گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوازدهم
سوره یُوسُف




سوره یُوسُف
7 لَقَدْ کانَ فی یُوسُفَ وَ أِخْوَتِهآ ءَایتٌ لِلسّآئِلینَ
صفحه 75 از 94
در ( داستان ) یوسف و برادرانش نشانههاي ( هدایت ) براي سؤال کنندگان بود .
در اینکه منظور از این سؤال کنندگان چه اشخاصی هستند بعضی از مفسران ( مانند قرطبی در تفسیر الجامع ) گفتهاند که این
سؤالکنندگان جمعیازیهود مدینهبودندکه در این زمینه پرسشهایی از پیامبر صلیاللهعلیهوآله میکردند ولی ظاهر آیه مطلق است
. « براي همه افراد جستجوگر آیات و نشانهها و درسهایی در این داستان نهفته است » : و میگوید
چه درسی از این برتر که گروهی از افراد نیرومند با نقشههاي حساب شدهاي که از حسادت سرچشمه گرفته براي نابودي یک فرد
ظاهرا ضعیف و تنها ، تمام کوشش خود را به کار گیرند ، اما با همین کار بدون توجه او را بر تخت قدرت بنشانند و فرمانرواي
کشور پهناوري کنند و در پایان همگی در برابر او سر تعظیم فرود آورند ، این نشان میدهد وقتی خدا کاري را اراده کند میتواند
آن را ، حتّی به دست مخالفین آن کار ، پیاده کند ، تا روشن شود که یک انسان پاك و باایمان تنها نیست و اگر تمام جهان به
نابودي او کمر بندند اما تا خدا نخواهد تار مویی از سر او کم نخواهند کرد .
224 ) سوره یُوسُف )
8 اِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ اَحَبُّ اِلیآ اَبینا مِنّا وَ نَحْنُ عُصْبَۀٌ اِنَّ اَبانا لَفی ضَللٍ مُبینٍ
هنگامی که ( برادران ) گفتند یوسف و برادرش ( بنیامین ) نزد پدر از ما محبوبترند در حالی که ما نیرومندتریم ، مسلما پدر ما ،
در گمراهی آشکار است .
به معنی جماعت و گروهی است که دست به دست هم میدهند و نسبت به انجام کاري هماهنگ هستند ، این « عُصْ بَۀ »
کلمه معنی جمع دارد و مفردي براي آن نیست .
نام داشت ، یعقوب نسبت « راحیل » از یک مادر بودند ، که « بنیامین » و « یوسف » یعقوب دوازده پسر داشت، که دو نفر از آنها
به این دو پسر مخصوصا یوسف محبت بیشتري نشان میداد ، زیرا اولاً کوچکترین فرزندان او محسوب میشدند و طبعا نیاز به
از دنیا رفته بود و به این جهت نیز به محبت « راحیل » حمایت و محبت بیشتري داشتند ، ثانیا طبق بعضی از روایات مادر آنها
بیشتري محتاج بودند ، از آن گذشته مخصوصا در یوسف ، آثار نبوغ و فوق العادگی نمایان بود ، مجموع این جهات سبب شد که
یعقوب آشکارا نسبت به آنها ابراز علاقه بیشتري کند .
( جزء دوازدهم ( 225
برادران حسود بدون توجه به این جهات از این موضوع سخت ناراحت شدند ، بهخصوص که شاید بر اثر جدایی مادرها ، رقابتی نیز
و گفتند : یوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوبترند ، با اینکه ما جمعیتی » در میانشان طبعا وجود داشت ، لذا دور هم نشستند
و زندگی پدر را به خوبی اداره میکنیم و به همین دلیل باید علاقه او به ما بیش از این فرزندان خردسال « نیرومند و کارساز هستیم
باشد که کاري از آنها ساخته نیست .
226 ) سوره یُوسُف )
اِنَّ ) « به طور قطع پدر ما در گمراهی آشکاري است » : و به این ترتیب با قضاوت یک جانبه خود پدر را محکوم ساختند و گفتند
اَبانا لَفی ضَللٍ مُبینٍ ) .
آتش حقد و حسد به آنها اجازه نمیداد که در تمام جوانب کار بیندیشند دلایل اظهار علاقه پدر را نسبتبه دو کودكبدانند،
چراکه همیشه منافع خاص هر کس حجابی بر روي افکار او میافکند و به قضاوتهایی یک جانبه که نتیجه آن گمراهی از
جاده حق و عدالت است وامیدارد .
البته منظور آنها گمراهی دینی و مذهبی نبود چراکه آیات آینده نشان میدهد آنها به بزرگی و نبوت پدر اعتقاد داشتند و تنها
در زمینه طرز معاشرت به او ایراد میگرفتند .
صفحه 76 از 94
9 اُقْتُلُوا یُوسُفَ اَوِ اطْرَحُوهُ اَرْضا یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ اَبیکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِه قَوْما صالِحینَ
یوسف را بکشید یا او را به سرزمین دوردستی بیفکنید تا توجه پدر فقط با شما باشد و بعد از آن ( از گناه خود توبه میکنید و )
افراد صالحی خواهید بود.
( جزء دوازدهم ( 227
این جمله دلیل بر آن است که آنها احساس گناه با این عمل میکردند و در اعماق دل خود کمی از خدا ترس داشتند و به همین
دلیل پیشنهاد توبه بعداز انجام این گناه را میکردند.
ولی مسأله مهم اینجا است که سخن از توبه قبل از انجام جرم در واقع براي فریب وجدان و گشودن راه به سوي گناه است و به
هیچ وجه دلیل بر پشیمانی و ندامت نمیباشد .
و به تعبیر دیگر توبه واقعی آن است که بعد از گناه ، حالت ندامت و شرمساريبرايانسان پیداشود، اما گفتگوازتوبهقبلازگناه، توبه
نیست .
توضیح اینکه بسیار میشود که انسان به هنگام تصمیم بر گناه یا مخالفت وجدان روبرو میگردد و یا اعتقادات مذهبی در برابر او
سدي ایجاد میکند و از پیشرویش به سوي گناه ممانعت به عمل میآورد ، او براي اینکه از این سد به آسانی بگذرد و راه خود را
به سوي گناه باز کند
228 ) سوره یُوسُف )
وجدان و عقیده خود را با این سخن میفریبد ، که من پس از انجام گناه بلافاصله در مقام جبران برمیآیم ، چنان نیست که دست
روي دست بگذارم و بنشینم ، توبه میکنم ، به در خانه خدا میروم، اعمال صالح انجاممیدهم و سرانجام آثار گناه را میشویم .
یعنی همانگونه که نقشه شیطانی براي انجام گناه میکشد ، یک نقشه شیطانی هم براي فریب وجدان و تسلط بر عقاید مذهبی خود
طرح میکند و چه بسا این نقشه شیطانی نیز مؤثر واقع میشود و آن سد محکم را با این وسیله از سر راه خود برمیدارد ،
برادران یوسف نیز از همین راه وارد شدند .
اَبیکُمْ ) « وَجْهُ » نکته دیگر اینکه آنها گفتند پس از دور ساختن یوسف ، توجه پدر و نگاه او به سوي شما خواهد شد ( یَخْلُ لَکُمْ
اَبیکُمْ) چراکه اطمینان نداشتند پدر به زودي فرزندش یوسف را « قَلْبُ » و نگفتند قلب پدر در اختیار شما خواهد شد (یَخْلُ لَکُمْ
فراموش کند ، همین اندازه که توجه ظاهري پدر به آنها باشد کافی است .
( جزء دوازدهم ( 229
10 قالَ قآئِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ اَلْقُوهُ فی غَیبَتِالْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیّارَةِ اِنْ کُنْتُمْ فعِلینَ
یکیازآنها گفت یوسفرانکشید و اگرکاري میخواهید انجامدهید اورا در نهانگاهچاهبیفکنید تا بعضی از قافلهها او را برگیرند (
و با خود به مکان دوري ببرند ) .
