روستا را گرد آورده به کار محاصره شهرها و قلاع میگماشتند و در این باره احکام مربوطه را بنام زمینداران صادر مینمودند . لقب دهقان به ترکانی که زمین به اقطاع دریافت میداشتند منتقل میشده و لااقل در خراسان چنین بوده.
چون در سال 427 هجری شهرهای دهستان و نسا و فراوه به سلجوقیان (طغرل و داود و عم ایشان پیغو، یا یبغو) اختصاص داده شد، هر سه تن به لقب دهقان ملقب گردیدند و هدایائی که شایسته و بایسته مقام «والی» بوده دریافت داشتند، که عبارت بود از «کلاه دو شاخ ولوا و جامه دوخته برسم ما (ایرانیان) و اسب و استام و کمر بزرهم برسم ترکان و جامههای نابریده از هر دستی هر یکی را سی تا» . محتملا انحطاط طبقه زمیندار در ماوراء النهر در نتیجه کاهش فوق العاده اراضی ملکی بوده و مترجم تألیف نرشخی به این نکته اشاره کرده است . در زمان وی زمینی که در روزگار سامانیان به جفتی 4000 درهم فروخته میشده کس به رایگان نمیخواسته. و اگر هم خریداری پیدا می- شده، مع هذا زمین به حالت غیر مزروع باقی میمانده «به سبب بیرحمی (امیران) و ظلم به رعایا».
آرمان و غایت مقصود دولتمداری یعنی وجود سلطان مقتدر و مستبد که در سرزمینهای گشوده شده حکمفرما باشد بالطبع نمیتوانست در فاتحان بیاثر بماند. گرایشهای مستبدانه امیران هم ایلان ایشان را از آنان دور میکرد
ص: 648
و از دیگر سو به نمایندگان دستگاه اداری و مأموران عالیمقام ایرانی نزدیکشان مینمود. سلجوقیان قادر نبودند کاملا خویشتن را همانند سامانیان و غزنویان سازند، زیرا که تا پایان کار خود از هرگونه دانش و تعلیمی بیگانه بودند.
خبر موثقی در دست است که حتی آخرین سلطان مقتدر سلجوقی یعنی سنجر سواد خواندن و نوشتن نداشت. دلیلی نیست که بگوئیم اسلاف وی باسوادتر از او بودهاند. گرچه پدرش ملکشاه واجد فرهنگ بیشتری معرفی میشود.
بدیهی است که سلطان بیسواد نمیتوانسته مراقب دستگاه اداری متصرفات وسیع خویش باشد و این وظیفه منحصرا بر عهده وزیر بوده. بدینسبب در عهد سلجوقیان وزیران به درجهای از اقتدار رسیدند که پیشتر بیسابقه بوده.
نظام الملک کاملا حق داشت که خود را با سلطان خویش شریک در حکومت بخواند . در عین حال در چنین شرایطی مداخله سلطان و دربار او در امور حکومت انعکاس نکبتبار خاصی در جریان امور میداشت. لاجرم نظام الملک میکوشید تا حتی المقدور احکام کتبی از درگاه کمتر صادر شود، زیرا که «هرچه بسیار شود حرمتش برود». فرامین شفاهی سلطان خطرناکتر بوده. به عقیده نظام الملک ، میباید قاعده بر این قرار گیرد که اینگونه فرامین از طرف شخصی واحد به دیوان یا خزانه ابلاغ گردد و آن شخص حق نداشته باشد این مهم را به دیگری محول کند. دیوان باید پس از دریافت فرمان گزارشی در آن باره تنظیم کند. و فقط بعد از آنکه
ص: 649
سلطان گزارش را استماع فرمود فرمان بموقع اجرا درآید. جای سخن نیست، که این ترتیب- ترتیبی که با ماهیت حکومت مستبده قابل گنجایش نبوده- هرگز در عمل بکار بسته نشد و تقویت مفرط قدرت وزیر فقط موجب برخورد- هائی میان او و سلطان میگردیده.
