعثت پيامبران پايان دادن به هر گونه فساد در ارض (به معنى وسيعش ) بوده است آنچنانكه از قول شعيب پيامبر بزرگ الهى مى خوانيم : ان اريد الا الاصلاح ما استطعت او در برابر فساد آن قوم سركش مى گويد تنها هدف من اين است كه تا آنجا كه در قدرت دارم به مبارزه با فساد بر خيزم و اصلاح كنم (هود - 88).
2 - روزى بدست خدا است اما...!
تنها آيات فوق نيست كه مى گويد كم و زياد روزى بدست خدا است ، از آيات مختلف ديگر قرآن نيز همين معنى ، به خوبى استفاده مى شود كه خدا روزى هر كس را بخواهد وسيع و روزى هر كس را بخواهد محدود مى سازد، اما اين سخن به آن معنى نيست كه بعضى از جاهلان پنداشته اند كه بايد دست از فعاليت كشيد و در گوشه اى نشست تا خدا آنچه مقدر است برساند، اين گونه افراد كه تفكر منفيشان دستاويز خوبى است براى آنها كه مذهب را مخدر ميدانند، از دو نكته اساسى غافلند:
نخست اينكه خواستن و مشيت و اراده الهى كه در اين آيات به آن اشاره شده يك مساله دلبخواه و بى حساب نيست ، بلكه همانگونه كه سابقا هم گفته ايم
مشيت خداوند از حكمت او جدا نيست و هميشه روى حساب لياقتها و شايستگيها است .
ديگر اينكه : اين مساله به معنى نفى عالم اسباب نمى باشد، چرا كه عالم اسباب يعنى جهان تكوين ، نيز خواست خدا و مشيت تكوينى خدا است ، و هيچگاه از مشيت تشريعى او جدا نخواهد بود.
به عبارت روشنتر اراده خدا در زمينه وسعت و تنگى روزى ، مشروط به شرائطى است كه بر زندگى انسانها حكمفرماست ، و تلاشها و كوششها و اخلاصها و فداكاريها، و به عكس سستى و تنبلى و بخل و آلودگى نيتها، نقش تعيين كننده اى در آن دارد، به همين دليل قرآن مجيد كرارا انسان را در گرو سعى و كوشش و تلاش و فعاليت خود شمرده ، و بهره او را از زندگى به ميزان سعى و تلاشش ‍ ميداند.
لذا در كتاب وسائل الشيعه در كتاب تجارت و كسب و كار بابى در زمينه تلاش و كوشش براى تحصيل رزق و روزى عنوان كرده و احاديث متعددى در اين زمينه بيان ميدارد، نيز ابواب ديگرى در مذمت بيكارى ، پرخوابى ، تنبلى در طريق تحصيل نيازمنديهاى زندگى منعقد ساخته است .
از جمله در حديثى كه از امير مؤ منان (عليهالسلام ) در اين ابواب نقل شده مى خوانيم كه فرمود: ان الاشياء لما ازدوجت ازدوج الكسل و العجز فنتجا بينهما الفقر: (هنگامى كه موجودات در آغاز با هم ازدواج كردند، تنبلى و ناتوانى با هم پيمان زوجيت بستند و فرزندى از آنها بنام (فقر) متولد شد!).
و در حديثى ديگر از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : لا تكسلوا فى طلب معايشكم فان آبائنا كانوا يركضون فيها و يطلبونها: (در طلب روزى و نيازهاى زندگى تنبلى نكنيد چرا كه پدران و نياكان ما به دنبال آن ميدويدند و آنرا طلب مى كردند)!.
در حديث ديگرى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم : انى لابغض الرجل ان يكون كسلانا عن امر دنياه ، و من كسل عن امر دنياه فهو عن امر آخرته اكسل : (من مردى را كه در كار دنيايش تنبل باشد مبغوض ميدارم ، كسى كه در كار دنيا تنبل باشد (با اينكه ثمره اش ‍ بزودى نصيب او مى شود) در كار آخرتش تنبل تر است ).
و نيز از امام موسى بن جعفر (عليهالسلام ) نقل شده است كه فرمود: ان الله تعالى ليبغض العبد النوام ، ان الله ليبغض العبد الفارغ : (خداوند بنده پر خواب را مبغوض مى شمرد، خداوند انسان بيكار را دشمن مى دارد).
آيه و ترجمه


و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه ءاية من ربه قل ان الله يضل من يشاء و يهدى اليه من اناب (27)
الذين ءامنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب (28)
الذين ءامنوا و عملوا الصلحت طوبى لهم و حسن ماب (29)




ترجمه :

27 - و آنها كه كافر شدند مى گويند چرا آيه (و معجزه ) اى از پروردگارش بر او نازل نشده است ؟ بگو خداوند هر كس را بخواهد گمراه ، و هر كس را كه به سوى او باز گردد هدايت مى كند (كمبود در معجزه نيست لجاجت آنها مانع است ).
28 - آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام ) است ، آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مييابد!
29 - آنها كه ايمان آوردند، و عمل صالح انجام دادند پاكيزه ترين (زندگى ) نصيبشان است و بهترين سرانجامها.