به معنی « غَیابَت » به معنی چاهی است که آن را سنگچین نکردهاند و شاید غالب چاههاي بیابانی همین طور است و « جُبّ »
نهانگاه داخل چاه است که از نظرها غیب و پنهان است و این تعبیر گویا اشاره به چیزي است که در چاههاي بیابانی معمول است و
آن اینکه در قعر چاه ، نزدیک به سطح آب ، در داخل بدنه چاه محل کوچک طاقچه مانندي درست میکنند که اگر کسی به قعر
چاه برود بتواند روي آن بنشیند و ظرفی را که با خود برده پر از آب کند ، بیآنکه خود وارد آب شود و طبعا از بالاي چاه که نگاه
( شده است.( 1 « غَیابَت » کنند درست این محل پیدا نیست و به همین جهت از آن تعبیر به
230 ) سوره یُوسُف )
در میان برادران یک نفر بود که از همه باهوشتر و یا باوجدانتر بود ، به همین دلیل با طرح قتل یوسف مخالفت کرد و هم با طرح
صفحه 77 از 94
اگر اصرار دارید کاري بکنید » : تبعید او در یک سرزمین دوردست که بیم هلاکت در آن بود و طرح سومی را ارائه نمود گفت
یوسف را نکشید ، بلکه او را در قعر چاهی بیفکنید ( به گونهاي که سالم بماند ) تا بعضی از رهگذران و قافلهها اورابیابند و
و ازچشمما و پدردورشود. « باخودببرند
بدون شک قصد این پیشنهادکننده آن نبوده که یوسف را آنچنان در چاه سرنگون سازند که نابود شود بلکه هدف این بود که در
نهانگاه چاه قرار گیرد تا سالم به دست قافلهها برسد
چنین استفاده میشود که این گوینده حتی این پیشنهاد را به صورت یک پیشنهاد قطعی مطرح نکرد ، « اِنْ کُنْتُمْ فعِلینَ » از جمله
شاید ترجیح میداد که اصلًا نقشهاي بر ضد یوسف طرح نشود .
ذیل آیه . ، « تفسیر المَنار » -1 اقتباس از
( جزء دوازدهم ( 231
نقش ویرانگر حسد در زندگی نوجوانان عزیز
درس مهم دیگري که از این داستان میآموزیم این است که چگونه حسد میتواند آدمی را تا سر حد کشتن برادر و یا تولید
دردسرهاي خیلی شدید براي او پیش ببرد و چگونه اگر این آتش درونی مهار نشود ، هم دیگران را به آتش میکشد و هم خود
انسان را .
اصولًا هنگامی که نعمتی به دیگري میرسد و خود شخص از او محروم میماند، چهار حالت مختلف در او پیدا میشود .
میخوانند و حالتی « غِبْطَۀ » نخست اینکه آرزو میکند همانگونه که دیگران دارند ، او هم داشته باشد ، این حالت را
است قابل ستایش ، چراکه انسان را به تلاش و کوشش سازندهاي وامیدارد و هیچ اثر مُخَرِّبی در اجتماع ندارد .
دیگر اینکه آرزو میکند آن نعمت از دیگران سلب شود و براي این کار به تلاش و کوشش برمیخیزد این همان حالت بسیار
است ، که انسان را به تلاش و کوشش مخرب درباره « حَسَد » مذموم
232 ) سوره یُوسُف )
دیگران وامیدارد ، بی آن که تلاش سازندهاي درباره خود کند .
و انحصارطلبی « بُخْل » سوم اینکه آرزو میکند خودش داراي آن نعمت شود و دیگران از آن محروم بمانند و این همان حالت
است که انسان همه چیز را براي خود بخواهد و از محرومیت دگران لذت ببرد .
چهارم اینکه دوست دارد دیگران در نعمت باشند ، هر چند خودش در محرومیت بسر ببرد و حتی حاضر است آنچه را دارد در
میگویند که یکی از مهمترین صفات برجسته « ایثار » اختیار دگران بگذارد و از منافع خود چشم بپوشد و این حالت والا را
انسانی است .
به هر حال حسد تنها برادران یوسف را تا سر حد کشتن برادرشان پیشنبردبلکه گاهمیشودکه حسد انسانرا بهنابوديخویشنیز
وامیدارد.
به همین دلیل در احادیث اسلامی براي مبارزه با این صفت رذیله تعبیرات تکان دهندهاي دیده میشود .
خداوند موسیبنعمران را از حسد نهی کرد و به او فرمود : اِنَّ » : بهعنوان نمونه : از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نقل شده که فرمود
الْحاسِدَ ساخِطٌ لِنِعَمی صادٌّ لِقَسْمِی الَّذي قَسَ مْتُ بَیْنَ عِبادي وَ مَنْ یِکُ کَ ذلِکَ فَلَسْتَ مِنْهُ وَ لَیْسَ مِنّی : شخص حسود نسبت به
نعمتهاي من بربندگانم خشمناك است و از قسمتهاییکه میان بندگانم قائلشدهام ممانعتمیکند، هرکس چنینباشد نه او از
(1).« مناست و نه مناز اویم
صفحه 78 از 94
( جزء دوازدهم ( 233
آفَۀُ الدّینِ الْحَسَ دُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْرُ: آفت دین و ایمان سهچیز است : حسد و خودپسندي و » : از امامصادق میخوانیم
. « فخرفروشی
اِنَّ الْمُؤْمِنَ یَغْبِطُ وَ لا یَحْسُدُ وَ الْمُنافِقُ یَحْسُدُ وَ لا یَغْبِطُ : افراد باایمان غبطه » : و در حدیث دیگري از همان امام میخوانیم
(2).« میخورندولیحسدنمیورزند،ولیمنافقحسدمیورزدوغبطهنمیخورد
ضرورتمراقبت پدر و مادر در ابرازمحبّت نسبت به فرزندان
. جلد 2 ، صفحه 307 ، « اصول کافی » -1
. جلد 2 ، صفحه 307 ، « اصول کافی » -2
234 ) سوره یُوسُف )
این درس را نیز میتوان از این بخش از داستان فراگرفت که پدر و مادر در ابراز محبت نسبت بهفرزندان باید فوقالعاده دقت به
خرج دهد.
گرچه یعقوب بدون شک در این باره مرتکب خطایی نشد و ابراز علاقهاي که نسبت به یوسف و برادرش بنیامین میکرد روي
حسابی بود که قبلاً به آن اشاره کردیم ، ولی به هرحال این ماجرا نشان میدهد که حتی باید بیش از مقدار لازم در این مسأله
حساس و سختگیر بود ، زیرا گاه میشود یک ابراز علاقه نسبت به یک فرزند ، آنچنان عقدهاي در دل فرزند دیگر ایجاد میکند
که او را به همه کار وامیدارد ، آنچنان شخصیت خود را درهم شکسته میبیند که براي نابود کردن شخصیت برادرش ؛ حد و
مرزي نمیشناسد .
حتی اگر نتواند عکسالعملی از خود نشان بدهد از درون خود را میخورد و گاه گرفتار بیماري روانی میشود ، فراموش نمیکنم
فرزند کوچک یکی از دوستان بیمار بود و طبعا نیاز به محبت بیشتر داشت ، پدر برادر بزرگتر را به صورت خدمتکاري براي او
درآورده بود چیزي
( جزء دوازدهم ( 235
نگذشت که پسر بزرگ گرفتار بیماري روانی ناشناختهاي شد ، به آن دوست عزیز گفتم فکر نمیکنی سرچشمهاش این عدم
عدالت در اظهار محبت بوده باشد ، او که این سخن را باور نمیکرد ، به یک طبیب روانی ماهر مراجعه کرد ، طبیب به او گفت :
فرزند شما بیماري خاصی ندارد سرچشمه بیماریش همین است که گرفتار کمبود محبت شده و شخصیتش ضربه دیده ، در حالی
که برادر کوچک این همه محبت دیده است و لذا در احادیث اسلامی میخوانیم :
من گاهی نسبت به بعضی از فرزندانم اظهار محبت میکنم و او را بر زانوي خود مینشانم و قلم گوسفند » : روزي امام باقر فرمود
را به او میدهم و شکر در دهانش میگذارم ، در حالی که میدانم حق با دیگري است ، ولی این کار را به خاطر این میکنم تا بر
(1). « ضد سایر فرزندانم تحریک نشود و آنچنان که برادران یوسف به یوسف کردند ، نکند
. جلد 74 ، صفحه 78 ، « بحار الانوار » -1
236 ) سوره یُوسُف )
پیامی براي نوجوانان: مواظب باشید تا به بهانه بازي و سرگرمی شما را فریب ندهند
11 قالُوایأَبانامالَکَلاتَأْمَنّاعَلی یُوسُفَوَاِنّالَهُلَنصِحُونَ
صفحه 79 از 94
( برادران نزد پدر آمدند و ) گفتند : پدر جان چرا تو درباره ( برادرمان ) یوسف به ما اطمینان نمیکنی در حالی که ما خیرخواه
او هستیم ؟
12 اَرْسِلْهُ مَعَنا غَدَا یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ وَ اِنّا لَهُ لَحفِظُونَ
او را فردا با ما (بهخارج شهر) بفرست تا غذاي کافی بخورد و بازي و تفریح کند و ما حافظ او هستیم .
