گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد يازدهم
سوره حجر


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و 99 آيه است
محتواى سوره حجر
سوره حجر بنا بر مشهور ميان مفسران از سوره هاى مكى است ، و بنا به نقل از فهرست ابن نديم در تاريخ القرآن پنجاه و دومين سوره اى است كه در سرزمين مكه بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده است و مجموع آيات آن به اتفاق همه مفسران 99 آيه است .
به همين دليل همان آهنگ و لحن سوره هاى مكى كاملا در آن منعكس است ، زيرا همانگونه كه سابقا گفته ايم سوره هاى مكى بيشتر روى چند موضوع تكيه مى كند: روى معارف اسلامى مخصوصا توحيد و معاد و روى انذار مشركان و گنهكاران و ستمگران ، و روى درسهاى عبرتى كه در تاريخ پيشينيان وجود داشته است .
لذا مى توان محتواى اين سوره را در هفت بخش خلاصه كرد:
1 - آيات مربوط به مبدء عالم هستى و ايمان به او از طريق مطالعه در اسرار آفرينش .
2 - آيات مربوط به معاد و كيفر بدكاران .
3 - اهميت قرآن و عظمت اين كتاب آسمانى .
4 - داستان آفرينش آدم و سركشى ابليس و سرانجام كار او، و به عنوان يك هشدار و بيدار باش براى همه انسانها!
5 - اشاره به سرگذشت اقوامى همچون قوم لوط و صالح و شعيب ، براى تكميل اين هشدار.
6 - انذار و بشارت و اندرزهاى مؤ ثر و تهديدهاى كوبنده و تشويقهاى جالب .
7 - دعوت از پيامبر به مقاومت و دلدارى او در برابر توطئه هاى شديد مخالفان كه مخصوصا در محيط مكه بسيار زياد و خطرناك بود.
نام اين سوره از آيه هشتادم كه درباره اصحاب حجر (قوم صالح ) سخن مى گويد انتخاب شده است ، چرا كه در اين سوره پنج آيه درباره اصحاب حجر است ، و تنها سوره اى است كه از قوم صالح به عنوان اصحاب حجر نام مى برد، كه شرح آن در تفسير آيات 80 تا 84 به خواست خدا خواهد آمد.
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


الر تلك ءايت الكتب و قرءان مبين (1)
ربما يود الذين كفروا لو كانوا مسلمين (2)
ذرهم يأ كلوا و يتمتعوا و يلههم الا مل فسوف يعلمون (3)
و ما اءهلكنا من قرية إ لا و لها كتاب معلوم (4)
ما تسبق من اءمة اءجلها و ما يستخرون (5)



ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - الر - اين آيات كتاب و قرآن مبين است .
2 - كافران (هنگامى كه آثار شوم اعمال را ببينند) چه بسا آرزو مى كنند مسلمان بودند!
3 - بگذار آنها بخورند و بهره گيرند و آرزوها آنانرا غافل سازد، ولى به زودى خواهند فهميد
4 - ما (اهل ) هيچ شهر و ديارى را هلاك نكرديم مگر اينكه اجل معين (و زمان تغيير ناپذيرى ) داشتند.
5 - هيچ گروهى از اجل خود پيشى نمى گيرد و از آن عقب نخواهد افتاد.
تفسير :
آرزوهاى بيجا!
باز در آغاز اين سوره با حروف مقطعه (الف ، لام ، راء) برخورد ميكنيم ، كه نمايانگر تركيب اين كتاب بزرگ آسمانى كه راهگشاى همه انسانها به سوى سعادت مى باشد، از حروف ساده الفباء است ، همين ماده خامى كه در اختيار همه افراد بشر حتى كودكان دو سه ساله قرار دارد، و اين نهايت درجه اعجاز است كه از چنان مصالحى چنين محصول بى نظيرى ساخته شود.
و لذا بلافاصله بعد از آن مى گويد: (اينها آيات كتاب آسمانى و قرآن آشكار است ) (تلك آيات الكتاب و قرآن مبين ).
مى دانيم (تلك ) اسم اشاره به دور است ، در حالى كه قاعدتا بايد در اينجا هذه (اسم اشاره به نزديك ) به كار رود، ولى چنانكه سابقا هم گفته ايم در ادبيات عرب (و حتى در زبان فارسى ) گاهى براى بيان عظمت چيزى از اسم اشاره به دور استفاده مى شود، يعنى آنچنان عظمت دارد كه گوئى در آسمانها در يك فاصله دور دست ، از ما قرار گرفته و اين درست به آن مى ماند كه گاهى در حضور شخص بزرگى مى گوئيم (اگر آن سرور اجازه دهند ما دست به چنين اقدامى مى زنيم ) كلمه (آن ) در اينجا براى بيان عظمت مقام او است ، همانگونه كه ذكر (قرآن ) به صورت (نكره ) نيز براى بيان عظمت است .
و به هر حال ذكر (قرآن ) بعد از (كتاب ) در حقيقت به عنوان تاءكيد است ، و توصيف آن به (مبين ) براى اين است كه بيان كننده حقايق و روشنگر حق از باطل مى باشد.
و اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند (كتاب ) در اينجا اشاره به تورات و انجيل است ، بسيار بعيد به نظر مى رسد.
سپس به آنها كه در لجاجت و مخالفت با اين آيات روشن الهى اصرار مى ورزند هشدار مى دهد روزى فرا مى رسد كه اينها از نتائج شوم كفر و تعصب كوركورانه و لجاجت خويش پشيمان خواهند شد و (چه بسا اين كافران آرزو مى كنند كه اى كاش ‍ مسلمان بودند) (ربما يود الذين كفروا لو كانوا مسلمين ).
بنابراين منظور از (يود) (دوست مى دارند) - همانگونه كه در تفسير (الميزان ) بيان شده دوست داشتن به معنى (تمنى ) و آرزو كردن است ، و ذكر كلمه (لو) دليل بر آنست كه آنها آرزوى اسلام را در زمانى مى كنند كه قدرت بازگشت به سوى آن را ندارند، و اين خود قرينه اى خواهد بود بر اينكه اين تمنى و آرزو در جهان ديگر و پس از مشاهده نتائج اعمالشان است .
حديثى كه از امام صادق (عليهالسلام ) در اين زمينه نقل شده نيز كاملا اين معنى را تاءييد مى كند ينادى مناد يوم القيامة يسمع الخلائق انه لا يدخل الجنة الا مسلم فثم يود سائر الخلائق انهم كانوا مسلمين : (روز قيامت كه مى شود كسى صدا مى زند به گونه اى كه همه مردم مى شنوند (كه امروز) جز افرادى كه اسلام آورده اند داخل بهشت نمى شوند در اين هنگام ساير مردم آرزو مى كنند كه اى كاش مسلمان بودند).
و نيز از پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده هنگامى كه دوزخيان در دوزخ گرد مى آيند و گروهى از مسلمانان خطا كار را، با آنها قرار مى دهند، كفار به مسلمين مى گويند مگر شما مسلمان نبوديد؟ در پاسخ مى گويند: آرى بوديم ، و آنها در جواب مى گويند پس اسلام شما هم نيز به حالتان سودى نداشت ! چون
شما هم با ما در يكجا هستيد!.
آنها مى گويند: ما گناهان (بزرگى ) داشتيم كه به خاطر آن به اين سرنوشت گرفتار شديم (اين اعتراف به گناه و تقصير و آن سرزنش ‍ دشمن سبب مى شود كه ) خداوند دستور مى دهد هر فرد با ايمان و مسلمانى در دوزخ است خارج سازيد در اين هنگام كفار مى گويند اى كاش ما نيز اسلام آورده بوديم .
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه در ميان كافران افرادى هستند كه هنوز پرتوى از وجدان بيدار در دلهاى آنها هست و هنگامى كه دعوت پيامبر اسلام و اين آيات كتاب مبين با آن محتواى دلپسند را مى بينند در اعماق دل به آن علاقمند مى شوند و آرزو مى كنند كه اى كاش مسلمان بودند، ولى تعصبها و لجاجتها و يا منافع مادى به آنها اجازه نمى دهد كه اين واقعيت بزرگ را بپذيرند و لذا همچنان در زندان كفر و بى ايمانى محصور مى مانند.
يكى از دوستان با ايمان و مجاهد ما كه به اروپا رفته بود مى گفت هنگامى كه من مزاياى اسلام را براى يكى از مسيحيان مى شمردم او كه آدم منصفى بود در پاسخ به من گفت : من براستى به شما تبريك مى گويم كه پيرو چنين مذهبى هستيد، ولى چه كنيم كه شرائط زندگى ما به ما اجازه نمى دهد كه دست از آئين خود برداريم !
جالب اينكه در بعضى از روايات اسلامى مى خوانيم هنگامى كه فرستاده پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نامه آنحضرت را براى قيصر روم آورد، او به طور خصوصى در برابر فرستاده پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اظهار ايمان نمود و حتى ميل داشت روميان را به آئين توحيد بخواند، اما فكر كرد قبلا آنها را آزمايش كند همين كه لشكريانش احساس
كردند كه او مى خواهد آئين نصرانيت را ترك گويد، قصر او را محاصره كردند او فورا به آنها اظهار داشت كه منظورم آزمايش ‍ شما بود بجاى خود برگرديد، سپس بفرستاده پيامبر گفت من مى دانم كه پيامبر شما از ناحيه خدا است . و همانست كه ما انتظار او را داشتيم ولى چه كنم كه من مى ترسم حكومتم از دستم برود و جانم در خطر است .
ولى به هر حال بايد توجه داشت كه اين دو تفسير هيچگونه تضادى با هم ندارند و ممكن است آيه اشاره به پشيمانى گروههائى از كافران در آن جهان و اين جهان باشد، در حالى كه نه آنجا و نه اينجا قدرت بازگشت - به جهات متفاوتى - ندارند! (دقت كنيد).
سپس با لحنى بسيار كوبنده مى گويد: اى پيامبر (اينها را به حال خود بگذار (تا همچون چهار پايان ) بخورند، و از لذتهاى اين زندگى ناپايدار بهره گيرند، و آرزوها آنها را از اين واقعيت بزرگ غافل سازد ولى بزودى خواهند فهميد) (ذرهم ياكلوا و يتمتعوا و يلههم الامل فسوف يعلمون ).
اينها چون حيواناتى هستند كه جز اصطبل و علف ، و جز لذت مادى چيزى نمى فهمند و هر حركتى دارند براى رسيدن به همين ها است .
پرده هاى غرور و غفلت و آرزوهاى دور و دراز چنان بر قلب آنها افتاده ، و آنها را به خود مشغول ساخته كه ديگر توانائى درك واقعيتى را ندارند.
اما آن گاه كه سيلى اجل به صورت آنها نواخته شود، و پرده هاى غفلت و غرور از مقابل چشمانشان كنار رود، و خود را در آستانه مرگ و يا در عرصه قيامت ببينند، آرى آنگاه مى فهمند كه چه اندازه در غفلت و تا چه حد زيانكار
و بدبخت بوده اند، و چگونه گرامى ترين سرمايه ها را براى هيچ از دست دادند؟!
در آيه بعد براى اينكه گمان نكنند اين مهلت و تمتع از لذائذ دنيا پايان ناپذير است ، اضافه مى كند: (ما هيچ گروهى را در هيچ شهر و آبادى نابود نكرديم مگر اينكه آنها، اجل معين و زمان تغييرناپذيرى داشتند) (و ما اهلكنا من قرية الا و لها كتاب معلوم ).
و (هيچ امت و جمعيتى از اجل معين خود پيشى نمى گيرد، و هيچيك نيز عقب نخواهد افتاد) (ما تسبق من امة اجلها و ما يستاخرون ).
سنت الهى همه جا اين بوده كه به قدر كافى مهلت براى تجديد نظر و بيدارى و آگاهى بدهد، حوادث دردناك ، و وسائل رحمت را يكى پس از ديگرى مى فرستد، تهديد مى كند، تشويق مى كند، اخطار مى نمايد تا حجت بر همه تمام شود.
ولى هنگامى كه اين مهلت به پايان رسيد سرنوشت قطعى دامنشان را خواهد گرفت ، دير و زود، به خاطر مصالح تربيتى ، ممكن است اما به اصطلاح سوخت و سوز ندارد!
آيا توجه به همين واقعيت كافى نيست تا همگان از سرنوشت گذشتگان عبرت گيرند، و از مدت مهلت الهى براى بازگشت و اصلاح ، استفاده كنند؟ آيا بايد باز هم نشست تا سرنوشت شوم اقوام گمراه و ستمگر پيشين درباره خود ما نيز تكرار گردد، و بجاى اينكه از پيشينيان عبرت گيريم ، عبرتى شويم براى آيندگان ؟!
ضمنا از دو آيه اخير فلسفه (بيان تاريخ گذشتگان به طور مكرر) در آيات قرآن حتى در همين سوره اى كه از آن بحث مى كنيم روشن مى شود.
نكته :
آرزوهاى دراز عامل بزرگ غفلت
بدون شك اميد و آرزو و يا به تعبير عرب (امل ) عامل حركت چرخهاى زندگى انسانها است ، كه حتى اگر يك روز از دلهاى مردم جهان برداشته شود، نظام زندگى به هم مى ريزد، و كمتر كسى دليلى بر فعاليت و تلاش و جنب و جوش خود پيدا مى كند.
حديث معروفى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شد الامل رحمة لامتى و لو لا الامل ما رضعت والدة ولدها و لا غرس غارس شجرا: (اميد مايه رحمت امت من است ، اگر نور اميد نبود هيچ مادرى فرزند خود را شير نمى داد، و هيچ باغبانى نهالى نمى كاشت اشاره به همين واقعيت است .
ولى همين عامل حيات و حركت اگر از حد بگذرد و به صورت (آرزوى دور و دراز) در آيد بدترين عامل انحراف و بدبختى است ، و درست همانند آب باران است كه مايه حيات است اما اين آب اگر از حد گذشت مايه غرق شدن و نابودى خواهد شد.
اين آرزوى كشنده همان است كه آيات فوق روى آن تكيه كرده و آنرا مايه بى خبرى از خدا و حق و حقيقت مى شمارد، اين آرزوها و اميدهاى دور و دراز چنان انسان را به خود مشغول مى دارد و غرق در عالمى از تخيل مى سازد، كه از زندگى و هدف نهائيش به كلى بيگانه مى شود.
حديث معرفى كه در نهج البلاغه از على (عليهالسلام ) نقل شده نيز بيان گويائى براى اين واقعيت است : ايها الناس ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان : اتباع الهوى و طول الامل ، اما اتباع الهوى فيصد عن الحق ، و اما طول الامل فينسى الاخرة : (اى مردم مخوفترين چيزى كه بر شما از آن مى ترسم دو چيز است :
پيروى از هوا و هوسها، و آرزوهاى دراز، چرا كه پيروى از هوسها شما را از حق باز مى دارد، و آرزوى دراز آخرت را بدست فراموشى مى سپارد).
و براستى چه افراد با استعداد و شايسته و لايقى كه بر اثر گرفتارى در دام آرزوى دراز به موجودات ضعيف و مسخ شده اى مبدل گشتند كه نه تنها به حال جامعه شان مفيد نيفتادند، بلكه منافع شخصى خود را نيز پايمال كردند، و از هرگونه تكامل نيز بازماندند آنچنانكه در دعاى كميل مى خوانيم و حبسنى عن نفعى بعد املى : (آرزوى دراز مرا از منافع واقعيم محروم ساخت )!
اصولا آرزو كه از حد گذشت ، دائما انسانرا در رنج و تعب وا مى دارد، شب و روز بايد تلاش كند به گمان خود دنبال سعادت و رفاه مى رود در حالى كه چيزى جز بدبختى و شقاوت براى او فراهم نمى شود، و اين گونه افراد غالبا در همين حال جان مى دهند و زندگى دردناك و غم انگيزشان مايه عبرت است براى آنها كه چشم و گوش بينا و شنوا دارند.
آيه و ترجمه


و قالوا يأ يها الذى نزل عليه الذكر إ نك لمجنون (6)
لو ما تأ تينا بالملئكة إ ن كنت من الصدقين (7)
ما ننزل الملئكة إ لا بالحق و ما كانوا إ ذا منظرين (8)




ترجمه :