پیچدرپیچترین مسئلهای که دستگاه اداری میبایست حل کند همانا موضوع سرنوشت فاتحان ترک بوده که باتفاق سلطان وارد کشور شده بودند و به هیچوجه نمیخواستند به زندگی اسکان یافته تن در دهند و تابع همان حکومتی باشند که باقی مردم بودهاند. نمایندگان دستگاه اداری ایرانی بالطبع مایل بودند دستجات صحرانشینان را جزء «حشم» بشمار آورند و ایشان را تابع سازمان و نظاماتی که در زمان سلاطین پیشین برای حشم مرکب از بندگان زرخرید و ترکمنان وجود داشته سازند. از این جهت عقیده نظام الملک درباره ترکمنان شایان توجه است. دستجات متعدد ایشان همیشه منبع اغتشاش و بینظمی بودهاند ولی اتخاذ اقدامات شدید علیه آنان نیز روا نبوده، زیرا که با دودمان حکمروا خویشی داشتند و در گذشته بدان خدمت کرده بودند و «رنجها کشیده». «از فرزندان ایشان مردی هزار را نام باید نبشت و بر سیرت غلامان سرا ایشان را میباید داشت که چون پیوسته در خدمت مشغول باشند آداب سلیح و خدمت بیاموزند و با مردم قرار گیرند و دل بنهند و چو غلامان خدمت کنند و آن نفرت که در طبع ایشان (به دودمان حاکم) حاصل شده است برخیزد و هر وقت که حاجت آید پنجهزار و دههزار بخدمتی که نامزد شوند برنشینند بترتیب غلامان و ساز ایشان، تا از این دولت بینصیب نباشند و ملک را محمدت حاصل آید و ایشان خشنود باشند». البته تبدیل
ص: 650
فرزندان «دشت و صحرا» به «غلامان درباری» کاری چندان آسان نبوده. و وفق دادن منافع مردم اسکان یافته با منافع فاتحان- فاتحانی که نمیخواستند از زندگی صحرانشینی و خانه بدوشی دست بکشند- امری بس دشوارتر بوده است. به میزانی که سلاطین ترک یعنی خوانین پیشین آن قوم بشکل شاهان مستبد ایرانی درمیآمدند، مصادمات اجتنابناپذیری که میان کشاورزان و صحرانشینان وقوع مییافته، به وجهی روز افزون، به نفع کشاورزان پایان میپذیرفته و صحرانشینان ناگزیر بودند اسکان یافته متمکن شوند و یا در سرزمینی که فتح کرده بودند در فقر و مسکنت بسر برند.
در این شرایط نیک درک توان کرد که حصول کمال مقصود نظام الملک تا چهحد دشوار بوده و کوچکترین علائم ضعفی که در نظامات دولتی پدید میآمده چه خطراتی را دربر داشته. در نظر نظام الملک نیرو گرفتن اسماعیلیان بددین در زمان سلطنت ملک شاه به ویژه خطرناک بوده است . نفوذ زنان نیز خطری شمرده میشده زیرا که زنان در میان صحرانشینان موقعی غیر از زنان اقوام اسکان یافته داشتند. افراد کارمندان دولت که بدون شغل مانده بودند نیز ممکن بود مایه اغتشاش گردند. بدینسبب میبایست مراقبت شود که یک نفر تصدی دو یا چند شغل را به عهده نداشته باشد زیرا که در اینصورت عده افراد شاغل مقامات کاهش مییافت . در نظر نظام الملک طرح تقلیل مخارج نظامی که در اواخر سلطنت ملک شاه پدید آمده بود خطرناکتر بوده. یکی از
ص: 651
نزدیکان سلطان وی را قانع ساخته بود که چون صلح در همهجا برقرار شده نیازی به نگهداری 400000 تن لشکری بطور دائم و پرداخت مواجب ایشان وجود ندارد و میتوان عده لشکر را به هفتاد هزار تقلیل داد . در اینصورت دودمان سلجوقیان 330000 نفر دشمن مسلح دستوپا میکرد. اما در نظر نظام الملک بهتر آن بود که شمار لشکر را تا 700000 افزایش دهند و آسیای شرقی و افریقا و یونان را به زیر فرمان درآورده مطیع سازند. نظام الملک دریغ میخورد که چرا ملک شاه به منظور صرفهجوئی، برخلاف اسلاف خویش، مجالس ضیافت و بزمهای سترگ برای لشکر ترتیب نمیدهد . در نظر صحرانشینان همه اقوام و ملل گشاددستی و کرامت برترین صفت نیک سلاطین و قهرمانان میباشد. وزیر از بزمهائی که طغرل ترتیب داده بوده یاد میکند و به اهمیت وافر اینگونه ضیافتها در دولت قراخانیان اشاره مینماید و از یأس و سرخوردگی ساکنان ماوراء النهر سخن میگوید که چون ملکشاه به هنگام لشکرکشی به آن سرزمین ایشانرا ضیافت نکرد، چگونه دلآزرده گشتند.
در دولت قراخانیان شاهد پدیده دیگری میباشیم که ظاهرا در دولت سلجوقیان حایز چندان اهمیتی نبوده و آن مبارزه میان مقامات غیر روحانی دولت و روحانیان بوده است. در زیر از چند واقعه که حاکی از شدت و حدّت
ص: 652
این مبارزه است سخن خواهیم گفت. دریغا که منابع ما علل این تصادمات را معلوم نمیکنند. نخستین خانان ترک، چنانکه پیشتر مشهود افتاد، واقعا پرهیزگار بودند و ضمنا البته، شیوخ و دیگر زهاد را بیش از علمای رسمی دین مورد احترام قرار میدادند. در ایران یکی از این شیوخ متنفذ ابو سعید مهنوی معروف بود که، اگر به سخن نویسنده تذکره حیات وی اعتمادی باشد ، سلجوقیان در آغاز مبارزه خویش علیه غزنویان به زیارت او آمدند. از یکی از داستانهای عوفی چنین نتیجه توان گرفت که شیخ ابو سعید بعدها زندگی زاهدانهای نداشته بلکه برعکس «همچون سلطانی» روزگار میگذرانده است.
