گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد يازدهم
آيه و ترجمه


و الذين هاجروا فى الله من بعد ما ظلموا لنبوئنهم فى الدنيا حسنة و لا جر الاخرة اءكبر لو كانوا يعلمون (41)
الذين صبروا و على ربهم يتوكلون (42)




ترجمه :

41 - آنها كه مورد ستم واقع شدند سپس براى خدا هجرت كردند در اين دنيا جايگاه (و مقام ) خوبى به آنها مى دهيم و پاداش ‍ آخرت ، اگر بدانند، از آنهم بزرگتر است .
42 - آنها كسانى هستند كه صبر و استقامت پيشه كردند و تنها توكلشان بر پروردگارشان است .
شاءن نزول
بعضى از مفسران در شاءن نزول اين آيات چنين نقل كرده اند كه گروهى از مسلمانان مانند (بلال ) و (عمار ياسر) و (صهيب ) و (خباب ) پس از اسلام آوردن در مكه سخت تحت فشار بودند، و براى تقويت اسلام و رساندن صداى خود به ديگران ، پس از هجرت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مدينه هجرت كردند، هجرتى كه باعث پيروزى آنها و ديگران شد، در اين ميان صهيب كه مرد مسنى بود به مشركان مكه چنين پيشنهاد كرد: من پير مردم و بودن من با شما سودى به حال شما ندارد، و اگر مخالفتان باشم قدرت بر زيان زدن به شما ندارم ، بيائيد اموال مرا بگيريد و بگذاريد به (مدينه ) بروم ، آنها موافقت كردند.
صهيب تمام اموال خود را به آنها داد و به سوى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هجرت كرد، بعضى به صهيب گفتند معامله پر سودى كردى ! آيات فوق نازل شد و پيروزى او
و امثال او را در اين جهان و جهان ديگر بازگو كرد.
در تواريخ آمده است كه در زمان خلفاء هنگامى كه اموال بيت المال تقسيم مى شد، و نوبت به مهاجرين مى رسيد به آنها مى گفتند: سهم خود را بگيريد، اين همانست كه خدا در اين دنيا به شما وعده داده و آنچه در انتظار شما در جهان ديگر است بيشتر است ، سپس آيه فوق را مى خواندند.
تفسير :
پاداش مهاجران
بارها گفته ايم يكى از مؤ ثرترين روشها در برنامه هاى تربيتى كه قرآن از آن استفاده مى كند روش مقايسه و مقارنه است كه هر چيزى را با ضدش در برابر هم قرار دهند تا موضع هر كدام به روشنى مشخص شود، در تعقيب آيات گذشته كه از منكران قيامت و مشركان لجوج سخن مى گفت ، آيات مورد بحث از مهاجران راستين و پاكباز سخن مى گويد، تا وضع دو گروه در مقايسه با يكديگر روشن گردد.
نخست مى گويد: (كسانى كه مورد ستم واقع شدند سپس براى خدا هجرت كردند، در اين دنيا جايگاه و مقام خوبى به آنها مى دهيم ) (و الذين هاجروا فى الله من بعد ما ظلموا لنبوئنهم فى الدنيا حسنة ).
اين پاداش دنياى آنهاست (اما پاداش آخرت ، اگر بدانند، بسيار بزرگتر است ) (و لاجر الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون ).
در آيه بعد اين مهاجران راستين و پر استقامت و با ايمان را با دو صفت
توصيف مى كند مى گويد: (آنها كسانى هستند كه شكيبائى و صبر و استقامت را پيشه خود ساخته ، و توكل و تكيه آنها بر پروردگارشان است ) (الذين صبروا و على ربهم يتوكلون ).
نكته ها :
1 - هر چند مسلمانان دو هجرت داشتند كه هجرت اول در محدوده نسبتا كوچكى بود (هجرت گروهى از مسلمانان و در راءس ‍ آنها جعفر بن ابى طالب به حبشه ) و هجرت دوم هجرت عمومى و همگانى پيامبر و مسلمين از مكه به مدينه ، ولى ظاهر آيات فوق هجرت دوم را بيان مى كند و شاءن نزول نيز آنرا تاييد مى نمايد.
درباره اهميت و نقش هجرت در زندگى و تاريخ مسلمانان در گذشته و حال ، و تداوم اين مساءله در هر عصر و زمان ، بحث مشروحى در ذيل آيه 100 سوره نساء و همچنين ذيل آيه 75 سوره انفال داشتيم .
و به هر حال مقام مهاجران در اسلام مقام فوق العاده پر ارجى است ، هم خود پيامبر و هم مسلمانان بعد، همگى براى آنها احترام خاصى قائل بودند، چرا كه آنها به تمام زندگى خويش ، براى گسترش دعوت اسلام ، پشت پا زدند، بعضى جان خود را به خطر انداختند، و بعضى مانند صهيب از همه اموال خود چشم پوشيدند، و جالب اينكه خود را در اين معامله نيز برنده مى دانستند.
اگر فداكارى آن مهاجران در آن روزها نبود، محيط خفقان بار مكه و عناصر شيطانى كه بر آن حكومت مى كردند هرگز اجازه نمى دادند صداى
اسلام به گوش كسى برسد، و اين صدا را براى هميشه در گلوى مؤ منان خفه مى كردند، اما آنها با اين جهش حساب شده ، نه تنها مكه را زير سيطره خود درآوردند، بلكه صداى اسلام را به گوش جهانيان رساندند و اين سنتى است براى همه مسلمانان ، در چنين شرائطى ، و در همه تاريخ .
2 - تعبير به هاجروا فى الله كه حتى كلمه (سبيل ) هم در آن ذكر نشده اشاره به نهايت اخلاص اين مهاجران است كه تنها براى خدا و در مسير الله و به خاطر رضاى او و حمايت و دفاع از آئينش دست به چنين هجرتى زدند، نه براى نجات جان خود و يا استفاده مادى ديگر.
3 - جمله (من بعد ما ظلموا) نشان مى دهد كه نبايد فورا ميدان را خالى كرد، بلكه بايد تا آنجا كه ممكن است ايستاد و تحمل نمود، اما هنگامى كه تحمل آزار دشمن جز جراءت و جسارت او و تضعيف مؤ منان ثمرى نداشته باشد، در اينجا بايد دست به هجرت زد، تا با كسب قدرت بيشتر و فراهم ساختن سنگرهاى محكمتر، جهاد در تمام زمينه ها از موضع بهترى تعقيب شود، و به پيروزى طرفداران حق در زمينه هاى نظامى ، فرهنگى ، تبليغاتى منتهى گردد.
4 - جمله (لنبوئنهم فى الدنيا حسنة ) كه از ماده (بواءت له مكانا) (مكانى براى او آماده ساختم و او را در آن جاى دادم ) گرفته شده نشان مى دهد كه مهاجران راستين اگر چه در آغاز كار، امكانات مادى خود را از دست مى دهند، ولى سرانجام حتى از نظر زندگى دنيا پيروزى با آنها است .
چرا انسان زير فشار ضربات دشمن بماند و ذليلانه بميرد، چرا با شجاعت مهاجرت نكند و از موضع تازه اى به مبارزه بر نخيزد تا حق خويش را بگيرد؟!
در سوره نساء آيه 100 همين مساءله با صراحت بيشترى بيان شده است و من يهاجر فى سبيل الله يجد فى الارض مراغما كثيرا و سعة : (كسانى كه در راه الله هجرت كنند در اين دنياى پهناور خدا، نقاط فراوان امن و وسيعى پيدا مى كنند كه مى توانند در آنجا بينى مخالفان را به خاك بمالند)!
5 - انتخاب دو صفت (صبر) و (توكل ) براى مهاجران ، دليلش روشن است ، زيرا در چنين حوادث سخت و طاقت فرسا كه در زندگى انسان پيش مى آيد در درجه اول شكيبائى و صبر و استقامت لازم است ، استقامتى به عظمت حادثه و يا برتر و بيشتر، سپس توكل و اعتماد بر خدا، و اصولا اگر انسان در اين گونه حوادث تكيه گاه محكم و مطمئن معنوى نداشته باشد، صبر و استقامت براى او ممكن نيست .
بعضى گفته اند انتخاب صبر بخاطر اين است كه در آغاز اين مسير به سوى الله شكيبائى و استقامت در برابر خواسته هاى نفس ، لازم است ، و انتخاب توكل به خاطر آن است كه پايان اين مسير به انقطاع و بريدن از هر چه غير خدا است و پيوستن به او مى انجامد، بنابراين صفت اول آغاز راه است و دوم پايان آن .
و به هر حال هجرت در بيرون ، بدون هجرتى در درون ، ممكن نيست ، انسان نخست بايد از علائق پست مادى درونى ببرد، و به سوى فضائل اخلاقى هجرت كند تا بتواند در بيرون دست به چنين هجرتى بزند و از دار الكفر - با پشت پا زدن به همه چيز - به دار الايمان منتقل گردد.
آيه و ترجمه


و ما اءرسلنا من قبلك إ لا رجالا نوحى إ ليهم فسلوا اءهل الذكر إ ن كنتم لا تعلمون (43)
بالبينت و الزبر و اءنزلنا إ ليك الذكر لتبين للناس ما نزل إ ليهم و لعلهم يتفكرون (44)




ترجمه :

43 - ما پيش از تو جز مردانى كه به آنها وحى مى كرديم نفرستاديم ، اگر نمى دانيد از اهل اطلاع سؤ ال كنيد.
44 - (از آنها كه آگاهند) از دلائل روشن و كتب (پيامبران پيشين ) و ما اين ذكر (قرآن ) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها تبيين كنى ، شايد انديشه كنند.
تفسير :
اگر نمى دانيد بپرسيد!
گرچه دو آيه اخير به تناسب بحثهاى مربوط به مشركان سخن از مهاجران راستين داشت ، ولى آيات مورد بحث بار ديگر به بيان مسائل گذشته در رابطه با اصول دين مى پردازد، و به يكى از اشكالات معروف مشركان پاسخ مى گويد:
آنها مى گفتند: چرا خداوند فرشته اى را براى ابلاغ رسالت نازل نكرده است (و يا مى گفتند چرا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مجهز به يك نيروى فوق العاده نيست كه ما را مجبور به ترك كارهايمان بنمايد)
خداوند در پاسخ آنها مى گويد: (ما پيش از تو نيز رسولانى فرستاديم و اين رسولان جز مردانى كه وحى به آنها فرستاده مى شد نبودند) (و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم ).
آرى اين مردان از جنس بشر بودند، با تمام غرائز و عواطف انسانى ، دردهاى آنها را از همه بهتر تشخيص مى دادند، و نيازهاى آنها را به خوبى درك مى كردند، در حالى كه هيچ فرشته اى نمى تواند از اين امور به خوبى آگاه گردد، و آنچه را در درون يك انسان مى گذرد به وضوح درك كند.
مسلما مردان وحى وظيفه اى جز ابلاغ رسالت نداشتند، كار آنها گرفتن وحى و رساندن به انسانها و كوشش از طرق عادى براى تحقق بخشيدن به اهداف وحى بود، نه اينكه با يك نيروى خارق العاده الهى ، و بر هم زدن همه قوانين طبيعت ، مردم را مجبور به قبول دعوت و ترك همه انحرافات كنند، كه اگر چنين مى كردند ايمان آوردن افتخار و تكامل نبود.
سپس براى تاءكيد و تاءييد اين واقعيت اضافه مى كند: (اگر اين موضوع را نمى دانيد برويد و از اهل اطلاع بپرسيد) (فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ).
(ذكر) به معنى آگاهى و اطلاع است و اهل ذكر مفهوم وسيعى دارد كه همه آگاهان و اهل اطلاع را در زمينه هاى مختلف شامل مى شود، و اگر بسيارى از مفسرين اهل ذكر را در اينجا به معنى علماى اهل كتاب تفسير كرده اند نه به اين معنى است كه اهل ذكر مفهوم محدودى داشته باشد بلكه در واقع از قبيل تطبيق كلى بر مصداق است زيرا سؤ ال درباره پيامبران و رسولان پيشين و اينكه آنها مردانى از جنس بشر با برنامه هاى تبليغى و اجرائى بودند قاعدتا مى بايست از دانشمندان اهل كتاب و علماى يهود و نصارى بشود، درست است كه آنها با مشركان در تمام جهات هم عقيده نبودند، ولى همگى در اين جهت كه با
اسلام مخالفت داشتند، هماهنگ بودند، بنابراين علماى اهل كتاب براى بيان حال پيامبران پيشين منبع خوبى براى مشركان محسوب مى شدند.
راغب در (مفردات ) مى گويد: ذكر دو معنى دارد گاهى به معنى حفظ و گاهى به معنى يادآورى است ، البته اين يادآورى ممكن است بوسيله دل بوده باشد (كه ذكر درونى و باطنى محسوب مى شود) و ممكن است بوسيله زبان باشد (كه ذكر لفظى محسوب مى گردد) و اگر مى بينيم به قرآن ، ذكر گفته شده است به خاطر همانست كه حقايقى را بازگو مى كند.
آيه بعد مى گويد (اگر شما آگاه از دلائل روشن پيامبران و كتب آنها نيستيد به آگاهان مراجعه كنيد) (بالبينات و الزبر).
بينات جمع (بينة ) به معنى دلائل روشن است ، و ممكن است در اينجا اشاره به معجزات و ساير دلائل اثبات حقانيت انبياء باشد، (زبر) جمع (زبور) به معنى كتاب است ، در واقع (بينات )، دلائل اثبات نبوت را مى گويد، و (زبر) اشاره به كتابهائى است كه تعليمات انبياء در آن جمع بوده است .
سپس روى سخن را به پيامبر كرده و مى گويد: (ما اين ذكر را (قرآن را) بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها تبيين كنى )
(و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ).
(و تا اينكه آنها در اين آيات ، و وظائفى كه در برابر آن دارند، بينديشند) (و لعلهم يتفكرون ).
در واقع دعوت و برنامه رسالت تو از نظر اصولى چيز نو ظهور و بى سابقه اى نيست همانگونه كه بر رسولان پيشين ، كتب آسمانى نازل كرديم تا مردم را به وظائفشان در برابر خدا و خلق و خويشتن آشنا سازند بر تو نيز اين قرآن را نازل كرديم ، تا به تبيين مفاهيم و تعاليم آن بپردازى و انديشه انسانها را بيدار سازى ، تا با احساس تعهد و مسؤ ليت (نه از طريق اجبار و قوه قهريه ناشناخته الهى ) در راه حق گام بگذارند و به سوى تكامل پيش بروند.
نكته :
اهل ذكر كيانند؟
در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) وارد شده مى خوانيم كه اهل ذكر امامان (عليهمالسلام ) هستند، از جمله در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) مى خوانيم كه در پاسخ سؤ ال از آيه فوق فرمود: نحن اهل الذكر و نحن المسؤ لون : (ما اهل ذكريم ، و از ما بايد سؤ ال شود).
و در روايت ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير همين آيه فرمود: الذكر القرآن ، و آل الرسول اهل الذكر، و هم المسؤ لون : (ذكر، قرآن است ، و اهلبيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اهل ذكرند، و از آنها بايد سؤ ال كرد).
در بعضى ديگر مى خوانيم كه (ذكر) شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و اهلبيت او اهل الذكر هستند.
روايات متعدد ديگرى نيز به همين مضمون رسيده .
در بسيارى از تفاسير و كتب اهل سنت نيز رواياتى به همين مضمون مى خوانيم از جمله در تفسيرهاى دوازده گانه معروف اهل سنت از ابن عباس در ذيل آيه فوق چنين نقل شده كه گفت : هو محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين (عليهماالسلام ) هم اهل الذكر و العقل و البيان : (اينان محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام ) هستند آنها اهل ذكرند و اهل علم و عقل و بيان ).
اين نخستين بار نيست كه ما در رواياتى كه در تفسير آيات قرآن وارد شده است بيان مصداق هاى معينى را مى بينيم كه مفهوم وسيع آيه را هرگز محدود نمى كند، و همانگونه كه گفتيم : ذكر به معنى هر گونه آگاهى و ياد آورى و اطلاع است ، و اهل الذكر، آگاهان و مطلعين را در همه زمينه ها در بر مى گيرد.
ولى از آنجا كه قرآن مجيد نمونه بارز يادآورى و علم و آگاهى است به آن (ذكر) اطلاق شده و همچنين شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز مصداق روشن ذكر است ، به همين ترتيب امامان معصومين كه اهلبيت او و وارث علم او هستند، روشنترين مصداق اهل الذكرند.
ولى قبول همه اين مساءله هيچگونه منافاتى با عموميت مفهوم آيه و همچنين مورد نزول آن كه دانشمندان اهل كتاب است ندارد، و به همين دليل علماى اصول و فقهاى ما در مباحث مربوط به اجتهاد و تقليد و پيروى ناآگاهان در مسائل دينى از آگاهان و مجتهدين به اين آيه استدلال كرده اند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه در روايتى كه در عيون الاخبار از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) نقل شده است مى خوانيم كه امام به آن كسانى كه آيه فوق را به دانشمندان يهود و نصارى تفسير كرده بودند خرده مى گيرد و مى گويد: (سبحان الله مگر چنين چيزى ممكن است ؟ اگر ما به علماى يهود و نصارى مراجعه كنيم مسلما ما را به مذهب خود دعوت مى كنند، سپس فرمود: اهل ذكر ما هستيم ).
ولى پاسخ اين سؤ ال روشن است ، امام اين سخن را به كسانى مى گويد كه آيه را منحصرا به معنى مراجعه به علماى اهل كتاب در هر عصر و زمان تفسير كرده بودند، در حالى كه مسلما چنين نيست در عصر و زمانى همچون عصر و زمان امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) هرگز مردم موظف نبودند كه براى درك حقايق به علماى يهود و نصارى مراجعه كنند، در اين گونه اعصار، مرجع علماى اسلام كه در راءس آنها ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) قرار داشتند بودند.
به عبارت ديگر اگر مشركان عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى آگاهى از اين مساءله كه پيامبران خدا هميشه از جنس ‍ بشر بودند وظيفه داشتند به آگاهان از اهل كتاب مراجعه كنند، مفهومش اين نيست كه تمام مردم در هر زمانى بايد به آنها مراجعه نمايند، بلكه هر مساءله اى را در هر زمانى بايد از آگاهان نسبت به آن مساءله پرسيد، و اين مطلب روشنى است .
به هر حال آيه فوق بيانگر يك اصل اساسى اسلامى در تمام زمينه هاى زندگى مادى و معنوى است و به همه مسلمانان تاءكيد مى كند كه آنچه را نمى دانند از اهل اطلاعش بپرسند و پيش خود در مسائلى كه آگاهى ندارند دخالت نكنند.
به اين ترتيب (مساءله تخصص ) نه تنها در زمينه مسائل اسلامى و دينى از سوى قرآن به رسميت شناخته شده ، بلكه در همه زمينه ها مورد قبول و تاءكيد
است ، و روى اين حساب بر همه مسلمانان لازم است كه در هر عصر و زمان افراد آگاه و صاحب نظر در همه زمينه ها داشته باشند كه اگر كسانى مسائلى را نمى دانند به آنها مراجعه كنند.
ولى ذكر اين نكته نيز لازم است كه بايد به متخصصان و صاحب نظرانى مراجعه كرد كه صداقت و درستى و بى نظرى آنها ثابت و محقق است ، آيا ما هرگز به يك طبيب آگاه و متخصص در رشته خود كه از صداقت و درستكاريش در همان كار خود، مطمئن نيستيم مراجعه مى كنيم ؟! لذا در مباحث مربوط به تقليد و مرجعيت ، صفت عدالت را در كنار اجتهاد و يا اعلميت قرار داده اند، يعنى مرجع تقليد هم بايد عالم و آگاه به مسائل اسلامى باشد و هم با تقوا و پرهيزكار.
آيه و ترجمه


اء فاءمن الذين مكروا السيات اءن يخسف الله بهم الا رض اءو ياءتيهم العذاب من حيث لا يشعرون (45)
اءو ياءخذهم فى تقلبهم فما هم بمعجزين (46)
اءو ياءخذهم على تخوف فإ ن ربكم لرءوف رحيم (47)




ترجمه :