برادران یوسف پس از آنکه طرح نهایی را براي انداختن یوسف به چاه تصویب کردند به این فکر فرو رفتند که چگونه یوسف را
از پدر جدا سازند ؟ لذا طرح دیگري براي این کار ریخته و با قیافههاي حق به جانب و زبانی نرم ولی آمیخته با یک نوع انتقاد
ترحمانگیز نزد پدر
( جزء دوازدهم ( 237
آمدند و گفتند : بیا دست از این کار که ما را متهم میسازد بردار ، به علاوه برادر ما ، نوجوان است ، او هم دل دارد ، او هم نیاز به
فردا او را با ما بفرست تا به » ، استفاده از هواي آزاد خارج شهر و سرگرمی مناسب دارد ، زندانی کردن او در خانه صحیح نیست
.« خارج شهرآید، گردشکند از میوههاي درختان بخورد و بازي و سرگرمی داشتهباشد
و به این ترتیب نقشه جدا ساختن برادر را ماهرانه تنظیم کردند و چه بسا سخن را در برابر خود یوسف گفتند، تا او هم سر بهجان
پدر کند و از وي اجازه رفتن به صحرا بخواهد .
این نقشه از یک طرف پدر را در بن بست قرار میداد که اگر یوسف را به ما نسپاري دلیل بر این است که ما را متهم
میکنی و از سوي دیگر یوسف را براي استفاده از تفریح و سرگرمی و گردش در خارج شهر تحریک میکرد .
آري چنین است نقشههاي آنهایی که میخواهند ضربه غافلگیرانه بزنند ، از تمام مسائل روانی و عاطفی براي اینکه خود را حق به
جانب
238 ) سوره یُوسُف )
هرگز نباید فریب این ظواهر زیبا را « اَلْمُؤْمِنُ کَیِّسٌ : مؤمن هوشیار است » نشاندهند استفاده میکنند ، ولی افراد باایمان به حکم
بخورند هر چند از طرف برادر مطرح شده باشد .
13 قالَاِنّی لَیَحْزُنُنی آ اَنْتَذْهَبُوابِه وَاَخافُ اَنْیَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ اَنْتُمْ عَنْهُ غفِلُونَ
(پدر)گفت: مناز دورياو غمگینمیشوم و ازاین میترسم که گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشید .
یعقوب در مقابل اظهارات برادران بدون آنکه آنها را متهم به سوء قصد کند گفت : اینکه من مایل نیستم یوسف با شما بیاید ،
و دیگر اینکه در بیابانهاي اطراف ممکن است گرگان « دوري یوسف براي من غمانگیز است » از دو جهت است ، اول اینکه
« و من میترسم گرگ فرزند دلبندم را بخورد و شما سرگرم بازي و تفریح و کارهاي خود باشید » خونخواري باشند
.
بیابان گرگ » و این کاملًا طبیعی بود که برادران در چنین سفري به خود مشغول گردند و از برادر غافل بمانند و در آن
گرگ قصد جان یوسف کند . « خیز
( جزء دوازدهم ( 239
14 قالُوا لَئِنْاَکَلَهُالذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَۀٌ اِنّا اِذا لَخسِرُونَ
گفتند : اگر او را گرگ بخورد با اینکه ما گروه نیرومندي هستیم ما از زیانکارترین خواهیم بود ( و هرگز
چنینچیزيممکننیست) .
البته برادران پاسخی براي دلیل اول پدر نداشتند ، زیرا غم و اندوه جدایی یوسف چیزي نبود که بتوانند آن را جبران کنند و
صفحه 80 از 94
حتی شاید این تعبیر آتش حسد برادران را افروختهتر میساخت .
از سوي دیگر این دلیل پدر از یک نظر پاسخی داشت که چندان نیاز به ذکر نداشت و آن اینکه بالاخره فرزند براي نمو و پرورش
، خواه ناخواه از پدر جدا خواهد شد و اگر بخواهد همچون گیاه نورستهاي دائما در سایه درخت وجود پدر باشد ، نمو
نخواهد کرد و پدر براي تکامل فرزندش ناچار باید تن به این جدایی بدهد ، امروز
240 ) سوره یُوسُف )
گردش و تفریح است ، فردا تحصیل علم و دانش و پس فردا کسب و کار و تلاش و کوشش براي زندگی ، بالاخره جدایی
لازم است .
گفتند : چگونه ممکن » لذا اصلًا به پاسخ این استدلال نپرداختند ، بلکه به سراغ دلیل دوم رفتند که از نظر آنها مهم و اساسی بود و
. « است برادرمان را گرگ بخورد در حالی که ما گروه نیرومندي هستیم ، اگر چنین شود ما زیانکار و بدبخت خواهیم بود
یعنی مگر ما مردهایم که بنشینیم و تماشا کنیم گرگ برادرمان را بخورد ، گذشته از علایق برادري که ما را بر حفظ برادر وامیدارد
، ما در میان مردم آبرو داریم ، مردم درباره ما چه خواهند گفت ، جز اینکه میگویند یک عده زورمند گردن کلفت نشستند و بر
حمله گرگ به برادرشان نظاره کردند ، ما دیگر میتوانیم در میان مردم زندگی کنیم ؟
آنها در ضمن به این گفتار پدر که شما ممکن است سرگرم بازي شوید و از یوسف غفلت کنید ، نیز پاسخ دادند و آن اینکه
مسأله ، مسأله خسران و زیان و از دست دادن تمام سرمایه و آبرو است، مسأله ایننیست که تفریح و بازي بتواند انسان را از یوسف
غافل کند ، زیرا در این صورت ما افراد بیعرضهاي خواهیم شد که به درد هیچ کار نمیخوریم .
( جزء دوازدهم ( 241
در اینجا این سؤال پیش میآید که چرا یعقوب از میان تمام خطرها تنها انگشت روي خطر حمله گرگ گذاشت؟ بعضی میگویند
: بیابان کنعان بیابانی گرگ خیز بود و به همین جهت خطر بیشتر از این ناحیه احساس میشد .
بعضی دیگر گفتهاند که این به خاطر خوابی بود که یعقوب قبلًا دیدهبودکه گرگانی بهفرزندش یوسف حملهمیکنند، این احتمال
نیز داده شده است که یعقوب با زبان کنایه سخن گفت و نظرش به انسانهاي گرگ صفت همچون بعضی از برادران یوسف
بود .
ولی به هر حال با هر حیله و نیرنگی بود ، مخصوصا با تحریک احساسات پاك یوسف و تشویق او براي تفریح در خارج شهر که
شاید اولین بار بود که فرصت براي آن به دست یوسف میافتاد ، توانستند پدر را وادار به تسلیم کنند و موافقت او را به هر صورت
نسبت به این کار جلب نمایند .
نیاز فطري و طبیعی نوجوانان به تفریح و سرگرمی سالم
242 ) سوره یُوسُف )
جالب اینکه یعقوب پیامبر در برابر استدلال فرزندان نسبت به نیاز یوسف به گردش و تفریح هیچ پاسخی نداد و عملاً آن را
پذیرفت ، این خود دلیل بر این است که هیچ عقل سالم نمیتواند این نیاز فطري و طبیعی را انکار کند .
انسان مانند یک ماشین آهنی نیست که هر چه بخواهند از آن کار بکشند ، بلکه روح و روانی دارد که همچون جسمش خسته
میشود ، همانگونه که جسم نیاز به استراحت و خواب دارد روح و روانش نیاز به سرگرمی و تفریح سالم دارد .
تجربه نیز نشانداده که اگر انسان بهکار یکنواخت ادامه دهد ، بازده و راندمان کار او بر اثر کمبود نشاط تدریجا پایین میآید و اما
به عکس، پس از چند ساعت تفریح و سرگرمی سالم ، آنچنان نشاط کار در او ایجاد میشود که کمیّت و کیفیّت کار هر دو
صفحه 81 از 94
فزونی پیدا میکند و به همین دلیل ساعاتی که صرف تفریح و سرگرمی میشود کمک به ساعات کار میکند .