وی از این رهگذر در نقطه مخالف شیخ دیگر، یعنی ابو الحسن خرقانی قرار داده شده است. ولی شیخ ابو الحسن خرقانی زهد خویش را به چیزی نشمرده و اعتراف میکرد که امر خدا را هم در لباس ژنده و هم در رخوت فاخر میتوان انجام داد. شیخ ابو سعید نیز نسبت به نمایندگان علم مثبت همین روش مدارا و تحمل را مرعی میداشت. به گفته حمد اللّه مستوفی قزوینی شیخ گفتگوئی با ابن سینا داشته و پس از آن گفته «آنچه من میبینم او میداند» و فیلسوف نیز درباره شیخ گفت: «آنچه من میدانم او میبیند». این نظر شیخ نسبت به حکیمی که آنچنان منفور علمای سنتی و «مذاهب حقه» بوده واقعا شایسته توجه است. شیخانی که قراخانیان با ایشان تماس داشتند. ظاهرا این
ص: 653
چنین مسالمتجو بودهاند.
بنا به گفته ابن اثیر ، طمغاج خان ابراهیم بسیار پرهیزگار بود. حتی نصر پدر وی زاهدی گوشهگیر بوده است . شخص طمغاج خان هرگز بدون اینکه از فقیهان استفتا کند پول نمیگرفت (یعنی مالیاتهای جدید وضع نمیکرد).
احترام وی به روحانیان به حدی بود که چون داعی ابو شجاع علوی روزی به وی گفت: «تو شایسته پادشاهی نیستی»، خان در کاخ خویش را بست و تصمیم گرفت از تختوتاج امتناع کند. مع هذا مردم وی را قانع کردند که داعی خطا کرده و توجهاتی که خان به رعایا دارد خود سخنان وی را رد میکند.
در داستانهای عوفی طمغاج خان «بزرگ» همچون سلطانی عادل و کامل معرفی شده است. داستانهای مزبور از جنبه لطیفهگوئی و افسانهپردازی خالی نیست، ولی از روی آن میتوان نظر خلایق را نسبت به سلطنت طمغاج خان که به هرتقدیر امیری برجسته بوده درک کرد. عوفی احکام کتبی خان را نیز نقل میکند. بنابراین قراخانیان، ظاهرا از سلجوقیان باسوادتر و تحصیل کردهتر بودند و این خود طبیعی است، زیرا که در ترکستان شرقی، بیشک، تحت تأثیر تمدن چین- لااقل از طریق تمدن اویغوری- قرار گرفته بودند. در
ص: 654
منظومه «کوتاد گوبیلیک» که در سال 1069 میلادی (462 هجری) توسط یکی از اهالی بلاساغون نوشته شده به برخی از اصطلاحات و کلمات فرهنگی ترکی برمیخوریم (مثلا کلمه «بیتکچی» بمعنی «کاتب»، «کارمند دولت») که در عهد مغول نیز بکار میرفته و بیشک، قراخانیان و مغولان از اویغوران اخذ کرده بودهاند.
طمغاج خان ابراهیم نخست به استقرار نظم و امنیت کامل در قلمرو دولت خویش توجه کرد. هرگونه تجاوز به حقوق مالکیت اشخاص بیرحمانه مجازات میشد. روزی راهزنان بر دروازه قلعه سمرقند نوشتند که «ما همچون پیازیم. هرقدر سرما را بزنند بیشتر میروئیم». خان فرمود تا زیر این کلمات چنین نویسند: «من اینجا همچون باغبانم و هرقدر شما بروئید من هم شما را از بیخ میکنم». روزی وی به یکی از نزدیکان خویش چنین گفت: «دیری است که من شمشیر غضب از نیام انتقام برون کشیده دلیران و جوانان زیبا را میکشم، و اکنون به چنین کسان نیازمندم، زیرا اطلاع یافتهام که ساکنان دو شهر نیت طغیان در دل میپرورانند و میخواهند آشکارا علم عصیان برافرازند.
اکنون مرا مردان عمل لازم است و به ارزش ایشان واقف شدهام. تو باید یکی از سران دستجاتی را که زمانی به راهزنی مشغول بودهاند برای من پیدا کنی تا من تفقدش کنم و او مردان کار را برای من گرد آورد. یکی از سران دزدان و راهزنان که در زمان حکومت خان اظهار پشیمانی کرده بود و باتفاق چهار پسرش با کدیمین اعاشه مینموده وجود داشت و وی را به نزد خان آوردند و
ص: 655
خان او را به سمت جاندار [دژخیم] خویش منصوب کرد و خلعتهای فاخر به او و فرزندانش عطا نمود. وی به فرمان سلطان دستهای سیصدنفری از کسانی که سرگرم دزدی و راهزنی بودند گرد آورد. سلطان آنان را به خدمت خویش پذیرفت و فرمود تا ایشان را هم به خلعتها سرفراز کنند. آنان را یکیک بنوبت وارد اطاقی که خلعتها در آن نگهداری میشده میکردند و از آنجا به اطاق دیگری داخل مینمودند و فرو میگرفتند. با رئیس دسته و فرزندان وی نیز چنین کردند وز ان پس همه به سیاست رسیدند. چنین شدت عمل و سخت- گیرئی تا آن زمان در سمرقند کس ندیده بوده. و دزدان و راهزنان را چنان وحشتی فرا گرفت که زان پس در ملک درهمی هم مفقود نشد. از جزئیات این داستان حدس زده میشود که اقدامات مزبور علیه طبقهای از مردم بوده- که از میان ایشان به عهدی دیگر، آنانکه اصطلاحا «غازیان» نامیده میشدند، برخاسته بودند.
