گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد دوازدهم
آيه و ترجمه


و اذا قرات القران جعلنا بينك و بين الذين لا يؤ منون بالاخرة حجابا مستورا (45)
و جـعـلنـا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى اذانهم وقرا و اذا ذكرت ربك فى القران وحده ولوا على ادبرهم نفورا (46)
نـحـن اعـلم بـمـا يـسـتـمـعـون بـه اذ يـسـتـمـعـون اليـك و اذ هـم نـجـوى اذ يقول الظلمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا (47)
انظر كيف ضربوا لك الا مثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا (48)




ترجمه :

45 - و هـنـگـامـى كـه قـرآن مـى خـوانـى مـيان تو و آنها كه ايمان به آخرت ندارند حجاب ناپيدائى قرار مى دهيم !
46 - و بـر دلهـاى آنـهـا پـوشـشـهـائى ، تا آن را نفهمند، و در گوشهايشان سنگينى ، و هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد ميكنى پشت مى كنند
برمى گردانند.
47 - ما مى دانيم آنها به چه منظورى به سخنان تو گوش فرا مى دهند، و هنگامى كه با هـم نـجـوا مـى كنند، در آن هنگام كه ستمگران مى گويند شما جز از انسانى كه سحر شده است پيروى نمى كنيد!
48 - ببين چگونه براى تو مثل مى زنند، و از همين رو گمراه شدند و قدرت پيدا كردن راه (حق ) را ندارند!
شان نزول :
جـمـعـى از مـفـسـران مـانـند طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير كبير و بعضى ديـگـر در شـان نزول آيات فوق چنين گفته اند كه آيه نخست درباره گروهى از مشركان نـازل شـده كـه پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به هنگامى كه در شب تلاوت قرآن مى كرد و در كنار خانه كعبه نماز مى گذارد آزار مى دادند، و او را با سنگ مى زند و مانع دعوت مردم به اسلام مى شدند.
خـداونـد بـه لطـفـش چـنـان كرد كه آنها نتوانند او را آزار كنند (و شايد اين از طريق رعب و وحشتى بود كه از پيامبر در دل آنها افكند).
در روايـت ديـگـرى مـى خـوانيم هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرآن مى خـوانـد دو نـفـر از مـشركان در طرف راست و دو نفر در طرف چپ قرار مى گرفتند و كف مى زدنـد و سـوت مـى كـشـيدند و با صداى بلند اشعار مى خواندند تا صداى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به گوش مردم نرسد.
(ابن عباس ) مى گويد: ابو سفيان و ابوجهل و غير آنها گاهى نزد پيامبر (صلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) مى آمدند و به سخنان او گوش فرا مى دادند، روزى يكى از آنها به ديـگـران گـفت : اصلا من نمى فهمم محمد چه مى گويد؟ فقط مى بينم لبهاى او حركت مى كند!
ولى ابـو سـفـيـان گـفـت : فـكـر مـى كـنـم بـعـضـى از سـخـنـانـش حـق اسـت ، ابـوجـهـل اظـهـار داشـت او ديـوانه است و ابولهب اضافه كرد او كاهن است ، ديگرى گفت او شـاعـر اسـت و بـه دنـبـال ايـن سـخـنـان نـامـوزون و نـسـبـتـهـاى نـاروا آيـات فـوق نازل گشت .
تفسير:
بى خبران مغرور و موانع شناخت
بـه دنـبـال آيـات گـذشـتـه ايـن سـؤ ال بـراى بسيارى پيش مى آيد كه با وضوح مساله تـوحـيد به طورى كه همه موجودات جهان به آن گواهى مى دهند چرا مشركان اين واقعيت را نمى پذيرند؟ چرا آنها اين آيات گويا و رساى قرآن را مى شنوند و بيدار نمى شوند؟!
آيـات مـورد بـحـث مـى تـوانـد اشـاره بـه پـاسـخ ايـن سـؤ ال باشد.
نـخستين آيه مى گويد: (اى پيامبر! هنگامى كه قرآن مى خوانى ميان تو و آنها كه ايمان بـه آخـرت نـدارنـد، حجاب و پوششى قرار مى دهيم ) (و اذا قرات القرآن جعلنا بينك و بين الذين لا يؤ منون بالاخرة حجابا مستورا).
ايـن حـجـاب و پـرده ، هـمـان لجـاجـت و تـعـصـب و خـودخـواهـى و غـرور و جـهـل و نـادانـى بـود كـه حـقـايـق قـرآن را از ديـدگـاه فـكـر و عـقل آنها مكتوم مى داشت و به آنها اجازه نمى داد حقايق روشنى همچون توحيد و معاد و صدق دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مانند آنها را درك كنند.
در اينكه مستور در اينجا صفت براى حجاب است ، يا براى شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم )، و يـا حـقـايـق قـرآن ، بـحـثـى داريـم كه در نكات آخر مى خوانيد، همچنين در چگونگى نسبت دادن ايجاد اين حجاب به خداوند سخنى است كه در آنجا خواهد آمد.
آيه بعد اضافه مى كند كه (ما بر دلهاى آنها پوششهائى قرار داده ايم تا قرآن
را درك نـكـنـند و در گوشهايشان ثقل و سنگينى ) (و جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى آذانهم وقرا).
و لذا (هـنـگـامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد ميكنى آنها پشت مى كنند و رو بر مى گردانند) (و اذا ذكرت ربك فى القرآن وحده ولوا على ادبارهم نفورا).
راسـتـى چـه عـجـيـب اسـت فـرار از حـق ، فرار از سعادت و نجات ، و فرار از خوشبختى و پيروزى و فهم و شعور.
نـظير همين معنى در سوره (مدثر) آيات 50 و 51 آمده است : كانهم حمر مستنفرة فرت من قسورة : (گوئى آنها خران رم كننده اى هستند كه از شير ژيان مى گريزند!
بـاز اضـافـه مـى كـند: (ما مى دانيم آنها به چه منظورى به سخنان تو گوش فرا مى دهند هنگامى كه نزد تو مى آيند و پاى سخنانت مى نشينند) (نحن اعلم بما يستمعون به اذ يستمعون اليك ).
و هنگامى كه آنها با هم نجوى مى كنند و سخنان در گوشى دارند (و اذ هم نجوى ).
(هـنگامى كه ظالمان به مؤ منان مى گويند شما تنها از كسى پيروى مى كنيد كه مسحور شـده ، سـاحـران در عـقـل و هـوش او نـفـوذ كـرده ، و آنـرا مختل ساخته اند) (اذ يقول الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا).
در حقيقت آنها به منظور درك حقيقت به سراغ تو نمى آيند و سخنانت را با گوش جان نمى شـنـوند، بلكه هدفشان آنست كه بيايند و اخلال كنند، وصله بچسبانند و مؤ منان را - اگر بـتوانند - از راه بدر برند، اصولا كسى كه بر قلبش پوشش و در گوشش (در برابر شنيدن حق ) سنگينى است ، جز به چنين قصدهائى پاى
سخن مردان حق نمى نشيند.
در آخـريـن آيـه بـاز روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، ضمن عـبـارت كـوتـاهـى پـاسـخ دندانشكنى به اين گروه گمراه مى دهد و مى گويد: (بنگر چگونه براى تو مثل مى زنند (يكى ساحرت مى خواند ديگرى مسحور، يكى كاهن و ديگرى مـجـنـون ) و از هـمين رو آنها گمراه شده اند و قدرت پيدا كردن راه حق را ندارند (انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا ).
نـه ايـنـكـه راه نـاپـيـدا بـاشـد و چـهـره حـق مـخـفـى گردد، بلكه آنها چشم بينا ندارند، و عقل و خرد خود را به خاطر بغض و جهل و تعصب و لجاج از كار انداخته اند.
نكته ه :
1 - جمع بندى و مرورى بر اين آيات آيات
فـوق ، ترسيم دقيقى از حال گمراهان و موانع شناخت مى كند، و به طور كلى مى گويد: آنـهـا سـه مـانـع بـزرگ شـنـاخـت دارنـد و گـرنـه ديـدن چـهـره حـق ، سهل و آسان است .
نـخـسـت ايـنـكـه : مـيان تو و آنها حجابى افتاده است ، اين حجاب در حقيقت چيزى جز كينه ها، حـسـادتـهـا و بغض و عداوتها كه نسبت به تو دارند نيست ، اين امور سبب شده كه شخصيت والاى تـو را نـبـيـنـنـد و عـظـمت گفتار و رفتار تو را درك نكنند، حتى خوبيها در نظرشان زشتى جلوه كند.
ديـگـر ايـنـكـه مـنـهـاى كـيـنـه ها و حسادتى كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشـتـنـد، اصـولا بر دلهاى آنها پرده جهل و تقليد كوركورانه افتاده بود به طورى كه حاضر نبودند سخن حق را از هيچكس بشنوند.
بالاخره سومين مانع شناخت آنها اين بود كه حتى ابزار شناختشان ، مانند
گوشها گوئى از سخن حق نفرت داشت و آنرا از خود بيرون مى افكند و (كر) مى شد، به عكس ، سخنان باطل كه با ذائقه هاشان سازگار بود و لذتبخش ، به سرعت در اعماق جانشان نفوذ مى كرد.
مـخـصـوصـا بـه تـجـربـه ثـابـت شـده كـه انـسـان سـخـنـانـى را كـه بـه آن تـمـايـل نـدارد بـه سـختى مى شنود، و سخنانى كه مورد علاقه و عشق او است با سرعت و تـيـز گـوشـى مـخصوصى درك مى كند، گوئى تمايلات درونى در حواس ظاهرى انسان نيز اثر مى گذارند، و آن را به رنگ خود درمى آورند.
نـتـيـجـه ايـن مـوانـع سـه گـانـه آن بود كه اولا از شنيدن حق فرار مى كردند، مخصوصا هـنـگامى كه سخن از يگانگى خدا به ميان مى آمد كه با اساس همه معتقدات شرك آلودشان تـنـاقـض داشـت بـه سـرعـت مـى گـريـخـتـنـد، ثـانيا براى تقويت خط انحرافى خود به توجيهات غلط درباره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سخنانش پرداخته ، هر كدام او را به چيزى متهم مى ساختند: ساحر، شاعر، مجنون و ديوانه !
و ايـن چـنين است سرنوشت همه دشمنان حق كه اعمال و صفات رذيله آنها حجابى است براى آنان .
و اينجا است كه مى گوئيم : اگر كسى بخواهد صراط مستقيم حق را بپويد و از انحراف و گمراهى در امان بماند بايد قبل از هر چيز در اصلاح خويشتن بكوشد.
دل را از بـغـض و كـيـنـه و حسد و عناد، و روح را از كبر و غرور و نخوت ، و خلاصه وجود خـود را از صـفـات رذيـله پـاك كـنـد، چـرا كـه آئيـنـه قـلب هـر گـاه از ايـن رذائل پـاك شـود و صـيـقـل يـابـد، هـمـه حـقـايـق در آن پـرتـوافـكـن خـواهـد بـود به همين دليـل گـاهى افراد بى سواد پاكدل ، حقايقى را مى فهمند كه دانشمند تهذيب نايافته ، قدرت درك آنرا ندارد.
2 - چرا اين حجابها به خدا نسبت داده شده ؟
اين آيات مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، وجود اين حجابها را به خدا نسبت مى دهد و مى گـويـد: مـا بـر دلهـاى آنها پرده مى افكنيم ، ميان تو و ايشان حجاب قرار مى دهيم ، و در گوششان سنگينى .
تعبيراتى كه افراد بى خبر ممكن است از آن استشمام مكتب جبر كنند، در حالى كه اينها همان آثار و خاصيتهاى اعمالشان است .
در واقـع خود آنها هستند كه با گناهان و صفات زشتشان اين حجابها را مى آفرينند، ولى چـون خـاصـيـت هـر چـيـزى از نـاحـيـه خـدا اسـت و او اسـت كـه در عمل زشت و صفات رذيله اين اثر را آفريده به او نيز مى توان نسبت داد.
در ايـن بـاره در بـحثهاى گذشته كرارا صحبت كرده ايم ، و شواهد فراوانى از قرآن نيز آورده ايم .
3 - حجاب مستور چيست ؟
در معنى (حجاب مستور) ميان مفسران گفتگو است :
الف ـ (مستور) را صفت (حجاب ) مى دانند و مى گويند ظاهر تعبير قرآن اين است كه اين حجاب از ديده ها پنهان است ، در واقع حجاب كينه و عداوت و حسادت چيزى نيست كه با چـشـم ديـده شـود، ولى بـا ايـن حـال پـرده ضـخيمى ميان انسان و شخصى كه مورد كينه و حسادت او است ايجاد مى كند.
ب - بـعـضـى ديـگـر مـسـتـور را بـه مـعـنـى (سـاتـر) دانـسـتـهـانـد (زيـرا اسـم مـفـعـول گـاهـى بـه مـعنى فاعل مى آيد، همانگونه كه در همين سلسله آيات نيز بعضى از مفسران (مسحور) را به معنى (ساحر) دانسته اند).
ج - بـعـضـى ديـگر توصيف حجاب را به مستور يك توصيف مجازى مى دانند و مى گويند مـنظور اين نيست كه اين حجاب مستور است بلكه حقايقى كه ماوراء اين حجاب است مستور مى باشد (مانند شخصيت پيامبر و صدق دعوت او و عظمت سخنانش ).
امـا دقـت در ايـن سـه تـفـسـيـر نـشـان مـى دهـد كـه تـفـسـيـر اول با ظاهر آيه هماهنگتر است .
در بعضى از روايات نيز مى خوانيم كه گاهى دشمنان سرسخت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـه سـراغ او مـى آمـدنـد در حـالى كـه او بـا يـاران خـود مـشغول تلاوت قرآن بود اما او را نمى ديدند، گوئى عظمت خيره كننده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مانع مى شد كه اين كوردلان او را ببينند و بشناسند و آزار دهند.
4 - اكنه و وقر چيست ؟
(اكـنـه ) جـمـع (كـنـان ) (بـر وزن زيـان ) در اصل به معنى هر پوششى است كه چيزى را با آن مستور مى كنند، اما (كن ) (بر وزن جن ) به معنى ظرفى است كه چيزى را در آن محفوظ مى دارند. و جمع كن ، اكنان است ، سپس اين معنى توسعه يافته و به هر چيزى كه سبب مستور شدن است مانند پرده و خانه و اجسامى كه انسان در پشت آن خود را پنهان مى كند گفته شده است .
(وقـر) (بـر وزن جـبـر) بـه معنى سنگينى است كه در گوش پديد مى آيد و وقر (بر وزن رزق ) به معنى بار سنگين است .
5 - تفسير جمله (ما يستمعون )
بـه در مـعـنـى ايـن جمله ، دو تفسير ذكر كرده اند: بعضى مانند طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير كبير، آنرا به معنى (انگيزه استماع ) گرفته اند، يعنى ما
مـى دانـيـم آنها به چه انگيزهاى به سخنان تو گوش فرا مى دهند، براى درك حق ، نه ، بـلكـه بـراى اسـتـهزاء و وصله چسباندن و توجيهات انحرافى و سرانجام گمراه شدن و گمراه كردن ديگران .
بعضى ديگر (همچون علامه طباطبائى در الميزان ) آنرا به معنى (وسيله استماع گرفته انـد، يعنى ما آگاهيم آنها به چه گوشهائى به سخنان تو گوش فرا مى دهند و آگاهيم از دلهاى آنها و از نجواهاى آنها (تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد).
6 - چرا نسبت مسحور به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دادند؟
(مسحور) به معنى (سحر شده ) و ساحر به معنى سحر كننده است .
تـوصـيف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مسحور از ناحيه دشمنان يا به خاطر اين بوده است كه مى خواستند از اين طريق نسبت جنون به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) دهـنـد، و بگويند ساحران در فكر و عقل او نفوذ كرده ، و به وسيله ساحران - العياذ بالله - اختلال حواس يافته .
بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه مسحور به معنى ساحر باشد زيرا چنانكه گفتيم اسم مفعول گاهى به معنى اسم فاعل مى آيد) به اين ترتيب نفوذ خارق العاده كلام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در دلهاى آماده مردم حق طلب ، به سحر نسبت مى دادند كه خود، اين اعتراف ضمنى جالبى است بر نفوذ عجيب گفتار او.
7 - وحشت مشركان از نداى توحيد
در آيـات بـالا خـوانـديـم كـه مـشركان مخصوصا از شنيدن نداى توحيد سخت به وحشت مى افـتـادنـد و پـا بـه فـرار مـى گـذاشتند چرا كه زير بناى همه زندگى آنها شرك و بت پرستى بود و همه نظامات حاكم بر جامعه آنها، نظامهاى شرك آلود.
اگر پاى توحيد به ميان مى آمد، نه تنها عقائد مذهبيشان بلكه نظام اجتماعى ، اقتصادى و سياسى و فرهنگيشان كه از شرك مايه مى گرفت نيز به هم مى ريخت .
حـكـومت از آن مستضعفان مى شد، و مستكبران سقوط مى كردند، استثمار كه از نتائج نظامات شـرك آلود اسـت بـرچيده مى شد و نفى طبقات ( طبقه استثمار كننده و استثمار شونده ) بر جاى آن مى نشست .
لذا سـردمـداران شـرك سـخـت كوشش داشتند كه نداى توحيد به گوش كسى نرسد، ولى آنـهـا - هـمـانـگـونه كه آيات فوق اشاره مى كند - ظالمان و ستمگرانى بودند كه هم به توده هاى مستضعف ستم مى كردند و هم به خويشتن چرا كه هر ظالم و منحرفى گور خود را با دست خود مى كند.
جـالب ايـنـكـه : قـرآن مـى گـويد: مشركان براى اينكه مجوزى براى فجور و ادامه گناه بـيـابـنـد كـرارا مـى پـرسـيـدنـد كـى روز قـيـامـت بـر پـا مـى شـود بـل يـريـد الانـسـان ليـفجر امامه يسئل ايان يوم القيامة (سوره قيامت آيه 5 و 6 اشاره به اينكه اينها هم بهانه جوئى براى فرار از زير بار مسئوليتها است .
آيه و ترجمه


و قالوا اذا كنا عظما و رفتا انا لمبعوثون خلقا جديدا (49)
قل كونوا حجارة او حديدا (50)
او خـلقـا مـمـا يـكـبـر فـى صـدوركـم فـسـيـقـولون مـن يـعـيـدنـا قـل الذى فـطـركـم اول مـرة فـسـيـنـغـضـون اليـك روسـهـم و يـقـولون مـتـى هـو قل عسى ان يكون قريبا (51)
يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده و تظنون ان لبثتم الا قليلا (52)




ترجمه :

