گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد دوازدهم
سوره اسراء


مقدمه
ايـن سـوره در مـكـه نـازل شده و 111 آيه است
قبل از ورود در تفسير اين سوره توجه به چند نكته لازم است :
1 - نـامـهـاى ايـن سـوره و مـحـل نزول آن
نـام مـشـهـور ايـن سـوره بـنـى اسـرائيـل اسـت و نـامـهـاى ديـگـرى نـيـز از قبيل اسراء و سبحان دارد.
روشـن است كه هر يك از اين نامها به تناسب مطالبى است كه در اين سوره در رابطه با آن وجـود دارد، اگـر نـام بـنـى اسـرائيـل بـر آن گـذارده شـده بـه خـاطـر آنـسـت كه بخش قـابـل مـلاحـظـه اى در آغـاز و پـايـان ايـن سـوره پـيـرامـون بـنـى اسرائيل است .
و اگـر بـه آن اسـراء گـفـتـه ميشود به خاطر نخستين آيه آن كه پيرامون اسراء (معراج ) پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) سخن ميگويد، و سبحان نيز از نخستين كلمه اين سوره گرفته شده است .
ولى در روايـاتـى كـه فـضـيـلت ايـن سـوره را بـيـان مـيـكـنـد تـنـهـا بـه نـام بـنـى اسرائيل برخورد ميكنيم ، و به همين جهت غالب مفسران همين نام را براى سوره ، برگزيده اند.
بـه هـر حـال مـشـهـور و مـعـروف ايـن اسـت كـه تـمـام يـكـصـد آيـه ايـن سـوره در مـكـه نازل شده است ، و مفاهيم و محتواى آن نيز كاملا متناسب با سورههاى مكى است
هـر چـنـد بـعـضـى از مـفـسـران مـعـتـقـدنـد پـارهـاى از آيـات آن در مـديـنـه نازل شده است ، ولى گفتار مشهور صحيحتر به نظر ميرسد.
2 - فضيلت اين سوره
از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و هـمچنين از امام صادق (عليهالسلام ) اجر و پـاداش فـراوانـى بـراى كـسـى كـه ايـن سـوره را بـخـوانـد نقل شده است از جمله اينكه :
در روايـتـى از امـام صـادق (عـليـهـالسـلام ) چـنـيـن مـى خـوانـيـم : مـن قـرء سـورة بـنـى اسـرائيـل فـى كـل ليـلة جـمـعـه لم يـمت حتى يدرك القائم و يكون من اصحابه : كسى كه سوره بنى اسرائيل را هر شب جمعه بخواند از دنيا نخواهد رفت تا اينكه قائم را درك كند و از يارانش ‍ خواهد بود.
كـرارا گـفـتـه ايـم پـاداشـها و فضيلتهائى كه براى سوره هاى قرآن بيان شده هرگز براى خواندن تنها نيست ، بلكه خواندنى است كه توأ م با تفكر و انديشه ، و سپس الهام گرفتن براى عمل بوده باشد.
مخصوصا در يكى از همين روايات مربوط به فضيلت اين سوره ميخوانيم فرق قلبه عند ذكـر الوالديـن : كـسى كه اين سوره را بخواند و به هنگامى كه به توصيه هاى خداوند در ارتـبـاط بـا پـدر و مـادر در ايـن سـوره مـيرسد، عواطف او تحريك گردد و احساس ‍ محبت بيشتر نسبت به پدر و مادر كند داراى چنان پاداشى است .
بـنـابـراين الفاظ قرآن هر چند بلاشك محترم و پر ارزش است ، ولى اين الفاظ مقدمه اى اسـت بـراى مـعـانـى و مـعـانـى مـقـدمـه اى اسـت بـراى عمل .
3 - محتواى اين سوره در يك نگاه كوتاه
گـفـتـيـم ايـن سـوره بـنـا بـر مـشـهـور از سـوره هـائى اسـت كـه در مـكـه نازل شده است و طبعا ويژگيهاى سوره هاى مكى در آن جمع است ، از جمله دعوت مؤ ثر به تـوحـيـد، و تـوجـه دادن بـه مـعاد، و نصائح سودمند، و مبارزه با هر گونه شرك و ظلم و انحراف بطور كلى ميتوان گفت آيات اين سوره بر محور امور زير دور مى زند.
1 - دلائل نبوت مخصوصا قرآن و نيز معراج .
2 - بـحـثـهـائى مـربـوط بـه مـعـاد، مـسـاله كـيـفـر و پـاداش و نـامـه اعمال و نتائج آن .
3 - بخشى از تاريخ پر ماجراى بنى اسرائيل كه در آغاز سوره و پايان آن آمده است .
4 - مـسـاله آزادى اراده و اخـتـيـار و ايـنـكـه هـر گـونـه عمل نيك و بد، نتيجهاش به خود انسان بازگشت ميكند.
5 - مساله حساب و كتاب در زندگى اين جهان كه نمونه اى است براى جهان ديگر.
6 - حقشناسى در همه سطوح مخصوصا درباره خويشاوندان ، و بخصوص پدر و مادر.
7 - تـحـريـم اسـراف و تـبـذيـر و بـخـل و فـرزنـدكـشـى و زنـا و خـوردن مال يتيمان و كمفروشى و تكبر و خونريزى .
8 - بحثهائى در زمينه توحيد و خداشناسى .
9 - مـبـارزه با هر گونه لجاجت در برابر حق و اينكه گناهان ميان انسان و مشاهده چهره حق پرده ميافكند.
10 - شخصيت انسان و فضيلت و برترى او بر مخلوقات ديگر.
11 - تاثير قرآن براى درمان هر گونه بيمارى اخلاقى و اجتماعى .
12 - اعجاز قرآن و عدم توانائى مقابله با آن .
13 - وسوسه هاى شيطان و هشدار به همه مؤ منان به راههاى نفوذ شيطان در انسان .
14 - بخشى از تعليمات مختلف اخلاقى .
15 - و سـرانـجـام فـرازهـائى از تـاريخ پيامبران به عنوان درسهاى عبرتى براى همه انسانها و شاهدى براى مسائل بالا.
به هر صورت مجموعه بحثهاى عقيدتى و اخلاقى و اجتماعى در اين سوره نسخه كاملى را تـشـكيل ميدهد براى ارتقاء و تكامل بشر در زمينه هاى مختلف ، و جالب اينكه اين سوره با تـسـبـيـح خدا شروع ميشود و با حمد و تكبير او پايان ميگيرد تسبيح نشانه اى است براى پـاكـسـازى و پـيـراسـتن از هر گونه عيب و نقص ، و حمد نشانه اى است براى آراستن به صفات فضيلت ، و تكبير رمزى است به پيشرفت و عظمت .
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


سـبـحـان الذى اسـرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصا الذى باركنا حوله لنريه من اياتنا انه هو السميع البصير (1)



ترجمه :

بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - پـاك و مـنـزه است خدائى كه بندهاش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى كه گـرداگـردش را پـر بـركـت سـاخـتـيـم بـرد، تا آيات خود را به او نشان دهيم او شنوا و بيناست .
تفسير:
معراج گاه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
نـخـستين آيه اين سوره از مساله اسراء يعنى سفر شبانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) از مـسـجد الحرام به مسجد اقصى (بيت المقدس ) كه مقدمه اى براى معراج بوده است سـخـن مـيـگـويـد، ايـن سـفـر كـه در يـك شـب و مـدت كـوتـاهـى صـورت گـرفـت حـداقـل در شـرايط آن زمان از طرق عادى به هيچوجه امكان پذير نبود، و جنبه اعجاز آميز و كاملا خارق العاده داشت .
نـخـسـت مـيـگـويـد: منزه است آن خداوندى كه بنده اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى برد (سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى ).
ايـن سـيـر شـبـانـه خارق العاده : به خاطر آن بود كه بخشى از آيات عظمت خود را به او نشان دهيم (لنريه من آياتنا).
و در پايان اضافه ميكند خداوند شنوا و بينا است (انه هو السميع البصير ).
اشـاره بـه ايـنـكـه اگـر خـداونـد پـيـامـبـرش را بـراى ايـن افـتـخـار بـرگـزيـد بـى دليل نبود، زيرا او گفتار و كردارى آنچنان پاك و شايسته داشت كه اين لباس بر قامتش كاملا زيبا بود، خداوند گفتار پيامبرش را شنيده و كردار او را ديده و لياقتش را براى اين مقام پذيرفته بود.
بعضى از مفسران اين احتمال را نيز در جمله فوق داده اند كه منظور از آن تهديد منكران اين اعجاز است كه خداوند سخنانشان را مى شنود و اعمالشان را مى بيند و از توطئه آنها آگاه است .
اين آيه در عين فشردگى بيشتر مشخصات اين سفر شبانه اعجاز آميز را بيان ميكند:
1 - جمله اسرى نشان ميدهد كه اين سفر، شبب هنگام واقع شد، زيرا اسراء در لغت عرب به معنى سفر شبانه است ، در حالى كه كلمه سير به مسافرت در روز گفته ميشود.
2 - كلمه ليلا در عين اينكه تاكيدى است براى آنچه از جمله اسراء فهميده ميشود، اين حقيقت را نـيـز بـيـان مـيـكـنـد كه اين سفر بطور كامل در يك شب واقع شد، و مهم نيز همين است كه فـاصـله مـيـان مـسـجد الحرام و بيت المقدس كه بيش از يكصد فرسخ است و در شرائط آن زمان مى بايست روزها يا هفته ها بطول
بيانجامد، تنها در يك شب رخ داد.
3 - كـلمـه عـبـد نـشـان ميدهد كه اين افتخار و اكرام به خاطر مقام عبوديت و بندگى پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـود، چـرا كه بالاترين مقام براى انسان است كه بنده راسـتـيـن خـدا بـاشـد، جـز بـر پـيشگاه او جبين نسايد، و در برابر فرمانى جز فرمان او تسليم نگردد، هر كارى ميكند براى خدا باشد و هر گام برميدارد رضاى او را بطلبد.
4 - هـمـچـنـيـن تـعـبـيـر به عبد نشان مى دهد كه اين سفر در بيدارى واقع شده . و اين سير جـسـمـانـى بـوده اسـت نـه روحـانـى ، زيـرا سير روحانى معنى معقولى جز مساله خواب يا حالتى شبيه به خواب ندارد، ولى كلمه عبد نشان ميدهد كه جسم و جان پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) در اين سفر شركت داشته ، منتها كسانى كه نتوانسته اند اين اعجاز را درسـت در فـكـر خود هضم كنند احتمال روحانى بودن را به عنوان توجيهى براى آيه ذكر كـرده انـد، در حـالى كـه مـى دانـيـم اگـر كسى به ديگرى بگويد من فلان شخص را به فـلان نـقـطـه بـردم مـفـهـومـش ايـن نـيـسـت كـه در عـالم خـواب يـا خيال بوده يا تفكر انديشه او به چنين سيرى پرداخته است .
5 - آغـاز ايـن سـيـر (كـه مـقـدمـه اى بـر مـسـاله مـعـراج بـه آسـمـانـهـا بـوده و بـعـدا دلائل آن ذكر خواهد شد مسجد الحرام در مكه و انتهاى آن مسجد الاقصى در قدس بوده است .
البـتـه در ايـنـكه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از كنار خانه كعبه به اين سير پـرداخـت و يـا در خانه يكى از بستگانش بود، (و از آنجا كه به همه شهر مكه گاهى به عـنـوان احـتـرام ، مـسجد الحرام گفته ميشود اين تعبير در آيه ذكر شده است ) در ميان مفسران گفتگو است ، ولى بدون شك ظاهر آيه اين است كه مبدء سير او مسجد الحرام بوده است .
6 - هدف از اين سير، مشاهده آيات عظمت الهى بوده ، همانگونه كه دنباله
ايـن سـيـر در آسـمـانـهـا نـيـز به همين منظور انجام گرفته است تا روح پر عظمت پيامبر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) در پرتو مشاهده آن آيات بينات ، عظمت بيشترى يابد، و آمـادگـى فـزونـتـرى بـراى هـدايـت انـسـانـهـا پيدا كند، نه آنگونه كه كوته فكران مى پـنـدارند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به معراج رفت تا خدا را ببيند!، به گمان اينكه خدا محلى در آسمانها دارد!!
بـه هـر حال پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گرچه عظمت خدا را شناخته بود، و از عظمت آفرينش او نيز آگاه بود، ولى شنيدن كى بود مانند ديدن !
در آيـات سـوره نـجـم كـه بـه دنـبـاله ايـن سـفـر يـعنى معراج در آسمانها اشاره ميكند نيز مـيـخـوانـيـم لقد راى من آيات ربه الكبرى : او در اين سفر آيات بزرگ پروردگارش را مشاهده كرد.
7 - جـمـله بـاركـنـا حـوله بـيـانـگـر ايـن مـطلب است كه مسجد الاقصى علاوه بر اينكه خود سـرزمـين مقدسى است اطراف آن نيز سرزمين مبارك و پر بركتى است و اين ممكن است اشاره بـه بـركات ظاهرى آن بوده باشد چرا كه مى دانيم در منطقه اى سرسبز و خرم و مملو از درختان و آبهاى جارى و آباديها واقع شده است .
و نـيـز مـمـكـن اسـت اشـاره بـه بـركـات مـعـنوى آن بوده باشد، زيرا اين سرزمين مقدس در طول تاريخ كانون پيامبران بزرگ خدا، و خاستگاه نور توحيد و خدا پرستى بوده است .
8 - جـمـله انـه هو السميع البصير همانگونه كه گفتيم اشاره به اين است كه بخشش اين مـوهـبـت بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـى حـساب نبوده بلكه به خاطر شـايـسـتگى هائى بوده كه بر اثر گفتار و كردارش پيدا شد و خداوند از آن به خوبى آگاه بود.
9 - ضمنا كلمه سبحان دليلى است بر اينكه اين برنامه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خود نشانه اى بر پاك و منزه بودن خداوند از هر عيب و نقص است .
10 - كلمه من در من آياتنا نشان ميدهد كه آيات عظمت خداوند
آنقدر زياد است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با تمام عظمتش در اين سفر پر عظمت تنها گوشه اى از آنرا مشاهده كرده است .
مساله معراج
مشهور و معروف در ميان دانشمندان اسلام اين است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـه هـنگامى كه در مكه بود در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى در بيت المقدس به قـدرت پـروردگـار آمـد، و از آنـجـا بـه آسمانها صعود كرد، و آثار عظمت خدا را در پهنه آسمان مشاهده نمود و همان شب به مكه بازگشت .
و نيز مشهور و معروف آنست كه اين سير زمينى و آسمانى را با جسم و روح تواما انجام داد.
ولى از آنجا كه اين يك موضوع فوق العاده شگرفى است ، جمعى به توجيه آن پرداخته و آنرا به معراج روحانى تفسير كرده اند كه چيزى شبيه يك خواب يا مكاشفه روحى خواهد بـود، امـا هـمانگونه كه گفتيم اين موضوع كاملا با ظواهر آيات مخالف است چرا كه ظاهر آيات به مساله جسمانى بودن گواهى ميدهد.
به هر حال پيرامون اين بحث سؤ الات فراوانى وجود دارد از جمله :
1 - چگونگى معراج از نظر قرآن و حديث و تاريخ .
2 - اعتقاد دانشمندان اسلامى اعم از شيعه و اهل تسنن در اين زمينه .
3 - هدف معراج .
4 - امكان معراج از نظر علوم روز.
هـر چـنـد بحث طولانى پيرامون اين مسائل از عهده يك بحث تفسيرى خارج است ولى ما سعى مى كنيم فشرده اين مسائل را براى خوانندگان عزيز ذيلا بياوريم .
1 - معراج از نظر قرآن و حديث
در دو سوره از سوره هاى قرآن به اين مساله اشاره شده است : نخست همين سوره اسراء است كـه تـنـهـا بـخـش اول ايـن سـفـر را بـيان ميكند (يعنى سير از مكه و مسجد الحرام به مسجد اقصى و بيت المقدس ).
امـا در سـوره نـجم طى شش آيه از آيه 13 تا 18 قسمت دوم معراج يعنى سير آسمانى آمده اسـت ، آنـجـا مـى فـرمايد : و لقد رآه نزلة اخرى . عند سدرة المنتهى . عندها جنة الماوى . اذ يغشى السدرة ما يغشى . ما زاغ البصر و ما طغى . لقد رآى من آيات ربه الكبرى خلاصه مـفـاد ايـن شـش آيـه چـنـيـن اسـت كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى دومين بار فـرشـتـه وحـى جـبـرئيـل را بـه صـورت اصـلى مـشـاهـده و مـلاقـات كـرد (مـرتـبـه اول در آغاز نزول وحى در كوه حرا بود).
اين ملاقات در نزد بهشت جاويدان صورت گرفت .
پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مشاهده اين منظره دچار خطا و اشتباه نشد.
آيات و نشانه هاى بزرگى را از عظمت خدا مشاهده كرد.
اين آيات كه به گفته اكثر مفسران از معراج سخن ميگويد نيز نشان ميدهد كه اين حادثه در بيدارى اتفاق افتاده است ، مخصوصا جمله ما زاغ البصر و ما طغى چشم پيامبر دچار خطا و انحراف و طغيان نشد) گواه ديگر بر اين موضوع است
از نـظـر حـديـث ، روايـات بـسـيـار زيـادى در زمـيـنـه مـسـاله مـعـراج در كتب معروف اسلامى نـقـل شـد كه بسيارى از علماى اسلام تواتر يا شهرت آن را تصديق كرده اند، به عنوان نمونه :
فـقـيـه و مـفـسـر بـزرگ شـيـخ طـوسـى در تـفـسـيـر تـبـيـان ذيل آيه مورد بحث چنين ميگويد: علماى شيعه معتقدند خداوند در همان شبى كه پيامبرش را از مـكـه بـه بـيـت المـقـدس بـرد او را بـه سـوى آسـمـانها عروج داد، و آيات عظمت خود را در آسمانها
به او ارائه فرمود، و اين در بيدارى بود نه در خواب .
مـفـسـر عـاليـقـدر مـرحـوم طـبـرسـى در تـفـسـيـر خـود مـجـمـع البـيـان ذيـل آيـات سـوره نـجـم چنين ميگويد مشهور در اخبار ما اين است كه خداوند پيامبر را با همين جسم در حال بيدارى و حيات به آسمانها برد و اكثر مفسران را نيز عقيده همين است .
محدث شهير علامه مجلسى در بحار الانوار ميگويد: سير پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مسجد الحرام به بيت المقدس و از آنجا به آسمانها از جمله مطالبى است كه آيـات و احـاديـث مـتـواتـر شـيـعـه و سـنـى بـر آن دلالت دارد، و انـكـار امثال اين مسائل يا تاويل و توجيه آن به معراج روحانى ، يا خواب ديدن پيامبر ناشى از عدم اطلاع از اخبار ائمه هدى و يا ضعف يقين است .
سـپـس اضـافـه ميكند اگر بخواهيم اخبارى را كه در اين باره رسيده جمع آورى كنيم كتاب بزرگى خواهد شد.
از مـيـان دانـشـمندان اهل تسنن منصور على ناصف كه از علماى معاصر و از دانشمندان الازهر و نويسنده كتاب معروف التاج است در كتاب خود احاديث معراج را جمع آورى كرده است .
فـخـر رازى مـفـسـر معروف در ذيل آيه مورد بحث پس از ذكر يك رشته استدلالات عقلى بر امـكـان وقـوع مـعـراج ميگويد از نظر حديث ، احاديث معراج از روايات مشهوره است كه در كتب صـحـاح اهل سنت نقل شده و مفاد آنها سير پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مكه به بيت المقدس و از آنجا به آسمانها است .
شـيخ عبد العزيز بن عبد الله بن باز رئيس ادارات بحوث علميه و افتاء و دعوت و ارشاد كه از علماى متعصب وهابى معاصر است ، در كتاب التحذير من البدع ميگويد: شك نيست كه اسراء و معراج از نشانه هاى بزرگى است
كه دلالت بر صدق پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بلندى مقام و منزلت او ميكند تـا آنـجـا كـه مـيـگـويـد: اخـبـار مـتـواتـر از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نقل شده كه خدا او را به آسمانها برد و درهاى آسمان را به روى او گشود.
ذكـر ايـن نـكـتـه كـامـلا ضـرورت دارد كـه در لابـلاى روايـات مـعـراج احـاديـث مـجـعـول يـا ضـعـيـفـى بـه چـشـم مـيـخـورد كـه بـه هـيـچـوجـه قابل قبول نيست .
لذا مـفـسـر بـزرگ مـرحـوم طبرسى ذيل همين آيه مورد بحث احاديث معراج را به چهار گروه تقسيم كرده است :
1 - روايـاتـى كـه بـه حـكـم تـواتـر قـطـعـى اسـت ، مـانـنـد اصل موضوع معراج .
2 - احـاديـثـى كـه قـبـول آنـها هيچ مانع عقلى ندارد و در روايات به آن تصريح شده است مانند مشاهده بسيارى از آيات عظمت خدا در پهنه آسمان .
3 - رواياتى كه با ضوابط و اصولى كه در دست داريم مخالف است ولى ميتوان آنها را تـوجـيه كرد، مانند احاديثى كه ميگويد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آسمانها جمعى را در بهشت و گروهى را در دوزخ ديد كه بايد گفت منظور مشاهده صفات بهشتيان و دوزخيان بوده است يا بهشت و دوزخ برزخى ).
4 - روايـاتى كه مشتمل بر امور نامعقول و باطل مى باشد و وضع آنها گواه روشنى بر ساختگى بودن آنها است ، مانند رواياتى كه ميگويد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خـدا را آشـكـارا ديـد، بـا او سـخـن گـفـت ، و با او نشست كه با هيچ منطقى سازگار نمى بـاشـد بـلكـه مـخـالف دليـل عـقـل و نـقـل اسـت ، و بـدون شـك ايـن گـونـه روايـات مجعول است .
در تـاريـخ وقـوع مـعـراج در مـيـان مـورخـان اسـلامـى اخـتـلاف نـظـر است ، بعضى آنرا در سـال دهـم بـعـثـت شـب بـيـسـت و هـفـتـم مـاه رجـب دانـسـتـه ، و بـعـضـى آنـرا در سـال دوازدهـم شـب 17 مـاه رمـضـان ، و بـعـضـى آنـرا در اوائل بـعـثـت ذكـر كـرده انـد، ولى اخـتـلاف در تـاريـخ وقـوع آن مـانـع از اتـفـاق در اصل وقوع آن نيست .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه اين تنها مسلمين نيستند كه عقيده به معراج دارند، اين عقيده در ميان پيروان اديان ديگر كم و بيش ‍ وجود دارد از جمله در مورد حضرت عيسى (عليهالسلام ) بـصـورت سـنـگـيـنـتـرى ديـده مـيـشـود، چـنـانـكـه در انـجـيـل مـرقـس بـاب 6، و انـجـيـل لوقـا بـاب 24، و انـجـيـل يوحنا باب 21، ميخوانيم كه عيسى پس از آنكه به دار آويـخـتـه و كـشـتـه و دفـن شـد از مـردگـان بـرخـاسـت و چـهـل روز در مـيـان مـردم زنـدگى كرد سپس به آسمانها صعود نمود (و به معراج هميشگى رفت )
ضـمـنـا از بعضى از روايات اسلامى نيز استفاده ميشود كه بعضى از پيامبران پيشين نيز داراى معراج بوده اند.
آيا معراج جسمانى بوده يا روحانى ؟
عـلاوه بـر ايـنـكـه مـشـهـور مـيـان دانـشـمـنـدان اسـلام (اعـم از شـيـعـه و اهـل تـسـنـن ) ايـن است كه اين امر در بيدارى صورت گرفته ظاهر خود آيات قرآن در آغاز سوره اسراء و همچنين سوره نجم (چنانكه شرح آن در بالا گذشت ) نيز وقوع اين امر را در بيدارى گواهى مى دهد.
تـواريـخ اسـلام نـيـز گـواه صـادقـى بـر اين موضوع است ، زيرا در تاريخ مى خوانيم هـنـگـامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مساله معراج را مطرح كرد مشركان به شـدت آنـرا انكار كردند و آنرا بهانه اى براى كوبيدن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) دانـسـتـنـد، ايـن بـه خـوبـى گـواهى ميدهد كه پيامبر هرگز مدعى خواب يا مكاشفه روحـانـى نـبـوده و گـرنـه ايـنـهمه سر و صدا نداشت : و اگر در روايتى از حسن بصرى مـيـخـوانـيـم كه كان فى المنام رؤ يارآها: اين امر در خواب واقع شده است و يا خبرى كه از عـايشه نقل شده : و الله ما فقد جسد رسول الله و لكن عرج بروحه به خدا سوگند بدن پيامبر از ميان ما نرفت تنها روح او به آسمانها پرواز كرد ظاهرا جنبه سياسى
داشـته و براى خاموش كردن جنجالى بوده است كه درباره مساله معراج در ميان عده اى به وجود آمده بود.
هدف معراج
بـا توجه به بحثهاى گذشته اين مساله براى ما از جمله واضحات است كه هدف از معراج ايـن نـبـوده كـه پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ديدار خدا در آسمانها بشتابد! آنـچـنـان كـه ساده لوحان پنداشته اند كه متاسفانه بعضى از دانشمندان غربى به خاطر نـاآگـاهـى يـا دگـرگـون سـاخـتـن چـهـره اسـلام در نـظـر ديـگـران ، آنـرا نـقـل كـرده انـد، از جـمـله ايـنـكـه گـيـورگيو در كتاب محمد پيامبرى كه از نو بايد شناخت ميگويد محمد در سفر معراج به جائى رسيد كه صداى قلم خدا را مى شنيد و مى فهميد كه خـدا مـشـغـول نـگهدارى حساب افراد ميباشد! ولى با اينكه صداى قلم خدا را مى شنيد او را نـمـى ديد! زيرا هيچكس نميتواند خدا را ببيند و لو پيغمبر باشد (محمد پيغمبرى كه از نو بايد شناخت صفحه 125).
ايـن نـشـان مـيدهد كه مخصوصا قلم از نوع قلم چوبى است ! كه به هنگام حركت روى كاغذ تحرير مى لرزد و صدا ميكند!! و امثال اين خرافات و لاطائلات .
نه هدف اين بوده كه روح بزرگ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مشاهده اسرار عظمت خدا را در سراسر جهان هستى ، مخصوصا عالم بالا كه مجموعه اى است از نشانه هاى عظمت او مشاهده كند، و باز هم درك و ديد تازهاى براى هدايت و رهبرى انسانها بيابد.
ايـن هـدف صـريـحا در آيه يك سوره اسراء و آيه 18 سوره نجم آمده است . روايت جالبى نـيـز در ايـن زمـيـنـه از امـام صـادق (عـليـهـالسـلام ) در پـاسـخ سـؤ ال از علت معراج نقل شده است كه فرمود: ان الله لا يوصف بمكان ، و لا يجرى عليه زمان ،
و لكـنـه عـز و جـل اراد ان يـشرف به ملائكته و سكان سماواته ، و يكرمهم بمشاهدته ، و يـريه من عجائب عظمته ما يخبر به بعد هبوطه : خداوند هرگز مكانى ندارد، و زمان بر او جـريـان نـمـى گـيـرد، و لكن او ميخواست فرشتگان و ساكنان آسمانش را با قدم گذاشتن پـيـامـبر در ميان آنها احترام كند و نيز از شگفتى هاى عظمتش به پيامبرش نشان دهد تا پس از بازگشت براى مردم بازگو كند.
معراج و علوم روز
در گـذشـتـه بـعـضـى از فلاسفه كه معتقد به افلاك نهگانه بطلميوسى پوست پيازى بـودنـد مـانع مهم معراج را از نظر علمى وجود همين افلاك و لزوم خرق و التيام در آنها مى پنداشتند.
ولى بـا فـرو ريـخـتـن پـايـه هاى هيئت بطلميوسى مساله خرق و التيام بدست فراموشى سـپـرده شـد، امـا بـا پـيـشـرفـتـى كـه در هـيـئت جـديـد بـه وجـود آمـد مـسـائل تـازهـاى در زمـيـنـه مـعـراج مـطـرح شـده و سـؤ الاتـى از ايـن قبيل :
1 - بـراى اقـدام بـه يـك سـفـر فـضـائى نـخـسـتـين مانع نيروى جاذبه است كه بايد با وسـائل فـوق العـاده بـر آن پـيـروز شـد، زيرا براى فرار از حوزه جاذبه زمين سرعتى لااقل معادل چهل هزار كيلومتر در ساعت لازم است !.
2 - مـانـع ديـگـر، فـقـدان هـوا در فضاى بيرون جو زمين است كه بدون آن انسان نميتواند زندگى كند.
3 - مـانـع سـوم گـرمـاى سـوزان آفـتاب و سرماى كشنده اى است كه در قسمتى كه آفتاب مستقيما ميتابد و قسمتى كه نميتابد وجود دارد .
4 - مـانـع چهارم اشعه هاى خطرناكى است كه در ماوراء جو وجود دارد مانند اشعه كيهانى و اشـعه ماوراء بنفش و اشعه ايكس ، اين پرتوها هرگاه به مقدار كم به بدن انسان بتابد زيـانـى بـر ارگـانـيـسـم بدن او ندارد، ولى در بيرون جو زمين اين پرتوها فوق العاده زيـاد اسـت و كـشـنـده و مرگبار اما براى ما ساكنان زمين وجود قشر هواى جو مانع از تابش آنها است .
5 - مشكل بيوزنى است ، گر چه انسان تدريجا ميتواند به بيوزنى عادت كند ولى براى مـا سـاكـنـان روى زمـيـن اگـر بـيـمـقـدمـه بـه بـيـرون جـو مـنـتـقـل شـويـم و حـالت بـيـوزنـى دسـت دهـد، تـحـمـل آن بـسـيـار مشكل يا غير ممكن است .
6 - و سـرانـجـام مـشـكـل زمـان ششمين مشكل و از مهمترين موانع است چرا كه علوم روز ميگويد سـرعـتـى بـالاتر از سرعت سير نور نيست و اگر كسى بخواهد در سراسر آسمانها سير كند بايد سرعتى بيش از سرعت سير نور داشته باشد.
در برابر اين سؤ الات توجه به چند نكته لازم است :
1 - مـا مى دانيم كه با آن همه مشكلاتى كه در سفر فضائى است بالاخره انسان توانسته اسـت بـا نـيـروى عـلم بـر آن پـيـروز گـردد، و غـيـر از مشكل زمان همه مشكلات حل شده و مشكل زمان هم مربوط به سفر به مناطق دور دست است .
2 - بـدون شـك مـسـاله مـعـراج ، جـنبه عادى نداشته بلكه با استفاده از نيرو و قدرت بى پـايـان خـداونـد صورت گرفته است ، و همه معجزات انبياء همين گونه است ، به عبارت روشـنـتـر مـعـجـزه بـايـد عقلا محال نباشد، و همين اندازه كه عقلا امكان پذير بود بقيه با استمداد از قدرت خداوند حل شدنى است .
هـنـگامى كه بشر با پيشرفت علم توانائى پيدا كند كه وسائلى بسازد سريع ، آنچنان سريع كه از حوزه جاذبه زمين بيرون رود، سفينه هائى بسازد كه مساله
اشـعـه هاى مرگبار بيرون جو را حل كند، لباسهائى بپوشد كه او را در برابر سرما و گـرمـاى فـوق العـاده حفظ نمايد، با تمرين به بيوزنى عادت نمايد خلاصه جائى كه انـسـان بـتواند با استفاده از نيروى محدودش ، اين راه را طى كند آيا با استمداد از نيروى نامحدود الهى حل شدنى نيست ؟!
مـا يـقـيـن داريـم كه خدا مركب سريع السيرى كه متناسب اين سفر فضائى بوده باشد در اخـتـيـار پـيامبرش گذارده است ، و او را از نظر خطراتى كه در اين سفر وجود داشته زير پوشش حمايت خود گرفته ، اين مركب چگونه بوده است و چه نام داشته ؟ براق ؟ رفرف ؟ يا مركب ديگر؟ در هر حال مركب مرموز و ناشناخته اى است از نظر ما؟.
از هـمـه ايـنـهـا گـذشـتـه فـرضـيـه حـد اكـثـر سرعت كه در بالا گفته شد، امروز در ميان دانشمندان متزلزل شده ، هر چند اينشتاين در فرضيه معروف خودش به آن سخت معتقد بوده است .
دانـشـمندان امروز ميگويند امواج جاذبه بدون نياز به زمان در آن واحد از يكسوى جهان به سـوى ديـگـر مـنـتـقـل مـيـشـود و اثـر مـيـگـذارد، و حـتـى ايـن احـتـمـال وجـود دارد كـه در حـركـات مـربـوط بـه گـسـتـردگـى جـهـان (مـيـدانـيـم جـهان در حـال تـوسـعـه است و ستاره ها و منظومه ها به سرعت از هم دور ميشوند) منظومه هائى وجود دارند كه با سرعتى بيش از سرعت سير نور از مركز جهان دور ميشوند دقت كنيد).
كـوتـاه سـخـن ايـنـكه مشكلاتى كه گفته شد هيچكدام به صورت يك مانع عقلى در اين راه نـيـست ، مانعى كه معراج را به صورت يك محال عقلى در آورد، بلكه مشكلاتى است كه با استفاده از وسائل و نيروى لازم قابل حل است .
به هر حال مساله معراج نه از نظر استدلالات عقلى غير ممكن است و نه از
نـظـر مـوازيـن عـلم روز و خـارق العـاده بـودن آن را نـيـز هـمـه قبول دارند بنا بر اين هر گاه با دليل قاطع نقلى ثابت شود بايد آن را پذيرفت .
در زمـيـنـه مـبـاحـث مـعـراج مـطـالب ديـگـرى هـسـت كـه بـه خـواسـت خـدا در ذيل سوره نجم خواهد آمد.
آيه و ترجمه