45 - آيا توطئهگران از اين عذاب الهى ايمن گشتند كه ممكن است خدا آنها را در زمين فرو برد و يا مجازات (حق ) از آنجا كه انتظارش را ندارند به سراغشان بيايد.
46 - يا به هنگامى كه (براى كسب مال و ثروت فزونتر) در رفت آمدند دامانشانرا بگيرد در حالى كه قادر به فرار نيستند.
47 - يا بطور تدريجى با هشدارهاى خوفانگيز آنها را گرفتار سازد چرا كه پروردگار رؤ ف و رحيم است .
تفسير :
انواع مجازاتها در برابر انواع گناهان !
قرآن در بسيارى از بحثها، مطالب استدلالى را با مسائل عاطفى چنان به هم مى آميزد كه برترين اثر را در نفوس شنوندگان داشته باشد، آيات فوق ، نمونهاى از اين روش است ، آيات گذشته يك بحث منطقى در زمينه نبوت و معاد با مشركان داشت ، ولى آيات مورد بحث به تهديد جباران و مستكبران و گنهكاران لجوج مى پردازد و آنها را به انواع عذابهاى الهى بيم مى د
نخست مى گويد: آيا اين توطئه گرانى كه براى خاموش كردن نور حق به انواع نقشه هاى شوم متوسل شدند از عذاب الهى ايمن گشتند كه ممكن است خداوند هر آن آنها را در زمين فرو ببرد؟! (ا فامن الذين مكروا السيئات ان يخسف الله بهم الارض ).
آيا بعيد است كه در زمين لرزه وحشتناكى رخ دهد، پوسته زمين بشكافد و دهان باز كند و آنها و همه زندگانى شان را در خود فرو برد، همانگونه كه در تاريخ اقوام ، كرارا اتفاق افتاده است ؟.
جمله (مكروا السيئات ) به معنى توطئه چينى و نقشه كشى براى مقاصد شوم و رسيدن به هدفهاى نادرست مى باشد، همانند توطئه هائى كه مشركان براى خاموش كردن نور قرآن و نابود كردن پيامبر اسلام و اذيت و آزار مؤ منان مى چيدند.
يخسف از ماده (خسف ) (بر وزن وصف ) به معنى پنهان گشتن و مخفى شدن است ، لذا پنهان شدن نور ماه در زير سايه زمين را خسوف مى نامند و چاه مخسوف به چاهى مى گويند كه آب در آن پنهان گردد، و نيز پنهان شدن انسانها و خانه ها را در شكاف زمين (شكافى كه بر اثر زلزله ها پديد مى آيد) خسف مى گويند.
سپس اضافه مى كند: يا اينكه هنگامى كه آنها در حال غفلتند عذاب الهى از همانجا كه انتظارش را ندارند به سراغشان بيايد (او ياتيهم العذاب من حيث لا يشعرون ).
(و يا به هنگامى كه آنها براى كسب مال بيشتر و در آمد فزونتر در رفت و آمد هستند، عذاب دامانشان را بگيرد) (او ياخذهم فى تقلبهم ).
در حالى كه قادر به فرار از چنگال عذاب نيستند (فما هم بمعجزين ).
همانگونه كه سابقا هم گفتهايم (معجزين ) از ماده اعجاز به معنى ناتوان ساختن است ، و در اين موارد به معنى فرار كردن از چنگال عذاب و مقاومت در برابر آن مى باشد.
و يا اينكه مجازات الهى يكمرتبه به سراغشان نيايد بلكه بطور تدريجى و ضمن هشدارهاى پى در پى ، آنها را گرفتار سازد؟ (او ياخذهم على تخوف ). امروز همسايه آنها گرفتار سانحهاى مى شود، فردا يكى از بستگانشان گرفتار حادثهاى و روز ديگر بعضى از اموالشان نابود مى گردد، و خلاصه هشدارها يكى بعد از ديگرى به سراغ آنها مى آيد اگر بيدار شدند چه بهتر، و گرنه مجازات نهائى آنها را فرو خواهد گرفت .
تدريجى بودن عذاب و مجازات در اين گونه موارد براى آن است كه هنوز احتمال هدايت در اين گروه وجود دارد، و رحمت خداوند اجازه نمى دهد كه با اينها همچون سايرين رفتار شود زيرا پروردگار شما رئوف و رحيم است (فان ربكم لرؤ ف رحيم ).
جالب توجه اينكه در آيات فوق سخن از چهار نوع مجازات به ميان آمده است ، نخست خسف و فرو رفتن در زمين ، دوم مجازات غافلگيرانه از آنجائى كه انسان انتظار آن را ندارد سوم عذابى كه به هنگام تلاش و كوشش در جمع مال به سراغ انسان مى آيد و چهارم مجازات تدريجى .
مسلم است كه هر يك از اين چهار نوع مجازات ، تناسب با نوعى از گناه دارد، هر چند همه آنها در مورد الذين مكروا السيئات (آنها كه توطئه هاى شوم مى چينند) وارد شده است ، زيرا ميدانيم همه كار خدا بر طبق حكمت و تناسب استحقاقها است .
مفسران تا آنجا كه ما ديدهايم در اين زمينه سخنى ندارند، ولى چنين
به نظر ميرسد كه : مجازات نخست مخصوص آن گروه از توطئه گرانى است كه در صف جباران و مستكبران خطرناكند همچون قارونها كه خداوند چنان آنها را از اوج قدرت پائين مى كشد و بدرون خاك و اعماق زمين فرو مى فرستد كه مايه عبرت همگان گردد.
نوع دوم ويژه توطئه گرانى است كه در عيش و نوش و هوسهاى سركش خود غرقند، ناگهان عذاب الهى دامانشان را از آنجا كه انتظار ندارند مى گيرد. نوع سوم مخصوص دنيا پرستان زراندوزى است كه شب و روز در تلاشند كه از هر طريق و با هر جنايتى كه ممكن است بر حجم ثروت خود بيفزايند كه خداوند آنها را در همان حال كه سرگرم جمع ثروتند گرفتار عذاب مى كند.
و اما مجازات نوع چهارم از آن كسانى است كه طغيان و توطئه و گناهشان به آن حد و پايه نرسيده است كه راه بازگشتى براى آنان وجود نداشته باشد، در اينجا خداوند از طريق تخوف (هشدار و تهديد) آنها را كيفر مى دهد يعنى نخست با حوادث دردناكى كه در اطراف آنها به وقوع مى پيوندد به آنها بيدار باش مى دهد، اگر بيدار شدند و وضع خود را اصلاح كردند چه بهتر و گرنه آنانرا در كام عذاب فرو مى برد.
بنابر اين ذكر راءفت و رحمت خداوند به عنوان يك علت مربوط به گروه چهارم است كه هنوز تمام پيوندهاى خود را از خدا نبريده اند و همه پلها را پشت سر خود ويران نساخته اند.
آيه و ترجمه


اء و لم يروا إ لى ما خلق الله من شى ء يتفيؤ ا ظلله عن اليمين و الشمائل سجدا لله و هم دخرون (48)
و لله يسجد ما فى السموت و ما فى الا رض من دابة و الملئكة و هم لا يستكبرون (49)
يخافون ربهم من فوقهم و يفعلون ما يؤ مرون (50)




ترجمه :

48 - آيا آنها مخلوقات خدا را نديدند كه چگونه سايه هايشان از راست و چپ حركت دارند و با خضوع براى خدا سجده مى كنند!
49 - (نه تنها سايه ها بلكه ) تمام آنچه در آسمانها و در زمين از جنبندگان وجود دارد و همچنين فرشتگان ، براى خدا سجده مى كنند و هيچگونه تكبرى ندارند.
50 - آنها از (مخالفت ) پروردگارشان كه حاكم بر آنهاست مى ترسند، و آنچه را ماءموريت دارند انجام مى دهند.
تفسير :
سجده همه جنبندگان حتى سايه هايشان براى خدا! اين آيات بار ديگر به بحث توحيد باز مى گردد، نخست مى گويد: آيا آنها (مشركان توطئه گر ) مخلوقات خدا را نديدند كه چگونه سايه هاشان از راست و چپ حركت دارند و با خضوع براى خدا سجده
(ا و لم يروا الى ما خلق الله من شى ء يتفيؤ ظلاله عن اليمين و الشمائل سجدا لله و هم داخرون ).
(يتفيو) از ماده (فيى ء) به معنى بازگشت و رجوع است .
بعضى گفته اند عرب سايه موجودات را به هنگام صبحگاهان ، ظل مى نامد و در عصرگاهان (فيى ء)، و اگر مى بينيم به قسمتى از غنائم و اموال فيى ء گفته مى شود، اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه بهترين غنائم دنيا همچون سايه عصر گاه است كه بزودى زائل و فانى مى شود.
ولى با توجه به اينكه در آيه فوق به سايه هاى راست و چپ اشياء اشاره شده و كلمه فيى ء براى همه آنها به كار رفته استفاده مى شود كه فيى ء در اينجا معنى وسيعى دارد و هر گونه سايه را شامل مى شود.
هنگامى كه انسان در موقع طلوع آفتاب رو به طرف جنوب بايستد مى بيند قرص خورشيد از سمت چپ ، از افق مشرق ، سر بر مى آورد، و سايه همه اجسام به طرف راست او مى افتند كه همان طرف غرب است ، اين امر همچنان ادامه دارد و سايه ها مرتبا به طرف راست جابجا مى شوند، تا زوال ظهر در اين هنگام ، سايه ها به طرف چپ تغيير مكان مى دهند تا هنگام غروب آفتاب كه سايه هاى بزرگ و طولانى اجسام در طرف مشرق گسترده مى شوند و با غروب آفتاب ، همه آنها پنهان مى گردند.
در اينجا خداوند حركت سايه هاى اجسام را در راست و چپ بعنوان نشانهاى از عظمتش معرفى مى كند و آنها را در حال سجده براى پروردگار و تواضع خضوع مى داند.
نقش سايه ها در زندگى ما
بدون شك سايه هاى اجسام نقش مؤ ثرى در زندگى ما دارند كه شايد بسيارى از آن غافل باشند و انگشت گذاردن قرآن روى مساءله سايه ها براى توجه دادن به همين نكته است .
سايه ها با انكه چيزى جز عدم نور نيستند فوائد فراوانى دارند:
1 - همانگونه كه نور آفتاب و اشعه حياتبخش آن مايه زندگى و رشد و نمو موجودات است ، سايه ها نيز براى تعديل تابش اشعه نور، نقش حياتى دارند، تابش يكنواخت آفتاب آنهم در يك مدت طولانى ، همه چيز را پژمرده مى كند و مى سوزاند، ولى نوازش ‍ متناوب سايه ها آنرا در حد متعادل و مؤ ثرى نگاه مى دارد:
2 - براى آنها كه بيابانگردند و يا گرفتار بيابان مى شوند، نقش مؤ ثر سايه ها در نجات انسانها فوق العاده محسوس است ، آنهم سايهاى كه متحرك است و در يكجا متمركز نمى شود و به هر سو حركت مى كند، هماهنگ با خواسته ها و نياز انسان !
3 - موضوع مهم ديگر اينكه بر خلاف تصور عمومى تنها نور سبب رؤ يت اشياء نيست ، بلكه همواره بايد نور با سايه ها و نيم سايه ها توام گردد، تا مشاهده اشياء تحقق پذيرد، به تعبير ديگر اگر در اطراف موجودى نور يكسان بتابد به طورى كه هيچگونه سايه و نيم سايهاى نداشته باشد هرگز چنين اشيائى كه غرق در نورند مشاهده نخواهند شد.
يعنى همانطور كه در تاريكى مطلق چيزى قابل مشاهده نيست ، در نور مطلق نيز چيزى قابل رؤ يت نمى باشد، بلكه ديدن اشياء از آمى ختن نور و ظلمت (نور و سايه ها) امكان پذير مى شود، به اين ترتيب ، سايه ها نقش بسيار مؤ ثرى در مشاهده و تشخيص و شناخت اشياء از يكديگر دارند (دقت كنيد).
نكته ديگر اينكه يمين (راست ) در آيه فوق به صورت مفرد و شمائل (جمع شمال بر وزن مشعل به معنى چپ ) به صورت جمع آمده است .
اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه سايه در آغاز صبح (براى كسانى كه متوجه نقطه جنوب هستند) در طرف راست مى افتد سپس دائما به طرف چپ حركت مى كند تا به هنگام غروب كه در افق مشرق محو مى گردد. اين احتمال را نيز مفسران داده اند كه يمين گرچه مفرد است ولى گاهى از آن اراده جمع مى شود و در اينجا منظور جمع است .
در آيه گذشته تنها سخن از (سجده ) سايه ها - با آن مفهوم وسيعش - به ميان آمده بود، ولى در آيه بعد اين مساءله را به عنوان يك برنامه عمومى براى همه موجودات مادى و غير مادى ، آسمانى و زمينى بيان كرده ، مى گويد: آنچه در آسمانها و آنچه در زمين از جنبندگان است و همچنين فرشتگان براى خدا سجده مى كنند (و لله يسجد ما فى السماوات و ما فى الارض من دابة و الملائكة ).
(و آنها در اين راه هيچگونه استكبار نميورزند) (و هم لا يستكبرون ) و در برابر خدا و فرمان او تسليم محضند.
حقيقت سجده ، نهايت خضوع و تواضع و پرستش است ، و آن سجده معمولى ما كه بر هفت عضو انجام مى دهيم مصداقى از اين مفهوم عام است ، و منحصر به آن نيست .
و از آنجا كه همه موجودات و مخلوقات خدا، در جهان تكوين و آفرينش ، تسليم قوانين عمومى عالم هستى مى باشند، و از مسير اين قوانين منحرف نميشوند و اين
قوانين همگى از ناحيه خدا است پس در حقيقت همه در پيشگاه او سجده مى كنند، همه بيانگر عظمت علم و قدرت او هستند همه نشانه بزرگى و بينيازى او مى باشند و بالاخره همه دليل بر ذات مقدس اويند.
دابه به معنى موجودات جنبنده است ، و از آن مفهوم حيات و زندگى نيز استفاده مى شود، و اينكه آيه فوق مى گويد تمام جنبندگانى كه در آسمان و زمى ن هستند براى خدا سجده مى كنند از آن استفاده مى كنيم كه موجودات زنده مخصوص به كره زمين نيست ، بلكه در كرات آسمانى نيز موجودات زنده و جنبندهاى وجود دارد.
گرچه بعضى احتمال دادهاند كه كلمه من دابة تنها قيد براى ما فى الارض باشد يعنى تنها از جنبندگان زمين سخن مى گويد، ولى بسيار بعيد به نظر مى رسد، بخصوص اينكه در آيه 29 سوره شورى مى خوانيم : و من آياته خلق السماوات و الارض و ما بث فيهما من دابة : از نشانههاى خدا آفرينش آسمانها و زمين و جنبندگانى است كه در آن دو وجود دارند.
درست است كه سجده و خضوع و تواضع تكوينى منحصر به موجودات زنده و جنبنده نيست ، ولى از آنجا كه اينها اسرار و شگفتيهاى بيشترى از آفرينش را از خود نشان مى دهند انگشت روى اينها گذاشته شده است .
و از آنجا كه مفهوم آيه هم انسانهاى عاقل و با ايمان و فرشتگان را شامل مى شود و هم حيوانات و جانداران ديگر، كلمه سجده ، در معنى عام خود كه هم شامل سجده اختيارى و تشريعى مى شود و هم سجده تكوينى و اضطرارى ، استعمال شده است .
و اما اينكه در آيه فوق ، ملائكه بطور جداگانه ذكر شده ، به خاطر آنست دابه تنها به جنبندگانى گفته مى شود كه جسمانى هستند، و اگر فرشتگان رفت
و آمدى دارند و حضور و غيابى ، نه به معنى جسمانى و مادى است تا در مفهوم دابه داخل گردند.
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : خداوند فرشتگانى دارد كه از آغاز آفرينش آنها تا روز رستاخيز براى خدا سجده مى كنند و در آن روز سر از سجده بر مى دارند و مى گويند ما عبدناك حق عبادك : ما حق عبادت ترا انجام نداديم !
جمله و (هم لا يستكبرون ) اشاره به وضع حال فرشتگان است ، كه آنها در خضوع و سجده در پيشگاه حق كمترين استكبار به خود راه نمى دهند.
لذا بلافاصله بعد از آن به دو قسمت از صفات آنها كه تاكيدى است بر نفى استكبار اشاره كرده مى گويد: آنها از مخالفت پروردگارشان كه حاكم بر آنها است مى ترسند (يخافون ربهم من فوقهم ).
(و آنچه را ماموريت دارند به خوبى انجام مى دهند) (و يفعلون ما يؤ مرون ).
همانگونه كه در آيه 6 سوره تحريم درباره گروهى از فرشتگان مى خوانيم (لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون ): آنها در اطاعت فرمان خدا سرپيچى نمى كنند و آنچه را دستور داده شده است انجام مى دهند.
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه نشانه نفى استكبار دو چيز است : ترس در برابر مسئوليتها، و انجام فرمانهاى خدا بدون چون و چرا كه يكى اشاره به وضع روانى افراد غير مستكبر دارد، و ديگرى اشاره به طرز عمل آنها و برخوردشان با قوانين و دستورات ، و دومى انعكاسى است از اولى و تحقق عينى آن است .
مسلما كلمه من فوقهم اشاره به بالا بودن حسى و مكانى نيست بلكه به برترى مقامى اشاره مى كند، چرا كه خدا از همه برتر و بالاتر است .
در آيه 61 سوره انعام مى خوانيم و هو القاهر فوق عباده : او بر فراز بندگان قاهر است و حتى فرعون هنگامى كه مى خواست قدرت و قوت خود را نشان بدهد مى گفت و انا فوقهم قاهرون : من بر فراز آنها قاهرم .
در تمام اين موارد، فوق همان برترى مقامى را بيان مى كند.
آيه و ترجمه


و قال الله لا تتخذوا إ لهين اثنين إ نما هو إ له وحد فإ يى فارهبون (51)
و له ما فى السموت و الا رض و له الدين واصبا اء فغير الله تتقون (52)
و ما بكم من نعمة فمن الله ثم إ ذا مسكم الضر فإ ليه تجرون (53)
ثم إ ذا كشف الضر عنكم إ ذا فريق منكم بربهم يشركون (54)
ليكفروا بما ءاتينهم فتمتعوا فسوف تعلمون (55)




ترجمه :