تفسير :
ياد خدا مايه آرامش دلها است .
از آنجا كه در اين سوره بسيارى از بحثها پيرامون توحيد و معاد و رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، نخستين آيه مورد بحث بار ديگر به سراغ مساله دعوت
اسلام مى رود و يكى از ايرادات منكران لجوج را بيان مى كند و مى گويد: (كافران مى گويند چرا معجزه اى از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است ) (و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه آية من ربه ).
جمله (يقول ) فعل مضارع است و دليل بر اين است كه آنها اين ايراد را بارها تكرار مى كردند، و با اينكه كرارا معجزاتى از پيامبر ديده بودند (و وظيفه هر پيامبرى اين است كه دلائلى بر حقانيت خود از معجزات ارائه دهد) باز هم بهانه ميگرفتند و معجزات گذشته را ناديده گرفته و تقاضاى معجزه جديد مورد نظر خودشان را داشتند.
به تعبير ديگر آنها و همه منكران لجوج پيوسته به دنبال معجزات اقتراحى ميروند انتظار دارند كه پيامبر به صورت يك (خارق العاده گر) در گوشه اى بنشيند و هر يك از آنها از در وارد شوند، و هر معجزه اى مايل هستند پيشنهاد كنند او هم بلافاصله به آنها ارائه دهد، و تازه آنها اگر مايل نبودند ايمان نياورند!.
در حالى كه مى دانيم وظيفه پيامبران در درجه اول تبليغ و تعليم و هشدار و انذار است و خارق عادات امورى استثنائى هستند كه به مقدار لازم و ضرورت ، آن هم به فرمان خدا (نه به خواست پيامبر) انجام مى گردد، ولى كرارا در آيات قرآن مى خوانيم كه گروه هائى از معاندان بى آنكه اعتنائى به اين واقعيت داشته باشند، پيوسته مزاحم پيامبران مى شدند و چنين درخواستهائى را داشتند.
قرآن در پاسخ آنها مى گويد: (اى پيامبر به اينها بگو كه خداوند هر كه را بخواهد گمراه مى كند و هر كس كه به سوى او باز گردد مشمول هدايتش قرار مى دهد) (قل ان الله يضل من يشاء و يهدى اليه من اناب ).
اشاره به اينكه كمبود شما از ناحيه اعجاز نيست ، چرا كه بقدر كافى پيامبر ارائه معجزه كرده است ، كمبود شما از درون وجود خودتان است ، لجاجتها،
تعصبها، جهالتها، و گناهانى كه سد راه توفيق مى شود مانع از ايمان شما است .
بنابراين به سوى خدا باز گرديد و انابه كنيد، و پرده هاى جهل و غرور و خود خواهى را از مقابل چشم عقل و فكرتان كنار بزنيد تا جمال حق را به روشنى ببينيد، چرا كه :

جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى


غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد!

در آيه بعد تفسير بسيار جالبى از (من اناب ) (آنها كه به سوى خدا بازگشته اند) بيان مى كند: (اينان كسانى هستند كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ذكر خدا مطمئن و آرام است ) (الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله ).
و بعد به عنوان يك قاعده كلى و اصل جاويدان و فراگير مى فرمود (آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مى گيرد (الا بذكر الله تطمئن القلوب ).
و در آخرين آيه مورد بحث با ذكر سرنوشت و پايان كار افراد با ايمان مضمون آيات قبل را چنين تكميل مى كند: (آنهائى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند بهترين زندگى براى آنهاست و سرانجام كارشان بهترين سرانجامها خواهد بود)
(الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن ماب ).
بسيارى از مفسران بزرگ كلمه (طوبى ) را مؤ نث (اطيب ) دانسته اند كه مفهومش بهتر و پاكيزه تر يا بهترين و پاكيزه ترين است ، و با توجه به اينكه متعلق آن محذوف است مفهوم اين كلمه از هر نظر وسيع و نامحدود خواهد بود، نتيجه ايكه با ذكر جمله (طوبى لهم ) همه نيكيها و پاكيها براى آنان پيش بينى شده است ، از همه چيز بهترينش : بهترين زندگى ، بهترين نعمتها، بهترين آرامش ، بهترين دوستان ، و بهترين الطاف خاص پروردگار، همه اينها در گرو ايمان و عمل صالح است ، و پاداشى است براى آنها كه از نظر عقيده ، محكم و از نظر عمل ، پاك و فعال و درستكار و خدمتگذارند.
بنابراين تفسيرهاى متعددى كه جمعى از مفسران براى اين كلمه ذكر كرده اند تا آنجا كه در مجمع البيان ده معنى براى آن ذكر نموده همه در حقيقت مصداقهاى مختلف اين معنى وسيعند.
در روايات متعددى نيز مى خوانيم طوبى درختى است كه اصلش در خانه پيامبر يا على (عليهالسلام ) در بهشت مى باشد و شاخه هاى آن همه جا و بر سر همه مؤ منان و بر فراز همه خانه هايشان گسترده است ، كه در واقع ممكن است تجسمى از آن مقام رهبرى و پيشوائى آنان و پيوندهاى ناگسستنى ميان اين پيشوايان بزرگ و پيروانشان باشد كه ثمره آن ، آنهمه نعمت گوناگون و متنوع است .
