گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد يازدهم
آيه و ترجمه


اءن المتقين فى جنت و عيون (45)
ادخلوها بسلم ءامنين (46)
و نزعنا ما فى صدورهم من غل إ خونا على سرر متقبلين (47)
لا يمسهم فيها نصب و ما هم منها بمخرجين (48)
نبئ عبادى اءنى اءنا الغفور الرحيم (49)
و اءن عذابى هو العذاب الا ليم (50)




ترجمه :

45- پرهيزگاران در باغها(ى سر سبز بهشت ) و در كنار چشمه هاى آن هستند.
46 - (فرشتگان الهى به آنها مى گويند) داخل اين باغها شويد با سلامت و امنيت .
47 - هر گونه غل (حسد و كينه و عداوت و خيانت ) از سينه آنها بر ميكنيم (و روحشانرا پاك ميكنيم ) در حالى كه همه برادرند و بر سريرها روبروى يكديگر قرار دارند.
48 - هرگز خستگى و تعب به آنها نميرسد و هيچگاه از آن اخراج نميگردند.
49 - بندگانم را آگاه كن كه من غفور و رحيمم .
50 - (و نيز آنها را آگاه كن كه ) عذاب و كيفر من عذاب دردناكى است .
تفسير :
نعمتهاى هشتگانه بهشت
در آيات گذشته ديديم كه چهسان خداوند نتيجه كار شيطان و
همگامان و پيروان او را شرح داد، درهاى هفتگانه جهنم را به روى آنها گشود.
طبق روش قرآن كه از مساله مقابله و تقارن ، براى تعليم و تربيت ، بهره گيرى ميكند، در اين آيات سخن از بهشت و بهشتيان و نعمتهاى مادى و معنوى ، جسمى و روحانى به ميان آمده است .
و در حقيقت هشت نعمت بزرگ مادى و معنوى به تعداد درهاى بهشت در اين آيات بيان شده است .
1 - در آغاز به يك نعمت مهم جسمانى اشاره كرده ، مى گويد: پرهيزكاران در باغهاى سر سبز بهشت ، و در كنار چشمه هاى زلال آن خواهند بود (ان المتقين فى جنات و عيون ).
جالب اينكه از ميان تمام صفات روى (تقوا) تكيه شده است ، همان تقوا و پرهيزكارى و تعهد و مسئوليت كه جامع تمام صفات برجسته انسانى است .
ذكر جنات و عيون به صيغه جمع ، اشاره به باغهاى متنوع و چشمه هاى فراوان و گوناگون بهشت است كه هر كدام لذت تازهاى مى آفريند و ويژگى خاصى دارد.
2 و 3- سپس به دو نعمت مهم معنوى كه (سلامت ) و (امنيت ) است اشاره ميكند، سلامت از هر گونه رنج و ناراحتى ، و امنيت از هر گونه خطر، مى گويد: (فرشتگان الهى به آنها خوش آمد مى گويند و مى گويند كه داخل اين باغها شويد با سلامت و امنيت كامل ) (ادخلوها بسلام آمنين ).
در آيه بعد سه نعمت مهم معنوى ديگر با صراحت بيان شده است :
4 - (ما هر گونه حسد و كينه و عداوت و خيانت را از سينه هاى آنها
ميشوئيم و بر مى كنيم ) (و نزعنا ما فى صدورهم من غل ).
5 - (در حالى كه همه برادرند و نزديكترين پيوندهاى محبت در ميان آنها حكمفرما است (اخوانا).
6 - (در حالى كه بر سريرها روبروى يكديگر قرار گرفتهاند) (على سرر متقابلين ).
آنها در جلسات اجتماعيشان گرفتار تشريفات آزار دهنده اين دنيا نيستند و مجلسشان بالا و پائين ندارد، و از اصول زندگى طبقاتى رنج آور اين دنيا در آنجا خبرى نيست ، همه برادرند، همه روبروى يكديگر و در يك صف ، نه يكى بالاى مجلس و ديگرى در كفش كن .
البته اين منافات با تفاوت مقام آنها از نظر درجات معنوى ندارد، اين مربوط به جلسات اجتماعى آنها است و گر نه هر كدام بر حسب درجه تقوا و ايمان مخصوص به خود دارد.
7 - سپس به هفتمين نعمت مادى و معنوى اشاره كرده مى گويد: هرگز خستگى و تعب به آنها نمى رسد (لا يمسهم فيها نصب ).
و همانند زندگى اين دنيا كه رسيدن به يك روز آسايش ، خستگيهاى
فراوانى قبل و بعد از آن دارد كه فكر آن ، آرامش انسان را بر هم ميزند، نيست .
8 - همچنين فكر فنا و نابودى و پايان گرفتن نعمت ، آنانرا آزار نميدهد، چرا كه (آنها هرگز از اين باغهاى پر نعمت و سرور اخراج نمى شوند) (و ما هم منها بمخرجين ).
اكنون كه نعمتهاى فراوان و دلانگيز بهشتى به طرز مؤ ثرى بيان گرديد، و در بست در اختيار پرهيزكاران و متقين قرار داده شد ممكن است افراد گنهكار و آلوده در هالهاى از غم و اندوه فرو روند كه اى كاش ما هم مى توانستيم به گوشهاى از اين همه موهبت دست يابيم ، در اينجا خداوند رحمان و رحيم درهاى بهشت را به روى آنها نيز مى گشايد، اما به صورت مشروط.
با لحنى مملو از محبت و عاليترين نوازش ، روى سخن را به پيامبرش كرده مى گويد پيامبرم ! بندگانم را آگاه كن كه من غفور و رحيمم ، گناه بخش و پر محبتم (نبى ء عبادى انى انا الغفور الرحيم ).
تعبير به عبادى (بندگان من ) تعبيرى است ، لطيف كه هر انسانى را بر سر شوق مى آورد، و دنبال آن توصيف خدا به آمرزنده مهربان اين اشتياق را به اوج ميرساند.
اما از آنجا كه قرآن ، هميشه جلو سوء استفاده از مظاهر رحمت الهى را با جملههاى تكان دهندهاى كه حاكى از خشم و غضب او است ميگيرد، تا تعادل ميان خوف و رجاء كه رمز تكامل و تربيت است بر قرار گردد، بلا فاصله اضافه ميكند كه به بندگانم نيز بگو كه عذاب و كيفر من همان عذاب دردناك است (و ان عذابى هو العذاب الاليم ).
نكته ها :
1 - باغها و چشمه هاى بهشت
گرچه براى ما كه در اين جهان محدود دنيا هستيم درك ابعاد نعمتهاى بهشتى ، بسيار مشكل بلكه غير ممكن است ، چرا كه نعمتهاى اين جهان در برابر آن نعمتها تقريبا در حكم صفر در برابر يك عدد فوق العاده بزرگ است ، ولى اين مانع از آن نيست كه پرتوهائى از آن را با فكر و جان خود احساس كنيم .
قدر مسلم اين است كه نعمتهاى بهشتى بسيار متنوع است ، و تعبير به جنات (باغها) كه در آيات فوق و بسيارى ديگر از آيات ديگر آمده و همچنين تعبير به عيون (چشمهها) گواه اين حقيقت است .
البته در قرآن (در سورههاى انسان - الرحمن - و دخان و محمد و غير آن ) اشاره به انواع مختلفى از اين چشمهها شده است ، و با اشارات كوتاهى تنوع آنها مجسم گرديده ، كه شايد تجسمى از انواع كارهاى نيك و اعمال صالح در اين جهان باشد، و ان شاء الله در تفسير اين سوره ها به شرح آنها اشاره خواهيم كرد.
2 - نعمتهاى مادى و معنوى
بر خلاف آنچه بعضى تصور ميكنند، قرآن در همه جا مردم را به نعمتهاى مادى بهشت بشارت نداده ، بلكه از نعمتهاى معنوى نيز كرارا سخن به ميان آورده است ، كه آيات فوق نمونه روشنى از آنهاست ، بطورى كه نخستين خوش آمد و بشارتى را كه فرشتگان به بهشتيان در هنگام ورود به اين كانون بزرگ نعمت ، مى گويند بشارت سلامت و امنيت ، است .
شسته شدن كينه ها از سينه ها، و صفات زشتى همچون حسد و خيانت و مانند آن كه روح اخوت و برادرى را به هم ميزند، و همچنين حذف امتيازات تشريفاتى غلط كه آرامش فكر و جان را در هم مى ريزد، نيز از نعمتهاى ديگر معنوى
روحانى است كه در آيات بالا به آنها اشاره رفته است .
اين نكته نيز شايان توجه است كه سلامت و امنيت كه سر آغاز نعمتهاى بهشتى قرار داده شده پايه هر نعمت ديگرى است ، كه بدون اين دو هيچ نعمتى قابل بهرهگيرى نيست ، حتى در اين دنيا نيز سر آغاز همه نعمتها نعمت سلامت و امنيت مى باشد.
3 - كينه ها و حسادتها دشمن برادرى است
جالب اينكه : بعد از ذكر نعمت سلامت و امنيت در آيات فوق و قبل از بيان نعمت اخوت و برادرى ، مساءله ريشه كن شدن انواع صفات مزاحم ، همچون كينه و حسد و غرور و خيانت ذكر شده و با كلمه (غل ) كه مفهوم وسيعى دارد، به همه آنها اشاره گرديده است .
در حقيقت اگر قلب انسان از اين غل شستشو نشود، نه نعمت سلامت و امنيت فراهم خواهد شد و نه برادرى و اخوت ، بلكه هميشه جنگ است و ستيز، و هميشه دعوا و كشمكش ، و به دنبال آن بريدن رشته هاى اخوت و سلب سلامت و امنيت .
4 - پاداش كامل
به گفته بعضى از مفسران پاداش و ثواب در صورتى كامل مى شود كه چهار شرط در آن جمع گردد:
منفعت قابل ملاحظهاى باشد - با احترام مقرون باشد - از هر گونه ناراحتى خالى باشد - و جاودانى و هميشگى باشد.
در آيات فوق ، در زمينه نعمتهاى بهشتى به هر چهار قسمت اشاره شده است . جمله ان المتقين فى جنات و عيون اشاره به قسمت اول است .
جمله ادخلوها بسلام آمنين دليل بر احترام و تعظيم است .
جمله و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلين ، اشاره به نفى هر گونه ناراحتى و ضررهاى روحانى ، و جمله لا يمسهم فيها نصب ، اشاره به نفى زيانهاى جسمانى است .
اما جمله و ما هم منها بمخرجين بيانگر آخرين شرط، يعنى دوام و بقاء اين نعمتهاست و به اين ترتيب ، اين پاداش از هر نظر كامل خواهد بود.
5 - بيائيد بهشت را در اين دنيا بسازيم
آنچه در آيات فوق از نعمتهاى مادى و معنوى بهشتى تصوير شده ، در حقيقت اصول نعمتهاى مهم اين جهان را نيز همانها تشكيل ميدهد، و گويا مى خواهد به ما اين نكته را نيز تفهيم كند كه شما با فراهم ساختن اين نعمتها در زندگى دنيا مى توانيد بهشت كوچكى بسازيد كه نمونهاى از آن بهشت بزرگ باشد.
اگر كينه ها و عداوتها را از سينه ها بشوئيم .
اگر اصول اخوت و برادرى را تقويت كنيم .
اگر تشريفات زائد و تفرقهافكن را از زندگى و مخصوصا اجتماعاتمان حذف كنيم .
اگر سلامت و امنيت را به جامعه خود باز گردانيم .
و اگر به همه مردم اين اطمينان داده شود كه كسى مزاحم آبرو، شخصيت ، موقعيت اجتماعى و منافع مشروع آنها نيست ، تا اطمينان به بقاء مواهب خويش پيدا كنند.
آن روز است ، كه نمونهاى از بهشت در مقابل چشم شما قرار خواهد داشت .
آيه و ترجمه