51 - و خداوند فرمان داده دو معبود انتخاب نكنيد، معبود (شما) تنها يكى است ، تنها از (كيفر) من بترسيد.
52 - آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است ، و همواره دين (و قوانين دينى ) از او مى باشد و آيا از غير او مى ترسيد؟!
53 - آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيه خداست ، سپس هنگامى كه ناراحتيها به شما مى رسد او را مى خوانيد.
54 - و هنگامى كه ناراحتى و رنج را از شما برطرف ساخت گروهى از شما براى پروردگارشان شريك قائل مى شوند.
55 - (بگذار) نعمتهائى را كه به آنها داده ايم كفران كنند و چند روزى (از اين متاع دنيا) بهره گيرند، اما بزودى خواهيد دانست (سرانجام كارتان به كجا خواهد
تفسير :
دين يكى و معبود يكى ! در تعقيب بحث توحيد و خداشناسى از طريق نظام آفرينش ، آيات مورد بحث به نفى شرك مى پردازد، تا با تقارن اين دو به يكديگر، حقيقت آشكارتر شود.
در آغاز مى گويد: خدا دستور داده كه دو معبود براى خود انتخاب نكنيد (و قال الله لا تتخذوا الهين اثنين ).
(معبود تنها يكى است ) (انما هو اله واحد).
وحدت نظام آفرينش و وحدت قوانين حاكم بر آن ، خود دليلى بر وحدت آفريدگار و وحدت معبود است .
اكنون كه چنين است ، تنها از كيفر من بترسيد و از مخالفت فرمان من بيم داشته باشيد نه غير آن ) (فاياى فارهبون ).
مقدم شدن كلمه (اياى ) دليل بر حصر است مانند اياك نعبد يعنى تنها و تنها بايد از مخالفت و كيفر من ترس داشته باشيد.
جالب اينكه در اين آيه تنها نفى دو معبود شده است ، در حالى كه مى دانيم مشركان عرب ، بتها و معبودهاى بسيار زيادى داشته ، و بتخانه هاى آنها مملو از انواع و اشكال بتهاى مختلف بود، اين تعبير ممكن است اشاره به يكى از چند نكته و يا همه نكات زير باشد:
1 - آيه مى گويد حتى پرستش دو معبود غلط است تا چه رسد به پرستش معبودهاى متعدد و به تعبير ديگر حداقل را بيان كرده تا بقيه به طور مؤ كدترى نفى شوند، زيرا هر عددى را بخواهيم ما فوق واحد انتخاب كنيم بايد از دو بگذريم .
2 - در اينجا همه معبودهاى باطل ، يكى محسوب شده ، مى گويد آنها را در مقابل حق قرار ندهيد، و دو معبود (حق و باطل ) را نپرستيد.
3 - عربهاى جاهلى در حقيقت دو معبود براى خود انتخاب كرده بودند: معبودى كه خالق و آفريننده جهان است يعنى الله كه به او اعتقاد داشتند، و ديگر معبودى كه او را واسطه ميان خود و الله و منشا خير و بركت و نعمت مى دانستند، يعنى بتها.
4 - ممكن است آيه فوق ناظر به نفى عقيده ثنويين (دوگانه پرستان ) همانها كه قائل به خداى خير و خداى شر بودند باشد، چرا كه آنها منطقى هر چند ضعيف و نادرست براى خود در اين دوگانه پرستى داشتند ولى بت پرستان عرب حتى اين منطق ضعيف را هم نداشتند.
مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در ذيل همين آيه جمله لطيفى از بعضى از حكماء نقل مى كند و آن اينكه پروردگار به تو دستور داده است كه دو معبود را مپرست ، اما تو آنهمه معبود براى خود ساختى ، نفس سركش تو بتى است ، و هوى و هوست بت ديگر، و دنيا و هدفهاى ماديت بتهاى ديگر، تو حتى در برابر انسانها سجده مى كنى تو چگونه يگانه پرستى ؟!)
و به دنبال اين دستور ضمن سه آيه ، دليل توحيد عبادت را با چهار بيان مشخص مى كند:
نخست مى گويد: آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است (و له ما فى السماوات و الارض ).
آيا در مقابل كسى كه مالك عالم هستى است بايد سجده كرد يا بتهاى فاقد همه چيز؟
سپس اضافه مى كند نه تنها آسمانها و زمين از آن او است كه همواره دين
و تمام قوانين نيز از ناحيه او مى باشد (و له الدين و اصبا).
هنگامى كه ثابت شد عالم هستى از آن او است و قوانين تكوينى را او ايجاد كرده مسلم است كه قوانين تشريعى هم بايد به وسيله او تعيين گردد و طبعا اطاعت نيز مخصوص او است .
(واصب ) در اصل از ماده (وصوب ) به معنى دوام گرفته شده است ، و بعضى آنرا به معنى خالص تفسير كرده اند (طبعا تا چيزى خالص نباشد دوام پيدا نخواهد كرد) و ممكن است تعبير آيه فوق اشاره به هر دو جهت باشد، يعنى هميشه و هر زمان دين خالص از آن خدا است ، و كسانى كه دين را به معنى اطاعت گرفتهاند، واصب را به معنى واجب دانسته اند يعنى تنها بايد اطاعت فرمان خدا كرد.
در روايتى مى خوانيم كه شخصى از تفسير اين جمله از امام صادق (عليه السلام ) سؤ ال كرد، امام فرمود: واصب يعنى واجب .
ولى روشن است كه اين معانى همه لازم و ملزوم يكديگرند:
و در پايان اين آيه مى فرمايد: آيا با اين حال كه همه قوانين و دين و اطاعت از آن خدا است (از غير او پرهيز مى كنيد؟) (ا فغير الله تتقون ).
مگر بتها مى توانند به شما زيانى برسانند؟ يا نعمتى به شما ببخشند؟ كه از مخالفتشان بيم داريد و عبادتشان را لازم مى شمريد؟!
با اينكه آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيه خدا است (و ما بكم من نعمة فمن الله ).
اين در حقيقت سومين بيان است براى لزوم پرستش معبود يگانه يعنى الله ، و منظور اين است كه اگر پرستش بتها به خاطر شكر نعمت است ، كه بتها به شما
نعمتى نداده اند كه شكرش لازم باشد، بلكه سر تا پاى وجود شما را نعمتهاى خدا فرا گرفته است ، با اين حال بندگى او را رها مى كنيد و به سراغ بتها مى رويد! علاوه بر اين هنگامى كه ناراحتيها، مصائب ، بلاها و رنجها به سراغ شما مى آيد براى دفع آنها تنها دست تضرع به درگاه او برمى داريد و او را مى خوانيد (ثم اذا مسكم الضر فاليه تجئرون ).
بنابر اين اگر پرستش بتها به خاطر دفع ضرر و حل مشكلات است ، آنهم كه از ناحيه خدا است و شما نيز عملا ثابت كرده ايد كه در سختترين حالات زندگى همه چيز را رها مى كنيد و تنها به در درگاه او مى رويد.
و اين چهارمين بيان براى مساءله توحيد عبادت است .
(تجئرون ) در اصل از ماده جؤ ار (بر وزن غبار) به معنى آواى چهار پايان و وحوش است كه بى اختيار به هنگام درد و رنج سر مى دهند و سپس به عنوان كنايه در همه ناله هائى كه بى اختيار از درد و رنج برمى خيزد به كار رفته است ، انتخاب اين تعبير در اينجا مخصوصا اين نكته را مى رساند كه در آن زمان كه مشكلات فوق العاده زياد مى شود و كارد به استخوان مى رسد و بى اختيار فرياد درد و رنج مى كشيد، آيا در آن زمان جز الله را مى خوانيد؟!
پس چرا در حال آرامش و مشكلات كوچك دست به دامن بت مى زنيد؟!
آرى در اين گونه موارد خداوند نداى شما را مى شنود و به آن پاسخ مى گويد و مشكلاتتان را بر طرف مى سازد سپس هنگامى كه زيان و رنج را از شما بر طرف ساخت گروهى از شما براى پروردگارشان شريك قرار مى دهند و به سراغ بتها مى روند (ثم اذا كشف الضر عنكم اذا فريق منكم بربهم يشركون ).
در حقيقت قرآن به اين نكته باريك اشاره مى كند كه فطرت توحيد در وجود همه شما هست ، ولى در حال عادى ، پردههاى غفلت و غرور و جهل و تعصب
و خرافات آنرا مى پوشاند، اما به هنگامى كه تند باد حوادث و طوفانهاى بلا مى وزد اين پردهها كنار مى روند و نور فطرت آشكار مى گردد و مى درخشد، درست در همين حال است كه خدا را با تمام وجود و با اخلاص كامل مى خوانيد، خدا نيز پردههاى بلا و رنج و مصيبت را از شما دور مى سازد كه اين گشودن پردههاى رنج ، نتيجه گشوده شدن پردههاى غفلت است (توجه داشته باشيد در آيه تعبير به كشف الضر شده است كه به معنى كنار زدن پردههاى مشكلات است ).
ولى هنگامى كه طوفان فرو نشست و به ساحل آرامش باز گشتيد، از نو همان غفلت و غرور، و همان شرك و بت پرستى خودنمائى مى كند.
در آخرين آيه مورد بحث ، پس از ذكر دلائل منطقى فوق و روشن شدن حقيقت ، با لحنى تهديد آميز چنين مى گويد: نعمتهائى را كه به شما دادهايم كفران كنيد و چند روزى از اين متاع دنيا بهرهمند شويد ولى بزودى خواهيد دانست نتيجه و پايان كارتان چيست (ليكفروا بما آتينا هم فتمتعوا فسوف تعلمون ).
اين درست به آن مى ماند كه انسان شخص متخلف و منحرفى را با دلائل مختلف ، نصيحت و ارشاد كند و سرانجام چون امكان دارد اين نصايح و اندرزها در او اثر نكند با يك جمله تهديد آميز گفتار خود را پايان مى دهد و مى گويد: با توجه به اين مطالبى كه گفتم باز هم هر چه از دستت بر مى آيد بكن ولى نتيجه كارت را بزودى خواهى ديد.
بنابر اين (لام ) در (ليكفروا) لام امر است ، امرى كه براى تهديد بيان شده ، همانند (تمتعوا) كه آنهم امر است به عنوان تهديد، با اين تفاوت كه ليكفروا صيغه غائب است و تمتعوا مخاطب ، گوئى نخست آنها را غائب فرض كرده ، مى گويد اينها بروند و همه اين نعمتها را كفران كنند، و با اين
تهديد، حالت توجه مختصرى براى آنها پيدا شده به طورى كه به صورت مخاطب در آمده اند و به آنها مى گويد چند روزى از اين نعمتهاى دنيا بهره گيريد اما روزى خواهيد ديد كه چه اشتباه بزرگى مرتكب شده ايد و سرانجام كارتان به كجا مى رسد!
در واقع اين آيه شبيه به آيه 30 سوره ابراهيم است : قل تمتعوا فان مصيركم الى النار: بگو چند روزى از لذات اين جهان بهره گيريد كه سر انجام كار شما آتش دوزخ است !
آيه و ترجمه


و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقنهم تالله لتسلن عما كنتم تفترون (56)
و يجعلون لله البنت سبحنه و لهم ما يشتهون (57)
و إ ذا بشر اءحدهم بالا نثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم (58)
يتورى من القوم من سوء ما بشر به اء يمسكه على هون اءم يدسه فى التراب اءلا ساء ما يحكمون (59)
للذين لا يؤ منون بالاخرة مثل السوء و لله المثل الا على و هو العزيز الحكيم (60)




ترجمه :

56 - آنان براى بتهائى كه هيچگونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند سهمى از آنچه به آنان روزى دادهايم قرار مى دهند، به خدا سوگند (در دادگاه قيامت ) از اين دروغ و تهمتها بازپرسى خواه
57 - آنها (در پندار خود) براى خداوند دخترانى قرار مى دهند، منزه است او (از اينكه فرزندى داشته باشد) ولى براى خودشان آنچه را ميل دارند قائل مى شوند.
58 - در حالى كه هر گاه به يكى از آنها بشارت دهند دخترى نصيب تو شده صورتش (از فرط ناراحتى ) سياه مى شود، و مملو از خشم مى گردد!
59 - از قوم و قبيله خود بخاطر بشارت بدى كه به او داده شده متوارى مى گردد (و نمى داند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟ چه بد حكمى مى كنند؟!
60 - براى آنها كه ايمان به سراى آخرت ندارند صفات زشت است ، و براى خدا صفات عالى است و او عزيز و حكيم است .
تفسير :
آنجا كه تولد دختر ننگ بود!
از آنجا كه در آيات گذشته بحثهائى مستدل پيرامون نفى شرك و بت پرستى آمده بود، اين آيات به بخشى از بدعتهاى شوم و عادتهاى زشت مشركان مى پردازد تا دليل ديگرى باشد براى محكوم ساختن شرك و بت پرستى ، و در همين رابطه به سه قسمت از اين بدعتها و عادات شوم اشاره مى كند.
نخست مى گويد:
(اين مشركان براى بتهائى كه هيچگونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند، سهمى از آنچه به آنها روزى دادهايم قرار مى دهند) (و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم ).
اين سهم ، قسمتى از شتران و چهارپايان و بخشى از زراعت بوده كه در سوره انعام آيه 136 به آن اشاره شده كه مشركان در جاهليت آنها را مخصوص بتان مى دانستند و در راه آنها خرج مى كردند، در حالى كه نه از ناحيه اين بتها سودى به آنها مى رسيد و نه از زيان آنها بيمناك بودند كه بخواهند با اين كار، رفع خطر كنند، و اين احمقانهترين معاملهاى بود كه آنها انجام مى دادند.
سپس اضافه مى كند به خدا سوگند در دادگاه عدل قيامت از اين دروغها و تهمتها بازپرسى خواهيد شد! (تا لله لتسئلن عما كنتم تفترون ). و به دنبال اين بازپرسى و اعتراف كردن كه در آنجا چارهاى از اعتراف نيست ، مجازات خواهيد شد، بنابر اين عمل زشت و شوم شما هم زيان دنيا دارد زيرا قسمتى از سرمايه هاى شما را مى بلعد و هم زيان در جهان ديگر.
دومين بدعت شوم آنها اين بود كه براى خداوندى كه از هر گونه آلايش جسمانى پاك است ، دخترانى قائل ميشدند و معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدايند) (و يجعلون لله البنات سبحانه ).
ولى نوبت خودشان كه مى رسد آنچه را ميل دارند براى خود قائل ميشوند (و لهم ما يشتهون ).
يعنى هرگز حاضر نبودند همين دختران را كه براى خدا قائل شده بودند براى خود نيز قائل شوند و اصلا دختر براى آنها عيب و ننگ و مايه سرشكستگى و بدبختى محسوب مى شد!
آيه بعد براى تكميل اين مطلب اشاره به سومين عادت زشت و شوم آنها مى كند و مى گويد هنگامى كه به يكى از آنها بشارت دهند خدا دخترى به تو داده آنچنان از فرط ناراحتى چهرهاش تغيير مى كند كه صورتش سياه مى شود!
(و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا).
(و مملو از خشم و غضب مى گردد (و هو كظيم ).
كار به همينجا پايان نمى گيرد او براى نجات از اين ننگ و عار كه به پندار نادرستش ، دامنش را گرفته از قوم و قبيله خود به خاطر اين بشارت بدى كه به او داده شده است متوارى مى گردد (يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ).
باز هم ، موضوع خاتمه نمى يابد بلكه او دائما در اين فكر غوطهور است كه آيا اين ننگ را بر خود بپذيرد و دختر را نگهدارد و يا آنرا زنده در زير خاك پنهان سازد! (اء يمسكه على هون ام يدسه فى التراب ).
در پايان آيه اين حكم ظالمانه و شقاوت آميز غير انسانى را با صراحت هر چه بيشتر محكوم كرده و مى گويد: بدانيد حكمى را كه آنها مى كردند، حكم زشت و بدى بود (الا ساء ما يحكمون ).
سرانجام ريشه اين همه آلودگيها و بدبختيها را چنين معرفى مى كند كه اينها همه زائيده عدم ايمان به آخرت است آنهائى كه ايمان به سراى ديگر ندارند صفات زشت و شوم خواهند داشت (للذين لا يؤ منون بالاخرة مثل السوء).
(اما براى خداوند صفات عالى است ) (و لله المثل الاعلى ).
(و او قادر حكيم است ) (و هو العزيز الحكيم ).
و به همان نسبت كه انسان به اين خداوند بزرگ و عزيز و حكيم نزديك مى شود، شعاع نيرومندى از صفات عاليش ، از علم و قدرت و حكمتش ، در جان او
پرتوافكن مى گردد، و از خرافات و زشتكاريها و بدعتهاى شوم فاصله مى گيرد، اما هر قدر از او دور مى گردد، به همان نسبت در ظلمات جهل و ضعف و زبونى و عادات زشت و شوم گرفتار مى شود.
فراموش كردن خدا و همچنين فراموش كردن دادگاه عدل او انگيزه همه پستيها و زشتيها و انحرافها و خرافات است ، و يادآورى اين دو اصل اصيل منبع اصلى احساس مسئوليت و مبارزه با جهل و خرافات ، و عامل توانائى و دانائى است .
نكته ها :
1 - چرا فرشتگان را دختران خدا مى دانستند؟
مى خوانيم كه مشركان عرب ، فرشتگان را، دختران خدا مى پنداشتند، يا بدون ذكر انتساب به خداوند آنها را از جنس زن مى دانستند، در سوره زخرف آيه 19 مى خوانيم و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا: فرشتگان را كه بندگان خدا هستند زن مى پنداشتند و در سوره اسراء آيه 40 مى فرمايد ا فاصفاكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا: آيا خداوند به شما پسرانى داده و از فرشتگان ، دخترانى انتخاب كرده است
اين پندار ممكن است بقاياى خرافاتى باشد كه از اقوام گذشته به عرب جاهلى رسيده بود، و نيز ممكن است به خاطر اين بوده كه فرشتگان از نظرها مستورند و اين صفت بيشتر در زنان وجود داشت ، و لذا به گفته بعضى اينكه عرب ، شمس (خورشيد) را مؤ نث مجازى و قمر (ماه ) را مذكر مجازى مى گويد به خاطر اين است كه قرص آفتاب در ميان نور خيره كننده اش آنچنان پوشيده
است كه نگاه كردن به آن آسان نيست در حالى كه قرص ماه كاملا نمايان است . اين احتمال نيز وجود دارد كه لطافت وجود فرشتگان ، سبب اين توهم شده بود چرا كه زن نسبت به مرد جنس لطيفترى است .
و به هر حال اين يك خرافه و پندار غلط قديمى است كه متاسفانه هنوز رسوبات آن در اعماق فكرى بعضى ديده مى شود و حتى در ادبيات زبانهاى مختلف نيز وجود دارد، از جمله اينكه هنگامى كه يك زن خوب را مى خواهند توصيف كنند فرشتهاش ‍ مى گويند، و عكسهائى كه از فرشتگان مى اندازند غالبا به صورت زن است در حالى كه فرشتگان اصولا جسم مادى ندارند كه مرد و زن و مذكر و مؤ نث داشته باشند.
2 - چرا عرب جاهلى دختران را زنده بگور مى كرد؟
اين واقعا وحشت آور است كه انسان ، آنقدر عاطفه خود را زير پا بگذارد كه به كشتن انسان آن هم در زشتترين صورتش افتخار و مباهات نمايد، انسانى كه پاره تن خود او است انسانى كه بى دفاع و ضعيف است ، او را با دست خويش زنده زنده به خاك بسپارد.
اين يك امر ساده نيست كه انسان هر چند نيمه وحشى دست به چنين جنايت وحشتناكى بزند، قطعا داراى ريشه هاى اجتماعى و روانى و اقتصادى بوده است .
مورخان مى گويند: شروع اين عمل زشت در جاهليت از آنجا بود كه جنگى ميان دو گروه در آن زمان اتفاق افتاد، گروه فاتح ، دختران و زنان گروه مغلوب را اسير كردند، پس از مدتى كه صلح بر قرار شد، خواستند اسيران جنگى را به قبيله خود بازگردانند، ولى بعضى از آن دختران اسير با مردانى از گروه غالب ازدواج كرده بودند، آنها ترجيح دادند كه در ميان دشمن بمانند و هرگز
به قبيله خود باز نگردند، اين امر، بر پدران آن دخترها سخت گران آمد و مايه شماتت و سرزنش آنها گرديد، تا آنجا كه بعضى سوگند ياد كردند كه هرگاه در آينده دخترى نصيبشان شود او را با دست خود نابود كنند تا بدست دشمن نيفتند!.
خوب ملاحظه مى كنيد كه وحشتناكترين جنايات زير پوشش دروغين دفاع از ناموس و حفظ شرافت و حيثيت خانواده انجام مى گرفت ، و عاقبت اين بدعت زشت و ننگين مورد استقبال گروهى واقع شد، و مساءله وئاد (زنده بگور كردن دختران ) يكى از رسوم جاهليت شد و همانست كه قرآن شديدا آنرا محكوم ساخته و مى گويد و اذا الموؤ دة سئلت باى ذنب قتلت : در قيامت در باره دختران زنده بگور شده سؤ ال مى شود كه به چه گناهى آنها كشته شدند؟ (تكوير - 9).
اين احتمال نيز وجود دارد كه توليد كننده بودن پسران ، و مصرف كننده بودن دختران ، در آن جوامع ، نيز به اين جنايت كمك كرده باشد، زيرا پسر براى آنها، سرمايه بزرگى محسوب مى شد كه در غارتگريها و نگهدارى شتران و مانند آن از وجودش استفاده مى كردند، در حالى كه دختران چنين نبودند.
از سوى ديگر وجود جنگها و نزاعهاى دائمى قبيلگى ميان آنها سبب فقدان سريع مردان و پسران جنگجو مى شد و طبعا تناسب و تعادل ميان تعداد دختران و پسران به هم يخورد، و تا آنجا وجود پسران عزيز شده بود كه تولد يك پسر، مايه مباهات بود و تولد يك دختر، مايه ناراحتى و رنج يك خانواده !.
اين امر تا آنجا رسيد كه به گفته بعضى از مفسران ، به محض اينكه حالت وضع حمل به زن دست مى داد شوهر، از خانه متوارى مى گشت ، مبادا دخترى براى او بياورد و او در خانه باشد! سپس اگر به او خبر مى دادند، مولود پسر است ، با خوشحالى و هيجان وصفناپذيرى به خانه باز مى گشت ، اما واى اگر به او
خبر مى دادند كه نوزاد دختر است آتش خشم و اندوه جان او را در بر مى گرفت . داستان وئاد پر از حوادث بسيار دردناك و چندش آور است .
از جمله نقل كرده اند مردى خدمت پيامبر آمد، اسلام آورد، اسلامى راستين ، روزى خدمت رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد و سؤ ال كرد آيا اگر گناه بزرگى كرده باشم توبه من پذيرفته مى شود، فرمود: خداوند تواب و رحيم است ، عرض كرد اى رسولخدا گناه من بسيار عظيم است ، فرمود: واى بر تو هر قدر گناه تو بزرگ باشد، عفو خدا از آن بزرگتر است .
عرض كرد اكنون كه چنين مى گوئى بدان : من در جاهليت به سفر دورى رفته بودم ، در حالى كه همسرم باردار بود، پس از چهار سال باز گشتم ، همسرم به استقبال من آمد، نگاه كردم دختركى در خانه ديدم ، پرسيدم دختر كيست ؟ گفت دختر يكى از همسايگان است !.
من فكر كردم ساعتى بعد به خانه خود مى رود اما با تعجب ديدم نرفت ، غافل از اينكه او دختر من است و مادرش اين واقعيت را مكتوم مى دارد، مبادا بدست من كشته شود.
سرانجام گفتم راستش را بگو اين دختر كيست ؟ گفت : به خاطر دارى هنگامى كه به سفر رفتى باردار بودم ، اين نتيجه همان حمل است و دختر تو است !.
آن شب را با كمال ناراحتى خوابيدم ، گاهى به خواب مى رفتم و گاهى بيدار مى شدم ، صبح نزديك شده بود، از بستر برخاستم و كنار بستر دخترك رفتم در كنار مادرش به خواب رفته بود، او را بيرون كشيدم و بيدارش كردم و گفتم همراه من به نخلستان بيا.
او به دنبال من حركت مى كرد تا نزديك نخلستان رسيديم ، من شروع
به كندن حفرهاى كردم و او به من كمك مى كرد كه خاك را بيرون آورم ، هنگامى كه حفره تمام شد من زير بغل او را گرفتم و در وسط حفره افكندم ... در اين هنگام هر دو چشم پيامبر پر از اشك شد... سپس دست چپم را به كتف او گذاشتم كه بيرون نيايد و با دست راست خاك بر او مى افشاندم ! و او پيوسته دست و پا مى زد، و مظلومانه فرياد مى كشيد پدر جان ! چه با من مى كنى ؟ در اين هنگام ، مقدارى خاك به روى ريشهاى من ريخت او دستش را دراز كرد و خاكرا از صورت من پاك نمود، ولى من همچنان قساوتمندانه خاك به روى او مى ريختم ، تا آخرين ناله هاايش در زير قشر عظيمى از خاك محو شد!
در اينجا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در حالى كه بسيار ناراحت و پريشان بود و اشكها را از چشم پاك مى كرد، فرمود: اگر نه اين بود كه رحمت خدا بر غضبش پيشى گرفته ، لازم بود هر چه زودتر انتقام از تو بگيرد!.
و نيز در حالات قيس بن عاصم كه از اشراف و رؤ ساى قبيله بنى تميم در جاهليت بود و پس از ظهور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اسلام آورد مى خوانيم : روزى به خدمت پيامبر آمد تا بار گناه سنگينى را كه بر دوش مى كشيد شايد سبك كند، عرض ‍ كرد در گذشته گروهى از پدران بر اثر جهل و بى خبرى دختران بيگناه خود را زنده بگور كردند، من نيز دوازده دختر نصيبم شد كه همه را به اين سرنوشت شوم مبتلا ساختم ! هنگامى كه سيزدهمين دخترم را همسرم مخفيانه به دنيا آورد و چنين وانمود كرد كه نوزادش مرده بدنيا آمده ، اما در خفا آنرا نزد اقوام خود فرستاده بود موقتا فكرم از ناحيه اين نوزاد راحت شد.
اما بعدا كه از ماجرا آگاه شدم او را با خود به نقطهاى بردم و به تضرع و التماس و گريه او اعتنا نكرده و زنده بگورش ساختم !
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از شنيدن اين ماجرا سخت ناراحت شد و در حالى اشك
مى ريخت فرمود من لا يرحم لا يرحم كسى كه رحم نكند به او رحم نخواهد شد سپس رو به سوى قيس كرد و گفت : روز بدى در پيش دارى ، قيس عرض كرد چه كنم تا بار گناهم سبك شود؟ پيامبر فرمود: به تعداد دخترانى كه كشتهاى بندگانى آزاد كن (شايد بار گناهت سبك شود).
و نيز در حالات صعصعة بن ناجيه جد فرزدق شاعر معروف ) كه انسان آزاده و شريفى بود مى خوانيم در عصر جاهليت با بسيارى از عادات زشت آنها مبارزه مى كرد تا آنجا كه 360 دختر را از پدرانشان خريد و از مرگ نجات داد، و حتى در يك مورد براى نجات نوزاد دخترى كه پدرش تصميم بر قتل او داشت ، مركب سوارى خود، و دو شتر، به پدر آن دختر داد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود كار بسيار بزرگى انجام دادى و پاداش تو نزد خدا محفوظ است !.
(فرزدق ) به اين كار نياى خود افتخار كرده مى گفت :
و منا الذى منع الوائدا فاحيا الوئيد فلم توائد
از دودمان ما كسى را سراغ داريم كه جلو زنده بگور كردن دختران را گرفت آنها را زنده كرد تا در خاك دفن نشوند.
به زودى خواهيم ديد كه چگونه اسلام به همه اين فجايع و جنايات وحشتناك پايان داد و به زن شخصيتى عطا كرد كه در تاريخ سابقه نداشت .
3 - نقش اسلام در احياى ارزش مقام زن
تحقير و در هم شكستن شخصيت زن ، تنها در ميان عرب جاهلى نبود، بلكه در ميان اقوام ديگر و حتى شايد متمدنترين ملل آن زمان نيز، زن شخصيتى
ناچيز داشت ، و غالبا با او به صورت يك كالا و نه يك انسان رفتار مى شد، ولى مسلما عرب جاهلى اين تحقير را در اشكال زنندهتر و وحشتناكترى انجام مى داد. تا آنجا كه اصلا نسب را به مرد مربوط مى دانست و مادر را تنها ظرفى براى نگاهدارى و پرورش جنين ، محسوب مى كرد! چنانكه در شعر معروف جاهلى منعكس است .
بنونا بنو ابنائنا و بناتنا بنوهن ابناء الرجال الاباعد
(فرزندان ما فرزندان پسران ما هستند و اما فرزندان دختران ما پسران مردان بيگانهاند).
اين را نيز مى دانيم كه آنها براى زن حقى در ارث قائل نبودند و براى تعدد زوجات حد و مرزى قائل نمى شدند، به سادگى خوردن آب ، ازدواج مى كردند و به آسانى آنها را طلاق مى دادند.
ولى اسلام ظهور كرد و با اين خرافه در ابعاد مختلفش سرسختانه جنگيد، مخصوصا تولد دختر را كه ننگ مى دانستند در احاديث اسلامى به عنوان گشوده شدن ناودانى از رحمت خدا به خانواده معرفى كرد.
و خود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنقدر به دخترش بانوى اسلام فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) احترام مى گذاشت كه مردم تعجب مى كردند، با تمام مقامى كه داشت ، دست دخترش را مى بوسيد، و به هنگام مراجعت از سفر نخستين كسى را كه ديدار مى كرد، دخترش فاطمه بود، و به عكس هنگامى كه مى خواست به سفر برود آخرين خانهاى را كه خدا حافظى مى كرد، باز خانه فاطمه (عليهاالسلام ) بود.
در حديثى مى خوانيم كه به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خبر دادند خدا به او دخترى داده است ، ناگهان نگاه به صورت يارانش كرد ديد آثار ناخشنودى در آنها نمايان گشت ! (گوئى هنوز رسوبات افكار جاهلى از مغز آنها بر چيده نشده ) پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فورا فرمود: ما لكم ؟ ريحانة اشمها، و رزقها على الله عز و جل !:
(اين چه حالتى است در شما مى بينم ؟! خداوند گلى به من داده آنرا مى بويم ، و اگر غم روزى او را مى خوريد، روزيش با خدا است ).
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه فرمود: نعم الولد البنات ، ملطفات ، مجهزات ، مونسات مفليات : چه فرزند خوبى است دختر! هم پر محبت است ، هم كمك كار، هم مونس است و هم پاك و پاك كننده ).
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم من دخل السوق فاشترى تحفة فحملها الى عياله كان كحامل الصدقة الى قوم محاويج و ليبدء بالاناث قبل الذكور، فانه من فرح ابنته فكانما اعتق رقبة من ولد اسماعيل :
كسى كه بازار مى رود و تحفه اى براى خانواده خود مى خرد همچون كسى است كه مى خواهد به نيازمندانى كمك كند (همان پاداش را دارد) و هنگامى كه مى خواهد تحفه را تقسيم كند نخست بايد به دختر و بعد به پسران بدهد، چرا كه هر كس دخترش را شاد و مسرور كند چنان است كه گوئى كسى از فرزندان اسماعيل (عليه السلام ) را آزاد كرده باشد.
در حقيقت اين احترام به شخصيت زن سبب آزادى او در جامعه و پايان دادن به دوران بردگى زنان است .
گر چه در اين زمينه سخن بسيار است و در ذيل آيات مناسب بحث خواهد شد ولى از اين واقعيت نمى توان به آسانى گذشت كه با نهايت تاءسف هنوز در جوامع اسلامى ، آثارى از همان افكار جاهلى وجود دارد، و هنوز كم نيستند خانوادههائى كه از تولد پسر خوشحال و از نوزاد دختر ناراحت مى شوند، و يا لااقل تولد پسر را بر دختر ترجيح مى دهند.
البته ممكن است شرائط خاص اقتصادى و اجتماعى در رابطه با وضع زنان در جوامع كنونى يكى از علل اينگونه عادات و رسوم غلط بوده باشد، ولى هر چه هست بايد عموم مسلمانان راستين با اين طرز فكر مبارزه كنند، و ريشه هااى اجتماعى و اقتصادى آنرا بسوزانند كه اسلام نمى پسندد كه بعد از چهارده قرن پيروانش به افكار جاهلى باز گردند، و اين يكنوع جاهليت ثانوى است .
حتى در جوامع غربى كه تصور مى كنند براى زن شخصيت والائى قائلند عملا مى بينيم او را آنچنان تحقير كرده اند كه بصورت يك عروسك بى ارزش يا وسيله اى براى خاموش كردن آتش شهوت و يا كالائى براى تبليغ كالاهايشان در آورده اند.
آيه و ترجمه