خان از منافع مردم زحمتکش نه تنها در مقابل ناقضان علنی حقوق مالکیت، بلکه علیه بازرگانان و سوداگران حریص نیز دفاع میکرده. روزی قصابان شکایت نزد وی بردند که بهای گوشت فوق العاده اندک است و درآمد ایشان از آن رهگذر ناچیز. و تمنی کردند که بها افزوده گردد و در عوض 1000 دینار به خزانه بپردازند. خان رضا داد و قصابان نقد را پرداخته، بهای گوشت را افزودند. آنگاه خان فرمود اعلام کنند که ساکنان حق خرید گوشت ندارند و هرکس بخرد به سیاست اعدام خواهد رسید. قصابان زیان فراوان دیدند. و در هر کوی پنج شش کس گوسفندی را خریده میکشتند و میان خود تقسیم
ص: 656
میکردند. کار به آنجا کشید که قصابان ناگزیر باری دیگر مبلغی نقد پرداختند تا بهای پیشین برقرار شود. دراینباره خان گفت: «اگر من همه رعایای خود را به 1000 دینار میفروختم نه نیکو میبود» [متأسفانه مؤلف منبع این سخنان را یاد نکرده تا از اصل متن نقل شود و بالضروره از ترجمه او مجددا ترجمه شد- مترجم].
معلوم نیست که علت برخورد و منازعه این خان زهد پیشه با روحانیان و اعدام یکی از شیوخ بنام امام ابو القاسم سمرقندی بفرمان وی چه بوده است .
درباره زندگی امام مذکور چیزی جز داستان به لطیفه آمیختهای که در «کتاب ملازاده» آمده (به ماقبل ص 276 رجوع شود) چیزی نمیدانیم و آن داستان هم از قول ابو القاسم منقول است . امام به هنگام حج در کوه حره- در غار پیامبر دعا کرد و از خداوند خواست که دولتش دهد. آنگاه صدائی به گوشش رسید که:
«دولتی که ما به آدمیان عطا میکنیم به سه صورت است: نخست پیامبری، دو دیگر شهادت و سه دیگر فقر. باب پیامبری اکنون مسدود است. تو اکنون شهادت را
ص: 657
برمیگزینی یا فقر را؟». امام شهادت را برگزیده گفت: «میدانستم که برای کشیدن بار شهادت باید سیرتی همچون سیرت محمد رسول اللّه داشتن». اگر سخنان عوفی را درست شمریم و باور کنیم سیاست امام تنفر مردم را علیه خان برانگیخت. ولی داستانی که پیشتر از ابن اثیر نقل کردیم بیشتر حاکی از آن است که به هنگام برخورد خان با روحانیان، مردم جانب سلطان را نگاه داشتند.
هم در زمان طمغاج خان ابراهیم حملات سلاطین سلجوقی به ماوراء النهر آغاز گشت. در بخش شرقی امپراطوری سلجوقیان، پس از مرگ داود، پسر او الپ ارسلان حکومت میکرد و وی در سال 457 هجری (1064 میلادی) لشکرکشی دشوار و پر مرارتی به ختل و صغانیان بعمل آورد. پس از آنکه غزنویان بلخ و ترمذ را از دست دادند، بدیهی است که سرزمینهای مزبور نیز میبایست به زیر فرمان سلجوقیان درآیند. امیران و صاحبان آن نواحی قیام کردند و طغیان ایشان را الپ ارسلان بدشواری بسیار خاموش کرد. و چون حمله به قلاع کوهستانی صعب الوصول آغاز گشت الپ ارسلان ناچار خود پیش افتاد تا دیگران بدو تأسی کنند . در سال بعد 458 هجری (1065 میلادی) از خوارزم به جند و صبران [صوران- سئوران] (به گفته میر خواند در زمستان. رجوع شود به ماقبل ص 628). امیر این بلاد سر به اطاعت و فرمان نهاد و به امارت ملک خویش باقی و برقرار ماند . پیش از آن تاریخ الپ ارسلان به متصرفات طمغاج خان ابراهیم دستبردهائی میزد و بالنتیجه خان در سال 453 هجری
ص: 658
رسولانی به بغداد گسیل داشت تا از اعمال سلطان سلجوقی به خلیفه اسلام شکایت کند. خلیفه جز اینکه خان را به خلعت و القاب مفتخر کند کاری نتوانست کرد . از مدارک سکهشناسی چنین برمیآید که خان گذشته از القاب یاد شده (رجوع شود به ص 634) به القاب زیر نیز ملقب بوده است: «عز الامة»، «کعب المسلمین» و «مؤید العدل».
ابراهیم هم در زمان حیات به نفع فرزند خویش شمس الملک از سلطنت امتناع ورزید. و بیدرنگ شعیث برادر شمس الملک علیه وی عصیان کرد و تصادمی میان دو برادر در سمرقند وقوع یافت- ولی در بخارا نیز در همان سال درگذشت پدرشان، دو برادر جنگ کردند (سال 460 هجری) مبارزه به سود شمس الملک پایان یافت. و در زمان او جنگ با سلاطین سلجوقی تعقیب شد.