(و اگر مى بينيم (طوبى ) به صورت مؤ نث ذكر شده ، نه (اطيب ) كه مذكر است به خاطر آن است كه صفت براى حيات يا نعمت مى باشد كه هر دو مؤ نث هستند).
نكته ها :
1 - چگونه دل با ياد خدا آرام مى گيرد؟
هميشه اضطراب و نگرانى يكى از بزرگترين بلاهاى زندگى انسانها بوده و هست ، و عوارض ناشى از آن در زندگى فردى و اجتماعى كاملا محسوس است .
هميشه آرامش يكى از گمشده هاى مهم بشر بوده ، و به هر درى ميزند تا آن را پيدا كند، و اگر تلاش و كوشش انسانها را در طول تاريخ براى پيدا كردن آرامش از طرق (صحيح ) و (كاذب ) جمع آورى كنيم خود كتاب بسيار قطورى را تشكيل مى دهد.
بعضى از دانشمندان مى گويند: به هنگام بروز بعضى از بيماريهاى واگيردار همچون وبا از هر ده نفر كه ظاهرا به علت و يا مى ميرند اكثر آنها به علت نگرانى و ترس است و تنها اقليتى از آنها حقيقتا بخاطر ابتلاى به بيمارى و يا از بين مى روند!
به طور كلى آرامش و دلهره ، نقش بسيار مهمى در سلامت و بيمارى فرد و جامعه و سعادت و بدبختى انسانها دارد، و چيزى نيست كه بتوان از آن به آسانى گذشت و به همين دليل تاكنون كتابهاى زيادى نوشته شده كه موضوع آنها فقط نگرانى و راه مبارزه با آن ، و طرز بدست آوردن آرامش است .
تاريخ بشر پر است از صحنه هاى غم انگيزى كه انسان براى تحصيل آرامش به هر چيز دست انداخته و در هر وادى گام نهاده ، و تن به انواع اعتيادها داده است .
ولى قرآن با يك جمله كوتاه و پر مغز، مطمئن ترين و نزديكترين راه را نشان داده و مى گويد: (بدانيد كه ياد خدا آرامبخش دلها است )!.
براى روشن شدن اين حقيقت قرآنى به توضيح زير توجه كنيد:
عوامل نگرانى و پريشانى .
1 - گاهى اضطراب و نگرانى به خاطر آينده تاريك و مبهمى است كه در برابر فكر انسان خودنمائى مى كند، احتمال زوال نعمتها، گرفتارى در چنگال دشمن ، ضعف و بيمارى و ناتوانى و درماندگى ، و احتياج ، همه اينها آدمى را رنج مى دهد، اما ايمان به خداوند قادر متعال ، خداوند رحيم و مهربان ، خدائى كه همواره كفالت بندگان خويش را بر عهده دارد مى تواند اين گونه نگرانيها را از ميان ببرد و به او آرامش دهد كه تو در برابر حوادث آينده درمانده نيستى ، خدائى دارى توانا، قادر و مهربان .
2 - گاه گذشته تاريك زندگى فكر انسان را به خود مشغول مى دارد و همواره او را نگران مى سازد، نگرانى از گناهانى كه انجام داده ، از كوتاهيها و لغزشها، اما توجه به اينكه خداوند، غفار، توبه پذير و رحيم و غفور است ، به او آرامش مى دهد، به او مى گويد: عذر تقصير به پيشگاهش بر، از گذشته عذر خواهى كن و در مقام جبران براى ، كه او بخشنده است و جبران كردن ممكن .
3 - ضعف و ناتوانى انسان در برابر عوامل طبيعى و گاه در مقابل انبوه دشمنان داخلى و خارجى ، او را نگران مى سازد كه من در برابر اينهمه دشمن نيرومند در ميدان جهاد چكنم ؟ و يا در مبارزات ديگر چه مى توانم انجام دهم ؟ اما هنگامى كه به ياد خدا مى افتد و متكى به قدرت و رحمت او مى شود، قدرتى كه برترين قدرتها است و هيچ چيز در برابر آن ياراى مقاومت ندارد، قلبش آرام مى گيرد، با خود مى گويد آرى من تنها نيستم ، من در سايه خدا، بينهايت قدرت دارم !.
قهرمانيهاى مجاهدان راه خدا در جنگها، چه در گذشته ، چه در حال ، و سلحشوريهاى اعجاب انگيز و خيره كننده آنان ، حتى در آنجائى كه تك و تنها بوده اند، بيانگر آرامشى است كه در سايه ايمان پيدا مى شود.
هنگامى كه با چشم خود مى بينيم و با گوش مى شنويم كه افسر رشيدى پس از يك نبرد خيره كننده ، بينائى خود را به كلى از دست داده و با تنى مجروح به روى تخت بيمارستان افتاده اما با چنان آرامش خاطر و اطمينان سخن مى گويد كه گوئى خراشى بر بدن او هم وارد نشده است ، به اعجاز آرامش در سايه ذكر خدا پى مى بريم .