( جزء دوازدهم ( 243
لِلْمُؤْمِنِ ثَلاثُ ساعاتٍ » : در روایات اسلامی این واقعیت به طرز جالبی به عنوان دستور بیان شده است ، آنجا که علی میفرماید
فَساعَۀٌ یُناجی فیها رَبَّهُ وَ ساعَۀٌ یَرُمُّ مَعاشَهُ وَ ساعَۀٌ یُخَلّی بَیْنَ نَفْسِه وَ بَیْنَ لَذَّتِها فیما یَحِلُّ وَ یَجْمُلُ : زندگی فرد باایمان در سه قسمت
خلاصه میشود ، قسمتی به معنویات میپردازد و با پروردگارش مناجات میکند و قسمتی به فکر تأمین و ترمیم معاش است و
(1). « قسمتی را به این تخصیص میدهد که در برابر لذاتی که حلال و مشروع است آزاد باشد
وَ » جالب اینکه در حدیث دیگري این جمله اضافه شده است
. کلمات قصار ، کلمه 390 ، « نهج البلاغه » -1
244 ) سوره یُوسُف )
. « ذلِکَ عَوْنٌ عَلی سائِرِ السّاعاتِ : و اینسرگرمی و تفریح سالم کمکی است براي سایر برنامهها
به گفته بعضی تفریح و سرگرمی همچون سرویس کردن و روغن کاري نمودن چرخهاي یک ماشین است گرچه این ماشین یک
ساعت متوقف براي این کار میشود ، ولی بعدا قدرت و توان و نیروي جدیدي پیدا میکند که چندبرابر آن را جبران خواهد کرد ،
به علاوه بر عمر ماشین خواهد افزود .
باشد وگرنه مشکلی را که حل نمیکند ، بلکه بر مشکلها میافزاید ، چه بسیار « سالم » ، اما مهم این است که سرگرمی و تفریح
تفریحات ناسالمی که روح و اعصاب انسان را چنان میکوبد که قدرت کار و فعالیت را تا مدتی از او میگیرد و یا لااقل بازده کار
او را به حداقل میرساند. این نکته نیز قابل توجه است که در اسلام تا آنجا به مسألهتفریح سالم اهمیت دادهشده است که یک
سلسله مسابقات حتی با شرطبنديرا اسلاماجازه داده و تاریخمیگویدکه قسمتیازاین مسابقات
( جزء دوازدهم ( 245
درحضور شخص پیامبر صلیاللهعلیهوآله و باداوريونظارتاوانجام میگرفت .
حتی گاه شتر مخصوص خود را براي مسابقه سواري در اختیار یاران میگذاشت .
اِنَالنَّبِیَّ صلیاللهعلیهوآله اَجْرَي الاِْبِلَ مُقْبِلَۀً مِنْ تَبُوكَ فَسَ بَقَتِ الْغَضْباءُ وَ عَلَیْها اُسامَۀُ ، فَجَعَلَ »: درروایتیازامامصادقمیخوانیمکهفرمود
النّاسُ یَقُولُونَ سَبَقَ رَسُولُ اللّهِ صلیاللهعلیهوآله وَ رَسُولُ اللّهِ یَقُولُ سَبَقَ اُسامَۀُ : هنگامیکه پیامبر از تبوك برمیگشت ، میان یاران
سوار بود از همه پیشی گرفت ، « غَضْ باء » خودمسابقه سواريبرقرار ساخت، اسامه که بر شتر معروف پیامبر صلیاللهعلیهوآله به نام
مردم به خاطر اینکه شتر از آنِ پیامبر صلیاللهعلیهوآله بود صدا زدند رسول اللّه پیشی گرفت ، اما پیامبر صدا زد اسامه پیشی گرفت
اشاره به اینکه سوار کار مهم است نه مرکب و چه بسا مرکب راهواري که به دست افراد ناشی بیفتد و ) « و برنده شد
( کاري از آن ساخته نیست ) .( 1
. جلد 1 ، صفحه 596 ، « سفینۀ البحار » -1
246 ) سوره یُوسُف )
نکته دیگر اینکه همانگونه که برادران یوسف از علاقه انسان مخصوصا نوجوان به گردش و تفریح براي رسیدن به هدفشان سوء
استفاده کردند در دنیاي امروز نیز دستهاي مرموز دشمنان حق و عدالت از مسأله ورزش و تفریح براي مسموم ساختن افکار نسل
جوان سوء استفاده فراوان میکند ، باید به هوش بود که ابرقدرتهاي گرگ صفت در لباس ورزش و تفریح ، نقشههاي شوم خود
را میان جوانان به نام ورزش و مسابقات منطقهاي یا جهانی پیاده نکنند .
هنگامی که میخواستند نقشههاي خاصی را پیاده کنند و سرمایهها و منابع مهم کشور را به « طاغوت » فراموش نمیکنیم در عصر
صفحه 82 از 94
بهاي ناچیز به بیگانگان بفروشند ، یک سلسله مسابقات ورزشی طویل و عریض ترتیب میدادند و مردم را آنچنان به این بازيها
سرگرم میساختند که نتوانند به مسائل اساسی که در جامعه آنها جریان دارد بپردازند .
( جزء دوازدهم ( 247
نه قصاص و نه اتهام قبل از جنایت
در این فراز از داستان به خوبی مشاهده میکنیم که یعقوب با اینکه از حسادت برادران نسبت به یوسف آگاهی داشت و به همین
دلیل دستور داد خواب عجیبش را از برادران مکتوم دارد هرگز حاضر نشد آنها را متهم کند که نکند شما قصدسویی درباره
فرزندم یوسف داشته باشید، بلکه عذرش تنهاعدم تحمل دوري یوسف و ترس از گرگان بیابان بود .
اخلاق و معیارهاي انسانی و اصول داوري عادلانه نیز همین را ایجاب میکند که تا نشانههاي کار خلاف از کسی ظاهر نشده باشد
او را متهم نسازند ، اصل ، برائت و پاکی و درستی است ، مگر اینکه خلاف آن ثابت شود .
به دشمن و افراد نادان راه کار تخریبی نشان ندهید
لا تُلَقِّنُوا الْکَذّابَ فَتَکْذِبُ فَاِنَّ بَنی یَعْقُوبَ » : نکته دیگر اینکه در روایتی در ذیل آیات فوق از پیامبر صلیاللهعلیهوآله میخوانیم که
لَمْ
248 ) سوره یُوسُف )
یَعْلَمُوا اَنَّ الذِّئْبَ یَأْکُلُ الاِْنْسانَ حَتّی لَقَّنَهُمْ اَبُوهُمْ : به دروغگو تلقین نکنید تا به شما دروغ گوید ، چراکه پسران یعقوب تا آن موقع
نمیدانستند که ممکن است گرگ به انسان حمله کند و او را بخورد و هنگامی که پدر این سخن را گفت از او
(1). « آموختند
اشاره بهاینکه گاه میشود طرفمقابل توجه بهعذر و بهانه و انتخاب راه انحرافی ندارد ، شما باید مراقب باشید که خودتان با
احتمالات مختلفی که ذکر میکنید، راههايانحرافی را به او نشان ندهید.
این درست به این میماند که گاه انسان به کودك خردسالش میگوید توپ خود را به لامپ چراغ نزن ، کودك که تا آن وقت
نمیدانست میشود توپ را به لامپ بزند ، متوجه این مسأله میشود که چنین کاري امکانپذیر است و به دنبال آن حس کنجکاوي
او تحریک میشود که باید ببینم اگر توپ را به لامپ بزنم چه میشود و به دنبال آن شروع به آزمایش این مسأله میکند ،
آزمایشی که به شکستن لامپ منتهی خواهد شد .
. جلد 2 ، صفحه 415 ، « نُورُالثَّقَلَیْن » -1
( جزء دوازدهم ( 249
این تنها یک موضوع ساده درباره کودکان نیست ، در سطح یک جامعه بزرگ نیز گاهی امر و نهیهاي انحرافی سبب میشود مردم
بسیاري از چیزهایی را که نمیدانستند یاد بگیرند و سپس وسوسه آزمودن آنها شروع میشود ، در اینگونه موارد حتی
الامکان باید مسائل را به طور کلی مطرح کرد تا بدآموزي در آن نشود .
البته یعقوب پیامبر روي پاکی و صفاي دل این سخن را با فرزندان بیان کرد ، اما فرزندان گمراه از بیان پدر سوء استفاده
کردند .