و نبئهم عن ضيف إ برهيم (51)
إ ذ دخلوا عليه فقالوا سلما قال إ نا منكم وجلون (52)
قالوا لا توجل إ نا نبشرك بغلم عليم (53)
قال اء بشرتمونى على اءن مسنى الكبر فبم تبشرون (54)
قالوا بشرنك بالحق فلا تكن من القنطين (55)
قال و من يقنط من رحمة ربه إ لا الضالون (56)
قال فما خطبكم اءيها المرسلون (57)
قالوا إ نا اءرسلنا إ لى قوم مجرمين (58)
إ لا ءال لوط إ نا لمنجوهم اءجمعين (59)
إ لا امراءته قدرنا إ نها لمن الغبرين (60)




ترجمه :

51 - و به آنها (بندگانم ) از ميهمانهاى ابراهيم خبر ده .
52 - هنگامى كه بر او وارد شدند و سلام گفتند (ابراهيم ) گفت ما از شما بيمناكيم !
53 - گفتند نترس ما تو را به پسرى دان
54 - گفت آيا به من بشارت ميدهيد با اينكه پير شدهام ؟ به چه چيز بشارت ميدهيد؟
55 - گفتند تو را به حق بشارت داديم ، از مايوسان مباش !
56 - گفت چه كسى جز گمراهان از رحمت پروردگارش مايوس ميشود.
57 - (سپس ) گفت ماءموريت شما چيست اى فرستادگان خدا؟
58 - گفتند ما به سوى يك قوم گنهكار ماءموريت پيدا كردهايم (تا آنها را هلاك كنيم ).
59 - مگر خاندان لوط كه همگى آنها را نجات خواهيم داد...
60 - بجز همسرش كه مقدر داشتيم از بازماندگان (در شهر و هلاك شوندگان ) باشد.
تفسير :
ميهمانان ناشناس ؟ از اين آيات به بعد. قسمتهاى آموزندهاى را از تاريخ پيامبران بزرگ و اقوام سركش به عنوان نمونه هاى روشنى از بندگان مخلص ، و پيروان شيطان ، بيان مى كند.
جالب اينكه نخست از داستان مهمانهاى ابراهيم شروع ميكند (همان فرشتگانى كه در لباس بشر به سراغ او آمدند نخست بشارت به تولد فرزند برومندى و سپس خبر از مجازات دردناك قوم لوط دادند).
چرا كه در دو آيه قبل به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داده شد كه هم مقام رحمت خدا را براى بندگان بازگو كند، و هم عذاب اليم او را، و در داستان مهمانهاى ابراهيم ، دو نمونه زنده از دو صفت فوق ديده مى شود، و به اين ترتيب پيوند ميان اين آيات گذشته مشخص مى گردد.
نخست مى گويد: (به بندگانم از مهمانهاى ابراهيم خبر ده ) (و نبئهم عن ضيف ابراهيم ).
گرچه (ضيف ) در اينجا به صورت مفرد است ، ولى همانگونه كه بعضى از مفسران بزرگ گفته اند ضيف هم معنى مفرد دارد و هم معنى جمع (مهمان
و مهمانان ).
اين مهمانهاى ناخوانده همان فرشتگانى بودند كه (به هنگام وارد شدن بر ابراهيم ، به صورت ناشناس ، نخست بر او سلام گفتند) (اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما).
ابراهيم آنگونه كه وظيفه يك ميزبان بزرگوار و مهربان است براى پذيرائى آنها آماده شد و غذاى مناسبى فورا فراهم ساخت ، اما هنگامى كه سفره غذا گسترده شد ميهمانهاى ناشناس دست به غذا دراز نكردند، او از اين امر وحشت كرد و وحشت خود را كتمان ننمود، با صراحت به آنان گفت ما از شما ترسانيم ) (قال انا منكم وجلون ).
اين ترس به خاطر سنتى بود كه در آن زمان و زمانهاى بعد و حتى در عصر ما در ميان بعضى از اقوام معمول است كه هر گاه كسى نان و نمك كسى را بخورد به او گزندى نخواهد رساند و خود را مديون او مى داند و به همين دليل دست نبردن به سوى غذا دليل بر قصد سوء و كينه و عداوت است .
ولى چيزى نگذشت كه فرشتگان ابراهيم را از نگرانى بيرون آوردند، و به او گفتند ترسان مباش ، ما تو را به فرزند دانائى بشارت مى دهيم ) (قالوا لا توجل انا نبشرك بغلام عليم ).
در اينكه منظور از غلام عليم (پسر دانا) كيست ؟ با توجه به آيات ديگر قرآن شك نيست كه منظور، اسحاق است چرا كه هنگامى كه فرشتگان اين بشارت را به ابراهيم دادند، همسر ابراهيم ساره كه ظاهرا زن عقيمى بود حاضر
بود و اين بشارت به او نيز داده شد، چنانكه در آيه 71 سوره هود مى خوانيم : و امراته قائمة فضحكت فبشرناها باسحاق : همسر او ايستاده بود، خنديد و ما او را بشارت به اسحاق داديم .
اين را نيز مى دانيم ساره مادر اسحاق است و ابراهيم قبلا از هاجر (همان كنيزى كه به همسرى انتخاب كرده بود) صاحب پسرى بنام اسماعيل شده بود.
ولى ابراهيم به خوبى مى دانست كه از نظر موازين طبيعى تولد چنين فرزندى از او بسيار بعيد است ، هر چند در برابر قدرت خدا هيچ چيزى محال نيست ، ولى توجه به موازين عادى و طبيعى تعجب او را برانگيخت ، لذا (گفت : آيا چنين بشارتى به من ميدهيد در حالى كه من به سن پيرى رسيده ام )؟! (قال ابشرتمونى على ان مسنى الكبر).
(راستى به چه چيز مرا بشارت مى دهيد)؟ (فبم تبشرون ).
آيا به امر و فرمان خدا است اين بشارت شما يا از ناحيه خودتان ؟ صريحا بگوئيد تا اطمينان بيشتر پيدا كنم !
تعبير به (مسنى الكبر) (پيرى مرا لمس كرده است ) اشاره به اين است كه آثار پيرى از موى سپيدم ، و از چينهاى صورتم ، نمايان است ، و آثار آن را در تمام وجود خود به خوبى لمس مى كنم .
ممكن است گفته شود كه ابراهيم از اين نظر آدم خوش سابقه اى بود چرا كه در همين سن پيرى فرزندش اسماعيل متولد شده بود، و با توجه به آن نبايد ديگر در مورد مولود جديد يعنى اسحاق تعجب كند، ولى بايد دانست كه اولا در ميان تولد اسماعيل و اسحاق به گفته بعضى از مفسران بيش از ده سال فاصله بود و با گذشتن ده سال آن هم در سن بالا، احتمال تولد فرزند بسيار كاهش مييابد، ثانيا وقوع يك مورد بر خلاف موازين عادى كه ممكن است جنبه استثنائى داشته
باشد مانع از تعجب در برابر موارد مشابه آن نخواهد بود، زيرا به هر حال تولد فرزند در چنين سن و سال امر عجيبى است .
ولى به هر حال فرشتگان مجال ترديد يا تعجب بيشترى به ابراهيم ندادند، با صراحت و قاطعيت به او گفتند كه ما تو را به حق بشارت داديم (قالوا بشرناك بالحق ).
بشارتى كه از ناحيه خدا و به فرمان او بود و به همين دليل ، حق است و مسلم .
و به دنبال آن براى تاكيد - به گمان اينكه مباداء ياس و نااميدى بر ابراهيم غلبه كرده باشد - گفتند اكنون كه چنين است از ماءيوسان مباش ) (فلا تكن من القانطين ).
ولى ابراهيم بزودى اين فكر را از آنها دور ساخت كه ياس و نوميدى از رحمت خدا بر او چيره شده باشد، بلكه تنها تعجبش ‍ روى حساب موازين طبيعى است ، لذا با صراحت گفت : چه كسى از رحمت پروردگارش ماءيوس مى شود جز گمراهان ؟! (قال و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون ).
همان گمراهانى كه خدا را بدرستى نشناخته اند و پى به قدرت بى پايانش نبرده اند، خدائى كه از ذره اى خاك ، انسانى چنين شگرف مى آفريند، و از نطفه ناچيزى فرزندى برومند به وجود مى آورد، درخت خشكيده خرما به فرمانش به بار مى نشيند، و آتش سوزانى را به گلستانى تبديل ميكند، چه كسى مى تواند
در قدرت چنين پروردگارى شك كند يا از رحمت او ماءيوس گردد؟!
ولى به هر حال ابراهيم (عليهالسلام ) پس از شنيدن اين بشارت ، در اين انديشه فرو رفت كه اين فرشتگان با آن شرائط خاص ، تنها براى بشارت فرزند نزد او نيامده اند، حتما ماءموريت مهمترى دارند و اين بشارت تنها گوشهاى از آن را تشكيل ميدهد، لذا در مقام سؤ ال بر آمد و از آنها پرسيد شما اى رسولان خداوند بگوئيد ببينم براى چه ماءموريت مهمى فرستاده شده ايد: (قال فما خطبكم ايها المرسلون ).
(گفتند ما به سوى يك قوم گنهكار فرستاده شده ايم ) (قالوا انا ارسلنا الى قوم مجرمين ).
و از آنجا كه ميدانستند ابراهيم با آن حس كنجكاويش مخصوصا در زمينه اين گونه مسائل به اين مقدار پاسخ قناعت نخواهد كرد، فورا اضافه كردند كه اين قوم مجرم كسى جز قوم لوط نيست ما ماموريم اين آلودگان بى آزرم را در هم بكوبيم و نابود كنيم (مگر خانواده لوط كه ما همه آنها را از آن مهلكه نجات خواهيم داد) (الا آل لوط انا لمنجوهم اجمعين ).
ولى از آنجا كه تعبير به آل لوط آن هم با تاءكيد به اجمعين شامل همه خانواده او حتى همسر گمراهش كه با مشركان هماهنگ بود ميشد، و شايد ابراهيم نيز از اين ماجرا آگاه بود، بلافاصله او را استثناء كردند و گفتند: بجز همسرش كه ما مقدر ساختهايم از بازماندگان در شهر محكوم به فنا باشد و نجات نيابد (الا امراته قدرنا انها لمن الغابرين ).
تعبير به قدرنا (ما مقدر ساختيم ) اشاره به ماءموريتى است كه از ناحيه خداوند در اين زمينه داشتند.
در مورد ملاقات فرشتگان با ابراهيم ، و داستان بشارت تولد اسحاق به او، و همچنين گفتگو با آنها در زمينه قوم لوط، مشروحا در ذيل آيات 69 تا 76 سوره هود بحث كرديم (به جلد نهم تفسير نمونه صفحه 167 به بعد مراجعه كنيد)!
آيه و ترجمه


فلما جاء ءال لوط المرسلون (61)
قال إ نكم قوم منكرون (62)
قالوا بل جئنك بما كانوا فيه يمترون (63)
و اءتينك بالحق و إ نا لصدقون (64)
فأ سر بأ هلك بقطع من اليل و اتبع اءدبرهم و لا يلتفت منكم اءحد و امضوا حيث تؤ مرون (65)
و قضينا إ ليه ذلك الا مر اءن دابر هؤ لاء مقطوع مصبحين (66)
و جاء اءهل المدينة يستبشرون (67)
قال إ ن هؤ لاء ضيفى فلا تفضحون (68)
و اتقوا الله و لا تخزون (69)
قالوا اء و لم ننهك عن العلمين (70)
قال هؤ لاء بناتى إ ن كنتم فعلين (71)
لعمرك إ نهم لفى سكرتهم يعمهون (72)
فأ خذتهم الصيحة مشرقين (73)
فجعلنا عليها سافلها و اءمطرنا عليهم حجارة من سجيل (74)
إ ن فى ذلك لايت للمتوسمين (75)
و إ نها لبسبيل مقيم (76)
إ ن فى ذلك لايه للمؤ منين (77)




ترجمه :