49 - و گـفـتـنـد آيـا هـنـگـامـى كـه مـا استخوانهاى پوسيده و پراكنده اى شديم دگر بار آفرينش تازهاى خواهيم يافت ؟!
50 - بگو: شما سنگ و آهن باشيد.
51 - يـا هـر مخلوقى كه در نظر شما از اين هم سختتر است (و از حيات و زندگى دورتر، بـاز خـدا قـادر اسـت شـما را به زندگى مجدد بازگرداند) آنها به زودى مى گويند چه كسى ما را باز مى گرداند؟ بگو همان كسى كه روز نخست شما را آفريد، آنها سر خود را (از روى تـعجب و انكار) به سوى تو خم مى كنند و مى گويند: در چه زمانى خواهد بود؟! بگو شايد نزديك باشد.
52 - هـمـان روز كه شما را (از قبرهايتان ) فرا مى خواند، شما هم اجابت مى كنيد در حالى كه حمد او مى گوئيد و تصور مى كنيد تنها مدت كوتاهى (در جهان برزخ ) درنگ كرديد.
تفسير:
رستاخيز قطعى است
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از تـوحيد و مبارزه با شرك بود، اما در آيات مورد بحث سخن از (مـعـاد) كـه در هـمـه جـا مـكـمل مساله توحيد است به ميان آمده ، و همانگونه كه سابقا هم گـفـتـه ايـم اسـاسـيـتـريـن اعـتـقـادات اسـلامـى را عـقـيـده بـه مـبـدء و مـعـاد تـشـكيل مى دهد و اعتقاد به اين دو اصل است كه انسان را از نظر عملى و اخلاقى تربيت مى كـنـد، از آلودگـى و گـنـاه بـاز مـى دارد و بـه انجام وظيفه دعوت مى كند، و او را در مسير تكامل به پيش مى برد.
در ايـن آيـات بـه سه سؤ ال و يا سه ايراد منكران معاد پاسخ گفته شده است : نخست مى گـويـد: آنـهـا گـفـتـنـد هـنـگـامـى كـه مـا بـه اسـتـخـوانـهـائى تـبـديـل شـديـم و ايـن اسـتخوانها نيز پوسيده و متفرق شد، آيا باز آفرينش جديدى پيدا خواهيم كرد؟! (و قالوا ء اذا كنا عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جديدا).
آيـا اصـلا ايـن امـكـان دارد كـه اسـتخوانهاى پوسيده و متلاشى شده كه هر ذره اى از آن در كنارى افتاده است از نو جمع آورى شود سپس لباس حيات بر آن بپوشانند؟
اسـتـخـوان پـوسـيـده مـتـلاشـى شـده كـجـا و يـك انـسـان زنـده و نـيـرومـنـد و عاقل كجا؟
ايـن تـعـبـيـر مـانـنـد بسيارى از تعبيرات ديگر قرآن در زمينه معاد نشان مى دهد كه پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) همواره در دعوت خود سخن از مساله (معاد جسمانى ) مى گـفـت كـه ايـن جـسـم بـعـد از متلاشى شدن بازميگردد، و گرنه هر گاه سخن تنها از معاد روحانى
بود اينگونه ايرادهاى مخالفان به هيچوجه معنى نداشت .
قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گـويـد: بـگـو اسـتـخـوان پـوسـيـده و خـاك شـده كـه سـهـل اسـت (شـمـا سـنـگ و آهـن هـم كـه بـاشـيـد، باز خدا قادر است لباس حيات در تنتان بپوشاند) (قل كونوا حجارة او حديدا).
(حـتـى اگر مخلوقى از سنگ و آهن سختتر و از حيات و از زندگى دورتر، و از اين جهت در نـظر شما بسيار بزرگ باشد باز خداوند مى تواند جامه حيات در تن آن كند) (او خلقا مما يكبر فى صدوركم ).
روشـن اسـت كه استخوانها بعد از پوسيدن تبديل به خاك مى شوند، و خاك هميشه آثارى از حـيـات دارد، گـيـاهـان از خـاك مـى رويـنـد، مـوجـودات زنده در خاك پرورش مى يابند، و اصل وجود آدمى نيز از خاك است ، كوتاه سخن اينكه خاك دروازه حيات و زندگى است .
ولى سـنـگ و آهـن يـا مـوجـوداتـى از ايـنـها سختتر فاصله شان با حيات و زندگى بسيار بـيـشتر است ، هرگز گياهى از دل سنگ و آهن برنمى خيزد، اما قرآن مى گويد در پيشگاه قدرت خدا اينها اهميت ندارد، هر چه باشيد و هر چه شويد باز امكان بازگشتتان به حيات و زندگى محفوظ است .
سـنـگـهـا مـى پـوسـنـد و تـبـديـل بـه خـاك مـى شـونـد، و جـوانـه هـاى حـيـات از دل خاك برمى خيزد.
آهـنـهـا نـيـز مـى پوسند و متلاشى مى شوند و با موجودات ديگر اين كره خاكى تركيب مى يابند و مبداء حيات و زندگى مى شوند.
هر موجودى را كه در اين زمين تصور كنيم از فلزات و شبه فلزات و مواد آلى در ساختمان بـدن انـسـانـهـا بـه كـار رفـتـه اسـت ، و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه قـابـليـت تبديل به موجود زنده در همه موجودات اين عالم هست ، هر چند بعضى در يك مرحله
نزديكتر قرار دارند همچون خاك ، و پارهاى دورترند همچون سنگ و آهن .
دومـيـن ايـراد آنـهـا اين بود كه مى گفتند: بسيار خوب اگر بپذيريم كه اين استخوانهاى پـوسـيـده و مـتـلاشـى شـده قابل بازگشت به حيات است چه كسى قدرت انجام اين كار را دارد، چـرا كـه ايـن تـبـديـل را يـك امـر بـسـيـار پـيـچـيـده و مـشـكـل مـى دانـسـتـنـد (آنـهـا مـى گويند چه كسى ما را باز مى گرداند؟) (فسيقولون من يعيدنا).
پـاسـخ ايـن سـؤ ال را قـرآن چـنـين مى گويد: (به آنها بگو همان كسى كه شما را روز اول آفريد) (قل الذى فطركم اول مرة ).
اگـر در قـابـليـت (قـابـل ) شـك داريـد كـه شـمـا در اول خاك بوديد چه مانعى دارد بار ديگر خاك شويد و به زندگى بازگرديد.
و اگـر در فاعليت (فاعل ) شك داريد همان خدائى كه در آغاز شما را از خاك آفريد مى تـوانـد بـار ديـگـر ايـن كـار را تـكـرار كـنـد كـه حـكـم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد.
سرانجام به سومين ايراد آنها مى پردازد و مى گويد: (آنها سر خود را از روى تعجب و انـكـار تـكان مى دهند و مى گويند: چه زمانى اين معاد واقع مى شود؟) (فسينغضون اليك رؤ سهم و يقولون متى هو).
(سـيـنـغـضـون ) از مـاده (انـغـاض ) بـه مـعـنـى حـركـت دادن سـر بـه سـوى طـرف مقابل از روى تعجب است .
آنـهـا در حـقيقت با اين ايراد خود مى خواستند اين مطلب را منعكس كنند كه به فرض اين ماده خـاكـى قـابـل تـبـديـل بـه انـسـان بـاشـد، و قـدرت خـدا را نـيـز قبول كنيم ، اما اين يك وعده نسيه بيش نيست و معلوم نيست در چه زمانى واقع مى شود؟ اگر در هـزاران يـا مـيليونها سال بعد باشد چه تاثيرى در زندگى امروز ما مى كند، سخن از نقد بگو و نسيه را رها كن .
قرآن در پاسخشان مى گويد: (به آنها بگو شايد زمان آن نزديك باشد)
(قل عسى ان يكون قريبا).
و البـتـه نـزديك است چرا كه مجموعه عمر اين جهان هر چه باشد در برابر زندگى بى پايان در سراى ديگر لحظه زود گذرى بيش ‍ نيست .
و از ايـن گـذشـتـه ، اگر قيامت در مقياسهاى كوچك و محدود ما دور به نظر برسد آستانه قيامت كه مرگ است به همه ما نزديك است چرا كه مرگ قيامت صغرى است ، (اذا مات الانسان قامت قيامته )، درست است كه مرگ ، قيامت كبرى نيست ولى ياد آور آنست .
ضمنا تعبير به (عسى ) شايد اشاره به اين است كه هيچكس تاريخ قيام قيامت را دقيقا نـمـى دانـد حـتـى شـخـص پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اين از علومى است كه مخصوص ذات پروردگار است و جز او كسى از آن آگاه نيست .
در آيـه بـعـد بـى آنـكـه تـاريـخ دقيقى از قيامت ذكر كند بعضى از خصوصيات آنرا چنين بيان مى كند: (اين بازگشت به حيات روزى خواهد بود كه شما را از قبرهايتان فرا مى خـوانـد، و چـه بـخـواهـيـد و چـه نـخـواهـيـد دعوت او را اجابت مى كنيد و حمد خداگويان به زندگى بازمى گرديد) (يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده ).
و آن روز اسـت كـه فـاصـله مـرگ و رسـتاخيز يعنى دوران برزخ را كوتاه خواهيد شمرد و گـمـان مـى كـنـيـد كـه تـنـها مدت كمى در عالم برزخ درنگ كرديد (و تظنون ان لبثتم الا قليلا).
آرى آن روز ايـن احـسـاس به انسان دست مى دهد كه دوران برزخ هر چند طولانى بوده ، در برابر عمر بى نهايت در عالم بقاء، لحظات زود گذرى بيش نيست .
بـعـضـى از مفسران اين احتمال را نيز داده اند كه منظور اشاره به توقف در دنيا است يعنى آن روز است كه مى دانيد زندگى دنيا چندان طولانى نبوده ، ساعاتى بوده كوتاه و بسيار زود گذر.
آيه و ترجمه


و قـل لعـبـادى يـقـولوا التى هى احسن ان الشيطن ينزغ بينهم ان الشيطن كان للانسن عدوا مبينا (53)
ربكم اعلم بكم ان يشاء يرحمكم او ان يشاء يعذبكم و ما ارسلنك عليهم وكيلا (54)
و ربك اعلم بمن فى السموت و الا رض و لقد فضلنا بعض النبين على بعض و اتينا داود زبورا (55)
قل ادعوا الذين زعمتم من دونه فلا يملكون كشف الضر عنكم و لا تحويلا (56)
اولئك الذيـن يـدعـون يـبـتـغون الى ربهم الوسيلة ايهم اقرب و يرجون رحمته و يخافون عذابه ان عذاب ربك كان محذورا (57)




ترجمه :

53 - بـه بـنـدگـانـم بـگـو سـخنى بگويند كه بهترين باشد چرا كه شيطان (بوسيله سخنان ناموزون ) ميان آنها فتنه و فساد مى كند، هميشه شيطان دشمن آشكارى براى انسان بوده است .
54 - پـروردگـار شما ازنيات و اعمال ) شما آگاهتر است اگر بخواهد (و شايسته ببيند) شـمـا را مـشـمـول رحـمـت خـود مـى كـنـد و اگـر بـخـواهـد مـجـازات مـى كـنـد و مـا تـو را وكيل بر آنها نساخته ايم (كه ملزم باشى آنها اجبارا ايمان بياورند).
55 - پـروردگـار تو از حال همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند آگاهتر است و (اگر تـو را بـر ديـگران برترى داديم بخاطر شايستگى تو است ) ما بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر برترى داديم ، و به داود زبور بخشيديم .
56 - بـگـو كـسـانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريد بخوانيد، آنها نمى توانند مشكلى را از شما بر طرف سازند و نه تغييرى در آن ايجاد كنند.
57 - آنـهـا كـسـانـى هـسـتند كه خودشان وسيله اى (براى تقرب ) به پروردگارشان مى طلبند، وسيله اى هر چه نزديكتر، و به رحمت او اميدوارند و از عذاب او مى ترسند چرا كه همه از عذاب پروردگارت پرهيز و وحشت دارند.
تفسير:
برخورد منطقى با همه مخالفان
از آنجا كه در آيات پيشين سخن از مبدء و معاد و دلائلى بر اين دو مساله مهم اعتقادى در ميان بـود، در آيـات مـورد بحث ، روش ‍ گفتگو و استدلال با مخالفان مخصوصا مشركان را مى آمـوزد چـرا كـه مـكتب هر قدر عالى باشد و منطق قوى و نيرومند ولى اگر با روش صحيح بـحـث و مـجـادله تواءم نگردد و به جاى لطف و محبت ، خشونت بر آن حاكم گردد، بى اثر خواهد بود.
لذا در نـخـسـتـيـن آيـه مـى گـويـد (بـه بندگان من بگو سخنى را بگويند كه بهترين باشد) (و قل لعبادى يقولوا التى هى احسن ).
بـهـتـريـن از نـظر محتوى ، بهترين از نظر طرز بيان ، و بهترين از جهت تواءم بودن با فضائل اخلاقى و روشهاى انسانى .
چرا كه اگر قول احسن را ترك گويند و به خشونت در كلام و مخاصمه و لجاج برخيزند شيطان در ميان آنها فساد و فتنه مى كند (ان الشيطان ينزغ بينهم ).
و فـرامـوش نـكـنـيـد شـيـطـان در كـمـيـن نشسته و بيكار نيست (زيرا شيطان از آغاز دشمن آشكارى براى انسان بوده است ) (ان الشيطان كان للانسان عدوا مبينا)
در اينكه منظور از (عباد) در اين آيه كيانند؟ دو عقيده متفاوت در ميان مفسران وجود دارد كه هر يك با قرائنى تاييد مى شود:
1 - مـنـظـور از (عـبـاد) بـنـدگـان مشركند، گر چه آنها راه خطا را پيش گرفته اند اما خداوند براى تحريك عواطف انسانى آنها با تعبير به عبادى (بندگانم ) از آنها ياد كرده و آنـانـرا دعوت مى كند كه به سراغ (احسن ) يعنى كلمه توحيد و نفى شرك بروند و مـراقـب وسـوسـه هاى شيطان باشند، و به اين ترتيب هدف از بيان اين آيات بعد از ذكر دلائل تـوحـيد و معاد نفوذ در دل مشركان است تا آنها كه آمادگى دارند، بيدار شوند و به راه آيند.
آيات بعد - چنانكه خواهد - آمد نيز متناسب با اين معنى است .
مـكـى بـودن ايـن سـوره بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه در آن زمـان حـكـم جـهـاد نازل نشده بود و تنها راه مبارزه ، مبارزه منطقى بود نيز اين معنى را تاييد مى كند.
2 - كـلمـه عـبادى اشاره به مؤ منان است ، و روش بحث با دشمنان را به آنها مى آموزد چرا كـه گـاهـى مـؤ منان تازه كار طبق روشى كه از پيش داشتند با هر كس كه در عقيده با آنها مـخـالف بـود بـه خـشـونـت مـى پـرداخـتـنـد، و آنـهـا را صـريـحـا اهـل جـهـنـم و عـذاب و شـقـى و گـمـراه مـى خـوانـدنـد، و خـود را اهل نجات ، و اين سبب ميشد كه مخالفان يك حالت منفى در برابر دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خود بگيرند.
از ايـن گـذشـتـه تـعبيرات توهين آميز مخالفان نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه بعضى از آنها در آيات پيشين گذشت مانند مسحور، مجنون ، كاهن ، شاعر، گاهى سبب
مـى شـد كـه مؤ منان عنان اختيار را از دست بدهند و به مقابله با آنها در يك مشاجره لفظى خشن برخيزند و هر چه مى خواهند بگويند.
(قـرآن ) مـؤ مـنـان را از ايـن كـار بـاز مـى دارد و دعـوت بـه نـرمش و لطافت در بيان و انتخاب بهترين كلمات را مى كند تا از فساد شيطان بپرهيزند.
البته كلمه (بينهم ) (در ميان آنها) طبق اين تفسير مفهومش اين است كه شيطان ، سعى مى كـنـد مـيـان مـؤ مـنـان و مـخالفانشان فساد كند و يا سعى مى كند در دلهاى مؤ منان به طرز مـرمـوزى نـفـوذ كـنـد و آنـها را به فساد و افساد دعوت نمايد (زيرا ينزغ از ماده نزغ به معنى ورود در كارى به نيت افساد است ).
ولى بـا تـوجـه بـه مجموع قرائن ، تفسير دوم با ظاهر آيه سازگارتر است چرا كه در قرآن كلمه عبادى معمولا براى مؤ منان ذكر مى شود.
عـلاوه بـر ايـن در شـان نـزولى كـه بـعـضـى از مـفـسـران نـقـل كـرده انـد مـى خـوانيم مشركان در مكه ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را آزار مى كردند، هنگامى كه آنها در فشار قرار مى گرفتند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) اصـرار مـى كردند كه به ما اجازه جهاد بده (يا اجازه خشونت در سخن و مبارزه به مثل ) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمود هنوز چنين دستورهائى به من داده نشده است : در اين هنگام آيات فوق نازل گشت (و به آنها دستور داد تنها به مبارزه منطقى ادامه دهند).
آيـه بـعـد اضـافـه مـى كـنـد: پـروردگـار شـمـا از حـال شـمـا آگـاهـتـر اسـت ، اگـر بـخـواهـد شما را مشمول رحمت خويش قرار مى دهد، و اگر بخواهد مجازاتتان خواهد كرد (ربكم اعلم بكم ان يشا يرحمكم او ان يشا يعذبكم ).
در ارتـبـاط بـه دو تـفـسـيـر آيـه قـبل ، اين آيه نيز تاب دو تفسير دارد: نخست اينكه : اى مشركان و اى افراد بى ايمان ، خداى شما هم رحمت واسعه
دارد و هـم مـجـازات دردنـاك و شـمـا را شـايـسـتـه هـر يـك بـبـيـنـد، مـشـمـول آن مـى سـازد، چـه بـهـتـر كـه دسـت بـه دامـن رحـمـت واسـعه او بزنيد و از عذابش بپرهيزيد.
امـا طـبـق تـفـسـيـر دوم مـفـهـومـش چـنـيـن اسـت : گـمـان نـكـنـيـد كـه شـمـا مـؤ مـنـان تـنـهـا اهـل نجاتيد و ديگران اهل دوزخند، خدا از اعمال شما و دلهاى شما آگاهتر است ، اگر بخواهد بـه گـنـاهـانـتـان شـمـا را مـجـازات مـى كـنـد و اگـر بـخـواهـد مـشـمـول رحـمـت مى سازد، كمى به حال خود بينديشيد و درباره خود و ديگران عادلانه تر قضاوت كنيد.
به هر حال در پايان آيه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده و بـه عـنـوان دلدارى و پـيـشگيرى از ناراحتى فوق العاده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) از عـدم ايـمـان مـشـركـان مـى فـرمـايـد: (مـا تـو را وكـيل بر آنها نساخته ايم كه ملزم باشى حتما آنها ايمان بياورند) (و ما ارسلناك عليهم وكيلا).
وظـيـفه تو ابلاغ آشكار و دعوت مجدانه به سوى حق است ، اگر ايمان آوردند چه بهتر و گرنه زيانى به تو نخواهد رسيد، تو وظيفه خود را انجام داده اى !
گـر چـه مخاطب در اين جمله شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ولى بعيد نـيـسـت - مـانـند بسيارى ديگر از خطابهاى قرآن - هدف همه مؤ منان باشند، در اين صورت قـريـنـه ديـگـرى خـواهـد بـود بر تفسير دوم ، چرا كه قرآن مى گويد: وظيفه شما مسلمين دعوت به حق است ، خواه ايمان بياورند يا نه ، بنابراين جوش و خروش بى حد كه موجب توسل به خشونت در سخن ، و هتاكى و توهين شود دليلى ندارد.
آيـه بـعـد سـخـن را از ايـن فـراتـر مـى بـرد و مـى گـويـد خـدا تـنـهـا آگـاه از حـال شـمـا نـيـسـت بـلكـه : (پـروردگـارت نـسـبـت بـه حـال هـمه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند، از همه آگاهتر است ) (و ربك اعلم بمن فى السماوات و الارض )
سپس اضافه ميكند: (ما بعضى از پيامبران را بر بعض ديگرى فضيلت بخشيديم و به داود كتاب زبور داديم ) (و لقد فضلنا بعض النبيين على بعض و آتينا داود زبورا).
ايـن جمله در حقيقت پاسخ به يكى از ايرادات مشركان است ، كه با تعبير تحقير آميزى مى گفتند آيا خداوند شخص ديگرى را نداشت كه محمد يتيم را به نبوت انتخاب كرد؟ وانگهى چه شد كه او سرآمد همه پيامبران و خاتم آنها شد؟!.
قـرآن مى گويد: اين جاى تعجب نيست خداوند از ارزش انسانى هر كس آگاه است و پيامبران خود را از ميان همين توده مردم برگزيده و بعضى را بر بعضى فضيلت و برترى داده ، يكى را به عنوان خليل اللهى مفتخر ساخت ، ديگرى را كليم الله ، و ديگرى را روح الله قرار داد، پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به عنوان حبيب الله برگزيد و خـلاصـه بـعضى را بر بعضى فضيلت بخشيد، طبق موازينى كه خودش مى داند و حكمتش اقتضا مى كند.
و امـا ايـنـكـه چرا از ميان همه پيامبران ، سخن از (داود) و (زبور) به ميان آمده ، ممكن است به خاطر جهات زير باشد:
1 - زبـور داود از مـيـان كـتـب پـيـامـبران اين ويژگى را دارد كه تمام آن مناجات و نيايش و انـدرز اسـت و بـا قـول احـسـن و گـفـتـار نـيـكـو كـه در آيـات قبل به آن دستور داده شد از همه متناسبتر مى باشد.
2 - در زبـور داود خبر از حكومت صالحان و نيكان داده شده هر چند ظاهرا مردمى تهى دست و فقير و يتيم باشند.
و ايـن با دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان راستين كه غالبا در زمره تهى دستان بودند كاملا هماهنگ است ، و پاسخى است به ايراد مشركان .
3 - بـا ايـنكه داود داراى حكومت عظيم و كشور پهناورى بود، خداوند اين را افتخار او قرار نـمـى دهد بلكه كتاب زبور را افتخار او مى شمرد تا مشركان بدانند عظمت يك انسان به مـال و ثـروت و داشـتـن قـدرت و حـكـومـت ظـاهـرى نـيـسـت و يـتـيـم و بـى مال بودن دليلى بر تحقير نخواهد شد.
4 - بـعـضـى از يـهـود مـى گـفـتـنـد: بـعـد از مـوسـى نزول كتاب ديگرى ممكن نيست ، قرآن به آنها پاسخ مى گويد كه ما به داود زبور داديم ، چـرا شـمـا از نـزول قـرآن تعجب مى كنيد؟ (البته كتاب داود كتاب احكام نبود بلكه كتاب اخـلاق بـود، ولى هـر چـه بـود بـعـد از تـورات و از طـرف خـداونـد نازل شده بود).
بـه هـر حـال هـيـچ مـانـعـى نـدارد كـه تـمـام جـهـات چـهـارگـانـه فـوق دليل بر انتخاب داود و زبور در اين جمله از ميان همه پيامبران و همه كتب آسمانى باشد.
در آيـه بعد باز سخن از مشركان است و در تعقيب بحثهاى گذشته به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد (به آنها بگو معبودهائى را كه غير خدا شايسته پرستش مـى پـنـداريـد بـخـوانيد، آنها نه قدرت دارند مشكلات و گرفتاريها را از شما بر طرف سـازنـد و نـه دگـرگـونـى در آن ايـجـاد كـنـنـد) (قل ادعوا الذين زعمتم من دونه فلا يملكون كشف الضر عنكم و لا تحويلا).
در حـقـيـقـت ايـن آيـه همانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، منطق و عقيده مشركان را از اين راه ابطال مى كند كه پرستش و عبادت الهه يا به خاطر جلب
مـنفعت است يا دفع زيان ، در حالى كه اينها قدرتى از خود ندارند كه مشكلى را بر طرف سـازنـد و نـه حـتـى مـشـكـلى را جـابـجـا كـنـنـد، يـعـنـى از درجـه شـديـدتـر لااقل به درجه خفيفتر تنزل دهند كه معلوم شود آنها از خود قدرتى دارند.
بـنـابـرايـن ذكر جمله و لا تحويلا بعد از فلا يملكون كشف الضر اشاره به اين است كه آنـهـا نـه توانائى بر تاثير كامل در بر طرف ساختن مشكلات دارند و نه تاثير ناقص در دگرگونى آنها.
(زعـمـتـم ) از مـاده (زعم )، معمولا به پندار نادرست گفته مى شود، لذا از ابن عباس نـقـل شـده كه هر جا كلمه (زعم ) در قرآن به كار رفته به معنى دروغ و كذب (و عقيده بى اساس ) است .
(راغـب ) در كـتـاب مـفـردات مـيـگـويـد: الزعـم حـكـايـة قـول يـكـون مـظـنـة للكـذب ...: (زعـم بـه مـعـنـى نـقـل سـخـن (يـا عـقـيـده ) اى اسـت كـه احـتـمـال دروغ در آن مـى رود، لذا در تمام مواردى كه در قرآن به كار رفته در مورد مذمت و نكوهش است ).
كـلمه (كشف ) در اصل به معنى كنار زدن پرده يا لباس و مانند آن از روى چيزى است و اگـر ايـن تـعـبـير (كشف ضردر مورد بر طرف ساختن غم و اندوه و بيمارى و ناراحتى نيز اطـلاق مـى شـود به خاطر آنست كه گوئى غم و اندوه و بيمارى همچون پرده اى بر چهره جـان و تـن انـسـان مى افتند، چهره حقيقى را كه سلامت و آسايش و آرامش است ، مى پوشاند، بـه هـمـيـن جـهـت بـر طـرف ساختن اين اندوه و ناراحتى به عنوان (كشف ضر) تلقى مى شود.
تـوجـه به اين نكته نيز لازم است كه تعبير به (الذين ) در اين آيه بيانگر آنست كه مـنـظـور هـمـه مـعبودهاى غير الله نيست ، بلكه معبودهائى همچون فرشتگان و حضرت مسيح (عـليـه السـلام ) و مـانـنـد آنـهـا اسـت (زيـرا (الذيـن ) مـعـمـولا بـراى جـمـع عاقل گفته مى شود).
آيـه بـعـد در حـقـيـقـت دليـلى اسـت بـراى آنـچـه در آيـه قـبـل گـفـته شد، اين آيه مى گويد: مى دانيد چرا آنها قادر نيستند مشكلى را از دوش ‍ شما، بـدون اذن پـروردگـار بـردارنـد، بـراى ايـنـكـه خـودشـان بـراى حل مشكلات به در خانه خدا مى روند، خودشان سعى دارند به ذات پاك او تقرب جويند و هر چه مى خواهند از او بخواهند: آنها كسانى هستند كه خدا را مى خوانند و براى تقرب به او به اطاعتش ‍ متوسل مى شوند (اولئك الذين يدعون يبتغون الى ربهم الوسيلة )
(و نزديكترين وسيله را مى طلبند) (ايهم اقرب ).
(و به رحمت او اميدوارند) (و يرجون رحمته ).
(و از عذاب او مى ترسند) (و يخافون عذابه ).
(چـرا كـه عـذاب پـروردگارت چنان شديد است كه همه از آن پرهيز و وحشت دارند) (ان عذاب ربك كان محذورا)
در تفسير جمله (ايهم اقرب ) مفسران بزرگ اسلام ، تفسيرهاى گوناگونى دارند:
جـمـعـى مـى گـويـنـد: ايـن جـمـله اشـاره بـه آنـسـت كـه هر يك از اين اولياء پروردگار از فـرشـتگان و پيامبرانى كه معبود واقع شده اند هر كدام به خدا نزديكترند به درگاه او بـيـشـتـر مـى رونـد، بنا بر اين آنها از خود چيزى ندارند هر چه دارند از خدا است و هر چه مقامشان بالا رود طاعت و بندگيشان فزونتر مى شود.
بـعـضـى ديـگـر مـعـتـقـدنـد كـه مـفـهـوم جمله چنين است : آنها مى كوشند كه هر يك در تقرب پـروردگـار بـر ديـگرى سبقت جويند، گوئى در مسير اطاعت پروردگار و قرب به ذات پـاك او در يك مسابقه معنوى شركت جسته اند كه هر يك مى كوشد در اين ميدان بر ديگرى تقدم يابد، آيا كسانى كه چنين هستند مى توانند معبود،
واقع شوند و استقلال داشته باشند؟.
امـا ايـن تـفـسـيـر كـه آنـهـا بـه هـر وسـيـله اى كـه نـزديكتر است به خدا تقرب مى جويند احـتـمـال بسيار بعيدى است ، زيرا ضمير هم در (ايهم ) كه معمولا براى جمع مذكر است بـا ايـن مـعنى سازگار نيست بلكه بايد (ايها) باشد به علاوه (ايهم اقرب ) به صـورت مـبـتـدا و خـبـر اسـت در حـالى كـه طـبـق ايـن مـعـنـى بـايـد بـه صـورت مفعول يا بدل از مفعول به كار رود (دقت كنيد).
(وسيله ) چيست ؟
اين كلمه در دو مورد در قرآن مجيد به كار رفته يكى در اينجا و ديگرى در آيه 35 سوره مائده و همانگونه كه در ذيل آيه 35 سوره مائده گفته ايم وسيله به معنى (تقرب جستن ) و يـا چـيـزى اسـت كـه بـاعـث تـقـرب مـى شـود (و يـا نـتـيـجـه اى كـه از تـقـرب حاصل مى گردد).
و بـه ايـن تـرتـيـب (وسيله ) مفهوم بسيار وسيعى دارد كه هر كار نيك و شايسته اى را شـامـل مـى شـود و هـر صـفـت بـرجـسـته در مفهوم آن درج است ، چرا كه همه اينها موجب قرب پروردگار است .
در جـمـله هـاى بـسـيـار پـر مـغـزى كه از على (عليه السلام ) در خطبه 110 نهج البلاغه نقل شده مى خوانيم (بهترين وسيله اى كه بندگان با آن به درگاه خدا تقرب مى جويند ايـمـان بـه خـدا، برپا داشتن نماز، اداء زكات ، روزه ماه رمضان ، حج و عمره ، صله رحم ، انـفـاق و بـخـشـش در راه خـدا در نـهـان و آشـكـار، و تـمـام اعمال نيكى است كه
انسان را از سقوط و پستى نجات مى دهد).
هـمـچـنـيـن شـفـاعت پيامبران و بندگان صالح خدا و مقربان درگاه او كه طبق صريح آيات قـرآن در پـيـشـگـاه او پـذيـرفـتـه مـى شـود، نـيـز يـكـى از وسائل تقرب به او است .
اشتباه نشود منظور از توسل به مقربان درگاه پروردگار اين نيست كه انسان چيزى را از پـيـامـبـر يا امام ، مستقلا تقاضا كند و يا حل مشكلى را از او بخواهد، بلكه هدف آن است كه خـود را در خـط آنـان قـرار دهـد و هـمـاهـنـگ بـا بـرنامه هاى آنها شود و خدا را به مقام آنان بـخـوانـد تـا خـدا اجـازه شـفـاعـت در مورد آنان بدهد (براى توضيح بيشتر به جلد چهارم تفسير نمونه صفحه 363 به بعد مراجعه شود).
آيه و ترجمه