مَوادّ مُخَدِّر » نظیر این موضوع روشی است که در بسیاري از نوشتهها با آن برخوردمیکنیم که مثلًا کسیمیخواهد درباره ضررهاي
سخن بگوید ، چنان این مسائل را تشریح میکند و یا صحنههاي آن را به وسیله فیلم نشان میدهد که ناآگاهان به « استمناء » یا «
صفحه 83 از 94
اسرار و رموز این کارها آشنا میگردند ، سپس مطالبی را که در نکوهش این
250 ) سوره یُوسُف )
کارها و راه نجات از آن بیان میکند به دست فراموشی میسپارند ، به همین دلیل غالبا زیان و بدآموزي این نوشتهها و فیلمها
به مراتب بیش از فایده آنها است .
15 فَلَمّا ذَهَبُوا بِه وَ اَجْمَعُوآا اَنْ یَجْعَلُوهُ فی غَیبَتِ الْجُبِّ وَاَوْحَیْنآاِلَیْهِلَتُنَبِّئَنَّهُمْبِأَمْرِهِمْهذا وَهُمْلا یَشْعُرُونَ
هنگامی که او را با خود بردند و تصمیم گرفتند وي را در مخفیگاه چاه قرار دهند ما به او وحی فرستادیم که آنها را در آینده از
این کارشان با خبر خواهی ساخت ، در حالی که آنها نمیدانند .
اتفاق کردند که او را در مخفیگاه چاه قرار بدهند ) دلیل بر این است که او را در ) « وَ اَجْمَعُوآا اَنْ یَجْعَلُوهُ فی غَیبَتِ الْجُبِّ » جمله
چاه پرتاب نکردند ، بلکه پایین بردند و در قعر چاه در آنجا سکو مانندي براي کسانیکه در چاه پایین میروند، نزدیک سطح
آب، درست میکنند قرار دادند ، به این ترتیب که طناب را به کمر او بسته ، او را به نزدیک آب بردند و رها ساختند .
( جزء دوازدهم ( 251
سرانجام برادران پیروز شدند و پدر را قانع کردند که یوسف را با آنها بفرستد ، آن شب را با خیال خوش خوابیدند که فردا نقشه ،
آنها درباره یوسف عملی خواهد شد و این برادر مزاحم را براي همیشه از سر راه برمیدارند . تنها نگرانی آنها این بود که مبادا
پدر پشیمان گردد و از گفته خود منصرف شود .
صبحگاه نزد پدرآمدند و او سفارشهاي لازمرا در حفظ و نگهداري یوسف تکرار کرد ، آنها نیز اطاعت کردند ، پیش روي پدر
او را با احترام و محبت فراوان برداشتند و حرکت کردند .
میگویند : پدر تا دروازه شهر آنها را بدرقه کرد و آخرین بار یوسف را از آنها گرفت و به سینه خود چسبانید ، قطرههاي اشک
از چشمش سرازیر شد ، سپس یوسف را به آنها سپرد و از آنها جدا شد ، اما چشم یعقوب همچنان فرزندان را بدرقه میکرد
آنها نیز تا آنجا که چشم پدر کار میکرد دست از نوازش و محبت یوسف برنداشتند ، اما
252 ) سوره یُوسُف )
هنگامی که مطمئن شدند پدر آنها را نمیبیند ، یک مرتبه عقده آنها ترکید و تمام کینههایی را که بر اثر حسد ، سالها روي هم
انباشته بودند بر سر یوسف فرو ریختند ، از اطراف شروع به زدن او کردند و او از یکی به دیگري پناه میبرد ، اما پناهش
نمیدادند .
در روایتی میخوانیم که در این طوفان بلا که یوسف اشک میریخت و یا به هنگامی که او را میخواستند به چاه افکنند
ناگهان یوسف شروع به خندیدن کرد ، برادران سخت در تعجب فرو رفتند که این چه جاي خنده است ، گویی برادر، مسأله را
به شوخی گرفته است ، بیخبر از اینکه تیرهروزي در انتظار او است ، اما او پرده از راز این خنده برداشت و درس بزرگی به
همه آموخت و گفت :
فراموش نمیکنم روزي به شما برادران نیرومند با آن بازوان قوي و قدرت فوقالعاده جسمانی نظر افکندم و خوشحال شدم ، با »
خود گفتم کسی که این همه یار و یاور نیرومند دارد چه غمی از حوادث سخت خواهد داشت آن روز بر شما تکیه کردم و به
بازوان شما دل بستم ،
( جزء دوازدهم ( 253
اکنون در چنگال شما گرفتارم و از شما به شما پناه میبرم و به من پناه نمیدهید ، خدا شما را بر من مسلط ساخت تا این درس
. « را بیاموزم که به غیر او ، حتی به برادران ، تکیه نکنم
صفحه 84 از 94
نشان میدهد که همه برادران در این برنامه اتفاق نظر داشتند هر چند در کشتن او رأي آنها متفق نبود . « اَجْمَعُوآا » جمله
از ماده جمع به معنی گردآوري کردن است و در این موارد اشاره به جمع کردن آراء و افکار میباشد . « اَجْمَعُوآا » اصولًا
روزي فرا میرسد که » ، سپس اضافه میکند : در اینهنگام ما به یوسف ، وحی فرستادیم و دلداریشدادیم و گفتیم غم مخور
وَ اَوْحَیْنآاِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ ) « آنها را از همه ایننقشههايشوم آگاه خواهی ساخت، درحالیکهآنها تورا نمیشناسند
هُمْ لا یَشْعُرُونَ).
همان روزي که تو بر اریکه قدرت تکیه زدهاي و برادران دست نیاز به سوي تو دراز میکنند و همچون تشنهکامانی که به
سراغ یک چشمه گوارا در بیابان سوزان میروند با نهایت تواضع و فروتنی نزد تو میآیند ، اما تو چنان اوج
گرفتهاي که آنها باور نمیکنند برادرشان باشی ، آن روز به آنها خواهی گفت ، آیا شما نبودید که با برادر کوچکتان
یوسف چنین و چنان کردید و در آن روز چه قدرشرمسار و پشیمان خواهندشد .
254 ) سوره یُوسُف )
این وحی الهی به قرینه آیه 22 همین سوره وحی نبوت نبود بلکه الهامی بود به قلب یوسف براي اینکه بداند تنها نیست و حافظ و
نگاهبانی دارد ، این وحی نور امید بر قلب یوسف پاشید و ظلمات یأس و نومیدي را از روح و جان او بیرون کرد .
16 وَ جاءُوآ أَباهُمْ عِشآءً یَبْکُونَ
شبهنگام در حالیکه گریهمیکردند به سراغ پدر آمدند.
برادران یوسف نقشهاي را که براي او کشیده بودند ، همانگونه که میخواستند پیاده کردند ولی بالاخره باید فکري براي بازگشت
کنند که پدر باور کند یوسف به صورت طبیعی و نه از طریق توطئه ، سر به نیست شده است ، تا عواطف پدر را به سوي خود
جلب کنند .
( جزء دوازدهم ( 255
طرحی که براي رسیدن این هدف ریختند این بود ، که درست از همان راهی که پدر از آن بیم داشت و پیش بینی میکرد وارد
شوند و ادعا کنند یوسف را گرگ خورده و دلایل قلابی براي آن بسازند .
17 قالُوا یاَبانآ اِنّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ مآ اَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنّا صدِقینَ
گفتند : اي پدر ما رفتیم و مشغول مسابقه شدیم و یوسف را نزد اثاث خود گذاردیم و گرگ او را خورد ، تو هرگز سخن ما را
تصدیق نخواهی کرد هر چند راستگو باشیم .
پدر که بیصبرانه انتظار ورود فرزند دلبندش یوسف را میکشید با یک نگاه به جمع آنها و ندیدن یوسف در میانشان سخت تکان
پدر جان ما رفتیم و مشغول مسابقه ( سواري ، تیراندازي و مانند آن ) » : خورد ، بر خود لرزید و جویاي حال او شد : آنها گفتند
شدیم و یوسف را که کوچک بود و توانایی مسابقه را با ما نداشت ، نزد اثاث خود گذاشتیم ،
256 ) سوره یُوسُف )
ما آنچنان سرگرم این کار شدیم که همه چیز حتی برادرمان را فراموش کردیم و در این هنگام گرگ بیرحم از راه رسید و او
. « را درید
اي پدر ما ) که جنبه عاطفی دارد مخاطب ساختند و ثانیا ) « یا اَبانا » سخنان برادران خیلی حسابشده بود، اولاً پدر را با کلمه
طبیعی است که برادران نیرومند در چنین تفریحگاهی به مسابقه و سرگرمی مشغول شوند و برادر کوچک را به نگاهبانی اثاث
وادارند و از این گذشته براي غافلگیر کردن پدر پیش دستی نموده و با همان چشم گریان گفتند تو هرگز باور نخواهی کرد ،
هر چند ما راست بگوییم .