4 - گاهى نيز ريشه نگرانيهاى آزار دهنده انسان ، احساس پوچى زندگى و بى هدف بودن آن است ولى آن كسى كه به خدا ايمان دارد، و مسير تكاملى زندگى را به عنوان يك هدف بزرگ پذيرفته است ، و تمام برنامه ها و حوادث زندگى را در همين خط مى بيند، نه از زندگى احساس پوچى مى كند، و نه همچون افراد بى هدف و مردد، سرگردان و مضطرب است .
5 - عامل ديگر نگرانى آن است كه انسان گاهى براى رسيدن به يك هدف زحمت زيادى را متحمل مى شود، اما كسى را نمى بيند كه براى زحمت او ارج نهد و قدردانى و تشكر كند، اين ناسپاسى او را شديدا رنج مى دهد و در يك حالت اضطراب و نگرانى فرو مى برد، اما هنگامى كه احساس كند كسى از تمام تلاشها و كوششهايش آگاه است ، و به همه آنها ارج مى نهد و براى همه پاداش ‍ مى دهد ديگر چه جاى نگرانى و ناآرامى است ؟
6 - سوء ظنها و توهمها و خيالات پوچ يكى ديگر از عوامل نگرانى است كه بسيارى از مردم در زندگى خود از آن رنج مى برند، ولى چگونه مى توان انكار كرد كه توجه به خدا و لطف بى پايان او و دستور به حسن ظن كه وظيفه هر فرد با ايمانى است اين حالت رنج آور را از بين مى برد و آرامش و اطمينان جاى آن را مى گيرد.
7 - دنيا پرستى و دلباختگى در برابر زرق و برق زندگى مادى يكى از بزرگترين عوامل اضطراب و نگرانى انسانها بوده و هست ، تا آنجا كه گاهى عدم دستيابى به رنگ خاصى از لباس يا كفش و كلاه و يا يكى ديگر از هزاران وسائل زندگى ساعتها و يا روزها و هفته ها فكر دنيا پرستان را نا آرام و مشوش مى دارد.
اما ايمان به خدا و توجه به آزادگى مؤ من كه هميشه با زهد و پارسائى سازنده و عدم اسارت در چنگال زرق و برق زندگى مادى همراه است به همه اين اضطرابها پايان مى دهد، هنگامى كه روح انسان (على وار) آنگونه وسعت يابد كه بگويد: دنيا كم هذه اهون عندى من ورقة فى فم جرادة تقضمها: (دنياى شما در نظر من بى ارزشتر از برگ درختى است كه در دهان ملخى باشد كه آن را مى جود) نرسيدن به يك وسيله مادى يا از دست دادن آن چگونه امكان دارد آرامش روح آدمى را بر هم زند و طوفانى از نگرانى در قلب و فكر او ايجاد كند.
8 - يك عامل مهم ديگر براى نگرانى ترس و وحشت از مرگ است كه هميشه روح انسانها را آزار مى داده است و از آنجا كه امكان مرگ تنها در سنين بالا نيست بلكه در سنين ديگر مخصوصا به هنگام بيماريها، جنگها، ناامنيها وجود دارد، اين نگرانى مى تواند عمومى باشد.
ولى اگر ما از نظر جهان بينى مرگ را به معنى فنا و نيستى و پايان همه چيز بدانيم (همانگونه كه ماديون جهان مى پندارند) اين اضطراب و نگرانى كاملا بجا است ، و بايد از چنين مرگى كه نقطه پايان همه آرزوها و موفقيتها و خواستهاى انسان است ترسيد، اما هر گاه در سايه ايمان به خدا مرگ را دريچه اى به يك زندگى وسيعتر و والاتر بدانيم ، و گذشتن از گذرگاه مرگ را همچون عبور از دالان زندان و رسيدن به يك فضاى آزاد بشمريم ديگر اين نگرانى بى معنى است ، بلكه چنين مرگى - هر گاه در مسير انجام وظيفه بوده باشد - دوست داشتنى و خواستنى است ،
البته عوامل نگرانى منحصر به اينها نيست بلكه مى توان عوامل فراوان ديگرى براى آن نيز شمرد، ولى بايد قبول كرد كه بيشتر نگرانيها به يكى از عوامل فوق باز مى گردد.
و هنگامى كه ديديم اين عوامل در برابر ايمان به خدا ذوب و بى رنگ و نابود مى گردد تصديق خواهيم كرد كه ياد خدا مايه آرامش دلها است (الا بذكر الله تطمئن القلوب ).
1 آيا آرامش با خوف خدا سازگار است ؟
بعضى از مفسران در اينجا ايرادى مطرح كرده اند كه خلاصه اش اين است :
ما از يك طرف در آيه فوق مى خوانيم ياد خدا مايه آرامش دلها است ، و از طرفى ديگر در آيه 2 سوره انفال مى خوانيم انما المؤ منون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم : مؤ منان كسانى هستند كه وقتى نام خدا برده مى شود قلبشان ترسان مى گردد آيا اين دو با هم منافات ندارند؟
پاسخ سؤ ال اين است كه منظور از آرامش همان آرامش در برابر عوامل مادى است كه غالب مردم را نگران مى سازد كه نمونه هاى روشن آن در بالا ذكر شد، ولى مسلما افراد با ايمان در برابر مسئوليتهاى خويش نمى توانند نگران نباشند، و به تعبير ديگر آنچه در آنها وجود ندارد نگرانيهاى ويرانگر است كه غالب نگرانيها را تشكيل مى دهد اما نگرانى سازنده كه انسان را به انجام وظيفه در برابر خدا و خلق و فعاليتهاى مثبت زندگى وا مى دارد در وجود آنها هست و بايد هم باشد، و منظور از خوف از خدا نيز همين است .