و ان مـن قـريـة الا نحن مهلكوها قبل يوم القيمة او معذبوها عذابا شديدا كان ذلك فى الكتب مسطورا (58)
و ما منعنا ان نرسل بالايت الا ان كذب بها الا ولون و اتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها و ما نرسل بالايت الا تخويفا (59)
و اذ قـلنـا لك ان ربـك احـاط بـالنـاس و مـا جـعـلنا الرءيا التى ارينك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرءان و نخوفهم فما يزيدهم الا طغينا كبيرا (60)




ترجمه :

58 - هـر شـهـر و آبـادى را پيش از روز قيامت هلاك مى كنيم يا (اگر گناهكارند) به عذاب شديدى گرفتارشان خواهيم ساخت ، اين در كتاب الهى (لوح محفوظ) ثبت است .
59 - هـيـچ چـيز مانع ما نبود كه اين معجزات (درخواستى بهانه جويان ) را بفرستيم ، جز ايـنـكـه پـيـشـينيان (كه همين گونه درخواستها را داشتند و با ايشان هماهنگ بودند) آنها را تـكـذيـب كـردند (از جمله ) ما به (قوم ثمود ناقه داديم (معجزاتى ) كه روشنگر بود، اما آنها بر آن ستم كردند (و ناقه را به هلاكت
رساندند) ما معجزات را فقط براى تخويف (و اتمام حجت ) مى فرستيم .
60 - بـه يـاد آور زمـانـى را كـه بـه تـو گـفـتـيـم پـروردگـارت احـاطـه كـامـل بـه مـردم دارد (و از وضعشان كاملا آگاه است ) ما آن رؤ يائى را به تو نشان داديم فقط براى آزمايش مردم بود، همچنين شجره ملعونه را كه در قرآن ذكر كرده ايم ، ما آنها را تخويف (و انذار) مى كنيم اما جز بر طغيانشان افزوده نمى شود.
تفسير:
تسليم بهانهجويان نشو!
بـه دنـبـال بـحـثـهـائى كه با مشركان در زمينه توحيد و معاد در آيات گذشته خوانديم ، نـخـسـتين آيه مورد بحث آنها را با گفتار بيدار كننده اى اندرز مى دهد و پايان و فناء اين دنيا را در مقابل ديدگان عقلشان مجسم مى سازد تا بدانند اين سرا، سراى فانى است ، و سـراى بـقـا جـاى ديـگـر اسـت ، خـود را بـراى مـقـابله با نتائج اعمالشان آماده سازند مى گـويـد: (هـيـچ آبـادى در روى زمـيـن نـيـسـت مـگـر ايـنـكـه مـا آن را قبل از روز قيامت هلاك مى كنيم ، يا به عذاب شديدى گرفتار مى سازيم ) (و ان من قرية الا نحن مهلكوها قبل يوم القيامة او معذبوها عذابا شديدا).
بـدكـاران سـتـمـگـر و طاغيان گردنكش را به وسيله عذاب نابود مى كنيم و ديگران را با مرگ طبيعى و يا حوادث معمولى .
بـالاخـره ايـن جـهـان پـايـان مـى گـيـرد و هـمـه راه فـنـا را مـى پـيـمـايـنـد و ايـن يـك اصل مسلم و قطعى است كه در كتاب الهى ثبت است (كان ذلك فى الكتاب مسطورا).
ايـن كـتاب همان لوح محفوظ، همان علم بى پايان پروردگار و همان مجموعه قوانين تخلف ناپذير خداوند در جهان هستى است .
با توجه به اين اصل قطعى و غير قابل تغيير، مشركان گمراه و ستمگران آلوده بايد از هم اكنون حساب كار خويش را برسند كه اگر تا پايان اين جهان
هم زنده بمانند باز عاقبتش فنا و سپس بازگشت به حساب و جزا است .
در اينجا اين ايراد براى مشركان باقى مى ماند كه خوب ما بحثى نداريم ايمان بياوريم ، امـا بـه ايـن شرط كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هر معجزهاى را كه ما پيشنهاد مى كنيم انجام دهد، و در واقع به بهانه جوئيهاى ما تن در دهد.
قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گـويـد: (هـيـچ چـيـز مـانـع مـا نبود كه اين گونه معجزات را بـفـرسـتـيـم جـز ايـنـكـه پـيـشـيـنـيـان آن را تـكـذيـب كـردنـد) (و مـا مـنـعـنـا ان نرسل بالايات الا ان كذب بها الاولون ).
اشاره به اينكه : معجزاتى كه دليل صدق پيامبر است به قدر كافى فرستاده شده و اما معجزات اقتراحى و پيشنهادى شما، چيزى نيست كه با آن موافقت شود، چرا كه پس از مشاهده بـاز ايـمـان نـخـواهـيـد آورد، اگـر بـپـرسـنـد بـه چـه دليل ؟ در پاسخ گفته مى شود به دليل اينكه امتهاى گذشته كه آنها هم شرائطى كاملا مـشـابـه شـمـا داشـتـنـد نـيـز چـنـيـن پيشنهادهاى بهانه جويانهاى را كردند، بعدا هم ايمان نياوردند.
(سپس قرآن روى يك نمونه روشن از اين مساله انگشت گذارده مى گويد) (ما به قوم ثمود ناقه داديم كه روشنگر بود) (و آتينا ثمود الناقة مبصرة ).
همان شترى كه به فرمان خدا از كوه سر برآورد، چرا كه تقاضاى چنين معجزهاى را كرده بودند، معجزهاى روشن و روشنگر!
(ولى بـا ايـن حـال آنـهـا ايـمـان نـيـاوردنـد و بـه آن نـاقـه سـتـم كـردنـد و او را بـه قتل رساندند) (فظلموا بها).
اصـولا برنامه ما اين نيست كه هر كسى معجزهاى پيشنهاد كند پيامبر تسليم او گردد (ما آيـات و مـعـجـزات را جـز بـراى تـخـويـف مـردم و اتـمـام حـجـت نـمـى فـرسـتـيـم ) (و مـا نرسل بالايات الا تخويفا).
پـيامبران ما افراد خارق العاده گر نيستند كه بنشينند و هر كسى پيشنهادى كند آنرا انجام دهـنـد، وظـيـفـه آنـهـا ابـلاغ دعـوت الهـى و تـعـليـم و تـربـيـت و بـر پـا نـمـودن حـكـومـت عـدل و داد است ، منتها بايد براى اثبات رابطه خود با خدا به اندازه كافى معجزه ارائه دهند، همين و بس .
سـپس پيامبرش را در برابر سرسختى و لجاجت دشمنان دلدارى مى دهد و مى گويد: اگر آنـهـا در مـقـابـل سخنانت اين چنين لجاجت به خرج مى دهند و ايمان نمى آورند مطلب تازه اى نـيـسـت ، (بـه خـاطـر بـيـاور هنگامى را كه ما به تو گفتيم پروردگارت از وضع مردم بخوبى آگاه است و احاطه علمى به آنها دارد) (و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس ).
هميشه در برابر دعوت پيامبران ، گروهى پاكدل ايـمـان آورده انـد و گـروهـى مـتـعـصـب و لجـوج بـه بـهـانـه جـوئى و كارشكنى و دشمنى برخاسته اند، در گذشته چنين بوده ، امروز نيز چنين است .
سپس اضافه مى كند: (ما رويائى را كه به تو نشان داديم تنها به عنوان آزمايش مردم بود) (و ما جعلنا الرويا التى اريناك الا فتنة للناس ).
(هـمـچـنـيـن (شـجـره ملعونه ) را كه در قرآن به آن اشاره كرده ايم ، آن نيز آزمايشى براى مردم است ). (و الشجرة الملعونة فى القرآن ).
در مورد تفسير اين (رؤ يا) و همچنين (شجره ملعونه ) در نكات بحث خواهيم كرد.
در پـايـان اضـافه مى كند ما اين كوردلان لجوج را از راههاى مختلف تخويف مى كنيم ولى بـرنامه هاى سازنده چيزى جز طغيان و سركشى بر آنها نمى افزايد) (و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا).
چرا كه اگر دل و جان آدمى آماده پذيرش حق نباشد، نه تنها سخن حق
در آن اثـر نـمـى گذارد، بلكه غالبا نتيجه معكوس مى دهد و به خاطر سرسختى و مقاومت منفى بر گمراهى و لجاجتشان مى افزايد (دقت كنيد).
نكته ها:
1 - روياى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و شجره ملعونه
در تفسير اين (رؤ يا) ميان مفسران گفتگو بسيار است :
الف : جـمـعـى از مـفـسـران گـفـته اند كه رؤ يا در اينجا به معنى خواب نيست بلكه مشاهده واقعى چشم است و آن را اشاره به داستان معراج كه در آغاز همين سوره آمده دانسته اند.
قـرآن طـبـق اين تفسير مى گويد: ماجراى معراج آزمايشى براى مردم بود به خاطر آن است كـه صـبـحگاهان كه پيامبر داستان معراج را بيان كرد، سر و صدا پيرامون آن برخاست ، دشـمـنـان آن را بـه بـاد مـسـخـره گـرفـتـند، افراد ضعيف الايمان با شك و ترديد به آن نـگـريـستند، و مؤ منان راستين آنرا به طور كامل پذيرفتند، چرا كه در برابر قدرت خدا همه اين مسائل ، سهل است .
تنها ايراد مهمى كه به اين تفسير متوجه مى شود اين است كه رويا معمولا به معنى خواب است نه مشاهده در بيدارى .
ب : از ابـن عـبـاس نقل شده كه رويا اشاره به خوابى است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در سال (حديبيه ) (سال ششم هجرت ) در مدينه ديد و به مردم بشارت داد كـه شـما در آينده نزديكى بر قريش پيروز خواهيد شد و در نهايت آرامش وارد مسجدالحرام مـى شـويـد، ولى مـى دانـيـم ايـن خـواب در آن سـال تـحـقـق نـيـافـت بـلكـه دو سال بعد يعنى در سال فتح مكه صورت پذيرفت ، ولى همين مقدار تاخير سبب شد كه مؤ مـنـان در بـوته آزمايش قرار گيرند، آنها كه ايمان ضعيفى داشتند گرفتار شك و شبهه شـدنـد، در حالى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صريحا به آنها مى گفت : من به شما
نگفتم امسال به مكه مى رويد گفتم در آينده نزديك چنين خواهد شد (و چنين هم شد).
ايـرادى كـه بـه ايـن تـفـسـيـر مـتـوجـه مـى شـود آنـسـت كـه سـوره بـنـى اسـرائيـل از سـوره هـاى مـكـى اسـت و مـاجـراى حـديـبـيـه ، در سال ششم هجرت واقع شده است !
ج : جمعى از مفسران شيعه و اهل تسنن نقل كرده اند كه اين خواب اشاره به جريان معروفى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در خواب ديد ميمونهائى از منبر او بالا مى روند و پـائيـن مى آيند، بسيار از اين مساله غمگين شد، آنچنان كه بعد از آن كمتر مى خنديد (اين مـيـمونها را بنى اميه تفسير كرده اند كه يكى بعد از ديگرى بر جاى پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـشـسـتـنـد در حـالى كه از يكديگر تقليد مى كردند و افرادى فاقد شخصيت بودند و حكومت اسلامى و خلافت رسول الله را به فساد كشيدند).
ايـن روايـت را (فـخـر رازى ) در تـفـسـيـر كـبـيـر، و (قـرطـبـى ) مـفـسـر مـعـروف اهـل تـسـنـن در تـفـسـيـر الجـامـع ، و (طـبـرسـى ) در مـجـمـع البـيـان و جـمـعـى ديـگـر نـقـل كـرده اند، و مرحوم فيض كاشانى در تفسير صافى مى گويد: اين روايت از روايات معروف در ميان عامه و خاصه است .
البـتـه ايـن سـه تـفسير منافاتى با هم ندارند، ممكن است هر سه در معنى آيه جمع باشد ولى همانگونه كه گفتيم تفسير دوم با مكى بودن سوره سازگار نيست .
اما شجره ملعونه در اين مورد نيز با تفسيرهاى متعددى روبرو مى شويم :
الف - (شـجـره ملعونه ) كه در قرآن از آن نام برده شده ، (شجره زقوم ) است و آن درخـتـى اسـت كـه طـبـق آيه 64 سوره صافات در بن جهنم مى رويد، و ثمره اى ناگوار و رنج آور دارد (انها شجرة تخرج فى اصل الجحيم ) اين شجره طبق آيات 46 تا 47 سوره دخـان خـوراك گـنـاهـكـاران است ، نه همچون طعامهاى اين دنيا بلكه همچون فلز گداخته در دل مى جوشد كه تفسير آن به طور كامل به خواست
خدا در ذيل آيات سوره دخان خواهد آمد.
بـدون شـك شـجـره زقـوم ، هـيـچ شـبـاهـتـى بـا درخـتـان ايـن دنـيـا نـدارد، و بـه هـمـيـن دليـل از لابـلاى آتـش مـى رويـد، بـديـهـى اسـت مـا تـنـهـا از ايـن گـونـه مسائل كه مربوط به جهان ديگر است شبحى را درك مى كنيم .
ولى مـشـركـان قـريـش ، ايـن تـعـبـيـر قـرآن را بـخـاطـر جـهل و نادانى به باد مسخره مى گرفتند، ابوجهل مى گفت : محمد (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) شـمـا را به آتشى تهديد مى كند كه سنگها را مى سوزاند، سپس چنين مى پندارد كه در دوزخ ، درخت مى رويد!
و نـيز از ابوجهل نقل شده كه به عنوان سخريه ، خرما و كره ، حاضر مى كرد و مى خورد و بـه يـاران خـود مـى گـفـت از ايـن بـخـوريـد كـه (زقـوم ) هـمـين است ! (روح المعانى ذيل آيه )
روى همين جهت ، قرآن در آيات مورد بحث ، اين شجره ملعونه را وسيله اى براى آزمايش مردم مـعـرفـى مـى كـند، چرا كه مشركان لجوج آنرا به سخريه مى گيرند و مؤ منين راستين در برابر آن تسليمند.
ممكن است سؤ ال شود كه اين شجره در قرآن به عنوان (شجره ملعونه ) نيامده است ؟
در پاسخ مى گوئيم ممكن است منظور لعن خورندگان آن باشد، بعلاوه لعن چيزى جز بعد از رحمت خدا نيست ، و بديهى است چنين درختى ، از رحمت پروردگار بسيار دور است .
ب - (شجره ملعونه ) قوم سركش يهود هستند، آنها همانند درختى هستند با شاخ و برگ فراوان اما مطرود درگاه پروردگار.
ج - در بـسـيـارى از تـفـسـيـرهـاى شـيـعـه و اهـل تـسـنـن نقل شده كه (شجره ملعونه )، بنى اميه هستند.
فخر رازى در تفسير خود روايتى در اين زمينه از ابن عباس مفسر معروف
اسلامى نقل مى كند.
اين تفسير متناسب روايتى است كه در بالا در رابطه با روياى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) آورديـم ، و نـيـز مـتـنـاسـب بـا حـديـثـى اسـت كـه از عـايـشـه نـقـل شـده كـه رو بـه مـروان كرد و گفت : لعن الله اباك و انت فى صلبه فانت بعض من لعنه الله : (خدا پدر ترا لعنت كرد، در حالى كه تو در صلب او بودى ، بنابراين تو بخشى هستى از كسى كه خدايش لعن كرده است )!
بـاز در ايـنجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه در كجاى قرآن ، شجره خبيثه بنى اميه مورد لعن واقع شده است ؟
در پـاسـخ مـى گـوئيـم در سوره ابراهيم آيه 26 آنجا كه سخن از (شجره خبيثه ) به ميان آمده با توجه به مفهوم وسيعى كه شجره خبيثه دارد و با توجه به رواياتى كه در تـفـسـيـر آن وارد شـده و شـجره خبيثه را به بنى اميه تفسير نموده ، و نيز با توجه به ايـنـكـه (خـبـيثه ) از نظر معنى با (ملعونه )، متلازم است مى توان گفت كه در قرآن ذكر شده است .
قـابـل توجه اينكه بسيارى از اين تفسيرها، و يا همه آنها، منافاتى با هم ندارند، و ممكن اسـت (شـجـره مـلعـونه ) در قرآن اشاره به هر گروه منافق و خبيث و مطرود درگاه خدا، مـخـصـوصـا گـروهـهـائى هـمـانـنـد بـنـى امـيـه و يـهـوديـان سـنـگدل و لجوج و همه كسانى كه در خط آنها گام برمى دارند، باشد، و شجره زقوم در قيامت تجسمى از وجود اين شجرات خبيثه در جهان ديگر است ، و همه اين شجرات خبيثه مايه آزمايش و امتحان مؤ منان راستين در اين جهان هستند.
يـهـوديـانـى كـه امـروز بـر مـراكز حساس اسلامى غاصبانه مسلط شده اند، و هر ساعت در گوشه اى از جهان آتشى برمى افروزند و آنهمه جنايت و بيدادگرى
دارنـد، هـمچنين منافقانى كه با آنها معاملات سياسى و غير سياسى كرده و مى كنند، و همه سـلطـه گـرانـى كـه خـط بـنـى امـيـه را در بـرابـر اسـلام در كـل كـشـورهـاى اسـلامـى تـعـقـيـب مـى نـمـايـنـد، و نـيكان را از صحنه اجتماع كنار مى زنند، فـرومـايـگـان را بـر گـرده مـردم مـسـلط مـى كـنند، دوستان حق و مجاهدان راستين را شهيد و بازماندگان دوران جاهليت را بر سر كار مى گمارند، همه اينها شاخ و برگ شجره خبيثه معلونه هستند و آزمايشى براى مردم !.
2 - بهانه هاى منكران اعجاز
مـى دانـيـم بـعـضـى از غافلان عصر ما اين نغمه را ساز كرده اند كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اصلا معجزه اى (جز قرآن ) نداشته است ، آنها براى گفتار خود بـه هـر بـهـانـه اى تـوسـل مـى جـويـنـد، از جـمـله آيـه فـوق (و مـا مـنـعـنـا ان نـرسل بالايات ...) را دليل بر اين گرفته اند كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر خلاف پيامبران پيشين ، اقدام به معجزه نكرد.
ولى تـعـجـب در ايـن اسـت كـه ايـنـهـا آغـاز آيـه را چـسـبيده اند و پايان آن را رها كرده اند، ذيـل هـمـيـن آيـه مـى گـويـد: و مـا نرسل بالايات الا تخويفا: (ما آيات را تنها به خاطر تخويف منكران مى فرستيم ).
اين تعبير نشان مى دهد كه معجزات بر دو گونه است :
دسته اول معجزاتى است كه براى اثبات صدق دعوت پيامبر و تشويق ايمان آورندگان و تخويف منكران ضرورت دارد.
بـخـش دوم مـعجزاتى است كه جنبه اقتراحى يعنى (پيشنهاد بهانه جويانه ) دارد، و در تـاريـخ پـيـامـبـران ، نـمـونـه هـاى مـتـعددى از آن را مى بينيم كه در برابر منكران انجام گـرديـد، ولى آنـهـا هـرگـز ايـمـان نـيـاوردنـد و بـه هـمـيـن دليـل بـه مـجـازاتهاى الهى گرفتار شدند (چرا كه اگر معجزات پيشنهادى انجام شد، و با اين حال ، ايمان
نياورند، استحقاق مجازات سريع را خواهند يافت ).
بـنابراين آنچه را قرآن در آيه فوق در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نـفـى مـى كـنـد تـنـهـا بـخـش دوم از مـعـجـزات اسـت ، نـه بـخـش اول كه وجود آن از دعوى نبوت تفكيك ناپذير است .
درسـت است كه قرآن به تنهائى يك معجزه روشن جاويدان است و هر گاه جز آن ، معجزه اى ديـگر براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبود ما مى توانستيم به صدق دعـوت او پـى بـريـم ، ولى بدون شك قرآن يك معجزه روحانى و معنوى است و براى آنها كـه اهـل فكر و انديشه اند بهترين گواه است ، اما نمى توان انكار كرد كه ضميمه كردن ايـن مـعـجـزه بـا معجزات محسوس ‍ مادى براى افراد عادى و توده مردم نهايت اهميت را داشته اسـت ، بخصوص اينكه قرآن مرتبا از اين گونه معجزات در مورد ساير پيامبران خبر مى دهـد و بـدون شـك ، ايـن سـبـب مـى شـود كـه مردم در خواست چنان معجزاتى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بكنند، و بگويند تو چگونه ادعا مى كنى كه برترين و آخرين پيامبران الهى هستى و نمى توانى كوچكترين معجزات آنها را انجام دهى ؟.
مـسـلمـا در بـرابر اين سؤ ال ، پاسخ قانع كننده اى جز اين وجود نداشت كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمونه اى از معجزات پيامبران سلف را ارائه دهد.
تواريخ متواتر اسلامى نيز مى گويد پيامبر اسلام چنين معجزاتى را ارائه داده است .
در آيـات مـتعددى از قرآن به نمونه هائى از اين معجزات ، مانند پيشگوئيهاى مختلف نسبت به حوادث آينده ، و يا كمك فرشتگان به ارتش اسلام براى براندازى دشمنان ، و خارق عادات ديگرى كه مخصوصا در جنگهاى اسلامى به وقوع پيوست برخورد مى كنيم .
3 - انكار گذشتگان چه ارتباطى به آيندگان دارد؟!
گـاهـى ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه قـرآن در آيـات فـوق مى گويد: چون گذشتگان ، معجزاتى را پيشنهاد كردند و پس از انجام آنها باز به تكذيب و انكار برخاستند، اين امر سبب شد كه ما به پيشنهادهاى شما در اين زمينه ترتيب اثر ندهيم .
آيا تكذيب پيشينيان سبب محروميت نسلهاى بعد مى شود؟
پاسخ اين سؤ ال با توجه به آنچه در بالا گفتيم روشن است ، زيرا اين يك تعبير رائج اسـت كـه (مثلا) مى گوئيم ما نمى توانيم تسليم بهانه جوئيهاى تو شويم ، اگر طرف مـقـابـل بـپـرسـد چـرا؟ مى گوئيم اين كار سابقه زياد دارد كه ديگران چنين پيشنهادهائى كردند اما بعدا تسليم حق نشدند، شرائط و وضع شما نيز همانند آنهاست .
از ايـن گـذشـتـه شـما روش آنها را تاءييد مى كنيد و با آن موافقت داريد، و عملا هم ثابت كـرده ايـد كـه در صـدد تـحـقـيـق و جـسـتـجوى حق نيستيد بلكه هدفتان بهانه جوئى و به دنبال آن ، لجاجت و سرسختى و انكار همه چيز است ، بنابراين انجام پيشنهادهاى شما بى معنى خواهد بود.
و لذا هـمـيـن كـه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها خبر داد، دوزخيان از درختى بـه نـام زقـوم كـه در اعـمـاق جـهنم مى رويد و داراى اوصافى چنين و چنان است تغذيه مى كـنـنـد، فـورا - هـمـانـطـور كه قبلا گفتيم - به سخريه و استهزاء برخاستند، گاهى مى گـفـتـنـد: زقـوم چـيـزى جز خرما و كره نيست ! و بيائيد اين غذاى چرب و شيرين را به ياد زقـوم بـخـوريـم ! و زمـانـى مـى گـفـتـنـد: دوزخـى كـه آتـشـش از دل سـنـگ بـيـرون مـى آيـد چـگـونه درخت در آن مى رويد، در حالى كه روشن بود اين درخت همانند درختهاى اين جهان نيست .
آيه و ترجمه