و اتينا موسى الكتب و جعلناه هدى لبنى اسرائيل الا تتخذوا من دونى وكيلا (2)
ذرية من حملنا مع نوح انه كان عبدا شكورا (3)
و قـضـيـنـا الى بـنـى اسـرائيـل فـى الكـتـاب لتـفـسدن فى الارض مرتين و لتعلن علوا كبيرا (4)
فـاذا جـاء وعـد اولئهـمـا بـعـثـنـا عـليـكـم عـبـادا لنـا اولى بـاس شـديـد فـجـاسـوا خلال الديار و كان وعدا مفعولا (5)
ثم رددنا لكم الكرة عليهم و امددناكم باموال و بنين و جعلناكم اكثر نفيرا (6)
ان احـسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها فاذا جاء وعد الاخرة ليسؤ وا وجوهكم و ليدخلوا المسجد كما دخلوه اول مرة و ليتبروا ما علوا تتبيرا (7)
عسى ربكم ان يرحمكم و ان عدتم عدنا و جعلنا جهنم للكافرين حصيرا (8)




ترجمه :

2 - مـا بـه مـوسـى كـتـاب آسـمـانـى داديـم و آنـرا وسـيـله هـدايـت بـنـى اسرائيل نموديم (و گفتيم ) غير ما را تكيه گاه خود قرار ندهيد.
3 - اى فـرزنـدان كـسـانـى كـه با نوح (بر كشتى ) سوار كرديم ، او بنده شكرگزارى بود.
4 - مـا بـه بـنـى اسـرائيل در كتاب (تورات ) اعلام كرديم كه دوبار در زمين فساد خواهيد كرد، و برترى جوئى بزرگى خواهيد نمود.
5 - هـنـگامى كه نخستين وعده فرا رسد مردانى پيكارجو را بر شما مى فرستيم (تا سخت شـمـا را در هـم كـوبـند حتى براى بدست آوردن مجرمان ) خانه ها را جستجو مى كنند، و اين وعده اى است قطعى .
6 - سـپـس شـمـا را بـر آنـهـا چـيره مى كنيم و اموال و فرزندانتان را افزون خواهيم كرد و نفرات شما را بيشتر (از دشمن ) قرار مى دهيم .
7 - اگر نيكى كنيد بخودتان نيكى مى كنيد، و اگر بدى كنيد باز هم به خود مى كنيد، و هـنـگـامـى كه وعده دوم فرا رسد (آنچنان دشمن بر شما سخت خواهد گرفت كه ) آثار غم و انـدوه در صـورت هـايـتان ظاهر مى شود و داخل مسجد (اقصى ) مى شوند، همانگونه كه در دفعه اول وارد شدند، و آنچه را زير سلطه خود مى گيرند درهم مى كوبند!
8 - امـيد است پروردگارتان به شما رحم كند، هر گاه برگرديد ما باز مى گرديم ، و جهنم را زندان سخت كافران قرار داديم .
تفسير:
دو طوفان بزرگ
از آنـجـا كـه نـخـسـتـيـن آيـه ايـن سـوره از سـير پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از (مـسـجـدالحـرام ) بـه (مـسـجـداقصى ) در يك شب به عنوان يك اعجاز و اكرام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن
مـى گفت ، و اين گونه موضوعات غالبا از طرف مشركان و مخالفان مورد انكار واقع مى شد كه چگونه ممكن است پيامبرى از ميان ما بر خيزد كه اينهمه افتخار داشته باشد لذا در آيـات مـورد بـحـث اشـاره بـه دعوت موسى به كتاب آسمانى او مى كند تا معلوم شود اين برنامه رسالت چيز نوظهورى نيست ، همچنين مخالفت لجوجانه و سرسختانه مشركان نيز در تاريخ گذشته مخصوصا تاريخ بنى اسرائيل ، سابقه دارد.
به همين دليل در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (ما به موسى كتاب آسمانى داديم ) (و آتينا موسى الكتاب ).
(و آنـرا مـايـه هـدايـت بـنـى اسـرائيـل قـرار داديـم ) (و جـعـلنـاه هـدى لبـنـى اسرائيل ).
بـدون شـك مـنـظور از (كتاب ) در اينجا (تورات ) است كه خداوند براى هدايت بنى اسرائيل در اختيار موسى (عليه السلام ) گذاشت .
سـپـس بـه هـدف اساسى بعثت پيامبران از جمله موسى اشاره مى كند كه (به آنها گفتيم غير مرا وكيل و تكيه گاه خود قرار ندهيد) (الا تتخذوا من دونى وكيلا).
ايـن يـكـى از شـاخـه هـاى اصـلى تـوحـيـد اسـت ، تـوحـيـد در عـمـل كـه نشانه توحيد در عقيده است ، كسى كه موثر واقعى را در جهان هستى تنها خدا مى دانـد بـه غـيـر او تـكيه نخواهد كرد، و آنها كه تكيه گاههاى ديگر براى خود انتخاب مى كنند دليل بر ضعف توحيد اعتقاديشان است .
عـاليترين تجليات هدايت كتب آسمانى ، برافروختن نور توحيد در دلها است كه نتيجه آن (از همه بريدن و به خدا پيوستن ) و بر او تكيه كردن است .
در آيـه بـعـد بـراى ايـنـكه عواطف بنى اسرائيل را در رابطه با شكرگزارى از نعمتهاى الهـى مـخـصـوصا نعمت معنوى و روحانى كتاب آسمانى برانگيزد آنها را مخاطب ساخته مى گـويـد: (اى فـرزنـدان كـسـانـى كـه بـا نـوح در كـشـتـى حمل كرديم ) (ذرية من حملنا مع نوح ).
فراموش نكنيد كه (نوح بنده شكرگزارى بود) (انه كان عبدا شكورا).
شـمـا كـه فرزندان ياران نوح هستيد چرا به همان برنامه نياكان باايمانتان اقتدا نكنيد؟ چرا در راه كفران گام بگذاريد؟!
(شـكـور) صـيـغـه مـبـالغـه و بـه مـعـنـى بـسـيـار شـكـرگـزار اسـت ، و ايـنـكـه بـنـى اسـرائيل را به عنوان فرزندان همراهان نوح شمرده ، شايد بخاطر آنست كه طبق تواريخ مـعـروف ، نـوح داراى سـه فـرزنـد بنامهاى (سام ) و (حام ) و (يافث ) بود كه مـردم روى زمـيـن پـس از طـوفـان نـوح از آنـهـا گـسـتـرش يـافـتند از جمله مخصوصا بنى اسرائيل .
بـدون شـك هـمـه پيامبران بنده شكرگزار خدا بودند، ولى براى نوح ، ويژگيهائى در احـاديـث وارد شـده كـه او را شـايـسـتـه ايـن تـوصيف نموده است ، از جمله اينكه هر زمان كه لبـاس مـى پـوشـيـد، يـا آب مـى نـوشيد، يا غذائى مى خورد و يا نعمت ديگرى به او مى رسيد فورا به ياد خدا مى افتاد و شكرگزارى مى كرد.
در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : (نوح ، هـمـه روز صـبـحگاهان و عصرگاهان اين دعا را مى خواند: اللهم انى اشهدك ان ما اصبح او امـس بـى مـن نعمة فى دين او دنيا فمنك ، وحدك لا شريك لك ، لك الحمد و لك الشكر بها على حتى ترضى ، و بعد الرضا.
:(خـداونـدا مـن ترا گواه مى گيرم كه هر نعمتى صبح و شام به من مى رسد، چه دينى و چـه دنـيـوى ، چـه مـعنوى و چه مادى ، همه از سوى تو است ، يگانه اى و شريكى ندارى ، حمد مخصوص تو است و شكر هم از آن تو، آنقدر شكرت مى گويم تا از من خشنود شوى و حتى بعد از خشنودى ).
سپس امام افزود شكر نوح اين گونه بود.
سـپـس بـه ذكـر گـوشـه اى از تـاريـخ پـر مـاجـراى بـنـى اسـرائيـل پـرداخـتـه و مـى گـويـد: (مـا در كـتـاب تـورات بـه بـنـى اسـرائيـل اعلام كرديم كه شما در زمين ، دو بار فساد خواهيد كرد، و راه طغيان بزرگى را در پـيـش خـواهـيـد گـرفـت ) (و قـضـيـنـا الى بـنـى اسرائيل فى الكتاب لتفسدن فى الارض مرتين و لتعلن علوا كبيرا).
(قضاء) گر چه داراى معانى مختلفى است اما در اينجا به معنى (اعلام ) است .
مـنـظـور از كـلمـه (الارض ) بـه قـريـنـه آيـات بـعـد سـرزمـيـن مقدس فلسطين است كه (مسجدالاقصى ) در آن واقع شده است .
در آيـات بـعـد بـه شـرح اين دو فساد بزرگ و حوادثى كه بعد از آن به عنوان مجازات الهى واقع شد پرداخته چنين مى گويد.
(هـنـگـامـى كـه نـخـسـتـين وعده فرا رسد و شما دست به فساد و خونريزى و ظلم و جنايت بزنيد، ما گروهى از بندگان رزمنده و جنگجوى خود را به سراغ شما مى فرستيم ) تا بـه كـيـفر اعمالتان شما را درهم بكوبد (فاذا جاء وعد اولاهما بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باءس شديد).
اين قوم جنگجو آنچنان بر شما هجوم مى برند كه حتى براى يافتن نفراتتان
(هـر خـانـه و ديـارى را جـسـتـجـو مـى كـنـنـد) (فـجـاسـوا خلال الديار).
(و اين يك وعده قطعى و تخلف ناپذير خواهد بود) (و كان وعدا مفعولا).
(سـپـس الطـاف الهـى بـار ديـگـر بـه سـراغ شما آمد و شما را بر آن قوم مهاجم پيروز كرديم ) (ثم رددنا لكم الكرة عليهم ).
(و شما را بوسيله اموال و ثروت سرشار و فرزندان و نفرات بسيار تقويت نموديم ) (و امددناكم باموال و بنين ).
(آنچنان كه نفرات شما بر نفرات دشمن فزونى گرفت ) (و جعلناكم اكثر نفيرا).
اين گونه الطاف الهى شامل حـال شـمـا مـى شـود شـايـد بـه خـود آئيد و به اصلاح خويشتن بپردازيد دست از زشتيها برداريد و به نيكى ها رو آريد، چرا كه :
(اگـر نيكى كنيد به خود نيكى كرده ايد و اگر بدى كنيد به خود بدى كرده ايد) (ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساءتم فلها).
ايـن يـك سـنـت هـمـيـشـگى است نيكى ها و بديها سرانجام به خود انسان باز مى گردد، هر ضـربـه اى كه انسان مى زند بر پيكر خويشتن زده است ، و هر خدمتى به ديگرى مى كند در حـقـيـقت به خود خدمت كرده است ، ولى مع الاسف نه آن مجازات شما را بيدار مى كند و نه ايـن نـعـمـت و رحـمـت مـجـدد الهـى بـاز هم به طغيان مى پردازيد و راه ظلم و ستم و تعدى و تـجـاوز را پـيش مى گيريد و فساد كبير در زمين ايجاد مى كنيد و برترى جوئى را از حد مى گذرانيد.
سـپـس وعـده دوم الهـى فرا مى رسد: (هنگامى كه اين وعده دوم فرا مى رسد باز گروهى جـنـگـجـو و پـيـكـارگر بر شما چيره مى شوند، آنچنان بلائى به سرتان مى آورند كه آثار غم و اندوه از صورتهاى شما مى بارد) (فاذا جاء وعد الاخرة ليسوئوا وجوهكم ).
آنـهـا حـتـى بـزرگ مـعـبـدتـان بـيـت المـقـدس را از دسـت شـمـا مـى گـيـرنـد (و در آن داخـل مـى شـونـد هـمـانـگـونـه كـه بـار اول داخـل شـدنـد) (و ليـدخـلوا المـسجد كما دخلوه اول مرة ).
آنـهـا بـه ايـن هـم قـنـاعـت نـمـى كـنـنـد، (تـمـام بـلاد و سـرزمـيـنـهـائى را كـه اشغال كرده اند درهم مى كوبند و ويران مى كنند) (و ليتبروا ما علوا تتبيرا).
بـا ايـن حـال بـاز درهـاى توبه و بازگشت شما به سوى خدا بسته نيست باز هم (ممكن است خداوند به شما رحم كند) (عسى ربكم ان يرحمكم ).
(و اگر به سوى ما باز گرديد ما هم لطف و رحمت خود را به شما باز مى گردانيم ، و اگر به فساد و برترى جوئى گرائيد باز هم شما را به كيفر شديد گرفتار خواهيم ساخت ) (و ان عدتم عدنا).
و تـازه ايـن مـجازات دنيا است (و ما جهنم را براى كافران زندان سختى قرار داده ايم ) (و جعلنا جهنم للكافرين حصيرا).
نكته ها:
1 - دو فساد بزرگ تاريخى بنى اسرائيل
در آيـات فـوق ، سـخـن از دو انـحـراف اجـتـمـاعـى بـنـى اسرائيل كه منجر به فساد
و بـرتـرى جـوئى مـى گـردد بـه مـيـان آمـده اسـت ، كـه بـه دنبال هر يك از اين دو، خداوند مردانى نيرومند و پيكار جو را بر آنها مسلط ساخته تا آنها را سخت مجازات كنند و به كيفر اعمالشان برسانند.
گـر چـه تـاريـخ پـر مـاجـراى بـنـى اسـرائيل ، فراز و نشيب بسيار دارد، و پيروزيها و شـكـسـتـها در آن فراوان ديده مى شود اما در اينكه قرآن به كداميك از اين حوادث اشاره مى كند در ميان مفسران گفتگو بسيار زياد است ، كه به عنوان نمونه چند قسمت از آنها را ذيلا مى آوريم .
1 - آنـچـه از تـاريـخ بنى اسرائيل استفاده مى شود اين است كه نخستين كسى كه بر آنها هـجـوم آورد و بـيـت المـقـدس را ويـران كـرد، بـخـت النـصـر پـادشـاه بـابـل بود، و هفتاد سال بيت المقدس به همان حال باقى ماند، تا يهود قيام كردند و آنرا نـوسـازى نـمـودنـد، دومـيـن كـسـى كـه بـر آنـهـا هجوم برد قيصر روم اسپيانوس بود كه وزيـرش (طـرطـوز) را مـاءمـور ايـن كـار كـرد، او بـه تـخـريب بيت المقدس و تضعيف و قـتـل بـنـى اسـرائيـل كـمـر بـسـت ، و ايـن حـدود يـكـصـد سال قبل از ميلاد بود.
بـنابراين ممكن است دو حادثه اى كه قرآن به آن اشاره مى كند همان باشد كه در تاريخ بـنـى اسـرائيـل نـيـز آمـده اسـت ، زيـرا حـوادث ديـگـر در تـاريـخ بـنـى اسـرائيـل آنـچـنـان شديد نبود كه حكومت آنها را به كلى از هم متلاشى كند، ولى حمله بخت النصر، قدرت و شوكت آنها را به كلى درهم كوبيد، اين تا زمان (كورش ) ادامه داشت ، و پـس از آن بنى اسرائيل مجددا به قدرت رسيدند و اين وضع ادامه داشت تا بار ديگر قيصر روم بر آنها هجوم برد و حكومتشان را متلاشى كرد و اين دربدرى همچنان ادامه يافت (تـا در اين اواخر كه به كمك قدرتهاى جهانخوار و استعمارگر حكومتى براى خود دست و پا كردند).
2 - (طـبـرى ) در تـفـسـيـر خـود نـقـل مى كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: مراد
از فـسـاد اول قـتـل حضرت زكريا و گروهى ديگر از پيامبران ، و منظور از وعده نخستين ، وعـده انـتـقام الهى از بنى اسرائيل به وسيله (بخت النصر) مى باشد، و مراد از فساد دوم شـورشـى اسـت كـه بعد از آزادى بوسيله يكى از سلاطين فارس مرتكب شدند، و دست به فساد زدند، و مراد از وعده دوم هجوم (انطياخوس ) پادشاه روم است .
ايـن تـفـسـيـر بـا تـفسير اول تا اندازه اى قابل انطباق است ، ولى هم راوى اين حديث مورد وثوق نيست و هم انطباق تاريخ (زكريا) و (يحيى ) بر تاريخ (بخت النصر) و (اسـپـيـانـوس يـا انـطـيـاخوس ) محرز نمى باشد، بلكه بنا به گفته بعضى بخت النـصـر مـعـاصـر (ارمـيـا) يـا (دانـيـال ) پـيـامـبـر بـوده ، و قـيـام او حـدود شـشصد سال پيش از زمان يحيى صورت گرفته بنا بر اين چگونه قيام بخت النصر مى تواند براى انتقام خون يحيى اقدام كرده باشد.
3 - بـعـضـى ديـگر گفته اند بيت المقدس يكبار در زمان داود و سليمان ساخته شد و بخت النصر آن را ويران كرد كه اين همان وعده اولى است كه قرآن به آن اشاره مى كند، و بار ديـگـر در زمـان پـادشـاهـان هـخامنشى ساخته و آباد شد و آنرا طيطوس رومى ويران ساخت (تـوجـه داشـتـه بـاشـيـد طـيـطـوس يـا طـرطـوز كـه در بـالا ذكـر شـد قـابـل انـطـبـاق است ) و از آن پس همچنان ويران ماند تا در عصر خليفه دوم كه آن سرزمين بوسيله مسلمانان فتح شد:
اين تفسير نيز چندان منافات با دو تفسير بالا ندارد.
4 - در بـرابـر تـفـسـيـرهـاى فـوق و تـفاسير ديگرى كه كم و بيش با آنها هماهنگ است ، تـفـسـيـر ديـگـرى داريـم كـه سـيـد قـطـب در تـفـسـيـر فـى ظلال احتمال آن را داده است كه با آنچه گفته شد به كلى متفاوت مى باشد، و آن اينكه :
ايـن دو حـادثـه تـاريـخـى در گـذشـتـه و در زمـان نزول قرآن واقع نشده بوده بلكه مربوط به آينده است كه يكى از آنها احتمالا فساد آنها در آغـاز اسلام بود كه منجر به قيام مسلمانان به فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـر ضد آنان شد و به كلى از جزيره عرب بيرون رانده شدند، و ديگرى مربوط به قيام نازيهاى آلمان به رياست هيتلر بر ضد يهود بوده است .
ولى اشـكـال ايـن تـفـسـيـر ايـن اسـت كـه در هـيـچـيـك از آنـهـا داخل شدن قوم پيروزمند در بيت المقدس تا چه رسد به ويران كردن آن ، وجود ندارد.
5 - آخرين احتمال اينكه بعضى احتمال داده اند اين دو حادثه مربوط به رويدادهاى بعد از جـنـگ جـهـانـى دوم و تـشـكـيـل حـزبـى بـنـام (صـهـيـونـيـسـم ) و تـشـكـيـل دولتـى بـنـام (اسـرائيـل ) در قـلب مـمـالك اسـلامـى اسـت ، مـنـظـور از فـساد اول بـنـى اسـرائيـل و بـرتـرى جـوئى آنـها همين است ، و منظور از انتقام اولى آن است كه ممالك اسلامى در آغاز كه از اين توطئه آگاه شدند دست به دست هم دادند و توانستند بيت المـقـدس و قـسـمـتـى از شـهـرهـا و قـصـبـات فـلسـطـيـن را از چنگال يهود بيرون آورند، و نفوذ يهود از مسجد اقصى به كلى قطع شد.
و مـنـظـور از فـسـاد دوم هـجـوم بـنـى اسـرائيـل بـا اتـكـاى نيروهاى استعمارى جهانخوار و اشغال سرزمينهاى اسلامى و گرفتن بيت المقدس و مسجدالاقصى است .
و بـه ايـن تـرتـيـب بـايـد مـسـلمـانـان در انـتـظـار پـيـروزى دوم بـر بـنـى اسـرائيـل بـاشـنـد بـطـورى كـه مـسـجـد اقـصـى را از چـنـگـال آنـها بيرون آورند و نفوذشان را از اين سرزمين اسلامى بكلى قطع كنند، اين همان چـيـزى اسـت كـه هـمـه مسلمين جهان در انتظار آنند و وعده فتح و نصرت الهى است نسبت به مسلمانان .
و تفاسير ديگرى كه ذكر آنها چندان قابل ملاحظه نيست .
البـتـه در تـفـسـيـر پنجم و چهارم بايد فعلهاى ماضى كه در آيه ذكر شده است همه به مـعـنـى مـضـارع بـاشـد، و البـتـه ايـن مـعـنـى در جـائى كـه فعل بعد از حروف شرط واقع مى شود از نظر ادبيات عرب بعيد نيست .
ولى ظـاهـر آيـه ثـم رددنـا لكـم الكـرة عـليـهـم و امـددنـاكـم بـامـوال و بـنـيـن و جـعـلنـاكـم اكـثـر نـفـيـرا آن اسـت كـه حداقل فساد اول بنى اسرائيل و انتقام آن در گذشته واقع شده است .
از هـمـه ايـنـهـا گذشته مساله مهمى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد اين است كه ظـاهـر تعبير بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باءس ‍ شديد (ما گروهى از بندگان خود را كه قـدرت جـنـگـى زيـادى داشـتـنـد بر ضد شما مبعوث كرديم ، نشان مى دهد كه گروه انتقام گـيـرنـده مـردان بـاايـمـان بـودنـد كـه شـايـسته نام (عباد) و عنوان (لنا) و همچنين (بـعـثـنـا) بـوده انـد و اين معنى در بسيارى از تفاسير كه در بالا گفته شد ديده نمى شود).
البته نمى توان انكار كرد كه عنوان بعث (برانگيختن ) هميشه در مورد پيامبران و مؤ منان بـه كـار نـرفـتـه ، بـلكـه در غـيـر آنـهـا نـيـز در قـرآن اسـتـعـمـال شـده مـانـنـد آنـچـه در داسـتـان (هـابـيـل ) و (قـابـيـل ) مـى خـوانـيـم : فـبـعـث الله غـرابـا يـبـحـث فى الارض : (خداوند كلاغى را برانگيخت كه زمين را جستجو مى كرد) (مائده آيه 31).
و در مـورد عـذابـهـاى زمـيـنـى و آسـمـانـى ايـن كـلمـه بـه كـار رفـتـه اسـت قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم (انعام - 65).
و نيز كلمه (عباد) و يا (عبد) در افرادى كه مورد مذمتند احيانا به كار رفته است ، از جمله به كار رفتن اين كلمه در مورد گنهكاران در آيه 58 فرقان و كفى به بذنوب عباده خبيرا و در آيه 27 سوره شورى در مورد طغيانگران
و لو بـسـط الله الرزق لعـبـاده لبـغـوا فـى الارض و در مـورد خـطـاكـاران و منحرفان از اصل توحيد در آيه 118 سوره مائده مى خوانيم : ان تعذبهم فانهم عبادك .
ولى بـا همه اوصاف نمى توان انكار كرد كه اگر قرينه قاطعى قائم نشود ظاهر آيات مورد بحث در بدو نظر آنست كه جمعيت انتقام گيرنده مردمى باايمانند.
بـه هـر حـال آيـات فـوق اجـمـالا بـه مـا مـى گـويـد كـه بـنـى اسـرائيـل دو بـار سـخت به فساد دست زدند و استكبار ورزيدند و خدا از آنها انتقام سختى گـرفـت ، و هـدف از بـيان اين موضوع درس عبرتى براى آنها و ما و همه انسانها است تا بـدانـيـم سـتـمگريها و فسادانگيزى ها در پيشگاه خدا بدون مجازات نمى ماند، هنگامى كه قـدرت يـافـتـيـم حـوادث دردنـاكـى را كـه در آيـنـده در انـتـظار ما است فراموش نكنيم و از تواريخ گذشتگان اين درس را بياموزيم .
2 - هر چه كنيد به خود كنيد!
در آيـات فـوق بـه ايـن اصـل اساسى اشاره شده كه خوبيها و بديهاى شما به خودتان بـاز مـى گـردد، گـر چـه ظـاهـرا مـخـاطـب اين جمله بنى اسرائيلند ولى بديهى است بنى اسـرائيـل در ايـن مـسـاله خـصـوصـيـتـى نـدارنـد، ايـن قـانـون هـمـيـشـگـى در طول تاريخ بشر است ، و خود تاريخ گواه آن است .
بـسـيـار بودند كسانى كه سنتهاى زشت و ناروا و قوانين ظالمانه و بدعتهاى غير انسانى گـذاردنـد و سـرانـجـام دامـان خودشان و دوستانشان را گرفت ، و در همان چاهى كه براى ديگران كنده بودند افتادند.
مخصوصا ايجاد فساد در روى زمين ، و برترى جوئى و استكبار (علو كبير) از امورى است كـه اثـرش در هـمـيـن جـهـان دامـان انـسـان را مـى گـيـرد، و بـه هـمـيـن دليـل بـنـى اسرائيل بارها گرفتار شكستهاى سخت و پراكندگى و بدبختى شدند، چرا كه دست به فساد در ارض زدند.
هـم اكـنـون گـروهـى از قـوم يهود يعنى صهيونيستها اقدام به غصب سرزمينهاى ديگران و آواره سـاخـتن آنها از وطنهايشان و كشتن و نابود كردن فرزندانشان كرده اند و حتى احترام خانه خدا بيت المقدس را نيز رعايت نكردند.
آنـهـا در بـرخـورد بـا مـسـائل جـهـانـى ، عملا نشان داده اند كه تابع هيچ قانون و معيارى نـيـسـتـنـد، هـرگـاه فـرضا يك جنگجوى فلسطينى به سوى آنها شليك كند آنها در عوض اردوگـاهـهـاى آوارگـان و كـودكـسـتـانـهـا و بـيمارستانهاى آنان را بمباران مى كنند، و در مـقـابـل كـشـتـه شـدن يـك نـفر از آنها، گاهى صدها نفر بيگناه را درو مى كنند و خانه هاى زيادى را منفجر مى سازند!
آنها به هيچيك از مصوبات مجامع بين المللى خود را پايبند نمى دانند و علنا و آشكارا همه را زيـر پـا مـى گـذارنـد، بـدون شـك ايـنـهـمـه قـانـونـشـكـنـى و بـيـدادگـرى و اعـمـال ضـد انـسـانـى بـه خـاطـر آنست كه به قدرت جهانخوارى همچون (آمريكا) متكى هـسـتـنـد، ولى اين نيز قابل ترديد نيست كه خود اين قوم و جمعيت از نظر اخلاقى و فكرى نـمـونه كاملى از جنايت و ناديده گرفتن همه مسائل انسانى مى باشند، و اين خود مصداقى اسـت از فـسـاد در ارض و بـرتـرى جـوئى و اسـتـكبار و بايد در انتظار اين بود كه باز (عـبـادا لنـا اولى بـاءس شـديد) بر آنها چيره شوند و وعده قطعى خدا را درباره آنها عملى سازند.
3 - تطبيق آيات بر تواريخ اسلامى
در روايات مختلفى ميبينيم كه آيات فوق بر حوادث تاريخ مسلمانان نيز
تـطـبـيـق شـده اسـت از جـمـله فـسـاد اول و دوم اشـاره بـه قـتـل عـلى (عليه السلام ) و ضربه بر پيكر امام حسن (عليه السلام ) است و يا منظور از بعثنا عليكم عبادا لنا اءولى باءس شديد حضرت مهدى (عليه السلام ) (قائم ) و يارانش مى باشند.
و در بـعـضـى ديـگـر اشـاره بـه جـمـعـيـتـى گـرفـتـه شـده اسـت كـه قبل از مهدى (عليه السلام ) قيام مى كنند.
پـر واضـح اسـت كـه هـرگز مفهوم اين احاديث تفسير آيات فوق در محتواى لفظيش نيست ، چـرا كـه ايـن آيات با صراحت تمام از بنى اسرائيل سخن مى گويد بلكه منظور اين است كـه مـشـابـه هـمـان بـرنـامـه در ايـن امـت از فـسـادهـا و مـجـازاتـهـا رخ مـى دهـد، و ايـن دليـل روشـنـى اسـت بـر ايـن كـه بـرنـامـه فـوق هـر چـنـد در مـورد بـنـى اسـرائيـل ذكـر شـده امـا يـك قـانـون كـلى اسـت در هـمـه اقـوام و ملل و يك سنت جارى عمومى است در طول تاريخ بشر.
آيه و ترجمه


ان هـذا القـران يـهـدى للتـى هـى اقوم و يبشر المؤ منين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا كبيرا (9)
و ان الذين لا يؤ منون بالاخرة اعتدنا لهم عذابا اليما (10)
و يدع الانسان بالشر دعاءه بالخير و كان الانسان عجولا (11)
و جعلنا الليل و النهار ايتين فمحونا اية الليل و جعلنا اية النهار مبصرة لتبتغوا فضلا من ربكم و لتعلموا عدد السنين و الحساب و كل شى ء فصلناه تفصيلا (12)




ترجمه :