در پائیز سال 465 هجری (1072 میلادی) الپارسلان با سپاهی انبوه (200000 نفر) به ماوراء النهر لشکر کشید. این لشکرکشی هم از آغاز متوقف شد زیرا که الپ ارسلان به خنجر کوتوال قلعهای که اسیر شده و سلطان ویرا به اعدام محکوم کرده بود- هلاک گشت. در زمستان آن سال شمس الملک ترمذ را گرفت و با لشکریان خویش وارد بلخ شد. ایاز (پسر الپ ارسلان) که صاحب بلخ بود قبل از آن شهر را ترک گفته بود. چون لشکر شمس الملک در طریق بازگشت بود
ص: 659
عدهای از مردم بلخ به دستجات ترکان حمله کردند. شمس الملک خواست بخاطر این عمل شهر را طعمه آتش سازد ولی بعد به خواهش اهالی از این کار درگذشت و به دریافت غرامت از بازرگانان اکتفا نمود. ایاز روز غره جمادی الثانی سال 465 هجری (ژانویه 1073 میلادی) به بلخ بازگشت و روز 6 مارس (آخر زمستان) از آنجا به ترمذ حمله کرد ولی موفقیتی کسب ننمود. و بیشتر لشکریانش در میان امواج رود غرق شدند . در پایان آن سال و یا در آغاز سال بعد [اول ربیع الاول 465- ابن اثیر] ترمذ که در تحت حکم برادر شمس الملک قرار داشت تسلیم ملکشاه شد و سلطان شاهزاده را با تشریفات پذیرفت و با هدایا مرخص کرد. ملکشاه از ترمذ به سمرقند حرکت کرد. شمس الملک طلب صلح کرد و به وساطت نظام الملک متوسل گشت. سلطان به صلح رضا داد و به خراسان بازگشت . ابن اثیر از مبارزه شمس الملک با پسران قدر خان یوسف یعنی طغرل قراخان یوسف و بغراخان هارون نیز سخن میگوید. مبارزه به آشتی انجامید و قرار شد که خجند سرحد میان متصرفات شمس الملک و سرزمین خانان ترکستان باشد. ظاهرا معنی این قرار چنین بوده که شمس الملک از فرغانه و بخشی از ماوراء النهر که آنسوی سیردریا (سیحون) قرار داشته، صرفنظر کند. و اینکه در مرغینان و اخسیکت و تونکث شروع به ضرب سکه بنام طغرل قراخان و فرزند او طغرل تگین کردند، خود مؤید این نظر است. و حال آنکه پیشتر بر سکههای اخسیکتی و تونکثی نام ابراهیم و پسرانش ضرب میشده .
ص: 660
شمس الملک مانند پدرش به عدالت مشهور بود. وی کماکان زندگی صحرانشینی داشت و فقط در فصل زمستان خود و لشکریانش در اطراف بخارا بسر میبردند و ضمنا سخت مراقب بود که افراد لشکری در خیمههای خویش زندگی کنند و مزاحم مردم نشوند. و پس از غروب آفتاب هیچ مرد لشکری جرأت نداشت در حدود شهر باقی بماند . قراخانیان از ایفای وظایف سلاطین- به رغم شیوه زندگی صحرانشینی خویش- یعنی «تزئین شهرها با ابنیه مرتفع و زیبا و بنای رباطها بر جادهها و غیره» (رجوع شود به ماقبل ص 487) شانه خالی نمیکردند. مثلا حتی طمغاج خان ابراهیم در کوی گرجمین یا کرجمن سمرقند (رجوع شود به ماقبل ص 20- 218) قصری زیبا بنا نهاد تا مانند برج فاروس که از افتخارات اسکندر مقدونی است و طاق کسری که نام خسرو انوشروان را مخلد ساخته، اخلاف را بیاد شکوه نام خان اندازد . از ابنیه شمس الملک «رباط ملک» که در سال 471 هجری نزدیک قریه خرجنگ ساخته شده بوده شهرت داشت.
رباط دیگری توسط شمس الملک در محل آق کتل بر جاده سمرقند به خجند ساخته شد. اخباری در دست است که خان در آن محل مدفون گشته بوده .
ساختمان کاخ شمسآباد (نزدیک بخارا) و بنای تازه مسجد جامع بخارا (رجوع
ص: 661
شود به ص 257- 259) نیز از اوست. مبارزه میان دولت و روحانیان در زمان شمس الملک نیز دوام داشت. هم در آغاز سلطنت وی در سال 461 هجری امام ابو ابراهیم اسماعیل بن ابو نصر الصفار در بخارا اعدام شد و بنا به گفته سمعانی سبب محکومیت وی آن بوده که خان را به اجرای اوامر دین تحریض میکرده و از حرام و مناهی برحذر میداشته .