و اذ قـلنـا للمـلائكـة اسـجـدوا لادم فـسـجـدوا الا ابـليـس قال ء اسجد لمن خلقت طينا (61)
قال اريتك هذا الذى كرمت على لئن اخرتن الى يوم القيمة لا حتنكن ذريته الا قليلا (62)
قال اذهب فمن تبعك منهم فان جهنم جزاؤ كم جزاء موفورا (63)
و اسـتـفـزز مـن اسـتـطـعـت مـنـهـم بـصـوتـك و اجـلب عـليـهـم بـخيلك و رجلك و شاركهم فى الاموال و الاولاد و عدهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا (64)
ان عبادى ليس لك عليهم سلطان و كفى بربك وكيلا (65)




ترجمه :

61 - بـه يـاد آوريـد زمـانى را كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده كنيد، آنها همگى سجده كردند جز ابليس كه گفت آيا براى كسى سجده كنم كه او را از خاك آفريده اى ؟!
62 - (سـپـس ) گـفـت ايـن كـسـى را كـه بـر مـن تـرجيح داده اى اگر تا روز قيامت مرا زنده بگذارى همه فرزندانش را جز عده كمى گمراه و ريشه كن خواهم ساخت !!
63 - فـرمـود: بـرو! هـر كـس از آنـان از تـو تـبـعـيت كند جهنم كيفر آنها است ، كيفرى است فراوان !
64 - هـر كـدام از آنها را مى توانى با صداى خودت تحريك كن ، و لشكر سواره و پياده ات را بـر آنـهـا گـسـيل دار، و در ثروت و فرزندانشان شركت جوى ، و آنها را با وعده ها سرگرم كن ولى شيطان جز فريب و دروغ وعده اى نمى دهد.
65 - (اما بدان ) تو هرگز سلطه اى بر بندگان من پيدا نخواهى كرد (و آنها هيچگاه به دام تو گرفتار نمى شوند همين قدر كافى است پروردگارت حافظ آنها باشد.
تفسير:
دامهاى ابليس
ايـن آيـات به مساله سرپيچى ابليس از فرمان خدا به سجده براى آدم و سرنوشت شوم او به دنبال اين ماجرا اشاره مى كند.
مطرح كردن اين ماجرا به دنبال بحثهاى گذشته پيرامون مشركان لجوج ، در واقع اشاره بـه اين است كه نمونه كامل استكبار و كفر و عصيان ، شيطان بود، ببينيد سرنوشتش به كجا رسيد، شما پيروان او نيز همان سرنوشت را خواهيد داشت .
بـه عـلاوه اگر اين كوردلان اينهمه در مسير مخالف حق پافشارى مى كنند جاى تعجب نيست چـرا كـه شـيـطـان طـبـق ايـن آيات از چندين طريق به اغوا و گمراهى آنها برخاسته ، و در واقـع گـفـتـار او كـه مـى گـفـت : (مـن اكـثر فرزندان آدم را جز مخلصان و مؤ منان راستين منحرف خواهم ساخت ) به تحقق پيوسته است .
نـخـسـت مـى گـويـد: (يـاد آور هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده كنيد و همگى جز ابليس سجده كردند) (و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ).
همانگونه كه در گذشته نيز ذيل آيات مربوط به آفرينش آدم گفته ايم اين سجده يكنوع خضوع و تواضع به خاطر عظمت خـلقـت آدم و امـتـيـاز او بـر سـايـر موجودات و يا سجده اى بوده است به عنوان پرستش در برابر خداوند به خاطر آفرينش چنين مخلوق شگرفى .
و نـيـز گـفـتـيـم گـر چـه ابـليـس در اينجا به عنوان استثناء از فرشتگان آمده ، اما او به شهادت قرآن هرگز جزء فرشتگان نبوده ، بلكه بر اثر بندگى خدا در صف آنها قرار داشت او از جن بود و خلقت مادى داشت .
بـه هـر حـال ابـليـس كـه بـاد كـبـر و غـرور در سـر داشـت و خـودخـواهـى و خـودبينى بر عـقـل و هـوشـش پـرده افـكـنـده بـود، بـه گـمـان ايـنـكـه خـاك و گـل ، كه منبع همه بركات و سرچشمه حيات است كم اهميتتر از آتش است به عنوان اعتراض بـه پـيـشـگـاه خـدا (چـنـيـن گـفـت : آيـا مـن بـراى مـوجـودى سـجـده كـنـم كـه او را از گل آفريده اى ) (قال اءاءسجد لمن خلقت طينا).
ولى هـنـگـامـى كـه ديـد بـر اثـر ايـن استكبار و سركشى در برابر فرمان خدا از درگاه مـقـدسـش بـراى هـميشه طرد شد: (عرض كرد هر گاه به من تا روز قيامت مهلت دهى ، اين موجودى را كه بر من مقدم و گرامى داشتى تمام فرزندانش را گمراه خواهم ساخت و آنها را از بـيـخ و بـن بـر مـى كـنـم ، و بـه گـمـراهـى مـى كـشـانـم ، بـجـز عـده كـمـى )! (قال اءراءيتك هذا الذى كرمت على لئن اءخرتن الى يوم القيامة
لاحتنكن ذريته الا قليلا)
(احـتـنـكـن ) از مـاده (احـتناك ) به معنى از ريشه كندن چيزى است ، لذا هنگامى كه ملخ زراعـت را بـه كلى بخورد عرب مى گويد: احتنك الجراد الزرع ، بنابراين گفتار مزبور اشاره به اين است كه من كل بنى آدم را جز عده كمى از جاده اطاعت تو برمى كنم .
اين احتمال نيز وجود دارد كه (احتنكن ) از ماده (حنك ) به معنى زير گلو بوده باشد، هـنـگامى كه طناب و افسار به گردن حيوان مى افكنند عرب تعبير به (حنتك الدابه ) مى كند در واقع شيطان مى خواهد بگويد من به گردن همه آنها ريسمان وسوسه مى افكنم و به جاده خطا مى كشانم .
در ايـن هـنـگـام بـراى ايـنـكـه مـيـدان آزمـايـشى براى همگان تحقق يابد، و وسيله اى براى پـرورش مؤ منان راستين فراهم شود كه انسان همواره در كوره حوادث پخته مى شود، و در برابر دشمن نيرومند، قوى و قهرمان مى گردد، به شيطان امكان بقاء و فعاليت داده شده : (فرمود: برو، كسانى از آنها كه از تو پيروى كنند جهنم كيفرشان خواهد بود، كيفرى است كافى و وافر)! (قال اذهب فمن تبعك منهم فان جهنم جزاؤ كم جزاء موفورا).
به اين وسيله اعلام آزمايش كرد و سرانجام پيروزى و شكست در اين آزمايش بزرگ الهى را بيان فرموده .
سـپـس طـرق نـفـوذ شـيـطـان و اسـبـاب و وسـائلى را كـه در وسـوسـه هـاى خـود بـه آن متوسل مى شود به شكل جالب و گويائى چنين شرح مى دهد:
(هـر كـدام از آنـها را مى توانى با صداى خودت تحريك و وسوسه كن ) (و استفزز من استطعت منهم بصوتك ).
(و لشـگـر سـواره و پـيـاده ات را بـه سـوى آنـهـا بـا فـريـادت گسيل دار)! (و اجلب عليهم بخيلك و رجلك ).
(و در امـوال و فـرزنـدان آنـهـا شـركـت جـوى )! (و شـاركـهـم فـى الاموال و الاولاد).
(و با وعده هاى دروغينت آنها را بفريب )! (وعدهم ).
سـپـس هـشـدار مـى دهـد كـه (شـيـطان جز فريب و نيرنگ و غرور، وعده اى نمى دهد) (و ما يعدهم الشيطان الا غرورا).
ولى بـدان كـه (سـلطـه اى بـر بـنـدگان من نخواهى داشت ) (ان عبادى ليس لك عليهم سلطان ).
(همين قدر كافى است كه پروردگارت ولى و حافظ اين بندگان است ) (و كفى بربك وكيلا).
نكته ها:
1 - معنى چند لغت
(استفزز) از ماده (استفزاز) به معنى تحريك و برانگيختن است ، تحريكى سريع و سـاده ، ولى در اصـل به معنى قطع و بريدن چيزى است ، لذا هر گاه پارچه يا لباسى پاره شود، عرب مى گويد (تفزز الثوب ).
و استعمال اين لغت در معنى تحريك و برانگيختن به خاطر بريدن كسى از حق و كشاندن او به سوى باطل است .
(اجـلب ) از مـاده (اجـلاب ) در اصـل از (جـلبـه ) بـه مـعنى فرياد شديد است ، و اجـلاب بـه مـعـنـى رانـدن و حـركـت دادن با نهيب و فرياد مى باشد، و اينكه در بعضى از روايـات از (جلب ) نهى شده يا به معنى آن است كه مامور جمع آورى زكات به هنگامى كـه بـراى گـرفتن حق شرعى به چراگاهها مى آيد. نبايد فرياد بزند و چهارپايان را در چـراگـاهـشان وحشتزده كند، و يا اشاره به مسابقه اسب سوارى است كه هيچيك از شركت كنندگان در مسابقه نبايد به مركب ديگرى فرياد زند تا خودش پيشروى كند.
(خـيـل ) بـه دو مـعـنى آمده است به معنى (اسبها) و به معنى (اسب سواران ) اما در اينجا به معنى دوم است و اشاره به لشكر سواره مى كند.
و (رجـل ) بـه عكس آن به معنى لشكر پياده است ، البته شيطان لشكر سواره و پياده اى بـه آن معنى كه در ارتش است ندارد، ولى مى دانيم دستياران فراوانى از جنس خود و از جـنـس آدمـيـان دارد كـه براى اغواى مردم به او كمك مى دهند، بعضى سريعتر و نيرومندتر همچون لشكر سواره اند، و بعضى آرامتر و ضعيفتر همچون لشكر پياده !
2 - وسائل متنوع وسوسه گرى شيطان
گر چه در آيات فوق ، مخاطب شيطان است و خداوند به عنوان يك فرمان تهديدآميز به او مـى گـويـد هـر چـه از دسـتـت سـاخـتـه اسـت بـكـن و بـا وسائل گوناگون به اغواى بنى آدم برخيز، ولى در واقع هشدارى است به همه انسانها كه طرق نفوذ شيطان را دريابند و از تنوع وسائل وسوسه هاى او آگاه شوند.
جـالب ايـنـكـه قـرآن در آيـه فـوق بـه چـهـار بـخـش مـهـم و اصـولى از ايـن وسائل ، اشاره مى كند و به انسانها مى گويد كه از چهار طرف مراقب خويش باشند:
الف : بـرنـامـه هـاى تـبـليـغـاتى - جمله و استفزز من استطعت منهم بصوتك كه بعضى از مـفـسـران آن را تـنها به معنى نغمه هاى هوس انگيز موسيقى و خوانندگى تفسير كرده اند مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه هـر گـونـه تـبـليـغـات گـمـراه كـنـنـده را كـه در آن از وسائل صوتى و سمعى استفاده مى شود شامل مى گردد.
بـه ايـن تـرتـيـب نـخـسـتـيـن بـرنـامـه شـيـطـان ، اسـتـفـاده از ايـن وسائل است .
ايـن مـسـاله مـخـصوصا در دنياى امروز كه دنياى فرستنده هاى راديوئى و دنياى تبليغات گـسـترده سمعى و بصرى است ، از هر زمانى روشنتر و آشكارتر است ، چرا كه شياطين و احـزاب آنـهـا در شـرق و غـرب جـهـان بـر ايـن وسيله موثر تكيه دارند، و بخش عظيمى از سرمايه هاى خود را در اين راه مصرف مى كنند، تا بندگان خدا را استعمار كنند و از راه حق كه راه آزادى و استقلال و ايمان و تقوى است منحرف سازند و به صورت بردگانى بى اراده و ناتوان درآورند.
ب : استفاده از نيروى نظامى - اين منحصر به عصر و زمان ما نيست كه شياطين براى يافتن منطقه هاى نفوذ به قدرت نظامى متوسل مى شوند، هميشه بازوى نظامى يكى از بازوهاى مـهـم و خـطـرنـاك هـمـه جـباران و ستمگران جهان بوده است ، آنها ناگهان در يك لحظه به نيروهاى مسلح خود فرياد مى زنند و به مناطقى كه ممكن است با مقاومت سرسختانه ، آزادى و استقلال خويش را بازيابند گسيل
مـى دارنـد، و حـتـى در عـصـر خـود مـى بـيـنـيـم بـرنـامـه گسيل سريع كه درست همان مفهوم (اجلاب ) را دارد تنظيم كرده اند، به اين ترتيب كه پاره اى از قدرتهاى جهانخوار غرب نيروى ويژه اى ، آماده ساخته اند كه بتوانند آن را در كـوتـاهـتـريـن مدت در هر منطقه اى از جهان كه منافع نامشروع شيطانيشان به خطر بيفتد اعزام كنند و هر جنبش حق طلبانه اى را در نطفه خفه نمايند.
و قـبـل از وصـول ايـن لشـكر سريع ، زمينه را با جاسوسان ماهر خود كه در واقع لشكر پياده اند آماده مى سازند.
غافل از اينكه خداوند به بندگان راستينش در همين آيات وعده داده است كه شيطان و لشكر او هرگز بر آنها سلطه نخواهند يافت !
ج : بـرنـامـه هـاى اقـتـصـادى و ظـاهـرا انـسـانـى - يـكـى ديـگـر از وسـائل مـوثـر نفوذ شيطان از طريق شركت در اموال و نفوس است ، باز در اينجا مى بينيم بـعضى از مفسران شركت در اموال را منحصرا به معنى (ربا)، و شركت در اولاد را فقط بـه مـعـنـى فـرزنـدان نامشروع دانسته اند در حالى كه اين دو كلمه معنى بسيار وسيعترى دارد كـه هـمـه امـوال حـرام و فـرزنـدان نـامـشـروع و غـيـر آن را شامل مى شود.
مثلا در عصر و زمان خود مى بينيم كه شياطين جهانخوار، مرتبا پيشنهاد سرمايه گذارى و تاسيس شركتها و ايجاد انواع كارخانه ها و مراكز توليدى در كشورهاى ضعيف مى كنند، و زيـر پـوشش اين شركتها انواع فعاليتهاى خطرناك و مضر را انجام مى دهند، جاسوسهاى خود را به نام كارشناس فنى يا مشاور
اقـتـصـادى و مـهـنـدس و تـكـنـيـسـيـن بـه ايـن كـشـورهـا اعـزام مـى دارنـد، و بـا لطـائف الحـيـل آخـريـن رمـق آنـهـا را مـى مـكـنـد و از رشـد و نـمـو و استقلال اقتصادى آنها جلوگيرى مى كنند.
و نـيـز از طـريـق تـاسـيس مدارس ، دانشگاهها، كتابخانه ها، بيمارستانها، و جهانگردى در فـرزنـدان آنـهـا شـركـت مـى جـويـنـد، جـمـعـى را از آنـهـا بـه سـوى خـود مـتـمايل مى سازند، حتى گاهى با كمكهاى سخاوتمندانه از طريق بورس تحصيلى كه در اخـتـيار جوانان مى گذارند آنها را به طور كامل به فرهنگ و برنامه خود جلب مى كنند، و در افكار آنها شريك مى شوند.
ايـجـاد مـراكـز فـساد تحت پوشش ساختن هتلهاى بين المللى و كلوپهاى تفريحات سالم و سينماها و فيلمهاى گمراه كننده و مانند آن يكى از رايجترين برنامه هاى مخرب اين شياطين اسـت كـه نـه تـنـهـا فـحـشـاء را از ايـن طـريـق تـرويـج مـى كـنـنـد و عـامـل فـزونـى فـرزنـدان نامشروع مى شوند، بلكه نسلى منحرف سست و بى اراده ، بى خـيـال و هوسباز از اين طريق پرورش مى دهند، هر اندازه ما در برنامه هاى آنها باريكتر و دقيقتر شويم به عمق خطرات اين وسوسه هاى شيطانى آشناتر خواهيم شد.
د: بـرنـامه هاى مخرب روانى - استفاده از وعده هاى مغرور كننده و انواع فريبها و نيرنگها يـكـى ديـگـر از بـرنامه هاى شيطانها است ، آنها روانشناسان و روانكاوان ماهرى را براى اغـفـال و فـريـب مردم ساده دل و حتى هوشيار تربيت كرده اند، گاهى به نام اينكه دروازه تمدن بزرگ در چند قدمى آنها است ، و يا اينكه در آينده نزديكى در رديف اولين كشورهاى مـتـمـدن و پـيـشـرو قـرار خـواهـنـد گـرفـت ، و يـا ايـنـكـه نسل آنها نسل نمونه و بى نظيرى است كه مى تواند در پرتو برنامه هاى آنان به اوج عـظـمـت بـرسـد و امـثـال ايـن خـيالات و پندارها، آنها را سرگرم مى سازند كه همه در جمله (وعدهم ) خلاصه مى شود!
و گاهى به عكس از طريق تحقير و تضعيف روحيه و اينكه آنها هرگز توانائى مبارزه با قـدرتـهـاى عـظـيـم جـهانى را ندارند و ميان تمدنشان با تمدن كشورهاى پيشرفته صدها سال فاصله است آنان را از هر گونه تلاش و كوششى باز مى دارند.
ايـن قـصـه سـر دراز دارد، و طرق نفوذ شيطان و لشكريان او يك راه و دو راه نيست ، اينجا است كه عباد الله و بندگان راستين خدا با دلگرمى كه از وعده قطعى او در اين آيات به دست مى آورند به جنگ با اين شياطين برمى خيزند و كمترين وحشتى به خود راه نمى دهند و مى دانند سر و صداى شياطين هر قدر زياد باشد بى محتوا و تو خالى است و با قدرت ايمان و توكل بر خدا بر همه آنها مى توان پيروز شد و نقشه هاشان را نقش بر آب كرد چـنـانـكه قرآن مى گويد و كفى بربك وكيلا: (خداوند بهترين حافظ و نگاهبان و يار و ياور آنها است ).
3 - در زمينه اينكه خدا چرا شيطان را آفريد در تفسير سوره بقره آيه 39 بحث كرده ايم .
هـمـچـنين در مورد وسوسه هاى شيطان در لباسهاى مختلف ، و معنى شيطان در قرآن در جلد ششم صفحه 115 و جلد اول صفحه 136 بحث شده است .
آيه و ترجمه


ربكم الذى يزجى لكم الفلك فى البحر لتبتغوا من فضله انه كان بكم رحيما (66)
و اذا مـسـكم الضر فى البحر ضل من تدعون الا اياه فلما نجكم الى البر اعرضتم و كان الانسان كفورا (67)
افامنتم ان يخسف بكم جانب البر او يرسل عليكم حاصبا ثم لا تجدوا لكم وكيلا (68)
ام امـنـتـم ان يـعيدكم فيه تارة اخرى فيرسل عليكم قاصفا من الريح فيغرقكم بما كفرتم ثم لا تجدوا لكم علينا به تبيعا (69)