9 - ايـن قـرآن بـه راهـى هـدايـت مـى كـنـد كـه مـسـتـقيم ترين راههاست ، و به مؤ منانى كه عمل صالح انجام مى دهند بشارت مى دهد كه براى آنها پاداش بزرگى است .
10 - و اينكه آنها به قيامت ايمان نمى آورند عذاب دردناكى برايشان آماده ساخته ايم .
11 - و انـسـان (بـر اثـر شـتـابـزدگى ) بديها را طلب مى كند آنگونه كه نيكيها را مى طلبد، و انسان همواره عجول است .
12 - مـا شـب و روز را دو نـشـانـه تـوحـيد و عظمت خود) قرار داديم سپس نشانه شب را محو كـرده و نـشـان روز را روشـنـى بـخـش ‍ سـاخـتـيـم ، تـا فـضـل پـروردگـار را (در پـرتـو آن ) بـطـلبيد (و به تلاش زندگى برخيزيد) و عدد سالها و حساب را بدانيد و هر چيزى را بطور مشخص (و آشكار) بيان كرديم .
تفسير:
مستقيم ترين راه خوشبختى
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از بـنى اسرائيل و كتاب آسمانيشان تورات و تخلفشان از اين برنامه الهى و كيفرهايشان در اين رابطه در ميان بود.
از ايـن بـحـث بـه قـرآن مـجـيـد كـتـاب آسـمـانـى مـسـلمـيـن كه آخرين حلقه كتب آسمانى است منتقل مى شود و مى گويد: (اين قرآن مردم را به آئينى كه مستقيم ترين و پابرجاترين آئينها است هدايت مى كند) (ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم ).
(اقـوم ) از مـاده (قـيـام ) گـرفته شده است ، و از آنجا كه انسان به هنگامى كه مى خواهد فعاليت پيگيرى انجام دهد قيام مى كند و به كار مى پردازد از اين نظر قيام كنايه از حـسـن انـجـام امور و آمادگى براى فعاليت آمده است ، ضمنا (استقامت ) كه از همين ماده گـرفـته شده است و (قيم ) كه آنهم از اين ماده است به معنى صاف و مستقيم و ثابت و پا بر جا است .
و از آنـجـا كـه (اقـوم ) صـيـغـه (افعل تفضيل ) است به معنى صافتر و مستقيمتر و پابرجاتر مى آيد و به اين ترتيب ، مفهوم آيه فوق چنين است كه (قرآن به طريقه اى كه مستقيم ترين و صافترين و پابرجاترين طرق است دعوت مى كند).
صـاف و مـسـتـقـيـم از نـظـر عـقـائدى كـه عـرضـه مـى كـنـد، عـقـائدى روشـن ، قـابـل درك خـالى از هـر گـونـه ابـهـام و خـرافـات ، عـقـائدى كـه دعـوت بـه عـمـل دارد، نـيـروهـاى انـسـانـى را بـسـيج مى كند و ميان انسان و قوانين عالم طبيعت هماهنگى برقرار مى سازد.
صـافـتـر و مـسـتـقـيـمـتـر از ايـن نـظـر كـه مـيـان ظـاهـر و بـاطـن ، عـقـيـده و عمل ، تفكر و برنامه ، همگونى ايجاد كرده و همه را به سوى (الله ) دعوت مى كند.
صافتر و مستقيمتر از نظر قوانين اجتماعى و اقتصادى و نظامات سياسى كه
بـر جـامـعـه انـسانى حكم فرما است كه هم جنبه هاى معنوى را پرورش مى دهد و هم از نظر مادى ، تكامل آفرين است .
بـه افـراط و تـفـريـط عـبـادت و هـمـچـنـين برنامه هاى اخلاقى كه انسان را از هر گونه تـمـايـل بـه افـراط و تـفـريـط و آز و حـرص و طـمـع و اسـراف و تـبـذيـر و بخل و حسد و ضعف و استكبار رهائى مى بخشد.
و بـالاخـره صـافـتـر و مـسـتـقـيـمـتـر از نـظـر نـظـام حـكـومـتـى كـه بـرپـا دارنـده عدل است و درهم كوبنده ستم و ستمگران .
آرى قرآن هدايت به طريقه و روشى مى كند كه در تمام زمينه ها صافترين و مستقيمترين و ثابت ترين طريقه است .
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه مـفـهـوم (افـعـل تـفـضـيـل )، ايـن مـعـنى را مى رساند كه در مذاهب و اديان موجود اقوام ديگر، اين استقامت و عـدالت وجـود دارد ولى در قـرآن بـيـشـتـر اسـت امـا با توجه به چند نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود، زيرا:
اولا اگـر طـرف مـقايسه اديان آسمانى ديگر باشد، بدون شك آنها نيز هر كدام در زمان و عـصـر خـود آئيـنـى مـسـتـقـيـم و صـاف و پـابـرجـا بـودنـد، ولى طـبـق قـانـون تـكـامل ، هنگامى كه به مرحله نهائى يعنى مرحله خاتميت برسيم ، آئينى وجود خواهد داشت كه صافترين و پابرجاترين است .
ثـانـيـا اگـر طـرف مـقـايـسـه غـيـر مـذاهـب آسـمـانـى بـاشـد بـاز هـم افـعـل تـفـضـيـل در ايـنـجـا مفهوم دارد زيرا مكتبهاى ديگر مى كوشند كه سهمى از استقامت و صافى را داشته باشند ولى در مقايسه با اشتباهاتشان و در مقايسه مجموع آنها با قرآن روشـن مـى شـود كـه ايـن آئيـن از هـمـه مستقيمتر و صافتر و با ساختمان روح و جسم و جان انسان هماهنگتر و به همين دليل پابرجاتر است :
ثـالثـا هـمـانـگـونـه كـه سـابـقـا هـم اشـاره كـرده ايـم ، (افعل تفضيل )، هميشه دليل
بـر ايـن نيست كه طرف مقايسه ، حتما سهمى از آن مفهوم را دارا است ، چنانكه در قرآن مجيد مى خوانيم افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ام من لا يهدى الا ان يهدى : (آيا كسى كه به سـوى حق دعوت مى كند شايسته تر براى رهبرى است يا آنكس كه راهى به حق ندارد مگر اينكه او را رهبرى كنند) (يونس - 35).
ضـمـنـا تـوجـه بـه اين نكته لازم است كه با در نظر گرفتن اين معنى كه يكى از معانى (اقـوم ) ثـابـت تـر و پـابـرجاتر است ، و با در نظر گرفتن اينكه طرف مقايسه در عـبـارت ذكـر نـشـده و بـه اصـطـلاح (حـذف مـتـعـلق دليـل بـر عـمـوم است ) روشن مى شود كه اين آيه از آياتى است كه اشاره اى به مساله خـاتـمـيـت اسـلام و پـيـامـبـر نيز دارد، چرا كه مى گويد اين آئين از همه آئينها ثابت تر و پابرجاتر است (دقت كنيد).
سـپـس از آنجا كه موضعگيريهاى مردم در برابر اين نامه مستقيم الهى مختلف است ، به دو نـوع موضعگيرى مشخص و نتائج آن اشاره كرده مى فرمايد: (اين قرآن به مؤ منانى كه عـمـل صـالح انـجـام مى دهند مژده مى دهد كه براى آنان پاداش بزرگى است (و يبشر المؤ منين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا كبيرا).
(و بـه آنـهـا كـه ايـمـان بـه آخـرت و دادگـاه بـزرگـش نـدارنـد (و طـبـعـا عـمـل صـالحـى نيز انجام نمى دهند) نيز بشارت مى دهد كه عذاب دردناكى براى آنها آماده كرده ايم ) (و ان الذين لا يؤ منون بالاخرة اعتدنا لهم عذابا اليما).
تـعـبـيـر بـه بـشارت در مورد مومنان دليلش روشن است ، ولى در مورد افراد بى ايمان و طغيانگر در حقيقت يكنوع استهزاء است ، و يا بشارتى است براى مومنان كه دشمنانشان به چنين سرنوشتى گرفتار مى شوند.
ضـمـنـا پـاداش مـومـنـان را در عبارت كوتاه (اجرا كبيرا) و كيفر افراد بى ايمان را در عـبـارت جـامـع (عـذابـا اليـمـا) خـلاصـه كرده كه مفهوم هر دو آنچنان وسيع است كه هر گـونـه پـاداش و كـيـفـر مـعـنـوى و مـادى ، جـسـمـى و روحـانـى را شامل مى شود.
و اما اينكه در صفات دوزخيان تنها روى (عدم ايمان به آخرت ) انگشت گذارده و سخن از اعمالشان نيست ، ممكن است از اين جهت باشد كه اعتقاد به آن دادگاه بزرگ بيش از هر چيز انـسـان را در مـقـابـل گناهان كنترل مى كند، و از اين گذشته انكار قيامت به انكار خدا نيز باز مى گردد، زيرا چگونه ممكن است خداوند عادل و حكيم مردم اين جهان را در شرائطى كه مـى بينيم به حال خود رها كند، و جهان ديگرى در كار نباشد، اين نه با حكمت او سازگار اسـت و نـه با عدالتش ، از همه گذشته چون بحث در آيه از پاداش و كيفر است تناسب با مساله آخرت و دادگاه عدل پروردگار دارد.
در آيـه بـعـد بـه تـنـاسـب بـحـث گـذشـتـه بـه يـكـى از عـلل مـهـم بـى ايـمـانـى كـه عـدم مـطالعه كافى در امور است اشاره كرده چنين مى فرمايد: (انسان همانگونه كه نيكيها را طلب مى كند به خاطر دستپاچگى و عدم مطالعه كافى به طلب بديها بر مى خيزد) (و يدع الانسان بالشر دعائه بالخير).
(چرا كه انسان ذاتا عجول است ) (و كان الانسان عجولا).
(دعـا) در ايـنـجـا مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه هـر گـونـه طـلب و خـواسـتـن را شامل مى شود، اعم از اينكه با زبان بخواهد، و يا عملا براى بدست آوردن چيزى بپا خيزد و تلاش و كوشش كند.
در حـقـيـقـت عـجـول بـودن انـسـان بـراى كـسـب مـنـافـع بـيـشـتـر و شـتـابـزدگـى او در تـحـصـيـل خـيـر و مـنـفـعـت سـبـب مـى شـود كـه تـمـام جـوانـب مسائل را مورد بررسى قرار
نـدهـد، و چـه بسيار كه با اين عجله ، نتواند خير واقعى خود را تشخيص دهد، بلكه هوى و هـوسـهـاى سـركـش چـهـره حـقـيـقـت را در نـظـرش دگـرگـون سـازد و بـه دنبال شر برود.
و در ايـن حـال همانگونه كه انسان ، از خدا تقاضاى نيكى مى كند، بر اثر سوء تشخيص خـود، بـديـهـا را از او تـقـاضـا مـى كـنـد، و همانگونه كه براى نيكى تلاش مى كند، به دنبال شر و بدى مى رود، و اين بلاى بزرگى است براى نوع انسانها و مانع عجيبى است در طريق سعادت .
چه بسيارند كسانى كه بر اثر شتابزدگى خود را به پرتگاههاى خطرناك افكنده اند بـه گـمـان ايـنـكـه بـه محل امن و امان مى روند، در بيراهه ها گام گذارده اند به تصور اينكه به سوى منزل سعادت پيش مى روند، در زشتيها و بدبختيها غوطه ور شده اند به پندار اينكه در مسير افتخار راه مى روند و اين نتيجه شوم عجله و شتابزدگى است .
از آنچه گفتيم روشن شد كه مفهوم آيه نه منحصر به دعاى لفظى است ، و نه طلب كردن عـمـلى بـلكه همه را در يك معنى جامع قرار مى گيرد و اگر بعضى از مفسران آن را در يك قسمت محدود كرده اند دليلى بر آن وجود ندارد.
و نـيـز اگـر در بـعـضـى از روايـات تـنـهـا مـسـاله دعـاى لفـظـى مـطـرح شـده از قبيل ذكر مصداق است نه تمام مفهوم ، چنانكه در حديثى از حضرت امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: و اعرف طريق نجاتك و هلاكك ، كى لا تدعوا الله بشى ء عسى فيه هلاكك ، و انت تظن ان فيه نجاتك ، قال الله تعالى و يدع الانسان بالشر دعائه بالخير و كان الانسان عجولا:
(راه نـجـات و هلاك خود را درست بشناس مبادا از خدا چيزى بطلبى كه نابودى تو در آن اسـت ، در حـالى كـه گـمـان مـى بـرى ، نـجـات تـو در آن اسـت ، خـداونـد متعال مى گويد انسان دعاى شر مى كند آنگونه كه دعاى خير مى كند چرا كه
انسان ، عجول است ).
بـنـابراين تنها راه رسيدن به خير و سعادت آنست كه انسان در هر كار قدم مى گذارد با نهايت دقت و هوشيارى و دور از هر گونه عجله و شتابزدگى تمام جوانب را بررسى كند و خـود را در انـتـخـاب راه از هر گونه پيشداورى و قضاوتهاى آميخته با هوى و هوس بر كـنـار دارد، از خـدا در ايـن راه يارى بطلبد تا راه خير و سعادت را بيابد و در پرتگاه و بيراهه گام ننهد.
آيـه بـعـد سـخـن از آفـرينش شب و روز و منافع و بركات اين دو و وجود حساب و كتاب در عـالم مـى كـنـد تـا هـم دليـلى بـاشـد بـر تـوحـيـد و شـنـاخـت خـدا و بـحث گذشته معاد را تكميل كند و هم شاهدى باشد بر لزوم دقت در عواقب كارها و عدم شتابزدگى مى گويد:
(مـا شـب و روز را دو نـشـانـه از نـشـانـه هـاى خـود قـرار داديـم ) (و جـعـلنـا الليل و النهار آيتين ).
(سـپـس نشانه شب را محو، و نشانه روز را كه روشنى بخش است به جاى آن قرار داديم ) (فمحونا آية الليل و جعلنا آية النهار مبصرة ).
و از ايـن كـار دو هـدف داشـتـيـم (نـخـسـت ايـنـكـه از فضل پروردگارتان بهره گيريد) (لتبتغوا فضلا من ربكم ).
شـبـهـا بـه استراحت پردازيد، و روزها به تلاش و كوشش و كار، و در پرتو آن از مواهب الهى بهره گيريد.
هـدف ديـگـر ايـنـكـه : (عـدد سـالهـا و حـساب كارهاى زمان بندى شده خود را بدانيد) (و لتعلموا عدد السنين و الحساب ).
(و مـا هـر چـيـز را مـشـخـص و روشـن سـاخـتـيـم ) (و كل شى ء فصلناه تفصيلا)
تا جاى هيچگونه شبهه باقى نماند.
در اينكه منظور از (آية الليل ) و (آية النهار) خود شب و روز است كه هر كدام آيه و نـشـانـه اى اسـت از پـروردگـار، يـا مـنـظـور از (آيـة الليل ) قرص ماه و (آية النهار) قرص خورشيد است ؟ در ميان مفسران گفتگو است .
امـا دقـت در خـود آيـه نـشـان مـى دهـد كـه صـحـيـح هـمـان تـفـسـيـر اول اسـت ، زيـرا تـعـبـيـر (و جـعـلنـا الليـل و النـهـار آيـتـيـن ) دليـل بـر آن اسـت كـه هـر كدام آيه و نشانه اى براى اثبات وجود خدا محسوب مى شود، و منظور از محو آيه شب آنست كه پرده هاى تاريك و ظلمت بار شب در زير پوششى از نور و روشـنـائى روز مـحـو و نـابـود مـى گـردد، و آنـچـه در دل شب پنهان گشته بود در پرتو روشنائى روز آشكار مى گردد.
و اگـر در بـعـضـى ديـگـر از آيـات قـرآن (سـوره يـونـس آيـه 5) خورشيد و ماه را وسيله شـنـاسـائى سـال و مـاه و حـسـاب قـرار داده مـنـافـات بـا آنچه در بالا گفتيم ندارد، زيرا پـيدايش حساب و كتاب در برنامه زندگى انسان را مى توان به شب و روز نسبت داد و هم به خورشيد و ماه ، چرا كه هر دو با هم پيوند دارند.
در نـهـج البـلاغـه در خـطبه اشباح ضمن بيان نشانه هاى عظمت خداوند چنين مى خوانيم : و جـعـل شـمـسـهـا آيـة مـبـصـرة لنـهـارهـا، و قـمـرهـا، آيـة مـمـحـوة مـن ليـلهـا، و اجـراهـمـا فـى مـنـاقـل مـجـراهـمـا، و قـدر سـيـرهـمـا فـى مـدارج درجـهـمـا، ليـمـيـز بـيـن الليـل و النـهـار بـهـمـا، و ليعلم عدد السنين و الحساب بمقاديرهما: (خورشيد را نشانه روشـنـى بـخـش روز، و مـاه را نـشـانـه محو كننده شب قرار داد، و آن دو را در مجرايشان به جـريـان انـداخـت ، و مراحل سيرشان را اندازه گيرى نمود، تا ميان شب و روز تفاوت ايجاد كند، و با اندازه گيرى اين دو، شماره
سالها و حساب دانسته شود).
ايـن تـعـبـيـرهـا نـيز با آنچه در تفسير اول بيان شد منافاتى ندارد، زيرا همانگونه كه گـفـتـيـم پـيـدايـش حـسـاب و شـماره سالها را هم مى توان به شب و روز نسبت داد و هم به خورشيد و ماه ، چرا كه هر دو با هم مربوطند.
نكته ها:
1 آيا انسان ذاتا عجول است ؟
نه تنها در رابطه با عجله و شتابزدگى كه در آيات فوق انسان به آن توصيف شده ، در مـوارد مـتـعـددى ديـگـر از قـرآن نـيـز مذمتهائى روى عنوان (انسان ) ديده مى شود، از قـبـيـل (ظـلوم ) و (جـهول ) و (كفور) و (طغيانگر) و (هلوع ) (كم ظرفيت ) و (مغرور) و مانند آن .
ايـن تـعـبـيـرات گاهى اين سؤ ال را به وجود مى آورد كه چگونه مى توان اين امور را با بـرداشـتـى كـه از قـرآن در مـورد فـطـرت پـاك انـسـان و حامل روح خدائى بودنش داريم ، هماهنگ ساخت ؟
به تعبير ديگر انسان از نظر جهان بينى اسلامى ، موجودى است بسيار والا، به حدى كه لايق مقام خليفة اللهى و نمايندگى خدا در زمين است ، معلم فرشتگان و برتر از آنهاست ، اين موضوع با نكوهشهاى فوق چگونه سازگار است ؟!
پاسخ اين سؤ ال را در يك جمله مى توان داد كه آنهمه مقام و شخصيت و ارزش انسان مشروط بـه يـك شـرط اسـت و آن (تـربـيـت تحت نظر رهبران الهى ) است ، در غير اين صورت انسان به گونه گياهى خودرو پرورش مى يابد و در ميان هوسها و شهوات غوطه ور مى شـود سـرمـايـه هـاى عـظيمى را كه بالقوه دارد از دست مى دهد و جنبه هاى منفى در وجود او آشكار مى شود.
بـنـابـراين اگر شرط مزبور تحقق يابد تمام جنبه هاى مثبتى كه در قرآن در رابطه با انـسـان آمده در وجود او بارور مى گردد، و اگر اين شرط، تحقق نيابد، جنبه هاى منفى ياد شده آشكار مى شود، لذا در آيه 19 تا 24 سوره معارج مى خوانيم ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا الا المصلين الذين هم على صلاتهم دائمون .
:(انـسـان ، هـلوع آفـريـده شـده ، هـنـگـامـى كه بدى به او برسد بى تابى مى كند، و هـنـگـامـى كـه خـوبـى بـه او بـرسـد، بخل مى ورزد، مگر نمازگزاران كه همواره به اين برنامه ادامه مى دهند).
شـرح بيشتر اين موضوع را در سوره يونس ذيل آيه 12 نيز بيان كرديم (تفسير نمونه جلد 8 صفحه 239).
2 - بلاى شتابزدگى !
عـشق آتشين به يك موضوع و افكار سطحى و محدود، و گاه سيطره هوى و هوس بر انسان ، و خوشبينى بيش از حد به يك مطلب ، عوامل عجله و شتابزدگى در كارها است ، و از آنجا كه بررسيهاى سطحى و مقدماتى غالبا براى پى بردن به حقيقت يك امر و سود و زيان آن كـافـى نـيست ، معمولا عجله و دستپاچگى در انجام كارها، موجب ندامت و خسران و پشيمانى است .
تـا آنـجـا كـه در آيـات فـوق خـوانـديـم كـه گـاهـى عـجـله سـبـب مـى شـود، انـسـان بـه دنبال بديها برود به همان سرعت كه به دنبال نيكيها مى رود!
تـلخـكـامـى هـا و شـكـسـتـهـا و مـصـائبـى كـه دامـان انـسـان را در طـول تـاريـخ بـر اثـر عـجـله و شـتـابـزدگـى گـرفـتـه اسـت ، بـيـش از آن اسـت كـه قـابـل احـصـا و شـمـاره بـاشـد، و خـود ما در طول زندگى نمونه هاى آن را آزموده ايم ، و ثمرات تلخش را چشيده ايم !.
نـقـطـه مـقـابـل عـجـله (تـثـبـت ) و (تـاءنـى ) يـعـنـى درنـگ كـردن ، و بـا تـفـكـر و تاءمل و بررسى همه جوانب كارى را انجام دادن است .
در حـديـثـى از رسـولخـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقل شده كه فرمود: انما اهلك الناس العجلة و لو ان الناس تثبتوا لم يهلك احد: (مردم را عجله هلاك مى كند، اگر مردم با تاءمل كارها را انجام مى دادند كسى هلاك نمى شد).
در حـديـث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم مع التثبت تكون السلامة ، و مع العجلة تكون الندامة : (با درنگ كردن سلامت است و با عجله ندامت )!
و نـيـز پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله و سـلم مـى فـرمـايد: ان الاناة من الله و العجلة من الشيطان !: (تاءنى و ترك شتابزدگى از ناحيه خدا است و عجله از شيطان است )!.
البـتـه در روايـات اسـلامـى بـابـى در زمـيـنـه (تعجيل در كار خير داريم )، از جمله در حـديـثـى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ان الله يحب من الخير ما يعجل : (خداوند كار نيكى را دوست دارد كه در آن شتاب شود).
و روايـات در ايـن زمينه بسيار است كه منظور از عجله در اين روايات همان (سرعت ) است در مـقـابـل اهـمـال كـارى و تـاءخـيرهاى بيجا و امروز و فردا كردن ، كه غالبا سبب بروز مشكلات و موانعى در كارها مى گردد.
شـاهـد ايـن سـخـن حـديـثـى اسـت كـه در هـمـيـن بـاب از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده اسـت : مـن هـم بـشـى ء مـن الخـيـر فـليـعـجـله فـان كـل شـى ء فـيـه تـاءخـيـر فان للشيطان فيه نظرة : (كسى كه تصميم به كار خيرى گـرفـت بـايـد عـجله كند زيرا هر كارى را كه در آن تاءخير كنيد شيطان در آن حيله اى مى كند).
بنابراين بايد گفت : (سرعت و جديت در كارها آرى ، اما عجله و شتابزدگى نه )!.
و به تعبير ديگر، عجله مذموم آنست كه به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب كار و شناخت صورت گيرد، اما سرعت و عجله ممدوح آنست كه بعد از تصميم گيرى
لازم ، در اجـرا درنـگ نشود، و لذا در روايات مى خوانيم : (در كار خير، عجله كنيد) يعنى بعد از آنكه خير بودن كارى ثابت شد ديگر جاى مسامحه نيست .
3 - نقش عدد و حساب در زندگى انسانها.
تمام جهان هستى بر محور حساب و اعداد مى گردد، و هيچيك از نظامات اين عالم بدون حساب نـيـسـت ، طـبـيـعـى اسـت انسان كه جزئى از اين مجموعه است نمى تواند بى حساب و كتاب زندگى كند.
بـه هـمين دليل در آيات مختلف قرآن يكى از نعمتهاى خدا وجود ماه و خورشيد يا شب و روز، به عنوان يك عامل ايجاد نظم و حساب در زندگى انسانها شمرده شده است ، چرا كه هرج و مرج و نبودن حساب و نظم در زندگى عامل فنا و نابودى است .
جـالب ايـنـكـه در آيـات فـوق بـراى نعمت شب و روز، دو فايده ذكر شده است يكى ابتغاء فضل الله كه در قرآن معمولا به معنى كسب و كار مفيد و ارزنده است ، و ديگرى دانستن عدد سـالهـا و حـسـاب ، شـايـد ذكـر ايـن دو در كـنـار هـم دليـلى بـر ايـن بـاشـد كه (ابتغاء فضل الله ) بدون استفاده از (حساب و كتاب ) ممكن نيست .
و شـايـد ايـن سخن در زمانهاى گذشته مانند امروز تا اين حد آفتابى و روشن نبود، اما در دنياى امروز كه دنياى آمارها و اعداد و ارقام است و در كنار هر سازمان و تشكيلات اقتصادى و اجتماعى و سياسى و نظامى و علمى و فرهنگى ، يك سازمان آمارى وجود دارد، به خوبى مـى تـوان بـه عمق اين اشاره قرآنى پى برد، و دانست كه قرآن نه تنها با گذشت زمان كهنه نمى شود بلكه هر قدر زمان بر آن مى گذرد تازه تر مى گردد.
آيه و ترجمه


و كل إ نسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمة كتابا يلقئه منشورا (13)
اقرأ كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا (14)
مـن اهـتـدى فـانـمـا يـهـتـدى لنـفـسـه و مـن ضـل فـانـمـا يضل عليها و لاتزر و ازرة وزر اخرى و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا (15)




ترجمه :

13 - اعمال هر انسانى را به گردنش قرار داده ايم ، و روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آنرا در برابر خود گشوده مى بيند.
14 - (ايـن هـمـان نامه اعمال او است ، به او مى گوئيم ) كتابت را بخوان ! كافى است كه امروز خود حسابگر خود باشى !
15 - هـر كس هدايت شود براى خود هدايت يافته ، و آن كس كه گمراه گردد به زيان خود گـمـراه شـده اسـت (و ضـررش مـتوجه خود او است ) و هيچكس بار گناه ديگرى را به دوش نـمـى كـشد، و ما هرگز شخص يا قومى را) مجازات نخواهيم كرد مگر آنكه پيامبرى مبعوث مى كنيم (تا وظائفشان را بيان كند).
تفسير:
چهار اصل مهم اسلامى
از آنـجا كه در آيات گذشته سخن از مسائل مربوط به معاد و حساب در ميان بود، در آيات مـورد بـحـث بـه مـسـاله (حـساب اعمال انسانها) و چگونگى آن در روز قيامت پرداخته مى گويد: (اعمال هر انسانى را به گردنش قرار داداه ايم )
(و كـل انـسـان الزمـنـاه طـائره فى عنقه ). (طائر) به معنى پرنده است ، ولى در اينجا اشـاره بـه چـيـزى اسـت كـه در مـيـان عـرب مـعـمـول بـوده كـه بـه وسـيـله پـرنـدگـان ، فال نيك و بد مى زدند، و از چگونگى حركت آنها نتيجه گيرى مى كردند.
مـثـلا اگـر پـرنـدهـاى از طـرف راسـت آنـهـا حـركـت مـى كـرد آنـرا بـه فـال نـيـك مـى گـرفـتـنـد، و اگـر از طـرف چـپ حـركـت مـى كـرد آنـرا بـه فال بد مى گرفتند.
لذا غـالبـا ايـن كـلمـه بـه مـعـنـى فـال بـد زدن بـه كـار مـى رود، در حـالى كـه (تفال ) بيش تر به فال نيك زدن گفته مى شود.
در آيات قرآن نيز كرارا تطير به معنى فال بد آمده است مانند: و ان تصبهم سيئة يطيروا بـمـوسـى و من معه : (هر گاه ناراحتى به فرعونيان مى رسيد آنرا از شوم بودن وجود موسى و همراهانش مى دانستند)! (اعراف - 131)
و در سـوره نـمـل آيـه 47 مـى خـوانـيم : قالوا ا طيرنا بك و بمن معك : مشركان قوم صالح (عـليـه السـلام ) بـه ايـن پـيـامـبـر بـزرگ گـفتند ما تو و يارانت را شوم مى دانيم و به فال بد مى گيريم !
در احـاديـث اسـلامـى مـى خـوانـيـم كـه از تـطـيـر نـهـى شـده اسـت ، و راه مـبـارزه بـا آن توكل بر خدا معرفى گرديده است .
بـه هـر حـال طـائر در آيـه مـورد بحث ، نيز اشاره به همين معنى است ، يا به معنى بخت و طالع كه قريب الافق با مساله فال نيك و بد است مى باشد.
قـرآن در حـقـيـقـت مـى گـويـد: فـال نـيـك و بـد، و طـالع سـعـد و نـحـس ، چـيـزى جـز اعمال شما نيست كه به گردنتان آويخته است !.
تـعـبـير به (الزمناه ) (ملازم او ساختهايم ) و تعبير به (فى عنقه ) (در گردن او) هـمـه دليل بر اين است كه اعمال انسان و نتائج آن در دنيا و آخرت از او جدا نمى شوند، و بـايـد در هـمـه حـال عـهـده دار و مـسـئول آنـهـا بـاشـد، هـر چـه هـسـت عمل
اسـت و بـقـيـه هـمـه حـرف . بـعـضـى از مـفسران اين احتمال را نيز در اطلاق كلمه طائر بر اعـمـال انـسـانـى داده انـد كـه اعـمـال خوب و بد انسان گوئى همچون پرندهاى از وجود او برمى خيزد لذا به آن طائر اطلاق شده است .
مـفسران در معنى (طائر) در آيه مورد بحث ، احتمالات متعدد ديگرى نيز ذكر كرده اند: از جـمـله (طـائر) بـه مـعـنـى (بـهـره انـسـان از خـوب و بـد)، يـا بـه مـعـنـى (دليل و راهنما) و يا به معنى (نامه اعمال ) و يا به معنى (يمن و شوم ) است .
ولى بعضى از اين تفسيرها به همان معنى كه در آغاز ذكر كرديم باز مى گردد در حالى كه بعضى ديگر از مفهوم آيه بسيار دور است .
قـرآن سـپـس اضـافـه مـى كـند ما روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى بيند (و نخرج له يوم القيامة كتابا يلقاه منشورا).
روشـن اسـت كـه مـنـظـور از كـتـاب چـيـزى جـز كـارنـامـه عـمـل انـسـان نـيـسـت هـمـان كـارنـامـهـاى كـه در ايـن دنـيـا نـيـز وجـود دارد و اعمال او در آن ثبت مى شود، منتها در اينجا پوشيده و مكتوم است و در آنجا گشوده و باز.
تـعـبير به (نخرج ) (بيرون مى آوريم ) و همچنين تعبير به منشور (گشوده نيز اشاره به همين معنى است كه آنچه در اينجا پنهان و سربسته است در آنجا آشكار و باز مى شود.
درباره نامه اعمال و حقيقت آن در ذيل همين آيات ، بحث خواهيم كرد.
در اين هنگام به او گفته مى شود، نامه اعمالت را خودت بخوان ! (اقرأ كتابك ).
(كافى است كه خودت امروز حسابگر خويش باشى ! (كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا).
يعنى آنقدر مسائل روشـن و آشـكـار اسـت و شـواهـد و مـدارك زنـده كـه جـاى گـفـتـگـو نـيـست و هر كس اين نامه عمل را بنگرد مى تواند قضاوت و داورى كند، هر چند شخص (مجرم ) باشد، چرا كه اين نـامـه عـمـل چـنـانـكـه خـواهـد آمـد، مـجـمـوعـه اى از آثـار خـود عمل است ، و يا نفس اعمال ، و به اين ترتيب چيزى نيست كه بتوان آن را حاشا كرد.
آيـا اگـر مـن صـداى خـودم را از نـوار ضـبط صوت بشنوم ، يا عكس دقيق خود را به هنگام انـجـام يـك عـمـل نـيـك يـا بـد بـبـيـنـم مـى تـوانـم حـاشـا كـنـم ؟ كـيـفـيـت تشكيل نامه عمل در قيامت از اين هم زندهتر و دقيقتر است .
آيـه بـعـد چـهـار حـكـم اسـاسـى و اصـولى را در رابـطـه بـا مـسـاله حـسـاب و جـزاى اعمال او بيان مى كند.
1 - نـخـست مى گويد (هر كسى هدايت را پذيرا شود به نفع خود هدايت يافته ، و نتيجه اش عائد خود او مى شود) (من اهتدى فانما يهتدى لنفسه ).
2 -(و هـر كـس گـمـراهـى را بپذيرد، به زيان خود گمراه شده است ) عواقب شومش دامن خودش را مى گيرد (و من ضل فانما يضل عليها).
نظير اين دو حكم را در آيه 7 همين سوره خوانديم .
3 - (هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد) و كسى را به جرم ديگرى مجازات نمى كنند (و لا تزر وازرة وزر اخرى ).
(وزر) بـه مـعـنـى بـار سنگين است ، و به معنى مسئوليت نيز مى آيد، چرا كه آن هم يك بار سنگين معنوى بر دوش انسان محسوب مى شود و اگر به وزير، وزير گفته مى شود به خاطر آن است كه بار سنگينى از ناحيه امير يا مردم بر دوش
او گذارده شده است .
البـتـه ايـن قـانـون كـلى كـه هـيـچـكـس بـار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد هيچگونه مـنـافـاتـى با آنچه در آيه 25 سوره نحل گذشت كه مى گويد: (گمراه كنندگان بار مسئوليت كسانى را كه گمراه كرده اند نيز بر دوش مى كشند) ندارد.
زيـرا آنـهـا بـه خـاطـر اقـدام بـه گـمـراه سـاخـتـن ديـگـران ، فـاعـل آن گـنـاهـنـد، و يـا هـمـچـون فـاعل آن محسوب مى شوند، بنابراين در حقيقت اين بار گـنـاهـان خـودشـان اسـت كـه بر دوش دارند و به تعبير ديگر (سبب ) در اينجا در حكم مباشر (انجام دهنده كار) است .
هـمـچنين روايات متعددى كه در زمينه سنت نيك و بد گذشت و مفهومش اين بود كه هر كس سنت نـيـك يـا بـدى بـگذارد در پاداش ‍ و كيفر عاملين به آن شريك است ، نيز با آنچه در بالا گـفـتـيـم تـضـادى نـدارد، چـرا كـه (سـنـت گـذار) در واقـع از اجـزاى عـلت تـامـه عمل است و شريك در فاعليت .
4 - سـرانـجـام چـهـارمـيـن حكم را به اين صورت بيان مى كند كه ما هيچ شخص و قومى را مـجـازات نـخـواهيم كرد مگر اينكه پيامبرى را براى آنها مبعوث كنيم تا وظائفشان را كاملا تشريح و اتمام حجت كند (و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا).
در ايـنـكـه مـنـظـور از عـذاب در ايـنـجـا هـر نـوع عـذاب دنـيـا و آخرت است يا خصوص عذاب استيصال (يعنى مجازاتهاى نابود كننده همچون طوفان نوح ) در ميان مفسران گفتگو است ، ولى بـدون شـك ظـاهـر آيـه مـطـلق اسـت و هـر نـوع عـذاب را شامل مى شود.
و نـيـز در ايـنـكـه آيـا ايـن حـكـم ، مـخـصـوص آن دسـتـه از مـسـائل شـرعـى اسـت كـه تـنـهـا راه فـهـم آنـهـا ادله نـقـليـه اسـت و يـا هـمـه مسائل را اعم از اصول و فروع ، عقلى و نقلى
شامل مى شود؟ باز در ميان مفسران گفتگو است .
امـا اگـر بـخـواهـيـم بـه ظـاهـر آيـه كـه اطـلاق دارد عـمـل كـنـيـم بـايـد بـگـوئيـم هـمـه احـكـام عـقـلى و نـقـلى را در رابـطـه بـا اصـول و فـروع ديـن شـامـل مـى شـود، و مـفـهـوم ايـن سـخـن آن اسـت كه حتى در مسائلى كه عـقـل مـسـتـقـلا نـيـك و بـد آن را تـشـخـيص مى دهد (مانند خوبى عدالت و بدى ظلم ) باز تا پـيـامـبـران الهـى نـيـايـنـد و حـكـم عـقـل را بـه وسـيـله حـكـم نقل تاييد و تقويت نكنند خداوند به لطفش كسى را مجازات نخواهد كرد (دقت كنيد).
ولى از آنـجـا كـه اين مطلب بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا مستقلات عقلى نيازى به بيان شرع ندارد و حكم عقل براى اتمام حجت در اينگونه موارد كافى است ، چاره اى جز اين نداريم كه مستقلات عقلى را از آيه استثناء كنيم .
و يـا اگـر اسـتـثـنـاء نـكـنـيـم ، عـذاب را در ايـن جـمـله بـه مـعـنـى عـذاب اسـتيصال بگيريم كه نتيجه اش اين مى شود: خداوند به لطفش ، ستمگران و منحرفان را نـابـود نـمـى كند مگر اينكه پيامبران را بفرستد و همه راه هاى سعادت را نشان دهند، حتى مـسـتـقـلات عـقـلى را بـا بـيـان شـرعـى تـايـيـد نـمـوده ، اتـمـام حـجـت را از دو سـو يـعـنى عقل و نقل به انجام برسانند (باز هم دقت كنيد )
نكته ها
1 - تفال و تطير فال نيك و بد
فال (نيك ) و (بد) زدن در ميان همه اقوام بوده و هست و به نظر مى رسد سرچشمه آن ، عـدم دسـتـرسـى بـه واقـعـيـات و نـاآگـاهـى از عـلل واقـعـى حـوادث بـوده اسـت و به هر حال ، بدون شك اين دو، اثر طبيعى ندارند، ولى داراى اثـر روانـى هـسـتـنـد: فـال نـيـك امـيـد آفـريـن اسـت در حـالى كـه فال بد موجب ياس و نوميدى و ناتوانى مى شود.
و از آنـجـا كـه اسـلام ، هـمـيـشـه از مـسـائل مـثـبـت ، اسـتـقـبـال مـى كـنـد، از فال نيك نهى نكرده ، ولى فال بد را به شدت محكوم كرده است .
حـتـى در بعضى از روايات آنرا در سرحد شرك شمرده اند، از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: الطـيـرة شـرك : (فال بد زدن (و آنرا در برابر خدا در سرنوشت خويش مؤ ثر دانستن ) يكنوع شرك به خدا است ).
و مـا در ايـن زمـينه ، مفصلا در ذيل آيه 131 سوره اعراف بحث كرده ايم جالب اينكه اسلام در بـسـيـارى از مـوارد ايـنـگـونـه مـفـاهـيـم تـخـيـلى و پـنـدارى را در يـك كانال صحيح و سازنده قرار داده و از آن بهره بردارى كرده است .
مـثـلا در مورد آنچه در ميان عوام معروف است كه مى گويند فلان همسر خوش قدم بود و يا بد قدم ، و از آن روزى كه به خانه فلانكس گام گذاشت و همسرش شد چنين و چنان گشت كـه قـطـعـا بـه ايـن صـورت خـرافـهـاى بـيـش نـيـسـت ، اسـلام بـه آن شـكـل سـازنـده تربيتى داده : در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من شوم المـرئه غـلاء مـهـرهـا و شـدة مـئونـتها...: (از بد قدمى زن آنست كه مهرش سنگين باشد و مخارج و هزينه اش زياد!...)
و در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : اما الدار فـشـؤ مـهـا ضـيـقـهـا و خـبـث جـيـرانـهـا: (خانه شوم خانه تنگ و تاريك و خانهاى است كه همسايگان بد داشته باشد)
درسـت مـلاحـظـه كـنـيـد كـه هـمـان الفـاظـى را كه در مفاهيم خرافى مردم به كار مى برند اسـتـخـدام بـراى مـفـاهيم واقعى و سازنده كرده است ، و تفكر و انديشه اى كه به بيراهه ميرفت به راه راست هدايت نموده .
اين بحث را با حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه تاييدى است بر آنچه گـفـتيم پايان مى دهيم : اللهم لا خير الا خيرك ، و لاطير الا طيرك و لارب غيرك : (خداوندا نـيـكـى تـنـهـا از ناحيه تو است ، هيچ فال نيك و بدى جز به اراده تو تحقق نمى يابد و پروردگارى جز تو نيست ).
2 - كارنامه عجيب اعمال آدمى
در بـسـيـارى از آيـات قـرآن و روايـات ، سـخـن از نـامـه اعـمـال انـسـانـهـا بـه ميان آمده است ، از مجموع اين آيات و روايات استفاده مى شود كه همه اعـمـال آدمى با تمام جزئيات در نامهاى ثبت مى شود، و روز رستاخيز اگر انسان نيكوكار باشد نامه اعمالش ‍ بدست راست او، و اگر بدكار باشد نامه اعمالش را بدست چپ او مى دهند.
در سـوره حـاقـه مـى خـوانـيـم فـامـا مـن اوتـى كـتـابـه بـيـمـيـنـه فـيـقـول هـاؤ م اقـرؤ وا كتابيه : (اما آنها كه نامه اعمالشان بدست راستشان داده شده با سـرفـرازى و افـتـخـار مـى گـويـنـد هـان بـيـائيـد و نـامـه اعـمـال مـا را بـخـوانـيـد)! (حـاقـه - 19) و امـا مـن اوتـى كـتـابـه بـشـمـاله فـيـقـول يا ليتنى لم اوت كتابيه : اما كسى كه نامه اعمالش در دست چپ او است مى گويد اى كاش نامه اعمالم را به دست من نمى دادند)! (حاقه - 25).
و در سـوره كـهـف آيـه 49 مـى خـوانـيـم : و وضـع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يـقـولون يـا ويـلتـنـا مـا لهـذا لكتاب لا يغادر صغيرة و لاكبيرة الا احصاها و وجدوا ما عملوا حـاضـرا و لا يـظلم ربك احدا: نامه هاى اعمال بنى آدم گسترده مى شود، در آن هنگام مجرمان را مى بينى از آنچه در آن ثبت است بيمنا كند، و مى گويند اى واى بر ما، اين چه نامه اى اسـت كـه هـيـچ گـنـاه صـغيره و كبيره اى نيست مگر آنرا ثبت و احصا كرده است ؟! و آنچه را انجام داده اند حاضر مى يابند، و پروردگارت به احدى ظلم نمى كند.
در حديثى در ذيل آيه مورد بحث (اقرء كتابك ...) از امام صادق (عليه السلام )
مـى خـوانـيـم : يـذكـر العـبـد جـمـيع ما عمل ، و ما كتب عليه ، حتى كانه فعله تلك الساعة ، فلذلك قالوا يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها:
(در آن روز انـسـان آنـچـه را انـجـام داده و در نـامـه عـمـل او ثـبـت اسـت هـمـه را بـه خـاطـر مى آورد، گوئى همان ساعت آنرا انجام داده است ! لذا فرياد مجرمان بلند مى شود و مى گويند: اين چه نامه اى است كه هيچ صغيره و كبيره اى را فروگزار نكرده است ).
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيد كه اين نامه چيست ؟ و چگونه است ؟ بدون شك از جنس كـتـاب و دفـتـر و نـامـه هـاى مـعـمـولى ، نيست ، و لذا بعضى از مفسران گفته اند اين نامه عـمـل چـيـزى جـز روح انـسـان نـمـى بـاشـد كـه آثـار هـمـه اعـمـال در آن ثبت است زيرا ما هر عملى انجام مى دهيم خواه ناخواه اثرى در روح و جان ما مى گذارد.
يـا ايـنـكـه ايـن نـامـه عـمل ، اعضاى پيكر ما حتى پوست تن ما، و از آن بالاتر زمين و هوا و فـضـائى اسـت كـه در آن اعـمـال خـود را انـجـام مـى دهـيـم ، چـرا كـه اعـمـال مـا گذشته از اينكه در جسم و همه ذرات پيكر ما نقش مى بندند، در هوا و زمين منعكس مى شوند.
گـر چـه ايـن آثـار بـراى مـا در ايـن دنيا محسوس و درك كردنى نيست ، اما بدون شك وجود دارد، و روزى كه در آن روز ديد تازه اى پيدا مى كنيم همه اينها را مى بينيم و مى خوانيم .
تعبير به خواندن هرگز نبايد ما را از آنچه در تفسير بالا ذكر شد، منحرف سازد، زيرا خـوانـدن نيز مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه مشاهده را در معنى وسيعش جاى مى دهد، مثلا در تعبيرات روزمره گاه مى گوئيم در چشمهاى
او خواندم كه چه تصميمى دارد و يا فلان عمل را كه از فلانى سر زد، بقيه اش را خواندم ، همچنين تعبير به خواندن ، در مورد عكسه ائى كه از بيماران مى گيرند نيز امروز رائج است .
روى هـمـيـن جـهـت اسـت كـه در آيـات فـوق خـوانـديـم خـطـوط ايـن نـامـه عـمـل بـه هـيـچـوجـه قـابـل انـكـار نـيـسـت زيـرا كـه آثـار واقـعـى و تـكـويـنـى خـود عـمـل اسـت ، درسـت مـانند صداى ضبط شده انسان يا عكسى كه از او گرفته اند و يا اثر انگشت او.
3 - بى گناه و با گناه را با هم نمى سوزانند!
بـه عـكس آنچه معروف است كه عوام مى گويند (آتش كه گرفت خشك و تر مى سوزد) در منطق عقل و تعليمات انبياء هيچ بى گناهى به جرم گناه ديگرى مجازات نخواهد شد، در تمام شهرهاى لوط يك خانواده مؤ من وجود داشت خدا به هنگام مجازات آن قوم منحرف و آلوده ، آن يك خانواده را نجات داد.
آيات فوق نيز با صراحت مى گويد (و لا تزر وازرة وزر اخرى ).
بنابراين اگر در پاره اى از احاديث غير معتبر چيزى بر خلاف اين قانون كلى اسلام ديده شود حتما بايد آنرا كنار گذاشت ، يا توجيه كرد، مانند روايتى كه مى گويد: شخص ميت بـه خـاطـر گـريـه و بى تابى بازماندگانش ، معذب مى شود (ممكن است منظور از معذب شـدن ، عـذاب الهـى نـبـاشـد بـلكـه نـاراحـتى است كه روح او بر اثر آگاهى از بيتابى بستگانش پيدا مى كند).
و نـيـز روشن مى شود عقيده كسانى كه مى گويند فرزندان كفار همراه پدرانشان در آتش دوزخ خـواهـنـد بـود يـك عـقـيـده اسـلامـى نيست ، چرا كه هيچ فرزندى به گناه پدر و مادر مـجازات نمى گردد و به همين دليل ما در جاى خود گفته ايم كه حتى فرزندان نامشروع ، شخصا هيچ گناهى ندارند و درهاى سعادت و نجات - اگر بخواهند - به روى آنان گشوده است ، هر چند زمينه تربيتى
دشوارى دارند.
4 - اصل برائت و آيه (ما كنا معذبين ...)
در عـلم اصـول در مـبـاحـث (بـرائت ) بـه آيـه فـوق ، اسـتـدلال شـده اسـت ، زيـرا حـداقـل مـفـهـوم آيـه ايـن اسـت كـه در مـسـائلى كـه عقل قادر به درك آن نيست ، خداوند بدون بعث رسولان يعنى بيان احكام و وظائف ، كسى را مـجـازات نـمـى كـنـد، و ايـن دليـل بـر نـفـى مـجـازات و عـقـاب در مـوارد عـدم بـيان است ، و اصل برائت نيز چيزى جز اين نمى گويد كه عقاب بدون بيان صحيح نيست .
امـا ايـنـكـه بـعـضـى گـفـتـه انـد كـه مـنـظـور از عـذاب در آيـه فـوق ، تـنـهـا عـذاب استيصال يعنى مجازاتهاى نابود كننده همچون طوفان نوح است ، هيچ دليلى بر آن نيست ، بلكه همانگونه كه گفتيم اطلاق آيه آنرا نفى مى كند و هر گونه عذاب و مجازات را فرا مى گيرد.
آيه و ترجمه