صفحه 85 از 94
18 وَ جاءُوآ عَلی قَمیصِه بِدَمٍ کَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ اَنْفُسُکُمْ اَمْرا فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ
و پیراهن او را با خونی دروغین ( نزد پدر ) آوردند ، گفت: هوسهاي نفسانی شما این کار را برایتان آراسته، من صبر جمیل
میکنم ( و ناسپاسی نخواهم کرد ) و از خداوند در برابر آنچه شما میگویید یاري میطلبم .
( جزء دوازدهم ( 257
نیز « وَسْوَسَ ۀ کردن » و گاهی به معنی « تَرْغیب » به معنی تزیین میباشد گاهی آن را به معنی « تَسْویل » از ماده « سَوَّلَتْ » جمله
تفسیر کردهاند که تقریبا همه به یک معنی باز میگردد . یعنی هويهاي نفسانی شما این کار را براي شما زینت داد .
اما از آنجا که دروغگو حافظه ندارد و از آنجا که یک واقعه حقیقی پیوندهاي گوناگونی با کیفیتها و مسائل اطراف خود دارد
که کمتر میتوان همه آنها را در تنظیم دروغین آن منظم ساخت ، برادران از این نکته غافل بودند که لااقل پیراهن یوسف را از
چند جا پاره کنند تا دلیل حمله گرگ باشد ، آنها پیراهن برادر را که صاف و سالم از تن او بدر آورده بودند خون آلود کرده نزد
بلکه » پدر آوردند ، پدر هوشیار پرتجربه همین که چشمش بر آن پیراهن افتاد ، همه چیز را فهمید و گفت : شما دروغ میگویید
و این نقشههاي شیطانی را کشیده است ( بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ اَنْفُسُکُمْ اَمْرا « هوسهاي نفسانی شما این کار را برایتان آراسته
. (
258 ) سوره یُوسُف )
در بعضی از روایات میخوانیم او پیراهن را گرفت و پشت و رو کرد و صدا زد پس چرا جاي دندان و چنگال گرگ در آن نیست
؟ و به روایت دیگري پیراهن را به صورت انداخت و فریاد کشید و اشک ریخت و گفت : این چه گرگ مهربانی بوده که فرزندم
را خورده ولی به پیراهنش کمترین آسیبی نرسانده است و سپس بیهوش شد و بسان یک قطعه چوب خشک به روي زمین افتاد ،
بعضی از برادران فریاد کشیدند که اي واي بر ما از دادگاه عدل خدا در روز قیامت ، برادرمان را از دست دادیم و پدرمان را کشتیم
( و پدر همچنان تا سحرگاه بیهوش بود ولی به هنگام وزش نسیم سرد سحرگاهی به صورتش ، به هوش آمد .( 1
و با اینکه قلبش آتش گرفته بود و جانش میسوخت اما هرگز سخنی که نشانه ناشکري و یأس و نومیدي و جزع و فزع باشد بر
) « من صبر خواهم کرد ، صبري جمیل و زیبا ، شکیبایی توأم با شکرگزاري و سپاس خداوند » : زبان جارينکرد، بلکه گفت
فَصَبْرٌ جَمیلٌ ) .
ذیل آیه . ، « تفسیر آلوسی » -1
( جزء دوازدهم ( 259
وَاللّهُالْمُسْتَعانُعَلی ما تَصِفُونَ). ) « من از خدا در برابر آنچه شما میگویید یاري میطلبم » : و سپس گفت
از او میخواهم تلخی جام صبر را در کام من شیرین کند و به من تاب و توان بیشتر دهد تا در برابر این طوفان عظیم ،
خویشتنداري را از دست ندهم و زبانم به سخن نادرستی آلوده نشود .
او نگفت از خدا میخواهم در برابر مصیبت مرگ یوسف به من شکیبایی دهد ، چراکه میدانست یوسف کشته نشده ، بلکه گفت
در مقابل آنچه شما توصیف میکنید که نتیجهاش به هر حال جدایی من از فرزندم است صبر میطلبم .
زیبا جلوه دادن زشتیها
اشاره به اینکه هنگامی که هوسهاي سرکش بر روح و فکر انسان چیره میشود زشتترین جنایات همچون کشتن یا تبعید برادر را
در
260 ) سوره یُوسُف )
صفحه 86 از 94
نظر انسان آنچنان زینت میدهد که آن را امري مقدس و ضروري ، تصور میکند و این دریچهاي است به یک اصل کلی در
مسائل روانی که همیشه تمایل افراطی نسبت به یک مسأله مخصوصا هنگامی که توأم با رزائل اخلاقی شود ، پردهاي بر حس
صحیح و درك واقعیات عینی بدون تهذیبنفس، Ș تشخیص انسان میافکند و حقایق را در نظر او دگرگون جلوه میدهد. لذا قضا
امکانپذیر نیست و اگر میبینیم در قاضی ، عدالت شرط شده است ، یکی از دلایلش همین است و اگر قرآنمجید در سوره بقره
باز اشارهاي به همین « وَاتَّقُوااللّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللّهُ: تقوي را پیشه کنید و خداوند به شما علم و دانش میدهد » : آیه 282 میگوید
مطلب است .
دروغگو حافظه ندارد
سرگذشت یوسف و داستان او با برادرانش بار دیگر این اصل معروف را به ثبوت میرساند که دروغگو نمیتواند راز خود را براي
همیشه مکتوم دارد ، چراکه واقعیتهاي عینی به هنگامی که وجود
( جزء دوازدهم ( 261
خارجی پیدا میکند ، روابط بیشماري با موضوعات در اطراف خود دارد و دروغگو که میخواهد صحنه نادرستی را با دروغ خود
بیافریند ، هر قدر زیرك و زبردست باشد نمیتواند تمام این روابط را حفظ کند ، به فرض که چندین رابطه دروغین در پیوند با
مسائل پیرامون حادثه درست کند ، باز نگهداري همه این روابط ساختگی در حافظه براي همیشه کار آسانی نیست و کمترین غفلت
از آن موجب تناقض گویی میشود ، به علاوه بسیاري از این پیوندها مورد غفلت قرار میگیرد و همانها است که سرانجام واقعیت
را فاش میکند و این درس بزرگی است براي همه کسانی که به آبرو و حیثیت خویش علاقمندند که هرگز گِرد دروغ نروند و
موقعیت اجتماعی خویش را به خطر نیفکنند و خشم خدا براي خود نخرند .
صبر جمیل چیست ؟
262 ) سوره یُوسُف )
شکیبایی در برابر حوادث سخت و طوفانهاي سنگین نشانه شخصیت و وسعت روح آدمی است ، آنچنان وسعتی که حوادث
بزرگ را در خود جاي میدهد و لرزان نمیگردد .
یک نسیم ملایم میتواند آب استخر کوچکی را به حرکتدرآورد، اما اقیانوسهاي بزرگ همچون اقیانوس آرام ، بزرگترین
طوفانها را هم در خود میپذیرند و آرامش آنها بر هم نمیخورد. گاه انسان ظاهرا شکیبایی میکند ولی چهره این شکیبایی را با
گفتن سخنان زننده که نشانه ناسپاسی و عدم تحمل حادثه است زشت و بدنما میسازد .
اما افراد باایمان و قوي الاراده و پرظرفیت کسانی هستند که در این گونه حوادث هرگز پیمانه صبرشان لبریز نمیگردد و سخنی که
است . « صبر جمیل » و « صبر زیبا » ، نشاندهنده ناسپاسی و کفران و بیتابی و جزعباشد برزبان جاري نمیسازند، صبر آنها
اکنون این سؤال پیش میآید که در آیات دیگر این سوره میخوانیم یعقوب آن قدر گریه کرد و غصه خورد که چشمانش را از
دست داد ، آیا این منافات با صبر جمیل ندارد ؟
( جزء دوازدهم ( 263
پاسخ این سؤال یک جمله است و آن اینکه : قلب مردان خدا کانون عواطف است ، جاي تعجب نیست که در فراق فرزند ،
اشکهایشان همچون سیلاب جاري شود ، این یک امر عاطفی است ، مهم آن است که کنترل خویشتن را از دست ندهند یعنی
سخن و حرکتی برخلاف رضاي خدا نگویند و نکنند .