ترجمه :

66 - پـروردگارتان كسى است كه كشتى را در دريا براى شما به حركت در مى آورد تا از نعمت او بهره مند شويد، او نسبت به شما مهربان است .
67 - و هنگامى كه در دريا ناراحتى به شما برسد همه كس را جز او فراموش خواهيد كرد، اما هنگامى كه شما را به خشكى نجات دهد روى مى گردانيد، و انسان كفران كننده است !.
68 - آيا از اين ايمن هستيد كه در خشكى (با يك زلزله شديد) شما را در زمين فرو ببرد يا طـوفـانـى از سنگريزه بر شما بفرستد (و در آن مدفونتان كند) سپس حافظ (و ياورى ) براى خود نيابيد؟!
69 - يا اينكه ايمن هستيد كه بار ديگر شما را به دريا بازگرداند و تندباد كوبنده اى بـر شـمـا بـفـرستد و شما را بخاطر كفرتان غرق كند، حتى كسى كه خونتان را مطالبه نمايد پيدا نكنيد.
تفسير:
با اينهمه نعمت اينهمه كفران چرا؟!
ايـن آيـات بـحثهائى را كه در زمينه توحيد و مبارزه با شرك در گذشته داشتيم تعقيب مى كـنـد، و از دو راه مـخـتـلف (راه استدلال و برهان - و راه وجدان و درون ) در اين موضوع وارد بحث مى شود.
نـخـسـت بـه تـوحـيـد استدلالى اشاره كرده ، مى گويد: (پروردگار شما كسى است كه كـشـتى را در دريا به حركت در مى آورد، حركتى مداوم و مستمر)! (ربكم الذى يزجى لكم الفلك فى البحر).
بـديـهـى اسـت بـراى حركت كشتيها در دريا، نظاماتى دست بدست هم داده تا اين امر فراهم گردد: از يكسو آب به صورت مركبى راهوار آفريده شده ، از سوى ديگر وزن مخصوص بعضى از اشياء سبكتر از آب است آنچنان كه روى آب بماند، و يا اگر سنگينتر است آنرا به شكلى مى توان ساخت كه عملا وزن مخصوصى كمتر از آب پيدا كند، بطورى كه طاقت تحمل بارهاى سنگين و انسانهاى فراوانى داشته باشد.
از سـوى سـوم نـيـروى مـحركى لازم است ، كه در زمانهاى گذشته بادهاى منظمى بود كه بـر صـفـحه اقيانوسها با نظم خاصى مى وزيد، و آشنائى به زمان و مسير و سرعت اين بـادهـا بـه نـاخـدايـان امـكـان مى داد كه از نيروى عظيم آن براى حركت كشتيهاى بادبانى اسـتـفـاده كـنـند، ولى امروز از نيروى بخار كه برادر باد است براى حركت كشتيهاى عظيم استفاده مى شود.
از سـوى چـهـارم نـياز به وسيله راهيابى است كه در گذشته خورشيد و ستارگان آسمان بودند و امروز قطب نماها و نقشه ها هستند.
بـه هـر حـال اگر اين چهار موضوع دست به دست هم نمى دادند و براى حركت منظم كشتيها هـم آهـنـگ نـمـى شـدنـد انـسـان از ايـن وسـيـله بـسـيـار مـهـم حمل و نقل و مركب سوارى راهوار محروم مى ماند.
البـتـه مـى دانـيـد كـشتيها هميشه بزرگترين وسيله نقليه انسانها بوده و هستند، هم اكنون كشتيهاى غول پيكرى داريم كه به اندازه يك شهر كوچك وسعت و سرنشين دارند.
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: (هـدف از ايـن بـرنـامـه آنـسـت كـه شـمـا از فضل خدا بهره گيريد) (لتبتغوا من فضله ).
بـراى مـسـافـرتـهـاى خـودتـان ، بـراى نـقـل و انـتـقـال مال التجاره ها، و براى آنچه به دين و دنياى شما كمك مى كند.
(چرا كه خداوند نسبت به شما مهربان است ) (انه كان بكم رحيما).
از ايـن تـوحـيـد اسـتـدلالى كـه گوشه كوچكى از نظام آفرينش را كه حاكى از مبدء علم و قـدرت و حـكـمـت آفـريـدگـار اسـت نـشـان مـى دهـد، بـه استدلال فطرى منتقل مى شود و مى گويد: فراموش نكنيد: (هنگامى كه ناراحتيها در دريا بـه شما برسد (و گرفتار طوفان و امواج كوبنده و وحشتناك شويد) تمام معبودهائى را كـه مـى خـوانـيـد جـز خـدا از نـظـر شـمـا گـم مـى شـود) (و اذا مـسكم الضر فى البحر ضل من تدعون الا اياه ).
و بايد گم شود چرا كه طوفان حوادث پرده هاى تقليد و تعصب را كه بر فطرت آدمى افـتـاده كـنـار مى زند، و نور فطرت كه نور توحيد و خداپرستى و يگانه پرستى است جلوه گر مى شود، آرى در چنين لحظاتى همه معبودهاى پندارى و خيالى كه
نـيـروى تـوهم انسان به آنها قدرت بخشيده بود همچون برف در آفتاب تابستان آب مى شوند و از ذهن محو مى گردند و تنها نور الله در آن مى درخشد.
ايـن يـك قانون عمومى است كه تقريبا هر كس آن را تجربه كرده است كه در گرفتاريها هـنـگـامـى كـه كـارد بـه اسـتـخـوان مى رسد، موقعى كه اسباب ظاهرى از كار مى افتند، و كمكهاى مادى ناتوان مى گردند، انسان به ياد مبدء بزرگى از علم و قدرت مى افتد كه او قادر بر حل سختترين مشكلات است .
كار نداريم كه نام اين مبدء را چه بگذارند همينقدر مى دانيم روزنه اميدى به قلب گشوده مـى شـود و نور لطيف و نيرومندى در دل مى پاشد، اين يكى از نزديكترين راهها به سوى خدا است ، راهى از درون جان و سويداى قلب .
سـپـس اضـافـه مـى كند: اما شما فراموشكاران (هنگامى كه دست قدرت الهى شما را به سـوى خـشـكـى نجات داد به او پشت مى كنيد و رو مى گردانيد و اصولا انسان كفران كننده است ) (فلما نجاكم الى البر اعرضتم و كان الانسان كفورا).
بار ديگر پرده هاى غرور و غفلت ، تقليد و تعصب ، اين نور الهى را مى پوشاند و گرد و غبار عصيان و گناه و سرگرميهاى زندگى مادى ، چهره تابناك آن را پنهان مى سازد.
ولى آيـا فـكـر مى كنيد خداوند در خشكى و قلب صحرا نمى تواند شما را به مجازاتهاى شديد مبتلا سازد؟: (آيا شما از اين ايمنيد كه به فرمان او زمين بشكافد و شما را در كام خود فرو ببرد)؟ (افامنتم ان يخسف بكم جانب البر).
و (آيـا از اين ايمنيد كه طوفانى از سنگ بر شما ببارد و شما را در زير سنگها مدفون سازد (عذابى كه به مراتب از غرق در درياها سختتر است ) سپس حافظ
و نگهبانى پيدا نكنيد؟!) (او يرسل عليكم حاصبا ثم لا تجدوا لكم وكيلا).
بـيـابـانـگـردان كـه مـخـصـوصـا بـا ايـن مـسـاله آشـنـا بـودنـد كـه گـاهـى طـوفـان در دل بـيـابـانـهـا مـى وزيـد و تـوده اى از شـن و سـنـگـريـزه را بـا خـود حـمـل مـى كـرد و در نـقـطـه ديـگـر فـرود مـى آورد، و تـلى عـظـيـم تـشـكـيـل مـى داد به گونه اى كه گاهى قطار شتران در زير آن دفن مى شدند، اهميت اين تهديد را بيشتر درك مى كردند.
سپس اضافه مى كند: اى فراموشكاران آيا گمان كرديد اين آخرين بار بود كه شما نياز بـه سـفـر دريا پيدا كرديد؟ (آيا از اين ايمن هستيد كه بار ديگر بر اثر ضرورتها و نيازها خداوند شما را به قلب دريا بفرستد، و در آنجا به تندبادهاى كوبنده فرمان دهد كـه شـما را به خاطر كفر و كفرانتان غرق كند و آنگاه حتى كسى كه خون شما را مطالبه كـنـد و بـگـويـد چـرا؟ وجـود نـداشـتـه بـاشـد)؟! (ام امـنـتـم ان يـعـيـدكم فيه تارة اخرى فيرسل عليكم قاصفا من الريح فيغرقكم بما كفرتم ثم لا تجدوا لكم علينا به تبيعا).
نكته ها:
1 - انسانهاى كم ظرفيت
ايـن حـالت كـه بـه هنگام ظهور مشكلات به ياد خدا بيفتند و در راحتى او را فراموش كنند، حالت بسيارى از مردم است ، در اين گونه افراد، طبيعت ثانوى ، فراموشكارى است و عدم توجه به واقعيات زندگى .
بـنـابراين توجه به خدا و واقعيات زندگى ، يك حالت استثنائى براى آنها محسوب مى شود كه نياز به عوامل فوق العاده دارد، مادام كه آن حالت فوق العاده
مـوجـود اسـت بـه يـاد خـدا هستند، اما به محض اينكه بر طرف شد به طبيعت انحرافى خود باز مى گردند، و خدا را به دست فراموشى مى سپرند.
خـلاصه كمتر كسى را مى توان پيدا كرد كه در مشكلات سخت و طاقتفرسا به پيشگاه با عـظـمـت خـدا سـر فـرود نـيـاورد ولى مـى دانيم اين بيدارى و (توجه اضطرارى )، بى ارزش است .
افراد باايمان و مسلمانان راستين ، آنها هستند كه در راحتى و بلا، در سلامت و بيمارى ، در فـراوانـى و قـحـطـى ، در زنـدان و بـر تـخـت قـدرت ، و خـلاصـه در هـمـه حـال بـه يـاد او مى باشند، و اصولا اين تغيير حالات به هيچوجه آنها را دگرگون نمى سازد.
روحـشـان بـقـدرى بـزرگ اسـت كـه هـمـه ايـنـها را در خود هضم مى كند، همچون على (عليه السـلام ) كـه عـبـادت و زهـد و رسـيـدگـيش به دردمندان ، بر تخت قدرت همان بود كه در گوشه انزوا.
چنانكه خودش در صفات پرهيزكاران مى فرمايد: نزلت انفسهم منهم فى البلاء كالتى نزلت فى الرخاء: (حال آنها در بلا و راحتى يكسان است
كـوتـاه سـخن اينكه : ايمان ، توجه به خدا، توسل ، عبادت ، توبه و تسليم در برابر پـروردگـار هـمـه در صـورتى ارزش دارد كه دائمى و پايدار باشد، اما ايمان موسمى ، تـوبـه مـوسمى و عبادتهاى موسمى كه در شرائط اضطرارى و يا آنجا كه منافع انسان ايـجاب مى كند، انجام مى شود، بى فايده و يا بسيار كم ارزش است ، و در آيات قرآن از اين گونه اشخاص كرارا نكوهش شده است .
2 - فرار از محدوده حكومت خدا ممكن نيست
بعضى مانند بت پرستان زمان جاهليت ، تنها هنگامى به الله روى مى آورند
كـه مـثـلا در وسـط اقيانوس يا در يك پرتگاه خطرناك يا حالت بيمارى شديد گرفتار شـونـد، در حـالى كـه اگـر درسـت بـيـنـديـشـيـم انـسـان در هـمـه حـال ، و در هـمه جا، شديدا آسيب پذير است ، دريا و صحرا، سلامت و بيمارى ، پرتگاه و غير آن در واقع همه يكسان مى باشند.
يـك زلزله مـخـتـصـر: خـانـه امـن و امـان و آرام مـا را مـمـكـن اسـت بـه ويـرانـه اى وحـشـتـناك تـبـديـل كـند، يك لخته كوچك خون مى تواند شاهرگ بزرگ قلب يا مغز ما را ببندد، و با سكته قلبى و مغزى ، مرگ در يك ثانيه فرا رسد، با توجه به اين امور غفلت از خداوند و فراموشى ذات پاك او، چقدر جاهلانه است ؟!
ممكن است طرفداران فرضيه اتكاى مذهب به ترس ، همين موضوع را دستاويز قرار دهند و بـگويند: ترس از عوامل مختلف طبيعى انسان را به سوى خدا مى راند و چنين پندارى را در نظر او تقويت مى كند.
ولى آيات قرآن به اين گونه اوهام پاسخ داده است ، زيرا هيچگاه قرآن پايه خداشناسى را بـر ايـن مساله قرار نداده ، بلكه اساس را مطالعه نظام آفرينش و پى بردن به ذات پـاكـش از طـريـق ايـن مـطـالعـه قـرار داده اسـت ، حـتـى در آيـات فـوق ديـديـم كـه قـبـل از ذكر توحيد فطرى به ايمان استدلالى مى پردازد و در واقع اين حوادث را يادآور خـدا مـى شـمـرد، نـه مـوجـب شـنـاخـت او كـه شـنـاخـتـش هـم از طـريـق استدلال و هم از راه فطرت براى حقجويان آشكار است .
3 - معنى چند لغت
(يزجى ) همانگونه كه گفتيم از ماده ازجاء به معنى حركت دادن مداوم چيزى است .
(حاصب ) به معنى بادى است كه سنگريزه ها را حركت مى دهد و
پـشـت سـر هـم بـر جائى مى كوبد، و در اصل از حصباء به معنى سنگريزه گرفته شده است .
(قـاصـف ) بـه معنى شكننده است و در اينجا اشاره به طوفان شديدى است كه همه چيز را در هم مى شكند.
(تبيع ) به معنى تابع و در اينجا اشاره به كسى است كه به مطالبه خون و خونبها برمى خيزد و دنبال آن را مى گيرد.
آيه و ترجمه


و لقد كرمنا بنى ادم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا (70)
يوم ندعوا كل اناس بامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرؤ ن كتابهم و لا يظلمون فتيلا (71)
و مـن كـان فـى هـذه اعـمـى فـهـو فـى الاخـرة اعـمـى و اضل سبيلا (72)




ترجمه :