در سال 473 هجری خضر برادر شمس الملک جانشین وی گشت و درباره دوران سلطنت وی تقریبا هیچ اطلاعی در دست نیست. حتی سال مرگ او نیز در هیچ یک از منابع و متون ذکر نشده است. به گفته نظامی عروضی سمرقندی ، مؤلف قرن ششم هجری امور ملک در عهد او رونق بسزا داشته. خضر ماوراء النهر و ترکستان (؟) را متصرف بود. و از سوی خراسان بوسیله پیمانهای استوار خویشتن را ایمن و مصون داشته بوده. شخص سلطان به خرد و عدالت ممتاز بوده و از شاعران حمایت میکرده. مؤلف مزبور از رسم سلطان و اعیان دولت ماوراء النهر که در تالارهای بار سینیهای پر از زروسیم قرار میدادند، سخن میگوید. در تالار خضر خان چهار سینی گذارده میشد که هریک حاوی 250 دینار بوده. یک روز هر چهار سینی نصیب یک شاعر شد. «و از جمله تجمل ملک او یکی آن بود که چون برنشستی بجز دیگر سلاح هفتصد گرز زرین پیش اسب او ببردندی» [از چهار مقاله عروضی سمرقندی].
ص: 662
در دوران احمد ، پسر و جانشین خضر، دشمنی میان خان و روحانیان منجر به مداخله سلجوقیان گشت. در آغاز سلطنت احمد، وزیر ابو نصر بن سلیمان الکاسانی که در زمان خضر قاضی القضاة بود اعدام شد. بنا به گفته سمعانی رفتار او، همچون سلطان، چندان خوب و شایسته نبوده. به گفته ابن اثیر ، خان جوان به اهالی فشار وارد میآورد و ایشان را در مضیقه نهاد و ابو طاهر بن علک فقیه شافعی از طرف مظلومان ملکشاه را به یاری طلبید.
ملکشاه در سال 482 هجری بخارا را اشغال و سمرقند را محاصره کرد و در آنشهر با مقاومت سرسختانهای روبرو شد- گرچه، اگر به گفته ابن اثیر اعتماد کنیم، اهالی به هنگام محاصره قلعه سمرقند به لشکریان سلجوقی آذوقه میرساندهاند، خان دفاع از هر برج را به یکی از امیران خویش محول کرد. فرزند یکی از ایشان که علوی بود (یعنی نماینده منافع روحانیان بوده) در بخارا اسیر شده بود. و ملکشاه تهدید به قتلش میکرد. بدینسبب پدر او در دفاع از برجی که به وی محول شده بود سستی مینمود و آنرا به تصرف لشکریان سلجوقی داد. سمرقند گرفته شد. احمد در خانهای پنهان گشت و وی را در آنجا یافتند و طناب در گردنش کرده به حضور ملکشاه آوردند.
سلطان وی را به اصفهان فرستاد. ملکشاه از سمرقند آنسوتر رفت و به اوزگند
ص: 663
رسید. خان کاشغر به فرمان او به حضورش رفت و اظهار فرمانبرداری کرد و بنام او خطبه خواند و سکه ضرب کرد . سلطان زان پس به خراسان بازگشت و از جانب خویش والئی در سمرقند منصوب کرد.
پس از حرکت سلطان ملکشاه بیدرنگ آشوب و اغتشاش از سرگرفته شد. قبیله جکلیان که هسته اصلی لشکر قراخانیان را تشکیل میداده، از خست سلطان، که در تمام مدت اقامت خویش در ماوراء النهر، یکبار هم ضیافتشان نکرده بود ناراضی بود (ظاهرا جکلیان وارد خدمت ملکشاه شده
ص: 664
بودند). بر اثر قیام ایشان والی ناگزیر به خوارزم رفت. عین الدوله رئیس جکلیان یعقوب تگین امیر شهر آتباش برادر خان کاشغر را از هفتآب، دعوت کرد. یعقوب حکومت خویش را با اعدام عین الدوله آغاز کرد و بالطبع جکلیان را علیه خویش برانگیخت. بمحض آنکه ملکشاه وارد بخارا گشت، یعقوب از طریق فرغانه به آتباش گریخت. لشکریان وی در نزدیکی طواویس به ملکشاه پیوستند و سلطان باری دیگر سمرقند را اشغال کرد و امیری را در آنجا گذاشت و مجددا به اوزگند رسید. جنگهای داخلئی که میان خانان ترکستان بروز کرده بود، هرگونه خطری را از آنسو منتفی ساخت و ملکشاه توانست با خاطری آسوده به خراسان بازگردد.
معلوم نیست چه انگیزهای ملکشاه را بر آن داشت که پس از مدتی تختوتاج را به احمد بازگرداند، ولی وی دیری حکومت نکرد و در آغاز سال 488 هجری در طی مبارزه با روحانیان هلاک شد. خان در دوران اقامت خویش در ایران با دیلمیان بددین رابطه داشته. و پس از بازگشت وی به ماوراء النهر به بددینی متهمش کردند. فقیهان و قاضیان سمرقند فتوائی میان لشکریان منتشر ساخته خلع و هلاک خان را طلب کردند. احمد در پایتخت آنچنان محبوب عامه بود که اقدام به قیام در آنجا محال شمرده میشد. دارودسته لشکریان، طغرل ینال بک رئیس شهر کاسان را راضی کرد که از دولت دوری کند. و چون احمد با لشکر به زیر حصار شهر رسید، سران سپاه طغیان کردند و خان را گرفته به سمرقند بازگرداندند. در آنجا خان مخلوع از طرف روحانیان محاکمه شد. احمد خویشتن را از هیچ جهت مقصر نشناخت ولی قضات دلایل جرم را کافی دانستند. خان به مرگ محکوم و به زه کمان خفه
ص: 665
شد . وقعه منقول بزرگترین پیروزئی بود که روحانیان به اتفاق نظامیان علیه دولت و مردم کسب کردند. از دیگر وقایع عهد سلطنت احمد فقط میدانیم که شمسآباد که در زمان خضر حفاظت میشده در زمان وی رو به انحطاط نهاد و احمد پس از بازگشت از ایران کاخ زیبای تازهای در جویبار بنا کرد.