6 - و گفتند اى كسى كه (ذكر) (قرآن ) بر تو نازل شده ، مسلما ديوانه اى !!
7 - اگر راست مى گوئى چرا فرشتگان را براى ما نمى آورى ؟!
8 - (اما اينها بايد بدانند) ما فرشتگان را جز به حق نازل نمى كنيم و هرگاه نازل شوند ديگر به اينها مهلت داده نمى شود (و در صورت انكار به عذاب الهى نابود مى گردند)
تفسير :
تقاضاى نزول فرشتگان
در اين آيات نخست به موضع گيريهاى خصمانه كفار در مقابل قرآن و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اشاره كرده ، مى گويد: (آنها گفتند اى كسى كه قرآن بر تو نازل شده به طور قطع سوگند ياد مى كنيم كه ديوانهاى )! (و قالوا يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون ).
و اين تعبير نهايت گستاخى و جسارت آنها را در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مجسم مى كند.
از يكسو تعبير به يا ايها الذى (اى كسى كه !...) از سوى ديگر تعبير به نزل عليه الذكر كه به عنوان استهزاء و انكار قرآن مى گفتند، و از سوى سوم تاءكيد آنها بر جنون پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوسيله (ان ) و (لام قسم ).
آرى افراد لجوج و بى مايه هنگامى كه در برابر يك عقل بزرگ و بى مانند
قرار بگيرند يكى از نخستين وصله هائى كه به او مى چسبانند جنون است ، چرا كه مقياس را عقل كوچك و ناتوان خودشان قرار مى دهند و هر چه به اين مقياس نگنجد در نظر آنها بى عقلى و ديوانگى است !.
اينگونه افراد، تعصب خاصى روى مسائل موجود محيطشان دارند هر چند گمراهى و ضلالت باشد، لذا با هر دعوت تازه اى به عنوان دعوت غير عاقلانه مبارزه مى كنند، از نوآوريها وحشت دارند، و سخت به سنتهاى غلط پايبندند.
علاوه بر اين ، دنيا پرستان كه همه چيز را با معيارهاى مادى مى سنجند، اگر با انسانى برخورد كنند كه حاضر است همه منافع مادى خويش و حتى جان خود را در راه رسيدن به يك هدف معنوى از دست دهد باور نمى كنند كه او عاقل باشد، چرا كه عقل در عرف آنها، تهيه اموال بيشتر، همسر زيباتر و زندگى مرفه تر و مقام و منصب ظاهرى بالاتر است !
كاملا روشن است كه با اين تفكر اگر ببينند كسى در برابر بهترين اموال و زنان و پستها مى گويد (اگر خورشيد آسمان را در يكدست من ، و ماه را در دست ديگرم قرار دهيد، و به جاى حكومت بر محيط كوچك شما بر تمام منظومه شمسى حكومت كنم ، دست از دعوت خويش بر نخواهم داشت ) جز اينكه او را مجنون خطاب كنند، كار ديگرى نخواهند داشت .
و عجب اينكه اين نابخردان وصله هائى به رهبران الهى مى چسباندند كه گاهى كاملا با هم ضد و نقيض بود، گاهى آنها را (ديوانه ) مى خواندند و گاهى (ساحر)، با اينكه ساحر كسى است كه بايد از زيركى و هوشيارى خاصى برخوردار باشد و درست در نقطه ضد ديوانه است .
آنها نه تنها چنين نسبتهاى نابخردانه اى به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دادند بلكه براى بهانه جوئى مى گفتند: (اگر راست مى گوئى چرا فرشتگان را براى ما نميآرى )!
تا تصديق گفتار تو كنند و ما ايمان بياوريم (لو ما تاتينا بالملائكة ان كنت من الصادقين ).
خداوند به آنها چنين پاسخ مى گويد: (ما ملائكه را جز به حق نازل نمى كنيم ) (ما ننزل الملائكة الا بالحق ).
(و اگر فرشتگان نازل شوند (و حقيقت براى آنها جنبه شهود و حسى پيدا كند) و بعد ايمان نياورند، ديگر به آنها مهلت داده نخواهد شد) و به عذاب الهى نابود مى گردند (و ما كانوا اذا منظرين ).
در تفسير جمله ما ننزل الملائكة الا بالحق مفسران ، بيانات مختلفى دارند:
1 - بعضى گفته اند منظور اين است كه ما نازل كردن فرشتگان را به عنوان اعجاز تنها براى آشكار شدن حق انجام خواهيم داد، نه به عنوان بهانه جوئى كه ببينند و باز هم ايمان نياورند، و به تعبير ديگر اعجاز بازيچه نيست كه جنبه اقتراحى داشته باشد، بلكه براى اثبات حق است ، و اين امر به قدر كافى براى آنها كه خواهان حقند ثابت شده ، چرا كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) با در دست داشتن اين قرآن و اعجازهاى ديگر رسالت خود را به ثبوت رسانده است .
2 - منظور از (حق )، همان مجازات نهائى دنيوى و بلاى نابود كننده و به تعبير ديگر (عذاب استيصال ) است ، يعنى اگر فرشتگان نازل شوند و آنها هم ايمان نياورند - كه با لجاجتى كه در آنها هست نخواهند آورد - تواءم با نابودى آنها خواهد بود.
جمله دوم آيه (و ما كانوا اذا منظرين ) نيز تاءكيدى بر همين معنى است ، اما بنا به تفسير اول مطلب تازه اى را مى گويد.
3 - احتمال ديگر اينكه (حق ) به معنى (مرگ ) است ، يعنى فرشتگان تنها به هنگام مرگ و قبض روح نازل مى گردند نه زمان ديگر.
ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه ما در قرآن در داستان ابراهيم و لوط و حتى در مورد مسلمانان در بعضى جنگها مى خوانيم كه فرشتگان بر آنها نازل شدند.
4 - (حق ) به معنى شهود است يعنى تا در اين عالم دنيا است پرده ها جلو چشم او را گرفته ، و از ديدن اينگونه حقايق كه مربوط به جهان ماوراء ماده است ناتوان است ، تنها در جهان ديگر كه پرده ها كنار مى رود و عالم شهود است ، مى تواند فرشتگان الهى را ببيند.
اين تفسير نيز همان اشكال تفسير سوم را دارد، چرا كه حتى قوم لوط كه افراد بى ايمان و گمراهى بودند، فرشتگان ماءمور عذاب را در اين دنيا ديدند
بنابراين تنها دو تفسير اول و دوم با ظاهر آيه سازگار است .
اما اينكه در ذيل اين آيه مى خوانيم اگر بعد از اينهمه دلائل روشن باز هم به تقاضاى آنها دائر بر ارائه معجزه حسى ترتيب اثر داده شود ديگر به آنها مهلت داده نخواهد شد، براى اين است كه در چنين حالتى به تمام معنى براى آنها اتمام حجت مى گردد، و تمام بهانه ها قطع ، مى شود، و چون مهلت زندگى به منظور اتمام حجت و احتمال تجديد نظر و بازگشت به سوى حق است ، و چنين چيزى در مورد اينگونه افراد معنى ندارد پايان عمر آنها اعلام مى گردد و به مجازاتى كه استحقاق آن را دارند مى رسند (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


إ نا نحن نزلنا الذكر و إ نا له لحفظون (9)




ترجمه :

9 - ما قرآن را نازل كرديم ، و ما بطور قطع آن را پاسدارى مى كنيم .
تفسير :
حفظ قرآن از دستبردها!
به دنبال بهانه جوئيهاى كفار و حتى استهزاى آنها نسبت به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و قرآن كه در آيات گذشته آمده بود، در آيه مورد بحث يك واقعيت بزرگ و پر اهميت را به عنوان دلدارى به پيامبر از يكسو و اطمينان خاطر همه مؤ منان راستين از سوى ديگر بيان مى كند و آن اينكه :
(ما اين قرآن را كه مايه تذكر است نازل كرديم ، و ما به طور قطع آن را حفظ خواهيم كرد) (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ).
چنان نيست كه اين قرآن بدون پشتوانه باشد، و آنها بتوانند آفتاب وجودش را با گل بپوشانند و يا نور و شعاعش را با پف كردن خاموش كنند كه اين چراغى است كه ايزد آن را برافروخته است ، و اين آفتابى است كه غروب و افول نخواهد داشت .
اين گروه اندك و ناتوان كه سهل است ، اگر همه جباران و زورمندان و سياستمداران ستمگر و انديشمندان منحرف و رزم آوران جهان دست به دست هم بدهند كه نورش را خاموش كنند، توانائى نخواهند داشت ، چرا كه خداوند حفظ و پاسدارى از آن را به عهده گرفته است .
در اينكه منظور از محافظت و پاسدارى قرآن در برابر چه امورى است ، باز مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند:
1 - بعضى گفته اند در برابر تحريف و تغيير و زياده و نقصان است .
2 - بعضى ديگر گفته اند در برابر فنا و نابودى تا آخر جهان .
3 - بعضى ديگر گفته اند در برابر منطقه اى گمراه كننده ضد قرآنى .
ولى اين تفاسير نه تنها با هم تضادى ندارند بلكه در مفهوم عام (انا له لحافظون ) داخلند چرا اين محافظت و پاسدارى را كه به صورت مطلق و به اصطلاح با حذف متعلق آمده است در يك بعد خاص محصور و محدودش كنيم .
حق اين است كه ، خداوند طبق ظاهر آيه فوق وعده داده كه آنرا از هر نظر حفظ و پاسدارى كند: محافظت از هر گونه تحريف و محافظت از فنا و نابودى و محافظت از سفسطه هاى دشمنان وسوسه گر.
اما اينكه بعضى از قدماى مفسرين احتمال داده اند كه منظور، محافظت شخص (پيامبر) است و ضمير (له ) به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) باز مى گردد، زيرا كلمه (ذكر) به شخص پيغمبر در بعضى از آيات قرآن (سوره طلاق آيه 10) اطلاق شده بسيار بعيد به نظر مى رسد.
زيرا در آيات قبل آيه مورد بحث كلمه (ذكر) صريحا به معنى (قرآن ) آمده و اين آيه كه به دنبال آن آمده مسلما به همان معنى اشاره مى كند.
بحث در عدم تحريف قرآن
معروف و مشهور در ميان همه دانشمندان شيعه و اهل تسنن اينست كه هيچگونه تحريفى در قرآن روى نداده است ، و قرآنى كه امروز در دست ماست درست همان قرآنى است كه بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده ، و حتى كلمه و حرفى از آن كم و زياد نگرديده است .
در ميان علماى بزرگ شيعه از قدماء و متاءخرين از جمله كسانى را كه به اين حقيقت تصريح كرده اند دانشمندان زير را مى توان نام برد:
1 - مرحوم شيخ طوسى كه به شيخ الطائفه معروف است ، او در اول تفسير
معروفش (تبيان ) بحث روشن و صريح و قاطعى در اين زمينه دارد.
2 - سيد مرتضى كه از اعاظم علماى اماميه در قرن چهارم هجرى است .
3 - رئيس المحدثين مرحوم صدوق محمد بن على بن بابويه او در بيان عقائد اماميه مى گويد: (اعتقاد ما اينست كه هيچگونه تحريفى در قرآن رخ نداده است ).
4 - مفسر بزرگ مرحوم طبرسى نيز در مقدمه تفسيرش بحث گويائى در اين زمينه دارد.
5 - مرحوم كاشف الغطاء كه از بزرگان علماى متاءخرين است .
6 - مرحوم محقق يزدى در كتاب عروة الوثقى عدم تحريف قرآن را از جمهور مجتهدين شيعه نقل مى كند.
7 - و نيز اين عقيده از بسيارى از بزرگانى ديگر مانند (شيخ مفيد) و (شيخ بهائى ) (قاضى نور الله ) و ساير محققين شيعه نقل شده است .
بزرگان و محققين اهل سنت نيز غالبا بر همين عقيده اند.
هر چند وقوع تحريف در قرآن از بعضى از محدثين شيعه و اهل سنت كه اطلاعات ناقصى درباره قرآن داشته اند نقل شده كه با روشنگرى بزرگان دانشمندان دو مذهب اين عقيده ابطال و به دست فراموشى سپرده شده است .
تا آنجا كه مرحوم سيد مرتضى در جواب (المسائل الطرابلسيات ) مى گويد: (صحت نقل قرآن آنقدر واضح و روشن است كه مانند اطلاع ما از شهرهاى معروف دنيا و حوادث بزرگ تاريخى و كتب مشهور و معروف است ).
آيا فى المثل هيچكس مى تواند در وجود شهرهائى همچون مكه و مدينه و يا همچون لندن و پاريس شك كند هر چند هرگز به هيچيك از اين شهرها مسافرت نكرده باشد؟! و آيا كسى مى تواند مساءله حمله مغول را به ايران و يا
انقلاب كبير فرانسه و يا جنگ جهانى اول و دوم را منكر شود؟!
چرا نمى تواند بخاطر اينكه همه اينها بتواتر بما رسيده است ، آيات قرآن نيز همينگونه است به شرحى كه بعدا بيان خواهيم كرد.
و اگر افراد مغرضى خواسته اند براى تفرقه ميان شيعه و اهل تسنن اعتقاد به تحريف را به شيعه نسبت دهند دليل بر باطل بودن ادعايشان كتب بزرگ علماى تشيع است .
اين عجيب نيست كه فردى همچون (فخر رازى ) - كه مى دانيم در مسائل مربوط به (شيعه ) حساسيت و تعصب خاصى دارد - در ذيل آيه مورد بحث - بگويد اين آيه (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ) دليل بر ابطال قول شيعه است كه قائل به تغيير و زياده و نقصان در قرآن شده اند!
صريحا بايد گفت : اگر منظور او، بزرگان و محققان شيعه است كه هيچيك چنين اعتقادى را نداشته و ندارند، و اگر منظور وجود قول ضعيفى در اين زمينه در ميان شيعه است ، نظير آن در ميان اهل سنت نيز وجود دارد كه نه آنها به آن اعتنا كرده اند و نه ما.
محقق معروف كاشف الغطاء در كتابش كشف الغطاء چنين مى گويد: لا ريب انه (اى القرآن ) محفوظ من النقصان بحفظ الملك الديان كما دل عليه صريح القرآن و اجماع العلماء فى كل زمان و لا عبرة بنادر: (شك نيست كه قرآن از هرگونه كمبود (و تحريف ) در پرتو حفظ خداوند محفوظ مانده است ، همانگونه است كه صريح قرآن و اجماع علما در هر عصر و زمان به اين امر گواهى مى دهد و مخالفت افراد نادرى اصلا قابل ملاحظه نيست ) (تفسير آلاء الرحمن صفحه 35).
تاريخ اسلام از اينگونه نسبتهاى ناروا كه سرچشمه اى جز تعصب ندارد فراوان ديده است ، و ما مى دانيم عامل پيدايش قسمتى از اين سوء تفاهمها دشمنانى
بوده اند كه به اينگونه مسائل دامن مى زدند و سعى داشتند كه هرگز وحدتى ميان صفوف مسلمين برقرار نشود.
كار به آنجا رسيده كه نويسنده معروف حجازى (عبد الله على القصيمى ) در كتاب خود (الصراع ) ضمن مذمت از شيعه مى گويد:
(شيعه ها همواره از دشمنان مساجد بوده اند! و به همين دليل كسى كه در شهرهاى شيعه نشينى حركت كند از شمال تا به جنوب ، و از شرق تا به غرب ! كمتر مسجد مى بيند!).
خوب فكر كنيد ما از شمارش اينهمه مساجد در خيابانها و كوچه ها و بازارها و حتى پس كوچه ها در شهرهاى شيعه نشين خسته مى شويم ، گاهى آنقدر مسجد در يك نقطه زياد است كه صداى عده اى بلند مى شود و مى گويند بس است بيائيد به كارهاى ديگر بپردازيم ، ولى با اينحال مى بينيم كه نويسنده معروفى با اين صراحت سخنى مى گويد كه براى ما كه در اين مناطق زندگى مى كنيم تنها اسباب خنده است ، بنابراين از نسبت دادن فخر رازى نيز نبايد زياد تعجب كرد.
دلائل عدم تحريف قرآن :
1 - در مورد عدم تحريف قرآن دلائل فراوانى در دست داريم كه از همه روشنتر، بعد از آيه فوق و بعضى ديگر از آيات قرآن ، سير تاريخى اين كتاب بزرگ آسمانى است .
مقدمة اين نكته لازم به يادآورى است كه آن اقليت ضعيفى كه احتمال تحريف قرآن را داده اند تنها در مورد كم شدن آنست و گر نه احدى اين احتمال
را نداده كه بر قرآن موجود چيزى افزوده شده باشد (دقت كنيد).
از اين كه بگذريم اگر به اين موضوع دقت كنيم كه قرآن براى مسلمانان همه چيز بوده قانون اساسى ، دستور العمل زندگى ، برنامه حكومت ، كتاب مقدس آسمانى ، و رمز عبادت ، روشن مى شود كه اصولا كم و زياد در آن امكان نداشته است .
قرآن كتابى بود كه مسلمانان نخستين همواره در نمازها، در مسجد، در خانه ، در ميدان جنگ ، بهنگام روبرو شدن با دشمنان و بعنوان استدلال بر حقانيت مكتب از آن استفاده مى كردند حتى از تواريخ اسلامى استفاده مى شود كه تعليم قرآن را مهر زنان قرار مى دادند!، و اصولا تنها كتابى كه در همه محافل مطرح بوده و هر كودكى را از آغاز عمر با آن آشنا مى كردند و هر كس ‍ مى خواست درسى از اسلام به خواند آنرا به او تعليم مى دادند همين قرآن مجيد بود.
آيا با چنين وضعى كسى احتمال مى دهد كه دگرگونى در اين كتاب آسمانى رخ دهد، بخصوص اينكه ما در آغاز جلد اول همين تفسير ثابت كرديم كه قرآن به صورت يك مجموعه با همين شكل فعلى در عصر خود پيامبر جمع آورى شده بود، و مسلمانان سخت به ياد گرفتن و حفظ آن اهميت مى دادند، و اصولا شخصيت افراد در آن عصر تا حد زيادى به اين شناخته مى شد كه چه اندازه از آيات قرآن را حفظ كرده بودند.