70 - مـا بـنـى آدم را گـرامـى داشـتـيـم و آنـهـا را در خـشـكـى و دريـا (بر مركبهاى راهوار) حمل كرديم ، و از انواع روزيهاى پاكيزه به آنها روزى داديم ، و بر بسيارى از خلق خود برترى بخشيديم .
71 - بـه يـاد آوريد روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان مى خوانيم ، آنها كه نامه عملشان به دست راستشان است آنرا (با شادى و سرور) مى خوانند و سر سوزنى به آنها ظلم و ستم نمى شود.
72 - امـا آنها كه در اين جهان (از ديدن چهره حق ) نابينا بودند در آنجا نيز نابينا هستند و گمراه تر!
تفسير:
انسان گل سر سبد موجودات
از آنـجـا كـه يـكـى از طرق تربيت و هدايت ، همان دادن شخصيت به افراد است ، قرآن مجيد به دنبال بحثهائى كه مشركان و منحرفان در آيات گذشته داشت ،
در ايـنـجـا بـه بيان شخصيت والاى نوع بشر و مواهب الهى نسبت به او مى پردازد، تا با تـوجـه بـه اين ارزش فوق العاده به آسانى گوهر خود را نيالايد و خويش را به بهاى نـاچـيزى نفروشد، مى فرمايد: (ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم ) (و لقد كرمنا بنى آدم ).
سپس به سه قسمت از مواهب الهى ، نسبت به انسانها اشاره كرده مى گويد:
(مـا آنـهـا را بـا مـركـبـهـاى مـخـتـلفـى كـه در اخـتـيـارشان قرار داده ايم در خشكى و دريا حمل كرديم ) (و حملناهم فى البر و البحر)
ديگر اينكه (آنها را از طيبات روزى داديم ) (و رزقناهم من الطيبات ).
بـا تـوجـه بـه وسـعـت مـفـهـوم كـلمـه (طـيـب ) كـه هـر مـوجـود پـاكـيـزه اى را شامل مى شود، گستردگى اين نعمت بزرگ الهى آشكار مى گردد.
سـوم ايـنـكـه (مـا آنـهـا را بـر بـسيارى از مخلوقات خود فضيلت و برترى داديم ) (و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا).
چند نكته :
1 - مركب ، نخستين نعمت انسان
در ايـنـجـا ايـن نـكـته جلب توجه مى كند كه چرا خداوند از ميان تمام مواهبى كه به انسان بخشيده نخست به مساله حركت او در خشكى و دريا اشاره مى كند؟
ايـن مـمـكـن اسـت بـه آن جـهـت باشد كه بهره گيرى از طيبات و انواع روزيها بدون حركت امـكـانپذير نيست و حركت انسان بر صفحه زمين نياز به مركب راهوار دارد، آرى (حركت ) مقدمه هر گونه (بركت ) است .
و يـا بـه ايـن جـهـت كـه مـى خـواهـد سـلطـه او را بـر كـل پـهـنـاى زمـيـن ، اعـم از دريـا و صـحرا مشخص كند چرا كه هر يك از انواع موجودات بر قـسـمـتـى از مـحـدوده زمـيـن سـلطـه دارنـد، تـنـهـا انـسـان اسـت كـه بـر كل اين كره خاكى حكومت مى كند،
بر دريا، صحرا، و فراز هوا.
2 - گرامى داشت انسان از سوى خداوند
در ايـنـكـه خداوند انسان را به چه چيز گرامى داشته كه در آيه فوق به طور سربسته مـى گـويـد مـا انـسـان را گـرامـى داشتيم ، در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى به خاطر اعطاى قوه عقل و نطق و استعدادهاى مختلف و آزادى اراده مى دانند.
بعضى اندام موزون و قامت راست .
بعضى موهبت انگشتان كه انسان با آن بسيار كارهاى ظريف و دقيق را مى تواند انجام دهد و همچنين قدرت بر نوشتن دارد.
بـعـضـى بـه ايـنـكـه انـسان تقريبا تنها موجودى است كه مى تواند غذاى خود را با دست بخورد.
بعضى به خاطر سلطه او بر تمام موجودات روى زمين .
و بعضى به خاطر شناخت خدا و قدرت بر اطاعت فرمان او مى دانند.
ولى روشـن اسـت كـه ايـن مـواهـب در انـسـان جـمـع اسـت ، و هيچگونه تضادى با هم ندارند، بنابراين گراميداشت خدا نسبت به اين مخلوق بزرگ با همه اين مواهب و غير اين مواهب است .
خـلاصـه ايـنـكـه انـسـان امـتـيـازات فراوانى بر مخلوقات ديگر دارد كه هر يك از ديگرى جالبتر و والاتر است .
و روح انـسـان عـلاوه بـر امـتـيـازات جسمى مجموعه اى است از استعدادهاى عالى و توانائى بسيار براى پيمودن مسير تكامل بطور نامحدود.
3 - تفاوت (كرمنا) و (فضلنا).
در اينكه ميان اين دو چه تفاوتى است ؟ نظرات گوناگونى اظهار شده است .
بـعـضـى گـفـتـه اند (كرمنا) اشاره به مواهبى است كه خدا ذاتا به انسان داده است ، و (فضلنا) اشاره به فضائلى است كه انسان به توفيق الهى ، اكتساب مى كند.
ايـن احـتـمـال نـيـز بـسـيار نزديك به نظر مى رسد كه جمله (كرمنا) به جنبه هاى مادى اشاره مى كند و (فضلنا) به مواهب معنوى ، زيرا كلمه (فضلنا) غالبا در قرآن به همين معنى آمده است .
4 - معنى (كثير) در اينجا چيست ؟
بـعـضـى از مـفـسـران آيـه فـوق را دليـل بـر فـضـيـلت فـرشـتـگـان بـر كل بنى آدم دانسته اند، چرا كه قرآن مى گويد ما انسانها را بر بسيارى از مخلوقات خود بـرتـرى داديـم ، و طبعا گروهى در اينجا باقى مى ماند كه انسان برتر از آنها نيست و اين گروه جز فرشتگان نخواهند بود.
ولى بـا تـوجه به آيات آفرينش آدم و سجود و خضوع فرشتگان براى او و تعليم علم اسماء به آنها از سوى آدم ، ترديدى باقى نمى ماند كه انسان از فرشته برتر است ، بـنـابـرايـن ، (كـثـيـر) در ايـنـجـا بـه مـعنى جميع خواهد بود و به گفته مفسر بزرگ طـبـرسـى در مـجـمـع البـيـان ، در قـرآن و مـكـالمـات عـرب ، بـسـيـار معمول است كه اين كلمه به معنى جميع مى آيد.
طـبـرسى مى گويد: معنى جمله اين است انا فضلناهم على من خلقناهم و هم كثير: (ما انسان را بر ساير مخلوقات برترى بخشيديم و ساير مخلوقات بسيارند).
قـرآن دربـاره شـياطين مى گويد: و اكثرهم كاذبون (سوره شعراء آيه 223) بديهى است كه شياطين همه دروغگو هستند نه اكثر آنها.
و بـه هـر حـال اگـر ايـن مـعنى را خلاف ظاهر بدانيم آيات آفرينش انسان قرينه روشنى براى آن خواهد بود.
5 - چرا انسان برترين مخلوق خدا است ؟
پاسخ اين سؤ ال چندان پيچيده نيست ، زيرا مى دانيم تنها موجودى كه از نيروهاى مختلف ، مادى و معنوى ، جسمانى و روحانى تشكيل شده ، و در لابلاى
تـضـادهـا مـى تـوانـد پـرورش پـيـدا كـنـد، و اسـتـعـداد تكامل و پيشروى نامحدود دارد، انسان است .
حـديـث مـعـروفـى كـه از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) نقل شده نيز شاهد روشنى بر اين مدعا است :
(خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفريد: فرشتگان و حيوانات و انسان ، فرشتگان عـقـل دارنـد بـدون شـهـوت و غـضـب ، حـيـوانـات مـجـمـوعـه اى از شـهـوت و غـضـبـنـد و عـقـل نـدارنـد، امـا انـسـان مـجـمـوعـه اى اسـت از هـر دو تـا كـدامـيـن غـالب آيـد، اگـر عـقل او بر شهوتش ‍ غالب شود، از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چيره گردد، از حيوانات پست تر).
در ايـنـجا يك سؤ ال باقى مى ماند و آن اينكه آيا همه انسانها از فرشتگان برترند؟ در حـالى كـه گـروهى بى ايمان و شرور و ستمگر هستند كه از پست ترين خلق خدا محسوب مـى شـونـد و بـه تـعـبـيـر ديـگـر آيـا بـنـى آدم در آيـه مـورد بـحـث هـمـه انـسـانـهـا را شامل مى شود يا تنها گروهى از آنها را.
پـاسـخ ايـن سـؤ ال را در يـك جـمـله مـى تـوان خلاصه كرد، و آن اينكه : آرى همه انسانها بـرتـرنـد، امـا بـالقـوه و بـالاسـتـعـداد، يـعـنـى هـمـگـى اين زمينه و شايستگى را دارند، حال اگر از آن استفاده نكنند، و سقوط نمايند مربوط به خودشان است .
گر چه برترى اساسى انسان بر ساير موجودات روى جنبه هاى معنوى و انسانى او است ولى بى مناسبت نيست كه بدانيم به گفته دانشمندان انسان حتى از نظر نيروهاى جسمانى در بـعـضى از جهات از ساير جانداران قويتر و نيرومندتر است (هر چند از پاره اى جهات ضعيفتر به نظر مى رسد).
نـويـسـنـده كـتـاب (انـسـان مـوجـود نـاشـنـاخـتـه ) (الكـسـيـس كـارل ) مـى گويد: (بدن انسان داراى استحكام و ظرافت فوق العاده اى مى باشد و در مقابل هر نوع
حـادثـه اسـتـقـامـت مـى ورزد، هـمـچـنـيـن در مـقابل بى غذائى ، بى خوابى ، خستگى ، غصه افـراطـى ، درد، بـيـمـارى ، رنـج ، پـركـارى و در مـورد حـفـظ مـوازنـه و تـعـادل حـيـرت انگيز بدن و روح خويش ، تحمل عجيبى از خود نشان مى دهد، حتى مى توان گـفـت كـه انـسـان از تمام حيوانات پردوامتر، پرتلاشتر است ، با اين توانائى جسمى و فكرى شگرفش توانسته است ، اينهمه امور، صنايع ، و تمدن كنونى را به وجود آورد و برتريش را بر همه جانداران به اثبات رساند).
آيه بعد به يكى ديگر از مواهب الهى نسبت به انسان ، و سپس مسئوليتهاى سنگينى را كه به موازات اين مواهب متوجه او مى شود اشاره مى كند:
در آغاز به (مساله رهبرى ) و نقش آن در سرنوشت انسانها پرداخته ، مى گويد: (روز قـيـامـت هـر گـروهـى را بـا امـام و رهـبـرشـان مـى خـوانـيـم ) (يـوم نـدعـوا كل اناس بامامهم )
يـعـنـى آنـهـا كـه رهـبـرى پيامبران و جانشينان آنانرا در هر عصر و زمان پذيرفتند، همراه پـيـشـوايـشـان خـواهـنـد بـود، و آنـهـا كـه رهـبـرى شـيـطـان و ائمـه ضلال و پيشوايان جبار و ستمگر را انتخاب كردند همراه آنها خواهند بود.
خـلاصـه ايـنـكـه پـيـونـد (رهـبـرى ) و (پـيـروى ) در ايـن جـهـان بـطـور كـامـل در آن جـهـان مـنـعـكـس مـى شـود، و بـر اسـاس آن گـروهـهـائى كـه اهل نجات و اهل عذابند مشخص مى گردند.
گر چه بعضى از مفسران ، خواسته اند (امام ) را در اينجا منحصرا به معنى پيامبران ، و بـعـضـى بـه معنى كتابهاى آسمانى ، و بعضى به معنى علما و دانشمندان تفسير كنند، ولى روشن است كه امام در اينجا معنى وسيعى دارد كه هر پيشوائى
را اعـم از پـيـامـبـران و ائمـه هـدى و دانـشـمـنـدان و كـتـاب و سـنـت ، و هـمـچـنـيـن ائمه كفر و ضـلال را شـامـل مـى شود، و به اين ترتيب هر كس در آنجا در خط همان رهبرى قرار خواهد گرفت كه در اين جهان خط او را انتخاب كرده بود.
ايـن تـعـبير در عين اينكه يكى از اسباب تكامل انسان را بيان مى كند، هشدارى است به همه افراد بشر كه در انتخاب رهبر فوق العاده دقيق و سختگير باشند، و زمام فكر و برنامه خود را به دست هر كس نسپرند.
سـپـس مـى گـويـد: آنـجـا مـردم دو گروه مى شوند: (كسانى كه نامه اعمالشان به دست راسـتـشان داده مى شود آنها با سرفرازى و افتخار و خوشحالى و سرور نامه اعمالشان را مـى خـوانـنـد و كـوچـكترين ظلم و ستمى به آنها نمى شود) (فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرءون كتابهم و لا يظلمون فتيلا).
(امـا كـسـانـى كـه در ايـن جـهـان ، كـوردل بودند، آنها در سراى آخرت نيز نابينا خواهند بود) (و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى ).
و طـبـيـعـى اسـت كـه ايـن كـوردلان نـابـيـنـا از هـمـه گـمـراهـتـرنـد (و اضل سبيلا).
نه در اين دنيا راه هدايت را پيدا مى كنند و نه در آخرت راه بهشت و سعادت را، چرا كه چشم خود را به روى همه واقعيات بستند و از ديدن چهره حق و آيات خداوند و آنچه مايه هدايت و عـبـرت اسـت و آنـهمه مواهبى كه خدا به آنها بخشيده بود، خود را محروم ساختند، و از آنجا كـه سـراى آخـرت بـازتـاب و انـعـكـاس عـظـيـمى است از اين جهان ، چه جاى تعجب كه اين كوردلان به صورت نابينايان وارد عرصه محشر شوند؟!
نكته ها:
1 - نقش رهبرى در زندگى انسانها
قـبـول زنـدگـى جـمـعـى در حـيـات انسانها نمى تواند از مساله رهبرى جدا باشد، چرا كه بـراى مـشـخـص كردن خط اصلى يك جمعيت ، هميشه نياز به رهبر و پيشوائى است ، اصولا پـيـمـودن راه تـكـامـل بـدون اسـتـفـاده از وجـود رهـبـر مـمـكـن نـيـسـت ، و سـر ارسال پيامبران و انتخاب اوصيا براى آنان همين است .
در عـلم عـقـائد و كـلام نـيـز با استفاده از قاعده لطف و توجه به نقش رهبر در نظم جامعه و جلوگيرى از انحرافات ، بعثت انبياء و لزوم وجود امام در هر زمان اثبات شده است .
امـا بـه هـمـان انـدازه كـه يـك رهـبـر الهـى و عـالم و صـالح ، راه وصول انسان را به هدف نهائى ، آسان و سريع مى كند، تن دادن به رهبرى ائمه كفر و ضلال ، او را به پرتگاه بدبختى و شقاوت مى افكند.
در تفسير اين آيه در منابع اسلامى ، احاديث متعددى وارد شده كه روشنگر مفهوم آيه و هدف از امامت است :
در حـديـثى كه شيعه و اهل تسنن از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) به سندهاى صحيح نقل كرده اند چنين مى خوانيم كه آن امام (عليه السلام ) از پدرانش از پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در تـفـسـيـر ايـن آيـه نـقـل فـرمـود: يـدعـى كل اناس بامام زمانهم و كتاب ربهم و سنة نبيهم : (در آن روز هر قومى همراه امام زمانشان و كتاب پروردگار و سنت پيامبرشان خوانده مى شوند).
و نـيـز از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم : الا تحمدون الله اذا كان يوم القيامة فدعا كل قوم الى من يتولونه و دعانا الى رسول الله و فزعتم الينا
فـالى ايـن تـرون يـذهـب بـكـم الى الجـنة و رب الكعبة - قالها ثلاثا -: (آيا شما حمد و سـپـاس خـدا را بـجـا نـمـى آوريد؟ هنگامى كه روز قيامت مى شود خداوند هر گروهى را با كسى كه ولايت او را پذيرفته مى خواند، ما را همراه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و شـما را همراه ما، فكر مى كنيد در اين حال شما را به كجا مى بردند، به خداوند كعبه به سوى بهشت - سه بار امام اين جمله را تكرار كرد -).
2 - كرامت بنى آدم
بـنـى آدم مـعـمـولا در قـرآن عنوانى است براى انسانها توام با مدح و ستايش و احترام ، در حـالى كـه كـلمـه انـسـان بـا صـفـاتـى هـمـانـنـد (ظـلوم ) (جـهـول ) (هـلوع ) (كـم ظـرفيت ) (ضعيف ) طغيانگر، ناسپاس و مانند آن توصيف شـده اسـت و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه بـنى آدم به انسان تربيت يافته اشاره مى كند و يا حـداقـل نـظـر بـه اسـتـعـدادهاى مثبت انسان دارد. (توجه به افتخارات آدم و فضيلت او بر فرشتگان كه در كلمه بنى آدم نهفته شده نيز مويد اين معنا است ) در حالى كه كلمه انسان بـه معنى مطلق و گاهى احيانا اشاره به جنبه هاى منفى او است . لذا در آيات مورد بحث كه سـخـن از كـرامـت و بـزرگـوارى و فضيلت انسان است تعبير به (بنى آدم ) شده . (در مـورد مـعـنـى انـسـان در قـرآن كـريـم در جـلد 8 تـفـسير نمونه صفحه 239 به بعد بحث مشروحى داشتيم ).
3 - نقش رهبرى در اسلام
در حـديـث مـعـروفـى كـه از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده هنگامى كه سخن از اركان اصلى اسلام به ميان مى آورد (ولايت ) (رهبرى ) را پـنـجـمـيـن و مهمترين ركن معرفى مى كند در حالى كه نماز كه معرف پيوند خلق با خالق اسـت و روزه كـه رمـز مبارزه با شهوات است و زكات كه پيوند خلق با خلق است و حج كه جنبه هاى
اجتماعى اسلام را بيان مى كند چهار ركن اصلى ديگر.
سـپـس امـام (عـليـه السـلام ) اضـافـه مـى كـنـد: (هيچ چيز به اندازه ولايت و رهبرى اهميت ندارد). (چرا كه اجراى اصول ديگر در سايه آن خواهد بود).
و نـيـز بـه هـمـيـن دليـل در حـديـث مـعـروفـى از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) نـقـل شـده : مـن مات بغير امام مات ميتة الجاهلية . (كسى كه بدون امام و رهبر از دنيا برود مرگ او مرگ جاهليت است ).
تـاريـخ نـيـز بـسـيـار بخاطر دارد كه گاهى يك ملت در پرتو رهبرى يك رهبر بزرگ و شـايـسته در صف اول در جهان قرار گرفته ، و گاه همان ملت با همان نيروهاى انسانى و مـنـابـع ديگر بخاطر رهبرى ضعيف و نالايق آنچنان سقوط كرده كه شايد كسى باور نكند اين همان ملت پيشرو است .
مگر عرب جاهلى نبود كه در جهل و بدبختى و فساد و ذلت و نكبت و پراكندگى و انحطاط غـوطـه ور بـود؟ چـرا كـه رهبر لايقى نداشت ، ولى با ظهور رهبر الهى يعنى محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنان راه ترقى و تكامل و عظمت را با سرعت پيمود كه دنيائى را در شگفتى فرو برد، آرى اين است نقش رهبر در آن زمان و اين زمان و هر زمان .
البـتـه خـداوند براى هر عصر و زمانى رهبرى براى نجات و هدايت انسانها قرار داد؟ چرا كـه حكمت او ايجاب مى كند فرمان سعادت بدون ضامن اجرا نباشد، اما مهم اين است كه مردم رهبرشان را بشناسند، و در دام رهبران گمراه و فاسد و مفسد گرفتار نشوند كه نجات از چنگالشان دشوار است .
اعـتقاد شيعه به وجود يك امام معصوم در هر عصر و زمان فلسفه اش همين است آن گونه كه على (عليه السلام ) فرمود: (اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله بحجة ،
امـا ظـاهـرا مـشـهـورا و امـا خـائفـا مـغـمـورا، لئلا تبطل حجج الله و بيناته . (آرى به خدا سـوگـنـد صـفـحـه روى زمـين هرگز از رهبرى كه با حجت الهى قيام كند خالى نشود، خواه ظـاهـر و آشـكـار باشد يا (بر اثر نداشتن پيروان كافى ) ترسان و پنهان ، تا نشانه هاى الهى و دلائل فرمان او از ميان نرود).
در زمـيـنـه مـعـنـى امـامـت و لزوم آن در جـهـان انـسـانـيـت در جـلد اول ذيل آيه 124 سوره بقره نيز بحث كرده ايم .
4 - كوردلان !
قـرآن تـعـبـيـر جـالبـى از مـشـركـان و بـيـدادگران در آيات فوق دارد، از آنها به عنوان (اعـمـى ) تـوصـيـف مـى كـند كه اشاره به اين حقيقت است كه چهره حق همه جا آشكار است اگـر چـشـم بينائى باشد، چشمى كه آيات خدا را در پهناى اين جهان به بيند، چشمى كه درسهاى عبرت را در صفحات تاريخ ، بخواند، چشمى كه سرنوشت جباران و ستمگران را مشاهده كند، خلاصه چشمى باز و حق نگر!
امـا هـنـگامى كه پرده هاى ضخيمى از جهل ، غرور، تعصب ، لجاجت و شهوت اين چشم بيناى دل آدمـى را از كـار انـداخـت ديـگـر تـوان ديـد نـدارد، و بـا ايـنـكـه جمال حق حجاب و پرده ندارد او از مشاهده آن ناتوان است .
در حـديـثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : كه در تفسير آيه فوق فرمود: من لم يـدله خـلق السـمـوات و الارض ، و اخـتـلاف الليـل و النـهـار، و دوران الفـلك و الشمس و القـمـر و الايـات العـجـيـبـات عـلى ان وراء ذلك امـر اعـظـم مـنـه ، فـهـو فى الاخرة اعمى و اضـل سبيلا (كسى كه آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز و گردش ستارگان و خـورشيد و ماه و نشانه هاى شگفت انگيز او را از حقيقت بزرگترى كه وراى آن نهفته است آگاه نسازد او در آخرت اعمى
و گمراه تر است )
و نـيـز در روايات متعددى اين آيه به كسى تفسير شده است كه استطاعت بر حج دارد ولى تا پايان عمر انجام نمى دهد.
بـدون شك اين يكى از مصاديق اين آيه است ، نه تمام آن ، و شايد ذكر اين مصداق بخاطر آن بـاشـد كـه بـا شـركـت در مـراسم حج و مشاهده آن كنگره عظيم اسلامى و اسرار عبادى و سياسى كه در آن نهفته است چشم انسان بينا مى شود و حقايق بسيارى به او مى آموزد.
در بـعـضـى ديـگـر از روايـات بـدتـريـن نـابـيـنـائى ، نـابـيـنـائى دل شمرده شده . شر العمى عمى القلب .
به هر حال همانگونه كه بارها گفته ايم عالم قيامت بازتابى از اين عالم ، و اعتقادات و اعـمـال ما در اين عالم است ، به همين دليل در آيه 124 تا 126 سوره طه مى خوانيم : و من اعـرض عـن ذكـرى فـان له مـعـيـشـة ضـنـكـا و نـحـشـره يـوم القـيـمـة اعـمـى قال رب لم حشرتنى اعمى و قد كنت بصيرا قال كذلك اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تـنـسى . (كسى كه از ذكر ما روى گردان شود زندگى سخت و دردناكى خواهد داشت ، و روز قيامت نابينا محشور مى شود، عرض مى كند پروردگارا چرا مرا اعمى محشور كردى در حالى كه قبلا بينا بودم ؟! مى فرمايد اين گونه كه آيات ما به سراغ تو آمد و چشم از آن فرو بستى و به فراموشى سپردى ، امروز به فراموشى سپرده خواهى شد)!
آيه و ترجمه


و ان كادوا ليفتنونك عن الذى اوحينا اليك لتفترى علينا غيره و اذا لا تخذوك خليلا (73)
و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا (74)
اذا لاذقناك ضعف الحيوة و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا (75)




ترجمه :