3 - ذكر خدا چيست و چگونه است ؟
(ذكر) همانگونه كه راغب در (مفردات ) گفته است (گاهى به معنى حفظ مطالب و معارف آمده است با اين تفاوت كه كلمه (حفظ) به آغاز آن گفته مى شود و كلمه (ذكر) به ادامه آن ، و گاهى به معنى يادآورى چيزى به زبان يا به قلب است ، لذا گفته اند ذكر دو گونه است : (ذكر قلبى ) و (ذكر زبانى ) و هر يك از آنها دو گونه است يا پس از فراموشى است و يا بدون فراموشى .
و به هر حال منظور در آيه فوق از ذكر خدا كه مايه آرامش دلها است تنها اين نيست كه نام او را بر زبان آورد و مكرر تسبيح و تهليل و تكبير گويد، بلكه منظور آن است كه با تمام قلب متوجه او و عظمتش و علم و آگاهيش و حاضر و ناظر بودنش گردد، و اين توجه مبداء حركت و فعاليت در وجود او به سوى جهاد و تلاش و نيكيها گردد و ميان او و گناه سد مستحكمى ايجاد كند، اين است حقيقت (ذكر)
كه آنهمه آثار و بركات در روايات اسلامى براى آن بيان شده است .
در حديث مى خوانيم كه از وصايائى كه پيامبر به على (عليهالسلام ) فرمود اين بود:
يا على ثلاث لا تطيقها هذه الامة المواسات للاخ فى ماله و انصاف الناس من نفسه و ذكر الله على كل حال ، و ليس هو سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و لكن اذا ورد على ما يحرم عليه خاف الله عز و جل عنده و تركه :
اى على سه كار است كه اين امت طاقت آن را ندارند (و از همه كس ساخته نيست ) مواسات با برادران دينى در مال ، و حق مردم را از خويشتن دادن ، و ياد خدا در هر حال ، ولى ياد خدا (تنها) سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست ، بلكه ياد خدا آن است كه هنگامى كه انسان در برابر حرامى قرار مى گيرد از خدا بترسد و آن را ترك گويد).
در حديث ديگرى مى خوانيم على (عليهالسلام ) فرمود: الذكر ذكران : ذكر الله عز و جل عند المصيبة و افضل من ذلك ذكر الله عند ما حرم الله عليك فيكون حاجزا:
ذكر دو گونه است : ياد خدا كردن به هنگام مصيبت (و شكيبائى و استقامت ورزيدن ) و از آن برتر آن است كه خدا را در برابر محرمات ياد كند و ميان او و حرام سدى ايجاد نمايد).
و به همين دليل است كه در بعضى از روايات ذكر خداوند به عنوان يك سپر و وسيله دفاعى شمرده شده است ، در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه روزى پيامبر رو به يارانش كرد و فرمود: اتخذوا جئنا فقالوا يا رسول الله امن عدو قد اظلنا؟ قال لا، و لكن من النار قولوا سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر:
(سپرهائى براى خود فراهم كنيد عرض كردند اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آيا در برابر دشمنان كه اطراف ما را احاطه كرده و بر ما سايه افكنده اند؟ فرمود نه ، از آتش
(دوزخ ) بگوئيد: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر (خدا را به پاكى بستائيد و بر نعمتهايش شكر گوئيد و غير از او معبودى انتخاب نكنيد و او را از همه چيز برتر بدانيد).
و اگر مى بينيم در پاره اى از احاديث ، پيامبر به عنوان (ذكر الله ) معرفى شده ، نيز به خاطر آن است كه او مردم را به ياد خدا مى اندازد و تربيت مى كند. از امام صادق (عليهالسلام ) در تفسير الا بذكر الله تطمئن القلوب نقل شده است كه فرمود: بمحمد تطمئن القلوب و هو ذكر الله و حجابه : (به وسيله محمد دلها آرامش مى پذيرد و او است ذكر خدا و حجاب او)!.
آيه و ترجمه


كذلك ارسلنك فى امة قد خلت من قبلها امم لتتلوا عليهم الذى اوحينا اليك و هم يكفرون بالرحمن قل هو ربى لا اله الا هو عليه توكلت و اليه متاب (30)
و لو ان قرءانا سيرت به الجبال او قطعت به الارض او كلم به الموتى بل لله الامر جميعا افلم يايس الذين ءامنوا ان لو يشاء الله لهدى الناس جميعا و لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعة او تحل قريبا من دارهم حتى ياتى وعد الله ان الله لا يخلف الميعاد (31)
و لقد استهزئ برسل من قبلك فامليت للذين كفروا ثم اخذتهم فكيف كان عقاب (32)




ترجمه :

30 - همانگونه (كه پيامبران پيشين را فرستاديم ) تو را به ميان امتى فرستاديم كه پيش از آنها امتهاى ديگرى آمدند و رفتند، تا آنچه را به تو وحى نموده ايم بر آنها بخوانى در حالى كه آنها به رحمان (خداوندى كه رحمتش همگان را فرا گرفته ) كفر مى ورزند بگو او پروردگار من است ، معبودى جز او نيست ، بر او توكل كردم و بازگشتم به سوى او است .