و إ ذا اءردنـا اءن نـهـلك قـريـة اءمـرنـا مـتـرفـيـهـا فـفـسـقـوا فـيـهـا فـحـق عـليـهـا القول فدمرناها تدميرا (16)
و كم اهلكنا من القرون من بعد نوح و كفى بربك بذنوب عباده خبيرا بصيرا (17)




ترجمه :

16 - و هـنـگـامـى كـه بخواهيم شهر و ديارى را هلاك كنيم نخست اوامر خود را براى مترفين آنـهـا ثـروتـمـندان مست شهوت ) بيان مى داريم سپس هنگامى كه به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات يافتند آنها را شديدا درهم مى كوبيم !
17 - چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مى كردند (و طبق همين سنت ) آنها را هـلاك كـرديم ، و كافى است كه پروردگارت از گناهان بندگانش آگاه و نسبت بر آن بيناست .
تفسير:
مراحل چهارگانه مجازات الهى
در تعقيب آخرين آيه بحث گذشته كه خاطر نشان مى كرد هرگز فرد يا گروهى را بدون بـعـث رسـولان و بـيـان دسـتـورات خـود مـجـازات نـمـى كـنيم در نخستين آيه مورد بحث همين اصل اساسى به صورت ديگرى تعقيب شده است ، مى گويد:
هـنـگـامـى كـه مـا تـصـمـيـم بـر هـلاكـت قـومى بگيريم نخست او امر خود را براى مترفين و سـردمـداران آنـهـا بـيـان مـى كـنيم ، سپس به هنگامى كه آنها به مخالفت و خروج از اطاعت برخيزند و استحقاق مجازات پيدا كنند، ما آنها را شديدا در هم
مى كوبيم و هلاك مى كنيم (و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا).
گـر چـه بـسـيـارى از مفسران احتمالات متعددى در تفسير اين آيه داده اند، ولى به اعتقاد ما آيه طبق ظاهر آن يك تفسير روشن بيشتر ندارد، و آن اينكه :
خـداونـد هـرگـز قـبـل از اتـمـام حـجت و بيان دستوراتش كسى را مؤ اخذه و مجازات نمى كند بـلكه نخست به بيان فرمانهايش ‍ مى پردازد، اگر مردم از در اطاعت وارد شدند و آنها را پـذيـرا گـشتند چه بهتر كه سعادت دنيا و آخرتشان در آنست ، و اگر به فسق و مخالفت بـرخـاسـتـنـد و همه را زير پا گذاشتند اينجا است كه فرمان عذاب در باره آنها تحقق مى پذيرد و به دنبال آن هلاكت است .
اگر درست در آيه دقت كنيم ، چهار مرحله مشخص براى اين برنامه بيان شده است
1 - مرحله اوامر (و نواهى ).
2 - مرحله فسق و مخالفت .
3 - مرحله استحقاق مجازات .
4 - مرحله هلاكت .
و همه اين مراحل با فاء تفريع به يكديگر عطف شده اند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا امر شدگان تنها مترفين هستند؟
(مـترفين از ماده (ترفه ) به معنى نعمت فراوان يعنى متنعمين و ثروتمندان از خدا بى خبر).
در پـاسـخ ايـن سـؤ ال تـوجـه به يك نكته راه گشا است و آن اينكه در بسيارى از جوامع (منظور جامعه هاى ناسالم است ) مترفين ، سردمداران اجتماعند و ديگران
تابع و پيرو آنها.
به علاوه در اين تعبير اشاره به نكته ديگرى نيز هست ، و آن اينكه سرچشمه غالب مفاسد اجـتـماعى نيز ثروتمندان از خدا بى خبرى هستند كه در ناز و نعمت و عيش و هوس غرقند، و هـر نـغـمـه اصـلاحـى و انـسـانـى و اخـلاقـى در گـوش آنـهـا نـاهـنـجـار اسـت ، بـه هـمـيـن دليـل هـمـيـشـه در صـف اول در مـقـابـل پيامبران ايستاده بودند، و دعوت آنها را كه به نفع عدل و داد و حمايت از مستضعفان بوده هميشه بر ضد خود مى ديدند.
روى اين جهات از آنها بالخصوص ياد شده است چرا كه ريشه اصلى فساد همين گروهند.
ضمنا (دمرنا) و (تدمير) از ماده (دمار) به معنى هلاكت است .
بـه هر حال آيه فوق ، هشدارى است به همه مردم با ايمان كه مراقب باشند، حكومت خويش را بدست مترفين و ثروتمندان مست شهوت ندهند و از آنها دنباله روى نكنند كه جامعه آنان را سرانجام به هلاكت و نابودى مى كشانند.
آيـه بـعـد بـه نـمـونـه هـائى از ايـن مـسـاله بـه صـورت يـك اصـل كـلى اشـاره كرده مى گويد: چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مى كردند (و طبق همين سنت ) هلاك و نابود شدند (و كم اهلكنا من القرون من بعد نوح ).
سپس اضافه مى كند: چنان نيست كه ظلم و ستم و گناه فرد يا جمعيتى از ديده تيز بين علم خـدا مـخـفـى بـمـاند، همين مقدار كافى است كه خدا از گناهان بندگانش آگاه و نسبت به آن بينا است (و كفى بربك بذنوب عباده خبيرا بصيرا).
(قـرون ) جـمـع قـرن به معنى جمعيتى است كه در عصر واحدى زندگى مى كنند و سپس به مجموع يك عصر اطلاق شده است .
در ايـنـكـه قـرن چـنـد سـال اسـت ، نـظـرات گـونـاگـونـى داده انـد، بـعـضـى آنـرا چـهـل سـال ، بـعـضـى هـشـتـاد بـعـضـى صـد، و بـالاخـره بـعـضـى آنـرا صـدوبـيـسـت سال دانسته اند ولى
ناگفته پيدا است كه اين يك امر قراردادى است كه بر حسب قرار دادها متفاوت مى باشد، اما مـعـمـول در عـصـر مـا ايـن اسـت كـه قـرن را بـه يـكـصـد سال اطلاق مى كنند.
و ايـنـكـه مـخـصوصا روى قرون بعد از نوح تكيه شده ، ممكن است به خاطر آن باشد كه زنـدگـى انسانها قبل از نوح بسيار ساده بود و اينهمه اختلافات مخصوصا تقسيم جوامع بـه مـتـرف و مـسـتـضـعـف كـمـتـر وجـود داشـت و بـه هـمـيـن دليل كمتر گرفتار مجازاتهاى الهى شدند.
ذكـر (خـبير) و (بصير) (آگاه و بينا) همراه هم اشاره به اين است كه خبير به معنى آگـاه از نـيـت و عـقـيـده اسـت و بـصـيـر بـه مـعـنـى بـيـنـا نـسـبـت بـه اعـمـال ، بـنـا بـر ايـن خـدا هـم از انـگـيـزه هـاى بـاطـنـى اعـمـال اشـخـاص بـا اطـلاع اسـت ، و هم از خود اعمالشان ، و چنين كسى هرگز ظلم و ستمى درباره هيچكس روا نمى دارد و حق كسى در حكومتش ضايع نمى شود.
آيه و ترجمه


مـن كـان يـريـد العـاجـلة عـجـلنـا له فـيـهـا مـا نـشـاء لمـن نـريـد ثـم جـعـلنـا له جـهـنـم يصل ها مذموما مدحورا (18)
و من اراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤ من فاولئك كان سعيهم مشكورا (19)
كلا نمد هؤ لاء و هؤ لاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا (20)
انظر كيف فضلنا بعضهم على بعض و للاخرة اكبر درجت و اكبر تفضيلا (21)




ترجمه :

18 - آن كـس كـه (تـنـهـا زنـدگـى زودگذر (دنياى مادى ) را مى طلبد آن مقدار از آن را كه بـخـواهـيـم و بـه هر كس اراده كنيم مى دهيم ، سپس دوزخ را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش سوزانش مى سوزد در حالى كه مذموم و رانده (درگاه خدا) است .
19 - و آن كـس كـه سراى آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را براى آن انجام دهد، در حالى كه ايمان داشته باشد، سعى و تلاش او (از سوى خدا) پاداش داده خواهد شد.
20 - هـر يـك از ايـن دو گـروه را از عـطـاى پـروردگـارت بـهـره و كمك مى دهيم ، و عطاى پروردگارت هرگز از كسى منع
21 - بـبـيـن چـگـونـه بـعـضى را (در دنيا بخاطر تلاششان ) بر بعضى ديگر برترى بخشيده ايم ، درجات آخرت و برتريهايش از اينهم بيشتر است .
تفسير:
خطوط زندگى طالبان دنيا و آخرت
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـته سخن از مخالفت گردنكشان در برابر اوامر الهى و سپس هـلاكـت آنـهـا بود، در آيات مورد بحث ، به علت واقعى اين تمرد و عصيان كه همان حب دنيا اسـت اشـاره كـرده مـى گـويـد: كسانى كه تنها هدفشان همين زندگى زودگذر دنياى مادى بـاشـد، مـا آن مقدار را كه بخواهيم به هر كس صلاح بدانيم در همين زندگى زودگذر مى دهـيـم سـپـس جـهـنـم را بـراى او قـرار خواهيم داد كه در آتش آن مى سوزد در حالى كه مورد سرزنش و دورى از رحمت خدا است (من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا).
(عاجله ) به معنى نعمتهاى زودگذر يا دنياى زودگذر است .
قـابـل تـوجه اينكه نمى گويد هر كس به دنبال دنيا برود، به هر چه بخواهد مى رسد، بـلكـه دو قـيد براى آن قائل مى شود، اول اينكه تنها بخشى از آنچه را مى خواهد به آن مى رسد، همان مقدارى را كه ما بخواهيم (ما نشاء).
ديـگـر ايـنـكـه : هـمه افراد به همين مقدار نيز نمى رسند، بلكه تنها گروهى از آنها به بخشى از متاع دنيا خواهند رسيد، آنها كه بخواهيم (لمن نريد).
و بـه ايـن ترتيب نه همه دنيا پرستان به دنيا مى رسند و نه آنها كه مى رسند به همه آنـچه مى خواهند مى رسند، زندگى روزمره نيز اين دو محدوديت را به وضوح به ما نشان مـى دهـد، چـه بـسـيـارنـد كـسـانى كه شب و روز ميدوند و به جائى نميرسند، و چه بسيار كسانى كه آرزوهاى دور و درازى در اين دنيا دارند كه تنها بخش كوچكى از آنرا بدست مى آورند.
و ايـن هـشـدارى اسـت بـراى دنـيـا پـرسـتـان كـه اگـر خـيـال كـنـيـد آخـرت را بـه دنـيـا بـفـروشـيـد بـه تـمـام هـدفـتـان نـائل مـى شـويـد، اشـتباه بزرگى كرده ايد، بلكه گاهى هيچ و گاه به كمى دسترسى پيدا مى كنيد.
و اصـولا دامـنـه آرزوهـاى انـسـان آنـقـدر گـسـتـرده اسـت كـه بـا مـحـدوديـت جـهـان مـاده قابل اشباع نيست ، تمام دنيا را به يكنفر بدهند، بسيار مى شود كه اشباع نمى گردد.
امـا آنـهـا كـه تـلاش مـى كـنـنـد و بـه هـيـچ نـمـى رسـنـد، مـمـكـن اسـت بـه دلائل مختلفى باشد يا بخاطر آنست كه هنوز اميد بيدارى و نجاتشان است ، و خدا به آنها مـحـبـت مـى كـنـد، و يـا به خاطر آنست كه اگر به جائى برسند آنچنان طغيان مى كنند كه عرصه را بر خلق خدا تنگ مى نمايند.
(يصلى ) از ماده (صلى ) به معنى آتش افروختن و به آتش سوختن است و منظور در اينجا همان معنى دوم مى باشد.
قـابـل توجه اينكه كيفر اين گروه ، ضمن اينكه آتش جهنم شمرده شده است ، با دو تعبير مـذموم و مدحور تاكيد گرديده ، كه اولى به معنى مورد سرزنش و نكوهش قرار گرفتن و دومى به معنى دور ماندن از رحمت خدا است .
در حقيقت آتش دوزخ ، كيفر جسمانى آنها است ، و مذموم و مدحور بودن كيفر روحانى آنها، چرا كه معاد هم جسمانى است و هم روحانى و كيفر و پاداش آن نيز در هر دو جنبه است .
سپس به شرح حال گروه دوم مى پردازد، تا با قرينه مقابله ، آنچنانكه روش قرآن است ، مـطلب آشكارتر شود، ميفرمايد: (اما كسى كه آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را در ايـن راه بـه كـار بـنـدد، در حـالى كـه ايـمـان داشـته باشد، اين سعى و تلاش او مورد قـبـول الهـى خـواهـد بود (و من اراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤ من فاولئك كان سعيهم مشكورا).
بنابراين براى رسيدن به سعادت جاويدان سه امر اساسى شرط است
1 - اراده انـسـان آن هـم اراده اى كـه تـعـلق بـه حـيات ابدى گيرد، و به لذات زودگذر و نـعـمـتهاى ناپايدار و هدفهاى صرفا مادى تعلق نگيرد، همتى والا و روحيه اى عالى پشت بند آن باشد كه او را از پذيرفتن هر گونه رنگ تعلق و وابستگى آزاد سازد.
2 - ايـن اراده بـه صـورت ضـعـيـف و نـاتوان در محيط فكر و انديشه و روح نباشد بلكه تـمـام ذرات وجـود انسان را به حركت وا دارد و آخرين سعى و تلاش خود را در اين به كار بـنـدد (تـوجه داشته باشيد كه كلمه (سعيها ) كه به عنوان تاكيد ذكر شده نشان مى دهـد او آخـرين ، سعى و تلاش و كوشش را كه براى رسيدن آخرت لازم است انجام مى دهد و چيزى فروگذار نمى كند).
3 - هـمـه ايـنـهـا تـواءم بـا (ايمان ) باشد، ايمانى ثابت و استوار، چرا كه تصميم و تـلاش هـنـگـامـى بـه ثـمـر مى رسد كه از انگيزه صحيحى ، سرچشمه گيرد و آن انگيزه چيزى جز ايمان به خدا نمى تواند باشد.
درست است كه سعى و تلاش براى آخرت بدون ايمان نخواهد بود و بنابراين مفهوم ايمان در آن نـهـفـتـه شـده اسـت ولى از آنـجـا كـه ايـمـان يـك اصـل اسـاسى و پايه اصلى در اين راه است به آن مقدار از دلالت التزامى قناعت نكرده و با صراحت ايمان را به عنوان يك شرط بازگو مى كند.
قـابـل تـوجـه ايـنكه در مورد دنيا پرستان مى گويد: (جهنم را براى آنها قرار مى دهيم )، ولى در مـورد عـاشـقـان آخـرت مـى گـويـد: (سعى و تلاش آنها مشكور خواهد بود) يعنى مورد تشكر و قدردانى پروردگار.
ايـن تـعـبـير از اين كه بگويد پاداششان بهشت است بسيار جامعتر و والاتر است ، چرا كه تشكر و قدردانى هر كس به اندازه شخصيت و سعه وجودى او است ، نه به اندازه عملى كه انجام گرفته است ، و روى اين حساب تشكر و قدردانى خدا
مـتـنـاسـب بـا ذات بـى پـايـان او است انواع نعمتهاى مادى و معنوى و هر آنچه در تصور ما بگنجد و نگنجد در آن جمع است .
گـر چـه بـعـضـى از مـفـسـران ، مـشـكـور را بـه مـعـنـى اجـر مـضاعف و يا به معنى قبولى عمل گرفته اند، ولى روشن است كه مشكور معنى وسيعترى از همه اينها دارد.
در اينجا ممكن است اين توهم پيش آيد كه نعمتهاى دنيا، تنها سهم دنيا - پرستان خواهد شد و آخرتطلبان از آن محروم مى گردند، آيه بعد به اين توهم پاسخ مى گويد كه : (ما هـر يـك از ايـن گروه و آن گروه را از عطاى خود بهره مى دهيم و امداد مى كنيم ) (كلا نمد هؤ لاء و هؤ لاء من عطاء ربك )
(چـرا كـه بخشش پروردگار از هيچكس ممنوع نيست ) و گبر و ترسا و مؤ من و مسلم همه از خوان نعمتش وظيفه مى خورند (و ما كان عطاء ربك محظورا).
(نمد) از ماده (امداد) به معنى افزودن است .
آيـه بـعـد يـك اصـل اسـاسى را در همين رابطه بازگو مى كند و آن اينكه : همانگونه كه تفاوت تلاشها در اين دنيا باعث تفاوت در بهره گيريها است ، در كارهاى آخرت نيز همين اصـل كـاملا حاكم است ، با اين تفاوت كه اين دنيا محدود است و تفاوتهايش هم محدود، ولى آخرت نامحدود، و تفاوتهايش نيز نامحدود است ، مى گويد:
(بنگر چگونه بعضى از آنها را بر بعضى ديگر (بخاطر تفاوت در سعى و كوششان ) برترى داديم ، اما آخرت درجاتش بزرگتر و برتريش بيشتر است )
(انظر كيف فضلنا بعضهم على بعض و للاخرة اكبر درجات و اكبر تفضيلا
ممكن است گفته شود، افرادى را در اين جهان مى بينيم كه بدون تلاش و كوشش بهره هاى وسـيـع مـى گـيـرنـد، ولى بـدون شـك ايـنها موارد استثنائى است و نمى توان در برابر اصـل كـلى تلاش و كوشش و رابطه آن با ميزان موفقيت به آن اعتنائى كرد، و اين گونه بهره گيريهاى انحرافى منافات با آن اصل كلى ندارد.
ضـمـنـا بـايـد توجه داشت كه منظور از تلاش و كوشش تنها كميت آن نيست ، گاه مى شود تلاش كم با كميت عالى اثرش بسيار بيشتر از تلاش فراوان با كيفيت پائين باشد.
نكته ها:
1 - آيا دنيا و آخرت با هم تضاد دارند؟
در آيات بسيارى ، مدح و تمجيد از دنيا يا امكانات مادى آن شده است :
در بعضى از آيات ، مال به عنوان خير، معرفى شده (سوره بقره آيه 180).
و در بـسـيـارى از آيـات مـواهـب مـادى تـحـت عـنـوان فضل خدا آمده است و ابتغوا من فضل الله (سوره جمعه آيه 10).
در جاى ديگر مى فرمايد همه نعمتهاى روى زمين را براى شما آفريده است خلق لكم ما فى الارض جميعا (بقره - 29).
و در بسيارى از آيات آنها را تحت عنوان سخر لكم (آنها را مسخر شما گردانيد) ذكر كرده كه اگر بخواهيم اين همه آياتى را كه در رابطه با محترم شمردن امكانات مادى اين جهان جمع آورى كنيم ، مجموعه قابل ملاحظهاى خواهد شد.
ولى بـا ايـنـهـمـه اهميتى كه به مواهب و نعمتهاى مادى داده شده ، تعبيراتى كه قويا آنرا تحقير مى كند در آيات قرآن به چشم مى خورد.
در يكجا آن را عرض و متاع فانى مى شمرد تبتغون عرض الحيوة الدنيا نساء - 94).
و در جـاى ديگر آنرا مايه غرور و غفلت مى شمرد و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور (سوره حديد آيه 20).
و در مـورد ديـگـر آن را وسيله سرگرمى و بازيچه شمرده و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب عنكبوت 64).
و در جـائى ديـگر مايه غفلت از ياد خدا رجال لا تلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر الله (نور - 37).
اين تعبيرات دوگانه عينا در روايات اسلامى نيز ديده مى شود:
از يـكـسـو دنـيـا، مـزرعـه آخـرت ، تـجـارتـخـانـه مـردان خـدا مـسـجـد دوسـتـان حـق ، مـحـل هـبـوط وحـى پـروردگار، سراى موعظه و پند، شمرده شود (مسجد احباء الله و مصلى ملائكة الله و مهبط وحى الله و متجر اولياء الله ).
و از سوى ديگر مايه غفلت و بيخبرى از ياد خدا و متاع غرور و مانند آن .
آيا اين دو گروه از آيات و روايات با هم تضاد دارند؟
پاسخ اين سؤ ال را در خود قرآن مى توان يافت .
چرا كه آنجا كه از دنيا و مواهبش نكوهش مى كند، كسانى را مى گويد كه اين زندگى تنها هـدفـشـان را تـشـكـيـل مـى دهد، در سوره نجم آيه 29 مى خوانيم و لم يرد الا الحيوة الدنيا (كـسـانـى كـه جـز زنـدگى دنيا را نخواهند). به تعبير ديگر سخن از كسانى است كه آخرت را به دنيا مى فروشند و براى رسيدن به ماديات از هيچ خلافكارى و جنايتى ابا ندارند.
در سـوره تـوبـه آيـه 38 مـى خـوانـيـم ا رضـيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة : (آيا راضى شديد كه زندگى دنيا را به جاى آخرت بپذيريد)؟!
آيـات مـورد بـحـث ، خـود شـاهـد اين مدعا است ، آنجا كه مى گويد: من كان يريد العاجلة ... يعنى تنها هدفشان همين زندگى زودگذر مادى است .
اصولا تعبير به (مزرعه ) و يا (متجر) (تجارتخانه ) و مانند آن خود شاهد زندهاى براى اين موضوع است .
كـوتاه سخن اينكه مواهب جهان مادى كه همه از نعمتهاى خدا است و حتما وجودش در نظام خلقت لازم بـوده و هـسـت اگـر بـه عـنـوان وسـيـله اى بـراى رسـيـدن بـه سـعـادت و تـكـامـل مـعـنـوى انـسـان مـورد بـهـره بـردارى قـرار گـيـرد از هـر نـظـر قابل تحسين است .
و امـا اگـر بـه عـنوان يك هدف و نه وسيله مورد توجه قرار گيرد و از ارزشهاى معنوى و انـسـانـى بـريده شود كه در اين هنگام طبعا مايه غرور و غفلت و طغيان و سركشى و ظلم و بيدادگرى خواهد بود، درخور هر گونه نكوهش و مذمت است .
و چه زيبا فرموده است على (عليه السلام ) در آن گفتار كوتاه و پرمغزش : من ابصر بها بـصـرتـه و مـن ابـصـر اليها اعمته : (آنكس كه با چشم بصيرت به آن بنگرد (و آنرا وسيله بينائى قرار دهد) دنيا به او آگاهى مى بخشد، و آنكس كه به خود آن نگاه كند دنيا او را نابينا خواهد كرد.
در حـقـيـقـت تـفاوت ميان دنياى مذموم و ممدوح ، همان چيزى است كه از (اليها) و (بها) استفاده مى شود كه اولى هدف را مى رساند و دومى وسيله را.
2 - نقش سعى و تلاش در پيروزيها
ايـن نـخـسـتـيـن بـار نـيـسـت كـه قـرآن بـا تـكـيـه كـردن روى سـعـى و تـلاش بـه افـراد تـنـبـل و بـيـكار هشدار مى دهد كه سعادت سراى ديگر را تنها با اظهار ايمان و سخن نمى توان بدست آورد، بلكه عامل اصلى سعادت سعى و تلاش است .
اين حقيقت در بسيارى از آيات قرآن منعكس است .
در ايـنـجـا انـسـان را در گـرو اعـمـالش مـى شـمـرد (كل نفس بما كسبت رهينة ) (مدثر - 38).
و در جاى ديگر بهره او را تنها در گرو سعيش ميشمرد (و ان ليس للانسان الا ما سعى ).
و در بـسـيـارى از آيـات ، بـعـد از ذكـر ايـمـان ، روى عمل صالح تكيه مى كند. تا همگان اين خيال خام را از سر بدر كنند كه بى سعى و تلاش بـه جـائى مـى توان رسيد مواهب دنياى مادى را بى سعى و تلاش نمى توان بدست آورد، چگونه مى توان انتظار داشت كه سعادت جاودانى بدون آن بدست آيد.
3 - امدادهاى الهى
(نـمـد) از مـاده (امـداد) بـه معنى كمك رساندن است ، راغب در كتاب مفردات مى گويد: كـلمـه امـداد غـالبـا در مـورد كمكهاى مفيد و مؤ ثر به كار برده مى شود و كلمه (مد) در موارد مكروه و ناپسند.
به هر حال در آيات مورد بحث مى خوانيم كه خداوند بخشى از نعمتهايش را در اختيار همگان مـى گـذارد و نـيـكـان و بدان همگى از آن استفاده مى كنند، اين اشاره به آن بخش از نعمتها است كه ادامه حيات ، متوقف بر آنست و بدون آن نمى تواند يك انتخابگر باشد.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر ايـن هـمـان مـقـام رحـمـانـيـت خـدا اسـت كـه فيض عامش ، مؤ من و كافر را شـامـل مـى شـود، ولى در مـاوراء ايـنـهـا نعمته ائى است بى پايان كه مخصوص مؤ منان و نيكان است .
آيه و ترجمه


لا تجعل مع الله الها اخر فتقعد مذموما مخذولا (22)
و قـضـى ربـك الا تـعـبدوا الا اياه و بالولدين احسنا اما يبلغن عندك الكبر احد هما او كلا هما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما (23)
و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا (24)
ربكم اعلم بما فى نفوسكم ان تكونوا صلحين فانه كان للا وبين غفورا (25)




ترجمه :