73 - نـزديـك بـود آنها (با وسوسه هاى خود) تو را از آنچه وحى كرده ايم بفريبند، تا غير آنرا به ما نسبت دهى ، و در آن صورت تو را دوست خود انتخاب كنند!
74 - و اگـر مـا تـو را ثـابـت قـدم نمى ساختيم (و در پرتو مقام عصمت مصون از انحراف نبودى ) نزديك بود كمى به آنها تمايل كنى !
75 - و اگـر چـنـيـن مـى كـردى مـا دو برابر مجازات (مشركان ) در حيات دنيا، و دو برابر (مـجـازات آنـهـا) را بـعـد از مـرگ ، به تو مى چشانيديم ، سپس در برابر ما ياورى نمى يافتى !.
شاءن نزول :
در مـورد ايـن آيـات بـحـث انـگـيـز شـاءن نـزولهـاى مـخـتـلفـى نقل كرده اند كه بعضى از آنها با تاريخ نزول آنها به هيچوجه سازگار نيست ، ولى از آنـجـا كـه ايـن شـاءن نزولها دستاويزى براى بعضى از منحرفان شده است به ذكر همه آنـهـا مـى پـردازيـم : مـرحـوم طـبـرسـى در (مـجـمـع البـيـان ) پـنـج قول در اين زمينه نقل كرده است :
1 - قريش به پيامبر گفتند ما به تو اجازه نمى دهيم دست به حجر الاسود
بـگـذارى تـا لااقـل بـا ديـده احـتـرام بـه خـدايـان مـا بـنـگـرى ، پـيـامـبـر در دل گـفـت : خـدا كـه مـى دانـد مـن از ايـن بـتها متنفرم اما چه مانعى دارد نگاهى به سوى آنها بـيـفـكـنـم تـا بـگـذارنـد اسـتـلام حـجـر الاسـود كـنـم ، آيـات فـوق نازل شد و پيامبر را از اين كار نهى كرد.
2 - قـريـش پـيـشـنـهاد كردند دست از ناسزاگوئى به خدايان ما و سبك شمردن عقلهايمان بردار، و اين بردگان و افراد بى سر و پا را كه بوى بد از آنها به مشام مى رسد از دور خود دور كن ، تا در مجلس تو حضور يابيم و به سخنانت گوش فرا دهيم .
پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اميد اينكه آنها مسلمان شوند در فكر بود كه خـواسـتـه آنـانـرا (هـر چـنـد مـوقـت ) بـپـذيـرد كـه آيـات فـوق نازل شد و پيامبر را بر حذر داشت .
3 - پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بتها را از مسجد الحرام بيرون ريخت ، قريش تـقـاضـا كـردنـد كـه اجـازه دهـد بـتـى كـه بـر كـوه مـروه نـزديـك خـانـه خـدا بـود بـه حـال خـود بـمـاند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نخست به خاطر پيشبرد هدفهاى سياسى تصميم گرفت به اين پيشنهاد عمل كند ولى بعد از آن صرفنظر نمود، و دستور داد آن بـت را نـيـز شـكـسـتـنـد، در ايـن هـنـگـام آيـات فـوق نازل شد.
4 - جمعى از نمايندگان قبيله (ثقيف ) خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و عـرض كـردنـد مـا بـا تـو بـيـعـت مـى كـنـيـم امـا بـه سـه شـرط: اول در مـوقـع نـمـاز بـراى ركـوع و سـجـود خم نشويم ! دوم بتهايمان را به دست خودمان نـشـكـنـيـم ، خـودت بـشـكـن ! سـوم اجـازه بـده بـت (لات ) يكسال بماند!
پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود دينى كه در آن ركوع و سجود نباشد به درد نـمـى خـورد، و امـا شـكـسـتـن بـتـهـايـتـان بـه دسـت خـودتـان مـايـليـد انجام دهيد، اگر مايل نيستيد ما خودمان مى شكنيم ! و اما عبادت (لات ) من به شما چنين اجازه اى را نمى دهم .
در ايـن هـنـگـام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برخواست و وضو گرفت و عمر رو به مردم كرد
و گفت : چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را آزار مى دهيد؟ او هرگز اجازه نخواهد داد بتها در سرزمين عرب باشد، ولى درخواست كنندگان همچنان به درخواست خود ادامه مى دادند تا اين آيات نازل شد.
5 - گـروهـى از نـمـايـنـدگـان طـايـفـه ثـقـيـف خـدمـتـش رسـيـدنـد و گـفـتـنـد يـكسال به ما مهلت بده تا هدايائى را كه براى بتها مى آورند بگيريم ، هنگامى كه اين كار انجام شد خود ما بتها را مى شكنيم ، و اسلام مى آوريم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) در فـكـر بـود كـه روى جـهـاتـى ايـن مـهـلت را بـه آنـهـا بـدهـد كـه آيـات نـازل شـد و شـديـدا نـهـى كـرد. شـاءن نـزولهـاى ديـگـرى شـبـيـه آنـچه در بالا آمد نيز نقل شده است .
ولى شايد نياز به توضيح نداشته باشد كه نادرست بودن اكثر آنها در خودشان نهفته اسـت ، زيـرا آمـدن نـمايندگان قبائل و تقاضاهاى آنها از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) و يـا بـيـرون ريـخـتـن بـتـها از مسجد الحرام و شكستن آنها، همه بعد از فتح مكه در سـال هـشـتـم هـجـرت بـوده ، در حـالى كـه ايـن سـوره اسـاسـا قـبـل از هجرت پيامبر نازل شده است ، و در آن زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين قدرت ظاهرى نداشت كه مشركان در برابرش اينچنين تواضع كنند.
قـطع نظر از اين موضوع بى اساس بودن بعضى ديگر از آنها نيز از توضيحاتى كه در ذيل خواهد آمد روشن مى شود.
تفسير:
مجازات كمترين انعطاف در برابر شرك !
بـا تـوجـه بـه بـحـثى كه در آيات گذشته پيرامون شرك و مشركان بود در آيات مورد بحث به پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هشدار مى دهد كه از وسوسه هاى اين گـروه بـر حـذر باشد، مبادا كمترين ضعفى در مبارزه با شرك و بت پرستى به خود راه بدهد، كه بايد با قاطعيت هر چه تمامتر دنبال گردد.
نـخـسـت مـى گـويـد: (نـزديـك بـود وسـوسـه هـاى آنـهـا در دل تو اثر بگذارد، و از
آنچه ما بر تو وحى فرستاده ايم بفريبند، تا غير آن را به ما نسبت دهى ، آنگاه ترا به عنوان دوست خود بپذيرند) (و ان كادوا ليفتنونك عن الذى اوحينا اليك لتفترى علينا غيره و اذا لاتخذوك خليلا).
(و اگـر مـا قـلب ترا بر حق و حقيقت ، تثبيت نكرده بوديم (و در پرتو نور عصمت ثابت قـدم نـشـده بـودى ) نـزديـك بـود كـمـى بـه آنـهـا اعـتـمـاد كـنـى و تمايل نمائى ) (و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا).
(و اگر چنين مى كردى ما دو برابر مجازات مشركان در حيات دنيا، و دو چندان بعد از مرگ بـه تو مى چشانيديم ، سپس در برابر ما يار و ياورى نمى يافتى ) (اذا لاذقناك ضعف الحياة و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا).
نكته ها:
1 - آيا پيامبر روى خوش به مشركان نشان داد؟
گـر چـه بـهـانـه جـويان خواسته اند، آيات فوق را دستاويزى براى نفى معصوم بودن پيامبران بگيرند، و بگويند طبق آيات فوق و شاءن نزولهائى كه در رابطه با آن ديده مـى شـود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر وسوسه هاى بت پرستان از خود انعطاف نشان داد، و بلافاصله از سوى خداوند مورد مواخذه قرار گرفت .
ولى خـود آيـات فوق آنقدر گويا است كه ما را از اقامه شواهد ديگر بر بطلان اين طرز تفكر بى نياز مى سازد، زيرا دومين آيه مورد بحث با صراحت مى گويد (اگر ما تو را ثـابـت قـدم نـگـاه نـداشـتـه بـوديـم ، نـزديـك بـود بـه آنـهـا تـمايل پيدا كنى ) كه مفهومش اين است تثبيت الهى كه ما از آن تعبير به (مقام عصمت ) مى كنيم ،
مـانـع ايـن تـمايل شد، نه اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انعطاف نشان داده بود و خداوند او را نهى و مواخذه كرد.
تـوضيح اينكه آيه اول و دوم در حقيقت اشاره به دو حالت مختلف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است :
حالت اول كه حالت بشرى و انسان عادى است و در آيه نخست بيان شده ايجاب مى كند كه وسـوسـه هـاى دشـمنان در او اثر بگذارد، بخصوص اگر مصالحى ظاهرا در اين انعطاف بـه چشم بخورد، مانند اميد به اسلام سران شرك بعد از اين انعطاف ، و يا پيشگيرى از خـونـريـزى و درگـيـريـهـاى بـيـشـتـر، و هـر بـشـر عـادى هـر قـدر قـوى بـاشـد احتمال تحت تاثير واقع شدن در برابر اين وسوسه ها را دارد.
ولى آيـه دوم جـنـبـه روحـانـى و عـصـمت الهى و لطف خاص پروردگار را بيان مى كند كه شـامـل حـال پـيـامبران مخصوصا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در بحرانى ترين لحظات زندگى بود.
نـتـيـجـه ايـنـكـه : پـيـامـبـر بـا طـبـع بـشـرى تـا لب پـرتـگـاه قبول وسوسه هاى مشركان آمد، اما تاييد الهى او را حفظ كرد و نجات داد.
ايـن تـعـبـير درست همان تعبيرى است كه در سوره يوسف مى خوانيم كه در بحرانى ترين لحـظـات بـرهان الهى به سراغ او آمد و اگر مشاهده اين برهان نبود تسليم وسوسه هاى فوق العاده نيرومند همسر عزيز مصر مى شد (و لقد همت به و هم بها لو لا ان راى برهان ربـه كـذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين ) (سوره يوسف آيه 24).
بـه عـقـيـده مـا آيـات فـوق ، نـه تـنـهـا دليـل بـر نـفـى عصمت نيست ، بلكه يكى از آيات دال بر عصمت است چرا كه مسلما اين تثبيت الهى (تثبيت از نظر فكر و عواطف و تثبيت از نظر گـام هـاى عـمـلى ) مـنـحـصـر بـه ايـن مـورد نـبـوده اسـت زيـرا دليل آن در موارد مشابه نيز وجود دارد، و به اين ترتيب گواه زنده اى بر معصوم بودن
پيامبران و رهبران الهى محسوب مى شود.
و امـا سـومـيـن آيـه مـورد بـحـث كـه مـى گـويـد (اگـر تـو تـمـايـل بـه آنـهـا پـيـدا كـرده بـودى ، شـديـدا مـجـازات مـى شـدى ) دليـل بـر هـمـان چـيزى است كه در بحثهاى مربوط به عصمت پيامبران آمده است كه معصوم بـودن آنها جنبه اضطرارى ندارد، بلكه توام با يك نوع خود آگاهى است كه با اختيار و آزادى اراده انـجـام مـى شـود، لذا ارتـكـاب گـنـاه در چـنـيـن حـالتـى عـقـلا مـحـال نـيـسـت ، بلكه عملا به خاطر آن آگاهى و ايمان خاص ، وجود خارجى هرگز نخواهد يافت و اگر فرضا وجود مى يافت مشمول همان كيفرها و مجازاتهاى الهى بود. (دقت كنيد).
2 - چرا عذاب مضاعف ؟
روشـن اسـت كـه هـر قـدر مـقـام انـسـان از نـظر علم و آگاهى و معرفت و ايمان بالاتر رود، اعـمـال نيك او به همان نسبت عمق و ارزش ‍ بيشتر، و طبعا ثواب فزونترى خواهد داشت ، لذا در بـعـضـى از روايـات مـى خـوانـيـم ان الثـواب عـلى قـدر العقل : (ثواب به نسبت عقل آدمى داده مى شود).
كيفرها و مجازاتها نيز به همين نسبت بالا خواهد رفت ، يك انسان بى سواد و ضعيف الايمان اگـر گـنـاه كـبـيـره اى مـرتـكـب شـود، چـنـدان غـيـر مـنـتـظـره نـيـسـت و بـه هـمـيـن دليـل مـجازات كمترى دارد، اما يك فرد باايمان و عالم پرسابقه هر گاه گناه صغيره اى نـيـز انـجـام دهـد جـاى تعجب خواهد بود، و چه بسا مجازات او در برابر اين گناه كوچك از مجازات آن عامى بى سواد در برابر آن گناه كبيره شديد و سنگينتر باشد!.
بـه هـمـيـن دليـل در قرآن مجيد: درباره همسران پيامبر مى خوانيم : يا نساء النبى من ياءت منكن بفاحشة مبينة يضاعف لها العذاب ضعفين و كان ذلك على الله
يـسـيـرا و مـن يقنت منكن لله و رسوله و تعمل صالحا نؤ تها اجرها مرتين و اعتدنا لها رزقا كـريـمـا: (اى همسران پيامبر! هر كس از شما عمل ناشايست آشكارى انجام دهد مجازات او دو برابر خواهد شد و اين بر خدا آسان است - و هر كس از شما در پيشگاه خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خضوع كند و عمل صالح انجام دهد پاداش او را دو چندان خواهيم داد، و روزى بزرگوارانه اى را براى او آماده كرده ايم ) (سوره احزاب آيه 30 و 31).
در روايـات نـيـز مـى خـوانـيـم (خـداونـد از هـفـتـاد گـنـاه جـاهـل مـى گـذرد پـيـش از آنـكـه از يـك گـنـاه عـالم بـگـذرد)! يـغـفـر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر للعالم ذنب واحد.
آيـات فـوق نيز اشاره به همين واقعيت است كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد اگر انحراف و تمايلى به شرك و مشركان پيدا مى كردى مجازاتت را در دنيا و آخرت مضاعف مى كرديم .
3 - (ضعف ) به معنى دو و چند برابر است
تـوجـه بـه ايـن نـكته دقيقا لازم است كه (ضعف ) از نظر لغت عرب ، تنها به معنى دو چندان نيست ، بلكه به معنى دو و چند برابر است .
(فـيـروز آبـادى ) لغـت شناس معروف قرن هشتم هجرى در كتاب قاموس مى گويد گاه گـفـتـه مـى شود (ضعف فلان چيز) و اراده مى شود دو برابر و سه برابر مانند آن ، زيرا اين كلمه به معنى اضافه نامحدود مى آيد.
شـاهـد ايـن سـخـن ايـنكه در آيات قرآن ، گاه در مورد (حسنات ) مى گويد: ان تك حسنة يضاعفها: (اگر عمل حسنه اى باشد خداوند آن را مضاعف مى كند)
(آيه 40 سوره نساء) و گاه مى گويد من جاء بالحسنة فله عشر امثالها: (كسى كه حسنه اى انجام دهد ده برابر پاداش مى گيرد) (انعام - 160).
در روايـات اسـلامى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه 261 سوره بقره نيز مى خـوانـيـم اذا احـسـن المـؤ مـن عـمـله ضـاعـف الله عـمـله بـكـل حـسـنـة سـبـعـمـاءة ضـعـف ، و ذلك قول الله و الله يضاعف لمن يشاء: (هنگامى كه انسان با ايمان عملى انجام دهد خداوند در بـرابـر هر كار نيكى هفتصد برابر آنرا اضافه مى كند و اين معنى سخن خدا است كه مى فرمايد و الله يضاعف لمن يشاء).
ولى ايـن سـخـن مانع از آن نخواهد بود كه به هنگامى كه اين كلمه به اصطلاح (تثنيه ) بـسـتـه مـى شـود (ضـعـفـان و ضـعـفين ) به معنى دو برابر باشد، يا هنگامى كه به صـورت اضـافـه آورده مـى شـود بـه مـعـنـى سـه بـرابـر بـاشـد، مثل اينكه بگوئيم ضعف الواحد (دقت كنيد).
4 - تفسير جمله (اذا لاتخذوك خليلا).
مـشـهـور مـيـان مـفـسـريـن ايـن اسـت كـه قـرآن مـى گـويـد اگـر تـو تـمـايـل بـه خـواسته هاى مشركان پيدا مى كردى ، تو را به عنوان دوست خود انتخاب مى كـردنـد، ولى بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كـه معنى اين جمله آنست كه ترا فقير و وابسته و نـيـازمـنـد خـود قـرار مـى دادنـد (در صـورت اول ، خـليل از ماده خله بر وزن (قله ) به معنى دوستى است ، و در صورت دوم از ماده خله بر وزن (غـله ) بـه مـعـنـى نـيـاز و فـقـر اسـت ) ولى روشـن اسـت كـه صـحـيح همان تفسير اول مى باشد.
5 - خدايا مرا به خود وامگذار
در مـنـابـع اسـلامـى مـى خـوانـيـم هـنـگـامـى كـه آيـات فـوق نـازل شـد پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد اللهم لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا: (خدايا مرا حتى به اندازه
يك چشم بر هم زدن به خويشتن وامگذار)!
اين دعاى پر معنى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يك درس مهم را به همه ما مى دهد كـه در هـر حـال بـايـد بـه خـدا پناه برد و به لطف او متكى بود كه پيامبران معصوم نيز بـدون يـارى او در لغـزشگاهها مصون نخواهند بود، تا چه رسد به ما در برابر اينهمه وسوسه هاى شيطانى .
آيه و ترجمه


و ان كادوا ليستفزونك من الارض ليخرجوك منها و اذا لا يلبثون خلافك الا قليلا (76)
سنة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحويلا (77)




ترجمه :

76 - نـزديـك بـود آنـهـا تـو را از ايـن سـرزمـيـن بـا نـيرنگ و توطئه ريشه كن و بيرون سـازنـد، امـا هـر گاه چنين مى كردند (گرفتار مجازات سخت الهى مى شدند و) بعد از تو جز مدت كمى باقى نمى ماندند!
77 - ايـن سـنـت (مـا) در پيامبرانى است كه پيش از تو فرستاديم ، و هرگز براى سنت ما تغيير و دگرگونى نخواهى يافت .
شان نزول :
مـشـهـور ايـن اسـت كـه آيـات فـوق در مـورد اهـل مـكـه نازل شده است كه نشستند و تصميم گرفتند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از مكه بيرون كنند و بعدا اين تصميم ، فسخ و مبدل
بـه تـصـمـيـم بـر اعـدام پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) در مكه گرديد و به دنبال آن خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از هر سو محاصره شد، و همانگونه كه مى دانيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اين حلقه محاصره ، به طرز اعجاز آميزى ، بيرون آمد و به سوى مدينه حركت كرد و سرآغاز هجرت گرديد.
ولى بـعـضـى گـفـتـه انـد كـه ايـن آيـات در رابـطـه بـا پـيـشـنـهـاد يـهـود مـديـنـه نـازل شده است كه براى خارج كردن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مدينه به خـدمـتش رسيده گفتند، اين سرزمين ، سرزمين انبياء نيست ، سرزمين پيامبران شام است ، اگر مى خواهى دعوتت پيشرفت كند بايد آنجا بروى .
ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ايـن سـوره ، مـكـى اسـت ، تـنـاسـبـى بـا ايـن شـاءن نـزول نـدارد، بـه عـلاوه جمله هاى آيات فوق چنانكه خواهيم ديد نيز متناسب با محتواى اين شاءن نزول نيست .
تفسير:
توطئه شوم ديگر؟
در آيـات گـذشـتـه ديـديـم كـه مشركان مى خواستند از طريق وسوسه هاى گوناگون در پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نفوذ كنند و او را از جاده مستقيم خويش منحرف سازند كه لطف الهى به يارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و نقشه هاشان نقش بر آب شد.
بـه دنـبـال آن مـاجـرا طـبـق آيـات مـورد بحث ، طرح ديگرى براى خنثى كردن دعوت پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) ريـخـتـنـد، و آن اينكه او را از زادگاهش به نقطه اى كه احـتـمـالا نـقـطه خاموش و دور افتاده اى بود تبعيد كنند كه آنهم به لطف پروردگار خنثى شد.
نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحث مى گويد: (نزديك بود آنها تو را از اين سرزمين با نقشه و تحريك ماهرانه و حساب شده اى خارج سازند) (و ان كادوا ليستفزونك من
الارض ليخرجوك منها).
بـا تـوجه به اينكه (يستفزونك ) از ماده (استفزاز) است كه گاهى به معنى ريشه كـن كـردن آمـده و گاه به معنى تحريك نمودن توام با سرعت و مهارت ، معلوم مى شود كه مـشـركـان ، تـوطـئه حـسـاب شـده اى چـيـده بـودنـد كـه مـحـيـط را آنـچـنـان غـيـر قابل تحمل براى پيغمبر كنند و يا توده عوام را چنان بر ضدش بشورانند كه به راحتى بتوانند او را از مكه اخراج نمايند، ولى آنها نمى دانستند كه از قدرت آنها بالاتر قدرت خداوند بزرگى است كه آنان در برابر اراده اش بسيار ضعيف و ناتوانند.
سپس قرآن به آنها هشدار مى دهد كه (اگر آنها چنين كارى را انجام مى دادند، بعد از تو جز مدت كوتاهى درنگ نمى كردند) (و اذا لا يلبثون خلافك الا قليلا)
و بـه زودى نـابـود مى شدند زيرا اين گناه بسيار عظيمى است كه مردم ، رهبر دلسوز و نـجـاتـبـخـششان را، از شهر خود بيرون كنند، و به اين ترتيب بزرگترين نعمت الهى را كـفـران نـمـايـند، چنين جمعيتى ديگر حق حيات نخواهند داشت و مجازات نابود كننده الهى به سراغشان خواهد آمد.
ايـن تـنـهـا مـربـوط بـه مـشـركـان عـرب نيست : (اين سنت پيامبرانى است كه پيش از تو فرستاديم و سنت ما هرگز تغيير پذير نخواهد بود) (سنة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحويلا).
اين سنت از يك منطق روشن سرچشمه مى گيرد و آن اينكه چنين قوم ناسپاسى كه چراغ هدايت خـود را مـى شـكـنـند: سنگر نجات خويش را ويران مى كنند، و طبيب دردهاى جانكاهشان را مى آزارند، آرى چنين قومى ديگر لايق رحمت الهى نيستند، و مجازات آنها را فرا خواهد گرفت ، و مـى دانـيـم خـداونـد تـبـعـيـضـى در مـيـان بـنـدگـانـش قـائل نـيـسـت ، يـعـنـى در مـقـابـل اعـمـال يـكـسـان (بـا شـرايـط يـكـسـان ) مـجـازات يـكسان قائل مى شود.
و اين است معنى عدم تخلف سنتهاى پروردگار، به عكس سنتهاى انسانهاى خودكامه كه يك روز مـنـافعشان ايجاب مى كند، سنتى را وضع كنند، و فردا كه منافعشان غير آن را اقتضا كند آن را حذف نموده حتى گاهى ضدش را به جايش مى نشانند.
اصـولا تـغـيـيـر سـنـتـهـا در جـوامـع انـسـانـى يـا بـه خـاطـر مـسـائل مـجـهـولى اسـت كه با گذشت زمان آشكار مى شود و به انسان نشان مى دهد كه در گذشته گرفتار اشتباهاتى شده ، يا به خاطر اقتضاى منافع خاص و شرائط زندگى يـا خـودكـامـگـيـهـا اسـت ، و مـى دانـيـم در ذات پـاك خـدا هـيـچـيـك از ايـن مسائل راه ندارد، سنتى را كه طبق حكمتى قرار داد، در شرائط مشابه هميشه جريان داشته و خواهد داشت .
آيه و ترجمه


اقم الصلوة لدلوك الشمس إ لى غسق الليل و قران الفجر ان قران الفجر كان مشهودا (78)
و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا (79)
و قـل رب ادخـلنـى مـدخـل صـدق و اخـرجـنـى مـخـرج صـدق و اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا (80)
و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا (81)




ترجمه :