61 - هنگامى كه فرستادگان (خدا) به سراغ خاندان لوط آمدند...
62 - (لوط) گفت شما گروه ناشناسى هستيد!
63 - گفتند ما همان چيزى را براى تو آورده ايم كه آنها (كافران ) در آن ترديد داشتند (ما ماءور عذابيم ).
64 - ما واقعيت مسلمى را براى تو آورده ايم و راست ميگوئيم .
65 - بنابر اين خانواده ات را در اواخر شب با خود بردار و از اينجا ببر، تو بدنبال سر آنها حركت كن ، احدى از شما به پشت سر خويش ننگرد. و به همانجا كه ماءمور هستيد برويد.
66 - و ما به لوط اين موضوع را وحى فرستاديم كه صبحگاهان همه آنها ريشه كن خواهند شد.
67 - (از سوى ديگر) اهل شهر (با خبر شدند و به سوى خانه لوط) آمدند در حالى كه به يكديگر بشارت ميدادند.
68 - (لوط) گفت اينها ميهمانان منند، آبروى مرا نريزيد!
69 - و از خدا بپرهيزيد و مرا شرمنده نسازيد!
70 - گفتند مگر ما تو را از جهانيان نهى نكرديم (و نگفتيم احدى را به ميهمانى نپذير!).
71 - گفت دختران من حاضرند اگر مى خواهيد كار صحيحى انجام دهيد (با آنها ازدواج كنيد و از گناه و آلودگى بپرهيزيد).
72 - بجانت سوگند اينها در مستى خود سرگردانند (و عقل و شعور خود را از دست داده اند).
73 - سرانجام بهنگام طلوع آفتاب صيحه (مرگبار، بصورت صاعقه يا زمين لرزه ) آنها را فرو گرفت .
74 - سپس (شهر و آبادى آنها را زير و رو كرديم ) بالاى آنرا پائين قرار داديم و بارانى از سنگ بر آنها فرو ريختيم .
75 - در اين (سرگذشت عبرت انگيز) نشانه هائى است براى هوشياران . 76 - و ويرانه هاى سرزمين آنها بر سر راه (كاروانها) همواره ثابت و برقرار است .
77 - در اين نشانهاى است براى مؤ منان .
تفسير :
سرنوشت گنهكاران قوم لوط
در آيات گذشته داستان ملاقات فرشتگان ماءمور عذاب قوم لوط را با ابراهيم خوانديم ، و در اين آيات داستان خارج شدن آنها از نزد ابراهيم و آمدن به ملاقات لوط را مى خوانيم .
نخست مى گويد: (هنگامى كه فرستادگان خداوند نزد خاندان لوط آمدند) (فلما جاء آل لوط المرسلون )...
لوط (به آنها گفت شما افرادى ناشناخه ايد (قال انكم قوم منكرون ) مفسران مى گويند اين سخن را به اين جهت به آنها گفت كه آنان به صورت جوانانى خوش صورت و زيبا نزد او آمدند، او كه مى دانست محيطش تا چه حد آلوده گناه انحراف جنسى است ، فكر ميكرد مبادا ورود اين ميهمانان مايه دردسر براى او گردد، از يكسو ميهمان است و محترم و قدومش مبارك ، و از سوى ديگر محيطى است ننگين و آلوده و پر از مشكلات .
لذا در آيات سوره هود كه همين داستان به مناسبت ديگرى در آن آمده است ، تعبير به (سيى ء بهم ) ميكند، يعنى اين موضوع بر لوط پيامبر بزرگ خدا سخت ناگوار آمد، و از آمدنشان ناراحت شد، سپس گفت امروز روز سختى در پيش دارم !.
ولى فرشتگان زياد او را در انتظار نگذاردند، با صراحت (گفتند: ما چيزى را براى تو آورده ايم كه آنها در آن ترديد داشتند) (قالوا 0بل جئناك بما كانوا فيه يمترون ).
يعنى ماءمور مجازات دردناكى هستيم كه تو كرارا به آنها گوشزد كردهاى ولى هرگز آنرا جدى تلقى نكردند؟
سپس براى تاءكيد گفتند (ما واقعيت مسلم و غير قابل ترديدى را براى تو آورده ايم ) يعنى عذاب حتمى و مجازات قطعى اين گروه بيايمان منحرف (و اتيناك بالحق ).
باز براى تاكيد بيشتر اضافه كردند ما مسلما راست مى گوئيم ) (و انا لصادقون ).
يعنى اين گروه تمام پلها را پشت سر خود خراب كرده اند و جائى براى
شفاعت و گفتگو در مورد آنها باقى نمانده است ، تا لوط حتى به فكر شفاعت نيفتد و بداند اينها ابدا شايستگى اين امر را ندارند.
و از آنجا كه بايد گروه اندك مؤ منان (خانواده لوط بجز همسرش ) از اين مهلكه جان به سلامت ببرند دستور لازم را به لوط چنين دادند: (تو شبانه هنگامى كه چشم مردم گنهكار در خواب است و يا مست شراب و شهوت ، خانواده ات را بر دار و از شهر بيرون شو) (فاسر باهلك بقطع من الليل ).
ولى (تو پشت سر آنها باش تا مراقب آنان باشى و كسى عقب نماند) (و اتبع ادبارهم ).
ضمنا هيچيك از شما نبايد به پشت سرش نگاه كند (و لا يلتفت منكم احد).
(و به همان نقطه اى كه دستور به شما داده شده است (يعنى سرزمين شام يا نقطه ديگرى كه مردمش از اين آلودگيها پاك بوده اند) برويد)و امضوا حيث تؤ مرون ).
سپس لحن كلام تغيير مى يابد و خداوند مى فرمايد (ما به لوط چگونگى اين امر را وحى فرستاديم كه به هنگام طلوع صبح همگى ريشه كن خواهند شد، به گونهاى كه حتى يك نفر از آنها باقى نماند)و قضينا اليه ذلك الامر ان دابر هؤ لاء مقطوع مصبحين ).
(دقت كنيد) سپس قرآن داستان را در اينجا رها كرده و به آغاز باز ميگردد ، و بخشى را كه در آنجا ناگفته مانده بود به مناسبتى كه بعدا اشاره خواهيم كرد بيان مى كند و مى گويد:
(مردم شهر از ورود ميهمانان تازه وارد لوط آگاه شدند و به سوى خانه او حركت كردند، و در راه به يكديگر بشارت ميدادند) (و جاء اهل المدينة يستبشرون ).
آنها در آن وادى گمراهى و ننگين خود فكر ميكردند طعمه لذيذى به چنگ آورده اند، جوانانى زيبا و خوشرو، آنهم در خانه لوط!
تعبير به (اهل المدينة ) نشان ميدهد كه حداقل گروه زيادى از مردم شهر به سوى خانه لوط حركت كردند و اين امر روشن مى سازد كه آنها تا چه حد وقيح و رسوا و جسور شده بودند، مخصوصا كه جمله يستبشرون يكديگر را بشارت مى دادند) حكايت از عمق آلودگى آنها ميكند، چرا كه اين عمل ننگين را شايد كمتر كسى در ميان حيوانات و چارپايان نظيرش را ديده است ، اگر كسى هم انجام دهد، لااقل با كتمان و اختفاء و احساس شرمسارى است اما اين ملت زشتكار و فرومايه آشكارا به يكديگر تبريك مى گفتند!!
(لوط) كه سر و صداى آنها را شنيد در وحشت عجيبى فرو رفت و نسبت به ميهمانان خود بيمناك شد، زيرا هنوز نميدانست كه اين ميهمانان ماءموران عذابند و فرشتگان خداوند قادر قاهرند، لذا در مقابل آنها ايستاد و (گفت : اينها ميهمانان منند، آبروى مرا نريزيد) (قال ان هؤ لاء ضيفى فلا تفضحون ).
يعنى از مساءله خدا و پيغمبر و جزا و كيفر، اگر صرف نظر كنيم ، حداقل اين مساءله انسانى و سنتى كه ميان همه افراد بشر اعم از مؤ من و كافر وجود دارد مى گويد كه به ميهمان احترام بايد گذارد شما چگونه بشرى هستيد كه حتى ساده ترين مسائل انسانى را نميفهميد، اگر دين نداريد لااقل آزاده باشيد!
سپس اضافه كرد بيائيد و از خدا بترسيد و مرا در برابر ميهمانانم شرمنده نسازيد (و اتقوا الله و لا تخزون ).
ولى آنها چنان جسور و به اصلاح پر رو بودند كه نه تنها احساس شرمندگى در خويش نميكردند بلكه از لوط پيامبر، چيزى هم طلبكار شده بودند، گوئى جنايتى انجام داده ، زبان به اعتراض گشودند و گفتند :(مگر ما به تو نگفتيم احدى را از مردم جهان به مهمانى نپذيرى و به خانه خود راه ندهى ) (قالوا ا و لم ننهك عن العالمين )
چرا خلاف كردى ، و به گفته ما عمل ننمودى ؟!
و اين به خاطر آن بود كه قوم و جمعيت مزبور افرادى خسيس و بخيل بودند، و هرگز كسى را به خانه خود ميهمان نميكردند، و اتفاقا شهرهاى آنها در مسير قافله ها بود و مى گويند آنها براى اينكه كسى در آنجا توقف نكند، اين عمل شنيع را با بعضى از واردين انجام داده بودند، و كم كم براى آنها عادتى شده بود، لذا گويا هر گاه لوط پيامبر با خبر ميشد كه شخص غريبى به آن ديار گام نهاده براى اينكه گرفتار چنگال آنها نشود وى را به خانه خود دعوت ميكرد اما آنها پس از آنكه از اين جريان آگاه شدند خشمگين گشتند و به او صريحا گفتند حق ندارى بعد از اين ميهمانى به خانه خود راه دهى !
بنابر اين به نظر ميرسد كه كلمه (عالمين ) در آيه فوق اشاره به رهگذران و افرادى است كه اهل آن شهر و ديار نبودند و گذارشان به آنجا مى افتاد.
به هر حال لوط كه اين جسارت و وقاحت را ديد از طريق ديگرى وارد شد، شايد بتواند آنها را از خواب غفلت و مستى انحراف و ننگ ، بيدار سازد، رو به آنها كرده گفت : چرا شما راه انحرافى ميپوئيد، اگر منظورتان اشباع غريزه جنسى است چرا از طريق مشروع و ازدواج صحيح وارد نمى شويد اينها دختران منند (آماده ام آنها را به ازدواجتان در آورم ) اگر شما ميخواهيد كار صحيحى انجام دهيد راه اين است (قال هؤ لاء بناتى ان كنتم فاعلين ).
بدون شك دختران لوط تعداد محدودى بودند، و آن جمعيت افراد زيادى ، ولى هدف لوط اين بود كه به آنها اتمام حجت كند و بگويد من تا اين حد نيز آماده فداكارى براى حفظ حيثيت مهمانان خويش ، و نجات شما از منجلاب فساد هستم .
بعضى نيز گفته اند منظور از (هؤ لاء بناتى ) اشاره به دختران شهر است ، كه به عنوان يك پدر روحانى و معنوى همه را دختر خويش ميخواند (ولى تفسير اول به معنى آيه نزديكتر است ).
ناگفته پيدا است كه لوط نميخواست دختران خود را به ازدواج مشركان گمراه در آورد بلكه هدفش اين بود كه بيائيد و ايمان بياوريد و بعد هم دختران خودم را به ازدواج شما در مى آورم .
اما و اى از مستى شهوت ، مستى انحراف ، و مستى غرور و لجاجت ، اگر ذرهاى از اخلاق انسانى و عواطف بشرى در آنها وجود داشت ، كافى بود كه آنها را در برابر چنين منطقى شرمنده كند، لااقل از خانه لوط باز گردند و حيا كنند،
اما نه تنها منفعل نشدند، بلكه بر جسارت خود افزودند و خواستند دست به سوى ميهمانان لوط دراز كنند!!