22 - و بـا (الله ) مـعـبـود ديگرى قرار مده كه ضعيف و مذموم و بى يار و ياور خواهى شد.
23 - پـروردگـارت فـرمـان داده جـز او را نـپـرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد، هر گاه يـكـى از آنها - يا هر دو آنها - نزد تو، به سن پيرى برسند كمترين اهانتى به آنها روا مدار، و بر آنها فرياد مزن ، و گفتار لطيف و سنجيده بزرگوارانه به آنها بگو.
24 - بـالهـاى تـواضـع خـويـش را در بـرابـرشـان از مـحـبـت و لطـف فـرود آر، و بـگـو پـروردگـارا هـمـانـگـونـه كـه آنـهـا مـرا در كـوچـكـى تـربـيـت كـردنـد مشمول رحمتشان قرارده
25 - پـروردگـار شما از درون دلهاى شما آگاه است (اگر لغزشى در اين زمينه داشتيد و جبران كرديد شما را عفو مى كند چرا كه ) هر گاه صالح باشيد او توبه كنندگان را مى بخشد.
تفسير:
توحيد و نيكى به پدر و مادر، سرآغاز يك رشته احكام مهم اسلامى .
آيـات مورد بحث سرآغازى است براى بيان يك سلسله از احكام اساسى اسلام كه با مساله توحيد و ايمان ، شروع مى شود، توحيدى كه خمير مايه همه فعاليتهاى مثبت و كارهاى نيك و سـازنـده اسـت و هـم از ايـن طـريـق پـيـونـدى مـيـان اين آيات و آيات گذشته كه سخن از سـعـادتـمـنـدان و بـرنـامـه سـهگانه آنها يعنى (ايمان ) و (سعى و تلاش ) و اراده سراى آخرت مى گويد برقرار مى سازد.
و نيز تاكيدى است مجدد بر آنچه قبلا در باره قرآن و دعوت كننده بودنش به صافترين و بهترين راهها، بيان شده .
نـخـسـت از توحيد شروع كرده مى گويد: (با خداوند يگانه (الله ) هيچ معبودى قرار مده ) (لا تجعل مع الله الها آخر).
نمى گويد معبود ديگرى را با خدا پرستش مكن ، بلكه مى گويد (قرار مده ) تا معنى وسـيـعـتـرى داشـتـه بـاشـد، يـعـنـى نـه در عـقـيـده ، نـه در عمل ، نه در دعا و تقاضا و نه در پرستش معبود ديگرى را در كنار (الله ) قرار مده .
سـپـس بـه بـيـان نـتـيـجـه مـرگـبـار شرك پرداخته مى گويد: (اگر شريكى براى او قائل شوى با مذمت و خذلان فرو خواهى نشست ) (فتقعد مذموما مخذولا).
انتخاب كلمه (قعود) (نشستن در اينجا اشاره به ضعف و ناتوانى است ، زيرا در ادبيات عـرب ، ايـن كـلمـه كـنـايـه از ضـعـف اسـت همانگونه كه گفته مى شود قعد به الضعف عن القتال : (ناتوانى سبب شد كه او از پيكار با دشمن بنشيند).
از جمله بالا استفاده مى شود كه شرك سه اثر بسيار بد در وجود انسان مى گذارد:
1 - شـرك مـايـه ضـعـف و نـاتـوانـى و زبـونـى و ذلت اسـت در حـالى كـه تـوحـيـد عامل قيام و حركت و سرفرازى است .
2 - شـرك ، مـايه مذمت و نكوهش است ، چرا كه يك خط روشن انحرافى است در برابر منطق عـقـل و كفرانى است آشكار در مقابل نعمت پروردگار، و آنكس كه تن به چنين انحرافى دهد درخور مذمت است .
3 - شـرك سـبـب مـى شـود كـه خـداونـد مـشرك را به معبودهاى ساختگيش واگذارد و دست از حـمـايتش بردارد، و از آنجا كه معبودهاى ساختگى نيز قادر بر حمايت كسى نيستند و خدا هم حمايتش را از چنين كسان برداشته آنها (مخذول ) يعنى بدون يار و ياور خواهند شد.
در آيات ديگر قرآن نيز همين معنى به شكل ديـگـرى مجسم شده است ، چنانكه در سوره عنكبوت آيه 41 مى خوانيم : (آنها كه غير خدا را مـعـبـود خـويـش انـتخاب مى كنند همانند عنكبوتند كه آن خانه سست و بى اساس را تكيه گـاه خـود قـرار داده و سـسـتـتـريـن خـانـه هـا خـانـه عـنـكـبـوت اسـت ) (مـثـل الذيـن اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون ).
بعد از اصل توحيد به يكى از اساسيترين تعليمات انسانى انبياء ضمن تاكيد مجدد بر تـوحيد اشاره كرده مى گويد: (پروردگارت فرمان داده كه تنها او را بپرستيد و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد) (و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا).
(قضاء) مفهوم مؤ كدترى از (امر) دارد، و امر و فرمان قطعى و محكم
را مى رساند و اين نخستين تاكيد در اين مساله است .
قـرار دادن تـوحـيـد يـعـنـى اسـاسـيترين اصل اسلامى در كنار نيكى به پدر و مادر تاكيد ديگرى است بر اهميت اين دستور اسلامى .
مـطـلق بـودن احـسـان كـه هـر گـونه نيكى را در بر مى گيرد و همچنين ، (والدين ) كه مسلمان و كافر را شامل مى شود، سومين و چهارمين تاكيد در اين جمله است .
نكره بودن احسان ( احسانا) كه در اين گونه موارد براى بيان عظمت مى آيد پنجمين تاكيد محسوب مى گردد.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه فرمان ، معمولا روى يك امر اثباتى مى رود در حالى كه در اينجا روى نفى رفته است (پروردگارت فرمان داده كه نپرستيد جز او را).
ايـن مـمـكن است به خاطر آن باشد كه از جمله (قضى ) فهميده مى شود كه جمله ديگرى در شـكـل اثـبـاتى در تقدير است و در معنى چنين مى باشد: پروردگارت فرمان موكد داده كه او را بپرستيد و غير او را نپرستيد.
و يا اينكه مجموع جمله (نفى و اثبات ) (الا تعبدوا الا اياه ) در حكم يك جمله اثباتى است ، اثـبـات عـبـادت انحصارى پروردگار سپس به بيان يكى از مصداقهاى روشن نيكى به پدر و مادر پرداخته مى گويد:
(هر گاه يكى از آن دو، يا هر دو آنها، نزد تو به سن پيرى و شكستگى برسند (آنچنان كه نيازمند به مراقبت دائمى تو باشند) از هر گونه محبت در مورد
آنـهـا دريـغ مـدار، و كـمـتـريـن اهانتى به آنان مكن ، حتى سبكترين تعبير نامودبانه يعنى (اف ) بـه آنـهـا مـگـو) (امـا يـبـلغـن عـنـدك الكـبـر احـدهـمـا او كـلاهـمـا فـلا تقل لهما اف ).
(و بر سر آنها فرياد مزن ) (و لا تنهرهما).
بـلكـه (بـا گـفـتـار سـنـجـيـده و لطـيـف و بـزرگـوارانـه بـا آنـهـا سـخـن بـگـو) (و قل لهما قولا كريما).
و نهايت فروتنى را در برابر آنها بنما، (و بالهاى تواضع خود را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر) (و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة ).
(و بـگـو بـار پـروردگارا! آنها را مشمول رحمت خويش قرار ده همانگونه كه در كودكى مرا تربيت كرده اند) (و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا).
دقت فوق العاده در احترام به پدر و مادر
در حـقـيـقـت در دو آيـه اى كـه گـذشت ، قسمتى از ريزه كاريهاى برخورد مودبانه و فوق العاده احترام آميز فرزندان را نسبت به پدران و مادران بازگو مى كند:
1 - از يكسو انگشت روى حالات پيرى آنها كه در آن موقع از هميشه نيازمندتر به حمايت و محبت و احترامند گذارده ، مى گويد: كمترين سخن اهانت آميز را به آنها مگو!.
آنـهـا مـمـكـن اسـت بـر اثر كهولت به جائى برسند كه نتوانند بدون كمك ديگرى حركت كنند، و از جا برخيزند و حتى ممكن است قادر به دفع آلودگى از
خود نباشند، در اين موقع آزمايش بزرگ فرزندان شروع مى شود.
آيا وجود چنين پدر و مادرى را مايه رحمت مى دانند، و يا بلا و مصيبت و عذاب .
آيا صبر و حوصله كافى براى نگهدارى احترام آميز از چنين پدر و مادرى را دارند و يا هر زمـان بـا نـيـش زبـان ، بـا كـلمات سبك و اهانت آميز و حتى گاه با تقاضاى مرگ او از خدا قلبش را مى فشارند و آزار مى دهند؟.
2 - از سـوى ديـگـر قرآن مى گويد: در اين هنگام به آنها اف مگو، يعنى اظهار ناراحتى و ابراز تنفر مكن ، و باز اضافه مى كند با صداى بلند و اهانت آميز و داد و فرياد با آنها سـخـن مـگـو، و بـاز تاكيد مى كند كه با قول كريم و گفتار بزرگوارانه با آنها سخن بگو كه همه آنها نهايت ادب در سخن را مى رساند كه زبان كليد قلب است .
3 - از سـوى ديگر دستور به تواضع و فروتنى مى دهد، تواضعى كه نشان دهنده محبت و علاقه باشد و نه چيز ديگر.
4 - سـرانـجـام مى گويد: حتى موقعى كه رو به سوى درگاه خدا مى آورى پدر و مادر را (چه در حيات و چه در ممات ) فراموش ‍ مكن و تقاضاى رحمت پروردگار براى آنها بنما.
مخصوصا اين تقاضايت را با اين دليل هـمـراه سـاز و بـگـو (خـداونـدا هـمـانـگـونـه كـه آنـهـا در كـودكى مرا تربيت كردند تو مشمول رحمتشان فرما)؟
نـكـتـه مـهـمى كه از اين تعبير علاوه بر آنچه گفته شد استفاده مى شود اين است كه اگر پـدر و مـادر آنچنان مسن و ناتوان شوند كه به تنهائى قادر بر حركت و دفع آلودگيها از خـود نباشند، فراموش نكن كه تو هم در كودكى چنين بودى و آنها از هر گونه حمايت و محبت از تو دريغ نداشتند محبت آنها را جبران نما.
و از آنجا كه گاهى در رابطه با حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعى
كـه بـر فـرزنـد لازم است ممكن است لغزشهائى پيش بيايد كه انسان آگاهانه يا ناآگاه به سوى آن كشيده شود در آخرين آيه مورد بحث مى گويد : (پروردگار شما به آنچه در دل و جان شما است از شما آگاهتر است ) (ربكم اعلم بما فى نفوسكم )
چرا كه علم او در همه زمينه ها حضورى و ثابت و ازلى و ابدى و خالى از هر گونه اشتباه است در حالى كه علوم شما واجد اين صفات نيست .
بـنـابـرايـن اگـر بـدون قـصد طغيان و سركشى در برابر فرمان خدا لغزشى در زمينه احترام و نيكى به پدر و مادر از شما سر زند و بلافاصله پشيمان شديد و در مقام جبران بـرآئيـد مـسلما مشمول عفو خدا خواهيد شد: (اگر شما صالح باشيد و توبه كار خداوند توبه كاران را مى آمرزد) (ان تكونوا صالحين فانه كان للاوابين غفورا).
(اواب ) از مـاده (اوب ) (بر وزن قوم ) بازگشت توام با اراده مى گويند، در حالى كـه رجـوع هـم بـه بـازگـشـت بـا اراده گـفـتـه مـى شـود و هـم بـى اراده ، بـه هـمـيـن دليـل بـه (تـوبـه ) (اوبـه ) گفته مى شود، چون حقيقت توبه بازگشت توام با اراده به سوى خداست .
و از آنـجـا كـه (اواب ) صـيـغه مبالغه است به كسى گفته مى شود كه هر لحظه از او خطائى سر زند به سوى پروردگار باز مى گردد.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه ذكـر صـيـغـه مـبـالغـه اشـاره بـه تـعـدد عـوامـل بـازگـشت و رجوع به خدا باشد، زيرا ايمان به پروردگار از يكسو، توجه به دادگـاه عـالم قـيامت از سوى ديگر، وجدان بيدار از سوى سوم ، و توجه به عواقب و آثار گناه از سوى چهارم دست به دست هم مى دهند و انسان را موكدا از مسير انحرافى به سوى خدا مى برند.
نكته ها:
1 - احترام پدر و مادر در منطق اسلام
گـر چـه عـواطـف انـسـانـى و مـسـاله حـقشناسى به تنهائى براى رعايت احترام در برابر والديـن كـافـى اسـت ، ولى از آنـجـا كـه اسـلام حـتـى در مـسـائلى كـه هـم عـقـل در آن اسـتـقـلال كـامـل دارد، و هم عاطفه آن را به وضوح در مى يابد، سكوت روا نمى دارد، بلكه به عنوان تاكيد در اين گونه موارد هم دستورات لازم را صادر مى كند در مورد احترام والدين آنقدر تاكيد كرده است كه در كمتر مساله اى ديده مى شود.
به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مى كنيم :
الف در چـهـار سـوره از قرآن مجيد نيكى به والدين بلافاصله بعد از مساله توحيد قرار گرفته اين همرديف بودن دو مساله بيانگر اين است كه اسلام تا چه حد براى پدر و مادر احترام قائل است .
در سوره بقره آيه 83 مى خوانيم : لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا:
و در سوره نساء آيه 36 و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا.
و در سوره انعام آيه 151 مى فرمايد: الا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا.
و در آيـات مـورد بحث نيز اين دو را قرين با هم ديديم و قضى ربك ان لا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا.
ب - اهميت اين موضوع تا آن پايه است كه هم قرآن و هم روايات صريحا توصيه مى كنند كه حتى اگر پدر و مادر كافر باشند رعايت احترامشان لازم است . در سوره لقمان آيه 15 مـى خـوانـيـم : و ان جـاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما فـى الدنـيا معروفا: (اگر آنها به تو اصرار كنند كه مشرك شوى اطاعتشان مكن ، ولى در زندگى دنيا به نيكى با آنها معاشرت نما)!
ج - شـكـرگـزارى در بـرابـر پـدر و مادر در قرآن مجيد در رديف شكرگزارى در برابر نـعـمتهاى خدا قرار داده شده چنانكه مى خوانيم : ان اشكر لى و لوالديك (سوره لقمان آيه 14) بـا ايـنـكـه نـعـمـت خـدا بـيـش از آن انـدازه اسـت كـه قابل احصا و شماره باشد، و اين دليل بر عمق و وسعت حقوق پدران و مادران مى باشد.
د - قرآن حتى كمترين بى احترامى را در برابر پدر و مادر اجازه نداده است . در حديثى از امـام صـادق (عـليـه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: لو علم الله شيئا هو ادنى من اف لنهى عـنـه ، و هـو مـن ادنـى العـقـوق ، و مـن العـقـوق ان يـنـظـر الرجل الى والديه فيحد النظر اليها:
(اگـر چيزى كمتر از (اف ) وجود داشت خدا از آن نهى مى كرد (اف همانطور كه گفتيم كمترين اظهار ناراحتى است ) و اين حداقل مخالفت و بى احترامى نسبت به پدر و مادر است ، و از اين جمله نظر تند و غضب آلود به پدر و مادر كردن مى باشد).
ه - با اينكه جهاد يكى از مهمترين برنامه هاى اسلامى است ، مادام كه جنبه وجوب عينى پيدا نـكـنـد يـعـنى داوطلب به قدر كافى باشد، بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهمتر است ، و اگر موجب ناراحتى آنها شود، جايز نيست .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه مردى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و عرض كرد من جوان بانشاط و ورزيده اى هستم و جهاد را دوست دارم ولى مـادرى دارم كـه از ايـن مـوضـوع نـاراحـت مـى شود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فـرمـود: ارجـع فـكـن مـع والدتـك فو الذى بعثنى بالحق لانسها بك ليلة خير من جهاد فى سـبـيـل الله سـنـة : (بـرگـرد و با مادر خويش باش ، قسم به آن خدائى كه مرا به حق مـبـعـوث سـاخـتـه اسـت يـك شـب مـادر بـا تـو مـاءنـوس گـردد از يـك سال جهاد در راه خدا بهتر
است )!
ولى البـتـه هـنـگـامـى كـه جـهاد، جنبه وجوب عينى پيدا كند و كشور اسلامى در خطر قرار گيرد و حضور همگان لازم شود، هيچ عذرى پذيرفته نيست ، حتى نارضائى پدر و مادر.
در مـورد سـايـر واجـبـات كـفـائى و همچنين مستحبات ، مساله همانگونه است كه در مورد جهاد گفته شد.
و - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اياكم و عقوق الوالدين فان ريح الجنة توجد من مسيرة الف عام و لا يجدها عاق : (بترسيد از اينكه عاق پدر و مادر و مغضوب آنها شـويـد، زيـرا بـوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مى رسد، ولى هيچگاه به كسانى كه در مورد خشم پدر و مادر هستند نخواهد رسيد).
اين تعبير اشاره لطيفى به اين موضوع است كه چنين اشخاص نه تنها در بهشت گام نمى گـذارنـد بـلكـه در فـاصـله بـسـيـار زيادى از آن قرار دارند، و حتى نمى توانند به آن نزديك شوند.
سـيـد قـطب در تفسير فى ظلال حديثى به اين مضمون از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـقل مى كند كه مردى مشغول طواف بود و مادرش را بر دوش گرفته طواف مى داد، پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را در هـمـان حـال مـشـاهـده كـرد عرض كرد آيا حق مادرم را با اين كار انجام دادم ، فرمود: نه حتى جبران يكى از ناله هاى او را (به هنگام وضع حمل ) نمى كند!
و اگـر بـخـواهـيـم عـنـان قـلم را در ايـنـجـا رهـا كـنـيـم سـخـن بسيار به درازا مى كشد و از شـكـل تـفـسـير خارج مى شويم ، اما با صراحت بايد گفت هر قدر در اين زمينه گفته شود باز هم كم است چرا كه آنها حق حيات بر انسان دارند.
در پـايان اين بحث ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه گاه مى شود پدر و مادر پيشنهادهاى غـيـر مـنـطـقـى و يـا خلاف شرع به انسان مى كنند، بديهى است اطاعت آنها در هيچيك از اين مـوارد لازم نـيـست ، ولى با اين حال بايد با برخورد منطقى و انجام وظيفه امر به معروف در بهترين صورتش با اين گونه پيشنهادها برخورد كرد
سخن خود را در اين زمينه با حديثى از امام كاظم (عليه السلام ) پايان مى دهيم : امام (عليه السـلام ) مـى گـويـد كـسى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و از حق پدر و فـرزند سؤ ال كرد فرمود: لا يسميه باسمه ، و لا يمشى بين يديه ، و لا يجلس قبله ، و لا يـسـتـسب له : (بايد او را با نام صدا نزند (بلكه بگويد پدرم !) و جلوتر از او راه نـرود، و قـبل از او ننشيند، و كارى نكند كه مردم به پدرش بدگوئى كند) (نگويند خدا پدرت را نيامرزد كه چنين كردى !).
2 - تحقيقى پيرامون معنى (قضاء)
(قـضـى ) از مـاده (قـضـاء) در اصـل بـه مـعـنـى جـدا سـاخـتـن چـيـزى اسـت يـا بـا عمل و يا با سخن ، و بعضى گفته اند در اصل به معنى پايان دادن به چيزى است ، و هر دو معنى در واقع قريب الافق مى باشند.
و از آنجا كه پايان دادن و جدا ساختن معنى وسيعى دارد، اين كلمه در مفاهيم مختلفى به كار رفته است .
(قرطبى ) در تفسيرش شش معنى براى آن ذكر كرده :
(قـضـاء) بـه مـعـنـى (امـر) و فـرمـان مـانـنـد و قـضـى ربـك الا تـعـبـدوا الا ايـاه (پروردگارت فرمان داده كه جز او را نپرستيد).
- (قـضاء) به معنى (خلق ) مانند فقضاهن سبع سماوات فى يومين : (خداوند جهان را به صورت هفت آسمان ، در دو دوران آفريد) (سوره فصلت آيه 12).
- (قضاء) به معنى (حكم ) و داورى مانند فاقض ما انت قاض : (هر داورى مى خواهى بكن ) (سوره طه آيه 72).
- (قـضـاء) به معنى فراغت از چيزى مانند قضى الامر الذى فيه تستفتيان : (كارى را كه درباره آن نظر خواهى مى كرديد پايان يافت ) (سوره يوسف آيه 41).
- (قـضـاء) بـه مـعـنـى (اراده مـانـنـد اذا قـضـى امـرا فـانـمـا يـقـول له كـن فيكون (هنگامى كه كارى را اراده كند به آن مى گويد موجود باش ، آن هم موجود مى شود) (سوره آل عمران آيه 47).
- و (قضاء) به معنى (عهد) مانند اذ قضينا الى موسى الامر: (هنگامى كه از موسى پيمان و عهد گرفتيم ) (سوره قصص آيه 44).
(ابوالفتوح رازى ) بر اين معانى اضافه مى كند.
(قـضـاء) بـه مـعـنـى (اخـبـار و اعـلام ) مـانـنـد و قـضـيـنـا الى بـنـى اسرائيل فى الكتاب : (ما به بنى اسرائيل در تورات اعلام نموديم ).
و بر اين اضافه مى توان كرد:
(قضاء) به معنى (مرگ ) مانند فوكزه موسى فقضى عليه : (موسى ضربه اى بر او زد و او جان داد) (سوره قصاص آيه 15).
حـتـى بـعـضى از مفسران معانى (قضاء) را بالغ بر سيزده معنى در قرآن مجيد دانسته اند.
ولى اينها را نمى توان معانى متعددى براى كلمه (قضاء) دانست ، زيرا همه آنها جامعى دارند كه در آن جمعند، و در حقيقت غالب معانى كه در بالا ذكر
شـد از قـبـيـل (اشـتـبـاه مـصـداق به مفهوم ) است ، چه اينكه هر يك از اينها مصداقى است براى آن معنى كلى و جامع يعنى (پايان دادن و جدا ساختن ).
فى المثل شخص قاضى با حكم خود به دعوا خاتمه مى دهد، آفريدگار با آفرينش خود بـه خـلقـت چيزى پايان مى دهد، خبر دهنده با اخبارش به بيان چيزى پايان مى دهد، تعهد كـنـنـده و فـرمان دهنده با تعهد و فرمانشان مساله اى را خاتمه يافته تلقى مى كنند به گونه اى كه بازگشت در آن ممكن نيست .
ولى نـمـى تـوان انـكار كرد كه در بعضى از اين مصداقها آنقدر اين لفظ به كار رفته است كه به صورت معنى جديدى درآمده است از جمله قضاء به معنى داورى و به معنى امر و فرمان است .
3 - تحقيقى پيرامون معنى (اف )
(راغـب ) در كـتـاب مـفـردات مـى گـويـد: (اف در اصـل بـه مـعنى هر چيز كثيف و آلوده است ، و به عنوان توهين نيز گفته مى شود، اين كلمه تـنـهـا معنى اسمى ندارد، بلكه فعل از او نيز ساخته مى شود، مثلا مى گويند: اففت بكذا يعنى من فلان چيز را آلوده شمردم ، و از آن اظهار نفرت كردم ).
بـعـضـى از مـفـسران مانند (قرطبى ) در تفسير و (طبرسى ) در (مجمع البيان ) گـفته اند: (اف ) و (تف ) در اصل به معنى چركى است كه زير ناخن جمع مى شود، هم آلوده است و هم ناچيز، حتى بعضى ميان (اف ) و (تف ) تفاوت گذاشته اند، اولى را چـرك گـوشـت و دومـى را چـرك ناخن دانسته اند، سپس مفهوم آن توسعه يافته و به هر چيزى كه مايه ناراحتى است گفته شده .
معانى ديگر نيز براى اف گفته اند، از جمله چيز كم ، ناراحتى و ملامت بوى بد.
بعضى ديگر گفته اند اصل اين كلمه از اينجا گرفته شده است كه هر گاه
خـاك يا خاكستر مختصرى روى بدن يا لباس انسان مى ريزد، انسان با فوت كردن آنرا از خود دور مى كند، صدائى كه از دهان انسان در اين موقع بيرون مى آيد چيزى است شبيه (اوف ) يـا (اف ) و بـعـدا در معنى اظهار ناراحتى و تنفر مخصوصا از چيزهاى كوچك به كار رفته است .
از جـمـع بـنـدى آنـچه در بالا ذكر شد و قرائن ديگر چنين استفاده مى شود كه اين كلمه در اصـل (اسـم صـوت ) بـوده اسـت ، (صـدائى كه انسان به هنگام اظهار نفرت يا ابراز تاءلم و درد جزئى و يا فوت كردن چيز آلوده اى از دهانش خارج مى شود).
سپس اين (اسم صوت ) به صورت كلمه اى در آمده و حتى افعالى از آن مشتق شده است ، و در نـاراحـتـيـهـاى جـزئى و يـا اظـهـار تـنـفـر بـه خـاطـر مـسـائل كـوچكى ، به كار رفته ، معانى مختلفى كه در بالا ذكر شد به نظر مى رسد از مصداقهاى همين معنى جامع و كلى بوده باشد.
به هر حال ، آيه فوق مى خواهد در يك عبارت كوتاه و در نهايت فصاحت و بلاغت اين معنى را بـرسـانـد كـه احترام پدر و مادر چندان زياد است كه حتى نبايد در برابر آنها كمترين سـخـنـى كـه دليـل بر ناراحتى از آنها و يا بى ميلى و تنفر بوده باشد بر زبان جارى ساخت ،
آيه و ترجمه


و ات ذا القربى حقه و المسكين و ابن السبيل و لا تبذر تبذيرا (26)
ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين و كان الشيطان لربه كفورا (27)
و امـا تـعـرضـن عـنـهـم ابـتـغـاء رحـمـة مـن ربـك تـرجـوهـا فقل لهم قولا ميسورا (28)
و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا (29)
ان ربك يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر انه كان بعباده خبيرا بصيرا (30)




ترجمه :