31 - اگر بوسيله قرآن كوهها به حركت در آيند و زمينها قطعه قطعه شوند، و بوسيله آن با مردگان سخن گفته شود (باز هم ايمان نخواهند آورد!) ولى همه آنها در اختيار خداست آيا آنها كه ايمان آورده اند نمى دانند كه اگر خدا بخواهد همه مردم را (به اجبار) هدايت مى كند (اما هدايت اجبارى سودى ندارد) و پيوسته مصائب كوبنده اى بر كافران - بخاطر اعمالشان - وارد مى شود و يا به نزديكى خانه آنها فرود مى آيد تا وعده (نهائى ) خدا فرا رسد، خداوند در وعده خود تخلف نمى كند.
32 - (تنها تو را استهزا نكردند) پيامبران پيش از تو را نيز استهزا نمودند، من به كافران مهلت دادم سپس آنها را گرفتم ديدى مجازات (من ) چگونه بود؟!
شان نزول :
مفسران گفته اند كه آيه نخست در صلح حديبيه در سال ششم هجرت نازل شده است ، در آن هنگام كه مى خواستند صلح نامه را بنويسند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليهالسلام ) فرمود: بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ... سهيل بن عمرو و ساير مشركان ، گفتند ما (رحمان ) را نمى شناسيم ! تنها يك رحمان داريم و آن در يمامه است (مقصودشان مسيلمه كذاب بود كه دعوى نبوت داشت ) بلكه بايد بنويسى (باسمك اللهم ) همانگونه كه در زمان جاهليت مى نوشتند، سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليهالسلام ) فرمود: بنويس اين صلحنامه اى است كه محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم )... مشركان قريش ‍ گفتند: اگر تو رسول خدا بودى و ما با تو جنگ مى كرديم و راه خانه خدا را بر تو مى بستيم ، بسيار ستمكار بوديم (دعوا در همين رسالت تو است ) و لكن بنويس اين صلحنامه محمد بن عبد الله است !...
در اين هنگام ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) برآشفتند و گفتند: اجازه بده ما با اينها پيكار كنيم ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: نه ، همانگونه كه اينها مى خواهند بنويس ، در اين هنگام آيه فوق نازل شد، و در مورد لجاجت و بهانه گيرى و مخالفت آنها با نام رحمان كه از اوصاف قطعى خداوند است آنها را شديدا سرزنش كرد. اين شان نزول در صورتى صحيح است كه ما اين سوره را مدنى بدانيم تا با داستان صلح حديبيه سازگار باشد، اما اگر - آنچنان كه مشهور است - مكى بدانيم نوبت به اين بحث نمى رسد.
مگر اينكه شان نزول اين آيه را پاسخ به گفتار مشركان كه در سوره فرقان آمده است بدانيم كه در برابر دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سجده كردن براى رحمان ، گفتند ما رحمان را نمى شناسيم (اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمن - فرقان آيه 60) و در هر حال آيه فوق منهاى شان نزول مفهوم روشنى دارد كه در تفسير آن
خواهيد خواند.
در مورد شان نزول آيه دوم نيز بعضى از مفسران بزرگ گفته اند كه در پاسخ جمعى از مشركان مكه نازل شده است ، كه در پشت خانه كعبه نشسته بودند و به دنبال پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرستادند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) (به اميد هدايت آنها) نزد آنها آمد، عرض كردند: اگر دوست دارى از تو پيروى كنيم اين كوههاى مكه را بوسيله قرآنت عقب بران تا كمى اين زمين تنگ و محدود ما گسترش يابد! و زمين را بشكاف و چشمه ها و نهرهائى در اينجا پديد آور تا درختان غرس كنيم ، و زراعت نمائيم ! تو به گمان خود كمتر از داود نيستى كه خداوند كوهها را براى او مسخر كرده بود كه با او همصدا شده ، تسبيح خدا مى گفتند، يا اينكه باد را مسخر ما گردان كه بر دوش آن سوار شويم و به شام رويم و مشكلات خود را حل كنيم و ما يحتاج را تهيه نمائيم و همان روز باز گرديم !، همان گونه كه مسخر سليمان بود، تو به گمان خود از سليمان كمتر نيستى و نيز جدت (قصى ) (جد طايفه قريش ) يا هر كس ديگر از مردگان ما را مى خواهى زنده كن تا از او سؤ ال كنيم آيا آنچه تو ميگوئى حق است يا باطل ، زيرا عيسى (عليهالسلام ) مردگان را زنده مى كرد و تو كمتر از عيسى نيستى !