و لو يؤ اخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة و لكن يؤ خرهم إ لى اءجل مسمى فإ ذا جاء اءجلهم لا يستخرون ساعة و لا يستقدمون (61)
و يجعلون لله ما يكرهون و تصف اءلسنتهم الكذب اءن لهم الحسنى لا جرم اءن لهم النار و اءنهم مفرطون (62)
تالله لقد اءرسلنا إ لى اءمم من قبلك فزين لهم الشيطن اءعملهم فهو وليهم اليوم و لهم عذاب اءليم (63)
و ما اءنزلنا عليك الكتب إ لا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه و هدى و رحمة لقوم يؤ منون (64)




ترجمه :

61 - و اگر خداوند مردم را بخاطر ظلمشان مجازات كند جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نخواهد گذارد!، ولى آنها را تا زمان معينى بتاخير مى اندازد، اما هنگامى كه اجلشان فرا رسد نه ساعتى تاءخير مى كنند و نه ساعتى پيشى مى گيرند.
62 - آنها براى خدا چيزهائى قرار مى دهند كه خودشان از آن كراهت دارند (يعنى
فرزندان دختر) با اينحال بدروغ مى گويند سرانجام نيكى دارند، ناچار براى آنها آتش است و آنها از پيشگامان (در آتش دوزخ ) هستند.
63 - بخدا سوگند، پيامبرانى به سوى امتهاى پيش از تو فرستاديم اما شيطان اعمالشانرا در نظرشان زينت داد، و امروز او ولى و سرپرستشان است ، و مجازات دردناك براى آنها است .
64 - ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف دارند براى آنها تبيين كنى و مايه هدايت و رحمت است براى گروهى كه ايمان دارند.
تفسير :
گر حكم شود كه مست گيرند!...
بعد از ذكر آيات گذشته كه از جنايات وحشتناك مشركان عرب در زمينه بدعتهاى زشت و زنده بگور كردن دختران سخن مى گفت ممكن است اين سؤ ال براى بعضى پيش آيد كه چگونه خداوند بندگان گنهكار را با اينهمه ظلم و جنايت فجيع سريعا كيفر نمى دهد؟!
نخستين آيه مورد بحث گوئى در مقام پاسخ به همين سؤ ال است . مى گويد: (اگر بنا شود خداوند مردم را به ظلمها و ستمهائى كه مرتكب مى شوند كيفر دهد، جنبنده اى بر پشت زمين باقى نخواهد گذارد)! (و لو يؤ اخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابه ).
دابه به معنى هرگونه موجود زنده و جنبنده است ، در اينجا ممكن است به قرينه (على ظلمهم ) كنايه از انسانها باشد. يعنى اگر خداوند، انسانها را به خاطر ظلمشان مؤ اخذه كند انسانى بر صفحه كره خاك باقى نخواهد ماند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور همه جنبندگان باشد، زيرا مى دانيم جنبندگان روى زمين معمولا براى انسان آفريده شده اند چنانكه قرآن مى گويد: هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا (او خدائى است كه آنچه را در روى زمين است به خاطر شما آفريد) (بقره - 29).
هنگامى كه انسانها از ميان بروند، فلسفه وجود جنبندگان ديگر، نيز از ميان خواهد رفت و نسل آنها قطع مى شود.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر ما به عموميت و وسعت مفهوم آيه بنگريم نتيجه اش آن خواهد بود كه هيچ انسانى در روى زمين ، غير ظالم وجود ندارد، و هر كسى به سهم خود مرتكب ستمى شده است ، كه اگر بنابر مجازات سريع و فورى باشد، دامان همه را خواهد گرفت ، با اينكه مى دانيم نه تنها پيامبران و امامان كه معصومند مصداق چنين ظلمى نيستند، بلكه در هر عصر و زمان گروهى از نيكان و پاكان و مجاهدان راستين هستند كه حسنات آنها مسلما بر سيئات كوچكشان برترى دارد و قطعا مستحق مجازات نابود كننده نيستند.
پاسخ اين سؤ ال را چنين مى توان گفت كه آيه يك حكم نوعى را بيان مى كند، نه عمومى و همگانى و نظير اين تعبير در ادبيات عرب و غير عرب نيز ديده مى شود، اين شعر معروف را غالبا شنيده ايم :
گر حكم شود كه مست گيرند در شهر هر آنچه هست گيرند!
و نيز شاعر مى گويد:
گفت بايد حد زند هشيار، مرد مست را گفت هشيارى بيار، اينجا كسى هشيار نيست !
شاهد اين استثناء آيه 32 سوره فاطر است كه مى فرمايد: ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم
سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير: طبق اين آيه مردم سه گروهند: گروهى ستمگر و گروهى ميانه رو كه گناهان خفيفى دارند و گروهى پيشگيرى كنندگان به نيكيها يعنى نيكان و پاكان ، مسلما از اين سه گروه تنها گروه اولند كه مشمول آيه مورد بحثند نه گروه دوم و سوم و از آنجا كه گروه اول معمولا اكثريت جوامع را تشكيل مى دهند، ذكر چنين عمومى جاى تعجب نخواهد بود.
از آنچه گفتيم روشن مى شود كه آيه هيچگونه دلالتى بر نفى عصمت انبياء نمى كند و آنها كه چنين پنداشته اند توجه به ساير آيات قرآن و قرائن موجود در كلام ندارند.
سپس قرآن به ذكر اين نكته مى پردازد (كه خداوند به همه ظالمان و ستمگران مهلت مى دهد و تا اجل مسمى (زمان معينى ) مرگ آنها را به تاءخير مى اندازد) (و لكن يؤ خرهم الى اجل مسمى ).
(اما هنگامى كه اجل آنها سر رسد، نه ساعتى تاءخير مى كنند، و نه ساعتى پيشى مى گيرند) (فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ).
بلكه درست در همان لحظه موعود، مرگ دامانشان را فرا مى گيرد و لحظه اى پيش و پس نخواهد داشت .
اجل مسمى چيست
در اينكه منظور از اجل مسمى چيست ؟ مفسران بيانات گوناگونى دارند، ولى با توجه به ساير آيات قرآن از جمله آيه 2 سوره انعام و آيه 34 سوره اعراف به نظر مى رسد كه منظور همان فرا رسيدن مرگ است ، يعنى خداوند مردم را براى اتمام حجت تا پايان عمرشان مهلت مى دهد، شايد ظالمان به فكر اصلاح خويش بيفتند، در برنامه زندگى خود تجديد نظر به عمل آورند، و به سوى خدا
و حق و عدالت باز گردند.
هنگامى كه اين مهلت پايان گرفت ، فرمان مرگشان فرا مى رسد و از همان لحظه مرگ مجازاتها و كيفرها شروع مى شود.
براى توضيح بيشتر درباره اجل مسمى به جلد پنجم تفسير نمونه صفحه 148 و جلد ششم صفحه 157 مراجعه فرمائيد.
بار ديگر با بيان تازه اى بدعتهاى زشت و خرافاتى را كه عربهاى جاهلى داشتند (در زمينه تنفر از فرزندان دختر و اعتقاد به اينكه فرشتگان دختران خدايند) محكوم كرده مى گويد: (آنها از يكسو از فرزندان دختر كراهت دارند ولى از سوى ديگر آن را براى خدا قائل مى شوند)! (و يجعلون لله ما يكرهون ).
اين تناقض عجيبى است و همانگونه كه در سوره نجم آيه 22 آمده است اين يك تقسيم ناهنجار است ! اگر فرشتگان دختران خدايند، پس معلوم مى شود دختر چيز خوبى است ، چرا شما از فرزندان دختر ناراحت مى شويد! و اگر بد است چرا براى خدا قائل هستيد؟
(و با اين حال آنها به دروغ مى گويند كه سرانجام نيك و پاداش خير از براى آنها است ) (و تصف السنتهم الكذب ان لهم الحسنى ).
با كدام عمل ، انتظار چنين پاداشى را دارند؟ با زنده بگور كردن دختران معصوم و بيگناه و بى دفاع ؟ و يا با تهمت و افتراء به ساحت مقدس پروردگار؟ با كدامين عمل ؟
كلمه (حسنى ) كه مؤ نث (احسن ) است و به معنى نيكوتر يا نيكوترين مى آيد در اينجا به معنى بهترين پاداشها و يا بهترين عاقبتها است كه اين قوم مغرور گمراه با همه جناياتشان براى خود قائل بودند، و در اين صورت اين سؤ ال پيش
مى آيد: با اينكه عرب جاهلى عقيده به معاد نداشت ، چگونه چنين سخنى را مى گفتند؟!.
ولى بايد توجه داشت كه همه آنها منكر معاد بطور مطلق نبودند، بلكه معاد جسمانى را نفى مى كردند و از اينكه انسان بار ديگر به حيات مادى باز گردد، تعجب داشتند؟ به علاوه اين تعبير ممكن است به صورت قضيه شرطيه بوده باشد يعنى آنها مى گفتند: (اگر جهان ديگرى هم در كار باشد ما در آنجا بهترين پاداش را خواهيم داشت ) و همين گونه است طرز تفكر بسيارى از جباران و منحرفان لجوج كه در عين دورى از خدا خود را به خدا از همه نزديكتر مى دانند و ادعاهاى پوچ و مسخره اى دارند.
اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه از (حسنى ) همان نعمت حسنى يعنى پسران است ، چرا كه دختران را شوم و بد مى دانستند، ولى پسران را خوب و نعمت عالى مى دانستند.
ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد، لذا بلافاصله مى گويد: (ناچار براى آنها آتش دوزخ است ) (لا جرم ان لهم النار).
يعنى نه تنها عاقبت نيكى ندارند، بلكه پايان كارشان جز آتش دوزخ نيست .
(و آنها از پيشگامان در آتشند) (و انهم مفرطون ).
(مفرط) از ماده (فرط) (بر وزن فقط) معنى پيشگام و متقدم است .
و از آنجا كه ممكن است بعد از شنيدن داستان عرب جاهلى براى بعضى اين سؤ ال پيش آيد كه چگونه ممكن است انسان جگر گوشه خود را با آن قساوت ، زنده به زير خاكها بفرستد مگر چنين چيزى امكان پذير است ؟ در آيه
بعد گوئى به پاسخ سؤ ال پرداخته مى گويد:
(به خدا سوگند ما پيش از تو پيامبرانى به سوى امتهاى پيشين فرستاديم ، ولى شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داد) (تالله لقد ارسلنا الى امم من قبلك فزين لهم الشيطان اعمالهم ).
آرى شيطان آنچنان در وسوسه هاى خود، مهارت دارد كه زشتترين و بدترين جنايات را گاهى در نظر انسان چنان زينت مى دهد كه آنرا يك افتخار مى پندارد، همانگونه كه عرب جاهلى زنده بگور كردن دختران خود را سند افتخار مى دانست و آنرا به عنوان حمايت از ناموس و حفظ حيثيت و آبروى قبيله ! مدح و تمجيد مى كرد، و مى گفت : من امروز دخترم را به دست خود زير خاك مى فرستم تا فردا در يك جنگ بدست دشمن نيفتد.
جائى كه ننگين ترين اعمال را در زير فريبنده ترين ماسكها بر اثر تزيين و وسوسه شيطان امكان پذير باشد، حال بقيه كارها روشن است .
و ما امروز نمونه هاى بسيارى از اين تزيينات شيطانى را در اعمال بسيارى از افراد مى بينيم كه دزديها و غارتگريها و تجاوزها و جنايات خود را با تعبيرات مختلفى توجيه مى كنند و در زير لفافه هاى فريبنده قرار مى دهند.
سپس اضافه مى كند گروه مشركان فعلى نيز دنباله رو همان برنامه هاى انحرافى امتهاى پيشين اند كه شيطان اعمالشان را در نظرشان تزيين داده بود. (و شيطان امروز ولى و راهنما و سرپرست آنها است )! (فهو وليهم اليوم ).
و از رهنمودهاى او الهام مى گيرند.
و به همين جهت (عذاب دردناك الهى در انتظار آنها است ) (و لهم عذاب اليم ).
در تفسير جمله (فهو وليهم اليوم ) (شيطان امروز سرپرست آنها است )
مفسران بيانات گوناگونى دارند كه شايد از همه روشنتر همانست كه در بالا گفتيم ، يعنى اين جمله اشاره به وضع مشركان عرب در عصر جاهليت است كه اينها هم از برنامه هاى امتهاى منحرف پيشين پيروى كردند، و شيطان سرپرست آنها است همانگونه كه سرپرست گمراهان گذشته بود.
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از جمله مزبور آن باشد كه هنوز بازماندگان امتهاى منحرف پيشين وجود دارند، و به راه انحرافى خود ادامه مى دهند و شيطان نيز امروز ولى و سرپرست آنها است ، همانگونه كه در گذشته بود.
آخرين آيه مورد بحث هدف بعثت پيامبران را بيان مى كند تا روشن شود كه اگر اقوام و ملتها، هوى و هوسها، و سليقه هاى شخصى خود را كنار بگذارند و دست به دامن راهنمائى پيامبران بزنند، اثرى از اينگونه خرافه ها، اختلافها، و اعمال ضد و نقيض ‍ باقى نمى ماند، مى گويد:
(ما قرآنرا بر تو نازل نكرديم مگر به خاطر اينكه آنچه را در آن اختلاف داشته اند براى آنها تبيين كنى ) (و ما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه ).
(و اين قرآن مايه هدايت و رحمت است ، براى آنها كه ايمان دارند) (و هدى و رحمة لقوم يؤ منون ).
وسوسه هاى شيطان را از دل آنها مى زدايد، پرده هاى فريبنده نفس اماره و شيطان صفتان را از چهره حقايق كنار مى زند، خرافات و جناياتى كه در زير ماسكهاى فريبنده پنهان شده آشكار مى سازد، اختلافاتى را كه در سايه هوى و هوس پديد آمده بر مى چيند، به قساوتها پايان مى دهد، و نور هدايت و رحمت را در همه جا مى پاشد.
آيه و ترجمه