26 - و حـق نـزديـكـان را بـپـرداز و (هـمچنين ) مستمند و وامانده در راه را، و هرگز اسراف و تبذير مكن .
27 - چرا كه تبذيركنندگان برادران شياطينند، و شيطان كفران (نعمتهاى ) پروردگارش كرد
28 - و هـر گـاه از آنـهـا (يـعنى مستمندان ) روى برتابى و انتظار رحمت پروردگارت را داشته
بـاشـى (تـا گـشـايشى در كارت پديد آيد و به آنها كمك كنى ) با گفتار نرم و آميخته لطف با آنها سخن بگو.
29 - هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن (و ترك انفاق و بخشش منما) و بيش از حد آنرا مگشا تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرو مانى .
30 - پـروردگـارت روزى را بـراى هـر كـس بـخواهد گشاده يا تنگ مى دارد، او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست .
تفسير:
رعايت اعتدال در انفاق و بخشش .
در ايـن آيـات فـصـل ديـگـرى از سـلسـله احـكـام اصـولى اسـلام را در رابـطـه با اداى حق خويشاوندان و مستمندان و در راه ماندگان ، و همچنين انفاق را بطور كلى ، دور از هر گونه اسراف و تبذير بيان مى كند.
نـخـست مى گويد: (حق ذى القربى و نزديكان را به آنها بده ) (و آت ذا القربى حقه ).
(و هـمـچـنـيـن مـسـتـمـنـدان و در راه مـانـدگـان را) (والمـسـكـيـن و ابـن السبيل ):
در عين حال (هرگز دست به تبذير نيالاى ) (و لا تبذر تبذيرا).
(تـبـذيـر) در اصـل از مـاده (بـذر) و بـه مـعنى پاشيدن دانه مى آيد، منتها اين كلمه مـخـصـوص مـواردى است كه انسان اموال خود را به صورت غير منطقى و فساد، مصرف مى كند، و معادل آن در فارسى امروز (ريخت و پاش ) است .
و بـه تـعـبـيـر ديـگر تبذير آنست كه مال در غير موردش مصرف شود هر چند كم باشد، و اگر در موردش صرف شود تبذير نيست هر چند زياد باشد.
چـنـانـكـه در تـفـسـيـر عـيـاشـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : كـه در ذيـل ايـن آيه در پاسخ سؤ ال كننده اى فرمود: من انفق شيئا فى غير طاعة الله فهو مبذر و من انفق فى سبيل الله فهو مقتصد: (كسى كه در غير راه اطاعت فرمان خدا مالى انفاق كند، تبذير كننده است و كسى كه در راه خدا انفاق كند ميانه رو
اسـت ) و نـيـز از آنـحـضـرت نـقـل شـده كـه روزى دسـتور داد رطب براى خوردن حاضران بـيـاورند، بعضى رطب را مى خوردند و هسته آنرا به دور مى افكندند، فرمود: (اين كار را نكنيد كه اين تبذير است و خدا فساد را دوست نمى دارد).
دقـت در مـسـاله اسراف و تبذير تا آن حد است كه در حديثى مى خوانيم پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از راهـى عـبـور مـى كـرد، يـكـى از يـارانـش بـنـام سـعـد مـشـغـول وضـوء گرفتن بود، و آب زياد مى ريخت ، فرمود: چرا اسراف مى كنى اى سعد! عـرض كـرد: آيا در آب وضو نيز اسراف است ؟ فرمود: نعم و ان كنت على نهر جار: (آرى هر چند در كنار نهر جارى باشى ).
در ايـنـكـه مـنـظـور از ذى القربى در اينجا همه خويشاوندان است يا خصوص خويشاوندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (زيرا مخاطب در آيه او است ) در ميان مفسران گفتگو است .
در احاديث متعددى كه در نكات ، بحث آن خواهد آمد مى خوانيم كه اين آيه به ذوى القرباى پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسير شده ، و حتى در بعضى مى خوانيم كه به داستان بخشيدن سرزمين فدك به فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) نظر دارد.
ولى همانگونه كه بارها گفته ايم اينگونه تفسيرها مفهوم وسيع آيات را محدود نمى كند، و در واقع بيان مصداق روشن و واضح آن است .
خـطـاب بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در جـمـله (و آت ) دليـل بـر اختصاص اين حكم به او نيست ، زيرا ساير احكامى كه در اين سلسله آيات وارد شـده ، مـانـنـد نـهـى از تـبـذيـر و يـا مـداراى بـا سـائل و مـسـتـمـنـد و يـا نـهـى از بـخـل و اسـراف ، هـمه به صورت خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ذكر شده ، در حالى كه مى دانيم اين احكام جنبه اختصاصى ندارد، و مفهوم آن كاملا عام است .
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه نـهـى از تـبـذيـر بـعـد از دسـتور به اداى حق خـويـشـاونـدان و مـسـتـمـنـد و ابـن سـبـيـل اشـاره بـه ايـن اسـت كـه مـبادا تحت تاثير عواطف خـويـشـاونـدى و يـا عـاطـفـه نـوعـدوسـتـى در مـقـابـل مـسـكـيـن و ابـن السبيل قرار بگيريد و بيش از حد استحقاقشان به آنها انفاق كنيد و راه اسراف را بپوئيد كه اسراف و تبذير در همه جا نكوهيده است .
آيـه بـعـد بـه مـنـزله اسـتـدلال و تـاكـيـدى بـر نـهـى از تـبـذيـر اسـت ، مـى فـرمـايـد: (تبذيركنندگان برادران شياطين هستند) (ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين ).
(و شيطان ، كفران نعمتهاى پروردگار كرد) (و كان الشيطان لربه كفورا).
امـا ايـنـكـه شـيـطـان ، كفران نعمتهاى پروردگار را كرد روشن است ، زيرا خداوند نيرو و تـوان و هـوش و اسـتـعـداد فـوق العـاده اى بـه او داده بـود، و او ايـنـهمه نيروها را در غير موردش يعنى در طريق اغوا و گمراهى مردم صرف كرد.
و امـا ايـنكه تبذيركنندگان برادران شياطينند، به خاطر آنست كه آنها نيز نعمتهاى خداداد را كفران مى كنند و در غير مورد قابل استفاده صرف مى نمايند.
تـعـبـيـر بـه (اخـوان ) (بـرادران ) يا به خاطر اين است كه اعمالشان همرديف و هماهنگ اعـمـال شـيـاطـيـن اسـت ، هـمـچـون بـرادرانـى كـه يـكـسـان عـمـل مـى كـنـند، و يا به خاطر آنست كه قرين و همنشين شيطان در دوزخند، همانگونه كه در آيه 39 از سوره زخرف بعد از آنكه قرين بودن شيطان را با انسانهاى آلوده بطور كلى بيان مى كند مى فرمايد: و لن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فى العذاب مشتركون : (امروز اظـهـار بـرائت و تـقـاضـاى جـدائى از شـيـطـان سـودمـنـد بـه حال شما نيست چرا كه همگى در عذاب مشتركيد).
و امـا ايـنـكـه (شـيـاطـين ) در اينجا به صورت جمع ذكر شده ممكن است اشاره به چيزى بـاشـد كـه از آيـات سـوره (زخـرف ) اسـتـفاده مى شود كه هر انسانى روى از ياد خدا بـرتـابد، شيطانى برانگيخته مى شود كه قرين و همنشين او خواهد بود، نه تنها در اين جـهـان كـه در آن جـهـان نيز همراه او است و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قـريـن ... حـتـى اذا جـائنـا قـال يـا ليـت بـينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين (سوره زخرف آيه 36 و 38).
و از آنـجـا كـه گـاهى مسكينى به انسان رو مى آورد و امكاناتى براى پاسخ گوئى به نياز او در اختيارش نيست ، آيه بعد طرز برخورد صريح با نيازمندان را در چنين شرائطى بـيـان مـى كـنـد و مـى گويد (اگر از اين نيازمندان به خاطر (نداشتن امكانات و) انتظار رحـمـت خدا كه به اميد آن هستى روى برگردانى نبايد اين رويگرداندن توام با تحقير و خـشـونـت و بـى احـترامى باشد، بلكه بايد با گفتارى نرم و سنجيده و توام با محبت با آنـهـا بـرخـورد كـنـى ) حـتى اگر مى توانى وعده آينده را به آنها بدهى و ماءيوسشان نـسـازى (و امـا تـعـرضـن عـنـهـم ابـتـغـاء رحـمـة مـن ربـك تـرجـوهـا فقل لهم قولا ميسورا).
(مـيسور) از ماده (يسر) به معنى راحت و آسان است ، و در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هـر گـونـه سـخـن نـيـك و بـرخـورد تـوام بـا احـتـرام و مـحـبـت را شامل مى شود.
بـنـابراين اگر بعضى آنرا به عبارت خاصى تفسير كرده اند، و يا به معنى وعده دادن براى آينده ، همه از قبيل ذكر مصداق است .
در روايـات مـى خـوانـيـم كه بعد از نزول اين آيه هنگامى كه كسى چيزى از پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى خـواسـت و حـضرت چيزى نداشت كه به او بدهد مى فرمود: يرزقنا الله
و اياكم من فضله : (اميدوارم خدا ما و تو را از فضلش روزى دهد).
در سـنـتـهاى قديمى ما به هنگام برخورد با سائل چنين بوده و هست كه هنگامى كه تقاضا كـنندهاى به در خانه مى آمد و چيزى براى دادن موجود نبود به او مى گفتند: (ببخش )، اشـاره بـه ايـنـكـه آمدن تو بر ما حقى ايجاد مى كند و از نظر اخلاقى از ما چيزى طلبكار هـسـتـى و ما تقاضا داريم كه اين مطالبه اخلاقى خود را بر ما ببخشى چرا كه چيزى كه پاداش آن باشد موجود نداريم !
و از آنـجـا كـه رعـايـت اعتدال در همه چيز حتى در انفاق و كمك به ديگران ، شرط است ، در آيـه بـعـد روى ايـن مـسـاله تـاكيد كرده مى گويد: (دست خود را بر گردن خويش بسته قرار مده ) و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك ).
اين تعبير كنايه لطيفى است از اينكه دست دهنده داشته باش ، و همچون بخيلان كه گوئى دستهايشان به گردنشان با غل و زنجير بسته اند و قادر به كمك و انفاق نيستند مباش .
از سـوئى ديـگـر (دسـت خـود را فـوق العـاده گـشـاده مـدار، و بـذل و بـخـشـش بـى حـسـاب مـكن كه سبب شود از كار بمانى ، و مورد ملامت اين و آن قرار گيرى ، و از مردم جدا شوى ) (و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا). همانگونه كه (بـسـتـه بـودن دسـت بـه گـردن ) كـنـايـه از بـخـل ، (گـشـودن دسـتـهـا بـه طـور كـامـل ) آنـچـنـانـكـه از جـمـله (و لا تـبـسـطـهـا كل البسط) استفاده مى شود كنايه از بذل و بخشش بى حساب است .
و (تقعد) كه از ماده (قعود) به معنى نشستن است كنايه از توقف و از كار افتادن مى باشد.
تـعـبـيـر بـه (مـلوم )، اشـاره بـه ايـن اسـت كـه گـاه بذل و بخشش زياد نه تنها
انسان را از فعاليت و ضروريات زندگى بازمى دارد بلكه زبان ملامت مردم را بر او مى گشايد.
(مـحـسـور) از مـاده (حـسـر) (بـر وزن قـصـر) در اصـل مـعـنـى كـنار زدن لباس و برهنه ساختن قسمت زير آن است ، به همين جهت (حاسر) به جنگجوئى مى گويند كه زره در تن و كلاه خود بر سر نداشته باشد.
بـه حـيـوانـاتى كه بر اثر كثرت راه رفتن خسته و وامانده مى شوند، كلمه (حسير) و (حـاسر) اطلاق شده است ، گوئى تمام گوشت تن آنها يا قدرت و نيرويشان كنار مى رود و برهنه مى شوند.
و بـعـدا ايـن مـفـهـوم تـوسعه يافته به هر شخص خسته و وامانده كه از رسيدن به مقصد عاجز است (محسور) يا (حسير) و (حاسر) گفته مى شود.
(حـسـرت ) بـه مـعـنـى غم و اندوه نيز از همين ماده گرفته شده ، چرا كه اين حالت به انـسـان مـعـمـولا در مـواقعى دست مى دهد كه نيروى جبران مشكلات و شكستها را از دست داده ، گوئى از توانائى و قدرت برهنه شده است .
در مـورد مـسـاله انـفـاق و بـخـشـش اگـر از حد بگذرد و تمام توان و نيروى انسان جذب آن گـردد، طـبـيـعـى اسـت كـه انـسـان از ادامـه كـار و فـعـاليت و سامان دادن به زندگى خود وامـيـمـاند، برهنه از نيروها و سرشار از غم مى گردد، و طبعا از ارتباط و پيوند با مردم نيز قطع خواهد شد.
در بـعـضـى از روايـات كـه در شـان نـزول ايـن آيـه نـقـل شـده ايـن مـطـلب بـه وضوح ديده مى شود، در روايتى مى خوانيم پيامبر (صلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) در خانه بود سؤ ال كنندهاى بر در خانه آمد چون چيزى براى بخشش آماده نبود، و او تقاضاى پيراهن كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيراهن خود را به او داد، و همين امر سبب شد كه نتواند آن روز براى نماز به مسجد برود.
ايـن پـيـش آمـد زبـان كـفـار را بـاز كـرد، گـفـتـنـد: مـحـمـد خـواب مـانـده يـا مشغول
لهو و سرگرمى است و نمازش را بدست فراموشى سپرده است .
و به اين ترتيب اين كار هم ملامت و شماتت دشمن ، و هم انقطاع از دوست را در پى داشت ، و مصداق (ملوم حسور) شد، آيه فوق نازل گرديد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هشدار داد كه اين كار تكرار نشود.
در مـورد تـضـادى كـه ايـن دسـتـور ظاهرا با مساله (ايثار) دارد و پاسخ آن را در نكات آينده بحث خواهيم كرد.
بعضى نيز نقل كرده اند كه گاهى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنچه را در بيت المـال داشـت بـه نـيازمند مى داد به گونهاى كه اگر بعدا نيازمندى به سراغ او مى آمد، چـيـزى در بـسـاط نـداشـت و شـرمـنده مى شد، و چه بسا شخص نيازمند، زبان به ملامت مى گـشـود و خـاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را آزرده مى ساخت ، لذا دستور داده شـد كـه نـه همه آنچه را در بيت المال دارد انفاق كند و نه همه را نگاهدارد، تا اين گونه مشكلات پيش نيايد.
در ايـنـجـا ايـن سؤ ال مطرح مى شود كه اصلا چرا بعضى از مردم محروم و نيازمند و مسكين هستند كه لازم باشد ما به آنها انفاق كنيم آيا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هر چه لازم بود مى داد تا نيازى نداشته باشند كه ما به آنها انفاق كنيم .
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث گـوئى اشـاره بـه پـاسـخ هـمـيـن سـؤ ال است ، مى فرمايد : (خداوند روزيش را بر هر كس بخواهد گشاده مى دارد و بر هر كس بخواهد تنگ ، چرا كه او نسبت به بندگان آگاه و بينا است ) (ان ربك يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر انه كان بعباده خبيرا بصيرا).
ايـن يـك آزمـون بـراى شـما است و گرنه براى او همه چيز ممكن است ، او مى خواهد به اين وسيله شما را تربيت كند، و روح سخاوت و فداكارى و از خود
گذشتگى را در شما پرورش دهد.
بـه عـلاوه بـسـيـارى از مـردم اگـر كـامـلا بـى نـيـاز شوند راه طغيان و سركشى پيش مى گـيـرنـد، و صـلاح آنـهـا اين است كه در حد معينى از روزى باشند، حدى كه نه موجب فقر گردد نه طغيان .
از هـمـه ايـنـها گذشته وسعت و تنگى رزق در افراد انسان (بجز موارد استثنائى يعنى از كار افتادگان و معلولين ) بستگى به ميزان تلاش و كوشش آنها دارد و اينكه مى فرمايد خـدا روزى را بـراى هر كس بخواهد تنگ و يا گشاده مى دارد، اين خواستن هماهنگ با حكمت او است و حكمتش ايجاب مى كند كه هر كس تلاشش بيشتر باشد سهمش فزونتر و هر كس كمتر باشد محرومتر گردد.
بـعـضـى از مـفـسـران در پـيـونـد ايـن آيـه بـا آيـات قـبـل ، احـتـمـال ديـگـرى را پـذيـرفـتـه انـد و آن ايـنـكـه آيـه اخـيـر در حـكـم دليل براى نهى از افراط و تفريط در انفاق است ، مى گويد حتى خداوند با آن قدرت و توانائى كه دارد در بخشش ارزاق حد اعتدال را رعايت مى كند، نه آنچنان مى بخشد كه به فساد كشيده شوند، و نه آنچنان تنگ مى گيرد كه به زحمت بيفتند، همه اينها براى رعايت مصلحت بندگان است .
بـنـابـرايـن سـزاوار اسـت كـه شـمـا هـم بـه ايـن اخـلاق الهـى مـتـخـلق شـويـد، طـريـق اعتدال در پيش گيريد، و از افراط و تفريط بپرهيزيد.
نكته ها:
1 - منظور از ذى القربى در اينجا كيانند؟
كلمه (ذى القربى ) همانگونه كه گفتيم به معنى بستگان و نزديكان است و در اينكه منظور از آن در اينجا معنى عام است يا خاص در ميان مفسران بحث است .
1 - بـعـضى معتقدند مخاطب ، همه مؤ منان و مسلمانان هستند، و منظور پرداختن حق خويشاوندان به آنها است .
2 - بـعـضـى ديـگر مى گويند مخاطب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و منظور پرداختن حق بستگان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها است ، مانند خمس غنائم و سـايـر اشـيـائى كـه خـمـس بـه آن تـعـلق مـى گـيـرد و بـطـور كـلى حـقـوقشان در بيت المال .
لذا در روايـات مـتـعـددى كـه از طـرق شـيـعـه و اهـل تـسـنـن نـقل شده مى خوانيم كه به هنگام نزول آيه فوق ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فاطمه (عليهاالسلام ) را خواند و سرزمين (فدك ) را به او بخشيد.
در حـديـثـى كـه از منابع اهل تسنن از ابو سعيد خدرى صحابه معروف پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) نقل شده مى خوانيم لما نزل قوله تعالى و آت ذا القربى حقه اعطى رسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـاطـمـه فـدكـا: (هنگامى كه آيه و آت ذا القربى حقه نازل شد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سرزمين فدك را به فاطمه (عليهاالسلام ) داد.)
از بعضى از روايات استفاده مى شود كه حتى امام سجاد (عليه السلام ) به هنگام اسارت
در شـام بـا هـمـيـن آيـه بـه شـامـيـان اسـتـدلال فـرمود و گفت : منظور از آيه (آت ذا القربى حقه ) مائيم كه خدا به پيامبرش دستور داده كه حق ما ادا شود (و اين چنين شما شاميان همه اين حقوق را ضايع كرديد).
ولى با اينهمه همانگونه كه قبلا هم گفتيم اين دو تفسير با هم منافات ندارد، همه موظفند حـق ذى القـربـى را بـپـردازنـد پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم كه رهبر جامعه اسـلامـى اسـت مـوظـف اسـت بـه ايـن وظـيـفـه بـزرگ الهـى عمل كند، در حقيقت اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از روشنترين مصداقهاى ذى القـربـى و شـخـص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از روشنترين افراد مخاطب به اين آيه است .
بـه هـمين دليل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حق ذى القربى را كه خمس و همچنين فـدك و مـانـنـد آن بـود بـه آنـهـا بـخـشـيـد، چـرا كـه گـرفـتـن زكـات كـه در واقـع از اموال عمومى محسوب مى شد براى آنها ممنوع بود.
2 - بلاى اسراف و تبذير
بـدون شـك ، نـعـمـتـهـا و مواهب موجود در كره زمين ، براى ساكنانش كافى است ، اما به يك شـرط و آن ايـنـكـه بـيـهـوده بـه هـدر داده نـشـونـد، بـلكـه بـه صـورت صـحـيـح و مـعـقول و دور از هر گونه افراط و تفريط مورد بهره بردارى قرار گيرد، و گرنه اين مواهب آنقدر زياد و نامحدود نيست كه با بهره گيرى نادرست ، آسيب نپذيرد.
و اى بـسـا اسـراف و تـبـذيـر در مـنـطقه اى از زمين باعث محروميت منطقه ديگرى شود، و يا اسراف و تبذير انسانهاى امروز باعث محروميت نسلهاى آينده گردد.
آن روز كـه ارقـام و آمـار، هـمـچـون امـروز دسـت انـسـانها نبود، اسلام هشدار داد كه در بهره گيرى از مواهب خدا در زمين ، اسراف و تبذير روا مداريد.
قرآن در آيات فراوانى شديدا مسرفان را محكوم كرده است :
در جائى مى گويد: (اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست ندارد) و لاتسرفوا انه لا يحب المسرفين (انعام - 141 - اعراف 31).
در مـورد ديـگـر (مسرفان را اصحاب دوزخ مى شمرد) و ان المسرفين هم اصحاب النار (غافر - 43).
و (از اطاعت فرمان مسرفان ، نهى مى كند) و لا تطيعوا امر المسرفين (شعراء - 151).
و مجازات الهى را در انتظار مسرفان مى شمرد مسومة عند ربك للمسرفين (ذاريات - 34).
و اسـراف را يـك بـرنـامـه فـرعـونـى قـلمـداد مـى كـنـد و ان فـرعـون لعال فى الارض و انه لمن المسرفين (يونس - 83).
و مـسـرفـان دروغـگـو را مـحروم از هدايت الهى مى شمرد ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب (غافر - 28).
و سـرانـجـام سـرنـوشت آنها را هلاكت و نابودى معرفى مى كند و اهلكنا المسرفين (انبياء - 9).
و هـمـانـگـونه كه ديديم آيات مورد بحث نيز تبذير كنندگان را برادران شيطان و قرين آنها مى شمرد.
(اسـراف ) بـه معنى وسيع كلمه هر گونه تجاوز از حد در كارى است كه انسان انجام مى دهد، ولى غالبا اين كلمه در مورد هزينه ها و خرجها گفته مى شود.
از خـود آيـات قـرآن بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود، اسـراف نـقـطـه مقابل تنگ گرفتن و سختگيرى است آنجا كه مى فرمايد و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما: (كسانى كه به هنگام انفاق ، نه اسراف مى كنند
و نـه سـخـتـگـيـرى و بـخـل مـى ورزنـد بـلكـه در مـيـان ايـن دو حـد اعتدال و ميانه را مى گيرند (فرقان - 67).
3 - فرق ميان اسراف و تبذير
در ايـنـكـه مـيـان اسـراف و تـبذير چه تفاوتى است ، بحث روشنى در اين زمينه از مفسران نـديـده ايـم ، ولى بـا در نظر گرفتن ريشه اين دو لغت چنين به نظر مى رسد كه وقتى ايـن دو در مـقـابـل هـم قـرار گـيـرنـد (اسـراف ) بـه مـعـنـى خـارج شـدن از حـد اعـتـدال ، بـى آنـكه چيزى را ظاهرا ضايع كرده باشد، و يا غذاى خود را آنچنان گرانقيمت تـهـيـه كـنـيـم كـه با قيمت آن بتوان عده زيادى را آبرومندانه تغذيه كرد. در اينجا از حد گذرانده ايم ولى ظاهرا چيزى نابود نشده است .
امـا (تـبـذيـر) و ريـخـتـوپـاش آنـسـت كـه آنچنان مصرف كنيم كه به اتلاف و تضييع بيانجامد مثل اينكه براى دو نفر ميهمان غذاى ده نفر را تهيه ببينيم ، آنگونه كه بعضى از جـاهـلان مـى كـنـنـد و بـه آن افـتـخـار مى نمايند، و باقيمانده را در زباله دان بريزيم و اتلاف كنيم .
ولى نـاگـفـتـه نـماند بسيار مى شود كه اين دو كلمه درست در يك معنى به كار مى رود و حتى به عنوان تاكيد پشت سر يكديگر قرار مى گيرند.
عـلى (عـليـه السـلام ) طـبـق آنـچـه در نـهـج البـلاغـه نـقل شده مى فرمايد: الا ان اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسراف و هو يرفع صاحبه فـى الدنـيـا و يـضـعـه فى الاخرة و يكرمه فى الناس و يهينه عند الله : (آگاه باشيد مـال را در غـيـر مـورد اسـتـحـقـاق صـرف كـردن ، تـبـذيـر و اسـراف اسـت ، مـمـكـن اسـت اين عـمـل انـسـان را در دنـيـا بلند مرتبه كند اما مسلما در آخرت پست و حقير خواهد كرد، در نظر توده مردم ممكن است سبب اكرام گردد، اما در پيشگاه خدا موجب سقوط مقام انسان خواهد شد.
در شـرح آيـات مـورد بـحـث خـوانـديـم كه در دستورهاى اسلامى آنقدر روى نفى اسراف و تـبـذيـر تـاكيد شده كه حتى از زياد ريختن آب براى وضوء و لو در كنار نهر آب باشد نهى فرموده اند، و نيز از دور افكندن هسته خرما امام نهى مى فرمايد
دنياى امروز كه احساس مضيقه در پارهاى از مواد مى كند، سخت به اين موضوع توجه كرده اسـت تـا آنجا كه از همه چيز استفاده مى كند، از زباله بهترين كود مى سازند، و از تفاله هـا، وسـائل مـورد نـيـاز، و حـتـى از فـاضـل آبـهـا پـس از تـصـفـيـه كـردن آب قـابـل اسـتـفـاده بـراى زراعـت درسـت مـى كنند، چرا كه احساس كرده اند مواد موجود در طبيعت نـامـحـدود نـيـسـت كه به آسانى بتوان از آنها صرف نظر كرد، بايد از همه به صورت (دورانى ) بهره گيرى نمود.
4 - آيا ميانه روى در انفاق با ايثار تضاد دارد؟!
بـا در نـظـر گـرفـتـن آيـات فـوق كـه دسـتـور بـه (رعـايـت اعتدال در انفاق ) مى دهد اين سؤ ال پيش مى آيد كه در سوره (دهر) و آيات ديگر قرآن و همچنين روايات ستايش و مدح ايثارگران را مى خوانيم كه حتى در نهايت سختى از خود مى گيرند و به ديگران مى دهند، اين دو چگونه با هم سازگار است ؟!
دقـت در شـان نـزول آيـات فـوق ، و هـمـچـنـيـن قـرائن ديـگـر، پـاسـخ ايـن سـؤ ال را روشـن مـى سـازد و آن ايـنـكـه : دسـتـور بـه رعـايـت اعـتـدال درجائى است كه بخشش فراوان سبب نابسامانيهاى فوق العاده اى در زندگى خود انسان گردد، و به اصطلاح (ملوم و محسور) شود.
و يـا ايـثـار سـبـب ناراحتى و فشار بر فرزندان او گردد و نظام خانوادگيش را به خطر افكند، و در صورتى كه هيچيك از اينها تحقق نيابد مسلما ايثار بهترين راه است .
از ايـن گـذشـتـه رعـايـت اعتدال يك حكم عام است و ايثار يك حكم خاص كه مربوط به موارد معينى است و اين دو حكم با هم تضادى ندارند.
آيه و ترجمه


و لا تقتلوا اولدكم خشية املق نحن نرزقهم و اياكم ان قتلهم كان خطا كبيرا (31)
و لا تقربوا الزنى انه كان فحشة و ساء سبيلا (32)
و لا تـقـتـلوا النـفـس التـى حـرم الله الا بـالحـق و مـن قـتـل مـظـلومـا فـقـد جـعـلنـا لوليـه سـلطـانـا فـلا يـسـرف فـى القتل انه كان منصورا (33)
و لا تـقـربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن حتى يبلغ اشده و اوفوا بالعهدان العهد كان مسولا (34)
و اوفوا الكيل اذا كلتم و زنوا بالقسطاس المستقيم ذلك خير و احسن تاويلا (35)




ترجمه :