در اين هنگام آيه دوم مورد بحث نازل شد و به آنها گوشزد كرد كه همه آنچه را ميگوئيد از سر لجاجت است نه براى ايمان آوردن ، و گر نه معجزه كافى براى ايمان آوردن ارائه شده است .
تفسير :
هر كار كنى اين لجوجان ايمان نمى آورند!
بار ديگر در اين آيات به بحث نبوت باز مى گرديم ، آيات فوق قسمت ديگرى
از گفتگوهاى مشركان و پاسخ آنها را در زمينه نبوت بازگو مى كند:
نخست مى گويد همانگونه كه پيامبران پيشين را براى هدايت اقوام گذشته فرستاديم ترا نيز به ميان امتى فرستاديم كه قبل از آنها امتهاى ديگرى آمدند و رفتند (كذلك ارسلناك فى امة قد خلت من قبلها امم ).
و هدف اين بود كه آنچه را بر تو وحى كرده ايم بر آنها بخوانى (لتتلو عليهم الذى اوحينا اليك ).
(در حالى كه آنها به رحمان كفر مى ورزند) (به خداوندى كه رحمتش همگان را در بر گرفته و فيض گسترده و عامش كافر و مؤ من و گبر و ترسا را شامل شده است ) (و هم يكفرون بالرحمن ).
(بگو اگر نمى دانيد، رحمان آن خداوندى كه فيض و رحمتش عام است ، پروردگار من است ) (قل هو ربى ).
(هيچ معبودى جز او نيست ، من بر او توكل كردم ، و بازگشتم به سوى او است ) (لا اله الا هو عليه توكلت و اليه متاب ).
سپس در پاسخ اين بهانه جويان كه به همه چيز ايراد مى گيرند مى فرمايد: حتى اگر بوسيله قرآن كوهها به حركت در آيند و زمينها، قطعه قطعه شوند، و بوسيله آن با مردگان صحبت شود باز هم ايمان نخواهند آورد! (و لو ان قرآنا سيرت به الجبال او قطعت به الارض ‍ او كلم به الموتى ).
(ولى همه اين كارها در اختيار خدا است و هر اندازه لازم بداند انجام مى دهد) (بل لله الامر جميعا).
اما شما طالب حق نيستيد و اگر بوديد همان مقدار از نشانه هاى اعجاز كه از اين پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) صادر شده براى ايمان آوردن كاملا كافى بود، اينها همه بهانه جوئى است .
سپس اضافه مى كند: آيا كسانى كه ايمان آورده اند نمى دانند كه اگر
خدا بخواهد همه مردم را بالاجبار هدايت مى كند (افلم يياس الذين آمنوا ان لو يشاء الله لهدى الناس جميعا).
اشاره به اينكه خداوند مى تواند از طريق يك اجبار درونى ، يا برونى ، حتى منكران لجوج را وادار به پذيرش ايمان كند، چرا كه او بر همه چيز تواناست ، و هيچ كارى در برابر قدرتش ، مشكل نيست ، ولى هرگز او چنين نخواهد كرد، چرا كه اينگونه ايمان اجبارى بى ارزش و فاقد معنويت و تكاملى است كه انسان به آن نياز دارد.
بعد اضافه مى كند كه در عين حال كافران همواره مورد هجوم مصائب كوبنده اى بخاطر اعمالشان هستند كه اين مصائب به صورت بلاهاى مختلف و همچنين جنگهاى كوبنده مجاهدان اسلام بر آنها فرود مى آيد و لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعة ).
و اگر اين مصائب در خانه آنان فرود نيايد، به نزديكى خانه آنها وارد مى شود (او تحل قريبا من دارهم
تا عبرت بگيرند و تكانى بخورند و به سوى خدا باز گردند.
و اين هشدارها همچنان ادامه خواهد يافت ، تا فرمان نهائى خدا فرا رسد (حتى ياتى وعد الله ).
اين فرمان نهائى ممكن است اشاره به مرگ ، يا روز قيامت باشد و يا به گفته بعضى فتح مكه كه آخرين قدرت دشمن را در هم شكست .
و به هر حال وعده خدا قطعى است ، و خداوند هيچگاه از وعده خود تخلف نخواهد كرد (ان الله لا يخلف الميعاد).
آخرين آيه مورد بحث روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده مى گويد: تنها تو نيستى كه با تقاضاهاى گوناگون و پيشنهاد معجزات اقتراحى از طرف اين گروه كافر به استهزاء و سخريه كشيده شدهاى ، اين يك سابقه طولانى در تاريخ انبياء دارد و بسيارى از رسولان پيش از تو نيز مورد استهزاء واقع شدند (و لقد استهزى ء برسل من قبلك ).
ولى ما اين كافران را فورا مجازات نكرديم ، بلكه به آنها مهلت داديم (فامليت للذين كفروا).
شايد بيدار شوند و شايد به راه حق باز گردند و يا حداقل اتمام حجت كافى بر آنها بشود. چرا كه اگر آنها بدكار و گنهكارند مهربانى خداوند و لطف و كرم و حكمت او جائى نرفته است !