عدد حافظان قرآن به اندازه اى زياد بود كه در تواريخ مى خوانيم در يكى از جنگها كه زمان ابو بكر واقع شد چهارصد نفر از قاريان قرآن به قتل رسيدند.
و در داستان (بئر معونه ) (يكى از آباديهاى نزديك مدينه ) و جنگى كه در آن منطقه در حيات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اتفاق افتاد مى خوانيم كه جمع كثيرى
از قاريان قرآن از اصحاب پيامبر در حدود 70 نفر شربت شهادت نوشيدند.
از اينها و نظائر اينها روشن مى شود كه حافظان و قاريان و معلمان قرآن آنقدر زياد بودند كه تنها در يك ميدان جنگ اين تعداد از آنها شربت شهادت نوشيدند.
و بايد چنين باشد چرا كه گفتيم قرآن فقط قانون اساسى براى مسلمانان نبود، بلكه همه چيز آنها را تشكيل مى داد، مخصوصا در آغاز اسلام هيچ كتابى جز آن نداشتند و تلاوت و قرائت و حفظ و تعليم و تعلم مخصوص به قرآن بود.
قرآن يك كتاب متروك در گوشه خانه و يا مسجد كه گرد و غبار فراموشى روى آن نشسته باشد نبود تا كسى از آن كم يا بر آن بيافزايد.
مساءله حفظ قرآن بعنوان يك سنت و يك عبادت بزرگ هميشه در ميان مسلمانان بوده و هست ، حتى پس از آنكه قرآن به صورت يك كتاب تكثير شد و در همه جا پخش گرديد و حتى بعد از پيدايش صنعت چاپ كه سبب شد اين كتاب بعنوان پرنسخه ترين كتاب در كشورهاى اسلامى چاپ و نشر گردد، باز مساءله حفظ قرآن بعنوان يك سنت ديرينه و افتخار بزرگ موقعيت خود را حفظ كرد، بطورى كه در هر شهر و ديار هميشه جمعى حافظ قرآن بوده و هست .
هم اكنون در حجاز و بعضى ديگر از كشورهاى اسلامى مدارسى بعنوان مدرسه تحفيظ القرآن الكريم يا نامهاى ديگر وجود دارد كه برنامه شاگردان آن در درجه اول مساءله حفظ قرآن است .
در ملاقاتى كه در سفر مكه با رؤ ساى اين مدارس در آن شهر مقدس روى داد معلوم شد گروه بسيار زيادى از پسران و دختران جوان در مكه در اين مدارس نام نويسى كرده و مشغول تحصيل هستند.
يكى از مطلعين مى گفت هم اكنون در كشور پاكستان در حدود يك ميليون
و پانصد هزار نفر حافظ قرآن وجود دارد!
يكى از شرائط امتحان ورودى دانشگاه اسلامى الازهر مصر (طبق نقل دائرة المعارف فريد وجدى ) حفظ تمام قرآن است كه از چهل نمره حداقل بايد بيست نمره بگيرند!.
كوتاه سخن اينكه سنت حفظ قرآن از عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و به دستور و تاءكيد خود آن حضرت كه در روايات زيادى وارد شده در تمام قرون و اعصار ادامه داشته است .
آيا با چنين وضعى هيچگونه احتمالى در مورد تحريف قرآن امكان پذير است ؟!.
2 - علاوه بر همه اينها مساءله (نويسندگان وحى ) است ، يعنى كسانى كه بعد از نزول آيات قرآن بر پيامبر آنرا ياد داشت مى كردند كه عدد آنها را از چهارده نفر تا چهل و سه نفر نوشته اند.
ابو عبد الله زنجانى در كتاب ذيقيمت خود (تاريخ قرآن ) اينچنين مى گويد (كان للنبى كتابا يكتبون الوحى و هم ثلاثة و اربعون اشهرهم الخلفاء الاربعة و كان الزمهم للنبى زيد بن ثابت و على بن ابى طالب عليه السلام ): (پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نويسندگان متعددى داشت كه وحى را يادداشت مى كردند و آنها چهل و سه نفر بودند كه از همه مشهورتر خلفاى چهارگانه نخستين بودند، ولى بيش از همه زيد بن ثابت و امير مؤ منان على بن ابى طالب (عليهالسلام ) ملازم پيامبر در اين رابطه بودند).
كتابى كه اينهمه نويسنده داشته چگونه ممكن است دست تحريف كنندگان به سوى آن دراز شود؟!
3 - دعوت همه پيشوايان اسلام به قرآن موجود - قابل توجه اينكه بررسى كلمات پيشوايان بزرگ اسلام نشان مى دهد كه از همان آغاز اسلام همه يك زبان مردم را به تلاوت و بررسى و عمل به همين قرآن موجود دعوت مى كردند، و اين خود نشان مى دهد كه اين كتاب آسمانى بصورت يك مجموعه دست نخورده در همه قرون از جمله قرون نخستين اسلام بوده است .
سخنان على (عليهالسلام ) در نهج البلاغة گواه زنده اين مدعا است :
در خطبه 133 مى خوانيم و كتاب الله بين اظهركم ، ناطق لا يعيا لسانه ، و بيت لا تهدم اركانه ، و عز لا تهزم اعوانه : (كتاب خدا در ميان شما است ، سخنگوئى است كه هرگز زبانش به كندى نمى گرايد، و خانه اى است كه هيچگاه ستونهايش فرو نمى ريزد، و مايه عزت است آنچنان كه يارانش هرگز مغلوب نمى شوند).
در خطبه 176 مى فرمايد: و اعلموا ان هذا القران هو الناصح الذى لا يغش و الهادى الذى لا يضل : (بدانيد كه اين قرآن نصيحت كننده اى است كه هرگز در نصيحت خود غش و خيانت نمى كند، و هدايت كننده اى است كه هيچگاه گمراه نمى سازد).
و نيز در (همين خطبه ) مى خوانيم : و ما جالس هذا القرآن احد الا قام عنه بزيادة او نقصان : زيادة من هدى ، او نقصان من عمى : (هيچكس با اين قرآن همنشين نمى شود مگر اينكه از كنار آن با فزونى يا نقصان بر مى خيزد: فزونى در هدايت و نقصان از گمراهى !.
در دنباله همين خطبه باز مى خوانيم : ان الله سبحانه لم يعظ احدا بمثل هذا القرآن ، فانه حبل الله المتين و سببه الامين : (خداوند پاك احدى را بمانند اين قرآن اندرز نداده است ، چرا كه اين ريسمان محكم الهى است ،
و وسيله مطمئن او است ).
و در خطبه 198 مى خوانيم : (ثم انزل عليه الكتاب نورا لا تطفا مصابيحه ، و سراجا لا يخبو توقده ،... و منهاجا لا يضل نهجه ... و فرقانا لا يخمد برهانه : (سپس خداوند كتابى بر پيامبرش نازل كرد كه نورى است خاموش نشدنى ، و چراغ پرفروغى است كه به تاريكى نمى گرايد، طريقه اى است كه رهروانش گمراه نمى شوند، و مايه جدائى حق از باطل است كه برهانش خاموش نمى گردد.
مانند اين تعبيرات در سخنان على (عليهالسلام ) و ساير پيشوايان دين فراوان است .
آيا اگر فرض كنيم دست تحريف به دامن اين كتاب آسمانى دراز شده بود امكان داشت اينگونه به سوى آن دعوت بشود؟ و به عنوان راه و روش و وسيله جدائى حق از باطل و نورى كه هرگز خاموش نمى شود و چراغى كه به خاموشى نمى گرايد و ريسمان محكم خدا و سبب امين و مطمئن او معرفى گردد؟
4 - اصولا پس از قبول خاتميت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اينكه آئين اسلام آخرين آئين الهى است و رسالت قرآن تا پايان جهان برقرار خواهد بود چگونه مى توان باور كرد كه خدا اين يگانه سند اسلام و پيامبر خاتم را پاسدارى نكند؟! آيا تحريف قرآن با جاودانگى اسلام طى هزاران سال و تا پايان جهان مفهومى مى تواند داشته باشد؟!
5 - روايات ثقلين كه با طرق معتبر و متعدد از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده خود دليل ديگرى بر اصالت قرآن ، و محفوظ بودن آن از هرگونه دگرگونى است ، زيرا طبق اين روايات پيامبر مى فرمايد: (من از ميان شما مى روم و دو چيز گرانمايه را براى شما بيادگار مى گذارم : نخست قرآن ، و ديگرى اهلبيت من
است كه اگر دست از دامن اين دو برنداريد هرگز گمراه نخواهيد شد.
آيا اين تعبير در مورد كتابى كه دست تحريف به دامان آن دراز شده مى تواند صحت داشته باشد؟.
6 - علاوه بر همه اينها قرآن بعنوان يك معيار سنجش مطمئن اخبار صدق و كذب به مسلمانان معرفى شده و در روايات زيادى كه در منابع اسلامى آمده مى خوانيم كه در صدق و كذب هر حديثى شك كرديد آنرا به قرآن عرضه كنيد، هر حديثى موافق قرآن است حق است و هر حديثى مخالف آن است نادرست !
اگر فرضا تحريفى در قرآن حتى بصورت نقصان رخ داده بود، هرگز ممكن نبود به عنوان معيار سنجش حق از باطل و حديث درست از نادرست معرفى گردد.
روايات تحريف
مهمترين دستاويزى كه بعضى براى مساءله تحريف بدست آورده اند روايات مختلفى است كه بر اثر عدم درك مفهوم واقعى آن ، و يا عدم بررسى سند آنها چنين سوء تعبيرى به وجود آمده است .
اين روايات بر چند گونه است :
1 - قسمتى از اين روايات ، رواياتى است كه مى گويد على (عليهالسلام ) بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به جمع آورى قرآن پرداخت ، و هنگامى كه آنرا جمع كرد و بر گروهى از صحابه كه اطراف مقام خلافت را گرفته بودند عرضه فرمود، آنها از آن استقبال نكردند و على (عليهالسلام ) گفت ديگر آن را نخواهيد ديد!.
ولى با دقت در همين روايات روشن مى شود كه قرآن نزد على (عليهالسلام ) با ديگر قرآنها ابدا تفاوت نداشت بلكه اين تفاوت در سه چيز بود: نخست اينكه آيات و سوره ها به ترتيب نزول تنظيم شده بود، و ديگر اينكه شاءن نزول هر آيه و سوره در كنار آن قيد شده بود، سومين امتياز اينكه تفسيرهائى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيده بود و همچنين آيات ناسخ و منسوخ در آن درج شده بود.
بنابراين قرآنى كه على (عليهالسلام ) به جمع آورى آن پرداخت چيزى جز اين قرآن نبود و مازادش (تفسيرها) و (تاويلها) و (شاءن نزولها) و (تميز ناسخ و منسوخ ) و مانند آن بوده است ، و به تعبير ديگر هم قرآن بود، و هم تفسير اصيل قرآن .
در كتاب سليم بن قيس مى خوانيم : ان امير المؤ منين (عليهالسلام ) لما راى غدر الصحابة و قلة وفائهم لزم بيته ، و اقبل على القرآن ، فلما جمعه كله ، و كتابه بيده ، و تاويله الناسخ و المنسوخ ، بعث اليه ان اخرج فبايع ، فبعث اليه انى مشغول فقد آليت على نفسى لا ارتدى بردائى الا لصلاة حتى اؤ لف القرآن و اجمعه : (هنگامى كه امير مؤ منان على (عليهالسلام ) بى وفائى صحابه را مشاهده كرد خانه را ترك نگفت ، و به قرآن روى آورد، و مشغول جمع آورى همه قرآن ، و نوشتن آن با دست خود شد، و حتى تاءويل و ناسخ و منسوخ آنرا جمع آورى فرمود، در اين هنگام به سراغ امام فرستادند كه از خانه بيرون آى و بيعت كن ! او در پاسخ پيغام فرستاد كه من مشغولم ، سوگند ياد كرده ام كه عبا بر دوش نگيرم مگر براى نماز تا همه قرآن را گردآورى كنم ).
2 - قسمتى ديگر از اين روايات رواياتى است كه اشاره به تحريف معنوى قرآن مى كند.
زيرا مى دانيم تحريف بر سه گونه است : (تحريف لفظى ) و (تحريف معنوى )
و (تحريف عملى ).
منظور از تحريف لفظى آنست كه در الفاظ و عبارات قرآن كم و زياد و تغيير داده شود (اين همان چيزى است كه ما و همه محققان اسلام آنرا شديدا انكار مى كنيم ).
ولى (تحريف معنوى ) آنست كه آيه اى را آنچنان معنى و تفسير كنند كه خلاف مفهوم واقعى آن باشد. و نيز (تحريف عملى ) آنست كه آنرا بر خلاف عمل كنند.
مثلا در تفسير على بن ابراهيم از (ابوذر) چنين مى خوانيم : هنگامى كه آيه يوم تبيض وجوه و تسود وجوه (آل عمران 106) نازل شد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود روز قيامت از مردم سؤ ال مى كنند كه با ثقلين (قرآن و عترت پيامبر) چه كرديد؟ مى گويند: اما الاكبر فحرفناه ، و نبذناه و راء ظهورنا...: (ما ثقل اكبر (قرآن ) را تحريف كرديم و پشت سر انداختيم پيداست كه منظور از تحريف در اينجا همان دگرگون ساختن مفهوم قرآن و پشت سر انداختن آنست ).
3 - قسمت ديگرى از اين روايات رواياتى است كه قطعا مجعول است و براى بى اعتبار ساختن قرآن بدست دشمنان و منحرفان يا افراد نادان ساخته و پرداخته شده است .
مانند روايات متعددى كه از احمد بن محمد بن سيارى نقل شده است كه عدد اين روايات به صدوهشتادو هشت روايت ! بالغ مى شود و مرحوم حاجى نورى در كتاب (فصل الخطاب ) فراوان از او نقل كرده است .
(سيارى ) راوى اين احاديث به گفته بسيارى از بزرگان علم رجال كسى بوده است فاسد المذهب ، غير قابل اعتماد، و ضعيف الحديث ، و به گفته بعضى ، اهل غلو، منحرف ، معروف به تناسخ و كذاب بوده ، و به گفته كشى صاحب رجال معروف ، امام جواد (عليهالسلام ) در نامه خود ادعاهاى سيارى را باطل و بى اساس خواند.
البته روايات تحريف منحصر به سيارى نيست ولى قسمت مهمش به او بر مى گردد!.
در ميان اين روايات مجعول روايات مضحكى ديده مى شود كه هر كس مختصر اهل مطالعه باشد فورا به فساد آن پى مى برد.
مانند روايتى كه مى گويد در آيه 3 سوره نساء و ان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساء) در ميان شرط و جزا بيش از يك سوم قرآن ساقط شده است !!!
در حالى كه ما در تفسير سوره نساء گفتيم كه شرط و جزاء در آيه فوق كاملا يا يكديگر مربوطند و حتى يك كلمه در ميان اين دو اسقاط نشده است .
بعلاوه بيش از يك سوم قرآن حداقل معادل چهارده جزء قرآن مى شود! اين بسيار خنده آور است كه كسى ادعا كند قرآن با آن همه نويسندگان و كتاب وحى و آن همه حافظان و قاريان از زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به بعد چهارده جزاش بر باد رفته و كسى آگاه نشده ؟ اين دروغگويان و دروغپردازان توجه به اين واقعيت تاريخى نكرده اند كه قرآن كه قانون اساسى و همه چيز مسلمانان را از آغاز تشكيل مى داد، شب و روز در همه خانه ها و مساجد تلاوت مى شد، چيزى نبود كه حتى يك كلمه آنرا بتوان اسقاط كرد تا چه رسد به چهارده جزء! دروغى به اين بزرگى دليل روشنى بر ناشى گرى جاعلان اينگونه احاديث است .
بسيارى از بهانه جويان در اينجا به سراغ كتاب (فصل الخطاب ) كه در بالا
اشاره كرديم (نوشته مرحوم حاجى نورى ) مى روند كه در زمينه تحريف نگاشته است .
ولى اين كتاب علاوه بر اينكه با توجه به آنچه در بالا گفتيم وضعش روشن مى شود، مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى كه شاگرد مبرز مرحوم حاجى نورى است در شرح حال استادش در جلد اول (مستدرك الوسائل ) مى گويد: اما در مورد كتاب (فصل الخطاب ) كرارا از استادم شنيدم ميفرمود مطالبى كه در فصل الخطاب است عقيده شخصى من نيست ، بلكه اين كتاب را براى طرح بحث و اشكال نوشتم ، و اشارتا عقيده خودم راجع به عدم تحريف را آورده ام ، و بهتر بود نام كتاب را (فصل الخطاب فى عدم تحريف الكتاب ) مى گذاردم .
سپس مرحوم (محدث تهرانى ) مى گويد: (ما از نظر عمل روش استاد خودمان را به خوبى مى ديديم كه هيچگونه وزن و ارزشى براى اخبار تحريف قائل نبود، بلكه آنها را از اخبارى مى دانست كه بايد بر ديوار كوبند، تنها كسى مى تواند نسبت تحريف را به استاد ما بدهد كه به مرام و عقيده او آشنا نبوده است ).
آخرين سخن اينكه آنها كه نمى توانستند و يا كه نمى خواستند عظمت اين كتاب آسمانى را براى مسلمانان احساس كنند كوشش ‍ كردند كه با اينگونه خرافه ها و اباطيل قرآن را از اصالت بيندازند، و دستهاى زيادى در گذشته و امروز در اين زمينه كار كرده و مى كند.
چندى قبل در جرايد خوانديم چاپ جديدى از قرآن وسيله ايادى اسرائيل و صهيونيسم منتشر شده كه آيات فراوانى از آنرا تغيير داده اند، ولى آنها كور خوانده بودند، دانشمندان اسلامى بزودى از اين توطئه دشمن آگاه شدند، و آن نسخه ها را جمع آورى كردند، اين دشمنان سياه دل نمى دانستند كه حتى اگر يك نقطه از قرآن تغيير يابد مفسران و حافظان و قاريان قرآن فورا آگاه خواهند شد.
آنها مى خواهند نور خدا را خاموش كنند، ولى هرگز نمى توانند يريدون ان يطفؤ ا نور الله بافواههم و يابى الله الا ان يتم نوره و لو كره الكافرون (توبه آيه 32).
آيه و ترجمه