محتملا این همان محلی است که به «جوباره ابو ابراهیم» معروف میباشد (رجوع شود به ص 250). کاخ مزبور در طی سی سال اقامتگاه خانان بوده .
طاغیان مسعود خان پسر عموی خان مقتول را بر سریر حکمرانی نشاندند.
در سال 491 هجری (1097 میلادی) آن سرزمین به زیر فرمان سلطان برکیارق فرزند ارشد ملکشاه درآمد و به تناوب سلیمان تگین و محمود تگین و هارون تگین از طرف وی منصوب و حکومت کردند . از میان این سه تن فقط اصل و نسب اولی معلوم است. وی پسر داود قوچ تگین و نواده طمغاج خان ابراهیم بوده . در آغاز قرن ششم هجری (12- میلادی) باری دیگر قراخانیان ترکستان
ص: 666
به ماوراء النهر هجوم آوردند. قدر خان جبرائیل نواده بغراخان محمد (رجوع شود به ص 625) نه تنها آن سرزمین را اشغال کرد بلکه در- سال 496 هجری (1102 میلادی) از آنجا بسوی متصرفات سلجوقیان حرکت کرد. وی موفق به تصرف ترمذ شد ولی در 22 ژوئن (اول تابستان) در نزدیکی شهر شکست خورد و در پیکار با سلطان سنجر کشته شد . سلطان، محمد تگین پسر سلیمان تگین را از مرو فرا خواند. شاهزاده مزبور در زمان هجوم قدر خان از ماوراء النهر به خراسان گریخته بود . محمد تگین به لقب ارسلان خان ملقب گشت و تا سال 525 هجری (1130 میلادی) امیر آن سرزمین بود.
ارسلان خان در آغاز دوران سلطنت خویش ناگزیر با امیر ساغربک که
ص: 667
نافرمانی پیشه ساخته بود مبارزه کرد. به گفته ابن اثیر وی نیز از دودمان قراخانیان بوده. نخستین قیام ساغر بک در سال 497 هجری (1103 میلادی) وقوع یافت. سنجر به یاری دستنشانده خویش شتافت. و به میانجیگری سلطان میان رقیبان پیمان صلح و آشتی بسته شد. در آغاز زمستان (ماه دسامبر) همان سال سنجر به مرو بازگشت. در سال 503 هجری/ 1109 میلادی ساغر- بک باری دیگر قیام کرد. ارسلان خان به یاری سنجر طاغیان را در نخشب شکست داد .
زان پس آن ملک بیست سال از نعمت آرامش برخوردار بود. ارسلان خان بیش از دیگر قراخانیان به سبب ابنیهای که احداث کرده شهرت یافته است. درباره برخی از ابنیه مزبور، مانند احیای کهندز بخارا (به ص 242 رجوع شود) و حصار آن شهر (رجوع شود به ص 248) و ساختمان نمازگاه عید، در 513 هجری، در محل کاخ مخروبه شمسآباد و بنای مسجد جامع مجللی در سال 515 هجری و احداث دو کاخ- که اولی بعدها به مدرسه تبدیل شد (ص 260 و بعد) و احیای شهر پیکند (ص 276) پیشتر یاد کردیم.
مناره مسجد جامع واقع در نزدیکی کهندز، به فرمان خان به شهرستان متصل شده و بصورت نخست و با کمال زیبائی احیاء گشت. ولی اندکی پیش از پایان کار ساختمان مناره فرو ریخت و یک سوم مسجد جامع را هم ویران ساخت.
ص: 668
ارسلان خان فرمود تا بنای مناره را منحصرا به خرج وی تجدید کنند . مؤلف «کتاب ملازاده» ساختمان مناره را مربوط به سال 521 هجری (1127 میلادی) میداند. تدین ارسلان خان، گذشته از این ساختمانها و لشکرکشی علیه کفار (محتملا علیه قپچاقیان) در رفتار وی با زاهد حسن بن یوسف البخاری السامانی ملقب به «نمدپوش» تجلی کرد. شیخ مزبور سی سال در خانقاه خویش در بخارا زندگی میکرده و فقط با سبزیجات سدجوع مینموده. در بخارا جز وی نیز شیخی دیگر بنام ابو بکر کلیابادی میزیسته که مسلما از خوردن گوشت احتراز میکرده. ارسلان خان نمدپوش را «پدر» خطاب میکرده. زاهد توانست به یاری خان بخارا را از «مفسدین و اهل بدعت» مصون دارد. وی هر صوفئی
ص: 669
را که در روز در بازار از حوض آب مینوشیده از شهر بیرون میکرد. در نظر او مراعات قواعد ادب نخستین وظیفه صوفی بوده است. در سال 509 هجری 16- 1115 میلادی شیخ به تیر یکی از «مفسدین» هلاک شد .