اينجاست كه خدا روى سخن را به پيامبر اسلام كرده ، مى گويد: (قسم به جان و حيات تو كه اينها در مستى خود سخت سرگردانند)! (لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون ).
و در سوره هود به دنبال بحثى مشابه همين بحث خوانديم كه فرشتگان پرده از روى كار خود برداشتند، رو به سوى لوط كرده ، گفتند: نترس آنها به تو آسيبى نميرسانند. و در آيه 37 سوره قمر ميخوانيم : هنگامى كه آنها بر جسارت خويش افزودند و تصميم بر تجاوز به ميهمانان گرفتند چشمانشان را نابينا ساختيم و لقد راودوه عن ضيفه فطمسنا اعينهم و چنانكه در بعضى از روايات آمده يكى از فرشتگان مشتى خاك به صورت آنها پاشيد، همه نابينا شدند، (و فرياد زنان باز گشتند).
در اينجا سخن الهى درباره اين قوم اوج ميگيرد و در دو آيه فشرده و كوتاه سرنوشت شوم آنها را به صورتى قاطع و كوبنده و بسيار عبرتانگيز بيان ميكند، و مى گويد: سرانجام فرياد تكان صيحه وحشتناكى به هنگام طلوع آفتاب ، همه را فرا گرفت (فاخذتهم الصيحة مشرقين ).
اين صيحه ممكن است صداى يك صاعقه عظيم و يا صداى يك زلزله وحشتناك بوده باشد، و به هر حال فريادى بود كه از وحشت آن همگى بيهوش شدند، و يا جان خويش را از دست دادند، و ميدانيم امواج صوتى هنگامى كه از حد معينى بگذرد، آزار دهنده و وحشتانگيز، و از آنهم كه فراتر برود انسان را مدهوش مى كند، و يا ارگانهاى حياتى را به كلى از كار مى اندازد، و حتى
ممكن است ساختمانها را ويران سازد.
ولى به اين اكتفا ننموديم بلكه شهر آنها را به كلى زير و رو كرديم بالاى آن را پائين و پائين را بالا قرار داديم !) (فجعلنا عاليها سافلها).
اين مجازات نيز براى آنها كافى نبود (به دنبال آن بارانى از سجيل (گلهاى متحجر شده ) بر سر آنان فرو ريختيم !) (و امطرنا عليهم حجارة من سجيل ).
ريزش اين باران سنگ ، ممكن است براى هدفگيرى كسانى بوده باشد كه از آن صيحه وحشتناك نابود نشده و يا زير آوار نرفته بودند، و نيز ممكن است براى محو اجساد پليد و آثار اين قوم بوده است ، آنچنان كه پس از اين باران سنگ اگر كسى از آن ديار ميگذشت نميتوانست به آسانى باور كند كه روزى در اين منطقه شهرهاى آبادى بوده است !
نازل شدن اين عذابهاى سه گانه (صيحه وحشتناك - زير و رو شدن - بارانى از سنگ ) هر كدام به تنهائى كافى بود كه قومى را به هلاكت برساند، اما براى شدت گناه و جسور بودن آنها در تن دادن به آلودگى و ننگ ، و همچنين براى عبرت ديگران ، خداوند مجازات آنها را مضاعف كرد.
اينجاست كه قرآن به نتيجهگيرى تربيتى و اخلاقى پرداخته مى گويد در اين داستان نشانه هائى است براى افراد با هوش )! (ان فى ذلك لايات للمتوسمين )،
آنها كه با فراست و هشيارى و بينش مخصوص خود از هر علامتى جريانى را كشف ميكنند و از هر اشارهاى حقيقتى و از هر نكتهاى ، مطلب مهم و آموزنده اى را.
اما تصور نكنيد كه آثار آنها به كلى از ميان رفته ، نه (بر سر راه كاروانيان و گذر كنندگان همواره ثابت و برقرار است ) (و انها لبسبيل مقيم ).
اگر باور نداريد برخيزيد و برويد و ويرانه هاى اين شهرهاى بلا ديده را كه بر سر راه مسافران در طريق شام (از سوى مدينه قرار دارد بنگريد و بينديشيد، بينديشيد و عبرت گيريد، عبرت گيريد و به سوى خدا باز گرديد، و راه توبه را پيش گيريد، و آلودگيها را از دل و جان خود بشوئيد.
باز هم به عنوان تاكيد بيشتر و دعوت افراد با ايمان به تفكر و انديشه در اين داستان عبرت انگيز اضافه ميكند كه در اين داستان نشانهاى است براى افراد با ايمان (ان فى ذلك لاية للمؤ منين ).
چگونه ممكن است انسان ايمان داشته باشد و اين سرگذشت تكان دهنده را بخواند و عبرتها نگيرد؟!
درباره معنى (سجيل ) و اينكه چرا بر اين قوم آلوده ، بارانى از سنگ فرود آمد، و چرا شهر آنها زير و رو شد، و چرا لحظه نزول عذاب ، صبحگاهان بود و چرا به خانواده لوط دستور داده شد كه به پشت سر خود نگاه نكنند، و همچنين در زمينه تحريم همجنسگرائى در اديان آسمانى ، و فلسفه آن ، و نيز اخلاق قوم لوط، در ذيل آيات سوره هود بحث كافى كرديم (به جلد 9 تفسير نمونه صفحه 189 تا 198 مراجعه فرمائيد).
ولى باز نكته هائى باقى مانده كه ذيلا از نظرتان ميگذرد.
نكته ها :
1 - منظور از قطع من الليل چيست ؟
(قطع ) به معنى تاريكى شب است ، مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى گويد: گويا قطع جمع (قطعه ) است ، و به همين دليل از اين تعبير در آيه فوق گذشتن قسمت عمده شب را فهميده است ،
ولى از گفته راغب در مفردات بر مى آيد كه قطع به معنى قطعه و مفرد است .
اما بسيارى از مفسران اين كلمه را به معنى اواخر شب و هنگام سحر گرفته اند، شايد اين تفسير به خاطر بعضى ديگر از آيات قرآن است كه صريحا درباره آل لوط مى گويد: نجيناهم بسحر (ما آنان را سحرگاهان نجات بخشيديم سوره قمر آيه 34).
يعنى در همان هنگام كه شهوت پرستان آلوده دامان در خواب غفلت فرو رفته بودند و مستى شراب و غرور و شهوت در وجودشان بهم آميخته بود، و شهر براى خارج شدن خاندان لوط كاملا آماده بود خارج شدند.
و عجب اينكه شروع مجازات كوبنده آنها نيز در هنگام صبح ، وقت طلوع آفتاب بود، و شايد انتخاب اين وقت به خاطر آن بوده است كه گروه مهاجم هنگامى كه نابينا شدند و به خانه هاى خود بازگشتند كمى در فكر فرو رفتند به همين جهت آن شب را به آنها مهلت داد شايد توبه كنند و باز گردند، و در مقام جبران بر آيند.
از بعضى از روايات نيز استفاده ميشود بعضى از آنها هنگامى كه به خانه هاى خود بازگشتند سوگند ياد كردند كه ما صبحگاهان حتى يكنفر از خانواده
لوط را زنده نخواهيم گذارد، اما پيش از آنكه بتوانند گامى در اين راه بردارند عذاب الهى آنها را درو كرد!
2 - تفسير جمله (و امضوا حيث تؤ مرون ).
گفتيم فرشتگان به خاندان لوط توصيه كردند كه در آخر شب به همان نقطهاى كه به شما دستور داده شده است حركت كنيد، ولى در آيات قرآن توضيح بيشترى درباره اين نقطه ديده نميشود، به همين دليل مفسران بيانات گوناگونى دارند: بعضى گفته اند آنها مامور بودند به سوى سرزمين شام بروند كه محيط آن نسبتا پاك بود.
بعضى ديگر گفته اند كه فرشتگان قريه معينى را مشخص كردند و به آنها توصيه نمودند به آنجا برويد، و در تفسير الميزان همين قدر از اين جمله استفاده شده كه آنها يكنوع هدايت الهى و راهنماى واقعى در مسيرشان با خود داشتند و طبق آن رفتار نمودند.
3 - رابطه (متوسم ) و (مومن )
در آيات فوق ديديم كه گاهى مى گويد در سرگذشت عبرت انگيز قوم لوط، نشانه هائى براى متوسمين است و گاه مى گويد براى مؤ منين است جمع ميان اين دو تعبير به ما ميفهماند كه مومنان راستين ، متوسم هستند يعنى با فراست ، سريع الانتقال و كاملا هوشيار.
در روايتى از امام باقر (عليهالسلام ) ميخوانيم : كه تفسير ان فى ذلك لايات للمتوسمين را از آنحضرت سؤ ال كردند، فرمود: (منظور امت اسلام است سپس اضافه كرد (قال رسول الله اتقوا فراسة المؤ من ، فانه ينظر بنور الله عز و جل ! (پيامبر فرمود: از فراست مؤ من بپرهيزيد چرا كه به نور خدا
مى بيند!.
در روايت ديگرى ميخوانيم كه امام صادق (عليهالسلام ) فرمود: متوسمين ، امامانند. و از امير مؤ منان على (عليهالسلام ) نقل شده كه فرمود: متوسم ، پيامبر بود، و من بعد از او و سپس امامان از دودمان من .
4 - مستى شهوت و غرور!
گر چه مستى شراب مشهور است ولى مستيهائى بدتر از مستى شراب نيز پيدا ميشود كه از آن جمله مستى مقام و مستى شهوت است ، در آيات فوق خوانديم كه خداوند به جان پيامبرش سوگند ياد ميكند كه اين گروه در مستى خود سرگردان و حيرانند، آنچنان كه روشنترين جاده نجات را نميبينند، كار به جائى ميرسد كه پيامبر بزرگى همچون لوط حاضر ميشود دختران خود را به ازدواج آنها در آورد تا از طريق حلال و مشروع اشباع شوند و از گناه و آلودگى و ننگ رهائى يابند اما باز هم آنها دست رد بر سينه او ميگذارند!
ضمنا اين پيامبر بزرگ ، اين درس آموزنده را به ما ميدهد كه براى مبارزه با مفاسد تنها روى نفى تكيه نكنيد، بلكه روى اثبات هم بايد تكيه كرد، يعنى بايد غرائز بشر را از طريق صحيح اشباع نمود تا به فساد نگرايد، گرچه قوم لوط افراد فاسد استثنائى بودند كه اين برنامه در آنها مؤ ثر نيفتاد، ولى معمولا اين روش يكى از مؤ ثرترين روشهاست .
هنگامى كه بخواهيم با سرگرميهاى غير سالم مبارزه كنيم بايد در درجه اول بكوشيم و سرگرمى سالم براى مردم فراهم سازيم ، همين گونه در برنامه هاى ديگر.
جالب اينكه در بعضى از روايات ميخوانيم ، لوط اين پيامبر پر استقامت حدود سى سال در ميان اين جمعيت پست و فرومايه به تبليغ مشغول بود اما هيچكس جز خانواده اش به او ايمان نياوردند (به استثناى همسرش ).
چه پرشكوه است اينهمه استقامت ، آنهم در ميان اين چنين فرومايگان كه انسان حتى از يكساعت زندگى در ميان آنها به ستوه مى آيد، و چه درد آور است با چنين همسرى ساختن !
در سوره ذاريات آيه 35 و 36 ميخوانيم : فاخرجنا من كان فيها من المؤ منين فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين ؟ ما تمام كسانى را كه ايمان داشتند از آن سرزمين قبل از نزول بلا بيرون برديم ، اما جز يك خانواده با ايمان در آن وجود نداشت !.
و از اينجا نيز روشن ميشود كه مجازات الهى خشك و تر را هرگز با هم نمى سوزاند، حتى اگر يك نفر مؤ من راستين و وظيفه شناس باشد او را نجات ميبخشد.
آيه و ترجمه