و لقد اءرسلنا من قبلك فى شيع الا ولين (10)
و ما يأ تيهم من رسول إ لا كانوا به يستهزءون (11)
كذلك نسلكه فى قلوب المجرمين (12)
لا يؤ منون به و قد خلت سنة الا ولين (13)
و لو فتحنا عليهم بابا من السماء فظلوا فيه يعرجون (14)
لقالوا إ نما سكرت اءبصرنا بل نحن قوم مسحورون (15)




ترجمه :

10 - ما پيش از تو (نيز) پيامبرانى در ميان امتهاى نخستين فرستاديم .
11 - هيچ پيامبرى به سراغ آنها نمى آمد مگر اينكه او را به باد استهزاء مى گرفتند.
12 - ما اينچنين (و با استفاده از تمام وسائل ) قرآن را به درون دلهاى مجرمان راه مى دهيم .
13 - (اما با اين حال ) آنها به آن ايمان نمى آورند، و سنت اقوام پيشين نيز چنين بود.
14 - و اگر درى از آسمان به روى آنان بگشائيم و آنها مرتبا در آن بالا روند...
15 - باز مى گويند: ما را چشم بندى كرده اند! بلكه ما (سر تا پا) سحر شده ايم !!
تفسير :
لجاجت و انكار محسوسات
در اين آيات به عنوان دلدارى پيامبر و مؤ منان در برابر مشكلاتى كه در
دعوت خود با آن مواجه بودند اشاره به زندگى انبياى پيشين و گرفتارى هاى آنها در مقابل اقوام گمراه و متعصب مى كند.
نخست مى گويد: (ما پيش از تو در ميان امتهاى نخستين نيز پيامبرانى فرستاديم ) (و لقد ارسلنا من قبلك فى شيع الاولين ).
ولى آنها چنان لجوج و سرسخت بودند كه (هر پيامبرى به سراغشان مى آمد او را به باد استهزاء و سخريه مى گرفتند) (و ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزئون ).
اين استهزاء و سخريه به خاطر امورى بود:
- براى شكستن ابهت پيامبران و متفرق ساختن افراد حقجو و حق طلب از گرد آنان .
- براى ضعف و ناتوانيشان در مقابل منطق نيرومند رسولان الهى ، چون نمى توانستند پاسخى به دلائل دندانشكن آنان بدهند متوسل به استهزاء يعنى حربه نادانهاى بى منطق مى شدند.
- براى اينكه پيامبران سنتشكن بودند و با وضع نابسامان محيط به مبارزه بر مى خاستند، اما جاهلان متعصب كه اين سنتهاى غلط را جاودانى و ابدى مى پنداشتند از اين كار تعجب مى كردند و به استهزاء بر مى خاستند.
- براى اينكه سرپوشى بر وجدان خفته خود بگذارد، مبادا بيدار شود و تعهد و مسئوليت بيافريند.
- براى اينكه بسيارى از پيامبران دستشان از مال دنيا تهى و زندگانيشان بسيار ساده بود، آنها كه شخصيت را بر اثر كوردلى در لباس نو، و مركب زيبا، و زندگانى مجلل ، مى دانستند، تعجب مى كردند كه آيا يك انسان فقير و تهيدست ممكن است رهبر و راهنماى اينهمه جمعيت ثروتمند و مرفه گردد؟!، و به دنبال
آن به استهزاء بر مى خاستند.
- و سرانجام براى اينكه مى ديدند قبول دعوت پيامبران آنها را در برابر شهواتشان محدود مى سازد و آزاديهاى حيوانيشان را سلب مى كند و براى آنها وظائف و مسئوليتهائى ايجاد مى نمايد به استهزاء بر مى خاستند تا خود را از اين وظائف راحت كنند!
سپس مى فرمايد: آرى (ما اين چنين آيات قرآن را به دلهاى اين مجرمان مى فرستيم ) (كذلك نسلكه فى قلوب المجرمين ).
اما با اينهمه تبليغ و تاءكيد و بيان منطقى و ارائه معجزات باز هم اين متعصبان استهزاء كننده (به آن ايمان نمى آورند) (لا يؤ منون به )
ولى اين منحصر به آنها نيست (پيش از آنها سنت اقوام اولين نيز چنين بود) (و قد خلت سنة الاولين ).
اينها بر اثر غوطه ور شدن در شهوات و اصرار و لجاجت در باطل ، كارشان به جائى رسيده كه (اگر درى از آسمان را بروى آنها بگشائيم و آنها مرتبا به آسمان صعود و نزول كنند...) (و لو فتحنا عليهم بابا من السماء فظلوا فيه يعرجون ).
(مى گويند ما را چشم بندى كرده اند) (لقالوا انما سكرت ابصارنا).
(بلكه ما را سحر كرده اند و آنچه مى بينيم ابدا واقعيت ندارد! (بل نحن قوم مسحورون
اين جاى تعجب نيست كه انسان به چنين مرحله اى از عناد و لجاج برسد، براى اينكه روح پاك و فطرت دست نخورده انسان كه قادر به درك حقائق و مشاهده
چهره اصلى واقعيات است ، بر اثر گناه و جهل و دشمنى با حق تدريجا به تاريكى مى گرايد، البته در مراحل نخستين پاك كردن آن كاملا امكان پذير است ، اما اگر خداى نكرده اين حالت در انسان راسخ شود و به صورت ملكه در آيد ديگر به آسانى نمى توان آن را شست ، و در اينجا است كه چهره حق در نظر انسان ديگرگون مى شود تا آنجا كه محكمترين دلائل عقلى ، و روشنترين دلائل حسى ، در دل او اثر نمى گذارد و كار او به انكار معقولات و محسوسات ، هر دو، مى رسد.
نكته ها :
1 - (شيع ) جمع (شيعه ) به جمعيت و گروهى گفته مى شود كه داراى خط مشتركى هستند، (راغب ) در كتاب مفردات مى گويد: (شيع از ماده شياع به معنى (انتشار و تقويت ) است ، و شاع الخبر هنگامى گفته مى شود كه خبرى متعدد و قوى شود و شاع القوم هنگامى گفته مى شود كه جمعيتى منتشر و فراوان گردند، و (شيعه ) به كسانى مى گويند كه انسان بوسيله آنها قوى مى شود).
مرحوم (طبرسى ) در مجمع البيان اصل آن را از مشايعت به معنى (متابعت ) دانسته و مى گويد شيعه به معنى پيرو و تابع است ، و شيعه على (عليهالسلام ) به پيروان او و آنهائى كه اعتقاد به امامتش دارند گفته مى شود، و حديث معروف ام سلمه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شيعة على هم الفائزون يوم القيامة (نجات يابندگان در قيامت ، پيروان على (عليهالسلام ) هستند) نيز اشاره به همين معنى مى كند.
و به هر حال چه اصل اين كلمه را از شياع به معنى انتشار و تقويت بدانيم ، يا از مشايعت به معنى متابعت ، دليل بر وجود يك نوع همبستگى فكرى و مكتبى در مفهوم شيعه و تشيع است .
ضمنا تعبير به شيع درباره اقوام گذشته دليل بر اين است كه آنها در مبارزه
خود با پيامبران به صورت پراكنده عمل نمى كردند، بلكه داراى خط مشترك و برنامه واحدى بودند كه با عملكردهاى هماهنگ تقويت مى شد، جائى كه گمراهان براى خود چنين برنامه اى داشته باشند آيا پيروان راستين راه حق نبايد در مسير خود از طرحهاى هماهنگ و مشترك پيروى كنند.
2 - مرجع ضمير در (نسلكه )
اين جمله اشاره به آن مى كند كه خداوند آيات خود را از طرق مختلف آنچنان به مجرمان و مخالفان تفهيم مى كند كه گوئى در دل آنها وارد شده است اما متاءسفانه عدم قابليت و ناآمادگى محل ، سبب بيرون راندن آن و جذب نشدن در درون جانشان مى گردد، درست مانند غذاى مقوى و مفيدى كه معده ناسالم ، آنرا جذب نكرده و به بيرون باز مى گرداند (و اين حقيقت درست از ماده سلوك كه ماده اصلى نسلكه مى باشد فهميده مى شود).
بنابراين ضمير (نسلكه ) به (ذكر) (قرآن ) كه در آيات قبل آمده باز مى گردد، و همچنين ضمير (به ) در جمله بعد، جمله (لا يؤ منون به ) نيز به همين معنى باز مى گردد، يعنى با اينهمه آنها ايمان به اين آيات نمى آورند.
بنابراين هماهنگى در ميان دو ضمير كاملا برقرار است ، نظير همين تعبير با همين معنى در سوره شعراء آيه 200 و 201 ديده مى شود).
ولى بعضى احتمال داده اند كه ضمير در (نسلكه ) به استهزاء كه از آيه قبل استفاده مى شود باز گردد، بنابراين معنى جمله چنين مى شود ما اين استهزاء و مسخره كردن را (به خاطر گناهان و لجاجتهايشان ) در قلب آنها داخل مى كنيم .
ولى اين تفسير اگر هيچ ايراد ديگرى نداشته باشد حداقل هماهنگى را در ميان دو ضمير از ميان مى برد و براى تضعيف آن همين كافى است (دقت كنيد).
ضمنا از جمله بالا استفاده مى شود كه وظيفه مبلغان تنها اين نيست كه مسائلى
را به گوش مردم بخوانند، بلكه بايد از تمام وسائل استفاده كنند تا سخن حق را به دل آنها نفوذ دهند آنچنان كه دلنشين گردد، حق طلبان ارشاد شوند و نسبت به لجوجان اتمام حجت گردد.
يعنى از تمام وسائل سمعى ، بصرى ، برنامه هاى عملى ، قصص ، داستانها، ادبيات شعر و هنر به معنى اصيل و سازنده بايد استفاده كرد تا كلمات حق به دلها راه يابد.
3 - سنت پيشينيان !
موضع گيريهاى طرفداران باطل در برابر پيامبران ، و طرح نقشه هاى همه جانبه براى تحميق مردم ، و پراكندن آنها از اطراف مردان الهى نه چيز تازه اى است و نه منحصر به زمان و مكان خاصى بوده است .
بلكه همانگونه كه از تعبير بالا استفاده مى شود، از قديم الايام و دورترين زمانها، اين توطئه ها در ميان اقوام گمراه بوده است .
و به همين دليل هرگز نبايد از آن وحشت كرد و يا نوميدى و ياءس به خود راه داد، و يا از انبوه مشكلاتى كه بدست دشمنان فراهم مى شود هراسيد، اين يك دلدارى مؤ ثر براى همه رهروان راه حق است .
اگر تصور كنيم در زمان يا مكانى مى توانيم دعوت حق را نشر و گسترش دهيم ، و پرچم عدل و داد را برافرازيم ، بى آنكه با عكس ‍ العمل منفى دشمنان لجوج و مخالفان سرسخت مواجه باشيم سخت اشتباه كرده ايم ، پيامبران الهى و همه پيروان راستين آنها از اين مخالفتها هرگز ماءيوس نشدند و ما نيز بايد ماءيوس نگرديم ، بلكه بايد هر روز بر عمق دعوت خود بيفزائيم .
4 - تفسير جمله (فظلوا فيه يعرجون )
اين جمله و جمله هاى بعد كه در آيات فوق آمده به خوبى نشان مى دهد كه
منظور آن است اگر درى از آسمان بر آنها گشوده شود (آسمان در اينجا ظاهرا اشاره به جو متراكم اطراف زمين است كه خارج شدن از آن به سادگى ممكن نيست ) و مرتبا روز روشن در آن رفت و آمد كنند، باز هم از شدت لجاجت مى گويند چشم بندى و سحر شده ايم .
توجه داشته باشيد (ظلوا) دليل بر استمرار كارى در روز مى باشد، و عرب اين تعبير را در مورد شب نمى كند، بلكه به جاى آن باتوا كه از ماده بيتوته است ، مى گويد.
اين تفسير همان چيزى است كه غالب مفسرين آنرا برگزيده اند، ولى عجب اين است كه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه ضمير در (ظلوا) به فرشتگان باز مى گردد، يعنى اگر آنان فرشتگان را با چشم خود ببينند كه به آسمان مى روند و باز مى گردند باز ايمان نمى آورند.
اين تفسير علاوه بر اينكه با آيات قبل و بعد كه عموما سخن از مشركين مى گويد سازگار نيست (زيرا ملائكه تنها در شش آيه قبل آمده ، و بازگشت ضمير به آن بسيار بعيد است ) از بلاغت سخن نيز مى كاهد، زيرا قرآن مى خواهد بگويد حتى اگر خودشان به صورت اعجازآميزى در روز روشن كرارا به آسمان بروند و باز گردند باز هم تسليم حق نمى شوند. (دقت كنيد).
5 - معنى جمله (سكرت ابصارنا)
(سكرت ) از ماده (سكر) به معنى پوشاندن است ، يعنى كافران لجوج مى گويند چشم حقيقت بين ما گوئى پوشانده شده و اگر ببينيم كه به آسمان عروج مى كنيم يك سلسله مسائل خيالى و توهمى است ، و اين درست همان چيزى است كه از آن در فارسى تعبير به چشم بندى مى كنيم ، كه بر اثر تردستى طرف مقابل ، انسان نمى تواند حقيقت را درست ببيند، بلكه خلاف آنرا احساس مى كند.
و اينكه بعد از آن ، جمله بل نحن قوم مسحورون (بلكه ما گروهى هستيم كه سحر شده ايم ) آمده با اينكه همين چشم بندى نيز از انواع سحر است شايد اشاره به اين باشد كه از چشم بندى هم فراتر رفته ، سر تا پاى ما سحر شده ، نه تنها چشممان بلكه تمام وجودمان بر اثر سحر احساس واقعى خود را از دست داده است و آنچه حس مى كند بر خلاف واقعيت است .
به عبارت ديگر هرگاه انسانى را با وسيله اى بالا ببريم و فرود بياوريم اين حالت را نه تنها با چشم خود بلكه با تمام وجود احساس مى كند، به همين دليل اگر چشم شخص را محكم هم ببنديم باز عروج و نزول خود را احساس مى كند.
يعنى اگر، فرضا اين مشركان را به آسمان ببريم ، نخست مى گويند چشم بندى شده ايم بعد كه متوجه مى شوند كه اين حالت با غير چشم هم قابل احساس است مى گويند اصولا ما سر تا پاى وجودمان سحر شده است .
آيه و ترجمه


و لقد جعلنا فى السماء بروجا و زينها للنظرين (16)
و حفظنها من كل شيطن رجيم (17)
إ لا من استرق السمع فأ تبعه شهاب مبين (18)




ترجمه :

16 - ما در آسمان برجهائى قرار داديم ، و آنرا براى بينندگان تزيين كرديم .
17 - و آنرا از هر شيطان مطرودى حفظ نموديم .
18 - مگر آنها كه استراق سمع كنند كه شهاب مبين آنان را تعقيب مى كند (و مى راند)
تفسير :
شياطين با شهب رانده مى شوند؟
اين آيات اشاره به گوشه اى از نظام آفرينش به عنوان دليلى بر توحيد و شناخت خدا است و بحثهائى را كه در زمينه قرآن و نبوت در آيات گذشته آمد تكميل مى كند.
نخست مى گويد: (ما در آسمان برجهائى قرار داديم ) (و لقد جعلنا فى السماء بروجا).
(بروج ) جمع (برج ) در اصل به معنى (ظهور) است ، و به همين جهت آن قسمت مخصوصى از ديوار اطراف شهر يا محل اجتماع لشكر كه بروز و ظهور خاصى دارد، برج ناميده مى شود، و نيز به همين جهت هنگامى كه زن ، زينت خود را آشكار سازد تبرجت المرئة مى گويند.
به هر حال برجهاى آسمانى اشاره به منزلگاههاى خورشيد و ماه است ، و به تعبير دقيقتر هنگامى كه ما از كره زمين به ماه و خورشيد نگاه مى كنيم در هر فصل و موقعى از سال آنها را در مقابل يكى از صورتهاى فلكى (صورتهاى فلكى
مجموعه ستارگانى است كه شكل خاصى را به خود گرفته اند) مى بينيم و مى گوئيم خورشيد مثلا در برج حمل يا ثور يا ميزان و عقرب و قوس است .
بديهى است وجود اين برجهاى آسمانى و منزلگاههاى ماه و خورشيد و آن نظام خاصى كه براى حركت آنها در اين برجها وجود دارد كه تقويم مجسم جهان هستى ما را تشكيل مى دهد دليل روشنى است بر علم و قدرت آفريدگار، اين نظام شگرف با اين حساب دقيق و مستمر بيانگر نقشه و هدفى است كه در آفرينش اين جهان بوده و هر چه در آن بيشتر بينديشيم ما را به آفريننده جهان نزديكتر مى سازد.
سپس اضافه مى كند (ما آسمان و اين صورتهاى فلكى را براى بينندگان زينت بخشيديم ) (و زيناها للناظرين ).
در يك شب تاريك و پر ستاره نظرى به آسمان بيفكنيد، ستارگانى كه در هر گوشه و كنار به صورت گروه گروه دور هم جمع شده اند، گوئى هر دسته براى خود انجمنى دارند، و آهسته نجوى مى كنند، بعضى خيره خيره به ما نگاه كرده اصلا چشمك نمى زنند و بعضى مرتبا چشمك مى زنند، گوئى ما را به سوى خود مى خوانند، بعضى آنچنان مى درخشند كه خيال مى كنيم دارند به ما نزديك مى شوند، و بعضى با نور كمرنگ خود گوئى از آن اعماق آسمانهاى دور فرياد بى صدائى مى كشند كه ما هم اينجائيم !
اين منظره زيباى شاعرانه كه شايد براى بعضى بر اثر تكرار مشاهده ، عادى جلوه كند بيش از آنچه فكر كنيم ديدنى و جالب و شوق انگيز است .
گاهى كه ماه با اشكال مختلفش در جمع آنها ظاهر مى شود، چهره تازه و اعجاب انگيز ديگرى به خود مى گيرند.
بعد از غروب آفتاب يكى بعد از ديگرى ظاهر مى شوند، گوئى از پشت پرده بيرون مى دوند و به هنگام طلوع صبح فرار كرده و در برابر نيروى خيره كننده آفتاب خود را پنهان مى كنند.
از اين گذشته ، از نظر زيبائيهاى علمى و اسرار بسيار فراوان ، چهره آسمان آنچنان زيبا است كه هزاران سال است چشم همه دانشمندان را به خود مشغول داشته به ويژه امروز كه با نيرومندترين تلسكوبها و دوربينهاى عظيم نجومى به سوى آن خيره مى شوند و هر زمان اسرار تازه اى از اين عالم پر غوغا، و در عين حال خاموش ، براى مردم جهان كشف مى كنند.
راستى (چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستى )!...
در آيه بعد اضافه مى كند (ما اين آسمان را از هر شيطان رجيم و شوم و ملعون محفوظ داشته ايم ) (و حفظناها من كل شيطان رجيم ).
(مگر آن شيطانهائى كه هوس (استراق سمع ) (و خبرگيرى دزدكى ) كنند، كه شهاب آشكار آنها را تعقيب مى كند و به عقب مى راند) (الا من استرق السمع فاتبعه شهاب مبين ).
چگونه شياطين بوسيله شهب از آسمان رانده مى شوند؟!
آيه اخير از آياتى است كه مفسران در تفسير آن بسيار سخن گفته اند و هر يك مسير خاصى را پيموده و برداشت معينى از آن دارند.
و از آنجا كه عين همين مضمون در سوره صافات (آيه 6 و 7) و سوره جن
(آيه 9) آمده و از مسائلى است كه ممكن است براى افراد نا آگاه سؤ الهاى بدون جوابى ترسيم كند لازم است نخست نظرى به آراء مفسران بزرگ اسلامى بيفكنيم ، سپس آنچه را كه ترجيح مى دهيم بيان كنيم .
1 - بعضى مانند نويسنده (تفسير فى ظلال ) به راحتى از اين آيات و مانند آن گذشته و به عنوان اينكه اينها حقايقى است كه درك آن براى ما ممكن نيست و بايد به آنچه در عمل واقعى ما در اين زندگى مؤ ثر است بپردازيم به تفسير اجمالى قناعت كرده ، و از توضيح و تبيين اين مساءله صرف نظر نموده است .
او چنين مى نويسد: شيطان چيست ؟ و چگونه مى خواهد استراق سمع كند؟ و چه چيز را استراق مى كند؟ همه اينها از غيبهاى الهى است كه از خلال نصوص نمى توان به آن دست يافت ، و پرداختن به آن نتيجه اى ندارد، زيرا بر عقيده ما چيزى نمى افزايد، و جز اشتغال فكر انسان به امرى كه به او ارتباط خاصى ندارد و او را از انجام عمل حقيقيش در اين زندگى باز مى دارد ثمره اى نخواهد داشت ، به علاوه درك تازه اى نسبت به حقيقت جديدى به ما نمى دهد!).
ولى نبايد ترديد داشت كه قرآن يك كتاب بزرگ انسانسازى و تربيت و حيات است ، اگر چيزى ارتباط به حيات انسانها نداشته باشد مطلقا در آن مطرح نخواهد شد، همه آن درس است ، درس زندگى ، به علاوه هيچكس نمى تواند اين سخن را بپذيرد كه در قرآن حقايق ناگشودنى باشد، مگر قرآن نور و كتاب مبين نيست ؟ و مگر براى فهم و تدبر و هدايت مردم نازل نشده ؟ چگونه فهم اين آيات به ما ارتباط ندارد؟
به هر حال ما اين طرز موضعگيرى را در برابر اين گونه آيات و مانند آن نمى پسنديم .
2 - جمع قابل توجهى از مفسران ، مخصوصا مفسران پيشين ، اصرار دارند
كه معنى ظاهرى آيات را كاملا حفظ كنند:
(سماء) اشاره به همين آسمان است ، و (شهاب ) اشاره به همين شهاب است (همين سنگريزه هاى سرگردانى است كه در اين فضاى بيكران در گردشند و گاه گاه كه در حوزه جاذبه زمين قرار مى گيرند و به سوى زمين كشيده مى شوند و بر اثر سرعت برخورد با امواج هوا، داغ و سوزان و شعله ور و خاكستر مى شوند).
و (شيطان ) همان موجودات خبيثه متمردند كه مى خواهند به آسمانها بروند و گوشه اى از اخبار اين عالم ما كه در آسمانها منعكس است ، از طريق استراق سمع (گوش دادن مخفيانه ) در يابند، و به دوستان خود در زمين برسانند، ولى شهابها همچون تير به سوى آنها پرتاب مى شوند و آنها را از رسيدن به اين هدف باز مى دارند.
3 - جمعى ديگر از مفسران مانند مفسر عاليقدر (مؤ لف الميزان ) و (طنطاوى ) در تفسير (الجواهر) تعبيرات آيات فوق را از قبيل تشبيه و كنايه و ذكر امثال و به اصطلاح بيان (سمبوليك ) دانسته ، و اين تشبيه و كنايه را به صورتهاى گوناگونى بيان داشته اند:
الف : در تفسير الميزان چنين مى خوانيم : (توجيهات مختلفى را كه مفسران براى استراق سمع كردن شياطين ، و رانده شدن آنها بوسيله شهب بيان كرده اند، مبتنى بر چيزى است كه احيانا از ظاهر آيات و روايات به ذهن مى رسد كه افلاكى محيط به زمين است و در آنها گروههائى از فرشتگان قرار دارند و هر كدام از اين افلاك درهائى دارند كه جز از آنها نمى توان وارد شد، و گروهى از اين فرشتگان ،
شهابها را بر دست دارند، و منتظر شياطين استراق سمع كننده هستند تا آنها را با آن بكوبند و برانند!
در حالى كه امروز روشن شده است اين گونه نظريات بى اساس است ، نه چنان افلاكى وجود دارد و نه آن درها و نه مانند آن .
آنچه به عنوان يك احتمال مى توان در اينجا گفت اين است اين گونه بيانات در كلام الهى از قبيل امثالى است كه براى روشن شدن حقايق غير حسى در لباس حسى ذكر مى شود، همانگونه كه خداوند مى فرمايد و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون : (اينها مثلهائى است كه براى مردم مى زنيم و جز عالمان آنها را درك نمى كنند) (عنكبوت - 43) و امثال اين تعبيرات در قرآن فراوان است ، مانند عرش ، كرسى ، لوح ، كتاب .
بنابراين منظور از آسمان كه جايگاه فرشتگان است ، يك عالم ملكوتى و ماوراء طبيعى است ، كه از اين جهان محسوس ، برتر و بالاتر است ، و منظور از نزديك شدن شياطين به اين آسمان براى استراق سمع و پرتاب كردن شهب به آنها آنست كه آنها مى خواهند به جهان فرشتگان نزديك شوند تا از اسرار خلقت و حوادث آينده آگاهى يابند، ولى آنها شياطين را با انوار معنوى ملكوتى كه تاب تحمل آن را ندارند مى رانند.
ب : (طنطاوى ) در تفسير معروف خود، گاه مى گويد:
(آن گروه از دانشمندان حيله گر و رياكار و مردم عوامى كه از آنها پيروى مى كنند شايستگى و اهليت آنرا ندارند كه از عجائب آسمانها و شگفتيهاى عالم بالا و كرات بيكرانش و نظم و حسابى كه بر آنها حكومت مى كند، آگاه شوند، خداوند اين علم و دانش ‍ را از آنها ممنوع ساخته ، و اين آسمان پر ستاره زيبا و مزين را با آنهمه اسرارش در اختيار كسانى گذاشته كه عقل و هوش و اخلاص
و ايمان دارند.
طبيعى است كه گروه اول از نفوذ در اسرار اين آسمان منع مى شوند، و هر شيطان رانده شده درگاه الهى ، خواه از جنس بشر باشد يا غير بشر، حق وصول به اين حقايق را ندارد، و هرگاه به آن نزديك شود رانده و مطرود مى گردد، اين گونه افراد ممكن است سالها زندگى كنند و بعد بميرند ولى هرگز به اين اسرار، دست نيابند، آنها چشمهاى باز دارند و ليكن چشم آنها قدرت ديد اين حقايق را ندارد، مگر نه اين است كه علم را جز عاشقانش و جمال را جز عارفانش درك نمى كنند و نمى بينند).
در جاى ديگر مى گويد: (چه مانعى دارد اين تعبيرات كنايه باشد؟ منع حسى اشاره به منع عقلى گردد، در حالى كه كنايات از زيباترين انواع بلاغت است ، آيا نمى بينيم بسيارى از مردم كه در اطراف شما زندگى مى كنند در محدوده همين زمين محبوس و زندانيند و هيچگاه چشمشان به جهان بالا دوخته نمى شود، و به آواى آن گوش فرا نمى دهند، و از امور اين جهان و شگفتيهايش ‍ خبرى ندارند، آنها بوسيله (شهاب ) خودخواهى و شهوت و كينه توزى و طمع و حرص و جنگهاى خانمانسوز از درك آن معانى والا مطرودند) (و اگر روزى هم چنين هوسى كنند به خاطر آن همه آلودگى كه بر دل و جان دارند رانده مى شوند).
ج - در جاى ديگر سخنى دارد كه خلاصه اش چنين است : ارواح انسانها هنگامى كه از اين دنيا به جهان برزخ منتقل مى شوند، علاقه و ارتباطى به ارواح زندگان دارند، و هرگاه ميان آنها تناسب و همانندى باشد، و بتوانند از طريق احضار ارواح و غير آن با آنها ارتباط و تفاهم برقرار كنند، مسائلى را در اختيار آنان مى گذارند كه گاهى حق است و گاهى باطل زيرا آنها نمى توانند به عوالم
اعلى دسترسى پيدا كنند بلكه تنها به عوالم پائين تر دسترسى مى يابند، مثلا همانگونه كه ماهى نمى تواند از محيط خود بيرون بيايد و در هوا پرواز كند، آنها نيز قدرت ندارند از محدوده جهان خود بالاتر روند.
د: بعضى ديگر گفته اند كه اكتشافات اخير نشان داده كه يك سلسله امواج نيرومند راديوئى از فضاهاى دور دست ، مرتبا پخش ‍ مى شود كه مى توان آنها را در كره زمين با دستگاههاى گيرنده مخصوص به خوبى گرفت ، هيچكس بدرستى نمى داند سرچشمه اين امواج فوق العاده نيرومند كجاست ؟ ولى دانشمندان مى گويند احتمال قوى دارد كه در كرات دور دست آسمانى موجودات زنده فراوانى هستند كه از نظر تمدن از ما بسيار پيشرفته ترند و به همين دليل مى خواهند اخبارشان را در جهان پخش كنند و در آن اخبار مسائلى است كه براى ما تازگى دارد، موجوداتى كه آنها را پرى مى ناميم مى كوشند، از اين امواج استفاده كنند، ولى اشعه نيرومندى آنها را بدور مى راند.
اين بود نظرات گوناگون مفسران و دانشمندان .
نتيجه بحث :
بحثها در تفسير اين آيات به درازا كشيد اكنون بايد براى نتيجه گيرى كامل مقدمتا به چند نكته توجه كنيم :
1 - كلمه (سماء) (آسمان ) در بسيارى از آيات قرآن به معنى همين آسمان مادى است در حالى كه در بعضى ديگر از آيات قطعا به معنى آسمان معنوى و مقام بالا است .
مثلا در آيه 40 سوره اعراف مى خوانيم ان الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السماء: (آنها كه آيات ما را تكذيب كردند
و در برابر آن تكبر ورزيدند درهاى آسمان به رويشان گشوده نمى شود.
ممكن است منظور از آسمان در اينجا كنايه از مقام قرب خدا بوده باشد همانگونه كه در آيه 10 سوره فاطر مى خوانيم اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه : (سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى روند و عمل صالح را ترفيع مى دهد).
روشن است كه اعمال صالح و سخنان پاكيزه چيزى نيستند كه به سوى اين آسمان بالا روند بلكه به سوى مقام قرب خدا پيش ‍ مى روند و عظمت و رفعت معنوى مى يابند.
اصولا تعبير به (انزل ) و (نزل ) در مورد آيات قرآن به روشنى اين معنى را مى رساند، كه منظور (نزول ) و (فرود آمدن ) از مقام قدس پروردگار بر قلب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
در تفسير آيه 24 سوره ابراهيم الم تركيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء خوانديم : كه اين درخت پاكيزه كه خداوند آن را به عنوان مثال بيان كرده ، پيامبر ريشه آن است ، و على (عليهالسلام ) شاخه آن (همان شاخه اى كه سر بر آسمان كشيده ) و امامان شاخه هاى كوچكترند.
مخصوصا در يكى از آن احاديث مى خوانيم (كذلك الكافرون لا تصعد اعمالهم الى السماء): (همين گونه هستند كافران ، اعمال به آسمان بالا نمى رود).
روشن است كه آسمان در اين گونه احاديث ، اشاره به اين آسمان حسى نيست و از اينجا نتيجه مى گيريم كه آسمان هم در مفهوم مادى آن استعمال مى شود و هم در مفهوم معنوى آن .
2 - نجوم (ستارگان ) نيز يك مفهوم مادى دارد كه همين ستارگانى هستند
كه در آسمان ديده مى شوند، و يك مفهوم معنوى كه اشاره به دانشمندان و شخصيتهائى است كه روشنى بخش جوامع انسانى هستند، و همان گونه كه مردم راه خود را در شبهاى تاريك در بيابانها و بر صفحه اقيانوسها بوسيله ستارگان پيدا مى كنند، توده هاى جمعيت در اجتماعات انسانى نيز راه زندگى و سعادت و حيات را به كمك اين دانشمندان و رهبران آگاه و با ايمان مى يابند.
حديث معروفى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده مثل اصحابى فيكم كمثل النجوم بايها اخذ اهتدى ...: (ياران من همچون ستارگانند كه به هر كدام اقتدا شود مايه هدايت است ) نيز اشاره به همين معنى مى كند.
در تفسير على بن ابراهيم در ذيل آيه و هو الذى جعل لكم النجوم لتهتدوا بها فى ظلمات البر و البحر: (او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد تا در تاريكى هاى خشكى و دريا بوسيله آنها هدايت شويد) (آيه 97 سوره انعام ) چنين نقل شده كه امام فرمود: النجوم آل محمد: (منظور از ستارگان خاندان پيامبرند).
3 - از روايات متعددى كه در تفسير آيات مورد بحث وارد شده استفاده مى شود كه ممنوع شدن شياطين از صعود به آسمانها و رانده شدنشان بوسيله نجوم هنگام تولد پيامبر بود، و از بعضى از آنها استفاده مى شود كه به هنگام تولد عيسى تا حدى ممنوع شدند و پس از تولد پيامبر بطور كامل ممنوع گشتند.
از مجموعه آنچه گفتيم چنين مى توان حدس زد كه (سماء) در اينجا به مفهوم معنوى اشاره مى كند و كنايه از آسمان حق و ايمان و معنويت است .
و همواره شياطين در تلاشند تا به اين محدوده راه يابند و از طريق انواع
وسوسه ها در دل مؤ منان راستين و حاميان حق نفوذ كنند.
اما مردان الهى و رهبران راه حق از پيامبران و امامان گرفته تا دانشمندان متعهد، با امواج نيرومند علم و تقوايشان بر آنها هجوم مى برند و آنانرا از نزديك شدن به اين آسمان مى رانند.
و در اينجا است كه مى توان رابطه و پيوندى ميان تولد حضرت مسيح و از آن بالاتر تولد حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و طرد اين شياطين از آسمان پيدا كرد.
و نيز اينجا است كه مى توان ارتباط ميان صعود به آسمان و آگاهى از اسرار را يافت - زيرا مى دانيم در اين آسمان مادى اخبار خاصى وجود ندارد جز شگفتيهاى خلقت كه حتى از روى زمين نيز قابل مطالعه است ، امروز ديگر اين مساءله قطعى شده است كه اين كرات آسمانى در اين فضاى بيكران پخش شده اند، قسمتى از آنها كرات مردهاى هستند، و بعضى زنده اند، و ساكنانى دارند، ولى شايد زندگى آنها با ما تفاوت بسيار داشته باشد.
اين موضوع نيز بسيار قابل ملاحظه است كه پيدايش شهاب تنها در جو زمين است كه بر اثر برخورد قطعات سنگ به هواى اطراف زمين و شعله ور شدن آنها پيدا مى شود و الا در بيرون جو زمين شهابى وجود ندارد البته در بيرون جو زمين سنگهاى سرگردانى در حركتند ولى به آنها شهاب گفته نمى شود مگر زمانى كه وارد جو زمين گردد و داغ و شعله ور شود، و در برابر چشم انسان به صورت خط آتشى نمايان گردد به گونه اى كه تصور مى شود ستاره اى است در حال حركت و اين را نيز مى دانيم كه انسان امروز بارها از اين جو زمين به خارج عبور كرده و بسيار از آن فراتر رفته و تا كره ماه رسيده است (توجه داشته باشيد كه جو زمين صد الى دويست كيلومتر بيشتر نيست ، در حالى كه كره ماه بيش از سيصد هزار كيلومتر با ما فاصله دارد).
بنابراين اگر منظور همين شهاب مادى و آسمان مادى باشد، بايد پذيرفت
كه اين منطقه براى دانشمندان بشر كشف شده و مطلب اسرار آميزى در آن وجود ندارد.
كوتاه سخن اينكه با قرائن و شواهد فراوانى كه ذكر كرديم به نظر مى رسد كه منظور از آسمان آسمان حق و حقيقت است ، و شياطين همان وسوسه گران هستند كه مى كوشند به اين آسمان راه يابند و استراق سمع كنند و به اغواى مردم بپردازند، اما ستارگان و شهب يعنى رهبران الهى و دانشمندان با امواج نيرومند قلمشان آنها را به عقب مى رانند و طرد مى كنند.
ولى قرآن درياى بيكران است و ممكن است دانشمندان آينده در زمينه اين آيات به حقايق تازه اى دست يابند كه امروز به آن دست نيافته ايم .
آيه و ترجمه