برغم مراتب فوق در عهد این سلطنت نیز مبارزه با روحانیان متوقف نگشت. ابو اسحق ابراهیم بن اسماعیل پسر امام صفار که در زمان شمس الملک اعدام شده بود (به ص 61- 660 رجوع شود) مانند پدر «از مجامله پرهیز میکرد و از اعمال ناپسند سلاطین پرده برمیداشت و نسبت به پادشاهان سختگیر بود» سنجر ناگزیر وی را بهخاطر آرامش ملک به مرو فرستاد . ارسلان خان در پایان دوران حیات دچار فلج گشت و ناچار فرزند خویش نصر را در حکومت شریک کرد. علیه امیر جوان توطئهای بعمل آمد که رئیس روحانیان، فقیه و مدرس، علوی اشرف بن محمد سمرقندی و رئیس شهر سمرقند در رأس آن قرار داشتند. شبانه به هنگام غیبت ارسلان خان، نصر کشته شد . پدرش از سنجر یاری طلبید و در عین حال فرزند دیگر خویش احمد را فراخواند . فقیه
ص: 670
و رئیس به پیشواز او رفتند. خان جوان بیدرنگ فرمود تا ایشان را فروگیرند فقیه در همان آن اعدام شد. بنا به یکی از گفتههای ابن اثیر ، بدینطریق آرامش مجددا برقرار شد، بطوری که دیگر به یاری سنجر نیازی نبود و ارسلان خان از اینکه به سلطان مراجعه کرده پشیمان گشت. ابن اثیر جای دیگر می- گوید که سنجر قرلغان ، را که علیه خان قیام کرده بودند شکست داد. بهر تقدیر میان سلطان- که لشکریانش وارد ماوراء النهر شده بودند- و امیر آن سرزمین نزاع درگرفت. و سنجر هنگام شکار 12 نفر را بازداشت کرد که در بازجوئی اعتراف کرده گفتند که از خان پول گرفته قصد کشتن سلطان را داشتهاند. پس از آن سلطان سمرقند را محاصره کرد. روحانیان، محتملا به خواست خان، نامهای به سلطان نوشته از ملک خویش طرفداری کردند. پاسخی که از طرف سنجر به «امامان و شاهزادگان و بزرگان و اعیان» سمرقند نوشته شده به دست ما رسیده است. سلطان اظهار شگفتی میکند که روحانیان «به کسی که خدا سرنگونش کرده و همه وسایل قدرت از وی سلب شده و از تأیید الهی محروم گشته و خداوند جهان و ظل اللّه و مأمور خلیفه خلعش کرده، اطاعت میکنند». زان پس سلطان مینویسد که وی خود او را از حضیض ذلت بر- آورد و بر تخت مستقر ساخت و رقیبان وی را به خراسان تبعید کرد و در ظرف مدت 17 سال به لشکر او را یاری کرد. و در این میان خان بد حکومت کرد و اخلاف پیامبر را رنجاند و خاندانهای قدیمی را نابود ساخت و به سوءظن محض مردم را اعدام کرد و اموالشان را ضبط نمود. حدس زده میشود که
ص: 671
نامه روحانیان بر اثر فشار مقامات غیر روحانی ارسال شده بوده. سرانجام سلطان اعلام کرده بوده که 70000 تن از لشکریان شکستناپذیر وی سه روز است که در برابر شهر قرار دارند و آماده حمله میباشند و فقط اندیشه نجات شهر از غارت اجتنابناپذیر شهری که ساکنانش به تقوی و تدین معروفند- و وساطت همسر سلطان (دختر ارسلان خان) وی را از دادن فرمان حمله باز میدارد.
سمرقند در آغاز بهار سال 1130 میلادی- ربیع الاول سال 524 هجری - مسخر گردید. خان بیمار را در محفه گذارده پیش سلطان آوردند او را به نزد دخترش فرستاد. اندکی بعد وی در بلخ درگذشت و در مدرسهای که خود در مرو ساخته بوده به خاکش سپردند. نخست برادر او ابو المظفر طمغاج بغراخان ابراهیم، که در دربار سنجر تربیت یافته بود جانشین وی
ص: 672
گشت و پس از او یکی دیگر از افراد آن دودمان بنام قلج طمغاج خان ابو المعالی حسن بن علی بن عبد المؤمن که بیشتر به نام حسن تگین مشهور است بر سریر خانی جلوس کرد و سرانجام رکن الدین (یا جلال الدین) محمود فرزند ارسلان خان به جای او نشست. محمود که خواهرزاده سنجر بوده رعیت وفادار خال خویش بوده است. مضاف بر این سنجر میتوانست خان کاشغر را والی و دستنشانده خویش بنامد. بدینطریق، سراسر آسیای مسلمان، مانند زمان ملکشاه، تابع سلطانی واحد گشت. ولی در همان اوان قومی که برای نخستین بار مسلمانان ماوراء النهر را مجبور کرد تا حکومت کفار را بر خویشتن بشناسند- به مرزهای شرقی عالم اسلام نزدیک میشده است.