و إ ن كان اءصحب الا يكة لظلمين (78)
فانتقمنا منهم و إ نهما لبإ مام مبين (79)
و لقد كذب اءصحب الحجر المرسلين (80)
و ءاتينهم ءايتنا فكانوا عنها معرضين (81)
و كانوا ينحتون من الجبال بيوتا ءامنين (82)
فأ خذتهم الصيحة مصبحين (83)
فما اءغنى عنهم ما كانوا يكسبون (84)




ترجمه :

78 - اصحاب الايكه (صاحبان سرزمينهاى پر درخت - قوم شعيب ) مسلما قوم ستمگرى بودند.
79 - ما از آنها انتقام گرفتيم و اين دو (قوم لوط و اصحاب ايكه ) شهرهاى ويران شده شان بر سر راه آشكار است !
80 - اصحاب الحجر (قوم ثمود) پيامبران را تكذيب كردند.
81 - ما آيات خود را براى آنهاى فرستاديم ولى آنها از آن روى گرداندند.
82 - آنها خانه هاى امن و امانى در دل كوهها مى تراشيدند.
83 - اما سرانجام صيحه (مرگبار) صبحگاهان آنها را فرو گرفت .
84 - و آنچه را بدست آورده بودند آنان را از عذاب الهى نجات نداد.
تفسير :
پايان زندگى دو قوم ستمگر
در اين آيات ، قرآن به دو بخش ديگر از سرگذشت اقوام پيشين تحت عنوان (اصحاب الايكه ) و (اصحاب الحجر) اشاره ميكند، و بحثهاى عبرت انگيزى را كه در آيات پيشين پيرامون قوم لوط بود تكميل مى نمايد.
نخست مى گويد: اصحاب الايكه مسلما مردمى ظالم و ستمگر بودند (و ان كان اصحاب الايكة لظالمين ).
(و ما از آنها انتقام گرفتيم ) و در برابر ظلمها و ستمگريها و سركشيها ، مجازاتشان نموديم (فانتقمنا منهم ).
و سرزمينهاى اين گروه و قوم لوط كه داستانشان گذشت ، بر سر راه شما قرار داد و آشكار است ، (و انهما لبامام مبين ).
چشم باز كنيد و سرنوشت آنها را بنگريد سپس عبرت گيريد.
اصحاب الايكه كيانند؟
بسيارى از مفسران و ارباب لغت گفته اند كه (ايكه ) به معنى درختان در هم پيچيده و يا بيشه است و اصحاب الايكه همان قوم شعيبند كه در سرزمينى پر آب و مشجر در ميان حجاز و شام زندگى مى كردند.
آنها زندگى مرفه و ثروت فراوانى داشتند و به همين جهت ، غرور و غفلت آنها را فرا گرفته بود و مخصوصا دست به كمفروشى و فساد در زمين زده بودند. شعيب آن پيامبر بزرگ ، آنها را از اين كارشان بر حذر داشت و دعوت به توحيد
و راه حق نمود، اما همانگونه در آيات سوره هود ديديم ، آنها تسليم حق نشدند و سرانجام بر اثر مجازات دردناكى نابود گشتند، گرماى شديدى چندين روز پى در پى آنها را فرو گرفت ، و در آخرين روز ابر بزرگى در آسمان نمايان شد، آنها به سايه ابر پناه بردند، اما صاعقهاى فرود آمد، و آن بيدادگران را نابود كرد.
شايد تكيه كردن قرآن روى كلمه (اصحاب الايكه ) (صاحبان سرزمينهاى پر درخت ) به خاطر اين باشد كه ميخواهد بگويد با اينهمه نعمتى كه به آنها بخشيده بوديم باز بجاى شكران ، كفران كردند، و ظلم و ستم بنياد نمودند و صاعقه آنها و درختانشان را از ميان برد.
شرح بيشتر حالات آنها - با تصريح بنام شعيب - در سوره شعراء از آيه 176 تا 190 آمده است .
ضمنا بايد توجه داشت كه جمله (فانتقمنا منهم ) (آنها را مجازات كرديم ) ممكن است اشاره هم به قوم لوط باشد و هم اصحاب الايكه ، زيرا بلافاصله بعد از اين جمله مى خوانيم ، و (انهما لبامام مبين ): سرزمينهاى اين دو بر سر راه شما آشكار است .
در تفسير جمله انهما لبامام مبين مشهور و معروف همين است كه اشاره به شهر قوم لوط و شهر اصحاب الايكه مى باشد، و كلمه (امام ) به معنى راه و جاده است (زيرا از ماده (ام ) بى معنى قصد كردن گرفته شده ، چون انسان براى رسيدن به مقصد، از راهها عبور ميكند).
اين احتمال را نيز بعضى داده اند كه منظور از (امام مبين ) همان لوح محفوظ باشد به قرينه آيه 12 سوره يس ، ولى اين احتمال بسيار بعيد است ، چرا كه قرآن ميخواهد براى مردم درس عبرت بيان كند، و بودن نام اين دو شهر،
در لوح محفوظ نميتواند تاءثيرى در عبرت گيرى مردم داشته باشد، در حالى كه بودن اين دو شهر بر سر راه كاروانها و ساير رهگذران مى توانست اثر عميقى در آنها بگذارد، لحظهاى در آنجا درنگ كنند، و بينديشند و دل عبرتبينشان از ديده نظر كند، و اين سرزمين بلا ديده را آينه عبرت داند، گاهى در كنار سرزمين قوم لوط و گاهى در كنار سرزمين اصحاب الايكه ، سرانجام سيلاب اشك را بر سرنوشت آنها از ديده روان سازند!
و اما در مورد (اصحاب الحجر)، همان قوم سركشى كه در سرزمينى به نام حجر، زندگى مرفهى داشتند و پيامبر بزرگشان (صالح ) براى هدايت آنها مبعوث شد، چنين مى گويد:
(اصحاب حجر، فرستادگان خدا را تكذيب كردند) (و لقد كذب اصحاب الحجر المرسلين )!
در اينكه اين شهر در كجا واقع شده بود، بعضى از مفسران و مورخان چنين نگاشته اند كه شهرى بود در مسير كاروان مدينه و شام در يك منزلى وادى القرى و در جنوب تيمه و امروز تقريبا اثرى از آن نيست .
مى گويند اين شهر در گذشته يكى از شهرهاى تجارى عربستان بوده ، و تا آنجا اهميت داشته كه (بطلميوس ) در نوشته هايش ‍ به عنوان يك شهر تجارى از آن نام برده است ، و (پلين ) جغرافيدان رومى از آن بنام حجرى ياد ميكند. در روايتى ميخوانيم كه در سال نهم هجرت كه پيامبر براى دفع سپاه روم به تبوك لشگر كشى كرد، سربازان اسلام ميخواستند در اين منزل توقفى كنند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مانع آنها شد و فرمود: اينجا همان منطقه قوم ثمود است كه عذاب الهى
بر آنها فرود آمد. اين نكته نيز قابل توجه است كه قرآن در مورد اصحاب الحجر (و همچنين در مورد قوم نوح و قوم شعيب و قوم لوط در آيات سوره شعراء به ترتيب آيه 105 و 123 و 160 و بعضى ديگر از اقوام پيشين ) مى گويد آنها پيامبران را تكذيب كردند، در حالى كه ظاهر امر چنين نشان ميدهد كه هر كدام يك پيامبر بيشتر نداشتند و تنها او را تكذيب نمودند.
اين تعبير شايد به خاطر آنست كه برنامه و هدف پيامبران ، آنچنان با يكديگر پيوستگى دارد كه تكذيب يكى از آنها تكذيب همه آنها خواهد بود.
اين احتمال را نيز داده اند كه اين اقوام پيامبران متعددى داشته اند كه از ميان آنها يك نفر سرشناستر و معروفتر بود، ولى تفسير اول صحيحتر به نظر ميرسد.
به هر حال قرآن درباره اصحاب الحجر چنين ادامه ميدهد: ما آيات خود را براى آنها فرستاديم ولى آنها از آن روى گرداندند (و آتيناهم آياتنا فكانوا عنها معرضين ).
تعبير به اعراض (روى گرداندن ) نشان ميدهد كه آنها حتى حاضر نبودند اين آيات را بشنوند و يا به آن نظر بيفكنند.
اما به عكس در كار زندگى دنيايشان آنقدر سختكوش بودند كه : براى خود خانه هاى امن و امانى در دل كوهها مى تراشيدند (و كانوا ينحتون من الجبال بيوتا آمنين ).
و اين نشان ميدهد كه اولا منطقه آنها يك منطقه كوهستانى بوده ، و ثانيا
تمدن مادى پيشرفتهاى داشتند كه به آنها امكان ميداد در درون كوهها خانه هاى امن تهيه كنند كه در برابر طوفانها و سيل و حتى زلزله ها كاملا، مقاومت داشته باشد.
عجيب است كه انسان براى چند روز زندگى دنيا اينهمه محكم كارى ميكند، ولى براى زندگى جاويدان و ابديش آنچنان سهل انگار است كه حتى گاهى حاضر به شنيدن سخن خدا و نظر افكندن در آيات او نيست !
خوب ، چه انتظارى درباره چنين قومى ميتوان داشت ، جز اينكه طبق قانون انتخاب اصلح الهى و ندادن حق ادامه حيات به اقوامى كه به كلى فاسد و مفسد مى شوند، بلاى نابود كنندهاى بر سر آنها فرود آيد و نابودشان سازد، لذا قرآن مى گويد: (سرانجام صيحه آسمانى صبحگاهان دامانشان را گرفت (فاخذتهم الصيحة مصبحين ).
اين صيحه صداى صاعقه مرگبارى بوده كه بر خانه هاى آنها فرود آمد و آنچنان كوبنده و تكان دهنده و وحشتناك بود كه اجساد بى جانشان را به روى زمين افكند.
شاهد اين سخن آيه 13 سوره فصلت مى باشد فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود.
نه آن كوههاى سر به آسمان كشيده و نه آن خانه هاى امن و امان و نه اندام نيرومند اين قوم سركش و نه آن ثروت سرشار، هيچكدام نتوانستند در برابر اين عذاب الهى مقاومت كنند، لذا در پايان داستان آنها مى فرمايد: آنچه را بدست آورده بودند، آنان را از عذاب الهى نجات نداد (فما اغنى عنهم ما كانوا يكسبون ).
در سوره شعراء ضمن آياتى از 141 تا 158 حالات آنها به طور مشروحتر بيان شده است كه بخواست خدا در تفسير اين آيات خواهد آمد.
آيه و ترجمه


و ما خلقنا السموت و الا رض و ما بينهما إ لا بالحق و إ ن الساعة لاتية فاصفح الصفح الجميل (85)
إ ن ربك هو الخلق العليم (86)
و لقد ءاتينك سبعا من المثانى و القرءان العظيم (87)
لا تمدن عينيك إ لى ما متعنا به اءزوجا منهم و لا تحزن عليهم و اخفض جناحك للمؤ منين (88)
و قل إ نى اءنا النذير المبين (89)
كما اءنزلنا على المقتسمين (90)
الذين جعلوا القرءان عضين (91)




ترجمه :