و الا رض مددنها و اءلقينا فيها روسى و اءنبتنا فيها من كل شى ء موزون (19)
و جعلنا لكم فيها معيش و من لستم له برزقين (20)
و إ ن من شى ء إ لا عندنا خزائنه و ما ننزله إ لا بقدر معلوم (21)




ترجمه :

19 - و زمين را گسترديم ، و در آن كوههاى ثابتى افكنديم ، و از هر گياه موزون در آن رويانديم .
20 - و براى شما انواع وسايل زندگى در آن قرار داديم ، و همچنين براى كسانى كه شما نمى توانيد به آنها روزى دهيد.
21 - خزائن همه چيز نزد ما است ولى ما جز به اندازه معين آنرا نازل نمى كنيم .
تفسير :
گنجينه همه چيز نزد ما است
در اينجا به بخشى از آيات آفرينش ، و نشانه هاى عظمت خدا در زمين ، مى پردازد تا بحث پيشين تكميل گردد.
نخست از خود زمين شروع كرده مى فرمايد: (ما زمين را گسترش داديم ) (و الارض مددناها).
(مد) در اصل به معنى گسترده ساختن و بسط دادن است ، و به احتمال قوى در اينجا اشاره به سر برآوردن خشكيهاى زمين از زير آب است ، زيرا ميدانيم
در آغاز تمام سطح كره زمين بر اثر بارانهاى سيلابى زير آب پنهان بود، و ساليان درازى بر اين منوال گذشت ، بارانهاى سيلابى فرو نشستند، آبها در گودالهاى زمين جاى گرفتند، و خشكيها تدريجا از زير آب نمايان گشتند، اين همان چيزى است كه در روايات اسلامى عنوان (دحو الارض ) معروف شده است .
و از آنجا كه آفرينش كوهها با آن فوائد زيادى كه دارند يكى از نشانه هاى توحيد است ، به ذكر آن پرداخته و اضافه مى كند (ما در زمين كوههاى مستقر و ثابتى انداختيم ) (و القينا فيها رواسى ).
تعبير به القاء (افكندن ) در مورد كوهها با اينكه مى دانيم كوهها همان چين خوردگيهاى زمين هستند كه بر اثر سرد شدن تدريجى پوسته زمين و يا به خاطر مواد آتشفشانى به وجود آمده اند ممكن است از اين نظر باشد كه القاء به معنى ايجاد نيز آمده است ، در زبان روز مره خود نيز مى گوئيم كه ما براى فلان زمين طرحى ريختيم و چند اطاق در آن انداختيم يعنى بنا كرديم و ايجاد نموديم .
به هر حال اين كوهها علاوه بر اينكه از ريشه به هم پيوسته اند و همچون زرهى زمين را در برابر فشار درونى از لرزشها حفظ مى كنند، و علاوه بر اينكه قدرت طوفانها را در هم شكسته و وزش باد و نسيم را به دقت كنترل مى نمايند، محل خوبى براى ذخيره آبها به صورت برف و يا چشمه ها مى باشند.
مخصوصا تكيه روى كلمه (رواسى ) جمع (راسيه ) به معنى ثابت و پا بر جا، اشاره لطيفى است به آنچه در بالا بيان كرديم كه آنها هم خودشان ثابتند و هم مايه ثبات پوسته زمين و زندگى انسانها مى باشند.
به سراغ مهمترين عامل زندگى بشر و همه جانداران يعنى گياهان مى رود، و مى فرمايد: (ما در روى زمين از هر گياه موزون رويانديم ) (و انبتنا فيها من كل شى ء موزون ).
چه تعبير زيبا و رسائى اى است تعبير به (موزون ) كه در اصل از ماده (وزن ) به معنى شناسائى اندازه هر چيز گرفته شده است و اشاره به حساب دقيق و نظم شگرف و اندازه هاى متناسب در همه اجزاى گياهان است كه هر يك از آنها بلكه هر يك از اجزاء آنها از ساقه و شاخه و برگ و گلبرگ و تخم و ميوه حساب و كتاب معينى دارد.
در كره زمين شايد صدها هزار نوع گياه داريم با خواص مختلف و آثار متنوع و گوناگون كه شناخت هر يك دريچه اى است براى شناخت (الله ) و برگ هر كدام از آنها دفترى است از معرفت كردگار.
اين احتمال نيز در معنى اين جمله داده شده است كه منظور روئيدن معادن مختلف در كوهها مى باشد زيرا عرب كلمه (انبات ) را درباره معدن نيز به كار مى برد.
در بعضى از روايات نيز اشاره به اين معنى شده است ، در روايتى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم : كه تفسير اين آيه را از حضرتش پرسيدند، فرمود: (منظور اين است كه خداوند در كوهها معادن طلا و نقره و جواهرات و ساير فلزات آفريده است ).
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از انبات (روياندن ) در اينجا معنى وسيعى است كه همه مخلوقاتى را كه خداوند در زمين ايجاد كرده است ، فرا مى گيرد، در سوره نوح از قول اين پيامبر بزرگ مى خوانيم كه به مردم مى گفت و الله انبتكم من الارض نباتا: (خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد) (نوح - 17).
و به هر حال هيچ مانعى ندارد كه آيه مفهوم گسترده اى داشته باشد كه گياهان و انسانها و معادن و مانند آن را شامل شود.
و از آنجا كه وسائل زندگى انسان منحصر به گياهان و معادن نيست در آيه بعد به تمام اين مواهب اشاره كرده مى گويد: (ما انواع وسائل زندگى را براى شما در زمين قرار داديم ) (و جعلنا لكم فيها معايش ).
نه تنها براى شما بلكه براى همه موجودات زنده (و كسانى كه شما روزى آنها را نمى دهيد) و از دسترس شما خارجند (و من لستم له برازقين ).
آرى براى همه آنها نيازمنديهايشان را فراهم ساختيم .
(معايش ) جمع (معيشة ) و آن وسيله و نيازمنديهاى زندگى انسان است ، كه گاهى خود به دنبال آن مى رود، و گاهى آن به سراغ او مى آيد.
گرچه بعضى از مفسران كلمه (معايش ) را تنها تفسير به زراعت و گياهان و يا خوردنيها و نوشيدنيها كرده اند، ولى پيدا است كه مفهوم لغت كاملا وسيع است و تمام وسائل حيات را شامل مى شود.
مفسران در جمله (من لستم له برازقين ) دو تفسير گفته اند:
نخست اينكه همانگونه كه در بالا گفتيم خداوند مى خواهد مواهب خويش را هم درباره انسانها و هم درباره حيوانات و موجودات زنده اى كه انسان توانائى تغذيه آنها ندارد بيان كند.
ديگر اينكه خداوند مى خواهد به انسانها گوشزد نمايد كه ما هم وسيله زندگى براى شما در اين زمين قرار داديم و هم موجودات زنده اى در اختيارتان گذارديم (مانند چهار پايان ) كه شما توانائى بر روزى دادن آنها نداريد، خداوند
آنها را روزى مى دهد هر چند اين كار بدست شما انجام پذيرد.
ولى به نظر ما تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد و دليل ادبى آن را نيز در ذيل صفحه آوريم .
در حديثى كه از تفسير على بن ابراهيم نقل شده نيز تاءييدى براى اين تفسير مى يابيم آنجا كه در معنى جمله (من لستم له برازقين ) مى گويد: لكل ضرب من الحيوان قدرنا شيئا مقدرا: (براى هر يك از حيوانات چيزى مقدر داشتيم ).
و در آخرين آيه مورد بحث ، در حقيقت به پاسخ سؤ الى مى پردازد كه براى بسيارى از مردم پيدا مى شود و آن اينكه چرا خداوند آنقدر از ارزاق و مواهب در اختيار انسانها نمى گذارد كه بى نياز از هر گونه تلاش و كوشش باشند.
مى فرمايد: (خزائن و گنجينه هاى همه چيز نزد ما است ، ولى ما جز به اندازه معين آنرا نازل نمى كنيم ) (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله
الا بقدر معلوم ).
بنابراين چنان نيست كه قدرت ما محدود باشد و از تمام شدن ارزاق وحشتى داشته باشيم ، بلكه منبع و مخزن و سرچشمه همه چيز نزد ما است ، و ما توانائى بر ايجاد هر مقدار در هر زمان داريم ، ولى همه چيز اين عالم حساب دارد و ارزاق و روزيها نيز به مقدار حساب شده اى از طرف خدا نازل مى گردد.
لذا در جاى ديگر از قرآن مى خوانيم : و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض و لكن ينزل بقدر ما يشاء: (اگر خداوند روزى را بى حساب براى بندگانش بگستراند از جاده حق منحرف مى شوند و لكن به اندازه اى كه مى خواهد نازل مى گرداند) (شورى - 27).
كاملا روشن است كه تلاش و كوشش براى زندگى علاوه بر اينكه تنبلى و سستى و دل مردگى را از انسانها دور مى سازد: و حركت و نشاط مى آفريند، وسيله بسيار خوبى براى اشتغال سالم فكرى و جسمى آنها است ، و اگر چنين نبود و همه چيز بى حساب در اختيار انسان قرار داشت معلوم نبود دنيا چه منظره اى پيدا مى كرد؟
يك مشت انسانهاى بيكار، با شكمهاى سير، و بدون هيچگونه كنترل ، غوغائى به پا مى كردند، چرا كه مى دانيم مردم اين جهان همچون انسانهاى بهشتى نيستند كه هر گونه شهوت و خودخواهى و غرور و انحراف از دل و جانشان شسته شده باشد، بلكه انسانهائى هستند با همه صفات نيك و بد كه بايد در كوره اين جهان قرار گيرند و آبديده شوند، و چه چيز بهتر از تلاش و حركت و اشتغال سالم مى تواند آنان را آبديده كند.
بنابراين همانگونه كه فقر و نياز، انسان را به انحراف و بدبختى مى كشاند بى نيازى بيش از حد نيز منشاء فساد و تباهى است .
نكته ها :
1 - خزائن خداوند چيست ؟
در آيات متعددى از قرآن مى خوانيم كه : خداوند خزائنى دارد، خزائن آسمانها و زمين از آن خدا است ، و يا خزائن هر چيز نزد او است .
(خزائن ) جمع (خزانه ) به معنى محلى است كه انسان اموالش را براى حفظ در آن جمع آورى مى كند، و در اصل از ماده خزن (بر وزن وزن ) به معنى حفظ و نگاهدارى چيزى است ، بديهى است ، كسى اقدام به جمع آورى و اندوختن و حفظ چيزى مى كند كه قدرتش نامحدود باشد و نتواند در هر عصر و زمانى آنچه مى خواهد فراهم سازد، لذا در موقع توانائى ، آنچه لزومش را احساس مى كند براى موقع ضرورت مى اندوزد و در خزانه گردآورى مى كند.
ولى آيا اين مفاهيم در مورد خداوند تصور مى شود؟ مسلماء نه ، به همين دليل جمعى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان ، و فخر رازى در تفسير كبير، و راغب در مفردات ، خزائن الله را به معنى مقدورات الهى تفسير كرده اند، يعنى همه چيز در خزانه قدرت خدا جمع است و هر مقدار از آن را لازم و صلاح بداند ايجاد مى كند.
ولى بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفته اند منظور از خزائن خداوند مجموعه امورى است كه در عالم هستى و جهان ماده وجود دارد، اعم از عناصر و اسباب ايجاد آنها، در اين مجموعه همه چيز به حد زياد وجود دارد، ولى هر يك از فرآورده ها و موجودات خاص اين عالم به مقدار محدودى ايجاد مى شود، بى آنكه امكان وجود تنها منحصر به آن باشد.
اين تفسير گرچه از نظر اصولى مساءله قابل قبوليست ، ولى تعبير به عندنا
(نزد ما) بيشتر با تفسير اول هماهنگ است .
و به هر حال انتخاب تعبيراتى مانند خزائن الله با اين كه با مفهوم معموليش در مورد خداوند صادق نيست ، به خاطر آن است كه خداوند مى خواهد با زبان خود مردم با آنها سخن بگويد.
از آنچه گفتيم ضمنا اين نكته روشن شد كه تفسير بعضى از مفسران ، خزائن را به خصوص (آب و باران ) و محدود ساختن آن در اين مصداق معين ، نه تنها دليلى ندارد، بلكه متناسب با وسعت مفهوم آيه نيز نيست .
2 - نزول مقامى و نزول مكانى
همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم ، نزول هميشه به معنى نزول مكانى يعنى از بالا به پائين آمدن بلكه گاهى به معنى نزول مقامى است ، مثلا هر گاه نعمتى از شخص بزرگى به زير دستان مى رسد از آن تعبير به نزول مى شود، به همين جهت در قرآن مجيد اين كلمه در مورد نعمتهاى خداوند به كار رفته ، اعم از آنهائى كه از آسمان نازل مى شود، مانند باران ، و يا در زمين پرورش ‍ پيدا مى كند مانند حيوانات همانگونه كه در آيه 6 سوره زمر مى خوانيم : و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج و در مورد آهن در سوره حديد آيه 25 مى خوانيم و انزلنا الحديد و مانند اينها.
خلاصه (نزول ) و (انزال ) در اينجا به معنى وجود و ايجاد و خلقت است ، منتها چون از ناحيه خداوند نسبت به بندگان مى باشد چنين تعبيرى از آن شده است .
آيه و ترجمه