ولى به هر حال اين مهلت و تاخير به آن معنى نيست كه مجازات و كيفر آنان فراموش شود، لذا پس از اين مهلت آنها را گرفتيم و ديدى چگونه آنها را مجازات كرديم ؟! اين سرنوشت در انتظار قوم لجوج تو نيز هست (ثم اخذتهم فكيف كان عقاب ).
نكته ها :
1 - چرا روى كلمه رحمان تكيه شده است ؟
آيات فوق و شان نزولى كه در باره آن ذكر شده نشان مى دهد كه كفار
قريش توصيف خداوند را به رحمان ، نمى پسنديدند و چون چنين چيزى در ميان آنها معمول نبود آنرا به باد استهزاء گرفتند، در حالى كه آيات فوق تاكيد و اصرار بر آن دارد، چرا كه لطف خاصى در اين كلمه نهفته است ، زيرا مى دانيم صفت رحمانيت خداوند اشاره به لطف عام او است كه دوست و دشمن را فرا مى گيرد، و مؤ من و كافر مشمول آن است ، در برابر صفت رحيميت كه اشاره به رحمت خاص ايزدى در مورد بندگان صالح و مؤ منان است .
يعنى شما چگونه به خدائى كه منبع لطف و كرم است و حتى دشمنان خويش را مشمول لطف و رحمتش قرار مى دهد ايمان نمى آوريد، اين نهايت نادانى شما است .
2 - چرا پيامبر تسليم درخواست معجزات نشد؟
باز در اينجا به گفتار كسانى برخورد مى كنيم كه مى پندارند پيامبر اسلام جز قرآن معجزهاى نداشت و از آياتى شبيه آيات فوق كمك مى گيرند، چرا كه ظاهر اين آيات مى گويد پيامبر در برابر درخواست معجزات مختلف از قبيل عقب راندن كوههاى مكه و شكافتن زمين آنجا و آشكار شدن نهرها و زنده كردن مردگان و سخن گفتن با آنها، دست رد به سينه تقاضا كنندگان زد.
ولى بارها گفته ايم اعجاز تنها براى نشان دادن چهره حقيقت است ، براى آنها كه حقيقت طلب مى باشند، نه اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به صورت يك معجزه گر درآيد و هر كس هر عملى پيشنهاد كرد انجام دهد و تازه حاضر به قبول آن نباشند. اينگونه درخواست معجزه (معجزات اقتراحى ) تنها از ناحيه افراد لجوج و سبك مغزى انجام مى گرفت كه حاضر به قبول هيچ حقى نبودند.
و اتفاقا نشانه هاى اين امر در آيات فوق به خوبى به چشم مى خورد، چرا كه در آخرين آيه مورد بحث ديديم كه سخن از استهزاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ميان آمده ، يعنى آنها نمى خواستند چهره حق را ببينند، بلكه با اين پيشنهادها مى خواستند
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را استهزاء كنند!.
به علاوه از شان نزولهائى كه در آغاز اين آيات خوانديم استفاده مى شود كه آنها به پيامبر پيشنهاد كرده بودند يكى از اجداد و نياكانشان را زنده كند تا از او بپرسند آيا او بر حق است يا باطل ؟ در حالى كه اگر پيامبر اقدام به چنين معجزهاى (زنده كردن مردگان ) كند، ديگر جاى اين نيست كه آنها سؤ ال كنند پيامبر بر حق است يا بر باطل ؟ اين نشان مى دهد كه آنها افراد متعصب لجوج و معاندى بودند كه هدفشان جستجوگرى از حق نبود، هميشه پيشنهادهاى غريب و عجيبى مى كردند و تازه آخر كار هم ايمان نمى آوردند (در ذيل آيه 90 سوره اسراء به خواست خداوند باز هم در اين باره توضيح خواهيم داد).
3 - قارعه چيست ؟
(قارعه ) از ماده (قرع ) بى معنى كوبيدن است ، و بنابراين قارعه يعنى كوبنده و در اينجا اشاره به امورى است كه آدمى را مى كوبد و هشدار مى دهد و اگر آماده بيدار شدن باشد بيدار مى كند.
در حقيقت قارعه معنى وسيعى دارد كه هر گونه مصيبت شخصى ، يا جمعى ، و مشكلات و حوادث دردناك را شامل مى شود.
لذا بعضى از مفسران آن را به معنى جنگها و خشكساليها و كشته شدن و اسير شدن دانسته اند، در حالى كه بعضى ديگر آنرا تنها اشاره به جنگهائى گرفته اند كه در صدر اسلام تحت عنوان سريه واقع مى شد و آن جنگهائى بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شخصا در آن شركت نداشت ، بلكه ماموريت را به اصحاب و ياران خود مى داد، ولى مسلم است كه قارعه اختصاص به هيچ يك از اين امور ندارد و همه را فرا مى گيرد.
جالب اينكه در آيات فوق مى خوانيم اين حوادث كوبنده يا به خود آنها مى رسد يا در نزديكى خانه آنها پياده مى شود، يعنى اگر خود آنها هم مبتلى
به اين حوادث هشدار دهنده نشوند، در همسايگى ، يا نزديكى آنها واقع مى گردد، آيا براى بيدار شدن آنها كافى نيست