31 - و فـرزنـدانـتان را از ترس فقر به قتل نرسانيد، ما آنها و شما را روزى مى دهيم ، مسلما قتل آنها گناه بزرگى است .
32 - و نزديك زنا نشويد كه كار بسيار زشت و بد راهى است .
33 - و كـسـى را كـه خـداونـد خـونـش را حـرام شـمـرده بـه قتل نرسانيد، جز به حق ، و آن
كـس كـه مـظـلوم كـشـتـه شـده بـراى وليـش سـلطـه (حـق قـصـاص ) قـرار داديـم ، امـا در قتل اسراف نكند، چرا كه او مورد حمايت است .
34 - و بـه مـال يـتـيـم - جـز بـه طـريـقـى كه بهترين طريق است - نزديك نشويد تا به سـرحـد بـلوغ بـرسـد، و بـه عـهـد (خـود) وفـا كـنـيـد كـه از عـهـد سـؤ ال مى شود.
35 - و بـه هـنـگامى كه پيمانه مى كنيد حق پيمانه را ادا نمائيد و با ترازوى درست وزن كنيد اين براى شما بهتر و عاقبتش نيكوتر است .
تفسير:
شش حكم مهم
در تـعـقـيـب بـخشهاى مختلفى از احكام اسلامى كه در آيات گذشته آمد آيات مورد بحث به بـخـش ديـگـرى از ايـن احكام پرداخته و شش حكم مهم را ضمن 5 آيه با عباراتى كوتاه اما پرمعنى و دلنشين شرح مى دهد.
نـخـسـت بـه يـك عـمـل زشـت جـاهـلى كـه از فـجـيـعترين گناهان بود اشاره كرده مى گويد: (فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانيد) (و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق ).
روزى آنـهـا بـر شـما نيست ، (آنها و شما را ما روزى مى دهيم ) (نحن نرزقهم و اياكم ): (چرا كه قتل آنها گناه بزرگى بوده و هست ) (ان قتلهم كان خطا كبيرا).
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه وضع اقتصادى اعراب جاهلى آنقدر سخت و ناراحت كـنـنـده بـوده كه حتى گاهى فرزندان دلبند خود را از ترس عدم توانائى اقتصادى به قتل مى رساندند.
در ايـنـكه عرب جاهلى آيا فقط دختران را به زير خاك پنهان مى كرد، و يا پسران را نيز از ترس فقر به قتل مى رساند در ميان مفسران گفتگو است .
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد ايـنـهـا هـمـه اشـاره بـه زنـده بـه گور كردن دختران است كه به دو دليـل ايـن كـار را انـجـام مى دادند يكى اينكه مبادا در آينده در جنگها به اسارت دشمنان در آيـنـد نـوامـيس آنان به چنگال بيگانه بيفتد!! ديگر اينكه فشار فقر و عدم توانائى بر تـامـيـن هـزيـنـه زنـدگى آنها سبب قتلشان مى شد، چرا كه دختر در آن جامعه توليد كننده نبوده بلكه غالبا مصرف كننده محسوب مى شد.
درسـت اسـت كـه پـسـران نـيز در آغاز عمر مصرف كننده بودند ولى عرب جاهلى هميشه به پسران به عنوان يك سرمايه مهم مى نگريست و حاضر به از دست دادن آنها نبود.
بـعـضـى ديـگـر عـقيده دارند كه آنها دو نوع قتل فرزند داشتند: نوعى كه به پندار غلط خودشان به خاطر حفظ ناموس بود و اين اختصاص به دختران داشت ، و نوعى ديگر كه از تـرس فـقـر صـورت مـى گـرفت و آن جنبه عمومى داشت و پسر و دختر در آن تفاوت نمى كرد.
ظـاهـر تـعبير آيه كه ضمير جمع مذكر در آن به كار رفته (قتلهم ) مى تواند دليلى بر ايـن نـظـر بـوده بـاشـد، زيـرا اطـلاق جمع مذكر به پسر و دختر به طور مجموع از نظر ادبيات عرب ممكن است ولى براى خصوص دختران بعيد به نظر مى رسد.
امـا ايـنكه گفته شد پسران قادر بر توليد بودند و سرمايه اى محسوب مى شدند كاملا صـحـيـح اسـت ، ولى ايـن در صـورتـى اسـت كـه توانائى بر هزينه آنها در كوتاه مدت داشـتـه بـاشـنـد، در حـالى كـه گـاهى آنقدر در فشار بودند كه حتى توانائى بر اداره زنـدگـى آنـهـا در كـوتـاه مـدت هـم نـداشـتـنـد (و بـه هـمـيـن دليل تفسير دوم صحيحتر به نظر مى رسد).
بـه هـر حال اين يك تو هم بيش نبود كه روزى دهنده فرزندان پدر و مادرند، خداوند اعلام مـى كـنـد كـه ايـن پـندار شيطانى را از سر بدر كنند و به تلاش و كوشش هر چه بيشتر برخيزند، خدا هم كمك نموده ، زندگى آنها را اداره مى كند.
قابل توجه اينكه ما از اين جنايت زشت و ننگين وحشت مى كنيم ، در حالى
كه همين جنايت در شكل ديگرى در عصر ما و حتى به اصطلاح در مترقى ترين جوامع انجام گـيـرد، و آن اقـدام بـه سـقـط جنين در مقياس بسيار وسيع به خاطر جلوگيرى از افزايش جـمـعـيت و كمبودهاى اقتصادى است (براى توضيح بيشتر به تفسير آيه 151 سوره انعام جلد 6 تفسير نمونه صفحه 33 مراجعه فرمائيد).
تـعـبير به (خشية املاق ) نيز اشاره لطيفى به نفى اين پندار شيطانى است ، در واقع مى گويد اين تنها يك ترس است كه شما را به اين خيانت بزرگ تشويق مى كند، نه يك واقـعـيـت . ضـمـنـا بـايـد تـوجـه داشـت كـه جـمـله كـان خطا كبيرا با توجه به اينكه كان فـعـل مـاضـى اسـت اشـاره و تـاكـيـد بـر ايـن مـوضـوع اسـت كـه قتل فرزندان گناهى است بزرگ كه از قديم در ميان انسانها شناخته شده ، و زشتى آن در اعماق فطرت جاى دارد، لذا مخصوص به عصر و زمانى نيست .
2ـ گـنـاه بـزرگ ديـگـرى كـه آيـه بـعـد بـه آن اشـاره مـى كـنـد مـسـاله زنـا و عـمـل مـنـافـى عـفـت اسـت مـى گـويـد: (نـزديـك زنـا نـشـويـد چـرا كـه عـمـل بـسـيـار زشـتى است و راه و روش بدى است ) (و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشة و ساء سبيلا).
در اين بيان كوتاه به سه نكته اشاره شده .
الف - نـمـى گـويـد زنـا نـكـنـيـد، بـلكـه مـى گـويـد بـه ايـن عـمـل شـرم آور نزديك نشويد، اين تعبير علاوه بر تاكيدى كه در عمق آن نسبت به خود اين عـمـل نـهـفته شده ، اشاره لطيفى به اين است كه آلودگى به زنا غالبا مقدماتى دارد كه انـسـان را تـدريـجـا به آن نزديك مى كند، چشمچرانى يكى از مقدمات آن است ، برهنگى و بى حجابى مقدمه ديگر، كتابهاى بدآموز و (فيلمهاى آلوده ) و (نشريات فاسد) و (كانونهاى فساد) هر يك مقدمه اى براى اين كار محسوب مى شود.
هـمـچـنـيـن خـلوت بـا اجـنـبـيـه (يـعـنـى بـودن مـرد و زن نـامـحـرم در يـك مكان خالى و تنها) عامل وسوسه انگيز ديگرى است .
بـالاخـره تـرك ازدواج بـراى جـوانـان ، و سـخـتـگـيـريـهـاى بـى دليـل طـرفـيـن در ايـن زمينه ، همه از عوامل (قرب به زنا) است كه در آيه فوق با يك جمله كوتاه همه آنها را نهى مى كند، و در روايات اسلامى نيز هر كدام جداگانه مورد نهى قرار گرفته است .
ب - جـمـله (انـه كـان فـاحـشـة ) كـه مـشـتـمـل بـر سـه تـاكـيـد اسـت (ان و اسـتـفـاده از فعل ماضى و تعبير به فاحشه ) عظمت اين گناه آشكار را آشكارتر مى كند.
ج - جـمـله (سـاء سـبـيـلا) (راه زنـا بـد راهـى اسـت ) بـيـانـگـر ايـن واقـعـيت است كه اين عمل راهى به مفاسد ديگر در جامعه مى گشايد.
فلسفه تحريم زنا
1 - پـيـدايـش هـرج و مـرج در نـظـام خـانـواده ، و از ميان رفتن رابطه فرزندان و پدران ، رابـطـهـاى كـه وجـودش نـه تـنـهـا سـبـب شـنـاخـت اجـتـمـاعـى اسـت ، بـلكـه مـوجـب حـمـايـت كـامـل از فـرزنـدان مـى گـردد، و پـايـه هـاى مـحـبـتـى را كـه در تـمـام طول عمر سبب ادامه اين حمايت است مى گذارد.
خـلاصه ، در جامعه اى كه فرزندان نامشروع و بى پدر فراوان گردند روابط اجتماعى كـه بـر پـايـه روابـط خـانـوادگـى بـنـيـان شـده سـخـت دچـار تزلزل مى گردد.
بـراى پـى بـردن بـه اهـميت اين موضوع كافى است يك لحظه چنين فكر كنيم كه چنانچه زنـا در كـل جـامـعه انسانى مجاز گردد و ازدواج برچيده شود، فرزندان بى هويتى كه در چـنـيـن شـرائطـى متولد شوند تحت پوشش حمايت كسى نيستند، نه در آغاز تولد و نه به هنگام بزرگ شدن .
از ايـن گـذشـتـه از عنصر محبت كه نقش تعيين كننده اى در مبارزه با جنايتها و خشونتها دارد مـحـروم مـى شـونـد، و جـامـعه انسانى به يك جامعه كاملا حيوانى تواءم با خشونت در همه ابعاد، تبديل مى گردد.
2 - ايـن عـمـل نـنـگـين سبب انواع برخوردها و كشمكشهاى فردى و اجتماعى در ميان هوسبازان اسـت ، داسـتـانـهـائى را كـه بـعـضـى از چـگـونـگـى وضـع داخـل مـحـله هـاى بـدنام و مراكز فساد نقل كرده و نوشته اند به خوبى بيانگر اين واقعيت است كه در كنار انحرافات جنسى بدترين جنايات رخ مى دهد.
3 - تـجـربـه نـشـان داده و عـلم ثـابـت كـرده اسـت كـه ايـن عـمـل بـاعـث اشاعه انواع بيماريها است و با تمام تشكيلاتى كه براى مبارزه با عواقب و آثـار آن امـروز فـراهـم كـرده انـد بـاز آمار نشان مى دهد كه تا چه اندازه افراد از اين راه سلامت خود را از دست داده و مى دهند.
4 - ايـن عـمـل غـالبـا سـبـب سـقـوط جـنـيـن و كـشـتـن فـرزنـدان و قـطـع نسل مى گردد، چرا كه چنين زنانى هرگز حاضر به نگهدارى اينگونه فرزندان نيستند، و اصـولا وجـود فـرزنـد مـانـع بـزرگـى بـر سـر راه ادامـه اعمال شوم آنان مى باشد، لذا هميشه سعى مى كنند آنها را از ميان ببرند.
و ايـن فـرضـيـه كـاملا موهوم كه مى توان اينگونه فرزندان را در مؤ سساتى زير نظر دولتها جمع آورى كرد شكستش در عمل روشن شده ، و ثابت گرديده كه پرورش فرزندان بـى پـدر و مـادر بـه ايـن صـورت چـقـدر مـشـكـلات دارد، و تـازه مـحـصـول بسيار نامرغوبى است ، فرزندانى سنگدل : جنايتكار بى شخصيت و فاقد همه چيز!
5 - نـبـايـد فـرامـوش كرد كه هدف از ازدواج تنها مساله اشباع غريزه جنسى نيست ، بلكه اشـتـراك در تـشكيل زندگى و انس روحى و آرامش فكرى ، و تربيت فرزندان و همكارى در هـمـه شـئون حيات از آثار ازدواج است كه بدون اختصاص زن و مرد به يكديگر و تحريم زنان هيچيك از اينها امكان پذير نيست .
امـام عـلى بـن ابـى طـالب (عـليـه السـلام ) در حديثى مى گويد: از پيامبر شنيدم چنين مى فرمود:
فى الزنا ست خصال : ثلث فى الدنيا و ثلث فى الاخرة :
فاما اللواتى فى الدنيا فيذهب بنور الوجه ، و يقطع الرزق ، و يسرع
الفناء.
و امـا اللواتـى فـى الاخـرة فـغـضـب الرب و سـوء الحـسـاب و الدخول فى النار - او الخلود فى النار -:
در زنا شش اثر سوء است ، سه قسمت آن در دنيا و سه قسمت آن در آخرت است .
امـا آنـهـا كـه در دنـيـا است يكى اين است كه صفا و نورانيت را از انسان مى گيرد روزى را قطع مى كند، و تسريع در نابودى انسانها مى كند.
و امـا آن سـه كـه در آخـرت اسـت غـضـب پـروردگـار، سـخـتـى حـسـاب و دخول - يا خلود - در آتش دوزخ است .
3 - حـكـم ديـگـر كـه آيـه بـعـد بـه آن اشـاره مـى كـنـد احـتـرام خون انسانها و حرمت شديد قـتـل نـفـس اسـت مـى گـويـد: (كـسـى كـه خـداونـد خـونـش را حـرام كـرده اسـت بـه قتل نرسانيد مگر آنجا كه به حق باشد) (و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ).
احـتـرام خـون انـسـانـهـا و حـرمـت قـتـل نفس از مسائلى است كه همه شرايع آسمانى و قوانين بـشـرى در آن مـتـفـقـنـد، و آن را يـكـى از بـزرگترين گناهان مى شمرند، ولى اسلام اهميت بيشترى به اين مساله داده است تا آنجا كه قتل يك انسان را همانند كشتن همه انسانها شمرده اسـت : مـن قـتـل نـفـسـا بـغـيـر نـفـس او فـسـاد فـى الارض فـكـانـمـا قتل الناس جميعا (سوره مائده آيه 32).
و حتى از بعضى از آيات قرآن چنين استفاده مى شود كه مجازات خلود در آتش كه مخصوص كـفـار اسـت بـراى قـاتـل تـعـيـيـن شـده كـه سـابـقـا گـفـتـيـم مـمـكـن اسـت ايـن تـعـبـيـر دليـل آن بـاشـد كـه افـرادى كه دستشان به خون بى گناهان آلوده مى شود با ايمان از دنيا نخواهند رفت ! و من قتل مؤ منا متعمدا فجزاؤ ه جهنم خالدا
فيها (سوره نساء آيه 93).
حـتـى در اسـلام بـراى كـسانى كه اسلحه به روى مردم بكشند مجازات سنگينى به عنوان (مـحـارب ) تـعـيـيـن شـده اسـت كـه شـرح آن در كـتـب فـقـهـى آمـده و مـا در ذيل آيه 33 سوره مائده به آن اشاره كرديم .
نه تنها قتل نفس بلكه كمترين و كوچكترين آزار يك انسان از نظر اسلام مجازات دارد، و مى تـوان بـا اطـمـيـنـان گـفـت ايـنـهـمـه احـتـرام كـه اسـلام بـراى خـون و جـان و حـيـثـيت انسان قائل شده است در هيچ آئينى وجود ندارد.
ولى درسـت بـه همين دليل مواردى پيش مى آيد كه احترام خون برداشته مى شود، و اين در مـورد كـسـانـى اسـت كه مرتكب قتل و يا گناهى همانند آن شده اند، لذا در آيه فوق بعد از ذكـر يـك اصـل كلى در زمينه حرمت قتل نفس بلا فاصله با جمله (الا بالحق ) اين گونه افراد را استثناء مى كند.
در حـديـث مـعـروفـى از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى خـوانـيم : لا يـحـل دم امـرء مـسـلم يـشـهـد ان لا اله الا الله و ان مـحـمـدا رسـول الله الا بـاحـدى الثـلاث : النـفس بالنفس ، و الزانى المحصن ، و التارك لدينه المـفارق للجماعة : (خون هيچ مسلمان كه شهادت به وحدانيت خدا و نبوت پيامبر اسلام مى دهـد حـلال نـيست مگر سه گروه : قاتل ، زانى محصن ، و آن كس كه دين خود را رها كند و از جماعت مسلمين بيرون رود.
امـا قـاتـل كـه تـكـليـفش روشن است و در قصاص او حيات جامعه و تامين امنيت نفوس است ، و اگـر حـق قصاص به اولياى مقتول داده نشود قاتلان جسور و جرى مى شوند و امنيت جامعه مختل مى گردد.
و اما زانى محصن قتل او در برابر يكى از زشتترين گناهان است كه با خون برابرى مى كند.
و قـتـل مرتد جلو هرج و مرج را در جامعه اسلامى مى گيرد، و همانگونه كه قبلا گفته ايم ايـن حـكـم يـك حـكـم سـيـاسـى بـراى حـفـظ نـظـام اجـتـمـاعـى در مـقـابـل امـورى اسـت كـه نـه تـنـهـا امـنـيـت اجـتـمـاعـى بـلكـه اصل نظام اسلام را تهديد مى كند.
اصولا اسلام كسى را مجبور به پذيرش اين آئين نمى كند، بلكه برخورد آن با پيروان آئيـن هـاى ديگر تنها يك برخورد منطقى توام با بحث آزاد است ، ولى اگر كسى اسلام را بـا مـيل خود پذيرفت و جزء جامعه اسلامى شد، و طبعا از اسرار مسلمين آگاه گرديد، سپس تـصـمـيـم گـرفـت از ايـن آئيـن بـازگـردد و عـمـلا اسـاس نـظـام را تـضـعـيـف كـنـد و تـزلزل در اركـان جـامـعـه اسـلامـى ايـجـاد نـمـايـد مـسـلمـا ايـن كـار قابل تحمل نيست و با شرائطى كه در فقه اسلامى آمده است حكم آن اعدام است .
البته احترام به خون انسانها در اسلام مخصوص مسلمانها نيست ، بلكه غير مسلمانانى كه بـا مـسـلمـيـن سـر جـنـگ نـدارنـد و در يـك زنـدگـى مـسالمت آميز با آنها بسر ميبرند، جان و مال و ناموسشان محفوظ است و تجاوز به آن حرام و ممنوع .
سـپس به حق قصاص كه براى اولياى دم ثابت است اشاره كرده ، مى گويد: (كسى كه مـظـلوم كـشـتـه شـود بـراى ولى او سـلطـه قـرار داديـم ) (سـلطـه قـصـاص قاتل ) (و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا).
امـا در عـيـن حـال (او نـبـايـد بـيـش از حـق خـود مـطـالبـه كـنـد و در قـتـل اسـراف نـمـايـد چـرا كـه او مـورد حـمـايـت اسـت ) (فـلا يـسـرف فـى القـتـل انـه كان منصورا). آرى اولياى مقتول مادام كه در مرز اسلام گام برميدارند و از حد خود تجاوز نكرده اند مورد نصرت الهى هستند.
اين جمله اشاره به اعمالى كه در زمان جاهليت بود، و در امروز نيز گاهى
صـورت مـى گـيـرد كـه احـيـانـا در بـرابـر كـشـتـه شـدن يـك نـفـر از يـك قـبـيـله ، قـبيله مقتول خونهاى زيادى را مى ريزند.
و يـا ايـنـكـه در بـرابـر كـشـتـه شـدن يكنفر افراد بى گناه و بى دفاع ديگرى غير از قـاتـل را بـه قـتـل مـى رسـانـنـد، چـنـانـكـه در رسوم عصر جاهليت مى خوانيم هر گاه فرد سـرشـنـاسـى از قـبـيـلهـاى كـشـتـه مـى شـد قـبـيـله مـقـتـول بـه كـشـتـن قـاتـل قـانـع نـبـود، بـلكه لازم بود رئيس قبيله قاتل و يا فرد سرشناس ديگرى را به قتل برسانند هر چند هيچگونه شركتى در قتل نكرده باشد.
در عصر ما نيز گاهى جناياتى رخ مى دهد كه روى جانيان عصر جاهليت را سفيد مى كند و ما شـاهـد ايـن گـونـه صـحـنـه هـا مـخـصـوصـا از نـاحـيـه اسـرائيـل غـاصـب هـستيم كه هر گاه يك جنگجوى فلسطينى سربازى از آنها را بكشد بلا فـاصله بمبهاى خود را بر سر زنان و كودكان فلسطينى فرومى ريزند و گاه دهها نفر انسان بى دفاع و بى گناه را در برابر يك نفر به خاك و خون مى كشند.
عـيـن هـمـين معنى را در جنگ تحميلى كه مزدوران بعث امروز بر ضد كشور اسلامى ما به راه انداخته اند مشاهده مى كنيم باشد كه تاريخ آينده در اين زمينه قضاوت كند.
مـسـاله رعـايـت عدالت حتى در مورد قاتل در آن حد و پايه است كه در وصاياى امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يا بنى عبد المطلب لا الفينكم تخوضون دماء المـسـلمـيـن خـوضا تقولون قتل امير المؤ منين ، الا لاتقتلن بى الاقاتلى ، انظروا اذا انامت من ضـربـتـه هـذه فـاضـربـوه ، ضـربـة بـضـربـة ، و لا تـمـثـلوا بـالرجـل : (اى فـرزنـدان عبد المطلب ! مبادا بعد از شهادت من در خون مسلمانان غوطه ور شويد و بگوئيد امير مؤ منان كشته شد، و به بهانه آن خونهائى بريزيد، آگاه باشيد تنها قاتل من ( عبد الرحمن بن ملجم مرادى ) كشته خواهد شد،
درسـت دقـت كـنـيـد هـنگامى كه من از اين ضربهاى كه او بر من زده است شهيد شوم تنها يك ضربه كارى بر او بزنيد و بعد از كشتنش بدن او را مثله نكنيد).
آيـه بـعـد چـهـارمـيـن دسـتـور از ايـن سـلسـله احـكـام را شـرح مـى دهـد نـخـست به اهميت حفظ مـال يـتـيـمـان پـرداخـتـه و بـا لحـنـى بـه آنـچـه در مـورد عـمـل مـنـافـى عـفـت در آيـات قـبـل گـذشـت مـى گـويـد: (بـه اموال يتيمان نزديك نشويد) (و لا تقربوا مال اليتيم ).
نه تنها اموال يتيمان را نخوريد بلكه حتى حريم آن را كاملا محترم بشماريد.
ولى از آنـجـا كـه ممكن است اين دستور دستاويزى گردد براى افراد ناآگاه كه تنها به جنبه هاى منفى مى نگرند، و سبب شود كه اموال يتيمان را بدون سرپرست بگذارند و به دست حوادث بسپارند، لذا بلا فاصله استثناء روشنى براى اين حكم ذكر كرده مى گويد: مگر به طريقى كه بهترين طرق است (الا بالتى هى احسن ).
طـبـق ايـن تـعـبـيـر جـامـع و رسـا، هـر گـونـه تـصـرفـى در امـوال يـتـيـمـان كـه بـه مـنـظور حفظ، اصلاح ، تكثير و اضافه بوده باشد، و جهات لازم براى پيشگيرى از هدر رفتن اين اموال در نظر گرفته شود مجاز است ، بلكه خدمتى است آشكار به يتيمان كه قادر بر حفظ مصالح خويشتن نيستند.
البته اين وضع (تا زمانى ادامه دارد كه به حد رشد فكرى و اقتصادى برسد آنگونه كـه قـرآن در ادامـه آيـه مـورد بحث از آن ياد مى كند تا زمانى كه به حد قدرت برسد) (حتى يبلغ اشده ).
اشد از ماده شد (بر وزن جد) به معنى گره محكم است ،
سـپـس تـوسـعـه يـافـتـه و به هر گونه استحكام جسمانى و روحانى گفته شده است ، و منظور از اشد در اينجا رسيدن به حد بلوغ است ، ولى بلوغ جسمانى در اينجا كافى نيست ، بـلكـه بـايـد بـلوغ فـكـرى و اقـتـصـادى نـيـز بـاشـد، بـه گـونهاى كه يتيم بتواند امـوال خـود را حـفـظ و نـگـهـدارى كـند و انتخاب اين تعبير براى همين منظور است كه البته بايد از طريق آزمايش قطعى مشخص گردد.
بـدون شـك در هـر جـامـعـه اى بـر اثـر حوادث گوناگون ايتامى وجود دارند كه ملاحظات انـسـانـى و هر حساب ديگر ايجاب مى كند كه اين يتيمان در تمام جهات زير پوشش حمايت خيرخواهان جامعه قرار گيرند، به همين دليل اسلام به اين مساله فوق العاده اهميت داده است كـه بـخشى از آن را در ذيل آيه 2 سوره نساء آورديم (به جلد سوم تفسير نمونه صفحه 249 مراجعه فرمائيد).
چـيـزى كـه در ايـنـجـا بـايـد اضـافـه كـنـيم اين است : در بعضى از روايات يتيم در معنى وسيعترى استعمال شده و به كسانى كه از امام و پيشواى خود جدا شده اند و صداى حق به گـوش آنـهـا نـمـى رسـد يـتـيـم اطلاق گرديده است ، و اين يكنوع توسعه در مفهوم يتيم و استفاده معنوى از يك حكم مادى است .
5 - سپس به مساله وفاى به عهد پرداخته مى گويد: (به عهد خود وفا كنيد چرا كه از وفاى به عهد سؤ ال كرده مى شود) (و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسولا).
بـسـيـارى از روابـط اجـتـمـاعـى و خـطـوط نـظـام اقـتـصـادى و مسائل سياسى همگى بر محور عهدها و پيمانها دور مى زند كه اگر تزلزلى در آنها پيدا شـود و سـرمـايـه اعـتـمـاد از بين برود به زودى نظام اجتماع فرو مى ريزد و هرج و مرج وحـشـتـنـاكـى بر آن حاكم مى شود، به همين دليل در آيات قرآن تاكيد فراوان روى مساله وفاى به عهد شده است .
عهد و پيمان معنى وسيعى دارد كه هم شامل عهدهاى خصوصى در ميان افراد
در رابـطـه بـا مـسـائل اقـتـصـادى و كـسـب و كـار و زنـاشـوئى و امـثـال آن مـى گـردد، و هـم شـامـل عهد و پيمانهائى كه در ميان ملتها و حكومتها برقرار مى گـردد، و از آن بـالاتـر شامل پيمانهاى الهى و رهبران آسمانى نسبت به امتها و امتها نسبت به آنها نيز مى شود.
آخـريـن حـكم در آخرين آيه مورد بحث در رابطه با عدالت در پيمانه و وزن و رعايت حقوق مـردم و مـبـارزه بـا كـم فـروشـى اسـت مـى فـرمايد: (هنگامى كه با پيمانه چيزى را مى سنجيد حق آن را اداء كنيد) (و اوفوا الكيل اذا كلتم ).
(و با ميزان و ترازوى صحيح و مستقيم وزن كنيد) (وزنوا بالقسطاس المستقيم ).
(چرا كه اين كار به سود شما است ، و عاقبت و سرانجامش از همه بهتر است ) (ذلك خير و احسن تاءويلا).
نكته ها:
زيان كم فروشى
نخستين نكته اى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد اين است كه در قرآن مجيد كرارا روى مـسـاله مـبارزه با كم فروشى و تقلب در وزن و پيمانه تكيه و تاكيد شده است ، در يـك جـا رعـايـت اين نظم را در رديف نظام آفرينش در پهنه جهان هستى گذارده مى گويد: و السماء رفعها و وضع الميزان ان لا تطغوا فى الميزان : (خداوند آسمان را برافراشت و ميزان و حساب در همه چيز گذاشت ، تا شما
در وزن و حساب تعدى و طغيان نكنيد) (سوره رحمن آيه 7 و 8).
اشـاره بـه ايـنكه مساله رعايت عدالت در كيل و وزن مساءله كوچك و كم اهميتى نيست ، بلكه جزئى از اصل عدالت و نظم است كه حاكم بر سراسر هستى است .
در جـائى ديـگـر بـا لحـنـى شـديـد و تـهـديـدآمـيـز مـى گـويـد: ويل للمطففين الذين اذا اكتالوا على الناس يستوفون ، و اذا كالوهم او وزنوهم يخسرون ، ا لا يـظـن اولئك انـهـم مـبـعـوثـون ليوم عظيم : (واى بر كم فروشان ! آنها كه به هنگام خـريـد، حـق خـود را بـطـور كـامـل مـى گـيـرنـد، و بـه هـنـگـام فـروش از كـيـل و وزن كم مى گذارند، آيا آنها گمان نمى كنند كه در روز عظيمى برانگيخته خواهند شد، روز رستاخيز در دادگاه عدل خدا) (سوره مطففين آيات 1 - 4).
حـتـى در حـالات بعضى از پيامبران در قرآن مجيد مى خوانيم كه لبه تيز مبارزه آنها بعد از مـسـاله شرك متوجه كم فروشى بود، و سرانجام آن قوم ستمگر اعتنائى نكردند و به عـذاب شـديـد الهـى گـرفـتـار و نـابود شدند (به جلد ششم تفسير نمونه صفحه 249 ذيل آيه 85 سوره اعراف پيرامون رسالت شعيب در مدين مراجعه فرمائيد).
اصـولا حـق و عـدالت و نـظـم و حـسـاب در هـمـه چـيـز و هـمـه جـا يـك اصـل اسـاسـى و حـيـاتـى اسـت ، و هـمـانـگـونـه كـه گـفـتـيـم اصـلى اسـت كـه بـر كـل عـالم هـسـتـى حـكـومـت مـى كـنـد، بـنـابـرايـن هـر گـونـه انـحـراف از ايـن اصـل ، خـطـرنـاك و بد عاقبت است ، مخصوصا كم فروشى سرمايه اعتماد و اطمينان را كه ركـن مـهـم مـبـادلات اسـت از بـيـن مـى برد، و نظام اقتصادى را به هم مى ريزد. بسيار جاى تـاسـف اسـت كـه گـاه مـى بـيـنـيـم غـيـر مـسـلمـانـان در رعـايـت ايـن اصـل از بـعـضـى از مـسـلمانان وظيفه ناشناس ، پيشقدمترند، و سعى مى كنند اجناسشان را درست با همان وزن و پيمانهاى كه روى آن نوشته اند بى كم و كاست به بازارهاى
جهان بفرستند و اعتماد ديگران را از اين راه جلب كنند.
آرى آنها مى دانند كه اگر انسان اهل دنيا هم باشد راهش همين است كه در معامله خيانت نكند.
اين موضوع نيز قابل تـوجـه است كه از نظر حقوقى كم فروشان ضامن و بدهكار در برابر خريداران هستند و لذا توبه آنها جز به اداى حقوقى را كه غصب كرده اند ممكن نيست ، حتى اگر صاحبانش را نشناسند بايد معادل آن را به عنوان رد مظالم از طرف صاحبان اصلى به مستمندان بدهند.
2 - نـكـتـه ديگر اينكه گاهى مساله كم فروشى تعميم داده مى شود به گونه اى كه هر نوع كم كارى و كوتاهى در انجام وظائف را شامل مى شود، به اين ترتيب كارگرى كه از كـار خـود كم مى گذارد، آموزگار و استادى كه درست درس نمى دهد كارمندى كه به موقع سـر كـار خـود حـاضـر نـمـى شـود و دلسـوزى لازم را نـمـى كـنـد، هـمـه مشمول اين حكمند و در عواقب آن سهيمند.
البـتـه الفـاظ آيـاتـى كـه در بـالا گـفـتـه شـد مـسـتـقـيـمـا شـامـل ايـن تـعميم نيست ، بلكه يك توسعه عقلى است ولى تعبيرى كه در سوره (الرحمن ) خـوانـديـم : و السـماء رفعها و وضع الميزان الا تطغوا فى الميزان اشاره اى به اين تعميم دارد.
3 - (قسطاس ) به كسر قاف و ضم آن (بر وزن مقياس و گاهى هم بر وزن قرآن نيز اسـتـعـمال شده ) به معنى ترازو است ، بعضى آن را كلمه اى رومى ، و بعضى عربى مى دانـنـد، و گـاهـى گـفـتـه مـى شـود در اصـل مـركـب از دو كـلمـه (قـسـط) بـه مـعـنـى عـدل و (طـاس ) به معنى كفه ترازو است ، و بعضى گفته اند (قسطاس ) ترازوى بزرگ است در حالى كه (ميزان ) به ترازوهاى كوچك هم گفته مى شود.
بـه هـر حال قسطاس مستقيم ترازوى صحيح و سالمى است كه عادلانه وزن كند، بى كم و كاست !.
جـالب ايـنـكـه در روايـتى از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير اين كلمه مى خوانيم : هو الميزان الذى له لسان : (قسطاس ترازوئى است كه زبانه دارد).
اشاره به اينكه ترازوهاى بدون زبانه حركات كفه ها را به طور دقيق نشان نمى دهد، اما هنگامى كه ترازو زبانه داشته باشد كمترين حركات كفه ها روى زبانه منعكس مى شود، و عدالت كاملا رعايت مى گردد.
آيه و ترجمه


و لا تـقـف مـا ليـس لك بـه عـلم ان السـمـع و البـصـر و الفـواد كل اولئك كان عنه مسئولا (36)
و لا تـمـش فـى الارض مـرحـا انـك لن تـخـرق الارض و لن تـبـلغ الجبال طولا (37)
كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروها (38)
ذلك مـمـا اوحـى اليـك ربـك مـن الحـكـمـة و لا تـجعل مع الله الها اخر فتلقى فى جهنم ملوما مدحورا (39)
افا صفكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا انكم لتقولون قولا عظيما (40)




ترجمه :

36 - از آنچه نمى دانى پيروى مكن ، چرا كه گوش و چشم و دلها همه مسئولند!.
37 - روى زمـيـن بـا تـكـبـر راه مـرو، تـو نـمـى تـوانـى زمـيـن را بـشـكـافـى و طول قامتت هرگز به كوهها نمى رسد؟
38 - همه اينها گناهش نزد پروردگار تو منفور است .
39 - ايـن احـكـام از حـكـمـتـهـائى اسـت كـه پروردگارت به تو وحى فرستاده ، و هرگز مـعـبـودى بـا الله قـرار مـده كه در جهنم مى افتى در حالى كه مورد سرزنش خواهى بود و رانده
شده (درگاه خدا).
40 - آيـا خـداونـد پـسـران مخصوص شما قرار داد و خودش دخترانى از فرشتگان انتخاب كرد؟! شما سخن بزرگ (و بسيار زشتى ) مى گوئيد!
تفسير:
تنها از علم پيروى كن
در آيـات گـذشـتـه يـك سـلسـله از اصوليترين تعليمات و احكام اسلامى را خوانديم ، از توحيد كه خمير مايه اين تعليمات است گرفته تا دستوراتى مربوط به شئون مختلف زندگى فردى و اجتماعى انسانها.
در آيـات مـورد بحث به آخرين بخش از اين احكام مى رسيم كه در آن به چند حكم مهم اشاره شده است .
1 - نـخـسـت سخن از لزوم تحقيق در همه چيز به ميان آورده ، مى فرمايد: (از آنچه به آن علم ندارى پيروى مكن ) (و لا تقف ما ليس لك به علم ).
نـه در عـمـل شخصى خود از غير علم پيروى كن ، و نه به هنگام قضاوت درباره ديگران ، نه شهادت به غير علم بده ، و نه به غير علم اعتقاد پيدا كن .
و به اين ترتيب ، نهى از پيروى از غير علم معنى وسيعى دارد كه مسائلى اعتقادى و گفتار و شـهادت و قضاوت و عمل را شامل مى شود، و اينكه بعضى از مفسران آن را به بخشى از ايـن امـور مـحـدود كـرده انـد دليل روشنى ندارد، زيرا لا تقف از ماده قفو (به وزن عفو) به مـعـنـى دنباله روى از چيزى است ، و مى دانيم دنباله روى از غير علم ، مفهوم وسيعى دارد كه همه آنچه را گفتيم شامل مى شود.
روى اين زمينه الگوى شناخت در همه چيز، علم و يقين است ، و غير آن خواه (ظن و گمان ) بـاشـد يـا (حـدس و تـخـمـيـن ) يـا (شـك و احـتـمـال ) هـيـچـكـدام قابل اعتماد نيست .
آنها كه بر اساس اين امور اعتقادى پيدا مى كنند، يا به قضاوت و داورى
مـى نـشـيـنـنـد، يا شهادت مى دهند، و يا حتى در عمل شخصى خود طبق آن رفتار مى كنند بر خلاف اين دستور صريح اسلامى گام برداشته اند.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر نـه شـايـعـات مـى تـوانـد مـقـيـاس قـضـاوت و شـهـادت و عمل گردد و نه قرائن ظنى و نه اخبار غير قطعى كه از منابع غير موثق بما مى رسد.
و در پـايـان آيـه دليـل ايـن نـهـى را چـنـيـن بـيـان مـى كـنـد كـه : (گـوش و چـشـم و دل هـمـگـى مـسـئولنـد) و در بـرابـر كـارهـائى كـه انـجـام داده انـد از آنـهـا سـؤ ال مى شود (ان السمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسئولا).
ايـن مـسـئوليـتها به خاطر آن است كه سخنانى را كه انسان بدون علم و يقين مى گويد يا به اين طريق است كه از افراد غير موثق شنيده ، و يا مى گويد ديده ام در حالى كه نديده ، و يـا در تـفـكـر خـود دچـار قضاوتهاى بى ماخذ و بى پايه اى شده كه با واقعيت منطبق نـبـوده اسـت ، بـه هـمـيـن دليـل از چـشـم و گـوش و فـكـر و عـقـل او سـؤ ال مـى شـود كـه آيـا واقـعـا شـمـا بـه ايـن مـسـائل ايـمـان داشـتـيـد كـه شـهـادت داديـد، يـا قـضـاوت كـرديـد، يا به آن معتقد شديد و عمل خود را بر آن منطبق نموديد؟!
گـر چـه بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد كـه مـنـظـور از سـؤ ال كـردن از ايـن اعـضـاء سـؤ ال از صـاحـبان آنها است ، ولى با توجه به اينكه قرآن در آيات ديگر (مانند آيه 21 فصلت ) تصريح مى كند كه روز قيامت ، اعضاء پيكر انسان و حـتى پوست تنش به سخن در مى آيند و حقايق را بازگو مى كنند، هيچ دليلى ندارد كه ما ظـاهـر آيـه را رهـا سـازيـم و نـگـوئيـم از خـود ايـن اعـضـاء سـؤ ال مى شود.
امـا ايـنـكـه چرا از ميان حواس انسان تنها اشاره به چشم و گوش شده است ، دليلش روشن اسـت ، زيـرا مـعـلومـات حـسـى انـسـان غـالبـا از ايـن دو طـريـق حاصل مى شود و بقيه تحت الشعاع آنها هستند.
يك درس مهم براى برقرارى نظم اجتماعى
در آيـه اى كـه خـوانـديم به يكى از مهمترين اصول زندگى اجتماعى اشاره شده است كه نـاديـده گـرفـتـن آن نـتـيـجـه اى جـز هرج و مرج اجتماعى و از بين رفتن روابط انسانى و پيوندهاى عاطفى نخواهد داشت .
و اگـر بـراستى اين برنامه قرآنى در كل جامعه انسانى و همه جوامع بشرى بطور دقيق اجـرا شود بسيارى از نابسامانيها كه از شايعه سازى و جوسازى و قضاوتهاى عجولانه و گمانهاى بى اساس و اخبار مشكوك و دروغ سرچشمه مى گيرد برچيده خواهد شد.
در غير اين صورت ، هرج و مرج در روابط اجتماعى همه جا را فرا خواهد گرفت ، هيچكس از گمان بد ديگرى در امان نخواهد بود، هيچكس به ديگرى اطمينان پيدا نخواهد كرد، و آبرو و حيثيت افراد همواره در مخاطره قرار خواهد گرفت .
در بسيارى ديگر از آيات قرآن و روايات اسلامى روى اين موضوع تكيه شده است از جمله :
1 - آيـاتـى كـه افـراد بـى ايـمـان را نسبت به پيروى از ظن و گمان شديدا مورد نكوهش قـرار داده اسـت مـانند: و ما يتبع اكثرهم الا ظنا ان الظن لا يغنى من الحق شيئا: (اكثر آنها در قـضـاوتهاى خود تنها از ظن و گمان پيروى مى كنند در حالى كه ظن و گمان به هيچوجه انسان را به حق و حقيقت نمى رساند) (سوره يونس آيه 36).
2 - در جاى ديگر پيروى از گمان در رديف پيروى از هواى نفس قرار داده شده : ان يتبعون الا الظـن و ما تهوى الانفس : (آنها تنها پيروى از گمان و هواى نفس مى كنند) (نجم آيه 23).
3 - در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ان من حقيقة الايمان ان
لا يـجـوز مـنطقك علمك : (از حقيقت ايمان اين است كه گفتارت از علمت فزونتر نباشد و بيش از آنچه مى دانى نگوئى ).
4 - در حـديث ديگرى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى خوانيم كه از پدرانش چنين نـقـل مـى كـنـد ليـس لك ان تـتـكـلم بـمـا شـئت ، لان الله عـز و جـل يـقـول و لا تقف ما ليس لك به علم : (تو نمى توانى هر چه را مى خواهى بگوئى ، زيرا خداوند متعال مى گويد از آنچه علم ندارى پيروى نكن ).
5 - در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: اياكم و الظن فان الظن اكذب الكذب : (از گمان بپرهيزيد كه گمان بدترين دروغ است ).
6 - كسى خدمت امام صادق (عليه السلام ) رسيد و عرض كرد من همسايگانى دارم كه كنيزان خـوانـنـده اى دارنـد، مـى خـوانـنـد و مـى نـوازنـد، و مـن گـاهـى كـه بـراى قضاء حاجت (به دسـتـشـوئى ) مـى روم نـشـستن خود را طولانى تر مى كنم ، تا نغمه هاى آنها را بشنوم در حـالى كـه بـراى چـنـيـن مـنظورى نرفته ام امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مگر گفتار خـداونـد را نـشـنـيـده اى كـه مـى فـرمـايـد: ان السـمـع و البـصـر و الفـواد كـل اولئك كـان عـنـه مسئولا: (گوش و چشم و قلب همگى مسئولند) او عرض كرد گويا هرگز اين آيه را از هيچكس نه عرب و نه عجم نشنيده بودم و من اكنون اين كار را ترك مى گويم و بدرگاه خدا توبه مى كنم .
در بـعـضـى از مـنابع حديث در ذيل اين روايت مى خوانيم كه امام به او دستور داد برخيز و غـسل توبه كن و به مقدارى كه مى توانى نماز بگذار چرا كه كار بسيار بدى انجام مى دادى كه اگر در آن حال مى مردى مسئوليت تو عظيم بود!
از ايـن آيـات و احـاديـث كـه از پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه هدى (عليهم السـلام ) نـقـل شـده اسـت روشـن مـى شـود كـه اسـلام چـگـونـه چـشـم و گـوش انـسـان را مسئول مى شمرد، تا نبيند نگويد، تا نشنود قضاوت نكند، و بدون تحقيق و علم و يقين نه به چيزى معتقد شود، نه عمل كند و نه داورى نمايد.
پـيـروى از گـمـان و حـدس و تـخمين و شايعات و هر آنچه غير از علم و يقين است ، خطرات بـزرگـى بـراى فـرد و جامعه ايجاد مى كند كه هر كدام به تنهائى ضايعات بزرگى دارد از جمله :
1 - تكيه بر غير علم سرچشمه پايمال شدن حقوق افراد و يا دادن حق به غير مستحق است .
2 - پـيـروى از غـيـر عـلم ، آبـروى افـراد آبـرومـند را به خطر مى اندازد و خدمتگذاران را دلسرد مى كند.
3 - اعتماد بر غير علم ، بازار شايعات و شايعه سازان را داغ و پررونق مى كند.
4 - پـيـروى از غـيـر عـلم ، روحـيـه تـحـقـيـق و كنجكاوى را از انسان گرفته و او را فردى زودباور و ساده انديش بار مى آورد.
5 - پيروى از غير علم ، روابط گرم و دوستانه را در خانه و بازار و مركز كار و همه جا به هم زده و مردم را نسبت به يكديگر بدبين مى سازد.
6 - پـيـروى از غـير علم ، استقلال فكرى ما را از بين مى برد و روح را براى پذيرش هر گونه تبليغات مسموم آماده مى سازد.
7 - پـيـروى از غـيـر علم سرچشمه قضاوتهاى عجولانه و انتخابهاى فورى ، در مورد همه كس و همه چيز است كه اين خود مايه انواع ناكاميها و پشيمانيها است .
راه مبارزه با پندارگرائى
تنها سؤ الى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه ما چگونه مى توانيم خود و جامعه را از ايـن عـادت زشـت و نـكـبـت بـار و عـواقـب دردنـاك آن رهـائى بـخـشـيـم . پـاسـخ ايـن سؤ ال نـيـاز بـه بـحـث طـولانـى دارد ولى بـه عـنـوان يـك دسـتـور العمل فشرده بايد به نكات زير توجه كرد:
الف - بـايـد عـواقب دردناك اين عمل را از طرق مختلف پى در پى به مردم گوشزد كرد و از آنها خواست كه در آثار شوم پيروى از غير علم بينديشند.
ب - بـايـد طـرز تـفكر و جهان بينى اسلامى را در انسانها زنده كرد تا بدانند خداوند در هـمـه حـال مـراقـب آنها است ، او سميع و بصير است و حتى از افكار ما آگاه است يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور ( سوره غافر آيه 19): (هر سخنى مى گوئيم ثبت و ضبط مى شـود و هـر گـامـى بـرمـى داريـم در حـسـاب مـا نـوشـتـه مـى شـود، و مسئول تمام اعمال و قضاوتها و اعتقادات خود هستيم ).
ج - بـايد سطح رشد فكرى را بالا برد چرا كه پيروى از غير علم غالبا كار عوام ساده لوح و افـراد نـاآگـاه اسـت كـه بـا شنيدن يك شايعه بى اساس فورا به آن مى چسبند و داورى مى كنند، و الگوى كار خود را از آن مى گيرند.
2 - متكبر مباش !
آيـه بـعـد به مبارزه با كبر و غرور برخاسته و با تعبير زنده و روشنى مومنان را از آن نـهـى مـى كند، روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى گويد: (در روى زمين از روى كبر و غرور، گام برمدار) (و لا تمش فى الارض مرحا).
(چـرا كـه تـو نـمـى تـوانـى زمـيـن را بـشـكـافـى ! و طول قامتت به كوهها نمى رسد)!
(انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا)
اشاره به اينكه افراد متكبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محكم به زمين مـى كـوبـنـد تـا مـردم را از آمـد و رفـت خويش آگاه سازند، گردن به آسمان مى كشند تا برترى خود را به پندار خويش بر زمينيان مشخص سازند! ولى قرآن مى گويد: آيا تو اگـر پـاى خـود را بـه زمـيـن بـكوبى هرگز مى توانى زمين را بشكافى يا ذره ناچيزى هستى بر روى اين كره عظيم خاكى .
هـمـانـند مورچه اى كه بر صخره بسيار عظيمى حركت مى كند و پاى خود را بر آن صخره مى كوبد و صخره بر حماقت و كمى ظرفيتش مى خندد.
آيـا تـو مى توانى - هر قدر گردن خود را برفرازى - هم طراز كوهها شوى يا اينكه حد اكـثـر مـى تـوانـى چـنـد سـانـتيمتر قامت خود را بلندتر نشان دهى در حالى كه حتى عظمت بـلنـدتـريـن قـله هـاى كـوهـهـاى زمـيـن در بـرابـر ايـن كـره ، چـيـز قابل ذكرى نيست ، و خود زمين ذره بى مقدارى است در مجموعه جهان هستى .
پس اين چه كبر و غرورى است كه تو دارى ؟!.
جـالب تـوجه اينكه قرآن ، تكبر و غرور را كه يك خوى خطرناك درونى است مستقيما مورد بحث قرار نداده بلكه روى پديده هاى ظاهرى آن ، حتى ساده ترينش ، انگشت گذاشته ، و از طـرز راه رفـتن متكبران و مغروران خودخواه و بى مغز سخن گفته است ، اشاره به اينكه تكبر و غرور، حتى در سطح ساده ترين آثارش ، مذموم و ناپسند و شرم آور است .
و نيز اشاره به اينكه صفات درونى انسان ، هر چه باشد خواه و ناخواه خود را در لابلاى اعمالش نشان مى دهد، در طرز راه رفتنش ، در نگاه كردنش ، در سخن گفتنش و در همه كارش .
بـه هـمـيـن دليـل تـا بـه كـوچـكـتـريـن پـديـده اى از ايـن صـفـات در اعـمـال برخورديم بايد متوجه شويم كه خطر نزديك شده و آن خوى مذموم در روح ما لانه كرده
است و فورا به مبارزه با آن برخيزيم .
ضمنا از آنچه گفتيم به خوبى مى توان دريافت كه هدف قرآن از آنچه در آيه فوق آمده (هـمـچـنـين در سوره لقمان و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن ) اين است كه كبر و غرور را به طور كلى ، محكوم كند، نه تنها در چهره خاصى يعنى راه رفتن .
چرا كه غرور سرچشمه بيگانگى از خدا و خويشتن ، و اشتباه در قضاوت ، و گم كردن راه حق ، و پيوستن به خط شيطان ، و آلودگى به انواع گناهان است .
على (عليه السلام ) در خطبه (همام ) درباره صفات پرهيزگاران مى فرمايد: و مشيهم التواضع : (آنها متواضعا راه مى روند).
نـه تـنـهـا در كـوچـه و بـازار كـه خط مشى آنها در تمام امور زندگى و حتى در مطالعات فكرى و خط سير انديشه ها توام با تواضع است .
بـرنـامـه عـمـلى پيشوايان اسلام سرمشق بسيار آموزنده اى براى هر مسلمان راستين در اين زمينه است .
در سـيـره پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : هرگز اجازه نمى داد به هنگامى كه سوار بود افرادى در ركاب او پياده راه بروند، بلكه مى فرمود: (شما به فـلان مـكـان بـرويد و من هم مى آيم و در آنجا به هم مى رسيم ، حركت كردن پياده در كنار سواره سبب غرور سوار و ذلت پياده مى شود)!
و نـيز مى خوانيم : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر روى خاك مى نشست ، و غذاى ساده همچون غذاى بردگان مى خورد، و از گوسفند شير مى دوشيد، بر الاغ برهنه سوار مى شد.
ايـن گـونـه كـارها را حتى در زمانى كه به اوج قدرت رسيد - مانند روز فتح مكه - انجام مى داد، تا مردم گمان نكنند همين كه به جائى رسيدند باد كبر و
غـرور در دمـاغ بـيـفـكـنـنـد و از مـردم كـوچـه و بـازار و مـسـتـضـعـفـان فاصله بگيرند و از حال توده هاى زحمت كش بيگانه شوند.
در حـالات عـلى (عـليـه السـلام ) نـيـز مـى خـوانـيـم كـه او بـراى خـانه آب مى آورد و گاه منزل را جارو مى كرد.
و در تـاريـخ امـام مـجـتـبـى (عـليـه السلام ) مى خوانيم كه با داشتن مركب هاى متعدد، بيست مـرتـبـه پـيـاده به خانه خدا مشرف شد و مى فرمود: من براى تواضع در پيشگاه خدا اين عمل را انجام مى دهم .
آيـه بـعـد بـه عـنـوان تـاكـيـدى بـر تـمـام احـكـامـى كـه در مـورد تـحـريـم شـرك و قتل نفس و زنا و فرزندكشى و تصرف در مال يتيمان و آزار پدر و مادر و مانند آن در آيات پـيـشـيـن گـذشـت مـيـگـويـد: (تـمـام ايـنـهـا گـنـاهـش نـزد پـروردگـارت مـنـفـور است ) (كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروها).
از ايـن تـعـبير روشن مى شود كه بر خلاف گفته پيروان مكتب جبر، خدا هرگز اراده نكرده اسـت گـنـاهـى از كـسـى سـر بزند، چرا كه اگر چنين چيزى را اراده كرده بود با كراهت و ناخشنودى كه در اين آيه روى آن تاكيد شده است سازگار نبود.
و نـيـز ضـمـنـا روشـن مـى شـود كه تعبير مكروه در لسان قرآن حتى در مورد بزرگترين گناهان نيز به كار مى رود.
3 - مشرك مشو؟
بـاز بـراى تـاكـيـد بـيـشـتـر و ايـنكه اين احكام حكيمانه همگى از وحى الهى سرچشمه مى گـيـرد، اضـافـه مـى كند: (اينها از امور حكمت آميزى است كه پروردگارت به تو وحى فرستاده است ) (ذلك مما اوحى اليك ربك من الحكمة ).
تـعـبير به (حكمت ) اشاره به اين است كه اين احكام آسمانى در عين اينكه از وحى الهى سـرچـشـمـه مـى گـيـرد بـا تـرازوى عـقـل ، نـيـز كـامـلا قـابـل سـنـجـش و قـابـل درك اسـت ، چـه كـسـى مـى تـوانـد زشـتـى شـرك يـا قـتل نفس ، يا آزار پدر و مادر و همچنين قبح زنا، و كبر و غرور، و ظلم به يتيمان ، و عواقب شوم پيمانشكنى و مانند آن را انكار كند.
بـه تـعـبـيـر ديـگر اين احكام هم از طريق حكمت عقلى ، اثبات شده است ، و هم از طريق وحى الهـى ، و اصـول هـمـه احـكـام الهـى چنين است هر چند جزئيات آنرا در بسيارى از اوقات با چـراغ كـم فروغ عقل نمى توان تشخيص داد و تنها در پرتو نورافكن نيرومند وحى بايد درك كرد.
بـعـضى از مفسران از تعبير (حكمت ) اين استفاده را نيز كرده اند كه احكام متعددى كه در آيـات پـيـشـيـن گـذشـت از احـكـام ثـابـت و مـسـتـحـكـم و غـيـر قـابـل نـسـخ اسـت كـه در هـمـه اديـان آسـمـانـى بـوده اسـت ، فـى المـثـل شـرك و قـتـل نـفس و زنا و پيمان شكنى ، چيزى نيست كه در هيچ مذهبى ، مجاز شمرده شده باشد، پس اين احكام جزء محكمات و قوانين ثابت محسوب مى شود.
سپس همانگونه كه آغاز اين احكام از تحريم شرك شروع شده بود با تاكيد بر تحريم شـرك آنـرا پـايـان مـى دهـد و مـى گـويـد: (هـرگـز بـراى خـداونـد يـگـانـه شـريـكـى قـائل مـبـاش و مـعـبـود ديـگـرى را در كـنـار الله قـرار مـده ) (و لا تجعل مع الله الها آخر).
چـرا كـه ايـن امـر سبب مى شود كه (در آتش سوزان دوزخ بيفتى در حالى كه هم سرزنش خلق خدا دامنگير تو شود و هم طرد و قهر خالق ) (فتلقى فى جهنم
ملوما مدحورا).
در حقيقت شرك و دوگانه پرستى ، خميرمايه همه انحرافات و جنايات و گناهان است ، لذا بيان اين سلسله احكام اساسى اسلام از شرك شروع شد و به شرك نيز پايان يافت .
در آخـريـن آيـه مـورد بحث ، به يكى از افكار خرافى مشركان اشاره كرده و پايه منطق و تـفـكـر آنـها را به اين وسيله روشن مى سازد و آن اينكه : بسيارى از آنها معتقد بودند كه فـرشـتـگـان دختران خدا هستند در حالى كه خودشان از شنيدن نام دختر، ننگ و عار داشتند و تولد او را در خانه خود مايه بدبختى و سرشكستگى مى پنداشتند!.
قرآن از منطق خود آنها اتخاذ سند كرده ، مى گويد: (آيا پروردگار شما پسران را تنها در سـهـم شـمـا قـرار داد و خـود از فـرشـتـگان دخترانى انتخاب كرد) (افاصفاكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا).
بدون شك فرزندان دختر همانند فرزندان پسر از مواهب الهى هستند و هيچگونه تفاوتى از نظر ارزش انسانى ندارند، اصولا بقاء نسل بشر بدون هيچ يك از آنها امكان پذير نيست و بـه هـمـيـن دليل تحقير دختران كه مخصوص جوامع جاهلى بوده و هست يك فكر خرافى است كه ريشه هاى آنرا در بحثهاى گذشته بيان كرده ايم .
ولى هدف قرآن اين است آنها را با منطق خودشان محكوم سازد كه شما چگونه افراد نادانى هستيد براى پروردگارتان چيزى قائل مى شويد كه خود از آن عار داريد.
سپس در پايان آيه به صورت يك حكم قاطع مى گويد: (شما سخن بسيار
بزرگ و كفرآميزى مى گوئيد) (انكم لتقولون قولا عظيما).
سخنى كه با هيچ منطقى سازگار نيست و از چندين جهت بى پايه است زيرا.
1 - اعـتـقاد به وجود فرزند براى خدا اهانت عظيمى به ساحت مقدس او است ، چرا كه نه او جـسـم اسـت نـه عـوارض جـسـمـانـى دارد، نـه نـيـاز بـه بـقـاء نـسـل ، بنابراين اعتقاد به فرزند براى او صرفا از عدم شناخت صفات پاكش سرچشمه مى گيرد.
2 - چـگـونـه شما فرزندان خدا را همه دختر مى دانيد؟ در حالى كه براى دختر پائينترين منزلت را قائليد اين اعتقاد سفيهانه اهانت ديگرى از نظر پندارهاى شما به خدا است .
3 - از هـمـه گـذشـتـه ايـن عقيده اهانتى به مقام فرشتگان الهى است كه فرمانبران حقند و مـقـربـان درگاه او شما از شنيدن نام دختر، وحشت داريد ولى اين مقربان الهى را همه دختر مى دانيد.
آرى بـا تـوجـه به اين امور به خوبى روشن مى شود كه اين سخن ، سخن بسيار عظيم و بـزرگـى اسـت ، بـزرگ از نـظـر انـحـراف از واقـعـيـات ، بزرگ از نظر گناه و كيفر و بالاخره بزرگ از نظر عرف و عادت خودتان ، همان عرف و عادت زشتى كه دختران معصوم را تحقير مى كرد و احترام آنها را مى كاست .
اما اينكه چرا مشركان ، مشركان عرب ، فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند؟ و همچنين چرا عـرب جـاهـلى دخـتـران را زنـده بگور مى كرد و از شنيدن نام آنها وحشت داشت ؟! و نيز نقش اسـلام در احـياى ارزش و مقام زن و مبارزه با هر گونه تحقير جنس زن بحثهاى مشروحى در جـلد يـازدهـم در ذيل آيات 57 تا 59 سوره نحل آمده است كه مطالعه مجدد آنرا توصيه مى كنيم .
آيه و ترجمه