و اءرسلنا الريح لوقح فأ نزلنا من السماء ماء فأ سقينكموه و ما اءنتم له بخزنين (22)
و إ نا لنحن نحى و نميت و نحن الورثون (23)
و لقد علمنا المستقدمين منكم و لقد علمنا المستخرين (24)
و إ ن ربك هو يحشرهم إ نه حكيم عليم (25)




ترجمه :

22 - ما بادها را براى تلقيح (ابرها و بهم پيوستن و بارور ساختن آنها) فرستاديم ، و از آسمان آبى نازل كرديم با آن سيراب ساختيم ، در حالى كه شما توانائى حفظ و نگهدارى آن را نداشتيد.
23 - مائيم كه زنده مى كنيم و مى ميرانيم و وارث (همه جهان ) ما هستيم .
24 - ما هم پيشينيان شما را دانستيم و هم متاخران را.
25 - پروردگار تو قطعا همه را (در قيامت ) جمع و محشور مى كند چرا كه حكيم و دانا است .
تفسير :
نقش باد و باران
در تعقيب بيان قسمتى از اسرار آفرينش و نعمتهاى خدا در آيات گذشته ، مانند آفرينش زمين ، كوهها، گياهان ، وسائل زندگى ، در نخستين آيه مورد بحث به وزش بادها و نقش مؤ ثر آنها در نزول بارانها اشاره كرده مى گويد: (ما بادها را فرستاديم در حالى كه بارور كننده اند) (قطعات ابر را به هم مى پيوندند و بارور
مى سازند) (و ارسلنا الرياح لواقح ).
(و به دنبال آن از آسمان آبى فرو فرستاديم ) (فانزلنا من السماء ماء).
(و بوسيله آن همه شما را سيراب كرديم ) (فاسقينا كموه ).
(در حالى كه شما توانائى بر حفظ و نگهدارى آن نداشتيد) (و ما انتم له بخازنين ).
(لواقح ) جمع (لاقح ) به معنى بارور كننده است ، و در اينجا اشاره به بادهائى است كه قطعات ابر را به هم پيوند مى دهد، و آنها را آماده باران مى سازد.
گرچه بعضى از دانشمندان معاصر خواسته اند اين آيه را اشاره به تلقيح گياهان بوسيله بادها و گردافشانى بگيرند: و از اين راه به يكى از مسائلى علمى كه در عصر نزول قرآن مورد توجه جوامع بشرى نبود تفسير كنند، و از دلائل اعجاز علمى قرآن بشمارند، ولى در عين قبول اين واقعيت كه وزش بادها اثر عميقى در جابجا كردن گرده هاى نطفه نر و بارور ساختن گياهان دارند نمى توان آيه فوق را اشاره به آن دانست .
چرا كه بعد از اين كلمه بلافاصله ، نازل شدن باران از آسمان (آنهم با فاء تفريع ) آمده است ، كه نشان مى دهد تلقيح كردن بادها مقدمه اى براى نزول باران است .
به هر حال تعبير فوق از زيباترين تعبيراتى است در مورد ابرها و تولد باران از آنها ممكن است گفته شود. ابرها را به مادران و پدرانى تشبيه كرده كه به كمك بادها آميزش مى كنند و باردار مى شوند و فرزندان خود، دانه هاى باران ، را به زمين مى نهند.
جمله : ما انتم له بخازنين (شما توانائى حفظ و ذخيره كردن اين آبها را نداريد) ممكن است اشاره به ذخيره كردن آب باران قبل از نزولش باشد، يعنى
شما نمى توانيد اين ابرها كه منابع اصلى بارانند در اختيار بگيريد، و نيز ممكن است اشاره به ذخيره كردن باران بعد از نزولش ‍ باشد، يعنى شما نمى توانيد حتى بعد از نزول باران آنرا بمقدار زياد گرد آورى و حفظ كنيد، اين خدا است كه از طريق منجمد ساختن آنها در قله كوهها به صورت برف و يخ ، و يا فرستادن آنها به اعماق زمين كه بعدا به صورت چشمه ها و كاريزها و چاه ها ظاهر مى شوند، آنها را گردآورى و ذخيره مى كند.
سپس به دنبال بحثهاى توحيدى به معاد و مقدمات آن اشاره كرده ، مى گويد: (مائيم كه زنده مى كنيم و مائيم كه مى ميرانيم ) (و انا لنحن نحيى و نميت ).
(و وارث همه روى زمين و تمام اين جهان مائيم ) (و نحن الوارثون ).
اشاره به مساءله حيات و مرگ كه در واقع مهمترين و قطعيترين مسائل است هم مى تواند مقدمه براى بحث معاد باشد و هم تكميلى براى بحث توحيد، چرا كه پديده حيات شگرف ترين پديده عالم هستى است ، و بررسى اين پديده به خوبى مى تواند ما را به آفريننده حيات آشنا سازد، اصولا نظام مرگ و زندگى نظامى است كه بدون اتكاء بر يك قدرت و علم بى پايان امكان پذير نيست .
از سوى ديگر وجود مرگ و زندگى خود دليل بر اين است كه موجودات اين عالم از خود چيزى ندارد و هر چه دارند از ناحيه ديگرى است ، و سرانجام وارث همه آنها خدا است !.
بعد اضافه مى كند (ما هم پيشينيان شما را مى دانيم و هم متاخران را) (و لقد علمنا المستقدمين منكم و لقد علمنا المستاخرين ).
بنابراين هم خود آنها و هم اعمالشان در برابر علم ما روشن و آشكارند، و از
اين نظر معاد و رستاخيز و محاسبه اعمال همه آنها كاملا در برابر ما سهل است .
و لذا بلافاصله به دنبال اين سخن مى گويد: (پروردگار تو به طور قطع همه آنها را به زندگى جديد در رستاخيز باز مى گرداند و جمع و محشور مى كند) (و ان ربك هو يحشرهم ).
(چرا كه او هم حكيم است و هم عالم ) (انه حكيم عليم ).
(حكمت ) او ايجاب مى كند كه مرگ پايان همه چيز نباشد، زيرا اگر زندگى منحصر به همين چند روز حيات اين جهان بود آفرينش جهان بيهوده و بى محتوا مى شد، و از خداوند حكيم دور است كه يك چنين آفرينش بى نتيجه اى داشته باشد.
ولى هنگامى كه اين آفرينش مقدمه اى براى آمادگى جهت يك سير دائمى به سوى بى نهايت ، و يا به تعبير ديگر مقدمه اى براى زندگانى ابدى و جاويدان باشد كاملا مفهوم و معنى پيدا مى كند، و هماهنگ با حكمت او است . زيرا حكيم بى حساب كارى نمى كند.
و عليم بودنش سبب مى شود كه در امر معاد و حشر، مشكلى ايجاد نشود، هر ذره خاكى كه از انسانى به گوشه اى پرتاب شده جمع آورى مى كند و حيات جديد به آن مى بخشد، و از سوى ديگر پرونده اعمال همگى هم در دل اين جهان طبيعت و هم در درون جان انسانها ثبت است . و او از همه اينها آگاه است .
بنابراين حكيم و عليم بودن خدا دليل فشرده و پر مغزى بر مساءله حشر و معاد محسوب مى شود.
نكته ها :
پيشينيان و متاخران كيانند؟
در تفسير آيه و لقد علمنا المستقدمين منكم و لقد علمنا المستاخرين مفسران احتمالات زيادى داده اند مرحوم طبرسى در مجمع البيان شش تفسير و قرطبى هشت احتمال ، و ابو الفتوح رازى حدود ده احتمال ذكر كرده است ، ولى بررسى دقيق آنها نشان مى دهد كه همه را مى توان در يك تفسير واحد جمع كرد زيرا:
كلمه (مستقدمين ) و (مستاءخرين ) معنى وسيعى دارد كه هم شامل پيشگامان و متاءخران در زمان مى شود، و هم شامل پيشگامان در اعمال خير، و يا جهاد و مبارزه با دشمنان حق ، و يا حتى صفوف نماز جماعت ، و مانند اينها.
و با توجه به اين معنى جامع ، تمام احتمالاتى را كه در تقدم و تاخر در آيه بالا داده اند مى توان جمع كرد و پذيرفت .
در حديثى مى خوانيم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تاكيد فراوانى در زمينه شركت در صف اول نماز جماعت فرمود، و گفت : (خداوند و فرشتگان درود مى فرستند بر آنهائى كه پيشگامند در اين صفوف ) و به دنبال اين تاكيد مردم براى شركت در صف اول فشار آوردند، قبيله بنام (بنى عذره ) بودند كه خانه هايشان از مسجد دور بود گفتند ما خانه هايمان را مى فروشيم و خانه هائى نزديك مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خريدارى مى كنيم تا به صف اول برسيم ، آيه فوق نازل شد (و به آنها گوشزد كرد كه خدا نيات شما را مى داند حتى اگر در صف آخر قرار گيريد چون تصميم بر اين داريد كه در صف اول باشيد پاداش نيت خود را خواهيد داشت ).
مسلم است كه محدوديت اين شاءن نزول هرگز سبب محدوديت مفهوم وسيع آيه نخواهد شد.
آيه و ترجمه


و لقد خلقنا الانسن من صلصل من حمإ مسنون (26)
و الجان خلقنه من قبل من نار السموم (27)
و إ ذ قال ربك للملئكة إ نى خلق بشرا من صلصل من حمإ مسنون (28)
فإ ذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له سجدين (29)
فسجد الملئكة كلهم اءجمعون (30)
إ لا إ بليس اءبى اءن يكون مع السجدين (31)
قال يإ بليس ما لك اءلا تكون مع السجدين (32)
قال لم اءكن لا سجد لبشر خلقته من صلصل من حمإ مسنون (33)
قال فاخرج منها فإ نك رجيم (34)
و إ ن عليك اللعنة إ لى يوم الدين (35)
قال رب فاءنظرنى اءلى يوم يبعثون (36)
قال فإ نك من المنظرين (37)
اءلى يوم الوقت المعلوم (38)
قال رب بما اءغويتنى لا زينن لهم فى الاءرض و لاءغوينهم اءجمعين (39)
اءلا عبادك منهم المخلصين (40)
قال هذا صرط على مستقيم ؟ (41)
اءن عبادى ليس لك عليهم سلطن اءلا من اتبعك من الغاوين (42)
و اءن جهنم لموعدهم اءجمعين (43)
لها سبعة اءبوب لكل باب منهم جز و مقسوم (44)




ترجمه :