85 - ما آسمان و زمين و آنچه ميان آن دو است ، جز به حق نيافريديم ، و ساعت موعود
(قيامت ) قطعا فرا خواهد رسيد، از آنها (دشمنان ) به خوبى صرفنظر كن (و آنها را به نادانيهايشان ملامت ننما).
86 - پروردگار تو آفريننده آگاه است .
87 - ما به تو سوره حمد و قرآن عظيم داديم .
88 - (بنابراين ) هرگز چشم خود را به نعمتهاى (مادى ) كه به گروههائى از آنها (كفار) داديم ميفكن ، و بخاطر آنچه آنها دارند غمگين مباش و بال و پر خود را براى مؤ منين فرود آر.
89 - و بگو من انذار كننده آشكارم .
90 - (ما بر آنها عذابى مى فرستيم ) همانگونه كه بر تجزيه گران (آيات الهى ) فرستاديم .
91 - همانها كه قرآن را تقسيم كردند (آنچه را به سودشان بود پذيرفتند، و آنچه بر خلاف هوسهايشان بود ترك نمودند)!
تفسير :
تجزيه گران و التقاطيها!
از آنجا كه گرفتارى هميشگى انسان به خاطر نداشتن يك ايده ئولوژى و عقيده صحيح و خلاصه پاى بند نبودن به مبدء و معاد است ، پس از شرح حالات اقوامى همچون قوم لوط و قوم شعيب و صالح كه گرفتار آنهمه بلا شدند، به مساءله (توحيد) و (معاد) باز مى گردد و در يك آيه به هر دو اشاره مى كند) ما آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است جز به حق نيافريديم ) (و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق ).
هم نظام حاكم بر آنها حق است و حساب شده ، و هم هدف آفرينش آنها حق است ، و به همين دليل اين نظم شگرف ، و آفرينش ‍ دقيق و منظم دليل روشنى است بر آفريدگار دانا و توانائى كه او هم حق است ، بلكه حقيقت حق او است ، و هر حقى تا آنجا حق است كه با وجود بى پايانش هماهنگ است و هر چه جز او
است و با او پيوندى ندارد باطل و بيهوده است .
اين در مورد توحيد، سپس در رابطه با معاد مى گويد: (ساعت موعود سرانجام به طور مسلم خواهد آمد) (و ان الساعة لاتية ).
و اگر دير آيد عاقبت بيايد.
بعيد نيست كه جمله اول به منزله دليلى بر جمله دوم بوده باشد چرا كه حق بودن اين جهان پهناور در صورتى خواهد بود كه تنها براى اين چند روز زندگى مملو از ناراحتيها آفريده نشده باشد، بلكه هدفى عاليتر كه بتواند اين آفرينش بزرگ را توجيه كند در نظر باشد، بنابراين حق بودن آفرينش آسمان و زمين و عالم هستى خود دليلى است بر اينكه رستاخيزى در پيش خواهيم داشت وگرنه آفرينش بيهوده بود. (دقت كنيد).
و به دنبال آن به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر لجاجت ، نادانيها، تعصبها، كارشكنيها و مخالفتهاى سرسختانه آنان ، ملايمت و محبت نشان ده ، و (از گناهان آنها صرف نظر كن ، و آنها را ببخش ، بخششى زيبا كه حتى توام با ملامت نباشد) (فاصفح الصفح الجميل ).
زيرا تو با داشتن دليل روشن در راه دعوت و رسالتى كه به آن ماءمورى ، براى تحكيم پايه هاى مبدء و معاد در قلوب مردم ، نيازى به خشونت ندارى ، چرا كه منطق و عقل با تو است ، به علاوه خشونت در برابر جاهلان ، غالبا موجب افزايش خشونت و تعصب آنها است .
(صفح ) به معنى روى هر چيزى است مانند صفحه صورت و به همين جهت (فاصفح ) به معنى روى بگردان و صرف نظر كن آمده است و از آنجا كه
روى گرداندن از چيزى گاهى به خاطر بى اعتنائى و قهر كردن و مانند آنست ، و گاهى به خاطر عفو و گذشت بزرگوارانه ، لذا در آيه فوق بلافاصله آنرا با كلمه جميل (زيبا) توصيف مى كند تا معنى دوم را برساند.
در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: العفو من غير عتاب : (منظور، عفو كردن خالى از مؤ اخذه و سرزنش است ).
نظير اين حديث از امام زين العابدين (عليهالسلام ) نيز نقل شده است .
آيه بعد - به طورى كه جمعى از مفسران گفته اند - در واقع به منزله دليلى بر لزوم گذشت و عفو و صفح جميل است ، مى گويد: (پروردگار، آفريننده و آگاه است ) (ان ربك هو الخلاق العليم ).
او مى داند كه همه مردم يكسان نيستند، او از اسرار درون و طبايع و ميزان رشد فكرى و احساسات مختلف آنها با خبر است ، نبايد از همه آنها انتظار داشته باشى كه يكسان باشند بلكه بايد با روحيه عفو و گذشت با آنها برخورد كنى تا تدريجا تربيت شوند، به راه حق آيند.
البته اين سخن به آن معنى نيست كه مردم در راه و روش خود و اعمالى كه انجام مى دهند مجبورند بلكه صرفا اشاره به يك دستور تربيتى است كه مربوط به تفاوت تفكر و استعدادها مى باشد.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه بعضى تصور كرده اند، اين دستور مخصوص دوران زندگى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مكه بوده است ، و پس از آنكه به مدينه هجرت نمود و مسلمانان قدرت يافتند اين دستور نسخ شد و دستور جهاد جاى آنرا گرفت .
ولى با توجه به اينكه اين دستور در سوره هاى مدنى نيز آمده (مانند سوره
بقره و سوره نور و سوره تغابن و سوره مائده كه در بعضى به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور صفح و عفو داده شده و در بعضى به مؤ منان ، روشن مى شود كه اين يك دستور عمومى و ابدى است ، و اتفاقا هيچ منافاتى با دستور جهاد ندارد، زيرا هر يك از اين دو جاى مخصوص به خود دارند، در جائى بايد با عفو و گذشت پيشرفت كرد، و به هنگامى كه عفو و گذشت سبب جرات و جسارت و سوء استفاده طرف گردد چاره اى جز شدت عمل نيست .
سپس به پيامبر خود دلدارى مى دهد كه از خشونت دشمنان و انبوه جمعيت آنها و امكانات فراوان مادى كه در اختيار دارند، هرگز نگران نشود، چرا كه خداوند مواهبى در اختيار او گذارده كه هيچ چيز با آن برابرى نمى كند مى گويد: (ما به تو سوره حمد و قرآن عظيم داديم )! (و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم ).
مى دانيم (سبع ) در لغت به معنى (هفت ) و (مثانى ) به معنى (دوتاها) است ، و بيشتر مفسران و روايات ، سبعا من المثانى را كنايه از سوره (حمد) گرفته اند، زيرا سوره حمد بنابر معروف ، هفت آيه است و از اين نظر كه به خاطر اهميت اين سوره و عظمت محتوايش دو بار بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل گرديده و يا اينكه از دو بخش تشكيل شده (نيمى از آن حمد و ثناى خدا است و نيمى از آن تقاضاهاى بندگان است ) و يا اينكه دوبار در هر نماز خوانده مى شود، به اين جهات ، كلمه مثانى يعنى دوتاها بر آن اطلاق شده است .
بعضى از مفسران نيز اين احتمال را داده اند كه سبع اشاره به هفت سوره
بزرگ آغاز قرآن است ، و مثانى كنايه از خود قرآن ،، چرا كه قرآن دو بار بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شد يكبار به طور جمعى ، و يكبار تدريجى و به حسب نيازها و در زمانهاى مختلف ، بنابراين سبعا من المثانى يعنى هفت سوره مهم ، از مجموعه قرآن .
ضمنا آيه 23 (سوره زمر) را نيز شاهد بر اين معنى گرفته اند الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى : (خداوند همان كسى است كه بهترين حديث را نازل فرمود، كتابى كه محتوايش هماهنگ و شبيه يكديگر، كتابى كه دوبار بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل گرديد.
ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد بخصوص اينكه در رواياتى كه از ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نقل شده كرارا به همين معنى يعنى سوره حمد تفسير شده است .
(راغب ) در (مفردات ) اطلاق كلمه مثانى را بر قرآن از اين نظر مى داند كه به طور مكرر آيات آن خوانده مى شود و همين تجديد و تكرار، آن را از دستبرد حوادث ، محفوظ مى دارد (به علاوه حقيقت قرآن در هر زمان ، تكرار و تجلى تازه اى دارد كه همه اينها ايجاب مى كند به آن مثانى گفته شود) و به هر حال ذكر كلمه (قرآن عظيم ) بعد از ذكر سوره حمد با اينكه همه جزء قرآن است ، دليل بر اهميت و عظمت اين سوره مى باشد، چرا كه بسيار مى شود جزئى از كل را به خاطر اهميتش به طور مستقل ، در برابر كل ذكر مى كنند، و اين تعبير در ادبيات عربى و فارسى و مانند آن فراوان است .
خلاصه اينكه خداوند به پيامبرش اين واقعيت را بازگو مى كند كه تو داراى چنين سرمايه عظيمى هستى ، سرمايه اى همچون قرآن به عظمت تمام عالم هستى ، سرمايه اى كه تمامش نور است و بركت ، درس است و برنامه ، راهنماست و راهگشا، مخصوصا سوره حمد كه چنان محتوايش عالى است كه در يك لحظه
كوتاه انسان را به خدا پيوند داده و روح او را در آستانش به تعظيم و تسليم و راز و نياز وا مى دارد.
و به دنبال بيان اين موهبت بزرگ چهار دستور مهم به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دهد، نخست مى گويد، (هرگز چشم خود را به نعمتهاى مادى كه به گروههائى از كفار داده ايم ميفكن ) (لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم ).
اين نعمتهاى مادى نه پايدارند، نه خالى از درد سر، حتى در بهترين حالاتش نگاهدارى آن سخت مشكل است ، بنابراين چيزى نيست كه چشم تو را به سوى خود جلب كند و در برابر آن موهبت بزرگ معنوى (قرآن ) كه خدا به تو داده است ، قابل اهميت باشد، سپس اضافه مى كند (هرگز به خاطر اين مال و ثروت و نعمتهاى مادى كه در دست آنهاست ، غمگين مباش ) (و لا تحزن عليهم ).
در حقيقت دستور اول راجع به چشم ندوختن به نعمتهاى مادى است ، و دستور دوم درباره غم نخوردن در برابر محروميت از آنست .
اين احتمال نيز در تفسير جمله و لا تحزن عليهم داده شده است كه اگر آنها به تو ايمان نمى آورند غمگين مباش ، زيرا ارزشى ندارند و لياقتى ، ولى تفسير اول با جمله هاى قبل مناسبتر به نظر مى رسد.