و لقد صرفنا فى هذا القران ليذكروا و ما يزيدهم الا نفورا (41)
قل لو كان معه الهة كما يقولون اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا (42)
سبحانه و تعالى عما يقولون علوا كبيرا (43)
تـسـبـح له السـمـوات السـبـع و الارض و مـن فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا (44)




ترجمه :

41 - مـا، در ايـن قـرآن انـواع بـيانات موثر را آورديم تا متذكر شوند، ولى (گروهى از كوردلان ) جز بر نفرتشان نمى افزايد.
42 - بگو اگر با او خدايانى - آنچنان كه آنها مى پندارند - بود، سعى مى كردند راهى به سوى (خداوند) صاحب عرش پيدا كنند.
43 - پاك و برتر است او از آنچه آنها مى گويند، بسيار برتر!
44 - آسـمـانـهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همه تسبيح او مى گويند، و هر موجودى تسبيح و حمد او مى گويد، ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد او حليم و آمرزنده است
تفسير:
چگونه از حق فرار مى كنند؟!
از آنـجا كه سخن در آيات گذشته به مساله توحيد و شرك منتهى شد، در آيات مورد بحث اين مساله با بيان روشن و قاطعى دنبال مى شود.
نـخـسـت از لجـاجـت فـوق العـاده جـمـعـى از مـشـركـان در بـرابـر دلائل مـخـتـلف تـوحـيـد سخن به ميان آورده مى گويد: (ما در اين قرآن انواع استدلالات و بيانات موثر را آورديم تا آنها متذكر شوند و در راه حق گام بردارند، ولى اين همه بيان و استدلال جز بر نفرت و فرار آنها نيفزود) (و لقد صرفنا فى هذا القرآن ليذكروا و ما يزيدهم الا نفورا).
(صـرف ) از مـاده (تـصـريـف ) بـه مـعـنـى تـغـيير دادن و دگرگون ساختن است ، و مخصوصا با توجه به اينكه از باب (تفعيل ) است ، معنى كثرت را نيز در بردارد.
و از آنـجـا كـه بـيـانـات قـرآن در زمـيـنـه اثـبـات تـوحـيد و نفى شرك ، گاهى در لباس اسـتـدلال مـنـطـقـى ، گـاهـى فطرى ، زمانى در شكل تهديد، گاهى تشويق ، و خلاصه از انـواع طرق و فنون مختلف كلام براى آگاه ساختن و بيدار كردن مشركان استفاده شده است ، تعبير به (صرفنا) در مورد آن بسيار مناسب است .
قـرآن بـا ايـن تعبير مى گويد: ما از هر درى وارد شديم ، و از هر راهى استفاده كرديم تا چـراغ تـوحـيد را در دل اين كوردلان بيفروزيم ، اما گروهى از آنها آنقدر لجوج و متعصب و سـرسـختند كه نه تنها اين بيانات آنها را به حقيقت نزديك نمى سازد بلكه بر نفرت و دورى آنها مى افزايد
در ايـنـجا اين سؤ ال به ذهن مى رسد كه اگر اين بيانات گوناگون نتيجه معكوس دارد، ذكر آنها چه فائده اى خواهد داشت ؟!
پاسخ اين سؤ ال روشن است و آن اينكه قرآن براى يك فرد يا يك گروه
خـاص نـازل نـشـده بـلكـه بـراى كـل جـامـعه انسانى است ، و مسلما همه انسانها اين گونه نـيـسـتـنـد، بـلكـه بـسـيـارند كسانى كه اين دلائل مختلف را مى شنوند و راه حق را باز مى يـابـنـد، هر دسته اى از اين تشنگان حقيقت از يك نوع بيان قرآن بهره مى گيرند و بيدار مى شوند، و همين اثر، براى نزول اين آيات ، كافى است ، هر چند كوردلانى از آن نتيجه معكوس بگيرند.
به علاوه اين گروه متعصب لجوج گر چه راهشان خطا است و خود بدبختند، ولى حق طلبان مى توانند در مقايسه كردن خويش با آنها راه حق را بهتر بيابند كه در مقابله نور و ظلمت ارزش نور بيشتر معلوم مى شود و ادب را حتى از بى ادبان مى توان آموخت .
ضمنا از اين آيه اين درس را در زمينه مسائل تربيتى و تبليغى مى توان فرا گرفت كه بايد براى رسيدن به هدفهاى عالى تربيتى ، تنها از يك طريق استفاده نكرد، بلكه از طـرق گـونـاگـون و وسـائل مـخـتـلف بهره گرفت ، كه مردم ذوقها و استعدادهاى مختلفى دارند، و براى نفوذ در هر يك بايد از راهى وارد شد و يكى از فنون بلاغت نيز همين است .
دليل تمانع
آيـه بـعـد بـه يـكى از دلائل توحيد، اشاره مى كند كه در لسان دانشمندان و فلاسفه به عنوان (دليل تمانع ) معروف شده است ، مى گويد:
اى پـيـامـبـر (بـه آنـهـا بـگـو اگـر بـا خـداونـد قـادر مـتـعـال ، خـدايـان ديـگـرى بود - آنچنان كه آنها مى پندارند - اين خدايان سعى مى كردند راهـى بـه خـداونـد بـزرگ صـاحـب عـرش پـيـدا كـنـنـد و بـر او غـالب شـونـد) (قل لو كان معه الهة كما يقولون اذا لابتغوا الى ذى العرش ‍ سبيلا).
گر چه جمله (اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا) مفهومش اين است كه آنها
راهـى بـه سوى صاحب عرش پيدا مى كردند، ولى طرز سخن نشان مى دهد كه منظور پيدا كردن راهى براى غلبه بر او، مخصوصا تعبير به (ذى العرش ) به جاى (الله ) اشـاره بـه همين مطلب مى كند يعنى آنها هم مى خواستند (مالك عرش اعلا) شوند، و بر پهنه جهان هستى حكومت كنند و به همين جهت به مبارزه با او برمى خاستند.
به هر حال طبيعى است كه هر صاحب قدرتى مى خواهد قدرت خود را كاملتر و قلمرو حكومت خويش را بيشتر كند و اگر راستى خدايانى وجود داشت اين تنازع و تمانع بر سر قدرت و گسترش حكومت در ميان آنها در مى گرفت .
در ايـنـجـا ممكن است گفته شود چه مانعى دارد كه خدايان متعدد با همكارى يكديگر بر اين عالم حكومت كنند؟ و چه لزومى دارد كه به تنازع برخيزند؟!.
در پـاسـخ ايـن سؤ ال بايد به اين واقعيت توجه داشت كه قطع نظر از اينكه علاقه به تـكـامـل و تـوسـعه قدرت براى هر موجودى طبيعى ، و قطع نظر از اينكه خدايانى را كه مشركان به آن اعتقاد داشتند داراى بسيارى از صفات بشرى بودند كه يكى از روشنترين آنـهـا عـلاقـه بـه حـكـومـت و قدرت بيشتر است ، قطع نظر از همه اينها اصولا لازمه تعدد وجـود، اخـتـلاف اسـت ، چـرا كـه اگـر هيچگونه اختلافى در رويه و برنامه و جهات ديگر نباشد، تعدد معنى نخواهد داشت بلكه هر دو يك چيز خواهند بود (دقت كنيد).
نظير اين بحث در آيه 22 سوره انبياء نيز آمده است آنجا كه مى گويد: لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا: (اگر در زمين و آسمان خدايان ديگرى
جز (الله ) وجود داشتند نظام جهان به هم مى ريخت ).
اشـتـبـاه نـشـود، ايـن دو بـيـان گـر چـه از پـاره اى جـهـات شـبـيـهـنـد ولى اشـاره بـه دو دليـل مـخـتـلف مى كنند كه يكى بازگشت به (فساد نظم جهان ) بر اثر تعدد خدايان است ، و ديگرى قطع نظر از نظم جهان از وجود تمانع و تنازع در ميان خدايان متعدد سخن مى گويد (در ذيل آيه 22 سوره انبياء نيز در اين زمينه به خواست خدا سخن خواهيم گفت ).
و از آنـجـا كـه در تـعـبـيـرات مـشـركـان ، خـداونـد بـزرگ تـا سـرحـد يـك طـرف نـزاع تـنـزل كـرده اسـت ، در آيـه بعد بلافاصله مى گويد: (خداوند از آنچه آنها مى گويند پاك و منزه است و از آنچه مى انديشند بسيار برتر و بالاتر است ) (سبحانه و تعالى عما يقولون علوا كبيرا).
در واقـع در ايـن جـمـله كـوتـاه بـا چـهار تعبير مختلف ، پاكى دامان كبريائيش از اينگونه نسبتهاى ناروا بيان شده است :
1 - :(خداوند از اين نقائص و نسبتهاى ناروا منزه است ) (سبحانه ).
2 - (او برتر از آنست كه اينها مى گويند) (و تعالى عما يقولون ).
3 - بـا ذكـر كلمه (علوا) كه مفعول مطلق است و براى تاءكيد آمده اين گفتار را تاءكيد نموده است .
4 - سرانجام با تعبير به (كبيرا) تاكيد جديدى بر آن مى افزايد.
قـابـل توجه اينكه جمله (عما يقولون ) (از آنچه آنها مى گويند) معنى وسيعى دارد كه هـمـه نـسـبـتـهـاى نـارواى آنـان و لوازمـى را كـه در بـردارد شامل مى شود (دقت كنيد).
سـپـس بـراى اثـبـات عـظـمـت مـقـام پـروردگـار و ايـنـكـه او بـرتـر از خيال و قياس
و گـمـان و وهـم مـشـركـان اسـت ، بـه بـيـان تـسـبيح موجودات جهان در برابر ذات مقدسش پرداخته ، مى گويد: (آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همگى تسبيح خدا مى گويند) (تسبح له السماوات السبع و الارض و من فيهن ).
نه تنها آسمانها و زمين ، بلكه (هيچ موجودى نيست مگر اينكه تسبيح و حمد خدا مى گويد ولى شـما تسبيح آنها را درك نمى كنيد) (و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم ).
با اين حال او (حليم و غفور است ) (انه كان حليما غفورا).
شـمـا را به خاطر شرك و كفرتان فورا مواخذه نمى كند، بلكه به مقدار كافى مهلت مى دهد و درهاى توبه را به روى شما باز مى گذارد تا اتمام حجت شود.
بـه تـعـبـيـر ديـگر شما اين توانائى را داريد كه زمزمه تسبيح موجودات را از درون همه ذرات جـهـان بـشـنـويـد، و بـه خـداونـد يـگـانـه قـادر متعال پى بريد، ولى كوتاهى مى كنيد، خداوند همه شما را به اين كوتاهى فورا مواخذه و مـجـازات نـمـى كـنـد، بـلكـه بـراى شـمـا حـد اكـثـر مجال و فرصت را در راه شناخت توحيد و ترك شرك مى دهد.
تسبيح و حمد عمومى موجودات جهان .
در آيات مختلف قرآن ، سخن از تسبيح و حمد موجودات عالم هستى در برابر خداوند بزرگ بـه مـيـان آمده كه شايد از همه صريحتر آيه مورد بحث باشد كه بدون هيچگونه استثناء هـمـه مـوجـودات عـالم هـسـتـى ، زمـين و آسمان ، ستارگان و كهكشانها، انسانها و حيوانات و برگهاى درختان و حتى دانه هاى كوچك اتم را در اين تسبيح و حمد عمومى شريك مى داند.
قـرآن مى گويد: عالم هستى يكپارچه زمزمه و غوغا است ، هر موجودى به نوعى به حمد و ثناى حق مشغول است ، و غلغله اى خاموش در پهنه عالم هستى
طـنـيـن افـكـنـده كـه بـى خـبـران تـوانائى شنيدن آنرا ندارند، اما انديشمندانى كه قلب و جـانشان به نور ايمان زنده و روشن است ، اين صدا را از هر سو به خوبى به گوش و جان مى شنوند و به گفته شاعر:

گر تو را از غيب چشمى باز شد

با تو ذرات جهان همراز شد

نـطـق آب و نـطـق خـاك و نـطـق گـل

هـسـت مـحـسـوس حـواس اهل دل !

جمله ذرات در عالم نهان

با تو مى گويند روزان و شبان

ما سميعيم و بصير و باهشيم

با شما نامحرمان ما خامشيم

از جمادى سوى جان جان شويد

غلغل اجزاى عالم بشنويد

فاش تسبيح جمادات آيدت

وسوسه ى تاءويلها بزدايدت

ولى در تفسير حقيقت اين حمد و تسبيح در ميان دانشمندان و فلاسفه و مفسران بسيار گفتگو است :
بـعـضـى آنـرا حـمد و تسبيح حالى دانسته اند، و بعضى (قالى ) كه خلاصه نظرات آنها را با آنچه مورد قبول ما است ذيلا مى خوانيد:
1 - جـمـعـى مـعـتـقـدنـد كـه هـمـه ذرات مـوجـودات ايـن جـهـان اعـم از آنـچـه مـا آنـرا عـاقـل مـى شـمـاريـم يا بيجان و غير عاقل همه داراى يكنوع درك و شعورند، و در عالم خود تسبيح و حمد خدا مى گويند، هر چند ما قادر نيستيم به نحوه درك و احساس آنها پى بريم و زمزمه حمد و تسبيح آنها را بشنويم .
آيـاتـى مـانـند و ان منها لما يهبط من خشية الله : (بعضى از سنگها از ترس خدا از فراز كوهها به پائين مى افتند) (سوره بقره آيه 74).
مانند فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين :
(خداوند به آسمان و زمين فرمود از روى اطاعت يا كراهت به فرمان من آئيد، آنها گفتند ما از در اطـاعـت مـى آئيـم ) (سـوره فـصـلت آيه 11)... و مانند آن را مى توان گواه بر اين عقيده گرفت .
2 - بـسـيـارى مـعـتـقـدنـد كـه ايـن تـسـبـيـح و حـمـد، هـمـان چـيـزى اسـت كـه مـا آنـرا (زبـانـحـال ) مـى نـامـيـم ، حـقـيـقـى اسـت نـه مـجـازى ، ولى بـه زبـان حال است نه قال (دقت كنيد).
توضيح اينكه : بسيار مى شود به كسى كه آثار ناراحتى و درد و رنج و بى خوابى در چـهـره و چـشم او نمايان است مى گوئيم : هر چند تو از ناراحتيت سخن نمى گوئى اما چشم تو مى گويد كه ديشب به خواب نرفتى ، و چهره ات گواهى مى دهد كه از درد و ناراحتى جانكاهى رنج مى برى !
ايـن (زبـانـحـال ) گـاهـى آنـقـدر قـوى و نـيـرومـنـد اسـت كـه (زبـان قال ) را تحت الشعاع خود قرار مى دهد و به تكذيب آن برمى خيزد و به گفته شاعر:

گفتم كه با مكر و فسون

پنهان كنم راز درون !

پنهان نمى گردد كه خون

از ديدگانم مى رود!

ايـن هـمـان چـيزى است كه على (عليه السلام ) در گفتار معروفش مى فرمايد: ما اضمر احد شـيـئا الا ظـهـر فـى فـلتـات لسـانـه و صـفـحـات وجـهـه : (هـرگـز كـسـى رازى را در دل نـهـان نـمـى كـنـد مـگـر ايـنـكـه در لابلاى سخنان ناآگاه و صفحه صورتش آشكار مى گردد).
از سـوى ديـگـر آيـا مـى تـوان انـكـار كـرد كه يك تابلو بسيار زيبا كه شاهكارى از هنر راستين است گواهى بر ذوق و مهارت نقاش ‍ مى دهد و او را مدح و ثنا مى گويد؟
آيـا مـى تـوان انـكـار كـرد كـه ديـوان شـعر شعراى بزرگ و نامدار از قريحه عالى آنها حكايت مى كند؟ و دائما آنها را مى ستايد؟
آيـا مـى تـوان مـنـكـر شـد كـه سـاخـتـمانهاى عظيم و كارخانه هاى بزرگ و مغزهاى پيچيده الكـتـرونـيـك و امـثـال آنـهـا، بـا زبـان بيزبانى از سازنده و مخترع و مبتكر خود سخن مى گويند، و هر يك در حد خود از آنها ستايش مى كنند؟
بـنـابـرايـن بـايد قبول كرد كه عالم شگرف هستى با آن نظام عجيبش ، با آنهمه رازها و اسـرار، بـا آن عـظـمـت خـيـره كـنـنده اش و با آن ريزه كاريهاى حيرت زا همگى (تسبيح و حمد) خدا مى گويند.
مگر (تسبيح ) جز به معنى پاك و منزه شمردن از عيوب مى باشد؟ ساختمان و نظم اين عالم هستى مى گويد خالق آن از هر گونه نقص و عيبى مبرا است .
مـگـر (حـمـد) چـيـزى جـز بـيـان صـفـات كـمال مى باشد؟ نظام جهان آفرينش از صفات كـمـال خـدا، از عـلم بـى پـايـان و قـدرت بـى انـتـها و حكمت وسيع و فراگير او سخن مى گويد.
مـخـصـوصـا بـا پـيشرفت علم و دانش بشر، و پرده برداشتن از گوشه هائى از اسرار و رازهاى اين عالم پهناور، اين حمد و تسبيح عمومى موجودات آشكارتر شده است .
اگـر يـك روز آن شـاعـر نـكـتـه پـرداز هر برگى از برگهاى درختان سبز را دفترى از مـعـرفـت كردگار مى دانست ، دانشمندان گياهشناس ‍ امروز درباره اين برگها نه يك دفتر بـلكـه كـتـابـهـا نـوشـته اند، و از ساختمان اسرار آميز كوچكترين اجزاى آن يعنى سلولها گـرفته تا طبقات هفتگانه برگ ، و دستگاه تنفسى آن ، و رشته هاى آبيارى و تغذيه و ساير مشخصات بسيار پيچيده برگها در اين كتابها، بحثها كرده اند.
بنابراين هر برگى شب و روز نغمه توحيد سر مى دهد و آواز رساى تسبيحش را در درون بـاغ و جـنـگـل ، بـر فراز كوهها، در خميدگى درهها پخش مى كند، اما بيخبران چيزى از آن نمى فهمند، خاموشش مى شمارند و زبان بسته !
ايـن مـعـنـى بـراى تـسـبـيـح و حـمـد عـمـومـى مـوجـودات كـامـلا قـابـل درك اسـت و نـيـاز بـه آن نـدارد كـه مـا بـراى هـمـه ذرات عـالم هـسـتى درك و شعور قـائل شـويـم چـرا كـه دليـل قـاطـعـى بـراى آن در دسـت نـيـسـت و آيـات گـذشته نيز به احتمال زياد همان
زبان حال را بيان مى كند.
پاسخ به يك سؤ ال
ولى در اينجا يك سؤ ال باقى مى ماند و آن اينكه اگر منظور از تسبيح و حمد حكايت نظام آفرينش از پاكى و عظمت و قدرت خدا است ، و (صفات سلبيه ) و (ثبوتيه ) او را شرح مى دهد پس چرا قرآن مى گويد شما حمد و تسبيح آنها را نمى فهميد؟ اگر بعضى نفهمند حداقل دانشمندان كه مى فهمند.
ولى اين سؤ ال دو پاسخ دارد:
نخست اينكه روى سخن با اكثريت مردم نادان و مخصوصا مشركان است و دانشمندان باايمان كه در اقليت قرار دارند از اين عموم ، مستثنا هستند كه هر عامى استثنائى دارد.
ديگر اينكه آنچه ما از اسرار اين عالم مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم همانند قطره اى است در برابر دريا و ذره كاهى است در مقابل يك كوه عظيم ، كه اگر درست بينديشيم حتى نام علم و دانش نمى توان بر آن گذاشت .

تا بدانجا رسيد دانش من

كه بدانستمى كه نادانم !

بنابراين در واقع ما تسبيح و حمد اين موجودات را هر چند دانشمند باشيم نمى شنويم چرا كـه آنـچـه را مى شنويم تنها يك كلمه است از يك كتاب بزرگ و روى اين حساب مى توان بـه صـورت يـك حـكم عمومى خطاب به همه جهانيان گفت شما تسبيح و حمد موجودات عالم هستى را كه به زبانحال دارند درك نمى كنيد، زيرا آنچه درك مى كنيد بقدرى ناچيز است كه به حساب نمى آيد.
3 - بـعـضـى از مـفـسـران نـيـز احـتـمـال داده انـد كه حمد و تسبيح عمومى موجودات در اينجا تـركـيـبـى از زبـان (حـال ) و (قـال ) يا به تعبير ديگر (تسبيح تكوينى ) و (تشريعى ) باشد، چرا كه بسيارى از انسانها و همه فرشتگان از روى درك
و شعور حمد و ثناى او مى گويند و همگى ذرات موجودات نيز با زبانحالشان از عظمت و بزرگى خالق بحث مى كنند.
گـر چـه ايـن دو نـوع حـمد و تسبيح با هم متفاوت است ولى در قدر جامع يعنى مفهوم وسيع كلمه حمد و تسبيح ، مشترك مى باشند.
ولى چنانكه پيدا است تفسير دوم با آن شرح كه بيان كرديم از همه دلچسب تر است .
گوشه اى از روايات اهلبيت
در روايـاتـى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) رسيده تعبيرات جالبى در اين زمينه ديده مى شود، از جمله :
يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) مى گويد: از تفسير آيه و ان من شى ء الا يسبح بـحـمـده سـؤ ال كـردم ، امـام (عـليـه السـلام ) فـرمـود: كل شى ء يسبح بحمده و انا لنرى ان ينقض الجدار و هو تسبيحها: (آرى هر چيز تسبيح و حـمـد خـدا مى گويد حتى هنگامى كه ديوار مى شكافد و صدائى از آن به گوش مى رسد آن نيز تسبيح است )!
از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: نـهـى رسـول الله عـن ان تـوسـم البـهـائم فى وجوهها، و ان تضرب وجوهها لانها تسبح بحمد ربـهـا: (پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: علامت داغ در صورت حيوانات نگذاريد و تازيانه به صورت آنها نزنيد، زيرا آنها حمد و ثناى خدا مى گويند).
و نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده : ما من طير يصاد فى بر و لا بحر و لا شى ء يصاد من الوحش الا بتضييعه التسبيح : (هيچ پرنده اى در صحرا و دريا صيد نمى شود و هيچ حيوان وحشى به دام صياد نمى افتد مگر به خاطر ترك تسبيح )!
امام باقر (عليه السلام ) صداى گنجشكانى را شنيد، فرمود: مى دانيد اينها چه
مـى گـويـنـد، ابـوحـمـزه ثـمـالى كه از ياران خاص امام بود مى گويد عرض كردم نه ، فـرمـود: يـسـبحن ربهن عز و جل و يسئلن قوت يومهن : (اينها تسبيح خداوند بزرگ را مى گويند و روزى خود را از او مى خواهند).
در حـديث ديگرى مى خوانيم كه يك روز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد عايشه آمـد، فـرمـود: اين دو لباس مرا بشوى عرض كرد: اى رسولخدا ديروز شستم ، فرمود: اما عـلمـت ان الثوب يسبحن فاذا اتسخ انقطع تسبيحه (آيا نمى دانى كه لباس ‍ انسان نيز تسبيح خدا مى گويد و هنگامى كه چرك و آلوده شود تسبيح آن قطع مى شود)!
در حـديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: للدابة على صاحبها ستة حقوق لا يحملها فوق طاقتها، و لا يتخذ ظهرها مجلسا يتحدث عليها، و يبدء بعلفها اذا نزل ، و لا يسمها فى وجهها، و لا يضربها فانها تسبح و يعرض عليها الماء اذا مربها:
(حيوان بر صاحبش ، شش حق دارد: بيش از توانائيش بر او بار نكند، پشت او را مجلسى براى سخن گفتن قرار ندهد (بلكه هنگامى كه به ديگرى مى رسد و مى خواهد با او سخن بـگـويـد پـيـاده شـود و پـس از اتمام سخن سوار شود)، در هر منزلى وارد مى شود، نخست عـلف او را آمـاده كـنـد، علامت داغ در صورت او نگذارد، و او را نزند، چرا كه تسبيح خدا مى گويد و هنگامى كه بر چشمه آب و مانند آن مى گذرد، او را به كنار آب برد) (تا اگر تشنه است بنوشد).
مجموعه اين روايات كه بعضى از آنها معانى دقيق و باريكى دارد نشان مى دهد كه اين حكم عمومى تسبيح موجودات ، همه چيز را بدون استثناء در بر مى گيرد و همه اينها با آنچه در تفسير دوم (تسبيح به معنى زبانحال و تكوين ) گفتيم
كـامـلا سـازگـار است ، و اينكه در اين روايات خوانديم هنگامى كه لباس آلوده و كثيف مى شـود، تسبيح آن قطع مى گردد، ممكن است اشاره به اين باشد كه موجودات تا چهره پاك طـبـيـعـى دارند، انسان را به ياد خدا مى اندازند، اما هنگامى كه چهره پاك طبيعى خود را از دست دادند ديگر آن يادآورى از بين مى رود.