26 - ما انسانرا از گل خشكيدهاى كه از گل بدبوى (تيره رنگى ) گرفته شده بود آفريديم .
27 - و جن را پيش از آن از آتش گرم و سوزان خلق كرديم .
28 - بخاطر بياور هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت من بشر را از گل خشكيدهاى كه از گل بدبوئى گرفته شده بود خلق مى كنم .
29 - هنگامى كه كار آنرا بپايان رسانيدم و در او از روح خود (يك روح شايسته و بزرگ ) دميدم همگى براى او سجده كنيد.
30 - فرشتگان همگى و بدون استثناء سجده كردند.
31 - جز ابليس كه ابا كرد از اينكه با سجده كنندگان باشد.
32 - (خداوند) فرمود اى ابليس چرا با سجده كنندگان نيستى .
33 - گفت من هرگز براى بشرى كه او را از خاك خشكيدهاى كه از گل بدبوئى گرفته شده است آفريدهاى سجده نخواهم كرد!
34 - فرمود از صف آنها (فرشتگان ) بيرون رو كه رانده درگاه مائى .
35 - و لعنت (و دورى از رحمت حق ) بر تو خواهد بود تا روز قيامت . 36 - گفت پروردگارا! مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار).
37 - فرمود تو از مهلت يافتگانى .
38 - (اما نه تا روز رستاخيز بلكه ) تا روز و وقت معينى .
39 - گفت پروردگارا! بخاطر اينكه مرا گمراه ساختى من نعمتهاى مادى را در زمين در نظر آنها تزيين مى دهم و همگى را گمراه خواهم ساخت !
40 - مگر بندگان مخلصت ،
41 - فرمود اين راه مستقيم من است (و سنت هميشگيم )...
42 - كه بر بندگانم تسلط نخواهى يافت مگر گمراهانى كه از تو پيروى مى كنند.
43 - و جهنم ميعادگاه همه آنها است .
44 - هفت در دارد و براى هر درى گروه معينى از آنها تقسيم شده اند!
تفسير :
آفرينش انسان
به مناسبت آيات گذشته كه قسمتهائى از آفرينش خداوند و نظام هستى را بيان مى كرد، در اين آيات به شاهكار بزرگ خلقت يعنى آفرينش انسان پرداخته و طى آيات متعدد و پرمحتوائى بسيارى از جزئيات اين آفرينش را بازگو مى كند كه ما در اينجا نخست به تفسير اجمالى آيات مى پردازيم ، سپس نكات مهم را مورد بحث جداگانهاى قرار مى دهيم .
نخست مى فرمايد: (ما انسان را از (صلصال ) (خاك خشكيدهاى كه به هنگام برخورد با چيزى صدا مى كند) كه از (حماء مسنون ) (گل تيره رنگ و متغير و بدبو) گرفته شده بود آفريديم ) (و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون ).
(و طايفه (جان ) را پيش از آن از آتش گرم و سوزان آفريديم ) (و الجان خلقناه من قبل من نار السموم ).
(سموم ) در لغت به معنى باد سوزانى است كه گوئى در تمام روزنههاى پوست بدن انسان نفوذ مى كند زيرا عرب به سوراخهاى بسيار ريز پوست بدن ، مسام ، مى گويد و سموم نيز به همين مناسبت بر چنين بادى اطلاق مى شود و ماده سم نيز از همان است چرا كه در بدن نفوذ كرده و انسان را مى كشد يا بيمار مى سازد.
مجددا به آفرينش انسان باز مى گردد و گفتگوى خداوند را با فرشتگان كه قبل از آفرينش انسان روى داد، چنين بيان مى كند:
(به خاطر بياور هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بشر
را از خاك خشكيدهاى كه از گل تيره رنگ بد بو گرفته شده مى آفرينم ) (و اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من صلصال من حماء مسنون ).
(و هنگامى كه خلقت آنرا به پايان و كمال رساندم و از روح خود (يك روح شريف و پاك و با عظمت ) در آن دميدم همگى به خاطر آن سجده كنيد) (فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين ).
آفرينش انسان پايان پذيرفت و آنچه شايسته جسم و جان انسان بود به او داده شد و همه چيز انجام يافت : (در اين هنگام همه فرشتگان بدون استثناء سجده كردند) (فسجد الملائكة كلهم اجمعون ).
تنها كسى كه اطاعت اين فرمان را نكرد (ابليس ) بود، لذا اضافه ميكند به (جز ابليس كه خوددارى كرد از اينكه همراه سجده كنندهگان باشد) (الا ابليس ابى ان يكون مع الساجدين ).
اينجا بود كه ابليس مورد بازپرسى قرار گرفت و خدا به او گفت : اى ابليس چرا تو با سجده كنندگان نيستى ؟) (قال يا ابليس ‍ مالك الا تكون مع الساجدين ).
ابليس كه غرق غرور و خودخواهى خويش بود آنچنان كه عقل و هوش او را پوشانده بود گستاخانه در برابر پرسش پروردگار به پاسخ پرداخت و (گفت : من هرگز براى بشرى كه او را از خاك خشكيدهاى كه از گل بدبوئى گرفته
شده است آفريدهاى سجده نخواهم كرد) (قال لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون ).
آتش نورانى و فروزنده كجا، و خاك تيره و متعفن كجا؟ آيا موجود شريفى همچون من در برابر موجود پستترى بايد خضوع و تواضع كند؟ ! اين چه قانونى است ؟!.
او كه از اسرار آفرينش بر اثر خودخواهى و غرور بى خبر مانده بود و بركات خاك را كه منبع هر خير و بركتى است بدست فراموشى سپرده بود و از آن مهمتر آن روح شريف و عظيم الهى را كه در آدم وجود داشت ناديده مى گرفت ، ناگهان از اوج مقامى كه داشت سقوط كرد، ديگر شايسته نبود كه او در صف فرشتگان باشد، لذا بلافاصله (خدا به او فرمود از آن (از بهشت يا از آسمانها و يا از صفوف فرشتگان ) بيرون رو كه تو رجيم و رانده شده درگاه مائى ) (قال فاخرج منها فانك رجيم ).
و بدان كه اين غرورت مايه كفرت شد و اين كفر براى هميشه تو را مطرود كرد، (لعنت و دورى از رحمت خدا تا روز رستاخيز بر تو خواهد بود )! (و ان عليك اللعنة الى يوم الدين ).
ابليس كه در اين هنگام خود را رانده درگاه خدا ديد، و احساس كرد كه آفرينش انسان سبب بدبختى او شد، آتش كينه در دلش ‍ شعلهور گشت ، تا انتقام خويش را از فرزندان آدم بگيرد، هر چند مقصر اصلى خود او بود، نه آدم ، و نه فرمان خدا، ولى غرور و خود خواهى توام با لجاجتش اجازه نمى داد اين واقعيت را درك كند.
لذا (عرض كرد: پروردگارا اكنون كه چنين است مرا تا روز رستاخيز مهلت ده !) (قال رب فانظرنى الى يوم يبعثون ).
نه براى اينكه توبه كند، يا از كرده خود پشيمان باشد و در مقام جبران برآيد، بلكه براى اينكه به لجاجت و عناد و دشمنى و خيره سرى ادامه دهد!
خداوند هم اين خواسته او را پذيرفت و (فرمود مسلما تو از مهلت يافتگانى ) (قال فانك من المنظرين ).
ولى نه تا روز مبعوث شدن خلايق در رستاخيز، چنانكه خواستهاى ، بلكه (تا وقت و زمان معينى ) (الى يوم الوقت المعلوم ).
در اينكه منظور از يوم الوقت المعلوم ، چه روزى است ، مفسران احتمالات متعددى داده اند:
بعضى گفتهاند منظور پايان اين جهان و بر چيده شدن دوران تكليف است ، چرا كه بعد از آن ، طبق ظاهر آيات قرآن ، همه جهانيان از بين ميروند و تنها ذات پاك خداوند باقى مى ماند، بنابر اين تنها به مقدارى از درخواست ابليس موافقت شد.
بعضى ديگر احتمال داده اند كه منظور از وقت معلوم زمان معينى است كه تنها خدا مى داند، و جز او هيچكس از آن آگاه نيست ، چرا كه اگر آنوقت را آشكار مى ساخت ابليس تشويق به گناه و سركشى بيشتر شده بود.
بعضى نيز احتمال داده اند منظور روز قيامت است چرا كه او مى خواست تا آن روز زنده بماند تا از حيات جاويدان برخوردار گردد و با نظر او موافقت گرديد، به خصوص اينكه تعبير به يوم الوقت المعلوم در آيه 50 سوره واقعه درباره روز قيامت نيز آمده است .
ولى اين احتمال بسيار بعيد است ، چرا كه اگر چنين مى بود بايد خداوند به طور كامل با درخواست او موافقت كرده باشد، در حالى كه ظاهر آيات فوق اين است كه بطور كامل با درخواست او موافقت نشده و تنها تا يوم الوقت المعلوم موافقت شده است .
و به هر حال تفسير اول با روح و ظاهر آيه از همه موافقتر است ، و در بعضى از روايات كه از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده نيز به اين معنى تصريح گرديده است .
در اينجا ابليس نيت باطنى خود را آشكار ساخت هر چند چيزى از خدا پنهان نبود و عرض كرد: پروردگارا! به خاطر اينكه مرا گمراه ساختى (و اين انسان زمينه بدبختى مرا فراهم ساخت ) من نعمتهاى مادى روى زمين را در نظر آنها زينت مى دهم ، و انسانها را به آن مشغول ميدارم و سرانجام همه را گمراه خواهم ساخت ) (قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لا غوينهم اجمعين ).
اما او به خوبى مى دانست كه وسوسه هايش در دل (بندگان مخلص خدا) هرگز اثر نخواهد گذاشت ، و دامهايش آنها را به خود مشغول نخواهد كرد، خلاصه بندگان خالص و مخلص آنچنان نيرومندند كه زنجيرهاى اسارت شيطان را از هم مى گسلند، لذا بلافاصله براى سخن خود استثنائى قائل شد و گفت : (مگر آن بندگان خالص شده تو) (الا عبادك منهم المخلصين ).
بديهى است كه خدا هرگز شيطان را گمراه نساخته بود، بلكه اين نسبت شيطنت آميز بود كه از ابليس صادر شد، براى اينكه خود را به اصطلاح تبرئه كند و توجهى براى اغواگرى خود ترتيب دهد، و اين رسم همه ابليسها و شياطين
است كه اولا گناهان خويش را به گردن ديگران مى افكنند، و ثانيا همه جا ميكوشند تا اعمال زشت خود را با منطقهاى غلطى توجيه كنند، نه تنها در برابر بندگان خدا، حتى در برابر خود خدا كه از همه چيز آگاه است ؟
ضمنا بايد توجه داشت (مخلصين ) جمع (مخلص ) (بفتح لام ) همانگونه كه در تفسير سوره يوسف بيان كرديم كسى است كه به مرحله عالى ايمان و عمل پس از تعليم و تربيت و مجاهده با نفس رسيده باشد كه در برابر وسوسه هاى شيطان و هر وسوسهگر نفوذ ناپذير شود.
خداوند به عنوان تحقير شيطان و تقويت قلب جويندگان راه حق و پويندگان طريق توحيد (فرمود: اين راه مستقيم من است ...) و اين سنت فناناپذيرى است كه من آن را بر عهده گرفته ام ... (قال هذا صراط على مستقيم ).
كه (تو هيچگونه تسلط و قدرتى بر بندگان من ندارى مگر گمراهانى كه شخصا بخواهند از تو پيروى كنند) (ان عبادى ليس ‍ لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين ).
يعنى در واقع اين تو نيستى كه مى توانى مردم را گمراه كنى ، بلكه اين انسانهاى منحرفند كه با ميل و اراده خويش دعوت تو را اجابت كرده ، پشت سر تو گام بر مى دارند.
و به تعبير ديگر اين آيه اشارهاى است به آزادى اراده انسانها، و اينكه ابليس و لشكر او هرگز نمى توانند كسى را اجبارا به راه فساد بكشانند، بلكه اين خود انسانها هستند كه دعوت او را لبيك گفته و دريچه هاى قلب خويش را به روى او مى گشايند، و به او اذن دخول مى دهند!
خلاصه اينكه وسوسه هاى شيطان گرچه مؤ ثر است ولى تصميم نهائى با شيطان نيست ، با خود انسانها هست ، چرا كه انسان مى تواند در برابر وسوسه هاى او بايستد و دست رد بر سينه او بگذارد.
در واقع خداوند مى خواهد اين خيال باطل و پندار خام را از مغز شيطان بيرون كند كه او حكومت بلامنازعى بر انسانها پيدا خواهد كرد.
سپس صريحترين تهديدهاى خود را متوجه پيروان شيطان كرده مى گويد: (جهنم ميعادگاه همه آنها است ) (و ان جهنم لموعدهم اجمعين ).
گمان نكنند كه آنها از چنگال مجازات مى توانند فرار كنند و يا به حساب آنها رسيدگى نمى شود، حساب همه آنها يكجا و در يك محل رسيدگى خواهد شد.
(همان دوزخى كه هفت در دارد، و براى هر درى گروهى از پيروان شيطان تقسيم شده اند) (لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم ).
اين در در حقيقت درهاى گناهانى است كه به وسيله آن ، افراد وارد دوزخ مى شوند، هر گروهى بوسيله ارتكاب گناهى و از درى ، همانگونه كه درهاى بهشت ، طاعات و اعمال صالح و مجاهدتهائى است كه بوسيله آن بهشتيان وارد بهشت مى شوند.
نكته ها :
1 - تكبر و غرور سرچشمه بزرگترين بدبختيها است
مهمترين نكته تربيتى كه از داستان ابليس و آفرينش آدم كه در سورههاى مختلف قرآن آمده استفاده مى شود همان سقوط وحشتناك ابليس از آن مقام
والائى كه داشت به خاطر كبر و غرور است !
مى دانيم ابليس از فرشتگان نبود (همانگونه كه از آيه 50 سوره كهف استفاده مى شود) و آنچنان ارتقاء مقام در سايه اطاعت فرمان خدا پيدا كرده بود كه در صفوف فرشتگان قرار داشت ، حتى بعضى مى گويند معلم فرشتگان بود، و طبق آنچه از خطبه قاصعه در نهج البلاغه استفاده مى شود هزاران سال پرستش خدا كرده بود.
اما همه اين مقامات را به خاطر يكساعت تكبر و غرور از دست داد، و آنچنان گرفتار تعصب و خودپرستى شد كه حتى در مقام عذرخواهى و توبه برنيامد، بلكه همچنان به كار خود ادامه داد و در جاده لجاجت آنچنان ثابت قدم ماند كه تصميم گرفت مسئوليت شركت در جرم همه ظالمان و گنهكاران از فرزندان آدم را به عنوان يك وسوسهگر بپذيرد، و معادل كيفر و عذاب همه آنها را يكجا تحمل كند!
اين است نتيجه خودخواهى و غرور و تعصب و خودپسندى و استكبار.
نه تنها ابليس كه ، با چشم خود انسانهاى شيطان صفتى را ديده ايم ، يا شرح حال آنها را در صفحات سياه تاريخ مطالعه كردهايم كه هنگامى كه بر مركب غرور و تكبر و خودخواهى سوار شدند دنيائى را به خاك و خون كشيدند، گوئى پردهاى از خون و جهل ، چشمان ظاهر و باطن آنها را از كار انداخته ، و هيچ حقيقتى را مشاهده نمى كنند، ديوانه وار در راه ظلم و بيدادگرى گام بر مى دارند و سرانجام خود را در بدترين پرتگاهها ساقط مى كنند.
اين استكبار و غرور، آتش سوزان و وحشتناكى است ، همانگونه كه انسان ممكن است ساليان دراز زحمت بكشد و خانه و وسائل و سرمايهاى براى زندگى فراهم سازد، ولى محصول آنرا تنها با يك شعله آتش در چند لحظه تبديل به خاكستر كند، همچنين كاملا امكان پذير است كه محصول اطاعت هزاران سال را با ساعتى استكبار و غرور در برابر خدا از دست دهد، چه درسى از اين گويا
و تكان دهندهتر؟!.
عجب اينكه او حتى به اين نكته روشن نيز توجه نداشت كه آتش بر خاك برترى ندارد چرا كه منبع همه بركات : گياهان ، حيوانات ، معادن ، محل ذخيره آبها خلاصه سرچشمه پيدايش هر موجود زندهاى خاك است ، ولى كار آتش سوزندگى و در بسيارى از مواقع ويرانگرى است .
على (عليهالسلام ) در همان خطبه قاصعه (خطبه 192 نهج البلاغه ) از ابليس به عنوان عدو الله (دشمن خدا) و امام المتعصبين و سلف المستكبرين (پيشواى متعصبان لجوج ، و سر سلسله مستكبران ) نام برده و مى گويد به همين جهت خداوند لباس عزت را از اندام او بيرون كرد، و چادر مذلت بر سر او افكند سپس اضافه مى كند: آيا نمى بينيد چگونه خداوند او را به خاطر تكبرش ‍ كوچك كرد؟ و به خاطر برتريجوئيش پست ساخت ؟ در دنيا رانده شد و عذاب دردناك در سراى ديگر براى او فراهم ساخت (الا ترون كيف صغره الله بتكبره ، و وضعه بترفعه ، فجعله فى الدنيا مدحورا و اعدله فى الاخرة سعيرا).
ضمنا همانگونه كه اشاره كرديم ابليس نخستين پايهگذار مكتب جبر بود، همان مكتبى كه بر خلاف وجدان هر انسانى است و يكى از دلائل مهم پيدايش آن ، تبرئه كردن انسانهاى گنهكار در برابر اعمالشان است ، در آيات فوق خوانديم ابليس براى تبرئه خويش و اثبات اينكه حق دارد در گمراهى فرزندان آدم بكوشد به همين دروغ بزرگ متوسل شد، و گفت : خداوندا تو مرا گمراه كردى و من هم به همين خاطر فرزندان آدم را جز مخلصان گمراه خواهم كرد!
2 - شيطان بر چه كسانى تسلط مى يابد؟
باز هم ذكر اين نكته را ضرورى مى دانيم كه نفوذ وسوسه هاى شيطانى در انسان يك نفوذ ناآگاه و اجبارى نيست ، بلكه ما به ميل خويش وسوسه او را به دل
راه مى دهيم ، و گرنه حتى خود شيطان ميداند كه بر مخلصان - آنها كه خويشتن را در پرتو تربيت خالص كرده اند و زنگار شرك را از روح و جان زدوده اند - راه ندارد.
به تعبير رساتر - همان تعبيرى كه از آيات فوق استفاده ميشود - رابطه شيطان و گمراهان ، رابطه (پيشوا) و (پيرو) است ، نه رابطه (اجبار كننده ) و اجبار شونده .
3 - درهاى جهنم !
در آيات فوق خوانديم ، جهنم هفت در دارد (بعيد نيست عدد هفت در اينجا عدد تكثير باشد، يعنى درهاى بسيار و فراوان دارد، همانگونه كه در آيه 27 سوره لقمان نيز عدد هفت به همين معنى آمده است ).
ولى واضح است اين تعدد درها (مانند تعدد درهاى بهشت ) نه به خاطر كثرت واردان است به طورى كه از يك در كوچك نتوانند وارد شوند، و نه جنبه تشريفاتى دارد، بلكه در حقيقت اشاره به عوامل گوناگونى است كه انسان را به جهنم ميكشاند، هر نوع از گناهان درى محسوب مى شود.
در خطبه جهاد در نهج البلاغه ميخوانيم ان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اوليائه : (جهاد درى از درهاى بهشت است كه آن را به روى بندگان خاصش گشوده است ).
و در حديث معروف ميخوانيم ان السيوف مقاليد الجنة : (شمشيرها كليدهاى بهشتند) اين گونه تعبيرات به خوبى منظور از درهاى متعدد بهشت و دوزخ را روشن مى سازد.
قابل توجه اينكه در حديث امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم (بهشت ، هشت در
دارد) در حالى كه آيات فوق مى گويد: جهنم هفت در دارد، اين تفاوت اشاره به اين است كه هر چند درهاى ورود به بدبختى و عذاب فراوان باشد، ولى با اين حال درهاى وصول به سعادت و خوشبختى از آن افزونتر است (در ذيل آيه 23 سوره رعد نيز در اين زمينه صحبت كرديم ).
4 - (گل تيره ) و (روح خدا).
جالب اينكه از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه انسان از دو چيز مختلف آفريده شده كه يكى در حد اعلاى عظمت ، و ديگرى ظاهرا در حد ادنى از نظر ارزش .
جنبه مادى انسان را گل بد بوى تيره رنگ (لجن ) تشكيل ميدهد، و جنبه معنوى او را چيزى كه به عنوان روح خدا از آن ياد شده است .
البته خدا نه جسم دارد و نه روح ، و اضافه روح به خدا به اصطلاح اضافه تشريفى است و دليل بر اين است كه روحى بسيار پر عظمت در كالبد انسان دميده شده ، همانگونه كه خانه كعبه را به خاطر عظمتش (بيت الله ) مى خوانند، و ماه مبارك رمضان را به خاطر بركتش (شهر الله ) (ماه خدا) مى نامند.
و به همين دليل قوس صعودى اين انسان آنقدر بالا است كه بجائى ميرسد كه جز خدا نبيند، و قوس نزوليش آنقدر پائين است كه از چهار پايان هم پائينتر خواهد شد (بل هم اضل ) و اين فاصله زياد ميان (قوس صعودى ) و (نزولى ) خود دليل بر اهميت فوق العاده اين مخلوق است .
و نيز اين تركيب مخصوص دليل بر آن است كه عظمت مقام انسان به خاطر جنبه مادى او نيست ، چرا كه اگر به جنبه ماديش باز گرديم لجنى بيش نمى باشد.