به هر حال نظير همين مضمون در سوره طه آيه 131 به طور واضحتر آمده است : و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم زهرة الحياة الدنيا لنفتنهم فيه و رزق ربك خير و ابقى : (چشم خود را به نعمتهائى كه به گروههائى از آنها داده ايم نيفكن ، اينها گلهاى زندگى دنيا است (گلهائى ناپايدار كه
زود پژمرده و پرپر مى شوند) اينها به خاطر آن است كه مى خواهيم آنها را با آن بيازمائيم ، آنچه خدا به تو روزى داده است براى تو بهتر و پايدارتر است ).
دستور سومى كه به پيامبر مى دهد در زمينه تواضع و فروتنى و نرمش در برابر مؤ منان است مى فرمايد: (بالهاى خود را براى مؤ منان بگستر و پائين بياور) (و اخفض جناحك للمؤ منين ).
اين تعبير كنايه زيبائى از تواضع و محبت و ملاطفت است همانگونه كه پرندگان به هنگامى كه مى خواهند نسبت به جوجه هاى خود اظهار محبت كنند آنها را زير بال و پر خود مى گيرند، و هيجان انگيزترين صحنه عاطفى را مجسم مى سازند، آنها را در مقابل حوادث و دشمنان حفظ مى كنند و از پراكندگى نگه مى دارند!
در حقيقت اين تعبير كنائى فشرده كوتاه مطالب فراوانى را در خود نهفته دارد!.
ضمنا ممكن است ذكر اين جمله بعد از دستورات فوق اشاره به اين باشد مبادا در مقابل كفار متنعم به خاطر دارا بودن نعمتهاى مادى ، تواضع و فروتنى كنى بلكه تواضع و فروتنى و محبت و عواطفت را متوجه مؤ منان ساز، هر چند دستشان از مال دنيا تهى باشد.
سرانجام دستور چهارم را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دهد و مى گويد در برابر اين افراد بى ايمان و ثروتمند محكم بايست (و صريحا بگو من انذار كننده آشكارم ) (و قل انى انا النذير المبين ).
بگو: من به شما اعلام خطر مى كنم كه خدا فرموده عذابى بر شما فرو مى فرستم (آنگونه كه بر تقسيم كنندگان فرستادم ) (كما انزلنا على المقتسمين )
(همان تقسيم كنندگانى كه آيات الهى را تجزيه كردند) (الذين جعلوا القرآن عضين ).
آنچه به سودشان بود گرفتند و آنچه به زيانشان بود كنار گذاشتند، در حقيقت بجاى اينكه كتاب الهى و دستوراتش رهبر و راهنماى آنها باشد به صورت آلت دست در آوردند و آنرا وسيله اى براى رسيدن به مقاصد شومشان ساختند، اگر يك كلمه به نفعشان بود به آن چسبيدند و اگر هزاران كلمه به زيانشان بود كنار گذاشتند!
نكته ها :
1 - قرآن موهبت بزرگ الهى
خدا در آيات فوق ، به پيامبرش - به عنوان اخطار به همه مسلمانان جهان - اعلام مى كند كه اين كتاب بزرگ آسمانى ، سرمايه عظيم و بزرگى است ، موهبتى است بى نظير كه در اختيار شما مسلمين قرار داده شده است ، برنامه اى است جاودانى كه اگر در زندگى انسانها پياده شود دنيائى آباد، آزاد، و امن و امان ، و مملو از معنويت خواهد ساخت .
اين حقيقت است كه حتى ديگران هم به آن معترفند و معتقدند اگر مسلمانان اين قرآن و معارف آن را زنده مى كردند، و به فرمانهاى آن گردن مى نهادند، آنچنان نيرومند و پيشرفته بودند كه هيچكس نمى توانست سلطه خود را بر آنها بيفكند.
اين سوره حمد (سبعا من المثانى ) كه فاتحة الكتاب و آغازگر و فهرست قرآن ناميده شده يك دوره درس زندگى است :
توجه به مبدء بزرگى كه همه جهانيان را در مسير تكاملى پرورش مى دهد، رحمت خاص و عامش همه را فرا گرفته ، توجه به دادگاه بزرگى كه ايمان به آن دقيقترين كنترل را روى اعمال انسان مى گذارد.
عدم اتكاء به غير الله ، و عدم خضوع و تسليم در برابر غير او، و بالاخره گام نهادن در صراط مستقيم كه نه انحراف در آن است ، نه به شرق مى گرايد و نه به غرب ، نه به افراط و نه به تفريط، نه گمراهى در آن است و نه خشم و غضب پروردگار.
اينها مجموعه اى را تشكيل مى دهند كه پياده شدنش در روح انسان براى ساختن يك شخصيت والا و تكامل يافته كافى است .
اما افسوس كه اين سرمايه بزرگ به دست كسانى افتاده كه نه به عمق آن راه يافته اند، و نه به ارزش والاى آن ، حتى گاهى ناآگاهانى در ميان آنها پيدا مى شوند كه آياتش را رها كرده و دست نياز به قوانين و برنامه هاى ساخت انسانهائى كه خود اسير چنگال شهواتند و حداقل پر از نارسائى هاى فكرى هستند دراز مى كنند، و يا تعليماتش را به (ثمن بخس ) و بهاى ناچيزى مى فروشند، يا مختصر پيشرفت تمدن مادى ديگران چنان توجه آنها را به خود جلب مى كند كه از آنچه خود دارند غافل مى شوند.
مفهوم اين سخن آن نيست كه ما پيشرفت مادى را ناديده بگيريم بلكه هدف اين است كه همه چيز خود را در آن منحصر و محصور نسازيم ، و اتفاقا قرآن نه تنها سرچشمه پر بار و غنى از نظر معنويات است بلكه برنامه مؤ ثرى براى پيشرفت و رفاه مادى نيز محسوب مى شود كه در آيات مناسب در گذشته شرح داده ايم و در آينده نيز به خواست خدا خواهيم داد.
2 - چشم به امكانات ديگران دوختن مايه انحطاط است
بسيارند افراد تنگ نظرى كه هميشه مراقب اين و آن هستند كه اينها چه دارند و آنها چه دارند؟
و مرتبا وضع مادى خويش را با ديگران مقايسه مى كنند، و از كمبودهاى مادى در اين مقايسه رنج مى برند هر چند آنها اين امكانات را به بهاى از دست دادن ارزش انسانى و استقلال شخصيت به دست آورده باشند.
اين طرز تفكر كه نشانه عدم رشد كافى و احساس حقارت درونى و كمبود همت مى باشد، يكى از عوامل مؤ ثر عقب ماندگى در زندگى - حتى در زندگى مادى - خواهد بود.
كسى كه در خود احساس شخصيت مى كند به جاى اينكه گرفتار چنين مقايسه زشت و رنج آورى شود، نيروى فكرى و جسمانى خويش را در راه رشد و ترقى خويشتن به كار مى گيرد، و به خود مى گويد من چيزى از ديگران كمتر ندارم و دليلى ندارد كه نتوانم از آنها پيشرفت بيشترى كنم ، من چرا چشم بمال و مقام آنها بدوزم من خودم بهتر و بيشتر توليد مى كنم .
اصلا زندگى مادى هدف و همت او نيست ، او آنرا مى خواهد اما تا آنجا كه به معنويت او كمك كند و به دنبال آن مى رود اما تا آنجا كه استقلال و آزادگى او را حفظ كند، نه حريصانه به دنبال آن مى دود و نه همه چيزش را با آن مبادله مى كند كه اين مبادله آزاد مردان و بندگان خدا نيست ، و نه كارى مى كند كه نيازمند ديگران گردد.
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم من رمى ببصره ما فى يد غيره كثر همه و لم يشف غيضه : (كسى كه چشم خود را به آنچه در دست ديگران است بدوزد، هميشه اندوهگين و غمناك خواهد بود و هرگز آتش خشم در دل او فرو نمى نشيند)!.
3 - تواضع رهبر
در آيات قرآن كرارا به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) توصيه شده است كه نسبت به مؤ منان متواضع ، مهربان و نرم و ملايم باشد، اين منحصر به پيامبر اسلام نيست ، هر كس در شعاع وسيع يا محدودى وظيفه رهبرى بر دوش دارد اين اصل را كه از اصول اساسى مديريت صحيح است بايد به كار بندد، چرا كه سرمايه بزرگ يك رهبر محبت و پيوند معنوى پيروانش با او است ، و اين بدون تواضع و خوشروئى و خير خواهى حاصل نمى شود، هميشه خشونت و قساوت رهبران عامل مهم تفرقه و پراكندگى مردم از گرد آنان است .
امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در نامه خود به محمد بن ابى بكر چنين مى فرمايد فاخفض لهم جناحك و الن لهم جانبك و ابسط لهم وجهك و آس بينهم فى اللحظة و النظرة : (بالهاى خود را براى آنها فرود آر! و در برابر آنها نرمش كن و چهره خود را گشاده دار، و ميان آنان حتى در نگاه كردن مساوات كن ).
4 - مقتسمين چه اشخاص هستند؟
برنامه هاى الهى بدون شك عموما حافظ منافع همه انسانها است ولى در ظاهر و نظر ابتدائى معمولا بعضى مطابق ميل ما است ، و بعضى بر خلاف ميل ما است ، و اينجاست كه مؤ منان راستين از مدعيان دروغين شناخته مى شوند، گروه اول همه را در بست مى پذيرند حتى آنجا كه ظاهرا به سود آنها نيست و مى گويند: كل من عند ربنا (همه از ناحيه خدا است )، و هيچگونه تجزيه و تقسيم و تبعيض در ميان احكام الهى قائل نيستند.
اما آنها كه دلهاى بيمارى دارند و حتى مى خواهند دين و حكم خدا را
به خدمت منافع خويش گيرند، تنها آن قسمتى را مى پذيرند كه به سود آنهاست و بقيه را پشت سر مى افكنند، آنها آيات قرآن و حتى گاهى يك آيه را تجزيه مى كنند، بخشى را كه در مسير تمايل خود مى بينند قبول كرده ، و بخش ديگر را كنار مى گذارند.
اين افتخار نيست كه همچون بعضى از اقوام گذشته نغمه (نؤ من ببعض و نكفر ببعض ) ساز كنيم چرا كه همه دنيا پرستان همين كار را مى كنند، آنچه معيار شناخت پيروان حق از طرفداران باطل است ، همان تسليم در مقابل آن بخش از فرمانها است كه با تمايلات و هوسها و منافع ظاهرى ما هماهنگ نيست ، اينجاست كه سره از ناسره ، و مؤ من از منافق ، شناخته مى شوند.
علاوه بر آنچه در بالا گفتيم تفسيرهاى ديگرى نيز براى (مقتسمين ) ذكر كرده اند، حتى قرطبى در تفسيرش هفت تفسير براى اين كلمه ذكر كرده كه بسيارى از آنها نامناسب به نظر مى رسد ولى بعضى را كه بى مناسبت نيست ذيلا مى آوريم .
از جمله اينكه جمعى از سران مشركان در ايام حج بر سر جاده ها و كوچه هاى مكه مى ايستادند و هر كدام از آنها به واردين سخنى درباره پيامبر و قرآن مى گفتند كه آنها را بد بين سازند، بعضى مى گفتند او مجنون است و آنچه مى گويد ناموزون ، بعضى مى گفتند او ساحر است و قرآنش نيز بخشى از سحر او است ، بعضى او را شاعر مى خواندند و آهنگ روح بخش اين آيات آسمانى را به دروغ ، شعر مى شمردند، بعضى پيامبر را كاهن معرفى مى كردند، و اخبار غيبى قرآن را، يكنوع كهانت ، و از اين رو آنها را (مقتسمين ) ناميدند چرا كه جاده و گذرگاه هاى مكه را ميان خود با برنامه حساب شده اى تقسيم كرده بودند.
و مانعى ندارد كه هم اين تفسير و هم تفسيرى كه گفتيم هر دو، در مفهوم آيه جمع باشد.
آيه و ترجمه