صفحه 87 از 94
از احادیث اسلامی استفاده میشود که اتفاقا همین ایراد را به هنگامی که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بر مرگ فرزندش ابراهیم
چشم » : اشک میریخت به او کردند که شما ما را از گریه کردن نهی کردي اما خود شما اشک میریزید؟ پیامبر در جواب فرمود
تَدْمَعُالْعَیْنُ وَ یَحْزَنُ الْقَلْبُ وَ لا نَقُولُ ما یُسْخِطُ ) « میگرید و قلب اندوهناك میشود ولی چیزي که خدا را به خشم آورد نمیگویم
لَیْسَ هذا بُکاءً اَنَّ هذا رَحْمَ ۀٌ : این گریه ( بیتابی ) نیست ، این رحمت ( گریه » : الرَّبَّ ) و در جاي دیگر میخوانیم فرمود
(1). « عاطفی ) است
264 ) سوره یُوسُف )
اشاره به اینکه در سینه انسان قلب است نه سنگ و طبیعی است که در برابر مسائل عاطفی واکنش نشان میدهد و سادهترین
واکنش آن جریان اشک از چشم است ، این عیب نیست این حسن است ، عیب آن است که انسان سخنی بگوید که خدا را به
غضب آورد .
یک لحظه غفلت یک عمر پشیمانی
ابوحمزه ثمالی از امام سجاد نقل میکند که من روز جمعه در مدینه بودم ، نماز صبح را با امام سجاد خواندم ، هنگامی که امام از
مواظب باش . هر سائل » : نماز و تسبیح ، فراغت یافت به سوي منزل حرکت کرد و من با او بودم ، زن خدمتکار را صدا زد ، گفت
. « و نیازمندي از در خانه بگذرد، غذا به او بدهید ، زیرا امروز روز جمعه است
ابوحمزه میگوید : گفتم هر کسی که تقاضاي کمک میکند ، مستحق نیست .
. طبع جدید ، جلد 22 ، صفحه 157 و 151 ، « بحار الانوار » -1
( جزء دوازدهم ( 265
درست است ، ولی من از این میترسم که در میان آنها افراد مستحقی باشند و ما به آنها غذا ندهیم و از در خانه » : امام فرمود
. « خود برانیم و بر سر خانواده ما همان آید که بر سر یعقوب و آل یعقوب آمد
به همه آنها غذا بدهید ( مگر نشنیدهاید ) براي یعقوب هر روز گوسفندي ذبح میکردند ، قسمتی را به مستحقان » : سپس فرمود
میداد و قسمتی را خود و فرزندانش میخورد ، یک روز سؤالکننده مؤمنی که روزهدار بود و نزد خدا منزلتی داشت، عبورش از
آن شهر افتاد ، شب جمعه بود بر در خانه یعقوب به هنگام افطار آمد و گفت : به میهمان مستمند غریب گرسنه از غذاي اضافی
خود کمک کنید ، چند بار این سخن را تکرار کرد ، آنها شنیدند و سخن او را باور نکردند ، هنگامی که او مأیوس شد و تاریکی
شب ، همه جا را فراگرفت برگشت ، در حالی که چشمش گریان بود و از گرسنگی به خدا شکایت کرد ، آن شب را گرسنه ماند
و صبح همچنان روزه داشت ، در حالی که شکیبا بود و خدا را سپاس میگفت ، اما یعقوب و خانواده یعقوب ، کاملًا سیر شدند و
هنگامصبح
266 ) سوره یُوسُف )
خداوند به یعقوب در همان صبح ، وحی فرستاد که " : تو اي » : امام سپس اضافه فرمود .« مقداري از غذاي آنها اضافه مانده بود
یعقوب بنده مرا خوار کردي و خشم مرا برافروختی و مستوجب تأدیب و نزول مجازات بر تو و فرزندانت شدي ... اي یعقوب من
(1").« دوستانم را زودتر از دشمنانم توبیخ و مجازاتمیکنم و اینبهخاطرآناستکه بهآنهاعلاقه دارم
قابل توجه اینکه به دنبال این حدیث میخوانیم که ابوحمزه میگوید از امام سجاد پرسیدم یوسف چه موقع آن خواب را دید؟ امام
(2). « در همان شب » : فرمود
که گناه و معصیتی هم محسوب « ترك اولی » از این حدیث به خوبی استفاده میشود که یک لغزش کوچک و یا صریحتر یک
صفحه 88 از 94
نمیشد ، ( چراکه حال آن سائل بر یعقوب روشن نبود ) از پیامبران و اولیايحق چه بسا سببمیشود که خداوند ، گوشمالی
دردناکی به آنها بدهد و
. جلد 2، صفحه 411 « نُورُالثَّقَلَیْن » جلد 2 صفحه 243 و « تفسیربرهان » -1
. جلد 2،صفحه 411 « نُورُالثَّقَلَیْن » جلد 2، صفحه 243 و « تفسیربرهان » -2
( جزء دوازدهم ( 267
این نیست مگر به خاطر اینکه مقام والاي آنان ایجاب میکند ، که همواره مراقب کوچکترین گفتار و رفتار خود باشند ، چراکه
بْرارِ سَیِّئاتُ الْمُقَرَّبینَ ( کارهایی که براي بعضی از نیکان" حسنه "محسوب میشود براي مقربان درگاه خداوند 􀂐 حَسَ ناتُ الا
"سیئه "است ) .
جایی که یعقوب آن همه درد و رنج به خاطر بیخبر ماندن از درددل یک سائل بکشد باید فکر کرد ، که جامعهاي که در آن
گروهی سیر و گروه زیادي گرسنه باشند چگونه ممکن است مشمول خشم و غضب پروردگار نشوند و چگونه خداوند آنها را
مجازات نکند .
دعاي گیراي یوسف
در روایات اهلبیت علیهمالسلام و در طرق اهل تسنن میخوانیم : هنگامی که یوسف در قعر چاه قرار گرفت ، امیدش از همه جا قطع
و تمام توجه او به ذات پاك خدا شد ، با خداي خود مناجات میکرد و به تعلیم جبرئیل راز و نیازهایی داشت ، که در روایات به
عبارات مختلفی نقل شده است .