و الله اءنزل من السماء ماء فأ حيا به الا رض بعد موتها إ ن فى ذلك لاية لقوم يسمعون (65)
و إ ن لكم فى الا نعم لعبرة نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشربين (66)
و من ثمرت النخيل و الا عنب تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا إ ن فى ذلك لاية لقوم يعقلون (67)




ترجمه :

65 - خداوند از آسمان آبى فرستاد، و زمين را بعد از آنكه مرده بود حيات بخشيد در اين نشانه روشنى است براى جمعيتى كه گوش شنوا دارند!
66 - و در وجود چهار پايان براى شما (درسهاى ) عبرتى است ، از درون شكم آنها از ميان غذاهاى هضم شده ، و خون ، شير خالص و گوارا به شما مى نوشانيم !
67 - و از ميوه هاى درختان نخل و انگور مسكرات (ناپاك ) و روزى خوب و پاكيزه مى گيريد در اين روشنى است براى جمعيتى كه انديشه مى كنند.
تفسير :
آبها، ميوه ها، دامها
بار ديگر به بيان نعمتها و مواهب گوناگون پروردگار باز مى گردد، كه
هم تاءكيدى است بر مساءله توحيد و شناخت خدا، و هم در لابلاى آن اشاره اى به مساءله معاد است ، و هم با ذكر اين نعمتها، حس ‍ شكرگزارى بندگان را تحريك كرده ، آنها را از اين طريق به خدا نزديكتر مى سازد، مجموع اين جهات سه گانه پيوند اين آيات و آيات گذشته را روشن مى سازد.
از سوى ديگر در آخرين آيه بحث گذشته ، سخن از نازل كردن آيات قرآن كه حيات جان آدمى است در ميان بود، و در نخستين آيه مورد بحث ، سخن از نزول باران از آسمان كه مايه حيات جسم آدمى است به ميان آمده .
نخست مى گويد: (خداوند از آسمان آبى فرستاد و زمين را بعد از آنكه مرده بود بوسيله آن حيات بخشيد) (و الله انزل من السماء ماء فاحيا به الارض بعد موتها).
(در اين امر نشانه روشنى است از عظمت خدا، براى آنها كه گوش شنوا دارند) (ان فى ذلك لاية لقوم يسمعون ).
مساءله حيات و زندگى زمين به وسيله نزول آب باران از آسمان ، در آيات متعددى از قرآن ، بيان شده است ، زمينه اى خشكيده و خاموش و بى روح كه گاهى خشكسالى آنها را چنان از كار انداخته كه انسان هرگز باور نمى كند در گذشته در آغوشش گياهى پرورش يافته ، و يا در آينده ، موجود زنده اى در دامانش تولد خواهد يافت ، اما چند باران پى در پى و به دنبال آن تابش اشعه حياتبخش آفتاب ، آنرا به حركت در مى آورد، گوئى خفته اى است كه بيدار مى شود و يا صحيحتر مرده اى است كه بادم مسيحائى باران به حيات باز گردد، انواع گلها و گياهها در آن آشكار مى شود و به دنبال آن حشرات و پرندگان و انواع حيوانات از هر طرف به سوى آن مى آيند و زمزمه حيات و زندگى سر مى دهند.
خلاصه در آن سرزمين كه سابقا مرده و خاموش بود چنان غلغله اى بر پا
مى شود كه آدمى را مبهوت مى كند، و اين راستى يكى از شاهكارهاى آفرينش است .
هم نشانه اى است از قدرت و عظمت آفريدگار، و هم دليلى است بر امكان معاد كه چگونه مردگان بار ديگر لباس حيات در تن مى كنند، و هم نعمت بزرگى است از نعمتهاى خداوند، مخصوصا نعمتى مانند باران كه بندگان كمترين زحمتى براى ايجاد آن متحمل نمى شوند!.
بعد از نعمت آب كه مسلماء نخستين پايه حيات است ، به نعمت وجود چهار پايان و مخصوصا ماده غذائى بسيار مفيدى مانند شير كه از آنها گرفته مى شود اشاره كرده مى گويد: (و در وجود چهار پايان درس عبرت بزرگى براى شما قرار دارد) (و ان لكم فى الانعام لعبرة ).
چه عبرتى از اين برتر كه : (از درون شكم اين حيوانات از ميان غذاهاى هضم شده ، و خون ، شير خالص و گوارا به شما مى نوشانيم ) (نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشاربين ).
(فرث ) در لغت به معنى غذاهاى هضم شده درون معده است كه به مجرد رسيدن به روده ها ماده حياتى آن جذب بدن مى گردد، و تفاله هاى آن به خارج فرستاده مى شود، در آن حال كه اين غذاى هضم شده در درون معده است به آن (فرث ) مى گويند و هنگامى كه تفاله هاى آن خارج شد روث (سرگين ) گفته مى شود.
مى دانيم كه مقدار كمى از غذا مانند بعضى از مواد قندى و همچنين آب از همان ديواره هاى معده جذب بدن مى شود، اما قسمت عمده هنگامى كه غذاى هضم شده منتقل به روده ها شد وارد خون مى گردد، و نيز مى دانيم كه شير از غده هاى مخصوصى كه درون پستان است تراوش مى كند و مواد اصلى آن از خون
و غده هاى چربى ساز گرفته مى شود.
به اين ترتيب اين ماده سفيد رنگ تميز خالص ، اين غذاى نيرو بخش گوارا، از ميان غذاهاى هضم شده مخلوط با تفاله ها، و از لابلاى خون بدست مى آيد، و اين براستى عجيب است ، سرچشمه اى آنچنان آلوده و تنفرآميز، اما محصولش اين چنين خالص و زيبا و دل انگيز و گوارا!.
بعد از حيوانات و شير آنها به بخشى از مواهب گياهان پرداخته مى گويد: خداوند از ميوه هاى درختان نخل و انگور، غذاى پر بركتى نصيب شما ساخت كه گاه آن را به صورت زيانبار در مى آوريد و از آن شراب مى سازيد و گاه رزق پاك و پاكيزه از آن مى گيريد (و من ثمرات النخيل و الاعناب تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا).
(در اين امر نشانه ديگرى است از قدرت پروردگار براى آنها كه عقل و خرد دارند) (ان فى ذلك لاية لقوم يعقلون ).
(سكر) گرچه در لغت معانى مختلفى دارد، ولى در اينجا به معنى مسكرات و مشروبات الكلى است ، و معنى مشهور آن همين است .
روشن است كه قرآن در اين آيه هرگز اجازه شرابسازى از خرما و انگور نداده بلكه با توجه به اينكه (مسكرات ) را در مقابل (رزق حسن ) قرار داده اشاره كوتاهى به تحريم خمر و نامطلوب بودن آن نموده است ، بنابراين نياز به اين نداريم كه بگوئيم اين آيه قبل از نزول تحريم شراب نازل شده و اشاره اى به حلال بودن آن است ، بلكه به عكس آيه ، اشاره به حرام بودن آن مى كند و شايد اولين اخطار در زمينه تحريم خمر باشد.
در حقيقت گوئى در يك جمله معترضه و در ميان پرانتز قرآن مجيد
مى خواهد ضمن بر شمردن نعمتهاى الهى به سوء استفاده از آن نيز اشاره كند.
نكته ها :
1 - پيدايش شير چگونه است ؟
قرآن مجيد چنانكه در آيات فوق خوانديم مى گويد شير از ميان (فرث ) (غذاى هضم شده داخل معده ) و دم (خون ) خارج مى شود.
(فيزيولوژى امروز) اين مطلب را ثابت كرده است كه هنگامى كه غذا در معده ، هضم و آماده جذب مى گردد، در سطحى بسيار وسيع و گسترده در داخل معده و روده ها در برابر مليونها رگهاى موئين قرار مى گيرد، و عناصر مفيد و لازم آن را جذب كرده و به درخت ريشه دارى كه نوك انتهائيش در نوك پستان خلاصه مى شود مى رساند.
مادر غذا مى خورد، عصاره اش به خون وارد مى گردد، شاخ و برگهاى انتهائى دستگاه خون و عروق ، در مجاور شاخ و برگهاى انتهائى دستگاه گردش خون (جنين ) قرار مى گيرد، و تا بچه در شكم مادر است بدين طريق او را تغذيه مى كند، اما همينكه از مادر جدا شد، نوك عقربه اين قطبنماى تغذيه كننده متوجه نوك پستان مادر مى شود در اين حالت ، مادر ديگر نمى تواند، خون خود را به خون نوزاد برساند، از اين رو بايد تغيير حالت و تصفيه اى انجام پذيرد كه محصول جديد را براى كودكش گوارا و سازگار سازد، اينجاست كه شير به وجود مى آيد، از ميان (فرث ) و (دم ) يعنى از ميان آنچه مى خورد و تبديل به فرث ، و بعد از آن تبديل به خون مى شود.
و اتفاقا تركيب شير نيز چيزى است حد وسط ميان خون و فرث ، نه خون تصفيه شده است و نه غذاى هضم شده ، از دومى فراتر مى رود و به اولى نمى رسد!.
پستانها براى ساختن مواد پروتوئينى شير، تنها از اسيدهاى امينه ذخيره شده بدن استفاده مى كند.
بعضى از مواد شير در خون وجود ندارند و در غده هاى پستانى ساخته مى شوند (مانند كازوئين ).
بعضى قسمتهاى ديگر موجود در شير بدون تغيير از پلاسماى خون ، از طريق ترشح وارد شير مى شوند (مانند انواع ويتامينها، نمك طعام و فسفاتها).
بعضى ديگر از مواد مانند قند موجود در شير (لاكتوز) از قند موجود در خون گرفته مى شود كه پستانها روى آن فعاليت داشته و در اين تغيير و تبديل سهم مؤ ثرى دارند.
به طورى كه ملاحظه مى كنيد توليد شير نتيجه جذب مواد غذائى بوسيله خون و ارتباط مستقيم خون با غده هاى پستانها مى باشد، ولى جالب اينكه نه بوى خاص فرث و نه رنگ مخصوص خون هيچكدام به شير منتقل نمى شود بلكه با رنگ و عطر و بوى تازه اى از نوك پستان تراوش مى كند.
جالب توجه اينكه دانشمندان مى گويند براى توليد يك ليتر شير در پستان حداقل بايد پانصد ليتر خون از اين عضو عبور كند، تا بتواند مواد لازم براى آن يك ليتر شير را از خون بگيرد و براى توليد يك ليتر خون در عروق ، بايد مواد غذائى زيادى از روده هاى بگذرد و اينجاست كه مفهوم من بين فرث و دم كاملا مشخص مى گردد.
2 - مواد غذائى مهم شير
شير سرشار است از مواد مختلف حياتى كه رويهمرفته يك مجموعه كامل
غذائى را تشكيل مى دهد.
مواد معدنى شير عبارت است از سديم ، پتاسيم ، كلسيم ، منيزيم ، روى ، مس و كمى آهن و همچنين فسفر و كلر و يد و گوگرد.
در شير گازهاى اكسيژن و ازت و اسيد كربنيك نيز وجود دارد.
مواد قندى شير به قدر كافى و به صورت لاكتوز مى باشد.
ويتامينهاى محلول در شير ويتامين (ب ) و (پ ) و (آ) و (د) مى باشد، امروز ثابت شده است كه اگر حيوان خوب چرا شده باشد تمام اقسام ويتامينها در شير آن وجود دارد كه شرح همه آنها در اين مختصر نمى گنجد، و اين مساءله نيز تقريبا مورد اتفاق است كه شير تازه يك غذاى كامل محسوب مى شود.
و شايد به همين دليل است كه در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم ليس يجزى مكان الطعام و الشراب الا اللبن : (تنها چيزى كه مى تواند جاى آب و غذا را كاملا بگيرد شير است ).
و نيز در روايات مى خوانيم شير عقل انسان را زياد مى كند و ذهن انسانرا صفا مى بخشد روشنائى چشم را مى افزايد و نسيان و فراموشكارى را برطرف مى كند، قلب را تقويت كرده و پشت را محكم مى گرداند (و مى دانيم هر يك از اين آثار ارتباط نزديكى با مواد حياتى موجود در شير دارد).
3 - شير غذاى خالص و گوارا
در آيات فوق مخصوصا روى (خالص بودن ) و (گوارا بودن ) شير تكيه شده است ، و اين در بدو نظر براى هر كس ‍ روشن است كه شير غذائى است كم حجم و پر نيرو و خالص از مواد اضافى و در عين حال آنچنان گوارا است كه براى هر انسان ، در هر سن و سال ، از كودكى تا پيرى ، مفيد و سازگار است ، و به خاطر
همين جهات بسيارى از بيماران از اين غذا استفاده مى كنند، مخصوصا براى رشد استخوانها اثر فوق العاده اى براى آن قائلند و به همين دليل در موارد شكستگى استخوانها، توصيه مى شود.
يكى از معانى خلوص پيوند است ، و شايد به خاطر همين معنى است كه بعضى اين تعبير قرآنى را در مورد شير اشاره به تاءثير فوق العاده آن در استخوانسازى مى دانند.
و جالب اينكه در احكام اسلامى كه در زمينه مساءله رضاع (شيرخوارگى ) وارد شده نيز اين معنى به وضوح ديده مى شود.
زيرا از يكسو مى بينيم فقهاء مى گويند: اگر كودكى از مادرى بمقدارى شير بخورد كه استخوانش محكم گردد و گوشتش برويد اين كودك به آن مادر محرم مى شود (و همچنين نسبت به شوهر آن زن و بعضى ديگر از كسان آنها) اما از سوى ديگر مى گويند 15 بار شير نوشيدن متوالى و حتى يكشبانه روز پى در پى نوشيدن شير سبب اين محرميت مى گردد، آيا اگر اين دو سخن را به يكديگر ضميمه كنيم مفهومش اين نمى شود كه حتى تغذيه از شير در يكشبانه روز اثر در تقويت استخوانها و روياندن گوشت دارد؟!
اين نكته نيز لازم به تذكر است كه در دستورات اسلامى به شير (آغوز) كه در لغت عرب به آن (لباء) مى گويند اهميت فوق العاده اى داده شده است تا آنجا كه در كتب فقهى اسلامى مى خوانيم حيات كودك بستگى به آن دارد، و به همين دليل دادن شير آغوز را به كودك از واجبات شمرده اند.
و نيز شايد به همين جهت است كه درباره موسى (عليه السلام ) در سوره قصص آيه 7 چنين مى خوانيم و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم : (به مادر موسى وحى فرستاديم كه او را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى او را به آغوش امواج بسپار)!.
آيه و ترجمه


و اءوحى ربك إ لى النحل اءن اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون (68)
ثم كلى من كل الثمرت فاسلكى سبل ربك ذللا يخرج من بطونها شراب مختلف اءلونه فيه شفاء للناس إ ن فى ذلك لاية لقوم يتفكرون (69)




ترجمه :