فو ربك لنسلنهم اءجمعين (92)
عما كانوا يعملون (93)
فاصدع بما تؤ مر و اءعرض عن المشركين (94)
إ نا كفينك المستهزءين (95)
الذين يجعلون مع الله إ لها ءاخر فسوف يعلمون (96)
و لقد نعلم اءنك يضيق صدرك بما يقولون (97)
فسبح بحمد ربك و كن من السجدين (98)
و اعبد ربك حتى يأ تيك اليقين (99)




ترجمه :

92 - به پروردگارت سوگند از همه آنها سؤ ال خواهيم كرد...
93 - از آنچه عمل مى كردند!
94 - آشكار آنچه را ماموريت دارى بيان كن و از مشركان روى گردان (و به آنها اعتنا نكن )
95 - ما شر استهزا كنندگان را از تو دفع خواهيم كرد.
96 - آنها كه با خدا معبود ديگرى قرار دادند اما به زودى مى فهمند.
97 - ما مى دانيم سينه تو از آنچه آنها مى گويند تنگ مى شود (و تو را سخت ناراحت مى كنند).
98 - (براى دفع ناراحتى آنان ) پروردگارت را تسبيح و حمد گو، و از سجده كنندگان باش .
99 - و پروردگارت را عبادت كن تا يقين (مرگ ) فرا رسد.
تفسير :
مكتبت را آشكارا بگو!
در اين آيات كه آخرين آيات سوره (حجر) است نخست به سرنوشت (مقتسمين ) (تجزيه گران ) كه در آيات قبل از آنها سخن به ميان آمده بود مى پردازد و مى گويد: (سوگند به پروردگارت كه ما بطور قطع از همه آنها سؤ ال خواهيم كرد) (فو ربك لنسئلنهم اجمعين )...
(از تمام كارهائى كه انجام مى دادند) (عما كانوا يعملون ).
روشن است كه سؤ ال خداوند براى كشف مطلب پنهان و پوشيده اى نيست ، چرا كه او از اسرار درون و برون آگاه است ، و ذره اى در آسمان و زمين از علم بى پايان او مخفى نيست ، بنابراين سؤ ال مزبور به خاطر تفهيم به خود طرف است تا به زشتى اعمالش ‍ پى ببرد، و يا به عنوان يكنوع مجازات روانى است ، چرا كه بازجوئى از كارهاى خلاف ، آنهم تواءم با سرزنش و ملامت ، آنهم در جهانى كه انسان به حقايق نزديكتر و آگاهتر مى شود، دردناك و زجرآور است ، بنابراين ، در حقيقت اين پرسشها بخشى از مجازات آنهاست .
ضمنا عموميت (عما كانوا يعملون ) نشان مى دهد كه از همه اعمال آدمى بدون استثناء سؤ ال خواهد شد و اين خود درسى است براى همه انسانها كه لحظه اى از اعمال خود غافل نمانند، و اينكه بعضى از مفسران اين سؤ ال را محدود مساءله توحيد و ايمان به انبياء و يا مربوط به معبودهاى مشركان دانسته اند سخنى است بى دليل بلكه مفهوم آيه كاملا تعميم دارد.
و اما اين سؤ ال كه چگونه در آيه فوق خداوند تاكيد بر مساءله سؤ ال مى كند در حالى كه در سوره الرحمان آيه 39 مى خوانيم فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان : در آن روز از هيچكس نه انسان و نه جن سؤ الى نمى شود پاسخش را سابقا گفته ايم كه خلاصه آن اين است : در قيامت مراحلى است ، در بعضى از مراحل ، از مردم سؤ ال مى شود، و در بعضى از مراحل سؤ ال و جوابى در كار نيست ، و مسائل خود بخود روشن است ، و يا اينكه سؤ ال زبانى وجود ندارد، چرا كه طبق آيه 65 سوره يس بر دهان ها مهر گذارده مى شود، و تنها سؤ ال از اعضاى پيكر و حتى پوست بدن مى شود.
سپس فرمان قاطعى به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دهد و مى گويد: در برابر هياهوى مشركان و مجرمان نه تنها ضعف و ترس و سستى به خود راه مده و ساكت مباش ، بلكه (آشكار آنچه را ماءموريت دارى بيان كن ) و حقايق دين را با صراحت برملا ساز (فاصدع بما تؤ مر).
(و از مشركان ، روى گردان و نسبت به آنها بى اعتنائى كن ) (و اعرض عن المشركين ).
(فاصدع ) از ماده (صدع ) در لغت به معنى شكافتن به طور مطلق ، و يا شكافتن اجسام محكم است ، و از آنجا كه با شكافتن چيزى درونش آشكار مى شود، اين كلمه به معنى اظهار و افشا و آشكار كردن آمده است ، و به درد سر شديد هم (صداع ) مى گويند، به خاطر اينكه گوئى مى خواهد سر را از هم بشكافد!.
به هر حال اعراض از مشركان در اينجا يا به معنى بى اعتنائى است ، و با ترك مبارزه و پيكار با آنها، زيرا در آن زمان هنوز قدرت مسلمانان به مرحله اى نرسيده بود كه در مقابل خشونت دشمن دست به مبارزه مسلحانه بزنند.
سپس خداوند براى تقويت قلب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او اطمينان مى دهد كه در برابر استهزاء كنندگان از وى حمايت مى كند، مى فرمايد. (ما شر استهزاء كنندگان را از تو دفع كرديم ) (انا كفيناك المستهزئين ).
ذكر اين جمله بصورت فعل ماضى با اينكه مربوط به آينده است ظاهرا اشاره بر حتمى بودن اين حمايت است ، يعنى بطور مسلم ما شر آنها را از تو دفع خواهيم كرد، و اين مساءله اى است حتمى و تمام شده .
البته بعضى از مفسران ، حديثى نقل كرده اند، كه شش گروه (يا كمتر) هر كدام به نوعى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به باد استهزاء مى گرفتند و هرگاه او به دعوت بر مى خاست ، با سخنان خود تلاش مى كردند كه مردم از اطراف وى متفرق شوند، ولى خداوند هر يك از آنها را به بلائى مبتلا ساخت و آنچنان در خود فرو رفتند كه پيامبر را فراموش كردند (شرح ابتلاى آنها در بعضى از تفاسير آمده است ).
سپس (مستهزئين ) را چنين توصيف مى كند: (آنها كسانى هستند كه با خدا معبود ديگرى قرار مى دهند، ولى به زودى از نتيجه شوم كار خود آگاه خواهند شد) (الذين يجعلون مع الله الها آخر فسوف يعلمون ).
ممكن است اين تعبير اشاره به آن باشد كه اينها كسانى هستند كه افكار و اعمالشان خود مسخره است ، چرا كه آنقدر نادانند كه در برابر خداوندى كه آفريننده جهان هستى است معبودى از سنگ و چوب تراشيده اند، با اين حال مى خواهند تو را استهزاء كنند!
بار ديگر به عنوان دلدارى و تقويت هر چه بيشتر روحيه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اضافه مى كند: (ما مى دانيم كه سخنان آنها سينه تو را تنگ و ناراحت مى سازد)
(و لقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون ).
روح لطيف تو و قلب حساست ، نمى تواند اينهمه بدگوئى و سخنان كفر و شرك آميز را تحمل كند و به همين دليل ناراحت مى شوى .
ولى ناراحت مباش براى زدودن آثار سخنان زشت و ناهنجارشان (به تسبيح پروردگارت بپرداز و در برابر ذات پاكش سجده كن ) (فسبح بحمد ربك و كن من الساجدين )!
چرا كه اين تسبيح خداوند اولا اثرات بد گفتار آنها را از دلهاى مشتاقان الله مى زدايد، و از آن گذشته به تو نيرو و توان مى بخشد، نور و صفا مى دهد، روشنائى و جلا مى آفريند، پيوندت را با خدا محكم مى كند، اراده ات را نيرومند مى سازد، و به تو قدرت تحمل بيشتر و جهاد پيگيرتر و قدم را سختر مى بخشد.
لذا در روايات از ابن عباس مى خوانيم : هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) غمگين مى شد به نماز بر مى خاست و (آثار اين حزن و اندوه را در نماز از دل مى شست )
و سرانجام آخرين دستور را در اين زمينه به او مى دهد كه دست از عبادت پروردگارت در تمام عمر بر مدار (و همواره او را بندگى كن تا يقين فرا رسد) (و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين ).
معروف و مشهور در ميان مفسران اين است كه منظور از (يقين ) در اينجا همان مرگ است و به اين جهت مرگ ، يقين ناميده شده كه يك امر مسلم است ، و انسان در هر چيز شك كند در مرگ نمى تواند ترديد به خود راه دهد.
و يا اينكه به هنگام مرگ پرده ها كنار مى رود و حقايق در برابر چشم انسان آشكار مى شود، و حالت يقين براى او پيدا مى گردد.
در سوره مدثر آيه 46 و 47 از قول دوزخيان مى خوانيم : و كنا نكذب
بيوم الدين حتى اءتانا اليقين (ما همواره روز رستاخيز را تكذيب مى كرديم تا اينكه يقين (مرگ ما) فرا رسيد.
از اينجا روشن مى شود كه آنچه از بعضى از صوفيه نقل شده كه آيه فوق را دستاويزى براى ترك عبادت قرار داده اند و گفته اند آيه مى گويد: عبادت كن تا زمانى كه يقين فرا رسد، بنابراين بعد از حصول يقين نيازى به عبادت نيست ! گفتار بى اساس و بى پايه اى است ، چرا كه اولا: به شهادت بعضى از آيات قرآن كه در بالا اشاره كرديم يقين به معنى مرگ است ، كه هم براى مؤ منان و هم براى دوزخيان ، براى همه خواهد بود.
ثانيا: مخاطب به اين سخن ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، و مقام يقين پيامبر بر همه محرز است آيا كسى مى تواند ادعا كند كه داراى مقام يقين از نظر ايمان نبوده است .
و ثالثا: تواريخ متواتر نشان مى دهد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تا آخر ساعات عمرش عبادت را ترك نگفت و على (عليهالسلام ) در محراب عبادت كشته شد، و همچنين ساير امامان .
نكته ها :
1 - آغاز دعوت علنى اسلام
به طورى كه از بعضى از روايات استفاده مى شود آيات (فاصدع بما تؤ مر و اعرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين ) در مكه نازل شد ، بعد از آن كه پيامبر اسلام سه سال مخفيانه دعوت كرد و عده قليلى از نزديكان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او ايمان آوردند كه نخستين آنها، از زنان خديجه . و از مردان على (عليهالسلام ) بود.
بديهى است دعوت به توحيد خالص و در هم ريختن نظام شرك و بت پرستى در آن زمان و در آن محيط كار عجيب و وحشتناكى بود و به همين جهت از همان آغاز اين مساءله نمايان بود كه گروهى به استهزاء بر مى خيزند به همين جهت خداوند به پيامبرش ‍ قوت قلب مى دهد كه از انبوه دشمنان و استهزاء كنندگان نهراسد و دعوت خود را آشكارا و علنى سازد، و به يك مبارزه پيگير منطقى در اين راه دست بزند.
2 - تاءثير توجه به خدا در قدرت روح
در زندگى انسان هميشه مشكلاتى بوده و هست و اين طبيعت زندگى دنيا است ، و هر قدر انسان بزرگتر باشد اين مشكلات بزرگتر است ، و از اين رو مى توان به عظمت مشكلاتى كه پيامبر در آن دعوت بزرگش با آن روبرو بود پى برد.
ولى مى بينيم خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه براى كسب نيرو و سعه صدر بيشتر در برابر انبوه اين مشكلات ، به تسبيح پروردگار و نيايش و سجده بر آستانش روى آورد، اين نشان مى دهد كه عبادت اثر عميقى در تقويت روح و ايمان و اراده آدمى دارد.
از روايات مختلف نيز استفاده مى شود كه پيشوايان بزرگ هنگامى كه با بحرانها و مشكلات عظيم روبرو مى شدند به در خانه خدا مى رفتند و در پرتو عبادتش آرامش و نيرو مى يافتند.
3 - عبادت و تكامل
مى دانيم انسان موجودى است كه بالاترين استعداد تكامل را دارد، از نقطه عدم آغاز به حركت كرده ، و به سوى بى نهايت همچنان پيش مى رود و هرگز
چرخ تكامل او (هرگاه در مسير باشد) متوقف نخواهد شد.
از طرفى مى دانيم عبادت مكتب عالى تربيت است ، انديشه انسان را بيدار و فكر او را متوجه بى نهايت مى سازد، گرد و غبار گناه و غفلت را از دل و جان مى شويد، صفات عالى انسانى را در وجود او پرورش مى دهد ، روح ايمان را تقويت و آگاهى و مسئوليت به انسان مى بخشد.
و به همين دليل ممكن نيست انسان لحظه اى در زندگى از اين مكتب بزرگ تربيتى بى نياز گردد، و آنها كه فكر مى كنند، انسان ممكن است به جائى برسد كه نيازى به عبادت نداشته باشد يا تكامل انسان را محدود پنداشته اند، و يا مفهوم عبادت را درك نكرده اند.
علامه طباطبائى در تفسير (الميزان ) در اين زمينه بيانى دارد كه فشرده و خلاصه آنرا ذيلا مى آوريم : همه موجودات اين جهان به سوى تكامل مى روند، و نوع انسان تكاملش در دل اجتماع صورت مى گيرد، به همين دليل ذاتا اجتماعى آفريده شده است .
از طرفى اجتماع در صورتى مى تواند پرورش و تكامل انسان را تضمين كند كه داراى احكام و قوانين منظمى باشد، و افراد مجتمع در پرتو احترام به آن قوانين ، امور خود را سامان دهند و از تصادمها پيشگيرى كنند و حدود مسئوليتها را مشخص نمايند.
و به تعبير ديگر اگر جامعه انسانى صالح گردد، افراد مى توانند به هدف نهائى خويش در آن برسند و اگر فاسد شود افراد از اين تكامل باز مى مانند.
اين احكام و قوانين ، اعم از قوانين اجتماعى و يا عبادى ، در صورتى مؤ ثر خواهد بود كه از طريق نبوت و وحى آسمانى گرفته شود.
اين را نيز مى دانيم كه احكام عبادى بخشى از اين تكامل فردى و اجتماعى را تشكيل مى دهد:
و از اينجا روشن مى شود، تا جامعه انسانى بر پا است و زندگى او در اين جهان ادامه دارد تكاليف الهى هم ادامه خواهد داشت ، و بر چيده شدن بساط تكليف از انسان مفهومش فراموش كردن احكام و قوانين و نتيجه اش فساد مجتمع انسانى است !.
اين نكته نيز قابل توجه است كه اعمال نيك و عبادات سرچشمه حصول ملكات فاضله نفسانى است ، و هنگامى كه اين اعمال به حد كافى انجام گرفت و آن ملكات فاضله در نفس انسان قوت يافت ، آن ملكات نيز به نوبه خود سرچشمه اعمال نيك بيشتر و اطاعت و بندگى خدا خواهد شد.
و از اينجا روشن مى شود آنها كه گمان كرده اند هدف از تكليف ، تكميل انسان است بنابر اين هنگامى كه انسان به كمال خود رسيد، بقاء تكليف معنى ندارد مغالطهاى بيش نيست چرا كه اگر انسان دست از انجام تكاليف بردارد فورا جامعه رو به فساد خواهد گذاشت ، و در چنان جامعهاى چگونه يك فرد كامل مى تواند زندگى كند و اگر با داشتن ملكات فاضله دست از عبادت و بندگى خدا بردارد مفهومش تخلف اين ملكات از آثار قطعى آنها است (دقت كنيد).
پايان سوره حجر