268 ) سوره یُوسُف )
اَللّهُمَّ یا مُونِسَ کُلِّ غَریبٍ وَ یا صاحِبَ کُلِّ وَحیدٍ وَ یا مَلْجَأَ کُلِّ خائِفٍ وَ یا » : در روایتی میخوانیم با خدا چنین مناجات میکرد
کاشِفَ کُلِّ کُرْبَۀٍ وَ یا عالِمَ کُلِّ نَجْوي وَ یا مُنْتَهی کُلِّ شَ کْوي وَ یا حاضِ رَ کُلِّ مَلَاءٍ یا حَیُّ یا قَیُّومُ اَسْئَلُکَ اَنْ تَقْذِفَ رَجائَکَ فی قَلْبی
. « ... حَتّی لا یَکُونَ لی هَمٌّ وَ لا شُغْلٌ غَیْرُكَ وَ اَنْ تَجْعَلَ لی مِنْ اَمْري فَرَجا وَ مَخْرَجا اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ
بار پروردگارا ! اي آنکه مونس هر غریب و یار تنهایانی ، اي کسی که پناهگاه هر ترسان و برطرف کننده هر غم و اندوه و آگاه »
از هر نجوي و آخرین امید هر شکایت کننده و حاضر در هر جمع و گروهی ، اي حی و اي قیوم ، از تو میخواهم که امیدت را در
قلب من بیفکنی ، تا هیچ فکري جز تو نداشته باشم و از تو میخواهم که از این مشکل بزرگ ، فرج و راه نجاتی ، براي من
. « فراهم کنی که تو بر هر چیز توانایی
اِلهَنا نَسْمَعُ صَوْتا وَ دُعاءً : » : جالب اینکه در ذیل این حدیث میخوانیم : فرشتگان صداي یوسف را شنیدند و عرض کردند
( جزء دوازدهم ( 269
اَلصَّوْتُ صَوْتُ صَبِیٍّ وَ الدُّعاءُ دُعاءُ نَبِیٍّ : پروردگارا ! ما صدا و دعاییمیشنویم، آواز، آواز کودكاست، امادعا، دعايپیامبرياست
(1). «
این نکته نیز قابل توجه است هنگامی که یوسف را برادران به چاه افکندند پیراهن او را درآورده بودند و تنش برهنه بود ، فریاد زد
که لااقل پیراهن مرا به من بدهید تا اگر زنده بمانم تنم را بپوشانم و اگر بمیرم کفن من باشد ، برادران گفتند : از همان خورشید و
ماه و یازده ستارهايراکه در خوابدیدي بخواهکه در اینچاه مونس توباشد و لباس
( درتنتبپوشانند(واوبدنبالیأسمطلق،ازغیرخدادعايفوقراخواند).( 2
هنگامی که یوسف را به چاه افکندند ، جبرئیل نزد او آمد و گفت : کودك ، اینجا چه » : از امام صادق نقل شده است که فرمود
صفحه 89 از 94
میکنی ؟ در جواب گفت : برادرانم مرا در چاه انداختهاند ، گفت : دوست داري از چاه خارج شوي؟ گفت: با خداست اگر
بخواهد مرا بیرون میآورد ، گفت : خداي
. جلد 5 ، صفحه 3373 ، « تفسیر قُرْطُبی » -1
. جلد 5 ، صفحه 3373 ، « تفسیر قُرْطُبی » -2
270 ) سوره یُوسُف )
تو دستور داده این دعا را بخوان تا بیرون آیی : گفت : کدام دعا ؟ گفت ؛ بگو" : اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلَکَ بِاَنَّ لَکَ الْحَمْدُ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ
لارْضِ ، ذُوالْجَلالِ وَ الاِْکْرامِ ، اَنْ تُ َ ص لِّیَ عَلی محَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تَجْعَلَ لی مِمّا اَنَا فیهِ فَرَجا وَ مَخْرَجا : 􀂐 الْمَنّانُ ، بَدیعُ السَّماواتِ وَ ا
پروردگارا ! من از تو تقاضا میکنم اي که حمد و ستایش براي تو است ، معبودي جز تو نیست ، تویی که بر بندگان نعمت
میبخشی ، آفریننده آسمانها و زمینی ، صاحب جلال و اکرامی ، تقاضا میکنم که بر محمد و آلش درود بفرستی و گشایش و
. « نجاتیاز آنچه در آن هستم براي من قرار دهی (" 1) مانعی ندارد که یوسف همه این دعاها را خوانده باشد
19 وَ جآءَتْ سَیّارَةٌ فَاَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلی دَلْوَهُ قالَ یبُشْري هذا غُلمٌ وَ اَسَرُّوهُ بِضعَۀً وَ اللّهُ عَلیمٌ بِما یَعْمَلُونَ
. جلد 2 ، صفحه 416 ، « نُورُالثَّقَلَیْن » -1
( جزء دوازدهم ( 271
و کاروانی فرارسید، مأمور آب را ( به سراغ آب ) فرستادند، او دلو خودرادر چاهافکند و صدازد؛ مژدهباد: این کودکی است ( زیبا
و دوست داشتنی ) و این امر را به عنوان یک سرمایهاز دیگرانمخفی داشتند و خداوند به آنچه آنها انجام میدادند آگاه است .
گفتهاند که دائما در سیر و حرکت است « سَیّارَة » کاروان را به این جهت
گرفته شده که معنی آن همانگونه که راغب در مفردات گفته ، قصد آب کردن « وُرُود » به معنی آبآور ، در اصل از « وارِد »
است ، هرچند بعدا توسعه یافته و به هر ورود و دخولی گفته شده است .
به معنی قطعهاي از گوشت است ، که آن را جدا میکنند و سپس تعمیم یافته و به « بَضْع » در اصل از ماده « بِضاعَۀ »
به معنی عدد سه تا ده آمده است ( مفردات راغب ) . « بِضْع » قطعه مهمی از مال و سرمایه نیز گفته شده است و
272 ) سوره یُوسُف )
یوسف در تاریکی وحشتناك چاه که با تنهایی کشندهاي همراهبود، ساعات تلخی را گذرانده اما ایمان به خدا و سکینه و آرامش
حاصل از ایمان ، نور امید بر دل او افکند و به او تاب و توان دادکه اینتنهایی وحشتناك را تحمل کند و از کوره این آزمایش
، پیروز بدر آید .
کاروانی » چند روز از این ماجرا گذشت خدا میداند ، بعضی از مفسران سه روز و بعضی دو روز نوشتهاند. به هر حال
کسی را که مأمور آب آوردن » و در آن نزدیکی منزل گزید ، پیدا است نخستین حاجت کاروان تأمین آب است ، لذا « سررسید
. « بود به سراغ آب فرستادند ، مأمور آب ، دلو خود را در چاه افکند
یوسف از قعرچاه متوجهشد که سر و صداییاز فرازچاه میآید و به دنبال آن ، دلو و طناب را دید که به سرعت پایین میآید ،
فرصت را غنیمت شمرد و از این عطیه الهی بهره گرفت و بیدرنگ به آن چسبید .
مأمور آب احساس کرد دلوش بیش از اندازه سنگین شده ، هنگامی که آن را با قوت بالا کشید ، ناگهان چشمش به کودك
قالَ یبُشْري هذا غُلمٌ ) ) « مژده باد این کودکی است به جاي آب » : خردسال ماه پیکري افتاده و فریاد زد
( جزء دوازدهم ( 273
کم کم گروهی از کاروانیان از این امر آگاه شدند ، ولی براي اینکه دیگران با خبر نشوند و خودشان بتوانند این کودك
صفحه 90 از 94
وَ اَسَرُّوهُ ) « این امر را به عنوان یک سرمایه نفیس از دیگران مخفی داشتند » ، زیبا را به عنوان یک غلام در مصر بفروشند
بِضعَۀً ) .
20 وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزّاهِدینَ
و او را به بهاي کمی ، چند درهم ، فروختند و نسبت به ( فروختن ) او بیاعتنا بودند ( چرا که میترسیدند رازشان فاش شود ).
وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ اَشْیآئَهُمْ : » : در اصل به معنی این است که چیزي را با ستمگري کم کنند و لذا قرآن میگوید « بَخْس »
85 / هود ) . ) « اشیاء مردم را با ظلم کم نکنید
274 ) سوره یُوسُف )
در اینجا این سؤال پیش میآید که چرا آنها یوسف را که حداقل غلام پرقیمتی محسوب میشد به بهاي اندك و به تعبیر قرآن به
ثَمَن بَخْس فروختند .
ولی این معمول است که همیشه دزدان و یا کسانی که به سرمایه مهمی بدون زحمت دست مییابند از ترس اینکه مبادا دیگران
بفهمند آن را فورا میفروشند و طبیعی است که با این فوریت نمیتوانند بهاي گزافی براي خود فراهم سازند .
در اینکه یوسف را به چنددرهم فروختند و چگونه میان خود تقسیم کردند ، باز در میان مفسران گفتگو است ، بعضی 20 درهم و
بعضی 22 درهم و بعضی 40 درهم و بعضی 18 درهم نوشتهاند و با توجه به این که عدد فروشندگان را دهنفر دانستهاند، سهم هر
وَ کانُوا فیهِ ) « آنها نسبت به فروختن یوسف ، بیاعتنا بودند » : کدام از این مبلغ ناچیز روشن است. و در پایان آیه میفرماید
مِنَ الزّاهِدینَ ) .
در حقیقت این جمله در حکم بیان علت براي جمله قبل است ،
( جزء دوازدهم ( 275
اشاره به اینکه اگر آنها یوسف را به بهاي اندك فروختند بهخاطر اینبود که نسبت بهاین معامله بیمیل و بیاعتناء بودند.
این موضوع یا به خاطر آن بود که یوسف را کاروانیان ، ارزان به دست آورده بودند و انسان چیزي را که ارزان به دست آورد ،
غالبا ارزان از دست میدهد و یا اینکه از این میترسیدند که سرّ آنها فاش شود و مدعیپیداکنند و یا از این نظر که در یوسف
نشانههاي غلام بودن را نمیدیدند ، بلکه آثار آزادگی و حرّیت در چهره او نمایان بود و به
همیندلیلنهفروشندگانچندانرغبتبهفروختناوداشتند و نه خریداران.
276 ) سوره یُوسُف )
درباره