68 - پروردگار تو به زنبور عسل وحى (الهام غريزى ) فرستاد كه از كوهها و درختان و داربستهائى كه مردم مى سازند خانه هائى برگزين !.
69 - سپس از تمام ثمرات تناول كن ، و راههائى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده به راحتى بپيما، از درون شكم آنها نوشيدنى خاصى خارج مى شود، به رنگهاى مختلف ، كه در آن شفاى مردم است در اين امر نشانه روشنى است براى جمعيتى كه اهل فكرند!
تفسير :
پروردگارت به زنبور عسل وحى فرستاد!
در اينجا لحن قرآن به طرز شگفت انگيزى تغيير مى يابد و در عين ادامه دادن بحثهاى پيشين در زمينه نعمتهاى مختلف الهى و بيان اسرار آفرينش سخن از (زنبور عسل ) (نحل ) و سپس خود عسل به ميان مى آورد، اما در شكل يك
ماءموريت الهى و الهام مرموز كه نام وحى بر آن گذارده شده است ، نخست مى گويد:
(پروردگار تو به زنبور عسل ، وحى كرد كه خانه هائى از كوهها و درختان و داربستهائى كه مردم مى سازند انتخاب كن ) (و اوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون ).
در اين آيه به چند تعبير برخورد مى كنيم كه همه درخور دقت است :
1 - كلمه وحى در اصل چنانكه راغب در مفردات مى گويد: به معنى اشاره سريع است سپس به معنى القا كردن مخفيانه سخنى آمده است ، ولى در قرآن مجيد وحى در معانى مختلفى به كار رفته ، كه همه بازگشت به همان معنى اصلى مى كند:
از آن جمله وحى نبوت است كه در قرآن ، فراوان از آن ياد شده است ، در آيه 51 سوره شورى مى خوانيم : و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا... (خداوند با هيچ انسانى جز از طريق وحى سخن نمى گويد...)
و نيز وحى به معنى الهام است ، خواه الهام خود آگاه باشد (در مورد انسانها) مانند و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم (قصص - 7): (ما به مادر موسى الهام كرديم كه نوزادت را شير ده و هرگاه از دستيابى دشمنان بر او ترسيدى او را به آغوش امواج دريا بسپار)
و خواه به صورت ناآگاه و الهام غريزى باشد، چنانكه در مورد زنبور عسل در آيات فوق خوانديم ، زيرا مسلم است ، وحى در اينجا همان فرمان غريزه و انگيزه هاى ناخودآگاهى است كه خداوند در جانداران مختلف آفريده است .
و نيز وحى به معنى اشاره است چنانكه در داستان ذكريا مى خوانيم فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عشيا (ذكريا به مردم با اشاره گفت صبح
و شام ، تسبيح خدا گوئيد) (مريم - 11).
و نيز به معنى رساندن مخفيانه پيام و خبر آمده است ، چنانكه در آيه 112 سوره انعام مى خوانيم يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا: (شياطين انسانى و غير انسانى مطالب فريبنده و گمراه كننده را بطور مرموز به يكديگر مى رسانند).
2 - آيا الهام غريزى مخصوص زنبوران عسل است ؟
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه غرائز و يا الهام غريزى منحصر به زنبوران عسل نيست و در همه حيوانات وجود دارد، چرا تنها در اينجا اين تعبير آمده است ؟
اما با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه : امروز كه زندگى زنبوران عسل دقيقا از طرف دانشمندان مورد بررسى عميق قرار گرفته ثابت شده است كه اين حشره شگفت انگيز آنچنان تمدن و زندگى اجتماعى شگفت انگيزى دارد كه از جهات زيادى بر تمدن انسان و زندگى اجتماعى او پيشى گرفته است .
البته كمى از زندگى شگرفش در گذشته روشن بوده ، ولى هرگز مثل امروز ابعاد مختلف آن كه هر يك از ديگرى عجيبتر است شناخته نشده بود، قرآن به طرز اعجازآميزى با كلمه وحى به اين موضوع اشاره كرده است ، تا اين واقعيت را روشن سازد كه زندگى زنبوران عسل را هرگز نبايد با انعام و چهار پايان و مانند آنها مقايسه كرد، و شايد همين انگيزه اى شود كه به درون جهان اسرار آميز اين حشره عجيب گام بگذاريم و به عظمت و قدرت آفريدگارش آشنا شويم ، و اين است رمز دگرگون شدن لحن كلام در اين
آيه نسبت به آيات گذشته .
3 - قبل از هر چيز خانه سازى
نخستين ماموريت زنبوران در اين آيه ماموريت خانه سازى ذكر شده ، و اين شايد به خاطر آن است كه مساءله مسكن مناسب نخستين شرط زندگى است و به دنبال آن فعاليتهاى ديگر امكان پذير مى شود، و يا به خاطر آنكه ساختمان خانه هاى شش ضلعى زنبوران عسل كه شايد مليونها سال است به همين شكل در شرق و غرب جهان ادامه دارد از عجيبترين برنامه هاى زندگى آنها است و حتى شايد از ساختن خود عسل عجيبتر است ، چگونه اين ماده مومى مخصوص را تهيه مى كند؟ و چگونه اين خانه هاى شش ضلعى را با ظرافت و مهندسى فوق العاده دقيقى مى سازد؟ خانه هائى كه نقشه آن بسيار حساب شده و زواياى آن كاملا دقيق و يكسان است ، اساسا براى استفاده كامل از يك سطح به گونه اى كه هيچ قسمتى از آن ، هدر نرود و يا زواياى تنگ و تاريكى پيدا نكند، راهى بهتر از انتخاب خانه هاى شش ضلعى با زواياى مساوى نيست ، به اضافه اين نوع خانه از استحكام خاصى برخوردار است .
4 - انتخاب اين خانه ها، چنانكه قرآن در آيه فوق مى گويد: گاهى در كوهها است ، در لابلاى صخره هاى غير قابل عبور، و شكاف هاى مخصوص سنگهائى كه آمادگى براى اين هدف دارند و گاهى در لابلاى شاخه هاى درختان ، و گاهى در كندوهائى كه انسانها بر فراز داربستها در اختيارشان مى گذارند.
ضمنا از اين تعبير استفاده مى شود كه لانه و كندوى عسل بايد در نقطه مرتفعى از كوه و درخت و داربست باشد تا به خوبى بتواند از آن استفاده كند.
بعد دومين ماموريت زنبور عسل شروع مى شود چنانكه قرآن مى گويد: (سپس ما به او الهام كرديم كه از تمام ثمرات تناول كن ) (ثم كلى من كل الثمرات ).
(و راههائى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده به راحتى بپيما) (فاسلكى سبل ربك ذللا).
(ذلل ) جمع ذلول به معنى تسليم و رام باشد، و توصيف راهها به ذلل به خاطر آنست كه اين جاده ها آنچنان دقيقا تعيين شده كه در برابر زنبوران عسل كاملا رام و تسليمند كه بعدا به چگونگى آن اشاره خواهيم كرد.
سرانجام آخرين مرحله ماموريت آنها را (به صورت يك نتيجه ) اينچنين بيان مى كند: (از درون زنبوران عسل نوشيدنى مخصوصى خارج مى شود كه رنگهاى مختلفى دارد) (يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه ).
(در اين شراب حلال ، داروى شفا بخش مهمى براى مردم است ) (فيه شفاء للناس ).
(و در اين ماجراى برنامه زندگى زنبوران عسل و ارمغانى كه آنها براى جهان انسانيت مى آورند، كه هم غذا است ، هم شفا و هم درس زندگى ، نشانه روشنى از عظمت و قدرت پروردگار است براى آنهائى كه تفكر و انديشه مى كنند) (ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون ).
در اين آيه نيز نكات پر معنى و قابل ملاحظه اى است :
1 - عسل از چه ساخته مى شود؟
زنبوران عسل معمولا از ماده قندى مخصوصى كه در ريشه گلها قرار داده شده است مى مكند و آنرا جمع آورى مى كنند، ولى زنبورشناسان مى گويند كار زنبوران تنها استفاده از اين ماده قندى بن گلها نيست ، بلكه احيانا از تخمدان گلها و دمبرگها و ميوه ها نيز استفاده مى كنند كه قرآن از همه اينها تعبير به (من كل الثمرات ) (همه ميوه ها) كرده است .
جمله عجيبى كه از (مترلينگ ) دانشمند زيست شناس نقل شده ، اهميت تعبير قرآن را آشكار مى سازد آنجا كه مى گويد: (همين امروز اگر زنبور عسل (اعم از وحشى و اهلى ) از بين برود يكصد هزار نوع از گياه ها و گلها و ميوه هاى ما از بين خواهد رفت ، و از كجا كه اصولا تمدن ما از بين نرود)؟ (زيرا نقش زنبوران عسل در جابجا كردن گرده هاى نر گلها و بارور ساختن گياهان ماده و به دنبال آن پرورش يافتن ميوه ها آنقدر عظيم است كه بعضى از دانشمندان حتى آنرا از عسل سازى زنبوران هم مهمتر مى دانند).
در حقيقت آنچه را زنبوران عسل از آن مى خورند، بالقوه انواع ميوه هائى است كه به كمك آنها، شكل مى گيرد و با اين حال چه پر معنى است كلمه (كل الثمرات ).
2 - راههاى مطمئن و رام !
زنبورشناسان با مطالعاتى كه روى اين حشره انجام داده اند به اين نتيجه رسيده اند كه صبحگاهان گروهى از زنبوران كه ماموران شناسائى گلها هستند از كندو بيرون مى آيند و مناطق مختلف پر گل را كشف كرده و به كندو باز مى گردند و به اطلاع ديگران مى رسانند، حتى سمت و جهت آنرا مشخص كرده و فاصله آن را نيز از كندو به اطلاع هموطنان خود مى رسانند.
زنبوران براى رسيدن به منطقه گلها گاهى راه خود را نشانه گذارى مى كنند، و از طريق پراكندن بوهاى مختلف در مسير راه ، و مانند آن ، چنان راه را مشخص مى كنند كه كمتر امكان دارد زنبورى سرگردان شود!
جمله فاسلكى سبل ربك ذللا (در جاده هاى پروردگارت كه رام و تسليم تو است گام بگذار) گويا اشاره به اين واقعيت است .
3 - عسل در كجا ساخته مى شود؟
شايد هنوز بسيارى از افراد فكر مى كنند كه برنامه كار زنبوران عسل اين است كه شيره گلها را مكيده و در دهان خود جمع و در كندو ذخيره مى كنند، در حالى كه چنين نيست آنها شيره هاى گلها را به بعضى از حفره هاى درون بدن خود كه زنبورشناسان به آن ، چينه دان مى گويند مى فرستند، و در آنجا كه حكم يك كارخانه كوچك مواد شيميائى دارد تغيير و تحولهاى مختلفى پيدا كرده ، شهد گلها به عسل تبديل مى گردد، و مجددا زنبور، عسل ساخته شده را از بدن خود بيرون مى فرستد.
عجيب اينكه سوره نحل ، از سوره هاى مكى است و مى دانيم در منطقه مكه نه گل و گياهى وجود دارد و نه زنبوران عسل ، ولى قرآن با اين دقت و ظرافت از آن سخن مى گويد و با تعبير جالبى مانند يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه : (از درون زنبوران مايعى خارج مى شود به رنگهاى مختلف ) حتى به ريزه كاريهاى ساختن عسل نيز اشاره كرده است .
4 - رنگهاى مختلف عسل
رنگ عسل ، بر حسب آنكه زنبور بر چه گل و ثمره اى نشسته و از آن بهره گيرى كرده باشد تفاوت مى كند، به همين جهت در پاره اى از موارد قهوه اى تيره ، و گاهى نقره اى سفيد، و گاهى بيرنگ ، و گاهى زرد رنگ ، گاهى شفاف ، زمانى
تيره ، گاهى زرد طلائى ، زمانى خرمائى و حتى گاهى ، مايل به سياهى است !.
اين تنوع رنگها علاوه بر اين كه گوياى تنوع سرچشمه هاى بدست آوردن عسل است ، تنوعى براى ذوقها و سليقه هاا نيز محسوب مى شود زيرا امروز ثابت شده است كه رنگ غذا در تحريك اشتهاى انسان بسيار مؤ ثر است ، قديمى ها نيز گويا اين مساءله روانى را شناخته بودند كه غذاهاى خود را با زعفران و زردچوبه و رنگهاى ديگر رنگين مى ساختند، تا از طريق بصرى نيز ميهمانانشان را به خوردن غذا تشويق نمايند، در كتب غذاشناسى در اين زمينه بحث فراوان كرده اند كه نقل همه آنها مناسب با بحث فشرده تفسيرى ما نيست .
5 - عسل يك ماده فوق العاده شفا بخش
مى دانيم در گلها و گياهان ، داروهاى حياتبخشى نهفته شده است كه هنوز معلومات ما - با اطلاعات وسيعى كه از داروهاى گياهى داريم - نسبت به آن ناچيز است ، و جالب اينكه دانشمندان از طريق تجربه به اين حقيقت رسيده اند كه زنبوران به هنگام ساختن عسل آنچنان ماهرانه عمل مى كنند كه خواص درمانى و داروئى گياهان كاملا به عسل منتقل شده و محفوظ مى ماند!.
روى همين جهت عسل داراى بسيارى از خواص درمانى گلها و گياهان روى زمين بطور زنده است .
دانشمندان براى عسل ، خواص بسيار زيادى گفته اند كه هم جنبه درمانى دارد و هم پيشگيرى و نيرو بخش .
عسل زود جذب خون مى شود و به همين جهت نيرو بخش است و در خونسازى فوق العاده مؤ ثر.
عسل از ايجاد عفونت در معده و روده جلوگيرى مى نمايد.
عسل بر طرف كننده يبوست است .
عسل براى كسانى كه دير بخواب مى روند اثر بسيار مطلوبى دارد (مشروط بر اينكه كم نوشيده شود زيرا زياد آن خواب را كم مى كند).
عسل براى رفع خستگى و فشردگى عضلات اثر قابل ملاحظه اى دارد.
عسل اگر به زنان بار دار داده شود، شبكه عصبى فرزندانشان قوى خواهد شد.
عسل ميزان كلسيم خون را بالا مى برد.
عسل براى كسانى كه دستگاه گوارش ضعيفى دارند نافع است ، مخصوصا براى كسانى كه به نفخ شكم مبتلا هستند توصيه مى شود.
عسل به علت اينكه زود وارد مرحله سوخت و ساز بدن مى شود، مى تواند بفوريت انرژى ايجاد كند و ترميم قوا نمايد.
عسل در تقويت قلب مؤ ثر است .
عسل براى درمان بيماريهاى ريوى كمك كننده خوبى است .
عسل به خاطر خاصيت ميكرب كشى اش براى مبتلايان به اسهال مفيد است .
عسل در درمان زخم معده و اثنى عشر عامل مؤ ثرى شمرده شده است .
عسل به عنوان داروى معالج رماتيسم ، نقصان قوه نمو عضلات ، و ناراحتيهاى عصبى شناخته شده .
عسل براى رفع سرفه مؤ ثر است ، و صدا را صاف مى كند.
خلاصه خواص درمانى عسل بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد.
علاوه بر اين از عسل داروهائى براى لطافت پوست و زيبائى صورت ، طول عمر ورم دهان و زبان ، ورم چشم ، خستگى و ترك خوردگى پوست و مانند آن مى سازند.
مواد و ويتامينهاى موجود در عسل بسيار است ، از مواد معدنى : آهن ، فسفر، پتاسيم ، يد، منيزيم ، سرب ، مس ، سولفور، نيكل ، روى ، سديم ، و غير آنست ،
از مواد آلى : صمغ ، پولن ، اسيدلاكتيك ، اسيدفورميك ، اسيدسيتريك ، اسيد تاتاريك و روغنهاى معطر، و از ويتامينها داراى ويتامينهاى ششگانه - آ - ب - ث - د - كا - ا - مى باشد، بعضى نيز قائل به وجود ويتامين پ ب در عسل هستند.
عسل در خدمت درمان ، بهداشت ، و زيبائى انسانها است .
در روايات اسلامى نيز روى خاصيت درمانى عسل تكيه شده است ، در روايات متعددى از امام على (عليه السلام ) و امام صادق (عليهالسلام ) و بعضى ديگر از معصومين نقل شده كه فرمودند ما استشفى الناس بمثل العسل : (مردم به چيزى مانند عسل استشفاء نمى كنند) و به تعبير ديگر: لم يستشف مريض بمثل شربة عسل : (هيچ بيمارى به مانند شربت عسل درمان نكرده است ).
و نيز در احاديث عسل براى درمان دل درد توصيه گرديده و از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده من شرب العسل فى كل شهر مرة يريد ما جاء به القرآن عوفى من سبع و سبعين داء: (كسى كه (لااقل ) هر ماه يكبار عسل بنوشد، و شفائى را كه قرآن از آن ياد كرده بطلبد، خدا او را از 77 نوع بيمارى شفا مى بخشد)!.
ولى البته از آنجا كه هر حكم عامى ، استثنائى دارد، موارد نادرى وجود دارد كه نوشيدن عسل در آن نهى شده است .
6 - براى انسانها (للناس )
جالب اينكه زنبورشناسان مى گويند زنبور عسل براى رفع گرسنگيش كافى است كه دو و يا سه گل را بمكد در حالى كه در هر ساعت بطور متوسط روى دويست و پنجاه گل مى نشيند و كيلومترها راه مى رود و آنقدر پر كار است كه در مدت عمر كوتاهش ‍ هر يك مقدار معتنابهى عسل توليد مى كنند.
و به هر حال اين تلاش و فعاليت چشمگير او دليل اين است كه او تنها براى خود كار نمى كند بلكه آنچنانكه قرآن مى گويد للناس ‍ و براى همه انسانها تلاش مى كند.
7 - مسائل جالب ديگرى درباره عسل
اين نكته امروز ثابت شده است كه عسل هرگز فاسد نمى شود، يعنى از غذاهائى است كه هميشه تازه و زنده بدست ما مى رسد، و حتى ويتامينهاى موجود خود را هرگز از دست نمى دهد، علت اين موضوع را دانشمندان وجود پتاسيم مى دانند كه در آن بطور فراوان وجود دارد و مانع رشد ميكربها است ، و علاوه بر آن داراى مقدارى مواد ضدعفونى كننده مانند اسيدفورميك نيز هست لذا عسل هم خاصيت جلوگيرى از رشد ميكرب دارد و هم ميكرب كش است ، و به همين جهت مصريان قديم كه از اين خاصيت عسل آگاه بودند براى موميائى كردن مردگان خود از آن استفاده مى كردند!.
عسل را نبايد در ظرفهاى فلزى ذخيره كرد، اين مطلبى است كه دانشمندان به ما مى گويند و جالب اينكه قرآن به هنگامى كه از زنبوران عسل سخن مى گويد مى فرمايد (من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون ) يعنى خانه هاى زنبوران عسل را تنها در سنگها و چوبها خلاصه مى كند.
نكته مهم ديگر اينكه براى رسيدن به خواص درمانى و بهداشتى عسل بايد هرگز آنرا حرارت ندهند و به صورت پخته در ميان غذاهاى ديگر استفاده نكنند، بعضى معتقدند تعبير قرآن به شراب (نوشيدنى ) در مورد عسل اشاره به همين نكته كه آنرا بايد نوشيد.
و نيز اين نكته قابل ملاحظه است كه نيش زنبوران عسل نيز خاصيت درمانى دارد البته زنبور عسل با آن طبع لطيفى كه دارد بى جهت به كسى نيش
نمى زند، اين ما هستيم كه آنها را تحريك كرده و به نيش زدن وادار مى كنيم .
از جمله اينكه زنبوران عسل از بوى بد ناراحت مى شوند و هر گاه صاحب زنبوران با دست آلوده و لباس بد بو به كندو نزديك شود او را از نيش بى بهره نمى گذارند، مخصوصا اگر صاحب زنبوران قبلا دست خود را در كندوى ديگرى كرده باشد و بوى كندوى بيگانه در دست او است ، به مجرد اينكه دست در كندوى ديگرى مى كند به او حمله ميكنند! و به همين جهت بايد قبلا دست خود را كاملا بشويد.
البته زنبور به هنگامى كه نيش بزند مى ميرد و بنابر اين نيش زدن او يكنوع خودكشى است !، استفاده از نيش زنبور عسل براى بيماريهائى مانند رماتيسم ، مالاريا، درد اعصاب و بعضى ديگر از امراض بايد طبق برنامهاى باشد كه دانشمندان اين فن بيان كرده اند، و گرنه نيش زنبوران عسل احيانا ممكن است زيان و حتى خطر هم داشته باشد!.
گزش يك يا چند زنبور معمولا قابل تحمل است ، ولى دويست تا سيصد عدد زنبور باعث مسموميت و ناراحتى قلبى مى شود و اگر تعدادشان به پانصد عدد برسد، موجب فلج دستگاه تنفسى و احتمالا مرگ خواهد شد.
8 - زندگى عجيب زنبوران عسل
در گذشته كمتر و امروز بر اثر مطالعات پيگير دانشمندان بسيار بيشتر، اين نكته ثابت شده است كه زنبوران عسل داراى زندگى بسيار منظم توام با برنامه ريزى و تقسيم كار و مسئوليت و نظام بسيار دقيق است .
شهر زنبوران از پاكترين ، منظمترين و پركارترين شهرها است ، شهرى است كه بر خلاف همه شهرهاى انسانها، بيكار و فقير ندارد و از تمدن درخشانى برخوردار است از افراد متخلف و وظيفه نشناس در اين شهر كمتر اثر ديده مى شود، و اگر
زنبورانى ندرتا در بيرون كندو بر اثر سهل انگارى از گلهاى بدبو و زيانبخش استفاده كنند در همان دروازه كندو بازرسى و ضمن يك محاكمه صحرائى محكوم به اعدام ميگردند!.
(مترلينگ دانشمند زيستشناس بلژيكى كه مطالعات فراوانى در رابطه با زندگى زنبوران عسل كرده ، درباره نظام عجيبى كه بر شهر آنها حكمفرما است چنين مى گويد: ملكه (يا صحيحتر مادر كندو) در شهر زنبوران عسل آنطور كه ما تصور مى كنيم فرمانفرما نيست ، بلكه او نيز مثل ساير افراد اين شهر مطيع قواعد و نظامات كلى مى باشد.
ما نمى دانيم كه اين قوانين و نظامات از كجا وضع مى شود، و به انتظار اين هستيم شايد روزى بتوانيم به اين موضوع پى ببريم ، و واضع اين مقررات را بشناسيم ، ولى فعلا بطور موقت آنرا به نام (روح كندو) مى خوانيم !
ملكه نيز مانند ديگران از روح كندو اطاعت مى كند.
ما نمى دانيم روح كندو در كجاست ؟ و در كداميك از سكنه شهر عسل حلول كرده است ؟
ولى ميدانيم روح كندو شبيه به غريزه پرندگان نيست ، و نيز مى دانيم كه روح كندو يك عادت و اراده كوركورانه نژاد زنبور عسل نمى باشد، روح كندو وظيفه هر يك از سكنه شهر را بر طبق استعدادشان معلوم مى كند و هر كس را به يك كار مى گمارد.
روح كندو به زنبوران مهندس و بنا و كارگر دستور مى دهد خانه بسازند روح كندو در روز و ساعت معين به تمام سكنه شهر دستور مى دهد كه از شهر مهاجرت نمايند، و براى بدست آوردن مسكن و ماواى جديد، خود را بدست حوادث نامعلوم و انواع مشقتها بسپارند!
ما نمى توانيم بفهميم قوانين شهر عسل كه بوسيله روح كندو وضع شده در كدام مجمع شورا مطرح مى گردد و تصميم به اجراى آن مى گيرند و كيست كه فرمان حركت را در روز معين صادر مى كند؟
آرى در كندو مقدمات مهاجرت براى اطاعت خدائى كه سرنوشت زنبور عسل را در دست گرفته فراهم مى شود).
اگر دانشمند مزبور به خاطر رسوباتى كه از مكتب مادى گرايان در فكر او وجود داشته با ابهام از اين مساءله سخن مى گويد ما با توجه به راهنمائى قرآن ، بسيار خوب درك مى كنيم كه اين همه آوازه ها و برنامه هاا از كجاست و تنظيم كننده و فرمان دهنده كيست ؟!
چه تعبير زيبائى قرآن دارد و اوحى ربك الى النحل ...:(پروردگارت به زنبور عسل وحى و الهام فرستاد...)!
از اين رساتر و جامعتر و گوياتر تصور نمى شود.
هر چند آنچه درباره زنبوران عسل ناگفته ماند بسيار بيش از آنست كه گفتيم اما روش تفسيرى ما اجازه نمى دهد كه بيش از اين مقدار، موضوع فوقرا دنبال كنيم .
ولى آيا همين مقدار كه گفتيم براى پى بردن به عظمت پروردگار براى آنها كه اهل فكر و انديشه اند كافى نيست ؟ آرى ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون .
آيه و ترجمه


و الله خلقكم ثم يتوفئكم و منكم من يرد إ لى اءرذل العمر لكى لا يعلم بعد علم شيا إ ن الله عليم قدير (70)
و الله فضل بعضكم على بعض فى الرزق فما الذين فضلوا برادى رزقهم على ما ملكت اءيمنهم فهم فيه سواء اء فبنعمة الله يجحدون (71)
و الله جعل لكم من اءنفسكم اءزوجا و جعل لكم من اءزوجكم بنين و حفدة و رزقكم من الطيبت اء فبالبطل يؤ منون و بنعمت الله هم يكفرون (72)




ترجمه :