78 - نماز را از زوال خورشيد تا نهايت تاريكى شب (نيمه شب ) برپا دار، و همچنين قرآن فجر (نماز صبح ) را، چرا كه قرآن فجر مورد مشاهده (فرشتگان شب و روز) است .
79 - پـاسـى از شـب را از خـواب برخيز و قرآن (و نماز) بخوان ، اين يك وظيفه اضافى براى تو است ، تا پروردگارت تو را به مقامى درخور ستايش برانگيزد!.
80 - و بگو: پروردگارا! مرا (در هر كار) صادقانه وارد كن ، و صادقانه خارج نما، و از سوى خود سلطان و ياورى براى من قرار ده .
81 - و بـگـو حـق فـرا رسـيـد و بـاطـل مـضـمـحـل و نـابـود شـد و (اصـولا) باطل نابود شدنى است !.
تفسير:
سرانجام باطل ، نابودى است
در تـعـقـيـب آيـات گـذشـتـه كـه بحث از توحيد و شرك ، و سپس وسوسه ها و توطئه هاى مـشـركان مى كرد، در آيات مورد بحث به مساله نماز و توجه به خدا و نيايش مى پردازد، كـه عـامـل مـوثـرى براى مبارزه با شرك است ، و وسيله اى براى طرد هر گونه وسوسه شيطانى از دل و جان آدمى .
آرى نـمـاز اسـت كـه انـسـان را بـه يـاد خـدا مـى انـدازد، گـرد و غـبـار گـنـاه را از دل و جانش مى شويد و وسوسه هاى شيطانى را طرد مى كند.
نـخـسـت مـى گـويـد: (نـمـاز را بـرپـا دار، بـه هـنـگـام زوال آفـتـاب ، تـا نـيمه شب ، و همچنين قرآن فجر (نماز صبح ) را، چرا كه اين نماز مورد تـوجـه فـرشـتـگـان شـب و روز اسـت ) (اقـم الصـلوة لدلوك الشـمـس الى غـسـق الليل و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا).
(دلوك شـمس ) به معنى زوال آفتاب از دائره نصف النهار است كه وقت ظهر مى باشد، و در اصل از ماده (دلك ) به معنى ماليدن گرفته شده ، چرا كه انسان در آن موقع بر اثـر شـدت تـابـش آفـتـاب چـشـم خـود را مـى مـالد، و يـا از دلك بـه مـعـنـى مـتـمـايـل شـدن اسـت چـرا كـه خـورشـيـد در ايـن مـوقع از دائره نصف النهار به سمت مغرب مـتـمـايـل مـى شـود و يـا ايـنـكـه انـسـان ، دسـت خـود را در مـقـابـل آفـتـاب حـائل مـى كـنـد، گـوئى نـور آن را از چـشـم خـود كـنـار مـى زنـد و متمايل مى سازد.
بـه هـر حـال در روايتى كه از منابع اهلبيت (عليهم السلام ) به ما رسيده (دلوك ) به هـمـيـن مـعـنـى زوال خـورشيد تفسير شده است ، در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خـوانـيـم كـه (عـبـيـد بـن زراره ) از تـفـسـيـر هـمـيـن آيـه از امـام ، (عـليـه السـلام ) سؤ ال كرد امام فرمود: (خداوند)
چـهـار نـمـاز بـر مـسـلمـانـان واجـب كـرده اسـت كـه آغـاز آن وقـت زوال شمس (ظهر) و پايان آن نيمه شب است ).
در روايـت ديـگـرى از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير همين آيه هنگامى كه زراره محدث بـزرگ شـيـعـه از آن سـؤ ال كـرد چـنـيـن فـرمـود: دلوكـهـا زوالهـا، غـسـق الليـل الى نـصـف الليـل ، ذلك اربـع صـلوات وضـعـهـن رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و وقتهن للناس و قرآن الفجر صلوة الغداة : (دلوك شـمـس بـه مـعـنـى زوال آن (از دائره نـصـف النـهـار) اسـت ، و غـسـق الليـل بـه مـعـنـى نـيمه شب است ، اين چهار نماز است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را براى مردم قرار داد و توقيت نمود، و قرآن الفجر اشاره به نماز صبح است ).
البـتـه بـعـضـى از مـفـسـران ، احـتـمـالات ديـگـرى در مـعـنـى دلوك داده انـد كـه قابل ملاحظه نيست .
و اما (غسق الليل ) با توجه به اينكه غسق شدت ظلمت است ، و تاريكى شب در نيمه شب از هر وقت متراكمتر مى باشد اين كلمه روى هم رفته (نيمه شب ) را مى رساند.
(قرآن ) به معنى چيزى است كه قرائت مى شود و (قرآن فجر) روى هم رفته اشاره به نماز فجر است .
بـه هـمـيـن دليـل آيه فوق از آياتى است كه اشاره اجمالى به وقت نمازهاى پنجگانه مى كـنـد، و با انضمام به ساير آيات قرآن در زمينه وقت نماز است ، و روايات فراوانى كه در اين رابطه وارد شده ، وقت نمازهاى پنجگانه دقيقا مشخص مى شود.
البـتـه تـوجـه بـه ايـن نكته لازم است كه بعضى از آيات قرآن تنها اشاره به يك نماز كرده ، مانند حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى (بقره - 238)
كه نماز وسطى طبق تفسير صحيح همان نماز ظهر است .
و گـاهى اشاره به وقت سه نماز از نمازهاى پنجگانه كرده ، مانند و اقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من الليل (هود - 114) كه (طرف النهار) اشاره به نماز صبح و مغرب و (زلفا من الليل ) اشاره به نماز عشا است .
و گـاهـى اوقات هر پنج نماز را اجمالا بيان مى كند، مانند آيه مورد بحث (شرح بيشتر در اين زمينه را در جلد نهم تفسير نمونه ذيل آيه 114 سوره هود صفحه 265 به بعد بيان كرده ايم ).
به هر حال جاى ترديد نيست كه جزئيات اوقات نمازهاى پنجگانه در اين آيات بيان نشده ، بلكه مانند بسيارى ديگر از احكام اسلامى تنها به كليات قناعت شده و شرح آن در سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان راستين آمده است .
نكته ديگرى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه آيه فوق مى گويد: ان قرآن الفجر كـان مـشـهـودا: (نـمـاز صـبـح مـورد مـشـاهـده اسـت ) اكـنـون ايـن سـؤ ال پيش مى آيد كه مشاهده چه كسانى ؟
روايـاتـى كـه در تـفـسـيـر اين آيه به ما رسيده مى گويد مشهود ملائكه شب و روز است ، زيـرا در آغـاز صـبـح فـرشتگان شب كه مراقب بندگان خدايند جاى خود را به فرشتگان روز مـى دهند، و چون نماز صبح در همان آغاز طلوع انجام مى گيرد هر دو گروه آنرا مشاهده كرده و بر آن گواهى مى دهند.
ايـن روايـات را دانـشـمـنـدان شـيـعـه و اهـل تـسـنـن هـر دو نقل كرده اند.
از جمله (طبق نقل تفسير روح المعانى ) احمد و نسائى و ابن ماجه و ترمذى و حاكم از پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) نقل كرده اند كه در تفسير اين جمله فرمود: تشهده ملائكة الليل و ملائكة النهار.
مـحـدث مـعـروف اهـل سـنـت بـخـارى و مـسـلم نـيـز هـمـيـن مـعـنـى را در صـحـيـح خـود نقل كرده اند.
بـراى آگـاهـى از احـاديـث اهـلبـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) بـه تـفـسـير نور الثقلين جلد سوم ذيل آيه مورد بحث مراجعه نمائيد.
از ايـن تـعـبـيـر بـه خـوبـى روشن مى شود كه بهترين موقع براى اداى نماز صبح همان لحظات آغاز طلوع فجر است .
بـعـد از ذكـر نـمـازهاى فريضه پنجگانه اين چنين اضافه مى كند (پاسى از شب را از خواب برخيز و قرآن بخوان ) (و من الليل فتهجد به ).
مـفـسـران مـعـروف اسـلامـى ايـن تـعـبـير را اشاره به نافله شب كه در فضيلت آن روايات بـيشمارى وارد شده است دانسته اند، هر چند آيه صراحت در اين مساله ندارد ولى با قرائن مختلفى كه در دست است اين تفسير روشن به نظر مى رسد.
سـپـس مـى گـويـد: (ايـن يـك بـرنامه اضافى است ، علاوه بر نمازهاى فريضه براى تو) (نافلة لك )
بـسـيـارى ايـن جمله را دليل بر آن دانسته اند كه نماز شب بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واجب بوده است ، زيرا (نافله ) به معنى (زياده ) است ، اشاره به اينكه اين فريضه اضافى مربوط به تو است .
بـعـضـى ديـگـر معتقدند كه نماز شب بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبلا واجب بـوده اسـت بـقرينه آيات سوره مزمل ، سپس ‍ آيه فوق ، آن را نسخ كرده و مستحب بودن آن را اعلام كرده است .
ولى ايـن تـفـسـيـر، ضـعـيـف بـه نـظـر مـى رسـد، چـرا كـه نـافـله در اصـل ، بـه مـعـنـى مـصـطـلح امـروز يعنى (نماز مستحب ) نبوده ، بلكه به معنى زياده و اضـافه است ، و مى دانيم كه نماز شب هر گاه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واجب بوده باشد اضافه بر فرائض يوميه است .
بـه هـر حـال در پـايان آيه نتيجه اين برنامه الهى روحانى و صفابخش را چنين بيان مى كند: (باشد كه در پرتو اين عمل ، خداوند تو را به (مقام محمود) مبعوث كند) (عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا).
بـدون شـك (مـقـام مـحمود) مقام بسيار برجستهاى است كه ستايش برانگيز است (چرا كه محمود از ماده حمد به معنى ستايش ‍ مى باشد).
و از آنـجـا كـه ايـن كـلمـه بـه طـور مطلق آمده است ، شايد اشاره به اين باشد كه ستايش همگان را از اولين و آخرين متوجه تو ميكند.
روايـات اسـلامـى ، اعم از روايات اهلبيت (عليهم السلام ) و رواياتى كه از طرق برادران اهـل تـسـنن نقل شده است مقام محمود را به عنوان مقام شفاعت كبرى تفسير كرده است ، چرا كه پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بزرگترين شفيعان در عالم ديگر است و آنها كه شايسته شفاعت باشند، مشمول اين شفاعت بزرگ خواهند شد.
آيـه بـعـد بـه يكى از دستورات اصولى اسلام كه از روح ايمان و توحيد، سر چشمه مى گـيـرد اشـاره كـرده مـى گـويـد: (بگو پروردگارا! ورود مرا در هر كار نيز صادقانه قرار ده ) (و قل رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق )
هيچ كار فردى و اجتماعى را جز با صدق و راستى آغاز نكنم ، همچنين هيچ برنامهاى را جز به راستى پايان ندهم ، راستى و صداقت و درستى و امانت ،
خط اصلى من در همه كارها باشد و آغاز و انجام همه چيز با آن صورت گيرد.
گر چه مفسران بعضا خواسته اند مفهوم وسيع اين آيه را در مصداق يا مصاديق معينى محدود سـازنـد، از جـمـله ورود بـه مـديـنـه و خـروج از آن بـه مـكـه ، يـا دخـول در قـبـر و خروج از آن به هنگام رستاخيز، و يا مانند اينها، ولى پر واضح است كه تـعـبـيـر جـامـع فوق هيچگونه محدوديتى در آن نيست ، تقاضائى است براى ورود و خروج صادقانه در همه چيز، در همه كار، و در هر برنامه .
در حـقـيقت رمز اصلى پيروزى در همين جا نهفته شده است و راه و روش انبياء و اولياى الهى همين بوده كه فكرشان ، گفتارشان و اعمالشان از هر گونه غش و تقلب و خدعه و نيرنگ و هر چه بر خلاف صدق و راستى است پاك باشد.
اصولا بسيارى از بدبختيهائى كه امروز با چشم خود مى بينيم كه دامنگير افراد و اقوام و مـلتها شده به خاطر انحراف از همين اصل است ، گاهى پايه اصلى كارشان بر اساس دروغ و نـيـرنـگ اسـت ، و گـاه كـه ورودشـان در كـارهـا بـر اسـاس راسـتـى اسـت ايـن خـط اصيل را تا پايان حفظ نمى كنند، و همين عامل شكست آنها خواهد بود.
دومين اصل كه از يك نظر ميوه درخت توحيد، و از نظر ديگر نتيجه ورود و خروج صادقانه در كارها است ، همانست كه در پايان آيه به آن اشاره شده است :
(خـداونـدا بـراى مـن از سـوى خـودت سـلطـان و يـاورى قـرار ده ) (و اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا).
چرا كه من تنها هستم ، و به تنهائى كارى نمى توان انجام داد، و با اتكاء بر قدرتم در بـرابـر ايـنـهـمـه مـشـكـلات پيروز نخواهم شد، تو مرا يارى كن و تو ياورانى براى من فراهم ساز.
به من منطقى نيرومند، دلائلى دندانشكن در برابر دشمنان ، دوستانى جانباز، اراده اى قوى ، فكرى روشن ، عقلى سرشار كه همه ياوران من در اين راه خواهند
بود مرحمت فرما، كه جز تو كسى قادر بر اين كار نيست .
و از آنـجـا كـه بـه دنـبـال (صـدق ) و (تـوكـل ) كـه در آيـه قـبـل بـه آن اشـاره شـد، امـيـد بـه پـيـروزى قـطـعـى ، خـود عامل ديگرى براى موفقيت است در آخرين آيه مورد بحث به پيامبرش مى گويد: (بگو حق فـرا رسـيـد و بـاطـل مـضـمـحـل و نـابـود شـد) (و قـل جـاء الحـق و زهـق الباطل ).
اصـولا طـبـيـعـت بـاطـل هـمـيـن اسـت كـه مـضـمـحـل و نـابـود شـدنـى اسـت (ان الباطل كان زهوقا).
بـاطـل جـولانـى دارد ولى دوام و بـقـائى نـخـواهـد داشـت ، و سـرانـجام پيروزى از آن حق و طرفداران و پيروان حق خواهد بود.
نكته ها:
1 - نماز شب يك عبادت بزرگ روحانى
غوغاى زندگى روزانه از جهات مختلف ، توجه انسان را به خود جلب مى كند و فكر آدمى را بـه واديـهـاى گـونـاگـون مـى كـشـانـد، بـه طـورى كـه جـمـعـيـت خـاطر و حضور قلب كامل ، در آن بسيار مشكل است ، اما در دل شب و به هنگام سحر و فرو نشستن غوغاى زندگى مادى ، و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقدارى خواب ، حالت توجه و نشاط خاصى به انسان دست مى دهد كه بى نظير است .
آرى در اين محيط آرام و دور از هر گونه ريا و تظاهر و خودنمائى و توام با حضور قلب حـالت تـوجـهـى بـه انـسـان دسـت مـى دهـد كـه فـوق العـاده روح پـرور و تكامل آفرين است .
بـه هـمين دليل دوستان خدا هميشه از عبادتهاى آخر شب ، براى تصفيه روح و حيات قلب و تقويت اراده و تكميل اخلاص ، نيرو مى گرفته اند.
در آغـاز اسـلام نـيـز پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) با استفاده از همين برنامه روحـانـى مـسـلمانان را پرورش داد، و شخصيت آنها را آنقدر بالا برد كه گوئى آن انسان سـابـق نـيـستند، يعنى از آنها انسانهاى تازه اى آفريد، مصمم ، شجاع ، باايمان ، پاك و بـااخـلاص و شايد مقام محمود كه در آيات فوق به عنوان نتيجه نافله شب آمده است اشاره به همين حقيقت نيز باشد.
بـررسـى روايـاتـى كه در منابع اسلام در فضيلت نماز شب وارد شده نيز روشنگر همين حقيقت است ، به عنوان نمونه :
1 - پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد: خيركم من اطاب الكلام و اطعم الطـعـام و صـلى بـالليـل و النـاس نـيام : (بهترين شما كسانى هستند كه در سخن گفتن مودبند گرسنگان را سير مى كنند و در شب در آن هنگام كه مردم خوابند نماز مى خوانند).
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد: قـيـام الليل مصحة للبدن و مرضاة للرب عز و جل و تعرض للرحمة و تمسك باخلاق النبيين : (قـيـام شـب مـوجـب صـحـت جسم و خشنودى پروردگار و در معرض رحمت او قرار گرفتن و تمسك به اخلاق پيامبران است ).
3 - امـام صـادق (عـليـه السـلام ) بـه يـكـى از يـارانـش فـرمـود: لا تـدع قـيـام الليل فان المغبون من حرم قيام الليل : (دست از قيام شب برمدار، مغبون كسى است كه از قيام و عبادت شب محروم گردد).
4 - رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى فـرمـايـد: مـن صـلى بـالليـل حـسن وجهه بالنهار: (كسى كه نماز شب بخواند صورت (و سيرتش ) در روز نيكو خواهد بود).
حتى در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين عبادت بقدرى اهميت دارد كه جز پاكان و نيكان موفق به آن نمى شوند!.
5 - مردى نزد على امير مؤ منان (عليه السلام ) آمد و عرض كرد، من از نماز شب محروم شدم ، على (عليه السلام ) فرمود: انت رجل قد قيدتك ذنوبك : (تو كسى هستى كه گناهانت تو را به بند كشيده است )!
6 - در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : ان الرجـل ليـكـذب الكـذبـة و يـحـرم بـهـا صـلوة الليـل فـاذا حـرم بـهـا صـلوة الليـل حـرم بـهـا الرزق : (انسان گاهى دروغ مى گويد و سبب محروميتش از نماز شب مى شـود، هـنـگـامـى كـه از نـماز شب محروم شد از روزى (و مواهب مادى و معنوى ) نيز محروم مى شود).
7 - با اينكه مى دانيم كسى همچون على (عليه السلام ) هرگز ترك نماز شب نمى كرد در عـيـن حـال اهـمـيـت مـوضـوع تـا آن پـايه است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در وصـايـايـش بـه او فـرمـود: اوصـيـك فـى نـفـسـى بـخـصـال فـاحـفـظـهـا - ثـم قـال اللهـم اعـنـه -... و عـليـك بـصـلوة الليـل ، و عـليـك بـصـلوة الليـل ، و عـليـك بـصـلوة الليـل ! تو را به امورى سفارش مى كنم همه را حفظ كن - سپس فـرمـود: خداوندا! او را بر انجام اين وظائف يارى فرما - تا آنجا كه فرمود: بر تو باد به نماز شب ، بر تو باد به نماز شب بر تو باد به نماز شب !
8 - پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه جـبـرئيـل فرمود: مرا پند ده جبرئيل گفت : يا محمد عش ما شئت فانك ميت ، و احبب ما شئت فانك مـفـارقـه ، و اعـمـل مـا شـئت فـانـك مـلاقـيـه ، و اعـلم ان شـرف المـومـن صـلوتـه بالليل ، و عزه كفه عن اعراض ‍ الناس :
(اى مـحـمـد هـر چـه مـى خـواهـى عمر كن اما بدان كه سرانجام خواهى مرد، و به هر چه مى خـواهـى دل ببند اما بدان سرانجام از آن جدا خواهى شد، و هر عملى مى خواهى انجام ده ولى بـدان سـرانـجـام ، عـمـلت را خـواهـى ديـد، و نـيز بدان كه شرف مومن نماز شب او است ، و عزتش خوددارى از ريختن آبروى مردم است ).
ايـن انـدرزهـاى مـلكـوتـى جـبـرئيـل كه همه حساب شده است نشان ميدهد كه نماز شب آنچنان شـخـصـيـت و تـربـيت و روحانيت و ايمانى به انسان ميدهد كه مايه شرف و آبروى او است همانگونه كه ترك مزاحمت نسبت به مردم ، سبب عزت خواهد شد
9 - امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى فرمايد: ثلاثة هن فخر المؤ من و زينة فى الدنيا و الاخـرة ، الصـلوة فـى آخـر الليـل و يـاسـه مـمـا فـى ايـدى النـاس و ولايـة الامـام مـن آل مـحـمـد: سه چيز است كه افتخار مؤ من و زينت او در دنيا و آخرت است نماز در آخر شب ، و بـى اعـتنائى به آنچه در دست مردم است ، و ولايت امام از اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
10 - از هـمـان امـام نـقـل شـده كـه فـرمـود: هـر كـار نـيكى كه انسان با ايمان انجام مى دهد پـاداشـش در قرآن صريحا آمده جز نماز شب كه خداوند به خاطر اهميت فوقالعاده اش آنرا بـا صـراحـت بـيـان نـفـرموده ، همينقدر فرموده است : تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون - فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعملون :
آنها شب هنگام از بسترها برميخيزند و پروردگارشان را با بيم و اميد ميخوانند و از آنچه بـه آنـهـا روزى داده ايـم انـفـاق مـيـكـنند، اما هيچكس نميداند خداوند چه پاداشهائى كه موجب روشنى چشمها ميشود در برابر اعمالشان قرار داده است .
البـتـه نـمـاز شـب آداب فـراوانـى دارد ولى بـد نـيـسـت ساده ترين صورت آنرا در اينجا بـيـاوريم تا عاشقان اين عمل روحانى بتوانند بهره بيشتر گيرند، نماز شب بطور كاملا ساده يازده ركعت است كه به ترتيب ذيل به سه بخش تقسيم ميشود.
الف - چهار نماز دو ركعتى كه مجموعا هشت ركعت ميشود و نامش نافله شب است .
ب - يك نماز دو ركعتى كه نامش نافله شفع است .
ج - نـمـاز يـك ركعتى كه نامش نافله وتر است ، و طرز انجام اين نمازها درست همانند نماز صبح مى باشد، ولى اذان و اقامه ندارند و قنوت وتر را هر چه طولانيتر كنند بهتر است .
2 - مقام محمود چيست ؟
مـقـام مـحـمـود چـنـانـكـه از لفـظـش پـيـداسـت مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه شـامـل هـر مـقـامـى كـه درخور ستايش باشد ميشود ولى مسلما در اينجا اشاره به مقام ممتاز و فـوق العـادهـاى اسـت كـه بـراى پـيـامـبـر در سـايـه عـبـادتـهـاى شـبـانـه و نـيـايـش در دل سحر حاصل ميشده است .
مـعـروف در مـيـان مـفـسـريـن - چنانكه سابقا گفتيم - اين است كه اين مقام همان شفاعت كبراى پيامبر است .
ايـن تـفـسـيـر در روايـات متعددى نيز وارد شده است : در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) يا امام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم كه در تفسير جمله عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا فرمود: هى الشفاعة
بـعـضـى از مفسران كوشش كرده اند كه از مفهوم خود آيه اين حقيقت را دريابند: آنها معتقدند كـه جـمـله عسى ان يبعثك دليل بر اين است كه اين مقامى است كه خدا در آينده به تو خواهد داد. مقامى است كه ستايش همگان را برمى انگيزد، زيرا سودش به همگان ميرسد، (چرا كه محمود در جمله بالا مطلق است و هيچگونه قيد و شرطى ندارد).
از ايـن گـذشـتـه حـمـد و سـتايش در برابر يك عمل اختيارى است ، و چيزى كه واجد همه اين صفات باشد چيزى جز شفاعت عامه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست .
ايـن احـتـمال نيز وجود دارد كه مقام محمود همان نهايت قرب به پروردگار است كه يكى از آثارش شفاعت كبرى ميباشد (دقت كنيد).
گـرچـه مـخـاطـب در اين آيه ظاهرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ولى از يك نـظـر مـيـتـوان حـكـم آن را تـعـميم داد و گفت همه افراد با ايمان كه برنامه الهى روحانى تـلاوت و نـمـاز شـب را انـجام ميدهند سهمى از مقام محمود خواهند داشت ، و به ميزان ايمان و عـمل خود به بارگاه قرب پروردگار راه خواهند يافت ، و به همان نسبت ميتوانند شفيع و دستگير واماندگان در راه شوند.
زيـرا مـى دانـيـم هـر مـؤ مـنى در شعاع ايمان خود از مقام شفاعت برخوردار خواهد بود، ولى مصداق اتم و اكمل اين آيه شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
3 - عوامل سهگانه پيروزى
غـالبـا در مـيدانهاى مبارزه حق و باطل لشكر باطل از عده و عده بيشترى برخوردار است ، و در عـيـن حـال لشـكـر حـق بـا كـمـى نـفـرات و كـمـبـود وسـائل ظـاهـرى از پيروزيهاى چشمگيرى برخوردار ميشود كه نمونه هاى آن را در جنگهاى اسلامى بدر و احزاب و حنين و مانند آن و همچنين در عصر خود ما در انقلابهاى پيروزمند
ملتهاى مستضعف در برابر ابرقدرتهاى مستكبر مشاهده ميكنيم .
ايـن بـه خـاطر آن است كه حاميان حق از نيروى معنوى خاصى برخوردارند كه از يك انسان يك امت ميسازد.
در آيـات فـوق به سه عامل مهم پيروزى اشاره شد عواملى كه مسلمانان امروز غالبا از آن فاصله گرفته اند و به همين دليل شاهد شكستهاى پى در پى از دشمنان مستكبرند.
ايـن سـه عـامـل عـبـارتـنـد از: ورود صـادقانه و صميمانه در كارها، و ادامه اين برنامه تا پايان كار (رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق ).
تكيه بر قدرت پروردگار و اعتماد به نفس و ترك هر گونه اتكاء و وابستگى ديگران (و اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا).
و بـه ايـن ترتيب هيچ سياستى در مسير پيروزى مؤ ثرتر از صدق و راستى نيست و هيچ تـكـيـه گـاهـى بـرتـر از اسـتـقـلال و نـفـى وابـسـتـگـى و تـوكـل بـر خـدا نـمـى باشد مسلمانان چگونه ميخواهند بر دشمنانى كه سرزمينهايشان را غصب كرده اند، و منابع حياتيشان را به غارت مى برند پيروز شوند، در حالى كه نظر نظامى و اقتصادى و سياسى وابسته به همانها هستند؟
آيـا مـيـتـوان بـا سـلاحـى كـه از دشـمـن خـريـدارى مـى كـنـيـم بـر دشمن پيروز شويم چه خيال خام و فكر باطلى ؟!.
4 - حق پيروز است و باطل نابود است
در آيـات فـوق به يك اصل كلى و اساسى ديگر و يك سنت جاودان الهى برخورد مى كنيم كـه مـايـه دلگـرمـى هـمـه پـيـروان حـق اسـت و آن ايـنـكـه سـرانـجـام حـق پـيـروز اسـت و بـاطـل بـه طـور قـطـع نـابـود شـدنى است ، باطل صولت و دولتى دارد، رعد و برقى ميزند، كر و فرى نشان ميدهد ولى عمرش كوتاه است ، و سرانجام به دره نيستى
سقوط مى كند.
و يا به گفته قرآن همچون كفهاى روى آب چشمكى ميزند، غوغائى ميكند و خاموش ميگردد، و آب كـه مـايـه حـيـات اسـت مـيـمـانـد (فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ) (رعد - 18)
دليـل ايـن مـوضـوع در بـاطـن كـلمه باطل نهفته شده ، زيرا چيزى است كه با قوانين عالم آفرينش هماهنگ نيست و سهمى از واقعيت و حقيقت ندارد.
ساختگى است ، قلابى است ، بى ريشه است ، ميان تهى است ، و مسلما چيزى كه داراى اين صفات است نميتواند براى مدتى طولانى باقى بماند.
امـا حـق عـيـن واقـعيت است توأ م با راستى و درستى و داراى عمق و ريشه و هماهنگ با قوانين خلقت است و چنين چيزى بايد باقى بماند!.
پيروان حق متكى به سلاح ايمان ، منطق وفاى به عهد، صدق حديث ، فداكارى و گذشت ، و آمادگى براى جانبازى تا سر حد شهادتند، نور آگاهى قلبشان را روشن كرده ، از هيچ چيز جز الله نمى ترسند، و به غير او متكى نيستند، و همين است رمز پيروزى آنها!.
5 - آيه جاء الحق ... و قيام مهدى (عليه السلام )
در بعضى از روايات جمله جاء الحق و زهق الباطل به قيام مهدى تفسير شده است هنگامى امام بـاقـر (عـليـه السلام ) فرمود: مفهوم اين سخن الهى اين است كه : اذا قام القائم ذهبت دولة البـاطـل : هـنـگـامـى كـه امـام قـائم (عـليـه السـلام ) قـيـام كـنـد دولت باطل برچيده ميشود.
در روايت ديگرى ميخوانيم مهدى به هنگام تولد بر بازويش اين جمله نقش بسته بود: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا
مـسـلمـا مـفـهـوم ايـن احـاديث انحصار معنى وسيع آيه به اين مصداق نيست بلكه قيام مهدى از روشـنـتـريـن مـصـداقـهـاى آن اسـت كـه نـتـيـجـه اش پـيـروزى نـهـائى حـق بـر باطل در سراسر جهان مى باشد.
در حـالات پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ميخوانيم كه در روز فتح مكه وارد مسجد الحـرام شد و 360 بت كه از قبائل عرب بر گرد خانه كعبه چيده شده بود هر يك را پس از ديـگـرى بـا عـصـاى خـود سـرنـگـون مـى سـاخـت و پـيـوسـتـه مـيـفرمود: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا.
كـوتـاه سـخـن اينكه اين قانون كلى الهى و ناموس تخلف ناپذير آفرينش در هر عصر و زمانى مصداقى دارد، و قيام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيروزيش بر لشكر شـرك و بت پرستى و همچنين قيام مهدى (عليه السلام ) ارواحنا له الفداء بر ستمگران و جباران جهان از چهره هاى روشن و تابناك اين قانون عمومى است .
و هـمين قانون الهى است كه رهروان راه حق را در برابر مشكلات اميدوار و نيرومند و قوى و پر استقامت ميدارد و به ما در همه تلاشهاى اسلاميمان نشاط و نيرو مى بخشد.