اين روح الهى است كه با استعدادهاى فوق العادهاى كه در آن نهفته است و ميتواند تجليگاه انوار خدا باشد، به او اينهمه عظمت بخشيده و براى تكامل او تنها راه اين است كه آن را تقويت كند و جنبه مادى را كه وسيلهاى براى همين هدف است در طريق پيشرفت اين مقصود به كار گيرد (چرا كه در رسيدن به آن هدف بزرگ ميتواند كمك مؤ ثرى كند).
از آيات خلقت آدم در آغاز سوره بقره نيز استفاده مى شود كه سجده فرشتگان در برابر آدم به خاطر علم خاص الهى او بود،
و اما اين سؤ ال كه چگونه سجده براى غير خدا امكان پذير است و آيا براستى فرشتگان براى خدا به خاطر اين آفرينش عجيب سجده كردند، و يا سجده آن براى آدم بود، پاسخ آنرا در ذيل همان آيات مربوط به آفرينش آدم در سوره بقره بيان كرديم (به جلد اول تفسير نمونه صفحه 127 مراجعه فرمائيد)
5 - جان چيست ؟
كلمه (جن ) در اصل به معنى چيزى است كه از حس انسان پوشيده باشد، مثلا مى گوئيم جنة الليل - يا - فلما جن عليه الليل يعنى هنگامى كه پرده سياه شب او را پوشاند و به همين جهت (مجنون ) به كسى كه عقلش پوشيده و (جنين ) به طفلى كه در رحم مادر پوشانده شده و (جنت ) به باغى كه زمينش را درختان پوشانده اند، و (جنان ) به قلب كه در درون سينه پوشانده شده و (جنة ) به معنى سپر كه انسان را از ضربات دشمن مى پوشاند، آمده است .
البته از آيات قرآن استفاده مى شود كه جن يكنوع موجود عاقلى است كه از حس انسان پوشيده شده ، و آفرينش آن در اصل از آتش يا شعله هاى صاف آتش است ، و ابليس نيز از همين گروه است . بعضى از دانشمندان از آنها تعبير به نوعى از ارواح عاقله مى كنند كه
مجرد از ماده مى باشد، (البته پيدا است تجرد كامل ندارد چرا كه چيزى كه از ماده آفريده شده است مادى است ، ولى نيمه تجردى دارد، چرا كه با حواس ما درك نميشود، و به تعبير ديگر يكنوع جسم لطيف است ).
و نيز از آيات قرآن بر مى آيد كه آنها مؤ من و كافر دارند، مطيع و سركش دارند و آنها نيز داراى تكليف و مسئولى تند.
البته شرح اين مسائل و همچنين هماهنگى آنها با علم امروز، احتياج به بحث بيشترى دارد كه ما به خاطر رعايت تناسب - به خواست خدا - در تفسير سوره جن كه در جزء 29 قرآن است بحث خواهيم كرد.
نكتهاى كه در اينجا اشاره به آن لازم است ، اين است كه در آيات فوق كلمه (جان ) آمده است كه از همان ماده (جن ) است .
آيا اين دو كلمه (جن و جان ) هر دو به يك معنى است ، و يا چنانكه بعضى از مفسران گفتهاند جان نوع خاصى از جن است .
اگر آيات قرآن را كه در اين زمينه وارد شده در برابر هم قرار دهيم روشن مى شود كه هر دو به يك معنى مى باشد، چرا كه در قرآن گاهى جن در مقابل انسان قرار داده شده و گاهى (جان ) در مقابل انسان .
مثلا در آيه 88 - سوره اسراء مى خوانيم قل لئن اجتمعت الانس و الجن و يا در آيه 56 سوره ذاريات مى خوانيم و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون . در حالى كه در آيه 15 سوره رحمان مى خوانيم خلق الانسان من صلصال كالفخار و خلق الجان من مارج من نار و باز در همين سوره آيه 39 مى خوانيم فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان .
از مجموع آيات فوق و آيات ديگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه جان و جن هر دو به يك معنى است ، و لذا در آيات فوق گاهى جن در برابر انسان قرار گرفته گاهى جان .
البته (جان ) به معنى ديگرى نيز در قرآن آمده است ، كه آن نوعى از مار است ، چنانكه در داستان موسى مى خوانيم (كانها جان ) (قصص - 31) ولى آن از بحث ما خارج است .
6 - قرآن و خلقت انسان .
همانگونه كه در آيات فوق ديديم قرآن بحث فشردهاى در زمينه خلقت انسان دارد كه تقريبا به طور سر بسته و اجمالى ، از آن گذشته است چرا كه منظور اصلى مسائل تربيتى بوده است ، و نظير اين بحث در چند مورد ديگر از قرآن مانند سوره سجده ، مؤ منون ، سوره ص ، و غير آن آمده است .
البته مى دانيم قرآن يك كتاب علوم طبيعى نيست ، بلكه يك كتاب انسان - سازى است ، و بنابر اين نبايد انتظار داشت كه جزئيات اين علوم از قبيل مسائل مربوط به تكامل ، تشريح ، جنين شناسى ، گياه شناسى و مانند آن در قرآن مطرح شود، ولى اين مانع از آن نخواهد بود كه به تناسب بحثهاى تربيتى اشاره كوتاهش به قسمتهائى از اين علوم در قرآن بشود.
به هر حال بعد از توجه به اين مقدمه كوتاه در اينجا دو بحث داريم كه طرح آنها لازم به نظر ميرسد:
1 - تكامل انواع از نظر علمى
2 - تكامل انواع از ديدگاه قرآن
نخست به سراغ بحث اول مى رويم و منهاى آيات و روايات و تنها با تكيه بر معيارهاى خاص علوم طبيعى روى اين مساءله بحث مى كنيم :
مى دانيم در ميان دانشمندان علوم طبيعى دور فرضيه درباره آفرينش موجودات زنده ، اعم از گياهان و جانداران ، وجود داشته است :
الف : فرضيه تكامل انواع يا (ترانسفورميسم ) كه مى گويد انواع
موجودات زنده در آغاز به شكل كنونى نبودند، بلكه آغاز موجودات تك سلولى در آب اقيانوسها و از لابلاى لجنهاى اعماق درياها با يك جهش پيدا شدند، يعنى موجودات بى جان در شرائط خاصى قرار گرفتند كه از آنها نخستين سلولهاى زنده پيدا شد.
اين موجودات ذره بينى زنده تدريجا تكامل يافتند و از نوعى به نوع ديگر تغيير شكل دادند، از درياها به صحراها و از آن به هوا منتقل شدند، و انواع گياهان و انواع جانوران آبى و زمينى و پرندگان به وجود آمدند.
كاملترين حلقه اين تكامل همين انسانهاى امروزند كه از موجوداتى شبيه به ميمون ، و سپس ميمونهاى انسان نما ظاهر گشتند.
ب - فرضيه ثبوت انواع يا (فيكسيسم ) كه مى گويد انواع جانداران هر كدام جداگانه از آغاز به همين شكل كنونى ظاهر گشتند، و هيچ نوع به نوع ديگر تبديل نيافته است ، و طبعا انسان هم داراى خلقت مستقلى بوده كه از آغاز به همين صورت آفريده شده است .
دانشمندان هر دو گروه براى اثبات عقيده خود مطالب فراوانى نوشتهاند و جنگها و نزاعهاى زيادى در محافل علمى بر سر اين مساءله در گرفته است ،
تشديد اين جنگها از زمانى شد كه لامارك (دانشمند جانورشناس معروف فرانسوى كه در اواخر قرن 18 و اوائل قرن 19 ميزيست ) و سپس داروين دانشمند جانورشناس انگليسى كه در قرن نوزدهم مى زيست نظرات خود را در زمينه تكامل انواع با دلائل تازهاى عرضه كرد.
ولى در محافل علوم طبيعى امروز شك نيست كه اكثريت دانشمندان طرفدار فرضيه تكاملند.
دلائل طرفداران تكامل .
به آسانى ميتوان استدلالات آنها را در سه قسمت خلاصه كرد:
نخست دلائلى است كه از ديرينشناسى و به اصطلاح مطالعه روى فسيلها، يعنى اسكلتهاى متحجر شده موجودات زنده گذشته ، آورده اند آنها معتقدند مطالعات طبقات مختلف زمين نشان مى دهد كه موجودات زنده ، از صورتهاى ساده تر به صورتهاى كاملتر و پيچيده تر تغيير شكل داده اند.
تنها راهى كه اختلاف و تفاوت فسيلها را مى توان با آن تفسير كرد، همين فرضيه تكامل است .
دليل ديگر قرائنى است كه از (تشريح مقايسهاى ) جمع آورى كرده اند، آنها طى بحثهاى مفصل و طولانى مى گويند هنگامى كه استخوان بندى حيوانات مختلف را تشريح كرده ، با هم مقايسه كنيم شباهت زيادى در آنها مى بينيم كه نشان مى دهد همه از يك اصل گرفته شده اند.
بالاخره سومين دليل آنها قرائتى است كه از (جنين شناسى ) بدست آوردهاند و معتقدند اگر حيوانات را در حالت جنينى كه هنوز تكامل لازم را نيافته اند در كنار هم بگذاريم خواهيم ديد كه جنينها قبل از تكامل در شكم مادر، يا در درون تخم تا چه اندازه با هم شباهت دارند، اين نيز تاءييد مى كند كه همه آنها در آغاز از يك اصل گرفته شده اند.
پاسخهاى طرفداران ثبوت انواع
ولى طرفداران فرضيه ثبوت انواع يك پاسخ كلى به تمام اين استدلالات دارند و آن اينكه هيچيك از اين قرائن قانع كننده نيست ، البته نمى توان انكار كرد كه هر يك از اين قرائن سهگانه احتمال تكامل را در ذهن به عنوان يك احتمال ظنى توجيه مى كند، ولى هرگز يقين آور نخواهد بود.
به عبارت روشنتر اثبات فرضيه تكامل ، و تبديل آن از صورت يك فرضيه
به يك قانون علمى و قطعى ، يا بايد از طريق دليل عقلى بوده باشد، و يا از طريق آزمايش و حس و تجربه ، و غير از اين دو راهى نيست .
اما از يكسو مى دانيم دلائل عقلى و فلسفى را به اين مسائل ، راهى نيست ، و از سوى ديگر دست تجربه و آزمايش از مسائلى كه ريشه هاى آن در ميليونها سال قبل نهفته است كوتاه است !.
آنچه ما با حس و تجربه درك مى كنيم اين است تغييرات سطحى با گذشت زمان به صورت جهش (موتاسيون ) در حيوانات و گياهان رخ ميدهد، مثلا از نسل گوسفندان معمولى ناگهان گوسفندى متولد مى شود كه پشم آن با پشم گوسفندان معمولى متفاوت است ، يعنى بسيار لطيفتر و نرمتر ميباشد، و همان سرچشمه پيدايش نسلى در گوسفند بنام (گوسفند مرينوس ) مى شود، با اين ويژگى در پشم .
و يا اينكه حيواناتى بر اثر جهش ، تغيير رنگ چشم يا ناخن و يا شكل پوست بدن و مانند آن پيدا مى كند.
ولى هيچكس تاكنون جهشى نديده است ، كه دگرگونى مهمى در اعضاى اصلى بدن يك حيوان ايجاد كند و يا نوعى را به نوع ديگر مبدل سازد.
بنابر اين ما تنها مى توانيم حدس بزنيم كه تراكم جهشها ممكن است يك روز سر از تغيير نوع حيوان در بياورد، و مثلا حيوانات خزنده را تبديل به پرندگان كند، ولى اين حدس هرگز يك حدس قطعى نيست ، بلكه تنها يك مساله ظنى است چرا كه ما هرگز با جهشهاى تغيير دهنده اعضاء اصلى به عنوان يك حس و تجربه روبرو نشده ايم .
از مجموع آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم كه دلائل سه گانه طرفداران ترانسفورميسم نميتواند اين نظريه را از صورت يك فرضيه فراتر برد، و به همين دليل آنها كه دقيقا روى اين مسائل بحث مى كنند، همواره از آن به عنوان
(فرضيه تكامل انواع ) سخن مى گويند نه قانون و اصل .
فرضيه تكامل و مساءله خداشناسى
با اينكه بسيارى كوشش دارند ميان اين فرضيه و مساءله خداشناسى يكنوع تضاد قائل شوند و شايد از يك نظر حق داشته باشند، چرا كه پيدايش عقيده داروينيسم جنگ شديدى ميان ارباب كليسا از يكسو، و طرفداران اين فرضيه از سوى ديگر به وجود آورد، و روى اين مساله در آن عصر به دلائل سياسى ، اجتماعى كه اينجا جاى شرح آن نيست تبليغات وسيعى در گرفت كه داروينيسم با خداشناسى سازگار نمى باشد.
ولى امروز اين مساءله براى ما روشن است كه اين دو با هم تضادى ندارند يعنى ما چه فرضيه تكامل را قبول كنيم و چه آنرا بر اثر فقدان دليل رد نمائيم در هر دو صورت مى توانيم خداشناس باشيم .
فرضيه تكامل اگر فرضا هم ثابت شود، شكل يك قانون علمى كه از روى علت و معلول طبيعى پرده بر مى دارد به خود خواهد گرفت ، و فرقى ميان اين رابطه علت و معلولى در عالم جانداران و ديگر موجودات نيست ، آيا كشف علل طبيعى نزول باران و جزر و مد درياها و زلزله ها و مانند آن مانعى بر سر راه خداشناسى خواهد بود؟ مسلما نه ، بنابر اين كشف يك رابطه تكاملى در ميان انواع موجودات نيز هيچگونه مانعى در مسير شناخت خدا ايجاد نمى كند. تنها كسانى كه تصور مى كردند كشف علل طبيعى با قبول وجود خدا منافات دارد مى توانند چنين سخنى را بگويند، ولى ما امروز به خوبى مى دانيم كه نه تنها كشف اين علل ضررى به توحيد نمى زند بلكه خود دلائل تازهاى از نظام آفرينش براى اثبات وجود خدا پيش پاى ما مى گذارد.
جالب اينكه خود داروين در برابر اتهام الحاد و بيدينى قد علم كرده ، و در
كتابش (اصل انواع ) تصريح ميكند كه من در عين قبول تكامل انواع ، خدا پرستم ، و اصولا بدون قبول وجود خدا نمى توان تكامل را توجيه كرد.
به اين عبارت دقت كنيد: او با وجود قبول علل طبيعى براى ظهور انواع مختلف جانداران ، همواره به خداى يگانه ، مؤ من باقى مى ماند، و تدريجا كه سن او افزايش حاصل ميكند احساس درونى مخصوصى به درك قدرتى ما فوق بشر در او تشديد مى گردد، به حدى كه معماى آفرينش را براى انسان لا ينحل مى يابد.
اصولا او معتقد بود كه هدايت و رهبرى انواع ، در اين پيچ و خم عجيب تكامل ، و تبديل يك موجود زنده بسيار ساده به اين همه انواع مختلف و متنوع جانداران بدون وجود يك نقشه حساب شده و دقيق از طرف يك عقل كل امكان پذير نيست !
راستى هم چنين است آيا از يك ماده واحد و بسيار ساده و پست ، اين همه مشتقات شگفت انگيز و عجيب ، كه هر كدام براى خود تشكيلات مفصلى دارد، به وجود آوردن بدون تكيه بر يك علم و قدرت بى پايان امكان پذير است ؟
نتيجه اينكه : غوغاى تضاد عقيده تكامل انواع با مساءله خداشناسى يك غوغاى بياساس و بى دليل بوده است (خواه فرضيه تكامل را بپذيريم يا نپذيريم ).
تنها اين مساءله باقى مى ماند كه آيا فرضيه تكامل انواع با تاريخ چهاى كه قرآن براى آفرينش آدم ذكر كرده است تضادى دارد يا نه ؟! كه ذيلا از آن بحث مى شود.
قرآن و مساءله تكامل
جالب اينكه هم طرفداران تكامل انواع و هم منكران آن يعنى آنها كه در
ميان مسلمين بودهاند به آيات قرآن براى اثبات مقصد خويش تمسك جستهاند، ولى شايد هر دو گروه گاهى تحت تاءثير عقيده خود به آياتى استدلال كردهاند كه كمتر ارتباطى با مقصود آنها داشته است ، لذا ما از هر دو طرف آياتى را انتخاب مى كنيم كه قابل بحث و مذاكره باشد.
مهمترين آيهاى كه طرفداران تكامل روى آن تكيه مى كنند، آيه 33 سوره آل عمران است ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين : (خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد).
آنها مى گويند همانگونه كه نوح و آل ابراهيم و آل عمران در ميان امتى زندگى مى كردند و از ميان آنها برگزيده شدند، همچنين آدم نيز بايد چنين باشد، يعنى در عصر و زمان او انسانهائى كه نام عالمين (جهانيان ) بر آنها گزارده شده ، حتما وجود داشته اند و آدم برگزيده خدا از ميان آنهاست ، و اين نشان ميدهد كه آدم اولين انسان روى زمين نبوده است ، بلكه قبل از او انسانهاى ديگرى بوده اند و امتياز آدم همان جهش فكرى و معنوى او است كه سبب برگزيده شدنش از افراد همسانش شد.
آيات متعدد ديگرى نيز ذكر كرده اند، كه بعضى از آنها اصلا ارتباط با مساله تكامل ندارد، و تفسير آن به تكامل بيشتر از قبيل تفسير به راى است ، و قسمتى ديگر، هم با تكامل انواع سازگار است ، و هم با ثبوت آنها و خلقت مستقل آدم ، و به همين دليل بهتر ديديم كه از ذكر آنها صرف نظر كنيم .
اما ايرادى كه به اين استدلال مى توان كرد اين است كه عالمين اگر به معنى مردم معاصر بوده باشد و اصطفاء (برگزيدن ) حتما بايد از ميان چنين اشخاصى صورت گيرد، اين استدلال قابل قبول خواهد بود، اما اگر كسى بگويد عالمين اعم از معاصران و غير معاصران است ، همانگونه كه در حديث معروف در
فضيلت بانوى اسلام حضرت فاطمه (سلام الله عليها) از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه مى فرمايد: اما ابنتى فاطمه فهى سيدة نساء العالمين من الاولين و الاخرين : دخترم فاطمه بانوى زنان جهان از اولين و آخرين است . در اين صورت آيه فوق دلالتى بر اين مقصود نخواهد داشت و درست به اين ميماند كه كسى بگويد خداوند، عدهاى را از ميان انسانها (انسانهاى تمام قرون و اعصار) برگزيد كه يكى از آنها آدم است در اين صورت هيچ لزومى ندارد كه در عصر و زمان آدم ، انسانهاى ديگرى وجود داشته باشند كه نام عالمين بر آنها اطلاق گردد و يا آدم از ميان آنها برگزيده شود.
به خصوص اينكه سخن در برگزيدن خدا است خدائى كه از آينده و نسلهائى كه در زمانهاى بعد مى آيند به خوبى آگاه بوده است .
و اما مهمتر دليلى كه طرفداران ثبوت انواع از آيات قرآن ، انتخاب كرده اند، آيات مورد بحث و مانند آن است كه مى گويد:
خداوند انسان را از گل خشك كه از گل تيره رنگ بد بوى گرفته شده بود آفريده جالب اينكه اين تعبير هم در مورد خلقت (انسان ) گفته شده (و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حما مسنون - آيه 26 حجر) و هم درباره (بشر) (و اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من صلصال من حماء مسنون - آيه 28 حجر) و هم به قرينه ذكر سجده فرشتگان بعد از آن در مورد شخص آدم آمده است (به آيات 29 و 30 و 31 سوره حجر كه در بالا آورديم دقت كنيد).
ظاهر اين آيات در بدو نظر چنين مى گويد كه آدم نخست از گل تيره رنگى آفريده شد و پس از تكميل اندام ، روح الهى در آن دميده شد و به دنبال آن
فرشتگان در برابر او به سجده افتادند، بجز ابليس .
طرز بيان اين آيات چنين نشان ميدهد كه ميان خلقت آدم از خاك و پيدايش صورت كنونى انواع ديگرى وجود نداشته است .
و تعبير به (ثم ) كه در بعضى از آيات فوق آمده و در لغت عرب براى ترتيب با فاصله آورده مى شود، هرگز دليل بر گذشتن مليونها سال و وجود هزاران نوع نمى باشد، بلكه هيچ مانعى ندارد كه اشاره به فاصله هائى باشد كه در ميان مراحل آفرينش آدم از خاك و سپس گل خشك و سپس دميدن روح الهى وجود داشته .
لذا همين كلمه (ثم ) درباره خلقت انسان در عالم جنين و مراحلى را كه پشت سر هم طى مى كند آمده است ، مانند: يا ايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة ... ثم نخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اشدكم : (اى مردم اگر ترديد در رستاخيز داريد (به قدرت خدا در آفرينش انسان بينديشيد) كه ما شما را از خاك آفريديم سپس از نطفه . سپس از خون بسته شده ، سپس از مضغه (پاره گوشتى كه شبيه گوشت جويده است )... سپس شما را به صورت طفلى خارج ميسازيم ، سپس به مرحله بلوغ مى رسيد (سوره حج آيه 5 ).
ملاحظه ميكنيد كه هيچ لزومى ندارد (ثم ) براى يك فاصله طولانى باشد، بلكه همانگونه كه در فواصل طولانى به كار ميرود در فاصله هاى كوتاه هم استعمال مى شود. از مجموع آنچه در بالا گفتيم چنين نتيجه ميگيريم كه آيات قرآن هر چند مستقيما در صدد بيان مساءله تكامل يا ثبوت انواع نيست ، ولى ظواهر آيات (البته در خصوص انسان ) با مساله خلقت مستقل سازگارتر است ، هر چند كاملا صريح نيست اما ظاهر آيات خلقت آدم بيشتر روى خلقت مستقل دور ميزند، اما در مورد ساير جانداران قرآن سكوت دارد