70 - خداوند شما را آفريد، سپس شما را مى ميراند، بعضى از شما به سنين بالاى عمر مى رسند، بطورى كه بعد از علم و آگاهى چيزى نخواهند دانست (و همه چيز را فراموش مى كنند) خداوند عالم و قادر است .
71 - خداوند بعضى از شما را بر بعضى ديگر از نظر روزى برترى داد (چرا كه استعدادها و تلاشهايتان متفاوت است ) اما آنها كه برترى داده شده اند حاضر نيستند، از روزى خود به بردگانشان بدهند و همگى مساوى گردند، آيا آنها نعمت خدا را انكار مى كنند؟
72 - و خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد و براى شما از همسرا
فرزندان و نوه ها، و از طيبات به شما روزى داد، آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را انكار مى كنند!
تفسير :
سرچشمه تفاوت روزيها
از آنجا كه در آيات گذشته بخشى از نعمتهاى مهم الهى و مواهب گوناگونى كه در جهان گياهان و حيوانات آفريده شده است بيان گرديد، تا از اين راه مردم به آفريننده اين همه نعمتها و نظام دقيق آنها آشنا شوند، آيات مورد بحث نيز از طريق ديگرى مساءله اثبات خالق يكتا را تعقيب مى كند و آن از طريق دگرگونى و تغييرات نعمتها است كه از اختيار انسان بيرون است و نشان ميدهد از ناحيه ديگرى مقدر مى شود.
نخست مى گويد: خداوند شما را آفريد) (و الله خلقكم ).
(سپس روح شما را مى گيرد و مرگتان فرا مى رسد (ثم يتوفاكم ).
هم حيات از ناحيه او است ، و هم مرگ ، تا بدانيد اين شما نيستيد كه آفريننده مرگ و حياتيد.
مقدار طول عمر شما نيز در اختيارتان نيست ، بعضى در جوانى يا نزديك به پيرى از دنيا مى روند ولى بعضى از شما به بالاترين و بدترين ساليان عمر يعنى نهايت پيرى باز مى گردند) (و منكم من يرد الى ارذل العمر).
(و نتيجه اين عمر طولانى آن خواهد شد كه بعد از علم و دانش و آگاهى
چيزى نخواهد دانست و همه را بدست فراموشى مى سپارد (لكى لا يعلم بعد علم شيئا).
درست مانند آغاز عمر و سنين كودكى كه يكپارچه نسيان بود و فراموشكارى و ناآگاهى ، آرى خداوند آگاه و قادر است ) (ان الله عليم قدير).
همه قدرتها در اختيار او است و به هر مقدار كه صلاح بداند ميبخشد و به هر موقع كه لازم ببيند مى گيرد.
در آيه بعد نيز ادامه مى دهد كه حتى روزيهاى شما بدست شما نيست ، اين خداوند است كه بعضى از شما را بر بعض ديگرى از نظر روزى برترى مى دهد (و الله فضل بعضكم على بعض فى الرزق ).
(اما آنها كه برترى يافته اند به خاطر تنگ نظرى حاضر نيستند از آنچه در اختيار دارند به بندگان مملوك خود بدهند و آنها را در اموال خويش شريك سازند تا آنها نيز با شما مساوى گردند (فما الذين فضلوا برادى رزقهم على ما ملكت ايمانهم فهم فيه سواء).
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اين جمله اشاره به پاره اى از اعمال احمقانه مشركان باشد كه براى بتها و آلهه خود، سهمى از چهارپايان و كشت و زرع خود قائل بودند، در حالى كه اين سنگ و چوبهاى بيارزش كمترين نقشى در زندگى آنها نداشتند، ولى حاضر نبودند همان را در اختيار بردگان
بيچاره اى بگذارند كه شب و روز به آنها خدمت مى كردند.
آيا ايجاد تفاوت با عدالت سازگار است ؟
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا ايجاد تفاوت و اختلاف از نظر رزق و روزى در ميان مردم با اصول عدالت پروردگار و مساواتى كه بايد بر نظام جوامع بشرى حاكم باشد، سازگار است ؟
در پاسخ اين سؤ ال بايد به دو نكته دقيقا توجه داشت :
1 - بدون شك اختلافى كه در ميان انسانها از نظر بهرههاى مادى و درآمدها وجود دارد قسمت مهمش مربوط به تفاوت استعدادهاى آنها است ، اين تفاوت استعدادهاى جسمانى و روحانى كه سرچشمه تفاوت در كميت و كيفيت فعاليتهاى اقتصادى مى شود بهره بعضى را بيشتر و در آمد بعضى را كمتر مى كند.
البته ترديدى نيست كه گاهى صرفا حوادثى كه از نظر ما جنبه تصادف دارد سبب مى شود كه بعضى به مواهب بيشترى دست يابند، ولى اينها را ميتوان امور استثنائى شمرد، آنچه پايه و ضابطه اصلى در غالب موارد است ، همان تفاوت در كميت يا كيفيت تلاشها است (البته موضوع بحث ما يك جامعه سالم و خالى از استثمار و بهره كشيهاى ظالمانه است ، نه جوامع منحرف كه از قوانين آفرينش و نظام انسان بركنارند).
حتى كسانى را كه گاهى ما آنها را انسانهاى بى دست و پا و بيعرضهاى مى پنداريم و از اينكه در آمدهاى قابل ملاحظهاى دارند تعجب مى كنيم اگر با دقت بيشترى دو جسم و روان و اخلاق آنها بينديشيم و قضاوتهائى كه از مطالعات سطحى سرچشمه ميگيرد، دور بى فكنيم ، خواهيم ديد كه آنها غالبا نقطه قوتى داشته اند كه به جائى رسيده اند (باز تكرار مى كنيم موضوع بحث ما جامعه سالمى است كه از استثمار دور باشد).
به هر حال اين تفاوت درآمدها از تفاوت استعدادهائى سرچشمه مى گيرد كه آن هم نيز از مواهب الهى است ، ممكن است در پارهاى از موارد اكتسابى باشد ولى در پارهاى از موارد نيز قطعا غير اكتسابى است ، بنابر اين حتى در يك جامعه سالم از نظر اقتصادى نيز تفاوت در آمدها غير قابل انكار است ، مگر اينكه بتوانيم انسانهاى قالبى هم شكل و همرنگ و هم استعداد بسازيم كه هيچگونه تفاوتى با هم نداشته باشند و تازه اول درد سر و مشكلات است !.
2 - بدن يك انسان ، يا اندام يك درخت ، يا يك بوته گل را در نظر بگيريد، آيا امكان دارد اين ساختمان موزون با تساوى ميان اعضاء و اندامها از هر نظر پيدا شود؟ آيا قدرت مقاومت و استعداد ريشه درختان مى تواند با گلبرگهاى لطيف شكوفه ها، و استخوان پاشنه پا با پردههاى ظريف شبكيه چشم از هر نظر يكسان باشد؟ و اگر ما بتوانيم آنها را يكسان كنيم آيا فكر ميكنيد كار صحيحى انجام داده ايم ؟!
اگر از (شعارهاى ) كاذب و خالى از (شعور) بگذريم ، فرض كنيد ما يك روز بتوانيم همان انسانها قالبى و خيالى از هر نظر بسازيم و كره زمين را از پنج هزار ميليون نفر انسان هم شكل و همقواره و هم ذوق و همفكر و همسان از هر نظر، درست مانند سيگارهائى كه به يك كارخانه سفارش داده اند، پر كنيم .
آيا آن روز زندگى خوبى نصيب انسانها خواهد شد؟ مسلما نه ، جهنمى پيدا مى شود كه همه در آن در زحمت خواهند بود، همه به يكسو حركت مى كنند، همه يك چيز مى خواهند همه يك پست مى طلبند، همه يكنوع غذا را دوست دارند، و همه مى خواهند يك كار واحد انجام دهند.
بديهى است خيلى زود عمر چنين زندگى پايان مى يابد و بفرض باقى بماند زندگى خسته كننده بى روح و يكنواختى خواهد بود كه چندان تفاوتى با مرگ ندارد.
بنابر اين وجود تفاوت در استعدادها و آنچه لازمه اين تفاوت است ، براى حفظ نظام جامعه و حتى براى پرورش استعدادهاى مختلف ، نهايت لزوم را دارد، و شعارهاى كاذب هرگز نمى تواند جلو اين واقعيت را بگيرد.
اما مبادا اين سخن را چنين تفسير كنيد كه ما جامعه طبقاتى و نظام استثمار و استعمار را با اين سخن مى پذيريم ، نه ، هرگز، منظور تفاوتهاى طبيعى است و نه مصنوعى و تفاوتهائى است كه در عين حال مكمل يكديگر و معاون يكديگر بوده باشند، نه سدى بر سر راه پيشرفت يكديگر ايجاد كنند و به تجاوز و تعدى بپردازند.
اختلاف طبقاتى (توجه داشته باشيد منظور از طبقات همان مفهوم اصطلاحى آن يعنى طبقه استثمار كننده و استثمار شونده است ) هرگز موافق نظام آفرينش نيست ، آنچه موافق و هماهنگ نظام آفرينش است ، تفاوت استعدادها و تلاشها و كوششها است و ميان اين دو از زمين تا آسمان فرق است (دقت كنيد).
و به تعبير ديگر، تفاوت استعدادها بايد در مسير سازنده به كار افتد، درست مانند تفاوت ساختمان اعضاء يك بدن ، يا اندام يك گل ، آنها در عين تفاوت معاون يكديگرند، نه مزاحم يكديگر.
كوتاه سخن اينكه : نبايد تفاوت استعدادها و درآمدها باعث سوء استفاده در راه ايجاد جامعه طبقاتى گردد.
و به همين دليل در پايان آيه مورد بحث ميفرمايد: آيا آنها نعمت خدا را انكار مى كنند (ا فبنعمة الله يجحدون ).
اشاره به اينكه اين تفاوتها در صورت طبيعيش (نه صورت مصنوعى و ظالمانه )
از نعمتهاى خدا است كه براى حفظ نظام مجتمع بشرى ايجاد شده است .
آخرين آيه مورد بحث كه مانند دو آيه گذشته با كلمه الله شروع مى شود، و بيانگر نعمتهاى خداوند است ، اشاره به مواهب او از نظر نيروهاى انسانى و معاونان و كمك كاران ، و همچنين روزيهاى پاكيزه ، مى كند، و اين حلقه هااى سه گانه نعمت را كه در اين سه آيه ذكر شده تكميل مى نمايد، يعنى از نظام حيات و مرگ ، شروع كرده ، سپس تفاوت روزيها و استعدادها را كه نظام تنوع زندگى است بيان مى كند، و با آيه مورد بحث كه ناظر به نظام تكثير مثل بشر، و روزيهاى پاكيزه است پايان ميگيرد.
مى گويد: (خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد) (و الله جعل لكم من انفسكم ازواجا).
همسرانى كه هم مايه آرامش روح و جسمند و هم سبب بقاء نسل .
لذا بلافاصله اضافه مى كند و از همسرانتان براى شما فرزندان و نوهها قرار داد (و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدة ).
(حفدة ) جمع (حافد) در اصل به معنى كسى است كه بدون انتظار پاداش ، با سرعت همكارى مى كند، ولى در آيه مورد بحث به عقيده بسيارى از مفسران ، منظور نوه ها است و بعضى خصوص نوه هاى دخترى را گفته اند.
بعضى ديگر معتقدند كه بنون به فرزندان كوچك گفته مى شود و حفده به فرزندان بزرگ كه ميتوانند كمك و همكارى كنند.
و بعضى هر گونه معاون و كمككار را اعم از فرزندان و غير فرزندان دانسته اند.
ولى معنى اول يعنى نوه ها در اينجا از همه ، نزديكتر به نظر مى رسد، هر چند حفدة در اصل مفهومش چنانكه گفتيم ، وسيع است .
و به هر حال بى شك وجود نيروهاى انسانى ، همچون فرزندان و نوهها و همسران در اطراف هر كس ، نعمت بزرگى براى او است ، كه هم از نظر معنوى او را حمايت مى كنند و هم از نظر مادى .
سپس ميفرمايد: (خداوند از پاكيزهها به شما روزى داد) (و رزقكم من الطيبات ).
(طيبات ) در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه روزى پاكيزه را شامل مى شود خواه جنبه مادى داشته باشد يا معنوى ، جنبه فردى داشته باشد يا اجتماعى .
و در پايان به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از اين بحث مى گويد: آيا آنها با اين همه آثار عظمت و قدرت خدا كه مشاهده مى كنند، و با اين همه مواهبى كه از ناحيه او به آنها ارزانى شده باز سراغ بتها مى روند آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خداوند را انكار مى كنند؟ (ا فبالباطل يؤ منون و بنعمة الله هم يكفرون ).
اين چه نوع قضاوتى است ؟ و اين چه برنامه نادرستى است ؟ كه انسان سر چشمه نعمتها را فراموش كرده و به سراغ موجودى برود كه منشا كمترين اثرى نيست و مصداق روشن باطل در تمام ابعاد است .
نكته ها :
1 - اسباب و سرچشمه هاى روزى
بدون شك - همانگونه كه گفتيم - انسانها از نظر استعدادها و مواهب خداداد با هم متفاوتند، ولى با اين حال آنچه پايه اصلى پيروزيها را تشكيل ميدهد
تلاش و سعى و كوشش آدمى است ، آنها كه سخت كوش ترند، پيروزترند، و آنها كه تنبلتر و كم تلاشترند، محرومترند.
به همين دليل قرآن ، بهره انسان را متناسب با سعى او مى شمرد و صريحا مى گويد و ان ليس للانسان الا ما سعى (نجم - 39).
و در اين ميان به كار بستن اصول تقوى و درستكارى و امانت و نظامات و قوانين الهى ، و اجراى اصول عدل و داد، اثر فوق العاده عميقى دارد، چنانكه قرآن مى گويد: و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض : اگر مردمى كه در شهرها و آباديهاى روى زمين زندگى مى كنند ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند، درهاى بركات از آسمان و زمين را به روى آنها مى گشائيم ! (اعراف - 96).
و نيز مى گويد: و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب : كسى كه تقوا را پيشه كند خداوند گشايشى براى او ميدهد و از آنجا كه گمان ندارد به او روزى ميبخشد (سوره طلاق آيه 2 و 3).
و نيز به همين دليل ، نقش انفاق را در وسعت روزى ياد آور شده و مى گويد: ان تقرضوا الله قرضا حسنا يضاعفه لكم : اگر به خدا قرض الحسنه دهيد يعنى در راه او انفاق كنيد آن را براى شما مضاعف مى گرداند (تغابن - 17).
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه در زندگى اجتماعى ، از ميان رفتن يك فرد يا يك گروه ، زيانش متوجه همه اجتماع مى گردد، و به همين دليل نگهدارى افراد و كمك به آنها بازده براى كل اجتماع دارد (گذشته از جنبه هاى معنوى و انسانى ).
خلاصه اينكه اگر نظام حاكم بر اقتصاد جامعه ، نظام تقوا و درستى و پاكى و تعاون و همكارى و انفاق باشد بدون شك چنين جامعه اى نيرومند و سربلند خواهد شد، اما اگر به عكس نظام استثمار و تقلب و چپاول و تجاوز و فراموش كردن
ديگران باشد چنين جامعه اى از نظر اقتصادى نيز عقب مانده خواهد بود، و رشته زندگى مادى آنها نيز متلاشى مى گردد.
لذا در روايات اسلامى ، فوق العاده به مساله تلاش و كوشش توام با تقوا براى كسب روزى اهميت داده شده است ، تا آنجا كه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: لا تكسلوا فى طلب معايشكم فان آبائنا كانوا يركضون فيها و يطلبونها: (در تحصيل روزى تنبلى نكنيد زيرا پدران ما در اين راه مى دويدند و آنرا طلب مى كردند).
و نيز از همان امام بزرگوار مى خوانيم : الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل الله : (كسى كه براى خانواده خود، تلاش روزى مى كند، مانند مجاهدان راه خدا است ).
حتى دستور داده شده است كه مسلمانان صبح هر چه زودتر از خانه خارج شوند و به دنبال تلاش براى زندگى بروند و از جمله كسانى كه دعايشان هرگز به استجابت نمى رسد، كسانى هستند كه تنى سالم دارند و گوشه خانه نشسته و تنها براى گشايش روزى دعا مى كنند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد پس چرا در آيات و روايات بسيارى ، روزى بدست خدا معرفى شده است و تلاش در راه آن مذموم است ؟!
در پاسخ اين سؤ ال بايد به دو نكته توجه داشت :
1 - دقت در منابع اسلامى نشان مى دهد كه آيات و يا رواياتى كه در نظر سطحى و ابتدائى - چه در اين بحث چه در بحثهاى ديگر - متضاد به نظر مى رسند،
هر كدام به يكى از ابعاد مساءله اى كه داراى بعدهاى مختلفى است نظر دارند كه غفلت از اين ابعاد موجب توهم تناقض شده است .
آنجا كه مردم با ولع و حرص هر چه شديدتر به دنبال دنيا و زرق و برق جهان ماده مى روند، و براى نيل به آن از هيچ جنايتى فروگذار نمى كنند، دستورات مؤ كد و پشت سر هم وارد مى شود و آنها را به ناپايدارى دنيا و بى ارزش بودن مال و جاه توجه مى دهد.
و آنجا كه گروهى به بهانه زهد، دست از كار و كوشش و تلاش مى كشند، اهميت كار و كوشش به آنها گوشزد مى شود، در حقيقت برنامه رهبران راستين نيز بايد چنين باشد كه جلو افراط و تفريطها را به طرز شايسته اى بگيرند.
آيات و رواياتى كه تاءكيد مى كند روزى دست خدا است ، و سهم و بهره هر كسى را خدا تعيين كرده در حقيقت براى پايان دادن به حرص و ولع و دنيا پرستى ، و فعاليت بى قيد و شرط و بى حد و مرز براى كسب درآمد بيشتر است ، نه اينكه هدف آن خاموش ‍ كردن شعله هاى گرم و داغ نشاط كار و كوشش براى زندگى آبرومندانه و مستقل و خود كفا است .
و با توجه به اين واقعيت ، تفسير رواياتى كه مى گويد: بسيارى از روزى ها است كه اگر شما هم به دنبال آن نرويد به دنبال شما مى آيد، روشن مى شود.
2 - از نظر جهان بينى توحيدى همه چيز به خدا منتهى مى شود، و يك خداپرست موحد راستين چيزى را از ناحيه خود نمى داند، بلكه هر موهبتى به او مى رسد، سرچشمه آنرا از خدا مى بيند و مى گويد بيدك الخير انك على كل شى ء قدير:(كليد همه خوبيها و نيكيها بدست تو است و تو بر هر چيزى قادر و توانائى ) (آل عمران - 26).
و به اين ترتيب او بايد در هر مورد توجه به اين حقيقت داشته باشد كه حتى فرآورده هاى سعى و كوشش و فكر و خلاقيت او نيز اگر درست بنگرد از
طرف خدا است ، و اگر يك لحظه نظر لطفش برگرفته شود همه اينها خاموش مى گردد.
او به هنگامى كه بر مركب سوار مى شود، (سبحان الذى سخر لنا هذا) مى گويد (منزه است خداوندى كه اين را مسخر ما ساخت ) او به هنگامى كه به نعمتى برسد، سرود توحيد را سر مى دهد و مى گويد: و ما بنا من نعمة فمنك : هر نعمتى داريم از تو است اى خدا و حتى هنگامى كه يك گام مهم اصلاحى همچون پيامبران در مسير نجات انسانها برمى دارد، مى گويد: و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب : (موفقيت من تنها از ناحيه خدا است ، بر او توكل كردم ، و به سوى او باز مى گردم ) (هود - 88).
ولى آنچه مسلم است در كنار همه اين بحثها، اساس و پايه كسب روزى ، تلاش و فعاليت صحيح و مثبت و سازنده و دور از هر گونه افراط و تفريط است ، و اما روزى هائى كه بدون تلاش به انسان مى رسد، جنبه فرعى دارد نه اساسى ، و شايد به همين دليل ، على (عليه السلام ) در كلمات قصارش در درجه اول ، روزى هائى را ذكر مى كند كه انسان به دنبال آن مى رود سپس آنها كه به دنبال انسان مى آيد: يا بن آدم ! الرزق رزقان رزق تطلبه و رزق يطلبك : (اى فرزند آدم روزى دو گونه است يكى آن روزى كه تو به دنبال آن مى روى ، و ديگرى آن روزى كه او به دنبال تو مى آيد).
2 - مواسات با ديگران
در آيات فوق اشارهاى به تنگ نظرى و بخل بسيارى از انسانها شده كه آنها حاضر نيستند از مواهب بيشترى كه در اختيار دارند به زير دستان خود
ببخشند (مگر آنانكه در مكتب تربيتى انبياء و رهبران الهى ، پرورش يافته اند).
در ذيل همين آيات در رواياتى تاءكيد و توصيه به مساءله مساوات و مواسات شده است از جمله : در تفسير على بن ابراهيم در ذيل آيات فوق مى خوانيم : لا يجوز للرجل ان يخص نفسه بشى ء من الماكول دون عياله : (براى انسان سزاوار نيست كه در خانه غذاى اختصاصى داشته باشد، و از چيزى بخورد كه خانواده او نمى خورد).
و نيز از ابو ذر نقل شده كه مى گويد از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم كه مى فرمود: انما هم اخوانكم فاكسوهم مما تكسون ، و اطعموهم مما تطعمون ، فما رؤ ى عبده بعد ذلك الا و ردائه ردائه ، و ازاره ازاره ، من غير تفاوت !: (زير دستان شما برادران شما هستند از آنچه مى پوشيد به آنها بپوشانيد، و از آنچه مى خوريد به آنها اطعام كنيد - ابو ذر بعد از اين توصيه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) - كارى مى كرد كه ردا و لباس زير دستانش با خودش كمترين تفاوتى نداشته باشد)!.
از روايات فوق و همچنين از خود آيه كه مى گويد: (فهم فيه سواء) استفاده مى شود كه اسلام توصيه ميكند كه همه مسلمانان به عنوان يك برنامه اخلاق اسلامى با همه اعضاء خانواده خود و كسانى كه در زير دست آنها قرار دارند، حتى الامكان مساوات را رعايت كنند، و در محيط خانواده و در برابر زيردستان هيچگونه فضيلت و امتيازى براى خود قائل نشوند.
آيه و ترجمه


و يعبدون من دون الله ما لا يملك لهم رزقا من السموت و الا رض شيا و لا يستطيعون (73)
فلا تضربوا لله الا مثال إ ن الله يعلم و اءنتم لا تعلمون (74)




ترجمه :

73 - آنها غير از خدا موجوداتى را مى پرستند كه مالك روزى آنها از آسمانها و زمين نيستند و توانائى بر اينكار را ندارند.
74 - بنابراين براى خدا امثال (و شبيه ) قائل نشويد. چرا كه خدا مى داند و شما نمى دانيد.
تفسير :
براى خدا شبيه قرار ندهيد
در تعقيب بحثهاى توحيدى گذشته ، آيات مورد بحث ، به مساءله شرك پرداخته و با لحنى پر از سرزنش و ملامت و توبيخ مى گويد: (آنها غير از خدا موجوداتى را پرستش مى كنند كه مالك روزى آنها از آسمان و زمين نيست ، و كمترين نقشى در اين زمينه ندارد) (و يعبدون من دون الله ما لا يملك لهم رزقا من السماوات و الارض شيئا).
نه تنها مالك چيزى در اين زمينه نيستند، بلكه (توانائى بر خلق و ايجاد و دسترسى به آنها نيز ندارند) (و لا يستطيعون ).
اشاره به اينكه مشركان به اين گمان به دنبال پرستش بتها مى رفتند كه آنها را در سر نوشت و سود و زيان خود، مؤ ثر مى پنداشتند، در حالى كه مى دانيم يكى از مهمترين مسائل زندگى انسان رزق و روزى او است ، اعم از ارزاقى كه از آسمان
نازل مى شود (همچون قطرات حياتبخش باران و اشعه زنده كننده آفتاب و مانند آن ) و يا آنها كه از زمين مى رويد و استخراج مى گردد، هيچ يك از اينها در اختيار بتها نيست ، آنها موجودات بى ارزشى هستند كه هيچ ارادهاى از خود ندارند، و تنها خرافات و تعصبهاى مملو از جهل است كه به آنان نقشى داده است .
در حقيقت جمله (لا يستطيعون ) دليلى است براى جمله (لا يملكون ) يعنى آنها مالك چيزى از روزيها نيستند به دليل اينكه كمترين قدرتى براى خلقت يا حفظ آنها ندارند.
آيه بعد به عنوان يك نتيجهگيرى مى گويد اكنون كه چنين است شما براى خدا امثال و شبيه و نظير قائل نشويد (فلا تضربوا الله الامثال ).
(چرا كه خدا ميداند و شما نمى دانيد (ان الله يعلم و انتم لا تعلمون ).
بعضى از مفسران گفته اند جمله فلا تضربوا لله الامثال اشاره به منطقى است كه مشركان عصر جاهلى داشته اند (و شبيه آن در ميان بعضى از مشركان عصر ما نيز ديده مى شود) آنها مى گفتند ما اگر به سراغ بتها مى رويم به خاطر اين است كه ما شايسته پرستش ‍ خدا نيستيم بايد به سراغ بتها برويم كه آنها مقربان درگاه او هستند! خداوند همانند يك پادشاه بزرگ است كه وزراء و خاصان او به سراغ او مى روند، ولى توده مردم كه دسترسى به او ندارند به سراغ حواشى و خاصان و مقربانش خواهند رفت .
اينگونه منطقه اى زشت و غلط كه گاهى در لباس يك مثل انحرافى مجسم مى گردد يكى از خطرناكترين منطق ها است .
قرآن در پاسخ آنها مى گويد: (براى خداوند مثال نزنيد) يعنى مثالى كه متناسب با افكار محدود و موجودات ممكن و مملو از نقائص است . شما اگر توجه به احاطه وجودى خداوند نسبت به همه موجودات و لطف
و مرحمت بى انتهاى او و نزديكيش به خودتان ميداشتيد، تا آنجا كه از شما به شما نزديكتر است ، هرگز براى توجه به خدا به وسائط متوجه نمى شديد.
خدائى كه شما را دعوت به نيايش و سخن گفتن مستقيم با خودش كرده ، و درهاى خانهاش را شب و روز به روى شما باز گذارده ، اين خدا را نبايد به پادشاه جبار مستكبرى تشبيه كرد كه درون قصرش خزيده و جز عده معدودى ، راه به درون خانه او ندارند (فلا تضربوا لله الامثال ).
در بحثهاى صفات خدا مخصوصا اين نكته را متذكر شده ايم كه يكى از خطرناكترين پرتگاههائى كه در راه شناخت صفات او وجود دارد، پرتگاه تشبيه است ، يعنى صفات او را با بندگان مقايسه كردن و شبيه دانستن ، چرا كه خدا وجودى است بى نهايت از هر نظر و ديگران وجودهائى هستند محدود از هر جهت و هر گونه تشبيه و تمثيل در اينجا مايه بعد و دورى از شناخت او مى شود.
حتى در آنجائى كه ناچار مى شويم ذات مقدس او را به نور و مانند آن تشبيه كنيم بايد توجه داشته باشيم كه اين گونه تشبيهات ، به هر حال ناقص و نارسا است ، و تنها از يك جنبه قابل قبول است نه از تمام جهات ! (دقت كنيد).
در حالى كه بسيارى از مردم توجه به اين واقعيت ندارند، غالبا در دره تشبيه و قياس سقوط مى كنند، و از حقيقت توحيد به دور ميافتند و لذا قرآن كرارا هشدار مى دهد، گاهى با جمله و لم يكن له كفوا احد چيزى شبيه او نمى باشد (سوره توحيد - 4) و گاهى با جمله ليس كمثله شى ء: هيچ چيز مانند او نيست (شورى - 11) و گاهى با جمله فلا تضربوا لله الامثال كه در آيات فوق آمده است ، مردم را به اين واقعيت توجه مى دهد.
و شايد جمله ان الله يعلم و انتم لا تعلمون (خداوند مى داند و شما نمى دانيد) كه در ذيل آيات فوق آمده نيز بيانگر همين موضوع است كه مردم غالبا از اسرار صفات خدا بى خبرند.
آيه و ترجمه


ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء و من رزقنه منا رزقا حسنا فهو ينفق منه سرا و جهرا هل يستون الحمد لله بل اءكثرهم لا يعلمون (75)
و ضرب الله مثلا رجلين اءحدهما اءبكم لا يقدر على شى ء و هو كل على مولئه اءينما يوجهه لا يأ ت بخير هل يستوى هو و من يأ مر بالعدل و هو على صراط مستقيم (76)
و لله غيب السموت و الا رض و ما اءمر الساعة إ لا كلمح البصر اءو هو اءقرب إ ن الله على كل شى ء قدير (77)




ترجمه :

75 - خداوند مثالى زده : برده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست ، و انسان (با ايمانى ) را كه رزق نيكو به او بخشيده است ، و او پنهان و آشكار از آنچه خدا به او داده انفاق مى كند، آيا اين دو نفر يكسانند؟ شكر خدا را است ، ولى اكثر آنها نمى دانند!.
76 - و خداوند مثالى (ديگر) زده است : دو نفر را كه يكى از آن دو گنگ مادر زاد است و قادر بر هيچ كارى نيست و سر بار صاحبش ميباشد، او را به سراغ هر كارى بفرستد عمل خوبى انجام نمى دهد، آيا چنين انسانى با كسى كه امر به عدل
و داد مى كند و بر راه راست قرار دارد مساوى است ؟
77 - غيب آسمانها و زمين از آن خداست (و او همه را ميداند) و امر قيامت (به قدرى آسان است ) درست همانند چشم بر هم زدن ، و يا از آن هم نزديكتر است (چرا كه خدا بر هر چيزى توانا است .
تفسير :
دو مثال زنده براى مؤ من و كافر!
در تعقيب آيات گذشته كه از ايمان و كفر و مؤ منان و مشركان سخن مى گفت در آيات مورد بحث با ذكر دو مثال زنده و روشن ، حال اين دو گروه را مشخص مى كند:
در نخستين مثال ، مشركان را به برده مملوكى كه توانائى هيچ چيز را ندارد، و مؤ منان را به انسان غنى و بى نيازى كه از امكانات خود همگان را بهرهمند ميسازد تشبيه مى كند، و مى گويد: خداوند برده مملوكى را به عنوان مثال ذكر ميكند كه قادر بر هيچ چيز نيست ! (ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء).
نه قدرت تكوينى چندانى دارد، زيرا در چنگال مولايش هميشه اسير است ، و از هر نظر محدود، و نه قدرت تشريعى ، زيرا حق تصرف در اموال خود (اگر اموالى داشته باشد) و همچنين ساير قرار دادهاى مربوط به خويش را ندارد.
آرى بنده بندگان خدا بودن ، نتيجهاى جز اسارت و محدوديت از هر نظر نخواهد داشت .
و در مقابل آن انسان با ايمانى را مثل ميزند كه به او رزق حسن و انواع روزيها و مواهب پاكيزه بخشيده است (و من رزقناه منا رزقا حسنا).
اين انسان آزاده با داشتن امكانات فراوان پنهان و آشكار از آنچه در اختيار
دارد انفاق ميكند (و هو ينفق منه سرا و جهرا).
آيا اين دو نفر يكسانند؟! (هل يستوون ).
مسلما نه ، بنابر اين همه حمد و ستايش مخصوص خداست (الحمد لله ).
خداوندى كه بندهاش آزاده و پر قدرت و پر بخشش است ، نه از آن بتها كه بندگانشان آنچنان ناتوان و محدود و بى قدرت و اسيرند! ولى اكثر آنها (مشركان ) نمى دانند (بل اكثر هم لا يعلمون ).
دگر بار مثال گوياى ديگرى براى بندگان بت ، و مؤ منان راستين ميزند و آنها را به ترتيب به گنگ مادرزادى كه در عين حال برده و ناتوان است ، و يك انسان آزاده گويا كه دائما به عدل و داد دعوت ميكند و بر صراط مستقيم قرار دارد تشبيه مى نمايد، مى فرمايد:
(خداوند دو مرد را مثل زده است ، كه يكى از آنها گنگ مادر زاد است و قادر بر هيچ كارى نيست ) (و ضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم لا يقدر على شى ء).
(او در عين برده بودن سربارى است براى مولا و صاحبش (و هو كل
على مولاه ).
به همين دليل او را به دنبال هر برنامهاى بفرستد توانائى بر انجام كار خوبى ندارد (اينما يوجهه لا يات بخير).
به اين ترتيب او داراى چهار صفت كاملا منفى است : گنگ مادر زاد بودن ناتوانى مطلق ، سربار صاحبش بودن ، و هنگامى كه به دنبال كارى فرستاده شود، هيچ گام مثبتى بر نخواهد داشت .
اين صفات چهارگانه كه در عين حال علت و معلول يكديگرند، ترسيمى از يك انسان ، صددرصد منفى است ، كه وجودش ، منشا هيچ خير و بركتى نمى باشد، و سربار جامعه و يا خانواده خويش است .
(آيا چنين كسى با آنكس كه زبان گويا و فصيح دارد، و مرتبا به عدل و داد دعوت مى كند، و بر جاده صاف ، و راه راست قرار دارد، مساوى است ؟! (هل يستوى هو و من يامر بالعدل و هو على صراط مستقيم ).
گرچه در اينجا بيش از دو صفت بيان نشده : دعوت مستمر به عدل و داد و داشتن روش مستقيم و برنامه صحيح و خالى از هر گونه انحراف ، ولى اين دو صفت خود بيانگر صفات ديگرى است ، آيا كسى كه دائما دعوت به عدل و داد ميكند، ممكن است شخصى گنگ يا ترسو و بى شخصيت بوده باشد؟ نه هرگز، چنين كس زبانى گويا، و منطقى محكم و ارادهاى نيرومند و شجاعت و شهامت كافى دارد.
آيا كسى كه همواره بر صراط مستقيم گام ميزند، انسان بى دست و پا و ناتوان و بيهوش و كم عقل است ؟ هرگز، مسلما شخصى است كنجكاو، باهوش ، پر تدبير و با استقامت .
مقايسه اين دو فرد با هم ، بيانگر فاصله زيادى است كه در ميان طرز فكر بت پرستى و خدا پرستى وجود دارد و روشن كننده تفاوت اين دو برنامه و پرورش يافتگان اين دو مكتب است .
و از آنجا كه غالبا ديدهايم قرآن ، بحثهاى مربوط به توحيد و مبارزه با شرك را با مسائل مربوط به معاد و دادگاه بزرگ قيامت مى آميزد، در اينجا نيز بعد از گفتارى كه در آيات قبل در زمينه شرك و توحيد گذشت ، به سراغ معاد ميرود و به پاسخ قسمتى از ايرادات مشركان پرداخته ، نخست مى گويد: خداوند غيب آسمانها و زمين را ميداند (و لله غيب السماوات و الارض ).
گويا اين پاسخى است به ايرادى كه منكران معاد جسمانى داشته اند و مى گفتند هنگامى كه ما مرديم و ذرات خاك مادر هر گوشهاى پراكنده شد، چه كسى از آنها آگاهى دارد كه جمع آوريشان كند؟
به علاوه به فرض كه ذرات آنها جمع آورى شود و به حيات باز گردند چه كسى است كه از اعمال آنها كه بدست فراموشى سپرده شده است آگاه باشد و پرونده آنها را مورد رسيدگى قرار دهد؟!
آيه فوق در يك جمله اين سؤ ال را در همه ابعادش پاسخ مى گويد كه خدا غيب همه آسمانها و زمين را ميداند، او همه جا هميشه حاضر است ، بنابر اين اصولا غيب و پنهانى براى او مفهوم ندارد، همه چيز براى او شهود است و اين تعبيرات مختلف با مقايسه به وجود ما است و هماهنگ با منطق ما:
سپس اضافه ميكند: امر قيامت بقدرى آسان است درست همانند يك چشم بر هم زدن و يا از آن هم نزديكتر! (و ما امر الساعة الا كلمح البصر او هو اقرب ).
و اين در واقع اشاره به ايراد ديگرى از منكران معاد است كه مى گفتند: چه كسى توانائى بر اين كار دارد، اين كار كار فوق العاده مشكلى است ، قرآن
در پاسخ آنها مى گويد: براى شما كه قدرت ناچيزى داريد اين برنامه مشكل به نظر مى رسد اما براى خداوندى كه قدرتش ‍ بى پايان است آنقدر ساده است همانند يك چشم بر هم زدن شما كه هم سريع است و هم بسيار آسان !
جالب اينكه بعد از بيان تشبيه قيام قيامت به يك نگاه سريع يا چشم بر هم زدن ، جمله او (هو اقرب ) (يا از اين نزديكتر) را بيان مى كند، يعنى حتى تشبيه به نگاه سريع به خاطر تنگى بيان است ، به گونهاى سريع است كه اصلا زمان براى آن مطرح نيست ، و اگر تعبير به (كلمح البصر) شده به خاطر آن است كه كوتاهترين زمان در منطق شما اين است .
به هر حال اين دو جمله اشارهاى است زنده و گويا به قدرت بيانتهاى خداوند مخصوصا در زمينه مساله معاد و رستاخيز انسانها، لذا در پايان آيه مى فرمايد چون خدا بر هر چيزى تواناست (ان الله على كل شى ء قدير).
نكته ها :
1 - انسانهاى آزاده و اسير!
بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند مساله توحيد و شرك ، يك مساءله صرفا اعتقادى و ذهنى نيست ، بلكه در تمام زندگى انسان اثر ميگذارد و همه را به رنگ خود در مى آورد، توحيد در هر قلبى جوانه زند موجب حيات آن قلب ، و عامل رشد و شكوفائى آن است ، چرا كه توحيد افق ديد انسان را آنچنان گسترده ميكند كه به بى نهايت پيوندش ميزند.
اما به عكس ، شرك انسان را در جهانى فوق العاده محدود، جهان بتهاى سنگى و چوبى و يا بشرهاى ضعيف بت گونه فرو مى برد، و ديد و درك و همت و توانائى و تلاش انسان را به همين رنگ و در همين ابعاد قرار مى دهد.
در آيات فوق ، اين واقعيت در لباس مثال چنان زيبا بيان شده كه رساتر از آن ممكن نيست .
مشرك (ابكم ) است ، گنگ است ، گنگ مادر زاد، كه عملش از ضعف فكر و نداشتن منطق عقلى حكايت ميكند، و به خاطر اسارت در چنگال شرك توانائى بر هيچ كار مثبتى ندارد (لا يقدر على شى ء).
او يك انسان آزاده نيست بلكه اسير چنگال خرافات و موهومات است .
و به خاطر همين صفات ، سربار جامعه ، محسوب ميشود، چرا كه مقدرات خود را بدست بتها و يا انسانهاى استعمارگر ميپردازد.
او هميشه وابسته است ، و تا طعم توحيد كه آئين آزادگى و استقلال است بچشد از اين وابستگى بيرون نمى آيد و هو كل على مولاه .
او با اين طرز تفكر در هر مسيرى گام بگذارد، ناكام خواهد بود، و به هر سو روى آورد خيرى نصيبش نخواهد شد (اينما يوجهه لايات بخير).
چقدر ميان يك چنين انسان كوتاه فكر و خرافى و اسير و ناتوان و فاقد برنامه با انسان آزاده شجاعى كه نه تنها خود اصول دادگرى را بكار مى بندد، بلكه دائما در جامعه خود منادى عدل و داد است ، فاصله وجود دارد؟!
علاوه بر اين او به خاطر داشتن تفكر منطقى و هماهنگى با نظام توحيدى آفرينش ، دائما بر جاده مستقيم كه نزديكترين جادهها است گام بر ميدارد، به سرعت به مقصود ميرسد، و سرمايه هاى وجودى خويش را در راههاى كج و انحرافى نابود نمى كند.
كوتاه سخن اينكه توحيد و شرك تنها يك عقيده نيست ، يك الگوى كامل براى تمام زندگى است ، يك برنامه وسيع و گسترده است كه فكر و اخلاق و عواطف و زندگى فردى و اجتماعى ، سياسى و اقتصادى و فرهنگى را در بر مى گيرد، و مقايسه عربهاى مشرك عصر جاهليت با مسلمانان موحد آغاز اسلام مى تواند ترسيم روشنى از اين دو برنامه و مسير باشد.
همانها كه تا ديروز آنچنان گرفتار جهل و تفرقه و انحطاط و بدبختى بودند، كه غير از محيط محدود مملو از فقر و فساد خود را نمى شناختند، پس از آنكه گام در وادى توحيد نهادند از چنان وحدت و آگاهى و قدرتى برخوردار شدند كه سراسر جهان متمدن آن روز را در زير بال و پر گرفتند.
2 - نقش (عدالت ) و (راستى ) در زندگى انسانها
جالب اينكه در آيات فوق از ميان تمام برنامه هااى موحدان انگشت روى دعوت به عدل و گام نهادن بر جاده مستقيم گذارده شده است ، و اين نشان ميدهد كه ريشه اصلى خوشبختى يك انسان يا يك جامعه انسانى در اين دو است : داشتن برنامه صحيحى كه نه شرقى باشد و نه غربى ، نه منحرف به چپ و نه به راست ، و سپس دعوت به اجراى اصول عدالت آنهم نه به صورت يك برنامه موقت بلكه همانگونه كه جمله يامر بالعدل مى گويد (با توجه به اينكه فعل مضارع معنى استمرار را ميرساند) يك برنامه مستمر و هميشگى باشد.
3 - در روايتى كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) نقل شده در تفسير آيات فوق ميخوانيم الذى يامر بالعدل امير المؤ منين و الائمة (صلوات الله عليهم ): كسى كه دعوت به عدل ميكند، امير مؤ منان و امامانند.
بعضى از مفسران جمله (من يامر بالعدل ) را به حمزه و عثمان بن مظعون و يا (عمار) و (ابكم ) را به ابى بن خلف و ابو جهل مانند آنها تفسير كرده اند.
روشن است كه همه اينها از قبيل بيان مصداقهاى واضح و مهم ميباشد و هرگز دليل بر انحصار نيست ، اين تفسيرها ضمنا مشخص ‍ ميكند كه آيات فوق در صدد بيان تشبيهى براى مشركان و مؤ منان است نه بتها و خداوند